تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص

﴿ سوره‌ نمل ﴾

مکی‌ است‌ و داراي (93) آيه‌ است‌.

وجه‌ تسميه: اين‌ سوره‌ بدان‌ جهت‌ «نمل‌» ناميده‌ شد كه‌ داستان‌ وادي‌ موران ‌و نصيحت‌ موري‌ از آنان‌ به‌ بقيه‌ آنها در پرهيز از لگدمال ‌شدن‌ به‌وسيله‌ سپاه‌ سليمان علیه السلام ، در آن‌ آمده‌ است‌.

محور اصلي‌ اين‌ سوره، بيان‌ علم‌ مطلق‌ خداوند متعال‌ به‌ ظاهر و باطن‌ و غيب‌ و شهود است‌.

 

طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُّبِينٍ ‏(1)

چنين‌ خوانده‌ مي‌شود: «طا، سين‌» اين‌ دو حرف، از حروف‌ مقطعه‌ است‌ و سخن‌ درباره‌ حروف‌ مقطعه، در آغاز سوره‌ «بقره‌» گذشت‌. «اين‌ است‌ آيات ‌قرآن‌ و كتابي‌ مبين‌» كتاب‌ مبين: يعني‌ كتابي‌ كه‌ معاني‌ و اعجاز آن‌ با برخورداري‌ ازبلاغت‌ و ديگر وجوه‌ اعجازي، واضح‌ و روشن‌ است‌. اشاره‌ «تلك: اين‌ است‌»، ناظر بر خود اين‌ سوره‌ مي‌باشد. پس‌ مراد از «كتاب‌ مبين‌» كه‌ بر قرآن‌ عطف‌ شده، خود قرآن‌ است‌ زيرا «آيات‌» در اينجا به‌ دو صفت‌ موصوف‌ گرديده‌ است: يك: قرآن‌؛ و اين‌ كلمه‌ دلالت‌ مي‌كند براين‌كه‌ اين‌ آيات‌ خوانده‌ مي‌شوند. دو: كتاب ‌مبين‌؛ كه‌ بر مكتوب‌ بودن‌ آيات‌ قرآن‌ به‌ همراه‌ روشن‌گر بودن‌ معاني‌ آنها براي‌ خواننده‌ دلالت‌ مي‌كند. لذا به‌كار بردن‌ تعبير دوگانه‌ «قرائت‌ ـ كتابت‌» براي ‌قرآن، خود مشعر بر آن‌ است‌ كه‌ حفظ قرآن‌ دو صورت‌ و دو شيوه‌ دارد: يكي‌ در سينه‌ها به‌ وسيله‌ قرائت‌ و ديگري‌ در مصاحف‌ به‌ وسيله‌ كتابت‌.

 

هُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ ‏(2)

«هدايت‌ و مژده‌اي‌ براي‌ مؤمنان‌ است‌» يعني: اين‌ آيات‌ براي‌ كساني‌ كه‌ به‌ قرآن ‌ايمان‌ آورده‌ و به‌ آن‌ عمل‌ مي‌كنند، هدايتگر و مژده‌بخش‌ است‌ چنان‌كه‌ در آيه‌ ديگري‌ مي‌فرمايد: (قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاء ) : (بگو: قرآن‌ براي‌ كساني‌ كه ‌ايمان‌ آورده‌اند، هدايتگر و مايه‌ شفاء است‌) «فصلت‌ / 44». هم‌ بدين‌ جهت‌ مي‌فرمايد:

 

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ‏(3)

«همان‌ كساني‌ كه‌ نماز برپا مي‌دارند» يعني: نمازهاي‌ فرض‌ را «و زكات ‌مي‌پردازند» مراد از آن: زكات‌ فرض‌ است‌ «و خود به‌ آخرت‌ يقين‌ دارند» تكرار «هم‌» براي‌ دلالت‌ بر حصر است‌. يعني: به‌ آخرت‌ چنان‌كه‌ بايد ايمان‌ ندارند، جز اين‌ گروهي‌ كه‌ ايمان‌ و عمل‌ صالح‌ را با هم‌ جمع‌ كرده‌اند.

صاحب‌ تفسير «في‌ ظلال‌ القرآن‌» مي‌گويد: «تخصيص‌ مؤمنان‌ به‌ هدايت‌ و بشارت، گوياي‌ حقيقت‌ عميق‌ و عظيمي‌ است‌... آن‌ حقيقت‌ اين‌ است‌ كه: قرآن‌كتابي‌ در علم‌ نظري‌ يا تطبيقي‌ نيست‌ كه‌ هر خواننده‌اي‌ از آن‌ بهره‌مند شود بلكه ‌قرآن‌ كتابي‌ است‌ كه‌ در نخستين‌ قدم، قلب‌ را مورد خطاب‌ قرار داده‌ و نور و عطر و فيض‌ و بركت‌ خود را بر قلبي‌ فرومي‌ريزد كه‌ به‌ روي‌ انوار آن‌ آغوش‌ باز كرده ‌است‌...».

 

إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ ‏(4)

«بي‌گمان‌ كساني‌ كه‌ به‌ آخرت‌» و برانگيخته ‌شدن‌ بعد از مرگ‌ «ايمان‌ ندارند» كه‌كفارند «كارهايشان‌ را در نظرشان‌ بياراستيم‌» به‌گونه‌اي‌ كه‌ اعمال‌ بد خويش‌ را خوب‌ و زيبا مي‌بينند «پس‌ آنان‌ سرگشته‌اند» يعني: آنان‌ در گمراهي‌ خويش ‌متردد و متحيرند، نه‌ به‌ راه‌ و روش‌ درستي‌ راه‌ مي‌يابند و نه‌ از حقيقتي‌ آگاه ‌مي‌شوند.

 

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ ‏(5)

«براي‌ اين‌ گروه‌» ناباور به‌ آخرت‌ «عذاب‌ سخت‌ است‌» در دنيا؛ با كشته ‌شدن، به‌ اسارت‌ در آمدن، گرفتار شدن‌ در چنبره‌ بيماريهاي‌ رواني، انقباض‌ روح‌ وقلب‌، يأس‌ و سرخوردگي‌ و بدبيني‌ و نگراني‌؛ چنان‌كه‌ ماديت‌ زمان‌ حاضر را پر از اين‌ آفت‌ها مي‌بينيم‌ «و آنان‌ در آخرت، زيانكارترين‌ هايند» يعني: آنها در آخرت، تيره‌ روزترين‌ مردم‌ در زيانكاري‌ و بزرگترين‌ آنها در شكست‌ و ناكامي‌ و يأس‌ و سرخوردگي‌ هستند.

 

وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ ‏(6)

«و بي‌گمان‌ تو» اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «قرآن‌ را از نزد خداي‌ حكيم‌ عليم‌ دريافت ‌مي‌داري‌» يعني: تو قرآن‌ را از پيشگاه‌ ذات‌ الله تبارك‌ و تعالي‌ كه‌ بسيار دانا، فرزانه ‌و حكيم‌ است‌ فرامي‌گيري‌ و آن‌ را كسي‌ بر تو القا مي‌كند كه‌ در امر و نهي‌ خود صاحب‌ حكمت‌ و به‌ امور بزرگ‌ و كوچك‌ عليم‌ و داناست‌ پس‌ خبري‌ كه‌ او مي‌دهد، راست‌ محض‌ و حكم‌ وي‌ عدل‌ تام‌ است‌.

اين‌ آيه‌ تمهيدي‌ است‌ بر داستانهايي‌ كه‌ بعد از آن‌ مي‌آيد.

 

وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ ‏(7)

داستان‌ موسي علیه السلام در قرآن‌ كريم‌ در سوره‌هاي‌ بسياري‌ به‌ تكرار آمده‌ است‌ بدان ‌جهت‌ كه‌ اين‌ داستان‌ متضمن‌ پندها و عبرتهاي‌ زيادي‌ است، كه‌ اين‌ پندها وعبرتها، در مضمحل‌ كردن‌ و درهم‌شكستن‌ بزرگترين‌ سلطه‌ ستمگر آن‌ زمان‌ ـ يعني‌ سلطه‌ فرعوني‌ ـ به‌دست‌ مردي‌ بي‌ سلاح‌ كه‌ به‌ پشتوانه‌ قدرت‌ حق‌ تعالي‌ متكي‌ است، جلوه‌گر شده‌ است‌.

«آن‌گاه‌ كه‌ موسي‌ به‌ اهلش‌ گفت‌» يعني: يادكن‌ اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هنگامي‌ را كه‌ موسي علیه السلام در مسير راه‌ مدين‌ به‌ مصر، به‌ همسرش‌ گفت‌ «من‌ آتشي‌ به‌ نظرم‌ رسيد» كه‌ از سمت‌ كوه‌ طور شعله‌ مي‌كشد «به‌زودي‌ از آن‌» يعني: از راه‌ «براي ‌شما خبري‌ خواهم‌ آورد» «سين‌» در (سَآتِيكُم ) بر نزديكي‌ مسافت‌ آتش‌ دلالت‌ مي‌كند «يا شعله‌ اخگري‌ برايتان‌ مي‌آورم‌» يعني: از آن‌ پشته‌ آتش، شعله‌اي‌ برگرفته ‌و آن‌ را براي‌ شما مي‌آورم‌. قبس: جرقه‌ آتشي‌ است‌ كه‌ آن‌ را از جايي‌ برمي‌گيرند تا به‌ وسيله‌ آن‌ آتش‌ ديگري‌ را در جاي‌ ديگري‌ روشن‌ كنند «باشد كه‌ خود را گرم ‌كنيد» يعني: باشد تا به‌ وسيله‌ آن‌ شعله‌ اخگر، آتشي‌ برافروزيد و خود را از گزند سرما نگه‌ داريد. ثعلب‌ مي‌گويد: «اصل‌ شهاب‌ بر چوبي‌ اطلاق‌ مي‌شود كه‌ در يكي‌ از دو سوي‌ آن‌ اخگري‌ شعله‌‌ور است‌ و در سوي‌ ديگر آن‌ آتشي‌ نيست‌». بنابه‌ روايتي: در اين‌ سفر جز زن‌ موسي علیه السلام كسي‌ ديگر با وي‌ همراه‌ نبود.

 

فَلَمَّا جَاءهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ‏(8)

«چون‌ به‌ نزديك‌ آن‌ آمد» يعني: چون‌ موسي علیه السلام به‌ نزديك‌ آن‌ آتش‌ آمد؛ «ندا رسيد: كسي‌ كه‌ در آتش‌ است، خجسته‌ و مبارك‌ گرديد» ابن‌كثير مي‌گويد: «چون ‌موسي علیه السلام به‌نزديك‌ آتش‌ آمد، منظره‌ تكان‌دهنده‌ عظيمي‌ را ديد چرا كه‌ آن‌ آتش ‌را در درخت‌ سبزي‌ شعله‌ور يافت‌ كه‌ با وجود فروزش‌ آتش‌ همچنان‌ سبز و تازه‌ و خرم‌ است‌. در اين‌ اثنا موسي علیه السلام سرش‌ را به‌ سوي‌ آسمان‌ بالا كرد، بناگاه‌ ديد كه ‌نور آن‌ آتش‌ به‌ اوج‌ آسمان‌ رسيده‌ است‌. پس‌ در واقع‌ «نار» در آنجا نور مجرد بود ولي‌ موسي علیه السلام پنداشت‌ كه‌ آن‌ نور، آتش‌ است‌». از حسن‌ و سعيدبن‌جبير نقل‌شده‌ است‌ كه‌ مراد از: (مَن فِي النَّارِ)  : (كسي‌ كه‌ در آتش‌ است‌)، نور خداي‌ سبحان ‌مي‌باشد. ابن‌جرير طبري‌ و ابن‌ابي‌حاتم‌ از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه روايت‌ كرده‌اند كه‌ فرمود: «منظور خداوند جلّ جلاله از (بُورِكَ مَن فِي النَّارِ)    : (مبارك‌ است‌ كسي‌ كه‌ در آتش‌ است‌) خود وي‌ است، يعني‌ ذات‌ متعال‌ من‌ با بركت‌ است‌. زيرا در آن‌ درخت‌ نوررب‌العالمين‌ متجلي‌ بود، نه‌ آتش‌». «و كسي‌ كه‌ پيرامون‌ آن‌» آتش‌ «است‌» كه ‌مراد: موسي علیه السلام است‌ «نيز بركت‌ يافته‌ است‌» و اين‌ بركت‌ به‌ سبب‌ رخداد عظيم ‌ديني‌اي‌ است‌ كه‌ موسي علیه السلام بدان‌ مبارك‌ و مفتخر شد، كه‌ همانا تفويض‌ رسالت‌ و دادن‌ معجزه‌ به‌ وي‌ مي‌باشد. به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است: مبارك‌اند فرشتگاني‌ كه ‌پيرامون‌ آن‌ آتش‌اند «و منزه‌ است‌ خدا پروردگار عالميان‌» اين‌ عبارت‌ متضمن ‌به‌شگفت ‌آوردن‌ موسي علیه السلام از مشاهده‌ آن‌ صحنه‌ و منظره‌ است‌. در حديث‌ شريف ‌آمده‌ است: «...حجاب‌ پروردگار نور، يا نار است‌ كه‌ اگر آن‌ حجاب‌ برداشته‌ شود، انوار جلال‌ رويش‌ همه‌ چيز را كه‌ در منظر ديد وي‌ است‌ مي‌سوزاند».

 

يَا مُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ‏(9)

آن‌گاه‌ خداي‌ سبحان‌ به‌ موسي علیه السلام چنين‌ خطاب‌ كرد: «اي‌ موسي‌! اين‌ منم‌ خداي‌ عزيز حكيم‌» عزيز: يعني‌ غالب‌ و قاهر. حكيم: داراي‌ حكمت‌ در امر و فعل ‌خويش‌. در روايات‌ آمده‌ است‌ كه‌ موسي علیه السلام گفت: «پروردگارا! چه‌ كسي‌ است‌كه‌ مرا ندا مي‌كند؟»، خداي‌ سبحان‌ در پاسخ‌ وي‌ فرمود: «اين‌ منم‌ خداي‌ عزيز حكيم‌».

 

وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ ‏(10)

«و عصاي‌ خود را بينداز» اي‌ موسي علیه السلام تا به‌ معجزه‌ات‌ آشنا شوي‌ و بدان‌ انس‌ والفت‌ يابي‌. در اين‌ هنگام‌ موسي علیه السلام عصاي‌ خويش‌ را افگند و بناگاه‌ آن‌ عصا به ‌ماري‌ تبديل‌ شد «پس‌ چون‌ آن‌ را ديد كه‌ گويي‌ ماري‌ است‌ كه‌ مي‌جنبد» يعني: چون ‌ديد عصايش‌ بسان‌ حركت‌ مار، حركت‌ مي‌كند. جان: مار سفيد است‌ و عصا درچالاكي‌ و سبكي‌ حركت‌ خود به‌ مار سفيد تشبيه‌ شده‌ است‌. «پشت‌ گردانيد» از ترس‌ اين‌ كه‌ آن‌ مار بر وي‌ حمله‌ برد «و به‌ عقب‌ بازنگشت‌» يعني: موسي علیه السلام از شدت‌ ترس‌ به‌دنبال‌ خود نگاه‌ نكرد. در اين‌ هنگام‌ خداي‌ سبحان‌ ندا فرمود: «اي ‌موسي‌! نترس‌» از مار و آسيب‌ آن‌ «كه‌ پيامبران‌ در پيشگاه‌ من‌ نمي‌ترسند» يعني: كساني‌ كه‌ من‌ ايشان‌ را به‌ رسالت‌ فرستاده‌ام، در پيشگاه‌ من‌ از غير من‌ نمي‌ترسندپس‌ تو نيز از مار نترس‌.

 

إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏(11)

«مگر كسي‌ كه‌ ستمي‌ كرده‌ باشد، سپس‌ بعد از بدي‌اي، نيكي‌اي‌ را جايگزين‌ آن‌ گردانيده‌» يعني: ليكن‌ كسي‌ مي‌ترسد كه‌ با ارتكاب‌ معصيت‌ بر خود ستم‌ كرده‌باشد ـ كه‌ پيامبران علیهم السلام از آنان‌ نيستند ـ و بعد از عمل‌ بد و گناه، توبه‌ و پشيماني‌ را جايگزين‌ آن‌ گردانيده، چنين‌ كسي‌ بداند: «كه‌ من‌ آمرزنده‌ مهربانم‌» يعني: من ‌براي‌ كسي‌ كه‌ بعد از ارتكاب‌ گناه‌ از ايستادن‌ در پيشگاه‌ من‌ بترسد، مي‌آمرزم‌.

ابن‌كثير مي‌گويد: «اين‌ بشارتي‌ عظيم‌ براي‌ انسان‌ است‌». نسفي‌ مي‌گويد: «گويي‌ اين‌ سخن‌ اشاره‌اي‌ كنايي‌ به‌ كار موسي علیه السلام در كشتن‌ آن‌ قبطي‌ است‌ چنان‌كه‌ موسي علیه السلام خود گفت: (پروردگارا! من‌ بر خود ستم‌ كردم‌ پس‌ بر من‌ بيامرز و خدا هم‌ بر وي‌ آمرزيد) «قصص/‌16»».

 

وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاء مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ ‏(12)

«و دستت‌ را در گريبانت‌ فرو بر» جيب: شكاف‌ پيراهن‌ از جايي‌ است‌ كه‌ سر در آن‌ داخل‌ مي‌شود «تا سپيد و درخشان‌ بي‌ هيچ‌ عيبي‌» چون‌ پيسي‌ يا مانند آن‌ از آفات‌ «بيرون‌ آيد» آن‌گاه‌ موسي علیه السلام دستش‌ را در گريبانش‌ فرو برد و آن‌ را بيرون ‌آورد، بناگاه‌ ديد كه‌ دستش‌ مانند برق‌ مي‌درخشد، گويي‌ پاره‌اي‌ از ماه‌ است‌. «در نه‌ معجزه‌» يعني: عصا و يد بيضا، دو معجزه‌ از نه‌ معجزه‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ تو خواهيم ‌داد. بقيه‌ معجزات‌ موسي علیه السلام عبارتند از: شكافته‌ شدن‌ دريا، فرستادن‌ طوفان، ملخ، شپش، قورباغه، خون، قحطي‌ و كاستي‌ در كشتزارهاي‌ فرعونيان‌. «به‌سوي ‌فرعون‌ و قوم‌ او برو» يعني: تو بدين‌ سبب‌ با اين‌ معجزات‌ برانگيخته‌ و فرستاده‌ شده‌اي‌ تا به‌سوي‌ فرعون‌ و قوم‌ وي‌ بروي‌ «زيرا آنان‌ مردمي‌ فاسقند» يعني: آنان ‌نافرمان‌ و از دايره‌ طاعت‌ ما بيرون‌ اند.

 

فَلَمَّا جَاءتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ ‏(13)

«پس‌ چون‌ آيات‌ روشنگر ما» كه‌ به‌ سبب‌ وضوح‌ و روشني‌ خود بر درستي ‌نبوت‌ موسي علیه السلام دلالت‌ مي‌كرد. يا معني‌ اين‌ است: چون‌ آيات‌ ما كه‌ به‌سبب ‌روشني‌ خود در معرض‌ ديد بود «به‌ آنان‌ رسيد، گفتند: اين‌ جادوي‌ آشكار است‌» فرعون‌ و كسان‌ وي‌ ادعا كردند كه‌ اين‌ معجزات‌ جادوي‌ آشكاري‌ است‌ كه ‌هيچ‌ شك‌ و شبهه‌اي‌ در جادو بودن‌ آنها وجود ندارد.

 

وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ‏(14)

«و انكار كردند» فرعونيان‌ «آنها را» يعني: آن‌ معجزات‌ را به‌ زبانهاي‌ خود «وحال‌ آن‌كه‌ دلهايشان‌ بدان‌ باور داشت‌» و به‌ يقين‌ مي‌دانستند كه‌ آنها معجزات‌ الهي‌ است‌ پس‌ اين‌ انكارشان‌ «از روي‌ ستم‌ و سركشي‌» يعني: شرك‌ و تكبر از اين‌ امر بود كه‌ به‌ آنچه‌ موسي علیه السلام آورده‌ ايمان‌ آورند در حالي‌ كه‌ به‌ طور قطع‌ مي‌دانستند كه‌ آن‌ معجزات‌ از نزد خداوند جلّ جلاله است‌ «پس‌ بنگر» اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «كه‌ فرجام ‌فسادكاران‌ چگونه‌ بود» يعني: در اين‌ فرجام‌ شوم‌شان‌ بينديش‌ زيرا اين‌ فرجام، عبرتگاهي‌ براي‌ پندآموزان‌ و عبرت‌ گيرندگان‌ است‌. آري‌! فرجام‌ كارشان‌ غرق ‌شدن‌ در دريا بر آن‌ وصف‌ هولناك‌ بود لذا تكذيب‌كنندگان‌ رسالتت‌ نيز بايد از چنين‌ فرجام‌ بدي‌ پروا كنند.

 

وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْماً وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ ‏(15)

«و به‌راستي‌ به‌ داوود و سليمان‌ دانشي‌ داديم‌» يعني: به‌ ايشان‌ دانشي‌ بسيار داديم‌ كه‌ مراد از آن‌: علم‌ شرايع‌ و احكام‌ و حلال‌ و حرام، علم‌ قضا و داوري‌ ميان ‌مردم، فهم‌ زبان‌ پرندگان‌ و غيره‌ علوم‌ است‌ «و آن‌ دو گفتند: ستايش‌ خدايي‌ راست‌» يعني: داوود و سليمان‌ به‌ مقتضاي‌ آن‌ علم‌ و دانش‌ خويش‌ عمل‌ كرده‌ وگفتند: ستايش‌ خدايي‌ راست‌ «كه‌ ما را بر بسياري‌ از بندگان‌ با ايمانش‌ برتري‌ داد» با علم‌ و نبوت‌ و رام‌ كردن‌ پرندگان‌ و جن‌ و انس‌ براي‌ ما. البته‌ آنها از روي‌ تواضع‌ وفروتني‌ به‌ برتري‌ خود بر تمام‌ بندگان‌ پروردگار قايل‌ نشدند.

آيه‌ كريمه‌ دليل‌ بر شرف‌ علم‌ است‌ و اين‌ كه‌ نعمت‌ علم‌ از بزرگترين ‌نعمت‌هاست‌ پس‌ به‌ هر مؤمني‌ كه‌ نعمت‌ علم‌ داده‌ شده، يقينا او بر بسياري‌ از بندگان‌ با ايمان‌ ديگر برتري‌ پيدا كرده‌ و شرف‌ بزرگي‌ برايش‌ عنايت‌ و ارزاني‌ شده ‌است‌.

 

 

وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِن كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ ‏(16)

«و سليمان‌ از داوود ميراث‌ يافت‌» علم‌ و نبوت‌ و فرمانروايي‌ را، نه‌ مال‌ و سرمايه ‌را زيرا چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «انبيا مالي‌ را به‌ارث‌ نمي‌گذارند و مالي‌كه‌ بعد از ايشان‌ به‌جا ماند، صدقه‌ است‌». نقل‌ است‌ كه‌ داوود علیه السلام نوزده‌ فرزند داشت‌ و اگر هدف‌ از وراثت، وراثت‌ مال‌ مي‌بود، فقط سليمان علیه السلام به‌ يادآوري‌ مخصوص‌ نمي‌شد زيرا تمام‌ فرزندان‌ داوود علیه السلام در اين‌ ميراث‌ شريك‌ و با وي‌ مساوي‌ بودند «و گفت: اي‌ مردم‌! به‌ ما فهم‌ زبان‌ پرندگان‌آموخته‌ شده‌ است‌» يعني: سليمان علیه السلام از باب‌ تحدث‌ به‌ نعمت‌هاي‌ خداوند جلّ جلاله بر خود و شكرگزاري‌ از اين ‌نعمت‌ مخصوصي‌ كه‌ فقط به‌ وي‌ ارزاني‌ شده ‌است، اين‌ سخن‌ را گفت‌. دليل ‌اين‌كه‌ او فهم‌ زبان‌ پرندگان‌ را قبل‌ از ديگر نعمتها ياد كرد اين‌ بود كه‌ آن‌ نعمت، نعمتي‌ مخصوص‌ به‌ وي‌ است‌ كه‌ غيرآن‌ را در آن‌ مشاركتي‌ نيست‌. منطق‌الطير: سخن‌گفتن‌ پرندگان‌ است‌. آري‌! سليمان علیه السلام سخن‌ آنان‌ را چنان‌ مي‌فهميد كه‌ پرندگان‌ خود در ميان‌ يك‌ديگر آن‌ را مي‌فهميدند «و از همه‌ چيزها به‌ ما داده‌ شده ‌است‌» يعني: همه‌ چيزهايي‌ كه‌ مورد نياز و سبب‌ فضيلت‌ انسان‌ است‌ به‌ ما داده ‌شده‌ است‌؛ مانند دانش، پيامبري، حكمت، مال، مسخر كردن‌ جن‌وانس، پرندگان، باد، حيوانات‌ وحشي، چهارپايان‌ و همه‌ آنچه‌ كه‌ در ميان‌ آسمان‌ وزمين‌ است‌.

مفسران‌ مي‌گويند: داوود علیه السلام از سليمان‌ عابدتر و سليمان علیه السلام از او شكرگزارتر بود به‌ همين‌ جهت، ملك‌ و دولت‌ سليمان علیه السلام از پدرش‌ بيشتر و دامنه‌دارتر شد زيرا افزون‌ بر آنچه‌ كه‌ به‌ پدرش‌ داوود علیه السلام داده‌ شده‌ بود، باد و شياطين‌ هم‌ به‌ تسخير وي‌ درآورده‌ شدند و فهم‌ زبان‌ پرندگان‌ نيز به‌ وي‌ ارزاني‌ شد «بي‌گمان ‌اين‌» نعمت‌هايي‌ كه‌ ذكر شد؛ از فهم‌ زبان‌ پرندگان‌ و ديگر نعمتها «فضل‌ آشكار است‌» كه‌ خداوند متعال‌ بر ما ارزاني‌ كرده‌ و اين‌ فضل‌ بر هيچ‌ كسي‌ پنهان‌ نيست‌. بدين‌گونه‌ سليمان علیه السلام خواست‌ تا به‌ شكرگزاري‌ آن‌ نعمتها بپردازد.

 

وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ ‏(17)

«و براي‌ سليمان‌ لشكريانش‌ از جن‌وانس‌ و پرندگان‌ گرد آورده‌ شدند» ابن‌كثير مي‌گويد: يعني‌ سليمان علیه السلام با ابهت‌ و عظمت‌ بسيار بزرگي‌ به‌ ميانشان‌ آمد «آن‌گاه ‌آنان‌ باز داشته ‌شدند» يعني: در صفوف‌ و دسته‌هاي‌ منظم‌ آراسته‌ شدند. وازع‌ درجنگ: كسي‌ است‌ كه‌ مأمور تنظيم‌ و آرايش‌ صفوف‌ است‌ و كساني‌ از لشكريان‌ را كه‌ از صف‌ خويش‌ جلو آيند، به‌جاي‌ آنها در صف‌ برمي‌گرداند تا صفوف‌ منظم ‌شود. اين‌ تعبير دلالت‌ مي‌كند بر اين‌ كه‌ سپاه‌ سليمان علیه السلام بسيار عظيم‌ و منظم‌ بود. آري‌! سليمان علیه السلام با شكوه‌ و ابهتي‌ بسيار عظيم‌ به‌ ميان‌ لشكر آمد، ابتدا صفوف ‌انسيان، بعد از آن‌ صفوف‌ جنيان‌ و سپس‌ صفوف‌ پرندگان‌ قرار داشتند و اگر هوا گرم‌ و آفتابي‌ مي‌بود، پرندگان‌ لشكر را با بالهاي‌ خويش‌ سايه‌باني‌ مي‌كردند.

آري‌! اطاعت، انضباط و نظم‌ دقيق، اهرمهاي‌ برپا دارنده‌ سپاهي‌ آراسته‌ وسالم‌ مي‌باشند.

 

حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِي النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ‏(18)

«تا آن‌گاه‌ كه‌ به‌ وادي‌ مورچگان‌ رسيدند، مورچه‌اي‌ گفت‌» او ملكه‌ موران‌ بود كه‌ گويي‌ با ديدن‌ لشكريان‌ سليمان علیه السلام كه‌ به‌سوي‌ وادي‌ روي‌ آوردند، گريخت‌ و ساير مورچگان‌ را آگاه‌ كرد و نداكنان‌ خطاب‌ به‌ آنان‌ گفت: «اي‌ مورچگان‌! به‌درون‌ خانه‌هايتان‌ درآييد تا سليمان‌ و لشكريانش‌ ـ نديده‌ و ندانسته‌ ـ شما را درهم ‌نكوبند» با گامها و سمهاي‌ چهارپايان‌ خود. مورچگان‌ به‌ صيغه‌ خطاب‌ عقلا موردخطاب‌ قرارگرفتند، بدين‌ سبب‌ كه‌ آنها اين‌ خطاب‌ را مي‌فهميدند. ملاحظه ‌مي‌كنيم‌ كه‌ ملكه‌ موران‌ قبل‌ از وقوع‌ اين‌ واقعه، سليمان علیه السلام و لشكريانش‌ را معذور شناخت‌ و گفت: درحالي‌ آنها شما را درهم‌ خواهند كوفت‌ كه‌ از وجود شما در اين‌ وادي‌ آگاهي‌ ندارند زيرا اگر از وجود شما باخبر باشند، شما را درهم‌ نمي‌كوبند چراكه‌ به‌ معيارهاي‌ حق‌ و عدل‌ پايبندند.

 

فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِّن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ ‏(19)

«پس‌ سليمان‌ از سخن‌ او دهان‌ به‌ خنده‌ گشود» تبسم: آغاز خنده‌ است‌. خنده‌ سليمان‌ از روي‌ تعجب‌ از سخن‌ آن‌ مورچه‌ و فهم‌ زبان‌ وي‌ بود «و گفت: پروردگارا! به‌ من‌ الهام‌ كن‌» و توفيقم‌ ده‌ «تا نعمتي‌ را كه‌ به‌ من‌ و پدر و مادرم‌ ارزاني‌ داشته‌اي ‌سپاس‌ بگزارم‌» زيرا نعمت‌ پدر و مادر نيز نعمت‌ به‌ خود انسان‌ است‌ بنابراين، نعمت‌هاي‌ ارزاني‌ شده‌ به‌ پدر و مادر نيز اقتضا مي‌كند تا فرزند براي‌ خداي‌ سبحان ‌شكرگزاري‌ كند «و اين‌ كه‌» توفيقم‌ ده‌ تا «كردار شايسته‌اي‌ انجام‌ دهم‌ كه‌ آن‌ را بپسندي‌» از من‌ و به‌ آن‌ خشنود گردي‌ «و مرا به‌ رحمتت‌» نه‌ به‌ وسيله‌ اعمال‌ شايسته‌ام‌ «در زمره‌ بندگان‌ صالحت‌ درآور» نامم‌ را در جمله‌ نامهايشان‌ ثبت‌ كن‌ و مرا در زمره‌ آنان ‌به‌سوي‌ دار صالحان‌ كه‌ همانا بهشت‌ است، محشور گردان‌. آري‌! همه‌ اينها را به‌ رحمتت‌ بر من‌ ارزاني‌ دار، نه‌ با عملم‌. چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده ‌است: «هيچ‌ كس‌ جز به‌ رحمت‌ خداوند جلّ جلاله وارد بهشت‌ نمي‌شود».

 

وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ ‏(20)

«و جوياي‌ حال‌ پرندگان‌ شد» يعني: سليمان علیه السلام حال‌ پرندگان‌ را بازجست‌ و از وضع‌ پرندگاني‌ كه‌ غايب‌ بودند كسب‌ آگاهي‌ كرد. يادآور مي‌شويم‌ كه‌ پرندگان ‌وي‌ را در سفرش‌ همراهي‌ كرده‌ و او را در زير سايه‌باني‌ از بالهايشان‌ قرار مي‌دادند «و گفت: مرا چه‌ شده‌ است‌ كه‌ هدهد را نمي‌بينم‌» آيا چيزي‌ او را از ديدگان‌ من‌ پنهان‌ كرده، يا نديدن‌ او علت‌ ديگري‌ دارد؟ سپس‌ وي‌ آگاه‌ شد كه‌ هدهد غايب‌ است ‌پس‌ گفت: «يا اين‌ كه‌ از غايبان‌ است‌» يعني: بلكه‌ او غايب‌ است‌.

مفسران‌ مي‌گويند: سبب‌ جست‌وجوي‌ سليمان علیه السلام از هدهد اين‌ بود كه‌ هدهد مهندس‌ آب‌ بود و او را به‌ محل‌ وجود آب‌ در زير زمين‌ راهنمايي‌ مي‌كرد، بدين‌گونه‌ كه‌ در محل‌ وجود آب‌ نوك‌ مي‌زد، سپس‌ سليمان علیه السلام به‌وسيله‌ جن‌ و شياطين‌ از آن‌ محل‌ آب‌ بيرون‌ مي‌آورد همچنين‌ هدهد سليمان علیه السلام و لشكريانش‌ رابه‌ حد فاصل‌ ميان‌ آب‌ نزديك‌ و دور در اثناي‌ سير در بيابانها نيز راهنمايي‌ مي‌كرد.

قرطبي‌ مي‌گويد: «اين‌ آيه‌ دليل‌ بر ضرورت‌ تفقد و پرس‌وجوي‌ امام‌ از احوال ‌رعيتش‌ و نگهباني‌ و حراست‌ از آنان‌ است، بنگر به‌ سليمان علیه السلام كه‌ حال‌ هدهد با آن‌جسم‌ كوچكش‌ بر وي‌ مخفي‌ نماند». خداوند جلّ جلاله ببخشايد بر عمربن‌الخطاب رضی الله عنه كه‌او نيز در اين‌ امر با سليمان علیه السلام هم‌ سيرت‌ بود، آنجا كه‌ فرمود: «اگر گرگ‌ برگوسفند لاغري‌ در ساحل‌ فرات‌ حمله‌ برد، بي‌گمان‌ عمر از آن‌ مورد بازپرسي‌ قرار خواهد گرفت‌».

 

لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ ‏(21)

سپس‌ سليمان علیه السلام افزود: «قطعا او را» يعني‌ هدهد را «به‌ عذابي‌ سخت‌ عذاب ‌مي‌كنم، يا سرش‌ را مي‌برم‌» به‌قولي: مراد وي‌ از عذاب‌ سخت‌ اين‌ بود كه‌ پرهايش ‌را قطع‌ مي‌كند. به‌قولي ‌ديگر: مراد وي‌ اين‌ بود كه‌ او را از خدمت‌ خويش‌ بازمي‌دارد. اقوال‌ ديگري‌ نيز در اين‌ باره‌ نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ به‌ نظر مي‌رسد، ريشه‌ همه ‌آنها روايات‌ اهل‌ كتاب‌ است‌. به‌ هر حال، قرآن‌ كريم‌ نوع‌ اين‌ عذاب‌ را مشخص‌ نكرده‌ است‌ «يا بايد حجتي‌ روشن‌ براي‌ من‌ بياورد» بر اين‌ كه‌ او در غيبتش‌ عذر موجهي‌ داشته‌ است‌.

 

فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ ‏(22)

«پس‌ ديري‌ نپاييد» هدهد در غيبت‌ خويش‌. به‌قولي‌ ديگر معني‌ اين‌ است: زماني‌ اندك‌ بعد از پرس‌وجوي‌ سليمان علیه السلام از هدهد و تهديد آن‌ به‌ مجازات، هدهد آمد «و گفت‌» خطاب‌ به‌ سليمان علیه السلام «از چيزي‌ آگاهي‌ يافتم‌ كه‌ تو از آن‌ آگاهي ‌نيافته‌اي‌» يعني: چيزي‌ را دانسته‌ام‌ كه‌ تو آن‌ را ندانسته‌اي‌ و هم‌اكنون‌ مي‌خواهم ‌آن‌ را برايت‌ مطرح‌ كنم: «و براي‌ تو از سبا خبري‌ يقيني‌ آورده‌ام‌» سبا: نام‌ شهري ‌در يمن‌ است‌ كه‌ بلقيس‌ ملكه‌ آن‌ بود. نبأ: خبري‌ مهم‌ و درخور اهميت‌ است‌.

 

إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ ‏(23)

سپس‌ هدهد افزود: «من‌ زني‌ را يافتم‌ كه‌ بر آنان‌ فرمانروايي‌ مي‌كند» او بلقيس ‌دختر شرحبيل‌ بود كه‌ پدرش‌ جز وي‌ فرزندي‌ نداشت‌ و بعد از پدر پادشاهي‌ به‌ وي ‌رسيد. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ پادشاهي‌ زنان‌ در ميان‌ قدما عرف‌ معمولي‌ بوده‌ است‌ وهمچنين‌ است‌ در نزد برخي‌ از مسلمين‌ معاصر. اما حكم‌ آن‌ در شريعت‌ ما: ابن‌عباس رضی الله عنه در حديث‌ شريف‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ چون‌ اين‌ خبر به‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم رسيد كه‌ مردم‌ فارس‌ دختر كسرا را به‌ پادشاهي‌ برگزيده‌اند، فرمودند: «لن‌ يفلح ‌قوم‌ ولوا امرهم‌ امرأة: هرگز قومي‌ كه‌ توليت‌ امر (فرمانروايي) خويش‌ را به‌ زني ‌سپرده‌اند، رستگار نمي‌شوند». «و» آن‌ زن‌ «از همه‌ چيز داده‌ شده‌ است‌» يعني: از همه‌ چيزهايي‌ كه‌ در زمان‌ وي‌ مورد نياز شاهان‌ بود، چون‌ ابزارها، وسايل‌ وتجهيزات‌ و سپاه‌ «و عرشي‌ بزرگ‌ داشت‌» عرش: يعني‌ تخت‌ پادشاهي‌. به‌ قولي: تخت‌ وي‌ از طلا بود. ابن‌كثير از علماي‌ تاريخ‌ نقل‌ مي‌كند: «آن‌ تخت‌ بزرگ‌ در قصري‌ عظيم، استوار و بلند قرار داده‌ شده‌ بود كه‌ سیصدوشصت‌ طاق‌ در طرف ‌شرقي‌ و سیصدوشصت‌ طاق‌ در طرف‌ غربي‌ خود داشت‌ و ساختمان‌ آن‌ طوري ‌بنا شده‌ بود كه‌ خورشيد هر روز از يك‌ طاق‌ بر آن‌ طلوع‌ و از طاق‌ مقابل‌ آن‌ غروب ‌مي‌كرد و آنها صبح‌ و شام‌ براي‌ خورشيد سجده‌ مي‌كردند».

بدين‌ جهت‌ هدهد در ادامه‌ گزارش‌ خود افزود:

 

وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ ‏(24)

«و او و قومش‌ را چنين‌ يافتم‌ كه‌ به‌جاي‌ خدا، به‌ خورشيد سجده‌ مي‌كنند» يعني: خورشيد را مي‌پرستند در حالي‌ كه‌ با اين‌ كار از عبادت‌ خداي‌ سبحان‌ كناره ‌گرفته‌اند. به‌ قولي: آنان‌ آتش‌پرست‌ بودند «و شيطان‌ اعمالشان‌ را» يعني: پرستش‌ خورشيد و ساير اعمال‌ كفري‌ را «برايشان‌ آراسته‌ است‌ و آنان‌ را از راه ‌باز داشته ‌است‌» يعني: شيطان‌ آنان‌ را به‌سبب‌ اين‌ آراستن‌ها، از راه‌ روشن‌ حق‌ كه ‌همانا ايمان‌ به‌ يگانگي‌ خداوند جلّ جلاله است، باز داشته ‌است‌ «در نتيجه‌ آنان‌ راه‌ يافته ‌نبودند» در كار دين‌.

 

أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ ‏(25)

«تا سجده‌ نكنند» تقدير آيه‌ چنين‌ است: شيطان‌ اين‌ كار و راه‌ و روش‌ باطلي‌ را كه‌ در آن‌ قرار داشتند، برايشان‌ آراسته‌ بود تا سجده‌ نكنند «براي‌ خدايي‌كه‌ نهان‌ را در آسمانها و زمين‌ بيرون‌ مي‌آورد» يعني: خدايي‌ كه‌ آنچه‌ را در آسمانها و زمين ‌مخفي‌ است، آشكار مي‌كند؛ مانند باران‌ را از آسمان‌ و رستني‌ها را از زمين‌. به‌قولي: پنهاني‌هاي‌ زمين، گنجها و رستني‌هاي‌ آن‌ است‌. به‌قولي‌ ديگر؛ خبأ: به‌معني‌ راز است‌ «و مي‌داند آنچه‌ را كه‌ پنهان‌ مي‌داريد و آنچه‌ را آشكار مي‌نماييد» يعني: خداي‌ سبحان‌ امور نهاني‌اي‌ را كه‌ در ضمير عالم‌ انساني‌ است، با علم‌ خويش، از آن‌ بيرون‌ مي‌آورد چنان‌كه‌ هر چيز ديگري‌ از امور پنهاني‌ آسمانها و زمين‌ را كه‌ بخواهد، بيرون‌ مي‌آورد.

بايد دانست‌ كه‌ اين‌ آيه، محل‌ سجده‌ تلاوت‌ است‌ و سجده‌ تلاوت‌ در آن ‌واجب‌ مي‌باشد.

 

اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ‏(26)

«الله‌ است‌ كه‌ خدايي‌ جز او نيست، او پروردگار عرش‌ عظيم‌ است‌» هدهد از عرش‌ ـ مخصوصا ـ ياد كرد زيرا عرش‌ ـ چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ ـ بزرگترين‌ مخلوقات‌ خداي‌ عزوجل‌ است‌.

اين‌ آيات‌ دليل‌ برآن‌ است‌ كه‌ هدهد، دعوتگر خير و عبادت‌ خداوند جلّ جلاله به‌يگانگي‌ و سجده‌كردن‌ براي‌ اوست‌ بدين‌ جهت‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث‌ شريف‌ ذيل‌كه‌ ابوهريره‌ رضی الله عنه آن‌ را روايت‌ كرده‌ است، از كشتن‌ آن‌ نهي‌ كردند: «نهي‌ النبي‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عن‌ قتل‌ أربع‌ من‌ الدواب: النملة والنحلة‌ والهدهد والصرد: رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از كشتن‌ چهار چيز از جانداران‌ نهي‌ كردند: مورچه، زنبورعسل، هدهد و شير گنجشك‌».

 

قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ ‏(27)

«گفت‌» سليمان علیه السلام به‌ هدهد «به‌زودي‌ خواهيم‌ ديد كه‌ آيا راست‌ گفته‌اي‌» در اين ‌اخباري‌ كه‌ به‌ ما داده‌اي‌ «يا از دروغگويان‌ بوده‌اي‌» در اخبار خود تا خود را از چنگ‌ مجازات‌ ما برهاني‌.

اين‌ آيه‌ ما را به‌ كاوش‌ و تحقيق‌ در اخبار، تلاش‌ براي‌ كشف‌ حقايق‌ و عدم‌ پذيرفتن‌ بدون‌ تحقيق‌ خبر مخبران‌ به‌صرف‌ اعتماد به‌ آنان، ارشاد مي‌كند، در صورتي‌كه‌ به‌ وجهي‌ از وجوه‌ امكان‌ تحقيق‌ وجود داشته‌ باشد. همچنين‌ اين‌ آيه‌ دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ بر زمامدار (امام‌) واجب‌ است‌ تا عذر رعيت‌ خويش‌ را بپذيرد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «ليس‌ أحد أحب‌ إليه‌ العذر من‌ الله، من‌ أجل‌ ذلك ‌أنزل‌ الكتب‌ وأرسل‌ الرسل: عذر نزد هيچ‌كس‌ مانند خداي‌ عزوجل‌ دوست‌ داشته‌تر نيست‌ به‌ همين‌ جهت‌ بود كه‌ او كتابها را نازل‌ كرد و پيامبران‌ را فرستاد».

 

اذْهَب بِّكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ ‏(28)

سپس‌ سليمان علیه السلام به‌ هدهد گفت: «اين‌ نامه‌ مرا ببر و آن‌ را به‌سوي‌ آنها بيفگن‌» يعني: به‌سوي‌ اهل‌ سباء «آن‌گاه‌ از آنان‌ روي‌ برتاب‌» يعني: دور از آنان‌ در مكاني‌ كه‌ سخنانشان‌ را بشنوي‌ درنگ‌ كن‌ تا آنچه‌ را كه‌ مي‌شنوي، به‌ من ‌بازآوري‌ «آن‌گاه‌ بنگر چه‌ باز مي‌دهند» يعني: به‌ سخناني‌ كه‌ در ميان‌ خويش ‌ردوبدل‌ مي‌كنند گوش‌ فراده‌ و خبر آن‌ را به‌ ما بياور.

هدهد رفت‌ و نامه‌ سليمان علیه السلام را به‌سويشان‌ افگند و خود را به‌ كناري‌ كشيد سپس‌ اين‌ سخن‌ بلقيس‌ را شنيد:

 

قَالَتْ يَا أَيُّهَا المَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ ‏(29)

«گفت‌» بلقيس‌ ملكه‌ سبا «اي‌ بزرگان‌! نامه‌اي‌ ارجمند به‌سوي‌ من‌ افگنده ‌شده ‌است‌» بلقيس‌ نامه‌ سليمان علیه السلام را به‌ سه‌ دليل‌ گرامي‌ و ارجمند دانست:

1 ـ تا سليمان علیه السلام را بزرگ‌ بدارد.

2 ـ نامه‌ سليمان علیه السلام دربرگيرنده‌ پيام‌ و كلامي‌ نيكو بود.

3 ـ نامه‌ او مهر شده‌ بود. چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «كرامة‌ الكتاب‌ ختمه‌: كرامت‌ و بزرگي‌ نامه، در مهر كردن‌ آن‌ است‌». از اين‌ جهت‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم براي‌ خود خاتمي‌ ساخته‌ و بر نگين‌ آن‌ چنين‌ نقش‌ كرده‌ بودند: «لااله‌الاالله محمدرسول‌ الله».

 

إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ‏(30) أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ ‏(31)

بلقيس‌ افزود: «كه‌ اين‌» نامه‌ «از سوي‌ سليمان‌ است‌ و آن‌ به‌نام‌ خداوند بخشاينده ‌مهربان‌ است‌» يعني: آن‌ نامه‌ با نام‌ خداوند جلّ جلاله آغاز گرديده‌ و بعد از (بسم‌ الله الرحمن‌ الرحيم‌) در آن‌ چنين‌ آمده‌است: «بر من‌ گردنكشي‌ نكنيد» يعني: تكبر نورزيد چنان‌كه‌ پادشاهان‌ ستمگر چنين‌ مي‌كنند «و فرمانبردار نزد من‌ آييد» يعني:فرمانبردار براي‌ دين‌ خدا جلّ‌ جلاله ، مؤمن‌ به‌ آنچه‌ كه‌ من‌ با خود از رسالت‌ حق‌ آورده‌ام، نزد من‌ آييد.

علما گفته‌اند: هيچ‌كس‌ قبل‌ از سليمان علیه السلام (بسم‌الله الرحمن‌ الرحيم‌) را ننوشته ‌است‌. يادآور مي‌شويم‌ كه‌ (بسم‌الله الرحمن‌ الرحيم‌) كه‌ در ابتداي‌ همه‌ سوره‌ها بجز سوره‌ «برائه‌» آمده‌ است، همين‌ يك‌بار در ميان‌ سوره‌اي‌ از قرآن‌ نازل‌ شده ‌است‌.

از شناخت‌ مضمون‌ نامه‌ سليمان علیه السلام ، ادبي‌ از آداب‌ حكومت‌ را در مي‌يابيم‌ و آن‌ رعايت‌ اختصار در مراسلات‌ خارجي‌ همراه‌ با توضيح‌ مطلب‌ است‌.

 

قَالَتْ يَا أَيُّهَا المَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ ‏(32)

«گفت‌» ملكه‌ سبا «اي‌ بزرگان‌! در كارم‌ به‌ من‌ نظر دهيد» يعني: اي‌ اشراف‌ قوم‌ و اي‌ سران‌ كشور! راهنمائي‌ام‌ كنيد و راه‌ صواب‌ را در اين‌ كار به‌ من‌ بنمايانيد، به‌من‌ نظري‌ بدهيد كه‌ مبتني‌ بر حزم‌ و حكمت‌ و دورانديشي‌ باشد «من‌ هيچ‌كاري‌ را فيصله‌ نداده‌ام‌ مگر اين‌ كه‌ شما در آن‌ حاضر و ناظر بوده‌ايد» يعني: من‌ تا به‌ حال‌ هيچ‌كاري‌ را بي‌حضور و رأي‌ شما به‌ قطعيت‌ و فيصله‌ نهايي‌ نرسانده‌ام‌.

سرانجام‌ بلقيس‌ در اين‌ مشاوره‌ كامياب‌ شد زيرا بزرگان‌ ملت، كار را به‌ رأي‌ و نظر خود وي‌ واگذاشتند:

 

قَالُوا نَحْنُ أُوْلُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ ‏(33)

«گفتند» بزرگان‌ ملت‌ و نمايندگان‌ مجلس‌ شورا در پاسخ‌ بلقيس‌؛ «ما داراي‌ قوت‌ و شوكت‌ هستيم‌» هم‌ در عده‌ و هم‌ در عده‌ «و ما رزم‌آوران‌ سهمگيني ‌هستيم‌» يعني: ما سخت‌ جنگ‌آور هستيم‌ و از چنان‌ شجاعت‌ و غيرتي ‌برخورداريم‌ كه‌ از خود و سرزمين‌ و مملكت‌ خويش‌ دفاع‌ كنيم‌ «ولي‌ اختيار كار با توست‌» يعني: كار موكول‌ به‌ رأي‌ و نظر خود توست‌ «پس‌ بنگر چه‌ فرمان‌مي‌دهي‌» يعني: تأمل‌ كن‌ كه‌ ما را به‌ چه‌ چيز فرمان‌ مي‌دهي‌؟ زيرا ما شنوا و مطيع ‌امر تو هستيم‌.

 

قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ (34)‏

«گفت‌» ملكه‌ سبا به‌ سران‌ قومش‌ «پادشاهان‌ چون‌» با زور و غلبه‌ «به‌ شهري ‌درآيند، آن‌ را ويران‌ مي‌سازند» يعني: ساختمانهاي‌ آن‌ را ويران‌ كرده، اموال‌ آن‌ رابه‌ تباهي‌ مي‌كشند و جمع‌ اهالي‌ آن‌ را پراكنده‌ مي‌سازند «و عزيزترين‌هاي ‌مردمانش‌ را خوارترين‌ها مي‌گردانند» يعني: اشراف‌ آن‌ را به‌ حقارت‌ و دوني ‌مي‌كشانند و اين‌ كار را بدان‌ جهت‌ مي‌كنند تا فرمانروايي‌ براي‌ آنها پايدار و مسلم ‌شود، جاي‌ پاي‌ آنها در آن‌ سرزمين‌ محكم‌ و هيبت‌ آنها در دلهاي‌ مردم‌ پابرجا گردد. آن‌گاه‌ خداي‌ عزوجل‌ بلقيس‌ را در اين‌ سخنش‌ تصديق‌ كرد و فرمود: «واين‌گونه‌ عمل‌ مي‌كنند» اما به‌قولي: اين‌ جمله‌ نيز حكايت‌ از ادامه‌ سخن‌ بلقيس ‌است‌.

ملاحظه‌ مي‌شود كه‌ چون‌ بلقيس‌ تمايل‌ آنان‌ را به‌ مصالحه‌ احساس‌ كرد، به‌ صلح ‌گراييد زيرا جنگ، فرجامي‌ ناميمون‌ دارد.

 

وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ ‏(35)

سپس‌ ملكه‌ سبا افزود: «و» اينك‌ «من‌ هديه‌اي‌ به‌سويشان‌ مي‌فرستم‌» پس‌ اگر سليمان‌ پادشاه‌ باشد، او را به‌ اين‌ هديه‌ راضي‌ گردانيده‌ و از تهاجم‌ وي‌ در امان ‌مي‌مانيم‌ ولي‌ اگر پيامبر باشد، اين‌ هديه‌ او را راضي‌ نمي‌سازد زيرا هدف‌ نهايي‌ ومقصد اصلي‌ او دعوت‌ به‌سوي‌ دين‌ خويش‌ است‌ در آن‌ صورت‌، از ما جز با اجابت‌ دعوت، گردن‌ نهادن‌ به‌ دين‌ و پيمودن‌ راه‌ و روش‌ خويش، راضي‌ نمي‌شود و از اين‌روي‌ گفت: «و مي‌نگرم‌ كه‌ فرستادگان‌ من‌ چه‌ پاسخي‌ بازمي‌آورند» آن‌گاه‌ به‌تبع‌ آنچه‌ كه‌ فرستادگان‌ من‌ از قبول‌ يا رد هديه‌ از سوي‌ سليمان علیه السلام باز آوردند، در اين‌ موضوع‌ تدبيري‌ مي‌انديشم‌ و به‌ مقتضاي‌ آن‌ عمل‌ مي‌كنم‌. در حديث‌ شريف ‌آمده‌ است: «تهادوا تحابوا، و تصافحوا يذهب‌ الغل‌ عنكم: هديه‌ مبادله‌ كنيد كه‌ سبب‌ محبت‌ ميان‌ شما مي‌شود و مصافحه‌ كنيد، كه‌ مصافحه‌ كدورت‌ و كينه‌ را از شما دور مي‌گرداند».

ابن‌كثير مي‌گويد: « صحيح‌ آن‌ است‌ كه‌ بلقيس‌ ظرفي‌ از طلا را به‌ سليمان علیه السلام هديه ‌فرستاد».

شكي‌ نيست‌ كه‌ فكر ارسال‌ هديه، فكر سياسي‌ ممتازي‌ است‌ زيرا از خلال‌ آن ‌مي‌توان‌ موقعيت‌ طرف‌ را به‌ درستي‌ ارزيابي‌ كرد، همان‌ گونه‌ كه‌ هديه‌ در تعديل‌ تصميم‌هاي‌ طرف‌ نيز مؤثر است، چنانچه‌ طرف‌ از علاقه‌مندان‌ به‌ دنيا باشد اما وضع‌ سليمان علیه السلام اين‌چنين‌ نبود:

 

فَلَمَّا جَاء سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِّمَّا آتَاكُم بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ ‏(36)

«پس‌ چون‌» پيك‌ بلقيس‌ همراه‌ با هديه‌ «به‌نزد سليمان‌ آمد، سليمان‌ به‌ او گفت: آيا مرا به‌ مالي‌ كمك‌ مي‌دهيد» و توقع‌ داريد كه‌ شما را در قبال‌ آن‌ بر شرك‌ و حاكميت‌ ناروايتان‌ واگذارم‌ در حالي‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ به‌ من‌ اين‌ همه‌ سلطه‌ و مال‌ و مكنت‌ و خدم‌ و حشم‌ از جن‌ و انس‌ و طيور و غيره‌ بخشيده‌ است‌؟ «بدانيد كه‌آنچه‌ خدا به‌ من‌ بخشيده‌ است‌» از نبوت، فرمانروايي‌اي‌ عظيم‌ و اموالي‌ بسيار «بهتراست‌ از آنچه‌ به‌ شما داده‌ است‌» از مال‌ و مكنتي‌ كه‌ اين‌ هديه‌ نيز از آن‌ جمله‌ است ‌«بلكه‌ اين‌ شما هستيد كه‌ به‌ هديه‌ خود شادمان‌ مي‌شويد» اما من‌ به‌ آن‌ دلخوش ‌نمي‌شوم‌ و به‌ مال‌ دنيا نيازي‌ ندارم‌ لذا از شما جز گردن‌ نهادن‌ به‌ دين‌ حق، يا جنگ‌و شمشير چيز ديگري‌ را نمي‌پذيرم‌.

دليل‌ اين‌ كه‌ سليمان علیه السلام هديه‌ را نپذيرفت‌ اين‌ بود كه‌ آن‌ هديه، در واقع‌ رشوه‌ بود. در سيرت‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده‌ است‌ كه‌ ايشان‌ هديه‌ را مي‌پذيرفتند اما صدقه‌ را نمي‌پذيرفتند.

 

ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ ‏(37)

سپس‌ سليمان علیه السلام به‌ پيك‌ بلقيس‌ گفت: «به‌سوي‌ آنان‌» يعني: به‌سوي‌ بلقيس‌ و قوم‌ وي‌ «بازگرد» و بگو: «قطعا بر سر آنان‌ لشكري‌ مي‌آوريم‌ كه‌ تاب‌ پايداري ‌در برابر آن‌ را ندارند» تا از خود در مقابل‌ آن‌ دفاع‌ كرده‌ و از ملك‌ و فرمانروايي ‌خويش‌ حراست‌ نمايند «و بي‌گمان‌ آنها را از آنجا بيرون‌ خواهيم‌ راند» يعني: ازسرزمينشان‌ «به‌ خواري‌ و زبوني‌» بعد از آن‌كه‌ عزتمند و سربلند بودند. صغار: خواري‌ و زبوني‌ است‌. به‌قولي: صغار در اينجا به‌معناي‌ اسارت‌ و بردگي‌ است‌.

 

قَالَ يَا أَيُّهَا المَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ ‏(38)

«گفت‌» سليمان علیه السلام «اي‌ سران‌» كشورم‌ «كدام‌يك‌ از شما تخت‌ او را براي‌ من ‌مي‌آورد» يعني: تخت‌ بلقيس‌ را كه‌ وصف‌ بزرگي‌ آن‌ گذشت‌ «پيش‌ از آن‌كه‌ آنان‌ از در تسليم‌ نزد من‌ آيند؟» سليمان علیه السلام با وحي‌ الهي‌ خبر يافت‌ كه‌ آنان‌ تسليم ‌مي‌شوند. يا اين‌ برداشت‌ و استنباط وي‌ بود، به‌سبب‌ شناختي‌ كه‌ از اوضاع ‌داشت‌. به‌ قولي: سليمان علیه السلام خواست‌ تا تخت‌ بلقيس‌ را بدون‌ فرستادن‌ لشكر و سپاهي‌ بياورد تا به‌ وي‌ قدرت‌ خويش‌ را كه‌ از نزد خداي‌ عزوجل‌ است‌ بنماياند و آن‌ را برهاني‌ بر نبوت‌ خويش‌ قرار دهد.

 

قَالَ عِفْريتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ ‏(39)

«عفريتي‌ از جن‌ گفت: من‌ آن‌ را پيش‌ از آن‌كه‌ از مجلس‌ خود برخيزي‌ برايت ‌مي‌آورم‌» يعني: از آن‌ مجلسي‌ كه‌ سليمان علیه السلام براي‌ حكومت ‌كردن‌ ميان‌ مردم‌ در آن ‌مي‌نشست‌. سدي‌ مي‌گويد: «سليمان علیه السلام از آغاز روز تا هنگام‌ زوال‌ خورشيد براي ‌قضاوت‌ و حكومت‌ ميان‌ مردم‌ مي‌نشست‌». «و من‌ بر اين‌ كار توانا و امين ‌هستم‌» ابن‌عباس رضی الله عنه در تفسير آن‌ مي‌گويد: «يعني‌ من‌ بر حمل‌ كردن‌ و برداشتن ‌تخت‌ بلقيس، توانا و برآنچه‌ كه‌ در آن‌ از جواهر و غيره‌ وجود دارد، امين‌ و مورد اعتماد هستم‌».

 

قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ ‏(40)

«كسي‌ كه‌ نزدش‌ از كتاب‌ الهي‌ دانشي‌ بود، گفت‌» بيشتر مفسران‌ برآنند كه‌ اسم‌ اين ‌كسي‌ كه‌ بهره‌اي‌ از علم‌ كتاب‌ الهي‌ داشت، آصف‌بن‌برخيا از بني‌اسرائيل‌ بود، كه‌ در حكومت‌ سليمان علیه السلام سمت‌ وزارت‌ داشت‌ و اسم‌ اعظم‌ الهي‌ را مي‌دانست، اسم‌ اعظمي‌ كه‌ هرگاه‌ حق‌ تعالي‌ به‌ آن‌ مورد درخواست‌ قرار گيرد، اجابت‌ مي‌كند. ابن‌كثير از زهري‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ آصف‌بن‌برخيا علیه السلام گفت: «يا إلهنا وإله‌ كل‌ شي‌ء إلهاً واحداً لا إله‌ إلا أنت‌ ائتني‌ بعرشها: اي‌ خداي‌ ما و خداي‌ همه‌ چيز، خداي‌ يگانه‌اي‌كه‌ هيچ‌ معبودي‌ جز تو نيست، تخت‌ او را نزد من‌ بياور». پس‌ در دم‌ تخت‌ بلقيس ‌روبه‌روي‌ وي‌ حاضر آورده‌ شد. به‌قولي: مراد از «كسي‌ كه‌ نزدش‌ از كتاب‌ الهي ‌دانشي‌ بود» خود سليمان علیه السلام است‌. به ‌هر حال، اين‌ عالم‌ به‌ كتاب‌ الهي‌ گفت: «من‌آن‌ را پيش‌ از آن‌كه‌ چشم‌ خود را برهم‌ زني‌ نزدت‌ مي‌آورم‌» گويي‌ سليمان علیه السلام سخن‌ عفريت‌ را در آوردن‌ تخت‌ بلقيس‌ قبل‌ از برخاستن‌ از جايش، دير شمرد و خواستار آوردن‌ آن‌ در زماني‌ سريعتر از آن‌ شد لذا آصف، يا خود سليمان علیه السلام براي‌ كوچك ‌شمردن‌ و تحقير توانايي‌ عفريت‌ گفت: من‌ قبل‌ از آن‌كه‌ چشمت‌ را برهم‌ زني، آن‌ را به‌نزدت‌ مي‌آورم‌. معناي‌ «طرف‌» گشودن‌ پلكها براي‌ نگريستن‌ ومراد از «يرتد»، به‌هم‌آوردن‌ دوباره‌ پلكهاست‌ چنان‌كه‌ به‌ دوست‌ خود مي‌گويي: اين‌ كار را بايد در يك‌ چشم‌ به‌هم‌زدن‌ انجام‌ دهي‌.

«پس‌ چون‌ آن‌ را نزد خود مستقر يافت‌» يعني: سليمان علیه السلام به‌ آصف‌ اجازه‌ داد كه‌ تخت‌ را حاضر گرداند آن‌گاه‌ آصف‌ دعا كرد و تخت‌ حاضر آورده‌ شد و چون‌ سليمان علیه السلام تخت‌ را نزد خويش‌ حاضر ديد «گفت: اين‌ از فضل‌ پروردگار من‌ است‌ تا مرا بيازمايد كه‌ آيا شكر مي‌گزارم‌ يا اين‌ كه‌ كفران‌ مي‌كنم‌» آيا حق‌ تعالي‌ را در برابر اين ‌نعمتها شكر مي‌گزارم‌ و به‌ فضل‌ و نعمت‌ وي‌ اعتراف‌ مي‌نمايم، يا اين‌ كه‌ او را ناسپاسي‌ مي‌كنم‌ و شكر نعمت‌ وي‌ را فرومي‌گذارم‌ «و هر كس‌ شكر ورزد، جز اين ‌نيست‌ كه‌ به‌سود خويش‌ شكر مي‌ورزد» زيرا شكر، سبب‌ حفظ نعمت‌ موجود و صيد نعمت‌ مفقود است‌ «و هر كس‌ كفران‌ كند، بداند كه‌ پروردگارم‌ بي‌نياز» است‌ از شكرگزاري‌ وي‌ «كريم‌ است‌» و بخشنده‌؛ با نعمت ‌دادن‌ به‌ ناسپاسان‌.

 

قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ ‏(41)

«سليمان‌ گفت: تختش‌ را در ديدش‌ ناشناس‌ گردانيد» يعني: تخت‌ ملكه‌ بلقيس‌ را برايش‌ به‌حالي‌ دگرگون‌ سازيد كه‌ چون‌ آن‌ را مي‌بيند، بازنشناسد. روايت‌ شده‌است‌ كه: آنان‌ تخت‌ بلقيس‌ را با كم‌ كردن‌ چيزهايي‌ از آن‌ و افزودن‌ چيزهايي ‌ديگر بر آن، دگرگون‌ كردند. به‌قولي‌ علت‌ اين‌ دستور سليمان علیه السلام اين‌ بود كه‌ مأموران‌ وي‌ برايش‌ گفتند: در عقل‌ بلقيس‌ نارسايي‌اي‌ است‌ پس‌ سليمان علیه السلام خواست‌ تا با اين‌ كار، بلقيس‌ را از نظر فراست‌ عقلي‌ بيازمايد و بدين‌ جهت‌ گفت: «تا بنگريم‌ كه‌ آيا پي‌ مي‌برد» به‌ شناخت‌ تخت‌ خويش، يا: آيا راه‌ مي‌برد به‌سوي‌ ايمان‌ به‌   خدا جلّ جلاله «يا از آنان‌ مي‌شود كه‌ راه‌ نمي‌يابند» به‌سوي‌ اين‌ امر.

 

فَلَمَّا جَاءتْ قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ ‏(42)

«پس‌ چون‌ آمد» بلقيس‌ نزد سليمان علیه السلام «گفته‌ شد» به‌ او و گوينده‌ خود سليمان علیه السلام يا غير وي‌ به‌دستور او بود: «آيا تخت‌ تو همين‌ گونه‌ است‌؟ گفت: گويا اين ‌همان‌ است‌» بلقيس‌ تعبيري‌ را به‌كار برد كه‌ حاكي‌ از تردد وي‌ در ميان‌ شناختن‌ وناشاختن‌ آن‌ بود، كه‌ اين‌ خود نشانه‌ ذكاوت‌ و تيزهوشي‌ بالاي‌ وي‌ است‌ زيرا او سؤال‌ تشبيه‌ آلود آنان‌ را با جوابي‌ تشبيه‌ گونه‌ پاسخ‌ داد كه‌ نه‌ از آن، جواب‌ مثبت ‌كامل‌ بر مي‌آمد و نه‌ جواب‌ منفي‌. عكرمه‌ مي‌گويد: «بلقيس‌ زني‌ حكيم‌ و فرزانه ‌بود پس‌ با خود گفت: اگر بگويم‌؛ اين‌ همان‌ تخت‌ من‌ است، مي‌ترسم‌ كه‌ دروغگو شوم‌ و اگر بگويم‌ نه‌! اين‌ تخت‌ من‌ نيست، باز هم‌ بيم‌ آن‌ است‌ كه‌ دروغگو شوم ‌لذا راهي‌ ميانه‌ را كه‌ براي‌ هر دو معني‌ محمل‌ داشت، در پيش‌ گرفت‌ و گفت: گويي‌ اين‌ همان‌ است‌». «و پيش‌ از اين، به‌ ما علم‌ داده‌ شده‌ و ما فرمانبردار بوده‌ايم‌» به‌ قولي: اين‌ جمله‌ از سخن‌ سليمان علیه السلام است‌. يعني: پيش‌ از بلقيس‌ از سوي‌ خداوند جلّ جلاله علم‌ داده‌ شده‌ و براي‌ خداوند جلّ جلاله از در اطاعت‌ درآمده‌ بوديم‌. يا معني‌ اين‌ است: پيش‌ از اين‌ به‌ مسلمان‌ شدن‌ بلقيس‌ و آمدن‌ وي‌ به‌ رضا و رغبت، آگاه‌ ساخته‌ شده‌ايم‌. به‌قولي‌ ديگر: اين‌ سخن‌ از قوم‌ سليمان علیه السلام و پيروان‌ وي‌ بود.

 

وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ ‏(43)

«و آنچه‌ كه‌ به‌جاي‌ خداوند پرستش‌ مي‌كرد، او را باز داشته‌ بود» يعني: بلقيس‌ را تعلق‌ خاطر و دل‌مشغولي‌ وي‌ به‌ پرستش‌ خورشيد كه‌ بر آن‌ تربيت‌ و رشد يافته‌ بود،از ايمان‌ به‌ حق‌ باز داشته‌ بود «و او از جمله‌ گروه‌ كافران‌ بود» اين‌ آيه‌ نيز از ادامه‌ سخن‌ سليمان علیه السلام ، يا از كلام‌ خداي‌ سبحان‌ است‌.

 

قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ‏(44)

گويي‌ ديدن‌ تخت‌ دگرگون‌ شده‌ بلقيس‌ فقط براي‌ ايمان ‌آوردن‌ وي‌ كافي‌ نبود زيرا او به‌ پرستش‌ خورشيد سخت‌ تعلق‌ خاطر داشت‌ بدين‌ جهت‌ سليمان علیه السلام او را در وضعيت‌ رواني‌ ديگري‌ قرار داد: «به‌ آن‌ زن‌ گفته‌ شد: به‌ صرح‌ وارد شو» صرح: كاخ‌ پادشاهي‌ است‌. ابن‌قتيبه‌ مي‌گويد: صرح‌ تخته‌هايي‌ بود كه‌ براي‌ بلقيس‌ از آبگينه‌ سپيد ساختند و در زير آن‌ آب‌ و ماهي‌ را روان‌ كردند «و چون‌ آن‌ را ديد، پنداشت‌ كه‌ بركه‌ آبي‌ است‌» لجه: آب‌ بسيار است‌ «و» بدين‌ جهت‌ «از ساقهايش ‌لباس‌ را بالا زد» تا به‌ پندار خود به‌ آب‌ فرو رود و وقتي‌ او چنين‌ كرد: «گفت‌» سليمان‌ «اين‌ قصري‌ صاف‌ و صيقلي‌ از آبگينه‌هاست‌» و آب‌ نيست‌. ممرد: تراشيده، صيقل‌ داده‌ شده‌ و بالا بلند. در اينجا بود كه‌ بلقيس‌ به‌ حق‌ اذعان‌ كرد و تسليم‌ شد: «گفت: پروردگارا! من‌ بر خود ستم‌ كردم‌» با پرستش‌ غير تو «و اينك‌ با سليمان‌» در گردن ‌نهادن‌ به‌ دين‌ حق‌ «در برابر خدا پروردگار عالميان، تسليم‌ شدم‌».

از داستان‌ بلقيس‌ چنين‌ بر مي‌آيد كه‌ او در ميان‌ ملتي‌ فرمانروايي‌ مي‌كرد كه‌ داراي‌ مدنيتي‌ ريشه‌دار و بزرگ‌ بودند پس‌ سليمان علیه السلام با نشان‌ دادن‌ مدنيتي‌ ريشه‌دارتر و بزرگتر به‌ وي، او را متحير و بهت‌زده‌ كرد، هم‌ از اين‌ روي‌ بود كه‌ بلقيس‌ گردن‌ نهاد و تسليم‌ شد. البته‌ اين‌ امر به‌ ما مي‌آموزد كه‌ مدنيت‌ راستين ‌اسلامي‌ آنچنان‌ مدنيت‌ پرهيمنه‌ و با ابهتي‌ است‌ كه‌ تمدنهاي‌ ديگر را از نظر رواني‌ منفعل‌ و فرومانده‌ گرداند.

ابن‌ابي‌شيبه‌ و ابن‌ابي‌حاتم‌ از ابن‌عباس رضی الله عنه در روايتي‌ طولاني‌ نقل‌ كرده‌اند كه ‌فرمود: «سليمان علیه السلام بعد از آن‌ با بلقيس‌ ازدواج‌ كرد». اما ابن‌كثير اين‌ روايت‌ را جدا منكر دانسته‌ و استناد آن‌ را به‌ ابن‌عباس رضی الله عنه رد كرده‌ است‌. قول‌ راجح‌ نيز اين ‌است‌ كه‌ ازدواج‌ سليمان علیه السلام با بلقيس، از اخبار اهل‌ كتاب‌ مي‌باشد كه‌ نه‌ تصديق‌ مي‌شود و نه‌ تكذيب‌.

 

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ ‏(45)

اينك‌ داستان‌ ديگري‌ بيان‌ مي‌شود: «و به‌ راستي‌ به‌ سوي‌ قوم‌ ثمود برادرشان ‌صالح‌ را فرستاديم‌ كه: خداوند را بپرستيد» يعني: او را با دعوت‌ و پيام‌ پرستش‌ خداوند جلّ جلاله فرستاديم‌ «پس‌ بناگاه‌ آنان‌ به‌ دو گروه‌ ستيزه‌گر و متخاصم‌ تقسيم‌ شدند» كه‌ آن‌ دو گروه، مؤمنان‌ و كافران‌ بودند و هر گروهي‌ با تكيه‌ بر راه‌ و روش ‌خود، با گروه‌ ديگر ستيزه‌ كرده‌ و ادعا مي‌كرد كه‌ حق‌ با وي‌ است‌. به‌قولي: خصومت‌ و ستيزه‌ ميان‌ دو گروه، درباره‌ صالح علیه السلام بود كه‌ آيا او پيامبر مرسل‌ است ‌يا خير؟.

 

قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ‏

(46)

«صالح‌ گفت: اي‌ قوم‌ من، چرا سيئه‌ را پيش‌ از حسنه‌» يعني: عذاب‌ را پيش‌ از رحمت‌ «به‌ شتاب‌ مي‌طلبيد» يعني: چرا ايماني‌ را كه‌ جلب‌كننده‌ پاداش‌ و نيكي‌ است‌ به‌ تأخير مي‌اندازيد و كفري‌ را كه‌ جلب‌كننده‌ عذاب‌ است، جلو مي‌افگنيد؟ زيرا آنان‌ از فرط كفر و عناد مي‌گفتند: اي‌ صالح‌! منتظر چه‌ هستي‌؟ عذابي‌ را كه‌وعده‌ مي‌دهي‌ براي‌ ما بياور «چرا از خداوند آمرزش‌ نمي‌خواهيد» و به‌سوي‌ او از شرك‌ توبه‌كار نمي‌شويد، قبل‌ از آن‌كه‌ عذابش‌ بر شما فرود آيد؟ «باشد كه‌ مورد رحمت‌ قرار گيريد» و گرفتار عذاب‌ نشويد.

 

قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ ‏(47)

«گفتند: ما به‌ تو و همراهانت‌» از كساني‌ كه‌ دعوتت‌ را اجابت‌ گفته‌ و به‌ دينت ‌درآمده‌اند «شگون‌ بد زده‌ايم‌» و شما را شوم‌ و ناميمون‌ مي‌دانيم‌. نقل‌ است‌ كه‌ به ‌آنان‌ قحطي‌اي‌ رسيد پس‌ به‌ صالح علیه السلام شگون‌ بد زده‌ و گفتند: اين‌ از شومي‌ توست ‌«گفت‌» صالح علیه السلام به‌ آنان: «شگون‌ بدتان‌ نزد خداوند است‌» يعني: اين‌ قحطي ‌به‌سبب‌ فال‌ بدي‌ كه‌ آن‌ را شوم‌ مي‌پنداريد نيست‌ بلكه‌ سبب‌ آن‌ نزد خداوند جلّ جلاله است‌ زيرا خير و شر همه‌ از نزد او به‌ سوي‌ شما مي‌آيد و اين‌ قدر و قسمت‌ اوست‌كه‌ به‌ شما مي‌رسد چرا كه‌ تمام‌ امورتان‌ به‌دست‌ بلا كيف‌ اوست، هر چه‌ بخواهد انجام‌ مي‌دهد و پرندگان‌ كه‌ آنها را وسيله‌ فال‌ بد خود مي‌پنداريد، به‌ خير و شر شما علم‌ و آگاهي‌اي‌ ندارند «بلكه‌ شما مردمي‌ هستيد كه‌ آزموده‌ مي‌شويد» و مورد امتحان‌ خداوند جلّ جلاله قرار گرفته‌ايد. به‌قولي‌ معني اين‌ است: شيطان‌ شما را با اين‌ فال ‌بد زدنتان، يا به‌ آنچه‌ كه‌ به‌خاطر آن‌ فال‌ بد مي‌زنيد، در فتنه‌ مي‌افگند. ابن‌كثير مي‌گويد: «ظاهرا مراد از اين‌ فرموده‌ خداوند: (تفتنون‌) اين‌ است: شما در گمراهي‌ خود به‌ استدراج‌ مي‌افتيد و روند انحطاط را مي‌پيماييد».

 

وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ ‏(48)

«و در آن‌ شهر» كه‌ شهر «حجر» بود و صالح علیه السلام در آن‌ مي‌زيست‌ «نه‌ رهط بودند» يعني: نه‌ مرد از فرزندان‌ سران‌ و اشراف‌ قوم‌ بودند كه‌ با شخصي‌ به‌ نام‌ «قدار» كه‌ شتر صالح علیه السلام را پي‌ كرد، يار و همدست‌ شده‌ بودند. مراد از «رهط» در اينجا «مرد» است‌. «كه‌ در زمين‌ فساد مي‌كردند و هيچ‌ كار شايسته‌اي ‌نمي‌كردند» يعني: شأن‌ و شيوه‌ و كردار آن‌ نه‌ مرد چنان‌ فسادافگني‌اي‌ در زمين‌ بود كه‌ هيچ‌ صلاح‌ و اصلاحي‌ با آن‌ متصور نيست‌.

 

قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ ‏(49)

«گفتند: به‌ خدا هم‌ قسم‌ شويد» يعني: آن‌ نه‌ مرد جفاجو به‌ همديگر گفتند؛ بياييد كه‌ هريك‌ از ما با ديگري‌ سوگند بخوريم‌ «كه‌ بر او و خانواده‌اش‌ شبيخون ‌بزنيم‌» يعني: شب‌هنگام‌ بر سر صالح علیه السلام يورش‌ آوريم‌ و او و خانواده‌اش‌ را به‌ قتل‌ رسانيم‌ «آن‌گاه‌ به‌ ولي‌ او» يعني: به‌ سرپرست‌ و قبيله‌ نزديك‌ او كه‌ خونخواه‌ و وارثانش‌ مي‌باشد «بگوييم‌ كه: ما در كشتار خانواده‌اش‌ حاضر نبوده‌ايم‌» تا اين‌ گمان ‌را در آنان‌ بيفگنيم‌ كه‌ نه‌ او را كشته‌ايم‌ و نه‌ در هنگام‌ كشتار وي‌ حاضر بوده‌ايم‌ «و ما قطعا راستگوييم‌» در اين‌ سخنمان‌ كه‌ به‌هنگام‌ كشتار خانواده‌اش‌ حاضر نبوده‌ايم‌. زيرا اگر او را در تاريكي‌ شب‌ مي‌كشتند، او را در آن‌ حال‌ نمي‌ديدند لذا ظاهرا در اين‌ سخنشان‌ راستگو بودند.

 

وَمَكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنَا مَكْراً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ‏(50)

«و مكري‌» سخت‌ و نيرنگي‌ بزرگ‌ «ورزيدند» با اين‌ توطئه‌اي‌ كه‌ سنجيدند و با اين‌ طرحي‌ كه‌ تدارك‌ ديدند «و ما نيز مكري‌ در ميان‌ آورديم‌» يعني: آنان‌ را در برابر مكرشان‌ مجازات‌ كرده‌ و به‌ هلاكتشان‌ رسانيديم‌ «درحالي‌كه‌ آنان ‌درنمي‌يافتند» مكر   خدا جلّ جلاله را و به‌ آن‌ پي‌ نمي‌بردند.

محمدبن‌ اسحاق‌ در تفسير آيه‌ مي‌گويد: «آن‌ نه‌ تن‌ بعد از آن‌كه‌ شتر را پي‌ كردند، به‌ يك‌ديگر گفتند: بياييم‌ كه‌ صالح‌ را نيز به‌ قتل‌ برسانيم‌ زيرا اگر او در دعوتش‌ راستگو باشد، قبل‌ از خود به‌ هلاكتش‌ رسانيده‌ايم‌ و اگر هم‌ در دعوتش ‌دروغگو باشد، او را به‌ شترش‌ ملحق‌ كرده‌ايم‌. پس‌ شب‌هنگام‌ آمدند تا بر او وخانواده‌اش‌ شبيخون‌ زنند اما فرشتگان‌ آنها را سنگباران‌ كردند. آن‌گاه‌ اوليايشان ‌به‌ صالح علیه السلام گفتند: تو آنان‌ را به‌قتل‌ رسانيده‌اي‌! لذا قصد جان‌ وي‌ كردند ولي ‌نزديكان‌ و خويشان‌ صالح علیه السلام در دفاع‌ از او سلاح‌ پوشيدند و به‌ آنان‌ گفتند: به‌ خدا سوگند كه‌ هرگز اجازه‌ نمي‌دهيم‌ او را درحالي‌ به‌قتل‌ برسانيد كه‌ به‌ شما وعده‌ داده ‌است‌ ظرف‌ مدت‌ سه‌ روز بر شما عذاب‌ فرود مي‌آيد پس‌ اگر در سخنش‌ صادق ‌باشد، شما ديگر بر خشم‌ پروردگارتان‌ عليه‌ خود نيفزاييد و اگر دروغگو باشد، بعد از سه‌ روز شما دانيد و او. همان‌ بود كه‌ مهاجمان‌ در آن‌ شب‌ دست‌ از صالح ‌برداشتند و به‌ خانه‌هاي‌ خود بازگشتند».

 

فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ ‏(51)

«پس‌ بنگر كه‌ فرجام‌ مكرشان‌ چگونه‌ بود: ما آنان‌ و قومشان‌ را همگي‌ نابود كرديم‌» خداوند متعال‌ آن‌ نه‌ تن‌ سران‌ و نيز قومشان‌ را كه‌ هرچند به‌ هنگام‌ كشتن ‌شتر با آنان‌ همراه‌ نبوده‌ ولي‌ با جرمشان‌ موافق‌ بودند، همگي‌ را نابود كرد و كسي ‌از آنان‌ از عذاب‌ به‌سلامت‌ نرهيد.

 

فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ‏(52)

«پس‌ اين‌ هم‌ خانه‌هايشان‌ است‌ كه‌ خالي‌ مانده‌است‌» از كسان‌ خود، به‌طوري‌كه‌ هيچ‌ كس‌ در آنها ساكن‌ نيست‌ «به‌سزاي‌ ستمي‌ كه‌ كردند. بي‌گمان‌ در اين‌» ماجرا «براي‌ اهل‌ معرفت‌» يعني: براي‌ كساني‌ كه‌ سنت‌ خداوند جلّ جلاله را در خلقش‌ مي‌دانند و مي‌دانند كه‌ نتايج‌ به‌ اسباب‌ وابسته‌ است‌ «نشانه‌اي‌ است‌» يعني: عبرت‌ و پندي ‌است‌ اما جاهلان‌ نه‌ مي‌دانند و نه‌ هم‌ پند مي‌گيرند.

 

وَأَنجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ‏(53)

«و كساني‌ را كه‌ ايمان‌ آوردند و پرهيزگاري‌ مي‌كردند» يعني: از   خدا جلّ جلاله و از عذاب‌ وي‌ مي‌ترسيدند، كه‌ صالح علیه السلام و مؤمنان‌ همراهش‌ بودند «نجات‌ داديم‌» از آن‌ عذاب‌ رسواگر.

 

وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ ‏(54)

داستان‌ ديگر در اين‌ سوره، داستان‌ لوط علیه السلام است: «و لوط را» يعني: و فرستاديم‌ لوط علیه السلامرا «آن‌گاه‌ كه‌ به‌ قوم‌ خود گفت‌» آنان‌ اهالي‌ شهر سدوم‌ بودند «آيا مرتكب‌ فاحشه‌ مي‌شويد» يعني: آيا مرتكب‌ كاري‌ مي‌شويد كه‌ بسيار زشت‌ و وقيح ‌است‌ «درحالي‌كه‌ ديده‌ مي‌شويد» زيرا آنان‌ از بس‌ گردنكش، متمرد و سبكسر بودند، در هنگام‌ ارتكاب‌ عمل‌ لواط، خود را از ديد ديگران‌ پنهان‌ نمي‌كردند بلكه‌ در حضور و ديد ديگران‌ اين‌ فعل‌ شنيع‌ را انجام‌ مي‌دادند.

يادآور مي‌شويم‌ كه‌ بيان‌ اين‌ داستان‌ به‌طور مفصل‌ در سوره‌ «اعراف‌» گذشت‌.

 

أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاء بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ‏(55)

«آيا شما به‌جاي‌ زنان‌ از روي‌ شهوت‌ با مردان‌ درمي‌آميزيد؟» اين‌ سخن‌ لوط علیه السلام ، تكرار توبيخشان‌ است‌. يعني: درحالي‌ از زنان‌ چشم‌ مي‌پوشيد كه‌ آنان‌ محل‌ وجايگاه‌ شهوت‌ و آميزش‌ هستند و خداوند جلّ جلاله آنان‌ را براي‌ مردان‌ آفريده‌ است، نه‌ مردان‌ را براي‌ مقاربت‌ با مردان‌ و نه‌ زنان‌ را براي‌ مقاربت‌ با زنان‌ پس‌ اين‌ فعل‌ شما در تضاد با حكم‌ و حكمت‌ خداوند جلّ جلاله قرار دارد «بلكه‌ شما قومي‌ هستيد كه ‌نمي‌دانيد» بزرگي‌ و سهمگيني‌ مجازات‌ و عقوبت‌ الهي‌ در برابر ارتكاب‌ اين‌معصيت‌ را.

 

فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ ‏(56)

«ولي‌ پاسخ‌ قومش‌ جز اين‌ نبود كه‌ گفتند: آل‌ لوط» يعني: لوط علیه السلام و پيروانش‌ «را از شهرتان‌ بيرون‌ كنيد، كه‌ آنان‌ مردمي‌ پاكيزه‌جو هستند» يعني: آنها از مقاربت‌ با مردان‌ طلب‌ پاكيزگي‌ مي‌كنند. اين‌ سخن‌ را از روي‌ استهزا و تمسخر گفتند.

 

فَأَنجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابِرِينَ ‏(57)

«پس‌ او و خانواده‌اش‌ را نجات‌ داديم‌» از عذاب‌ «جز زنش‌ را كه‌ مقدر كرديم‌» بودن‌ «او را از بازماندگان‌» يعني: از باقي‌ماندگان‌ در عذاب‌. ابن‌كثير مي‌گويد: «زيرا زن‌ وي‌ به‌ افعال‌ قومش‌ راضي‌ بود و آنان‌ را از وجود ميهمانان ‌لوط آگاه‌ مي‌كرد».

 

وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَراً فَسَاء مَطَرُ الْمُنذَرِينَ ‏(58)

«و بر آنان‌ باراني‌» از سنگ‌ «بارانديم‌ پس‌ باران‌ هشداريافتگان‌ چه‌ بداست‌» مراد از منذرين: كساني‌اند كه‌ هشدار داده‌ شدند ولي‌ به‌ اين‌ هشدار اعتنايي ‌نكردند پس‌ خداي‌ سبحان‌ بر آنان‌ باران‌ سنگ‌ فروبارانيد تا نابود شدند.

 

قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ ‏(59)

«بگو: ستايش‌ براي‌ خداست‌» يعني: بگو اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! ستايش‌ خداوند متعال ‌را كه‌ امتهاي‌ سركش‌ گذشته‌ را هلاك‌ كرد و نعمت‌هاي‌ بي‌شمار خود را بر بندگانش‌ سرازير نمود و ستايش‌ او راست‌ در برابر صفات‌ عليا و اسماي‌ حسنايش ‌«و سلام‌ بر آن‌ بندگاني‌ كه‌ آنان‌ را برگزيده ‌است‌» كه‌ آنان‌ نخبگان‌ و برگزيدگان ‌بشريت، يعني‌ أمت‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم و انبيا و پيروان‌ ايشانند. ثوري، سدي‌ وابن‌عباس رضی الله عنه مي‌گويند: «مراد از اين‌ بندگان‌ برگزيده، ياران‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم اند». «آيا خدا بهتر است‌ يا آنچه‌ شرك‌ مي‌آورند» با او كه‌ بتان‌ اند؟ به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است: آيا پاداش‌ خداوند جلّ جلاله بهتر است‌ يا عذاب‌ شرك‌ ورزيدنتان‌ به‌ او تعالي‌؟

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم چون‌ اين‌ آيه‌ را مي‌خواندند، مي‌فرمودند: «بل‌ الله‌ خير وأبقي‌ وأجل‌ وأكرم: بلكه‌ خداوند بهتر، پاينده‌تر، بزرگتر و ارجمندتر است‌».

 

أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ لَكُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاء فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَّا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ ‏(60)

سپس‌ خداوند متعال‌ به‌ بيان‌ انفراد و يگانگي‌ خود در آفرينش، روزي‌دهي‌ و تدبير امور خلقش‌ پرداخته‌ مي‌فرمايد: «يا كيست‌ كه‌ آسمانها و زمين‌ را آفريده‌است‌؟» تقدير سخن‌ چنين‌ مي‌شود: آيا خدايان‌ پنداري‌ شما بهترند، يا آن‌ كسي‌ كه‌ آسمانها و زمين‌ را به‌ اين‌ استواري‌ و عظمت‌ آفريد و بر آفرينش‌ آنها تواناست‌؟ «و براي‌ شما از آسمان‌ آبي‌ فرو فرستاد» يعني: نوعي‌ از آب‌ را كه‌ همانا آب‌ باران‌ است‌ «پس‌ بدان‌» آب‌ «باغهاي‌ خرم‌ و باطراوت‌ رويانده‌ايم‌» حديقه: باغي‌ است‌ كه‌ دور آن‌ ديوار كشيده‌ شده‌ است‌. ذات‌ بهجه: زيبا و بارونق‌ كه‌ بيننده‌ آن‌ شاد و شكفته‌ مي‌شود «شما را نمي‌رسيد كه‌ درختانش‌ را برويانيد» يعني: بشر را يارا و تواناي‌ آن‌ نبوده‌ و نيست‌ كه‌ درختان‌ را بروياند زيرا بشر عاجز از آن‌ است‌ كه‌ چيزي‌ را از كتم‌ عدم‌ به‌ عرصه‌ وجود بيرون ‌آورد. قرطبي‌ مي‌گويد: «با اين‌ آيه، قول‌ مجاهد مستدل‌ مي‌شود كه‌ گفته‌ است: نگارگري‌ و تصوير هيچ‌ چيز ـ اعم‌ از موجودات‌ ذي‌روح‌ يا غير ذي ‌روح‌ ـ جايز نيست‌». اما جمهور علما برآنند كه‌كشيدن‌ تصوير غيرذي‌روح‌ جايز است‌ «آيا در جنب‌ خداوند خدايي‌ هست‌» يعني: آيا همه‌ اين‌ كارها را خدايي‌ در جنب‌ خداوند جلّ جلاله انجام‌ داده‌ است‌ كه‌ شما او را مي‌پرستيد، يا اين‌ كه‌ صانع‌ اين‌ها خداي‌ يگانه‌ است‌؟ به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است: آيا با خدايي‌ كه‌ بعضي‌ از افعال‌ و اوصاف‌ وي‌ ذكر شد، معبودي‌ ديگر است‌ تا به‌ او همراه‌ ساخته‌ شده‌ و در عبادت‌ شريك‌ وي‌ قرار داده‌ شود؟ «نه‌ بلكه‌» حق‌ اين‌است‌ كه‌ «آنان‌ قومي‌ كجرو هستند» كه‌ از شاهراه‌ حق‌ به‌ كژراهه‌ باطل‌ گراييده‌اند. يا معناي‌ (يعدلون‌) اين‌ است: آنها با خداي‌ سبحان‌ غير او را نظير و همانند قرار داده‌اند.

 

أَمَّن جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَاراً وَجَعَلَ خِلَالَهَا أَنْهَاراً وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزاً أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ‏(61)

«يا كيست‌ كه‌ زمين‌ را قرارگاه‌ كرد» يعني: آن‌ را هموار و مسطح‌ و آرام‌ گردانيد، به‌گونه‌اي‌ كه‌ استقرار بر آن‌ ممكن‌ باشد «و در ميان‌ آن‌ جويبارها»ي‌ شيرين‌ و گوارا «پديد آورد و براي‌ آن‌ كوههاي‌ استوار آفريد» كه‌ مانند لنگرگاهي‌ زمين‌ را نگه‌ داشته‌ و آن‌ را از اضطراب‌ و جنبش‌ بازمي‌دارند تا با اضطراب‌ خود ساكنانش‌ را آشفته‌حال‌ نگرداند «و ميان‌ دو دريا برزخي‌ قرار داد؟» مراد از بحران: دو درياي‌ شور و شيرين‌ است‌ كه‌ با برزخي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله ميان‌ آنها قرار داده ‌است، يكي‌ به‌ديگري‌ آميخته‌ نمي‌شود پس‌ نه‌ اين، آن‌ را دگرگون‌ مي‌سازد و نه‌ آن، در اين ‌داخل‌ مي‌شود. البته‌ وجود هر دو درياي‌ شور و شيرين، داراي‌ فوايد، آثار، بركات‌ و حكمت‌هايي‌ است‌. تفسير نظير اين‌ آيه‌ در سوره‌ «فرقان‌» گذشت‌. «آيا با خداوند معبودي‌ ديگر است‌؟» يعني: چون‌ ثابت‌ شد كه‌ جز خداي‌ سبحان‌ كسي ‌ديگر بر اين‌ كارها توانايي‌ ندارد، آيا در عرصه‌ وجود خداي‌ ديگري‌ است‌ كه‌ مانند صنع‌ و آفرينش‌ وي‌ بيافريند؟ هرگاه‌ جواب‌ به‌ طور قطع‌ منفي‌ است، ديگر چگونه‌ به‌ خداي‌ عزوجل‌ چيزي‌ را شريك‌ مي‌آوريد كه‌ قدرت‌ رساندن‌ هيچ‌ سود و زياني‌ را ندارند؟ «نه‌! بلكه‌ بيشترشان‌ نمي‌دانند» يگانگي‌ پروردگارشان‌ وقدرت‌ و سلطه‌ بي‌چون‌ وي‌ را.

 

أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاء الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ ‏(62)

«يا كيست‌ كه‌ دعاي‌ مضطر را ـ چون‌ او را بخواند ـ اجابت‌ مي‌كند» مضطر: درمانده‌ فروافتاده‌ در چنگال‌ سختي، اندوه‌ بزرگ‌ و دشواري‌اي‌ است‌ كه‌ او براي ‌رهايي‌ از آن، هيچ‌ نيرو و توان‌ و تدبيري‌ ندارد، مانند كسي‌ كه‌ آسيبي‌ مانند فقر يا بيماري‌اي‌ بر او پنجه‌ افگنده‌ كه‌ او را به‌ تضرع‌ و زاري‌ به ‌بارگاه‌ خداي‌ سبحان ‌ناچار كرده‌ است‌. يا مضطر: گنه‌كار است‌ آن‌گاه‌ كه‌ آمرزش‌ بخواهد، يا مظلوم ‌است‌ چون‌ به‌ بارگاه‌ حق‌ تعالي‌ دعا كند، همان‌ خداي‌ منان‌ و مهرباني‌ كه‌ دعاي ‌درمانده‌ را ـ چون‌ به‌ اخلاص‌ تمام‌ بخواندش‌ و دين‌ خويش‌ را برايش‌ خالص‌ گرداند ـ اجابت‌ مي‌كند «و» كيست‌ آن‌ كه‌ «بدي‌ را مي‌گرداند؟» يعني: هرآنچه ‌را كه‌ موجب‌ سختي‌ و گرفتاري‌ و درماندگي‌ بنده‌ است‌ و از آن‌ جمله‌ زيان‌ و بيماري‌ و فقر را از وي‌ برمي‌گرداند. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «سه‌ دعا مستجاب‌ است‌ كه‌ هيچ‌ شكي‌ در آن‌ نيست: دعاي‌ مظلوم، دعاي‌ مسافر و دعاي ‌پدر در حق‌ فرزندش‌». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ جابربن‌ سليم‌ هجيمي رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ فرمود: گفتم‌؛ يا رسول‌الله! شما به‌سوي‌ چه‌ چيز دعوت‌ مي‌كنيد؟ فرمودند: «به‌سوي‌ خداي‌ يگانه‌ دعوت‌ مي‌كنم، ذاتي‌ كه‌ اگر بلايي‌ به‌ تو برسد و او را بخواني، آن‌ را از تو دور مي‌كند و ذاتي‌ كه‌ اگر در بياباني‌ چيزي‌ را گم‌ كني‌ و او را بخواني، آن‌ را به‌ تو برمي‌گرداند و ذاتي‌ كه‌ اگر به‌ تو قحطي‌ و خشكسالي‌‌اي ‌برسد و او را بخواني، براي‌ تو مي‌روياند...».

«و» كيست‌ كه‌ «شما را جانشينان‌ زمين‌ مي‌سازد؟» يعني: نسلي‌ را ميرانده‌ و نسلي‌ ديگر را به‌جاي‌ آنها پديد مي‌آورد و بدين‌ گونه‌ است‌ كه‌ نسل‌ها يكي‌ از پي‌ديگري‌ جانشين‌ يك‌ديگر مي‌شوند. به‌ قولي‌ معني‌ اين‌ است: مسلمانان‌ را جانشين‌ كفار مي‌گرداند تا مالك‌ سرزمين‌ها و قلمروهاي‌ آنان‌ شوند. ابن‌كثير در تفسير آن‌ مي‌گويد: «يعني‌ امتي‌ را بعد از امتي، نسلي‌ را پس‌ از نسلي‌ و قومي‌ را پس‌ از قومي ‌پديد مي‌آورد و اگر بخواهد همه‌ امتها و نسلها و اقوام‌ را در يك‌ زمان‌ بيافريند، مي‌آفريند و بعضي‌ را از نسل‌ بعضي‌ديگر نمي‌گرداند ـ چنان‌كه‌ ابتدائا آدم علیه السلام را ازخاك‌ آفريد ـ و اگر بخواهد، بعضي‌ را از نسل‌ بعضي ‌ديگر گرداند ولي‌ احدي‌ را نميراند تا درگذشت‌ همگي‌ در يك‌ زمان‌ باشد، مي‌تواند چنين‌ كند، ليكن‌ حكمت ‌و قدرت‌ وي‌ چنين‌ اقتضا كرد تا خلقت‌ و آفرينش بشر بر اين‌ شيوه‌ باشد، در غير آن ‌زمين‌ بر ساكنان‌ خود تنگ‌ مي‌شد و رقابت‌ بر سر نعمت‌ها و داشته‌هاي‌ زندگي، به‌كشمكش‌ و انفجاري‌ ويرانگر مي‌انجاميد». «آيا با خداوند معبود ديگري‌ است‌» كه‌ اين‌ نعمتهاي‌ بزرگ‌ را بر شما ارزاني‌ داشته‌ است‌؟ يا كه‌ متولي‌ همه‌ اين‌ نعمتها خداي‌ يكتاست‌؟ «چه‌ اندك‌ پند مي‌گيريد» و چه‌ كم‌ به‌ حق‌ باز مي‌گرديد، حقي‌ كه ‌عبارت‌ است‌ از: اعتراف‌ به‌ نعمت‌هاي‌ خداوند جلّ‌ جلاله، مخصوص‌ ساختن‌ عبادت‌ و نيايش‌ براي‌ وي‌ و ترك‌ ساير معبودات‌.

ابن‌كثير در تفسير خويش‌ در باب‌ «اجابت‌ دعاي‌ مضطر» به‌ نقل‌ از حافظ ابن‌عساكر مي‌گويد: «از مردي‌ به‌نام‌ دقي‌ صوفي‌ حكايت‌ كرده‌اند كه‌ گفت: من‌شخصي‌ كرايه‌كش‌ بودم‌ و قاطري‌ داشتم‌ كه‌ از دمشق‌ تا شهر زبداني‌ بر آن ‌كرايه‌كشي‌ مي‌كردم‌. در يكي‌ از سفرهايي‌ كه‌ داشتم، مردي‌ قاطرم‌ را اجاره‌ كرده‌ و باهم‌ به‌ راه‌ افتاديم، در مسير راه‌ به‌ كوره‌راهي‌ رسيديم‌ كه‌ رهرو بسياري‌ نداشت، آن‌ مرد به‌ من‌ گفت: اين‌ راه‌ را در پيش‌گير كه‌ نزديكتر است‌. به‌ او گفتم: من‌ به‌ اين‌ كوره‌‌راه‌ آشنايي‌ ندارم‌. اما او گفت: من‌ بدان‌ آشنا هستم، اين‌ راهي‌ است ‌نزديكتر، به‌ اين‌ راه‌ برو. پس‌ به‌ آن‌ راه‌ روان‌ شديم‌. سرانجام‌ به‌ جايي‌ هولناك‌ و واديي‌ عميق‌ رسيديم‌ كه‌ در آن‌ كشتگاني‌ بسيار افتاده‌ بود. آن‌ مرد به‌ من‌ گفت: سر قاطر را نگه‌ دار تا من‌ فرودآيم‌. پس، از قاطر فرود آمد و جامه‌ در هم‌ كشيد وكاردي‌ را بيرون‌ آورده‌ و قصد جان‌ من‌ كرد. من‌ وقتي‌ اوضاع‌ را چنين‌ ديدم‌ از پيش‌ رويش‌ فرار كردم‌ اما او مرا دنبال‌ مي‌كرد. در اين‌ حال‌ او را به‌ نام‌ خداي ‌عزوجل‌ سوگندي‌ محكم‌ دادم‌ و گفتم: قاطر و آنچه‌ بر آن‌ است، مال‌ تو ولي‌ دست‌ از من‌ بدار. گفت: بخواهي‌ نخواهي‌ آنها از آن‌ من‌ است‌ ولي‌ من‌ كشتن‌ تو را مي‌خواهم‌. لذا ناگزير تسليم‌ وي‌ شده‌ و گفتم: حالا كه‌ چنين‌ است، به‌ من‌ اجازه ‌بده‌ تا دو ركعت‌ نماز بگزارم‌. گفت: بسيار خوب، شتاب‌ كن‌. پس‌ برخاستم‌ كه نماز بگزارم‌ اما چنان‌ پريشان‌ خاطر و آشفته‌حال‌ بودم‌ كه‌ آيات‌ قرآن‌ از ذهنم‌ پريد و حتي‌ يك‌ حرف‌ از آن‌ هم‌ به‌خاطرم‌ نيامد. متحير و وامانده‌ ايستادم‌ و او پشت‌سرهم‌ مي‌گفت: هلا زودتر... تمام‌ كن‌. در اين‌ هنگام‌ بود كه‌ خداي‌ عزوجل ‌بر زبانم‌ جاري‌ كرد: (أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ). بناگاه‌ ديدم‌ كه ‌اسب‌ سواري‌ درحالي‌كه‌ نيزه‌اي‌ در دست‌ داشت، از دهانه‌ وادي‌ روي‌ آورد و آن ‌نيزه‌ را بر آن‌ مرد افگند، نيزه‌ رأسا بر قلب‌ وي‌ فرورفت‌ و كشته‌ بر زمين‌ افتاد. پس‌ در آن‌ سوار درآويخته‌ و گفتم: تو را به‌ خداي‌ عزوجل‌ سوگند مي‌دهم‌ كه‌ بگو كيستي‌؟ گفت: من‌ فرستاده‌ كسي‌ هستم‌ كه‌ شخص‌ مضطر و درمانده‌ را ـ آن‌گاه ‌كه‌ او را بخواند ـ اجابت‌ مي‌كند و بلا را از وي‌ دور مي‌گرداند. سپس‌ با قاطر وبارش‌ به‌ سلامت‌ بازگشتم‌».

 

أَمَّن يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَن يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ ‏(63)

«يا كيست‌ كه‌ شما را در تاريكي‌هاي‌ خشكي‌ و دريا راه‌ مي‌نمايد» يعني: كيست‌ كه‌ شما را در شبهاي‌ تاريك‌ ـ آن‌گاه‌ كه‌ در بيابانهاي‌ بي‌آب‌ و بي‌نشان‌ و در اعماق ‌درياها سفر مي‌كنيد ـ با علائم‌ راهنمايي‌ كه‌ در آسمان‌ و زمين‌ آفريده، راه ‌مي‌نمايد؟ بيابانها و درياها به‌ تاريكي‌ وصف‌ شدند، بدان‌جهت‌ كه‌ هيچ‌ نشانه‌اي ‌براي‌ راهيابي‌ در آنها نيست‌؛ جز آنچه‌ كه‌ خداوند متعال‌ در آنها از نشانه‌هاي ‌طبيعي‌ قرار داده‌ است‌ و جز آلات‌ و ابزاري‌ كه‌ حق‌ تعالي‌ بشر را به‌ كشف‌ آنها توانا ساخته‌ و به‌وسيله‌ آنها راهياب‌ مي‌گردند «و كيست‌ كه‌ بادها را پيشاپيش‌ رحمتش ‌مژده‌بخش‌ مي‌فرستد؟» يعني: بادها را پيش‌ از باران‌ رحمتش‌ مي‌فرستد، كه‌ مژده‌بخش‌ فرود آمدن‌ قريب‌ الوقوع‌ آن‌ هستند «آيا با خداوند معبود ديگري‌ است‌» كه‌ اين‌ پديده‌هاي‌ شگرف‌ و شگفت‌ را به‌ فعليت‌ درآورد و ايجاد نمايد؟ «خدا برتر است‌ از آنچه‌ شريك‌ مي‌گردانند» يعني: حق‌ تعالي‌ منزه‌ و مقدس‌ است‌ از آن‌ كه‌ برايش‌ شريكي‌ باشد.

 

أَمَّن يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ‏(64)

«يا كيست‌ كه‌ آفرينش‌ را آغاز مي‌كند و سپس‌ آن‌ را باز مي‌آورد؟» مشركان‌ به‌ اين ‌امر كه‌ خداي‌ سبحان‌ آفريننده‌ است، اقرار داشتند لذا اعترافشان‌ به‌ اصل‌ آفرينندگي‌ خداوند جلّ‌ جلاله، الزاما اعتراف‌ به‌ قدرت‌ وي‌ بر بازآفريني‌ را نيز بر آنها اجتناب‌ ناپذير مي‌كند «و چه‌كسي‌ به‌ شما از آسمان‌ و زمين‌ روزي‌ مي‌دهد» با فرود آوردن‌ باران، روياندن‌ سبزيجات‌ و پديد آوردن‌ چهارپايان‌؟ «آيا با خدا معبود ديگري‌ است‌» كه‌ چيزي‌ از اينها را بيافريند و سامان‌ دهد تا آن‌ را برايش‌ شريك‌ قرار دهيد؟ «بگو: اگر راست‌ مي‌گوييد، برهانتان‌ را بياوريد» يعني: بر اين‌ كه‌ خداي‌ سبحان‌ شريكي ‌دارد، حجت‌ خود را بياوريد. يا بر اين‌ كه‌ در گردونه‌ هستي‌ صانع‌ و آفريننده ‌ديگري‌ است‌ كه‌ همچون‌ صنع‌ او مي‌آفريند، حجت‌ خود را بياوريد زيرا اگر شما در اين‌ ادعا كه‌ خداوند جلّ جلاله شريكي‌ دارد كه‌ مانند صنع‌ او مي‌آفريند، راستگو باشيد يقينا اين‌ امكان‌ هم‌ براي‌ شما وجود دارد تا بر آن‌ دليل‌ و برهان‌ اقامه‌ كنيد.

 

قُل لَّا يَعْلَمُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ ‏(65)

«بگو: هركه‌ در آسمانها و زمين‌ است‌ ـ جز خدا ـ غيب‌ را نمي‌داند» يعني: احدي ‌از مخلوقات‌ در زمين‌ و آسمان، غيبي‌ را كه‌ خداوند جلّ جلاله علم‌ آن‌ را در حوزه‌ اختصاص‌ خود قرار داده‌ است، نمي‌داند «و نمي‌دانند كه‌ چه‌ هنگامي‌ برانگيخته ‌مي‌شوند» از قبرها. از عائشه‌ رضي‌الله عنها روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: «هر كس‌مي‌پندارد كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آنچه‌ را كه‌ فردا رخ‌ خواهد داد، مي‌داند، بي‌گمان‌ بر خدا بهتاني‌ بزرگ‌ بسته‌ است‌».

 

بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِّنْهَا عَمِونَ ‏(66)

«بلكه‌ علم‌ آنان‌ در آخرت‌ پي‌درپي‌ آمد» يعني: علمشان‌ در آخرت‌ تكامل‌ مي‌يابد زيرا آنچه‌ را كه‌ به‌ آن‌ در دنيا وعده‌ داده‌ شده‌اند، در آخرت‌ به‌ چشم ‌سر مي‌بينند و مشاهده‌ مي‌كنند اما اين‌ كمال‌ علمي‌شان‌ در آخرت، هيچ‌ سودي‌ به‌ حالشان‌ ندارد زيرا آنها در دنيا تكذيب‌كننده‌ آخرت‌ و دروغ‌انگارنده‌ آن‌ بوده‌اند. يا معني‌ اين ‌است: علمشان‌ از شناخت‌ وقت‌ قيامت‌ نارسا و درمانده‌ است‌. يا معني‌ اين‌ است: اسباب‌ تكامل‌ علمشان‌ درباره‌ تحقق‌ حتمي‌ قيامت، فراهم‌ آمده‌ است‌ ولي‌ باز هم ‌به‌ آن‌ ايمان‌ نمي‌آورند «بلكه‌ آنان‌ در باره‌ آن‌ در شك‌ هستند» يعني: بلكه‌ آنان‌ در دنيا از وجود آخرت‌ در شك‌ و ترديد قرار دارند. سپس‌ حق‌ تعالي‌ از اين‌ تعبير هم ‌به‌ لحني‌ سخت‌تر از آن‌ بر مي‌گردد و مي‌فرمايد: «بلكه‌ آنان‌ در مورد آن‌ كوردلند» و چيزي‌ از دلايل‌ آخرت‌ را درك‌ نمي‌كنند، بدان‌جهت‌ كه‌ بينايي‌هاي‌ باطني‌شان‌ كه‌ ادراك‌ حقايق‌ به‌ وسيله‌ آن‌ صورت‌ مي‌گيرد، مختل‌ گرديده‌ است‌.

 

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَئِذَا كُنَّا تُرَاباً وَآبَاؤُنَا أَئِنَّا لَمُخْرَجُونَ ‏(67)

«و كافران‌ گفتند: آيا وقتي‌ ما و پدرانمان‌ خاك‌ شديم، آيا بيرون‌ آورده‌ مي‌شويم‌» ازقبرهايمان‌ زنده‌ شده‌؟ بدين‌گونه‌ است‌ كه‌ آنان‌ برانگيخته‌ شدن‌ مجدد از قبرهايشان ‌را بعد از فنا بعيد مي‌پندارند و نفي‌ مي‌كنند.

 

لَقَدْ وُعِدْنَا هَذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِن قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ‏(68)

«در حقيقت‌ اين‌ را» يعني: برانگيخته ‌شدن‌ را «به‌ ما و پدرانمان‌ پيش‌ از اين‌ وعده ‌داده‌اند» يعني: پيش‌ از اين‌ كه‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم وعده‌ آن‌ را به‌ ما بدهد، پدرانمان‌ آن‌ رابه‌ ما وعده‌ داده‌اند اما نمي‌بينيم‌ كه‌ كسي‌ از پدرانمان‌ بعد از مرگش‌ بازگشته‌ باشد «اين‌» وعده‌ برانگيختن‌ از قبرها «جز افسانه‌هاي‌ پيشينيان‌ نيست‌» يعني: سخن‌ از رستاخيز و برانگيخته‌شدن‌ مجدد، از داستانها و دروغ‌پردازيهاي‌ برساخته‌ كتابهاي ‌پيشينيان‌ است، نه‌ وحيي‌ از نزد خداوند سبحان‌.

 

قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ ‏(69)

«بگو در زمين‌ سير كنيد» و آثار برجاي‌ مانده‌ از پيشينيان‌ را مشاهده‌ نماييد «پس ‌بنگريد» با بينايي‌هاي‌ ظاهر و باطن‌ خود تا ببينيد كه‌ «فرجام‌ مجرمان‌ چگونه ‌بوده‌ است‌» يعني: بنگريد كه‌ پايان‌ كار كساني‌ كه‌ هشدارهاي‌ انبيا علیهم السلام در خبر دادن ‌از بعث‌ و حشرونشر را دروغ‌ انگاشتند، چگونه‌ بوده‌ است‌ زيرا مشاهده‌ اين‌ آثار، پند آموز و عبرت‌ آفرين‌ است‌.

 

وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلَا تَكُن فِي ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ ‏(70)

سپس‌ خداوند متعال‌ پيامبرش‌ را دلجويي‌ كرده‌ و مي‌فرمايد: «و بر آنان‌ اندوه ‌مخور» در اصرار و پافشاري‌شان‌ بر كفر «و از آنچه‌ مكر مي‌ورزند در تنگي‌ نباش‌» يعني: دلت‌ از دعوت‌   خدا جلّ جلاله به‌خاطر مكرها و نيرنگ‌هايي‌ كه‌ اين‌ گروه ‌مشرك‌ عليه‌ تو مي‌كنند، تنگ‌ نشود زيرا خداوند جلّ جلاله مؤيد و ياري‌ دهنده‌ تو و غالب‌ كننده‌ دين‌ خويش‌ بر مخالفان‌ آن‌ است‌.

 

وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ‏(71)

«و مي‌گويند: اين‌ وعده‌» يعني: وعده‌ عذاب، يا وعده‌ روز آخرت‌ «كي‌ فرامي‌رسد اگر شما راستگوييد؟» در اين‌ وعده‌ خود.

 

قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ رَدِفَ لَكُم بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ ‏(72)

«بگو: چه‌بسا بخشي‌ از آنچه‌ را كه‌ به‌شتاب‌ مي‌طلبيد» از عذاب‌ «به‌ شما نزديك ‌شده‌ باشد» درحالي‌ كه‌ شما نزديك ‌بودن‌ آن‌ را درنمي‌يابيد و درك‌ نمي‌كنيد. به‌قولي: مراد عذاب‌كردنشان‌ در روز بدر است‌. به‌قولي‌ ديگر: مراد عذاب‌ قبر است‌.

بايد دانست‌ كه‌ كلمات: «عسي‌»، «لعل‌» و «سوف‌» در كلام‌ پروردگار، دليل ‌بر توقع‌ احتمالي‌ امر مورد نظر نبوده‌ بلكه‌ بر حتميت‌ وقوع‌ آن‌ دلالت‌ مي‌كند.

 

وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ ‏(73)

«و بي‌گمان‌ پروردگارت‌ بر مردم‌ داراي‌ فضل‌ است‌» در اين‌ كه‌ عذاب‌ را از آنان ‌به‌تأخير مي‌اندازد و در غير آن‌ از فضل‌ها و انعامهاي‌ خويش‌ «ولي‌ بيشترشان‌ شكر نمي‌گزارند» فضل‌ و انعام‌ وي‌ را و نمي‌شناسند حق‌ احسان‌ وي‌ را پس‌ كفر ورزيده‌ و عذاب‌ را به‌ شتاب‌ مي‌طلبند.

 

وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ ‏(74)

«و بي‌گمان‌ پروردگارت‌ آنچه‌ را دلهايشان‌ نهان‌ مي‌دارد و آنچه‌ را كه‌ آشكار مي‌دارند» از سخنان‌ و افعال‌ خويش‌ «نيك‌ مي‌داند» پس‌ به‌ تأخير افگندن‌ عذاب‌ از آنان، به‌ اين‌ دليل‌ نيست‌ كه‌ حالشان‌ بر وي‌ پنهان‌ است‌ بلكه‌ عذاب‌ وي‌ وقت‌ معين‌ و مقدري‌ دارد.

 

وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاء وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ ‏(75)

«و هيچ‌ نهفته‌اي‌ در آسمان‌ و زمين‌ نيست‌ مگر اين‌ كه‌ در كتابي‌ مبين‌ است‌» غائبه: تمام‌ چيزهايي‌ است‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله از خلق‌ خويش‌ نهان‌ داشته‌ و از ميدان‌ ديد و دريافت‌ آنها غايب‌ گردانيده‌ است‌. آري‌! اين‌همه‌ اشياي‌ ناپيدا و پنهان، در لوح‌ محفوظ آشكار و روشن‌ است‌ پس‌ چيزي‌ از آنها بر حق‌ تعالي‌ پنهان‌ نمي‌ماند و ازجمله، عذابي‌ كه‌ آنان‌ به‌شتاب‌ مي‌طلبند. لذا بايد بدانند كه‌ هر چيز، موقت‌ به‌ وقتي ‌معين‌ و مؤجل‌ به‌ ميعادي‌ مقرر است‌ كه‌ علم‌ آن‌ در نزد خداوند جلّ جلاله است‌ پس‌چگونه‌ آن‌ را قبل‌ از ميعادي‌ كه‌ براي‌ آن‌ مقرر شده‌ است، به‌ شتاب‌ مي‌طلبند؟.

 

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ‏(76)

«بي‌گمان‌ اين‌ قرآن‌ بر بني‌اسرائيل‌ بيشتر آنچه‌ را كه‌ آنان‌ در باره‌اش‌ اختلاف‌ دارند، حكايت‌ مي‌كند» مانند اختلافشان‌ درباره‌ عيسي، عزير علیهما السلام و در ديگر امور حق‌. پس ‌اگر بني‌اسرائيل‌ به‌ قرآن‌ تمسك‌ جويند، بي‌گمان‌ راه‌ حل‌ اختلافها و پايان ‌دادن‌ به‌ تفرقه‌هايشان‌ را در قرآن‌ مي‌يابند و اين‌ خود دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ قرآن‌ از نزد خداوند جلّ جلاله است‌.

 

وَإِنَّهُ لَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ ‏(77)

«و به‌ راستي‌ كه‌ آن، هدايت‌ و رحمتي‌ براي‌ مؤمنان‌ است‌» يعني: يقينا قرآن‌ براي‌ كساني‌ كه‌ به‌ خداوند جلّ جلاله ايمان‌ آورده‌ و از پيامبرش صلّی الله علیه و آله وسلّم پيروي‌ مي‌كنند، هدايت‌ و رحمتي‌ است‌.

 

إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُم بِحُكْمِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ ‏(78)

«بي‌گمان‌ پروردگارت‌ به‌ حكم‌ خويش‌» يعني: به‌ قضاوت‌ عادلانه‌ خويش‌ «در ميانشان‌» يعني: در ميان‌ بني‌اسرائيل، يا در ميان‌ مؤمنان‌ به‌ قرآن‌ و منكران‌ آن‌ «داوري‌ مي‌كند» در روز قيامت‌ پس‌ محق‌ را پاداش‌ داده‌ و مبطل‌ را مجازات ‌مي‌كند. به‌ قولي‌ معني‌ اين‌ است: پروردگارت‌ ميانشان‌ در دنيا داوري‌ كرده‌ و آنچه‌را كه‌ به‌ تحريف‌ كشيده‌اند، آشكار مي‌گرداند «و او عزيز عليم‌ است‌» عزيز است ‌زيرا مغلوب‌ نمي‌گردد و قضايش‌ برگردانده‌ نمي‌شود و عليم‌ و داناست‌ بر آنچه‌ كه ‌بدان‌ حكم‌ مي‌كند.

 

فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ ‏(79)

«پس‌ بر خدا توكل‌ كن‌» يعني: اي‌ پيامبر! كار خويش‌ را به‌ او بسپار و بر او اعتماد كن‌ زيرا او ياري‌دهنده‌ توست‌ پس، از كساني‌ كه‌ با تو عناد مي‌ورزند، باكي‌ نداشته‌ باش‌ «بي‌گمان‌ تو بر حق‌ آشكار هستي‌» يعني: بر حق ‌بودن‌ تو آشكار است ‌لذا سزاوار نيست‌ كه‌ به‌ وجهي‌ از وجوه، در آن‌ شك‌ و ترديدي‌ به‌ ميان‌ آيد.

 

إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاء إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ ‏(80)

«البته‌ تو نمي‌تواني‌ مردگان‌ را شنوا گرداني‌ و نمي‌تواني‌ به‌ كران‌ صدا را بشنواني‌ هنگامي‌ كه‌ پشت‌كنان‌ روي‌ بگردانند» و از حق‌ تماما اعراض‌ كنند زيرا اگر هم‌ روي‌ شخص‌ ناشنوا به‌جانب‌ ندا كننده‌ باشد، صدا را نمي‌شنود، چه‌ رسد به‌ اين‌ كه‌ به‌ ندادهنده‌ پشت‌ كرده‌ باشد.

در اين‌ آيه‌ خداوند جلّ جلاله كفار را به‌ مردگاني‌ بي‌احساس‌ و فاقد عقل‌ و شعور و شنوايي‌ تشبيه‌ كرده‌ است‌ زيرا آنان‌ اندرزها را نمي‌شنوند و دعوت‌ به‌سوي‌ خداوند جلّ جلاله را اجابت‌ نمي‌كنند.

 

وَمَا أَنتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَن ضَلَالَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ ‏(81)

«و تو نمي‌تواني‌ نابينايان‌ را از گمراهي‌ آنان‌ راه‌ بنمايي‌» يعني: تو راهبر كساني‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله آنان‌ را از ديدن‌ حق‌ كور كرده، به‌ سوي‌ ايمان‌ نيستي‌ و اين‌ كار هرگز در توان‌ تو نيست‌ «تو نمي‌تواني‌ جز به‌ كساني‌ بشنواني‌ كه‌ به‌ آيات‌ ما ايمان‌ مي‌آورند» و قرآن‌ را تصديق‌ مي‌كنند، نه‌ كساني‌ كه‌ به‌ آن‌ كفر مي‌ورزند «پس ‌اينان‌ مسلمانند» يعني: اين‌ مؤمنان‌ به‌ آيات‌ ما هستند كه‌ براي‌ ما منقاد و مخلص‌اند.

 

وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِّنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ ‏(82)

«و چون‌ قول‌ بر آنان‌ وقوع‌ يابد» يعني: چون‌ عذاب‌ بر آنان‌ ثابت‌ شود و تعلق ‌گيرد «دابه‌اي‌ را از زمين‌ براي‌ آنان‌ بيرون‌ مي‌آوريم‌» و اين‌ واقعه‌ در هنگام ‌نزديك ‌شدن‌ قيامت‌ است‌؛ آن‌گاه‌ كه‌ كفار با انواع‌ و الوان‌ هول‌ و هراسي‌ كه‌ آن‌ را به‌شتاب‌ مي‌طلبيدند روبه‌رو مي‌گردند. البته‌ خداي‌ سبحان‌ خود به‌ اوصاف‌ اين‌ دابه‌ (جانور) و بر اين‌ امر كه‌ به‌ چه‌ شكل‌ و هيأتي‌ است، داناتر است‌ زيرا خروج‌ دابه‌الارض‌ از علامات‌ قيامت‌ مي‌باشد «كه‌ با آنان‌ سخن‌ گويد» يعني: آن دابة ‌الرض‌‌ با مردم‌ سخن‌ مي‌گويد: «كه‌ مردم‌ به‌ آيات‌ ما يقين‌ نداشتند» يعني: خروج‌ دابة ‌الرض‌ به‌ سبب‌ عدم‌ باور داشتن‌ مردم‌ به‌ قرآن‌ است‌ و او به‌ مردم‌ خبر مي‌دهد كه‌ فلان‌ شخص، مؤمن‌ و فلان‌ شخص، كافر مي‌باشد.

در حديث‌ شريف‌ مرفوع‌ به‌ روايت‌ مسلم‌ از ابن‌عمر رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «بي‌گمان‌ اولين‌ نشانه‌هاي‌ قيامت‌ كه‌ ظهور مي‌كند، طلوع‌ خورشيد از جهت‌ مغرب‌ و خروج‌ دابه‌ بر مردم‌ به ‌هنگام‌ نيم‌ روز است‌». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ حذيفه‌بن‌اسيدانصاري‌ رضی الله عنه فرمود: رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برما از اطاقي‌ سر كشيدند در حالي‌ كه‌ ما درباره‌ قيامت‌ مشغول‌ گفت‌وگو بوديم‌. پس‌فرمودند: «تا شما ده‌ نشانه‌ ذيل‌ را نبينيد قيامت‌ برپا نمي‌شود:

1 ـ طلوع‌ خورشيد از غروبگاه‌ آن‌.

2 ـ ظهور دود و دخان‌ (معروف‌).

3 ـ خروج‌ دابه‌الارض‌.

4 ـ ظهور يأجوج‌ و مأجوج‌.

5 ـ خروج‌ عيسي‌بن‌مريم‌ علیهما السلام.

6 ـ خروج‌ دجال‌.

7ـ سه‌ خسوف: خسوفي‌ در مغرب، 8 ـ خسوفي‌ در مشرق، 9 ـ و خسوفي‌ درجزيره ‌العرب‌.

10 ـ آتشي‌ كه‌ از عمق‌ عدن‌ بيرون‌ مي‌آيد و مردم‌ را مي‌رماند يا گرد مي‌آورد، با آنان‌ در هرجايي‌ كه‌ شب‌ بگذرانند، شب‌ مي‌گذراند و هر جا كه‌ در نيم‌روز بياسايند، با آنان‌ همراه‌ است‌».

اما محل‌ خروج‌ دابه‌الارض: در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرسيدند: دابه‌الارض‌ از كجا بيرون‌ مي‌آيد؟ ايشان‌ فرمودند: «از بزرگترين‌ مساجد از نظر محترم‌ بودن‌ نزد خداوند جلّ جلاله ـ يعني‌ از مسجد الحرام‌». ابن‌كثير حديث‌ شريف‌ ذيل‌ را از صحيح‌ مسلم‌ نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «سه‌ چيز اندكه‌ چون‌ بيرون‌ آيند، براي‌ هيچ‌ كسي‌ كه‌ از قبل‌ ايمان‌ نياورده‌ باشد، يا در ايمان‌ خويش‌ اعمال‌ و دستاورد خيري‌ نداشته ‌باشد، ايمان‌ آوردنش‌ سودي‌ نمي‌بخشد: طلوع‌ خورشيد از غروبگاه‌ آن، خروج‌ دجال‌ و خروج‌ دابه‌ الارض‌».

 

وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ ‏(83)

«و آن‌ روز كه‌ از هر امتي، گروهي‌ از كساني‌ را كه‌ آيات‌ ما را دروغ‌ مي‌انگاشتند، محشور مي‌گردانيم‌ آن‌گاه‌ آنان‌ نگاه‌ داشته‌ مي‌شوند تا همه‌ به‌هم‌ بپيوندند» يعني: اي‌محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! روزي‌ را ياد كن‌ كه‌ از هر امتي‌ از امتها گروهي‌ را كه‌ تكذيب‌كننده ‌آيات‌ ما بوده‌اند، گرد مي‌آوريم‌ پس‌ آنان‌ در اين‌ هنگام‌ به‌هم‌ پيوند داده‌ شده‌ و اول‌ و آخرشان‌ همه‌ باهم‌ گرد آورده‌ مي‌شوند. يا (يوزعون‌) به‌ اين‌ معني‌ است: آنها همه‌ به‌سوي‌ محشر رانده‌ مي‌شوند.

 

حَتَّى إِذَا جَاؤُوا قَالَ أَكَذَّبْتُم بِآيَاتِي وَلَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْماً أَمَّاذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ‏(84)

«تا هنگامي‌ كه‌ چون‌» به‌سوي‌ موقف‌ حساب‌ «آمدند، مي‌گويد» خداوند جلّ جلاله برايشان‌ تهديدكنان: «آيا آيات‌ مرا» كه‌ آنها را بر پيامبران‌ خود فروفرستاده‌ بودم‌ و ايشان‌ را مأمور ابلاغ‌ آن‌ براي‌ شما گردانيده‌ بودم‌ «دروغ‌ انگاشتيد و حال‌ آن‌كه‌ به‌ آنها از نظر علم‌ احاطه‌ نداشتيد؟» يعني: شتاب‌كنان‌ به‌ تكذيب‌ آنها پرداختيد قبل‌ از آن‌كه‌ از آنها تصور و دريافتي‌ درست‌ داشته‌ و معاني‌ و دلالتهاي‌ آنها را بشناسيد پس‌ هر كس‌ چنين‌ كرده‌ باشد، قطعا سزاوار آن‌ است‌ كه‌ بر او عذابي‌ كوبنده‌ فرود آيد «يا چه‌ مي‌كرديد» در طول‌ زندگي‌ خود كه‌ آن‌ كار، شما را از نگريستن‌ در اين ‌آيات‌ و انديشيدن‌ در معاني‌ آنها باز داشت‌ و به‌ خود مشغول‌ گردانيد؟ زيرا شما عبث‌ و بيهوده‌ آفريده‌ نشده‌ بوديد.

 

وَوَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِم بِمَا ظَلَمُوا فَهُمْ لَا يَنطِقُونَ ‏(85)

«و به‌سبب‌ ستمي‌ كه‌ ورزيده ‌بودند، قول‌ برآنان‌ وقوع‌ يافت‌» يعني: به‌سبب‌ ستم‌ ورزيدنشان‌ كه‌ شرك ‌آوردن‌ به‌ خداوند جلّ جلاله از بزرگترين‌ انواع‌ آن‌ است، حكم‌ فرودآوردن‌ عذاب‌ بر آنان‌ لازم‌ و واجب‌ شد «در نتيجه‌ آنان‌ سخن‌ نگويند» درهنگام‌ وقوع‌ عذاب‌. يعني: عذري‌ برايشان‌ نيست‌ تا آن‌ را بازگو نمايند.

 

أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ‏

(86)

«آيا نديده‌اند كه‌ ما شب‌ را آفريده‌ايم‌ تا در آن‌ آرام‌ گيرند و روز را روشنگر گردانيديم‌» يعني: شب‌ را براي‌ آسايش‌ و خواب‌ آنها آفريديم‌ كه‌ به‌سبب‌ تاريكي‌و سردي‌اش، در آن‌ مي‌آسايند و براي‌ معاش‌ خويش‌ تلاش‌ نمي‌كنند اما روز را روشنگر آفريديم‌ تا براي‌ كسب‌ معاش‌ و اندوختن‌ توشه‌اي‌ كه‌ آنهارا از آن‌ گريزي‌ نيست، ميدانهاي‌ تلاش‌ و تكاپوي‌ خود را ببينند «قطعا در اين‌ امر براي‌ مردمي‌ كه‌ايمان‌ مي‌آورند نشانه‌هايي‌ است‌» پس‌ همان‌گونه‌ كه‌ شب‌ و روز عبث‌ و بيهوده ‌آفريده‌ نشده‌اند، بدانيد كه‌ آفرينش‌ شما نيز عبث‌ و بيهوده‌ نيست‌ و لابد ثواب‌ وعقابي‌ در كار است‌ و اگر اين‌ ثواب‌ و عقاب‌ در دنيا كامل‌ نيست، ناگزير سراي ‌آخرت‌ در راه‌ است‌ و در آن‌ همه‌ آنچه‌ را كه‌ سزاوار شماست، به‌ تمام‌ و كمال ‌دريافت‌ مي‌كنيد.

 

وَيَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاء اللَّهُ وَكُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ ‏(87)

«و» ياد كن‌ «روزي‌» را «كه‌ در صور دميده‌ شود» صور: شاخي‌ است‌ كه ‌اسرافيل علیه السلام در آن‌ مي‌دمد و اين‌ دميدن‌ را سه‌ بار تكرار مي‌كند:

1 ـ بار اول‌ براي‌ فزع، كه‌ هول‌ و هراس‌ سختي‌ ايجاد مي‌كند.

2 ـ بار دوم‌ براي‌ صعق، كه‌ همه‌ در آن‌ مي‌ميرند.

3 ـ بار سوم‌ براي‌ بعث، كه‌ همه‌ در آن‌ مجددا زنده‌ مي‌شوند.

ولي‌ قرطبي‌ مي‌گويد: «صحيح‌ اين‌ است‌ كه‌ صور دوبار دميده‌ مي‌شود و نفخه‌ فزع ‌و صعق‌ هر دو يكي‌ است‌ زيرا هول‌ و هراس‌ و سپس‌ مرگ‌ بر اثر آن‌ لازم‌ و ملزوم ‌يكديگرند كه‌ با نفخه‌ اول‌ پديد مي‌آيند پس‌ از آن، نفخه‌ دوم‌ دميده‌ مي‌شود كه ‌نفخه‌ بعث، يعني‌ برانگيختن‌ مجدد مي‌باشد».

«پس‌ هركه‌ در آسمانها و هركه‌ در زمين‌ است، هراسان‌ شود» يعني: همه‌ از شدت ‌آنچه‌ كه‌ شنيده‌اند، ترسان، سراسيمه‌ و برآشفته‌ مي‌شوند «مگر آن‌ كس‌ كه‌ خدا بخواهد» كه‌ او در هنگام‌ دميدن‌ اين‌ نفخه، هراسان‌ نشود. به‌ قولي: اين‌ كساني‌ كه ‌از هراس‌ ايمن‌اند، عبارت‌ از شهدا، انبيا و كافه‌ مؤمنان‌ مي‌باشند، به‌دليل‌ اين‌ كه‌خداوند متعال‌ دو آيه‌ بعد از اين، مي‌فرمايد: (هر كس‌ كه‌ نيكي‌ در ميان‌ آورد، او را پاداشي‌ بهتر از آن‌ است‌ و آنان‌ از هراس‌ آن‌ روز ايمن‌ هستند). «و همگان ‌خاكسارانه‌ به ‌نزد او آيند» در موقف‌ حساب، در حالي‌ كه‌ خوار و خرد شده‌ هستند.

 

وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ ‏(88)

«و كوهها را مي‌بيني‌ و آنها را ساكن‌ مي‌پنداري‌» يعني: مي‌پنداري‌ كه‌ بر جاي‌ خود بي‌حركت‌ ايستاده‌اند «و حال‌ آن‌كه‌ آنها ابرآسا در حركت‌اند» به‌ قولي: اين‌ پديده‌ در روز قيامت‌ است‌. به‌قولي‌ديگر: مراد حركت‌ كوه‌ها در دنياست‌ كه‌ البته‌ اين‌حركت، به‌ دوران‌ و حركت‌ زمين‌ نيز اشاره‌ دارد پس‌ زمين‌ آن‌گونه‌ كه‌ مردم ‌مي‌پندارند ساكن‌ نيست‌ بلكه‌ متحرك‌ است، به‌ دليل‌ اين‌ كه‌ پروردگار بعد از آن‌ مي‌فرمايد: «اين‌ آفرينش‌ الهي‌ است‌ كه‌ همه‌چيز را در كمال‌ استواري‌ پديدآورده ‌است‌» زيرا پديدآوردن‌ و استوار آفريدن‌ غير از درهم‌ كوفتن‌ و ويران ‌كردن ‌است‌ و از آنجا كه‌ خداي‌ عزوجل‌ در روز قيامت‌ كوهها را درهم‌ مي‌كوبد و ويران ‌مي‌كند پس‌ اين‌ خود دلالت‌ مي‌كند بر اين‌كه‌ مراد از حركت‌ كوهها در اين‌ آيه، حركت‌ آنها در دنياست‌ نه‌ در آخرت‌ و اين‌ از معجزات علمي‌ قرآن‌ كريم‌ است‌ «بي‌گمان‌ او از آنچه‌ مي‌كنيد، باخبر است‌» پس‌ حق‌ تعالي‌ به‌جهت‌ آگاهي‌اي‌ كه ‌دارد، بندگان‌ را در برابر خير و شر جزايي‌ مناسب‌ مي‌دهد. همچنين‌ بدان‌ جهت‌ كه ‌او خبير و آگاه‌ است، آفرينش‌ را سامان‌ بخشيده‌ و همه‌ چيز را به‌ اتقان‌ و استحكام ‌پديد آورده‌ است‌. خبير: كسي‌ است‌ كه‌ بر ظواهر و ضماير همگي‌ آگاه‌ است‌.

 

مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَهُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ ‏(89)

«هر كس‌ كه‌ حسنه‌ به‌ ميان‌ آورد، بهتر از آن‌ را خواهد داشت‌» يعني: هر كس‌ در روز قيامت‌ ايمان‌ و عمل‌ شايسته‌ و كلمه‌ طيبه‌ لااله‌الاالله را به‌ ميان‌ آورد، برايش ‌نزد پروردگارش‌ در بهشت‌ برين‌ پاداشي‌ است‌ عظيم‌ و برتر «و آنان‌ از هراس‌ آن‌ روز» يعني: از هراس‌ تمام‌ روز قيامت‌ «ايمن‌اند» به‌قولي: مراد از آن، ايمني‌ از «فزع‌ اكبر» يعني‌ هراس‌ و پريشاني‌ بزرگتري‌ است‌ كه‌ در اين‌ فرموده‌ حق‌ تعالي‌ ذكر شده‌ است: (لَا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ ) : (آنان‌ را هراس‌ بزرگتر، اندوهگين‌ نمي‌سازد) «انبياء/103».

 

وَمَن جَاء بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ‏(90)

«و هر كس‌ سيئه‌ به‌ ميان‌ آورد» مراد از سيئه‌ در اينجا به‌ قول‌ ابن‌مسعود، ابن‌عباس، ضحاك، قتاده‌ و حسن رضی الله عنهم شرك‌ است‌ «به‌ رو در آتش‌ جهنم‌ سرنگون ‌شوند» و در اين‌ هنگام‌ مأموران‌ جهنم‌ از روي‌ سرزنش‌ و تهديد به‌ آنها مي‌گويند: «آيا جز در برابر آنچه‌ مي‌كرديد» در دنيا از شرك‌ و معاصي‌ «جزا مي‌يابيد؟» يعني: اكنون‌ جز همان‌ جزاي‌ عمل‌ بد خود را نمي‌يابيد.

 

إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ‏(91)

«من‌ فقط فرمان‌ يافته‌ام‌ كه‌ پروردگار اين‌ شهري‌ را كه‌ آن‌ را حرم‌ قرار داده ‌است‌ و همه‌چيز از آن‌ اوست‌» در آفرينش، فرمانروايي، مالكيت‌ و تصرف‌ «پرستش‌كنم‌» يعني: اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! به‌ آنان‌ بگو: من‌ فقط مأمور شده‌ام‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله را به‌پرستش‌ مخصوص‌ گردانم‌ و شريكي‌ براي‌ او قرار ندهم، هم‌ او كه‌ پروردگار شهر مكه‌ است، مكه‌اي‌ كه‌ بيت‌الحرام‌ در آن‌ قرار دارد و او آن‌ را حرم‌ امني‌ قرار داده ‌است‌ كه‌ در آن‌ خوني‌ ريخته‌ نمي‌شود، بر كسي‌ در آن‌ ستمي‌ نمي‌رود و صيد آن‌ شكار نمي‌شود. چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابن‌عباس‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز فتح‌ مكه‌ فرمودند: «إن‌ هذا البلد حرمه‌ الله‌ يوم‌ خلق‌ السموات‌ والأرض، فهو حرام‌ بحرمة ‌الله‌ إلى‌ يوم ‌القيامة، لا يعضد شوکة‌ ولا ينفر صيده‌ ولا يلتقط لقطته‌ إلا من‌ عرفها ولا يختلي‌ خلاها: بي‌گمان‌ اين‌ شهري‌ است‌ كه‌ خداوند متعال‌ آن‌ را در روزي‌ كه‌ آسمانها و زمين‌ را آفريد، حرام‌ گردانيد پس‌ اين‌ شهر به‌فرمان‌ خداي‌ عزوجل‌ تا روز قيامت‌ حرام‌ است، خار آن‌ بريده‌ نمي‌شود، شكار آن‌ رمانده‌ نمي‌شود و گم‌شده‌ آن‌ برداشته‌ نمي‌شود مگر كسي‌ گم‌شده‌ آن‌ را برداشته‌ مي‌تواند كه‌ آن‌ را معرفي‌ نمايد (بگويد كه‌ من‌ اين‌ چيز را يافته‌ام، اين‌ ازآن‌ كيست‌؟) و گياهان‌ تازه‌ آن‌ قطع‌ نمي‌شود». «و فرمان‌ يافته‌ام‌ كه‌ از مسلمانان ‌باشم‌» يعني: از پذيرندگان‌ امر   خدا جلّ جلاله و تسليم‌شدگان‌ براي‌ وي‌ باشم‌؛ با اجراي ‌امرش‌ و اجتناب‌ از نهيش‌.

 

وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ ‏(92)

«و» فرمان‌ يافته‌ام‌ «اين‌ كه‌ قرآن‌ را بخوانم‌» مراد خواندن‌ آن، به‌منظور دعوت ‌مردم‌ به‌سوي‌ ايمان‌ است‌. يعني: بر شما قرآن‌ بخوانم‌ تا به‌ وسيله‌ آن‌ شما را به‌سوي‌ طاعت‌ خداوند جلّ جلاله فراخوانده‌ و هشدارتان‌ دهم‌ «پس‌ هر كس‌ راه‌ يابد» با پيروي‌ از من‌ و پذيرش‌ اين‌ دعوت‌ «تنها به‌سود خود راه‌ يافته‌ است‌» زيرا نفع‌ و بهره‌اين‌ راهيابي‌ به‌ خودش‌ باز مي‌گردد «و هركه‌ گمراه‌ شود» با كفرورزي‌ و روي‌ برتافتن‌ از هدايت‌ «بگو: من‌ فقط از هشدار دهندگانم‌» و با ابلاغ‌ پيام‌ الهي‌ اين‌ هشدار را هم‌ به‌ شما داده‌ام‌ و جز اين‌ چيز ديگري‌ بر عهده‌ من‌ نيست‌ لذا فرجام‌ بدگمراهي‌تان‌ گريبانگير خودتان‌ خواهد بود.

 

وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ‏(93)

«و بگو: ستايش‌ ازآن‌ خداست‌» در برابر نعمتهايش‌؛ مانند نعمت‌ نبوت، علم‌ وغيره‌ «به‌ زودي‌ آياتش‌ را به‌ شما خواهد نماياند» آيات‌ انفسي‌ خويش‌ را در وجود خودتان‌ و آيات‌ آفاقي‌ خود را در بيرون‌ از وجود و هستي‌تان‌؛ يعني‌ در اين‌ كائنات ‌بزرگ‌ «پس‌ آنها را خواهيد شناخت‌» يعني: آن‌گاه‌ آيات‌ خداوند جلّ جلاله و دلايل ‌قدرت‌ و وحدانيت‌ وي‌ را خوهيد شناخت‌ اما اين‌ شناخت‌ به‌ حال‌ كفار سودي‌ نمي‌بخشد زيرا آنها اين‌ آيات‌ را به‌ هنگامي‌ مي‌شناسند كه‌ در آن‌ هنگام‌ ايمان‌ از آنها پذيرفته‌ نمي‌شود و آن‌ وقت‌ فرارسيدن‌ مرگشان‌ است‌. يا معني‌ اين‌ است: شما با انكشافات‌ علمي‌ و پيشرفت‌ دانش‌ تجربي، آيات‌ پروردگار و نشانه‌هاي‌ وجود، وحدانيت‌ و عظمت‌ وي‌ را مي‌شناسيد. كه‌ عصر حاضر بهترين‌ تجلي‌گاه‌ اين‌ شناخت‌ است‌ «و پروردگار تو از آنچه‌ مي‌كنيد غافل‌ نيست‌» بلكه‌ بر همه‌ چيز گواه‌است‌. و اين‌ خود تهديد و هشداري‌ براي‌ انسانها است‌.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «يا أيها الناس، لا يغترن‌ أحدكم‌ بالله‌ فإن‌ الله‌ لو كان ‌غافلا شيئا لاغفل‌ البعوضة‌ والخردلة‌ والذرة: هان‌ اي‌ مردم‌! كسي‌ از شما درباره ‌  خدا جلّ جلاله فريفته‌ نشود زيرا اگر   خدا جلّ جلاله از چيزي‌ غافل‌ بود، بايد يك‌ پشه، يك‌ دانه ‌ارزن‌ و يك‌ ذره‌ غبار را به‌ غفلت‌ وامي‌گذاشت‌» اما چنين‌ نيست‌ زيرا به‌قول‌ شاعر:

دل‌ هر ذره‌ را كه‌ بشكافي                 ‌آفتـابش‌ در ميــان‌ بينـي‌

 

بازگشت به لیست سوره ها                وب سایت تفسیر انوار القرآن                    جستجو                دانلود                نظرات شما                درباره