تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
﴿ سوره فتح ﴾
مدنی است و داراي 29 آيه است.
وجه تسميه: اين سوره به سبب افتتاح آن با مژده فتح مبين براي پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ، «فتح» ناميده شد. در حديث شريف به روايت عبدالله بنمغفل رضی الله عنه آمده است كه فرمود: «در سال فتح ـ يعني فتح مكه ـ رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در مسير راه سوار بر مركب خويش سوره فتح را خواندند و در آن ترجيع كردند (يعني صداي خود رادر گلو گردانيدند)». همچنين در حديث شريف به روايت عمربنخطاب رضی الله عنه راجع به فضيلت اين سوره آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «در شبي كه گذشت، بر من سورهاي نازل شد كه نزد من از دنيا و آنچه كه در آن است، دوستداشتنيتر است: (إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُّبِيناً)...». آري! اين سوره بزرگ، به دنبال بازگشت رسولاكرم صلّی الله علیه و سلّم از صلح حديبيه به مدينه منوره، بر ايشان نازل شد.
خاطرنشان ميشود كه واقعه صلح حديبيه در سال ششم هجري روي داد زيرا رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در ذيالقعده آن سال به قصد انجام عمره به سوي مكه حركت كردند اما قريش ايشان را از ورود به مكه باز داشتند، در عين حال اين خبر منتشرشد كه آنها عثمانبنعفان رضی الله عنه را ـ كه فرستاده رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به منظور ابلاغ اين قصد ايشان به قريش بود ـ به قتل رسانيدهاند. آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم به دنبال شيوع اين خبر، مسلمانان را به بيعت فراخواندند و ايشان با پيامبر گرامي خود در زير درختيكه بهنام «شجرةالرضوان» معروف شد، گرد هم آمدند و با ايشان بر جنگ بادشمن و اينكه هرگز از ميدان فرار نكنند، بيعت نمودند كه اين بيعت، «بيعهالرضوان» و «بيعه الشجره» نيز ناميده ميشود. در واقع همين بيعت بود كه مشركانرا سخت مرعوب كرد به طوري كه آنها به دنبال آن به منظور عقد صلح و متاركه با مسلمانان، نمايندهاي را نزد رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرستادند و از سوي ديگر، شايعه قتل حضرت عثمان رضی الله عنه نيز تكذيب شد. پس اين صلح، خود همان «فتح مبين» بود. چنان كه زهري ميگويد: «فتحي بزرگتر از صلح حديبيه نبود، از آن رو كه مشركان بر اثر اين صلح با مسلمانان معاشرت و همنشيني كرده و پيام حق آنان راشنيدند پس اسلام در دلهايشان نفوذ كرد و در عرض مدت سه سال خلقي بسيار به اسلام مشرف شدند و با مسلمان شدن ايشان، سواد اهل اسلام بسيار شد». البته بعد از بازگشت رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به مدينه، خداوند متعال خيبر را نيز برايشان گشود و ايشان غنايم خيبر را ميان شركتكنندگان در حديبيه كه تعدادشان هزار و پانصد تن بود، تقسيم كردند و جز آنان كسي ديگر را در آن غنايم مشاركت ندادند.
معاهده صلح حديبيه بر اين مبني امضا شد كه طرفين به مدت ده سال از جنگ دست بردارند و مردم در آن مدت، از خونريزي و جنگ و تجاوز ايمن باشند، بر اين شرط كه:
اگر كسي از قريش بدون اجازه سرپرست خود نزد رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد، ايشان او را به قريش برگردانند و اگر كسي از اصحاب ايشان به قريش پيوست، قريش او را به مدينه برنگردانند.
بقيه قبايل آزادند و هر كس دوست دارد ميتواند به عهد و پيمان يكي از طرفين درآيد. پس بر اثر آن، قبيله خزاعه شتابان به عهد و پيمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درآمدند و قبيله بنوبكر به عهد و پيمان قريش.
شرط ديگر اين بود كه مسلمانان در آن سال از مكه برگردند و قريش در سال بعد به مدت سه روز از مكه بيرون روند و مسلمانان با شمشيرهاي در غلاف كرده خود بهآن وارد شده و مراسم عمره را انجام دهند.
آري! چنانكه زهري گفته است، اين صلح در حقيقت براي اسلام و مسلمين يك پيروزي بزرگ بود زيرا قريش در آن به جايگاه مسلمين و نقش مهم و موقعيت ممتازشان اعتراف كردند و از سوي ديگر، متاركه با قريش زمينه را براي گسترش دعوت اسلامي در سايه امنيت و صلح فراهم كرد پس در واقع، اين فتحي مبين يا مقدمه وتمهيدي براي فتح مكه بود. بهترين گواه اين حقيقت اين است كه شمار مسلمين در هنگام صلح، هزار و پانصد يا هزار و چهارصد تن بود اما دو سال بعد از آن در فتح مكه، شمار مسلمين به ده هزار تن بالغ شد كه خالدبنوليد و عمروبنعاص از آن جمله بودند. ابنمسعود، جابر و براء رضيالله عنهم گفتهاند: «شما فتح مكه را فتح ميشماريد ولي ما صلح حديبيه را فتح ميدانيم».
نقل است كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در راه بازگشت از سفر حديبيه بودند كه اين سوره بر ايشان نازل شد. از عبدالله بنمسعود رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: «چون ازحديبيه بازگشتيم، آخر شب براي خواب و استراحت فرود آمديم و چون بهخواب رفتيم بيدار نشديم مگر آنگاه كه خورشيد طلوع كرده بود و رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم هنوز در خواب بودند. در اين اثنا با خود گفتيم: بايد ايشان را بيدار كنيم. آنگاه ايشان بيدار شدند و فرمودند: آنچه را كه انجام ميداديد، انجام دهيد و كسي كه در خواب مانده است، يا فراموش كرده است، چنين ميكند. يعني نماز بامداد خود را قضا آوريد. ابنمسعود رضی الله عنه ميگويد: در اين اثنا شتر رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را گم كرديم و به جستوجوي آن پرداختيم پس آن را در حالي يافتيم كه مهارش بر درختي آويخته بود. من آن را آوردم و حضرت صلّی الله علیه و سلّم بر آن سوار شدند و به راه افتاديم و در ميان راه بوديم كه بر ايشان صلّی الله علیه و آله و سلّم وحي فرودآمد... و چون وحي از ايشان برداشته شد، به ما خبر دادند كه سوره: (إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُّبِيناً) بر ايشان نازل شده است».
إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُّبِيناً (1)
«همانا ما به تو حكم كرديم به فتحي آشكار» فتح: در لغت، اصلا به معني گشودن قفل است و فتح در باب جهاد عبارت است از: غلبه و ظفر بر يك سرزمين به زور يا به صلح، به جنگ يا به غير آن. مراد اين است كه: اي پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ! ما برايت به فتحي روشن و آشكار در آينده حكم كرديم ـ فتح مكه و غير آن ـ كه به زور و غلبه جهادت ميسر ميشود.
از نظر جمهور مفسران، مراد از «فتح مبين» در اين آيه صلح حديبيه است و خداوند متعال از آن رو آن را فتح ناميد كه صلح حديبيه سبب فتح مكه و فتوحات بعدي گرديد و اين از باب اطلاق سبب بر مسبب ميباشد كه از انواع «مجاز مرسل» است. ولي گروهي برآنند كه مراد از فتح در اين آيه، فتح مكه است كه خداوند متعال آن را قبل از فرارسيدن موعدش به طريق بشارت به پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم و مؤمنان وعده داد و تعبير از آن به زمان گذشته، براي دلالت معني بر تحقق حتمي آن در آينده ميباشد، گويي اين فتح چنان مسلم است كه در حكم يك امر بهواقعيت پيوسته ميباشد.
لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطاً مُّسْتَقِيماً (2)
«تا خدا بر تو بيامرزد» يعني: اي پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ! اين فتح را از آن رو برايت ميسر گردانيديم تا همراه به اتمام رساندن نعمت فتح و هدايتت به سوي راه راست و پيروزي و غلبهاي كه در آن عزت و شوكتت نهفته ميباشد، آمرزش نيز برايت جمع گردد. گويي فرمود: صلح حديبيه، يا فتح مكه را برتو آسان و هموار كرديم و تو را بر دشمنت پيروز گردانيديم تا هدفمنديهاي عاجل و بلندمدت، يعني عزت دارين را همه با هم براي تو جمع گردانيده و بر تو بيامرزيم؛ «آنچه را كه گذشته ازگناه تو» قبل از فتح «و آنچه كه مانده است» بعد از آن. بهقولي ديگر معني اين است: اين فتح را از آن رو برايت ميسر گردانيديم تا آن كارهاي مستوجب سرزنشي را كه از تو قبل از رسالتت سرزده و آنچه را كه بعد از آن واقع شده، بر تو بيامرزيم. و از آنجا كه انبيا علیهم السلام از گناهان كبيره و صغيره معصوماند پس مراد از«گناه» در اينجا، انجام دادن عملي است كه نسبت به مقام انبيا علیهم السلام خلاف اوليميباشد لذا اين تعبير از باب اين قاعده است: «حسنات الأبرار سيئات المقربين: حسنات نيكان، گناهان مقربان است».
«و تا نعمت خود را برتو تمام گرداند» يعني: اين فتح را از آن رو برايت ميسر كرديم تا نعمت خود را با پيروز ساختن دينت بر تمام اديان بر تو تمام گردانيم. يامعني اين است: تا نعمت خود را برتو تمام گردانيم با فتح مكه و پيوست نمودن فتح طايف به آن زيرا فتح حديبيه زمينهساز فتوحات بعدي گرديد و با فتح مكه نعمت به اتمام رسيد «و تا تو را هدايت كند» يعني: تا با اين فتح، تو را ثابتقدم واستوار گردانيم «به راهي راست» كه همانا راه اسلام و تبليغ، تبيين و اقامه شعاير آن ميباشد.
انس رضی الله عنه در بيان سبب نزول ميگويد: چون اين آيه نازل شد، رسولاكرم صلّی الله علیه و سلّم فرمودند: «همانا بر من آيهاي نازل شده است كه نزد من از همه آنچه كه بر روي زمين است، دوستداشتنيتر ميباشد». سپس آن را بر اصحاب رضی الله عنهم قرائت نمودند. اصحاب رضی الله عنهم گفتند: مبارك و گوارا باد بر شما اي رسول خدا! اينك خداوند متعال روشن ساخت كه با شما چگونه معامله ميكند اما ما نميدانيم كه باما چگونه معامله خواهد كرد؟ همان بود كه آيه: (لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ) تا (فَوْزاً عَظِيماً ) «آيه/ 5» نازل شد.
در حديث شريف به روايت مغيرهبنشعبه رضی الله عنه آمده است كه فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بسيار نماز ميگزاردند تا بدانجا كه پاهايشان متورم ميشد پس به ايشان گفته شد: آيا جز اين است كه خداي عزوجل گناهان نخستين و واپسين را بر شما آمرزيدهاست؟ يعني چرا اين قدر بر خود فشار ميآوريد؟ فرمودند: «أفلا أكون عبدا شكورا : آيا بنده شكرگزاري نباشم؟».
وَيَنصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً (3)
«و تا خدا تو را به نصرتي قوي» يعني: به پيروزياي برتر كه هيچ ذلتي در پي نداشته باشد «نصرت دهد» و به راستي كه چنين شد زيرا با صلح حديبيه مفهوم سيادت و حاكميت داخلي و خارجي دولت اسلامي و استقلال آن ـ به تعابير جديد ـ محقق شد، رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در جنب نبوت به صفت يك حاكم و پيشواي سياسي نيز در صحنه ظاهر شدند، مدينه به عنوان پايتخت امت و دولت اسلامي تثبيت شد و مشركان دولت اسلامي در مدينه منوره را به رسميت شناخته و به حاكميت و استقلال آن اعتراف نمودند.
هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَّعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (4)
«او» تعالي «است آن كس كه آرامش را در دلهاي مؤمنان فرود آورد» در نتيجه، آنان به حكم خدا جلّ جلاله و رسولش صلّی الله علیه و آله و سلّم در تن دادن به صلح حديبيه گردن نهادند وقلبهايشان بر آن آرامش يافت «تا ايماني برايمانشان بيفزايند» يعني: تا مؤمنان بهسبب اين طمأنينه و آرامش، يقيني را بر يقيني كه از قبل داشتهاند، بيفزايند. كه امروزه از اين معني بهنام «بالا بردن روحيه معنوي لشكر» تعبير ميشود. همچنين، اين تأويل نيز صحيح است كه حق تعالي به وسيله عمل به احكام و فرايض، بر ايمان مؤمنان ميافزايد چنانكه ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «اولين چيزي كهرسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به مؤمنان آوردند، عقيده توحيد بود و چون ايشان به يگانگي خداوند جلّ جلاله ايمان آوردند آنگاه به ترتيب؛ نماز، زكات، جهاد و حج بر ايشان مشروع شد». «و لشكرهاي آسمان و زمين از آن خداوند است» يعني: لشكرهاي حسي، لشكرهاي معنوي و لشكرهاي غيبي ـ اعم از فرشتگان، انسيان، جنيان، شياطين و فرود آوردن آرامش روحي بر مؤمنان ـ همه از آن خداوند است پس حق تعالي كار آنان را هرگونه كه بخواهد، ميپردازد و سامان ميدهد «و خدا همواره داناي حكيم است» داناست به مصالح خلقش، با حكمت است در آنچه كه تقدير و تدبير ميكند.
لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَيُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَكَانَ ذَلِكَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِيماً (5)
«تا سرانجام، مردان و زنان با ايمان را در باغهايي كه جويباران از فرودست آنها جاري است درآورد و در آن جاويدان بدارد» تقدير سخن چنين است: خداي سبحان هر كه را بخواهد، گرفتار سرپنجه لشكريانش ميكند، بدين منظور كه مؤمنان را با قبول خير از اهل خير به بهشت وارد كرده و غير مؤمنان را به سبب سر زدن شر و بدي از آنان عذاب كند. يا معني اين است: حق تعالي آرامش يا فتح را فرود آورد تا ورود مؤمنان ـ اعم از زن و مرد به باغهاي بهشتي ـ بر آن مترتب شود. خداوند متعال از زنان نيز در اين آيه صراحتا ياد كرد با آنكه اغلب آياتي كه خطاب آنها متوجه مردان است زنان را نيز در بر ميگيرد؛ تا كسي گمان نبرد كه زنان به دليل اين كه جهاد فرض كفايي بر ذمه آنان نيست، به بهشت وارد نميشوند. همچنين در هر جا كه گمان اختصاص يافتن مردان به پاداشهاي موعود بهشتي مطرح باشد، با وصف آنكه زنان نيز با آنها در آن خطاب شريكاند اما خداي عزوجل باز صراحتا نيز از زنان نام ميبرد تا در اين امر هيچگونه شبههاي پديد نيايد «و» نيز خداي سبحان هر كه را بخواهد، گرفتار سرپنجه لشكريانش ميكند، بدين منظور كه «از آنان سيئاتشان را بزدايد» يعني: گناهان وجرايم مؤمنان را پوشانده و آن را آشكار نگرداند و به وسيله آن ايشان را عذابنكند «و اين» وعده وارد نمودن مؤمنان به بهشت و پوشاندن سيئاتشان؛ «نزدخدا» و در حكم وي «رستگاري بزرگي است». در حديث شريف به روايت جابر رضی الله عنه آمده است كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «لا يدخل النار أحد بايع تحت الشجرة: احدي از كساني كه در زير درخت بيعت كردهاند، به آتش دوزخ وارد نميشوند».
وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِيراً (6)
«و تا» خداوند جلّ جلاله با آرامش و فتحي كه نصيب مؤمنان ميكند؛ «مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را عذاب كند» زيرا منافقان و مشركان به سبب مشاهده غلبه و ظهور كلمه اسلام و شكست و سركوب مخالفان آن، در دنيا دچار نگراني و اندوه گرديده و به قهر و قتل و اسارت روبرو ميشوند و در آخرت نيز به عذاب جهنم روبرو ميگردند؛ همان منافقان و مشركاني «كه به خدا گمان بد بردند» و آن اين گمانشان بود كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم مغلوب ميشوند و كلمه كفر بر كلمه اسلام برتري مييابد «گردش بد روزگار بر آنان باد» يعني: حوادث ناگواري را كه در مورد مسلمانان ميپنداشتند و انتظار ميبردند، گريبانگر خودشان گرديده و به ديگران تجاوز نميكند. دايره: در اصل خط دايرهوياي است كه به مركز يك چيز محيط است، سپس در بيان حادثهاي بهعاريت گرفته شد كه بر انسان همانند احاطه دايره بر مركز خود، محيط ميباشد. لذا بهكار گرفتن آن در حوادث بد و ناميمون غالب گرديد «و خدا بر آنان خشم نموده و لعنتشان كرده» يعني: خداوند جلّ جلاله منافقان و مشركان را از رحمت خويش دور و طرد كرده است «و دوزخ را برايشان آماده گردانيده و چه بد سرانجامي است» دوزخ.
وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (7)
«و سپاهيان آسمان و زمين از آن خداست» اعم از فرشتگان، انس، جن، شياطين و غير آنها از وسايل و نيروهايي كه حق تعالي دشمنان خود را به وسيله آن سركوب ميكند «و خدا غالب است» در فرمانروايي خويش «حكيم» است در صنع خويش. بهقولي: مراد از سپاهيان در اينجا، سپاهيان عذاب اند. ملاحظه ميكنيم كه خداي عزوجل در اين آيات دوبار از سپاهيانش نام برد؛ بار اول در معرض تأييد مؤمنان و اينبار در معرض بيان قدرت و سلطه خويش بر كافران.
إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً (8)
اي پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ! «همانا ما تو را گواه فرستاديم» كه بر ابلاغ رسالت به امتت گواهي ميدهي چنان كه حق تعالي در آيه ديگري ميفرمايد: (وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً) : (و تا پيامبر بر شما گواه باشد) «بقره/143» «و» فرستاديم تو را «بشارتدهنده» به بهشت براي مطيعان «و بيمدهنده» از دوزخ براي اهل گناه و معصيت.
لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُ وَتُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلاً (9)
آري! ما پيامبر را گواه فرستاديم: «تا به خدا و پيامبرش ايمان آوريد» اي مردم «و تا او را نصرت دهيد و بزرگ شماريد» يعني: تا پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم را گرامي بداريد و او را حرمت گذاريد. يا ضمير در: (وتعزروه وتوقروه) به خداوند جلّ جلاله بر ميگردد؛ يعني: تا خداوند جلّ جلاله را بزرگ شمرده و دينش را نصرت دهيد. قتاده در معني آن ميگويد: «تا پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم را نصرت داده و او را از آسيب هر كسي كه قصد رساندن آزاري را به او دارد، باز داريد». «و تا او را» يعني: خداي عزوجل را «بامدادان و شامگاهان» در اول و آخر روز «تسبيح گوييد» با برگزاري نمازهاي پنجگانه.
إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (10)
«در حقيقت، كساني كه با تو بيعت ميكنند» مراد بيعهالرضوان در حديبيه است. حديبيه قريه كوچكي است كه از مكه در حد يك منزل راه فاصله داشته و در داخل حدود سرزمين حرم قرار دارد و مؤمنان در آن با رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در زير درختي بيعت كردند كه تا سرحد مرگ بادشمن بجنگند. به قولي: مؤمنان بر اين امر بيعت كردند كه از ميدان فرار نكنند. هرچند مفاد هر دو قول در نهايت يكي است. البته اين روايت جابربن عبدالله رضی الله عنه جامع هر دو قول است كه ميگويد: «با رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در زير درخت بر مرگ و بر اينكه فرار نكنيم بيعت كرديم پس جز جدبنقيس هيچ كس از ما بيعت را نشكست و او منافقي بود كه در پشت سر شتر خود پنهان شده بود...». آري! كساني كه با تو بيعت ميكنند؛ «جز اين نيست كه با خدا بيعت ميكنند» زيرا ايشان با اين بيعت، خود را در ازاي بهشت به خداي عزجل ميفروشند و از آنجا كه هدفشان از بيعت با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم همانا بيعت با خدواند جلّ جلاله است پس «دست خدا بالاي دستهايشان است» يعني: عقد ميثاق با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، در واقع عقد ميثاق با خداي سبحان است. مراد اين است كه حق تعالي بر بيعتشان آگاه است و ايشان را در ازاي آن پاداش ميدهد و نصرت او براي مؤمنان قويتر و برتر از نصرت دادن ايشان براي اوست. تعبير (يدالله: دست خدا)، در اينجا مجاز است نه حقيقت. پس (يد الله) به معناي غلبه، نصرت، نعمت و هدايت او ميباشد زيرا حق تعالي از اوصاف اجسام منزه است. اما سلف صالح به وجود دست براي خدواند جلّ جلاله عقيده دارند ولي نه مانند دستي كه بشر ميشناسد زيرا هيچ چيز مانند حق تعالي نيست.
«پس هر كه پيمان شكني كند، تنها به زيان خود پيمان ميشكند» لذا زيان بيعتشكني او به خودش بر ميگردد و به غير وي تجاوز نميكند «و هر كه بر آنچه با خدا بر آن عهد بسته، وفا كند» يعني: هر كه در وفاداري به عهد خود با خدواند جلّ جلاله به بيعت با پيامبرش پايداري ورزد «به زودي خدا پاداشي بزرگ به او ميبخشد» و آن بهشت است.
سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ لَكُم مِّنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً (11)
«برجاي ماندگان اعرابي» كه از جهاد تن زدند؛ «به زودي به تو خواهند گفت» بعد از بازگشتت از حديبيه كه: «اموال و كسانمان ما را گرفتار كردند» يعني: اموال، زنان و فرزندانمان ما را از همراهي با تو بازداشتند زيرا ما كسي را نداشتيم كه در غياب ما به آنها بپردازد و جانشين ما بر آنان باشد «براي ما آمرزش بخواه» تا خدواند جلّ جلاله واپسمانيمان از اين غزوه و عدم همراهي با تو را كه عاملي جز امور فوق نداشته است، بر ما بيامرزد. «چيزي را كه در دلهايشان نيست بر زبان خويشميرانند» كه اين همان شيوه كار منافقان است «بگو: اگر خدا در حق شما زياني بخواهد» يعني: بخواهد تا زياني چون نابودي اموال و خانوادهتان را بر شما فرود آورد «يا در حق شما سودي» يعني: پيروزي و غنيمتي را «بخواهد پس چه كسي در برابر خداوند براي شما اختيار چيزي را دارد» يعني: در آن صورت، چه كسي شما را از آنچه كه خدواند جلّ جلاله برايتان اراده كرده است، نگاه ميدارد؟ مسلم است كه هيچ كس نميتواند آنچه را كه خدواند جلّ جلاله در حق شما اراده كرده است، از شما برگرداند زيرا او داناي رازهاي شماست و هرچند در برابر ما منافقت كنيد اما او به راز دلهايتان آگاه است.
شايان ذكر است كه اين گروه، باديهنشينان جهادگريزي از قبايل اسلم، جهينه، مزينه، غفار، أشجع و ديل بودند كه در پيرامون مدينه زندگي ميكردند و خدواند جلّ جلاله آنان را از همراهي با پيامبرش در سفر حديبيه بازپس گذاشت و در نتيجه، با آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم در اين غزوه مشاركت نكرده و به نداي ايشان اجابت نگفتند و معاذيري مانند گرفتاري به خانوادهها و اموالشان را پيش كشيدند اما عامل اصلي بازپسمانيشان، ضعف عقيده و بيم از رويارويي احتمالي با قريش بود. بهقولي: تخلف آنان، در هنگام سفر پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم به سوي مكه در سال فتح آن بود، بعد از آنكه آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم اعلام خروج داده بودند تا با ايشان همراه گردند «بلكه خدا به آنچه ميكنيد همواره آگاه است» يعني: تخلف شما باديهنشينان از همراهي با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ، به خاطر عاملي نيست كه پنداشتهايد بلكه خدواند جلّ جلاله از تمام آنچه كه ميكنيد و از جمله از علت تخلف شما آگاه است پس ميداند كه سبب تخلف شما اين عاملي كه ذكر كرديد نبوده است بلكه عامل و انگيزه واقعي، همانا وجود شك و نفاق در اندرون شما و خلجان پندارهاي فاسد در ضميرتان بوده است كه ناشي از عدم اعتماد و اطمينانتان به حق تعالي ميباشد چنان كه ميفرمايد:
بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَزُيِّنَ ذَلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَكُنتُمْ قَوْماً بُوراً (12)
نه چنان است كه ميگوييد اي باديهنشينان جهادگريز؛ «بلكه پنداشتيد كه پيامبر و مؤمنان هرگز به سوي خانوادههايشان بر نخواهند گشت» يعني: بلكه واقعيت امر اين است كه شما جهادگريزان پنداشتيد كه دشمن مؤمنان را به يكباره ريشهكن ميكند، در نتيجه، احدي از آنان به سوي خانواده خويش بر نميگردد پس از اين جهت تخلف نموديد نه به خاطر عذرها و بهانههاي بياساسي كه پيش ميافگنيد «و اين پندار در دلهايتان نمودي خوش يافت» يعني: شيطان اين پندار را در دلهاي شما آراست و شما هم آن را از وي پذيرفتيد «و گمان بد كرديد» در اين پندارتان كه خداي سبحان پيامبرش را نصرت نميدهد «و مردمي هلاك شده گشتيد» نزد خدواند جلّ جلاله ؛ با اين بدانديشي و فساد عقيده و سوءنيت.
وَمَن لَّمْ يُؤْمِن بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَعِيراً (13)
«و هر كس به خدا و پيامبرش ايمان نياورده است، بداند كه ما براي كافران آتشي سوزان آماده كردهايم» يعني: هر كس بسان اين واپسماندگان متخلف، به خدا و رسولش ايمان نياورده؛ پس جزاي وي عذاب سوزان سختي است كه حق تعالي برايش آماده كرده است.
وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً (14)
«و فرمانروايي آسمانها و زمين از آن خداست» پس در آنها هرگونه كه بخواهد، تصرف ميكند و او به احدي از خلقش نيازي ندارد زيرا خلق همگي ملك اويند لذا نبايد از فرمانش خارج گردند «هر كه را بخواهد» بيامرزد؛ «ميآمرزد و هر كه را بخواهد» عذاب كند؛ «عذاب ميكند» زيرا هيچ كاري بر حق تعالي واجب نيست «و خدا آمرزگار مهربان است» يعني: او هميشه به اين وصف موصوف بوده و ميباشد پس هر كس از بندگانش را كه بخواهد، به مغفرت و رحمت خويش مخصوص ميگرداند. در حديث شريف قدسي آمده است كه خداوند متعال فرمود: «سبقت رحمتي غضبي: رحمتم بر خشمم سبقت گرفته است».
سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كَلَامَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا كَذَلِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ كَانُوا لَا يَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِيلاً (15)
«چون به قصد گرفتن غنايم روانه شديد، به زودي برجاي ماندگان خواهند گفت» يعني: چون شما مسلمانان به سوي خيبر راه افتاديد تا آن را تحت تصرف خود درآوريد، به زودي جهادگريزان عقبگرا و متخلف از غزوه حديبيه، خواهند گفت: «بگذاريد ما هم از شما پيروي كنيم» و با شما در غزوه خيبر حاضر باشيم زيرا آنها يقين دارند كه در خيبر دستيابي به غنايم حتمي است.
اصل داستان اين بود كه چون رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و همراهانشان در ماه ذيالحجه سال ششم هجري از حديبيه بازگشتند، خداي عزوجل فتح خيبر را به ايشان وعده داد و غنايم آن را فقط مخصوص كساني گردانيد كه در حديبيه حاضر بودند. پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بقيه ماه ذيالحجه و اوايل ماه محرم را در مدينه باقي ماندند آنگاه با همانان كه در حديبيه با ايشان همراه بودند، به سوي خيبر راه افتادند تا به سبب تجاوزهاي مكرر يهود، به آنان درس عبرتي بدهند، در اين هنگام بود كه اين گروه واپس مانده متخلف به رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و مؤمنان گفتند: به ما اجازه دهيد كه در اين غزوه از شما پيروي كنيم.
«ميخواهند كلام الهي را دگرگون كنند» مراد از كلامي كه آنان خواستار دگرگونسازي آن بودند، همانا اين وعده الهي براي اهل حديبيه بود كه غنايم خيبر مخصوصا از آن ايشان ميباشد زيرا خداوند متعال به رسول خويش فرمان داده بود تا جز اهل حديبيه، هيچ كس را با خود به خيبر نبرد «بگو: هرگز از پي ما نخواهيدآمد، آري! خدا پيشاپيش درباره شما چنين فرموده» يعني: خداوند متعال قبل از بازگشت ما از حديبيه، به ما خبر داده است كه غنيمت خيبر مخصوصا از آن حاضران در حديبيه ميباشد و ديگران در آن هيچ بهرهاي ندارند «پس به زودي خواهند گفت» منافقان در هنگام شنيدن اين سخن؛ «نه! بلكه شما بر ما حسد ميبريد» يعني: چنان نيست كه ميگوييد بلكه واقعيت اين است كه جز رشك وحسد چيز ديگري شما را از اجازه دادن ما به همراهي با شما باز نميدارد، شما ميخواهيد تا ما با شما در غنيمت مشاركت نداشته باشيم. «چنين نيست بلكه جز اندكي در نمييابند» يعني: واقعيت آن گونه نيست كه آنان ميپندارند بلكه آنان جز اندكي از علم را نميدانند و آن عبارت از علمشان به كار دنيا و بهرههاي آن است اما اين امر كه بايد هدف از جنگيدن رضاي خدواند جلّ جلاله باشد و نيت براي او اصلاح گرديده و ايمان به او صادقانه و راستين باشد؛ از اموري است كه آنها از آن فهم و دريافتي ندارند و به آن فكر هم نميكنند.
قُل لِّلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُوْلِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِن تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَإِن تَتَوَلَّوْا كَمَا تَوَلَّيْتُم مِّن قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً (16)
«به برجاي ماندگان اعرابي بگو» حق تعالي اين وصف را برايشان تكرار كرد تا بر نكوهش آنان افزوده و بر زشتي تخلف و واپسماني از جهاد تأكيد گذارد. آري! به كساني كه از حديبيه تخلف كردند و در آيات قبل از آنان ياد شد، بگو: «بهزودي به سوي كارزار قومي سخت ستيزه جوي زورمند، دعوت خواهيد شد» مراد از آنان: قبايل غطفان و هوازنند كه سپاه اسلام بعد از فتح مكه در سال هشتم هجري با آنان در حنين روبرو شد. ولي زهري ميگويد: مراد از آنان؛ قبيله بنيحنيفه از اهالي يمامه، يعني قوم مسليمه كذاباند كه جنگ با آنان در عهد خلافت ابوبكرصديق رضی الله عنه رخ داد. يا مراد از آنان: امپراطوريهاي فارس و روماند كه جنگ با آنان نيز در عهد خلافت ابوبكر و عمر رضي الله عنهما روي داد. زهري در روايت ديگري ميگويد: بلكه آن قوم سخت ستيزنده هنوز نيامدهاند چنان كه حديث شريف ذيل گوياي اين امر است: «قيامت بر پا نميشود تا شما با قومي نجنگيد كه داراي چشمان ريز و بينيهاي كوچكي هستند، گويي چهرههايشان سپرهاي چكش خوردهاي است». سفيان ميگويد: «آنان تركها هستند». اما ابن جرير ميگويد: «آنچه مسلم است، اين است كه هيچ دليل نقلي يا عقلياي بر تعيين آن قوم وجود ندارد». آري! با آن قوم سخت پيكار جو و رزمآور روبرو خواهيد شد «كه با آنان بجنگيد يا مسلمان شوند» يعني: فراروي آن قوم فقط يكي از ايندو انتخاب وجود دارد: يا تن دادن به جنگ با مسلمانان، يا اسلام آوردن و حالت سومي در كار نيست. البته اين حكم ناظر بر كفاري است كه از آنان جزيه گرفته نميشود و خود اين امر، جانب اين رأي را ترجيح ميدهد كه مراد از اين قوم قويپنجه، مشركان عرب و مرتدانشان هستند زيرا گرفتن جزيه كه حالت سومي غير از جنگيدن يا مسلمان شدن است، در مورد غير اعراب مشروع شد اما در مورد اعراب فقط اين دو حالت معتبر بود نه بيشتر از آن. و اكثر مفسران نيز بر اين نظرند. «پس اگر فرمان بريد، خدا به شما پاداشي نيك ميبخشد» كه عبارت از غنيمت در دنيا و بهشت در آخرت است «و اگر روي بگردانيد» از جنگ و جهاد «چنانكه پيش از اين هم پشت كرديد» در حديبيه «شما را به عذابي دردناك عذاب ميكند» با كشتن، اسارت و سركوبتان در دنيا و عذاب آتش در آخرت، به سبب دو چندان بودن جرمتان. نسفي ميگويد: «اين آيه بر صحت خلافت شيخين دلالت دارد زيرا به كساني كه از دعوت آنها فرمان ميبرند، وعده پاداش داده شده است».
لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَمَن يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِيماً (17)
«بر نابينا حرجي نيست» يعني: ترك جهاد از سوي وي، هيچ ايراد و گناهي براي وي بهدنبال ندارد «و بر لنگ حرجي نيست و بر بيمار حرجي نيست» يعني: بر گروهي كه به اين عذرها معذورند، هيچ گناه و ايرادي در تخلف از جهاد نيست، به علت اينكه آنان توان اين كار را ندارند. نص قرآني بر اين سه صنف از معذوران بسنده كرد زيرا عذر يا به سبب اختلال قوت است، يا به سبب وجود اخلال و اشكالي در يكي از اعضا و عذرهاي ديگر نيز معنا به اين دو مورد قياس ميشوند. خاطرنشان ميشود كه فقها عذرهاي مانع از جهاد را كلا اينگونه ضبط و حصر كردهاند: مانع جهاد يا عجز حسي است يا عجز حكمي؛ از نمونههاي عجز حسي: خردسالي، ديوانگي، زن بودن، بيماري مانع از سوار شدن در مركوب براي جنگ، لنگي واضح و عدم يافتن سلاح و جنگافزار است و از نمونههاي عجز حكمي: بردگي، مديونيت و اجازه ندادن پدر و مادر مسلمان به فرزندشان است. البته عجز حكمي در جهاد فرض كفايه معتبر شناخته ميشود ولي در جهاد فرض عين، عجز حكمي عذر شمرده نميشود. «و هر كس خدا و پيامبرش را فرمان برد» در آنچه كه بدان امر يا نهي شده است «وي را در باغهايي كه جويباران از فرودست آن جاري است در ميآورد و هر كس روي برتابد، به عذابي دردناك معذبش ميدارد» در دنيا با خواري و ذلت و در آخرت با آتش دوزخ.
ابنعباس رضی الله عنه در بيان سبب نزول ميگويد: چون آيه (وَإِن تَتَوَلَّوْا كَمَا تَوَلَّيْتُم مِّن قَبْلُ... ) نازل شد، بيماران و اشخاص زمينگير گفتند: يا رسولالله! تكليف ما چه ميشود؟ پس اين آيه نازل شد.
لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً (18)
«به راستي خدا هنگامي كه مؤمنان در زير آن درخت با تو بيعت ميكردند، از آنان خشنود شد» يعني: خدواند جلّ جلاله در هنگام «بيعهالرضوان» كه در حديبيه انجامگرفت، از ايشان راضي شد. شايان ذكر است؛ بيعت آنها در اين مورد بود كه با قريش بجنگند و پا به فرار نگذارند. خاطرنشان ميشود كه داستان بيعت در كتابهاي حديث و سيرت به تفصيل آمده است. چنانكه مفسران در بيان سبب نزول اين آيه از سلمهبناكوع رضی الله عنه روايت كردهاند كه فرمود: «در اثنايي كه ما به خواب چاشتگاه (قيلوله) رفته بوديم، ناگهان منادي رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم ندا در داد كه ايهاالناس! روحالقدس (جبرئيل) فرود آمد، بيعت كنيد! بيعت كنيد! پس نزد ايشان رفتيم و درحاليكه ايشان در زير درخت طلح (آكاسيا) بودند، با ايشان بيعت كرديم و آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم با زدن يك دست خويش بر دست ديگر خود، از جاي عثمان رضی الله عنه كه او را نزد قريش فرستاده بودند، بيعت كردند. در اين اثنا مردم گفتند: گوارا باد بر تو اي فرزند عفان! تو هم اكنون به كعبه طواف ميكني ولي ما در اينجا محروم هستيم! اما رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «اگر او، اين و اين مقدارسال در مكه بماند؛ تا من به كعبه طواف نكنم، طواف نميكند». آنگاه اين آيه نازل شد. ابنابيشيبه از نافع روايت كرده است كه گفت: «به عمر رضی الله عنه در دوران خلافتش خبر رسيد كه كساني از مردم به زيارت همان درختي كه در زير آن با رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بيعت انجام گرفت، ميروند پس عمر رضی الله عنه دستور داد تا آن درخت را قطع نمودند» تا زمينه انحراف و شرك برچيده شود.
آري! خدواند جلّ جلاله از مؤمنان ـ هنگامي كه در زير آن درخت با تو بيعت ميكردند ـ خشنود شد «و آنچه را در دلهايشان بود» از صدق و وفا «باز شناخت و آنگاه بر آنان سكينه را نازل كرد» سكينه: آرامش و اطمينان روحي است «و فتح نزديكي به آنان پاداش داد» كه همانا فتح خيبر در هنگام بازگشتشان از حديبيه و بهقولي: فتح مكه است. خيبر منطقه سرسبزي در (160) كيلومتري مدينه بر سر راه شام است كه در عهد پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ، محل سكونت يهوديان بود و در سال (7) هجري قمري پس از (6) هفته محاصره از سوي پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم و نبردهايي كه رخ داد، به تصرف مسلمانان درآمد.
وَمَغَانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَهَا وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (19)
«و نيز غنيمتهاي بسياري خواهند گرفت» كه هم غنايم خيبر و هم غنايم ديگر پس از آن در فتوحات ديگر را شامل ميشود «و خداوند عزيز است» و مغلوب نميشود «حكيم» است در آنچه كه حكم ميكند.
وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ وَكَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنكُمْ وَلِتَكُونَ آيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ وَيَهْدِيَكُمْ صِرَاطاً مُّسْتَقِيماً (20)
«و خدا به شما غنيمتهاي بسيار ديگري وعده داده كه به زودي آنها را خواهيد گرفت» در خيبر و غير آن، با فتوحات و غنايمي كه خداي عزوجل بر مؤمنان تا روز قيامت ميسر خواهد كرد و در اوقات مقدر به آن نايل خواهند شد «و اين را» يعني: غنايم خيبر را «براي شما پيش انداخت» شايان ذكر است كه خيبر داراي باغها، نخلستانها و كشتزارهاي بسيار خوبي بود پس رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را در ميان شركتكنندگان در حديبيه تقسيم نموده، به سوار دو سهم و به پياده يك سهم دادند «و دستهاي مردم را از شما كوتاه ساخت» يعني: خدواند جلّ جلاله دستهاي اهالي خيبر و ياران و همپيمانانشان ـ چون عيينهبنحصن فزاري، عوفبنمالك نضري و همراهانشان ـ را از شما بازداشت آنگاه كه در هنگام محاصره خيبر از سوي رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، آمده بودند تا خيبريان را ياري دهند «و تا اين امر» يعني: تا فتح خيبر «براي مؤمنان نشانهاي باشد» در هر زمان و مكاني؛ كه از آن به جايگاه خود در پيشگاه خداي عزوجل پي برده و صدق و راستي رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را در تمام وعدههايي كه به آنان ميدهد، دريابند «و تا شما را به راهي راست هدايت كند» يعني: تا حق تعالي با اين نشانه، بر هدايت شما بيفزايد، يا شما را در هدايت به راه حق پايدار گرداند.
وَأُخْرَى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيراً (21)
«و فتوحات ديگري نيز وعده داد كه هنوز به آنها دست نيافتهايد» و اگر توفيق خداي عزوجل نباشد، ممكن هم نيست كه به آنها دست يابيد. ابنعباس و مجاهد ميگويند: «مراد فتوحاتي است كه خداوند متعال بعد از فتح خيبر بر مسلمين ارزاني داشت». بهقولي: مراد از آن فتح مكه است. بهقولي ديگر: مراد، فتوحات و غنايم فارس و روم است «ولي خدا بر آنها نيك احاطه دارد» يعني: خدواند جلّ جلاله آنها را براي شما احاطه كرده است تا آنها را فتح كرده و تحت تصرف خويش در آوريد. پس هرچند كه مسلمانان در دم به آن فتوحات دست نيافتند ولي آن سرزمينها از سوي خداوند متعال برايشان تحت احاطه گرفته شده و هرگز از دست آنها نخواهد رفت زيرا خدواند جلّ جلاله به اين امر كه آن مناطق در آينده از آن مسلمانان باشد، حكم كرده است «و خداوند همواره بر هر چيزي تواناست» او از ازل تا ابد به اين وصف موصوف بوده و هست بنابراين، قدرتش به امر معين وزمان خاصي محدود نيست و هيچ چيز او را ناتوان نميكند.
وَلَوْ قَاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يَجِدُونَ وَلِيّاً وَلَا نَصِيراً (22)
«و اگر كافران» قريش در حديبيه «به جنگ با شما برخيزند، قطعا به شما پشت خواهند كرد» و شكست خواهند خورد «و ديگر وليي نخواهند يافت» كه آنان را در جنگ با شما ياري و پشتيباني نمايد «و نه نصرت دهندهاي» خواهند يافت كه عليه شما ياوريشان نموده و نصرتشان دهد.
سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً (23)
«اين سنت الله است» يعني: اين حكم خد جلّ جلاله و قانون قديم او در نصرت دادن دوستانش بر دشمنانش ميباشد؛ «كه از پيش همين بوده» يعني: اين حكم و اين سنت، پيش از اين نيز جاري بوده است «و در سنت الهي هرگز تبديلي نخواهي يافت» بلكه اين سنتش مستمر و پايدار است.
وَهُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَكَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً (24)
«و اوست همان كسي كه در دل مكه ـ پس از آنكه شما را بر آنان مسلط ساخت دستهاي آنان را از شما و دستهاي شما را از آنان كوتاه گردانيد» يعني: خداوند متعال دستهاي مشركان را از مسلمانان و دستهاي مسلمانان را از مشركان بازداشت آنگاه كه آمدند تا رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و همراهانشان را در حديبيه از كعبه بازداشته و با ايشان درگير شوند بلكه ميان آنها صلح پديد آورد كه اين صلح به خير مؤمنان بود. مراد از «بطن مكه» نيز همين واقعه حديبيه است زيرا در بيان سبب نزول روايت شده است: هشتاد تن از مكيان مسلحانه از كوه تنعيم كه موضعي در سرزمين حل در ميان مكه و سرف است، بر رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و يارانشان فرود آمده و ميخواستند تا غافلگيرانه بر ايشان يورش آورند پس ياران رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم دستگيرشان كردند و سپس آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم آنها را آزاد كردند. در روايتي آمده است كه خداوند متعال بر اثر دعاي رسول خويش صلّی الله علیه و آله و سلّم بينايي آن مشركان را از آنان گرفت و در نتيجه، مسلمانان به سادگي آنان را گرفتند، سپس رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آنها را آزاد كردند. «و خدا به آنچه ميكنيد، همواره بيناست» و هيچ چيز از اعمال شما بر او پنهان نميماند.
هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَن يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَنِسَاء مُّؤْمِنَاتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ فَتُصِيبَكُم مِّنْهُم مَّعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَن يَشَاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً (25)
«آنها» يعني: كفار مكه «كساني اند كه كفر ورزيدند و شما را از مسجد الحرام بازداشتند» و اجازه ندادند كه به كعبه طواف كرده و بعد از آن، از احرامي كه براي عمره بسته بوديد، خود را حلال كنيد «و نگذاشتند هدي شما كه بازداشته شده بود، به محل قربانگاهش برسد» كه عبارت از سرزمين مني يا خود مكه است، يعني همانجايي از سرزمين حرم كه قرباني در آن ذبح ميشود. هدي: حيواني است كه به مكه اهدا ميشود، يا قربانياي است كه براي رضاي خداوند متعال تقديم حرم شده و به هنگام زيارت بيتالحرام در مناسك حج يا عمره، در سرزمين حرم ذبح ميشود و تقديم آن سنت است. يادآور ميشويم كه هدي رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و مسلمانان در حديبيه، هفتاد شتر بود. پس خداي سبحان برايشان رخصت داد تا هداياي خويش را در همان جايي كه به پيشروي از آن بازداشته شدهاند ـ يعني در حديبيه ـ ذبح كنند، به اين ترتيب، خداوند متعال حديبيه را جايگاه قرباني مؤمنان گردانيد در حاليكه ايشان در خارج از سرزمين حرم بودند «و اگر مردان و زنان باايماني نبودند» يعني: اگر مستضعفان از مؤمنان در مكه نبودند «كه آنها را نميدانيد» يعني: آنها را نميشناسيد. بهقولي معني اين است: نميدانيد كه آنها مؤمناند «كه» در آن صورت؛ «ندانسته پايمالشان كنيد» با هجوم بردن و كشتن آنان زيرا اگر مسلمانان مكه را به زور گرفته و آن را به نيروي شمشير فتح ميكردند؛ مؤمنان موجود در آن از كفار بازشناخته نميشدند و در نتيجه، سپاه مسلمانان از اين امر ايمن نبودند كه مؤمنان را ناشناخته به قتل رسانند، كه در آن صورت، هم بر ايشان كفاره لازم ميشد و هم اين عيب و سرزنش به ايشان ميپيوست كه همكيشان خود را پايمال كردهاند و اين است معناي فرموده حق تعالي: «پس به شما معرهاي» يعني: گناه، جنايت، عيب تاوان و كفارهاي «از آنان بدون علم» يعني: به طور ندانسته «برسد» به خاطر قتل آنان زيرا در آنصورت، حتما مشركان ميگفتند كه: «مسلمانان، همكيشان خود را به قتل رساندهاند». پس تقدير سخن چنين است: اگر بيم اين كار نبود؛ خدواند جلّ جلاله در حديبيه به شما اذن قتال و فرمان حمله به مكه ميداد تا با مشركان قريش بجنگيد و عذاب و قهر وي بر آنان فرودآيد. «تا خدا هر كه را بخواهد در جوار رحمت خويش درآورد» يعني: ليكن حق تعالي دستهاي شما را از آنان بازداشت تا به اين طريق، هر كس از بندگان خويش را كه بخواهد، در رحمت خويش درآورد. مراد از اينان: مردان و زنان باايماني بودند كه در مكه بهسر ميبردند و حق تعالي با اين رحمت خويش، پاداشهايشان را كامل گردانيد و سرانجام از اسارت كفار مكه رهاييشان بخشيد «اگر اين دو گروه از هم جدا ميبودند، قطعا كافران را به عذاب دردناكي عقوبت ميكرديم» يعني: اگر مؤمنان موجود در مكه، از كفار متمايز ميبودند و جدا از همديگر زندگي ميكردند، بيگمان ما كافران قريش را ـ با كشتنشان به دست شما در حديبيه ـ عذاب ميكرديم.
مفسران در بيان سبب نزول اين آيه از ابوجعفرحبيببنسبع روايت كردهاند كه گفت: «من در آغاز روز در حال كفر عليه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم ميجنگيدم و در آخر روز در حال مسلماني در صف مسلمانان با دشمنانشان ميجنگيدم. ما سه مرد و هفت زن بوديم و اين آيه درباره ما نازل شد».
إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً (26)
«آنگاه كه كافران در دلهاي خود حميت ـ آن هم حميت جاهليت ـ ورزيدند» زيرا كافران مكه گفتند: مسلمانان فرزندان و برادران ما را كشتهاند و باز بر ما در منازل ما وارد ميشوند تا اعراب بگويند كه آنان عليرغم انف و برخلاف خواسته ما به مكه وارد شدهاند؟ سوگند به لات و عزي كه بر ما در مكه وارد نميشوند. لذا اين تعصب و غيرت و حميت؛ همانا حميت جاهليت است كه به دلهايشان درآمده است. «پس خدا آرامش» و طمأنينه و وقار «خود را بر پيامبر خويش و بر مؤمنان فروفرستاد» از آنجا كه بر ايشان آن حميت و غيرت جاهلانهاي را كه بر كافران فرود آمده بود، فرود نياورد و آنان را بر جاده رضا و تسليم، ثابتقدم و استوار نگه داشت «و آنان را پايبند كلمه تقوي گردانيد» كه عبارت از: كلمه طيبه «لا اله الا الله محمد رسول الله» است. يا مراد اين است: حق تعالي مسلمانان را به تعظيم حرم و ترك جنگيدن در آن پايبند ساخت و عملكرد جاهلانه كافران، ايشان را بر اين امر برنينگيخت كه حرمت حرم را در هم شكنند «و در واقع آنان بهآن سزاوارتر و شايسته آن بودند» يعني: مؤمنان از كفار به كلمه تقوي سزاوارتر بودند پس فقط ايشان بودند كه اهليت و شايستگي پايبندي به تقوي و حفظ حرمت حرم را داشتند نه كفار، از اين روي اين شايستگي را از خود در حديبيه نشان دادند «و خدا همواره بر هر چيزي داناست» لذا ميداند كه چه كسي اهل چه كاري است پس همان كار را بر وي آسان ميكند.
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِكَ فَتْحاً قَرِيباً (27)
مفسران در بيان سبب نزول اين آيه ميگويند: خدايسبحان به خواب پيامبرش در مدينه ـ پيش از آنكه به سوي حديبيه بيرون روند ـ چنين نماياند كه ايشان واصحابشان سرهاي خويش را تراشيده و كوتاه كردهاند. رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم اين خواب خود را به اصحاب خويش خبر دادند. اصحاب شادمان شده و پنداشتند كه در همان سال وارد مكه شده و با انجام مناسك عمره، سر ميتراشند و سركوتاه ميكنند. ولي چون در حديبيه مشركان ايشان را از داخل شدن به مكه بازداشتند، منافقان گفتند: به خدا سوگند كه ما نه سر تراشيديم، نه سر كوتاه كرديم و نه به مسجدالحرام وارد شديم! پس خداوند متعال نازل فرمود: «به راستي خدا رؤياي پيامبر خود را تحقق بخشيد كه شما بدون شك وارد مسجدالحرام خواهيد شد» يعني: در سال آينده «ان شاءالله» معلق ساختن اين وعده به مشيت خدواند جلّ جلاله ، بهمنظور تعليم دادن اين ادب به بندگان است كه بايد در سخنان خود، اين روش را بهكار بندند. ثعلب ميگويد: «خداوند متعال در آنچه كه خود به يقين وقوع آن را ميداند، انشاءالله گفت و استثنا كرد تا خلق نيز در امور خويش ـ كه به وقوع قطعي آنها علم ندارند ـ استثنا كرده و امور را به مشيت حق تعالي مشروط گردانند». بهقولي: خداوند متعال دانست كه بعضي از همين كساني كه با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم در حديبيه بودند تا سال آينده ميميرند و به مسجدالحرام وارد نميشوند پس استثناء حق تعالي ناظر بر ايشان است. اما ابنكثير ميگويد: «ان شاءالله» در اينجا مفيد تثبيت و تأكيد اين خبر است و به هيچ وجه از باب استثنا نيست.
آري! شما قطعا به مسجدالحرام وارد ميشويد؛ «در امن و امان و حلق و تقصير كرده سرهاي خود را» يعني: در حاليكه از دشمن ايمن شده و بعضي از شما سر تراشيده و بعضي سركوتاه كردهايد. خاطرنشان ميشود كه تراشيدن وكوتاه نمودن سر در مناسك حج و عمره، هر دو مخصوص مردان است و هر دو جايز ميباشد ولي سرتراشيدن اولي است چنان كه در حديث شريف به روايت بخاري و مسلم آمده است كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «خداوند رحم كند بر سرتراشندگان. اصحاب گفتند: و كوتاهكنندگان چه يا رسولالله؟ فرمودند: خداوند رحم كند بر سر تراشندگان. باز اصحاب گفتند: و كوتاهكنندگان چه يا رسولالله؟ آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم فرمودند: خداوند رحم كند بر سرتراشندگان. اصحاب بار ديگر گفتند: و كوتاهكنندگان چه يا رسولالله؟ اين بار آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم ـ در نوبت سوم يا چهارم ـ فرمودند: و رحم كند بر كوتاه كنندگان».
«بيآنكه بيمي داشته باشيد» يعني: در حال دخول به حرم، ايمن بوده و در حال استقرار در آن، از هر خوف و هراسي بركناريد و از سوي مشركان به شما هيچ آسيب و گزندي نميرسد. بدينگونه بود كه رؤياي رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در سال بعد ـ يعني در ذيالقعده سال هفتم هجري ـ تحقق پيدا كرد و آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم براي انجام دادن عمره قضايي، از ذيالحليفه احرام بسته و با خود هدايا (حيوانات اهدايي) را نيز بردند و تلبيه گويان با يارانشان به مكه وارد شدند «خدا آنچه را كه شما نميدانستيد» از حكمت به تأخير انداختن ورود شما به مسجدالحرام؛ «دانست پس پيش از اين» يعني: پيش از دخولتان به حرم «فتحي نزديك را براي شما قرارداد» كه همانا فتح خيبر و دستيابيتان به غنايم و اموال بسيار است.
هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً (28)
«اوست كسي كه پيامبر خود را با هدايت فرستاد» پس پيامبر ما هدايت را به شما آورد و شما را بر راهي كه رضا و خوشنودي ما در آن است، راهنمايي كرد «و» اوست كسي كه پيامبر خود صلّی الله علیه و آله و سلّم را با «دين حق» فرستاد كه اسلام است «تا آن را بر تمام اديان پيروز گرداند» يعني: تا اين دين حق را بر تمام اديان اعتلا و برتري بخشد. بهقولي معني اين است: تا پيامبرش را پيروز گرداند. به حمدالله كه اين امرمحقق نيز شد زيرا دين اسلام بر تمام اديان غالب و پيروز گرديد «و الله به عنوان اظهاركننده حق» و پيروز كننده آن، همان گونه كه مسلمانان را بدان وعده داده است «كفايت ميكند» آري! وعده او در مورد پيروزي مسلمين تحقق يافتني است چنان كه تحقق يافت و دين خد جلّ جلاله نه فقط در جزيرهالعرب بلكه در كمتر از نيمقرن بر غالب روي زمين پيروز و فاتح گرديد به طوري كه كل قلمرو امپراطوري فارس و بخش بزرگي از قلمرو امپراطوري روم، در زير سيطره آن در آمد و پرچم اين دين مبين، در هند و چين و سپس در جنوب آسيا برافراشته شد. خاطرنشان ميشود كه اين كشورها و قلمروها در قرن ششم و نيمه قرن هفتم ميلادي، بخش بزرگتر معموره زمين را كه بشر در آن ساكن بودند، تشكيل ميدادند.
مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً (29)
«محمد رسول خداست و كسانيكه با اويند» بهقولي: مراد از آنان، اصحاب حديبيهاند. بهقولي ديگر: مراد تمام يارانشان و همه مؤمنانند، آري! اينان «بر كافران سختگير» و درشتخوي اند چنان كه شير بر شكار و قرباني خود سختگير است «و با همديگر مهربانند» يعني: مؤمنان در ميان خود؛ دوست، مشفق، باعطوفت و پرمهر و با مخالفان دين حق؛ شديد، با صلابت و خشناند. چنانكه درحديث شريف آمده است: «مثل مؤمنان در دوستي و مهرباني و عطوفتشان با همديگر، همانند جسم است كه چون عضوي از آن به درد آيد، ساير اعضاي جسد براي آن تب و بيقراري ميكند». حسن بصري ميگويد: «سختگيري مؤمنان بر كفار به حدي بود كه ايشان از اين امر كه جامهشان به جامه كفار بچسبد، پرهيز ميكردند چه رسد به تماس بدنهايشان. و مهربانيشان در ميان همديگر بهجايي رسيده بود كه هيچ مؤمني مؤمن ديگري را نميديد مگر اينكه با وي مصافحه ميكرد و او را در بغل ميگرفت». يادآور ميشويم كه مصافحه به اتفاق فقها جايز است اما فقها در جواز بغل گرفتن (معانقه) و بوسيدن يكديگر، اتفاق نظر ندارند و ابوحنيفه، معانقه و بوسيدن را ـ هرچند بوسه زدن بر دست باشد ـ مكروه دانسته است.
«آنان را» يعني: مؤمنان را «در» غالب اوقات «در ركوع و سجود ميبيني، فضل و خشنودي خدا را خواستارند» يعني: آنها ثواب و رضاي پروردگار را براي خود ميطلبند «علامت مشخصه آنان بر اثر سجود در چهرههايشان آشكار است» بهقولي: مراد از آن؛ درخشش، زيبايي، نور و وقاري است كه در سيماي مؤمنان متجلي است و اين نشانه مميزه ايشان ميباشد. سدي ميگويد: «نماز چهرههايشان را زيبا ميكند». برخي از سلف گفتهاند: «هر كس در شب بسيار نمازگزارد، چهرهاش در روز زيبا ميشود». در حديث شريف موقوف از جابر رضی الله عنه نيز روايت شده است كه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «كسي كه نماز شب وي بسيار شود، چهرهاش در روز زيبا ميشود». برخي از سلف گفتهاند: «براي عمل نيك نوري است در قلب، روشني و پرتوي است بر روي، گشايشي است در رزق و محبتي است در دلهاي مردم». اميرالمؤمنين عثمان رضی الله عنه فرمود: «هيچ كس چيزي را در نهان خويش مخفي نميدارد مگر اينكه خداوند متعال آن را بر صفحات چهره و لغزشهاي زبانش آشكار ميگرداند». مراد اين است كه اثر عبادت و صلاح و اخلاص براي خداوند متعال، بر چهره مؤمن آشكار ميشود از اين روي است كه عمربنخطاب رضی الله عنه ميفرمايد: «من أصلح سريرته، أصلح الله تعالي علانيته: هر كس نهان خويش را اصلاح نمود، خداوند متعال آشكار وي را نيز اصلاح ميكند».
«اين مثل ايشان است در تورات» يعني: اين است توصيفي كه مؤمنان در تورات به آن وصف شدهاند «و مثل ايشان در انجيل» يعني: توصيفي كه در انجيل به آن وصف شدهاند نيز همان توصيف ذكر شده در تورات است. يا معني اين است: توصيف آنان در انجيل: «چون كشتهاي است كه جوانه خود را بر آورد» شطأ: جوانه و بيخچهاي است كه از ريشه و تنه گياه يا درخت ميرويد «و آن را نيرومند ساخت» يعني: آن درخت يا كشتزار، جوانهها و شاخكهاي نورسته خود را قوي و نيرومند گردانيد زيرا اين جوانهها از آن تغذيه نموده، در پناه آن محفوظ ميمانند و از آن چون سپري براي خويش بهره ميبرند «تا آن را ستبر كرد» يعني: اين جوانه بعد از آنكه باريك و ضعيف بود، ستبر و قوي گرديد «و بر ساقههاي خود بايستد» يعني: جوانهها و شاخكها چنان قوي و نيرومند شدند كه بر ساقههاي خود راست ايستادند «و دهقانان را شاد و شگفتزده كند» يعني: كشتزاري اينگونه، كشاورزانش را به اعجاب و شادي و شگفتي وامي دارد، از بس كه دلكش، پر محصول، نيكومنظر و چشم فريب است.
البته اين مثلي است كه خداي سبحان آن را براي اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در انجيل زده است و مراد از اين مثل اين است كه: اصحاب رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در ابتداي امر اندك و ضعيفاند، سپس روزبهروز بر شمارشان افزوده ميشود و نيرومند ميگردند، همچون زرع كه جوانههاي آن در آغاز ضعيف است، سپس مرحله به مرحله و روز تا روز قوي و قويتر ميگردد تا آنكه سرانجام ساقه آن ستبر و استوار ميشود پس همچنين است مسلمان كه چون به اسلام درآمد، ايمان وي در آغاز ضعيف است، سپس بر اثر مصاحبت و ملازمت وي با اهل علم و ايمان، ايمانش چنان قوي و نيرومند ميشود كه سرانجام، در ايمان خود راست واستوار ميايستد و همانند آنان ميشود.
«تا كافران را به سبب ديدنشان به خشم در اندازد» يعني: حق تعالي مسلمانان را بسيار و نيرومند ميگرداند تا مايه خشم و غيظ كافران گردند «خدا به كساني از آنانكه ايمان آورده و كارهاي شايسته كردهاند، آمرزش و پاداش بزرگي را وعده داده است» يعني: حق تعالي وعده داده است كه گناهانشان را بيامرزد و مزد و پاداششان را بزرگ و افزون سازد؛ با وارد نمودنشان به بهشتي كه بزرگترين نعمت و عظيمترين منت است. البته اين مثل، شامل صحابه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و همه كساني از افواج ايمان و لشكريان اسلام در گذار عصرها و نسلها ميشود كه نقش قدمشان را دنبال و بر راه و روش ايشان رهرو باشند.
در حديث شريف به روايت مسلم از ابوهريره رضی الله عنه آمده است كه رسولاكرم صلّی الله علیه و سلّم فرمودند: «لا تسبوا أصحابي، فوالذي نفسي بيده، لو أن أحدكم أنفق مثل أحد ذهباً، ما أدرك مد أحدهم ولا نصيفه: اصحابم را دشنام ندهيد زيرا سوگند به ذاتي كه جانم در دست اوست، اگر يكي از شما به مانند كوه احد طلا انفاق كند، [اجر] انفاق پيمانه يكي از آنان و يا نصف آن را در نيافته است». البته احاديث بسيار و آيات ديگري نيز در فضيلت صحابه رضوانالله عليهم اجمعين و در نهي از تعرض به بدي بر ايشان، آمده است و صحابه رضی الله عنهم همه عادل و اوليا و اصفياي خدواند جلّ جلاله و برگزيدگان وي از خلقش بعد از پيامبرانش علیهم السلام هستند.
برخي از علما درباره اختلافات و جنگهايي كه بعد از خلافت حضرت عثمان رضی الله عنه در ميان صحابه رضی الله عنهم رخ داد، گفتهاند: «اينها خونهايي است كه خداوند متعال دستهاي ما را از آلودگي به آن پاك نگه داشته پس ما زبانهايمان را نيز به آن نميآلاييم و آنچه كه در ميان اصحاب رضی الله عنهم روي داده، همانند واقعهاي است كه در ميان يوسف علیه السلام و برادرانش روي داد».
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن جستجو دانلود نظرات شما درباره