تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
﴿ سوره ق ﴾
مکی است و داراي 45 آيه است.
وجه تسميه: اين سوره به نام «ق» يعني همان حرف هجايياي كه با آن افتتاح شده، نامگذاري شده است.
سنت است كه اين سوره در رويدادهاي بزرگ و مجامع عام ـ مانند جمعهها و عيدين ـ خوانده شود تا خواندن آن؛ آغاز كار آفرينش، مظاهر حيات، مجازاتهاي دنيا، رستاخيز، بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب را به ياد مردم آورد. دليل سنت بودن قرائت آن در اين مناسبتها، احاديثي است كه در اين باره نقل شده است از جمله حديث شريف ذيل به روايت امهشام بنت حارث رضيالله عنهاست كه فرمود: «ق. والقرآن المجيد را جز از زبان شخص رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرانگرفتم زيرا ايشان هر روز جمعه آن را در هنگامي كه به مردم خطبه ايراد ميكردند، بر منبر ميخواندند». همچنين در حديث شريف آمده است: «عمربنالخطاب رضی الله عنه از ابوواقد ليثي سؤال كرد كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در نمازهاي عيدقربان و عيد فطر چه سورههايي را ميخواندند؟ او پاسخ داد: ايشان در آنها (ق وَالْقُرْآنِ الْمَجِيدِ ) و (اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ ) را ميخواندند». حكمت تلاوت آن در اعياد اين است كه اعياد روزهاي شادي و زينت است پس سزاوار آن است كه شادي و طرب عيد، انسان مؤمن را از ياد آخرت غافل نكند و انسان در چنين روزهايي نيز، به ياد بيرون آمدن خود به سوي ميدانهاي حساب باشد.
ق وَالْقُرْآنِ الْمَجِيدِ (1)
چنين خوانده ميشود: «قاف» و سخن درباره حروف مقطعه اوايل سورهها، در آغاز سوره «بقره» گذشت. «سوگند به قرآن مجيد» يعني: سوگند به قرآن كريم. بهقولي معناي «مجيد» در اينجا اين است: قرآن والا قدر و بزرگ مقدار است و به سبب خير دنيوي و اخروي بسياري كه در آن وجود دارد، بر ساير كتب برتري و شرف دارد. راغب ميگويد: «مجد: گشايش و كرم است». خاطر نشان ميسازيم كه در (والقرآنالمجيد) قرآن؛ مقسم به است و مقسم عليه محذوف ميباشد كه مضمون سخن بعدي بر آن دلالت ميكند و آن اثبات نبوت و معاد است. امام رازي در «تفسير كبير» براي سوگندهايي كه خداوند متعال در قرآنكريم به حروف هجاء و غير آنها ياد كرده است، تصنيف و دستهبندي دقيقي را بيان نموده كه اينك به ايجاز آن را نقل ميكنيم:
1 ـ گاهي خداوند متعال به يك چيز يا به يك حرف قسم ياد كرده است؛ مثال يك چيز: «و العصر» و «و النجم» و مثال يك حرف: «ص» و «ن» است.
2 ـ گاهي به دو چيز و به دو حروف قسم ياد كرده است؛ مثال دو چيز: «والضحي والليل» و «والسماء و الطارق» و مثال دو حرف: «طه»، «طس»، «يس» و «حم» است.
3 ـ گاهي به سه چيز و به سه حرف قسم ياد كرده است؛ مثال سه چيز: «والصافات... فالزاجرات... فالتاليات...» و مثال سه حرف: «الم»، «طسم» و«الر» است.
4 ـ گاهي به چهار چيز و به چهار حرف قسم ياد كردهاست؛ مثال چهار چيز: (والذاريات... فالحاملات... فالجاريات... فالمقسمات...)، (والسماء ذات البروج...)، (والتين والزيتون... )؛ و مثال چهار حرف: «المص» در اول سوره «اعراف» و«المر» در اول سوره «رعد» است.
5 ـ گاهي به پنج چيز و به پنج حرف قسم ياد كردهاست؛ مثال پنج چيز: (والطور...)، (والمرسلات...)، (النازعات...) و (والفجر...) و مثال پنج حرف: (كهيعص) و (حمعسق) است.
6 ـ خداوند جلّ جلاله جز در يك سوره به بيشتر از پنج چيز قسم ياد نكرده و آن سوره: (والشمس وضحاها...) است و به بيشتر از پنج حرف نيز قسم ياد نكرده است تا كلمه سنگين نشود.
7 ـ خداوند جلّ جلاله در آغاز بيست و هشت سوره به حروف قسم ياد كرده و قسم به حروف جز در اوايل سورهها، در ديگر مواضع قرآن كريم نيامده است».
خاطرنشان ميشود كه مفسران در تأويل معناي «ق» بر يازده قول متعارض اختلافنظر دارند كه بر صحت هيچ يك از آنها دليلي وجود ندارد بنابراين، از ذكر آنها صرفنظر كرديم.
بَلْ عَجِبُوا أَن جَاءهُمْ مُنذِرٌ مِّنْهُمْ فَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا شَيْءٌ عَجِيبٌ (2) أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً ذَلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ (3)
«بلكه از اينكه هشداردهندهاي از ميان خودشان برايشان آمد، تعجب كردند» يعني: كفار از اينكه بشري از ميان خودشان ـ كه محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم است ـ به عنوان هشداردهندهاي به سراغشان آمد، شگفتزده شدند پس به صرف تشكيك و رد دعوت هشداردهنده اكتفا نكرده بلكه آن را از امور عجيب و شگفتآور نيز تلقي كردند؛ «و كافران گفتند: اين چيزي است عجيب» يعني: ما از اينكه پيامبر بشري همانند ما باشد، در تعجب و شگفتي فرورفتهايم و نيز در شگفتيم از اينكه بعد ازمرگ برانگيخته شويم؛ «آيا چون مرديم و خاك شديم» و اجزاي بدن ما در زمين پراكنده شد و به خاك تبديل گرديد آنگاه خداوند ـ چنانكه اين هشداردهنده ميگويد ـ ما را برميانگيزد و به سوي خويش باز ميگرداند؟ «اين» يعني: اين از نو زنده شدن «بازگشتي بعيد است» يعني: دور از عقل، يا دور از ظن و عادت است زيرا عقل آن را تصديق نميكند چرا كه ـ به زعم آنان ـ اين امري است غير ممكن.
قَدْ عَلِمْنَا مَا تَنقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَعِندَنَا كِتَابٌ حَفِيظٌ (4)
آن گاه حق تعالي در بيان مطلقيت قدرت و علمش ميفرمايد: «قطعا دانستهايم كه زمين چه مقدار از اجسادشان را فرو ميكاهد» بعد از مرگشان پس اين امر كه اجساد در كجا پراكنده شده و به كجا رفتهاند، بر ما پنهان نيست و چيزي از آن از نزد ما گم نميشود «و نزد ما كتاب ضبط كنندهاي است» يعني: نزد ما كتابي است كه نگاهدارنده شمار آنان، نامهاي آنان و همه چيز آنان و نيز نگاهدارنده تفاصيل وجزئيات همه اشياء است كه اين كتاب، لوح محفوظ ميباشد.
بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَّرِيجٍ (5)
«نه بلكه حق را دروغ شمردند» يعني: كفار ياد شده، از مرز تعجب و استبعاد نيز فراتر رفته و صراحتا حق را تكذيب كردند. مراد از «حق» در اينجا، قرآن و نبوت است كه به وسيله معجزات ثابت شده است؛ «وقتي برايشان آمد» يعني: به مجرد اينكه حق به وسيله قرآن به آنان ابلاغ شد، آن را مورد تكذيب قرار دادند، بيآنكه در آن تدبر، تفكر و امعان نظر نموده و ژرف بينديشند «پس آنان در كاري سردرگماند» يعني: آنان آشفته، سردرگم و مضطربند، گاهي ميگويند: محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم ساحر است، باري ميگويند: او شاعر است و باري ميگويند: فال بين و كاهن است پس استقرار فكري ندارند.
أَفَلَمْ يَنظُرُوا إِلَى السَّمَاء فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِن فُرُوجٍ (6)
سپس خداوند متعال نمونههايي از آفرينش خود را ذكر ميكند كه بسيار بزرگتر از آن چيزي است كه آنها از امكان اعاده خلقت آن در شگفتي و استبعاد فروافتادهاند: «مگر» آنگاه كه آنان منكر بعث بعد از مرگ شدند؛ «به آسمان بالاي سرشان ننگريستهاند كه چگونه آن را» بر اين وصف عجيب و شگفتآور «بنا كردهايم» زيرا آسمانها بدون ستوني كه بر آن تكيه داشته باشند، برافراشته شدهاند «و چگونه آن را آراستهايم؟» با رنگ زيبا و چشمنواز و ستارگاني كه همچون چراغها در آن نورافشاني ميكنند «و براي آن هيچ گونه شكافتگياي نيست» يعني: هيچگونه خلل، عيب، شكاف و بينظمياي در آسمانها نيست.
وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (7)
«و زمين را گسترديم» يعني: آن را هموار و مسطح ساختيم؛ به حسب نگاه جزئي انسان به سوي موقعيت جغرافيايياي كه در آن زندگي ميكند، نه نظر بهكليت وجودي آن؛ زيرا زمين در كليت خود، سيارهاي كروي است «و در آن كوهها درافگنديم» رواسي: يعني كوههاي استوار و لنگرآسا «و در آن از هرگونه جفت دلانگيزي رويانيديم» يعني: از هر صنف و گونهاي نيكو و زيبا و رستنيهاي خرمي كه بينندگان را با رنگهاي چشم و روحنواز مختلف و با اشكال عجيب و بوهاي معطر و ميوههاي لذتبخش و پاكيزه خود، به خرمي و نشاط و بهجت ميآورند.
تَبْصِرَةً وَذِكْرَى لِكُلِّ عَبْدٍ مُّنِيبٍ (8)
«تا» اين زمين پر نقش و نگار با آن همه اشياء دلانگيز «براي هر بنده منيبي مايه روشنگري و پند آموز باشد» منيب: بسيار رجوعكننده به سوي خداوند جلّ جلاله ومتفكر در نوآوريهاي صنع و آفرينش اوست. پس هر انسان اهل بينش وانديشهاي، از نگرش در نشانههاي زمين در مييابد كه ذات توانا بر مانند اين امور، به طور قطع بر زندهكردن مردگان نيز تواناست.
وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُّبَارَكاً فَأَنبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ (9)
«و از آسمان آبي پربركت فرودآورديم» يعني: از ابرها، آبي بسيار با بركت و بسيار پرمنفعت فروآورديم تا مردم از آن در غالب امورشان بهره گيرند «پسبدان» آب «باغها» و ميوهزارهاي بسيار «و دانههاي دروكردني» مانند گندم، جو و هر دانه ديگري كه براي تغذيه ذخيره ميشود «رويانيديم».
وَالنَّخْلَ بَاسِقَاتٍ لَّهَا طَلْعٌ نَّضِيدٌ (10)
«و» در آن «درختان تناور خرما كه ميوه توبرتو دارند» رويانيديم. باسقات: بلندبالا و تناور. طلع: اولين چيزي است كه از محصول درخت خرما بيرون ميآيد و سپس در سه مرحله از آن بهرهبرداري ميشود:
1 ـ بلح: خرمايي است نارس و سبز كه برخي از انواع آن طعم بس خوشي دارد.
2ـ رطب: غوره خرماي رسيده است.
3 ـ تمر: خرمايي است كه بعد از پيمودن دو مرحله بلح و رطب، به پختگي وكمال خود ميرسد. نضيد: خوشه خرماي توبرتويي است كه برخي از آن بر بالاي برخي ديگر به زيبايي و به شكل هندسي عجيبي فروچيده شده است.
رِزْقاً لِّلْعِبَادِ وَأَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتاً كَذَلِكَ الْخُرُوجُ (11)
«روزياي براي بندگان» يعني: همه اين چيزها را رويانيديم تا روزياي براي بندگان باشد «و بدان سرزمين مردهاي را زنده گردانيديم» يعني: به وسيله آن آب، سرزمين خشك پژمرده بيميوه و بيگياهي را زنده گردانيديم «رستاخيز نيز همينگونه است» يعني: بيرون شدن از گورها در هنگام بعث بعد از مرگ نيز همانند اين عمليه زنده ساختن زمين مرده است پس چنانكه اين كارهاي بزرگ در حوزه قدرت حق تعالي است؛ همينگونه برانگيختن مردگان نيز از توانمنديهاي او ميباشد و اصولا قدرتش مطلق است و حد و مرزي ندارد.
كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَأَصْحَابُ الرَّسِّ وَثَمُودُ (12) وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ وَإِخْوَانُ لُوطٍ (13)
«پيش از آنان» يعني: پيش از كافران تكذيبكننده حضرت محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم «قوم نوح و اصحاب رس تكذيب پيشه كردند» اصحاب رس: يعني صاحبان چاهي كه بنا شده است. و آنان قوم شعيب علیهم السلام بودند كه با مواشي خود پيرامون آن چاه اقامت داشته و بتان را ميپرستيدند. بهقولي: آنان «اصحاب اخدود»، يا قومي در «يمامه» بودند كه از سرزمين نجد است. «و» نيز تكذيب پيشه كردند «ثمود و عاد و فرعون» و قومش «و برادران لوط» يعني: قومي كه لوط در ميانشان به نبوت مبعوث شد، كه اهالي شهرهاي «سدوم» و «عموره» از سرزمين فلسطين بودند.
وَأَصْحَابُ الْأَيْكَةِ وَقَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ (14)
«و اصحاب أيكه» يعني: ساكنان بيشهزار نيز تكذيب پيشه كردند. سخن درباره «أيكه» و پيامبرشان شعيب علیهم السلام در سوره «شعراء/ 176» گذشت «و قوم تبع» نيز تكذيب پيشه كردند. او تبع حميري پادشاه يمن بود كه مسلمان شد و قومش را بهسوي اسلام فراخواند اما آنها او را تكذيب كردند. آري! «همگي پيامبران ما را بهدروغ گرفتند» يعني: هريك از آن گروهها؛ پيامبر خود را كه ما به سويشان فرستاده بوديم، تكذيب كردند پس هر كس يكي از پيامبران علیهم السلام را تكذيب كند، گوييتمام ايشان را تكذيب كرده است «و در نتيجه وعده عذاب من واجب آمد» يعني: وعده عذاب من برآنان واجب و لازم شد و اين عذاب به آنان تعلق گرفت.
اين سه آيه، تسليتي به رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و تهديدي براي كفار مكه است. يعني اي پيامبر! از تكذيب كفار قريش دلتنگ مباش و تكذيبكنندگانت نيز بايد از فرجامي مانند فرجام آن گروهها برحذر باشند.
أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِّنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ (15)
«مگر از آفرينش نخستين درمانده بوديم؟» يعني: آيا هنگامي كه نخستين بار آنان را ـ درحاليكه چيزي نبودند ـ از كتم عدم آفريديم، در امر آفرينششان ناتوان شده بوديم؟ هرگز! پس چگونه از برانگيختن مجددشان كه كاري سهلتر است، ناتوان ميشويم و درميمانيم؟ «نه بلكه آنها از آفرينش جديد در شبههاند» يعني: آنها از برانگيختن مردگان در شك و حيرت و سردرگمي قرار دارند چرا كه از يكسو اينكار، مخالف عادت است و از سوي ديگر شيطان نيز آنان را در كار رستاخيز به حيرت درافگنده و آن را در پندارشان، كاري دور از امكان جلوه ميدهد.
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (16)
«و به راستي ما انسان را آفريدهايم و ميدانيم كه نفس او به او چه وسوسه ميكند» يعني: ما آنچه را كه در نهان و قلب و ضمير انسان خلجان ميزند، نيز ميدانيم پس علم ما به تمام امور انسان احاطه دارد. توسوس: از وسوسه؛ به معناي صداي پوشيده و پنهان است «و ما از شاهرگ به او نزديكتريم» وريد: شاهرگ خوني گردن است كه به قلب متصل ميباشد. يعني: ما به او از رگ جان او كه در اندرون قلبش قرار دارد نزديكتريم پس چگونه آنچه كه در قلبش هست، بر ماپنهان ميماند.
إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ (17)
سپس خداي سبحان به بيان اين حقيقت ميپردازد كه او با وصف آنكه به خفاياي قلب فرزند آدم عالم و آگاه است اما در عين حال بر او دو فرشته را نيز برگمارده است تا به منظور الزام حجت، همه چيز او را بنويسند و عملش را نگاهداري كنند پس ميفرمايد: «آنگاه كه دو فراگيرنده فراميگيرند» يعني: دو فرشتهاي كه به وي موكل و گماردهاند و هرآنچه را كه ميگويد و عمل ميكند، ثبت ميكنند «كه از راست و چپ او نشستهاند» يعني: آن دو فرشته، از جانب راست و چپ او نيز نشستهاند. قعيد: كسي است كه همراهت مينشيند.
مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ (18)
«هيچ سخني را به زبان در نميآورد» آدمي «مگر اينكه نزد او نگهبان حاضر و ناظري است» كه بر سخن و عملش نظارت كرده، آن را مينويسد و ثبت ميكند پس آن دو فرشته نگهبان، حاضر و آمادهاند. به قولي: آنها همه چيز انسان حتي ناله وي در بيمارياش را مينويسند. كه ابنكثير نيز اين قول را ترجيح داده است. نقل است كه: آن دو فرشته جز در وقت جماع (مقاربت) و در هنگام رفتن بهقضاي حاجت (توالت) از انسان كناره نميگيرند ولي حتي در اين حالات نيز، آنچه را كه ميگويد و ميكند، ميدانند و مينويسند. در حديث شريف به روايتابيامامه رضی الله عنه آمده است كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «نويسنده نيكيها در جانب راست انسان و نويسنده بديها و گناهان در جانب چپ او قرار دارد پس نويسنده نيكيها بر نويسنده بديها امين (مراقب) است و چون شخص عمل نيكي را انجام داد، فرشته جانب راست، آن نيكي را ده برابر مينويسد و چون عمل بدي را انجام داد، به فرشته جانب چپ ميگويد: نوشتن آن را هفت ساعت فروگذار و آن را در دم ننويس، شايد او تسبيح بگويد يا آمرزش بخواهد». ولي بايد دانستكه بر وسوسه نفس و خواطر و خلجانات دروني انسان، عقابي مترتب نيست زيرا در حديث شريف آمده است: «إن الله تجاوز لأمتي عما حدثت به أنفسها ما لم تتكلم به أو تعمل به: خداوند متعال از امت من آنچه را كه نفسهايشان بدان حديث ميگويد، در گذشته است تا آنگاه كه به آن [حديث نفس] سخن نگويند، يا عمل نكنند».
وَجَاءتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِكَ مَا كُنتَ مِنْهُ تَحِيدُ (19)
«و سكره موت حق را آورد» يعني: در هنگام سكرات مرگ، حقيقت بر انسان آشكار شده و صدق و راستي آنچه كه پيامبران علیهم السلام از اخبار رستاخيز و وعدهها و هشدارهاي آن آوردهاند، بر او مبرهن و هويدا ميگردد. سكره موت: سختي و فشار مرگ است كه انسان را بيهوش كرده و بر عقلش غالب ميشود چنان كه در حديث شريف به روايت عائشه رضيالله عنها آمده است كه پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم در حال سكرات مرگ تحت فشار آن قرارگرفتند، به گونهاي كه عرق را از چهره خويش پاك ميكردند و در اين اثنا فرمودند: «سبحان الله! إن للموت سكرات: پاك است خداوند! همانا براي مرگ سختيهايي است». «اين» مرگ «همان است كه از آن كناره ميگرفتي» و از آن ميگريختي. مخاطب اين سخن، انسان است از حيث انسان بودنش.
وَنُفِخَ فِي الصُّورِ ذَلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ (20)
«و در صور دميده شود» مراد دميدن آخر براي رستاخيز و خروج مردگان از قبرهايشان است «اين است روز وعيد» يعني: وقت دميدن در صور، همانا روز وعيدي است كه خداوند جلّ جلاله كفار را در آن به عذاب تهديد كرده است. در حديث شريف آمده است كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «چگونه خوش باشم درحاليكه صاحب بوق، آن را به دهان گرفته و پيشاني خود را نيز فرود آورده و در انتظار آن است كه به او اذن [دميدن] داده شود؟ اصحاب گفتند: يا رسولالله! [وقتي شما كه پيامبر اوليالعزم خداييد، از اين امر نگرانيد] پس ما چه بگوييم؟ آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم فرمودند؛ بگوييد: حسبنا الله ونعم الوكيل: خدا براي ما بس است و او نيكو كارسازي است. اصحاب گفتند: حسبنا الله ونعم الوكيل».
وَجَاءتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ (21)
«و هر كس در حالي ميآيد كه با او رانندهاي و گواهي است» يعني: هر فرد بشر و هر بدني كه در آن روح دميده شده، درحالي به ميدان رستاخيز ميآيد كه همراهش كسي است كه او را به سوي محشر ميراند و نيز همراهش كس ديگري است كه بهنفع يا زيانش گواهي ميدهد. مجاهد ميگويد: «راننده و گواه دو فرشتهاند». بهقولي: سائق (راننده)، نويسنده گناهان و شهيد (گواه)، نويسنده ثوابها است.
لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (22)
«به راستي كه از اين امر سخت در غفلت بودي» يعني به او گفته ميشود: به راستي كه تو در دنيا از اين سرانجام و سرنوشت، در غفلت بودي «ولي ما پردهات را» كه در دنيا جلوگير رؤيتت بود «از تو برداشتيم» يعني: حجابي را كه ميان تو و ميان امور آخرت حايل بود، برداشتيم «پس امروز ديدهات تيزبين است» يعني: امروز ديدهات نافذ و تيزبين است پس ميتواني آنچه را كه در دنيا بر تو مخفي بوده است، با آن ببيني. البته خطاب متوجه انسان است از حيث انسان بودن وي.
وَقَالَ قَرِينُهُ هَذَا مَا لَدَيَّ عَتِيدٌ (23)
«و همنشين او گفت: اين است آنچه پيش من آماده است» يعني: فرشته گمارده بهوي كه در دنيا نويسنده اعمالش بوده است، خطاب به وي ميگويد: اين همان كتاب عمل توست كه نزد من حاضر و آماده است و من آن را آماده نمودهام. مجاهد در معني آن ميگويد: «آن فرشته به پروردگار سبحان ميگويد: اينك آنچه كه مرا در كار نوشتن و ثبت و ضبط اعمال فرزند آدم برگمارده بودي، آماده است، اينك خود او و ديوان عملش را حاضر كردهام».
أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ (24)
«هر ناسپاس سرسختي را در دوزخ فروافگنيد» اين خطابي است از سوي خداي عزوجل به آن دو فرشته كه يكي راننده (سائق) و ديگري گواه (شهيد) ميباشد.
مَّنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُّرِيبٍ (25) الَّذِي جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ فَأَلْقِيَاهُ فِي الْعَذَابِ الشَّدِيدِ (26)
«هر بازدارنده از خيري» را. يعني: هر بازدارنده مال زكات و هركسي را كه جنس خير را از مردم باز ميداشت، در دوزخ فروافگنيد. بهقولي: مراد از خير، اسلام است «هر در گذرنده از حدي» را. يعني هر ستمگري را كه به يگانگي خداوند جلّ جلاله اقرار نميكرد «هر شكاكي را» كه در حق، يعني در وجود خداوند جلّ جلاله و در دين و اخبارش، شك ميآورد، همان «كه با الله، معبود ديگري قرار داد، او را در عذاب سخت فروافگنيد» اين تأكيدي بر دستور اول است.
در حديث شريف آمده است: «گردني از آتش درحاليكه سخن ميگويد، در روز قيامت بيرون ميآيد و ميگويد: امروز من به سه كس موظف و موكل گرديدهام:
1 ـ بر هر سركش ستيزهجويي.
2 ـ بر كسي كه با خداوند، خدايي ديگر قرار داده است.
3 ـ بر كسي كه نفسي را نه در برابر نفس ديگري به قتل رسانده است. آنگاه [گردن آتش] برآنان در ميپيچد و همه را در گودالهاي جهنم ميافگند».
بعضي از مفسران در بيان سبب نزول آيات (24ـ26) گفتهاند: اين آيات درباره وليدبنمغيره نازل شد آنگاه كه او فرزندان برادرش را از خير ـ كه اسلام است بازداشت.
قَالَ قَرِينُهُ رَبَّنَا مَا أَطْغَيْتُهُ وَلَكِن كَانَ فِي ضَلَالٍ بَعِيدٍ (27)
«همنشين او گفت: پروردگارا! من او را طغيانگر نساختهام» مراد از همنشين در اينجا، شيطاني است كه در دنيا بر آن شخص كافر گمارده شده بود پس اين شيطان منكر اين ميشود كه او را به گمراهي و سركشي واداشته باشد، سپس ميگويد: «ليكن خودش در گمراهي دور و درازي» از حق «بود» لذا چون او را به سوي طغيان دعوت كردم، مرا اجابت گفت و اگر او از بندگان مخلصت ميبود، من هرگز بر اودست نمييافتم. چنانكه خداوند متعال در حكايت از سخن شيطان در قيامتميگويد: (وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي) : (و من بر شما هيچ سلطهاي نداشتم جز اينكه شما را دعوت كردم پس مرا اجابت گفتيد) «ابراهيم/22» كه تفسير آن گذشت.
قَالَ لَا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَقَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُم بِالْوَعِيدِ (28)
«فرمود» خداي عزوجل: شما كافران و شياطين همنشينتان «در پيشگاه من باهمديگر نستيزيد» زيرا انسان كافر در پيشگاه خداي سبحان ميگويد: پروردگارا! اين شيطان بود كه مرا گمراه كرد و شيطان ميگويد: پروردگارا! من او را گمراه نكردم بلكه خودش در گمراهي دورودرازي بود. پس خداي سبحان آنان را از خصومت و ستيزهجويي در پيشگاه خود نهي ميكند زيرا در آنجا ستيزه و جدال سودي ندارد. سپس ميافزايد: «از پيش به شما هشدار داده بودم» با فرستادن پيامبران علیهم السلام و فرود آوردن كتابها پس امروز كه روز جزاء است، ديگر بگومگو و مشاجره شما سودي در بر نداشته و بعد از وقت است.
مَا يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَمَا أَنَا بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ (29)
«پيش من قول دگرگون نميشود» يعني: وعده من را هيچ خلافي نيست بلكه وعدهام خواهناخواه انجام شدني است و من بر شما به عذاب حكم كردهام پس اينحكم من هيچ تغييري ندارد. بهقولي: معني آيه اين است: نزد من دروغ گفته نميشود؛ با افزودن در سخن يا كاستن از آن، از آن رو كه من به غيب دانايم «ومن در حق بندگان بيدادگر نيستم» يعني: آنان را بيآنكه مرتكب جرمي شده وگناهي انجام داده باشند، به ستم عذاب نميكنم چنان كه خداوند متعال ميفرمايد: (لَا ظُلْمَ الْيَوْمَ) : (امروز هيچ ستمي نيست) «غافر/17».
يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِن مَّزِيدٍ (30)
«آن روز كه ما به جهنم ميگوييم: آيا پر شدي؟» يعني: خداوند متعال در روز قيامت اين سخن را خطاب به جهنم ميگويد پس جهنم به حرف ميآيد و در جواب پروردگار «ميگويد: آيا باز هم بيشتر هست؟» يعني: جهنم از كساني كه در آن افگندهاند، باز هم افزونتر ميخواهد. بهقولي ديگر معني اين است: جهنم با وجود فراخياي كه دارد تا بدانجا پر ميشود كه چيزي بر آن افزون ساخته نميشود و چون خداي سبحان به او ميگويد: آيا پر شدي؟ ميگويد: مگر چيز ديگري هم باقي مانده است؟ در حديث شريف آمده است: «يلقي فيالنار، وتقول: هل من مزيد؟ حتي يضع قدمه فيها، فتقول: قط قط: دوزخيان در جهنم افگنده ميشوند و جهنم ميگويد: آيا باز هم بيشتر هست؟ تا آنكه حق تعالي قدم خويش را در آن ميگذارد پس در اين هنگام ميگويد: كفايت است، كفايت است».
وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ (31)
«و بهشت براي پرهيزگاران نزديك آورده شود، بيآنكه دور باشد» يعني: بهشت براي پرهيزگاران به نزديكياي دور نشده، نزديك ساخته ميشود، به گونهاي كه پرهيزگاران آن را در عرصه محشر و موقف حساب مشاهده ميكنند و به آنچه كه در آن است مينگرند پس چيزهايي را ميبينند كه هيچ چشمي نديده، هيچ گوشينشنيده و بر قلب هيچ بشري خطور نكرده است.
هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ (32)
«ميگوييم: اين همان است كه وعده يافتهايد» يعني: آنچه شما از انواع گونه گون نعمتهاي بهشت ميبينيد، همان چيزهايي است كه در دنيا به شما وعده داده بوديم «مخصوص هر اواب حفيظي است» اواب: يعني بسيار بازگشتكننده به سوي خداوند متعال با توبه از گناهان. بهقولي: اواب، كسي است كه تسبيح ميگويد. بهقولي ديگر: او كسي است كه در خلوت گناهان خود را به ياد آورده و به بارگاه خداي عزوجل از آنها آمرزش ميخواهد. حفيظ: يعني نگهدار گناهان خويش است تا آنگاه كه از آنها توبه كند پس از برابر گناهانش بيپروا نگذشته و آنها را از ياد نميبرد. يا حفيظ: يعني نگاهدارنده حدود، قوانين و تعهدات خود در برابر خداوند جلّ جلاله.
مَنْ خَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ وَجَاء بِقَلْبٍ مُّنِيبٍ (33)
«همان كسي كه غايبانه از خداي رحمان بيمناك باشد» بيمناك بودن بهطور غايبانه اين است كه انسان در حالي كه خداي عزوجل را نديده است، از او بيمناك باشد. يا مراد كسي است كه از حق تعالي در خلوت خويش ـ يعني در جايي كه كسي او را نميبيند ـ بيمناك است. حسن در معني آن ميگويد: «آنگاه كه او پردهها را فروانداخته و در را ببندد، از حق تعالي ميترسد». چنانكه در حديث شريف راجع به آن هفت تني كه خداوند جلّ جلاله ايشان را در روز قيامت در سايه عرش خود جاي ميدهد، آمده است: «... ورجل ذكر الله تعالي خاليا ففاضت عيناه : و مردي كه خداوند متعال را در خلوت خويش ياد كرده است و چشمانش از اشك لبريز شده است». «و با دلي پر انابت باز آيد» يعني: كسي كه غايبانه از خداي رحمان بيمناك باشد، در روز قيامت با دلي بازگشتكننده به سوي حق تعالي و وارسته در طاعتش، او را ديدار ميكند.
ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ ذَلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ (34)
«گوييم: در آن در آييد» يعني: وارد بهشت شويد «به سلامتي» يعني: بهسلامتي از عذاب، يا به سلامتي از زوال نعمتها. بهقولي: معناي (بسلام) اين است كه: خداي عزوجل و فرشتگانش بر بهشتيان سلام ميگويند. «اين» روز «روز جاودانگي است» زيرا هميشگي و ابدي بوده و بعد از آن ديگر نه مرگي است و نه تحول ناخوشآيندي.
لَهُم مَّا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ (35)
«در آن هر چه بخواهند، دارند» يعني: بهشتيان در بهشت هر چه را كه دلهايشان ميخواهد و چشمانشان از ديدن آن لذت ميبرد ـ از انواع گونهگون نعمتها واصناف و الوان خير و بركت ـ طبق رغبت و اشتهايشان دارند «و پيش ما فزونتر هم هست» از نعمتهايي كه نه به ذهن كسي خطور كرده و نه در خيالشان گذشته است. جمهور علما برآنند كه مراد از اين نعمت فزونتر: ديدن بلاكيف خداي عزوجل است. ابن مبارك و يحيبنسلام از ابنمسعود رضی الله عنه روايت كردهاندكه فرمود: «به سوي جمعه بشتابيد زيرا خداي تبارك و تعالي در هر روز جمعه در تودهاي از كافور سپيد بر اهل بهشت نمايان ميشود لذا بهشتيان نزديك اويند». انسبنمالك رضی الله عنه نيز (وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ) را به ظهور پروردگار بر بهشتيان در هر روزجمعه تفسير كرده است. همچنين در حديث شريف به روايت ابنمسعود رضی الله عنه آمدهاست كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «در بهشت اشتهاي گوشت پرنده را ميكني پس بيدرنگ پيش روي تو بريان شده ميافتد». همچنين در حديث شريف به روايت ابوسعيدخدري رضی الله عنه آمده است: «چون مؤمن در بهشت داشتن فرزند را آرزو كند، باردار شدن، وضع حمل و سن طفل همه در يك ساعت انجام ميشود».
وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّن قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُم بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِي الْبِلَادِ هَلْ مِن مَّحِيصٍ (36)
«و چه بسا قرنها را» يعني: امتها را «كه پيش از آنان» يعني: پيش از قريش و موافقانشان «هلاك كرديم كه از آنان» يعني: از قريش «در دست درازي» يعني: در نيرومندي و قوت «بس نيرومندتر بودند» مانند قوم عاد، ثمود و غير آنها «پس در شهرها تفحص كردند» يعني: آنها در شهرها رفته و گشت و گذار كردند و در اماكن و گوشه و كنار آنها جستوجو نمودند اما «مگر گريز گاهي هست؟» يعني: آيا آنان راه گريزي دارند كه به آن گريخته و از عذاب رهايي يابند؟ هيهات! يا معني اين است: آن امتها بيش از شما ـ به منظور تجارت و غير آن ـ در سرزمينها وكشورها گردش كردند ولي آيا از مرگ يا از عذاب الهي راه گريزي يافتند؟.
إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ (37)
«قطعا در اين پندي است» يعني: در آنچه كه از داستانشان ذكر شد، يادآوري و پند و موعظهاي است؛ «براي كسي كه صاحبدل باشد» يعني: براي كسي كه بينش نافذ و دل بيدار و زندهاي داشته باشد زيرا قلبي كه مرده است، هيچ اندرزي رانميپذيرد. بهقولي معني اين است: در آنچه كه در اين فقره از داستانشان ذكر شد، براي كسي كه داراي حيات و نفس مميزه باشد، پند و موعظهاي است «يا» درآنچه كه از داستانشان ذكر شد، پند و موعظهاي است براي كسي كه «گوش بنهد» به سوي آنچه از وحي كه بر وي خوانده ميشود «درحاليكه شاهد باشد» يعني: در حالي كه حاضر ذهن يا حاضر دل باشد زيرا كسي كه حضور ذهن ندارد، گويي غايب است.
وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٍ (38)
«و در حقيقت، آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است در شش روز آفريديم» امام رازي در «تفسير كبير» ميگويد: «مراد از شش روز، شش طور وشش مرحله است، نه روزهايي كه در وضع لغوي معروفاند زيرا روز به معناي لغوي متعارف، عبارت از زمان درنگ خورشيد بر فراز زمين از هنگام طلوع تا غروب آن است در حاليكه قبل از آفرينش آسمانها نه خورشيدي وجود داشته و نه ماهي پس مراد از (روز)، وقت يا هنگام است». «و به ما هيچ ماندگياينرسيد» يعني: ما آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آن دو است در شش روز آفريديم اما به ما هيچ ماندگياي نرسيد. لغوب: خستگي و ماندگي است. آيه كريمه اثباتكننده معاد است زيرا كسي كه بر آفرينش آسمانها و زمين قادر بوده واز آفرينش آنها خسته و مانده نشود، به طريق اولي بر زنده كردن مردگان نيز توانا است.
حاكم در بيان سبب نزول اين آيه كريمه از ابنعباس رضی الله عنه روايت كرده است كه فرمود: يهوديان نزد رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند و از ايشان راجع به آفرينش آسمانها و زمين سؤال كردند، آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم فرمودند: خداوند جلّ جلاله زمين را در روز يكشنبه و دوشنبه آفريد، كوهها و منافعي را كه در آنهاست، در روز سهشنبه آفريد، درخت و آب و آبادانيها و شهرها و خرابيها را در روز چهارشنبه آفريد، آسمانها را در روز پنجشنبه آفريد و تا سه ساعت باقي مانده از روز جمعه، ستارگان و خورشيد و ماه را آفريد و در سه ساعتي كه از جمعه باقي مانده بود؛ در اولين ساعت اجلها را آفريد تا هر مردنياي بميرد، در ساعت دوم آفت را در چيزهايي افگند كه مردم از آنها بهره ميگيرند، در ساعت سوم آدم را آفريد و او را به بهشت اسكان داد و ابليس را به سجده براي وي دستور داد و در اين ساعت آخر او را از بهشت بيرون كرد. يهوديان پرسيدند: اي محمد! بعد از آن پروردگارچه كرد؟ فرمودند: سپس به سوي عرش قصد كرد و بر آن مسلط شد. يهوديان گفتند: پاسخ سؤال ما را بسيار خوب دادي اگر موضوع را به آخر ميرساندي، آخر موضوع اين است كه: پروردگار در روز شنبه استراحت كرد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از اين سخن يهوديان به خشم آمدند. آنگاه اين آيه در تكذيب سخنشان نازل شد.
فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ الْغُرُوبِ (39)
«پس بر آنچه ميگويند» مشركان و يهود «صبر كن و پيش از طلوع خورشيد و پيش از غروب، پروردگارت را همراه با ستايش تسبيح گوي» يعني: حق تعالي را از آنچه كه سزاوار جناب او نيست، با گفتن «سبحانالله و بحمده» در هنگام بامداد و عصر، تنزيه كن. بهقولي مراد از آن: گزاردن نمازهاي بامداد و عصر است. ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «مراد از تسبيح و تحميد قبل از طلوع خورشيد، نماز بامداد و مراد از تسبيح و تحميد قبل از غروب، نمازهاي ظهر و عصر است».
وَمِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَأَدْبَارَ السُّجُودِ (40)
«و از طرف شب» يعني: در بعضي از اوقات شب «نيز الله را تسبيح گوي» ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «مراد از تسبيح گفتن در شب: نمازهاي مغرب و عشاء است». بهقولي: مراد از آن نماز شب (تهجد) است. «و به دنبال سجده نيز» يعني: به دنبال نمازها نيز حق تعالي را تسبيحگوي. ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «مراد از (ادبار السجود) نمازهاي نافله بعد از فرايض، يا تسبيح گفتن بعد از نمازهاست». دستور به تسبيح گفتن بعد از نماز، در احاديث بسياري نيز آمده است از آن جمله در حديث شريف ذيل به روايت بخاري و مسلم از ابوهريره رضی الله عنه كه فرمود: فقراي مهاجران نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند و گفتند: يا رسولالله! ثروتمندان درجات بلند و نعمتهاي پايدار را بردند. حضرت صلّی الله علیه و سلّم فرمودند: «ايندرجات و نعمتهاي پايدار چيست؟». گفتند: آنها چنانكه ما نماز ميخوانيم، نماز ميخوانند و چنانكه ما روزه ميگيريم، روزه ميگيرند و چنانكه ما صدقه ميدهيم، صدقه ميدهند و چنانكه ما برده آزاد ميكنيم، برده آزاد ميكنند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «آيا كاري را به شما تعليم ندهم كه اگر مانند آن را انجام دهيد از ديگران سبقت ميگيريد و هيچكس از شما بهتر نخواهد بود، مگر كسي كه همانند عمل شما را انجام دهد؟ آن كار اين است كه به دنبال هر نماز، سي و سهبار تسبيح، سي و سه بار تحميد و سي و سه بار تكبير بگوييد». گفتند: يا رسولالله! آخر برادران ثروتمند ما نيز شنيدند كه ما بايد چه بكنيم پس همانند ما عملميكنند [آن وقت اين فضل نصيب آنان نيز ميشود]. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: (ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ) : (اين فضل الهي است كه آن را به هر كس خواهد،ميدهد) «مائده/54». همچنين در حديث شريف آمده است كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به دنبال هر نماز فرض ميگفتند: «لاإله إلا الله وحده لا شريك له، له الملك وله الحمد وهو علي كل شيء قدير، اللهم لا مانع لما أعطيت، ولا معطي لما منعت ولا ينفع ذا الجد منك الجد: خدايي جز الله نيست، يگانه است و شريكي ندارد، ملك و حمد او راست و او بر همه چيز تواناست. بار خدايا! براي آنچه كه تو دادهاي، بازدارندهاي نيست و براي آنچه كه تو باز داشتهاي، دهندهاي نيست و ثروت توانگر در برابر تو به او سودي نميرساند». بلكه آنچه كه به او سود ميرساند، ايمان و طاعت است.
وَاسْتَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِن مَّكَانٍ قَرِيبٍ (41)
«و گوش بدار» اي مخاطب! آنچه را كه همينك از احوال قيامت به تو خبر ميدهم. اين تعبير، بيانگر بزرگي و هولناك بودن اصل خبر است؛ «روزي كه منادي ندا در دهد» و آن روز قيامت است كه اسرافيل علیهم السلام نفخه دوم را در صور ميدمد. نقل است كه: «اسرافيل علیهم السلام در صور ميدمد و جبرئيل علیهم السلام اهل محشر را ندا كرده و ميگويد: بهسوي حساب بشتابيد». «از جايي نزديك» يعني: اين ندا بهگونهاي نزديك است كه به هر فردي از افراد اهل محشر به طور يكسان ميرسد. البته مراد از آن، قرب مكان نداكننده نيست بلكه مراد اين است كه ندا به تمام محشريان بهگونه يكسان و برابر ميرسد بهطوري كه همگان آن را صريح و روشن ميشنوند. نقل است كه منادي ميگويد: «اي استخوانهاي پوسيده! اي بندهاي از هم جدا شده! اي گوشتهاي پراكنده و اي موهاي درهم ريخته! خداوند جلّ جلاله به شما فرمان ميدهد كه براي داوري و حكم نهايي و فيصلهكن گرد آييد».
يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذَلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ (42)
«روزي كه نعره تند را به حق ميشنوند» يعني: بيترديد بانگ رستاخيز حق و ثابت است و در آن هيچ شكي نيست «آن روز، روز بيرون آمدن است» از قبرها.
إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي وَنُمِيتُ وَإِلَيْنَا الْمَصِيرُ (43)
«بيگمان ماييم كه زنده ميكنيم و ميميرانيم» يعني: زنده ميكنيم در دنيا و آخرت و ميميرانيم در دنيا و هيچ شريكي در اين كار و در غير آن از كارها با ما مشاركت ندارد «و برگشت به سوي ما است» پس هر عمل كنندهاي را در برابر عملش جزا ميدهيم.
يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِرَاعاً ذَلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ (44)
«روزي كه زمين از آنان شكافته ميشود» يعني: زمين از سر خلق شكاف برميدارد پس آنها از گورها بيرون آمده و به سوي محشر رانده ميشوند «شتابان» يعني: شتابان بهسوي منادياي كه ندايشان ميكند، ميدوند «اين حشري است» يعني: اين رستاخيز و گردهم آوردني است؛ «كه بر ما آسان است» و ما بي هيچ زحمتي آن را سازمان ميدهيم.
نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن يَخَافُ وَعِيدِ (45)
اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «ما به آنچه» كفار درباره تو و درباره ما «ميگويند، داناتريم» از تكذيبت در آنچه كه آوردهاي و از انكار توحيد و معاد. اين عبارت، دلجويياي براي پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم و تهديدي براي مشركان است «و تو بهزور وادارنده آنان نيستي» جبار: يعني تو بر آنان مسلط نيستي كه به اجبار و اكراه به ايمان وادارشان كني «پس هر كه را از وعده عذاب من» براي نافرمانان «ميترسد به قرآن پند ده» ولي به غير آنان مشغول نشو زيرا پند و اندرز دادن به آنها هيچ سودي در بر ندارد. سپس حق تعالي آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم را به جهاد مأمور كرد.
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن جستجو دانلود نظرات شما درباره