تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
( سوره شعراء )
مکی است و داراي (227) آيه است.
وجه تسميه: اين سوره «شعراء» ناميده شد بهسبب آنكه حق تعالي در آيات (226 ـ 224) آن، ميان شعراي گمراه و شعراي مؤمن مقارنه و مقايسه نمودهاست تا ادعاي مشركاني را كه ميپنداشتند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شاعراند و آنچه كه باخود آوردهاند از باب شعر است، رد نمايد.
طسم (1)
خوانده ميشود: «طا، سين، ميم» با ادغام سين در ميم. خداي عزوجل بهمراد خويش از آوردن اين حروف مقطعه در آغاز سورهها، داناتر است طوري كه در آغاز سوره «بقره» بيان شد.
تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (2)
«اين است آيات كتاب مبين» «تلك: اين است» بهسوي آيات اين سوره يا كل قرآن كريم اشاره دارد. كتاب مبين: يعني قرآني كه معاني و اعجاز آن روشن است.
لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (3)
«شايد از اينكه ايمان نميآورند» يعني: اي پيامبر! شايد از تأسف و اندوه بر اينكه قومت به پيامي كه آوردهاي ايمان نميآورند ؛ «تو جان خود را نابودكنندهاي» باخع: خود را كشنده و هلاككنندهاي. اصل بخع: اين است كه عمل ذبح به محل نخاع كه در فقرات گردن است، برسد. مراد از آن، مبالغه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در اندوه خوردن به سبب تكذيب قومشان است تا بدانجا كه از غصه بسيار نابود گردند.
اين آيه، تسليت و دلجويياي براي رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است زيرا آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم را كه بر ايمان قوم خود سخت حريص و مشتاق بودند و از مشاهده رويگرداني آنان، سخت تأسف ميخوردند، به آرامش فراميخواند.
إِن نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِّن السَّمَاء آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ (4)
«اگر بخواهيم برآنان از آسمان آيهاي» يعني: معجزهاي كه آنان را به ايمان وادار و ناچار كند «فروفرستيم آنگاه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد» يعني: آنگاه اجبارا دربرابر آن منقاد خواهند شد و گردن خواهند نهاد ولي خداي متعال چنين نميكند زيرا از كسي جز ايمان اختياري را نميخواهد. آري! حق تعالي نخواسته است كه با اين آخرين رسالت خويش، معجزه سركوب كنندهاي بفرستد بلكه معجزه اساسي رسالت خاتم را قرآني گردانيده است كه با خاتميت اين رسالت همخواني داشته باشد زيرا قرآن براي هميشه و از هر نظر معجزه است؛ معجزه است در بناي تعبيري و لفظي خود، معجزه است در بناي معنوي خود و معجزه است در فتح دلها و روانها و درمان مشكلات انسان در همه زمانها و مكانها. پس اينرسالت، رسالت زمان و مكان خاصي نيست كه با معجزهاي حسي و مقطي پشتيباني شود بلكه رسالتي است مفتوح براي همه امتها در همه عصرها لذا مناسب چنين بود كه معجزه آن نيز براي همه عصرها و نسلها تا روز قيامت معجزه باز و مفتوحي باشد.
وَمَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِّنَ الرَّحْمَنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كَانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ (5)
«و برآنان هيچ ذكر تازهاي» كه جديدا فرود آورده شده «از سوي رحمان نميآيد، جز اينكه همواره از آن روي بر ميتافتند» خداي سبحان بيان ميدارد كه قرآن را براي آنان تدريجا و اندك اندك درحالي بعد از حالي و زماني پس از زمان ديگري فرود ميآورد تا از آن پند گرفته و حقايق را به ياد آورند و در نتيجه، از روي بينش و تعقل نه از روي اجبار و فشار، به آن ايمان آورند. معتزله با اين آيه بر مخلوق بودن قرآن استدلال كرده و گفتهاند: خداي متعال در اين آيهفرموده است: (ذكر محدث و جديد است) و مراد از ذكر هم قرآن ميباشد لذا ازآن اين معني بر ميآيد كه قرآن مخلوق است. جواب اين است كه: حدوث متعلق به الفاظ تلاوت شده با وحي ميباشد اما اصل قرآن كه كلام نفسي خدا جلّ جلاله است، قديم است .
فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنبَاء مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُون (6)
«آنان در حقيقت به تكذيب پرداختند» يعني: آنها فقط به رويگردان شدن از قرآن اكتفا نكرده و از تكذيب آن نيز به فرودي ديگر كه از آن شديدتر است، سقوط كردند و آن تمسخر و استهزا ميباشد چنانكه اين تعبير خداي متعال بر آن دلالت ميكند: «پس به زودي انباء» يعني: اخبار «آنچه كه بدان ريشخند ميكردند، بديشان خواهد رسيد» يعني: به زودي اخبار مجازات عاجل يا آجلي كه به عنوان جزاي استهزا و ريشخندشان سزاوار آن هستند، به آنان خواهد رسيد، اخباري كه تا كنون از آنان پنهان بوده است.
أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (7)
«مگر در زمين ننگريستهاند كه چه بسيار در آن از هر گونه جفت ارزشمندي روياندهايم» يعني: از اجناس سودمندي كه انسانها و حيوانات از آنها بهره ميگيرند و كسي جز پروردگار عالميان بر روياندن آنها توانا نيست؟.
إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ (8)
«قطعا در اين، نشانهاي است» يعني: قطعا در روياندن گونهگونه رستنيها در زمين، دلالت آشكاري است بر كمال قدرت خداي سبحان و صنعت بديع وي «ولي بيشترشان ايمان آورنده نيستند» يعني: علم ازلي حق تعالي درباره آنان چنين پيشي گرفته است كه با وجود ديدن اين نشانهها، ايمان نميآورند.
وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (9)
«و بيگمان پروردگارت همان عزيز رحيم است» يعني: غالب و قاهر است بر كافران با انتقام گرفتن از آنان، در عين حالي كه بسيار مهربان است، هم از اين روي به آنان مهلت ميدهد و به طور عاجل به مجازاتشان شتاب نميكند.
وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (10)
«و ياد كن» يا بخوان اي محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم براي قومت «آنگاه كه پروردگارت به موسي ندا در داد كه به سوي قوم ستمپيشه برو» يعني: به سوي كساني برو كه ميان كفر وگناه جمع كرده و با كفر و تجاوز بر ديگران ـ چون برده ساختن بنياسرائيل و ذبح كردن پسرانشان ـ بر خود ستم كردهاند.
ابومنصور ماتريدي رحمه الله ميگويد: «آنچه موسي علیه السلام از سوي پروردگارش شنيد، ندايي از جنس حروف و اصوات بود».
شايان ذكر است كه داستان موسي علیه السلام در يازده سوره قرآن: (بقره، اعراف، يونس، هود، طه، شعراء، نحل، قصص، غافر، سجده و نازعات) ذكر شده است و داستانهاي ديگري مانند داستان ابراهيم، نوح، هود، صالح، لوط و شعيب علیهم السلام نيز در اين سوره درپي آن ميآيد. تكرار يك داستان در چندين سوره با روشهايمختلف به گونهاي مطرح ميشود كه با سياق سورهها هماهنگ بوده و نقش ويژه خود در ساختار آن سوره را ايفا كند[1].
قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلَا يَتَّقُونَ (11)
قوم ستمگر، همان «قوم فرعون» بودند «آيا پروا نميدارند؟» يعني: آيا از عذاب خداي سبحان نميترسند؟
اين آيه دلالت ميكند بر اينكه اولين مأموريت يك پيامبر، پروراندن روح تقوي و خداترسي در دلهاي مردم است.
قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ (12)
«گفت» موسي علیه السلام «پروردگارا! من ميترسم كه مرا تكذيب كنند» در رسالت من.
وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلَا يَنطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ (13)
«و سينه ام تنگ ميگردد» از غم و اندوه تكذيب آنان؛ «و زبانم گشاده نيست» بر اداي رسالت. زيرا در زبان موسي علیه السلام لكنتي بود «پس به سوي هارون بفرست» يعني: جبرئيل علیه السلام را با وحي بهسوي او بفرست و او را نيز با من پيامبري گردان كه ياور و پشتيبان من باشد. در اين هنگام هارون علیه السلام در مصر بود.
وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ (14)
«و» از طرفي «براي آنان بر ذمه من گناهي است لذا ميترسم كه مرا بكشند» اين گناه، كشتن فردي قبطي از سوي موسي علیه السلام بود پس موسي علیه السلام از آن ميترسيد كه در برابر وي به قتلش رسانند. بايد دانست كه ترس ـ بجز فضلا و علما ـ گاهي بر انبيا علیهم السلام نيز دست ميدهد و اين ترسي است طبعي. به اين ترتيب، موسي علیه السلام تماماحتمالات دشوار و چالشهاي مهمي را كه انتظار ميرفت با آنها مواجه شود، نزد پروردگارش مطرح كرد. البته اين درسي است براي دعوتگران راه خدا جلّ جلاله كه بايد موقعيتها را بهطور دقيق ارزيابي كنند.
قَالَ كَلَّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُّسْتَمِعُونَ (15)
«فرمود: نه چنان است» كلا: در اصل كلمهاي است براي ردع و هشدار دادن به شخص و مفيد آن است كه تصور وي در آن امر مربوطه درست نيست. ولي «كلا» در اينجا براي وعده است. يعني: اي موسي! بر من توكل كن و از آنان نترس، مطمئن باش كه تو را نميكشند «پس هر دوي شما با آيات ما برويد» ملاحظه ميكنيم كه در ضمن اين جواب، پاسخ موسي علیه السلام در همراه ساختن برادرش با وي در امر رسالت نيز، نهفته است. يعني: تو و آن كسي كه درخواست رسالت وي را كردهاي، به همراه معجزاتم برويد و از قبطيها نترسيد «بيگمان ما با شما شنوندهايم» مراد خداي متعال از اين سخن، تقويت دلهاي آن دو بود. يعني: ما خود عهدهدار نگهداري و حراست و ياري دادن شما هستيم.
فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ (16)
«پس به سوي فرعون برويد و بگوييد: ما رسول پروردگار عالميان هستيم» كلمه رسول بر مفرد و تثنيه و جمع ـ هر سه ـ اطلاق ميشود پس يكتن هم رسول است، دو تن هم رسول است و سه تن نيز بنابراين، خطاب شامل هارون علیه السلام نيز ميشود، گويي اتحاد و اتفاق آنها بر يك شريعت، آن دو را چون يك رسول واحد قرار داده است. به قولي معناي آن اين است: بگوييد؛ هر يك از ما رسول ربالعالمين هستيم.
أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ (17)
و مضمون رسالت ما «اين» است «كه بنياسرائيل را با ما بفرست» يعني: اي فرعون! آنان را از يوغ بردگي و بندگي رها كن تا با ما از مصر بيرون روند.
قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيداً وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ (18)
«گفت» فرعون «آيا تو را در كودكي در ميان خود پرورش نداديم؟» يعني: بعد از آنكه موسي و هارن علیهما السلام نزد فرعون آمده و پيام ياد شده را به وي ابلاغ كردند، فرعون به موسي علیه السلام گفت: آيا اين ما نبوديم كه تو را در كودكي در خانه خود پرورش داديم و در ميان اطفالي كه از بنياسرائيل كشتيم، تو را استثنا كرده و بهقتل نرسانديم؟ «و سالها از عمرت را در ميان ما نماندي؟» يعني: پس اين نبوت مورد ادعاي تو چه وقت روي داد و آن را از كجا آوردي؟ به قولي: موسي علیه السلام سي سال در خانه فرعون بهسر برد، از لباسهاي فرعون ميپوشيد، از مركبهاي سواري وي استفاده ميكرد و به نام فرزند وي ناميده ميشد سپس بعد از گريختن از مصر ده سال در مدين ماند آنگاه مجددا به ميان فرعونيان بازگشت و به مدت سيسال ديگر آنان را به سوي الله جلّ جلاله دعوت ميكرد سپس بعد از غرق شدن فرعون و قومش نيز پنجاه سال ديگر زندگي كرد.
وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ (19)
فرعون در ادامه به موسي علیه السلام گفت: «و از تو سر زد آن كاري كه كردي» به اين ترتيب، او در آغاز نعمتهاي خود را بر موسي علیه السلام برشمرد، سپس گناه موسي علیه السلام را به ياد وي آورد كه مرادش كشتن آن شخص قبطي از سوي موسي علیه السلام بود «و تو از ناسپاساني» اي موسي! كه با كشتن يكي از يارانم كفران نعمت كردي.
قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ (20)
«گفت» موسي علیه السلام «آن كار را هنگامي مرتكب شدم كه از سرگشتگان بودم» يعني: قبطي را قبل از آن كشتم كه از بارگاه پروردگار متعال به من علم و دانايياي برسد پس در آن حال از نادانان بودم.
فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ (21)
«و چون از شما ترسيدم، از شما گريختم» بهسوي مدين ـ چنانكه تفصيل داستان در سوره «قصص» آمده است «آنگاه پروردگارم به من حكم بخشيد» يعني: به من نبوت، يا علم و فهم توراتي را كه حكم خداوند جلّ جلاله در آن است، بخشيد و جهل و ناداني را از من دور كرد «و مرا از پيامبران گردانيد» يعني: مرا گرامي داشت و اكرام كرد؛ به اينكه مرا يكي از انبياي مرسل خويش گردانيد.
وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ (22)
«و اين نعمتي است كه بر من منت مينهي كه بنياسرائيل را به بردگي كشاندهاي؟» يعني: آيا اين هم نعمتي است كه بر من منت مينهي كه مرا در كودكيپرورش دادهاي، در همان حالي كه قوم و قبيله من بنياسرائيل را برده ساخته وآنان را كشتي؟ اگر تو پسران نوزاد بنياسرائيل را نميكشتي، قطعا مادرم بينياز از آن بود كه مرا در رودخانه بيندازد پس آنچه را كه سببش شكنجه و عذابت بود، بهعنوان منت و احسان به رخ من نكش.
قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ (23)
«فرعون گفت: و پروردگار عالميان چيست؟» يعني: او ديگر چه كسي است كه ميپندارد بجز من پروردگار جهانيان است؟ زيرا من جز خود، ديگر پروردگاري را براي جهانيان نميشناسم؟ به قولي ديگر معني اين است: اين پروردگار عالميان ادعايي تو، چه چيزي است و حقيقت آن چيست؟
و اين آغاز مناظره ميان موسي علیه السلام و فرعون پيرامون وجود و وحدانيت خداي عزوجل بود.
قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إن كُنتُم مُّوقِنِينَ (24)
«گفت» موسي علیه السلام «پروردگار آسمانها و زمين است و آنچه در ميان آنهاست، اگر اهل يقين باشيد» يعني: اگر به حقيقتي از حقايق بعد از شناخت دليل آن يقين داشته باشيد، بدانيد كه يقينتان به اين حقيقت اولي است. بدينگونه بود كهموسي علیه السلام مراد خويش از معناي (عالميان) را با اين توضيح روشن ساخت و دادن پاسخ مستقيم به سؤال فرعون را از آن روي فروگذاشت كه او از جنس پروردگار عالميان و حقيقت وجودي وي سؤال كرده بود و از آنجا كه خلق را به شناخت حقيقت و كنه وجود حق تعالي راهي نيست بلكه آنان او را به اوصافش ميشناسند پس موسي علیه السلام در پاسخ وي به بيان جلوهاي از حقيقت قدرت عظيمالله جلّ جلاله پرداخت و به خلقت آسمان و زمين اشاره كرد.
قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلَا تَسْتَمِعُونَ (25)
«گفت» فرعون «به اطرافيانش» از اشراف و سران قوم «آيا نميشنويد» سخن موسي علیه السلام را؟ بدينگونه خواست تا آنان را از سخن وي به تعجب برانگيزاند. كه اين مغالطهاي از سوي آن ملعون بود.
قَالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (26)
موسي دوباره «گفت: پروردگار شما و پروردگار نياكان پيشينتان است» پس موسي علیه السلام برايشان روشن كرد كه فرعون ـ چنانكه ادعا ميكند ـ پروردگار نيست بلكه پرورش يافته است. يعني: چگونه كسي را پرستش ميكنيد كه او يكي از خود شماست، او نيز چنانكه شما آفريده شدهايد، آفريده شده و برايش آبا و اجدادي بوده است كه چون آبا و اجداد شما فنا شدهاند.
قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ (27)
«فرعون گفت: بيگمان رسولي كه بهسوي شما فرستاده شده، ديوانه است» او با اين سخن، ميخواست تا اطرافيانش را در مغالطه و حيرت و سردرگمي بيفگند، با نشان دادن اين موقف كه او به آنچه موسي ميگويد هيچ اهميتي قايل نيست و موسي سزاوار ريشخند است. گويي فرعون به اطرافيانش ميگويد: من از موسي چيزي را ميپرسم و او به من پاسخي ديگر ميدهد پس او ديوانه است.
قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ (28)
«موسي گفت: پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در ميان آنهاست» موسي علیه السلام خود را به دفع آنچه كه فرعون به وي از ديوانگي نسبت داد، مشغول نكرد بلكه حجت را پي گرفت و گفت: پروردگار جهانيان همان پروردگار مشرق و مغرب است كه احوال و اوضاع آن را ـ گاهي با نور و گاهي با ظلمت ـ دگرگون ميكند پس او ايجادگر همه پديدههاست «اگر تعقل كنيد» يعني: اي فرعون! اگر تو و همراهانت از اهل خرد و تعقل هستيد، حقيقت همين است كه گفتم.
قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ (29)
«فرعون گفت: اگر خدايي جز من اختيار كني، قطعا تو را از جمله زندانيان خواهم كرد» بدينگونه بود كه چون آن ملعون در آوردن دليل مغلوب شد، براي مجبور كردن موسي علیه السلام به ترك رسالتش و فريب قوم خود، شيوه تهديد و اعمال زور و زنجير را در پيش گرفت.
قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُّبِينٍ (30)
«موسي گفت: هرچند براي تو چيزي آشكار هم بياورم؟» يعني: اگر هم براي تو چيزي بياورم كه راستگويي من با آن آشكار شود و با مشاهده آن صحت ادعاي من بهاثبات رسد ـ كه عبارت از معجزه در هم كوبنده من است ـ آيا باز هم مرا زنداني خواهي كرد؟.
قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (31)
«فرعون گفت: اگر از راستگوياني» در ادعايت «آن» چيز آشكار «را بياور».
فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ (32)
«پس موسي عصايش را افگند و بناگاه آن اژدهايي نمايان شد» يعني: آن عصا اژدهايي واقعي شد، بي آنكه پديدهاي خيالي در ميان باشد.
امام رازي صاحب تفسير كبير ميگويد: «چون عصا به اژدها تبديل شد، بهاندازه يك مايل به آسمان جهيد، سپس رو بهسوي فرعون فرود آمد در حاليكه به موسي علیه السلام ميگفت: اي موسي! هر چه ميخواهي به من فرمان بده! و فرعون التماس كنان ميگفت: اي موسي! بهنام كسي كه تو را به رسالت فرستاده است از تو ميخواهم كه او را بازداري و اجازه ندهي كه به من حمله كند. سپس موسي علیه السلام آن را گرفت و مجددا به عصا تبديل شد».
وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاء لِلنَّاظِرِينَ (33)
«و دستش را از گريبانش بيرون آورد و به ناگاه آن براي تماشاگران سپيد و درخشان پديدار شد» يعني: دست موسي علیه السلام برخلاف هيأت ظاهري پوست و گوشت واستخوان، از چنان شعاع و پرتو درخشاني برخوردار گشت كه ديدگان را خيره و افق را نوراني گردانيد.
قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ (34)
«فرعون به سراني كه پيرامونش بودند گفت: بيگمان اين مرد، جادوگري بسيار داناست» به اين ترتيب، فرعون خواست تا اين ذهنيت را در اطرافيانش القا كند كه آنچه موسي علیه السلام آورده، از باب سحر و جادوست، نه از باب معجزه.
سپس به تحريك آنان پرداخت و گفت:
يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ (35)
«ميخواهد با جادوي خود شمارا از سرزمينتان بيرون كند، اكنون چه رأي ميدهيد» رأي شما و نظر شما درباره او چيست؟ بدينگونه بود كه درخشش و سلطه معجزه موسي علیه السلام ، فرعون را چنان تحت تأثير خويش درآورد كه ادعايپروردگاري را فراموش نموده و دست ياري بهسوي قوم خويش دراز كرد تا نظر آنان را جلب و دوستي و پشتيباني آنان را بهسوي خود بكشاند زيرا با درخشش معجزه موسي علیه السلام ، ربوبيت ادعايي وي در شرف زوال و اضمحلال قرار گرفته بود و گرنه او شأن و جايگاه خود را بسيار فراتر از آن ميديد و كبر و خودبزرگبيني وي بيشتر از آن بود كه سران قومش را به گونهاي مخاطب گرداند كه او را درجايگاه فردي از خودشان تنزل ميدهد در حاليكه او پيش از اين، مدعيالوهيتشان بود و آنان نيز اين الوهيت را برايش به رسميت شناخته و بر آن گردن نهاده بودند.
قَالُوا أَرْجِهِ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ (36) يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ (37)
«گفتند» سران قوم فرعون «او و برادرش را باز دار» يعني: كارشان را به تأخيرانداز و آنان را بيدرنگ به قتل نرسان «و گردآورندگان را به شهرها بفرست» يعنيمأموران و نيروهاي انتظامياي كه مردم را گرد ميآورند، به اطراف و اكناف قلمرو حاكميتت بفرست «تا هر جادوگر ماهري را به حضورت بياورند» سحار: كسي است كه در شناخت فن سحر و جادو بسيار ماهر و برازنده است.
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ (38)
«پس جادوگران براي ميقات روزي معين گردآوري شدند» آن روز، روز «زينت»، يعني روز عيدشان بود. ميقات: بر ميعاد زماني و موعد مكاني هر دو اطلاق ميشود.
وَقِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مُّجْتَمِعُونَ (39)
«و به توده مردم گفته شد: آيا شما هم جمع خواهيد شد؟» اين تعبير گوياي تشويق و برانگيختن مردم بر اجتماع در آن ميعاد بود تا آنچه را كه ميان موسي علیه السلام وجادوگران روي ميدهد و اينكه سرانجام غلبه با چهكسي خواهدبود، مشاهده كنند. فراخواني مردم، نشان از اطمينان فرعون بر غلبه عليه موسي علیه السلام داشت زيرا اوميخواست موسي علیه السلام در محضر اجتماع مردم مغلوب گردد تا احدي از آنان درخفا به او ايمان نياورد. از سويي اين رويداد، سخت مورد علاقه موسي علیه السلام نيز بود زيرا او ميدانست كه حجت خداوند جلّ جلاله قطعا غالب و حجت كافران محكوم و مغلوب است. پس اين خود از عنايات خداوند جلّ جلاله بود كه خواست تا بهدست خود دشمن، دعوت موسي علیه السلام را در ميان تودههاي مردم نمايان و آن را در انظار همگان غالب و مسلط گردانيده و مردم مصر و بنياسرائيل را همگي به آن آشنا سازد و حقانيت آن را در ميدان برهان به رأيالعين برآنان هويدا گرداند.
لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِن كَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ (40)
«باشد كه اگر جادوگران پيروز شدند، از آنان پيروي كنيم» در دينشان. به اينترتيب بود كه كسان فرعون در ميان مردم چنين وانمود كردند كه گويي آنان بيطرفند، با اين هدف كه خرد قوم خويش را سبك كرده و بهبازي بگيرند درحاليكه منظورشان پيروي از جادوگران نه بلكه بيرون كردن موسي علیه السلام از مقام رهبري و مسند پيامبري بود.
فَلَمَّا جَاء السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَئِنَّ لَنَا لَأَجْراً إِن كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ (41) قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ إِذاً لَّمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (42)
«پس چون جادوگران آمدند» پيش فرعون «به فرعون گفتند: آيا ما را پاداشي خواهد بود» از مال يا جاه و مقام «اگر پيروز شويم» بر موسي علیه السلام ؟
كه فرعون با اين خواسته آنان موافقت كرد و «گفت: آري و بيگمان شما در آن صورت از مقربان خواهيد بود» يعني: شما نه تنها در آن صورت پاداش داريد بلكه افزون بر آن مورد عنايت من نيز قرار خواهيد گرفت به طوريكه از مقربان بارگاهمخواهيد شد. بدين گونه بود كه فرعون آنان را به وعده منصب و مقام فريفت.
قَالَ لَهُم مُّوسَى أَلْقُوا مَا أَنتُم مُّلْقُونَ (43)
«موسي به آنان» يعني: به جادوگران «گفت: آنچه را كه افگننده هستيد، بيفگنيد» از سحر و جادو. بدينسان بود كه موسي علیه السلام خواست تا از موضع قدرت، با حجت و معجزه خويش سركوب و مقهورشان گرداند و برآنان نمايان سازد كه معجزهاي كه او بههمراه آورده، از جنس چيزهايي نيست كه آنان بتوانند با آن معارضه كنند، از اين روي نوبت تقدم با آنهاست كه هر چه در توان دارند بكنند سپس آماده ميدان او باشند.
فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ (44)
«پس ريسمانها و چوبدستيهايشان را انداختند و» در هنگام انداختن آنها «گفتند: به عزت فرعون كه ما حتما پيروزيم» يعني ما بهسبب عزت فرعون پيروز ميشويم. يا سوگند به عزت فرعون كه ما پيروز ميشويم. مراد از عزت: جاه وجلال و عظمت است.
فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ (45)
«پس موسي عصايش را افگند و به ناگاه بر ساختههايشان را فروبلعيد» يعني: عصاي اژدها پيكر وي جادويي را كه از فريب و خيالافگني ـ با بيرون آوردن يك چيز از صورت حقيقي آن در ظاهر امر نه در حقيقت حال ـ ساخته بودند، فروبلعيد.
فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ (46)
«پس جادوگران به سجده در افگنده شدند» يعني: چون جادوگران حقيقت را مشاهده كردند، دانستند كه آن معجزه از آفرينش صانعي حكيم است، نه از صنع بشر و از تردستيهاي جادوگران پس به خداي عزوجل ايمان آورده و برايش بهسجده درافتادند و دعوت موسي علیه السلام را اجابت گفته و نبوت او را پذيرفتند. وسرعت سجده آنان چنان بود كه گويي بناگاه فروافگنده شدند.
قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ (47) رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ (48)
«گفتند: به پروردگار عالميان ايمان آورديم» و از آنجا كه فرعون نيز مدعي اين پروردگاري بود، براي دفع هرگونه شبههاي افزودند: «پروردگار موسي و هارون» اعلام اين امر كه فرعون پروردگار نيست بلكه پروردگار حقيقي همانا پروردگار موسي و هارون علیهما السلام است كه پروردگار همه عالميان و از جمله پروردگارخود فرعون نيز هست، سرزنش و سركوفت محكمي از سوي جادوگران به فرعون بود.
قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (49)
«گفت» فرعون «پيش از آنكه به شما اجازه دهم» يعني: آيا بياجازه من «به او ايمان آورديد؟».
سپس براي اينكه جادوگراني را كه ايمان آورده بودند به مغالطه اندازد و براي اينكه مردم را به شك و گمان درافگند، گفت: كار موسي نيز سحري از جنس سحر شماست «بيگمان او همان بزرگ شماست كه به شما جادو آموخته است» اعتراف فرعون به اينكه موسي علیه السلام بزرگ آنان است، با آنكه او دوست نداشت به چيزي اعتراف كند كه شأن موسي علیه السلام را با آن بالا ببرد، براي اين بود كه همه كساني كه در صحنه رويارويي موسي علیه السلام با جادوگران حاضر بودند، به اينحقيقت پي برده بودند كه آنچه موسي علیه السلام آورده است، درخشانتر و قويتر ازآن چيزي است كه جادوگران به ميان افگندهاند پس با اين سخن خواست تا در اذهان مردم اين شك و شبهه را درافگند كه: اين صحنهاي را كه شما مشاهدهكرديد، هرچند با برتري و غلبه موسي بر جادوگران بهپايان آمد اما اين خود؛ كار استاد خودشان بود و آنان اين فن را از خود وي آموخته بودند پس گمان نبريد كهكار موسي علیه السلام كاري است كه بشر بر آن قادر نيست، يا اين كار وي از فعل پروردگاري است كه او بهسويش فراميخواند «به زودي خواهيد دانست. حتما دستها و پاهايتان را در خلاف جهت همديگر خواهم بريد» يعني دست راست را با پاي چپ، يا عكس آن «سپس همگيتان را به دار خواهم آويخت» به صليبكشيدن يا به دارآويختن، همان حلق آويزكردن تا مرگ است. فرعون خواست تا ساحران را بر شاخههاي درختان خرما به دار كشد تا اين عمل، شكنجه شديدتري برايشان باشد و در انظار مردم بيشتر خوارشان گرداند.
قَالُوا لَا ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ (50)
«جادوگران گفتند: باكي نيست، ما بهسوي پروردگار خود باز ميگرديم» يعني: درآنچه كه از عذاب دنيا به ما ميرسد، بر ما هيچ باك و زياني نيست زيرا اين عذاب درگذر است و برطرف ميشود و ما بعد از آن بهسوي پروردگارمان بازميگرديم واو براي ما ـ با ايمان به حق، پايداريمان بر شكنجهات، ثباتمان بر توحيد و بيزاري از كفر ـ از نعمتهاي هميشگي خويش چنان ميبخشد كه آن را حد و وصفي نيست.
إِنَّا نَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا أَن كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ (51)
«ما اميدواريم كه پروردگارمان گناهانمان را از آن روي كه نخستين ايمانآورندگان بودهايم، بيامرزد».
سرانجام فرعون همگي آنان را كشت. كه تفصيل داستان در سوره «اعراف» گذشت.
وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ (52)
«و به موسي وحي كرديم كه بندگان مرا شبانه ببر» بعد از آنكه موسي علیه السلام سالها در مصر باقي ماند و دعوت وي جز بر عناد و استكبار فرعونيان نيفزود، خداوند متعال به وي فرمان داد كه بنياسرائيل را شبانه از مصر حركت دهد «زيرا شما مورد تعقيب قرار خواهيد گرفت» يعني: فرعون و قومش شما را تعقيب ميكنند تا شما را از راه بازگردانند. حق تعالي بنياسرائيل را بندگان خود ناميد زيرا آنان بهموسي علیه السلام و رسالت وي ايمان آورده بودند. براساس قول جمعي از مفسران، موسي علیه السلام شبانگاه در هنگام طلوع ماه حركت كرد. نقل است كه موسي علیه السلام تابوت يوسف علیه السلام را نيز از قبر وي بيرون آورد و با خود برد زيرا يوسف علیه السلام خود وصيت كرده بود كه چون بنياسرائيل از مصر ميرفتند، نعش او را نيز با خود به فلسطين ببرند. نقل است كه مدت اقامت بنياسرائيل در مصر، (430) سال بود و شب بيرون شدنشان از مصر، براي هميشه نزد آنان شب عيد است كه آن را «عيدفصح» مينامند.
فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ (53)
«آنگاه فرعون گردآورندگان را به شهرها فرستاد» يعني هنگامي كه خبر بهراه افتادن بنياسرائيل و خروجشان از مصر به فرعون رسيد، او دستور بسيج عمومي داد. به قولي: هزار شهر و دوازده هزار قريه تحت حاكميت فرعون قرار داشت.
إِنَّ هَؤُلَاء لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ (54)
فرعون گفت: «بيگمان اينان» يعني بني اسرائيل «گروهي اندكند» او با اين سخنش ميخواست تا از شأن و ارزش بنياسرائيل در نزد قومش كاسته و از ميان برداشتنشان را ساده و آسان جلوه دهد. به قولي: بنياسرائيل جمعا ششصدوهفتادهزار تن بودند و سپاه فرعون در حدود يك ميليون و پانصد هزار تن. اما اين عدد به اثبات نرسيده و گويا از مبالغههاي بنياسرائيل است.
وَإِنَّهُمْ لَنَا لَغَائِظُونَ (55)
فرعون افزود: «و به راستي آنان ما را بر سر خشم آوردهاند» كه بي اجازه ما از مصر بيرون رفتهاند.
وَإِنَّا لَجَمِيعٌ حَاذِرُونَ (56)
«و ما انبوهي حاذر هستيم» حاذر: آماده و بيدار. گويي او تمام پيروان خويش را فرمان داد تا با حركت بنياسرائيل به حال آماده باش قرار گيرند و براي ناكام كردن اين حركت، همه بسيج شوند.
فَأَخْرَجْنَاهُم مِّن جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ (57) وَكُنُوزٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ (58)
«سرانجام ما آنان را از باغستانها و چشمهسارها و گنجينهها و جايگاههاي پرنازونعمت بيرون كرديم» يعني: فرعون و لشكريانش را از سرزمين مصر كه پر ازباغستانها، چشمهسارها و گنجينهها بود بيرون رانديم. مقام كريم: منازل و خانههاي نيكو و بهقولي: مجالس رؤسا و امراء است.
كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا بَنِي إِسْرَائِيلَ (59)
«چنين بود» خواست و اراده ما «و آنها را به بنياسرائيل به ميراث داديم» در زمان سليمان علیه السلام و بعضي از شاهان ديگر بنياسرائيل. يا مراد زيوراتي است كه بنياسرائيل در شب بيرون آمدن از مصر از قبطيان به عاريت گرفتند. آيه كريمه احتمال اين و آن ـ هر دو ـ را دارد.
فَأَتْبَعُوهُم مُّشْرِقِينَ (60)
«پس هنگام برآمدن خورشيد آنها را تعقيب كردند» يعني: فرعون و فرعونيان كه به تعقيب بني اسرائيل بيرون رفته بودند، بههنگام برآمدن خورشيد به آنان رسيدند. بهقولي معني اين است: فرعونيان درحالي به تعقيب بنياسرائيل شتافتند كه حركت آنها به سمت مشرق بود.
فَلَمَّا تَرَاءى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ (61)
«و چون دو گروه همديگر را ديدند» يعني در معرض ديد همديگر قرار گرفتند، بهگونهاي كه اين گروه، گروه ديگر را ميديد «ياران موسيگفتند، بيگمان ما گير افتاديم» يعني: بهزودي سپاه فرعون به ما ميرسند و ما تابوتوان رويارويي با آنها را نداريم، آنها پشت سر ما هستند و دريا هم پيش روي ما.
قَالَ كَلَّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ (62)
«گفت» موسي علیه السلام «چنين نيست» اي قوم من! از سوءظن نسبت به خداوند جلّ جلاله دست بر داريد، آنها قطعا به شما نميرسند «زيرا پروردگارم با من است» با ياري ورهنموني خويش «و بهزودي مرا راهنمايي خواهد كرد» به راه نجات.
فَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنِ اضْرِب بِّعَصَاكَ الْبَحْرَ فَانفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ (63)
«پس به موسي وحي كرديم كه با عصايت بر دريا بزن» آن دريا بنابر قول راجح، درياي سرخ (بحراحمر) بود «آنگاه دريا از هم شكافت» يعني: موسي عصايش را بر دريا زد و دريا از هم شكافت، به طوري كه بستر آن خشك و نمايان گشت چنانكه ممكن بود پياده از آن گذر كرد. به قولي: دريا ـ بهتعداد قبايل (اسباط) قوم موسي علیه السلام ـ دوازده پاره شد «پس هر پارهاي از آن» فرق: قطعه و پارهاي ازدرياست «همچون كوهي بزرگ بود» كه از جانب راست و چپ راهها، به سوي بالا قرارگرفته بود.
وَأَزْلَفْنَا ثَمَّ الْآخَرِينَ (64)
«و ديگران را بدانجا نزديك گردانيديم» يعني: فرعون و فرعونيان را بهسوي دريا نزديك كرديم.
وَأَنجَيْنَا مُوسَى وَمَن مَّعَهُ أَجْمَعِينَ (65)
«و موسي و همراهانش را همگي نجات داديم» با گشودن راههايي براي عبورشان از كف دريا و دادن امكان گذر از پهناي دريا به ايشان.
ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ (66)
«آنگاه ديگران را غرق كرديم» يعني: فرعون و قومش را با بههمآوردن دريا برآنان، غرق كرديم زيرا آنها براي دنبالكردن موسي علیه السلام و قومش به دريا درآمدند.
إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ (67)
«بيگمان در اين» رويدادي كه ذكر شد از آغاز داستان موسي و فرعون تا پايانيافتن آن به چنين پاياني عبرتانگيز «نشانهاي است» بزرگ بر قدرت عظيم وخيرهكننده حق تعالي «و بيشترشان مؤمن نبودند» يعني: بيشتر اين گروهي كه با فرعون بودند، مؤمن نبودند زيرا جز اندكي از آنان ـ مانند آسيه زن فرعون ـ ايمان نياورده بودند.
وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (68)
«و قطعا پروردگارت عزيز رحيم است» يعني: از دشمنان خويش انتقامگيرنده وبه دوستان خويش مهربان است.
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِيمَ (69)
«و خبر ابراهيم را برايشان» يعني بر امت خويش «بخوان» اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! زيرا او خليل خدا جلّ جلاله و امام حنفاء است پس شايسته است كه داستان وي براي اين امت خوانده شود تا در اخلاص و توكل و عبادت و بيزاري از شرك، به وي اقتدا كنند.
إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ (70)
«آنگاه كه» ابراهيم علیه السلام «به پدرش و قومش گفت، شما چهميپرستيد؟» ابراهيم علیه السلام ميدانست كه آنها بتان را ميپرستند ولي خواست تا آنان را با حجت ملزم گرداند.
قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاكِفِينَ (71)
«گفتند: بتاني را ميپرستيم و پيوسته براي آنها معتكفيم» يعني: پيوسته و به استمرار ـ نه فقط در وقت و ميعادي معين ـ بر عبادت آنها پايدار و ملازميم. اعتكاف براي بتان: اقامت ورزيدن بر عبادت آنهاست.
قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ (72)
«گفت» ابراهيم علیه السلام به قومش «آيا وقتي آنها را به پرستش ميخوانيد، نداي شما را ميشنوند؟».
أَوْ يَنفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ (73)
«يا به شما سودي ميبخشند» به وجهي از وجوه سودرساني «يا زياني ميرسانند؟» چنانچه پرستش آنها را ترك كنيد؟! پس اگر چنين نيست و آنها نه ميشنوند و نه سود و زياني ميرسانند، ديگر براي عبادت آنها چه دليل و توجيهي وجود دارد.
قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ (74)
«گفتند: نه» هيچ يك از اينها نيست؛ نه بتان نداي ما را ميشنوند، نه به ما سودي ميبخشند و نه زياني ميرسانند «بلكه نياكانمان را يافتيم كه چنين ميكردند» و ما هم از آنها تقليد كردهايم. بدينگونه بود كه قومش هيچ پاسخ ديگري براي توجيه پرستش آنها نيافتند، جز اينكه تقليد محض را انگيزه كار خود معرفي كرده و اقرار كنند به اينكه بتان چنان عاجز و ناتوانند كه نه ميتوانند سود و زياني برسانند، نه ميشنوند و نه ميبينند.
قَالَ أَفَرَأَيْتُم مَّا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ (75) أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ (76)
«گفت» ابراهيم علیه السلام ، در رد اين تقليد كوركورانه آنان «آيا در آنچه شما و نياكان پيشينتان ميپرستيدهايد، تأمل كردهايد؟».
فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ (77)
«بدانيد كه آنها دشمن مناند» يعني: بتان دشمنان مناند و من در زندگي خود دشمني با آنها را راه و روش خويش قرار دادهام، با آنها دشمني ميورزم تا پرستش آنها را از روي زمين ريشهكن كنم و هيچ باكي هم از آنها ندارم «جز پروردگار عالميان» يعني: ليكن پروردگار عالميان دشمن من نيست بلكه او در دنيا وآخرت دوست و سرور من است. بدينسان، پاسخ ابراهيم علیه السلام هم عاطفي و هم عقلي بود در حاليكه پاسخ مشركان صرفا پاسخي عاطفي بود. و از آنجا كه پاسخ ابراهيم علیه السلام حاوي اعلان اين حقيقت بود كه خداي عزوجل پروردگارش ميباشد بنابراين، به شناساندن او آغاز كرد و گفت:
الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ (78) وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ (79)
«همان كسي كه مرا آفريده است و همو مرا هدايت ميكند» بهسوي مصالح و منافع دين و دنيايم. به اين ترتيب، ابراهيم خليل علیه السلام پروردگارش را به اوصافي وصف كرد كه او بهخاطر آنها سزاوار پرستش است زيرا آفرينش، هدايتكردن، روزيدادن، دفع بيماري، جلب شفا، ميراندن، زنده كردن و آمرزيدن ـ كه آيات بعدي بر آنها صراحت دارند ـ همه، نعمتهايي هستند كه شكر منعم را با تمام انواع شكر ـ كه بلندترين و سزاوارترين آن نيايش و پرستش است ـ ميطلبند، چنانچه ميفرمايد: «و همان كسي كه به من خوراك ميدهد و سيرابم ميگرداند» با رام كردن اسباب آسماني و زميني براي من.
وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ (80) وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ (81)
«و چون بيمار شوم همو مرا شفا ميدهد» و جز او كسي بر شفا دادنم قادر نيست «و آن كس كه مرا ميميراند و سپس زندهام ميگرداند» و جز او كسي قادر بر اين كارنيست. ابراهيم علیه السلام فقط بيماري را به خود نسبت داد نه ديگر افعال ذكرشده را، از روي رعايت ادب با پروردگار خويش و الا بيماري و غير آن همه از جانب خداي سبحان است.
وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ (82)
«و آن كس كه اميدوارم در روز جزا خطايم را بر من ببخشايد» حاصل و خلاصه پيام ابراهيم علیه السلام در اين بيان شيوا و حجت روشن وي اين است كه: فقط آفريننده، بخشنده و ادارهكننده اين پديدهها و نعمتهاست كه شايسته پرستش ميباشد، نه غير وي.
مجاهد ميگويد: «مراد ابراهيم علیه السلام از خطايش، سه مورد ذيل بود:
اول اينكه او در پاسخ اين سؤال بتپرستان كه بتان را چه كسي خرد كرده است؟ گفته بود: ( بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا ) : (بلكه اين كار بت بزرگ است) در حاليكه بتشكن خود او بود.
دوم اينكه او به قومش در توجيه عدم بيرون رفتن با آنان به مراسم عيدشان و دنبال كشيدن خود براي شكستن بتان گفته بود: (إِنِّي سَقِيمٌ ) : (من بيمارم) درحاليكه بيمار نبود.
سوم اين كه او به حاكم ستمگر كه قصد تجاوز به ساره همسرش را داشت، گفته بود: (ساره خواهر من است).
حسن افزوده است: و اين سخن وي درباره ستاره كه گفته بود: (هَذَا رَبِّي) : (اين پروردگار من است) نيز از آن جمله است.
زجاج ميگويد: «پيامبران علیهم السلام بشرند و جايز است كه از آنان گناه سر زند، مگر از آنان گناه كبيره سر نميزند زيرا آنان از ارتكاب گناه كبيره معصوم اند». هرچند كه سخنان ابراهيم علیه السلام از «معاريض» بود، يا در مقام محاجه گفته شده بود لذا هدف وي دروغ گويي نبود.
رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (83)
«پروردگارا! به من حكم ببخش» مراد از حكم: دانش و فهم است. بهقولي: نبوت و رسالت است. بهقولي ديگر: شناخت حدود الله جلّ جلاله، احكام و غير اين از معارف است «و مرا به صالحان ملحق فرماي» يعني: مرا به پيامبران قبل از من در بهشت ملحق گردان.
در حديث شريف آمده است: «اللهم أحينا مسلمين وأمتنا مسلمين وألحقنا بالصالحين، غير خزايا ولا مبدلين: بارالها! ما را مسلمان زنده بدار و مسلمان بميران و ما را به شايستگان ملحق گردان، بيآنكه خوارمان كرده باشي يا از كساني كه دين خود را دگرگون كردهاند».
وَاجْعَل لِّي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ (84)
«و براي من در ميان آيندگان آوازه نيكو گذار» يعني: براي من در ميان آيندگاني كه بعد از من تا روز قيامت ميآيند، نام و آوازه نيكو قرار ده. خداي سبحان اين نام و آوازه نيكو را براي ابراهيم علیه السلام قرار داد زيرا تمام امتها و همه اهل اديان در همه نسلها و عصرها به او افتخار ميكنند و او را گرامي و بزرگ ميدارند.
وَاجْعَلْنِي مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ (85)
«و مرا از وارثان بهشت پرنازونعمت گردان» يعني: از كساني كه جاودانه به آن وارد ميشوند.
وَاغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ (86)
«و بر پدرم بيامرز زيرا او از گمراهان بود» ابراهيم علیه السلام در آغاز امر براي پدرش آمرزش خواست اما چون برايش معلوم شد كه او دشمن خدا جلّ جلاله است، از وي بيزاري جست.
وَلَا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ (87)
«و مرا در روزي كه مردم برانگيخته ميشوند، رسوا نكن» يعني: مرا در ملا و محضر مردم در روز محشر ـ با بازخواست و مجازاتم ـ رسوا نكن. يا مرا در روز قيامت عذاب نكن. در حديث شريف به روايت بخاري و غيرآن از ابيهريره رضی الله عنه آمدهاست كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «ابراهيم در روز قيامت با پدرش آزر درحالي ملاقات ميكند كه بر چهره آزر گردوغباري نشسته است. سپس به وي ميگويد:پدر! آيا به تو نگفته بودم كه از من نافرماني نكن؟ پدرش ميگويد: اينك امروز از تو نافرماني نميكنم! در اين هنگام ابراهيم علیه السلام [مناجات كنان] ميگويد:پروردگارا! تو به من وعده دادي كه در روز رستاخيز رسوايم نسازي پس كدام رسوايي از اين رسوايي پدرم بيشتر است؟ خداوند جلّ جلاله ميفرمايد: همانا من بهشت را بر كافران حرام كردهام، سپس ميفرمايد: اي ابراهيم! بنگر كه در زير پاهاي تو چيست؟ ابراهيم علیه السلام به زير پاي خويش مينگرد، بناگاه ميبيند كه در زير پايش كفتار نر گنديده و آلودهاي است آنگاه چهار دستوپاي آن كفتار گرفته ميشود و در آتش افگنده ميشود». گويي خداوند متعال آزر را بهصورت كفتاري درميآورد.
يَوْمَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ (88)
«روزي كه هيچ مال و فرزندي سود نميدهد» يعني مال و فرزندان شخص نميتوانند وي را در روز قيامت از عذاب خداوند جلّ جلاله نگاه دارند.
إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (89)
«مگر كسي كه دلي پاك و پيراسته» از كفر، نفاق و بقيه امراض باطني «بهنزد خدا بياورد» يعني: مال و نزديكان شخص نزد خداوند جلّ جلاله به انسان سودي نميرسانند بلكه آنچه كه به وي سود ميرساند، سلامت قلب وي است. قلب سليم: يعني قلب صحيح و سالم، همانا قلب مؤمن است زيرا قلب كافر و منافق بيمار است.
با اين دعا، دعاهاي ابراهيم علیه السلام به پايان رسيد.
وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ (90)
«و بهشت براي پرهيزگاران نزديك آورده ميشود» تا به آن وارد شوند.
وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ (91)
«و دوزخ براي گمراهان نمايان گردانيده ميشود» يعني: چنان آشكار و نمايان گردانيده ميشود كه نزديك است شعلههايش آنان را فراگيرد. بدينگونه است كهخداوند جلّ جلاله بهشت را براي مؤمنان آشكار و نزديك ميگرداند؛ قبل از آنكه به آنداخل شوند و دوزخ را براي كفار، قبل از آنكه به آن درآيند تا غم و اندوه كفار سختتر شده و شادي و مسرت مؤمنان مضاعف گردد.
وَقِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ (92) مِن دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنصُرُونَكُمْ أَوْ يَنتَصِرُونَ (93)
«و به آنان گفته ميشود» يعني: به اهل دوزخ، از باب سرزنش و سركوب: «آنچه جز خدا ميپرستيديد كجايند؟ آيا شما را ياري ميكنند، يا خود ياري ميبينند؟» قطعا پاسخ منفي است.
فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ (94)
«آنگاه آنان و گمراهان در آن سرنگون افگنده ميشوند» يعني: معبودان باطل وگمراهان پرستشگرشان، همه بر روي يكديگر با سر در دوزخ افگنده ميشوند.
وَجُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ (95)
«و نيز همه سپاهيان ابليس» يعني: شيطانهاي ابليس و پيروان انسي و جني وي كه مردم را گمراه ميكردند نيز همگي در دوزخ سرنگون افگنده ميشوند. بهقولي: مراد از (جنود ابليس) نسل و تبار وياند. بهقولي ديگر: مراد هر كسياست كه بهسوي پرستش بتان دعوت ميكند. آري! همگي آنان به دوزخ درافگنده ميشوند.
قَالُوا وَهُمْ فِيهَا يَخْتَصِمُونَ (96) تَاللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ (97)
«آنان درحاليكه در آنجا با يكديگر ستيزه ميكنند، ميگويند: سوگند به خدا كه ما درگمراهي آشكاري بوديم» يعني: در روز قيامت پرستشگران باطل با معبودان خود بهدشمني و ستيزه برخاسته و بر آنان برميشورند، بعد از آنكه در دنيا در محبت آنان فنا شده بودند و در پيروي از آنان سر از پا نميشناختند و بر هركسي كه با آنان در اين راه باطل معارضه ميكرد، به مبارزه برخاسته و به مجازاتشان اقدام ميكردند چنانكه قوم ابراهيم علیه السلام با وي چنين كردند. ليكن در قيامت وضع دگرگون ميشود و پرستشگران با معبودان باطل خود به ستيزه برخاسته و بر گمراهي خود تأكيد ميكنند و ميگويند: ما آشكارا در گمراهي بودهايم.
إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ (98)
آري! سوگند به خدا كه ما در گمراهي آشكاري بوديم «آنگاه كه شما» معبودان باطل «را با پروردگار عالميان برابر ميكرديم» و شما را مانند او مورد پرستش قرار ميداديم.
وَمَا أَضَلَّنَا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ (99)
آن گاه مي افزايند: «و جز مجرمان» از شيطانهاي انسي و جنياي كه با خداي يكتا و لاشريك پرچم مبارزه و دشمني را برافراشتند «ما را گمراه نكردند».
فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ (100)
«پس اكنون هيچ شفيعي نداريم» كه براي ما شفاعت كند و ما را از عذابت برهاند چنانكه مؤمنان به اذن پروردگارشان شفيعان و واسطههايي دارند.
وَلَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ (101)
«و نه هيچ دوست حميمي» يعني: دوست صميمياي هم نداريم كه با ما نزديكي كرده و ياريمان دهد و ما را از خشم و عذاب پروردگار برهاند. حميم: دوست نزديكي است كه تو او و او تو را بهشدت هر چه تمامتر دوست داشته باشيد. درحديث شريف به روايت جابربن عبدالله رضی الله عنه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه فرمودند: «همانا شخص بهشتي در بهشت ميپرسد: فلان كس و دوست وي در دوزخ چهكار كردند؟ سپس پيوسته [دنبال قضيه را ميگيرد و] براي او شفاعت ميكند تا سرانجام خداوند متعال شفاعتش را درباره وي ميپذيرد پس چون از دوزخ نجات مييابد، مشركان ميگويند: ما لنا من شافعين و لا صديق حميم: اينك نه ما هيچ شفيعي داريم و نه هيچ دوست نزديكي».
فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (102)
«و اي كاش براي ما يكبار بازگشتي بود» به سوي دنيا «تا از مؤمنان ميشديم» ودر قطار آنان درميآمديم.
إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ (103)
«بيگمان در اين نشانهاي است» يعني: در آنچه ذكر شد از داستان ابراهيم علیه السلام ، دشمني دوزخيان با يكديگر و حسرتخوردنشان بر گمراهي خويش، عبرت وپندي مؤثر است «و بيشترشان مؤمن نبودند» يعني: بيشتر اين گروهي كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم داستان ابراهيم علیه السلام را برايشان ميخواند ـ كه قريش و همراهان ديني آنانند ـ مؤمن نيستند. يا مراد: قوم ابراهيم علیه السلام اند كه بيشترشان مؤمن نبودند.
وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (104)
«و در حقيقت پروردگار تو همان عزيز رحيم است» لذا دشمنانش را سركوب كرده و به دوستانش مهر و محبت ميورزد.
كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ (105)
«قوم نوح پيامبران را تكذيب كردند» چرا فرمود: (پيامبران را)؟ درحاليكه آنان فقط پيامبر خويش نوح علیه السلام را تكذيب كردند نه همه پيامبران را؟ بدان جهتكه آنان منكر بعثت تمام پيامبران علیهم السلام بودند. يا اينكه تكذيب يك پيامبر در حكم تكذيب همه ايشان است.
إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلَا تَتَّقُونَ (106)
«چون برادرشان نوح به آنان گفت» يعني: نوح برادرشان در قبيله و نسب بود نه برادرشان در دين زيرا آنان و نوح علیه السلام از نظر ديني در دو جهت مخالف با هم قرارداشتند. آري! نوح علیه السلام به آنان گفت: «آيا پروا نميداريد» از خداي سبحان تا پرستش بتان را ترك كرده و به نداي پيامبري كه بهسوي شما فرستاده شده است لبيك بگوييد؟
ملاحظه ميكنيم كه در داستانهاي نوح، هود، صالح، لوط و شعيب علیهم السلام نداي پيامبران به اقوام و امتهايشان همه اين بود: (ألا تتقون: آيا تقوي پيشه نميكنيد و پروا نميداريد؟). البته اين امر دليل بر آن است كه هدف اساسي دعوت تمام پيامبران علیهم السلام ، همانا رسانيدن مردم به سر منزل تقوا بوده است.
إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (107)
«من براي شما رسولي هستم» از جانب خداوند جلّ جلاله كه در آنچه به شما از جانب حق تعالي ابلاغ ميكنم «امين» و مورد اعتماد هستم. شايان ذكر است كه قوم نوح علیه السلام به امانتداري و راستگويي وي واقف بودند.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (108)
«پس از خدا پروا كنيد و از من اطاعت نماييد» يعني: طاعت خداوند جلّ جلاله را سپري در برابر عذاب وي قرار دهيد و از من در اوامري كه از سوي خداوند جلّ جلاله شما را بدان امر ميكنم فرمان بريد؛ مانند ايمان آوردن به وي، ترك شرك، انجام دادن فرايض و برنامههاي ديني.
وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ (109)
«و بر اين، اجري از شما طلب نميكنم» يعني: بر تبليغ اين رسالت، از شما مزدي نميطلبم و در اين مزد طمع نميبندم، با وجود منفعت بزرگي كه تبليغ اين رسالت براي شما دارد «پاداش من جز بر عهده پروردگار عالميان نيست» پس من پاداش دعوت خود را از حق تعالي ميطلبم زيرا هموست كه مرا به ابلاغ رسالت، مكلف گردانيده است.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (110)
«پس، از خدا پروا بداريد و از من اطاعت كنيد» نوح علیه السلام اين جمله را بدان جهت تكرار كرد تا اين معني را در نهادشان پايدار سازد. ملاحظه ميكنيم كه نوح علیه السلام براي هر يك از دو درخواست خود به سوي تقوا، علتي ذكر كرد؛ چنانكه در اول گفت: چون بر امانتداريام آگاهيد پس تقوا پيشه كنيد و در دومين درخواست خود گفت: چون دانستيد كه از شما مزدي نميطلبم پس تقوا پيشه كنيد.
قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ (111)
«گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم حال آنكه فرومايگان از تو پيروي كردهاند؟» يعني: چگونه از تو پيروي كنيم و به تو ايمان بياوريم، حال آنكه فرومايگاني كه از كمترين مال و جاه برخوردارند، از تو پيروي كردهاند؟ رذاله: خست و ذلت است.آري! قوم نوح علیه السلام از آن روي پيروانش را پست و فرومايه شمردند كه ايشان سرمايه و مقام و شرف ظاهري كمتري داشتند. يا بدانجهت كه ايشان نسب عالي نداشتند. بهقولي: پيروان نوح علیه السلام متشكل از صاحبان حرفهها و مشاغل پايين وفرومايه بودند.
پس حاصل معني اين است: نه به تو ايمان ميآوريم، نه از تو پيروي ميكنيم و نه در كار ايمان به فرومايگان اقتدا مينماييم.
قَالَ وَمَا عِلْمِي بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (112)
«نوح گفت: من از كارشان چه آگاهياي دارم؟» يعني: مرا با شغل و حرفه آنان چهكار كه از آن آگاه باشم؟ من مكلف به آن نيستم كه از كارها و مشاغل آنان آگاه شوم بلكه فقط مكلفم كه آنان را بهسوي ايمان فراخوانم و به ايمانشان بها دهم و آن را معتبر بشناسم، نه به حرفهها و مشاغل و فقر و غنايشان چراكه اين امور در ميزان ايمان، هيچ قدر و قيمتي ندارند.
إِنْ حِسَابُهُمْ إِلَّا عَلَى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ (113)
«حساب آنان جز بر پروردگارم نيست، اگر در مييابيد» يعني: تفتيش و بازرسي و محاسبه ضماير و اعمالشان فقط بر خدا جلّ جلاله است و اگر شما از اهل شعور و فهم بوديد، اين حقيقت را دريافته و آن را باور ميكرديد.
نسفي ميگويد: «آن متكبران، پيروان نوح علیه السلام را متهم كردند كه در عين فرومايگي، به ايمان هم تظاهر ميكنند و در واقع به نوح علیه السلام ايمان ندارند». كه نوح علیه السلام پاسخشان را به نحو فوق داد.
وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِينَ (114)
«و من طردكننده مؤمنان نيستم» اين پاسخ نوح علیه السلام است به درخواست كفار كه بايد مؤمنان صاحب مشاغل پست را از خود براند و طرد كند.
إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ (115)
«من جز هشداردهندهاي آشكار نيستم» يعني: من فقط هشداردهندهاي هستم كه آنچه را خداي سبحان مرا به ابلاغ آن بهسوي شما فرمان داده است، به طور واضح و آشكار براي شما ميرسانم. يعني: اين مستضعفان نيز از جمله كساني هستند كه من به هشداردادنشان مأمور شدهام پس چگونه آنان را از خود طرد ميكنم.
قَالُوا لَئِن لَّمْ تَنتَهِ يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ (116)
«گفتند: اي نوح، اگر دست برنداري قطعا از جمله سنگسارشدگان خواهي بود» يعني: اگر از سرزنش دين و دشنامدادن خدايان مان و دعوت خويش دست برنداري، از جمله سنگسارشدگان خواهي بود. بهقولي معناي (مِنَ الْمَرْجُومِينَ ) ايناست: اگر از سرزنش دين و دشنام دادن خدايان مان و دعوت خويش دست برنداري، از جمله دشنام دادهشدگان خواهي بود. بدينسان، نوح علیه السلام را به برخورد بدلفظي، چون دشنام دادن و اهانت تهديد كردند، بعد از آنكه در ميدان منطق و حجت خلع سلاح شدند. البته اين عادت و شيوه دشمنان خدا جلّ جلاله است كه در نهايت امر، به تهديد پناه ميبرند تا دعوتگران راه خدا جلّ جلاله را از دعوتشان برگردانند.
قَالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ (117)
«نوح گفت: پروردگارا! قوم من مرا تكذيب كردند» يعني بر تكذيب من پافشاري كرده، سخنم را نشنيده و دعوتم را اجابت نكردند.
فَافْتَحْ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ فَتْحاً وَنَجِّنِي وَمَن مَّعِي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (118)
«پس در ميان من و آنان به حكمي فيصله كن» فتح: حكم قاضي در ميان دو طرف دعوا است. يعني: ميان من و قوم من به حكمي كه محق را از مبطل نمايان ومتمايز گرداند، حكم كن «و من و هر كس از مؤمنان را كه با من است نجات بخش» از عذاب عمل آنان آنگاه كه بخواهي مجازاتشان كني. آري! چوننوح علیه السلام بعد از نهصدوپنجاه سال دعوت، از ايمان قوم خويش مأيوس شد، با اين دعا پروردگارش را بهياري فراخواند و خداوند جلّ جلاله دعايش را اجابت كرد:
فَأَنجَيْنَاهُ وَمَن مَّعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (119)
«پس او و همراهانش را در كشتي پر و گرانبار، نجات بخشيديم» يعني: كشتياي كه آكنده از مردم، چهارپايان، پرندگان و كالاها بود.
ثُمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِينَ (120)
«آنگاه باقيماندگان را بعد از آن غرق كرديم» يعني: بعد از نجاتدادن او و همراهانش، باقيماندگان از قومش را غرق كرديم.
إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ (121)
«قطعا در اين نشانهاي است» يعني: در نجات نوح علیه السلام و مؤمنان همراهش بر اين وصف شگفت و هلاك كردن دروغانگاران قومش، نشانه و عبرتي است بزرگ بر وجود و وحدانيت خداي عزوجل و راستگويي پيامبرانش «و بيشترشان مؤمن نبودند» يعني اكثريت قوم نوح با وجود برپايي دليل و حجت، از مشركان بودند.
وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (122)
«و در حقيقت، پروردگار تو عزيز رحيم است» يعني: او سركوبكننده دشمنانش بوده و به دوستانش مهربان است.
كَذَّبَتْ عَادٌ الْمُرْسَلِينَ (123) إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَلَا تَتَّقُونَ (124)
«قوم عاد پيامبران را تكذيب كردند، چون برادرشان هود به آنان گفت: آيا پروا نميداريد؟» تفسير آن همچون تفسير سخن نوح علیه السلام به قوم خويش است، كه در آيات «106 ـ 105» گذشت.
إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (125) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (126) وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ (127)
«بهراستي كه من برايتان رسولي امين هستم پس، از خدا پروا بداريد و از من اطاعت كنيد و براي آن از شما پاداشي نميطلبم، پاداش من جز بر پروردگار جهانيان نيست» تفسير اين آيات سهگانه همچون تفسير آنها در داستان نوح علیه السلام ، آيات: «109 ـ 107» ميباشد.
أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ (128)
«آيا بر هر بلنديي بنايي از سر بازيچه ميسازيد؟» ريع: تپه مرتفع از زمين است. بهقولي: ريع، كوه است. مجاهد ميگويد: ريع، وادياي در ميان دو كوه، يا كوره راهي در كوه است. يعني: شما در هر مكان بلندي بنايي از سر بازيچه ميسازيد و آن را چون نشانهاي بر اظهار قوت و قدرت خود ميگردانيد زيرا چنين بناهايي، جز اينكه مايه فخر و مباهات عدهاي و آزار و زيان ديگران و هدر دادن امكانات باشد، هيچ نفع ديگري ندارد چنانكه شما از فراز اين بناها، رهگذران را اذيت كرده و آنان را به ريشخند ميگيريد. شايان ذكر است كه خصلت بناسازي در تپهها و مكانهاي مرتفع براي فخر نمايي و ارائه نمايش جاه و مكنت، در بسياري از حكام و بوالهوسان زمان ما نيز وجود دارد.
وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ (129)
«و مصانع ميسازيد» مصانع: عبارت از قصرها و منازلي است كه مردم برايسكونت ميسازند. بهقولي: مصانع، عبارت از قلعهها و دژهاي استوار است «بهاميد آنكه جاودانه بمانيد» گويي با ساخت وساز اين برجها، جاودان ميمانيد ومرگ را هرگز به شما دسترسي نيست در حاليكه اصلا چنين نيست بلكه اين برجها و كاخها از دست شما ميرود چنانكه از دست پيشينيان شما رفت.
وَإِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ (130)
«و چون به كيفر دست ميگشاييد، ستمكارانه دست ميگشاييد» بطش: حمله ور شدن به درشتي و خشونت، همراه با خشم و سركوب است.
هود علیه السلام اين شيوه را از آنروي ناشايست دانست كه اينگونه برخورد، ظالمانه است. اما در كيفر دادن به حق، بهكارگرفتن تازيانه و شمشير و غير آن جايز است.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (131) وَاتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُم بِمَا تَعْلَمُونَ (132) أَمَدَّكُم بِأَنْعَامٍ وَبَنِينَ (133)
«پس، از خدا پروا داريد و از من اطاعت كنيد. از كسي پروا كنيد كه شما را به آنچه ميدانيد، مدد كرد. شما را به دادن چهارپايان و فرزندان مدد كرد» يعني از عذاب خدا جلّ جلاله پروا داريد، خدايي كه شما را با نعمتهاي فراواني مدد رسانيد و از انواع برخورداريها بهرهمندتان گردانيد.
شايان ذكر است كه قوم هود در احقاف ـ نزديك حضرموت يمن ـ سكونت داشتند و از نعمتها و قدرت بسياري بهرهمند بودند.
وَجَنَّاتٍ وَعُيُونٍ (134)
«و» نيز شما را مدد رسانيد «به دادن باغها و چشمهساران» و چاهها و جويباران.
إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (135)
سپس هود علیه السلام آنان را بيم داده فرمود: «بهراستي من از عذاب روزي سهمگين بر شما بيمناكم» اگر كفر ورزيده و بر شيوه پرستش غير خدا جلّ جلاله كه هم اكنون بر آن قرار داريد، اصرار و پافشاري نماييد و شكر اين نعمتها را بهجا نياوريد.
قَالُوا سَوَاء عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ (136)
«گفتند: خواه پندمان دهي، خواه از پنددهندگان نباشي، براي ما يكسان است» يعني: اندرز دادن و عدم اندرز دادنت نزد ما يكسان است، به هيچ چيز از آن اهميتي نميدهيم و به آنچه تو ميگويي، هرگز التفاتي نميكنيم و از راهي كه بر آن هستيم، هرگز دستبردار نيستيم.
اين سخن را از باب تعجيز هود علیه السلام و مأيوسكردن وي گفتند تا به دعوتش ادامه ندهد و كار آنها را يكسره بداند.
إِنْ هَذَا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِينَ (137)
«اين جز شيوه پيشينيان نيست» يعني: آنچه كه ما بر آن از شرك و كفرقرارداريم، جز عادت و عمل پيشينيان نيست، آخر پدران و نياكان پيشين ما نيز براين كيشي بودهاند كه هماكنون ما بر آن هستيم، با اين وجود كار آنها به سامان وامور آنها بهطور دلخواه بود و ما هم پيرو آنان هستيم بنابراين، بر اين شيوه استمرارخواهيم داد و نميخواهيم تا آن را با راه و روش ديگري جايگزين كنيم.
محتمل است كه اين آيه، جمله معترضهاي از فرموده خداي سبحان باشد، نه حكايت از سخنان قوم هود، كه در اين صورت معني اين است: تكذيب قوم هود نيز مانند تكذيب ساير مرفهان طغيانگري بود كه قبل از آنان پيامبرانشان را تكذيبكردند. نظير اين فرموده حق تعالي: (تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ): (دلهايشان شبيه همديگراست) «بقره / 118».
وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (138)
«و ما عذابشونده نيستيم» در برابر آنچه كه انجام ميدهيم، از ارتكاب ستم و مانند آن از شيوهها و رفتارهاي ناروايي كه هماكنون بر آن قرار داريم.
فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْنَاهُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ (139)
«پس او را» يعني هود علیه السلام را «تكذيب كردند و درنتيجه هلاكشان ساختيم» يعني: خداي سبحان به سزاي تكذيبشان، نابودشان كرد. شايان ذكر است كه نابودكردنشان با باد سركش و تند بود چنانكه در آيه «6/ سوره حاقه» ميخوانيم: (وَأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ (6) سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ (7) فَهَلْ تَرَى لَهُم مِّن بَاقِيَةٍ ) : (و اما عاد، با تندبادي سخت سرد و بنيانكن به نابودي كشيده شدند كه خداوند آن را هفت شب و هشت روز پيوسته برايشان گماشت و آن قوم را در آن حال از پا درافتاده بيني؛ گويي آنان خرمابُناني هستند ريشهكنشده پس آيا اثري از آنان بازماندهميبيني؟). «بيگمان در اين» نابود ساختنشان «نشانهاي است» بر راستگويي پيامبران علیهم السلام و درس عبرتي است براي تكذيب پيشگان «و بيشترشان مؤمن نبودند» با وجود بسياري معجزات و روشن بودن بينات.
وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (140)
«و بهراستي پروردگارت عزيز رحيم است» تفسير نظير آن، در آيه «140» گذشت.
كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ (141) إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَالِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ (142) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (143) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (144) وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ (145)
«ثمود نيز رسالتيافتگان را تكذيب كردند. آنگاه كه برادرشان صالح به آنان گفت: آيا پروا نميداريد؟ بيگمان من برايتان رسولي امين هستم. پس از خداوند پروا داريد و از من اطاعت كنيد. بر تبليغ اين رسالت از شما پاداشي نميطلبم. پاداش من جز بر عهده پروردگار عالميان نيست» تفسير آيات همانند با اين آيات، قبل از اين، در داستان «هود» گذشت.
شايان ذكر است كه قوم ثمود از اعراب بودند و در وادي اي ميان مدينه و شام بهنام «حجر» سكونت داشتند و پيامبرشان حضرت صالح علیه السلام بود.
أَتُتْرَكُونَ فِي مَا هَاهُنَا آمِنِينَ (146)
«آيا در آنچه اينجاست، ايمن رها ميشويد؟» يعني: آيا در اين نعمتهايي كه خداوند جلّ جلاله در اينجا به شما بخشيده است، ايمن از مرگ و عذاب رها ميشويد وهمچنان در دنيا ماندگار ميمانيد؟
فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ (147) وَزُرُوعٍ وَنَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِيمٌ (148)
«در باغها و در كنار چشمهساران؟ و كشتزارها و خرمابناني كه باروبر آنها لطيف است؟» هضيم: پخته و رسيده و نرم و لطيف. همچنين محتمل است كه معناي هضيم اين باشد: خوشههاي خرما از بس كه پر و پخته شده اند، فرو افتادهاند.طلع: غلاف شكوفهها از خوشههاي خرما كه بهباروبر مينشيند.
وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ (149)
«و ماهرانه براي خود از كوهها خانههايي ميتراشيد» قوم ثمود با مهارت و هنرمندي خانههاي خود را در درون صخرههاي كوهها ميتراشيدند تا به مدتهاي دراز باقي بماند، ازآن روي كه عمرهايشان طولاني بود و خانههاي بناشده از گل ويران ميشد و كفاف عمرشان را نميداد. به قولي معني (فارهين) اين است: آنان خانهها را با تسلط و چيرهدستي ميتراشيدند. بهقولي ديگر معني اين است: آنها مرفهانه و در كمال ايمني و آسايش، خانههايي را ميتراشيدند. بهقولي ديگر مراداين است: آنان اين خانهها را گردنكشانه و متكبرانه فقط از روي رفاهزدگي وفخرنمايي ميساختند و اموالي هنگفت را صرف بناي آنها ميكردند، بي آنكه بهسكونت در آنها نيازي داشته باشند و در ساختن اين بناها انواع مهارتها و هنرنماييها را بهخرج داده و انواع نقش ونگارها را در آنها اجرا ميكردند چنانكه از آثار برجايمانده از آنان، اين هنرها و مهارتها تا به امروز مشاهده ميشود. شايان ذكر است كه منازل قوم ثمود هماكنون نيز در فاصله چهارصد كيلومتري مدينه منوره معروف و شناخته شده است، بهگونهاي كه هر بينندهاي را متحير ومدهوش ميسازد.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (150)
«پس، از خدا پروا داريد و از من اطاعت كنيد» يعني: از خدا جلّ جلاله پروا داريد؛ با اداي حق وي، چون ايمان به يگانگي وي و رسالت من و اطاعت از من در آنچهكه شما را به آن امر و نهي ميكنم.
وَلَا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ (151)
«و از فرمان اسرافكاران اطاعت نكنيد» يعني: از فرمان مشركاني كه شما را بهسوي پرستش غيرخداوند جلّ جلاله فراميخوانند و عليه من و عليه دعوت الله جلّ جلاله توطئه ميچينند و شما را به تكذيب رسالت من فرمان ميدهند، اطاعت نكنيد. بهقولي: مراد از (اسرافكاران) كساني هستند كه شتر را پي كردند.
سپس در وصف اين گروه مسرفان فرمود:
الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ (152)
«كساني كه در زمين فساد ميكنند و در صلاح نميكوشند» يعني: شيوه و عادت افراطگران و اسرافكاراني كه در زمين ـ با توطئه عليه صالح علیه السلام و مؤمنان همراهش ـ فتنه و فساد برپا ميكنند و به هيچ وجه از آنان ـ با ايمان و عدالت ـ صلاح و اصلاح سر نميزند، اين است.
قَالُوا إِنَّمَا أَنتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ (153)
«گفتند: جز اين نيست كه تو از افسون شدگاني» يعني: از آناني هستي كه تو را جادو كردهاند تا بدانجا كه به صرف وهم و خيال، اموري از باطل را حق پنداشته و شيوه استوار زندگاني مان را بهنقد كشيده و آن را ناهنجار و نابكار ميپنداري، شيوهاي كه پدران و نياكان ما بر آن قرار داشتهاند. بهقولي: مسحر كسي است كه به غذا و آب خوردن مشغول ميشود. گويي چنين گفتند: اي صالح! تو نيز بشري مانند ما هستي كه ميخوري و ميآشامي.
مَا أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا فَأْتِ بِآيَةٍ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (154)
«تو جز بشري مانند ما نيستي» لذا چنين پنداشتند كه قرار داشتن صالح علیه السلام در مقام بشري مانند ايشان، او را در ادعاي نبوتش دروغگو ميكند «پس آيهاي بياور» يعني: نشانهاي بياور كه با ديدن آن يقين كنيم كه تو فرستادهاي از سوي پروردگار عالميان هستي، چنانچه آن نشانه از چيزهايي باشد كه بشر به آوردن مانند آن توانا نيست «اگر از راستگويان هستي» در سخن و ادعاي خويش.
قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَّهَا شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ (155)
بعد از آنكه آنان از صالح علیه السلام نشانه و معجزه طلب كردند، خداوند متعال شتري عظيم الجثه را زنده از كوه بيرون آورد، بهگونهاي كه او را ميديدند و بدن آن را با دستان خويش لمس ميكردند تا اين حجتي بر نبوت صالح علیه السلام باشد: «گفت: اين مادهشتري است كه نوبتي از آب اوراست و روزي معين نوبت آب شماست» يعني: براي شتر بهره و نوبتي معين از آب است و براي شما نيز بهره و نوبتي معين است پس براي شما مجاز نيست تا در روزي كه نوبت اوست از آن آب بنوشيد و اينمادهشتر نيز در روزي كه نوبت شماست، از آن آب نمينوشد.
وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ (156)
«و به آن آسيبي نرسانيد» مانند پيكردن يا زدن او، يا رساندن هر گزند و آسيب ديگري «كه در آن صورت عذاب روزي بزرگ گريبانگيرتان خواهد شد» آن روز بدان جهت بزرگ و هولناك است كه روز نزول عذاب ميباشد.
فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ (157)
«پس آن را پي كردند و آنگاه پشيمان گشتند» از پيكردن آن، هنگامي كه دانستند عذاب بر آنان فرودآمدني است.
ماجرا چنين بود كه صالح علیه السلام به آنان سه روز مهلت داد و در هر روز نشانهاي ازآن عذاب برآنان پديدار ميشد و وقتي پشيمان شدند كه ديگر پشيماني به حالشان سودي نداشت زيرا پشيماني و ندامت در هنگام ديدن عذاب و ظهور آثار و علايم آن هيچ فايدهاي ندارد. پس مراد از فرموده حق تعالي: (آنگاه پشيمان شدند)؛ پشيماني آنها در هنگام ديدن نشانههاي عذابي بود كه در حال فرود آمدن بر آنان بود[2].
فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ (158)
«آنگاه عذاب آنان را فرو گرفت» همان عذابي كه به آن وعده داده شده بودند. تفسير (إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ) «بيگمان در اين ماجرا نشانهاي است و بيشترشان ايمان آورنده نبودند» گذشت. شايان ذكر است كه عذاب قومصالح علیه السلام زلزله شديد و سپس بانگ مرگبار مهيبي بود كه دلهايشان را از جا بر كند (و در خانه و كاشانهشان از پا درآمدند) «هود/67».
وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (159)
«و بيشك پروردگار تو عزيز رحيم است» از عزت وي است كه دشمنان كافر خويش را سركوب ميكند و از رحمت اوست كه دوستانش را بر دشمنانش نصرت ميدهد.
كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ (160)
«قوم لوط پيامبران را تكذيب كردند» او لوط فرزند هاران فرزند آزر برادرزاده ابراهيم خليل علیه السلام است كه در حيات ابراهيم علیه السلام به سوي اهالي شهر «سدوم» بهرسالت فرستاده شد.
إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ (161) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (162) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (163) وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ (164)
«چون برادرشان لوط به آنان گفت، آيا پروا نميداريد؟ بهراستي كه من برايتان رسولي امين هستم پس، از خداوند پروا داريد و از من اطاعت كنيد. براي آن از شماپاداشي نميطلبم، پاداش من جز بر پروردگار عالميان نيست» تفسير نظير اين آيات در اين سوره و نيز تفسير داستان لوط بهطور مشروح در سوره «اعراف» گذشت.
أَتَأْتُونَ الذُّكْرَانَ مِنَ الْعَالَمِينَ (165)
«آيا از ميان مردم جهان با مردان ميآميزيد؟» يعني: آيا با مردان، شهوتراني ميكنيد در حاليكه اين عمل، عمل فحشا و زشتي است كه قبل از شما احدي ازمردم آن را مرتكب نگرديده است؟ آري! قوم لوط با مردم غريبه، عمل لواط را انجام ميدادند چنانكه در سوره «اعراف» گذشت.
وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْوَاجِكُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ عَادُونَ (166)
«و همسراني را كه پروردگارتان براي شما آفريده، واميگذاريد» يعني: زناني را كه خداوند جلّ جلاله براي بهرهبرداري جنسي شما آفريدهاست واگذاشته و رها ميكنيد؟ مراد از (ازواج) زنانند، نه مطلق همسران زيرا هدف از دعوتشان اين بود كه زنان را به همسري برگيرند «بلكه شما مردمي تجاوزكاريد» يعني: شما در ارتكاب گناهان و از جمله اين معصيت بزرگ، از حد تجاوز ميكنيد.
قَالُوا لَئِن لَّمْ تَنتَهِ يَا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ (167)
«گفتند: اي لوط! اگر دست برنداري» از سرزنش، عيبجويي و تقبيح كار ما؛ «بيگمان از راندهشدگان خواهيبود» از شهر ما و قطعا از آن تبعيد خواهيشد.
قَالَ إِنِّي لِعَمَلِكُم مِّنَ الْقَالِينَ (168)
«گفت: من براي عمل شما» يعني عمل مقاربت با مردان و همچنين ساير كردارهاي زشتي كه انجام ميدهيد؛ «از دشمنان هستم» يعني از متنفران و دشمنان اين كار و كردارهاي زشت شما هستم.
رَبِّ نَجِّنِي وَأَهْلِي مِمَّا يَعْمَلُونَ (169)
«پروردگارا! مرا و خانوادهام را از شر آنچه انجام ميدهند، رهايي بخش» بدينسان بود كه لوط علیه السلام بهسوي خداوند جلّ جلاله به دعا متوسل شد تا او و خانوادهاش را از آن سرزمين بيرون آورده و از عمل پليد آنها يا از مجازاتي كه به آنان خواهد رسيد، نجات دهد.
فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِينَ (170)
«پس او و اهلش همگي را رهايي بخشيديم» يعني: لوط و خانواده و پيروان دينياش را نجات داديم آنگاه كه ايشان را در آن شبي كه عذاب در صبحگاه آن بر قومش پيوستني بود، به بيرون آمدن از ميانشان فرمان داديم.
إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغَابِرِينَ (171)
«جز پيرزني را» مراد زن لوط علیه السلام است «كه از باقيماندگان بود» در عذاب زيرا هرچند او با لوط علیه السلام و ساير اعضاي خانوادهاش از شهر بيرون آمد، ليكن خداوند جلّ جلاله به لوط علیه السلام و كسانش فرمان داده بود كه در هنگام نزول عذاب بر ستمگران، بهسويشان ننگرند پس هيچكس از ايشان به ستمگران التفاتي نكرد، جز زن لوط علیه السلام و در نتيجه او را همان عذابي فراگرفت كه ساير ستمگران را فراگرفته بود پس در آن سرزمين با ستمگران ميخكوب شد و باقي ماند.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ (172)
«سپس ديگران را نابود ساختيم» با فروبردن در زمين و سنگباران كردنشان.
وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَراً فَسَاء مَطَرُ الْمُنذَرِينَ (173)
«و برآنان باراني سخت بارانديم» از سنگ كه از آسمان برآنان باريد، افزون بر فرو بردنشان در زمين «چه بد است باران هشداريافتگان» كه بيم داده شدند اما تكذيب پيشه كردند و در نتيجه به چنان عذابي دچار شدند.
إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ (174) وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (175)
«بيگمان در اين» عقوبت قوم لوط و نجاتدادن او و كسانش «نشانهاي است» بر وجود و يگانگي خداوند جلّ جلاله و بر صحت رسالت پيامبرانش «ولي بيشترشان ايمان آورنده نبودند» با وجود بسياري معجزات و نشانهها «و در حقيقت،پروردگار تو همان عزيز رحيم است» از عزت وي است كه هر كس را بخواهد ريشهكن ميكند و از رحمت وي است كه پيامبرانش و مؤمنان را نجات ميدهد.
كَذَّبَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ (176)
«اصحاب أيكه نيز پيامبران را تكذيب كردند» به قولي: «أيكه»، نام تمام آن سرزمين بود. ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «آنان در بيشهزاري از ساحل دريا تا مدين مسكن داشتند». خليل ميگويد: «أيكه، بيشه و جنگلي است كه درخت سدر (كنار) و اراك (درخت مسواك) و مانند آنها از درختان نرم و نازك در آن ميرويد».
إِذْ قَالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَلَا تَتَّقُونَ (177)
«آنگاه كه شعيب به آنان گفت: آيا پروا نميداريد؟» در اينجا خداوند جلّ جلاله نفرمود: «شعيب، برادرشان» چنانكه در داستان لوط فرمود: «برادرشان لوط» زيرا شعيب علیه السلام در نسب از مردم أيكه نبود، برخلاف داستان فرستادن وي بهسوي مدين كه در آن فرمود: (اخاهم شعيبا: برادرشان شعيب) زيرا شعيب علیه السلام در نسب از قوم مدين بود. البته بيان نسب وي در سوره «اعراف» گذشت. ولي ابنكثير ترجيحا بر آن است كه اصحاب أيكه همان اهالي مدين اند، به دليل اينكه به دادن پيمانه به طور كامل امر شدند «آيه81» چنانكه در داستان مدين نيز آمده است پس چنين نيست كه شعيب علیه السلام دوبار به رسالت فرستاده شده باشد، يكبار به سوي اهل مدين و بار ديگر به سوي اصحاب أيكه.
إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (178) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ (179) وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ (180)
تفسير آيات: «من براي شما رسولي امين هستم. از خدا بترسيد و از من پيرويكنيد. و بر اين رسالت از شما اجري طلب نميكنم . پاداش من جز بر پروردگار عالميان نيست» در همين سوره گذشت.
أَوْفُوا الْكَيْلَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ (181)
«پيمانه را تمام دهيد» يعني به كسي كه با شما معامله ميكند، پيمانه را به كمال و تمام دهيد «و از كمفروشان نباشيد» كه از وزن و پيمانه بكاهيد. اما افزودن بر وزن و پيمانه به نفع مشتري، كار نيكي است، به همين دليل آن را ذكر نكرد.
وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ (182)
«و با ترازوي درست وزن كنيد» يعني حق صاحب حق را با ترازو (باسكول) درست و برابر بدهيد، بي آنكه با تردستي، پنهاني بر آن دست بريد تا از حق خريدار بكاهيد.
وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (183)
«و به مردم اشيايشان را كم ندهيد» يعني: از حقوقي كه مردم دارند نكاهيد. تفسير نظير آن در سوره «هود» گذشت. همچنين تفسير: (وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ) «و در زمين بهتباهي نكوشيد» در سوره هود و غير آن گذشت.
وَاتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ (184)
«و از آن كس كه شما و امتهاي پيشين را آفريد، پروا كنيد» جبله: امتها و خلق انبوهاند.
اما پاسخ آنان به اين اوامر و نواهي عادلانه چنين بود:
قَالُوا إِنَّمَا أَنتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ (185) وَمَا أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَإِن نَّظُنُّكَ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ (186)
«گفتند: جز اين نيست كه تو از افسون شدگاني. تو جز بشري مانند ما نيستي» تفسير آن بهطور شافي و كافي در آيه «153» اين سوره در پاسخ همانندانشان به صالح علیه السلام گذشت «و بهراستي ما تو را از دروغگويان ميپنداريم» يعني: بهراستي اين امر بر گمان ما غلبه ميكند كه تو در ادعاي رسالتت از سوي خداوند جلّ جلاله، دروغگو هستي.
فَأَسْقِطْ عَلَيْنَا كِسَفاً مِّنَ السَّمَاءِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (187)
«پس اگر از راستگوياني» در ادعاي رسالت خود «پارهاي از آسمان را بر ما بيفگن» اين سخن را از سر عناد و استبعاد و تعجيز به او گفتند. كسف: پارههايي از آتش يا غير آن بهعنوان عذاب است. اين عين همان سخني است كه سران قريش به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند چنانكه در سورههاي «اسراء» و «انفال» آمده است زيرا دلهاي كافران و الفاظ شان در همه عصرها باهم مشابه و همانند است.
قَالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ (188)
«گفت» شعيب علیه السلام «پروردگارم به آنچه ميكنيد» از شرك و گناه «داناتر است» پس اگر بخواهد شما را در برابر اينها مجازات ميكند؛ يا به افگندن پارهاي از آسمان يا به غير آن اما در وسع و توان من نيست كه از نزد خود شما را عذاب كنم.
فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذَابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كَانَ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (189)
«پس او را تكذيب كردند» يعني: بر تكذيب وي استمرار ورزيده و بر آن اصرار و پافشاري كردند «پس عذاب روز ظله آنان را فرو گرفت» ظله: ابر آتشباري بود كه خداي عزوجل آن را بر سرشان گسترد و آن ابر بر آنان آتش باريد و بر اثر آن هلاك شدند. بدينسان، خداي سبحان آنچه را كه خود پيشنهاد داده بودند، بر آنان فرود آورد «بيگمان آن عذاب روزي سهمگين بود» بدان جهت كه چنان سختياي بر آنان فرود آمد كه بشر حد و اندازه آن را نميتواند بسنجد.
ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «خداي سبحان بر آنان باد سمومي از جهنم را فرستاد پس آن باد سموم و سوزان، هفت روز بر آنان گشت تا گرما و داغي آن بدنهايشان را پخته و بريان كرد، خانههايشان داغ شد و آبهايشان در چاهها و چشمهسارها به جوش و غليان آمد پس از خانهها و محلات خويش گريزان بيرون رفتند درحاليكه باد سموم همراهشان بود آنگاه خداوند جلّ جلاله خورشيد را از بالاي سرشان بر آنان مسلط گردانيد كه كاملا آنان را زير شعاع ذوب كننده خويش گرفت وريگها و شنهاي سوزان را نيز از زير پاهايشان برگمارد تا بدانجا كه گوشت پاهايشان بريان شد و از پاهايشان افتاد سپس بر فراز سرهايشان سايهاي مانند ابري سياه را پديد آورد پس چون اين ابر را ديدند، شتابان بهسوي آن رفتند تا به گمان خود در سايه آن اندكي از عذاب خويش بكاهند ولي هنگامي كه همگي در زير آن قرار گرفتند، خداي سبحان از آن ابر بر آنان آتشي بارانيد كه همه سوختند وهلاك شدند. بدينسان، خداي عزوجل شعيب علیه السلام و مؤمنان همراه وي را نجات داد.
بايد دانست كه وصف نابودساختن قوم شعيب علیه السلام در سه سوره از قرآن (سورههاي اعراف، هود و همين سوره) به تعابير مختلف كه مناسب با سياق هر سوره است، بيان شده است.
إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ (190) وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (191)
«حقا كه در اين» هلاكساختنشان «نشانهاي است» روشن بر وجود و يگانگي خداوند جلّ جلاله «و بيشترشان مؤمن نبودند و پروردگار توست كه عزيز رحيم است» تفسير همانند اين دو آيه، در همين سوره گذشت.
وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ (192)
«و به راستي كه اين فروفرستاده پروردگار عالميان است» يعني: قرآن كه ذكر آن در اول سوره گذشت و اين اخباري كه بر شما خوانده ميشود، نازلشده از بارگاه خداي ربالعالمين است.
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ (193) عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ (194)
«روحالامين آن را بر دلت فرود آورده است» يعني: جبرئيل علیه السلام آن را بر دلت خوانده است زيرا دل اولين حس از حواس باطني است كه دريافت ميكند و بر اثر آن است كه تو قرآن را فراگرفته و آن را فهميدهاي. روحالامين به اتفاق علما جبرئيل علیه السلام است چنانكه در سوره بقره آمده است: (قُلْ مَن كَانَ عَدُوّاً لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ ). «تا از هشداردهندگان باشي» يعني: جبرئيل آن را بر تو فرودآورده تا مردم را با هشدارها و اعلاميهها و مجازاتهايي كه قرآن متضمن آن است، هشدار و انذار كني.
بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ (195)
«به زبان عربي مبين» يعني فصيح و روشن و صحيح. آري! خداوند جلّ جلاله قرآن را به زبان عربي روشن نازل كرد تا مشركان عرب نگويند: آنچه را تو به غير زبان ما ميگويي، درك و فهم نميكنيم. بدينسان بود كه حق تعالي حجتشان را قطع و معذرتشان را دفع كرد.
وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ (196)
«و آن در صحيفههاي پيشينيان آمده است» يعني: وصف اين قرآن در تورات و انجيل ذكر شده و بشارت آن در آنها آمده است . يا معاني آن در كتب پيشينيان موجود است. آري! اين يك حقيقت روشن است؛ زيرا اگر كتب عهد قديم وجديد را ـ با وجود تحريف آنها ـ بخوانيم، ميبينيم كه بسياري از معاني قرآن در آنها موجود است، امري كه بر وحدت وحي و وحدت دين الهي دلالت ميكند.
أَوَلَمْ يَكُن لَّهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاء بَنِي إِسْرَائِيلَ (197)
«آيا اين براي آنان» يعني براي كافه خلق؛ از جمله براي علماي بني اسرائيل «نشانهاي» روشن و معجزهاي كامل «نيست كه علماي بنياسرائيل از آن اطلاع دارند» يعني: مؤمنانشان، چون عبدالله بنسلام ميدانند و گواهي ميدهند كه بشارت به نزول قرآن و نيز معاني قرآن در تورات و زبور و انجيل موجود است پس گواهي اهل كتاب حجتي عليه مشركان است زيرا مشركان به اهل كتاب به مثابه مرجع نگريسته و سخن آنان را تصديق ميكردند.
وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ (198) فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَّا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ (199)
«و اگر آن را بر برخي عجميان نازل ميكرديم» يعني: اگر قرآن را بر اين وصف وكيفيت بر مردي از عجمياني كه قادر به تكلم به زبان عربي نيستند، نازل ميكرديم «سپس آن را برايشان ميخواند» آن پيامبر به قرائت عربي صحيح و درستي؛ «بهآن ايمان نميآوردند» با وجود اينكه اعجاز قرائت كلام عربي از سوي فرد عجمي، با اعجاز قرآن جمع ميشد لذا اين واقعيت دلالت بر آن دارد كه ايمان نياوردنشان به دليل نبودن حجت و برهاني روشن نيست بلكه به دليل بيمارياي در عقل و قلب و روح آنان است.
كَذَلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (200)
«اينگونه، آن را در دلهاي مجرمان راه دادهايم» يعني: بدين گونه، شرك و تكذيب و انكار را در دلهاي كافراني درآوردهايم كه ميدانستيم آنان به انتخاب خود كفر را بر ميگزينند و بر آن پاي ميفشارند.
آيه كريمه دليل بر آن است كه اگر وصف (اجرام ـ تبهكاري) دامنگير كسي شد، ميان او و ميان پذيرش حق مانع ايجاد ميكند. در حديث شريف آمده است: «الا وان في الجسد مضغة اذا صلحت صلح الجسد كله واذا فسدت فسد الجسد كله، الا وهي القلب: آگاه باشيد كه در جسم پاره گوشتي است كه اگر آن اصلاح شد، تمام بدن اصلاح شده است و اگر آن فاسد شد، تمام بدن فاسد شدهاست، آگاه باشيدكه آن گوشتپاره قلب است».
لَا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ (201)
آري! انكار را در دلهاي تبهكاران راه ميدهيم: «كه به آن» يعني به قرآن «ايمان نميآورند تا آنكه عذاب دردناك را ببينند» در هنگام مرگ، يا در هنگام نزول عذاب. كه البته چنين ايماني سودي به حالشان ندارد.
فَيَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (202)
«پس بر سر آنان آيد» آن عذاب «بهطور ناگهاني» و غافلگيرانه «و» حالآنكه «آنان آگاه نباشند» از آمدنش.
فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنظَرُونَ (203)
«آنگاه گويند: آيا ما مهلت خواهيم يافت» كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام دهيم؟ اين را از سر حسرت و افسوس بر ايمان از دست رفته و به تمناي بازگشت بهسوي دنيا براي جبران مافات ميگويند اما هيچ پاسخ مساعدي دريافت نميكنند.
أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ (204)
«پس آيا عذاب ما را به شتاب ميطلبند؟» با اين سخنشان كه: (بر ما از آسمان سنگ بباران يا براي ما عذابي دردناك بياور) «آيه188». اين تهديدي براي آنان است زيرا با وجود تكذيب حق، عذاب را نيز به شتاب ميطلبند.
أَفَرَأَيْتَ إِن مَّتَّعْنَاهُمْ سِنِينَ (205) ثُمَّ جَاءهُم مَّا كَانُوا يُوعَدُونَ (206) مَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُوا يُمَتَّعُونَ (207)
«مگر نميداني كه اگر سالها بهرهمندشان سازيم» يعني: به من خبر بده كه اگر سالياني دراز در دنيا بهرهمندشان گردانيم و عمرهايشان را طولاني كنيم «و آنگاه آنچه كه بدان بيم داده ميشوند، بديشان برسد» از عذاب و هلاكت «آن برخورداريشان چه بهكارشان ميآيد؟» يعني: آن بهرهمندي درازمدت و طولاني، هيچ چيز را از آنان دفع نميكند؟ زيرا بهره دنيا چون بهپايان آيد، كم و بسيارش فرقي نميكند، گويي اصلا هيچ وجود نداشته است و چه فرق ميان يك روز و هزار سالي كه آخرش فنا باشد؟! قطعا طول مدت بهرهمندي دنيا به صاحبان خويش در آخرت هيچ سودي نميرساند. در حديث شريف آمده است: «كافر درآخرت حاضر گردانيده شده و در دوزخ غوطه ور ساخته ميشود سپس به او گفته ميشود: آيا تابهحال هيچ خيري هم ديدهاي؟ آيا تاكنون نعمتي هم ديدهاي؟ ميگويد: نه! به خدا سوگند، پروردگارا! آنگاه انساني را ميآورند كه در دنيا سختترين رنجها و عذابها را ديده است و او را در بهشت گشت وگذاري ميدهند، سپس به او ميگويند: آيا تابهحال رنج و زحمتي هم ديدهاي؟ ميگويد: نه! بهخدا سوگند پروردگارا!». يعني: گويي رنج و راحت دنيا هيچ چيز نبوده است.
وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ (208)
سپس خداوند جلّ جلاله از عدل خويش خبر ميدهد: «و هيچ شهري را هلاك نكرديم مگر آنكه هشداردهندگاني داشتند» يعني: مردم هيچ شهري از شهرها را هلاك نكرديم، مگر بعد از فرستادن هشدار و نماياندن عذر و حجت به آنان؛ با فرستادنپيامبران علیهم السلام و فرودآوردن كتابها.
ذِكْرَى وَمَا كُنَّا ظَالِمِينَ (209)
«براي پنددادن» يعني: اين هشداردهندگان را به جهت پند و تذكر دادن بهمردم فرستاديم پس مادامي كه در دار عمل (دنيا) باشند، از هشدار دادن بينياز نيستند «و ما ستمكار نبودهايم» تا مردمي را هلاك كنيم كه سزاوار هلاكت نيستند زيرا حجت را به آنان تقديم و عذر را به آنان نمايانديم.
وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَاطِينُ (210)
«و شياطين آن را» يعني: قرآن را «فرود نياوردهاند» اين آيه رد اين پندار كافران است كه ميگفتند: قرآن از چيزهايي است كه شياطين بر كاهنان القاء ميكنند.
سپس خداوند جلّ جلاله براي اثبات اين امر كه شياطين قرآن را فرود نياوردهاند، بهترتيب سه دليل را ذكر ميكند:
وَمَا يَنبَغِي لَهُمْ وَمَا يَسْتَطِيعُونَ (211)
دليل اول اين است: «و سزاوارشان نيست» يعني شياطين را نرسد كه قرآن را فرود آورند.
دليل دوم اين است: «و نميتوانند» كه قرآن را فرود آورند، يعني اگر هم فرود آوردن قرآن سزاوار شأنشان بود، اين كار را نميتوانستند بكنند و اين استعداد و توانايي در آنها نيست لذا اين نسبتي كه كفار به آنان ميدهند، اصلا ناوارد است.
إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (212)
دليل سوم اين است: «آنان از شنيدن» قرآن، يا از شنيدن سخن فرشتگان «معزول و بركنار هستند» يعني: شياطين از اينكه به قرآن گوش فرادهند، با تيرهايشهاب دور رانده ميشوند زيرا آسمان در طول مدت فرودآوردن قرآن بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، پر از نگهبانان و شهابهاي سوزان بود لذا شياطين حتي نميتوانستند يك حرف از آن را بربايند و اين از رحمت خداوند جلّ جلاله براي بندگان است كه شريعتش را از دستبرد خاينان نگه داشته است.
فَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ (213)
«پس با خدا، معبودي ديگر را به نيايش نخوان كه از عذابشدگان خواهي بود» گويي فرمود: اي محمد! تو كه گراميترين و عزيزترين خلق بر من هستي، اگر با من خدايي ديگر ميگرفتي، بيگمان تو را عذاب ميكردم، چه رسد به غير تو از بندگان؟ و اين تحريك و انگيزشي براي رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است كه بر اخلاص و مجاهدت خويش در راه دعوت بيفزايند.
اين آيه دليل روشني بر آن است كه قرآن از نزد خدا جلّ جلاله است زيرا در آن فرماندهي اعلي را مييابيم كه اثري از ضعف بشري در اوامرش مشاهده نميشود چنانكه در مقابل، مأموري را مييابيم كه در مقام عبوديت و تسليم محض قرار دارد.
وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ (214)
«و خويشان نزديكت را انذار كن» خداوند متعال اقوام و اقرباي نزديك پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم را به اين دستور مخصوص گردانيد زيرا عنايت ورزيدن به شأن آنان سزاوارتر است.
در حديث شريف آمده است كه چون اين آيه نازل شد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قبيله قريش را فراخواندند، آنان به دعوتشان گرد هم آمدند آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در آغاز تمام آنان را مورد خطاب قراردادند و سپس از ميانشان مخصوصا نزديكان و خاندان خود را هشدار داده و فرمودند: «اي گروه قريش! خود را از آتش دوزخ برهانيد. اي گروه بني عبدالمطلب! خود را از آتش دوزخ برهانيد. اي گروه بنيكعب! خود را از آتش دوزخ برهانيد. اي گروه بنيهاشم! خود را از آتشدوزخ برهانيد ... اي فاطمه دختر محمد! خود را از آتش دوزخ برهان زيرا من براي شما از سوي خدا جلّ جلاله اختيار هيچ چيزي را ندارم، جز اينكه شما بر من حق صله رحمي داريد كه آن را به نيكويي بهجا خواهم آورد».
وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (215)
«و براي مؤمناني كه از تو پيروي ميكنند» اعم از قوم و قبيلهات و غير آنان «بال خود را فروگستر» يعني: با آنان اظهار محبت كن، گراميشان بدار و از آنان درگذر.
فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ (216) وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (217)
«پس اگر تو را نافرماني كردند، بگو: من از آنچه ميكنيد، بيزارم» يعني از اعمال شما بيزارم نه از اشخاص شما و از آنجا كه بيمدهي و بيزاري از گناه گنهكاران با مخاطراتي همراه است، در پي آن، دستور توكل آمد: «و بر خداي عزيز رحيم توكل كن» در تمام امور خويش زيرا او مؤيد و نگهبان و ياري دهنده و برتريدهنده توست.
الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ (218)
«آن كس كه چون برميخيزي» به تنهايي براي نماز تهجد (نماز شب) «تو را ميبيند» و حاضر و مراقب حال توست.
وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (219)
«و حركت تو را در ميان سجده كنندگان ميبيند» يعني: تو را آنگاه كه در جماعت، نماز ميخواني ـ در حالات قيام و ركوع و سجده ـ ميبيند. از نمازخوانان به «ساجدين» تعبير شد؛ زيرا بنده ساجد، در نزديكترين حالات خود بهپروردگار متعال قرار دارد. ابنعباس رضی الله عنه در تفسير آن ميگويد: «گردانيدن تو را ازپشت پيامبري از پي پيامبري ديگر ميبيند تا اخيرا خودت را به عنوان پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم بهعرصه وجود آورد».
إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (220)
«بيگمان او شنواي داناست» شنواست سخنان بندگان خود را، داناست به حركات و سكنات ايشان. نسفي ميگويد: «خداوند جلّ جلاله دشواريهاي طاعات را بر پيامبرش صلّی الله علیه و آله وسلّم آسان گردانيد زيرا به او خبر داد كه در معرض رؤيت وي قرار دارد پس كسي كه در زير نگاه و رعايت مولايش قرارداشته باشد، اصلا سختي را احساس نميكند».
هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ (221) تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (222)
«آيا شما را خبر دهم كه شياطين بر چه كسي» از بشر «فرود ميآيند؟» بدانيد كه محال است بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرودآيند زيرا شياطين: «بر هر دروغگوي گنهكاري فرود ميآيند» افاك: بسيار دروغزن و اثيم: بسيار گنهكار است. مراد از آنان در اينجا كاهنانند زيرا قبل از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شياطين از آسمان استراق سمع كرده سپس بهسوي كاهنان ميآمدند و آنچه را استراق كردهبودند، بر آنان القا ميكردند.
ابنكثير در بيان سبب نزول اين آيات ميگويد: اين آيات ناظر بر پندار مشركاني است كه گمان ميكردند آنچه كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بههمراه آوردهاند، حق نيست و او آنها را از نزد خود بربافته است، يا شياطين آن را بر وي القا كردهاند لذا خداي سبحان پيامبر خويش را از اين افترايشان تنزيه و تبرئه كرد.
يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ (223)
«گوش فراميدارند» شياطين بهسوي ملا اعلي تا چيزي را از آنان استراق نموده و سپس آن را بهسوي كاهنان بيفگنند و با يك كلمه حقي كه ميشنوند، صد دروغ را نيز ميآميزند «و بيشترشان دروغگويند» يعني: بيشتر كاهنان در آنچه كه از شياطين دريافت ميكنند، دروغگويند زيرا بسياري از دروغهاي برساخته خود را به آن ضميمه ميكنند.
در حديث شريف به روايت بخاري از عروهبن زبير از عائشه رضيالله عنهما آمده است كه فرمود: گروهي از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم راجع به كاهنان سؤال كردند، آنحضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «آنها چيزي نيستند». يعني كارشان هيچ قدر و بها و اهميتي ندارد. گفتند: يارسولالله! آخر آنان از كاري كه در آينده روي ميدهد، خبرميدهند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «اين چيزي كه از آن خبر ميدهند، كلمه حقي است كه جني آن را از ملا اعلي ميربايد و آن را چون كتكت ماكيان در گوش دوست انسي خويش ميافگند، سپس آنها با آن راست، بيشتر از صد دروغ را ميافزايند».
وَالشُّعَرَاء يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ (224)
«و شاعران را گمراهان پيروي ميكنند» يعني گمراهان نابخرد با آنان همصدا و همراه ميشوند. مراد از «غاوون»، گمراهان انس و جناند. اما فقط پيروان رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رهيافتگانند و به همين دليل، محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم شاعر نيست.
در حديث شريف به روايت ابوسعيد رضی الله عنه آمده است كه فرمود: در اثنايي كه ما با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در وادي (عرج) راه ميپيموديم، بناگاه شاعري جلو آمد و به شعر خواندن مشغول شد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «جلوي اين شيطان را بگيريد، به راستي اگر درون يكي از شما از چرك و زرداب پر شود، برايش بهتر از آن است كه از شعر پر شود». شافعي: اين حديث را بر شعر فحش آميز (هجو و هزل) حمل كرده است.
أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ (225)
«آيا نديدهاي كه آنان» يعني شعرا «در هر واديي سرگردانند» يعني: در هر فني از فنون لغو و دروغ فرو ميروند و در هر شاخه و واديي از واديهاي تهمت و گزافه سخن ميگويند، گاهي با هجو پرده آبروها را ميدرند و گاهي رهرو راه بوالهوسي و لودگي و دلقكمآبي هستند چنانكه در اشعارشان، مدح و ستايش شراب و زنا و لواط و مانند اين از مفاسد و رذايل را بسيار ميشنويم در حاليكه محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم نه در اخلاق، نه در رفتار و نه در سخنانش شاعر نيست پس اي مشركان! چگونه قرآن را شعر و محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم را شاعر ميناميد؟
وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ (226)
«و آنها كسانياند كه چيزهايي ميگويند كه خود انجام نميدهند» در حاليكه محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم به گواهي همگان فقط چيزي را ميگويد كه آن را انجام ميدهد و هيچ گزافهاي در كار وي نيست.
ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «شعرا در اكثر سخنانشان دروغ گويند، يعني ميگويند: چنينوچنان كرديم در حاليكه نكردهاند. گاهي اشعارشان مملو از مرواريدهاي كرم و خير و جود و سخا و احسان است با آنكه خود دورترين مردم از اين ارزشها و معاني ميباشند و گاهي به خود ادعاهاي كاملا دروغين نسبت ميدهند، ادعاهايي كه متضمن اتهامبستن به زنان و دختران پاكدامن است و اينكه آنها با آن زنان و دختران چه و چه كردهاند درحاليكه اين اشعارشان دروغ و افتراي محض است. خلاصه؛ شاعران سرگردان در واديهاي خيال و كذب و بهتان و فروافتاده در باتلاق تغزل و تشبيب و چرند، دورترين مردم از حقايقاند».
إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ (227)
از آنجا كه سياق فقط براي تأكيد گذاشتن بر اين معني است كه قرآن كريم شعر نيست و محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم شاعر نميباشد و بنابراين، هدف قرآن كريم نكوهش مطلق شعر و شعرا نيست پس اين آيه شاعراني را كه اسلام و قرآن ايشان را به لباس صلاح واصلاح آراسته است، از معناي فوق استثنا ميكند: «مگر كساني كه ايمان آوردهاند» از شعرا «و كارهاي شايسته كردهاند» يعني: در حزب مؤمنان درآمده وبه اعمال شايسته آراسته شدهاند «و خدا را بسيار ياد كردهاند» در اشعار خويش «وپس از آنكه مورد ستم قرار گرفتهاند، انتقام گرفتهاند» مانند شاعراني كه هجوكنندگان خود را هجو ميكنند، يا از شخص عالم يا فاضلي دفاع كرده و انتقام وي را ميگيرند چنانكه شعراي پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم از ايشان دفاع و از آبرويشان حراست ميكردند، كساني را كه به هجو پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ميپرداختند، هجو ميكردند و با شعراي مشرك به پيكار برخاسته آنان را از واديهاي سخن بيرون ميراندند.
محمدبن اسحاق در بيان سبب نزول ميگويد: چون آيه (وَالشُّعَرَاء يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ) نازل شد، حسانبن ثابت، عبدالله بن رواحه و كعببنمالكي گريهكنان نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند و گفتند: وقتي خداوند جلّ جلاله اين آيه را نازل كرد، ميدانست كه ما نيز شاعر هستيم پس واي به حال ما! در اين جا بود كهرسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تلاوت كردند: (إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) آنگاه فرمودند: «اين مؤمنان شايستهكار [مورد نظر آيه] شما هستيد». سپس تلاوت كردند: (وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً) : «و خدا را بسيار ياد كردهاند». فرمودند: «اينان نيز شما هستيد». سپس تلاوت كردند: (وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا). آنگاه فرمودند: «اينان نيزشما هستيد». يعني شما و امثال شما هستيد كه در اين آيه مورد استثنا قرار گرفتهايد.
همچنين در حديث شريف آمده است: «الشعر بمنزله الكلام، حسنه كحسن الكلام، وقبيحه كقبيح الكلام: شعر بهمنزله سخن است پس شعر خوب مانند سخن خوباست و شعر زشت مانند سخن زشت». همچنين در حديث شريف آمده است كهرسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به حسان رضی الله عنه گفتند: «دشمنان اسلام را هجو كن و جبرئيل با توست». در حديث شريف ديگري آمده است: «مؤمن با شمشير و زبان خود ـ هر دو ـ جهاد ميكند و سوگند به ذاتي كه جانم در دست اوستگويي آنچه شما از شعر بهسوي مشركان ميزنيد، مانند باران تير است».
«و كساني كه ستم كردهاند، زودا كه بدانند كه به كدامين بازگشتگاه بازخواهند گشت» يعني: بهزودي دروغگويان و خيالپردازان از شعرا و مانند آنها، در هنگام ملاقات پروردگارشان، فرجام بد و ناميمون و بازگشتگاه پردرد و پرحسرت خويش را خواهند ديد. ابنكثير ميگويد: «صحيح آن است كه پيام اين آيه عام است، در مورد هر ظالم و ستمگري، اعم از شعرا و غير آنان».
[1] قبلا در اين تفسير شريف راجع به فوايد تكرار در قرآن، مطالبي را بيان كردهايم.
[2] نگاه كنيد به تفسير آيات «64 ـ 48» از سوره «هود» كه در آن بيان اين رويداد آمده است.
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن تلاوت قرآن جستجو دانلود نظرات شما درباره