تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
﴿ سوره مریم ﴾
مکی است و داراي (98) آيه است.
وجه تسميه: اين سوره را به سبب اينكه مشتمل بر داستان بارداري سيدتنا مريم عليهاالسلام و ولادت عيسي علیه السلام است، «مريم» ناميدند. ابن مسعود رضی الله عنه در بيان داستان هجرت حبشه ميگويد: «جعفر بن ابيطالب رضی الله عنه صدر اين سوره را بر نجاشي پادشاه حبشه و اصحابش قرائت كرد».
موضوع اين سوره همانند ساير سورههاي مكي، مشتمل بر اثبات وجود خداوند جلّ جلاله و وحدانيت وي و اثبات بعث و جزا از خلال بيان داستانهاي گروهي از انبيا علیهم السلام است.
كهيعص (1)
خوانده ميشود: «كاف، ها، يا، عين، صاد» در «كاف» و«صاد» به مقدار شش حركت يا سه الف، مد طويل كشيده ميشود، در «ها» و«يا» مد به مقدار يك حركت يا يك الف متعين است و در «عين»، هم مد طويل جايز است و هم قصر آن با دو حركت به مقدار دو الف. اين حروف از حروف مقطعه است و سخن در اين باره، در ابتداي سوره «بقره» گذشت.
ذِكْرُ رَحْمَةِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا (2)
«بيان رحمت پروردگار تو بر بندهاش زكريا» يعني: اين آيات يادي از رحمت پروردگار تو بر بندهاش زكرياعلیه السلام است. او از انبياي بنياسرائيل بود كه شغل نجاري داشت و همسرش خاله عيسيعلیه السلام است.
إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاء خَفِيّاً (3)
«آنگاه كه پروردگار خود را به ندايي آهسته ندا كرد» به قولي: زكرياعلیه السلام بدان جهت پروردگار خويش را آهسته ندا داد كه اين شيوه، از ريا دورتر است. بهقولي ديگر: نداي خاموشانه زكريا از آن روي بود كه او سالخورده و ضعيف شده بود وتوانايي ندا كردن بلند را نداشت.
قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً (4)
«گفت» زكريا در آن نداي آهسته خود: «پروردگارا! من استخوانم سست گرديده» مرادش اين بود كه استخوانهايش ضعيف و ناتوان شده «و سرم از پيري شعلهور شده» يعني: سپيدي بر سرم منتشر شده چنانكه آتش در هيزم شعلهور ميشود و اين كنايه از پيري وي است «و اي پروردگارم! من هرگز در دعاي تو بيبهره نبودهام» يعني: هر زماني كه من به بارگاه تو دعا كردهام، دست خالي و نااميد برنگشتهام و تو دعايم را اجابت كردهاي؛ اكنون نيز از تو همين اميد را دارم.
وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً (5)
«و همانا من پس از خود از مواليم بيمناكم» مراد از موالي در اينجا: اقارب و اقوام عصبه (پشتي) چون پسرعموها و مانندشانند. آري! اقارب و پسر عموهاي زكريا به امر دين بيتوجه بوده و از برداشتن بار رسالت سستي ورزيده و اين شايستگي را از كف داده بودند، يا گرفتار دنيا گشته بودند و مشغوليتهاي دنيوي آنها را از برپا داشتن كار دين براي بنياسرائيل به خود سرگرم ساخته بود پس زكريا از آن بيمناك شد كه با مرگش دين حق از بين برود بنابراين، از خداي عزوجل خواست تا ولي و سرپرستي را به وي عنايت فرمايد كه بعد از مرگش به امر دين قيام ورزيده و بر رونق بخشيدن به كار آن، حريص و مشتاق باشد «و زنم عاقر است» عاقر: زني است كه به سبب كبر سن از زايايي بازمانده است «پس عطا كن به من از جانب خود وليي» يعني: وارث و جانشيني. او بدان جهت تصريحا طلب فرزند نكرد زيرا ميدانست كه او و زنش در سن و حالتي قرار ندارند كه پيدايش فرزند به حسب عادت از ايشان ممكن باشد. بهقولي ديگر: مراد او از ولي، فرزند بود.
يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً (6)
«تا هم وارث من باشد و هم وارث آل يعقوب» وراثت در اينجا بنابر قول راجح: وراثت علم و نبوت است نه وراثت مال، به دليل اين حديث شريف رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم: «نحن معاشر الأنبياء لا نورث: ما جماعت انبيا ميراث نميگذاريم». پس معني سخن زكرياعلیه السلام اين است كه: آن جانشين، علمي را كه نزد وي و اولاد يعقوبعلیه السلام هست، ميراث ببرد و به سرپرستي امور دينيشان قيام ورزد «و او را ـ اي پروردگار من ـ پسنديده گردان» در اخلاق و افعال وي، كه هم تو از او راضي و خشنود باشي و هم بندگانت او را بپسندند و دوست بدارند تا بدين وسيله، او شايسته برداشت علم دين و تعليم و تبليغ آن باشد و بتواند شعاير دينشان را برايشان برپا دارد.
يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يَحْيَى لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً (7)
خداوند جلّ جلاله دعاي وي را اجابت كرد و اين ندا را به وسيله فرشتگان به سوي وي فرستاد: «اي زكريا! ما تو را به پسري كه نامش يحيي است مژده ميدهيم، كه پيش از اين هيچ همنامي براي او قرار ندادهايم» يعني: قبل از او هيچ كس را به نام يحيي نام ننهادهايم. مجاهد در بيان معني آن ميگويد: «قبلا براي او هيچ شبيه و نظيري قرار ندادهايم». گفتني است كه بيان خصوصيات يحييعلیه السلام بعدا ميآيد. ولي ابنجرير معني اول را ترجيح داده است.
قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيّاً (8)
«گفت: پروردگارا! چگونه مرا پسري خواهد بود و حال آنكه زنم نازاست و خودم نيز به سبب سالخوردگي به نهايت ضعف رسيدهام» يعني: سن و سالم به آخر رسيده و فرسوده و فرتوت شدهام. به قولي: او صدوبيست سال و زنش نودوهشت سال سن داشتند. از اين سخن وي چنين برميآيد كه او از قدرت خداي عزوجل و صنع بديع وي كه از پيري سالخورده و زني نازا فرزندي پديد ميآورد، شگفت زده شد.
قَالَ كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً (9)
«گفت» خداوند متعال از طريق فرشته «همچنين است» يعني: فرمان چنين است كه از شما دو تن در همين سن و سال فرزندي پديد آيد «پروردگار تو گفته كه اين كار بر من آسان است» يعني: اين كار در عين دوري و دشواري از نظر تو اما بر من سهل و ساده و آسان است «و هرآينه خودت را پيش از اين ـ درحاليكه چيزي نبودي ـ آفريدم» تو را نيز از عدم محض به ساحت وجود آوردم پس پديد آوردن فرزند برايت از طريق توالد و تناسل، بر من بسي سهل و آسان است.
قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَ لَيَالٍ سَوِيّاً (10)
«گفت: پروردگارا! براي من نشانهاي قرار ده» يعني: نشانهاي كه مرا بر تحقق خواستهام و بشارتت بر باردار شدن زنم به فرزندش يحيي، راهنمايي كند تا روان و دلم بدان آرام گيرد زيرا بارداري در آغازين مرحله، مخصوصا از زني كه عادت ماهانه وي بهسبب كبر سن قطع شده، بسيار عجيب و شگفتآسا است «فرمود: نشانه تو اين است كه سه شبانه روز با اينكه سالمي، با مردم سخن نميگويي» يعني: در عين حاليكه صحيح و سالمي و چنان بيمارياي در تو نيست كه از سخن گفتن بازت دارد ولي در آن مدت قادر به سخن گفتن نيستي.
فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً (11)
«پس» زكريا «از محراب» يعني: جاي نمازخواندن (مصلاي) خود «بر قوم خويش در آمد» و مردم براي نماز انتظار او را ميكشيدند «پس به آنان اشاره كرد كه صبح و شام تسبيح گوييد» يعني: اين مطلب را از طريق اشاره به آنان فهماند و نتوانست آن را با زبان به آنان انتقال دهد. بهقولي: برايشان دستخطي نوشت و در آن ايشان را به نمازخواندن صبح و عصر دستور داد. بهقولي ديگر: دستور داد تا به شكرانه اين نعمت، صبح و شام «سبحانالله» بگويند.
يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً (12)
«اي يحيي! كتاب را بگير» يعني: القصه يحيي ـ پسرخاله عيسيعلیه السلام ـ متولد شد و به سني رسيد كه در آن ميتوانست مورد خطاب قرار گيرد پس به او گفتيم: اي يحيي! كتاب خدا ـ يعني تورات ـ را بگير «به قوت» يعني: با جد و جهد واستواري و عزم و با پشتگرمي به تأييدات ما «و در كودكي به او حكم داديم» حكم: در اينجا به معناي حكمت است، يعني از كودكي به او فهم و دانش و بينش كتاب را داديم. بهقولي: مراد از حكم نبوت است كه در دوران كودكي به او داده شد. نقل است كه: يحييعلیه السلام در هفت سالگي به پيامبري برگزيده شد.
وَحَنَاناً مِّن لَّدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيّاً (13)
«و از سوي خويش بر او رحمت آورديم» يعني: يحييعلیه السلام را به رحمتي مخصوص از نزد خويش مفتخر ساختيم. حنان: رحمت، عاطفه و محبت است. بهقولي معني اين است: به او از نزد خويش رحمتي داديم كه در قلب وي پابرجا بود و با آن بر مردم ـ از جمله بر پدر و مادر و نزديكانش ـ شفقت و عطوفت ميورزيد ومردم را از كفر و معاصي نجات ميداد «و به او زكات داديم» مراد از زكات در اينجا: طهارت نفس و پاكي از گناه و داشتن بركت است، يعني او را براي مردم مبارك گردانيديم كه بهسوي خير هدايتشان ميكرد «و تقوا پيشه بود» يعني: يحييعلیه السلام از معاصي خدا جلّ جلاله پرهيزگار و مطيع وي بود.
وَبَرّاً بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيّاً (14)
«و با پدر و مادر خود نيكرفتار بود» و نرم دل و مهربان «و زورگويي نافرمان نبود» يعني: در برابر والدين يا در برابر پروردگارش، متكبر و عاصي نبود.
وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً (15)
«و سلام بر او» يعني: اماني از جانب خدا جلّ جلاله بر يحيي باد. بهقولي معني اين است؛ خداي عزوجل بر او سلام گفت در: «روزي كه متولد شد» يعني: او در روز تولدش از اينكه شيطان به وي گزندي رسانده و او را لمس كند، در امان وسلامتي بود «و روزي كه ميميرد» از فتنه قبر و وحشت برزخ در امان است «وروزي كه زنده برانگيخته ميشود» نيز از هول و هراس عرصات محشر در امان است. به قولي: وحشتناكترين حالاتي كه انسان در آن قرار ميگيرد، همين سه حالت است:
1 ـ روزي كه متولد ميشود؛ زيرا در آن روز از جايگاهي كه در آن قرار و آرام داشته است، بيرون ميآيد.
2 ـ روزي كه ميميرد؛ زيرا او در آن روز كساني را ميبيند كه قبلا آنان را نميشناخته و با احكام و قضايايي روبرو ميشود كه پيشتر با آنها آشنايي نداشته است.
3 ـ روزي كه برانگيخته ميشود؛ زيرا با هول و هراس روز قيامت روبرو ميشود. پس يحييعلیه السلام در اين سه حالت در امان است: از آسيب شيطان در روز ولادت، از عذاب قبر در وقت مردن و از هول و عذاب در روز قيامت.
يحييعلیه السلام در شريعت موسوي عالمي كامل نيز بود، مردم را به توبه از گناهان فراميخواند و آنان را در رودخانه اردن براي توبه از گناهان غسل ميداد، كه نصاري به اين روش وي اقتدا كردند و او را «يوحناي معمدان» مينامند.
نقل است كه يكي از حكام فلسطين به نام «هيرودس» دختر برادري بسيار زيبا بهنام «هيروديا» داشت پس خواست تا دختر برادرش را به عقد خود درآورد ولي يحييعلیه السلام بهدليل حرام بودن اين ازدواج با آن موافقت نكرد، «هيرودس» عموي دختر از بس كه مفتون و شيفته او بود از او خواست تا هر آرزويي كه دارد با وي در ميان گذارد تا آرزويش را برآورده كند، آن دختر با توطئه و تحريك مادرش سر يحييعلیه السلام را از وي خواست و او هم يحييعلیه السلام را به شهادت رساند. و چون خبر شهادت وي به عيسيعلیه السلام رسيد، او دعوتش را در ميان مردم نمايان كرد و به تبليغ و هشداردهي آنان قيام كرد.
وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً (16)
«و ياد كن» اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «در كتاب» يعني: در اين سوره، داستان «مريم را آنگاه كه در مكاني شرقي كناره گرفت» يعني: به مكاني در جهت شرق بيتالمقدس خلوتگزين شد. ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: به همين سبب نصاري جهت مشرق را قبله خويش گرفتند زيرا عيسيعلیه السلام در اين جهت از بيتالمقدس متولد شد. به قولي: مريم عليهاالسلام به اين خاطر از مردم كناره گرفت تا خداي سبحان را در خلوت و فراغت عبادت كند.
فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً (17)
«پس در برابر آنان حجابي برخود گرفت» تا از چشم مردم پنهان باشد و او را در حال عبادت نبينند. حجاب: پرده و مانع است «پس بهسوي او روح خود را فرستاديم» كه جبرئيلعلیه السلام است. حق تعالي او را روح ناميد زيرا دين به وسيله وحيي كه او حامل آن است زنده ميشود «پس بهصورت بشري درست اندام بر او نمايان شد» يعني: جبرئيلعلیه السلام به شكل انساني تمام عيار در ديده مريم عليهاالسلام نمايان شد بهطوري كه از اوصاف بنيآدم هيچ چيزي كم نداشت پس مريم پنداشت كه او نسبت به وي قصد بدي دارد به همين جهت:
قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَن مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّاً (18)
«گفت: من از تو به خداي رحمان پناه ميبرم، اگر پرهيزگار باشي» يعني: اگر از كساني باشي كه خداترس و پرهيزگارند، من از تو به خدا جلّ جلاله پناه ميبرم لذا از پردهگاه من بيرون شو. چنانكه گويند: اگر مؤمني، به من ستم نكن. نقل است كه مريم عليهاالسلام هنگامي كه حيض ميشد، از پردهگاهش به خانه خالهاش ميآمد و چون پاك ميشد به پردهگاه خويش بازميگشت.
قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلَاماً زَكِيّاً (19)
«گفت» جبرئيلعلیه السلام «جز اين نيست كه من فرستاده پرودگار توام» يعني: چنان نيست كه من نسبت به تو قصد بدي داشته باشم بلكه من از جانب همان پروردگاري به سويت فرستاده شدهام كه به او پناه بردي و از كساني نيستم كه انتظار بدي از آنان ميرود و آمدهام: «براي اينكه به تو پسري پاكيزه ببخشم» زكي: پاكيزه از گناهان كه بر پاكي و پاكدامني رشد ميكند.
قَالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيّاً (20)
«گفت» مريم عليهاالسلام «چگونه برايم پسري باشد، با آنكه هيچ بشري به من دست نرسانيده است» يعني: هيچ شوهري به من نزديكي نكرده است «و من هرگز زناكار نبودهام» و فرزند عادتا با يكي از اين دو شيوه به دنيا ميآيد. بغي: زن زناكاري است كه مردان را در برابر پول به كامخواهي از خود فراميخواند.
قَالَ كَذَلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا وَكَانَ أَمْراً مَّقْضِيّاً (21)
«گفت» جبرئيلعلیه السلام «فرمان حق چنين است» كه بيپدر، پسري به تو عنايت كند «پروردگار تو فرموده كه اين بر من آسان است» و هيچ دشواريي ندارد «و تا او را براي مردم نشانهاي قرار دهيم» يعني: تا آن طفل را، يا آفرينش وي را بدون پدر، آيه و نشانهاي براي مردم قرار دهيم كه با آن به كمال قدرت ما پي برند «و رحمتي از جانب خويش» قرار دهيم، به سبب هدايت و خير بسياري كه از جانب او به مردم ميرسد زيرا هر پيامبري براي امتش رحمتي است «و اين كاري مقدر شدهاست» كه خداي عزوجل آن را مقدر كرده، قلم آن را نوشته و در علم ازلي قديم وي ثبت شده پس قطعا انجام يافتني است و هيچ برگشتي ندارد. يعني: تو اي مريم! ناگزيري كه به اين انتخاب الهي براي خويش و بر آنچه كه بهدنبال آن از افتراي مفتريان و آزار آزاردهندگان پيش خواهد آمد، صبر كني.
فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَتْ بِهِ مَكَاناً قَصِيّاً (22)
«پس مريم به او باردار شد» يعني: جبرئيلعلیه السلام در چاك پيراهن مريم عليهاالسلام دميد و اثر دميدنش به شكم مريم عليهاالسلام رسيد آنگاه او به عيسيعلیه السلام باردار شد «و به سبب آن حمل بهجايي دور از مردم كناره گرفت» ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «مريم در انتهاي وادي بيتلحم كه ميان آن و ايليا چهار مايل راه فاصله است، كناره گرفت».
فَأَجَاءهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَكُنتُ نَسْياً مَّنسِيّاً (23)
«پس درد زايمان او را بهسوي تنه درخت خرمايي كشانيد» يعني: درد زايمان مريم را ناچار و ناگزير از پناه بردن به تنه درخت خرماي خشكي گردانيد، گويي او در طلب چيزي بود تا بر آن تكيه داده و به آن درآويزد چنانكه زن باردار در هنگام شدت درد زايمان به هر چيز ممكني درميآويزد و چنگ ميزند. مخاض: درد زايمان و حالت ولادت است «گفت» مريم عليهاالسلام «اي كاش پيش از اين مرده بودم» مريم آرزوي مرگ كرد زيرا از آن ترسيد كه به وي در عفت و دينش بدگمان شوند. اين آيه دليل بر جايز بودن آرزوي مرگ در هنگام فتنه است زيرا مريم دانست كه با اين نوزاد، به فتنه مردم مبتلا ميشود «و» اي كاش «يكباره فراموش شده بودم» نسي: چيز بيارزشي است كه از شأن آن اين است تا فراموش شود زيرا از فقدان آن هيچ تألمي دست نميدهد، مانند گم كردن ميخ، ريسمان، كفش كهنه و امثال آن كه مردم عادتا به آنها هيچ ارزشي نميدهند.
فَنَادَاهَا مِن تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيّاً (24)
«پس او را از زيرپاي او ندا داد» يعني: چون جبرئيلعلیه السلام اين سخن مريم عليهاالسلام را شنيد، او را از فرودست وي ندا داد زيرا جبرئيلعلیه السلام در زير آن تل يا در زير آن درخت خرما بود. بهقولي: منادي خود عيسيعلیه السلام بود و مادرش را چنين ندا داد؛ «كه اندوه مخور، بيگمان پروردگارت از زيرپاي تو جوي آبي پديد آورده است» سري: جوي آب كوچكي است كه خداي عزوجل از فرودست مريم برايش جاري كرد تا از آن بياشامد. بهقولي: مراد از سري در اينجا عيسيعلیه السلام است زيرا به مردان بزرگ و باعظمت، سري ميگويند.
وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً (25)
«و تنه درخت خرما را بهسوي خويش بجنبان» يعني: تنه درخت خرما را بگير وآن را بهسوي خود بتكان «بر تو خرماي تازهاي از درخت ميريزاند» رطب جني: خرماي تازهاي است كه آماده چيدن باشد. يعني: بر تو رطب تازه پاكيزه ميريزاند. عمروبن ميمون ميگويد: «براي زنان در حال نفاس (زايمان) چيزي بهتر از رطب نيست». در حديث شريف به روايت عليعلیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده است كه فرمودند: «عمه خود درخت خرما را گرامي بداريد زيرا درخت خرما از همان گلي آفريده شد كه آدمعلیه السلام از آن آفريده شد...».
آري! مريم (علیهاالسلام) قبل از ولادت عيسي بي كسب و كار از سوي حق تعالي روزي پاك بهشتي داده ميشد[1] و اين گراميداشت و تجليلي مخصوص برايش بود اما چون عيسيعلیه السلام را بهدنيا آورد، مأمور به تكاندن درخت خرما شد. علما در توجيه اين امر گفتهاند: مريم قبل از ولادت عيسيعلیه السلام تماما مشغول عبادت حق بود اما بعد از ولادت، دل وي به دوستي عيسيعلیه السلام نيز مشغول شد، از اين جهت به كسب وتلاش در جهت بهدست آوردن روزي مأمور گشت.
علما با اين آيه استدلال كردهاند بر اينكه: هرچند فراهم آمدن رزق حتمي است ولي خداوند جلّ جلاله آن را به سعي و تلاش خود انسان وابسته ساخته است زيرا كسب و كار، سنت خداوند متعال در بندگانش ميباشد و اين سنت با توكل در تضاد و تعارض نيست زيرا توكل بعد از توسل به اسباب است.
فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً (26)
«پس» از اين رطب و از اين آب گوارا «بخور و بياشام و ديده آسودهدار» يعني: روانت را آرام و مطمئن بدار و غم و اندوه را از خود بران «پس اگر كسي از آدميان را ديدي، بگو: هرآينه من براي خداي رحمان روزه نذر كردهام» مراد از روزه در اينجا؛ روزه سكوت است «و امروز هرگز با هيچ انساني سخن نخواهم گفت» مرادش اين بود كه بعد از دادن اين خبر به آنها، با هيچ يك از آنها سخن نخواهد گفت. به قولي: حتي او اين خبر را نيز با تلفظ كلمات به آنان نداد بلكه با اشاره مفيد و قابل فهم اين امر را به آنان فهماند. يادآور ميشويم كه روزه سكوت در ديانتهاي پيشين مشروع بود ولي در اسلام مشروعيت ندارد و سنت اسلام، سكوت كردن از زشتگويي است.
فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً (27)
«پس مريم او را» يعني: عيسيعلیه السلام را «پيش قوم خود آورد» از آن جاي دورافتادهاي كه خود را در آن كنار كشيده بود «درحاليكه او را در آغوش گرفته بود» پس چون آنها طفلي را در آغوش وي ديدند ؛ «گفتند» در حال انكار و ابراز اشمئزاز از مشاهده اين حالت: «اي مريم! به راستي آوردي» يعني: مرتكب شدي «چيزي زشت را» فريا: كار زشت و ناپسند و عجيب و نادري را زيرا فرزندي را بيپدر به دنيا آوردهاي.
يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً (28)
«اي خواهر هارون» مراد از اين هارون، هارون برادر موسي علیماالسلام نيست زيرا در ميان آن دو هزار سال فاصله بود بلكه اين هارون مرد نيكوكاري بود كه در آن زمان زندگي ميكرد. بهقولي ديگر؛ معني اين است: اي كسي كه ما او را در صلاح و عبادت و زهد مانند هارون برادر موسي علیماالسلام ميپنداشتيم، آخر چگونه مرتكب چنين عملي گرديدي؟ يعني: آنان مريم عليهاالسلام را در صلاح و عبادت به هارون برادر موسي علیماالسلام تشبيه كردند.
در حديث شريف به روايت مغيرهبنشعبه رضی الله عنه آمده است كه گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مرا بهسوي مردم نجران فرستادند، مردم نجران [كه نصاريبودند] به من گفتند: بنگر كه شما در قرآن خود ميخوانيد: (يَا أُخْتَ هَارُونَ) درحاليكه موسيعلیه السلام ساليان سال قبل از عيسيعلیه السلام زندگي ميكرد؟! راوي ميگويد: پس چون بازگشتم، اين سخنشان را با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در ميان گذاشتم، فرمودند: آيا به آنان نگفتي كه مردم در آن زمان فرزندان خود را به نام پيامبران وصالحان پيشين نامگذاري ميكردند، يعني شيوه و عادتشان چنين بود؟...». آري! گفتند: اي خواهر هارون! «پدرت مرد بدي نبود و مادرت نيز زناكار نبود» يعني: تو از اهل بيت پاك و پرهيزگاري هستي كه به صلاح و عبادت معروفند پس چگونه مرتكب چنين كار بدي گرديدي؟.
فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً (29) قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً (30)
«مريم بهسوي طفل خود» عيسيعلیه السلام «اشاره كرد» او فقط به اشاره اكتفا كرد و عيسيعلیه السلام را به سخن گفتن دستور نداد زيرا براي خداي عزوجل روزه سكوت نذر كرده بود «گفتند: چگونه با كسي كه در گهواره و در حال كودكي است سخن بگوييم؟» در اينجا بود كه معجزه بزرگي به ظهور پيوست:
«گفت» عيسيعلیه السلام «من بنده خداوندم» پس اولين سخني كه عيسيعلیه السلام به آن نطق كرد، اعتراف به عبوديت خداوند بزرگ بود تا به نصاري اعلام كند كه آنان در آنچه كه بعدا از ربوبيت به وي نسبت خواهند داد، گمراهند «به من كتاب داده» يعني: خداوند جلّ جلاله در ازل برايم مقدر كرده كه پيامبري داراي كتاب باشم. وكتابش انجيل است «و مرا پيامبر ساخته است» يعني: به نبوتم و به دادن كتاب برايم حكم كرده است. گفتني است كه عيسيعلیه السلام در اين حال كودكي نه پيامبر بود و نه بر وي كتاب نازل شده بود بلكه او از امر يقينياي خبر ميداد كه وقوعش در آينده حتمي بود.
وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيّاً (31)
«و هر جا كه باشم مرا مبارك ساخته است» مبارك: بابركت، بسيار نفعرسان براي بندگان و آموزگار خير و فضيلت است «و مادام كه زنده باشم» يعني: در مدت دوام زندگانيم؛ «مرا سفارش كرده است» يعني: مرا امر كرده است «به نماز و زكات» مراد از زكات: زكات مال، يا پاكسازي نفس است.
وَبَرّاً بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيّاً (32)
«و مرا در حق مادرم نيكوكار ساخته» بدينگونه عيسيعلیه السلام به قدرت لايزال خداوند جلّ جلاله در حال كودكي دانست كه پدري نداشته است «و مرا جبار شقي نگردانيده است» جبار: گردنكش زورگو و شقي: بدبخت نافرمان در برابر پروردگار است. يا شقي: به معني نا اميد، يا عاق و نفرين شده مادر است.
برخي از سلف گفتهاند: هيچ كسي را عاق پدر و مادر نمييابيد مگر اينكه گردنكش، نافرمان حق تعالي و بدبخت ميباشد.
وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً (33)
«و سلام بر من، روزي كه زاده شدم و روزي كه ميميرم و روزي كه زنده برانگيخته ميشوم» يعني: بر من در روزي كه متولد شدم سلامتي مقدر شده بود زيرا شيطان در آن وقت به من هيچ آسيبي نرسانيد و بر من در هنگام مرگم نيز سلامتي مقدراست زيرا حق تعالي در آن هنگام مرا گمراه نميسازد و مرا به حق و صدق ناطق ميگرداند و بر من در هنگام برانگيختن مجددم نيز سلامتي است زيرا در آن روز از هول و هراس محشر در امان هستم.
پس اين مجموعا نه موضوع بود كه عيسيعلیه السلام آن را در آغوش مادرش اعلام كرد. مالكبنانس رضی الله عنه ميگويد: «چهقدر سخت است اين آيات بر معتقدان به عقيده قدر (قدريه) زيرا عيسيعلیه السلام از همه اموري كه در باره وي در گذشته و آينده حكم شده است خبر داد، درحاليكه قدريه ميگويند: بنده خالق افعال خويش است!».
ذَلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ (34) مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ (35)
«اين» كسي كه به اوصاف يادشده توصيف شد و گفت: من بنده خدايم... تا به آخر؛ همانا «عيسي پسر مريم است» نه خدا، يا فرزند خدا چنان كه نصاري ميپندارند ـ العياذ بالله «همان سخن راست و درستي كه آنان در آن اختلاف ميكنند» يعني: اين سخن، همان سخن راست و درست درباره حقيقت عيسي پسرمريم عليهماالسلام است، نه آنچه كه گمراهان و مغضوبان در اين باره ميگويند؛ ازجمله اينكه به عيسي نسبت فرزندي خداي سبحان را ميدهند، در حاليكه: «خدا را نسزد كه فرزندي برگيرد» يعني: درست و سزاوار نيست كه حق تعالي صاحب فرزند باشد «منزه است او» و مقدس است از اين سخن و از اين نسبت نادرست «چون كاري را اراده كند، جز اين نيست كه به آن ميگويد: موجود شو پس بيدرنگ موجود ميشود» چنانكه به عيسيعلیه السلام گفت: «كن: موجود باش» و او هم بيدرنگ موجود شد. پس كسي كه داراي اينچنين شأني است، چگونه اين توهم درباره وي ميرود كه داراي فرزندي باشد؟ زيرا داشتن فرزند از نشانههاي نقص و نيازمندي است كه حق تعالي از آن مبراست.
وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ (36)
«و» گفت: عيسيعلیه السلام «در حقيقت خداست كه پروردگار من و پروردگار شماست پس او را بپرستيد، اين است راه راست» يعني: آنچه به شما درباره اين حقيقت كه او پروردگار من و پروردگار شماست، گفتم همانا راه راستي است كه هيچ كجي وانحرافي در آن نيست و رونده اين راه، هرگز گمراه نميشود.
فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ (37)
«اما احزاب از ميانشان اختلاف كردند» يعني: فرقههاي نصاري يا مجموعه اهل كتاب در امر عيسيعلیه السلام به اختلاف پرداختند لذا يهوديان گفتند: او ساحر است همچنين گفتند: او پسر يوسف نجار است. يوسف نجار مرد عابد و زاهدي از نزديكان مريم عليهاالسلام بود كه همراه با وي به خدمت بيتالمقدس اشتغال داشت. نصاري نيز درباره عيسيعلیه السلام به فرقههاي مختلفي تقسيم شدند؛ فرقه نسطوريه گفتند: او پسر خداست ـ العياذبالله ـ و فرقه ملكانيه گفتند: او سومين سه خداست ـ العياذ بالله «پس واي بر كافران از حضور در روزي بزرگ» و آنچه كه در آن از حساب و عقاب به جريان ميافتد! كه اين روز، روز قيامت است.
ابنكثير به نقل از علماي تاريخ ميگويد: «قسطنطين فرقههاي نصاري را در يكي از مجامع سهگانه مشهورشان گرد آورد و شمار اسقفهايشان در آن اجتماع عظيم به دوهزاروصدوهفتاد تن رسيد، سپس از آنان درباره عيسيعلیه السلام نظرخواهي كرد، آنها درباره او اختلافي جدي و فاحش در ميان آورده و آرا و انديشههاي بسيار متفاوتي ابراز كردند مگر سيصد و هشت تن از آنان كه همه بر يك قول متفق بودند پس قسطنطين كه خود به علاوه پادشاهي، فيلسوف نيز بود به آن سيصد وهشت تن گرايش يافت و آنان را به پيشوايي نصاري برگزيد و ديگران را طرد كرد. سپس آنها برايش كتابها وضع كرده قوانين و برنامههايي ساختند و پرداختند وبدعتهاي بسياري را بنا نهاده دين مسيح را تحريف كردند و او در مملكت خويش كه شامل سرزمين شام و جزيره و روم بود، برايشان كليساهاي بزرگي بنا كرد وگويند: تعداد اين كليساها به دوازده هزار بالغ ميشد».
أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا لَكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ (38)
«چقدر شنوا و بينا باشند» يعني: چقدر شنوايي و بيناييشان قوي است «روزي كه بهسوي ما ميآيند» براي حساب و جزا زيرا خداي متعال در آن روز بيناييشان را نافذ ميگرداند «ولي اين ستمگران» كه نيايش و پرستش را در غير محل و جايگاه آن قرار دادهاند «امروز» يعني: در دنيا «در گمراهي آشكار قرار دارند» و از يافتن حق، كر ولال و كور ميباشند درحاليكه ميپندارند بر راه و رسم درستي قرار دارند اما هيهات!
وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ وَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (39)
«و آنان را از روز حسرت بيم ده» يعني: از روزي كه همگان در آن افسوس و حسرت ميخورند؛ بدكاران بر بدكاري و گناهان خويش و نيكوكاران بر انجام ندادن اعمال خير بيشتر «آنگاه كه كار به انجام رسانيده شود» يعني: آن گاه كهخداوند جلّ جلاله از حساب و داوري فارغ گشته كارنامههاي اعمال درهم پيچيده شود و اهل بهشت به بهشت و اهل دوزخ به دوزخ درآيند «و حال آنكه آنها در غفلتند» يعني: آنها هماكنون در دنيا به علايق و اسباب دنيوي فريفته بوده و از عذابي كه در آخرت برايشان آماده ساخته شده، غافلند در حاليكه اگر ميدانستند و انديشه ميكردند، بيگمان در دنيا حال و وضع و كوشش و تلاششان بهگونهاي ديگر و در راستاي ديگري بود «و آنان ايمان نميآورند» و اين در علم ازلي خداوند جلّ جلاله رفته است و هيچ برگشتي ندارد. در حديث شريف به روايت ابيسعيدخدري رضی الله عنه از رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه فرمودند: «چون اهل بهشت به بهشت و اهل دوزخ به دوزخ درآيند، مرگ ـ كه گويي قوچي ابلق است ـ آورده ميشود و در ميان بهشت و دوزخ متوقف ساخته ميشود آنگاه ندا درداده ميشود: اي اهل بهشت! آيا اين را ميشناسيد؟ ايشان گردنهايشان را بلند كرده مينگرند و ميگويند: آري! اين مرگ است. سپس ندا درداده ميشود: اي اهل دوزخ! آيا اين را ميشناسيد؟ آنان گردنهايشان را بلند كرده مينگرند و ميگويند: آري! اين مرگ است. آنگاه دستور داده ميشود كه آن را ذبح كنند و بعد از ذبح آن چنين ندا در داده ميشود: اي اهل بهشت! جاوادنگي است و مرگي در كار نيست. و اي اهل دوزخ! جاوادنگي است و مرگي در كار نيست. سپسرسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اين آيه را خواندند و بعدا با دست خويش اشاره كرده فرمودند: اما اهل دنيا در غفلت دنيا بهسر ميبرند». در روايتي از ابنمسعود رضی الله عنه اضافه شدهاست: «پس اهل بهشت چنان شاد ميشوند كه اگر كسي از فرط شادي مردني باشد، آنها بايد بميرند و اهل دوزخ چنان به گريه و ولوله در ميآيند كه اگر كسي از گريه و نوحه بميرد، بايد همانان باشند».
إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا وَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ (40)
«ماييم كه زمين را با هر كه بر روي آن است به ميراث ميبريم» لذا از اهل زمين كسي در آن باقي نميماند تا آنچه را كه مردگان از منازل و كالاها و اسباب و وسايل بهجا گذاشتهاند، به ميراث ببرد «و بهسوي ما بازگردانيده ميشوند» يعني: در روز قيامت پس هر يك را در برابر عملش سزا يا پاداش ميدهيم.
وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً (41)
«و ياد كن» اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «در كتاب، ابراهيم را» يعني: از اخبارش براي مردم در اين سوره بخوان زيرا او پدر اعراب است و اعراب همگي به برتري شأن و جايگاه او معترفند تا آنها در نتيجه اين يادآوري بههوش آيند و در اين امر تأمل كنند كه ابراهيمعلیه السلام پيرو آيين توحيد بود نه از اهل شرك «بيگمان او صديق و پيامبر بود» صديق: بسيار راستگو، يا اهل تصديقي قوي به آيات الله جلّ جلاله بود. سيوطي نقل ميكند: ابراهيمعلیه السلام (175) سال زندگي كرد، ميان او و آدمعلیه السلام دو هزار سال و ميان او و نوحعلیه السلام هزار سال فاصله بود و درخت انبيا علیهم السلام از او شاخ و برگ و بار و بر گرفت.
إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لَا يَسْمَعُ وَلَا يُبْصِرُ وَلَا يُغْنِي عَنكَ شَيْئاً (42)
«چون» ابراهيمعلیه السلام «به پدرش گفت» پدر ابراهيمعلیه السلام آزر بود چنانكه در سوره «انعام» آيه (74) گذشت «پدرجان! چرا چيزي را كه نميشنود» دعا و استغاثه تو را «و نميبيند» آنچه را كه تو از عبادت و نيايش برايش انجام ميدهي «و از تو چيزي را دفع نميكند» پس نه منفعتي را براي تو جلب ميكند و نه زياني را از تو دفع ميكند «عبادت ميكني؟» اين چيز بيارزش كور و كر، بتاني بودند كه آزر آنها را ميپرستيد.
يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيّاً (43)
«پدرجان!» اين تعبيري است با لحني مهرانگيز و لطف آميز، آميخته با اميد وآرزو «به راستي كه به من از علم چيزي بهدست آمده كه تو را نيامده است» ابراهيمعلیه السلام به پدرش فهماند كه از جانب خداي سبحان به وسيله وحي بهرهاي از علم به او رسيده كه به وي نرسيده بنابراين، او در اثر اين فيض الهي به حقايق دسترسي پيدا كرده و از اين موهبت و توانايي برخوردار است كه گمراهان را به راه حقيقت راهنمون گردد. هم از اينروي گفت: «پس از من پيروي كن تا تو را به راهي راست» و درست، رساننده به مطلوب و نجاتدهنده از هرگونه آفت وناخوشياي «هدايت نمايم».
يَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِيّاً (44)
«پدرجان! شيطان را عبادت نكن» يعني: از او اطاعت نكن زيرا عبادت بتان اثر اطاعت شيطان است «هرآينه شيطان عصيانگر خداي رحمان است» چرا كه او فرمان الهي در سجده كردن براي آدم را فرو گذاشت و عاصي سزاوار آن است كه نعمتها از وي سلب شده و نقمتها بر وي روي آورند پس پدرجان! در اين وادي سراسر خسران و زيان فرو نرو.
يَا أَبَتِ إِنِّي أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِّنَ الرَّحْمَن فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً (45)
«پدرجان! من از آن ميترسم كه از جانب خداي رحمان عذابي به تو برسد و تو ولي شيطان باشي» و به سبب موالات و دوستي و ياري وي، با وي در عذاب در افتي و در دوزخ قرين و همدم وي گردي.
قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْراهِيمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيّاً (46)
«گفت» آزر با لحني سرزنش بار «اي ابراهيم! آيا تو از خدايان من روگرداني» يعني: آيا از پرستش اين بتان بهسوي غير آنها روي ميگرداني؟ «اگر بازنايستي البته تو را رجم خواهم كرد» يعني: تو را سنگسار خواهم كرد. بهقولي: معناي «رجم» اين است كه تو را دشنام خواهم داد «و برو روزگاري دراز از من دور شو» يعني: مدتي دراز ترك صحبت من كن و از من جدا شو زيرا من بر تو خشمگينم.
قَالَ سَلَامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيّاً (47)
«گفت» ابراهيمعلیه السلام «سلام بر تو» يعني: درود توديع و متاركهام تقديم تو باد و بدان كه به پاس حرمت پدري از من به تو آزاري نميرسد. پس اين سلام، سلام توديع است نه سلام تحيت و گراميداشت و از مصاديق اين آيه است: (وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاماً ) : (و چون جاهلان، آنان را مخاطب سازند ميگويند: سلام!) «فرقان/63». «بهزودي از پروردگارم براي تو آمرزش ميخواهم زيرا او همواره بر من پر مهر بوده است» حفيا: پروردگار متعال همواره بر من بسيار پرلطف و پرمهر ونيكيرسان بوده است و هرگاه كه او را خواندهام، دعايم را اجابت كرده است. بدين گونه بود كه ابراهيمعلیه السلام به پدرش وعده داد كه برايش از خداي سبحان طلب مغفرت ميكند تا بدينوسيله الفت وي را جلب نمايد و بدين اميد كه بتواند نرمخويي و ملايمت را به طبع وي برگردانده و سختي و سنگدلي را از جان وي بزدايد. البته اين وعده ابراهيمعلیه السلام به پدرش قبل از علم وي به اين امر بود كه او بر كفر ميميرد.
وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُو رَبِّي عَسَى أَلَّا أَكُونَ بِدُعَاء رَبِّي شَقِيّاً (48)
«و از شما و از آنچه غير از خدا ميخوانيد، كناره ميگيرم» يعني: هرگاه نصيحت مرا نپذيرفتيد و دعوتم در شما هيچ تأثيري نكرد پس اينك با دين خود از ميان شما هجرت كرده و از معبودان باطل شما دوري ميگزينم «و پروردگارم را ميخوانم» بهيگانگي «اميد آن است كه در خواندن پروردگارم شقي نباشم» يعني: نا اميد ودستخالي نباشم. يا عاصي و بدبخت و نا اميد نباشم. به قولي: مراد ابراهيمعلیه السلام از اين دعايش اين بود كه خداي عزوجل به وي فرزند و خانوادهاي ببخشد تا در دوران عزلت و گوشهگيري و غربت خود با آنان انس بگيرد و در وحشت تنهايي خود بهوسيله آنان آرامش يابد.
فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلّاً جَعَلْنَا نَبِيّاً (49)
«پس چون از آنها و از آنچه بجز خدا ميپرستيدند، كناره گرفت» يعني: چون ابراهيمعلیه السلام سرزمين و وطنش را ترك كرد و در راه خدا جلّ جلاله بهسوي سرزمين بيتالمقدس ـ يعني جايي كه بر آشكار ساختن دينش قادر بود ـ هجرت كرد «به او اسحاق» فرزندش «و يعقوب» نوهاش «را عطا كرديم» به عوض كسان ونزديكاني كه او تركشان كرده بود «و همه را پيامبر گردانيديم» يعني: هر يك از آنها را پيامبر گردانيديم. آري! ابراهيمعلیه السلام بعد از هجرت با ساره ازدواج كرد كه فرزند وي اسحاقعلیه السلام از او بهدنيا آمد و قبل از تولد اسحاق، نخستين فرزندش اسماعيلعلیه السلام از كنيزش هاجر متولد شده بود، اسحاق (180) سال عمر كرد و در «حبرون» كه شهر «الخليل» امروز است، در غار «مكفيله» دفن شد و يعقوبعلیه السلام فرزند اسحاق كه نامش اسرائيل بود با دو دختر دايياش «لابان» به نامهاي «ليئه و راحيل» در «فدان آرام» ازدواج كرد، سپس بعد از آنان با دو كنيزشان: «زلفا و بلها» ازدواج كرد و فرزندان وي كه همه جز «بنيامين» فلسطينيالمولد بوده و در«آرام» به دنيا آمدند، از همين زنان وي هستند.
وَوَهَبْنَا لَهُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً (50)
«و از رحمت خويش به آنان بخشيديم» كه مراد از آن: نبوت، كتاب، ثروت، فرزندان و غير اين از مظاهر رحمت است «و لسان صدقي نهايت بزرگ برايشان قرار داديم» لسان صدق: ذكر خير و ستايش و ثناي نيكو بر زبان بندگان است، بهطوريكه نام و آوازه نيك آنها در ميان تمام اهل اديان فراگير و منتشر ميباشد؛ از آن جمله اينكه: ما امت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم براي ابراهيمعلیه السلام و آل وي در نماز دعا و درود ميفرستيم.
وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً (51)
«و ياد كن» اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «در كتاب» يعني: در اين قرآن «موسي را» زيرا فقط تو نيستي كه به رسالت برانگيخته شدهاي بلكه فرستادنت به رسالت در راستاي سنت الهي در فرستادن پيامبران علیهم السلام به سوي بندگانش ميباشد. اين چهارمين داستان در اين سوره است. «هرآينه او خالص كرده شده بود» يعني: ما موسيعلیه السلام رابرگزيده و او را از ريا و شرك و همه پليديهاي ديگر پاك و خالص ساختيم «و رسولي نبي بود» موسيعلیه السلام رسول بود زيرا خداوند جلّ جلاله او را بهسوي بندگانش فرستاده بود و نبي بود زيرا شريعت خداي عزوجل را به آنان ميآموخت. رسول كسي است كه با خود كتابي الهي به همراه دارد اما نبي كسي است كه پيام الهي را به مردم ميرساند، هر چند به او كتاب مستقلي داده نشده باشد.
وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً (52)
«و از جانب طور ايمن او را ندا داديم» يعني: با موسيعلیه السلام از جانب راست كوه طور و از جانب راست وي سخن گفتيم. طور كوهي است در ميان مصر و مدين وهنگاميكه موسيعلیه السلام از مدين به سوي مصر ميآمد، كلام الهي را از ميان درختي در طور شنيد «و نزديك ساختيم او را رازگويان» يعني: او را به خود نزديك ساختيم؛ با نزديك ساختن منزلت و جايگاه وي در حاليكه با وي راز گفتيم و او رازگويي ما را شنيد.
وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيّاً (53)
«و از رحمت خود» يعني: از نعمت خود «برادرش هارون را پيامبر ساخته به او بخشيديم» آنگاه كه موسيعلیه السلام از ما چنين درخواست كرد: (وَاجْعَل لِّي وَزِيراً مِّنْ أَهْلِي (29) هَارُونَ أَخِي ... ) : (و براي من دستياري از كسانم قرار ده؛ هارون برادرم را، پشتم را به او استوار كن و او را شريك كارم گردان) «طه / 29 ـ 32». هارون چهار سال از موسيعلیه السلام بزرگتر بود.
وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً (54)
«و ياد كن» اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «در كتاب» يعني: در قرآن «اسماعيل را، هرآينه وي راستوعده بود» خداي سبحان فقط اسماعيلعلیه السلام را به راست وعده بودن توصيف كرد، درحاليكه تمام انبيا علیهم السلام چنين بودند زيرا اسماعيلعلیه السلام به صداقت در وعده مشهور و در اين امر سخت كوشا بود. در صدق وعد وي همين بس كه او به پدرش وعده داد تا بر ذبح و سر بريدن خويش صبر كند و به اين وعده هم وفا كرد چنانكه در سوره «صافات/102»ميآيد.
وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً (55)
«و اهل خود را به نماز و زكات امر ميكرد» بهقولي مراد از اهل در اينجا: امتش وبهقولي ديگر: قوم و قبيلهاش ميباشد و قول دوم قويتر است. مراد از نماز و زكات در اينجا، عبارت از همان دو عبادت شرعي معروف است. «و همواره نزد پروردگارش پسنديده بود» مرضيا: يعني اسماعيلعلیه السلام همواره نزد پروردگارش پاك، پسنديده و شايسته بود.
وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً (56)
«و ياد كن» اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «در كتاب» يعني: در قرآن «از ادريس» ادريسعلیه السلام جد پدر نوحعلیه السلام است كه اسم وي «اخنوخ» بود، او را بدان جهت ادريس لقب دادند كه بسيار درس ميداد زيرا روايت شده است كه حق تعالي بر وي سيصحيفه نازل كرد و او اولين كسي است كه با قلم خط نوشت و اولين كسي است كه جامه را بريد و دوخت و جامه دوخته شده به تن كرد و قبل از وي بشر پوست حيوانات را ميپوشيد و او اولين كسي است كه پيمانه و ترازو و اسلحه را به كار گرفت و با قابليان مقاتله كرد و او اولين پيامبر مرسل بعد از آدم و نوح علیهم السلام است «بيگمان او راستكردار پيامبري بود» علما براي «صديق»، «مخلص» و «مخلص» تعريفات بسياري ارائه كردهاند، از آن جمله:
1 ـ صادق كسي است كه راستكردار است و صديق كسي است كه در احوال مختلف، در راستي و درستي و استقامت خود افزون است.
2 ـ مخلص كسي است كه براي خدا جلّ جلاله كار ميكند و دوست ندارد كه مردم او را ستايش كنند.
3 ـ مخلص كسي است كه خداوند جلّ جلاله او را براي خود خالص ساخته لذا در او هيچ گرايشي بهسوي غير خداوند جلّ جلاله باقي نمانده است.
وَرَفَعْنَاهُ مَكَاناً عَلِيّاً (57)
«و ما او را به مقامي بلند ارتقا داديم» به قولي: خداوند متعال او را به آسمان چهارم بالا برد چنانكه مسلم در صحيحش از حديث شريف انس بن مالك رضی الله عنه روايت كرده است كه پيامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم در شب معراج بر ادريسعلیه السلام در آسمان چهارم گذر كردند. بهقولي: مراد از بلند بردن او، ارتقاي معنوياي است كه از شرف نبوت به او داده شده بود.
أُوْلَئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَن خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً (58)
«آنان» يعني: پيامبران ذكر شده از اول سوره تا به اينجا. يا مراد جنس انبيا علیهم السلام است و شامل همه آنان ميشود «كساني از پيامبران بودند كه خداوند بر ايشان انعام كرد از فرزندان آدم» مراد از فرزندان آدم در اينجا؛ ادريسعلیه السلام است كه به عهد آدمعلیه السلام نزديك بود «و از كساني كه همراه نوح بر كشتي سوار كرديم» يعني: برخي ازآن پيامبران علیهم السلام از نسل كساني بودند كه با نوحعلیه السلام به كشتي سوارشان كرديم و ايشان پيامبران ديگر بعد از ادريس تا عهد ابراهيم علیهم السلام اند «و از فرزندان ابراهيم» كه پيامبران باقيماندهاند «و از فرزندان اسرائيل» يعني: يعقوب؛ كهموسي، هارون، زكريا، يحيي و عيسي علیهم السلام از آن جملهاند «و از كسانيكه ايشان را هدايت نموديم» بهسوي اسلام؛ اين دين واحد الهي در طول تاريخ «و برگزيديم» تا بدانجا كه ايشان را به خلعت پيامبري آراستيم؛ «چون برآنان آيات رحمان خوانده ميشد، سجدهكنان و گريان به خاك ميافتادند» يعني: اين گروهپيامبران علیهم السلام چون آيات خداي عزوجل را ميشنيدند، ميگريستند و براي پروردگار خود در قبال نعمتهاي بزرگي كه بر آنان ارزاني كرده بود، به سجده حمد و شكر فروميافتادند. بايد دانست كه علما با اقتدا به انبياي عظام، برمشروعيت سجده تلاوت در اينجا اجماع دارند.
در حديث شريف آمده است: «اتلوالقرآن وابكوا، فإن لم تبكوا فتباكوا: قرآن را بخوانيد و بگرييد پس اگر چشم شما نمينگريست، خود را به زور بگريانيد».
فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً (59)
«آنگاه پس از آنان جانشيناني بهجاي ماندند» بد و ناخلف از امتهايشان، كه بهشعار و نشان ايمان و پيروي از انبيا علیهم السلام آراسته بودند ولي در افعال و اعمالشان مقصر و برخلاف شيوه انبيا علیهم السلام عمل ميكردند به همين جهت بود؛ «كه نماز را تباه ساختند» به قولي: مراد اين است كه آنها نماز را بر وجه مشروع بهجا نياوردند. البته روشن است كه هر كس نماز را از وقت آن به تأخير اندازد، يا فرضي ازفرايض، يا شرطي از شروط، يا ركني از اركان آن را ترك كند، بيگمان آن را ضايع و تباه گردانيده است و سختتر از وي در تباهكردن نماز كسي است كه آنرا به كلي ترك كند، يا منكر فرضيت آن گردد. در حديث شريف آمده است: «قطعا اولين چيزي كه بنده در روز قيامت درباره آن مورد محاسبه قرار ميگيرد، نماز وي است پس اگر نماز وي درست و برابر بود، حقا كه رستگار شده است و اگر نماز وي فاسد و تباه بود، حقا كه ناكام و زيانمند گشته است...».
«و» آن جانشينان ناخلف «از شهوات پيروي كردند» يعني: محرماتي را كه نفسهايشان بدان تمايل داشت مرتكب شدند؛ مانند شرابخواري و زنا را. حسنبصري در معني آن ميگويد: «آنها مساجد را تعطيل كرده پايبند منفعتسراها شدند؛ مانند چسبيدن به دكان و بازرگاني و كشتزار و غيره» «پس به زودي با غي رو در رو شوند» غي: شر است و بهقولي: زيان و ناكامي است. ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «غي، واديي در جهنم است». در حديث شريف آمده است: «پس از شصت سال از درگذشت من، جانشيناني خواهند آمد كه نماز را تباه ساخته و از شهوات پيروي ميكنند پس اينان به زودي با شر و زيان روبرو خواهند شد، سپس بعد از آنان جانشيناني خواهند آمد كه قرآن را ميخوانند اما از حنجرههايشان تجاوز نميكند.و سه كس قرآن را ميخواند: مؤمني، منافقي و فاجري». يكي از علما ميگويد: «مؤمن به قرآن ايمان دارد، منافق به قرآن كافر است و فاجر به وسيله قرآن نان ميخورد». چنين روايت شده است از ابيعبدالرحمن مقري:.
إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُوْلَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ شَيْئاً (60)
«مگر» به شر و زيان روبرو نميشوند «آنان كه توبه كرده و ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند» يعني: توبه كردند از تقصيراتي كه براثر تباهساختن نمازها و پيروي از شهوات از آنان سر زده و بنابراين، بهسوي خداي عزوجل و طاعت وي بازگشته، به او ايمان آورده و عمل شايسته و صالح انجام دادند «پس آن گروه بهبهشت در ميآيند و هيچ ستمي بر ايشان نخواهد رفت» يعني: از پاداشهايشان هيچ كاسته نميشود، هرچند هم كه اندك باشد. در حديث شريف آمده است: «التائب من الذنب كمن لا ذنب له: توبهكار از گناه همچون كسي است كه هيچ گناهي ندارد».
جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيّاً (61)
«همان باغهاي جاويداني كه خداوند رحمان به بندگانش وعده داده است» يعني: به بندگان توبهكار شايسته كردارش «به غيب» يعني: بندگاني كه به آنها درحالي ايمان آوردند كه آنها را نديدهاند «در حقيقت وعده او قطعا آمدني است» وانجام شدني؛ از آن جمله بهشت جاوداني كه اهلش بدان وارد ميشوند.
لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً إِلَّا سَلَاماً وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً (62)
«در آنجا هيچ سخن لغوي نميشنوند» لغو: سخن بيهوده و ياوهاي است كه هيچ سود و منفعتي دربر ندارد. بهقولي: لغو، هر سخني است كه در آن ذكر خداي عزوجل نباشد «جز سلام» يعني: ليكن آن بهشتيان سلام يكديگر بر خود را ميشنوند، يا سلام گفتن فرشتگان را بر خود ميشنوند «و روزيشان صبح و شام در آنجا برقرار است» و هر غذا و ميوهاي را كه بخواهند، به هر وقتي كه بدان عادت دارند ـ در صبح و شام و غير آن ـ نزد آنان مهياست و بيرنج و اندوه آماده است.
علما ميگويند: «در بهشت شب و روزي نيست بلكه آنجا به طور ابد نوراني و روشن است». پس مراد از صبح و شام در اين آيه: مقداري از وقت به اندازه صبح و شام است.
تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيّاً (63)
«اين همان بهشتي است كه به هريك از بندگان خود كه پرهيزگار باشند، به ميراث ميدهيم» يعني: اين بهشت برين، ميراث اعمال شايسته اهل تقوي است؛ بعد از آنكه آن را بر غيرشان حرام گردانيدهايم.
وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذَلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً (64)
«و ما» فرشتگان «جز به فرمان پروردگارت فرود نميآييم» يعني: اي جبرئيل! به رسول ما بگو؛ ما جز به حكم و فرمان حق تعالي فرود نميآييم. سبب نزول آيه اين بود كه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از ديركرد نزول جبرئيلعلیه السلام سخت نگران ميشدند پسخداوند جلّ جلاله جبرئيلعلیه السلام را مأمور كرد تا به ايشان خبر دهد كه فرشتگان جز به امر وي فرود نميآيند. روايت است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به جبرئيل گفتند: «چه چيز تو راباز ميدارد از اينكه بيشتر از اكنون به ديدار ما بيايي؟» همان بود كه اين آيه كريمه نازل شد. «آنچه پيش روي ما و آنچه پشت سر ما و آنچه ميان اين دو است» از جهات و اماكن، يا از زمانهاي گذشته و آينده «همه به او اختصاص دارد» پس ما فرشتگان خود را در هيچ كاري ـ جز به فرمان حق تعالي ـ جلو نمياندازيم «و پروردگارت هرگز فراموش كار نيست» يعني: اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! حق تعالي تو را فراموش نكرده است ـ هرچند وحي به تأخير افتد ـ و او هرگز هيچ چيزي را فراموش نميكند زيرا غفلت و فراموشي بر او جايز نيست.
رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً (65)
«پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دوست» يعني: حق تعالي آفريننده و مالك آسمانها و زمين و چيزهايي است كه در ميان آنهاست «پس او را بپرست و در پرستش او شكيبا باش» يعني: بر تحمل تكاليف و دشواريهاي اين پرستش پايداري كن «آيا براي او همنامي ميشناسي؟» يعني: براي او همتا و نظيري نيست تا در امر نيايش و عبادت با او مشاركت ورزد. بهقولي معني اين است: او را درنامش كه «الله» است شريكي نيست، به اين معني كه هيچ چيز ـ اعم از بتان يا غير آنها ـ هرگز به نام «الله» نامگذاري نشدهاند.
وَيَقُولُ الْإِنسَانُ أَئِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً (66)
«و انسان ميگويد» مراد از انسان در اينجا: انسان كافر است «آيا وقتي بميرم، راستي بيرون آورده خواهم شد» از قبر «زنده شده؟» استفهام در اينجا مفيد انكار و استبعاد است.
ابن عباس رضی الله عنه در بيان سبب نزول آيه كريمه ميگويد: اين آيه درباره وليد بن مغيره و يارانش نازل شد.
پاسخ آن انسان كافر منكر معاد اين است:
أَوَلَا يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً (67)
«آيا انسان به ياد نميآورد كه ما قبلا او را آفريدهايم و حال آنكه چيزي نبوده است؟» يعني: آيا اين انسان منكر رستاخيز، در آغاز آفرينش خود نميانديشد و در اين حقيقت تأمل نميكند كه قبل از آفرينش به كلي معدوم بوده است و ما او را ايجاد كردهايم؟ اگر او در اين حقايق تأمل كند، از آن به امكان اعاده آفرينش راهيافته و خيلي ساده به اين حقيقت ميرسد زيرا مسلما ابتداي آفرينش يك موجود از بازآفريني و اعاده آن دشوارتر و شگفت انگيزتر است.
فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً (68) ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمَنِ عِتِيّاً (69)
«پس به پروردگارت سوگند كه البته آنان را با شياطين محشور ميسازيم» يعني: آنان را بعد از بيرون آوردن از قبرهايشان همراه با شياطينشان كه گمراهشان ساختهاند، بهسوي محشر گرد ميآوريم «سپس در حالي كه به زانو در افتاده اند» ازفرط آنچه كه به آنان از هول موقف قيامت و ترس از حساب دست ميدهد؛ «همه آنها را پيرامون جهنم حاضر ميگردانيم. آنگاه از هر شيعهاي كساني از آنان را كه بر خداي رحمان سركشتر بودهاند، بيرون ميكشيم» يعني: از هر دسته و طايفهاي از طوايف گمراهي و فساد، سركشترين و نافرمانترين آنها را كه عبارت از رهبران و رؤساي شر و فسادند، جدا ميكنيم و بيرون ميكشيم. شيعه: فرقه يا گروهي است كه در عقيده، يا در مذهب، يا در انديشه بر يك رأي متفق باشد.
ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَى بِهَا صِلِيّاً (70)
«پس از آن، خود به كساني كه به درآمدن در دوزخ سزاوارترند، داناتريم» يعني: قطعا همان گروهي كه در برابر خداي رحمان سركشترند، همانان به سوختن در آتش هم سزاوارترند.
وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْماً مَّقْضِيّاً (71)
«و از شما هيچ كس نيست مگر اينكه وارد شونده آن است» يعني: اي فرزندان آدم! هيچ يك از شما نيست مگر اينكه به دوزخ وارد خواهد شد. ورود: به معني مرور و گذشتن از پل «صراط» است «اين امر بر پروردگارت حكمي حتمي است» يعني: عبور از دوزخ، امري محتوم و قطعي است كه خداي سبحان آن را فيصله كرده و خواهناخواه روي ميدهد.
در اينباره احاديثي هم آمده است؛ از آن جمله حديث شريف ذيل به روايت ابنمسعود رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است كه فرمودند: «مردم همگي به صراط وارد ميشوند و ورود آنان ايستادنشان پيرامون دوزخ است پس با اعمال خويش از صراط ميگذرند؛ از آنان كساني هستند كه مانند برق ميگذرند و از آنان كساني هستند كه مانند باد ميگذرند ـ همچون اسبان نيكو و تيزتك ـ و از آنان كساني هستند كه مانند شتران نيكو و اصيل ميگذرند و از آنان كساني هستند كه مانند دويدن يك مرد ميگذرند تا بدانجا كه آخرين آنان در گذشتن از صراط، مردي است كه نور وي در موضع دو انگشت ابهام پاهايش ميباشد و درحالي از آن ميگذرد كه صراط او را برميگرداند تا به زير اندازد. صراط پلي لغزنده است كهپاها در آن قرار نميگيرد، بر آن خاري مانند خار حسك[2] وجود دارد، بر دوكناره صراط فرشتگاني هستند كه همراه آنان قلابهايي از آتش است و مردم را بهوسيله آن ميربايند تا به دوزخ درافگنند».
ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوا وَّنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً (72)
«آنگاه كساني را كه تقوي پيشه بودهاند، نجات ميدهيم» يعني: كساني را كه در دنيا از موجبات آتش دوزخ پرهيز و پروا كردهاند نجات مي دهيم. موجبات آتش دوزخ عبارت است از: كفر به خداي عزوجل و نافرماني وي. پس چون مردم همگي بر صراط درآيند، حق تعالي كساني را كه تقوي پيشهاند و از وي پروا كردهاند، بهوسيله ايمان و اعمال صالحشان از صراط ميگذراند و از افتادن درآتش نجاتشان ميدهد «و ظالمان را آنجا به زانو درافتاده فرو ميگذاريم» كه از صراط به دوزخ سقوط كرده در آن باقي ميمانند، درحاليكه بر زانوهايشان افتادهاند و توانايي بيرون شدن از آن را ندارند.
عقيده اهل سنت و جماعت اين است كه مرتكب گناهان كبيره ممكن است بهقدر گناهان خويش در دوزخ عذاب شود، سپس به طور قطع از آن نجات مييابد.
وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَّقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِيّاً (73)
«و چون آيات واضح و روشن ما بر آنان خوانده شود، كساني كه كفر ورزيدهاند» بهجاي اينكه به آن ايمان آورند، از آيات ما ميگريزند و با آن معارضه ميكنند، نه به حجت بلكه با استدلال فاسد زيرا اين كافران؛ «به آنان كه ايمان آوردهاند، ميگويند: كدام يك از ما دو گروه جايگاهش بهتر است» مراد از دو گروه: مؤمنان و كافرانند. گويي آنان گفتهاند: آيا گروه ما از نظر منزل و مسكن؛ بهتر، از روي جاه و مرتبه؛ بزرگتر و از نظر پيروان و ياران و خدم و حشم؛ بيشتراست يا گروه شما «و» كدام يك از ما دو گروه «نيكوتر است از روي مجلس» ندي و نادي: مجتمع و محفل يك گروه است. يعني: مجلس و محفل ما ازشما آراسته تر است. مراد آنها از اين استدلال فاسدشان اين است كه: ما چگونه با اين همه ناز و نعمت و كوكبه و قدرت، بر باطل و ناروا قرار داريم و شما اندكترينها و بيهمه چيزها، بر حق و حقيقت؟.
در بيان سبب نزول روايت شده است: گوينده اين سخن نضربنحارث و امثال وي از قريش بودند كه وقتي اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را در تنگدستي و فقر با لباسهاي ژنده و خانههاي درهم تكيده ميديدند و خود را در خرمي و آرايش و رفاه و با جامههاي فاخر، اين سخن را به آنان ميگفتند؛ گويي معيار حق و باطل همين است!!
پروردگار متعال در پاسخ آنان ميفرمايد:
وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِئْياً (74)
«و چه بسيار قرنها را پيش از آنان هلاك كرديم» قرن: امت و گروه است «كه اثاثي بهتر و ظاهري فريباتر داشتند» اثاث: مال است به طور مطلق؛ از شتر و گاو وگوسفند تا كالا و پول و غيره. به قولي: اثاث، فقط متاع خانه است؛ مانند فرش، لباس، پرده، تخت، تكيهگاه و امثال آن. رئيا: يعني نيكو منظرتر بودند در پيش مردم از روي خوشپوشي، ياداشتن قد و قواره و اندامهاي ظاهر فريب و زيبا و برخورداري از ناز و نعمت.
بلي! برويد و بنگريد كه چه بسيار امتهاي متمدن و فرورفته در ناز و نعمت را نابود كرديم كه شما قبيله قريش در مقايسه با آنها از اين نظر چيزي به حساب نميآييد.
قُلْ مَن كَانَ فِي الضَّلَالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمَنُ مَدّاً حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَّكَاناً وَأَضْعَفُ جُنداً (75)
«بگو» اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم به اين مشركان «هركه در گمراهي است، خداي رحمان به او افزون ميدهد، افزون دادني» يعني: هر كس در دنيا سر به هواي نفس برداشته و رهرو بيراهه ضلالت گرديده است، بيگمان خداوند متعال اين امر را جزاي او گردانيده كه در گمراهي سخت تيره و تاري فرو گذاردش و بر گمراهياش بيفزايد تا با بار گناه سنگينتري به سراي عقبي برود «تا وقتي ببينند آنچه به آنان وعده داده ميشود» كه «يا عذاب» است در دنيا با كشته شدن و اسارت «يا ببينند قيامت را» و آنچه كه برآنان از عذاب اخروي فرود ميآيد؛ «پس» در اين هنگام «خواهند دانست كه جايگاه چه كسي بدتر و به اعتبار لشكر ناتوانتر است» يعني: اين گروهي كه بر مؤمنان فخر ميفروختند كه در مقام و مجلس، آرايشها و زينتهاي مادي و ناز و نعمتهاي دنيوي از آنان بهترند، در روز قيامت خواهند دانست كه خود در جايگاه و منزلگاه بدتري قرار دارند نه نيكوتري و در سپاه و نيرو و توان خويش ضعيفتر و ناتوان تر از گروه مؤمنانند، نه قويتر و نيكوتر از ايشان.
بايد گفت: منطقي كه اين آيه از كفار نقل و نقد ميكند، امروزه منطق بيشتر مردم است زيرا بسياري از مردم در عصر حاضر نيز، آگاه يا ناآگاه به پيشرفتهاي خيرهكننده ملتهاي متمدن در غرب استدلال كرده و اين پيشرفتها را نشانه برحق بودن آنها ميپندارند پس منطق كفار در همه زمانها و مكانها باهم مشابه است.
وَيَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدًى وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ مَّرَدّاً (76)
«و خداوند بر هدايت رهيافتگان ميافزايد» يعني: ايشان را بر هدايت پايدارتر گردانيده و بر يقين و بصيرتشان ميافزايد، اين بدانجهت است كه خير جلبكننده خير است پس خداوند جلّ جلاله پاداش متقيان را بدينگونه قرار ميدهد كه بر هدايت ويقينشان بيفزايد چنانكه جزاي كافران را بهگونهاي قرار داد كه بر گمراهيشان افزود «و باقيات الصالحات نزد پروردگارت از حيث پاداش بهتر است» يعني: مسلما طاعات و عباداتي همچون نماز و ذكر: (سبحانالله والحمدلله والله اكبر ولا حول ولاقوة الا بالله العلي العظيم) و ديگر طاعاتي كه به سعادت ابدي ميانجامد، بازدهياي نافعتر و ثمري ماندگارتر دارد، نسبت به نعمتهاي دنيوياي كه كفار از آن بهرهمندند «و» اين باقيات الصالحات «از جهت فرجام نيكوتر است» مرد: فرجام، عاقبت و بازگشت است. پس اين آيه ردي است بر آن پندار كفار كه به مؤمنان گفتند: (أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَّقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِيّاً ) «آيه/73».
أَفَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآيَاتِنَا وَقَالَ لَأُوتَيَنَّ مَالاً وَوَلَداً (77)
«آيا ديدي آن كسي را كه به آيات ما كفر ورزيد» يعني: آيا تو را از داستان آن كافري كه به آيات ما كفر ورزيد آگاه كنيم؟ «و گفت: قطعا به من مال و فرزند بسيار داده خواهد شد» در آخرت؛ اگر آخرتي در كار باشد.
بخاري و مسلم و غير آنان در بيان سبب نزول آيه: (أَفَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ... ) از خباببنارت رضی الله عنه روايت كردهاند كه فرمود: من مردي حداد (آهنگر) بودم و به عاصبنوائل وامي داده بودم. پس آمدم و از وي تقاضاي وام خود را كردم اما اودر رد تقاضايم گفت: نه! به خدا سوگند كه تا به محمد كافر نشوي، وامت را نميپردازم! گفتم: به خدا سوگند كه به محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم كافر نميشوم تا تو بميري و باز برانگيخته شوي. گفت: بسيار خوب! چون مردم و باز برانگيخته شدم، نزد من آي و مرا در آنجا مال و فرزندان بسياري است و در آنجا وامت را ميپردازم! همان بود كه خداي عزوجل اين آيه را نازل فرمود و سپس آن سخن تمسخرآميز وي را چنين رد كرد:
أَاطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَنِ عَهْداً (78)
«آيا بر غيب آگاه شده است» تا بداند كه در بهشت است و در آنجا مال و فرزندان بسياري دارد «يا از خداي رحمان عهدي گرفته است؟» يعني: يا مگر لاالهالاالله گفته است تا او را با آن مورد مرحمت قرار دهيم؟ يا عمل شايستهاي پيشفرستاده كه به دريافت پاداش آن اميدوار باشد؟ زيرا عهدي كه نزد خداي عزوجل است اين است كه: مؤمن را فقط آنگاه به بهشت وارد كند كه اعمال شايستهاي انجام داده باشد.
كَلَّا سَنَكْتُبُ مَا يَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذَابِ مَدّاً (79)
«نه چنين است» كه او تصور كرده بلكه «به زودي آنچه را ميگويد، خواهيم نوشت» و اين گفتهاش را به حسابش ضبط و ثبت خواهيم كرد و در برابر آن او را در آخرت مجازات خواهيم نمود «و عذاب را براي او خواهيم افزود، افزودني» يعني: بهجاي آنچه ادعا ميكند، عذابي بر بالاي عذابش ميافزاييم.
وَنَرِثُهُ مَا يَقُولُ وَيَأْتِينَا فَرْداً (80)
«و آنچه را ميگويد، از او به ارث ميبريم» يعني: او را ميميرانيم و مال و فرزندي را كه ميگويد به او داده ميشود، ما به ارث ميبريم و در آخرت او بسي تهي دست است «و پيش ما تنها ميآيد» در روز قيامت، درحاليكه نه برايش مالي است و نه فرزندي بلكه همه را از او گرفتهايم.
وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً (81)
«و بهجاي خدا معبوداني اختيار كردند تا برايشان سبب عزت باشند» يعني تا آن خدايان در دنيا برايشان يار و مددكار و مايه عزت و افتخار باشند، يا در آخرت برايشان شفاعتگر باشند.
اما خداوند جلّ جلاله اين پندار بياساسشان را رد نموده ميفرمايد:
كَلَّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَيَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدّاً (82)
«نه چنين است، به زودي عبادتشان را انكار ميكنند» يعني: قضيه چنان نيست كه آنان پنداشتهاند بلكه به زودي آن معبودان، پرستش كفار را براي خود محكوم كرده و اين صفت را از خود نفي ميكنند؛ آن روز كه خداي سبحان آنها را گويا و ناطق گرداند «و ضد آنان ميگردند» يعني خداياني كه از سوي اين پرستشگران گمراه مايه عزت پنداشته ميشدند پس از آن همه دوستي و علاقه و ايماني كه نثار آنها كردهاند، دشمن و مخالفشان ميشوند.
أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَى الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً (83)
«آيا ندانستهاي كه ما شياطين را بهسراغ كافران فرستاديم» يعني: شياطين را بر آنان مسلط ساختيم «كه آنان را ميجنبانند، جنبانيدني» يعني: شياطين كافران را بر انجام معاصي تحريك نموده و آنها را به ارتكاب معاصي برميانگيزند و از راه منحرفشان ميكنند.
فَلَا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً (84)
«پس برضد آنان شتاب نكن» به اينكه از ما بخواهي تا به سبب مصمم بودنشان بر كفر و عناد، بر نابودكردنشان تعجيل كنيم؛ «جز اين نيست كه ما براي آنها مدت ميشماريم، شماركردني» يعني: ما روزها، شبها، ماهها و سالهاي عمرشان را تا بهپايان رسيدن اجلهايشان و اعمالشان را براي جزا و نفسهايشان را براي فنا ميشماريم و چون ميعادشان بهسر آمد، آنها را فروميگيريم.
يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمَنِ وَفْداً (85)
«روزي كه پرهيزگاران را بهسوي رحمان» يعني بهسوي بهشت وي و سراي كرامتش؛ «سواره چون ميهمانان گرامي محشور ميكنيم» چنانكه در حديث شريف به روايت علي رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده است كه فرمودند: «و الذي نفسي بيده ان المتقين اذا خرجوا من قبورهم استقبلوا بنوق بيض لها اجنحه عليها رحال الذهب: سوگند به ذاتي كه جانم در قبضه اوست، بيگمان متقيان چون روز قيامت از قبرهايشان بيرون آيند، با شترهاي سفيد رامشدهاي كه بال دارند و بر آنها جهازهاي طلا قرار دارد، مورد استقبال قرار ميگيرند».
وَنَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً (86)
«و مجرمان را» با تندي و خشم «در حال تشنگي بهسوي دوزخ ميرانيم» وردا: آنان را پياده و تشنه به دوزخ وارد ميكنيم، مانند شتري كه به آب وارد ميشود.
لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَنِ عَهْداً (87)
«اختيار شفاعت را ندارند» يعني كسي را نمييابند كه برايشان شفاعت كند و خود نيز نميتوانند براي ديگران شفاعت كنند «جز آن كس كه از جانب خداي رحمانعهدي گرفتهاست» عهد و پيمان الهي به معناي گواهيدادن به يگانگي خداي عزوجل، عدم شركآوردن به او و پرداختن به حق اين گواهي است لذا هيچكس، حتي متقيان نيز اختيار شفاعت براي كفار را ندارند زيرا شفاعت كردن فقط در مورد كسي است كه همراه با ايمان، «لا اله الا الله» گفته و چيزي را به خداي سبحان شريك نياورده است. در حديث شريف به روايت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است: از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنيدم كه خطاب به اصحابشان ميفرمودند: «آيا يكي از شما ناتوان است از اينكه هر صبح و شام از خداي عزوجل براي خود عهدي بگيرد؟ گفته شد: يا رسولالله! اين عهد چيست؟ فرمودند؛ هر صبح و شام بگويد: «اللهم فاطر السموات والأرض، عالم الغيب والشهادة، إني أعهد إليك في هذه الحياة الدنيا بأني أشهد أن لا إله إلا أنت وحدك لا شريك لك وأن محمدا عبدك ورسولك، فلا تكلني إلى نفسي، فإنك أن تكلني إلى نفسي تباعدني من الخير، وتقربني من الشر، وإني لا أثق إلا برحمتك، فاجعل لي عندك عهدا توفينيه يوم القيامة إنك لا تخلف الميعاد: بارخدايا! ايآفريننده آسمانها و زمين! اي داناي پنهان و آشكار! من به تو در اين زندگي دنيا عهد ميسپارم كه گواهي ميدهم به اينكه: خدايي جز توي يگانه نيست و برايت شريكي نميباشد و گواهي ميدهم كه محمد بنده و فرستاده توست پس مرا به خودم وا مگذار زيرا اگر مرا به خودم وا گذاري، مرا از خير دور و به شر نزديككردهاي و من جز به رحمت تو تكيه ندارم پس براي من نزد خود عهدي قرار ده كهدر روز قيامت آن را برايم وفا كني، بيشك تو وعده را خلاف نميكني. پسچون اين دعا را بخواند، خداي عزوجل بر آن مهري نهاده سپس آن را در زير عرش خود ميگذارد و چون روز قيامت فرارسد، ندا دهندهاي ندا ميكند: كجايند كساني كه نزد خدا جلّ جلاله عهد و پيماني دارند؟ آنگاه آن بنده مؤمن كه اين دعا را خوانده است، برميخيزد و وارد بهشت ميشود».
وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَداً (88) لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدّاً (89)
«و گفتند: خداي رحمان فرزند اختيار كردهاست» اين سخن يهود و نصارا و كساني از اعراب است كه پنداشتند؛ فرشتگان دختران خدايند! البته اين سخني است بدون دليل و در نهايت زشتي و وقاحت: «واقعا چيز زشتي را آور ديد» اد: كار بسيارسنگين و بزرگ و امر بسيار زشت و ناباب است. يعني سخني بس بزرگ، بسيارعجيب و بسيار ناپسند گفتهايد.
تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّاً (90)
«چيزي نمانده است كه آسمانها از اين سخن بشكافند» تفطر: شكافته شدن است «و زمين بشكافد» يعني: نزديك است كه زمين نيز از اين سخن پاره شود و چاك بخورد «و كوهها بيفتند» و منهدم شوند براي بزرگداشت خداي ذوالجلال «پاره پاره شده» يعني بهشدت فرو ريخته، درهم تكيده و پارچه پارچه شده زيرا اين پديدهها همه آفريده حق تعالي و بر مبناي يگانگي او استوارند، از اين جهت فرمود:
أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَداً (91)
«از اينكه براي رحمان فرزندي قايل شدند» يعني: بهسبب خشم گرفتن الله جلّ جلاله بر كفار به علت سخن بس زشتي كه گفتند، نزديك است آسمانها و زمين بشكافند و كوهها تكه تكه شوند.
وَمَا يَنبَغِي لِلرَّحْمَنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً (92)
«و خداي رحمان را نسزد كه فرزندي اختيار كند» يعني: براي او فرزند گرفتن درست و زيبنده نيست زيرا اين نقص و نيازي است كه خداي رحمان از آن منزه و برتر است.
إِن كُلُّ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمَنِ عَبْداً (93)
«هر كه در آسمانها و زمين است جز بندهوار پيش خداي رحمان نميآيد» يعني تمام مخلوقات ـ اعم از فرشتگان، انس و جن ـ ناگزيرند كه روز قيامت در حالي نزد خداوند جلّ جلاله بيايند كه به عبوديت براي او مقر و معترف و در برابر او فرمانبردار، فروتن و ذليلند پس چگونه يكي از آنان براي او فرزند خواهد بود؟ نسفيميگويد: «تكرار و اختصاص اسم رحمان به يادآوري در اين آيات، بيانگر اينحقيقت است كه سرچشمه اصول و فروع همه نعمتها خداي رحمان است پس اي انسان مشرك! بايد چشمت را به سوي حقيقت باز كني و بداني كه تو و هر چه كه نزد توست از عطاي اوست». بنابراين، كسي كه به خداي سبحان فرزندي نسبت دهد، در حقيقت او را جزئي از خلقش قرار داده و سزاوار بودن اسم رحمان را برايش انكار كرده است.
لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً (94)
«و يقينا آنها را به احصا آورده» يعني: حق تعالي همه كساني را كه در آسمانها و زمين اند، تحت حصر و حساب آورده «و شمار كرده است آنان را، شماركردني» يعني: بعد از آنكه آنها را تحت شمارش آورده است، افراد و اشخاصشان را نيز شمار كرده است بنابراين، حال احدي از آنان بر او مخفي نيست و كسي نميتواند از حاضر شدن در پيشگاه وي تخلف كند.
وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً (95)
«و روز قيامت همه آنها تنها به سوي او خواهند آمد» يعني: هريك از آنان در روز قيامت به تنهايي درحالي نزد خداوند جلّ جلاله ميآيند كه هيچ يار و ياوري با آنان نيست و هيچ مال و دارايياي ندارند پس هرگاه حال همگي خلق اين باشد، ديگر چگونه به خداوند متعال نسبت فرزند را ميدهند؟!
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً (96)
سپس به مؤمنان اين بشارت عظيم ميرسد: «همانا كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كردهاند، بهزودي خداي رحمان براي آنها» در دلهاي بندگان «محبتي قرار ميدهد» بيآنكه ايشان با كسي رابطه دوستي برقرار كنند و نيز خود خداي رحمان ايشان را دوست ميدارد. در حديث شريف آمده است: «إذا أحب الله عبداً نادي جبريل: إني قد أحببت فلاناً فأحببه، فينادي فيالسماء ثم ينزل له المحبة في أهل الأرض، وإذا أبغض الله عبداً نادي جبريل: إني قد أبغضت فلاناً، فينادي في أهل السماء، ثم ينزل له البغضاء في الأرض: چون خداي عزوجل بندهاي را دوست بدارد، جبرئيل را ندا ميكند كه اي جبرئيل! من فلان كس را دوست گرفتم پس تو نيز او را دوست بدار. آنگاه جبرئيل در آسمان ندا ميكند، سپس در ميان اهل زمين نيز برايش محبت فرود آورده ميشود. و چون خداي عزوجل بندهاي را دشمن بدارد، جبرئيل را ندا ميكند كه: من بر فلان كس خشم گرفتم پس او را دشمن بدار. آنگاه جبرئيل در اهل آسمان ندا ميكند، سپس در زمين نيز برايش دشمني فرود آورده ميشود».
فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً (97)
«جز اين نيست كه ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختيم» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم! با فرود آوردن آن به گويش و لهجهات چنانكه قرآن را به تفصيل و وضوح نيز بيان كردهايم كه بر تو سهل و روان باشد «تا متقيان را» يعني: كساني را كه لباس تقوا وعفت در بر كردهاند «به آن مژده دهي و مردم ستيزهجو را» كه با حق ستيزنده و دشمنند «به آن بيم دهي».
وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّن قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُم مِّنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً (98)
«و چه بسيار هلاك كرديم پيش از آنان از قرني» يعني: از امتها و نسلهاي گذشته را كه به آيات الهي كفر ورزيده و پيامبرانش را تكذيب ميكردند «آيا كسي از آنانرا مييابي» يعني: آيا يكي از آنان را ميبيني؟ «يا صدايي پنهاني از آنانميشنوي؟» هرگز! زيرا تمام آنها نابود شدند پس اين گروه نيز بايد بههوش آيند و از چنان سرنوشتي پروا كنند. ركز: صداي آهسته و پنهاني است. بهقولي: ركز صدا يا حركتي است كه به سبب آهسته بودن، قابل فهم نباشد.
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن تلاوت قرآن قرآن فلش جستجو دانلود نظرات شما درباره