تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
﴿ سوره الحاقه ﴾
مکی است و داراي 52 آيه است.
وجه تسميه: اين سوره به سبب افتتاح آن با پرسش از قيامت كه الحاقه اسمي از اسماي آن است، «الحاقه» ناميده شد.
سوره «الحاقه» سورهاي است سخت تكان دهنده و عظيم كه اين احساس را به قوت و صلابت تمام در انسان ايجاد ميكند كه كار دين جدي است و هيچ مجالي براي بيپروايي در برابر آن وجود ندارد.
الْحَاقَّةُ
«حاقه» يعني: قيامتي كه آمدن آن حق و ثابت است و هيچ شك و ترديدي در وقوع آن وجود ندارد، كار حساب و جزا در آن تحقق ميپذيرد و حقايق در آن آشكار ميشود.
مَا الْحَاقَّةُ
«آن حاقه چيست؟» يعني: قيامت در حال يا اوصاف خود چه چيزي است؟ اسم ظاهر به جاي ضمير نهاده شد، براي تفخيم و بزرگ نمودن شأن قيامت و انعكاس هول و هراس آن.
وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحَاقَّةُ
«و چه چيز تو را آگاه كرد كه حاقه چيست؟» اين تعبير بيانگر آن است كه قيامت از دايره علم و آگاهي مخلوقات خارج است. يعني: اي پيامبر! تو كنه و حقيقت قيامت را نميداني زيرا قيامت بزرگتر از آن است كه كسي از مخلوقات حقيقت آنرا بداند. پس جمله وَمَا أَدْرَاكَ براي افزودن بر عظمت شأن قيامت است. يحيبنسلام ميگويد: «به من خبر رسيده كه خداوند جلّ جلاله پيامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم را از مضمون همه عباراتي كه در قرآن به لفظ: وَمَا أَدْرَاكَ آمده است، آگاه كرده است اما عباراتيكه به لفظ: وَمَا یُدْرِیکَ آمده است، از جمله اموري است كه پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم نسبت به آنها علمي ندارد».
كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَعَادٌ بِالْقَارِعَةِ
«ثمود و عاد قارعه را دروغ شمردند» قارعه: به معني در هم كوبنده؛ همان قيامت است زيرا قيامت مردم را با هول و هراسهايش و مواد و موجوادت را با انفجار خود درهم ميكوبد.
فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ
«اما ثمود، پس با طاغيه هلاك ساخته شدند» ثمود قوم صالحعلیه السلام بودند. طاغيه: فريادي است تند و مرگبار كه سخت قوي و نابود كننده است.
وَأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ
«و اما عاد، پس با تندباد سخت سرد و بنيان كني به نابودي كشيده شدند» عاد: قوم هودعلیه السلام اند. باد صرصر: بادي است سخت سرد. عاتيه: بسيار سركش و سخت نيرومند به سبب شدت وزش، طول زمان و شدت سردي خود.
سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ
«خداوند آن را هفت شب و هشت روز بر آنان برگماشت» يعني: آن باد صرصر را در طول آن مدت به طور مستمر و پيوسته بر آنان فرستاد به گونهاي كه نه قطع ميشد و نه آرام ميگرفت. محلي ميگويد: «آغاز آن صبحگاه روز چهارشنبه بيست و دوم ماه شوال در پايان زمستان بود». «حسوم بود» يعني: آن باد صرصر نابودكننده و از بيخ بر كننده، نحس و بنيانكن، يا پيدرپي بود «پس ميديدي» اي بيننده! اگر در آنجا حاضر ميبودي «آن قوم را در آن» يعني: در آن روزها و شبها، يا در ديارشان؛ «از پا در افتاده» بر زمين، بيجان و مرده «گويي آنان خرمابناني هستند ريشهكن شده» يعني: گويي آنان تنههاي فروافتاده درختان خرما هستند، يا درختان خرمايي هستند كه از كهنهگي و فرسودگي فروافتاده و بر هم شدهاند.
فَهَلْ تَرَى لَهُم مِّن بَاقِيَةٍ
«پس آيا از آنان هيچ بازماندهاي ميبيني؟» يعني: گروهي يا شخصي را از آنان میبيني كه باقي مانده باشد؟ هرگز! زيرا هيچ كس از آنان باقي نماند.
وَجَاء فِرْعَوْنُ وَمَن قَبْلَهُ وَالْمُؤْتَفِكَاتُ بِالْخَاطِئَةِ
«و فرعون و كساني كه پيش از او بودند» از امتهاي كافر. به قرائتي ديگر: وَمَن قَبْلَهُ آمده است، يعني فرعون و پيروان و لشكريانش «و مؤتفكات» يعني: مردم شهرهاي نگونسار كه قريهها و آباديهاي قوم لوط بود «مرتكب خاطئه شدند» يعني: اعمال گناهآلود طغيان باري را كه عبارت از شرك و معاصي بود، مرتكب شدند.
فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِيَةً
«پس فرستاده پروردگار خود را نافرماني كردند» يعني: هر امتي فرستاده پروردگار خود را عصيان و نافرماني كرد؛ «آنگاه خداوند آنان را به مؤاخذهاي سخت فروگرفت» يعني: آنان را به گرفتني سختتر و بيشتر از فروگرفتن امتهاي گذشته فروگرفت.
إِنَّا لَمَّا طَغَى الْمَاء حَمَلْنَاكُمْ فِي الْجَارِيَةِ
«ما آنگاه كه آب طغيان كرد» يعني: در ارتفاع و بلندي خود از حد گذشت كه اين توفان در زمان نوحعلیه السلام بود آنگاه كه قومش بر كفر پافشاري كرده و او را تكذيب نمودند؛ «شما را بر كشتي روان سوار كرديم» يعني: اي بشر! ما شما را در آن وقت بر صلب پدرانتان سوار كشتي نوحعلیه السلام كرديم. كشتي نوح «جاريه» ناميده شد زيرا در آب روان بود.
لِنَجْعَلَهَا لَكُمْ تَذْكِرَةً وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ
«تا آن را» يعني: تا آن نجات دادن مؤمنان و غرق كردن كافران را «براي شما» اي امت محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم «تذكرهاي بگردانيم» يعني: عبرت و پندي كه بهوسيله آن بر قدرت عظيم، صنع بديع و شدت انتقام ما راه بريد و استدلال كنيد «وگوشهاي فراگيرنده آن را فراميگيرد» يعني: گوشهاي نيوشان اين تذكر به نعمت را بعد از شنيدن آن فرا ميگيرد و فهم ميكند زيرا از شأن چنين انسانهايي اين استكه آنچه را فراگيرياش واجب است، براي يادگيري، اشاعه، تفكر و عمل به موجب آنها فراگيرند. تنكير «اذن: گوشها» براي دلالت بر قلت است، يعني: چنين گوشهاي نيوشاني كماند. در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «از پروردگارم خواستم كه گوش علي را چنين گوشي قرار دهد». مكحول ميگويد: «علي رضی الله عنه ميگفت: هرگز هيچ چيزي را از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نشنيدم مگر اينكه آن را فراگرفتم و هرگز آن را فراموش نكردم».
فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ وَاحِدَةٌ
«پس چون دميده شود در صور يكبار دميدن» يعني: دميدن اول كه با آن مردم همه ميميرند و عالم ويران ميشود. ابن كثير ميگويد: «حق تعالي بر يكبار دميدن تأكيد كرد، براي تفهيم اين حقيقت كه فرمان وي به تكرار و پيگيري نيازي ندارد و بيهيچ مانع و مخالفتي اجرا ميشود».
وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً
«و زمين و كوهها برداشته شود» از جاي هاي خود و بركنده شود از مقرهاي خود به قدرت الهي «و يكباره درهم كوبيده شود» يعني: درهم شكسته شود بهيكبار كوفتن نه بيشتر از آن. بهقولي معني اين است: زمين و كوهها به يكباره گسترده ساخته شود و به زمين همواري كه هيچ كجياي در آن نيست و به كتله واحدي تبديل شود. «دك» و «دق» در معني بههم نزديكاند ولي «دك» در معني بليغتر است.
فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ
«پس آن روز واقعه روي دهد» يعني: قيامت برپا شود.
وَانشَقَّتِ السَّمَاء فَهِيَ يَوْمَئِذٍ وَاهِيَةٌ
«و آسمان بشكافد پس آن در آن روز سستپيوند است» يعني: آسمان ميشكافد و فرشتگان از آن فرود ميآيند پس در آن روز آسمان ضعيف و سست و شكننده است و مانند هميشه در ميان اجزاي آن تماسك و پيوند محكمي وجود ندارد.
وَالْمَلَكُ عَلَى أَرْجَائِهَا وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ
«و فرشتگان بر كنارههاي آسمان باشند» بعد از آنكه آسمان خود جايگاه ايشان بود پس فرشتگان منتظر آنند كه پروردگار ايشان را فرمان دهد و بهسوي زمين فرود آيند و بر زمين و كساني كه در آن هستند، احاطه كنند. نسفي ميگويد: «آسمان مسكن فرشتگان است و چون از هم بشكافد ناگزير ايشان به كنارههاي آن پناه ميبرند». «و عرش پروردگارت را در آن روز هشت تن بر فرازشان حمل ميكنند» يعني: هشت فرشته آن را بر فراز سرشان حمل ميكنند. بهقولي: هشت صف از فرشتگان كه شمار ايشان را جز خداي عزوجل كسي ديگر نميداند، آن را حمل ميكنند. شايان ذكر است كه عرش بزرگترين مخلوقات خداي عزوجل ميباشد. در حديث شريف آمده است: «هم اكنون حاملان عرش چهار فرشتهاند وچون روز قيامت فرا رسد، خداوند متعال ايشان را به چهار تن ديگر مؤيد ميسازد پس هشت تن ميشوند».
يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لَا تَخْفَى مِنكُمْ خَافِيَةٌ
«آن روز» يعني: روز قيامت «عرضه ميشويد» شما اي بندگان بر خداي سبحان براي حساب و بازپرسي «از شما هيچ سري پنهان نميماند» يعني: از وجود شما يا از سخنان و افعال شما، هيچ راز پنهانياي ـ هر چه باشد ـ بر خداي سبحان پنهان نميماند. يا هيچ رازي از خودتان پنهان نميماند، حال آنكه بسياري از رازها در دنيا از شما پنهان بود. در حديث شريف به روايت ابوموسياشعري رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «مردم سهبار بر خداي سبحان عرضه ميشوند؛ در دو بار از اين عرضهشدنها، جدال و پيشكش نمودن معاذير است و در عرضه سوم؛ نامههاي اعمال به دستها پراكنده ميشود پس گيرندهاي است به دست راست خود و گيرندهاي است به دست چپ خود».
فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَؤُوا كِتَابِيهْ
تفصيل صورت عرضهشدن بر پروردگار سبحان اين است: «اما آن كس كه نامه اعمال او» كه فرشتگان نگهبان آن را نوشتهاند «بهدست راستش داده شود پس» شادمانه «ميگويد: هاؤم» يعني: بگيريد «نامه اعمال مرا بخوانيد» او از سر شادماني و ابتهاج اين سخن را به جمع همراه خويش ميگويد. ثعلبي از ابنعباس رضی الله عنه روايت كردهاست كه فرمود: «اولين كسي از اين امت كه نامه اعمالش بهدست راستش داده ميشود، عمربنالخطاب رضی الله عنه است و عمر رضی الله عنه در آنروز شعاعي چون شعاع خورشيد دارد. به ابنعباس رضی الله عنه گفته شد: پس ابوبكر رضی الله عنه در آن هنگام كجاست؟ فرمود: هيهات، هيهات! فرشتگان او را سبك و شتابان بهسوي بهشت بردهاند».
إِنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلَاقٍ حِسَابِيهْ
آنگاه كسي كه نامه اعمالش به دست راستش داده شده ميگويد: «هرآينه من بهيقين ميدانستم كه با حسابوكتاب خود مواجه خواهم شد» يعني: در دنيا ميدانستم و به اين امر يقين داشتم كه در آخرت مورد محاسبه قرار خواهم گرفت. يا معني اين است: من ميپنداشتم كه خداي سبحان مرا به گناهانم مؤاخذه خواهد كرد ولي او به عفو خويش بر من فضل كرد و مرا مورد مؤاخذه قرار نداد. به تأييد اين معني در حديث شريف آمده است: «خداوند جلّ جلاله در روز قيامت بنده را به خود نزديك ميكند واو را به تمام گناهانش مقر و معترف ميگرداند تا بدانجا كه چون بنده ديد كه هلاك شده است، به او ميگويد: من اين گناهان را در دنيا بر تو پوشانيدهام و امروز هم آنها را بر تو ميآمرزم. سپس نامه حسنات وي بهدست راستش داده ميشود. اما كافر و منافق؛ پس گواهان درباره آنان ميگويند: اين گروه كساني بودند كه بر پروردگارشان دروغ بستند، آگاه باشيد كه لعنت خداوند بر ظالمان باد» «هود/18». ضحاك در تفسير: إِنِّي ظَنَنتُ ميگويد: «هر ظن و گماني در قرآن كريم از سوي مؤمن به معني يقين است و از سوي كافر، بهمعني شك». مجاهد ميگويد: «ظن آخرت يقين است و ظن دنيا، شك».
فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ
«پس او» يعني: كسي كه نامه اعمالش به دست راستش داده شده «در زندگاني پسنديدهاي است» كه بسيار دلخواه است، نه ناخوشآيند. چنانكه در حديث شريف آمدهاست: «بهشتيان هميشه زندهاند و هرگز نميميرند، هميشه سالماند و هرگز بيمار نميشوند، هميشه در نازونعمتاند و هرگز رنج و زحمتي نميبينند و هميشه جوانند پس هرگز پير نميشوند».
فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٍ
و آن كس كه نامه اعمالش به دست راستش داده شده «در بهشتي برين» است. يعني: در بهشتي است كه از نظر مكاني بلند و مرتفع است زيرا بهشت در آسمان ميباشد، يا منازل آن مرتفع، بلندقدر و باشكوه است.
قُطُوفُهَا دَانِيَةٌ
«كه ميوههايش قريبالحصول است» يعني: ميوههاي بهشت نزديك و در دسترس تناول كننده است كه آن را چه ايستاده باشد، چه نشسته و چه خوابيده، به آساني دريافت ميكند. در حديث شريف به روايت سلمان فارسي رضی الله عنه آمدهاست كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «لا يدخل أحد الجنة إلا بجواز: بسم الله الرحمن الرحيم، هذا كتاب من الله لفلان بن فلان، ادخلوه جنة عالية، قطوفها دانية: هيچ كس به بهشت وارد نميشود مگر با جوازي بدين مضمون: بسمالله الرحمنالرحيم؛ اين نامهاي است از جانب خداوند براي فلان فرزند فلان، او را به بهشتي برين داخل كنيد كه ميوههاي آن در دسترس است». به روايتي ديگر: اين جواز عبور، بر سر پل «صراط» به وي داده ميشود.
كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئاً بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخَالِيَةِ
«بخوريد و بياشاميد» يعني: به بهشتيان گفته ميشود: در بهشت بخوريد و بياشاميد؛ «گوارا» زيرا نه در نعمتهاي بهشت دردي و تيرگياي است و نه اين نعمتها از شما بازداشته ميشود و عيشتان منغص ميگردد «بهسبب آنچه در روزهاي گذشته پيش فرستاده بوديد» از اعمال شايسته در دنيا.
وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيهْ
«و اما آن كس كه كارنامهاش به دست چپش داده شده است» كه آنان كافران و اهل شقاوتاند «پس ميگويد» از سر اندوه و رنج و بيچارگي، از آنرو كه در آن كارنامه بديها و گناهانش را ديده است؛ «اي كاش كارنامهام به من داده نميشد!» و اين خود دليل بر وجود عذاب روحي دوزخيان قبل از عذاب جسمي آنهاست.
وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِيهْ
«و اي كاش نميدانستم كه حساب و كتابم چيست» زيرا اين حسابوكتاب همه به زيان من است، نه به سود من.
يَا لَيْتَهَا كَانَتِ الْقَاضِيَةَ
«اي كاش مرگ، آخركننده كار بود» يعني: اي كاش مرگي كه در دنيا بهسراغم آمد كارم را يكسره ميكرد و بعد از آن ديگر هرگز زنده نميشدم. بدين سان كافر و شقي آرزوي دوام مرگ و عدم زندهشدن مجدد را ميكند، بدين سبب كه كارنامه بد خويش و پيامد محتوم آن را كه عذاب است، مشاهده مينمايد. قتاده ميگويد: «آرزوي مرگ را ميكند درحاليكه چيزي در دنيا نزد وي ناخوشآيندتر از آن نبود». و نظير اين آيه كريمه است: يَا لَيْتَنِي كُنتُ تُرَاباً : «ايكاش خاك بودم» «نبأ/40» .
مَا أَغْنَى عَنِّي مَالِيهْ
آنگاه ميافزايد: «مالومنال من هيچ بهكارم نيامد» يعني: مالومنالي كه در دنيا اندوخته بودم، هيچ چيز از عذاب خدا جلّ جلاله را از من دفع نكرد.
هَلَكَ عَنِّي سُلْطَانِيهْ
«سلطه من از دستم برفت» يعني: حجتم باطل گرديد و از نزدم گم شد. بهقولي مراد از سلطان: جاه، منصب، پادشاهي و فرمانروايي است. ولي ابوحيان ميگويد: «قول ابنعباس رضی الله عنه و موافقان وي در اين مورد كه مراد از سلطان در اينجا حجتي است كه كافر به آن در دنيا حجتنمايي ميكرد، راجح است زيرا كساني كه نامههاي اعمالشان بهدست چپشان داده ميشود، فقط پادشاهان و فرمانروايان نيستند بلكه اين امر عام است در تمام اهل شقاوت».
و هنگامي كه كافر اين مرثيه را بر خويشتن ميخواند، خداي عزوجل به نگهبانان دوزخ ميگويد:
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ
«بگيريدش پس طوق به گردن كنيدش» يعني: دستهاي او را با زنجيرها بر گردنش ببنديد.
ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ
«سپس به دوزخش درآوريد» تا به گرماي سوزان آن غوطهور شود.
ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ
«سپس در زنجيري كه طولش هفتاد ذرع است، بندش كنيد» يعني: بعد از افگندنش در دوزخ آن زنجير را بر وي ببنديد تا از جا جنبيده نتواند. سلسله: حلقههايي است بههم پيوسته كه ذرع آن، طول آن است. سفيان ميگويد: «به ما خبر رسيدهاست كه آن زنجير در مقعدش فرو برده شده و از دهانش بيرون آورده ميشود».
إِنَّهُ كَانَ لَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ
آنگاه در بيان سبب پيوستنش به اين فرجام بد ميفرمايد: «هرآينه او به خداوند عظيم ايمان نداشت» ذكر صفت «عظيم» بر اين امر اشعار دارد كه فقط خداي عزوجل مستحق عظمت و بزرگي است پس ايمان آوردن به وي واجب است.
وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ
«و بر طعام دادن بينوايان ترغيب نميكرد» يعني: ديگران را بر اطعامشان ترغيب نميكرد، چه رسد به اينكه خودش براي ايشان از مال خود بذل و بخشش كند. ابنكثير در تفسير اين دو آيه ميگويد: «يعني او نه حق خدا جلّ جلاله را ميپرداخت و نه به خلق وي سودي ميرساند و حق آنان را ميپرداخت». روايت شده است كه ابودرداء رضی الله عنه زنش را تشويق ميكرد تا براي مساكين بسيار آبگوشت بپزد و ميگفت: با ايمان نصف زنجير را از خود دور افگنديم پس آيا نصف باقيمانده آن را با انفاق از خود دور نيفگنيم؟» كه اين سخن ابودراء رضی الله عنه به اين دو آيه كريمه اشاره دارد.
فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هَاهُنَا حَمِيمٌ
«حال امروز در اينجا براي او دلسوزي نيست» يعني: كافر را در روز آخرت هيچ نزديك و خويشاوندي نيست كه به او سودي برساند يا برايش شفاعت كند زيرا آنروز روزي است كه خويشاوند از خويشاوندش و دوست و رفيق از دوست و رفيقش ميگريزد.
وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ
«و او را هيچ خوراكي بجز از زردآب» كه از بدنهاي دوزخيان سرازير ميشود «نيست» قتاده ميگويد: «اين بدترين غذاي اهل دوزخ است». طعام: به معني اطعام است، يعني او را هيچ غذا دادني جز از زرداب و چركاب نيست.
لَا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخَاطِؤُونَ
«كه آن را جز خطاكاران نخورند» مراد از خطاكاران، گنهكارانند؛ از خطيء الرجل: آنگاه كه شخص به عمد مرتكب گناه شود پس مراد خطايي نيست كه ضد صواب است.
فَلَا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ وَمَا لَا تُبْصِرُونَ
«پس به آنچه ميبينيد و به آنچه نميبينيد سوگند ميخورم» يعني: سوگند ميخورم به همه اشياء، اعم از ديدنيها و ناديدنيها. اين سوگند خود آفريننده متعال و تمام مخلوقات وي را شامل ميشود و در اين صورت «لا» در (لا اقسم) زايد است. يا معني اين است: نيازي به سوگند خوردن نيست زيرا كار چنان آشكار است كه از ثابت ساختن به سوگند، بينياز ميباشد.
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ
و در صورتي كه (لا اقسم) در آيه قبل به معني سوگند باشد، مقسم عليه اين است: «كه هرآينه قرآن برخوانده فرستاده گرامي است» يعني: قرآن تلاوت فرستادهاي است كه بر خداوند جلّ جلاله گرامي است و او محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم است. يا معني اين است: قرآن گفتاري است كه آن را جبرئيلعلیه السلام فرستاده گرامي ما ابلاغ ميكند. ولي اكثر مفسران برآنند كه مراد از رسول در اينجا حضرت محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم اند زيرا در آيه بعد آمدهاست كه: قرآن قول شاعر و كاهن نيست حال آنكه مشركان جبرئيلعلیه السلام را به شاعر و كاهن وصف نميكردند بلكه محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم را به اين اوصاف متهم ميساختند. اما به قول اكثر مفسران، مراد از رسول در سوره «تكوير» جبرئيلعلیه السلام است زيرا اوصافي كه بعد از آن ميآيد، به حال او تناسب دارد چنانكه خواهد آمد.
وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَا تُؤْمِنُونَ
«و قرآن گفتار شاعري نيست» چنانكه شما مشركان ميپنداريد زيرا قرآن از گونههاي شعر نيست و خود پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم نيز شاعر نميباشد «چه اندك ايمان ميآوريد» يعني: به ايماني اندك ايمان ميآوريد و به تصديقي اندك باور ميداريد! البته در اينجا مراد نفي ايمان از آنان است نه تأييد ايمان اندكشان. يا اندك بودن ايمانشان بنابر ظاهر قضيه است و آن عبارت از اين اقرارشان است كه چون از آنان پرسيده ميشد: چه كسي شما را آفريده است؟ ميگفتند: الله. همچنين احتمال دارد كه وصف قلت مربوط به ايمان لغوي باشد زيرا مشركان چيزهاي اندكي را كه هيچ سودي به حالشان نداشت تصديق ميكردند مثلا تصديق ميكردند به اينكه خير، صله رحم، پاكدامني و مانند آن از ارشادات نيك رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حق و صواب است. دليل اينكه خداوند متعال در هنگام نفي شعر از رسول خويش: قَلِيلاً مَا تُؤْمِنُونَ و در هنگام نفي كهانت از ايشان: قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ گفت ـ چنانكه در آيه بعد ميآيد ـ اين است كه: نفي شعريت از قرآن امري است آشكار و محسوس زيرا اين نفي از حيث لفظ روشن است چرا كه شعر سخني است موزون و مقفي و الفاظ قرآن چنين نيست مگر نادري از آن كه بدون قصد شعرگفتن، موزون است و اما نفي شعريت از قرآن از جهت تخيل هم به اين دليل است كه قرآن مشتمل بر اصولي است كه برآورنده معارف، حقايق، براهينو دلايل افادهكننده تصديق و باور ميباشد ـ چنانچه مخاطب از معاندان نباشد ـ پس تخيل شاعرانه را در آن راهي نيست. ولي نفي كهانت از رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نياز به انديشه و تأمل دارد زيرا كلام كاهنان سجعهايي است بدون معني و افاداتي استكه از طبايع ناشي ميشود و قرآن چنين نيست. همچنين اگر آنها تأمل كنند درمييابند كه قرآن شياطين و راه و روش آنان را مورد هجوم و نكوهش قرار داده است و كاهنان نيز برادران شيطانند پس چگونه به افشاي زشتيهاي خود راضي ميشوند تا قرآن از كلام كاهنان باشد؟!.
وَلَا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ
«و» قرآن «گفتار هيچ كاهني نيست» چنانكه شما معاندان ميپنداريد زيرا كهانت مقوله ديگري است كه با قرآن هيچ وجه مشتركي ندارد «چه اندك پند ميگيريد» و از اين جهت كار بر شما پوشيده ميماند زيرا به الفاظ قرآن دقيقا نميانديشيد و به اين امر توجه نداريد كه قرآن مشتمل بر دشنام دادن شياطين است در حالي كه كاهنان دوستان و برادران شياطيناند پس اگر قرآن گفتار كاهنان باشد، اين بدان معني است كه آنها دوستان و سرورانشان را دشنام دادهاند!!.
تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ
«فرودآورده شده از جانب پروردگار عالميان است» يعني: قرآن تلاوتشده از سوي رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و فرودآورده شده از جانب ربالعالمين است و اين است حقيقت قضيه كه شما از آن طفره ميرويد.
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ
«و اگر بر ما بعضي سخنان را ميبست» يعني: اگر فرض را جدلا بر آن بگيريم كه اين پيام رسان ـ محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم يا جبرئيلعلیه السلام بنا بر دو وجه تفسيري كه گذشت ـ بر ما چيزي از سخنان را ميبست و بهنام ما ولي از ساختههاي خود چيزهايي را عنوان ميكرد و آن را به ما نسبت ميداد: «بيگمان دست راستش را ميگرفتيم» يعني: باقوت و قدرت او را ميگرفتيم. شاه وليالله دهلوي ميگويد: «عادت سياف آن است كه دست راست اسير را به دست چپ خود بگيرد و شمشير به گردن او حواله كند لذا بر اين اسلوب بيان شد».
ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ
«سپس شاهرگش را قطع ميكرديم» وتين: رگي است كه از پشت سر امتداد يافته و به قلب انسان ميپيوندد و چون قطع شود، شخص ميميرد. البته اين تصويري از نابود كردن به سختترين شيوه است چنان كه پادشاهان بر كساني كه خشم ميگيرند، همين شيوه را اعمال ميكنند. پس همينكه پيامبر اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم دركمال عافيت بهسر ميبرد، اين خود دليل صداقت وي است.
فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ
«پس هيچ كس از شما از او بازدارنده نيست» يعني: هيچ كس از شما بازدارنده آن پيام رسان از مجازات ما يا نجاتدهنده او از ما نيست، در صورتيكه بر ما دروغ بربندد پس با آن كه چنين مجازاتي براي او مسلم است چگونه بهخاطر شما از روي تكلف بر ما دروغ ميبندد؟.
وَإِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ
«و آن پندي براي متقيان است» يعني: بيگمان قرآن پندي براي اهل تقوي است زيرا اين متقيانند كه از آن بهره ميگيرند.
وَإِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنكُم مُّكَذِّبِينَ
«و ما به يقين ميدانيم كه بعضي از شما» اي مردم «تكذيبكنندهايد» قرآن را؛ با وجود اين بيان روشن و مسلما ما شما تكذيب كنندگان را در برابر اين تكذيبتان مجازات ميكنيم.
وَإِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكَافِرِينَ
«و هرآينه آن» يعني: قرآن، يا تكذيب به قرآن «حسرتي است» و ندامتي «بر كافران» در روز قيامت؛ آنگاه كه پاداش مؤمنان و عذاب تكذيبكنندگان را ميبينند.
وَإِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ
«و هرآينه قرآن حقاليقين است» يعني: قرآن محض يقين است زيرا از نزد خداي عزوجل ميباشد پس هيچ شكي در آن وجود ندارد و هيچ شبههاي را بهسوي آن راهي نيست.
فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ
«پس بهنام پروردگار بزرگ خود تسبيح بگوي» يعني: او را از آنچه كه سزاوار وي نيست، با گفتن تسبيح به پاكي ياد كن و او را به پاكي ياد كن از اينكه به دروغ بستن بر وي راضي باشي. همچنين او را به شكرانه آنچه كه بر تو وحي نموده است، تسبيح بگوي. يادآور ميشويم كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتن «سبحانالله العظيم» در ركوع را براي ما مشروع كردند پس اين همان تسبيح ركوع است.
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن جستجو دانلود نظرات شما درباره