تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
﴿ سوره زخرف ﴾
مکی است و داراي 89 آيه است.
وجه تسميه: اين سوره بهسبب آنكه دربرگيرنده اوصاف بعضي از مظاهر دنيا و بهرههاي فاني آن و مقايسه آنها با نعمتهاي آخرت است، «زخرف» ناميده شد. زخرف: طلا، يا آرايشها و تجملات است.
حم (1) وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ (2) إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (3)
خوانده ميشود: «حاء، ميم» و اين دو حرف، از حروف مقطعه است. «سوگند به كتاب مبين. هرآينه ما آن را قرآني عربي قرارداديم» خداوند جلّ جلاله به خود قرآن بر اين حقيقت سوگند ياد ميكند كه قرآن هدايت و روشني و نور است و معاني و الفاظ آن واضح و آشكار ميباشد. سبب وضوح و آشكار بودن قرآن هم اين است كه حق تعالي آن را به زبان عربي نازل كرده است. خاطر نشان ميشود كه كتاب هر پيامبري بهزبان قومش نازل شدهاست. «باشد كه تعقل كنيد» يعني: ايگروه عرب! ما قرآن را به زبان عربي نازل كرديم تا شما آن را بفهميد و معاني آن را درك كرده احكام، آيات و اندرزهاي آن را فراگيريد زيرا قرآن در بالاترين درجات بلاغت، بيان و فصاحت قرار داشته، تبيينكننده و روشنگر مقاصد وتسهيلكننده فهم و دريافت مفاهيم است.
اما بايد دانست كه فرود آوردن قرآن بهزبان عربي، دليل بر آن نيست كه قرآن كتابي باشد مخصوص به قوم عرب نه ديگران زيرا نصوص قرآن بر جهاني بودن اسلام و عموميت آن براي همه عالم انسان و جن دلالت قطعي دارند، از اين جهت ابنزيد (لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ) را به «لعلكم تتفكرون: تا شما تفكر و انديشه كنيد» تفسيركرده است و اين تفسير بهنظر اولي ميرسد زيرا بنابراين تفسير، اين خطاب براي همه عرب و عجم عام ميشود اما بنا بر تفسير ابنعيسي كه در معناي (لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ) ميگويد: «تا شما احكام و معاني آن را بفهميد»؛ خطاب مخصوص بهاعراب ميشود و عجم را در بر نميگيرد.
وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ (4)
«و هرآينه اين قرآن در ام الكتاب» يعني: در لوح محفوظ «نزد ما بلندقدر حكيم است» يعني: قرآن نزد ما در لوح محفوظ، بلندمرتبه، برخوردار از شرف و فضلي بس عظيم و داراي الفاظ و بياني محكم و استوار است كه هيچ اختلاف و تناقضي در آن وجود ندارد.
علما از اين آيهكريمه و آيه: (فِي صُحُفٍ مُّكَرَّمَةٍ (13) مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةٍ (14) بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ... ) «عبس / 16 ـ 11» چنين استنباط كردهاند كه شخص بيوضوء، نبايد قرآن را مساس كند زيرا فرشتگان، همه مصاحف و از جمله قرآن را در ملا اعلي بزرگ ميدارند پس اهل زمين به اين كار سزاوارترند، چراكه قرآن بهسوي آنها نازل شده و خطابش متوجه آنان است.
أَفَنَضْرِبُ عَنكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَن كُنتُمْ قَوْماً مُّسْرِفِينَ (5)
«آيا بهصرف اينكه شما قومي از حد گذشته هستيد» يعني: فقط به سبب اينكه شما مشركان قومي فرورفته در گزافكاري و زيادهروي بوده و بر آن پاي ميفشاريد؛ «ذكر را از شما اعراضكرده بازميداريم» نه! هرگز چنين نميكنيم. صفحا: از اين سخن اعراب است: «صفحت عنه: از او روي برگردانيدم». زيرا وقتي از كسي اعراض كنيد؛ يك طرف روي و گردن خود را از او برميگردانيد. كسائي گفتهاست: «معني اين است كه آيا پند قرآن را از شما بازميداريم تا نه بدان مورد موعظه قرار گيريد و نه بدان امر شويد؟». قتاده در تعليقي بر تفسير: (أَفَنَضْرِبُ عَنكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً) ميگويد: «به خدا سوگند؛ اگر در آن هنگام كه اوايل اين امت، قرآن را رد كردند، قرآن از ميانشان برداشته ميشد، آنها هلاك ميشدند اما خداوند جلّ جلاله به آنان با رحمت خويش بازگشت و نزول قرآن را بر آنان استمرار داد و در مدت بيست سال ـ يا به مدتي كه خواسته بود ـ آنان را بهسوي قرآن فراخواند». ابنكثير ميگويد: «قتاده در اين سخن به معنايي ظريف و دقيق اشاره كرده است زيرا او ميگويد: باري تعالي از لطف و رحمتي كه بر اين امت دارد، دعوتشان بهسوي خير و اندرز حكيمانه را ـ كه همانا قرآن است ـ فرونگذاشت، هرچند آنان از حد گذشته و از اين دعوت رويگردان بودند بلكه پيوسته آنها را به سوي آن فراخواند تا كساني را كه هدايتشان را مقدر نموده، به وسيله آن هدايت كند و بر كساني هم كه شقاوت و گمراهي را مقدر كرده، حجت را تمام نمايد».
وَكَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَّبِيٍّ فِي الْأَوَّلِينَ (6)
«و چه بسيار پيامبراني كه در ميان پيشينيان» يعني: در ميان امتهاي پيشين «فرستاديم».
وَمَا يَأْتِيهِم مِّن نَّبِيٍّ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُون (7)
«و هيچ پيامبري نزد آنان نميآمد مگر اينكه او را به استهزا ميگرفتند» همانند استهزا و تمسخر قومت به تو. اين آيه تسليت و دلجوئياي براي رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در روبرو شدنشان با استهزاي قومشان است.
فَأَهْلَكْنَا أَشَدَّ مِنْهُم بَطْشاً وَمَضَى مَثَلُ الْأَوَّلِينَ (8)
«پس نيرومندتر از آنان را از روي دستدرازي هلاك ساختيم» يعني: مردمي را كه از گروه قريش در درازدستي و نيرومندي، قويپنجهتر و نيرومندتر بودند ـ همانند قوم عاد و ثمود ـ نابود كرديم «و مثل پيشينيان گذشت» در قرآن، نه يكبار بلكه بهتكرار. يعني: شما در قرآن از اخبارشان آگاه شدهايد پس از سرنوشتي مانند سرنوشت آنان حذر كنيد.
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ (9)
«و اگر از آنان بپرسي: آسمانها و زمين را چهكسي آفريده؟ قطعا ميگويند: آنها را خداوند غالب دانا آفريده است» يعني: اگر از اين گروه كفار زيادهرو در ميان قومتبپرسي: چهكسي اين كهكشانهاي بالا و پايين را آفريده است؟ بدون شك اقرار ميكنند كه خداوند جلّ جلاله آفريننده آنهاست و منكر اين حقيقت نميشوند زيرا مشركان قريش مانند دهريان و ملحدان، منكر يگانگي خداي عزوجل در آفرينش عالم نبودند بلكه آنها اشخاص نيكوكار و صالح و بتان را با حق تعالي در پرستش شريك ميساختند تا به پندار خود، آنان را در ميان خود و ميان آفريننده كل هستي واسطه قرار دهند. كه دعوت رسولاكرم صلّی الله علیه و سلّم در راستاي ابطال اين واسطههاي دروغين و برپا داشتن عقيده توحيد بود.
الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَجَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (10)
«همانكسي كه اين زمين را براي شما مهدي گردانيد» مهد: فرش است. يعني زمين را آسايشگاه شما گردانيد «و براي شما در زمين راههايي ساخت» كه در آنها به هر سمت و سويي كه بخواهيد، راه ميپيماييد «باشد كه راه يابيد» بهسوي مقاصد و منافع خويش؛ با پيمودن آن راهها.
وَالَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتاً كَذَلِكَ تُخْرَجُونَ (11)
«و همان كسي كه آبي بهاندازه» يعني: به مقداري از آب كه براي كشاورزي و آب نوشيدني خود و چهارپايانتان نياز داريد «از آسمان فرود آورد» پس نه آب را از مقدار نيازتان كمتر فروفرستاد و نه بيشتر تا كشتزارهايتان نابود نگشته و منازلتان ويران نگردد و خود شما نيز در اثر غرقشدن نابود نشويد. «پس به وسيله آن سرزميني مرده را زنده گردانيديم» يعني با آن آب، سرزميني بيآب و علف را زنده گردانيديم «همينگونه بيرون آورده ميشويد» يعني: همين گونه از قبرهايتان زنده برانگيخته ميشويد. بدينسان، حق تعالي هم بر توحيد و هم بر معاد، حجت اقامه كرد.
وَالَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ الْفُلْكِ وَالْأَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ (12) لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَتَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ (13)
«و همان كسي كه همه زوجها را آفريد» يعني: حق تعالي همه اقسام، اصناف و گونههاي موجوداتي را كه بناي هستيشان را براساس اصل زوجيت قرار داده، آفريد. بهقولي معني اين است: او حيوانات و نباتات را نرينه و مادينه آفريد و همينطور از هر صنفي از مخلوقات زمين، نر و مادهاي آفريد. گفتني است كه امروزه در روشني علوم جديد، فرازهايي از اعجاز اين آيه كريمه جلوهگر شده است. «و براي شما از كشتيها و از چهارپايان آنچه را كه بر آن سوار شويد، قرار داد تا بر پشت آنها» يعني: تا بر پشت آنچه كه بر آنها ـ از كشتيها يا چهارپايان ـ سوار ميشويد؛ «راست بنشينيد و سپس چون بر آنها برنشستيد، نعمت پروردگارتان را» كه از رام كردن اين وسايل سواري براي شما در بروبحر ارزاني داشته است «ياد كنيد وبگوييد: پاك است كسي كه اين مركوب را براي ما مسخر ساخت» يعني: آن را براي ما رام كرد «و گرنه ما بر آن توانا نبوديم» يعني: اگر خداوند جلّ جلاله آن را براي ما رام نميكرد، ما اين توان را نداشتيم كه آن را رام خويش سازيم. شايان ذكر است كه از منظر قرآن، وسايل سواري به كشتي و شتر محدود نميشود زيرا ما آيه ديگري داريم كه ماشينها، قطارها، هواپيماها و مانند آنها از وسايل سيروسفر جديد را نيز در بر ميگيرد و آن آيه اين است: (وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ) «نحل/8». كه ترجمه و تفسير آن گذشت.
وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ (14)
«و» آن نعمتها را براي شما آفريديم تا بگوييد: «به راستي كه ما بهسوي پروردگارمان بازميگرديم» در سراي آخرت. پس سفر و گذر بزرگ؛ همانا بازگشت بهسوي خداوند متعال در عالم معاد است تا هر كس را در برابر كار و كردارش جزا دهد. در حديث شريف به روايت ابنعمر رضی الله عنه آمده است كه رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم در هنگام سفر ـ چون سوار مركب خويش ميشدند ـ سهبار تكبير گفته و آنگاه ميخواندند: (سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ). سپس چنين دعا ميكردند: « اللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُكَ فِى سَفَرِنَا هَذَا الْبِرَّ وَالتَّقْوَى وَمِنَ الْعَمَلِ مَا تَرْضَى اللَّهُمَّ هَوِّنْ عَلَيْنَا سَفَرَنَا هَذَا وَاطْوِ عَنَّا بُعْدَهُ اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِى السَّفَرِ وَالْخَلِيفَةُ فِى الأَهْلِ اللَّهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ وَكَآبَةِ الْمَنْظَرِ وَسُوءِ الْمُنْقَلَبِ فِى الْمَالِ وَالأَهْلِ: بارالها! ما در اين سفر خواهان نيكى و تقوى و عملى هستيم كه باعث خشنودى تو باشد. بار الها! اين سفر را براى ما آسان بگردان و دورى راه را براى ما نزديك كن. اى الله! تويى همراه ما در اين سفر، و تو جانشين ما در خانواده هستى. بار الها! از مشقتهاى سفر، و ديدن مناظر غم انگيز، و تحول ناگوار در مال و خانواده به تو پناه مي برم». و چون از سفر بهنزد خانواده خويش بازميگشتند، ميگفتند: «آيبون تائبون إنشاءالله عابدون لربنا حامدون: توبهكننده بازگشت كردهايم و اگر خدا بخواهد براي او ـ كه پروردگار ما است ـ عبادتگر و ستايشگريم». گفتني است كهخداوند جلّ جلاله در سوره «هود/41»، دعاي ديگري را براي ما بر زبان نوح علیه السلام آموزشداده است كه چون به كشتي سوار ميشويم، بايد آن دعا را بخوانيم و آن اين دعاء است: (بِسْمِ اللّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ ) كه تفسير آن گذشت.
وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ مُّبِينٌ (15)
«و» مشركان «برايش از بندگانش جزئي قرار دادند» مراد از جزء در اينجا، فرشتگانند زيرا مشركان ايشان را دختران خداي سبحان ميپنداشتند و فرزند جزئي از پدرش ميباشد چنان كه در حديث شريف آمدهاست: «فاطمة بضعة مني: فاطمه پاره تن من است». «به راستي كه انسان بس ناسپاسي آشكار است» زيرا او آشكارا منكر نعمتهاي خداوند جلّ جلاله بر خود ميشود و از آنجا كه نعمتهاي خداوند جلّ جلاله بر بنده بسيار واضح و آشكار است، انكار آنها نيز دروغي بس آشكار ميباشد چنان كه اين گروه نادان ـ هنگامي كه به باري تعالي نسبت فرزند را دادند ـ همين دروغ بزرگ را در ميان آوردند.
أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ وَأَصْفَاكُم بِالْبَنِينَ (16)
«آيا از آنچه ميآفريند، خود دختراني برگرفته و به شما پسران را برگزيده است؟» يعني: آيا حق تعالي جنس مفضول از دو صنف پسر و دختر را ـ بر طبق پندارهايتان ـ براي خودش برگزيده و جنس فاضل از اين دو صنف را به شما اختصاص دادهاست؟ در حاليكه او آفريننده و فعال مايشاء است و همه چيز درگرو امر و اراده وي ميباشد؟ چه پندارهاي احمقانهاي ميتنيد!؟.
وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ (17)
«و چون يكي از آنان به تولد آنچه براي رحمان مثل زده خبر داده شود» بهكار بردن مثل در اينجا از آنروي است كه فرزند، مماثل و همانند پدرش ميباشد. يعني: چون به يكي از آنان خبر داده شود كه فرزند دختري برايت به دنيا آمده است، از اين خبر مغموم شده و اثر غم و اندوه بر چهرهاش نمايان ميگردد، آنگونه كه: «چهرهاش سياه ميگردد» از اندوه و درد تولد دختر، كه چرا بهجاي وي، آن نوزاد پسر نبوده است «در حالي كه او پر از غم ميباشد» يعني: سخت در اندوه فرورفته و چنان از اين امر در رنج افتاده است كه پر از غم شده ولي اندوه خويش را فرو ميخورد.
أَوَمَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ (18)
«آيا كسي كه در زر و زيور پرورده ميشود و او در صف خصومت ظاهر نميگردد؟» يعني: آنگاه كه مشركان دختران را به خداوند سبحان نسبت دادند، در حقيقت كسي را به او نسبت دادند كه از شأنش اين است تا در زر و زيور پرورش يافته و از اينكه به امور خويش بپردازد، عاجز ميباشد و چون به ميدان خصومت و جنگ و جدل كشيده شود، به برپا داشتن حجت خويش و دفع خصم هم قادر نيست، از آنروي كه عقل وي نقصان داشته و انديشه وي ضعيف است ـ كه زنان غالبا چنين هستند ـ لذا فساد اين سخن مشركان، ثابت و مسلم ميباشد.
آيه كريمه دليل رقت طبع زن و غلبه عاطفه وي بر عقلش و ميل و گرايش وي به تجمل و لطافت است. همچنين آيه كريمه دليل بر آن است كه پوشيدن طلا و ابريشم براي زنان مباح و براي مردان حرام ميباشد.
وَجَعَلُوا الْمَلَائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمَنِ إِنَاثاً أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَيُسْأَلُونَ (19)
«و مدعي شدند كه فرشتگان كه خود بندگان خداي رحمانند، مادينهاند» يعني: سخن سابق مشركان كه گفتند: فرشتگان دختران خدايند، متضمن فساد ديگري نيز هست و آن اين ادعاست كه گويي فرشتگان مادينهاند در حاليكه فرشتگان مخلوقات نورانياي هستند كه به نري و مادگي و خنثي بودن وصف نميشوند «آيا آفرينش آنها را شاهد بودهاند؟» يعني: آيا در هنگام آفرينش خداوند متعال حاضر بودهاند تا به اين امر كه فرشتگان مادينهاند، گواهي بدهند؟! يا معني اين است: آيا آفرينش فرشتگان را ديدهاند تا گواهي بدهند كه آنها مادينهاند؟ «اين گواهي اينان بهزودي نوشته خواهدشد» در ديوان اعمالشان تا در برابر آن مجازات شوند «و پرسيده خواهند شد» از اين بهتان در روز قيامت.
ابنمنذر در بيان سبب نزول آيه كريمه از قتاده روايت كرده است كه گفت: جمعي از منافقان گفتند: خداوند با جن خويشاوندي كرده است و از اين خويشاوندي فرشتگان پديد آمدهاند!! پس اين آيه كريمه در رد سخنشان نازل شد.
وَقَالُوا لَوْ شَاء الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَاهُم مَّا لَهُم بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ (20)
«و گفتند: اگر خداي رحمان ميخواست ما آنهارا نميپرستيديم» يعني كفار گفتند: اي مؤمنان! اگر خداي رحمان پنداري شما ميخواست؛ ما اين فرشتگان را نميپرستيديم پس اين پرستش ما به مشيت اوست. البته اين سخن، سخن حقي است كه از آن باطلي را خواستهاند زيرا هدفشان از اين سخن اين است كه خداوند جلّ جلاله از عبادتشان براي بتان راضي است! كه اينگونه استدلال، قطعا بيپايه و اساس ميباشد زيرا مشيت الهي عبارت از ترجيح يافتن وجود بعضي از ممكنات بر بعضيديگر است، چه اين ممكنات در حوزه اوامر پروردگار قرار داشته باشند و چه در حوزه نواهي وي، چه نيك باشند و چه بد پس اين امر كه مشيت الهي بر چيزي رفته باشد، اين لزوما دليل رضاي او به آن چيز نيست، از اين جهت،خداوند جلّ جلاله به جهالتشان حكم صادر نموده و فرمود: «آنان به اين امر علمي ندارند» پس اين پندارشان كه: چون باري تعالي وقوع چيزي را بخواهد و اراده كند، از آن امر راضي است، پنداري است فاقد دليل و بدون پشتوانه علم بلكه صرفا ناشي از جهل آنان است «آنان جز دروغگو نيستند» در آنچه كه گفتند پس با نيرنگ و تصنع ناروا و حدس بياساس خويش خواسته اند كه مغلطهبافي كنند، آنها بايد بدانند كه خداوند جلّ جلاله هم مؤمن را آفريده است و هم كافر را اما او مؤمن را دوست ميدارد و از كافر ناخشنود است، او به حق و ايمان و خير امر ميكند وبه كفر بندگانش راضي نيست.
أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ (21) بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ (22)
«آيا به آنان» يعني: به اهل مكه و غير آنان از مشركان «پيش از آن كتابي داديم؟» يعني: يا مگر به آنان پيش از قرآن كتابي دادهايم كه در آن كتاب، خطاب به آنان چنين نوشته شده است: شما بجز الله جلّ جلاله، ديگران را بپرستيد؟ «پس به آن تمسك ميجويند؟» و آن را مبناي كار و حجت و دليل خويش قرار ميدهند؟! خير! موضوع چنين نيست و آنها در پرستش غير خداي سبحان، هيچ برهان و دليل و حجتي ندارند: «بلكه گفتند: ما پدران خود را بر امتي يافتيم» يعني: آنها را بر عادت و شيوه و روشي يافتيم كه به آن خو گرفته و بر آن رهرو شده بودند «و ما بر پي آنان راه يافتهايم» بدينگونه، به اين امر اعتراف كردند كه هيچ تكيهگاهي از دليل و حجت نداشته و هيچ شبههاي در دست ندارند بلكه فقط در گمراهي از پدرانشان پيروي كرده و اين گمراهي را به دروغ هدايت خواندهاند.
مقاتل در بيان سبب نزول روايت ميكند: اين آيهكريمه درباره وليد بن مغيره، ابوسفيان، ابوجهل و عتبه و شيبه دو پسر ربيعه از قريش نازل شد.
وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ (23)
«و بدينگونه در هيچ آبادياي پيش از تو هشداردهندهاي نفرستاديم مگر آنكه متنعمان آن گفتند: ما پدرانمان را بر شيوهاي يافتهايم و ما از پي آنان دنبالهرويم» يعني: چنانكه مشركان مكه به پيامبر ما صلّی الله علیه و آله و سلّم چنين گفتند؛ پيشينيانشان از متنعمان رهرو راه شرك، نيز همين سخن را به پيامبرانشان گفتند. حق تعالي ـ براي توجه دادن به اين امر كه رفاهزدگي و تنعم سبب اهمال نظر و ترك انديشه در محتوي و مضمون رسالتهاي الهي است ـ متنعمان و نازپروردگان را به يادآوري مخصوص ساخت. نسفي ميگويد: «اين آيه، تسليت و دلجوئياي از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است، با بيان اينكه: تقليد از پدران آفتي قديمي و ريشهدار است و به قوم ايشان محدود نميشود». همچنين اين آيات، دليل بطلان تقليد در عقايد و اصول دين ميباشد.
قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ (24)
پيامبرشان به آنان «گفت» و اي پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ! تو نيز به كافران بگو: «حتي اگر براي شما هدايت كنندهتر از آنچه پدران خود را پيرو آن يافتيد، آورده باشم؟» آيا باز هم پدرانتان را پيروي و دنبالهروي ميكنيد؟ «گفتند: ما به آنچه شما بدان فرستاده شدهايد، كافريم» يعني: ما نه به اين رسالت شما عمل ميكنيم، نه از شما ميشنويم و نه اطاعت مينماييم، هرچند آيين شما راهنمونتر از دين پدرانمان باشد.
فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (25)
«پس، از آنان انتقام گرفتيم» با عذابي كه برآنان فرود آورديم، مانند عذاب نازل شده بر قوم نوح، عاد، ثمود و امثال آنان «پس بنگر كه عاقبت دروغ انگاران» آن امتها «چگونه بوده است!» زيرا آثارشان هنوز موجود است و در معرض ديد مشاهدهكنندگان عبرت اندوز قرار دارد.
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِي بَرَاء مِّمَّا تَعْبُدُونَ (26)
«و يادكن» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ! «هنگامي را كه ابراهيم به پدر خود» آزر «و به قوم خود» كه از پدرانشان تقليد و دنبالهروي كوركورانه كرده و بتان را ميپرستيدند؛ «گفت: واقعا من از آنچه شما ميپرستيد، بيزار و بركنارم» يعني: من از اين بتان بيزارم، نه آنها را ميپرستم، نه بهسوي آنها دعوت ميكنم و نه آنها را به خدايي ميگيرم بلكه به آنها كفر و دشمني ورزيده و عليه آنها ميستيزم. «برآء»: مصدري است كه مفرد و تثنيه و جمع آن يكسان است و در اينجا، در جايگاه صفت قرار گرفته است. آري! اي محمد! به قومت اين سخن ابراهيم علیه السلام را يادآوري كن تا بدانند كه چگونه خليل پروردگار، امام حنفا و پدر انبيا ـ يعني كسي كه قريش خود را پيرو دين و آيين وي ميدانند ـ از دين پدر و قومش بيزاري جست.
إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ (27)
ابراهيم علیه السلام افزود: «مگر از آن كس كه مرا آفريد» يعني: من فقط به ربوبيت و پروردگاري آفريدگار خود اعتراف كرده و پرستش و نيايشم را تنها بهسوي او معطوف ميدارم و فقط او را ميخوانم نه غير او را «و البته همو مرا هدايت خواهد كرد» بهسوي دين خويش و بر جاده حق و حقيقت پايدار و ثابتقدم خواهد گردانيد.
وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (28)
«و او آن را در پي خود سخني ماندگار كرد» يعني: ابراهيم علیه السلام كلمه توحيد را در عقب خويش كه همانا فرزندان و نسل و احفاد وياند، كلمه ماندگاري گردانيد بهطوريكه هميشه كساني از ايشان خداي سبحان را به يگانگي ميخوانند. مجاهد وقتاده ميگويند: كلمه ماندگار، همانا كلمه طيبه (لا اله الا الله) است زيرا در پي ابراهيم علیه السلام كساني هستند كه تا روز قيامت بهطور پيوسته خداي عزوجل را بهيگانگي ميپرستند «باشد كه آنان بازگردند» يعني: آن را كلمهاي باقي و ماندگاري گردانيديم تا مشركانشان به دعوت موحدانشان بهسوي آن كلمه رجوع كرده و از شرك بازايستند و البته ابراهيم علیه السلام نيز به چنين امري اميدوار بود.
بَلْ مَتَّعْتُ هَؤُلَاء وَآبَاءهُمْ حَتَّى جَاءهُمُ الْحَقُّ وَرَسُولٌ مُّبِينٌ (29) وَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ كَافِرُونَ (30)
سپس خداوند متعال به بيان موضع مشركان در برابر دعوت رسول خويش صلّی الله علیه و آله و سلّم و علل فريفته شدنشان به برخورداريهاي دنيا پرداخته ميفرمايد: «بلكه آنان وپدرانشان را» يعني: اين گروه معاصر پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم از قريش را با پدرانشان «برخوردار ساختم» از بهرههاي دنيا ولي آنان به اين مهلت فريفته شده و در لجن شهوات و خواهشهاي پست خويش فرورفتند «تا اينكه حق» يعني: قرآن «و پيامبري آشكار» يعني: محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم كه رسالت وي با معجزات محكم و استوار، آشكار است، يا رسالت وي با حجتها و احكام حق، آشكاركننده توحيد ميباشد؛ «بهسويشان آمد و» اما «چون حق به سويشان آمد، گفتند: اين جادويي است و ما به آن كافريم» لذا از روي كبر، عناد و تجاوز، به حق كفر ورزيدند.
وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (31)
«و گفتند» از سر اعتراض بر اين كه خداوند جلّ جلاله اين قرآن را بر محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم فروفرستاده است: «چرا اين قرآن بر مردي بزرگ از آن دو شهر فرو فرستاده نشد؟» مردي كه در ميان قوم خود از نظر جاه و مال، سرور و برتر باشد؟ يعني: اگر اين كتاب، قرآن خدا ميبود، بايد بر مردي بزرگ از بزرگان دو شهر مكه و طايف فروفرستاده ميشد! اما آنها غافل از آن بودند كه معيار انتخاب انبيا علیهم السلام ، آراسته بودن به فضايل و ارزشهاي روحي و كمالات معنوي است، نه اعتبارات و تشريفات دنيوي.
قتاده و ديگران در بيان سبب نزول دو آيه «32 ـ 31» گفتهاند: مراد از دو شهر؛ مكه و طايف و مراد از دو مرد بزرگ: وليدبنمغيره از مكه و عروهبن مسعود ثقفي از طايف است.
أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِيّاً وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ (32)
«آيا آنانند كه رحمت پروردگارت را» يعني: نبوت را «تقسيم ميكنند؟» استفهام براي انكار و تعجب است. يعني: آنان تقسيم كننده رحمت ما نيستند «ما معاش آنان را در زندگاني دنيا ميانشان تقسيم كردهايم» آنگونه كه بعضي را فقير و بعضي را غني گردانيديم پس چگونه آنان در كار نبوت و سپردن آن از سوي ما به هر كساز خلق خويش كه بخواهيم، به حكم و قسمت ما قناعت نميكنند؟ «و برخي از آنان را بر برخيديگر به درجاتي برتر داشتهايم» با بخشيدن روزي، رياست، نيرومندي، آزادي، عقل و علم. و حكمت در اين برتري بخشيدن اين است: «تا بعضي از آنها بعضيديگر را مسخر گيرند» يعني: تا برخي از بندگان برخي ديگر را بهخدمت گيرند و به اين ترتيب، برخي از آنان سبب سامان يافتن و تمشيت زندگي برخي ديگر گردند؛ به دليل نيازي كه به همديگر دارند زيرا اگر همه انسانها در همه چيز با هم مساوي و برابر ميبودند، مصالح و منافع و كاروبار زندگيشان با اخلال و اشكال روبرو ميشد «و رحمت پروردگار تو» يعني: نبوت، يا دين، يا آنچه كه براي بندگان نيكوكارش در سراي آخرت آماده نموده؛ «از آنچه جمع ميكنند» از اموال و ساير بهرههاي دنيا «بهتر» و ماندگاتر «است».
وَلَوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ (33) وَلِبُيُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَسُرُراً عَلَيْهَا يَتَّكِؤُونَ (34)
«و اگر نه آن بود كه همه مردم امت يگانهاي شوند» يعني: اگر نه آن بود كه همه مردم، امت يگانهاي بر كفر شوند و همه ـ بهانگيزه گرايش بهسوي دنيا و آرايشهاي آن ـ بر آن گردآيند؛ «قطعا براي خانههاي كساني كه به خداوند رحمان كفر ميورزيدند، سقفهايي از نقره قرار ميداديم» تا بدين وسيله، كفار را از جايي كه نميدانند به استدراج كشانيم زيرا دنيا در نزد ما بسي بيارزش و حقير است «و نيز نردبانهايي» از نقره برايشان قرار ميداديم «كه بر آنها بالا روند» و به غرفهها وساختمانهاي بلند برآيند «و نيز براي خانههايشان درها و تختهايي» از نقره «قرار ميداديم كه بر آنها تكيه زنند».
ابنكثير در توضيح معناي اين دو آيه ميگويد: «اگر باور بسياري از مردم جاهل بر اين مبني نميبود كه دادن مال از سوي ما براي سرمايهداران، دليل محبت ما به آنان است و اگر نمي بود كه آنها با تكيه بر چنين باوري، بهخاطر رسيدن بهمال و ثروت دنيا بر كفر گرد آمده و همه طبل كفر را مينواختند؛ آري! اگر چنين نميبود، قطعا براي خانههاي كساني كه به ما كفر ميورزيدند، سقفهايي از نقره قرارميداديم...».
وَزُخْرُفاً وَإِن كُلُّ ذَلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ (35)
«و زر و زيورهايي بسيار» يعني: قطعا همراه با اينها برايشان زر و زيورهاي بسياري در سقفها، درها، تختها و غير آن ميداديم. زخرف: طلا و زيور و بهقولي: نقشونگارها و تجملات است. گفته ميشود: «زخرفت الدار: منزل را نگارينه ومزين ساختم». «و همه اينها جز متاع زندگي دنيا نيست» كه در آن مورد بهرهبرداري قرار ميگيرد و بس اندك و بيارزش است «و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است» يعني: از آن كساني است كه از شرك و معاصي پرهيز كرده و به خداوند يگانه ايمان آوردهاند و به طاعت وي عمل كردهاند؛ پس اين آخرت است كه ماندگار و فنانشدني است و نعمتهاي آن زوالناپذير ميباشد. درحديث شريف به روايت سهلبنسعد رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «لو أن الدنيا تزن عند الله جناح بعوضة ما سقي منها كافرا شربة ماء: اگر دنيا در نزد خداوند بهاندازه بال پشهاي ارزش ميداشت، او هرگز هيچ كافري را از آن جرعه آبي نمينوشانيد». همچنين در حديث شريف به روايت طبراني آمده است كه چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از زنان خويش «ايلاء» كردند، عمربن خطاب رضی الله عنه نزد ايشان آمد و ديد كه ايشان بر روي حصيري درشت برهنهاي تكيه دادهاند كه اثر زمختي آن بر پهلوي مباركشان مشهود بود پس بياختيار اشك بر چشمانش سرازير شد و گفت: يا رسولالله! كسري و قيصر در آن ناز و نعمتي قرار دارند كه دارند و شما كه برگزيده خداوند جلّ جلاله از خلق وي هستيد...؟! رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم كه تكيه داده بودند، نشستند و فرمودند: «اي فرزند خطاب! آيا تو در شك هستي؟ سپس افزودند: آن گروه مردمي هستند كه لذتها و گواراييهاي آنها در زندگاني دنيايشان به آنها داده شده است»، يعني آنها از نعمت و لذت آخرت محرومند. در روايت ديگري آمده است كه فرمودند: «آيا راضي نيستي كه دنيا از آنان باشد و آخرت از آن ما؟».
آيه كريمه دليل بر آن است كه يكي از عوامل بازگرداننده انسان مسلمان از دينش، ديدن كفار در وضعيت اقتصادي برتر است و اين همان واقعيتي است كه ما در عصر خود نيز آن را ملاحظه كرده و بسياري از مسلمانان را ميبينيم كه مشاهده پيشرفت اقتصادي كفار، آنها را نسبت به دين و آيينشان بيميل ساخته است.
وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ (36)
«و هر كس از ياد رحمان تغافل كند» يعني: هر كس از بصيرت بيبهره بوده و بينش باطنياش از ديدن حقيقت كور شود و در نتيجه، از ياد خداي رحمان دل بگرداند «بر او شيطاني ميگماريم» يعني: بر او شيطاني را مسلط ميگردانيم. اعشي: كسي است كه در شب كور است و در روز ميبيند اما مراد از آن در اينجا ـ چنانكه در تفسير آن بيان شد ـ كوري بصيرت باطني است «پس آن شيطان برايش همنشين است» يعني: آن شيطان، هميشه همراه اوست و هرگز از او جدا نميشود بلكه او را در تمام امورش دنبال ميكند و او نيز از آن شيطان در تمام وسوسههايي كه بر وي ميافگند، اطاعت و دنبالهروي مينمايد.
ابنابيحاتم در بيان سبب نزول آيه كريمه گفتهاست: قريشيان گفتند؛ بر هر يك از ياران محمد مردي را بر گماريد كه بر او مسلط شود. در اين ميان، طلحهبنعبيدالله رضی الله عنه را بر ابوبكر صديق رضی الله عنه گماردند، طلحه ـ درحاليكه ابوبكر صديق رضی الله عنه در ميان قريش بود ـ نزد او آمد. ابوبكر رضی الله عنه به او گفت: مرا بهسوي چه چيزي دعوت ميكني؟ طلحه پاسخ داد: تو را بهسوي پرستش لات و عزي دعوت ميكنم. ابوبكر رضی الله عنه گفت: مگر لات كيست؟ طلحه گفت: او از فرزندان خداست! ابوبكر صديق رضی الله عنه پرسيد: عزي كيست؟ طلحه سكوت كرد و پاسخي نداد ولي روي به ياران مشرك خويش نمود و گفت: پاسخ اين مرد را بدهيد. اما آنان نيز سكوت كردند و جوابي پس ندادند. در اين هنگام، طلحه روي به ابوبكر صديق رضی الله عنه كرد و گفت: برخيز اي ابوبكر! گواهي ميدهم كه خدايي جز معبود يگانه نيست و گواهي ميدهم كه محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم رسول خداست آنگاه كلمه شهادت را در محضر همه با نداي بلند ادا كرد. همان بود كه خداي عزوجل اين آيه كريمه را نازل فرمود.
وَإِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ (37)
«و مسلما آنها» يعني: شياطين برگمارده «آنان را از راه باز ميدارند» يعني: شياطيني كه خداي عزوجل آنها را بر هر يك از كساني كه از ياد او تغافل ميكنند، برگمارده؛ ميان آنها و ميان رفتن به راههاي حق حايل ميشوند و آنها را از راه حق بازداشته و اين وسوسه را به آنان القا ميكنند كه: بر طريق هدايت قرار دارند و راه درستي را برگزيدهاند «و ميپندارند كه خود رهيافتهاند» يعني: كفار بهسبب اين وسوسه، ميپندارند كه راهيافتهاند و راهي را كه ميروند، راه درستي است.
حَتَّى إِذَا جَاءنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ (38)
«تا آنگاه كه نزد ما آيد» آن انسان غافل مانده از ياد ما كه شيطانش بر او مسلط بوده است پس در آنجا به شيطان خود «ميگويد: اي كاش ميان من و تو، فاصله مشرقين بود» مراد از «مشرقين»: مشرق و مغرب است كه از باب تغليب «مشرقين» گفته شد چنان كه از همين باب، به خورشيد و ماه «قمرين» و به پدر و مادر «ابوين» گفته ميشود. «پس چه بدهمنشيني است!» و چه بد همراه و همدمي است آن شيطان برگمارده براي انسان. در حديث شريف آمده است: «هر فرد مسلمان، با خود همنشيني از جن دارد و شيطان بر فرزند آدم در مجراي خون وي جاري ميشود».
وَلَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذ ظَّلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ (39)
و براي آن غافلان در روز قيامت گفته ميشود: «و امروز هرگز» پشيماني «سودتان ندهد» اي تيره روزان! «چرا كه ستم ورزيدهايد» بر خود در دنيا با شركورزيدن به خداي سبحان «در حقيقت شما در عذاب مشترك هستيد» يعني: امروز، هرگز اشتراك شما در عذاب به شما سودي نميبخشد، برخلاف حال دنيا كه چون مصيبت در آن عام شود، تحمل آن هم آسان ميگردد چنان كه گفتهاند: «البلية إذا عمت طابت: بلا چون همگاني گردد، گوارا ميشود».
أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَمَن كَانَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ (40)
«پس آيا تو» اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «ميتواني كران را بشنواني، يا كوران را راه ميتواني نمود» يعني: تو بر اين كار قادر نيستي پس از اين امر دلتنگ نشو كه آنان كفر ورزيدهاند بلكه بر تو فقط ابلاغ پيام است، نه هدايتكردنشان «و» آيا تو ميتواني هدايت كني «كسي را كه همواره در گمراهي آشكاري است؟» البته هدايت نميتواني كرد. آري! اين گروه كفار به منزله ناشنواياني هستند كه آنچه را بههمراه آوردهاي، نميشنوند و به منزله نابيناياني هستند كه آن را نميبينند، بهسبب افراطشان در گمراهي و تمكن و جايگيري جهالت در آنان.
باري! نسبت ميان آنان و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، نسبتي معكوس بود زيرا در حالي كه آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم، در دعوت خود بهسوي ايمان، سعي و كوشش بليغ ميكردند، آنان برعكس، پيوسته در جهت گمراهي و غفلت و لجاجتشان فرودهاي بيشتري را ميپيموده و در آن زيادهروي مينمودند. سبب نزول اين آيه كريمه نيز اين بودكه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خود را در دعوت قومشان خسته و رنجور ميكردند اما قومشان جز بر گمراهي خويش نميافزودند پس خداي عزوجل آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم را دلجوئي نمود.
فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُّنتَقِمُونَ (41)
«پس» اي رسول ما صلّی الله علیه و آله و سلّم «اگر ما تو را از دنيا ببريم» پيش از آنكه به آنان عذاب فرود آيد «در آن صورت، قطعا از آنان انتقام ميكشيم» يا در دنيا و يا در آخرت، هرچند تو از دنيا رخت بربسته و بهسراي بقا شتافته باشي.
أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِم مُّقْتَدِرُونَ (42)
«يا اگر آنچه را به آنان وعده دادهايم» از عذاب دنيوي «به تو» قبل از مرگت «نشان دهيم، در هر صورت ما قطعا بر آنان تواناييم» و هرگاه كه خواسته باشيم، آنان را عذاب ميكنيم. البته خداي عزوجل عذاب آنان را در همين دنيا ـ در روز بدر ـ براي پيامبر خود صلّی الله علیه و آله و سلّم نشان داد و در حيات رسول خويش، ايشان را بر آنها مسلط گردانيد.
فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (43)
«پس به آنچه بهسوي تو وحي شده است» از قرآن «چنگ در زن» هر چند كساني آن را دروغ انگارند و تكذيب كنند «هرآينه تو بر راه راست قرار داري» كه هيچ كجياي در آن نيست.
وَإِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَلِقَوْمِكَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ (44)
«و هرآينه آن» يعني: قرآن «براي تو و براي قوم تو ذكري است» يعني: قرآن براي تو و براي قومت از قريش، شرف بزرگي است زيرا قرآن به زبانشان كه زبان تو نيز هست، نازل شده. و نظير آن است آيه: (لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ ) : (بهتحقيق كه ما بهسوي شما كتابي را نازل كرديم كه در آن ذكر شماست) «انبياء/10». در حديث شريف به روايت معاويه رضی الله عنه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه فرمودند: «قطعا اين امر (يعني خلافت) در قريش است، كسي با آنها در آن كشمكش نميكند جز اينكه خداوند متعال او را بر چهرهاش در آتش ميافگند تا آنگاه كه (قريش) دين را برپا دارند». بهقولي: معناي آيه اين است: قرآن يادآورياي براي تو و قوم توست كه بهوسيله آن امور دين را بهياد آورده و بدان عمل ميكنيد «و بهزودي پرسيده خواهيد شد» از اين شرفي كه خداوند جلّ جلاله براي شما قرار دادهاست. يا به زودي از اقامه احكام قرآن و عمل به آن كه بر شما لازم است، مورد پرسش قرار خواهيد گرفت. قرطبي ميگويد: «صحيح آن است كه قرآن براي هركسي كه به آن عمل كند، شرف بزرگي است، چه آن كس از قريش باشد چه از غير ايشان آنگاه وي به حديث شريف نقل شده از ابنعباس رضی الله عنه استناد ميكند كه فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از سفر جنگياي برگشتند، سپس فاطمه رضيالله عنها را فراخوانده و به وي فرمودند: «يا فاطمة، اشتري نفسك من الله، فإني لا أغني عنك من الله شيئا: اي فاطمه! نفس خود را از خداوند متعال خريداري كن زيرا من از جانب او، چيزي را از تو دفع نميتوانم كرد». آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم مانند اين سخن را به زنان و اهلبيت خويش نيز اعلام كردند، سپس فرمودند: «ما بنوهاشم بأولي الناس بأمتي، إن أولي الناس بأمتي المتقون، و لا قريش بأولي الناس بأمتي، إن أوليالناس بأمتي المتقون، ولا الأنصار بأولي الناس بأمتي، إن أولي الناس بأمتي المتقون، ولا الموالي بأولي الناس بأمتي، إن أولي الناس بأمتي المتقون. إنما أنتم من رجل وامرأة كجمام الصاع، ليس لأحد علي أحد فضل إلا بالتقوي: بنيهاشم سزاوارترين مردم به امت من نيستند، قطعا سزاوارترين مردم به امت من، پرهيزگارانند و نه قريش سزاوارترين مردم به امت مناند، بيگمان سزاوارترين مردم به امت من پرهيزگارانند و نه انصار سزاوارترين مردم به امت مناند، قطعا سزاوارترين مردم به امت من پرهيزگارانند و نه آزادشدگان از بند بردگي (عجم) سزاوارترين مردم به امت مناند، قطعا سزاوارترين مردم به امت من پرهيزگارانند. جز اين نيست كه شما همه (در اصل) از يك مرد و زن آفريده شدهايد و همانند آنچه كه بعد از پر شدن پيمانه بر سر آن بالا ميايستد (همه باهم برابريد)، كسي را بر كسي هيچ فضيلت و برترياي جز به تقوي نيست».
وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُّسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ (45)
«و از پيامبران ما كه پيش از تو فرستادهايم، جويا شو؛ آيا بهجاي خداي رحمان، خداياني را كه مورد پرستش قرارگيرند، مقرر داشتهايم؟» مراد آيه، پرسيدن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از پيامبران علیهم السلام در شب اسراء است، هنگامي كه آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم با ايشان ملاقات ميكنند. بهقولي معني اين است: از امتهاي پيامبراني كه ايشان را بهرسالت برانگيخته بوديم بپرس كه: آيا ما در ديني از اديان، به پرستش بتان حكم كردهايم؟ آيا اين كار را به يكي از آن امتها اجازه دادهايم؟. هدف، استشهاد به اجماع پيامبران علیهم السلام بر عقيده توحيد است، حقيقتي كه بر اصالت و قدامت توحيد دلالت داشته و نشان ميدهد كه اين عقيده، عقيده نودرآمدي نيست.
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَقَالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ (46)
«و همانا موسي را با آيات خود بهسوي فرعون و ملا او فرستاديم» مراد از «آيات»، معجزات و نشانههاي نهگانهاي است كه بيان آنها در سوره «اسراء/101» گذشت و مراد از «ملا» در اينجا: اشراف و همگي رعاياي فرعون ـ اعم از قبطيها و بنياسرائيل ـ اند. هدف از بيان اين داستان در اينجا، استشهاد به دعوت موسي علیه السلام بر توحيد و يكتاپرستي و در عين حال، دلجويي ازپيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم در برابر مخالفتها و آزارهايي است كه از قوم خويش ميبينند «پسگفت» موسي علیه السلام «همانا من فرستاده پروردگار عالميانم» كه مرا بهسوي شما بهرسالت فرستاده است.
فَلَمَّا جَاءهُم بِآيَاتِنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَضْحَكُونَ (47)
«پس چون آيات ما را برايشان آورد، بناگاه آنان بر آنها خنده زدند» از روي استهزا و تمسخر.
وَمَا نُرِيهِم مِّنْ آيَةٍ إِلَّا هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَأَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (48)
«و ما هيچ نشانهاي به آنان نمينموديم مگر اينكه آن از نظير آن بزرگتر بود» يعني: هريك از نشانههاي موسي علیه السلام و معجزاتش، بزرگتر و با شكوهتر از معجزه ماقبلش بود، با وجود آنكه معجزه و نشانه قبلي نيز در حد خود بزرگ بود. بهقولي ديگر معني اين است: نشانههاي موسي علیه السلام بهگونهاي بود كه چون نشانه دوم به اول ضميمه ميشد، بر وضوح و روشني آن ميافزود. «و به عذاب گرفتارشان كرديم» يعني: بهسبب اينكه آنها اين آيات و نشانهها را دروغ انگاشتند، عذابهايي چون قحطي و طوفان و هجوم سيل ملخ را گريبانگير آنان كرديم «تا مگر به راه آيند» ازكفر به سوي ايمان. اما با اين وجود، بازنگشتند و به راه نيامدند.
وَقَالُوا يَا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِندَكَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ (49)
«و به» موسي علیه السلام «گفتند: اي ساحر» آنها دانشمندان را ساحر ميناميدند و ساحران را تعظيم و احترام ميكردند. «پروردگارت را به آنچه با تو عهد كرده براي مابخوان» يعني: به آنچه كه به ما در مورد عهد پروردگارت با خود خبر دادهاي ـ كه بر طبق مفاد آن، اگر ما ايمان آوريم، عذاب را از ما دور ميگرداند ـ او را براي ما بخوان «زيرا ما راهيافتگانيم» در آينده و به آنچه كه آوردهاي، مؤمن و باورمند خواهيم شد. يعني: شرط ايمان آوردن ما اين است كه تو دعا كني تا عذاب از ما برطرف شود.
فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ (50)
«پس چون عذاب را از آنان برداشتيم، بناگاه آنان عهد شكستند» تقدير سخن چنين است: آنگاه موسي علیه السلام به بارگاه پروردگار خويش دعا كرد و بر اثر دعاي او، عذاب را از آنان برطرف كرديم پس چون عذاب از آنان برداشته شد، پيمانشكنيكردند و عهدي را كه به موسي علیه السلام داده بودند، شكستند.
وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَفَلَا تُبْصِرُونَ (51)
«و فرعون در ميان قوم خود ندا در داد» فرعون از گرايش قومش بهسوي موسي علیه السلام بيمناك شد پس آنها را گرد آورد و با صدايي بلند در ميانشان ندا در داد. يا منادياي را دستور داد تا در ميانشان چنين ندا در دهد: «گفت: اي قوم من! آيا فرمانروايي مصر و اين نهرها كه از زير من» يعني: از زير كاخهاي من «روان است از آن من نيست» بهطوريكه هيچكس در تملك آنها با من كشمكش نميكند و هيچ مخالفي نيست كه با من در آنها مخالفت كند؟. مراد ار «انهار» رودهاي نيل است و مهمترين شاخههاي رود نيل عبارت بودند از: رود «ملك»، رود «طولون»، رود «دمياط» و رود «تنيس» و هماكنون دو شاخه از اين رودخانهها مشهور است و آن رود «دمياط» و رود «رشيد» ميباشد كه هر دو دلتاي نيل راتشكيل ميدهند «پس مگر نميبينيد؟» اينهمه اقتدار و شكوه مرا؟ تا از آن بهنيرومندي ملك و مكنت و بزرگي قدر و منزلت من و در مقابل؛ به ضعف و ناتواني موسي از مقاومت با من پي ببريد؟.
أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلَا يَكَادُ يُبِينُ (52)
«بلكه من از اينكسي كه او خوار است» يعني: بلكه من از موسي علیه السلام كه ضعيف و بيمقدار و خوار و فقير است و هيچ عزت و شكوهي ندارد «و نزديك نيست كه واضح بگويد» سخن را، از آن روي كه در زبانش لكنتي است «بهترم» بيان لكنتزبان موسي علیه السلام در سوره «طه/27» گذشت.
فَلَوْلَا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ (53)
«پس چرا دستبندهايي زرين بر او فرود آورده نشد؟» يعني: اگر موسي علیه السلام شخص بزرگي است، چرا به دستبندهايي از زر آراسته نيست؟! اين سخن فرعون نمايانگر متأثر بودنش از عادت شاهان است زيرا عادت شاهان چنين بود كه چون بهپادشاهي ميرسيدند و تاجگذاري ميشدند، دستبندها و طوقي زرين بر آنان ميپوشانيدند تا اين امر نشانه سياست و رياست آنان باشد. «يا چرا همراه او فرشتگان پيوست شده نيامدهاند؟» اگر او در ادعاي خويش راستگوست تا اين فرشتگان پياپي آينده و همراه شده با وي، او را بر كارش ياري نمايند و برايش بهنبوت گواهي دهند؟ بدينگونه بود كه آن ملعون، به قومش اين وهم و گمان را القا كرد كه پيامبران علیهم السلام لابد بايد بر شكل و شمايل شاهان ستمگر باشند و فرشتگان نيز گرداگرد ايشان حلقه زده و همراهيشان كنند!!.
فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ (54)
«پس سبك ساخت عقل قوم خويش را و از او اطاعت كردند» يعني: فرعون آنان را با اين سخنان نيرنگبازانه و فريبندهاش، به سبكي جهل و ناداني واداشت و آنان نيز فرمان او را اطاعت كرده و سخنش را پذيرفتند و موسي علیه السلام را تكذيب كردند «هرآينه آنها قومي فاسق بودند» يعني: آنها از دين خداوند جلّ جلاله خارج بودند.
اين آيه كريمه، علت اطاعت آنان از فرعون را آشكار ميكند؛ و آن تهيشدنشان از انديشه و خرد بر اثر نيرنگ فرعون است. البته اين روش همه ستمگران در تحميل فرمانروايي خويش است كه مردم را از عقل و خرد و انديشه تهي ميكنند و با انواع تبليغات و شستوشوي ذهني، آنان را از حقايق دور ميگردانند.
فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ (55)
«و چون ما را به خشم درآوردند» با افراط خود در عصيان و عناد «از آنان انتقام گرفتيم و آنان را همه يكجا غرق كرديم» در درياي سرخ. در حديث شريف به روايت عقبه بن عامر رضی الله عنه آمده است كه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «چون خداي تبارك وتعالي را ديدي كه به بنده هر چه را كه ميخواهد ميدهد در حاليكه آن بنده بر گناهان خويش پايدار است پس بدانكه اين امر استدراجي از سوي حق تعالي براي آن بنده است. آنگاه اين آيه را تلاوت كردند: (فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ )
فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَمَثَلاً لِلْآخِرِينَ (56)
«و آنان را پيشرو گردانيديم» يعني: فرعونيان را در استحقاق عذاب، براي كفاري كه به مانند عمل آنان عمل ميكنند، مقتدا و پيشوا گردانيديم «و مثلي براي آيندگان» يعني: آنان را مايه پند و عبرتي براي آيندگان گردانيديم. يا آنان را داستان شگفتآوري گردانيديم كه آيندگان به آن مثل ميزنند.
وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ (57)
«و هنگامي كه مثل زده شد» از سوي كافران «به پسر مريم» در اين باره كه او بهجز خدا جلّ جلاله مورد پرستش قرار گرفت «بناگاه قوم تو از آن سخن بانگ برميدارند» يعني: از روي خوشحالي به زدن اين مثل، شور و هلهله بهپا ميكنند.
مفسران در بيان سبب نزول گفتهاند: اين آيهكريمه درباره مجادله ابنزبعري با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل شد زيرا آنگاه كه آيه مباركه «انبياء / 98» : (إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ ) : «شما و آنچه كه بهجاي خداوند ميپرستيد، هيزم جهنمايد» نازل شد، ابن زبعري به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: سوگند به پروردگار كعبه كه در حجت بر تو غلبه يافتم! آيا نصاري مسيح را، يهود عزير را و بنو مليح، فرشتگان را نميپرستند؟ پس اين آيه بدين معني است كه مسيح و عزيز و فرشتگان نيز هيزم جهنماند؟! ابن زبعري از اين سخنش سخت شادمان شد و مشركان مكه نيز بانگ شادي برداشتند. پس خداي متعادل اين آيهكريمه و آيه «انبياء/101» را نازل فرمود: (إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِّنَّا الْحُسْنَى أُوْلَئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ ) : «همانا كساني كه از ما در حقشان نيكي مقرر شده است، آنان از آتش دوزخ دور داشته شدهاند».
اين آيه، نمايانگر نوع ديگري از لجاجت و ستيزه قريش در كفر و عناد و مجادلهشان به نارواست و چهار نوع ديگر از كفرياتشان در آيات قبل گذشت، كه عبارت بود از:
1ـ آنها براي حق تعالي از بندگانش جزء (فرزند) قرار دادند.
2ـ آنها فرشتگان را كه بندگان خداي رحمانند، دختر خواندند.
3ـ آنها گفتند: اگر خدا نميخواست ما بتان را پرستش نميكرديم.
4ـ آنها گفتند: چرا اين قرآن بر يكي از بزرگان دو شهر مكه يا طايف، نازل نشده است.
وَقَالُوا أَآلِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (58)
همچنين مشركان با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم مجادله كردند «و گفتند: آيا خدايان ما بهترند» در نزد تو اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «يا عيسي؟» يعني: اگر قضيه بدين صورت باشد كه لزوما هر كسي كه جز خدا مورد پرستش قرار گيرد، به آتش دوزخ وارد شود، در اينصورت، ما نيز به اينكه خدايان ما با عيسي و عزير و فرشتگان در جهنم همراه باشند، راضي هستيم! «آن مثل را جز از راه جدل براي تو نزدند» يعني: آن مثل نامربوط در مورد عيسي علیه السلام را براي تو نزدند مگر بهخاطر اينكه با تو به ناروا ستيزه و مجادله كنند زيرا آنها ميدانند كه حرف «ما» در آيه: (انكم و ـ ما ـ تعبدون من دون الله حصب جهنم) «انبياء/98»، براي غير عقلا به كار ميرود بنابراين، آيه كريمه نه شامل عيسي ميشود و نه شامل عزير و فرشتگان. از سوي ديگر، آنها با اينجدال خود، خواهان حق نيز نبودند زيرا حقيقت در مورد عيسي علیه السلام چيز ديگري غير از اين سفسطههايشان است، چرا كه عيسي علیه السلام عقيده توحيد را آورد و قوم خويش را نيز با اين سخن به آن سفارش كرد و فرمود: «خداوند پروردگار ما، خداوند يگانهاي است» «مائده72/». «بلكه آنان مردمي ستيزه جويند» خصمون: آنهابسيار ستيزهجو و در دشمني و خصومت، بسيار سرسخت و زيادهرو اند.
در حديث شريف به روايت ابيامامه رضی الله عنه آمده است كه رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «ما ضل قوم بعد هدي كانوا عليه إلا أورثوا الجدل، ثم تلا رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم هذه الآية: هيچ قومي بعد از هدايتي كه بر آن بودند، گمراه نشدند مگر اينكه جدل و ستيزه جويي در آنان جانشين شد. سپس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اين آيه كريمه را تلاوت كردند».
إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ (59)
«عيسي جز بندهاي كه بر وي انعام كردهايم، نيست» يعني: عيسي علیه السلام بندهاي است كه ما با انعام نبوت بر وي، گراميش داشته و او را مورد اكرام و اعزاز قرار داديم «و» عيسي علیه السلام نيست مگر كسي كه: «او را براي بنياسرائيل مثلي» يعني: نشانه وعبرتي «ساختيم» كه به وسيله او، به قدرت خداي سبحان پي ببرند زيرا عيسي علیه السلام بدون پدر به دنيا آمد همچنين او مردگان را زنده ميكرد و كور و پيس مادرزاد وهر بيماري را ـ به اذن الهي ـ شفا ميبخشيد.
وَلَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَا مِنكُم مَّلَائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ (60)
«و اگر بخواهيم، البته به جاي شما فرشتگاني در روي زمين كه جانشين شما گردند، پديد ميآوريم» يعني: اگر ميخواستيم، شما را نابود كرده و بهجاي شما فرشتگاني را در روي زمين پديد ميآورديم كه آن را آباد كنند و در آن جانشين شما باشند. يعني: بدانيد كه هرچند حال عيسي علیه السلام شگفتآور و عجيب است اما خداوند جلّ جلاله بر آفرينش عجيبتر از آن نيز تواناست.
وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَاتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ (61)
«و همانا او» يعني: عيسي علیه السلام «نشانهاي براي قيامت است» يعني: نزول عيسي علیه السلام از آسمان، از جمله نشانههايي است كه قيامت با آن شناخته ميشود زيرا اين نزول، از علائم قيامت است و خداي سبحان قبل از برپايي قيامت او را از آسمان فرود ميآورد. چنانكه خروج دجال نيز از ديگر نشانههاي قيامت ميباشد. شايان ذكر است؛ احاديث وارده در باره فرود آمدن عيسي علیه السلام از آسمان قبل از روز قيامت ـ كه به عنوان امامي عادل و داوري دادستان فرود ميآيد ـ متواتر ميباشد از جمله حديث شريف ذيل به روايت صحيح مسلم از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است كه فرمودند: «... در اثنايي كه مسيح دجال ظهور نموده است، بناگاه خداوند متعال مسيحبنمريم را فروميفرستد و او در محل مناره سپيد شرق جامع دمشق فرود ميآيد در حاليكه دو جامه رنگ شده به ورس و زعفران پوشيده و دو كف دست خويش را بر بالهاي دو فرشته نهاده است و چون سرش را فرود آورد، از آن قطرات آب ميچكد و چون آن را بردارد، آب به شكل دانههاي درشت مرواريد از آن فرو ميلغزد پس هيچ كافري را نرسد كه بوي دم عيسي علیه السلام را دريابد مگر اينكه ميميرد و نهايت نفوذ دم او تا نهايت برد نگاه اوست آنگاه دجال را ميجويد تا سرانجام او را در «باب الد» درمييابد و به قتلش ميرساند...».
«پس زنهار در آن ترديد نكنيد» يعني: در وقوع قيامت هيچ شك و شبههاي به خود راه ندهيد و آن را دروغ نينگاريد زيرا قيامت خواهناخواه آمدني است «و ازمن پيروي كنيد» در آنچه كه شما را به آن ـ از يگانهپرستي و نفي شرك ـ فرمان ميدهم؛ «اين است راه راست» يعني: آنچه كه من شما را به آن امر ميكنم و شما را به سوي آن ميخوانم، تنها راه پايدار و مستقيمي است كه شما را به حق ميرساند.
وَلَا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ (62)
«و مبادا شيطان شما را از راه به در برد» يعني: الحذر! كه شيطان راه شما را نزند و به وسوسهها و شبهههايي كه در دلهايتان فرو ميافگند؛ فريفتهتان نسازد و شما را از پيروي من باز ندارد «زيرا او براي شما دشمني آشكار است» يعني: او دشمني با شما را پنهان نميكند و از نمايان كردن آن هيچ پروا و ابايي ندارد.
وَلَمَّا جَاء عِيسَى بِالْبَيِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ وَلِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (63)
«و چون عيسي بينات» يعني: معجزات روشن و احكام و شريعت واضح الهي را كه همانا انجيل است «آورد، گفت: به راستي براي شما حكمت آوردم» يعني: براي شما نبوت، يا انجيل را آوردم. بهقولي معني اين است: من به شما پيامي را آوردهام كه بر امور پسنديده ترغيب و از امور زشت و ناپسند باز ميدارد «و تا براي شما بعضي از آنچه را كه در آن اختلاف ميكنيد» از احكام تورات و امور ديني، نه دنيوي «روشن سازم، پس، از خدا پروا داريد» يعني: از نافرمانيهاي وي بپرهيزيد «و از من اطاعت كنيد» در آنچه كه شما را به آن ـ از توحيد و احكام شرع ـ امر ميكنم. ابنكثير گفته است: «اين معني كه عيسي علیه السلام امور ديني را آورد نه امور دنيوي را، معنايي نيكو است زيرا انبيا علیهم السلام براي بيان كار دنيا مبعوث نشدهاند به همين جهت، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حديث شريف ذيل كه به روايت انس و عائشه رضيالله عنهما نقل شده است، فرمودهاند: «أنتم أعلم بأمور دنياكم: شما به امور دنيايتان داناتريد».
إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ (64)
سپس عيسي علیه السلام در بيان آنچه كه مردم را به اطاعت خويش در آن دستور داد، فرمود: «در حقيقت، خداست كه پروردگار من و پروردگار شماست پس او را بپرستيد» يعني: شما بايد در عقيده توحيد و عمل به احكام و عبوديت حقتعالي، از من اطاعت كنيد «اين است راه راست» يعني: فقط عبادت خداي عزوجل به يگانگيو عمل به شرايع و احكام وي، راه راست و درست است و بس.
فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذَابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ (65)
«پس احزاب از ميانشان اختلاف كردند» احزاب: گروههايياند كه با هم متحزب وهمدست شدهاند. يعني: گروههايي از ميان يهود و نصاري كه عيسي علیه السلام به سويآنان فرستاده شده بود، با هم در كار دين اختلاف كردند «پس ويل» ويل: كلمه عذاب است، يعني واي: «بر كساني باد كه ستم كردند» از اين گروههاي اختلافكننده. گفتني است؛ آنان كساني هستند كه به خداي عزوجل شرك ورزيده و به احكام و شرايع وي عمل نكردهاند. آري! واي بر آنان «از عذابروزي دردناك» يعني: از روزي كه عذاب آن دردناك است، كه روز قيامت ميباشد.
هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (66)
«آيا انتظار ميكشند» اين گروه احزاب. هل: حرف استفهام انكاري و مفيد نفي است. يعني: انتظار نميكشند «جز قيامت را كه بناگاه به سراغشان آيد در حاليكه آنان ناآگاه باشند» و هنوز در غفلت بسر برند بدان جهت كه سرگرم امور دنيا ميباشند.
الْأَخِلَّاء يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ (67)
«دوستان» اخلاء: جمع خليل؛ به معناي دوست و رفيق است «در آن روز، بعضي دشمن بعضي ديگرند» يعني: دوستان و رفيقاني كه در دنيا با همديگر بسيار دوست و مشفق بودهاند، در روز قيامت با هم دشمن ميشوند زيرا آن اموري راكه در دنيا با يكديگر بر محور آن دوستي و رفاقت ميكردند، اسباب عذاب خويش مييابند، بهسبب آنكه دوستي آنان در دنيا، بر پايه معصيت استوار بوده است «مگر پرهيزگاران» زيرا پرهيزگاران و تقواپيشهگان، در دنيا و آخرت دوست يكديگرند چنان كه در حديث شريف به روايت ابوهريره رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «لو أن رجلين تحابا في الله، أحدهما بالمشرق والآخر بالمغرب، لجمع الله تعالي يوم القيامة بينهما، يقول: هذا الذي أحببته في: اگر دو شخص در راه رضاي خداي عزوجل با هم دوستي كنند و يكي از آنها در مشرق باشد و ديگري در مغرب، بيگمان خداوند جلّ جلاله روز قيامت آن دو را با هم گرد ميآورد، ميفرمايد: اين همان كسي است كه او را در رضاي من دوست ميداشتي».
نقاش در بيان سبب نزول روايت كرده است: اين آيهكريمه درباره اميهبنخلف جمحي و عقبهبن ابيمعيط نازل شد كه با هم بسيار دوست بودند و عقبه با رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم همنشيني داشت. پس قريشيان گفتند: عقبهبنابيمعيط از دين خويش برگشته و صائبي شده است و اميه رفيقش به وي گفت: ديدن رويم بر رويت حرام باد اگر نزد محمد نروي و در چهره وي آب دهان نيندازي! و عقبه ملعون چنين كرد. پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نذر كردند كه او را بكشند و در روز بدر اورا به بند كشيدند و كشتند. اميه نيز در معركه كشته شد و اين آيه كريمه درباره آنان نازل گرديد.
يَا عِبَادِ لَا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَلَا أَنتُمْ تَحْزَنُونَ (68)
«اي بندگان من! امروز نه بيمي بر شماست و نه اندوهگين ميشويد» اين سخن در روز قيامت، به آن تقوا پيشهگاني گفته ميشود كه در راه خدا جلّ جلاله و بهخاطر كسب رضاي وي، با هم پيوند دوستي برقرار كرده بودند و هنگامي كه اين سخن به ايشان گفته ميشود، ترس و هراسشان از بين ميرود و اندوهشان برطرف ميشود.
الَّذِينَ آمَنُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا مُسْلِمِينَ (69)
«همان كساني كه به آيات ما ايمان آورده و تسليم بودند» يعني: مخاطب جمله: (يَا عِبَادِ لَا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ... ) همه بندگان نيستند بلكه مخاطب آن، فقط مؤمنان تسليمپذير مخلص ميباشند.
ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ (70)
به آنان گفته ميشود: «شما و همسرانتان به بهشت درآييد» مراد از «أزواجكم» زنان مؤمن ايشانند. بهقولي: مراد همنشينان همدم ايشان از مؤمنانند. به قولي ديگر: مراد همسران ايشان از حورعين اند «شادمانه» يعني: با اكرام واعزاز و با برخورداري از نعمتها به بهشت درآييد. بهقولي: معناي (تحبرون) اين است: در بهشت، از آواز خوانيهاي خوش، متلذذ و برخوردار ميشويد.
يُطَافُ عَلَيْهِم بِصِحَافٍ مِّن ذَهَبٍ وَأَكْوَابٍ وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَأَنتُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (71)
«سينيهايي پهن و دراز از زر برآنان ميگردانند» از غذاهاي بهشتي «و» برايشان در بهشت نوشابههايي است كه در «كوزههايي» از طلا بر ايشان ميگردانند «و درآنجا آنچه دلها آن را بخواهد و ديدگان از ديدن آنها لذت برد، هست» از انواع گوناگون غذاها، نوشابهها و مانند آنها از هر چيزي كه دلها در هواي رسيدن به آن است، چشمها از ديدن آنها لذت ميبرد و گوشها از شنيدن آنها به طرب ميآيد «و شما در آن جاودانيد» نه ميميريد و نه از آن بيرون ميآييد. آري! در بهشت غذاها ونوشيدنيها براي بهشتيان با ظروف طلا تقديم ميشود اما استعمال ظروف طلا و نقره در دنيا حرام است. چنانكه در حديث شريف به روايت بخاري و مسلم آمده است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «ابريشم و ديبا را نپوشيد و در ظروف طلا و نقره ننوشيد و در سينيهاي طلا و نقره غذا نخوريد زيرا ظروف طلا و نقره در دنيا براي كافران و در آخرت براي شماست». در حديث شريف ديگري به روايت امسلمه رضيالله عنها آمده است: «كسي كه در ظروف طلا و نقره مينوشد، جز اين نيست كه آتش جهنم را در شكم خويش فروريخته است». كه اين دو حديث ـ بي هيچ خلافي ـ مقتضي تحريماند.
وَتِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (72)
«و اين است همان بهشتي كه به پاداش آنچه ميكرديد، ميراث يافتيد» پس چنانكه ميراث به وارث ميرسد، اين بهشت نيز به سبب اعمال شايستهاي كه در دنيا انجام ميداديد، به شما رسيده است. در حديث شريف آمده است: «هريك از دوزخيان ـ براي اينكه درد و دريغ در وجود وي برانگيخته شود ـ منزل خويش را در بهشت ميبيند آنگاه (به حسرت) ميگويد: اگر خداوند مرا هدايت ميكرد، از متقيان ميبودم و هر يك از اهل بهشت منزل خويش را از دوزخ ميبيند سپس ميگويد: اگر خداي عزوجل هدايتمان نميكرد، ما راه يافته نبوديم. پس اين برايش شكري است». همچنين در حديث شريف آمده است: «هيچ كسي نيست مگر اينكه منزلي در بهشت و منزلي در دوزخ دارد پس كافر منزل مؤمن را از وي در دوزخ ميراث ميبرد و مؤمن از كافر منزل وي را در بهشت و اين است تفسير فرموده باري تعالي: (وَتِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ) ».
لَكُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْهَا تَأْكُلُونَ (73)
«در آنجا براي شما ميوههايي بسيار است» يعني: براي شما بهشتيان در بهشت بجز غذاها و نوشيدنيها ـ ميوههايي بسيار با انواع و اصناف گوناگون است «كه از آنها ميخوريد» يعني: بعضي از آنها را ميخوريد زيرا از يك طرف چنان بسيار و هميشگياند كه از آنها چيزي كم نميشود و از سوي ديگر، هر آنچه خورده ميشود، بيدرنگ عوض آن آماده ميگردد.
إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدُونَ (74) لَا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَهُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ (75)
«بيگمان، مجرمان» يعني: مرتكبان جرايم كفري «در عذاب دوزخ ماندگارند» و عذاب بهطور ابدي از آنان قطع نميشود. همچنين اين «عذاب» اندك لحظهاي «از آنان تخفيف نمييابد» تا از آن آسايش يابند و لختي استراحت كنند «و آنها در آنجا نوميدند» مبلسون: از ابلاس است و آن اندوه ناشي از شدت يأس و نااميدي ميباشد كه عادتا سكوت و خاموشي با آن همراه است.
وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَكِن كَانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ (76)
«و ما برآنان ستم نكرديم» يعني: ما مجرمان را بيگناه عذاب نكرديم و نه هم افزون بر عذابي كه مستحق آنند «بلكه خود ستمكار بودند» در حق خويش، بهسبب گناهاني كه انجام دادند.
وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُم مَّاكِثُونَ (77)
«و ندا در دهند كه: اي مالك» يعني: مجرمان دوزخي در دوزخ، مالك (خازنو نگهبان) دوزخ را چنين ندا ميدهند؛ «بگو: پروردگارت بر ما حكم كند» به مرگ و كار ما را يكسره نمايد. پس آنها به وسيله مالك (خازن و نگهبان) دوزخ، بهخداي سبحان متوسل ميشوند تا از او بخواهد كه آنان را بميراند تا از عذاب راحت شوند. «مالك»، نام خازن دوزخ و «رضوان» نام خازن بهشت است. محققان گفته اند: خازن دوزخ را از آن روي «مالك» ناميدند؛ كه ملك و دارايي، علقه و وابستگياي است و تعلق خود، از اسباب ورود به دوزخ ميباشد چنان كه دليل نامگذاري خازن بهشت به «رضوان» اين است كه: رضا به حكمخداوند جلّ جلاله، سبب هر نوع راحت و سعادت و همهگونه صلاح و فلاح ميباشد.
مالك دوزخ «پاسخ ميدهد» به مجرمان «همانا شما ماندگاريد» در عذاب بهطور هميشه و شما را ـ با مرگ يا غير آن ـ از دوزخ نجاتي نيست.
لَقَدْ جِئْنَاكُم بِالْحَقِّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ (78)
«قطعا» اي اهل مكه! «حق را برايتان آورديم» يعني: پيامبر خويش را به سوي شما فرستاديم و بر شما كتاب فرود آورديم و پيامبر ما شما را به سوي حق دعوتكرد؛ «ليكن بيشتر شما حق را ناخواهان هستيد» و آن را نميپذيريد. يا اين آيه كريمه نيز حكايت سخنان فرشته نگهبان دوزخ است. يعني: ما فرشتگان در دنيا حق را به شما مجرمان بيان كرديم ولي شما آن را نپذيرفتيد.
أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ (79)
«آيا بر كاري ابرام ورزيدهاند؟» يعني: آيا عليه پيامبراكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به نيرنگ و توطئهاي مصمم گشته، عزم خويش را بر آن جزم كرده و آن را سازمان دادهاند وفقط به ناخوش داشتن وي بسنده نكردهاند؟ «ما نيز ابرام ميورزيم» و در نابودي و مجازاتشان، تدبيري استوار برايشان ميسنجيم.
مقاتل در بيان سبب نزول آيه كريمه ميگويد: اين آيه درباره توطئهاي كه سران قريش عليه جان رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در دارالندوه انديشيدند، نازل شد.
أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ (80)
«آيا ميپندارند كه ما راز و نجوايشان را نميشنويم؟» يعني: رازهايي را كه مشركان به طور پنهاني و در مكانهاي خلوت با هم مطرح ميكنند و درگوشيها و نجواهايي كه در ميان خويش مينمايند؟ «چرا؛ ميشنويم» و ميدانيم آن رازهارا «و فرستادگان ما پيش آنان مينويسند» يعني: فرشتگان نويسندهاي كه بديشان موظف هستند، نيز تمام گفتار و كردارشان را مينويسند.
ابنجريرطبري از محمدبن كعب قرظي در بيان سبب نزول اين آيهكريمه روايت كرده است كه گفت: سه نفر در بين كعبه و پردههاي آن نشسته بودند، دو نفر آنها قريشي بودند و يك تن ثقفي، يا دو نفر آنها ثقفي و يك تن قريشي بود. در اين اثنا يكي از آن ميان گفت: آيا فكر مي كنيد كه خداوند سخنان ما را ميشنود؟ ديگري در پاسخ وي گفت: اگر بلند سخن بگوييد ميشنود و اگر آهسته سخن بگوييد، نميشنود! بدين سبب خداي متعال اين آيه كريمه را نازل گردانيد.
قُلْ إِن كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ (81)
«بگو» اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «اگر بر فرض براي خداي رحمان فرزندي بود، من نخستين پرستندگان بودم» يعني: در آن صورت، من اين فرزند پندارياي را كه شما بهخداوند جلّ جلاله نسبت ميدهيد، بهعنوان تعظيم پدرش ميپرستيدم ولي ثابت و مسلم است كه باري تعالي فرزندي ندارد و مستحيل است كه او فرزندي داشته باشد. يا معني اين است: اگر فرض بر آن باشد كه خداي سبحان فرزندي داشته باشد، باز هم من خداي سبحان را ميپرستم زيرا من بندهاي فرمانبردار از بندگانش هستم.
سُبْحَانَ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (82)
«پروردگار آسمانها و زمين، صاحب عرش، از آنچه ميگويند» يعني: از اين دروغي كه در مورد داشتن فرزند بر وي افترا ميبندند و هرگز اين نسبت سزاوار جناب وي نيست؛ «منزه است» و ساحت قدسي وي از اين بهتان مبراست. عرش: آفريدهاي است عظيم كه از آسمانها و زمين بزرگتر ميباشد و خدا به كيفيت آن داناتر است.
فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَيَلْعَبُوا حَتَّى يُلَاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ (83)
«پس آنان را رهاكن تا ژاژخايي و بازيگوشي كنند» يعني: آنان را رهاكن تا در بيهودهگوييهاي خويش فرو روند و در دنياي خويش سرگرم باشند «تا به ديدار آن روزشان كه بدان وعده داده ميشوند، برسند» و آن روز، روز قيامت است و بهزودي خواهند دانست كه سرنوشت و سرانجام حال و منوالشان در آن روز، چگونه خواهد بود!.
وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاء إِلَهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَهٌ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ (84)
«و اوست كه هم در آسمان خداست و هم در زمين خداست» يعني: باري تعالي ذاتي است كه هم در آسمانها معبود آسمانيان و هم در زمين معبود زمينيان است. يا: او هم در آسمان مستحق و شايسته عبادت است و هم در زمين. قتاده در معناي آن ميگويد: «او هم در آسمان پرستش ميشود و هم در زمين». البته حق تعالي با الوهيت و ربوبيت در آسمانها و زمين، بر آنها مسلط است نه اين كه در آنها مستقر باشد چنان كه امام رازي در تفسير كبير ميگويد: «اين آيه كريمه از روشنترين دلايل بر اين حقيقت است كه خداوند متعال در آسمان مستقر نيست؛ زيرا او در اين آيه كريمه بيان داشته است كه نسبتش به سوي آسمان در امر الوهيت، همچون نسبتش به سوي زمين است پس هرگاه او خداي زمين است و درآن مستقر نيست؛ پس همينگونه واجب است كه او ـ كه خداي آسمان است ـ در آسمان نيز مستقر نباشد زيرا نسبت الوهيت وي به هر يك از آسمان و زمين، نسبتي متساوي است»([1]).
«و هموست حكيم عليم» يعني: او بسيار با حكمت و بسيار داناست و اين دو وصف، خود دو دليل استحقاق وي براي عبادتاند.
وَتَبَارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَعِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (85)
«و بسيار با بركت است كسي كه فرمانروايي آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست از آن اوست» بركت: بسياري خير است. مراد از: (وَمَا بَيْنَهُمَا) عبارت است از: آنچه كه در ميان آسمانها و زمين از فضا و هوا و موجودات و جانداران وجود دارد «وعلم قيامت» يعني: آگاهي از وقت برپايي قيامت «پيش اوست و به سوي او برگردانيده ميشويد» پس او هر كس را به آنچه كه مستحق آن است ـ از خير يا شرـ جزا ميدهد.
وَلَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (86)
«و كساني كه كافران بهجز او به پرستش ميخوانند، داراي شفاعت نيستند» يعني: بتان و همه كساني كه بهجز خداي سبحان مورد پرستش قرار ميگيرند، نزد خداوند جلّ جلاله از حق شفاعت برخوردار نيستند پس پندار پرستشگران آنها در اين مورد كه آنها نزد خداوند جلّ جلاله برايشان شفاعت ميكنند، پنداري نادرست است «مگر آن كساني كه به حق گواهي داده باشند» يعني: به كلمه توحيد گواهي داده باشند «در حالي كه ميدانند» يعني: در حالي كه آن گواهيدهندگان به كلمه توحيد، بر گواهياي كه دادهاند، علم و آگاهي دارند، از حق شفاعت برخوردار ميباشند؛ در صورتي كه خداوند تبارك و تعالي برايشان اذن شفاعت دهد.
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ (87)
«و اگر از آنان بپرسي: چهكسي آنها را آفريده؟ مسلما خواهند گفت: الله» يعني: مشركان مكه به اين حقيقت كه آفرينندهشان الله جلّ جلاله است، اقرار و اعتراف ميكردند و به انكار اين حقيقت قادر نبودند «پس از كجا بازگردانيده ميشوند؟» يعني: پس چگونه به بيراهه رفته و از عبادت الله جلّ جلاله به سوي عبادت ديگران برگردانيده ميشوند و چگونه با وجود چنين اعترافي، از اين عبادت برميگردند؟ شكي نيست كه اين كارشان، نمايانگر منتهاي جهل و بيخرديشان ميباشد.
وَقِيلِهِ يَارَبِّ إِنَّ هَؤُلَاء قَوْمٌ لَّا يُؤْمِنُونَ (88)
«و» علم و آگاهي قيامت و نيز علم: «اين سخن او» يعني: علم اين سخن محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم كه ميگويد: «پروردگارا! هرآينه اينان» كه تو مرا به سويشان فرستادهاي «قومي هستند كه ايمان نميآورند» نزد خداوند جلّ جلاله است. يعني: خداوند جلّ جلاله، شكايت پيامبر خويش صلّی الله علیه و آله و سلّم در مورد رويگرداني قومش از دعوت و پافشاري و عنادشان بر كفر را ميشنود و اين سخن پيامبرش بر او مخفي نيست.
فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلَامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (89)
«پس از آنان اعراض كن» يعني: از آنچه ميگويند و از آنچه كه تو را به آن از جادوگري و كاهن بودن ـ متهم ميكنند، اعراض كن و درگذر؛ بسان در گذشتن كسي كه در صدد انتقام كشيدن است، نه اينكه از كارشان راضي باشي و بر دعوت خود شكيبايي و پايداري كن تا سپس كه فرمان ما در رسد «و بگو: سلام» يعني: كار من با شما تا مدتي مسالمت و متاركه است «پس زودا كه بدانند» فرجام ناميموني را كه در انتظارشان است. گفتني است كه اين تهديدي بزرگ از سوي خداي عزوجل براي كفار و وعدهاي ضمني به پيروزي اسلام و مسلمين بر آنهاست.
[1]- این تفسیر صحیح نیست، بلکه خداوند سبحان بر روی عرشش در آسمان می باشد، آنچنانکه آیات واحادیث بسیار زیادی موید این امر می باشد، مانند: ( أَأَمِنتُم مَّن فِي السَّمَاء ) الملك:١٦، وهمچنین حدیث وارد شده از پیامبر که از آن دختری که به دست یهودی کشته شده بود سوال کرد : خداوند کجاست، دختر بچه گفت : در آسمان ، سپس پیامبر حکم به اسلام آن دختر بچه کرد.
تفسیر صحیح این آیه چنین است : خداوند سبحان، پروردگار و معبود مخلوقاتش در آسمان وپروردگار و معبود مخلوقاتش در زمین است.
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن جستجو دانلود نظرات شما درباره