تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
مکی است و داراي 5 آيه است.
وجه تسميه: اين سوره بدان جهت «فيل» ناميده شد كه با يادآوري از داستان اصحاب فيل افتتاح شده است. داستان اصحاب فيل به اختصار اين استكه: در يمن حكمفرمايي بود به نام ابرهه بن صباح اشرم كه از سوي نجاشي پادشاه حبشه منصوب شده بود. آن حكمران كليساي زيبا و بزرگي به نام «قليس» در يمن بنا كرد با اين هدف كه مردم را از حج كعبه به سوي آن كليسا برگرداند. پس مرد اعرابياي از قبيله كنانه شبانگاه در آن كليسا مدفوع كرد و آن را ملوث ساخت. اين كار، سبب خشم ابرهه گرديد و سوگند خورد كه كعبه را ويران ميكند. اما در واقع او با اين بهانه ميخواست مكه را فتح نموده و يمن را با شام متصل گرداند و ساحه قلمرو نصرانيت را توسعه دهد.
پس لشكري گران با فيلهاي مهيبي آماده كرد و رو به مكه نهاد تا به موضعي به نام «مغمس» در نزديكي مكه رسيد. لشكر ابرهه كه به مكه نزديك شد، او به چپاول اموال اعراب فرمان داد و در ميان آن اموال دويست شتر از عبدالمطلب بن هاشم جد رسولاكرم صلّی الله علیه و سلّم وجود داشت. سپس پيكي را نزد بزرگترين و شريفترين فرد قريش فرستاد. مردم، عبدالمطلب را به او معرفي كردند و او پيغام ابرهه به مردم مكه را به عبدالمطلب رسانيد. ابرهه در آن پيغام اعلام كرده بود كه براي جنگ با آنان نيامده است بلكه آمدهاست تا كعبه را ويران كند. عبدالمطلب در پاسخ وي گفت: به خدا سوگند كه نه ما با ابرهه سر جنگ داريم و نه ما را بدين كار نيرو و تواني است، اين بيت الحرام الهي و خانه خليل وي ابراهيمعلیه السلام است پس اگر خداوند جلّ جلاله آن را از هجوم شما باز دارد، اين خانه و حرم اوست و اگر هم راه را بر شما باز كند تا آن را ويران كنيد، او ميداند و خانهاش زيرا سوگند به ذات او كه ما توان دفاع از خانهاش را نداريم. نماينده ابرهه گفت: پس بيا با من نزد ابرهه برويم. از آن سوي ديگر مكيان كار را بزرگ پنداشته از اين خبر سخت تكان خوردند و قصد نبرد با ابرهه را كردند اما ديدند كه تاب رويارويي با لشكر عظيم وي را ندارند لذا ناگزير به كوهها پناه بردند و ناظر صحنه بودند كه چه روي خواهد داد.
عبدالمطلب نزد ابرهه رفت و او تحت تأثير هيبت و شخصيت وي كه مردي تنومند و نيكومنظر بود، قرار گرفت و از وي خواست كه نياز خويش را بگويد. عبدالمطلب گفت: نياز من اين است كه پادشاه دويست شتري را كه از من گرفته است، باز پس دهد. ابرهه تعجب كرد و گفت: چگونه است كه درباره شتران خود با من سخن ميگويي اما درباره خانهاي كه دين تو و دين پدران توست و من براي ويران كردن آن آمدهام، هيچ سخني نميگويي؟ عبدالمطلب در پاسخ وي گفت: من صاحب اين شتران هستم اما خانه كعبه نيز از خود صاحبي دارد كه يقينا تو را از آن باز خواهد داشت. ابرهه گفت: چنين نيست، من كعبه را ويران ميكنم. عبدالمطلب گفت: بسيار خوب؛ اين تو و اين هم كعبه. سپس از نزد وي بازگشت و آنگاه با شماري از افراد قريش به در خانه كعبه آمد و حلقه در را گرفت و به زاري به بارگاه خداوند جلّ جلاله دعا كرد كه اين غائله را از كعبه دفع نمايد.
لشكر ابرهه به سوي مكه پيشروي كرد و وارد مكه شد، همراه وي فيل بزرگي بهنام «محمود» بود كه هرگاه او را به سوي حرم ميراندند زانو بر زمين ميافگند و جلو نميرفت اما چون روي او را به سوي يمن، يا ساير جهات ميچرخاندند، به تاخت ميدويد.
روز بعد درحاليكه عبدالمطلب مشغول دعا بود، مشاهده كرد كه پرندگاني از جانب دريا و از سمت يمن ظاهر شدهاند و با هر پرندهاي سنگريزههايي بود كه آنها را با منقارها و چنگالهاي خويش حمل ميكرد. عبدالمطلب گفت: به خدا سوگند كه اينها پرندگانياند عجيب كه نه از سرزمين نجد اند و نه از سرزمين تهامه! پسآن پرندگان سنگريزهها را بر سر لشكر ابرهه فروريختند به طوريكه هيچ سنگي به احدي اصابت نميكرد مگر اينكه او را نابود ميساخت. لشكر ابرهه فراركنان بهسوي يمن گريختند، آنها در راه ميافتادند و هلاك ميشدند. ابرهه خود نيز مورد اصابت يكي از آن سنگها قرار گرفت پس سر انگشتانش يكييكي افتاد و گوشت تنش فروريخت تا اينكه او را به صنعا بردند و در آنجا به بدترين مرگ هلاك شد.
اين شكست در تاريخ و در ميان اعراب اثر بس بزرگي داشت بهطوري كه پس از آن، مردم قريش را بزرگ پنداشتند و گفتند: ايشان اهل الله هستند زيرا خداوند جلّ جلاله از جايشان جنگيد و دشمن را از ايشان باز داشت. بدينسان بود كه اينجريان بر بزرگداشت خانه كعبه و ايمان مردم به جايگاه آن در نزد خداوند جلّ جلاله افزود. آري! خداوند جلّ جلاله خواست تا با اين رويداد، عظمت خانهاش را به جهانيان نشان داده و امت عرب را براي حمل رسالت اسلام به سوي همه عالم آماده گرداند.
شايان ذكر است كه اين رويداد مهم تاريخي در سال تولد رسول اكرم صلّی الله علیه و سلّم (570 م) واقع شد. يعني فاصله ميان بعثت رسول اكرم صلّی الله علیه و سلّم و آن سال كه به سال فيل معروف گرديد، چهل سال بود بهطوري كه در هنگام بعثت ايشان نيز هنوز جمعي در مكه زنده بودند كه واقعه فيل را به چشم سر مشاهده كرده بودند. پس اين واقعه در حقيقت از مقدمات نبوت آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم بود.
أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ (1)
«آيا نديدي؟» استفهام به معناي اثبات است زيرا همزه استفهام چون بر سر «لم» درآيد، به ايجاب تبديل ميشود چرا كه «لم» حرف نفي است و از آنجا كه استفهام نيز استفهام انكاري ميباشد پس نفي بر سر نفي آمده است و چون نفي بر سر نفي بيايد، آن را به ايجاب تبديل ميكند. لذا معني اين است: اي محمد صلّی الله علیه و سلّم! تو دانستهاي. و هرچند آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم شاهد واقعه فيل نبودند ولي آثار آن را مشاهده كرده و اخبار آن را نيز به تواتر شنيده بودند پس گويي آن را ديدهاند. آري! آيا نديدي و ندانستهاي «كه پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد؟» يعني: با پيلداراني كه قصد تخريب كعبه را داشتند. حاصل معني اين است: اي محمد صلّی الله علیه و سلّم! تو و نيز مردم همعصرت داستان اصحاب فيل را ديده يا دانستهايد و از اين حقيقت كه خداوند جلّ جلاله با آنان چه كرد، باخبريد پس ديگر چرا قومت ايمان نميآورند؟
آري! فرستادن پرندگان ابابيل، آيتي اعجازي از آيات الهي و دليل آشكاري بر قدرت، علم و حكمت آفريدگار و بر شرف و برتري محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم بود. شايان ذكر است كه پيش فرستادن معجزات قبل از بعثت پيامبر به عنوان اعلام تأسيس نبوت وي، جايز است از اين جهت نقل است كه قبل از بعثت، ابري نيز همه جا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را سايهباني ميكرد.
به اين ترتيب، خداي عزوجل به عنوان اعلامي بر نبوت آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم ، دشمنان خود را با ضعيفترين لشكريان خويش كه پرندگان كوچكاند و عادتا كشنده نميباشند، نابود گردانيد.
أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ (2)
«آيا نيرنگشان را بياثر نساخت؟» يعني: آيا حق تعالي مكر و نيرنگ اصحاب فيل در تخريب كعبه و روا شمردن تجاوز به حريم اهل آن را تباه و بياثر نگردانيد؟ به طوري كه نه به خانه رسيدند و نه به هدفي كه نيرنگشان را براي آن سازمان داده بودند بلكه خداوند جلّ جلاله هلاكشان گردانيد؟ پس اي پيامبر! وقتي قومت اين امر را دانستند، ديگر چرا از فرود آمدن مجازات الهي بر خود بيمناك نيستند درحاليكه به رسالتت و كتاب ما كفر ميورزند و مردم را از ايمان بازميدارند؟.
وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ (3)
«و بر سر آنان دسته دسته پرندگاني ابابيل فرستاد» كه پيدرپي، از اينجا و آنجا در گروههايي بر سر آنان بمباران ميكردند. نقل است كه آنها پرندگان سياه رنگي بودند كه از جانب دريا آمدند و با هر پرندهاي سه سنگ بود؛ دو سنگ در چنگال آن و سنگي در منقار آن پس آن سنگها بر هيچ چيزي نميخورد مگر اينكه آن را در هم ميشكست و خرد و نابود ميگردانيد.
تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ (4)
«بر آنان سنگريزههايي از سنگگل فرو ميانداختند» مفسران گفتهاند: آن پرندگان حامل سنگريزههايي از گل بودند كه كوچكتر از نخود و بزرگتر از عدس بود و با آتش جهنم پخته شده و در آنها نامهاي لشكريان ابرهه نوشته شده بود پس چون سنگريزهاي از آنها بر يكي از آنان اصابت ميكرد، از تن وي آبلهاي كشنده بيرون ميشد.
فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ (5)
«پس سر انجام آنان را مانند كاه نيمه جويده گردانيد» يعني: مانند برگ كاهي كه چهارپايان آن را ميخورند و بعد از خوردنشان نيمه پرزههايي از آن به زير آخور ميافتد. بهقولي معني اين است: همچون برگي گرديدند كه چهارپايان آن راخوردهاند و فقط كاه آن باقي مانده است. در حديث شريف به روايت بخاري و مسلم آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز فتح مكه فرمودند: «خداوند جلّ جلاله فيل را از مكه باز داشت و پيامبر خود و مؤمنان را بر آن مسلط گردانيد اما بدانيد كه امروز حرمت آن بدان بازگشته است همچون حرمت آن در ديروز، هان! آن كس كه حاضر است به غايب ابلاغ كند».
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن جستجو دانلود نظرات شما درباره