تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
﴿ سوره نجم ﴾
مکی است و داراي 62 آيه است.
وجه تسميه: اين سوره به سبب آنكه خداوند متعال آن را با سوگندخوردنبه نجم آغاز نموده است، «نجم» ناميده شد.
ابن مسعود رضی الله عنه در بيان فضيلت آن ميگويد: «سوره نجم اولين سورهاي بود كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را به طور علني در مكه خواندند، سپس آن را در حرم تلاوت كردند در حاليكه مشركان آن را ميشنيدند». همچنين در حديث شريف به روايت ابن مسعود رضی الله عنه آمده است كه فرمود: «اولين سورهاي كه در آن سجده نازل شد، سوره (نجم) بود پس رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم سجده كردند و مردم نيز همه ـ اعم از مؤمن و مشرك ـ همراه ايشان سجده كردند، مگر مردي كه ديدم مشتي از خاك برگرفته و بر آن سجده ميكند، سپس بعد از آن ديدم كه او بر كفر كشته شد». و او اميه بن خلف بود.
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى (1)
«سوگند به نجم چون فروگرايد» خداوند جلّ جلاله در اين آيه به جنس ستارگان آنگاه كه به غروب گرايش مييابند ـ سوگند ياد ميكند؛ زيرا «ال» در «النجم» براي جنس است كه شامل همه ستارگان ميشود. سوگند خوردن به ستاره همراه با وصف نمودن آن به افول، اين معني را به همراه دارد كه انسان انديشمند بايد از افول آن بر بطلان پرستش آن راه برد. يا سوگند خوردن به ستاره در حال افول، براي آن است كه ستاره چون به سوي افق به افول گرايد، جهات چهارگانه بهوسيله آن تشخيص داده ميشود. ابنابيحاتم از شعبي و غير وي روايت كرده است كه گفتند: «آفريننده، به هر چيز از آفريدگانش كه بخواهد قسم ميخورد اما آفريده نبايد جز به آفريننده قسم خورد».
امام رازي در تفسير كبير ميگويد: «خداوند متعال در آغاز سه سوره قبل، يعني سورههاي: (صافات)، (ذاريات) و (طور) و در اين سوره، به اسماء قسم خورده است نه به حروف؛ در سوره اول بر اثبات وحدانيت خويش قسم خورده است: (إِنَّ إِلَهَكُمْ لَوَاحِدٌ ) ، در سوره دوم بر اثبات حشر و جزا قسم قسم خوردهاست: (إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ ) و در سوره سوم بر اثبات دوام عذاب پس از وقوع آندر روز قيامت قسم خورده است: (إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَاقِعٌ ... ) و در اين سوره بر اثبات نبوت حضرت محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم قسم خورده است: (مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ... ) «آيه/2». بنابراين، هر سه اصل توحيد، معاد و نبوت در اين چهار سوره تكميل گرديد».
همچنين با تأمل در سوگندهاي الهي در قرآن، ملاحظه ميكنيم كه سوگند خوردن الهي بر اثبات وحدانيت و نبوت در قياس به سوگند خوردنش بر اثبات معاد كمتر است چنان كه در سورههاي (ذاريات، طور، والليل، والشمس، والسماء ذات البروج) و غير آنها ميبينيم، سبب آن اين است كه دلايل وحدانيت خداوند جلّ جلاله بسيار ميباشد:
وفي كل شيء له آية تدل علي أنه واحد.
در هر چيز كه بنگريد؛
نشانهاي مييابيد كه بر يگانگي حق تعالي دلالت ميكند
دلايل نبوت و رسالت نيز بسيار است، كه عبارت از معجزات مشهور و متواتر پيامبران علیهم السلام ميباشد اما امكان معاد، به عقل و ادله سمعي يا نقلي كه عبارت از قرآن و حديث است، ثابت ميشود و اين خود عنايت بيشتري را ميطلبد به همين جهت، خداوند جلّ جلاله در قرآن كريم بر اثبات آن بسيار سوگند خورده است تا راه ايمان مردم به آن را نيز هموار گرداند.
حكمت در قسمخوردن حق تعالي به ستارگان اين است كه ستارگان در سرعت، حجم و در نوع و چگونگي وجود خود، عالمي بزرگ و بس عظيماند. مثلا سرعت نور ستاره، (300) هزار كيلومتر در ثانيه است، يعني نور آن فقط درظرف «17» ثانيه، يكبار دورادور زمين را ميپيمايد. يا مثلا خورشيد يك ميليونو سيصدهزار بار از زمين بزرگتر است و اين خورشيد ما يكي از سيهزار ميليون خورشيد پروردگار متعال ميباشد كه بشر تاكنون به كشف آنها قادر شده است. نظام شمسي و سيارگان يازدهگانه، بخشي از عالم كهكشانها و سحابيها هستند، كهكشانها و سحابيهايي كه كسي جز خداوند جلّ جلاله ؛ شمار، حجم و كيفيت آنها را در حساب آورده نميتواند و باز هر كهكشان از خود در حدود سي هزار ميليون ستاره دارد كه بعضي از آنها از خورشيد ما هم بزرگترند. كهكشانها به قرص پهنشدهاي شباهت دارند كه قطر آن به اندازه (100) هزار سال نوري مسافت دارد و با در نظر داشت اينكه سال نوري برابر با (6) ميليون مايل است، يك گزارش دانشمندان نجوم ميرساند كه دورترين كهكشانها از زمين و قديميترين آنها در حد شناختهاي محدود بشر، در فاصله (17) ميليارد سال نوري از زمين قرار دارد. بنابراين، عالم ستارگان يكي از عوالم بسيار بزرگ پروردگار متعال ميباشد.
همچنين، آيات قرآن دلالت بر آن دارد كه اعجاز قرآن در عرصه فلك، بزرگتر از اعجاز آن در عرصه طب و عالم وجود انسان است، از اين جهت، خداوند متعال از ما خواسته است تا در آيات كوني وي به خوبي بنگريم و تأمل كنيم و به همين دليل است كه فضانوردان و كيهانشناسان به درك حقيقت نزديكترند. چنانچه وقتي «تيتوف» دومين فضانورد روسي بعد از «گاگارين»، از سفر فضايي خود فرود آمد، خبرنگاران روس از وي پرسيدند: آيا خدا را يافتي؟ او پس پاسخ داد: «آري! عظمت خالق را يافتم، او را يافتم در كار عظيم قاهرانهاش با سيطره وي بر قوانين جاذبه ميان زمين و ماه و خورشيد».
مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى (2)
آري! سوگند به نجوم: «كه همسخن شما سرگشته نيست» يعني: محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم نه از حق و هدايت سردرگم است و نه ـ وقتي اين قرآن را براي شما آورده ـ از آن عدول كرده است «و نه غاوي شده است» يعني: نه گمراه شده و نه به باطل سخنگفته است. غوايت: عبارت از جهل همراه با عقيده فاسد است كه تركيب اين دو، جهل مركب ميشود. ابنكثير ميگويد: اين آيه مقسم عليه است.
وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى (3)
«و از سر هواي نفس سخن نميگويد» يعني: محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم از سر هوا و خواهش نفس و به باطل و ناروا به قرآن نطق نميكند.
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى (4)
«اين سخن جز و حيي كه به او فرستاده ميشود نيست» يعني: آنچه كه محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم بدان نطق ميكند و حيي از جانب الله جلّ جلاله است كه به سوي او فرستاده ميشود و او نه در آن كم ميكند و نه ميافزايد. در حديث شريف از عبدالله بنعمرو رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: من هر چيزي را كه از رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم ميشنيدم، مينوشتم با اين هدف كه آنها را حفظ و نگهداري كنم پس قريش مرا از اين كار نهي نموده و گفتند: تو هر چيزي را كه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ميشنوي مينويسي در حاليكه ايشان نيز بشرند و گاهي در حال خشم سخن ميگويند. همان بود كه از نوشتن دست كشيده و اين موضوع را با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در ميان گذاشتم، ايشان فرمودند: «اكتب، فوالذي نفسي بيده ما خرج مني إلا الحق: بنويس زيرا سوگند به ذاتي كه جانم در اختيار اوست، از زبان من جز حق چيز ديگري بيرون نيامده است». رسولاكرم صلّی الله علیه و سلّم در حديث شريف ديگري فرمودند: «من جز حق نميگويم. در اين اثنا برخي از اصحابشان گفتند: يا رسولالله! شما گاهي با ما شوخي و مزاح ميكنيد؟ فرمودند: حتي اگر مزاح كنم، من جز حقي را نميگويم».
عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى (5)
«آن را» يعني: وحي را «فرشته بسيار نيرومند به او فرا آموخت» كه آن فرشته بهقول جمهور: جبرئيل علیه السلام است پس اوست كه وحي را به محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم آموخت.
ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى (6)
«صاحب مره» يعني: جبرئيل علیه السلام آفرينش بسيار نيكو و استواري دارد. مره: نيرومندي و استواري در آفرينش است. بهقولي معني اين است: جبرئيل علیه السلام داراي انديشه نيك، خردي استوار و رأيي متين است. «پس راست ايستاد» يعني: جبرئيل علیه السلام اولين باري كه وحي را به رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آورد، در همان شكل وصورت حقيقي خود كه خداوند متعال او را بر آن آفريده است، در برابر ايشان ايستاد و از بس بزرگ بود، وجودش همه افق جانب مشرق را پوشانيد. يادآور ميشويم كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم دوبار جبرئيل علیه السلام را به شكل و شمايل حقيقياش ديدند: يكبار در آسمان و يكبار در زمين نزديك غار حراء، كه اين ديدار در آغاز نبوت ايشان بود.
وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى (7)
«در حالي كه او در افق اعلي بود» يعني: جبرئيل علیه السلام نسبت به بيننده، در جهت افق بالاي آسمان قرار داشت و به صورت حقيقي خود بر رسولاكرم صلّی الله علیه و سلّم نمايان شد.
ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى (8)
«سپس نزديك آمد و نزديكتر شد» يعني: جبرئيل علیه السلام در اولين باري كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم او را به صورت حقيقياش ديدند، نخست در افق ايستاد، سپس بهزمين نزديك و نزديكتر شد تا وحي را بر ايشان فرود آورد.
فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى (9)
«تا كه به قدر دو كمان رسيد» يعني: جبرئيل علیه السلام فرود و فرودتر آمد تا كه فاصله ميان او و محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم به اندازه دو كمان بيش نبود. قاب: مقدار است «يا كمتر از آن» يا فاصله وي با رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم كمتر از مقدار دو كمان بود. مراد از فاصله دو كمان در اينجا: فاصله ميان دسته كمان و دو طرف خميده آن است زيرا هر كمان داراي دو طرف است. البته مراد حق تعالي در اين آيه، تمثيل ملكه اتصال و تحقق امر استماع وحي از سوي پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم به كاملترين وجه آن است زيرا در اين تمثيل، بعد مسافت كه خود شبهه ابهام و غموض را پيش ميآورد، نفي شده است.
فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى (10)
«آنگاه به بندهاش آنچه را بايد وحي كند، وحي فرمود» يعني: آنگاه جبرئيل علیه السلام از آن مسافت نزديك، آنچه را از قرآن كه در اين فرود آمدن با خود آورده بود، به بنده خدا جلّ جلاله و فرستاده وي حضرت محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم وحي كرد. يا معني اين است:خداوند متعال به بنده خود جبرئيل علیه السلام وحي كرد آنچه را كه او به محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم وحينمود. دليل اين كه حق تعالي از متن پيام وحي يادي نكرد، بزرگ نمودن و تفخيم شأن آن است.
مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى (11) أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى (12)
«دلش در آنچه ديد، دروغ داخل نكرد» يعني: دل پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم آنچه را كه چشمش از صورت جبرئيل علیه السلام ديده بود، ناراستي و انكار نكرد لذا آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم جبرئيل علیه السلام را به چشم خود ديد و با قلب خود شناخت و در آنچه كه ديد، هرگز شك نكرد «آيا شما با او درباره آنچه ميبيند، مجادله ميكنيد؟» يعني: بيگمان دل پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم صادق است پس چشمش از آن نيز صادقتر ميباشد زيرا عرصه ديد چشم، معاينه و مشاهده محسوس است كه اين جريان عادي ديد و شناخت اشياء در نزد بشر ميباشد و با در نظرداشت اين كه محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم جبرئيل علیه السلام را با هر دو چشم خود ديد پس شما منكران چگونه با او در آنچه به چشم سر ميبيند، مجادله ميكنيد؟! مراد: جدال آنان به ناروا است.
وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى (13)
«و قطعا بار ديگري هم او را ديده است» يعني: قطعا محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم يكبار ديگر نيز جبرئيل علیه السلام را بر صورت حقيقياي كه خداوند جلّ جلاله او را آفريده، ديده است كه اينديدار دوم در شب اسراء انجام گرفت اما در غير اين دوبار؛ رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم جبرئيل علیه السلام را در صورت انساني ميديدند تا ديدن وي بر ايشان آسانتر باشد.
اما بعضي از مفسران برآنند كه: ضماير در «دنا»، «تدلي»، «كان»، «اوحي» و «رآه» همه به خدايعزوجل بر ميگردد. يعني: خداي عزوجل نزديك شد، فرود آمد، به مقدار فاصله دو كمان از پيامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار گرفت، بر ايشان وحي نمود وايشان پروردگار متعال را ديدند. حديث شريف بخاري از انس رضی الله عنه نيز بر اين قولگواهي ميدهد كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «سپس خداي عزوجل رسول خود رابالاتر از اين برد، به مسافتي كه هيچ كس جز خودش آن را نميداند تا اينكه به سدرهالمنتهي رسيد و جبار رب العزه نزديك شد و فرود آمد تا بدانجا كه فاصله او با رسولش به اندازه فاصله دو طرف كمان يا كمتر از آن بود پس در جمله آنچه كه خداي عزوجل بر او وحي كرد، پنجاه نماز بود». ولي رأي راجح، همان رأي اول است، كه ضماير در «دنا»، «تدلي»، «كان»، «اوحي» و «رآه» همه بهجبرئيل علیه السلام بر ميگردد چنان كه حديث شريف ذيل به روايت مسلم از ابوذر رضی الله عنه نيزگواه اين مدعاست؛ ابوذر رضی الله عنه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسيد: يا رسول الله! آيا شما پروردگارتان را ديدهايد؟ حضرت صلّی الله علیه و سلّم فرمودند: «رأيت نورا: من نوري راديدم».
عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى (14)
«نزديكي سدره المنتهي» يعني: محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم بار دوم در نزديك سدره المنتهي جبرئيل علیه السلام را ديد و درخت سدره (كنار يا عناب) به قول جمهور و چنانكه در حديث صحيح نيز آمده است، در آسمان هفتم است. گفته شده كه: علم خلايقدر سدره المنتهي به پايان ميرسد و هيچ كس از ايشان نميداند كه در ماوراي سدرهالمنتهي چيست. البته ما به وجود «سدرهالمنتهي» چنانكه در ظاهر قرآن كريم آمده است، ايمان داريم بيآنكه در باره مكان يا اوصاف آن ـ بيش از آنچه كه راجع به آن در حديث صحيح آمده است ـ سخن بگوييم. از جمله درحديث شريف ذيل به روايت مسلم از ابنمسعود رضی الله عنه آمده است كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «چون مرا به اسراء بردند، در معراج مرا را به سدره المنتهي رسانيدند و آن در آسمان هفتم است (در روايت مسلم از ابنمسعود آمده است: و آن درآسمان ششم است)، آنچه كه از زمين به آسمان عروج داده ميشود، بهسوي آن منتهي گشته و از آنجا برگرفته ميشود و آنچه كه از فراز سدره المنتهي فرود آورده ميشود، نيز به آنجا منتهي شده و از آنجا برگرفته ميشود...». ملاحظه ميكنيم كه اين حديث شريف، «سدره المنتهي» را به مثابه پايانه و مرز اصلي ميان دو حقيقت معرفي ميكند، حقيقت فراسوي سدره المنتهي كه هيچ كس حتي فرشتگان را بدان علمي نيست و حقيقت اين سوي سدرهالمنتهي كه از آسمان هفتم يا ششم ـ بنابر اختلاف روايات ـ شروع و به زمين منتهي ميشود[1]. در وصف ديدار رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم با جبرئيل علیه السلام در سدره المنتهي نيز در حديث شريف به روايت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است كه آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم فرمودند: «رأيت جبريل بالأفق الأعلي، له ستمائة جناح، يتناثر من ريشة الدر والياقوت: جبرئيل را در افق اعلي ديدم در حاليكه ششصد بال داشت و از پرهاي وي در و ياقوت افشانده ميشد».
عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى (15)
«كه جنه المأوي نزديك آن است» يعني: جنهالمأوي نزديك سدرهالمنتهي است. به قولي: علت تسميه آن به «جنهالمأوي» اين است كه ارواح مؤمنان در آنجاي ميگيرد. ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «ارواح فرشتگان، شهدا و متقيان در آنجاي ميگيرد و علم انبيا علیهم السلام بدان منتهي ميشود و هيچ كس جز خداوند جلّ جلاله ماوراي آن را نميداند».
إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى (16)
«آنگاه كه فرو پوشانده بود سدره را آنچه فرو پوشانده بود» ابهام در «ما» براي افاده تعظيم و تكثير چيزي است كه درخت سدره را فرو پوشانده بود، به گونهايكه هيچ وصف و عددي به آن احاطه نميكند. بنا به اقوالي: درخت سدره را ملخهايي از طلا، يا گروههايي از فرشتگان، يا فرمان خدا جلّ جلاله فروپوشانده بود. شاهوليالله دهلوي ميگويد: «در شب معراج انوار الهي بود كه سدره را فرو پوشاند». مجاهد ميگويد: «شاخههاي درخت سدرهالمنتهي از مرواريد و ياقوت و زبرجد بود و رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را ديدند و ايشان پروردگارتان را نيز به قلب خود ديدند».
مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى (17)
«ديدهاش منحرف نگشت» يعني: ديده پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم از آنچه ديده بود، كژتابي نكرد و به چپ و راست متمايل نشد «و از حد در نگذشت» يعني: ديده وي از مقصد خويش و از آنچه ديده بود تجاوز نكرد پس جز به آنچه كه مأمور شده بود، نگاه نكرد و نخواست تا آنچه را كه به او بينانده نشده بود، بنگرد. بنابراين، رؤيت جبرئيل علیه السلام و ديگر مظاهر ملكوت خداي عزوجل از سوي آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم، رؤيتي عيني بود، نه خدعه و فريب چشم و اين تأكيدي است بر اين حقيقت كه معراج رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با روح و جسم هر دو انجام گرفت.
لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى (18)
«به راستي كه برخي از نشانههاي بزرگ پروردگارش را ديد» يعني: به راستي كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در شب معراج از آيات و نشانههاي بزرگ پروردگارش و از عجايب ملك و ملكوت وي چيزهايي را ديد كه در وصف نميگنجد.
أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى (19)
«آيا شما لات و عزي را ديديد؟» لات: از اسم الله گرفته شده و نام بت مؤنثي بود كه قبيله ثقيف در طايف آن را پرستش ميكردند. يا لات از ماده «لت» بهمعني آرد الك شده است كه به فارسي دري نيز آن را «لتي» ميگويند. علت نامگذاري آن به «لات» آن بود كه پيكر تراشيدهاش نماد مردي را نشان ميداد كه آرد الك شده را با روغن ميآميزد و حجاج را اطعام ميكند. اما «عزي» بهقول مجاهد، درختي در ميان مكه و طايف بود كه قبيله «غطفان» آن را پرستش ميكردند پس رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در سال فتح مكه، خالدبنوليد رضی الله عنه را فرستادند تا آنرا قطع نمايد و او چنين كرد و در حاليكه با تبر خود بر آن ميكوفت؛ اين شعر راميخواند:
يا عزی كفرانك لا سبحانك إني رأيت الله قد أهانك
اي عزي! ناسپاسي باد تو را، نه پاكي و تقدس؛
زيرا من ديدم كه خدا تو را خوار كرد
وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى (20)
«و مناه» بتي از آن اوس و خزرج در ميان مكه و مدينه بود كه مشركان خون حيوانات قرباني را براي آن ميريختند، از اين جهت، آن را «مناه» ناميدند و خداي عزوجل براي تحقير و نكوهش آن، از آن چنين ياد كرد: «آن كه سومين بيقدر است» اخري: از تأخر در رتبه است، يعني مناه، متأخر، پست و بيقدر است. ابنكثير ميگويد: «در جزيره العرب بتان ديگري نيز غير از اين سه بت وجود داشت كه اعراب آنها را بزرگ ميداشتند اما مشهورترين آنها همين سه بت بود، از اين جهت، قرآن فقط از آنها ياد كرد».
أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى (21)
«آيا براي شما پسر است و براي او دختر؟» يعني: به من از اين خدايان سهگانه مؤنثي كه آنان را دختران خداي سبحان ميپنداريد، خبر دهيد؛ آخر چگونه آنچه را كه خود دوست نميداريد، به حق تعالي نسبت ميدهيد؟.
تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزَى (22)
«در اين صورت، اين تقسيم ناعادلانهاي است» ضيزي: تقسيم شما در مورد اختصاص دادن دختران به خداي سبحان، بر كنار از حق و خارج از عدل و انصاف است.
إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى (23)
«اينها چيزي جز نامهايي نيستند كه شما و پدرانتان نامگذاري كردهايد» زيرا اين بتان نه چيزي را ميبينند، نه ميشنوند و نه درك ميكنند، نه زياني ميرسانند و نه نفعي پس اينها جز نامهاي بيمسماي چندي نيستند كه شما و پدرانتان آنها را «خدايان» ناميدهايد و پسينيان نيز اين رسم و راه را از پيشينيان به تقليد نشخواركرده و پسران در آنها از پدران دنباله روي كردهاند «الله بر ثبوت آنها هيچ سلطاني فرود نياورده است» يعني: حق تعالي هيچ حجت و برهاني را كه بدان بر خدا بودن اين بتان بيجان حجت آوريد، نازل نكرده است «آنان جز از پندار پيروي نميكنند» و مسلم است كه پندار، حق را ببار نياورده و به سوي حق راه نميبرد «و» آنان جز «از چيزي كه نفسها خواهش ميكند» پيروي نميكنند بيآنكه هيچ توجه و التفاتي به آنچه كه حق است و پيروي از آن واجب ميباشد، داشته باشند «با آنكه به راستي از جانب پروردگارشان هدايت برايشان آمده است» يعني: برايشان در اين مورد كه بتان خدا نيستند، بيان واضح و حجت قاطعي آمده است و قرآن كه حجت و برهان فروفرستاده از نزد خداوند جلّ جلاله بر پيامبرش ميباشد، جلوهگاه اين بيان روشن است، همان پيامبري كه خداي عزوجل او را در ميان مردم برانگيخت و او را از جنس آنان قرار داد.
أَمْ لِلْإِنسَانِ مَا تَمَنَّى (24)
«يا مگر انسان آنچه آرزو كند دارد؟» يعني: چنان نيست كه انسان هر چه آرزو كند، به دست آورد پس خداوند متعال اين پندار را كه آنان ميتوانند بتاني را داشته باشند كه به آنان نفع رسانيده و برايشان شفاعتكنند؛ پندار و آرزوي بيبنيادي ميداند و چنين پنداري را زشت و ناموجه ميشناسد. از اين جهت در حديث شريف به روايت ابوهريره رضی الله عنه آمده است كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «إذا تمني أحدكم فلينظر ما يتمني، فإنه لايدري ما يكتب له من أمنيته: هرگاه يكي از شما آرزو ميكند، بايد بنگرد كه چه چيزي را آرزو ميكند زيرا او نميداند كه از اين آرزويش چهچيزي برايش (در كارنامهاش) نوشته ميشود».
فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَالْأُولَى (25)
«پس انجام و آغاز» يعني: آن جهان و اين جهان «از آن خداست» بنابراين، در دنيا و آخرت بتان را با او هيچ مشاركتي نيست.
وَكَم مِّن مَّلَكٍ فِي السَّمَاوَاتِ لَا تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشَاءُ وَيَرْضَى(26)
«و چه بسيار فرشتهاند در آسمانها كه شفاعتشان بهكاري نيايد» يعني: هرگاه فرشتگان با وجود كثرت عبادت و گرامي بودنشان نزد خداي سبحان، جز براي كسي كه خداوند جلّ جلاله به شفاعت كردن برايش اذن دهد، شفاعت نميكنند پس چگونه خواهد بود شفاعت اين جمادات فاقد عقل و شعور! و چگونه شما جاهلان مشرك، شفاعت آنها را نزد خداوند جلّ جلاله اميد ميبريد در حاليكه حق تعالي نه پرستش آنها را مشروع گردانيده و نه به اين كار اذن داده است بلكه بر زبان تمام پيامبرانش از شرك نهي كرده و از آن برائت جسته است و تمام كتب الهي نيز بر اين نهي ناطقاند؟ آري! فرشتگان گرامي نزد حق تعالي شفاعت نميكنند و شفاعتشان هيچ سودي ندارد؛ «مگر پس از آنكه خدا اجازه دهد» كه شفاعت كنند «به هركه خواهد» تا براي او شفاعت كنند «و خشنود باشد» از شفاعت ايشان براي آن كس، به سبب آنكه او از اهل توحيد است لذا مشركان از شفاعت هيچ بهرهاي ندارند.
إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلَائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنثَى (27)
«در حقيقت كساني كه آخرت را باور ندارند، فرشتگان را در نامگذاري به نام مؤنث نام ميگذارند» و ميپندارند كه فرشتگان دختران خدايند پس آنان را دختر تلقي كرده و بهنام دختران مينامند.
وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً (28)
«و آنان را به اين هيچ علمي نيست» زيرا نه آن منكران فرشتگان را شناختهاند، نه مشاهدهشان كردهاند و نه اين امر بهطريقي از طرقي كه مخبران از آن خبر ميدهند، به آنان رسيده است بلكه صرفا از روي جهل، گمراهي و جرأت وجسارت در حق خداي سبحان، اين سخن را ميگويند «جز از ظن» يعني: از گمان و پندار «پيروي نميكنند» درحاليكه عقايد بايد پشتوانهاي از قطع و يقين داشته باشد «و در واقع، پندار در شناخت حقيقت هيچ سودي نميرساند» و چيزي از حقيقت را به بار نميآورد زيرا حقيقت جز با علم ـ يعني با يقين ـ درك نميشود پس گمان و پندار در قلمرو معارف حقيقي، يا يقينيات هيچ راهي نداشته و از هيچ اعتباري برخوردار نيست، از اينرو در حديث شريف آمده است: «إياكم والظن، فان الظن أكذب الحديث: هان! از گمان بپرهيزيد زيرا گمان دروغترين سخنهاست».
فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا (29)
«پس از هر كس كه از ذكر ما روي برتافته و جز زندگي اين جهان را خواستار نبودهاست، روي برتاب» يعني: اي پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ! از كسي كه از قرآن يا از ذكر ما روي گردانيده، روي بگردان لذا مجادله با منكران را فروگذار زيرا تو آنچه را كه بدان مأمور بودهاي، به آنان رساندهاي و بر تو جز ابلاغ پيام حق، تكليف ديگري نيست. امام رازي گفته است: «اكثر مفسران برآنند كه تمام عبارتهاي (فاعرض: پس روي بگردان) در قرآن، به آيه قتال منسوخ است. درحاليكه اين سخن مفسران اساسي ندارد؛ زيرا امر به اعراض و رويگرداني پيامبر از كفار، با آيه قتال موافق است پس چگونه به آن منسوخ ميشود؟ حقيقت اين است كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم مأمور بودند تا كفار را به روشي حكيمانه و موعظه نيكو به سوي حق دعوت كنند اما چون آنها اين دعوت را نپذيرفتند و به وسيله اباطيلشان با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم معارضه كردند، اينبار به آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم دستور داده شد تا با آنان بهشيوهاي كه نيكوتر است مجادله كند، سپس چون اين شيوه نيز در هدايت آنان سودمند واقع نگشت، پروردگارش به وي فرمود: اينك از آنان روي بگردان و با آنان به دليل و برهان مقابله نكن زيرا آنان از چيز ديگري جز پندار خويش پيروي نميكنند... پس چگونه امر به رويگرداني از كفار ميتواند منسوخ باشد؟».
ذَلِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى (30)
«اين منتهاي علم آنان است» يعني: زندگاني دنيا و خواهشهاي آن، منتهاي ميدان دانش كفار است و آنها به ما سواي آن ـ مانند كار دين و معنويت ـ هيچ التفاتي نميكنند زيرا آنها دنيا را بر آخرت ترجيح دادهاند. چنانكه در حديث شريف به روايت عايشه صديقه رضيالله عنها آمده است كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «الدنيا دار من لا دار له، ومال من لا مال له، ولها يجمع من لا عقل له: دنيا سراي كسي است كه سراي ديگري ندارد و مال كسي است كه مال ديگري ندارد و كسي براي آن گرد ميآورد كه عقلي ندارد». همچنين در دعاي منقول از آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است: «اللهم لا تجعل الدنيا اكبر همنا ولا مبلغ علمنا: بار خدايا! دنيا را بزرگترين انديشه و مرام ما نگردان و نه آن را منتهاي علم ما قرار ده».
«بيگمان پروردگار تو خود به حال كسي كه از راه او گمراه شده، داناتر و همو به كسيكه راه يافته است، نيز آگاهتر است» اين جمله، بيان علت دستور دادن پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم بهاعراض و رويگرداني از كفار است. يعني: خداي عزوجل ميداند كه چه كسي دعوت حق را اجابت كرده و چه كسي آن را اجابت نميكند پس اي پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ! تو خود را در دعوت آنان رنجور نكن زيرا جز ابلاغ پيام حق چيز ديگري بر عهده تو نيست و تو اين مأموريت را به درستي انجام دادهاي و بدان كه خداي عزوجل بهحال هر دو گروه داناتر است و هر يك را مطابق عقيده و عملش جزا ميدهد.
وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا بِمَا عَمِلُوا وَيَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى (31)
«و هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است از آن خداوند است» يعني: آفريننده، مالك و متصرف فقط اوست «تا سرانجام بدكرداران را به سزاي آنچه انجام دادهاند جزا دهد و كساني را كه نيكي كردهاند به پاداشي نيكو پاداش دهد» يعني: سرانجام كار خلق كه نيكوكار و بدكار هر دو در ميان آن وجود دارد، اين است كه خداوند متعال هر يك را مطابق عمل و كاركردش جزا ميدهد. نيز احتمال دارد كه معني چنين باشد: پس، از كسانيكه روي گردانيدهاند، روي بگردان زيرا خداي سبحان بدكاران و نيكوكاران ـ هر دو ـ را مناسب حالشان جزا خواهد داد اما تو تكليفت را انجام داده و پيام حق را به آنان ابلاغ كردهاي.
الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنشَأَكُم مِّنَ الْأَرْضِ وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ فَلَا تُزَكُّوا أَنفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى (32)
«كساني كه از گناهان كبيره پرهيز ميكنند» يعني: كساني كه نيكوكارند، همانانند كه از گناهان كبيره پرهيز ميكنند. گناه كبيره: هر گناهي است كه خداوند متعال در برابر ارتكاب آن، به آتش دوزخ هشدار داده است. در حديث شريف به روايت بخاري و مسلم از عليبنابيطالب رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «از هفت گناه هلاك كننده بپرهيزيد:
1 ـ شرك آوردن به خداوند متعال.
2 ـ سحر.
3 ـ قتل نفسي كه خداوند متعال كشتن آن را ـ جز به حق ـ حرام كرده است.
4 ـ خوردن مال يتيم.
5 ـ خوردن ربا.
6 ـ روي گردانيدن در روز جنگ.
7 ـ متهم كردن زنان پاكدامن بيخبر مؤمن به فحشاء».
اما حافظ ذهبي در كتاب «كباير» خود گناهان كبيره را تا به هفتاد بر شمرده است. طبراني روايت ميكند كه مردي به ابنعباس رضی الله عنه گفت: «گناهان كبيره هفت گناه بيش نيست. ابنعباس رضی الله عنه فرمود: اين گناهان به هفتصد گناه نزديكترند تا بههفت گناه، مگر بايد يادآور شد كه همراه با استغفار و آمرزشخواهي، گناهيكبيره باقي نميماند و همراه با اصرار و پافشاري بر گناه، گناهي صغيره باقي نميماند». يعني: آن گناه صغيره به كبيره تبديل ميشود.
«و» نيكوكاران همانانند كه «از فواحش» يعني: از ناشايستيها و بيحياييها؛ همچون زنا و شرك پرهيز ميكنند «مگر از لمم» كه گناهان صغيره است. گفته شده: گناه كبيره هر گناهي است كه ختم آن در قرآن به آتش دوزخ بشود، فواحش هر گناهي است كه در آن حد شرعي مقرر باشد و گناه صغيره؛ گناهي است پايينتر از زنا، مانند بوسه و غمزه و نگاه. بخاري، مسلم و غير ايشان از ابنعباس رضی الله عنه روايت كردهاند كه فرمود: چيزي را شبيهتر به «لمم» از اين حديث شريف رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نيافتهام كه فرمودند: «إن الله كتب علي ابن آدم حظه من الزني، أدرك ذلك لا محالة، فزني العين النظر، وزني اللسان النطق، والنفس تتمني وتشتهي والفرج يصدق ذلك أو يكذبه: بيگمان خداوند متعال بر فرزند آدم بهره وي از زنا را نوشته است و او خواهناخواه اين بهره را در مييابد پس زناي چشم نظر كردن است و زناي زبان سخن گفتن و نفس نيز آرزو و اشتها ميكند آنگاه فرج يا اين اشتها را تصديق ميكند يا تكذيب». يعني: آلت تناسلي يا اين اشتها را تأييد كرده و مرتكب زنا ميگردد، يا به آن دست رد زده اشتهاي خود را مهار ميكند و مرتكب زنا نميشود.
«بيگمان پروردگارت نسبت به آنها گسترده آمرزش است» يعني: هرچند گناه صغيره از حكم مؤاخذه حق تعالي خارج است، ليكن خارج از آن نيست كه گناه شمرده شود اما خداوند متعال آن را به رحمت گسترده و مغفرت فراگير خود ميآمرزد و محو ميكند. بيضاوي ميگويد: «شايد حق تعالي هشدار به بدكاران و مژده به نيكوكاران را از آن رو با اين جمله دنبال كرد كه مرتكب گناه كبيره از رحمت وي نااميد نشده و فرود آمدن عذاب را بر خود حتمي و اجتنابناپذير نداند بلكه برود و با توبه و انابت، دروازههاي رحمت را بكوبد». «او به احوال شما داناتر است از آن دم كه شما را از زمين پديد آورد» يعني: شما را در ضمن آفرينش پدرتان آدم از زمين آفريد زيرا حق تعالي آدم علیه السلام را از گل آفريد پس او به طبايع وسرشتهاي شما آگاه و داناست «و آنگاه كه شما جنينهايي در شكمهاي مادرانتان بوديد» يعني: در اين حال نيز حق تعالي ميدانست كه شما لابد به گناهان صغيره آلوده ميشويد «پس خودتان را تزكيه نكنيد» يعني: از روي خودستايي و خودبزرگنمايي، خودتان را ستايش نكرده و از گناه پاك و بيآلايش معرفي نكنيد و نگوييد كه از گناهان صغيره پاك و وارسته بوده و در هفت لفافه از عفاف و پاكدامني و نجات قرار داريد. ولي اگر ثنا و وصف شما از خودتان بر سبيل اعتراف به نعمت باشد، اين كاري نيكو است «خدا به حال كسي كه» در دنيا ازگناهان «پرهيزگاري نموده داناتر است». نظير اين آيه است آيه «نساء/49» : (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكِّي مَن يَشَاءُ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً ) : (آيا نديدي بهسوي كساني كه خود را تزكيه ميكنند؟ بلكه خداوند هر كه را كه خواهد تزكيه ميكند وبه اندازه نخ روي هسته خرمايي هم ستم نميبينند).
مسلم در صحيح خود حديث شريف ذيل را از محمدبنعمروبن عطاء رضی الله عنه روايت كرده است كه فرمود: ««من دخترم را (بره: نيكوكار) نام گذاشتم اما زينببنتابيسلمه به من گفت: رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از اين اسم نهي نمودند و فرمودند: خود را تزكيه نكنيد زيرا خداي عزوجل به اهل بر و نيكويي از شما داناتر است. اصحاب گفتند: پس چه اسمي بر آن دختر بگذاريم؟ فرمودند: زينب». همچنين در حديث شريف به روايت عبدالرحمنبنابيبكره رضی الله عنه آمده است كه فرمود: مردي نزد رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از مرد ديگري ستايش كرد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «ويلك قطعت عنق صاحبك ـ مرارا ـ إذا كان أحدكم مادحا صاحبه لا محالة، فليقل: أحسب فلانا والله حسيبه ولا أزكي علي الله أحدا، أحسبه كذا وكذا، إن كان يعلم ذلك: واي بر تو، گردن رفيقت را قطع نمودي ـ اين جمله را چند بار تكرار نمودند پس چنانچه يكي از شما خواه ناخواه ميخواهد رفيقش را مدح كند، بايد بگويد: فلان را چنين ميپندارم و خداوند جلّ جلاله حسابگر اوست و من احدي را بر خداوند جلّ جلاله تزكيه نميكنم، من او را چنين و چنان ميپندارم. در صورتي كه به اوصافي كه براي وي بر ميشمرد، داناست». همچنين در حديث شريف آمده است كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور دادند تا بر روي مداحان خاك پاشيده شود.
مفسران در بيان سبب نزول اين آيه از ثابتبنحارث انصاري رضی الله عنه روايت كردهاند كه فرمود: چون طفل صغيري از يهود ميمرد، ميگفتند: آن طفل صديق است. پس اين خبر به رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم رسيد، ايشان فرمودند: «كذبت اليهود، ما من نسمة يخلقه الله في بطن امه إلا ويعلم إنه شقي أو سعيد: دروغ گفتند يهود زيرا هيچ جنبندهاي كه خداوند جلّ جلاله او را در شكم مادرش ميآفريند، نيست مگر اينكه ميداند كه او شقي است يا سعيد». پس خداوند متعال در اين هنگام اين آيه رانازل فرمود: (هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنشَأَكُم مِّنَ الْأَرْضِ...) .
أَفَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلَّى (33)
«پس آيا آن كسي را كه روي برتافت» از خير و از پيروي حق «ديدهاي؟». مفسران در بيان سبب نزول آيات (33 ـ 41) از واحدي و ابنجرير نقل كردهاند كه اين آيات درباره وليدبنمغيره نازل شد زيرا او در آغاز پيرو دين رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گرديد ولي با طعن و سرزنش بعضي از مشركان روبرو شد و وقتي به او گفتند: چرا دين بزرگان را ترك كرده و راه و رسم آنان را گم كردهاي و پنداشتهاي كه آنان در دوزخاند؟ وليد گفت: من از عذاب خدا ترسيدم. سپس آن شخص براي وليد ضامن و عهدهدار اين امر شد كه اگر چيزي از مال خويش را به وي بدهد و به شرك برگردد، وي از جاي او عذاب خداي سبحان را تحمل ميكند و برميدارد! پس در آغاز وليد بخشي از مالي را كه براي آن شخص در برابر اعطاي آن تعهد به گردن گرفته بود داد اما پس از آن بخل ورزيد و تمام آن رابه وي نپرداخت. آنگاه خداوند متعال اين آيات را نازل نمود. البته در سبب نزولاين آيات، روايات ديگري نيز نقل شده است.
وَأَعْطَى قَلِيلاً وَأَكْدَى (34)
«و اندكي بخشيد» از مال «و باز ايستاد» از بخشيدن بقيه پس پرداخت آن را به اتمام نرسانيد؟ گفته ميشود: حفر فاكدي: حفر كرد اما به زميني سخت وصخره مانند رسيد كه چاهكن را از ادامه كار و به اتمام رساندن حفر آن بازميدارد. همچنين وقتي خير شخص كم شود، گفته ميشود: اكدي الرجل.
أَعِندَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرَى (35)
«آيا علم غيب نزد اوست و او ميبيند؟» يعني: آيا اين شخص بيخير، به عذابي كه از وي غايب است علم دارد لذا به اين امر يقين دارد كه فرد ديگري از جايش عذاب را تحمل ميكند؟ يا معني اين است: آيا اين شخص كه دست از انفاق مال كشيد ـ يعني وليدبن مغيره ـ علم غيب دارد كه مالش با انفاق تمام ميشود؟ درحالي كه قضيه چنان كه او ميپندارد، نيست.
أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَى (36)
«يا بدانچه در صحيفههاي موسي است» يعني: به اسفاري كه به موسي علیه السلام داده شد و مشتمل بر تورات بود «آگاهش نكردهاند؟» دليل اينكه حق تعالي صحيفههاي موسي علیه السلام را مقدم ذكر كرد، اين است كه اين صحيفهها از ديگر صحف مشهورتر، از نظر زمان نزديكتر و از نظر تعداد بيشتر بود.
وَإِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفَّى (37) أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى (38)
«و ابراهيمي كه وفا كرد» يعني: آيا از مضمون صحفي كه خداوند متعال به ابراهيم علیه السلام باوفا داد، آگاه نشده است، ابراهيمي كه عهد به جاي آورد و آنچهرا كه بدان مأمور شده بود، به پايه اكمال و اتمام رسانيد؟ بهقولي: معناي (وفي) اين است: ابراهيم علیه السلام در وفا كردن به عهدي كه با خداي عزوجل بسته بود، سعي بليغ كرد. به ذكر صحيفههاي ابراهيم و موسي علیهماالسلام اكتفا شد زيرا مشركان ادعا ميكردند كه بر آيين ابراهيم علیه السلام اند و اهل كتاب نيز به تورات تمسك ميورزيدند.آري! قاعده مطرح شده در صحيفههاي ابراهيم و موسي علیهماالسلام اين بود: «كه هيچ بردارندهاي بار گناه ديگري را برنميدارد» يعني: هيچ كس به گناه غير خود مؤاخذه نميشود پس هر كس مرتكب جرمي مانند كفر يا هر گناه ديگري شد، بار گناهش فقط بر دوش خود اوست و هيچ كس آن را از جايش بر نميدارد. كه اين اصل، معروف به اصل «مسئوليت فردي» است.
وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى (39)
«و» آيا از «اين» امر آگاه نشده است «كه به انسان جز آنچه عمل كرده نرسد» يعني: به انسان جز پاداش و جزاي سعي و عمل خود وي چيز ديگري نميرسد و او در برابر عملي كه انجامش نداده است، مستحق اجر و مزدي نيست. البته اين قاعده كه هيچ كس جز در برابر عمل خودش پاداش داده نميشود، در مقابل قاعده سابق است كه هيچكس گناه ديگري را بر نميدارد. پس همچنانكه احدي مسئوليت يا گناه غير خويش را بر دوش نميكشد، همينگونه، جز در برابر كاركرد خودش پاداشي نيز به وي تعلق نميگيرد.
امام شافعي رحمه الله از همين آيه كريمه چنين استنباط كرده است كه ثواب قرائت قرآن به مردگان نميرسد؛ زيرا اين قرائت از عمل و كسب خودشان نيست. اما معتمد در مذاهب چهارگانه اين است كه ثواب قرائت به اموات ميرسد زيرا اين بخشش و دعايي است به وسيله قرآن كه در هنگام تلاوتش، رحمتها نازل ميشود. در سنت نبوي صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز رسيدن ثواب دعا و صدقه (ايصال ثواب) براي ميت به ثبوت رسيده است و اين امري اجماعي است. مسلم، بخاري و اصحاب كتب حديث ـ جز ابنماجه ـ از ابيهريره رضی الله عنه در حديث شريف ذيل روايت كردهاند كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «إذا مات الإنسان انقطع عمله إلا من ثلاث: صدقةجارية، أو علم ينتفع به، أو ولد صالح يدعو له : چون انسان بميرد؛ عمل وي قطعميشود جز از سه چيز: صدقه جاري، يا علمي كه از آن سود برده ميشود، يا فرزند شايستهاي كه براي او دعا ميكند». قرطبي ميگويد: «بسياري از احاديث بر اين قول دلالت دارند كه ثواب عمل صالح ديگران به مؤمن ميرسد».
وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى (40)
«و اين» امر نيز در صحيفههاي ابراهيم و موسي علیهماالسلام آمده است «كه كوشش او زودا كه ديده شود» يعني: عمل هر شخص، ثبت شده و محفوظ است و به زودي اين سعي و عملش در روز قيامت بر او آشكار ساخته شده و عرضه ميشود پس اهل قيامت حاصل سعي و عملش را ميبينند تا نيكوكار مورد اكرام و بدكار مورد سرزنش و توبيخ قرار گيرد.
ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَاء الْأَوْفَى (41)
«سپس به حسب آن سعي، به پاداشي هر چه تمامتر» يعني: به پاداشي كامل و ناكاسته به تمامترين شكل و صورت «پاداش داده خواهد شد» بنابراين، انسان در برابر گناه جزايي همانند آن دريافت ميكند اما در برابر ثواب، از ده برابر تا هفتصدبرابر و بيشتر از آن ـ تا آنجا كه خداوند عزوجل بر آن بيفزايد ـ پاداش داده ميشود.
وَأَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى (42)
«و اين» امر نيز در صحيفههاي ابراهيم و موسي علیهماالسلام آمده است «كه بازگشت بهسوي پروردگار توست» يعني: سرانجام و سرنوشت همه كس به سوي حق تعالي است نه به سوي غير وي لذا آنان را در برابر اعمالشان جزا ميدهد. روايت شدهاست كه معاذبن جبل رضی الله عنه در ميان قبيله «بنياود» ايستاد و گفت: «اي بنياود! من فرستاده فرستاده خداوند جلّ جلاله به سوي شما هستم، آيا ميدانيد كه بازگشت همه بهسوي خداست، به سوي بهشت يا به سوي دوزخ؟!».
وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَى (43)
«و اين» امر نيز در صحيفههاي ابراهيم و موسي علیهماالسلام آمده است «كه هم اوستكه خندانيد و گريانيد» يعني: حق تعالي اهل بهشت را در بهشت خندانيد و اهل دوزخ را در دوزخ گريانيد، يا هر كه را كه خواست در دنيا خندانيد؛ پس او را شادمان و مسرور ساخت و هر كه را كه خواست گريانيد؛ پس او را اندوهگين و مغموم ساخت لذا اوست كه آفريننده اسباب خنده و گريه ميباشد.
واحدي در بيان سبب نزول اين آيه از عائشه رضيالله عنها روايت كرده است كه فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از نزد گروهي گذشتند كه ميخنديدند پس خطاب به آنان فرمودند: اگر شما آنچه را كه من ميدانم، ميدانستيد؛ يقينا بسيار ميگريستيد وكمتر ميخنديديد!». به دنبال آن جبرئيل علیه السلام بر آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم فرود آمد و اين آيه را بر ايشان نازل كرد آنگاه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به سوي آنان بازگشتند و فرمودند: چهل قدم به جلو بر نداشتم كه جبرئيل بر من فرود آمد و گفت: نزد اين گروه برو وبه ايشان بگو كه خداي عزوجل ميفرمايد: (وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَى ) .
وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَأَحْيَا (44)
«و» نيز در صحيفههاي ابراهيم و موسي علیهماالسلام آمده است كه «هم اوست كه ميرانيد و زنده گردانيد» يعني: حق تعالي است كه اسباب مرگ و زندگي را به وجود آورد و جز او كسي بر اين كار قادر نيست.
وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنثَى (45)
«و» نيز در صحيفههاي ابراهيم و موسي علیهماالسلام آمده است كه «هم اوست كه زوج نرينه و مادينه را آفريد» از هر انسان، يا از هر حيواني.
مِن نُّطْفَةٍ إِذَا تُمْنَى (46)
آري! او زوج نرينه و مادينه را آفريد «از نطفهاي چون فروريخته شود» در رحم و به يكباره در آن برجهانده شود. آفرينش نرينه و مادينه از نطفه، از جمله متضاداتي است كه در آن وجود دارد زيرا بعضي از آن نرينه خلق ميشود و بعضي مادينه. نطفه: آب اندك است.
وَأَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى (47)
«و نيز» در صحيفههاي ابراهيم و موسي علیهماالسلام آمده است كه «پديد آوردن عالم ديگر» يعني: بازگردانيدن ارواح در اجسام به هنگام رستاخيز «بر عهده اوست».
وَأَنَّهُ هُوَ أَغْنَى وَأَقْنَى (48)
«و» نيز در صحيفههاي ابراهيم و موسي علیهماالسلام آمده است كه «هم اوست كه توانگر ساخت و سرمايه بخشيد» يعني: حق تعالي براي بعضي به قدري ثروت بخشيد كه آنها را از مردم بينياز گردانيد و براي ديگران سرمايهاي فوق ثروت آنان داد. يا معني اين است: اوست كه بعضي را سرمايهدار و بعضي را فقير گردانيد، بر حسب مشيت و بر اساس مصلحت و حكمت خويش.
بدينگونه، خداوند متعال از آيه (38) تا اين آيه، ده اصل و اساس مهمي را كه در صحيفههاي ابراهيم و موسي علیهماالسلام آمده است بيان نمود و اينك اين ده اصل و دليل را با ذكر پنج مثال يا نمونه ديگر از ادله قدرت خويش مؤكد ميگرداند كه عبارتاند از:
وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَى (49)
«و هم اوست پروردگار ستاره شعري» «شعري» ستارهاي است نوراني در پشت ستاره «جوزاء» كه قبيله «خزاعه» آن را ميپرستيدند. امام رازي گفته است كه: «در ميان ستارگان دو ستاره شعري وجود دارد؛ يكي شامي و ديگري يمني و مراد آيه كريمه شعراي يمني است چرا كه همو مورد پرستش قرار ميگرفت». برخي از مفسران گفته اند: خداي سبحان براي رد بر كساني كه اين ستاره را پرستش ميكردند، مخصوصا فرمود كه پروردگار شعري است در حاليكه او پروردگار همه چيزهاست. نقل است: اولين كسي كه پرستش «شعري» را مرسوم كرد، ابوكبشه از اشراف عرب بود و قريش به منظور تشبيه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به وي، به ايشان «فرزند ابوكبشه» ميگفتند زيرا آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم مانند ابوكبشه با دين آنان مخالفت كرده بودند. ابوكبشه از اجداد مادري رسولاكرم صلّی الله علیه و سلّم بود.
وَأَنَّهُ أَهْلَكَ عَاداً الْأُولَى (50)
«و هم اوست كه عاد نخستين را نابود ساخت» عاد نخستين، اولين امتي است كه بعد از امت نوح علیه السلام نابود ساخته شده است. گفته شده كه عاد نخستين؛ قوم هود علیه السلام و عاد دوم؛ عاد «ارم» است. بهقولي ديگر: عاد دوم قوم ثمودند كه صالح علیه السلام پيامبرشان بود.
وَثَمُودَ فَمَا أَبْقَى (51)
«و ثمود را نيز نابود ساخت» چنانكه عاد را نابود كرد «و هيچ كس را باقي نگذاشت» يعني: هيچ يك از دو گروه يادشده را باقي نگذاشت.
وَقَوْمَ نُوحٍ مِّن قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَأَطْغَى (52)
«و پيش از آنها» يعني: پيش از هلاك ساختن عاد و ثمود، خداوند جلّ جلاله «قوم نوح را هلاك كرد زيرا آنان ستمگرتر و سركشتر بودند» از عاد و ثمود، چه آنان باوجود آن مدت طولاني (950) سالهاي كه نوح علیه السلام آنان را به سوي حق دعوت ميكرد، با نافرمانيهاي خود در برابر خداي عزوجل گردنكشي كردند، به علاوه آنها آغازگر ستم بودند و آغازگر، ستمگرتر است. چنانكه در حديث شريف آمده است: «ومن سن سنة سيئة فعليه وزرها ووزر من عمل بها: هر كس سنت بدي را بنيان گذارد؛ بر اوست گناه آن و گناه كساني كه بدان سنت بد عمل كردهاند».
وَالْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوَى (53)
«و مؤتكفه را واژگون كرد» مؤتكفه: شهرهاي قوم لوط ـ يعني سدوم و عاموره ـ است. اين شهرها از آن رو مؤتكفه ناميده شد كه هم اهالي خود را واژگون كرد و هم خود نگونسار شد ـ يعني بلنداي آن همسطح زيرين آن گرديد ـ وجبرئيل علیه السلام بعد از آن كه آنها را به هوا برداشت، نگونسار واژگونشان كرد.
فَغَشَّاهَا مَا غَشَّى (54)
«پوشاند بر آن» يعني: بر شهرهاي قوم لوط «آنچه را پوشاند» از سنگهايي كه بر آن فروافتاد و نيز بر آنان انواع عذاب را پوشاند. ابهام در «ما» براي افاده تهويل و تعميم عذاب برآنان است.
فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكَ تَتَمَارَى (55)
«پس به كدام يك از نعمتهاي پروردگارت ترديد روا ميداري» اي انسان تكذيبكننده شكاك شبههافگن ناسپاس؟ مراد از نعمتها، نعمتهايي است كه خداوند متعال قبلا آنها را بر شمرد؛ از آفرينششان، توانگر ساختنشان، آفرينش آسمان و زمين و نعمتهايي كه در آنها براي انسان پديد آورده است.
هَذَا نَذِيرٌ مِّنَ النُّذُرِ الْأُولَى (56)
«اين هشداردهندهاي از هشداردهندگان نخستين است» يعني: محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم فرستادهاي همچون فرستادگان پيشين قبل از خود به سوي شماست زيرا او نيز شمارا بيم و هشدار ميدهد همانگونه كه ايشان اقوام خود را هشدار دادند. چنانكه در سوره «احقاف/9» خوانديم كه خداوند متعال فرمود: (قُلْ مَا كُنتُ بِدْعاً مِّنْ الرُّسُلِ) : «بگو: من پديدهاي نوظهور در ميان پيامبران نبودهام».
أَزِفَتْ الْآزِفَةُ (57)
«نزديك شونده نزديك گشت» يعني: قيامت نزديك شد چرا كه زمان برپايي آن نزديك است؛ چنانكه در حديث شريف آمده است: «مثلي ومثل الساعة كهاتين: مثل من و مثل قيامت همانند اين دو انگشت من است». و دو انگشت ميانه وسبابه خود را از هم باز كردند.
لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللَّهِ كَاشِفَةٌ (58)
«جز خدا كسي كاشف آن نيست» يعني: هيچ كس جز خداوند جلّ جلاله قادر به برطرف ساختن قيامت نيست؛ آنگاه كه خلق را با سختيها و هول و هراسهاي آن درپوشاند.
أَفَمِنْ هَذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ (59)
«آيا از اين سخن تعجب ميكنيد؟» يعني: چگونه تكذيبكنان از استماع قرآن، يا از وقوع قيامت تعجب ميكنيد؟.
وَتَضْحَكُونَ وَلَا تَبْكُونَ (60)
«و ميخنديد» يعني: از روي استهزا و تمسخر بر قرآن يا بر قيامت ميخنديد، با آنكه قيامت نه محل تكذيب است و نه موضع استهزا «و نميگرييد؟» از بيم وانزجار وعيد و عذابهاي سختي كه در آن است؟! روايت شده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بعد از نزول اين آيه هيچگاه خندان ديده نشدند و خنده ايشان فقط تبسم بود. همچنين در حديث شريف به روايت ابوهريره رضی الله عنه آمده است كه چون آيه: (أَفَمِنْ هَذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ ) نازل شد، اهل «صفه» گفتند: «إنا لله وإنا إليه راجعون» سپس گريستند تا بدانجا كه اشكهايشان بر رخسارهايشان جاري شد. پس چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم صداي گريه آنان را شنيدند، خود نيز با ايشان گريستند و ما نيز براي گريه پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم گريستيم؛ آنگاه فرمودند: «لا يلج النار من بكي من خشية الله، ولايدخل الجنة مصر علي معصية الله، ولو لم تذنبوا لذهب الله بكم ولجاء بقوم يذنبون فيغفر لهم ويرحمهم إنه هو الغفور الرحيم: هر كس از ترس خدا گريست، به آتش وارد نميشود و هر كس بر معصيت خدا پاي فشرد، به بهشت وارد نميشود و اگر شما گناه نكنيد، همانا خداوند شما را بر ميدارد و قومي را به ميان ميآورد كه گناه كنند تا برآنان بيامرزد و رحم كند زيرا اوست كه آمرزگار مهربان ميباشد». ابوحازم ميگويد: «روزي جبرئيل علیه السلام درحالي بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرود آمد كه مردي نزد ايشان ميگريست پس جبرئيل علیه السلام از رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسيد كه اين شخص كيست؟ فرمودند: اين فلان است. جبرئيل علیه السلام گفت: ما همه اعمال بنيآدم را وزن ميكنيم، جز گريه را زيرا خداوند متعال با يك قطره اشك، درياهايي از جهنم را خاموش ميگرداند».
وَأَنتُمْ سَامِدُونَ (61)
«و شما بازيكننده هستيد» يعني: شما به انواع سرگرميها سرگرم و سرخوش هستيد، يا شما متكبرانه سر برافراشتهايد و ميخراميد.
فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَاعْبُدُوا (62)
«پس الله را سجده كنيد و بپرستيد» از آن رو كه او سزاوار سجده و پرستش از سوي شماست. روايت شده است كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در هنگام تلاوت اين آيه كريمه سجده كردند و مسلمانان و كفار كه در امر وحي و قرآن شك داشته و با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم در ستيز بودند، نيز با ايشان سجده كردند. آري! آيات عظيم اين سوره، چون پتكي سنگين بر دلهايشان فرود آمد به گونهاي كه نتوانستند در برابر تأثير قرآن مقاومت كنند پس بياختيار به سجده رفتند. از همين رو شافعي و ابوحنيفه رحمهماالله بر آنند كه اين آيه محل سجده تلاوت است.
[1] اين توضيح از مترجم است.
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن جستجو دانلود نظرات شما درباره