تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص

﴿ سوره‌ ص ﴾

مکی‌ است‌ و داراي‌ 88 آيه‌ است‌.

ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ ‏(1)

خوانده‌ مي‌شود: «صاد» به‌ سكون‌ دال‌ و فتح‌ يا كسر آن‌، بدون‌ تنوين‌ يا با تنوين‌. و قرائت‌ آن‌ به‌ كسر بدون‌ تنوين‌ ضعيف‌ است‌. اين‌ حرف‌ از حروف‌ مقطعه ‌است‌ و اين‌ حرف‌ و امثال‌ آن‌ از حروف‌ مقطعه‌ ابتداي‌ سوره‌ها، از رموزي‌ است ‌كه‌ خداوند متعال‌ علم‌ آنها را به‌ خودش‌ اختصاص‌ داده‌ است‌.

«سوگند به‌ قرآن‌ داراي‌ ذكر» سوگند خوردن‌ خداوند جلّ‌ جلاله به‌ قرآن‌ در اينجا، براي ‌توجه ‌دادن‌ به‌ شرف‌ قدر و برتري‌ جايگاه‌ و منزلت‌ آن‌ است‌. ذي‌ الذكر: يعني‌ قرآن‌، مشتمل‌ بر ذكري‌ است‌ كه‌ در آن‌ بيان‌ هر چيز است‌. به‌قولي‌ معناي‌ آن‌ اين ‌است‌: قسم‌ به‌ قرآن‌ داراي‌ شرف‌. مفسران‌ در اين‌كه‌ جواب‌ قسم‌ چيست‌؟ اختلاف ‌نظر دارند ؛ قتاده‌ مي‌گويد: جواب‌ آن‌، آيه‌ بعد، يعني‌: (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا... ) است‌. ابن‌جرير نيز اين‌ قول‌ را برگزيده‌ است‌. به‌قولي‌ ديگر: جواب‌ قسم‌، مضموني‌ است‌ كه‌ سياق‌ كل‌ اين‌ سوره‌ متضمن‌ آن‌ مي‌باشد.

 

بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ ‏(2)

«بلكه‌ كافران‌ در سركشي‌ و ستيزه‌جويي‌ هستند» گويي‌ فرمود: قطعا در قرآن‌ هيچ ‌شكي‌ نيست‌ و اين‌كه‌ كافران‌ آن‌ را نمي‌پذيرند، موجب‌ شك‌ و شبهه‌ در آن ‌نمي‌باشد زيرا آنها در تكبر و سركشي‌ و مخالفت‌ و ستيزه‌جويي‌ قرار دارند و دليل ‌عدم‌ پذيرفتن‌ آنان‌ نيز همين‌ است‌، نه‌ اين‌ كه‌ در حقانيت‌ قرآن‌ شك‌ و شبهه‌اي ‌وجود داشته‌ باشد. پس‌ معناي‌: (فِي عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ) اين‌ است‌: كافران‌ از پذيرفتن‌ حق ‌در مخالفت‌ و امتناع‌ قرار دارند.

 

كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ فَنَادَوْا وَلَاتَ حِينَ مَنَاصٍ ‏(3)

«چه‌بسيار نسلها كه‌ پيش‌ از آنان‌ نابودشان‌ كرديم» يعني‌: قطعا قبل‌ از آنان‌، بسياري‌ از امتهاي‌ گذشته‌ را كه‌ نيرومندتر، بازدارنده‌تر و سرمايه‌دارتر از كفار عصر بعثت‌ بودند، نابود كرديم‌ «كه‌ فرياد برآوردند ولي‌ ديگر آن‌ زمان‌، زمان‌ خلاصي ‌نبود» يعني‌: هنگامي‌ فرياد دادرسي‌ سر دادند كه‌ عذاب‌ بر آنان‌ نازل‌ مي‌شد اما اين ‌زمان‌، نه‌ زمان‌ رهايي‌ و گريزشان‌ بود و نه‌ وقت‌ مناسبي‌ براي‌ فرياد و استغاثه‌ و زاري‌شان‌.

 

وَعَجِبُوا أَن جَاءهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ ‏(4)

«و تعجب‌ كردند» كافران‌ «از اين‌كه‌ بيم‌دهنده‌اي‌ از خودشان‌ برايشان‌ آمد» كه‌ آنها را ـ چنانچه‌ بر كفر استمرار ورزند ـ از عذاب‌ الهي‌ بيم‌ و هشدار مي‌دهد «وكافران‌ گفتند: اين‌ شخص‌ جادوگري‌ شياد است» آنها اين‌ سخن‌ را هنگامي‌ گفتند كه‌ معجزات‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را مشاهده‌ كردند، معجزاتي‌ كه‌ از قدرت‌ بشر خارج‌ است‌.

 

أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهاً وَاحِداً إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ ‏(5)

همچنين‌ كافران‌ تعجب‌كنان‌ گفتند: «آيا» محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم «خدايان‌ متعدد را خداي ‌يگانه‌اي‌ قرار داده» و الوهيت‌ را فقط بر خداي‌ سبحان‌ محدود و منحصر كرده ‌است‌؟ «به‌راستي‌ اين‌ چيز عجيبي‌ است» و بسيار شگفت‌ آور است‌! تعجب ‌مشركان‌ از آن‌روي‌ بود كه‌ هر قبيله‌اي‌، از خود خدايي‌ از بتان‌ داشت‌ و مي‌گفتند: ما اين‌ خدايان‌ را فقط بدين‌جهت‌ مي‌پرستيم‌ كه‌ ما را به‌ خداي‌ سبحان‌ نزديك‌ كنند و خدا خود مالك‌ همه‌ اين‌ خدايان‌ است‌ پس‌ در اين‌ عقيده‌ چه‌ زياني‌ وجود دارد؟ بدين‌گونه‌ شيطان‌ باطلشان‌ را در ديدشان‌، حق‌ جلوه‌گر ساخت‌.

 

وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ ‏(6)

«و اشراف‌ آنان‌ به‌ راه‌ خود رفتند» نقل‌ است‌ كه‌ رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم از مشركان ‌خواستند تا كلمه‌اي‌ بگويند كه‌ با آن‌ عرب‌ و عجم‌ برايشان‌ مطيع‌ گردد. آنها پرسيدند: اين‌ كلمه‌ چيست‌؟ رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: كلمه‌ طيبه‌ لا اله‌ الا الله! پس ‌درحالي‌كه‌ جامه‌هاي‌ خويش‌ را مي‌افشاندند، سراسيمه‌ برخاستند و مي‌گفتند: آيا او همه‌ خدايان‌ را يك‌ خدا قرار داده‌ است‌؟! چنان‌كه‌ احمد، ترمذي‌، نسائي‌ وحاكم‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه روايت‌ كرده‌اند كه‌ فرمود: ابوطالب‌ بيمار شد و در اثناي‌ بيماري‌ وي‌ بود كه‌ اشراف‌ قريش‌ به‌ شكايت‌ از رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم نزد وي‌ رفتند. پس‌ ابوطالب‌ خطاب‌ به‌ رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم گفت‌: اي‌ برادرزاده‌ام‌! تو از قومت‌ چه‌ مي‌خواهي‌؟ رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: از آنان‌ مي‌خواهم‌ تا كلمه‌اي‌ بگويند كه‌ عرب‌ براي‌ آنها منقاد و مطيع‌ گردد و عجم‌ به‌ آنان‌ جزيه بپردازد. فقط يك‌ كلمه‌! گفت‌: آن‌ كلمه‌ چيست‌؟ فرمودند: لا اله‌ الا الله! مشركان‌ گفتند: خدايي ‌يگانه‌؟ بي‌گمان‌ اين‌ چيزي‌ است‌ عجيب‌! همان‌ بود كه‌ از آيه‌ (ص وَالْقُرْآنِ... ) تا آيه‌: (بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذَابِ ‏... ) درباره‌ آنان‌ نازل‌ شد.

«و گفتند» مشركان‌ به‌ پيروان‌ خود «برويد» يعني‌: به‌ راه‌ و روش‌ خود ادامه ‌دهيد و دين‌ محمد را نپذيريد «و بر خدايان‌ خود ايستادگي‌ نماييد» يعني‌: بر عبادت ‌خدايان‌ خود پايداري‌ ورزيد «كه‌ اين‌ امر قطعا اراده‌ شده‌ است» يعني‌: محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بدين‌ خاطر از ما مي‌خواهد كه‌ عبادت‌ معبودانمان‌ را فروگذاريم‌ و دوست‌ دارد كه ‌اين‌ بساط برچيده‌ شود تا بر ما برتري‌ جويد و ما همه‌ او را پيرو باشيم‌ و بنابراين‌، در ما به‌ هرگونه‌ كه‌ بخواهد تحكم‌ كند پس‌ اين‌ كاري‌ است‌ برنامه‌ريزي‌ شده‌.

 

مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ ‏(7)

«ما چنين‌ چيزي‌ را در آيين‌ اخير نشنيده‌ايم» يعني‌: ما در آيين‌ نصرانيت‌، عقيده ‌به‌ توحيد را نشنيده‌ايم‌ «اين‌ ادعا جز دروغبافي‌ نيست» يعني‌: دعوت‌ به‌ سوي ‌توحيد، دروغي‌ است‌ كه‌ محمد آن‌ را برساخته‌ و افترا كرده‌ است‌.

 

أَأُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّن ذِكْرِي بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذَابِ ‏(8)

«آيا از ميان‌ همه‌ ما قرآن‌ بر او نازل‌ شده‌ است» درحالي‌كه‌ ما رؤسا و اشراف‌ قوم ‌بوده‌ و از او در سن‌ بزرگتر و در شرف‌ و جاه‌ والاتر هستيم‌؟ «نه‌! بلكه‌ آنان‌ در باره‌ ذكر من‌ در شك‌اند» يعني‌: آنان‌ در باره‌ قرآن‌، يا در باره‌ وحي‌ من‌ در شك‌ و ترديد قرار دارند «بلكه‌ هنوز عذاب‌ مرا نچشيده‌اند» و به‌ مهلتي‌ كه‌ به‌ آنان‌ داده‌ام‌، فريفته‌ شده‌اند و اگر عذابم‌ را مي‌چشيدند، شكشان‌ برطرف‌ مي‌شد. حاصل‌ معني ‌اين‌ است‌: آنها قرآن‌ را تصديق‌ نمي‌كنند تا آن‌گاه‌ كه‌ عذاب‌ من‌ به‌ آنان‌ نرسد و آنان‌ را به‌ تصديق‌ قرآن‌ ناچار نگرداند.

 

أَمْ عِندَهُمْ خَزَائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ ‏(9)

سپس‌ خداوند متعال‌ در بيان‌ اين‌كه‌ فقط او متصرف‌ مطلق‌ در ملك‌ خويش ‌مي‌باشد، مي‌فرمايد: «يا مگر گنجينه‌هاي‌ رحمت» يعني‌: نعمت‌ «پروردگار غالب ‌بخشنده‌ات‌ در اختيارشان‌ است» تا نعمت‌ نبوت‌ را به‌ هر كس‌ كه‌ مي‌خواهند ببخشند؟ نه‌! چنين‌ نيست‌ بلكه‌ آنان‌ هيچ‌ تصرف‌ و اختياري‌ در پهناي‌ ملك‌ وي‌ ندارند.

 

أَمْ لَهُم مُّلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبَابِ ‏(10)

«يا مگر فرمانروايي‌ آسمانها و زمين‌ و آنچه‌ ميان‌ آن‌ دو است‌ از آن‌ آنان‌ است» تا به ‌هر كه‌ خواهند بدهند و از هركه‌ خواهند بازدارند؟ اگر چنين‌ است‌: «پس‌ بايد بالاروند در اسباب» يعني‌: اگر اين‌ فرمانروايي‌ در اختيار آنهاست‌ پس‌ بايد با اسباب‌ و وسايلي‌ كه‌ آنها را به‌ آسمان‌ برساند، به‌ آسمان‌ صعود كنند تا به‌ آنچه‌ كه ‌مي‌خواهند ـ از دادن‌ و بازداشتن‌ ـ حكم‌ رانده‌ و كار عالم‌ را آن‌ گونه‌ كه‌ خود مي‌خواهند، بپردازند.

اين‌ آيه‌ هرچند براي‌ نماياندن‌ عجز آنان‌ آمده‌ است‌ ولي‌ حاوي‌ معجزه‌اي‌ از معجزات‌ قرآن‌ كريم‌ است‌ كه‌ نشان‌ مي‌دهد: قرآن‌ وحي‌ الهي‌ است‌ زيرا بر اين‌حقيقت‌ اشعار دارد كه‌ صعود در آسمان‌ به‌ وسيله‌ اسباب‌ ممكن‌ است‌ و اين‌ عمليه‌ رخ‌ خواهد داد و بسياري‌ در اين‌ عمليه‌ با هم‌ مسابقه‌ خواهند گذاشت‌ و اين‌ كافران ‌خواهند بود كه‌ در اين‌ راه‌ پيشقدم‌ خواهند شد. كه‌ ما گوشه‌اي‌ از اين‌ حقيقت‌ را در عصر خود مشاهده‌ مي‌كنيم‌.

 

جُندٌ مَّا هُنَالِكَ مَهْزُومٌ مِّنَ الْأَحْزَابِ ‏(11)

«در آنجا لشكري‌ به‌هم‌آمده‌ از احزاب‌ است‌ كه‌ درهم‌ شكستني‌ هستند» يعني‌: اي ‌پيامبر! از استكبار و ستيزه‌جويي‌ آنان‌ اندوهگين‌ نشو زيرا من‌ در آنجا كه‌ آنان‌ چنان‌ سخناني‌ مي‌گويند و عليه‌ مؤمنان‌ به‌ همدستي‌ و تحزب‌ مي‌پردازند، عزتشان ‌را سلب‌ نموده‌، جمعشان‌ را پاشان‌ ساخته‌ و به‌ شكستشان‌ مي‌كشانم‌ زيرا آنان ‌در آنجا جز لشكري‌ مغلوب‌ نيستند. البته‌ اين‌ وعده‌ قطعي‌ الهي‌ بر پيروز ساختن ‌مؤمنان‌ است‌ كه‌ در روز بدر تحقق‌ يافت‌.

 

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتَادِ ‏(12)

«پيش‌ از آنان‌ قوم‌ نوح‌ و عاد و فرعون‌ صاحب‌ اوتاد» يعني‌: صاحب‌ بناهاي ‌استوار و مستحكم‌ «تكذيب‌ پيشه‌ كردند» شايد مراد از «اوتاد» اهرامهاي‌ مصر باشد.

 

وَثَمُودُ وَقَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَابُ الأَيْكَةِ أُوْلَئِكَ الْأَحْزَابُ ‏(13)

«و ثمود و قوم‌ لوط و اصحاب‌ ايكه‌ نيز» ايكه‌: بيشه‌ انبوه‌ و پردرخت‌ است‌. گفتني ‌است‌ كه‌ تفسير آن‌ در سوره‌ «شعرا» گذشت‌ «اينان‌ احزاب‌ بودند» يعني‌: آنان‌ به ‌نيرومندي‌ و كثرت‌ موصوف‌ بودند چنان‌كه‌ اعراب‌ مي‌گويند: (فلان‌ هو الرجل‌: فلان‌، هموست‌ مرد). يعني‌: گروه‌هاي‌ فوق‌، نسبت‌ به‌ مشركان‌ مكه‌ هم‌ از نظر شمار بيشتر بودند، هم‌ نيرومندتر و هم‌ سرمايه‌دارتر پس‌ اين‌همه‌ قوت‌، مدنيت‌، شكوه‌ و اسباب‌ ظاهري‌ نتوانست‌ عذاب‌ پروردگار را ـ هنگامي‌ كه‌ به‌ سويشان‌ آمد ـ از آنان‌ دفع‌ كند.

 

إِن كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ ‏(14)

«هيچ‌‌كدام‌ نبودند جز اين‌كه‌ پيامبران‌ را تكذيب‌ كردند» يعني‌: از همگي‌ اين ‌گروهها و اقوام‌، تكذيب‌ پيامبران‌ علیهم السلام روي‌ داد «پس‌ عقاب‌ من‌ در حق‌ آنان‌ ثابت ‌شد» و تحقق‌ يافت‌؛ به‌سبب‌ تكذيبشان‌ لذا مخاطبان‌ بايد از چنين‌ فرجام‌ زشتي‌ برحذر باشند.

 

وَمَا يَنظُرُ هَؤُلَاء إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً مَّا لَهَا مِن فَوَاقٍ ‏(15)

«و اينان‌ جز يك‌ بانگ‌ تندي‌ را انتظار نمي‌كشند» يعني‌: ميان‌ آنان‌ و ميان‌ رخداد عذاب‌ دوزخ‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ برايشان‌ وعده‌ داده‌ است‌، جز اين‌ نيست‌ كه ‌اسرافيل‌ علیه السلام نفخه‌ دوم‌ را در صور بدمد «كه‌ آن‌ را هيچ‌ توقفي‌ نيست» فواق‌: مقدار زماني‌اي‌ به‌ اندازه‌ ميان‌ دو دوشيدن‌ شير شتر در بامداد و شامگاه‌ است‌. يعني‌: چون‌ آن‌ بانگ‌ مرگبار بيايد، به‌مقدار زمان‌ ميان‌ دو دوشيدن‌ شتر هم‌ توقفي‌ ندارد. به‌قولي‌ مراد اين‌ است‌: آنان‌ ـ بسان‌ شخص‌ بيمار و بي‌هوش‌ كه‌ گاهي‌ از بيماري‌ و بي‌هوشي‌ خود به‌ خود مي‌آيد و آرام‌ مي‌گيرد ـ از آن‌ عذاب‌ آرام‌ نمي‌گيرند.

 

‏ وَقَالُوا رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسَابِ ‏(16)

«و گفتند» از روي‌ استهزا، استبعاد و تكذيب‌ «پروردگارا! هر چه‌ زودتر بهره‌ ما را» از خير يا شر «پيش‌ از روز حساب‌ به‌ ما بده» و آن‌ را تا روز قيامت‌ به‌ تأخير نينداز.

 

اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ ‏(17)

اي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم! «بر آنچه‌ مي‌گويند» از سخنان‌ كفرآلود و آزاردهنده‌ «صبر كن‌ و بنده‌ ما داوود را كه‌ صاحب‌ قوت‌ بود» در علم‌ و عمل‌ و تلاش‌ و عبادت‌ «به‌ ياد آور» تا از اين‌ يادآوري‌، درسها و آموزه‌ها برگيري‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه ‌داوود علیه السلام يك‌ روز را روزه‌ مي‌گرفت‌ و روز ديگر را مي‌خورد، نصف‌ شب‌ را مي‌خوابيد و يك‌سوم‌ آن‌ را به‌ قيام‌ مي‌گذراند و باز يك‌ششم‌ آن‌ را مي‌خوابيد و چون‌ با دشمن‌ روبرو مي‌شد، هرگز پا به‌ فرار نمي‌گذاشت‌. همچنين‌ در حديث‌ شريف ‌آمده‌ است‌: «داوود علیه السلام عابدترين‌ بشر بود». «هر آينه‌ او أواب‌ بود» اواب‌: كسي‌ است‌ كه‌ از هر چه‌ خداي‌ عزوجل‌ آن‌ را ناپسند مي‌دارد، بازگشته‌ و به‌سوي‌ آنچه ‌كه‌ دوست‌ دارد، باز مي‌گردد. البته‌ فقط كسي‌ اين‌ توان‌ را دارد كه‌ در دين‌ نيرومند باشد.

 

إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ ‏(18)

«هرآينه‌ ما كوهها را با او رام‌ ساختيم‌؛ شامگاهان‌ و بامدادان» كه‌ همنوا با او «تسبيح‌ مي‌گفتند» مقاتل‌ مي‌گويد: «چنان‌ بود كه‌ وقتي‌ داوود علیه السلام خدا جلّ‌ جلاله را ذكر مي‌گفت‌، كوهها نيز همنوا با او ذكر مي‌گفتند و او تسبيح‌ گفتن‌ كوهها را مي‌فهميد».

 

وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ ‏(19)

«و پرندگان‌ را رام‌ كرديم‌ كه‌ گردآينده‌ بودند» از هر ناحيه‌اي‌ و همراه‌ با داوود علیه السلام ، خداي‌ عزوجل‌ را تسبيح‌ مي‌گفتند. ابن‌كثير مي‌گويد: «يعني‌ چون ‌پرندگان‌ تسبيح‌ او را مي‌شنيدند، از بس‌ كه‌ مجذوب‌ ترنم‌ وي‌ به‌ خواندن‌ زبور مي‌شدند، در هوا بر جاي‌ خود توقف‌ مي‌كردند و نمي‌توانستند بروند پس‌ همانجا در هوا همنوا با او تسبيح‌ مي‌گفتند». «همگي‌ براي‌ او بازگشت‌ كننده‌ بودند» يعني‌: كوهها و پرندگان‌ هر يك‌ همراه‌ و همنوا با او و به‌خاطر تسبيح‌ گفتن‌ او، تسبيح ‌مي‌گفتند. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابوذر رضی الله عنه از رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده‌ است‌ كه‌ فرمودند: «يصبح‌ علي‌ كل‌ سلامي‌ من‌ أحدكم‌ صدقة‌، فكل‌ تسبيحة‌ صدقة‌ وكل‌ تهليلة ‌صدقة‌ وكل‌ تكبيرة‌ صدقة‌ وأمر بالمعروف‌ صدقة‌ ونهي‌ عن‌ المنكر صدقة ويجزي‌ من ‌ذلك‌ ركعتان‌ يركعهما من‌ الضحي‌: هر بامداد در برابر هر مفصل‌ از مفاصل‌ يكي‌ از شما[1] دادن‌ صدقه‌اي‌ لازم‌ است‌ پس‌ هر تسبيحي‌ صدقه‌اي‌ است‌، هر تهليلي ‌صدقه‌اي‌ است‌، هر تكبيري‌ صدقه‌اي‌ است‌، هر امر به ‌معروفي‌ صدقه‌اي‌ است‌ و هر نهي‌ از منكري‌ صدقه‌اي‌ است‌. بدانيد؛ دو ركعت‌ نماز را كه‌ بنده‌ در چاشتگاه ‌مي‌گزارد، از جاي‌ همه‌ اينها كفايت‌ مي‌كند». كه‌ اين‌ نماز را نماز «اشراق‌» مي‌نامند. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم در روز فتح‌ مكه‌، هشت ‌ركعت‌ نماز اشراق‌ خواندند.

 

وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ ‏(20)

«و فرمانروايي‌اش‌ را استوار كرديم» يعني‌: فرمانروايي‌ داوود علیه السلام را استوار و پايدار گردانيديم‌ ؛ با پيروزي‌ وي‌ در رزمگاهها و افگندن‌ رعب‌ و وحشت‌ وي‌ در دلهاي‌ دشمنان‌ «و به‌ او حكمت» يعني‌: نبوت‌ و شناخت‌ هرآنچه‌ كه‌ در معرض ‌داوريش‌ قرار مي‌گرفت‌ «و فصل‌الخطاب» يعني‌: فيصله‌ كردن‌ روشن‌ در امر قضاوت‌ «بخشيديم» مجاهد مي‌گويد: «فصل ‌الخطاب‌ عبارت‌ از نفوذ فيصله‌ بخش‌ در كلام‌ و حاكميت‌ و داوري‌ است‌، كه‌ اين‌ تمام‌ سخنان‌ وي‌ را شامل‌ مي‌شود». مراد نيز همين‌ معني‌ است‌ چنان‌كه‌ ابن‌جرير اين‌ معني‌ را برگزيده‌. به‌قولي‌: فصل‌الخطاب‌: قرار دادن‌ معناي‌ بسيار در لفظي‌ اندك‌ است‌.

 

وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ ‏(21)

«و» اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! «آيا خبر اصحاب‌ دعوي‌ به‌ تو رسيده‌ است‌ چون‌ از ديوار محراب‌ او بالا رفتند؟» نقل‌ است‌ كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله دو فرشته‌ را به‌ هيأت‌ دو خصم ‌به‌سوي‌ داوود علیه السلام فرستاد كه‌ او را متوجه‌ و متنبه‌ به‌ خطايي‌ گردانند كه‌ از وي‌ سر زده‌ بود تا توبه‌ كند. آن‌ دو فرشته‌ از بالاي‌ ديوار محراب‌ عبادت‌ و نمازش‌ نزد وي ‌فرود آمدند. از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: «داوود علیه السلام زن ‌اوريا ـ يكي‌ از فرماندهانش‌ ـ را در حال‌ غسل‌ ديد و دلبسته‌ و شيداي‌ وي‌ شد پس ‌شوهرش‌ را در جنگ‌ پيش‌ افگند تا به‌ قتل‌ رسيد آن‌گاه‌ چون‌ عده‌ وي‌ سپري‌ شد، از وي‌ خواستگاري‌ كرد و او را به‌ عقد خويش‌ درآورد. بعدا آن‌ دو فرشته‌، از ديوار محل‌ عبادت‌ وي‌ بالا آمده‌ و قضيه‌اي‌ را پيش‌ وي‌ افگندند كه‌ در كتاب ‌خدا جلّ‌ جلاله حكايت‌ آن‌ را مي‌خوانيم‌. و داوود علیه السلام سجده‌كنان‌ بر زمين‌ افتاد پس ‌خداي عزوجل‌ بر او آمرزيد و توبه‌اش‌ را پذيرفت‌». اما ابن‌كثير مي‌گويد: «مفسران‌ در اينجا داستاني‌ (نظير روايت‌ ياد شده‌ ابن‌ عباس رضی الله عنه) را نقل‌ كرده‌اند كه ‌بيشتر آن‌ برگرفته‌ از اسرائيليات‌ است‌ و از معصوم صلّی الله علیه و آله و سلّم در باره‌ آنها حديثي‌ كه‌ پيروي‌ از آن‌ واجب‌ باشد، به‌ ثبوت‌ نرسيده‌ است‌ و هر چند ابن‌ابي‌حاتم‌ در اين‌ باب‌ حديثي‌ را روايت‌ كرده‌ است‌، اما سند آن‌ حديث‌ صحيح‌ نيست‌ پس‌ بهتر آن‌ است‌كه‌ به‌صرف‌ خواندن‌ اين‌ داستان‌ بسنده‌ كنيم‌ و حقيقت‌ آن‌ را به‌ خداي‌ عزوجل ‌موكول‌ نماييم‌ زيرا قرآن‌ حق‌ است‌ و آنچه‌ كه‌ قرآن‌ متضمن‌ آن‌ مي‌باشد، نيز حق ‌است‌». بعضي ‌ديگر از علماي‌ اسلام‌ نيز ـ همانند ابن‌كثير ـ منكر صحت‌ اين ‌داستان‌ شده‌ و گفته‌اند: «آن‌ دو تن‌ كه‌ از ديوار محراب‌ بر داوود علیه السلام بالا آمدند، دو فرشته‌ نه‌ بلكه‌ دو بشر بودند كه‌ حقيقتا درباره‌ گوسفندان خويش‌ با هم‌ دعوي‌ ومرافعه‌ داشتند»[2].

 

إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُم بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاء الصِّرَاطِ ‏(22)

«وقتي‌ بر داوود درآمدند و او از آنان‌ به‌ هراس‌ افتاد» زيرا آن‌ دو به‌ طور ناگهاني‌ وبي‌ اجازه‌اش‌ ـ نه‌ از دروازه‌ عادي‌اي‌ كه‌ مردم‌ از آن‌ وارد مي‌شدند ـ بر وي‌ درآمدند. ابن‌كثير مي‌گويد: «داوود علیه السلام فرمان‌ داده‌ بود كه‌ در آن‌ روز كسي‌ نزد وي‌ نيايد و او را در خلوت‌ عبادتش‌ تنها بگذارند پس‌ بناگاه‌ با دو تن‌ كه‌ به‌ شكلي ‌غير عادي‌ از ديوار بالا آمدند روبرو شد و از اين‌ حالت‌ غيرعادي‌ هراسيد». «گفتند: نترس‌، ما دو طرف‌ دعوا هستيم‌ كه‌ يكي‌ از ما بر ديگري‌ ستم‌ كرده‌ است‌ پس ‌ميان‌ ما به‌حق‌ داوري‌ كن‌ و جور نكن» يعني‌: در حكم‌ و داوري‌ خويش‌، از حق‌ دور نشو «و ما را به‌ راه‌ راست‌ راهنمايي‌ كن» يعني‌: در اين‌ قضيه‌ ما را به‌سوي‌ حق ‌راهنمايي‌ كرده‌ و بر حق‌ وادارمان‌ كن‌.

 

إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ ‏(23)

سپس‌ يكي‌ از آن‌دو گفت‌: «اين‌ برادر من‌ است‌، نودونه‌ نعجه‌ دارد» نعجه‌: گوسفند ماده‌ (ميش) است‌ و گاهي‌ به‌ گاو وحشي‌ نيز نعجه‌ مي‌گويند «و من‌ فقط يك‌ ميش‌ دارم‌ و مي‌گويد: آن‌ يك‌ ميش‌ را هم‌ به‌ من‌ واگذار» يعني‌: آن‌ يك‌ ميشت‌ را هم‌ به‌ من‌ بده‌ تا آن‌ را به‌ ميشهاي‌ خودم‌ بپيوندانم‌ و آن‌ يكي‌ هم‌ بهره‌ و نصيب‌ من ‌باشد «و در سخن‌گويي‌ بر من‌ غالب‌ آمده‌ است» يعني‌: برادرم‌ بر من‌ در دعوي‌ غالب‌ آمده‌ زيرا در طرح‌ حجت‌ از من‌ تواناتر است‌.

اعراب‌ از زن‌ نيز كنايتا به‌ «نعجه‌» تعبير كرده‌ و زنان‌ را به‌ گاوهاي‌ ماده‌ تشبيه‌ مي‌كنند. ازاين‌روي‌ كساني‌ كه‌ داستان‌ زن‌ «اوريا» را مطرح‌ مي‌كنند، مي‌گويند: آن‌ دو فرشته‌ اين‌ داستان‌ را به‌ منظور تنبيه‌ داوود علیه السلام و متوجه‌ ساختن‌ وي‌ به‌ اشتباهش‌ مطرح‌ كردند زيرا او در عين‌ حالي‌ كه‌ خودش‌ ده‌ها زن‌ آزاد داشت‌، به‌ زن‌ اوريا نيز چشم‌ دوخته‌ بود. پس‌ مرادشان‌ از «نعجه‌»، زن‌ اوريا بود.

و چنان‌كه‌ گفتيم‌، مفسران‌ اين‌ داستان‌ را رد كرده‌ و آن‌ را از داستانهاي‌ اسرائيلي ‌شناخته‌اند.

 

قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيراً مِّنْ الْخُلَطَاء لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَّا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعاً وَأَنَابَ ‏(24)

«داوود گفت‌: قطعا او در مطالبه‌ ميشت‌ و افزودنش‌ به‌ ميشهاي‌ خود در حق‌ تو ستم‌ كرده‌ است» چنين‌ بود كه‌ داوود علیه السلام به‌ بطلان‌ ادعاي‌ آن‌ صاحب‌ نودونه‌ ميش‌، حكم‌ كرد. نحاس‌ مي‌گويد: «نقل‌ است‌ كه‌ خطا و لغزش‌ داوود علیه السلام در اين ‌سخنش‌ بود: لقد ظلمك‌: به‌راستي‌ كه‌ برادرت‌ در حقت‌ ستم‌ كرده‌ است‌. زيرا او قبل‌ از آن‌كه‌ تحقيق‌ و بررسي‌ كند اين‌ سخن‌ را گفت‌ و به‌ اين‌ امر فكر نكرد كه ‌چه‌بسا صاحب‌ آن‌ يك‌ ميش‌، ستمگر باشد». داوود علیه السلام افزود: «و در حقيقت ‌بسياري‌ از شريكان» در مال‌ «به‌ همديگر ستم‌ روا مي‌دارند» بي‌آن‌كه‌ رعايت‌ حق ‌يك‌ديگر را بنمايند «به‌ استثناي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ و كارهاي‌ شايسته ‌كرده‌اند» پس‌ آنانند كه‌ خود را از ستم‌ دور نگه‌ داشته‌ و بر شريك‌ خويش‌، يا بر ديگران‌ ستم‌ نمي‌كنند «و اينها» كه‌ به‌ اين‌ وصف‌ آراسته‌ بوده‌ و ستم‌ نكنند «بس ‌اندك‌ اند. داوود دانست» و يقين‌ حاصل‌ كرد «كه‌ ما او را آزمايش‌ كرده‌ايم» و فهميد كه‌ هدف‌ از آمدن‌ آن‌ دو شخص‌، يا آن‌ دو فرشته‌، كنايه‌گويي‌ به‌ خود وي‌ بوده‌ و در واقع‌ در آنجا ميش‌ و دعوايي‌ بر سر آن‌ ميان‌ آن ‌دوتن‌ مطرح‌ نبوده‌ است‌ بلكه‌ آنها خواستند تا با طرح‌ اين‌ قضيه‌، به‌ خود وي‌ بفهمانند كه‌ از سلطه‌ خود بر اوريا فرمانده‌ تحت‌ امرش‌، سوء استفاده‌ كرده‌ تا زنش‌ را به‌ازدواج‌ خويش‌ درآورد. يا معني‌ اين‌ است‌: داوود علیه السلام به‌خاطر اين‌ از خداي‌ عزوجل‌ آمرزش‌ خواست‌ كه ‌ميان‌ دو طرف‌ دعوي‌ در مورد ميشها پيش‌ از آن‌كه‌ از طرف‌ ديگر دعوي‌ نيز دليل‌ و مدركي‌ بخواهد و سخن‌ وي‌ را در اين‌ رابطه‌ بشنود، حكم‌ كرده‌ بود و در واقع‌ حق ‌هم‌ از آن‌ طرف‌ ديگر بود. به‌قولي‌: وقتي‌ داوود علیه السلام فرود آمدن‌ آن‌ دو را به‌طور غيرعادي‌ از ديوار ديد، گمان‌ كرد كه‌ آمده‌اند تا او را به‌قتل‌ رسانند پس‌ از اين‌گمانش‌ آمرزش‌ خواست‌.

روايت‌ صحيح‌ دراين‌باره‌ اين‌ است‌ كه‌ داوود علیه السلام وقت‌ هفتگي‌ خود را به‌ سه ‌قسمت‌ تقسيم‌ كرده‌ بود؛ يك‌ قسمت‌ از آن‌ را صرف‌ امور كشورداري‌ و فرمانروايي‌ مي‌كرد، يك‌ قسمت‌ را صرف‌ داوري‌ و قضاوت‌ ميان‌ مردم‌ و قسمت‌ سوم‌ را به‌ عبادت‌ و نيايش‌ و خواندن‌ زبور در محراب‌ اختصاص‌ مي‌داد. پس‌ آن‌دو خصم‌ اين‌ نظم‌ و برنامه‌ مقرر او را زير پا گذاشته‌ و به‌طور بي‌هنگام‌ از ديوار محراب‌ او بالا آمدند لذا گمان‌ كرد كه‌ آمده‌اند تا او را ترور نمايند. اين‌ گمان‌ وي ‌ناشي‌ از ظهور غيرعادي‌ آن‌ دو تن‌ و در عين‌حال‌ وجود اين‌ واقعيت‌ بود كه‌ كشتن ‌انبيا علیهم السلام در ميان‌ بني‌اسرائيل‌، يك‌ پديده‌ شايع‌ بود. «پس‌ از پروردگارش‌ آمرزش ‌خواست» به‌خاطر آن‌ خطايش‌ «و ركوع‌كنان» يعني‌: سجده‌كنان‌ «به‌ روي ‌درافتاد» در اينجا از سجده‌، به‌ ركوع‌ تعبير شده‌ است‌ «و انابت‌ كرد» يعني‌: به‌سوي‌ خداوند جلّ‌ جلاله بازگشت‌؛ با توبه‌ از لغزشش‌.

امام‌ شوكاني‌ مي‌گويد: «گناه‌ داوود علیه السلام اين‌ بود كه‌ آن‌ فرماندهش‌ را در جنگها پيش‌ فرستاد تا كشته‌ شود و بعدا زنش‌ را به‌ نكاح‌ گيرد. پس‌ او كشته‌ شد و داوود علیه السلام زنش‌ را به‌ نكاح‌ گرفت‌. پس‌ خداي‌ عزوجل‌ او را متوجه‌ اين‌ گناهش‌ گردانيد و با فرستادن‌ فرشتگانش‌ به‌سوي‌ وي‌، تلويحا اين‌ معني‌ را به‌ وي‌ رساند تا آمرزش‌خواهي‌ كند و از اين‌ خطايش‌ توبه‌ كند پس‌ داوود علیه السلام آمرزش‌ خواست‌ وتوبه‌ وي‌ پذيرفته‌ شد». البته‌ رأي‌ ابن‌كثير در مورد اسرائيلي ‌بودن‌ اين‌ داستان‌ را نيز نقل‌ كرديم‌.

علما درباره‌ اين‌كه‌ آيا سجده‌ در اين‌ آيه‌، سجده‌ تلاوت‌ است‌ يا خير؟ اختلاف ‌نظر دارند. احناف‌ و مالكي‌ها برآنند كه‌ اينجا، جاي‌ سجده‌ تلاوت‌ است‌ ولي‌ شافعي‌ها و حنبلي‌ها برآنند كه‌ اينجا جاي‌ سجده‌ شكر است‌، نه‌ سجده‌ تلاوتي‌ كه ‌به‌ آن‌ در قرآن‌ امر شده‌ است‌.

 

فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ ‏(25)

«پس‌ اين‌ امر را» يعني‌: اين‌ گناهي‌ را كه‌ داوود علیه السلام از آن‌ آمرزش‌ خواست ‌«بر او آمرزيديم‌. در حقيقت‌ او را نزد ما قرب‌ و بازگشتي‌ نيكو است» زلفي‌: قربت‌ و كرامت‌ است‌، كه‌ بعد از آمرزش‌ گناه‌ داوود علیه السلام به‌ وي‌ ارزاني‌ شد. حسن‌ماب‌:حسن‌ بازگشت‌ و سرانجام‌ نيك‌، يعني‌ رسيدن‌ به‌ بهشت‌ است‌.

 

يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ ‏(26)

«اي‌ داوود! ما تو را در زمين‌ خليفه‌ گردانيديم» يعني‌ به‌ داوود علیه السلام گفتيم‌: ما تو را بر روي‌ زمين‌ خليفه‌ خوبش‌ گردانيديم‌، يا تو را خليفه‌ و جانشين‌ پيامبران‌ پيش‌ از تو علیهم السلام گردانيديم‌ تا به‌ معروف‌ امر و از منكر نهي‌ كني‌ «پس‌ ميان‌ مردم‌ به‌حق» يعني‌: به‌ عدالت‌ «حكم‌ كن» كه‌ اين‌ عدالت‌، عبارت‌ از تعميل‌ حكم‌ خدا جلّ‌ جلاله در ميان‌ بندگانش‌ مي‌باشد «و زنهار از هوي‌ و هوس‌ پيروي‌ نكن» در حكم‌ و داوري ‌ميان‌ بندگان‌ خداوند جلّ‌ جلاله «كه‌ تو را از راه‌ خدا» كه‌ راه‌ حق‌، يا راه‌ بهشت‌ است‌ «به‌ در كند. در حقيقت‌ كساني‌ كه‌ از راه‌ خدا به‌ در مي‌روند، به‌سزاي‌ آن‌كه‌ روز حساب‌ را فراموش‌ كرده‌اند» يعني‌: به‌سبب‌ فروگذاشتن‌ عمل‌ براي‌ اين‌ روز و از جمله‌ ترك ‌كردن‌ قضاوت‌ عادلانه‌ «عذابي‌ سخت‌ خواهند داشت».

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «إن‌ أحب‌ الناس‌ إلي‌ الله‌ يوم‌ القيامة‌ وأقربهم‌ منه‌ مجلساً إمام‌ عادل‌، وإن‌ أبغض‌ الناس‌ إلي‌ الله‌ يوم‌ القيامة‌ وأشدهم‌ عذاباً إمام‌ جائر: بي‌گمان‌ محبوبترين‌ مردم‌ نزد خداوند جلّ‌ جلاله در روز قيامت‌ و نزديكترين‌ آنان‌ به‌ وي‌ از روي‌ مقام‌ و منزلت‌، فرمانرواي‌ عادل‌ است‌ و بي‌گمان‌ منفورترين‌ مردم‌ در نزد خداوند در روز قيامت‌ و سخت‌ترين‌ آنها از روي‌ عذاب‌، فرمانرواي‌ ستمگر است‌».

اين‌ آيه‌ زمامدار را از داوري‌ و قضاوت‌ در حوادث‌ و رويدادها، با اتكا به‌ علم ‌شخصي‌اش‌ نهي‌ مي‌كند. ابوبكر صديق‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «اگر مردي‌ را در حال ‌ارتكاب‌ حدي‌ از حدود خداي‌ عزوجل‌ ببينم‌، او را بدان‌ مورد مؤاخذه ‌قرار نمي‌دهم‌ تا ديگري‌ غير از من‌ بر آن‌ امر گواهي‌ دهد». در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت ‌ابوداوود و ديگران‌ آمده‌ است‌ كه‌: رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم اسبي‌ خريدند اما فروشنده‌ منكر فروش‌ آن‌ به‌ ايشان‌ شد ولي‌ رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم در اين‌ رابطه‌ فقط با تكيه‌ بر علم‌ خويش‌ به‌ نفع‌ خود حكم‌ نكردند بلكه‌ فرمودند: «چه‌كسي‌ براي‌ من‌ گواهي‌مي‌دهد؟ خزيمه‌ برخاست‌ و گواهي‌ داد آن‌گاه‌ به‌ آن‌ قضيه‌ حكم‌ كردند». ابن‌عباس‌ رضی الله عنه نيز روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: «رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم (در قضايا و دعاوي) باسوگند منكر، يا آوردن‌ يك‌ شاهد از سوي‌ مدعي‌، حكم‌ صادر مي‌كردند».

 

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ ‏(27)

«و آسمان‌ و زمين‌ و آنچه‌ را كه‌ ميان‌ اين‌ دو است‌ به‌ باطل‌ نيافريديم» بلكه‌ آنها را براي‌ اين‌ آفريديم‌ تا بر قدرت‌ ما دلالت‌ كنند و تا در آنها به‌ طاعت‌ ما عمل‌ شود «اين‌ پندار كساني‌ است‌ كه‌ كفر ورزيده‌اند» زيرا آنانند كه‌ گمان‌ مي‌كنند: اين ‌پديده‌ها بي‌ هيچ‌ هدفي‌ آفريده‌ شده‌اند و آنانند كه‌ مي‌گويند: نه‌ قيامتي‌ در كار است‌ و نه‌ حساب‌ و كتابي‌. كه‌ خود اين‌ پندار مستلزم‌ آن‌ است‌ كه‌ آفرينش‌ اين ‌مخلوقات‌، عبث‌ و بيهوده‌ باشد «پس‌ واي‌ بر كساني‌ كه‌ كفر ورزيده‌اند از عذاب ‌آتش» در روز محشر، به‌سبب‌ كفر و پندار باطلشان‌.

 

أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ ‏(28)

«آيا كساني‌ را كه‌ ايمان‌ آورده‌ و كارهاي‌ شايسته‌ كرده‌اند، همانند مفسدان‌ در زمين ‌مي‌گردانيم‌؟» يعني‌: آيا كساني‌ را كه‌ به‌ ما ايمان‌ آورده‌، پيامبران‌ ما را تصديق‌ كرده‌ و به‌ فرايض‌ ما عمل‌ كرده‌اند، همانند كساني‌ قرار مي‌دهيم‌ كه‌ در روي‌ زمين‌ با ار تكاب‌ معاصي‌ و نافرماني‌ها، فساد كرده‌ و فتنه‌ برانگيخته‌اند؟ استفهام‌ براي‌ انكاراست‌، يعني‌: هرگز چنين‌ نمي‌كنيم‌! «يا پرهيزگاران‌ را چون‌ فاجران‌ قرار مي‌دهيم‌؟» يعني‌: مگر تقواپيشه‌گان‌ مؤمن‌ را همانند اشقيا و بدكاران‌ كافر و منافق‌ و كساني‌ از مسلمانان‌ كه‌ در معاصي‌ خداي‌ سبحان‌ فرو رفته‌اند، مي‌گردانيم‌؟ هرگز! كه‌ اگر چنين‌ كنيم‌، عدالت‌ نكرده‌ايم‌. يعني‌: اگر برانگيختن‌ پس‌ از مرگ‌ و حساب‌ و جزايي‌ در كار نباشد، همه‌ اينان‌ با هم‌ برابر مي‌گردند لذا سراي‌ آخرت‌ براي‌ دريافت ‌جزا متعين‌ و حتمي‌ و از ملزومات‌ عدل‌ الهي‌ است‌.

 

كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ ‏(29)

«اين» قرآن‌ «كتابي‌ است‌ مبارك‌ كه‌ آن‌ را بر تو فرو فرستاده‌ايم» يعني‌: اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! قرآن‌ كتابي‌ بسيار پرخير و بركت‌ است‌ كه‌ آن‌ را به‌سويت‌ نازل‌ كرده‌ايم‌ «تا در آيات‌ آن‌ تدبر كنند» يعني‌: قرآن‌ را براي‌ تدبر و تأمل‌ و انديشيدن‌ در معاني‌ آن‌ نازل‌ كرده‌ايم‌، نه‌ براي‌ تلاوت‌ بدون‌ انديشه‌ و بدون‌ تدبر «و تا خردمندان‌ از آن ‌پند گيرند» يعني‌: تا صاحبان‌ عقلها و خردهاي‌ برتر، از آن‌ پند گيرند. حسن‌ بصري ‌مي‌گويد: «به‌ خدا سوگند كه‌ تدبر و انديشيدن‌ در قرآن‌، با حفظ حروف‌ و ضايع ‌گردانيدن‌ حدود آن‌ نيست‌، بدان‌گونه‌ كه‌ يكي‌ از آنان‌ مي‌گويد: قرآن‌ را تماما خواندم‌! درحالي‌كه‌ از خواندن‌ قرآن‌ اثري‌ ـ نه‌ از اخلاق‌ و نه‌ از عمل‌ ـ بر وي‌ ديده‌ نمي‌شود».

اين‌ آيه‌ دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ خواندن‌ قرآن‌ با ترتيل‌ و تأمل‌، بهتر از خواندن‌ آن‌ به‌ سرعت‌ است‌ زيرا با خواندن‌ سريع‌ قرآن‌، تدبر در آن‌ ميسر نيست‌. حسن‌ بصري‌ مي‌گويد: «تدبر در آيات‌ خداوند جلّ‌ جلاله، پيروي‌ كردن‌ از آنها است‌».

 

وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَيْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ ‏(30)

«و سليمان‌ را به‌ داوود بخشيديم» به‌ عنوان‌ فرزندي‌ براي‌ وي‌. اما ابن‌كثير مي‌گويد: «خداوند متعال‌ داوود علیه السلام را به‌ عنوان‌ پيامبر به‌ سليمان علیه السلام عطا كرد، وگرنه‌ داوود جز سليمان‌ فرزندان‌ ديگري‌ نيز داشت‌ زيرا او داراي‌ صد زن‌ آزاد بود». سپس‌ حق‌ تعالي‌ سليمان‌ علیه السلام را ستوده‌ و مي‌فرمايد: «نيكو بنده‌اي ‌بود» سليمان‌ علیه السلام «به‌ راستي‌ او اواب‌ بود» اواب‌: تواب‌ است‌. يعني‌: او بسيار رجوع‌كننده‌ بود به‌سوي‌ خداوند جلّ‌ جلاله؛ با كثرت‌ طاعت‌، عبادت‌ و انابت‌.

سپس‌ خداوند جلّ‌ جلاله دو نمونه‌ از نمونه‌هاي‌ اوابيت‌ و انابت‌ سليمان علیه السلام را بيان ‌كرده‌ و مي‌فرمايد:

 

إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِنَاتُ الْجِيَادُ ‏(31)

«ياد كن» اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! «چون‌ عرضه‌ داشته‌ شد براو» يعني‌: بر سليمان علیه السلام «به ‌وقت‌ عشي» عشي‌: از وقت‌ ظهر يا عصر تا آخر روز است‌ «اسبهاي‌ صافن ‌جياد» صافنات‌: جمع‌ صافن‌ از اوصاف‌ اسب‌ها مي‌باشد. اسب‌ صافن‌، اسبي‌ است‌ كه‌ بر يكي‌ از دو دست‌ خود مي‌ايستد و دست‌ ديگرش‌ را بالا نگه‌داشته‌ و گوشه ‌سم‌ آن‌ را بر زمين‌ مي‌گذارد و بدين‌گونه‌ است‌ كه‌ اين‌ اسب‌ بر يك‌ دست‌ و دو پاي‌ خود ايستاده‌ است‌، كه‌ اين‌ امر، نشانه‌ نشاط و چابكي‌ آن‌ مي‌باشد. جياد: جمع ‌جواد، به‌ اسبي‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ بسيار دونده‌ و تيزرو باشد. بدين‌سان‌، اسبهاي‌ سليمان علیه السلام دو صفت‌ بسيار قابل‌ ستايش‌ داشتند: در هنگام‌ ايستادن‌ آرام‌ و مطمئن‌ و در هنگام‌ راه‌ پيمودن‌، تيزتك‌ و چابك‌ بودند.

 

فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَن ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ ‏(32)

«گفت» سليمان‌ علیه السلام «من‌ چنان‌ شيفته‌ مهر اسبان‌ شدم‌ كه‌ از ذكر پروردگارم‌ غافل‌ گشتم‌ تا آن‌كه‌ خورشيد در حجاب‌ پنهان‌ شد» يعني‌: تا آن‌كه‌ خورشيد غروب‌ كرد. به‌قولي‌ مراد اين‌ است‌: تا آن‌كه‌ اسب‌ها در مسابقه‌ از چشمها پنهان‌ شدند. آري‌! سليمان علیه السلام به‌ تماشاي‌ اسب‌ها سرگرم‌ گشت‌ و چنان‌ غرق‌ اين‌ تماشا گرديد كه‌ نماز عصر وي‌ فوت‌ شد، بناگاه‌ به‌ خود آمد و گفت‌: من‌ دوستي‌ و محبت‌ اسبان‌ را بر ذكر پروردگارم‌ ـ يعني‌ بر نماز عصر ـ ترجيح‌ دادم‌! لذا دست‌ به‌ اقدامي‌ زد كه‌ در آيه‌ بعد بيان‌ مي‌شود. حب‌الخير: اصل‌ خير به‌ معني‌ مال‌ بسيار است‌.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ عائشه‌ رضي‌الله‌عنها آمده‌ است‌: «سليمان علیه السلام داراي‌ اسب‌هاي‌ بالداري‌ بود». ابن‌كثير نقل‌ مي‌كند: «اسب‌هايي‌ كه‌ سليمان علیه السلام را از نماز عصر بازداشتند، بيست‌هزار رأس‌ بودند. او مي‌افزايد: ولي‌ قطعا مسلم‌ است‌كه‌ سليمان علیه السلام نماز عصر را به‌ قصد ترك‌ نكرد بلكه‌ آن‌ را به ‌فراموشي‌ ترك‌ كرد چنان‌كه‌ در غزوه‌ خندق‌ رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم چنان‌ گرفتار مبارزه‌ با دشمن‌ بودند كه‌ نماز عصر ايشان‌ فوت‌ شد و آن‌ را بعد از غروب‌ قضا آوردند».

 

رُدُّوهَا عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ ‏(33)

سپس‌ سليمان علیه السلام به‌ كسان‌ خويش‌ دستور داد كه‌: «اسبها را بر من‌ بازگردانيد» زيرا او از فوت ‌شدن‌ نماز عصر خويش‌ سخت‌ برآشفته‌ شده‌ بود «پس‌ شروع‌ به‌دست‌ كشيدن‌ بر ساقها و گردنهاي‌ آنها كرد» يعني‌: سليمان علیه السلام از روي‌ خشم‌ براي ‌خدا جلّ‌ جلاله و از تأسف‌ بر فوت‌ نماز عصر، شروع‌ به‌ پي‌ كردن‌ اسب‌ها با شمشير و زدن ‌بر ساق‌ پاها و گردنهاي‌ آنها كرد زيرا آن‌ اسب‌ها سبب‌ فوت‌ نماز وي‌ شده‌ بودند. به‌قولي‌ مراد اين‌ است‌: سليمان علیه السلام براي‌ نوازش‌ و ارجگذاري‌ به‌ اسب‌ها و اطمينان‌يافتن‌ از احوال‌ آنها بر ساق‌ و پيشاني‌ آنها دست‌ مي‌كشيد؛ زيرا آن‌ اسب‌ها وسيله‌ جهاد در راه‌ خدا جلّ‌ جلاله بودند.

صاحب‌ تفسير «المنير» مي‌گويد: «معني‌ اين‌ نيست‌ كه‌ سليمان علیه السلام اسب‌ها را به‌ قصد قربت‌ نزد الله جلّ‌ جلاله، پي‌ كرده‌ و سربريده‌ باشد زيرا اين‌ امر كه‌ اسب‌هاي‌ بي‌گناه‌ مورد مجازات‌ قرار گيرند، لايق‌ مقام‌ نبوت‌ نيست‌». اين‌ قول‌ از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه نيز نقل‌ شده‌ است‌. ولي‌ ابن‌كثير قول‌ به‌ ذبح‌ اسب‌ها را ترجيح‌ مي‌دهد و اين‌ نظر بيشتر مفسران‌ است‌. بعضي‌ از قائلان‌ به‌ ذبح‌ مي‌گويند: ذبح‌ آن‌ اسب‌ها اشكال‌ شرعي‌اي‌ به‌همراه‌ نداشت‌ زيرا ـ چنان‌كه‌ روايت‌ شده‌ ـ در شريعت‌ سليمان علیه السلام ذبح‌ آنها به‌قصد قربت‌ مباح‌ بود و او گوشت‌ آن‌ اسب‌ها را نيز صدقه‌ كرد، كه ‌خداي‌ عزوجل‌ در عوض‌، باد را به‌ تسخير وي‌ درآورد.

 

وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنَابَ ‏(34)

«و قطعا سليمان‌ را آزموديم» در حديث‌ شريف‌ راجع‌ به‌ اين‌ آزمايش‌ از سليمان علیه السلام آمده‌ است‌: «سليمان علیه السلام گفت‌: قطعا امشب‌ با نود زن‌ خويش‌ همبستر مي‌شوم ‌پس‌ هر يك‌ از آنها فرزندي‌ شهسوار به‌ دنيا مي‌آورد كه‌ در راه‌ خدا جلّ‌ جلاله جهاد كند. ولي‌ او ان‌شاءالله نگفت‌ پس‌، از آن‌ نود زن‌ هيچ‌ يك‌ فرزندي‌ نزاد، جز يكي‌ از آنها كه‌ نيم‌ انساني‌ را به‌دنيا آورد». «و بر تخت‌ او جسدي‌ بيفگنديم» آن‌ جسد، همان‌ انسان‌ ناقص‌الخلقه‌اي‌ بود كه‌ يكي‌ از همسرانش‌ به‌دنيا آورده‌ بود. اما ابن‌عباس‌، قتاده‌ و حسن‌ در معني‌ آن‌ گفته‌اند: «يعني‌ بر تخت‌ پادشاهي‌ او شيطاني‌ را افگنديم‌». ابن‌ جرير مي‌گويد: «اسم‌ آن‌ شيطان‌، صخر بود و او خود را به‌صورت‌ سليمان علیه السلام درآورده‌ و انگشتر وي‌ را از زنش‌ گرفت‌ و بر تخت‌ وي ‌نشست‌. از آن‌ سوي‌ ديگر، سليمان علیه السلام به‌ مردم‌ گفت‌: سليمان‌ منم‌ نه اين‌! ولي ‌مردم‌ او را نشناخته‌ و سخنش‌ را رد كردند». اما ابن‌كثير مي‌گويد: «داستان‌ اين ‌شيطان‌ از داستانهاي‌ اسرائيلي‌ است‌ و پايه‌ و اساسي‌ ندارد».

«پس‌ به‌ خدا رجوع‌ كرد» با توبه‌ از اين‌ لغزش‌ خويش‌. لغزش‌ وي‌ ترك‌ افضل‌، يعني‌ نگفتن‌ «ان‌شاءالله» و معلق‌ نكردن‌ كار به‌ مشيت‌ الهي‌ بود. البته‌ اين‌ لغزش‌ از انبيا علیهم السلام بزرگ‌ است‌ زيرا «حسنات‌ نيكان‌، گناهان‌ مقربان‌ مي‌باشد».

 

قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكاً لَّا يَنبَغِي لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ ‏(35)

سليمان علیه السلام «گفت‌: پروردگارا! مرا بيامرز» در لغزشي‌ كه‌ از من‌ روي‌ داده‌ و مرا به‌خاطر آن‌ مورد ابتلا و آزمايش‌ قراردادي‌ «و به‌ من‌ فرمانروايي‌اي‌ ببخش‌ كه‌ هيچ‌كس‌ را پس‌ از من‌ سزاوار نباشد» يعني‌: براي‌ احدي‌ بعد از من‌ اين‌ امكان‌ وجود نداشته‌ باشد كه‌ همانند آن‌ را دارا گردد تا به‌ سبب‌ اين‌ فرمانروايي‌ خارق‌العاده‌، داراي‌ معجزه‌اي‌ بزرگ‌ شوم‌ «بي‌گمان‌ تو وهاب‌ هستي» و بخشش‌هايت‌ بسيار بزرگ‌ است‌. وهاب‌: بسيار بخشاينده‌ است‌.

 

فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاء حَيْثُ أَصَابَ ‏(36)

«پس‌ باد را براي‌ او مسخر گردانيديم» يعني‌: باد را رام‌ و منقاد فرمان‌ او گردانيديم‌ «كه‌ به‌ فرمان‌ او نرم‌ روان‌ مي‌شد» يعني‌: آن‌ باد، چنان‌ بادي‌ نرم‌ و ملايم ‌بود كه‌ نه‌ اشيا را به‌ جنبش‌ و تكان‌ وا مي‌داشت‌ و نه‌ توفاني‌ مي‌شد بلكه‌ در عين ‌نيروي‌ بزرگ‌ وزش‌ و سرعت‌ حركت‌ خود، نرم‌ و ملايم‌ و راحت‌بخش‌ بود و روان ‌مي‌شد: «هرجا كه‌ تصميم‌ مي‌گرفت» يعني‌: هرجا و در هر كشور و سرزميني‌ كه‌ سليمان علیه السلام قصد سفر مي‌كرد، باد او را به‌سوي‌ آن‌ سرزمين‌ حمل‌ مي‌نمود[3]. حسن‌ بصري‌ مي‌گويد: «چون‌ سليمان علیه السلام از روي‌ خشم‌ براي‌ خداي‌ عزوجل‌، اسب‌ها را پي‌ كرد، خداوند جلّ‌ جلاله چيزي‌ را به‌ وي‌ عوض‌ داد كه‌ بهتر و تيزروتر از آن‌ است‌ و آن‌ بادي‌ بود كه‌ در بامدادان‌ يك‌ ماه‌ راه‌ و در شامگاهان‌ نيز يك‌ ماه‌ راه‌ مي‌پيمود».

 

وَالشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّاء وَغَوَّاصٍ ‏(37)

«و» نيز مسخر گردانيديم‌ براي‌ او «شيطانها را» يعني‌: ديوان‌ را «از بنا و غواص» كه‌ آنچه‌ را از مباني‌ و ساختمانها مي‌خواست‌، برايش‌ بنا مي‌كردند و در دريا فرورفته‌ و از آن‌ براي‌ او در و گوهر بيرون‌ مي‌آوردند.

 

وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ ‏(38)

«و ديگراني» از ديوان‌ را نيز برايش‌ مسخر كرديم‌ «كه‌ دست‌وپا به‌هم‌ بسته‌ در زنجيرها بودند» آنها ديواني‌ متمرد و نافرمان‌ بودند كه‌ از كار سر باز زده‌، يا در كار خود خلاف‌ و تجاوز مي‌كردند. آن‌ ديوان‌ نيز رام‌ و مسخر سليمان علیه السلام گردانيده ‌شدند تا بدانجا كه‌ او آنان‌ را در زنجيرها به‌هم‌ بسته‌ مي‌كرد.

 

هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ ‏(39)

اي‌ سليمان‌: «اين‌ بخشش‌ ما است» از ملك‌ و فرمانروايي‌ عظيمي‌ كه‌ خواستار آن‌ شدي‌، فرمانروايي‌اي‌ به‌ وسعت‌ تسلط بر باد و ديوان‌ ؛ دو پديده‌ شگفت‌آسايي ‌كه‌ عقلها را خيره‌ مي‌كند «آن‌ را ببخش‌ يا براي‌ خود نگهدار» يعني‌: ما اين‌ ملك‌ ومكنت‌ را به‌ تو عطا كرديم‌ پس‌ به‌ هركه‌ مي‌خواهي‌ ببخش‌ و از هركه‌ مي‌خواهي ‌بازدار «بي‌حساب» بي‌آن‌كه‌ در اين‌ بخشش‌ يا بازداشتن‌، با تو حساب‌ به‌ عمل ‌آيد. يعني‌: به‌ تو گفته‌ نمي‌شود كه‌: چه‌ مقدار داده‌اي‌ و چرا داده‌اي‌، يا چرا بازداشته‌ و چرا نگه‌ داشته‌اي‌؟

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌: چون‌ رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم مخير ساخته‌ شدند ميان ‌اين‌كه‌ «بنده‌اي‌ فرستاده‌» باشند يا «پيامبري‌ فرمانروا» كه‌ به‌ هر كس‌ بخواهند بي‌حساب‌ و گناهي‌ بدهند و از هركه‌ خواهند بي‌حساب‌ و گناهي‌ بازدارند؛ آن‌حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بعد از مشورت‌ با جبرئيل‌ علیه السلام منزلت‌ اول‌ را انتخاب‌ كردند زيرا چنان‌كه‌ ابن‌كثير نقل‌ كرده‌ ـ اين‌ منزلت‌ نزد خداي‌ عزوجل‌ برتر و والاتر است‌.

 

وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ ‏(40)

«و بي‌گمان‌ براي‌ او» يعني‌: براي‌ سليمان علیه السلام «نزد ما قربتي‌ است» در آخرت ‌«و» براي‌ او «نيكو بازگشتي‌ است» كه‌ اين‌ بازگشتگاه‌، بهشت‌ است‌.

 

وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ ‏(41)

«و ياد كن‌ بنده‌ ما ايوب‌ را آن‌گاه‌ كه‌ پروردگارش‌ را ندا داد كه‌: شيطان‌ مرا به‌ رنجوري ‌و عذاب‌ مبتلا كرده‌ است» مراد از عذاب‌: بيماري‌ وي‌ است‌ و بجز اين‌، خانواده‌ و مالش‌ نيز از بين‌ رفته‌ بود. دليل‌ اين‌كه‌ ايوب‌ علیه السلام درد و رنجوري‌ و مشكلاتش‌ را به‌شيطان‌ نسبت‌ داد، اين‌ بود كه‌ شيطان‌ سبب‌ اين‌ بلاي‌ وي‌ بود زيرا ـ به‌ قولي‌ ـ ايوب‌ علیه السلام از بسياري‌ مالش‌ در شگفت‌ شد و به‌ او غرور دست‌ داد. به‌قولي‌ ديگر: مظلومي‌ ايوب‌ علیه السلام را به‌ فريادرسي‌ خواند اما او به‌ فريادش‌ نرسيد، كه‌ اين‌ چيزي‌ جز اثر وسوسه‌ شيطان‌ نبود.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «بلاي‌ نبي‌ خدا ايوب‌، هجده‌ سال‌ بر وي‌ طول‌ كشيد تا بدانجا كه‌ خويش‌ و بيگانه‌ او را ترك‌ كردند، جز دو مرد كه‌ از مخصوص‌ترين‌ برادران‌ ديني‌اش‌ بودند و صبح‌ و شام‌ احوال‌ وي‌ را مي‌پرسيدند. پس‌ روزي‌ يكي‌ از آن‌ دو تن‌ به‌ رفيقش‌ گفت‌: آيا مي‌داني‌ ؛ به‌ خدا سوگند كه‌ ايوب‌ مرتكب‌ گناهي‌ شده‌ است‌ كه‌ هيچ‌يك‌ از جهانيان‌ مرتكب‌ آن‌ نگرديده‌! رفيقش‌ پرسيد: مگر او چه‌ گناهي‌ كرده‌ است‌؟ گفت‌: آخر هجده‌ سال ‌است‌ كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله بر وي‌ رحم‌ نكرده‌ كه‌ اين‌ رنجوري‌ و درد را از وي‌ بردارد! پس‌ چون‌ آن‌ دو نزد ايوب‌ علیه السلام رفتند، آن‌ مرد شكيبايي‌ نكرد تا سخن‌ رفيقش‌ را به ‌او نگويد. ايوب‌ علیه السلام گفت‌: من‌ از آنچه‌ تو مي‌گويي‌ چيزي‌ نمي‌دانم‌، جز اين‌كه‌ خداي‌ عزوجل‌ مي‌داند [كه‌ من‌ براي‌ او چنان‌ خاشع‌ و مطيع‌ بودم] كه‌ وقتي‌ از نزد دو تن‌ كه‌ باهم‌ كشمكش‌ مي‌كردند، مي‌گذشتم‌ و هر دو نام‌ خداوند جلّ‌ جلاله را مي‌بردند،به‌ خانه‌ام‌ بازگشته‌ و از جاي‌ آنها كفاره‌ مي‌دادم‌، از آنجا كه‌ دوست‌ نداشتم‌ نام‌ خداوند جلّ‌ جلاله جز در حق‌ ياد شود. سپس‌ رسول‌اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم افزودند: چنان‌ بود كه‌ايوب‌ علیه السلام در آن‌ بيماري‌ خويش‌ به‌ قضاي‌ حاجت‌ مي‌رفت‌ و چون‌ از قضاي ‌حاجت‌ فارغ‌ مي‌گشت‌، زنش‌ دست‌ وي‌ را گرفته‌ او را به‌ خانه‌ مي‌آورد. روزي ‌ايوب‌ علیه السلام در حاجت‌ خويش‌ دير ماند و زنش‌ را فرانخواند كه‌ وي‌ را برگرداند زيرا در اين‌ هنگام‌ بود كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله بر او وحي‌ فرستاد كه‌: (پايت‌ را به‌ زمين‌ بزن‌، اينك‌ اين‌ شستن‌ گاهي‌ است‌ سرد و نوشيدني) «آيه‌ بعد». و چون‌ زنش‌ از ديركرد وي‌ نگران‌ شد و رفت‌ تا بنگرد كه‌ چرا دير كرده‌ است‌، بناگاه‌ ديد كه‌ ايوب‌ علیه السلام درحالي‌ به‌سوي‌ او مي‌آيد كه‌ خداي‌ عزوجل‌ رنج‌ و درد و علت‌ همه‌ را از تن‌ وي ‌برطرف‌ ساخته‌ و او بر نيكوترين‌ صورت‌ خويش‌ است‌. پس‌ چون‌ زنش‌ او را ديد [نشناختش] و گفت‌: هان‌! خداوند جلّ‌ جلاله به‌ تو بركت‌ دهد، آيا نبي‌ خدا ـ اين‌ رنجو رمبتلا ـ را ديده‌اي‌، سوگند به‌ خداي‌ توانا كه‌ من‌ مردي‌ را مانند تو شبيه‌تر به‌ وي ‌نديده‌ام‌، هنگامي‌ كه‌ سالم‌ بود! ايوب‌ علیه السلام گفت‌: بدان‌ كه‌ من‌ خود، همان‌ ايوب ‌هستم‌. ايوب‌ علیه السلام دو ظرف‌ داشت‌: ظرفي‌ براي‌ گندم‌ و ظرفي‌ براي‌ جو. پس ‌خداوند جلّ‌ جلاله دو ابر را فرستاد، يكي‌ از آنها بر سر ظرف‌ گندم‌ آمد و در آن‌ طلا ريخت‌ و از آن‌ لبريزش‌ كرد و ابر ديگر در ظرف‌ جو طلا ريخت‌ و آن‌ را از طلا لبريز ساخت‌».

 

ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ‏(42)

پس‌ به‌ ايوب‌ علیه السلام گفتيم‌: «پايت‌ را به‌ زمين‌ بزن‌. اينك‌ اين‌ شستن‌ گاهي‌ است ‌سرد و نوشيدني» و ايوب‌ علیه السلام پايش‌ را بر زمين‌ زد پس‌ از زير پايش‌ چشمه‌اي‌ جاري‌ جوشيدن‌ گرفت‌ و او در آن‌ چشمه‌ غسل‌ كرد و صحيح‌ و سالم‌ از آن‌ بيرون ‌آمد. سپس‌ چشمه‌ ديگري‌ فواره‌ زد و او از آن‌ آبي‌ سرد و گوارا نوشيد. اين‌ امر دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ مرض‌ وي‌ از امراض‌ جلدي‌ غير ساري‌ بود و در عين‌ حال‌، مرضي‌ نفرت‌بار نبود.

 

وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِكْرَى لِأُوْلِي الْأَلْبَابِ ‏(43)

«و خانواده‌اش‌ را به‌ او بخشيديم» به‌ قولي‌: خداي‌ عزوجل‌ بعد از آن‌كه‌ آنها را ميرانده‌ بود، مجددا زنده‌شان‌ گردانيد. به‌قولي‌ ديگر: خداي‌ عزوجل‌ آنها را پس ‌از پراكنده‌ساختنشان‌، ديگرباره‌ جمع‌ كرد «و مانند آنان‌ را» نيز «همراه‌ آنها» به‌ او بخشيديم‌. چنين‌ بود كه‌ حق‌ تعالي‌ بر شمار خانواده‌ ايوب‌ علیه السلام افزود و بعد از پيروزي‌ وي‌ در آن‌ ابتلا، آنان‌ دوچند تعدادي‌ شدند كه‌ قبل‌ از ابتلاي‌ وي‌ بودند.آري‌! به‌ ايوب‌ اين‌ چنين‌ لطف‌ كرديم‌: «از سر رحمتي‌ از نزد خويش‌ و تا پندي‌ براي ‌خردمندان‌ باشد» كه‌ در سختي‌ها و ابتلاها به‌ خدا جلّ‌ جلاله پناه‌ برند و از او انتظار فرج‌ وگشايش‌ را داشته‌ باشند.

 

وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِب بِّهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ ‏(44)

«و» به‌ او گفتيم‌: «دسته‌اي‌ چوب‌ تركه‌ به‌دستت‌ بگير» ضغث‌: دسته‌ بزرگي‌ از شاخك‌هاي‌ چوب‌ است‌ «و با آن‌ بزن» زن‌ خود را «و سوگند نشكن» يعني‌: با آن‌ دسته‌ چوب‌، زنت‌ را يك‌بار بزن‌ و خلاف‌ سوگند نكن‌ زيرا ايوب‌ علیه السلام در بيماري‌اش‌ سوگند خورد كه‌ زنش‌ را به‌خاطر گناهي‌ كه‌ مرتكب‌ شده‌ بود، صد تازيانه‌ بزند. آن‌ گناه‌، ديركرد وي‌ در برآوردن‌ حاجتي‌ براي‌ ايوب‌ علیه السلام بود. پس‌ خداي‌ عزوجل‌ اين‌ وسيله‌ را، راه‌ بيرون‌ رفت‌ وي‌ از اين‌ سوگندش‌ قرار داد زيرا پاداش‌ زنش‌ با آن‌ همه‌ خدمت‌ اين‌ نبود كه‌ با زدن‌ از وي‌ سپاسگزاري‌ به‌ عمل‌ آيد.

احناف‌ مي‌گويند: اگر كسي‌ سوگند خورد كه‌ فلان‌ كس‌ را صد تازيانه‌ مي‌زند آن‌گاه‌ دسته‌اي‌ از شاخكهاي‌ چوب‌ را كه‌ تعداد آنها صد عدد بود گرفت‌ و با آن‌، فرد موردنظرش‌ را زد، سوگند خويش‌ را راست‌ ساخته‌ و كفاره‌اي‌ بر وي‌ نيست‌ زيرا خداوند جلّ‌ جلاله اين‌ كار را براي‌ ايوب‌ علیه السلام رخصت‌ داد. البته‌ اين‌ حكم‌ در حق‌ كسي‌ است‌ كه‌ بيمار و عليل‌ است‌ و توان‌ تحمل‌ ضربات‌ تازيانه‌ را ندارد. همچنين ‌شافعي‌ها و حنبلي‌ها گفته‌اند: اقامه‌ حد بر بيماري‌ كه‌ شفاي‌ وي‌ اميد نمي‌رود، با زدن‌ صد شاخك‌ بر وي‌ در يك‌بار، جايز است‌. احناف‌ و حنبلي‌ها در اين‌ باره‌ به‌اين‌ امر استناد كرده‌اند كه‌ شريعت‌ انبياي‌ پيشين علیهم السلام ، شريعت‌ ما نيز هست‌. شافعي‌ها كه‌ به‌ اين‌ قاعده‌ قايل‌ نيستند، در اين‌ حكم‌ به‌ حديثي‌ كه‌ در سنت‌ نبوي ‌ثابت‌ شده‌، استناد كرده‌اند. اما مالكي‌ها گفته‌اند: اين‌ حكم‌ فقط رخصتي ‌مخصوص‌ به‌ پيامبر خدا ايوب‌ علیه السلام بود.

سپس‌ خداوند جلّ‌ جلاله ايوب‌ علیه السلام را مورد ستايش‌ قرار داده‌ و مي‌فرمايد: «ما او را شكيبا يافتيم» بر بلايي‌ كه‌ بدان‌ مبتلايش‌ كرده‌ بوديم‌ زيرا او به‌ آفتي‌ بزرگ‌ در جسمش‌ و به‌ از بين ‌رفتن‌ مال‌ و خانواده‌ و فرزندانش‌ آزموده‌ شد اما صبر كرد، چندان‌كه‌ براي‌ هميشه‌ به‌ صبر وي‌ مثل‌ زده‌ مي‌شود «چه‌ نيكو بنده‌اي» بود ايوب‌ علیه السلام! «به‌ راستي‌ او اواب‌ بود» يعني‌: او با استغفار و توبه‌، به‌سوي‌ خداوند جلّ‌ جلاله بسيار بازگشت‌ مي‌كرد.

 

وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُوْلِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ ‏(45)

«و به‌ يادآور بندگان‌ ما ابراهيم‌ و اسحاق‌ و يعقوب‌ را كه‌ نيرومند و صاحب‌ بصيرت ‌بودند» يعني‌: آنها در طاعت‌ حق‌ صاحب‌ نيرو و توان‌ و در شناخت‌ اسرار دين‌ وغير آن‌، صاحب‌ بصيرت‌ بودند. يا آنها ولي‌ نعمت‌ مردم‌ بودند با احساني‌ كه‌ به‌ آنها مي‌كردند زيرا آنها به‌ مردم‌ مصدر خير شده‌ و بس‌ نيكي‌ مي‌كردند. ابصار: بينش‌ها در علم‌ و دين‌ است‌.

خلاصه‌ اين‌كه‌: آنها علم‌ و عمل‌ هر دو را به‌ كمال‌ آن‌ داشتند.

 

إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ ‏(46)

«ما آنان‌ را به‌ خصلتي‌ پاك‌ خالص‌ ساختيم» كه‌ هيچ‌ آلايشي‌ در آن‌ نبود «كه‌ ذكر آخرت‌ بود» يعني‌: ايشان‌ را از ميان‌ اهل‌ زمانشان‌ به‌ يادآوري‌ سراي‌ آخرت‌ و ايمان ‌آوردن‌ به‌ آن‌ مخصوص‌ گردانيديم‌ و اين‌ شايسته‌ شأن‌ انبيا علیهم السلام است‌.

 

وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ ‏(47)

«و آنان‌ نزد ما جدا از برگزيدگان‌ نيكانند» برگزيدگانند به‌ نبوت‌، برتري ‌داده‌ شدگانند بر ابناي‌ جنسشان‌ و از نيكان‌ بسيار خيراند.

 

وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِّنْ الْأَخْيَارِ ‏(48)

«و اسماعيل‌ و يسع‌ و ذوالكفل‌ را به‌ ياد آور. همه‌ از نيكانند» بيان‌ حال‌ «يسع‌» در سوره‌ «انعام‌/86» و بيان‌ حال‌ «ذوالكفل‌» نيز در سوره‌ «انبيا/85» گذشت‌.

 

هَذَا ذِكْرٌ وَإِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ ‏(49) جَنَّاتِ عَدْنٍ مُّفَتَّحَةً لَّهُمُ الْأَبْوَابُ ‏(50)

«اين‌ ذكري‌ است» يعني‌: اين‌ يادكردي‌ نيكو و زيبا از اين‌ پيامبران‌ علیهم السلام در دنيا است‌ و شرفي‌ است‌ كه‌ به‌ آن‌ هميشه‌ ياد مي‌شوند. اما سدي‌ در معني (هَذَا ذِكْرٌ )‌  مي‌گويد: «يعني‌ اين‌ قرآن‌ پندي‌ است‌» «و قطعا براي‌ پرهيزگاران‌ فرجامي‌ نيك ‌است» زيرا آنها در آخرت‌ به‌ آمرزش‌ و رضوان‌ الهي‌ و نعمتهاي‌ بهشت‌ وي‌ نايل ‌مي‌گردند: «بهشتهاي‌ عدن‌ كه‌ درهاي‌ آنها برايشان‌ گشاده‌ است» به‌ قولي‌: در بهشت‌ فرشتگان‌ برايشان‌ درها را باز مي‌كنند تا با اكرام‌ و اعزاز به‌ آن‌ وارد شوند.

 

مُتَّكِئِينَ فِيهَا يَدْعُونَ فِيهَا بِفَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَشَرَابٍ ‏(51)

«در آنجا تكيه‌ مي‌زنند» يعني‌: درحالي‌كه‌ در بهشت‌ بر اورنگها تكيه‌ مي‌زنند؛ «ميوه‌هاي‌ بسيار» يعني‌: الوان‌ گونه‌گون‌، متنوع‌ و متكثري‌ از ميوه‌ها «ونوشيدني» هاي‌ بسياري‌ را «در آنجا مي‌طلبند» يعني‌: هر چه‌ در آن‌ طلب‌ كنند، مي‌يابند و نزد ايشان‌ حاضر مي‌شود.

 

وَعِندَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ أَتْرَابٌ ‏(52)

«و نزدشان‌ دوشيزگان‌ فروهشته‌نگاه‌ همسال‌ است» يعني‌: آنها در بهشت ‌همسراني‌ دارند كه‌ چشمهايشان‌ فقط بر شوهرانشان‌ فروهشته‌ است‌، به‌ شوهرانشان ‌قانعند و به‌ غير آنان‌ نظر نمي‌كنند. اتراب‌: يعني‌: همسال‌، يا برابر در حسن‌ و زيبايي‌. مجاهد مي‌گويد: «اتراب‌، همسالاني‌ هستند كه‌ با همديگر دوست‌ وصميمي‌ مي‌باشند، نه‌ نسبت‌ به‌ يك‌ديگر نفرتي‌ دارند و نه‌ ميان‌ خود رشك‌ و هم‌چشمي‌اي‌ زيرا محبت‌ و دوستي‌ ميان‌ هم‌سن‌وسالان‌ پايدارتر است‌».

 

هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسَابِ ‏(53)

«اين‌ است‌ آنچه‌ براي‌ روز حساب‌ به‌ شما وعده‌ داده‌ مي‌شد» يعني‌: به‌ ايشان‌ گفته ‌مي‌شود: اين‌ همان‌ پاداشي‌ است‌ كه‌ در دنيا براي‌ ميعاد روز حساب‌ به‌ شما وعده‌ داده‌ شده‌ بود.

 

إِنَّ هَذَا لَرِزْقُنَا مَا لَهُ مِن نَّفَادٍ ‏(54)

خداوند جلّ‌ جلاله مي‌فرمايد: «در حقيقت‌ اين‌ همان‌ رزق‌ ماست» كه‌ آن‌ را بر شما ارزاني‌ داشته‌ و با آن‌ بر شما نعمت‌ نهاده‌ايم‌ «آن‌ را هيچ‌ زوالي‌ نيست» يعني‌: اين‌ رزق‌ نه‌ هيچ‌ انقطاعي‌ دارد و نه‌ هرگز فنا مي‌شود.

 

هَذَا وَإِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ ‏(55) جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمِهَادُ ‏(56)

سپس‌ به‌ بيان‌ حال‌ منكران‌ پرداخته‌ مي‌فرمايد: «اين‌ است» يعني‌: كار چنان ‌است‌ كه‌ ذكر شد «و اما براي‌ از حدگذشتگان» يعني‌: براي‌ كساني‌ كه‌ طغيان‌ كرده‌، از طاعت‌ خداوند جلّ‌ جلاله تمرد ورزيده‌ و پيامبرانش‌ را تكذيب‌ كرده‌اند؛ «واقعا بدفرجامي‌ است» يعني‌: بي‌گمان‌ آنها بدترين‌ سرانجام‌ و بازگشتگاهي‌ دارند كه‌ به‌ آن‌ مي‌پيوندند ؛ اين‌ بازگشتگاه‌: «جهنم‌ است‌ كه‌ وارد آن‌ مي‌شوند و چه‌ بد آرامگاهي ‌است» يعني‌: چه‌ بد فرشي‌ است‌ كه‌ براي‌ خود هموار كرده‌اند. به‌ اين‌ ترتيب‌، خداي‌ سبحان‌ آنچه‌ را كه‌ در زير پايشان‌ از آتش‌ جهنم‌ قرار دارد، به‌ فرش‌ تشبيه‌كرد.

 

هَذَا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَغَسَّاقٌ ‏(57)

«اين‌ عذاب‌ آب‌ جوش‌ و زرداب‌ است‌، بايد آن‌ را بچشند» حميم‌: آب‌ جوشي‌ است ‌كه‌ در نهايت‌ غليان‌ و جوشش‌ قرار دارد. غساق‌: چركاب‌ و زردابي‌ است‌ كه‌ از پوستهاي‌ دوزخيان‌ سيلان‌ مي‌كند و سرازير مي‌شود. به‌قولي‌: غساق‌ آبي‌ است‌ كه ‌سردي ‌كشنده‌اي‌ دارد، در مقابل‌ حميم‌ كه‌ داغي‌ آن‌ كشنده‌ است‌. در حديث‌ شريف ‌آمده‌ است‌: «اگر دلوي‌ از غساق‌ در دنيا ريخته‌ شود، تمام‌ اهالي‌ دنيا را گنديده‌ ومتعفن‌ مي‌سازد».

 

وَآخَرُ مِن شَكْلِهِ أَزْوَاجٌ ‏(58)

«و عذاب‌هاي‌ ديگر همانند آن‌ به‌ انواع‌ و اقسام‌ است» يعني‌: براي‌ دوزخيان‌؛ آب‌جوشان‌، زرداب‌ و انواع‌ گونه‌گون‌ ديگري‌ از عذاب‌ مانند آب‌ و زرداب‌ است‌. حسن‌ بصري‌ گفته‌ است‌: «براي‌ دوزخيان‌ انواع‌ و اقسامي‌ از عذاب‌ ؛ همانند زمهرير، سموم‌، نوشيدن‌ آب‌ جوش‌ و خوردن‌ زقوم‌ تا غير اينها از اشياي‌ مختلف‌ و متضاد است‌».

 

هَذَا فَوْجٌ مُّقْتَحِمٌ مَّعَكُمْ لَا مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صَالُوا النَّارِ ‏(59)

«اين‌ فوجي‌ است‌ كه‌ همراه‌ با شما در دوزخ‌ فرو مي‌روند» يعني‌: چون‌ دوزخيان‌ به‌دوزخ‌ وارد شوند، نگهبانان‌ آن‌ به‌ رؤسا و رهبران‌ دوزخي‌ مي‌گويند: اين‌ پيروان‌ شما فوجي‌ هستند كه‌ همراه‌ با شما به‌ دوزخ‌ وارد مي‌شوند «آنان‌ را خوشامدي ‌نيست» اين‌ حكايت‌ سخن‌ رهبران‌ و رؤساء است‌. يعني‌: براي‌ پيروان‌ ما هيچ‌ كرامت‌ و حرمتي‌ نيست‌. به‌ اين‌ترتيب‌، خداي‌ سبحان‌ از انقطاع‌ مودت‌ و محبت ‌ميان‌ كفار در آخرت‌ خبر داده‌ و روشن‌ مي‌سازد؛ مودتي‌ كه‌ در دنيا ميان‌ آنها بوده ‌است‌، در آخرت‌ به‌ عداوت‌ تبديل‌ مي‌گردد. سپس‌ رؤسايشان‌ در ادامه‌ مي‌گويند: «زيرا آنان» يعني‌: پيروان‌ ما «داخل‌ آتش‌ مي‌شوند» چنان‌كه‌ ما به‌ آن‌ وارد شده‌ايم ‌و مستحق‌ آنند؛ چنان‌كه‌ ما سزاوار آن‌ گرديده‌ايم‌.

 

قَالُوا بَلْ أَنتُمْ لَا مَرْحَباً بِكُمْ أَنتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْسَ الْقَرَارُ ‏(60)

«مي‌گويند» تابعان‌ به‌ رؤسا «بلكه‌ بر خود شما خوش‌ مباد!» يعني‌: شما خود از عزت‌ و كرامت‌ بي‌بهره‌ باشيد زيرا اين‌ «شما بوديد كه‌ آن‌ راه‌ را پيش ‌پاي‌ ما گذاشتيد» و ما را در راه‌ گمراهي‌ افگنده‌ و به‌سوي‌ آن‌ فراخوانديد ؛ با آنچه‌ كه ‌براي‌ ما بدين‌ مضمون‌ عنوان‌ مي‌كرديد: حق‌ فقط همان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ ما بر آن ‌قرار داريم‌ و پيامبران‌ در آنچه‌ كه‌ آورده‌اند، راستگو نيستند! «و چه‌ بد قرارگاهي ‌است» جهنم‌؛ هم‌ براي‌ ما و هم‌ براي‌ شما.

 

قَالُوا رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَاباً ضِعْفاً فِي النَّارِ ‏(61)

«مي‌گويند» پيروان‌ «پروردگارا! هر كس‌ اين‌ عذاب‌ را از پيش‌ براي‌ ما فراهم‌ آورده‌، عذاب‌ او را در آتش‌ دوزخ‌ دوچندان‌ كن» عذابي‌ در برابر كفر او و عذابي ‌ديگر در برابر اين‌كه‌ ما را به‌سوي‌ آن‌ فراخوانده‌ است‌.

بدين‌ گونه‌ است‌ كه‌ پيروان‌ براي‌ زعما و رهبران‌ خويش‌، عذابي‌ دوچندان‌ را مي‌طلبند.

 

وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَى رِجَالاً كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ ‏(62)

«و گفتند اهل‌ دوزخ‌: ما را چه‌ شده‌ است‌ كه‌ مرداني‌ را كه‌ ما آنان‌ را از زمره‌ اشرار مي‌شمرديم‌، نمي‌بينيم‌؟» منظور آنها فقراي‌ مؤمنان‌ اند؛ مانند عمار، خباب‌، صهيب‌، بلال‌، سالم‌ و سلمان‌ رحمهم الله. مجاهد نقل‌ مي‌كند كه‌: ابوجهل‌ در دوزخ‌ مي‌گويد: «مرا چه‌ شده‌ است‌ كه‌ بلال‌ و عمار و صهيب‌ و فلان‌ و فلان‌ را نمي‌بينم‌؟». البته‌ اين‌ روايت‌، گوياي‌ نمونه‌اي‌ از سخن‌ كفار است‌ پس‌ اين‌ سخن ‌فقط به‌ ابوجهل‌ محدود نيست‌ زيرا تمام‌ كفار در دوزخ‌ چنين‌ حالي‌ داشته‌ و بر اين ‌باوراند كه‌ مؤمنان‌ به‌ دوزخ‌ وارد مي‌شوند. اما چون‌ در دوزخ‌ از آنان‌ پرس‌وجو مي‌كنند و آنها را نمي‌يابند، در اين‌ هنگام‌ است‌ كه‌ مي‌دانند؛ آنها در درجات ‌بلندي‌ از بهشت‌ به‌سر مي‌برند.

 

أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِيّاً أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَارُ ‏(63)

«آيا آنان‌ را» در دنيا «به‌ مسخره‌ مي‌گرفتيم» و آنان‌ در واقع‌ اهل‌ كرامت‌ و عزت‌ بوده‌اند و ما اشتباه‌ كرده‌ بوديم‌؛ «يا چشمهاي‌ ما از آنها برگشته‌ است» و بر محل‌ و جايگاه‌ آنان‌ در دوزخ‌ نمي‌افتد؟ حسن‌ مي‌گويد: «هر دوي‌ اين‌ امر واقعيت‌ دارد زيرا آنها هم‌ مؤمنان‌ را به‌ ريشخند و تمسخر گرفتند و هم‌ چشمهايشان‌ بر آنان ‌نمي‌افتد زيرا ايشان‌ در بهشت‌اند». ابن‌كثير مي‌گويد: «دوزخيان‌ خود را به‌ امر محالي‌ تسلي‌ كرده‌ و مي‌گويند: شايد مؤمنان‌ نيز با ما در دوزخ‌ هستند، ليكن ‌چشمان‌ ما بر آنها نيفتاده‌ است‌».

 

إِنَّ ذَلِكَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ ‏(64)

«اين‌ ستيزه‌ دوزخيان‌ با همديگر قطعا راست‌ است» يعني‌: آنچه‌ كه‌ رؤسا به ‌پيروان‌ خود مي‌گويند و باز پيروان‌ در پاسخ‌ آنان‌ مطرح‌ مي‌كنند ؛ امري‌ است‌ كه ‌ناگزير در روز قيامت‌ روي‌ مي‌دهد.

 

قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ‏(65)

«بگو» اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ كفار مكه‌ «من‌ فقط بيم‌دهنده‌اي‌ هستم» شما را از مجازات‌ و عذاب‌ خداوند جلّ‌ جلاله «و جز خداي‌ يگانه» كه‌ برايش‌ هيچ‌ شريكي‌ نيست‌، خداوند غالب‌ «قهار» و قوي‌اي‌ كه‌ بر همه‌چيز مسلط و بر همه‌ خلقش‌ قاهر و غالب‌ است‌؛ «هيچ‌ خدايي‌ نيست» كه‌ شايسته‌ پرستش‌ باشد.

 

رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ ‏(66)

و از آنجا كه‌ وصف‌ «قهار»، موجب‌ ترسي‌ شديد از هيبت‌، جلال‌، عظمت‌ و قدرت‌ حق‌ تعالي‌ است‌، خداوند جلّ‌ جلاله آن‌ را با بيان‌ سه‌ وصف‌ كه‌ بر رحمت‌ و فضل‌ وكرمش‌ دلالت‌ مي‌كنند، دنبال‌ مي‌كند: «پروردگار آسمانها و زمين‌ و آنچه‌ ميان‌ آن‌ دو است» از مخلوقات‌ مي‌باشد «همان‌ عزيز» پيروزمند غالبي‌ است‌ كه‌ هيچ‌ زورآوري‌ بر او غلبه‌ نمي‌تواند كرد «آمرزنده» اي‌ است‌ كه‌ بر هر كس‌ از وي ‌اطاعت‌ كند، مي‌آمرزد.

 

قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ ‏(67) أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ ‏(68)

«بگو» اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! «اين‌ خبري‌ بس‌ بزرگ‌ است» يعني‌: عذابي‌ كه‌ شما را از آن‌ بيم‌ داده‌ام‌ و آنچه‌ كه‌ به‌ شما از توحيد بيان‌ كرده‌ام‌، خبري‌ بس‌ بزرگ‌ و اعلاميه‌اي‌ بس‌ عظيم‌ است‌ پس‌ آن‌ را بزرگ‌ بشماريد و سبك‌ نپنداريد و به‌ آن‌ بي‌اعتنايي‌ نكنيد «كه‌ شما از آن‌ روي‌ بر مي‌تابيد» و بدان‌ بي‌اعتنايي‌ مي‌كنيد. اين ‌سرزنش‌ و سركوفتي‌ سخت‌ به‌ آنان‌ است‌ زيرا آنان‌ از اين‌ حقايق‌ غافل‌ مانده‌ و در آن‌ تفكر نكرده‌اند تا به‌ صدق‌ و راستي‌ آن‌ پي‌ببرند.

 

مَا كَانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ يَخْتَصِمُونَ ‏(69) إِن يُوحَى إِلَيَّ إِلَّا أَنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ ‏(70)

اي‌ پيامبر! به‌ آنان‌ بگو: «مرا به‌ حال‌ ملا اعلي‌ هيچ‌ دانشي‌ نبود آن‌گاه‌ كه‌ با يك‌ديگر مجادله‌ مي‌كردند» يعني‌: من‌ پيش‌ از آن‌كه‌ به‌سويم‌ وحي‌ شود، در مورد آنچه‌ كه ‌فرشتگان‌ درباره‌ آن‌ با هم‌ گفت‌وگو مي‌كردند، علم‌ و آگاهي‌اي‌ نداشتم‌. يادآورمي‌شويم‌؛ جدالي‌ كه‌ ميان‌ فرشتگان‌ روي‌ داد، در باره‌ آدم‌ علیه السلام بود ـ چنان‌كه ‌آيات‌ بعدي‌ مفيد اين‌ معني‌ است‌ «به‌ من‌ جز در اين‌ باب‌ كه‌ هشداردهنده‌اي‌ آشكار هستم‌، وحي‌ فرستاده‌ نمي‌شود» و من‌ هيچ‌ سلطه‌اي‌ وراي‌ آنچه‌ حق‌ تعالي‌ به‌ من‌ عنايت‌ كرده‌ است‌ و هيچ‌ فرشته‌اي‌ در اختيار ندارم‌ و مأموريت‌ من‌ اعمال‌ سلطه‌ و استبداد، يا تحكيم‌ نفوذ خويش‌ با زور و اجبار نيست‌.

 

إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ‏(71)

«آن‌گاه‌ كه‌ پروردگارت‌ به‌ فرشتگان‌ گفت‌: من‌ آفريننده‌ بشري‌ از گل‌ هستم» اين‌ بيان‌ همان‌ مجادله‌اي‌ است‌ كه‌ اجمالا در آيه‌ (69) گذشت‌ و در اينجا تفصيلا بدان ‌پرداخته‌ مي‌شود. البته‌ اين‌ داستاني‌ است‌ كه‌ خداوند متعال‌ آن‌ را در سوره‌هاي ‌«بقره‌»، «اعراف‌»، «حجر»، «اسراء»، «كهف‌» و در اينجا بيان‌ كرده‌ است‌.

مراد از «بشر» در آيه‌ كريمه‌، آدم‌ علیه السلام و نسل‌ وي‌اند. البته‌ مجادله‌ فرشتگان ‌در اين‌باره‌ بود كه‌ چه‌كسي‌ در زمين‌ خليفه‌ ساخته‌ مي‌شود.

 

فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ ‏(72)

«پس» اي‌ فرشتگان‌! «چون‌ او را استوار بپرداختم» يعني‌: چون‌ آدم‌ را به‌صورت‌ بشري‌ مصور ساختم‌ و اجزاي‌ وي‌ را برابر و استوار گردانيدم‌؛ «و در آن‌ از روح‌ خود دميدم» يعني‌: از روحي‌ كه‌ مالك‌ آن‌ هستم‌ و غير من‌ مالك‌ آن‌ نيست‌ و به‌ اين‌ ترتيب‌، او را بعد از آن‌كه‌ حياتي‌ در وي‌ نبود و جماد بي‌جاني‌ بود، زنده ‌گردانيدم‌ «سجده‌كنان‌ براي‌ او درافتيد» اين‌ دستور به‌ فرشتگان‌، سجده‌ تحيه‌ و شادباش‌ آنها براي‌ آدم‌ است‌، نه‌ سجده‌ عبادت‌.

 

فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ‏(73)

«پس‌ فرشتگان‌ سجده‌ كردند» يعني‌: پروردگار متعال‌ آدم‌ علیه السلام را آفريد و استوارش‌ پرداخت‌ و در او از روح‌ خويش‌ دميد آن‌گاه‌ فرشتگان‌ براي‌ او سجده‌ كردند «تمامشان‌ همه‌ يكسره» و يكپارچه‌ سجده‌ كردند و هيچ‌ فرشته‌اي‌ از آنان ‌باقي‌ نماند، جز اين‌كه‌ سجده‌ كرد. در (كلهم‌ اجمعون) دو تأكيد است‌ ؛ تأكيد اول‌: (كلهم) براي‌ افاده‌ عموميت‌ و تأكيد دوم‌: (اجمعون) براي‌ افاده‌ اجتماع‌ و يكجا بودن‌ آنها در سجده‌ در يك‌ وقت‌ و يك‌ زمان‌ مي‌باشد.

 

إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنْ الْكَافِرِينَ ‏(74)

«جز ابليس» كه‌ متصف‌ به‌ اوصاف‌ فرشتگان‌ و در عداد ايشان‌ بود «كه‌ استكبار ورزيد» يعني‌: از روي‌ جهل‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ كه‌ اين‌ سجده‌ در واقع‌ فرمان ‌بردن‌ و طاعت‌ از حق‌ تعالي‌ است‌، از سجده‌ كردن‌ براي‌ آدم‌ سركشي‌ كرد و سر باز زد «و» استكبار وي‌، استكبار كفر بود، بدين‌ جهت‌ بود كه‌: «از كافران‌ شد» با مخالفت‌ و سرپيچي‌ از امر خدا جلّ‌ جلاله و سركشي‌ از طاعت‌ وي‌.

 

قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ ‏(75)

«فرمود» خداوند جلّ‌ جلاله «اي‌ ابليس‌! چه‌ چيز تو را باز داشت‌ از اين‌كه‌ براي‌ چيزي‌ كه‌ با دستان‌ خود آفريدم‌ سجده‌ كني‌؟» يعني‌: چه‌ چيز تو را از سجده‌ كردن‌ براي‌ آدم ‌برگرداند و بازداشت‌ در حالي‌كه‌ اين‌ خود من‌ بودم‌ كه‌ با دستان‌ بلاكيف‌ خود بي‌هيچ‌ واسطه‌اي‌ ـ چون‌ پدر و مادر ـ عهده‌دار آفرينش‌ وي‌ شدم‌؟ به‌كار بردن ‌اين‌ تعبير، تشريف‌ و گراميداشتي‌ براي‌ آدم‌ است‌، و گرنه‌ خداوند جلّ‌ جلاله عهده‌دار ومتولي‌ امر آفرينش‌ هر مخلوقي‌ است‌.

اين‌ آيه‌ دليل‌ بر بطلان‌ نظريه‌ «تطور» در مورد آفرينش‌ آدم‌ علیه السلام است‌.

 

قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ ‏(76)

«آيا استكبار ورزيدي‌ يا از جمله‌ بلندمرتبگان‌ بودي‌؟» يعني‌: اي‌ ابليس‌! آيا هم‌اكنون‌ از سجده‌ كردن‌ استكبار ورزيدي‌، يا پيوسته‌ از گروهي‌ بوده‌اي‌ كه‌ از اين‌كار تكبر مي‌ورزند؟ يا معني‌ اين‌ است‌: آيا هم‌اكنون‌ ـ بي‌آن‌كه‌ سزاوار آن‌ باشي‌ ـ از سجده‌ كردن‌ ابا ورزيدي‌، يا اين‌كه‌ تو به‌ راستي‌ از متكبران‌ بلندمرتبه‌ ومستحق‌ برتري‌جويي‌ از طاعت‌ خدا هستي‌ و از اين‌رو، از سجده‌ كردن‌ اباورزيدي‌؟ اين‌ استفهام‌ مفيد توبيخ‌ است‌ «گفت‌: من‌ از او بهترم» ابليس‌ لعين‌ درحق‌ خود چنين‌ ادعا كرد كه‌ از آدم‌ بهتر است‌ و اين‌ سخن‌ وي‌ متضمن‌ اين‌ معني‌است‌ كه‌: سجده‌ فاضل‌ براي‌ مفضول‌ نيكو نيست‌. «مرا از آتش‌ آفريده‌اي‌ و او را از گل» و به‌ پندار وي‌، عنصر آتش‌ از عنصر گل‌ برتر بود. البته‌ اين‌ پندارش‌ از جهاتي‌ مردود است‌ كه‌ بيان‌ اين‌ جهات‌، در همين‌ تفسير شريف‌ گذشت‌.

به‌هرحال‌، آنچه‌ مسلم‌ است‌، خداوند جلّ‌ جلاله آدم‌ علیه السلام را به‌ شرفي‌ مشرف‌ و به ‌كرامتي‌ مكرم‌ ساخت‌ كه‌ شرف‌ و برتري‌ عناصر به‌ هيچ‌ وجه‌ با آن‌ برابري‌ نمي‌تواند كرد ؛ اين‌ شرف‌ آن‌ است‌ كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله آدم‌ علیه السلام را به‌دست‌ بلاكيف‌ خويش‌ آفريد و در وي‌ از روحي‌ كه‌ آفريده‌ بود، دميد و به‌ او علم‌ و حكمت‌ عنايت‌ كرد.

 

قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ ‏(77)

خداوند متعال‌ به‌ ابليس‌ «فرمود: پس‌ از آنجا» يعني‌: از بهشت‌، يا از زمره ‌فرشتگان‌ «بيرون‌ شو، كه‌ تو رانده‌ شده‌ هستي» به‌وسيله‌ ستارگان‌ و از هر خير و رحمتي‌ مطرود هستي‌.

 

وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ ‏(78)

«و بي‌گمان‌ تا روز جزا لعنت‌ من‌ بر توست» يعني‌: لعنت‌ من‌ بر تو مستمر و هميشگي‌ است‌ ؛ تا آن‌گاه‌ كه‌ دنيا برقرار باشد، سپس‌ در آخرت‌ نيز با انواع‌ عذاب ‌و مجازات‌ و خشم‌ من‌ كه‌ سزاوار توست‌، روبرو مي‌شوي‌ ـ چنان‌كه‌ آيات‌ ديگر مفيد اين‌ معني‌ است‌.

 

قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ‏(79)

ابليس‌ «گفت‌: پروردگارا! پس‌ مرا تا روزي‌ كه‌ مردمان‌ برانگيخته‌ مي‌شوند، مهلت ‌ده» يعني‌: مرا شتابان‌ نميران‌ و به‌ من‌ تا يك‌ نهايتي‌ مهلت‌ ده‌ كه‌ آن‌ نهايت‌، روز برانگيخته ‌شدن‌ آدم‌ و نسل‌ وي‌ بعد از مرگشان‌ است‌.

 

قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ ‏(80) إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ‏(81)

خداوند متعال‌ «فرمود:» پذيرفتم‌ «تو از مهلت‌يافتگاني‌ تا روز معين‌ معلوم» كه ‌من‌ آن‌ را براي‌ فناي‌ خلايق‌ مقدر و معين‌ كرده‌ام‌ و آن‌ وقت‌ دميدن‌ نفخه‌ اول ‌است‌. به‌ قولي‌: دليل‌ اين‌كه‌ ابليس‌ تا روز رستاخيز مهلت‌ خواست‌، اين‌ بود كه‌ از مرگ‌ نجات‌ يابد زيرا اگر او تا روز رستاخيز مهلت‌ مي‌يافت‌، نمي‌مرد پس ‌خداوند متعال‌ او را مهلت‌ داد اما نه‌ تا روز رستاخيز بلكه‌ تا روز «صعق‌» كه‌ روز مرگ‌ همه‌ مخلوقات‌ است‌.

 

قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ‏(82)

«گفت» ابليس‌ «پس‌ به‌ عزتت‌ سوگند كه‌ البته‌ آنان‌ را همه‌ يكجا از راه‌ به‌ در مي‌برم» به‌ اين‌ ترتيب‌، او به‌ عزت‌ خداوند جلّ‌ جلاله سوگند خورد كه‌ همه‌ فرزندان ‌آدم‌ علیه السلام را ـ با آراستن‌ شهوات‌ و درافگندنشان‌ در شبهات‌ ـ گمراه‌ مي‌سازد.

 

إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ ‏(83)

«جز بندگان‌ خالص‌كرده‌ تو از آنان‌ را» يعني‌: كساني‌ كه‌ تو آنان‌ را براي‌ طاعت‌ خويش‌ خالص‌ گردانيده‌ و ايشان‌ را از من‌ شيطان‌ رجيم‌ در پناه‌ عصمت‌ خويش‌ قرار داده‌اي‌، به‌طوري‌ كه‌ من‌ بر گمراه‌سازي‌ و اغواي‌ ايشان‌ قادر نيستم‌.

 

قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ ‏(84) لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ ‏(85)

خداوند متعال‌ «فرمود: پس‌ اين‌ حق‌ است‌ و من‌ حق‌ را مي‌گويم‌ كه‌: البته‌ پر كنم ‌دوزخ‌ را از تو» يعني‌: پر مي‌كنم‌ دوزخ‌ را از جنس‌ تو از شيطانها. پس‌ پر ساختن‌ دوزخ‌ از ابليس‌ و پيروانش‌ از جانب‌ من‌ حق‌ است‌ و من‌ سخن‌ حق‌ را مي‌گويم‌ وحقيقت‌ قضيه‌ اين‌ است‌ «و هر كس‌ از كساني‌ كه‌ از تو پيروي‌ كند» يعني‌: دوزخ‌ را از كساني‌ از نسل‌ آدم‌ نيز كه‌ از تو ـ هنگامي‌ كه‌ به‌سوي‌ گمراهي‌ و ضلالت‌ فراشان ‌مي‌خواني‌ ـ اطاعت‌ كنند، پر مي‌كنم‌. بدين‌گونه‌، خداوند جلّ‌ جلاله سوگند ياد مي‌كند كه‌ ابليس‌ و پيروانش‌ را به‌ دوزخ‌ وارد خواهد كرد تا بدانجا كه‌ دوزخ‌ از آنان‌ پر و انباشته‌ شود.

 

قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ ‏(86)

«بگو» اي‌ پيامبر به‌ اين‌ گروه‌ مشركان‌ «براي‌ آن» يعني‌: در برابر دعوت‌ به‌سوي ‌قرآن‌ و وحي‌ «از شما مزدي» و پاداش‌ و جايزه‌ و مقرري‌اي‌ «طلب‌ نمي‌كنم‌ و من‌ ازمتكلفان‌ نيستم» تكلف‌: تصنع‌ و خودسازي‌ است‌. يعني‌ من‌ از متكلفان‌ نيستم‌ تا چيزي‌ بگويم‌ كه‌ به‌ آن‌ علم‌ ندارم‌ و در نتيجه‌، بدون‌ حق‌ و از سر ساخته‌كاري‌ و دروغ‌ پردازي‌، دعواي‌ وحي‌ و رسالت‌ كنم‌، يا شما را به‌سوي‌ چيز ديگري‌ كه‌خداوند جلّ‌ جلاله مرا به‌ دعوت‌ به‌سوي‌ آن‌ فرمان‌ نداده‌ است‌، دعوت‌ نمايم‌.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «آيا شما را از اهل‌ بهشت‌ آگاه‌ نكنم‌؟ اصحاب‌ گفتند: چرا، ما را آگاه‌ كنيد يا رسول‌الله! فرمودند: آنان‌ رحم‌كنندگان‌ در ميان‌ خويش‌ هستند. باز فرمودند: آيا شما را از اهل‌ دوزخ‌ آگاه‌ نكنم‌؟ اصحاب‌ گفتند: چرا، ما را آگاه‌ گردانيد يا رسول‌الله! فرمودند: آنان‌ نااميدان‌ دل‌مرده‌ روغگوي‌ متكلف‌ هستند». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «أنا وصالحوا أمتي‌ برآء من ‌التكلف‌: من‌ و شايستگان‌ امت‌ من‌ از تكلف‌ بيزاريم‌».

 

إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ ‏(87)

«اين‌ جز پندي‌ براي‌ عالميان‌ نيست» يعني‌: اين‌ قرآن‌، يا آنچه‌ كه‌ شما را به‌سوي‌ آن‌ فرامي‌خوانم‌، جز پند و موعظه‌اي‌ براي‌ همه‌ خلق‌ نيست‌.

 

وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ ‏(88)

«و البته» اي‌ كفار! «خبر آن‌ را» يعني‌: خبر آنچه‌ را كه‌ به‌ شما اعلام‌ شده‌ ـ از دعوت‌ به‌سوي‌ خداوند و يگانگي‌ وي‌ و ترغيب‌ و تشويق‌ به‌ بهشت‌ و بيم‌ و هشدار از دوزخ‌ ـ «پس‌ از چندي» يعني‌: بعد از زماني‌ «خواهيد دانست» كه‌ آن‌ زمان‌؛ بعد از مرگ‌، يا در روز قيامت‌ است‌. به‌قولي‌ مراد اين‌ است‌: كساني‌ كه‌ در قيد حيات‌ باقي‌ بمانند، اين‌ حقايق‌ را مي‌دانند؛ هنگامي‌ كه‌ كار رسول‌اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بالا گيرد و دعوتشان‌ غالب‌ شود. و كساني‌ هم‌ كه‌ مي‌ميرند، آن‌ را بعد از مرگ‌ مي‌دانند.

 


 

[1] اين‌ مفاصل‌ ـ چنان‌كه‌ در حديث‌ ديگري‌ آمده‌ است‌ ـ سيصدوشصت‌ مفصل‌ است‌.

[2] حق نیز همان است که ابن کثیر رحمه الله عنوان کرده است زیرا چنین عملی از پیامبر خدا داوود علیه السلام بسیار بعید است و چنین روایتی از رسول الله صلی الله علیه وسلم به ثبوت نرسیده و به احتمال بسیار از اسرائیلیات و منابع اهل کتاب است.

[3] همچنين‌ نگاه‌ كنيد به‌ سوره‌ «سبا/ 12».

 

بازگشت به لیست سوره ها                وب سایت تفسیر انوار القرآن                    جستجو                دانلود                نظرات شما                درباره