تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
مکی است و داراي 11 آيه است.
وجه تسميه: اين سوره بهسبب افتتاح با كلمه «قارعه» كه ايجادگر هول و هراس است، «قارعه» نام گرفت. شايان ذكر است كه قارعه يكي از نامهاي روز قيامت است، مانند «الحاقه»، «الصافه»، «الغاشيه» و مانند اينها.
الْقَارِعَةُ (1)
«قارعه» يعني: درهمكوب دلها با هول و هراس و بيقراري خويش، يا كوبنده دشمنان خدا جلّ جلاله با عذاب روز قيامت.
مَا الْقَارِعَةُ (2)
«چيست قارعه؟» اين سؤال براي بزرگداشت و تفخيم شأن آن است، يعني: اين درهمكوب واويلا برانگيز سخت و سهمگين چيست؟.
وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْقَارِعَةُ (3)
«و تو چه داني كه درهمكوب چيست؟» اين تكرار نيز تأكيدي بر شدت هول و هراس و فزوني وحشت و دهشت روز قيامت است. يعني: تو چه داني كه آن درهمكوب چه قدر عظيم و سهمگين است؟
سپس خود در تفسير آن ميفرمايد:
يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ (4)
«روزي كه مردم چون پروانههاي پراكنده گردند» فراش: همان حشره پرنده احمق معروفي است كه خود را بر قلب آتش ميزند. بهقولي: تمام حشرات پرنده در معني آن داخلاند، مانند پشه و ملخ. مبثوث: يعني متفرق و پراكنده. اين تشبيهي براي حال مردم در هنگام بيرون آمدنشان از قبرهاست كه از شدت هول و هراس و دهشت، دست و پاي خود را گم كرده و حيران و پريشان به هر سويي ميدوند تا آنكه همه آنها در موقف حساب گردآورده ميشوند.
وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ (5)
«و روزي كه كوهها مانند پشم زده شده رنگين شود» يعني: مانند پشمي كه به رنگهاي مختلف رنگآميزي شده و بهوسيله حلاجي، زده و محلوج گرديده است بدان جهت كه كوهها خرد و درهمتكيده و پاشان گشته و ذرات آنها به هوا پراكنده ميشود چنان كه در اين فرموده حق تعالي آمده است: وَإِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ «تكوير/3» و نيز در اين فرموده وي: وَكَانَتِ الْجِبَالُ كَثِيباً مَّهِيلاً «مزمل/14» كه ترجمه و تفسير آنها گذشت.
فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ (6)
سپس حق تعالي احوال مردم و متفرقشدنشان به دو گروه را به اجمال بيان نموده و ميفرمايد: «اما هر كس پلههاي او سنگين شود» يعني: پله نيكيهاي او آنچنان سنگين شود كه بر گناهانش بچربد.
فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ (7)
«پس او در زندگي پسنديدهاي خواهد بود» يعني: او در زندگياي قرار خواهد داشت كه برايش سخت دلپسند و گواراست. عيشه: كلمهاي است كه جامع تمام نعمتهاي بهشتي ميباشد. ابوبكر صديق رضی الله عنه ميگويد: «جز اين نيست كهسنگين شدن پله نيكيهاي ايشان بهوسيله پيرويشان از حق در دنيا و سنگيني و عزت حق در نگاه و باورشان است و به راستي شايسته ترازويي كه جز حق در آن نهاده نميشود، اين است كه سنگين باشد و شايسته ترازويي كه باطل در آن نهاده ميشود، اين است كه سبك باشد». مقاتل نيز ميگويد: «حق سنگين است و باطل سبك».
وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ (8)
«و اما هر كس پلههاي او سبك برآيد» يعني: گناهان و بديهايش بر حسناتش ترجيح پيدا كند، يا حسنات قابل توجهي نداشته باشد.
فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ (9)
«پس مسكن او هاويه» يعني: جهنم «باشد» جايگاهش در دوزخ «ام» ناميده شد زيرا او بهسوي آن چنان جاي ميگيرد كه طفل بهسوي مادرش؛ و جهنم هاويه ناميده شد زيرا شخص دوزخي با درنظرداشت گودي و عمق بسيار آن در آن فروافگنده ميشود.
وَمَا أَدْرَاكَ مَا هِيَهْ (10)
«و تو چه داني كه هاويه چيست؟» اين استفهام براي برانگيختن هراس و افگندن هول و وحشت با ايجاد اين تصور است كه دوزخ از حد معهود و متعارف خارج ميباشد بهگونهاي كه بشر كنه و حقيقت آن را در نمييابد.
سپس حق تعالي خود در تفسير آن ميفرمايد:
نَارٌ حَامِيَةٌ (11)
«آتشي است بسسوزان» در نهايت سوزندگي و داغي كه گرما و سوزشي فراتر از آن حد قابل تصور نيست. در حديث شريف آمده است: «نار بني آدم التي توقدون جزء من سبعين جزءا من نار جهنم...: آتش فرزندان آدم كه آن را برميافروزيد، جزئي از هفتاد جزء از آتش جهنم است...». همچنين در حديث شريف آمده است: «إن أهون أهل النار عذابا: من له نعلان، يغلي منها دماغه: بيگمان آسانترين اهلدوزخ از نظر عذاب، كسي است كه داراي دو كفش از آتش است، «و سوزشآن به حدي است» كه دماغش براثر آن ميجوشد».
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن جستجو دانلود نظرات شما درباره