تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص

﴿سوره‌ ذاریات ﴾

مکی‌ است‌ و داراي 60 آيه‌ است‌.

وجه‌ تسميه: اين‌ سوره‌ به‌ سبب‌ افتتاح‌ با سوگند خداوند جلّ‌ جلاله  به‌ بادهاي ‌پراكنده‌گر، «ذاريات‌» ناميده‌ شد. ذاريات: عبارت‌ از بادهاي‌ پراكنده‌گر خاك‌ و غير آن‌ است‌. البته‌ سوگند خداوند جلّ‌ جلاله  به‌ باد، دليل‌ اهميت‌ آن‌ مي‌باشد زيرا باد، لشكري‌ از لشكرهاي‌ اوست‌.

محور و هدف‌ اين‌ سوره‌، وابسته‌ ساختن‌ قلب‌ بشري‌ به‌ آسمان‌، آويختن‌ آن‌ به ‌غيب‌ الهي‌، رها ساختن‌ آن‌ از علقه‌هاي‌ زميني‌ و كنار زدن‌ حجابها و حايلها از برابر بنده‌ در جهت‌ خالص ‌شدن‌ او براي‌ عبادت‌ حق‌ تعالي‌ است‌.

 

وَالذَّارِيَاتِ ذَرْواً ‏(1)

«سوگند به‌ بادهاي‌ پراكنده‌گر به‌ پراكندني‌» خداي‌ سبحان‌ به‌ بادهايي‌ سوگند مي‌خورد كه‌ خاك‌ و مانند آن‌ از اشياء را به‌ هوا برمي‌پراكنند و به‌اين‌ ترتيب‌، قانون‌ جاذبه‌ زمين‌ را زير پا مي‌گذارند.

 

فَالْحَامِلَاتِ وِقْراً ‏(2)

«و سوگند به‌ حمل‌كننده‌هاي‌ سنگين‌بار» مراد از آن: ابرهايي‌اند كه‌ آب‌ باران‌ را حمل‌ مي‌كنند چنان‌كه‌ چهارپايان‌ بار را بر مي‌دارند. وقر: بار سنگين‌ است‌. البته ‌كسي‌ جز خداوند متعال‌ سنگيني‌ كميات‌ آبي‌ را كه‌ ابرها بر مي‌دارند، نمي‌داند واين‌ امر با مقياسهاي‌ بشري‌ قابل‌ تصور نيست‌.

 

فَالْجَارِيَاتِ يُسْراً ‏(3)

«و سوگند به‌ روان‌شوندگان‌ به‌ سهولت‌» مراد از آن: ابرهايي‌ اند كه‌ در عين ‌سنگين‌باري‌ و ضخامت‌، بسيار به‌ نرمي‌ و سهولت‌ به‌ آنجايي‌ روان‌ مي‌شوند كه‌ خداوند متعال‌ مي‌خواهد تا بر آن‌ ببارند. به‌قولي: مراد از آن‌ كشتي‌هايند كه‌ به‌سهولت‌ بر سطح‌ آب‌ روان‌ مي‌شوند. كه‌ قول‌ مشهور نقل‌ شده‌ از جمهور مفسران‌، نيز همين‌ است‌.

 

فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْراً ‏(4)

«و سوگند به‌ تقسيم‌كنندگان‌ كار» مراد از آن: ابرهايي‌ است‌ كه‌ حق‌ تعالي‌ به‌وسيله‌ آنها ارزاق‌ بندگان‌ را تقسيم‌ مي‌كند. به‌قولي: مراد از همه‌ اين‌ تعابير، يعني: «ذارايات‌»، «حاملات‌»، «جاريات‌» و «مقسمات‌» بادهايند زيرا بادها به‌ تمام‌ اين ‌اوصاف‌ موصوف‌ مي‌شوند. يعني: هم‌ خاكها را مي‌پراكنند، هم‌ ابرها را برمي‌دارند، هم‌ در هوا به‌ سهولت‌ جاري‌ مي‌شوند و هم‌ بارانها را تقسيم‌ مي‌كنند. به‌قولي‌ ديگر: مراد از «مقسمات‌» فرشتگاني‌اند كه‌ اشياء ـ اعم‌ از باران‌، رزق‌ و غيره‌ ـ را بر بندگان‌ تقسيم‌ مي‌كنند.

 

إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ ‏(5)

جواب‌ همه‌ آن‌ قسم‌ها اين‌ است: «كه‌ آنچه‌ وعده‌ داده‌ شده‌ايد» از مرگ‌، رستاخيز و محشور شدن‌ به‌ سوي‌ خداوند متعال‌؛ «راست‌ و درست‌ است‌» يعني: اين‌ خبر و وعده‌اي‌ است‌ راستين‌. بدين‌گونه‌، خداوند متعال‌ از قدرت‌ خويش‌ بر خلق‌ اين‌ پديده‌ها، به‌ قدرت‌ خويش‌ بر آوردن‌ رستاخيز استدلال‌ مي‌كند.

از ملاحظه‌ تمام‌ سوره‌هايي‌ كه‌ به‌ غير حروف‌ مقطعه‌ آغاز شده‌اند ـ همچون ‌اين‌ سوره‌ ـ در مي‌يابيم‌ كه‌ اگر اين‌ سوره‌ها با سوگند آغاز شده ‌باشند، مقسم‌ عليه‌ آنها يكي‌ از اصول‌ اعتقادي‌ مانند توحيد، رسالت‌ و معاد مي‌باشد، همان‌ طوري‌كه‌ قسم‌هاي‌ وارده‌ در آغاز اين‌ سوره‌، همه‌ تأكيدي‌ بر صحت‌ خبر دادن‌ حق‌ تعالي‌از وقوع‌ حشر مي‌باشد چنان‌ كه‌ اين‌ قسم‌ها به‌ اين‌ واقعيت‌ نيز اشاره‌ دارد كه‌ مشركان‌ مكه‌ و امثالشان‌ منكر رستاخيز بوده‌ و بر كفر خود اصرار مي‌ورزيدند.

 

وَإِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ ‏(6)

«و هرآينه‌ جزاي‌ اعمال‌ واقع‌شدني‌ است‌» يعني: ثواب‌ و عقاب‌ خواه‌ناخواه‌ تحقق‌ يافتني‌ است‌ و الزاما به‌ واقعيت‌ مي‌پيوندد.

 

وَالسَّمَاء ذَاتِ الْحُبُكِ ‏(7)

«سوگند به‌ آسمان‌ داراي‌ حبك‌» حبك: يعني‌ آفرينش‌ استوار و نيكو و شكوه‌ وجمال‌ بديع‌ و اعجاب‌آور. پس‌ هر چيزي‌ كه‌ آن‌ را به‌ محكمي‌ و استواري‌ بپردازيد و نيك‌ انجامش‌ دهيد، آن‌ را حبك‌ نموده‌ايد. يا مراد از حبك: راه‌هاي‌ محسوسي ‌است‌ كه‌ در آسمان‌ وجود دارد چنان‌ كه‌ بعضي‌ از مترجمان‌ از جمله‌ شاه‌ ولي‌الله دهلوي‌ رحمه الله آن‌ را اين‌گونه‌ ترجمه‌ كرده‌اند.

 

إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُّخْتَلِفٍ ‏(8)

«هرآينه‌ شما در سخني‌ گوناگون‌ هستيد» يعني: سخنان‌ شما مشركان‌ و منكران‌؛ مضطرب‌ است‌ و پريشان‌، ناسخته‌ است‌ و درهم‌ زيرا گاهي‌ مي‌گوييد: پيامبر جادوگر است‌، گاهي‌ مي‌گوييد: شاعر است‌، گاهي‌ مي‌گوييد: كاهن‌ است‌ و باز از يك‌سو مي‌گوييد كه‌ خداوند آفريدگار است‌ ولي‌ از سوي‌ ديگر بتان‌ را به‌ پرستش ‌مي‌گيريد پس‌ تناقضاتي‌ از اين‌ قبيل‌، در گفتار و پندار شما بسيار است‌.

علما در بيان‌ حكمت‌ سوگند خوردن‌ حق‌ تعالي‌ در اين‌ سوره‌ و در غير آن‌ از سوره‌ها گفته‌اند: اعراب‌ بر اين‌ باور بودند كه‌ چون‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم در اقامه‌ حجت ‌نيرومند و ماهر است‌ به‌ همين‌ دليل‌، در جدل‌ و برهان‌ غالب‌ مي‌شود لذا اين‌ امرنشانه‌ درستي‌ سخنان‌ وي‌ نيست‌. پس‌ خداوند متعال‌ به‌ هر امر بزرگي‌ سوگند ياد كرد كه‌ خبرها و پيامهاي‌ پيامبرش‌ حق‌ است‌؛ تا آنها به‌ صدق‌ و راستي‌ ادعاي‌ او پي ‌برده‌ و حجتش‌ را بپذيرند. حكمت‌ ديگر سوگند خوردن‌ حق‌ تعالي‌ اين‌ است‌ كه ‌اعراب‌ بر اين‌ باور بودند كه‌ سوگند دروغ‌ باعث‌ خرابي‌ شهرها و آباديها گرديده‌ و به‌ صاحب‌ خود سخت‌ زيان‌ مي‌رساند لذا خداي‌ عزوجل‌ سوگند ياد كرد تا آنها ببينند كه‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نه‌ فقط بعد از اين‌ سوگندها با هيچ‌ آفت‌ و حادثه‌اي‌ روبرو نشدند، كه‌ بر رفعت‌ و ثبات‌ ايشان‌ نيز افزوده‌ شد. پس‌ اين‌ خود دليل راستگويي ‌ايشان‌ مي‌باشد. از سوي‌ ديگر، اعراب‌ مي‌دانستند كه‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم به‌ دروغ‌ قسم‌ نمي‌خورند پس‌ اين‌ عوامل‌ همه‌ سبب‌ مي‌شد تا به‌ درستي‌ پيامهاي‌ ايشان‌ يقين‌ پيدا كنند.

 

يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ ‏(9)

«هر كس‌ كه‌ برگردانيده‌ شده‌، از آن‌ برگردانيده‌ مي‌شود» يعني: هر كس‌ كه‌ در علم‌ الهي‌ از هدايت‌ برگردانيده‌ شده‌ و دعوت‌ حق‌ را تكذيب‌ كرده‌، از قرآن‌ برگردانيده ‌مي‌شود.

 

قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ ‏(10)

«مرگ‌ بر خراصون‌» يعني: لعنت‌ بر شكاكان‌ در وعده‌ و وعيد حق‌ تعالي‌. خراصون: شكاكان‌ و دروغگويانند.

 

الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ سَاهُونَ ‏(11)

«همانان‌ كه‌ در ورطه‌ ناداني‌ بي‌خبرند» يعني: آنان‌ كه‌ در ورطه‌ كفر و شك‌ و جهل‌، از آنچه‌ بدان‌ مأمور شده‌اند و نيز از آنچه‌ كه‌ به‌ سوي‌ آن‌ روكرده‌ و بر آن‌ رهروند، در غفلت‌ به‌سر مي‌برند.

 

يَسْأَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ ‏(12)

«مي‌پرسند» از روي‌ تكذيب‌ و شك‌ و استهزا «روز جزا كي‌ است‌؟».

 

يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ ‏(13)

پاسخ‌ اين‌ است: «همان‌ روز كه‌ آنان‌ بر آتش‌ عقوبت‌ شوند» يعني: سوزانده‌ شوند و معذب‌ گردند. گفته‌ مي‌شود: «فتنت‌ الذهب‌» آن‌گاه‌ كه‌ طلا را براي‌ آزمايش‌ آن ‌بسوزاني‌.

 

ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هَذَا الَّذِي كُنتُم بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ ‏(14)

به‌ آنان‌ گفته‌ مي‌شود: «عذاب‌ خود را بچشيد، اين‌ است‌ آنچه‌ به‌ شتاب‌» از روي‌ استهزا و ريشخند «خواستار آن‌ بوديد».

 

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ ‏(15)

اما برخلاف‌ حال‌ آن‌ گروه: «متقيان‌ در باغها و چشمه‌سارانند» يعني: ايشان‌ در آخرت‌ در بوستانهايي‌ كه‌ چشمه‌ساران‌ در آنها جاري‌ است‌ و به‌ گونه‌اي‌ باصفا و دلكش‌ است‌ كه‌ هيچ‌ توصيف‌گري‌ آنها را وصف‌ نمي‌تواند كرد، مستقرند.

 

آخِذِينَ مَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ مُحْسِنِينَ ‏(16)

«آنچه‌ را پروردگارشان‌ به‌ آنان‌ عطا كرده‌ است‌» از خير و كرامت‌ «مي‌گيرند» و به ‌آن‌ راضي‌ هستند «زيرا آنها پيش‌ از اين‌ نيكوكار بودند» يعني: آنها اين‌ خير و نعمت ‌و كرامت‌ را از آن‌ رو دريافت‌ مي‌كنند كه‌ در دنيا با انجام‌ دادن‌ اعمال‌ شايسته‌، نيكوكار بودند، خداي‌ عزوجل‌ را در همه‌ اعمال‌ خود حاضر و ناظر مي‌دانستند و رضاي‌ او را در نظر داشتند. پس‌ دليل‌ استحقاق‌ بهشت‌ برين‌ بر ايشان‌ همين‌ است‌.

 

كَانُوا قَلِيلاً مِّنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ ‏(17)

متقيان‌ در دنيا «به‌ اين‌ وصف‌ بودند كه‌ اندكي‌ از شب‌ را مي‌غنودند» و بيشتر آن‌ رابه‌ نماز و نياز و نيايش‌ مي‌گذرانيدند. هجوع: خواب‌ است‌. حرف‌ «ما» در (مايهجعون‌) زايد است‌. ابن‌ عباس رضی الله عنه در معناي‌ آن‌ مي‌گويد: «ايشان‌ كمتر شبي‌ را تا صبح‌ مي‌خوابيدند بلكه‌ اكثر شب‌ها و بيشترين‌ اوقات‌ آنها را به‌ نماز مي‌گذرانيدند».

 

وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ‏(18)

«و» آن‌ متقيان‌ دست‌ يافته‌ به‌ بهشت‌، پيوسته‌ بر اين‌ وصف‌ بودند كه‌ «در سحرگاه‌ استغفار مي‌كردند» حسن‌ در معناي‌ آن‌ مي‌گويد: «ايشان‌ نماز را تا سحرگاه ‌ادامه‌ داده‌ سپس‌ در سحرگاه‌ استغفار و آمرزش‌ خواهي‌ مي‌كردند». يعني: با آن‌كه‌ اندك‌ مي‌خوابيدند، بسيار عبادت‌ مي‌كردند و نماز شب‌ مي‌خواندند؛ اما با اين‌وجود آمرزش‌ نيز مي‌خواستند گويي‌ شب‌ همه‌ شب‌ را در معصيت‌ گذرانده‌اند! و اين‌ است‌ سيرت‌ و روش‌ كريمان‌ و بزرگواران‌ كه‌ جود و كرم‌ بسيار خود را اندك ‌شمرده‌ و باز عذرخواهي‌ هم‌ مي‌كنند. بر عكس‌ شيوه‌ اشخاص‌ پست‌ و فرومايه‌ كه ‌با انفاق‌ و بذل‌ كمترين‌ چيز، منت‌ مي‌گذارند و افاده‌ مي‌فروشند. در حديث‌ شريف‌آمده‌ است: «إن‌ الله‌ تعالي‌ ينزل‌ كل‌ ليلة إلي‌ السماء الدنيا، حتي‌ يبقي‌ ثلث‌ الليل‌ الأخير، فيقول: هل‌ من‌ تائب‌ فأتوب‌ عليه‌؟ هل‌ من‌ مستغفر فأغفر له‌؟ هل‌ من‌ سائل‌ فيعطي ‌سؤاله‌؟ حتي‌ يطلع‌ الفجر: خداوند متعال‌، در هر شب‌ به‌ سوي‌ آسمان‌ دنيا فرود مي‌آيد تا آن‌كه‌ چون‌ يك‌ سوم‌ اخير شب‌ باقي‌ مي‌ماند، مي‌گويد: آيا توبه‌ كاري ‌هست‌ تا بر وي‌ توبه‌ بپذيرم‌؟ آيا آمرزش‌خواهي‌ هست‌ تا بر وي‌ بيامرزم‌؟ آيا درخواست‌كننده‌اي‌ هست‌ كه‌ خواسته‌ وي‌ داده‌ شود؟ تا آن‌گاه‌ كه‌ بامداد طلوع ‌مي‌كند». سحر: يك‌ششم‌ حصه‌ آخر شب‌ است‌.

 

وَفِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ‏(19)

«و» آن‌ متقيان‌ به‌ بهشت‌ پيوسته‌ بر اين‌ وصف‌ بودند كه‌ «در اموالشان‌ براي‌ سائل‌ و محروم‌ حقي‌ مقرر بود» سائل: فقيري‌ است‌ كه‌ چيزي‌ را نمي‌يابد لذا خود را بر ديگران‌ پيش‌افگنده‌ و طالب‌ ياري‌ آنان‌ مي‌شود. محروم: كسي‌ است‌ كه‌ باوجود ناتواني‌ از كسب‌ و كار، از سؤال‌ كردن‌ هم‌ پرهيز نموده‌ و پاكي‌ مي‌ورزد تا بدانجاكه‌ مردم‌ او را توانگر پنداشته‌ و بر او صدقه‌ نمي‌كنند. به‌قولي‌ ديگر: محروم‌ كسي ‌است‌ كه‌ قحطي‌ و بلاي‌ سختي‌ به‌ او رسيده‌ باشد. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ بخاري‌ و مسلم‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «مسكين‌ كسي‌ نيست‌ كه‌ تو يك ‌لقمه‌ و دو لقمه‌ و يك‌ خرما و دو خرمايي‌ به‌ او مي‌دهي‌ ولي‌ مسكين‌ كسي‌ است‌ كه ‌توانگري‌ را نمي‌يابد تا او را بي‌نياز گرداند و كسي‌ هم‌ به‌ حالش‌ پي‌ نمي‌برد تا به‌ وي ‌صدقه‌ دهد». قرطبي‌ مي‌گويد: «قول‌ قوي‌تر در تفسير (حق‌) در اين‌ آيه‌ اين‌ است‌كه‌ مراد از آن‌ فريضه‌ زكات‌ مي‌باشد زيرا خداوند جلّ‌ جلاله  در سوره‌ (معارج‌) مي‌فرمايد: (وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ ‏(24) لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ‏) : (و آنان‌ كه‌ در اموالشان‌ حقي‌ است‌ معلوم‌ براي‌ سائل‌ و محروم‌) «24 ـ 25». حق‌ معلوم‌ همانا زكات‌ است‌ كه ‌شريعت‌ مقدس‌ اسلام‌؛ مقدار، جنس‌ و وقت‌ آن‌ را بيان‌ كرده‌ است‌ اما غير آن‌ از صدقات‌ نافله‌، نه‌ معلوم‌ است‌ و نه‌ جنس‌ و وقت‌ معيني‌ دارد». حديث‌ شريف‌ ذيل‌ نيز مؤيد اين‌ قول‌ است: «اذا أديت‌ زكاة‌ مالك‌، فقد قضيت‌ ما عليك‌ فيه: وقتي‌ زكات‌ مال‌ خود را دادي‌، در حقيقت‌ آنچه‌ را كه‌ در آن‌ مال‌ بر ذمه‌ توست‌، پرداخته‌اي‌». ولي‌ به‌ رغم‌ اين‌كه‌ سخن‌ قرطبي‌ صحيح‌ است‌ و قول‌ جمهور نيز همين‌ مي‌باشد اما بايد در نظر داشت‌ كه‌ اين‌ سوره‌ مكي‌ است‌ و زكات‌ در مدينه ‌فرض‌ شد. از سوي‌ ديگر، اگر ما «حق‌» را به‌ زكات‌ تفسير كنيم‌، اين‌ صفت‌ چندان ‌در خور ثنا و ستايشي‌ ويژه‌ نمي‌باشد زيرا هر مسلماني‌ زكات‌ مال‌ خود را مي‌پردازد پس‌ كسي‌ مستحق‌ چنين‌ ستايشي‌ است‌ كه‌ افزون‌ بر زكات‌، مال‌ ديگري‌ را نيز به ‌نيازمندان‌ ببخشد لذا ظاهرا مراد آيه‌ در اينجا ـ كه‌ سياق‌ در مورد ثنا و ستايش ‌متقيان‌ مي‌باشد ـ صدقات‌ نافله‌ غير از زكات‌ فرض‌ است‌.

 

وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ ‏(20)

«و در زمين‌ براي‌ اهل‌ يقين‌ نشانه‌هايي‌ است‌» يعني: در كره‌ زمين‌ و پديده‌هاي ‌موجود در آن‌؛ اعم‌ از كوه‌ها، درياها، درختان‌، ميوه‌ها، معادن‌، نباتات‌، انس‌، جن‌، حيوانات‌ و غيره‌، براي‌ موحداني‌ كه‌ به‌ خداي‌ عزوجل‌ يقين‌ و باور دارند، دلايل‌ روشن‌ و نشانه‌هاي‌ آشكاري‌ است‌ زيرا ايشان‌ هستند كه‌ در اين‌ نشانه‌ها تدبر و تأمل‌ كرده‌ و به‌ آنها اعتراف‌ مي‌كنند و نهايتا از آنها نفع‌ مي‌برند.

 

وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ ‏(21)

«و در وجود خودتان‌» يعني: اي‌ انسانها! همين‌طور در وجود خودتان‌ نيز نشانه‌هايي‌ است‌ كه‌ بر يگانگي‌ خداوند جلّ‌ جلاله  و صدق‌ و راستي‌ آنچه‌ كه‌ پيامبران‌ به‌همراه‌ آورده‌اند، دلالت‌ مي‌كند و اگر شما در وجود خود بنگريد و آيات‌ انفسي‌ خود را دقيقا بشناسيد، به‌ سوي‌ خداي‌ عزوجل‌ راه‌ مي‌بريد زيرا آفرينش‌ شما بر اين‌وصف‌ عجيب‌ و شأن‌ شگرف‌؛ از خون‌، گوشت‌، استخوان‌، اعضا، حواس‌، مجاري‌ تنفس‌، قلب‌، عقل‌، وجدان‌، روح‌، نطق‌ و بيان‌، ادراك‌ و غيره‌، خود جلوگاه‌ آيات‌ الهي‌ است‌ و اگر هر پرزه‌ از ماشين‌ وجودتان‌ به‌ تحليل‌ گرفته‌ شود، براي‌ كسي‌ كه‌ اهل‌ درك‌ و دريافت‌ باشد، برهاني‌ قناعت‌بخش‌ است‌ «پس‌ مگر نمي‌بينيد» به‌ چشم‌ بصيرت‌ تا به‌وسيله‌ اين‌ نگرش‌، بر وجود و يگانگي‌ خداي ‌آفريننده‌ روزي‌دهنده‌ راه‌ بريد؟ به‌قولي: مراد از «انفس‌» در آيه‌ كريمه‌، ارواح‌ است‌. يعني: در ارواحتان‌ كه‌ سبب‌ حيات‌ و زندگي‌ شماست‌، بر وجود و وحدانيت‌ خداوند متعال‌ آيات‌ و نشانه‌هايي‌ است‌. گفتني‌ است‌ كه‌ امروز در عصر انكشاف‌ علوم‌ تجربي‌، فرازهاي‌ عظيمي‌ از حقايق‌ و اعجاز اين‌ آيات‌ متجلي‌ گرديده‌ است‌.

 

وَفِي السَّمَاء رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ ‏(22)

«و رزق‌ شما در آسمان‌ است‌» يعني: تقدير و تعيين‌ رزق‌ شما و فراهم‌ نمودن ‌اسباب‌ آن‌ در آسمان‌ است‌؛ زيرا خورشيد، ماه‌، ستارگان‌، طلوعگاه‌ها و غروبگاه‌هايي‌ كه‌ به‌ وسيله‌ آنها فصلها مختلف‌ مي‌شود، بادهايي‌ كه‌ ابرها را مي‌رانند، باران‌ فرود آمده‌ از آسمان‌ و باالاخره‌ همه‌ اين‌ گردونه‌ وجود، دست‌اندركارند تا روزي‌ شما فراهم‌ گردد زيرا اين‌ پديده‌ها براي‌ رويش‌ و رشد انواع ‌نباتات‌ مختلفه‌اي‌ كه‌ با آب‌ آبياري‌ مي‌شوند، جو و شرايط مناسبي‌ پديد مي‌آورند، خورشيد آنها را با گرماي‌ خود تغذيه‌ مي‌كند، نور قمر به‌ آنها قوت‌ ونمو و پختگي‌ مي‌بخشد و همين‌ طور هر پديده‌اي‌ دراين‌ راستا نقشي‌ دارد «و» درآسمان‌ نوشته‌ شده‌ است‌ «آنچه‌ وعده‌ داده‌ شده‌ايد» از بهشت‌، دوزخ‌، ثواب‌ و عقاب‌. يا بهشتي‌ كه‌ به‌ آن‌ وعده‌ داده‌ شده‌ايد، در آسمان‌ است‌ زيرا نقل‌ است‌ كه ‌بهشت‌ بر پشت‌ آسمان‌ هفتم‌ در زير عرش‌ قرار دارد.

 

فَوَرَبِّ السَّمَاء وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ ‏(23)

«پس‌ سوگند به‌ پروردگار آسمان‌ و زمين‌ كه‌ واقعا او حق‌ است‌» يعني: آنچه‌ كه‌ به‌شما خبرش‌ را در اين‌ آيات‌ داده‌ايم‌، حق‌ و ثابت‌ است‌ «همان‌گونه‌ كه‌ خود شماسخن‌ مي‌گوييد» يعني: اين‌ حقيقت‌ چنان‌ روشن‌ است‌ كه‌ شما چنان‌ كه‌ به‌ سخن ‌گفتن‌ خود يقين‌ داريد، بايد به‌ حق‌ بودن‌ آن‌ نيز يقين‌ داشته‌ باشيد. مثل‌ اين‌كه‌مي‌گوييم: «اين‌ خبر حق‌ است‌ چنان‌كه‌ اكنون‌ سخن‌ گفتنت‌ حق‌ است‌». درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «قاتل‌ الله‌ أقواماً أقسم‌ لهم‌ ربهم‌، ثم‌ لم‌ يصدقوا: خداوند نابود سازد اقوامي‌ را كه‌ پروردگارشان‌ به‌ آنان‌ سوگند خورد اما باز هم‌ تصديق‌ نكردند».

اصمعي‌ مي‌گويد: «از بصره‌ بيرون‌ آمده‌ و به‌ راه‌ روان‌ بودم‌ كه‌ اعرابي‌اي‌ بر من‌ گذر كرد و از من‌ پرسيد: تو كي‌ هستي‌؟ گفتم: از بني‌ اصمع‌ هستم‌. گفت: از كجا آمده‌اي‌؟ گفتم: از جايي‌ كه‌ در آن‌ كلام‌ رحمان‌ خوانده‌ مي‌شود. گفت: پس‌ برمن‌ بخوان‌. شروع‌ به‌ خواندن‌ «والذاريات‌» كردم‌ و چون‌ به‌ آيه: (وَفِي السَّمَاء رِزْقُكُمْ... ) رسيدم‌، گفت: كافي‌ است‌. آن‌گاه‌ برخاست‌ و به‌ سوي‌ شتر خويش‌ رفت‌ و آن‌ را ذبح‌ كرد و گوشتش‌ را بر مردم‌ تقسيم‌ نمود آن‌گاه‌ به‌ شمشير و كمان‌ خويش‌ دست‌ برد و هر دو را شكست‌، سپس‌ پشت‌ گردانيد و رفت‌. و چون‌ باهارون‌الرشيد به‌ حج‌ رفتم‌، در حال‌ طواف‌ كردن‌ بودم‌ كه‌ بناگاه‌ با شخصي‌ روبرو شدم‌ كه‌ مرا با صداي‌ ضعيفي‌ مي‌خواند. چون‌ به‌ او نگريستم‌، متوجه‌ شدم‌ كه‌ او همان‌ اعرابي‌ است‌ ولي‌ رنگش‌ زرد شده‌ و بسيار نحيف‌ و لاغر گشته‌ است‌. پس‌ برمن‌ سلام‌ گفت‌ و بار ديگر از من‌ خواست‌ تا سوره: «والذاريات‌» را بر وي‌ بخوانم‌. شروع‌ به‌ خواندن‌ آن‌ كردم‌ و چون‌ به‌ آيه: (وَفِي السَّمَاء رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ) رسيدم‌، فريادي‌ كشيد و گفت: حقا كه‌ آنچه‌ را پروردگار ما به‌ ما وعده‌ داده‌ است‌، راست‌يافتيم‌! سپس‌ گفت: آيا غير از اين‌ هم‌ هست‌؟ پس‌ خواندم: (فَوَرَبِّ السَّمَاء وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ)   . در اين‌ اثنا فريادي‌ كشيد و گفت: يا سبحان‌ الله! چه‌ كسي‌ پروردگار جليل‌ را چنان‌ به‌ خشم ‌آورده‌ كه‌ او سوگند خورده‌ است‌؟! شگفتا! سخنش‌ را تصديق‌ نكردند تا به‌ سوگند خوردن‌ ناچارش‌ كردند؟! پس‌ اين‌ سخن‌ را سه‌ بار تكرار كرد و با آخرين‌ بار، نفسش‌ نيز همراه‌ با آن‌ بيرون‌ آمد و جان‌ به‌ جان‌آفرين ‌تسليم‌ كرد».

 

هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ الْمُكْرَمِينَ ‏(24)

و از جمله‌ نشانه‌هاي‌ الهي‌ در زمين‌ داستان‌ ابراهيم علیه السلام است: «آيا» اي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «خبر مهمانان‌ گرامي‌ ابراهيم‌ به‌ تو رسيده‌ است‌؟» يعني: ميهماناني‌ كه‌ نزد خداي‌ سبحان‌ گرامي‌ بودند زيرا ايشان‌ فرشتگاني‌ بودند كه‌ در صورت‌ بني‌آدم‌ نزد ابراهيم علیه السلام آمده‌ بودند. ولي‌ مجاهد در معناي‌ آن‌ مي‌گويد: «آنها نزد ابراهيم علیه السلام گرامي‌ بودند زيرا او از ايشان‌ به‌ نيكويي‌ استقبال‌ كرد و خود براي‌ پذيرايي‌ از ايشان ‌بر بالاي‌ سرشان‌ ايستاد». ضيف: در اصل‌ مصدر است‌، از اين‌ جهت‌ هم‌ بر واحد اطلاق‌ مي‌شود و هم‌ بر جمع‌. نقل‌ است‌ كه‌ آن‌ فرشتگان‌ دوازده‌ تن‌، يا نه‌ تن‌ بودندكه‌ دهمين‌شان‌ جبرئيل علیه السلام بود، يا ايشان‌ سه‌ تن‌ يعني‌ جبرئيل‌، ميكائيل‌ واسرافيل: بودند. و از آن‌ رو «ميهمان‌» ناميده‌ شدند كه‌ به‌ صورت‌ ميهمان‌ نزد ابراهيم علیه السلام آمده‌ بودند.

 

إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَاماً قَالَ سَلَامٌ قَوْمٌ مُّنكَرُونَ ‏(25)

«چون‌ بر او وارد شدند، گفتند: سلام‌» يعني: اي‌ ابراهيم علیه السلام! ما بر تو سلام ‌مي‌گوييم‌ به‌ سلام‌ گفتني‌ نيك‌ «گفت: سلام‌ بر شما» يعني: ابراهيم علیه السلام جواب ‌سلامشان‌ را داد. فرشتگان‌ ابراهيم علیه السلام را به‌ صيغه‌ «سلاما» كه‌ دعاء است‌، تحيت ‌گفتند درحالي‌كه‌ ابراهيم علیه السلام به‌ صيغه‌ «سلام‌» ـ به‌ رفع‌ ميم‌ ـ كه‌ بر ثبات‌ و دوام ‌دلالت‌ مي‌كند پاسخ‌ سلام‌ ايشان‌ را به‌ عبارتي‌ نيكوتر از آن‌ داد «و گفت: گروهي ‌ناشناسيد» يعني: شما براي‌ من‌ گروهي‌ ناشناخته‌ هستيد و من‌ قبل‌ از اين‌ شما را نمي‌شناختم‌ پس‌ خود را به‌ من‌ معرفي‌ كنيد كه‌ چه‌ كساني‌ هستيد؟ به‌قولي‌ ديگر: ابراهيم علیه السلام اين‌ سخن‌ را در دل‌ با خودش‌ گفت‌ نه‌ در خطاب‌ با ايشان‌.

 

فَرَاغَ إِلَى أَهْلِهِ فَجَاء بِعِجْلٍ سَمِينٍ ‏(26)

«سپس‌ آهسته‌ به‌ سوي‌ اهل‌ خود رفت‌» يعني: سپس‌ ابراهيم علیه السلام آهسته‌، يا پنهان‌ از ديد ميهمانان‌ خويش‌، براي‌ تدارك‌ پذيرايي‌ از ايشان‌ چابك‌ نزد خانواده‌اش ‌رفت‌. زمخشري‌ مي‌گويد: از ادب‌ ميزبان‌ اين‌ است‌ كه‌ كار پذيرايي‌ را مخفي ‌صورت‌ داده‌ و طوري‌ پذيرايي‌ نمايد كه‌ ميهمان‌ متوجه‌ نشود كه‌ او برايش‌ تدارك‌ مي‌بيند و زحمت‌ مي‌كشد زيرا مبادا او را از اين‌ تدارك‌ باز دارد، يا از اوعذرخواهي‌ كند و يا از اين‌ كه‌ ميزبان‌ برايش‌ زحمت‌ مي‌كشد، در فشار قرار گيرد. «آن‌گاه‌ گوساله‌اي‌ فربه‌ آورد» يعني: آن‌گاه‌ ابراهيم علیه السلام براي‌ ميهمانانش‌ گوساله‌ فربه‌ برياني‌ را آورد چنان‌ كه‌ در سوره‌ «هود» خوانديم: (...جَاء بِعِجْلٍ حَنِيذٍ ‏)  : (آوردگوساله‌ برياني‌ را) «69».

آيه‌ كريمه‌ در برگيرنده‌ آداب‌ ضيافت‌ و ميهمانداري‌ است‌ زيرا نشان‌ مي‌دهد كه ‌ابراهيم علیه السلام بي‌آن‌كه‌ با ميهمانانش‌ سابقه‌اي‌ داشته‌ باشد، به‌گونه‌اي‌ برايشان‌ غذا آورد كه‌ ايشان‌ احساس‌ نكردند و با سرعت‌ هم‌ از ايشان‌ پذيرايي‌ كرد چرا كه‌ او بسيار جواد و بخشنده‌ بود. از سوي‌ ديگر، او بهترين‌ چيزي‌ را كه‌ در خانه ‌داشت‌ يعني‌ گوساله‌اي‌ جوان‌ و فربه‌ را ـ براي‌ ايشان‌ آورد، چه‌ عمده‌ مال‌ ابراهيم علیه السلام گاو و گوساله‌ بود. آري‌! او گوساله‌ بريان‌ را پيش‌ رويشان‌ نهاد و ايشان‌ را بر سبيل‌ لطف‌ و مهرباني‌ دعوت‌ به‌ خوردن‌ آن‌ كرد چنان‌ كه‌ در آيه‌ بعد مي‌خوانيم:

 

فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ ‏(27)

«آن‌ را به‌ نزديكشان‌ برد» يعني: آن‌ غذا را پيش‌ روي‌ ايشان‌ نهاد، سپس ‌«گفت: مگر نمي‌خوريد؟» يعني: ايشان‌ را به‌ خوردن‌ از آن‌ فراخواند اما ايشان ‌اجابت‌ نكردند و دست‌ به‌ غذا پيش‌ نبردند.

 

فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ ‏(28)

«و در دلش‌ از آنان‌ ترسي‌ يافت‌» از آن‌ رو كه‌ از غذاي‌ وي‌ نخوردند زيرا از اخلاق‌ متعارف‌ در ميان‌ مردم‌ اين‌ است‌ كه‌ هر كس‌ غذاي‌ ميزبان‌ را بخورد، ميزبان ‌از وي‌ ايمن‌ مي‌گردد پس‌ چون‌ ايشان‌ از خوردن‌ غذا امتناع‌ كردند، ابراهيم علیه السلام گمان‌ كرد كه‌ آنها براي‌ كار شري‌ آمده‌اند نه‌ براي‌ امر خيري‌. اما فرشتگان‌ به‌ او «گفتند: نترس‌» سپس‌ به‌ او اعلام‌ كردند كه‌ فرشتگاني‌ هستند و از سوي‌ خداي‌ سبحان‌ به‌ سوي‌ او فرستاده‌ شده‌اند «و او را به‌ پسري‌ دانا بشارت ‌دادند» يعني: ابراهيم علیه السلام را به‌ فرزندي‌ بشارت‌ دادند كه‌ برايش‌ به‌ دنيا مي‌آيد و به‌حد مردي‌ و بزرگي‌ مي‌رسد آن‌گاه‌ بسيار دانا مي‌شود. مراد از اين‌ فرزند، اسحاق‌ علیه السلام است‌.

 

فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَهَا وَقَالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ ‏(29)

«و زنش‌ با فريادي‌ سر رسيد» آن‌گاه‌ كه‌ ابراهيم علیه السلام با فرشتگان‌ گفت‌وگو مي‌كرد، زنش‌ ساره‌ در گوشه‌اي‌ نظاره‌گر بود و چون‌ بشارت‌ ايشان‌ را به‌ تولد فرزندي‌ براي‌ ابراهيم علیه السلام شنيد، از تعجب‌ فريادي‌ كشيد. صره: فرياد و ضجه‌ است‌. «و بر چهره‌ خود زد» يعني: با دست‌ خود بر چهره‌اش‌ زد چنان‌ كه‌ عادت‌ زنان‌ در هنگام‌ تعجب‌ است‌ «و گفت: زني‌ پير نازا؟» يعني: چگونه‌ فرزند بزايم‌ در حالي‌كه‌ پيرزني‌ نازا هستم‌؟ ساره‌ به‌ دو دليل‌ اين‌ خبر را با استبعاد تلقي‌ كرد؛ اول‌ اين‌كه‌ پير و كلان‌ سال‌ بود و در آن‌ هنگام‌ نود و نه‌ سال‌ سن‌ داشت‌، دوم‌ اين‌كه‌ عقيم‌ و نازا بود به‌ طوري‌ كه‌ در جواني‌ هم‌ فرزندي‌ براي‌ ابراهيم علیه السلام به‌ دنيا نياورده‌ بود. از سوي‌ ديگر، خود ابراهيم علیه السلام نيز در آن‌ هنگام‌ صد يا صد و بيست‌ سال‌ سن‌ داشت‌.

 

قَالُوا كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ ‏(30)

«گفتند» فرشتگان‌ «پروردگارت‌ چنين‌ فرموده‌ است‌» يعني: آنچه‌ به‌ تو خبر داديم‌، فرموده‌ پروردگار توست‌ پس‌ تو اي‌ ساره‌! نه‌ در اين‌ امر شك‌ كن‌ و نه‌ از آن‌ شگفت‌زده‌ شو «هرآينه‌ او خود حكيم‌ داناست‌» حق‌ تعالي‌ در صنع‌ خويش‌ داراي‌ حكمت‌ است‌ و به‌ خلق‌ خويش‌ علم‌ وسيعي‌ دارد پس‌ مي‌داند كه‌ شما شايسته‌ اين‌ كرامت‌ هستيد.

 

قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ ‏(31)

«گفت‌» ابراهيم علیه السلام «پس‌ اي‌ فرستادگان‌! خطب‌ شما چيست‌؟» يعني: جز اين ‌بشارت‌ كه‌ در مورد فرزند به‌ من‌ داديد، كار و مأموريتي‌ كه‌ حق‌ تعالي‌ شما را به‌خاطر آن‌ فرستاده‌، چيست‌؟ زيرا ابراهيم علیه السلام مي‌دانست‌ كه‌ فرشتگان‌ به‌ فرمان‌ خداي‌ عزوجل‌ براي‌ امر مخصوصي‌ فرود مي‌آيند پس‌ خواست‌ بداند كه‌ آيا فقط براي‌ آوردن‌ اين‌ بشارت‌ فرستاده‌ شده‌اند يا مأموريت‌ ديگري‌ هم‌ دارند.

 

قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ ‏(32)

«گفتند: ما به‌ سوي‌ قوم‌ مجرمي‌ فرستاده‌ شده‌ايم‌» مراد آنها قوم‌ لوط علیه السلام بود.

 

لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِّن طِينٍ ‏(33)

«تا بر آنان‌ سنگواره‌اي‌ از گل‌ فروفرستيم‌» يعني: تا آنان‌ را با سنگواره‌هايي‌ از گل‌ رس‌ سنگ‌ شده‌، سنگباران‌ كنيم‌.

 

مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ ‏(34)

«كه‌ نزد پروردگارت‌ براي‌ مسرفان‌» دراز دست‌ در گمراهي‌ و تجاوزكاران‌ از حد در بدكاري‌ و فساد؛ «نشانه‌گذاري‌ شده‌ است‌» با علائمي‌ كه‌ به‌ آن‌ شناخته ‌مي‌شود. نقل‌ است‌ كه: بر روي‌ هر سنگ‌، خط قرمز و سياهي‌ نقش‌ بسته‌ بود. ابن‌كثير مي‌گويد: «بر روي‌ هر سنگ‌، نام‌ كسي‌ كه‌ بايد بر وي‌ زده‌ مي‌شد، نوشته ‌شده‌ بود».

 

 

فَأَخْرَجْنَا مَن كَانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (35)‏

«آن‌گاه‌ هر كه‌ را از مؤمنان‌ در آن‌ بود، از آنجا بيرون‌ برديم‌» يعني: چون‌ نابود ساختن‌ قوم‌ لوط را اراده‌ كرديم‌، هر كس‌ را كه‌ در آباديهاي‌ قوم‌ لوط از مؤمنان‌ به‌وي‌ بود، از آن‌ آباديها بيرون‌ برديم‌.

 

فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِّنَ الْمُسْلِمِينَ ‏(36)

«پس‌ در آنجا جز يك‌ خانه‌» يعني: جز يك‌ خانواده‌ «از مسلمانان‌ نيافتيم‌» گفته‌ شده‌ كه‌ آن‌ خانواده‌ هم‌، خانواده‌ خود لوط علیه السلام ـ به‌جز زن‌ وي‌ ـ بود. سعيدبن‌جبير رضی الله عنه مي‌گويد: «آنان‌ به‌جز زن‌ لوط علیه السلام جمعا سيزده‌ تن‌ بودند».

 

وَتَرَكْنَا فِيهَا آيَةً لِّلَّذِينَ يَخَافُونَ الْعَذَابَ الْأَلِيمَ ‏(37)

«و در آنجا براي‌ كساني‌ كه‌ از عذاب‌ دردناك‌ مي‌ترسند، نشانه‌اي‌ باقي‌ گذاشتيم‌» يعني: در آن‌ آباديها، نشانه‌ و دلالتي‌ باقي‌ گذاشتيم‌ تا هر كس‌ را كه‌ از عذاب‌ الهي ‌مي‌ترسد، بر عذابي‌ كه‌ به‌ آنان‌ رسيده‌ است‌، راهنمايي‌ كند، چه‌ از اهل‌ آن‌ زمان‌ وچه‌ كساني‌ كه‌ بعد از آنان‌ مي‌آيند و اين‌ نشانه‌؛ همانا آثار عذاب‌ در اين‌ آباديها است‌ كه‌ هنوز هم‌ پيدا و نمايان‌ است‌ زيرا بعد از آن‌كه‌ آباديهاي‌ قوم‌ لوط بر اثر عذاب‌ زيروزبر شد، خداوند متعال‌ آن‌ را به‌ بحيره‌ متعفني‌ كه‌ به‌ «بحيره‌ طبريه‌» معروف‌ است‌، تبديل‌ كرد. اين‌ خود دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ چون‌ شر و كفر و فسق ‌غالب‌ شد، در پي‌ آن‌ نابودي‌ و ويراني‌ حتمي‌ است‌.

 

وَفِي مُوسَى إِذْ أَرْسَلْنَاهُ إِلَى فِرْعَوْنَ بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ ‏(38)

«و در موسي‌» نشانه‌اي‌ قرار داديم‌ «چون‌ او را با سلطاني‌ مبين‌ به‌ سوي‌ فرعون ‌فرستاديم‌» سلطان‌ مبين: حجت‌ آشكار و روشن‌ است‌ كه‌ عبارت‌ از عصا و ديگر معجزات‌ همراه‌ وي‌ مي‌باشد.

 

فَتَوَلَّى بِرُكْنِهِ وَقَالَ سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ ‏(39)

«پس‌ رويگردان‌ شد به‌ ركن‌ خويش‌» يعني: فرعون‌ با پهلوي‌ خويش‌ از نشانه‌هاي‌ ما روي‌ گردانيد. ولي‌ مجاهد مي‌گويد: «مراد از ركن: جمع‌، لشكر و اركان‌ دولت‌ فرعون‌ است‌ كه‌ او به‌ وسيله‌ آنان‌ قوت‌ و نيرو مي‌گرفت‌». «و گفت: اين‌ شخص‌ جادوگر يا ديوانه‌اي‌ است‌» يعني: فرعون‌ درباره‌ موسي‌ علیه السلام چنين‌ گفت‌ تا مغالطه‌ و ايهام‌ ايجاد كرده‌ و مردم‌ را به‌ شك‌ و شبهه‌ درافگند در حالي‌كه‌ او خود به‌ خوبي‌ مي‌دانست‌ كه‌ آوردن‌ معجزات‌ موسي‌ علیه السلام از سوي‌ جادوگر ممكن‌ نيست‌ و نيز مي‌دانست‌ كه‌ ديوانه‌ چنين‌ كارهايي‌ نمي‌كند.

 

فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ وَهُوَ مُلِيمٌ ‏(40)

«پس‌ او و لشكرش‌ را گرفتيم‌ و آنان‌ را در دريا افگنديم‌ در حالي‌كه‌ او مليم‌ بود» مليم: يعني‌ فرعون‌ مرتكب‌ اعمالي‌ شده‌ بود كه‌ موجب‌ ملامت‌ و نكوهش‌ است‌. پس‌ او سزاوار ملامت‌ بود آن‌گاه‌ كه‌ ادعاي‌ ربوبيت‌ كرده‌ به‌ خداوند جلّ‌ جلاله  كفر ورزيد و در عصيان‌ خويش‌ طغيان‌ نمود و از حد درگذشت‌.

 

وَفِي عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ ‏(41)

«و در عاد» يعني: در داستان‌ عاد نيز نشانه‌اي‌ باقي‌ گذاشتيم‌ «آن‌گاه‌ كه‌ بر آنان ‌بادي‌ عقيم‌ فرستاديم‌» باد عقيم: بادي‌ است‌ كه‌ در آن‌ هيچ‌ خير، بركت‌ و منفعتي‌ نيست‌ پس‌ نه‌ درختي‌ را گشن‌ داده‌ و آبستن‌ مي‌كند و نه‌ حامل‌ باراني‌ است‌ بلكه‌ فقط براي‌ نابودسازي‌ و عذاب‌ فرستاده‌ شده‌ است‌. كه‌ اين‌ باد، «دبور»، يا «جنوب‌»، يا «نكباء» ناميده‌ مي‌شود.

 

مَا تَذَرُ مِن شَيْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ ‏(42)

«كه‌ به‌ هر چه‌ مي‌وزيد، آن‌ را چون‌ استخوان‌ پوسيده‌ مي‌گردانيد» يعني: آن‌ باد، هيچ‌ چيزي‌ را كه‌ بر آن‌ مي‌گذشت‌ ـ اعم‌ از خودشان‌، چهارپايان‌ و اموالشان‌ را باقي‌ نمي‌گذاشت‌ مگر اين‌كه‌ آن‌ را چون‌ خاكستر استخوان‌ مرده‌، نابود و فرسوده‌ مي‌گردانيد.

 

وَفِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ ‏(43)

«و در ثمود» يعني: و در داستان‌ ثمود نيز نشانه‌اي‌ باقي‌ گذاشتيم‌ «آن‌گاه‌ كه‌ به ‌آنان‌ گفته‌ شد: تا چندي‌ برخوردار شويد» يعني: آن‌گاه‌ كه‌ به‌ آنان‌ گفتيم: تا وقت ‌فرارسيدن‌ نابوديتان‌، با بهره‌مندي‌ و برخورداري‌ از دنيا زندگي‌ كنيد.

 

فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَهُمْ يَنظُرُونَ ‏(44)

«تا از فرمان‌ پروردگار خود سر برتافتند» يعني: از امتثال‌ امر پروردگارشان‌ تكبر كردند «آن‌گاه‌ صاعقه‌ آنان‌ را فروگرفت‌» و آن‌ عبارت‌ از: هر عذاب‌ مهلكي‌ است ‌«درحالي‌كه‌ آنها مي‌نگريستند» يعني: درحالي‌ كه‌ آنها درمانده‌وار، آن‌ عذاب‌ را به‌چشم‌ سر مي‌ديدند. يا معني‌ اين‌ است: آنها در انتظار عذابي‌ بودند كه‌ به‌ آن‌ وعده‌ داده‌ شده‌ بودند زيرا عذاب‌ پس‌ از سه‌ روز بر آنان‌ فرود آمد.

 

فَمَا اسْتَطَاعُوا مِن قِيَامٍ وَمَا كَانُوا مُنتَصِرِينَ ‏(45)

«در نتيجه‌، نه‌ توان‌ ايستادن‌ داشتند» يعني: توان‌ آن‌ را نداشتند كه‌ از اين‌ بر زمين‌ افگنده‌ شدن‌ بپاخيزند، چه‌ رسد به‌ اين‌كه‌ نيروي‌ گريختن‌ داشته‌ باشند بلكه‌ در درون‌ خانه‌ و ديار خود بر زانوي‌ هلاكت‌ فروافتادند «و نه‌ انتقام‌ كشنده‌ بودند» منتصرين: يعني‌ نه‌ به‌ وسيله‌ غير خويش‌، از عذاب‌ خداوند جلّ‌ جلاله  باز داشته‌ شده‌ بودند.

 

وَقَوْمَ نُوحٍ مِّن قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ ‏(46)

«و پيش‌ از آن‌» يعني: پيش‌ از آن‌ گروه‌ «قوم‌ نوح‌ را» هلاك‌ گردانيديم‌ كه‌ زمانشان‌ پيش‌ از زمان‌ فرعون‌ و عاد و ثمود بود «زيرا آنها قومي‌ فاسق‌ بودند» يعني: قوم‌ نوح‌ علیه السلام از دايره‌ اطاعت‌ و فرمان‌ ما بيرون‌ رفته‌ بودند.

 

وَالسَّمَاء بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ ‏(47)

«و آسمان‌ را توانمندانه‌» يعني: با قوت‌ و قدرت‌ «برافراشتيم‌ و بي‌گمان‌ ما توسعه‌ دهنده‌ايم‌» يعني: ما بر آفرينش‌ غير آن‌ و وسعت‌ دادنش‌ قادر بوده‌ و از اين‌كار ناتوان‌ نيستيم‌. يا معني‌ چنين‌ است: ما آسمان‌ را توسعه‌ داده‌ايم‌ و آن‌ را بيش‌ از آن‌ نيز توسعه‌ مي‌دهيم‌ و اين‌ توسعه ‌دادن‌، پيوسته‌ ادامه‌ دارد. چنان‌كه‌ هم‌اكنون ‌علم‌ جديد توسعه‌ هستي‌ را يك‌ حقيقت‌ علمي‌ و قطعي‌ مي‌داند. و اين‌ از معجزات ‌بزرگ‌ علمي‌ قرآن‌ كريم‌ است‌.

 

وَالْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ ‏(48)

«و زمين‌ را گسترانيده‌ايم‌» همچون‌ فرش‌ «و ما چه‌ نيكو گسترندگانيم‌» گفته ‌مي‌شود: (مهدت‌ الفراش‌) آن‌گاه‌ كه‌ فرش‌ را بگستراني‌ و هموار كني‌.

 

وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ‏(49)

«و از هر چيزي‌ دو زوج‌ آفريديم‌» از نرينه‌ و مادينه‌، تلخ‌ و شيرين‌، آسمان‌ و زمين‌، شب‌ و روز، نور و ظلمت‌، خير و شر و مانند اينها «تا شما پند پذيريد» يعني: كائنات‌ و هستي‌ را اين‌ گونه‌ به‌ نظام‌ زوجيت‌ آفريديم‌ تا شما پند بگيريد وبدانيد كه‌ حق‌ تعالي‌ آفريننده‌ همه‌ چيز است‌، در نتيجه‌، از نگرش‌ در اين‌ نظام ‌محكم‌ و متقن‌، به‌ توحيد و يگانگي‌ حق‌ تعالي‌ راه‌ بريد. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ امروز در عصر علم‌، دقايق‌ اين‌ نظام‌ بهتر شناخته‌ شده‌ است‌.

اين‌ آيه‌ نيز از معجزات‌ علمي‌ قرآن‌كريم‌ به‌ شمار مي‌رود زيرا بشر عصر رسالت‌، نظام‌ زوجيت‌ (به‌ مفهوم‌ نري‌ و مادگي) را فقط در بخشهاي‌ محدودي‌ از خلقت ‌مي‌شناخت‌ اما امروزه‌، شناخت‌ گستره‌ اين‌ نظام‌ كرانه‌هاي‌ عظيمي‌ را پيموده‌ است‌.

 

فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِينٌ ‏(50)

«پس‌ به‌ سوي‌ الله بگريزيد» با توبه‌ از گناهان‌ خويش‌؛ لذا با اقرار به‌ توحيد، پايبندي‌ به‌ طاعت‌ و پرهيز از معصيت‌؛ از عقاب‌ وي‌ به‌ سوي‌ ثوابش‌، از خشم‌ وي‌ به‌سوي‌ رضايش‌ و از شيطان‌ به‌ سوي‌ طاعت‌ رحمان‌ بگريزيد «هرآينه‌ من‌ براي‌ شما از جانب‌ او هشداردهنده‌اي‌ آشكارم‌» يعني: من‌ هشداردهنده‌ و بيم‌دهنده‌اي‌ هستم‌ كه ‌بيم‌ و هشدارم‌ آشكار است‌.

 

وَلَا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ إِنِّي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِينٌ ‏(51)

«و با الله معبود ديگري‌ قرار ندهيد، هرآينه‌ من‌ براي‌ شما از جانب‌ او هشداردهنده‌اي ‌آشكارم‌» تكرار اين‌ جمله‌ براي‌ تأكيد است‌.

 

كَذَلِكَ مَا أَتَى الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ ‏(52)

«بدين‌سان‌، بر كساني‌ كه‌ پيش‌ از آنان‌ بودند هيچ‌ پيامبري‌ نيامد جز اين‌كه‌ گفتند: او جادوگر يا ديوانه‌اي‌ است‌» يعني: شأن‌ و حال‌ امت‌هاي‌ پيشين‌ نيز همين‌ گونه‌ بوده‌است‌ پس‌ اي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ! تو تنها پيام‌ آوري‌ نيستي‌ كه‌ با افتراي‌ جادوگري‌ يا ديوانه‌گي‌ روبرو مي‌شوي‌ بلكه‌ اين‌ اتهامها كه‌ از سوي‌ اعراب‌ منكر رسالتت‌ بر تو زده‌ مي‌شود، در برخورد امت‌هاي‌ پيشين‌ با پيامبرانشان‌ نيز رخ‌ داده‌ است‌.

 

أَتَوَاصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ ‏(53)

«آيا همديگر را به‌ اين‌ سفارش‌ كرده‌ بودند؟» اين‌ جمله‌ سؤاليه‌ براي‌ ايجاد احساس‌ شگفتي‌ از حال‌ آنان‌ است‌. يعني: گويي‌ پيشينيان‌ تكذيب‌ پيامبران‌ الهي‌ را به‌ پسينيانشان‌ سفارش‌ كرده‌بودند پس‌ همه‌ از فراسوي‌ قرنها بر آن‌ همدست‌ و همداستان‌ شده‌اند «نه‌! بلكه‌ آنان‌ مردمي‌ طغيانگر بودند» يعني: نه‌! چنين‌ نيست‌،آنها همديگر را به‌ آن‌ سفارش‌ نكرده‌اند زيرا در ميانشان‌ قرنها و زمانهاي‌ بسياري ‌فاصله‌ وجود دارد بلكه‌ عامل‌ جمع‌ كننده‌ و گردآورنده‌ آنان‌ بر تكذيب ‌پيامبران علیهم السلام ، همانا طغيان‌ و در گذشتن‌ از حد در ميدان‌ كفر و انكار است‌.

 

فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنتَ بِمَلُومٍ ‏(54)

«پس‌، از آنان‌ روي‌ بگردان‌» يعني: از جدال‌ با تكذيب‌ پيشه‌گان‌ باز ايست‌ زيرا تو مأموريت‌ خود را انجام‌ داده‌ و رسالت‌ پروردگارت‌ را به‌ نيكويي‌ ابلاغ‌ كرده‌اي ‌و بدان‌ «كه‌ تو در خور نكوهش‌ نيستي‌» نزد خداوند جلّ‌ جلاله  بعد از اين‌ ابلاغ‌ رسالت‌ زيرا آنچه‌ را كه‌ بر عهده‌ات‌ بوده‌، به‌ سر رسانده‌اي‌.

 

وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ ‏(55)

«و پند ده‌ كه‌ مؤمنان‌ را پند سود مي‌بخشد» يعني: به‌ وسيله‌ قرآن‌ كساني‌ را از قومت‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌اند، پند و اندرز ده‌ زيرا اندرز دادن‌ به‌ ايشان‌ سود مي‌رساند و بر بصيرتشان‌ مي‌افزايد.

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ دو آيه‌ «54 ـ 55» از علي‌ رضی الله عنه روايت‌ كرده‌اند كه فرمود: چون‌ آيه‌ (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنتَ بِمَلُومٍ) نازل‌ شد، كسي‌ از ما باقي‌ نماند، جز اين‌كه‌ به‌ نابودي‌ يقين‌ كرد زيرا رسول‌اكرم‌ صلّی الله علیه و سلّم به‌ روي‌ گردانيدن‌ از كفار دستور داده‌ شده‌ بودند آن‌گاه‌ آيه: (وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ) نازل‌ شد پس‌ در اين‌هنگام‌ دلهاي‌ ما آرام‌ گرفت‌ و خوشحال‌ شديم‌.

 

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ‏(56)

«و جن‌ و انس‌ را نيافريدم‌ جز براي‌ آن‌كه‌ مرا بپرستند» مجاهد مي‌گويد: «يعني ‌آنان‌ را نيافريده‌ام‌ جز براي‌ آن‌كه‌ امر و نهيشان‌ كنم‌». به‌قولي‌ ديگر معني‌ اين‌ است: آنان‌ را جز براي‌ آن‌كه‌ در پيشگاه‌ من‌ خضوع‌ و بندگي‌ كنند، نيافريده‌ام‌. معناي ‌عبادت‌ در لغت: ذلت‌، خضوع‌ و انقياد است‌. اهل‌ سنت‌ برآنند كه‌ عبادت: عبارت‌ از معرفت‌ پروردگار و اخلاص‌ ورزي‌ براي‌ او در اين‌ معرفت‌ است‌ لذا مراد از عبادت‌، عبادتي‌ است‌ مقرون‌ به‌ معرفت‌ اما نه‌ معرفت‌ خشك‌ و بي‌روح‌ علمي‌.

 

مَا أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ ‏(57)

«از آنان‌» يعني: از جن‌ و انس‌ «هيچ‌ رزقي‌ نمي‌خواهم‌» براي‌ خودشان‌ و براي ‌احدي‌ از بندگان‌ خود «و نمي‌خواهم‌ كه‌ مرا خوراك‌ دهند» يعني: از آفرينش‌ آنان ‌اين‌ هدف‌ را دنبال‌ نمي‌كنم‌ كه‌ از آنان‌ منفعتي‌ را براي‌ خود خواسته‌ باشم‌ چنان‌ كه ‌آقايان‌ از بردگانشان‌ مي‌خواهند بلكه‌ من‌ بي‌نياز مطلق‌، روزي‌بخش‌ و دهنده‌ بي‌كران‌ هستم‌ چنان‌ كه‌ مي‌فرمايد:

 

إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ ‏(58)

«بي‌گمان‌ خداوند است‌ كه‌ روزي‌بخش‌ است‌» پس‌ اوست‌ كه‌ مخلوقاتش‌ را روزي ‌داده‌ و به‌ آنچه‌ كه‌ مايه‌ صلاحشان‌ است‌ مي‌پردازد و آن‌ را ايجاد و تنظيم‌ مي‌كند بنابراين‌، خداوند جلّ‌ جلاله  آنان‌ را بدين‌ منظور نيافريده‌ است‌ كه‌ نفعي‌ به‌ او برسانند لذا آنان‌ بايد هدفي‌ را كه‌ براي‌ آن‌ آفريده‌ شده‌اند، به‌ انجام‌ رسانند و آن‌ عبارت‌ است ‌از: عبادت‌ و معرفت‌ حق‌ تعالي‌، همو كه‌ روزي‌دهنده‌ است‌ و همو كه‌ «داراي‌ قوت ‌متين‌ است‌» يعني: نيرومند و استوار است‌ پس‌ كسي‌ كه‌ او را نمي‌پرستد، بي‌گمان ‌ستمگر است‌، هم‌ از اين‌ روي‌ در دنيا و آخرت‌ سزاوار عذاب‌ مي‌باشد چنان‌ كه‌ در آيه‌ بعد مي‌آيد. در حديث‌ شريف‌ قدسي‌ از رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ خداوند متعال‌ فرمود: «يا ابن‌ آدم‌، تفرغ‌ لعبادتي‌ أملأ صدرك‌ غني‌ وأسد فقرك‌ وإلا تفعل‌ ملأت‌ صدرك‌ شغلا ولم‌ أسد فقرك: اي‌ فرزند آدم‌! براي‌ عبادت‌ من‌ فارغ‌ شو، كه‌ درآن‌ صورت‌ سينه‌ات‌ را از توانگري‌ و بي‌نيازي‌ پر مي‌سازم‌ و در فقر را به‌ رويت ‌مي‌بندم‌ ولي‌ اگر چنين‌ نكني‌، سينه‌ات‌ را از گرفتاري‌ پر مي‌سازم‌ و در فقرت‌ را نيز نمي‌بندم‌».

 

فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِّثْلَ ذَنُوبِ أَصْحَابِهِمْ فَلَا يَسْتَعْجِلُونِ (59)‏

«پس‌ براي‌ كساني‌ كه‌ ستم‌ كرده‌اند» با كفر خود؛ از اهل‌ مكه‌ و غير آنان‌ «نصيبي ‌است‌ مانند نصيب‌ يارانشان‌» يعني: بهره‌اي‌ است‌ از عذاب‌ همانند بهره‌ كفار امت‌هاي‌ پيشين‌. ذنوب‌ در لغت: عبارت‌ است‌ از دلو بزرگ‌. «پس‌ نبايد كه‌ به‌شتاب‌ از من‌ طلب‌ كنند» عذاب‌ را زيرا بهره‌ آنان‌ از عذاب‌ مقدر و آمدني‌ است‌ و درآن‌ هيچ‌ شكي‌ وجود ندارد. اين‌ پاسخي‌ است‌ به‌ اين‌ سخنشان: (مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ‏) : (اگر شما راستگو هستيد، اين‌ وعده‌ عذاب‌ كي‌ است‌؟) «ملك/‌25».

 

فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن يَوْمِهِمُ الَّذِي يُوعَدُونَ ‏(60)

«پس‌ واي‌ بر كافران‌ از آن‌ روزشان‌ كه‌ وعده‌ داده‌ مي‌شوند» مراد از آن: روز قيامت‌ و به‌قولي: روز بدر است‌.

 

 

بازگشت به لیست سوره ها                وب سایت تفسیر انوار القرآن                    جستجو                دانلود                نظرات شما                درباره