تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
﴿سوره مجادله﴾
مدنی است و داراي 22 آيه است.
وجه تسميه: سبب نامگذاري آن به «مجادله» اين است كه با فرموده حق تعالي: (قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا... ) آغاز شده است. اين سوره بنا بر قول صحيح، مدني است. از كلبي نقل شده است كه گفت: تمام اين سوره در مدينه نازل شد، بجز اين فرموده حق تعالي: (مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ... ) كه در مكه نازل شد. اما عطا ميگويد: «ده آيه اول از آن مدني و بقيه آن مكي است».
قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا وَتَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (1)
«هرآينه خداوند سخن آن زني را كه درباره همسرش با تو مجادله ميكرد، شنيد» يعني: اجابت كرد و پذيرفت چنانكه در برخاستن از ركوع ميگوئيم: «سمع الله لمن حمده» يعني: خداوند جلّ جلاله براي كسي كه حمد وي را گفت، اجابت كرد و پذيرفت. تجادلك: يعني با تو درباره همسرش گفتوگو ميكرد «و شكايت ميكرد به خداوند» يعني: غم و نگراني و شكايت خود را بهسوي خداوند جلّ جلاله ميپراكند، بدان اميد كه حق تعالي كه شنواي شكايت وي است، اندوه و سختي وارده بر وي را برطرف سازد و راه گشايشي به رويش پديد آورد.
عائشه رضيالله عنها در بيان سبب نزول اين آيه ميگويد: بسيار بزرگ و با بركت است ذاتي كه شنوايي او همه چيز را فراگرفته است؛ من سخن خوله دختر ثعلبه را شنيدم آن گاهكه از شوهرش نزد رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم شكايت ميكرد و درحاليكه برخي از آن را از من مخفي ميداشت، ميگفت: «يا رسولالله! شوهرم اوسبنصامت جوانيام را خورد، شكمم را براي او پراكندم (يعني فرزندان بسياري براي او به دنيا آوردم) تا آنكه چون سنم بالا رفت و از بچه آوردن ماندم، اينك از من ظهار كرده است. بارخدايا! من بهسوي تو شكايت ميكنم». عائشه رضيالله عنها ميافزايد: پس او پيوسته به بارگاه الهي ناله و زاري ميكرد تا آنكه جبرئيلعلیه السلام اين آيات را فرود آورد. در كتب حديث آمده است كه اوسبنصامت رضی الله عنه ـ از انصار ـ در خلال يك جنگ لفظي به خوله همسرش گفت: «تو بر من همانند پشت مادرم هستي»[1]. اما در دم از گفتن اين سخن پشيمان شد و خوله را بهسوي خويش فراخواند. ولي خوله سرباز زد و گفت: سوگند به ذاتي كه جانم در يد اوست، به من نميرسي ـ درحاليكه گفتي آنچه را كه گفتي ـ تا آن گاه كه خدا جلّ جلاله و رسولش صلّی الله علیه و آله و سلّم در اين باره حكم كنند. پس نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و ماجرا را به ايشان گفت و اضافه كرد؛ يا رسولالله! اگر برايم در بازگشت به شوهرم رخصتي مييابيد، هم دل من و هم دل شوهرم را آرام گردانيد و ما را از اين پريشاني برهانيد. اما رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «تا كنون درباره تو به چيزي دستور داده نشدهام». در روايت ديگري آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «به نظرم تو بر وي حرام گرديدهاي». خوله گفت: اما او نامي از طلاق نبرد. پس در اين باره مكررا با رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتوگو كرد اما چون اين سخنان مكرر وي جوابي دلخواه به بار نياورد، به زاري به پيشگاه خداي متعال چنين ناليد: بارخدايا! من نزد تو از حاجتمندي و سختي حال خود شكايت ميبرم. بارخدايا! كودكاني دارم خردسال كه اگر آنان را به اوس بپيواندانم ضايع ميشوند و اگر آنان را به خود بپينوندانم، گرسنه ميمانند... لذا پي هم سرش را بهسوي آسمان بالا ميكرد و ميگفت: «اللهم إني أشكو إليك، اللهم فأنزل علي لسان نبيك: بار خدايا! من بهسوي تو شكايت ميبرم. بارخدايا! (حل مشكلم را) بر زبان نبي خود نازل كن». تا سرانجام در باره وي قرآن نازل شد. آنگاه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر وي خواندند: (قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا... ) .
«و خداوند گفتوگوي شما دو تن را ميشنود» يعني: سخناني را كه خوله با رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در اين مورد رد و بدل ميكردند «هرآينه الله شنواي بيناست» پسهر شنيدنياي را ميشنود و هر ديدنياي را ميبيند و از جمله آنچه را كه ميان پيامبرش و آن زن روي داد. از اين آيات دانسته ميشود كه شكوه كردن بهسوي خداوند جلّ جلاله از غم و اندوه و دلتنگي، مفيدترين و مؤثرترين راه درمان است چنانكه خداوند متعال شكواي خوله را شنيد و به دادخواهي وي آمد و انتظار و اميدش را برآورده كرد زيرا خوله به فضل و احسان پروردگارش يقيني واثق داشت.
الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنكُم مِّن نِّسَائِهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِي وَلَدْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنكَراً مِّنَ الْقَوْلِ وَزُوراً وَإِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (2)
آن گاه حق تعالي در اجابت دعاي خوله، حكم ظهار را چنين بيان كرد: «آنان كه از شما» مؤمنان «با زنان خود ظهار ميكنند» ظهار اين است كه مرد به زنش بگويد: تو بر من همانند پشت مادرم هستي. يعني در حرمت. و سائر محارم نيز در حكم خود همچون مادرند. پس قصد مرد از ظهار، تشبيه زن يا عضوي ازوي به يكي از محارم نسبي، يا سببي، يا رضاعي خويش به قصد تحريم است كه اين در دوران جاهليت از سختترين صيغههاي طلاق بود. بنابراين، كسي كه به زنش چنين سخني بگويد، به اجماع علما ظهار كرده است و خلافي در اين نيست. آري! كساني كه با زنان خود ظهار ميكنند: «آن زنان مادران ايشان نيستند» پس سخني كه شوهران با بهكار بردن صيغه ظهار به زنانشان ميگويند، سخني است دروغ، حرام و منكر. اين تعبير قرآني، مفيد توبيخ و سرزنش ظهاركنندگان است. «مادرانشان جز كساني كه آنان را زادهاند، نيستند و بيگمان آنان سخني ناپسند و دروغ ميگويند» يعني: بيگمان ظهاركنندگان با گفتن اين سخن به همسران خويش، سخني زشت و ناپسند ميگويند كه شرع آن را انكار ميكند. منكر: هر چيزي استكه شرع، عقل و طبع آن را انكار كند و ناپسند بدارد. زور: دروغ و بهتان است زيرا زن در حرمت خود هيچ شباهتي به مادر ندارد. «و هرآينه الله عفوكننده آمرزگار است» عفو: يعني حق تعالي بسيار بخشاينده و بسيار آمرزنده است؛ آن گاه كه پرداخت كفاره را راه نجاتي برايشان از اين منكر گردانيد. يا آمرزگار است آنچه را كه در دوران جاهليت از آنان در اين مورد سر زده بود. شايان ذكر است كه ضابطه نزد حنفيها و مالكيها در شخص ظهاركننده اين است كه ظهار هر شوهر مسلمان عاقل و بالغي واقع ميشود اما ظهار ذمي صحت ندارد و حكمي هم بر آن مترتب نميشود. ولي ضابطه نزد شافعيها و حنبليها اين است كه: هر كس طلاقش صحيح بود، ظهارش نيز صحيح است؛ و آن هر شخص عاقل و بالغي است، اعم از اينكه مسلمان باشد يا كافر بنابراين، ظهار شخص ذمي نيز صحت دارد.
وَالَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِن نِّسَائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن يَتَمَاسَّا ذَلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (3)
حكم ظهاركننده اين است: «و كساني كه با زنان خود ظهار ميكنند، سپس از آنچه كه گفتهاند بر ميگردند» يعني: به قصد جماع و مقاربت با زن خود كه قبلا بر آن بودهاند، برگشته و از قصد تحريم عدول ميكنند. اين برگشت نزد شافعي با نگاه داشتن زن ظهاركننده در قيد ازدواج به مدت زماني است كه امكان مفارقت براي شوهر در آن مدت وجود دارد، يعني برگشت وي با طلاق ندادنش پس از ظهار است. نزد ابوحنيفه: برگشت شوهر، با مباح كردن بهرهبرداري از وي بر خود ولو با نگاه شهوتآميز است. نزد مالك: برگشت شوهر، با عزم نمودن وي برجماع است. و نزد حسن بصري و امام احمد: برگشت شوهر، با جماع است. «پس آزاد كردن بردهاي است» يعني: بر مردان ظهاركننده به سبب آنچه كه از صيغه ظهار گفتهاند؛ آزاد كردن بردهاي ـ يعني كنيز يا غلام مملوكي ـ واجب است و نيز ـ نزد جمهور بجز احناف ـ واجب است كه برده آزاد كرده مؤمن باشد؛ «پيش از آنكه زن و مرد با همديگر تماس گيرند» يعني: پيش از آنكه يكي از آنها از ديگري بهرهبرداري جنسي نمايند. مراد از تماس در اينجا ـ نزد حسن بصري ـ جماع است اما احناف آن را به هرگونه بهرهبرداري جنسياي تفسيركردهاند. بنابراين، براي ظهاركننده جواز ندارد كه با زن ظهاركرده خود جماع (مقاربت) يا بهرهبرداري جنسي نمايد تا آن گاه كه كفاره نميدهد «اين» حكم مذكور «به آن اندرز داده ميشويد» يعني: به آن امر ميشويد، يا به وسيله آن از ارتكاب ظهار بازداشته ميشويد «و خداوند به آنچه ميكنيد آگاه است» پس چيزي از اعمالتان بر او پنهان نميماند و بدانيد كه شما را در قبال آن جزا ميدهد.
فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ مِن قَبْلِ أَن يَتَمَاسَّا فَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً ذَلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ (4)
«پس هر كس كه آن را نيافت» يعني: هر كس در ملك خويش بردهاي نيافت و به پرداخت قيمت آن نيز قادر نشد، يا بردهاي نيافت كه آن را خريداري كند، مانند زمان حاضر؛ «پس بر وي روزه داشتن دو ماه پيدرپي است پيش از آنكه آن دو با يكديگر تماس گيرند» يعني: بر شوهر است كه دو ماه متوالي روزه بدارد و درخلال آن دو ماه هيچ روزي را نخورد پس اگر بدون عذر روزي را خورد، بايد روزه را از سربگيرد همچنان اگر با زن ظهارشده خود در شب يا روز به عمد جماعكرد، بايد روزه را از سر بگيرد. شافعي رحمه الله ميگويد: اگر در شب جماع كرد، روزه را از سر نگيرد زيرا شب محل روزه نيست اما رأي ابوحنيفه و مالك رحمهماالله خلاف اين است. «پس كسي كه نتوانست» يعني: نتوانست دو ماه پيدرپي روزه بگيرد؛ بهسبب پيري، يا بيمارياي مزمن، يا اشتهاي مفرط به مقاربت جنسي «پس در آن صورت، بايد به اطعام شصت مسكين بپردازد» براي هر مسكين نصف صاع[2] از گندم، يا يك صاع از خرما يا جو در نزد احناف و يك مد[3] از گندم، يا نصف صاع از خرما يا جو در نزد شافعيها و حنبليها. البته پرداخت كفاره قبل از تماس يا بهرهگيري جنسي است. ظاهر فرموده حق تعالي: (فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً) دليل برآن است كه ناگزير بايد عدد شصت کامل باشد بنابراين، اگر يك مسكين را به مدت شصت روز اطعام كرد ـ در نزد جمهور ـ از او پذيرفته نيست اما در نزد احناف اطعام يك نفر در شصت روز نيز جايز و پذيرفته است و هم جايز است كه شصت مسكين را به يكباره اطعام كند تا سير شوند، يا به آنان چيزي بدهد كه سيرشان گرداند.
علما بر اين امر كه پرداخت كفاره ظهار ترتيب دارد، اتفاق نظر دارند. يعني: در مرتبه اول آزادسازي برده است و در صورت نيافتن برده، روزه گرفتن و در صورت ناتواني از گرفتن روزه، كفاره آن طعام دادن شصت مسكين است. همچنين فقها اتفاق نظر دارند بر اينكه اگر كسي قبل از پرداخت كفاره جماع كرد، پروردگارش را نافرماني كرده و گنهكار شده است ولي بر او كفاره خاصي نيست و بايد توبه و استغفار نمايد و در عين حال كفاره ظهار بر ذمه وي برقرار ميماند و حرمت همسرش نيز بر وي باقي ميماند تا كفاره بدهد. خاطرنشان ميشود كه تفصيل احكام ظهار در كتابهاي فقه آمده است.
«اين براي آن است كه به الله و پيامبرش منقاد شويد» يعني: به اين احكام حكم كرديم تا به اين اوامر و مشروعات خداوند جلّ جلاله باور و تصديق كنيد لذا در برابر حدود شرع بايستيد و از آن تجاوز نكنيد و به ارتكاب ظهار كه سخن منكر، دروغ و بهتاني بيش نيست، برنگرديد «و اين» احكام ياد شده «حدود خداوند است» پس از حدود و مرزهايي كه او براي شما مقرر و معين كرده است تجاوز نكنيد لذا حق تعالي براي شما بيان كرده است كه ظهار معصيتي است و اگر مرتكب آن شديد، اداي كفاره آن موجب عفو و مغفرت ميشود «و براي كافران» يعني: براي كساني كه در برابر حدود خداوند جلّ جلاله توقف نميكنند؛ «عذابي دردناك است» هم در دنيا و هم در آخرت.
إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ كُبِتُوا كَمَا كُبِتَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَقَدْ أَنزَلْنَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ (5)
«بيگمان كساني كه با خداوند و پيامبرش محاده ميكنند ذليل شدند» مانند ذلت ونگونسارياي كه در روز بدر به مشركان دست داد، چرا كه خداي عزوجل با قتل واسارت و سركوب، خوار و ذليلشان گردانيد «چنانكه ذليل شدند كساني كه پيش از آنان بودند» يعني: به مانند خواري و خفت كفار امتهاي گذشته كه به سبب مخالفت با پيامبران خود، ذليل و حقير و بيمقدار شدند. محاده: ستيز، دشمني ومخالفت و در اصل به معناي ممانعت است، از اين جهت به دربان حداد گفته ميشود. مكبوت: كسي است كه به خواري درافتاده است. «و به راستي آياتي بينات را فرود آورديم» درباره كساني از امتهاي پيشين كه با خدا و رسولش سر ستيز گرفتند. بهقولي: مراد از آيات بينات؛ معجزات است «و كافران را عذابي مهين است» مهين: عذابي است كه صاحبش را خوار، بيمقدار و ذليل ميگرداند و عزت و اعتبار وي را از بين ميبرد.
يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا أَحْصَاهُ اللَّهُ وَنَسُوهُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (6)
«روزي كه خداوند همگي آنان را يكجا برانگيزد» در يك زمان و بدون استثنا، بهگونهاي كه كسي از آنان باقي نماند كه از گور برانگيخته نشده باشد «سپس آنان را از آنچه كرده بودند» در دنيا از اعمال زشت؛ «خبر دهد» با وجود كثرت و اختلاف انواع آن اعمال؛ تا حجت بر آنها تمام گردد و خجالت و شرمساري آنها برملا شود «خداوند آن را در شمار آورده است» يعني: چيزي از اعمالشان از نزد وي فوت نگرديده است بلكه همه نزد وي معلوم و مشخص است «و اما آنها آن را» يعني: اعمال خود را «فراموش كردهاند» و آن را به ياد نميآورند؛ يا به سبب بسياري اعمال زشتشان، يا به جهت بياعتنايي و اهميت ندادنشان به آن پس بناگاه همه اين اعمال را حاضر و نوشته شده در نامههاي اعمال خود مييابند «و خداوند بر همه چيز گواه است» يعني: آگاه و ناظر است پس چيزي بر وي غايب و پنهان نميماند.
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِن ذَلِكَ وَلَا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (7)
«آيا نديدي» به قلب و عقل خود «كه خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمين است ميداند؟» يعني: آيا ندانستي كه علم خداوند جلّ جلاله به آنچه كه در آسمانها و زمين است، محيط ميباشد به نحوي كه هيچ چيز از آنها بر وي مخفي نميماند «هيچ رازگويياي ميان سه تن نيست مگر اينكه او چهارمين آنهاست» و باآنان در اطلاع بر اين رازگويي مشاركت دارد. نجوي: برگرفته از نجوه است و نجوه: زميني است بلند و مرتفع. وجه مناسبت اين است كه رازگويان در جايي بلند به تنهايي با يكديگر خلوت ميكنند تا كسي به رازگوييشان گوش فراندهد «و نه ميان پنج تن مگر اينكه او ششمين آنهاست» زيرا حق تعالي با هر كس و هر تعدادي همراه است، چه كم باشند و چه بسيار، او نهان و آشكار همه را ميداند و هيچ امر مخفياي بر وي پنهان نميماند «و نه كمتر از اين و نه بيشتر» يعني: كمتر از عدد مذكور، چون يك تن و دو تن و بيشتر از آن؛ مانند شش تن و هفت تن نيست «مگر اينكه او با آنهاست» پس آنچه را كه در ميان خود رازگويي ميكنند، ميداند و چيزي از رازهايشان بر او مخفي نميماند؛ «هر جا كه باشند» و در هر مكاني از مكانها كه قرار داشته باشند «سپس آنان را آگاه ميكند» يعني: آنان را خبر ميدهد «در روز قيامت از آنچه كردهاند» پس در قبال آن جزايشان ميدهد لذا آنها بايد بدانند كه رازگويي و نجوايشان بر او مخفي نبوده است. البته اعلام و خبر دادن حق تعالي از رازگوييهاي كساني كه در ميان هم به بدي نجوي ميكردند بهخاطر آن نيز هست كه اعلام آن، توبيخ و سركوبي برايشان و الزامآور حجت عليه آنان باشد «بيگمان خداوند به هر چيز داناست» به طور يكسان؛ اعم از امور آشكار و امور نهان.
ابنعباس رضی الله عنه در بيان سبب نزول آيه كريمه ميگويد: روزي ربيعه و حبيب پسران عمرو و صفوانبناميه با يكديگر بهطور خصوصي صحبت ميكردند پس يكي از آنان به دو تن ديگر گفت: بهنظر شما آيا خداوند آنچه را كه هماكنون ما با يكديگر ميگوييم، ميداند؟ ديگري گفت: او بعضي از آن را ميداند و بعضي ديگر را نميداند. سومي گفت: اگر بعضي را بداند پس يقينا همه آن را ميداند. همان بود كه اين آيه نازل شد.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوَى ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَيَتَنَاجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِيَتِ الرَّسُولِ وَإِذَا جَاؤُوكَ حَيَّوْكَ بِمَا لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ وَيَقُولُونَ فِي أَنفُسِهِمْ لَوْلَا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِمَا نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمَصِيرُ (8)
ابنابي حاتم در بيان سبب نزول اين آيه روايت ميكند: در ميان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ويهود متاركهاي بود اما يهود دست از شيطنت برنداشتند و هرگاه مردي از اصحاب رضی الله عنهم از نزدشان ميگذشت، مينشستند و در ميان هم به سرگوشي و رازگويي پرداخته با چشم و ابرو اشارات و كناياتي رد و بدل ميكردند تا آن مؤمن گمان كند كه آنها درباره قتل وي، يا در امري كه ناخوشايند وي است با هم نجوي ميكنند. بنا به روايتي ديگر: منافقان نيز همين كار را ميكردند پس رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آنها را از نجوي نهي كردند اما باز هم آنها از نجوي دست برنداشتند، همان بود كهنازل شد: «آيا بهسوي كساني نديدي كه از نجوي نهيشدند، سپس به آنچه كه از آننهي شدهاند باز ميگردند و با هم به گناه نجوي ميكنند» يعني: به غيبت و آزار دادن مؤمنان و مانند اين از گناهان ديگر؛ چون دروغ، ظلم و توطئه عليه مسلمانان «و» با هم راز ميگويند به «عدوان» يعني: به سخناني كه تعدي عليه مؤمنان است «و» با هم راز ميگويند به «نافرماني از پيامبر» يعني: به مخالفت با وي «و چونبه نزدت آيند بر تو به نحوي درود ميگويند كه خداوند تو را به آن درود نگفته است» يهوديان چون نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ميآمدند، ميگفتند: «السام عليك: مرگ برتو» و ظاهرا اينگونه وانمود ميكردند كه به پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم سلام گفتهاند در حالي كه باطنا مرگ را اراده داشتند. و رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در پاسخ آنان ميگفتند: «وعليكم: بر خود شما باد».
چنانكه در بيان سبب نزول اين بخش از آيه كريمه از عائشه رضيالله عنها روايت شده است كه فرمود: گروهي از يهوديان نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند و گفتند: «السام عليك يا أبا القاسم». من در پاسخ آنها گفتم: «السام عليكم و فعل الله بكم: مرگ بر خود شما و خدا شما را بميراند و نابود كند». رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: ساكت باش اي عائشه! زيرا خداوند متعال بدگويي و بد زباني را دوست ندارد. گفتم: يا رسول الله! آيا نميدانيد كه آنها چه ميگويند؟ فرمودند: آيا نميبيني كه سخنشان را به خودشان بر ميگردانم؟ (و بدون زيادهروي) ميگويم: «و عليكم: بر خود شما باد!». آن گاه اين بخش از آيه نازل شد.
«و در دلهاي خويش» يعني: در ميان خويش «ميگويند: چرا به خاطر آنچه ميگوييم خداوند عذابمان نميكند؟» يعني: اگر محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم به راستي پيامبر بود، بايد خداوند جلّ جلاله بهخاطر اهانت و استخفافي كه اين سخن ما نسبت به وي در بر دارد، ما را عذاب ميكرد. اما آنها غافل از اين بودند كه خداوند متعال حليم است پس به تعذيب كسي كه خود وي را دشنام دهد تعجيل نميكند چه رسد به كسي كه پيامبرش را دشنام داده است!! بهقولي معني اين است: اگر او پيامبر ميبود، بايد اين سخنش در مورد ما كه ميگويد: «و عليكم: مرگ بر خود شما باد!» اجابت ميشد و همينكه او اين سخن را ميگفت، بيدرنگ مرگ بر ما فرود ميآمد؛ «جهنم آنان را بس است» از روي عذاب، يعني عذاب جهنم برايشان از مرگ عاجل و در دم كفايتگر است «به آن درآيند پس چه بد سرانجامي است» يعني: جهنم چه بد بازگشتگاهي است.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَنَاجَيْتُمْ فَلَا تَتَنَاجَوْا بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِيَتِ الرَّسُولِ وَتَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (9)
«اي مؤمنان، چون با يكديگر راز ميگوييد بايد كه به گناه و تعدي و نافرماني پيامبر راز نگوييد» چنانكه يهود و منافقان چنين ميكنند «و در باب نيكوكاري و پرهيزگاري» يعني: در طاعت و ترك معصيت «راز گوييد و از خداوندي كه بهسوي او محشور ميشويد» براي حساب «پروا كنيد» و بدانيد كه او شما را در برابر اعمالتان جزا ميدهد.
إِنَّمَا النَّجْوَى مِنَ الشَّيْطَانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَيْسَ بِضَارِّهِمْ شَيْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (10)
«جز اين نيست كه نجوي» يعني: راز گفتن به گناه و تجاوز و نافرماني پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم «از شيطان است» يعني: از آرايشدهي و وسوسهافگني شيطان است «تا مؤمنان را اندوهگين كند» يعني: او گفتوگوي محرمانه به قصد گناه، تجاوز و نافرماني از پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم را به خاطر آن آرايش ميدهد تا مؤمنان را به اندوه و غم درافگند زيرا چنين رازگوييهايي سبب ايجاد اين واهمه در آنان ميشود كه چه بسا توطئهاي عليه آنان سازمان داده شده و نيرنگي عليه آنان سنجيده ميشود و رازگوييها در اين گونه موارد است «و هيچ زيان رساننده به ايشان نيست» يعني: شيطان يا رازگويياي كه شيطان آن را ميآرايد، به مؤمنان هيچ زياني نميرساند «مگر به اذن الله» يعني: جز به مشيت و علم وي «و مؤمنان بايد فقط بر خداوند توكل كنند» يعني: بايد كار خود را به او موكول كرده، تمام شئون خويش را به او سپرده و از شر شيطان به او پناه ببرند و از مخاوفي كه شيطان برايشان ميآرايد، پروايي نداشته باشند. در حديث شريف به روايت بخاري، مسلم و غير آنان از ابنمسعود رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «إذا كنتم ثلاثة فلا يتناجي اثنان دون الثالث، فإن ذلك يحزنه: هرگاه شما سه تن بوديد پس نبايد دو تن جدا از نفر سوم راز گويند زيرا اين كار او را اندوهگين ميسازد». و اين از آداب اسلام است. پس هرگاه سه تن در جايي بودند، نبايد دو تن از آنان با هم رازگويي كنند تا آن گاه كه نفر چهارمي پيدا شود كه با آن نفر سوم سخن بگويد چنانكه ابنعمر رضی الله عنه چنين ميكرد. البته همه اعداد در اين حكم يكسان است؛ يعني چهار نفر با هم در حضور شخص پنجمي، يا صد نفر و بيشتر مثلا در حضور يك تن با هم رازگويي نكنند چرا كه اين اندوه و نگراني در مورد آن يك تن تحقق پيدا ميكند بلكه حزن و اندوه او در حضور جمع بسياري كه با هم مشغول رازگويياند و فقط او را از اين جمع تنها ميگذارند، بسيار بيشتر است. دليل اينكه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فقط از سه تنياد نمودند اين است كه عدد سه نخستين عددي است كه اين معني در آن متصور ميباشد اما ظاهر حديث تمام احوال و تمام زمانها را در بر ميگيرد و رأي جمهور علما نيز همين است. همچنين يكسان است كه رازگويي در امر واجبي باشد، يا در امر مستحب يا در امر مباحي زيرا اين معني در همه آنها وجود پيدا ميكند.
قتاده در بيان سبب نزول آيه كريمه ميگويد: منافقان در ميان هم رازگويي ميكردند و اين امر مؤمنان را بر سر خشم ميآورد و برايشان سنگين تمام ميشد پس خداي عزوجل اين آيه را نازل نمود.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَإِذَا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (11)
قتاده و مجاهد در بيان سبب نزول آيه كريمه ميگويند: اصحاب در جاي گرفتن به مجلس رسولاكرم صلّی الله علیه و سلّم با همديگر رقابت ميكردند و هر يكي از آنان ميشتافت تا جايگاهش به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نزديكتر باشد لذا دستور داده شدند تا براي يكديگر جاي باز كنند. به روايتي ديگر: اين آيه در روز جمعه نازل شد زيرا گروهي از اهل بدر به مسجد آمدند و جاي تنگ بود پس كسي برايشان جاي باز نكرد بناچار بر پا ايستادند پس رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم تعدادي را به شمار آنان بر پا ساختند و بدريان را به جايشان نشاندند اما اين كار بر آن گروه ناخوش آمد، همان بود كه نازل شد: «اي مؤمنان! چون به شما گفته شود كه گشاده بنشينيد پس جاي را گشاده كنيد» و حسن ادب را با يكديگر رعايت كنيد؛ از طريق جاي باز كردن در مجلسو عدم تنگ گرفتن جاي بر همديگر «تا خداوند براي شما گشاده كند» يعني: جاي را گشاده كنيد تا خداوند جلّ جلاله براي شما در بهشت گشايش پديد آورد.
حكم اين آيه درباره هر مجلسي كه مسلمانان براي خير و دريافت پاداش الهي در آن اجتماع ميكنند، عام است؛ خواه آن مجلس، مجلس جهادي و جنگي باشد، يا مجلس ذكر، يا در نماز جمعه و هر كس جلوتر از ديگران در مكاني سبقت گرفت، به آن مكان ذيحقتر است ولي بايد براي برادر مسلمان خويش نيز جاي باز كند. در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «لا يقم الرجل من مجلسه ثم يجلس فيه، ولكن تفسحوا وتوسعوا: شخص، شخص ديگري را از محل نشستن وي برنخيزاند تا خود در آن بنشيند ولي جاي باز كنيد و گشاده داريد».
آيه كريمه دلالت ميكند بر اينكه هر كس بر بندگان خدا جلّ جلاله درهاي خير و رحمت را بگشايد، خداوند جلّ جلاله بر او درهاي خير دنيا و آخرت را ميگشايد. پس سزاوار نيست كه آيه كريمه را فقط به گشاده كردن جاي در مجالس مقيد و محدود گردانيم بلكه مراد از آن: رساندن خير براي مسلمان و داخل نمودن سرور و شادي در قلب وي است، از اين جهت رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «ومن يسر علي معسر يسر الله عليه في الدنيا والآخرة، والله في عون العبد ما كان العبد في عون أخيه : هر كس بر تنگدستي آسان بگيرد، خداي عزوجل بر او در دنيا و آخرت آسان ميگيرد و خداوند در ياري بنده خويش است تا آن گاه كه بنده در ياري برادر مسلمان خود باشد». البته رعايت اين ادب خاص، در غرس محبت و حس احترام در دلها نسبت به يكديگر اثر بس شگرفي دارد. در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به همانجايي از مجلس مينشستند كه جاي نشستن به آن منتهي ميشد ولي صدر مجلس از همانجايي آغاز ميشد كه ايشان در آن مينشستند و اصحاب جلّ جلاله بنابر مراتبي كه داشتند، در مجلس آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم مينشستند پس صديق رضی الله عنه از جانب راست ايشان مينشست، عمر رضی الله عنه از جانب چپ ايشان و پيش روي ايشان هم غالبا عثمان و علي رضيالله عنهما مينشستند؛ زيرا آن دو از كاتبان وحي بودند و رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آنها را بدان مأمور كرده بودند. همچنين در حديث شريف به روايت ابن مسعود رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «ليلني منكم أولوالأحلام والنهي ثم الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم: بايد كه صاحبان انديشه و خرد از شما به من نزديك شوند، سپس كساني كه نزديك به ايشانند (در خرد و مرتبت) سپس كسانيكه نزديك به ايشانند». اين توصيه به خاطر آن بود كه: اهل خرد و رأي آنچه را كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم ارشاد ميفرمودند درك ميكردند و ميفهميدند به همين جهت تعدادي از افراد را به برخاستن امر كردند تا بدريان بهجاي آنها بنشينند. يا آنان را بدان جهت به برخاستن امر كردند كه آنها در حق بدريان كوتاهي كرده بودند. يا براي آنكه بدريان نيز بهره خويش را از علم برگيرند چنانكه آن گروه برگرفتهاند. يا براي تعليم اين ادب كه اهل فضل را بايد مقدم داشت، از اين جهت خداوند متعال ميفرمايد: «و چون گفته شود برخيزيد پس برخيزيد» يعني: اگر از برخي نشستهگان در مجلس خواسته شد كه از جاهاي خود برخيزند تا اهل فضل در دين و اهل علم به خداوند جلّ جلاله و دينش در آن بنشينند پس بايد كه برخيزند.
اين دستور شامل اين نيز ميشود كه اگر صاحب مجلس براي كساني كه در مجلس وي دعوت شدهاند گفت: برخيزيد، لازم است كه اجابت كنند.
اگر كسي ديگري را مأمور كرد تا زود هنگام به مسجد رفته و براي او جايي بگيرد، يا سجادهاي را به اين منظور فرستاد، اين كار مكروه نيست.
كسي كه به جايي نشست سپس به خاطر حاجتي از آنجا برخاست و مجددا به آن برگشت، او به جاي خويش سزاوارتر است.
اما فقها درباره اين مسئله كه آيا ايستادن در جلوي شخص تازه وارد جواز دارد يا خير؟ اختلاف نظر دارند، بعضي آن را اجازه دادهاند با استناد به حديث شريف: «قوموا إلي سيدكم: براي سرورتان برخيزيد» كه در شأن سعدبن معاذ رضی الله عنه ـ بههنگام خواستن او از سوي رسولاكرم صلّی الله علیه و سلّم براي داوري در مورد يهوديان بنيقريظه ـ وارد شده است و بعضي آن را با استناد به اين حديث شريف منع كردهاند: «من أحب أن يتمثل له الرجال قياما فليتبوأ مقعده من النار: هر كس دوست دارد كه مردم براي او به احترام برپا ايستند، بايد كه به جاي نشستن خود از آتش جاي گيرد». برخي از فقها هم به تفضيل قايل شده و گفتهاند: ايستادن در جلو روي كسي كه از سفر ميآيد و در جلو روي حاكم در محل ولايتش جواز دارد. اما اينكه ايستادن در برابر اشخاص را رسم و سنت دائمي خويش بگردانيم؛ درست نيست و اين كار از شعار عجم ميباشد زيرا در نظر بايد داشت كه كسي از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نزد اصحابشان رضی الله عنهم محبوبتر نبود اما چون آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم بهمجلس وارد ميشدند، اصحاب برايشان بپا نميخاستند زيرا ميدانستند كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از اين كار كراهت دارند چنانكه ابنكثير نقل كرده است.
«خداوند كساني از شما را كه ايمان آوردهاند و كساني را كه علم داده شدهاند به درجاتي رفعت ميدهد» يعني: خداوند جلّ جلاله كساني از شما را كه ايمان و علم داده شدهاند به درجات عالياي از كرامت در دنيا و پاداش آخرت رفعت ميدهد؛ با فراهم كردن بهره ايشان در اين دو سرا و از جمله اين درجات و مراتب، بالا نشاندن وي در مجالس است. امام احمد و مسلم روايت كردهاند كه نافعبنعبدالحارث كه والي عمر رضی الله عنه در مكه بود، با عمر رضی الله عنه در عسفان ملاقات كرد. عمر رضی الله عنه به وي گفت: چه كسي را بر اهل وادي جانشين خويش كردهاي؟ او پاسخ داد: ابن ابزي را كه مردي از بزرگان آزاده شده ما است. عمر رضی الله عنه فرمود: آيا برده آزاد شدهاي را بر ايشان جانشين كردهاي؟ نافع پاسخ داد: اي اميرالمؤمنين! آخر او قاري كتاب خدا جلّ جلاله است، عالم به فرايض است، قاضي است! عمر رضی الله عنه فرمود: آري! راست گفتي! اين پيامبر شما صلّی الله علیه و آله و سلّم بود كه در اين حديث شريف فرمود: «إن الله ليرفع بهذا الكتاب قوما ويضع به آخرين: بيگمان خداوند جلّ جلاله قومي را به وسيله اين كتاب رفعت ميدهد و ديگراني را پست ميگرداند». همچنين در حديث شريف به روايت عثمان رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «يشفع يوم القيامة ثلاثة: الانبياء، ثم العلماء، ثم الشهداء: در روز قيامت سه گروه شفاعت ميكنند: انبيا، سپس علما، سپس شهداء». از ابنعباس رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: «سليمانعلیه السلام در ميان علم ومال و ملك مخير ساخته شد؛ پس علم را اختيار كرد و به سبب علم؛ مال و ملك هم به وي داده شد».
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً ذَلِكَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَأَطْهَرُ فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (12)
«اي مؤمنان! هرگاه با پيامبر راز ميگوييد پس نخست پيش از نجوايتان صدقهاي تقديم داريد» يعني: چون خواستيد با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم در امري از امورتان به طور محرمانه سخن بگوييد، بايد قبل از رازگوييتان با وي، صدقهاي بدهيد. بيضاوي ميگويد: «در اين امر تعظيم و بزرگداشت رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، بهره و منفعتي براي فقرا، نهي از افراط در سؤال نمودن از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، ايجاد تمايز ميان مخلص و منافق و دوستدار آخرت از دوستدار دنياست». «اين» تقديم صدقه پيش از رازگويي با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم «براي شما بهتر و پاكيزهتر است» يعني: پاككنندهتر است براي نفسهاي شما زيرا طاعت خداي عزوجل در آن ميباشد «پس اگر نيافتيد، بيگمان خداوند آمرزگار مهربان است» يعني: هر كس از شما چنين صدقهاي را نيافت پس در راز گفتنش با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم بدون تقديم صدقه، گناهي بر وي مترتب نيست. خاطرنشان ميشود كه اين معني بر واجب بودن تقديم صدقه قبل از رازگويي دلالت ميكند زيرا بخشايش و آمرزش مطرح نميشود مگر به سبب ترك واجب.
أَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (13)
نقل است كه چون خداوند جلّ جلاله آيه قبل را نازل كرد، اهل باطل از نجواي خود با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم دست برداشتند زيرا آنان پيش از نجواي خود صدقهاي تقديم نميكردند و در عين حال اين كار بر اهل ايمان نيز دشوار آمد زيرا بسياري از ايشان به خاطر ضعف مالياي كه داشتند، از رازگويي با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دست كشيدند، همان بود كه خداوند متعال با نزول اين آيه حكم قبلي را از مؤمنان برداشت و برايشان تخفيف داد: «آيا ترسيديد كه پيش از نجوايتان صدقاتي را تقديم داريد؟» يعني: آيا در صورت تقديم صدقه از فقر و فاقه ترسيديد، يا از انفاق مال ترسيديد، چراكه از بخشيدن مال كراهت داريد؟ مقاتل ميگويد: «حكم تقديم نمودن صدقه قبل از نجوي با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم فقط به مدت ده شب جاري بود، سپس منسوخ شد». «حال كه نكرديد» يعني: حال كه امر به تقديم صدقه پيش از نجوي با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم را اجرا نكرديد، به سبب آنكه اين كار بر شما سنگين بود؛ «و خداوند هم از شما در گذشت» زيرا به شما در ترك اينكار رخصت داد؛ «پس نماز را بر پا داريد و زكات را بپردازيد و خدا و رسولش را اطاعت كنيد» يعني: اكنون كه از سوي شما در تقديم صدقه پيش از نجوي با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم سنگيني و كندي روي داد پس بر اقامه نماز و دادن زكات و طاعت خدا و رسولش پايداري ورزيد «و خداوند به آنچه ميكنيد آگاه است» پس بايد مراقب احوالتان باشيد. اين هم وعده و هم تهديد است.
ابنجرير در بيان سبب نزول دو آيه (12 ـ 13) از ابنعباس رضی الله عنه روايت كرده است كه فرمود: مسلمانان در سؤالكردن از رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم زيادهروي كردند تا بدانجا كه بر آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم فشار آمد پس خداي عزوجل خواست تا اين بار را از رسول خويش قدري سبك گرداند لذا آيه پيش فرستادن صدقه را نازل كرد و چون اين آيه نازل شد، بسياري از مردم از سؤال كردن دست كشيدند، آن گاه آيه: (أَأَشْفَقْتُمْ)نازل شد. مقاتلبن حيان ميگويد: اين آيه درباره توانگران نازل شد زيرا آنان در رازگويي با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم زيادهروي ميكردند و بر فقرا در مجالس غلبه نموده و عرصه را برايشان تنگ ساخته بودند تا بدانجا كه اين نجواهاي طولاني ايشان بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ناخوش آمد پس خداوند جلّ جلاله اين آيه را نازل فرمود و به دادن صدقه در هنگام رازگويي امر كرد پس چون تنگدستان چيزي را نيافتند و اهل گشايش و تمكن نيز بخل ورزيدند و اين حكم بر اصحاب دشوارآمد، همان بود كه آيه رخصت نازل شد. عليبنابيطالب رضی الله عنه ميگويد: «دركتاب خداوند متعال آيهاي است كه قبل از من كسي بدان عمل نكرده و بعد از من هم كسي به آن عمل نميكند؛ و آن آيه: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ... ) است زيرا من فقط يك دينار داشتم پس آن را فروختم و هرگاه كه با رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم راز ميگفتم، درهمي از آن را صدقه ميدادم تا آن دينار تمام شد، سپس اين آيه با آيه بعدي (أَأَشْفَقْتُمْ) منسوخ گرديد».
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِم مَّا هُم مِّنكُمْ وَلَا مِنْهُمْ وَيَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (14)
«آيا نديدي» و نگاه نكردي؟ يا معني اين است: به من خبر بده! و اين اسلوبي بياني است كه مراد از آن به تعجب افگندن مخاطب ميباشد. آري! آيا نديدي «بهسوي كساني كه با قومي دوستي ورزيدند» آنان منافقان بودند و با قومي دوستي ورزيدند «كه خداوند برآنان خشم آورده است» كه اين غضب شدگان، قوم يهودند «نه از شما هستند و نه از آنان» يعني: اين منافقان نه از شما هستند و نه از يهوديان چنانكه در آيه ديگري فرموده است: (مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَى هَؤُلاء وَلاَ إِلَى هَؤُلاء ): «در ميان اين و آن مترددند، نه با اينانند و نه با آنان» «نساء / 143». اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد از آنان يهود باشند؛ يعني اي مؤمنان! نه يهوديان از شما هستند و نه از منافقان پس چرا منافقان با آنان دوستي ميورزند «و بر دروغ سوگند ميخورند» يعني: منافقان به دروغ سوگند ميخورند كه مسلمانند، يا به دروغ سوگند ميخورند كه اخبار و رازهاي مسلمانان را به يهوديان انتقال ندادهاند «وآنان ميدانند» يعني: حال آنكه آنان خود بطلان امري را كه بر آن سوگند خوردهاند ميدانند و ميدانند كه اين سوگند دروغ است و حقيقت ندارد.
ابنابيحاتم در بيان سبب نزول روايت كرده است: اين آيه درباره عبدالله بن نبتل منافق نازل شد كه با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم همنشيني ميكرد، آن گاه سخنان ايشان را به يهوديان ميبرد پس روزي رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در حجرهاي از حجرههاي همسرانشان بودند كه بناگاه فرمودند: «همينك مردي بر شما وارد ميشود كه قلب وي قلب جبار (طغيانگر متكبر ستمگر) است و با دو چشم شيطان مينگرد». در اين اثنا عبدالله بننبتل كه چشمان كبودي داشت وارد شد پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به او گفتند: «چرا تو و يارانت مرا دشنام ميدهيد؟». اما او سوگند ياد كرد كه اين كار را نكرده است. ولي رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند: «تو چنين كردهاي». پس از حجره بيرون رفت و ياران خويش را آورد، آنان نيز به خدا سوگند ياد كردند كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را دشنام ندادهاند. در اين هنگام اين آيه كريمه نازل شد.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَاباً شَدِيداً إِنَّهُمْ سَاء مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (15)
«خداوند براي آنان عذابي سهمگين آماده كرده است» به سبب موالات و دوستيشان با يهود و سوگند خوردنشان به دروغ «هرآينه بد است آنچه ميكردند» از اعمال زشت و ننگيني كه بر آن خو كردهاند.
اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ (16)
«سوگندهايشان را سپر گرفتهاند» يعني: اين منافقان سوگندهاي دروغيني را كه بر مسلمان بودن خود ميخورند، وقايه و سپري براي خونهايشان قرار دادهاند تا به اتهام كفر كشته نشوند بنابراين، زبانهايشان از بيم كشته شدن ايمان آورده است درحالي كه دلهايشان مؤمن نيست «پس مردم را از راه الله باز داشتند» يعني: مردم را از اسلام بازداشتند؛ به سبب دلسرد ساختن و سست نمودن ديگران از روي آوردن به اسلام، حقير نشان دادن كاروبار مسلمانان و تضعيف شأن و شوكت ايشان «پس براي آنان است عذابي مهين» يعني: عذابي خفتبار كه خوار و بيمقدارشان ميگرداند.
لَن تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُم مِّنَ اللَّهِ شَيْئاً أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (17)
«هرگز اموال و اولادشان چيزي» ولو اندك «از عذاب خدا را از آنان دفع نميكند. اين گروه» موصوف به آنچه كه ذكر شد «اصحاب دوزخاند» و از آن جدايي و مفارقت ندارند «آنان در آن جاويدانند» نه از آن بيرون آورده ميشوند و نه در آن ميميرند.
يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَمَا يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَى شَيْءٍ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْكَاذِبُونَ (18)
«روزي كه خداوند ايشان را همه يكجا برانگيزد» بيآنكه احدي از آنان بتواند از حساب و كتاب بگريزد «آن گاه به حضور او سوگند ميخورند چنانكه براي شما سوگند ميخورند» يعني: اين منافقان در روز قيامت نيز براي خداوند جلّ جلاله سوگند دروغ ميخورند چنانكه براي شما در دنيا سوگند ميخورند پس ميگويند: سوگند به تو اي خداوند! اي پروردگار ما! كه ما در دنيا چنين نكردهايم. اين از شدت شقاوت و بدبختي آنان است زيرا در حالي سوگند ميخورند كه حقايق در روز قيامت برملا گشته و همه امور از روي مشاهده، بديهي و نمايان شده است و هيچ راهي بهسوي دغلبازي نيست «و ميپندارند كه آنان بر چيزي هستند» يعني: در آخرت ميپندارند كه با اين سوگندهاي دروغين نفعي را بهسوي خود جلب نموده يا ضرري را از خويشتن دفع ميكنند چنانكه در دنيا نيز چنين ميپنداشتند «آگاه باشيد كه بيگمان آنان دروغگويند» اين تأكيدات متنوع كه ادوات متعدد تأكيد؛ چون: «الا»، «ان» و «هم» بر آن دلالت ميكند، بيانگر آن است كه آنان در دروغ به حد و مرزي رسيدهاند كه از ديگران گوي سبقت را ربودهاند.
ابنعباس رضی الله عنه در بيان سبب نزول اين آيه كريمه نظير روايتي را نقل نموده است كه در بيان سبب نزول آيه(14) گذشت.
اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُوْلَئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ (19)
«شيطان بر آنان دست يافته است» يعني: شيطان بر آنان چيره و مسلط شده و احاطه نموده است «پس از خاطرشان ياد خدا را فراموش ساخته است» در نتيجه، اوامر خداوند جلّ جلاله و عمل به طاعات وي را ترك كردهاند. و اوج تسلط شيطان بر انسان اين است كه او را از نماز جماعت برگرداند. در حديث شريف آمده است: «سه تن در قريه يا صحرايي به سر نميبرند كه نماز جماعت در ميان آنان اقامه نميشود مگر اينكه شيطان بر آنان مسلط شده است. پس بر توست پايبندي به جماعت زيرا گرگ گوسفند جدا افتاده از رمه را ميخورد». «اين گروه حزب شيطانند» يعني: لشكريان، پيروان و گروه وياند «آگاه باشيد كه بيگمان حزب شيطان زيانكارانند» زيرا آنان بهشت را به دوزخ و هدايت را به گمراهي فروختهاند، بر خداي سبحان و پيامبرش دروغ بستهاند و سوگندهاي ناروا و دروغين خوردهاند پس به زودي در دنيا و آخرت زيانكار و بازنده خواهند شد.
إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِكَ فِي الأَذَلِّينَ (20)
«بيگمان كساني كه با خدا و پيامبرش محاده ميكنند» يعني: مخالفت و ستيزه ميكنند به طوري كه آنان در حد و مرزي قرار دارند و شريعت و هدايت در حد و مرزي ديگر. معناي محاده با خدا و رسول وي در اول همين سوره نيز گذشت. «اين گروه در زمره خوارترين مردماند» يعني: ستيزهگران با خدا و رسول، از جمله كساني از امتهاي پيشين و پسيناند كه خداوند جلّ جلاله آنان را با ذلت دنيا و خفت و خواري آخرت، خوار و فرومايه گردانيده است.
كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ (21)
«خداوند نوشته است» يعني: در علم سابق و ازلي خود حكم كرده و مقرر داشته و در لوح محفوظ نوشته است «كه البته من و پيامبرانم غالب ميشويم» با حجت و شمشير و اين حكم كه عاقبت امر، پيروزي در دنيا و آخرت از آن مؤمنان است، قدري است محكم و امري است مبرم ـ چنانكه ابنكثير گفته است. آري! اين بشارتي است به پيروز ساختن مؤمنان بر كافران كه بارها و بارها محقق شده است چنانكه خداوند متعال پيامبران گرامياي مانند نوح، هود، صالح، لوط و غير ايشان از انبيا علیهم السلام را بر اقوامشان پيروز گردانيد و رسول گرامي ما حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و مؤمنان همراهشان را بر مشركان جزيره العرب و بر دو دولت بزرگروم و فارس پيروز گردانيد «بيگمان خداوند قوي عزيز است» قوي است بر پيروز ساختن دوستانش و غالب است بر دشمنانش پس كسي بر او غلبه نميتواند كرد.
مقاتل در بيان سبب نزول آيه كريمه ميگويد: آن گاه كه خداوند جلّ جلاله مكه، طايف، خيبر و ماحول آن را براي مؤمنان گشود، ايشان گفتند: اميدواريم كه خداوند جلّ جلاله ما را بر فارس و روم نيز پيروز گرداند. پس عبدالله بنابي گفت: آيا ميپنداريد كه روم و فارس مانند اين چند قريهاي است كه بر آنها غلبه كردهايد؟ به خدا كه آنان بيشتر و نيرومندتر از آنند كه شما در آنان چنين گماني را بپرورانيد! پس اين آيه نازل شد و خداوند متعال از غلبه مؤمنان بر همه كفار و مشركان و همه معاندان دين خبر داد.
لَا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (22)
«قومي را كه به خداوند و روز بازپسين ايمان داشته باشند نمييابي كه با كساني دوستي كنند» و از آنان پشتيباني و با آنان همياري كنند «كه با خداوند و پيامبرش مخالفت ميورزند ولو آنكه پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان يا خويشاوندانشان باشند» يعني: هرچند آن مخالفان و معاندان خدا و رسولش؛ پدران و ... اين مؤمنان هم باشند زيرا ايمان انسان، او را از برقرار كردن چنين دوستي و مراودهاي با دشمنان خدا جلّ جلاله بازداشته و به شدت نهي ميكند پس رعايت شرايط و اركان ايمان نيرومندتر از رعايت پيوند پدري، فرزندي، برادري و خانداني است. در حديث شريف قدسي آمده است: «خداي تبارك و تعالي ميفرمايد: وعزتي لاينال رحمتي من لم يوال أوليائي، ويعاد أعدائي: سوگند به عزت من كه به رحمت مننميرسد كسي كه با دوستان من دوستي و ولايت نكند و با دشمنان من دشمني و عداوت نورزد». همچنين در حديث شريف به روايت معاذ رضی الله عنه آمده است كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «بارخدايا! براي فاجري ـ و در روايتي ديگر ـ و نه براي فاسقي ـ بر من احسان و نعمتي قرار نده كه در آن صورت قلبم او را دوست بدارد زيرا در آنچه كه به من وحي نمودهاي، اين آيه را يافتهام: (لَا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ... ) : قومي را كه به خداوند و روز بازپسين ايمان داشته باشند نمييابي كه با كساني دوستي كنند كه با خداوند و پيامبرش مخالفت ميورزند ولو آنكه پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان يا خويشاوندانشان باشند».
«اين گروه» يعني: كساني كه با مخالفان و معاندان خدا و رسولش دوستي نميورزند «الله در دلهاي ايشان ايمان را نوشته است» يعني: ايمان را در دلهايشان پايدار و استوار گردانيده است. به قولي معني اين است: در دلهاي ايشان ايمان را قرار داده است. بهقولي ديگر معني اين است: ايمان را در دلهايشان گرد آورده و يكجا ساخته است «و ايشان را به روحي از جانب خويش مؤيد نموده است» يعني: ايشان را به نصرتي از جانب خويش بر دشمنانشان در دنيا مؤيد كرده است. دليلاينكه حق تعالي نصرت و پيروزي خويش براي مؤمنان را «روح» ناميد اين استكه به وسيله همين نصرت كار ايشان رونق مييابد، جان ميگيرد و زنده ميشود «و ايشان را به بوستانهايي در آورد كه جويباران از فرودست آنها جاري است، جاودانه» و ابدي «در آنند خداوند از ايشان خشنود شد» يعني: اعمال مبتني بر توحيد خالص و طاعت ايشان را پذيرفت و برايشان آثار رحمت شتابان و بلندمدت خود را سرازير كرد «و ايشان هم از الله خشنود شدند» يعني: به آنچه كهخداوند جلّ جلاله در حال و آينده به ايشان بخشيد، شادمان شدند «اين گروه حزب اللهاند» يعني: لشكريان اويند كه اوامرش را به جا آورده، با دشمنانش ميجنگند و دوستانش را ياري ميدهند «آگاه باشيد كه همانا حزب خدا، ايشانند رستگاران» يعني: دستيافتگان به سعادت دنيا و آخرت.
خلاصه اينكه: خداوند جلّ جلاله چهار نعمت را بر ترك دوستي مؤمنان با دشمنان دين مترتب گردانيده است كه عبارت است از:
1 ـ پايدار ساختن ايمان مؤمنان در دلهايشان.
2 ـ تأييد مؤمنان با نصرتي از جانب خويش.
3 ـ داخل كردنشان به بوستانهاي بهشتي.
4 ـ برخوردار كردن ايشان از نعمت عظماي خشنودي خود و شادمان كردن ايشان به موهبتهاي خويش.
ابن ابي حاتم، طبراني و حاكم در بيان سبب نزول اين آيه كريمه روايت كردهاند: پدر ابوعبيده بن جراح رضی الله عنه در روز بدر به دنبال آن بود كه پسرش را به قتل رساند اما هر بار كه بهسويش قصد ميكرد، ابوعبيده خود را از برابرش كنار ميكشيد و با او به كارزار رويارو نميشد. اما پدرش از قصد خويش دستبردار نبود و پي هم بهسويش هجوم ميآورد. ابوعبيده رضی الله عنه كه كار را چنين ديد، ناگزير قصد وي كرد و پدرش را به قتل رساند. آنگاه اين آيه كريمه نازل شد. به روايتي ديگر: اين آيه درباره حاطببنابيبلتعه نازل شد زيرا او (قبل از فتح مكه) قاصدي را فرستاد تا به مردم مكه خبر دهد كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قصد حمله به آنان را دارند. به روايتي ديگر: اين آيه در شأن ابوبكر صديق رضی الله عنه نازل شد؛ زيرا هنگامي كه شنيد پدرش رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را دشنام ميدهد، پدرش را محكم زد به طوري كه او بر زمين افتاد و چون به رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از اين كار وي خبر دادند، آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم از وي پرسيدند: آيا به راستي اين كار را كردي؟ ابوبكر گفت: به خداي عزوجل سوگند كه اگر شمشير نزديك من بود، او را به شمشير ميزدم.
[1] شايان ذكر است كه اين جمله، صيغه «ظهار» است كه يكي از انواع طلاقهاي رايج در جاهليت بودو چون مرد اين سخن را به همسرش ميگفت، او تا ابد بر وي حرام ميشد.
[2] صاع: (2751) گرم است.
[3] مد: (675) گرم است.
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن جستجو دانلود نظرات شما درباره