تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
﴿ سوره مومنون ﴾
مکی است و داراي (118) آيه است.
وجه تسميه: اين سوره مباركه «مؤمنون» ناميده شد زيرا با اين فرموده حق تعالي: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ) آغاز شده است و آيات بعد از آن نيز به بيان اوصاف هفتگانه مؤمنان و پاداش عظيم ايشان در آخرت ـ كه عبارت از به ارث بردن فردوس برين است ـ ميپردازد.
فضيلت اين سوره: احمد، ترمذي، نسائي و حاكم از عمربنالخطاب رضی الله عنه روايت كردهاند كه فرمود: هنگام نزول وحي بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نزديك چهره ايشان زمزمهاي مانند صداي زنبور عسل شنيده ميشد. روزي وحي بر ايشان درحال نزول بود و ما ساعتي درنگ كرديم تا نزول وحي بر ايشان تمام شد سپس ايشان روي به قبله كرده، دستان خود را به آسمان برداشتند و چنين دعا كردند: «اللهم زدنا ولا تنقصنا، وأكرمنا ولا تهنا، وأعطنا ولا تحرمنا، وآثرنا ولا تؤثر علينا، وارض عنا وأرضنا: بارالها! بر ما بيفزاي و از ما كم نكن، گراميمان بدار وخوارمان نكن، به ما بده و ما را محروم نگردان، ما را برگزين و ديگران را بر ما ترجيح مده و از ما راضي باش و ما را راضي كن». سپس فرمودند: «به تحقيق همين اكنون بر من ده آيه نازل شد كه هر كس آنها را برپا دارد، به بهشت داخل ميشود آنگاه قرائت كردند: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ...) تا ده آيه را تمام نمودند».
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (1)
«بهراستي كه مؤمنان رستگار شدند» ولي نه همه آنان بلكه مؤمناني كه گردآورنده صفات زيراند:
الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ (2)
«كساني كه در نمازشان خاشعند» خشوع: فروتني، ترس قلب، خودشكني و نرمدلي است. بهقولي: خشوع در نماز، عبارت است از: آرامش، التفات نكردن به اشياي خارج از نماز و بازي نكردن با اعضا و لباس خود. در حديث شريف آمده است: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مردي را ديدند كه درحال نماز با ريش خود بازي ميكرد، فرمودند: «لو خشع قلب هذا، لخشعت جوارحه: اگر قلب اين (آقا) خاشع وفروتن بود، قطعا اندامهاي او نيز آرامش و سكون خود را حفظ ميكرد». پس در نماز فقط براي كسي خشوع پيدا ميشود كه دلش فارغ از همهمههاي اندروني بهخلوتگاه نيايش حاضر باشد و در اين هنگام است كه نماز برايش بسيار راحتبخش و روحافزا خواهدبود. چنانكه در حديث شريف ديگري آمده است كه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «... آرامش روان من در نماز قرار داده شده است».
حاكم در بيان سبب نزول اين آيه از ابوهريره رضی الله عنه روايت كرده است كه فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در هنگام نماز، نگاهشان را بهسوي آسمان معطوف ميكردند پس چون اين آيه نازل شد، سرشان را فروانداختند.
وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (3)
«و آنان كه از لغو رويگردانند» رويگرداني مؤمنان از لغو، عبارت است از: پرهيز كردنشان از آن و عدم توجه به آن. لغو: هر باطل، لهو، بيهودگي، ياوه، معصيت و هر گفتار و كردار ناپسندي است. بهقولي: لغو، شامل شرك و همه معاصي ميشود.
وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ (4)
«و آنان كه زكات را ميپردازند» به طور مداوم. مراد از زكات در اينجا، صدقات فرض و نفل و هر عملي است كه سبب نفعرساني به مسلمانان گردد. ابنكثير ميگويد: «با آنكه آيه كريمه مكي است اما اكثر علما برآنند كه مراد از آن، زكات اموال است». بنا بر روايات صحيح، زكات در سال دوم هجري در مدينه فرض شد ولي ظاهرا از روايت ابنكثير چنين بر ميآيد كه اصل زكات در مكه فرض شده بود اما مقادير و نصابهاي آن در مدينه فرض شد.
وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ (5)
«و آنان كه فروج خود را نگاه ميدارند» فرج: بر آلت جنسي مرد و زن هر دو اطلاق ميشود. يعني: مؤمناني كه با آراسته شدن به پاكدامني و عفت، شرمگاههاي خود را از هرآنچه كه برايشان حلال نيست، نگاه ميدارند نيز رستگار شدند.
إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ (6)
«مگر بر همسران خويش» يعني: انسان در بهكار بردن شهوت جنسي خود در حرام مورد نكوهش و پيگرد است لذا مؤمنان مأمورند كه شهوت جنسي خود را جز در مورد همسرانشان ـ كه در شهوترانيشان با آنها هيچ سرزنشي نيست ـ نگه دارند «يا بر آنچه كه ملك يمينشان است» يعني: مأمور به نگهداشت شرمگاه خويش از كنيزاني نيستند كه به ملك خالص، ملك دست آنان شدهاند «پس در اين صورت بر آنان نكوهشي نيست» در عدم نگهداشت شرمگاه خويش از همسران و كنيزانشان لذا براي مؤمنان بهرهگيري جنسي از كنيزانشان نيز حلال است، ماداميكه در اين باره مانعي شرعي فرارويشان وجود نداشتهباشد؛ از قبيل اينكه آن كنيزك ـ مثلا ـ خواهر رضاعيشان باشد. اما اگر در غير اين محدوده درآيند وبه شهوتراني حرام بپردازند، مورد نكوهش و مجازات قرار ميگيرند چنانكه ميفرمايد:
فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ (7)
«پس هركه سواي اين طلب كند» يعني: سواي همسران و كنيزان خويش را «آنان از حد درگذرندگانند» يعني: تجاوزكارند بهسوي آنچه كه برايشان حلال نيست لذا ستمگر و گنهكارند.
جمهور فقها با استناد به اين آيه، بر تحريم استمنا با دست (جلق) استدلال كردهاند.
وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ (8)
«و آنان كه امانتهاي خود را» چون بر آن امين قرار داده شوند؛ «و عهد خود را» چون عهد و پيماني ببندند؛ «رعايت ميكنند» امانت: چيزي است كه انسان بر آن ايمن ساخته شده و بر آن امين گردانيده شود و جز گواه بودن خداوند جلّ جلاله هيچ حجت و اثبات ديگري بر آن نباشد پس كسي كه نزد وي وديعهاي گذاشته ميشود، مؤتمن (امانتدار) است، كسي كه به وي وامي ميدهيد كه مدرك وحجتي بر آن نداريد، مؤتمن است، پدر و ولي درباره كودكان تحت تكفلشان مؤتمناند، اولياي امور جامعه اسلامي در حق رعاياي خويش مؤتمناند و مؤمن در نماز و روزه و طهارت خويش مؤتمن است. اما عهد: چيزي است كه در مورد آن به خداي سبحان يا به بندگانش تعهد داده ميشود. رعايت: يعني نگهداري.
وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ (9)
«و آنان كه بر نمازهايشان محافظت ميكنند» با برپاداشتن آنها به طور مداوم در اوقات مخصوص آنها و بهجا آوردن ركوع و سجده و قرائت آنها بر وجه تام وتمام و خواندن اذكار مشروعه آنها.
در حديث شريف به روايت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است كه فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سؤال كردم: يا رسولالله! كدام عمل نزد خداوند جلّ جلاله محبوبتر است؟ فرمودند: «نماز در وقت آن». گفتم: سپس كدام عمل؟ فرمودند: «نيكي با والدين». گفتم: بعد از آن كدام عمل؟ فرمودند: «جهاد در راه خدا جلّ جلاله ». از اين جهت خداوند متعال ذكر اين صفات را با نماز آغاز و با نماز هم به پايان برد. همچنين درحديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «پايداري ورزيد و هرگز ثواب پايداري را نميتوانيد در تحت حصر و شمار درآوريد و بدانيد كه بهترين اعمال شما نماز است و بر نماز مواظبت نميكند جز شخص مؤمني».
أُوْلَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ (10)
«اين گروه» يعني: گردآورندگان اوصاف فوق «ايشانند وارثان» يعني: شايستگان و ذيحقان به اينكه ميراثبر باشند، ميراثبر چه چيزي؟:
الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (11)
«آنان كه فردوس را بهارث ميبرند» يعني: مستحق آن ميشوند. فردوس بلندترين مكان بهشت است كه در ميانه آن قرار دارد. بهقولي معني اين است: ايشان منازل كفار را در بهشت به ميراث ميبرند زيرا ـ چنانكه از احاديث برميآيد ـ خداي سبحان براي هر انساني منزلي در بهشت و منزلي در دوزخ آفريده است «آنان در آنجا جاودانه اند» و هميشه ماندگار، نه از آن اخراج ميشوند و نه در آن ميميرند.
در حديث شريف به روايت بخاري و مسلم از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه فرمودند: «اذا سألتم الله الجنة فاسألوه الفردوس فإنه أعلي الجنة وأوسط الجنة ومنه تفجر أنهار الجنة وفوقه عرش الرحمن: چون از خدا بهشت را درخواست ميكرديد، فردوس را از او بخواهيد زيرا فردوس بلندترين جاي بهشت و ميانه آن است، همه انهار بهشت از فردوس جاري ميشود و عرش رحمان بر فراز آن قراردارد».
اين بود اوصاف مؤمنان وارسته و مفلح كه در ده آيه ذكر شد. از عائشه امالمؤمنين رضيالله عنها پرسيدند: اخلاق رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چگونه بود؟ فرمود: «اخلاق رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قرآن بود» آنگاه تلاوت كرد: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ) تا رسيد به (وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ ) ، سپس فرمود: اخلاق رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اينچنين بود.
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ (12)
«و هرآينه انسان را از سلالهاي از گل آفريديم» اصل آن همان گلي است كه آدم ابوالبشر از آن آفريده شد. ابنكثير به نقل از قتاده در معني آيه ميگويد: «آدم را از گل بيرون آورديم». و اين معني به سياق نزديكتر است. سلاله: از سل است و آن عبارت از بيرون آوردن چيزي از چيزي است . پس حاصل معني اين است: انسان را از نطفهاي بيرون آورده شده از گل آفريديم. پس نطفه سلاله است و فرزند سليل و نيز به فرزند هم سلاله اطلاق ميشود.
ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ (13)
«باز او را» يعني: آدم را، به اعتبار افراد و نسل وي كه همان بني آدماند «نطفهاي در قرارگاهي استوار قرار داديم» كه همانا رحم است.
ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ (14)
«آنگاه آن نطفه را به صورت علقه درآورديم» يعني: نطفه سفيد را به خون بسته سرخرنگ مستطيل شكلي متحول كرديم «پس آن خون بسته را به صورت مضغه گردانيديم» يعني: به صورت گوشتپارهاي بدون شكل و هيأت و صورت، كه بعد از آن در تطور بعدي، آن گوشت پاره بيشكل و هيأت، به گوشتپارهاي داراي هيأت و صورت تبديل ميشود «پس آن گوشت پاره را استخوانهايي چند ساختيم» كه به طرزي محكم و با صلابت و به اشكال مخصوصي به هم وصلشدهاند تا ستوني استوار براي بدن باشند «بعد آن استخوانها را با گوشتي پوشانيديم» يعني: بر هر استخواني ـ به همان مقداري كه مناسب و درخور آن است ـ گوشتي رويانيديم «آنگاه آفريديم او را به آفرينشي ديگر» يعني: آنگاه درجنين ـ بعد از آنكه جمادي بيش نبود ـ روح دميديم پس او آفرينشي ديگر شد، داراي تحرك و شنوايي و بينايي و ادراك و ديگر استعدادها و سرانجام با كامل ساختن نيروهاي آفريده شده در وي، او را از درون رحم به دنياي خارج از آن بيرون آورديم «پس بزرگ خداوندي است كه نيكوترين آفرينندگان است» يعني: خداي سبحان از آن روي سزاوار تعظيم و سپاس و ثنا است كه بهترين و استواركارترين صنعتگران و آفرينشگران ميباشد.
از عمر رضی الله عنه روايت شدهاست كه فرمود: «با پروردگارم در چهار چيز موافقت نمودم... يكي از آن چهار چيز اين بود كه چون نازل شد: (وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ... ) من گفتم: (فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ) . پس همانگونه كه گفته بودم نازل شد».
ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذَلِكَ لَمَيِّتُونَ (15)
«سپس شما بعد از اين قطعا ميميريد» يعني: بعد از طي اين مراحل و بهسر رسيدن اجلهايتان، خواهناخواه بهسوي مرگ رهنورديد.
ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ (16)
«سپس شما قطعا روز قيامت برانگيخته ميشويد» از قبرهايتان بهسوي محشر؛ براي حساب و جزا.
وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِينَ (17)
«و به راستي ما بر فراز شما هفت راه آسماني آفريديم» طرائق: عبارتند از طبقات آسمانها كه لايهبهلايه يكي بر بالاي ديگري كوبيده شدهاند «و ما هرگز از آفرينش غافل نبودهايم» يعني: ما از كار اين هفت طبقه آسمان و نگاه داشتن آنها و نيز ازتمام عرصه آفرينش خويش غافل نبودهايم كه آن را همينگونه به حال خود رها كنيم بلكه آفرينش را از زوال و اختلال حفظ ميكنيم و نيز كساني را كه در زمين بهسر ميبرند حفظ ميكنيم از اينكه آسمان بر سرشان سقوط كند و به هلاكتشان رساند، يا زمين آنان را به كرات ديگر و فضاي بيروني خود بيفگند.
وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّا عَلَى ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ (18)
«و از آسمان آبي را فرودآورديم» يعني: آب باران را، كه حيات زمين و موجودات زندهاي كه در آن بهسر ميبرند، وابسته به اين آب است «بهاندازه» يعني: اين آب را به ميزاني كه از جانب ما مقدر و معين است فرود آورديم؛ به همان مقداري كه كشتزارها و درختان به آن قوام و سامان يافته و رشدكنند و نياز موجودات حيه بدان برآورده شود زيرا اگر آب از اندازه خود بيشتر شود، درختان، كشتزارها و جانداران همه تباه ميشوند و اگر از اندازه هم كمتر شود، نياز كشتزارها، محصولات و موجودات حيه را بسنده نميكند.
ابنكثير ميگويد: «حتي خداي عزوجل بهسوي زمينهايي كه كشت آنها نياز به آب بسياري دارد اما خود زمين آنها قدرت تحمل بارانهاي زياد را ندارد، از بلاد ديگر و از سرزمينهاي دور آب ميفرستد، مانند سرزمين مصر كه زميني شنزار داشته و طبيعت آن تحمل باران بسيار را ندارد پس ميبينيم كه خداوند متعال از فاصلههاي دور، آب نيل را بهسوي آن ميفرستد و در فصل بارانهاي موسمي همراه با اين آب از سرزمين حبشه گل سرخي را بركنده و آن را به سرزمين مصر ميفرستد، كه آب زمين را سيراب ميكند و آن گل سرخ هم بر بستر زمين تهنشين شده پوشش خاكي مناسبي را جهت آماده ساختن زمين براي كشاورزي، آماده ميگرداند».
«و آن را در زمين جاي داديم» يعني: آب باران را در زمين مستقر گردانيديم تا در وقت نيازشان از آن بهره گيرند، همچون آب چشمهها، آبهاي زيرزميني، آبگيرها، قناتها و مانند آنها كه گنجينههاي فياضي براي آب بارانند «و هرآينه ما بر بردن آن تواناييم» يعني: چنانكه بر فرود آوردن اين آب توانا بوديم، بر از بين بردن آن نيز تواناييم؛ يا از طريق فروبردن آن در لايههايي از زمين كه استخراج آن براي بشر غير ممكن باشد، يا با دگرگون ساختن عنصر آب به عنصر ديگري، يا به وجهي از وجوه ديگر.
قابل ذكر است كه برخي از علماي طبيعت ميگويند: آيه كريمه به اولين فرود آوردن آب از آسمان اشاره دارد آنگاه كه زمين سير تكاملي خود را از شكل يك كره آتشين به يك كره سرد طي ميكرد و آبي بر روي آن وجودنداشت. البته علم هيدرولوژي جديد در اين عرصه به نتايجي رسيده است و با مطالعه آن در مييابيم كه ميان دادههاي اين علم با آيات قرآني در اين باب، توافق شگفتآوري مشاهده ميشود.
فَأَنشَأْنَا لَكُم بِهِ جَنَّاتٍ مِّن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ لَّكُمْ فِيهَا فَوَاكِهُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ (19)
«پس با آن آب، براي شما باغهايي از درختان خرما و انگور پديد آورديم» جنات: يعني باغهايي با درختاني انبوه كه از بس قوي و پر شاخ و برگ است، آنچه را كه در زير آن قرار دارد، ميپوشاند و مستور ميكند «براي شما در آنها» يعني: در آن باغستانها «ميوههاي بسيار است» كه از آنها بهره گرفته و به وسيله آنها تر و تازه وخرم و سرخوش ميشويد. فواكه: ميوههايي است كه مردم آنها را تناول ميكنند، چون انار و انجير و سيب و مانند آن، كه نه غذايشان است و نه نان خورششان بلكه فقط از باب تلذذ و ترفه آنها را تناول ميكنند و بدنشان از مواد معدني و خواص مفيد آنها بهرهمند ميشود «و از آنها ميخوريد» يعني: از بعضي از اين ميوهها بهعنوان قوت و غذا نيز استفاده ميكنيد.
وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِن طُورِ سَيْنَاء تَنبُتُ بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ لِّلْآكِلِينَ (20)
«و آفريديم» براي شما «درختي را كه از طور سينا بيرون ميآيد» مراد، درخت زيتون است كه بخشندهترين، منفعتبارترين و پر بركتترين درختان است «بهوجهي ميرويد كه از آن روغن برميآيد» يعني: ميوه آن درحالي ميرويد كه داراي روغن زيتون است «و نان خورشي براي خورندگان است» يعني: آن روغن زيتون، خود نان خورشي است كه غذا با آن رنگين و خوشگوار ميشود و هر نان خورش ديگري نيز نوعي «صبغ» يعني رنگ است كه غذا از آن رنگ ميگيرد.
در حديث شريف آمده است: «كلوا الزيت وادهنوا به فانه من شجرة مباركة: روغن زيتون را بخوريد و خود را با آن چرب كنيد زيرا آن از درختي مبارك است».
وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُّسقِيكُم مِّمَّا فِي بُطُونِهَا وَلَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ (21)
«و البته براي شما در چهارپايان» شتر و گاو و گوسفند «عبرتي است» كه ميبايد از آفرينش و وظايف آنها به قدرت عظيم الهي پي ببريد و از آنها درس بگيريد «شما را از آنچه در شكم آنهاست» يعني: از شيري كه در شكم آنها پديد آمده و بهسوي پستانهاي آنها سرازير ميشود «مينوشانيم» زيرا منعقد ساختن اين مايع فاخر از موادي چون كاه و علف كه حيوان از آن ميخورد و تبديل نمودن آن كاه و علف به چنين غذاي لذيذ و نوشابه بيبديلي، بزرگترين مايه عبرت براي عبرتگيرندگان و بالاترين موعظه براي پندپذيران است «و براي شما در آنها منفعتهاي بسيار است» يعني: بجز لبنيات و فرآوردههاي رنگارنگ آن، براي شما در چهارپايان منافع بسيار ديگري است، اعم از پشت آنها كه از آن بهعنوان تخت روان و وسيله نقلوانتقال بهره ميبريد، نتاج آنها، پشمها، رودهها و موهايآنها... «و از آنها ميخوريد» بهرهگيري از گوشت آنها لذت و منفعت عظيمي براي شماست و چه بسيار خوراكيهاي مختلف ديگري كه از مواد بدن آنها تهيه ميكنيد!.
وَعَلَيْهَا وَعَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (22)
«و بر آنها سوار ميشويد» يعني: بر شتر مخصوصا نه بر بقيه چهارپايان حلالگوشت ـ مانند گاو و گوسفند ـ سوار ميشويد. قابل ذكر است كه شتر تنها حيواني بودهاست كه در ايام نزول قرآن كريم، سفرهاي زميني به وسيله آن انجام ميگرفته است «و» نيز «بركشتيها» در سفرهاي درياييتان سوار ميشويد؛ براي اتمام نعمت و تكميل منفعت.
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ أَفَلَا تَتَّقُونَ (23)
«و هرآينه نوح را بهسوي قومش فرستاديم پس گفت اي قوم من! خدا را بپرستيد» به يگانگي زيرا «شما را جز او خدايي نيست، آيا پروا نميكنيد» از پيگرد خداوندي كه آفريدگار شماست آنگاه كه غير او را ميپرستيد؟
فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاء اللَّهُ لَأَنزَلَ مَلَائِكَةً مَّا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ (24)
«پس اشرافي كه از قومش كافر بودند، گفتند» يعني: اشراف قوم وي كه به او كافر بودند، گفتند: «اين شخص جز بشري مانند شما نيست» يعني: او در بشريت از جنس شماست و ميان شما و او هيچ فرقي نيست «ميخواهد بر شما برتري جويد» يعني: جوياي رياست و سيادت بر شماست تا شما پيرو و منقاد فرمان وي باشيد. اين سخن را براي آن گفتند كه قوم نوحعلیه السلام را از دعوت وي متنفر سازند تا بلكه آنان به دعوت وي لبيك نگويند «و اگر خدا ميخواست قطعا فرشتگاني ميفرستاد» يعني: آن اشراف براي اثبات مقوله باطل خويش گفتند؛ اگرخدا جلّ جلاله فرستادن پيامبري را براي شما ميخواست، يقينا فرشتگاني را بهسوي شما به رسالت ميفرستاد نه بشري مانند شما را «ما چنين چيزي در ميان پدران نخستين خويش نشنيدهايم» يعني: ما نظير ادعاي اين شخص را كه در عين بشر بودن مدعي نبوت است، از نياكانمان نشنيدهايم و هرگز بشري چنين ادعايي نكرده است.
إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِينٍ (25)
«او نيست مگر مردي كه به وي عارضه ديوانگي است» يعني: او ديوانه است و نميداند كه چه ميگويد «پس تا چندي در كار او درنگ كنيد» يعني: تا چندي دربارهاش دست نگاهداريد و او را تحمل نماييد تا سرانجام كارش روشن شود؛ يا از ديوانگياش بر سر هوش و عقل آمده دست از اين ادعا بردارد، يا كه بميرد و از دست وي راحت شويم.
چون نوحعلیه السلام اين سخن قومش را شنيد و درازدستي و لجاجت آنان را بر كفر و اصرار و پافشاريشان را در آن بهخوبي دانست، از خداي عزوجل نابوديشان را درخواست كرد زيرا او بعد از نهصدوپنجاه سال دعوت مستمر، ديگر از ايمان آوردنشان مأيوس شده بود و خداي عزوجل نيز به او وحي فرستاده بود كه: (هرگز از قوم تو ايمان نميآورد، مگر كسي كه تا اكنون ايمان آورده است) «هود/36».
قَالَ رَبِّ انصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ (26)
«نوح گفت: پروردگارا! مرا نصرت ده» برآنان و به هر شيوهاي كه ميخواهي و هرگونه كه اراده ميكني، از آنان انتقام بگير «از آن روي كه مرا تكذيب كردند» وپيامهايت را نپذيرفتند.
فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا فَإِذَا جَاء أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَلَا تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ (27)
«پس بهسوي او وحي فرستاديم كه فلك را» يعني: كشتي را «زير نظر ما» يعني: با حفظ و رعايت ما «و وحي ما» يعني: به آموزش ما تو را به كيفيت ساختن آن؛ «بساز پس چون فرمان ما در رسيد» و عذاب را نازل كرديم «و تنور به فوران آمد» تنور آتش خانهاي است كه در آن نان پخته ميشود. خداي عزوجل فوران وجوشش آب را در آن نشانه آغاز طوفان گردانيد. نسفي ميگويد: «خداوند متعال سبب غرق را از موضع حرق بيرون آورد تا انذار و اعتبار بليغتر باشد». آري! چون از تنور آب فوران كرد؛ «پس درآن از هر نوع حيواني جفتي دوگانه وارد كن» يعني: از هر نوعي از انواع حيوانات، دو تا را كه يكي نر و ديگري ماده باشد، وارد كشتي كن. اين دستور بدين منظور به نوحعلیه السلام داده شد كه بعد از طوفان زندگي به روي زمين بازگردد و موجودات زنده در آن بار ديگر به توليد نسل و تكثر آغاز كنند «و» وارد كن «خانوادهات را، بجز كسي از آنان كه حكم ما بر وي پيشي گرفتهاست» در هلاك ساختنشان. آنان عبارت بودند از: زن نوحعلیه السلام و پسرش كنعان، برخلاف سام و حام و يافث كه جزو نجات يافتگان بودند و نوحعلیه السلام ايشان را با همسرانشان به كشتي وارد كرد «و با من در باب كساني كه ستم كردند، سخن مگو» با درخواست نجاتشان از عذاب «زيرا آنان غرقشدني هستند» و اينحكم در مورد آنان صادر شده است، از آن روي كه با شركورزي و ارتكاب معاصي، بر خود و ديگران ستم كردهاند.
ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «جمعا هشتاد نفر از انسانها در كشتي نوحعلیه السلام راه يافته بودند».
فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنتَ وَمَن مَّعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (28)
«پس چون راست نشستي» يعني: قرار گرفتي و وارد شدي «تو با آنان كه همراه تواند» از خانواده و پيروانت «بر كشتي» و همه بر آن سوار شديد؛ «بگو: همه ستايشها خداييراست كه ما را از چنگ گروه ستمكاران نجات داد» يعني: ميان ما وميان آنان با طوفان مانع ايجاد كرد، ما را از چنگال ظلم و انحراف و طغيانشان رهانيد و به قدرت و عزت خويش هلاكشان كرد. خداي سبحان به نوحعلیه السلام فرمان داد تا در هنگام داخل شدنش به كشتي و بهقولي در هنگام خارجشدن از آن، چنينبگويد. اين ثنا و سپاسي از سوي نوحعلیه السلام به بارگاه خداي عزوجل در برابر اين نعمت عظمي، بهدنبال دعايش به بارگاه اوست.
وَقُل رَّبِّ أَنزِلْنِي مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَأَنتَ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ (29)
«و بگو پروردگارا! مرا در جايي پر بركت فرود آر و تو بهترين فرود آورندگاني» وبهترين ميهمان نوازان پس سرزميني پربركت و پر خير و نعمت را براي ما برگزين.
إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ وَإِن كُنَّا لَمُبْتَلِينَ (30)
«هرآينه در اين» ماجرايي كه بر شما حكايت كرديم از امر نجات دادن نوحعلیه السلام و همراهانش و نابود كردن كفار «البته آياتي است» يعني: نشانهها و دلالتهايياست بر كمال قدرت ما و بر راستگويي پيامبران مان و عبرتهايي است براي عبرت گيرندگان «و قطعا ما امتحانكننده بوديم» يعني: ما آزمايشكننده امتها بوديم با فرستادن پيامبران بهسويشان تا مطيع و عاصي در صحنه عينيت شناخته شوند.
ثُمَّ أَنشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (31)
«سپس بعد از آنان قرني ديگر را آفريديم» يعني: بعد از هلاكساختن قوم نوحعلیه السلام ، قوم يا امت يا نسل ديگري را كه در زماني واحد زندگي ميكردند،[1] پديد آورديم.
اكثر مفسران برآنند كه مراد از آنان: قبيله عاد ـ قوم هودعلیه السلام اند.
فَأَرْسَلْنَا فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ أَفَلَا تَتَّقُونَ (32)
«پس در ميانشان پيامبري از خودشان فرستاديم» كه در ميان خودشان بهدنيا آمده و به رشد و بزرگي رسيده بود تا اطمينانشان به سخن او بيشتر از اطمينانشان بهسخن كس ديگري باشد كه از جايي ديگر بهسويشان ميآيد و آن پيامبر هودعلیه السلام بود. پيام هودعلیه السلام نيز مانند ديگر پيامبران اين بود: «كه خدا را بپرستيد، جز او برايشما معبودي نيست» يعني: هودعلیه السلام آنان را بهسوي مهمترين چيزي فراخواند كهپيامبران علیهم السلام امتها و اقوامشان را به سوي آن دعوت ميكنند، اين امر مهم، عبارت از پرستش خداي عزوجل، توحيد وي و خالص ساختن دين براي وي بود. «آيا پروا نميكنيد؟» يعني: آيا از خداوند متعال نميترسيد تا شرك ورزيدن به او را كه سرانجام شما را به وادي عذاب ابدي سرنگون خواهد كرد، فروگذاريد؟
وَقَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِلِقَاء الْآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ (33)
«و ملا از قوم وي» ملأ: اشراف و رؤساي قوماند «كه كافر شده و ديدار آخرت» و حساب و عقاب آن «را دروغ پنداشته بودند و در زندگاني دنيا به آنان آسودگي داده بوديم» و به بسياري اموال و رفاهيت زندگي برخوردارشان ساخته بوديم «گفتند: اين شخص» يعني: اين پيامبر «جز بشري مانند شما نيست، از آنچه شما از آن ميخوريد، ميخورد و از آنچه شما مينوشيد، مينوشد» اين امر در پندارشان مستلزم آن بود كه او را بر آنان هيچ فضل و برتريي نباشد.
وَلَئِنْ أَطَعْتُم بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَّخَاسِرُونَ (34)
«و اگر بشري مانند خودتان را فرمانبرداري كرديد» در اوامر و نواهي وي «در آن صورت قطعا زيانكار خواهيد بود» در اين معامله كه خدايان خويش را ترك كرده و از كسي پيروي كردهايد كه مانند خود شماست و هيچ فضيلتي بر شما ندارد.
از اين طرز نگاهشان به قضيه چنين فهميده ميشود كه آنان اين امر را كه پيامبر فرستاده بهسويشان بشري مانند خودشان باشد، ممكن تلقي نميكردند. البته اين طرز ديد از گمراهيشان بود زيرا اگر از خود ميپرسيدند كه مانع اين امر چيست وچرا ممكن نيست كه فرستاده الهي بشري باشد؟ هرگز براي اين سؤال پاسخي نداشتند.
أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنتُمْ تُرَاباً وَعِظَاماً أَنَّكُم مُّخْرَجُونَ (35)
سپس اشراف و رؤساي قوم هود افزودند: «آيا به شما وعده ميدهد كه وقتي مرديد و خاك و استخواني چند شديد، باز شما بيرون آورده خواهيد شد» زنده ازقبرهايتان چنانكه در دنيا بوديد، بعد از آنكه بخشي از اجزاي بدنتان خاك وبرخي هم به استخوانهاي پوسيدهاي تبديل شده است كه نه گوشتي در آنهاست ونه رگي؟
هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ (36)
«وه، چه دور است آنچه كه وعده داده ميشويد» يعني: بيرونآوردنتان براي عذاب يا رستاخيز ـ كه اين پيامبر به شما وعده ميدهد ـ بعيد اندر بعيد است.
إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (37)
«زندگاني جز اين زندگاني اينجهاني نيست» زندگاني فقط محدود به همين دنياي ماست، نه آن حيات آخرتي كه تو به ما وعده ميدهي «ميميريم و زنده ميشويم» در همين دنيا و لاغير «و ديگر برانگيخته نميشويم» بعد از مرگ.
إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ (38)
«او» يعني: هود علیه السلام «جز مردي كه بر خدا دروغ بسته» در ادعاي نبوت و در وعده رستاخيز «نيست» و سخنش هيچ اصل و اساسي ندارد «و ما او را تصديقكننده نيستيم» و هرگز ادعاي او را باور نميكنيم.
قَالَ رَبِّ انصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ (39)
«گفت» هودعلیه السلام «پروردگارا! از آن روي كه مرا تكذيب كردند، نصرتم ده» يعني: بعد از آنكه هودعلیه السلام دانست كه آنان بههيچ وجه تصديقكننده او نيستند دعاكنان بهبارگاه پروردگار خويش گفت: پروردگارا! بهسبب اينكه مرا تكذيب كردند، مرا بر آنان نصرت ده و براي من از آنان انتقام بگير.
قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ (40)
«فرمود» خداوند جلّ جلاله در حالي كه دعاي هودعلیه السلام را اجابت كرد «به اندك زماني» يعني: بعد از اندك زماني «سخت پشيمان خواهند شد» از تكذيب و عناد و اصرارشان بر كفر.
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاء فَبُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (41)
«پس ـ بهحسب وعده راست ـ آنان را بانگ مرگبار فرو گرفت» جبرئيلعلیه السلام بر آنان بانگي هولناك و مرگبار در داد كه دلهايشان از آن بانگ تركيد و پارهپاره شد، از سويي ديگر خداوند جلّ جلاله بادي كشنده فرستاد و آنان را بهوسيله آن هلاك كرد و همگي مردند «پس آنها را چون خاشاك درهم شكسته گردانيديم» غثاء: يعني آنها را مانند كف و خس و خاشاكي كه سيل بر روي آب با خود حمل ميكند، نابود گردانيديم پس خشك شدند و در هم شكستند چنانكه آن خس و خاشاك درهم ميشكنند «پس دوري باد بر گروه ستمكاران» يعني هلاكت باد بر آنان و از رحمت ما پيوسته دور باشند.
ثُمَّ أَنشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ (42)
«آنگاه بعد از آنان» يعني بعد از هلاك كردنشان «قرنهاي ديگري را» يعني: نسلها و امتهاي ديگري را «پديد آورديم» به قولي: آنان اقوام صالح، لوط و شعيب: بودند. بهقولي ديگر: آنان بنياسرائيل بودند. همچنين احتمال دارد كه آنان امتهاي ديگري بجز امتهايي باشند كه خداوند جلّ جلاله اخبار آنان و پيامبرانشان را براي ما در قرآن حكايت كرده است چنانكه در (آيه 9) از سوره ابراهيم ـ بعد از بيان داستان قوم نوح، عاد و ثمود ـ ميفرمايد: (وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ) : (و كساني كه بعد از آنانند، جز خدا هيچكس ديگري به حالشان آگاهي ندارد).
مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ (43)
«هيچ امتي نه از اجل خود پيشي ميگيرد و نه بازپس ميماند» يعني: هيچ امت و گروهي كه در يك قرن بهسر ميبرند، نه از اجلهاي نوشتهشده براي خود پيشي ميگيرند و نه از ميعاد مقرره خويش عقب ميمانند.
ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّ مَا جَاء أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ فَبُعْداً لِّقَوْمٍ لَّا يُؤْمِنُونَ (44)
«باز پيامبران خود را پياپي فرستاديم» بهسوي امتها، يكي از پي ديگري «هر بار براي هدايت امتي پيامبرش آمد، او را تكذيب كردند» اكثريت آن أمت «پس از پي آورديم بعضي» از امتهاي سركش «را پس از ديگري» در نابود ساختن به وسيله عذاب «و آنها را افسانه گردانيديم» كه مردم فقط در افسانهها از آنها ياد ميكنند ودر دنيا بجز همين افسانهها ديگر هيچ اثري از آنان نيست «پس دوري باد مردمي راكه ايمان نميآورند» يعني هلاكت و نابودي بيبرگشت بر ايشان باد.
ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَى وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِينٍ (45)
«سپس موسي و برادرش هارون را با آيات خويش و با سلطاني مبين فرستاديم» آيات: يعني نشانهها و معجزات خويش كه عبارت بودند از نه معجزهاي كه بيان آنها تاكنون چندين بار در اين تفسير شريف گذشت؛ از جمله در سوره «اعراف». سلطان مبين: يعني حجت واضح و آشكار.
إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً عَالِينَ (46)
آري! موسي و هارون را فرستاديم: «بهسوي فرعون و ملاوي» ملا: اشراف و سران قوماند «پس استكبار ورزيدند» يعني: جوياي كبر و سركشي گشته و با تكلف به آن پايبند شدند، هم از اينروي در برابر حق و حقيقت گردن ننهادند «و قوميگردنكش بودند» كه بر مردم برتري جسته و با در پيش گرفتن شيوه تجاوزگري، بهسركوب و اعمال ستم بر آنان ميپرداختند.
فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ (47)
«پس گفتند» فرعون و اشراف قوم وي «آيا به دو بشر كه مثل خود ما هستند ايمان ميآوريم» يعني: آيا به آن دو تن تسليم شده سخنانشان را ميپذيريم و پيرو آنان ميشويم؟ «و حال آنكه قوم آنان بندگان ما ميباشند» يعني: آنها چون بردگاني مطيع و منقاد، پيرو فرمانهاي ما هستند؟ به قولي: محتمل است كه فرعون مدعي الوهيت بوده و بنابراين مردم را به پرستش خويش فراخوانده باشد و آنان نيز مانند بندگان از وي اطاعت كرده باشند.
فَكَذَّبُوهُمَا فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ (48)
«در نتيجه، آندو را دروغگو خواندند» يعني: در نتيجه فرعون و اشراف قومش برتكذيب موسي و هارون علیهماالسلام اصرار و پافشاري ورزيدند «پس، از زمره هلاكشدگان گشتند» با غرق شدن در دريا.
وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (49)
«و هرآينه ما به موسي كتاب» تورات را «داديم، باشد كه آنان راه يابند» يعني: باشد كه قوم موسيعلیه السلام بهوسيله تورات بهسوي حق رهنمون شوند و به آنچه كه در تورات از شرايع و احكام است، عمل كنند.
ابنكثير ميگويد: «بعد از آنكه خداي عزوجل تورات را نازل كرد، هيچ امتي را بهطور عام با عذاب ريشهكن كننده به هلاكت نرسانيد بلكه (در عوض) مؤمنان را به جنگ كفار فرمان داد».
وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً وَآوَيْنَاهُمَا إِلَى رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ (50)
«و پسر مريم و مادرش را آيتي گردانيديم» يعني: نشانهاي گردانيديم كه بر قدرت بزرگ و صنع بديع ما دلالت ميكنند. و نفرمود: آنان را دو آيت گردانيديم؛ زيراآيت (نشانه) در هردوي آنها يكي است و آن تولد عيسي از مريم علیهماالسلام بدونمقاربت مردي با وي است «و آندو را بر زميني بلند» و مكاني مرتفع «جاي داديمكه داراي استقرار» بود، يعني قرارگاه و محل زيستي بود كه ساكنانش بر آن آرام ميگرفتند، به سبب آنكه جايي سبز و خرم و پر از ميوه و نعمت بود «و داراي آبروان بود» معين: آب جاري و زلال چشمههاست. اين مكان در سرزمين دمشق يا در بيتالمقدس قرار داشت. ابنكثير نظر دوم را به دو دليل ترجيح ميدهد:
اول اين كه در آيه ديگري نيز ذكر شده است كه آنجا سرزمين بيت المقدس بود و بايد توجه داشت كه بعضي از قرآن بعضي ديگر آن را تفسير ميكند. دوم اين كه احاديث صحيح و روايات و آثار نيز مؤيد آن است كه مريم و عيسي علیهماالسلام در بيتالمقدس زندگي ميكردند.
يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (51)
«اي پيامبران» يعني: گفتيم اي پيامبران! «از چيزهاي پاكيزه بخوريد» طيبات: چيزهاي حلالي است كه پاك و لذتبخش باشند «و كار شايسته كنيد» كه با شرع و قانون من موافق باشد «كه من به آنچه انجام ميدهيد، دانايم» چيزي از اعمال شما بر من پنهان نميماند و يقينا من شما را برحسب اعمالتان پاداش ميدهم .
آري! اين خطابي است براي تمام پيامبران علیهم السلام ولي نه در يكبار زيرا پيامبران علیهم السلام در زمانهاي مختلفي فرستاده شده اند پس معني اين است كه هريك از آنها در زمان خويش مخاطب اين پيام و اين ندا قرار گرفتهاند. در حديث شريف آمدهاست: «اي مردم! خدا پاكيزه است و جز پاكيزه را نميپذيرد و بدانيد كه او مؤمنان را به همان چيزي دستور داده كه رسولان را به آن دستور داده است، جايي كهفرموده: (اي پيامبران! از چيزهاي پاكيزه بخوريد و كار نيكو كنيد، هرآينه من بهآنچه انجام ميدهيد دانايم) و خطاب به مؤمنان نيز فرمودهاست: (اي مؤمنان! از پاكيزگيهاي آنچه كه به شما روزي دادهايم بخوريد) «بقره / 172». سپس آنحضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم از مردي ياد كردند كه به سوي كعبه عزم سفر كرده راهي دراز را ميپيمايد و گردآلود و ژنده و ژوليده به حرم ميرسد در حاليكه غذاي وي حرام، نوشيدني وي حرام و لباس وي حرام است و با حرام تغذيه كرده آنگاه دستانش را بهسوي آسمان بلند ميكند و يارب! يارب! ميگويد، آخر چگونه دعايش مستجاب ميشود؟».
وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ (52)
و گفتيم خطاب به پيامبران علیهم السلام «در حقيقت اين امت شما، امتي يگانهاست» يعني: اي پيامبران! دين و دعوت همه شما دين و دعوت يگانهاي است وآن عبارت از دعوت همگي شما بهسوي عبادت خداي يگانه لاشريك ميباشد پس به اين دين و دعوت پايبند باشيد و بر آن استقامت ورزيد «و من پروردگار شما هستم پس، از من پروا داريد» يعني: آنچه را كه موجب مجازات شما از سوي من ميگردد انجام ندهيد، به اينكه غير من را با من شريك گردانيد.
فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (53)
«پس پراكنده ساختند» پيروان انبيا و امتانشان «كار دين خود را در ميان خويش پارهپاره» يعني: دين خويش را با آنكه در اصل و اساس يك دين است، به بخشهاي متفرق و مختلف قطعه قطعه كردند و درنتيجه به طايفهها و فرقههاي مختلف و پراكندهاي تبديل شدند پس فرقهاي پيرو تورات، فرقهاي پيرو زبور وفرقهاي پيرو انجيل گشتند، سپس هم كتابهاي خويش را تحريف و تبديل كردند؛ «هر گروهي به آنچه در دست دارد، شادمان است» يعني: هر فرقهاي از اين گروههاي اختلافكننده، به آنچه كه نزد وي از دين است دل خوش كرده و شادمان است در حاليكه تكليف شرعي اين بود كه همه به دين واحد الله جلّ جلاله چنگ بزنند و ازآخرين پيامبر او كه ميراث بر همه پيامبران الهي است، پيروي كنند.
فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ (54)
«پس تا مدتي آنان را در غفلتشان واگذار» يعني: اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! كفار مكه و كفار اهل كتاب را تا چندي در جهل و حيرتشان واگذار تا كشته شوند يا بميرند و از به تأخير افتادن عذاب آنان دلتنگ مشو. يا آنان را در اين حيرت و سردرگمي و غفلت واگذار تا بميرند و در دوزخ معذب شوند.
أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ (55) نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ بَل لَّا يَشْعُرُونَ (56)
«آيا ميپندارند كه آنچه از مال و فرزندان كه بديشان مدد ميدهيم» در اين دنيا، بهخاطر آن است كه: «ميخواهيم بهسودشان در خيرات شتاب ورزيم؟» يعني: آيا ميپندارند كه با دادن اموال و فرزندان، در نفع و خير آنها ميكوشيم و دادن اين اموال و فرزندان برايشان نوعي گراميداشت از سوي ما براي آنان است؟ «نه، بلكه نميفهمند» يعني: نه! هرگز ما برايشان خير و خوبي اراده نداريم بلكه اين اموال وفرزندان برايشان «استدراج» است تا بر مقدار گناهانشان بيفزايند ولي آنان اين شعور را ندارند كه به اين حقيقت پي ببرند.
در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «آنگاه كه ديدي خداوند جلّ جلاله دنياي دلخواه بنده را به او ميدهد در حاليكه او بر گناهان خويش پايدار است، بدان كه اين از سوي باريتعالي برايش استدراج است». درحديث شريف ديگري به روايت عبدالله بن مسعود رضی الله عنه آمدهاست: «همانا خداوند جلّ جلاله اخلاقتان را در ميانتان تقسيم كرده است چنانكه ارزاقتان را تقسيم كرده است و در حقيقت خداوند متعال دنيا را به هر كس كه دوست دارد يا دوست ندارد ميدهد اما دين را جز به آنكس كه دوستش دارد، نميدهد پس هر كس كه خداي عزوجل دين را به وي داد، بيگمان او را دوست داشته است و سوگند بهذاتي كه جان محمد در يد اوست، هيچ بندهاي مسلمان نميشود تا دل و زبانشتسليم نشود و ايمان نميآورد تا آنكه همسايهاش از بوائقش ايمن نباشد»، اصحاب گفتند: يا رسولالله ! بوائق وي چيست؟ فرمودند: «ظلم و ستم وي. سپس افزودند: «و هيچ بندهاي مالي از حرام بهدست نميآورد كه از آن خرج و مصرف كند و باز در عين حال، به او در آن بركت داده شود؛ و از آن صدقه نميكند كه باز از وي پذيرفته شود (يعني نه در آن بركت داده ميشود و نه هم ازوي پذيرفته ميشود) و آن را پشت سرش بهجا نميگذارد مگر اينكه توشه وي براي دوزخ است؛ بدانيد كه در حقيقت خداي عزوجل بدي را به وسيله بدي محو نميكند بلكه بدي را به وسيله نيكي محو ميكند زيرا ترديدي نيست كه پليدي، پليدي را محو نميكند».
آن گاه حق تعالي اوصاف شتابگران بهسوي خوبيها را در سه آيه اين چنين بيان ميكند:
إِنَّ الَّذِينَ هُم مِّنْ خَشْيَةِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ (57)
«بيگمان كساني كه از خشيت پروردگارشان بيمناكند» يعني: كساني كه از بس از خداوند جلّ جلاله بيمناكند، با وجود آن كه نيكوكارند و از ايمان و عمل صالح بهرهمند، با اين همه از وي در خوف و بيمي هميشگي بهسر ميبرند چنانكه حسن بصري: ميگويد: «مؤمن، پارسايي و بيم را با هم جمع ميكند و منافق بدكاري و ايمني را».
وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ (58) وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لَا يُشْرِكُونَ (59)
«و آنان كه به آيات پروردگار خويش» كه بهسويشان نازل شده است و نيز به آيات هستي و آفرينش وي «ايمان ميآورند» و به همه آيات و كتابهاي او باور دارند «و آنان كه براي پروردگار خويش شريك مقرر نميكنند» يعني: غير او را با وي در پرستش شريك نميگردانند.
وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوا وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ (60)
«و آنان كه ميدهند آنچه را دادهاند» در راه خدا جلّ جلاله از زكات و صدقات «درحاليكه دلهايشان ترسان است كه بهسوي پروردگارشان بازميگردند» يعني: گمان ميكنند كه دادن زكات و صدقات آنان را از عذاب خداوند جلّ جلاله نجات نميدهد زيرا از آن بيم دارند كه اين صدقه آن گونه كه مطلوب است از آنان پذيرفته نشده باشد و در هنگام بازگشت بهسوي پروردگارشان مستوجب خشم وي گردند.
در حديث شريف به روايت عائشه رضيالله عنها آمده است كه گفت: يا رسولالله! (كساني كه ميدهند آنچه را دادهاند در حاليكه دلهايشان ترسان است) همانكساني هستند كه دزدي و زنا ميكنند و شراب مينوشند اما در عين حال از خداي عزوجل ميترسند؟ فرمودند: «لا يا بنت ابي بكر، يا بنت الصديق، و لكنه الذي يصلي ويصوم ويتصدق وهو يخاف الله عزوجل: نه! اي دختر ابيبكر، اي دختر صديق! بلكه او كسي است كه نماز ميخواند و روزه ميگيرد و صدقه ميدهد اما در عينحال از خداي عزوجل ميترسد».
أُوْلَئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ (61)
«آنانند كه در كارهاي نيك شتاب ميورزند» زيرا به انجام دادن طاعات رغبت دارند «و آنانند كه در انجام آنها پيش ميتازند» يعني: بر مردم در انجام كارهاي نيك سبقت ميجويند، يا بهسبب كارهاي نيك به سوي بهشت سبقت ميجويند.
وَلَا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا وَلَدَيْنَا كِتَابٌ يَنطِقُ بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ (62)
«و ما هيچ كس را جز بهاندازه توانش مكلف نميسازيم» در انجامدادن اعمال نيك پس ـ مثلا ـ هر كس توانايي سجده كردن در نماز را نداشت، بايد آن گونه كه ميتواند اشاره كند و هر كس توانايي روزه گرفتن را نداشت، بايد روزه را بخورد و همينگونه است رخصتهاي ديگر شريعت مقدس اسلام... و در مواردي كه تكليف از مكلف سلب ميشود، هدف ايجاد توازن و تناسب ميان تكليف و توان با يكديگر است.
طرح اين قاعده، براي تشويق و برانگيختن عامه بر آراسته شدن به صفات خواص، يعني سبقتجويندگان بهسوي انجام طاعات است زيرا سرانجام نيك چنين آراستگياي، دستيابي به كرامتهاست. پس پيام اين آيه به عموم مخاطبان اين است كه تكاليف شرع انور سهل است و هرگز از حد وسع و توانشان خارج نيست لذا نبايد از قافله نيكان عقب بمانند «و نزد ما كتابي است» كه در آن كارنامه اعمال هريك از مكلفان به همان نحوي كه هست به ثبت رسيده «كه بهحق سخنميگويد» يعني: در آن كارنامه، حق مطابق با واقعيت بي هيچ كم و زيادي بازتاب يافته است «و بر آنان ستم كرده نميشود» با كم ساختن از ثواب يا افزودن بر عقابي.
بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِّنْ هَذَا وَلَهُمْ أَعْمَالٌ مِن دُونِ ذَلِكَ هُمْ لَهَا عَامِلُونَ (63)
«نه، بلكه دلهايشان از اين، در غفلت است» يعني: بلكه دلهاي كفار از اين كتابيكه بهحق و راستي سخن ميگويد در غفلت است، يا دلهايشان از حقيقت وضع وحالي كه مؤمنان در آن قرار دارند، در غفلت است «و آنان جز اين، عملهايي دارند كه انجام دهنده آنند» يعني: كفار جز اينكه هماكنون در شرك قرار دارند، كار وكردارهاي نارواي ديگري نيز دارند كه ناگزير آن را در آينده انجام ميدهند تا بهسبب آن كردارها در دوزخ بيشتر معذب گردند بدان جهت كه شقاوت و بدبختي در سرنوشتشان در لوح محفوظ بهثبت رسيده پس آنان از روبرو شدن با اين سرنوشت، هيچ گريزگاهي ندارند.
حَتَّى إِذَا أَخَذْنَا مُتْرَفِيهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يَجْأَرُونَ (64)
«تا آنگاه كه نازپروردگانشان را به عذاب گرفتار ساختيم» يعني: در غفلت خويش ماندند تا آنگاه كه چون آسودهحالان و خوشگذرانانشان را به عذاب دنيا يا آخرت گرفتار كرديم؛ «بناگاه به فرياد درميآيند» و زاري و التماس و داد و ولوله سرميدهند. در اين هنگام است كه به آنان گفته ميشود:
لَا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُم مِّنَّا لَا تُنصَرُونَ (65)
«امروز زاري نكنيد» يعني: در آنهنگام از سر سركوفت و نااميدسازي و قطع طمعهايشان به آنان ميگوييم: امروز زاري و دادوفرياد شما بيفايده است «چرا كه از جانب ما قطعا ياري نمييابيد» يعني: از عذاب ما باز داشته نميشويد و كسي همبه ياريتان نميآيد بنابراين جزع و فزع و داد و واويلاي شما هيچ سودي به حالتان ندارد.
سپس حق تعالي بزرگترين گناهانشان را يادآوري كرده ميفرمايد:
قَدْ كَانَتْ آيَاتِي تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ تَنكِصُونَ (66)
«در حقيقت، آيات من بر شما خوانده ميشد» در دنيا. مراد آيات قرآن است «وشما بوديد كه بر پاشنههاي خود بازميگشتيد» يعني: اعراضكنان از شنيدن قرآن به قهقرا بازميگشتيد و حتي شنيدن پيام ما را برنميتابيديد.
مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ (67)
«درحالي كه به آن تكبر ميورزيديد» يعني: درحاليكه به توليت بيتالحرام كبر ميورزيديد، گويي بزرگتر از آن هستيد كه تحت تكليف در آييد. شايان ذكر است كه مردم مكه در تكبرورزيدن به خانه كعبه و افتخاركردن به توليت امور آن مشهور بودند و ميگفتند: هيچكس نميتواند بر ما غالب شود زيرا ما اهل حرم وخادمان آن هستيم «درباره آن شبهنگام افسانهسرايي و پريشانگويي ميكرديد» مشركان مكه شبها گرد خانه كعبه جمع شده افسانه سرايي ميكردند وعمده افسانهگوييهايشان بدگويي از قرآن و طعنزدن درآن بود. هجر: بهفتحهاء، هذيان گويي است. يعني: درباره قرآن هذيانگويي ميكرديد.
ملاحظه ميكنيم كه قرآن كريم در اين آيه، كساني را كه شبها در غير طاعت خداوند متعال بزمآرايي ميكنند، نكوهش ميكند اما شبنشيني و محفلآرايي براي طاعت خدا جلّ جلاله ، مانند مجالس علم و مجالس ذكر، بسي نيكو و پر ثمر است.
أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَاءهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءهُمُ الْأَوَّلِينَ (68)
خداوند متعال در اينجا به بيان اين حقيقت ميپردازد كه سبب اقدامشان بر كفر، يكي از عوامل پنجگانهاي است كه در اين آيه و آيات بعد مطرح ميشود و هريك از آنها بهخوديخود كافي است كه برگردانندهشان از ايمان باشد. در اين آيه بهبيان دو عامل از آنها ميپردازد، عامل اول: عدم تدبر و انديشيدن آنها در قرآن است «آيا در اين سخن نينديشيدهاند» زيرا اگر در معاني قرآن تدبر و انديشه ميكردند، يقينا حقانيت آن برايشان آشكار ميشد و به قرآن و آنچه در آن است، ايمان ميآوردند. عامل دوم اين است: «يا مگر چيزي برايشان آمده كهبراي پدران پيشين آنها نيامده بود» لذا اين عامل، سبب انكار قرآن از سوي آنان شده است؟! درحاليكه اگر آنان نيك ميانديشيدند، قطعا ميدانستند كه نزول قرآن بر آنان نه بر پدرانشان، به اين جهت بوده است كه باريتعالي اين خير را براي آنان اراده داشته است نه براي پدرانشان.
عامل سوم كفرورزيشان اين است:
أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ (69)
«يا پيامبر خود را درست نشناختهاند پس به او ناآشنايند» يعني: يا مگر پيامبر خود صلّی الله علیه و آله و سلّم را به راستگويي و امانتداري نشناختهاند پس چون از او بيگانهاند لذا از سرانكار با او برخورد ميكنند؟ درحاليكه روشن است كه آنان او را به اوصاف راستگويي و امانتداري شناختهاند و هرگز دروغگويي و خيانتي را از او تجربه نكردهاند.
عامل چهارم كفرورزيشان اين است:
أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ (70)
«يا ميگويند او جنوني دارد؟» درحاليكه آنان نيك ميدانند كه پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم برترين مردم از نظر عقل و خرد است بنابراين، چنان نيست كه ميگويند «بلكه او حق را» كه عبارت از دين استوار و مبين الهي است «برايشان آورده ولي بيشترشان حق را خوش ندارند» بهسبب تعصب و سرسختياي كه جزء سرشت آنان شده است.يعني: اكثريتشان حق را دوست ندارند اما اقليتشان با آنكه در مورد حق بدبين نيستند ولي از ترس كساني كه دوستدار حق نيستند، ايمانشان را آشكار نميسازند.
وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ (71)
«و اگر حق» تعالي «از هوي و هوسهايشان پيروي ميكرد» يا اگر اصول و پيامهاي حق به همان شيوهاي ميآمد كه آنان دوست دارند؛ «قطعا آسمانها و زمين و هركه در آنهاست، تباه ميشد» پس تفسير آيه كريمه بر دو وجه است؛ اول اينكه: اگر حقتعالي ـ چنانكه آنان دوست دارند ـ با خود شريكي قرار ميداد، بيشك آسمانها و زمين تباه و بيانتظام ميشد. وجه دوم اين است: اگر حق همان چيزي ميبود كه آنان ميگويند ـ از وجود خدايان متعدد بههمراه خداي يگانه ـ در آن صورت قطعا خدايان با همديگر اختلاف پيدا ميكردند و درنتيجه اختلاف آنها همه كائنات به نابودي كشيده ميشد. و همانند اين استدلال است فرموده باريتعالي: (لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) كه تفسير آن در (آيه 22،سوره انبيا) گذشت.
«بلكه حق اين است كه ذكر خودشان را برآنان آوردهايم» يعني: كتابي را برايشان آوردهايم كه يادنامه فخر و شرفشان است زيرا پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم از ميان خودشان برانگيخته شده و قرآن نيز به زبان خودشان نازل گرديده است. به قولي: مراد از «ذكر»، پند و اندرز و هشدار است «ولي آنها از ذكر خود روگردانند» يعني: آنها به امري كه بزرگترين يادنامه فخر و شرف آنهاست، بياعتنايند و اين بياعتنايي بهدليل انتخاب نادرست آنهاست.
عامل پنجم اقدام آنان بر كفر اين پندارشان است:
أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (72)
«يا از آنان مزدي مطالبه ميكني؟» يعني: يا عاملي كه آنان را از ايمان آوردن بازميدارد اين است كه ميپندارند: تو از آنان دربرابر اداي وظيفه رسالت، مزد يا مقررياي ميطلبي پس از همينروي ايمان به تو و پذيرش دعوت و پيامت را فروگذاشتهاند؟ با آنكه ميدانند كه تو از آنان چنين مزد و پاداشي نخواستهاي. حتيخداوند جلّ جلاله پذيرفتن صدقه را بر رسولش حرام ساخته است تا گويندهاي نگويد: او براي بهدستآوردن مال و ثروت مدعي رسالت شده است «پس خراج پروردگارتبهتر است» يعني: رزقي كه پروردگارت برايت در دنيا ميدهد و مزدي كه درآخرت به تو عنايت ميكند، برايت از آنچه ذكر شد، بهتر است «و او بهترينروزيدهندگان است».
خلاصه اينكه: آنان در عدم اجابتگفتن به دعوت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، هيچ عذر و حجتي ندارند.
وَإِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (73)
«و در حقيقت تو آنان را به راهي راست ميخواني» پس سزاوار است كه به نداي دعوتت لبيك گويند، نه اينكه رد و انكار پيشه كنند.
وَإِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ (74)
«و به راستي كساني كه به آخرت ايمان نميآورند، از راه راست» كه تو آنان را بهسوي آن فراميخواني ؛ «به در افتادهاند» و بهسوي راههاي گمراهي منحرف شدهاند زيرا خوف آخرت، از نيرومندترين انگيزهها بر طلب حق و پيمودن راه آن است.
در حديث شريف به روايت عمربن خطاب رضی الله عنه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه فرمودند: «من پياپي دامن شما را ميكشم كه هان! بياييد از (سمت وسوي) آتش، بياييد از (سمت و سوي) آتش، خود را در آن نيفگنيد اما شما برمن غالب ميشويد و همچون هجوم پروانگان و ملخها و حشرات خود را در آن ميافگنيد پس نزديك است كه دامن شما را رها كنم. و من بر حوض «كوثر» پيشقراول شما هستم پس در آن بر من جمع و پراكنده در ميآييد و شما را به سيمايتان و نامهايتان چنان ميشناسم كه شخص شتر بيگانه را در ميان شتران خود ميشناسد سپس به جهت راست و به جهت چپ برده ميشويد آنگاه به بارگاه پروردگار خود التماس و التجا ميكنم و ميگويم: اي پروردگار من! قوممن! اي پروردگار من! امت من! پس گفته ميشود: اي محمد! تو نميداني كهآنان بعد از تو چه پديد آوردند، آنان بعد از تو به قهقهرا بر پاشنههاي خود ميرفتند (يعني به جاهليت برگشته بودند)».
وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِم مِّن ضُرٍّ لَّلَجُّوا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (75)
«و اگر بر آنان رحمت ميآورديم و آنچه بر آنان از سختي» يعني: از قحطي و خشكسالي «وارد آمده است برميداشتيم، در طغيانشان پاي ميفشردند» يعني: درسركشي و گمراهيشان اصرار ميورزيدند و در طغيانشان سر برميداشتند «باسرگشتگي» يعني: در بيراهه گمراهي و بوالهوسي فروافتاده، كوردلانه سر به هواها آلوده و سرگشته از غرور و غفلت، در طغيانشان پاي ميفشردند.
در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سركشان قريش را چنين نفرين كردند: «اللهم اشدد وطأتك علي مضر، اللهم اجعلها عليهم سنين كسني يوسف: بارالها! فشارت را بر مضر سخت گردان و اين فشار را برآنان قحطياي مانند قحطي دوران يوسف بگردان». خداي عزوجل دعاي پيامبرش را اجابت كرد وآنان را به قحطي و گرسنگي مبتلا كرد تا بدانجا كه استخوانهاي گنديده و گوشت مردار را خوردند و اموالشان تباه و فرزندانشان نابود شد.
در بيان سبب نزول آمده است: در اين اوضاع و احوال بود كه ابوسفيان نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: اي محمد! تو را به خدا و پيوند رحم سوگند ميدهم و التماس ميكنم، آخر كار ما به جايي رسيده كه خون و پشم (كرك) را خوردهايم! پس خداي عزوجل نازل فرمود:
وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ (76)
«و هرآينه آنان را به عذاب گرفتار كرديم» به قولي: مراد همان گرسنگياي است كه در سالهاي قحطي دامنگير مشركان مكه شد «ولي نسبت به پروردگارشان خضوع و خاكساري نكردند» يعني: شكسته و فروتن نشدند بلكه همچنان بر تمرد وسركشيشان در برابر حق تعالي اصرار و پافشاري كردند «و به زاري در نيامدند» وحتي در تنگناي سختيها به خشوع و انكسار در نيفتادند.
حَتَّى إِذَا فَتَحْنَا عَلَيْهِم بَاباً ذَا عَذَابٍ شَدِيدٍ إِذَا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ (77)
«تا وقتي كه دري از عذاب دردناك برآنان گشوديم» به قولي: مراد عذاب آخرت است. بهقوليديگر: مراد كشتن آنان در روز بدر است «بناگاه آنان در آن نوميد شدهاند» يعني: از هر خيري متحير و نااميد گشته و نميدانند كه چهكار كنند. ابلاس: نوميدي از هر خيري است.
وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ (78)
«و اوست آنكه براي شما شنوايي و ديدگان و دلها را آفريد» آري! اين نعمتها را در شما آفريد تا اندرزها را بشنويد و صحنهها و ماجراهاي عبرتآموز را بنگريد وبا دل و خرد خويش درك نماييد اما شما از هيچ چيز از اينها بهره نبرديد بلكه: «چه اندك سپاسگزاريد» به قولي: معني اين است كه شما كافران قطعا شكرگزار نيستيد، نه اينكه شكر ميگزاريد ولي اندكي.
وَهُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَإِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (79)
«و اوست آن كس كه شما را در زمين پديد آورد» چنانكه دانهها در زمين پراكنده ميشوند تا برويند «و بهسوي او محشور خواهيد شد» يعني: بعد از پراكنده شدنتان در دنيا، در روز قيامت گرد آورده ميشويد.
وَهُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ وَلَهُ اخْتِلَافُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (80)
«و اوست آن كس كه زنده ميكند و ميميراند» آري! فقط اوست ـ به طور انفراد و بالاستقلال ـ نه ديگري «و اختلاف شب و روز از اوست» زيرا آنها را چنان آفريده كه پيدرپي ميآيند، نه از حركت سست ميشوند و نه با زمان ديگري كه از آهنگ شب و روز خارج باشد، از همديگر جدا ميشوند چنانكه در روشنايي بخشيدن و تاريك نمودن نيز با هم اختلاف دارند. بهقولي مراد از اختلاف شب و روز: تكرار آنها، روزي از پي روز ديگر و شبي از پي شبي ديگراست «مگر نميانديشيد» در قدرت باريتعالي تا به خود آييد و اين حقيقت را كه قدرت وي بر همه ممكنات فراگير است دريابيد و بدانيد كه برانگيختن پس از مرگ نيز از همين مقوله قدرت است؟
بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ (81)
«بلكه گفتند» كفار مكه «مانند آنچه پيشينيان» يعني: پدرانشان يا كفار امتهاي گذشته «گفته بودند».
قَالُوا أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (82)
«گفتند: آيا چون بميريم و خاك و استخوانيچند شويم، آيا باز برانگيخته خواهيم شد؟» آري! چنين گفتند در حاليكه اين نحوه نگاه، صرفا بعيد انگاري ذهنياي است كه هيچ باري از تعقل و انديشه ندارد و الا، نه علم چنين حقيقتي را نفي ميكند و نه عقل از آن گريزان است. بلي! بعيد انگاشتن حقيقت احياي مجدد، بيآنكه دراين قضيه بهسراغ مشابههاي ديگري بروند، يا در اين حقيقت كه خود در آغاز از همين خاك آفريده شده اند، تأمل نمايند، از هرگونه پشتوانه عقلي و علمي بيبهره است.
شبهه ديگرشان در توجيه آن استبعاد اين است:
لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هَذَا مِن قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (83)
«درست اين سخن را قبلا به ما و پدرانمان وعده داده بودند» يعني: قبل از بعثت محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم نيز به ما و پدرانمان همين وعده احياي مجدد را داده بودند اما ما نديديمكه پدران ما برانگيخته شوند «اين جز افسانههاي پيشينيان چيزي نيست» يعني: اين وعدهها دروغپردازيهاي پيشينيان است كه بهعنوان اسطورههاي خيالي آنها را در كتب خويش نگاشتهاند. اسطوره: چيزي است كه ساخته و پرداخته دروغپردازان است.
قُل لِّمَنِ الْأَرْضُ وَمَن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ (84)
«بگو» اي محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم به مردم مكه در مقام پرسش از آنان: «زمين و هركه در آن است از آن كيست؟» و به چه كسي تعلق دارد؟ «اگر ميدانيد» و چيزي از علم وآگاهي داريد پس به من خبر دهيد. مراد از (هركه در آن است)، تمام مخلوقات روي زمين ميباشند.
سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ (85)
«زودا كه گويند: از آن خداست» يعني: آنها ناگزير ميگويند كه زمين و هر كه درآن است از آن خداست زيرا به آفريدگاري خداوند جلّ جلاله معترفند «بگو: پس آيا پند نميگيريد؟» يعني: چنانچه شما به اين حقيقت كه زمين و هركه در آن است از آن خداست و او آفريننده زمين و متصرف آن ميباشد، مقر و معترفيد پس چرا با باريتعالي خدايان ديگري را كه به خوبي ميدانيد مالك هيچ چيزي نيستند، ميپرستيد؟ و چرا از اعتراف به اين حقيقت طفره ميرويد كه ذاتي كه بر آفرينش ابتدايي و اختراعي انسان قادر باشد، بر زنده كردن بعد از مرگ او نيز تواناست؟
قُلْ مَن رَّبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (86) سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ (87)
«بگو: پروردگار آسمانهاي هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ كيست؟ خواهند گفت، اينهمه از آن الله است» يعني: آسمانها و عرش همه از آن خداست و او پروردگار آنهاست «بگو» اي محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم «پس آيا پروا نميكنيد؟» يعني: هرگاه ميدانيد كه خدايان شما مالك هيچچيز در آسمانها نيستند پس چرا كار پرستش را كه فقط خداي يگانه سزاوار آن است، به آنها اختصاص ميدهيد؟ و چرا رستاخيز را خارج از محدوده قدرت مطلق او ميپنداريد؟
در حديث شريف آمده است: «آسمانها و آنچه در آنهاست، دربرابر كرسي جز مانند حلقهاي كه در بياباني افگنده شده نيست و بيگمان كرسي با آنچه در آن است، نسبت به عرش همانند اين حلقه در اين بيابان است».
قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ (88)
«بگو: كيست آنكه ملكوت هرچيزي به دست اوست» ملكوت: فرمانروايي است «و او پناه ميدهد» غيرخود را و به فريادش ميرسد، هرگاه كه بخواهد «و برخلاف او پناه داده نميشود اگر ميدانيد؟» يعني: هيچكس نميتواند عذاب خدا جلّ جلاله را از كسي بازدارد و هيچكس بر ياري دادن و بهفريادرسيدن او در برابر خدا جلّ جلاله قادر نيست و شما نميتوانيد چنان مرجعي را معرفي كنيد.
سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ (89)
«خواهند گفت: اينهمه از آن الله است، بگو: پس چگونه دستخوش افسون ميشويد؟» يعني: چگونه شياطين جن و انس، با افسانه و افسون حق را در خيال شما باطل جلوه ميدهند و صحيح را فاسد و در نتيجه با وجود روشن بودن حق، غير خداي عزوجل را ميپرستيد، گويي ساحري جادويتان كرده و عقلهايتان را ربوده است؟!
بَلْ أَتَيْنَاهُم بِالْحَقِّ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ (90)
«بلكه حق را برايشان آورديم» يعني: دين و شريعتي را كه در عقايد و ديدگاهها، عبادات و ارزشها و در همه چيز حق است و پيروان آن نيز برحق اند «و قطعا آنان دروغگويند» در آنچه كه به خداي سبحان از فرزند و شريك نسبت ميدهند و نيز دروغگويند در ادعاي ايمان به خدا جلّ جلاله ، در انكار روز آخرت و در هر موضعگيريي كه با اسلام مخالف است.
مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ (91)
«خدا هيچ فرزندي نگرفته است» زيرا او از جنس و نوع منزه است و فرزند مرد از جنس خود اوست «و همراه او هيچ معبود ديگري نيست زيرا اگر جز اين بود قطعا هر خدايي آنچه را كه آفريده بود، با خود ميبرد» يعني: اگر با خداي سبحان خدايان ديگري ميبود، يقينا هر خدايي مخلوقاتش را بالاستقلال در حوزه تصرف وحيازت خويش ميگرفت و فرمانروايي انحصاري خود را منفردا و بهتنهايي بر آنان نافذ ميساخت، در اين هنگام عرصه فرمانروايي وي از فرمانروايي خداي ديگر جدا ميشد و نهايتا بروز توسعه طلبي و كشمكش و قدرت نمايي در ميان آنها اجتناب ناپذير بود «و حتما بعضي از آنان بر بعضي ديگر غالب ميآمدند» يعني: خداي قوي بر خداي ضعيف غلبه پيدا كرده آن را سركوب ميكرد و ملك وفرمانروايي وي را از او ميگرفت، همچنانكه عادت پادشاهان بنيآدم است و دراين هنگام، ديگر آن خداي ضعيف مغلوب، قطعا صلاحيت خدايي را نداشت.
پس هرگاه عدم امكان مشاركت در ربوبيت، ثابت و محقق شد و اينكه جز يك خدا نميتواند به كار ربوبيت و پروردگاري بپردازد، اين حقيقت نيز روشنميشود كه آن خداي واحد، همان خداوند جلّ جلاله است. اين دليل چنانكه بر نفي شرك دلالت دارد، بر نفي فرزند از خداي سبحان نيز دلالت دارد زيرا فرزند نيز باپدرش در ملكش كشمكش ميكند[2] «منزه است خدا از آنچه وصف ميكنند» يعني: منزه است از شريك و فرزند.
عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ (92)
«داناي نهان و آشكار است» يعني: فقط باريتعالي داناي نهان و آشكار است اما غير وي اگر هم آشكار را دانست، قطعا نهان و غيب را نميداند «پس برتر است» خداوند متعال «از آنچه شريك ميآورند» در ملك و فرمانروايي وي.
قُل رَّبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي مَا يُوعَدُونَ (93) رَبِّ فَلَا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (94)
و چون حجت بر كافران اقامه شد، اينك باريتعالي به پيامبرش چنين خطاب ميكند: «بگو: پروردگارا! اگر آنچه را كه به آنان وعده داده شده است به من نشاندهي» يعني: پروردگارا! اگر چنان باشد كه من را در موقعيتي قرار دهي كه آنچه را از عذاب مرگبار به آنان وعده دادهاي، مشاهده كنم؛ «پروردگارا! پس مرا در ميان قوم ستمكار قرار مده» يعني: چنانچه به آنان عذاب را نازل كردي، مرا از ميانشان خارج كن تا عذاب آنان را از دور ببينم ولي چيزي از آن دامنگير من نشود زيرا من به تو مؤمنم و وعدههايت را تصديق ميكنم. چنانكه در حديث شريف آمده است كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم دعا ميكردند: «وإذا أردت بقوم فتنة فتوفني إليك غيرمفتون :خدايا! هرگاه به قومي فتنهاي را اراده داشتي پس مرا بهسوي خويش درحالي ببر كه به آن فتنه در نيفتاده باشم».
وَإِنَّا عَلَى أَن نُّرِيَكَ مَا نَعِدُهُمْ لَقَادِرُونَ (95)
«و به راستي كه ما تواناييم كه آنچه را به آنان وعده دادهايم» از عذاب «بر تو بنمايانيم» ولي عذاب خويش را از آنان به تأخير مياندازيم، بدان جهت كه ميدانيم برخي از آنان بهزودي ايمان خواهند آورد.
ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ (96)
سپس حق تعالي پيامبرش را بهسوي نسخهاي راهنمايي ميكند كه در امر معاشرت با مردم و دعوت آنان به سوي حق، اكسير اكبر است پس ميفرمايد: «بدي را به شيوهاي كه» آن شيوه «نيكوتر است» از غير آن «دفع كن» اين شيوه نيكوتر عبارت است از: گذشت، چشمپوشي و رويگرداني از بديهايي كه كفار عليه تو انجام ميدهند و دادن پاسخ بديهايشان با نيكي و احسان «ما به آنچه وصف ميكنند، داناتريم» يعني: داناتريم به آنچه كه تو را به آن وصف ميكنند، از اوصافي كه تو برخلاف آن هستي، يا داناتريم به آنچه كه از شرك و تكذيب وصف ميكنند پس به آنها در برابر آن جزا ميدهيم.
وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ (97)
«و بگو: پروردگارا! از همزات شياطين به تو پناه ميبرم» همزات شياطين: وسوسهها، دغدغه افگنيهايشان و شرارههاي خشمي است كه انسان نميتواند خود را در آنها نگهداري كند.
وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ (98)
«و پروردگارا! از اينكه آنها پيش من حاضر شوند به تو پناه ميبرم» زيرا وقتي شياطين نزد انسان حاضر شوند، آنها را جز وسوسهافگني، برانگيختن به شر و برگرداندن از خير كار ديگري نيست. در حديث شريف به روايت عمروبن شعيب رضی الله عنه از پدرش و او از جدش آمده است كه فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم كلماتي را به ما تعليم ميدادند كه خود ايشان هنگام خواب براي دفع ترس ميخواندند: «باسم الله أعوذ بكلمات الله التامة من غضبه وعقابه ومن شر عباده ومن همزات الشياطين وأن يحضرون: بهنام خدا به كلمات تامه او پناه ميبرم از خشم وي و عقابش و از شر بندگانش و از وسوسههاي شياطين و از اينكه حاضر شوند». نقل است كه عبدالله بنعمرو رضی الله عنه اين دعا را به كساني از فرزندانش كه به حد بلوغ ميرسيدند، تعليم ميداد تا آن را در هنگام خوابشان بخوانند و كسي از آنان هم كه كوچك بود و نميتوانست اين دعا را حفظ كند، عبدالله آن را مينوشت و بر گردنشان ميآويخت.
حَتَّى إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (99)
«تا آنگاه كه مرگ يكي از آنان فرارسد، ميگويد: پروردگارا، مرا بازگردانيد» يعني: آنان در غفلت خود بهسر ميبرند تاكه ميميرند و چون مردند، از خواب غفلت بيدار شده آنگاه ميگويند: مرا به سوي دنيا بازگردانيد، مرا بازگردانيد، مرابازگردانيد . ارجعون: صيغه جمع به معني تكرار است.
لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (100)
آري! مرا بازگردانيد: «باشد كه در سرايي كه بگذاشتم» يعني: در دنيا «كار نيكي انجام دهم» چون ايمان و آنچه كه در پي آن است از اعمال خير «نه چنين است» هرگز درخواست او را نميپذيريم «اين سخني است كه او گوينده آن است» يعني: اين صرفا سخني است كه او ميگويد و اگر خواستهاش برآورده شود و به دنيا بازگردانيده شود، هرگز به اين سخنش وفا نخواهد كرد «و پيشاپيش آنان برزخي است» يعني: پيشاپيش آنها و بازگشتشان به سوي دنيا حجاب و پردهاي است كه نميتوانند از آن گذشته و به دنيا برگردند «تا روزي كه برانگيخته شوند» كه روز قيامت است. پس آنان در مقطع حيات برزخي، به انتظار امر خدا جلّ جلاله واگذاشته شدهاند، نه ميتوانند اعمال صالحي را كه از آنان فوت شده جبران كنند و نه ميتوانند آنچه را كه در دنيا فاسد ساخته بودند، اصلاح نمايند. مراد اين است كه عذاب بر اين گروه تا روز قيامت استمرار مييابد چنانكه درحديث شريف آمده است: «... پيوسته در آن (يعني در قبر) معذب است» .
فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءلُونَ (101)
«پس چون در صور دميده شود» به دميدن «نشور» كه نفخه دوم است اما نفخه اول، عبارت است از: نفخه «صعق» كه زندگان از خلايق را ميميراند.[3] صور: بوقي است كه اسرافيل در آن براي برپايي قيامت ميدمد. آري! چون صور دوم دميده شود: «ديگر آن روز ميانشان نسبت قرابت وجود ندارد» يعني: ديگر بهنسبها فخر نميكنند و نه هرگز اين رابطهها به حالشان سودي ميبخشد. در حديث شريف به روايت بزار و بيهقي آمده است كه چون عمربنالخطاب با امكلثوم دختر عليبنابيطالب جلّ جلاله ازدواج نمود، فرمود: «بهخدا سوگند كه مرا در اين كار هدفي جز اين نيست كه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنيدم كه فرمودند: «كل سبب و نسب فإنه منقطع يوم القيامة الا سببي ونسبي: هر سبب و نسبي در روز قيامت قطع شدنياست، مگر سبب و نسب من». پس اين استثنايي در حق رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مورد پيوند خويشاوندي و نسبي ايشان است «و از يكديگر نميپرسند» يعني: در عرصه قيامت يكي از حال ديگري نميپرسد زيرا هر كس در آن هنگام چنان به خود مشغول است كه نميتواند به كاري ديگر مشغول شود. البته اين در هنگام نفخه محشر است اما بعد از مستقر شدن در بهشت يا دوزخ، اهل بهشت از همديگر ميپرسند چنانكه در اين فرموده باريتعالي ميخوانيم: (وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءلُونَ ) «صافات/27».
فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (102)
«پس كساني كه ميزان اعمال آنان سنگين باشد» يعني: اعمال شايسته وزن شده آنان سنگين باشد «آن گروه ايشانند رستگاران» يعني: آنانند دستيافتگان بهخواستههاي دوستداشتني خود و نجاتيافتگان از امور بيم انگيز.
وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خَالِدُونَ (103)
«و كساني كه كفه ميزان اعمالشان سبك باشد» يعني: اعمال شايسته وزن شده آنان در مقابل گناهاني كه دارند، سبك باشد «پس آن گروهند كه به خود زيان زدهاند» يعني: خود را تباه ساختهاند و آنچه را كه بهنفع آنهاست، فرو گذاشتهاند زيرا «هميشه در جهنم ميمانند».
تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِيهَا كَالِحُونَ (104)
«آتش چهرههايشان را ميسوزاند» لفح: سوزاندن است. چهره را خاص كرد زيرا چهره، شريفترين و گراميترين اعضاي انسان است «و آنان در آنجا ترشرويند» كالح: كسي است كه لبانش از نهايت رنج و درد وا افتاده و دندانهايش نمايان شده است. ابنمسعود رضی الله عنه در توضيح معني آن ميگويد: آيا سر سوخته گوسفندي را نديدهاي كه دندانهايش نمايان و لبانش بهطرف بالا جمع و منقبض شده است؟ اينان نيز همينگونهاند.
أَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ (105)
«آيا آيات من بر شما خوانده نميشد» در دنيا «و شما آنها را» با الفاظ و معاني آنها «دروغ نميپنداشتيد» و نميگفتيد كه اين آيات از جانب خداوند جلّ جلاله نيست؟
قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَكُنَّا قَوْماً ضَالِّينَ (106)
«ميگويند: پروردگارا! شقاوتمان بر ما چيره شد» يعني: لذتها و شهواتمان بر ما چيره شد. لذتها و شهوات بدبختي و شقاوت ناميده شد زيرا مال و سرانجام افراط در آنها به شقاوت و بدبختي ميانجامد «و ما مردمي گمراه بوديم» كه با اين شقاوت و بدبختي خود را تباه ساختيم.
رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ (107)
«پروردگارا! ما را از اينجا» يعني: از دوزخ «بيرون بر پس اگر باز هم برگشتيم» در دنيا به كفر و شقاوتي كه بر آن بوديم «در آن صورت ستمپيشه خواهيم بود» بر خود با اين بازگشت به كفر. بدينسان است كه بعد از درآمدن بهدوزخ، خواستار بازگشت به دنيا ميشوند چنانكه در هنگام مرگ خواستار آن شده بودند.
قَالَ اخْسَؤُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ (108)
«ميفرمايد، به رسوايي در آن ساكت شويد» يعني: در دوزخ گموگور شويد، بهگم شدن خشم و غضب و ساكت شويد به مانند سكوت سگ. چنان كه وقتي سگ به چيزهاي پاك نزديك شود، به او گفته ميشود: گم شو! «و با من سخن نگوييد» در باب برداشتن عذاب از خود زيرا نه عذابم از شما برداشته ميشود و نه سبك ساخته ميشود.
إِنَّهُ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْ عِبَادِي يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ (109)
«در حقيقت گروهي از بندگان من بودند كه ميگفتند: پروردگارا! ايمان آورديم پس ما را بيامرز و به ما رحم كن كه تو بهترين مهرباناني» ايشان مؤمناني هستند كه در دنيا از خداوند جلّ جلاله درخواست رحمت و مغفرت كرده و به صفات مقدس و متعالي وي اقرار و اعتراف ميكنند.
فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيّاً حَتَّى أَنسَوْكُمْ ذِكْرِي وَكُنتُم مِّنْهُمْ تَضْحَكُونَ (110)
«و شما» كفار «آنان را به مسخره گرفتيد» با سخنان تمسخر آميز خود، يعني: مؤمناني چون بلال و صهيب و عمار و سلمان و امثال ايشان را «تا حدي كه ياد مرا از خاطرتان فراموش گردانيدند» يعني: تا بدانجا كه بهسبب شدت اشتغال به استهزا وتمسخر ايشان، ياد خدا جلّ جلاله را فراموش كرديد «و شما بر آنان ميخنديديد» در دنيا، از اينكه به عبادت و نيايش من مشغول بودند.
إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِمَا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائِزُونَ (111)
«من هم امروز به پاس آنكه صبر كردند» بر آزار و تسمخرهاي شما «به آنان پاداش دادم. آري، ايشانند به مراد رسندگان» كه اين سرمنزل مراد، همانا دستيابيشان به سعادت و سلامت و بهشت و نجاتشان از دوزخ است.
قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ (112)
«ميفرمايد» خداوند جلّ جلاله ، يا فرشتهاي كه مأمور پرسش آنان است: «چه مدت به عدد سالها در زمين مانديد؟» چون آنان خواستار بازگشت بهسوي دنيا ميشوند، پروردگار متعال از آنان چنين سؤال ميكند تا اين حقيقت را برايشان روشن سازد كه در دنيا آن مقداري را كه براي پندگرفتن و رسيدن به حقيقت لازم بود، عمر كردهاند، هرچند آن مقدار عمر، نسبت به آخرت اندك بوده است.
قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَاسْأَلْ الْعَادِّينَ (113)
«ميگويند: يك روز يا پارهاي از يك روز مانديم پس بپرس از شمارگران» يعني: از كساني كه به شناخت اعداد آگاهند، يا بپرس از فرشتگان نگهباني كه اعمال و عمرهاي بندگان را ميشمارند. بدينسان است كه از شدت هول و هراس، شمار سالها را فراموش ميكنند.
قَالَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً لَّوْ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ (114)
«ميفرمايد: جز اندكي درنگ نكردهايد» يعني: در زمين جز درنگي اندك، نماندهايد «كاش شما ميدانستيد» چيزي از علم را تا آن مدت اندك را به طاعت خداوند جلّ جلاله و آماده شدن براي روز قيامت سپري ميكرديد.
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ (115)
«آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريدهايم» و بي ثواب يا عقاب رهايتان ميكنيم؟ «و اينكه شما بهسوي ما بازگردانيده نميشويد؟» با حشر و نشر تا شما را در برابر اعمالتان جزا دهيم؟ نه! هرگز چنين نيست.
فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ (116)
«پس برتر است الله» يعني: منزه است از اينكه چيزي را عبث و بيهوده بيافريند «فرمانرواي برحق» كه فرمانروايي عليالاطلاق سزاوار اوست و فقط او فرمانرواي برحق است زيرا فرمانروايي ديگران از بين رفتني و زوالپذير است «هيچ معبودي جز او نيست، اوست پروردگار عرش گراميقدر» پس وقتي او پروردگار عرش گرانمايه است، چگونه پروردگار آنچه كه پايينتر و فرودست تر از آن است، نميباشد؟
وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ (117)
«و هر كس با خدا معبود ديگري را بخواند، براي او برهاني نخواهد بود» برهان: حجت و دليل واضح و روشن است. آري! در عرصه هستي پروردگاري جزا جلّ جلاله وجود ندارد كه بر وجود وي برهاني اقامه شود «و حسابش فقط با پروردگارش ميباشد» پس او خواهناخواه مجازاتش ميكند «در حقيقت كافران رستگار نميشوند» در روز قيامت.
نسفي ميگويد: «خداوند جلّ جلاله اين سوره كريمه را با: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ) آغاز كرد و آن را با: (إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ ) به پايان آورد. وه! در ميان آغاز و انجام آن چه فاصله بزرگي است».
وَقُل رَّبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ (118)
«و بگو: پروردگارا! بيامرز و رحم كن زيرا تو بهترين بخشايندگاني» و فقط رحمت و بخشايش توست كه انسان را از رحمت و مهر ديگران بينياز ميگرداند درحاليكه رحمت ديگران او را هرگز از رحمتت بينياز نميكند. بدينسان، خداوند جلّ جلاله پيامبرش را به استغفار امر كرد تا امتش به وي اقتدا كنند.
در حديث شريف به روايت ابوبكر صديق رضی الله عنه آمده است كه فرمود: «يا رسولالله! به من دعايي بياموزانيد تا آن را در نمازم بخوانم». فرمودند: «بگو: اللهم إني ظلمت نفسي ظلماً كثيراً، وأنه لا يغفر الذنوب إلا أنت، فاغفرلي مغفرة من عندك وارحمني إنك أنت الغفور الرحيم: بارخدايا! من برخود بسيار ستم كردهام و جز تو كسي گناهان را نميآمرزد پس بر من بيامرز به آمرزشي از جانب خود و بر من رحم كن كه تو آمرزگار مهربان هستي».
شايان ذكر است كه دو آيه اخير اين سوره، از آيات شفاء است. از عبدالله بنمسعود رضی الله عنه روايت شده است كه او از نزد مرد بيماري ميگذشت پس درگوش وي خواند: (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً... ) تا آخر سوره؛ و آن شخص بيمار شفا يافت. پس اين خبر به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسيد، آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم به عبدالله فرمودند: «در گوش وي چه خواندي؟» او حكايت را بازگفت. آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «سوگند به ذاتي كه جانم در اختيار اوست، اگر كسي آن را از روي يقين بر كوهي بخواند، قطعا آن كوه ازبين ميرود». پس آنچه معتبر است؛ ايمان، يقين، صفاي خواننده و استعداد و قابليت بيمار براي درمان با قرآن است.
[1] قرن : در قرآن به سه معناي فوق به كار رفته است.
[2] همين روزهايي كه بنده مشغول ترجمه اين تفسير شريف هستم ، فرزند پادشاه قطر عليه پدرشكودتا كرد و او را از ملك و مملكت بيرون انداخت و هم اكنون پدر بينواي وي در غربت و آوارگي بهسرميبرد .
[3] نگاه كنيد به سوره [زمر/ 68 ] .
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن تلاوت قرآن جستجو دانلود نظرات شما درباره