تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص

﴿ سوره‌ نور ﴾

مدنی‌ است‌ و داراي (64) آيه‌ است‌.

وجه‌ تسميه: اين‌ سوره‌ «نور» ناميده‌ شد، به‌ سبب‌ آن‌كه‌ دربرگيرنده‌ آيه‌اي ‌بس ‌نوراني‌ و درخشان‌، يعني‌ اين‌ فرموده‌ خداي‌ متعال‌ است: (اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ... ). در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «به‌ مردان‌ خويش‌ سوره‌ مائده‌ و به‌ زنان‌ خويش‌ سوره‌ نور را بياموزيد».

موضوع‌ اين‌ سوره‌، نور است‌ با آثار و مظاهر خود در دلها و روانها، كه‌ اين ‌آثار و مظاهر، در آداب‌ و اخلاق‌ روحي‌، خانوادگي‌ و اجتماعي‌ تمثيل‌ مي‌شود، آداب‌ و اخلاقي‌ كه‌ دل‌ و جان‌ و صفحات‌ وجود انسان‌ و زندگي‌ او را نورباران‌ مي‌كنند، انواري‌ كه‌ از نور ازلي‌ و سرمدي‌ الله جلّ جلاله ، آن‌ نور لايزال‌ آسمانها و زمين ‌فروغ‌ بر مي‌گيرند. پس‌ محور اين‌ سوره‌، «تربيت‌» است‌ با ابعاد مختلف‌ آن‌.

 

سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ‏(1)

«اين‌، سوره‌اي‌ است‌ كه‌ آن‌ را نازل‌ كرده‌ايم‌» سوره: عبارت‌ از آيات‌ زنجيره‌وار و پياپي‌اي‌ است‌ كه‌ داراي‌ آغاز و انجامي‌ باشد «و آن‌ را فرض‌ گردانيديم‌» يعني: عمل‌ به‌ احكام‌ آن‌ را واجب‌ و لازم‌ و قطعي‌ گردانيديم‌ «و در آن‌ آياتي‌ روشن‌ نازل‌ كرديم‌» تكرار (انزلنا)، گوياي‌ كمال‌ عنايت‌ حق‌ تعالي‌ به‌ فرود آوردن‌ اين‌ سوره ‌است‌، به‌دليل‌ احكامي‌ كه‌ اين‌ سوره‌ دربرگيرنده‌ آن‌ مي‌باشد «باشد كه‌ پندگيريد» لذا حكمت‌ فرود آوردن‌ اين‌ سوره‌ به‌ ترتيبي‌ كه‌ ذكر شد، اين‌ است‌. پس ‌اين‌ آيه‌، در واقع‌ مقدمه‌ سوره‌ مي‌باشد.

 

الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ ‏(2)

«زن‌ و مرد زناكار» كه‌ هنوز ازدواج‌ نكرده‌اند ؛ «به‌ هريك‌ از آنان‌ صد تازيانه بزنيد» يعني: حكم‌ زن‌ و مرد زناكاري‌ كه‌ قبل‌ از ازدواج‌ مرتكب‌ اين‌ عمل‌ شده‌ باشند، زدن‌ صد تازيانه‌ به‌ هريك‌ از آنان‌ است‌.

زنا: عبارت‌ است‌ از مقاربت‌ جنسي‌ مرد با زن‌ بدون‌ عقد ازدواج‌ و بدون‌ وجود شبهه‌ نكاح‌. زانيه: زني‌ است‌ كه‌ به‌ زنا رغبت‌ داشته‌ و در برابر مرد زناكار تمكين ‌مي‌كند، نه‌ زني‌ كه‌ اين‌ عمل‌ به‌زور و اجبار با وي‌ انجام‌ مي‌شود. جلد: زدن‌ با تازيانه‌ يا عصاست‌، گفته‌ مي‌شود: «جلده‌» آن‌گاه‌ كه‌ كسي‌ بر پوست‌ بدن‌ كسي ‌ديگر تازيانه‌ بزند.

زدن‌ صد تازيانه‌، حد زناي‌ مرد آزاد بالغ‌ بكر (غيرمتأهل) و زن‌ زناكار آزاد بالغ‌ غيرشوهردار است‌، البته‌ در سنت‌ رسول‌اكرم‌ صلّی الله علیه و سلّم افزون‌ بر زدن‌ صد تازيانه‌، تبعيد يك‌ سال‌ هم‌ ثابت‌ شده‌ است‌، هرچند اين‌ حكم‌ ميان‌ فقها اتفاقي‌ نيست‌، چنان‌ كه‌ خواهد آمد. اما مرد و زني‌ كه‌ آزاد و متأهل‌ باشند، يعني‌ با نكاح‌ صحيح ‌ازدواج‌ كرده‌ باشند و ميان‌ آنها مقاربت‌ هم‌ انجام‌ گرفته‌ باشد ـ هرچند يك‌ بار ـ ومرتكب‌ زنا گردند، حد آنها بنا بر سنت‌ صحيح‌ متواتر، رجم‌ (سنگسار) است‌ وفقها بر اين‌ حكم‌ اتفاق‌ نظر دارند. همچنين‌ اتفاق‌ نظر دارند بر اين‌كه‌ حد زناي‌ مرد و زن‌ متأهل‌ برده‌ كه‌ آزاد نيستند، فقط زدن‌ تازيانه‌ است‌ زيرا در بردگان‌ سنگساري ‌نيست‌. اما در خصوص‌ حد زناي‌ بكر (مرد و زن‌ غيرمتأهل)، احناف‌ با عمل‌ به ‌صريح‌ آيه‌ فقط به‌ تازيانه‌ حكم‌ مي‌كنند نه‌ به‌ تبعيد يك‌ سال‌ ولي‌ جمهور فقها (مالك‌، شافعي‌، احمدحنبل) برآنند كه‌ حد زناي‌ مرد بكر، صد تازيانه‌ به‌ اضافه ‌تبعيد يك‌ سال‌ از محل‌ اقامتش‌ مي‌باشد و حد اقل‌ مسافت‌ اين‌ تبعيد نزد شافعي‌ها وحنبلي‌ها، مسافت‌ كوتاه‌ كردن‌ نماز يعني‌ مقدار (89) كيلومتر است‌. اما نزد مالكي‌ها، مرد بكر در همان‌ سرزميني‌ كه‌ تبعيد شده‌، زنداني‌ نيز مي‌شود ولي‌ زن‌ بكر زناكار به‌ اتفاق‌ فقها تبعيد نمي‌شود تا مبادا بار ديگر در تبعيدگاه‌ به‌ آفت‌ زنا مبتلا گردد.

اين‌ آيه‌ ناسخ‌ آيه‌ حبس‌ و آيه‌ آزار دادن‌ زناكاران‌ است‌ كه‌ در دو آيه‌ 16 و 15سوره‌ «نساء» گذشت‌ زيرا مجازات‌ مرد زناكار در صدر اسلام‌ آزار دادن‌ و طعنه ‌زدن‌ و مجازات‌ زن‌ زناكار زنداني‌ كردن‌ وي‌ در خانه‌اش‌ بود، كه‌ آن‌ حكم‌ با اين‌ آيه‌ منسوخ‌ شد.

دليل‌ اين‌كه‌ آيه‌ كريمه‌، زن‌ زناكار را بر مرد زناكار مقدم‌ گردانيد، اين‌ است‌ كه‌ انگيزه‌ زنا در اغلب‌ احوال‌ از زن‌ بروز مي‌كند زيرا اوست‌ كه‌ با چهره‌نمايي‌ها وعشوه‌گريهاي‌ فريبنده‌ براي‌ مرد با روشهاي‌ گوناگون‌، اورا به‌ عمل‌ حرام‌ تحريك‌ مي‌نمايد. دليل‌ ديگر تقدم‌ ذكر وي‌ اين‌ است‌ كه‌ مفسده‌ زنا و ننگ‌ و بدنامي‌ آن‌، در زن‌ بيشتر از مرد است‌.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌اكرم‌ صلّی الله علیه و سلّم فرمودند: «يا معشر الناس!‌ اتقوا الزني‌، فإن‌ فيه‌ ست‌ خصال: ثلاث‌ في‌ الدنيا وثلاث‌ في‌ الآخرة، أما التي‌ في ‌الدنيا، فيذهب ‌البهاء ويورث‌ الفقر وينقص‌ العمر، وأما التي‌ في ‌الآخرة: فسخط الله سبحانه‌ وتعالي‌، وسوء الحساب‌ وعذاب‌ النار: اي‌ گروه‌ مردم‌! از زنا بپرهيزيد زيرا در آن‌ شش ‌خصلت‌ است‌، سه‌ در دنيا و سه‌ در آخرت‌ اما آن‌كه‌ در دنياست‌، اين‌ است‌ كه: زنا اعتبار و ارزش‌ و جمال‌ انسان‌ را ازبين‌ مي‌برد، فقر را به‌جا مي‌گذارد و عمر را كم‌ مي‌كند و اما آن‌ سه‌ كه‌ در آخرت‌ است‌ عبارت‌ است‌ از: خشم‌ خداي‌ سبحان‌، بدي‌ حساب‌ و عذاب‌ دوزخ‌». «و نبايد در اجراي‌ حكم‌ خدا درباره‌ آنان‌ دچار رأفت ‌شويد» رأفت: رحمت‌ و دلسوزي‌ است‌. به‌قولي: رأفت‌، رقيق‌ترين‌ عواطف‌ مهر و دلسوزي‌ است‌ «اگر به‌ خدا و روز قيامت‌ ايمان‌ داريد» يعني: اگر به‌ يگانگي‌خدا جلّ جلاله  و روز رستاخيز كه‌ در آن‌ پاداش‌ اعمال‌ به‌ تمامي‌ داده‌ مي‌شود باور داريد پس‌ نبايد حدود خداي‌ متعال‌ را معطل‌ گردانيد. اين‌ از باب‌ تهييج‌ و برانگيختن ‌غيرت‌ ايماني‌ و ديني‌ مؤمنان‌ است‌.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ اسامه‌ بن‌ زيد رضی الله عنه ـ آن‌گاه‌ كه‌ در باره‌ فاطمه‌ دختر اسود مخزومي‌ كه‌ روسري‌اي‌ را دزديده‌ بود شفاعت‌ كرد ـ فرمودند: «اتشفع‌ في‌ حد من‌ حدود الله: آيا در حدي‌ از حدود خداوند جلّ جلاله  شفاعت ‌مي‌كني‌؟» سپس‌ به‌پاخاسته‌ خطبه‌اي‌ ايراد كرده‌ و فرمودند: «إنما أهلك‌ الذين‌ من ‌قبلكم‌ أنهم‌ كانوا إذا سرق‌ فيهم‌ الشريف‌ تركوه‌ وإذا سرق‌ الضعيف‌ أقاموا عليه ‌الحد وأيم‌الله‌ لو أن‌ فاطمة‌ بنت‌ محمد سرقت‌ لقطعت‌ يدها: جز اين‌ نيست‌ كه‌ سبب‌ هلاكت ‌مردمي‌ كه‌ قبل‌ از شما بودند، اين‌ بود كه‌ چون‌ در ميانشان‌ شخص‌ شريفي‌ دزدي‌ مي‌كرد، او را آزاد مي‌گذاشتند اما اگر شخص‌ ضعيفي‌ دزدي‌ مي‌كرد، حد را بر وي‌ اقامه‌ مي‌كردند و سوگند به‌ خداي ‌عزوجل‌ كه‌ اگر فاطمه‌ دختر محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم دزدي‌كند، بي‌گمان‌ دستش‌ را قطع‌ مي‌كنم‌». «و بايد گروهي‌ از مؤمنان‌ بر عذاب‌ آنها حاضر باشند» براي‌ سرزنش‌ بيشتر، تشهير، رسوايي‌ و بدنامي‌ زناكاران‌ پس‌ كيفر آنان‌ با تشهير همراه‌ است‌. نسفي‌ مي‌گويد: «حد اقل‌ گروهي‌ كه‌ بايد در هنگام‌ مجازات‌ زناكاران‌ حاضر باشند، سه‌ يا چهار نفر است‌».

احناف‌ و حنبلي‌ها برآنند كه‌ بايد تمام‌ حدودالهي‌ در محضر مردم‌ برپا داشته ‌شود زيرا هدف‌ از اقامه‌ حدود، هشدار دادن‌ به‌ مردم‌ و بازداشتن‌ آنها از ارتكاب‌ چنان‌ اعمالي‌ است‌.

اما ابزار زدن‌ تازيانه: علما اتفاق‌ نظر دارند بر اين‌كه‌ تازيانه‌ زدن‌ زناكاران‌ با چوبي‌ واجب‌ است‌ كه‌ هنوز ميوه‌ نداده‌ نباشد و آن‌ تازيانه‌اي‌ است‌ متوسط كه‌ نه ‌بسيار سخت‌ و ضخيم‌ است‌ و نه‌ نرم‌ و لطيف‌. البته‌ چگونگي‌ تازيانه‌ زدن‌ در همه‌ حدود يكسان‌ است‌. اما احناف‌ برآنند كه: تازيانه‌ زدن‌ در تعزير نسبت‌ به‌ تازيانه‌ زدن‌ در حدود شديدتر است‌ تازيانه‌ زدن‌ در حد زنا، از تازيانه‌ زدن‌ در حد شراب‌ شديدتر است‌ و تازيانه‌ زدن‌ در حد شراب‌، از تازيانه‌ زدن‌ در حد قذف‌ (بهتان) شديدتر است‌. حكم‌ ديگر دراين‌ مورد اين‌ است‌ كه‌ مرد به‌ حالت‌ ايستاده‌ تازيانه‌ زده‌ مي‌شود و زن‌ به‌ حالت‌ نشسته‌.

خطاب‌ اين‌ آيه‌ به‌ اتفاق‌ مذاهب‌، متوجه‌ زمامداران‌ جامعه‌ اسلامي‌ و جانشينان ‌ايشان‌ مي‌باشد. به‌ قولي: خطاب‌ متوجه‌ تمام‌ مسلمين‌ است‌ و حاكم‌ مسلمان ‌نمايندگي‌ آنان‌ را بر عهده‌ دارد.

 

الزَّانِي لَا يَنكِحُ إلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لَا يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ‏(3)

«مرد زناكار جز با زن‌ زناكار يا زن‌ مشركي‌ ازدواج‌ نمي‌كند و زن‌ زناكار را جز مرد زناكار يا مشركي‌ به‌ زني‌ نمي‌گيرد» يعني: غالب‌ زناكاران‌ ـ چه‌ مرد و چه‌ زن‌ ـ چنين ‌گرايشي‌ دارند كه‌ يكي‌ از آنان‌ جز به‌ ازدواج‌ با زناكاري‌ همانند خود رغبت ‌نمي‌كند. در اين‌ آيه‌ ـ به‌ عكس‌ آيه‌ قبل‌ ـ مرد بر زن‌ مقدم‌ ذكر شد زيرا در اينجا سياق‌ به‌ نكاح‌ ارتباط دارد و در نكاح‌ مرد اصل‌ است‌ زيرا اوست‌ كه‌ خواستگاري‌ را آغاز مي‌كند.

هدف‌ آيه‌ كريمه‌ ـ بعد از هشدار دادن‌ مؤمنان‌ از ارتكاب‌ زنا ـ بازداشتنشان‌ از ازدواج‌ با زناكاران‌ است‌ و اين‌ راجح‌ترين‌ اقوال‌ در تفسير آيه‌ كريمه‌ مي‌باشد «و اين‌ امر» يعني: ازدواج‌ با زناكاران‌ و مشركان‌ «بر مؤمنان‌ حرام‌ شده‌ است‌» زيرا ازدواج‌ با آنان‌، شبيه‌ساختن‌ خويش‌ به‌ فاسقان‌ و پيش‌افگندن‌ خويش‌ در معرض ‌تهمت‌ ديگران‌ است‌ چنان‌كه‌ اين‌ احتمال‌ نيز وجود دارد كه‌ در اثر اين‌ پيوند، فرزندي‌ بر بساط مرد به‌ دنيا آيد كه‌ از نطفه‌ وي‌ نيست‌ لذا براي‌ مرد مسلمان‌ پاكدامن‌ روا نيست‌ تا با زن‌ ناپاكي‌ ازدواج‌ كند درحالي‌كه‌ به‌ بي‌ عفتي‌ وي‌ آگاهي‌ دارد چنان‌كه‌ براي‌ زن‌ پاكدامن‌ نيز روا نيست‌ تا در عين‌ آگاهي‌ از فاسق‌ بودن‌ مردي ‌با وي‌ ازدواج‌ نمايد.

اما در رأي‌ اكثر علما، حكم‌ اين‌ آيه‌ با (آيه‌32) از همين‌ سوره: (وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ ... ) منسوخ‌ است‌، بدين‌ جهت‌ احناف‌ گفته‌اند: مرد زناكار، مي‌تواند با زني‌ ازدواج‌ كند كه‌ با وي‌ زنا كرده ‌است‌ چنان‌كه‌ ديگران‌ نيز مي‌توانند با او ازدواج‌ نمايند.

 

وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ‏(4)

«و كساني‌ كه‌ به‌ زنان‌ محصنه‌ نسبت‌ زنا مي‌دهند» مراد از زنان‌ محصنه: زنان‌ پاكدامن‌ پرهيزكار مؤمن‌اند «آن‌گاه‌ چهار گواه‌ نمي‌آورند» كه‌ به‌ ارتكاب‌ زنا از سوي ‌آنان‌ گواهي‌ دهند «به‌ آنان‌ هشتاد تازيانه‌ بزنيد» يعني: هريك‌ از آنان‌ را هشتاد تازيانه‌ بزنيد «و ابدا شهادتي‌ را از آنها نپذيريد» يعني: دو كيفر را برايشان‌ جمع‌گردانيد: يكي‌ زدن‌ تازيانه‌ و ديگري‌ نپذيرفتن‌ گواهي‌ از آنان‌ زيرا آنها با زدن‌ اتهام ‌زنا از عدالت‌ خارج‌ شده‌ و به‌ فسق‌ گراييده‌اند بلكه‌ فاسق‌ شده‌اند چنان‌كه‌ خداي‌ متعال‌ در آخر اين‌ آيه‌ آنان‌ را به‌ فسق‌ محكوم‌ كرده‌ است‌. معناي‌ «ابدا» اين‌است‌ كه: به‌ هيچ‌ وجه‌ در طول‌ زندگي‌شان‌ شهادت‌ آنان‌ را نپذيريد. البته‌ جايزاست‌ كه‌ گواهان‌ جمعا با هم‌ شهادت‌ دهند، يا به‌طور پراكنده‌ و به‌ تفاريق‌. و اگرشهود چهار تن‌ كامل‌ نبودند، تهمت‌ زن‌ به‌حساب‌ مي‌روند و بر آنان‌ حد قذف‌ جاري‌ مي‌شود چنان‌كه‌ حضرت‌ عمر رضی الله عنه در خلافت‌ خويش‌ آن‌ سه‌ تني‌ را كه‌ عليه‌ مغيره‌ رضی الله عنه به‌ زنا شهادت‌ داده‌ بودند، هشتاد تازيانه‌ زد. «و آن‌ گروه‌، همانا فاسقند» فسق: بيرون ‌رفتن‌ از طاعت‌ خداي‌ متعال‌ و درگذشتن‌ از حد با ارتكاب ‌گناه‌ است‌. ابن‌كثير مي‌گويد: «اين‌كه‌ آنان‌ فاسقند و در پيشگاه‌ خدا جلّ جلاله  و مردم‌ عادل‌ شمرده‌ نمي‌شوند، خصلت‌ سومي‌ است‌ كه‌ به‌ دو خصلت‌ ديگر اضافه‌ شده‌ ومجموعا سه‌ خصلت‌ مي‌شود».

دليل‌ اين‌كه‌ در آيه‌ كريمه‌ مخصوصا از زنان‌ محصنه‌، يعني‌ زنان‌ پاكدامن ‌پرهيزكار مؤمن‌ ياد شد اين‌ است‌ كه‌ تهمت ‌زدن‌ به‌ آنان‌ زشت‌تر و ننگ‌ و بدنامي‌در آنان‌ بزرگتر و تكان‌دهنده‌تر است‌ ولي‌ مردان‌ نيز ـ بي‌ هيچ‌ خلافي‌ ميان‌ علماي ‌اين‌ امت‌ ـ در اين‌ حكم‌ به‌ زنان‌ ملحق‌ مي‌شوند. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ فقط نسبت ‌دادن‌ تهمت‌ زنا به‌ شخص‌ مؤمن‌ را «قذف‌» مي‌نامند، نه‌ نسبت ‌دادن ‌اتهاماتي‌ديگر، مانند دزدي‌ و امثال‌ آن‌ را به‌ وي‌. همچنين‌ بر كسي‌ كه‌ به‌ مرد يا زن‌ كافري‌ نسبت‌ زنا مي‌دهد، حد قذفي‌ نيست‌.

علما در باره‌ شرطهايي‌ كه‌ در تهمت‌زننده‌ و مورد اتهام‌ قرارگرفته‌، مورد اعتبار است‌، بحثهاي‌ درازدامني‌ دارند كه‌ در كتب‌ فقه‌ به‌تفصيل‌ بيان‌ شده‌ است‌.

 

إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَلِكَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏(5)

«مگر كساني‌ كه‌ توبه‌ كردند پس‌ از اين‌» يعني: پس‌ از ارتكاب‌ گناه‌ تهمت‌ زدن (قذف) «و به‌صلاح‌ آوردند» اعمالشان‌ را. يعني‌ با توبه‌ و گردن‌ نهادن‌ به‌ اجراي ‌حد، اين‌ عمل‌ زشت‌ خويش‌ را جبران‌ كرده‌اند «به‌راستي‌ كه‌ خدا آمرزنده‌ مهربان‌ است‌» به‌ همين‌ جهت‌، اتهام‌زننده‌ (قاذف) را بعد از توبه‌ مؤاخذه‌ نمي‌كند و قبول ‌گواهي‌ وي‌ را از شما مي‌پسندد پس‌ در صورتي‌ كه‌ تهمت‌ زننده‌ (قاذف) توبه ‌كرد، گواهي‌ وي‌ قبول‌ مي‌شود و صفت‌ فسق‌ از وي‌ برداشته‌ مي‌شود و اين‌ قول ‌جمهور فقها (مالك‌ و شافعي) است‌، برخلاف‌ رأي‌ ابوحنيفه‌ زيرا ابوحنيفه‌ بر آن‌ است‌ كه‌ استثنا فقط به‌ جمله‌ اخير برمي‌گردد، يعني‌ با توبه‌ صفت‌ فسق‌ از وي ‌برداشته‌ مي‌شود اما او براي‌ ابد مردودالشهاده‌ باقي‌ مانده‌ و به‌ هيچ‌ وجه‌ گواهي‌ وي ‌پذيرفته‌ نمي‌شود. ولي‌ به‌ اتفاق‌ فقها حد قذف‌ با توبه‌ ساقط نشده‌ و ازبين‌ نمي‌رود. البته‌ توبه‌ قاذف‌ جز اين‌ نيست‌ كه‌ خود را در اتهامي‌ كه‌ از وي‌ صادر شده‌، تكذيب ‌كند و حد هم‌ به‌ سبب‌ اين‌ دروغگويي‌ بر وي‌ اقامه‌ گردد.

 

وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ يَكُن لَّهُمْ شُهَدَاء إِلَّا أَنفُسُهُمْ فَشَهَادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ ‏(6) وَالْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِن كَانَ مِنَ الْكَاذِبِينَ وَيَدْرَأُ ‏(7)

بعد از آن‌كه‌ حق‌ تعالي‌ حكم‌ تهمت‌ زدن‌ (قذف) به‌ زنان‌ بيگانه‌ را بيان‌ كرد، اكنون‌ به‌ بيان‌ حكم‌ تهمت‌ زدن‌ (قذف) به‌ همسران‌ مي‌پردازد زيرا تهمت‌ زدن ‌مردان‌ به‌ همسرانشان‌ داراي‌ حكم‌ خاصي‌ است‌.

«و كساني‌ كه‌ به‌ همسران‌ خود نسبت‌ زنا مي‌دهند و جز خودشان‌ گواهاني ‌ديگر ندارند» تا به‌ نسبت‌ زنايي‌ كه‌ به‌ همسران‌ خويش‌ داده‌اند، گواهي‌ دهند «پس ‌شهادت‌ يكي‌ از آنان‌ اين‌ است‌ كه‌ چهار بار به‌نام‌ خدا سوگند ياد كند» يعني: گواهي‌اي‌كه‌ حد قذف‌ را از مرد ساقط مي‌كند، اين‌ است‌ كه‌ چهار بار به‌نام‌ خدا شهادت‌ دهد «كه‌ او از راستگويان‌ است‌» در آنچه‌ كه‌ به‌ زنش‌ از زنا نسبت‌ داده‌ است‌ آن‌گاه‌ در پنجمين‌ بار چنين‌ شهادت‌ دهد: «و پنجمين‌ گواهي‌ اين‌ است‌ كه‌ لعنت‌ خدا بر او باد، اگر از دروغگويان‌ باشد» در آنچه‌ كه‌ به‌ زنش‌ از زنا نسبت‌ داده‌ است‌.

آري‌! حكم‌ مردي‌ كه‌ به‌ زنش‌ تهمت‌ زنا مي‌زند و اقامه‌ بينه‌ (آوردن‌ گواه) هم ‌بر وي‌ دشوار است‌، اين‌ است‌ كه‌ بايد با زنش‌ ملاعنه‌ كند، يعني‌ زنش‌ را نزد حاكم (قاضي) حاضر كرده‌ و عليه‌ وي‌ ادعا كند سپس‌ حاكم‌ او را به‌ ترتيب‌ فوق‌ سوگند دهد و چون‌ اين‌ گواهي‌ها با سوگند اجرا شد، ميان‌ آنها جدايي‌ به‌ عمل‌ مي‌آيد وزن‌ بر وي‌ حرام‌ ابدي‌ گرديده‌ بر زن‌ حد زنا نيز جاري‌ مي‌شود، مگر در يك ‌صورت‌ و آن‌ اين‌ است‌ كه:

 

عَنْهَا الْعَذَابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ ‏(8)

«و از او» يعني: از زن‌ «عذاب‌» يعني: اجراي‌ حد «ساقط مي‌شود، در صورتي ‌كه‌ چهار بار به‌ خدا گواهي‌ دهد» به‌ اين‌ مضمون‌ كه: «او» يعني: شوهرش‌ «از دروغگويان‌ است‌» در تهمت‌ زدن‌ به‌ وي‌. در اين‌ صورت‌ است‌ كه‌ حد از وي‌ دفع‌ مي‌شود. اما به‌قول‌ احناف‌، مراد از (عذاب) در آيه‌، زنداني‌ كردن‌ زن‌ است‌ زيرا ـ از نظر ايشان‌ ـ چون‌ زن‌ از (ملاعنه) سر باز زد، زنداني‌ مي‌شود تا يا ملاعنه ‌كند و يا به‌ زنا اعتراف‌ نمايد.

 

وَالْخَامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْهَا إِن كَانَ مِنَ الصَّادِقِينَ ‏(9)

«و پنجمين‌ بار» يعني: پنجمين‌ گواهي‌ آن‌ زن‌ بايد اين‌ باشد: «كه‌ خشم‌ خدا بر او باد» يعني: بر زن‌ باد «اگر او» يعني: شوهرش‌ «از راستگويان‌ باشد» در آنچه‌ كه‌ به‌ وي‌ از زنا نسبت‌ داده‌است‌. اختصاص‌ دادن‌ «غضب‌» و خشم‌ به‌ زن‌، براي ‌هر چه‌ درشت‌تر ساختن‌ كار بر وي‌ به‌ منظور وادار نمودنش‌ به‌ اعتراف‌ بر حقيقت ‌است‌؛ به‌ سه‌ دليل: اول‌ اين‌كه‌ تحريك‌ به‌ زنا غالبا از سوي‌ زن‌ صورت‌ مي‌گيرد. دوم‌ اين‌كه: مرد غالبا ننگ‌ دارد از اين‌كه‌ زنش‌ را به‌ زنا متهم‌ كند، مگر اين‌كه ‌واقعا راستگو و در اين‌ كار معذور باشد. سوم‌ اين‌كه: زنان‌ عادتا بسيار لعن‌ و طعن ‌مي‌گويند و لعن‌ و طعن‌ گفتن‌، آن‌ اثر بزرگي‌ را كه‌ بايد در دلهايشان‌ داشته‌ باشد ندارد، برخلاف‌ اين‌كه‌ به‌ در خواست‌ خشم‌ خداوند جلّ جلاله  براي‌ خود وادار گردند، كه‌ از اين‌ كار بسيار واهمه‌ دارند.

اما حكم‌ لواط در نزد شافعي‌، مالك‌، احمد، ابويوسف‌ و محمد، حكم‌ زناست‌، كه‌ نزد شافعي‌ بر آن‌، حد زنا جاري‌ مي‌شود اما نزد مالك‌ و احمد بن ‌حنبل‌ حد آن‌ فقط رجم‌ است‌. ولي‌ ابوحنيفه‌ بر آن‌ است‌ كه‌ حكم‌ لواط، حكم‌ زنا نيست‌ و از آنجا كه‌ مهر به‌ آن‌ تعلق‌ نمي‌گيرد، حد هم‌ به‌ آن‌ تعلق‌ نمي‌گيرد بلكه‌ به‌ آن‌ تعزير تعلق‌ مي‌گيرد.

فقها اتفاق ‌نظر دارند بر اين‌كه‌ همجنس‌بازي‌ زنان‌ و استمناي‌ مردان‌ با دست‌، سزاوار تعزير، تأديب‌ و توبيخ‌ است‌.

حكم‌ عمل‌ جنسي‌ با حيوانات‌، به‌ اتفاق‌ مذاهب‌ چهارگانه‌، تعزير فاعل‌ آن ‌بر حسب‌ صلاحديد حاكم‌ است‌.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيات‌ (ملاعنه) روايت‌ شده‌ است: هلال‌بن‌اميه‌ رضی الله عنه شامگاه‌ از سر زمين‌ خود به‌ خانه‌ آمد و به‌ چشمان‌ خود ديد كه‌ مردي‌ با زنش‌ همبستر شده ‌است‌ پس‌ بامداد نزد رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و ماجرا را باز گفت‌ اما رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اين‌خبر را از وي‌ نپسنديدند. انصار گفتند: حالا كه‌ چنين‌ شد، رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بر وي‌حد قذف‌ جاري‌ مي‌كنند. اما هلال‌ كه‌ به‌ راستگويي‌ خويش‌ مطمئن‌ بود، گفت: ولي‌ من‌ اميدوارم‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ برايم‌ از اين‌ بن‌بست‌ گشايشي‌ فراهم‌ كند. همان‌بود كه‌ نازل‌ شد: (وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ ... ). در اين‌ هنگام‌ بود كه ‌رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ هلال‌ مژده‌ دادند و ميان‌ او و زنش‌ صيغه‌ (ملاعنه) را جاري‌ كردند.

 

وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ ‏(10)

«و اگر فضل‌ و رحمت‌ خدا بر شما نبود و اين‌كه‌ خداوند توبه‌ پذير حكيم ‌است‌» بي‌گمان‌ به‌ كسي‌ از آن‌ دو تن‌ كه‌ دروغگوست‌، عذاب‌ بزرگي‌ مي‌رسانيد ولي‌ حق‌ تعالي‌ بر كسي‌ كه‌ به‌ حال‌ پشيماني‌ به‌سويش‌ رجوع‌ كند، توبه‌ پذير است‌ و بر وي‌ به‌ رحمت‌ بازمي‌گردد و با بازگشتنش‌ از گناه‌، توبه‌ وي‌ را قبول‌ مي‌كند و مي‌آمرزد و هم‌او در آنچه‌ كه‌ براي‌ بندگان‌ خويش‌ از حكم‌ «لعان‌» يا اجراي‌ حد مشروع‌ و مقرر كرده‌ است‌، حكيم‌ و فرزانه‌ است‌ . آري‌! اگر اين‌ نمي‌بود، عذاب ‌رسواگر وي‌ شتابان‌ به‌ آنان‌ مي‌رسيد.

 

إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ ‏(11)

«در حقيقت‌، كساني‌ كه‌ افك‌ در ميان‌ آوردند» افك: دروغ‌ و بهتان‌ و تهمت‌ است‌. مراد از آن‌ در اينجا: آن‌ بهتاني‌ است‌ كه‌ بر سيدتنا عايشه‌ صديقه‌ ام‌المؤمنين ‌رضي‌الله عنها زدند. بخاري‌ و مسلم‌ و اصحاب‌ كتب‌ حديث‌، حديث‌ طولاني ‌حضرت‌ عائشه‌ رضي‌الله عنها را در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيات‌ روايت‌ كرده‌اند كه ‌حاصل‌ آن‌ اين‌ است: عائشه‌ رضي‌الله عنها به‌ حكم‌ قرعه‌ در غزوه‌ بني‌مصطلق‌ با رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم همراه‌ شد، در برگشت‌ از آن‌ غزوه‌، كاروان‌ در نزديك‌ مدينه‌ منزل‌ زد، در اين‌ اثنا گردن‌بند حضرت‌ عائشه‌ رضي‌الله عنها به‌ هنگام‌ قضاي‌ حاجت‌ از هم‌ گسست‌ و او بعد از آن‌كه‌ به‌ كجاوه‌ خويش‌ برگشت‌، متوجه‌ اين‌ امر شد و براي‌ يافتن‌ گردنبند خويش‌ از كجاوه‌ بيرون‌ آمد، كاروان‌ ـ به‌گمان‌ اين‌كه‌ عائشه‌رضي‌الله عنها در كجاوه‌ خويش‌ است‌ ـ حركت‌ كرد، وقتي‌ عائشه‌ رضي‌الله عنها از جست‌وجوي‌ گردن‌بند خويش‌ برگشت‌، ديد كه‌ از كاروان‌ خبري‌ نيست‌ و كاروان‌ حركت‌ كرده‌ است‌ پس‌ در محل‌ اتراق‌ كاروان‌ باقي‌ ماند، از آن‌سوي ‌ديگر، صفوان‌بن‌ معطل‌ رضی الله عنه كه‌ دنباله‌ نگهدار كاروان‌ بود از دنبال‌ كاروان‌ رسيد، او كه‌ عائشه‌ رضي‌الله عنها را قبل‌ از نزول‌ آيات‌ حجاب‌ ديده‌ بود، وي‌ را شناخت‌. وقتي‌ او به‌ آنجا رسيد، خواب‌ عائشه‌ رضي‌الله عنها را در ربوده‌ بود پس‌ صفوان ‌استرجاع: (إنا لله‌ وإنا إليه‌ راجعون) گفت‌، عائشه‌ رضي‌الله عنها با شنيدن‌ صداي ‌استرجاع‌ صفوان‌ از خواب‌ بيدار شد و بي‌درنگ‌ چهره‌ خويش‌ را پوشانيد. صفوان‌ حتي‌ يك‌ كلمه‌ با عائشه‌ رضي‌الله عنها سخن‌ نگفته‌ شترش‌ را فرو خوابانيد و بر دست‌ شتر پاي‌ فشرد تا عائشه‌ بر آن‌ سوار شود. عائشه‌ رضي‌الله عنها سوار شتر صفوان‌ شد و صفوان‌ زمام‌ شتر را گرفته‌ حركت‌ كرد تا به‌ كاروان‌ رسيد. پس‌ چون ‌اهل‌ (افك: بهتان) از اين‌ واقعه‌ آگاه‌ شدند، عائشه‌ را به‌ فحشاء متهم‌ كردند وگفتند آنچه‌ گفتند اما خداي‌ عزوجل‌ با نازل ‌كردن‌ هجده‌ آيه‌، برائت‌ حضرت ‌عائشه‌ رضي‌الله عنها را از اين‌ بهتان‌ اعلام‌ كرد و در نخستين‌ آيه‌ از اين‌ آيات‌ فرمود: كساني‌ كه‌ اين‌ بهتان‌ را در ميان‌ آوردند «عصبه‌اي‌ از شما هستند» عصبه: يعني‌ گروه‌ و جماعت‌، عرفا بر ده‌ تا چهل‌ تن‌ اطلاق‌ مي‌شود. گروه‌ بهتان‌ زننده‌ عبارت‌ بودند از: عبدالله بن‌ابي‌ رئيس‌ منافقان‌، زيدبن‌ رفاعه‌، حسان‌ بن‌ ثابت‌، مسطح‌ بن‌ أثاثه‌، حمنه‌ بنت‌ جحش‌ و همدستانشان‌. معني‌ (منكم) اين‌ است: گروه ‌بهتان‌ زننده‌ از خود شما جماعت‌ مسلمانان‌ هستند؛ يا در ظاهر و باطن‌ و يا در ظاهرنه‌ در باطن‌؛ مانند عبدالله بن ‌ابي‌ «آن‌ تهمت‌ زدن‌ را براي‌ خود شري‌ نپنداريد» اي ‌مسلمانان‌! «بلكه‌ آن‌ برايتان‌ خير است‌» و با آن‌ بهتان‌ ثواب‌ عظيمي‌ به‌ شما تعلق ‌مي‌گيرد زيرا خداي‌ عزوجل‌ با عبرت‌ گرفتن‌ بسياري‌ از اين‌ داستان‌، آبروي‌ ميليونها انسان‌ مؤمن‌ را حفظ مي‌كند. اما بعضي‌ از مفسران‌، خطاب: (لَا تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَّكُم) : (آن‌ تهمت‌ زدن‌ را براي‌ خود شري‌ نپنداريد) بر خانواده‌ ابوبكر صديق‌ رضی الله عنه حمل ‌كرده‌اند زيرا بيان‌ برائت‌ ام‌المؤمنين‌ سبب‌ برتري‌ و شرف‌ بيشتر اين‌ خانواده‌ شد، همان‌گونه‌ كه‌ داستانشان‌ به‌ عنوان‌ يك‌ قانون‌ عام‌ و كلي‌ براي‌ هميشه‌ در ميان ‌داستانهاي‌ عفت‌ و پاكي‌، جايگاه‌ خاصي‌ را احراز كرد. «برعهده‌ هر فردي‌ از آنان‌» كه‌ در اين‌ بهتان‌ دست‌ داشته‌؛ «سهمي‌ از گناه‌ است‌ كه‌ مرتكب‌ آن‌ شده‌ است‌» به‌سبب‌ آلوده‌ شدن‌ به‌ ترويج‌ اين‌ بهتان‌ «و آن‌ كس‌ از آنان‌ كه‌ بخش‌ عمده‌ آن ‌تهمت‌ را عهده‌دار شده‌ است‌، برايش‌ عذاب‌ بزرگي‌ است‌» كه‌ او عبدالله بن‌ابي‌ و به‌قولي‌ حسان‌ بن‌ ثابت‌ بود.

محمدبن‌اسحاق‌ و غير وي‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در رويداد افك‌، دو مرد و يك‌ زن‌ را تازيانه‌ زده‌ و حد قذف‌ را برآنان‌ اجرا كردند، آن‌ دو مرد مسطح‌ بن‌ اثاثه‌ و حسان‌بن‌ ثابت‌ و آن‌ زن‌، حمنه‌ دختر جحش‌ بود. به‌ قولي: عبدالله بن‌ابي‌ را نيز تازيانه‌ زدند.

سپس‌ خداي‌ عزوجل‌ آن‌ تهمت‌زنندگان‌ را با 9‌ امر زير، به‌ سختي‌ مورد توبيخ‌ و سرزنش‌ قرار مي‌دهد، كه‌ نخستين‌ توبيخ‌ اين‌ است:

 

لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْراً وَقَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ ‏(12)

«چرا هنگامي‌ كه‌ آن‌ بهتان‌ را شنيديد، مردان‌ و زنان‌ مؤمن‌ در حق‌ خويش‌ گمان‌ نيك ‌نبردند» يعني: شايسته‌ اين‌ بود كه‌ وقتي‌ مؤمنان‌ سخن‌ اهل‌ افك‌ را شنيده‌ بودند، اين‌ سخن‌ را نسبت‌ به‌ خودشان‌ قياس‌ مي‌كردند زيرا وقتي‌ صدور چنين‌ عملي‌ از آنان ‌بعيد باشد، به‌ طريق‌ اولي‌ صدور آن‌ از ام‌المؤمنين‌ بعيدتر است‌.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ روايت‌ شده‌است: زن‌ ابي‌ايوب‌ انصاري‌ رضی الله عنه در هنگام‌ پخش ‌شايعه‌ افك‌ به‌ او گفت: آيا نمي‌شنوي‌ كه‌ مردم‌ درباره‌ عائشه‌ چه‌ مي‌گويند؟ ابي‌ايوب‌ گفت: چرا، مي‌شنوم‌ اما اين‌ سخن‌ دروغ‌ است‌. اي‌ ام‌ايوب‌! تو خود رابه‌ جاي‌ عائشه‌ قرارده‌، آيا خودت‌ مرتكب‌ چنين‌ كاري‌ مي‌شدي‌؟ ام‌ايوب‌ گفت: نه‌، سوگندبه‌ خدا! ابي‌ايوب‌ گفت: سوگند به‌ خدا كه‌ عائشه‌ از تو بهتر و پاكدامنتر است‌ پس‌ بدان‌ كه‌ اين‌ شايعه‌، دروغ‌ و بهتاني‌ ناروا بيش‌ نيست‌. «و» چرا همه‌ مؤمنان‌ «نگفتند: اين‌ دروغي‌ آشكار است‌» و بهتاني‌ عريان‌ و واضح‌؟ و اگر همه‌ مؤمنان‌ مانند ابي‌ايوب‌ رضی الله عنه سخن‌ مي‌گفتند، بي‌شك‌ اين‌ ادبي‌ رفيع‌ و شايسته ‌شأنشان‌ بود. ابن‌ كثير مي‌گويد: «بهتان‌ بر ام‌المؤمنين‌ عائشه‌، از آن‌ روي‌ دروغي‌آشكار بود كه‌ صفوان‌ با كمال‌ خونسردي‌ و با كمال‌ افتخار كه‌ ام‌المؤمنين‌ را از آن‌ ورطه‌ به‌ سلامت‌ رهانيده‌ است‌، در روشنايي‌ روز به‌ ميان‌ لشكر مسلمانان‌ و نزد رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و اگر در اين‌ كار كمترين‌ شايبه‌اي‌ مي‌بود، آن‌ دو به‌ اين ‌وضوح‌ و جرأت‌ با قضيه‌ برخورد نمي‌كردند».

 

لَوْلَا جَاؤُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاء فَأُوْلَئِكَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ ‏(13)

دومين‌ بانگ‌ توبيخ‌ بر آنان‌ اين‌ است: «چرا» فروروندگان‌ در اين‌ تهمت ‌«بر» اثبات‌ و صحت‌ سخنانشان‌ در «آن‌» بهتان‌ «چهار گواه‌ نياوردند؟ پس‌ چون‌ گواهان‌ را نياورده‌اند، آنان‌» يعني: فروروندگان‌ در بهتان‌ عليه‌ عائشه‌ رضي‌الله عنها «نزد خداوند» يعني: در حكم‌ وي‌ «خود دروغگويانند» يعني: دروغگوياني‌ هستند كه‌ دروغ‌ را به‌ آخرين‌ پايه‌ آن‌ رسانده‌اند.

 

وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِي مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ‏(14)

توبيخ‌ سوم‌ اين‌ است: «و اگر فضل‌ خدا و رحمتش‌ در دنيا و آخرت‌ بر شما نبود، بي‌گمان‌ به‌ سزاي‌ آنچه‌ در آن‌ به‌ دخالت‌ پرداختيد» اي‌ تهمت‌ زنندگان‌ به‌ حريم‌ عفت ‌ام‌المؤمنين‌ «به‌ شما عذابي‌ بزرگ‌ مي‌رسيد» يعني: اگر حكم‌ الهي‌ بر شما نبود؛ در دنيا با فضل‌ نهادن‌ بر شما به‌ نعمتهايي‌ كه‌ از جمله‌ آنها يكي‌ هم‌ مهلت‌ دادن‌ به‌شماست‌ و در آخرت‌؛ با عفو و گذشت‌ از شما، بي‌گمان‌ حق‌ تعالي‌ شما را بر بهتاني‌ كه‌ در آن‌ فرورفتيد، به‌ شتاب‌ مجازات‌ مي‌كرد ولي‌ حق‌ تعالي‌ به‌ رحمت ‌خود در دنيا رسوايي‌ بهتانتان‌ را بر شما فرو پوشانيد و در آخرت‌ هم‌ بر كساني‌ كه ‌به‌سوي‌ او توبه‌كار آيند، رحم‌ مي‌كند. ابن‌ كثير مي‌گويد: «اين‌ فضل‌ و رحمت‌ در حق‌ كساني‌ است‌ كه‌ داراي‌ ايمان‌ بودند، مانند مسطح‌ و حسان‌ و حمنه‌، نه‌ در حق‌عبدالله بن‌ابي‌ و امثال‌ وي‌ از منافقان‌ بي‌ايمان‌».

 

إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ ‏(15)

چهارمين‌ توبيخ‌ اين‌ است: «هنگامي‌ كه‌ آن‌ بهتان‌ را از زبان‌ يك‌ديگر مي‌گرفتيد» يعني: بعضي‌ از بعضي‌ ديگر خبر افك‌ را نقل‌ مي‌كرديد، بدين‌سان‌ كه ‌چون‌ يكي‌ از شما با ديگري‌ ملاقات‌ مي‌كرد، به‌ او مي‌گفت: به‌ من‌ چنين‌ خبري ‌رسيده‌ است‌، آيا تو هم‌ از آن‌ خبر داري‌؟ بدين‌گونه‌ بود كه‌ بي‌انديشه‌ و تحقيق‌ واثبات‌، اين‌ خبر بهتان‌ افروز را از يك‌ديگر دريافت‌ مي‌كرديد «و با زبانهاي‌ خويش‌سخني‌ مي‌گفتيد كه‌ به‌ آن‌ علمي‌ نداشتيد» يعني: اين‌ سخن‌ شما فقط به‌ زبانهايتان‌ اختصاص‌ داشت‌، بي‌ آن‌كه‌ با واقعيتي‌ خارجي‌ همراه‌ باشد و در دلها مورد باور قرار گرفته‌ باشد «و آن‌ را كاري‌ سهل‌ و ساده‌ تلقي‌ مي‌كرديد» كه‌ بر شما در پخش‌ آن‌ گناهي‌ نخواهد بود «با اين‌كه‌ آن‌ امر نزد خدا بس‌ بزرگ‌ است‌» يعني: گناه‌ و مجازات‌ آن‌ بس‌ بزرگ‌ است‌.

ابن‌ كثير مي‌گويد: «حتي‌ اگر آن‌ زن‌ بي‌گناه‌ و پاكدامن‌، همسر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم هم‌ نبود، اين‌ كار نزد خدا جلّ جلاله  بس‌ بزرگ‌ بود، چه‌ رسد به‌ اين‌كه‌ اين‌ بهتان‌ به‌ همسر خاتم‌ الانبيا صلّی الله علیه و آله و سلّم زده‌ شود». در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «بي‌گمان‌ انسان‌ كلمه‌اي‌ را از آنچه‌ كه‌ سبب‌ خشم‌ الهي‌ است‌ مي‌گويد و به‌ آن‌ هيچ‌ اهميتي‌ هم‌ نمي‌دهد، درحالي‌كه‌ به‌ سبب‌ گفتن‌ آن‌ كلمه‌، از مسافتي‌ كه‌ از ميان‌ آسمان‌ و زمين‌ دورتر است‌، در دوزخ‌ فروافگنده‌ مي‌شود».

 

وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ ‏(16)

پنجمين‌ توبيخ‌ و تأديب‌ اين‌ است: «و چرا وقتي‌ آن‌ را شنيديد، نگفتيد: ما را نرسد كه‌ به‌ آن‌ سخن‌ بگوييم‌» اين‌ عتاب‌ و سرزنشي‌ است‌ براي‌ تمام‌ مؤمناني‌ كه‌ به‌ ورطه ‌پخش‌ شايعه‌ افك‌ فرو افتادند. يعني: چرا آن‌گاه‌ كه‌ داستان‌ افك‌ را شنيديد، در تكذيب‌ بهتان‌سازان‌ و افترا زنندگان‌ نگفتيد: اصلا براي‌ ما سزاوار نيست‌ و به‌ ما نمي‌رسد كه‌ به‌ اين‌چنين‌ سخني‌ زبان‌ بيالاييم‌ و چنين‌ سخني‌ هرگز به‌هيچ ‌وجه‌ از ما سر نمي‌زند «تو را به‌ پاكي‌ ياد مي‌كنيم‌» خداوندا! «اين‌ بهتاني‌ است‌ بزرگ‌» و پاك‌است‌ خداي‌ سبحان‌ از اين‌كه‌ چنين‌ بهتاني‌ به‌ همسر پاكيزه‌ رسول‌ محبوبش‌ زده ‌شود. يعني: وقتي‌ اين‌ بهتان‌ را شنيده‌ بوديد، بايد از سر تعجب‌ و استبعاد (سبحان‌الله) مي‌گفتيد، آري‌! مي‌گفتيد: خداوندا! تو را به‌ پاكي‌ ياد مي‌كنيم‌! براي‌ اين‌كه‌ تعجب‌ خويش‌ را از حال‌ اين‌ گروهي‌ كه‌ داستان‌ افك‌ را به‌هم‌ بستند، آشكار ساخته‌ باشيد.

 

يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ‏(17)

ششمين‌ تأديب‌ اين‌ است: «خداوند به‌ شما اندرز مي‌دهد كه‌ هرگز به‌ مانند آن ‌بازنگرديد» يعني: خداوند جلّ جلاله  شما را نصيحت‌ مي‌كند، يا بر شما حرام‌ مي‌گرداند كه‌ ديگر در تمام‌ مدت‌ حيات‌ خويش‌ به‌ بستن‌ و دامن‌ زدن‌ مانند چنين‌ بهتاني ‌برگرديد «اگر مؤمن‌ هستيد» به‌ خداوند جلّ جلاله  و شريعتش‌ زيرا ايمان‌ مقتضي‌خودنگه‌داري‌ از فروافتادن‌ در چنين‌ منجلابي‌ است‌.

 

وَيُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏(18)

«و خدا براي‌ شما آيات‌ خود را بيان‌ مي‌دارد» تا اين‌ آيات‌ را دانسته‌ و به‌ آداب ‌خداوند جلّ جلاله  متأدب‌ شويد «و خداوند داناست‌» به‌ آنچه‌ كه‌ آشكار يا پنهان‌ مي‌داريد «حكيم‌ است‌» در شريعت‌ و احكام‌ و تدبيرهاي‌ خويش‌ براي‌ خلقش‌ و از حكمت ‌وي‌ است‌ كه‌ حادثه‌ افك‌ آشكار گردد و به‌ دنبال‌ آن‌، برائت‌ ساحت‌ ام‌المؤمنين ‌نازل‌ شود تا شما در ورطه‌هايي‌ نظير آن‌ درنيفتيد.

 

إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ‏(19)

هفتمين‌ تأديب‌ اين‌ است: «به‌راستي‌ كساني‌ كه‌ دوست‌ دارند، فاحشه‌ شايع ‌شود» يعني: زنا شيوع‌ پيدا كند و منتشر گردد «در ميان‌ كساني‌ كه‌ ايمان ‌آورده‌اند» يعني: در ميان‌ پاكدامنان‌ با عفت‌ از اهل‌ ايمان‌ «برايشان‌ در دنيا عذابي ‌دردناك‌ است‌» با اجراي‌ حد بر آنان‌ «و» نيز برايشان‌ عذابي‌ است‌ دردناك‌ «درآخرت‌» با عذاب‌ دوزخ‌ «و خدا مي‌داند» رازهاي‌ سينه‌ها را «و شما نمي‌دانيد» مگر آنچه‌ را كه‌ خدا خود، شما را به‌ آن‌ آگاه‌ گرداند و كار اين‌ گروهي‌ را كه‌ جز بدي‌ و بدانديشي‌ هدف‌ ديگري‌ ندارند، افشا سازد پس‌ در حكم‌ و حكمت‌ به‌ خداي‌ متعال ‌تسليم‌ شويد.

 

وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّه رَؤُوفٌ رَحِيمٌ ‏(20)

هشتمين‌ توبيخ‌ اين‌ است: «و اگر فضل‌ و رحمت‌ خداوند بر شما نبود و اين‌كه‌ خدا رئوف‌ و مهربان‌ است‌» يقينا شما را در برابر اين‌ بهتانتان‌ به‌ شتاب‌ مجازات‌ مي‌كرد.

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَن يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَداً وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ‏(21)

نهمين‌ توبيخ‌ فروروندگان‌ در بهتان‌ عليه‌ حضرت‌ عائشه‌ رضي‌الله عنها اين‌ است: «اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد، از گامهاي‌ شيطان‌ پيروي‌ نكنيد» يعني: از راه‌ وروشهاي‌ شيطان‌ پيروي‌ نكنيد و به‌ راههايي‌ كه‌ او شما را به‌سوي‌ آن‌ فرامي‌خواند، نرويد «و هر كس‌ كه‌ از گامهاي‌ شيطان‌ پيروي‌ كند، بداند كه‌ او» يعني: شيطان‌ «به‌فحشا و منكر فرمان‌ مي‌دهد» فحشاء: چيزي‌ است‌ كه‌ در زشتي‌ و ناشايستي‌ خود به‌ حد افراط باشد و منكر: چيزي‌ است‌ كه‌ عقل‌، طبع‌ و شرع‌، آن‌ را ناپسند شمارد. مسلم‌ است‌ كه‌ هر كس‌ از شيطان‌ پيروي‌ كرد، مقتدي‌ وي‌ مي‌شود و از او در اوامرش‌ اطاعت‌ مي‌كند «و اگر فضل‌ خدا و رحمت‌ وي‌ بر شما نبود، هرگز هيچ‌كس‌ از شما مزكي‌ نمي‌شد» يعني: هيچ‌كس‌ از شما نمي‌توانست‌ در طول‌ زندگيش‌ نفس‌خود را از پليدي‌ها پاك‌ سازد «ولي‌ خداوند هر كس‌ را بخواهد» از خلقش‌ «تزكيه ‌مي‌كند» و پاك‌ مي‌گرداند به‌ فضل‌ و رحمت‌ خويش‌ «و خدا شنواست‌» آنچه‌ را كه ‌بندگانش‌ مي‌گويند و «داناست‌» به‌ تمام‌ دانستني‌ها از آن‌ جمله‌ به‌ كساني‌ كه‌ خود را پاك‌ نگه‌ مي‌دارند و به‌ كساني‌ كه‌ خود را در هلاكت‌ مي‌افگنند.

 

وَلَا يَأْتَلِ أُوْلُوا الْفَضْلِ مِنكُمْ وَالسَّعَةِ أَن يُؤْتُوا أُوْلِي الْقُرْبَى وَالْمَسَاكِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏(22)

ابن‌منذر در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ از عائشه‌ رضي‌الله عنها روايت‌ كرده ‌است‌كه‌ فرمود: مسطح‌بن‌ اثاثه‌ از كساني‌ بود كه‌ بخش‌ عمده‌اي‌ از بهتان‌ افك‌ عليه‌ من‌ را بر عهده‌ گرفته‌ بود و او از نزديكان‌ پدرم‌ ابوبكر و جزو كسان‌ تحت‌ تأمين‌ وي‌ بود. بعد از ماجراي‌ افك‌ و سهمي‌ كه‌ او در دامن‌ زدن‌ به‌ آن‌ داشت‌، پدرم‌ سوگند يادكرد كه‌ ديگر هرگز به‌ او خيري‌ نرساند. همان‌ بود كه‌ خداي‌ عزوجل‌ نازل‌ فرمود: «و صاحبان‌ فضل‌» در دين‌ «و توانمندان‌ شما» در دنيا از نظر ثروت‌ «نبايد سوگند خورند بر اين‌كه‌ به‌ خويشاوندان‌ و بينوايان‌ و مهاجران‌ در راه‌ خدا چيزي‌ ندهند» پس‌مسطح‌بن‌اثاثه‌ هم‌ از نزديكان‌ ابوبكر صديق‌ رضی الله عنه و هم‌ مهاجر و مسكين‌ بود و هريك ‌از اين‌ اوصاف‌ سه‌گانه‌ مستدعي‌ ياري‌ كردن‌ به‌ وي‌ است‌، با وجود آنچه‌ كه‌ از وي ‌در افك‌ سر زد «و بايد عفو كنند» گناهي‌ را كه‌ عليه‌ ايشان‌ (خانواده‌ ابوبكر رضی الله عنه) مرتكب‌ شده‌اند «و بايد درگذرند» از جنايت‌ آنان‌، با چشم‌پوشي‌ از جاني‌ و جنايت ‌وي‌ «آيا دوست‌ نداريد كه‌ خدا بر شما بيامرزد» به‌سبب‌ عفو و درگذشتتان‌ از جنايت ‌كساني‌ كه‌ به‌ شما بد كرده‌اند؟ «و خدا آمرزگار مهربان‌ است‌» پس‌ چگونه‌ بندگان‌، در عفو و گذشت‌ از بدكاران‌ و بدانديشان‌، به‌ پروردگار خويش‌ اقتدا نمي‌كنند.

شايان‌ ذكر است‌ كه‌ ابوبكر صديق‌ رضی الله عنه بعد از نزول‌ اين‌ آيه‌، مجددا به‌ تأمين‌ مالي‌ و انفاق‌ بر مسطح‌ پرداخت‌ و از سوگندش‌ كفاره‌ داد.

 

إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ‏(23)

«بي‌گمان‌ كساني‌ كه‌ به‌ زنان‌ پاكدامن‌ بي‌خبر» از بدكاري‌ كه‌ هرگز فروروي‌ در فحشاء به‌ ذهنشان‌ هم‌ خطور نكرده‌ است‌ و هرگز بدان‌ سروكاري‌ نداشته‌ و ندارند وبا اين‌ وجود «با ايمان‌» نيز هستند «نسبت‌ زنا مي‌دهند» از آن‌ جمله‌ به‌ حضرت ‌عائشه‌ رضي‌الله عنها كه‌ همه‌ اين‌ آيات‌ در برائت‌ وي‌ نازل‌ شده‌ است‌، چنين‌ كساني‌ «در دنيا و آخرت‌ لعنت‌ شده‌ اند» مراد از لعنت: دور ساختنشان‌ از رحمت ‌خداوند جلّ جلاله ، زدن‌ حد بر آنان‌، ترك ‌نمودنشان‌ از سوي‌ مؤمنان‌، ساقط شدن‌ رتبه ‌عدالت‌ از آنان‌ و دوريشان‌ از ثنا و ستايش‌ نيك‌ بر زبانهاي‌ مؤمنان‌ است‌ «و عذابي‌ بزرگ‌ در پيش‌ دارند» در آخرت‌. پس‌ كسي‌ كه‌ به‌ يكي‌ از همسران‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  و ديگر زنان‌ پاكدامن‌ با ايمان‌، نسبت‌ زنا مي‌دهد، او يقينا مصداق‌ اين‌ آيه‌ است‌.

 

يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ‏(24)

آري‌! برايشان‌ عذاب‌ سختي‌ خواهد بود در: «روزي‌ كه‌ زبانهايشان‌» به‌ آنچه ‌كه‌ سخن‌ گفته‌اند «و دستها و پاهايشان‌ براي‌ آنچه‌ انجام‌ مي‌دادند، بر ضد آنان‌ گواهي‌ مي‌دهند» به‌ آنچه‌ كه‌ در دنيا كرده‌اند و بسته‌ اند؛ از بهتانها و افتراها و گناهان‌. آري‌! خداي‌ سبحان‌ دستها و پاهايشان‌ را به‌ گواهي ‌دادن‌ بر ضدشان‌ ناطق‌ و گويا مي‌گرداند.

 

يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ ‏(25)

«آن‌ روز خدا جزاي‌ شايسته‌ آنان‌ را به‌ تمام‌ و كمال‌ به‌ آنان‌ مي‌دهد» بي‌ هيچ‌ كم‌ و زيادي‌، به‌ طور آماده‌ و حاضر و به‌ صورت‌ قطعي‌ «و» آن‌ روز «مي‌دانند كه‌ خدا همان‌ حق‌المبين‌ است‌» يعني: حق‌ آشكار است‌ در ذات‌ و صفات‌ و افعال‌ خويش ‌زيرا در آن‌ روز شكوك‌ و شبهات‌ از ميان‌ برداشته‌ مي‌شود و به‌ همه‌ علم‌ يقيني‌ دست‌ مي‌دهد.

زمخشري‌ مي‌گويد: «اگر تمام‌ قرآن‌ را زيرورو كنيد و از آنچه‌ كه‌ نافرمانان‌ را به ‌آن‌ تهديد كرده‌است‌ جست‌وجو نماييد، نمي‌بينيد كه‌ خداوند جلّ جلاله  در هيچ ‌موضوعي‌ چون‌ موضوع‌ بهتان‌ عليه‌ عائشه‌ رضي‌الله عنها، درشتي‌ و شدت‌ به‌كار برده ‌باشد و نه‌ چنان‌ آيات‌ كوبنده‌ آميخته‌ با هشدار سخت‌ را نازل‌ كرده‌ باشد و اگر جز همين‌ سه‌ آيه‌ در اين‌ باره‌ نازل‌ نمي‌شد، همين‌ سه‌ آيه‌ كافي‌ بود».

 

الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُوْلَئِكَ مُبَرَّؤُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ‏(26)

«زنان‌ پليد براي‌ مردان‌ پليدند» يعني: زنان‌ پليد و ناپاك‌ سزاوار مردان‌ پليد و ناپاكند و ويژه‌ آنان‌ مي‌باشند «و» همچنين‌ «مردان‌ پليد براي‌ زنان‌ پليدند» و از آنها درنمي‌گذرند. همچنين‌ است‌ معني‌ اين‌ فرموده‌ خداي‌ متعال: «و زنان‌ پاكيزه ‌براي‌ مردان‌ پاكيزه‌اند و مردان‌ پاكيزه‌ براي‌ زنان‌ پاكيزه‌» پس‌ از آنجا كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم خود پاكيزه‌اند لذا همسري‌ پاك‌ و پاكيزه‌ سزاوارشان‌ است‌، از اين ‌روي‌ عائشه‌ رضي‌الله عنها پاك‌ و پاكيزه‌ است‌ و سزاوار آن‌ است‌ كه‌ شوهري ‌پاك‌ و پاكيزه‌ مانند پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  داشته‌ باشد «اين‌ گروه‌» مردان‌ و زنان‌ پاكيزه‌ «ازآنچه‌» مردان‌ و زنان‌ پليد و ناپاك‌ «در باره‌ ايشان‌ مي‌گويند، بركنارند» با اين‌ آيه‌ برائت‌ حضرت‌ عائشه‌ رضي‌الله عنها از بهتان‌ با وضوح‌ تمام‌ اعلام‌ شد چنان‌كه‌ ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آن‌ مي‌گويد: «اين‌ آيه‌ درباره‌ عائشه‌ و اهل‌ افك‌ نازل‌ شد». «برايشان‌ آمرزش‌ و روزيي‌ نيكوست‌» كه‌ همانا روزي‌ بهشت‌ مي‌باشد.

روايت‌ شده ‌است‌ كه‌ سيدتنا عائشه‌ رضي‌الله عنها فرمود: «برايم‌ نه‌ خصلت‌ داده ‌شده‌ كه‌ به‌ هيچ‌ زني‌ قبل‌ از من‌ داده‌ نشده:

1 ـ آن‌گاه‌ كه‌ جبرئيل‌علیه السلام  رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را به‌ ازدواج‌ با من‌ فرمان‌ داد، به‌ شكل‌ و صورت‌ من‌ فرود آمد.

2 ـ من‌ تنها دختر باكره‌اي‌ بودم‌ كه‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  با من‌ ازدواج‌ كردند و با هيچ‌ بكري ‌غير از من‌ ازدواج‌ نكردند.

3 ـ آن‌گاه‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم رحلت‌ نمودند، سر مبارك‌ ايشان‌ در آغوش‌ من ‌بود.

4 ـ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در خانه‌ من‌ دفن‌ شدند.

5 ـ فرشتگان‌ در خانه‌ من‌ بر آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گرد آمدند.

6 ـ آن‌گاه‌ كه‌ وحي‌ نزد ديگر همسران‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  بر ايشان‌ نازل‌ مي‌شد، آنها از نزد ايشان‌ پراكنده‌ مي‌شدند و دور مي‌رفتند اما چون‌ وحي‌ در كنار من‌ بر ايشان‌ نازل‌ مي‌شد، با ايشان‌ در درون‌ يك‌ لحاف‌ قرار داشتم‌.

7 ـ من‌ دختر جانشين‌ و صديق‌ (تصديق‌ كننده‌ نخستين) ايشان‌ هستم‌.

8 ـ عذر و برائت‌ من‌ از آسمان‌ نازل‌ شد.

9 ـ من‌ پاكيزه‌ آفريده‌ شدم‌ و در نكاح‌ سرور پاكيزه‌اي‌ درآمدم‌ و از بارگاه ‌خداوند جلّ جلاله  به‌ آمرزش‌ و رزقي‌ نيكو وعده‌ داده‌ شده‌ام‌».

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ‏(27)

«اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد، وارد خانه‌هايي‌ غير از خانه‌هاي‌» ملكي‌ و مسكوني ‌«خود نشويد تا اجازه‌ بگيريد» يعني: مگر آن‌كه‌ اجازه‌ بگيريد و بدانيد كه‌ صاحبخانه‌ از حضور شما آگاه‌ شده‌ و به‌ شما اجازه‌ ورود داده‌ است‌. پس‌ چون‌ از اين‌ امر مطمئن‌ شديد، آن‌گاه‌ وارد شويد.

نسفي‌ مي‌گويد: «اعلام‌ به‌ صاحب‌ خانه‌ براي‌ كسب‌ اجازه‌ ورود، با گفتن‌ سبحان‌الله، يا الله اكبر، يا الحمدلله‌، يا سينه‌ صاف‌ كردن‌ است‌».

«و بر اهل‌ آن‌ خانه‌ سلام‌ گوييد» با اين‌ صيغه: السلام‌ عليكم‌، اجازه‌ هست‌ كه‌ داخل‌ شوم‌؟ و اين‌ سخن‌ را از يك‌ تا سه‌ بار تكرار كنيد. آري‌! سه‌بار اجازه‌ گرفتن ‌مستحب‌ است‌ و اگر بعد از آن‌ براي‌ ديداركننده‌ اجازه‌ دخول‌ داده‌ شد، خوب‌ ودر غير آن‌ بايد بازگردد. اما امروزه‌ كه‌ مردم‌ براي‌ خانه‌هايشان‌ دروازه‌ و زنگ ‌نصب‌ كرده‌اند، اجازه‌ گرفتن‌ با يك‌ تا سه‌ بار كوبيدن‌ در، يا به‌ صدا در آوردن ‌زنگ‌ است‌ «اين‌» اجازه‌ گرفتن‌ و سلام‌ گفتن‌ «برايتان‌ بهتر است‌» از داخل‌ شدن‌ به‌طور ناگهاني‌. يعني: براي‌ هر دو طرف‌ بهتر است‌، اعم‌ از اجازه‌ گيرنده‌ و اهل‌ آن ‌خانه‌ «باشد كه‌ متذكر شويد» مراد از تذكر، پند پذيرفتن‌ و عمل‌كردن‌ به‌ اين‌ دستوراست‌.

از عدي‌بن‌ثابت‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ شده ‌است‌ كه‌ فرمود: زني‌ از انصار به‌ محضر رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: يا رسول‌الله! من‌ در خانه‌ خود بر حالي‌ قرار دارم‌ كه‌ دوست‌ ندارم‌ كسي‌ مرا آن‌گونه‌ ببيند اما مردي‌ از اعضاي‌ خانواده‌ام‌ پيوسته‌ بر من‌ در آن‌ حال‌ وارد مي‌شود، من‌ چه‌كار بايد بكنم‌؟ همان‌ بود كه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد.

 

فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَداً فَلَا تَدْخُلُوهَا حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَى لَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ‏(28)

«پس‌ اگر در آنجا كسي‌ را نيافتيد، وارد آن‌ نشويد تا به‌ شما اجازه‌ داده‌ شود» به ‌ورود در آن‌ از سوي‌ كسي‌ كه‌ مالك‌ اين‌ اجازه‌ است‌ «و اگر به‌ شما گفته‌ شد بازگرديد پس‌ بازگرديد» يعني: اگر اهل‌ آن‌ خانه‌ به‌ شما گفتند: باز گرديد! پس‌ بازگرديد و بار ديگر درخواست‌ اجازه‌ از آنان‌ را تكرار نكنيد «كه‌ آن‌ برايتان‌ پاكي ‌را سزاوارتر است‌» ازكي‌ لكم: براي‌ شما بهتر و پاكيزه‌تر است‌ از آلوده‌شدن‌ به ‌پافشاري‌ بر دخول‌ زيرا عدم‌ پافشاريتان‌ حاكي‌ از سلامت‌ قصد، پاكي‌ نيت‌، دوري ‌از معرض‌ گمان‌ و تهمت‌ و گريز از دنائت‌ و پستي‌ است‌، در حالي‌كه‌ پافشاري‌ بر دخول‌ و هر كار ديگري‌ كه‌ موجب‌ ناراحتي‌ اهل‌ آن‌ خانه‌ شود، مانند كوبيدن‌ در به‌ شدت‌، بلند كردن‌ صدا و ديگر امور خلاف‌ اصول‌ معاشرت‌، دور از ادب ‌شرعي‌ مي‌باشد «و خدا به‌ آنچه‌ انجام‌ مي‌دهيد، داناست‌» پس‌ بايد كاملا به‌ هوش ‌باشيد كه‌ چه‌ مي‌كنيد.

 

لَّيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيهَا مَتَاعٌ لَّكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ ‏(29)

«بر شما گناهي‌ نيست‌ كه‌ به‌ خانه‌هاي‌ مسكوني‌اي‌ درآييد كه‌ در آنجا متاعي ‌داريد» متاع: منفعت‌ و كالاهايي‌ است‌ كه‌ فروخته‌ مي‌شود، يا بهره‌ و نيازي‌ است‌ كه‌ بايد برآورده‌ شود. اين‌ خانه‌ها عبارتند از: هتل‌ها، دكانها و مانند آنها از ساختمانهاي‌ عمومي‌ زيرا صاحبان‌ آنها، كالاها و خدمات‌ خويش‌ را در آنها قرارداده‌اند پس‌ اين‌ خود در حكم‌ اجازه‌ دخول‌ براي‌ تمام‌ مردم‌ است‌. عطاء مي‌گويد: «مراد از آن‌، خانه‌هاي‌ متروك‌ و ويران‌ است‌». «و خدا آنچه‌ را آشكار وآنچه‌ را پنهان‌ مي‌داريد، مي‌داند» اين‌ هشدار و تهديدي‌ است‌ براي‌ كسي‌ كه‌ به‌ آداب ‌شرعي‌ ورود به‌ خانه‌ها متأدب‌ و آراسته‌ نمي‌شود.

مقاتل‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ مي‌گويد: چون‌ آيه‌ استئذان‌ نازل‌ شد، ابوبكر صديق‌ رضی الله عنه گفت: يا رسول‌الله! پس‌ تكليف‌ تجار قريش‌ كه‌ در ميان‌ مكه‌، مدينه‌ و شام ‌رفت ‌و آمد دارند و در ميان‌ راه‌ خانه‌هاي‌ مخصوصي‌ دارند كه‌ از سكنه‌ خالي ‌است‌، چه‌ مي‌شود؟ همان‌ بود كه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد.

 

قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ ‏(30)

بعد از آن‌كه‌ حكم‌ استئذان‌ ذكر شد، خداي‌ متعال‌ آن‌ را با بيان‌ حكم‌ عام ‌نگريستن‌ دنبال‌ كرده‌ مي‌فرمايد: «به‌ مردان‌ با ايمان‌ بگو: ديدگان‌ خود را فروبندند» در نگريستن‌ به‌ نامحرم‌ و به‌ نگاه‌ حلال‌ بسنده‌ كنند زيرا مؤمنان‌ از ديگران‌ به‌ پايبندي‌ بر اين‌ ادب‌ سزاوارترند. البته‌ فروپوشيدن‌ چشم‌ از سوي ‌شخصي‌ كه‌ مي‌خواهد اجازه‌ ورود بگيرد، براي‌ قطع‌ اسباب‌ و مقدمات‌ زنا است‌، اسبابي‌ كه‌ يكي‌ از آنها نگاه‌ كردن‌ مي‌باشد. فروبستن‌ چشم‌ عبارت‌ است‌ از اين‌كه‌ شخص‌ بعضي‌ از نگاه‌ خويش‌ را فرو پوشد، به‌ گونه‌اي‌ كه‌ آن‌ را از رؤيت‌ بازدارد زيرا (من) در آيه‌ كريمه‌، مفيد بعضيت‌ است‌. علما گفته‌ اند: دليل‌ اين‌ بعضيت‌ اين ‌است‌ كه‌ اولين‌ نگاهي‌ كه‌ از سوي‌ نگاه‌ كننده‌ بدون‌ قصد مي‌افتد، بخشوده‌ است‌ «و» به‌ مردان‌ با ايمان‌ بگو: «پاكدامني‌ ورزند» از آنچه‌ كه‌ برايشان‌ حرام‌ است‌ «اين‌» فروبستن‌ چشم‌ و پاكدامني‌ «برايشان‌ پاكيزه‌تر است‌» از آلوده‌ شدن‌ به‌گمان‌ و تهمت‌ و پاكيزه‌تر است‌ از درافتادن‌ به‌ اين‌ پستي‌ و دنائت‌ «زيرا خدا به‌ آنچه‌ مي‌كنند، آگاه‌ است‌» اين‌ هشداري‌ است‌ براي‌ كساني‌ كه‌ چشمانشان‌ را از حرام‌ فرونبسته‌، يا پاكدامني‌ نمي‌ورزند و ترغيبي‌ است‌ براي‌ كساني‌ كه‌ مواظب‌ نگاه‌ خويش‌ بوده‌ و هر حركت‌ و سكون‌ خويش‌ را به‌ دقت‌ و احتياط مي‌پايند.

بايد دانست‌ كه‌ نگاه‌ شهوت‌ آميز به‌ روي‌ پسر (امرد)، به‌ اتفاق‌ ائمه‌ حرام‌ است‌. صاحب‌ تفسير «الاساس‌» مي‌گويد: «اما كساني‌ كه‌ نگاه‌ به‌ سوي‌ امردان‌ را، نگاه‌ به‌سوي‌ مظاهر جمال‌ الهي‌ مي‌دانند و اين‌ كار را راهي‌ به‌سوي‌ خداوند جلّ جلاله  مي‌شناسند ـ چنان‌كه‌ بعضي‌ از گروه‌هاي‌ مدعي‌ تصوف‌ و عرفان‌ چنين‌ مي‌كنند ـ بايد گفت ‌كه‌ اين‌ سخنشان‌ كفري‌ بزرگتر از كفر پرستشگران‌ بتان‌ و كفر قوم‌ لوط است‌ و اين‌گروه‌ از بدترين‌ زنديقان‌ مرتدي‌ هستند كه‌ قتلشان‌ به‌ اجماع‌ كل‌ امت‌ واجب ‌است‌...»[1].

 

وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاء بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاء بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُوْلِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاء وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ‏(31)

علما در بيان‌ سبب‌ نزول‌ گفته‌اند: اسماء بنت‌ مرثد رضي‌الله عنها در خانه‌ خود بود كه‌ زنان‌ با حالتي‌ نا مناسب‌ بر وي‌ وارد شدند، به‌ طوري‌ كه‌ سينه‌هايشان‌ برهنه‌ وخلخال‌ها بر پاهايشان‌ نمايان‌ بود، اسماء گفت: چه‌ زشت‌ است‌ اين‌ صحنه‌! همان‌ بود كه‌ نازل‌ شد: «و به‌ زنان‌ با ايمان‌ بگو: ديدگان‌ خود را» از نگريستن‌ به‌ نامحرم‌ «فرو بندند» علما با اين‌ آيه‌، بر تحريم‌ نگريستن‌ زنان‌ به‌سوي‌ نامحرمان‌ استدلال ‌مي‌كنند «و فرج‌هاي‌ خويش‌ را حفظ كنند» يعني: بر آنان‌ لازم‌ است‌ تا به‌ همان‌ وجهي‌ كه‌ به‌ مردان‌ دستور داده‌ شده‌، پاكدامني‌ ورزند. فروبستن‌ ديدگان‌ را برحفظ فرج‌ها مقدم‌ گردانيد زيرا نگاه‌، پست ‌چي‌ زنا و پيشاهنگ‌ بدكاري‌ است‌.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ جريربن‌عبدالله بجلي‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ فرمود: «از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم راجع‌ به‌ نظر ناگهاني‌ پرسيدم‌، ايشان‌ به‌ من‌ دستور دادند كه‌ نگاهم ‌را برگردانم‌». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ حضرت‌علي‌ رضی الله عنه فرمودند: «يا علي‌، لاتتبع‌ النظرة‌ النظرة، فان‌ لك ‌الأولي‌ وليس‌ لك‌ الأخرة : اي‌ علي‌! نگاه‌ دوم‌، نگاه‌ اول‌ را دنبال‌ نكند زيرا نگاه‌ اول‌ از تو بخشوده‌ است‌ اما نگاه‌ دوم‌ چنين‌ نيست‌». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابوسعيد خدري‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «از نشستن‌ بر سر راهها بپرهيزيد. اصحاب ‌گفتند: يا رسول‌الله! از اين‌ كار چاره‌ و گزيري‌ نداريم‌ زيرا مجالس‌ ما بر سر اين‌ راه‌هاست‌ و در آن‌ با هم‌ سخن‌ مي‌گوييم‌. رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: اگر كه‌ چاره‌اي ‌نداريد پس‌ حق‌ راه‌ را به‌ آن‌ بدهيد. اصحاب گفتند: يارسول‌الله! حق‌ راه‌ چيست‌؟ فرمودند: فروبستن‌ چشم‌ (از نامحرم)، نگاه ‌داشتن‌ آزار خود از ديگران‌، جواب ‌دادن‌ سلام‌، امر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر».

«و» زنان‌ «زينت‌ خود را آشكار نگردانند» مانند زيورآلات‌ و ديگر آرايشهاي ‌خود را. اين‌ ـ به‌ طريق‌ اولي‌ ـ نهي‌ از نمايان‌ كردن‌ مواضع‌ زينت‌ و آرايش‌ در بدنهايشان‌ نيز هست‌. نسفي‌ ـ كه‌ حنفي‌ است‌ ـ مي‌گويد: «مواضع‌ زينت‌ عبارت ‌است‌ از: سر، گوشها، گردن‌، سينه‌، بازوها و ساقهاي‌ زنان‌ زيرا اين‌ مواضع‌ محل ‌آويختن‌ زنجير، گوشواره‌، گردن‌بند، دست‌ بند، خلخال‌، ميخك‌ و غيره‌ است‌».آري‌! زينت‌ خود را آشكار نگردانند «مگر آنچه‌ از آن‌ كه‌ پيداست‌» به‌ طور طبعي‌، كه‌ عبارت‌ است‌ از: لباس‌، صورت‌ و هر دو كف‌ دست‌ زن‌ زيرا در پوشاندن‌ آنها حرج‌ است‌. چنان‌كه‌ نسفي‌ مي‌گويد: «زن‌ ناگزير است‌ تا اشياء را با دستان‌ خويش ‌بگيرد و ناگزير است‌ كه‌ صورت‌ خويش‌ را برهنه‌ كند، مخصوصا در اداي‌ شهادت ‌و در محاكمه‌ و نكاح‌». ابن‌عباس‌ و قتاده‌ گفته‌اند: «زينتي‌ كه‌ به‌ طور طبعي‌ پيدا و نمايان‌ است‌، عبارت‌ است‌ از: سرمه‌، دست‌ بند، حنا، انگشتر و مانند اينها لذا نمايان‌ ساختن‌ اينها براي‌ زن‌ جايز است‌». در روايت‌ ديگري‌ از ابن‌عباس‌ و ابن‌عمر رضي‌الله عنهما آمده‌است: «زينتي‌ كه‌ آشكار است‌، عبارت‌ از چهره‌ و هر دو كف‌ دست‌ مي‌باشد». قول‌ راجح‌ در فقه‌ و شريعت‌ اين‌ است‌ كه: صورت‌ و كف‌ دستهاي‌ زن‌ ـ چنانچه‌ خوف‌ فتنه‌ نباشد ـ عورت‌ نيست‌ اما اگر خوف‌ فتنه‌ وجود داشت‌ و اهل‌ فسق‌وفجور در جامعه‌ بسيار بودند، پوشيدن‌ صورت‌ واجب‌ است‌.

«و بايد كه‌ روسري‌هايشان‌ را بر گريبانهايشان‌ فرو اندازند» خمر: جمع‌ خمار است‌ و آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ سر با آن‌ پوشانده‌ مي‌شود. جيوب: جمع‌ جيب‌ است‌ و آن ‌محل‌ شكاف‌ پيراهن‌ از جايي‌ است‌ كه‌ سر از آن‌ داخل‌ مي‌شود «و زينت‌ خود را آشكار نسازند» يعني: آرايش‌ پنهاني‌ خود، مانند موي‌ و آنچه‌ را كه‌ بر سر و گردن ‌و سينه‌ دارند «جز براي‌ شوهران‌ يا پدرانشان‌ يا پدران‌ شوهران‌ يا پسرانشان‌ يا پسران‌ شوهران‌ يا برادرانشان‌ يا پسران‌ برادران‌ يا پسران‌ خواهرانشان‌» در فرموده‌ حق‌ تعالي: (أَوْ أَبْنَائِهِنَّ ) : (يا پسرانشان)، پسران‌ پسران‌ و پسران‌ دختران‌ نيز داخل ‌مي‌شوند، هرچند در رده‌هاي‌ پايين‌ قرار داشته ‌باشند. و در: (آبَاء بُعُولَتِهِنَّ ) : (پدران ‌شوهرانشان)، پدر بزرگ‌ (جد)، شوهر و پدر مادرشوهر نيز داخل‌ مي‌شوند، هرچند در مراتب‌ پايين‌ قرارداشته‌ باشند. پس‌ در همه‌ اين‌ موارد زنان‌ مي‌توانند با آن‌ قسمت‌هاي‌ مجازي‌ از زينت‌ پنهاني‌ خويش‌ كه‌ نمايان‌ است‌، در برابر اين ‌محرمان‌ ظاهر شوند. در قيد پسران‌ شوهران‌، پسران‌ پسران‌ شوهران‌ نيز داخل ‌مي‌شوند، هرچند در رده‌هاي‌ پايين‌ قرار داشته‌ باشند. همچنين‌ در پسران‌ برادران‌ و پسران‌ خواهران‌، پسران‌ پسرانشان‌ نيز داخل‌ مي‌شوند، هرچند در رده‌هاي‌ پايين‌تر قرار داشته‌ باشند. عمو و دايي‌ نيز در جواز نگريستن‌ به‌ قسمت‌هاي‌ مجاز بدن ‌محارمشان‌، مانند ساير محارمند ولي‌ آيه‌ مباركه‌ از آنان‌ ياد نكرد زيرا آنان‌ به‌منزله ‌پدرند. بايد دانست‌ كه‌ شيرخوارگي‌ نيز چون‌ نسب‌ است‌، يعني‌ تمام‌ نزديكان‌ رضاعي‌، حكم‌ نزديكان‌ نسبي‌ و سببي‌ فوق‌ را دارند پس‌ همه‌ اينان‌ محرماني‌اند كه ‌براي‌ زن‌ جايز است‌ تا در برابر آنها با زينت‌ خويش‌ ظاهر شود اما بدون‌ آرايش‌.

«يا زنان‌ همكيشتان‌» يعني: همچنان‌ زنان‌ مسلمان‌ مي‌توانند، در برابر زنان ‌مسلمان‌ آزاد همانند خود، با زينت‌ خويش‌ ظاهر شوند، همچون‌ زناني‌ كه ‌خدمتكار، يا همدم‌ و هم‌صحبت‌ آنانند و به‌ حكم‌ خدمت‌ يا صحبت‌ با آنان ‌معاشرت‌ و آميزش‌ دارند. كنيزان‌ نيز در جمله‌ اينان‌ داخل‌ مي‌شوند. علما گفته‌ اند: زنان‌ كفار ـ اعم‌ از اهل‌ ذمه‌ و غيرآنان‌ ـ از اين‌ حكم‌ خارج‌ اند بنابراين‌، جمهور فقها برآنند كه‌ بر زن‌ مسلمان‌ نمايان‌ ساختن‌ چيزي‌ از جسمش‌ ـ بجز روي‌ و هردو كف‌ دستش‌ ـ در نزد زن‌ كافر جايز نيست‌ تا زن‌ كافر محاسن‌ و زيبايي‌هايش‌ را براي‌ شوهرش‌ يا ديگران‌ توصيف‌ نكند بنابراين‌، زن‌ كافر نسبت‌ به‌ زن‌ مسلمان ‌همچون‌ مرد بيگانه‌ است‌. اما زن‌ مسلمان‌ مي‌داند كه‌ وصف‌ كردن‌ زنان‌ بيگانه‌ در نزد شوهرش‌ جايز نيست‌ لذا خود را از آن‌ بازمي‌دارد چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ به‌روايت‌ ابن‌مسعود رضی الله عنه از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده‌ است‌ كه‌ فرمودند: «زن‌ نبايد با زن‌ ديگر هم‌ صحبت‌ شده‌ و سپس‌ او را براي‌ شوهرش‌ توصيف‌ كند چنان‌كه‌ گويي ‌شوهرش‌ به‌سوي‌ او مي‌نگرد». ولي‌ در نزد حنبلي‌ها، زن‌ كافر مي‌تواند به‌سوي‌ آن ‌بخش‌ از بدن‌ زن‌ مسلمان‌ نگاه‌ كند كه‌ زن‌ مسلمان‌ به‌ وي‌ مي‌نگرد. اما عورت‌ زن ‌نسبت‌ به‌ زن‌ ـ مطلقا ـ فقط ما بين‌ ناف‌ و زانوست‌. «يا ملك‌ يمين‌هايشان‌» يعني: زن‌ مسلمان‌ مي‌تواند، قسمت‌هاي‌ مجاز از زينت‌ خود را در برابر بردگانش‌ ـ يعني ‌غلامان‌ و كنيزانش‌، چه‌ مسلمان‌ باشند و چه‌ كافر ـ آشكار سازد «يا مردان ‌بي‌رغبت‌ به‌ زنان‌ كه‌ پيرو شمايند» يعني: زن‌ مسلمان‌ مي‌تواند، قسمت‌هاي‌ مجاز از زينت‌ خود را در برابر مرداني‌ كه‌ تابع‌ خانواده‌اند، مانند خادم‌، اجير، يا خصي (مرد بي‌ شهوت‌ جنسي) يا مخنث‌، يا ابله‌، آشكار سازد زيرا اينان‌ فقط به‌ دنبال ‌نان‌ و آب‌ خويش‌اند و هيچ‌ يك‌ به‌ زنان‌ شهوت‌ و حاجتي‌ ندارند «يا كودكاني‌ كه‌ بر عورتهاي‌ زنان‌ وقوف‌ حاصل‌ نكرده‌اند» يعني: زن‌ مسلمان‌ مي‌تواند، قسمت‌هاي ‌مجاز از زينت‌ خود را در برابر چنين‌ كودكاني‌ آشكار سازد. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ به‌ انسان‌ تا آن‌گاه‌ «طفل‌» گفته‌ مي‌شود كه‌ مراهق‌ نشده‌ و به‌ حد شهوت‌ جماع‌ نرسيده ‌باشد و به‌ حركات‌ و مواضع‌ فتنه‌انگيز و دلرباي‌ زنان‌ متوجه‌ نشده‌ و التفاتي‌ نكند؛ مثلا آهنگ‌ لطيف‌ و هيجان‌ برانگيز صداي‌ زنانه‌ و حركات‌ عشوه‌گرانه‌ آنان‌ را باحس‌ شهواني‌، احساس‌ نكند «و نبايد زمين‌ را با پاهايشان‌ بكوبند تا آنچه‌ از زينتشان‌ را كه‌ نهان‌ مي‌دارند، معلوم‌ گردد» يعني: زن‌ نبايد در هنگام‌ راه ‌رفتن‌ پاهاي‌ خود را بر زمين‌ بكوبد تا صداي‌ پاي‌ برنجن‌ (جرس) وي‌ شنيده‌ شود و اين‌ شامل‌ هر حركت ‌ديگري‌ نيز كه‌ به‌ فتنه‌ و فساد بينجامد مي‌شود، مانند حركت ‌دادن‌ دست‌ با دستبندها، حركت‌دادن‌ زنگوله‌ها در موهاي‌ سر، استعمال‌ عطر و آرايش‌ درهنگام‌ بيرون‌ رفتن‌ از خانه‌.

احناف‌ با استدلال‌ به‌ اين‌ آيه‌ گفته‌اند: صداي‌ زن‌ عورت‌ است‌ زيرا وقتي‌ صداي ‌زنگ‌ پاي‌ او مورد نهي‌ باشد، صداي‌ خود وي‌ به‌طريق‌ اولي‌ عورت‌ است‌. زجاج‌ مي‌گويد: «صداي‌ ابزارآلات‌ زينت‌ زنان‌، از آشكار ساختن‌ آنها شهوت‌ انگيزتر است‌». «و اي‌ مؤمنان‌! همگي‌ به‌ درگاه‌ خدا توبه‌ كنيد» و در اين‌كه‌ توبه‌ كردن‌ فرضي‌از فرايض‌ دين‌ است‌، هيچ‌ اختلافي‌ نيست‌. آري‌! توبه‌ كنيد «باشد كه‌ رستگار شويد» و به‌ سعادت‌ دنيا و آخرت‌ نايل‌ آييد.

نسفي‌ مي‌گويد: «بنده‌ هر چند كوشش‌ كند، باز هم‌ در امتثال‌ اوامر و نواهي ‌خداي‌ متعال‌ از سهو و قصور خالي‌ نيست‌، از اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ حق‌ تعالي‌ تمام‌ مؤمنان‌ را به‌ توبه‌ سفارش‌ كرده‌ است‌».

خلاصه‌ اين‌كه: عورت‌ بر چهار قسم‌ است:

1 ـ عورت‌ مرد با مرد: نگريستن‌ مرد به‌سوي‌ تمام‌ بدن‌ مرد ديگري‌ ـ بجز ما بين ‌ناف‌ تا زانوي‌ او ـ جايز است‌ . البته‌ براي‌ مردان‌ خوابيدن‌ در كنار هم‌ جايز نيست ‌زيرا رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم زنان‌ و مردان‌ را از خوابيدن‌ و هم‌بستر شدن‌ در زير يك‌ جامه‌ با هم‌ جنس‌ خود نهي‌ كرده‌اند. هم‌آغوش‌ شدن‌ و روبوسي‌ مرد با مرد نيز مكروه ‌است‌، مگر اين‌كه‌ شخص‌ فرزند خود را از روي‌ شفقت‌ ببوسد. گفتني‌ است‌ كه ‌مصافحه‌ با دست‌ مستحب‌ است‌ چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده ‌است‌.

2 ـ عورت‌ زن‌ با زن: همانند عورت‌ مرد با مرد است‌ و در هنگام‌ بيم‌ فتنه‌، خوابيدن‌ زنان‌ با يك‌ديگر در پهلوي‌ هم‌ جايز نيست‌.

3 ـ عورت‌ زن‌ با مرد: اگر زن‌ نسبت‌ به‌ مرد بيگانه‌ بود، تمام‌ بدن‌ وي‌ نسبت‌ به‌ او عورت‌ است‌ و نگاه‌كردن‌ به‌سوي‌ چيزي‌ از بدن‌ وي‌ ـ جز روي‌ و هر دو كف ‌دستش‌ ـ جايز نيست‌. ولي‌ ابوحنيفه‌ نگاه ‌كردن‌ به‌ سوي‌ زن‌ بيگانه‌ را براي‌ يك ‌بار جايز شمرده‌، در صورتي‌ كه‌ بيم‌ فتنه‌ نبود. نگاه‌ كردن‌ به‌ سوي‌ زن‌ بيگانه‌ براي ‌خواستگاري‌، در هنگام‌ دادوستد، در هنگام‌ تحمل‌ و برعهده‌ گرفتن‌ شهادت‌ و نيز براي‌ پزشك‌ امانتدار جايز است‌.

4 ـ عورت‌ مرد با زن: اگر مرد نسبت‌ به‌ زن‌ بيگانه‌ بود، عورت‌ مرد نسبت‌ به‌ وي ‌از ميان‌ ناف‌ تا زانوست‌.

صاحب‌ تفسير «في‌ ظلال‌ القرآن‌» مي‌گويد: «هدف‌ اسلام‌، به‌ وجود آوردن‌ جامعه‌ پاكيزه‌اي‌ است‌ كه‌ شهوت‌ها در هر آن‌ و هر لحظه‌، در آن‌ برانگيخته‌ نشود زيرا انگيزش‌ لحظه‌ به‌ لحظه‌ و بي‌مهار شهوت‌، به‌ آنچنان‌ آتشفشان‌ شهواني‌اي ‌مي‌انجامد كه‌ نه‌ خاموش‌ مي‌شود و نه‌ سيراب‌... لذا يك‌ لحظه‌ نگاه‌ خاينانه‌، يك ‌لحظه‌ حركت‌ عشوه‌گرانه‌ و تهييج‌كننده‌، يك‌ صحنه‌ از آرايش‌ شهوت‌ برانگيز و يك‌ منظره‌ از پيكره‌ برهنه‌... كافي‌ است‌ كه‌ اين‌ آتشفشان‌ جنون‌وار حيواني‌ را تحريك‌ كرده‌ و زمام‌ اعصاب‌ و اراده‌ را از كف‌ با كفايتان‌ بربايد، چه‌ رسد به‌شهوت‌ بارگان‌ بي‌هنري‌ كه‌ هميشه‌ در گنداب‌ شهوت‌بارگي‌ مي‌لولند.. و مسلم ‌است‌ كه‌ نتيجه‌، چيزي‌ جز هرج‌ و مرج‌ بي‌مهار شهواني‌، يا بيماريهاي‌ عصبي‌ وعقده‌هاي‌ رواني‌ ناشي‌ از سركوب‌ شهوت‌ بعد از تهييج‌ پياپي‌ آن، نيست‌».

 

وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاء يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ‏(32)

«و همسر دهيد ايم ‌هايتان‌ را» ايم: مرد بي‌همسر و زن‌ بي‌شوهر است‌، چه‌ بكر باشد و چه‌ بيوه‌. بايد دانست‌ كه‌ نكاح‌ سنتي‌ از سنتهاي‌ مؤكده‌ است‌، به‌دليل‌ اين ‌حديث‌ شريف‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم: «النكاح‌ من‌ سنتي‌ فمن‌ رغب‌ عن‌ سنتي‌ فليس‌ مني: نكاح‌ از سنت‌ من‌ است‌ پس‌ كسي‌ كه‌ از سنت‌ من‌ اعراض‌ كرد، از من‌ نيست‌». ولي‌ داشتن‌ قدرت‌ بر نكاح‌ و برآمدن‌ از عهده‌ تكاليف‌ آن‌ شرط است‌. امر در آيه ‌مباركه‌ ـ نزد جمهور علما ـ براي‌ استحباب‌ است‌. «و» نيز همسر دهيد «غلامان‌ و كنيزان‌ درستكار خود را» كه‌ در تحت‌ ملكيت‌ شما قرار دارند. مراد از صلاح‌ ودرستكاري‌ آنها: مؤمن‌ بودنشان‌ است‌ «اگر فقير باشند، خداوند از فضل‌ خويش‌ آنان‌را توانگر خواهد كرد» يعني: از همسر دادن‌ زنان‌ و مردانتان‌ به‌سبب‌ فقر آنان‌ امتناع ‌نورزيد زيرا كسي‌ كه‌ ازدواج‌ كند، خداي‌ عزوجل‌ او را توانگر مي‌كند، با بخشيدن ‌غناي‌ نفس‌ و غناي‌ مال‌ به‌ وي‌ «و خداوند گشايشگر است‌» و توانگر ساختن‌ آن ‌بندگان‌ فقيرش‌، چيزي‌ از فراخناي‌ ملك‌ وي‌ كم‌ نمي‌كند. «داناست‌» به‌ مصالح‌ ومنافع‌ خلقش‌.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «سه‌كس‌ اند كه‌ ياري ‌نمودنشان‌ بر خداي‌ عزوجل ‌حق‌ و ثابت‌ است:

1 ـ نكاح‌كننده‌اي‌ كه‌ قصد عفت‌ و پاكدامني‌ دارد.

 رضی الله عنه ـ مكاتبي‌ كه‌ قصد دارد تا با پرداخت‌ وجه‌ آزادي‌ خود، از قيد بردگي‌ آزاد شود.

3 ـ جهادگر در راه‌ خدا جلّ جلاله ».

 

وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمْ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ وَلَا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاء إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِّتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏(33)

«و كساني‌ كه‌ اسباب‌ ازدواج‌ را نمي‌يابند، بايد پاكدامني‌ پيشه‌ كنند» يعني: كساني‌كه‌ هزينه‌هاي‌ ازدواج‌ ـ از قبيل‌ مهر و نفقه‌ ـ را نمي‌يابند، يا كساني‌ كه‌ همسر مناسبي‌ نمي‌يابند، بايد از فروافتادن‌ در باتلاق‌ زنا و حرام‌، عفت‌ و پاكدامني ‌ورزند؛ با روزه‌ گرفتن‌، تفكر، ذكر و دوري‌ جستن‌ از هر منظره‌ تهييج‌ كننده‌اي‌ «تا خدا آنان‌ را از فضل‌ خويش‌ بي‌نياز گرداند» يعني: برايشان‌ روزيي‌ عنايت‌ كند كه‌به‌وسيله‌ آن‌ توانگر شده‌ و قدرت‌ ازدواج‌ را پيدا كنند «و كساني‌ از ملك‌ يمين‌هايتان ‌كه‌ در پي‌ مكاتب‌ ساختن‌ خود هستند» كتاب‌ و مكاتب: اين‌ است‌ كه‌ مولي‌ به‌ برده‌اش ‌در برابر مالي‌ كه‌ به‌ اقساط به‌ وي‌ مي‌پردازد، امكان‌ بدهد كه‌ خود را از او بازخريد كند و چون‌ آن‌ مبلغ‌ را پرداخت‌، آزاد مي‌شود «پس‌ اگر در آنان‌ خيري‌ يافتيد، مكاتب‌شان‌ سازيد» يعني: با آنان‌ عقد كتابت‌ ببنديد. مراد از يافتن‌ خير در آنان: توانايي‌شان‌ بر پرداخت‌ وجه‌ كتابت‌ است‌ «و از مال‌ خداوند كه‌ به‌ شما ارزاني‌ داشته‌، به‌ آنان‌ بدهيد» با كاستن‌ از مبلغ‌ بازخريد آنان‌ . يعني: درصورتي‌ كه‌ وجه‌ بازخريد خود را تماما پرداخته‌ باشند، از آن‌ مبلغ‌ به‌ آنان‌ چيزي‌ برگردانيد.

نسفي‌ مي‌گويد: «اين‌ فرماني‌ است‌ بر وجه‌ وجوب‌ براي‌ مسلمانان‌، كه‌ بايد به ‌بردگان‌ مكاتب‌ خود كمك‌ مالي‌ كنند، سهم‌ آنان‌ را از زكات‌ بپردازند و با هر وسيله‌ مشروع‌ ديگري‌ به‌ آزادي‌ آنها كمك‌ كنند و در اين‌ كار به‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وپيروان‌ راستينشان‌ اقتدا نمايند. اينك‌ به‌ اين‌ آمار توجه‌ كنيد: رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم خود(63) برده‌ را آزاد كردند. عائشه‌ ام‌المؤمنين‌ (67) برده‌ را آزاد كرد. عباس‌عموي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  (70) برده‌ را. حكيم‌ بن‌ حزام‌ رضی الله عنه (100) برده‌ را. عبدالله بن‌عمر (1000) برده‌ را. عبدالرحمن‌ بن‌عوف‌ رضی الله عنه سي‌هزار برده‌ را... و از اين‌نمونه‌ها در تاريخ‌ اسلام‌ بسيار داريم‌». البته‌ يكي‌ از عوامل‌ مهم‌ از بين‌ رفتن‌ تدريجي‌ بردگي‌ در جامعه‌ اسلامي‌ نيز، همين‌ روش‌ ستوده‌ مسلمانان‌ بوده‌ است‌.

«و كنيزان‌ خود را اگر خواهان‌ پرهيزكاري‌ باشند» يعني: اگر خواهان‌ پاكدامني ‌باشند «به‌ بغاء وادار نكنيد» بغاء: تن‌ دادن‌ زنان‌ به‌ زنا دربرابر دريافت‌ مزد است ‌«براي‌ اين‌كه‌ بهره‌ زندگاني‌ دنيا را به‌ دست‌ آريد» از مبالغي‌ كه‌ كنيز با فروختن‌ شرمگاه‌ خود براي‌ شما مي‌اندوزد. عادت‌ اعراب‌ چنين‌ بود كه‌ كنيزان‌ خود را به‌فحشا وامي‌داشتند و از آنان‌ بر اين‌ كار ماليات‌ مي‌گرفتند در حالي‌كه‌ آنان‌ خواستار عفت‌ و پاكدامني‌ بودند پس‌ بايد دانست‌ كه‌ قيد: (اگر خواهان‌ پرهيزگاري‌ باشند) شرط نهي‌ نيست‌ بلكه‌ شرط تصور و تحقق‌ اجبار است‌ زيرا اجبار متصور نيست ‌مگر همراه‌ با اراده‌ پاكدامني‌ لذا كسي‌ كه‌ كنيز راضي‌ به‌ عمل‌ زنا را به‌ اين‌ عمل‌دستور مي‌دهد، اجبار كننده‌ وي‌ ناميده‌ نمي‌شود. بنابراين‌، از قيد: (اگر خواهان‌پرهيزگاري‌ باشند)، اين‌ معني‌ برنمي‌آيد كه‌ اگر خود كنيزان‌ خواهان‌ عفت‌ نبودند، باكي‌ نيست‌ كه‌ به‌ عمل‌ زنا اجازه‌ داده‌ شوند و شما بتوانيد آنها را به‌ زنا وادار كنيد. «و هر كس‌ آنان‌ را اجبار كند» بر زنا «در حقيقت‌ خدا پس‌ از اجبار كردن‌ آنان‌، آمرزنده‌ مهربان‌ است‌» اگر توبه‌ كنند زيرا هرچند به‌زور و اكراه‌ به‌ ارتكاب‌ عمل‌ زنا واداشته ‌شده‌اند اما چه‌بسا كه‌ به‌ حكم‌ سرشت‌ و طبيعت‌ بشري‌، در خلال‌ عمل‌ زنا از شايبه ‌ميل‌ و رغبت‌ به‌ آن‌ خالي‌ نباشند ولي‌ چون‌ اساس‌ عمل‌ برمبناي‌ اجبار و فشار است‌، خداي‌ متعال‌ نسبت‌ به‌ اين‌ كنيزان‌ آمرزگار و مهربان‌ مي‌باشد.

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ مي‌گويند: آيه‌ مباركه‌ درباره‌ عبدالله بن‌ابي‌ رئيس ‌منافقان‌ نازل‌ شد كه‌ شش‌ كنيز داشت‌ و همه‌ را بر زنا اجبار مي‌كرد و بر آنها مالياتي ‌وضع‌ كرده‌ بود.

 

وَلَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَمَثَلاً مِّنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ ‏(34)

«و به‌راستي‌ به‌ سوي‌ شما آياتي‌ مبينات‌» يعني: روشن‌ و روشنگر «و مثلي‌ از كساني‌ كه‌ پيش‌ از شما گذشتند» يعني: خبري‌ از داستانهاي‌ شگفت‌ آور وعبرت‌آموز امت‌هاي‌ پيشين‌ «و موعظه‌اي‌ براي‌ پرهيزگاران‌ نازل‌ كرده‌ايم‌» كه‌ بويژه ‌پرهيزگاران‌ از آن‌ بهره‌ مي‌گيرند. پس‌ هر كس‌ از آيات‌ روشن‌ و اندرزهاي‌ مبرهن ‌قرآن‌ بهره‌ نگيرد، يقينا ميان‌ او و قرآن‌ حجابي‌ قراردارد.

 

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ‏(35)

«الله نور آسمانها و زمين‌ است‌» نور: در لغت‌ روشني‌ و پرتوي‌ است‌ كه‌ اشياء را با انعكاس‌ و بازتاب‌ خود منور و نمايان‌ مي‌كند و آنها را بر چشمها مي‌تاباند.آري‌! خداوند جلّ جلاله  نوري‌ است‌ كه‌ قوام‌ و نظام‌ كائنات‌ و هستي‌ از اوست‌... هدايتگري‌ است‌ كه‌ رهبري‌ كاينات‌ به‌ اوست‌ و هموست‌ كه‌ آسمانها و زمين‌ را ـ با سامان‌دهي‌ احوال‌ اهالي‌ آنها و كمال‌ تدبير و رهبري‌ خويش‌ ـ براي‌ كساني‌ كه‌ درآنها به‌سر مي‌برند، روشن‌ و روشنگر گردانيده‌ است‌. البته‌ قلب‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اين‌نور الهي‌ را به‌ طور كامل‌ دريافته‌ بود. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ چون ‌رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از طايف‌ ـ در آن‌ سفر پر مشقت‌ خويش‌ كه‌ به‌ قصد دعوت‌ اهالي‌ آن‌ عازم‌ گرديده‌ بودند ـ بر مي‌گشتند، چنين‌ دعا كردند: «... أعوذ بنور وجهك‌ الذي‌ أشرقت‌ به‌ الظلمات‌، وصلح‌ عليه‌ أمر الدنيا والآخرة: به‌ نور روي‌ تو كه‌ به‌وسيله‌آن‌ تاريكي‌ها درخشان‌ و كار دنيا و آخرت‌ سامان‌ يافته‌ است‌، پناه‌ مي‌برم‌...». «مثل‌ نور او» يعني: نوري‌ كه‌ از حق‌ تعالي ‌باز مي‌تابد و آن‌ را در دل‌ بنده‌ مؤمن‌ خويش‌ قرار داده‌ است‌ «مانند مشكاتي‌ است‌» مشكات: طاقچه‌اي‌ است‌ كه‌ در آن‌ چراغ‌ را مي‌گذارند و نور چراغ‌ در آن‌ پرتو و شعاعي‌ بهتر و بازتابي‌ فراگيرتر پيدا مي‌كند «كه‌ در آن‌» مشكات‌ «چراغي‌ است‌ و آن‌ چراغ‌ در قنديلي‌ است‌» يعني: آن‌ چراغ‌ در درون‌ شيشه‌ و آبگينه‌اي‌ است‌، بدين‌ جهت‌، نور و روشني‌ آن‌ بيشتر و قوي‌تر است‌ «آن‌ قنديل‌ گويي‌ كوكبي‌ دري‌ است‌» يعني: گويي‌ آن‌ شيشه‌، اختري ‌درخشان‌ شبيه‌ در وگوهر است‌. ضحاك‌ مي‌گويد: «كوكب‌ دري‌، ستاره‌ زهره ‌است‌». «كه‌ افروخته‌ مي‌شود» آن‌ شيشه‌ «از» روغن‌ «درخت‌ بابركت ‌زيتوني‌» گفته‌ اند: از بركت‌ درخت‌ زيتون‌ اين‌ است‌ كه‌ ميوه‌ آن‌ هم‌ نان‌ خورش‌ است‌، هم‌ روغن‌، هم‌ پيراينده‌ پوست‌، هم‌ آتش‌افروز و هيچ ‌چيز از درخت‌ زيتون ‌نيست‌ مگر اين‌كه‌ در آن‌ منفعتي‌ وجود دارد «كه‌» آن‌ درخت‌ خجسته‌ زيتون‌ «نه‌ شرقي‌ است‌ و نه‌ غربي‌» يعني: آن‌ درخت‌، درختي‌ است‌ كه‌ هيچ‌چيز آن‌ را از نورخورشيد در حجاب‌ قرار نمي‌دهد زيرا موقعيت‌ آن‌ در كوهي‌ بلند يا در وسط تپه‌اي‌ زرع‌ شده‌اي‌ است‌ كه‌ خورشيد بر آن‌ فقط در وقت‌ طلوع‌ يا غروب‌ نمي‌دمد بلكه‌ از اول‌ تا آخر روز در معرض‌ تابش‌ نور خورشيد قرار دارد «نزديك‌ است‌ كه‌ روغنش‌ روشني‌ بخشد ـ هرچند آتشي‌ به‌ آن‌ نرسيده‌ باشد» يعني: گويي‌ روغن‌ آن‌ ـ به‌جهت‌ زلاليت‌ و درخشش‌ خود ـ حتي‌ قبل‌ از آنكه‌ آتشي‌ بدان‌ برسد، مي‌درخشد زيرا روغن‌ اگر صاف‌ و زلال‌ باشد، از دور داراي‌ شعاع‌ و پرتو است‌.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در معني‌ آن‌ مي‌گويد: «چنان‌كه‌ روغن‌ صاف‌ و زلال‌ قبل‌ از رسيدن‌ آتش‌ به‌ آن‌ مي‌درخشد و هنگامي‌ كه‌ آتش‌ به‌ آن‌ رسيد، بر درخشش‌ خود مي‌افزايد و همچنين‌ است‌ قلب‌ مؤمني‌ كه‌ قبل‌ از رسيدن‌ علم‌ به‌ آن‌، به‌ هدايت ‌عمل‌ مي‌كند ولي‌ چون‌ علم‌ به‌ آن‌ رسيد، بر هدايت‌ خويش‌ مي‌افزايد و بر آن‌ نوري ‌بر نوري‌ افزوده‌ مي‌شود». از همين‌ باب‌ است‌ حديث‌ شريف: «اتقوا فراسة‌ المؤمن‌ فإنه ‌ينظر بنور الله: از فراست‌ و تيزبيني‌ مؤمن‌ پروا كنيد زيرا او با نور خدا مي‌نگرد». «نوري‌ بر روي‌ نوري‌ است‌» زيرا چراغ‌ خود نوري‌ است‌، شيشه‌ نور ديگري‌ است‌ و انعكاس‌ آن‌ از چراغدان‌ نوري‌ ديگر «خدا هركه‌ را بخواهد با نور خويش‌ هدايت ‌مي‌كند» و او را به‌ حق‌ مي‌رساند ـ يا با الهامي‌ از جانب‌ خويش‌، يا به‌ وسيله‌ نگرش‌ خود او در دلايل‌ حق‌ «و خداوند براي‌ مردم‌ مثلها مي‌زند» يعني: حقايق‌ را ـ براي ‌نزديك ‌ساختن‌ آنها به‌ فهم‌ها ـ با اشباه‌ و همانندهاي‌ آنها بيان‌ مي‌دارد «و خدا به‌هر چيزي‌ داناست‌» پس‌ او به‌ كساني‌ كه‌ مستحق‌ هدايتند و كساني‌ كه‌ مستحق ‌گمراهي‌ مي‌باشند، داناتر است‌.

اين‌ آيه‌ عظيم‌ الشأن‌، مثلي‌ براي‌ انوار قرآن‌ در قلب‌ مؤمن‌ است‌. يعني: چنان‌كه ‌چراغ‌ موصوف‌، پرتو و درخششي‌ مضاعف‌ دارد، همچنان‌ قرآن‌ سرچشمه ‌درخشش‌ هدايتهاست‌. پس‌ چراغ‌ قرآن‌ است‌، شيشه‌ قلب‌ مؤمن‌، چراغدان‌ فهم‌ و زبان‌ وي‌ و درخت‌ بابركت‌ هم‌ درخت‌ وحي‌ و شريعت‌ است‌ كه‌ نه‌ شرقي‌ و نه‌ غربي ‌است‌. يا ـ به‌ تعبير علوم‌ معاصر ـ مي‌توانيم‌ بگوييم‌ كه: لامپ‌ برق‌ نورش‌ را از مولد برق‌ مي‌گيرد و مولد برق‌ مكاني‌ دارد و به‌ محركي‌ نياز دارد پس‌ لامپ‌ نور، قلب‌ مؤمن‌ است‌، مولد نور شريعت‌ است‌، كارگاه‌ توليد مسجد است‌ و محرك‌ آن ‌تسبيح‌ و ذكر و نماز و نيايش‌... و نزديك‌ است‌ كه‌ حجتهاي‌ قرآن‌ بدرخشد هرچند كه‌ خوانده‌ هم‌ نشود چنان‌كه‌ نزديك‌ است‌ روغن‌ زلال‌ زيتون‌ بدرخشد، هرچند بر آن‌ آتشي‌ افروخته‌ نشود. نور مؤمن‌ از دو منبع‌ است‌، نور فطرت‌ و نور شريعت‌ پس‌ هرگاه‌ نور فطرت‌ و نور شريعت‌ در انساني‌ جمع‌ شد، او در كمال‌ تعالي ‌انساني‌ خويش‌ خواهد بود.

بايد دانست‌ كه‌ باري‌تعالي‌ آفريننده‌ نور حسي‌ در آسمانها و زمين‌ است‌ اما او خود از انوار حسي‌ نيست‌.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «قلب‌ها بر چهار نوع‌ اند:

1 ـ قلبي‌ است‌ صاف‌ و بي‌غش‌ كه‌ مانند چراغي‌ مي‌درخشد.

2 ـ قلبي‌ است‌ كه‌ در غلاف‌ قرار داشته‌ و به‌ غلاف‌ خود بسته‌ شده‌ است‌.

3 ـ قلبي‌ است‌ كه‌ واژگون‌ شده‌ است‌.

4 ـ قلبي‌ است‌ كه‌ منقلب‌ شده‌ است‌.

اما قلب‌ صاف‌ و بي‌غش‌، قلب‌ مؤمن‌ است‌ و چراغ‌ آن‌ نور آن‌ است‌. قلب‌ در غلاف‌، قلب‌ كافر است‌. قلب‌ واژگون‌ شده‌ قلب‌ منافق‌ است‌ كه‌ حق‌ را شناخته‌ سپس‌ منكر آن‌ گشته‌. اما قلب‌ برگردانده‌ شده‌ قلبي‌ است‌ كه‌ در آن‌ ايمان‌ و نفاق‌ هر دو وجود دارد، كه‌ صفت‌ ايمان‌ در آن‌، مانند صفت‌ بذري‌ است‌ كه‌ آن‌ را آب ‌پاكيزه‌ رشد و نمو مي‌دهد و صفت‌ نفاق‌ در آن‌ مانند صفت‌ زخمي‌ است‌ كه‌ خون‌ و زردآب‌ آن‌ را رشد مي‌دهد...».

 

فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ ‏(36)

ابن‌ كثير مي‌گويد: بعد از آن‌كه‌ خداي‌ متعال‌ قلب‌ مؤمن‌ را به‌ چراغي‌ در شيشه‌اي‌ صاف‌ بسان‌ قنديل‌ تشبيه‌ كرد، اينك‌ محل‌ و جايگاه‌ اين‌ قنديل‌ را كه‌ مساجدند بيان‌ مي‌كند: «در خانه‌هايي‌ كه‌ خدا اجازه‌ داده‌ است‌ كه‌ رفعت‌ يابند» يعني: در مساجدي‌ كه‌ خدا جلّ جلاله  فرمان‌ داده‌ تا مورد تعظيم‌ و حرمت‌ قرار گيرند و شأن‌ وجايگاه‌ آنها رفيع‌ و قدر و منزلت‌ آنها والا باشد و از پليديها و نجاستها پاك ‌گردانيده‌ شوند و نيز رخصت‌ داده‌ كه‌ آن‌ خانه‌ها برافراشته‌ و بلندوبالا بنا شوند «و نامش‌ در آنها ياد شود» با اذان‌ و نماز و تسبيح‌ و ساير ذكرها پس‌ اينها بهترين‌ خانه‌هاي‌ روي‌ زمين‌اند «در آنها براي‌ او در صبح‌ و شام‌» يعني: در اوايل‌ و اواخر روز «تسبيح‌ گفته‌ مي‌شود» آصال: جمع‌ الجمع‌ است‌ زيرا جمع‌ أصل‌ است‌ و أصل‌ خود جمع‌ اصيل‌ مي‌باشد كه‌ به‌ آخر روز اطلاق‌ مي‌شود. خداي‌ متعال‌ (غدو: بامداد) را به‌ صيغه‌ مفرد ذكر كرد زيرا در آن‌ يك‌ نماز بيشتر نيست‌ اما (آصال) را به‌ صيغه‌ جمع‌ ياد كرد زيرا از نيمه‌ روز تا شامگاه‌، يعني‌ چهار نماز ديگر را در بر مي‌گيرد.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ انس‌بن‌مالك‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «هر كه‌ خداي‌ عزوجل‌ را دوست‌ دارد، بايد مرا دوست‌ داشته‌ باشد و هركه‌ مرا دوست‌ دارد، بايد اصحابم‌ را دوست‌ داشته‌ باشد و هركه‌ اصحابم‌ را دوست ‌دارد، بايد قرآن‌ را دوست‌ داشته‌ باشد و هركه‌ قرآن‌ را دوست‌ دارد، بايد مساجد را دوست‌ داشته‌ باشد زيرا مساجد خانه‌هاي‌ خداوند جلّ جلاله  و بناهاي‌ وي‌اند كه‌ او به‌رفعت ‌دادن‌ آنها امر فرموده‌ و در آنها بركت‌ نهاده‌ است‌، مساجد مبارك‌ وخجسته‌اند و اهل‌ آنها نيز مبارك‌ و خجسته‌ اند، مساجد محفوظند و اهل‌ آنها نيز محفوظند، آنها در نماز خويش‌ هستند و خداي‌ عزوجل‌ در برآوردن‌ حوايج‌ ونيازهايشان‌ است‌، آنان‌ در مساجد خويشند و خداي‌ عزوجل‌ از پشت‌ سرشان ‌(حامي‌ و نگهبانشان‌)». ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «مساجد خانه‌هاي‌ خداوند جلّ جلاله  در زمين‌ اند كه‌ بر اهالي‌ آسمان‌ روشني‌ مي‌افگنند چنان‌كه‌ ستارگان‌ بر اهل‌ زمين ‌روشني‌ مي‌افگنند». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «كسي‌ كه‌ مسجدي‌ را براي‌ خداوند بنا كند، خداي‌ عزوجل‌ برايش‌ خانه‌اي‌ را در بهشت‌ بنا مي‌كند».

حكم‌ زينت‌دادن‌ و آراستن‌ مساجد: امام‌ ابوحنيفه رحمه الله مي‌گويد: «باكي‌ نيست‌ كه‌ مساجد نقش‌ونگار شده‌ و به‌ آب‌ طلا اندوده‌ شوند چنان‌كه‌ عمر بن‌ عبدالعزيز  رضی الله عنهمسجدالنبي‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را نقش‌ونگار كرد و كسي‌ هم‌ بر وي‌ ايرادي‌ نگرفت‌». اما جمعي‌ از علما اين‌ كار را مكروه‌ دانسته‌ و به‌ اين‌ حديث‌ شريف‌ استدلال‌ كرده‌اند: «قيامت‌ برپا نمي‌شود تا آن‌گاه‌ كه‌ مردم‌ در مساجد با همديگر تفاخر نكنند».

شايان‌ ذكر است‌ كه‌ دعا در هنگام‌ ورود به‌ مساجد مسنون‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده‌ است: «هرگاه‌ يكي‌ از شما به‌ مسجد درآمد، بايد بگويد: اللهم‌ افتح‌ لي‌ أبواب‌ رحمتك: بارخدايا! درهاي‌ رحمتت‌ را بر رويم‌ بگشاي‌. و چون ‌از مسجد خارج‌ شد، بايد بگويد: اللهم‌ إني‌ أسألك‌ من‌ فضلك: بارخدايا! من‌ از تو، از فضلت‌ مي‌طلبم‌». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «چون‌ مردي‌ را ديديد كه‌ به‌ مسجد رفت ‌و آمد دارد وبدان‌ عادت‌ كرده‌ پس‌ به‌ مؤمن‌ بودن‌ وي‌ گواهي ‌دهيد».

 

رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ ‏(37)

«مرداني‌» در بامداد و شامگاه‌ براي‌ خداي‌ عزوجل‌ در مساجد نماز مي‌گزارند «كه‌ آنان‌ را هيچ‌ تجارت‌» و معامله‌اي‌ در سفر «و خريدوفروشي‌» در حضر «از ذكر خدا» به‌ اسماي‌ حسناي‌ وي‌ با دل‌ و زبان‌ «و» از «برپاداشتن‌ نماز» در اوقات‌ آنها بدون‌ تأخير «و» از «پرداخت‌ زكات‌» فرض‌ «بازنمي‌دارد» و به‌ خود مشغول ‌نمي‌كند. ابن‌عباس رضی الله عنه مي‌گويد: در مدينه‌ مرداني‌ بودند كه‌ به‌ طلب‌ فضل‌ و نعمت‌ خدا جلّ جلاله  خريدوفروش‌ و معامله‌ مي‌كردند و چون‌ صداي‌ اذان‌ را مي‌شنيدند، آنچه‌ را در دست‌ داشتند، مي‌افگندند و براي‌ اداي‌ نماز به‌سوي‌ مسجد مي‌شتافتند. اين ‌معني‌ قوي‌تر از قولي‌ است‌ كه‌ آيه‌كريمه‌ را بر دست‌ كشيدن‌ كامل‌ از معامله‌ وتجارت‌ براي‌ فارغ‌ شدن‌ به‌ ذكر خدا جلّ جلاله  حمل‌ مي‌كند. «از روزي‌ مي‌ترسند» مراد، روز قيامت‌ است‌ «كه‌ دلها و ديده‌ها در آن‌ روز منقلب‌ مي‌شوند» يعني: در ميان‌ اميد نجات‌ و بيم‌ هلاك‌، نگران‌ و دگرگون‌ و زير و رو مي‌شوند. تقلب‌ و دگرگوني ‌ديده‌ها، بر اثر نگريستن‌ و پاييدن‌ اين‌ امر است‌ كه‌ از چه‌ ناحيه‌اي‌ مورد مؤاخذه ‌قرار مي‌گيرند و به‌سوي‌ چه‌ مكاني‌ برده‌ مي‌شوند.

 

لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَيَزِيدَهُم مِّن فَضْلِهِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ ‏(38)

آري‌! آن‌ مردان‌ با ايمان‌، مساجد را با ذكر و نيايش‌ و قرائت‌ قرآن‌ آبادان ‌مي‌كنند: «تا خدا به‌ پاس‌ بهترين‌ آنچه‌ كه‌ كرده‌اند، به‌ آنان‌ پاداش‌ دهد» همان‌گونه ‌كه‌ وعده‌ دوچند ساختن‌ اين‌ پاداش‌ را از ده‌برابر تا هفتصد برابر به‌ ايشان‌ داده‌ است‌ «و از فضل‌ خويش‌ افزون‌ بر اين‌ هم‌ به‌ آنان‌ ببخشد» يعني: برتر از آن‌ پاداشي‌ كه‌ به‌ايشان‌ وعده‌ داده‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابن‌ مسعود رضی الله عنه از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده‌ است‌ كه‌ مراد از: (وَيَزِيدَهُم مِّن فَضْلِهِ) دادن‌ اجازه‌ شفاعت‌ به‌ ايشان‌ است‌. «وخدا هركه‌ را بخواهد بي‌حساب‌ روزي‌ مي‌دهد» چندان‌كه‌ آن‌ روزي‌ در حساب‌ و شمار خلق‌ نگنجد.

 

وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء حَتَّى إِذَا جَاءهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ ‏(39)

«و كساني‌ كه‌ كفر ورزيده‌اند، اعمالشان‌ مانند سرابي‌ در دشتي‌ هموار است‌ كه‌ تشنه‌، آن‌ را آبي‌ مي‌پندارد» مراد از اين‌ اعمال‌، اعمال‌ خيري‌ است‌ كه‌ كفار آن‌ را انجام ‌داده‌اند؛ مانند صدقه‌، صله‌رحم‌، آباد ساختن‌ بيت‌الحرام‌ و آب ‌دادن‌ به‌ حجاج‌. سراب‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در بيابانهاي‌ بي‌آب‌ به‌هنگام‌ سختي‌ گرما به‌صورت‌ آب ‌ديده‌ مي‌شود به‌ طوري‌كه‌ بيننده‌ آن‌ را آب‌ مي‌پندارد. قيعه: جمع‌ قاع‌، مكاني‌ گود و پايين‌ است‌ كه‌ آب‌ در آن‌ جمع‌ مي‌شود. «تا چون‌ بدان‌ رسد، آن‌ را چيزي‌نيابد» و در آن‌ وقت‌ بداند كه‌ ديدن‌ آب‌ از دور، گماني‌ بيش‌ نبوده‌ است‌ پس‌ همچنين‌اند كفاري‌ كه‌ بر اعمال‌ خويش‌ تكيه‌ مي‌كنند، اعمالي‌ كه‌ آن‌ را خير پنداشته‌ و به‌ پاداش‌ آن‌ طمع‌ مي‌بندند اما چون‌ به‌ بارگاه‌ خداي‌ سبحان‌ پيش‌ افگنده ‌شوند، از آن‌ اعمال‌ هيچ‌ اثري‌ نمي‌يابند زيرا كفرشان‌ آنها را هدر داده‌ و اثر آنها را محو و نابود ساخته‌ است‌ «و خدا را نزد خويش‌ يابد كه‌ حسابش‌ را به‌تمام‌ و كمال‌ به‌ او بدهد» يعني: آن‌ كافر جزاي‌ خداوند جلّ جلاله  را نزد خويش‌ مي‌بيند كه‌ به‌ تمام‌ و كمال‌به‌ وي‌ داده‌ شده‌ است‌. آري‌! عمل‌ كافر مانند اين‌ سراب‌ است‌ كه‌ چون‌ مرگ‌ وي ‌دررسد، از عملش‌ سودي‌ نمي‌يابد، مگر چنان‌كه‌ سراب‌ به‌ تشنه‌ سود مي‌رساند! «و خدا سريع‌ الحساب‌ است‌» زيرا او به‌ شمارش‌ و پردازش‌ نيازي‌ ندارد.

 

أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ ‏(40)

سپس‌ خداي‌ متعال‌ براي‌ اعمال‌ كفار مثلي‌ ديگر زده‌ مي‌فرمايد: «يا» اعمال ‌كفار «مانند تاريكي‌هايي‌ است‌» تودرتو و متراكم‌ «در دريايي‌ ژرف‌» كه‌ از بس ‌ژرف‌ است‌، عمق‌ آن‌ پيدا نيست‌ «كه‌ موجي‌ آن‌ را فرو مي‌پوشاند» يعني: موجي‌ برآب‌ آن‌ دريا فراز آمده‌ كه‌ آن‌ را به‌كلي‌ فرو مي‌پوشاند «و بر فراز آن‌ موجي ‌است‌» يعني: بر فراز آن‌ موج‌، موج‌ ديگري‌ است‌ «و بر فراز آن‌ نيز ابري ‌است‌» پس‌ بيم‌ دريا، امواج‌ تودرتو، تاريكي‌هاي‌ لايه‌به‌لايه‌ آن‌ و ابري‌ كه‌ بر فرازآن‌ برآمده ‌است‌، جمعا بر آنان‌ فرود مي‌آيد زيرا ابر نيز ستارگاني‌ را كه ‌كشتي‌نشينان‌ به‌وسيله‌ آنها راه‌ مي‌يابند، فرو مي‌پوشاند «تاريكي‌هايي‌ است‌ كه‌ بعضي ‌از آنها بر روي‌ بعضي‌ ديگر قرار گرفته ‌است‌» تاريكي‌هاي‌ به‌هم‌انباشته‌ و انبوه‌ ومتراكم‌؛ كه‌ يكي‌ تاريكي‌ موج‌ است‌ و بر فراز آن‌ تاريكي‌ دريا، باز بر فراز آن ‌تاريكي‌ موجي‌ ديگر و باز بر فراز آن‌ تاريكي‌ ابر پس‌ اين‌ تاريكي‌ها تودرتو ولايه‌به‌لايه‌ است‌ چنان‌كه‌ تاريكي‌هاي‌ قلب‌ و روان‌ كافر تودرتو است: تاريكي‌ جهل‌ و شك‌ و حيرت‌، بر فراز آن‌ تاريكي‌هاي‌ زنگار و مهر كوبيده‌ شده‌ بر قلبهايشان‌، برفراز آن‌ تاريكي‌ عقيده‌، تاريكي‌ قول‌ و تاريكي‌ عمل‌؛ «هرگاه‌» اين‌ شخص‌گرفتار در اين‌ تاريكي‌هاي‌ درون‌ دريا «دست‌ خويش‌ را بيرون‌ آورد، نزديك‌ نيست‌كه‌ آن‌ را ببيند» چه‌ رسد كه‌ آن‌ را در واقعيت‌ امر ببيند. يعني: به‌ علت‌ تراكم ‌تاريكي‌ها ديدن‌ آن‌ برايش‌ ناممكن‌ است‌ «و هر كس‌ كه‌ خداوند برايش‌ نوري‌ قرار نداده ‌باشد، نوري‌ ندارد» يعني: هر كس‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  برايش‌ هدايتي‌ قرار نداده ‌باشد، هدايتي‌ ندارد. وجود اين‌ ظلمات‌ در قلب‌ كافر، بر ضد انواري‌ است‌ كه‌ در قلب‌ مؤمن‌ قرار دارد، انواري‌ كه‌ بيان‌ آنها در «آيه‌ ـ 35»: (مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ... ) گذشت‌.

پس‌ از آن‌، خداي‌ عزوجل‌ چهار نوع‌ از دلايل‌ را بر اثبات‌ وجود و يگانگي‌ و قدرت‌ خويش‌ بيان‌ مي‌دارد. نخستين‌ دليل‌، تسبيح‌ گفتن‌ مخلوقات‌ است:

 

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ ‏(41)

«آيا نديده‌اي‌» يعني: آيا به‌ علم‌ عيني‌ ندانسته‌اي‌. آغاز سخن‌ با اين‌ تعبير، به‌ اين‌ حقيقت‌ اشاره‌ دارد كه‌ تسبيح‌ گفتن‌ كائنات‌ براي‌ خداي‌ عزوجل‌، امر روشني‌ است‌ كه‌ در حد علم‌ غيرقابل‌ شك‌، واضح‌ و نمايان‌ است‌ . آري‌! آيا ندانسته‌اي ‌«كه‌ همه‌ كساني‌ كه‌ در آسمانها و زمين‌ هستند، خداوند را تسبيح‌ مي‌گويند» تسبيح: به‌پاكي‌ يادكردن‌ خداوند جلّ جلاله  از هرآن‌چيزي‌ است‌ كه‌ سزاوار شأن‌ وي‌ نيست‌.آري‌! هركه‌ و هر چه‌ كه‌ در آسمان‌ و زمين‌ است‌، اعم‌ از عقلا و غير آنان‌، مانند فرشتگان‌، انسانها، جنيان‌، حيوانات‌، نباتات‌ و جمادات‌، براي‌ خداي‌ سبحان ‌تسبيح‌ مي‌گويند. تسبيح‌ گفتن‌ غير عقلا در صداهايي‌ مشهود است‌ كه‌ از آنان‌ شنيده‌ مي‌شود و در آثاري‌ كه‌ از صنعت‌ بديع‌ حق‌ تعالي‌ در آنان‌ ديده‌ مي‌شود «و پرندگان‌ نيز در حالي‌ كه‌ در آسمان‌ بال‌ گشوده‌اند» در هوا براي‌ پروردگارشان‌ تسبيح ‌مي‌گويند. حالت‌ گشودن‌ پر و بال‌، شگفت‌ انگيزترين‌ حالات‌ پرندگان‌ است‌ زيرا استقرار آنها در هوا بدون‌ حركت‌ دادن‌ بالهايشان‌ و بدون‌ قرارگرفتن‌ بر روي‌ زمين ‌و تسبيح‌ گفتنشان‌ در عين‌ اين‌ حالت‌، از بزرگترين‌ نشانه‌هاي‌ آفرينش‌ خداي‌ ذوالجلالي‌ است‌ كه‌ همه‌چيز را به‌ اتقان‌ و استحكام‌ تمام‌ آفريده‌ است‌ «هريك‌ از آنان‌ نماز و تسبيح‌ خويش‌ را دانسته‌ است‌» يعني: خداوند جلّ جلاله  اين‌ نماز و نيايش‌ و تسبيح‌ را به‌ آنان‌ آموخته‌ و الهام‌ كرده ‌است‌، نه‌ اين‌كه‌ صدور اين‌ اعمال‌ از آنان ‌به‌طور اتفاقي‌ و بي‌ داشتن‌ بصيرت‌ باشد «و خداوند به‌ آنچه‌ مي‌كنند، داناست‌» و هيچ‌چيز از ساحت‌ علم‌ وي‌ پنهان‌ نمي‌ماند پس‌ همان‌گونه‌ كه‌ تسبيح‌ گفتن‌ انسان‌ را مي‌داند، تسبيح‌ گفتن‌ ساير چيزها را نيز مي‌داند.

 

وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ ‏(42)

«و فرمانروايي‌ آسمانها و زمين‌» فقط «از آن‌ خداست‌» نه‌ غير وي‌ «و بازگشت ‌به‌سوي‌ خداست‌» نه‌ به‌سوي‌ غير وي‌ لذا در پيوستن‌ به‌ راه‌ حق‌ هيچ‌ درنگ‌ نكنيد و به‌ اختيار خويش‌ به‌ اسلام‌ گردن‌ نهيد. مصير: بازگشت‌ بعد از مرگ‌ است‌.

 

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحَاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَاماً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَّن يَشَاءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ ‏(43)

نوع‌ دوم‌ از ادله‌ اثبات‌ وجود و يگانگي‌ خداوند جلّ جلاله ، فرودآوردن‌ باران‌ است: «آيا ندانسته‌اي‌ كه‌ خداوند ابرهايي‌ را مي‌راند» يعني: ابرها را به‌ راندني‌ نرم‌ و آرام ‌به‌سوي‌ آنجايي‌ كه‌ بخواهد مي‌راند؟ «آن‌گاه‌ ميان‌ آنها پيوند مي‌دهد» يعني: اجزاي ‌آن‌ ابرها را ـ بعد از پراكنده ‌بودن‌ و از هم‌ گسسته‌بودن‌ آنها ـ به‌هم‌ پيوند مي‌دهد وفراهمشان‌ مي‌آورد تا نيرومند و متراكم‌ و انبوه‌ گردند «سپس‌ آنها را در هم ‌مي‌فشرد» يعني: ابرها را متراكم‌ گردانيده‌ بعضي‌ را در بعضي‌ مركب‌ و درهم‌ فشرده ‌مي‌گرداند «آن‌گاه‌ قطره‌هاي‌ باران‌ را مي‌بيني‌ كه‌ از خلال‌ آن‌ بيرون‌ مي‌آيد» يعني: باران‌ را مي‌بيني‌ كه‌ از لابلاي‌ ابرها بيرون‌ مي‌آيد «و» خدا جلّ جلاله  است‌ كه‌ «از آسمان‌ از كوههايي‌ كه‌ در آنهاست‌» يعني: از قطعات‌ بسيار بزرگ‌ ابري‌ كه‌ در آسمان‌ شبيه‌ كوهها است‌ «تگرگي‌ فرود مي‌آورد» يعني: از كوه‌هاي‌ يخ‌ زده‌ ابرهاي‌ انباشته‌ درآسمان‌، تگرگي‌ را فرود مي‌آورد. تعبير «كوهها» براي‌ ابرهاي‌ آسمان‌، تعبيري ‌معجزه‌آسا است‌ زيرا شخصي‌ كه‌ سوار هواپيماست‌ و از خلال‌ ابرها مي‌گذرد، ازپشت‌ ابرها آنها را به‌ شكل‌ سلسله‌ عظيمي‌ از كوهها مي‌بيند، در حالي‌كه‌ اين‌ پديده‌ براي‌ بشر عصر بعثت‌، به‌ اين‌ شكل‌ قابل‌ مشاهده‌ نبوده‌ است‌. بعضي‌ از مفسران ‌برآنند كه: كوههاي‌ سرما و يخ‌ فعلا در آسمان‌ موجودند و از آنهاست‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  تگرگ‌ را فرود مي‌آورد، كه‌ اين‌ معني‌ را بعضي‌ از نظريات‌ جديد علمي‌ نيز تأييد كرده‌اند. اخفش‌ گفته‌است: «من‌» در هر دو جاي‌ اين‌ آيه‌ زايد است‌ و براي‌ بعضيت‌ نيست‌ پس‌ معني‌ اين‌ است‌ كه: از آسمان‌ تگرگ‌ را از ابرهايي‌ كه‌ همانند كوههاست‌ فرود مي‌آورد «سپس‌ آن‌ را» يعني: تگرگ‌ يا باران‌ يا هر دو را «به‌ هر كس‌ كه‌ خواهد» از بندگان‌ خويش‌ «مي‌رساند» يعني: فرود مي‌آورد و اورا با آن‌ گزند مي‌رساند «و آن‌ را از هركه‌ بخواهد» از بندگان‌ خويش‌ «بازمي‌دارد، نزديك‌ است‌ درخشش‌ برقش‌» يعني: برقي‌ كه‌ در ابرهاست‌، «ديدگان‌ را از بين ‌ببرد» و كور سازد، از بس‌ كه‌ نور آن‌ قوي‌ و پرنفوذ است‌.

 

يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِّأُوْلِي الْأَبْصَارِ ‏(44)

نوع‌ سوم‌ از ادله‌ وجود، يگانگي‌ و قدرت‌ خداي‌ بزرگ‌ جابه‌جا كردن‌ شب‌ و روز است: «خداست‌ كه‌ شب‌ و روز را مي‌گرداند» گردانيدن‌ شب‌ و روز، ايجاد توالي‌ و تعاقب‌ و بلندي‌ و كوتاهي‌ در ميان‌ آنهاست‌. به‌ قولي: گردانيدن‌ آنها با جابه‌جا كردن‌ گرما و سرما در آنهاست‌. «بي‌گمان‌ در اين‌» راندن‌ ابرها، فرودآوردن‌ باران‌ و دگرگون‌ ساختن‌ شب‌ و روز «عبرتي‌ است‌» يعني: دلالت‌ روشني‌است‌ كه‌ به‌وسيله‌ آن‌ پند و اعتبار حاصل‌ مي‌شود «براي‌ صاحبان‌ بينش‌» كه‌ با به‌كار انداختن‌ بينش‌ و نگرش‌ خود، آيات‌ و نشانه‌هاي‌ وجود و قدرت‌ و عظمت‌ حق‌ تعالي‌ را درك‌ مي‌كنند.

 

وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِن مَّاء فَمِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَى رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ‏(45)

نوع‌ چهارم‌ از ادله‌ اثبات‌ وجود و يگانگي‌ خداوند: «و خداست‌ كه‌ هر دابه‌اي‌ را از آب‌ آفريده‌ است‌» دابه: هرآنچه‌ كه‌ بر زمين‌ از جانداران‌ مي‌خزد و مي‌جنبد. پس ‌اساس‌ خلقت‌ اوليه‌ هر جانداري‌ از آب‌ است‌. يا اين‌كه‌ مراد، آب‌ نطفه‌ يعني‌ آب ‌مني‌ است‌. «پس‌ برخي‌ از آنها بر روي‌ شكم‌ راه‌ مي‌روند» مانند مارها، ماهي‌ها، حشرات‌ و مانند اينها «و برخي‌ از آنها بر روي‌ دو پا راه‌ مي‌روند» مانند انسان‌ وپرندگان‌ «و برخي‌ از آنها بر روي‌ چهار پا راه‌ مي‌روند» چون‌ ساير حيوانات‌ «خدا هرچه‌ بخواهد، مي‌آفريند» اعم‌ از آنچه‌ كه‌ در اينجا از آنها ياد كرد و نيز آنچه‌ كه‌ دراينجا از آنها يادي‌ نكرد، چون‌ جنبندگاني‌ كه‌ بر بيشتر از چهار پا حركت‌ مي‌كنند، مانند خرچنگ‌، عنكبوت‌ و بسياري‌ از حشرات‌ و كرمهاي‌ ديگر و نيز چون‌ جمادات‌؛ اعم‌ از مركب‌ و بسيط آنها، نمو كننده‌ و نمو نكننده‌ آنها «بي‌گمان ‌خداوند بر هركاري‌ تواناست‌» و هيچ‌ چيز بر او دشوار نيست‌.

 

لَقَدْ أَنزَلْنَا آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَاللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ‏(46)

«به‌راستي‌ ما آياتي‌ روشنگر نازل‌ كرده‌ايم‌» در قرآن‌ كريم‌ و در آن‌ از بيان‌ هيچ‌ چيز، كوتاهي‌ نورزيده‌ايم‌ «و خدا هركه‌ را بخواهد» به‌ لطف‌ خويش‌ «به‌سوي‌ راه‌ راست‌ هدايت‌ مي‌كند» راه‌ راستي‌ كه‌ در آن‌ هيچ‌ كژي‌اي‌ نيست‌؛ با توفيق ‌بخشيدن‌ وي‌ به‌ نگرش‌ صحيح‌ و ارشاد وي‌ به‌ تأمل‌ و تدبر راستين‌. و به‌وسيله‌ پيمودن‌ اين‌ راه‌ راست‌ است‌ كه‌ او به‌ نعمتهاي‌ بهشت‌ نايل‌ مي‌شود.

 

وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِّنْهُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ وَمَا أُوْلَئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ ‏(47)

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ مي‌گويند: اين‌ آيات‌ درباره‌ «بشر» منافق‌ و خصم‌يهودي‌ وي‌ نازل‌ شد آن‌گاه‌ كه‌ در قضيه‌ زميني‌ باهم‌ مرافعه‌ كردند، يهودي‌ بشر را به‌سوي‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مي‌كشانيد تا ميان‌ آنها داوري‌ كنند و منافق‌ او را به‌سوي ‌كعب‌بن‌اشرف‌ يهودي‌ مي‌كشانيد در حالي‌كه‌ مي‌گفت: محمد بر ما در داوري ‌خويش‌ ستم‌ مي‌كند!!

«و مي‌گويند» منافقان‌ به‌ زبانهاي‌ خويش‌ «به‌ خدا و رسول‌ او ايمان‌ آورديم‌ و اطاعت‌ كرديم‌» بدين‌سان‌، ايمان‌ را اظهار و كفر را پنهان‌ داشته‌ و با دهانهايشان‌ چيزي‌ را مي‌گويند كه‌ در دلهايشان‌ نيست‌ پس‌ فقط با زبان‌ به‌ فرمان ‌بردن‌ ازخدا جلّ جلاله  و رسول‌ وي‌ متعهد هستند، نه‌ از روي‌ اعتقاد و باوري‌ درست‌ و راستين ‌«آن‌گاه‌ گروهي‌ از آنان‌ روي‌ مي‌گردانند» و رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را در فرمانهاي‌ وي‌ در مورد جهاد و غيره‌ اطاعت‌ نمي‌كنند «بعد از اين‌» يعني: بعد از اعلام‌ و ادعاي ‌ايمان‌ و اطاعت‌. «و اينان‌ مؤمن‌ نيستند» اشاره‌ به‌ (أولئك: اينان) به‌ كساني‌ از منافقان‌ بر مي‌گردد كه‌ از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم روي‌ مي‌گردانند. به‌ قولي‌ ديگر: اين ‌اشاره‌، به‌ همه‌ منافقان‌ بر مي‌گردد زيرا همه‌ منافقان‌ به‌ اين‌ روي‌گرداني‌ راضي‌ اند.

 

وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ ‏(48)

«و چون‌ به‌سوي‌ خدا و رسولش‌ خوانده‌ شوند تا ميان‌ آنان‌ داوري‌ كند» يعني: تا رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ميانشان‌ داوري‌ كند «بناگاه‌ گروهي‌ از آنان‌ روي‌ برمي‌تابند» از بردن ‌داوري‌ به‌سوي‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم؛چنانچه‌ حق‌ با آنان‌ نباشد و اين‌ از نفاقشان‌ است‌.

آيه‌ مباركه‌ دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ حكم‌ و داوري‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  ، حكم‌خداوند جلّ جلاله  است‌ و بر بنياد حق‌ و عدالت‌ استوار مي‌باشد.

 

وَإِن يَكُن لَّهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ ‏(49)

«و اگر حق‌ به‌ جانب‌ آنان‌ باشد، گردن‌ نهاده‌ به‌ نزد او مي‌آيند» يعني: درحالي‌ نزد پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  مي‌آيند كه‌ اظهار خضوع‌ و فروتني‌ و طاعت‌ مي‌كنند زيرا آنان‌ مي‌دانند كه‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  به‌زودي‌ به‌نفعشان‌ حكم‌ مي‌كند پس‌ انگيزه‌شان‌ از اين‌ آمدن‌، رضا به‌حكم‌ و داوري‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  نيست‌ بلكه‌ طلب‌ كردن‌ حق‌ خويش‌ است‌.

 

أَفِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ بَلْ أُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ‏(50)

«آيا در دلهايشان‌ بيماري‌ است‌» يعني: آيا روي‌گردانيشان‌ از مرافعه‌ و دادخواهي‌ نزد پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ، به‌ انگيزه‌ نفاقي‌ است‌ كه‌ در دلهايشان‌ ريشه‌ دوانده ‌است ‌«يا به‌ شك‌ افتاده‌اند» در امر نبوت‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  و عدالت‌ وي‌ در داوري‌ و حكميت ‌«يا از آن‌ مي‌ترسند كه‌ خدا و رسولش‌ بر آنان‌ ستم‌ كنند» حيف: گرايش‌ در حكم‌ و داوري‌ به‌سوي‌ بي‌عدالتي‌ است‌ «نه‌، بلكه‌ اينان‌ خود ستمكارند» يعني: علت‌ اين ‌روي‌گردانيشان‌ هيچ‌چيز از آنچه‌ ذكر شد نيست‌ بلكه‌ علت‌ آن‌، ستمگري‌ و عنادورزي‌ خودشان‌ است‌.

بنابراين‌ آيه‌، بر هر مسلماني‌ واجب‌ است‌ كه‌ چون‌ به‌سوي‌ حكميت‌ قاضي‌اي‌ فراخوانده‌ شد كه‌ به‌ حكم‌ خدا جلّ جلاله  داناست‌ و در داوري‌ خويش‌ عادل‌ است‌، بايد اجابت‌ كند زيرا علما وارثان‌ پيامبرند و حكم‌ و داوري‌ قضات‌ مسلماني‌ كه‌ به ‌احكام‌ الهي‌ دانا، به‌ كتاب‌ و سنت‌ آشنا و در قضاوت‌ خويش‌ عادلند، همانا حكم‌ خدا جلّ جلاله  و حكم‌ رسول‌ وي‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌.

 

إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ‏(51)

«سخن‌ مؤمنان‌ چون‌ به‌سوي‌» حكم‌ «خدا» يعني: كتاب‌ و وحي‌ وي‌ «و رسولش‌» يعني: شخص‌ وي‌ در حياتش‌ و سنت‌ وي‌ بعد از وفاتش‌ «فراخوانده‌ شوند تا ميانشان‌ حكم‌ كند، فقط اين‌ است‌ كه‌ مي‌گويند: شنيديم‌ و فرمان‌ برديم‌» يعني: سزاوار مؤمنان‌ است‌ كه‌ اين‌چنين‌ باشند، به‌گونه‌اي‌ كه‌ چون‌ از ايشان‌ چنين ‌فراخواني‌اي‌ به‌ عمل‌ آمد، آن‌ را از جان‌ و دل‌، با فرمان ‌بردن‌ و اطاعت‌ مطلق‌ وبي‌چون‌ و چرا لبيك‌ گويند. آري‌! مؤمنان‌ مي‌گويند: سخن‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  را شنيديم‌ و از دستور وي‌ اطاعت‌ كرديم‌، هرچند اين‌ دستور به‌ چيزي‌ مربوط باشد كه‌ آن‌ را ناخوش‌ مي‌داريم‌ و به‌ زيان‌ ما هم‌ تمام‌ شود «و اين‌ گروه‌» يعني: مؤمناني‌ كه‌ اين‌سخن‌ را مي‌گويند «اينانند كه‌ رستگارند» به‌ خير و سعادت‌ دنيا و آخرت‌.

 

وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ ‏(52)

«و هر كس‌ از خداوند و رسول‌ او اطاعت‌ كند و از خداوند بترسد» در گناهان‌ گذشته‌اش‌ «و از او پروا دارد» در آينده‌ «پس‌ اينانند كه‌ خود كاميابند» به‌ نعمتهاي ‌دنيوي‌ و اخروي‌، نه‌ غيرآنان‌.

 

وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُل لَّا تُقْسِمُوا طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ‏(53)

«و با سخت‌ترين‌ سوگندهايشان‌ به‌ خداوند سوگند ياد كردند كه‌ اگر به‌ آنان‌ فرمان ‌دهي‌» كه‌ به‌ جهاد بيرون‌ آيند ؛ «بي‌شك‌ بيرون‌ خواهند آمد» معناي‌ (سخت‌ترين ‌سوگندهايشان) اين‌ است: تا آنجا كه‌ بر سوگند خوردن‌ توان‌ دارند، سوگند مي‌خورند ولي‌ اين‌ سخن‌ و سوگندهايشان‌ تماما كذب‌ آشكار است‌، هم‌ از اين‌ روي‌ خداوند جلّ جلاله  اين‌ ادعايشان‌ را رد كرده‌ مي‌فرمايد: «بگو: سوگند نخوريد» بر طاعت‌ رسول‌ و بيرون‌ رفتن‌ به‌سوي‌ جهاد «اطاعتي‌ پسنديده‌ مطلوب ‌است‌» و سزاوارتر براي‌ شما، از سوگند خوردنهاي‌ دروغ‌ و بي‌اساس‌. يا آنچه‌ كه ‌از شما خواسته‌ مي‌شود، فرمانبرداري‌ است‌، نه‌ سوگندهاي‌ دروغيني‌ كه‌ به‌ زبان‌ مي‌گوييد اما دلهايتان‌ برخلاف‌ آن‌ است‌ «بي‌گمان‌ خدا به‌ آنچه‌ مي‌كنيد» از اعمال ‌«آگاه‌ است‌» هرچند در ظاهر خلاف‌ آن‌ را ابراز داريد پس‌ اگر در سخن‌ خويش ‌راستگو هستيد، چرا سوگند مي‌خوريد؟ اين‌ جمله‌، هشداري‌ است‌ به‌ آنان‌ كه ‌رسوا ساخته‌ مي‌شوند.

 

قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُم مَّا حُمِّلْتُمْ وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ ‏(54)

«بگو: از خدا فرمان‌ بريد و از رسول‌ او فرمان‌ بريد» به‌ فرمان ‌بردني‌ ظاهري‌ و باطني‌، همراه‌ با خلوص‌ اعتقاد و درستي‌ نيت‌ «پس‌ اگر پشت‌ نموديد» بدانيد كه‌ به ‌رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم زياني‌ نرسانده‌ايد بلكه‌ فقط به‌ خود زيان‌ زده‌ايد «زيرا بر عهده‌ او تنها همان‌ است‌ كه‌ به‌ آن‌ مكلف‌ شده‌» از تبليغ‌ و رساندن‌ پيام‌ و او به‌ اين‌ تكليف ‌خويش‌ عمل‌ كرده‌ است‌ «و بر عهده‌ شماست‌ آنچه‌ مكلف‌ هستيد» بدان‌ از اطاعت‌ وفرمان ‌بردن‌ «و اگر از او فرمان‌ بريد» در آنچه‌ كه‌ شما را بدان‌ امر و از آن‌ نهي ‌مي‌كند «راه‌ خواهيد يافت‌» به‌سوي‌ حق‌ و خير و به‌ دريافت‌ پاداش‌ نايل‌ خواهيد شد «و برعهده‌ رسول‌ ما جز ابلاغ‌ آشكار نيست‌» لذا پيامبر ما صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ اين‌ قادر نيست ‌كه‌ دلهايتان‌ را به‌ ايمان‌ وادارد بنابراين‌، شما خود بايد با تصميم‌ و عملتان‌ به‌سوي ‌ايمان‌ بشتابيد.

 

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ‏(55)

ابي‌بن‌كعب‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ كرده‌است: چون ‌رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و اصحابشان‌ به‌ مدينه‌ هجرت‌ كردند و انصار به‌ آنان‌ جاي‌ دادند، مشركان‌ عرب‌ متحد شده‌ و از يك‌ موضع‌ واحد عليه‌ مسلمانان‌ دست‌اندركار توطئه‌ شدند و كار بدانجا رسيد كه‌ مؤمنان‌ جز با سلاح‌ نمي‌خوابيدند و جز با سلاح ‌شب‌ را به‌ صبح‌ نمي‌آوردند. در اين‌ اوضاع‌ و احوال‌ بود كه‌ مسلمانان‌ با خود گفتند: آيا روزي‌ هم‌ خواهد رسيد كه‌ ما با آرامش‌ زندگي‌ كنيم‌ و جز از خداي‌ عزوجل‌ از كسي ‌ديگر بيم‌ و هراسي‌ نداشته ‌باشيم‌؟ همان‌ بود كه‌ اين‌ آيه ‌مباركه‌ نازل‌ شد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم چون‌ نگراني‌ اصحابشان‌ را مي‌ديدند، مي‌فرمودند: «به‌ خدا سوگند كه‌ حق‌ تعالي‌اين‌ كار (دين‌ ودعوت‌) را به‌ مقصد مي‌رساند تا بدانجا كه‌ شخص‌، سواره‌ از صنعا تا حضرموت ‌به‌تنهايي‌ راه‌ مي‌پيمايد در حالي‌كه‌ جز از خدا جلّ جلاله  و از گرگ‌ بر گوسفندانش‌ از هيچ‌ چيز ديگري‌ نمي‌ترسد ولي‌ شما شتاب‌ مي‌كنيد». پس‌ آيه‌ مباركه‌ معجزه‌ نبوت ‌است‌ زيرا از وقوع‌ امري‌ در زمان‌ آينده‌ خبر مي‌دهد كه‌ محقق‌ شد. «خدا به‌ كساني‌از شما كه‌ ايمان‌ آورده‌ و كارهاي‌ شايسته‌ كرده‌اند وعده‌ داده‌است‌» خطاب‌ متوجه پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  و امتشان‌ است‌ «كه‌ حتما آنان‌ را در زمين‌ خليفه‌ مي‌گرداند» يعني: آنان‌ را در زمين‌ جانشين‌ قرار مي‌دهد تا در آن‌ بسان‌ تصرف‌ شاهان‌ در ممالك‌ خويش‌، تصرف‌ كنند «همان‌گونه‌ كه‌ جانشين‌ ساخت‌ كساني‌ را كه‌ پيش‌ از آنان‌ بودند» از بني‌اسرائيل‌ و ديگران‌ «و آن‌ ديني‌ را كه‌ برايشان‌ پسنديده‌ است‌، به‌سودشان‌ مستقر دارد» يعني: دين‌ حق‌ را ثابت‌ و استوار داشته‌ و عرصه‌ را برايشان‌ در سرزمين‌ها و كشورها فراخ‌ مي‌گرداند، قلمروها را در زير پرچم‌ فتح‌ و نصرت‌ آنها درمي‌آورد و دينشان‌ ـ اسلام‌ ـ را بر تمام‌ اديان‌ غالب‌ و پيروز مي‌گرداند تا بدين‌سان‌، فرمانروايي‌ از آن‌ ايشان‌ و آيندگانشان‌ باشد، مادامي‌ كه‌ بر اين‌ آيين‌ حق‌ پايبند وپايدار باشند «و برآنان‌ پس‌ از بيمشان‌ ايمني‌ را جايگزين‌ كند» يعني: آنان‌ را در موقعيتي‌ قرار مي‌دهد كه‌ به‌جاي‌ بيم‌ و هراس‌ از دشمنان‌، در ايمني‌ و آسايش‌ كامل ‌به‌سر برند، به‌گونه‌اي‌ كه‌ جز خداي‌ سبحان‌، از هيچ‌ چيز ديگري‌ نترسند و به‌غير وي‌ اميدي‌ نبندند. آري‌! مسلمانان‌ قبل‌ از هجرت‌ و اندكي‌ بعد از آن‌، از مشركان‌ در خوف‌ و هراسي‌ سخت‌ به‌سر مي‌بردند، به‌ طوري‌ كه‌ جز با سلاح‌ بيرون ‌نيامده‌ و جز با سلاح‌ نمي‌خوابيدند و صبح‌ و شام‌ در انتظار فرود آمدن‌ زيان‌ وآسيبي‌ از سوي‌ كفار بر خود بودند چنان‌كه‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ گذشت‌، سپس‌ وعده‌ خدا محقق‌ گشت‌ و ايشان‌ در امن‌ و آسايش‌ كامل‌ قرار گرفتند وخداي‌ عزوجل‌ شياطين‌ مشرك‌ را در برابرشان‌ خوار و ذليل‌ گردانيده‌ سرزمينها را برايشان‌ گشود، راه‌ را به‌رويشان‌ در زمين‌ خويش‌ هموار گردانيد و جاي‌ پايشان‌ را محكم‌ و استوار كرد ـ كه‌ سپاس‌ و ستايش‌ اوراست‌.

«مرا پرستش‌ مي‌كنند و چيزي‌ را با من‌ شريك‌ نمي‌سازند» يعني: پرستش‌ من‌ برآنان‌ لازم‌ است‌ تا به‌ وعده‌ يادشده‌ برايشان‌ وفا كنم‌. يا اين‌ موقعيت‌ ممتاز درحالي‌ برايشان‌ مسلم‌ خواهد بود كه‌ فقط مرا پرستش‌ كنند. خداي‌ عزوجل‌ به‌ اين ‌وعده‌، وفا كرد و مسلمانان‌ را بر جزيره‌العرب‌ مسلط گردانيد و بعد از آن‌ ايشان ‌سرزمين‌هاي‌ مشرق‌ و مغرب‌ را فتح‌ كردند و امپراتوري‌ كسراهاي‌ فارس‌ و قيصرهاي‌ روم‌ را درهم‌ كوبيده‌ بر دنياي‌ آن‌ روز مسلط شدند و در سايه‌ خلافتهاي ‌پي‌درپي‌، دولت‌ اسلام‌ همچنان‌ نيرومند باقي‌ ماند؛ نخست‌ با خلافت‌ خلفاي‌ راشدين‌، سپس‌ با خلافت‌ اموي‌ در شام‌ و اندلس‌ آن‌گاه‌ با خلافت‌ عباسي‌ و پس‌ از آن‌ با خلافت‌ عثماني‌ تا آن‌كه‌ مسلمانان‌ كفران‌ نعمت‌ كرده‌ و از حقيقت‌ دين‌ خويش‌ فاصله‌ گرفتند، سرانجام‌ در پايان‌ ربع‌ اول‌ از قرن‌ بيستم‌ (1924.م) آتاتورك‌ بر مركز حكومت‌ اسلامي‌ مسلط گشت‌ و بنياد خلافت‌ اسلامي‌ را ويران‌ كرد چنان‌كه‌ باري‌ تعالي‌ مي‌فرمايد: «و كساني‌ كه‌ پس‌ از آن‌ ناسپاسي‌ كنند» يعني: كساني‌ كه‌ بعد از اين‌ وعده‌ راستين‌، اين‌ نعمتها را كفران‌ و ناسپاسي‌ كنند «پس‌ آن‌ گروه‌» ناسپاس‌ «همانا فاسقانند» يعني: در فسق‌ خويش‌، كه‌ خروج‌ از طاعت‌ حق ‌و طغيان‌ و گردنكشي‌ در ناسپاسي‌ است‌، كامل‌اند.

 

وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ‏(56)

«و نماز را برپا داريد و زكات‌ را بپردازيد و از رسول‌ خدا فرمان‌ بريد، باشد كه‌ مورد رحمت‌ قرار گيريد» يعني: آنچه‌ را كه‌ ذكر شد انجام‌ دهيد تا خداي‌ سبحان‌ بر شما رحم‌ كند و در همه‌ حال‌ بر اين‌ اصول‌ پايبند باشيد.

 

لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَلَبِئْسَ الْمَصِيرُ ‏(57)

«و كافران‌ را عاجزكننده‌ در زمين‌ مپندار» يعني: مپندار كه‌ آنان‌ مي‌توانند از نزد حق‌ تعالي‌ بگريزند آن‌گاه‌ كه‌ بخواهد عذاب‌ را برآنان‌ فرود آورد «و جايگاهشان‌ آتش‌ است‌ و چه‌ بد بازگشت‌گاهي‌ است‌» يعني: دوزخ‌ چه‌ بد سرانجام‌ و چه‌ بدمنزلگاهي‌ است‌؟!

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنكُمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ مِن قَبْلِ صَلَاةِ الْفَجْرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُم مِّنَ الظَّهِيرَةِ وَمِن بَعْدِ صَلَاةِ الْعِشَاء ثَلَاثُ عَوْرَاتٍ لَّكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلَا عَلَيْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُم بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏(58)

بعد از طرح‌ ادله‌ الوهيت‌ كه‌ خود دلايل‌ وجوب‌ اطاعت‌ نيز هست‌، خداوند جلّ جلاله  با اين‌ آيات‌ به‌ بيان‌ و تفصيل‌ احكام‌ و آداب‌ گذشته‌ در اين‌ سوره‌ برگشته‌ و آنها را چنين‌ دنبال‌ مي‌كند: «اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد، قطعا بايد غلام‌ و كنيزهايتان‌ از شما اجازه‌ بگيرند» در وقتي‌ كه‌ به‌ خانه‌ نزد شما وارد مي‌شوند. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در بيان ‌سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ مي‌گويد: رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم غلامي‌ از انصار به‌نام‌ مدلج‌بن‌ عمرو را چاشتگاه‌ نزد عمربن‌الخطاب‌ رضی الله عنه فرستادند. آن‌ غلام‌ بر عمر رضی الله عنه درآمد و او را به‌حالي‌ ديد كه‌ عمر رضی الله عنه ورود وي‌ را بر خود در آن‌ حالت‌ نمي‌پسنديد، بعدا عمر رضی الله عنهبه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: يا رسول‌الله! اي‌ كاش‌ خداي‌ متعال‌ ما را در موضوع‌ استئذان‌ امرونهي‌ مي‌كرد. همان‌ بود كه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد. «و» نيز بايد از شما اجازه‌ بگيرند «كساني‌ از شما كه‌ به‌ بلوغ‌ نرسيده‌اند» آنان‌ اطفال‌ آزاد پسر و دخترند «سه‌ نوبت‌» يعني: هر دو گروه‌ بايد در طول‌ مدت‌ شبانه‌روز، در سه‌ وقت‌ از شما اجازه‌ بگيرند. به‌ قولي: مراد سه‌ بار اجازه ‌گرفتن‌ در هر نوبتي‌ است‌. يعني: اجازه‌گرفتن‌ را از سه‌بار ببيشتر تكرار نكنند، اين‌ سه‌ وقت‌ عبارت‌ است‌ از: «پيش‌از نماز بامداد» زيرا اين‌ وقت‌، وقت‌ برخاستن‌ از خوابگاه‌ و درآوردن‌ جامه‌هاي‌ خواب‌ و پوشيدن‌ جامه‌هاي‌ بيداري‌ است‌ و چه‌بسا كه‌ شخص‌ برهنه‌ خوابيده‌ باشد، يا بر حالتي‌ قرار داشته‌ باشد كه‌ دوست‌ ندارد ديگران‌ او را بر آن‌ حال‌ ببينند «وهنگامي‌ از نيمروز كه‌ لباسهايتان‌ را بيرون‌ مي‌آوريد» زيرا مسلمانان‌ در نيمروز براي‌خواب‌ قيلوله‌ (چاشتگاه) لباسهاي‌ خود را در مي‌آورند «و پس‌ از نماز عشاء» كه‌اين‌ وقت‌ نيز، وقت‌ برهنه‌شدن‌ از لباس‌ و خلوت‌كردن‌ با همسران‌ است‌ «اين‌ سه ‌نوبت‌ برايتان‌ عورت‌ است‌» عورات: يعني‌ ساعات‌ برهنگي‌ شماست‌ كه‌ ستر وپوشش‌ در آن‌ ناقص‌ و مختل‌ مي‌شود پس‌ بايد در اين‌ سه‌ وقت‌، اطفال‌ و بردگان ‌خويش‌ را به‌ كسب‌ اجازه‌ دستور دهيد و برايشان‌ جايز نيست‌ كه‌ بي‌اجازه‌ بر شما درآيند. به‌ قولي: حكم‌ اين‌ آيه‌ منسوخ‌ است‌ و اين‌ حكم‌ در زماني‌ بوده‌ كه‌ خانه‌ها در نداشته‌اند ولي‌ حالا كه‌ اغلب‌ مردم‌ منازل‌ و خانه‌هايشان‌ را به‌ دروازه‌ مجهز ساخته‌اند، نياز به‌ كسب‌ اجازه‌ از ميان‌ رفته‌ است‌. به‌قولي‌ديگر: حكم‌ اين‌ آيه‌ منسوخ‌ نيست‌ بلكه‌ در حق‌ مردان‌ و زنان‌ ـ هر دو ـ ثابت‌ و پابرجاست‌. امام ‌ابوحنيفه‌ گفته‌ است: هيچ ‌يك‌ از علما بر منسوخ‌ بودن‌ حكم‌ استئذان‌ اصرار نورزيده ‌است‌. اما در «غير از اين‌» اوقات‌ سه‌گانه‌ «نه‌ بر شما و نه‌ بر آنان‌ هيچ‌ گناهي‌ نيست‌» در داخل‌ شدن‌ غلامان‌ و كنيزانتان بدون‌ اجازه‌ «چراكه‌ آنان‌ بر شما طواف ‌كننده‌اند» يعني: آنان‌ خدمتكاران‌ شما هستند لذا پيرامون‌ شما در گردشند پس ‌باكي‌ نيست‌ كه‌ در غير اين‌ اوقات‌ سه‌گانه‌ بدون‌ اجازه‌ بر شما درآيند «و بر همديگر وارد مي‌شويد» آن‌ غلامان‌ و كنيزان‌ نزد شما مي‌آيند و شما نزد آنان‌، آنان‌ براي ‌خدمت‌ كردن‌ و شما براي‌ به‌ خدمت‌ گرفتنشان‌ پس‌ اگر دستور كسب‌ اجازه‌ به‌ همه‌ وقت‌ تسري‌ يابد، شما در حرج‌ و سختي‌ مي‌افتيد «خداوند آيات‌ خود را اين‌ گونه ‌براي‌ شما روشن‌ مي‌كند» آياتي‌ كه‌ دال‌ بر احكام‌ شريعت‌ وي‌ است‌ «و خدا داناي ‌حكيم‌ است‌» بسيار داناست‌ به‌ منافع‌ بندگانش‌، نهايت‌ با حكمت‌ و فرزانه‌ است‌ در بيان‌ مرادش‌.

 

وَإِذَا بَلَغَ الْأَطْفَالُ مِنكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏(59)

«و چون‌ كودكانتان‌ به‌ سن‌ حلم‌ رسيدند» يعني: به‌ حد احتلام‌ و بلوغ‌ رسيدند. خداي‌ سبحان‌ در اينجا حكم‌ اطفالي‌ را بيان‌ مي‌دارد كه‌ به‌ حد احتلام‌ مي‌رسند. در رأي‌ اكثر علما، رسيدن‌ به‌ حد حلم‌، يا با احتلام‌ شدن‌ است‌، يا با رسيدن‌ به‌ سن‌ پانزده‌سالگي‌. اما ابوحنيفه‌ مي‌گويد: پسر تا آن‌گاه‌ كه‌ به‌ سن‌ هجده ‌سالگي‌ نرسد وآن‌ را تكميل‌ ننمايد و دختر تا به‌ سن‌ هفده‌ سالگي‌ نرسد، به‌ بلوغ‌ آنان‌ حكم ‌نمي‌شود. حد بلوغ‌ در مورد دختران‌ يك‌ سال‌ كم‌ مي‌شود زيرا رشد و بالندگي ‌آنها بيشتر است‌. آري‌! چون‌ كودكانتان‌ به‌ اين‌ حد از رشد رسيدند «بايد از شما اجازه‌ بگيرند، همان‌گونه‌ كه‌ كساني‌ كه‌ پيش‌ از آنان‌ بودند، اجازه‌ گرفتند» بعني‌ چنان‌كه ‌بزرگسالاني‌ كه‌ قبلا ذكر آنان‌ رفت‌، از شما كسب‌ اجازه‌ كردند، اينان‌ نيز در تمام ‌اوقات‌ ـ اعم‌ از اوقات‌ خلوت‌ و غيرآن‌ ـ بايد اجازه‌ بگيرند «خدا آياتش‌ را اين‌گونه‌ براي‌ شما بيان‌ مي‌دارد و خدا داناي‌ حكيم‌ است‌» داناست‌ به‌ مصالح‌ بندگان‌، حكيم‌ است‌ در بيان‌ احكام‌.

ابن‌ كثير مي‌گويد: «اين‌ آيات‌ مشتمل‌ است‌ بر حكم‌ اجازه‌ خواستن‌ (استئذان) اقارب‌ و نزديكان‌ از همديگر. ولي‌ آنچه‌ قبلا در اين‌ سوره‌ گذشت‌، راجع‌ به‌ حكم ‌استئذان‌ بيگانگان‌ از همديگر بود لذا اين‌ آيات‌، مكمل‌ آدابي‌ است‌ كه‌ در اين ‌سوره‌ براي‌ استئذان‌ ذكر شد».

 

وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاء اللَّاتِي لَا يَرْجُونَ نِكَاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجَاتٍ بِزِينَةٍ وَأَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَّهُنَّ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ‏(60)

«و بر زنان‌ بازنشسته‌اي‌» يعني: بر پيره‌زنان‌ يائسه‌ و از كار افتاده‌اي‌ كه‌ به‌علت ‌كهنسالي‌، هم‌ از عادت‌ ماهيانه‌ و هم‌ از تولد فرزند بازمانده‌اند، هم‌ آنان‌ «كه‌ ديگر اميد ازدواج‌ ندارند» يعني: به‌سبب‌ بزرگسالي‌ ديگر شوق‌ و طمعي‌ در ازدواج‌ وزناشويي‌ ندارند «بر آنان‌ گناهي‌ نيست‌ كه‌ لباسهايشان‌ را فرونهند» زيرا مردان‌ را به‌آنان‌ رغبتي‌ نيست‌ لذا مي‌توانند جامه‌هاي‌ رواندازي‌ را كه‌ بر روي‌ جامه‌ پوشاننده ‌عورت‌ خود پوشيده‌اند ـ از قبيل‌ چادر و مانند آن‌ ـ فرو نهند، نه‌ آن‌ جامه‌اي‌ راكه‌ پوشاننده‌ عورتشان‌ است‌ «به‌ شرطي‌ كه‌ زينتي‌ را آشكار نكنند» يعني: زينتي‌ راكه‌ در اين‌ فرموده‌ باري‌تعالي: (وَلَا يُبْدِينَ ... ) «آيه‌/31» به‌ پنهان‌ ساختن ‌آن‌ مأمور شده‌اند، آشكار نكنند. يعني: مي‌توانند رواندازهايشان‌ را فرو نهند، به‌شرط اين‌كه‌ از فرونهادن‌ آنها قصد آشكار ساختن‌ زينت‌ و آرايش‌ خود را نداشته ‌باشند تا آن‌ را در معرض‌ ديد مردان‌ قرار داده‌ و توجه‌ آنان‌ را به‌ خود جلب‌ كنند «و اگر طلب‌ عفت‌ كنند، برايشان‌ بهتر است‌» يعني: اگر فرونهادن‌ جامه‌ را ترك ‌كنند، اين‌ برايشان‌ بهتر است‌ «و خداوند شنواي‌ داناست‌» بسيار شنواست‌ نسبت‌ به‌آنچه‌ كه‌ مي‌گويند، يا درباره‌ آنها گفته‌ مي‌شود و بسيار داناست‌ به‌ قصد و هدفشان‌.

 

لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى أَنفُسِكُمْ أَن تَأْكُلُوا مِن بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالَاتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُم مَّفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتَاتاً فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَى أَنفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون ‏(61)

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: مسلمانان‌ چون‌ به‌ جهاد مي‌رفتند، كليدهاي ‌خانه‌هاي‌ خويش‌ را به‌ افراد از پامانده‌ و زمينگير داده‌ و به‌ ايشان‌ مي‌گفتند: براي ‌شما حلال‌ كرديم‌ كه‌ از آنچه‌ در خانه‌هاي‌ ما وجود دارد بخوريد اما آن‌ واماندگان‌ از اين‌ كار احساس‌ حرج‌ و گناه‌ كرده‌ و مي‌گفتند: درحالي‌كه‌ صاحبان‌ آنها غايبند، ما به‌ خانه‌هايشان‌ داخل‌ نمي‌شويم‌. پس‌ اين‌ آيه‌ براي‌ رخصت ‌دادن‌ به‌ آنان‌ نازل ‌شد.

«بر نابينا حرجي‌ نيست‌» حرج: در لغت‌ تنگي‌ را گويند و در اصطلاح‌ شرع‌، مراد از آن‌ گناه‌ است‌ «و بر لنگ‌ و بيمار و نيز بر خودتان‌ حرجي‌ نيست‌ در اين‌كه‌» شما و كساني‌ كه‌ با شما همراهند «از خانه‌هاي‌ خود بخوريد» يعني: از خانه‌هاي‌ فرزندان ‌خود زيرا فرزند جزئي‌ از خود شخص‌ است‌، بدين‌ جهت‌، فرزندان‌ در آيه‌ ذكر نشده‌اند، هم‌ از اين‌روي‌ مفسران‌ گفته‌اند: خانه‌ پسر شخص‌ خانه‌ خود اوست‌، به‌دليل‌ حديث‌ شريف: «انت‌ و مالك‌ لابيك: تو و مالت‌ از آن‌ پدرت‌ هستيد». «يا» بخوريد از «خانه‌هاي‌ پدرانتان‌ يا خانه‌هاي‌ مادرانتان‌ يا خانه‌هاي‌ برادرانتان‌ يا خانه‌هاي‌ خواهرانتان‌ يا خانه‌هاي‌ عموهايتان‌ يا خانه‌هاي‌ عمه‌هايتان‌ يا خانه‌هاي‌ دايي‌هايتان‌ يا خانه‌هاي‌ خاله‌هايتان‌» به‌ اين‌ ترتيب‌، باري‌تعالي‌ اقارب‌ بسيار نزديك‌ را ذكر كرد زيرا وجود قرابت زمينه‌ساز صدور اجازه‌ براي‌ آنهاست‌ «يا» بخوريد از «خانه‌اي‌ كه‌ كليدهايش‌ را در اختيار داريد» يعني: از خانه‌هايي‌ كه‌ به‌ اجازه‌ صاحبانشان‌ در آنها مالك‌ تصرف‌ هستيد. اين‌ گروه‌ شامل‌ كساني‌ چون‌ وكلا، بردگان‌ يا انبار دارانند زيرا اينان‌ مالك‌ تصرف‌ در خانه‌هاي‌ كساني‌ هستند كه‌ اجازه‌ داخل‌شدن‌ به‌ خانه‌هايشان‌ را دارند و كليدهاي‌ خانه‌هاي‌ آنان‌ را در اختيار دارند. همين‌ گونه‌ است‌ نگهبان‌ باغ‌ كه‌ مي‌تواند از ميوه‌ آن‌ بخورد. به‌ قولي: حق‌ استفاده‌ از غذا براي‌ اين‌ گروه‌ها در صورتي‌ است‌ كه‌ آن‌ غذا در معرض‌ استفاده‌ آنان‌ گذاشته‌ شده‌ باشد اما اگر غذا در مكاني‌ دربسته‌ و محفوظ قرار داده‌ شده‌بود، خوردن‌ از آن‌ برايشان‌ جايز نيست‌. ابوحنيفه‌ با اين‌ آيه‌ استدلال‌ كرده‌ است‌ كه‌ اگر كسي‌ از نزد محرم‌ خويش‌ چيزي‌ را دزديد، دست‌ وي‌ قطع‌ نمي‌شود، به‌سبب‌وجود شبهه‌ اجازه‌ و ديگر اين‌كه‌ مال‌ شخص‌ از نزديكان‌ آن‌، محرز و محفوظ نيست‌ و محرز بودن‌ مال‌، يعني‌ محاط بودن‌ آن‌ به‌ حفاظ و نگهبان‌، شرط بريدن‌ دست‌ است‌ «يا» بخوريد از «خانه‌هاي‌ دوستتان‌» زيرا دوست‌ غالبا اين‌ اجازه‌ رابه‌ دوست‌ خويش‌ مي‌دهد و به‌ اين‌ كار از ته‌ دل‌ راضي‌ است‌.

نقل‌ است‌ كه‌ جمعي‌ از دوستان‌ حسن‌ بصري‌ در غياب‌ وي‌ به‌ خانه‌اش‌ آمدند و در آن‌ خوردني‌هاي‌ لذيذي‌ را يافته‌ شروع‌ به‌ خوردن‌ آن‌ كردند پس‌ گرم‌ خوردن ‌بودند كه‌ او به‌ خانه‌ رسيد و چون‌ آنان‌ را بر اين‌ حالت‌ يافت‌، بسيار خوشحال‌ شد وفرمود: خدا خيرتان‌ بدهد، صحابه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اين‌گونه‌ بودند. «بر شما گناهي ‌نيست‌ كه‌ باهم‌ بخوريد» از اين‌ خانه‌هايي‌ كه‌ ذكر شد «يا پراكنده‌» برخي‌ از اعراب ‌از اين‌كه‌ به‌ تنهايي‌ غذا بخورند احساس‌ حرج‌ مي‌كردند و چه ‌بسا كه‌ يك‌ روز تمام‌ گرسنه‌ باقي‌ مي‌ماندند تا همراهي‌ را بيابند كه‌ با آنان‌ غذا بخورد، چنان‌ كه‌ در مقابل‌، كساني‌ بودند كه‌ از خوردن‌ به‌ طور دسته‌ جمعي‌ احساس‌ حرج‌ مي‌كردند، از بيم‌ آن‌كه‌ يكي‌ بيش‌ از ديگري‌ غذا بخورد. پس‌ خداي‌ عزوجل‌ در اين‌ آيه ‌رخصت‌ داد كه‌ شخص‌ مي‌تواند به‌تنهايي‌ غذا بخورد يا با گروه‌ ولي‌ خوردن‌ با جمع‌، بابركت‌تر و بهتر است‌.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ مردي‌ براي‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: «ما غذا مي‌خوريم‌ ولي‌ سير نمي‌شويم‌». حضرت‌ فرمودند: «شايد شما پراكنده‌ و تنهاتنها غذا مي‌خوريد، بر غذاي‌ خود دسته‌جمعي‌ گرد آييد و نام‌ خداي‌ تبارك‌وتعالي‌ را بر سر غذايتان‌ ببريد، قطعا خداي‌ عزوجل‌ در آن‌ براي‌ شما بركت‌ مي‌نهد». «پس‌ چون‌ به‌ خانه‌هايي‌» كه‌ ذكر آنها گذشت‌، يا غيرآن‌ از خانه‌ها «درآمديد، به‌يك‌ديگر سلام‌ كنيد» يعني: به‌ سلام‌ گفتن‌ بر اهل‌ آن‌ خانه‌ و كساني‌ از مسلمانان ‌كه‌ در آن‌ هستند، ابتدا كنيد «به‌ تحيه‌اي‌» يعني: سلام‌ و درود بگوييد به‌ درودي‌ كه‌ «از جانب‌ خداوند» ثابت‌ شده‌ است‌. يعني: اين‌ طلب‌ سلامتي‌ و رحمت‌ و بركت ‌براي‌ كساني‌ كه‌ به‌ آنان‌ سلام‌ مي‌گوييد، از جانب‌ خداي‌ عزوجل‌ است‌، يا به‌ امر وي‌ ثابت‌ است‌ و از جانب‌ وي‌ مشروع‌ شده‌ است‌، سلام‌ و درودي‌ «كه‌ مبارك‌است‌» يعني: بسيار باخير و بابركت‌ است‌ و «پاكيزه‌» است‌، كه‌ روان‌ شنونده‌ با آن ‌نوازش‌ يافته‌ و بر دل‌ وي‌ گوارا و خوش‌ مي‌نشيند. به‌ قولي: مراد از خانه‌ها در اينجا: خانه‌هاي‌ مسكوني‌ و غير آنهاست‌، يعني: انسان‌ بايد بر اهل‌ خانه‌هاي‌ مسكوني‌ سلام‌ بگويد اما در خانه‌هاي‌ غيرمسكوني‌ بر خود سلام‌ بگويد چنان‌كه‌ از عمر و ابن‌‌عباس‌ جلّ جلاله  روايت‌ شده‌است‌ كه‌ فرمودند: «چون‌ به‌ مسجد يا خانه ‌غير مسكوني‌ وارد مي‌شوي‌، بگو: السلام‌ علينا وعلي‌ عباد الله الصالحين: سلام‌ بر ما و بر بندگان‌ صالح‌ خداوند». اگر در خانه‌ غير مسلماني‌ درآمدي‌، بگو: «السلام‌ علي‌ من ‌اتبع‌ الهدي‌ : سلام‌ بر پيروان‌ هدايت‌». يا بگو: «السلام‌ علينا وعلي‌ عباد الله الصالحين: سلام‌ برما و بر بندگان‌ شايسته‌ خداوند». ضحاك‌ مي‌گويد: «السلام ‌عليكم‌ ورحمة ‌الله و بركاته‌ : در سلام‌ ده‌ حسنه‌ است‌، در سلام‌ به‌ اضافه‌ رحمت ‌بيست‌ حسنه‌ و با بركات‌ سي‌ حسنه‌». «خداوند آيات‌ خود را اين‌ گونه‌ براي‌ شما بيان‌ مي‌كند تا بينديشيد» يعني: تا زمينه‌ درك‌ و فهم‌ آيات‌ خداي‌ سبحان‌ براي‌ شما فراهم‌ آيد.

 

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِّمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏(62)

«جز اين‌ نيست‌ كه‌ مؤمنان‌ فقط كساني‌ اند كه‌ به‌ خدا و رسولش‌ ايمان‌ آورده‌اند وچون‌ در كاري‌ جامع‌ با او باشند» يعني: هنگامي‌ كه‌ با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  بر طاعتي‌ همراه‌ باشند كه‌ نياز به‌ همگرايي‌ و اجتماع‌ و اشتراك‌ مساعي‌ دارد، مانند برگزاري‌ نماز جمعه‌، نمازهاي‌ عيد قربان‌ و عيد فطر، جهاد و مانند آنها «به‌ جايي‌ نمي‌ روند تا ازوي‌ كسب‌ اجازه‌ نكنند» مفسران‌ مي‌گويند: چون‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز جمعه‌ بر منبر مي‌رفتند و كسي‌ مي‌خواست‌ تا براي‌ قضاي‌ حاجت‌ يا عذري‌ از مسجد بيرون‌ رود، از آن‌ بيرون‌ نمي‌رفت‌ تا روبروي‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌گونه‌اي‌ قرار گيرد كه ‌ايشان‌ او را ببينند و بدانند كه‌ او براي‌ آن‌ برخاسته‌است‌ تا اجازه‌ بگيرد پس‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ هر كس‌ از آنان‌ كه‌ مي‌خواستند اجازه‌ مي‌دادند. آري‌! مؤمنان ‌بايد با پيشواي‌ خويش‌ اين‌چنين‌ باشند، از فرمان‌ وي‌ مخالفت‌ و سرپيچي‌ نكنند و از هيچ‌ تجمعي‌ از اجتماعاتي‌ كه‌ او تشكيل‌ مي‌دهد، جز به‌ اجازه‌ آن‌ امام‌ و پيشوا بازنگردند، به ‌نحوي‌ كه‌ حركت‌ آنان‌ در معرض‌ ديد و دريافت‌ او باشد. به‌ قولي: مراد از (أمرجامع) كار بزرگي‌ است‌ كه‌ به‌ گردهمايي‌ صاحبان‌ رأي‌ و تجربه‌ نياز داشته‌ باشد «در حقيقت‌، كساني‌ كه‌ از تو اجازه‌ مي‌خواهند، آنانند كه‌ به‌ خدا و پيامبرش‌ ايمان‌ دارند» اين‌ تأكيدي‌ است‌ بر آنچه‌ كه‌ در اول‌ آيه‌ ذكر شد. يعني: اجازه ‌گرفتن‌ از پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مصداقي‌ روشن‌ بر درستي‌ ايمان‌ مؤمنان‌ به‌ خدا و رسول‌ وي ‌است‌ «پس‌ چون‌ براي‌ برخي‌ از كارهايشان‌ از تو اجازه‌ خواستند» يعني: براي‌ انجام ‌دادن‌ اموري‌ كه‌ مورد عنايت‌ و محل‌ نياز آنان‌ است‌ «به‌ هر كس‌ از آنان‌ كه‌ خواستي‌، اجازه‌ ده‌» و هر كس‌ را كه‌ مي‌خواستي‌ بازدار، برحسب‌ آنچه‌ كه‌ مصلحت‌ اقتضا مي‌كند. اين‌ تعبير دلالت‌ مي‌كند بر اين‌ كه‌ برخي‌ از احكام‌ به‌ رأي‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم واگذار شده‌ است‌ «و از خدا برايشان‌ آمرزش‌ بخواه‌، بي‌گمان‌ خداوند آمرزگار مهربان ‌است‌» اين‌ تعبير اشاره‌ به‌ آن‌ دارد كه‌ اجازه‌ خواستن‌ از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هرچند با عذري‌ موجه‌ همراه‌ باشد اما از شايبه‌ ترجيح‌ دادن‌ كار دنيا بر كار آخرت‌ خالي ‌نيست‌ پس‌ بهتر آن‌ است‌ كه‌ اجازه‌ گرفته‌ نشود.

كلبي‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ مي‌گويد: رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در خطابه‌هايشان‌ متعرض ‌منافقان‌ شده‌ و آنان‌ را سرزنش‌ مي‌كردند پس‌ منافقان‌ به‌ چپ‌ و راست‌ مي‌نگريستند و چون‌ كسي‌ آنان‌ را نمي‌ديد پنهاني‌ از كناري‌ بيرون‌ رفته‌ و نماز نمي‌خواندند اما اگر كسي‌ آنان‌ را مي‌ديد، از ترس‌ بر جاي‌ خود مي‌ماندند و نماز مي‌گزاردند، همان‌ بود كه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد. بعد از نزول‌ اين‌ آيه‌، هيچ‌ مؤمني‌ از محضر پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  براي‌ حاجت‌ و نياز خويش‌ بيرون‌ نمي‌رفت‌ تا اين‌كه‌ از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اجازه‌ نمي‌گرفت‌ ولي‌ منافقان‌ بدون‌ اجازه‌ بيرون‌ مي‌رفتند.

 

لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاء بَعْضِكُم بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمْ لِوَاذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ‏(63)

«فراخواندن‌ رسول‌ خدا را در ميان‌ خود، مانند فراخواندن‌ بعضي‌ از خودتان‌ به‌ بعضي ‌ديگر قرار ندهيد» يعني: اگر رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم شما را به‌ اجتماعي‌ فراخواند، از نزد وي‌ بدون‌ كسب‌ اجازه‌ متفرق‌ نشويد. يا معني‌ اين‌ است: پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  را چنان‌ مورد خطاب‌ قرار ندهيد كه‌ همديگر را در بعضي‌ از حالات‌ با بي‌پروايي‌ و از روي ‌بي‌مبالاتي‌ مورد خطاب‌ قرار مي‌دهيد، يا بدون‌ اجازه‌ از مجلس‌ بيرون‌ مي‌رويد، يا صدايتان‌ را بلند مي‌كنيد پس‌ مراد اين‌ است‌ كه‌ وقتي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  مخاطب‌ شماست‌، در كمال‌ ادب‌ و ملايمت‌ بگوييد: يارسول‌الله! و با درشتي‌ و خشونت‌ نگوييد: اي‌محمد! لذا خداي‌ عزوجل‌ مؤمنان‌ را در اين‌ آيه‌، به‌ تشريف‌ و تعظيم‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  فرمان‌ داد و اين‌كه‌ بايد با كمال‌ ادب‌ و فروتني‌ با ايشان‌ برخورد كنند. به‌قولي‌ معني ‌اين‌ است: پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  را در معرض‌ آن‌ قرار ندهيد تا بر شما خشم‌ گرفته‌ و در حقتان‌دعاي‌ بد كند زيرا دعاي‌ وي‌ مانند دعاهاي‌ شما نيست‌ و قطعا مورد اجابت‌ قرارمي‌گيرد «به‌ يقين‌ خدا كساني‌ از شما را كه‌ پناه‌جويان‌ و پنهاني‌ از نزد او مي‌گريزند، مي‌شناسد» آنان‌ منافقان‌ بودند كه‌ پنهاني‌ و مخفيانه‌ از نماز جمعه‌ به‌ بيرون‌ گريخته ‌و بعضي‌ به‌ بعضي‌ ديگر مي‌چسبيدند تا خود را از ديد رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم پنهان‌ كنند همچنين‌ از اجتماعاتي‌ كه‌ براي‌ جهاد و مانند آن‌ برگزار مي‌شد، پنهاني‌ بيرون ‌مي‌رفتند. (لواذ) نيرنگ‌ پنهاني‌ است‌. «پس‌ كساني‌ كه‌ از فرمان‌ او تمرد مي‌كنند» يعني: كساني‌ كه‌ از فرمان‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم كه‌ همان‌ راه‌ و برنامه‌ ايشان ‌است‌ سر مي‌پيچند و به‌ مقتضاي‌ فرمان‌ وي‌ عمل‌ نمي‌كنند و پنهاني‌ بيرون‌ مي‌روند تا از عمل‌ به‌ طاعت‌ وي‌ سرباز زنند «بايد برحذر باشند از آن‌ كه‌ فتنه‌اي‌ بديشان‌ رسد يا به‌ عذابي‌ دردناك‌ گرفتار شوند» فتنه: كشته‌ شدن‌ و بلاياي‌ تكان‌دهنده‌ است‌. به‌قولي: كوبيدن‌ مهر بر دلهايشان‌ است‌. ابن‌ كثير در تفسير (فتنه) مي‌گويد: «مراد از فتنه‌ در اينجا، كفر يا نفاق‌ يا بدعت‌ است‌».

 

أَلَا إِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ وَيَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ‏(64)

 

«هان‌» بدانيد كه‌ «بي‌شك‌ آنچه‌ در آسمانها و زمين‌ است‌» يعني: تمام‌ مخلوقات‌ «از آن‌ خداوند است‌» پس‌ به‌ هوش‌ باشيد كه‌ با فرمان‌ چنان‌ ذات‌ باعظمتي‌ مخالفت ‌نكنيد «به‌ يقين‌ آنچه‌ را كه‌ شما برآنيد» اي‌ بندگان‌ از احوال‌ و اوضاع‌ «مي‌داند» پس‌ شما را به‌حسب‌ آن‌ جزا مي‌دهد «و روزي‌ كه‌ به‌سوي‌ او بازگردانيده‌ مي‌شوند» يعني: و مي‌داند روزي‌ را كه‌ به‌سوي‌ او بازگردانده‌ مي‌شويد «آن‌گاه ‌آنان‌ را از آنچه‌ كرده‌اند» از اعمال‌ آشكار و نهان‌ «خبر مي‌دهد» و برحسب‌ آنچه ‌عمل‌ كرده‌اند، آنان‌ را جزا مي‌دهد «و خدا به‌ هر چيزي‌ داناست‌» پس‌ هيچ‌ چيز بر او پنهان‌ نمي‌ماند.


 

[1] نگاه‌ كنيد به‌ : الأساس‌ في‌ التفسير 3748/7 .

 

بازگشت به لیست سوره ها                وب سایت تفسیر انوار القرآن            تلاوت قرآن               جستجو                دانلود                نظرات شما                درباره