تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
مکی است و داراي 19 آيه است.
وجه تسميه: اين سوره «علق»، «اقرأ» يا «قلم» ناميده شد زيرا خداي سبحان آن را با فرمودهاش: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ... آغاز نموده است. شايان ذكر است كه صدر اين سوره، اولين آيات نازل شده قرآن كريم ميباشد اما بقيه اين سوره بعد از انتشار دعوت آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم در ميان قريش و بروز تحريكاتشان عليه دعوت، نازل شد.
در خصوص چگونگي آغاز نزول وحي بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، از عائشه رضيالله عنها روايت شده است كه فرمود: «نخستين چيز از مقدمات وحي و رسالت كه بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آشكار شد، رؤياي صادق بود و ايشان هيچ رؤيايي نميديدند مگر اينكه مانند سپيده صبح روشن بود و به تحقق ميپيوست، سپس اشتياق به خلوتگزيني در ايشان پديدار شد پس به غار حرا ميرفتند و شبهاي متعددي در آن عبادت ميكردند و براي آن شبها توشه برميگرفتند. و چون آن مدت سپري ميشد، نزد خديجه بازميگشتند و مجددا توشه برميگرفتند. تا اينكه نزول وحي در غار حرا ايشان را غافلگير كرد زيرا فرشته در غار نزد ايشان آمد وگفت: اقرأ: بخوان». رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خود حكايت ميكنند كه: «در پاسخ فرشته گفتم: من خواننده نيستم. پس فرشته مرا در بر گرفت و به خودش چسباند و آنچنان فشارم داد كه به زحمت افتادم آنگاه رهايم كرد و گفت: اقرأ: بخوان! گفتم: من خواننده نيستم. سپس بار دوم مرا فشرد تا بدانجا كه در زحمت افتادم، باز رهايم كرد و گفت: اقرأ: بخوان! و گفتم: خواننده نيستم! سپس بار سوم مرا فشرد تا بدانجا كه در زحمت افتادم، باز رهايم كرد و گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ . عائشه رضيالله عنها ميافزايد: «در حاليكه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از اين واقعه سخت مضطرب گرديده بودند و بر خود ميلرزيدند نزد خديجه آمدند و گفتند: مرا در جامه درپيچانيد، مرا در جامه درپيچانيد! پس بر ايشان لحافي پوشانيدند تا اضطرابشان فرو نشست آنگاه فرمودند: اي خديجه! مرا چه شده است؟ و ماجراي غار را به وي حكايت كردند و افزودند: حقيقتا بر خويشتن بيمناك گرديدم. خديجه به ايشان گفت: نه! هرگز بيمناك نباشيد بلكه بايد خوشحال باشيد زيرا بهخدا جلّ جلاله سوگند كه او هرگز شما را خوار نميكند، شما كسي هستيد كه صله رحم را بهجا ميآوريد، به راستي و درستي سخن ميگوييد، بار مشكل ناتوانان و ضعيفان را برميداريد، ميهمان را به نيكويي پذيرايي ميكنيد و بر حوايج و قضاياي حق يار و مددكاريد. سپس خديجه رضيالله عنها ايشان را نزد ورقه بن نوفل پسر عمويش برد كه در جاهليت نصراني شده بود و خط عربي و عبري را مينوشت و از انجيل چيزهايي را كه خدا جلّ جلاله خواسته بود، نوشته بود. و او در آن وقت پيرمرد كهنسالي بود كه نابينا شده بود. خديجه رضيالله عنها به وي گفت: اي پسر عمويم! از برادرزادهات بشنو كه چه ميگويد؟ ورقه خطاب به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: پسر برادرم! چه ديدهاي؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آنچه را در غار ديده بودند، به وي بازگفتند. ورقه گفت: اين همان ناموسي است كه بر موسيعلیه السلام نازل شد. اي كاش من در عهد رسالتت جواني چابكاندام ميبودم (تا به ياري دعوتت بپا ميخاستم) اي كاش هنگامي كه قومت تو را اخراج ميكنند، من زنده باشم. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: آيا آنان اخراج كننده من هستند؟ ورقه گفت: آري! هيچ مردي مانند آنچه را كه تو (از وحي و رسالت) آوردهاي، نياورد مگر اينكه مورد تعدي و دشمني قرار گرفت و اگر من آن روز زنده باشم، تو را به قوت تمام ياري خواهم داد. پس ديري نپاييد كه ورقه درگذشت. از آن سوي ديگر وحي نيز سست شد و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از انقطاع وحي سخت اندوهگين شده و چنان در فشار قرار گرفتند كه چندين بار به قلل كوهها رفتند تا خود را از آن به پايين افگنند. اما هرگاه كه به قله كوهي ميرفتند تا خود را از آن به پايين پرتاب كنند، جبرئيلعلیه السلام در معرض ديد ايشان آشكار ميشد و ميگفت: اي محمد! به راستي كه تو فرستاده خداوند هستي. ايشان با اين سخن جبرئيل آرام ميگرفتند و به خانه بازميگشتند. ولي باز وحي بر ايشان دير ميكرد و بار ديگر به كوه ميرفتند تا خودرا از كوه به پايين پرتاب كنند. اما چون به قله كوه ميرسيدند، جبرئيلعلیه السلام بر ايشان نمايان ميشد و سخني مانند آن را به ايشان ميگفت».
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (1)
«بخوان بهنام پروردگارت» يعني: بخوان درحاليكه بهنام پروردگارت آغاز ميكني. يا معني اين است: بخوان درحاليكه از نام پروردگارت ياري ميجويي. دليل اينكه حق تعالي بِاسْمِ رَبِّكَ گفت و مانند (بسم الله الرحمن الرحيم)، (باسمالله) نگفت، اين است كه: «رب» مفيد معني پرورش و تربيت است و بنده را به حقيقت ربوبيت باري تعالي متوجه ميكند. يعني: بخوان بهنام آنكه تو را پرورش داد و به مصالح و منافعت عنايت ورزيد. پس اين تعبير، هم بر انس و الفت بيشتر دلالت ميكند و هم بر طاعت برانگيزانندهتر است. آري! بخوان بهنام آن «كه آفريد» پس خداوند جلّ جلاله خود را با اين صفت براي ما وصف ميكند تا نعمت آفرينش را به يادمان بياورد زيرا نعمت آفرينش اولين نعمتها و بزرگترين آنهاست. يعني: اي پيامبر! بخوان بهنام خداوندي كه تو را آفريده است، هر چند كه قبلا نهخواننده بودهاي و نه نويسنده زيرا ذاتي كه كائنات را آفريده است، بر اين امر نيز تواناست كه قدرت خواندن را در تو ايجاد نمايد. اما سؤال اين است كه پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم چه بخوانند؟ چهبسا مراد اين باشد كه: آيات كوني پروردگار را بخوان. زيرا اين سوره از آيات كوني بحث ميكند.
خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ (2)
«انسان را از علق آفريد» علق: خون بسته است و اگر خون روان باشد، آن خون «مسفوح» است. گفتني است كه خون بسته طوري از اطوار آفرينش جنين ميباشد زيرا آفرينش جنين ابتدا از نطفه است، سپس خداوند جلّ جلاله آن نطفه را به علقه (خون بسته) كه گويي قطعهاي از خون جامد است، متحول ميكند آنگاه علقه به مضغه (گوشت پاره) تطور ميكند چنان كه گويي قطعهاي از گوشت است و سپس برآن خلعت آفرينش انساني پوشانده شده و از نظر شكل و هيأت، ساختار انساني به خود ميگيرد.
اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ (3)
«بخوان و پروردگار تو كريمترين كريمان است» يعني: آنچه را كه به تو از خواندن دستور دادهايم، عملي كن و بدانكه پروردگاري كه تو را به خواندن دستور داده، گراميترين است زيرا او كريمي است كه هيچ بزرگواري با كرم او همسري نميتواند كرد و از كرم اوست كه به تو امكان ميدهد تا بخواني در حاليكه تو امي (ناخوان) هستي.
الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4)
«همان كس كه به وسيله قلم علم آموخت» يعني: بهوسيله قلم به انسان نويسندگي و دانش آموخت. پس قلم نعمت بس بزرگي از جانب خداي عزوجل براي انسان است. اگر اين قلم نبود، نه ديني پايدار ميگرديد و نه زندگياي سروسامان مييافت لذا خداوند جلّ جلاله مردم را بهوسيله قلم از تاريكي جهل بهسوي نور علم رهنمون گرديده است و علوم تدوين نگرديده، احكام مرتب نشده و اخبار و سخنان پيشينيان و كتب نازلشده الهي به ضبط و ثبت نرسيده مگر بهوسيله نوشتن و قلم و اگر بتوانيم جهاني را تخيل و تصور كنيم كه در آن نه قلمي باشد، نه نوشتن و نه كتابي، بيشك آن جهان، جهاني خواهد بود كه جهل در آن در همهجا وهمهسو طناب افگنده و سايه سياه شوم خود را گسترانده است بهطوريكه در آن جهان بسته، معرفت عقيم است و دانشهاي پيشينيان و تجارب و آداب و افكارشان منجمد، كه نه به ديگران منتقل ميشود و نه از جايي به جايي ميرود مگر به قلت و همراه با نقص و تحريف و آن اندك داشتههاي علمي نيز بر اثر انجماد فكري و انسداد معرفتي درگذار زمان بهپايان رسيده و ديگر براي آن در عرصه هستي وجودي باقي نميماند.
اما با وجود نويسندگي و قلم، بدون شك علوم و آداب باقي مانده و ماندگار ميشوند و كاخ علوم و آداب پيوسته بر زيربناي آنها فرازهاي نويني را ميپيمايد و الي ما شاءالله بر آن افزوده ميشود؛ در چنين بستر و زمينهاي است كه تمدنها سر برآورده و رشد ميكنند، افكار اعتلا و ارتقا يافته و اديان حفظ ميشوند و هدايت انتشار پيدا ميكند، از اينرو تعجببرانگيز نيست كه خداوند جلّ جلاله دعوت اسلام را با دعوت بهسوي خواندن و نوشتن و بيان اين حقيقت كه خواندن و نوشتن دو نشانه بزرگ از نشانهها و آيات وي در خلقش ميباشند و از خوان رحمت او فرود آورده شدهاند، آغاز نمودهاست و محمد پيامبرش صلّی الله علیه و آله وسلّم درحاليكه عربي امي است كه نه خواندن را ميداند و نه نوشتن را، درحالي به رسالت برانگيخته شده كه معجزه او قرآن است؛ قرآني كه خوانده ميشود و كتابي كه نوشته ميشود و او با اين كتاب بهزودي امت خويش را از امتي امي و ناخوان به امتي دانشمند و دانا متحول خواهد كرد، امتي كه به تمام فضايل علم و دانش آراسته است. چنانكه خداوند جلّ جلاله در همان حال كه با اين نعمت خويش بر اين امت منت ميگذارد، چنين ميفرمايد: هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ : «اوست آن كس كه در ميان قوم بيكتاب پيامبري از خودشان را برانگيخت كه آيات او را بر آنان ميخواند و پاكيزهشان ميدارد و به آنان كتاب و حكمت ميآموزد و حقا كه در گذشته در گمراهي آشكاري بودند» «جمعه/2». در حديث شريف آمده است: «اولين چيزي كه خداوند جلّ جلاله آفريد قلم بود سپس به او گفت: بنويس! و قلم هر چه را كه تا روز قيامت روي ميدهد، نوشت پس قلم نزد الله جلّ جلاله در ذكر، فوق عرش است».
عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ (5)
«آنچه را كه انسان نميدانست به او آموخت» يعني: خداوند جلّ جلاله بهوسيله قلم اموري را به انسان آموخت كه انسان از آنها هيچ چيز نميدانست.
كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى (6) أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى (7)
«حقا كه آدمي همينكه خود را بينياز ببيند طغيان ميورزد» يعني: انسان اگر خود را به مال و نيروي خويش توانگر ببيند، از حد ميگذرد و بر پروردگارش استكبار و طغيان ميورزد.
در بيان سبب نزول روايت شدهاست كه ابوجهل به مشركان گفت: آيا محمد در ميان شما چهرهاش را بر خاك ميگذارد؟ گفتند: آري! گفت: سوگند به لات وعزي كه اگر ببينم او چنين ميكند، گردنش را در زير لگدهاي خود كرده وچهرهاش را در خاك ميلولانم! پس خداوند جلّ جلاله اين آيات را نازل فرمود: كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى... . يعني: بهجاي اينكه آن انسان طغيانگر، اين مال و نيرومندي را به خداي سبحان نسبت داده و او را در قبال آنها شكر بگزارد، كفران نعمت كرده و سر به طغيان بر ميدارد.
إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى (8)
«در حقيقت، بازگشت بهسوي پروردگار توست» نه بهسوي غير وي. پس اي انسان طغيانگر! بدانكه پروردگار متعال، تو را بر اين امر كه آن مال را از كجا گرد آورده و در چه راهي خرج كردهاي، محاسبه ميكند؟
سپس حق تعالي بعد از بيان طبيعت انسان كافر، نمونهاي از طغيان او را ذكر ميكند:
أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَى (9) عَبْداً إِذَا صَلَّى (10)
«آيا ديدي» يعني: اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! به من خبر بده. شايان ذكر است كه «أرأيت» در اين آيه و دو آيه ديگر هر سه براي به تعجب واداشتن است و مراد از آن، تقبيح و سرزنش مرتكب عملي است كه كارش تعجببرانگيز و سرزنشبار ميباشد. آري! به من خبر بده «از آن كس كه باز ميداشت بندهاي را آنگاه كه نماز ميگزارد؟» اين اولين نمونه از مظاهر طغيان است. چنانكه در بيان سبب نزول ذكر شد، مراد از كسي كه باز ميداشت، ابوجهل است و مراد از بنده، محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم اند. روايت شده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به بارگاه الهي چنين دعا كردند: «خدايا! اسلام را به عمر، يا به ابوجهل بن هشام عزت بخش». پس گويي خداوند جلّ جلاله بهپيامبرش ميفرمايد: اي محمد! تو ميپنداشتي كه اسلام با ايمان آوردن ابوجهل عزيز ميشود در حالي كه او از نماز كه اولين ركن از اركان اسلام است، بازميدارد. نقل است كه: لقب ابوجهل، ابوالحكم بود پس گفته شد: چگونه اين لقب سزاوار اوست در حالي كه بندگان را از خدمت پروردگارشان بازداشته و آنان را به پرستش جمادي فراميخواند؟ در روايات آمده است كه علي رضی الله عنه در مصلي كساني را ديد كه قبل از نماز عيد، نماز نفل ميخوانند. فرمود: من نديدم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم قبل از نماز عيد نماز نفل بخوانند. به او گفته شد: چرا آنانرا از نمازگزاردن بازنميداري؟ فرمود: ميترسم كه در تحت اين خطاب حق تعالي داخل شوم: أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَى : «آيا ديدي كسي را كه بازميداشت بندهاي را آنگاه كه نماز ميگزارد؟». علما ميگويند: اين آيه هرچند در مورد ابوجهل نازل شدهاست ولي هر كس كه مردم را از طاعت خداوند جلّ جلاله بازدارد، در اين خطاب نازل شده در شأن ابوجهل، شريك است.
أَرَأَيْتَ إِن كَانَ عَلَى الْهُدَى (11) أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى (12)
«آيا ديدي» يعني: اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! همچنين به من از حال اين طاغوت منع كننده نماز خبر بده. بهقولي: خطاب براي كافر است، كه در اين صورت معني چنين ميشود: اي كافر! به من خبر بده «كه اگر» محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم كه او را از نماز خواندن بازميداري «بر طريق هدايت باشد، يا به پرهيزگاري امر كند» يعني: به اخلاص، توحيد و عمل شايستهاي امر كند كه بهوسيله آن ميتوان از آتش دوزخ پرهيز كرد، آيا باز هم او را از اين كار بازميداري؟ و اگر خطاب براي رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم باشد ـ چنانكه اكثر مفسران بر آنند ـ معني چنين است: به من از حال اينطاغوت بازدارنده از نماز خبر بده كه اگر او در راه هدايت و صواب ميبود، يا به تقوي امر ميكرد، آيا اين كار برايش بهتر از آن نبود كه از راه خدا جلّ جلاله باز دارد، يا به پرستش بتان فرمان دهد؟ قطعا برايش بهتر بود.
أَرَأَيْتَ إِن كَذَّبَ وَتَوَلَّى (13) أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى (14)
«آيا ديدي» اي محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم «كه اگر» ابوجهل «انكار پيشه كند و روي برتابد» از ايمان و آنچه كه تو به همراه آوردهاي. و اگر خطاب متوجه ابوجهل باشد معني اين است: به من خبر بده كه اگر محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم دروغگو يا از حق رويگردان باشد؛ «مگر ندانسته كه خدا ميبيند؟» يعني: خداوند جلّ جلاله به احوال وي آگاه است پس اورا به سبب آن مجازات ميكند؟ لذا چه نيازي است كه تو او را از نمازش بازداري؟! بنا بر وجه ديگر كه خطاب متوجه محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم است، معني چنينميشود: آيا اين كافر به وسيله عقل و انديشه خود نميبيند و نميداند كه خداوند جلّ جلاله بر اين اعمال زشتش ناظر است و بهزودي او را در برابر جرايم وجناياتش محاسبه و مجازات ميكند؟ پس اگر ميداند، چگونه جرأت كرده استكه همچو اعمال ننگيني را مرتكب شود؟.
كَلَّا لَئِن لَّمْ يَنتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ (15) نَاصِيَةٍ كَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ (16)
«نه، چنان نيست» كه اين طاغوت بازدارنده ميپندارد، او بايد بداند كه «اگر بازنايستد» يعني: سوگند به الوهيتم كه اگر او از اين اعمال وانديشههاي ناصواب خود دست برندارد و بههوش نيايد؛ «البته موي پيشاني او را سخت بگيريم» و او را به دوزخ درافگنيم؛ «موي پيشاني دروغزن گناهپيشه را» يعني: صاحب اين پيشاني را كه دروغزن، خطاكار، بيپروا، بيانديشه و نكوهيده است، اين كسي كه از ارتكاب گناه هيچ پروا و انديشه نميكند و هيچ ننگ و عاري ندارد. ناصيه: موي جلوي سر است.
فَلْيَدْعُ نَادِيَه (17)
«پس بايد اهل نادي خود را فراخواند» نادي: محلي است كه قوم در آن مينشينند و خانواده و قبيله در آن گرد هم ميآيند. يعني: بايد آن طاغوت، قوم و قبيله و كسانش را به كمك و پشتيباني خويش فراخوانده و بر آنان بانگ دردهد كه هلا! به ياري من بشتابيد تا او را كمك و ياري كنند!!
در بيان سبب نزول آيه كريمه نقل شدهاست كه ابوجهل به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: آيا مرا تهديد ميكني در حالي كه من بيشترين كسان اين وادي (مكه) از نظر اهل مجلس و ياران و پشتيبانان هستم؟! پس اين آيه نازل شد.
سَنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ (18)
آري، اي پيامبر! بگو كه قوم و قبيله خود را فراخواند؛ «ما نيز به زودي زبانيه را فراميخوانيم» زبانيه: فرشتگان سختگير درشتخوي خشناند كه آتشبان جهنم ميباشند. يعني: او قبيله و يارانش را به كمك فراخواند و ما اين فرشتگان خشن درشتخوي قويپنجه را تا او را بگيرند و در آتش سوزان بيفگنند. ابنعباس رضيالله عنهما ميگويد: «اگر ابوجهل گروه هممجلسش را فراميخواند، قطعا فرشتگان قويپنجه موصوف، آشكارا او را ميگرفتند».
كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ (19)
«زنهار» هر گز اين دروغزن بيپرواي بيانديشه تهديدش را عملي نتواند كرد و حاشا كه او ياراي رسانيدن گزندي را به تو داشته باشد؛ پس «از او پيروي نكن» در آنچه كه تو را به آن فراميخواند و بر نافرماني او پايدار باش «و سجده كن» يعني: به نمازت براي خداي عزوجل ادامه بده، بيآنكه به او كمترين اهميتي بدهي، يا در بازداشتن او از نماز، بهسويش گرايش يابي «و تقرب بجوي» بهسوي خداي سبحان با طاعت و عبادت. دليل اينكه حق تعالي از نماز به «سجده» تعبير كرد، در حديث شريف ذيل آمده است: «نزديكترين و دوست داشتهترين حالت بنده به پروردگارش، حالتي است كه پيشانياش در آن براي حق تعالي سجدهكنان بر زمين نهاده است». آري! سجده كردن بر زمين، نمادي از عبوديت و ذلت در پيشگاه پروردگار سبحان است و از آنجا كه خداوند جلّ جلاله داراي چنان عزتي است كه براي آن مقداري متصور نميباشد پس هرچند كه از اين صفت وي دور گردي، به بهشتش نزديكتر ميشوي. همچنين در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «اما ركوع؛ پس پروردگارتان را در آن تعظيم كنيد و اما سجده ؛ پس در آن به دعا بكوشيد زيرا سجده سزاوار آن است كه دعايتان در آن مستجاب شود».
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن جستجو دانلود نظرات شما درباره