تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص

﴿ سوره‌ أنبیاء ﴾

مکی‌ است‌ و داراي (112) آيه‌ است‌.

وجه‌ تسميه: اين‌ سوره‌ را بدان‌ جهت‌ «انبياء» ناميدند كه‌ متضمن‌ بيان‌ جهاد و مبارزه‌ انبياي‌ عظام علیهم السلام عليه‌ اقوام‌ بت‌پرست‌ و مشركشان‌ است‌. اين‌ بيان‌ از داستان ‌ابوالانبياء ابراهيم‌علیه السلام  كه‌ با كمي‌ تفصيل‌ مطرح‌ شده‌، شروع‌ مي‌شود، سپس‌ با داستانهاي‌ اسحاق‌، يعقوب‌، لوط، نوح‌، داوود، سليمان‌، ايوب‌، اسماعيل‌، ادريس‌، ذوالكفل‌، ذوالنون‌، يونس‌، زكريا، عيسي‌ و سرانجام‌ خاتم‌ النبيين‌ محمد مصطفي‌ صلوات ‌الله و سلامه‌ عليهم‌ اجمعين‌ دنبال‌ گرديده‌ و سرگذشت‌ دعوت‌ آنها با بياني‌ موجز مطرح‌ مي‌شود.

روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ هم‌زمان‌ با نزول‌ اين‌ سوره‌، مردي‌ از اعراب (باديه‌نشينان) به‌ مدينه‌ آمد و در منزل‌ عامربن‌ربيعه‌ رضی الله عنه رحل‌ اقامت‌ افگند، عامر از او به‌ نيكويي‌ پذيرايي‌ كرد و درباره‌ وي‌ با رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم سخن‌ گفت‌، سپس‌ آن ‌مرد به‌ محضر رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مشرف‌ شد و چون‌ از حضور ايشان‌ برگشت‌، به‌ عامرگفت: رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ من‌ واديي‌اي‌ بخشيدند كه‌ واديي‌ بهتر از آن‌ در ميان ‌اعراب‌ نيست‌ و من‌ مي‌خواهم‌ كه‌ قطعه‌اي‌ از آن‌ را به‌ تو ببخشم‌ كه‌ از آن‌ تو و بازماندگانت‌ باشد. عامر گفت: «مرا به‌ قطعه‌ زمينت‌ نيازي‌ نيست‌ زيرا امروز سوره‌اي‌ نازل‌ شد كه‌ دنيا را از يادمان‌ برد».

 

اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مَّعْرِضُونَ ‏(1)

«براي‌ مردم‌» يعني: براي‌ كفار ـ به‌ دليل‌ سياق‌ آيات‌؛ «حسابشان‌ نزديك‌شده‌ است‌» يعني: وقت‌ حسابشان‌ كه‌ روز قيامت‌ است‌ زيرا آنچه‌ از عمر دنيا باقي ‌مانده‌، كمتر از آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ گذشته‌ است‌. از اين‌ جهت‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ انس‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «بعثت‌ أنا و الساعة ‌كهاتين: من‌ درحالي‌ مبعوث‌ شدم‌ كه‌ قيامت‌ مانند اين‌ دو انگشت‌ من‌ نزديك ‌است‌» و به‌ دو انگشت‌ سبابه‌ و مياني‌ خود اشاره‌ كردند. «و آنان‌» يعني‌ كفار «در غفلت‌» از حساب‌ خويش‌ «رويگردانند» با آن‌كه‌ قيامت‌ و حضور در عرصه‌ حساب‌ هم‌ نزديك‌ است‌ زيرا سرگرم‌ برخورداريهاي‌ زندگي‌ و گرفتاريهاي‌ دنيا مي‌باشند، به‌ همين‌ سبب‌ است‌ كه‌ از امر آخرت‌ غافل‌ بوده‌ و براي‌ آن‌ آمادگي ‌ندارند، درحالي‌كه‌ دلهاي‌ زنده‌ ـ چون‌ دل‌ عامربن‌ربيعه‌ رضی الله عنه ـ پيامها را در مي‌يابند و از آنها تأثير مي‌پذيرند.

 

مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مَّن رَّبِّهِم مُّحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ ‏(2)

«هيچ‌ ذكر تازه‌اي‌ از سوي‌ پروردگارشان‌ برايشان‌ نمي‌آيد» مراد از ذكر در اينجا: آيات‌ قرآن‌ است‌. يعني‌ آياتي‌ از قرآن‌ كه‌ جديدا نازل‌ شده‌، بر آنان‌ نمي‌آيد «مگر اين‌كه‌ بازي‌كنان‌ آن‌ را مي‌شنوند» پس‌ دلهايشان‌ گرفتار دنياي‌ مادي‌ و غوغاي ‌نفوس‌ أماره‌ بالسوءشان‌ است‌ لذا در آيات‌ قرآن‌ آن‌ گونه‌ كه‌ بايد تأمل‌ نمي‌كنند چنان‌كه‌ مي‌فرمايد:

 

لَاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّواْ النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ ‏(3)

«در حالي‌ كه‌ دلهايشان‌ غافل‌ شده‌» يعني‌ دلهايشان‌ وابسته‌ بازي‌ و سرگرمي‌ دنيا وخواهش‌هاي‌ دني‌ ماديشان‌ است‌ پس‌ به‌ امر مهمي‌ چون‌ گوش‌ هوش‌ فرادادن‌ به ‌قرآن‌ چنان‌كه‌ بايدوشايد التفات‌ نمي‌كنند. «و آنان‌ كه‌ ستم‌ كردند پنهان‌ رازگفتند» يعني‌ در پنهان‌ساختن‌ اين‌ رازشان‌ سعي‌ بليغ‌ كرده‌ و گفتند: «كه‌ آيا اين‌ شخص‌ جز بشري‌ مانند شماست‌» كه‌ هيچ‌گونه‌ فرقي‌ با شما ندارد؟ يعني: او هم‌مانند شما مي‌خورد، مي‌آشامد، از مادري‌ زاده‌ شده‌ و بالاخره‌ مي‌ميرد پس‌ او چگونه‌ مي‌تواند پيامبر باشد؟ «آيا ديده‌ و دانسته‌ به‌سوي‌ سحر مي‌رويد؟» يعني: هرگاه‌ او بشري‌ مانند شماست‌ و آنچه‌ كه‌ به‌ همراه‌ آورده‌ سحر و جادو بيش‌ نيست‌ پس‌ چگونه‌ دعوت‌ وي‌ را اجابت‌ كرده‌ و از وي‌ پيروي‌ مي‌كنيد؟

باري‌! آنان‌ بر اين‌ باور بودند كه‌ پيامبر جز فرشته‌ نتواند بود و هر كس‌ از بشر كه‌ دعوي‌ رسالت‌ كند، ساحر و جادوگر است‌.

 

قَالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّمَاء وَالأَرْضِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ‏(4)

«گفت‌» پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  «پروردگارم‌ هر سخني‌ را در آسمان‌ و زمين‌ مي‌داند» در هرمكاني‌ از اطراف‌ و اكناف‌ آسمانها و زمين‌ كه‌ گوينده‌اي‌ سخن‌ بگويد لذا او به ‌آنچه‌ كه‌ شما در ميان‌ خود به‌ طور سرپوشيده‌ و با رمز و راز سخن‌ گفته‌ايد، داناست‌ «و او شنواي‌» هر چيزي‌ است‌ كه‌ شنيدني‌ است‌ «داناست‌» به‌ هر امر دانستنيي‌؛ از جمله‌ به‌ احوال‌ و اوضاع‌ شما.

 

بَلْ قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الأَوَّلُونَ ‏(5)

«بلكه‌ گفتند: خوابهاي‌ آشفته‌ است‌» يعني: اي‌ پيامبر! آنچه‌ كه‌ تو به‌نام‌ قرآن ‌مي‌آوري‌، از خوابهاي‌ دروغين‌ و آشفته‌ است‌. أضغاث: خوابهاي‌ پريشاني‌ است ‌كه‌ تعبير و تأويلي‌ نداشته‌ باشد «بلكه‌ مي‌گويند: آن‌ را افترا كرده‌ است‌» و بربسته‌ است‌ «بلكه‌ مي‌گويند: او شاعر است‌» و آنچه‌ كه‌ به‌ نام‌ قرآن‌ با خود آورده‌، از جنس ‌شعر است‌.

بي‌ترديد اين‌ سخنانشان‌ حاكي‌ از سردرگمي‌ و آشفته‌حالي‌ است‌، از آنجا كه ‌نشان‌دهنده‌ آن‌ است‌ كه‌ آنها سخت‌ مترددند و در قضاوتشان‌ راجع‌ به‌ قرآن‌، رأي‌و بينش‌ ثابتي‌ ندارند پس‌ اين‌ تردد خود دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ آنان‌ به‌ حقيقت‌ آنچه‌ كه‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  آورده‌ است‌ آشنايي‌ ندارند لذا نمي‌دانند كه‌ قرآن‌ چيست‌ و كنه‌ و حقيقت‌ آن‌ چگونه‌ است‌. يا آنان‌ به‌خوبي‌ مي‌دانند كه‌ قرآن‌ حق‌ است‌ و از جانب‌ خداي‌ عزوجل‌ مي‌باشد ولي‌ خواستند تا با اين‌ آشفته‌گويي‌ها، قضيه‌ را بر پيروان‌ خويش‌ در لفافه‌ دروغ‌ و نيرنگ‌بازي‌ بپيچانند و آنها را اغفال‌ كنند، هم‌ از اين‌ روي‌ گفتند: «پس‌ بايد كه‌ براي‌ ما نشانه‌اي‌» يعني‌ معجزه‌اي‌ «بياورد، همان‌گونه‌ كه ‌پيشينيان‌ به‌ آن‌ فرستاده‌ شدند» يعني: همان‌گونه‌ كه‌ معجزاتي‌ چون‌ عصا براي ‌موسي‌علیه السلام  و شتر براي‌ صالح‌علیه السلام  و غير آن‌ به‌ پيامبران‌ پيشين‌ داده‌ شد، پيامبر اسلام‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز بايد معجزه‌اي‌ از همين‌ سنخ‌ براي‌ ما بياورد.

خداي‌ عزوجل‌ در پاسخشان‌ مي‌فرمايد:

 

مَا آمَنَتْ قَبْلَهُم مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ ‏(6)

«پيش‌ از آنان‌ نيز هيچ‌ شهري‌ كه‌ آن‌ را هلاك‌ كرده‌ايم‌ به‌ آيات‌ ما ايمان ‌نياورده ‌بود» يعني‌ قبل‌ از آنان‌ نيز مردم‌ شهرهاي‌ پيشين‌ كه‌ از پيامبرانشان‌ درخواست ‌معجزه‌ كرده ‌بودند و معجزات‌ حسي‌ بزرگي‌ برايشان‌ آمد، به‌ آن‌ معجزات‌ ايمان ‌نياوردند و در نتيجه‌ آنان‌ را هلاك‌ كرديم‌، آيا اگر پيشنهاد اينان‌ را نيز برآورده‌ كنيم‌، به‌ اين‌ معجزات‌ ايمان‌ مي‌آورند؟!.

اين‌ آيه‌ بيانگر اين‌ سنت‌ الهي‌ در حق‌ امتهاي‌ پيشين‌ است‌ كه‌ هرگاه‌ به‌ آنان ‌معجزه‌ درخواستي‌شان‌ فرستاده‌ مي‌شد و سپس‌ ايمان‌ نمي‌آوردند، به‌ طور قطع ‌عذابي‌ ريشه‌كن‌ كننده‌ و خانمان‌ برانداز بر آنان‌ نازل‌ مي‌شد. در اينجا نيز خداوند جلّ جلاله  مي‌فرمايد: هرگاه‌ سنت‌ ما چنين‌ است‌ پس‌ ما چگونه‌ درخواست‌ مشركان‌ منكر محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم و قرآن‌ را در ارائه‌ معجزات‌ حسي‌ ديگر ـ افزون‌ بر معجزاتي‌ كه‌ وجود داردـ برآورده‌ مي‌كنيم‌؟ «پس‌ آيا اينان‌ ايمان‌ مي‌آورند؟» يعني: هرگاه‌ امتهاي ‌هلاك‌ شده‌ پيشين‌ ـ با وصف‌ آن‌كه‌ معجزات‌ درخواستي‌شان‌ نيز به‌ آنان‌ ارائه شدـ ايمان‌ نياوردند، ديگر چگونه‌ اين‌ گروه‌ ايمان‌ خواهند آورد؛ حتي‌ اگر آنچه ‌را درخواست‌ كرده‌اند به‌ آنان‌ فرستاده‌ شود؟ گو اين‌كه‌ خداوند متعال‌ با اين‌ بيان‌، به‌ رحمت‌ خويش‌ بر اين‌ امت‌ اشاره‌ كرده‌ و تلويحا مي‌گويد: ما اراده‌ نداريم‌ تا اين ‌امت‌ را به‌ سرنوشت‌ امتهاي‌ پيشين‌ كه‌ استيصال‌ و نابودي‌ مطلق‌شان‌ بود روبرو سازيم‌، به‌ همين‌ دليل‌ است‌ كه‌ پيشنهادشان‌ در فرستادن‌ معجزات‌ حسي‌ بيشتري‌ را اجابت‌ نمي‌كنيم‌.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ مردم‌ مكه‌ به‌رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند: «اگر آنچه‌ مي‌گويي‌ حق‌ است‌ و ايمان ‌آوردن‌ ما تو را خوشحال‌ مي‌كند پس‌ كوه‌ صفا را براي‌ ما طلا بگردان‌». در اين‌ هنگام‌ جبرئيل‌علیه السلام  نزد آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: «اگر بخواهي‌ اين‌ درخواست‌ قومت‌ برآورده ‌مي‌شود ولي‌ در صورتي‌ كه‌ برآورده‌ شد و آن‌گاه‌ ايمان‌ نياوردند، ديگر به‌ آنان ‌هيچ‌ مهلتي‌ داده‌ نمي‌شود. و اگر مي‌خواهي‌ كه‌ بر قومت‌ مهرباني‌ كني‌، نيز مختاري‌». رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «بلكه‌ بر قومم‌ مهرباني‌ مي‌كنم‌ و در فرود آمدن‌ عذاب‌ بر آنان‌، شتاب‌ و عجله‌ به‌خرج‌ نمي‌دهم‌ و برايشان‌ خواستار مهلت‌ هستم‌». همان‌ بود كه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد.

 

وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ‏(7)

سپس‌ خداوند جلّ جلاله  در رد شبهه‌ اولشان‌ كه‌ پيامبر نبايد از جنس‌ بشر باشد، مي‌فرمايد: «و پيش‌ از تو نيز جز مرداني‌ را كه‌ به‌ آنان‌ وحي‌ مي‌كرديم‌، گسيل ‌نداشتيم‌» يعني‌ پيش‌ از تو نيز، به‌سوي‌ امتهاي‌ پيشين‌ جز مرداني‌ از بشر را به‌ رسالت ‌نفرستاده‌ايم‌ و هرگز فرستادگان‌ ما به‌سوي‌ آنان‌ از فرشتگان‌ نبوده‌اند «پس‌ اگر نمي‌دانيد از اهل‌ ذكر بپرسيد» اهل‌ ذكر: اهل‌ علم‌ به‌ كتابهاي‌ آسماني‌، يعني‌ يهود ونصاري‌ اند. يعني: اگر خود نمي‌دانيد كه‌ فرستادگان‌ خداوند جلّ جلاله  فقط از نوع‌ بشر بوده‌اند نه‌ از جنس‌ ديگري‌، در اين‌ صورت‌ از پژوهندگان‌ كتابهاي‌ آسماني ‌بپرسيد. همين‌طور در هر امري‌ كه‌ انسان‌ نسبت‌ به‌ آن‌ جاهل‌ است‌، بايد از اهل‌ علم ‌و دانش‌ بپرسد. بنا بر همين‌ آيه‌، علماي‌ اسلام‌ بر وجوب‌ تقليد عامي‌ از عالم‌، اجماع‌ كرده‌اند.

دليل‌ اين‌كه‌ خداي‌ عزوجل‌ در اين‌ آيه‌ مشركان‌ را به‌ اهل‌ كتاب‌ حوالت‌ كرد، اين‌ است‌ كه‌ مشركان‌ در كار پيامبر اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم با اهل‌ كتاب‌ مشورتها و تبادل ‌نظرهايي ‌داشتند، از طرفي‌ همه‌ آنها در دشمني‌ با پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با هم‌ همداستان‌ بودند بنابراين‌، مشركان‌ مكه‌ به‌ سخن‌ اهل‌ كتاب‌ اعتماد داشتند. در عين‌ حال‌، اين‌حقيقت‌ كه‌ رسولان‌ همه‌ از جنس‌ بشر بوده‌اند، حقيقتي‌ نبود كه‌ اهل‌ كتاب‌ بتوانند آن‌ را پنهان‌ كنند.

 

وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لَّا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ ‏(8)

سپس‌ حق‌ تعالي‌ رد سخنان‌ مشركان‌ را اين‌گونه‌ دنبال‌ مي‌كند: «و پيامبران‌ را جسدي‌ كه‌ غذا نخورند قرار نداديم‌» يعني: پيامبران‌ در قانون‌ و سنت‌ فطرت‌ و طبيعت‌، اسوه‌ و الگوي‌ ساير افراد بني‌آدم‌اند؛ پس‌ مي‌خورند؛ چنان‌كه‌ ديگر افراد بشر مي‌خورند و مي‌نوشند؛ چنان‌كه‌ آنان‌ مي‌نوشند زيرا جسم‌ هيچ‌ انساني‌ از غذا و نوشيدني‌ بي‌نياز نيست‌ بنابراين‌، انبيا علیهم السلام نيز از آن‌ بي‌نياز نيستند. جسد: همان‌ جسم ‌است‌، با اين‌ تفاوت‌ كه‌ جسد جز بر انسان‌ اطلاق‌ نمي‌شود درحالي‌كه‌ جسم‌ هم‌ بر انسان‌ اطلاق‌ مي‌شود و هم‌ بر حيوانات‌ ديگر «و» پيامبران علیهم السلام «جاويدان‌ هم‌ نبودند» در دنيا بلكه‌ آنان‌ نيز مي‌ميرند چنان‌كه‌ غير آنان‌ از بشر مي‌ميرند.

 

ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنجَيْنَاهُمْ وَمَن نَّشَاء وَأَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ ‏(9)

«سپس‌ وعده‌ خود به‌ آنان‌ را راست‌ گردانيديم‌» يعني: وعده‌اي‌ را كه‌ به‌ پيامبران علیهم السلام در مورد نجات ‌دادنشان‌ و نابود ساختن‌ تكذيب‌كنندگانشان‌ داده ‌بوديم‌، محقق‌ گردانيديم‌ «و آنها و هركه‌ را خواستيم‌» از بندگان‌ مؤمن‌ خود «نجات ‌داديم‌» از عذاب‌ «و اسرافكاران‌ را» يعني: از حد گذرندگان‌ در كفر و معاصي‌ را كه‌ مشركانند «هلاك‌ ساختيم‌» با فرستادن‌ عذاب‌ دنيوي‌ برآنان‌.

 

لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ ‏(10)

سپس‌ هشدار ديگري‌ نازل‌ شد: «در حقيقت‌ ما به‌ سوي‌ شما» اي‌ گروه‌ قريش‌، يا اي‌ گروه‌ عرب‌! «كتابي‌ را نازل‌ كرديم‌» يعني‌ قرآن‌ را «كه‌ ذكر شما در آن ‌است‌» يعني: كتابي‌ كه‌ شرف‌ و مقام‌ و منزلت‌ بلند شما در آن‌ است‌. به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است: در قرآن‌ ذكر مكارم‌ اخلاق‌ و اعمال‌ نيكويي‌ است‌ كه‌ شما بايد آنها را انجام‌ دهيد. به‌قولي‌ ديگر معني‌ اين‌ است: قرآن‌ براي‌ شما در برگيرنده‌ پند و موعظه‌ است‌. به‌ هر توجيه‌؛ قرآن‌ سبب‌ برتري‌ و رفعت‌ و شرف‌ شماست‌ و حكايت‌ خواب‌هاي‌ پريشاني‌ كه‌ ادعا مي‌كنيد، نيست‌ «آيا تعقل‌ نمي‌كنيد» و نمي‌انديشيد كه ‌حقيقت‌ چنين‌ است‌ تا براي‌ به‌دست‌آوردن‌ اين‌ فضل‌ ـ يعني‌ آراسته‌ شدن‌ به‌ اين‌شرف‌ و عروج‌ به‌ اين‌ مقام‌ و منزلت‌ و تخلق‌ به‌ مكارم‌ اخلاق‌ و اندرز گرفتن‌ از قرآن‌ ـ به‌ آن‌ ايمان‌ آوريد؟

شهيد سيد قطب رحمه الله در تفسير «في‌ظلال‌ القرآن‌» مي‌گويد: «مگر اعراب‌ جز اين ‌قرآن‌ كه‌ به‌ زبانشان‌ نازل‌ شده‌، ديگر چه‌ توشه‌ و ارمغاني‌ دارند كه‌ آن‌ را تقديم‌ بشريت‌ كنند...؟ و مگر نژاد عرب‌ بر ديگر نژادها و اقوام‌ بشر چه‌ برتري‌اي‌ دارد؟».

 

وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ ‏(11)

باز هشدار تكان‌دهنده‌تري‌ از قبل‌ مي‌آيد: «و چه‌ بسيار شهرها را كه‌» مردمش ‌«ستمكار بودند، در هم‌ شكستيم‌» با وجود نيرو و سطوت‌ و شوكتي‌ كه‌ داشتند؛ از آن‌ روي‌ كه‌ به‌ خداي‌ عزوجل‌ كفر ورزيده‌ و آيات‌ وي‌ را تكذيب‌ كردند «و پس ‌از آنها قوم‌ ديگري‌ پديد آورديم‌» يعني: بعد از نابود ساختن‌ مردم‌ آن‌ شهرها، قوم‌ ديگري‌ را كه‌ از آنان‌ نبودند، از نو پديد آورديم‌ و آن‌ نو درآمدگان‌ را ساكن ‌ديارشان‌ گردانيديم‌.

 

فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَرْكُضُونَ ‏(12)

«پس‌ چون‌ عذاب‌ ما را احساس‌ كردند» يعني: چون‌ آن‌ نابودشدگان‌ عذاب‌ ما را دريافتند يا ديدند و به‌ حس‌ و مشاهده‌ باورشان‌ شد كه‌ خواه‌ناخواه‌ عذاب‌ بر آنان ‌فرود آمدني‌ است‌ «بناگاه‌ از آن‌ مي‌گريختند» ركض: فرار و گريز و انهزام‌ است‌.

در اين‌ اثنا به‌ آنان‌ گفته‌ شد و گوينده‌ برخي‌ از فرشتگان‌ بودند:

 

لَا تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ ‏(13)

«نگريزيد و به‌سوي‌ آنچه‌ در آن‌ متنعم‌ بوديد» يعني: به‌سوي‌ ناز و نعمت‌هايتان‌ كه ‌سبب‌ سركشي‌ و كفرتان‌ بود «و به‌سوي‌ خانه‌هايتان‌ باز گرديد» كه‌ مهد ناز و نعمتتان ‌بود؛ در آنها مي‌نشستيد و بدانها افتخار مي‌كرديد «باشد كه‌ شما مورد پرسش‌ قرار گيريد» يعني: براي‌ سؤال‌ و مشاوره‌ و پرداختن‌ به‌ امور مهم‌ ديگر، مورد مراجعه‌ قرار گيريد!! فرشتگان‌ اين‌ سخن‌ را به‌ شيوه‌ استهزا و توبيخ‌ به‌ آنها گفتند.

 

قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ ‏(14)

«گفتند» كفار گرفتار در سرپنجه‌ عذاب‌ «اي‌ واي‌ بر ما، كه‌ ما واقعا ستمگر بوديم‌» به‌ اين‌ ترتيب‌، در آن‌ موقف‌ عظيم‌ به‌ ستمگر بودن‌ خود كه‌ موجب ‌عذابشان‌ است‌ اعتراف‌ كردند ولي‌ چه‌ سود از اين‌ اعتراف‌ در اين‌ هنگامه ‌بي‌هنگام‌؟!

 

فَمَا زَالَت تِّلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِيداً خَامِدِينَ ‏(15)

«دعوايشان‌ هميشه‌ همين‌ بود» يعني‌ پيوسته‌ سخنشان‌ همين‌ بود كه‌ مي‌گفتند: اي ‌واي‌ بر ما! ما واقعا ستمگر بوديم‌. آري‌! اين‌ سخن‌ را پيوسته‌ تكرار مي‌كردند؛ «تا وقتي‌ كه‌ آنان‌ را مانند كِشتي‌ دروشده‌ گردانيديم‌» همچنان‌ كه‌ كشت‌ با منگال‌ درو مي‌شود «فرو مرده‌» كه‌ هيچ‌ جنبش‌ و حركتي‌ نداشتند، چون‌ آتشي‌ كه‌ فرومي‌ميرد و تماما مي‌فسرد و خاكستر مي‌شود.

 

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ ‏(16)

«و آسمان‌ و زمين‌ و آنچه‌ را كه‌ ميان‌ آن‌ دو است‌، به‌ بازيچه‌ نيافريديم‌» يعني: آنها را عبث‌ و بيهوده‌ نيافريديم‌ بلكه‌ خلقت‌ آنها از فلسفه‌ دقيق‌ و هدف‌ والايي‌ پيروي ‌مي‌كند كه‌ فوايد و منافعي‌ منضبط و برنامه‌ ريزي‌ شده‌ را برآورده‌ مي‌گرداند.

 

لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لَهْواً لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ ‏(17)

«اگر مي‌خواستيم‌ كه‌ لهوي‌ بگيريم‌» لهو: چيزي‌ است‌ كه‌ بدان‌ سرگرم‌ مي‌شوند. به‌قولي: لهو، زن‌ و فرزند است‌. فرق‌ در ميان‌ «لهو» و «لعب‌» اين‌ است‌ كه‌ از «لعب‌» هدف‌ صحيحي‌ مورد نظر نيست‌، درحالي‌كه‌ هدف‌ از «لهو»، سرگرمي‌ وخوشگذراني‌ مي‌باشد. پس‌ معني‌ اين‌ است: اگر مي‌خواستيم‌ بازيچه‌ و سرگرمي‌اي ‌بگيريم‌ «قطعا آن‌ را از پيش‌ خود اختيار مي‌كرديم‌» يعني: آن‌ را از نزد خود و ازخاستگاه‌ قدرت‌ خود بر مي‌گرفتيم‌، نه‌ از نزد شما و بر اساس‌ ساخت‌ و پرداخت‌ و انتخاب‌ شما «اگر كننده‌ مي‌بوديم‌» يعني: اگر از كساني‌ مي‌بوديم‌ كه‌ به‌ گرفتن ‌اسباب‌ لهوولعب‌ رغبت‌ دارند ولي‌ ما بزرگتر از آن‌ هستيم‌ كه‌ سرگرمي‌ و خوشگذراني‌ اختيار كنيم‌ بلكه‌ همه‌ افعال‌ ما حق‌ است‌ و هيچ‌ عبث‌ و بيهودگي‌اي ‌در آن‌ نيست‌. مجاهد در تفسير (إِن كُنَّا فَاعِلِينَ )  مي‌گويد: هر «إن‌» در قرآن‌ براي ‌نفي‌ است‌، يعني: ما انجام‌ دهنده‌ چنين‌ كاري‌ نيستيم‌ و لهو و لعب‌ را اختيار نمي‌كنيم‌. به‌ قولي: مراد حق‌ تعالي‌ در اين‌ آيه‌، رد سخن‌ كساني‌ است‌ كه‌ گفتند: بتان‌، يا فرشتگان‌ دختران‌ خدايند.

 

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ ‏(18)

«بلكه‌ حق‌ را بر باطل‌ فرو مي‌افگنيم‌» يعني: قطعا آنچه‌ گفتند، دروغ‌ و بي‌اساس ‌است‌، ما نه‌ اهل‌ بازي‌ هستيم‌ و نه‌ اهل‌ سرگرمي‌ بلكه‌ شأن‌ و وصف‌ و سنت‌ ما اين‌ است‌ كه‌ حق‌ را بر باطل‌ فرو مي‌كوبيم‌ «پس‌ آن‌ را درهم‌ مي‌شكند» و سركوب‌ مي‌كند. اصل‌ دمغ: شكستن‌ و شگافتن‌ سر است‌ تا آنجا كه‌ شگاف‌ به‌ دماغ‌ برسد، كه‌ اين‌ ضربه‌ كشنده‌اي‌ است‌. به‌قولي: مراد از حق: حجت‌، و مراد از باطل‌، ياوه‌ها و شبهه‌هايشان‌ است‌ كه‌ حق‌ بر آنها فرود مي‌آيد و آنها را نابود مي‌كند «پس‌ ناگهان‌ باطل‌ نابود مي‌شود» زاهق: از بين‌ رونده‌ و ناپديد شونده‌ است‌ «واي‌ بر شما از آنچه‌ وصف‌ مي‌كنيد» يعني: شما به‌سبب‌ وصف‌ كردن‌ خداوند متعال‌ به‌آنچه‌ كه‌ از آن‌ مقدس‌ و منزه‌ است‌، سزاوار بدفرجامي‌ سخت‌ و ننگيني‌ مانند عذاب‌ آخرت‌ هستيد.

 

وَلَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلَا يَسْتَحْسِرُونَ ‏(19) يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لَا يَفْتُرُونَ ‏(20)

«و هركه‌ در آسمانها و زمين‌ است‌ از آن‌ اوست‌» در ملك‌ و بندگي‌ و آفرينش‌ وحق‌ تعالي‌ آفريننده‌، روزي‌دهنده‌ و مالك‌ آنهاست‌ پس‌ چگونه‌ برخي‌ از مخلوقات‌ وي‌ شريك‌ او توانند بود تا همچون‌ او مورد پرستش‌ قرار گيرند؟! «وكساني‌ كه‌ نزد او هستند» يعني: فرشتگان‌. «عنديت: نزد او بودن‌» در اينجا، عنديت‌ تشريف‌ و منزلت‌ معنوي‌ است‌، نه‌ عنديت‌ مكاني‌. آري‌! كساني‌ كه‌ نزد او هستند؛ «از عبادت‌ او تكبر نمي‌ورزند» يعني‌ فرشتگان‌، شأن‌ و منزلت‌ خود را ازپرستش‌ حق‌ تعالي‌ بزرگتر نمي‌شمرند و از عبادت‌ و تذلل‌ در پيشگاه‌ او سر باز نمي‌زنند «و خسته‌ نمي‌شوند» از پرستش‌ و نيايش‌ پروردگار سبحان‌ بلكه‌ «شب‌ وروز، بي‌آن‌كه‌ سستي‌ ورزند تسبيح‌ مي‌گويند» يعني: فرشتگان‌ هميشه‌ بر تسبيح‌ گفتن‌ ونيايش‌ حق‌ تعالي‌ پايبنداند، نه‌ از آن‌ احساس‌ ضعف‌ مي‌كنند و نه‌ ملول‌ و دلگير مي‌شوند زيرا چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌است‌؛ تسبيح‌ گفتن‌ براي‌ فرشتگان‌ به‌منزله ‌نفس‌كشيدن‌ براي‌ ما است‌.

 

أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِّنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ ‏(21)

«يا مگر براي‌ خود خداياني‌ از زمين‌ گرفته‌اند كه‌ آنها مردگان‌ را برمي‌انگيزند؟» يعني: يا مگر مشركان‌ خداياني‌ از زمين‌ براي‌ خود اختيار كرده‌اند كه‌ با وجود حقارت‌ و بيچارگي‌اي‌ كه‌ دارند، مردگان‌ را از قبرهايشان‌ بر مي‌انگيزند و زنده‌ مي‌كنند؟ نه‌! قضيه‌ چنين‌ نيست‌ زيرا آنچه‌ كه‌ آنان‌ به‌ خدايي‌شان‌ گرفته‌اند، از داشتن‌ چنين‌ توانايي‌ و اوصافي‌ بر كنار اند، نه‌ مي‌توانند كسي‌ را زنده‌ كنند و نه‌كسي‌ را بميرانند پس‌ از چه‌ روي‌ به‌ خدايي‌ گرفته‌ مي‌شوند؟.

 

لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ‏(22)

«اگر در آن‌ دو» يعني: اگر در زمين‌ و آسمان‌ «جز خداي‌ يگانه‌ خدايان‌ ديگري ‌وجود داشت‌، قطعا زمين‌ و آسمان‌ هردو تباه‌ مي‌شد» وجه‌ تباهي‌ آنها اين‌ بود كه‌وجود خداياني‌ چند ايجاب‌ مي‌كرد كه‌ هر يك‌ از آنها بالاستقلال‌ در تصرف‌ توانا باشند و قطعا در اين‌ هنگام‌ ميان‌ آنها تنازع‌ و اختلاف‌ پديد مي‌آمد و به‌سبب‌ اين ‌تنازع‌، فساد و تباهي‌ آسمان‌ و زمين‌ حتمي‌ بود «پس‌ منزه‌ است‌ خدا پروردگارعرش‌، از آنچه‌ وصف‌ مي‌كنند» از شرك‌ و غير آن‌ از صفاتي‌ كه‌ لايق‌ جلال‌ و كمال‌ حق‌ تعالي‌ نيست‌.

متكلمان‌ از اين‌ آيه‌ بر توحيد حق‌ تعالي‌ برهاني‌ اقامه‌ كرده‌ و آن‌ را «برهان ‌تمانع‌» ناميده‌اند و در شرح‌ آن‌ گفته‌ اند:

اگر وجود خداياني‌ چند دركار مي‌بود، قطعا ميان‌ اراده‌هاي‌ آنان‌ تعارض‌ و تمانع‌ پيدا مي‌شد؛ به‌ اين‌ معني‌ كه‌ اگر يكي‌ از آن‌ خدايان‌ چيزي‌ مي‌خواست‌ و ديگري‌ ضد يا خلاف‌ آن‌ را، قضيه‌ از دو حال‌ بيرون‌ نبود؛ يا مراد هر دوي‌ آنها برمي‌آمد، يا مراد يكي‌ از آنها؛ اگر مراد هردو برمي‌آمد، به‌ اجتماع‌ ضدين ‌مي‌انجاميد و ميان‌ دو اراده‌، تضاد و تداخل‌ پديد مي‌آمد و نهايتا تعارض‌ و تداخل ‌قدرتها كاروبار جهان‌ را مختل‌ مي‌كرد زيرا ـ مثلاـ يكي‌ از آنها مي‌خواست‌ كه ‌انسان‌ را بيافريند و ديگري‌ نمي‌خواست‌، يكي‌ مي‌خواست‌ باران‌ ببارد و ديگري ‌نمي‌خواست‌ و همين‌ طور تا به‌ آخر... اگر مراد هيچ‌ يك‌ برنمي‌آمد، اين‌ خود نشان‌ مي‌داد كه‌ هيچ‌ يك‌ از آنها خداي‌ قادر و مقتدري‌ نيست‌ و اگر فقط مراد يكي ‌برمي‌آمد، اين‌ نشان‌ مي‌داد كه‌ يكي‌ از آنها قادر است‌ و ديگري‌ بي‌قدرت‌ و آن‌يكي‌ كه‌ بي‌قدرت‌ بود، به‌ همين‌ علت‌ خدا نبود زيرا خدايي‌ كه‌ مقتدر نباشد و قدرت‌ وي‌ مطلق‌ و بي‌نهايت‌ نباشد، شايسته‌ خدايي‌ نيست‌. پس‌ اكنون‌ كه‌ جهان‌ آفرينش‌ از نظم‌ و قانون‌ دقيقي‌ برخوردار است‌، از حاكميت‌ و فراگيري‌ اين‌ نظم ‌مي‌توان‌ چنين‌ نتيجه‌ گرفت‌ كه‌ اين‌ نظم‌ و قانون‌، محصول‌ امر و تقدير و توانايي‌خداي‌ واحدي‌ است‌ كه‌ هيچ‌ معارضي‌ ندارد[1].

 

لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ ‏(23)

«الله از آنچه‌ مي‌كند پرسيده‌ نمي‌شود» يعني: حق‌ تعالي‌ به‌سبب‌ قوت‌ سلطه‌، عظمت‌، جلال‌ و يگانگي‌اش‌ در الوهيت‌ و مالكيت‌؛ از سوي‌ احدي‌ از خلقش‌ درباره‌ چيزي‌ از قضا و قدرش‌ مورد پرسش‌ قرار نمي‌گيرد «ولي‌ آنان‌» يعني‌ بندگان ‌«پرسيده‌ مي‌شوند» از آنچه‌ مي‌كنند. يعني: خداي‌ سبحان‌ آنان‌ را از افعالشان ‌مورد پرسش‌ قرار مي‌دهد زيرا آنها بندگان‌ و مملوكان‌ اويند همچنين‌ همه‌ مخلوقاتي‌كه‌ مشركان‌ مدعي‌ الوهيت‌ آنان‌ هستند ـ مانند مسيح‌ و فرشتگان‌ ـ مورد بازپرسي‌ قرار مي‌گيرند؛ زيرا هيچ‌ مخلوقي‌ صلاحيت‌ خدايي‌ را ندارد و بنده‌ و آفريده‌ مطيع ‌خداي‌ سبحان‌ است‌.

 

أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هَذَا ذِكْرُ مَن مَّعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُّعْرِضُونَ ‏(24)

«آيا به‌جاي‌ او خداياني‌ را به‌ پرستش‌ گرفته‌اند» از مخلوقات‌ زمين‌ يا از مخلوقات‌ آسمان‌ و بدين‌ سبب‌ از محاسبه‌ حق‌ تعالي‌ غافل‌ و از ياد وي‌ روگردانند؟ «بگو برهانتان‌ را بياوريد» بر اين‌ ادعا كه‌ آنان‌ خدايانند ولي‌ شما هيچ‌ راهي‌ ـ نه‌ از عقل ‌و نه‌ از نقل‌ ـ به‌سوي‌ اين‌ برهان‌ نداريد چنان‌ كه‌ نفي‌ دليل‌ عقلي‌ بر شرك‌ در (آيه22) بيان‌ شد و نفي‌ دليل‌ نقلي‌ نيز از اين‌ فرموده‌ وي‌ بر مي‌آيد: «اين‌ است‌ ذكركساني‌ كه‌ با منند» يعني: اين‌ است‌ وحي‌ نازل‌ شده‌ بر من‌ براي‌ ابلاغ‌ آن‌ به‌ امتم‌ «و اين‌ است‌ ذكر كساني‌ كه‌ پيش‌ از من‌ بودند» يعني: اينك‌ اين‌ هم‌ كتابهايي‌ كه‌ قبل‌ از من‌ نازل‌ شده‌ است‌ پس‌ بنگريد كه‌ آيا در يكي‌ از آنها هم‌ راجع‌ به‌ اين‌ امر سخن ‌رفته‌ است‌ كه‌ خداي‌ سبحان‌ به‌ گرفتن‌ خدايي‌ غير از خود فرمان‌ داده‌ باشد؟ «بلكه‌ بيشترشان‌ حق‌ را نمي‌دانند» يعني: از آن‌ جاهل‌ و بي‌خبرند و ميان‌ حق‌ و باطل‌ هيچ‌ فرق‌ و تمييزي‌ نمي‌گذارند «پس‌ آنان‌» به‌ سبب‌ اين‌ جهل‌ «رويگردانند» از پذيرش ‌حق‌ و ادامه ‌دهنده‌اند بر روگرداني‌ از توحيد و پيروي‌ از پيامبر لذا نه‌ در حجتي ‌تأمل‌، نه‌ در برهاني‌ تدبر و نه‌ در دليلي‌ تفكر مي‌كنند.

سپس‌ خداوند متعال‌ براي‌ تأكيد و تبيين‌ بيشتر مضمون‌ كتب‌ و رسالتهاي ‌آسماني‌ در امر توحيد و يكتاپرستي‌، مي‌فرمايد:

 

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ ‏(25)

«و پيش‌ از تو هيچ‌ پيامبري‌ را نفرستاديم‌ مگر اين‌كه‌ به‌ او وحي‌ مي‌فرستاديم‌ كه: خدايي‌ جز من‌ نيست‌ پس‌ مرا بپرستيد» بنابراين‌، رسالتهاي‌ همه‌ انبياي‌ عظام علیهم السلام برتوحيد و يكتاپرستي‌ مبتني‌ بوده‌ است‌ و لذا مشركان‌ بر شرك‌ خود هيچ‌ گونه‌ حجت‌ و برهاني‌ ندارند.

 

وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ‏(26)

«و گفتند: خداي‌ رحمان‌ فرزندي‌ اختيار كرده‌» گويندگان‌ اين‌ سخن‌، قبيله‌ «خزاعه‌» بودند كه‌ مي‌گفتند: فرشتگان‌ دختران‌ خدايند! «او منزه‌ است‌» از اين ‌افترا «بلكه‌ آنان‌ بندگاني‌ ارجمنداند» يعني: فرشتگان‌ چنان‌كه‌ آنان‌ مي‌پندارند نيستند بلكه‌ ايشان‌ بندگاني‌ براي‌ خداي‌ سبحان‌ هستند كه‌ به‌ سبب‌ تكريم‌ و گرامي‌داشت‌ وي‌ ارجمند و والاقدر شده‌ و به‌ موهبت‌ قرب‌ وي‌ نايل‌ آمده‌اند و از آنجا كه ‌عبوديت‌ با ولديت‌ منافات‌ دارد پس‌ آنان‌ فرزندان‌ وي‌ نيستند.

 

لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ ‏(27)

«كه‌ در هيچ‌ سخني‌ بر او پيشدستي‌ نمي‌كنند» يعني: فرشتگان‌ هيچ‌ سخني ‌نمي‌گويند تا حق‌ تعالي‌ آن‌ را نگويد، يا ايشان‌ را بدان‌ امر نكند «و آنان‌ به‌ فرمان‌ او كار مي‌كنند» يعني: فرشتگان‌ فقط همان‌ كاري‌ را مي‌كنند كه‌ خداوند جلّ جلاله  ايشان‌ را به‌ آن‌ دستور دهد پس‌ ايشان‌ در نهايت‌ اطاعت‌ براي‌ حق‌ تعالي‌ قرار دارند و چنان‌كه‌ سخنشان‌ تابع‌ سخن‌ پروردگار است‌، عملشان‌ نيز مبتني‌ بر امر وي‌ مي‌باشد.

 

يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِّنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ ‏(28)

«آنچه‌ در پيش‌ رويشان‌ و آنچه‌ پشت‌ سرشان‌ است‌، مي‌داند» يعني: خداوند متعال‌ آنچه‌ را كه‌ فرشتگان‌ در گذشته‌ عمل‌ كرده‌اند و آنچه‌ را كه‌ در آينده‌ عمل‌ خواهند كرد، مي‌داند پس‌ ايشان‌ هيچ‌ عملي‌ را انجام‌ نداده‌ و هيچ‌ سخني‌ را نگفته‌اند و نمي‌گويند مگر به‌ علم‌ حق‌ تعالي‌ «و جز براي‌ كسي‌ كه‌ خدا رضايت‌ داده‌ شفاعت‌ نمي‌كنند» وكساني‌ كه‌ حق‌ تعالي ‌به‌ شفاعت‌ فرشتگان‌ در حقشان‌ رضايت ‌داده‌، اهل‌ «لااله‌الاالله» اند كه‌ حق‌ تعالي‌ از ايشان‌ خشنود شده‌ است‌ «و خود از خشيت‌ حق‌ تعالي‌ هراسانند» خشيت: ترس‌ همراه‌ با تعظيم‌ و بزرگداشت‌ است‌ اما اشفاق: ترسي‌ است‌ كه‌ با توقع‌ و احتياط و حذر همراه‌ باشد. يعني: فرشتگان‌ به‌سبب‌ شناخت‌ و معرفتي‌ كه‌ نسبت‌ به‌ خداوند جلّ جلاله  دارند چنان‌كه‌ حق‌ خشيت‌ وي‌ است‌، از وي‌ مي‌ترسند.

 

وَمَن يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلَهٌ مِّن دُونِهِ فَذَلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ ‏(29)

«و هر كس‌ از آنان‌» يعني: از فرشتگان‌ «بگويد كه: من‌ نيز بجز ا  خدا هستم‌» و سزاوار پرستش‌ مي‌باشم‌، «پس‌ او را به‌ دوزخ‌ كيفر مي‌دهيم‌» يعني: آن‌ گوينده‌ فرضي‌ را به‌سبب‌ سخني‌ كه‌ گفته‌ است‌، به‌ عذاب‌ جهنم‌ مجازات‌ مي‌كنيم‌ چنان‌كه ‌غير وي‌ از مجرمان‌ را جزا مي‌دهيم‌ «آري‌! سزاي‌ ستمكاران‌ را اين‌ گونه‌ مي‌دهيم‌» يعني: مشركاني‌ را كه‌ با شرك‌آوري‌ به‌ خداي‌ سبحان‌ و ادعاي‌ ربوبيت‌ غير وي‌، بر خود و ديگران‌ ستم‌ كرده‌اند، اين‌ گونه‌ به‌ دوزخ‌ كيفر مي‌دهيم‌ زيرا آنان‌ الوهيت‌ را در غير جاي‌ حقيقي‌ آن‌ قرار داده‌اند.

 

أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ ‏(30)

«آيا كافران‌ نديدند» يعني: آيا نينديشيده‌ و ندانسته‌اند «كه‌ آسمانها و زمين ‌فروبسته‌ بودند» به‌ قولي: مراد اين‌ است‌ كه‌ آسمانها همه‌ يك‌ آسمان‌ و زمين‌ها نيز همه‌ يك‌ زمين‌ بودند پس‌ از هم‌ شكافته‌ و جدا ساخته‌ شدند. به‌ قولي ‌ديگر: آسمانها و زمين‌ همه‌ به‌ يك‌ديگر چسبيده‌ و متصل‌ بودند. به‌قولي‌ ديگر: آسمان ‌در حالي‌ قرار داشت‌ كه‌ نمي‌بارانيد و زمين‌ در حالي‌ قرارداشت‌ كه‌ نمي‌رويانيد «پس‌ آن‌ دو را از هم‌ جدا كرديم‌» يعني: بعضي‌ از آن‌ دو را از بعضي‌ ديگر جدا كرده‌ و برگشاديم‌. بنابر وجه‌ ديگر در تفسير آيه‌، معني‌ چنين‌ است: آسمان‌ راچنان‌ گردانيديم‌ كه‌ بباراند و زمين‌ را چنان‌ گردانيديم‌ كه‌ بروياند. گفتني‌ است‌ كه ‌امروزه‌ هر دوي‌ اين‌ تفسير با دقيق‌ترين‌ نظريات‌ علمي‌ دانشمندان‌ علوم‌ هستي‌شناسي‌ سازگار است‌.

قضيه‌ بسته‌ و پيوسته‌ بودن‌ و سپس‌ از هم‌ گشاده‌شدن‌ آسمانها و زمين‌ نزد دانشمندان‌ نجوم‌ به‌نام‌ پديده‌ «سديم‌» معروف‌ است‌، اين‌ دانشمندان‌ برآنند كه‌ خورشيد، ستارگان‌ و زمين‌ همه‌ يك‌ قطعه‌ و يك‌ پيكره‌ واحدي‌ بوده‌اند و در اثناي‌ سير سريع‌ خورشيد، زمين‌ و سيارات‌ ديگر از آن‌ جدا شده‌اند، سپس‌ خداوند متعال‌ براي‌ هر يك‌ از آنها برحسب‌ تأثير نيروي‌ جاذبه‌، مداري‌ مخصوص‌ قرار داد كه‌ در همان‌ مدار معين‌ خود سير مي‌كنند. البته‌ اينها غير از آسمانهاي ‌به‌هم‌ پيوسته‌اي‌ هستند كه‌ فرشتگان‌ و ملاء اعلي‌ در آنها زندگي‌ مي‌كنند، همان ‌آسمانهايي‌ كه‌ از نظر شيخ‌ سعيد حوي: در شمار عالم‌ غيب‌ به‌ حساب‌ مي‌روند. همچنين‌ در علم‌ نجوم‌ نظريه‌اي‌ وجود دارد كه‌ مي‌گويد: ماده‌ اصلي‌ كائنات‌ يك‌چيز است‌ و كائنات‌ در اثر يك‌ انفجار بزرگ‌ پديد آمده‌ است‌.

هرچند ما نمي‌خواهيم‌ كه‌ نصوص‌ يقيني‌ و قاطع‌ قرآن‌ را بر نظريه‌هاي ‌غير يقيني‌اي‌ حمل‌ كنيم‌ كه‌ امروز پذيرفته‌ شده‌اند و چه‌ بسا فردا رد شوند؛ همان‌ طوري‌ كه‌ نمي‌خواهيم‌ براي‌ قرآن‌ كريم‌ كه‌ حقيقتي‌ يقيني‌ است‌، از نظريات ‌غير يقيني‌ بشر تصديق‌ كننده‌اي‌ بجوييم‌ ولي‌ مي‌توانيم‌ بگوييم‌ كه‌ نظريات‌ نجومي‌ جديد با حقايق‌ علمي‌اي‌ كه‌ قرآن‌ كريم‌ هزار و چهارصد سال‌ قبل‌ اعلام‌ نموده‌، تصادمي‌ ندارند و در نهايت‌ اگر فرضيه‌ و نظريه‌ علمي‌اي‌ درست‌ باشد، آن‌ فرضيه‌ در راستاي‌ تفسير آيات‌ علمي‌ قرآن‌ كريم‌ قراردارد.

همچنين‌ اين‌ تعبير قرآن‌ كريم: (أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا ) : (آيا كافران‌ ندانسته‌اند)، به ‌اين‌ حقيقت‌ اشاره‌ دارد كه‌ كافران‌ خواهند بود كه‌ اين‌ حقايق‌ علمي‌ را كشف ‌خواهند كرد. و خود اين‌ تعبير نيز مظهري‌ از مظاهر اعجاز قرآن‌ كريم‌ است‌.

به‌ هر حال‌، پيشگامي‌ قرآن‌ كريم‌ در عرصه‌ علم‌ و اعلام‌ وي‌ از يك‌ حقيقت‌ كوني‌ بزرگ‌، دليل‌ روشن‌ و قاطعي‌ بر اين‌ امر است‌ كه‌ قرآن‌ كلام‌ خداوند جلّ جلاله  و وحي ‌منزل‌ وي‌ است[2].

«و» آيا كافران‌ ندانسته‌اند كه‌ ما «هر چيز زنده‌اي‌ را از آب‌ پديد آورديم‌؟» يعني: ما هر موجود زنده‌اي‌ را ـ اعم‌ از حيوان‌ و نبات‌ ـ با آبي‌ كه‌ آن‌ را از آسمان‌ نازل ‌مي‌كنيم‌، زنده‌ ساختيم‌ و آب‌ را سبب‌ حيات‌ هر موجود زنده‌اي‌ در عرصه‌ زمين ‌گردانيديم‌.

اين‌ مقطع‌ از آيه‌ نيز نظريه‌ علمي‌اي‌ را كه‌ مي‌گويد: منشأ پيدايش‌ حيات‌ اوليه‌، در يابوده‌ است‌، تأييد مي‌كند.

«آيا باز هم‌ ايمان‌ نمي‌آورند؟» با وجود مشاهده‌ آن‌ همه‌ نشانه‌هاي‌ عظيمي‌ كه ‌مقتضي‌ ايمان‌ قطعي‌ به‌ وجود خداي‌ ذوالجلال‌ است‌؟.

 

وَجَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ ‏(31)

«و در زمين‌ كوههايي‌ استوار افگنديم‌» رواسي: كوههاي‌ محكم‌ و استوار «تا مبادا زمين‌ آنان‌ را بجنباند» يعني: تا زمين‌ آنان‌ را نجنباند و مضطرب‌ و ناآرام‌ نسازد «و در آن‌» يعني: در كوههاي‌ استوار يا در زمين‌ «فجاجي‌ پديد آورديم‌» فجاج: عبارت‌ از گشادگي‌هاست‌. علامه‌ زجاج‌ در باره‌ «فجاج‌» مي‌گويد: «هر پارگي‌ وشكافي‌ در ميان‌ دو كوه‌، فج‌ است‌». و اين‌ گشادگي‌ها «راهها»يي‌ فراخ‌ و آماده‌ عبورومرور عابران‌ است‌ «تا باشد كه‌ آنان‌ راه‌ يابند» به‌سوي‌ مصالح‌ و منافع‌ زندگي ‌و شهرها و اماكن‌ موردنظر خود.

 

وَجَعَلْنَا السَّمَاء سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ ‏(32)

«و آسمان‌ را سقفي‌ محفوظ قرارداديم‌» كه‌ از سقوط و افتادن‌ بر زمين‌ محفوظ و نگاه ‌داشته‌ شده‌ است‌. فراء در تفسير آن‌ مي‌گويد: «آسمان‌ به‌ وسيله‌ ستارگان‌ از دستبرد شياطين‌ محفوظ است‌» «و آنان‌ از آيات‌ آسمان‌» يعني: از نگرش‌ در احوال ‌و نشانه‌هاي‌ آن‌ ـ همچون‌ خورشيد، ماه‌ و غيره‌ كه‌ دال‌ بر وجود خداي‌ سبحان‌، وحدانيت‌، كمال‌ قدرت‌ و بزرگي‌ حكمت‌ اوست‌ «اعراض‌ مي‌كنند» و در آنها به‌درستي‌ تدبر و تفكر نمي‌نمايند تا به‌ وجود و وحدانيت‌ خالق‌ متعال‌ پي‌ ببرند.

 

وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ‏(33)

«و اوست‌ آن‌كه‌ شب‌ و روز و آفتاب‌ و ماه‌ را آفريد كه‌ هر يك‌ در سپهري ‌شناورند» يعني: هريك‌ از خورشيد و ماه‌ و ستارگان‌، در سپهر (فلك) خاص‌ و معين‌ خود در فضا شناورند پس‌ فلك‌ آنها عبارت‌ است‌ از: مدار و خط سير آنها لذا هريك‌ در فلك‌ و مدار خود همچون‌ شناگري‌ كه‌ در آب‌ شنا مي‌كند، شنا مي‌كنند.

اشاره‌ مي‌كنيم‌ كه‌ تعمق‌ در هريك‌ از ادله‌ شش‌گانه‌ ذكر شده‌ در اين‌ آيات‌، بويژه‌ در عصر حاضر كه‌ آيات‌ قرآن‌ كريم‌ بر جبين‌ علوم‌ جديد مي‌درخشند، براي ‌ايمان‌ آوردن‌ جهاني‌ كافي‌ است‌.

 

 

‏ وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِّن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ ‏(34)

«و ما پيش‌ از تو هم‌ براي‌ هيچ‌ بشري‌ جاودانگي‌ قرار نداديم‌» در دنيا. اكثر فقها با استناد به‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ برآنند كه: خضرعلیه السلام  نيز در گذشته‌ است‌. «آيا اگر تو بميري‌» به‌ اجل‌ مقرر و محتوم‌ خود «آنان‌ جاويدانند؟» يعني: اگر تو مي‌ميري‌، آنها نيز مي‌ميرند بنابراين‌، در مرگ‌ دشمن‌ هيچ‌ گونه‌ شادي‌ و دشمن‌ كامي‌اي ‌نيست‌.

اين‌ آيه‌ چنان‌كه‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌، هنگامي‌ نازل‌ شد كه‌ كفار گفتند: محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم به‌زودي‌ مي‌ميرد و ما از دست‌ وي‌ راحت‌ مي‌شويم‌. ابن‌منذر از ابن‌جريج‌ روايت‌ ديگري‌ را در بيان‌ سبب‌ نزول‌ ذكر كرده‌ و مي‌گويد: از ملأ أعلي ‌به‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم خبر مرگ‌ ايشان‌ را دادند، آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم عرض‌ كردند: پروردگارا! چه‌ كسي‌ براي‌ امتم‌ باقي‌ مي‌ماند تا آنان‌ را رهبري‌ كند؟ همان‌ بود كه ‌اين‌ آيه‌كريمه‌ نازل‌ شد.

 

كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ ‏(35)

«هر نفسي‌ چشنده‌ مرگ‌ است‌» يعني: هر روحي‌ چشنده‌ مفارقت‌ و جدايي‌ از جسم‌ خويش‌ است‌ پس‌ احدي‌ از صاحبان‌ ارواح‌ باقي‌ نمي‌ماند مگر اين‌كه‌ روح‌ از بدنش‌ جدا مي‌شود؛ هر كسي‌ كه‌ باشد و اين‌ مقتضاي‌ صفت‌ قهاريت‌ حق‌ تعالي‌ است ‌«و شما را از راه‌ امتحان‌ به‌ بد و نيك‌ مبتلا مي‌كنيم‌» ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در تفسير آن‌ مي‌گويد: «يعني‌ شما را به‌ آساني‌ و سختي‌، سلامتي‌ و بيماري‌، توانگري‌ و فقر، حلال‌ و حرام‌، طاعت‌ و معصيت‌ و هدايت‌ و ضلالت‌ مي‌آزماييم‌ تا در عينيت ‌بنگريم‌ كه‌ شكر و صبر شما چگونه‌ است‌». البته‌ آزمودن‌ به‌ نعمت‌، سخت‌تر از آزمودن‌ به‌ نكبت‌ و مصيبت‌ است‌ چرا كه‌ بسياري‌ در آزمون‌ دشواري‌ها موفق ‌مي‌شوند اما كم‌اند كساني‌ كه‌ در آزمون‌ نعمت‌ها پايداري‌ كنند «و به‌سوي‌ ما بازگردانيده‌ مي‌شويد» نه‌ به‌سوي‌ ديگران‌ پس‌ شما را در برابر اعمالتان‌ جزا مي‌دهيم‌.

 

وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهَذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمَنِ هُمْ كَافِرُونَ ‏(36)

«و كساني‌ كه‌ كافر شدند» يعني: مشركان‌ «چون‌ تو را ببينند، فقط به‌ مسخره‌ات ‌مي‌گيرند» هزو: تمسخر است‌. و مي‌گويند: «آيا اين‌ همان‌ كسي‌ است‌ كه‌ خدايانتان ‌را ياد مي‌كند؟» يعني: به‌ خدايانتان‌ بد مي‌گويد و بر آنها عيب‌ مي‌گيرد؟ «درحالي‌كه‌آنان‌ خود، ياد رحمان‌ را منكرند» يعني: مشركان‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را به‌مسخره ‌مي‌گيرند كه‌ چرا خدايان‌ بي‌جاني‌ را كه‌ از سود و زيان‌ رساندن‌ ناتوانند به‌ بدي‌ ياد مي‌كند، حال‌ آن‌كه‌ خود از ياد كردن‌ خداي‌ رحمان‌ به‌ آنچه‌ كه‌ شايسته‌ شأن‌ وي ‌از يگانگي‌ است‌، كافر و منكرند پس‌ در واقع‌ آنها هستند كه‌ سزاوار طعن‌ و تمسخرو سرزنش‌ مي‌باشند نه‌ نبي‌ رحمت‌.

سدي‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ روايت‌ مي‌كند: رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از كنار ابوجهل‌ و ابوسفيان‌ مي‌گذشتند درحالي‌كه‌ آن‌دو با هم‌ مشغول‌ گفت‌وگو بودند و چون ‌ابوجهل‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را ديد، استهزاكنان‌ خنديد و خطاب‌ به‌ ابوسفيان‌ گفت: اين‌ همان‌ پيامبر طايفه‌ بني‌ عبد مناف‌ است‌!! ابوسفيان‌ خشمگين‌ گشت‌ و گفت: آيا منكر آن‌ هستيد كه‌ از بني‌ عبدمناف‌ پيامبري‌ مبعوث‌ گردد؟ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم سخن‌ آن ‌دو را شنيدند پس‌ روي‌ به‌ ابوجهل‌ نموده‌ او را تهديد كردند و گفتند: من ‌تو را از عناد و مخالفت‌ دست‌بردار نمي‌بينم‌ تا آن‌گاه‌ كه‌ به‌ تو نيز همان‌ برسد كه‌ به‌ عمويت‌ وليدبن‌ مغيره‌ رسيد. سپس‌ روي‌ به‌ ابوسفيان‌ كرده‌ فرمودند: اما تو! تو هم‌نگفتي‌ آنچه‌ را كه‌ گفتي‌ «در دفاع‌ از بني‌ عبد مناف‌»، مگر به‌ انگيزه‌ حميت‌ وننگ‌ «قبيله‌ وي‌». همان‌ بود كه‌ آيه‌كريمه‌ نازل‌ شد.

 

خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آيَاتِي فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ ‏(37)

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: آيه‌كريمه‌ درباره‌ قبيله‌ قريش‌ نازل‌ شد زيرا آنها عذاب‌ الهي‌ را به‌شتاب‌ طلبيدند.

«انسان‌ از شتاب‌ آفريده‌ شده ‌است‌» يعني: شتاب‌ كردن‌ در كارها جزو طبيعت ‌انسان‌ است‌ «به‌زودي‌ آيات‌ خود را به‌ شما مي‌نمايانيم‌» يعني: به‌زودي‌ مجازاتهاي ‌خود را ـ با عذاب‌ دوزخ‌ ـ بر شما فرود مي‌آوريم‌ «پس‌ از من‌ به ‌شتاب ‌نخواهيد» فرود آوردن‌ عذاب‌ را قبل‌ از وقت‌ آن‌ چرا كه‌ اين‌ عذاب‌ خواه‌ناخواه‌ بر شما آمدني‌ است‌. به‌قولي: مراد از «آيات‌» معجزاتي‌ است‌ كه‌ بر راستگويي ‌رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دلالت‌ مي‌كند و سرانجام‌ نيكي‌ است‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ براي‌ آن ‌حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و دعوتشان‌ قرار داده‌ است‌.

 

وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ‏(38)

«و مي‌گويند» مشركان‌ «اگر راست‌ مي‌گوييد پس‌ اين‌ وعده‌ كي ‌فرا مي‌رسد؟» يعني: اي‌ مسلمانان‌! اگر شما به‌ وعده‌ خود درباره‌ فرودآمدن‌ عذاب ‌و فرا رسيدن‌ قيامت‌ صادق‌ هستيد ـ همان‌ وعده‌اي‌ كه‌ آن‌ را در قرآن‌ تلاوت ‌مي‌كنيد و مي‌گوييد كه‌ از نزد خداست‌ ـ پس‌ آن‌ وعده‌ كي‌ فراخواهد رسيد؟ البته ‌آنها اين‌ سخن‌ را از سر تكذيب‌ و انكار و عناد و استبعاد گفتند.

 

لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لَا يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلَا عَن ظُهُورِهِمْ وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ ‏(39)

پاسخ‌ اين‌ است: «اگر كافران‌ صورت‌ حال‌ آن‌ وقت‌ را كه‌ آتش‌ را نه‌ از چهره‌هايشان ‌و نه‌ از پشتهايشان‌ باز نمي‌توانند داشت‌ و نه‌ خود نصرت‌ داده‌ مي‌شوند، مي‌دانستند» چنين‌ سخناني‌ نمي‌گفتند و قطعا به‌ اوصاف‌ كفر و استهزا و شتاب‌زدگي‌ وصف‌ نمي‌شدند. آري‌! اگر آنها با علم‌ يقين‌ به‌ اين‌ حالات‌ راه ‌مي‌بردند، يقينا مي‌دانستند كه‌ قيامت‌ آمدني‌ است‌ لذا اين‌ جهل‌شان‌ است‌ كه‌ كفر و استهزا و انكار قيامت‌ را در نگاه‌ و انديشه‌شان‌ اين‌چنين‌ سهل‌ و ساده‌ گردانيده‌ است‌.

 

بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّهَا وَلَا هُمْ يُنظَرُونَ ‏(40)

«بلكه‌» آتش‌ دوزخ‌، يا قيامت‌ «به‌طور ناگهاني‌ به‌ آنان‌ مي‌رسد» به‌گونه‌اي‌ كه‌ غافلگير مي‌شوند «و آنان‌ را بهت‌زده‌ مي‌كند» يعني: حيران‌، سراسيمه و غافلگيرشان‌ مي‌گرداند به‌ طوري‌كه‌ دست‌ و پاي‌ خود را گم‌ مي‌كنند و نمي‌دانند كه‌ چه‌ بايد بكنند «نمي‌توانند آن‌ را برگردانند» يعني: نمي‌توانند آتش‌ دوزخ‌ را ازچهره‌ها و پشتهاي‌ خود دفع‌ كنند «و نه‌ به‌ آنان‌ مهلت‌ داده‌ مي‌شود» يعني: هيچ‌ گونه ‌ضرب‌الاجل‌ و تأخيري‌ هم‌ برايشان‌ منظور نمي‌شود تا توبه‌ كنند و عذري‌ پيش ‌آورند.

 

وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُون ‏(41)

سپس‌ حق‌ تعالي‌ براي‌ دلجويي‌ از پيامبر خويش‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مي‌فرمايد: «و مسلما پيامبران‌ پيش‌ از تو نيز مورد استهزا قرار گرفتند» يعني: اگر اين‌ گروه‌ مشرك‌ تو را مورد استهزا قرار داده‌اند، بدان‌ كه‌ امتهاي‌ پيشين‌ نيز با پيامبران‌ خود همين‌ روش‌ رادر پيش‌ گرفته‌ و به‌ شأن‌ و جايگاه‌ والايشان‌ بي‌حرمتي‌ كردند «پس‌ كساني‌ كه‌ آنان‌ را مسخره‌ مي‌كردند، آنچه‌ كه‌ آن‌ را به‌ استهزا مي‌گرفتند» يعني: جزاي‌ استهزايشان ‌«گريبانگيرشان‌ شد» و آن‌ جزا بر كساني‌ كه‌ پيامبران‌ را مورد تمسخر قرار داده‌ و به‌ايشان‌ استهزا مي‌كردند احاطه‌ كرد و از عذاب‌ الهي‌ هيچ‌ گريزگاهي‌ نيافتند. البته‌ اين‌ وعده‌اي‌ است‌ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم كه‌ فرجام‌ كفار زمانشان‌ نيز همين‌ خواهد شد چنان‌كه‌ فرجام‌ كار تمسخركنندگان‌ انبياي‌ پيشين‌ چنين‌ بود.

 

قُلْ مَن يَكْلَؤُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمَنِ بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ ‏(42)

«بگو چه‌كسي‌ شما را شب‌ و روز از عذاب‌ رحمان‌ نگهباني‌ مي‌كند؟» يعني: چه‌ كسي‌ شما را از آنچه‌ كه‌ خداي‌ رحمان‌ مي‌خواهد بر شما از مجازاتهاي‌ دنيا و آخرت ‌فرودآورد، حفظ و حراست‌ مي‌كند؟ پاسخ‌ اين‌ است‌ كه‌ هيچ‌ كس‌! «بلكه‌ آنان‌ از ياد پروردگارشان‌ رويگردانند» خداي‌ عزوجل‌ را به‌ياد نمي‌آورند و ياد او هم‌ به‌فكرشان‌ خطور نمي‌كند بلكه‌ از اين‌ فكر و انديشه‌ اعراض‌ كرده‌ و هرگز زحمت‌ فكر كردن‌ در اين‌ امور را به‌ خود نمي‌دهند.

 

أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِّن دُونِنَا لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلَا هُم مِّنَّا يُصْحَبُونَ ‏(43)

«آيا براي‌ آنان‌ خداياني‌ غير از ما است‌ كه‌ از آنان‌ حمايت‌ كنند؟» يعني: مگر برايشان‌ جز ما خدايان‌ ديگري‌ است‌ كه‌ آنان‌ را از عذاب‌ ما باز دارند؟ نه‌! آن‌گونه‌ كه‌ مي‌پندارند نيست‌؛ «نه‌ مي‌توانند خود را نصرت‌ دهند» يعني: آن‌ خدايان‌ ادعايي‌شان ‌از ياري‌ دادن‌ خود عاجزند پس‌ چگونه‌ مي‌توانند ديگران‌ را ياري‌ دهند؟ «و نه‌ از جانب‌ ما هم‌ محفوظ مي‌مانند» يعني: آن‌ خدايان‌ پنداري‌ از جانب‌ الله جلّ جلاله  نيز تأييد وتوفيقي‌ نمي‌يابند پس‌ چگونه‌ مي‌توانند ديگران‌ را ياري‌ و توفيق‌ دهند؟.

 

بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلَاء وَآبَاءهُمْ حَتَّى طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلَا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ ‏(44)

«بلكه‌ اينان‌ و پدرانشان‌ را بهره‌مند كرديم‌» يعني: مردم‌ مكه‌ و پدرانشان‌ را با نعمت‌هايي‌ كه‌ برآنان‌ داديم‌، بهره‌مند كرديم‌ «تا آن‌كه‌ عمرشان‌ به‌ درازا كشيد» پس ‌به‌ اين‌ طول‌ عمر فريفته‌ شده‌ و گمان‌ كردند كه‌ پيوسته‌ در همين‌ نازونعمت‌ برقرار خواهند ماند «آيا نمي‌بينند» يعني: آيا نمي‌نگرند تا اين‌ حقيقت‌ را كه‌ دليل‌ آشكار نافذ بودن‌ امر الهي‌ و عجز ديگران‌ است‌ ببينند؛ «كه‌ ما مي‌آييم‌ و زمين‌ را از جوانب‌ آن ‌فرو مي‌كاهيم‌؟» يعني: سرزمين‌ كفر را از اطراف‌ و جوانب‌ آن‌ ـ با غالب‌ ساختن ‌مسلمانان‌ بر آن‌ ـ مي‌كاهيم‌ و آن‌ را براي‌ پيامبر خود صلّی الله علیه و آله و سلّم و مسلمانان‌ ـ كشوري ‌پس‌ از كشور ديگر و قلمروي‌ پس‌ از قلمرو ديگر ـ مي‌گشاييم‌؟ به‌ قولي‌ معني‌ اين ‌است: ما با كشتن‌ و اسير ساختن‌ كفار، از زمين‌ مي‌كاهيم‌.

بعضي‌ از دانشمندان‌ عصر حاضر برآنند كه‌ آيه‌ كريمه‌ بر كاستن‌ از اطراف‌ كره ‌زمين‌ ـ در شمال‌ و جنوب‌ آن‌ ـ دلالت‌ روشني‌ دارد و به‌خاطر همين‌ كاستن ‌مداوم‌ از اطراف‌ زمين‌ است‌ كه‌ زمين‌ كاملا مدور نيست‌. البته‌ اين‌ پديده‌اي‌ است‌ كه‌ دانشمندان‌ از وجود آن‌ در قطب‌ شمال‌ و جنوب‌، به‌ خط «اهليجي‌» تعبير مي‌كنند و اين‌ اعجاز ديگري‌ از معجزات‌ علمي‌ قرآن‌ كريم‌ است‌.[3]

 «آيا باز هم‌ آنان‌ پيروزند؟» و آنچه‌ بر سر همه‌ مي‌آيد، بر سرشان‌ نخواهد آمد؟ يعني: چگونه‌ آنان‌ بر ما پيروز خواهند بود، درحالي‌كه‌ ما از اطراف‌ سرزمينشان‌ مي‌كاهيم‌ تا بدانجا كه‌ آنان‌ را در سرزمينشان‌ محاصره‌ مي‌كنيم‌ و سپس‌ آن‌ را بر پيامبر خود و مسلمين‌ مي‌گشاييم‌ و كار كفار را واژگون‌ و بي‌سرانجام‌ مي‌گردانيم‌؟! كه‌ اين‌ معني ‌بنا بر تفسير اول‌ است‌.

 

قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُكُم بِالْوَحْيِ وَلَا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاء إِذَا مَا يُنذَرُونَ ‏(45)

سپس‌ خداوند متعال‌ به‌ پيامبرش‌ دستور مي‌دهد تا به‌ مشركان‌ چنين‌ بگويد: «بگو: جز اين‌ نيست‌ كه‌ من‌ فقط شما را به‌ وسيله‌ وحي‌ هشدار مي‌دهم‌» نه‌ از پيش‌خودم‌ و اين‌ مأموريتي‌ است‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  مرا براي‌ انجام‌ آن‌ مبعوث‌ كرده‌ است‌ «ولي‌ چون‌ ناشنوايان‌ بيم‌ داده‌ شوند، دعوت‌ را نمي‌شنوند» يعني: قطعا كسي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  شنوايي‌اش‌ را از بين‌ برده‌ باشد، دعوت‌ و نداي‌ كسي‌ را كه‌ از افتادن‌ در خطر بيمش‌ مي‌دهد نمي‌شنود پس‌ اين‌ گروه‌ نيز از شنيدن‌ بيم‌ و هشدارهاي‌ تو كرند زيرا همچون‌ كران‌ از كنار هشدارهاي‌ تو بي‌پروا مي‌گذرند.

 

وَلَئِن مَّسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِّنْ عَذَابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ ‏(46)

«و اگر شمه‌اي‌» يعني: كمترين‌ چيزي‌ «از عذاب‌ پروردگارت‌ به‌ آنان‌ برسد، قطعا مي‌گويند» اعتراف‌كنان‌ «اي‌ واي‌ بر ما، بي‌گمان‌ ما ستمكار بوده‌ايم‌» يعني: در آن‌ هنگام‌ است‌ كه‌ آنان‌ به‌ ولوله‌ و واويلا پرداخته‌ و به‌ ظلم‌ و ستم‌ خويش‌ اعتراف ‌مي‌كنند.

 

وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ ‏(47)

«و ترازوهاي‌ عدل‌ را» كه‌ راست‌ و درست‌ و دقيق‌سنج‌اند «در روز قيامت‌ درميان ‌مي‌نهيم‌» براي‌ وزن‌ كردن‌ اعمال‌ بندگان‌. ابن‌كثير مي‌گويد: «بيشتر علما برآنند كه‌ ترازوي‌ عدل‌ الهي‌ در روز قيامت‌ يك‌ ترازو است‌ پس‌ (ترازوها) از آن‌ روي‌ به‌صيغه‌ جمع‌ آمده‌ كه‌ اعمالي‌ كه‌ در آن‌ روز وزن‌ مي‌شوند، متعددند». «پس‌ بر هيچ‌كس‌ در چيزي‌ ستم‌ كرده‌ نشود» يعني: آن‌ ترازو چنان‌ به‌ عدل‌ مطلق‌ سنجش‌ مي‌كند كه‌ از نيكي‌هاي‌ هيچ‌ نيكوكاري‌ چيزي‌ كم‌ نشده‌ و بر بدي‌ هيچ‌ بدكاري‌ نيز چيزي‌ افزوده‌ نمي‌شود «و اگر هم‌وزن‌ دانه‌ خردلي‌ باشد» يعني: اگر عمل‌ بسيار سبك‌ و ناچيز باشد؛ چون‌ دانه‌ سپندي‌ در كوچكي‌ خويش‌ «آن‌ را مي‌آوريم‌» يعني: آن‌ را از همانجايي‌ كه‌ در ملك‌ ما قرار داشته‌، با همان‌ وزن‌ حقيقي‌اش‌ حاضر مي‌كنيم‌ تا بر آن‌ پاداش‌ دهيم‌ «و ما خود حسابرسي‌ را بسنده‌ايم‌» و حساب‌ را به‌ درستي‌ و محكمي‌ هر چه‌ تمامتر برپا مي‌داريم‌ پس ‌هيچ‌چيز از نزد ما فوت‌ نمي‌شود. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «كلمتان‌ خفيفتان‌ علي ‌اللسان‌ ثقيلتان‌ في ‌الميزان‌ حبيبتان‌ إلى الرحمن‌، سبحان‌ الله‌ وبحمده‌، سبحان‌ الله‌ العظيم‌: دو كلمه‌اند كه‌ بر زبان‌ سبك‌، در ترازوي‌ اعمال‌ سنگين‌ و نزد خداي‌ رحمان ‌بسيار دوست ‌داشتني‌ مي‌باشند: سبحان‌ الله وبحمده‌ ـ سبحان‌ الله العظيم‌».

 

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاء وَذِكْراً لِّلْمُتَّقِينَ ‏(48)

«و هرآينه‌ به‌ موسي‌ و هارون‌ فرقان‌ داديم‌» مراد از فرقان: تورات‌ است‌ زيرا در آن‌ ميان‌ حلال‌ و حرام‌ و حق‌ و باطل‌ فرق‌ نهاده‌ شده‌. به‌ قولي: مراد از فرقان‌ در اينجا، پيروزي‌ بر دشمنان‌ است‌ «و» تورات‌ «روشني‌ است‌» يعني: تورات‌ براي ‌پرهيزگاران‌ هدايت‌ و نوري‌ است‌ پس‌ اگر به‌ آن‌ تمسك‌ جويند، روانشان‌ از آن‌ روشن‌ گشته‌ و به‌ وسيله‌ انوار آن‌ بر تاريكي‌هاي‌ جهل‌ و گمراهي‌ فايق‌ مي‌آيند «وبراي‌ پرهيزگاران‌ پندي‌ است‌» كه‌ به‌ آنچه‌ در آن‌ است‌، پندواندرز مي‌گيرند پس ‌فقط پرهيزگارانند كه‌ از آن‌ نفع‌ مي‌برند و فقط آنانند كه‌ تورات‌ در حقشان‌ نور و هدايت‌ و فرقاني‌ است‌.

 

الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِّنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ ‏(49)

«همان‌ كساني‌ كه‌ از پروردگارشان‌ غائبانه‌ مي‌ترسند» يعني: درحالي‌ از عذاب‌ حق‌ تعالي‌ مي‌ترسند كه‌ او نسبت‌ به‌ آنان‌ غايب‌ است‌. يا در خلوت‌ خويش ‌از بندگان‌، از عذاب‌ حق‌ تعالي‌ مي‌ترسند؛ پس‌ اين‌ ترس‌ برآمده‌ از تقوا است‌ «وآنان‌ از قيامت‌ بيمناكند» مشفقون: قبلا گفتيم‌ كه‌ اشفاق‌ ترسي‌ است‌ كه‌ با توقع‌ و احتياط همراه‌ باشد. يعني: فقط پرهيزگارانند كه‌ از قيامت‌ چنين‌ هراس‌ و نگراني‌اي‌ دارند. پس‌ اين‌ گروه‌اند كه‌ تورات‌ در حقشان‌ فرقان‌، نور و ذكري‌ است‌.

و هرگاه‌ تورات‌ نور و ذكري‌ باشد، قرآن‌ از باب‌ اولي‌ چنين‌ است:

 

وَهَذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ ‏(50)

«و اين‌ ذكري‌ است‌ مبارك‌» يعني: قرآن‌ براي‌ كسي‌ كه‌ از آن‌ پند مي‌گيرد، اندرزي‌ خجسته‌ و موعظه‌ بيدارگر و بسيار پرخير و بركت‌ است‌ «كه‌ آن‌ را فروفرستاديم‌» بر محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم «آيا شما به‌ آن‌ منكريد؟» يعني: چگونه‌ منكر آنيد كه‌ قرآن‌ از جانب‌ خداي‌ عزوجل‌ نازل‌ شده‌ است‌، با آن‌كه‌ به‌ اين‌ امر كه‌ تورات‌ فروفرستاده‌ حق‌ تعالي‌ است‌ معترفيد؟ استفهام‌ براي‌ توبيخ‌ است‌. قبلا نيز در اين‌ تفسير شريف‌ بيان‌ كرديم‌ كه‌ در بسياري‌ از مواضع‌ قرآن‌، پيامبر ما صلّی الله علیه و آله و سلّم با موسي‌علیه السلام  و تورات‌ با قرآن‌ مقرون‌ با هم‌ ذكر مي‌شوند.

 

وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِه عَالِمِينَ ‏(51)

«و درحقيقت‌، پيش‌ از آن‌ به‌ ابراهيم‌ رشد او را داديم‌» يعني: پيش‌ از دادن‌ تورات ‌به‌ موسي‌ و هارون‌، رشدي‌ را كه‌ سزاوار ابراهيم‌ و امثال‌ وي‌ از پيامبران علیهم السلام است ‌به‌ او داديم‌ و او را به‌ راههاي‌ خير و صلاح‌ در دين‌ و دنيا راهنمون‌ كرديم‌. يا مراد اين‌ است: رشد و رهيافت‌ ابراهيم‌علیه السلام  را پيش‌ از نبوتش‌ به‌ وي‌ داديم‌؛ يعني‌ آن‌گاه‌كه‌ شب‌ بر وي‌ پرده‌ افگند و او ماه‌ و ستارگان‌ را ديد، به‌ او توفيق‌ تفكر و استدلال ‌داديم[4]«و ما به‌ او دانا بوديم‌» كه‌ شايسته‌ و پذيراي‌ رشد است‌ و براي‌ اين‌ كار صلاحيت‌ و آمادگي‌ دارد.

 

إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ ‏(52)

«آن‌گاه‌ كه‌» ابراهيم‌علیه السلام  «به‌ پدر خود» آذر «و به‌ قومش‌» نمرود و پيروان‌ وي‌ «گفت: اين‌ تمثالهايي‌ كه‌ شما ملازم‌ آنها شده‌ايد چيستند؟» يعني: اين‌ بتاني‌ كه‌ شمابه‌ پرستش‌ آنها پايبند شده‌ايد چيستند؟ البته‌ اين‌ حقيقت‌ كه‌ ابراهيم‌علیه السلام  از همان‌ كوچكي‌ پرستش‌ مجسمه‌ها را توسط قومش‌ به‌ انكار برخواست‌ و بتان‌ را تحقير كرد، خود بزرگترين‌ نشانه‌ رشد وي‌ بود. اصل‌ تمثال: چيزي‌ است‌ كه‌ با چيز ديگري‌ از مخلوقات‌ خداي‌ سبحان‌ شبيه‌سازي‌ شده‌ باشد و بتاني‌ كه‌ ابراهيم‌علیه السلام  پرستش‌ آنها را به‌ زير سؤال‌ برد، نيز به‌ تصاوير مختلف‌ صورت‌ نگاري‌ شده‌ بودند. بدين‌سان‌ بود كه‌ ابراهيم‌علیه السلام  پرستش‌ بتان‌ از سوي‌ قومش‌ را به‌ زير سؤال‌ برد. روايت ‌شده‌است‌ كه‌ علي‌ رضی الله عنه از نزد گروهي‌ كه‌ مشغول‌ بازي‌ شطرنج‌ بودند مي‌گذشت‌ پس‌خطاب‌ به‌ آنان‌ به‌ اين‌ آيه‌ استشهاد نمود: (مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ ) : (اين‌تمثالهايي‌ كه‌ شما ملازم‌ آنها شده‌ايد چيستند؟) و افزود: اگر يكي‌ از شما اخگري ‌را به‌دست‌ گيرد تا در دست‌ او خاموش‌ شود و خاكستر گردد، بهتر از آن‌ است‌ كه ‌به‌ اين‌ مهره‌ها دست‌ بزند.

 

قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ ‏(53)

پدر ابراهيم‌علیه السلام  و بت‌ پرستان‌ ديگر در پاسخ‌ وي‌ «گفتند: پدران‌ خود را پرستشگران‌ آنها يافتيم‌» يعني: پدران‌ خود را در حالي‌ يافتيم‌ كه‌ اين‌ مجسمه‌ها را پرستش‌ مي‌كردند پس‌ ما هم‌ با اقتدا به‌ آنان‌ و دنبال‌ كردن‌ راه‌ و رسم‌شان‌ به‌ پرستش ‌آنها پرداخته‌ايم‌.

 

قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ‏(54)

«گفت: قطعا شما و پدرانتان‌ در گمراهي‌ آشكاري‌ بوديد» از راه‌ حق‌ و اين‌ انحراف ‌و كجروي‌ شما بر هيچ‌ صاحب‌ عقل‌ و بصيرتي‌ پنهان‌ نيست‌.

بايد دانست‌ كه‌ مقلدان‌ اهل‌ اسلام‌ نيز ـ چنانچه‌ بر دريافت‌ مستدل‌ احكام‌ از كتاب‌ و سنت‌ قادر باشند ولي‌ در عين‌حال‌ به‌ پيروي‌ بي‌دليل‌ از پيشينيانشان‌ اكتفا ورزند ـ نوعي‌ شباهت‌ به‌ اين‌ گروه‌ دارند و به‌سبب‌ اين‌ شباهت‌ است‌ كه‌ اگر كسي‌حكمي‌ را ـ حتي‌ با پشتوانه‌ برهان‌ و دليل‌ روشن‌ و آشكار ـ به‌ آنها ابلاغ‌ كند، آن‌را رد كرده‌ و از تقليد خويش‌ دفاع‌ مي‌كنند.

 

قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ ‏(55)

«گفتند» بت‌ پرستان‌ به‌ ابراهيم‌علیه السلام  «آيا حق‌ را براي‌ ما آورده‌اي‌ يا تو از بازي‌كنندگاني‌؟» يعني: آيا تو در آنچه‌ مي‌گويي‌ جدي‌ هستي‌، يا كه‌ با ما مزاح‌ وشوخي‌ مي‌كني‌؟.

 

قَالَ بَل رَّبُّكُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِكُم مِّنَ الشَّاهِدِينَ ‏(56)

ابراهيم‌علیه السلام  «گفت‌» نه‌ با شما شوخي‌ دارم‌ و نه‌ هم‌ بازيگرم‌ «بلكه‌» حق‌ اين ‌است‌ كه‌ «پروردگارتان‌، پروردگار آسمانها و زمين‌ است‌، همو كه‌ آنها را آفريده ‌است‌» فطرهن: آنها را خلق‌ و ابداع‌ كرده‌ است‌ «و من‌ بر اين‌» امر كه‌ فقط پروردگارتان‌ آفريننده‌ آسمانها و زمين‌ است‌، نه‌ غير وي‌ «از گواهانم‌» يعني: از دانايان‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ و از برهان ‌اقامه‌كنندگان‌ برآنم‌ زيرا گواه‌ كسي‌ است‌ كه‌ امر مورد گواهي‌، بر وي‌ روشن‌، مبرهن‌ و مستدل‌ باشد.

 

وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ ‏(57)

همچنين‌ ابراهيم‌علیه السلام  گفت: «و سوگند به‌ خدا كه‌ بعد از آن‌كه‌ پشت‌ كرديد و رفتيد» از شهر به‌سوي‌ اجتماع‌ جشن‌ خود «البته‌ در كار بتانتان‌ كيدي‌ خواهم ‌كرد» يعني: نسبت‌ به‌ آنها تدبيري‌ عملي‌ به‌ كار خواهم‌ برد و آنها را خواهم ‌شكست‌. بدين‌گونه‌ بود كه‌ ابراهيم‌علیه السلام  به‌ آنان‌ سوگند ياد كرد كه‌ با توكل‌ به‌ خداي ‌سبحان‌ و به‌ انگيزه‌ دفاع‌ از حق‌ به‌زودي‌ از مرحله‌ محاجه‌ با زبان‌، به‌سوي‌ مرحله ‌تغيير منكر با فعل‌ و عمل‌، گذر خواهدكرد. نقل‌ است‌ كه‌ ابراهيم‌علیه السلام  اين‌ سخن‌ را آهسته‌ گفت‌ و مردي‌ از آنان‌ اين‌ سخنش‌ را شنيد. يادآور مي‌شويم‌ كه‌ قوم‌ ابراهيم‌علیه السلام  جشن‌ ساليانه‌اي‌ داشتند كه‌ همه‌ ساله‌ به‌طور گروهي‌ از شهر بيرون‌ رفته‌ و در آن‌ شركت‌ مي‌كردند و چون‌ از مراسم‌ جشن‌ باز مي‌گشتند يكراست‌ به‌ بتخانه‌ رفته‌ براي‌ بتان‌ سجده‌ مي‌نمودند پس‌ ابراهيم‌علیه السلام  در آن‌ روز با پيش‌ افگندن‌ اين‌ بهانه‌ كه‌ بيمار است‌، با آنان‌ بيرون‌ نرفت‌ زيرا بر اجراي‌ نقشه‌اش‌ در مورد بتان‌ مصمم ‌بود.

 

فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ ‏(58)

«پس‌ آنها را ريزريز كرد» ابراهيم‌علیه السلام  بتان‌ را درهم‌ شكست‌ و خرد و قطعه‌قطعه‌شان‌ كرد «مگر بت‌ بزرگترشان‌ را» يعني: بت‌ بزرگتر از ميان‌ بتان‌ را. نقل‌ است‌كه‌ ابراهيم‌علیه السلام  تبر را بر گردن‌ او آويخت‌، يا آن‌ را در دستش‌ قرار داد «باشد كه ‌به‌سوي‌ او» يعني: به‌سوي‌ آن‌ بت‌ بزرگتر يا به‌ سوي‌ ابراهيم‌علیه السلام  «بازگردند» وابراهيم‌علیه السلام  با آنان‌ با دلايلي‌ كه‌ بعدا مي‌آيد محاجه‌ كند. يا: باشد كه‌ آنان‌ به‌سوي ‌بت‌ بزرگتر روي‌ آورند و از او جويا شوند كه‌ چه‌ كسي‌ بتان‌ ديگر را درهم‌ شكسته ‌است‌؟ به‌ او بگويند: چرا اينها همه‌ ريزريزند و تو سالمي‌ و تبر بر گردنت‌ آويخته ‌است‌؟! پس‌ چون‌ از وي‌ بپرسند، هيچ‌ صدايي‌ از وي‌ بر نمي‌خيزد، در اين‌ هنگام ‌مي‌دانند كه‌ آن‌ بت‌ نه‌ قادر به‌ رساندن‌ منفعتي‌ است‌، نه‌ مي‌تواند زياني‌ را دفع‌ كند ونه‌ حتي‌ از هيچ‌ كاري‌ آگاه‌ است‌.

 

قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ ‏(59)

«گفتند: چه‌كسي‌ با خدايان‌ ما چنين‌ كرده‌است‌؟ او واقعا از ستمكاران‌ است‌» يعني: چون‌ از جشن‌ خويش‌ بازگشتند و ديدند كه‌ بر سر خدايانشان‌ چه‌ آمده ‌است‌، اين‌سخن‌ را گفتند.

 

قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ ‏(60)

«گفتند» بعضي‌ از آنان‌ در پاسخ‌ سؤال‌كنندگان‌. يا همان‌ كسي‌ كه‌ سوگند ابراهيم‌علیه السلام  در به‌كار بردن‌ تدبيري‌ عليه‌ بتان‌ را شنيده‌ بود، گفت: «شنيديم‌ جواني‌ از آنان‌ سخن‌ مي‌گفت‌» يعني: از بتان‌ به‌ بدي‌ ياد مي‌كرد و عيبشان‌ را برملا مي‌نمود؛ «كه‌ به‌ او ابراهيم‌ گفته‌ مي‌شود» يعني: اسم‌ او ابراهيم‌ است‌. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «خداوند جلّ جلاله  هيچ‌ پيامبري‌ را به‌ نبوت‌ مبعوث‌ نكرد مگر در جواني‌». لذا جوانان ‌بايد به‌هوش‌ باشند كه‌ فرصت‌ جواني‌ بهترين‌ فرصت‌ براي‌ پرداختن‌ به‌ كار دين ‌است‌.

 

قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ ‏(61)

«گفتند» زمامداران‌ كفر «پس‌ او را در پيش‌ چشمان‌ مردم‌ حاضر كنيد تا باشد كه ‌آنان‌ حاضر باشند» در صحنه‌ مجازات‌ وي‌ و از اين‌ رويداد درس‌ عبرت‌ بگيرند تا ديگر كسي‌ به‌سوي‌ بتان‌ چپ‌ ننگرد. يا مراد اين‌ است: مردم‌ را گرد آوريد كه‌ عليه ‌ابراهيم‌علیه السلام  شهادت‌ دهند تا اين‌ شهادت‌ حجتي‌ باشد عليه‌ وي‌ و با اتمام‌ اين‌ حجت‌، آن‌ تصميمي‌ كه‌ در قبال‌ وي‌ گرفته‌ مي‌شود، نزد مردم‌ توجيه‌ شده ‌باشد. البته ‌ابراهيم‌علیه السلام  نيز دقيقا به‌دنبال‌ چنين‌ هدفي‌ بود تا در يك‌ گردهمايي‌اي‌ بزرگ‌، جهل ‌و كودني‌شان‌ در پرستش‌ بتان‌ بي‌جان‌ را كه‌ حتي‌ در دفع‌ زيان‌ از خود هم‌ توانا نيستند، نمايان‌ سازد.

 

قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ ‏(62) قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ ‏(63)

«گفتند» زمامداران‌ كفر خطاب‌ به‌ ابراهيم‌علیه السلام ، بعد از آن‌كه‌ او را احضار كردند: «آيا تو با معبودان‌ ما اين‌ كار را كردي‌ اي‌ ابراهيم‌؟ گفت‌» ابراهيم‌علیه السلام  در حالي‌كه‌ به‌سوي‌ بت‌ بزرگتري‌ اشاره‌ مي‌كرد كه‌ آن‌ را نشكسته‌ بود: «نه‌! بلكه‌ آن‌را همين‌ بزرگترشان‌ كرده‌ است‌» ابراهيم‌علیه السلام  كار شكستن‌ بتان‌ را به‌ بت‌ بزرگ‌ نسبت ‌داد زيرا تعظيم‌ بسيار زياد آنان‌ براي‌ وي‌ را مي‌ديد پس‌ خواست‌ تا بدين‌ وسيله ‌درماندگي‌ او را به‌ آنان‌ نشان‌ دهد آن‌گاه‌ گفت: «پس‌، از آنها بپرسيد اگر سخن ‌مي‌گويند» يعني: اگر بتانتان‌ از كساني‌ هستند كه‌ صاحب‌ نطق‌ و بيان‌ مي‌باشند و بر سخن‌ گفتن‌ توانايند و اگر آنچه‌ را كه‌ به‌ آنان‌ گفته‌ مي‌شود مي‌توانند بفهمند، بفرماييد از خود آنها بپرسيد! بدين ‌گونه‌، ابراهيم‌علیه السلام  زمينه‌ را براي‌ ارائه‌ بزرگترين‌ حجت‌ بر بطلان‌ آيينشان‌ آماده‌ ساخت‌ زيرا وقتي‌ آنها بگويند كه‌ بتان‌ نمي‌توانند سخن‌ بگويند، او بي‌درنگ‌ در پاسخشان‌ مي‌گويد: پس‌ چگونه‌ به‌ پرستش‌ آنهايي ‌مي‌پردازيد كه‌ حتي‌ از نطق‌ و بيان‌ هم‌ عاجزند؟ لذا هدف‌ حقيقي‌ ابراهيم‌علیه السلام  نفي ‌آن‌ كار از خود نبود بلكه‌ اين‌ نفي‌ به‌ طريق‌ محاجه‌ از وي‌ صادر شد و اين‌ شيوه‌ از باب‌ مجاز است‌ كه‌ در بيان‌ حجت‌ معمول‌ مي‌باشد؛ چنان‌كه‌ اگر شما زيبانويس ‌باشيد و رفيقتان‌ كه‌ خط بدي‌ دارد از شما بپرسد كه‌ آيا اين‌ خط را شما نوشته‌ايد؟ و شما بگوييد: نه‌! بلكه‌ تو نوشته‌اي‌!! مراد شما از اين‌ سخن‌ دروغ ‌گفتن‌ نيست ‌بلكه‌ نوعي‌ طنز و استهزاء است‌ و در عين‌حال‌ تأييدي‌ است‌ بر اين‌كه‌ خود شما آن‌ را نوشته‌ايد.

 

فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ ‏(64)

«پس‌ به‌ خود رجوع‌ كردند» يعني: كفار به‌ خود آمدند و به‌سوي‌ يك‌ديگر بسان ‌نگرش‌ كسي‌ كه‌ از حجت‌ درمانده‌ و كاملا مسكوت‌ و مبهوت‌ مي‌شود، نگريستند زيرا به‌ اين‌ حقيقت‌ پي ‌بردند كه‌ هر كس‌ بر دفع‌ متجاوز و دفع‌ زيان‌ از خود ناتوان‌ باشد، محال‌ است‌ كه‌ سزاوار پرستش‌ باشد، آخر ابراهيم‌ اين‌ بتان‌ را شكسته‌ و باز در كمال‌ قدرت‌ و جرأت‌ رودرروي‌ ما ايستاده‌ است‌ و هيچ‌ گزندي‌ هم‌ به‌ وي ‌نرسيده‌ است‌! «پس‌ با يك‌ديگر گفتند: درحقيقت‌ شما ستمكاريد» بر خويشتن ‌خويش‌ با پرستش‌ اين‌ جمادات‌ بي‌جان‌ و ناتوان‌، نه‌ اين‌ كسي‌ كه‌ شكننده‌ بتاني ‌است‌ كه‌ شما آنها را خدايان‌ نام‌ گذاشته‌ايد زيرا كسي‌ كه‌ نتواند تبر را از خود دفع ‌كند، چگونه‌ مي‌تواند از پرستشگران‌ خود ضرر را دفع‌ كند؟!

 

ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاء يَنطِقُونَ ‏(65)

«سپس‌ بر سرهاي‌ خويش‌ نگونسار شدند» يعني: باز به‌ همان‌ جهل‌ و عناد ديرين‌ خويش‌ بازگشتند و به‌ ابراهيم‌علیه السلام  گفتند: «تو خوب‌ مي‌داني‌ كه‌ اينها سخن ‌نمي‌گويند» پس‌ چگونه‌ از ما مي‌خواهي‌ كه‌ از آنان‌ بپرسيم‌؟.

 

قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلَا يَضُرُّكُمْ ‏(66)

«گفت‌» ابراهيم‌علیه السلام ، بعد از آن‌كه‌ به‌ عجز بتان‌ خويش‌ اعتراف‌ كردند: «پس‌ آيا به‌جاي‌ خداوند چيزي‌ را مي‌پرستيد كه‌ هيچ‌ سود و زياني‌ به‌ شما نمي‌رساند؟».

 

أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ ‏(67)

«اف‌ بر شما» اف: فريادي‌ است‌ كه‌ بر دلتنگي‌ و استهزا دلالت‌ مي‌كند. آري ‌اف‌ بر شما «و بر آنچه‌ غير از خدا مي‌پرستيد» حقارت‌ و گنديدگي‌ و شرمساري‌ بر شما و بر بتان‌ شما باد! «مگر نمي‌انديشيد» تا به‌ قبح‌ و زشتي‌ اين‌ كارتان‌ پي‌ بريد؟

پس‌ چون‌ در ميدان‌ حجت‌ درمانده‌ و از دادن‌ جواب‌ عاجز شدند، به‌ منطق‌ ستم ‌و ارعاب‌ روي‌ آوردند و اين‌ شيوه‌ ستمگران‌ در هر زمان‌ و مكاني‌ است:

 

قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ ‏(68)

«گفتند: او را» يعني: ابراهيم‌علیه السلام  را «بسوزانيد» اين‌ سخن‌ را براي‌ آن‌ گفتند تا تمايلشان‌ به‌ غلبه‌ بر ابراهيم‌علیه السلام  را از هر طريقي‌ كه‌ باشد، نشان‌ دهند «و خدايان‌ خودرا نصرت‌ دهيد» با انتقام‌ گرفتن‌ از ابراهيم‌ كه‌ با آنان‌ چنين‌كاري‌ كرده‌ است‌ «اگركننده‌ايد» كاري‌ را در ياري ‌دادن‌ به‌ بتانتان‌.

نقل‌ است‌ كه‌ آنان‌ هيزم‌ بسياري‌ جمع‌ كردند چندان‌كه‌ به‌ مدت‌ يك‌ ماه‌ مشغول ‌جمع‌آوري‌ هيزم‌ بودند، سپس‌ آتشي‌ عظيم‌ كه‌ شراره‌ هاي‌ هولناكي ‌داشت ‌برافروختند، به‌ گونه‌اي‌ كه‌ هرگز نظير آن‌ آتش‌ ديده‌ نشده‌ بود آن‌گاه‌ ابراهيم‌علیه السلام  رابه‌ اشاره‌ مردي‌ از باديه‌نشينان‌ فارس‌ در كفه‌ منجنيق‌ گذاشته‌ و او را به‌ آتش‌ افگندند پس‌ چون‌ او را به‌ آتش‌ مي‌افگندند، فرمود: (حسبي‌ الله‌ و نعم‌ الوكيل).

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابوهريره‌ رضی الله عنه از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده‌ است‌ كه‌ فرمودند: «چون‌ ابراهيم‌علیه السلام  در آتش‌ افگنده‌ شد، گفت: اللهم‌ إنك‌ في‌ السماء واحد وأنا في ‌الأرض‌ واحد أعبدك: بار خدايا! تو در آسمانها يگانه‌ هستي‌ و من‌ در زمين ‌يگانه‌ كسي‌ هستم‌ كه‌ تو را مي‌پرستم‌». روايت‌ شده‌است‌ كه‌ چون‌ او را مي‌بستند، گفت: «لا اله‌ الا انت‌ سبحانك‌ لك‌ الحمد ولك‌ الملك‌ لا شريك‌ لك‌». نقل‌ است‌ كه‌ عمر وي‌ در آن‌ هنگام‌ شانزده‌ سال‌ بود. همچنين‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ چون‌ ابراهيم‌علیه السلام را به‌ هوا بلند كردند تا به‌ آتش‌ افگنند، جبرئيل‌علیه السلام  در هوا به‌ او گفت: آيا حاجتي ‌داري‌؟ ابراهيم‌علیه السلام  گفت: اما به‌ تو خير! جبرئيل‌علیه السلام  گفت: پس‌ از پروردگارت ‌بخواه‌! ابراهيم‌علیه السلام  گفت: علم‌ او به‌ حالم‌، مرا از درخواست‌ نمودنم‌ بي‌نياز مي‌كند».

 

قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلَاماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ ‏(69)

«گفتيم: اي‌ آتش‌! براي‌ ابراهيم‌ سرد و مايه‌ سلامتي‌ باش‌» يعني: نمروديان‌ آتش ‌را برافروختند و ابراهيم‌علیه السلام  را در آن‌ افگندند اما آتش‌ به‌ فرمان‌ ما بر وي‌ سرد و مايه ‌سلامتي‌ شد و هيچ‌ آسيبي‌ به‌ وي‌ نرسانيد. روايت‌ شده ‌است‌ كه‌ چون‌ اين‌ فرمان‌ الهي‌ صادر شد، هيچ‌ آتشي‌ در زمين‌ باقي‌ نماند مگر اين‌كه‌ خاموش‌ شد. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ عائشه‌ رضي‌الله عنها از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده‌ است‌ كه‌ فرمودند: «وقتي‌ ابراهيم‌ در آتش‌ افگنده‌ شد، هيچ‌ خزنده‌اي‌ در روي‌ زمين‌ نبود مگر اين‌كه‌ آتش‌ را خاموش‌ مي‌كرد، بجز مارمولك‌ كه‌ آتش‌ را بر ابراهيم ‌مي‌دميد»، عائشه‌ رضي‌الله عنها مي‌افزايد: از اين‌ روي‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ما را به‌كشتن‌ مارمولك‌ دستور دادند. همچنان‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابوهريره‌ رضی الله عنه از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده‌ است‌ كه‌ فرمودند: «ابراهيم‌علیه السلام  در تمام‌ حيات‌ خود هيچ‌ دروغي‌ نگفت‌ مگر در سه‌ مورد كه‌ هر سه‌ آن‌ در راه‌ خدا جلّ جلاله  بود. يكي‌ اين‌ گفته ‌وي‌ (خطاب‌ به‌ قوم‌ مشركش‌، وقتي‌ از او خواستند تا با آنان‌ به‌ جشنشان‌ برود): من‌بيمارم‌ (و نمي‌توانم‌ با شما در جشن‌تان‌ شركت‌ كنم‌) درحالي‌كه‌ او بيمار نبود. دوم ‌اين‌ سخن‌ وي‌ به‌ ساره‌ همسرش: (به‌ آن‌ پادشاه‌ ستمگر) بگو كه‌ خواهر من‌ هستي.[5] و سوم‌ اين‌ سخن‌ وي: من‌ بتان‌ را نشكسته‌ام‌ بلكه‌ آن‌ بت‌ بزرگتر بوده‌ كه‌ بتان‌ ديگر را شكسته‌است‌».

مفسران‌ مي‌گويند: سخن‌ ابراهيم‌علیه السلام  در هر سه‌جا از باب‌ «معاريض‌» بود كه ‌به ‌نوعي‌ محملي‌ داشت‌ و چنان‌كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده‌اند، معاريض‌ گريزگاهي ‌از دروغگويي‌ است‌.

 

وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ ‏(70)

«و خواستند به‌ او نيرنگي‌ بزنند» با سوزاندنش‌ در آتش‌ «ولي‌ آنان‌ را زيان‌كارترين‌ مردم‌» يعني: مغلوب‌ترين‌ و پست‌ترين‌ آنها «گردانيديم‌».

 

وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ ‏(71)

«و او و لوط را رهانيديم‌» از سرزمين‌ عراق‌، بعد از آن‌كه‌ او را به‌ سلامت‌ از آتش‌ بيرون‌ آورديم‌ «به‌سوي‌ آن‌ سرزميني‌ كه‌ براي‌ جهانيان‌ در آن‌ بركت‌ نهاديم‌» كه‌ سرزمين‌ بيت‌المقدس‌ است‌، سرزميني‌ كه‌ هم‌ از جهت‌ مادي‌ و هم‌ از جهت ‌معنوي‌، مبارك‌ يعني‌ پربركت‌ است‌ زيرا آن‌ سرزمين‌، سرزميني‌ است‌ بسيار حاصلخيز و داراي‌ جويبارها و ميوه‌ها و محصولات‌ بسيار همچنين‌ از آن ‌روي‌ مبارك‌ است‌ كه‌ مهد انبيا علیهم السلام مي‌باشد و خداوند متعال‌ اكثر انبيا علیهم السلام را از آنجا برانگيخته‌ و شريعت‌هايشان‌ كه‌ بنياد كمالات‌ و خيرات‌ ديني‌ و دنيوي‌ است‌، از آنجا در تمام‌ جهان‌ منتشر شده‌است‌.

لوط برادرزاده‌ ابراهيم‌علیه السلام  است‌ و خداوند جلّ جلاله  هردو را باهم‌ ذكر كرد، به‌ جهت ‌قرابت‌ نسبي‌ و قرابت‌ معنوي‌ آنان‌ كه‌ عبارت‌ از اشتراك‌ هر دو در مبعوث‌ شدن‌ به‌نبوت‌ است‌.

 

وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ ‏(72)

«و به‌ او اسحاق‌ را بخشيديم‌» زيرا ابراهيم‌علیه السلام  از خدا فرزندي‌ درخواست‌ كرده ‌بود «و يعقوب‌ را نافله‌» نافله: يعني‌ به‌ عنوان‌ نعمتي‌ افزون‌ بر آنچه‌ كه‌ ابراهيم‌علیه السلام  درخواست‌ كرده‌ بود، به‌ او بخشيديم‌ «و هريك‌ را از صالحان‌ قرار داديم‌» يعني: هريك‌ از آن‌ چهار تن: ابراهيم‌، لوط، اسحاق‌ و يعقوب علیهم السلام را صالح‌، عمل‌كننده‌ به‌ طاعت‌ خدا جلّ جلاله  و فروگذارنده‌ معصيت‌ وي‌ گردانيديم‌.

 

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ ‏(73)

«و آنان‌ را پيشواياني‌ قرار داديم‌ كه‌ به‌ فرمان‌ ما هدايت‌ مي‌كردند» يعني: آنان‌ را رؤسايي‌ گردانيديم‌ كه‌ در كارهاي‌ نيك‌ و طاعات‌ و عبادات‌ ـ به‌وسيله‌ وحيي‌ كه ‌بر آنان‌ نازل‌ مي‌كرديم‌ ـ مورد اقتدا و پيروي‌ قرار مي‌گرفتند «و به‌سويشان ‌انجام ‌دادن‌ كارهاي‌ نيك‌» يعني: تمام‌ اعمال‌ صالح‌ «و برپاداشتن‌ نماز و دادن‌ زكات‌ را وحي‌ كرديم‌ و آنان‌ عبادت‌كننده‌ ما بودند» يعني: ايشان‌ انجام‌ دهنده‌ هر چيزي‌ بودند كه‌ ما ايشان‌ را بدان‌ دستور مي‌داديم‌ و ترك‌كننده‌ هر چيزي‌ بودند كه‌ ايشان‌ را از آن‌ نهي‌ مي‌كرديم‌ زيرا ايشان‌ يكتاپرستاني‌ بودند وارسته‌ و با اخلاص‌. آري‌! اين‌ها همه‌ جزو بخششهاي‌ الهي‌ براي‌ ابراهيم‌علیه السلام  بعد از نجات ‌دادن‌ وي‌ از آتش‌ بود.

 

وَلُوطاً آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَت تَّعْمَلُ الْخَبَائِثَ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِينَ ‏(74)

«و به‌ لوط حكم‌ و علم‌ عطا كرديم‌» حكم: نبوت‌ و علم: شناخت‌ امر دين‌ است‌. به‌قولي: حكم‌، عبارت‌ است‌ از داوري‌ و دادرسي‌ در دعاوي‌ بر مبناي‌ حق‌ و عدل ‌«و او را از آن‌ شهري‌ كه‌ كارهايي‌ ناپاك‌ مي‌كرد» يعني: مردم‌ آن‌ چنان‌ كارهايي ‌مي‌كردند «نجات‌ داديم‌» مراد شهر «سدوم‌» است‌ چنان‌كه‌ قبلا بيان‌ آن‌ گذشت‌. گفتني‌ است‌ كه‌ پليدكاري‌ مردم‌ شهر سدوم‌، عبارت‌ از عمل‌ لواط و خالي ‌كردن‌ باد شكم‌ در مجالس‌ بود «به‌راستي‌ كه‌ آنان‌ قوم‌ فاسقي‌ بودند» فاسقين: يعني‌ از طاعت ‌و فرمانبرداري‌ الله جلّ جلاله  بيرون‌ رفته‌ بودند.

 

وَأَدْخَلْنَاهُ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ ‏(75)

«و او را در رحمت‌ خويش‌» يعني: در اهل‌ رحمت‌ خويش‌، يا در بهشت‌ «داخل ‌كرديم‌ زيرا او از صالحان‌ بود» يعني: او از شايستگاني‌ بود كه‌ برايشان‌ از جانب‌ ما خصلت‌هاي‌ نيكو پيش‌ فرستاده‌ شده‌ است‌.

پس‌ اين‌ها در مجموع‌ چهار نعمت‌ بود كه‌ به‌ لوطعلیه السلام  عنايت‌ شد.

 

وَنُوحاً إِذْ نَادَى مِن قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ ‏(76)

«و نوح‌ را ياد كن‌ آن‌گاه‌ كه‌ پيش‌ از اين‌» گروه‌ انبيايي‌ كه‌ ذكرشان‌ گذشت‌ «ندا كرد» به‌ بارگاه‌ الهي‌ تا ستمگران‌ قومش‌ را نابود كند «پس‌ ما او را اجابت‌ كرديم‌» در دعا و ندايش‌ «و او را با اهلش‌ از اندوه‌ بزرگ‌ رهانيديم‌» يعني: از غرق ‌شدن‌ با طوفان ‌و از تكذيب‌ اهل‌ طغيان‌. مراد از اهلش: مؤمنان‌ از اعضاي‌ خانواده‌ و كسان‌ وي‌اند كه‌ خداي‌ متعال‌ نوح‌علیه السلام  و ايشان‌ را در كشتي‌ نجات‌ داد و داستانشان‌ در سوره‌ هود (آيه‌ 36 و مابعد آن) نيز آمده‌ است‌.

 

وَنَصَرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ ‏(77)

«و او را بر قومي‌ كه‌ آيات‌ ما را دروغ‌ شمردند، نصرت‌ داديم‌» يعني: نوح‌علیه السلام  را حمايت‌ كرديم‌ و او را از اين‌كه‌ قوم‌ دروغ‌ انگارش‌ به‌ او آزار و آسيبي‌ برسانند، باز داشتيم‌ «چراكه‌ آنان‌ قوم‌ بدي‌ بودند پس‌ همه‌ آنان‌ را غرق‌ كرديم‌» و احدي‌ از آنان‌ را باقي‌ نگذاشتيم‌ بلكه‌ بزرگ‌ و كوچك‌ و مرد و زنشان‌ را به‌سبب‌ اصرار و پافشاريشان‌ بر گناه‌ غرق‌ نموديم‌.

 

وَدَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ ‏(78)

«و داوود و سليمان‌ را ياد كن‌» يعني: داستانشان‌ را «هنگامي‌ كه‌ درباره‌ آن‌ كشتزار داوري‌ مي‌كردند» كه‌ زمين‌ كشتزار، يا تاكستاني‌ بود «چون‌ شب‌ هنگام‌ گوسفندان ‌قومي‌ در آن‌ چريده‌ بودند» يعني: شب‌ هنگام‌ گوسفندان‌ از آغل‌ خود برآمده‌ و در آن‌ زمين‌ پراكنده‌ شده‌، كشت‌ و ميوه‌ آن‌ را خوردند و تلف‌ كردند. نفش: پراكنده‌ شدن‌ گوسفندان‌ در شب‌ بدون‌ چوپان‌ است‌ «و ما شاهد داوري‌ آنان ‌بوديم‌» يعني: ما شاهد حكم‌ و داوري‌ داوود و سليمان علیهماالسلام بوديم‌. معني‌ شاهدين: «حاضرين‌» است‌، يعني: ما حاضر و ناظر حكم‌ آن‌دو بوديم‌.

 

 

فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ (79)

«پس‌ آن‌ داوري‌ را به‌ سليمان‌ فهمانيديم‌» مفسران‌ نقل‌ مي‌كنند كه: مالك ‌كشتزار و مالك‌ گوسفنداني‌ به‌ دعوي‌ و مرافعه‌ نزد داوود آمدند، مالك‌ كشتزار در شكايت‌ خود گفت: گوسفندان‌ اين‌ آقا شبانگاه‌ از آغل‌ بيرون‌ زده‌ به‌ كشتزار من‌ درآمدند و آن‌ را تلف‌ ساخته‌ از آن‌ چيزي‌ باقي‌ نگذاشتند. داوودعلیه السلام  در داوري ‌ميان‌ آنها به‌ دادن‌ آن‌ گوسفندان‌ به‌ وي‌ در عوض‌ كشت‌ تلف ‌شده‌اش‌ حكم‌ كرد وگفت: گوسفندان‌ از آن‌ توست‌. سليمان‌علیه السلام  كه‌ در صحنه‌ حاضر بود گفت‌ ـ و در آن‌ هنگام‌ يازده‌ سال‌ بيشتر نداشت‌ ـ آيا غير از اين‌ نمي‌شود حكم‌ كرد؟ بدين‌سان ‌كه‌ مالك‌ تاكستان‌ گوسفندان‌ را ببرد و از شير و منافع‌ آنها بهره‌مند شود و مالك ‌گوسفندان‌ بر آن‌ زمين‌ گمارده‌ شود تا چون‌ تاكستان‌ را به‌مانند همان‌ شبي‌ كه‌ گوسفندان‌ در آن‌ چريده‌اند به‌ سامان‌ رساند آن‌گاه‌ او گوسفندانش را بدو بدهد و وي‌ نيز تاكستانشان‌ را به‌ او بازگرداند؟ داوودعلیه السلام  گفت: حكم‌ همان‌ است‌ كه‌ تو كردي‌! لذا اين‌ داوري‌ سليمان‌علیه السلام  را به‌ اجرا گذاشت‌. البته‌ حكم‌ هر دو برمبناي ‌اجتهادشان‌ بود، از اين‌ جهت‌ حسن‌ بصري‌ گفته ‌است: «اگر اين‌ آيه‌ نمي‌بود، قطعا من‌ تمام‌ قضات‌ را در هلاكت‌ مي‌ديدم‌». پس‌ حق‌ تعالي‌ سليمان‌علیه السلام  را در رسيدن‌ به‌ حكم‌ صواب‌ در اجتهادش‌ ستود و داوودعلیه السلام  را نيز به‌خاطر اجتهادش‌ معذور شمرد.

شايان‌ ذكر است‌ كه‌ هردو حكم‌ در شريعت‌ ما منسوخ‌ است‌ زيرا در شريعت‌ ما ـ چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ براء رضی الله عنه از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده‌ ـ حكم‌ اين‌ است‌ كه: بايد مالكان‌ دام‌ و چهارپايان‌، شب‌هنگام‌ آنها را نگهباني‌ و نگهداري‌ كنند تا وارد زمين ‌و زراعت‌ مردم‌ نشوند و مقابلتا مالكان‌ باغها و كشتزارها بايد در ظرف‌ روز، زراعت‌ و باغهاي‌ خود را نگهباني‌ و نگهداري‌ كنند. پس‌ هر چه‌ كه‌ چهارپايان‌ درشب‌ تلف‌ كردند، ضمان‌ و جبران‌ خسارت‌ آن‌ بر عهده‌ مالكان‌ آنهاست‌ و اين‌ ضمان‌ به‌ مقدار آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ از زمين‌ و زراعت‌شان‌ تلف‌ شده ‌است‌ ـ يا به‌ رد عين‌ جنس‌ و يا قيمت‌ آن‌ ـ اما آسيب ‌رساندن‌ چهارپايان‌ به‌ كشت‌ و زرع‌ مردم‌ درروز، ضماني‌ ندارد كه‌ اين‌ رأي‌ جمهور علماء است‌. ولي‌ رأي‌ ابوحنيفه‌ رحمه الله اين‌است‌ كه‌ تلف ‌كردن‌ زرع‌ و كشت‌ از سوي‌ چهارپايان‌ در صورتي‌ ضمان ندارد كه ‌نگهبان‌ يا چوپان‌ همراه‌ آنها نباشد، به‌دليل‌ اين‌ فرموده‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم: «جرح ‌العجماء جبار: آنچه‌ چهارپايان‌ تلف‌ كنند، هدر و بي‌تاوان‌ است‌».

«و به‌ هريك‌ از آن‌ دو حكمت‌ و دانش‌ عطا كرديم‌» يعني: به‌ هريك‌ از داوود و سليمان‌ علیهماالسلام حكمت‌ و دانشي‌ بسيار عطا كرديم‌، نه‌ فقط به‌ سليمان‌علیه السلام  كه‌ داوريش ‌صواب‌ و درست‌ بود. اين‌ قيد بياني‌ براي‌ آن‌ است‌ تا نسبت‌ به‌ علم‌ داوودعلیه السلام  گمان ‌قصور و كوتاهي‌ نرود. «و مسخر گردانيديم‌ با داوود كوه‌ها را كه‌ با او تسبيح‌ مي‌گفتند» يعني: چون‌ داوودعلیه السلام  تسبيح‌ مي‌گفت‌، كوهها نيز با وي‌ تسبيح‌ مي‌گفتند «و پرندگان‌ را نيز» يعني: پرندگان‌ را نيز مسخر گردانيديم‌ تا همراه‌ با او تسبيح ‌گويند زيرا داوودعلیه السلام  صداي‌ بسيار زيبا و دلكشي‌ داشت‌. نقل‌ است‌ كه‌ ابوموسي‌ علیه السلام اشعري‌ نيز صوت‌ بسيار دلكشي‌ داشت‌، روزي‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از كنار خانه‌ وي‌ مي‌گذشتند درحالي‌كه‌ او مشغول‌ تلاوت‌ قرآن‌ بود. پس‌ ايستادند و به‌ قرائت‌ وي‌گوش‌ فرادادند آن‌گاه‌ فرمودند: «همانا به‌ او مزماري‌ از مزامير داوود داده‌ شده ‌است‌». بعد از آن‌ ابوموسي‌ رضی الله عنه آگاه‌ شد كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ قرائت‌ وي ‌گوش‌ فراداده‌اند لذا نزد ايشان‌ آمد و گفت: «اگر مي‌دانستم‌ كه‌ شما به‌ قرائت‌ من‌ گوش‌ فرامي‌دهيد، صداي‌ خود را براي‌ شما مي‌آراستم‌ و صدايم‌ نيكوتر از آنچه ‌شنيديد نيز مي‌شد».

«و ما كننده‌ اين‌ كار بوديم‌» يعني: ما انجام‌دهنده‌ كاري‌ بوديم‌ كه‌ بيان‌ شد؛ از تفهيم‌ حكم‌ صواب‌ به‌ سليمان‌، دادن‌ حكمت‌ و دانش‌ به‌ داوود و سليمان‌ هر دو وبه‌تسبيح‌ واداشتن‌ كوهها و پرندگان‌ همراه‌ با داوود، هرچند كه‌ اين‌ امور نزد شما تعجب‌ برانگيز است‌. و به‌مناسبت‌ اين‌ آيه‌ كه‌ مربوط به‌ حكم‌ قضاوت‌ است‌، حديث‌ شريف‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را نقل‌ مي‌كنيم‌ كه‌ فرمودند: «القضاة ثلاثة‌، قاض ‌في ‌الجنة وقاضيان‌ في‌ النار: رجل‌ علم‌ الحق‌ وقضي‌ به‌ فهو في‌ الجنة‌ ورجل‌ حكم‌ بين ‌الناس‌ علي‌ جهل‌ فهو في ‌النار ورجل‌ علم‌ الحق‌ وقضي‌ بخلافه‌ فهو في‌ النار: قضات‌ بر سه ‌گروهند: يك‌ گروه‌ از آنان‌ در بهشت‌ است‌ و دو گروه‌ در دوزخ: مردي‌ كه‌ خداي ‌عزوجل‌ به‌ او علم‌ حق‌ را داده‌ و او به‌ حق‌ حكم‌ مي‌كند، در بهشت‌ است‌. مردي‌ كه ‌در ميان‌ مردم‌ بر مبناي‌ جهل‌ حكم‌ كرده‌، در دوزخ‌ است‌ و مردي‌ كه‌ حق‌ را دانسته‌ اما برخلاف‌ آن‌ حكم‌ كرده ‌است‌، او نيز در دوزخ‌ است‌».

 

وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَّكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِّن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ ‏(80)

«و به‌ داوود فن‌ زره‌سازي‌ را آموختيم‌» داوودعلیه السلام  اولين‌ كسي‌ است‌ كه‌ زره‌ را ساخته‌ است‌. لبوس: زره‌ است‌. «تا» لباس‌ زره‌ «شما را از زيان‌ كارزارتان‌» يعني: از آسيب‌ جنگتان‌، يا از فرودآمدن‌ سلاح‌ بر بدنتان‌؛ «حفظ كند. پس‌ آيا شما شكرگزار هستيد» اين‌ نعمتي‌ را كه‌ ما به‌ شما ارزاني‌ نموده‌ايم‌؟

بدين‌گونه‌، قرآن‌ به‌ ما خبر داده‌ است‌ كه‌ داوودعلیه السلام  صنعتگر نيز بود همچنين‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ ما خبر داده‌اند كه‌ داوود از حاصل‌ دست‌ رنج‌ خويش‌ نان ‌مي‌خورد كه‌ اين‌، بهترين‌ كسب‌ هاست‌. آري‌! اگر به‌ سرگذشت‌ انبيا علیهم السلام توجه‌ كنيم‌، ملاحظه‌ مي‌نماييم‌ كه‌ ايشان‌ اهل‌ كسب‌ و كار بوده‌اند. مثلا آدم‌ كشاورز بود، نوح‌ نجار، ادريس‌ و لقمان‌ خياط، طالوت‌ دباغ‌ يا سقا... و اين‌ دليل‌ بر آن ‌است‌ كه‌ كار كردن‌، روش‌ و سنت‌ انبيا و صالحان علیهم السلام بوده ‌است‌. گفتني‌ است‌؛ درفضيلت‌ كار و كارگر احاديث‌ بسياري‌ آمده‌ است‌.

 

وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ ‏(81)

«و» مسخر ساختيم‌ «براي‌ سليمان‌ باد را تندرو» يعني: تندباد توفاني‌ را «كه‌ به ‌فرمان‌ او به‌سوي‌ سرزميني‌ كه‌ در آن‌ بركت‌ نهاده‌ بوديم‌، جريان‌ مي‌يافت‌» مراد سرزمين ‌شام‌ است‌ «و ما به‌ هر چيز دانا بوديم‌» پس‌ پادشاهي‌ و نبوت‌ را با آن ‌همه‌ قدرت‌ از آن‌ روي‌ به‌ سليمان‌علیه السلام  داديم‌ كه‌ اين‌ بخشايش‌ مبتني‌ بر حكمت‌ و مصلحت‌ بود و مي‌دانستيم‌ كه‌ او شايسته‌ آن‌ است‌ و او و قومش‌ شكرگزار نعمتهاي‌ ما هستند.

يادآور مي‌شويم‌ كه‌ همين‌ باد رام‌ شده‌ براي‌ سليمان‌علیه السلام  در جايي‌ ديگر به‌ «باد نرم‌» وصف‌ شده‌ است‌، دليل‌ تنوع‌ در وصف‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌ آن‌ باد به‌ اختيار سليمان‌علیه السلام  و زير فرمان‌ و خواست‌ وي‌ بود لذا طبق‌ خواسته‌ وي‌ گاهي‌ نرم‌ مي‌وزيد و گاهي‌ تند و توفاني‌. مفسران‌ نقل‌ كرده‌اند كه: سليمان‌علیه السلام  تخت‌ چوبي‌ بسيار بزرگ‌ و عريضي‌ داشت‌ كه‌ همه‌ مايحتاج‌ امور مملكت‌داري‌؛ چون‌ اسبان‌، شتران‌، خيمه‌ها و لشكريان‌ بر آن‌ قرار داده‌ مي‌شدند آن‌گاه‌ او به‌ باد فرمان‌ مي‌داد كه‌ آن‌ را بردارد و باد آن‌ را به‌ هوا برمي‌داشت‌ و در هر جايي‌ كه‌ او فرمان‌ مي‌داد بر زمين‌ مي‌گذاشت‌. پرندگان‌ نيز به‌ فرمان‌ او در مسير راه‌ با بالهايشان‌ بر اين‌ تخت‌ روان‌ سايه‌ مي‌افگندند تا سرنشينان‌ آن‌ فضاپيماي‌ بزرگ‌ را كه‌ بشر با ابزارهاي‌ مصنوعي‌ خود هرگز قادر به‌ ساختن‌ سفينه‌ هوايي‌اي‌ بدان‌ حجم‌ و كيفيت‌ نيست‌، از گزند گرما مصون‌ نگاه‌ دارند.

سعيدبن‌ جبير رضی الله عنه مي‌گويد: «براي‌ سليمان‌علیه السلام  در آن‌ تخت‌ روان‌ ششصد هزار صندلي‌ گذاشته‌ مي‌شد كه‌ در صف‌ اول‌ نزديك‌ وي‌ مؤمنان‌ انسي‌ مي‌نشستند و در پشت‌ سر آنها مؤمنان‌ جني‌ آن‌گاه‌ سليمان‌علیه السلام  به‌ پرندگان‌ فرمان‌ مي‌داد كه‌ برآنان‌ سايه‌ افگنند سپس‌ به‌باد فرمان‌ مي‌داد كه‌ اين‌ مجمع‌ بزرگ‌ را بردارد و به‌ آنجا كه‌ اومي‌خواست‌ ببرد و باد چنين‌ مي‌كرد».

 

وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذَلِكَ وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ ‏(82)

«و» مسخر ساختيم‌ براي‌ سليمان‌علیه السلام  «از شياطين‌» يعني: از ديوان‌، گروهي‌ را «كه‌ براي‌ او غواصي‌ مي‌كردند» در درياها و آنچه‌ را كه‌ او مي‌خواست‌، از دريا بيرون‌ مي‌آوردند. غواص: كسي‌ است‌ كه‌ براي‌ بيرون‌ آوردن‌ مرواريد، در دريا فرو مي‌رود «و» آن‌ ديوان‌ «كارهايي‌ غير از آن‌ هم‌ انجام‌ مي‌دادند» چون‌ ساختن ‌محرابها، مجسمه‌ها، شهرها، قصرها و انجام‌ دادن‌ غير آن‌ از اموري‌ كه‌ سليمان‌علیه السلام  آنها را بدان‌ مي‌گماشت‌. نيز محتمل‌ است‌ كه‌ مراد اين‌ باشد: ديوان‌ در دريا غواصي‌ كرده‌ و براي‌ سليمان‌علیه السلام  كارهاي‌ مورد نظرش‌ را در زير آب‌ انجام ‌مي‌دادند «و ما نگهبان‌ آنان‌ بوديم‌» يعني: مراقب‌ و نگه‌ دارنده‌ كارهاي‌ آن‌ ديوان ‌بوديم‌، يا نگهبانشان‌ بوديم‌ تا نگريزند، يا از انجام‌ دادن‌ فرمانهاي‌ سليمان‌علیه السلام  سرباز نزنند.

 

وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ‏(83)

«و ياد كن‌ ايوب‌ را» ايوب‌علیه السلام  فرزند انوص‌ از پيامبران‌ الهي‌ است‌ كه‌ مادرش‌ از نسل‌ لوطعلیه السلام  بود، او در سرزمين‌ «عوص‌» از كوه‌ «سعير» يا بلاد «ادوم‌» مي‌زيست‌ و بيماري‌ طولاني‌اي‌ كه‌ چندين‌ سال‌ به‌ درازا كشيد، بر او عارض‌ شد. نام‌ وي‌ در قرآن‌ كريم‌ چهار بار ذكر شده‌ است‌ «هنگامي‌ كه‌ به‌ جناب‌ پروردگار خويش‌ ندا كرد كه‌ مرا آسيب‌ رسيده ‌است‌» و به‌ بيماري‌ سختي‌ در بدنم‌، به‌ نابودي ‌خانواده‌ام‌ و ازبين‌رفتن‌ مال‌ و ثروتم‌ مبتلا گشته‌ام‌. آري‌! خداي‌ عزوجل‌ او را به ‌از بين ‌بردن‌ فرزندانش‌ مورد آزمايش‌ قرارداد، بدين‌سان‌ كه‌ خانه‌ بر سرشان‌ ويران ‌شد و همه‌ مردند. همچنان‌ ايوب‌علیه السلام  مال‌ و ثروتي‌ بسيار داشت‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  درآن‌ ابتلا، مال‌ و ثروتش‌ را نيز از وي‌ گرفت‌ و او با صبوري‌ اين‌ ابتلاهاي‌ الهي‌ را تحمل‌ كرد و ضمن‌ آن‌ ندا افزود: «و تويي‌ مهربان‌ترين‌ مهربانان‌» و من‌ به‌ رحمت ‌و مهر تو سخت‌ نيازمندم‌.

سپس‌ خداي‌ عزوجل‌ از اجابت‌ دعاي‌ وي‌ خبر داد:

 

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ ‏(84)

«پس‌ دعاي‌ او را اجابت‌ نموديم‌ و رنجي‌ را كه‌ به‌ او رسيده‌بود، برطرف ‌كرديم‌» يعني: بيماريش‌ را شفا عنايت‌ كرديم‌. مفسران‌ مي‌گويند: بيماري‌ ايوب‌ از بيماريهاي‌ نفرت‌انگيز نبود زيرا انبيا علیهم السلام از ابتلا به‌ چنين‌ بيماري‌هايي‌ معصومند «وخانواده‌اش‌ و همانندشان‌ را همراه‌ با آنان‌ به‌ او عطا كرديم‌» به‌ قولي: خداي‌ عزوجل ‌كسان‌ از دست‌ رفته‌اش‌ را برايش‌ زنده‌ ساخت‌ زيرا تمام‌ اعضاي‌ خانواده‌اش‌ بجز زنش‌ مرده ‌بودند و خداي‌ عزوجل‌ همه‌ را در كمتر از يك‌ چشم ‌به ‌هم‌ زدني‌ زنده ‌كرد و مانند آنان‌ را نيز در دنيا به‌ وي‌ داد. به‌قولي‌ ديگر مراد اين‌ است: دو برابر كساني‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ آنان‌ را ميرانده‌ بود، از نو براي‌ وي‌ متولد شدند پس ‌بنابراين‌ تفسير، خداوند جلّ جلاله  آن‌ مردگان‌ را زنده‌ نساخت‌ «تا» اينها همه‌ «رحمتي‌ از جانب‌ ما» باشد. يعني‌ اين‌ همه‌ را به‌ وي داديم‌، به‌ خاطر آن‌ كه‌ بر وي‌ مهربان ‌بوديم‌ «و تا پندي‌ براي‌ عبادت‌پيشگان‌ باشد» كه‌ ايشان‌ نيز بايد صبر و شكيبايي‌ پيشه ‌كنند چنان‌كه‌ ايوب‌علیه السلام  صبور بود. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «أشد الناس‌ بلاء الأنبياء ثم‌ الصالحون‌ ثم‌ الأمثل‌ فالأمثل‌، يبتلي‌ الرجل‌ علي‌ حسب‌ دينه‌، فإن‌ كان‌ في‌ دينه ‌صلبا اشتد بلائه: سخت‌ترين‌ مردم‌ در ابتلا انبيا علیهم السلام اند، سپس‌ صالحان‌ و سپس ‌شخص‌ برحسب‌ دين‌ خويش‌ مرتبه ‌به ‌مرتبه‌ مورد ابتلا قرار مي‌گيرد پس‌ اگر در دين‌ وي‌ استواري‌ و صلابتي‌ بود، ابتلايش‌ سخت‌تر است‌».

 

وَإِسْمَاعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِّنَ الصَّابِرِينَ ‏(85)

«و اسماعيل‌ و ادريس‌ و ذوالكفل‌ را ياد كن‌» به‌ قولي: ذوالكفل‌ پيامبر نبود بلكه‌ مردي‌ از بني‌اسرائيل‌ بود كه‌ از هيچ‌ معصيتي‌ پرهيز نمي‌كرد پس‌ توبه‌ كرد و خداي‌ عزوجل‌ بر او آمرزيد. اما گروهي‌ از علما بر آنند كه‌ او پيامبر بود و اين‌ قول ‌راجح‌تر است‌. ابن‌كثير مي‌گويد: «از سياق‌ آيات‌ كه‌ پيرامون‌ داستانهاي‌ انبيا علیهم السلام است‌، چنين‌ بر مي‌آيد كه‌ ذوالكفل‌ هم‌ پيامبر بوده‌ است‌. والله اعلم‌». مجاهد مي‌گويد: «ذوالكفل‌ متكفل‌ آن‌ شد كه‌ به‌ امور قومش‌ قيام‌ نموده‌ و در ميانشان‌ به‌عدالت‌ حكم‌ كند، از اين‌ جهت‌ او را ذوالكفل‌ ناميدند». «هريك‌» از اين‌ گروه‌ «از صابران‌ بودند» در انجام‌ آنچه‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ ايشان‌ را بدان‌ مكلف‌ ساخته ‌بود.

 

وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِّنَ الصَّالِحِينَ ‏(86)

«و آنان‌ را در رحمت‌ خود داخل‌ نموديم‌» يعني: در بهشت‌ يا در نبوت‌ خود «همانا ايشان‌ از صالحان‌ بودند» كه‌ رسوب‌ ناخالصي‌هاي‌ فساد، صفاي‌ صلاحشان‌ را نمي‌آلود چراكه‌ از آن‌ ناخالصي‌ها معصوم‌ بودند.

 

وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ ‏(87)

«و ذوالنون‌ را ياد كن‌» يعني: صاحب‌ ماهي‌ را زيرا «نون‌» به‌ معني‌ ماهي‌ است‌. او يونس‌بن‌ متي‌علیه السلام  است‌ كه‌ به‌سوي‌ مردم‌ نينوي‌ از سرزمين‌ موصل‌ فرستاده‌ شده‌ بود «آن‌گاه‌ كه‌ خشمگينانه‌ رفت‌» يعني: او به‌خاطر پروردگار خويش‌ در اعتراض‌ به‌اين‌كه‌ چرا قومش‌ به‌ او ايمان‌ نمي‌آورند، خشمگينانه‌ از ميانشان‌ بيرون‌ رفت‌، درحالي‌كه‌ او بايد شكيبايي‌ مي‌كرد و منتظر اذن‌ پروردگار باقي‌ مي‌ماند «و پنداشت ‌كه‌ ما هرگز بر وي‌ تنگ‌ نگيريم‌» با بازداشتن‌ وي‌ از راهش‌ و مانع ‌شدن‌ وي‌ از اجراي‌خواسته‌اش‌. يا پنداشت‌ كه‌ هرگز بر وي‌ تنگ‌ نمي‌گيريم‌؛ با فروبردن‌ وي‌ در شكم ‌ماهي‌.

ابن‌كثير مي‌گويد: «هنگامي‌ كه‌ ذوالنون‌ مي‌خواست‌ از ميان‌ قومش‌ بيرون‌ رود، به‌ قومش‌ هشدار داد كه‌ به‌ دليل‌ اصرارشان‌ بر عناد پس‌ از سه‌ روز بر آنان‌ عذاب ‌نازل‌ مي‌شود. قومش‌ تهديد وي‌ را جدي‌ گرفتند زيرا دانستند كه‌ پيامبر دروغ ‌نمي‌گويد آن‌گاه‌ سر به‌ صحرا برداشته‌ با كودكان‌ و چهارپايان‌ و همه‌ كوچك‌ وبزرگ‌ خويش‌ از شهر بيرون‌ رفتند و ميان‌ مادران‌ و كودكان‌ جدايي‌ افگنده‌ شور و ولوله‌ و زاري‌ به‌ آسمان‌ برداشتند و سخت‌ تضرع‌ نمودند پس‌ خداي‌ عزوجل‌ بر آنها رحم‌ كرد و عذاب‌ را از آنان‌ برطرف‌ كرد. اما از آن‌ سوي‌ ديگر، يونس‌علیه السلام رفت‌ و با گروهي‌ در كشتي‌اي‌ سوار شد، كشتي‌ در ميان‌ راه‌ به‌ تلاطم‌ امواج‌ گرفتار آمد و كشتي‌نشينان‌ از آن‌ ترسيدند كه‌ همه‌ غرق‌ شوند لذا براي‌ سبك ‌كردن‌ باركشتي‌ تصميم‌ گرفتند تا يك‌ تن‌ از ميان‌ خود را به‌ دريا افگنند، قرعه‌ انداختند، قرعه‌ به‌نام‌ يونس‌علیه السلام  برآمد اما او را نيفگندند، بار ديگر قرعه‌ انداختند، باز هم‌ به‌نام‌ يونس‌علیه السلام  برآمد اما اين‌بار نيز از انداختن‌ او به‌ دريا ابا كردند، بار سوم‌ قرعه ‌انداختند، باز هم‌ به‌ نام‌ يونس‌علیه السلام  برآمد، در اين‌ هنگام‌ يونس‌علیه السلام  خود برخاست‌ وجامه‌ از تن‌ بيرون‌ كرده‌ خود را به‌ دريا افگند آن‌گاه‌ خداي‌ عزوجل‌ ماهي ‌عظيم‌الجثه‌اي‌ را فرستاد تا او را فرو بلعد...».

اينك‌ ادامه‌ ماجرا: «پس‌ در دل‌ تاريكي‌ها» تاريكي‌ شب‌، تاريكي‌ دريا و تاريكي‌ شكم‌ ماهي‌ «ندا در داد» با اين‌ سخنش: «كه‌» بارالها! «معبودي‌ جز تو نيست‌، منزهي‌ تو، به‌ راستي‌ كه‌ من‌ از ستمكاران‌ بودم‌» در بيرون‌ رفتن‌ از ميان‌ امتم ‌بدون‌ اجازه‌ يا فرمان‌ تو. اين‌ اعترافي‌ است‌ از يونس‌علیه السلام  بر قصورش‌ و توبه‌اي‌ است ‌از لغزشش‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «هيچ‌ شخص‌ گرفتاري‌ نيست‌ كه‌ به‌ اين‌دعا: (لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ )  دعا كند مگر اين‌كه‌ براي‌ او اجابت ‌مي‌شود».

 

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنجِي الْمُؤْمِنِينَ ‏(88)

«پس‌ دعاي‌ او را اجابت‌ كرديم‌ و او را از غم‌ نجات‌ داديم‌» با بيرون ‌آوردنش‌ از شكم‌ ماهي‌ زيرا ماهي‌ به‌ فرمان‌ پروردگار او را به‌ ساحل‌ افگند. آمده ‌است‌ كه‌ او سه‌ ساعت‌، يا سه‌ روز، يا چهل‌ روز در شكم‌ ماهي‌ باقي‌ ماند «و مؤمنان‌ را اين‌چنين‌ نجات‌ مي‌دهيم‌» آن‌گاه‌ كه‌ به‌سوي‌ ما استغاثه‌ كنند. يعني‌ آنان‌ را از اندوه ‌و پريشاني‌ مي‌رهانيم‌، به‌سبب‌ اعمال‌ نيكي‌ كه‌ پيش‌ فرستاده‌اند و به‌ سبب‌ آنچه‌ كه ‌برايشان‌ از رحمت‌ خويش‌ آماده‌ كرده‌ايم‌. مفسران‌ مي‌گويند: افگندن‌ يونس‌علیه السلام  درشكم‌ ماهي‌ براي‌ پاكسازي‌ وي‌ از آن‌ لغزش‌ و براي‌ تعليم‌ و تنبيه‌ وي‌ بود نه‌ براي‌ عذاب‌ كردن‌ وي‌ زيرا بر انبيا علیهم السلام عذاب‌ نازل‌ نمي‌شود.

 

وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْداً وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ ‏(89)

«و زكريا را ياد كن‌، هنگامي‌ كه‌ به‌ جناب‌ پروردگار خود ندا كرد: پروردگارا! مرا تنها مگذار» بدون‌ فرزند «و تو بهترين‌ وارثاني‌» پس‌ اگر به‌ من‌ فرزندي‌ هم‌ عنايت ‌نكني‌، باكي‌ نيست‌ زيرا تو همه‌ را بسنده‌اي‌ و من‌ مي‌دانم‌ كه‌ تو دينت‌ را ضايع ‌نمي‌كني‌ و حتما كساني‌ صالح‌ از بندگانت‌ را برمي‌گزيني‌ كه‌ به‌ تبليغ‌ دينت‌ قيام‌ كنند.

 

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَباً وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ ‏(90)

«پس‌» دعاي‌ «او را اجابت‌ كرديم‌ و يحيي‌ را به‌ او بخشيديم‌» تفصيل‌ داستان ‌يحيي‌علیه السلام  در سوره‌ «مريم‌» گذشت‌ «و همسرش‌ را براي‌ او شايسته‌ كرديم‌» يعني: زن‌ وي‌ نازا بود پس‌ او را زايا و آماده‌ حمل‌ كرديم‌. به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است: زنش ‌بداخلاق‌ بود پس‌ او را خوش‌ اخلاق‌ گردانيديم‌ «زيرا آنان‌ در كارهاي‌ نيك‌ شتاب ‌مي‌كردند و ما را از روي‌ رغبت‌ و بيم‌ مي‌خواندند» يعني: زكريا و همسرش‌علیهماالسلام ما را براي‌ طلب‌ خير و دفع‌ شر، در حال‌ خوشي‌ و ناخوشي‌، در راحتي‌ و شدت‌ مي‌خواندند و به‌سوي‌ ما زاري‌ مي‌كردند پس‌ سزاوار اين‌ اجابت‌ بودند «و در برابر ما خاشع‌ بودند» يعني: متواضع‌ و متضرع‌ و فروتن‌ بودند.

 

وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ ‏(91)

«و ياد كن‌» داستان‌ «آن‌ زن‌ را كه‌ خود را پاكدامن‌ نگاه ‌داشت‌» او مريم ‌عليهاالسلام‌ است‌ كه‌ دامن‌ خويش‌ را به‌ عفت‌ پيچيد و پاكدامني‌ خويش‌ را حفظ كرد و هرگز هيچ‌ بشري‌ در حرام‌ به‌ او دست‌ نيازيد «پس‌ در او از روح‌ خويش‌ دميديم‌» مراد روح‌ عيسي‌علیه السلام  است‌. نسبت ‌دادن‌ روح‌ عيسي‌علیه السلام  به‌ خداوند جلّ جلاله ، از باب‌ گراميداشت‌ عيسي‌علیه السلام  است‌ «و او و پسرش‌ را آيتي‌ براي‌ جهانيان‌ گردانيديم‌» آيت‌ و نشانه‌ شگرف‌ الهي‌ در مريم‌ و عيسي‌ هردو، يك‌ آيت‌ و نشانه‌ است‌ زيرا مريم‌ عيسي‌علیه السلام  را بدون‌ شوهر به‌ دنيا آورد.

بعد از آن‌كه‌ خداوند متعال‌ به‌ گوشه‌هايي‌ از زندگي‌ اين‌ پيامبران‌ گراميش‌ اشاره‌ نمود، در اينجا بر وحدت‌ دين‌ الهي‌ در گذر زمان‌ تأكيد نموده‌، مي‌فرمايد:

 

إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ ‏(92)

«اين‌ است‌ امت‌ شما كه‌ امتي‌ يگانه‌ است‌» يعني: بي‌گمان‌ امتي‌ كه‌ اين‌ گروه‌ انبيا علیهم السلام از آنها نمايندگي‌ مي‌كنند، امت‌ يگانه‌ توحيد است‌ كه‌ شما امت‌ اسلام‌ نيز به‌ آن‌ منسوب‌ هستيد پس‌ دين‌ شما دين‌ واحدي‌ است‌ زيرا ميان‌ امت‌هاي‌ مختلف ‌هيچ‌ گونه‌ اختلافي‌ در عقيده‌ توحيد نيست‌، تفاوتي‌ كه‌ هست‌، در شريعتها و فروعات‌ دين‌ است‌. آري‌! آيين‌ يگانه‌ الهي‌ در گذر زمان‌، همانا آيين‌ اسلام‌ است ‌چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «نحن‌ معاشر الأنبياء أولاد علات: ما گروه‌هاي‌ انبيا برادران‌ علاتي‌ هستيم‌» علاة: فرزندان‌ يك ‌مرد از زنهاي‌ مختلف‌اند «و من‌ پروردگار شما هستم‌ پس‌ مرا بپرستيد» مخصوصا، نه‌ غير من‌ را ـ هر كس‌ كه‌ باشد.

 

وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ ‏(93)

«ولي‌ امتها در كارشان‌» يعني: در كار انبيا علیهم السلام «متفرق‌ شدند در ميان ‌خويش‌» يعني: امتها ميان‌ خود در كار انبيا علیهم السلام پراكنده‌ گشته‌ هر يك‌ راه‌ و روشي ‌را در پيش‌ گرفتند و به‌ بخش‌ و گروه‌ و فرقه‌اي‌ جداگانه‌ تقسيم‌ شدند مگر اين‌ امت ‌اسلام‌ كه‌ آيين‌ تمام‌ انبيا علیهم السلام را باور دارند. يا معني‌ اين‌ است: امت‌ها در كار دين‌ به‌ فرقه‌هاي‌ مختلف‌ تقسيم‌ شدند تا بدانجا كه‌ دين‌ به‌ مانند قطعه‌هاي‌ پراكنده‌اي‌ در اينجا و آنجا تبديل‌ شد لذا مي‌بينيم‌ كه‌ اين ‌يكي‌ موحد است‌، آن‌ يكي‌ يهودي‌ و آن ‌ديگر نصراني‌، درحالي‌كه‌ واجب‌ همگان‌ اين‌ بود كه‌ بر آيين‌ اسلام‌ و بر كيش‌توحيد پايدار باشند «هر يك‌ به‌سوي‌ ما بازمي‌گردند» يعني: هريك‌ از اين‌ گروه‌ها ـ اعم‌ از تفرقه‌گرايان‌ و موحدان‌ ـ به‌سوي‌ ما باز مي‌آيند؛ با برانگيخته‌ شدن‌ پس‌ ازمرگ‌ پس‌ آنان‌ را در قبال‌ اعمالشان‌ جزا مي‌دهيم‌.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «بني‌اسرائيل‌ به‌ هفتادويك‌ فرقه‌ متفرق‌ شدند، هفتاد فرقه‌ از آنان‌ هلاك‌ شد و فقط يك‌ فرقه ‌نجات‌ يافت‌ و قطعا امت‌ من‌ به‌ هفتاد و دو فرقه‌ متفرق‌ مي‌شوند پس‌ هفتاد و يك ‌فرقه‌ از آنان‌ هلاك‌ مي‌شود و فقط يك‌ فرقه‌ نجات‌ مي‌يابد. اصحاب‌ گفتند: يا رسول‌الله! اين‌ فرقه‌ ناجيه‌ چه‌ فرقه‌اي‌ است‌؟ فرمودند: جماعت‌، جماعت‌، جماعت‌».

 

فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ ‏(94)

«پس‌ هر كس‌ از كارهاي‌ شايسته‌ انجام‌ دهد» يعني: چيزي‌ از اعمال‌ صالح‌ را انجام‌ دهد «و مؤمن‌ هم‌ باشد» به‌ خدا جلّ جلاله ، پيامبرانش علیهم السلام ، روز آخرت‌ و ديگر اعتقادات‌ حق‌ «پس‌ براي‌ كوشش‌ او كفراني‌ نيست‌» يعني: عملش‌ مورد انكار و ناسپاسي‌ قرار نمي‌گيرد و پاداشش‌ ضايع‌ نمي‌شود «و هرآينه‌ ما براي‌ او مي‌نويسيم‌» يعني: سعي‌ و تلاشش‌ را ثبت‌ كرده‌ و كرام ‌الكاتبين‌ را دستور مي‌دهيم‌ تا آن‌ را در نامه‌ اعمالش‌ بنويسند.

 

وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ ‏(95)

«و بر مردم‌ شهري‌ كه‌ آن‌ را هلاك‌ كرده‌ايم‌ باز گشتشان‌ حرام‌ است‌» يعني: بر مردم ‌هر شهر و قريه‌اي‌ كه‌ نابودي‌ آنان‌ را مقدر كرده‌ايم‌، غير ممكن‌ است‌ كه‌ بعد از هلاكت‌ به‌سوي‌ دنيا بازگردند. به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است: بر آنها حرام‌ است‌ كه‌ توبه ‌كرده‌ و از كفر به‌ اسلام‌ برگردند، يعني‌ آنان‌ امكان‌ توبه‌ نمي‌يابند پس‌ مردم‌ بايد از چنين‌ فرجام‌ ناميموني‌ گريزان‌ باشند.

 

حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ ‏(96)

«تا آن‌گاه‌ كه‌ يأجوج‌ و مأجوج‌ گشوده‌ شوند» و به‌ سوي‌ مردم‌ سرازير گردند. مراد گشودن‌ سدي‌ است‌ كه‌ ذوالقرنين‌ آن‌ را بنا كرد و يأجوج‌ و مأجوج‌ در پشت‌ آن ‌به‌سر مي‌برند. يا مراد: هجوم‌ و سرازيري‌ آن‌ قوم‌ بر مناطق‌ زمين‌ و بويژه‌ بر سرزمين ‌شام‌ است‌، جايي‌ كه‌ نابوديشان‌ در آنجا مقدر شده‌ است‌، كه‌ احاديث‌ وارده‌ در اين‌ باب‌، اين‌ معني‌ را ترجيح‌ مي‌دهند زيرا از اين‌ احاديث‌ ـ كه‌ ابن‌كثير آنها را نقل ‌نموده‌ ـ اين‌ معني‌ بر نمي‌آيد كه‌ خروج‌ يأجوج‌ و مأجوج‌ به‌ انهدام‌ سد حسي ‌ارتباطي‌ دارد «و آنها از هر بلنديي‌ بشتابند» يعني: يأجوج‌ و مأجوج‌ از هر تپه‌ ومكان‌ بلندي‌ از زمين‌ بيرون‌ مي‌آيند و به‌سرعت‌ به‌سوي‌ آنجايي‌ كه‌ برايشان‌ مقدر شده ‌است‌، پيش‌ مي‌تازند و خروجشان‌ از نشانه‌هاي‌ قيامت‌ است‌.

 

وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ ‏(97)

«و وعده‌ حق‌ نزديك‌ گردد» يعني: چون‌ يأجوج‌ و مأجوج‌ از بند گشوده ‌شوند، وعده‌ حق‌ كه‌ همانا قيامت‌ است‌، نزديك‌ مي‌گردد زيرا خروج‌ آنان‌ از علائم ‌قيامت‌ است‌ «پس‌ ناگهان‌ ديدگان‌ كساني‌ كه‌ كفر ورزيده‌اند، خيره‌ مي‌شود» يعني: به‌سبب‌ شدت‌ هول‌ و هراسي‌ كه‌ بر كفار روي‌ مي‌آورد، چشمانشان‌ به‌سوي‌ حادثه ‌دهشتناكي‌ دوخته‌ مي‌شود كه‌ فروشان‌ گرفته ‌است‌ لذا چشمانشان‌ همچنان ‌بازمي‌ماند و مي‌گويند: «اي‌ واي‌ بر ما، هرآينه‌ ما از اين‌ روز در غفلت‌ بوديم‌» و در دنيا براي‌ رستاخيز و حساب‌ آمادگي‌ نداشتيم‌ «بلكه‌ ما ستمگر بوديم‌» نه‌! ما غافل ‌نبوديم‌ بلكه‌ ما در حقيقت‌ با تكذيب‌ پيامبران علیهم السلام و عدم‌ انقياد براي‌ ايشان‌، ظالم‌ بوديم‌. بدين‌سان‌ است‌ كه‌ آنان‌ از وصف ‌كردن‌ خود به‌ «غفلت‌» برگشته‌ و خود را «ستمگر» مي‌نامند.

 

إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ ‏(98)

«درحقيقت‌ شما» اي‌ كفار! «و آنچه‌ غير از خدا مي‌پرستيد» كه‌ عبارتند از بتان‌، ابليس‌ و يارانش‌ «هيزم‌ جهنميد» و آتش‌انگيز آن‌ «و شما وارد آن‌ مي‌شويد» هرچند عيسي‌ و عزير و فرشتگان‌ بجز خدا جلّ جلاله  مورد پرستش‌ قرار گرفتند اما در مضمون‌ اين‌ آيه‌ داخل‌ نيستند، به‌ دو دليل: يكي‌ اينكه: «ما» در (ماتعبدون) براي‌ غيرعقلاء است‌. دوم‌ اين‌كه: مخاطب‌ اين‌ آيه‌، مشركان‌ مكه‌اند نه‌غير آنان‌ و مشركان‌ مكه‌ بجز بتان‌ ديگر معبودي‌ را شريك‌ خداي‌ سبحان‌ قرارنمي‌دادند.

 

لَوْ كَانَ هَؤُلَاء آلِهَةً مَّا وَرَدُوهَا وَكُلٌّ فِيهَا خَالِدُونَ ‏(99)

«اگر اينها خداياني‌ واقعي‌ بودند، وارد آن‌ نمي‌شدند» يعني: اگر اين‌ بتان‌ ـ چنان‌كه‌ شما مي‌پنداريد ـ خداياني‌ واقعي‌ مي‌بودند، قطعا از ورود به‌ دوزخ ‌بازداشته‌ مي‌شدند ولي‌ آنان‌ به‌ دوزخ‌ وارد مي‌شوند بنابراين‌، خداياني‌ واقعي ‌نيستند «و جملگي‌ در آن‌ جاودانند» يعني: همه‌ پرستشگران‌ و پرستش ‌شوندگان‌ در دوزخ‌ جاودانند و از آن‌ بيرون‌ آورده‌ نمي‌شوند.

 

 

‏ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَهُمْ فِيهَا لَا يَسْمَعُونَ ‏(100)

«براي‌ آنان‌ در آنجا ناله‌اي‌ زار است‌» زفير: صداي‌ آه‌ و نفس‌ شخص‌ غم‌ گرفته ‌است‌ «و آنان‌ در آنجا نمي‌شنوند» يعني: به‌ سبب‌ شدت‌ هول‌ و هراسي‌ كه‌ در آن‌ قرار دارند، برخي‌ صداي‌ ناله‌ و زاري‌ برخي‌ ديگر را نمي‌شنوند. به‌قولي‌ معني‌ اين‌است: آنان‌ در دوزخ‌ هيچ‌ چيزي‌ را نمي‌شنوند زيرا شنيدن‌، خود نوعي‌ انس‌ گرفتن‌ برايشان‌ است‌ پس‌ همين‌ انس‌ ناچيز و اندك‌ هم‌ از آنان‌ دريغ‌ مي‌شود.

 

إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِّنَّا الْحُسْنَى أُوْلَئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ ‏(101)

آنچه‌ گذشت‌ بيان‌ حال‌ اهل‌ شقاوت‌ بود پس‌ حال‌ اهل‌ سعادت‌ چگونه‌ است‌؟: «بي‌گمان‌ كساني‌ كه‌ قبلا از جانب‌ ما به‌ آنان‌ وعده‌ نيكو داده‌ شده‌ است‌» يعني: برايشان ‌خصلت‌ نيكو كه‌ همانا سعادت‌ است‌، مقرر شده‌است‌ و بنابراين‌، به‌ عمل‌ اهل ‌بهشت‌ عمل‌ كرده‌اند؛ «آن‌ گروه‌ از آن‌» يعني: از دوزخ‌ «دور داشته‌ خواهند شد».

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: چون‌ آيه (إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ ... )‌  : (درحقيقت‌ شما و آنچه‌ غير از خدا مي‌پرستيد هيزم‌ جهنميد و شما وارد آن ‌مي‌شويد) «آيه‌/98» نازل‌ شد، يكي‌ از مشركان‌ قريش‌ به‌نام‌ ابن‌الزبعري‌ نزد رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: اي‌ محمد! مگر تو نمي‌پنداري‌ كه‌ عزير و عيسي ‌مرداني‌ نيكوكار بودند و مريم‌ نيز زني‌ نيكوكار بود؟ فرمودند: بلي‌! من‌ چنين ‌عقيده‌ دارم‌. گفت: اما عيسي‌، عزير، مريم‌ و فرشتگان‌ بجز خدا جلّ جلاله  مورد پرستش‌قرار مي‌گيرند پس‌ اين‌ گروه‌ بر اساس‌ سخن‌ خود تو، در دوزخ‌اند! همان‌ بود كه‌خداوند جلّ جلاله  نازل‌ فرمود: (إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِّنَّا الْحُسْنَى أُوْلَئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ ‏)   : (بي‌گمان‌ كساني‌ كه‌ قبلا از جانب‌ ما به‌ آنان‌ وعده‌ نيكو داده‌ شده‌ است‌، آن‌ گروه ‌از آن‌ دور داشته‌ خواهند شد).

 

لَا يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ ‏(102)

«صداي‌ آن‌ را نمي‌شنوند» حس‌ و حسيس: صدايي‌ است‌ كه‌ آن‌ را از چيزي ‌مي‌شنوي‌ كه‌ از نزديكت‌ عبور كند «و آنان‌ در آنچه‌ نفسهايشان‌ خواهش‌ داشته ‌باشد، جاودانند» آري‌! دلها به‌سوي‌ نعمتهاي‌ بهشت‌ كشش‌ يافته‌ و چشمها از ديدن ‌آنها لذت‌ مي‌برند.

 

لَا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ هَذَا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ ‏(103)

«ترس‌ بزرگ‌» يعني: هول‌ و هراسهاي‌ روز قيامت‌ بعد از نفخه‌ آخر «آنان‌ را اندوهگين‌ نمي‌كند و فرشتگان‌ به‌ استقبالشان‌ مي‌آيند» بر دروازه‌هاي‌ بهشت‌ و به ‌ايشان‌ تهنيت‌ و تبريك‌ عرض‌ كرده‌ و مي‌گويند: «اين‌ همان‌ روزي‌ است‌ كه‌ به ‌شما» در دنيا از دريافت‌ نعمت‌هاي‌ خوشگوار «وعده‌» و بشارت‌ «داده‌ مي‌شد».

 

يَوْمَ نَطْوِي السَّمَاء كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ ‏(104)

«روزي‌ كه‌ آسمان‌ را همچون‌ درپيچيدن‌ صفحه‌ كتابها درمي‌پيچيم‌» يعني: چنان‌ كه‌ ورق‌ كاغذ بر آنچه‌ كه‌ در آن‌ نوشته‌ مي‌شود، درپيچيده‌ مي‌شود. يادآورمي‌شويم‌ كه‌ در عصر نزول‌ قرآن‌، كتاب‌ به‌شكل‌ فعلي‌ خود شناخته‌شده‌ نبود زيرا صنعت‌ كاغذ و تجليد اين‌گونه‌ متطور نشده‌ بود بلكه‌ كتابها به‌شكل‌ طومارهايي ‌بودند كه‌ درپيچيده‌ مي‌شدند «همان‌گونه‌ كه‌ بار نخست‌ آفرينش‌ را آغاز كرديم‌، دوباره‌ آن‌ را بازمي‌گردانيم‌» يعني: چنان‌كه‌ آفرينش‌ نخستينشان‌ را در شكمهاي‌ مادرانشان ‌آغاز كرديم‌ و آنان‌ را پاي‌ برهنه‌، عريان‌ و ختنه‌ نشده‌ از شكمهاي‌ مادرانشان‌ بيرون ‌آورديم‌، همين‌گونه‌ مجددا آنان‌ را در روز قيامت‌ بازمي‌گردانيم‌ «بر عهده‌ ما وعده‌اي‌ است‌ كه‌ ما قطعا انجام‌ دهنده‌ آنيم‌» يعني: وفاي‌ ما به‌ وعده‌اي‌ كه‌ آن‌ را برخود لازم‌ گردانيده‌ايم‌، حتمي‌ است‌، آن‌ وعده‌ عبارت‌ است‌ از: اعاده‌ خلقت‌ وتجديد آفرينش‌ و ما يقينا بر آنچه‌ بخواهيم‌ تواناييم‌ پس‌ براي‌ روز رستاخيز آماده ‌شويد و براي‌ نجات‌يافتن‌ از چنين‌ هول‌ و هراس‌هايي‌، اعمال‌ شايسته‌ پيش‌ فرستيد.

 

وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ ‏(105)

اما وعده‌اي‌ كه‌ در دنيا به‌ آنان‌ داده‌ شده‌ بود چنين‌ بود: «و در حقيقت‌ در زبور بعد از ذكر نوشتيم‌» زبور: كتاب‌ داوودعلیه السلام ، يعني‌ همان‌ كتاب‌ مزامير است‌ و ذكر: تورات‌ است‌. آري‌! در زبور و تورات‌ نوشتيم: «كه‌ زمين‌ را بندگان‌ شايسته‌ من‌ به‌ارث‌ مي‌برند» به‌ قولي: مراد زمين‌ بهشت‌ است‌، به‌دليل‌ اين‌ فرموده‌ خداي‌ سبحان: (وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ ) ‏ : (و بهشتيان‌ گويند: سپاس‌خدايي‌ را كه‌ وعده‌اش‌ را بر ما راست‌ گردانيد و زمين‌ را به‌ ما ميراث‌ داد) «زمر/74». به‌قولي‌ ديگر: مراد سرزمين‌ مقدس‌ شام‌ بزرگ‌ است‌ كه‌ شامل‌ سوريه‌، فلسطين‌، لبنان‌ و اردن‌ فعلي‌ مي‌شود. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «چون‌ اهل‌ شام ‌فاسد شوند، ديگر در شما خيري‌ نيست‌». به‌قولي ‌ديگر: اين‌ مژده‌اي‌ است‌ براي ‌امت‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم به‌ وراثت‌ سرزمين‌هاي‌ كفار.

 

إِنَّ فِي هَذَا لَبَلَاغاً لِّقَوْمٍ عَابِدِينَ ‏(106)

«به‌ راستي‌ در اين‌» اموري‌ كه‌ ذكر شد در سوره‌ انبياء؛ از موعظه‌ها و هشدارها «بلاغي‌ است‌» يعني: كفايتي‌ است‌ «براي‌ گروه‌ عبادت‌ پيشه‌» يعني: براي‌ كساني‌كه‌ مشغول‌ عبادت‌ خداوند جلّ جلاله  هستند و به‌ اين‌ امر چنان‌كه‌ بايد اهتمام‌ و توجه‌ دارند. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ رأس‌ همه‌ عبادتها، نماز است‌.

 

وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ ‏(107)

«و تو را نفرستاديم‌» اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! با قوانين‌ و احكام‌ شرع‌ «جز رحمتي‌ براي ‌عالميان‌» البته‌ تعبير (عالمين) شامل‌ همه‌ جهانيان‌ از جمله‌ كفار نيز مي‌شود پس ‌معناي‌ رحمت‌ بودن‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم براي‌ كفار اين‌ است‌ كه: كفار به‌سبب‌ بعثت ‌آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، از عذابهاي‌ دنيوي‌ چون‌ خسف‌ (فروبردن‌ در زمين)، مسخ‌ و عذاب‌ استيصال‌ (ريشه‌كن‌ شدن‌ كلي‌ از عرصه‌ هستي) ايمن‌ شده‌اند. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «إنما أنا رحمة‌ مهداة: جز اين‌ نيست‌ كه‌ من‌ رحمتي‌ اهداشده‌ هستم‌».

 

قُلْ إِنَّمَا يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ ‏(108)

«بگو جز اين‌ نيست‌ كه‌ به‌ من‌ وحي‌ مي‌شود كه‌ خداي‌ شما خدايي‌ يگانه‌ است‌ پس‌ آيا شما مسلمان‌ مي‌شويد؟» يعني: آيا به‌ عبادت‌ و توحيد خداي‌ سبحان‌ گردن‌ مي‌نهيد؟ يعني‌ اين‌چنين‌ باشيد.

 

فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنتُكُمْ عَلَى سَوَاء وَإِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ أَم بَعِيدٌ مَّا تُوعَدُونَ ‏(109)

«پس‌ اگر روي‌ برتافتند» از اسلام‌ «پس‌ بگو» به‌ آنان‌ «به‌ همه‌ شما به‌طور يكسان‌ اعلام‌ كردم‌» كه‌ ميان‌ من‌ و شما ديگر جنگ‌ است‌ و صلحي‌ در كار نيست‌. يا اعلام‌ كردم‌ به‌ شما آنچه‌ را كه‌ بدان‌ مأمور شده‌ام‌ و همه‌ شما را به‌طور برابر و يكسان‌ از حقايق‌ آگاه‌ نمودم‌ و بعضي‌ از شما را به‌ آن‌ مخصوص‌ نگردانيدم‌ پس‌ تبعيضي‌ دركار نيست‌، براي‌ كسي‌ چيزي‌ را اعلام‌ نمي‌كنم‌ كه‌ آن‌ را بر غير وي ‌پنهان‌ كرده‌ باشم‌، همه‌ يكسان‌ از حقايق‌ باخبر باشند «و نمي‌دانم‌ كه‌ آنچه‌ وعده‌ داده‌ شده‌ايد آيا نزديك‌ است‌ يا دور؟» اين‌ وعده‌، عبارت‌ است‌ از: غلبه‌ اسلام‌ و اهل‌ آن ‌بر كفر و اهل‌ آن‌. به‌ قولي: مراد از وعده‌، روز قيامت‌ است‌ زيرا رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از زمان‌ بر پايي‌ قيامت‌ آگاهي‌ نداشتند و علم‌ آن‌ فقط نزد خداي‌ سبحان‌ است‌.

 

إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَيَعْلَمُ مَا تَكْتُمُونَ ‏(110)

«هرآينه‌ خدا هم‌ سخن‌ آشكار را مي‌داند و هم‌ آنچه‌ را پنهان‌ مي‌داريد، مي‌داند» پس‌ حق‌ تعالي‌ آنچه‌ را كه‌ از كفر و طعنه‌ زدن‌ بر اسلام‌ و اهل‌ آن‌ نمايان ‌مي‌داريد و آنچه‌ را كه‌ از اين‌ امور پنهان‌ داشته‌ و مخفي‌ مي‌كنيد، همه‌ را مي‌داند زيرا او پنهانها را همچون‌ آشكارها مي‌داند و علم‌ هر دوي‌ آن‌ نزد او يكسان‌ است پس‌ شما را در قبال‌ آن‌ مجازات‌ مي‌كند.

 

وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ ‏(111)

«و نمي‌دانم‌؛ شايد آن‌ براي‌ شما آزمايشي‌ باشد» يعني: نمي‌دانم‌؛ شايد به ‌تأخير انداختن‌ اين‌ وعده‌، براي‌ شما ابتلا و آزمايشي‌ باشد تا در عينيت‌ آشكار شود كه‌ چگونه‌ عمل‌ مي‌كنيد، آيا همچنان‌ رهرو راه‌ عناد و گمراهي‌ باقي ‌مي‌مانيد، يا كه‌ از اين‌ كژراهه‌ برمي‌گرديد «و» نمي‌ دانم‌؛ شايد به‌ تأخير انداختن ‌اين‌ وعده‌ «بهره‌منديي‌ باشد» براي‌ شما «تا مدتي‌» يعني: تا وقت‌ مقرري‌ كه ‌حكمت‌ حق‌ تعالي‌ اقتضا كرده‌ است‌.

 

قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ وَرَبُّنَا الرَّحْمَنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ ‏(112)

«گفت‌» محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم «پروردگارا! خودت‌ به‌ حق‌ داوري‌ كن‌» ميان‌ من‌ و اين‌ گروه‌ تكذيب‌كننده‌. بدين‌گونه‌ بود كه‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم كار را به‌ خداي‌ سبحان‌ تفويض ‌كردند «و پروردگار ما خداي‌ رحمان‌ مستعان‌ است‌» پس‌، از او استعانت‌ مي‌جوييم ‌«بر آنچه‌ وصف‌ مي‌كنيد» از كفر و تكذيب‌ و هم‌ اوست‌ كه‌ به‌زودي‌ با قدرت‌ وحكمت‌ خويش‌، حق‌ را بر باطل‌ پيروز خواهد كرد.


 

[1] امام‌ فخر الدين‌ رازي‌ بر وحدانيت‌ خداوندY ادله‌ عقلي‌ و نقلي‌ ديگري‌ نيز اقامه‌ كرده‌ كه‌ مجموع‌آنها بيست‌ودو دليل‌ است‌، چهارده‌ دليل‌ عقلي‌ و هشت‌ دليل‌ نقلي‌ پس‌ براي‌ آگاهي‌ از آنها به‌ تفسير «كبير» مراجعه‌ كنيد.

[2] نگاه‌ كنيد به‌ كتاب‌ «جلوه‌ هايي‌ جديد از اعجاز علمي‌ قرآن‌ كريم‌» تأليف‌ مترجم‌.

[3] نگاه‌ كنيد به‌ كتاب‌ «جلوه‌هايي‌ جديد از اعجاز علمي‌ قرآن‌ كريم‌»، تأليف‌ مترجم‌.

[4] تفصيل‌ اين‌ موضوع‌ در سوره‌ «انعام‌/ 76» آمده‌ است‌.

[5] روايت‌ است‌ كه‌ چون‌ ابراهيم‌علیه السلام  در راه‌ هجرت‌ خود، به‌ سرزمين‌ يكي‌ از حكام‌ ستمگر فرود آمد، در آنجا كسي‌ به‌ آن‌ حاكم‌ ستمگر خبر داد كه: زيباترين‌ زن‌ روزگار در سرزمينت‌ فرود آمده‌ و او با مردي‌ همراه‌ است‌! پس‌ آن‌ حاكم‌ به ‌دنبال‌ ابراهيم‌علیه السلام  فرستاد و از وي‌ پرسيد كه‌ اين‌ زن‌ با تو چه‌ نسبتي‌ دارد؟ ابراهيم‌علیه السلام  گفت: او خواهر من‌ است‌! پس‌ آن‌ ستمگر ساره‌ را از وي‌ گرفت‌ اما هر بار كه‌ قصد تجاوز به‌ وي‌ را كرد، نتوانست‌ به‌ وي‌ دست‌ برساند لذا ناگزير هاجر را كه‌ كنيز وي‌ بود نيز به‌ ساره‌ بخشيد و آزادش‌ كرد.

 

بازگشت به لیست سوره ها                وب سایت تفسیر انوار القرآن            تلاوت قرآن           قرآن فلش          جستجو                دانلود                نظرات شما                درباره