تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
﴿ سوره یس ﴾
مکی است و داراي 83 آيه است.
فضيلت آن: در حديث شريف به روايت ابنعباس رضی الله عنه آمده است كه رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «لوددت أنها في قلب كل إنسان من أمتي: همانا دوست داشتم كه سوره يس در قلب هر انساني از امت من ميبود». يعني: هر يك از افراد امت من آن را حفظ ميداشت. همچنين در حديث شريف آمده است: «يس را برمردگانتان بخوانيد». بدين جهت، ابنكثير بهنقل از برخي علما ميگويد: «از ويژگيهاي اين سوره يكي اين است كه در هيچ كار دشواري خوانده نميشود، جز اينكه خداوند جلّ جلاله آن كار را آسان ميكند لذا قرائت آن در نزد فرد محتضر نيز سبب نزول رحمت و بركت گرديده و بيرون آمدن روح را بر وي آسان ميكند. والله اعلم». همچنين در حديث شريف آمده است: «من قرأ يس في ليلة ابتغاء وجه الله عزوجل غفر له: هر كس يس را در شبي به طلب رضاي خداي عزوجل بخواند، بر وي آمرزيده شده است».
يس (1)
خوانده ميشود: «يا، سين» به مد يا و اظهار نون ساكنه، يا به ادغام نون سين در واوي كه بعد از آن است. سخن در باب حروف مقطعه در اول سوره «بقره» گذشت اما از ابنعباس رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: «يس: يعني اي انسان!».
وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ (2)
«سوگند به قرآن حكيم» واو در: (والقرآن...) واو قسم است. يعني: خداوند متعال براي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم به قرآن حكمتآموز كه مملو از حكمت است سوگند ميخورد كه: «قطعا او از پيامبران است» (آيه بعد). يا «حكيم» به معناي محكم است. يعني: سوگند به قرآني كه با لفظ و بيان متين و معاني بديع خويش محكم و استوار ميباشد كه محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم فرستادهاي از نزد الله جلّ جلاله است. هدف از اين سوگند اين است تا كسي در اين حقيقت كه آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم فرستاده خداوند جلّ جلاله هستند، شك نكند.
در بيان سبب نزول آمده است: اين آيه تا ده آيه بعد، هنگامي نازل شد كه جمعي از قريش ـ كه از قرائت سوره «سجده» از سوي رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم ناراحت شده بودند ـ خواستند تا آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم را دستگير و زنداني كنند اما تا رفتند كه اين نقشه خود را عملي كنند، دستهايشان بر گردنهايشان بسته شد و هر كاري ميكردند از گردنهايشان جدا نميگشت، بناچار به آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم روي آورده و با التماس گفتند: اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! تو را به خدا و به پيوند رحمي كه ميان ما و تو وجود دارد، سوگند ميدهيم كه براي ما كاري بكن! همان بود كه رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلمدعا كردند آنگاه دستهايشان به حال عادي برگشت.
إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (3)
آري! سوگند به قرآن حكيم كه: «قطعا تو» اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم «از پيامبراني» اين جمله «مقسم عليه» است. يعني: سوگند به قرآن حكيم كه در رسالت تو هيچ شكي نيست.
اين آيه ردي قاطع بر پندار كفاري است كه منكر رسالت آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده و ميگفتند: تو فرستاده خداوند جلّ جلاله نيستي.
عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (4)
آري! قطعا تو از جمله پيامبران علیهم السلام هستي: «بر صراطي مستقيم» صراط مستقيم: راه راستي است كه در آن هيچ كجي و پيچيدگياي نباشد بلكه مستقيما رهرو را به مطلوب وي برساند. يعني: اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! تو بر راه و روشي مستقيم، محكم و استوار يعني بر راه و روش همان پيامبراني هستي كه قبل از تو درگذشتهاند.
تَنزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (5)
«تنزيل عزيز رحيم است» يعني: قرآن، اين راه مستقيم و برنامه استواري كه تو بر آن قرار داري ؛ فروفرستاده خداي پيروزمندي است كه در ملكش غالب و بر خلقش مهربان است.
لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ (6)
«تا قومي را كه پدرانشان بيم داده نشدهاند بيم دهي» يعني: تو را به اين منظور فرستادهايم تا قومي را بيم دهي كه پدران نزديكشان قبلا با رسالت الهياي بيم داده نشده بودند زيرا قبل از بعثتت، زمان «فترت» ؛ يعني دوران انقطاع رسالت بهدرازا كشيد و پس از بعثت عيسي علیه السلام، ديرزماني بود كه ديگر پيامبري فرستاده نشده بود «پس آنان» به سبب عدم ارسال پيامبري بهسويشان «غافلند» از رشد و هدايت و از احكام و برنامههاي الهي. هرچند مخاطب اين آيه اعراب هستند ولي ذكر آنان كه بخشي از بشر هستند، با عام بودن رسالت پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم منافاتي ندارد چنانكه درباره عام بودن رسالت ايشان، آيات و احاديث متواتر بسياري آمده است از جمله اين حديث شريف: «... در گذشته يك پيامبر مخصوصا بهسوي قوم خويش فرستاده ميشد اما من بهسوي عامه مردم مبعوث گرديدهام».
لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (7)
«بهراستي كه بر بيشترشان قول ثابت شد» يعني: حكم و وعده عذاب بر بيشتر مردم مكه، يا بر بيشتر كفار عرب لازم شد. البته آنان كساني بودند كه بر كفر مرده و در طول مدت حيات خويش، بر آن اصرار و پافشاري كردهاند «در نتيجه آنها ايمان نميآورند» يعني: حكم عذاب به اين دليل برآنان لازم و واجب شد كه خداي سبحان اصرار و استمرارشان را بر كفر تا دم مرگشان به علم ازلي خويش ميدانست.
إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِيَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ (8)
«هرآينه ما در گردنهايشان طوقهايي نهادهايم پس اين» طوقها منتهي «بهسوي چانههايشان» است لذا آنها در چنين حالتي توان اين را ندارند كه گردنهايشان را بهسوي چپ و راست بگردانند، يا آنها را خم كنند «به طوري كه آنان سرهايشان را بالا نگاه داشته ديده فروهشتهاند» يعني: آنان به سبب اين طوقها، بر فرود آوردن وحالت دادن به گردنهايشان قادر نيستند لذا سرهايشان همچنان بالا و نگاهشان رو بهپايين است. بهقولي معني اين است: در گردنهايشان غلهايي را قرار دادهايم كه دستهايشان به آن غلها بسته شده است و چون اين غلها بين دستها و گردنهايشان قرار دارد و محكم بسته است لذا آنها به حركت دادن گردنهايشان قادر نيستند.
اين مثلي است كه خداوند جلّ جلاله در امتناع آنها از قبول هدايت زده است. يعني: وصف آنان در نپذيرفتن هدايت، همچون نپذيرفتن كسي است كه در غل و قيد قرار دارد و قادر به حركت نيست. بهقولي: آيه كريمه به گروهي اشاره دارد كه در دوزخ بر گردنها و دستهايشان غل و زنجير نهاده ميشود.
همان گونه كه در بيان سبب نزول آيات گذشت،[1] علما روايت كردهاند كه ابوجهل گفت: اگر محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را ببينم، با او چنينوچنان خواهم كرد! همان بود كه خداوند متعال اين آيه و مابعد آن را نازل كرد، بعد از آن مردم به او ميگفتند: اينك اين محمد است پس تهديد خود را در حق وي عملي كن! اما او ميپرسيد: او كجاست... او كجاست؟ و آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم را نميديد.
وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ (9)
«و ما پيش رويشان سدي و پشت سرشان هم سدي نهادهايم» يعني: آنان را با ايجاد موانعي، از ايمان آوردن بازداشتهايم پس نميتوانند از كفر بهسوي ايمان بيرون آيند، همانند كسي كه پيشاپيش و پشت سرش سدي نهاده باشند و او نتواند خود را از حصار آن سدها بيرون آورد. اين سدها چيزي جز استكبار و گردنكشي و عنادشان از پذيرش و گردن نهادن در برابر حق نيست «باز بر آنان پردهاي افگندهايم» يعني: ديدگانشان را با پردهاي پوشاندهايم «در نتيجه آنان» بهسبب اين پرده «هيچ نميتوانند ببينند» يعني: به ديدن راه هدايت قادر نبوده و از ايمان به رستاخيز و معاد و از پذيرش برنامههاي الهي در دنيا نيز كور شدهاند.
اين آيه نيز تمثيلي است بر مسدود بودن راه ايمان بهروي آنان ؛ زيرا خداي سبحان به علم ازلي خويش دانسته است كه آنان تا دم مرگشان بر كفر اصرار و پافشاري ميكنند. البته اين علم ازلي الهي: مجرد شناخت قبلي وي است كه عقلا و در واقعيت امر، اجباري در كار انسان به وجود نميآورد و بنابراين، او را از ايمان آوردن باز نميدارد.
وَسَوَاء عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (10)
«و براي آنان برابر است» يعني: براي آن كفار يكسان است «چه بيمشان بدهي، چه بيمشان ندهي: ايمان نميآورند» يعني: هشدار دادن و هشدار ندادنت برايشان يكسان است و مادامي كه آنها حق را نميپذيرند و براي خدا جلّ جلاله سر فرود نميآورند، هشدار دادن به آنها سودي نميرساند.
إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ (11)
«تنها كسي را بيم ميدهي» يعني: بيم و هشدار دادنت تنها به كسي سود ميرساند «كه از ذكر» يعني: از قرآن «پيروي كند و غائبانه» يعني: در نهان «از خداي رحمان بترسد» هرچند كه او را نميبيند. پس بدان كه: از هشدارهايت فقط كساني بهره ميبرند كه پيروي از قرآن عظيم و ترس از خداوند جلّ جلاله هر دو در آنان جمع شود. «پس او را» كه از قرآن پيروي ميكند و غائبانه از خداي رحمان ميترسد «به آمرزش و پاداشي ارجمند» كه همانا بهشت است «بشارت ده».
إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ (12)
«بيگمان ماييم كه مردگان را زنده ميسازيم» بعد از مرگشان در روز رستاخيز «و آنچه را پيش فرستادهاند مينويسيم» يعني: آنچه را در دنيا از اعمال نيك و بد پيش فرستادهاند، در لوح محفوظ مينويسيم «و آثارشان را» يعني: همچنان مينويسيم آنچه را كه بعد از مرگ خود باقي گذاشتهاند ؛ از حسناتي كه جريان آن پس از مرگ آنان قطع نميشود و هميشه براي صاحب خود خيري جاري است؛ مانند كسي كه سنتي نيكو را بنيان ميگذارد. يا معني اين است: ما بديها و گناهاني را كه پس از مرگ انجامدهنده خود باقي ميمانند، مينويسيم. از آثار خير: تدريس علم، تصنيف آن، وقف كردن به قصد قربت، آباد كردن مساجد، پلها و اماكن عام المنفعه است. و از آثار شر: بدعتآفريني، بنيانگذاري ظلم و ستم و پديدآوردن اموري است كه سبب زيان مردم شده و اهل جور و ستم به آن اقتدا ميكنند. قول ديگر در معناي «آثارهم» اين است: نقش قدمهايشان بهسوي طاعت يا معصيت را مينويسيم. ابنكثير در اين معني احاديثي را نقل كرده است از جمله حديث شريف ذيل به روايت جابربنعبدالله رضی الله عنه كه فرمود: اماكن پيرامون مسجدالنبيخالي شد و طايفه بني سلمه كه منازلشان از مسجد دور بود، با استفاده از اين موقعيت خواستند تا به نزديك مسجد نقل مكان كنند. پس اين خبر به رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم رسيد، آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم خطاب به آنها فرمودند: «إنه بلغني أنكم تريدون أن تنتقلوا قرب المسجد: به من خبر رسيده است كه شما ميخواهيد به نزديك مسجد نقل مكان كنيد». گفتند: آري! اين خبر درست است يا رسولالله! فرمودند: «يا بني سلمه! دياركم تكتب آثاركم، دياركم تكتب آثاركم: اي بنيسلمه! در ديار خود باقي بمانيد زيرا نقش قدمهايتان (بهسوي مسجد، در زمره حسنات شما) نوشته ميشود، در ديار خود باقي بمانيد، زیرا نقش قدمهايتان (بهسوي مسجد در زمره حسناتتان) نوشته ميشود». پس آنها بعد از اين توصيه رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، منازل خود را ترك نكردند.
به تأييد معني اول نيز احاديثي روايت شده است. از جمله اين حديث شريف: «من سن في الإسلام سنة حسنة كان له أجرها وأجر من عمل بها من بعده من غير أن ينقص من أجورهم شيئا، ومن سن في الإسلام سنة سيئة كان عليه وزرها ووزر من عمل بها من بعده من غير أن ينقص من أوزارهم شيئا: هر كس در اسلام سنت نيكي را بنيان گذارد، مزد وي و مزد كساني كه بعد از وي به آن عمل كردهاند، برايش مسلم است، بيآنكه از مزدهاي آنان چيزي كم شود و هر كس در اسلام سنت بدي را بنيان گذارد، گناه وي و گناه كساني كه بعد از وي به آن عمل كنند، برايش مسلم است، بيآنكه از گناهانشان چيزي كم ساخته شود». «و هر چيزي را» يعني: همه چيز، اعم از اعمال بندگان و غير آن را «در امامي مبين برشمردهايم» يعني: در كتابي كه به آن اقتدا ميشود و روشنگر همهچيز است، ثبت و ضبط كردهايم. بهقولي: مراد از «امام مبين» لوح محفوظ، و بهقولي: نامهها و صحيفههاي اعمال بندگان است.
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءهَا الْمُرْسَلُونَ (13)
«و برايشان از اصحاب قريه مثلي بيان كن» قرطبي ميگويد: «مراد از قريه در اين آيه ـ بهقول تمام مفسران ـ شهر انطاكيه است». «آنگاه كه فرستادگان به آن قريه آمدند» آن فرستادگان، اصحاب عيسي علیه السلام بودند كه او ايشان را به منظور دعوتشان بهسوي الله جلّ جلاله به ميان آنان فرستاد. يعني به مشركان بگو: من در سلسله پيامبران الهي علیهم السلام تافته جدابافته و پديده نوظهوري نيستم زيرا پيش از من نيز فرستادگان الهي به سوي مردم شهرها آمده و آنان را از همان چيزهايي كه من شما را از آن بيم ميدهم، بيم دادهاند، آن پيامبران علیهم السلام نيز، اصل توحيد و يكتاپرستي را تبليغ كردهاند، از حساب روز قيامت بيم داده و به نعمتهاي بهشت جاودان مژده دادهاند.
إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ (14)
«آنگاه كه دو تن بهسويشان فرستاديم» عيسي علیه السلام آن دو تن را به امر خداي سبحان فرستاده بود «ولي آن دو را دروغزن شمردند» در رسالتشان. بهقولي: مردم انطاكيه آن فرستادگان را زدند و زندانيشان كردند «سپس آنان را با فرستاده سومين تأييد كرديم» يعني: كار رسالت آن دو تن را با فرستاده سومي قوت داده و استوار داشتيم. از اينجا ميفهميم كه مكلف كردن سه تن در يك مأموريت دعوتگرانه ـ با تعيين امير ـ حركتي نيرومند است. نقل است كه دو فرستاده اول، يوحنا و بولص بودند و سومين فرستاده شمعون بود. يا سومين فرستاده بولص و دو تن اول يوحنا و شمعون بودند. «پس رسولان گفتند: هر آينه ما بهسوي شما بهپيامبري فرستاده شدهايم» تا شما را بهسوي حق و فضيلت و عقيده صحيح دعوت كنيم.
قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمن مِن شَيْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ (15)
«گفتند» ناباوران آن ديار «شما جز بشري مانند ما نيستيد» يعني: شما در بشريت با ما مشاركت داريد لذا شما را بر ما مزيتي نيست تا به رسالت مخصوص گرديد و رسالت فقط ويژه شما باشد و اگر شما فرستاده خدا بوديد، بايد فرشته ميبوديد نه بشر. كه اين شبهه تكراري بسياري ديگر از امتهاي تكذيب كننده است. «و رحمان چيزي» از وحيي كه شما و ديگر پيامبران پيشين و پيروانشان ادعا ميكنند؛ «فرو نفرستاده، شما جز دروغ نميپردازيد» يعني: شما در ادعاي رسالت دروغ ميگوييد. اين است منطق بياساس و واهي كفار در هر زمان و مكاني.
قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ (16)
«گفتند» پيامبران علیهم السلام «پروردگار ما ميداند كه ما واقعا بهسوي شما به پيامبري فرستاده شدهايم» و اگر ما دروغگو بوديم، قطعا خداي عزوجل از ما بهسختترين وجه انتقام ميگرفت. به اين ترتيب، پيامبران علیهم السلام به منظور رد و انكار شديد اين شبهه، جواب خويش را با سوگند مورد تأكيد قرار دادند.
وَمَا عَلَيْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ (17)
پيامبران علیهم السلام افزودند: «و بر ما جز پيام رساني آشكار وظيفهاي نيست» يعني: بر عهده ما از جانب پروردگار متعال، جز تبليغ رسالت وي بهطور آشكار و روشن، هيچ مأموريت ديگري نيست و مأموريت محوله به ما فقط همين است، نه چيز ديگري.
قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ (18)
«گفتند» مردم تكذيب پيشه آن شهر «هرآينه ما به شما شگون بد گرفتهايم» يعني: مردم آن شهر به آن پيامبران علیهم السلام گفتند: ما حضور شما را در ميان خود به شگون بد گرفتهايم و شما را شوم و نامبارك ميپنداريم «اگر دست برنداريد» يعني: اگر اين دعوتتان را فرو نگذاريد و از اين سخن بازنايستيد؛ «شما را سنگسار ميكنيم و قطعا از جانب ما عذاب دردناكي» يعني: عذاب سخت و زشت و فجيعي «به شما خواهد رسيد» به قولي: مرادشان از سنگسار كردن، كشتن، بهقولي: دشنام دادن و بهقولي: شكنجه نمودن و عذاب دردناك بود. لام در «لئن»، لام قسم است.
قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَئِن ذُكِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ (19)
«گفتند» آن فرستادگان «شومي شما با خود شماست» يعني: اين شومي از جانب نفسهاي خودتان و آويخته گردنهاي خود شماست، بهسبب اينكه شما حقو حقيقت را تكذيب كرديد پس اين تكذيب شماست كه سبب شومي و شگون بد براي شما شده است، نه وجود ما «آيا چون اندرز داده شويد؟» يعني: آيا اگر شما را به ياد خداي عزوجل انداخته و از او بيمتان دهيم، چنين ميپنداريد كه ما بر شما شوم و ناخجستهايم؟ «نه! بلكه حق اين است كه شما قومي اسرافكاريد» يعني: شما قومي هستيد كه در مخالفت حق از حد درگذشتهايد، از آنجا كه اسباب بركت را كه عبارت از فرستادگان الهياند، شوم و ناخجسته ميپنداريد.
وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ (20)
«و از دوردست شهر، مردي دوان دوان آمد» منابع اهل كتاب ميگويند: او حبيب فرزند موساي نجار بود، ليكن درباره اسم آن شهر و اسم اين شخص مؤمن، هيچ روايت صحيحي از رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم در دست نيست. قتاده ميگويد: حبيب نجار در غاري در دوردستترين نقطه آن شهر، خداي عزوجل را عبادت ميكرد پس چون خبر آمدن پيامبران علیهم السلام را شنيد، شتابان آمد تا از دعوت آنها پشتيباني كند و بنابراين، «گفت: اي قوم من! از اين فرستادگان پيروي كنيد» بدين گونه، آنها را به پيروي از آن پيامبران علیهم السلام تشويق كرد.
اتَّبِعُوا مَن لاَّ يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مُّهْتَدُونَ (21)
آري! «از كساني پيروي كنيد كه از شما هيچ مزدي نميخواهند» در برابر ابلاغ رسالت و دعوت حق «و خود نيز راه يافتهاند» بهسوي حق.
وَمَا لِي لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (22)
در اين هنگام قومش از وي پرسيدند: آيا تو هم بر دين ايشان هستي؟ گفت: «و مرا چه شده است كه معبودي را نپرستم كه مرا آفريده است؟» يعني: كدام مانع وكدام عامل بازدارنده، جلو رويم وجود دارد تا مرا از پرستش ذاتي كه آفريننده من است بازدارد؟ يعني: همين طور، كدامين مانع شما را از پرستش خدايي كه شما را آفريده است، باز ميدارد؟ «و همه بهسوي او بازگردانده ميشويد؟» پس شما را چه شده است كه خداي خويش را نميپرستيد درحاليكه بازگشت شما در روز قيامت به سوي اوست و در پيشگاه او مورد محاسبه قرار ميگيريد؟ از جمله در قبال اين پاسخي كه به ما داديد؛ آنگاه كه شما را بهسوي حق فراخوانديم؟.
أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن يُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ لاَّ تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً وَلاَ يُنقِذُونِ (23)
«آيا بهجاي او خداياني را به پرستش گيرم» يعني: هرگز جز خداي يگانه متعال معبودات ديگري را به خدايي و پرستش نميگيرم تا پرستش ذاتي را كه فقط او سزاوار عبادت است فرو گذارم در حاليكه او آفريننده من نيز هست؟ آيا معبوداتي را به پرستش گيرم: «كه اگر خداي رحمان زياني در حق من اراده كند، شفاعت آنان از من چيزي را دفع نميكند» يعني: شفاعت آنان هيچ سودي به من نميرساند «و نه آنان ميتوانند مرا نجات دهند» از اين بلا و زياني كه خداي رحمان آن را به من خواسته باشد؟.
إِنِّي إِذاً لَّفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ (24)
«در آن صورت» اگر جز وي معبوداتي برگيرم «من قطعا در گمراهي آشكاري هستم» اين تعريض و كنايه گويي به آنان است. يعني: شما كه جز خداي يگانه معبوداتي را ميپرستيد، در گمراهي آشكاري قرار داريد.
إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ (25)
سپس آن مرد مؤمن ايمانش را با چنان صراحتي به آنان اعلام ميكند كه بعد از آن، ديگر جاي هيچ گونه شكي در ايمان وي باقي نميماند. پس ميگويد: «بيگمان من به پروردگارتان ايمان آوردم پس، از من بشنويد» بهقولي: او اين سخن را به فرستادگان گفت تا بر ايمان وي گواهي دهند. بهقولي ديگر: او اين سخن را ـ از روي استواري و صلابت در دين و سر سختي در حق ـ خطاب به قومش هنگامي گفت كه ميخواستند او را به قتل برسانند و چون اين سخن را گفت و ايمان خويش را به صراحت اعلام داشت، بر او حمله برده و به شهادتش رساندند. بهقولي: آنان او را در زير لگدهاي خود خرد كردند. بهقولي: او را سوزاندند. بهقولي: او را با اره سر بريدند. و بهقولي: او را سنگسار كردند.
قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ (26) بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ (27)
سر انجام آن مرد مؤمن به جرم ايمان كشته شد و: «به او» در هنگام شهادتش «گفته شد: به بهشت درآي» بهعنوان گراميداشتي برايت بعد از شهادتت چنانكه اين سنت الهي در مورد شهدا از بندگانش ميباشد. پس چون به بهشت وارد شد و لذتها و نعمتهاي آن را مشاهده كرد «گفت: اي كاش قوم من اين امر را ميدانستند كه پروردگارم مرا آمرزيده و در زمره گراميانم قرار داده است» آرزو كرد كه قومش از حال وي آگاه شوند و حسن مآل و سرانجام نيك وي را بشناسند تا بينيهايشان به خاك ماليده شود. يا: تا مانند وي ايمان آورند و سرانجام بهحال خوشي مانند حال وي بپيوندند. ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «پس او در زندگي ومرگ براي قومش خيرخواهي كرد و بر هدايت آنان حريص بود». ابنابيليليميگويد: «سبقت گيرندگان امتها سه تناند كه ايشان به خداي عزوجل به مدت چشمبرهمزدني هم كفر نورزيدند:
1 ـ عليابنابيطالب؛ و او بهترين آنان است.
2 ـ مؤمن آل فرعون.
3 ـ صاحب يس. پس صديقان همانانند». همچنين زمخشري در حديث مرفوعي اين قول را از رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم روايت كرده است.
وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِنْ جُندٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَمَا كُنَّا مُنزِلِينَ (28)
«و ما پس از او بر سر قومش» يعني: بر سر قوم حبيب نجار بعد از كشته شدنش از سوي آنان، يا پس از اينكه خداوند جلّ جلاله او را بهسوي آسمانها بالا برد؛ «هيچ لشكري از آسمان فرود نياورديم» براي بههلاكت رساندن و انتقام گرفتن از آنان «و ما فرودآورنده آن نبوديم» زيرا قضا و قدر ما بر اين پيشي گرفته بود كه هلاك كردنشان با بانگ مرگبار جبرئيل علیه السلام باشد، نه با فروفرستادن لشكر از آسمان.
اين آيه، تعبيري از تحقير و كوچك شمردن شأن آنان و ساده شمردن كار تعذيبشان است. يعني: آنان در جايگاهي قرار نداشتند كه ما براي هلاك ساختنشان لشكري از آسمان نازل كنيم بلكه آنان را با يك بانگ تند و مرگبار نابود ساختيم.
إِن كَانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ (29)
«تنها يك بانگ مرگبار بود و بس» كه جبرئيل علیه السلام آن را كشيد و همه را نابود كرد «پس بناگاه آنها فسردند» يعني: چون آتش خاموش شدند و مردند بهطوريكه از آنان هيچ حركت و جنبشي به مشاهده نميرسيد.
يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُون (30)
«دريغا بر اين بندگان» تقدير سخن اين است: در روز قيامت هنگامي كه عذاب را مشاهده ميكنيد، بر حال آنها حسرت بخوريد و واويلا بگوييد. حسره: غم واندوه و پشيماني بر يك چيز از دست رفته است. بهقولي: اين حسرت و دريغياست كه فرشتگان بر حال كفار خوردند، هنگامي كه آنان پيامبران علیهم السلام را تكذيب كردند «هيچ پيامبري بديشان نميآمد مگر آنكه او را ريشخند ميكردند» اين است سبب دريغ و افسوسخوردن برآنان. آري! دريغا بر حال آنان كه از حال امثال خويش از امتهاي گذشته، عبرت نگرفتند.
أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنْ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لاَ يَرْجِعُونَ (31)
«مگر نديدهاند» اهالي مكه كه به رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم گفتند: «تو پيامبر نيستي؟». استفهام براي تقرير و اثبات است، يعني ديدهاند و دانستهاند؛ «كه چه بسيار نسلها را پيش از آنان» از امتهاي گذشته «هلاك گردانيديم كه ديگر آنها بهسويشان بازنميگردند» بعد از هلاك خويش بلكه راهي ديار فنا و فصل پايانناپذير بلا در آخرت گرديده و هرگز برگشتي به دنبال خويش ندارند؟
اين آيه ردي واضح بر قائلان به نظريه «تناسخ» و حلول ارواح است.
وَإِن كُلٌّ لَّمَّا جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ (32)
«و قطعا همگيشان» اعم از امتهاي گذشته و آينده «جز جمعي نيستند كه نزد ما احضار ميشوند» براي حساب و كتاب پس همگي آنان را در برابر اعمالشان ـ اعم از خير و شر ـ سزا يا پاداش ميدهيم.
وَآيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ (33)
«و زمين مرده، براي آنان نشانهاي است» بر وجود آفريننده و قدرت كامل وي بر زنده كردن مردگان «كه آن را زنده گردانيديم» با نباتات و رستنيها؛ پس از آن زمين، دانههايي را برآورديم كه از آن ميخورند و تغذيه ميكنند و اين است معني فرموده وي: «و از آن دانههايي برآورديم كه از آن ميخورند» البته دانهها وحبوبات، معظم خوردنيهاي بشر را تشكيل داده و بيشترين مادهاي هستند كه زندگي معيشتي انسان بر آنها برپاست، بدين جهت، جارومجرور «منه» بر فعل مقدم ساخته شد تا بر اين معني دلالت كند.
وَجَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِيهَا مِنْ الْعُيُونِ (34)
«و در آن زمين باغهايي از درختان خرما و درختان انگور آفريديم و چشمهها» و جويبارها «در آن روان كرديم».
لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلَا يَشْكُرُونَ (35)
«تا از ميوههاي» آن و از باروبر باغستانها و نخلستانهاي «آن و از آنچه دستهايشان به عمل آورده است» چون آب انگور، آبميوهها و خوردنيهاي ديگر مانند آن «بخورند» ابن كثير ميگويد: «ما» در: (وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ) نافيه است كه معني آن اين است: «و ميوهها را دستهايشان نساخته است» بلكه اين همه از عمل الهي است و اوست كه آنها را بهعمل آورده است. اما ابنجرير معني اول را ترجيح داده و ميگويد: «قول اول يعني: موصوله بودن «ما» كه به معني (الذي: آنچه دستهايشان به عمل آورده) ميباشد، صحيحتر است». «آيا باز هم شكر نميگزارند» خداوند جلّ جلاله را در برابر نعمتهاي آن، با پيروي از پيامبرانش؟.
سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ (36)
«پاك و منزه است آنكه تمام ازواج را، از جمله آنچه زمين ميروياند آفريد» ازواج: انواع و اصناف و گونههاست زيرا هر جنسي ـ مثلا درخت خرما ـ داراي رنگها، طعمها و اشكال مختلفي است، يا انگور ـ مثلا ـ به بيشتر از صد نوع بالغ ميشود.[2] يا مراد از ازواج: نري و مادينهگي از تمام موجودات زنده ـ اعم از انسان، حيوان و نبات ـ است. گفتني است كه امروزه با پيشرفت علمي بشر، اصل زوجيت و نري و مادينهگي در گونههاي مختلف زيستي ـ اعم از حيوان و نبات ـ به اثبات رسيده است بنابراين، اين آيه كريمه از معجزات علمي قرآن كريم بهشمار ميرود. «و نيز از جنس خودشان» يعني: از وجود خودشان جفتها و زوجهايي را آفريده است كه مردان و زنان بني آدماند «و از آنچه نميدانند» از اصناف و انواع آفرينش حق تعالي در بروبحر و آسمان و زمين، جفتهايي آفريده است كه نه از آنها آگاهند و نه به شناخت آنها دست يافتهاند.
اين جمله اخير، به اين آيه مباركه ابعاد و اعماق وسيعتري ميبخشد كه توانمنديهاي عقلي و علمي انسان، از احاطه نمودن بر آن درمانده است.
وَآيَةٌ لَّهُمْ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ (37)
«و نشانهاي ديگر براي آنها شب است كه روز را از آن برميكنيم» يعني: پديده شگرف شب نيز، نشانهاي است دال بر يگانگي، قدرت و وجوب الوهيت خداوند متعال. مراد از سلخ: بردن روشني و آوردن تاريكي بهجاي آن است. علامه شاه وليالله دهلوي: در ترجمه آن گفته است: «و روز را از شب مانند پوست ميكشيم». «و بناگاه آنان در تاريكي فرو ميروند» يعني: آنان بهطور ناگهاني در تاريكياي فروميروند كه با خيمه زدن آن، چيزي از روشني روز باقي نميماند.
وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (38)
«و خورشيد» بهعنوان يك نشانه مستقل از نشانههاي قدرت و عظمت خداي سبحان «به مستقري كه دارد روان است» بهقولي: مستقر يا قرارگاه خورشيد، نهايت ارتفاع آن در تابستان و نهايت فرود و هبوط آن در زمستان است. بهقولي ديگر: مستقر آن در زير عرش است. و بهقول ابنكثير: مراد قرارگاه زماني آن، يعني وقت بهپايان آمدن سير و گردش آن در روز قيامت است «اندازه آفريني خداوند غالب دانا اين است» كه خورشيد جهانتاب را با قاعده و قرار معيني بهجريان انداخته و بنابراين، اين سياره بهطور ثابتي در منازل معين خود ـ از «حمل» تا «حوت» ـ در گردش است.
وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ (39)
«و براي ماه نيز منزلهايي مقرر داشتهايم» منازل ماه عبارت از بيستوهشت منزلگاهي است كه ماه هر شب در يكي از آن منزلگاهها فرود ميآيد. گفتني استكه اين منزلگاهها معروف و شناخته شده بوده و عبارت است از: سرطان، بطين، ثريا، دبران، هقعه، هنعه، ذراع مبسوطه، نثره، طرف، جبهه، زبره، صرفه، عوا، سماكالاعزل، غفر، زباني، اكليل، قلب، شوله، نعائم، بلده، سعدالذابح، سعدبلع، سعد سعود، سعد اخبيه، فرغ مقدم، فرغ مؤخر و رشاء[3]. مراد از «منزل»، مسافتي است كه ماه آن را در يك شبانهروز طي ميكند به طوريكه ماه برحسب تفاوت اين منازل، در اولين شب طلوع خود بهشكل قوس باريكي ظاهر ميشود سپس در شب دوم و شبهاي بعدي ـ برحسب ارتفاع منازل ـ آرامآرام بر حجم نور خود ميافزايد تا نور آن در شب چهاردهم كامل ميشود آنگاه باز نور آن رو به كاهش ميگذارد تا اينكه در آخر ماه به شكل اول خود بازميگردد: «تا آنكه چون شاخك خشكيده ديرينه خرما برگردد» يعني: ماه در منازل خود سير ميكند تا چون به آخر برسد، باريك و مقوس و كوچك شده بسان شاخه خشكيده ديرينهاي ميشود. عرجون: اصل شاخهاي است كه ميوه خرما بر آن قرار دارد وآن شاخه زردرنگ و عريضي است كه كج و مقوس شده و خوشههاي خرما از آن ميافتد سپس شاخك خشكيده بر درخت خرما باقي ميماند.
لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (40)
«نه خورشيد را ميسزد كه» در سرعت حركت «به ماه برسد» تا با آن در شب يكجا شود زيرا هر يك از خورشيد و ماه، از خود مدار و گذرگاه مستقل وجداگانهاي دارند و يكي از آنها نميتواند در مسير ديگري داخل شود، هرچند در ديد چشم، خورشيد از قمر در هر ماه يكبار سبقت ميگيرد «و نه شب بر روز پيشي جويد» يعني: شب نيز بر روز سبقت نميگيرد بلكه به دنبال روز ميآيد پس هريك از آنها در وقت خويش ميآيند و از رفيق خويش سبقت نميگيرند. ابنكثير ميگويد: «ميان شب و روز هيچگونه فاصله و انقطاعي وجود ندارد بلكه هر يك از آنها بي هيچ مهلتي به دنبال ديگري ميآيد و اين است معني اين بخش از آيه». «و هر كدام از آنها» يعني: هر يك از خورشيد و ماه و شب و روز «در فلكي شناورند» فلك (سپهر) عبارت از: مسير دايرهوي سياره است. آري! هريك از خورشيد و ماه در سپهر خود در فضا شناورند چنانكه ماهي در آب شناور است پس خورشيد در مدار خود كه نيم قطر آن (93) ميليون مايل است وچرخش آن در يك سال بهپايان ميرسد، سير ميكند و قمر در هر ماه پيرامون زمين يك دور ميزند و نيم قطر آن (24) هزار مايل است و زمين نيز در يك سال يك بار بر محور خورشيد و در شبانهروزي يك بار بر محور خود ميچرخد. و ازآنجا كه خورشيد به اندازه يك درجه در روز سير ميكند ولي ماه بهمقدار (13) درجه پس هيچ يك از آنها به ديگري نرسيده و مزاحم سير فلكي يكديگر نميشوند به همين جهت، هيچيك از آنها نور ديگري را نيز در حجاب قرار نميدهند، جز به ندرت در هنگامي كه خورشيدگرفتگي (كسوف) يا ماهگرفتگي (خسوف) روي ميدهد.
وَآيَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (41)
«و نشانهاي ديگر براي آنان» بر قدرت ما «اينكه: ما نسل بنيآدم را در كشتي گرانبار» يعني: بر كشتيهاي مملو از كالا و مسافر «سوار كرديم» بدين گونه، خداي عزوجل با اين نعمت بزرگ نيز بر بشر منت ميگذارد. بهقولي معني اين است: ما پدران و اجداد بنيآدم را در كشتي نوح علیه السلام حمل كرديم.
وَخَلَقْنَا لَهُم مِّن مِّثْلِهِ مَا يَرْكَبُونَ (42)
«و مانند آن براي ايشان مركوبهاي ديگري كه بر آن سوار ميشوند آفريديم» بهقولي: مراد از آن: شتر است كه خداي عزوجل آن را ـ به موازات آفرينش كشتي در بحر ـ براي سواريشان در بيابان آفريد، بدين جهت، شتر در عرف عرب «كشتي بيابان» ناميده ميشود. يا شايد اين آيه مباركه اشارهاي به ماشينها، قطارها، هواپيماها و فضاپيماهاي جديد است. و نظير اين آيه است: «و اسبان واستران و درازگوشان را آفريد تا بر آنها سوار شويد و مايه تجمل نيز هست و نيز چيزهاي ديگري كه شما نميدانيد ميآفريند» «نحل/8» كه تفسير آن گذشت.
وَإِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِيخَ لَهُمْ وَلَا هُمْ يُنقَذُونَ (43) إِلَّا رَحْمَةً مِّنَّا وَمَتَاعاً إِلَى حِينٍ (44)
«و اگر بخواهيم، غرقشان ميكنيم» همراه با كشتيها در اعماق درياها «پس» اگر بخواهيم غرقشان كنيم؛ «برايشان هيچ فريادرسي نباشد» كه به فريادشان برسد «و نه نجات داده ميشوند» از اين بلا «جز» به جهت «رحمتي از جانب ما» يعني: هيچكس آنان را نجات نميدهد ولي گاهي به جهت رحمتي از سوي خويش، بهنجاتشان فرمان ميدهيم «و برخوردارياي» يعني: و به سبب اينكه ميخواهيم باز هم آنان را از زندگاني دنيا «تا زماني معين» كه هنگام مرگ است برخوردار سازيم.
وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَمَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (45)
«و چون به آنان» يعني: به كفار «گفته شود: از آنچه كه پيش روي شماست بترسيد» يعني: از آفات و حوادث و عذاب دنيا كه پيش روي شماست، حذر كنيد و پروا داريد «و از آنچه پشت سر شماست» از عذاب در آخرت نيز پروا داريد «باشد كه مشمول رحمت شويد» آري! وقتي به آنان چنين گفته ميشود، روي برتافته و از رحمت خداوند متعال اعراض ميكنند.
وَمَا تَأْتِيهِم مِّنْ آيَةٍ مِّنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ (46)
«و هيچ آيتي از آيات پروردگارشان» يعني: هيچ آيتي از آيات قرآن «برايشان نميآيد» كه برهان حقانيت توحيد و حجت روشن راستگويي پيامبران علیهم السلام است؛ «جز اينكه از آن رويگردان بودهاند» و به آن هيچ التفاتي نكردهاند.
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمْ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ (47)
«و چون به آنان» يعني: به كافران «گفته شود: از آنچه خدا به شما روزي داده انفاق كنيد» يعني: از اموال خود بر فقرا صدقه كنيد «كافران به مؤمنان ميگويند» ازروي استهزا و تحقير و تمسخر به اين سخنشان «آيا كسي را اطعام كنيم كه اگر خدا ميخواست طعامش ميداد» يعني: خدا جلّ جلاله او را فقير ميسازد، باز ما بياييم و او را اطعام كنيم؟! در اين صورت، آيا بر خلاف خواسته خدا جلّ جلاله عمل نكردهايم؟!
مشركان از مسلمانان شنيده بودند كه ميگفتند: در حقيقت روزيدهنده خداي عزوجل است و او هر كه را بخواهد، توانگر ميسازد و هركه را بخواهد، فقير ميگرداند. لذا آنها از روي جدال ناروا گفتند: ما با مشيت خداوند جلّ جلاله همراهي كرده و بنابراين، كسي را كه او خود طعامش نداده است، اطعام نميكنيم! ترديدي نيست كه اين سخن، مغالطه و مجادلهاي ناروا و باطل از سوي آنان است زيرا خداي سبحان برخي از خلقش را توانگر و برخي را فقير گردانيده؛ و به غني فرمان داده كه فقير را اطعام كند تا او را بهوسيله مالي كه به وي داده، مورد ابتلا و آزمايش قرار دهد كه آيا شكر ميگزارد و صدقه ميكند يا خير؟ همين طور فقير را به فقر مبتلا گردانيده تا او را بيازمايد كه آيا صبر ميكند و تلاش و كوشش و قناعت و توكل ميورزد یا خير؟ «شما جز در گمراهي آشكاري نيستيد» يعني: كفار ميگويند: شما در اين سخنتان كه از آنچه خداوند جلّ جلاله به شما روزي داده، بخششكنيد ـ با وجود اين اعتقادتان كه روزيدهنده خود خداوند جلّ جلاله است ـ در گمراهي آشكاري قرار داريد زيرا ما را به چيزي امر ميكنيد كه مخالف مشيت الهي است!. همچنين جايز است كه اين جمله پاسخي به كفار باشد: يعني اي مشركان! اين استدلال شما مغالطه و گمراهي آشكاري است. يا ممكن است اين جمله حكايت از جواب مؤمنان به آنان باشد. كه ابنكثير اين قول را ضعيف پنداشته است.
وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (48)
«و كافران ميگويند: اين وعده» اي كه شما به ما در مورد قيامت، عذاب و پيوستن به بهشت يا دوزخ ميدهيد «كي فراميرسد؟ اگر راست ميگوييد» اي مؤمنان در اين سخن و در اين وعده خويش؟. آنها اين سؤال را از روي استهزا و تمسخر به مؤمنان مطرح كردند.
خداوند متعال در پاسخشان ميفرمايد:
مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ (49)
«جز يك بانگ تند را انتظار نميكشند» و آن دميدن اول اسرافيل علیه السلام در صور است كه تمام اهالي زمين با آن ميميرند «آنان را در حالي فروميگيرد كه» ميان خويش در خريد و فروش و معامله و مانند آن از امور دنيا «ستيزه و جدل ميكنند».
فَلَا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلَا إِلَى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ (50)
«آنگاه نه وصيتي توانند كرد» يعني: در آن هنگام، نميتوانند برخي بهبرخي ديگر درباره نفع و زيان خويش وصيتي بكنند؛ كه بر ديگران چه حقي دارند و از ديگران چه حقي بر ذمه آنهاست. يا نميتوانند يكديگر را به توبه و دست كشيدن از گناهان وصيت و سفارش كنند بلكه در بازارها و محلات كار خويش ـ بي يك لحظه مهلت ـ ميميرند «و نه بهسوي خانوادهشان بازميگردند» يعني: نميتوانند بهسوي منازل خويش كه در بيرون از آنها مردهاند، باز گردند.
در حديث شريف به روايت بخاري و مسلم از ابوهريره رضی الله عنه آمده است كه رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «بيترديد قيامت درحالي برپا ميشود كه دو مرد جامه خويش را فرو گستردهاند ؛ نه ميتوانند آن را معامله كنند و نه آن را در هم پيچند. بيترديد قيامت درحالي برپا ميشود كه شخص حوض خويش را گلاندود ميكند (تعمير ميكند) و نميتواند از آن آب بنوشد. بيترديد قيامت در حالي برپا ميشود كه شخص با شير مادهشتر خويش بازگشته است اما فرصت آن را نمييابد كه آن را تناول كند. بيترديد قيامت در حالي برپا ميشود كه شخص لقمه خود را بهسوي دهان خويش بالا برده است اما نميتواند آن را تناول كند».
وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ (51)
«و در صور دميده ميشود» مراد از آن: نفخه دوم است كه مردگان با آن از قبرهايشان برانگيخته ميشوند و ميان دو نفخه، چهل سال فاصله است چنانكه در حديث شريف آمده است: «ميان دو نفخه، چهل سال فاصله است، خداوند جلّ جلاله با نفخه اول هر جانداري را ميميراند و با نفخه دوم هر مردهاي را زنده ميگرداند». «پس بناگاه از قبرهاي خود بهسوي پروردگار خويش ميشتابند» و به سرعت روانه صحراي محشر ميگردند.
قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (52)
«ميگويند» كفار «اي واي بر ما! چهكسي ما را از آرامگاهمان برانگيخت؟» يعني: از فرط هولي كه با آن روبرو ميشوند، عقلهايشان چنان در هم ميآشوبد وچنان سراسيمه و متوحش ميگردند كه ميپندارند در خواب بودهاند و كسي از خواب بيدارشان كرده است. ابنكثير ميگويد: «اين معني كه: (اي واي بر ما!چهكسي ما را از آرامگاهمان برانگيخت؟) عذابشان در قبرهايشان را نفي نميكند زيرا حال شان در محشر نسبت به عذاب قبر چنان سخت است كه گويي در قبر بهخواب فرورفته بودهاند». اما أبيبنكعب و جمعي ديگر از مفسران تابعين ميگويند: «آنان قبل از رستاخيز ـ در ميان دو نفخه صور ـ اندكي ميخوابند». آنگاه به خود ميآيند و به خويشتنخويش مراجعه كرده و اعتراف ميكنند بهاينكه: «اين» همان رستاخيز «است» و مصداق «همان وعدهاي» است «كه خداي رحمان داده بود و پيامبران راست ميگفتند» پس به راستگويي پيامبران علیهم السلام در روزي اقرار ميكنند كه اين اقرار به حالشان هيچ سودي در بر ندارد. اما ابنجرير و ابنكثير برآنند كه اين جمله: جواب فرشتگان، يا جواب مؤمنان به آنان است.
إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ (53)
«اين جز يك بانگ تندي نيست» كه اسرافيل علیه السلام آن را با دميدني در صور فرياد ميكشد. مراد از آن همان نفخه اخير است «پس بناگاه آنان همگي نزد ما احضار شدهاند» يعني: بناگاه آنان بهسرعت نزد ما براي حساب و عقاب گرد آورده ميشوند.
فَالْيَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (54)
«امروز بر هيچكس ستمي نميرود» از ناحيه عملش «و جز بهحسب آنچه ميكرديد» از اعمال نيك و بد «جزا داده نخواهيد شد» و اين است قاعده حساب.
إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ (55)
«بيگمان امروز اهل بهشت در كاري خوش و خرم هستند» زيرا ايشان در لذتهاي عظيمي فرو رفته و غرق نعمت، بهجت و خوشي ميباشند ؛ لذتهايي كه هيچ چشمي نظير آنها را نديده و هيچ گوشي نشنيده و بر قلب هيچ بشري خطور نكرده است، از اين روي، بهشتيان از انديشيدن و مشغول شدن به سرنوشت كفار و افتادن آنها در دوزخ بازماندهاند زيرا چنان غرق نعمتاند كه حال كفار را ـ هرچند از نزديكانشان باشند ـ بهياد نميآورند. نسفي ميگويد: «آنها بر شط جويباران در زير درختان با دختران باكره رعنا همآغوشند».
هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلَالٍ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِؤُونَ (56)
«آنان با جفتهايشان در سايهساران بر تختها» يعني: در سراپردههايي كه آنها را ـ مانند خيمهها و حجلهها ـ سايباني ميكند «تكيه زدهاند» ارائك: تختها و اورنگهايي است كه در حجلهها قرار دارد. يعني: آنها در منتهاي لذت و راحت، سرگرم عيش و نوش خويش هستند.
لَهُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ وَلَهُم مَّا يَدَّعُونَ (57)
«در آنجا» يعني: در بهشت «براي آنها ميوههايي است» از همه نوع «و براي آنهاست هر چه طلب كنند» يعني: هر چه اهل بهشت طلب كنند، بيدرنگ برايشان آماده است. بهقولي معني اين است: هر كس از بهشتيان كه چيزي خواهش كند، آن چيز از آن اوست.
سَلَامٌ قَوْلاً مِن رَّبٍّ رَّحِيمٍ (58)
«سلام بر شما» يعني: فوق همه اينها، خداوند جلّ جلاله بر آنان سلام ميگويد. البته اين آرزوي اهل بهشت است كه پروردگار بر آنان سلام گويد؛ يا به واسطه فرشتگان، يا بدون واسطه «اين سخني است از جانب پروردگاري مهربان» يعني: اين سلامي از جانب حق تعالي است پس به بهشتيان گفته ميشود: اي اهل بهشت! سلام بر شما. و بهقولي: فرشتگان از هر دري بر اهل بهشت وارد ميشوند درحاليكه ميگويند: اي اهل بهشت! سلام بر شما از جانب پروردگاري مهربان.
وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ (59)
«و اي گنهكاران! امروز جدا شويد» يعني: ندا ميآيد و به مجرمان گفته ميشود: امروز ـ يعني در آخرت ـ از نيكوكاران كناره گيريد و جدا شويد. يا مراد اين است: در آن روز، مجرمان برخي از برخي ديگر جدا ساخته ميشوند، يهود در يك فرقه جدا ميشوند، نصاري در فرقهاي ديگر، مجوس در فرقهاي ديگر، صائبيها در فرقهاي ديگر و پرستندگان بتان در فرقهاي ديگر.
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ (60)
«اي فرزندان آدم! آيا بهسوي شما حكم نفرستاده بودم كه شيطان را نپرستيد زيرا او دشمني آشكار براي شماست؟» يعني: آيا اين حكم را قبلا بر زبان پيامبرانم به شما پيش نفرستاده بودم؟ بهقولي: مراد از «عهد» در اينجا، پيماني است كه از بنيآدم ـ هنگامي كه از پشت پدرشان آدم بيرون آورده شدند ـ گرفته شد، كه در اينصورت معني چنين است: «اي بنيآدم! آيا با شما پيمان نبسته بودم كه شيطان را نپرستيد؟». بهقولي ديگر: مراد از «عهد»، دلايل عقلياي است كه خداوند جلّ جلاله در آسمانها و زمينش براي هدايت بشر قرار داده است.
وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ (61)
«و اينكه مرا بپرستيد» يعني: آيا بهسوي شما حكم نفرستاده و با ادله عقلي و نقلي از شما پيمان نگرفته بودم كه پرستش شيطان را فروگذاريد و فقط مرا بپرستيد «اين است راه راست» يعني: دين اسلام كه همانا طاعت رحمان و نافرماني شيطان است، راه راست و درست است و بس.
وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلّاً كَثِيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ (62)
«و هرآينه او گروهي بسيار از شما را سخت گمراه كرد» يعني: بهراستي شيطان، خلقي بسيار و جمعي عظيم از شما را گمراه كرد «آيا تعقل نميكرديد» و از دشمني شيطان بر خود آگاه نبوديد؟.
هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ (63)
«اين همان جهنمي است كه به شما وعده داده ميشد» بر زبان پيامبران علیهم السلام در دنيا. در حديث شريف آمده است: «چون روز قيامت در رسد، انس و جن و اولين وآخرين در يك مكان فراخ گرد هم آورده ميشوند آنگاه گردني از آتش (قسمتياز آن) بر خلايق نمايان ميشود و به آنان احاطه ميكند، سپس منادياي چنين ندا درميدهد: (هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ ) ...».
اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ (64)
«امروز بهسبب كفري كه ميورزيديد، به آن درآييد» يعني: امروز بهسبب كفرتان به خداوند جلّ جلاله در دنيا و پيرويتان از شيطان و پرستش بتان، به آن درآييد، گرماي آن را تحمل كرده و انواع عذاب را در آن بچشيد.
الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (65)
«امروز بر دهانهايشان» يعني: بر دهانهاي كفار «مهر مينهيم» به مهرنهادني كه قدرت سخن گفتن را از آنان سلب ميكند «و دستهايشان با ما سخن ميگويند وپاهايشان به آنچه ميكردند، گواهي ميدهند» تا بدانند كه آن اعضايي كه در دنيا كمك و ياور آنها در ارتكاب معاصي و نافرمانيهاي خداوند متعال بود، امروز گواهي عليه آنها شده است و هر عضوي به آنچه كه در دنيا از آن سر زده، ناطق و گويا گرديده است. در حديث شريف به روايت انسبنمالك رضی الله عنه آمده است كهرسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «بنده در روز قيامت ميگويد: پروردگارا! عليه خود شاهدي جز نفس خود را اجازه نميدهم (نميپذيرم)! خداوند جلّ جلاله به او ميگويد: امروز خودت به حسابرسي بر خودت بسنده هستي و كافي است كه كرامالكاتبين گواهان تو باشند. آنگاه بر دهانش مهر نهاده شده و به اعضا و اندامهايش گفته ميشود: بهنطق درآييد! پس اندامهاي وي به اعمالش ناطق ميگردند، سپس مهر از دهانش برداشته ميشود. در اين هنگام او خطاب به اعضايش ميگويد: دور باشيد و گموگور شويد اي اعضاي من! آخر من از جاي شما اين چنين دفاع ميكردم».
وَلَوْ نَشَاء لَطَمَسْنَا عَلَى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ (66)
«و اگر بخواهيم، هرآينه چشمانشان را نابود ميكنيم» يعني: در دنيا ديدگانشان را از بين برده و چشمانشان را به وضعي قرار ميدهيم كه نه شكافي در آنها نمودار باشد و نه پلكي سپس آنان را فرو ميگذاريم تا در كوري دستوپا زنند و راه هدايت را نبينند «پس در راه بر هم پيشي ميجويند» يعني: شتابان بهسوي راه نجات ميشتابند تا در آن روان گردند «ولي از كجا ميتوانند ببينند» زيرا بينايياي ندارند؟ بنابراين، قادر به ديدن نميباشند.
وَلَوْ نَشَاء لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيّاً وَلَا يَرْجِعُونَ (67)
«و اگر بخواهيم، هرآينه آنان را بر جايشان مسخ ميكنيم» يعني: اگر بخواهيم، آفرينش آنها را بر جايشان به آفرينشي ديگر تبديل كرده و تغيير ميدهيم و آنها را سنگ و جماد، يا چهارپاياني مانند خوكها و بوزينهها ميگردانيم «آنگاه نهميتوانند از آنجا بگذرند» به پيش روي خويش «و نه برگردند» به پشت سر خويش.حسن ميگويد: «يعني آنان را بر سر جايشان مينشانيم پس نه ميتوانند كه بهپيشروي خويش بروند و نه ميتوانند به پشت سر خويش برگردند». بهقولي ديگر معني اين است: اگر بخواهيم، آنان را در همان مكاني كه در آن مرتكب معصيت شدهاند، مسخ ميكنيم. ولي حق تعالي بهسبب رحمت گستردهاي كه بر خلقش دارد، چنين نكرد.
وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ (68)
«و هر كه را عمر دراز دهيم، او را در خلقت نگونسار ميكنيم» يعني: به هر كس عمر طولانياي بدهيم، خلقت و رفتارش را دگرگون كرده و او را به حالي معكوس نسبت به حال اولش ـ كه نيرومندي و طراوت بود ـ قرار ميدهيم، بهطوري كه بهجاي قوت، ضعف و بهجاي جواني و خرمي، پيري و فرتوتي بر وي مستولي شود «آيا تعقل نميكنند؟» در اينكه هر كس بر اين كار قادر باشد، بيگمان او بر از بين بردن ديدگان و مسخ كردن و برانگيختن مجدد نيز تواناست؟.
وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِينٌ (69)
«و ما به او» يعني: به پيامبر خويش صلّی الله علیه و آله و سلّم «شعر نياموختهايم» به اين ترتيب، خداوند متعال اين امر را نفي ميكند كه قرآن شعر باشد و باز با همين جمله، اين امر را نفي ميكند كه پيامبرش شاعر باشد زيرا قرآن از نظر لفظ و معني با شعر همانندياي ندارد، چرا كه قرآن كلامي موزون، مقفي و متخيل نيست و نه الزامات و تخيلات شاعرانه سزاوار شأن پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و متناسب با مأموريت او ميباشد، چراكه مأموريت پيامبر صلّی الله علیه و سلّم، بيان لب حقايق است نه تصويرسازيهاي تخيلي و پردازشهاي دور از واقعيت و بدين جهت ميفرمايد: «و سزاوار وي هم نيست»يعني: سزاوار پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم نيست كه شعر بگويد و اگر بخواهد شعر هم بگويد، اين كار از او برنميآيد و بر او آسان نيست همان طوري كه خداوند جلّ جلاله او را امي قرار داده كه نه ميخواند و نه مينويسد. اما آن سخنان موزوني كه بر زبان رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم رفته است، فقط از روي سليقه اتفاقي بوده است بيآنكه در آن تكلف و صنعت شعري و قصد شعرگويي در كار باشد، مانند اين فرموده رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم در روز حنين هنگامي كه بر دشمن هجوم ميبردند: «أنا النبي لا كذب، أنا ابن عبدالمطلب: من پيامبر خدا هستم، دروغي در كار نيست، منفرزند عبدالمطلب هستم».
در حديث شريف آمده است كه رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم در روز حفر خندق ابيات عبدالله بنرواحه رضی الله عنه را تكرار ميكردند ولي به تبع سرود اصحاب خويش زيرا اصحاب رضی الله عنهم در هنگام حفر خندق چنين ميخواندند: «اللهم لو لا أنت ما اهتدينا، ولا تصدقنا ولا صلينا، فأنزلن سکینة علينا، وثبت الأقدام إن لاقينا...: بارخدايا! اگر تو نبودي، ما هدايت نميشديم، نه صدقه ميداديم و نه نماز ميخوانديم پس اگر با دشمن روبرو شديم، بر ما آرامش فروفرست و گامهايمان را پايدار بدار...». نقل است كه رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم چون ميخواستند بيتي قديمي را ـ بهمنظور تمثيل به آن بخوانند ـ وزن آن را ميشكستند زيرا قصدشان از ايراد آن بيت فقط افادات معاني آن بود نه بيان وزن و قافيه شعري آن. ابنكثير ميگويد: «رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم به اين بيت تمثيل ميكردند: كفي بالإسلام والشيب ناهيا للمرأ: اسلام و موي سفيد براي شخص كافي است تا او را از نواهي بازدارد. درحاليكه اصل بيت اين است: كفي الشيب والإسلام للمرأ ناهيا. و چون رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم اين بيت را به اين صورت شكسته خواندند، ابوبكر صديق رضی الله عنه گفت: گواهي ميدهم كه شما بهحق پيامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستيد و حق تعالي نه به شما شعر آموخته و نه هم (شعر گفتن) سزاوار شما است»[4].
«اين جز ذكر» يعني: جز ذكري از اذكار و اندرزي از اندرزها «و قرآني مبين نيست» يعني: قرآن كتابي از كتابهاي آسماني خداوند جلّ جلاله است كه مشتمل بر احكام شرعي و تبيين كننده آنها ميباشد.
لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيّاً وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ (70)
«تا» قرآن، يا پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «هركه را زنده باشد» يعني: هركه را كه قلبي سالم و پاك داشته، حق را بپذيرد و از باطل اعراض كند «هشدار دهد و قول بر كافران ثابت شود» يعني: فرمان عذاب بر اصراركنندگان بر كفر و امتناعكنندگان از ايمان به خدا جلّ جلاله و پيامبرانش لازم گردد ولي كافران مانند مردگاني هستند كه خطاب مربوط به خود را درنمييابند.
أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا أَنْعَاماً فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ (71)
«آيا نديدهاند» و ندانستهاند بندگان صاحب انديشه و فكر و آماده براي پذيرش اندرزها «كه ما از آنچه دستان ما كرده است، برايشان چارپاياني آفريدهايم؟» يعني: ما براي برخورداري آنان، چهارپاياني را ـ بي واسطه يا مشاركت كسي ـ ابداع كرده و بهعمل آوردهايم ؛ گاو و گوسفند و شتر را «پس آنان مالك آنهايند؟» يعني: بر آنها مسلطاند و آن چهارپايان تحت انضباطشان قرار داشته و رام آنهاست به طوريكه هرگونه بخواهند با آنها تصرف ميكنند؟ و اگر ما اين چهارپايان را وحشي ميآفريديم، يقينا از آنان ميرميدند و آنان قادر به نگهداري از آنها نبودند.
وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَكُوبُهُمْ وَمِنْهَا يَأْكُلُونَ (72)
«و چهارپايان را برايشان رام گردانيديم» به طوري كه از بهرهبرداري خود بهوسيله انسانها امتناع نميكنند، حتي به ذبح و كشته شدن تن در ميدهند و يك كودك ضعيف آنها را به هر جا كه بخواهد ميبرد و آنها به فرمان آن كودك گردن مينهند به طوري كه او آنها را هرجا بخواهد ميراند و بر آنها نهيب ميزند «پس از آنهاست مركوبشان» مانند الاغ، استر، اسب و شتر كه بر آنها سوار ميشوند «و از آنها ميخورند» يعني: از گوشت برخي از آنها ـ مانند گاو، گوسفند و غيره ـ ميخورند.
وَلَهُمْ فِيهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا يَشْكُرُونَ (73)
«و براي آنها در چهارپايان منفعتهاست» از پشم و موي و كرك آنها و همچنين كشاورزي به وسيله آنها «و» براي آنها در چهارپايان «نوشيدنيها» است، كه از بدن برخي از آنها شير ميدوشند و بجز شير، ساير فراوردههاي لبني ـ مانند ماست، سرشير و غيره ـ را از شير آنها تهيه كرده و مينوشند «آيا شكر نميگزارند؟» منعم حقيقي را بر اينهمه نعمتهاي گوارا تا ايمان آورند؟ زيرا اگر آفرينش خداي سبحان نبود، اينهمه منافع از كجا فراهم ميآمد؟!.
وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنصَرُونَ (74) لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ (75)
«و جز الله معبوداني گرفتند» از بتان و مانند آنها و هدفشان از پرستش آن معبودان اين است: «تا مگر ياري شوند» از سوي آن معبودان باطل در هنگام بحرانها و سختيها در حاليكه از آنها هيچ فايدهاي متصور نبوده و نيست، چراكه: «توانايي ياريدادنشان را ندارند» يعني: آنچه ثابت و مسلم است، اين است كه اميدها و انتظارات كفار از معبودان باطلشان بيپايه و اساس است زيرا معبودانشان بر چيزي قدرت نداشته و نميتوانند در هيچ چيز ياريشان دهند بلكه آنها ضعيفتر و ذليلتر از آن هستند كه بر ياري دادنشان توانايي داشته باشند و حتي اگر كسي نسبت به خود آنها هم قصد بدي داشته باشد، از خود دفاع كرده نميتوانند چراكه آنها جماداتي بيعقل و شعور بيش نيستند پس پندارشان در حق بتان بس پندار خامي است! «و آنانند» يعني: كفارند «كه براي آنها» يعني: براي بتان «لشكري حاضر شدهاند» در دنيا و از بتان دفاع ميكنند اما آن بتان بيجان توان ياريدادنشان را ندارند. بهقولي معني اين است: خدايان دروغين در روز قيامت براي پرستشگران خود لشكري هستند و با آنان در دوزخ احضار ميشوند اما نميتوانند برخي از برخي ديگر دفاع كنند.
در حديث شريف به روايت مسلم و ترمذي آمده است كه رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «خداوند جلّ جلاله در روز قيامت مردم را در يك مكان واحد گرد ميآورد، سپس بر آنان نمايان ميشود و ميگويد: هان! بدانيد كه هر انسان بايد از معبود خويش پيروي كند پس براي صاحب صليب، صليبش و براي صاحب تصاوير، تصاويرش و براي پرستشگر آتش، آتشش نمايان ساخته ميشود آنگاه از آنچه ميپرستيدهاند پيروي ميكنند (در رفتن بهسوي دوزخ) و فقط مسلمانان باقي ميمانند».
فَلَا يَحْزُنكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ (76)
«پس گفتارشان تو را اندوهگين نگرداند» زيرا بت پرستان خواهناخواه ميگويند: بتان خدايان ما بوده و در عبوديت شركاي خدا هستند و نظير اين از سخنان باطل... چون نسبت شاعر دادن به پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كه نسبت دهنده آن كسي از سران قريش بهنام عقبهبنابيمعيط بود «بيگمان ما آنچه را پنهان ميكنند و آنچه را آشكار ميكنند» از دشمني خويش «ميدانيم» پس به زودي آنان را در برابر انديشه وعملشان جزا خواهيم داد.
أَوَلَمْ يَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ (77)
«آيا نديده» و ندانسته «است انسان» هر انساني از جمله كساني كه از رستاخيز منكرند و سبب نزول اين آيه ميباشند «كه ما او را از نطفهاي آفريديم» يعني: از ذرهاي حقير از آب مني «پس بناگاه او جدلكننده آشكار شده است» يعني: آيا انسان نديده و نينديشيده است كه ما او را از ضعيفترين چيز آفريديم اما او بناگاه با ما در امري جدل و ستيزه ميكند كه در آن امر، حجتها و برهانهاي روشن ما بر وي اقامه شده است و آن عبارت از: رستاخيز و زنده شدن پس از مرگ است.
وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ (78)
«و» اين انسان منكر رستاخيز «براي ما مثلي زد و آفرينش خود را فراموش كرد» يعني: در باره ما داستاني غريب را همچون مثل مطرح كرد و آن عبارت از: انكارش از زنده كردن مردگان از سوي ما است اما فراموش كرد كه خود وي را ما آفريدهايم. پس «گفت: چهكسي استخوانها را ـ درحاليكه چنين پوسيدهاند ـ از نو زنده ميگرداند؟» اين انسان كودن، قدرت خداي بيمثال را بر قدرت بنده قياسكرد و از آنجا كه كار زنده كردن در توان بشر نيست، منكر اين شد كه خداوند جلّ جلاله نيز بتواند استخوانهاي كهنه و پوسيده را از نو زنده گرداند.
فرموده حق تعالي: (قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ) دليل بر آن است كه استخوانها داراي حيات هستند و با مردن نجس ميشوند. و اين قول ابوحنيفه: است كه علم جديد نيز مؤيد آن ميباشد.
مفسران در بيان سبب نزول گفتهاند: ابيبنخلف جمحي استخوان پوسيدهاي را نزد رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم آورد و آن را در پيش رويشان ريزريز كرد و آنگاه گفت: اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! آيا خداوند جلّ جلاله اين را پس از آنكه پوسيده و پاشان شده است، مجددا زنده ميكند؟ رسولخدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: آري! خداوند جلّ جلاله اين را مجددا زنده ميكند و تو را ميميراند، سپس زندهات ميكند آنگاه تو را به آتش جهنم وارد ميكند. همان بود كه اين آيات نازل شد.
قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ (79)
«بگو: همان كسي كه نخستين بار آنها را پديد آورد، زندهشان ميگرداند» يعني: همان ذاتي كه آفرينش استخوانها را نخستينبار آغاز كرد در حاليكه هيچ نمونه پيشيني براي آنها وجود نداشت، همو آنها را مجددا زنده ميگرداند «و او به هرگونه آفرينشي داناست» و هيچ امر پوشيدهاي بر وي پنهان نميماند و هيچ چيز ـ چه پيش از آفرينش و چه بعد از آن، چه به اجمال و چه به تفصيل ـ از حيطه علم وي بيرون نيست. ابن كثير ميگويد: «يعني او ميداند كه استخوانها در كجاي زمين پاشان و پراكنده شدهاند».
الَّذِي جَعَلَ لَكُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ (80)
«همو كه برايتان از درخت سبز آتشي پديد آورد» همچنان قادر است كه اين انسان را مجددا زنده گرداند. بدين گونه است كه خداي سبحان با آنچه كه انسانها از بيرون آوردن آتش سوزان از چوب سبز تروتازه مشاهده ميكنند، بر وحدانيت و قدرت خويش بر زنده كردن مردگان، استدلال ميكند.
آري! دو درخت وجود دارد بهنام «مرخ» و «عفار» كه اگر از آنها دو چوب سبز و تازه را ببريد و يكي از آنها را به ديگري بزنيد، آتش از آنها بيرون ميجهد. و اين روشنترين دليل بر قدرت خداوند جلّ جلاله به زنده كردن پس از مرگ است زيرا خداوند جلّ جلاله در اين نمونه از قدرت بيمثال خويش، آب و آتش و چوب را با هم يكجا كرده است به طوريكه نه آب آتش را خاموش ميكند و نه آتش چوب را ميسوزاند. پس پديدآوردن يك چيز از ضد آن، شگرفترين نمونه بر مقوله قدرت است. همچنان محتمل است كه معني چنين باشد: خداوند جلّ جلاله براي شما بهرهگيري از هيزم را ميسر و آماده كرد «كه بناگاه از آن درخت آتش ميافروزيد» براي پختوپز و گرمازايي، بعد از آنكه سبز و خرم بوده است.
أَوَلَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ (81)
«آيا كسي كه آسمانها و زمين را آفريده، توانا نيست بر اينكه باز مانند آنها را بيافريند؟» يعني: قطعا كسي كه بر آفرينش پديدههاي بس بزرگي چون آسمانها و زمين قادر باشد، همو بهطريق اولي بر اعاده و بازآفريني بشري كه از نظر شكل وهيأت، كوچك و از نظر نيرو ضعيف است، نيز توانا ميباشد «چرا» يعني بگو: چرا پروردگار متعال قادر نباشد، قطعا قادر است «اوست آفرينشگر دانا» يعني: او بر اين كار تواناست زيرا او به كاملترين و تمامترين وجه، بسيار آفرينشگر و بسيار دانا ميباشد.
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (82)
«شأن الله جز اين نيست كه چون آفرينش چيزي را اراده كند، همين است كه به آن ميگويد: باش پس بيدرنگ موجود ميشود» بيآنكه ايجاد آن چيز اصلا بر چيز ديگري متوقف باشد.
اين تمثيلي است بر تأثير قدرت حق تعالي بر نافذ كردن مرادش، بدون درنگ و تأخير و بدون وابسته بودن به مقدمات عملي و بهكارگيري ابزارها. البته در نظر داشت اين قدرت بيمثال الله جلّ جلاله است كه شبهه قياس قدرت وي بر قدرت خلقشرا از پايه ابطال ميكند.
فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (83)
«پس پاك است آن كسي كه ملكوت هر چيزي در دست اوست» يعني: ملكيت همه اشياء و قدرت تصرف در آنها ـ به هرگونه كه بخواهد و اراده كند ـ از آن حق تعالي و فقط در نزد اوست و كليدهاي همه چيزها به دست بلاكيف او ميباشد. ابنكثير ميگويد: «ملك و ملكوت، مانند رحمت و رحموت و جبر و جبروت، در معني يك چيز است». گفتني است كه جمهور مفسران نيز بر اين معني اتفاق نظر دارند. نسفي ميگويد: «افزودن واو و تا در ملكوت با هدف افزودن در معني ملكيت است». «و بهسوي اوست كه بازگردانده ميشويد» نه بهسوي غير وي. و اين در سراي آخرت بعد از رستاخيز است.
بدين گونه، ملاحظه كرديم كه محور سوره مباركه «يس»، اثبات رسالت پيامبر صلّی الله علیه و سلّم، اظهار حكمت و بيان مضمون آن، تبيين مواقف مردم در قبال آن و اثبات توحيد و معاد است.
[1] نگاه، آيه «2».
[2] مثلا در موطن من كه ولايت هرات افغانستان است، در قرن نهم هجري قمري 120 نوع انگور برشمرده شده و هماكنون نيز گونههاي بسياري از آن وجود دارد. مترجم.
[3] نامها عربي است.
[4] در باب شعر در سوره «شعراء/ 224» به تفصيل سخن رفته است پس به آنجا مراجعه كنيد.
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن جستجو دانلود نظرات شما درباره