تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص

﴿ سوره‌ صافات ﴾

مکی‌ است‌ و داراي 182 آيه‌ است‌.

وجه‌ تسميه‌: اين‌ سوره‌ به‌جهت‌ افتتاح‌ با سوگند الهي‌ به‌ فرشتگان ‌صف ‌كشيده‌، «صافات‌» ناميده‌ شد.

موضوع‌ آن‌ همچون‌ ساير سوره‌هاي‌ مكي‌، عنايت‌ به‌ ساختن‌ عقيده‌ در نهاد انسانها و پاكسازي‌ آنان‌ از شائبه‌هاي‌ شرك‌ در همه‌ صور و اشكال‌ آن‌ است‌.

 

وَالصَّافَّاتِ صَفّاً ‏(1)

«سوگند به‌ صف‌ بستگان‌ به‌ صف‌ بستني» مراد از آنها: فرشتگاني‌اند كه‌ در نماز خود در آسمانها، مانند صف‌ بستن‌ خلق‌ در نمازشان‌ در دنيا، صف‌ مي‌بندند. به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: آن‌ فرشتگان‌ بالهاي‌ خود را در هوا همچون‌ پرندگان ‌به ‌انتظار فرمان‌ الهي‌ مي‌گسترانند كه‌ هر چه‌ بخواهد به‌ آنان‌ فرمان‌ دهد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره‌ كيفيت‌ صف‌ بستن‌ فرشتگان ‌فرمودند: «آيا چنان‌كه‌ فرشتگان‌ در نزد پروردگارشان‌ صف‌ مي‌بندند، صف ‌نمي‌بنديد؟ اصحاب‌ گفتند: فرشتگان‌ در نزد پروردگارشان‌ چگونه‌ صف ‌مي‌بندند؟ فرمودند: صفوف‌ متقدم‌ را تمام‌ و كامل‌ گردانيده‌ و در صف‌ تنگ‌ و فشرده‌ به‌هم‌ مي‌چسبند».

 

فَالزَّاجِرَاتِ زَجْراً ‏(2)

«و سوگند به‌ زجر كنندگان‌ كه‌ به‌ سختي‌ زجر مي‌كنند» يعني‌: سوگند به‌ فرشتگاني ‌كه‌ ابرها را به‌ شدت‌ مي‌رانند. اعراب‌ وقتي‌ با صداي‌ خود بر شتر و گوسفند نهيب ‌زنند، مي‌گويند: «زجرت‌ الإبل‌ و الغنم‌».

 

 

 

فَالتَّالِيَاتِ ذِكْراً ‏(3) إِنَّ إِلَهَكُمْ لَوَاحِدٌ ‏(4)

«و سوگند به‌ تلاوت‌كنندگان‌ ذكر» يعني‌: سوگند به‌ فرشتگاني‌ كه‌ قرآن‌ و غير آن‌ ازكتابهاي‌ آسماني‌ را مي‌خوانند و اين‌ كتابها را از نزد خداي‌ عزوجل‌ براي ‌پيامبران‌ علیهم السلام مي‌آورند. آري‌! سوگند به‌ همه‌ اين‌ فرشتگان‌: «كه‌ قطعا خداي‌ شما يگانه‌ است» و شريكي‌ ندارد.

 

رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَرَبُّ الْمَشَارِقِ ‏(5)

«پروردگار آسمانها و زمين‌ و آنچه‌ ميان‌ آنهاست» از مخلوقات‌. يعني‌: وجود اين ‌مخلوقات‌ بر اين‌ شكل‌ بديع‌، از آشكارترين‌ دلايل‌ بر وجود و بر قدرت ‌پروردگاري‌ است‌ كه‌ آفريننده‌ و مالك‌ همه‌ اينهاست‌ «و پروردگار مشرقهاست» يعني‌: حق‌ تعالي‌، آفريدگار، مدير و مدبر طلوعگاهها و غروبگاه‌هاي‌ خورشيد است‌ زيرا خورشيد در هر روز ـ به‌تعداد ايام‌ سال‌ ـ طلوع‌گاه‌ و غروبگاهي‌ دارد، به‌طوري‌ كه‌ هر روز از يكي‌ از طلوع‌گاهها طلوع‌ كرده‌ و در يكي‌ از غروبگاهها غروب‌ مي‌كند. ابن‌ كثير مي‌گويد: «خداوند جلّ‌ جلاله به‌ ذكر «مشارق‌» اكتفا كرد زيرا مشارق‌ بر مغارب‌ نيز دلالت‌ مي‌كند».

 

إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ ‏(6)

بعد از آن‌كه‌ حق‌ تعالي‌ به‌ ما فهماند كه‌ او پروردگار همه‌ چيزهاست‌ و به‌ الوهيت‌ يگانه‌ است‌، اينك‌ مظاهري‌ از فعل‌ خويش‌ را براي‌ ما مي‌شناساند: «ما آسمان‌ دنيا را» كه‌ نزديكترين‌ آسمانها به‌ زمين‌ است‌ «به‌ زينت‌ ستارگان‌ زينت‌ داده‌ايم» يعني‌: آسمان‌ دنيا را در نظر بندگان‌ به‌ آرايشي‌ زيبا كه‌ همانا اختران‌ رخشانند، آراسته‌ايم‌ زيرا اين‌ ستارگان‌ در ديد بينندگان‌ خويش‌، همچون‌ جواهري‌ رخشنده‌ و زيبا جلوه‌گري‌ مي‌كنند.

 

وَحِفْظاً مِّن كُلِّ شَيْطَانٍ مَّارِدٍ ‏(7)

«و آن‌ را از هر شيطان‌ سركشي‌ محفوظ داشتيم» يعني‌: ما ستارگان‌ را زينتي‌ براي‌ آسمان‌ و نگهباني‌ براي‌ آن‌ از دستبرد شياطين‌ متمرد بيرون‌رونده‌ از طاعت‌ قرار داديم‌ كه‌ چون‌ بخواهند استراق‌ سمع‌ كنند، شهاب‌ درخشاني‌ بر آنان‌ حمله‌ برده‌ و آنها را مي‌سوزاند.

 

لَا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَى وَيُقْذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٍ ‏(8) دُحُوراً وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ ‏(9)

به‌ طوري‌ كه‌ آن‌ شياطين‌ «نمي‌توانند به‌ ملا اعلي‌ گوش‌ فرادهند» ملا اعلي‌: اهالي‌ آسمان‌ دنيا و مافوق‌ آن‌ هستند. فرشتگان‌ را به‌ سبب‌ آن‌ ملا اعلي‌ ناميدند كه‌ ايشان‌ ساكنان‌ آسمانها هستند و اما انس‌ و جن‌، ملا اسفل‌اند چراكه‌ ساكنان‌ زمين ‌مي‌باشند. بنابراين‌، شياطين‌ اين‌ قدرت‌ را ندارند كه‌ به‌ سخنان‌ ملا اعلي‌ گوش ‌فرادهند زيرا با شهابها مورد هدف‌ قرار مي‌گيرند و زده‌ مي‌شوند. اين‌ شهاب‌ها ـ چنان‌كه‌ ابن‌ كثير گفته‌ است‌ ـ اجزايي‌ جداشده‌ از پيكره‌ ستارگانند نه‌ همه ‌ستارگان‌. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ ذكر جزء و اراده‌ كل‌، و ذكر كل‌ و اراده‌ جزء، در كلام‌ عرب‌ شيوه‌ شناخته‌ شده‌اي‌ است‌. «و از هر سو به‌ راندني‌ سخت‌ پرتاب ‌مي‌شوند» يعني‌: شياطين‌ ـ چنانچه‌ بخواهند به‌منظور استراق‌ سمع‌ به‌ آسمانها صعود كنند ـ از هر جانبي‌ از جوانب‌ آسمان‌ به‌وسيله‌ شهابها مورد هدف‌ قرار مي‌گيرند و با اين‌ هدف‌ قرار گرفتن‌ است‌ كه‌ از مقصود خود دور ساخته‌ شده‌ و طرد و دفع‌ مي‌گردند «و برايشان‌ عذاب‌ دايمي‌ است» كه‌ هيچ‌ انقطاعي‌ ندارد. به‌قولي ‌واصب‌: عذاب‌ سخت‌ دردناك‌ است‌ كه‌ در آخرت‌ مي‌باشد، غير از آن‌ عذابي‌ كه‌در دنيا از هدف‌ قرار گرفتن‌ با شهابها دارند.

 

إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ ‏(10)

«مگر كسي‌ كه‌ بربايد به‌ ربايشي» يعني‌: جز شيطاني‌ كه‌ چيزي‌ از سخن‌ فرشتگان ‌را يكباره‌ و به‌ سرعت‌ استراق‌ سمع‌ كند زيرا فرشتگان‌ در ميان‌ خود، راجع‌ به‌ آنچه‌ كه‌ در عالم‌ روي‌ خواهد داد ـ قبل‌ از آن‌كه‌ اهالي‌ زمين‌ آن‌ را بدانند ـ سخن‌ مي‌گويند و مذاكره‌ مي‌كنند «پس‌ شهابي‌ درخشان» يعني‌: ستاره‌اي‌ شعله‌ور «ازپي‌ او مي‌تازد» و او را مي‌سوزاند. ولي‌ چه‌بسا كه‌ شهاب‌، شيطان‌ را دنبال‌ كند اما او جان‌ به‌ سلامت‌ برده‌ و آنچه‌ را كه‌ از سخن‌ فرشتگان‌ ربوده‌ است‌، به‌سوي ‌برادران‌ كاهنش‌ القا نمايد.

مضمون‌ احاديث‌ صحيح‌ دراين‌باره‌، گوياي‌ آن‌ است‌ كه‌ قبل‌ از اسلام‌، شياطين ‌به‌ منظور استراق‌ سمع‌ به‌سوي‌ آسمان‌ بالا مي‌رفتند و چون‌ خداوند جلّ‌ جلاله به‌ امري‌ از امور زمين‌ حكم‌ مي‌راند، اهالي‌ آسمان‌ راجع‌ به‌ آن‌ گفت‌وگو مي‌كردند و شيطاني‌كه‌ تا نزديكشان‌ آمده‌ بود، آن‌ سخن‌ را مي‌شنيد و سپس‌ آن‌ را به‌ شيطاني‌ كه‌ پايين‌تر از وي‌ بود القا مي‌كرد و چه‌بسا كه‌ شهاب‌ او را بعد از آن‌كه‌ سخن‌ را القا كرده‌ بود، مي‌سوزانيد و چه‌بسا هم‌ نمي‌سوزانيد. آن‌گاه‌ شياطين‌ اين‌ سخن‌ را به‌سوي‌ كاهنان‌ القا مي‌كردند پس‌ آنها با آن‌ سخن‌ صد دروغ‌ را درآميخته‌ و به‌ خورد مردم‌ مي‌دادند و جاهلان‌ تمام‌ آن‌ سخنان‌ را باور مي‌كردند. اما آن‌گاه‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ آيين‌ اسلام‌ را نازل‌ كرد، آسمان‌ به‌شدت‌ مورد حراست‌ قرار گرفت‌ به‌ طوري‌كه‌ هيچ‌ شيطاني‌ ديگر نمي‌تواند از تيررس‌ شهابها بگريزد. آري‌! خداي‌ عزوجل‌ بدين‌ گونه‌ وحي‌ خويش‌ را از دستبرد شياطين‌ حفظ نمود.

 

فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَم مَّنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِّن طِينٍ لَّازِبٍ ‏(11)

«پس‌ از آنان» يعني‌: از كفار منكر رستاخيز «بپرس‌: آيا آنان‌ در آفرينش ‌سخت‌ترند يا كساني‌ كه‌ آفريده‌ايم» بعني‌: از آنان‌ بپرس‌ كه‌ آيا آفرينش‌ و خلقت ‌آنها استوارتر است‌ و آنها در جسامت‌ قوي‌تر و در اعضا و اندامهاي‌ خود بزرگترند يا آنچه‌ كه‌ ما از آسمانها، زمين‌ و فرشتگان‌ آفريده‌ايم‌؟

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: آيه‌ كريمه‌ درباره‌ اشدبن‌كلده‌ ـ كه‌ او را به‌سبب ‌شدت‌ و نيرومندي‌ بدنش‌ «اشد» ناميدند ـ و امثال‌ وي‌ نازل‌ شد كه‌ به‌ تنومندي ‌پيكر و نيرومندي‌ اعضاي‌ خويش‌ سخت‌ مغرور بودند «ما آنان‌ را از گلي‌ چسبنده ‌آفريديم» لازب‌: چيز لزج‌ و چسبنده‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ دست‌ مي‌چسبد. يعني‌: چگونه ‌رستاخيز و معاد را بعيد مي‌پندارند و با آن‌ از سر استبعاد برخورد مي‌كنند درحالي‌كه‌ خودشان‌ از چنين‌ خلق‌ ضعيفي‌ آفريده‌ شده‌اند و پديده‌هايي‌ كه‌ از آنان ‌قوي‌تر، بزرگتر، كامل‌تر و استوارتر آفريده‌ شده‌اند، آن‌ را انكار نكرده‌اند؟.

 

بَلْ عَجِبْتَ وَيَسْخَرُونَ ‏(12)

«بلكه‌ تو تعجب‌ كرده‌اي» اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از قدرت‌ خداي‌ سبحان‌ و در حيرت ‌فرورفته‌اي‌ از اين‌ كه‌ آنها قدرت‌ خداي‌ سبحان‌ و رستاخيز پس‌ از مرگ‌ را تكذيب ‌و انكار كرده‌اند «ولي‌ آنها تمسخر مي‌كنند» تو را و تو را به‌سبب‌ تعجبت‌ مورد ريشخند قرار مي‌دهند. يا تو را ـ با آنچه‌ كه‌ درباره‌ حقيقت‌ معاد مي‌گويي‌ ـ به‌ريشخند مي‌گيرند. پس‌ موقف‌ تو و موقف‌ آنان‌ بسيار از هم‌ دور است‌.

 

وَإِذَا ذُكِّرُوا لَا يَذْكُرُونَ ‏(13)

«و چون‌ پند داده‌ شوند، پند نمي‌گيرند» يعني‌: چون‌ به‌ موعظه‌اي‌ از موعظه‌هاي ‌خداوند جلّ‌ جلاله، يا موعظه‌هاي‌ رسول‌ وي‌ اندرز داده‌ شوند، آن‌ اندرز را نگرفته‌ و از آنچه‌ كه‌ در آن‌ است‌، نفعي‌ نمي‌برند.

 

وَإِذَا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ ‏(14)

«و چون‌ آيتي» يعني‌: معجزه‌اي‌ از معجزات‌ رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم را «ببينند، تمسخر پيشه‌ مي‌كنند» يعني‌: بر تمسخر خود مي‌افزايند. به‌قولي‌ معني‌ (يستسخرون) اين ‌است‌: از ديگران‌ نيز درخواست‌ مي‌كنند تا پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را مورد تمسخر قرار دهند.

 

وَقَالُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ ‏(15) أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ ‏(16) أَوَآبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ ‏(17)

زشت‌تر و وقيح‌تر از همه‌ اينها اين‌كه‌: آنان‌ حق‌ قطعي‌ و يقيني‌ را جادو مي‌پندارند: «و گفتند: اين‌ جز جادويي‌ آشكار نيست» يعني‌: اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! آنچه‌ كه‌ به‌ ما آورده‌اي‌، جز سحر و جادويي‌ آشكار نيست‌. و افزودند: «آيا چون‌ مرديم‌ و خاك‌ و استخواني‌ چند شديم‌، آيا به‌ راستي‌ از نو برانگيخته‌ مي‌شويم‌؟» و بار ديگر زنده‌ مي‌شويم‌؟! اين‌ چيزي‌ است‌ كه‌ به‌ سحر و جادو مي‌ماند! و افزودند: «و همين‌ طور پدران‌ اوليه‌ ما؟» يعني‌: آيا پدران‌ نخستين‌ ما نيز برانگيخته‌ مي‌شوند؟!

 

قُلْ نَعَمْ وَأَنتُمْ دَاخِرُونَ ‏(18)

«بگو» اي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم! «آري‌! در حالي‌ كه‌ شما خوار و زبونيد» يعني‌: آري‌! بعد ازآن‌كه‌ خاك‌ شديد، خوار و ذليل‌ و حقير برانگيخته‌ مي‌شويد.

 

فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ فَإِذَا هُمْ يَنظُرُونَ ‏(19)

«جز اين‌ نيست‌ كه‌ آن‌ يك‌ نعره‌ تند است‌ و بس» يعني‌: برانگيختن‌ پس‌ از مرگ‌ با يك‌ نعره‌ تندي‌ از اسرافيل علیه السلام است‌ كه‌ در صور با نفخه‌اي‌ مي‌دمد «و بناگاه‌ آنان‌ به ‌نگرش‌ خيزند» يعني‌: بناگاه‌ مردگان‌ از گورهايشان‌ برخواسته‌ و به‌ نظاره‌ صحنه‌هاي‌ هولناك‌ قيامت‌ و عذابي‌ مي‌پردازند كه‌ خداي‌ عزوجل‌ بر كفار مقرر كرده‌ است‌.

 

وَقَالُوا يَا وَيْلَنَا هَذَا يَوْمُ الدِّينِ ‏(20)

«و مي‌گويند: اي‌ واي‌ بر ما» يعني‌: چون‌ برانگيختني‌ را كه‌ در دنيا انكارش ‌مي‌كردند، ببينند و معاينه‌ كنند، در اين‌ هنگام‌ به‌ سرزنش‌ خود پرداخته‌ و مي‌گويند: اي‌ واي‌ بر ما! پس‌ بر حال‌ و روز سياه‌ خود واويلا كرده‌ و مي‌افزايند: «اين‌ است‌ روز جزا» كه‌ در آن‌ در برابر اعمالي‌ مانند كفر و تكذيب‌ پيامبران‌ علیهم السلام جزا داده‌ مي‌شويم‌.

 

هَذَا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ ‏(21)

پس‌ فرشتگان‌ آنان‌ را با اين‌ سخن‌ پاسخ‌ مي‌دهند: «اين‌ همان‌ روز فصل‌ است‌ كه ‌آن‌ را تكذيب‌ مي‌كرديد» فصل‌: حكم‌، قضا و داوري‌ است‌ زيرا در آن‌، ميان ‌نيكوكار و بدكار جدايي‌ و فاصله‌ افگنده‌ مي‌شود.

 

احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ ‏(22) مِن دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَاطِ الْجَحِيمِ ‏(23)

آن‌ گاه‌ حق‌ تعالي‌ به‌ فرشتگان‌ فرمان‌ مي‌دهد: «ستم‌پيشگان‌ را با همراهانشان ‌يكجا گرد آوريد» يعني‌: مشركان‌ و همتايان‌ و همانندانشان‌ در شرك‌، پيروانشان‌ را در كفر و همراهان‌ و مشايعت ‌كنندگانشان‌ را در تكذيب‌ پيامبران‌ گرد آوريد. در اينجا است‌ كه‌ كفار از مؤمنان‌ جدا ساخته‌ مي‌شوند. ضحاك‌ مي‌گويد: «ازواج‌ آنان‌ ؛ همراهان‌ و هم‌پيوند انشانند از شياطين‌ پس‌ هر كافري‌ با شيطان‌ خود محشور مي‌شود. همچنين‌ گنهكاران‌ با يكديگر محشور مي‌گردند لذا زناكاران‌ با هم ‌سلكانشان‌، رباخواران‌ با همديگر، شرابخواران‌ با همديگر و همين‌گونه‌ هر گروهي‌ با هم‌جنسان‌ خود گرد آورده ‌مي‌شوند...». «و آنچه‌ بجز الله مي‌پرستيدند» از بتان‌ و شياطين‌. يعني‌ حق‌ تعالي‌ به‌ فرشتگان‌ فرمان‌ مي‌دهد: بتان‌ و معبودان ‌مشركان‌ را نيز با آنان‌ همراه‌ گردانيد «و به‌سوي‌ راه‌ دوزخ‌ راهنمايي‌شان‌ كنيد» يعني‌: راه‌ دوزخ‌ را به‌ اين‌ گردآورده‌شدگان‌ بشناسانيد و آنان‌ را بدان‌ راهنمايي‌ كنيد و به‌سوي‌ آن‌ برانيد.

 

وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ ‏(24)

«و بازداشتشان‌ كنيد كه‌ آنان‌ سؤال‌شدني‌ هستند» از گفتار و رفتار خويش‌. يعني ‌آنان‌ را براي‌ حساب‌ متوقف‌ نموده‌ و بازداريد و سپس‌ بعد از حساب‌، به‌سوي ‌دوزخ‌ برانيد. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابن‌مسعود رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «لا تزول‌ قدما ابن‌ آدم‌ يوم‌ القيامة من‌ عند ربه‌ حتي‌ يسأل ‌عن‌ خمس‌: عن‌ عمره‌ فيم‌ أفناه‌، وعن‌ شبابه‌ فيما أبلاه‌، وعن‌ ماله‌ من‌ أين‌ اكتسبه‌ وفيم ‌أنفقه‌، وماذا عمل‌ فيما علم‌: قدمهاي‌ فرزند آدم‌ در روز قيامت‌ از نزد پروردگارش ‌دور ساخته‌ نمي‌شود تا از پنج‌ چيز مورد سؤال‌ قرار نگيرد:

1 ـ از عمر خويش‌ كه‌ در چه‌ چيزي‌ آن‌ را فنا كرده‌ است‌.

2 ـ از جواني‌اش‌ كه‌ در چه‌ راهي‌ آن‌ را كهنه‌ و فرسوده‌ كرده‌ است‌.

3 ـ از مال‌ خويش‌ كه‌ از كجا آن‌ را به‌دست‌ آورده‌ است‌.

4 ـ از اين‌كه‌ مال‌ خويش‌ را در چه‌ راهي‌ خرج‌ كرده‌ است‌.

5 ـ و از علم‌ خويش‌ كه‌ در آن‌ چه‌ عملي‌ كرده‌ است‌».

 

مَا لَكُمْ لَا تَنَاصَرُونَ ‏(25)

سپس‌ از باب‌ توبيخ‌ و سركوب‌ به‌ كفار گفته‌ مي‌شود: «شمارا چه‌ شده‌ است‌ كه‌ همديگر را ياري‌ نمي‌كنيد؟» يعني‌: شما را چه‌ شده‌ است‌ كه‌ برخي‌ از شما برخي ‌ديگر را در اينجا ـ در قيامت‌ ـ ياري‌ نمي‌كنيد چنان‌كه‌ در دنيا يار و ياور همديگر بوديد؟ همان‌ گونه‌ كه‌ ابوجهل‌ در روز بدر گفت‌: «ما جمعي‌ هستيم‌ يار و ياور همديگر».

 

بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ ‏(26)

«نه‌! بلكه‌ امروز آنان‌ گردن‌نهادگانند» و تسليم‌شدگانند به‌ امر خداوند جلّ‌ جلاله. بدان‌ جهت‌ كه‌ در قيامت‌ از چاره‌انديشي‌ ناتوانند.

 

وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءلُونَ ‏(27)

«و بعضي‌ روي‌ به‌ بعضي‌ديگر مي‌آورند در حالي‌ كه‌ از يك‌ديگر مي‌پرسند» سياق ‌آيات‌ گوياي‌ آن‌ است‌ كه‌ اين‌ جدال‌ ميان‌ پيروان‌ و رؤسا در عرصات‌ قيامت‌ درمي‌گيرد، كه‌ برخي‌ از آنان‌ از برخي‌ديگر كشمكش‌ كنان‌ و سرزنش‌گرانه‌ سؤال ‌مي‌كنند و به‌ جان‌ هم‌ مي‌پرند.

 

قَالُوا إِنَّكُمْ كُنتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْيَمِينِ ‏(28)

«مي‌گويند» پيروان‌ به‌ رؤسا «اين‌ شما بوديد كه‌ از جانب‌ راست‌ به‌سراغ‌ ما مي‌آمديد» «يمين‌» در اينجا مجاز و استعاره‌ از قوت‌ و قهر است‌. يعني‌: شما با قوت‌ و قهر و سلطه‌ و به‌ حكم‌ رياستي‌ كه‌ بر ما در دنيا داشتيد، گمراهي‌ را بر ما تحميل‌ مي‌كرديد و در وهم‌ و گمانمان‌ چنين‌ مي‌افگنديد كه‌ دين‌ حق‌ همان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ ما را با آن‌ به‌ بيراهه‌ مي‌كشيد. يا معني‌ اين‌ است‌: شما از جانب‌ خير به‌سوي‌ ما آمده‌ و ما را از رفتن‌ به‌ آن‌ راه‌ خير بازمي‌داشتيد. شاه‌ ولي‌الله دهلوي ‌مي‌گويد: «يعني‌ به‌منظور گمراه‌ كردن‌ ما از جانب‌ چپ‌ نيز به‌ سوي ‌ما مي‌آمديد». به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: از سمت‌ راست‌ نيز به‌سراغ‌ ما مي‌آمديد كه‌ ما آن‌ را دوست‌ داريم‌ و به‌ آن‌ فال‌ نيك‌ مي‌زنيم‌ تا به‌ اين‌ ترتيب‌، ما را در پوشش ‌خيرخواهي‌ بفريبيد. قرطبي‌ مي‌گويد: «همه‌ اينها در معني‌ به‌ هم‌ نزديك‌ است‌».

 

قَالُوا بَل لَّمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ‏(29)

«مي‌گويند» رهبران‌ و رؤساي‌ گمراهي‌ از جن‌ و انس‌ در پاسخ‌ پيروانشان‌ «بلكه ‌خود شما مؤمن‌ نبوديد» يعني‌: شما خودتان‌ از ايمان‌ روي‌ برتافتيد، با آن‌كه‌ بر آن‌ قادر بوديد پس‌ اين‌ دلهاي‌ شما بوده‌ است‌ كه‌ پذيراي‌ كفر شده‌ و در حقيقت‌، شما از اصل‌ و اساس‌ بر كفر بوده‌ايد.

 

وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ بَلْ كُنتُمْ قَوْماً طَاغِينَ ‏(30)

«و ما را بر شما هيچ‌ سلطه‌اي‌ نبود» يعني‌: ما هيچ‌ قهر و غلبه‌اي‌ نداشتيم‌ تا به‌وسيله‌ آن‌ شما را وادار به‌ ايمان‌ نموده‌ و از كفر خارج‌ گردانيم‌. به‌قول‌ ابن‌ كثير معني‌ اين‌ است‌: ما بر صحت‌ آنچه‌ كه‌ شما را به‌ سوي‌ آن‌ دعوت‌ كرده‌ايم‌، هيچ ‌حجتي‌ نداشتيم‌ «بلكه‌ خودتان‌ قومي‌ طاغي‌ بوديد» كه‌ در كفر و گمراهي‌ از حد گذشته‌ بوديد و ما فقط شما را به‌ سوي‌ كفر و گمراهي‌ دعوت‌ مي‌كرديم‌ اما اجابت ‌از خود شما و به‌اختيار خودتان‌ بود و هيچ‌ جبر و اكراهي‌ از سوي‌ ما در كار نبود.

 

فَحَقَّ عَلَيْنَا قَوْلُ رَبِّنَا إِنَّا لَذَائِقُونَ ‏(31)

«پس‌ لازم‌ شد بر ما» و شما همگي‌ «سخن‌ پروردگار ما كه‌: ما چشندگان‌ عذاب ‌اليم‌ هستيم» مرادشان‌ اين‌ سخن‌ حق‌ تعالي‌ است‌: (لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ ‏) : (قطعا ما جهنم‌ را از تو (ابليس) و از پيروانت‌، همگي‌ پر خواهيم‌كرد) «ص‌/85» پس‌ اينك‌ همه‌ باهم‌ آنچه‌ را كه‌ پروردگار ما به‌ همه‌ ما وعده‌ داده ‌است‌، مي‌چشيم‌.

 

فَأَغْوَيْنَاكُمْ إِنَّا كُنَّا غَاوِينَ ‏(32)

«پس‌ شما را گمراه‌ كرديم» از راه‌ هدايت‌ و به‌سوي‌ آنچه‌ كه‌ خود بر آن‌ از گمراهي‌ و كفر بوديم‌، شما را فراخوانديم‌ «زيرا ما خود گمراه‌ بوديم» و خواستيم‌ تا شما را نيز مانند خود گمراه‌ سازيم‌ تا شما نيز همانند ما رؤسا و رهبران‌، گمراه ‌باشيد. در اينجاست‌ كه‌ رؤسا و رهبران‌، اقرار و اعتراف‌ مي‌كنند به‌ اين‌كه‌ سبب ‌گمراهي‌ پيروان‌ خويش‌ بوده‌اند اما در عين‌ حال‌ با گفتن‌: (وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ ) ‌ : (و ما بر شما هيچ‌ سلطه‌اي‌ نداشته‌ ايم)، اين‌ اتهام‌ را از خود نفي‌ مي‌كنند كه‌ آنها را به‌ زور و غلبه‌ و با اعمال‌ سلطه‌ به‌ كفر و گمراهي‌ كشانيده‌ باشند.

 

فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ ‏(33)

سپس‌ بعد ازاين‌ جدال‌ و مناقشه‌ ميان‌ پيروان‌ و رؤسا، خداوند جلّ‌ جلاله عذابي‌ را كه‌ بر هر دو گروه‌ فرود مي‌آيد، چنين‌ وصف‌ مي‌كند: «پس‌ در حقيقت‌ در آن‌ روز همه‌ آنان‌ در عذاب‌ با هم‌ شريكند» يعني‌: در روز قيامت‌، پيروان‌ و رؤسا هر دو در عذاب‌ با هم ‌شريكند چنان‌كه‌ در گمراهي‌ مشترك‌ بودند لذا به‌ همديگر هيچ‌ سودي‌ رسانده ‌نمي‌توانند.

 

إِنَّا كَذَلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ ‏(34) إِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ ‏(35)

«هرآينه‌ ما با مجرمان» يعني‌: با مشركان‌ «چنين‌ رفتار مي‌كنيم» پس‌ هر عصيانگري‌ را در برابر اعمالي‌ كه‌ پيش‌ فرستاده‌ است‌، جزا مي‌دهيم‌ «چراكه‌ آنان ‌بودند كه‌ چون‌ كلمه‌ لااله‌الاالله به‌ آنان‌ گفته‌ مي‌شد، استكبار مي‌ورزيدند» و از پيروي ‌مؤمنان‌ در گفتن‌ آن‌ سركشي‌ مي‌كردند و همانند مؤمنان‌ به‌ يگانگي‌ حق‌ تعالي‌ اقرار نمي‌كردند. پس‌ سبب‌ عذاب‌ نمودنشان‌ اين‌ است‌.

 

وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَّجْنُونٍ ‏(36)

«و مي‌گويند: آيا ما به‌خاطر گفته‌ شاعري‌ ديوانه» كه‌ در خيال‌ خويش‌ سير مي‌كند و سخنان‌ درهم‌وبرهمي‌ مي‌گويد «ترك‌كننده‌ معبودان‌ خود باشيم‌؟» مرادشان‌ از (شاعري‌ ديوانه)، رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود. به‌ اين‌ ترتيب‌، آنان‌ اولا منكر وحدانيت ‌خداوند جلّ‌ جلاله و ثانيا منكر رسالت‌ شدند.

 

بَلْ جَاء بِالْحَقِّ وَصَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ ‏(37)

خداي‌ عزوجل‌ در رد پندارشان‌ مي‌گويد: «بلكه‌ او حق‌ را آورده» يعني‌: پيامبر‌ صلّی الله علیه و سلّم،  قرآني‌ را كه‌ مشتمل‌ بر توحيد، وعده‌ و وعيد و ديگر امور حق‌ است‌، آورده‌ «و پيامبران‌ را تصديق‌ كرده‌ است» در آنچه‌ كه‌ از عقيده‌ توحيد، اثبات‌ معاد و هشدارها آورده‌اند پس‌ اين‌ پيامبر نه‌ با ايشان‌ مخالفتي‌ كرده‌ و نه‌ عقيده‌اي‌ نو را كه‌ پيامبران‌ قبل‌ از وي‌ نياورده‌ باشند، آورده‌ است‌.

 

إِنَّكُمْ لَذَائِقُو الْعَذَابِ الْأَلِيمِ ‏(38)

«در واقع‌ شما عذاب‌ پر درد را خواهيد چشيد» در برابر كفر و تكذيب ‌پيامبران‌ علیهم السلام .

 

وَمَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ‏(39)

«و جز برحسب‌ آنچه‌ كرده‌ايد» از كفر و معاصي‌ «جزا داده‌ نمي‌شويد» پس‌ مجازات‌ نمودنتان‌، ظلم‌ و ستم‌ نيست‌.

 

إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ ‏(40)

«جز بندگان‌ مخلص‌ خداوند» يعني‌: كساني‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ آنها را براي ‌طاعت‌ و توحيد خويش‌ خالص‌ كرده‌ است‌، از اين‌ حكم‌ مستثني‌ بوده‌ و عذاب‌ را نمي‌چشند.

 

أُوْلَئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ ‏(41)

«اين‌ گروه‌ روزي‌اي‌ معين‌ دارند» يعني‌: اين‌ گروه‌ مخلصان‌، در بهشت‌ روزي‌اي ‌دارند كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله آن‌ را برايشان‌ ارزاني‌ مي‌دارد و اين‌ روزي‌ در نيكويي‌، پاكيزگي‌ و عدم‌ انقطاع‌ خود، معلوم‌ و مقرر است‌ و آنها صبح‌ و شام‌ از آن ‌برخوردار مي‌شوند.

 

فَوَاكِهُ وَهُم مُّكْرَمُونَ ‏(42)

سپس‌ در تفسير اين‌ روزي‌ معين‌ مي‌فرمايد: «انواع‌ ميوه‌هاست» فواكه‌: همه‌ انواع‌ ميوه‌هاست‌ زيرا اين‌ ميوه‌ها گوارتراين‌ و پاكيزه‌ترين‌ چيزي‌ است‌ كه‌ ايشان ‌مي‌خورند و لذيذترين‌ چيزي‌ است‌ كه‌ نفس‌هايشان‌ بدان‌ ميل‌ و رغبت‌ دارد «و آنان‌ گراميان‌ خواهند بود» يعني‌: ايشان‌ از جانب‌ خداي‌ عزوجل‌ مورد اكرام‌ وگراميداشتي‌ بزرگ‌ و والا قرار مي‌گيرند ؛ با برتر ساختن‌ درجاتشان‌ در نزد وي‌، شنيدنشان‌ كلام‌ حق‌ را و فوزشان‌ به‌ لقاي‌ وي‌ در بهشت‌.

 

فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ‏(43) عَلَى سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ ‏(44)

«در بهشت‌هاي‌ پرنازونعمت‌، بر روي‌ تختها» قرار دارند، تختهايي‌ كه‌ بر آنها تكيه‌ مي‌زنند «روبه‌روي‌ همديگر» برخي‌ از آنان‌ به‌ چهره‌ برخي ‌ديگر مي‌نگرند و هر يك‌ به‌ ديدار برادر مسلمان‌ خويش‌ شادمانند. دليل‌ اين‌كه‌ بهشتيان‌ در قفاي‌ يك‌ديگر نمي‌نگرند، اين‌ است‌ كه‌ نگريستن‌ رو در رو، شادماني‌ و أنس‌ و الفت‌ را كاملتر مي‌كند.

 

يُطَافُ عَلَيْهِم بِكَأْسٍ مِن مَّعِينٍ ‏(45)

«بر آنان‌ جامي‌ از شراب‌، جاري‌ گردانيده‌ مي‌شود» يعني‌: از شرابي‌ كه‌ همچون‌ چشمه‌هاي‌ روي‌ زمين‌، جاري‌ است‌.

 

بَيْضَاء لَذَّةٍ لِّلشَّارِبِينَ ‏(46)

«سخت‌ سپيد درخشان‌ و لذت‌بخش‌ نوشندگان‌ است» حسن‌ بصري‌ گفته‌ است‌: «شراب‌ بهشتي‌ سپيدتر از شير است‌ و لذتي‌ عجيب‌ و بي‌مانند دارد».

 

لَا فِيهَا غَوْلٌ وَلَا هُمْ عَنْهَا يُنزَفُونَ ‏(47)

«نه‌ در آن‌ غولي‌ است» يعني‌: نه‌ آن‌ شراب‌ عقلهايشان‌ را از بين‌ برده‌ و تباه‌ مي‌گرداند و نه‌ از آن‌ بيماري‌ و دردسري‌ به‌سراغشان‌ مي‌آيد.

ابن‌كثير مي‌گويد: «صحيح‌ قول‌ مجاهد است‌ كه‌ مراد از (غول)، درد شكم‌ مي‌باشد». «و نه‌ ايشان‌ از آن‌ به‌ بد مستي‌ مي‌افتند» زيرا خداي‌ عزوجل‌ آفات‌ و مضراتي‌ ـ چون‌ دردسر، مستي‌ و ديگر آفات‌ و امراض‌ ـ را كه‌ در شراب‌ دنيا متصور است‌، از شراب‌ بهشت‌ نفي‌ كرده‌ است‌.

 

وَعِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِينٌ ‏(48)

«و نزدشان‌ دوشيزگان‌ چشم‌ فروهشته‌اند» يعني‌: نزد بهشتيان‌ زناني‌ هستند كه‌ فقط بر همسران‌ خويش‌ چشم‌ دارند و غير آنان‌ را نمي‌خواهند «درشت‌ چشم ‌هستند» عين‌ جمع‌ عينأ: زني‌ است‌ كه‌ چشماني‌ درشت‌ و زيبا داشته‌ باشد، نه ‌چشمان‌ درشت‌ بي‌قواره‌ و ناموزون‌.

 

كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَّكْنُونٌ ‏(49)

«گويي‌ آنان‌ تخم‌هاي‌ شتر مرغ‌ در پرده‌ پوشيده‌اند» خداوند جلّ‌ جلاله دوشيزگان‌ رعنا و دلرباي‌ بهشتي‌ را به‌ تخم‌ شتر مرغ‌ تشبيه‌ مي‌كند كه‌ شترمرغ‌ آن‌ را به‌ وسيله‌ پر خويش‌ از باد و غبار نگاه‌ مي‌دارد پس‌ رنگ‌ حوران‌ بهشتي‌، سپيد متمايل‌ به‌ زردي ‌است‌ و اين‌ زيباترين‌ رنگ‌ در ميان‌ زنان‌ است‌. اعراب‌، زنان‌ سپيد زيبا روي‌ را به ‌تخم‌هاي‌ شتر مرغ‌ تشبيه‌ مي‌كنند.

 

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءلُونَ ‏(50)

«پس‌ برخي‌ از آنان» يعني‌: از اهل‌ بهشت‌ «به‌ برخي‌ ديگر روي‌ نموده‌ و از همديگر پرس‌ وجو مي‌كنند» يعني‌: در هنگام‌ شراب‌نوشي‌، اين‌ يكي‌ حال‌ او را مي‌پرسد و آن‌ يكي‌ حال‌ اين‌ را پس‌ از احوالي‌ كه‌ در دنيا داشته‌اند، از همديگر پرس‌وجو مي‌كنند. و اين‌ نمايانگر عيش ‌و عشرت‌ كامل‌ آنها در بهشت‌ است‌ كه‌ فارغبال‌ در سايه ‌ساران‌ نعمت‌ و لذت‌، به‌ گفت‌وگوي‌ هم‌ مي‌نشينند.

 

قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ إِنِّي كَانَ لِي قَرِينٌ ‏(51)

«گوينده‌اي‌ از ميانشان‌ مي‌گويد: راستي‌ من‌ همنشيني‌ داشتم» در دنيا كه‌ كافر و منكر بعث‌ بعد از مرگ‌ بود.

 

يَقُولُ أَئِنَّكَ لَمِنْ الْمُصَدِّقِينَ ‏(52) أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً أَئِنَّا لَمَدِينُونَ ‏(53)

«كه‌ به‌ من‌ مي‌گفت‌: آيا تو از تصديق‌ كنندگاني» زنده ‌شدن‌ پس‌ از مرگ‌ را؟ «آيا وقتي‌ مرديم‌ و خاك‌ و استخواني‌ چند شديم‌، آيا واقعا جزا خواهيم‌ يافت» در برابر اعمالمان‌ و در قبال‌ آن‌ مورد محاسبه‌ قرار مي‌گيريم‌؟!

 

قَالَ هَلْ أَنتُم مُّطَّلِعُونَ ‏(54)

«مي‌گويد» آن‌ شخص‌ مؤمن‌ به‌ همپياله‌گان‌ بهشتي‌ خويش‌ «آيا شما اطلاع‌ داريد» كه‌ آن‌ كافر هم‌ اكنون‌ كجاست‌؟ بياييد به‌ اهل‌ دوزخ‌ سري‌ بكشيم‌ تا آن‌ همنشين‌ خود را كه‌ اين‌ سخن‌ را به‌ من‌ مي‌گفت‌، به‌ شما نشان‌ دهم‌ كه‌ در دوزخ‌ چه‌ جايگاهي‌ دارد؟.

 

فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوَاء الْجَحِيمِ ‏(55)

«پس‌ درنگريست» آن‌ شخص‌ مؤمن‌ «و آن‌ همنشين‌ خود را در ميانه‌ دوزخ ‌ديد».

 

قَالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدتَّ لَتُرْدِينِ ‏(56)

«گفت» آن‌ شخص‌ مؤمن‌ از باب‌ سرزنش‌ به‌ او: «سوگند به‌ خدا كه‌ نزديك‌ بود مرا به‌ نابودي‌ بكشاني» با گمراه‌سازي‌ و اغواي‌ خويش‌، چنانچه‌ از تو اطاعت ‌مي‌كردم‌. به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: نزديك‌ بود مرا به‌ دوزخ‌ درافگني‌.

 

وَلَوْلَا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ ‏(57)

«و اگر نعمت‌ پروردگارم‌ نبود، هرآينه‌ من‌ نيز از احضارشدگان‌ بودم» يعني‌: اگر نبود رحمت‌ پروردگار و انعام‌ وي‌ بر من‌؛ با مفتخر ساختنم‌ به‌ اسلام‌، هدايت‌ نمودنم ‌به‌سوي‌ حق‌ و درپناه‌ ماندنم‌ از گمراهي‌، قطعا من‌ هم‌ با تو از احضارشدگان‌ در دوزخ‌ بودم‌.

 

أَفَمَا نَحْنُ بِمَيِّتِينَ ‏(58)

سپس‌ آن‌ شخص‌ مؤمن‌ به‌ گفت‌وگو با همنشينان‌ بهشتي‌ خود بازگشته‌ و از روي ‌شوق‌ مي‌گويد: «آيا ما ديگر نمي‌ميريم» و جاودانه‌ در ناز و نعمت‌ و نوازش‌ بهشت‌ قرار داريم‌؟.

 

إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولَى وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ ‏(59)

«جز همان‌ مرگ‌ نخستين‌ خود» كه‌ در دنيا بود؟ «و ما هرگز عذاب‌ نخواهيم ‌شد» چنان‌كه‌ كفار عذاب‌ مي‌شوند؟ اين‌ سخن‌ شخص‌ مؤمن‌ از روي‌ بهجت‌ و شادماني‌ و از سر غرور و خوشحالي‌ به‌ نعمت‌هاي‌ انقطاع‌ ناپذير بهشتي‌ و جاودانگي‌اي‌ است‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ بر ايشان‌ در بهشت‌ انعام‌ كرده‌ است‌. البته‌ او اين‌ سخن‌ را چنان‌ مي‌گويد تا آن‌ همنشين‌ كافرش‌ در دوزخ‌ بشنود و روحا بر عذابش‌ افزوده‌ شود.

 

إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ‏(60)

«راستي‌ كه‌ اين‌ همان‌ رستگاري‌ بزرگ‌ است» يعني‌: اين‌ نعمتهاي‌ پايدار و اين‌ ماندگار بودن‌ هميشه‌ در بهشت‌، همانا رستگاري‌ بزرگي‌ است‌ كه‌ هرگز نمي‌توان ‌براي‌ آن‌ حد و مقداري‌ شناخت‌ و به‌ توصيف‌ آن‌ احاطه‌ كرد. همچنين‌ محمتل‌است‌ كه‌ اين‌ سخن‌ از كلام‌ خداي‌ سبحان‌ ـ در تأييد آنچه‌ كه‌ بهشتيان‌ مي‌گويند ـ باشد.

 

لِمِثْلِ هَذَا فَلْيَعْمَلْ الْعَامِلُونَ ‏(61)

بعد از آن‌كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله حال‌ اهل‌ بهشت‌ و رستگاريشان‌ را براي‌ ما حكايت ‌كرد، اينك‌ ما را به‌سوي‌ انجام‌ عمل‌ صالح‌ برمي‌انگيزد: «براي‌ چنين‌ پاداشي‌، بايد عمل‌كنندگان‌ عمل‌ كنند» زيرا تجارت‌ سودآور اين‌ است‌، نه‌ عمل‌ براي‌ دنياي ‌زوال‌پذير و ناپايدار.

 

أَذَلِكَ خَيْرٌ نُّزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ ‏(62)

«آيا از نظر ميهماني‌ اين‌ بهتر است‌ يا درخت‌ زقوم‌؟» درخت‌ زقوم‌ درختي‌ است‌ كه‌ ميوه‌اي‌ تلخ‌ و بسيار بدمزه‌ دارد و اهل‌ دوزخ‌ به‌ تناول‌ آن‌ مجبور ساخته‌ شده‌ و به‌سختي‌ آن‌ را مي‌خورند و اين‌ همان‌ ميهماني‌ و ضيافت‌ آنان‌ است‌. نزل‌: آماده‌ كردن‌ غذا و نوشيدني‌ براي‌ پذيرايي‌ از كسي‌ است‌ كه‌ از راه‌ مي‌رسد و در منزل ‌كسي‌ فرود مي‌آيد ؛ چه‌ آن‌ كس‌ ميهمان‌ باشد چه‌ غير وي‌.

 

إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِّلظَّالِمِينَ ‏(63)

«در حقيقت‌، ما آن» درخت‌ زقوم‌ «را براي‌ ستمكاران‌ عقوبتي‌ گردانيديم» با اجبارشان‌ بر خوردن‌ آن‌ در دوزخ‌. يا ما آن‌ را مايه‌ آزمون‌ ستمكاران‌ قرار داده‌ايم‌كه‌ وجود آن‌ را در دنيا انكار مي‌كنند، چرا كه‌ گفتند: چگونه‌ در درون‌ آتش ‌درختي‌ مي‌رويد؟! در حالي‌كه‌ مؤمنان‌ از اين‌ آزمون‌ پيروز بيرون‌ آمده‌ و وجود آن‌ را در دوزخ‌ تصديق‌ مي‌كنند.

 

إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ ‏(64)

«آن» درخت‌ زقوم‌ «درختي‌ است‌ كه‌ در قعر جهنم‌ مي‌رويد» و شاخه‌هاي‌ آن ‌به‌سوي‌ دركات‌ دوزخ‌ سر بر مي‌آورد.

البته‌ در دنيا نيز ما اشيايي‌ را مشاهده‌ مي‌كنيم‌ كه‌ قابل‌ احتراق‌ نيستند. پس‌ ذاتي ‌كه‌ بر استقرار جانداران‌ در آتش‌ قادر باشد، بي‌گمان‌ بر آفرينش‌ درخت‌ در آتش‌ و نگهداري‌ آن‌ از سوختن‌، تواناتر است‌.

 

طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّيَاطِينِ ‏(65)

«ميوه‌اش‌ گويي‌ چون‌ كله‌هاي‌ شياطين‌ است» يعني‌: باروبر آن‌ درخت‌، از نهايت ‌زشتي‌ و قباحت‌، گويي‌ در منظر خود همانند كله‌هاي‌ شياطين‌ است‌.

ملاحظه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله در اين‌ آيه‌، محسوس‌ را به‌ متخيل‌ تشبيه‌ كرده ‌است‌ پس‌ هرچند كه‌ سرهاي‌ شياطين‌ غيرمرئي‌ است‌ اما براي‌ دلالت‌ بر اين‌كه‌ آن ‌ميوه‌ در نهايت‌ زشتي‌ است‌، اين‌ تشبيه‌ به‌كار گرفته‌ شده‌ است‌. اعراب‌، شخص ‌زشت‌صورت‌ را به‌ شيطان‌ و شخص‌ زيباصورت‌ را به‌ فرشته‌ تشبيه‌ مي‌كنند. به‌قولي‌: مراد از «شياطين‌» در اينجا، مارهايي‌ هستند كه‌ بر سر خود تاجي‌ دارند و از زشت‌ترين‌ مارها مي‌باشند.

 

فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْهَا فَمَالِؤُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ ‏(66)

«پس‌ دوزخيان‌ حتما از آن» يعني‌: از درخت‌ زقوم‌، يا از ميوه‌ آن‌ «مي‌خورند و شكمها را از آن‌ پر مي‌كنند» يعني‌: به‌ خوردن‌ از آن‌ مجبور ساخته‌ مي‌شوند تا شكمهايشان‌ از آن‌ پر مي‌شود پس‌ غذا و ميوه‌ آنان‌ ـ به‌جاي‌ روزي‌ بهشت‌ ـ اين ‌است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «از خداوند متعال‌ پروا كنيد به‌ حق‌ پروا داشتن‌ از وي‌ زيرا اگر قطره‌اي‌ از زقوم‌ به‌ درياهاي‌ دنيا بچكد، قطعا زندگي‌ را بر اهل ‌زمين‌ تباه‌ مي‌گرداند پس‌ چگونه‌ است‌ حال‌ كسي‌ كه‌ زقوم‌ غذاي‌ وي‌ باشد؟». اين ‌وصف‌ غذايشان‌ بود. بعد از آن‌، نوشيدني‌شان‌ را به‌ زشت‌تر از آن‌ تشبيه‌ كرده‌ مي‌فرمايد:

 

ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْهَا لَشَوْباً مِّنْ حَمِيمٍ ‏(67)

«سپس‌ برايشان‌ بر آن‌ غذا» يعني‌: پس‌ از خوردن‌ آن‌ غذا «آميزه‌اي‌ از آب ‌جوشان‌ است» يعني‌: غذاي‌ درخت‌ زقوم‌ با آب‌ جوشان‌ آميخته‌ مي‌شود تا عذابشان‌ را شديدتر و حالشان‌ را ناخوش‌تر گرداند.

 

ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِيمِ ‏(68)

«آن‌گاه‌ بازگشتشان» بعد از نوشيدن‌ آب‌ جوش‌ و خوردن‌ زقوم‌ «بي‌گمان ‌به‌سوي‌ دوزخ‌ است» بدين‌ صورت‌ كه‌ پس‌ از خوردن‌ زقوم‌، دوزخيان‌ را براي‌ نوشيدن‌ آب‌جوش‌ به‌ محل‌ آن‌ وارد مي‌سازند چنان‌كه‌ شتر را به‌ آبگاه‌ مي‌برند آن‌گاه‌ مجددا آنان‌ را به‌ دوزخ‌ بر مي‌گردانند. البته‌ اين‌ تعبير دلالت‌ بر آن‌ دارد كه ‌آب‌ جوش‌ (حميم) در موضعي‌ خارج‌ از دوزخ‌ (جحيم) قرار دارد.

 

إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءهُمْ ضَالِّينَ ‏(69)

سپس‌ در بيان‌ علتي‌ كه‌ آنها را سزاوار اين‌ سزاي‌ سخت‌ گردانيده‌ است‌، مي‌فرمايد: «هر آينه‌ آنها پدران‌ خود را گمراه‌ يافتند» يعني‌: اتفاق‌ چنين‌ بود كه‌ آنها پدران‌ خود را گمراه‌ يافتند پس‌ از روي‌ تقليد ـ و نه‌ از روي‌ هيچ‌گونه‌ حجتي‌ ـ به‌ آنان‌ اقتدا كردند.

 

فَهُمْ عَلَى آثَارِهِمْ يُهْرَعُونَ ‏(70)

«پس‌ آنها به‌سرعت‌ بر پي‌ پدران‌ خود رانده‌ مي‌شوند» يعني‌: آنها از پدران‌ خويش‌ شتابان‌ پيروي‌ مي‌كنند و اين‌ شتابشان‌ به‌گونه‌اي‌ است‌ كه‌ گويي‌ آنان‌ به‌سوي ‌پيروي‌ از پدرانشان‌ به‌ شدت‌ رانده‌ شده‌ و از جا بركنده‌ مي‌شوند.

 

وَلَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ ‏(71)

سپس‌ خداوند جلّ‌ جلاله به‌ بيان‌ اين‌ واقعيت‌ مي‌پردازد كه‌ كفر پديده‌اي‌ قديمي‌ است‌ و پيروان‌ آن‌ بسيارند تا پيامبرش‌ را در كفر قومش‌ تسليت‌ و دلجويي‌ كند: «و قطعا پيش‌ از آنان» يعني‌: پيش‌ از كفار اين‌ امت‌ «بيشتر پيشينيان» از امتهاي‌ گذشته‌ «گمراه‌ شدند» بر اثر همان‌ تقليد كوركورانه‌ و عدم‌ نگرش‌ و انديشه‌ درست‌.

 

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا فِيهِم مُّنذِرِينَ ‏(72)

«و حال‌ آن‌كه‌ در ميانشان‌ هشداردهندگاني‌ فرستاديم» يعني‌: با وجود آن‌كه‌ به‌ميان‌ آن‌ پيشينيان‌ پيامبراني‌ را فرستاديم‌ كه‌ آنها را از عذاب‌ ما بيم‌ دادند و حق‌ را برايشان‌ بيان‌ كردند اما اين‌ امر در آنان‌ هيچ‌ تأثيري‌ نكرد و هيچ‌ سودي‌ برايشان‌ در بر نداشت‌.

 

فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِينَ ‏(73)

«پس‌ ببين‌ سرانجام‌ بيم‌يافتگان» يعني‌: سرانجام‌ كساني‌ كه‌ پيامبران‌ علیهم السلام آنها را بيم‌ دادند «چگونه‌ شد» زيرا اين‌ سرانجام‌ چيزي‌ جز آتش‌ دوزخ‌ نبوده‌ و نيست‌.

 

إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ ‏(74)

«به‌ استثناي‌ بندگان‌ مخلص‌ خداوند» يعني‌: بجز كساني‌ كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله آنان‌ را با توفيق‌ بخشيدنشان‌ به‌سوي‌ ايمان‌ و توحيد، براي‌ خودش‌ خالص‌ گردانيده‌ پس‌ اينان ‌نجات‌ يابنده‌اند.

 

وَلَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ ‏(75)

«و به‌راستي‌ نوح‌ ما را ندا داد» آن‌گاه‌ كه‌ از قومش‌ مأيوس‌ شد. مراد از نداي ‌وي‌، فرياد و استغاثه‌اش‌ با اين‌ دعا بود: (أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ ‏) : (پروردگارا! من‌ مغلوب‌ هستم‌ پس‌ ياريم‌ كن‌) «قمر/10». «و چه‌ نيك‌ اجابت‌كننده‌ بوديم» يعني‌: دعاي‌ او را به‌ نيكوترين‌ وجه‌ اجابت‌ كرديم‌ و قومش‌ را به‌ وسيله‌ طوفان‌ هلاك ‌گردانيديم‌.

                               

وَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ ‏(76)

«و او و اهلش‌ را از اندوه‌ بزرگ‌ رهانيديم» مراد از اهلش‌: خانواده‌ و اهل‌ دين‌ وي ‌از كساني‌ هستند كه‌ با وي‌ ايمان‌ آورده‌ بودند. به‌قولي‌: آنها هشتاد تن‌ بودند. اندوه ‌بزرگ‌: همانا غرق‌ كردن‌ است‌.

 

وَجَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمْ الْبَاقِينَ ‏(77)

«و تنها نسل‌ او را باقي‌ گذاشتيم» نه‌ غير آنان‌ را زيرا خداوند جلّ‌ جلاله كافران‌ را با دعاي‌ نوح علیه السلام هلاك‌ گردانيد و از آنان‌ هيچ‌كسي‌ باقي‌ نماند و كساني‌ هم‌ كه‌ با وي در كشتي‌ بودند ـ چنان‌كه‌ نقل‌ شده‌ ـ مردند پس‌ جز فرزندان‌ و نسل‌ و تبار وي ‌هيچ‌كس‌ ديگري‌ باقي‌ نماند لذا مردم‌ همه‌ از نسل‌ نوح علیه السلام هستند. يادآور مي‌شويم‌ كه‌ نوح علیه السلام سه‌ فرزند داشت‌ به‌ نامهاي‌:

1 ـ سام‌: كه‌ پدر اعراب‌ و فارس‌ و روم‌ است‌.

2 ـ حام‌: كه‌ پدر سياه‌پوستان‌ است‌.

3 ـ يافث‌: كه‌ پدر تركان‌، اهالي‌ خزر و يأجوج‌ و مأجوج‌ از اقوام‌ چين‌ و ژاپن‌ و مانند آنهاست‌.

 

وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ ‏(78) سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ ‏(79)

«و براي‌ او ميان‌ آيندگان‌ ثنايي‌ نيك‌ برجاي‌ گذاشتيم» يعني‌: در ميان‌ كساني‌ كه‌ بعد از نوح علیه السلام تا روز قيامت‌ ـ از امتها ـ مي‌آيند، نام‌ و آوازه‌ نيكو و ثنا و ستايشي‌ خوب‌ را ماندگار ساختيم‌. اين‌ ثنا و ستايش‌ نيكو عبارت‌ از اين‌ سخن ‌است‌:

«سلام‌ بر نوح‌ در ميان‌ جهانيان» يعني‌: جهانيان‌ پيوسته‌ بر او ثناي‌ نيك ‌مي‌گويند و براي‌ او دعا كرده‌ و درود و رحمت‌ مي‌فرستند و چون‌ از او ياد كنند، مي‌گويند: «نوح‌ عليه‌السلام‌». به‌قولي‌: اين‌ سلامي‌ است‌ از سوي‌ خداوند جلّ‌ جلاله بر نوح‌. يعني‌: سلام‌ از جانب‌ ما بر نوح‌ در ميان‌ جهانيان‌ باد!.

 

إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ‏(80)

«ما اين‌ گونه‌ نيكوكاران‌ را جزا مي‌دهيم» يعني‌: ما كسي‌ را كه‌ در سخن‌ و عملش ‌نيكوكار، به‌ احسان‌ و نيكوكاري‌ معروف‌ و بر آن‌ پايدار و ثابت‌قدم‌ باشد، اين‌گونه‌ پاداش‌ مي‌دهيم‌.

 

إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ ‏(81)

«به‌ راستي‌ او از بندگان‌ مؤمن‌ ما بود» يعني‌: نوح علیه السلام بنده‌اي‌ گرويده‌ و مخلص ‌براي‌ خداوند جلّ‌ جلاله بود.

 

ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ ‏(82)

«سپس‌ ديگران‌ را» يعني‌: كافران‌ را «غرق‌ كرديم» و از آنان‌ هيچ‌ نام‌ و نشاني‌ باقي‌ نگذاشتيم‌.

 

وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ ‏(83)

«و بي‌گمان‌ ابراهيم‌ از شيعه‌ نوح‌ بود» يعني‌: ابراهيم علیه السلام از اهل‌ دين‌ وي‌ بود، بر راه‌ و روش‌ وي‌ قرار داشت‌ و از كساني‌ بود كه‌ با نوح علیه السلام در دعوت‌ به‌ سوي‌ الله جلّ‌ جلاله و يگانگي‌ وي‌ موافقت‌ كرد. بيضاوي‌ مي‌گويد: «بعيد نيست‌ كه‌ شريعت ‌اين‌ دو پيامبر اولي‌العزم‌ الهي‌ در همه‌ فروع‌ دين‌، يا در غالب‌ آنها، نيز يكي‌ بوده‌ باشد». نقل‌ است‌ كه‌ در ميان‌ نوح‌ و ابراهيم‌ علیهماالسلام دوهزاروششصدوچهل‌ سال‌ فاصله‌ زماني‌ بود و در اين‌ فاصله‌ دو پيامبر ديگر آمدند كه‌ عبارت‌ از هود و صالح ‌علیهماالسلام بودند. اصل‌ كلمه‌ «شيعه‌» به‌ معني‌ پيروان‌ و ياران‌ است‌ و هر گروهي‌ كه‌ بر امري‌ گرد آمده‌ و برآن‌ متفق‌ شوند، آنها براي‌ آن‌ امر «متشيع‌» هستند. اما اين‌ كلمه‌ بعد از شهادت‌ سيدنا علي‌ رضی الله عنه بر پيروان‌ مذهب‌ «شيعه‌» اطلاق‌ مي‌شود.

 

إِذْ جَاء رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ‏(84)

«آن‌گاه‌ كه» ابراهيم علیه السلام «با قلبي‌ سليم‌ به‌سوي‌ پروردگار خود روي‌ آورد» قلب ‌سليم‌: دلي‌ است‌ كه‌ از شك‌ و شرك‌ پيراسته‌ بوده‌ و به‌ منظور كسب‌ رضاي‌ خداي‌ عزوجل‌، براي‌ خلقش‌ خيرخواه‌ باشد. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «قلب‌ سليم ‌دلي‌ است‌ كه‌ به‌ لااله‌ الاالله گواهي‌ دهد».

 

إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ ‏(85) أَئِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ ‏(86)

«چون» ابراهيم علیه السلام «به‌ پدرش‌ و قومش‌ گفت» سرزنش‌كنان‌ و معترض‌ «چه‌ چيزي‌ را مي‌پرستيد؟» آيا نمي‌دانيد كه‌ اين‌ بتان‌ بي‌جان‌ قابل‌ پرستش‌ نيستند؟

«آيا به ‌دروغ‌ و دغل‌ معبوداني‌ را بجز الله مي‌خواهيد؟» افك‌: بدترين‌ نوع‌ دروغ‌ است‌.

 

فَمَا ظَنُّكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ‏(87)

«پس‌ گمانتان‌ به‌ پروردگار جهانيان‌ چيست‌؟» هنگامي‌ كه‌ او را ملاقات‌ كنيد در حالي‌كه‌ غير وي‌ را پرستيده‌ايد؟ به‌ نظر شما او با شما چه‌ خواهدكرد؟.

 

فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ ‏(88) فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ ‏(89)

«سپس‌ نگاهي‌ به‌ ستارگان‌ افگند و گفت‌: من‌ بيمارم» نقل‌ است‌ كه‌: قوم ‌ابراهيم علیه السلام به‌ علم‌ نجوم‌ دلبستگي‌اي‌ داشتند پس‌ ابراهيم علیه السلام به‌ آنان‌ چنين‌ وانمود كرد كه‌ از همان‌ فن‌ نجوم‌ بهره‌ مي‌گيرد تا بر او عيب‌ نگيرند. تعلل‌ ابراهيم علیه السلام به‌اين‌كه‌ بيمار است‌، تمهيدي‌ براي‌ اين‌ بود كه‌ عليه‌ بتانشان‌ برنامه‌اي‌ را به‌اجرا گذارد تا اين‌ حجت‌ بر قومش‌ كه‌ بتان‌ شايسته‌ پرستش‌ نيستند، الزام‌ گردد. نقل‌ است‌: در فرداي‌ روزي‌ كه‌ ابراهيم علیه السلام خود را بيمار وانمود كرد، قومش‌ مراسم‌ جشني ‌داشتند كه‌ همه‌ در آن‌ از شهر بيرون‌ مي‌رفتند پس‌ ابراهيم علیه السلام خواست‌ تا خود را از آنها عقب‌ كشيده‌ و كار بتان‌ را يكسره‌ سازد، بدين‌ جهت‌ خود را به‌ در بيماري‌ زد.

مفسران‌ درباره‌ نگريستن‌ ابراهيم علیه السلام به‌ ستارگان‌ گفته‌اند: نگاه‌ ابراهيم علیه السلام به‌ ستارگان‌، به‌ منظور تعظيم‌ و تقديس‌ آنها نبود چنان‌كه‌ قومش‌ اين‌ كار را مي‌كردند بلكه‌ هدف‌ او اين‌ بود تا با اين‌ نگاه‌، در آنها اين‌ ذهنيت‌ را القا كند كه‌ او هم‌ آنچه ‌را كه‌ آنها درباره‌ ستارگان‌ مي‌دانند، مي‌داند و در امور خود بر ستارگان‌ تكيه ‌مي‌كند. پس‌ اين‌ نگاه‌ وي‌ صرفا حيله‌اي‌ بود كه‌ او انديشيد. يا قصد وي‌ از اين‌ كار، تأمل‌ در كائنات‌ و آسمان‌ بود. چنان‌كه‌ قتاده‌ مي‌گويد: «اعراب‌ براي‌ شخصي‌ كه‌درحال‌ تفكر است‌ و زماني‌ دراز در فكر و انديشه‌ فرو رفته‌، مي‌گويند: نظر في ‌النجوم‌: در ستارگان‌ نگريست‌»، يعني‌: بسيار در فكر فرو رفت‌.

خلاصه‌ اين‌ كه‌: نگريستن‌ ابراهيم علیه السلام به‌ ستارگان‌ و اين‌ سخن‌ وي‌ كه‌: «من ‌بيمارم‌»، از باب‌ «توريه‌» بود. يعني‌: او از اين‌ سخن‌ هدفي‌ مخصوص‌ به‌ خود داشت‌ ولي‌ در عين‌ حال‌ خواست‌ كه‌ آنها از آن‌ چيز ديگري‌ غير از آنچه‌ او اراده ‌داشت‌، برداشت‌ كنند تا بدين‌ وسيله‌ بتواند نقشه‌ خود را در مورد بتانشان‌ به‌ اجرا گذارد. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ دروغ‌ گفتن‌ به‌ منظور «توريه‌» و «تعريض‌» مباح‌ است ‌چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «إن‌ في‌ المعاريض‌ لمندوحة عن‌ الكذب‌: بي‌گمان‌ در سخنهاي‌ سربسته‌، گريزگاهي‌ از دروغ‌ است‌».

 

فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ ‏(90)

«پس‌ پشت‌كنان‌ از او روي‌ برتافتند» يعني‌: قوم‌ ابراهيم علیه السلام بعد از آن‌ تعللش‌، او را تنها گذاشته‌ و خود به‌ مراسم‌ عيد خويش‌ رفتند.

 

فَرَاغَ إِلَى آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ ‏(91) مَا لَكُمْ لَا تَنطِقُونَ ‏(92)

«تا نهاني‌ به‌سوي‌ خدايانشان‌ رفت» راغ‌: ابراهيم علیه السلام در غياب‌ قوم‌ خود به ‌سرعت‌ و به‌طور نهاني‌ به‌سوي‌ معبودانشان‌ رفت‌ «و گفت» خطاب‌ به‌ آن‌ بتان‌ از روي‌ استهزا و تمسخر: «آيا چيزي‌ نمي‌خوريد؟» يعني‌: از غذايي‌ كه‌ پرستشگرانتان‌ برايتان‌ ساخته‌ و پيش‌ شما نهاده‌، خود به‌ جشن‌ خويش‌ رفته‌ اند؟.

«شما را چه‌ شده‌ است‌ كه‌ سخن‌ نمي‌گوييد؟» ابراهيم علیه السلام مي‌دانست‌ كه‌ آنها جماداتي‌ بيش‌ نيستند و به‌ سخن‌ گفتن‌ قادر نمي‌باشند.

 

فَرَاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ ‏(93)

«پس‌ با دست‌ ر است‌ خويش‌ بر سر آنها زدن‌ گرفت» و به‌ قوت‌ و شدت‌ بر سر آنان‌ مي‌كوفت‌. دليل‌ زدنشان‌ با دست‌ راست‌ اين‌ بود كه‌ قوت‌ و نيروي‌ انسان‌ در دست‌ راست‌ وي‌ بيشتر و زدن‌ با آن‌ شديدتر است‌ پس‌ همه‌ بتانشان‌ را خرد و ريزكرد، جز بت‌ بزرگ‌ را. كه‌ تفصيل‌ داستان‌ در سوره‌ «انبياء» گذشت‌.

 

فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ ‏(94)

«پس‌ شتابان‌ به‌سوي‌ او روي‌ آوردند» پرستشگران‌ بتان‌ چون‌ به‌ شهر آمده‌ و و حال‌ و روز معبودان‌ خود را ديدند، شتابان‌ به‌سوي‌ ابراهيم علیه السلام روي‌ آوردند زيرا دانستند كه‌ او اين‌ كار را بر سر آنها آورده‌ است‌!.

 

قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ ‏(95) وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ ‏(96)

«گفت» ابراهيم علیه السلام «آيا آنچه‌ را كه‌ خود» آنها را با دست‌ خود «مي‌تراشيد، مي‌پرستيد؟ با اين‌كه‌ خدا شما و آنچه‌ را كه‌ بر سر آنها كار مي‌كنيد، آفريده‌ است‌؟» يعني‌: در حالي‌كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله همه‌ آنچه‌ را كه‌ به‌طور كلي‌ مي‌سازيد و به‌ عمل ‌مي‌آوريد ـ كه‌ بتان‌ تراشيده‌ شما نيز از آن‌ جمله‌اند ـ آفريده‌ است‌؟. معناي‌: (ماتعملون‌: آنچه‌ مي‌كنيد) در اينجا، عمل‌ تصوير، پيكرتراشي‌ و مانند آن‌ است‌.

اهل‌ سنت‌ با اين‌ آيه‌ استدلال‌ مي‌كنند بر اين‌كه‌ «افعال‌»، آفريده‌ خداي‌ عزوجل ‌است‌ ولي‌ اكتساب‌ آنها از بندگان‌ مي‌باشد و اين‌ عقيده‌، ابطال‌كننده‌ مذهب‌ «قدريه‌» و مذهب‌ «جبريه‌» است‌. در حديث‌ شريف‌ مرفوع‌ آمده‌ است‌: «خداوند آفريننده‌ هر صنعتگري‌ به‌همراه‌ صنعت‌ وي‌ است‌».

 

قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيَاناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ ‏(97)

«گفتند: براي‌ او بنايي‌ برآوريد و او را در آتش‌ بيندازيد» قوم‌ ابراهيم علیه السلام در امر مجازات‌ وي‌ در ميان‌ خود مشورت‌ كردند، سرانجام‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيدند كه‌ براي ‌ابراهيم علیه السلام چهارديواري‌اي‌ (كوره‌خانه‌اي) از سنگ‌ بسازند و آن‌ را از هيزم‌ پركنند آن‌گاه‌ هيزم‌ را برافروخته‌ و او را در آتش‌ افگنند.

 

فَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِينَ ‏(98)

«پس‌ در حق‌ او كيدي‌ را قصد كردند» يعني‌: نيرنگ‌ و بدسگالي‌اي‌ را تنيدند؛ با افگندنش‌ در آتش‌ «ولي‌ ما آنان‌ را فرودست‌ترين‌ گردانيديم» زيرا پس‌ از آن‌كه ‌ابراهيم علیه السلام را در آتش‌ افگندند، آتش‌ به‌ فرمان‌ ما بر او سرد و سلامتي‌بخش‌ شد و كمترين‌ تأثير سوئي‌ هم‌ در او نكرد.

 

وَقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي سَيَهْدِينِ ‏(99)

«و ابراهيم‌ گفت‌: من‌ به‌سوي‌ پروردگارم‌ رهسپارم» يعني‌: من‌ از سرزمين‌ قوم ‌خود كه‌ از روي‌ تعصب‌ براي‌ بتان‌، كفر به‌ خداي‌ سبحان‌ و تكذيب ‌پيامبرانش‌ علیهم السلام ، كردند آنچه‌ كردند، به‌ جايي‌ هجرت‌ مي‌كنم‌ كه‌ خداي‌ من‌ مرا به‌ هجرت‌ به‌سوي‌ آن‌ فرمان‌ داده‌ ؛ و آن‌ سرزمين‌ شام‌ است‌ «زودا كه‌ مرا راه ‌نمايد» پروردگارم‌ به‌ جايي‌ كه‌ قادر باشم‌ فقط او را پرستش‌ كنم‌.

اين‌ آيه‌ دليل‌ بر وجوب‌ هجرت‌ از جايي‌ است‌ كه‌ انسان‌ مؤمن‌ به‌ برپا داشتن ‌شعاير دين‌ خود در آنجا قادر نيست‌.

 

رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ ‏(100)

«پروردگارا! به‌ من‌ از شايستگان‌ عطا كن» يعني‌: به‌ من‌ فرزند صالحي‌ عطا كن‌ كه‌ مرا بر انجام‌ طاعتت‌ ياري‌ كند و به‌ جاي‌ قومم‌، در غربت‌ مونسم‌ باشد.

 

فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ ‏(101)

«پس‌ او را به‌ پسري‌ بردبار مژده‌ داديم» كه‌ بزرگ‌ مي‌شود و در بزرگي‌ حليم‌ و بردبار مي‌گردد. لذا اين‌ بشارت‌، دلالت‌ بر آن‌ دارد كه‌ ابراهيم علیه السلام به‌ فرزند پسري ‌مژده‌ داده‌ شد كه‌ اين‌ فرزند باقي‌ مي‌ماند تا پخته‌سال‌ و بزرگ‌ شده‌ و در آن ‌سن‌وسال‌، به‌ وصف‌ حلم‌ و بردباري‌ موصوف‌ گردد.

ابن‌كثير مي‌گويد: «اين‌ فرزند، اسماعيل علیه السلام است‌ زيرا او اولين‌ پسري‌ است‌ كه ‌ابراهيم علیه السلام به‌ آن‌ مژده‌ داده‌ شد و او ـ به ‌اتفاق‌ مسلمين‌ و اهل‌ كتاب‌ ـ از اسحاق علیه السلام بزرگتر است‌ بلكه‌ در نص‌ كتابشان‌ است‌ كه‌ ابراهيم علیه السلام در زمان‌ تولد اسماعيل علیه السلام، هشتادوشش‌ سال‌ و در زمان‌ تولد اسحاق علیه السلام نودونه‌ سال‌ داشت‌».

 

فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ ‏(102)

«پس‌ وقتي‌ آن‌ طفل‌ به‌ آن‌ سني‌ رسيد كه‌ با پدر خود كار و كوشش‌ تواند كرد» يعني‌: چون‌ اسماعيل علیه السلام جوان‌ شد و در كار و كوشش‌ به‌پاي‌ پدرش‌ ابراهيم علیه السلام رسيد، به‌طوري‌ كه‌ مي‌توانست‌ با او در كارها و نيازمنديهايش‌ كمك‌ كند. مقاتل ‌مي‌گويد: «يعني‌: چون‌ به‌ سني‌ رسيد كه‌ مي‌توانست‌ همراه‌ پدرش‌ راه‌ برود». فراء مي‌گويد: «اسماعيل‌ در آن‌ هنگام‌ پسري‌ سيزده‌ساله‌ بود»، آري‌! در آن‌ وقت‌: «ابراهيم‌ گفت‌: اي‌ پسرك‌ من‌! هرآينه‌ من‌ در خواب‌ چنين‌ مي‌بينم‌ كه‌ تو را ذبح‌ مي‌كنم» و رؤياي‌ انبيا علیهم السلام حق‌ است‌ و كارهايشان‌ به‌ فرمان‌ خداوند جلّ‌ جلاله مي‌باشد «پس‌ ببين ‌در اين‌ كار چه‌ به‌نظرت‌ مي‌آيد؟» ابراهيم علیه السلام به‌ فرزندش‌ اسماعيل علیه السلام گفت‌: كار اين‌ است‌ كه‌ من‌ به‌ ذبح‌ تو فرمان‌ يافته‌ام‌ پس‌ درنگر كه‌ چه‌ مي‌بيني‌؟ دليل‌ اين‌كه‌ابراهيم علیه السلام در اين‌ مورد با اسماعيل علیه السلام مشورت‌ كرد، اين‌ بود تا صبر و شكيبايي ‌وي‌ در برابر فرمان‌ الهي‌ را بداند، در غيرآن‌، رؤياي‌ انبيا علیهم السلام وحي‌ است‌ و امتثال ‌آن‌ لازم‌ مي‌باشد «گفت‌: پدرجان‌! آنچه‌ فرمانت‌ داده‌اند» در مورد ذبح‌ من‌ «انجام ‌بده» و عملي‌ كن‌ «ان‌ شاءالله مرا از شكيبايان‌ خواهي‌يافت» بر ذبح‌، يا بر قضاي ‌پروردگار متعال‌.

به‌ قولي‌: ابراهيم علیه السلام شب‌ «ترويه‌» در خواب‌ ديد كه‌ گوينده‌اي‌ به‌ وي ‌مي‌گويد: «خداوند جلّ‌ جلاله تو را به‌ ذبح‌ فرزندت‌ فرمان‌ مي‌دهد». پس‌ چون‌ صبح ‌دميد، در اين‌ انديشه‌ فرورفت‌ كه‌ آيا اين‌ خواب‌ از جانب‌ خداوند جلّ‌ جلاله است‌، يا از سوي‌ شيطان‌؟ باز چون‌ شب‌ فرارسيد، بار ديگر خوابي‌ مانند آن‌ ديد، در اين ‌هنگام‌ متيقن‌ شد كه‌ آن‌ خواب‌ از جانب‌ خداي‌ سبحان‌ است‌. سپس‌ در شب‌ سوم ‌نيز خوابي‌ مانند آن‌ ديد پس‌ در اين‌ هنگام‌ بر ذبح‌ فرزندش‌ مصمم‌ گرديد. بدين‌جهت‌، اين‌ ايام‌ سه‌گانه‌ را ايام‌ «ترويه‌»، «عرفه‌» و «نحر» يعني‌: «تفكر»، «شناخت‌» و «قرباني‌» ناميدند.

البته‌ فرزندي‌ كه‌ ابراهيم علیه السلام به‌ ذبح‌ آن‌ مأمور شد، اسماعيل علیه السلام است‌ زيرا بشارت‌ به‌ پسري‌ حليم‌، مربوط به‌ وي‌ مي‌باشد و بيان‌ ذبح‌ وي‌ نيز به‌دنبال‌ اين ‌بشارت‌ آمده‌ است‌، سپس‌ بعد از بيان‌ اينهاست‌ كه‌ در آيه‌ (112) بشارت‌ به‌ تولد اسحاق‌ مطرح‌ مي‌شود. همچنين‌ از دلايلي‌ كه‌ اثبات‌ مي‌كند، ذبيح‌ اسماعيل علیه السلام است‌ نه‌ اسحاق علیه السلام، اين‌ است‌ كه‌ در تورات‌ آمده‌ است‌: «اي‌ ابراهيم‌! فرزند آغازين‌ يكدانه‌ خود اسحاق‌ را ذبح‌ كن‌». در حالي‌ كه‌ اسحاق‌ فرزند آغازين‌ ابراهيم علیه السلام و فرزند يكدانه‌ وي‌ نيز نبود بلكه‌ فرزند آغازين‌ و يكدانه‌ وي‌ اسماعيل علیه السلام بود پس‌ ملاحظه‌ مي‌شود كه‌ كلمه‌ «اسحاق‌» از افزوده‌هاي‌ اهل ‌كتاب‌ و تحريف‌هاي‌ آنان‌ است‌. و چون‌ ابراهيم علیه السلام فرزندش‌ را براي‌ ذبح‌ آماده‌ كرد و از خداي‌ خويش‌ اطاعت‌ نمود، حق‌ تعالي‌ به‌ وي‌ فرزند ديگري‌ نيز ارزاني‌ كرد كه‌ همان‌ اسحاق علیه السلام است‌.

ابن‌كثير مي‌گويد: «گروهي‌ از اهل‌ علم‌ برآنند كه‌ ذبيح‌ اسحاق علیه السلام است‌...  اما من‌ گمان‌ نمي‌كنم‌ كه‌ اين‌ برداشت‌، جز از منابع‌ علماي‌ اهل‌ كتاب‌، از جاي‌ ديگري‌ نشأت‌ گرفته‌ باشد...  زيرا يهوديان‌ با اعراب‌ بر سر اين‌ فضل‌ كه‌ پدرشان‌ اسماعيل علیه السلام ذبيح‌ خدا باشد، حسد ورزيدند لذا در تورات‌ دست‌ برده‌ و كلمه ‌اسحاق‌ را بدان‌ افزودند، همان‌ گونه‌ كه‌ در روايات‌ تاريخي‌ و حتي‌ در بعضي‌ از احاديث‌ رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز دست‌ بردند تا بدانجا كه‌ اين‌گونه‌ برداشت‌ ميان‌ بعضي‌ از صحابه‌ نيز سرايت‌ كرد.

همچنين‌ از دلايلي‌ كه‌ اثبات‌ مي‌كند: ذبيح‌، اسماعيل علیه السلام است‌، اين‌ فرموده رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌: «انا ابن‌ الذبيحين‌: من‌ فرزند دو ذبيح‌ هستم‌». كه‌ يكي‌ از آنها جدشان‌ اسماعيل علیه السلام و ديگري‌ پدرشان‌ عبدالله است‌؛ زيرا عبدالمطلب‌ نذر كرده‌ بود كه‌ چنانچه‌ خداوند متعال‌ برايش‌ حفر چاه‌ زمزم‌ را آسان‌ سازد، يا فرزندان‌ او را به‌ ده‌ تن‌ برساند، يكي‌ از فرزندانش‌ را قرباني‌ نمايد. پس‌ چون‌ خداوند جلّ‌ جلاله كار حفر زمزم‌ را بر وي‌ آسان‌ ساخت‌، ميان‌ فرزندانش‌ قرعه‌ انداخت ‌كه‌ يكي‌ از آنها را ذبح‌ كند و قرعه‌ به‌نام‌ عبدالله برآمد. سرانجام‌ به‌ جاي‌ ذبح ‌عبدالله، صد شتر فديه‌ داد.

 

فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ ‏(103)

«پس‌ وقتي‌ هردو، تن‌ دردادند» يعني‌: چون‌ ابراهيم‌ و اسماعيل‌ علیهماالسلام تسليم‌ امر خداي‌ سبحان‌ شده‌ و به‌ فرمانش‌ گردن‌ نهادند و كار خود را به‌ او سپردند زيرا يكي‌از آنها خودش‌ و ديگري‌ فرزندش‌ را به‌ خداوند جلّ‌ جلاله تسليم‌ كرد؛ «و پسر را به‌پيشاني‌ بر خاك‌ افگند» يعني‌: ابراهيم‌، اسماعيل‌  علیهماالسلام را بر چهره‌اش‌ به‌ خاك‌ افگند تا در هنگام‌ ذبح‌ چهره‌اش‌ را نبيند كه‌ مبادا قلبش‌ بر فرزند دلبندش‌ به‌ رقت‌ آيد. يادآور مي‌شويم‌؛ محلي‌ كه‌ ابراهيم علیه السلام خواست‌ تا فرزندش‌ را در آن‌ ذبح‌ كند، قربانگاه‌ مني‌ در محل‌ رمي‌ جمرات‌ بود. به‌قولي‌: اين‌ محل‌ در شام‌ بود.

 

وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ ‏(104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ‏(105)

«و او را ندا داديم» ابراهيم‌، اسماعيل‌ علیهماالسلام را براي‌ ذبح‌ خوابانده‌ بود كه‌ در اين ‌اثنا فرشته‌اي‌ به‌ فرمان‌ پروردگار او را از پشت‌ سر كوه‌ ندا داد: «كه‌ اي‌ ابراهيم‌! رؤياي‌ خود را راست‌ ساختي» و آن‌ را به‌ حقيقت‌ و راستي‌ پيوستي‌. خداوند جلّ‌ جلاله ابراهيم علیه السلام را به‌صرف‌ عزمش‌ بر ذبح‌ فرزندش‌ ـ هرچند كه‌ او را ذبح‌ نكرد ـ راست‌ كننده‌ رؤيايش‌ معرفي‌ كرد زيرا او تمام‌ مقدمات‌ كار ذبح‌ را فراهم‌ كرد وعملا هم‌ آنچه‌ را كه‌ در امكان‌ وي‌ بود، در اين‌ راستا انجام‌ داد «ما نيكوكاران‌ را چنين‌ پاداش‌ مي‌دهيم» با رها ساختن‌ آنها از سختي‌، به‌ سلامت‌ نگه ‌داشتن‌ آنها از محنتها و پديدار ساختن‌ گشايش‌ براي‌ آنها با فرج‌ بعد از شدت‌.

 

إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاء الْمُبِينُ ‏(106)

«بي‌گمان‌ اين‌ ماجرا آزموني‌ آشكار است» و پيروزي‌ ابراهيم علیه السلام در آن‌ نيز آشكار است‌، چراكه‌ خداي‌ سبحان‌ با فرمان‌ ذبح‌ فرزندش‌، او را در اطاعت‌ خويش‌ امتحان‌ كرد و او از اين‌ امتحان‌ پيروز بيرون‌ آمد.

 

وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ ‏(107)

«و او را به‌ قرباني‌ بزرگي‌ فديه‌ داديم» خداوند جلّ‌ جلاله قوچي‌ بزرگ‌جثه‌ و فربه‌ را براي‌ ابراهيم علیه السلام از آسمان‌ فرو فرستاد و ابراهيم علیه السلام او را درعوض‌ فرزندش ‌اسماعيل علیه السلام ذبح‌ كرد. سنت‌ در قرباني‌ نيز اين‌ است‌ كه‌ قرباني‌ چاق‌ و فربه‌ باشد.

بايد دانست‌ كه‌ نزد جمهور علما قرباني‌ براي‌ واجد شرايط آن‌ سنت‌ است‌ اما ابوحنيفه‌ مي‌گويد: «قرباني‌ بر اشخاص‌ مقيم‌ متمكن‌ از اهالي‌ شهرها واجب‌ است‌ و بر مسافر واجب‌ نيست‌». همچنين‌ احناف‌ با اين‌ آيه‌ بر اثبات‌ اين‌ حكم‌ استدلال ‌كرده‌اند كه‌: اگر كسي‌ نذر كرد كه‌ فرزندش‌ را ذبح‌ كند، بر وي‌ ذبح‌ گوسفندي‌ لازم‌ مي‌شود.

 

وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ ‏(108) سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ ‏(109)

«و ميان‌ آيندگان‌ براي‌ او ثناي‌ نيك‌ به‌جاي‌ گذاشتيم» يعني‌: براي‌ ابراهيم علیه السلام در ميان‌ امتهايي‌ كه‌ پس‌ از وي‌ مي‌آيند، نام‌ و آوازه‌ نيك‌ باقي‌ گذاشتيم‌ «سلام‌ بر ابراهيم» سلام‌: ثنا و ستايش‌ نيكو و پسنديده‌ است‌.

 

كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ‏(110)

«نيكوكاران‌ را چنين‌ پاداش‌ مي‌دهيم» تفسير نطير آن‌ در آيه‌ (105) گذشت‌.

 

إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ ‏(111)

«در حقيقت‌ او از بندگان‌ با ايمان‌ ما بود» يعني‌: ابراهيم علیه السلام از كساني‌ بود كه‌ حق ‌عبوديت‌ را گزارده‌ و در ايمان‌ به‌ خدا جلّ‌ جلاله و توحيد وي‌، ثابت‌قدم‌ و پايدار بودند و دليل‌ نيكوكاري‌ وي‌ همين‌ امر است‌.

 

وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيّاً مِّنَ الصَّالِحِينَ ‏(112)

«و او را به‌ اسحاق‌ كه‌ پيامبري‌ از صالحان‌ است‌، بشارت‌ داديم» يعني‌: ابراهيم علیه السلام را به‌ فرزند ديگري‌ كه‌ هم‌ پيامبر و هم‌ از شايستگان‌ است‌، به‌عنوان‌ پاداشي‌ بر طاعت‌ وي‌ براي‌ خداي‌ عزوجل‌ در ذبح‌ يگانه‌فرزندش‌ اسماعيل علیه السلام، بشارت ‌داديم‌. چنان‌كه‌ گفتيم‌، اين‌ آيه‌ نيز دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ ذبيح‌ اسماعيل علیه السلام بود.

 

وَبَارَكْنَا عَلَيْهِ وَعَلَى إِسْحَاقَ وَمِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِينٌ ‏(113)

«و به‌ ابراهيم‌ و اسحاق‌ بركت‌ داديم» با پي‌درپي ‌فرستان‌ نعمتهاي‌ خويش‌ بر آن ‌دو. به‌قولي‌ مراد اين‌ است‌ كه‌: فرزندان‌ آن‌ دو تن‌ را بسيار گردانيديم‌، به‌طوري‌ كه ‌بيشتر انبيا علیهم السلام از نسل‌ اسحاق‌ هستند، همچون‌ ايوب‌ و شعيب‌ علیهماالسلام «و از زادوولد آن‌ دو، برخي‌ نيكوكار و برخي‌ آشكارا به‌ خود ستمكار بودند» خداوند متعال‌ با اين‌جمله‌، به‌ بيان‌ اين‌ حقيقت‌ مي‌پردازد كه‌ بودن‌ نسل‌ انسانها از اين‌ عنصر و نژاد شريف‌ و از اين‌ دودمان‌ مبارك‌، هيچ‌ سود و نفعي‌ به ‌حالشان‌ ندارد بلكه‌ آنچه ‌برايشان‌ سودمند است‌، اعمال‌ خودشان‌ مي‌باشد، نه‌ نسب‌ و نژاد پدرانشان‌ چنان‌كه‌ يهود و نصاري‌ نيز ـ با وجود آن‌كه‌ از تبار اسحاق‌ هستند ـ ليكن‌ به‌ اين‌ ورطه ‌آشكار از گمراهي‌ و فساد درافتاده‌اند.

در اينجا داستان‌ ابراهيم علیه السلام به‌ پايان‌ مي‌رسد. البته‌ داستان‌ وي‌ حاوي‌ درسهاي ‌بسيار بزرگي‌ از دروس‌ توحيد مي‌باشد و اولين‌ آنها اين‌ درس‌ است‌ كه‌: مقتضاي ‌توحيد، طاعت‌ الهي‌ در هر امري‌ است‌ ؛ هر چند آن‌ امر، دشوار باشد.

 

وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ ‏(114)

«و در حقيقت‌، ما بر موسي‌ و هارون‌ منت‌ نهاديم» با برگزيدنشان‌ به‌ نبوت‌ و بخشيدن‌ غير آن‌ از منافع‌ ديني‌ و دنيوي‌ به‌ ايشان‌.

 

وَنَجَّيْنَاهُمَا وَقَوْمَهُمَا مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ ‏(115) وَنَصَرْنَاهُمْ فَكَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ ‏(116) وَآتَيْنَاهُمَا الْكِتَابَ الْمُسْتَبِينَ ‏(117) وَهَدَيْنَاهُمَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ‏(118)

«و آن‌ دو و قومشان» بني‌اسرائيل‌ «را از اندوه‌ بزرگ» كه‌ استعباد و بردگي ‌فرعون‌ بود و به‌قولي‌: از اندوه‌ غرق‌ «نجات‌ داديم» در حالي‌ كه‌ فرعون‌ و قومش ‌را غرق‌ كرديم‌ و به‌ هلاكت‌ رسانيديم‌.

«و ياريشان‌ داديم‌ تا ايشان‌ بودند كه‌ پيروز شدند» بر فرعون‌ و قومش‌.

«و به‌ آن‌ دو كتابي‌ مستبين‌ داديم» كه‌ مراد از آن‌: كتاب‌ تورات‌ است‌. مستبين‌: يعني‌: روشن‌ و آشكار و رسا و بليغ‌ در بيان‌ خويش‌.

«و آنان‌ را به‌ راه‌ ر است‌ هدايت‌ كرديم» در كردار و عمل‌، كه‌ دين‌ اسلام‌ است‌ زيرا اسلام‌ دين‌ واحد خداي‌ عزوجل‌ و يگانه‌ راهي‌ است‌ كه‌ انسان‌ راهيافته‌ را به‌ مقصد و مطلوب‌ نهايي‌ مي‌رساند.

 

وَتَرَكْنَا عَلَيْهِمَا فِي الْآخِرِينَ ‏(119) سَلَامٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ ‏(120)

«و برايشان‌ ميان‌ آيندگان» يعني‌: ميان‌ امتهاي‌ واپسين‌ «نام‌ نيك» و ثنا و صفت‌ ستوده‌ «به‌ جاي‌ گذاشتيم» كه‌ تا جهان‌ باقي‌ است‌، از ايشان‌ به‌ نيكي‌ ياد مي‌شود.

«سلام‌ بر موسي‌ و هارون» يعني‌: سلام‌ از سوي‌ ما و از سوي‌ فرشتگان‌ و انس‌ و جن‌ تا هميشه‌ ايام‌ بر ايشان‌ باد.

 

إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ‏(121) إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ ‏(122)

«ما نيكوكاران‌ را چنين‌ پاداش‌ مي‌دهيم‌ زيرا آن‌ دو از بندگان‌ مؤمن‌ ما بودند» تفسير نظير اين‌ دو آيه‌ در همين‌ سوره‌ گذشت‌.

 

وَإِنَّ إِلْيَاسَ لَمِنْ الْمُرْسَلِينَ ‏(123)

«و به‌ راستي‌ الياس‌ از پيامبران‌ بود» الياس علیه السلام پيامبري‌ از پيامبران‌ بني‌اسرائيل ‌است‌. ابن‌كثير درباره‌ وي‌ دو رأي‌ را نقل‌ مي‌كند: «اول‌ اين‌كه‌ او همان ‌ادريس علیه السلام است‌. دوم‌ اين‌كه‌ او الياس‌ فرزند نسي‌ فرزند فنحاص‌ است‌ كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله او را بعد از حزقيل‌ نبي علیه السلام در ميان‌ بني‌اسرائيل‌ به‌ نبوت‌ برانگيخت ‌آن‌گاه‌ كه‌ آنان‌ بتي‌ به‌نام‌ «بعل‌» را به‌ پرستش‌ گرفته‌ بودند و الياس‌ آنان‌ را به‌سوي‌ توحيد حق‌ تعالي‌ فراخواند و از پرستش‌ ماسواي‌ آن‌ نهي‌ كرد».

 

إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَلَا تَتَّقُونَ ‏(124)

«آن‌گاه‌ كه‌ به‌ قوم‌ خود گفت‌: آيا پرهيزگاري‌ نمي‌كنيد؟» يعني‌: آيا از خداي‌ عزوجل‌ پروا نمي‌داريد تا فقط او را به‌ پرستش‌ گرفته‌ و از منهياتش‌ ـ مانند شرك‌ و معاصي‌ ـ دست‌ برداريد.

 

أَتَدْعُونَ بَعْلاً وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ ‏(125)

«آيا بعل‌ را مي‌پرستيد؟» بعل‌ نام‌ بتي‌ است‌ كه‌ مردم‌ شام‌ در عصر الياس علیه السلام آن‌را مي‌پرستيدند و سپس‌ پرستش‌ آن‌ به‌ ميان‌ بني‌اسرائيل‌ نيز سرايت‌ كرد. به‌قولي‌: «بعل‌» به‌معناي‌ پروردگار است‌. يعني‌: آيا بتي‌ را به‌ پروردگاري‌ گرفته‌ و آن‌ را مي‌پرستيد؟ و «بعلبك‌» در لبنان‌ منسوب‌ به‌ اين‌ بت‌ مي‌باشد «و بهترين‌ آفرينندگان ‌را وا مي‌گذاريد؟» يعني‌: پرستش‌ خداي‌ متعالي‌ را وا مي‌گذاريد كه‌ شما را آفريد و به‌ بهترين‌ شكل‌ و هيأت‌ صورت‌نگاريتان‌ كرد در حالي‌كه‌ او بهترين‌ آفرينندگان‌ و بهترين‌ صورت‌نگاران‌ است‌؟.

 

اللَّهَ رَبَّكُمْ وَرَبَّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ ‏(126)

«الله را كه‌ پروردگار شما و پروردگار پدران‌ نخستين‌ شماست‌ وامي‌گذاريد؟» يعني‌: فقط حق‌ تعالي‌ است‌ كه‌ بعد از آن‌كه‌ هم‌ شما و هم‌ اجدادتان‌ را از كتم‌ عدم‌ آفريد، شما را به‌ نعمتهاي‌ خويش‌ مي‌پروراند پس‌ فقط اوست‌ كه‌ سزاوار پرستش‌ مي‌باشد.

 

فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ ‏(127)

«پس‌ او را دروغگو شمردند. قطعا آنها احضار مي‌شوند» يعني‌: آنها به‌سبب ‌دروغگو شمردن‌ الياس علیه السلام، قطعا در عذاب‌ احضار مي‌شوند.

 

إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ ‏(128)

«جز بندگان‌ مخلص‌ خداوند» يعني‌: فقط كساني‌ از قوم‌ الياس علیه السلام از عذاب ‌مي‌رهند كه‌ به‌ حق‌ تعالي‌ مؤمن‌ بوده‌ و عبوديت‌ و پرستش‌ را تنها براي‌ او خالص ‌ساخته‌ باشند.

 

وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ ‏(129) سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ ‏(130)

«و براي‌ او در ميان‌ آيندگان‌ نام‌ نيك‌ به‌جاي‌ گذاشتيم» يعني‌: براي‌ الياس علیه السلام در ميان‌ أمت‌هاي‌ بعد از وي‌، نام‌ و آوازه‌ نيك‌ باقي‌ گذاشتيم‌.

(سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ )  مراد از «الياسين‌» الياس‌ است‌ و «يا» و «نون‌» به‌ آن‌ اضافه‌ شده‌ است‌، چراكه‌ اسمي‌ اعجمي‌ است‌. و نظير آن‌ است‌: طور «سينا» و طور «سينين‌». در قرائت‌ ديگري‌ آمده‌ است‌: «سلام‌ علي‌ آل‌ ياسين‌» يعني‌: سلام‌ بر او و بر اهل‌ دينش‌ كه‌ به‌ پيام‌ حقش‌ ايمان‌ آوردند.

 

إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ‏(131) إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ ‏(132)

«هرآينه‌ ما نيكوكاران‌ را اين‌ گونه‌ پاداش‌ مي‌دهيم‌ زيرا او از بندگان‌ با ايمان‌ ما بود» تفسير نظير اين‌ دو آيه‌ نيز گذشت‌.

 

وَإِنَّ لُوطاً لَّمِنَ الْمُرْسَلِينَ ‏(133)

«و در حقيقت‌ لوط از پيامبران‌ بود» او لوط فرزند هاران‌ (برادر ابراهيم علیه السلام) فرزند تارخ‌ بود كه‌ به‌ ابراهيم علیه السلام ايمان‌ آورد و خداوند جلّ‌ جلاله او را به‌سوي‌ اهالي‌ شهر «سدوم‌» به‌ پيامبري‌ فرستاد.

 

إِذْ نَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِينَ ‏(134) إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغَابِرِينَ ‏(135)

«آن‌گاه‌ كه‌ او و خانواده‌اش‌ را همگي‌ نجات‌ داديم‌، جز پيرزني‌ كه‌ از باقي‌ماندگان ‌بود» در عذاب‌ و او همسر لوط علیه السلام بود.

 

ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ ‏(136)

«سپس‌ ديگران‌ را هلاك‌ ساختيم» يعني‌: باقي‌ماندگان‌ از قومش‌ را كه‌ به‌ او ايمان ‌نياورده‌ بودند، با عذاب‌ خويش‌ نابود ساختيم‌.

 

وَإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِم مُّصْبِحِينَ ‏(137)

«و در حقيقت‌ شما بر آنان‌ بامدادان‌ گذر مي‌كنيد» مخاطب‌ اين‌ آيه‌ مردم‌ مكه‌اند. يعني‌: اي‌ مردم‌ مكه‌! شما بامدادان‌ بر منازل‌ كساني‌ كه‌ آثار عذاب‌ در آنها موجود است‌، در سفرهاي‌ خويش‌ به‌سوي‌ شام‌ گذر مي‌كنيد؟ زيرا شهر «سدوم‌» بر سر راهشان‌ به‌سوي‌ شام‌ قرار داشت‌.

 

وَبِاللَّيْلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ ‏(138)

«و شامگاهان‌ نيز» بر منازلشان‌ گذر مي‌كنيد ؛ در هنگام‌ رفت‌وآمدتان‌ به‌سوي ‌شام‌ «پس‌ آيا تعقل‌ نمي‌كنيد؟» در آنچه‌ كه‌ در ديارشان‌ از آثار عذاب‌ الهي‌ مي‌بينيد تا از سرنوشتي‌ همانند سرنوشت‌ آنان‌ بيمناك‌ باشيد؟.

ابن‌كثير مي‌گويد: «خداي‌ عزوجل‌ شهرشان‌ را به‌ درياچه‌ گنديده‌ و متعفني ‌تبديل‌ كرد كه‌ منظري‌ بس‌ زشت‌ و آبي‌ بس‌ بدبو و بدمزه‌ دارد، كه‌ اين‌ درياچه‌، به‌نام‌ «بحيره‌ لوط» مشهور است‌ و نزديك‌ شرق‌ اردن‌ قراردارد». نسفي‌ مي‌گويد: «داستان‌ لوط و يونس‌ به‌ سلام‌گفتن‌ بر آنها ختم‌ نشد زيرا خداوند جلّ‌ جلاله در آخر سوره‌ بر همه‌ پيامبران‌ علیهم السلام سلام‌ فرستاده‌ است‌ پس‌ به‌ آن‌ اكتفا گرديد».

 

وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ‏(139)

اين‌ ششمين‌ و آخرين‌ داستان‌ در اين‌ سوره‌ است‌: «و در حقيقت‌ يونس‌ از زمره ‌پيامبران‌ بود» يونس‌: همان‌ ذوالنون‌ فرزند متي‌ است‌. او ظاهرا از پيامبران ‌بني‌اسرائيل‌ بود كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله او را به‌سوي‌ شهري‌ بزرگ‌ فرستاد تا آنان‌ را به‌سوي ‌حق‌ فراخواند و آنان‌ اهالي‌ شهر «نينوي‌» از سرزمين‌ «موصل‌» بودند.

مفسران‌ مي‌گويند: «يونس علیه السلام به‌ قومش‌ عذاب‌ الهي‌ را وعده‌ داده‌ بود و چون ‌عذاب‌ از آنان‌ به‌ تأخير افتاد، بي‌اذن‌ پروردگارش‌ از ميانشان‌ بيرون‌ شد و مانند غلامي‌ كه‌ از مولايش‌ گريخته‌ باشد، قصد سفر دريا كرده‌ و سوار كشتي‌ گرديد، بدين‌ جهت‌، در آيه‌ بعدي‌ به‌ «گريزنده‌» موصوف‌ گشت‌.

 

إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ‏(140)

«آن‌گاه‌ كه‌ به‌سوي‌ كشتي‌ گرانبار بگريخت» اصل‌ اباق‌: گريختن‌ غلام‌ از نزد مولاي‌ خويش‌ است‌ و چون‌ گريختن‌ او از قومش‌ بي ‌اذن‌ پروردگار بود، به‌ اين ‌وصف‌ موصوف‌ شد.

 

فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنْ الْمُدْحَضِينَ ‏(141)

«پس‌ با هم‌ قرعه‌ انداختند» يعني‌: سرنشينان‌ كشتي‌ ميان‌ همديگر قرعه‌ انداختند تا از بيم‌ غرق ‌شدن‌ كشتي‌ به‌سبب‌ گرانباري‌، برخي‌ از آنان‌ خود را به‌ دريا افگنند و كشتي‌ سبك‌ گردد «و او از مغلوبان‌ شد» يعني‌: يونس علیه السلام در قرعه‌كشي‌ مغلوب ‌شد و بنابراين‌، او را به‌ دريا انداختند.

 

فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ ‏(142)

«پس‌ او را ماهي» نهنگ‌ «فرو بلعيد و او درخور ملامت‌ بود» يعني‌: كاري‌ كرده ‌بود كه‌ موجب‌ سرزنش‌ و ملامت‌ بود زيرا بي‌اذن‌ پروردگارش‌ به‌سوي‌ دريا رفت‌ و سوار كشتي‌ شد. آري‌! چون‌ خود را در آب‌ انداخت‌، ماهي‌ او را فروبلعيد.

 

فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِينَ ‏(143) لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ‏(144)

«پس‌ اگر او از زمره‌ تسبيح‌گويان‌ نبود» يعني‌: اگر يونس علیه السلام از ذكركنندگان ‌خدا جلّ‌ جلاله يا از نمازگزاران‌ براي‌ وي‌ نبود، يا از تسبيح‌گويان‌ برايش‌ در شكم‌ ماهي‌ نبود؛ با اين‌ دعايش‌: (لا إله‌ إلا أنت‌ سبحانك‌ إني‌ كنت‌ من‌ الظالمين) «الانبياء/78»؛ «قطعا در شكم‌ آن‌ ماهي‌ تا روزي‌ كه‌ مردم‌ برانگيخته‌ شوند، باقي‌ مي‌ماند» يعني‌: قطعا شكم ‌ماهي‌ تا روز قيامت‌ گور وي‌ مي‌شد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «دعاي‌ ذوالنون ‌در شكم‌ ماهي‌ (لا إله‌ إلا أنت‌ سبحانك‌ إني‌ كنت‌ من‌ الظالمين) بود، هرگز هيچ‌ مسلماني‌به‌ آن‌ در امري‌ دعا نمي‌كند، جز اين‌كه‌ دعايش‌ مورد اجابت‌ قرار مي‌گيرد».

 

فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاء وَهُوَ سَقِيمٌ ‏(145)

«پس‌ او را به‌ كرانه‌ بي‌گياه‌ افگنديم» عراء: مكاني‌ خالي‌ از بنا و گياه‌ است‌. به‌قولي‌: او بر كرانه‌ دجله‌ و به‌قولي ‌ديگر: بر كرانه‌ سرزمين‌ يمن‌ افگنده‌ شد و خدا جلّ‌ جلاله داناتر است‌ «در حالي‌كه‌ بيمار بود» خداوند متعال‌ به‌ ماهي‌ فرمان‌ داد پس‌ ماهي‌ او را در حالي‌ از دهانش‌ به‌ ساحل‌ افگند و از شكمش‌ به‌ بيرون‌ پرتاب‌ كرد كه‌ او بر اثر فشار بلعيدن‌ ماهي‌، بيمار بود و پوست‌ بدنش‌ از ميان‌ رفته‌ بود. ابن‌مسعود رضی الله عنه مي‌گويد: «او چون‌ جوجه‌ بي‌پري‌ گشته‌ بود كه‌ از تخم‌ بيرون‌ مي‌آيد». سدي ‌مي‌گويد: «او چون‌ نوزادي‌ كه‌ تازه‌ متولد مي‌شود، از شكم‌ ماهي‌ بيرون‌ آمد». در حديث‌ شريف‌ مرفوع‌ به‌ روايت‌ انس‌بن‌ مالك‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه ‌رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «چون‌ به‌ يونس‌ پيامبر علیه السلام معلوم‌ شد كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله را در شكم‌ ماهي‌ با اين‌ كلمات‌ بخواند، اين‌ دعاي‌ او ناله‌كشان‌ به‌سوي‌ عرش‌ بالا رفت‌. فرشتگان‌ گفتند: پروردگارا! اين‌ صدايي‌ است‌ ضعيف‌ و شناخته‌شده‌ از دياري ‌دوردست‌ و ناشناخته‌. خداوند جلّ‌ جلاله فرمود: آيا صاحب‌ اين‌ صدا را نمي‌شناسيد؟ گفتند: پروردگارا! او كيست‌؟ خداي‌ عزوجل‌ فرمود: بنده‌ام‌ یونس‌ است‌. گفتند: بنده‌ات‌ يونسي‌ كه‌ هنوز هم‌ براي‌ او عمل‌ پذيرفته ‌شده‌ و دعاي‌ مستجاب‌ به‌ آسمان ‌برداشته‌ مي‌شود؟! پروردگارا! آيا بر وي‌ به‌ سبب‌ آنچه‌ كه‌ در آسوده‌حالي‌ انجام ‌مي‌داد، رحم‌ نمي‌كني‌ تا در هنگام‌ گرفتاري‌ وي‌ به‌ چنگال‌ بلا، نجاتش‌ دهي‌؟ خداوند جلّ‌ جلاله فرمود: چرا؛ بر وي‌ رحم‌ مي‌كنم‌. پس‌ ماهي‌ را فرمان‌ داد و ماهي‌ او را به‌ كرانه‌ بي‌گياه‌ افگند».

 

وَأَنبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِّن يَقْطِينٍ ‏(146)

«و بر بالاي‌ سر او درختي‌ از نوع‌ كدوبن‌ رويانيديم» تا بر سر وي‌ سايه‌ افگند و چنين‌ بود كه‌ آرام‌ آرام‌ گوشت‌ بدن‌ يونس علیه السلام سخت‌ شد و موي‌ تنش‌ روييد. يقطين‌: درخت‌ كدو از گونه‌اي‌ به‌نام‌ «قرع‌» است‌. ابوهريره‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «خداوند جلّ‌ جلاله براي‌ يونس‌ بزي‌ وحشي‌ را برگماشت‌ كه‌ از خاروخاشاك‌ زمين ‌مي‌خورد و هر صبح‌ و شام‌ نزد يونس‌ آمده‌ ميان‌ هر دو پاي‌ خويش‌ را بر او مي‌گشود و او را از شير خويش‌ سير و سيراب‌ مي‌ساخت‌ تا آن‌كه‌ پوست‌ تن‌ وي ‌روييد و حالش‌ بهبود يافت‌». در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم كدو را دوست‌ داشتند و مي‌فرمودند: «اين‌ درخت‌ برادرم‌، يونس‌ است‌». ابن‌كثير مي‌گويد: «فوايد كدو بسيار است‌، از جمله‌:

 ـ سرعت‌ رويش‌ آن‌.

 ـ سايه ‌افگندن‌ برگهاي‌ آن‌ به‌سبب‌ بزرگي‌ و طراوت‌ و نرمي‌اي‌ كه‌ دارد.

 ـ اين‌كه‌ مگس‌ به‌ آن‌ نزديك‌ نمي‌شود.

 ـ اين‌كه‌ ميوه‌ آن‌ تغذيه‌ نيكو دارد.

 ـ اين‌كه‌ خام‌ و پخته‌ با مغز و پوست‌ خورده‌ مي‌شود».

 

وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِئَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ ‏(147)

«و او را به‌سوي‌ صدهزار نفر يا بيشتر از آن» يعني‌: بلكه‌ به‌ سوي‌ بيشتر از صدهزار نفر «فرستاديم» و آنها قوم‌ يونس علیه السلام بودند كه‌ او از نزدشان‌ به‌سوي‌ دريا گريخت‌ و بعد از گريختن‌ وي‌، همين‌ اتفاقي‌ برايش‌ افتاد كه‌ خداوند متعال‌ در اين ‌آيات‌ براي‌ ما حكايت‌ كرده‌ است‌ و قوم‌ وي‌ اهالي‌ نينوي‌ از سرزمين‌ موصل‌ بودند. پس‌ يونس علیه السلام قبل‌ از آن‌كه‌ به‌سوي‌ دريا بگريزد و بعد از آن‌ نيز، فرستاده‌ پروردگار عزوجل‌ بود.

 

فَآمَنُوا فَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ ‏(148)

«پس‌ ايمان‌ آوردند و تا چندي‌ برخوردارشان‌ كرديم» يعني‌: بعد از آن‌كه‌ قوم‌ يونس  نشانه‌هاي‌ نبوت‌ وي‌ را مشاهده‌ كردند، به‌ او ايمان‌ آوردند و خداي‌ عزوجل‌ هم‌ آنان‌ را در دنيا تا هنگام‌ به‌سر رسيدن‌ اجل‌ها و به‌نهايت ‌رسيدن ‌عمرهايشان‌، بهره‌مند گردانيد.

 

فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّكَ الْبَنَاتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ ‏(149)

«پس» اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! «از مشركان‌ جويا شو» و از آنان‌ بپرس‌ كه‌: «آيا پروردگارت‌ را دختران‌ و خود آنان‌ را پسران‌ است‌؟» يعني‌: بر فرض‌ اين‌كه‌ پندارشان‌ در انتساب‌ فرزند به‌ خداي‌ سبحان‌ درست‌ باشد، چگونه‌ آنان‌ جنس‌ ادني‌ را ـ كه ‌به‌ پندارشان‌ دخترانند ـ به‌ خدا جلّ‌ جلاله و جنس‌ اعلي‌ و اولي‌ را ـ كه‌ به‌ پندارشان ‌پسرانند ـ به‌ خود نسبت‌ مي‌دهند؟ آيا اين‌ منتهاي‌ جهل‌ و حماقت‌ نيست‌؟.

 

أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَائِكَةَ إِنَاثاً وَهُمْ شَاهِدُونَ ‏(150)

سپس‌ خداوند جلّ‌ جلاله از سخن‌ اول‌ به‌سوي‌ آنچه‌ كه‌ شديدتر از آن‌ است‌، برگشته‌ و مي‌فرمايد: «يا ما فرشتگان‌ را مادينه‌ آفريديم‌ و آنان‌ شاهد بودند؟» يعني‌: چگونه‌ فرشتگان‌ را مادينه‌ مي‌پندارند در حالي‌كه‌ آنان‌ در هنگامي‌ كه‌ ما فرشتگان‌ را آفريديم‌، حاضر نبوده‌اند؟ به‌ اين‌ ترتيب‌، خداي‌ سبحان‌ به‌ بيان‌ اين‌ حقيقت ‌مي‌پردازد كه‌ چنين‌ چيزي‌ جز از طريق‌ مشاهده‌ دانسته‌ نمي‌شود و آنان‌ شاهد آفرينش‌ فرشتگان‌ نبوده‌اند پس‌ نه‌ دليلي‌ سماعي‌ بر قولشان‌ وجود دارد و نه‌ دليلي ‌عقلي‌ تا در نتيجه‌، آنها بتوانند دريافت‌ آن‌ را به‌ عقلهايشان‌ نسبت‌ دهند.

 

أَلَا إِنَّهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ ‏(151) وَلَدَ اللَّهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ ‏(152)

«هشدار كه‌ اينان‌ از سر تهمتشان‌ قطعا خواهند گفت‌: خدا فرزند آورده‌! در حالي‌ كه ‌آنها قطعا دروغگويند» و اين‌ سخنشان‌ فقط از سر دروغ‌ و افتراء سرزده‌ است‌، بي‌آن‌كه‌ دليل‌ و يا حتي‌ شبهه‌ دليلي‌ بر اين‌ سخنشان‌ وجود داشته‌ باشد پس‌ بي‌گمان ‌خداوند جلّ‌ جلاله نه‌ فرزند آورده‌ و نه‌ از كسي‌ زاده‌ است‌.

 

أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِينَ ‏(153) مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ‏(154)

«آيا خدا دختران‌ را بر پسران‌ برگزيده‌ است‌؟ شما را چه‌ شده‌، چگونه‌ داوري ‌مي‌كنيد؟» يعني‌: آيا او دختران‌ را بر پسران‌ برگزيده‌ و برتري‌ داده‌ است‌؟ با اين‌كه‌ پسران‌ بر طبق‌ داوري‌ها و باورهاي‌ شما بهترين‌ دو جنس‌ هستند؟ پس‌ اگر براي ‌حق‌ تعالي‌ فرزندي‌ بود، قطعا مي‌بايد پسران‌ را برمي‌گزيد زيرا او بر اعمال‌ آنچه‌ كه‌ اراده‌ كند، قادر است‌ پس‌ اين‌ پندار شما نادرست‌ است‌ و او از آنچه‌ مي‌گوييد، پاك‌ و منزه‌ مي‌باشد.

 

أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ‏(155)

«آيا متذكر نمي‌شويد؟» يعني‌: آيا در آنچه‌ گفتيم‌، تأمل‌ نمي‌كنيد و نمي‌انديشيد تا بطلان‌ سخن‌ خويش‌ را دريابيد؟.

 

أَمْ لَكُمْ سُلْطَانٌ مُّبِينٌ ‏(156) فَأْتُوا بِكِتَابِكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ‏(157)

«يا حجتي‌ آشكار داريد» بر آنچه‌ كه‌ مي‌گوييد؟ «پس‌ اگر راست‌ مي‌گوييد» در اين‌ ادعاي‌ خود «كتابتان‌ را بياوريد» يعني‌: كتابي‌ نازل‌ شده‌ از آسمان‌ را بياوريد كه‌ دربرگيرنده‌ چنين‌ حجتي‌ بوده‌ و اين‌ حجت‌ را براي‌ شما ثابت‌ گرداند زيرا آنچه‌ مي‌گوييد، نمي‌تواند تكيه‌گاه‌ عقلي‌ داشته‌ باشد بلكه‌ عقل‌ به‌طور كلي‌ آن‌ را جايز نمي‌داند.

 

وَجَعَلُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَلَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ ‏(158)

«و ميان‌ خدا و جنيان‌ پيوندي‌ انگاشتند» جنه‌: جنيانند. مجاهد گفته‌ است‌: «آنان ‌شاخه‌اي‌ از شاخه‌هاي‌ فرشتگانند كه‌ برايشان‌ (جنه) گفته‌ مي‌شود». قتاده‌ و كلبي‌ گفته‌اند: «يهوديان‌ ـ كه‌ خداي‌ سبحان‌ لعنتشان‌ كند ـ گفتند: خداوند با جنيان ‌پيوند خويشاوندي‌ برقرار كرده‌ است‌ و فرشتگان‌ از فرزندان‌ اين‌ خويشاوندي‌اند». به‌قولي‌: اين‌ سخن‌ قبايل‌ كنانه‌ و خزاعه‌ بود كه‌ گفتند: خداوند از اشراف‌ جن ‌خواستگاري‌ كرد و آنان‌ از دختران‌ سرآمد و شريف‌ خود به‌ او تزويج‌ كردند پس ‌فرشتگان‌ دختران‌ خدا از نسل‌ دختران‌ اشراف‌ جن‌اند». برتر است‌ خداي‌ سبحان‌ ازآنچه‌ مي‌گويند.

«و حال‌ آن‌كه‌ جنيان‌ به‌خوبي‌ دانسته‌اند كه‌ خودشان‌ احضار خواهند شد» يعني‌: جنيان‌ دانسته‌اند كه‌ كفار گوينده‌ اين‌ سخن‌، در دوزخ‌ احضار شده‌ و در آن‌ به‌سبب ‌دروغ‌ و افتراي‌ خويش‌ عذاب‌ مي‌شوند. همچنين‌ احتمال‌ دارد كه‌ معني‌ اين‌ باشد: جنيان‌ مي‌دانند كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله خود آنان‌ را به‌زودي‌ براي‌ حساب‌ حاضر مي‌كند، در حالي‌ كه‌ اگر در ميان‌ او و آنان‌ پيوندي‌ از پيوندها وجود مي‌داشت‌، هرگز آنان‌ را براي‌ اين‌ كار احضار نمي‌كرد.

 

سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ‏(159)

«خدا منزه‌ است‌ از آنچه‌ در وصف‌ مي‌آورند» به‌دروغ‌ و بهتان‌؛ از نسبت ‌دادن‌ فرزند براي‌ او.

 

إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ ‏(160)

«به‌ استثناي‌ بندگان‌ مخلص‌ خداوند» يعني‌: ليكن‌ بندگان‌ مخلص‌ خداوند جلّ‌ جلاله از اين‌كه‌ او را به‌ چيزي‌ از اوصاف‌ ناشايست‌ وصف‌ نمايند، بيزار و بركنارند بلكه‌ بيان‌ مخلصان‌ مطابق‌ واقع‌ است‌.

 

فَإِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ ‏(161) مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ بِفَاتِنِينَ ‏(162) إِلَّا مَنْ هُوَ صَالِ الْجَحِيمِ ‏(163)

«در حقيقت‌ شما» اي‌ كافران‌ «و آنچه‌ كه‌ مي‌پرستيد» از بتان‌ به‌جاي‌ خداوند جلّ‌ جلاله (بر ضد او) هيچ‌ كس‌ را «گمراه‌گر نيستيد مگر كسي‌ را كه‌ به‌ دوزخ‌ در آمدني ‌است» يعني‌: جز كسي‌ را كه‌ در علم‌ الهي‌ رفته‌ و او براي‌ وي‌ مقدر كرده‌ است‌ كه‌ به‌ جهنم‌ واردش‌ كند و آنان‌ كساني‌اند كه‌ بر كفر خود پاي‌ مي‌فشارند.

 

وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ ‏(164)

«و هيچ‌ يك‌ از ما فرشتگان‌ نيست‌ جز اين‌كه‌ براي‌ او مقامي‌ معين‌ است» اين‌ بيان ‌خداوند جلّ‌ جلاله در حكايت‌ از سخن‌ فرشتگان‌ است‌. يعني‌: فرشتگان‌ مي‌گويند: هيچ ‌فرشته‌اي‌ از ما نيست‌ جز اين‌كه‌ در آسمانها براي‌ پرستش‌ خداي‌ سبحان‌ جايي ‌معلوم‌ و معين‌ دارد. اين‌ اعتراف‌ فرشتگان‌ به‌ عبوديت‌ در پيشگاه‌ خداي‌ سبحان‌، براي‌ رد پندارهاي‌ پرستشگران‌ خويش‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «هيچ ‌جايي‌ در آسمان‌ دنيا نيست‌ جز اين‌كه‌ بر آن‌ فرشته‌اي‌ در حال‌ سجده‌، يا قيام‌ قرار دارد».

 

وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ ‏(165)

«و در حقيقت‌ ما صف‌ بسته‌ايم» در نماز و انجام‌ طاعت‌ و در پايگاههاي ‌خدمت‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ ياران‌ خويش‌ دستور دادند تا ايشان‌ نيز همچنان‌ كه‌ فرشتگان‌ نزد پروردگارشان‌ صف‌ مي‌بندند، در نماز صف‌ ببندند. اصحاب‌ گفتند: فرشتگان‌ نزد پروردگارشان‌ چگونه‌ صف‌ مي‌بندند؟ رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: آنها صفوف‌ مقدم‌ را كامل‌ كرده‌ و در صف‌ به‌هم‌ فشرده‌ مي‌ايستند». پس‌ صفوف‌ فرشتگان‌ در آسمان‌، همانند صفوف‌ اهل‌ دنيا در زمين ‌است‌. ابن‌كثير روايت‌ كرده‌ است‌: «وقتي‌ نماز برپا مي‌شد، عمر رضی الله عنه در محراب ‌روي‌ به‌سوي‌ مردم‌ مي‌ايستاد و مي‌گفت‌: صفهاي‌ خود را برپا داريد! برابر بايستيد! زيرا خداوند متعال‌ براي‌ شما هدايتي‌ همچون‌ هدايت‌ فرشتگان‌ را مي‌خواهد. آن‌گاه‌ اين‌ آيه‌ را تلاوت‌ مي‌كرد: (وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ ). سپس‌ مي‌فرمود: اي ‌فلان‌! عقب‌ برو. اي‌ فلان‌! جلو بيا. بدين‌ گونه‌ يكايك‌ نمازگزاران‌ را مي‌پاييد تا برابر بايستند آن‌گاه‌ جلو مي‌رفت‌ و تكبير تحريمه‌ مي‌گفت‌».

ابن‌ابي‌حاتم‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ از يزيدبن‌ابي‌مالك‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: تا اين‌ آيه‌ نازل‌ نشده‌ بود، مردم‌ به‌طور پراكنده‌ و از هم‌ گسسته‌ نماز مي‌گزاردند پس‌ چون‌ خداوند جلّ‌ جلاله آيه‌: (وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ ) را نازل‌ كرد، رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ آنان‌ دستور دادند كه‌ صف‌ ببندند».

 

وَإِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ ‏(166)

فرشتگان‌ در ادامه‌ مي‌گويند: «و ماييم‌ كه‌ خود تسبيح‌ گويانيم» در نماز و در غير آن‌. مراد اين‌ است‌ كه‌ فرشتگان‌ بر اين‌ اوصاف‌ قرار دارند، اوصافي‌ كه‌ گوياي‌ عبادت‌ و تذلل‌ آنها براي‌ خداي‌ سبحان‌ است‌، نه‌ چنان‌ كه‌ كفار ايشان‌ را وصف‌ مي‌كنند. «تعالي‌ الله‌ عما يقولون‌» خداي‌ سبحان‌ از آنچه‌ مي‌گويند منزه‌ و برتر است‌.

 

وَإِنْ كَانُوا لَيَقُولُونَ ‏(167) لَوْ أَنَّ عِندَنَا ذِكْراً مِّنْ الْأَوَّلِينَ ‏(168) لَكُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ ‏(169)

«و مشركان‌ به‌ تأكيد مي‌گفتند» يعني‌: مشركان‌ چون‌ قبل‌ از بعثت‌ محمدي‌ به‌ جهل‌ و ناداني‌ سرزنش‌ مي‌شدند، مؤكدا مي‌گفتند: «اگر ذكري‌ از پيشينيان‌ نزد ما بود» يعني‌: اگر كتابي‌ از كتابهاي‌ پيشينيان‌ چون‌ تورات‌ و انجيل‌ بر ما نازل‌ مي‌شد «بي‌شك‌ از بندگان‌ اخلاص‌يافته‌ خداوند مي‌شديم» يعني‌: بي‌گمان‌ پرستشمان‌ را براي‌ او خالص‌ ساخته‌ و به‌ او كفر نمي‌ورزيديم‌.

 

 

فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ‏(170)

«ولي» وقتي‌ حضرت‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است به‌ آنها كتاب‌ را آورد؛ «به‌ آن‌ كافر شدند پس ‌به‌زودي‌ خواهند دانست» عاقبت‌ و فرجان‌ شوم‌ كفر خود را.

 

وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ ‏(171) إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ ‏(172) وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ ‏(173)

«و قطعا كلمه‌ ما» در لوح‌ محفوظ «در حق‌ بندگان‌ به‌ رسالت‌ فرستاده‌ ما از پيش‌ صادر شده‌ است» مراد از كلمه‌: كاميابي‌ و پيروزي‌اي‌ است‌ كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله به‌ آنان ‌عليه‌ كفار وعده‌ داده‌ است‌ چنان‌كه‌ خود در تفسير آن‌ مي‌فرمايد: «كه‌ ايشان‌ حتما نصرت‌يافتگانند» در دنيا و آخرت‌ «و هرآينه‌ لشكر ما، آنان‌ پيروزند» زيرا فرجام‌كار از آن‌ ايشان‌ است‌. پس‌ اين‌ است‌ همان‌ «كلمه‌» يا وعده‌اي‌ كه‌ در آيه‌ (171)ذكر شد. «لشكر خدا جلّ‌ جلاله» حزب‌ وي‌، يعني‌ پيامبران‌ علیهم السلام و پيروانشان‌ مي‌باشند.

آري‌! وعده‌ حق‌ تعالي‌ به‌ پيروزي‌ و غلبه‌ مؤمنان‌ قطعا محقق‌ مي‌شود زيرا پديده‌ غالب‌ در هر معركه‌ و هر سنگري‌، پيروزي‌ لشكر خدا جلّ‌ جلاله بر دشمنانشان‌ است‌ و اين‌ حقيقت‌ مسلم‌ است‌ كه‌ در هر حال‌ و در هر رزمگاهي‌، عاقبت‌ و فرجام‌ نيك‌ از آن‌ لشكر حق‌ مي‌باشد و اگر هم‌ شكست‌ و فتوري‌ مقطعي‌ در كارشان‌ روي‌ دهد، اين ‌يك‌ امر گذراست‌ چنان‌كه‌ خداي‌ سبحان‌ مي‌فرمايد: (و العاقبه‌ للمتقين‌: وسرانجام‌ كار از آن‌ تقواپيشه‌گان‌ است).

 

فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ (174)‏

«و» هرگاه‌ كار اين‌چنين‌ است‌ پس‌ «از آنان» يعني‌: از كفار «تا مدتي» يعني‌: تا مدتي‌ كه‌ نزد خداي‌ سبحان‌ معلوم‌ است‌ «روي‌ برتاب» آن‌ مدت‌ عبارت‌ است ‌از: مدت‌ دست‌نگه‌داشتن‌ و خودداري‌ات‌ از جنگ‌ با آنان‌ تا آن‌گاه‌ كه‌ تو را به ‌جنگ‌ مسلحانه‌ فرمان‌ دهيم‌ و آن‌ زمان‌ است‌ كه‌ پيروزي‌ات‌ قطعي‌ است‌. كه‌ به‌حمدالله اين‌ پيروزي‌، در بدر و فتح‌ مكه‌ تحقق‌ يافت‌.

 

وَأَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ ‏(175)

«و آنان‌ را بنگر» وقتي‌ كه‌ عذاب‌ و مجازات‌ ما بر آنان‌ فرود مي‌آيد ؛ با كشتن‌ و اسير ساختنشان‌ «كه‌ زودا بنگرند» اما در هنگامي‌ كه‌ نگريستن‌ هيچ‌ سودي‌ به ‌حالشان‌ ندارد.

 

أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ ‏(176)

«آيا عذاب‌ ما را شتابزده‌ خواستارند» قبل‌ از فرارسيدن‌ وقت‌ آن‌؟ آري‌! مشركان ‌از فرط ناباوري‌ و تكذيبشان‌ به‌ رسالت‌ حق‌ و معاد مي‌گفتند: اين‌ عذاب‌ ما كي‌ خواهد بود؟

جويبر در بيان‌ سبب‌ نزول‌ از ابن‌عباس رضی الله عنه روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: مشركان ‌گفتند: اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! به‌ ما آن‌ عذابي‌ را كه‌ از آن‌ بيم‌مان‌ مي‌دهي‌ بنمايان‌ و شتابان ‌آن‌ را براي‌ ما بياور! پس‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد. اين‌ روايت‌ ـ بر شرط بخاري‌ و مسلم‌ ـ صحيح‌ است‌.

 

فَإِذَا نَزَلَ بِسَاحَتِهِمْ فَسَاء صَبَاحُ الْمُنذَرِينَ ‏(177)

«پس‌ چون‌ به‌ ساحه‌ آنان‌ فرود آيد» به‌ قولي‌: مراد فرود آمدن‌ رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ ساحه‌ و ديار مشركان‌ در روز فتح‌ مكه‌ است‌ «بامداد بيم‌يافتگان‌ چه‌ بد است‌!» يعني‌: در آن‌ هنگام‌، بامداد كساني‌ كه‌ به‌ عذاب‌ بيم‌ داده‌ شده‌اند، چه‌ بد است‌!. صباح‌: در نزد اعراب‌، عبارت‌ است‌ از هجومي‌ كه‌ در هنگام‌ بامداد انجام‌ مي‌گيرد.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم بامدادان‌ به‌ خيبر حمله‌ بردند و چون‌ يهوديان‌ با بيل‌ها و تبرهاي‌ خود بيرون‌ آمدند تا بر سر كارهاي‌ خويش‌ بروند، بناگاه‌ با لشكر اسلام‌ روبرو شدند پس‌ سراسيمه‌ بازگشتند درحالي‌كه‌ مي‌گفتند: محمد است‌ به‌ خدا! محمد و لشكر...! و رسول‌‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «الله‌ أكبر، خربت‌ خيبر، إنا إذا نزلنا بساحة‌ قوم‌ فساء صباح‌ المنذرين‌: الله اكبر، خراب‌ شد خيبر، ما چون‌ به‌ ساحه‌ قومي‌ فرود آييم‌، بامداد بيم‌يافتگان‌ چه‌ بد است‌!».

 

وَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ ‏(178) وَأَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ ‏(179)

«و از آنان‌ تا مدتي» ديگر كه‌ نزد خداي‌ سبحان‌ معلوم‌ است‌ «روي‌ برتاب‌ و بنگر كه‌ آنان‌ نيز خواهند نگريست» عاقبت‌ كفر خويش‌ را.

حق‌ تعالي‌ اين‌ دو آيه‌ را براي‌ تأكيد تكرار نمود. مراد از آيه‌ سابق‌ (174)، انتظار كشيدن‌ تا هنگام‌ روي‌ دادن‌ عذاب‌ دنيا بر كافران‌ است‌ اما مراد از اين‌ آيه‌، وقت‌ وقوع‌ عذاب‌ آخرت‌ مي‌باشد.

 

سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ ‏(180)

«منزه‌ است‌ پروردگارت‌، پروردگار عزت» و غلبه‌ «از آنچه‌ اين‌ گروه‌ وصف ‌مي‌كنند» در نسبت‌ دادن‌ زن‌ و فرزند و شريك‌ به‌ وي‌. پس‌ مراد، تنزيه‌ حق‌ تعالي‌ از هر صفتي‌ است‌ كه‌ مشركان‌ او را به‌ آن‌ وصف‌ مي‌كنند؛ از آنچه‌ كه‌ به‌ حضرتش ‌سزاوار نيست‌.

 

وَسَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ ‏(181)

«و سلام‌ بر پيامبران‌ باد» يعني‌: ايمني‌ و سلامتي‌ از ناخوشي‌ها و ناملايمات‌ برايشان‌ باد! در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «چون‌ بر من‌ سلام‌ مي‌فرستاديد، بر پيامبران ‌ديگر نيز سلام‌ بفرستيد».

 

وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ‏(182)

«و ستايش‌ ويژه‌ خداوند، پروردگار عالميان‌ است» هم‌ در آغاز و هم‌ در انجام‌، در برابر اين‌ نعمت‌ كه‌ پيامبرانش‌ را به‌سوي‌ انسانها مژده‌آور و بيم‌دهنده‌ فرستاده‌ است‌. به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: سپاس‌ مخصوص‌ خداوند جلّ‌ جلاله است‌ در برابر اين‌كه ‌مشركان‌ را نابود و پيامبران‌ علیهم السلام را پيروز ساخته‌ است‌ و نيز سپاس‌ او راست‌ دربرابر همه‌ نعمتهايي‌ كه‌ بر كل‌ خلق‌ خويش‌ ارزاني‌ داشته‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌حضرت‌ علي رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌اكرم‌ صلّی الله علیه و سلّم فرمودند: «هر كس‌ به‌ اين‌ شادمان ‌مي‌شود كه‌ برايش‌ در روز قيامت‌ پيمانه‌اي‌ تمام‌تر از مزدش‌ پيمانه‌ شود، بايد در آخر مجلس‌ خود ـ هنگامي‌ كه‌ مي‌خواهد برخيزد ـ بگويد: (سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ ‏(180) وَسَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ ‏(181) وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ )  . همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌: كفاره‌ مجلس‌ اين‌ دعاء است‌: «سبحانك‌ اللهم‌ وبحمدك ‌لا إله‌ إلا أنت‌ أستغفرك‌ وأتوب‌ إليك‌: بار الها! تو پاك‌ و منزهي‌، سپاس‌ تو را، جز تو خدايي‌ نيست‌، از تو آمرزش‌ مي‌خواهم‌ و به‌سوي‌ تو با توبه‌ بازمي‌گردم‌»[1].


 

[1] ابن‌كثير مي‌گويد: «حمد و منت‌ خداي‌ را كه‌ در آداب‌ كفاره‌ مجلس‌ جزوه‌ جداگانه‌اي‌ نيز ترتيب‌كرده‌ام‌». پس‌ به‌ جزوه‌ وي‌ مراجعه‌ كنيد.

 

بازگشت به لیست سوره ها                وب سایت تفسیر انوار القرآن                    جستجو                دانلود                نظرات شما                درباره