تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص

﴿ سوره‌ حجرات ﴾

مدنی‌ است‌ و داراي 18 آيه‌ است‌.

وجه‌ تسميه: اين‌ سوره‌ به‌ سبب‌ آن‌ «حجرات‌» ناميده‌ شد كه‌ خداوند متعال ‌در آن‌ به‌ درشتخويان‌ اعرابي‌ ادب‌ آموخت‌، همانان‌ كه‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را از پشت ‌حجره‌هاي‌ زنان‌ مؤمن‌ و پاكنهادش‌ رضي‌الله عنهن‌ صدا مي‌كردند. اين‌ سوره‌، سوره‌ «اخلاق‌ و آداب‌» نيز ناميده‌ مي‌شود زيرا مسلمانان‌ را به‌ آداب‌ و رعايت ‌نظم‌ در جامعه‌ اسلامي‌ ارشاد نموده‌ است‌ چنان‌ كه‌ مسلمانان‌ در آن‌ پنج ‌بار به‌وصف‌ ايمان‌ مورد خطاب‌ قرارگرفته‌اند.

و اصول‌ اين‌ آداب‌ پنج‌ چيز است:

1ـ اطاعت‌ خداي‌ عزوجل‌ و رسولش‌.

2ـ تعظيم‌ و بزرگداشت‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم .

3ـ كسب‌ اطمينان‌ و تحقيق‌ در باره‌ اخباري‌ كه‌ نقل‌ مي‌شود.

4ـ تحريم‌ اهانت‌ و تمسخر به‌ مردم‌.

5ـ تحريم‌ تجسس‌، غيبت‌ و سوءظن‌.

خاطرنشان‌ مي‌شود؛ مجموعه‌ آدابي‌ كه‌ در اين‌ سوره‌ ذكر شده‌، بيست‌ ادب ‌است‌ پس‌ شايسته‌ است‌ كه‌ هر فرد مسلمان‌ آن‌ را سرلوحه‌ اخلاق‌ و آداب‌ خويش ‌قرار دهد.

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ‏(1)

«اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد! در برابر خدا و پيامبرش‌ پيشي‌ نجوييد» يعني: كاري‌ را پيش‌ از خدا و رسولش‌ فيصله‌ نكرده‌ و درباره‌ آن‌ تصميم‌ نگيريد، درحضور پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  نسبت‌ به‌ قضاياي‌ مطروحه‌ به‌ ابراز نظر شتاب‌ نكنيد و بر خلاف ‌قرآن‌ و سنت‌ چيزي‌ نگوييد «و از خدا پروا بداريد» در تمام‌ امور خويش‌ «بي‌گمان‌ خدا شنواست‌» هر امر شنيدني‌اي‌ را «داناست‌» به‌ هر امر دانستني‌اي‌ پس‌ در هيچ‌كاري‌ از كارها ـ اعم‌ از قول‌ يا فعل‌ ـ بر خدا و رسولش‌ پيشدستي‌ نكنيد. آيه‌ كريمه‌ ترتيب‌ منابع‌ اجتهاد را نيز در بر مي‌گيرد كه‌ اولين‌ آن‌ كتاب‌ و پس‌ از آن ‌سنت‌ است‌ چنان‌ كه‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ائمه‌ حديث‌ آمده‌ است‌ كه‌ وقتي ‌رسول‌‌اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم معاذبن‌جبل‌ رضی الله عنه را به‌ يمن‌ مي‌فرستادند، به‌ وي‌ فرمودند: «به‌ چه ‌چيز حكم‌ مي‌كني‌؟» گفت: به‌ كتاب‌ جلّ‌ جلاله . فرمودند: «اگر حكمي‌ را در كتاب‌ جلّ‌ جلاله نيافتي‌؟». گفت: به‌ سنت‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم حكم‌ مي‌كنم‌. فرمودند: «اگر حكمي‌ را در سنت‌ نيافتي‌؟». گفت: «به‌ رأي‌ خود اجتهاد مي‌كنم‌». پس‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم به‌ نشانه‌ تأييد بر سينه‌ او زدند و فرمودند: الحمد لله ‌الذي‌ وفق‌ رسول‌ رسول‌ الله‌ لما يرضي‌ رسول‌ الله: ستايش‌ خدايي‌ را كه‌ فرستاده ‌فرستاده‌اش‌ را بر آنچه‌ كه‌ مورد پسند فرستاده‌ اوست‌، توفيق‌ داد». اين‌ حديث ‌شريف‌ به‌ اين‌ معني‌ است‌ كه‌ معاذ رضی الله عنه، رأي‌ و اجتهاد خود را بعد از كتاب‌ و سنت‌ و در آخرين‌ مرتبه‌ و مرحله‌ قرار داد و اگر او رأي‌ خويش‌ را بر آنها مقدم‌ مي‌كرد، اين ‌همان‌ پيشدستي‌ بر خدا و رسول‌ وي‌ بود. خلاصه: اين‌ آيه‌ ادبي‌ است‌ فراگير كه‌ شامل‌ سخن‌، عمل‌ و اجتهاد هر سه‌ مي‌شود.

بخاري‌ و غير وي‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ تا آيه (وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا ... )‌ «آيه/‌5» از عبدالله بن‌زبير رضی الله عنه روايت‌ كرده‌اند كه‌ فرمود: قافله‌اي‌ از قبيله‌ بني‌تميم‌ به‌ محضر رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند. ابوبكر صديق‌ رضی الله عنه به‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم پيشنهاد كرد و گفت: يا رسول‌الله! قعقاع‌بن‌معبد را بر آنان‌ امير گردانيد. و عمر رضی الله عنه گفت: نه‌ بلكه‌ اقرع‌بن‌حابس‌ رضی الله عنه را بر آنان‌ امير گردانيد. پس‌ از آن‌ ابوبكر به‌ عمر گفت: تو از طرح ‌اين‌ پيشنهاد هدفي‌ جز مخالفت‌ با من‌ نداشتي‌. ولي‌ عمر رضی الله عنه گفت: نه‌! قصد من ‌مخالفت‌ با تو نبوده‌ است‌. پس‌ با هم‌ جدل‌ كردند تا بدانجا كه‌ صداي‌ آنها بلند شد. همان‌ بود كه‌ اين‌ سوره‌ نازل‌ گرديد. البته‌ در سبب‌ نزول‌ آن‌ روايات‌ ديگري‌ نيز آمده‌ است‌ كه‌ به‌ برخي‌ از آنها در خلال‌ آيات‌ بعد اشاره‌ كرده‌ايم‌.

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ ‏(2)

سپس‌ خداوند متعال‌ ادب‌ گفتاري‌اي‌ را بيان‌ نموده‌ و مي‌فرمايد: «اي‌ كساني‌ كه ‌ايمان‌ آورده‌ايد! صداهايتان‌ را از صداي‌ پيامبر بلندتر نكنيد» زيرا اين‌ كار، بر قلت ‌ادب‌ و حيا و ترك‌ احترام‌ دلالت‌ مي‌كند و در مقابل‌؛ فرود آوردن‌ صدا وبلند نكردن‌ آن‌؛ نشانه‌ تعظيم‌، بزرگداشت‌ و حرمت‌ نهادن‌ است‌ «و همچنان‌كه‌ بعضي ‌از شما با بعضي‌ ديگر بلند سخن‌ مي‌گوييد، با او به‌ صداي‌ بلند سخن‌ نگوييد» يعني: صداهايتان‌ را در سخن‌ گفتن‌ با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  پايين‌ آورده‌، با وي‌ به‌ آرامش‌ و وقار سخن‌ بگوييد و با نهايت‌ ادب‌ او را مورد خطاب‌ قرار دهيد. به‌قولي‌ مراد اين ‌است: در خطاب‌ با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  نگوييد: اي‌ محمد! و اي‌ احمد! ولي‌ بگوييد: اي ‌نبي‌ خدا! و اي‌ رسول‌ خدا! به‌ عنوان‌ بزرگداشت‌ و احترام‌ وي‌. ابن‌كثير مي‌گويد: بلندكردن‌ صدا در برابر قبر رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز همچون‌ بلند كردن‌ صدا درحيات‌شان‌ مكروه‌ است‌ زيرا آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم براي‌ هميشه‌ در زندگي‌ و مرگ ‌محترم‌اند. «مبادا بي‌آن‌كه‌ بدانيد» كه‌ اين‌ صدا بلند كردن‌، نابود كننده‌ ثواب‌ اعمال ‌شماست‌؛ «اعمالتان‌ تباه‌ شود» يعني: جلّ‌ جلاله شما را از صدا بلند كردن‌ درحضور پيامبر خويش صلّی الله علیه و آله و سلّم نهي‌ كرد تا مبادا پاداش‌ اعمالتان‌ از بين‌ برود. ابن‌كثير مي‌گويد: يعني‌ شما را به‌خاطر آن‌ از بلند كردن‌ صدا در محضر پيامبر خويش‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نهي‌ كرديم‌ كه‌ مبادا او از اين‌ كار به‌ خشم‌ آيد و در آن‌ صورت‌، ما هم‌ به‌ سبب‌ خشمش‌ بر شما خشمگين‌ شويم‌. پس‌ چنين‌ كسي‌ با خشمگين‌ كردن‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ، در واقع‌ ندانسته‌ اعمال‌ خود را تباه‌ مي‌كند.

قتاده‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ مي‌گويد: اصحاب‌ با رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ صداي ‌بلند سخن‌ مي‌گفتند پس‌ آيه‌ كريمه‌ نازل‌ شد. به‌ روايتي‌ ديگر اين‌ آيه‌ درباره ‌ثابت‌بن‌قيس‌ رضی الله عنه نازل‌ شد كه‌ گوشهايش‌ سنگين‌ بود و به‌علاوه‌، او صداي‌ زمخت‌ وگوش‌خراشي‌ داشت‌ به‌ طوري‌ كه‌ چون‌ با كسي‌ سخن‌ مي‌گفت‌؛ صدايش‌ را بسيار بلند مي‌كرد و چه‌ بسا كه‌ با رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز سخن‌ مي‌گفت‌ و ايشان‌ از صدايش ‌متأذي‌ مي‌شدند. همان‌ بود كه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ گرديد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «إن‌ الرجل‌ ليتكلم‌ بالكلمة‌ من‌ رضوان‌ الله‌ تعالي‌ لايلقي‌ لها بالا، يكتب‌ له‌ بها الجنة‌ وإن ‌الرجل‌ ليتكلم‌ بالكلمة‌ من‌ سخط الله‌ تعالي‌ لا يلقي‌ لها بالاً، يهوي‌ بها في‌النار أبعد ما بين‌السماء والأرض: همانا شخص‌ به‌ كلمه‌اي‌ از موجبات‌ خشنودي‌ خداوند متعال ‌سخن‌ گفته‌ و به‌ آن‌ اهميتي‌ نمي‌دهد در حالي‌كه‌ در برابر آن‌ كلمه‌، بهشت‌ برايش نوشته‌ مي‌شود و همانا شخص‌ به‌ كلمه‌اي‌ از موجبات‌ خشم‌ خداوند متعال‌ سخن‌ مي‌گويد و به‌ آن‌ اهميتي‌ نمي‌دهد در حالي‌كه‌ به‌ سبب‌ آن‌ ـ از مسافتي‌ كه‌ دورتر از ميان‌ آسمان‌ و زمين‌ است‌ ـ به‌ دوزخ‌ افگنده‌ مي‌شود».

 

إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ ‏(3)

«بي‌گمان‌ كساني‌كه‌ نزد پيامبر خدا صداهايشان‌ را آهسته‌ و فرو مي‌دارند، همان ‌كساني‌ هستند كه‌ خداوند دلهايشان‌ را براي‌ تقوا امتحان‌ كرده‌ است‌» يعني: حق‌ تعالي‌ دلهايشان‌ را براي‌ تقوي‌ صاف‌ و صيقلي‌ و خالص‌ گردانيده‌ است‌، همان‌ گونه‌ كه ‌طلا با آتش‌ آزموده‌ مي‌شود و بر اثر آن‌، طلاي‌ ناب‌ و سره‌ از طلاي‌ پست‌ و ردي‌ وغش‌دار بيرون‌ مي‌آيد. همچنين‌ اين‌ گروهي‌ كه‌ خود را پايبند احترام ‌رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دانسته‌ و صداهاي‌ خود را نزد وي‌ به‌ انگيزه‌ فرمان‌ بردن‌ از امرش‌ پايين‌ مي‌آورند؛ جلّ‌ جلاله دلهايشان‌ را از هر زنگار و پليدي‌اي‌ پاك‌ و صاف ‌مي‌كند. امام‌ احمدبن‌حنبل‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه: «به‌ عمر رضی الله عنه نوشته‌ شد: يا اميرالمؤمنين‌! شخصي‌ است‌ كه‌ نه‌ اشتهاي‌ معصيت‌ را دارد و نه‌ مرتكب‌ آن‌ مي‌شود پس‌ مقام‌ وي‌ چگونه‌ است‌؟ عمر رضی الله عنه در پاسخ‌ نوشت: كساني‌كه‌ اشتهاي‌ معصيت‌ را دارند ولي‌ مرتكب‌ آن‌ نمي‌شوند، همانان‌ هستند كه‌ جلّ‌ جلاله دلهايشان‌ را براي‌ تقوي‌ آزموده‌ است‌». «آنان‌ را آمرزش‌ و پاداشي ‌بزرگ‌ است‌» در برابر اين‌ ادب‌ ورزي‌ آنان‌.

ابن‌جرير در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ از محمدبن‌ثابت‌بن‌قيس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت: چون‌ آيه‌ (لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ... ) نازل‌ شد، پدرم ‌ثابت‌بن‌قيس‌ در راه‌ نشست‌ و مي‌گريست‌. در اين‌ اثنا عاصم‌بن‌عدي‌ از نزدش ‌گذشت‌ و از او پرسيد: اي‌ ثابت‌! چه‌ چيز تو را به‌ گريه‌ واداشته‌ است‌؟ پدرم‌ گفت: نزول‌ اين‌ آيه‌...  مي‌ترسم‌ كه‌ درباره‌ من‌ نازل‌ شده‌ باشد زيرا من‌ فردي‌ هستم‌ بلندآواز و بانگ‌برآور! پس‌ اين‌ خبر به‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم رسيد و ايشان‌ او را فراخوانده‌ و به‌ او فرمودند: أما ترضي‌ أن‌ تعيش‌ حميداً وتقتل‌ شهيداً وتدخل‌ الجنة‌؟ آيا بدان‌ راضي‌ نيستي‌ كه‌ ستوده‌ زندگي‌ كني‌، شهيد كشته‌ شوي‌ و به‌ بهشت‌ درآيي‌؟ گفت: راضي‌ شدم‌ و ديگر هرگز صداي‌ خويش‌ را بر صداي‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بلند نمي‌كنم‌. همان‌ بود كه‌ خداي‌عزوجل‌ اين‌ آيه‌ را نازل‌ كرد. ولي‌ به‌ روايت‌ابن‌عباس رضی الله عنه، اين‌ آيه‌ درباره‌ ابوبكر صديق رضی الله عنه نازل‌ شد كه‌ بعد از نزول‌ آيه‌ دوم‌ از اين‌ سوره‌، تصميم‌ گرفت‌ كه‌ ديگر با رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم جز به‌ طور بسيار آهسته‌ و پوشيده‌ كه‌ گويي‌ راز مي‌گويد، سخن‌ نزند. قاضي‌ ابوبكربن‌عربي‌ مي‌گويد: «حرمت‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در حال‌ وفات‌، همچون‌ حرمت‌ ايشان‌ در حال‌ حيات ‌است‌ و سخن‌ منقولشان‌ بعد از وفاتشان‌ در والايي‌ و رفعت‌ و عظمت‌ خود، همچون‌ سخن‌ مسموع‌ از زبانشان‌ در حال‌ حيات‌ ايشان‌ است‌ پس‌ چون‌ سخن‌ ايشان ‌خوانده‌ مي‌شود، بر هر شخص‌ حاضري‌ واجب‌ است‌ كه‌ صداي‌ خويش‌ را از آن‌ بلندتر نكند و از آن‌ روي‌ نگرداند چنان‌ كه‌ اين‌ كار در حيات‌ ايشان‌ واجب‌ بود. البته‌ خداوند متعال‌ در آيه: (وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ‏) «اعراف‌ / 204» بر ضرورت‌ دوام‌ و استمرار اين‌ احترام‌ در گذار زمانها توجه‌ داده‌ است‌ زيرا سخن‌ رسول‌ وي‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز از وحي‌ بوده‌ و حرمتي‌ همانند قرآن‌ را دارد، مگر در معاني‌اي‌كه‌ مستثنا مي‌باشد و بيان‌ آن‌ در كتب‌ فقه‌ آمده‌ است‌».

 

إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَاء الْحُجُرَاتِ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ ‏(4)

«بي‌گمان‌ كساني‌ كه‌ تو را از پشت‌ حجره‌هاي‌ مسكوني‌ات‌ به‌ فرياد مي‌خوانند، بيشترشان‌ نمي‌فهمند» چرا كه‌ جهل‌ و ناداني‌ بر آنان‌ غلبه‌ نموده‌ و درشتخويي‌، خشونت‌ و تندمزاجي‌ بر طبع‌ آنان‌ چيره‌ گشته‌ و اين‌ طرز برخورد و روش‌ معاشرت‌، شيوه‌ و عادت‌ آنان‌ شده‌ است‌ و اگر آنان‌ خردورز و باوقار مي‌بودند، بايد در برابر مقام‌ نبوت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ادب‌ نيكو را رعايت‌ مي‌كردند. در بيان‌ سبب‌ نزول‌ به‌ روايت ‌محمدبن‌اسحاق‌ آمده‌ است: آيه‌ كريمه‌ در باره‌ مردم‌ درشتخوي‌ و احمقي‌ از قبيله ‌بني‌تميم‌ نازل‌ شد كه‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را از بيرون‌ حجره‌هاي‌ همسرانشان‌ صدا مي‌كردند تا در برابر آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم خودنمايي‌ كنند.

 

وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكَانَ خَيْراً لَّهُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏(5)

سپس‌ حق‌ تعالي‌ آن‌ مؤمنان‌ را به‌ ادب‌ نيكو در اين‌ رابطه‌، ارشاد نموده‌ و مي‌فرمايد: «و اگر آنان‌ صبر مي‌كردند تا برآنان‌ در آيي‌، مسلما برايشان‌ بهتر» و به‌صلاح‌ حالشان‌ نزديكتر «بود» هم‌ در دين‌ و هم‌ در دنيايشان‌ زيرا در آن‌ صورت‌، ادب‌ رفتار با رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در اين‌ باب‌ مورد عنايت‌ قرار گرفته‌ و خاطر شريف ‌ايشان‌ رعايت‌ مي‌شد و به‌ تعظيم‌، احترام‌ و بزرگداشتي‌ كه‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم سزاوار آنند، عمل‌ مي‌شد. يادآور مي‌شويم‌ كه‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از مردم‌ كناره‌ نمي‌گرفتند و در خانه‌ خويش‌ نمي‌ماندند مگر در اوقاتي‌ كه‌ به‌ مهمات‌ و ضروريات‌ خويش ‌مشغول‌ مي‌بودند. پس‌ بر هم ‌زدن‌ آرامش‌ ايشان‌ در اين‌ اوقات‌، بي‌ ادبي‌ محض‌ بود «و خدا آمرزگار مهربان‌ است‌» لذا چنين‌ كساني‌ را به‌ سبب‌ بي‌ادبي‌ و كوتاهي‌اي‌ كه ‌از آنان‌ سر زده‌ است‌، مؤاخذه‌ نمي‌كند و فقط به‌ نصيحت‌ و سرزنش‌ آنان‌ بسنده‌ مي‌نمايد.

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ ‏(6)

«اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد! اگر فرد فاسقي‌» فاسق: فاجر و بدكاري‌ است‌ كه‌ از دروغ‌ گفتن‌ پروايي‌ ندارد و از حدود شرع‌ بيرون‌ مي‌رود. آري‌! اگر چنين‌ كسي ‌«برايتان‌ خبري‌ آورد» كه‌ موجب‌ رساندن‌ ضرر به‌ طرف‌ سومي‌ مي‌گرديد «پس‌ نيك‌ تحقيق‌ كنيد» و بررسي‌ و تأمل‌ نماييد. البته‌ از لوازم‌ تحقيق‌ و بررسي‌؛ شتاب‌ نكردن‌ در تصميم‌ گيري‌، درنگ‌ نمودن‌، مطالعه‌ و نگرش‌ در مورد خبر رسيده ‌است‌ تا حقيقت‌ روشن‌ و آشكار شود. «مبادا ندانسته‌ به‌ گروهي‌ آسيب ‌برسانيد» يعني: تحقيق‌، بررسي‌، درنگ‌ و تأملتان‌ در برابر آن‌ خبر رسيده‌، به‌منظور پرهيز و احتراز از اين‌ امر است‌ كه‌ به‌ كساني‌ برخلاف‌ استحقاقشان‌ زياني‌ برسانيد؛ «آن‌گاه‌ به‌ خاطر آنچه‌ كرده‌ايد» از زيان‌ رسانيدن‌ به‌ آنان‌ از روي اشتباه‌ وناداني‌؛ «پشيمان‌ شويد »و از انجام‌ آن‌، در غم‌ و نگراني‌ و پريشاني‌ فرورويد.

بسياري‌ از مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌كريمه‌ گفته‌اند: اين‌ آيه‌ درباره ‌وليد بن‌عقبه‌بن‌أبي‌معيط نازل‌ شد زيرا رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وي‌ را براي‌ جمع‌آوري ‌زكاتهاي‌ گوسفندان‌ قبيله‌ بني‌مصطلق‌ فرستادند و در ميان‌ او و آنان‌ از قبل‌ كينه‌اي‌ بود پس‌ چون‌ قبيله‌ بني‌مصطلق‌ خبر آمدنش‌ را شنيدند، سواراني‌ را به‌ سويش ‌فرستادند. هنگامي‌ كه‌ وليد از حركت‌ سواران‌ به‌ سوي‌ خود آگاه‌ شد، از آنان‌ ترسيد پس‌ نزد رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بازگشت‌ و به‌ ايشان‌ گفت: قبيله‌ بني‌مصطلق‌ تصميم‌ داشتند كه‌ مرا بكشند و از دادن‌ زكات‌ هم‌ سر باز زدند. لذا رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم تصميم ‌گرفتند كه‌ به‌ آنان‌ حمله‌ برند و در اثنايي‌ كه‌ ايشان‌ در تدارك‌ و ترتيب‌ مقدمات ‌اجراي‌ اين‌ تصميم‌ بودند، بناگاه‌ هيأت‌ نمايندگي‌ قبيله‌ بني‌مصطلق‌ به‌ مدينه‌ رسيدند و به‌ محضر ايشان‌ آمده‌ و گفتند: يا رسول‌الله! به‌ ما خبر رسيد كه‌ فرستاده‌ شما نزد ما آمده‌ است‌ پس‌ بيرون‌ شديم‌ تا به‌ او خيرمقدم‌ گفته‌ و گرامي‌اش‌ بداريم‌ و آنچه‌ را كه‌ از اداي‌ زكات‌ متقبل‌ شده‌ايم‌، به‌ وي‌ بسپاريم‌ ولي‌ تا آمديم‌، او برگشته‌ بود. اما رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آنان‌ را متهم‌ نموده‌ و فرمودند: «يا دست‌ از مخالفت‌ برمي‌داريد و يا اين‌كه‌ مردي‌ را به‌سوي‌ شما مي‌فرستم‌ كه‌ نزد من‌ همچون‌ خود من‌ است‌ تا جنگندگان‌ شما را بكشد و زنان‌ و فرزندان‌ شما را به‌اسارت‌ آورد. سپس‌ با دست ‌خويش‌ بر شانه‌ علي‌ رضی الله عنه زدند». آن‌ نمايندگان‌ گفتند: پناه‌ مي‌بريم‌ به‌ جلّ‌ جلاله ازخشم‌ وي‌ و خشم‌ رسولش‌. همان‌ بود كه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد. به‌قولي: رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بعد از آن‌ واقعه‌، خالدبن‌ وليد رضی الله عنه را به‌سوي‌ آنان‌ فرستادند پس ‌خالد ايشان‌ را در حال‌ اذان ‌گفتن‌ براي‌ نماز ديد و ملاحظه‌ كرد كه‌ نماز شب ‌(تهجد) نيز مي‌گزارند. آنان‌ زكاتهاي‌ خويش‌ را به‌ خالد تسليم‌ كردند و او بازگشت‌.

هرچند آيه‌ كريمه‌ براي‌ سبب‌ خاصي‌ نازل‌ شده‌ ولي‌ مفاد آن‌ در حكم ‌مشروعيت‌ تحقيق‌ و بررسي‌ و درنگ‌ و تأمل‌ به‌ هنگام‌ دريافت‌ اخبار و ترك‌ اعتماد به‌ سخن‌ فاسق‌، عام‌ است‌. حسن‌ بصري‌ مي‌گويد: «هرچند اين‌ آيه‌ درباره‌ اين‌ قوم ‌خاص‌ نازل‌ شده‌ اما به‌ خدا سوگند كه‌ حكم‌ آن‌ تا روز قيامت‌ جاري‌ است‌ و آن‌ را هيچ‌ چيز منسوخ‌ نكرده‌ است‌». چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «التأني‌ من‌ الله والعجلة‌ من‌ الشيطان: تأني‌ و درنگ‌ كردن‌ از جلّ‌ جلاله و عجله‌ و شتاب‌ از شيطان‌ است‌».

همچنين‌ آيه‌ كريمه‌ دليل‌ بر آن‌ است‌ كه:

خبر يك‌ تن‌ به‌ شرطي‌ كه‌ عادل‌ باشد، حجت‌ است‌.

شهادت‌ فاسق‌ پذيرفته‌ نمي‌شود و اگر قاضي‌ بر مبناي‌ آن‌ حكم‌ كرد، گنهكار است ‌اما در نزد احناف‌، حكم‌ وي‌ نافذ مي‌شود.

علما مي‌گويند:

چنانچه‌ شخص‌ فاسقي‌ والي‌ بود پس‌ آن‌ بخش‌ از احكام‌ وي‌ كه‌ موافق‌ حق‌ است‌، نافذ مي‌شود و آنچه‌ كه‌ برخلاف‌ حق‌ است‌، مردود مي‌باشد ولي‌ حكمي‌ كه‌ وي ‌آن‌ را امضا كرده‌ و گذرانده‌است‌، به‌ هيچ‌ حال‌ نقض‌ نمي‌شود.

چنانچه‌ فاسقي‌ فرستاده‌ و مأمور شخص‌ ديگري‌ بود، در قبول‌ سخنش‌، يا پذيرش ‌امري‌ كه‌ بايد آن‌ را برساند و يا اذني‌ كه‌ بايد آن‌ را اعلام‌ كند، ميان‌ علما خلافي ‌نيست‌ پس‌ به‌سبب‌ ضرورت‌ جايز است‌ كه‌ سخنش‌ شنيده‌ شود و پيامش‌ دريافت‌ گردد ولي‌ در صورتي‌ كه‌ با سخن‌ آن‌ فاسق‌، حقي‌ براي‌ غير تعلق‌ مي‌گرفت‌، سخنش‌ پذيرفته‌ نمي‌شود.

فاسق‌ بر دو نوع‌ است: فاسقي‌ كه‌ رأي‌ و انديشه‌ غلط خود را تأويل‌ نمي‌كند، كه‌ در رد خبر وي‌ در ميان‌ علما هيچ‌ خلافي‌ نيست‌. و فاسقي‌ كه‌ نظر و انديشه‌ خود را تأويل‌ مي‌كند ـ مانند «جبريه‌» و «قدريه‌» كه‌ به‌ طور آشكار مبتدع‌اند ـ و ميان‌ علما در مورد پذيرش‌ يا عدم‌ پذيرش‌ خبرشان‌ اختلاف‌ است: شافعي‌ رحمه الله شهادت‌ و روايت‌ آنان‌ را ـ مجموعا ـ رد مي‌كند اما جمهور فقها و محدثان‌، هم‌ شهادت‌ و هم‌ روايتشان‌ را مي‌پذيرند.

 

وَاعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِّنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُوْلَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ ‏(7)

«و بدانيد كه‌ رسول‌ خدا در ميان‌ شماست‌» پس‌ حرمت‌ او را نگه‌ داريد و به‌ گزاف‌ و بي‌اساس‌ سخن‌ نگوييد و در هنگام‌ رسيدن‌ یك‌ خبر، بي‌آن‌كه‌ در مورد آن ‌تحقيق‌ و بررسي‌ كنيد، در داوري‌ شتاب‌ نورزيد «اگر در بسياري‌ از كارها از شماپيروي‌ كند، قطعا به‌ مشقت‌ درمي‌افتيد» يعني: اگر رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در بسياري‌ از اخباري‌ كه‌ به‌ او مي‌رسانيد و در بسياري‌ از مشورتهاي‌ ناصوابي‌ كه‌ به‌ او مي‌دهيد، از شما اطاعت‌ كند، شما خود در رنج‌ و مشقت‌ مي‌افتيد. عنت: رنج‌، مشقت‌، گناه‌ و هلاكت‌ است‌. ولي‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قبل‌ از آن‌كه‌ حقيقت‌ و توجيه‌ قضايا بر وي ‌روشن‌ شود، از شما در غالب‌ آنچه‌ كه‌ مي‌پردازيد، اطاعت‌ نمي‌كند و به ‌تصميم‌گيري‌ و عمل‌ براساس‌ آنچه‌ كه‌ به‌ وي‌ رسيده‌است‌، قبل‌ از آن‌كه‌ در آن‌ امر انديشه‌ و تأمل‌ كند، شتاب‌ نمي‌ورزد. «ليكن‌ خدا ايمان‌ را براي‌ شما دوست‌ داشتني ‌گردانيد» يعني: آن‌ را دوست‌داشته‌ترين‌ و خوشايندترين‌ چيزها نزد شما گردانيد پس‌ از شما جز آن‌ امور شايسته‌اي‌ كه‌ موافق‌ ايمان‌ و منطبق‌ با مقتضاي‌ آن‌ باشد، سر نمي‌زند و در نتيجه‌، شما شتاب‌ و عجله‌ در مورد اخبار واصله‌ و عدم‌ تحقيق‌ وبررسي‌ پيرامون‌ آنهارا فرومي‌گذاريد «و آن‌ را در دلهاي‌ شما بياراست‌» يعني: حق‌ تعالي‌ به‌ توفيق‌ خويش‌، ايمان‌ را در دلهايتان‌ نيكو و زيبا جلوه‌ داد «و كفر وفسق‌ و عصيان‌ را در نظرتان‌ ناخوشايند» و ناپسند و زشت‌ «گردانيد پس‌ اينانند كه‌ راشدان‌ هستند» و جلّ‌ جلاله  اينان‌ را به‌ رشد و هدايت‌ رهنمون‌ ساخته‌ است‌. رشد: استقامت‌ بر راه‌ حق‌ به‌همراه‌ سرسختي‌، پايداري‌ و استواري‌ بر آن‌ است‌.

شايان‌ ذكر است‌ كه‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هميشه‌ در دعايشان‌ به‌ مضمون‌ اين‌ آيه‌ دعا مي‌كردند چنان‌ كه‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ احمد و نسائي‌ آمده‌است: چون‌ در روز احد مشركان‌ به‌ سوي‌ مكه‌ بازگشتند، رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم خطاب‌ به‌ يارانشان‌ فرمودند: «برابر بايستيد تا براي‌ پروردگار عزوجل‌ خويش‌ ثنا گويم‌. پس‌ اصحاب ‌پشت‌ سر ايشان‌ صف‌ كشيدند و رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم چنين‌ دعا كردند: اللهم‌ لك‌ الحمد كله‌، اللهم‌ لا قابض‌ لما بسطت‌ ولا باسط لما قبضت‌ ولا هادي‌ لمن‌ أضللت‌ ولا مضل‌ لمن ‌هديت‌ ولا معطي‌ لما منعت‌ ولا مانع‌ لما أعطيت‌ ولا مقرب‌ لما باعدت‌ ولا مباعد لما قربت‌، اللهم‌ ابسط علينا من‌ بركاتك‌ ورحمتك‌ وفضلك‌ ورزقك‌، اللهم‌ إني‌ أسألك‌ النعيم‌ المقيم ‌الذي‌ لا يحول‌ ولا يزول‌، اللهم‌ أسألك‌ النعيم‌ يوم‌ العيلة‌ والأمن‌ يوم‌ الخوف‌، اللهم‌ إني‌ عائذ بك‌ من‌ شر ما أعطيتنا ومن‌ شر ما منعتنا. اللهم‌ حبب‌ إلينا الإيمان‌ وزينه‌ في‌ قلوبنا وكره‌ إلينا الكفر والفسوق‌ والعصيان‌ واجعلنا من‌ الراشدين‌. اللهم‌ توفنا مسلمين‌ وأحينا مسلمين ‌وألحقنا بالصالحين‌ غير خزايا ولا مفتونين‌. اللهم‌ قاتل‌ الكفرة الذين‌ يكذبون‌ رسلك ‌ويصدون‌ عن‌ سبيلك‌ واجعل‌ عليهم‌ رجزك‌ وعذابك‌. اللهم‌ قاتل‌ الكفرة‌ الذين‌ أوتوا الكتاب‌، إله‌ الحق: بار خدايا! همه‌ ستايشها از آن‌ توست‌. بارخدايا! براي‌ آنچه‌ كه ‌تو گشاده‌اي‌، هيچ‌ بازگيرنده‌اي‌ نيست‌ و براي‌ آنچه‌ كه‌ تو بازگرفته‌اي‌، هيچ ‌گشاينده‌اي‌ نيست‌ و براي‌ آن‌ كس‌ كه‌ تو گمراهش‌ كرده‌اي‌، هيچ‌ هدايتگري‌ نيست‌ و براي‌ آن‌ كس‌ كه‌ تو هدايتش‌ كرده‌اي‌، هيچ‌ گمراه‌گري‌ نيست‌ و براي‌ آنچه‌ كه‌ تو بازش‌ داشته‌اي‌، هيچ‌ دهنده‌اي‌ نيست‌ و براي‌ آنچه‌ كه‌ تو داده‌اي‌، هيچ ‌بازدارنده‌اي‌ نيست‌ و براي‌ آنچه‌ كه‌ تو دورش‌ ساخته‌اي‌، هيچ‌ نزديك‌ كننده‌اي ‌نيست‌ و براي‌ آنچه‌ كه‌ تو نزديكش‌ ساخته‌اي‌، هيچ‌ دوركننده‌اي‌ نيست‌. بار الها! بر ما از بركات‌ و رحمت‌ و فضل‌ و رزقت‌ بگشا. بار الها! من‌ از تو نعمتهاي‌ پايداري ‌را درخواست‌ مي‌كنم‌ كه‌ هيچ‌ دگرگون‌ و زايل‌ نمي‌شود. بار الها! از تو در روز نيازمندي‌ و فقر، نعمت‌ مي‌طلبم‌ و در روز خوف‌ و نگراني‌، امنيت‌. بار الها! من‌ به ‌تو پناه‌ مي‌برم‌ از شر آنچه‌ كه‌ به‌ ما داده‌اي‌ و از شر آنچه‌ كه‌ از ما بازداشته‌اي‌. بارالها! ايمان‌ را نزد ما دوست‌ داشتني‌ گردان‌ و آن‌ را در دلهايمان‌ بياراي‌ و كفر وفسق‌ و عصيان‌ را نزد ما منفور گردان‌ و ما را از راشدان‌ قرار ده‌. بارالها! ما را مسلمان‌ بميران‌ و مسلمان‌ زنده‌ بدار و ما را بي ‌آن‌كه‌ در خواري‌ و فتنه‌ در افتاده باشيم‌، به‌ صالحان‌ ملحق‌ گردان‌. بار الها! نابود كن‌ كافراني‌ را كه‌ پيامبرانت‌ را تكذيب‌ كرده‌ و از راهت‌ باز مي‌دارند و بر آنان‌ رجز و عذابت‌ را قرارده‌. بار الها! كافران‌ اهل‌ كتاب‌ را نابود كن‌، اي‌ معبود بر حق‌».

 

فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَنِعْمَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏(8)

«فضل‌ و نعمتي‌ از جانب‌ خداوند است‌» يعني: حق‌ تعالي‌ به‌ سبب‌ فضل‌ و بخشش ‌و انعام‌ بزرگ‌ خويش‌؛ ايمان‌ را نزد شما خوشايند و محبوب‌ و كفر و فسق‌ و عصيان‌ را منفور و زشت‌ و ناخوشايند ساخت‌ و شما را از راشدان‌ گردانيد «و خداوند داناست‌» به‌ احوال‌ مؤمنان‌ و به‌ آنچه‌ كه‌ در ايشان‌ از برتري‌ وجود دارد «حكيم‌» است‌ در انعام‌ خويش‌ بر شما؛ با ارزاني ‌نمودن‌ توفيق‌ برايتان‌.

 

وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ‏(9)

سپس‌ حق‌ تعالي‌ به‌ بيان‌ قاعده‌ مهمي‌ از قواعد مربوط به‌ حل‌ اختلافات‌ ذات‌البيني‌ مسلمانان‌ پرداخته‌ و مي‌فرمايد: «و اگر دو طايفه‌ از مؤمنان‌ با هم‌ بجنگند، ميان‌ آن‌ دو را اصلاح‌ دهيد و اگر باز يكي‌ از آن‌ دو بر ديگري‌ تعدي‌ كرد، با آن‌ كه‌ تعدي‌ مي‌كند بجنگيد تا به‌ حكم‌ الله بازگردد پس‌ اگر بازگشت‌، ميان‌ آنها به‌ انصاف‌ و عدل‌ سازش ‌دهيد» يعني: اگر دو گروه‌ از مسلمانان‌ با يك‌ديگر درافتادند و جنگيدند، بر مسلمانان‌ ديگر لازم‌ است‌ كه‌ به‌ صلح‌ و سازش‌ در ميان‌ آنها سعي‌ كنند و آنها را به‌سوي‌ حكم‌ جلّ‌ جلاله  فراخوانند ولي‌ اگر بعد از اين‌ تلاش‌ براي‌ صلح‌، از سوي ‌يكي‌ از آن‌ دو گروه‌، تجاوز و تعدي‌اي‌ بر ديگري‌ سر زد و آن‌ گروه‌ صلح‌ را نپذيرفت‌ و به‌ آن‌ گردن‌ ننهاد بلكه‌ خواستار چيزي‌ شد كه‌ از حق‌ وي‌ نيست‌ در اين ‌صورت‌، بر مسلمانان‌ لازم‌ است‌ تا با اين‌ گروه‌ سركش‌ و باغي‌ بجنگند تا به‌سوي ‌امر جلّ‌ جلاله  و حكم‌ وي‌ بازگردد و امر و حكم‌ جلّ‌ جلاله  همانا بر پاداشتن‌ صلح‌ و برادري‌ و از بين‌ بردن‌ كينه‌ و دشمني‌ در ميان‌ مسلمانان‌ است‌ و اگر آن‌ گروه‌ از بغي‌ و تجاوز خويش‌ بازگشت‌ و دعوت‌ به‌سوي‌ كتاب‌ جلّ‌ جلاله  و حكم‌ وي‌ را اجابت‌ گفت‌، ديگر از تعرض‌ مصون‌ است‌ و در هر حال‌، بر مسلمانان‌ است‌ كه‌ در حكم ‌نمودن‌ ميان‌ آن‌ دو گروه‌، عدالت‌ كرده‌ و جوياي‌ حكم‌ و داوري‌اي‌ باشند كه‌ صواب‌ است‌ و با حكم‌ الهي‌ مطابق‌ مي‌باشد لذا بايد دست‌ گروه‌ ظالم‌ را بگيرند تا از ظلم‌ خويش‌ برگردد و تكليفي‌ را كه‌ برعهده‌اش‌ در قبال‌ گروه‌ ديگر واجب‌ است‌، ادا كند. «و عدالت‌ كنيد» در حكم ‌نمودن‌ ميان‌ آنها «كه‌ خدا دادگران‌ را دوست‌ مي‌دارد».

بخاري‌ و مسلم‌ و غير ايشان‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ از انس‌بن‌مالك‌ رضی الله عنه روايت ‌كرده‌اند كه‌ فرمود: «به‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گفته‌ شد: يا نبي‌الله! كاش‌ نزد عبدالله بن‌ابي ‌برويد و او را به‌سوي‌ حق‌ دعوت‌ كنيد. پس‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم سوار بر الاغي‌ به‌سوي‌ وي‌ به‌ راه‌ افتادند و مسلمانان‌ نيز با ايشان‌ حركت‌ كردند و نزد عبدالله بن‌ابي ‌آمدند. آن‌ زمين‌، زمين‌ شوره‌زاري‌ بود، در اين‌ ميان‌ الاغ‌ پيشاب‌ كرد. در اين‌ اثنا عبدالله بن‌ابي‌ رو به‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم كرد و گفت: از من‌ دور شو زيرا به‌ خدا سوگند كه‌ بوي‌ گند الاغت‌ مرا اذيت‌ كرد. پس‌ عبدالله بن‌رواحه‌ جلو آمد و در پاسخش ‌گفت: به‌ خدا سوگند كه‌ بوي‌ پيشاب‌ الاغ‌ وي‌ از بوي‌ گند تو خوشبوتر است‌. در اين‌ اثنا مردي‌ از ياران‌ عبدالله بن‌ابي‌ خشمگين‌ شد و به‌ دفاع‌ از وي‌ برخاست‌. ياران ‌و همراهان‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز بر سر خشم‌ آمدند و ميان‌ دو طرف‌ با تبادل‌ مشت‌ ولگد و شاخهاي‌ درختان‌ درگيري‌ روي‌ داد. آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ اين‌ آيه‌ را نازل ‌كرد. ولي‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌، روايات‌ ديگري‌ نيز نقل‌ شده‌ است‌.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ عبدالله بن‌عمرو رضی الله عنه آمده‌است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «المقسطون‌ عند الله‌ تعالي‌ يوم‌ القيامة‌ علي‌ منابر من‌ نور علي‌ يمين‌ العرش‌، الذين‌ يعدلون‌ في‌ حكمهم‌ وأهاليهم‌ وما ولوا: در روز قيامت‌ دادگران‌ نزد خداوند متعال‌ بر منبرهايي‌ از نور در جانب‌ راست‌ عرش‌ قرار دارند، همان‌ كساني‌كه‌ در حكمشان‌ و در ميان‌ اهالي‌ و مردمشان‌ و بر آنچه‌ كه‌ عهده‌دار توليت‌ آن‌ گردانيده‌ شده‌اند، عدالت‌ مي‌كنند».

 

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ‏(10)

«در حقيقت‌، مؤمنان‌ باهم‌ برادرند» يعني: ايشان‌ همه‌ به‌ اصل‌ واحدي‌ باز مي‌گردند كه‌ همانا ايمان‌ است‌ پس‌ ايشان‌ با هم‌ برادرند زيرا برادري‌ ديني‌ نيرومندتر و ماندگارتر از برادري‌ نسبي‌ و پيوندهاي‌ رفاقت‌ و دوستي‌ است‌. گفتني‌ است‌ كه ‌در تأييد اخوت‌ و برادري‌ ديني‌، احاديث‌ بسياري‌ آمده‌ است‌ از آن‌ جمله‌ اين‌ حديث‌ شريف‌ است: «المسلم‌ أخو المسلم‌ لا يظلمه‌ ولا يسلمه: مسلمان‌ برادر مسلمان ‌است‌، نه‌ بر او ستم‌ مي‌كند و نه‌ او را وا مي‌گذارد و تسليم‌ مي‌كند». بنابراين‌، اگر در ميان‌ مؤمنان‌ دشمني‌ و كشمكشي‌ روي‌ داد؛ «پس‌ ميان‌ برادرانتان‌ را» يعني: در ميان‌ دو مسلماني‌ كه‌ با هم‌ كشمكش‌ و دعوي‌ كرده‌اند «سازش‌ دهيد» همچنين‌ اگر گروهي‌ عليه‌ امام‌ و زمامدار مسلمين‌ بر شوريد و خروج‌ كرد پس‌ آن‌ گروه ‌بغاوتگراند؛ چنانچه‌ خروج‌ و شورش‌ آنان‌ به‌ ناحق‌ بود ولي‌ در عين‌ حال‌ آنان‌ با مؤمنان‌ برادرند چنان‌ كه‌ نقل‌ شده‌ است: «حارث‌ اعور در جنگهاي‌ اهل ‌بغي‌ ـ جمل‌ و صفين‌ ـ از علي‌ رضی الله عنه پرسيد: آيا جنگجوياني‌ كه‌ عليه‌ تو مي‌جنگند مشرك‌اند؟ علي رضی الله عنه فرمود: خير! از شرك‌ فرار كرده‌اند. گفته‌ شد: آيا منافق‌اند؟ فرمود: خير! زيرا منافقان‌ جلّ‌ جلاله  را ـ جز اندك‌ ـ ياد نمي‌كنند. گفته‌ شد: پس‌ حالشان‌ چگونه‌ است‌؟ فرمود: برادران‌ ما هستند كه‌ بر ما بغاوت‌ كرده‌اند». «و از خدا پروا بداريد» در تمام‌ امور خويش‌ «تا مورد رحمت‌ قرار گيريد» به‌ سبب ‌اين‌ تقوي‌. اين‌ تعبير دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ تقواپيشه‌گان‌ به‌ رحمت‌ الهي‌ نايل‌ مي‌گردند.

علما گفته‌ اند: امر به‌ جنگيدن‌ با بغاه‌، فرض‌ كفايه‌ است‌ كه‌ اگر برخي‌ از مسلمانان‌ به‌ آن‌ پرداختند، از ذمه‌ ديگران‌ ساقط مي‌شود به‌ همين‌ جهت‌ گروهي‌ از صحابه رضی الله عنهم از جنگهاي‌ ميان‌ علي‌ و معاويه‌ رضي‌الله عنهما كناره‌ گرفتند و علي‌ رضی الله عنه هم‌ با اين‌ عملشان‌ مختالفت‌ نكرد و عذرهايشان‌ را پذيرفت‌.

در اينجا احكام‌ ديگري‌ نيز در مورد بغاه‌ وجود دارد كه‌ ما به‌ نقل‌ پاره‌اي‌ از آن ‌مي‌پردازيم:

امام‌ مسلمين‌ قبل‌ از جنگيدن‌ با گروه‌ باغي‌، بايد آنان‌ را به‌ طاعت‌ و پيوستن‌ به‌ جماعت‌ فراخواند و در صورتي‌ كه‌ از بازگشتن‌ به‌ جماعت‌ سرباز زدند، با آنان ‌بجنگد.

اسيرشان‌ كشته‌ نمي‌شود.

كسي‌ از آنان‌ كه‌ از جنگ‌ فرار كرده‌، مورد تعقيب‌ قرار نمي‌گيرد.

مجروحشان‌ به‌ قتل‌ رسانده‌ نمي‌شود.

زنان‌ و اطفالشان‌ به‌ بردگي‌ گرفته‌ نمي‌شوند.

اموالشان‌ به‌ غنيمت‌ گرفته‌ نمي‌شود.

آنچه‌ كه‌ باغيان‌ در اثناي‌ شورش‌ و بغاوت‌ ـ از خون‌ يا مال‌ ـ به‌ نابودي ‌كشانده‌اند، به‌ اجماع‌ علما ضمان‌ (تاواني‌) ندارد. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ تفصيل ‌احكام‌ «بغات‌» در كتب‌ فقه‌ آمده‌ است‌.

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ عَسَى أَن يَكُونُوا خَيْراً مِّنْهُمْ وَلَا نِسَاء مِّن نِّسَاء عَسَى أَن يَكُنَّ خَيْراً مِّنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ وَمَن لَّمْ يَتُبْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ‏(11)

«اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد! نبايد قومي‌ قوم‌ ديگري‌ را ريشخند كند» يعني: مرداني‌ از شما نبايد مردان‌ ديگري‌ را به‌ ريشخند گيرند و تحقير و عيب‌جويي ‌نمايند. پس‌ مراد از «قوم‌» در اينجا، مردان‌ هستند نه‌ زنان‌ زيرا «قوم‌» از ماده‌ «قوام‌» است‌ و بدان‌ جهت‌ فقط بر مردان‌ اطلاق‌ مي‌شود كه‌ آنان‌ كارپردازان‌، برپا دارندگان‌ و قيم‌ امور زنان‌ هستند. البته‌ تمسخر شيوه‌هاي‌ بسياري‌ دارد؛ مثلا گاهي ‌تمسخر با تمثيل‌ و شبيه‌سازي‌ سخن‌ يا فعل‌ كسي‌، يا با به‌كار گرفتن‌ اشارات‌ وحركاتي‌ است‌ كه‌ هدف‌ از آن‌، به‌ ريشخند كشيدن‌ طرف‌ باشد. «چه‌ بسا آنها از اينها بهتر باشند» يعني: چه‌ بسا كه‌ مردان‌ مورد تمسخر قرارگرفته‌، در واقع‌ امر و نزد خداوند متعال‌ بهتر از مسخره‌كنندگان‌ باشند «و نبابد زناني‌ زنان‌ ديگري‌ را به‌تمسخر گيرند» و عيب‌جويي‌ كنند «چه‌ بسا اينها» يعني: زنان‌ به‌ تمسخر كشيده‌ شده‌ «از آنها بهتر باشند» يعني: بهتر از زنان‌ تمسخركننده‌ باشند. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «رب‌ أشعث‌ أغبر ذي‌ طمرين‌ تنبو عنه‌ أعين‌ الناس‌ لو أقسم‌ علي‌ الله‌ لأبره: چه‌ بسيار انسانهاي‌ ژوليده‌، غبارآلود و داراي‌ دو جامه‌ كهنه‌ و فرسوده‌اي‌ كه‌ چشم‌هاي‌ مردم‌ از ديدن‌ آنها خود را برتر و بزرگتر احساس‌ مي‌كنند ولي‌ اگر [همين ‌انسانهاي‌ ژوليده‌] بر خداوند متعال‌ سوگند ياد كنند، او قطعا ايشان‌ را در سوگندشان‌ راستگو مي‌گرداند».

«و در ميان‌ خويش‌ عيب‌جويي‌ نكنيد» يعني: برخي‌ بر برخي‌ ديگر طعنه‌ نزنيد. تعبير (انفسكم‌) معناي‌ ظريفي‌ با خود حمل‌ مي‌كند زيرا مفيد آن‌ است‌ كه‌ خداوند متعال‌ طعنه‌ زدن‌ و عيب‌جويي‌ يك‌ مسلمان‌ نسبت‌ به‌ مسلمان‌ ديگري‌ را طعنه‌ زدن‌ به‌ خود وي‌ معرفي‌ كرده‌ است‌ چرا كه‌ مسلمانان‌ همانند يك‌ تن‌ واحده ‌هستند پس‌ هرگاه‌ مؤمني‌ برادر مؤمنش‌ را عيب‌جويي‌ كند، گويي‌ خودش‌ را عيب‌جويي‌ نموده‌ است‌. چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ نعمان‌بن‌بشير رضی الله عنه آمده ‌است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «المؤمنون‌ كرجل‌ واحد إن اشتكي‌ رأسه‌ اشتكي ‌كله‌، وإن ‌اشتكي‌ عينه‌ اشتكي‌ كله: مؤمنان‌ همه‌ مانند يك ‌تن‌ واحدند، اگر سر آن‌ بدرد آيد، كل‌ آن‌ به‌ درد مي‌آيد و اگر چشم‌ آن‌ به‌ درد آيد، كل‌ آن‌ به‌ درد مي‌آيد».

فرق‌ در ميان‌ تمسخر و عيب‌جويي‌، يعني‌ «سخريه‌» و «لمز» در اين‌ است‌ كه: تمسخر؛ حقير شمردن‌ ديگري‌ در حضور وي‌ و به‌گونه‌اي‌ است‌ كه‌ آن‌ تحقير خنده‌آور باشد. اما عيب‌جويي: اشاره‌ به‌ سوي‌ معايب‌ وي‌ است‌؛ چه‌ آن‌ اشاره‌ در امر خنده‌داري‌ باشد چه‌ در غير آن‌ و چه‌ در حضور شخص‌ باشد چه‌ در غيابش ‌بنابراين‌، عيب‌جويي‌ عام‌تر از تمسخر است‌.

«و همديگر را به‌ لقب‌هاي‌ بد نخوانيد» يعني: برخي‌ به‌ برخي‌ ديگر لقب‌هاي‌ بد ندهيد تا همديگر را با اين‌ لقب‌ دادن‌ بد به‌ خشم‌ آوريد. آري‌! خداوند متعال‌ از اين‌ كار نهي‌ نمود؛ چرا كه‌ اين‌ كار به‌ دشمني‌ مي‌انجامد و عاقبت‌ خوشي‌ ندارد، مانندي‌ كه‌ شخص‌ به‌ برادر مسلمانش‌ بگويد: اي‌ فاسق‌! اي‌ منافق‌! يا به‌ برادر مسلمانش‌ بگويد: اي‌ يهودي‌! اي‌ نصراني‌! يا اي‌ كلب‌! اي‌ الاغ‌! اي‌ خوك‌! البته ‌در موردي‌ كه‌ شخص‌ به‌ يك‌ لقب‌ مشهور است‌ و از آن‌ لقب‌ بدش‌ نمي‌آيد، اطلاق‌ آن‌ بر وي‌ جواز دارد، مانند: اعمش‌ (كور) و اعرج‌ (لنگ‌) كه‌ هر دو، لقب‌ دو تن‌ از راويان‌ مشهور حديث‌ نيز هست‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «من ‌حق‌ المؤمن‌ علي‌ المؤمن‌ أن‌ يسميه‌ بأحب‌ أسمائه‌ إليه‌ وكانت‌ التكنية‌ من‌ السنة‌ والأدب ‌الحسن‌ : از حق‌ مؤمن‌ بر مؤمن‌ اين‌ است‌ كه‌ او را به‌ نامهايي‌ كه‌ نزد وي‌ دوست‌داشته‌ترين‌ است‌ بخواند و كنيه‌ گذاشتن‌ از سنت‌ است‌ و ادبي‌ نيكوست‌».

«چه‌ ناپسنديده‌ است‌ فسوق‌ بعد از ايمان‌» يعني: بد رسمي‌ است‌ كه‌ شخص‌ بعد از اسلام‌ آوردن‌ و توبه‌، كافر يازاني‌ خوانده‌ شود «و هر كه‌ توبه‌ نكرد» از ارتكاب ‌منهيات‌ خداوند متعال‌؛ «آن‌ گروه‌، خود ستمگرند» با نهادن‌ عصيان‌ به‌ جاي‌ طاعت‌.

ضحاك‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ مي‌گويد: اين‌ آيه‌ درباره‌ هيأت‌ نمايندگي‌ قبيله‌ بني‌تميم‌ نازل‌ شد كه‌ فقراي‌ صحابه‌ ـ مانند عمار، خباب‌، ابن‌ فهيره‌، بلال‌، صهيب‌، سالم‌، سلمان‌ و غير ايشان‌ ـ را مورد تمسخر قرار دادند آن‌گاه‌ كه‌ ايشان‌ را با جامه‌هاي‌ كهنه‌ و حالتي‌ ژوليده‌ ديدند. در سبب‌ نزول‌ آن‌ روايات‌ ديگري‌ نيز آمده‌است‌ از جمله‌ اين‌كه: صفيه‌ دختر حيي‌بن‌اخطب‌ رضي‌الله عنها نزد رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: يا رسول‌الله! زنان‌ به‌ من‌ طعنه‌ مي‌زنند و مي‌گويند: اي‌ يهودي‌ دختر دو يهودي‌! رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ وي‌ فرمودند: چرا به‌ آنان‌ نگفتي‌ كه‌ پدر من‌ هارون‌ است‌، عمويم‌ موسي‌ و شوهرم‌ محمد عليهم‌الصلاة‌ والسلام‌؟ پس‌ اين‌ آيه‌ نازل ‌شد. البته‌ مانعي‌ از تعدد وقايع‌ در مورد نزول‌ يك‌ آيه‌ وجود ندارد زيرا همه‌ رواياتي‌ كه‌ در سبب‌ نزول‌ يك‌ آيه‌ آمده‌ است‌، مي‌تواند در مجموع‌ سبب‌ نزول ‌آن‌ باشد. به‌ هر حال‌، سبب‌ نزول‌ هر چه‌ باشد، حكم‌ آيه‌ را خاص‌ و موردي ‌نمي‌سازد زيرا اعتبار به‌ عام‌ بودن‌ لفظ است‌ نه‌ به‌ مخصوص‌ بودن‌ سبب‌.

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضاً أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ ‏(12)

«اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد! از بسياري‌ از گمانها بپرهيزيد» گمان: حد وسطي ‌ميان‌ علم‌ يقيني‌ و ميان‌ شك‌ يا وهم‌ است‌. مراد آيه‌ گمان‌ بدزدن‌ به‌ اهل‌ خير مي‌باشد اما در ارتباط با اهل‌ بدي‌ و فسق‌ بايد گفت‌ كه: جايز است‌ تا در مورد آنان ‌همان‌ گماني‌ را بزنيم‌ كه‌ از اعمال‌ آنان‌ بر ما نمايان‌ مي‌شود پس‌ گمان‌ بد زدن‌ در مورد كسي‌ كه‌ علايم‌ و نشانه‌هاي‌ بدي‌ در وي‌ نمايان‌ است‌، اشكالي‌ ندارد لذا بركسي‌ كه‌ در باره‌ وي‌ گمان‌ بد مي‌زند گناهي‌ نيست‌ تا آن‌گاه‌ كه‌ به‌ مصداق‌ گمان‌ خويش‌ سخن‌ نگويد ولي‌ اگر به‌ مصداق‌ آن‌ سخن‌ گفت‌ و آن‌ را برملا گردانيد، دراين‌ صورت‌ گنه‌كار است‌. اما گمان‌ بد زدن‌ در مورد كسي‌ كه‌ ظاهرش‌ آراسته‌ به‌خير و صلاح‌ است‌، جواز ندارد.

«هرآينه‌ بعضي‌ از گمانها گناه‌ است‌» و آن‌ گمان‌ بد زدن‌ به‌ اهل‌ خير مي‌باشد. خاطرنشان‌ مي‌شود كه‌ در مورد حرمت‌ سوءظن‌ به‌ انسان‌ مؤمن‌ احاديث‌ بسياري ‌آمده‌ است‌ از آن‌ جمله‌ حديث‌ شريف‌ ذيل‌ به‌ روايت‌ عبدالله بن‌عمر رضی الله عنه است‌ كه ‌فرمود: رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را ديدم‌ كه‌ در حال‌ طواف‌ به‌ كعبه‌ مي‌گفتند: «ما أطيبك ‌وأطيب‌ ريحك‌، وما أعظمك‌ وأعظم‌ حرمتك‌ والذي‌ نفس‌ محمد بيده‌، لحرمة‌ المؤمن‌ أعظم ‌عند الله‌ تعالي‌ حرمة‌ منك‌، ماله‌ ودمه‌ وإن‌ يظن‌ به‌ إلا خيرا: اي‌ كعبه‌! چه‌ قدر پاك ‌هستي‌ و چه‌ قدر بويت‌ پاكيزه‌ و معطر است‌، چه‌ قدر با عظمت‌ هستي‌ و چه ‌قدر احترامت‌ بزرگ‌ است‌ اما سوگند به‌ ذاتي‌ كه‌ جان‌ محمد در دست‌ اوست‌، همانا حرمت‌ مؤمن‌ در نزد خداوند متعال‌ از حرمت‌ و احترام‌ تو بزرگتر است‌؛ [حرمت‌] مال‌ وي‌ و [حرمت‌] خون‌ وي‌ و اين‌كه‌ در حق‌ وي‌ جز گمان خير برده‌ نشود». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «إياكم‌ والظن‌ فإن‌ الظن‌ أكذب ‌الحديث‌...: هان‌! از گمان‌ بپرهيزيد زيرا گمان‌ دروغ‌ترين‌ سخنهاست‌...».

شايان‌ ذكر است‌ كه‌ گمان‌ بر چند نوع‌ است:

1 ـ گمان‌ واجب‌ يا آنچه‌ كه‌ بدان‌ امر شده‌ است: چون‌ گمان‌ نيك ‌داشتن‌ به‌خداوند متعال‌ و به‌ مؤمنان‌. در حديث‌ شريف‌ قدسي‌ آمده‌ است: «أنا عند ظن‌ عبدي ‌بي: من‌ نزد گمان‌ بنده‌ خود در حق‌ خود هستم‌». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌است: «لا يموتن‌ أحدكم‌ إلا وهو يحسن‌ الظن‌ بالله: هرگز يكي‌ از شما نميرد، مگر اين‌كه‌ به‌ خداوند گمان‌ نيك‌ داشته‌ باشد».

2 ـ گماني‌ كه‌ ممنوع‌ يا حرام‌ است: چون‌ سوءظن‌ نسبت‌ به‌ خداوند متعال‌، نسبت ‌به‌ اهل‌ صلاح‌ و نسبت‌ به‌ مسلمين‌ پوشيده‌ حالي‌ كه‌ ظاهر حال‌ آنها بازتابگر نيكي‌ و عدالتشان‌ است‌. چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «خداوند حرام‌ كرده‌ است‌ از مسلمان‌ خون‌ وي‌ را، آبروي‌ وي‌ را و اين‌كه‌ به‌ وي‌ گمان‌ بد زده‌ شود». اما چنان‌كه‌ گفتيم‌؛ سوءظن‌ نسبت‌ به‌ كسي‌ كه‌ آشكارا مرتكب‌ اعمال‌ پليد مي‌شود، يا خود را در موضع‌ شك‌ و تهمت‌ قرار مي‌دهد، حرام‌ نيست‌.

3 ـ گماني‌ كه‌ مستحب‌ است: مانند گمان‌ نيك‌ داشتن‌ در حق‌ برادر مسلمان‌ و گمان‌ بد داشتن‌ در مورد كسي‌ كه‌ ظاهر حالش‌ نشان‌دهنده‌ فسق‌ است‌. چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «من‌ الحزم‌ سوءالظن: سوءظن‌ از دور انديشي‌ و هشياري‌ است‌». پس‌ حرام‌ بودن‌ سوءظن‌ در حق‌ مردم‌، محدود به‌ حالتي‌ است‌ كه‌ سوءظن ‌داراي‌ اثري‌ باشد كه‌ به‌ غير متعدي‌ شود.

4 ـ گمان‌ مباح: همچون‌ گمانه‌ زدن‌ در استنباط احكام‌ شرعي‌ فرعي‌ عملي‌ به‌وسيله‌ اجتهاد و عمل‌ نمودن‌ به‌ گمان‌ غالب‌ در شكيات‌ نماز ـ كه‌ مثلا سه‌ ركعت‌ خوانده‌ است‌ يا چهار ركعت‌.

«و تجسس‌ نكنيد» تجسس: كنكاش‌ و جست‌وجو در مورد عيبها و اسرار پوشيده‌ مسلمين‌ است‌. همچنين‌ «تحسس‌» نيز حرام‌ است‌؛ و آن‌ عبارت‌ از گوش‌ سپردن‌ به‌ سخن‌ مردم‌ درحالي‌ است‌ كه‌ آنها دوست‌ ندارند كسي‌ به‌ سخنشان‌ گوش ‌فرادهد. ولي‌ اين‌ كار گاهي‌ در مورد بررسي‌هاي‌ خير مباح‌ مي‌باشد چنان‌ كه ‌خداوند متعال‌ در حكايت‌ از سخن‌ يعقوب علیه السلام ‌ مي‌فرمايد: (فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ) : (برويد اي‌ پسران‌ من‌! و از يوسف‌ و برادرش‌ تحسس‌ كنيد) «يوسف‌ / 87». در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «يا معشر من‌ آمن‌ بلسانه‌ ولم‌ يدخل ‌الإيمان‌ إلي‌ قلبه‌، لاتتبعوا عورات‌ المسلمين‌، فإن‌ من‌ تتبع‌ عورات‌ المسلمين‌، فضحه‌ الله‌ في‌ قعر بيته: اي‌گروهي‌ كه‌ به‌ زبان‌ خود ايمان‌ آورده‌ ولي‌ ايمان‌ به‌ قلبش‌ وارد نشده‌ است‌، عيب‌هاي‌ مسلمين‌ را جست‌وجو نكنيد زيرا هر كس‌ جست‌وجوگر عيب‌هاي ‌مسلمين‌ باشد، خداوند متعال‌ او را در اندرون‌ خانه‌اش‌ رسوا مي‌كند». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «سه‌ چيز لازمه‌ و گريبانگير امت‌ من‌ است: فال‌ بد زدن‌، حسد ورزيدن‌ و سوءظن‌. در اين‌ اثنا مردي‌ گفت: يا رسول‌ الله! چه‌ چيز برطرف‌كننده‌ آنها از كساني‌ است‌ كه‌ در آنها درافتاده‌اند؟ فرمودند: إذا حسدت‌ فاستغفر الله وإذا ظننت‌ فلا تحقق‌ وإذا تطيرت‌ فامض: چون‌ حسد ورزيدي‌، از خداوند آمرزش‌ بخواه‌ و چون‌ گمان‌ زدي‌ پس‌ [در مورد گمان‌ خود] تحقيق‌ نكن‌ و چون‌ فال‌ بد زدي‌، آن‌ را عملي‌ كن‌ و به‌ فال‌ بد اهميت‌ نده‌». فال‌ حرام: گرفتن‌ فال‌ از روي ‌مصحف‌ و كتب‌ ديگر، ريگ‌ انداختن‌ و ديگر انواع‌ آن‌ است‌.

«و بعضي‌ از شما از بعضي‌ ديگر غيبت‌ نكند» يعني: برخي‌ از شما برخي‌ ديگر را غايبانه‌ با سخني‌ كه‌ فرد غايب‌ از آن‌ بد مي‌برد، مورد هجوم‌ و بدگويي‌ قرار ندهد. غيبت: آن‌ است‌ كه‌ در غياب‌ شخص‌ راجع‌ به‌ وي‌ سخني‌ بگوييد كه‌ ناخوشايند وي ‌باشد، هرچند آنچه‌ درباره‌ وي‌ مي‌گوييد و او را بدان‌ وصف‌ مي‌كنيد، در وي‌ موجود باشد. اما اگر شخصي‌ كه‌ در غيابش‌ به‌ او صفتي‌ را نسبت‌ مي‌دهيد، از آن ‌صفت‌ عاري‌ بود و شما در حق‌ وي‌ دروغي‌ بربسته‌ايد، اين‌ كار شما ـ چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ ـ بهتان‌ است‌ و جز آنچه‌ كه‌ مصلحت‌ اقتضا نمايد مانند تزكيه‌، جرح‌، تعديل‌ و نصيحت‌ اشخاص‌ ـ هيچ‌ چيز ديگر از اين‌ باب‌ مستثني‌ نيست‌. و از مصاديق‌ استثنا اين‌ روايت‌ است: مرد فاجر و بدكاري‌ اجازه‌ خواست ‌تا به‌ محضر رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم درآيد، ايشان‌ فرمودند: «ائذنوا له‌، بئس‌ أخو العشيرة: به‌ او اجازه‌ دهيد؛ اما چه‌ بد برادري‌ است‌ در قومش‌». شايان‌ ذكر است‌كه‌ حكمت‌ در تحريم‌ غيبت‌، پاسداري‌ از كرامت‌ و حرمت‌ انسان‌ است‌ چنان‌ كه ‌اين‌ معني‌ در احاديث‌ بسياري‌ آمده‌ است‌.

«آيا كسي‌ از شما دوست‌ دارد كه‌ گوشت‌ برادر مرده‌اش‌ را بخورد؟» اين‌ جمله ‌تمثيلي‌ است‌ براي‌ غيبت‌ كه‌ خداي‌ سبحان‌ در اين‌ تمثيل‌، آن‌ را به‌ خوردن‌ از بدن‌ مرده‌ همانند ساخته‌ است‌ زيرا مرده‌ از خوردن‌ گوشت‌ خود خبر ندارد و از آن‌ آگاه‌ نمي‌شود، همين‌گونه‌ شخص‌ زنده‌اي‌ كه‌ از وي‌ غيبت‌ مي‌شود، از غيبت‌ عليه‌ خود آگاه‌ نيست‌ يعني‌ نمي‌تواند از خود دفاع‌ كند، همان‌ طور كه‌ اگر گوشت‌ مرده ‌بريده‌ شد و خورده‌ شد، او نمي‌تواند از خودش‌ دفاع‌ كند درحالي‌كه‌ شخص‌ حاضر گاهي‌ مي‌تواند از خود سخن‌ بد را دفع‌ نمايد. پس‌ اين‌ مثل‌ براي‌ تنفير وايجاد حس‌ انزجار نسبت‌ به‌ غيبت‌ است‌ زيرا گوشت‌ انسان‌ از چيزهايي‌ است‌ كه ‌طبيعتش‌ از خوردنش‌ نفرت‌ داشته‌ و سرشت‌ بشري‌ آن‌ را ناپسند مي‌دارد، گذشته‌ از اين‌كه‌ اين‌ كار شرعا نيز حرام‌ است‌. «از آن‌ كراهت‌ داريد» يعني: چنان‌كه‌ ازخوردن‌ گوشت‌ مرده‌ تنفر داريد، از يادكردن‌ برادر مسلمان‌ خود به‌ بدي‌ نيز بپرهيزيد و نفرت‌ داشته‌ باشيد «و از خدا پروا كنيد» در اوامر و نواهي‌ وي‌ كه‌ «بي‌گمان‌ خدا توبه‌پذير مهربان‌ است‌» بر كساني‌كه‌ به‌ سويش‌ بازگردند.

غيبت‌ به‌ اجماع‌ علما از گناهان‌ كبيره‌ است‌ و جمهور علما مي‌گويند: اگر كسي‌ غيبت‌ كس‌ ديگري‌ را كرد، بايد به‌بارگاه‌ خداي‌ عزوجل‌ از آن‌ غيبت‌ توبه‌ كرده‌ وعزم‌ كند كه‌ به‌ آن‌ باز نگردد و بايد از كرده‌ خود پشيمان‌ بوده‌ و از كسي‌ كه‌ غيبتش‌ را كرده‌ است‌ حلاليت‌ بطلبد. جمعي‌ ديگر از علما مي‌گويند: حلاليت‌ طلبيدن‌ از او شرط نيست‌ زيرا اگر او را از غيبت‌ خود آگاه‌ كند، چه‌ بسا كه‌ آزار روحي‌ وارده‌ بر وي‌ از غيبتش‌ شديدتر باشد پس‌ راه‌ جبران‌ اين‌ است‌ كه‌ در مجالسي‌ كه‌ مذمتش‌ را كرده‌ است‌، از وي‌ به‌ نيكي‌ ياد كند، توصيفش‌ نمايد و در حد توان‌ غيبت‌ را از وي‌ برگرداند تا اين‌ كار نوعي‌ تعويض‌ در مقابل‌ عمل‌ سابقش‌ باشد. در حديث‌ شريف ‌آمده‌ است: «هر كس‌ مؤمني‌ را از منافقي‌ كه‌ مشغول‌ غيبت‌ وي‌ است‌ حمايت ‌كند، خداوند متعال‌ به‌ سوي‌ وي‌ فرشته‌اي‌ را مي‌فرستد تا از گوشت‌ بدنش‌ در برابر آتش‌ جهنم‌ حمايت‌ كند و هر كس‌ مؤمني‌ را به‌ قصد دشنام‌ دادنش‌ به‌ چيزي‌ متهم ‌كند، خداوند متعال‌ او را بر سر پل‌ جهنم‌ (صراط) متوقف‌ مي‌كند تا از آنچه‌ كه ‌گفته‌ است‌، بيرون‌ آيد».

علما در فرق‌ ميان‌ «غيبت‌»، «افك‌» و «بهتان‌» گفته‌اند: غيبت‌ آن‌ است‌ كه‌ درباره‌ برادر مسلمانت‌ چيزي‌ بگويي‌ كه‌ در وي‌ هست‌. افك: آن‌ است‌ كه‌ در حق ‌وي‌ چيزي‌ بگويي‌ كه‌ از ديگري‌ آن‌ را شنيده‌اي‌ و دريافت‌ كرده‌اي‌. بهتان: آن ‌است‌ كه‌ در حق‌ وي‌ چيزي‌ بگويي‌ كه‌ در وي‌ نيست‌. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ علما به‌بيان‌ مواردي‌ كه‌ حكم‌ غيبت‌ را ندارند، پرداخته‌اند زيرا اگر غيبت‌ به‌ منظور برآوردن‌ هدف‌ صحيح‌ شرعي‌اي‌ باشد كه‌ رسيدن‌ به‌ آن‌ هدف‌ جز با غيبت‌ ميسر نباشد، در آن‌ صورت‌ غيبت‌ حرام‌ نيست‌؛ اين‌ امور عبارت‌ اند از:

1 ـ تظلم‌ و دادخواهي: كسي‌ كه‌ مورد ظلم‌ و ستم‌ كسي‌ قرار مي‌گيرد، مي‌تواند براي‌ از بين‌ بردن‌ ظلم‌ ظالم‌، از وي‌ به‌ مراجع‌ مسؤول‌ (حاكم‌) شكايت‌ كند زيرا در حديث‌ شريف‌ راجع‌ به‌ سخن ‌گفتن‌ يكي‌ از مظلومان‌ آمده‌ است: «به‌ او اجازه‌ دهيدكه‌ سخن‌ بگويد زيرا صاحب‌ حق‌ را سخني‌ است‌». يعني‌ صاحب‌ حق‌ مي‌تواند از خود دفاع‌ كند.

2 ـ ياري ‌جستن‌ از كسي‌ به‌ منظور تغيير منكر: اگر كسي‌ عيب‌ كس‌ ديگري‌ را به‌شخصي‌ بازگو مي‌كند كه‌ فكر مي‌كند او به‌ تغيير دادن‌ آن‌ منكر از وي‌ قادر است‌، اين‌ كارش‌ درست‌ است‌. به‌ دليل‌ اين‌ فرموده‌ حق‌ تعالي: (لاَّ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ ) : (خداوند بانگ‌ برداشتن‌ به‌ بدزباني‌ را دوست‌ ندارد مگر ازكسي‌ كه‌ بر او ستم‌ رفته‌ باشد) «نساء / 148» كه‌ تفسير آن‌ گذشت‌.

3 ـ استفتاء: اگر كسي‌ به‌ مفتي‌اي‌ بگويد: فلان‌ كس‌ به‌ من‌ چنين‌ ظلمي‌ كرده‌ است ‌پس‌ راه‌ رسيدنم‌ به‌ حقم‌ چيست‌؟ با آن‌ كه‌ اين‌ سخنش‌ متضمن‌ غيبت‌ است‌ ولي‌ سخني‌ درست‌ است‌ به‌ دليل‌ اين‌كه‌ هند زن‌ ابوسفيان‌ از وي‌ نزد رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم چنين‌ شكايت‌ كرد: «ابوسفيان‌ مردي‌ است‌ حريص‌ كه‌ آنچه‌ تكافوي‌ خرج‌ من‌ و فرزندم‌ را بنمايد به‌ من‌ نمي‌دهد پس‌ آيا مي‌توانم‌ بدون‌ آگاهي‌ وي‌ از مالش ‌برگيرم‌؟ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: آري‌! برگير».

4 ـ هشدار دادن‌ از آفت‌ فساق‌ و فجار: بدگويي‌ از فاسق‌ غيبت‌ نيست‌، مانند بدگويي‌ از شخص‌ دائم‌الخمر و كسي‌ كه‌ پيوسته‌ به‌ محلات‌ بدكاري‌ و فحشا سرمي‌كشد. به‌ دليل‌ اين‌ حديث‌ شريف: «اذكرو الفاسق‌ بما فيه‌ كي‌ يحذره‌ الناس: فاسق‌ رابه‌ آنچه‌ كه‌ در وي‌ است‌، معرفي‌ كنيد تا مردم‌ از او حذر كنند».

5 ـ اعلام‌ و هشداردهي‌ درباره‌ رازي‌ كه‌ مربوط به‌ امور عامه‌ است: چون‌ بيان ‌نقاط ضعف‌ گواهان‌، راويان‌، مصنفان‌ و مفتياني‌ كه‌ اهليت‌ ندارند و نصيحت ‌كردن ‌خواستگار، شريك‌ و مانند آنها.

6 ـ معرفي‌كردن‌ شخص‌ به‌ لقبي‌ كه‌ به‌ آن‌ مشهور است‌، درصورتي‌كه‌ شناخت ‌وي‌ با غير آن‌ لقب‌ ممكن‌ نباشد، مانند القاب‌ لنگ‌، كور، ديوانه‌، لال‌ و امثال ‌اين‌ها.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ روايت‌ شده‌ است: اين‌ آيه‌ درباره‌ سلمان‌ فارسي‌ رضی الله عنه نازل‌ شد كه‌ غذا خورد و به‌دنبال‌ آن‌ بي‌درنگ‌ خوابيد پس‌ شخصي‌ از اين‌ گونه‌ خوردن‌ وخوابيدنش‌ به‌ بدي‌ ياد كرد. آن‌گاه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد.

 

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ ‏(13)

«اي‌ مردم‌! همانا ما شما را از يك‌ مرد و يك‌ زن‌ آفريده‌ايم‌» كه‌ آن‌ دو، آدم‌ وحواء علیهماالسلام اند. مراد اين‌ است‌ كه‌ انسانها همه‌ با هم‌ در اصل‌ انسانيت‌ برابرند، از آن‌رو كه‌ به‌ يك‌ نسب‌ واحد پيوند دارند و همه‌ آنان‌ را يك‌ پدر و يك‌ مادر با هم‌ جمع‌ مي‌كند بنابراين‌، فخر نمودن‌ بعضي‌ از آنها به‌ نسب‌ بر بعضي‌ ديگر، هيچ ‌توجيهي‌ ندارد زيرا همه‌ آنها در اصل‌ انسانيت‌، با هم‌ برابرند «و شما را شعب‌ها و قبيله‌ها گردانيديم‌» شعب: امتي‌ است‌ بزرگ‌ كه‌ چندين‌ قبيله‌ را با هم‌ جمع‌ مي‌كند ودر فارسي‌ به‌ آن‌ «ملت‌» مي‌گويند، مانند «شعب‌ مضر» و «شعب‌ ربيعه‌» كه‌ هريك‌ چندين‌ قبيله‌ را در خود گنجانيده‌اند و «قبيله‌» از حيث‌ كثرت‌ كمتر از«شعب‌» و زير مجموعه‌ آن‌ مي‌باشد، مانند قبيله‌ «بني‌بكر» از شعب‌ «ربيعه‌» وقبيله‌ «بني‌تميم‌» از شعب‌ «مضر». به‌قولي‌ ديگر: «شعوب‌» شاخه‌هاي‌ عجم‌اند و«قبايل‌» شاخه‌هاي‌ عرب‌. شايان‌ ذكر است‌ كه: طبقات‌ نسل‌ بشر در نزد اعراب‌ هفت‌ طبقه‌ است: اول‌ شعب‌، سپس‌ قبيله‌، بعدا عماره‌، سپس‌ بطن‌، بعدا فخذ، سپس‌ فصيله‌ و بعد از آن‌ عشيره‌. مثالهاي‌ آن: «خزيمه‌» شعب‌، «كنانه‌» قبيله‌، «قريش‌» عماره‌، «قصي‌» بطن‌، «عبدمناف‌» فخذ، «هاشم‌» فصيله‌ و «عباس‌» عشيره‌ است‌.

آري‌! شما را ملت‌ها و قبيله‌ها گردانيديم‌ «تا با يك‌ديگر شناسايي‌ متقابل‌ حاصل‌ كنيد» يعني: خداي‌ سبحان‌ شما را شعب‌ها و قبيله‌هايي‌ مختلف‌ آفريد تا همديگررا بشناسيد، نه‌ براي‌ آن‌ كه‌ به‌ نسب‌ فخر ورزيد چرا كه‌ «در حقيقت‌ ارجمندترين‌ شما نزد خداوند پرهيزگارترين‌ شماست‌» يعني: برتري‌ ميان‌ شما در نزد حق‌ تعالي‌، فقط با تقوي‌ است‌ پس‌ هر كس‌ از تقوي‌ برخوردار باشد، همو سزاوار آن‌ است‌ كه گرامي‌تر، بهتر و برتر باشد بنابراين‌، تفاخر به‌ نسب‌ را فروگذاريد «بي‌ترديد خدا داناي‌ آگاه‌ است‌» و طرز ديد و نحوه‌ عمل‌ شما از او پنهان‌ نيست‌ پس‌ به‌ پندارهاي‌ جاهليت‌ پشت‌ پا زنيد. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ بخاري‌ و غير وي‌ از ابوهريره‌‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ فرمود: «از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم سؤال‌ شد كه‌ گرامي‌ترين‌ مردم‌ كيست‌؟ فرمودند: گرامي‌ترين‌ آنان‌ نزد جلّ‌ جلاله  پرهيزگارترين‌ آنهاست‌. اصحاب‌ گفتند: سؤال‌ ما از شما در اين‌ مورد نبود. فرمودند: پس‌ گرامي‌ترين‌ مردم‌، يوسف‌ نبي‌خدا فرزند نبي‌خدا فرزند نبي‌خدا فرزند خليل‌ خدا جلّ‌ جلاله است‌. اصحاب‌ گفتند: سؤال‌ ما از شما در اين‌ مورد نيز نيست‌. فرمودند: پس‌ سؤال‌ شما از من‌ درباره‌ معادن ‌عرب‌ است‌؟ اصحاب‌ گفتند: آري‌! فرمودند: بهترين‌ آنها در جاهليت‌، بهترين ‌آنها در اسلام‌اند به‌ شرط آن‌كه‌ اهل‌ فهم‌ و دانش‌ باشند». در حديث‌ شريف‌ ديگري‌ آمده‌ است: «الحسب‌ المال‌، والكرم‌ التقوي: حسب‌ به‌ مال‌ است‌ و كرامت‌ به‌تقوي‌». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «كلكم‌ بنو آدم‌ وآدم‌ خلق‌ من‌ تراب‌، ولينتهين‌ قوم‌ يفخرون‌ بآبائهم‌ أو ليكونن‌ أهوي‌ علي‌ الله‌ تعالي‌ من‌ الجعلان: همه‌ شما فرزندان‌ آدم‌ هستيد و آدم‌ از خاك‌ آفريده‌ شد لذا مردمي‌ كه‌ به‌ پدرانشان‌ فخر مي‌كنند، بايد از اين‌ كار خويش‌ دست‌ بردارند يا اين‌كه‌ قطعا نزد خدواند جلّ‌ جلاله  بي‌ارزش‌تر از حشره‌ گوگال‌ (كنغز) خواهند بود». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌است: رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم سوار بر شتر در مني‌ خطابه‌اي‌ ايراد كرده‌ و چنين‌ فرمودند:«يا أيها الناس‌ ألا إن‌ ربكم‌ واحد وإن‌ أباكم‌ واحد، ألا لا فضل‌ لعربي‌ علي‌ عجمي‌ ولا لعجمي‌ علي‌ عربي‌ ولا لأسود علي‌ أحمر ولا لأحمر علي‌ أسود إلا بالتقوي‌، ألا هل‌ بلغت‌؟ قالوا: نعم‌، قال: فليبلغ‌ الشاهد الغائب: هان‌ اي‌ مردم‌! آگاه‌ باشيد كه‌ پروردگار شما يكي‌ است‌ و پدر شما يكي‌ است‌، آگاه‌ باشيد كه‌ عربي‌اي‌ را بر عجمي‌اي‌ و عجمي‌اي‌ را بر عربي‌اي‌ و سياه‌ را بر سرخ‌ و سرخ‌ را بر سياه‌ هيچ‌ فضل‌ و برتري‌اي ‌نيست‌ جز به‌ تقوي‌، هان‌! آيا ابلاغ‌ كردم‌؟ مردم‌ گفتند: آري‌! ابلاغ‌ كرديد. فرمودند: پس‌ بايد كسي‌ كه‌ حاضر است‌، به‌ كسي‌ كه‌ غايب‌ است‌ برساند».

ابن‌ابي‌حاتم‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ روايت‌ كرده‌ است: در روز فتح‌ مكه‌ بلال ‌بر پشت‌بام‌ كعبه‌ برآمد و اذان‌ گفت: در اين‌ اثنا برخي‌ از مردم‌ گفتند: آيا همين ‌برده‌ سياه‌ بر پشت‌ كعبه‌ اذان‌ مي‌گويد؟! ديگراني‌ در پاسخشان‌ گفتند: اگر اين‌ كار خدا را به‌ خشم‌ آورده‌ باشد او آن‌ را تغيير مي‌دهد. همان‌ بود كه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد. آن‌گاه‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آنها را فراخوانده‌ و از تفاخر به‌ نسب‌، برتري‌ جويي‌ به ‌اموال‌ و تحقير فقرا، نهي‌ و سرزنش‌ نمودند.

 

قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏(14)

«اعرابيان‌» يعني: باديه‌نشينان‌ «گفتند: ايمان‌ آورده‌ايم‌» يعني: اي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ! شرايعي‌ را كه‌ آورده‌اي‌، تصديق‌ كرده‌ايم‌ و در پاي‌ اوامر تو سر اطاعت‌ نهاده‌ايم‌؛ «بگو: ايمان‌ نياورده‌ايد» يعني: تصديق‌ نكرده‌ايد به‌ تصديق‌ راستيني‌ كه‌ از اعتقاد، خلوص‌ نيت‌، اطمينان‌ كامل‌ و يقين‌ راسخ‌ برخاسته‌ باشد «ليكن‌ بگوييد: اسلام‌ آورده‌ايم‌» يعني: از ترس‌ كشته ‌شدن‌ و اسارت‌، يا به‌ انگيزه‌ طمع‌ در زكات‌ و صدقات‌، تسليم‌ شده‌ايم‌ و گردن‌ نهاده‌ايم‌. «و هنوز در دلهاي‌ شما ايمان‌ داخل‌ نشده‌است‌» بلكه‌ آنچه‌ كه‌ به‌ پندار خود ايمان‌ مي‌ناميد، سخني‌ ميان‌ خالي‌ به‌ زبان‌ بيش ‌نيست‌، بي‌آن‌كه‌ اعتقاد راستين‌، نيت‌ خالص‌ و بي‌شائبه‌اي‌ همراه‌ آن‌ باشد «و اگر از خدا و پيامبرش‌ فرمان‌ بريد، از كرده‌هايتان‌ چيزي‌ كم‌ نمي‌كند» يعني: چيزي‌ از پاداش ‌اعمالتان‌ را كم‌ نمي‌دهد و نمي‌كاهد «بي‌گمان‌ خدا آمرزنده‌ مهربان‌ است‌» پس‌ به ‌مهر و مغفرت‌ وي‌ تكيه‌ كنيد.

آيه‌ كريمه‌ بر اين‌ عقيده‌ اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ دلالت‌ دارد كه: ايمان‌ از اسلام‌ خاص‌تر است‌ و حديث‌ شريف‌ معروف‌ به‌ حديث‌ جبرئيل‌ علیه السلام نيز بر اين‌ معني‌ دلالت‌مي‌كند آن‌گاه‌ كه‌ جبرئيل‌ علیه السلام از رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در باره‌ اسلام‌، سپس‌ در باره‌ ايمان‌ و آن‌گاه‌ در باره‌ احسان‌ سؤال‌ كرد و پله‌ به‌ پله‌ از عام‌ به‌ سوي‌ خاص‌ و از خاص‌ به‌سوي‌ اخص‌ بالا رفت‌.

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ گفته‌اند: آيه‌ كريمه‌ درباره‌ تعدادي‌ از افراد قبيله‌ بني‌اسدبن‌خزيمه‌ نازل‌ شد كه‌ در قحط سالي‌ به‌ مدينه‌ آمدند و در حالي‌ كه‌ در حقيقت‌ و نهان‌ امر مؤمن‌ نبودند، شهادتين‌ را اعلام‌ كردند. به‌ علاوه‌ آنها به ‌رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مي‌گفتند: ما با سنگين‌ باريها و اهل‌ و عيال‌ و داروندار خود گوش ‌به‌ فرمان‌ نزد تو آمده‌ايم‌ و چنان‌كه‌ بني‌فلان‌ با تو جنگيدند، نجنگيديم‌ پس‌ به‌ ما از اموال‌ زكات‌ بده‌...  و پيوسته‌ بر پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  منت‌ مي‌گذاشتند تا بدانجا كه‌رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «در حقيقت‌ فهمشان‌ بسي‌ اندك‌ است‌ و همانا شيطان‌ به‌زبانهايشان‌ سخن‌ مي‌گويد».

 

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ ‏(15)

سپس‌ حق‌ تعالي‌ اوصاف‌ مؤمنان‌ راستين‌ را بيان‌ نموده‌ و مي‌فرمايد: «در حقيقت‌، مؤمنان‌ كساني‌ اند كه‌ به‌ خدا و پيامبرش‌ گرويده‌اند» يعني: به‌ او از روي ‌هماهنگي‌ و توافق‌ كامل‌ در ميان‌ قلب‌ و زبان‌ خود؛ ايمان‌ صحيح‌، بي‌شائبه‌ وخالصانه‌اي‌ آورده‌اند «سپس‌ شك‌ و شبهه‌ نياورده‌اند» يعني: بعد از آن‌ ايمان ‌راستين‌، هيچ‌ شك‌ و شبهه‌اي‌ به‌ دلهايشان‌ وارد نشده‌ و با باورهايشان‌ درنياميخته ‌است‌ «و با مالها و جانهايشان‌ در راه‌ خدا» يعني: در طاعت‌ و طلب‌ رضاي‌ وي ‌«جهاد كرده‌اند، اينان‌» كه‌ امور ياد شده‌ را با هم‌ جمع‌ و يكجا كرده‌اند؛ «راست‌كردارند» در ادعاي‌ موصوف‌بودن‌ به‌ وصف‌ ايمان‌ و داخل‌ بودن‌ در شمار اهل‌ آن‌، نه‌ غير آنان‌ از كساني‌ كه‌ در ظاهر امر اسلام‌ آورده‌اند ولي‌ در واقع‌ قلبشان ‌به‌ ايمان‌ مطمئن‌ نگرديده‌ است‌.

 

قُلْ أَتُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ‏(16)

«بگو» اي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  به‌ اين‌ مدعيان‌ بي‌باور: «آيا خدا را از دين‌ خود خبر مي‌دهيد؟» يعني: آيا به‌ حق‌ تعالي‌ از ايمان‌ خود خبر مي‌دهيد تا او از آن‌ آگاهي ‌حاصل‌ كند، آنجا كه‌ گفتيد: ايمان‌ آورده‌ايم‌؟ «و حال‌ آن‌كه‌ خدا آنچه‌ را كه‌ در آسمانها و آنچه‌ را كه‌ در زمين‌ است‌، مي‌داند» پس‌ او چگونه‌ از حقيقت‌ ادعاي‌ شما در مورد ايمان‌ بي‌خبر است‌؟ «و خدا به‌ همه‌ چيز داناست‌» و هيچ‌ چيز بر او پنهان ‌نمي‌ماند از آن‌ جمله‌ علم‌ وي‌ به‌ ايمان‌ و اخلاص‌ و غير اينهاست‌.

 

يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ‏(17)

«از اين‌ كه‌ اسلام‌ آورده‌اند، بر تو منت‌ مي‌گذارند» يعني: آن‌ مدعيان‌ دروغين‌، اسلام‌آوردن‌ خويش‌ را منتي‌ بر تو مي‌شمارند، آنجا كه‌ گفتند: «ما با همه ‌سنگين‌باريها و اهل‌ و عيال‌ خود نزد تو آمده‌ايم‌ و مانند بني‌فلان‌ و بني‌فلان‌ با تو نجنگيده‌ايم‌...». كه‌ اين‌ منت ‌نهادن‌، خود نشانه‌ عدم‌ تمكن‌ ايمان‌ در دلهايشان ‌است‌ «بگو: بر من‌ از اسلام‌ آوردنتان‌ منت‌ نگذاريد» يعني: آن‌ را منتي‌ بر من ‌نشماريد زيرا منت‌ از آن‌ خداي‌ تبارك‌ و تعالي‌ است‌ كه‌ به‌ انساني‌ ايمان‌ مي‌بخشد چرا كه‌ نفع‌ ايمان‌ به‌ خود آن‌ انسان‌ بر مي‌گردد: «بلكه‌ خداست‌ كه‌ با هدايت‌ كردن ‌شما به‌ ايمان‌ بر شما منت‌ مي‌گذارد اگر راستگو باشيد» در آنچه‌ كه‌ ادعا مي‌كنيد از ايمان‌. يعني: منت‌ خداي‌ را است‌ تبارك‌ و تعالي‌ كه‌ شما را به‌ سوي‌ ايمان‌ راه‌نمود، به‌ قبول‌ دين‌ توفيق‌ داد و سينه‌هايتان‌ را براي‌ آن‌ گشود لذا جلّ‌ جلاله  است ‌كه‌ شما منت‌دار اوييد نه‌ اين‌كه‌ او منت‌دار شما باشد چنان‌ كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده ‌است: رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز جنگ‌ حنين‌ خطاب‌ به‌ انصار مدينه‌ فرمودند: «اي ‌گروه‌ انصار! آيا شما را گمراه‌ نيافتم‌ و اين‌ جلّ‌ جلاله  بود كه‌ شما را با هم‌ انس‌ والفت‌ داد؟ و آيا فقير نبوديد پس‌ جلّ‌ جلاله  شما را به‌ وسيله‌ من‌ توانگر گردانيد؟ گفتند: آري‌! چنين‌ است‌، جلّ‌ جلاله  و رسول‌ وي‌ [منت‌گذارتر و برترند].

 

إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ‏(18)

«بي‌گمان‌ خداست‌ كه‌ نهفته‌ آسمانها و زمين‌ را» يعني: آنچه‌ را كه‌ در آسمانها و زمين‌ پنهان‌ است‌ و از جمله‌ آنچه‌ را كه‌ هر انسان‌ در اندرون‌ خود نهان‌ مي‌دارد؛ «مي‌داند و خدا به‌ آنچه‌ مي‌كنيد، بيناست‌» و چيزي‌ از اين‌ امور بر او مخفي‌ نيست ‌پس‌ او جزا دهنده‌ شماست‌؛ در برابر خير با خير و در برابر شر؛ با شر.

 

 

بازگشت به لیست سوره ها                وب سایت تفسیر انوار القرآن                    جستجو                دانلود                نظرات شما                درباره