تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص

﴿ سوره‌ طه ﴾

مکی‌ است‌ و داراي (135) آيه‌ است‌.

موضوع‌ آن‌: موضوع‌ اين‌ سوره‌ همچون‌ موضوعات‌ ساير سوره‌هاي‌ مكي‌، اثبات‌ توحيد و عقايد حق‌ است‌ كه‌ در خلال‌ يك‌ مقدمه‌ و دو داستان‌ به‌ آن ‌پرداخته‌ شده‌است‌. در مقدمه‌ آن‌ حكمت‌ نزول‌ قرآن‌ بيان‌ مي‌شود، سپس‌ داستان ‌موسي‌علیه السلام  در سه‌ مرحله‌ مطرح‌ مي‌گردد آن‌گاه‌ مجددا ذكر اوصاف‌ قرآن‌ در ميان ‌مي‌آيد، بعدا داستان‌ آدم‌علیه السلام  بيان‌ مي‌شود و در پايان‌ هم‌ به‌ اقامه‌ حجت‌ عليه ‌معاندان‌ پرداخته‌ مي‌شود.

حكمت‌ از طرح‌ داستان‌ موسي‌ و آدم‌ علیهماالسلام در اين‌ سوره‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ سوره‌ بعد از سوره‌ «مريم‌» نازل‌ شده‌ است‌ و از آنجا كه‌ خداوند متعال‌ داستانهاي‌ برخي ‌از انبيا علیهم السلام را در سوره ‌«مريم‌» به‌ تفصيل‌ و از برخي‌ را به‌ اجمال‌ ذكر كرد ـ از آن‌جمله‌ داستان‌ موسي‌ و آدم‌ علیهماالسلام را؛ كه‌ سرگذشت‌ اولي‌ در آن‌ به‌ اجمال‌ ذكر شده‌ واز دومي‌ فقط نام‌ برده‌ شده‌ نه‌ بيشتر ـ لذا در اين‌ سوره‌ به‌ تفصيل‌ آنها مي‌پردازد. سپس‌ داستانهاي‌ بقيه‌ پيامبراني‌ را كه‌ در سوره‌ «مريم‌» از آنها ياد نشده‌ است‌، درسوره ‌«انبياء» بيان‌ مي‌كند؛ مانند داستانهاي‌ نوح‌، لوط، داوود، سليمان‌، ايوب‌، اليسع‌، ذي‌الكفل‌ و ذي‌النون علیهم السلام.

فضيلت‌ آن‌: در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابوهريره‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «خداوند تبارك‌ و تعالي‌ دوهزارسال‌ قبل‌ از آفرينش‌آسمانها و زمين‌، سوره‌هاي‌ (طه‌) و (يس‌) را خواند پس‌ چون‌ فرشتگان‌ آنها را شنيدند، گفتند: خوشا به‌ حال‌ أمتي‌ كه‌ اين‌ قرآن‌ بر وي‌ نازل‌ مي‌شود، خوشا به‌ حال‌ سينه‌هايي‌ كه‌ اين‌ قرآن‌ را برمي‌دارند و خوشا به‌ حال‌ زبانهايي‌ كه‌ با اين‌ قرآن‌ تكلم‌ مي‌كنند».

 

طه ‏(1)

خوانده‌ مي‌شود: «طا ها» سخن‌ درباره‌ حروف‌ مقطعه‌ آغاز سوره‌ها، در سوره‌ «بقره‌» گذشت‌ و «طه‌» از جمله‌ اين‌ حروف‌ است‌. به‌ قولي‌ ديگر: «طه‌» ازحروف‌ مقطعه‌ نيست‌ بلكه‌ معناي‌ آن‌ اين‌ است‌: اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! پاي‌ خود را بر زمين‌ فرش‌ كن‌ و آن‌ را راحت‌ بر زمين‌ بگذار. ابن‌انباري‌ گفته ‌است‌: «اين‌ دستور بدان‌ جهت‌ صادر شد كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در ايستادن‌ به‌ نماز چنان‌ بر خود فشار مي‌آوردند كه‌ نزديك‌ بود پاهايشان‌ متورم‌ گردد». ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «درآغاز كار نزول‌ وحي‌ بر آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم ، ايشان‌ در هنگام‌ اداي‌ نماز بر سينه‌ پاهاي ‌خود مي‌ايستادند (كه‌ اين‌ گونه‌ به‌پا ايستادن‌، فشارآور بود) پس‌ خداوند جلّ جلاله  اين‌ آيه‌ را نازل‌ كرد».

 

مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى ‏(2)

ضحاك‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ مي‌گويد: چون‌ خداي‌ عزوجل‌ قرآن‌ را بر پيامبرش ‌نازل‌ كرد، ايشان‌ و يارانشان‌ در نماز بدان‌ قيام‌ مي‌كردند پس‌ مشركان‌ قريش‌ گفتند: اين‌ قرآن‌ بر محمد نازل‌ نشده‌ است‌ مگر براي‌ آن‌كه‌ او در رنج‌ و سختي‌ بيفتد. پس‌خداوند متعال‌ نازل‌ فرمود: «قرآن‌ را بر تو نازل‌ نكرديم‌ تا در رنج‌ افتي‌» بلكه‌ براي‌آن‌ نازل‌ كرديم‌ كه‌ در سعادت‌ و راحت‌ قرار گيري‌ پس‌ موضوع‌ چنان‌ نيست‌ كه ‌باطل‌پرستان‌ پنداشته‌اند زيرا ما به‌ هر كس‌ علم‌ و حكمت‌ قرآني‌ داده‌ايم‌، يقينا براي ‌او خير و خوبي‌ و راحت‌ جاوداني‌ را خواسته‌ايم‌. چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده ‌است‌:«من‌ يرد الله‌ به‌ خيرا يفقهه‌ في‌الدين‌: هر كس‌ كه‌ خداوند خيرخواه‌ او باشد، او را در دين‌ دانشمند مي‌گرداند». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «چون‌ خداوند جلّ جلاله  در روز قيامت‌ براي‌ حكم‌ و داوري‌ نهايي‌ ميان‌ بندگانش‌ بر كرسي‌ خويش‌ بنشيند، خطاب‌ به‌ علما مي‌گويد: من‌ علم‌ و حكمت‌ خويش‌ را در شما قرار ندادم‌ مگر بدان‌ جهت‌ كه‌ مي‌خواهم‌ بر شما بيامرزم‌ با وجود آنچه‌ كه‌ از شما سرزده‌ است‌ و هيچ‌ باكي‌ هم‌ ندارم‌». همچنين‌ در تفسير: (مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى)  نقل‌ شده ‌است‌: ما قرآن‌ را براي‌ آن‌ بر تو نازل‌ نكرده‌ايم‌ تا با افراط در تأسف‌ خوردن‌ بر كفر كافران‌ و عدم‌ ايمان‌ آنان‌، خود را در رنج‌ و تعب‌ افگني‌؛ زيرا ايمان‌ آوردن‌ آنها امري‌ است‌ كه‌ به‌ تو مربوط نيست‌ و در اختيار تو هم ‌نمي‌باشد.

 

إِلَّا تَذْكِرَةً لِّمَن يَخْشَى ‏(3)

«جز اين‌كه‌ پندآموز كسي‌ باشد كه‌ مي‌ترسد» يعني‌: ما قرآن‌ را براي‌ آن‌ نازل ‌كرده‌ايم‌ تا يادآور و پندآموز كساني‌ باشد كه‌ به‌ ايشان‌ توفيق‌ تقوا مي‌دهيم‌ لذا برعهده‌ تو نيست‌ كه‌ آنان‌ را به‌ ايمان‌ آوردن‌ مجبور كني‌.

اين‌ دو آيه‌ بيانگر آن‌ است‌ كه‌: خوشبختي‌ و سعادت‌ دوجهاني‌، در گرو پايبندي‌ به‌ كتاب‌ خدا جلّ جلاله  است‌ و بدون‌ آن‌ سعادتي‌ ميسر نيست‌.

 

تَنزِيلاً مِّمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلَى ‏(4)

«كتابي‌ است‌ نازل‌شده‌ از جانب‌ كسي‌ كه‌ زمين‌ و آسمانهاي‌ بلند را آفريده ‌است‌» مراد آيه‌ كريمه‌ خبردادن‌ به‌ بندگان‌ از كمال‌ عظمت‌ نازل‌كننده‌ قرآن ‌و بزرگي‌ جلال‌ و مقام‌ وي‌ است‌ تا به‌ قرآن‌ ـ چنان‌كه‌ حق‌ ارج ‌نهادن‌ به‌ آن‌ است‌ ـ ارج‌ گذاشته‌ و آن‌ را مدينه‌ فاضله‌ سعادت‌ جاوداني‌ خويش‌ بشناسند چنان‌كه‌ حق‌ تعالي‌ با همين‌ هدف‌ در ادامه‌ مي‌فرمايد:

 

الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى ‏(5)

«خداي‌ رحمان‌ بر عرش‌ استوا يافت‌» يعني‌: بر عرش‌ علو و ارتفاع‌ يافت‌، علو و ارتفاعي‌ كه‌ براي‌ آن‌ مثل‌ و مانندي‌ نيست‌. گفتني‌ است‌ كه‌ ما به‌ استواي‌ حق‌ تعالي‌بر عرش‌ ـ بنا بر عقيده‌ سلف‌ صالح‌ كه‌ ائمه‌ چهارگانه‌ اهل‌ سنت‌ نيز از آن‌ جمله‌اند ـ ايمان‌ داريم‌. سلف‌ صالح‌ به‌ صفات‌ حق‌ تعالي‌ ـ چنان‌كه‌ در قرآن‌ آمده ‌است‌ ـ بي‌ هيچ‌ تحريف‌، تأويل‌، تشبيه‌ يا تمثيلي‌ ايمان‌ داشتند و در برابر آنها با توجيه‌، تأويل‌، تشبيه‌ و تكييف‌ درنگ‌ نمي‌كردند. از امام‌ مالك رحمه الله پرسيدند كه‌ خدا جلّ جلاله  چگونه‌ بر عرش‌ استوا يافت‌؟ گفت‌: «استوا معلوم‌ است‌ و درك‌ كيفيت‌ آن‌ در حيطه‌ عقل‌ نيست‌ و ايمان‌ به‌ آن‌ واجب‌ و سؤال‌ كردن‌ از آن‌ بدعت‌ است‌». يادآورمي‌شويم‌ كه‌ قول‌ صحيح‌ در باره‌ عرش‌ و كرسي‌ اين‌ است‌ كه‌ «عرش‌» غير از «كرسي‌» است‌.

 

لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى ‏(6)

«آنچه‌ در آسمانها و آنچه‌ در زمين‌ است‌، از آن‌ اوست‌» يعني‌: حق‌ تعالي‌ مالك‌ و مدبر همه‌ آنهاست‌ «و» نيز از آن‌ اوست‌ «آنچه‌ در ميان‌ آنهاست‌» از موجودات ‌«و آنچه‌ زير خاك‌ است‌» از اشياء.

گفتني‌ است‌ كه‌ امروزه‌ در پرتو علوم‌ جديد، بخشي‌ از عظمت‌ اين‌ مقطع‌ از آيه ‌كريمه‌ (يعني‌ دنياي‌ زيرخاك‌) متجلي‌ گرديده‌ است‌.

 

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى ‏(7)

«و اگر سخن‌ را آشكارا گويي‌» يعني‌ صدايت‌ را بدان‌ بلند كني‌ «پس‌ او سخن ‌نهان‌ و نهان‌تر را مي‌داند» سر: سخني‌ است‌ كه‌ انسان‌ با ديگري‌ به‌ آهستگي‌ و به‌گونه‌ راز در ميان‌ مي‌گذارد و نهان‌تر از سر: سخني‌ است‌ كه‌ انسان‌ با خودش‌ مي‌گويد ـ يعني‌ حديث‌ نفس‌ مي‌كند ـ يا سخني‌ است‌ كه‌ به‌ خاطرش‌ خطور مي‌كند و يا در نهاد وي‌ است‌ ولي‌ هنوز آن‌ را با خودش‌ هم‌ مرور نكرده‌ است‌ كه ‌علماي‌ روانشناسي‌ امروزه‌ آن‌ را «لاشعور» مي‌نامند. يعني‌: اگر تو خداي‌ سبحان‌ را به‌ صداي‌ بلند بخواني‌، بدان‌ كه‌ او از اين‌ امر بي‌نياز است‌ زيرا او سخن‌ سر و نهان ‌و آنچه‌ را كه‌ از سر و نهان‌ هم‌ نهان‌تر است‌، مي‌داند پس‌ اساسا به‌ بلند كردن‌ صدا در ذكر و دعا نيازي‌ نيست‌ و نبايد مناجات‌ انسان‌ با پروردگار به‌ اين‌ هدف‌ باشد كه‌ آن‌را به‌ پروردگار متعال‌ بشنواند اما جاري ‌نمودن‌ ذكر و دعا بر زبان‌ همراه‌ با تصور معناي‌ آن‌ در ذهن‌ و ضمير، براي‌ كسب‌ بركات‌ و فيوضات‌ عظيم‌ و برآوردن ‌اهداف‌ ديگري‌ مانند كسب‌ رضا و قرب‌ الهي‌، ياري ‌رساندن‌ قلب‌ به‌وسيله‌ ذكر، مشغول‌ ساختن‌ حواس‌ به‌ مقصودي‌ برتر و برگردانيدن‌ آن‌ از تفكر در امور دني‌؛ مشروع‌ و مطلوب‌ و از افضل‌ اعمال‌ است‌.

 

اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى ‏(8)

«الله، جز او معبودي‌ نيست‌، براي‌ اوست‌ نامهاي‌ نيكو» يعني‌ نيكوترين‌ نامها مطلقا به‌ الله جلّ جلاله  اختصاص‌ دارد، به‌ سبب‌ اين‌كه‌ اين‌ اسماي‌ حسني‌ بر كمال‌ و جلال ‌حضرت‌ حق‌ جلّ جلاله  دلالت‌ مي‌كنند. يادآور مي‌شويم‌ كه‌ اسماي‌ حسناي‌ الهي‌ ـ چنان‌كه‌ در حديث‌ صحيح‌ وارد شده‌ ـ نودونه‌ اسم‌ است‌ و بيان‌ آن‌ در سوره‌ «اعراف/‌180» گذشت‌.

پس‌ آيا بعد از جلوه‌ اين‌همه‌ اسما و صفات‌، ديگر كسي‌ هست‌ كه‌ ادعا كند قرآن‌ از نزد غير الله جلّ جلاله  است‌؟ آيا گرفتن‌ بتاني‌ از سنگ‌ و چوب‌ و غيره‌ به‌عنوان ‌شريك‌ خداي‌ سبحان‌ درست‌ است‌؟ و آيا كسي‌ كه‌ به‌ اين‌ صفات‌ نيكو و عظيم ‌موصوف‌ باشد، كتاب‌ نازل‌ كرده‌ او، متضمن‌ سعادت‌ دو جهاني‌ نيست‌؟

اين‌ آيات‌ مقدمه‌ سوره‌ مباركه ‌«طه‌» است‌ و عظمت‌ اين‌ آيات‌ بود كه‌ به‌مسلمان‌ شدن‌ عمربن‌خطاب‌ رضی الله عنه انجاميد ـ كه‌ داستان‌ اسلام‌ عمر رضی الله عنه معروف‌ است‌.

 

وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى ‏(9)

«و آيا خبر موسي‌ به‌ تو رسيده ‌است‌» يعني‌: اي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم! داستان‌ موسي‌ با فرعون‌ و اشراف‌ قومش‌ قطعا به‌ تو رسيده‌ است‌ و تو نيك‌ مي‌داني‌ كه‌ فرود آوردن ‌وحي‌ بر موسي‌، سبب‌ بدبختي‌ وي‌ نبود بلكه‌ او از اين‌ موهبت‌ به‌ مدارج‌ علياي ‌سعادت‌ و عزت‌ رسيد پس‌ بدان‌ كه‌ فرود آوردن‌ وحي‌ بر تو نيز سبب‌ بدبختي‌ات ‌نمي‌باشد.

از اين‌ آيه‌ چنين‌ برمي‌آيد كه‌ سياق‌ داستان‌ موسي‌علیه السلام  متضمن‌ دلجويي‌ و تسليت ‌به‌ پيامبر گرامي‌  اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم در برابر دشواري‌هايي‌ است‌ كه‌ از تكاليف‌ نبوت ‌مي‌ديدند.

 

إِذْ رَأَى نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى ‏(10)

«هنگامي‌ كه‌ آتشي‌ ديد» موسي‌علیه السلام  در شبي‌ تاريك‌ و باراني‌، از مدين‌ سرزمين ‌پدرزنش‌ شعيب‌علیه السلام  به‌سوي‌ مصر در حال‌ سفر بود، فصل‌ زمستان‌ بود و هوا ناملايم‌؛ كه‌ بناگاه‌ آتشي‌ را ديد «پس‌» چون‌ آتش‌ را ديد «به‌ خانواده‌اش‌ گفت‌: درنگ‌ كنيد» يعني‌: در جاي‌ خود بايستيد «زيرا من‌ آتشي‌ ديدم‌» يعني‌: از دور آتشي‌ انس‌انگيز را ديدم‌ «اميدوارم‌ كه‌ شعله‌اي‌ از آن‌ براي‌ شما بياورم‌» قبس‌: شعله‌ و اخگري‌ از آتش‌ است‌ كه‌ شخص‌ آن‌ را مي‌گيرد تا به‌وسيله‌ آن‌ آتشي ‌ديگر را برافروزد «يا بر آن‌ آتش‌ راهنمايي‌ بيابم‌» كه‌ مرا به‌سوي‌ راه‌ راهنمايي‌ كرده‌ و راه‌ را به‌ من‌ بازشناساند. گفتني‌ است‌ كه‌ موسي‌علیه السلام  در آن‌ شب‌ تاريك‌، راه‌ را نيز گم‌كرده ‌بود.

 

فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي يَا مُوسَى ‏(11) إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى ‏(12)

«پس‌ چون‌ بدان‌ رسيد» يعني‌ چون‌ موسي‌علیه السلام  به‌ نزديك‌ آن‌ آتش‌ رسيد، آتش ‌سفيدي‌ را ديد كه‌ در ميان‌ درخت‌ سبزي‌ برافروخته‌ است‌ پس‌ «ندا داده ‌شد» يعني‌ خداوند متعال‌ او را ندا داد كه‌: «اي‌ موسي‌! همانا من‌ پروردگار توام‌» كه‌ هم‌اينك‌ باتو سخن‌ مي‌گويم‌.

اين‌ آيه‌ به‌ ما مي‌آموزد كه‌ چون‌ مي‌خواهيم‌ كسي‌ را به‌ كاري‌ مكلف‌ كنيم‌، بايدخود را با اوصاف‌ خويش‌ به‌ او بشناسانيم‌.

«پس‌ نعلين‌ خود را از پا درآور» خداوند جلّ جلاله  موسي‌علیه السلام  را به‌ بيرون‌آوردن‌ كفش‌ها وبرهنه‌ ساختن‌ پاهايش‌ دستور داد زيرا برهنه‌ كردن‌ پا، در نشان‌ دادن‌ تواضع‌ گوياتر و به‌ تشريف‌ و تكريم‌ و رعايت‌ ادب‌ نزديكتر است‌ «هرآينه‌ تو در وادي‌ مقدس‌ طوي‌ هستي‌» مقدس‌: يعني‌ پاك‌ يا مبارك‌. طوي‌: نام‌ واديي‌ در سرزمين‌ سيناست‌.

اين‌ جمله‌ به‌ ما مي‌آموزد كه‌ چون‌ كسي‌ را به‌ كاري‌ دستور مي‌دهيم‌، بايد علت‌ و دليل‌ آن‌ را نيز برايش‌ بيان‌ كنيم‌.

 

وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى ‏(13)

«و من‌ تو را برگزيده‌ام‌» به‌ رسالت‌ «پس‌ بدانچه‌ وحي‌ مي‌شود» هم‌اكنون ‌به‌سوي‌ تو «گوش‌ فراده‌» به‌ گوش‌ هوش‌ و پذيرش‌ و با آمادگي‌ و هشياري‌.

در اينجا خداي‌ عزوجل‌ به‌ موسي‌علیه السلام  تواضع‌ و ادب‌ را آموخت‌ و اين‌ دليل‌ بر آن ‌است‌ كه‌ نقطه‌ آغازين‌ در امر تربيت‌، همانا آموختن‌ ادب‌ است‌.

 

إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي ‏(14)

«همانا من‌ الله هستم‌، خدايي‌ كه‌ جز من‌ خدايي‌ نيست‌» يعني‌: اي‌ موسي‌! كسي‌كه‌ تو را ندا مي‌كند، همانا خداوند يگانه‌ لاشريك‌ است‌ «پس‌ مرا پرستش ‌كن‌» زيرا مختص‌ بودن‌ الوهيت‌ براي‌ من‌، موجب‌ مخصوص‌ ساختنم‌ به‌ عبادت‌ وپرستش‌ نيز هست‌ «و نماز را برپا دار براي‌ يادكردن‌ من‌» يعني‌: نماز را برپا دار تا مرا ياد كني‌. يا معني‌ اين‌ است‌: هرگاه‌ به‌ياد آوردي‌ كه‌ نمازي‌ بر ذمه‌ات‌ هست‌، آن ‌نماز را برپا دار. چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ انس‌ رضی الله عنه از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده‌است‌ كه‌ فرمودند: «هر كس‌ از نمازي‌ در خواب‌ ماند، يا آن‌ را فراموش‌ كرد پس‌كفاره‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌ وقتي‌ آن‌ را به‌خاطر آورد، آن‌ را به‌جاي‌ آورد و جز اين ‌هيچ‌ كفاره‌ ديگري‌ بر او نيست‌». حق‌ تعالي‌ مخصوصا نماز را ذكر كرد زيرا نماز برترين‌ طاعات‌ و بهترين‌ عبادات‌ است‌.

اين‌ آيه‌ دلالت‌ مي‌كند براين‌كه‌ معرفت‌ خداوند جلّ جلاله  گام‌ اول‌ در پيمودن‌ راه‌ حق ‌است‌ و نيز دلالت‌ مي‌كند براين‌كه‌ بعد از توحيد، فريضه‌اي‌ بزرگتر از نماز نيست‌ پس‌ بايد مربيان‌ جامعه‌ اسلامي‌ به‌ اين‌ حقايق‌ توجه‌ داشته‌ باشند.

 

إِنَّ السَّاعَةَ ءاَتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى ‏(15)

اي‌ موسي‌! «هرآينه‌ قيامت‌ آمدني‌ است‌» پس‌ براي‌ آن‌ عمل‌ خير انجام‌ ده‌، از قبيل‌ عبادت‌ الله جلّ جلاله  و اداي‌ نماز «نزديك‌ است‌ پنهانش‌ بدارم‌» يعني‌: نزديك‌ است ‌خبر آمدن‌ قيامت‌ را از بندگانم‌ پنهان‌ بدارم‌؛ اگر كه‌ در دادن‌ اين‌ خبر همراه‌ با پنهان ‌ساختن‌ وقت‌ آن‌، حكمتي‌ در كار نبود. يا معني‌ اين‌ است‌: مي‌خواهم‌ حتي‌ آن‌ را از خودم‌ هم‌ پنهان‌ بدارم‌. اين‌ بدان‌ معني‌ است‌ كه‌ خداوند متعال‌ بر پنهان‌ داشتن‌وقت‌ قيامت‌ سخت‌ مصر است‌، بدين‌ جهت‌ از آن‌ با بليغ‌ترين‌ عبارتي‌ كه‌ اعراب‌ در پنهان‌سازي‌ يك‌ امر به‌كار مي‌برند، تعبير كرده‌ است‌. يا معني‌ اين‌ است‌: مي‌خواهم ‌قيامت‌ را آشكار و محقق‌ گردانم‌ «تا هر كسي‌ به‌ موجب‌ آنچه‌ مي‌كند، خبر داده ‌شود» يعني‌: قيامت‌ را بر پا مي‌دارم‌ تا هر كسي‌ را در برابر سعي‌ و تلاشش‌ ـ اعم‌ ازخير يا شر ـ جزا دهم‌.

 

فَلاَ يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَنْ لاَ يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى ‏(16)

«پس‌ نبايد كه‌ تو را از آن‌ باز دارد» يعني‌: اي‌ موسي‌! نبايد تو را از ايمان‌ و عمل ‌براي‌ قيامت‌ باز دارد «كسي‌ كه‌ به‌ آن‌ ايمان‌ ندارد» از كفار «و خواهش‌ نفس‌ خود را پيروي‌ كرده‌است‌» با فروروي‌ در لذتهاي‌ حسي‌ فاني‌ حرام‌ «كه‌ آن‌گاه‌ هلاك ‌شوي‌» اگر كه‌ از ايمان‌ و عمل‌ براي‌ قيامت‌ بازماني‌. ابن‌كثير مي‌گويد: «مخاطب ‌اين‌ دستور، همه‌ آحاد مكلفانند».

 

وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى ‏(17)

«و» خداوند جلّ جلاله  از موسي‌علیه السلام  پرسيد: «اي‌ موسي‌! در دست‌ راست‌ تو چيست‌؟» سؤال ‌كردن‌ از عصاي‌ موسي‌علیه السلام  براي‌ بيدار ساختن‌ و توجه‌ دادن‌ او به ‌موضوع‌ عصاست‌ تا بعد از تأمل‌ وي‌ در آن‌ و تشخيص‌ مؤكد اين‌ امر كه‌ اين‌ همان ‌عصاي‌ حقيقي‌ اوست‌ كه‌ مي‌شناسد، معجزه‌ در آن‌ روي‌ دهد، در غير آن‌ خداي ‌عزوجل‌ مي‌دانست‌ كه‌ در دست‌ موسي‌علیه السلام  چيست‌ لذا سؤال‌ كردن‌ از آن‌ موردي ‌نداشت‌. بعضي‌ از مفسران‌ مي‌گويند: خداوند جلّ جلاله  براي‌ اين‌كه‌ موسي‌علیه السلام  را با كلام ‌خود بر سر انس‌ و الفت‌ آورد، اين‌ سؤال‌ را از وي‌ كرد.

 

قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى ‏(18)

«گفت‌» موسي‌علیه السلام  «اين‌ عصاي‌ من‌ است‌، بر آن‌ تكيه‌ مي‌دهم‌» هنگامي‌ كه‌ در راه‌ رفتن‌ خسته‌ شوم‌ «و با آن‌ براي‌ گوسفندانم‌ برگ‌ مي‌تكانم‌» يعني‌ شاخه‌هاي ‌درختان‌ را با آن‌ مي‌تكانم‌ تا برگ‌ آنها فروريزد و گوسفندانم‌ بخورند. به‌قولي ‌معني‌ اين‌ است‌: با آن‌ گوسفندانم‌ را به‌ جلو مي‌رانم‌ و اداره‌ مي‌كنم‌ «و كارهاي‌ ديگري‌ نيز براي‌ من‌ از آن‌ برمي‌آيد» يعني‌ منافع‌ ديگري‌ نيز در اين‌ عصا دارم‌ و نيازهاي‌ ديگري‌ را نيز بدان‌ برمي‌آورم‌. البته‌ منافع‌ عصا بسيار و شناخته ‌شده‌ است‌. ابن‌عباس رضی الله عنه مي‌گويد: «در دست‌ گرفتن‌ عصا، سنت‌ انبيا علیهم السلام و نشانه‌اي‌ براي ‌مؤمن‌ است‌». حسن‌ بصري‌ مي‌گويد: «در عصا شش‌ خاصيت‌ است‌:

1 ـ سنت‌ انبيا علیهم السلام است‌.

2 ـ زينت‌ صالحان‌ است‌.

3 ـ سلاحي‌ عليه‌ دشمنان‌ است‌.

4 ـ كمكي‌ براي‌ ضعيفان‌ است‌.

5 ـ غمي‌ براي‌ منافقان‌ است‌.

6 ـ افزوني‌اي‌ در طاعات‌ مؤمنان‌ است‌».

گفتني‌ است‌؛ اجماع‌ علما بر آن‌ است‌ كه‌ خطيب‌ بايد در هنگام‌ خواندن‌ خطبه‌، بر شمشير يا عصايي‌ تكيه‌ دهد.

 

قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى ‏(19)

«فرمود» خداوند متعال‌: «اي‌ موسي‌! آن‌ را بيفگن‌» از دست‌ خود ؛

 

فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى ‏(20)

«پس‌» موسي‌علیه السلام  «آن‌ را» بر زمين‌ «انداخت‌ و ناگاه‌ ماري‌ شد دوان‌» به‌ سبب ‌آن‌كه‌ خداي‌ سبحان‌ اوصاف‌ و اعراض‌ عصا را برگردانيد بدان‌ سان‌ كه‌ تبديل‌ به‌ مار پرجنب‌وجوشي‌ شد كه‌ به‌سرعت‌ و چابكي‌ مي‌دويد به‌طوري‌كه‌ نقل‌ شده‌ است‌: او در مسير جنب‌وجوش‌ و خيزش‌ سريع‌ خود به‌ درختي‌ رسيد و آن‌ را خورد و به‌صخره‌اي‌ رسيد و آن‌ را فروبلعيد پس‌ چون‌ موسي‌علیه السلام  اين‌ صحنه‌ را ديد، ترسيد و وحشت‌زده‌ پا به‌ فرار گذاشت‌ در حالي‌كه‌ اصلا پشت‌ سر خود را نگاه‌ نمي‌كرد. شهيد سيد قطب‌ رحمه الله در تفسير خود مي‌گويد: «عصاي‌ موسي‌علیه السلام  به‌ اژدها تبديل‌ شد و همان‌ معجزه‌اي‌ اتفاق‌ افتاد كه‌ در هر لحظه‌اي‌ از لحظه‌هاي‌ ما نيز اتفاق‌ مي‌افتد ولي‌ ما متوجه‌ آن‌ نمي‌شويم‌؛ آري‌! آن‌ لحظه‌، لحظه‌اي‌ بود كه‌ معجزه‌ حيات ‌روي‌ داد و چه‌ بسيارند ميليونها ذره‌ مرده‌ و جامدي‌ كه‌ مانند آن‌ عصا در هر لحظه‌به‌ سلول‌ زنده‌اي‌ تبديل‌ مي‌شوند ولي‌ اين‌ فرايند، انسان‌ را مانند عمليه‌ تبديل‌ شدن ‌عصا به‌ اژدها، شگفت‌ زده‌ نمي‌كند از آن‌ روي‌ كه‌ انسان‌ اسير حواس‌ و اسير تجارب‌ خويش‌ است‌...!».

 

قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَى ‏(21)

«فرمود» خداي‌ سبحان‌ به‌ موسي‌: «آن‌ را بگير و نترس‌، به‌ زودي‌ آن‌ را به‌ حال ‌نخستين‌ آن‌ بازخواهيم‌ گردانيد» بعد از آن‌كه‌ تو آن‌ را بگيري‌.

 

وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَى جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاء مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَى ‏(22)

«و دست‌ خود را به‌ جناحت‌ ببر» جناح‌ انسان‌: پهلو و زير بازوي‌ اوست‌ «تا سپيد و درخشان‌ بيرون‌ آيد» با آن‌كه‌ پوست‌ بدن‌ موسي‌علیه السلام  گندمگون‌ بود «بدون‌ هيچ‌ عيبي‌» سوء: عيب‌ است‌ و كنايه‌ از بيماري‌ برص‌ مي‌باشد. يعني‌ سپيدي‌ دست‌ تو ناشي‌ از گزند و آفتي‌ نيست‌ «اين‌ آيت‌ ديگري‌ است‌» يعني‌: اين‌ بجز عصا معجزه‌ديگري‌ است‌.

 

لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَى ‏(23)

«مي‌خواهيم‌ كه‌ به‌ تو بنمايانيم‌» با اين‌ دو معجزه‌ بزرگ‌ «بعضي‌ از آيات‌ بزرگ‌ خود را» يعني‌ بعضي‌ از معجزات‌ بزرگ‌ و دلايل‌ قدرت‌ خود بر انجام‌ هر كاري‌ را.

 

اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى ‏(24)

اي‌ موسي‌! «به‌سوي‌ فرعون‌ برو» به‌عنوان‌ فرستاده‌اي‌ از جانب‌ ما «كه‌ او سر به‌ طغيان‌ برداشته‌ است‌» يعني‌ كافر شده‌ و از حد در گذشته‌است‌.

ملاحظه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ قبل‌ از فرستادن‌ موسي‌علیه السلام  به‌ سوي‌ فرعون‌، به ‌او معجزاتي‌ داد تا اين‌ مأموريت‌ را بر وي‌ آسان‌ و قدرت‌هاي‌ ديگر را در ديد اوكوچك‌ و حقير گرداند. البته‌ اين‌ آموزشي‌ است‌ براي‌ ما كه‌ چون‌ مي‌خواهيم‌ كسي‌را به‌ تكليف‌ دشواري‌ مكلف‌ گردانيم‌، بايد قبل‌ از هر چيز او را به‌ وسايلي‌ مجهز كنيم‌ كه‌ اين‌ مأموريت‌ را بر وي‌ آسان‌ گرداند.

 

قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ‏(25)

«گفت‌» موسي‌علیه السلام  «پروردگارا! سينه‌ام‌ را گشاده‌ گردان‌» تا بتواند آزارهاي‌ مردم‌ و تكاليف‌ رسالت‌ را بردارد و تحمل‌ كند.

 

وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي ‏(26)

«و كارم‌ را» در تبليغ‌ رسالت‌ و انجام‌ واجبات‌ آن‌ «برايم‌ آسان‌ ساز».

 

وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي ‏(27) يَفْقَهُوا قَوْلِي ‏(28)

«و از زبانم‌ گره‌اي‌ بگشاي‌» يعني‌: گره‌اي‌ از گره‌هايي‌ را كه‌ در زبان‌ من‌ است‌ باز كن‌، به‌اندازه‌اي‌ كه‌ بتوانم‌ پيام‌هاي‌ تو را به‌ مردم‌ تفهيم‌ كنم‌. نقل‌ است‌ كه‌ اين‌ گره‌ ولكنت‌، از دوران‌ كودكي‌ موسي‌علیه السلام  در زبان‌ وي‌ موجود بود زيرا او در كودكي ‌مويي‌ را از بدن‌ فرعون‌ بركند پس‌ فرعون‌ خشمگين‌ شد و از شر وي‌ بيمناك‌ گشت‌. در اين‌ اثنا زنش‌ گفت‌: او كودك‌ است‌ و نمي‌داند كه‌ چه‌ مي‌كند؛ آن‌گاه‌ براي ‌اثبات‌ اين‌ امر، جرقه‌اي‌ از آتش‌ و خرمايي‌ را نزد وي‌ نهاد و موسي‌علیه السلام  به‌جاي‌ خرما آن‌ جرقه‌ آتش‌ را در دهان‌ خود گذاشت‌ پس‌ لكنت‌ زبان‌ وي‌ از اثر آن‌ بود. روايت‌ شده ‌است‌ كه‌ در زبان‌ امام‌ حسين‌ رضی الله عنه نيز لكنتي‌ بود و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «اين‌را از عمويش‌ موسي‌علیه السلام  به‌ارث‌ برده ‌است‌». آري‌! موسي‌علیه السلام  گشودن‌ گره‌ از زبان‌ خود را در حدي‌ طلب‌ كرد كه‌ بتواند افهام‌ و تفهيم‌ كند لذا همه‌ گرفتگي‌ زبان‌ وي ‌از بين‌ نرفت‌ و بعد از رفع‌ آن‌ گره‌، باز هم‌ در زبان‌ وي‌ لكنتي‌ بود چنان‌كه ‌خداوند جلّ جلاله  در جاي‌ ديگري‌ از سخن‌ فرعون‌ چنين‌ حكايت‌ مي‌كند: (أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَلَا يَكَادُ يُبِينُ ‏) ‌: (آيا من‌ از اين‌ كس‌ كه‌ خود بي‌مقدار است‌ ونمي‌تواند درست‌ بيان‌ كند، بهتر نيستم‌؟) «زخرف‌ / 52» و نيز به‌ دليل‌ اين‌كه‌ موسي‌علیه السلام  خود گفت‌: «تا سخنم‌ را بفهمند» يعني‌: از زبانم‌ به‌قدري‌ گره‌ را باز كن‌ كه‌ زبانم ‌در هنگام‌ تبليغ‌ رسالت‌ گويا شود به ‌گونه‌اي‌ كه‌ سخنم‌ را بفهمند.

 

وَاجْعَل لِّي وَزِيراً مِّنْ أَهْلِي ‏(29) هَارُونَ أَخِي ‏(30)

«و برايم‌ از خانواده‌ام‌ وزيري‌ قرارده‌» يعني‌ پشتيبان‌، ياور و پناهگاهي‌ كه‌ به‌ من ‌كمك‌ كند و در پاره‌اي‌ از امور دستيار من‌ باشد. سپس‌ از او با تعيين‌ ياد كرد وگفت‌: «برادرم‌ هارون‌ را».

 

اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ‏(31)

«پشتم‌ را به‌ او استوار كن‌» يعني‌: پروردگارا! توانايي‌ مرا به‌ سبب‌ هارون ‌مستحكم‌ گردان‌.

 

وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي ‏(32)

«و او را شريك‌ كارم‌ گردان‌» در امر رسالت‌. بدين‌گونه‌ بود كه‌ موسي‌ براي ‌هارون‌ برادرش‌ شفاعت‌ كرد تا همانند وي‌ پيامبري‌ الهي‌ باشد و به‌ وي‌ در امر رسالت‌ كمك‌ كند. روايت‌ شده‌است‌ كه‌ عائشه‌ رضي‌الله عنها در سفري‌ كه‌ به‌ مكه‌ براي‌ اداي‌ عمره‌ داشت‌، از يكي‌ از اعراب‌ شنيد كه‌ مي‌گفت‌: حقا كه‌ موسي‌علیه السلام  در دنيا نافع‌ترين‌ برادر براي‌ برادرش‌ بود. عائشه‌ رضي‌الله عنها فرمود: «به‌ خدا كه‌ اين‌اعرابي‌ راست‌ گفت‌ زيرا موسي‌علیه السلام  براي‌ برادرش‌ فضيلتي‌ را به ‌پايه‌ نبوت ‌درخواست‌ كرد».

 

كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً ‏(33) وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً ‏(34)

«تا» من‌ و برادرم‌ هارون‌ «تو را فراوان‌ تسبيح‌ گوييم‌ و بسيار يادت‌ كنيم‌» در نماز و در خارج‌ از آن‌.

 

إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً ‏(35)

«زيرا تو خود بر احوال‌ ما بينايي‌» و مي‌داني‌ كه‌ من‌ در توفيق‌ يافتن‌ به‌ رسالت ‌خود، ناگزير از داشتن‌ اين‌ موهبتها هستم‌ زيرا بدون‌ «شرح‌ صدر»، انسان‌ نمي‌تواند دعوت‌ الي‌الله را به‌ درستي‌ انجام‌ دهد، بدون‌ آسان‌ ساختن‌ كار؛ قلب‌ دعوتگر مي‌شكند، بدون‌ گشاده‌ بودن‌ زبان‌؛ حجت‌ اقامه‌ نمي‌شود و مقصود به‌ دست ‌نمي‌آيد و بدون‌ داشتن‌ برادري‌ هم‌پشت‌ و غمخوار كه‌ از او مشورت‌ خواسته‌ شود و دردها و رازها با او در ميان‌ گذاشته‌ شود، دعوتگر تنهايي‌ و غربتي‌ هولناك‌ احساس‌ مي‌كند. بدين‌ جهت‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم چنين ‌دعا كردند: «اللهم‌ اني‌ أسألك‌ مما سألك‌ أخي‌ موسى‌...: خدايا! من‌ از تو آنچه‌ را كه ‌برادرم‌ موسي‌علیه السلام  درخواست‌ كرد، درخواست‌ مي‌كنم‌». آن‌گاه‌ همه‌ خواسته‌هاي ‌موسي‌علیه السلام  را كه‌ در اين‌ آيات‌ آمده‌ است‌، درخواست‌ كردند و به‌ جاي (برادرم‌هارون‌) فرمودند: «عليا أخي‌: علي‌ برادرم‌ را»؛ كه‌ اين‌ درخواست‌ مشاركت‌ علي‌ رضی الله عنه با ايشان‌، به‌ مشاركتش‌ در دعوت‌ و ارشاد حمل‌ مي‌شود، نه‌ در نبوت‌ زيرا در حديث‌ شريف‌ ديگري‌ آمده‌ است‌ كه‌ چون‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  در غزوه‌ تبوك‌ علي‌ رضی الله عنه را در مدينه‌ جانشين‌ خويش‌ كردند، به‌ او فرمودند: «آيا بدين‌ امر راضي‌ نيستي‌ كه‌ نسبت‌ به‌ من‌ به‌ منزله‌ هارون‌ نسبت‌ به‌ موسي‌علیه السلام  باشي‌؛ مگر اين‌كه‌ بعد از من‌ پيامبري‌ نيست‌».

 

قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى ‏(36)

«فرمود» خداي‌ منان‌ در پاسخ‌ به‌ درخواستهاي‌ موسي‌علیه السلام  «اي‌ موسي‌! خواسته‌ات‌ به‌ تو داده‌ شد» يعني‌: آنچه‌ كه‌ درخواست‌ كردي‌؛ از گشاده‌ ساختن ‌سينه‌ات‌، آسان‌ نمودن‌ كار رسالتت‌، گشودن‌ گره‌ از زبانت‌ و مشاركت‌ هارون‌ در نبوت‌، همه‌ را به‌ تو دادم‌. و اين‌ها در مجموع‌ هشت‌ خواسته‌ بود.

 

وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى ‏(37)

«و به‌ راستي‌ بار ديگر هم‌ بر تو منت‌ نهاديم‌» اين‌ سخني‌ است‌ مجدد و كلامي ‌است‌ مستقل‌ كه‌ يادآور نعمت‌هاي‌ خداي‌ منان‌ بر موسي‌علیه السلام  در گذشته‌اش‌؛ يعني‌ در ايام‌ ولادت‌ و كودكي‌ و نجاتش‌ از كشته ‌شدن‌ به‌دست‌ فرعون‌ مي‌باشد. من‌: احسان ‌و دادن‌ نعمت‌ است‌.

 

إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّكَ مَا يُوحَى ‏(38)

سپس‌ در تفسير آن‌ نعمت‌ مي‌فرمايد: «هنگامي‌ كه‌ به‌ مادرت‌ آنچه‌ را كه‌ بايد وحي ‌مي‌شد، وحي‌ كرديم‌» مراد از وحي‌ كردن‌ به‌ مادر موسي‌، يا مجرد الهام‌ كردن‌ به‌وي‌ است‌ از نوع‌ الهام‌ كردن‌ به‌ مريم‌، به‌ حواريون‌ و به‌ زنبور عسل‌ كه‌ اين‌ وحي‌ نبوت‌ نيست‌. يا وحي ‌كردن‌ به‌ وي‌ در خواب‌ است‌. يعني‌ حق‌ تعالي‌ آنچه‌ را كه ‌بعدا بيان‌ مي‌شود، به‌ مادر موسي‌علیه السلام  در خواب‌ نشان‌ داد، نه‌ از طريق‌ نبوت‌ و وحيي‌ كه‌ به‌ انبيا علیهم السلام فرستاده‌ مي‌شود.

 

أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَّهُ وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِّنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي ‏(39)

سپس‌ حق‌ تعالي‌ از مضمون‌ الهام‌ نمودن‌ خود به‌ مادر موسي‌علیه السلام  چنين‌ حكايت ‌مي‌كند: «كه‌ او را» يعني‌ موساي‌ كوچك‌ را «در تابوتي‌ بگذار» تابوت‌: صندوقچه‌اي‌ از چوب‌ يا از غير آن‌ است‌ كه‌ چون‌ بر روي‌ آب‌ قرار گيرد، در آن‌ فرونمي‌رود «پس‌ صندوق‌ را در دريا بيفگن‌» يم‌: دريا يا رودخانه‌ بزرگ‌ است‌ ومراد از آن‌ در اينجا رودخانه‌ نيل‌ مي‌باشد «تا دريا او را به‌ ساحل ‌افگند» خداوند متعال‌ به‌ نيل‌ فرمان‌ داد تا موسي‌علیه السلام  را در كرانه‌ روبروي‌ منزل ‌فرعون‌ به‌ساحل‌ افگند «و دشمن‌ من‌ و دشمن‌ وي‌» يعني‌ فرعون‌ «او را برگيرد» كه‌ چنين‌ شد و فرعون‌ او را برگرفت‌. در روايات‌ آمده‌ است‌: فرعون‌ در كرانه‌ نيل‌ برسر بركه‌اي‌ نشسته‌ بود كه‌ آن‌ صندوق‌ را ديد پس‌ دستور داد كه‌ آن‌ را باز كنند، بناگاه‌ در آن‌ پسربچه‌اي‌ زيبا و شاداب‌ را ديد كه‌ شديدا محبت‌ وي‌ و همسرش به‌ او جلب‌ شد چنان‌كه‌ حق‌ تعالي‌ مي‌فرمايد: «و محبتي‌ از جانب‌ خودم‌ بر توافگندم‌» خداوند جلّ جلاله  بر موسي‌علیه السلام  محبتي‌ از جانب‌ خود در دل‌هاي‌ بندگانش‌ افگند كه‌ هيچ‌ كس‌ او را نمي‌ديد؛ مگر اين‌كه‌ دوستش‌ مي‌داشت‌. به‌قولي‌ معني‌ اين ‌است‌: خداوند متعال‌ به‌ موسي‌علیه السلام  محبت‌ ورزيد پس‌ مردم‌ نيز به‌ او مهر ورزيدند «و تا زير نظر من‌ پرورش‌ يابي‌» يعني‌: تا با عنايت‌ و رعايتي‌ از جانب‌ من‌ كه ‌مخصوص‌ به‌ توست‌، پرورش‌ يابي‌.

 

إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى مَن يَكْفُلُهُ فَرَجَعْنَاكَ إِلَى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى ‏(40)

سپس‌ حق‌ تعالي‌ در فراز ديگري‌ از بيان‌ نعمت‌ خويش‌ بر موسي‌علیه السلام ، چنين‌ مي‌فرمايد: «آن‌گاه‌ كه‌ خواهر تو» مريم‌ بر كرانه‌ رودخانه‌ نيل‌ «مي‌رفت‌» تا مسير صندوقچه‌ را با نگاهش‌ دنبال‌ كند و ببيند كه‌ سرانجام‌ آن‌ صندوقچه‌ چه‌ مي‌شود، به‌ كجا و به‌ دست‌ چه‌ كسي‌ مي‌رسد؟ در اين‌ اثنا فرعون‌ و زنش‌ را يافت‌ كه‌ در جست‌وجوي‌ زن‌ شيردهي‌ هستند كه‌ موسي‌علیه السلام  را شير دهد پس‌ خواهرش‌ به‌ آنان ‌گفت‌: «آيا كسي‌ را به‌ شما نشان‌ دهم‌ كه‌ سرپرستي‌ او را عهده‌دار شود؟» يعني‌: او را پرورش‌ دهد؟ نقل‌ است‌ كه‌ هر زن‌ شيردهي‌ را آوردند، موسي‌علیه السلام  پستان‌ او را نگرفت‌ اما مادرش‌ را كه‌ آوردند، پستان‌ وي‌ را گرفت‌ «پس‌ تو را به‌سوي‌ مادرت ‌بازگردانيديم‌ تا ديده‌اش‌ روشن‌ شود» يعني‌: تا مادرت‌ به‌ بازگشت‌ فرزندش‌ به‌ آغوش‌ خود شادمان‌ شود، بعد از آن‌كه‌ او را در دريا افگند و فراقش‌ بر وي‌ بسيارسخت‌ و دشوار گشت‌ «و غم‌ نخورد» به‌سبب‌ حادثه‌ ناگواري‌ كه‌ ممكن‌ بود بعد از رها كردنت‌ به‌ دريا برايت‌ پيش‌ بيايد.

و در فراز ديگري‌ از بيان‌ نعمت‌ خويش‌ بر موسي‌علیه السلام ، مي‌فرمايد: «و شخصي‌ را كشتي‌» موسي‌علیه السلام  در نوجواني‌ به‌ فرد قبطي‌اي‌ كه‌ با فرد اسرائيلي‌اي‌ درآويخته‌ بود و اسرائيلي‌ از او عليه‌ وي‌ كمك‌ خواسته‌ بود، مشتي‌ زد و او را كشت‌ و كشتن‌ او نه ‌به‌ عمد بلكه‌ از روي‌ خطا بود، از سوي‌ ديگر موسي‌علیه السلام  در آن ‌وقت‌ دوازده‌ سال ‌بيشتر نداشت‌ «پس‌ تو را از غم‌ نجات‌ داديم‌» همان‌ غمي‌ كه‌ از بيم‌ مجازات‌ كشتن ‌او به‌ تو دست‌ داده‌ بود «و چنان‌كه‌ بايدوشايد تو را آزموديم‌» يعني‌: تو را باري‌ پس ‌از بار ديگر، از محنت‌هايي‌ كه‌ در آن‌ مي‌افتادي‌ ـ و ذكر برخي‌ از آنها گذشت‌ ـ رهايي‌ بخشيديم‌، قبل‌ از آن‌كه‌ تو را به‌ رسالت‌ برگزينيم‌. به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: تو را باربار با انواع‌ ابتلا آزموديم‌. اين‌ عبارت‌ اشاره‌اي‌ اجمالي‌ است‌ به ‌رخدادهاي‌ سخت‌ و محنت‌باري‌ كه‌ موسي‌علیه السلام  با آنها روبرو شد؛ مانند هجرت‌ از وطن‌، ترك‌ ياران‌ و عزيزان‌ و فرار توأم‌ با وحشت‌ با پاي‌ پياده‌، نبود توشه‌ راه‌، به ‌اجاره ‌دادن‌ نفس‌ خود و غيره‌ حوادثي‌ كه‌ در اثناي‌ رهسپار شدن‌ از مصر به‌سوي ‌مدين‌ با آنها روبرو شد «پس‌ چند سالي‌ در ميان‌ اهل‌ مدين‌ درنگ‌ كردي‌» يعني‌: در راه‌ فرار خويش‌ از مصر، به‌ مدين‌ آمدي‌ و در آنجا چند سال‌ درنگ‌ كردي‌. مدين‌ در هشت‌ منزلي‌ مصر در سرزمين‌ عرب‌ واقع‌ است‌ كه‌ موسي‌علیه السلام  به‌ آنجا گريخت‌ و در آنجا ده‌ سال‌ نزد شعيب‌ پيامبر، خدمت‌ و اقامت‌ كرد و اين‌ ده‌ سال‌ خدمت ‌وي‌، مهر «صفورا» دختر شعيب‌علیه السلام  بود «سپس‌ اي‌ موسي‌! در زمان‌ مقدر آمدي‌» يعني‌: در وقتي‌ آمدي‌ كه‌ قضا و قدر سابق‌ من‌ بر آن‌ رفته‌ بود كه‌ در آن‌ با تو سخن‌ گفته‌ و تو را به‌ رسالت‌ خويش‌ برگزينم‌.

 

وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي ‏(41)

«و تو را براي‌ خودم‌ ساختم‌» يعني‌: تو را براي‌ وحي‌ و رسالت‌ و برپاداشت ‌حجتم‌ آماده‌ ساخته‌ و در ميان‌ خود و خلق‌ خويش‌ به‌ سفارت‌ برگزيدم‌.

 

اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي وَلَا تَنِيَا فِي ذِكْرِي ‏(42)

«برو تو و برادرت‌ با آيات‌ من‌» يعني‌: تو و برادرت‌ هارون‌ به‌ ميان‌ مردم‌ برويد و حجت‌ها، برهانها و معجزاتي‌ كه‌ آنها را نشانه‌اي‌ بر صحت‌ رسالتت‌ قرار داده‌ايم‌ به‌مردم‌ برسانيد. يادآور مي‌شويم‌ كه‌ آن‌ معجزات‌، عبارت‌ بود از معجزات‌ نه‌گانه‌ عصا، يد بيضا، شكافتن‌ دريا، سنگ‌ چشمه‌هاي‌ دوازده‌گانه‌، فرود آوردن‌ بلاياي ‌ملخ‌، شپش‌، قورباغه‌، خون‌ و بركندن‌ كوه‌ «و در ياد كردن‌ من‌ سستي ‌نكنيد» يعني‌: در ذكر و ياد من‌ و تبليغ‌ رسالتم‌، از خود كوتاهي‌ و ضعف‌ نشان ‌ندهيد.

 

اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى ‏(43)

«به‌سوي‌ فرعون‌ برويد، هرآينه‌ او سر به‌ طغيان‌ برداشته‌ است‌» در كفر و ادعاي ‌ربوبيت‌ و به‌ سركشي‌ برخاسته‌ است‌.

 

فَقُولَا لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى ‏(44)

«و با او سخني‌ نرم‌ بگوييد» قول‌ لين‌: سخن‌ بركنار از خشونت‌ است‌. مراد: ترك‌ خشونت‌ و درشتي‌ از سوي‌ موسي‌ و هارون علیهماالسلام در مواجهه‌ با فرعون‌ و گفتن ‌سخناني‌ نرم‌ و ملايم‌ به‌ اوست‌، همچون‌ اين‌ سخن‌: (فَقُلْ هَل لَّكَ إِلَى أَن تَزَكَّى ‏) ‌: (آيا سرآن‌ داري‌ كه‌ به‌ پاكيزگي‌ گرايي‌؟) «نازعات/‌18». «شايد كه‌ پند پذيرد يا بترسد» يعني‌: فرعون‌ را با سخني‌ نرم‌ و ملايم‌ مورد خطاب‌ قرار دهيد زيرا اين‌ شيوه‌ سزاوارتر به‌ آن‌ است‌ كه‌ او را در آنچه‌ كه‌ از ذكر و فكر تبليغ‌ مي‌كنيد به‌ تأمل ‌و امعان‌ نظر وادارد و در نتيجه‌ از عذاب‌ موعود من‌ كه‌ از زبان‌ شما به‌ آن‌ آگاهي ‌پيدا مي‌كند، بترسد.

دليل‌ اين‌كه‌ حق‌ تعالي‌ پند پذيرفتن‌ را بر ترسيدن‌ مقدم‌ ساخت‌ زيرا پندگرفتن‌ از كسي‌ متصور است‌ كه‌ درباره‌ يك‌ موضوع‌ تأمل‌ و تحقيق‌ كند در حالي‌كه‌ ترسيدن‌ از كسي‌ متصور مي‌باشد كه‌ از يك‌ امر به‌ واهمه‌ بيفتد. يعني‌ اگر او به‌ وسيله‌ تأمل‌، به‌ راستگويي‌ شما پي‌ نبرد و پند نپذيرد، لااقل‌ اين‌قدر از وي‌ متصور است‌ كه‌ در واهمه‌ افتد و بترسد.

اين‌ آيه‌، درس‌ و اندرز بزرگي‌ براي‌ دعوتگران‌ راه‌ الله جلّ جلاله  است[1].

 

قَالَا رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَى ‏(45)

«آن‌ دو» يعني‌ موسي‌ و هارون‌ علیهماالسلام «گفتند: پروردگارا! ما از آن‌ مي‌ترسيم‌ كه‌ او بر ما تعدي‌ كند» يعني‌: در آزار و شكنجه‌ ما شتاب‌ كند «يا آن‌كه‌ طغيان‌ كند» عليه‌ حق‌ و در آزار رساندن‌ به‌ ما.

ترس‌ از دشمنان‌ در حق‌ انبيا و اولياء علیهم السلام ـ در عين‌ معرفت‌ و قربي‌ كه‌ به‌ حق‌ تعالي‌ دارند ـ ترسي‌ طبعي‌ است‌ و نمايانگر عام‌ بودن‌ اين‌ سنت‌ خداوند جلّ جلاله  در بندگانش‌ مي‌باشد.

 

قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى ‏(46)

«فرمود» خداوند متعال‌ «نترسيد» از فرعون‌ زيرا «قطعا من‌ همراه‌ شما هستم‌» با نگه‌داري‌ و تأييد و ياري ‌كردنتان‌ عليه‌ وي‌ «مي‌شنوم‌ و مي‌بينم‌» آنچه‌ راكه‌ ميان‌ شما و او روي‌ مي‌دهد پس‌ قطعا بدانيد كه‌ من‌ از حال‌ شما غافل‌ نيستم‌ لذا نگران‌ نباشيد.

 

فَأْتِيَاهُ فَقُولَا إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْنَاكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى ‏(47)

«پس‌ به‌سوي‌ او برويد و بگوييد: ما دوتن‌ فرستادگان‌ پروردگار تو هستيم‌» به‌سويت‌ «پس‌ بني‌اسرائيل‌ را با ما بفرست‌» يعني‌ از سر راهشان‌ برخيز، آنان‌ را از اسارت‌ آزاد كن‌ و اجازه‌ بده‌ تا با ما به‌ سرزمين‌ شام‌ بروند «و آنان‌ را عذاب‌ نكن‌» زيرا فرعون‌ بني‌اسرائيل‌ را سخت‌ عذاب‌ مي‌كرد؛ پسرانشان‌ را سر مي‌بريد و دخترانشان‌ را زنده‌ نگه‌ مي‌داشت‌ و برآنان‌ چنان‌ كارهاي‌ سخت‌ و طاقت‌فرسايي‌ تحميل‌ مي‌كرد كه‌ همه‌ از دست‌ وي‌ به‌جان‌ آمده‌ بودند؛ مانند كارهاي‌ دشوار ساختماني‌، انتقال‌ بارهاي‌ سنگين‌، حفاري‌ زمين‌ و غيره‌ «به‌ راستي‌ ما براي‌ تو از جانب‌ پروردگارت‌ نشانه‌اي‌ آورده‌ايم‌» كه‌ اين‌ نشانه‌ عبارت‌ است ‌از: دو معجزه‌ عصا و يد بيضا «و سلام‌ بر كسي‌ كه‌ از هدايت‌ پيروي‌ كند» يعني‌: هركه‌ از هدايت‌ پيروي‌ كند، از خشم‌ خداي‌ عزوجل‌ و از عذاب‌ وي‌ به‌سلامت ‌مي‌ماند. پس‌ اين‌ سلام‌، سلام‌ تحيت‌ و شادباش‌ و درود نيست‌.

شايان‌ ذكر است‌ كه‌ جمله‌: (وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى) در مكاتبات‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم براي‌ شاهان‌ و اميران‌ كه‌ حاوي‌ دعوت‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  از آنان ‌به‌سوي‌ اسلام‌ بود، نوشته‌ مي‌شد.

 

إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّى ‏(48)

«هرآينه‌ به‌سوي‌ ما وحي‌ فرستاده‌ شده‌است‌» از سوي‌ خداي‌ سبحان‌ «كه ‌عذاب‌» دنيا و آخرت‌ «بر كسي‌ است‌ كه‌ تكذيب‌ كند» آيات‌ خداوند جلّ جلاله  و رسالت ‌پيامبرانش‌ را «و روي‌ بگرداند» از پذيرش‌ اين‌ آيات‌ و ايمان‌ به‌ آنها و از اطاعت ‌حق‌.

 

قَالَ فَمَن رَّبُّكُمَا يَا مُوسَى ‏(49)

بعد از آن‌كه‌ هارون‌ و موسي علیهماالسلام اين‌ پيام‌ الهي‌ را به‌ فرعون‌ رساندند، او: «گفت‌: اي‌ موسي‌! پروردگار شما كيست‌؟» فرعون‌ پروردگار را به‌ آن‌ دو منتسب ‌ساخت‌ نه‌ به‌ خود، به‌ سبب‌ اين‌كه‌ او منكر ربوبيت‌ و پروردگاري‌ حق‌ تعالي‌ بود و سخن‌ آنها را در اين‌ مورد كه‌ خداي‌ عزوجل‌ پروردگار او نيز هست‌، تصديق ‌نكرد. علت‌ اين‌كه‌ او فقط موسي‌علیه السلام  را مخاطب‌ ساخت‌ نه‌ برادرش‌ را، اين‌ بود كه‌ موسي‌علیه السلام  اصل‌ بود و هارون‌علیه السلام  تبع‌.

 

قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى ‏(50)

«گفت‌» موسي‌علیه السلام  «پروردگار ما كسي‌ است‌ كه‌ براي‌ هر چيزي‌ آفرينشي‌ را كه‌ درخور اوست‌، بخشيده‌» يعني‌ به‌ هرچيز صورت‌ و شكلي‌ بخشيده‌ كه‌ با منافع‌ منوط به‌ آن ‌منطبق‌ و با وضعيت‌ آن‌ سازگار است‌؛ مثلا دست‌ را براي‌ گرفتن‌، پا را براي‌ راه‌ رفتن‌، زبان‌ را براي‌ نطق‌ و بيان‌، چشم‌ را براي‌ نگريستن‌ و گوش‌ را براي‌ شنيدن ‌خلق‌ كرده‌ و به‌ هر نوعي‌ از انواع‌ مخلوقات‌، شكل‌ و هيأتي‌ بخشيده‌ كه‌ با خواص‌ و مميزات‌ آن‌ تناسب‌ دارد. به‌ قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: او به‌ خلق‌ خود هرچيزي‌ را كه ‌نيازمند آنند و از آن‌ بهره‌ مي‌برند، بخشيده‌ است‌ «سپس‌ آن‌ را هدايت‌ نموده ‌است‌» يعني‌ هر مخلوقي‌ را به‌سوي‌ راههاي‌ بهره‌گيري‌ از آنچه‌ كه‌ به‌ وي‌ بخشيده‌، هدايت‌ نموده‌ است‌ بنابراين‌، هر مخلوقي‌ در مسير وصول‌ به‌ هدفي‌ كه‌ براي‌ آن ‌آفريده‌ شده‌، از هر چيزي‌ كه‌ مورد نياز آن‌ است‌، بهره‌ مي‌گيرد.

اين‌ آيه‌ از بزرگترين‌ معجزات‌ علمي‌ قرآن‌ كريم‌ است‌ كه‌ همه‌ علوم‌ تجربي‌ وانساني‌، در افق‌هاي‌ بي‌كرانه‌ آن‌ سير مي‌كنند.

 

قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَى ‏(51)

«گفت‌» فرعون‌ به‌ قصد گريز از الزام‌ حجت‌ موسي‌علیه السلام  «پس‌ حال‌ نسل‌هاي‌ پيشين‌ چگونه‌ است‌؟» زيرا آنان‌ نيز به‌ پروردگاري‌ كه‌ تو به‌سوي‌ او دعوت ‌مي‌كني‌، اقرار و باور نداشتند بلكه‌ بتان‌ و مانند آنها از مخلوقات‌ را مي‌پرستيدند؟.

 

قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لَّا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنسَى ‏(52)

«گفت‌» موسي‌علیه السلام  در پاسخ‌ فرعون‌ «علم‌ آن‌، در كتابي‌ نزد پروردگار من ‌است‌» يعني‌: بي‌گمان‌ تمام‌ اعمالشان‌ نزد خداوند جلّ جلاله  در لوح‌ محفوظ ثبت‌ شده ‌است‌ پس‌ لابد همه‌ را در روز قيامت‌ از آن‌ اعمال‌ مورد بازپرسي‌ و مجازات‌ قرار مي‌دهد «پروردگارم‌ نه‌ خطا مي‌كند» در علم‌ چيزي‌ از چيزها «و نه‌ فراموش ‌مي‌نمايد» آنچه‌ را كه‌ در حيطه‌ علم‌ وي‌ است‌ از اين‌ اشيا ـ پس‌ همه‌ چيز در حيطه ‌علم‌ اوست‌.

 

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّن نَّبَاتٍ شَتَّى ‏(53)

«همان‌ كسي‌ كه‌ زمين‌ را برايتان‌ گهواره‌اي‌ ساخت‌» هموار و آماده‌ كه‌ با كمال ‌آساني‌ و سهولت‌ بر آن‌ زندگي‌ مي‌كنيد و در آن‌ براي‌ شما هرگونه‌ منافعي‌ تأمين ‌شده‌ است‌ «و براي‌ شما در آن‌، راهها ترسيم‌ كرد» و هموار و مهيا ساخت‌ كه‌ بر آنها مي‌رويد و از ميان‌ دشتها و دره‌ها و درياها به‌سوي‌ مقاصد خويش‌ رهسپار مي‌شويد «و از آسمان‌ آبي‌ فرود آورد» كه‌ آب‌ باران‌ است‌ «پس‌ به‌وسيله‌ آن‌ انواع‌ مختلف‌ از نباتات‌ را، جفت‌ جفت‌ بيرون‌ آورديم‌» يعني‌: از انواع‌ گوناگون‌ گياهان‌ و رستني‌ها، جفت‌جفت‌، به‌ رنگها، بويها، اشكال‌ و مزه‌هاي‌ مختلف‌، ترش‌ و تلخ‌ و شيرين‌، برخي‌ براي‌ استفاده‌ انسان‌ و برخي‌ براي‌ استفاده‌ حيوان‌ و تغذيه‌ طبيعت‌، بيرون ‌آورديم‌. از اين‌ جهت‌ فرمود:

 

كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّأُوْلِي النُّهَى ‏(54)

«بخوريد» از آنها «و چهارپايانتان‌ را بچرانيد» در آنها. بدين‌گونه‌ است‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ بر انسان‌ منت‌ مي‌گذارد كه‌ آفرينش‌ اين‌ گياهان‌ و رستني‌ها با اصناف‌ و انواع‌ مختلف‌ و گوناگون‌ خود، هم‌ براي‌ خودش‌ آماده‌ و مناسب‌ است‌ و هم‌ براي‌ چهارپاياني‌ كه‌ مسخر و رام‌ كرده‌ اويند «قطعا در اينها براي ‌خردمندان‌» اولي‌ النهي‌: صاحبان‌ خردهاي‌ برتر «نشانه‌هايي‌ است‌» يعني‌ دلالت‌ها، حجت‌ها و برهانهايي‌ است‌ بر وجود ذات‌ كبريايي‌اي‌ كه‌ همه‌ چيز در اين‌ زمين‌ را براي‌ خدمت‌ انسان‌ رام‌ كرده‌ است‌.

 

مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى ‏(55)

«از اين‌ زمين‌ شما را آفريده‌ايم‌» يعني‌ در ضمن‌ آفرينش‌ آدم‌علیه السلام ، شما را از خاك‌ همين‌ زمين‌ آفريده‌ايم‌ و گوشت‌ و خون‌ و استخوانتان‌ همه‌ با تغذيه‌ از همين ‌زمين‌ پرورده‌ شده‌ است‌ «و در اين‌» زمين‌ «شما را بازمي‌گردانيم‌» بعد از مرگتان ‌پس‌ در آن‌ دفن‌ مي‌شويد و اجزاي‌ وجودتان‌ در آن‌ پراكنده‌ و از هم‌ پاشيده‌ مي‌شود تا بدانجا كه‌ از جنس‌ خود زمين‌ مي‌گردد «و از آن‌» يعني‌ از زمين‌ «بارديگر شما را بيرون‌ مي‌آوريم‌» با برانگيختن‌ و حشرونشر.

 

وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَى ‏(56)

«و هرآينه‌ همه‌ آيات‌ خود را به‌ فرعون‌ نمايانديم‌» مراد از آن‌: نشانه‌ها و معجزات ‌نه‌گانه‌ ذكر شده‌ در سوره‌ «اسراء» است‌. به‌قولي‌ ديگر: مراد از آيات‌، حجتهاي ‌خداي‌ سبحان‌ است‌ كه‌ بر توحيد وي‌ دلالت‌ مي‌كنند «ولي‌ او تكذيب‌ كرد» آيات‌ ما و رسالت‌ موسي‌علیه السلام  را «و نپذيرفت‌» دعوت‌ وي‌ را به‌سوي‌ ايمان‌.

 

قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَى (57)‏

«گفت‌» فرعون‌ «اي‌ موسي‌! آيا آمده‌اي‌ تا با سحر خود ما را از سرزمينمان‌ بيرون ‌كني‌؟» يعني‌: آمده‌اي‌ و عصا را به‌ اژدها برگردانده‌اي‌ ـ كه‌ اين‌ خود نوعي‌ از سحراست‌ ـ تا در مردم‌ اين‌ توهم‌ را القا كني‌ كه‌ پيامبر برحقي‌ هستي‌ و پيرويت‌ بر آنها واجب‌ است‌ آن‌گاه‌ با اين‌ نيرنگ‌ به‌ اين‌ هدف‌ دست‌ يابي‌ كه‌ بر سرزمين‌ ما مسلط گشته‌ و ما را از آن‌ بيرون‌ كني‌؟ علت‌ اين‌كه‌ فرعون‌ ملعون‌ بيرون‌ كردن‌ از سرزمين‌ را عنوان‌ كرد، اين‌ بود تا قوم‌ خويش‌ را از موسي‌علیه السلام  برماند و آنان‌ را نسبت‌ به‌ نيات‌ وي‌ بدبين‌ ساخته‌ از اجابت‌ گفتن‌ به‌ وي‌ روي‌گردان‌ كند.

 

فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً لَّا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلَا أَنتَ مَكَاناً سُوًى ‏(58)

سپس‌ فرعون‌ افزود: «پس‌ بدان‌ كه‌ ما نيز قطعا سحري‌ همانند آن‌ را براي‌ تو به ‌ميان ‌خواهيم‌ آورد» يعني‌ ما به‌ آوردن‌ همانند سحري‌ كه‌ تو با خود آورده‌اي‌، با تو معارضه‌ خواهيم‌ كرد. بدين‌گونه‌ بود كه‌ فرعون‌ كوشيد تا مسئله‌ را از جنبه‌ ديني‌ آن ‌بيرون‌ ساخته‌ و به‌ آن‌ جنبه‌ سياسي‌ و وطني‌ بدهد. البته‌ اين‌ شيوه‌ هميشگي ‌ستمگران‌ با اهل‌ حق‌ است‌ كه‌ آنان‌ را در اهدافشان‌ به‌ اتهامات‌ بي‌اساسي‌ از اين‌دست‌ متهم‌ مي‌سازند. سپس‌ افزود: «پس‌ ميان‌ ما و خودت‌ موعدي‌ بگذار» يعني ‌روز معلوم‌ و مكان‌ معيني‌ را «كه‌ نه‌ ما آن‌ را» يعني‌ آن‌ وعده‌ را «خلاف‌ كنيم‌ و نه ‌تو» فرعون‌ تعيين‌ موعد را به‌ موسي‌علیه السلام  تفويض‌ كرد تا كمال‌ اقتدار خيالي‌اش‌ را به‌نمايش‌ گذاشته‌ باشد «آن‌ هم‌ در مكاني‌ هموار» يعني‌: ميعادگاه‌ ما بايد مكاني‌ هموار و آشكار باشد تا حق‌ در آن‌ بر همگان‌ نمايان‌ شود. به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: ميعادگاه‌ بايد مكاني‌ باشد ميانه‌ در ميان‌ فريقين‌ كه‌ مسافت‌ رونده‌ به‌سوي‌ آن‌، از هر دو سو يكسان‌ باشد. يا: بايد مكاني‌ در ميانه‌ شهر باشد كه‌ همه‌ براي‌ حضور در آن‌ آمادگي‌ داشته‌ باشند.

 

قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى ‏(59)

«گفت‌» موسي‌علیه السلام  «وعده‌گاه‌ شما روز زينت‌ باشد» روز زينت‌، روز جشني‌ بود كه‌ مردم‌ خود را در آن‌ مي‌آراستند و از كارهايشان‌ دست‌ مي‌شستند. دليل‌ اين ‌كه‌موسي‌علیه السلام  آن‌ روز را معين‌ كرد، اين‌ بود تا مردم‌ همه‌ با فراغتي‌ كه‌ دارند در آن ‌اجتماع‌ شركت‌ كنند و درنتيجه‌ دعوت‌ حق‌ بر همه‌ نمايان‌ شود. سپس‌ موسي‌علیه السلام  افزود: «و اين‌كه‌ مردم‌ در وقت‌ چاشت‌ گرد آورده‌ شوند» تا روشني‌ بر همه‌ جا پرتوافگن‌ باشد و بعد از ارائه‌ حجت‌ من‌ و باطل‌ ديگران‌، وقت‌ كافي‌ براي‌ تحليل‌ وتبصره‌ مردم‌ باقي‌ مانده‌ باشد و بنابراين‌، آنها در معجزه‌ من‌ هيچ‌ شكي‌ نكنند.

اين‌ آيه‌ درسي‌ است‌ بليغ‌ براي‌ دعوتگران‌ كه‌ بايد مناسب‌ترين‌ وقت‌ را براي ‌ارائه‌ دعوت‌ خويش‌ به‌ مردم‌، انتخاب‌ كنند.

 

فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَى ‏(60)

«پس‌ فرعون‌ برگشت‌» يعني‌ از آن‌ مجلس‌ برخاست‌ و رفت‌ و از موسي‌علیه السلام  روي ‌برگرداند تا به‌ كار گردآوري‌ ساحران‌ بپردازد «و همه‌ نيرنگ‌ خود را گرد آورد» يعني‌: ساحران‌ را و نيرنگي‌ كه‌ بدان‌ دل‌ بسته‌ بود گرد آورد «سپس‌ باز آمد» بر سر وعده‌گاه‌.

 

قَالَ لَهُم مُّوسَى وَيْلَكُمْ لَا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى ‏(61)

«موسي‌ به‌ آنان‌» يعني‌ به‌ فرعون‌ و سران‌ قومش‌ و ساحران‌ «گفت‌: واي‌ بر شما، به‌ خدا دروغ‌ نبنديد» يعني‌: به‌دروغ‌ ادعاي‌ پروردگاري‌ نكنيد و به‌ بهتان‌ و افترا به‌خداي‌ عزوجل‌ شرك‌ نورزيد «كه‌ آن‌گاه‌ شما را به‌ عذابي‌» سخت‌ «هلاك‌ مي‌كند» و ريشه‌كن‌ مي‌گرداند «و قطعا هركه‌ افترا كرد به‌ مطلب‌ نرسيد» يعني‌: هر كس‌ برخدا جلّ جلاله  افترا كرد و دروغ‌ بست‌، زيانكار شد و هلاك‌ گشت‌.

اين‌ آيه‌ نيز درسي‌ است‌ بليغ‌ براي‌ دعوتگران‌ كه‌ به‌ هيچ‌ حال‌ نبايد از موعظه ‌غفلت‌ كنند.

 

فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى ‏(62)

«پس‌ ساحران‌ ميان‌ خود درباره‌ كارشان‌ گفت‌وگو كردند» يعني‌: ساحران‌ چون ‌سخن‌ موسي‌علیه السلام  را شنيدند، با هم‌ مشورت‌ كرده‌ و هر يك‌ از آنان‌ سخن‌ را به‌سوي ‌خود كشيدند و موضوع‌ را از همه‌ نظر در ميان‌ خود مورد بررسي‌ قرار دادند. يا ساحران‌ بعد از شنيدن‌ اين‌ موعظه‌ موسي‌علیه السلام ، با يك‌ديگر نزاع‌ و كشمكش‌ كردند و ما دقيقا مضمون‌ اين‌ كشمكش‌ را نمي‌دانيم‌. ولي‌ گمانه‌ زني‌ برخي‌ از مفسران‌ بر آن ‌است‌ كه‌ اين‌ اختلافشان‌ درباره‌ موسي‌علیه السلام  بود كه‌ آيا او هم‌ ساحري‌ مانند آنهاست ‌يا خير؟ «و راز را پنهان‌ گفتند» يعني‌: آنها در ميان‌ خود پنهان‌ از موسي‌علیه السلام  به‌ نجوا پرداختند.

 

قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكُم مِّنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَى ‏(63)

«گفتند» ساحران‌ «البته‌ اين‌ دو تن‌ ساحرند» و قطعا موضوع‌ اين‌ است ‌«مي‌خواهند كه‌ شما را از سرزمينتان‌» مصر «با سحر خود بيرون‌ كنند» همان‌ سحري‌كه‌ آن‌ را آشكار ساختند. ساحران‌ اين‌ سخن‌ را با تأثيرپذيري‌ از آنچه‌ كه‌ فرعون‌ ترويج‌ كرده‌ بود، گفتند و همان‌ سخن‌ او را تكرار كردند «و مي‌خواهند كه‌ آيين ‌پسنديده‌ شما را ازبين‌ ببرند» يعني‌: آن‌دو اگر در سحر خود غالب‌ شدند، سران‌ واشراف‌ قوم‌ به‌سويشان‌ گرايش‌ يافته‌ و از آنان‌ در آيين‌شان‌ پيروي‌ مي‌كنند و مال‌ و انجام‌ اين‌ كار آن‌ است‌ كه‌ آيين‌ و رسم‌ و راهتان‌ در بسيط زندگي‌اي‌ كه‌ از زندگي‌ساير امتها برتر و پيشرفته‌تر است‌، بر مي‌افتد. همچنين‌ احتمال‌ دارد كه‌ مرادشان‌ از «طريقه‌ مثلي‌» همان‌ سحرشان‌ باشد زيرا ساحران‌ به‌سبب‌ سحر خويش‌، در آن‌ روزگار معزز و مورد احترام‌ بودند و از اين‌ بابت‌ برايشان‌ درآمدها و هدايايي‌ فراهم ‌بود پس‌ ترسيدند كه‌ اگر مغلوب‌ هارون‌ و موسي‌ علیهماالسلام گردند، اين‌همه‌ درآمد از آنان‌ قطع‌ شود.

 

فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً وَقَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى ‏(64)

«پس‌ نيرنگ‌ خود را گرد آوريد» بايد ـ در اين‌ نيرنگ‌ ـ عزم‌ همه‌ شما عزمي ‌گروهي‌ بوده‌ و با اتفاق‌ و همفكري‌ كامل‌ به‌ منصه‌ ظهور آيد «باز به‌ صف‌ پيش ‌آييد» به‌ طور هماهنگ‌ و به ‌هم‌ فشرده‌ تا نظم‌ امورتان‌ آراسته‌تر و هيبت‌ و شكوهتان ‌در بيرابر موسي‌ جلوه‌گرتر باشد «در حقيقت‌ امروز هركه‌ غالب‌ آمد، رستگار مي‌شود» اين‌ سخنان‌ يا از كلام‌ ساحران‌ با همديگر و يا از سخنان‌ فرعون‌ برايشان ‌بود.

 

قَالُوا يَا مُوسَى إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى ‏(65)

سپس‌ «گفتند» ساحران‌ «اي‌ موسي‌! يا تو مي‌افگني‌» اولا عصاي‌ خود را قبل‌ از ما «و يا ما نخستين‌ كساني‌ باشيم‌ كه‌ مي‌افگنند» آنچه‌ را بايد از سحر بيفگنند.

 

قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى ‏(66)

«گفت‌» موسي‌علیه السلام  به‌ آنان‌ «بلكه‌ شما بيفگنيد» بدين‌گونه‌، از آنان‌ خواست‌ كه ‌قبل‌ از وي‌ سحرشان‌ را به‌ ميدان‌ افگنند؛ به‌ سه‌ دليل‌:

1ـ تا معجزه‌ وي‌ بعد از افگندن‌ آن‌ نيرنگ‌ها، آشكارتر تجلي‌ كند.

2ـ تا آنان‌ برساخته‌هاي‌ خود را به‌ ميدان‌ افگنند آن‌گاه‌ عصايش‌ همه ‌برساخته‌هايشان‌ را ببلعد.

3ـ تا نشان‌ بدهد كه‌ به‌ سحرشان‌ هيچ‌ اهميتي‌ نمي‌دهد.

«پس‌ ناگهان‌ بر اثر سحرشان‌ چنين‌ به‌نظرش‌ آمد» يعني‌ به‌ خيال‌ و گمان‌ موسي‌علیه السلام  و همين‌طور به‌ خيال‌ و واهمه‌ هر بيننده‌ ديگري‌ چنين‌ آمد «كه‌ ريسمانها و چوبدستي‌هايشان‌ مي‌دوند» و همچون‌ مارها و افعي‌ها به‌سرعت‌ حركت‌ مي‌كنند.

 

فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَى ‏(67)

«پس‌ موسي‌ در ضمير خود ترسي‌ را يافت‌» يعني‌: موسي‌ به‌ حكم‌ سرشت‌ و طبيعت‌ بشري‌، در هنگام‌ مشاهده‌ كارهاي‌ هيجان‌آور و واهمه‌افگن‌ جادوگران ‌احساس‌ ترس‌ كرد كه‌ مبادا مغلوب‌ شود.

 

قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَى ‏(68)

«گفتيم‌: نترس‌ كه‌ تو خود برتري‌» با غلبه‌ و پيروزي‌ بر آنان‌.

 

وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى ‏(69)

«و آنچه‌ در دست‌ راست‌ داري‌» يعني‌: عصا را «بينداز تا هر چه‌ را برساخته‌اند» از عصاها و ريسمانهاي‌ جادويي‌ و قلابي‌ «فرو برد، درحقيقت‌، آنچه ‌برساخته‌اند، نيرنگ‌ جادوگر است‌» و جز خيال‌ و افسون‌ چيز ديگري‌ نيست‌ «وجادوگر هر جا برود رستگار نمي‌شود» يعني‌ جنس‌ جادوگر رستگاري‌ ندارد زيرا براي ‌سحر حقيقت‌ و بقايي‌ نيست‌ و هدف‌ ساحر هم‌ با سحرش‌ برآورده‌ نمي‌شود.

 

فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى ‏(70)

«پس‌ ساحران‌ به‌ سجده‌ درافتادند» يعني‌: موسي‌علیه السلام  عصايش‌ را افگند و عصاي ‌او، عصاها و ريسمانهايشان‌ را فروبلعيد و چيزي‌ از آنها در ميان‌ نماند، در اين‌هنگام‌ ساحران‌ دانستند كه‌ كار موسي‌علیه السلام  از باب‌ سحر و جادو نيست‌ بلكه‌ كار او ازجانب‌ خدايي‌ است‌ كه‌ بر همه ‌چيز تواناست‌ آن‌گاه‌ بي‌درنگ‌ در برابر خداي ‌عزوجل‌ به‌ سجده‌ افتاده‌ و به‌ رسالت‌ موسي‌علیه السلام  ايمان‌ آوردند و «گفتند: به‌ پروردگارهارون‌ و موسي‌ ايمان‌ آورديم‌» و اين‌چنين‌ است‌ حال‌ منصفان‌ كه‌ چون‌ نشانه‌ وحجتي‌ را ببينند، در برابر آن‌ سر تسليم‌ فرود مي‌آورند.

از ابن‌عياض‌ روايت‌ شده‌است‌ كه‌ گفت‌: «ساحران‌ هفتاد تن‌ بودند و در حال ‌سجده‌، بهشت‌ و جايگاه‌هاي‌ خود در آن‌ را ديدند». از مفهوم‌ «القي‌:  افگنده‌ شدند» چنين‌ برمي‌آيد كه‌ ساحران‌ چنان‌ تحت‌ تأثير تابش‌ انوار حقيقت‌ قرار گرفته‌ وسريعا به‌ سجده‌ در افتادند كه‌ گويي‌ به‌ افتادن‌ در سجده‌ مجبور ساخته‌ شده‌اند.

صاحب‌ تفسير «كشاف‌» مي‌گويد:«سبحان‌الله! كار ساحران‌ چه‌قدر شگفت‌آسا بود؛ آنها دوبار افگندند: نخستين‌ بار ريسمانها و عصاهاي‌ خود را از روي‌ كفر و جحود و دومين‌ بار سرهاي‌ خود را براي‌ شكر و سجود؛ و ميان‌ اين‌ دو افگندن‌ چه‌ فرق‌ بزرگي‌ است‌!!». امام‌ رازي‌ در تفسير خود مي‌گويد: «ساحران‌ از مشاهده‌ پنج‌ دليل‌ و نشانه‌ به‌ حقيقت‌ پي‌ بردند:

1 ـ آشكار بودن‌ حركت‌ عصا، به‌گونه‌اي‌ كه‌ چنان‌ حركتي‌ با حيله‌ و نيرنگ‌ ممكن ‌نيست‌.

2 ـ افزايش‌ حجم‌ عصا در هنگام‌ تبديل‌شدن‌ آن‌ به‌ افعي‌؛ كه‌ چنين‌ چيزي‌ نيز با حيله‌ و نيرنگ‌ ممكن‌ نيست‌.

3 ـ نمايان‌ بودن‌ اعضاي‌ وجود افعي‌ ـ از چشم‌ و دهان‌ و غيره‌ ـ كه‌ اين‌ امر نيز باحيله‌ و نيرنگ‌ ممكن‌ نيست‌.

4 ـ فروبردن‌ افعي‌ هرآنچه‌ را كه‌ برساخته‌ بودند ـ با همه‌ كثرت‌ آنها ـ كه‌ اين‌ نيز با حيله‌ و نيرنگ‌ ممكن‌ نيست‌.

5 ـ بازگشت‌ عصا به‌شكل‌ چوبدستي‌ كوچكي‌ به‌ همان‌ هيأت‌ عصاي‌ اوليه‌. كه ‌اين‌ هم‌ با حيله‌ و نيرنگ‌ ممكن‌ نيست‌».

 

قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَى ‏(71)

«فرعون‌» چون‌ اين‌ معجزه‌ خيره‌كننده‌ و خضوع‌ ساحران‌ در برابر آن‌ را ديد، خطاب‌ به‌ ايشان‌ «گفت‌: آيا پيش‌ از آن‌كه‌ به‌ شما اجازه‌ دهم‌ به‌ او ايمان‌ آورديد؟» يعني‌: آيا بدون‌ اذن‌ و دستوري‌ از سوي‌ من‌، سخن‌ موسي‌علیه السلام  را تصديق‌ كرده‌ و او را در دينش‌ پيروي‌ نموديد «قطعا او بزرگ‌ شماست‌ كه‌ به‌ شما سحر آموخته ‌است‌» يعني‌: قطعا موسي‌علیه السلام  ساحرترين‌ و بلندپايه‌ترين‌ شما در فن‌ سحر است‌. يا او معلم‌ و استاد شماست‌ كه‌ به‌ شما سحر آموخته‌ است‌. فرعون‌ با اين‌ سخن‌ خواست‌ تا در اذهان‌ مردم‌ شبهه‌اي‌ پديد آورد كه‌ ايمان‌ نياورند، در غير آن‌ او خوب‌ مي‌دانست‌ كه‌ نه‌ ساحران‌ از موسي‌علیه السلام  سحر آموخته‌اند، نه‌ او رئيس‌ آنان ‌بوده‌ است‌ و نه‌ ميان‌ موسي‌علیه السلام  و ساحران‌ هيچ‌ رابطه‌ و پيوندي‌ وجود داشته‌ است‌. سپس‌ افزود: «پس‌ بي‌شك‌ دست‌ها و پاهاي‌ شما را يكي‌ از جانب‌ راست‌ و ديگري‌ ازجانب‌ چپ‌ قطع‌ مي‌كنم‌» من‌ خلاف‌: عبارت‌ است‌ از قطع‌ دست‌ راست‌ و پاي‌ چپ‌، يا عكس‌ آن‌ «و شما را بر تنه‌هاي‌ درخت‌ خرما بر دار مي‌آويزم‌» علت‌ اين‌كه‌ فرعون ‌تنه‌هاي‌ درخت‌ خرما را انتخاب‌ كرد، اين‌ بود كه‌ تنه‌ درخت‌ خرما خشن‌ وآزار دهنده‌ است‌ و نيز اين‌ كار سبب‌ تشهير و آزار روحي‌ آنها مي‌شود «و البته‌ خواهيد دانست‌ كه‌ عذاب‌ كدام‌ يك‌ از ما سخت‌تر و پاينده‌تر است‌» عذاب‌ من‌ يا عذاب‌پروردگار موسي‌؟ و هرچند اين‌ آيات‌ دنباله‌ ماجراي‌ تعذيب‌ فرعون‌ را ذكر نمي‌كنند اما مفسران‌ گفته‌اند كه‌ فرعون‌ تهديدش‌ را در مورد ساحران‌ عملي‌ كرد وآنان‌ در زير شكنجه‌ او، بر ايمان‌ مردند. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «آنان‌ در اول‌ روزساحراني‌ مكار و در آخر روز شهيداني‌ پاك‌ و نيكوكردار بودند».

 

قَالُوا لَن نُّؤْثِرَكَ عَلَى مَا جَاءنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِي فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هَذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ‏(72)

«گفتند» ساحران‌ در پاسخ‌ فرعون‌ «ما هرگز تو را بر آنچه‌ كه‌ نزد ما از بينات‌ آمده‌ است‌، ترجيح‌ نمي‌دهيم‌» يعني‌: قطعا تو را بر آنچه‌ كه‌ موسي‌علیه السلام  از حجت‌ها ومعجزات‌ روشن‌ از نزد خداي‌ سبحان‌ براي‌ ما آورده ‌است‌، بر نمي‌گزينيم‌ «و» هرگز تو را ترجيح‌ نمي‌دهيم‌ «بر كسي‌ كه‌ ما را آفريده ‌است‌» به‌قولي‌: اين ‌جمله‌، قسم‌ است‌. يعني‌: سوگند به‌ ذاتي‌ كه‌ ما را آفريده‌ است‌، هرگز تو را بر بينات‌ و معجزات‌ وي‌ ترجيح‌ نمي‌دهيم‌ «پس‌ هر حكمي‌ مي‌خواهي‌ بكن‌» از كشتن‌ و به‌ دار آويختن‌ «جز اين‌ نيست‌ كه‌ تو فقط در اين‌ زندگاني‌ دنياست‌ كه‌ حكم ‌مي‌راني‌» و نفوذ سلطه‌ تو بر ما، فقط محدود به‌ همين‌ زندگي‌ دنياست‌؛ با آنچه‌ كه ‌از انواع‌ آزار و شكنجه‌ و قتل‌ بر ما روا مي‌داري‌ اما بعد از آن‌، تو را بر ما هيچ‌ سلطه‌اي‌ نيست‌ و ما سراي‌ پاينده‌ و پايدار را انتخاب‌ كرده‌ايم‌.

 

إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى ‏(73)

«همانا ما به‌ پروردگارمان‌ ايمان‌ آورديم‌ تا بر ما گناهان‌ ما را بيامرزد» يعني‌: گناهاني‌كه‌ از ما گذشته‌ است‌ ـ اعم‌ از كفر و غير آن‌ «و» تا بيامرزد بر ما «آنچه‌ از سحر راكه‌ ما را بر آن‌ مجبور كردي‌» در ستيز و معارضه‌ با موسي‌علیه السلام  «و خدا بهتر و پاينده‌تر است‌» يعني‌: بهتر است‌ از تو در پاداش ‌دادن‌ به‌ مطيعانش‌ و پاينده‌تر است‌ از تو در عذاب‌ نمودن‌ عاصيانش‌. البته‌ اين‌ پاسخي‌ است‌ به‌ جسارت‌ فرعون‌ كه‌ گفت‌: (وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَى) «آيه/‌71».

 

إِنَّهُ مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيى ‏(74)

«در حقيقت‌ هركه‌ نزد پروردگارش‌ مجرم‌ برود» يعني‌ به‌ حال‌ كفر برود «جهنم ‌براي‌ اوست‌، در آن‌ نه‌ مي‌ميرد و نه‌ زندگي‌ مي‌يابد» نه‌ در جهنم‌ مي‌ميرد به‌ مرگي ‌راحت‌ و نه‌ زنده‌ مي‌ماند به‌ زندگي‌اي‌ گوارا و لذت‌بخش‌ پس‌ شخص‌ جهنمي‌ درد و زجر مي‌كشد چنان‌كه‌ زندگان‌ درد و زجر را لمس‌ مي‌كنند ولي‌ با وجود آن‌كه‌ در زير فشار عذاب‌ در حال‌ جان‌كندن‌ قرار دارد، نمي‌ ميرد و با آن‌كه‌ جرعه‌ مرگ‌ را مزه‌مزه‌ مي‌كند اما احساس‌ درد و ألم‌ در او از بين‌ نمي‌رود.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ احمد و مسلم‌ از ابي‌سعيد رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم خطبه‌اي‌ ايراد كردند و در اثناي‌ خطبه‌ به‌ اين‌ آيه‌ رسيدند پس ‌فرمودند: «أما أهلها الذين‌ هم‌ أهلها فإنهم‌ لا يموتون‌ فيها ولا يحيون‌، وأما الذين‌ ليسوا بأهلها فإن‌ النار تميتهم‌ إماتة‌، ثم‌ يقوم‌ الشفعاء فيشفعون‌، فيؤتي‌ بهم‌ ضبائر علي‌ نهر يقال‌ له‌ نهر الحياة أو الحيوان‌، فينبتون‌ كما ينبت‌ الغثاء في‌ حميل‌ السيل‌: اما اهل‌ دوزخ‌ كه‌ آنان ‌به ‌راستي‌ اهل‌ آن‌ هستند پس‌ نه‌ در آن‌ مي‌ميرند و نه‌ زنده‌ مي‌مانند. ولي‌ كساني‌ كه ‌اهل‌ دوزخ‌ نيستند، آتش‌ آنان‌ را مي‌ميراند ميراندني‌، سپس‌ شفيعان‌ برمي‌خيزند وشفاعت‌ مي‌كنند آن‌گاه‌ آنان‌ را گروه‌گروه‌ بر نهري‌ مي‌آورند كه‌ به‌ آن‌ نهر حيات‌ يا حيوان‌ گفته‌ مي‌شود پس‌ در آن‌ نهر سبز مي‌شوند و مي‌رويند چنان‌كه‌ خاشاك‌ وسبزه‌ها در كف‌ آب‌ سيل‌ مي‌رويد». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «يخرج ‌من‌ النار من‌ كان‌ في‌ قلبه‌ مثقال‌ ذرة‌ من‌ إيمان‌: كساني‌ كه‌ در قلبشان‌ به‌اندازه‌ هم‌سنگ ‌ذره‌اي‌ از ايمان‌ بوده‌ است‌، از آتش‌ بيرون‌ آورده‌ مي‌شوند».

 

وَمَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُوْلَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى ‏(75)

«و هر كس‌ نزد او مؤمن‌ بيايد درحالي‌كه‌» به‌ پشتوانه‌ و تأييد ايمان‌ «اعمال‌ شايسته ‌انجام‌ داده‌ باشد» و طاعات‌ و عبادات‌ و اعمال‌ نيك‌ را پيش‌ فرستاده‌ باشد؛ «پس ‌اين‌ گروه‌ برايشان‌ درجات‌ بلند است‌» يعني‌: برايشان‌ منازلي‌ رفيع‌ و والاست‌. سپس‌ حق‌ تعالي‌ خود اين‌ درجات‌ بلند را تفسير نموده‌ و مي‌فرمايد:

 

جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ جَزَاء مَن تَزَكَّى ‏(76)

«جنات‌ عدن‌» يعني‌ بهشتهاي‌ هميشه‌ماندگار «كه‌ از زير آن‌ جويبارها روان‌ است‌، جاودانه‌ در آن‌ مي‌مانند و اين‌ است‌ پاداش‌ كسي‌ كه‌ به‌ پاكي‌ گراييده‌ است‌» و از كفر و گناهان‌ موجب ‌آورنده‌ دوزخ‌ پرهيز كرده‌ است‌. ابن‌كثير ترجيحا بر آن‌ است‌ كه‌ اين‌ آيات‌، حكايت‌ سخنان‌ ساحران‌ در پاسخ‌ فرعون‌ است‌.

 

وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لَّا تَخَافُ دَرَكاً وَلَا تَخْشَى ‏(77)

«و هرآينه‌ به‌سوي‌ موسي‌ وحي‌ فرستاديم‌» هنگامي‌ كه‌ فرعون‌ بعد از مشاهده‌ همه‌ معجزات‌ و مجازات‌هاي‌ نازل‌ شده‌ بر قوم‌ خود، باز هم‌ اجازه‌ نداد كه ‌بني‌اسرائيل‌ با موسي‌علیه السلام  رهسپار سرزمين‌ شام‌ گردند؛ «كه‌ بندگانم‌ را شبانه‌ ببر» ازمصر، بي‌آن‌كه‌ كسي‌ از حالتان‌ آگاهي‌ يابد «و راهي‌ خشك‌ در دريا برايشان‌ باز كن‌» يعني‌ با عصايت‌ بر دريا بزن‌ پس‌ راهي‌ خشك‌ در وسط دريا برايشان‌ شگافته‌ مي‌شود. يادآور مي‌شويم‌ كه‌ آن‌ دريا، درياي‌ قلزم‌ (بحر احمر) بود «كه‌ نه‌ از فرارسيدن‌ دشمن‌ بترسي‌» يعني‌: ايمن‌ هستي‌ از اين‌كه‌ دشمن‌ به‌ تو برسد و تو را دريابد «و نه‌ بيمناك‌ باشي‌» از فرعون‌ يا از غرق ‌شدن‌ در دريا.

اين‌ امر كه‌ خداي‌ عزوجل‌ بستر دريا را برايشان‌ چنان‌ خشك‌ گردانيد كه‌ نه‌ در آن‌ آبي‌ بود و نه‌ گلي‌، بي‌شك‌ معجزه‌اي‌ بس‌ بزرگ‌ براي‌ موسي‌علیه السلام  بود.

 

فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُم مِّنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ ‏(78)

«پس‌ فرعون‌ با لشكريانش‌» از مصر به‌ تعقيب‌ موسي‌ وقومش‌ بيرون‌ آمد و «آنها را دنبال‌ كرد پس‌ فروپوشانيد آنان‌ را از دريا آنچه‌ فروپوشانيد» تكرار براي‌ بزرگ‌ نماياندن‌ و تصوير هولناك‌ بودن‌ اين‌ واقعه‌ است‌. يعني‌ امواجي‌ بزرگ‌ وسهمگين‌، فرعون‌ و فرعونيان‌ را در خود فروپوشانيد. به‌ قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: همان‌ چيزي‌ آنان‌ را فروپوشانيد كه‌ تو داستان‌ آن‌ را شنيده‌اي‌.

 

وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَى ‏(79)

«و فرعون‌ قوم‌ خود را گمراه‌ كرد» از راه‌ رشد و هدايت‌ «و هدايت‌ ننمود» آنان‌ را به‌سوي‌ راه‌ نجات‌، هنگامي‌ كه‌ آنها را با خود به‌ راهي‌ كشانيد كه‌ بني‌اسرائيل‌ از ميان‌ دريا آن‌ را پيموده‌ بودند.

 

يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِّنْ عَدُوِّكُمْ وَوَاعَدْنَاكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى (80) ‏

و گفتيم‌ به‌ بني‌اسرائيل‌ بعد از نجات‌دادنشان‌ از دست‌ فرعون‌: «اي‌ بني‌اسرائيل‌! درحقيقت‌ ما شما را از دشمنتان‌» فرعون‌ «نجات‌ داديم‌ و در جانب‌ راست‌ طور با شما وعده‌ نهاديم‌» يعني‌ به‌ موسي‌علیه السلام  فرمان‌ داديم‌ كه‌ شما را با خود به‌ طور بياورد تا درحضور شما با او سخن‌ بگوييم‌ و در نتيجه‌، شما كلام‌ ما را خطاب‌ به‌ موسي‌علیه السلام  بشنويد. مراد اين‌ است‌ كه‌: گروهي‌ برگزيده‌ و انتخاب‌شده‌ از بني‌اسرائيل‌ كه ‌عبارت‌ از هفتاد تن‌ نقبايشان‌ بودند، با موسي‌علیه السلام  به‌ وعده‌گاهي‌ آيند كه‌ در جانب‌ راست‌ كوهي‌ در سينا به‌نام ‌«طور» قرارداشت‌ «و بر شما من‌ و سلوي ‌فروفرستاديم‌» در دشت‌ تيه‌، جايي‌ كه‌ سخت‌ نيازمند آن‌ بوديد. تفسير من‌ وسلوي‌ (ترنجبين‌ و بلدرچين‌) در سوره‌ بقره‌ (آيه/‌57) گذشت‌.

 

كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلَا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَى ‏(81)

«از طيبات‌ آنچه‌ كه‌ شما را روزي‌ داديم‌، بخوريد» مراد از طيبات‌: لذايذ و خوراكي‌هاي‌ حلال‌ است‌ «و در آن‌» يعني‌ در روزي‌ من‌ «از حد تجاوز نكنيد» يعني‌ از آنچه‌ كه‌ جايز است‌ به‌سوي‌ آنچه‌ كه‌ جايز نيست‌، تجاوز نكنيد. به‌قولي‌ معني ‌اين‌ است‌: نعمت‌ الله جلّ جلاله  را انكار نكنيد كه‌ در آن‌ صورت‌ طغيانگر و تجاوزكار خواهيد بود «آن‌گاه‌ خشم‌ من‌ بر شما فرود مي‌آيد و هر كس‌ خشم‌ من‌» يعني‌ عذاب ‌من‌ «بر او فرود آيد، قطعا در هلاكت‌ افتاده‌ است‌» فقد هوي‌: يعني‌ قطعا رهسپار هاويه ‌شده‌ است‌ كه‌ عبارت‌ از قعر دوزخ‌ است‌.

 

وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى ‏(82)

«و به‌ يقين‌ من‌ آمرزنده‌ كسي‌ هستم‌ كه‌ توبه‌ كند و ايمان‌ بياورد و كار شايسته‌ نمايد» يعني‌ آمرزگارم‌ براي‌ كسي‌ كه‌ از كفر و شرك‌ و گناهان‌ توبه‌ كند و به‌خدا جلّ جلاله  و فرشتگان‌ و كتابها و پيامبران‌ و روز آخرت‌ ايمان‌ آورد و اعمال‌ شايسته‌اي‌ را كه‌ شرع‌ انور آنها را نيكو شناخته‌ و اجراي‌ آنها را خواسته‌، انجام‌ دهد و «باز به‌ راه‌ راست‌ رهسپار شود» يعني‌ تا مي‌ميرد بر اين‌ شيوه‌ استقامت‌ ورزد. به‌قولي‌، مراد اين‌ است‌ كه‌: علم‌ بياموزد تا به‌وسيله‌ آن‌ به‌سوي‌ حقيقت‌ راهياب ‌شود.

اين‌ آيه‌ دلالت‌ مي‌كند بر اين‌كه‌ هدايت‌ كامل‌، اثري‌ از ايمان‌، عمل‌ صالح‌ و توبه‌ است‌.

 

وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَا مُوسَى ‏(83)

«و اي‌ موسي‌! چه‌ چيز ـ غافل‌ مانده‌ از قوم‌ خود ـ تو را به‌ شتاب‌ آورد» وعده‌ مقرر چنان‌ بود كه‌ موسي‌علیه السلام  و هفتاد تن‌ نقبا و نخبگان‌ قومش‌ همه‌ با هم‌ به‌ طورآيند، موسي‌علیه السلام  با آنان‌ به‌ راه‌ افتاد اما سپس‌ به‌شوق‌ وعده‌گاه‌ پروردگارش‌ از ميانشان‌ به‌شتاب‌ پيشي‌ گرفت‌ و خود را قبل‌ از همه‌ به‌ ميعادگاه‌ رسانيد پس‌ خداي ‌عزوجل‌ در مقام‌ انكار به‌ وي‌ فرمود: اي‌ موسي‌! چه‌ چيز تو را بر آن‌ داشت‌ كه ‌قومت‌ را ترك‌ كرده‌ و از ميانشان‌ شتابان‌ بيرون‌ آيي‌؟ و اين‌ دليل‌ برآن‌ است‌ كه ‌سبقت‌ جستن‌ رهبر به‌ سوي‌ امر خير و تنها گذاشتن‌ امت‌ ـ هر چند به‌ نيت‌ درستي ‌هم‌ باشد ـ انتخاب‌ وضع‌ سليم‌ نيست‌ و مقرون‌ به‌ صلاح‌ نمي‌باشد.

 

قَالَ هُمْ أُولَاء عَلَى أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى ‏(84)

«گفت‌» موسي‌علیه السلام  «قوم‌ من‌، اينان‌ در پي‌ منند» يعني‌: در نزديكي‌ من‌ هستند، هم‌ اينك‌ بعد از من‌ مي‌رسند و ميان‌ من‌ و آنان‌ مسافتي‌ اندك‌ بيش‌ نيست‌. سپس ‌دليل‌ و موجب‌ عجله‌ خود را بيان‌ نموده‌ فرمود: «و من‌ ـ اي‌ پروردگارم‌ ـ به‌سوي‌ تو شتافتم‌» به‌ وعده‌گاه‌ «تا خشنود شوي‌» يعني‌: تا بر خشنوديت‌ از من‌ بيفزايي‌.

 

قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ ‏(85)

«فرمود» خداي‌ سبحان‌ «اما ما قومت‌ را پس‌ از عزيمت‌ تو در فتنه‌ افگنديم‌» يعني‌ آنان‌ را مورد آزمايش‌ و ابتلا قرارداديم‌ و در بلا و محنت‌ افگنديم‌ «و سامري‌ آنها را گمراه‌ كرد» يعني‌: آنها را در سردرگمي‌ و گمراهي‌ از حق‌ فروافگند، با فراخواندنشان‌ به‌ پرستش‌ گوساله‌ طلايي‌ و اجابت‌ گفتنشان‌ از اين ‌خواسته‌ وي‌. سامري‌ از قبيله‌اي‌ به‌نام‌ سامره‌ بود؛ او به‌ همراهانش‌ از بني‌اسرائيل ‌گفت‌: موسي‌ بدان‌ سبب‌ از ميعادي‌ كه‌ ميان‌ شما و او بود، تخلف‌ كرد و از شما پيشي‌ گرفت‌ كه‌ اين‌ زيورات‌ حرام‌ در ميان‌ شما وجود داشت‌! پس‌ آنها را امر كرد كه‌ زيورات‌ را در آتش‌ افگنند، سپس‌ از آن‌ زيورات‌ گوساله‌اي‌ ساخت‌ و شد آنچه‌ شد.

يادآور مي‌شويم‌ كه‌ بني‌اسرائيل‌ هنگامي‌ كه‌ قصد خروج‌ از مصر را داشتند، زيوراتي‌ را از قبطيان‌ به‌ عاريت‌ گرفته‌ بودند.

 

فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِي ‏(86)

«پس‌ موسي‌» بعد از به‌ پايان‌ رساندن‌ ميعاد چهل‌ شب‌ مناجات‌ در طور و گرفتن‌ تورات‌ «خشمگين‌ و اندوهناك‌ به‌سوي‌ قوم‌ خود برگشت‌» أسفا: تأسف‌ سخت‌ و شدت‌ خشم‌ است‌ «گفت‌: اي‌ قوم‌ من‌، آيا پروردگار شما به‌ شما» بر زبان‌ من ‌«وعده‌ نيك‌ نداد» وعده‌ دريافت‌ هر خيري‌ در دنيا و در آخرت‌؟ از جمله‌ به‌شما بهشت‌ را وعده‌ داد؛ چنانچه‌ بر طاعت‌ وي‌ پايداري‌ ورزيد و به‌ شما وعده‌ داد كه‌ كلام‌ خود در تورات‌ را بر زبان‌ من‌ به‌ شما بشنواند تا به‌ آنچه‌ كه‌ در آن‌ است‌ عمل‌ كنيد و در نتيجه‌ مستحق‌ پاداش‌ عمل‌ خويش‌ گرديد «آيا مدت‌ بر شما دراز شد» يعني‌: آيا زمان‌ و مدت‌ جدايي‌ام‌ از شما طولاني‌ شد كه‌ به‌ سبب‌ آن‌، وعده‌هاي‌ الهي‌ را فراموش‌ كرديد، درحالي‌كه‌ هنوز از آن‌ مدت‌ بيش‌ از يك‌ ماه‌ وچند روز نگذشته‌ است‌؟ «يا خواستيد خشمي‌ از پروردگارتان‌ بر شما فرود آيد» يا با اين‌ عمل‌ خود خواستيد كاري‌ كنيد كه‌ به‌ سبب‌ آن‌ خشم‌ و عذاب‌ الهي‌ گريبانگيرتان‌ شود و بر شما فرود آيد «كه‌ با وعده‌ من‌ مخالفت‌ كرديد» زيرا قوم ‌موسي‌علیه السلام  به‌ وي‌ وعده‌ داده‌ بودند كه‌ تا او از طور به‌سويشان‌ باز مي‌گردد، به‌طاعت‌ خداي‌ عزوجل‌ قيام‌ كنند. به‌قولي‌: آنان‌ به‌ او وعده‌ داده‌ بودند كه‌ در پي‌ او به‌ ميعادگاه‌ بيايند ولي‌ همين‌كه‌ او از آنان‌ پيشي‌ گرفت‌، توقف‌ كرده‌ و از پيوستن‌ به ‌او منصرف‌ شدند و تخلف‌ ورزيدند.

 

قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِّن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ ‏(87)

«گفتند: ما به‌ اختيار خود باتو خلاف‌ وعده‌ نكرديم‌» بلكه‌ بر خلاف ‌كردن‌ وعده ‌مجبور بوديم‌ زيرا اين‌ سامري‌ بود كه‌ نيرنگ‌ پليدي‌ در كاركرد. سپس‌ به‌ بيان‌ اين ‌نيرنگ‌ وي‌ پرداخته‌ گفتند: «ولي‌ از زر و زيور قوم‌ بارهايي‌ سنگين‌ بر دوش ‌داشتيم‌» نقل‌ است‌ كه‌ بني‌اسرائيل‌ چون‌ مي‌خواستند با موسي‌علیه السلام  از مصر بيرون‌ روند، از مردم‌ آنجا زيورآلاتي‌ را به‌ عاريت‌ گرفته‌ و به‌ آنان‌ چنين‌ وانمود كردند كه‌ مي‌خواهند در جشن‌ يا عروسي‌اي‌ كه‌ دارند از آنها استفاده‌ كنند لذا به‌ اين‌ زيورات‌ موقتا احتياج‌ دارند. زيورات‌ را «اوزار: گناهان‌» ناميدند زيرا تصاحب‌ اين‌ زيورات‌ برايشان‌ حلال‌ نبود «پس‌ آنها را افگنديم‌» يعني‌: به‌ منظور رهايي‌ ازگناه‌، آن‌ زيورات‌ را در آتش‌ افگنديم‌ و اين‌ سامري‌ بود كه‌ نيرنگ‌ انداختن ‌زيورات‌ در آتش‌ را به‌كار برد و گفت‌: اين‌ زيورات‌ بر شما حلال‌ نيست‌ و آنها را در آتش‌ اندازيد «و سامري‌ همين‌ گونه‌ بينداخت‌» يعني‌: همين‌گونه‌ كه‌ ما انداختيم‌، سامري‌ نيز آنچه‌ از زيورات‌ كه‌ با خود داشت‌ در آتش‌ افگند آن‌گاه‌ از مجموعه ‌آن‌ زيورات‌ براي‌ ما گوساله‌اي‌ از طلا ساخت‌.

در روايات‌ آمده‌ است‌ كه‌ سامري‌ جبرئيل‌علیه السلام  را در همان‌ شكل‌ و صورتي‌ كه‌ به ‌زمين‌ فرود مي‌آيد ديد، سپس‌ از خاك‌ قدمگاه‌ وي‌، يا خاك‌ زير سم‌ اسب‌ وي ‌مشتي‌ برگرفته‌ آن‌ را بر گوساله‌ طلايي‌ افگند و بر اثر آن‌، گوساله‌ بانگ‌ برمي‌داشت‌.

ابن‌كثير مي‌گويد: «بني‌اسرائيل‌ به‌ قصد زهد و تقوا از زيورات‌ قوم‌ قبط پرهيز كرده‌ و آن‌ را از خود دور افگندند اما از سوي‌ ديگر به‌ گوساله‌پرستي‌ روي ‌آوردند، بدين‌سان‌ بود كه‌ از يك‌ چيز كم‌ اهميت‌ زهد پيشه‌ كرده‌ ولي‌ در برابر يك ‌جنايت‌ بزرگ‌ گردن‌ نهادند چنان‌كه‌ نقل‌ است‌: مردي‌ از اهالي‌ عراق‌ از عبدالله بن‌عمر رضي‌الله عنهما درباره‌ خون‌ پشه‌اي‌ كه‌ لباس‌ بدان‌ آلوده‌ مي‌شود پرسيد كه‌ آيا نماز خواندن‌ در آن‌ لباس‌ جايز است‌ يا خير؟ عبدالله رضی الله عنه فرمود: شگفتا! به‌ مردم ‌عراق‌ بنگريد؛ فرزند رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم ـ حسين‌ رضی الله عنه ـ را كشتند (و دم‌ برنياوردند) حالا مي‌آيند و از ما حكم‌ خون‌ پشه‌اي‌ را مي‌پرسند؟!».

اين‌ نكته‌ قابل‌ تأمل‌ است‌ كه‌ سامري‌ از روحيه‌ ورع‌، زهد و پرهيزگاري‌ مردم‌ سوء استفاده‌ كرد پس‌ از اين‌ امر به‌ اين‌ نتيجه‌ دست‌ مي‌يابيم‌ كه‌ اگر مردم‌ از علم‌ وآگاهي‌ درست‌ بي‌ بهره‌ باشند، ممكن‌ است‌ هميشه‌ از آنان‌ چنين‌ سوء استفاده‌هايي ‌بشود چنان‌كه‌ عبدالله بن‌ سبا از روحيه‌ ورع‌ و پرهيزگاري‌ موجود در زمان‌ خلافت ‌ابوبكر و عمر رضي‌الله عنهما سوءاستفاده‌ كرد و در زير نقاب‌ دفاع‌ از فرهنگ ‌پرهيزگاري‌، عملكرد عثمان‌ رضی الله عنه را به‌ زير سؤال‌ برد و آن‌ فتنه‌ كور را كه‌ هنوز امت ‌اسلامي‌ از آثار تفرقه‌بار آن‌ رنج‌ مي‌برد، برانگيخت‌. البته‌ در هر زمان‌ مسلماناني ‌ساده‌لوح‌ وجود دارند كه‌ با آويختن‌ به‌ ريسمان‌ زهد بارد و جاهلانه‌، رهسپار وادي ‌ضلال‌ مبين‌ و گرفتار دام‌ شيطان‌ لعين‌ مي‌شوند.

 

فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِيَ ‏(88)

«پس‌» سامري‌ از اين‌ طلاها «برايشان‌ پيكر گوساله‌اي‌ كه‌ صدايي‌ داشت‌ بيرون‌ آورد» يعني‌: گوساله‌ سامري‌ بانگ‌ و آواز برمي‌داشت‌ چنان‌كه‌ گوساله‌ زنده‌ بانگ ‌برمي‌دارد. خوار: بانگ‌ گاو است‌. به‌قولي‌: سامري‌ در فن‌ پيكرتراشي‌ مهارت ‌بسياري‌ داشت‌ لذا در پيكر آن‌ گوساله‌ چنان‌ شگاف‌هايي‌ قرار داده ‌بود كه‌ چون‌ باد در شكم‌ آن‌ داخل‌ مي‌شد، آوازي‌ از آن‌ بر مي‌خاست‌ بنابراين‌، در آن‌ گوساله‌ حياتي‌ وجود نداشت‌ «پس‌» سامري‌ و كساني‌ كه‌ با او در اين‌ كار موافقت‌ و همراهي‌ كرده‌ بودند، خطاب‌ به‌ بني‌ اسرائيل‌: «گفتند: اين‌ خداي‌ شما و خداي‌ موسي‌است‌» لذا او را بپرستيد «پس‌ فراموش‌ كرده‌ است‌» يعني‌: موسي‌علیه السلام  راه‌ را گم‌ كرده‌ و جاي‌ اين‌ خدايش‌ را پيدا نكرده‌ زيرا از آن‌ آگاهي‌ نداشته‌ پس‌ رفته‌ است‌ تا آن‌ را در طور جست‌وجو كند و بيابد. به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: موسي‌علیه السلام  فراموش ‌كرد تا به‌ شما بگويد كه‌ اين‌ گوساله‌ خداي‌ او و خداي‌ شماست‌. يا ضمير در (نسي‌) به‌ سامري‌ بر مي‌گردد. يعني‌: سامري‌ پروردگار حقيقي‌ خود را از ياد برد، يا اين‌ امر را فراموش‌ كرد كه‌ گوساله‌ نمي‌تواند خدا باشد، به‌ دليل‌ آيه‌ ذيل‌:

 

أَفَلَا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَلَا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرّاً وَلَا نَفْعاً ‏(89)

«مگر نمي‌بينند كه‌ به‌سويشان‌ سخني‌ را بازنمي‌گرداند» يعني‌: آيا آن‌ گمراهان ‌كورمغز در اين‌ امر انديشه‌ و تفكر نكرده‌اند كه‌ آن‌ گوساله‌ پاسخ‌ سخنشان‌ را نمي‌دهد «و مالك‌ هيچ‌ سود و زياني‌ برايشان‌ نيست‌» پس‌ چگونه‌ مي‌پندارند كه‌ او خداست‌؟.

 

وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي ‏(90)

«و در حقيقت‌ هارون‌ به‌ آنان‌» يعني‌ به‌ پرستشگران‌ گوساله‌ «پيش‌ از اين‌» يعني‌: پيش‌ از آن‌كه‌ موسي‌علیه السلام  از طور به‌سويشان‌ بازگردد؛ «گفته‌ بود كه‌ اي‌ قوم‌ من‌! جز اين‌ نيست‌ كه‌ شما به‌ اين‌ گوساله‌ مورد فتنه‌ قرار گرفته‌ايد» يعني‌: شما به‌ سبب‌ اين‌گوساله‌ در فتنه‌ افتاده‌ و مورد آزمايش‌ قرارگرفته‌ايد و به‌ خاطر آن‌ از راه‌ حق‌ گمراه ‌شده‌ايد پس‌ آن‌ را پرستش‌ نكنيد «و بي‌گمان‌ پروردگار شما خداي‌ رحمان‌ است‌» نه‌گوساله‌ بي‌جان‌ «پس‌ مرا پيروي‌ كنيد و فرمان‌ مرا پذيرا باشيد» در عبادت‌ خداوند جلّ جلاله  لذا از سامري‌ در دستور وي‌ به‌ پرستش‌ گوساله‌، پيروي‌ نكنيد.

پس‌ ملاحظه‌ مي‌شود كه‌ هارون‌علیه السلام  به‌ نيكوترين‌ وجه‌ آنان‌ را موعظه‌ نموده‌ بود زيرا او:

اولا: آنان‌ را با اين‌ سخنش‌: (إنما فتنتم‌ به‌: همانا شما به‌ سبب‌ اين‌ گوساله‌ به‌ فتنه‌ در افتاده‌ايد)؛ از بطلان‌ كارشان‌ آگاه‌ كرد.

ثانيا: آنان‌ را با اين‌ سخنش‌: (و إن‌ ربكم‌ الرحمن‌: و همانا پروردگار شما خداي ‌رحمان‌ است‌)؛ به‌سوي‌ معرفت‌ الله جلّ جلاله  دعوت‌ نمود.

ثالثا: آنان‌ را با اين‌ سخنش‌: (فاتبعوني‌: از من‌ پيروي‌ كنيد)؛ به‌ معرفت‌ نبوت‌ فراخواند.

رابعا: آنان‌ را با اين‌ سخنش‌: (وأطيعوا أمري‌: و از فرمان‌ من‌ اطاعت‌ كنيد)؛ به ‌پيروي‌ و انقياد در برابر احكام‌ و قوانين‌ الهي‌ دستور داد.

 

قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى ‏(91)

«گفتند» منحرفان‌ بني‌ اسرائيل‌ در پاسخ‌ هارون‌علیه السلام  «هميشه‌ مجاور خواهيم‌ بود بر» پرستش‌ «اين‌ گوساله‌ تا موسي‌ به‌سوي‌ ما بازگردد» آن‌گاه‌ مي‌نگريم‌ كه‌ آيا او مارا در پرستش‌ آن‌ تأييد مي‌كند يا خير؟ در اين‌ هنگام‌ بود كه‌ هارون‌علیه السلام  از آنان‌ كناره‌ گرفت‌.

 

قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا ‏(92) أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي ‏(93)

سرانجام‌ موسي‌علیه السلام  از طور بازگشت‌ و خواست‌ تا با سرزنش‌ برادرش‌ هارون‌علیه السلام  بر اوضاع‌ چيره‌ شود و بساط آن‌ انحراف‌ را برچيند: «گفت‌» موسي‌علیه السلام  «اي‌ هارون‌! وقتي‌ ديدي‌ آنها گمراه‌ شدند» با پرستش‌ گوساله‌ «چه‌ چيز تو را بازداشت‌ كه‌ ازمن‌ پيروي‌ كني‌؟» يعني‌: به‌ من‌ به‌ پيوندي‌ و مرا از اين‌ عملكردشان‌ آگاه‌ گرداني‌؟ يا معني‌ اين‌ است‌: چرا در خشمگين‌ شدن‌ به‌ خاطر الله جلّ جلاله  از من‌ پيروي‌ نكردي‌ و با اين‌ گمراهان‌ به‌ مبارزه‌ بر نخاستي‌؟ «آيا از فرمانم‌ سرپيچي‌ كردي‌؟» يعني‌: چگونه ‌دستورم‌ را در ايستادگي‌ براي‌ خدا جلّ جلاله  و پشت ‌كردن‌ به‌ كساني‌ كه‌ با دين‌ وي‌ به‌مخالفت‌ برخاسته‌اند، خلاف‌ كردي‌ و در ميان‌ گروهي‌ اقامت‌ گزيدي‌ كه‌ گوساله‌ را به‌ خدايي‌ گرفته‌اند؟ يادآور مي‌شويم‌ كه‌ موسي‌علیه السلام  قبل‌ از رفتن‌ به‌ كوه‌ طور، به‌ برادرش‌ فرمان‌ داده‌ بود كه‌: (در ميان‌ قومم جانشين‌ من‌ باش‌ و كار آنان‌ را اصلاح ‌كن‌ و از راه‌ فسادگران‌ پيروي‌ نكن‌) «اعراف‌ / 142».

قرطبي‌ مي‌گويد: «اين‌ اصل‌ است‌ در امربه‌معروف‌ و نهي‌از منكر كه‌ بايد از اهل‌ منكر كناره‌ گرفت‌ لذا كسي‌ كه‌ در ميان‌ اهل‌ منكر اقامت‌ مي‌گزيند، بويژه‌ اگر به ‌عمل‌ آنان‌ راضي‌ باشد، حكم‌ او همچون‌ حكم‌ آنان‌ است‌».

 

قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي ‏(94)

«گفت‌» هارون‌علیه السلام  «اي‌ پسر مادرم‌» او مخصوصا بدين‌ سبب‌ مادر را ذكر كردكه‌ دل‌ موسي‌علیه السلام  را بر سر مهر آورد «نه‌ ريش‌ مرا بگير و نه‌ سرم‌ را» يعني‌ با من‌ اين‌گونه‌ از سر خشم‌ و پرخاش‌گري‌ برخورد نكن‌. نقل‌ است‌ كه‌ موسي‌علیه السلام  با دست ‌چپ‌ خود ريش‌ هارون‌علیه السلام  را و با دست‌ راستش‌ موي‌ سر وي‌ را گرفته‌ بود و به ‌انگيزه‌ خشم‌ و غيرت‌ در راه‌ خدا جلّ جلاله  او را همچنان‌ به‌سوي‌ خود مي‌كشيد. سپس ‌هارون‌علیه السلام  به‌ بيان‌ عذر خويش‌ در عدم‌ جنگيدن‌ با گوساله‌پرستان‌ پرداخت‌ و گفت‌: «من‌ از آن‌ ترسيدم‌ كه‌ بگويي‌: ميان‌ بني‌اسرائيل‌ تفرقه‌ انداخته‌اي‌» يعني‌: ترسيدم‌ كه ‌اگر از ميانشان‌ بيرون‌ روم‌ و تركشان‌ كنم‌، يا اگر با آنان‌ بجنگم‌، متفرق‌ شوند زيرا اگر از ميانشان‌ بيرون‌ مي‌رفتم‌، يا عليه‌ آنان‌ مبارزه‌ مي‌كردم‌، قطعا گروهي‌ از من ‌پيروي‌ مي‌كردند و ديگران‌ همراه‌ سامري‌ بر پرستش‌ گوساله‌ باقي‌ مي‌ماندند لذا ازآن‌ بيم‌ داشتم‌ كه‌ در آن‌ صورت‌ به‌ من‌ بگويي‌: اين‌ تو بودي‌ كه‌ جمعشان‌ را پراكنده‌ ساخته‌اي‌.

گويند كه‌ شمار همه‌ آنان‌ در آن‌ زمان‌ ششصدهزار تن‌ بود كه‌ جز دوازده ‌هزار تن‌، بقيه‌ همه‌ به‌ پرستش‌ گوساله‌ روي‌ آوردند «و» نيز ترسيدم‌ كه‌ بگويي‌ «سخنم‌ را نگاه‌ نداشتي‌» يعني‌: به‌ سفارشم‌ درباره‌ آنها عمل‌ نكردي‌ و نصيحتم‌ را پاس ‌نداشتي‌. و آن‌ اين‌ سفارش‌ موسي‌ به‌ هارون‌ علیهماالسلام بود: (اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ) ‌: (در ميان‌ قوم‌ من‌ جانشينم‌ باش‌ و كار آنان‌ را اصلاح‌ كن‌) «اعراف‌ / 142». همچنان ‌هارون‌ به‌سوي‌ موسي‌ علیهماالسلام عذر ديگري‌ پيش‌ افگند، با اين‌ سخنش‌: (اين‌ قوم‌ مرا ناتوان‌ يافتند و چيزي‌ نمانده‌ بود كه‌ مرا بكشند) «اعراف/‌ 150».

 

قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ ‏(95)

«موسي‌ گفت‌: اي‌ سامري‌! منظور تو چه‌ بود؟» و چه‌ چيز تو را به‌ اين‌ كار واداشت‌؟.

 

قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي ‏(96)

«گفت‌» سامري‌ «من‌ به‌ چيزي‌ بينا شدم‌ كه‌ ديگران‌ به‌ آن‌ بينا نشدند» به‌ قولي‌: مراد او همان‌ رؤيت‌ جبرئيل‌علیه السلام  بود كه‌ او را سوار بر اسبي‌ ديد پس‌ در ضميرش ‌چنين‌ افگنده‌ شد كه‌ از رد پاي‌ اسب‌ وي‌ مشت‌ خاكي‌ برگيرد. گفتني‌ است‌؛ خاك‌ زيرپاي‌ جبرئيل‌علیه السلام  و اسبش‌ بر هيچ‌ جمادي‌ نمي‌افتد مگر اين‌كه‌ آن‌ جماد زنده ‌مي‌شود چنان‌كه‌ سامري‌ گفت‌: «پس‌ مشتي‌ خاك‌ از رد پاي‌ فرستاده‌ خدا» يعني ‌جبرئيل‌علیه السلام  «برداشتم‌ و آن‌ را در پيكر افگندم‌» يعني‌ در همان‌ پيكري‌ كه‌ از زر گداخته‌ به‌ قالب‌ گوساله‌ ريخته‌ و پيراسته‌ بودم‌ «و نفس‌ من‌ همين‌ وصف‌ را پيش‌ من‌ بياراست‌» و مرا به‌ اين‌ دام‌ فريب‌ انداخت‌ پس‌ در اين‌ امر نه‌ الهامي‌ الهي‌ داشتم‌، نه‌برهاني‌ نقلي‌ يا عقلي‌ بلكه‌ اين‌ فقط از آرايش‌ دهي‌هاي‌ نفسم‌ بود و بس‌. اين‌ سخن ‌سامري‌ اعترافي‌ از سوي‌ وي‌ به‌ اشتباه‌ است‌، نه‌ توبه‌ و ندامت‌.

قرطبي‌ مي‌گويد:«از امام‌ ابوبكر طرطرشي‌ رحمه الله پرسيدند: چه‌ مي‌گويد سيد فقيه‌ ما درباره‌ گروهي‌ از صوفيه‌ كه‌ براي‌ ذكر اجتماع‌ مي‌كنند و سپس‌ برخي‌ از آنان‌ مي‌ايستند و به‌ رقص‌ و وجد مي‌پردازند تا آن‌كه‌ بي‌هوش‌ بر زمين‌ مي‌افتند آن‌گاه‌ چيزي‌ آماده‌ كرده‌ و مي‌خورند، آيا همراهي‌ و حضور با آنان‌ جايز است‌؟ امام‌ در پاسخ‌ گفت‌: خداي‌ عزوجل‌ بر تو رحم‌ كند؛ مذهب‌ اين‌ گروه‌ صوفيه‌، بطالت‌ وجهالت‌ و ضلالت‌ است‌ و اسلام‌ چيزي‌ جز كتاب‌ خدا جلّ جلاله  و سنت‌ رسول‌ وی صلّی الله علیه و آله و سلّم!  نيست‌. اما از رقص‌ و وجد بشنو: اولين‌ كساني‌ كه‌ آن‌ را پديد آوردند، ياران‌ سامري‌ بودند كه‌ چون‌ برايشان‌ گوساله‌اي‌ بانگ‌ برآور ساخت‌، ايستادند و گرداگرد وي‌ به‌ رقص‌ پرداختند پس‌ اين‌ رقص‌ از دين‌ و آيين‌ كفار و پرستشگران ‌گوساله‌ است‌...  مگر نخوانده‌اي‌ كه‌ چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم با اصحابش‌ مي‌نشست‌، گويي‌ پرنده‌ بر سرهايشان‌ آشيان‌ ساخته‌ بود، از بس‌ سكوت‌ و وقار و سنگيني‌ و ادب‌ داشتند؟ لذا بر سلطان‌ و نايبانش‌ لازم‌ است‌ تا اينان‌ را از حضور در مساجد و غيرآن‌ بازدارند و براي‌ كسي‌ كه‌ به‌ خدا جلّ جلاله  و روز آخرت‌ ايمان‌ دارد، روا نيست ‌كه‌ با آنان‌ در مجالسشان‌ حضور يابد و آنان‌ را بر باطلشان‌ مدد كند، اين‌ است ‌مذهب‌ مالك‌ و ابوحنيفه‌ و شافعي‌ و احمدبن‌ حنبل‌ و غير ايشان‌ از ائمه ‌مسلمين‌»[2].

 

قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لَا مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَّنْ تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً ‏(97)

«گفت‌» موسي‌علیه السلام  به‌ سامري‌ «پس‌ برو» از ميان‌ ما و بيرون‌ رو از نزد ما «هرآينه‌ بهره‌ تو از زندگي‌ اين‌ باشد كه‌ بگويي‌: به‌ من‌ دست‌ نزنيد» يعني‌: همان‌ گونه‌كه‌ تو به‌ چيزي‌ دست‌ زدي‌ كه‌ دست‌زدن‌ به‌ آن‌ برايت‌ جايز نبود ـ يعني‌ بر خاك‌پي‌ موكب‌ جبرئيل‌ ـ پس‌ اكنون‌ سزاي‌ تو اين‌ است‌ كه‌ نه‌ كسي‌ به‌ تو دست‌ زند و نزديك‌ شود و نه‌ تو هم‌ به‌ كسي‌ دست‌ مي‌زني‌ و نزديك‌ مي‌شوي‌. گويند كه‌ سامري‌ به‌ هر كس‌ كه‌ نزديك‌ مي‌شد، هر دو را تب‌ (سهم‌) مي‌گرفت‌. آري‌! موسي‌علیه السلام  امر كرد كه‌ سامري‌ از ميان‌ قومش‌ تبعيد شود و به‌ بني‌اسرائيل‌ دستور داد كه‌ نه‌ با وي‌ درآميزند، نه‌ به‌ وي‌ نزديك‌ شوند و نه‌ با وي‌ سخن‌ گويند؛ به‌مثابه ‌جزايي‌ براي‌ وي‌ در اين‌ دنيا «و بي‌گمان‌ تو را موعدي‌ ديگر است‌ كه‌ در آن‌ با تو خلاف ‌نشود» يعني‌: هرگز خداوند جلّ جلاله  آن‌ وعده‌ را در حق‌ تو خلاف‌ نمي‌كند و آن‌ روز قيامت‌ است‌ «و اينك‌ به‌سوي‌ معبود خود كه‌ پيوسته‌ در خدمتش‌ معتكف‌ بودي‌» و بر پرستش‌ آن‌ پايبند و پايدار «بنگر، كه‌ البته‌ مي‌سوزانيمش‌» به‌ آتش‌. به‌قولي‌ معني ‌اين‌ است‌: او را مي‌كوبيم‌ و به‌ وسيله‌ سوهان‌ ذره‌ذره‌اش‌ مي‌كنيم‌ «سپس‌ آن‌ را در دريا پراكنده‌ مي‌كنيم‌، پراكندني‌» يعني‌ خاكستر گوساله‌ را در دريا مي‌افشانيم‌ تا باد آن‌را پاك‌ از بين‌ ببرد و نابود سازد.

 

إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً ‏(98)

«معبود شما تنها آن‌ خدايي‌ است‌ كه‌ هيچ‌ معبود برحقي‌ جز او نيست‌» نه‌ اين‌ گوساله‌اي‌ كه‌ سامري‌ شما را به‌ وسيله‌ آن‌ در فتنه‌ افگند «به‌ هرچيز از روي‌ دانش ‌احاطه‌ كرده‌است‌» يعني‌ علم‌ حق‌ تعالي‌ همه‌چيز را در بر گرفته‌ است‌. پس‌ هر كس ‌چنين‌ شأن‌ و جايگاهي‌ داشته‌ باشد، بي‌شك‌ تنها او شايسته‌ پرستش‌ است‌. اي ‌بي‌خردان‌! وقتي‌ گوساله‌ را به‌ پرستش‌ گرفتيد، عقل‌هايتان‌ كجا رفته‌ بود؟!

بدين‌سان‌ بود كه‌ موسي‌علیه السلام  به‌ فتنه‌ سامري‌ پايان‌ داد و قومش‌ را به‌ سوي‌ توحيد برگرداند.

 

كَذَلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاء مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِن لَّدُنَّا ذِكْراً ‏(99)

«اين‌گونه‌ بر تو حكايت‌ مي‌كنيم‌» يعني‌: اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! چنان‌كه‌ داستان ‌موسي‌علیه السلام  را بر تو حكايت‌ كرديم‌، همين‌ گونه‌ بر تو حكايت‌ مي‌كنيم‌: «از اخبار آنچه‌ گذشته‌ است‌» از حوادث‌ و رخدادها در امت‌هاي‌ پيشين‌ تا اين‌ اخبار، آرام‌بخش‌ جان‌ و تسلي‌ دهنده‌ خاطر و دليل‌ صدق‌ و راستگويي‌ات‌ باشد «و مسلما به‌ تو از جانب‌ خود ذكري‌ داده‌ايم‌» مراد از ذكر در اينجا: قرآن‌ كريم‌ است‌ كه‌ كتابي ‌همانند آن‌ به‌ هيچ‌يك‌ از انبيا علیهم السلام داده‌ نشده‌ است‌.

 

مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْراً ‏(100)

«هر كس‌ از آن‌» يعني‌ از قرآن‌ «روي‌ برتابد» لذا به‌ آن‌ ايمان‌ نياورده‌ و به‌ آنچه‌ در آن‌ است‌ عمل‌ نكند «پس‌ او در روز قيامت‌ باري‌ را بر مي‌دارد» يعني‌ او در آن‌روز به‌سبب‌ اين‌ روگرداني‌ خود، گناهي‌ بزرگ‌ و مجازاتي‌ سنگين‌ را بر دوش ‌مي‌كشد.

 

خَالِدِينَ فِيهِ وَسَاء لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلاً ‏(101)

«در آن‌» مجازات‌ كه‌ آتش‌ دوزخ‌ است‌ «جاودانه‌ هستند و چه‌ بدباري‌است‌» آن‌ بار سنگين‌ «برايشان‌ كه‌ روز قيامت‌ خواهند داشت‌» يعني‌: اين‌ گناه‌ بزرگشان‌ در روز قيامت‌ چه‌ سربار بدي‌ برايشان‌ است‌.

 

يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً ‏(102)

«روزي‌ كه‌ در صور دميده‌ مي‌شود» مراد نفخه‌ دوم‌، يعني‌ نفخه‌ رستاخيز است‌ كه ‌مردم‌ بعد از آن‌ براي‌ محاسبه‌ حشر مي‌شوند «و در آن‌ روز مجرمان‌ را كبودچشم‌ برمي‌انگيزيم‌» مراد: مشركان‌ و گنه‌كاراني‌اند كه‌ به‌ سبب‌ گناهاني‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  برآنان‌ نيامرزيده ‌است‌، مؤاخذه‌ مي‌شوند. يعني‌: آنان‌ را تشنه‌ برمي‌انگيزيم‌ زيرا سياهي‌ چشم‌هايشان‌ براثر تشنگي‌ به‌ كبودي‌ مي‌گرايد. همچنان‌ احتمال‌ دارد كه ‌مراد كبودي‌ بدنهايشان‌ و از جمله‌ چشمانشان‌ در اثر شدت‌ خشم‌، پشيماني‌، حسرت‌ و گرانباريشان‌ باشد.

 

يَتَخَافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً ‏(103)

«به‌ طور پنهاني‌ در ميان‌ خود مي‌گويند» يعني‌ به‌ آهستگي‌ و آرامي‌ به‌ يك‌ديگر مي‌گويند: «شما درنگ‌ نكرده‌ايد» در دنيا «جز ده‌ شب‌» يعني‌ بر اثر شدت‌ فشار وسختي‌اي‌ كه‌ در آن‌ قرار دارند، مدت‌ اقامتشان‌ را در دنيا يا در قبرهايشان‌ بسيار كوتاه‌ مي‌پندارند.

 

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً ‏(104)

«ما به‌ آنچه‌ مي‌گويند» در ميان‌ خويش‌ درحال‌ رازگويي‌ «داناتريم‌ آن‌گاه‌ كه‌ نيك‌روش‌ترين‌ آنان‌» امثلهم‌ طريقه‌: يعني‌ عادل‌ترين‌ آنها در سخن ‌گفتن‌، كاملترين‌ آنها در رأي‌ و خرد و داناترين‌ و نيك‌ آيين‌ترين‌ آنها در نزدشان‌ «مي‌گويد: درنگ‌ نكرده‌ايد» در دنيا «جز يك‌ روز» نسبت‌دادن‌ اين‌ سخن‌ به‌ آگاه‌ترين‌ و رهيافته‌ترينشان‌ براي‌ آن‌ است‌ كه‌ سخن‌ او بر شدت‌ هول‌ و هراسشان‌ دلالت‌كننده‌تر است‌، نه‌ اين‌كه‌ اين‌ سخن‌ به‌ صدق‌ و راستي‌ نزديكتر باشد.

 

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً ‏(105)

«و از تو درباره‌ كوهها مي‌پرسند» يعني‌: از حال‌ و وضع‌ آنها در روز قيامت ‌مي‌پرسند كه‌: آيا در آن‌ روز كوهها باقي‌ مي‌مانند، يا از بين‌ مي‌روند؟ «بگو: پروردگارم‌ آنها را» در قيامت‌ «ريز ريز مي‌كند به‌ پراكندني‌» با بركندن‌ آنها از ريشه‌، يا منفجرساختن‌ آنها، به‌ گونه‌اي‌ كه‌ ريزريز ذرات‌ آنها در هوا پخش‌ و پريشان‌ گردد.

 

فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ‏(106)

«پس‌ آنها را ميداني‌ هموار مي‌گذارد» يعني‌ كوهها را به‌ ميداني‌ هموار تبديل‌ مي‌كند. يا مواضع‌ آنها را بعد از پراكندن‌ و از ميان‌بردن‌ كوههايي‌ كه‌ بر آنها قرار داشته‌، رها مي‌كند و فرومي‌گذارد. قاع‌: زميني‌ است‌ هموار، صاف‌، بي‌گياه‌ وبي‌بنا.

 

لَا تَرَى فِيهَا عِوَجاً وَلَا أَمْتاً ‏(107)

«نه‌ در آن‌ هيچ‌ فرودي‌ مي‌بيني‌ و نه‌ هيچ‌ بلنديي‌» عوج‌: به‌معني‌ نشيب‌ و فرودآمدگي‌ روي‌ زمين‌ است‌؛ چون‌ وادي‌ها و مانند آنها. امت‌: هر فراز و مكان ‌بلندي‌ است‌؛ مانند تل‌ها و پشته‌هاي‌ كوچك‌.

 

يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لَا عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَت الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمَنِ فَلَا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً ‏(108)

«در آن‌ روز، همه‌ از داعي‌ پيروي‌ مي‌كنند» يعني‌ مردم‌ از منادي‌ خدا جلّ جلاله  به‌سوي ‌محشر كه‌ اسرافيل‌علیه السلام  است‌ پيروي‌ مي‌كنند و او چنين‌ ندا در مي‌دهد: به‌سوي ‌پهن‌دشت‌ گسترده‌ قرارگرفتن‌ در پيشگاه‌ خداي‌ رحمان‌ بشتابيد. البته‌ اگر آنها به‌منادي‌ خداي‌ عزوجل‌ در دنيا نيز لبيك‌ اجابت‌ مي‌گفتند، اين‌ برايشان‌ نجات‌بخش ‌بود و در آن‌ صورت‌ از منادي‌ در محشر درحالي‌ پيروي‌ نمي‌كردند كه‌ هيچ‌ سودي ‌برايشان‌ دربر نمي‌داشت‌ «هيچ‌ كجي‌اي‌ از آن‌ پيروي‌ نيست‌» يعني‌: هيچ‌ راهي‌ براي‌ گريز از پيروي‌ آن‌ منادي‌ نيست‌ و هيچ‌ كس‌ اين‌ توانايي‌ را ندارد كه‌ از پيروي‌ او منحرف‌ شده‌ و راهي ‌ديگر در پيش‌ گيرد بلكه‌ همه‌ شتابان‌ به‌سوي‌ او حركت‌ مي‌كنند «و صداها همه‌ براي‌ خداي‌ رحمان‌ خاشع‌ مي‌گردد» يعني‌ همه‌ صداها از خشيت‌ و خوف‌ خداي‌ رحمان‌ و به‌ منظور گوش ‌سپردن‌ به‌ سخن‌ او، خاموش ‌مي‌گردد «و جز صدايي‌ آهسته‌ نمي‌شنوي‌» همس‌: صداي‌ آهسته‌ و نرم‌، يا صداي ‌پاي‌ حركت‌كنندگان‌ است‌.

 

يَوْمَئِذٍ لَّا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلاً ‏(109)

«در آن‌ روز شفاعت‌ سود نبخشد» براي‌ كسي‌ از هيچ‌ شفاعتگري‌، هر كس‌ كه ‌باشد «مگر براي‌ كسي‌ كه‌ خداي‌ رحمان‌ او را اذن‌ داده‌ است‌» يعني‌: مگر شفاعت‌ كسي‌ كه‌ خداي‌ رحمان‌ به‌ او اذن‌ شفاعت‌ داده‌ است‌ «و او را از روي‌ گفتار پسند كرده‌است‌» يعني‌: به‌خاطر آن‌ سخن‌، شفاعتگر را مورد پسند قرار داده‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ بخاري‌ و مسلم‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «روز قيامت‌ در زير عرش‌ خداي‌ رحمان‌ مي‌آيم‌ و براي‌ او به‌ سجده‌ در مي‌افتم‌ و بر من‌ چنان‌ محامد و اوصاف‌ شگرفي‌ داده‌ مي‌شود كه‌ اكنون‌ نمي‌توانم‌ آنها را برشمارم‌ پس‌ خداوند جلّ جلاله  مرا به‌ هر مقدار از زمان‌ كه‌ بخواهد در حال‌ سجده‌ باقي ‌مي‌گذارد، سپس‌ مي‌فرمايد: اي‌ محمد! سرت‌ را بردار و سخن‌ بگو؛ كه‌ سخنت ‌شنيده‌ مي‌شود و شفاعت‌ كن‌؛ كه‌ شفاعتت‌ پذيرفته‌ مي‌شود. پس‌ برايم‌ حدي معين ‌در شفاعت‌ مقرر مي‌شود آن‌گاه‌ كساني‌ را كه‌ در اين‌ محدوده‌ قرار دارند، وارد بهشت‌ مي‌كنم‌، سپس‌ مجددا بازمي‌گردم‌». راوي‌ مي‌گويد: آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  از چهاربار بازگشتن‌ مجدد خود از بهشت‌ به‌ منظور كسب‌ اجازه‌ شفاعت‌ براي ‌جماعت‌هاي‌ بيشتري‌، سخن‌ گفتند.

 

يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً ‏(110)

«آنچه‌ را پيش‌ روي‌ آدميان‌ است‌» از امر قيامت‌ «و آنچه‌ را پس‌ از آنان‌ است‌» از امر دنيا «مي‌داند، حال‌ آن‌كه‌ آنان‌ به‌ او احاطه‌ عملي‌ ندارند» يعني‌ دانشهاي‌ آنان‌ نه‌ به‌ ذات‌ حق‌ تعالي‌ احاطه‌ دارد، نه‌ به‌ صفات‌ و نه‌ به‌ معلومات‌ وي‌.

 

وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً ‏(111)

«و چهره‌ها براي‌ حي‌ قيوم‌ خضوع‌ مي‌كنند» يعني‌: چهره‌ها به‌ ذلت‌ و فروتني‌ هر چه‌ تمام‌، براي‌ آن‌ خداي‌ زنده‌ و پاينده‌ خضوع‌ و فروتني‌ مي‌كنند «و بي‌گمان‌ به‌مطلب‌ نرسيد هر كس‌ بار ظلمي‌ را بر دوش‌ داشت‌» يعني‌: زيانكار شد هر كس‌ كه ‌چيزي‌ از بار ستم‌ را بر دوش‌ داشت‌. به‌ قولي‌: مراد از ظلم‌، شرك‌ است‌. يعني‌: زيانكار شد هر كس‌ بار شركي‌ را بر دوش‌ گرفت‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «إياكم‌ والظلم‌، فإن‌ الظلم‌ ظلمات‌ يوم‌ القيامة‌، والخيبة‌ كل‌ الخيبة‌ من‌ لقي‌ الله‌ وهو به‌ مشرك‌، فإن‌ الله‌ تعالي‌ يقول‌: (إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ ‏) ‌: هان‌! از ظلم‌ بپرهيزيد زيرا ظلم ‌تاريكي‌هاي‌ روز قيامت‌ است‌ و نامرادي‌ ـ همه‌ نامرادي‌ ـ براي‌ آن‌ كسي‌ است‌ كه ‌خدا را درحالي‌ ملاقات‌ مي‌كند كه‌ به‌ وي‌ مشرك‌ است‌ زيرا خداوند متعال‌مي‌فرمايد: بي‌گمان‌ شرك‌ ظلمي‌ بس‌ بزرگ‌ است‌» «لقمان‌ 13/31».

 

وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا يَخَافُ ظُلْماً وَلَا هَضْماً (112)‏

«و هر كس‌ كارهاي‌ شايسته‌ كند» چون‌ انجام‌ دادن‌ عبادات‌ و طاعات‌ و كارهاي ‌خير «درحالي‌ كه‌ مؤمن‌ باشد» به‌ خداوند جلّ جلاله  «پس‌ نه‌ از ستمي‌ مي‌ترسد» يعني‌ از اين‌كه‌ بي‌گناه‌ مورد مجازات‌ قرار گيرد، نمي‌ترسد «و نه‌ از هضمي‌» هضم‌: كاستن ‌از حق‌ و پاداش‌ حسنات‌ است‌.

اين‌ آيه‌ دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ عمل‌ شايسته‌ بدون‌ ايمان‌، هيچ‌ قدر و ارزشي ‌ندارد.

 

وَكَذَلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً وَصَرَّفْنَا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً ‏(113)

«و اين‌ گونه‌ آن‌ را» يعني‌ قرآن‌ را «به‌ صورت‌ قرآني‌ عربي‌ نازل‌ كرديم‌» يعني‌: آن‌را به‌ زبان‌ عربي‌ كه‌ فصيح‌ترين‌ زبانهاست‌، نازل‌ كرديم‌ تا همه‌ آن‌ را بفهمند زيرا زباني‌ به‌ فصاحت‌ و روشني‌ زبان‌ عربي‌ وجود ندارد «و در آن‌ گونه‌گونه‌ وعيد آورديم‌» يعني‌ در قرآن‌ انواع‌ گونه‌گوني‌ از هشدارها و بيم‌دهي‌ها را براي‌ ترساندن‌ و تهديد آنها آورديم‌. يا در آن‌ بعضي‌ از انواع‌ وعيد را به‌ روشهاي‌ مختلف‌ تكراركرديم‌ «تا باشد كه‌ تقوا درپيش‌ گيرند» يعني‌ تكرار هشدارهاي‌ قرآن‌ براي‌ آن‌ است ‌كه‌ بندگان‌ از خداي‌ عزوجل‌ پروا كرده‌ از معاصي‌ وي‌ بپرهيزند و از مجازات‌ وي‌ حذر كنند «يا براي‌ آنان‌ پندي‌ بياورد» يعني‌: يا موعظه‌ها و هشدارهاي‌ قرآن‌ دردل‌هايشان‌ پند و عبرتي‌ پديد آورد. به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: يا قرآن‌ در دلهايشان ‌زهد و ورعي‌ ايجاد كند.

 

فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْماً ‏(114)

«پس‌ خدا، فرمانرواي‌ برحق‌ بلند مرتبه‌ است‌» يعني‌ خداي‌ سبحان‌ از الحاد ملحدان‌ و از آنچه‌ مشركان‌ در وصف‌ وي‌ مي‌گويند، برتر است‌ زيرا او فرمانرواي ‌بر حقي‌ است‌ كه‌ آسمانها و زمين‌ و آنچه‌ در ميان‌ آنهاست‌ و از جمله‌؛ ثواب‌ وعقاب‌ همه‌ به‌دست‌ اوست‌ «و در خواندن‌ قرآن‌ پيش‌ از آن‌كه‌ وحي‌ آن‌ بر تو به‌ انجام ‌رسانده‌ شود، شتاب‌ نكن‌».

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از اشتياق‌ فراواني‌ كه‌ به‌ وحي ‌نازل‌ شده‌ الهي‌ داشتند، هنگامي‌ كه‌ جبرئيل‌علیه السلام  وحي‌ مي‌آورد، شتاب‌ كرده‌ و پيش‌از آن‌كه‌ او از وحي‌ فارغ‌ شود، به‌ خواندن‌ آياتي‌ كه‌ در آن‌ لحظه‌ بر ايشان‌ درحال ‌نزول‌ بود، مبادرت‌ مي‌كردند پس‌ خداي‌ متعال‌ ايشان‌ را از اين‌ كار نهي‌ كرد. نظير اين‌ آيه‌ است‌ فرموده‌ حق‌ تعالي‌ در سوره‌ قيامت‌: (لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ) : (به‌خواندن‌ قرآن‌ زبان‌ خود را حركت‌ نده‌ تا به‌ آن‌ شتاب‌ ورزي‌) «قيامت/‌16». به‌قولي ‌معني‌ اين‌ است‌: وحي‌ را به‌ مردم‌ قبل‌ از آن‌كه‌ بيان‌ تأويل‌ و توجيه‌ آن‌ بر تو فرود آيد، اعلام‌ نكن‌ «و بگو: پروردگارا! بر دانشم‌ بيفزاي‌» يعني‌: از پروردگارت ‌درخواست‌ كن‌ كه‌ بر دانشت‌ بيفزايد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم چنين‌ دعا مي‌كردند: «اللهم‌ أنفعني‌ بما علمتني‌ وعلمني‌ ما ينفعني‌، وزدني‌ علما والحمد لله‌ علي‌ كل‌ حال‌ وأعوذ باالله‌ من‌ حال‌ أهل‌ النار: بار خدايا! مرا ازآنچه‌ به‌ من‌ آموخته‌اي‌، بهره‌مند گردان‌، آنچه‌ را مايه‌ بهره‌مندي‌ من‌ است‌ به‌ من ‌بياموزان‌ و بر دانشم‌ بيفزاي‌ و ستايش‌ در هر حال‌ از آن‌ خداوند است‌ و به‌ خداوند عزوجل‌ پناه‌ مي‌برم‌ از حال‌ اهل‌ دوزخ‌».

آيه‌ كريمه‌ به‌ تحصيل‌ علم‌ و پيمودن‌ مدارج‌ عاليه‌ آن‌ ـ تا هر پايه‌اي‌ كه‌ خدا جلّ جلاله  بخواهد ـ ترغيب‌ مي‌كند زيرا مرتبه‌ علم‌، بلندترين‌ مرتبه‌هاست‌ و درياي‌ علم‌ چنان ‌پرگستره‌ است‌ كه‌ هيچ‌ انساني‌ آن‌ را نمي‌تواند درنوردد. نسفي‌ به‌ نقل‌ از علما مي‌گويد: «خداي‌ عزوجل‌ پيامبرش‌ را در هيچ‌ چيزي‌ به‌ افزون‌ طلبي‌ فرمان‌ نداد، جز در طلب‌ علم‌».

 

وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ‏(115)

«و به‌يقين‌ پيش‌ از اين‌ به‌سوي‌ آدم‌ حكم‌ فرستاديم‌» يعني‌ به‌ آدم‌علیه السلام  پيش‌ از بخشيدن‌ فرزندان‌ به‌ وي‌ امر و سفارش‌ كرديم‌ كه‌ از آن‌ درخت‌ معين‌ نخورد «ولي ‌فراموش‌ كرد» عمل‌ به‌ عهدي‌ را كه‌ در باره‌ آن‌ به‌ وي‌ حكم‌ صادر كرده‌ بوديم‌ وآنچه‌ را كه‌ از او در مورد آن‌ پيمان‌ گرفته‌ شده‌ بود لذا از آن‌ درخت‌ معين‌ خورد «و براي‌ او عزمي‌ استوار نيافتيم‌» عزم‌ در لغت‌: متعهد ساختن‌ نفس‌، مصمم‌ شدن‌ بر انجام‌ كاري‌ و به‌اجرا گذاشتن‌ باورها در هر امري‌ است‌. البته‌ آدم‌علیه السلام  خود را به‌ اين امر كه‌ از آن‌ درخت‌ معين‌ نخورد، ملزم‌ و مصمم‌ گردانيده‌ بود و بدان‌ تعهد سپرده ‌بود اما چون‌ شيطان‌ وي‌ را وسوسه‌ كرد، طبيعتش‌ نرم‌ و منفعل‌ و عزمش‌ سست‌ وشكننده‌ شد و ضعف‌ بشري‌ دامنگير وي‌ گشت‌ لذا نتوانست‌ از نخوردن‌ ميوه‌ آن‌ درخت‌ شكيبايي‌ كند. يا معني‌ اين‌ است‌: آدم‌ را در مخالفت‌ با امر خويش‌، مصمم ‌و داراي‌ عزم‌ استواري‌ نيافتيم‌ بلكه‌ اين‌ كار وي‌ از روي‌ فراموشي‌ و نسيان‌ بود.

 

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى ‏(116)

«و ياد كن‌ هنگامي‌ را كه‌ به‌ فرشتگان‌ گفتيم‌: براي‌ آدم‌ سجده‌ كنيد پس‌ بجز ابليس‌ كه ‌سر باز زد، همه‌ سجده‌ كردند» تفسير نظير اين‌ آيه‌ كريمه‌ در سوره‌ «بقره‌/ 34» گذشت‌.

 

فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَّكَ وَلِزَوْجِكَ فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى ‏(117)

«پس‌ گفتيم‌: اي‌ آدم‌! درحقيقت‌، اين‌ ابليس‌ براي‌ تو و همسرت‌ دشمني ‌است‌» خطرناك‌ زيرا نه‌ برايت‌ سجده‌ كرد و نه‌ به‌ فضلتان‌ معترف‌ شد «پس‌ زنهار تا شما را از بهشت‌ بيرون‌ نكند كه‌ آن‌گاه‌ در رنج‌ افتي‌» در زمين‌ چرا كه‌ در زمين‌ همه‌ چيز بسان‌ بهشت‌ آماده‌ نيست‌ و تو در زمين‌ گزيري‌ از آن‌ نداري‌ كه‌ در كار به‌دست‌ آوردن‌ اسباب‌ زندگاني‌؛ مانند كشاورزي‌، دامداري‌، بنايي‌ و غيره‌، هرگونه‌ رنجي‌ را به‌ جان‌ بخري‌ در حالي‌كه‌ در بهشت‌ از اين‌ خبرها نيست‌ و آنجا همه‌ چيز بي‌رنج‌ و زحمت‌ فراهم‌ است‌. دليل‌ اين‌كه‌ حق‌ تعالي‌ فقط از افتادن ‌آدم‌علیه السلام  در رنج‌ و مشقت‌ سخن‌ گفت‌، نه‌ از همسرش‌؛ اين‌ است‌ كه‌ مرد مسئول ‌تأمين‌ هزينه‌ زندگي‌ و انفاق‌ بر زنش‌ مي‌باشد و اوست‌ كه‌ بايد تلاش‌ بيشتر بنمايد.

 

إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعْرَى ‏(118)

«در حقيقت‌ براي‌ تو در بهشت‌ اين‌» امتياز «هست‌ كه‌ نه‌ در آن‌ گرسنه‌ مي‌شوي‌ و نه‌ برهنه‌ مي‌ماني‌» يعني‌: تو در بهشت‌ از انواع‌ برخورداريها و بهره‌مندي‌ها مستفيد و از انواع‌ نعمت‌ها ـ چون‌ خوردني‌هاي‌ لذت ‌بخش‌ و گوارا و پوشيدني‌هاي‌ فاخر و تن‌آرا ـ متنعم‌ مي‌گردي‌.

 

وَأَنَّكَ لَا تَظْمَأُ فِيهَا وَلَا تَضْحَى ‏(119)

«و هم‌ اين‌كه‌ در آنجا نه‌ تشنه‌ مي‌گردي‌ و نه‌ گرمازده‌ آفتاب‌» چنان‌كه‌ تشنگي‌ و گرمازدگي‌، ساكنان‌ زمين‌ را آزار مي‌دهد لذا در بهشت‌ از اين‌ تيره‌بختي‌ها هيچ‌ اثري‌ نيست‌. و اساس‌ رنجها و نگون‌بختي‌هاي‌ دنيا منوط است‌ به‌: سير و سيراب ‌كردن‌ شكم‌، پوشاندن‌ تن‌ و مسأله‌ مسكن‌.

 

فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَى ‏(120)

«پس‌ شيطان‌ به‌سوي‌ وي‌ وسوسه‌ انداخت‌» يعني‌: شيطان‌ با آدم‌ و حوا به‌گونه ‌پنهاني‌ وارد گفت‌وگو شد و «گفت‌: اي‌ آدم‌! آيا تو را به‌ درخت‌ جاودانگي‌» يعني‌: درختي‌ كه‌ هر كس‌ از آن‌ بخورد، اصلا نمي‌ميرد و «بر ملكي‌ كه‌ زايل‌ نمي‌شود» و به‌پايان‌ نمي‌رسد؛ «راهنمايي‌ كنم‌؟» البته‌ اين‌ سخن‌ از سوي‌ ابليس‌ ـ عليه ‌اللعنه‌ ـ دروغي‌ بيش‌ نبود تا آن‌دو را اندك‌اندك‌ و نرم‌نرم‌، به‌سوي‌ معصيت‌ خداي‌ سبحان ‌بكشاند.

شايان‌ ذكر است‌ كه‌ اين‌ دو گرايش‌؛ يعني‌ گرايش‌ به‌ جاودانگي‌ و گرايش‌ به‌فرمانروايي‌، دو گرايش‌ عميق‌ و ريشه‌ دار در طبيعت‌ بشر است‌ كه‌ شيطان‌ از آنها در وسوسه‌ آدم‌ و حوا در بهشت‌ بهره‌برداري‌ كرد و او هميشه‌ از همين‌ دو گرايش‌ بهره‌ مي‌برد تا انسان‌ را از پيام‌ الهي‌ و كتاب‌ وي‌ دور گرداند.

 

فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى ‏(121)

«آن‌گاه‌» آدم‌ و حوا «از آن‌ درخت‌ خوردند پس‌ بر آنان‌ شرمگاههايشان‌ نمايان ‌شد» تفسير نظير اين‌ آيه‌ و مابعد آن‌ در سوره‌ «اعراف‌» گذشت‌ «و شروع‌ كردند به‌چسبانيدن‌ برگهاي‌ بهشت‌ بر خود» يعني‌: برگهاي‌ درختان‌ بهشت‌ را به‌ هم‌ وصله‌ مي‌زدند تا عورت‌ خود را بپوشانند. به‌ قولي‌: آن‌ دو شروع‌ به‌ چسبانيدن‌ برگ‌هاي ‌درخت‌ انجير بر خود كردند «و اين‌ گونه‌ آدم‌ به‌ پروردگار خود عصيان‌ ورزيد و راه‌ را گم ‌كرد» يعني‌: آدم‌ با خوردن‌ از آن‌ درخت‌، خداوند متعال‌ را نافرماني‌ كرده‌ به‌بيراهه‌ رفت‌ و راه‌ صواب‌ را گم‌ كرد. به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: با فرودآورده‌ شدن‌ به‌دنيا زندگي‌ گواراي‌ آدم‌ بر وي‌ تيره‌ وتار شد.

 

ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى ‏(122)

«سپس‌» بعد از آن‌كه‌ آدم‌ از آن‌ معصيت‌ توبه‌ كرد و از پروردگارش‌ به‌ خاطر ارتكاب‌ آن‌ آمرزش‌ طلبيد و اعلام‌ كرد كه‌ با اين‌ معصيت‌ بر خويشتن‌ خويش‌ ستم ‌كرده‌ است‌ «پروردگارش‌ او را برگزيد» و به‌ خود نزديك‌ ساخت‌ «پس‌ به‌ رحمت ‌بازگشت‌ بر وي‌» يعني‌: حق‌ تعالي‌ توبه‌ او را از معصيتش‌ پذيرفت‌ و بر او بخشود «و هدايتش‌ كرد» به‌سوي‌ توبه‌ و مغفرت‌.

 

قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَى ‏(123)

«فرمود» حق‌ تعالي‌ به‌ آدم‌ و حوا «شما هردو، از بهشت‌ فرود آييد» به‌سوي ‌زمين‌ «برخي‌ دشمن‌ برخي‌ ديگر» يعني‌: در حالي‌ كه‌ برخي‌ از شما گروه‌ بشر در دنيا در امر معاش‌ و مانند آن‌ از امور، دشمن‌ برخي‌ ديگر هستيد و به‌سبب‌ اين‌ دشمني‌، در ميان‌ شما جنگ‌ و خونريزي‌ و كشمكش‌ پديد مي‌آيد «پس‌ اگر براي‌ شما از جانب‌ من‌ رهنمودي‌ رسد» با ارسال‌ پيامبران علیهم السلام و فروفرستادن‌ كتابها؛ در آن‌ صورت‌ «هر كس‌ از هدايتم‌ پيروي‌ كند، نه‌ گمراه‌ مي‌شود» در دنيا «و نه‌ رنج‌ مي‌كشد» با تيره‌بخت‌ شدن‌ در آخرت‌.

 

وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى ‏(124)

«و هر كس‌ از ذكر من‌ روبگرداند» يعني‌: هر كس‌ از دين‌ من‌، تلاوت‌ كتاب‌ من‌ وعمل‌ به‌ آنچه‌ كه‌ در آن‌ است‌، دل‌ بگرداند «درحقيقت‌، زندگي‌ تنگ‌ و سختي‌ خواهد داشت‌» يعني‌: بي‌گمان‌ در اين‌ دنيا زندگي‌ تنگ‌ و دشواري‌ خواهد داشت‌ زيرا او از آرامش‌ روان‌ و انشراح‌ صدر بي‌بهره‌ مي‌ماند و هرچند ظاهرا متنعم‌ و در رفاه‌ باشد اما در حقيقت‌ امر، در نگراني‌ و اضطراب‌ و حيرت‌ به‌سر مي‌برد. در روايتي ‌آمده‌ است‌ كه‌ مراد از «زندگي‌ تنگ‌ و سخت‌»، عذاب ‌كردن‌ كافر در قبرش مي‌باشد «و روز قيامت‌ او را نابينا محشور مي‌كنيم‌» يعني‌: او را درحالي‌ حشر مي‌كنيم‌ كه‌ بينايي‌ چشمانش‌ از وي‌ سلب‌ شده‌ است‌. به‌قولي‌: مراد نابينايي‌ وي‌ از ديدن‌ حجت‌، يعني‌ نابينايي‌ قلب‌ است‌.

 

قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً ‏(125)

«مي‌گويد: پروردگارا! چرا مرا نابينا محشور كردي‌ با آن‌كه‌ بينا بودم‌» در دنيا؟.

 

قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى ‏(126)

«مي‌فرمايد: همان‌ طور كه‌ آيات‌ ما بر تو آمد» يعني‌: آن‌گاه‌ كه‌ در دنيا آيات‌ ونشانه‌هاي‌ ما برتو آمد، تو خود همين‌طور عمل‌ كردي‌ و از ديدن‌ حق‌ نابينا شدي‌ چراكه‌ «تو آنها را فراموش‌ كردي‌» يعني‌: از آنها روي‌ برگردانده‌ و آنها را ترك ‌كردي‌ و در آنها به‌ ديده‌ خرد ننگريسته‌ و از آنها تغافل‌ نمودي‌ «همان‌گونه‌ امروز فراموش‌ مي‌شوي‌» يعني‌ در نابينايي‌ و عذاب‌ دوزخ‌ رها مي‌گردي‌ زيرا جزا از جنس‌ عمل‌ است‌.

بايد دانست‌ كه‌ فراموش‌كردن‌ لفظ قرآن‌ به‌همراه‌ فهم‌ معني‌ و قيام‌ به‌ مقتضاي‌آن‌، در اين‌ وعيد و هشدار داخل‌ نيست‌، هر چند در وعيد ديگري‌ داخل‌ است‌ كه‌اين‌ حديث‌ شريف‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم ناظر به‌ آن‌ مي‌باشد: «ما من‌ رجل‌ قرأ القرآن‌ فنسيه ‌إلا لقي ‌الله‌ يوم‌ يلقاه‌ وهو أجزم‌: هيچ‌ كسي‌ نيست‌ كه‌ قرآن‌ را خوانده‌ (يعني‌ آن‌ راحفظ كرده‌) و باز آن‌ را فراموش‌ نموده‌ مگر اين‌كه‌ خداي‌ عزوجل‌ را در روزي‌ كه ‌با وي‌ ملاقات‌ مي‌كند، درحالي‌ ملاقات‌ مي‌كند كه‌ بي‌زبان‌ است‌ و نمي‌تواند سخن ‌بگويد». كه‌ اين‌ حديث‌ براي‌ اين‌ گونه‌ كسان‌، وعيدي‌ است‌ سخت‌ و تكان‌دهنده‌.

 

وَكَذَلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَلَمْ يُؤْمِن بِآيَاتِ رَبِّهِ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَى ‏(127)

«و همچنين‌ سزا مي‌دهيم‌ هركه‌ را اسراف‌ كرده‌ و به‌ آيات‌ پروردگار خود ايمان ‌نياورده‌» بلكه‌ آنها را تكذيب‌ كرده‌ است‌. اسراف‌: افراط گرايي‌ و فرورفتن‌ در شهوات‌ و خواهش‌هاي‌ حرام‌ است‌ كه‌ مراد از آن‌ در اينجا تكذيب‌ آيات‌ الهي ‌است‌ «و هرآينه‌ عذاب‌ آخرت‌ سخت‌تر» يعني‌: بزرگتر و وحشتناك‌تر از عذاب‌ دنياست‌ «و پاينده‌تر است‌» يعني‌: دوام‌دارتر و پايدارتر است‌ زيرا هيچ‌ انقطاعي‌ندارد. از اين‌ روي‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم براي‌ مرد و زني‌ كه‌ قصد لعان ‌كردن‌ را داشتند، فرمودند: «بي‌گمان‌ عذاب‌ دنيا از عذاب‌ آخرت ‌آسان‌تر است‌». يعني‌: اي‌ مرد لعان‌ كننده‌! اگر تو به‌ دروغ‌ به‌ زنت‌ نسبت‌ زنا داده‌اي‌، بدان‌كه‌ اجراي‌ حد قذف‌ بر تو در دنيا آسان‌تر از قبول‌ عذاب‌ آخرت ‌است‌ پس‌ بگو كه‌ به‌ دروغ‌ بر زنم‌ اتهام‌ بسته‌ام‌. و اما تو اي زن‌! اگر مرتكب‌ فحشا گرديده‌اي‌، اجراي‌ حد زنا بر تو در دنيا آسان‌تر از تحمل‌ عذاب‌ آخرت‌ است‌ پس ‌اگر چنين‌ است‌ به‌ حقيقت‌ اعتراف‌ كن‌ و از عذاب‌ آخرت‌ بپرهيز.

 

أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَسَاكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّأُوْلِي النُّهَى ‏(128)

«آيا برايشان‌» يعني‌: براي‌ اهل‌ مكه‌ «روشن‌ نشده‌ است‌ كه‌ چه‌ بسيار نسلهايي‌ را پيش‌ از آنان‌ نابود كرديم‌ كه‌ اينك‌ آنان‌ در سراهاي‌ ايشان‌ رفت‌ وآمد مي‌كنند» يعني‌ از منازلشان‌ بهره‌مند مي‌شوند. يا در ديار آن‌ هلاك‌شدگان‌ رفت‌وآمد مي‌كنند و اين‌رفت‌وآمد به‌ هنگام‌ بيرون‌شدنشان‌ براي‌ تجارت‌ و طلب‌ معيشت‌ و كسب‌ و كار است‌ كه‌ آنها در اين‌ آمدورفت‌ها، سرزمين‌ها و شهرهاي‌ امتهاي‌ گذشته‌ ـ چون ‌اصحاب‌ حجر و ثمود و قريه‌هاي‌ قوم‌ لوط ـ را خراب‌ و خالي‌ مي‌بينند پس‌ اگر بينديشند، بي‌گمان‌ اين‌ مشاهدات‌ از جمله‌ امور سخت‌ عبرت‌انگيز است‌ لذا آنان ‌بايد از سرنوشت‌ آن‌ امتها درس‌ عبرت‌ بگيرند تا آنچه‌ بر آنان‌ فرود آمد، بر اينان ‌فرود نيايد «بي‌گمان‌ در اين‌ امر براي‌ خردمندان‌» كه‌ خردشان‌ آنها را از كارهاي ‌زشت‌ و ناروا بازمي‌دارد «نشانه‌هايي‌ است‌» عبرت‌انگيز و هشدار دهنده‌.

 

وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَاماً وَأَجَلٌ مُسَمًّى ‏(129)

«و اگر نبودي‌ سخني‌ كه‌ سابقا از پروردگار تو صادر شد» كه‌ عبارت‌ است‌ از: وعده‌ خداي‌ سبحان‌ در به‌ تأخيرانداختن‌ عذاب‌ از امت‌ محمدی صلّی الله علیه و آله و سلّم  تا سراي ‌آخرت‌، «هرآينه‌» مجازات‌ و عذاب‌ گناهانشان‌ «لازم‌ شده‌ بود» و حتما گريبانگيرشان‌ مي‌شد پس‌ عذاب‌ به‌ هيچ‌ حال‌ نه‌ از آنان‌ دور و نه‌ به‌ تأخير افگنده ‌مي‌شد «و اگر اجلي‌ معين‌ نبودي‌» يعني‌: اگر نزد خداي‌ عزوجل‌ براي‌ اين‌ گروه‌ تكذيب‌كننده‌ موعد معيني‌ نبود، قطعا عذاب‌ عاجل‌ و ناگهاني‌ برآنان‌ فرود مي‌آمد پس‌ آنان‌ نبايد به‌ اين‌ وضع‌ و حال‌ خويش‌ فريفته‌ شوند. از اين‌ جهت‌ حق‌ تعالي ‌براي‌ دلجويي‌ پيامبرش‌ مي‌فرمايد:

 

فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آنَاء اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَى ‏(130)

«پس‌ بر آنچه‌ مي‌گويند» در اين‌ باره‌ كه‌ تو جادوگري‌ دروغگو هستي‌ و مانند آن‌ از طعن‌ و تكذيب‌هاي‌ ناروا «شكيبا باش‌» و به‌ اين‌ ياوه‌هايشان‌ هيچ‌ اهميتي ‌نده‌ زيرا براي‌ عذابشان‌ وقت‌ معيني‌ است‌ كه‌ هرگز پس‌وپيش‌ نمي‌افتد «و با حمدپروردگار خويش‌ تسبيح‌ گوي‌» مراد از تسبيح‌ گفتن‌ در اوقاتي‌ كه‌ در اين‌ آيه‌ ذكرمي‌شود، اداي‌ نمازهاي‌ پنج‌گانه‌ است‌. آري‌! تسبيح‌ گوي‌ «قبل‌ از طلوع ‌آفتاب‌» اشاره‌ به‌ نماز صبح‌ است‌ «و قبل‌ از غروب‌ آن‌» اشاره‌ به‌ نماز عصر است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «هرگز كسي‌ كه‌ قبل‌ از طلوع‌ آفتاب‌ و قبل‌ از غروب‌ آن‌ نماز خوانده‌ است‌، به‌ دوزخ‌ داخل‌ نمي‌شود». «و برخي‌ از ساعات‌ شب‌ تسبيح‌ بگوي‌» يعني‌: نماز بخوان‌. مراد از آن‌ نماز تهجد است‌ و برخي‌ آن‌ را بر دو نماز مغرب‌ و عشاء حمل‌ كرده‌اند «و» تسبيح‌ گوي‌ در «اطراف‌ روز» به‌قولي‌: مراد از آن‌، نمازهاي‌ ظهر و عصر است‌. به‌قولي‌ ديگر: جمله‌ (و قبل‌ غروبها) به‌ نماز ظهر نيز اشاره‌ دارد زيرا نمازهاي‌ ظهر و عصر هر دو قبل‌ از غروب‌ آفتاب‌ است‌. بعضي‌ گفته‌‌اند: مراد آيه‌ كريمه‌، نمازهاي‌ نافله‌ است‌. به‌قولي‌ ديگر: مراد گفتن‌ سبحان‌الله در اين‌ اوقات‌ است‌ «باشد كه‌ خشنود گردي‌» يعني‌ بدان‌ اميد كه‌ از نزد خداي‌ سبحان‌ به‌ چيزي‌ نايل‌ گردي‌ كه‌ روانت‌ را خشنود و دلت‌ را شاد گرداند. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «يقول‌ الله‌ تعالي‌: يا أهل‌الجنة‌، فيقولون‌: لبيك‌ وسعديك‌، فيقول:‌ هل‌ رضيتم‌؟...  إني‌ أعطيتكم‌ أفضل‌ من‌ ذلك‌، فيقولون‌: وأي‌ شي‌ء أفضل‌ من‌ ذلك‌؟ فيقول‌: أحل‌ عليكم‌ رضواني‌ فلا أسخط عليكم‌ بعده ‌أبداً :خداي‌ متعال‌ مي‌فرمايد: اي‌ اهل‌ بهشت‌! مي‌گويند: پروردگارا! به‌ فرمان‌ حاضريم‌ و فرمانت‌ خجسته‌ است‌. مي‌فرمايد: آيا خشنود شده‌ايد؟ مي‌گويند: پروردگارا! مگر ما را چه‌ شده‌ است‌ كه‌ خشنود نباشيم‌ درحالي‌كه‌ براي‌ ما چيزهايي ‌عطا كرده‌اي‌ كه‌ به‌ هيچ‌يك‌ از خلقت‌ نداده‌اي‌؟ مي‌فرمايد: ولي‌ من‌ به‌ شما بهتر از اين‌ را نيز مي‌دهم‌. مي‌گويند: چه‌ چيز بهتر از آن‌ است‌؟ مي‌فرمايد: بر شما خشنودي‌ و رضوان‌ خويش‌ را فرود مي‌آورم‌ و بعد از آن‌، ديگر هرگز بر شما خشم ‌نمي‌گيرم‌».

از اين‌ آيه‌ چنين‌ بر مي‌آيد كه‌: تسبيح‌گفتن‌ همراه‌ با حمد خدا جلّ جلاله  به‌ اضافه‌ صبر و شكيبايي‌ در برابر آزار دشمنان‌ دين‌، ادب‌ مسلمان‌ در مقاومت‌ و ايستادگي ‌روياروي‌ سخنان‌ و ستيزه‌هاي‌ اهل‌ كفر است‌ چنان‌كه‌ تسبيح‌ گفتن‌ همراه‌ با حمد خدا جلّ جلاله ، وسيله‌ مسلمان‌ در نيل‌ به‌ مدارج‌ سعادت‌ دنيا و آخرت‌ نيز مي‌باشد.

 

وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى ‏(131)

«و به‌سوي‌ آنچه‌ كه‌ گروهي‌ از آنان‌ را» يعني‌ از كفار را بدان‌ «بهره‌‌مند ساخته‌ايم‌» از آرايش‌هاي‌ زندگي‌ دنيا «چشم‌ مدوز» بلكه‌ همت‌ خويش‌ را در به‌دست‌ آوردن‌ نعمت‌هاي‌ جاوداني‌اي‌ كه‌ نزد ما است‌ صرف‌ كن‌ «آرايش‌ زندگاني‌ دنياست‌» يعني‌: اينها فقط تجمل‌ و زينت‌ و بهجت‌ گذراي‌ آن‌؛ از مال‌ و منال‌ ومنازل‌ و فرش‌ و ظرف‌ و وسايل‌ سواري‌ راحت‌ و غيره‌ است‌ «تا آنان‌ را در آن‌ بيازماييم‌» يعني‌: تا اين‌ بهره‌ها و آرايش‌ها را آزمايش‌ و ابتلايي‌ از جانب‌ خويش ‌براي‌ آنان‌ گردانيم‌ «و روزي‌ پروردگار تو بهتر و پاينده‌تر است‌» يعني‌: آنچه‌ كه ‌خداوند جلّ جلاله  برايت‌ از روزي‌ دنيا و ثواب‌ و پاداش‌ آخرت‌ مقدر و ميسر مي‌كند، به‌هرحال‌ بهتر از چيزهايي‌ است‌ كه‌ در دنيا به‌ كفار داده ‌است‌. يادآور مي‌شويم‌ كه‌تفسير نظير اين‌ آيه‌ در سوره‌«حجر/ 88» گذشت‌.

بنا بر همين‌ ارشاد الهي‌ بود كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم گريزنده‌ترين‌ مردم‌ از دنيا و زاهدترينشان‌ از آن‌ بودند و هيچ‌ چيز را براي‌ فرداي‌ خود ذخيره‌ نمي‌كردند. درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «إن‌ أخوف‌ ما أخاف‌ عليكم‌ ما يفتح‌ الله‌ لكم‌ من‌ زهرة‌ الدنيا، قالوا: وما زهرة الدنيا يا رسول‌الله‌؟ قال‌: بركات‌ الأرض‌:  بي‌گمان‌ از شديدترين ‌آنچه‌ كه‌ بر شما بيمناك‌ هستم‌، چيزهايي‌ است‌ كه‌ خداي‌ متعال‌ بر شما از آرايش ‌دنيا فرامي‌گشايد. اصحاب‌ پرسيدند: آرايش‌ دنيا چيست‌ يا رسول‌الله؟ فرمودند: بركات‌ زمين‌».

 

وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا لَا نَسْأَلُكَ رِزْقاً نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى ‏(132)

«و اهلت‌ را به‌ نماز فرمان‌ ده‌» مراد از اهل‌: خانواده‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  اند. به ‌قولي‌ ديگر: مراد تمام‌ امتشانند «و خود بر آن‌ شكيبا باش‌» با مداومت‌ بر آن‌. روايت ‌شده ‌است‌ كه‌ هرگاه‌ به‌ خانواده‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رنجي‌ مي‌رسيد، آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  ايشان‌ را به‌ خواندن‌ نماز فرمان‌ داده‌ و اين‌ آيه ‌كريمه‌ را تلاوت‌ مي‌كردند «ما از تو روزي‌دادن ‌را نمي‌طلبيم‌» يعني‌ ما از تو نمي‌طلبيم‌ كه‌ خود و خانواده‌ات‌ را روزي‌ بدهي‌ «ما تو را روزي‌ مي‌دهيم‌» و آنان‌ را پس‌ نگران‌ روزي‌ نباش‌ و همه‌ همت‌ خويش‌ را صرف‌ آخرت‌ كن‌ «و عاقبت‌ از آن‌ تقوا است‌» يعني‌: سرانجام‌ نيك‌ و پسنديده‌ كه‌ بهشت ‌است‌، از آن‌ اهل‌ تقوا و پرهيزگاري‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ قدسي‌ آمده‌ است‌: «يقول‌ الله‌ تعالي: يا بني‌آدم!‌ تفرغ‌ لعبادتي‌ أملأ صدرك‌ غني‌ وأسد فقرك‌ وإن‌ لم‌ تفعل ‌ملأت‌ صدرك‌ شغلا ولم‌ أسد فقرك‌: خداوند متعال‌ مي‌فرمايد: اي‌ فرزندآدم‌! خود را براي‌ عبادتم‌ فارغ‌ گردان‌ تا سينه‌ات‌ را از بي‌نيازي‌ و توانگري‌ پر سازم‌ و فقر و نيازمندي‌ را از تو دور كنم‌ و اگر چنين‌ نكني‌، سينه‌ات‌ را از گرفتاري‌ و مشغله‌ پرساخته‌ و فقر و بينوايي‌ تو را برطرف‌ نمي‌كنم‌». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است ‌كه‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «من‌ كانت‌ الدنيا همه‌، فرق‌ الله‌ عليه‌ أمره‌ وجعل‌ فقره ‌بين‌ عينيه‌ ولم‌ يأته‌ من‌ الدنيا إلا ما كتب‌ له،‌ ومن‌ كانت‌ الآخرة‌ نيته‌ جمع‌ له‌ أمره‌ وجعل‌ غناه‌ في‌ قلبه‌ وأتته‌ الدنيا وهي‌ راغمة‌:  هر كس‌ همه‌ هم‌وغمش‌ دنيا باشد، خداوند كار وي‌ را بر وي‌ پراكنده‌ مي‌كند و فقرش‌ را در ميان‌ چشمانش‌ قرار مي‌دهد و برايش‌ از دنيا جز آنچه‌ كه‌ مقدر شده‌ است‌، به‌ دست‌ نمي‌آيد و هر كس‌ نيتش‌ آخرت‌ باشد، كارش‌ برايش‌ به‌ سامان آورده‌ شده‌ و بي‌نيازي‌ وي‌ در قلبش‌ قرار داده‌ مي‌شود و دنيا اجبارا به‌سوي‌ وي‌ روي‌ مي‌آورد».

 

وَقَالُوا لَوْلَا يَأْتِينَا بِآيَةٍ مِّن رَّبِّهِ أَوَلَمْ تَأْتِهِم بَيِّنَةُ مَا فِي الصُّحُفِ الْأُولَى ‏(133)

«و گفتند» كافران‌ «چرا» محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم «از جانب‌ پروردگارش‌ معجزه‌اي‌ براي‌ ما نمي‌آورد» چنان‌كه‌ انبياي‌ قبل‌ از وي‌ مي‌آوردند؟ مراد: معجزاتي‌ است‌ كه‌ خود آنان‌ پيشنهاد مي‌كردند؛ چون‌ تبديل‌ كردن‌ كوه‌ صفا به‌ طلا، پديد آوردن ‌چشمه‌سارها و جويبارها در وادي‌ مكه‌ و امثال‌ آن‌. پس‌ خداي‌ عزوجل‌ اين ‌پيشنهادشان‌ را رد كرد و فرمود: «آيا دليل‌ روشن‌ آنچه‌ در صحيفه‌هاي‌ پيشين‌ است‌؟» يعني‌ دلايل‌ روشن‌ تورات‌، انجيل‌، زبور و ساير كتب‌ منزله‌ «برايشان ‌نيامده‌ است‌؟» درحالي‌ كه‌ در اين‌ كتاب‌ها و صحيفه‌ها هم‌ به‌ نبوت‌ پيامبر  اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم تصريح‌ شده‌ و هم‌ به‌ بعثتشان‌ بشارت‌ داده‌ شده‌است‌؟ پس‌ از آنجا كه‌ اين‌ كافران‌ به‌صدق‌ و صحت‌ آن‌ كتب‌ منزله‌ معترفند، اين‌ خود بر بي‌پايه‌ بودن‌ انكارشان‌ كافي ‌است‌ زيرا بيان‌ روشن‌ و صريح‌ آن‌ كتاب‌ها در مورد نبوت‌ پيامبر اسلام‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، بر انكارشان‌ مهر بطلان‌ كوبيده‌ و بيراهه‌رويها و گردنكشي‌هاي‌ آنان‌ از تن ‌دادن‌ به‌حقيقت‌ را باطل‌ و بي‌اثر مي‌گرداند. به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: آيا خبر هلاك ‌كردن ‌امت‌هايي‌ كه‌ كفر ورزيده‌ و به‌انگيزه‌ عناد، نشانه‌ها و معجزات‌ افزون‌تري ‌درخواست‌ كردند، به‌ آنان‌ نرسيده‌ است‌؟ يا معني‌ اين‌ است‌: آيا به‌ شما معجزه‌اي ‌كه‌ ما در معجزات‌ و بزرگترين‌ آنها در باب‌ اعجاز است‌، نرسيده‌؟ كه‌ اين‌ ابرمعجزه‌ قرآن‌ كريم‌ مي‌باشد، كتابي‌ كه‌ نه‌ فقط گواه‌ صحت‌ سائر كتب‌ منزله‌ است‌ و در آن‌ برهانهاي‌ روشن‌ آن‌ كتابها وجود دارد بلكه‌ معجزه‌ نيز هست‌، درحالي‌كه‌ آن‌ كتاب‌ها معجزه‌ نبودند.

 

وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِّن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَّذِلَّ وَنَخْزَى ‏(134)

«و اگر ما آنان‌ را» يعني‌: كافران‌ را «پيش‌ از وي‌» يعني‌: پيش‌ از بعثت ‌محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم «به‌ عذابي‌ هلاك‌ مي‌كرديم‌، قطعا مي‌گفتند» در روز قيامت‌ «پروردگارا! چرا پيامبري‌ را به‌سوي‌ ما نفرستادي‌؟» در دنيا «تا آيات‌ تو را» كه‌ آن‌ پيامبرت‌ براي ‌ما مي‌آورد، «پيروي‌ مي‌كرديم‌، پيش‌ از آن‌كه‌ خوار شويم‌» با فرود آمدن‌ عذاب‌ در دنيا «و رسوا گرديم‌» با ورود به‌ دوزخ‌ در روز قيامت‌.

 

قُلْ كُلٌّ مُّتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِيِّ وَمَنِ اهْتَدَى ‏(135)

«بگو» اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ مخالفان‌ كفر پيشه‌ ستيزه‌جوي‌ خود؛ «همه‌ منتظرند» يعني‌ هريك‌ از ما و شما منتظر رخدادي‌ هستيم‌ كه‌ كار، سرانجام‌ به‌سوي‌آن‌ خواهد انجاميد «پس‌ در انتظار باشيد» سرانجام‌ كار را؛ «زودا كه‌ بدانيد چه‌كساني‌ اهل‌ راه‌ راست‌ هستند» يعني‌: چون‌ قيامت‌ فرارسد، خواهيد دانست‌ كه‌چه‌كسي‌ برحق‌ است‌؛ «و چه‌كسي‌ راه‌يافته‌ است‌» به‌ سوي‌ حق‌ و از بي‌راهه‌روي‌ وارسته‌ مي‌باشد؟ ما، يا شما؟.


 

[1] نسائي‌ و ابن‌جرير در تفسير آيه‌ كريمه‌، روايت‌ طولاني‌اي‌ را از ابن‌عباس‌t نقل‌ كرده‌اند پس‌ هركه‌ دوست‌ دارد از آن‌ آگاهي‌ يابد، به‌«كتاب‌ تفسير» از«سنن‌ نسائي‌» يا به‌ «تفسير ابن‌كثير» مراجعه‌ نمايد.

[2] قرطبي‌: 237/11ـ238.

 

بازگشت به لیست سوره ها                وب سایت تفسیر انوار القرآن            تلاوت قرآن           قرآن فلش          جستجو                دانلود                نظرات شما                درباره