تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص

﴿ سوره‌ مدثر

مکی‌ است‌ و داراي 56 آيه‌ است‌.

وجه‌ تسميه: اين‌ سوره‌ به‌سبب‌ افتتاح‌ با صفت‌ «تدثر: جامه‌ بر خود پيچيدن‌» كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ آن‌ موصوف‌ شده‌اند، «مدثر» ناميده‌ شد. اصل ‌مدثر متدثر است‌؛ و او كسي‌ است‌ كه‌ خود را به‌ جامه‌ خويش‌ درمي‌پيچد تا بخوابد، يا خود را گرم‌ كند.

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ سوره‌ روايت‌ كرده‌اند كه: چون‌ ارسال‌ وحي‌ بر رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آغاز شد، جبرئيل‌علیه السلام  نزد ايشان‌ آمد و ايشان‌ او را همچون‌ نور درخشاني‌ بر تختي‌ در ميان‌ آسمان‌ و زمين‌ نشسته‌ ديدند. پس‌، از مشاهده‌ آن ‌منظره‌ عظيم‌ تكان‌ خورده‌ و بيهوش‌ بر زمين‌ افتادند و چون‌ به‌هوش‌ آمدند، به‌ منزل‌ خود نزد خديجه‌ بازگشته‌ و آبي‌ خواستند و بر خود ريختند سپس‌ فرمودند: مرا در جامه‌ بپيچانيد! مرا در جامه‌ بپيچانيد! پس‌ قطيفه‌اي‌ بر ايشان‌ پوشانيدند. آن‌گاه‌ اين‌سوره‌ نازل‌ شد. بخاري‌ از جابر رضی الله عنه روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: «اولين‌ چيزي‌ كه ‌از قرآن‌ نازل‌ گرديد،  يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ ‏بود». اما جمهور مفسران‌ قايل‌ به‌ آنند كه‌ اولين‌ آيات‌ نازل‌ شده: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ‏«علق‌/1» بود. وجه‌ جمع‌ ميان‌ دو رأي‌ ياد شده‌ اين‌ است‌ كه: اولين‌ آيات‌ نازل‌ شده‌ بعد از دوران‌ فترت‌ وحي‌ (يعني ‌انقطاع‌ موقت‌ آن‌ در آغاز بعثت)، اين‌ سوره‌ بود.

 

يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ ‏

«اي‌ مرد جامه‌ بر خود پيچيده» كه‌ ردا بر سر كشيده‌ و خود را در زير آن‌ پنهان‌ كرده‌اي‌. مفسران‌ اجماعا برآنند كه‌ مراد از مدثر رسول‌ خدايند. دثار: رواندازي ‌است‌ كه‌ بر بالاي‌ لباس‌ داخلي‌اي‌ كه‌ به‌ تن‌ چسبيده‌است‌، پوشيده‌ مي‌شود و لباس ‌داخلي‌ «شعار» ناميده‌ مي‌شود.

 

قُمْ فَأَنذِرْ ‏

آري‌! اي‌ مرد جامه‌ بر خود پيچيده‌ «برخيز و بيم‌ ده» يعني: بپاخيز و اهل‌ مكه ‌را بيم‌ و هشدار ده‌ و آنان‌ را از عذاب‌ برحذر دار؛ چنانچه‌ ايمان‌ نياورند.

 

وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ ‏

«و پروردگارت‌ را تكبير گوي» يعني: سرور، فرمانروا و سامان‌دهنده‌ امور خود را به‌ تكبيرگفتن‌ اختصاص‌ ده‌ و اورا به‌ بزرگي‌ و عظمت‌ وصف‌ كن‌ و نبايد غير او در چشمت‌ بزرگ‌ جلوه‌ كند. اين‌ مي‌رساند كه‌ بدون‌ بزرگداشت‌ خداوند جلّ جلاله ، مأموريت‌ بيم‌دهي‌ (انذار) نيز به‌سر نمي‌رسد.

 

وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ ‏

«و جامه‌هاي‌ خود را پاك‌ دار» پس‌ بايد ظاهرت‌ نيز پاك‌ و آراسته‌ باشد زيرا اگر مردم‌ دعوتگر را با ظاهري‌ ناموزون‌ بينند، اين‌ را به‌ حساب‌ دعوتش‌ مي‌گذارند وچه‌ بسا كه‌ بدين‌ سبب‌ از پذيرش‌ دعوتش‌ سرباز زنند. پس‌ مراد، پاك‌ كردن‌ لباس ‌از پليدي‌هاست‌. اما قتاده‌ در معني‌ آن‌ مي‌گويد: «نفست‌ را از گناه‌ پاكيزه‌ بدار». لذا با اين‌ تأويل‌، مراد از آن‌ طهارت‌ نفس‌ است‌ زيرا اعراب‌ شخصي‌ را كه‌ به‌ عهد خداوند متعال‌ وفا نمي‌كرد، پليد جامه‌ مي‌ناميدند و كسي‌ را كه‌ به‌ عهد وي‌ وفا كرده‌ و به‌ لباس‌ صلاح‌ آراسته‌ مي‌بود، پاك‌جامه‌ مي‌ناميدند. و هر دو معني ‌صحيح‌ است‌ زيرا طهارت‌ حسي‌ عادتا متلازم‌ با طهارت‌ معنوي‌ يعني‌ دوري‌ از گناهان‌ مي‌باشد چنان‌كه‌ عكس‌ قضيه‌ نيز صحيح‌ است‌ چرا كه‌ وجود پليديها گاهي‌ با بسياري‌ گناهان‌ همراه‌ مي‌باشد.

 

وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ ‏

«و از پليدي‌ دوري‌ كن» يعني: بتان‌ و مظاهر شرك‌ را فروگذار و آنها را پرستش ‌نكن‌ زيرا پرستش‌ آنها سبب‌ عذاب‌ است‌. رجز: به‌ ضم‌ راء و كسر آن‌، عذابي ‌است‌ كه‌ به‌ عنوان‌ اثر معصيت‌ به‌ دنبال‌ مي‌آيد. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ نهي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  از اين‌ امور، به‌ معني‌ آلوده‌ بودن‌ ايشان‌ به‌ چيزي‌ از اينها نيست‌ بلكه‌ نهي‌ به‌ اين ‌دليل‌ از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آغاز مي‌شود كه‌ ايشان‌ قدوه‌ و الگو هستند و نيز مراد آيات‌، توصيه‌ ايشان‌ به‌ مداومت‌ و مواظبت‌ بر رعايت‌ اين‌ امور است‌ پس‌ اين ‌خطابها مانند اين‌ فرموده‌ حق‌ تعالي‌ است: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينًَ ‏: «اي‌ پيامبر! از خدا بترس‌ و از كافران‌ و منافقان‌ اطاعت ‌نكن‌» «احزاب‌ / 1»، كه‌ مراد از اين‌ خطاب‌ و امثال‌ آن‌ در مورد پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ، سفارش ‌ايشان‌ به‌ مداومت‌ و استمرار در پرهيز نمودن از چنين‌ اموري‌ است‌.

 

وَلَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ ‏

«و منت‌ مگذار فزوني‌ طلب‌كنان» در توضيح‌ معني‌ اين‌ آيه‌ چهار قول‌ آمده‌ است‌ كه‌ ابن‌كثير آنها را به‌ اين‌ نحو نقل‌ كرده‌ است:

1ـ در برابر دشواريها و سنگيني‌هاي‌ نبوت‌ كه‌ آن‌ را تحمل‌ مي‌كني‌، بر پروردگارت‌ منت‌ نگذار.

2 ـ چون‌ به‌ كسي‌ چيزي‌ بخشيدي‌، آن‌ را براي‌ رضاي‌ خدا جلّ جلاله  ببخش‌ و بر بخششي‌ كه‌ مي‌كني‌، منت‌ نگذار و به‌جهت‌ آن‌ نبخش‌ كه‌ بيشتر از آن‌ بگيري‌ بلكه ‌بخششهاي‌ تو بايد فقط به‌خاطر خداي‌ عزوجل‌ باشد، نه‌ به‌خاطر طلب‌ دنيا؛ و اين‌ از اخلاق‌ اهل‌ جود و كرم‌ است‌.

3 ـ در برابر امر نبوت‌ و تبليغي‌ كه‌ مي‌كني‌، از مردم‌ پاداشي‌ افزون‌ نخواه‌ و عوضي‌ از دنيا برنگير.

4 ـ از اين‌كه‌ اعمال‌ خير را بسيار انجام‌ دهي‌، سست‌ و ضعيف‌ نشو. ابن‌كثير معني ‌دوم‌ را ترجيح‌ داده‌ است‌.

 

وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ ‏

«و براي‌ پروردگارت‌ شكيبايي‌ كن» يعني: متحمل‌ كار عظيمي‌ گرديده‌اي‌ كه‌ به‌ زودي‌ عرب‌ و عجم‌ بر سر آن‌ با تو خواهند جنگيد پس‌ در دعوتت‌ شكيبايي‌ كن ‌و بايد شكيبايي‌ات‌ بر آزارهايي‌ كه‌ مي‌بيني‌، براي‌ رضاي‌ خداي‌ عزوجل‌ باشد. خلاصه‌ اين‌كه: خداوند جلّ جلاله  بعد از كمال‌ عقل‌ و كمال‌ اخلاق‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، دو پايه‌ محكم‌ ديگر براي‌ موفقيت‌ دعوت‌ ايشان‌ بنيان‌ گذاشت‌، آن‌ دو پايه‌ عبارت‌ از: جود و صبر است‌.

 

فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ ‏

«پس‌ چون‌ در ناقور دميده‌ شود» مراد از ناقور در اينجا، دميدن‌ دوم‌ در صور است‌، گويي‌ حق‌ تعالي‌ فرمود: بر آزارشان‌ شكيبا باش‌ زيرا پيش‌ روي‌ آنان‌ روزي ‌است‌ بسيار هولناك‌ كه‌ سرانجام‌ كار، در آن‌ افگنده‌ مي‌شوند. در حديث‌ شريف ‌آمده‌ است: «كيف‌ أنعم‌ وصاحب‌ القرن‌ قد التقم ‌القرن‌ وحني‌ جبهته‌ ينتظر متي‌ يؤمر فينفخ‌؟ فقال‌ أصحاب‌ رسول‌الله‌  صلّی الله علیه و آله و سلّم: فما تأمرنا يا رسول ‌الله‌؟ قال: قولوا حسبنا الله‌ ونعم‌ الوكيل‌، علي‌ الله‌ توكلنا:  چگونه‌ شادمان‌ باشم‌ درحالي‌ كه‌ صاحب‌ بوق‌، بوقش‌ را در دهانش‌ گرفته‌ و پيشاني‌ خويش‌ را نيز فرود آورده‌ و منتظر است‌ كه‌ چه ‌وقت‌ به‌ وي‌ دستور دميدن‌ داده‌ مي‌شود تا بدمد؟ اصحاب‌ گفتند: پس‌ به‌ چه‌ چيز ما را دستور مي‌دهيد يا رسول‌الله؟ رسول مبارك‌ فرمودند: بگوييد؛ حسبنا الله‌ ونعم الوكيل‌، علي‌ الله‌ توكلنا: خدا ما را بس‌ است‌ و او نيكو كارسازي‌ است‌، بر خداي ‌عزوجل‌ توكل‌ كرديم‌».

 

فَذَلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ ‏ عَلَى الْكَافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ

‏ «پس‌ چنين‌ روزي‌، روز دشواري‌ است‌؛ بر كافران‌ آسان‌ نيست» برخلاف‌ مؤمنان‌ كه‌ دائما از آساني‌اي‌ به‌آساني‌ بيشتر از آن‌ راهنمايي‌ مي‌شوند تا سرانجام‌ وارد بهشت‌ گردند چنان‌كه‌ ابن‌عباس‌ رضی الله عنه از عبارت: (بر كافران‌ آسان‌ نيست) اين‌ معني ‌را فهميده ‌است‌ كه‌ آن‌ روز بر مؤمنان‌ آسان‌ است‌. اين‌ مستمسكي‌ است‌ براي‌ كساني‌ كه‌ «دليل‌ خطاب‌» را حجت‌ مي‌دانند.

 

ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً ‏

«مرا با كسي‌ كه‌ او را تنها آفريدم‌ واگذار» نسفي‌ براي‌ اين‌ آيه‌ سه‌ معني‌ ذكر كرده‌ است:

1ـ مرا واگذار با كسي‌ كه‌ او را درحالي‌ آفريدم‌ كه‌ در شكم‌ مادرش‌ تنها بوده ‌است‌، نه‌ مالي‌ داشته ‌است‌ و نه‌ فرزندي‌.

2ـ مرا تنها با او وا گذار زيرا من‌ در انتقام‌ گرفتن‌ از او، تو را بسنده‌ام‌.

3ـ مرا واگذار با كسي‌ كه‌ خودم‌ به‌ تنهايي‌ او را آفريده‌ام‌ و در آفرينش‌ وي‌ كسي‌ با من‌ مشاركت‌ نداشته‌ است‌.

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ گفته‌اند: وليدبن‌مغيره‌ نزد رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و ايشان ‌بر وي‌ قرآن‌ خواندند پس‌ گويي‌ بر وي‌ از استماع‌ قرآن‌ رقت‌ و انعطافي‌ پديد آمد. چون‌ اين‌ خبر به‌ ابوجهل‌ رسيد، نزد وليد آمد و به‌ وي‌ گفت: عموجان‌، قومت ‌مي‌خواهند تا مالي‌ را گرد آورده‌ و تقديمت‌ نمايند زيرا خبر شده‌اند كه‌ تو نزد محمد رفته‌اي‌ تا از آنچه‌ نزد وي‌ است‌، برخوردار گردي‌. وليد گفت: چنين‌ نيست ‌زيرا تو مي‌داني‌ كه‌ من‌ از ثروتمندترين‌ افراد قريش‌ هستم‌. ابوجهل‌ گفت: پس ‌درباره‌ محمد سخني‌ بگو تا اين‌ خبر به‌ قومت‌ برسد كه‌ تو منكر وي‌ هستي‌ و از او نفرت‌ داري‌. وليد گفت: درباره‌ وي‌ چه‌ بگويم‌؟ سوگند به‌ خدا كه‌ در ميان‌ شما نه‌ مردي‌ داناتر به‌ شعر مانند من‌ وجود دارد و نه‌ داناتر به‌ رجز و قصيده‌ آن‌، به‌خدا سوگند كه‌ سخن‌ او به‌ چيزي‌ از اينها شباهتي‌ ندارد و به‌ خدا سوگند كه‌ سخن‌ او را حلاوتي‌ است‌ و بر سخنش‌ رنگ‌ و رونق‌ و صفايي‌ است‌، فراز آن‌ لذت‌بخش‌ و مثمر مانند درخت‌ ميوه‌دار و فرود آن‌ سيراب‌كننده‌ و پربركت‌ مانند چشمه‌ آب‌ حيات‌ است‌ بي‌گمان‌ سخن‌ وي‌ برتر است‌ و هيچ‌ سخني‌ بر آن‌ فراز نتوان‌ شد و بي‌گمان‌ سخنش‌ هر سخني‌ را كه‌ فروتر از آن‌ است‌، ورشكسته‌ و ويران‌ مي‌سازد. ابوجهل‌ گفت: اما قومت‌ از تو راضي‌ نمي‌شوند تا درباره‌ وي‌ سخني‌ نگويي‌. وليد گفت: پس‌ به‌ من‌ اجازه‌ بده‌ تا درباره‌ او بينديشم‌ آن‌گاه‌ گفت: «هذا سحر يؤثر: اين‌ سخن‌ جادويي‌ نقل‌ شده‌ است‌» كه‌ محمد آن‌ را از غير خود نقل‌ مي‌كند! پس‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد.

 

جَعَلْتُ لَهُ مَالاً مَّمْدُوداً ‏

«و مالي‌ فراوان‌ به‌ او بخشيدم» زيرا وليدبن‌ مغيره‌ ثروتمند مشهوري‌ بود.

 

وَبَنِينَ شُهُوداً ‏

«و فرزنداني‌ حاضرشده» يعني: فرزنداني‌ به‌ او بخشيدم‌ كه‌ همراهش‌ در مكه‌ حاضرند، نه‌ مسافرت‌ مي‌كنند و نه‌ نيازي‌ به‌ پراكنده ‌شدن‌ در سرزمينها براي ‌جست‌وجوي‌ رزق‌ و روزي‌ دارند، از آن‌ جهت‌ كه‌ مال‌ پدرشان‌ فراوان‌ بود پس ‌غلامان‌ و خادمانشان‌ عهده‌دار اين‌ مسافرتها بودند و وليد هميشه‌ از نعمت‌ و لذت ‌وجود و حضور پسرانش‌ برخوردار بود. نقل‌ است‌ كه: او جمعا سيزده‌ فرزند داشت‌ كه‌ همه‌ پسر بودند و سه‌ تن‌ از آنان‌ به‌ نامهاي‌ خالد، عمار و هاشم‌  ايمان ‌آوردند.

 

وَمَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيداً ‏

«و برايش‌ وسعت‌ دادم‌ وسعت‌دادني» يعني: به‌ او در زندگي‌ مادي‌، طول‌ عمر، رياست‌ در قريش‌ و نفوذ و اعتبار، عيشي‌ خوش‌ و امكان‌ و ميداني‌ بسيار عطا كردم‌؛ تا بدانجا كه‌ او را ريحانه‌ و دردانه‌ (وحيد) قريش‌ لقب‌ داده‌ بودند. يعني: او در استحقاق‌ رياست‌ و رهبري‌ و پيشوايي‌ آنان‌، يك‌ويكدانه‌ است‌.

 

ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ ‏

«باز هم‌ طمع‌ دارد كه‌ بيفزايم» بر مال‌ و جاه‌ و امكانات‌ او در حالي‌ كه‌ شكر اين ‌نعمت‌ها را كه‌ همانا پذيرش‌ اسلام‌ و انجام‌ دادن‌ تكاليف‌ آن‌ است‌، به‌جا نياورده‌ است‌.

 

كَلَّا إِنَّهُ كَانَ لِآيَاتِنَا عَنِيداً ‏

«حاشا و كلا» يعني: هرگز اين‌ نعمت‌ها را بر او نمي‌افزايم‌ «زيرا او به‌ آيات‌ ما ستيزنده‌ است» يعني: او دشمن‌ آيات‌ ما است‌ و به‌ اين‌ آيات‌ كه‌ بر پيامبر خويش صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرود آورده‌ايم‌، كافر مي‌باشد.

 

سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً ‏

«زودا كه‌ مشقتي‌ سنگين‌ بر او تكليف‌ دهم» يعني: به‌زودي‌ او را درگير عذاب ‌سخت‌ و سنگيني‌ مي‌كنم‌ كه‌ هيچ‌ راحتي‌ در آن‌ نباشد. ارهاق: آن‌ است‌ كه‌ برانسان‌ چيز سنگيني‌ تحميل‌ شود كه‌ برداشت‌ آن‌ در توان‌ وي‌ نباشد. به‌قولي: «صعود» كوهي‌ در دوزخ‌ است‌ چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌است: «صعود كوهي‌ از آتش‌ در دوزخ‌ است‌ كه‌ او به‌ بالا رفتن‌ بر آن‌ مكلف‌ ساخته‌ مي‌شود پس‌چون‌ دست‌ خود را بر آن‌ مي‌گذارد، دستش‌ ذوب‌ مي‌شود و چون‌ دست‌ خود را برمي‌دارد، دستش‌ به‌ حال‌ خود برمي‌گردد و چون‌ پايش‌ را بر آن‌ مي‌گذارد، پايش ‌ذوب‌ مي‌شود اما وقتي‌ آن‌ را برمي‌دارد، به‌ حال‌ خود بازمي‌گردد».

 

إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ ‏

«هرآينه‌ او تأمل‌ كرد و بررسي‌ نمود» يعني: وليدبن‌مغيره‌ درباره‌ قرآن‌ و محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم انديشيد و نزد خود بررسي‌ و سنجش‌ كرد تا سرانجام‌ سخنش‌ درباره‌ آن ‌حضرت‌ صلّی الله علیه و آله وسلّمرا آماده‌ كرد كه‌ چه‌ بگويد. پس‌ خداي‌ سبحان‌ او را نكوهيد و مذمت ‌كرد و فرمود:

 

فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ‏

«پس‌ كشته‌ باد» يعني: لعنت‌ و عذاب‌ بر وي‌ باد «چگونه‌ سگاليد» يعني: چگونه‌ و به‌ كدامين‌ حال‌ سخنش‌ را بررسي‌ و سنجش‌ كرد و چگونه‌ به‌سوي‌ باطلي‌كه‌ قريش‌ از وي‌ مي‌خواستند، راه‌ برد.

 

ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ‏

«باز مرگ‌ بر او باد، چگونه‌ سگاليد» تكرار براي‌ مبالغه‌ است‌. «ثم‌» بر اين‌ امر دلالت‌ مي‌كند كه‌ نفرين‌ بر وي‌ در بار دوم‌ بيشتر و مؤكدتر است‌. اين‌ تعابير همه‌ براي‌ بزرگ ‌نمودن‌ جرم‌ وي‌ و سزاوار بودنش‌ براي‌ عذاب‌ مضاعف‌ است‌.

 

ثُمَّ نَظَرَ ‏

«باز درنگريست» كه‌ به‌ كدامين‌ چيز قرآن‌ را دفع‌ كند و چگونه‌ در حقانيت‌ آن ‌طعن‌ بزند، يا در چهره‌هاي‌ قومش‌ درنگريست‌.

 

ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ ‏

«و آن‌گاه‌ رو ترش‌ كرد» چرا كه‌ چيزي‌ نيافت‌ تا قرآن‌ را با آن‌ طعن‌ بزند «و چهره‌ درهم‌ كشيد» يعني: چهره‌اش‌ درهم‌ كشيده‌ و دگرگون‌ شد. «بسر» : سخت‌تر از ترشرويي‌ است‌.

 

ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ ‏

«باز پشت‌ گردانيد» از حق‌ و ايمان‌ «و تكبر كرد» از گردن‌ نهادن‌ به‌ حقانيت ‌قرآن‌.

 

فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ ‏

«پس‌ گفت: اين‌ جز جادويي‌ فراگرفته‌ نيست» يعني: اين‌ قرآن‌ جز جادويي ‌نيست‌ كه‌ محمد آن‌ را از ديگران‌ نقل‌ كرده‌ است‌. البته‌ عكس‌العمل‌ وي‌ بدين ‌شيوه‌، خود دليل‌ آن‌ است‌ كه‌ او در ابراز نظر پيرامون‌ قرآن‌ درگير تناقض‌ دروني‌ بود چرا كه‌ در دل‌ خويش‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را تصديق‌ مي‌كرد و به‌ حقانيت‌ ايشان ‌قناعت‌ اندروني‌ داشت‌ ولي‌ از روي‌ عناد، صداقت‌ ايشان‌ را انكار مي‌كرد تا زعامت‌ و رياست‌ وي‌ در ميان‌ قريش‌ محفوظ بماند، از اين‌ جهت‌ گفت:

 

إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ ‏

«اين‌ جز گفتار آدمي‌ نيست» يعني: قرآن‌ سخن‌ بشر است‌ نه‌ كلام‌ خداوند جلّ جلاله . بيان‌ اين‌ امر گذشت‌ كه‌ وليدبن‌ مغيره‌ اين‌ سخن‌ را فقط براي‌ ارضاي‌ قومش‌ گفت‌، بعد از آن‌ كه‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ كه‌ قرآن‌ شيريني‌ و شكوه‌ و رونق‌ مخصوص‌ و بي‌مانندي‌ دارد، اعتراف‌ كرد.

 

سَأُصْلِيهِ سَقَرَ ‏

«زودا كه‌ به‌ سقرش‌ درآوريم» سقر: از نامهاي‌ دوزخ‌ است‌.

 

وَمَا أَدْرَاكَ مَا سَقَرُ ‏ لَا تُبْقِي وَلَا تَذَرُ ‏ لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشَرِ ‏

«و تو چه‌ داني‌ كه‌ سقر چيست» اين‌ آيه‌ براي‌ بزرگ ‌نمودن‌ شأن‌ دوزخ‌ است‌ «نه ‌باقي‌ مي‌گذارد، نه‌ رها مي‌كند» دوزخ‌ نه‌ كسي‌ را كه‌ در آن‌ افگنده‌ شود، باقي ‌مي‌گذارد زيرا گوشت‌ و پوست‌ و عروقش‌ را مي‌سوزاند و نه‌ او را رها مي‌كند تا هلاكش‌ كند بلكه‌ آن‌ گوشت‌ و پوست‌ دوباره‌ به‌ تن‌ وي‌ برمي‌گردد تا مجددا عذاب‌ را از نو بچشد «آشكارشونده‌ است‌ براي‌ بشر» يعني: دوزخ‌ از مسافتهاي ‌دورودرازي‌ در معرض‌ ديدگان‌ آنهاست‌ به‌طوري‌كه‌ از بس‌ بزرگ‌ و هولناك ‌است‌، آن‌ را آشكارا مي‌بينند. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ اين‌ معني‌، برگزيده‌ بيشتر مفسران‌ است‌. به‌قولي‌ ديگر: ‏ لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشَرِ بدين‌ معني‌ است‌ كه‌ دوزخ‌ تغيير دهنده ‌رنگ‌ پوستها به‌ سياهي‌ است‌ چرا كه‌ پوست‌هاي‌ دوزخيان‌ را مي‌سوزاند و سياه ‌مي‌گرداند.

 

عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ ‏

«بر آن‌ نوزده‌ نگهبان‌ است» يعني: بر دوزخ‌ نوزده‌ كس‌ از فرشتگان‌ گمارده‌اند كه‌ نگهبانان‌ آن‌ مي‌باشند. ثعلبي‌ مي‌گويد: «اين‌ امر محل‌ انكار نيست‌ زيرا وقتي ‌يك‌ فرشته‌ ارواح‌ تمام‌ خلايق‌ را قبض‌ كند پس‌ هيچ‌ استبعادي‌ ندارد كه‌ نوزده ‌فرشته‌ بر عذاب‌ بعضي‌ از خلايق‌ موكل‌ باشند». به‌قولي: مراد نوزده‌ صنف‌ از اصناف‌ فرشتگان‌ است‌. قرطبي‌ مي‌گويد: «ان‌شاءالله صحيح‌ اين‌ است‌ كه‌ اين ‌نوزده‌ كس‌ رؤسا و سرگروههاي‌ فرشتگان‌ برگمارده‌ بر امر عذاب‌اند اما شمار تمام آنها را هيچ‌ عبارت‌ و لفظ بشري‌اي‌ به‌ تصوير كشيده‌ نمي‌تواند چنان‌كه‌ خداوند متعال‌ مي‌فرمايد: وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ: «لشكريان‌ پروردگارت‌ را جز خود او كسي‌ ديگر نمي‌داند» در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ عبدالله بن‌مسعود رضی الله عنه آمده‌است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «يؤتي‌ بجهنم‌ يومئذ لها سبعون‌ ألف‌ زماما مع‌ كل‌ زمام‌ سبعون‌ ألف‌ ملك‌ يجرونها: در آن‌ روز جهنم‌ آورده‌ مي‌شود در حالي‌ كه‌ براي‌ آن‌ هفتاد هزار مهار است‌، به‌همراه‌ هر مهاري‌ هفتاد هزار فرشته‌اند كه‌ آن‌ را مي‌كشند».

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ كرده‌اند: گروهي‌ از يهود از مردي ‌از اصحاب‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره‌ نگهبانان‌ جهنم‌ سؤال‌ كردند پس‌ او نزد رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و اين‌ سؤال‌ را با ايشان‌ در ميان‌ گذاشت‌. هم‌ در آن‌ ساعت‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد.

 

وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَاناً وَلَا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ وَلِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْكَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلاً كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ ‏

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ گفته‌اند: چون‌ آيه‌ عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ ‏ نازل ‌شد، ابوجهل‌ گفت: آيا محمد بيش‌ از نوزد ده‌ تن‌ ياور ندارد؟ پس‌ آيا هر صد مرد از شما عاجز از آنند كه‌ يكي‌ از آنها را بگيرند سپس‌ از دوزخ‌ خارج‌ شوند؟ پس ‌اين‌ آيه‌ نازل‌ گرديد. در روايت‌ ديگري‌ آمده ‌است: مردي‌ از قريش‌ به‌نام ‌ابوالأشد بن ‌كلده‌ جمحي‌ كه‌ بسيار نيرومند و پهلوان‌ بود[1] گفت: اي‌ گروه‌ قريش‌! نوزده‌ تن‌ فرشته‌ شما را به‌ هراس‌ نيفگنند زيرا من‌ از جاي‌ شما با شانه‌ راستم‌ ده‌ تن‌ از آنان‌ و با شانه‌ چپم‌ نه‌ تن‌ از آنان‌ را دفع‌ مي‌كنم‌. پس‌ نازل‌ گرديد:

«و ما نگهبانان‌ دوزخ‌ را جز از فرشتگان‌ نگماشته‌ايم» پس‌ چه‌كسي‌ تاب‌ و توان ‌رويارويي‌ با فرشتگان‌ را دارد و چه‌كسي‌ مي‌تواند ايشان‌ را مغلوب‌ خويش‌ گرداند در حالي‌ كه‌ ايشان‌ برپادارنده‌ترين‌ خلق‌ خداي‌ عزوجل‌ براي‌ حق‌ او، خشمگين‌ترين ‌آنها براي‌ او و نيرومندترين‌ و قوي‌ترين‌ خلق‌ در قوت‌ و هجوم‌ هستند؟ «و ما شمار ايشان‌ را جز فتنه‌اي‌ براي‌ كافران‌ نگردانيده‌ايم» يعني: شمار نوزده‌ را آزمايش‌ وامتحاني‌ براي‌ كافران‌ گردانيده‌ايم‌ و آنها گفتند آنچه‌ را كه‌ گفتند تا عذابشان ‌دوچندان‌ شود و خشم‌ خداوند جلّ جلاله  بر آنان‌ افزون‌ گردد و «تا اهل‌ كتاب‌ يقين ‌كنند» يعني: تا يهود و نصاري‌ به‌ حقانيت‌ قرآن‌ يقين‌ حاصل‌ كنند بدان‌ جهت‌ كه‌ بيان‌ قرآن‌ در مورد شمار نگهبانان‌ دوزخ‌، با كتب‌ منزله‌ آنان‌ موافقت‌ كامل‌ دارد «و» تا «اهل‌ ايمان‌ در ايمان‌ خود بيفزايند» آن‌گاه‌ كه‌ موافقت‌ اهل‌ كتاب‌ با خود را مي‌بينند «و تا اهل‌ كتاب‌ و مسلمانان‌ شك‌ نكنند» در حقانيت‌ قرآن‌ زيرا مي‌بينند كه ‌هر چه‌ در قرآن‌ هست‌، حق‌ است‌. يا شك‌ نكنند در اين‌ امر كه‌ شمار نگهبانان ‌دوزخ‌ نوزده‌ تن‌ است‌ «و تا كساني‌ كه‌ در دلهايشان‌ بيماري» نفاق‌ «است‌ بگويند» مراد از بيماري‌، وجود شك‌ و شبهه‌ و نفاق‌ در دلهاي‌ آنهاست‌ «و» تابگويند «كافران» از مردم‌ مكه‌ و غيرآنان‌ كه: «خدا از اين‌ مثل‌ آوردن‌ چه‌ چيزي‌ را اراده‌ كرده‌است‌؟» يعني: خداوند از بيان‌ اين‌ شمار تعجب‌انگيز كه‌ در دوري‌ و غرابت‌ خود همچون‌ مثل‌ است‌، چه‌ چيزي‌ را اراده‌ داشته‌ است‌؟ چرا آن‌ فرشتگان ‌را نوزده‌ تن‌ گردانيد نه‌ مثلا بيست‌ تن‌؟ حق‌ تعالي‌ در رد شبهاتشان‌ فرمود:

«بدين‌ سان‌ خداوند هر كه‌ را خواهد گمراه‌ مي‌كند و هر كه‌ را خواهد هدايت ‌مي‌كند» يعني: به‌ مانند آنچه‌ كه‌ از گمراه‌سازي‌ منكران‌ اين‌ شمار و هدايت‌ نمودن ‌باورمندان‌ آن‌ ذكر شد؛ خداي‌ عزوجل‌ كافران‌ را گمراه‌ و مؤمنان‌ را هدايت ‌مي‌كند. البته‌ معني‌ گمراه‌سازي‌ و هدايت‌ نمودن‌ حق‌ تعالي‌ اين‌ نيست‌ كه‌ او اين‌ دوگروه‌ را بر گمراهي‌ و هدايت‌ مجبور مي‌سازد زيرا اين‌ امر منافي‌ با عدل‌ حق‌ تعالي ‌است‌. همچنين‌ حكمت‌ در مشروعيت‌ احكام‌ كه‌ ايجاب‌ آورنده‌ تكليف‌ است‌، اجبار را اقتضا نمي‌كند بنابراين‌، اراده‌ و اختيار مكلف‌ در انجام‌ تكليف‌ و در استحقاق‌ عقاب‌ و ثواب‌، نقش‌ اساسي‌ دارد و از سوي‌ خداوند جلّ جلاله  اجباري‌ در كارنيست‌. پس‌ اين‌ امر كه‌ همه‌ چيز بر اساس‌ اراده‌ او واقع‌ مي‌شود لزوما به‌ معني ‌رضاي‌ او نيست‌ لذا اگر بنده‌ امر پروردگارش‌ را مخالفت‌ كرد، از آنچه‌ مورد رضاي‌ اوست‌ بيرون‌ گرديده‌، نه‌ از دايره‌ مشيت‌ وي‌.

فرموده‌ خداي‌ عزوجل: وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَاناً دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ ايمان ‌كم‌ و زياد مي‌شود، يعني‌ زياد مي‌شود با طاعت‌ و كم‌ مي‌شود با معصيت‌ و اين ‌رأي‌ اكثر علماء است‌ و كساني‌ از علما ـ مانند امام‌ ابوحنيفه رحمه الله ـ كه‌ مي‌گويند: حقيقت‌ ايمان‌ قبول‌ زيادت‌ و نقصان‌ را نمي‌كند، آيه‌ كريمه‌ را بر ثمرات‌ و آثار و لوازم‌ ايمان‌ حمل‌ مي‌كنند «و شماره‌ لشكريان‌ پروردگارت‌ را جز خود او نمي‌داند» از بس‌ كه‌ بسيارند پس‌ افزودن‌ بر تعداد نورده‌تن‌ بر وي‌ دشوار نيست‌ ولي‌ او در تعيين ‌اين‌ تعداد حكمت‌ ويژه‌اي‌ دارد كه‌ شما آن‌ را نمي‌دانيد پس‌ هرچند نگهبانان‌ دوزخ‌ نوزده‌ تنند اما ايشان‌ همكاران‌ و لشكريان‌ عظيمي‌ در اختيار دارند كه‌ شمارشان‌ را جز خداي‌ سبحان‌ كس‌ ديگري‌ نمي‌داند. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «أطت‌ السماء وحق‌ لها أن‌ تئط، ما فيها موضع‌ أربع أصابع‌ إلا وملك‌ واضع‌ جبهته‌ لله‌ ساجدا: آسمان‌ به‌ ناله‌ درآمد و سزاوار آن‌ است‌ كه‌ ناله‌ كند زيرا جاي‌ چهار انگشت‌ در آن‌ نيست‌ مگر اين‌كه‌ فرشته‌اي‌ پيشاني‌ خود را براي‌ خداي‌ عزوجل‌ در آن‌ به‌ سجده‌ نهاده‌ است‌». «و اين‌ جز پندي‌ براي‌ بشر نيست» يعني: دوزخ‌ و آنچه‌ كه‌ از شمار نگهبانان‌ آن‌ ذكر شد، جز پند و موعظه‌اي‌ براي‌ بشر نيست‌ تا كمال‌ قدرت ‌حق‌ تعالي‌ را بدانند لذا او هرگز به‌ همكار و مددكار محتاج‌ نيست‌.

 

كَلَّا وَالْقَمَرِ ‏

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ بر وجود دوزخ‌ (سقر) سوگند خورده‌ و مي‌فرمايد: «چنين‌ نيست» كه‌ منكران‌ مي‌گويند «سوگند به‌ ماه» كه‌ داراي‌ آن‌ همه‌ منافع‌ عظيم‌ است‌؛

 

وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ ‏

«و سوگند به‌ شب‌، چون‌ پشت‌ برگرداند» و برود و روز به‌دنبال‌ آن‌ آيد؛

 

وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ ‏

«و سوگند به‌ صبح‌ چون‌ روشن‌ شود» و از افق‌ پديدار گردد؛

 

إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ ‏

«هرآينه‌ آن‌ يكي‌ از سترگهاست» يعني: سقر يكي‌ از بلاهاي‌ بسيار بزرگ‌ و سخت‌ است‌. حسن‌ بصري‌ مي‌گويد: «به‌ خدا سوگند كه‌ حق‌ تعالي‌ خلايق‌ را به‌بلايي‌ بزرگتر از دوزخ‌ بيم‌ نداده ‌است‌». به‌قولي‌ «إنها» يعني: تكذيب‌ آنان‌محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را يكي‌ از بلاهاي‌ بسيار بزرگ‌ است‌. يا معني‌ اين‌ است: فرستادن‌ بيم‌دهنده‌ به‌ سوي‌ بشر، يكي‌ از بزرگترين‌ رويدادها در هستي‌ است‌.

 

نَذِيراً لِّلْبَشَرِ ‏

«بيم‌دهنده‌ است‌ بشر را» مراد از بيم‌دهنده‌، دوزخ‌ است‌. به‌قولي: قرآن‌ بيم‌دهنده‌ بشر و هشداردهنده‌ آن‌ است‌؛ از آن‌رو كه‌ متضمن‌ وعده‌ و وعيد مي‌باشد.

 

لِمَن شَاء مِنكُمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ ‏

آري‌! قرآن‌ بيم‌دهنده‌ و هشداردهنده‌ است‌؛ «هر كه‌ از شما را كه‌ بخواهد پيشي‌ جويد» به‌سوي‌ حق‌ و خير يا به‌ سوي‌ بهشت‌ «يا باز ايستد» به‌ سبب‌ كفر از راه‌ حق ‌و خير و از جاده‌ بهشت‌.

 

كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ ‏

«هر كس‌ در گرو كردار خويش‌ است» يعني: هر كس‌ از عمل‌ و كردار خويش ‌مورد مؤاخذه‌ و بازپرسي‌ قرار گرفته‌ و نزد خداي‌ عزوجل‌ در گرو كار و كردار خويش‌ است‌، كه‌ يا خويشتن‌ را نجات‌ مي‌دهد و يا در هلاكت‌ مي‌افگند.

 

إِلَّا أَصْحَابَ الْيَمِينِ ‏

«مگر اصحاب‌ يمين» يعني: مگر مؤمنان‌ كه‌ ايشان‌ در گروه‌ گناهان‌ خود نيستند بلكه‌ به‌وسيله‌ اعمال‌ نيكي‌ كه‌ انجام‌ داده‌اند، از گرو و بازداشت‌ رها مي‌شوند و نجات‌ مي‌يابند.

 

فِي جَنَّاتٍ يَتَسَاءلُونَ ‏

«در بوستانهايي‌ هستند» يعني: مؤمنان‌ در بوستانهايي‌ هستند «همپرسي ‌مي‌كنند» يعني: از همديگر حال‌ و احوال‌ پرسي‌ مي‌كنند، يا مي‌پرسند:

 

عَنِ الْمُجْرِمِينَ ‏

«از مجرمان» يعني: مؤمنان‌ از يك‌ديگر راجع‌ به‌ احوال‌ گنهكاران‌ مي‌پرسند، يا از خود گنه‌كاران‌ مي‌پرسند در حالي‌كه‌ خطاب‌ به‌ آنان‌ مي‌گويند:

 

مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ ‏ قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ‏ وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ ‏ وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ

‏ «چه‌ چيز شما را در دوزخ‌ درآورد؟ مي‌گويند: از نمازگزاران‌ نبوديم‌ و بينوايان‌ را هم ‌اطعام‌ نمي‌كرديم‌ و با هرزه‌درايان‌ هرزه‌درايي‌ مي‌كرديم» يعني: با اهل‌ باطل‌ در باطلشان‌ در مي‌آميختيم‌ و هرگاه‌ گمراهي‌ به‌ گمراهي‌ كشيده‌ مي‌شد، ما هم‌ با اوگمراه‌ مي‌شديم‌. ابن‌زيد در معني‌ آن‌ مي‌گويد: «در كار محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم با فروروندگان‌و هرزه‌درايان‌ فرومي‌رفتيم‌ و مي‌گفتيم: محمد دروغگوست‌، ديوانه‌ است‌، جادوگر است‌، شاعر است‌...».

 

وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ ‏

«و روز جزا را» يعني: روز حساب‌ و جزا را كه‌ روز قيامت‌ است‌ «دروغ‌ مي‌شمرديم» پس‌ اين‌ چهار عامل‌ بود كه‌ در زندگي‌ دنيا گريبانگير ما گرديد و ما را به‌ دوزخ‌ كشانيد.

 

حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ ‏

«تا آن‌ كه‌ يقين‌ به‌ سراغمان‌ آمد» مراد از يقين: مرگ‌ است‌.

 

فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ ‏

«پس» حالا «آنان‌ را شفاعت‌ شفاعت‌گران‌ سود ندهد» يعني: چنان‌كه‌ شفاعت ‌فرشتگان‌ و پيامبران‌ و نيكان‌ به‌ صالحان‌ و شايستگان‌ سود مي‌دهد، به‌ آنان‌ سود نمي‌دهد زيرا اين‌ شفاعت‌ براي‌ مؤمنان‌ است‌ نه‌ كافران‌.

اين‌ آيه‌ دليل‌ ثبوت‌ شفاعت‌ براي‌ مؤمنان‌ مي‌باشد.

 

فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ ‏

«پس‌ چه‌ شده‌ است‌ آنان‌ را كه‌ از اندرز رويگردانند» يعني: كافران‌ را چه‌ شده‌ است‌ كه‌ از قرآن‌ مشتمل‌ بر پند بزرگ‌ و موعظه‌ عظيم‌ روي‌گردانند؟

اين‌ آيه‌ نشان‌ دهنده‌ آن‌ است‌ كه‌ در آيه: وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ ‏ و آيه: إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ ‏  نَذِيراً لِّلْبَشَرِ ‏ نيز مراد از «ذكري‌» و «نذير» ترجيحا قرآن ‌است‌.

 

كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ ‏

«گويي‌ آنان‌ خراني‌ رم‌كرده‌اند» يعني: مانند خراني‌ هستند سخت‌ رمان‌ و گريزان‌؛

 

فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ ‏

«كه‌ از تيراندازان» كه‌ آنها را به‌ تير بسته‌اند «گريخته‌ باشند» به‌قولي: قسوره ‌شير است‌. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «چون‌ خران‌ وحشي‌ شير را ببينند، مي‌گريزند همچنين‌اند اين‌ گروه‌ مشرك‌ كه‌ چون‌ حضرت‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم را ببينند، از ايشان ‌مي‌گريزند». پس‌ اين‌ تشبيه‌ آنان‌ را به‌ سختي‌ تقبيح‌ و تحقير نموده‌ و اعلام‌ مي‌داردكه‌ آنان‌ قومي‌ سخت‌ ابله‌اند.

 

بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ أَن يُؤْتَى صُحُفاً مُّنَشَّرَةً ‏

«بلكه‌ هر كدام‌ از آنان‌ مي‌خواهد كه‌ به‌ او نامه‌اي‌ سرگشاده‌ داده‌ شود» و بر او كتاب ‌و صحيفه‌اي‌ نازل‌ شود چنان‌كه‌ بر محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم نازل‌ شد.

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ گفته‌اند: كفار قريش‌ به‌ حضرت‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند: بايد صبح‌ كه‌ از خواب‌ برمي‌خيزيم‌، بالاي‌ سر هر يك‌ از ما نامه‌ گشاده‌اي‌ ازجانب‌ خدا جلّ جلاله  قرار داشته‌ باشد بر اين‌ مضمون‌ كه‌ تو رسول‌ وي‌ هستي‌.

 

كَلَّا بَل لَا يَخَافُونَ الْآخِرَةَ ‏

«كلا و حاشا» نه‌! سنت‌ خداوند جلّ جلاله  هرگز چنين‌ نيست‌ بلكه‌ «حق‌ اين‌ است‌ كه ‌آنان‌ از آخرت‌ نمي‌ترسند» زيرا اگر آنان‌ از دوزخ‌ مي‌ترسيدند، چنين‌ معجزاتي‌ را پيشنهاد نمي‌كردند.

 

كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ ‏

«كلا و حاشا» چنان‌ نيست‌ كه‌ آنان‌ مي‌پندارند بلكه‌ «حق‌ اين‌ است‌ كه‌ قرآن ‌پندي‌ است» كامل‌ و روشن‌.

 

 

فَمَن شَاء ذَكَرَهُ ‏

«پس‌ هر كه‌ خواهد، آن‌ را بخواند» و از آن‌ پند گيرد، اين‌ پند را از آن‌ مي‌گيرد و هر كه‌ آن‌ را نصب‌ العين‌ خويش‌ گرداند، منافع‌ اين‌ كار به‌ خودش‌ برمي‌گردد.

 

وَمَا يَذْكُرُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ ‏

«و پند نگيرند جز آن‌كه‌ خدا بخواهد» برايشان‌ هدايت‌ را؛ پس‌ كار موكول‌ به ‌مشيت‌ حق‌ تعالي‌ است‌ «اوست‌ اهل‌ تقوي» يعني: حق‌ تعالي‌ سزاوار آن‌ است‌ كه‌ متقيان‌ از او بپرهيزند؛ با ترك‌ معاصي‌ و عمل‌ به‌ طاعاتش‌ «و اوست‌ اهل‌ مغفرت» يعني: اوست‌ سزاوار آن‌كه‌ براي‌ مؤمنان‌ با تقوي‌ گناهانشان‌ را بيامرزد و نيز سزاوار آن‌ است‌ كه‌ توبه‌ توبه‌كاران‌ را بپذيرد و گناهانشان‌ را بيامرزد. شايان‌ ذكراست‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث‌ شريف‌ ذيل‌ كه‌ مالك‌بن‌انس‌ رضی الله عنه آن‌ را روايت‌كرده‌ است‌، اين‌ آيه‌ را چنين‌ تفسير نموده‌اند: «يقول‌ لكم‌ ربكم‌ جلت‌ قدرته‌ وعظمته‌ ؛ أنا أهل‌ أن‌ أتقي‌ فلا يجعل‌ معي‌ إله‌ غيري‌، ومن ‌اتقي‌ أن‌ يجعل‌ معي‌ الها غيري‌ فأنا أغفر له: پروردگار شما كه‌ قدرت‌ و عظمت‌ وي‌ بس‌ سترگ‌ و باشكوه‌ است‌، مي‌فرمايد: من‌ سزاوار آن‌ هستم‌ كه‌ از من‌ پروا شود و لذا خدايي‌ غير از من‌ با من ‌معبود قرار داده‌ نشود. پس‌ هر كس‌ از اين‌ امر كه‌ با من‌ خدايي‌ غير از من‌ قرار دهد، پرهيز كرد من‌ قطعا بر او مي‌آمرزم‌».


 

[1] او به‌ پندار آنان‌ چنان‌ نيرومند بود كه‌ بر روي‌ پوست‌ گاو مي‌ايستاد و ده‌ تن‌ آن‌ را مي‌كشيدند تا از زير پايش‌ خارج‌ سازند اما پوست‌ پاره‌پاره‌ مي‌شد و از زير پايش‌ بيرون‌ آورده‌ نمي‌شد. سهيلي‌ مي‌گويد: «هم‌او بود كه‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را به‌ كشتي‌گرفتن‌ با خود فراخواند و گفت: اگر در كشتي‌ مغلوب‌ تو گشتم‌، به‌ تو ايمان‌ مي‌آورم‌ و رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بارها او را در كشتي‌ مغلوب‌ ساختند ولي‌ ايمان‌ نياورد. نقل‌ است‌ كه ‌رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با «ركانه‌» نيز كشتي‌ گرفتند.

 

بازگشت به لیست سوره ها                وب سایت تفسیر انوار القرآن                    جستجو                دانلود                نظرات شما                درباره