تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
﴿ سوره دخان ﴾
مکی است و داراي 59 آيه است.
وجه تسميه: اين سوره را از آن روي «دخان» ناميدند كه مشركان زمان پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم در آن به قحطي و خشكسالياي تهديد ميشوند كه شخص گرسنه را چنان بيرمق ميگرداند كه از شدت گرسنگي، گويي در فضا دودي را ميبيند. همچنين اين سوره، متضمن تهديد نسلهاي بعدي به ظهور دودي در آسمان بهمدت چهل روز است، كه ظهور اين دود، نشانهاي از نشانههاي قيامت ميباشد.
محور اين سوره، بيان سه اصل توحيد، نبوت و معاد است و با فواصل كوتاه و نزديك بههم و تصاوير و تابلوهاي تكان دهنده خود، گويي پتكهاي كوبندهاي است كه بر قلبهاي غافل و بسته فرود ميآيد.
حم (1) وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ (2)
خوانده ميشود: «حاء، ميم» با مد در ميم. و اين دو حرف، از حروف مقطعه است. «سوگند به كتاب مبين» يعني سوگند به قرآني كه خود واضح است و براي تمام نيازمنديهاي ديني و دنيوي نيز بيان روشني دارد. تفسير نظير اين آيه، درسورههاي قبل نيز گذشت.
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ (3)
جواب قسم در آيه قبل اين است كه: «ما آن را» يعني: قرآن را «در شبي مبارك» و فرخنده «نازل كرديم» كه شب قدر است و نزول قرآن در آن آغاز شده است. يا در آن شب، قرآن بهطور كامل از لوح محفوظ به آسمان دنيا در «بيتالعزه» نازل شدهاست. البته بركت و فرخندهگي شب قدر به دليل آن است كه نزول قرآن سبب منافع ديني و دنيوي است چنان كه در آن شب، خير و بركت نازل ميشود و دعا مستجاب ميگردد. «هرآينه ما بيمدهنده بوديم» يعني: قرآن را نازل كرديم تا به وسيله آن، بشر را از فروافتادن در شرك و معاصي، بيم و هشدار دهيم. قتاده ميگويد: قرآن تماما در شب قدر از امالكتاب (كتاب مادر) كه لوح محفوظ است، به «بيتالعزه» كه در آسمان دنياست نازل شد سپس خداي سبحان آن را در طول مدت بيستوسه سال، در روز و شب بر پيامبر خويش حضرت محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم فرود آورد.
فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ (4)
«در آن» يعني: در شب قدر «هر كار استواري فيصله مييابد» يفرق: فيصله مييابد، بيان ميگردد و نوشته ميشود. أمرحكيم: عبارت از كار محكم و استوار است، از آن روي كه خداي سبحان در آن شب هر چه را كه در يكسال بعد روي ميدهد ـ اعم از زندگي و مرگ، توانگري و فقر، خير و شر و غيره ـ همه را مينويسد. چنين گفتهاند مجاهد، قتاده و حسن. البته حكمت و مناسبت نزول قرآن در شب قدر اين است كه: نزول قرآن از شريفترين امور حكمت آميز ميباشد و اين شب نيز شبي است كه هر امر استوار و محكمي در آن فيصله مييابد. ابنكثير ميگويد: «هر كه گفته است كه شب قدر، شب نيمه شعبان است، قطعا از طلب آن دورمانده است زيرا نص قرآن بر اين امر صراحت دارد كه اين شب در رمضان ميباشد».
أَمْراً مِّنْ عِندِنَا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ (5)
«امري است از نزد ما» يعني: خداي سبحان قرآن را درحالي فرود آورد كه متضمن وحي و شريعت اوست. أمر: در اينجا به معني وحي است. «هرآينه ما فرستنده بوديم» يعني: ما بدين جهت اين هشدارها را نازل كرديم كه فرستادن پيامبران علیهم السلام به سوي بندگان، سنت ماست پس اين ماييم كه پيامبران و از جمله پيامبر خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم را فرستاديم.
رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (6)
«رحمتي از سوي پروردگار توست» يعني: ما با فرستادن پيامبران علیهم السلام به سوي بشر، در واقع فرستنده رحمت بر آنها بوديم «بيگمان او شنواي داناست» خداوند جلّ جلاله شنواي سخنان بندگان است و به احوالشان و به آنچه كه مورد نيازشان است، داناست پس با توجه به همين نيازهايشان بود كه پيامبران علیهم السلام را به عنوان رحمتي از سوي خود بهسويشان فرستاد.
رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُّوقِنِينَ (7)
«پروردگار آسمانها و زمين است و آنچه ميان آن دو است اگر يقين داريد» به اين حقيقت. و چنانكه گفتيم، مشركان مكه به اين حقيقت اقرار و اعتراف داشتند.
لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (8)
بعد از اثبات ربوبيت خويش در آيه (7)، اكنون حق تعالي در اين آيه كريمه، به اثبات وحدانيت و قدرت خويش ميپردازد: «خدايي جز او نيست، او زنده ميكند و ميميراند».
سپس يكبار ديگر مخصوصا بر ربوبيت خويش براي بشر، تأكيد ميگذارد تا به اين حقيقت توجه داده باشد كه فقط او شايسته و سزاوار پرستش است نه ديگران: «پروردگار شما و پروردگار پدران پيشين شماست».
بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ (9)
«ولي نه، آنها» يعني: كافران «در شكي هستند» در باره توحيد و رستاخيز. «بازي ميكنند» در اين اقرار خويش كه خداوند جلّ جلاله آفريننده آنان و آفريننده ساير مخلوقات است. يعني: اين اقرارشان، آميخته با غفلت و بازي و تمسخر است.
فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّمَاء بِدُخَانٍ مُّبِينٍ (10)
«پس منتظر باش» اي محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم براي آنان «روزي را كه آسمان دودي نمايان برميآورد» به قولي: اين دود از نشانههاي قيامت است كه چهل روز در زمين باقي ميماند. علماي عصرجديد نيز تأكيد ميكنند كه در پايانكار جهان، انرژي خورشيد ضعيف شده و غبار اتمي يا غير آن، مانند دودي در فضا ظاهر ميشود كه فضا را تاريك ميكند. اين دود ـ چنانكه در آيه بعد ميآيد و در احاديث رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز آمده است ـ فراگير است.
بهقولي ديگر: ظهور اين دود، پديدهاي بوده كه رخ داده و گذشته است و آن، كنايه از قحطياي بود كه براثر دعاي رسولاكرم صلّی الله علیه و سلّم بر قريش نازل شد به طوري كه چشمان آنها از فرط گرسنگي چنان تيره و تار شده بود كه ميان آسمان و زمين را سياه و دودآلود ميديدند. روايت بخاري و مسلم و ديگران در بيان سبب نزول آيهكريمه از ابنمسعود رضی الله عنه نيز مؤيد اين معني است: چون قريش رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را نافرماني كرده و با ايشان دشمني ورزيدند و در پذيرش اسلام به سستي گراييدند و كار عناد و ستيزه آنان بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سخت دشوار آمد، آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم چنين دعا كردند: «اللهم أعني عليهم بسبع كسبع يوسف: بارخدايا! مرا بر آنان به هفتسال قحطي ـ مانند سالهاي يوسف ـ ياري كن». پس بر اثر دعاي آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم، قريش گرفتار قحطي و دشواري سختي شدند تا بدانجا كه از فرط گرسنگي استخوانها را نيز خوردند و اثر اين گرسنگي چنان شديد بود كه چون انسان به سوي آسمان مينگريست، ميان آسمان و زمين را به شكل دود، سياه ميديد پس خداوند متعال نازل فرمود: (فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّمَاء بِدُخَانٍ مُّبِينٍ... ). پس در بحبوحه اين بلا بود كه آنان نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند و گفتند: يا رسولالله! از خداوند براي قبيله مضر باران بخواه زيرا مضر از قحطي به هلاكت رسيدند! آنگاه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برايشان باران طلبيدند و باران نازل شد.
يَغْشَى النَّاسَ هَذَا عَذَابٌ أَلِيمٌ (11)
«كه مردم را فروميگيرد» يعني: آن دود همه مردم را در بر گرفته و از هر جهت بر آنان احاطه ميكند «اين است عذاب دردناك» يعني: آنها در هنگام گرفتار شدن در قحطي ميگويند: اين عذابي است دردناك! يا خداوند جلّ جلاله اين سخن را برايشان ميگويد. ابن كثير آراي مختلف درباره «دخان» را نقل كرده و در پايان چنين نتيجه ميگيرد: اين قول كه «دخان» از نشانههايي است كه ما بايد ظهور آن را قبل از وقوع قيامت انتظار بكشيم، قويتر است. سپس او در اين باره احاديثي را نقل ميكند از آن جمله حديث شريف ذيل به روايت حذيفهبناسيد غفاري رضی الله عنه استكه فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از عرفه بر ما فرود آمدند و درحالي كه ما مشغول مذاكره درباره قيامت بوديم، فرمودند: «قيامت برپا نميشود تا آنگاه كه شما ده نشانه رانبينيد:
1 ـ طلوع خورشيد را از مغرب آن.
2 ـ ظهور دخان.
3 ـ ظهور دابه الارض.
4 ـ خروج يأجوج و مأجوج.
5 ـ نزول عيسيبن مريم (علیهماالسلام).
6 ـ خروج دجال.
7 ـ وقوع سه خسوف: خسوفي در مشرق.
8 ـ خسوفي در مغرب.
9 ـ خسوفي در جزيره العرب.
10 ـ آتشي كه از قعر سرزمين عدن بيرون ميآيد و همه مردم را ميميراند و هر جا كه شب بگذرانند، با آنان شب ميگذراند و هر جا كه در ظهر بخوابند، همراهشان ميباشد». همچنين در حديث شريف آمده است: «... مؤمن از آن دود، دچار عارضهاي شبيه زكام ميشود اما كافر را چنان فرو ميگيرد كه در اثر آن، بدن وي باد كرده و متورم ميشود...».
رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ (12)
«ميگويند: پروردگارا! اين عذاب را از ما دور كن» كه اگر عذاب را از ما دور كني «هرآينه ما مؤمن ميشويم» روايت شده است كه مشركان قريش نزد رسولاكرم صلّی الله علیه و سلّم آمده و گفتند: اگر خداوند اين عذاب را از ما دور گرداند، ما مسلمان ميشويم. مراد از عذاب؛ گرسنگياي بود كه به سبب آن اين دود را ميديدند.
أَنَّى لَهُمُ الذِّكْرَى وَقَدْ جَاءهُمْ رَسُولٌ مُّبِينٌ (13)
«آنان چگونه پند ميگيرند» از عذابي كه بر سر آنان فرود آمدهاست؛ «و» حال آنكه «بهيقين براي آنان پيامبري روشنگر آمده است؟» كه هر آنچه را از كار دين نيازمند آن هستند، برايشان بيان ميكند؟.
ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَقَالُوا مُعَلَّمٌ مَّجْنُونٌ (14)
«پس، از او روي برتافتند» يعني: از پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم روي گردانيدند «و گفتند: او تعليم يافتهاي ديوانه است» يعني: بشري قرآن را به او تعليم داده و او ديوانه است. پس چگونه آنان با وصف چنين پندارها و سخنان ياوهاي، متذكر ميشوند و از كجا بر سرعقل ميآيند؟!
إِنَّا كَاشِفُو الْعَذَابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عَائِدُونَ (15)
«ما اين عذاب را اندكي دور ميكنيم» يعني: ما به زودي به سبب دعاي پيامبر خويش صلّی الله علیه و آله و سلّم اندك زماني عذاب را از شما مشركان دور ميكنيم و اين زمان اندك، مدت باقيمانده از عمرتان است «ولي شما در حقيقت باز ميگرديد» به سوي شركي كه بر آن بودهايد. و چنين هم شد زيرا به مجرد اينكه عذاب از آنان دور شد؛ بهكفر و عناد خويش بازگشتند.
يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَى إِنَّا مُنتَقِمُونَ (16)
«روزي كه آنان را بهگرفتني بزرگ» يعني: به سختي و با قوت «فرو ميگيريم، ما انتقام گيرندهايم» گفته شده: مراد از اين روز، روز بدر است زيرا چون مشركان مكه بعد از برطرف شدن عذاب، مجددا به راه تكذيب و كفر بازگشتند؛ خداي عزوجل از آنان در بدر انتقام گرفت. بهقولي ديگر: مراد عذاب دوزخ است. ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «نظر ابنمسعود اين است كه مراد از (بطشهالكبري) روز بدر است اما من ميگويم كه مراد از اين روز، روز قيامت است». ابنكثير نيز قول ابنعباس رضی الله عنه را ترجيح داده است.
وَلَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَجَاءهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ (17)
«و بهيقين ما پيش از آنان» يعني: پيش از اين گروه كافر «قوم فرعون را آزموديم» يعني: پيامبران خويش را به سوي آنان فرستاديم و پيامبران ما آنان را بهسوي شريعت ما فراخواندند اما آنها ايشان را تكذيب كردند. يا مراد اين است: ما ارزاق را از روي آزمايش بر قوم فرعون توسعه داديم اما آنها سر به طغيان برداشته و تجاوز پيشه كردند «و پيامبري گرامي برايشان آمد» يعني: موسي علیه السلام كه هم نزد خداي عزوجل گرامي، هم در ميان قوم خويش گرامي و هم در ذاتشگرامي بود «كه» به آنان گفت:
أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (18)
«بندگان خدا را به من بسپاريد» يعني: بنياسرائيلرا همراه من بفرستيد و آنها را به من سپرده از عذاب و شكنجه رهايشان كنيد «زيرا من براي شما پيامبري امين هستم» بر رسالت پروردگارم و بر آنچه كه به شما ابلاغ ميكنم پس به خيانت متهم نيستم.
وَأَنْ لَّا تَعْلُوا عَلَى اللَّهِ إِنِّي آتِيكُم بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ (19)
«و بر خدا برتري نجوييد» يعني: بر خداوند جلّ جلاله تكبر و گردنكشي نورزيد؛ به اينكه خود را از طاعت وي و پيروي پيامبرانش برتر بپنداريد «هرآينه من آورنده برهاني آشكار براي شما هستم» كه شما را هيچ راهي بر انكار آن نيست، اين برهان آشكار عبارت است از: معجزه عصا، يد بيضا و ساير معجزات نهگانه من.
وَإِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ (20)
«و هرآينه من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه ميبرم از اينكه مرا سنگباران كنيد» آنها موسي علیه السلام را تهديد كرده بودند كه با سنگسار او را ميكشند پس او از آزارشان به خداي منان پناه برد.
وَإِنْ لَّمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ (21)
«و اگر به من ايمان نميآوريد پس از من كناره گيريد» يعني: اگر مرا تصديق نميكنيد و به نبوت من اقرار نمينماييد؛ پس مرا واگذاريد و با آزار و اذيت متعرض من نشويد تا آنگاه كه خداوند جلّ جلاله ميان من و شما داوري كند.
فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هَؤُلَاء قَوْمٌ مُّجْرِمُونَ (22) فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلاً إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ (23)
«پس» موسي علیه السلام «به درگاه پروردگارش ندا در داد كه: اينان قومي مجرم هستند» و در اين هنگام بود كه خداوند متعال به او فرمان داد تا بنياسرائيل را بدون اجازه و مشورت فرعون، از ميانشان بيرون ببرد؛ «پس گفتيم: بندگانم را شبانهببر» و به اين ترتيب، دعاي موسي علیه السلام را اجابت كرديم. آري! آنها را شبانه ببر؛ «زيرا شما مورد تعقيب واقع ميشويد» يعني: من چنان تدبيري سازمان دادهام كه فرعون و لشكريانش شما را دنبال كنند آنگاه شما را نجات داده و فرعون و كسانش را غرق ميكنم.
وَاتْرُكْ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُندٌ مُّغْرَقُونَ (24)
«و دريا را كه آرام است» يعني: ساكن و بيحركت و گشاده و باز است «پشت سر بگذار» يعني: دريا را بر همان شكلي كه بعد از گذشتنت از آن قرار دارد، واگذار و با عصايت بر آن نزن كه راههاي خشك شده آن واپس بههم آيد. اين بدان جهت بود كه چون موسي علیه السلام و بنياسرائيل از درياي سرخ گذشتند، موسي علیه السلام خواست تا آن را با عصاي خويش بزند كه دريا مجددا بهحال اصلي خويش برگردد تا ميان آنان و فرعون حايل شود و در نتيجه، فرعون و لشكريانش نتوانند به آنان برسند اما خداوند جلّ جلاله به او دستور داد كه دريا را همانطور آرميده و ساكن به حالش بگذارد تا فرعون به تصور اينكه دريا خشك است، به دريا درآيد و گرفتار بلا شود. مجاهد در معناي آن ميگويد: «دريا را همچنان با راههاي خشكشده آن باقي گذار تا فرعون و قومش با اطمينان وارد آن شوند و چون همه آنها به آن وارد شدند آنگاه ما دريا را به هم ميآوريم كه همه غرق شوند». «زيرا آنان سپاهي غرق شدني هستند» خداي سبحان اين خبر را بهموسي علیه السلام داد تا دلش آرام گيرد و اضطرابش از بين برود.
كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ (25) وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ (26)
«چه بسيار باغها و چشمهساراني بعد از خود برجاي گذاشتند» آن فرعونيان غرق شده «و كشتزارها و جايگاههاي نيكو» و تالارهاي آراسته.
وَنَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ (27)
«و نعمتي» يعني: اموال و اسباب رفاه و مكنت گستردهاي «كه در آن خوش وخرم بودند» و در آسايش و ناز و انبساط بهسر ميبردند. فاكه: كسي است كه از انواع لذتها بهرهمند است، چون كسي كه از انواع ميوهها برخوردار ميباشد. بهقرائتي: «فكهين» خوانده شده، يعني: فرعونيان در آن نعمت، مغرور و سرمست وگردنكش بودند.
كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِينَ (28)
«اين چنين بود» كار عذاب و درگرفت ما «و آنها را به مردمي ديگر ميراث داديم» يعني: به هلاكتشان رسانديم و آن همه نعمت و خرمي و برخورداري را از آنان سلب كرده و آنها را به بنياسرائيل باقي گذاشتيم.
فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاء وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ (29)
«پس آسمان و زمين بر آنان گريه نكردند» زيرا آنها بر روي زمين كار شايستهاي نميكردند كه زمين به سبب آن بر آنان بگريد و از سوي ديگر، هيچ عمل نيك و پاكيزهاي برايشان به آسمان نيز بالا نرفته بود كه آسمان به سبب آن برآنان بگريد لذا نه اهل آسمان (فرشتگان) برآنان گريستند و نه مردم زمين. و چون شخص مهم و بزرگي بميرد، اعراب در توصيف بزرگسازي درگذشت وي ميگويند: «بكت عليه السماء والأرض، وبكته الريح وأظلمت له الشمس: آسمان و زمين و باد بر او گريستند و خورشيد بر درگذشت وي تاريك شد». در حديث شريف آمده است: «ما من مؤمن مات في غربته غابت فيها بواكيه إلا بكت عليه السماء والأرض: هيچ مؤمني نيست كه در غربت ـ آنجا كه گريندگان وي غايبند ـ بميرد؛ مگر اينكه آسمان و زمين بر او ميگريند». همچنين در حديث شريف آمده است: «ما من عبد إلا وله في السماء بابان، باب يخرج منه رزقه وباب يدخل منه عمله وكلامه، فإذا مات فقداه وبكيا عليه: هيچ بندهاي نيست مگر اينكه برايش در آسمان دو در است: دري كه از آن روزي وي بيرون ميآيد و دري كه از آن عمل و سخن وي داخل ميشود پس چون بميرد؛ آن دو در، وي را گم ميكنند و بر او ميگريند». سپس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اين آيهكريمه را تلاوت كردند. و از سياق حديث برميآيد كه مراد، بندگان مؤمناند.
مجاهد ميگويد: « هيچ مؤمني نميميرد، جز اينكه آسمان و زمين چهل بامداد بر او ميگريند. راوي ميگويد: از مجاهد پرسيدم: آيا زمين ميگريد؟ گفت: آيا تعجب ميكني؟ چرا زمين بر بندهاي كه آن را با ركوع و سجده خويش آباد ميكرد، نگريد؟ و چرا آسمان بر بندهاي كه تكبير و تسبيح وي در آسمان، زمزمهاي مانند آواز زنبور عسل داشت، نگريد؟».
پس مراد آيه اين است كه بر نابودي فرعون و قومش هيچ تأسف و اندوهي نيست، بر خلاف مؤمنان كه با مرگشان، جاي نماز خواندنشان از زمين و محل عروج و صعود اعمالشان از آسمان، برايشان ميگريد. همچنين احتمال دارد مراد آيه اين باشد كه: كافر گردنكش و مغرور و متكبر، هيچ چيز را در دنيا به اندازه نفس خود بزرگ نميبيند زيرا نفس وي بزرگترين چيز در چشم وي است لذا خداوند جلّ جلاله در اين آيه كريمه از اين واقعيت خبر ميدهد كه كافران گردنكشي مانند فرعون و فرعونيان نابود شدند و هيچ اتفاقي هم نيفتاد بلكه كار و بار دنيا همچنان است كه بود.
«و مهلت يافته نبودند» كه عذاب از آنان به تأخير افتد بلكه عذاب بهطور عاجل بر آنان فرستاده شد، بهسبب شدت عناد و افراطشان در كفر.
وَلَقَدْ نَجَّيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِينِ (30) مِن فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كَانَ عَالِياً مِّنَ الْمُسْرِفِينَ (31)
«و به راستي بنياسرائيل را از عذاب خفت آور رهانيديم» با به هلاكت رساندن دشمن ايشان زيرا آنها در بند بردگي آن دشمن، خوار و ذليل و در عذاب و شكنجهاي سخت قرار داشتند، كارهاي شاقه بر آنان تحميل ميشد و فرعونيان فرزندان پسرشان را كشته و زنانشان را زنده نگه ميداشتند؛ «از فرعون» يعني: ايشان را از چنگ فرعون رهانيديم «كه متكبري از افراطكاران بود» يعني: او در سركشي و گردن فرازي و خود بزرگبيني، بسيار افزونخواه و در كفر به خداوند بزرگ و ارتكاب نافرمانيهاي وي، از تجاوزكاران و زيادهروان بود.
وَلَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَى عِلْمٍ عَلَى الْعَالَمِينَ (32)
«و قطعا بنياسرائيل را دانسته بر جهانيان برگزيديم» يعني: ايشان را ـ با علم و آگاهي به اين امر كه سزاوار اين گزينش هستند ـ بر مردم زمانشان برگزيديم و رمز اين برتري ايشان، بسياري وجود پيامبران علیهم السلام در ميانشان و صبر و پايداريشان با موسي علیه السلام در راه دين و دعوت بود، أما وقتي كه آنها اين اوصاف را دگرگون ساختند، خداي عزوجل هم وضع را بر آنان دگرگون كرد و آنها را از اوجگاه برگزيدهترين خلق، به حضيض منفورترين آنها نگونسار نمود.
وَآتَيْنَاهُم مِّنَ الْآيَاتِ مَا فِيهِ بَلَاء مُّبِينٌ (33)
«و از آيات» يعني: از معجزات موسي علیه السلام «آنچه را كه در آن آزموني آشكار بود، به آنان داديم» تا بنگريم كه چگونه عمل ميكنند. البته نجات دادنشان از غرق، شكافتن دريا، سايهبان ساختن ابر و فرود آوردن من و سلوي برايشان، از جمله اين نشانهها و معجزات بود.
إِنَّ هَؤُلَاء لَيَقُولُونَ (34) إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولَى وَمَا نَحْنُ بِمُنشَرِينَ (35)
«هرآينه اين گروه» يعني: كفار قريش «ميگويند: عاقبت كار جز همين مرگ نخستين ما نيست» و بعد از آن، نه زندگياي است و نه برانگيختني «و ما زندهشدني نيستيم» بعد از مرگمان.
فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (36)
ميگويند مشركان به مؤمنان: «اگر راستگو هستيد» در اينكه بعد از مرگ زندگي مجددي است «پس پدران ما را بازآوريد» يعني: آنان را بعد از مرگشان بهدنيا برگردانيد. البته اين شبهه آنان؛ شبههاي فاسد و حجتي باطل و بياساس است زيرا معاد در روز قيامت است نه در اين دنيا.
روايت شده است كه كفار قريش از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خواستند تا خداوند جلّ جلاله در همين دنيا مردگان را برايشان برانگيزد و بزرگشان قصيبنكلاب را زنده گرداند تا با وي درباره صحت نبوت محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم و صحت رستاخيز مشورت كنند اما خداوند متعال اين خواسته آنان را رد كرد.
أَهُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ أَهْلَكْنَاهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ (37)
«آيا آنان بهترند يا قوم تبع» يعني: آيا قوم قريش در نيرومندي و مكنت و قدرت برترند يا قوم تبع حميري كه دور دنيا را با لشكريانش گشت و بر مردم مسلط شد. خاطر نشان ميشود كه قريش، عرب عدنانياند و قوم تبع حميري، عرب قحطاني و قحطانيان دولت و مدنيتي عميق و مجد و شكوه بزرگي داشتند. «تبع» لقب شماري از شاهان حميري عربستان جنوبي در قرن چهارم و پنجم ميلادي بود.
قرطبي ميگويد: «مراد از تبع، يك شخص واحد نيست بلكه مراد از آن شاهان يمناند زيرا لقب شاهانشان «تبع» بود چنان كه «خليفه» لقب بزرگ مسلمين، «كسري» لقب شاه فارس و «قيصر» لقب شاه روم است. سپس ميافزايد: اما ظاهرا از آيات چنين بر ميآيد كه اين سخن خداوند جلّ جلاله ناظر بر يكي از شاهان تبابعه است كه اعراب، بيشتر از ديگران او را به اين اسم ميشناختند چنان كه در حديث شريف به روايت ابنعباس رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: تبع را دشنام ندهيد زيرا او مسلمان شد». قرطبي ميافزايد: اين تبع ـ والله اعلم ـ همان «ابوكرب» جهانگشاي يمن بود كه قصد كعبه كرد تا آن را ويران كند ولي در راه دچار بيماري حادي گرديد و از قصد خويش منصرف گشته و براي نخستين بار، كعبه را پرده يا پيراهن پوشانيد و بعد از آنكه به مدينه حمله كرد و قصد داشت تا آن را ويران سازد، به او خبر دادند كه مدينه، هجرتگاه پيامبري خواهد بود كه نام وي «احمد صلّی الله علیه و آله و سلّم » است پس از مدينه نيز دست برداشت».
«و» آيا قريش بهترند، يا «كساني كه پيش از آنان بودند؟» چون عاد و ثمود و مانند آنان؛ «آنها را هلاك كرديم چرا كه آنها مجرم بودند» پس هلاك ساختن گروهي مانند قريش كه در قدرت و شوكت بس پايينتر از آنانند ـ بهسبب مجرم بودنشان ـ بهطريق اولي بر خداوند جلّ جلاله سهل است.
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ (38) مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (39)
«و آسمانها و زمين را و آنچه را كه ميان آن دو است، به بازي نيافريدهايم؛ آنها را جز به حق نيافريدهايم» يعني: آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست، براي برپاداشتن و نمايان ساختن حق آفريدهايم تا دلايل و شواهد روشني بر وجود و وحدانيت ما باشند پس اگر رستاخيزي در ميان نبود و آفرينش خلق هدفي جز فاني ساختن آنها نداشت؛ اين امر، كاري عبث و بازيگونه بيش نبود و خداوند جلّ جلاله از بازيگري برتر است «وليكن بيشترشان» كه مشركانند «نميدانند» كه كار اينچنين است و آفرينش ما از هدف و فلسفهاي بس عميق برخوردار ميباشد.
إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ (40)
«در حقيقت، روز جداسازي، موعد همگي آنهاست» يعني: روز قيامت، ميعادي است كه براي جداساختن نيكوكار از بدكار و محق از مبطل قرار داده شده است.
يَوْمَ لَا يُغْنِي مَوْلًى عَن مَّوْلًى شَيْئاً وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ (41)
«همان روزي كه هيچ دوستي از دوست ديگر چيزي را دفع نكند» يعني: در آن روز، هيچ قوم و قريبي نه ميتواند به نزديكانش هيچگونه نفعي برساند و نه از آنان آسيبي را دفع كند. مولي: كلمهاي است كه معاني مشترك بسياري دارد؛ مانند سرور، برده، پسر عمو، ياور، همپيمان، خويشاوند، نزديك و دوست. «و نه آنان ياري ميشوند» يعني: نه آنها در آن روز، از عذاب خدا جلّ جلاله باز داشته ميشوند.
إِلَّا مَن رَّحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (42)
«مگر كسي را كه خدا بر او رحم كرده است» يعني: ليكن كسي كه خداوند جلّ جلاله بر او ـ با درگذشت از وي يا قبول شفاعت در حق وي ـ رحم كرده باشد؛ آن كس قطعا ياري ميشود و نجات پيدا ميكند «زيرا كه اوست همان عزيز مهربان» يعني: باري تعالي همان غالبي است كه اگر عذاب كسي را اراده كند، هيچ كس نميتواند به ياري وي بشتابد ولي در عين حال، او به بندگان مؤمنش مهربان است.
إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ (43) طَعَامُ الْأَثِيمِ (44)
«همانا درخت زقوم خوراك گناه پيشه است» أثيم: كسي است كه گناه بسياري دارد. مراد از آن كفاري مانند ابوجهل، يارانش و امثالشان از ملحدان مجرم در هر عصري هستند زيرا ماقبل و مابعد اين آيه، بر اين معني دلالت ميكند. زقوم: درختي است كه خداوند جلّ جلاله آن را در جهنم آفريده و آن را به نام «شجره ملعونه» ناميده است، كه چون دوزخيان گرسنه شوند، به سوي آن پناه ميبرند و از آن ميخورند.
سعيدبنمنصور در بيان سبب نزول آيه (43) و مابعد آن از ابيمالك روايت ميكند كه گفت: ابوجهل خرما و كره را ميآورد و به هم ميآميخت آنگاه ميگفت: تزقموا: زقوم بخوريد و اين همان زقومي است كه محمد به شما وعده ميدهد! پس اين آيه كريمه نازل شد.
كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ (45)
«همانند مهل در شكمها ميجوشد» مهل: درد و تهنشين روغن، يا مايع قطران است. و بهقولي: مس گداخته است.
كَغَلْيِ الْحَمِيمِ (46)
«همانند جوشش حميم» حميم: آب بسيار داغ و جوشان است.
خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَى سَوَاء الْجَحِيمِ (47)
«او را بگيريد و به سختي بكشانيد» يعني: به فرشتگان نگهبان دوزخ گفته ميشود: اين مجرم را بگيريد و او را بكشانيد، يا برداريد؛ «به سوي ميانه دوزخ» يعني: به وسط و مركز آن.
ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِيمِ (48)
«آنگاه بر فراز سرش از عذاب آب جوشان فرو ريزيد» در روايات آمده است: فرشتگان بر او با گرزي از آهن ميكوبند به طوريكه دماغش شكافته ميشود، سپس بر سرش آب جوشان ميريزند و آن آب همه آنچه را كه در شكم وي است، پاك ميسوزاند و ميروبد.
ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ (49)
اي فرشتگان! از روي سرزنش و سركوب و توبيخ به آن مجرم بگوييد: «بچشكه تو» به خيال خودت «همان بزرگوار گرامي قدر هستي» يعني: اي آنكه به زعم خود عزيز، بزرگوار و گرامي هستي ـ چنانكه در دنيا ميپنداشتي ـ اينك عذاب را بچش.
أموي در مغازي خويش در بيان سبب نزول اين آيه كريمه از عكرمه روايت ميكند كه گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با ابوجهل ملاقات كرده و خطاب به او گفتند: «خداوند متعال به من دستور داده كه به تو بگويم: (أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى (34) ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى ) يعني: سزاوارتر برايت آن است كه به راه حق بپيوندي...! ولي آن ملعون، دست خود را از دست رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم كشيد و گفت: نه تو ميتواني به من كاري بكني و نه رفيقت (يعني خداوند)، تو خود نيك ميداني كه من قدرتمندترين كس در ميان أهل بطحا و عزيز و بزرگوار هستم. پس خداوند جلّ جلاله او را در روز بدر هلاك گردانيد و او را با اين سخن خوار و زبون كرده و ننگ و نفرت ابدي را برايش برجاي گذاشت و نازل فرمود: (ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ) : (اينك عذاب رابچش كه تو همان عزيز بزرگوار هستي!).
إِنَّ هَذَا مَا كُنتُم بِهِ تَمْتَرُونَ (50)
«هرآينه اين» عذاب «همان چيزي است كه درباره آن ترديد ميكرديد» هنگامي كه در دنيا بوديد.
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقَامٍ أَمِينٍ (51)
«بهراستي پرهيزگاران در مقامي امن هستند» در بهشت برين، جايي كه صاحب آن از تمام هراسها، غمها و نگرانيها ايمن و آسودهخاطر است.
فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ (52) يَلْبَسُونَ مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُّتَقَابِلِينَ (53)
«در ميان باغها و كنار چشمهسارها، از پرنيان نازك و ديباي ستبر ميپوشند» سندس: ابريشم نازك و استبرق: ابريشم ستبر و درشت است «روبهروي همديگر نشستهاند» يعني: در مجالس و جايگاههاي فاخر خود در بهشت، روبهروي يكديگر نشسته و به يكديگر نگاه ميكنند تا با هم، بيشتر انس بگيرند.
كَذَلِكَ وَزَوَّجْنَاهُم بِحُورٍ عِينٍ (54)
«آري! چنين است و آنها را با حوريان درشتچشم، همسر ميگردانيم» يعني: ايشان را با همدم ساختن زنان حور عين كه آنها را برايشان حلال گردانيدهايم، مورد اكرام قرار ميدهيم، به طوري كه هر يك از آنان هر تعداد از حور عين كه بخواهد، برايش آماده است. حور: جمع حوراء، به معناي زن سپيدفام سيمين بدن است. بهقولي: حور از (حورالعين ـ يعني شدت سفيدي چشم در شدت سياهيآن) گرفته شده است. عين: كه مفرد آن «عيناء» است، به معني زنان درشتچشم ميباشد. مجاهد ميگويد: «حور را از آن روي حور ناميدند كه چشم انسان در زيبايي و سپيدي و صفا و شادابي رنگ آنها، سرگشته ميماند و خيره ميشود».
اما مهر حوران بهشتي: در حديث شريف آمده است: «إخراج القمامة من المسجد مهور الحور العين: بيرون كردن خاكروبه و آشغال از مسجد، مهرهاي حور عين است». در حديث شريف ديگري به روايت أنس رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «كنس المساجد مهور الحور العين: جارو كردن مساجد، مهرهاي حورعين است». همچنين در حديث شريف آمده است: «مهور الحور العين قبضات التمر، وفلق الخبز: مهرهاي حورعين؛ مشتهاي خرما و پارههاي نان است»، كه در راه خدا جلّ جلاله انفاق ميشود. پس ميتوان گفت كه: هر سه اينها جزء مهر حور عين است.
يَدْعُونَ فِيهَا بِكُلِّ فَاكِهَةٍ آمِنِينَ (55)
«در آنجا هر ميوهاي را كه بخواهند، آسوده خاطر ميطلبند» يعني: در حالي از اين ميوهها برخوردار ميگردند كه از تخمه معده و بيماريها و دردهاي ديگر ايمنند همچنين بهشتيان از مرگ، رنج، آسيب شيطان و از قطع شدن نعمت كاملا آسودهخاطر ميباشند.
لَا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولَى وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ (56)
«در آنجا جز مرگ نخستين، طعم مرگ را نميچشند» يعني: مؤمنان در بهشت هرگز نميميرند و آن مرگي را هم كه در دنيا چشيده بودند، گذشت و به پايان رسيد «و آنها را از عذاب دوزخ نگاه داشت» يعني: حق تعالي عذاب دوزخ را از مؤمنان برگردانيد و ايشان را از آن نگاه داشت نه از كفاري كه گفتند: مرگ ديگري جز همان مرگ نخستين ما وجود ندارد و ما هرگز برانگيخته نميشويم! زيرا آنان در دوزخ با عذابهايي روبرو ميشوند كه از مرگ بسيار سختتر است. در حديث شريف به روايت بخاري و مسلم آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «يؤتي بالموت في صورة كبش أملح، فيوقف بين الجنة والنار، ثم يذبح، ثم يقال: يا أهل الجنة! خلود فلا موت، و يا أهل النار خلود فلا موت : مرگ در صورت قوچي سياه و سفيد (ابلق) آورده ميشود و در ميان بهشت و دوزخ قرار داده ميشود آنگاه ذبح ميگردد، سپس چنين ندا در داده ميشود: اي اهل بهشت! جاودانگي است و مرگي در كار نيست. و اي اهل دوزخ! جاودانگي است و مرگي در كار نيست».
فَضْلاً مِّن رَّبِّكَ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (57)
«اين فضلي است از جانب پروردگار تو» يعني: اين همه نعمت جاودانه در بهشت ماندگار، فضل و بخششي از جانب باري تعالي است. يا خداوند جلّ جلاله اين همه نعمت را به عنوان عطا و فضلي از جانب خويش و نه به سبب استحقاقشان، به ايشان ارزاني داشته است زيرا بنده چيزي از خداي سبحان طلبكار نيست «اين است همان رستگاري بزرگ» كه بعد از آن، ديگر حد و اندازهاي براي رستگاري متصور نبوده و اين رستگاري در بزرگي خود، به حد نهايي ميباشد.
فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (58)
«جز اين نيست كه قرآن را به زبان تو آسان گردانيديم، باشد كه پند پذيرند» يعني: اي پيامبر! ما قرآن را به زبان تو كه زبان اعراب نيز هست، نازل كردهايم و آن را بر فهمها آسان و روان ساختهايم، باشد كه قومت آن را بفهمند و پند و عبرت گرفته و به آنچه كه در آن است، عمل كنند.
فَارْتَقِبْ إِنَّهُم مُّرْتَقِبُونَ (59)
«پس منتظر باش كه آنان نيز منتظرند» يعني: چنانچه آنان بر كفر و ستيزه با خدا جلّ جلاله و رسولش صلّی الله علیه و آله و سلّم ادامه دهند، تو منتظر پيروزياي بر آنان باش كه به تو وعده دادهايم زيرا آنان نيز منتظر مرگت يا غير آن از حوادث ناميمون بر تو هستند.
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن جستجو دانلود نظرات شما درباره