تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
﴿ سوره قصص ﴾
مکی است و داراي (88) آيه است.
جلالالدين سيوطي در مقدمه اين سوره كريمه ميگويد: «چون خداي سبحان در سورههاي (شعراء) و (طس) داستان موسي علیه السلام را به اجمال ذكر كرد، در اين سوره آن اجمال را به تفصيل بيان ميكند».
صاحب تفسير «في ظلال القرآن» نيز در مقدمه اين سوره ميگويد: «اين سوره در حالي نازل شد كه مسلمانان در مكه اقليتي مستضعف بودند و مشركان در قدرت و شكوه قرار داشتند پس اين سوره نازل شد تا موازين و معيارهاي حقيقي نيروها و ارزشها را تبيين كرده و اين حقيقت را در باور مسلمانان پايدار گرداند كه در پهناي اين هستي بزرگ، فقط يك قدرت وجود دارد و آن هم قدرت مطلقه خداي سبحان است، يك ارزش وجود دارد و آن هم ارزش ايمان است لذا كسيكه قدرت خدا جلّ جلاله با او بود، ديگر نبايد از هيچ نيروي ديگري ترس و هراس داشته باشد، هر چند از ديگر نيروها بيبهره باشد و كسي كه قدرت خدا جلّ جلاله عليه وي بود، او نه امنيتي دارد و نه آرامشي، هر چند كه تمام قوتهاي زميني پشتيبان وي باشند».
طسم (1)
خوانده ميشود: «طا، سين، ميم» با كشيدن مد در سين و ميم و ادغام نون در ميم. سخن پيرامون حروف مقطعه آغاز سورهها، در سوره «بقره» گذشت.
تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (2)
«اين است آيات كتاب مبين» يعني: كتابي كه خير و بركت آن روشن است، يا روشنگر حلال و حرام، وعده و وعيد و اخلاص و توحيد است.
نَتْلُوا عَلَيْكَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (3)
«بخشي از خبر موسي و فرعون را براي اهل ايمان به درستي بر تو ميخوانيم» يعني: اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! در اين سوره كريمه بخشي از گزارش حال موسي علیه السلام و فرعون و داستان آنها را درحالي بر تو ميخوانيم كه اين اخبار، مشحون از وصف راستي و درستي است، حال آنكه كتب آسماني پيشين همه تحريف شدهاند تا آنچه را بر تو ميخوانيم، مايه هدايت و عبرت مؤمنان باشد اما كساني كه به آن كافرند، از آن هيچ بهرهاي نميبرند. اين آيه مؤمنان را به ضرورت درس گرفتن از آيات اين سوره متوجه ميسازد.
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (4)
«بيگمان فرعون در زمين سركشي كرد» يعني: با سلطه و قدرتي كه داشت، تكبر و گردنكشي پيشه كرد و مدعي ربوبيت شد «و مردمانش را گروهگروه كرد» يعني: مردم مصر را به بردگي كشيد و آنها را در خدمت خويش به فرقهها و گروههايي مختلف تقسيم كرد، بدان منظور كه آنان را درگير اختلاف نموده و برخي از آنان را بهوسيله برخيديگر سركوب كند تا باهم يكدست نشوند و در نتيجه كار سلطه وي به اخلال روبرو نشود و از او به طور دلخواهش فرمانپذير و مطيع باشند «طايفهاي از آنان را به استضعاف ميكشيد» مراد از اين طايفه: قوم بنياسرائيلاند و مظاهر استضعاف و به زبوني كشيدنشان از سوي فرعون عبارت بود از اين كه: «پسرانشان را ميكشت و دخترانشان را» براي خدمتگزاري «زنده نگه ميداشت» نقل است كه منجمان به فرعون خبر داده بودند كه قدرت و سلطنتش بهدست مردي از بنياسرائيل كه به دنيا خواهد آمد از بين ميرود، از اين روي او فرزندان ذكور بنياسرائيل را ميكشت. زجاج ميگويد: «حماقت فرعون درخور تعجب است زيرا كاهني كه اين خبر را به او داده بود، اگر در خبرش صادق بود، لابد آن خبر تحقق مييافت و كشتن فرزندان ذكور بنياسرائيل، به حال وي سودي نداشت و اگر آن كاهن كاذب بود، باز هم كشتن آنها هيچ معنايي نداشت». البته تصديق اين روايت جاي تأمل دارد زيرا منجمان چيزي از علم غيب را نميدانند پس شايد او فرزندان بنياسرائيل را فقط بدين انگيزه ميكشت كه ايشان را بهبردگي و استضعاف بكشاند. يا انگيزه فرعون از اين عمل، اخباري بود كه بنياسرائيل آن را از پيامبران خويش درباره ظهور موسي علیه السلام نقل ميكردند و الله اعلم. «بيگمان او از فسادكاران بود» زيرا كشتن بهستم، كار مفسدان است، چنانكه بسياري ديگر از مظاهر و مصاديق فساد نيز در فرعون نمايان بود.
ابنكثير ميگويد: «چون فرعون به كشتار فرزندان پسر بنياسرائيل ادامه داد، قبطيها از آن ترسيدند كه نسل بنياسرائيل منقرض شود زيرا پير مردان بنياسرائيل هم در شرف نابودي بودند و اين خود سبب ميشد تا اعمال شاقهاي را كه بنياسرائيل انجام ميدادند، بر دوش قبطيان بيفتد. پس آنها از اين بيم به فرعون گفتند: نزديك است كه جز زنان بنياسرائيل كسي ديگر از آنان باقي نماند و ما نميتوانيم كارهاي شاقهاي را كه مردان آنها انجام ميدهند، برعهده بگيريم! لذا فرعون دستور داد كه پسران آنها را در يك سال زنده نگه دارند و در سال ديگر بكشند. نقل است كه هارون علیه السلام در سالي تولد شد كه پسران را در آن زنده باقي ميگذاشتند اما موسي علیه السلام در سالي از سالهاي قتل پسران متولد شد. فرعون مأموراني داشت كه عهدهدار بازرسي، نظارت و اجراي اين برنامه بودند و پرستاران زني را نيز بر گمارده بود كه بر زنان بنياسرائيل مراقبت داشتند و چون يكي از آنان حامله ميشد، نامش را در جدول آماري كه به همين منظور تهيه ميشد، ثبت ميكردند لذا مأموران در هنگام زايمان وي سر ميرسيدند و اگر نوزاد دختر ميبود، آن را به حال خود وا ميگذاشتند اما اگر پسر ميبود، او را سر بريده و راه خود را در پيش ميگرفتند و ميرفتند. چون مادر موسي علیه السلام به وي حامله شد، نشانهها و مظاهر بارداري ـ به حكم خداي عزوجل ـ بسان ديگر زنان حامله بر وي نمايان نگرديد و دايههاي مأمور فرعون به بارداري وي پي نبردند».
وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ (5)
بعد از آنكه خداوند جلّ جلاله صفات زشت پنج گانه گردنكشان يعني: برتريجويي در زمين، بهاستضعاف كشيدن مردم، كشتن فرزندان پسر و باقيگذاشتن فرزندان دختر بنياسرائيل و فسادافروزيشان در زمين را بيان كرد، اينك در مقابل آن پنج وصف از اوصاف مستضعفان را بيان ميكند:
«و ما ميخواهيم» با تدبير حكيمانه خويش «بر كساني كه در زمين به استضعاف كشيده شدهاند، منت گذاريم» بعد از آن كه به استضعاف كشيده شدهاند. بههمين جهت بود كه خداي عزوجل موسي علیه السلام را به رسالت برانگيخت و معجزاتي به وي داد و سرانجام بنياسرائيل را از مصر به سلامت بيرون كرد و فرعون و لشكريانش را ـ به كيفيتي كه شرح و تفصيل آن بعد از اين اجمال ميآيد ـ به هلاكت رسانيد «و آنان را پيشوايان گردانيم» يعني: مستضعفان را رهبران خير، دعوتگران بهسوي حق و متوليان و فرمانرواياني در ميان مردم ميگردانيم «و ايشان را وارث زمين گردانيم» يعني: وارثان سرزمين مقدس كه بيتالمقدس در آن قرار دارد چنانكه خداوند جلّ جلاله ميفرمايد: (وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُواْ يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا... ) : (و مشارق زمين و مغارب آن را كه در آن بركت نهادهايم، به قومي كه ناتوان و مستضعف شمرده ميشدند، بهارث داديم) «اعراف /137».
وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِي فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ (6)
«و به آنان در زمين تمكن ميبخشيم» يعني: مستضعفان را در روي زمين صاحب اقتدار ميگردانيم تا هرگونه كه ميخواهند در آن تصرف كنند.
آيا مراد از «زمين» فقط سرزمين فلسطين است، يا شامل سرزمين شام و مصر نيز ميشود؟ پاسخ اين است كه بهگواهي تاريخ، نفوذ بنياسرائيل در زمان سليمان علیه السلام به همه اين مناطق و حتي فراتر از آنها نيز رسيد و اين دليل برآن است كه تمام آن سرزمينها شامل اين مقوله هستند «و به فرعون و هامان» وزير او «ولشكريان آن دو بنمايانيم» و نشان دهيم «آنچه را كه از جانب آنان» يعني: از سوي اين مستضعفان «بيمناك بودند» و با تمام توان در دفع آن ميكوشيدند. اين بيم، احساس خطر از نابودي پادشاهي و براندازيشان به دست نوزادي از بنياسرائيل مستضعف بود. آري! خداي عزوجل حكم خويش را به گونهاي معجزهآسا بهاجرا درآورد؛ آنگاه كه نابودي فرعون و قومش را به دست كسي رقم زد كه فرعون او را در قصر خود و بر فرش و غذاي خود پرورش داده بود.
وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (7)
«و به مادر موسي وحي كرديم كه او را شير ده» يعني: به مادر موسي علیه السلام الهام كرديم و در قلب وي اين معني را درافگنديم. پس مراد از اين وحي، آن وحيي نيست كه بر پيامبران علیهم السلام القا ميشود زيرا پيامبران الهي همه از مردان بودهاند «و» به مادر موسي وحي كرديم كه «چون بر او» يعني: بر موسي علیه السلام «بيمناك شدي» از خطر فرعون، به اين كه خبر تولدش به فرعون رسيد، مثلا همسايگان جيغ و داد وي را شنيدند و كسي از روي سخن چيني، فرعون را از ماجرا آگاه كرد «او را به دريا بينداز» مراد رودخانه نيل است. بيان كيفيت انداختن موسي علیه السلام در نيل از سوي مادرش در سوره «طه/ 39 »گذشت «و نترس» بر وي از غرق وضايع شدن «و غم مخور» بر فراق و جدايي وي «چراكه ما بهيقين او را به تو بازميگردانيم» در زماني نزديك، به شيوهاي كه نجات وي در آن شيوه باشد «و از زمره پيامبرانش قرار ميدهيم» پيامبراني كه آنان را بهسوي بندگان خويش ميفرستيم.
فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ (8)
«آنگاه خانواده فرعون او را برگرفتند» يعني: صندوقچهاي را كه موسي علیه السلام در آن نهاده شده بود، از آب يافتند و آن را برگرفتند «تا سرانجام دشمن آنان و مايه اندوهشان باشد» آنها او را بهقصد آن گرفتند تا فرزند و نورچشمي برايشان باشد، نه اين كه دشمن و مايه براندازيشان گردد اما خداي عزوجل چنين اراده كرده بود كه موسي علیه السلام را برايشان دشمن و مايه اندوه گرداند پس اي مردم! در اين تدبير خداي عزوجل و حكمت عظيم وي بنگريد و تأمل كنيد كه از يك سو موسي علیه السلام را در آغوش فرعون پرورش ميدهد و از سوي ديگر هلاكتش را سرانجام بر دست وي مقدر ميكند «چراكه فرعون و هامان و لشكريان آنها خطاكار بودند» يعني: در رفتار، كردار و گفتار خويش نافرمان و مجرم بودند لذا خداي عزوجل آنان را به اين شيوه عجيب ـ كه دشمنشان را به دست خودشان پرورش داد ـ مجازات كرد.
وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (9)
«و» آسيه دختر مزاحم «زن فرعون گفت: او نور چشم من و تو خواهد بود» يعني: اين طفل منشاء سرور و شادماني براي من و تو خواهد بود «او را نكشيد، شايد براي ما سودمند باشد» و از او به خيري برسيم. البته در مورد آسيه چنين هم شد زيرا او ايمان آورد و از رستگاران شد «يا او را به فرزندي بگيريم» آسيه زن فرعون نازا بود پس از فرعون خواست تا اين طفل را به او ببخشد و فرعون هم چنين كرد «ولي آنها خبر نداشتند» كه خداي عزوجل از انداختن موسي علیه السلام در خانهشان چه حكمت عظيمي را اراده دارد. يا فرعون وكسان وي نميدانستند كه هلاكتشان بر دست وي خواهد بود.
وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغاً إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (10)
«و دل مادر موسي بهكلي تهي شد» از همهچيز، جز از فكر فرزندش موسي علیه السلام، گويي او هيچ هموغمي جز موسي علیه السلام نداشت زيرا شنيد كه موسي علیه السلام در دست فرعون افتاده است «چنانكه نزديك بود راز او را آشكار كند» يعني: نزديك بود كه از فرط دهشت و بيم و اندوهي كه بر او هجوم آورده بود، بگويد: طفلي را كه از رودخانه گرفتهاند، پسر من است «اگر دلش را استوار نميساختيم» يعني: اگر دلش را قرص و نيرومند نميگردانيديم؛ با افگندن صبر و تحمل و آرامش و اعتماد بهوعده خويش در وي كه بهزودي پسرش را بهسويش برخواهد گردانيديم «تا از مؤمنان باشد» يعني: تا مادر موسي علیه السلام از باورمندان و تصديقكنندگان به وعده مادر بازگرداندن فرزندش به وي باشد. آري! اگر چنين نبود، قطعا مادر موسي علیه السلام از فرط دستپاچگي و دهشت، راز طفلش را آشكار ميكرد.
وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (11)
«و» مادر موسي علیه السلام «به خواهر وي گفت: بهدنبال او برو» پي موسي علیه السلام را بگير و از چگونگي حال وي كسب آگاهي كن «پس خواهرش دورادور او را ديد» خواهر موسي علیه السلام دورادور و پنهانكارانه از كناري موسي علیه السلام را ميپاييد و در اين حال او را ديد «درحاليكه آنان نميدانستند» كه او موسي علیه السلام را ميپايد و در جستوجوي كسب خبري از وي است. همچنين نميدانستند كه او خواهر وي است.
وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ (12)
«و از قبل» يعني: قبل از آنكه او را به مادرش بازگردانيم؛ «شير همه دايگان را بر او حرام ساختيم» يعني: موسي علیه السلام را از پذيرفتن پستانهاي دايگان باز داشتيم، بهطوري كه هر زن شيردهي را ميآوردند، موسي علیه السلام پستان وي را به دهان نميگرفت. آري! زن فرعون زنان شيرده را براي شير دادن وي خواسته بود اما موسي علیه السلام پستان هيچيك از آنان را نپذيرفت «پس» در اين هنگام خواهر موسي علیه السلام آمد و چون امتناع وي را از گرفتن پستان دايگان ديد «گفت: آيا شما را به خانوادهاي راهنمايي كنم كه براي شما سرپرستي او را بر عهده گيرند» يعني: شير دادن و پرداختن به حال وي را براي شما تضمين كنند «درحاليكه خيرخواه او باشند؟» يعني: بر او مشفق و مهربان بوده و در شير دادن و پرورش دادن وي هيچ كوتاهي نورزند؟.
فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (13)
«پس او را به مادرش بازگردانيديم» يعني: سرانجام خواهر موسي علیه السلام خانواده فرعون را نزد مادرش راهنمايي كرد، آنها موسي علیه السلام را به مادرش سپردند و موسي علیه السلام بيدرنگ پستانش را پذيرفت و شير وي را خورد «تا چشمش روشن شود» به ديدار فرزندش «و اندوه نخورد» بر فراق وي. از ابنعباس رضی الله عنه نقل شده است كه فرمود: «هنگامي كه خواهر موسي علیه السلام به آنان گفت: (آيا شما را بهخانوادهاي راهنمايي كنم كه براي شما سرپرستي او را برعهده گيرند درحاليكه خيرخواه او باشند)، كسان فرعون به وي شك كردند و گفتند: تو از كجا ميدانيكه آن خانواده خيرخواه اين طفل هستند و بر او شفقت دارند؟ گفت: از آنجا كه آنها به خوشحالكردن پادشاه رغبت دارند! آنگاه از او دست برداشتند». نقل است كه چون موسي علیه السلام پستان مادرش را پذيرفت، زن فرعون شادمان شده مادرش را مورد نوازش قرار داد و نفقه و پوشاك و احتياجات وي را برايش مقرر داشت. يعني: مادر موسي علیه السلام هم فرزند خود را شير ميداد و هم در قبال آن از دشمنش مزد و پاداش ميگرفت. بنگريد در اين تدبير خداي حكيم و عليم. «و تا بداند كه وعده خداوند» يعني: تمام وعدههاي او؛ از جمله اين وعدهاش به مادر موسي علیه السلام كه: (إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ ) : (ما يقينا او را بهسوي تو برميگردانيم)؛ «حق است» و هيچ خلافي در آن نيست پس اين وعده خواهناخواه تحقق مييابد «ولي بيشتر آنان نميدانند» بلكه در غفلتند از راز قضا و قدر الهي. يا اكثر مردم اين حقيقت را كه وعده الهي حق است، نميدانند.
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (14)
«و چون موسي به اشد خود رسيد» اشد: به قولي مابين هجده تا سيسالگي است. يعني چون او به نهايت رشد جسمي و بلوغ عقلي خويش رسيد «و مستويشد» استوا: سامان يافتن و به كمال خلقت خويش رسيدن است. يعني چون موسي علیه السلام به كمال خلقت خويش رسيد «به او حكم و علم بخشيديم» حكم: حكمت است بهطور عام و بهقولي نبوت است. مراد از علم: شناخت دين خود و پدرانش و آگاهي از منافع دنيا و آخرت است «و نيكوكاران را اينگونه پاداش ميدهيم» يعني: مانند اين پاداشي كه به موسي علیه السلام و مادرش داديم، نيكوكاران را نيز در قبال نيكوكاريشان پاداش ميدهيم.
وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِينٌ (15)
«و او داخل شهر شد» يعني: موسي علیه السلام به شهر مصر بزرگ كه پايتخت فرعون بود داخل شد «در هنگامي كه مردم شهر غافل بودند» يعني: موسي علیه السلام پنهاني به شهر داخل شد. در روايتي آمده است: چون موسي علیه السلام به برحق بودن دين خود پيبرد، دين و آيين قوم فرعون را به باد سرزنش گرفت و انديشه حق وي در برابر كيش باطل آنان برملا شد پس فرعونيان او را مرعوب ساختند و او هم از آنان هراس برداشت بنابراين، به شهر ـ جز بهطور پنهاني ـ داخل نميشد و وارد شدنش به شهر يا به وقت چاشت بود كه مردم در خواب نيمروز بودند، يا در ميان مغرب وعشاء «پس در آنجا دو مرد را ديد كه با هم زدوخورد ميكنند، يكي از شيعهاش» يعني: يكي از آنان از بنياسرائيل بود كه موسي علیه السلام را بر دينش همراهي ميكردند «و ديگري از دشمنانش بود» يعني: از قوم فرعون بود «آنگاه كسي كه از شيعهاش بود، عليه كسي كه دشمن وي بود، از او ياري خواست» يعني: از موسي علیه السلام درخواست كرد كه او را ياري دهد و موسي علیه السلام نيز او را ياري كرد. نقل است كه قبطي ميخواست تا اسرائيلي را بهزور وادار به حمل هيزم به آشپزخانه فرعون نمايد اما آن اسرائيلي زير بار نميرفت و در اين حال از موسي علیه السلام ياري خواست «پس موسي مشتي به او زد» وكز: زدن با تمام كف دست است. شيخ سعيد حوي در تفسير «الاساس» ميگويد: «آن ضربه به اصطلاح امروز، يا ضربه بوكس و يا از نوع ضربات كاراته بود». بهقولي: موسي علیه السلام او را با عصاي خويش زد «پس كارش را ساخت» يعني: آن قبطي را كشت. نقل است كه: موسي علیه السلام قصد كشتن قبطي را نداشت بلكه ميخواست او را از شخص اسرائيلي دفع نمايد لذا از قتل وي سخت در فشار قرار گرفت بدين جهت «گفت: اين از كار شيطان است» يعني: از وسوسه، يا از راه و روش وي است زيرا موسي علیه السلام به كشتن قبطي مأمور نبود «بيگمان او دشمني گمراهكننده و آشكار است» يعني: شيطان دشمن آشكار انسان است و علنا در جهت گمراهسازي وي تلاش ميكند. بهقولي: هرچند در اصل كشتن قبطي روا بود اما اين حالت، حالتي نبود كه موسي علیه السلام دست به قتل وي بزند چرا كه قبطي از سوي آنان امان داده شده بود پس جايز نبود كه او مستأمني را به قتل برساند. به هرحال، اين قتل به عصمت موسي علیه السلام لطمهاي نميزند زيرا قتل خطا بود نه قتل عمد. وچنانكه در آيه بعدي ميآيد، موسي علیه السلام اين عمل خويش را ستم ناميد و از آن آمرزش خواست چراكه او گناه را ـ هر چند صغيره باشد ـ كوچك نميشمرد.
قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (16)
«گفت» موسي علیه السلام «پروردگارا! من بر خود ستم كردم» با ارتكاب عمل قتل «پس برايم بيامرز» اين لغزشم را «پس آمرزيد» خداوند جلّ جلاله «براي او» اين لغزش را «حقا كه او آمرزنده مهربان است» موسي علیه السلام به اين دليل آمرزش خواست كه براي هيچ پيامبري سزاوار نيست تا قبل از مأمور شدن به قتل، مرتكب آن گردد.
قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ (17)
«گفت» موسي علیه السلام «پروردگارا! بهپاس نعمتي كه بر من ارزاني داشتي» از بخشيدن علم، حكمت و مغفرت «از اين پس هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم شد» يعني: هرگز مجرمي را بر جرمش ياري نخواهم كرد.
در حديث شريف آمده است: «من مشي مع مظلوم فيعينه علي مظلمته، ثبت الله قدميه علي الصراط يوم تدحض فيه الاقدام...: هر كس با مظلومي همراه شود تا او را بر مظلمه وي ياري كند، خداوند جلّ جلاله قدمهايش را بر صراط پابرجا و استوار نگه ميدارد در روزي كه گامها در آن ميلغزد و هر كس با ظالمي همراه شود تا او را بر ظلمش ياري كند، خداوند جلّ جلاله در روزي كه گامها درآن ميلغزد، قدمهايش را برصراط ميلغزاند». علامه ألوسي در تفسير «روح المعاني» ميگويد: «نقل است كه خياطي از يكي از بزرگان پرسيد: من از كساني هستم كه براي ستمگران خياطيميكنم، آيا از اعوانشان به شمار ميروم؟ آن بزرگ به وي گفت: نه! تو از خود آن ستمگران هستي ولي كسي كه سوزن را به تو ميفروشد، از اعوان آنهاست». لاحول ولا قوة الا بالله العظيم.
فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُّبِينٌ (18)
«پس صبحگاه در شهر، ترسان و نگران ميگشت» يعني: موسي علیه السلام صبحگاهان وارد شهري شد كه قبطي را در آن كشته بود در حالي كه نگران و چشم انتظار رخداد بدي عليه خود بود. نسفي ميگويد: «اين آيه دليل بر آن است كه در ترسيدن از غيرخدا جلّ جلاله باكي نيست، بر خلاف آنچه كه برخي از مردم ميگويند». «ناگاه ديد، همان كسي كه ديروز از او ياري خواسته بود، او را به فرياد ميخواند» يعني: ناگاه ديد كه رفيق اسرائيلي او كه ديروز از او فريادرسي خواسته بود، با قبطي ديگري در حال كشمكش است و ميخواهد تا او را رام خود كرده و بر وي غلبه كند «موسي به او گفت: به راستي كه تو آشكارا گمراهي» يعني: موسي علیه السلام بر آن اسرائيلي برآشفت و گفت: تو آشكارا فردي گمراه و شرور هستي بدان جهت كه ديروز سبب كشتن شخصي گرديدي و امروز هم ميخواهي كه سبب قتل شخص ديگري گردي.
فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ يَا مُوسَى أَتُرِيدُ أَن تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ (19)
«و چون موسي خواست به شخصي كه دشمن هر دوي آنها بود» يعني: بر شخص قبطي كه دشمن قوم بنياسرائيل بود «حمله برد» آن اسرائيلي پنداشت كه هدف موسي علیه السلام اوست نه شخص قبطي پس «گفت: اي موسي! آيا ميخواهي مرا بكشي چنانكه ديروز شخصي را كشتي؟» چنين بود كه آن شخص قبطي از داستان قتل آگاه شد و اين خبر را به فرعون انتقال داد در حالي كه قبلا كسي جز موسي علیه السلام و آن شخص اسرائيلي از قضيه قتل آگاه نبود. آن اسرائيلي در ادامه سخنش افزود: «نميخواهي مگر اين كه در اين سرزمين جبار ستمگري باشي» جبار: كسي است كه آنچه را بخواهد ـ از زدن و كشتن ـ انجام ميدهد و به عواقب امور نينديشيده، بدي را با روشي كه نيكوتر است، دفع نميكند «و نميخواهي كه از مصلحان باشي» در ميان مردم با فروخوردن خشم خويش.
وَجَاء رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ (20)
«و مردي از دورترين نقطه شهر دواندوان آمد» أقصي المدينه: يعني دورافتادهترين نقطه شهر «گفت: اي موسي! بدان كه سران دربارهات رايزني ميكنند تا تو را بكشند» يعني: با هم درباره كشتنت مشاوره ميكنند، يا يكديگر را به كشتنت امر ميكنند «پس از شهر خارج شو، كه من از خيرخواهان توام» زيرا فرعون از شنيدن خبر قتل قبطي، سخت سراسيمه شده و عزم كشتن موسي علیه السلام را كرده بود.
فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (21)
«موسي ترسان و نگران» از اين كه به او برسند و دستگيرش نمايند؛ «از آنجا بيرون رفت، در حالي كه ميگفت: پروردگارا! مرا از قوم ستمكار نجات بخش» يعني: از فرعون و كسان وي.
وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاء مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَن يَهْدِيَنِي سَوَاء السَّبِيلِ (22)
«و چون بهسوي مدين رو نهاد» يعني: چون به راهي روان شد كه به مدين منتهي ميگرديد؛ «گفت» موسي علیه السلام با خود: «از پروردگارم اميدوارم كه مرا بهراه راست» يعني: بهسوي مدين «هدايت كند» پس راه را گم نكنم و به بيراهه نروم. چنين هم شد و خداوند متعال او را در دنيا و آخرت به راه راست هدايت كرد. مدين شهر شعيب علیه السلام بود و در زير سلطه فرعون قرار نداشت. يادآور ميشويم كه اين شهر در شمال خليج عقبه قرار داشته و از مصر به سير پياده هشت روز راه فاصله دارد.
وَلَمَّا وَرَدَ مَاء مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاء وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ (23)
«و چون به آب مدين رسيد» يعني: به چاه آبي كه مردم آب آشاميدني خود و چهارپايان خويش را از آن برميگرفتند «گروهي از مردم را بر آن يافت كه حيواناتخود را آب ميدادند و پايينتر از آن، دو زن را يافت كه حيوانات خود را دور ميكردند» از نزديك آب تا مردم از آب دادن چهارپايان خويش فارغ شوند آنگاه بتوانند بيمزاحمت و مانعي به آب دادن چهارپايان خود بپردازند «گفت» موسي علیه السلام خطاب به آن دو زن «كار شما چيست؟» يعني: منظورتان از اين كار چيست كه گوسفندان خود را همراه با مردم ديگر آب نميدهيد؟ «گفتند: ما به چهارپايان خود آب نميدهيم تا شبانان همگي حيوانات خود را از آبشخور بازگردانند» عادت ما اين است كه درنگ كنيم و انتظار بكشيم تا مردم از آب بازگردند زيرا از اين كه با مردم نامحرم درآميزيم، ميپرهيزيم. يا به اين دليل كه از آب دادن حيوانات خويش همپاي آنان عاجز و ناتوان هستيم «و پدر ما پيري كهنسال است» كه بهخاطر سالخوردگي و ناتواني نميتواند چهارپايان را آب دهد، از اينروي ناچار شديم كه خود به گوسفندانمان آب بدهيم.
فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (24)
«پس» چون موسي علیه السلام سخن آن دو را شنيد؛ «چهارپايانشان را برايشان آب داد» به خاطر گرايشي كه به كار معروف و ياريدادن ناتوانان داشت. از عمربنخطاب رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: موسي علیه السلام چهارپايان آنان را از چاهي آب داد كه با سنگي بزرگ كه جز ده مرد توان برداشتن آن را نداشتند، پوشيده شده بود، سپس مجددا آن سنگ را بر سر آن چاه برگردانيد. «آنگاه» كه موسي علیه السلام از آب دادن براي آندو فارغ شد؛ «بهسوي سايه برگشت» و مجددا در آن نشست «و گفت: پروردگارا! من به هر خيري كه بر من بفرستي» اندك باشد يا بسيار «فقيرم» يعني: نيازمندم. مراد وي از خير، غذا براي رفع گرسنگي بود چراكه او بيتوشه از مصر به راه زده بود و توشه وي هر خوراكياي بود كه در راه مييافت.
فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (25)
«پس يكي از آندو زن ـ درحاليكه با شرم و آزرم گام بر ميداشت ـ نزد وي آمد» و اين گونه راه رفتن، دليل كمال ايمان و پاكي سرشت و طينت وي بود. روايت شده است كه چون آن دختران در آن روز زودتر از هميشه نزد پدر رفتند، پدر از آمدن زود هنگام آنان تعجب كرد و از علت آن پرسيد، آنها داستان مردي را كه حيواناتشان را برايشان آب داده بود به وي گفتند. سپس او به يكي از آن دو دخترش دستور داد تا نزد آن مرد رفته و او را به خانه وي دعوت نمايد و آن دختر طبق دستور پدر نزد موسي علیه السلام آمد. اكثر مفسران برآنند كه آن دو دختر، دختران شعيب علیه السلام بودند اما در قرآن يا سنت چيزي كه بر اين امر دلالت كند، وجود ندارد.
«گفت» آن دختر به موسي علیه السلام «پدرم تو را ميطلبد تا مزد آبدهيات براي چهارپايان ما را به تو بدهد» و مرا بهمنظور ابلاغ اين دعوت نزد تو فرستاده است «پس چون» موسي علیه السلام «نزد او آمد و داستانهاي خود را بر او حكايت كرد» يعني: چون موسي علیه السلام تمام سرگذشتي را كه بر سر وي آمده بود ـ از هنگام كشته شدن قبطي تا رسيدن وي به آب مدين ـ بر پدر آن دو دختر حكايت كرد؛ «گفت» پدر آن دو دختر «نترس كه از قوم ستمكار نجات يافتي» يعني: از فرعون و كسانش نجات يافتي زيرا فرعون بر سرزمين ما (مدين) تسلطي ندارد.
نسفي ميگويد: «اين آيه دليل بر جايز بودن عمل به خبر واحد، رفتن با زن بيگانه همراه با احتياط و پرهيزكاري و گرفتن مزد در قبال كار معروف، به هنگام نيازمندي است».
قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ (26)
«يكي از آن دو دختر گفت: پدرجان! او را استخدام كن» تا گوسفندانمان را به چرا ببرد «چراكه بهترين كسي است كه ميتواني استخدام كني، هم نيرومند و هم امين است» يعني: موسي علیه السلام شايسته آن است كه او را با دستمزد به كار گيري زيرا او جمعكننده دو خصلت بزرگ يعني توانايي و امانتداري است و اين دو وصف چون در انساني جمع شوند، آن انسان را سزاوارترين مردم به انجام خدمت ميگردانند، اعم از اين كه آن انسان اجير باشد يا وكيل، كارمند و مأمور باشد يا ناظر و بازرس، يا هم شغل ديگري داشته باشد. اولين اين دو خصلت، امانتداري و درستكاري است زيرا شخص امانتدار در آنچه كه به وي از مال ديگران سپرده ميشود، خيانت نميكند. در درجه دوم، داشتن توانايي و كفايت بر انجام آن كاراست، كه اين توانايي شامل هر سه خصلت كارداني و آگاهي در آن كار، همت ونشاطي كه محرك انجام آن كار است و قدرت بدني ميشود، كه همه اينها در موسي علیه السلام فراهم بود.
ابنكثير نقل ميكند: «پدر آن دختر به وي گفت؛ از كجا دانستي كه اين مرد توانا و امانتدار است؟ گفت: توانايي او را از آن دانستم كه صخرهاي را از جا برداشت كه جز ده مرد به برداشتن آن توانا نبودند. و امانتداري و درستكاري او را از اين امر دانستم كه چون در راه با او ميآمدم، از او جلوتر رفتم تا پيشاپيش وي حركت كنم اما او به من گفت: تو از پشت سرم بيا و اگر راه را اشتباه كردم، سنگريزهاي بهسوي من بينداز، آن وقت ميدانم كه راه را اشتباه رفتهام».
قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِندِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (27)
«گفت» پدر آن دو دختر به موسي علیه السلام «من ميخواهم يكي از اين دو دختر خود رابه نكاح تو درآورم در قبال اين كه هشت سال براي من كار كني» يعني: دخترم ـ كهگويند نامش صفورا بود ـ را به اين شرط به ازدواج تو در ميآورم كه مهر وي هشت سال كار تو نزد من باشد و اين كار، عبارت است از شباني گوسفندانم «و اگرآن را در ده سال به پايان رساندي، اين از نزد توست» يعني: اگر به جاي هشت سال، شباني را به ده سال رسانيدي و دو سال را در خدمت به من افزودي، ابن بخشش و فضلي از نزد توست، نه الزام و اجباري از جانب من. بدينسان، او اين قضيه را به مردانگي و همت خود موسي علیه السلام موكول كرد «و نميخواهم بر تو سخت گيرم» با الزام و اجبارت به تمام كردن ده سال «و مرا انشاءالله از صالحان خواهي يافت» در حسن صحبت، معامله نيك و وفاي به عهد. در حديث شريف آمده است: «موسي علیه السلام خود را در برابر عفت فرج (شرمگاه) و غذاي شكمش اجير گردانيد».
اين آيه كريمه دليل مشروعيت خواستگاري ولي براي دخترش از مردي است كه كفو و شايسته باشد و اين امر در اسلام سنتي پايدار است چنانكه معروف است عمر دخترش حفصه را به ابوبكر و عثمان رضی الله عنه پيشنهاد كرد. و موارد بسيار ديگري از اين دست نيز در ايام نبوت و عصر صحابه رضی الله عنهم روي داده است. همچنين اين آيه دليل جمهور فقهاء است بر اين كه نكاح دادن دختر حق ولي است نه حق خود دختر، بجز امام ابوحنيفه رحمه الله كه اين امر را در حوزه اختيار خود دختر ميداند.
قَالَ ذَلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَيَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ (28)
«گفت» موسي علیه السلام «اين» قرارداد و عهدي كه آن را بازگو كردي و بر من و خود در آن شرط نهادي «ميان من و تو باشد» و هيچيك از ما دوطرف نبايد از مفاد آن تخلف كنيم «هريك از اين دو مدت را به انجام رسانيدم» هشت يا ده سالرا «نبايد بر من عدواني باشد» يعني: نبايد بر من ـ با زيادهخواهي از آن ـ تعدي و ستمي برود. موسي علیه السلام هر دو مدت را باهم جمع كرد تا وفا به مدت اول را در اولويت قرار دهد «و خدا بر آنچه ميگوييم» از اين شرطهايي كه در ميان ما منعقد شد؛ «وكيل است» يعني: گواه و نگهبان است لذا هيچيك از ما راهي بهسوي تجاوز از اين شروط نداريم.
فَلَمَّا قَضَى مُوسَىالْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (29)
«پس چون موسي آن مدت مقرر را بهپايان رسانيد» و آن كاملترين دو مدت، يعني مدت ده سال بود چنانكه در حديث شريف آمده است: «از جبرئيل پرسيدم كه موسي كداميك از دو مدت را بهسر رسانيد؟ گفت: تمامترين و كاملترين آن دو را». «و خانوادهاش را همراه برد» بهسوي مصر. اين دليل بر آن است كه مرد ميتواند خانوادهاش را در هر جا كه خواست با خود ببرد «از جانب طور آتشي را ديد» تفسير نظير اين بخش از آيه، در سوره «طه» بهطور مفصل گذشت «بهخانوادهاش گفت: اينجا درنگ كنيد كه من آتشي از دور ديدم، شايد براي شما از آنجا خبري بياورم» تفسير اين بخش نيز در سوره «طه» و سوره «نمل» گذشت «يا جذوهاي» جذوه: پارهاي از آتش است «باشد كه خود را گرم كنيد» با آن آتش. اين آيه بر سرد بودن هوا در سفر موسي علیه السلام دلالت ميكند.
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي مِن شَاطِئِ الْوَادِي الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (30)
«پس چون به آن آتش رسيد» آتشي كه از دور آن را ديده بود «از كرانه وادي ايمن ندا داده شد» ايمن صفت كرانه است، يعني از جانب راست موسي علیه السلام، يا جانب راست آب از ناحيه غرب وادي ـ درصورتيكه وادي در معرض سيلان آب قرار گيرد ـ ندا داده شد «در آن جايگاه مبارك» كه به سبب سخن گفتن خداوند متعال با وي، بركت يافته است. خداوند جلّ جلاله در جاي ديگري از قرآن، اين وادي را مقدس ناميده است. آري! ندا داده شد «از ميان درخت» درختي كه بر كرانه وادي روييده بود «كه اي موسي! من خداوندم، پروردگار عالميان» يعني: كسيكه تو مخاطب او هستي، پروردگار جهانيان است.
عبدبنحميد و ابنجرير از عبدالله بن مسعود رضی الله عنه روايت كردهاند كه فرمود: «بهياد درختي افتادم كه موسي علیه السلام به سوي آن مأوي گرفت (و از آنجا تاج و لقد كلمالله... بر تارك عز وي نهاده شد) پس به شوق ديدار آن درخت يك شبانهروز راه پيمودم تا صبحگاهان بر سر آن درخت رسيدم، بناگاه ديدم كه آن درخت، سبز وخرم و پرجنبوجوش است آنگاه بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درود و سلام فرستادم. در اين اثنا شترم كه گرسنه بود، قصد آن درخت كرد و از آن يك دهن برگ بركند و جويد اما نتوانست آن را فرو برد، بار ديگر بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درود و سلام فرستادم و بازگشتم»[1].
وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ (31)
«و عصاي خود را بيفگن» يعني: خداوند متعال در اين هنگام به موسي علیه السلام گفت: عصايت را بيفگن[2]. پس موسي علیه السلام عصايش را افگند و عصا به اژدهايي پرجنبوجوش تبديل شد «پس چون ديد آن مثل جاني ميجنبد» جان: نوعي از مار سپيد است. يعني چون موسي علیه السلام ديد كه عصا در سرعت حركت و بزرگي جسامتش مانند اژدهايي گرديد، با مشاهده اين وضعيت فراركنان «به پشت روي گرداند و برنگشت» يعني: به عقب خود نگاه نكرد. پس ندا داده شد: «اي موسي! به اينسو رو كن و نترس، بيگمان تو از ايمناني» تفسير نظير اين جمله بهطور مفصل در سوره «نمل» گذشت.
اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاء مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ (32)
آنگاه «دست خود را به گريبانت ببر» يعني: دست خود را از گشادگي پيراهنت به سينهات ببر «تا سفيد بيعيب» و بيعلت از عللي مانند پيسي «بيرون آيد» درحاليكه موسي علیه السلام ـ چنانكه در حديث شريف آمده است ـ گندمگون بود «و» براي رهايي [از ترس] مار «بازويت را بهسوي خود جمع كن» يعني: دو دستت را كه به پهلويت افتاده است، به خود بچسبان، كه وقتي چنين كني، ترس مار از نهادت بيرون ميرود. ابنكثير ميگويد: «خداوند جلّ جلاله به موسي علیه السلام امر كرد كه وقتي از چيزي ميترسد، دست خود را به سينهاش بچسباند و در اين صورت، آن ترس و بيم وي از بين ميرود. ابنكثير اضافه ميكند: چهبسا اگر كسي بر سبيل اقتدا به موسي علیه السلام اين كار را بكند و دست خود را بر روي سينهاش بگذارد، بيم وترس وي از بين برود چنانكه ابنعباس رضی الله عنه گفته است». «پس، ايندو» يعني:عصا و يد بيضا «دو برهان از سوي پروردگار توست براي فرعون و اشراف قوم او» يعني: عصا و يد بيضا دو حجت درخشان و دو دليل واضح بر قدرت پروردگار فعال مايشاء و درستي نبوت كسي است كه اين معجزات به دست وي روي داده است. آري! به سوي آنان برو «كه آنان قومي فاسق هستند» يعني: از طاعت و فرمان خدا جلّ جلاله خارج هستند.
قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ (33)
«گفت» موسي علیه السلام «پروردگارا! من يكي از آنان را كشتهام» منظور وي آن فرد قبطياي بود كه موسي علیه السلام مشتي به وي زد و او را به قتل رسانيد «و ميترسم مرا بكشند» در برابر آن قبطي و از من قصاص بگيرند.
وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ (34)
«و برادرم هارون از من زبان آورتر است» و چنانكه گذشت، در زبان موسي علیه السلام لكنتي بود «پس او را ردء من بفرست» ردء: مددكار و ياور است «كه مرا تصديق كند» در اين رسالت «زيرا من ميترسم كه مرا دروغگو بدانند» چنانچه هارون علیه السلام با من نباشد، از آن روي كه زبانم در آوردن حجت روان نيست و بهتنهايي از پس اين كار عظيم برنميآيم.
به اين ترتيب بود كه موسي علیه السلام به بارگاه پروردگار متعال در حق برادرش شفاعت كرد تا او را مانند وي به رسالت برگزيند و بدين جهت برخي از سلف گفتهاند: هيچ برادري بر برادرش منتي بزرگتر از منت موسي بر هارون ندارد زيرا موسي علیه السلام ميانجي و واسطه برادرش در امر گزينش وي به نبوت و رسالت گرديد.
قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَاناً فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا أَنتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ (35)
خداوند متعال درخواست موسي علیه السلام را اجابت كرد و هارون علیه السلام را به رسالت برانگيخت و «فرمود: به زودي بازويت را به وسيله برادرت نيرومند خواهيم كرد و براي شما هر دو، سلطهاي قرار خواهيم داد» يعني: حجت و برهاني، يا تسلطي بر فرعون و بر قومش «كه با آيات ما نميتوانند به شما دست يابند» و غلبه حاصل كنند. يعني: شما به وسيله معجزات ما، از آزار و اذيت و غلبه آنها بازداشته ميشويد. يا معني اين است: آيات ما را بهسوي آنان ببريد «شما و كساني كه از شما پيروي كنند پيروزيد» اين مژدهاي به موسي و هارون علیهما السلام و پيام نيروبخشي به دلهايشان است.
فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَى بِآيَاتِنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ (36)
«پس چون موسي معجزات روشن ما را براي آنان آورد، گفتند: اين جز جادوي برساخته نيست» يعني: اين جادويي است كه آن را از پيش خود برساختهاي وكاملا ساخته و پرداخته خود توست «و ما در ميان نياكان نخستين خود چنين چيزي نشنيدهايم» يعني: آنچه با خود از ادعاي نبوت آوردهاي، در دوران اجداد ما روي نداده است. يا ما چنين سحر و جادويي را نشنيدهايم، پدرانمان را جز بر رسم و راه شرك نديدهايم و از آنان آيين توحيد را سراغ نداريم، با آنكه اجداد ما اهل تمدن هم بودهاند. پس اين آيين تو دروغي بيش نيست.
وَقَالَ مُوسَى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَن جَاء بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِ وَمَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (37)
«و موسي گفت» در پاسخ آنان «پروردگارم به كسي كه از سوي او هدايت را آورده است، داناتر است» منظور موسي علیه السلام از كسي كه هدايت را آورده، خود وي بود. يعني: خدا جلّ جلاله به اين حقيقت كه من آورنده رهنمود و هدايت از سوي وي هستم، داناتر است «و» پروردگارم داناتر است به «كسي كه سرانجام نيك آن سراي رادارد» و آخرالامر پيروزي و نصرت از آن او خواهد بود. موسي علیه السلام از آن روي بهطور تلويحي و كنايي به اين معني اشاره كرد تا قبل از آنكه حجت را براي آنان آشكار نميگرداند، هدفش را صراحتا به آنان مطرح نكرده باشد. والله اعلم «بيگمان ستمكاران» يعني: مشركان «رستگار نميشوند» به هيچ خواسته نيكي.
وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَل لِّي صَرْحاً لَّعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ (38)
«و فرعون گفت: اي بزرگان قوم! من جز خود براي شما خدايي نميشناسم» بدينسان، آن ملعون به ادعاي باطل و بيبنياد خود تمسك جست تا قومش را به مغالطه و سردرگمي بيندازد در حالي كه او خود بهخوبي ميدانست پروردگارش الله جلّ جلاله است. سپس به راه تكبر و گردنكشي و به واهمه انداختن قومش در اين كه از كمال اقتدار برخوردار است، بازگشت و گفت: «پس اي هامان» وزيرم «برايم بر گل آتش برافروز» يعني: گل را براي من پخته كن تا به آجر تبديل شود «آنگاه برجي براي من برآور» يعني: برجي بلند براي من بساز «شايد من از خداي موسي اطلاع يابم» يعني: بر آن برج بلند فراز شوم و خداي موسي علیه السلام را ببينم «و من جدا او را از دروغگويان ميپندارم» فرعون بدينگونه قومش را در اين وهم و گمان افگند كه او صرفا يك انديشمند جستوجوگري است كه جوياي حق ميباشد.
وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لَا يُرْجَعُونَ (39)
«و او و لشكريانش بهناحق در زمين استكبار ورزيدند» مراد از زمين، سرزمين مصر است. استكبار: برتريطلبي و بزرگنمايي بدون داشتن شايستگي واستحقاق بلكه از روي تجاوز و گردنكشي است. آري! فرعون مستكبر بود زيرا نهحجت و دليلي در اختيار داشت كه پيام موسي علیه السلام را با آن دفع كند و نه شبههاي داشت كه آن را در مقابل معجزات موسي علیه السلام قرار دهد «و پنداشتند كه بهسوي ما بازگردانيده نميشوند» و حشر و نشر و معادي در كار نيست.
فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (40)
«پس او و لشكريانش را فروگرفتيم» بعد از آنكه در كفر سركشي كرده و در آن از حد گذشتند «و آنان را به دريا افگنديم» بيان اين واقعه قبلا گذشت «پس بنگر كه فرجام كار ستمكاران چگونه بود» يعني: اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! بنگر كه آخر كار كافران ـ در دنيا قبل از آخرت ـ چگونه بود آنگاه كه به درياي هلاك در افگنده شدند.
وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنصَرُونَ (41)
«و آنان را پيشواياني گردانيديم كه بهسوي آتش فراميخواندند» يعني: سردمداران كفر را در ميان كافران رؤساي فرمانروا و مطاعي گردانيديم كه پيروان خويش را بهسوي آتش دوزخ فراميخواندند زيرا پيروان به تقليد از اين رؤسايشان، راهوروش آنها را پي ميگيرند «و روز قيامت ياري نمييابند» يعني: هيچكس آنان را ياري نميدهد و هيچ مانعي آنان را از عذاب خداوند جلّ جلاله بازنميدارد، بدينسان است كه خواري دنيا در پيوند با خواري آخرت، جمعا وبال گردنشان ميشود.
وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ (42)
«و در همين دنيا لعنتي» يعني: طرد و دورياي از رحمت خويش را «بدرقه راهشان كرديم» يا بندگان خود را فرمان داديم كه بر آنان لعنت بگويند پس هر كس از اهل حق كه از آنان ياد ميكند، بر آنان لعنت ميفرستد «و روز قيامت هم، آنان از مقبوحان هستند» مقبوح: مطرود، دور داشته و نفرين شده است. بهقولي مقبوح: كسي است كه در خلقت مسخ، مشوه و زشت شده است.
وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ مِن بَعْدِ مَا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولَى بَصَائِرَ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (43)
«و بهراستي پس از آنكه نسلهاي نخستين را هلاك ساختيم» يعني: پس از آنكه اقوام نوح، عاد، ثمود و غيره را هلاك ساختيم. يا معني اين است: بعد از آنكه فرعون و قومش را هلاك كرده و قارون را در زمين فروبرديم؛ «به موسي كتاب» تورات را «داديم كه بهعنوان روشنگريهايي براي مردم بود» يعني: تورات را به موسي علیه السلام داديم تا مردم بهوسيله آن حق را ديده و بدان راه يابند و خود را بهوسيله آن از گمراهي نجات دهند «و» تورات «هدايت و رحمتي» از سوي خداوند جلّ جلاله براي مردم است «باشد كه به ياد آورند» اين نعمتها را لذا خداي عزوجل را شكر و سپاس گزارده به او ايمان آورند و دعوتش را بهسوي آنچه كه خيرشان در آن است، اجابت گويند.
وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَى مُوسَى الْأَمْرَ وَمَا كُنتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ (44)
«و آنگاه كه امر پيامبري را به موسي بهانجام رسانيديم» يعني: آنگاه كه با موسي علیه السلام سخن گفته و كار پيامبري را به او سپرديم؛ «تو در جانب غربي نبودي» يعني: اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! تو در جانب غربي وادي طور سينا نبودي، آنجا كه موسي علیه السلام با پروردگارش مناجات كرد «و تو از حاضران نبودي» در اين رويداد تا بهحقيقت آن آگاه بوده و سپس آن را از نزد خود بديشان بازگويي لذا اين امر خود برهان آن است كه اين اخبار از طريق وحي پروردگار سبحان برايت آمده است بنابراين، بيان اين داستانها از سوي تو كه خود حاضر آن صحنهها نبودهاي، دليل روشن رسالت توست.
وَلَكِنَّا أَنشَأْنَا قُرُوناً فَتَطَاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَمَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَلَكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ (45)
«وليكن ما نسلهايي پديد آورديم» يعني: اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! ما از زمان موسي علیه السلام تا زمان تو امتهايي را آفريديم «و عمرشان طولاني شد» يعني: مهلتشان به درازا كشيد و روزگار بر آنان طولاني شد و در گذار اين زمانه دراز بود كه شريعتها و احكام الهي دستخوش تحريف و تغيير گشته و اديان حق بهفراموشي سپرده شدند و درنتيجه، امتها امر خداوند جلّ جلاله را ترك كرده و عهد وي را فراموش نمودند آنگاه اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! تو را فرستاديم تا اين بنياد را دوباره پي افگني و اين اصول و قواعد را مجددا احياكني.
با اين آيه استدلال شدهاست بر اين كه خداي سبحان در ارتباط با رسالت محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم و ايمان به ايشان از موسي علیه السلام و امتش تعهد گرفته است اما آنگاه كه روزگاري طولاني سپري شد و قرنها از پي يكديگر گذشت، امتها اين عهد را فراموش كرده و وفا كردن به آن را فروگذاشتند «و تو در ميان اهل مدين مقيم نبودي» چنانكه موسي علیه السلام اقامت داشت «تا آيات ما را برآنان» يعني: بر اهل مدين «بخواني» و از آنان اخبارشان را فراگيري و در نتيجه، آن اخبار را از نزد خود برمردم مكه حكايت كني. بهقولي: اين جمله، جمله مستأنفه و ابتدائي است، گويي گفته شد: تو از جانب خود آيات ما را بر امت خويش نميخواني «ليكن ما فرستنده بوديم» يعني: ما تو را بهسوي مردم مكه فرستاده و اين اخبار را بر تو نازل كرديم و اگر چنين نبود، تو از اين اخبار هيچ آگاهياي نداشتي.
وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا وَلَكِن رَّحْمَةً مِّن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (46)
«و آنگاه كه ندا درداديم» به موسي علیه السلام و او را به رسالت برانگيختيم؛ «تو در جانب» كوه «طور نبودي ولي رحمتي از سوي پروردگار توست» يعني: ليكن ما اين قرآن و اخبار موسي علیه السلام و سخنگفتن خويش را با وي بهعنوان رحمتي از جانب خود بهسوي تو وحي كرده و آن را بر تو حكايت كرديم و تو را از اين اخبار آگاه گردانيديم «تا قومي را كه پيش از تو هيچ هشداردهندهاي بهسويشان نيامده بود، بيم دهي» مراد از اين قوم: مردم مكهاند كه قبل از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در زمان فترت ـ يعني دوران انقطاع رسالت ـ بهسر ميبردند و در زمان فترت، يعني در عهد ميان بعثت عيسي علیه السلام تا بعثت تو، هشداردهندهاي به ميانشان نيامده بود كه آنان را بيم دهد «باشد كه آنان پند پذيرند» با هشدارهاي تو.
اين آيات برهاني الهي بر نبوت محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم و بيان حكمت بعثت ايشان است.
وَلَوْلَا أَن تُصِيبَهُم مُّصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (47)
«و اگر نبود كه چون بهسزاي كار و كردار پيشينشان» از كفر و ظلم «مصيبتي» يعني: عذابي «به آنان برسد، بگويند» در هنگام نزول عذاب «پروردگارا! چرا بهسوي ما پيامبري نفرستادي» از جانب خويش «تا از آيات» نازل شده واضح و روشن «تو پيروي ميكرديم و از مؤمنان ميبوديم»[3] بهاين آيات؛ آري! اگر چنين نبود (ما تو را بهسوي مردم به رسالت نميفرستاديم). اين جمله جواب «لولا» است كه در آيه كريمه محذوف است. پس معناي آيه چنين است: اگر ما قبل از بعثتت آنان را عذاب ميكرديم، يقينا ميگفتند: فاصله زماني ما با پيامبران مرسل بهدرازا كشيد و در اين ميان خداوند جلّ جلاله بهسوي ما رسولي را نفرستاد لذا ما در شرك خويش معذور بودهايم. بدينگونه آنها اين فترت رسالت را براي خود عذري ميپنداشتند. ولي ما حجت را بر آنان تمام كرده و علت را برطرف ساختيم و با فرستادنت بهسوي آنان، بيان حق و حقيقت را به اتمام رسانيديم تا ديگر آنان مجال طرح هيچ گونه عذري را نداشته باشند.
فَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلَا أُوتِيَ مِثْلَ مَا أُوتِيَ مُوسَى أَوَلَمْ يَكْفُرُوا بِمَا أُوتِيَ مُوسَى مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كَافِرُونَ (48)
«پس چون حق از جانب ما بهسويشانآمد، گفتند: چرا نظير آنچه به موسي داده شد، به او داده نشده است؟» يعني: چون از جانب خداوند جلّ جلاله به مردم مكه، حق ـ يعني محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و قرآني كه بر وي نازل شده است ـ آمد، از روي سرسختي و عناد و جهل گفتند: چرا به اين پيامبر نظير آنچه كه به موسي از آيات و معجزات ـ از جمله نزول يكباره تورات ـ داده شد، داده نشده است؟ خداوند جلّ جلاله سؤالشان را چنين پاسخ ميدهد: «آيا به آنچه پيش از اين به موسي داده شد، كفر نورزيدند؟» يعني: كفار قريش به آيات موسي علیه السلام نيز كفر ورزيدند چنانكه به آيات محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم كفر ورزيدند و «گفتند: ايندو» يعني: تورات و قرآن، يا نبوت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و نبوت موسي علیه السلام «دو جادويي هستند كه از يكديگر پشتيباني كردهاند» يعني: با يكديگر بر دروغ و ناروا همياري كرده يكي از آنها به نفع ديگري گواهي دادهاند «و گفتند: ما همه را منكريم» يعني: موسي علیه السلام و محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم يا تورات و قرآن هر دو را منكريم. مجاهد ميگويد: «يهوديان به قريش مشورت دادند كه به محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم چنين بگويند».
پس حاصل معني اين است: سبب كفر به پيامبران الهي علیهم السلام ، كم بودن معجزات نبوده و نيست بلكه سبب حقيقي تكبر و عنادشان است.
قُلْ فَأْتُوا بِكِتَابٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (49)
دومين پاسخ به شبهه مذكور اين است: «بگو: پس اگر راست ميگوييد» در آنچه كه اين دو كتاب، يا اين دو پيامبر را به آن وصف كردهايد؛ «كتابي از سوي خداوند بياوريد كه از اين دو» يعني: از تورات و قرآن «هدايتكنندهتر باشد تا از آن پيروي كنم» زيرا من از پيروي هدايت به هيچ وجه تكبر نميورزم. يادآور ميشويم: انجيل نيز كه بهعنوان متمم تورات نازل شد، نميتواند جدا از شريعت توراتي ارزيابي شود.
فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (50)
«پس اگر پاسخ تو را ندادند» يعني: اگر آنچه را كه تو از آنان در مورد آوردن كتاب الهياي كه هدايتكنندهتر از اين دو كتاب باشد، خواستهاي نياوردند. يا معني اين است: اگر تو را در آنچه كه از وحي و كتاب و رسالت آوردهاي، اجابت نگفتند و ايمان نياوردند؛ «بدان كه آنان فقط از هوي و هوسهايشان» يعني: از آرا و انديشههاي منحرف، گرايشهاي پوچ و بيارزش و بدون پشتوانه حجت و برهان خويش «پيروي ميكنند و كيست گمراهتر از كسي كه از هواي نفس خويش پيروي كند، بدون هدايتي» يعني: بدون حجتي «از سوي خداوند» يعني: هيچكس گمراهتر از چنين كسي نيست «بيگمان خداوند قوم ستمكار» يعني: پيروان هوي و هوس «را هدايت نميكند» چرا كه خود سر چنين هدايتي را ندارند.
وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (51)
«و در حقيقت برايشان سخن در سخن پيوستيم» يعني: كلام و پيام حق را برايشان پياپي نازل كرديم و پيامبري بعد از پيامبر ديگر را بهسويشان فرستاديم كه هر يك از آنان پيامبران قبل از خود را تصديق ميكردند «باشد كه آنان» از بيم آنكه بر آنان همان عذابي نازل شود كه بر پيشينيانشان نازل شد «پند پذيرند» و بهخود آيند.
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يُؤْمِنُونَ (52)
«كساني كه پيش از اين» يعني: پيش از قرآن «به آنان كتاب دادهايم، آنان بهآن» يعني: به قرآن «ايمان ميآورند» آري! اهل كتابي كه كتاب آسماني الله جلّ جلاله را به راستي پذيرفته و آن را تماما تصديق كردهاند ـ چون عبدالله بن سلام و ساير كساني از اهل كتاب كه اسلام آوردهاند ـ آنان به قرآن نيز ايمان ميآورند زيرا ايشان وجود اشتراك ميان پيام قرآن و كتابهاي آسماني پيشين را توجيهي ديگر جز اين نميتوانند كرد كه اين كتابها همه از بارگاه الهي است.
سعيدبنجبير در بيان سبب نزول ميگويد: اين آيه درباره هفتاد تن از كشيشاني نازل شد كه نجاشي ايشان را به محضر نبياكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرستاد و چون به خدمت آن حضرت صلّی الله علیه و آله وسلّممشرف شدند، آن حضرت صلّی الله علیه و سلّم سوره «يس» را تا به آخر برايشان تلاوت كردند و ايشان در اين حال ميگريستند. و چنانكه ابنكثير نقل كرده است، همه آنها اسلام آوردند.
وَإِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ (53)
«و چون» قرآن «برايشان خوانده شود، ميگويند: بدان ايمان آورديم، بيگمان آن حق است و از جانب پروردگار ماست» يعني: حقي است كه ما آن را ميشناسيم و از جانب پروردگار ما فروفرستاده شده است «ما پيش از آن» يعني: پيش از نزول قرآن نيز «مسلمان بودهايم» يعني: براي خداوند جلّ جلاله مخلص و به يگانگي او مقر و معترف بودهايم. يا به محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم و به آنچه كه با خود از كتاب و رسالت آورده است، مؤمن بودهايم؛ بدان جهت كه شمايل، اوصاف و بشارت به بعثت وي درتورات و انجيل را خوانده و به اين حقايق باور داشتيم و ميدانستيم كه او بهزودي در آخرالزمان مبعوث ميشود و قرآن بر او نازل ميگردد.
أُوْلَئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (54)
«اين گروه» از اهل كتاب دوبار پاداش داده ميشوند «به خاطر آنكه صبر كردند» و برايمان به كتابهاي الهي از اول تا آخر و ايمان به پيامبران پيشين وپيامبر آخرالزمان، ثبات ورزيدند «و به خاطر آنكه بدي را با نيكي دفع ميكنند» يعني: آنها آزارهاي آن عده از قوم خود را كه به قرآن ايمان نياوردهاند، با بردباري و سخن نيكو دفع ميكنند. يا معني اين است: آنها بهوسيله طاعت، معصيت را دفع ميكنند «و از آنچه روزيشان دادهايم انفاق ميكنند» در راه خير و در آنچه كه شريعت بدان امر كرده است. البته زكات فرض و صدقات نافله همه شامل اين معني ميشود. آري! به پاس اين همه اعمال نيك؛ «پاداششان دوبار داده ميشود» در حديث شريف به روايت بخاري و مسلم و غير آنان از ابوموسياشعري رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «سه كساند كه پاداششان دوبار داده ميشود:
1 ـ مردي از اهل كتاب كه به كتاب اول و آخر ايمان آورده است.
2 ـ مردي كه داراي كنيزي است و آن را ادب آموخته و نيكو ادبش داده، سپس آزادش كرده و با آن ازدواج نموده است.
3 ـ غلام مملوكي كه عبادت پروردگارش را به نيكويي انجام داده و خيرخواه مولايش باشد».
وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ
(55)
«و چون» اين گروه اهل كتاب «لغوي بشنوند، از آن روي برميگردانند» از روي خودنگهداري، پاكيزهمنشي و ادب پذيري از آداب شرعي. مراد از لغو در اينجا، سخنان بيهودهاي است كه مؤمنان در حق خود و دين خويش، از مشركان ميشنوند و ريشخندها و تمسخرهايي است كه از آنان ميبينند «و ميگويند» بهمردم فرورفته در لغو «اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شماست» به ما از مضرات كفر شما چيزي نميرسد و به شما از نفع ايمان ما چيزي عايد نميشود «سلام بر شما» مراد از سلام در اينجا، اعلام متاركه است نه تقديم درود وتحيت. لذا معناي آن اين است: شما از سوي ما ايمن هستيد، ما پاسخ بدي شما را با بدياي همانند آن نميدهيم و در اين موضعي كه شما بر آن قرار داريد، با شما همپايي و موافقت نميكنيم. زجاج ميگويد: «اين حكم قبل از صدور دستور جنگ در اسلام بود». «ما جاهلان را نميطلبيم» يعني: ما جوياي صحبت ومعاشرت با نادانان نيستيم.
ابنكثير در بيان سبب نزول آيه كريمه از محمدبناسحاق نقل ميكند: در مكه بيست تن يا نزديك به آن از نصارا نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند... رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برايشان قرآن تلاوت كردند و ايشان مسلمان شدند. پس چون از محضر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بيرون رفتند، ابوجهلبنهشام با جمعي از قريش بر سر راهشان قرار گرفتند و به ايشان گفتند: خدا كاروانياني مانند شما را ناكام گرداند، چه بد كاروانياني بوديد! مردم و اهل دينتان شما را به اينجا فرستادند تا اوضاع را بررسي كنيد و خبر اين مرد را براي آنان ببريد اما هنوز در نشستهاي خود نزد وي آرام نگرفتيد كه از دين خويش جدا گشته و او را در ادعايش تصديق كرديد! ما هيچ قافلهاي را احمقتر از شما نميشناسيم! آن گروه نو مسلمان از اهل كتاب در پاسخ آنان گفتند: «سلام بر شما! ما را با شما جاهلان چه كار، ما با شما در اين بگومگو همراهي نميكنيم...».
إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (56)
«در حقيقت تو هر كس را كه دوست داري» از مردم «نميتواني هدايت كني» و اين امر در حوزه اراده و اختيار تو نيست زيرا ـ چنانكه امام رازي نيز در تفسير خويش گفته است ـ هدايت ديگران با اكراه و اجبار جايز نميباشد «بلكه خداوند هر كس را كه بخواهد» هدايت كند «هدايت ميكند» و از آن اوست حكمت بالغه وحجت تامه «و او به هدايتشدگان» يعني: به كساني كه پذيرنده هدايت و مستعد و سزاوار آن هستند «داناتر است».
سبب نزول: اين آيه ـ چنانكه در بخاري ومسلم آمده است ـ به اجماع مفسران درباره ابوطالب نازل شد آنگاه كه از پذيرش اسلام سر باز زد و بر دين عبدالمطلب مرد، با آنكه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم سخت مشتاق ايمان آوردن وي بودند.
وَقَالُوا إِن نَّتَّبِعِ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَوَلَمْ نُمَكِّن لَّهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ رِزْقاً مِن لَّدُنَّا وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (57)
«و گفتند» مشركان قريش و پيروانشان «اگر همراه تو از هدايت پيروي كنيم، از سرزمين خود ربوده ميشويم» يعني: اي محمد! اگر به دين تو درآييم، اعراب ما را از سرزمينمان ـ مكه ـ ميربايند و طرد ميكنند و قبايل عرب پيرامون ما عليه ما متحد شده و با ما ميجنگند و ما تابوتوان مقابله با آنها را نداريم. اين معني در بيان سبب نزول آيه كريمه از ابنعباس رضی الله عنه نيز آمده است.
البته اين منطق، پيوسته منطق اشخاص ضعيفالنفس و مغرض بوده و ميباشد چنانكه بسياري از اين دونمايگان در عصر حاضر نيز ميگويند: اگر موضع خويش را در قبال اسلام و حكومت اسلامي روشن سازيم، دولتهاي جهان عليه ما وارد عمل ميشوند. گويي دولتهاي كفري جهان هماكنون عليه ما مسلمانان يكدست نيستند!!
«آيا آنان را در حرمي امن جاي نداديم» يعني: آيا به قريش حرمي برخوردار از امنيت ارزاني نداشتيم كه احدي از مردم بر اهالي آن تجاوز نميكنند؟ پس اين عذر و بهانه قريش كاملا دروغ است زيرا آنها در امنيت تمام قرار دارند و هرگز در معرض آن نيستند كه مردم آنها را بربايند. آري! حرمي كه «ثمرات هرچيزي بهعنوان روزياي از جانب ما به آن رسانيده ميشود؟» يعني: فراوردههاي گوناگون با اختلاف انواع خود از سرزمينهاي پيرامون مكه مانند طايف ـ و در عصر حاضر از سرزمينهاي مختلف جهان ـ بهسوي آن گرد ميآيد و حمل ميشود «ولي بيشترشان نميدانند» و اقرار ندارند به اين كه اينها همه از رزق خدا جلّ جلاله است و نميدانند كه امنيت در سايه چه نظامي متصور است و بيم و نگراني در كجا منزل افگنده است. آري! آنها از فرط جهل و غفلت و عدم تفكر در مال و معاد، صلاح و هدايت خويش را نميدانند.
وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا فَتِلْكَ مَسَاكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَن مِّن بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلاً وَكُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِينَ (58)
«و چهبسيار شهرهايي را نابود ساختيم كه زندگي خوش، آنها را سرمست كرده بود» يعني: در رفاه، فراواني، راحتي و سرخوشي قرار داشتند پس از آنجا كه نعمتها را ناسپاسي كردند، نابود ساخته شدند. عطاء در معناي آن ميگويد: «آنان در سرخوشي، رفاه و گردنكشي زندگي ميكردند و رزق خداي عزوجل را خورده اما بتان را ميپرستيدند» «پس اين مسكنهايشان است كه بعد از آنان جز اندكي مسكون نبوده است» يعني: بعد از آنان احدي در آن مسكنها ـ جز كوتاهزماني ـ سكني نيافته اند و اين تعداد هم كسانياند كه در حال سفر از برابر خانههايشان ميگذرند و اجبارا روز يا نيمروزي در آن درنگ ميكنند در حاليكه بيشتر آن ويران است «و ما خود ميراثبر» آنان «بودهايم» زيرا كسي از آنان باقي نماند تا منازل و اموالشان را ميراث ببرد. البته براي چيزي كه بدون مالك باقي بماند، ميگويند: آن چيز ميراث خدا جلّ جلاله است زيرا حق تعالي است كه مالك حقيقي كائنات ميباشد و اوست كه بعد از فناي خلقش باقي است.
بنابراين، عذرآوران اهل مكه كه از بيم از دست رفتن نعمتهايشان خود را در ايمان نياوردن معذور ميپندارند، بايد بدانند كه اين عدم ايمان است كه سبب زوال نعمتها ميگردد، نه ايمان آوردن به حق.
وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولاً يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَمَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَى إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ (59)
«و پروردگار تو هرگز نابودكننده شهرها نبوده است مگر اين كه در ام آنها» يعني: در مركز و پايتخت و كانون بزرگترين شهرهاي آنها «رسولي برانگيزد» براي الزام حجت و قطع معذرت «كه آيات ما را بر آنان بخواند» آياتي كه بيانگر تكاليف و پاداشهاي ما براي فرمانبرداران و مجازاتهاي ما براي نافرمانان است. به قولي: مراد از امالقري در اينجا مكه است «و ما هرگز نابودكننده شهرها نبودهايم» بعد از آنكه بهسوي مركز آنها پيامبري را فرستادهايم «مگر اين كه اهالي آنها ستمگر باشند» و با ظلم و كفرشان به خدا جلّ جلاله و رسولش، سزاوار نابودي گردند.
وَمَا أُوتِيتُم مِّن شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَزِينَتُهَا وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَى أَفَلَا تَعْقِلُونَ (60)
«و هر آنچه شما داده شدهايد، بهره زندگاني دنيا و تجمل آن است» كه به آن در مدت زندگاني دنيايتان بهرهمند ميشويد، سپس يا شما از بستر بهرهمنديها بهسراشيب زوال و نابودي ميگراييد، يا اين بهرهها از نزد شما رخت برميبندد «ولي آنچه نزد خداوند است» از ثواب و پاداش؛ «بهتر» است از اين بهرههاي زوالپذير فاني زيرا پاداش الهي لذتي است بيپيرايه و از شايبه آلودگيها خالص شده «و» آنچه نزد خدا جلّ جلاله است «پايندهتر است» زيرا براي ابد باقي ميماند وماندگار است، در حالي كه اين بهرههاي دنيوي، به سرعت رهنورد راه نابودي و فناست «آيا تعقل نميكنيد» در اين كه چيزهاي باقي و ماندگار بهتر از چيزهاي فانياست؟.
أَفَمَن وَعَدْنَاهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لَاقِيهِ كَمَن مَّتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ (61)
«آيا كسي كه او را به وعده نيك وعده دادهايم» يعني: او را به بهشت و آنچه كه در آن از نعمتهاي بيشمار است، وعده دادهايم؛ «و او دريابنده آن است» خواهناخواه و بدون هيچ گونه شك و ترديدي چرا كه خداوند جلّ جلاله وعده خويش را خلاف نميكند، آيا اين كس «مانند كسي است كه او را از كالاي زندگي دنيا بهرهمند گردانيدهايم» و به او برخي از آنچه را كه از بهرههاي دنيا خواسته است دادهايم؟ با آنكه خود به زودي هلاك ميشود، يا آن بهرهها را از وي باز پس ميگيريم؟ «آنگاه او روز قيامت از احضارشدگان است» در دوزخ؟ و بازگشت وي بهسوي دوزخ ميباشد پس آيا اين دو شخص باهم برابرند؟ هرگز! لذا انسان دورانديش و خردمند بايد ميان اين دوكس مقارنه و مقايسه نمايد.
در بيان سبب نزول آمده است: آيه كريمه درباره رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ابوجهل، يا درباره حمزه رضی الله عنه و ابوجهل نازل شد.
وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ (62)
«و» به ياد آور «روزي را كه» خداي سبحان «آنان را» يعني: كفار و مشركان را «ندا ميدهد پس ميگويد» به آنان توبيخكنان «آن شريكان من كه ميپنداشتيد كجايند» كه شما را ياري دهند و براي شما شفاعت كنند؟.
قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلَاء الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ (63)
«كساني كه قول برآنان ثابت شده» يعني: كساني كه حكم عذاب بر آنان ثابت شده، كه عبارتاند از: رؤساي گمراهياي كه كافران آنان را جز خداوند جلّ جلاله بهپروردگاري گرفتهاند؛ «ميگويند: پروردگارا! اينان» يعني: اين پيروان ما «كساني هستند كه ما اغوايشان كرديم» يعني: بهسوي گمراهي و شرك دعوتشان كرديم «آنان را اغوا كرديم همچنان كه خود در اغوا بوديم» يعني: گمراهشان كرديم چنانكه خود گمراه بوديم و اين گمراهيشان بهاختيار و انتخاب خودشان بوده است چنانكه گمراهي مان بهاختيار خودمان بوده است پس تلاش ما آنان را بهگمراهي مجبور نساخت بلكه خودشان در اين امر صاحب اختيار بودند «بهسوي تو تبري ميجوييم» از آنان. يعني رؤساي گمراهي، يا شياطين از پيروانشان بيزاري ميجويند «آنان» در واقع «ما را نميپرستيدند» بلكه خواهشهاي خودشان را ميپرستيدند.
وَقِيلَ ادْعُوا شُرَكَاءكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَرَأَوُا الْعَذَابَ لَوْ أَنَّهُمْ كَانُوا يَهْتَدُونَ (64)
«و گفته ميشود» به مشركان از بنيآدم: «شريكانتان را بخوانيد» يعني: خدايانتان را كه بهجاي خداي يگانه در دنيا ميپرستيديد، بهياري فراخوانيد تا ياريتان دهند و از شما دفاع كنند «آنگاه» در هنگامي كه اين سخن به آنان گفته ميشود «آنان را فراميخوانند ولي آنان پاسخشان نميدهند» و به وجهي از وجوه به آنان سودي نميرسانند زيرا از پاسخ دادن و ياري رساندن عاجزند «و عذاب را مينگرند» يعني: پيروان و فرمانروايان همگي، عذاب را ـ كه آنان را زير پوشش خود گرفته و به آنان روي نموده است ـ مينگرند «اي كاش! رهيافته ميبودند» يعني: اگر آنان هدايت شده و رهيافته ميبودند، بيگمان اين امر نجاتشان ميداد و به عذاب روبهرو نميشدند. يا معني اين است: وقتي عذاب را ميبينند، آرزو ميكنند كه اي كاش! از راهيافتگان ميبودند تا در چنين روز سختي، از عذاب به سلامت ميماندند.
وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَاذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ (65)
«و روزي كه خداوند آنان را» يعني: مشركان را «ندا ميدهد و ميفرمايد: به رسولان ما چه پاسخي داديد» آنگاه كه پيامهاي ما را به شما ابلاغ كردند؟ ابنكثير ميگويد: «سؤال اول درباره توحيد بود و اين سؤال درباره رسالت است».
فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنبَاء يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لَا يَتَسَاءلُونَ (66)
«پس در آن روز، اخبار بر آنان پوشيده گردد» يعني: در روز قيامت حجتها بر آنان پنهان ميماند تا بدانجا كه مانند نابيناياني ميگردند كه به راه رهنمون نميشوند وكسي را نيز نمييابند كه آنان را راهنمايي كند، يا به محل نجات برساند و به گفتن پاسخي ارشاد نمايد «پس آنان از يكديگر نميپرسند» يعني: از نهايت دهشت وحيرانياي كه دارند، بعضي از بعض ديگر نميپرسند، نه ميتوانند حجتي را بر زبان آورند و نه ميدانند كه چه پاسخي پيش آورند زيرا خداوند متعال در دنيا عذر و حجت را به آنان نماياند بنابراين، اين عذر و حجت در روز قيامت از آنان سلب ميشود و همه آنها در اين عجز و درماندگي با هم برابرند.
فَأَمَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَعَسَى أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ (67)
«و اما كسي كه توبه كرده» است از شرك و گناهان «و ايمان آورده و عمل صالح انجام داده» در دنيا «پس چهبسا كه» در روز قيامت «از رستگاران» و دستيافتگان به خواستههاي خود «باشد».
وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ (68)
«و پروردگار تو هر چه را بخواهد» بيافريند «ميآفريند و برميگزيند» هر چه را كه بخواهد برگزيند «اختياري براي آنان نيست» بلكه اختيار از آن خداي عزوجل است. يعني: حق تعالي آنان را بر همان صورتي كه خود خواسته، آفريده است نه بر شكل و صورتي كه خود خواستهاند و از پيامبران علیهم السلام هم هر كسي را كه خودخواسته، برگزيده است لذا او به راز و حكمت افعال خويش داناتر است پس چرا پيامبرش را با بهانههاي ناروايي تكذيب ميكنند؟! «پاك است خداوند» از اينكه نزاعكنندهاي با او منازعه كند، يا شركتكنندهاي با او مشاركت نمايد «و از آنچه شرك ميآورند، برتر است» يعني: حق تعالي برتر است از كساني كه براي او شريك قرار ميدهند. يا برتر است از شركآوردنشان.
بهقولي: اين آيه پاسخ اين سخن مشركان است كه گفتند: (چرا اين قرآن بر مردي بزرگ از آن دو شهر «مكه و طايف» نازل نشدهاست؟) «زخرف/31».بهقولي ديگر: اين آيه پاسخي به يهود است كه گفتند: اگر فرشته فرستادهشده برمحمد صلّی الله علیه و آله وسلّم غيراز جبرئيل بود، قطعا ما به وي ايمان ميآورديم.
به مناسبت اين آيه حديث شريف به روايت ابوبكر رضی الله عنه را نقل ميكنيم كه در آن آمده است: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چون قصد انجام كاري را داشتند، ميفرمودند: اللهم خیر لي واخترلي: خدايا! تو خود براي من اختيار كن و برگزين». همچنين درحديث شريف به روايت انس رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به او فرمودند: «ايانس! چون قصد انجام كاري را داشتي، از پروردگارت در آن هفتبار استخاره (طلب خير) كن، سپس بهسوي آنچه كه قلبت به آن سبقت ميگيرد، متوجه شو زيرا خير در آن است». نماز استخاره نيز از همينجا مشروع شده است و آن بدينگونه است كه شخص وضو سازد آنگاه دو ركعت نماز بگزارد، در ركعت اول بعد از سوره «فاتحه» سوره «كافرون» و در ركعت دوم بعد از فاتحه، سوره «اخلاص» را بخواند.
همچنين در حديث شريف به روايت جابربن عبدالله رضی الله عنه آمده است كه فرمود: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در تمام امور استخاره را به ما تعليم ميدادند چنانكه سورهاي از قرآن را به ما تعليم ميدادند، ميفرمودند: چون يكي از شما قصد انجام كاري را دارد، بايد غير از فرض، دو ركعت نماز بگزارد آنگاه بگويد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَخِيرُكَ بِعِلْمِكَ وَأَسْتَقْدِرُكَ بِقُدْرَتِكَ وَأَسْأَلُكَ مِنْ فَضْلِكَ الْعَظِيمِ، فَإِنَّكَ تَقْدِرُ وَلا أَقْدِرُ وَتَعْلَمُ وَلا أَعْلَمُ وَأَنْتَ عَلامُ الْغُيُوبِ، اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أنَّ هَذَا الأَمْرَ ، خَيْرٌ لِي فِي دِينِي وَدُنْيَايَ وَمَعَاشِي ووَعَاقِبَةِ أَمْرِي فَاقْدُرْهُ لِي وَيَسِّرْهُ لِي ثُمَّ بَارِكْ لِي فِيهِ، اللَّهُمَّ َإِنْ إن كُنْتَ تَعْلَمُ أنَّ هَذَا الأَمْرَ شَرٌّ لِي في دِينِي وَمَعَاشِي وَعَاقِبَةِ أَمْرِي فَاصْرِفْهُ عَنِّي وَاصْرِفْنِي عَنْهُ وَاقْدُرْ لِيَ الْخَيْرَ حَيْثُ كَانَ ثُمَّ أَرْضِنِي بِهِ».
بارخدايا! من از تو طلب اختيار ميكنم بهعلمت و از تو طلب تقدير ميكنم به قدرتت و از تو از فضل و بخشش عظيمت ميخواهم زيرا تو توانا هستي و من نيستم و تو ميداني و من نميدانم و تويي داناي غيبها. بارخدايا! اگر تو ميداني كه اين كار در دين و دنيا و معاش و زندگاني و سرانجام كارم به خير من است پس آن را برايم مقدر و آسان گردان، سپس براي من در آن بركت بگذار. بارخدايا! و اگر تو ميداني كه اين كار برايم در دين و دنيا و معاش و سرانجام كارم شر است پس آن را از من و من را از آن برگردان و خير را در هر جايي كه هست، برايم مقدر گردان آنگاه مرا به آن راضي و خشنود كن». جابربن عبدالله رضی الله عنه گفت: و در ميان اين دعا، نياز و حاجت خود را ياد كند.
علما گفتهاند: بايد شخص استخارهكننده دلش را از تمام خطورات و وساوس فارغ گردانيده آنگاه هر چه بر دلش سبقت ميگيرد، به آن عمل كند زيرا خير ـ انشاءالله ـ در آن است.
وَرَبُّكَ يَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ (69)
«و پروردگارت ميداند آنچه را سينههايشان نهان ميدارد» از شرك، يا از دشمني با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم «و آنچه را آشكار ميكنند» از اين امور.
وَهُوَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولَى وَالْآخِرَةِ وَلَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (70)
«و اوست خدايي كه جز او هيچ معبودي نيست، ستايش اوراست در اول» يعني: دردنيا «و در آخر» يعني: در سراي آخرت «و حكم اوراست» پس در ميان بندگان خود آنچه بخواهد حكم ميكند، بدون مشاركت هيچ شريكي «و بهسوي او بازگردانده ميشويد» با برانگيخته شدن پس از مرگ؛ آنگاه نيكوكار را در قبال نيكوكاريش و بدكار را در برابر بدكارياش پاداش و جزا ميدهد.
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاء أَفَلَا تَسْمَعُونَ (71)
«بگو آيا نگريستهايد» يعني: به من خبر دهيد «اگر خدا شب را تا روز قيامت بر شما پاينده بگرداند» يعني: پيوسته و هميشگي بگرداند، بهطوري كه زمان زندگيتان تا روز قيامت پيوسته شب باشد، بي آنكه بعد از آن روزي طلوع كند و طبيعي است كه در آن صورت، شما امكان تحرك و تكاپو در يافتن اشياي مورد نياز خود را ازدست داده و چرخه زندگانيتان نظر به دشواري بهدست آوردن ضروريات حيات ـ مانند غذا، نوشيدني، پوشيدني... ـ معطل ميماند، در آن صورت: «كدامين معبود جز خداوند برايتان روشنياي به ميان ميآورد؟» يعني: آيا معبودي از معبوداني كه آنها را ميپرستيد، قادر است تا اين تاريكي هميشگي را از شما برداشته و نوري را جانشين آن گرداند كه در پرتو آن، به تكاپوي كار و بار خويش بپردازيد و در روشنايي آن، اشياي مورد نياز خود را ببينيد، نور و انرژياي كه ميوههايتان با آن بهصلاح آمده و كشتزارهايتان در آن رشد كند و چهارپايانتان در آن بخرامند؟ «آيا نميشنويد» به شنيدن فهم و قبول و تدبر وتفكر تا دست از لجاجت برداريد؟.
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلَا تُبْصِرُونَ (72)
«بگو: آيا نگريستهايد» يعني: به من خبر دهيد «اگر خداوند روز را بر شما تا روز قيامت پاينده گرداند» يعني: اگر تمام زماني را كه شما در آن زندگي ميكنيد، بهطور هميشگي و مستمر تا روز قيامت روز گرداند «جز خداوند كدامين معبود براي شما شبي در ميان آورد كه در آن آرام گيريد» از رنج و خستگي كار روزانه بياساييد و از تكاپوي كسبوكار راحت و فارغبال شويد؟ «آيا نميبينيد» اين منفعت بزرگ را به ديده پندآموزانه و هشيارانه تا از پرستش غيرخدا جلّ جلاله بازگرديد و بازايستيد؟
در اين آيه ملاحظه ميشود كه خداوند جلّ جلاله (افلا تسمعون) را بهسبب مناسبتي كه با شب دارد، به آن پيوسته ساخت زيرا در آرامش و تاريكي شب، بهكار گرفتن شنوايي كاراتر و مفيدتر است و (افلا تبصرون) را بهسبب مناسبتي كه با روز دارد، به آن پيوسته ساخت زيرا در روشنايي روز بهكارگرفتن بينايي مؤثرتر و كاراتر است.
وَمِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (73)
«و از رحمتش» به شماست كه «شب و روز را برايتان آفريد تا در آن» يعني: در شب «بياراميد و تا از فضل او روزي خويش بجوييد» در روز. يعني: آفرينش دو پديده عظيم شب و روز را براي شما جمع كرد تا جمع كردن ميان كار و تلاش و ميان استراحت و آرامش را برايتان ممكن گرداند و به اين ترتيب زندگيتان سروسامان گيرد «و تا باشد كه سپاس بگزاريد» نعمتهاي خداوند جلّ جلاله را بر خود، با انجامدادن انواع عبادتها در شب و روز.
وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ (74)
«و روزي كه به آنان ندا دردهد و بگويد: آن شريكان من كه شما ميپنداشتيد، كجايند» تا شما را از اين مخمصه برهانند؟ هدف از تأكيد و تكرار اين ندا براي بار دوم، آگاه نمودن بندگان بر اين امر است كه هيچ چيز مانند شرك جلبكننده خشم خداي سبحان نيست چنانكه هيچ چيز مانند توحيد، جلب كننده رضاي وي نميباشد.
وَنَزَعْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ (75)
«و از ميان هر امتي گواهي بيرون ميكشيم» كه روز قيامت در حق آن امت گواهي ميدهد. و اين گواهان، پيامبران: اند. بهقولي: اين گواهان عادلان و دادگران هر امتاند «آنگاه ميگوييم: برهانتان را در ميان آوريد» يعني: حجت و دليلتان را بر اين كه با من شريكاني وجود داشتهاند، در ميان آوريد. در اين هنگام است كه آنها به حقيقت اعتراف كرده و از ارائه حجت و برهان، گنگ و لال ميشوند «آنگاه دريابند كه حق از آن خداوند است» در الوهيت و او يگانه لاشريك ميباشد «و آنچه برميبستند» از شركاي دروغين به ناروا «از آنان گم ميشود» يعني: از ديد آنان غايب و ناپديد ميگردد و هيچ به كارشان نميآيد.
إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ (76)
«قارون از قوم موسي بود» نخعي و قتاده و غير آنها نقل كردهاند: قارون فرزند يصهر فرزند قاهث فرزند لاوي فرزند يعقوب علیه السلام است و موسي علیه السلام فرزند عمران فرزند قاهث فرزند لاوي فرزند يعقوب علیه السلام. پس آن دو، پسرعموي يكديگر بودند. نقل است كه قارون تورات را به صدايي خوش ميخواند، از اين جهت منور ناميده شد ولي پس از آن نفاق پيشه كرد چنانكه سامري به نفاق گراييد «پس برآنان بغاوت كرد» يعني: قارون در گردنكشي و تكبر بر قوم خود از حد گذشت، از فرمان موسي علیه السلام سرپيچيد و به خداي عزوجل كافر شد «و ما به او از گنجها» گنج: مال ذخيره شده است «بهاندازهاي بخشيديم كه كليدهاي او» يعني:كليدهاي گنجهاي اموال و صندوقهاي قفلشده او «بر گروهي نيرومند سنگيني ميكرد» يعني: پشت مجموعهاي از مردان را خم ميكرد؛ وقتي ميخواستند آنها را حمل كنند. پس وقتي كليدهاي گنجهاي اموال او اين مقدار بود، تصور كنيد كه خود اين گنجها چه مقدار و چه اندازه بود؟ مراد از «عصبه» گروهي اند كه بعضي پشتيبان بعضي ديگر بوده و همديگر را ياري ميكنند، گويي آنان يد واحده هستند. ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «كليدهاي گنجهاي او را چهل مرد نيرومند حمل ميكردند» «آنگاه كه قومش به او گفتند: شادي نكن» يعني: به سبب بسياري مال دنيا؛ سرمستي، سبكسري، تكبر و گردنكشي نكن «بيگمان خداوند شاديزدگان را دوست ندارد» يعني: متكبران مغرور و گردنكش و ناسپاسي را دوست ندارد كه او را در برابر نعمتهايش شكر نميگزارند و سپاس نميگويند. پس فقط كسي به دنيا شادمان است كه بدان قرار و آرام يابد اما كسي كه قلبش به سوي آخرت و رويكردش به سوي نعمتهاي پايدار آن است، به دنيا شادمان نميشود زيرا ميداند كه به زودي دنيا را ترك خواهد كرد.
وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ (77)
«و» اي قارون «در آنچه خداوند به تو داده است» از توانگري و ثروت «سراي آخرت را بجوي» لذا اين اموال را در آنچه كه خدا جلّ جلاله ميپسندد، انفاق كن نه در تجاوز و گردنكشي و ستم «و» درعينحال «بهرهات را از دنيا هم فراموش نكن» يعني: در بهرهبرداري از حلال و تكاپو در جهت كسب آن ـ مانند خوردن، آشاميدن، پوشيدن، مسكن و ازدواج ـ نيز تلاش متناسب آن را بهخرج ده زيرا همان گونه كه پروردگارت را بر تو حقي است، نفست را نيز بر تو حقي است پس حق هر صاحب حقي را به او بده. ابنعمر رضی الله عنه ميگويد: «اعمل لدنياك كانك تعيشابدا، و اعمل لاخرتك كانك تموت غدا: براي دنيايت چنان كار كن كه گويي بهطورهميشه زنده هستي و براي آخرتت چنان كار كن كه گويي فردا ميميري».
«و نيكي كن» با بندگان خدا جلّ جلاله «همچنانكه خدا به تو نيكي كرده است» با آنچهكه از نعمتهاي دنيا به تو ارزاني داشته است «و در زمين فساد مجوي» يعني: در آن به معاصي خداوند جلّ جلاله عمل نكن «كه خداوند فسادپيشگان» در روي زمين «را دوست نميدارد» بلكه آنان را دشمن ميدارد و اين سنت و عادت وي است.
قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِي أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ القُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً وَلَا يُسْأَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ (78)
«گفت» قارون در پاسخ قومش «همانا اين» مال و ثروت «بهخاطر علمي كه نزد من است، به من داده شدهاست» و آن علم، عبارت از آگاهي و شناخت وي ازانواع تجارتها و ساير راههاي مالاندوزي بود. بهقولي: دانش وي، شناخت گنجهاو دفينهها بود. بهقولي معني اين است: خداوند جلّ جلاله اين مال را به من داد زيرا ميدانست كه من اهل فضل هستم و شايسته اين نعمتها ميباشم پس خداوند جلّ جلاله فضيلت من را ارج گذاشته و اينهمه مال را به من بر اساس شايستگيام ارزاني كرد. ابنكثير اين قول را كه قارون كيمياگر بود و مس و روي را طلا و نقره ميگردانيد، ضعيف ميپندارد. «آيا ندانست كه خداوند پيش از او از قرنها» يعني: از امتهاي گذشته «كساني را كه از او نيرومندتر و مالاندوزتر بودند، نابود كرده است؟» پس اگر مال يا نيرومندي، بر فضيلت كسي دلالت ميكرد، هرگز خداوند جلّ جلاله هلاكشان نميكرد «و مجرمان از گناهانشان پرسيده نميشوند» يعني: فرشتگان در فرداي قيامت مجرمان را جويا نميشوند و از آنها پرسوجو نميكنند، بدانجهت كه مجرمان از سيمايشان شناخته ميشوند چرا كه با روي سياه محشور ميگردند.
فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (79)
«پس بر قومش در زينت خويش بيرون شد» يعني: قارون با تجمل و آرايشي خيرهكننده و نمايش و كوكبهاي آراسته و در موكبي پر زرقوبرق از خدم و حشم به ميان قومش بيرون شد كه هر كس آن صحنه را ميديديد، شگفتزده ميشد، بهطوريكه «گفتند كساني كه خواهان زندگاني دنيا» و زينت آن «بودند، اي كاش ما نيز مانند آنچه به قارون داده شده، داشتيم، بهراستي او داراي بهرهاي بزرگي» از دنيا «است» درباره گويندگان اين سخن اختلافنظر وجود دارد؛ بهقولي: آنان از مؤمنان آن زمان و بهقوليديگر: از كفار آن زمان بودند.
وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ (80)
«و كساني كه دانش واقعي داده شده بودند گفتند» ايشان دانشمندان پرهيزكار بنياسرائيل بودند كه به آرزومندان دنيا گفتند: «واي بر شما! ثواب الهي بهتر است» يعني: پاداش الهي در آخرت بهتر از آن چيزي است كه شما هماكنون آرزوي آن را ميكنيد «براي كسي كه ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد» در ضمن آنچه كه خداوند متعال به وي از مال ـ چه اندك و چه بسيار ـ بخشيده است «وجز صابران آن را فرانگيرند» يعني: اين سخني كه دانشمندان بنياسرائيل گفتند، فقط در قلب كسي مينشيند و كسي را گرويده و به خود عامل ميگرداند كه بر طاعت خدا جلّ جلاله شكيبا بوده و خود را از ارتكاب شهوات نگه ميدارد.
لذا اي مؤمنان! به قصد و انگيزه بسياراندوزي، برتري طلبي و فسادافروزي در زمين، بهره زوالپذير دنياي بيدوام را تمنا نكنيد. چنانكه در حديث شريف قدسي آمده است: «خداوند جلّ جلاله ميفرمايد: براي بندگان شايسته خود آنچه را كه هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و بر قلب هيچ بشري خطور نكرده است، آمادهكردهام. آنگاه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: اگر ميخواهيد اين آيه را بخوانيد: (پسنميداند هيچكسي كه چه بسيار مايه روشني چشمها برايشان نهفته است كه جزاي كار و كردار پيشينشان است) «سجده / 17»».
فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ المُنتَصِرِينَ (81)
«آنگاه او را» يعني: قارون را «با خانهاش به زمين فرو برديم» به عنوان جزايي بر گردنكشي وي چنانكه در حديث شريف آمده است: «در اثنايي كه مردي از امتهاي پيش از شما دو جامه سبز گران قيمت پوشيده خرامان بيرون آمد و در ميان آن دو جامه فخر و تبختر ميكرد، خداي سبحان زمين را فرمان داد كه او را در خود فرو برد پس او تا روز قيامت در حال فرورفتن در زمين ميجنبد». «پس هيچ گروهي نداشت كه او را در برابر خداوند ياري رسانند» يعني: قارون هيچ گروهي نداشت كه از آنان ياري بجويد تا عذاب الهي را از وي دفع كنند «و خود» نيز «از نصرت يافتگان نبود» يعني: خود هم قدرت نداشت تا بهرغم داشتن آنهمه سرمايه، خويشتن را از عذاب الهي نجات داده و از فرورفتن در زمين بازدارد.
وَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلَا أَن مَّنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ (82)
«و همان كساني كه ديروز منزلت او را آرزو ميكردند» يعني: به آرزوي رسيدن بهمقام و جايگاه قارون بودند «صبح ميگفتند: واي، مثل اين كه خداوند روزي را براي هر كس از بندگانش كه بخواهد گشاده و تنگ ميگرداند» يعني: آنان پشيمان از آنچه قبلا آرزو ميكردند گفتند: اينك براي ما حقيقتي آشكار شد كه تا هماكنون از ديده ما پنهان بود، آن حقيقت اين است كه: كار بهدست خدا جلّ جلاله است، بر هركس بخواهد، دايره مالوثروت را گشاده ميگرداند و بر هر كس بخواهد آن را تنگ ميگرداند و اين همه براي آزمايش و ابتلاي بندگان است. چنانكه در حديث شريف آمده است: «إن الله قسم بينكم أخلاقكم كما قسم أرزاقكم، وأن اللهيعطي المال من يحب ومن لا يحب ولا يعطي الإيمان إلا لمن يحب: خداي عزوجل اخلاق شما را در ميان شما تقسيم كرده است چنانكه ارزاق شما را تقسيم كرده است و بيگمان خداوند مال را به كساني كه دوستشان ميدارد و دوستشان نميدارد ميدهد اما ايمان را جز به كساني كه دوستشان ميدارد نميدهد».
آنگاه كساني كه در آرزوي مال قارون به خطاي خويش پي برده بودند در ادامه گفتند: «و اگر خداوند بر ما منت ننهاده بود» با رحمت خويش و ما را پناه نداده بود از سركشي، سرمستي و ستمگرياي كه قارون بر آن بود و اگر چنان بود كه به سبب آن آرزوي خام و بيمورد، ما را فرو ميگرفت «ما را نيز فروميبرد» چنانكه قارون را در زمين فرو برد «واي، گويي كافران رستگار نميشوند» به هيچ خواستهاي از خواستههاي خود.
تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (83)
سپس خداي عزوجل سنتي از سنتهاي خويش را به ما تعليم داده ميفرمايد: «آن سراي آخرت را» يعني: عزت و مقام و بهرههاي بهشت را. اشاره بهسوي سراي جاويدان بهشت با لفظ «تلك»، بهقصد بزرگداشت و تجليل شأن و جايگاهآن در مقابل تحقير بهره هايي است كه قارون و امثال وي از دنيا داده شدهاند.آري! اين بهشت جاوداني كه شما اوصاف آن را شنيدهايد «براي كساني مقرر ميكنيم كه در روي زمين خواستار برتري و فساد نيستند» يعني: كساني كه نميخواهند بر مؤمنان برتريجويي، تكبر و ستم ورزند و در زمين فساد كنند با ارتكاب معاصي خداي سبحان.
علما گفتهاند: حرمت فساد ـ هر فساد و تبهكارياي كه باشد ـ امري آشكار است و چيزي از آن جايز نيست ولي برتريجويي ممنوعي دارد و مجازي؛ ممنوع آن اين است كه به شيوه تكبر و ديدهدرايي و تطاول بر مردم باشد اما مجاز آن اين است كه در امر حق و در طلب رياست و پيشوايي ديني برمردم باشد، نه آن كه بهلباس خوب، سواري خوب و منزل خوب بر ديگران برتري جويي شود. ولي كسي كه به خاطر عشق به زيبايي، اين چيزها را دوست دارد، بر او باكي نيست چنانكه در حديث شريف آمده است: «كسي كه در قلبش هموزن ذرهاي از كبر باشد، به بهشت وارد نميشود. مردي گفت: يا رسولالله! شخصي دوست دارد كه جامه و كفش وي خوب و قشنگ باشد، آيا اين از كبر و برتريجويي است؟ فرمودند: نه! اين از كبر نيست، خداوند زيباست و زيبايي را دوست دارد، كبر عبارت است از: سركشي عليه حق و كوچك شمردن مردم». همچنين درحديث شريف آمده است: «همانا به من وحي شده است كه: فروتني اختيار كنيد تا كسي بر كسي فخر نورزد و كسي بر كسي برنشورد».
مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَمَن جَاء بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (84)
«هر كس نيكي به ميان آورد» در روز قيامت «براي او بهتر از آن است» يعني: برايش پاداشي بهتر از آن است كه خداوند جلّ جلاله از دهبرابر تا هفتصد برابر آن به وي ميدهد «و هر كس بدي به ميان آورد، كساني كه مرتكب بديها شدهاند، جز سزاي آنچه كردهاند، نمييابند» بي آنكه بر عذابشان افزوده شود. گاهي هم خداوند متعال عفوكرده و به رحمت و فضل خويش از گنهكاران در ميگذرد و آنان را ميآمرزد.
إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ مَن جَاء بِالْهُدَى وَمَنْ هُوَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ (85)
«درحقيقت، همان كسي كه اين قرآن را بر تو فرض كرد» يعني: خدايي كه قرآن را بر تو نازل كرد و عمل كردن به احكام آن را بر تو فرض گردانيد «يقينا تو را بهسوي معاد» يعني: بهسوي بازگشتگاه مكه «باز ميگرداند» فاتح و ظفرمند وپيروز.
در بيان سبب نزول روايت شده است كه چون رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از غار ثور بيرون آمده و راه هجرت بهسوي مدينه را در پيش گرفتند و به جحفه رسيدند، اشتياق مكه در جانشان شعله كشيد. آنگاه خداوند جلّ جلاله اين آيه را نازل فرمود.
بهراستي كه حق تعالي به اين وعده خود به پيامبرش، وفا كرد و آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم را بعد از مدت هشت سال درحالي به مكه بازگردانيد كه ايشان را عزتمند، لشكريان خويش را پيروز و دين اسلام را غالب گردانيده بود. ولي مجاهد در تفسير (لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ) ميگويد: «خداوند جلّ جلاله بازگرداننده تو بهسوي روز قيامت است». «بگو: پروردگارم بهتر ميداند چه كسي هدايت پيش آورده» كه آن كس من هستم «وچه كسي در گمراهي آشكاري است» كه آنان شما مشركان هستيد. پس به زودي خواهيد دانست كه سرانجام نيك از آن چه كسي خواهد بود. و اين پاسخي است به كفار مكه آنگاه كه به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گفتند: تو در گمراهي قرار داري.
وَمَا كُنتَ تَرْجُو أَن يُلْقَى إِلَيْكَ الْكِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِّلْكَافِرِينَ (86)
«و تو اميدوار نبودي كه بر تو كتاب القا شود» يعني: قبل از آنكه خداوند جلّ جلاله به نبوت و رسالتت برگزيند، تو اميد و انتظار آن را نداشتي كه بهسوي بندگان به رسالت برانگيخته شوي و بر تو قرآن نازل شود «بلكه اين رحمتي از جانب پروردگارت بود» يعني: ليكن فرودآوردن قرآن بر تو، رحمت و فضلي از سوي پروردگارت بود، نه بهخاطر عملت و نه بهخاطر استحقاقي كه داشتي بدين جهت، خداوند متعال پيامبرش را به پنج دستور ذيل مكلف گردانيد:
1 ـ «پس هرگز پشتيبان كافران مباش» يعني: مبادا با مجامله، برقراركردن پيوند دوستي و مدارا كردن با آنان ـ به حساب تبليغ دعوت و اعلام قاطعانه آن ـ كمك آنان باشي بلكه كافران را طرد كن و صراحتا با آنان به مخالفت برخيز.
وَلَا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آيَاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنزِلَتْ إِلَيْكَ وَادْعُ إِلَى رَبِّكَ وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (87)
2 ـ «و البته نبايد تو را از آيات الهي» يعني: از عمل به قرآن «پس از آنكه بر تو نازل شده است، بازدارند» و نبايد سخنان دروغ و آزارهاي كافران، مانع تلاوت كتاب خدا جلّ جلاله و عمل به آن از سوي تو شود.
3 ـ «و بهسوي پروردگارت دعوت كن» يعني: مردم را بهسوي خداوند جلّ جلاله، يگانگي وي، عمل به فرايض و پرهيز از معاصي فراخوان.
4 ـ «و زنهار! از مشركان مباش» در عمل، يا در اعتقاد. اين دستور كنايهگويي به ديگران ـ بجز پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم است ـ همچنين اين خطاب:
وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (88)
5 ـ «و با خدا معبود ديگري را نخوان، خدايي جز او نيست» يعني: فقط حق تعاليخداي يگانهاي است كه بر همهچيز تواناست و غير وي نه ميتوانند به تو زياني برسانند و نه منفعتي. مراد از اين دو خطاب اخير ـ چنانكه گفتيم ـ مخاطبان ديگر جز پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم هستند «همهچيز» هر چه كه باشد «هلاك شونده است، جز وجه او» يعني: جز ذات او پس اين فقط حق تعالي است كه زنده پاينده است. در حديث شريف آمده است: «راستترين سخني را كه لبيد شاعر گفته اين سخن است: الا كل شيء ما خلا الله باطل: آگاه باشيد كه همهچيز جز خداوند، فاني و نابود است».
«حكم از آن اوست» يعني: فقط فرمان و قضاي حق تعالي است كه نافذ است، به هر چه بخواهد حكم ميكند و فرمان ميراند «و بهسوي او بازگردانيده ميشويد» در هنگام رستاخيز و حشر و نشر، نه بهسوي غير وي تا نيكوكار را در قبال نيكوكاريش و بدكار را در برابر بدكارياش جزا دهد.
[1] مترجم در دوران طلبگي خويش در كشور مصر، با جمعي از دانشجويان هموطن افغانستاني بهديدار طور و وادي مقدس «طوي» رفتيم و اين درخت را كه همچنان بيخ آن سبز و خرم است و دورادور آن را سنگ چيده بودند، مشاهده كرديم. اين درخت هماكنون در داخل محوطه كليسايي بهنام «سانتيكاترين» قرار دارد كه مسيحيان در دوران جنگهاي صليبي آن را در مدخل وادي طور بنا كردهاند و جهانگردان بسياري بهقصد ديدار آن راهي كشور مصر ميشوند.
[2] تفسير نظير اين آيه و مابعد آن در دو سوره «طه» و «نمل» گذشت.
[3] مترجمان اكثرا اين آيه را اشتباه ترجمه كردهاند. مثلا ترجمه آقاي بهاءالدين خرمشاهي اين است: «و اگر بهخاطر كار و كردار پيشينشان مصيبتي به آنان نميرسيد (و عذابي برايشان نميفرستاديم) ميگفتند پروردگارا چرا پيامبري بهسوي ما نفرستادي كه از آيات تو پيروي كنيم و از مؤمنان باشيم».
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن جستجو دانلود نظرات شما درباره