تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
سوره فجر
مکی است و داراي 30 آيه است.
وجه تسميه: اين سوره بدان سبب «فجر» ناميده شد كه با اين فرموده خداوند جلّ جلاله : وَالْفَجْرِ وَلَيَالٍ عَشْرٍ افتتاح شده است. و اين سوگندي بزرگ به سپيده صبح است كه دل ظلمت را ميشكافد.
فضيلت آن: نسائي از جابر رضی الله عنه روايت كرده است كه فرمود: معاذ پيشنماز مردم بود. در اين اثنا مردي آمد و به او اقتدا كرد اما معاذ نماز را طولاني كرد. پس آن مرد نماز خود در پشت سر وي را قطع نموده به گوشه مسجد رفت و به تنهايينماز گزارد و بيرون شد. چون اين خبر به معاذ رسيد، گفت: فلان كس كه چنين كرد، منافق است. قضيه را به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بردند، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از آن شخص سؤال كردند كه چرا نماز را در پشت سر معاذ رها كرده است؟ او گفت: يارسول الله! آمدم كه بهدنبال وي نماز بگزارم اما او نماز را بر من طولاني كرد، بناچار بازگشتم و در گوشه مسجد نماز گزاردم و رفتم كه به شترم علف بدهم. پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به معاذ فرمودند: «اي معاذ! آيا تو فتنهگر هستي؟ چرا سوره هاييمانند: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى ، وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ، وَالْفَجْرِ و وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى را بر مردم نميخواني؟». يادآور ميشويم كه نظير اين حديث شريف در آغاز سوره «انفطار» نيز نقل شد.
وَالْفَجْرِ (1)
«سوگند به صبح» خداي سبحان به سپيدهدم (صبح) سوگند ميخورد زيرا اين وقت، وقت درهم دريدن ظلمت و شكفتن سپيده روز است. مجاهد ميگويد: «مراد حق تعالي از اين سوگند، سپيدهدم روز عيد قربان است».
وَلَيَالٍ عَشْرٍ (2)
«و سوگند به شبهاي دهگانه» يعني: شبهاي دهگانه اول ماه ذيالحجه.
وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ (3)
«و سوگند به جفت و تاق» از همه اشيا. به قولي: مراد از زوج، روز اول و دوم تشريق است كه خروج از مني در آنها براي حاجياي كه شتاب دارد، رواست و مراد از وتر، روز سوم تشريق است. در تفسير آن اقوال ديگري نيز آمده است. گفتني است كه سوگند خوردن به شبهاي دهگانه ذيالحجه، بهخاطر فضيلت آنهاست. در حديث شريف به روايت ابنعباس رضيالله عنهما آمده است: «هيچروزي نيست كه عمل صالح بهسوي خداوند جلّ جلاله در آنها از اين روزها ـ يعني از ده روز ذيالحجه ـ دوست داشتهتر باشد. اصحاب گفتند: حتي جهاد در راه خدا؟ رسول خدا فرمودند: حتي جهاد در راه خدا مگر شخصي كه خود با مالش بهميدان جهاد برود و سپس چيزي از آنها را برنگرداند».
وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ (4)
«و سوگند به شب، وقتي سپري شود» يعني: روي آورد آنگاه باز رود.
هَلْ فِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِّذِي حِجْرٍ (5)
«آيا در اين براي خردمند سوگندي معتبر است؟» حجر: عقل است. يعني كسي كه از عقل و خرد برخوردار باشد، ميداند كه آنچه خداوند جلّ جلاله در اين آيات بدان سوگند خورده است، سزاوار آن است كه بدان سوگند ياد شود زيرا اينها دلايل روشن يگانگي و قدرت حق تعالياند. مقسم عليه محذوف است و آيه بعدي بر آن دلالت ميكند، يعني منكران قطعا عذاب ميشوند.
أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ (6)
«آيا نديدي» يعني: اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! مگر ندانستهاي «كه پروردگارت با عاد چه كرد؟» مراد، قوم عاد اولند كه از اعراب منقرض شده ميباشند و به قوم عادي كه بعد از آنان آمد، عاد اخري (عاد دوم) ميگويند. يادآور ميشويم كه پيامبر عاد اول هودعلیه السلام بود كه او را تكذيب كردند پس بانگ مرگبار بر آنان فرود آمد و نابود شدند.
إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ (7)
«ارم كه صاحب ستونها بود» ارم: نام ديگر عاد اول است. به قولي: ارم نام جد قوم عاد اول است. بهقولي ديگر: ارم اسم جاي آنهاست كه عبارت از شهر دمشق يا شهر ديگري در احقاف ميان عمان و حضرموت است كه در جنوب جزيرهالعرب واقع شده است. مجاهد در توضيح معني (ذاتالعماد) ميگويد: «قوم عاد خيمهها و ستونهايي داشتند كه آن خيمهها محكم بر ستونها بر پا ميشد. آنها در فصل بهار در صحرا خيمه برپا ميكردند و چون سبزيها و گياهان خشك و زرد ميشد، به خانههاي خود برميگشتند». بهقولي ديگر: شهر آنان بسيار محكم واستوار و داراي ستونهاي بلندي بود كه از سنگ تراشيده شده بود.
الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ (8)
«همان كه مانند آن در شهرها ساخته نشده بود» يعني: مانند آن قبيله در تنومندي قدوقامت و نيرومندي و استواري آفريده نشده بود و همانانند كه گفتند: چهكسي از ما در قوت و نيرو استوارتر است؟ و اين قول ابنكثير ميباشد. يا معني اين است: شهري به محكمي و استواري آن شهر آفريده نشده بود.
وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ (9)
«و» اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! مگر ندانستهاي كه خداوند جلّ جلاله «با قوم ثمود» چه كرد؟ قوم ثمود، قبيلهاي از اعراب نابود شده از نسل كاتربنارمبنسام اند كه در سرزمين حجر ـ ميان شام و حجاز ـ سكونت داشتند و صالحعلیه السلام در ميانشان به رسالت مبعوث شد «كه در وادي تخته سنگهاي بزرگ را بريده بودند» يعني: آنها پيكره كوهها را تراشيده و در آنها نقب ميزدند و آن نقبها را خانههاي مسكوني خويش ميگردانيدند و وادي آنان «حجر» يا «واديالقري» بر سر راه شام از جانب مدينه منوره قرار داشت و هنوز هم آثارشان در منطقه (علا) در شمال مدينه منوره موجود و معروف است.
وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ (10)
«و» اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! مگر ندانستهاي كه خداوند جلّ جلاله با «فرعون صاحب اوتاد» چه كرد؟ اوتاد: اهرامهايي است كه فراعنه بنا كردند تا گورهايشان در درون آنها قرار داده شود و آنها براي اعمار آن بناهاي عظيم، تودههاي مردم را به كار اجباري وا ميداشتند. يا معني اين است: فرعون سپاهيان و لشكرياني داشت كه داراي خيمه و خرگاههاي بسياري بودند و آن خيمهها را با ميخها استوار ميكردند و اين، قول ابنعباس رضيالله عنهما است.
الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلَادِ (11)
«همانان كه در شهرها سر به طغيان برداشتند» اين وصفي براي عاد و ثمود و فرعون است. يعني: هر طايفه از آنان در سرزمين خويش سر به طغيان برداشته و از حكم الهي تمرد و سركشي پيشه كردند.
فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ (12)
«و در آن شهرها فتنه و فساد بسياري كردند» با كفر، نافرماني خداي عزوجل و جور و ستم بر بندگانش.
فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ (13)
«پس پروردگارت بر سر آنان تازيانه عذاب را فروريخت» اين تعبير اشاره به آن دارد كه عذاب دنيا نسبت به عذاب آخرت ـ مثلا ـ همچون تازيانه نسبت به قتل است. گفته ميشود: باراني از شلاق را بر سر مجرم فروريختم، يعني او را با تازيانه محكم زدم.
إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ (14)
«بيگمان پروردگارت در كمينگاه است» يعني: او عمل هر انساني را زير نظر دارد تا به او در برابر عمل خير، جزاي خير و در برابر عمل شر، جزاي شر بدهد. حسن ميگويد: «حق تعالي راه بندگان را زير نظر دارد پس كسي را از وي گريزي نيست». گفتني است كه خداوند جلّ جلاله داستان اين سه گروه را براي آن بيان كرد تا مردم از آنان عبرت گيرند و نيز تا از پيامبرش صلّی الله علیه و آله وسلّم دلجويي كرده باشد كه او تنها پيامبري نيست كه با تكذيب رو برو شده است.
هدف اصلي از تكرار داستانهايي از اين دست در جاهاي مختلف قرآن كريم نيز، پند و عبرتگرفتن از آنهاست تا مردم بدانند كه آنچه بر سر شخص يا قومي آمد، بر همانندانشان نيز قابل اجرا ميباشد.
فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ (15)
«اما انسان، هنگامي كه پروردگارش وي را ميآزمايد» با دادن نعمتها «پس گرامي داردش و نعمت دهدش» با دادن مال و گسترده كردن روزي و نعمت بر وي؛ «ميگويد: پروردگارم مرا گرامي داشته است» لذا با اين پندار كه بهرههاي دنيا گراميداشت الهي از وي است، بدانها شاد و مغرور ميشود، بيآنكه در برابر آن نعمتها شكر گزارد و يا اين انديشه در خاطرش خطور كند كه اين امتحاني براي او از جانب پروردگارش ميباشد. بيضاوي ميگويد: «گويي حق تعالي ميفرمايد: اي انسان! بدانكه من در كمين تو هستم و از تو ميخواهم كه براي آخرتت تلاش كني اما انسان جز در هم و غم دنيا و لذتهاي آن نيست».
وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ (16)
«و اما چون او را بيازمايد» به بلا و محنت «و روزي او را بر او تنگ گرداند» و بر او در آن گشايش و فراواني ارزاني ندارد؛ «ميگويد: پروردگارم مرا خوار كرده است» يعني: مرا به خواري و حقارت درافگنده است. البته اين صفت منكراني است كه بهرستاخيز ايمان ندارند پس در نزد چنين كساني، كرامت و عزتي جز دنيا و بهرهمنديهاي گسترده آن و نيز خواري و حقارتي جز با از دست دادن دنيا و عدم دسترسي به آرايشهاي آن، وجود ندارد. اما كرامت و عزت در نزد مؤمن اين است كه خداوند جلّ جلاله او را با بخشيدن توفيق طاعت و فرمانبرداري خويش، گرامي داشته و او را براي عمل آخرت توفيق دهد پس مؤمن نه گشايش در كار دنيا را كرامت محض تلقي ميكند و نه تنگي آن را اهانت؛ بلكه گشايش و توانگري را آزمايشي براي خود ميداند كه آيا در قبال آن شكر و سپاس ميگزارد يا خير؟ وفقر را نيز آزمايشي براي خود ميداند كه آيا بر آن شكيبايي ميورزد و صبر ميكند يا خير؟ چنانكه اين معني در مضمون حديث قدسي نيز آمده است.
كَلَّا بَل لَّا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ (17)
«نه، چنين نيست» اين تنبيه و هشداري است به انساني كه در دو حالت مختلفه ياد شده در دو آيه قبل، چنان سخناني ميگويد. يعني: اي انسان فروخفته در لاك باورهاي پست ناصواب خويش! بدانكه نه توانگري و ثروت، عزت و گراميداشت است و نه فقر و تنگدستي، تحقير و اهانت بلكه گراميداشت انسان و عدم آن وابسته به طاعت و معصيت است. البته كفار از اين حقيقت به دورند، از آن رو كه به وجايب خود عمل نميكنند و مكلفيتهاي خود را نميشناسند چنان كه باوريها و داوريهايشان نيز سراسر غلط و بيپايه است «بلكه گرامي نميداريد يتيم را» بهوسيله ثروت و توانگرياي كه خداوند متعال به شما داده است و اگر شما يتيم را گرامي ميداشتيد، اين در حقيقت گراميداشتي براي خود شما در نزد حق تعالي بود. در حديث شريف آمده است: «خير بيت في المسلمين بيت فيه يتيم يحسن إليه وشر بيت في المسلمين بيت فيه يتيم يساء إليه ثم قال بأصبعيه: أنا وكافل اليتيم في الجنة هكذا: بهترين خانه در ميان مسلمين، خانهاي است كه در آن با يتيمي خوشرفتاري ميشود و بدترين خانه در ميان مسلمين، خانهاي است كه در آن با يتيمي بدرفتاري ميشود آنگاه دو انگشت خويش را بالا نموده و فرمودند: من و متكفل يتيم در بهشت اين گونه در جوار همديگر قرار داريم».
وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ (18)
«و بر اطعام مسكين برنميانگيزيد» يعني: خودتان را يا همديگر را بر آن رغبت نميدهيد و برنميانگيزيد در نتيجه، فقير و بينوا در ميان شما مغلوب و مقهور گرديده و هيچ دست يارياي بهسوي وي دراز نميشود.
وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلاً لَّمّاً (19)
«و مال ميراث را ميخوريد» يعني: اموال ارث يتيمان و زنان و ناتوانان را «به خوردني بسيار» بيآنكه حلال و حرام را از هم فرق كنيد. يادآور ميشويم كه مشركان به زنان و كودكان ميراث نميدادند و سهم آنان را ميخوردند.
وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً (20)
«و مال را دوست داريد، به دوستداشتني بسيار» همراه با حرص و آز و بازداشتن ديگران از حقوق مسلمشان. خلاصه اينكه: شما دنيا را بر آخرت ترجيح ميدهيد در حالي كه خداوند جلّ جلاله تلاش براي آخرت را بيشتر از تلاش براي دنيا دوست دارد و به اين راضي نيست كه دوستي دنيا و لذتهاي آن بر انسان غلبهكند و به حد افراط برسد.
كَلَّا إِذَا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكّاً دَكّاً (21)
«نه چنان است» يعني: سزاوار نيست كه عمل شما آنگونه باشد «آنگاه كه زمين، سخت درهم كوبيده شود» دك: درهم شكستن، فروكوبيدن و هم سطح كردن يك چيز مرتفع است. يعني: زمين پشت سر هم چنان درهم كوبيده شود كه هر بنا و ساختماني بر روي آن ويران گردد تا بدانجا كه كوهها و پشتهها به دشت و هامون همواري تبديل گردد. دكان نيز از ماده «دك» است زيرا محلي است هم سطح وهموار.
وَجَاء رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفّاً صَفّاً (22)
«و بيايد پروردگارت» سبحانه و تعالي براي فيصلهكردن و داوري قاطع در ميان بندگانش «و بيايند فرشتگان صف در صف» يعني: فرشتگان همه آسمانها فرود ميآيند و همه صف ميكشند.
وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّكْرَى (23)
«و جهنم را در آن روز حاضر آورند» درحاليكه داراي مهارهايي است و فرشتگان مهارهاي آن را ميكشند. در حديث شريف به روايت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است: «جهنم در روز قيامت حاضر آورده ميشود درحالي كه داراي هفتاد هزار مهار است و با هر مهاري هفتاد هزار فرشته است كه آن را ميكشند». «آنروز است كه انسان پند گيرد» و از كفر و معاصياي كه در دنيا انجام داده بود، پشيمان شود «ولي كجا او را جاي پندگرفتن باشد؟» يعني: پند گرفتن فقط در صورتي براي او سودمند بود كه قبل از دررسيدن مرگ حق را بهياد ميآورد لذا توبه و ندامت در آخرت هيچ سودي برايش در بر ندارد.
يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي (24)
«ميگويد: كاش براي اين زندگي خويش چيزي پيش فرستاده بودم» در دنيا تا اكنون اين قدر بيچاره نمي بودم. در حديث شريف آمده است: «اگر بندهاي از هنگام تولد تا دم مرگ در طاعت خداي عزوجل بر روي خود افتاده باشد، بيگمان روز قيامت عمل خويش را ناچيز و حقير ميشمارد و قطعا دوست دارد كه به سوي دنيا برگردانيده شود تا بر مزد و پاداش خويش بيفزايد».
فَيَوْمَئِذٍ لَّا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ (25)
«پس در آن روز هيچ كس چون عذاب كردن او عذاب نكند» يعني: عذاب خداوند جلّ جلاله در روز قيامت بر نافرمانان بهگونهاي سخت و سهمگين است كه جز او هيچ كس بر چنان عذابي قادر نيست زيرا سلطه مطلق در حساب و جزا از آن خداوند جلّ جلاله است و هيچ كس از قبضه قدرت و سلطه وي بيرون آمده نميتواند.
وَلَا يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ (26)
«و هيچ كس چون در بند كشيدن او، دربند نكشد» يعني: هيچ كس چون او مجرمان را به بند و زنجير نكشد. آري! اين عذاب مجرمان است اما مؤمن برخوردار از روان پاكيزه و مطمئن، حال و وضع ديگري دارد:
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (27) ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً (28)
«اي نفس مطمئنه» يعني: اي روح آرام به يقين رسيده كه در ايمان به خداوند جلّ جلاله و باور به يگانگي او به چنان يقيني رسيدهاي كه هيچ شكي با آن آميخته نيست و هيچ ريب و ريايي در آن سراغ نميشود. اي روحي كه به قضاي الهي راضي گشتهاي و دانستهاي كه همه چيز مطابق مقدرات اوست و آنچه به انسان بايد برسد، رسيدني است و از او دوري ندارد و آنچه كه به وي رسيدني نيست، از او كاملا بهدور است، اي روح خشنود و آرام! «بازگرد بهسوي پروردگار خويش خشنود» از او؛ با پاداشي كه به تو بخشيده است «و او نيز از تو خشنود است» يعني: خداي عزوجل نيز از تو خشنود است و تو روز قيامت آرام و آسوده در عرصات ميآيي زيرا در هنگام مرگ و در هنگام رستاخيز به بهشت مژده داده ميشوي.
در بيان سبب نزول اين آيات دو روايت نقل شدهاست؛ بنا بر روايت اول: اين آيات درباره حضرت حمزه رضی الله عنه نازل شد آنگاه كه در احد بهشهادت رسيد. بنا بر روايت دوم: اين آيات درباره حضرت عثمان رضی الله عنه نازل شد بعد از آنكه چاه رومه را خريد و آن را براي آب آشاميدني مردم وقف كرد.
فَادْخُلِي فِي عِبَادِي (29)
«پس در زمره بندگان» خاص و صالح «من درآي» و ازجمله آنان باش.
وَادْخُلِي جَنَّتِي (30)
«و در بهشت من داخل شو» همراه با صالحان و خاصان. يعني اين گراميداشتي است كه فوق آن هيچ گراميداشتي وجود ندارد. چنانكه مفسران بيان كردهاند، اين خطاب و ندا هم در هنگام احتضار و هم در روز قيامت به اين انسان وارسته گفته ميشود.
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن جستجو دانلود نظرات شما درباره