تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص

﴿ سوره‌ کهف ﴾

مکی‌ است‌ و داراي (110) آيه‌ است‌.

وجه‌ تسميه‌: سبب‌ نامگذاري‌ آن‌ به ‌«كهف‌» بيان‌ داستان‌ شگفت‌انگيز اصحاب‌ كهف‌ (ياران‌ غار) در آن‌ است‌.

در فضيلت‌ اين‌ سوره‌ احاديثي‌ روايت‌ شده‌ است‌؛ از آن‌ جمله‌ اين‌ حديث‌ شريف ‌است‌: «هر كس‌ ده‌ آيه‌ اول‌ از سوره‌ كهف‌ را حفظ كند ـ در روايت‌ ديگري‌ آمده‌ است‌ ـ هر كس‌ ده‌ آيه‌ اخير از سوره‌ كهف‌ را بخواند ـ در روايت‌ ديگري‌ آمده‌است‌ ـ هر كس‌ ده‌ آيه‌ از سوره‌ كهف‌ را بخواند، از فتنه‌ دجال‌ ايمن‌ مي‌ماند». سنت‌ اين‌ است‌ كه‌ انسان‌ سوره‌ «كهف‌» را در روز و شب‌ جمعه‌ تلاوت‌ كند زيرا در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ انس‌ رضی الله عنه از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده‌ است‌ كه‌ فرمودند: «هركس‌ سوره‌ كهف‌ را در روز جمعه‌ بخواند، اين‌ سوره‌ فاصله‌ هر دو جمعه‌ را براي‌ او از نور روشن‌ مي‌كند». در روايتي‌ ديگر آمده‌ است‌: «هر كس‌ كهف‌ را در شب ‌جمعه‌ بخواند، اين‌ سوره‌ بين‌ او تا خانه‌ كعبه‌ را از نور روشن‌ مي‌كند».

استاد سيدابوالحسن‌ ندوي رحمه الله در كتابش‌«تأملات‌ في‌ سورة الكهف‌» مي‌گويد: «تمام‌ اين‌ سوره‌ كريمه‌ را پيرو و پيرامون‌ يك‌ موضوع‌ يافتم‌ كه‌ مي‌توانم‌ عنوان‌ آن‌را بگذارم‌: (از ايمان‌ تا ماديت‌)، من‌ از اين‌ فتح‌ بر خود باليدم‌ و با آن‌ بعد ديگري‌ از اعجاز قرآن‌ كريم‌ و نبوت‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برايم‌ روشن‌ شد زيرا تا آن‌ وقت ‌نمي‌دانستم‌؛ كتابي‌ كه‌ در قرن‌ ششم‌ مسيحي‌ نازل‌ شده‌ است‌، مي‌تواند تصويري ‌روشن‌ و راستين‌ از مدنيت‌ مادي‌ قرن‌ حاضر را ارائه‌ كند».

محمدبن‌اسحق‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ سوره‌ كريمه‌ از ابن‌عباس رضی الله عنه روايت ‌مي‌كند كه‌ فرمود: قريش‌ نضربن‌حارث‌ و عقبه‌بن‌ابي‌ معيط را نزد دانشمندان‌ يهود در مدينه‌ فرستاده‌ و به‌ آنان‌ گفتند: از يهوديان‌ درباره‌ محمد سؤال‌ كرده‌ و اوصاف ‌و سخنان‌ وي‌ را برايشان‌ نقل‌ كنيد زيرا آنان‌ اهل‌ كتاب‌ پيشين‌ هستند و در باره انبيا علیهم السلام چنان‌ آگاهي‌اي‌ دارند كه‌ ما از آن‌ بي‌بهره‌ايم‌. آن‌ دو به‌ مدينه‌ آمدند وموضوع‌ را با دانشمندان‌ يهود در ميان‌ گذاشتند، يهوديان‌ به‌ آنان‌ گفتند: از محمد درباره‌ سه‌ چيز ذيل‌ سؤال‌ كنيد پس‌ اگر شما را از آنها خبر داد، او پيامبر مرسل ‌است‌ و در غير آن‌ او مردي‌ مفتري‌ و دروغگوست‌ و خود دانيد كه‌ با او چه ‌مي‌كنيد:

1 ـ از او راجع‌ به‌ داستان‌ جواناني‌ سؤال‌ كنيد كه‌ در عصرهاي‌ اوليه‌ گذشته‌اند، بپرسيد كه‌ داستانشان‌ چگونه‌ بوده‌ است‌؟ زيرا آنها داستان‌ شگفتي‌ دارند.

2 ـ از او راجع‌ به‌ مرد گردشگري‌ كه‌ مشرق‌ها و مغربهاي‌ زمين‌ را درنورديد بپرسيد كه‌ اخبار وي‌ چگونه‌ بوده‌ است‌؟

3 ـ از او درباره‌ روح‌ بپرسيد كه‌ روح‌ چيست‌؟ پس‌ اگر به‌ شما از اين‌ سه‌ موضوع ‌خبر داد، او به‌ حق‌ فرستاده‌ خدا جلّ جلاله  است‌.

نضر و عقبه‌ به‌ مكه‌ برگشتند و به‌ قريش‌ گفتند: اي‌ گروه‌ قريش‌! در حقيقت ‌برايتان‌ چيزي‌ آورده‌ايم‌ كه‌ ميان‌ شما و محمد فيصله‌كن‌ است‌. آن‌گاه‌ سخنان‌ يهود را با آنان‌ در ميان‌ گذاشتند. رؤساي‌ قريش‌ بعد از شنيدن‌ گزارش‌ فرستادگان‌ خود، نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمدند و گفتند: اي‌ محمد! ما را از اين‌ سه‌ موضوع‌ خبر ده‌! وآن‌ سه‌ سؤال‌ را مطرح‌ كردند. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم بي‌آن‌كه‌ استثنا كنند (يعني‌ ان‌شاءالله بگويند)، به‌ آنان‌ فرمودند: «فردا شما را از آنچه‌ سؤال‌ كرديد، خبر مي‌دهم‌». قريش‌ برگشتند اما رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم پانزده‌ روز منتظر وحي‌ باقي‌ ماندند وخداوند متعال‌ برايشان‌ در اين‌باره‌ وحيي‌ نفرستاد، به‌ علاوه‌ جبرئيل‌علیه السلام  نيز نزدشان ‌نيامد تا آن‌كه‌ در مكه‌ غلغله‌ افتاد كه‌: محمد به‌ ما «فردا» را وعده‌ داد و امروز پانزده‌ روز از آن‌ وعده‌اش‌ گذشته‌ و هيچ‌ خبري‌ هم‌ از سوي‌ وي‌ نيست‌! رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم از درنگ‌ وحي‌ سخت‌ اندوهناك‌ شدند و سخنان‌ مشركان‌ مكه‌ برايشان‌ دشوار آمد. سپس‌ جبرئيل‌علیه السلام  از سوي‌ خداي‌ عزوجل‌ سوره‌ «كهف‌» را برايشان‌ فرود آورد كه‌ در آن‌، ضمن‌ اين‌كه‌ پروردگار متعال‌ پيامبر خويش‌ را از اندوهگين‌شدن‌ بر كفر كفار برحذر مي‌دارد، داستان‌ جوانان‌ كهف‌، داستان‌ مرد گردشگر (ذوالقرنين‌) و داستان‌ خضر و موسي‌ علیهماالسلام را نيز در آن‌ بيان‌ مي‌كند و از روح‌ هم‌ كه‌ در سوره ‌«اسراء» پاسخ‌ داد.

 

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجَا ‏(1)

در نخستين‌ آيه‌، خداوند جلّ جلاله  بندگانش‌ را تعليم‌ مي‌دهد تا او را در برابر نعمت‌هايي‌ كه‌ برايشان‌ ارزاني‌ داشته‌ است‌ و از آن‌ جمله‌ بر نعمت‌ بزرگ ‌فرود آوردن‌ قرآن‌، سپاس‌ و ستايش‌ گويند:

«همه‌ ستايش‌ها خدايي‌ راست‌ كه‌ كتاب‌ را» يعني‌: قرآن‌ را «بر بنده‌ خود فروفرستاد» تا او را به‌ وسيله‌ آن‌ بر اسرار توحيد، احوال‌ فرشتگان‌ و انبيا علیهم السلام و بر احكام‌ شرعي‌اي‌ كه‌ او و امتش‌ را بدانها مكلف‌ و متعبد ساخته‌ است‌، آگاه‌ گرداند «و در آن‌ هيچ‌گونه‌ كجي‌اي‌ ننهاد» بنابراين‌، در قرآن‌ هيچ‌گونه‌ تناقض‌ و اختلافي‌ در لفظ يا معني‌ وجود ندارد و در عين‌ حال‌، هيچ‌ چيز در آن‌ خالي‌ از حكمت‌ نيست‌.

 

قَيِّماً لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً ‏(2)

«كتابي‌ قيم‌» يعني‌: قرآن‌ كتابي‌ است‌ راست‌ و درست‌ كه‌ در آن‌ هيچ‌ كجي‌ و انحراف‌ و ميلي‌ به‌سوي‌ افراط و تفريط نيست‌. البته‌ فايده‌ جمع‌ كردن‌ ميان‌ نفي ‌كجي‌ و اثبات‌ استقامت‌، تأكيد است‌ زيرا چه‌ بسيار چيزهاي‌ راست‌ و مستقيمي ‌هستند كه‌ چون‌ نيك‌ تأمل‌ شود، اندك‌ كجي‌اي‌ در آنها مشاهده‌ مي‌شود پس‌ اين‌تعبير، بر نفي‌ وجود كمترين‌ كجي‌اي‌ در قرآن‌ كريم‌ تأكيد مي‌گذارد. به‌قولي‌: قرآن ‌بر كتب‌ آسماني‌ ما قبل‌ خود قيم‌؛ يعني‌ نگهبان‌، شاهد و مصدق‌ است‌.

بعد از آن‌كه‌ خداوند جلّ جلاله  كتاب‌ خود را به‌ استقامت‌ وصف‌ كرد، حكمت ‌فرودآوردنش‌ را چنين‌ بيان‌ مي‌كند: «تا بيم‌ دهد» كافران‌ را «به‌ عذابي‌سخت‌» بأس‌: عذاب‌ است‌ «از جانب‌ خود» يعني‌: اين‌ عذاب‌ سخت‌ از نزد حق‌ تعالي‌ فرود مي‌آيد «و تا مؤمناني‌ را كه‌ كارهاي‌ شايسته‌ مي‌كنند مژده‌ دهد به‌ اين‌كه ‌براي‌ آنان‌ پاداشي‌ نيكوست‌» آن‌ پاداش‌ بهشت‌ است‌ كه‌ هر چه‌ در آن‌ است‌، نيكوست‌.

 

مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً ‏(3)

آن‌ مؤمنان‌ شايسته‌كار؛ «ماندگارند در آن‌» يعني‌: در آن‌ پاداش‌ نيكو «جاودانه‌» يعني‌: به‌ ماندني‌ هميشگي‌ كه‌ هرگز آن‌ را گسست‌ و پاياني‌ نيست‌.

 

وَيُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً ‏(4)

«و تا بيم‌ دهد كساني‌ را كه‌ گفتند: خداوند فرزندي‌ گرفته‌ است‌» آنان‌ يهود ونصاري‌ و بعضي‌ از كفار قريش‌ بودند كه‌ گفتند: فرشتگان‌ دختران‌ خدايند. شكي ‌نيست‌ كه‌ نسبت ‌دادن‌ فرزند به‌سوي‌ خداي‌ سبحان‌، از زشت‌ترين‌ انواع‌ كفر است‌.

 

مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً ‏(5)

«به‌ اين‌ امر» يعني‌: به‌ فرزند داشتن‌ خداي‌ سبحان‌، يا به‌ اين‌كه‌ او فرزندي ‌برگرفته‌ است‌ «نه‌ خودشان‌ علمي‌ دارند و نه‌ پدرانشان‌» يعني‌: خود و پيشينيانشان ‌دليل‌ روشني‌ بر اين‌ امر كه‌ خداي‌ سبحان‌ فرزندي‌ گرفته‌ است‌ ندارند بلكه‌ پدرانشان ‌در اين‌ پندار و گمان‌ خويش‌، بر جهل‌ و گمراهي‌ قرار داشتند و فرزندانشان‌ نيز ازآنان‌ تقليد كرده‌ و همگي‌ گمراه‌ شدند «بزرگ‌ سخني‌ است‌ كه‌ از دهانشان ‌برمي‌آيد» به‌ كدامين‌ جرأت‌ چنين‌ سخني‌ را بر زبان‌ آوردند! «جز دروغ‌نمي‌گويند» دروغي‌ كه‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ ذره‌اي‌ از صدق‌ و راستي‌ در آن‌ نيست‌.

 

فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً ‏(6)

«مگر تو جان‌ خود راكشنده‌اي‌» يعني‌: هلاك‌كننده‌ خويش‌ هستي‌ «در پي‌آنان‌» يعني‌: در پي‌ روگرداني‌ و اعراض‌ كفار «اگر به‌ اين‌ سخن‌» يعني‌: به‌ قرآن ‌«ايمان‌ نياورند، از اندوه‌» اسفا: يعني‌ از خشم‌ يا اندوه‌ بر اين‌ افترايشان‌ و بر ساير كفرورزي‌ هايشان‌. يعني‌: اي‌ محمد! كار را بر خود آسان‌ بگير زيرا مأموريتي‌ كه ‌تو براي‌ انجام‌ آن‌ برانگيخته‌ شده‌اي‌، فقط ابلاغ‌ رسالتي‌ است‌ كه‌ ما بر دوش‌ تو نهاده‌ايم‌ و تو هرگز به‌ اين‌ مكلف‌ نيستي‌ كه‌ ايمان‌ را در دلهايشان‌ وارد كرده‌ و خود را در حسرت‌خوردن‌ بر كفرشان‌ تلف‌ گرداني‌.

 

إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ‏(7)

«در حقيقت‌ آنچه‌ را كه‌ بر زمين‌ است‌، ما براي‌ آن‌ آرايشي‌ قرار داديم‌» يعني‌: ما آنچه‌ را كه‌ صلاحيت‌ آراستگي‌ براي‌ زمين‌ را دارد؛ مانند حيوانات‌، نباتات‌ و جمادات‌ و آنچه‌ كه‌ به‌ بشر اختراع‌، اكتشاف‌ و ساختن‌ آن‌ را الهام‌ كرده‌ايم‌؛ مانند تأسيسات‌، ساختمانها، البسه‌، كالاهاي‌ مصنوعي‌ و غيره‌...  را براي‌ زمين‌ آرايشي ‌قرار داديم‌ «تا آنان‌ را بيازماييم‌ كه‌ كدام‌ يك‌ از آنان‌ نيكوكارترند» آيا اين‌ يكي‌ عمل‌ نيكوتري‌ دارد يا آن‌ يكي‌؟ و تا بيازماييم‌ كه‌ كدام‌ يك‌ از آنان‌ در كاربرد مال‌، منصب‌، قدرت‌ و ديگر مواهبي‌ كه‌ به‌ وي‌ داده‌ شده‌، صالح‌تر و شايسته‌تر است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «در حقيقت‌ دنيا شيرين‌ و خرم‌ است‌ و همانا خداوند متعال‌ جانشين‌ كننده‌ شما در آن‌ مي‌باشد پس‌ مي‌نگرد كه‌ چگونه‌ عمل ‌مي‌كنيد».

 

وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيداً جُرُزاً ‏(8)

سپس‌ حق‌ تعالي‌ از زوال‌ و فناي‌ دنيا خبر داده‌ مي‌فرمايد: «و ما البته‌» در هنگام ‌به‌ پايان‌ رسيدن‌ عمر دنيا «آنچه‌ را كه‌ بر آن‌ است‌» يعني‌ بر زمين‌ است‌ از آن ‌آرايش‌ها «ميداني‌ هموار» و بياباني‌ صاف‌ و «بي‌گياه‌ خواهيم‌ ساخت‌» كه‌ در آن‌ نه ‌زراعتي‌ است‌ و نه‌ زينتي‌، همانند كشتزاري‌ كه‌ ملخ‌ آن‌ را خورده‌ باشد.

 

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً ‏(9)

سپس‌ حق‌ تعالي‌ به‌ بيان‌ داستان‌ اصحاب ‌«كهف‌» مي‌پردازد. گفتني‌ است ‌كه ‌حكمت‌ در وقوع‌ رخداد «اصحاب‌كهف‌»، راه‌نمودن‌ انسانها به‌ امكان‌ وقوع‌ رستاخيز بعد از مرگ‌ و دادن‌ اين‌ استنباط به‌ آنان‌ است‌ كه‌ اگر آخرت‌ حق‌ است‌ ـ كه‌ حق‌ است‌ ـ ديگر آرايش‌هاي‌ دنيا در برابر آن‌ قدر و بهايي‌ ندارد.

«آيا پنداشتي‌ كه‌ اصحاب‌ كهف‌ و رقيم‌ از جمله‌ نشانه‌هاي‌ ما، شگفت‌آور بودند» يعني‌: اي‌ محمد! مگر پنداشتي‌ كه‌ فقط داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ و رقيم‌ كه‌ از نشانه‌هاي‌ ماست‌، شگفت‌ آور بود؟ نه‌! چنين‌ مپندار زيرا همه‌ آيات‌ ونشانه‌هاي‌ ما بسان‌ اين‌ نشانه‌ ـ بلكه‌ بيشتر از آن‌ ـ شگفت‌آورند. كهف‌: يعني‌ غاري ‌در كوه‌. رقيم‌: نام‌ وادي‌ يا قريه‌ يا سنگ‌نوشته‌اي‌ است‌ كه‌ نامهاي‌ اصحاب‌ كهف ‌در آن‌ حك‌ شده‌ بود. ابن‌كثير ترجيحا بر آن‌ است‌ كه‌ رقيم‌: همان‌ سنگ‌نوشته ‌(لوح‌) است‌.

مورخان‌ در اين‌ امر كه‌ غار اصحاب‌ كهف‌ در كجا واقع‌ شده‌، اختلاف‌ نظر دارند؛ بعضي‌ بر آنند كه‌ اين‌ غار در وادي‌اي‌ نزديك‌ عقبه‌ ـ جنوب‌فلسطين‌ ـ قرار دارد، بعضي‌ آن‌ را در نينوي‌ از سرزمين‌ موصل‌ كه‌ در شمال‌ عراق ‌واقع‌ است‌، پنداشته‌اند، بعضي‌ مي‌گويند: اين‌ غار در جنوب‌ تركيه‌ در محلي‌ به‌ نام ‌طرسوس‌ از بلاد روم‌ سابق‌ واقع‌ شده‌ است‌. البته‌ همه‌ اين‌ اقوال‌ نيازمند دليل‌اند.پس‌ بهتر است‌ بگوييم‌: خداوند جلّ جلاله  خود به‌ مكان‌ آن‌ غار داناتر است‌ و اگر در تعيين‌ مكان‌ آن‌ مصلحتي‌ ديني‌ نهفته‌ بود، قطعا حق‌ تعالي‌ و پيامبرش‌ ما را به‌ آن ‌راهنمايي‌ مي‌كردند چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «هيچ‌ چيز از آنچه‌ كه‌ شما را به‌ بهشت‌ نزديك‌ مي‌كند و از دوزخ‌ دور مي‌گرداند باقي‌ نگذاشتم‌  مگر اين‌كه‌ از آن‌ آگاهتان‌ كردم‌».

 

إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً ‏(10)

«آن‌گاه‌ كه‌ جوانان‌ به‌سوي‌ غار آرام‌ گرفتند» جواناني‌ چند از اشراف‌ و شاه‌زادگان‌ كه‌ پادشاهي‌ ستمگر از آنان‌ خواست‌ تا به‌ شرك‌ و بت‌پرستي‌ گردن‌ نهند، از اجابت ‌اين‌ خواسته‌ ناروا سر باز زده‌ و از بيم‌ غارت‌ ايمان‌ خويش‌ از سوي‌ قوم‌ كافر خود، به‌ غاري‌ پناه‌ بردند.

بايد دانست‌ كه‌ گريز از ميان‌ مردم‌ در هنگام‌ رويدادن‌ فتنه‌ها، به‌خاطر حفظ دين ‌خويش‌ امري‌ مشروع‌ است‌ چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «نزديك‌ است ‌دوراني‌ فرابرسد كه‌ بهترين‌ مال‌ يكي‌ از شما، گوسفنداني‌ چند باشد كه‌ آنها را به‌ قله ‌كوهها و جاهاي‌ ريزش‌ باران‌ برده‌ و به‌ اين‌ ترتيب‌، با دين‌ خويش‌ از فتنه‌ها مي‌گريزد». پس‌ فقط در اين‌ حالت‌، يعني‌ حالت‌ فتنه‌ است‌ كه‌ كناره‌گيري‌ از مردم‌مشروع‌ مي‌باشد، نه‌ در غير آن‌ از حالات‌ زيرا با گوشه‌گيري‌ از مردم‌، جمعه‌ وجماعت‌ها از انسان‌ فوت‌ مي‌شود. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «مؤمني‌ كه‌ با مردم‌درمي‌آميزد و بر آزارشان‌ صبر مي‌كند، بهتر از مؤمني‌ است‌ كه‌ با آنان ‌درنمي‌آميزد و بر آزارشان‌ صبر نمي‌كند». «پس‌ گفتند» جوانان‌ موصوف‌ آن‌گاه‌كه‌ به‌ غار وارد شدند؛ «اي‌ پروردگار ما! از جانب‌ خود به‌ ما رحمتي‌ ببخش‌» يعني‌: از نزد خود به‌ ما رحمتي‌ ببخش‌ كه‌ مخصوصا از گنجينه‌هاي‌ رحمت‌ توست‌ و آن ‌عبارت‌ از: آمرزش‌ در آخرت‌، ايمني‌ از دشمنان‌ و روزي‌ در دنياست‌ «و براي‌ ما در كار ما راهيابي‌ را آماده‌ ساز» يعني‌: كاري‌ را كه‌ ما هم‌اكنون‌ بر آن‌ هستيم‌ ـ كه ‌عبارت‌ از مقاطعه‌ و بريدن‌ از كفار است‌ ـ به‌ سامان‌ برسان‌.

مفسران‌ نقل‌ كرده‌اند: مردم‌ آن‌ شهر در خارج‌ از آن‌ اجتماع‌ ساليانه‌اي‌ داشتند كه‌ در آن‌ گردهم‌ آمده‌ بتان‌ را پرستش‌ كرده‌ و حيوانات‌ را براي‌ آنها قرباني ‌مي‌كردند و آن‌ پادشاه‌ ستمگر آنها را به‌ اين‌ كار دستور مي‌داد پس‌ چون‌ آن‌ جوانان‌ با قوم‌ خود به‌ آن‌ مراسم‌ رفتند، در اين‌ كارها به‌ چشم‌ بصيرت‌ نگريسته‌ و دانستند كه‌ پرستش‌ جز براي‌ ذاتي‌ كه‌ آفريننده‌ آسمانها و زمين‌ است‌، شايسته‌ نيست‌ آن‌گاه‌ يكي‌يكي‌ از قوم‌ خويش‌ بريده‌ در مكاني‌ جمع‌ شدند و براي‌ خود معبدي‌ ساختند كه‌ در آن‌ فقط خداي‌ يگانه‌ را مي‌پرستيدند. پس‌ قومشان‌ به‌ راز كارشان‌ پي‌برده‌ و شاه‌ را از ماجرايشان‌ آگاه‌ كردند، شاه‌ آنان‌ را احضار كرد و حقيقت‌ امر را از آنان‌ پرسيد، ايشان‌ بي‌محابا حقيقت‌ را گفتند و او را به‌سوي‌ خداي‌ عزوجل‌ دعوت‌ كردند. ولي‌ شاه‌ ايمان‌ نياورد و تهديدشان‌ كرد و برايشان‌ مهلتي‌ تعيين‌ نمود تا در آن‌ مهلت‌ به‌ شرك‌ برگردند. البته‌ اين‌ مهلت‌ از لطف‌ خداوند جلّ جلاله  بود كه ‌فرصت‌ گريختن‌ را براي‌ آنان‌ آماده‌ كرد.

 

فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً ‏(11)

«پس‌ بر گوشهايشان‌ در آن‌ غار پرده‌ گذاشتيم‌» يعني‌: با خواب‌ سنگيني‌ كه‌ بر آنان‌ چيره‌ گردانيديم‌، گوشهايشان‌ را از شنيدن‌ صداها مسدود كرديم‌؛ «سالهايي‌ شمرده‌ شده‌» يعني‌: سالهايي‌ بسيار به‌شماري‌ معلوم‌. گفتني‌ است‌ كه‌ بيان‌ تعداد اين ‌سالها در پايان‌ داستان‌ مي‌آيد.

 

ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً ‏(12)

«آن‌گاه‌ آنان‌ را برانگيختيم‌» يعني‌: از آن‌ خواب‌ سنگين‌ بيدارشان‌ كرديم‌ «تا معلوم‌ بداريم‌ كه‌ كدام‌ يك‌ از دو گروه‌» از مؤمنان‌ و كافراني‌ كه‌ در مدت‌ درنگشان‌ در غار با هم‌ اختلاف‌ نظر داشتند «مدت‌ درنگشان‌ را شمارنده‌ ترند» يعني‌: مدت ‌باقي‌ ماندنشان‌ را در حال‌ خواب‌ در غار، بهتر در ضبط و حساب‌ مي‌آورند.

با چهار آيه‌ فوق‌، داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ به‌ طور مختصر بيان‌ شد، اكنون ‌تفصيل‌ داستان‌ مي‌آيد:

 

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ‏(13)

«ما خبرشان‌ را بر تو به‌ راستي‌ و درستي‌ حكايت‌ مي‌كنيم‌» نه‌ همچون‌ اخبار مشوش‌ و غيرمضبوط اهل‌ كتاب‌ كه‌ در آن‌ از راستي‌ و درستي‌ نشاني‌ نيست‌ «آنان‌ جواناني‌ بودند» يعني‌: جواناني‌ كم‌ سن‌ و سال‌ بودند «كه‌ به‌ پروردگار خويش‌ ايمان ‌آوردند» يعني‌: به‌ يگانگي‌ وي‌ باور و اعتراف‌ كردند «و ما بر هدايتشان‌ افزوديم‌» يعني‌: بر يقين‌ و شناختشان‌ از حق‌ درباره‌ آنچه‌ كه‌ اهل‌ زمانشان‌ در آن‌اختلاف‌ مي‌كردند افزوديم‌؛ با بخشيدن‌ پايداري‌ و توفيق‌ به‌ ايشان‌ از جانب‌ خويش‌.

آيه‌ كريمه‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ اشاره‌ دارد كه‌: جوانان‌ نسبت‌ به‌ بزرگسالاني‌ كه‌ در دين‌ باطل‌ غوطه‌ور شده‌اند، به‌سوي‌ حق‌ روي‌آورنده‌تر و به‌ هدايت‌ گراينده‌تراند. بر اين‌ اساس‌ بود كه‌ بيشتر اجابت‌كنندگان‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم ـ چنان‌كه‌ ابن‌كثير نيز گفته ‌است‌ ـ جوانان‌ بودند اما سالمندان‌ قريش‌ ـ جز اندكي‌ ـ بر دين‌ باطلشان‌ باقي‌ ماندند. البته‌ اين‌ خود درسي‌ بليغ‌ براي‌ دعوتگران‌ است‌.

 

وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً ‏(14)

«و دلهايشان‌ را استوار گردانيديم‌» يعني‌: دلهاي‌ آن‌ جوانان‌ را با شكيبا ساختنشان‌ بر ترك‌ خانواده‌ و دار و ديار، نيرومند و قوي‌ گردانيديم‌ «آن‌گاه‌ كه‌ برخاستند» و در خارج‌ از شهر اجتماع‌ كردند تا بر دين‌ حق‌ و كناره‌گيري‌ از قوم‌و ديار خويش‌ هم‌پيمان‌ شوند «پس‌ گفتند: پروردگار ما همان‌ پروردگار آسمانها و زمين ‌است‌» چنان‌كه‌ گذشت‌. بنا به‌ قولي‌: آنان‌ پادشاه‌ ستمگري‌ به‌نام ‌«دقلديانوس‌» يا «دقيانوس‌» داشتند كه‌ مردم‌ را به‌سوي‌ پرستش‌ طواغيت‌ فرامي‌خواند پس‌خداي‌ عزوجل‌ آن‌ گروه‌ از جوانان‌ را بر راه‌ حق‌ استوار گردانيد و ايشان‌ را در پناه ‌عصمت‌ خويش‌ قرارداد تا برخاستند و گفتند: پروردگار ما همان‌ پروردگار آسمانها و زمين‌ است‌ «جز او هرگز معبودي‌ را نخواهيم‌ خواند» نه‌ با شريك‌ آوردن ‌معبودي‌ ديگر با وي‌ و نه‌ به‌ طور مستقل‌ «كه‌ در غير اين‌ صورت‌ قطعا سخن‌ دروغ‌ گفته‌ايم‌» شطط: غلو و تجاوز از حد در راه‌ ناصواب‌ و در بهتان‌ و ناروا و دوري‌ ازحق‌ است‌.

دو آيه‌ فوق‌ دلالت‌ مي‌كنند بر اين‌كه‌ اگر انسان‌ از همان‌ آغاز كار، در طلب ‌صادق‌ باشد، خداوند جلّ جلاله  به‌ او هدايت‌ ارزاني‌ داشته‌ و قلبش‌ را استوار مي‌گرداند. البته‌ اين‌ درسي‌ است‌ بليغ‌ براي‌ كساني‌ كه‌ مي‌خواهند به‌ اسلام‌ درآيند و به‌ آنها مي‌آموزد كه‌ قبل‌ از هرچيز بايد با خداي‌ خويش‌ صادق‌ باشند.

 

هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً ‏(15)

اصحاب‌ كهف‌ افزودند: «اين‌ قوم‌ ما بجز خداوند معبوداني‌ اختيار كرده‌اند، چرا بر حقانيت‌ آنها برهاني‌ آشكار نمي‌آورند؟» يعني‌: چرا بر خدا بودن‌ آنها دليلي‌ روشن‌ كه‌ قابل‌ تمسك‌ باشد، نمي‌آورند؟ «پس‌ كيست‌ ستمكارتر از آن‌ كس‌ كه‌ بر خدا دروغ ‌بندد» و بپندارد كه‌ او در عبادت‌ شريكي‌ دارد؟ يعني‌: هيچ‌ كس‌ از چنين‌ كسي ‌ستمكارتر نيست‌.

اين‌ نيز درسي‌ است‌ بليغ‌ براي‌ دعوتگران‌ كه‌ اسلام‌ انسان‌، بايد با كفر وي‌ به‌طاغوت‌ و طاغوتيان‌ همراه‌ باشد.

 

وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمته ويُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقاً ‏(16)

آن‌گاه‌ برخي‌ از آن‌ جوانان‌ برخي‌ ديگر را مخاطب‌ قرار داده‌ گفتند: «و اي ‌ياران‌! چون‌ از آنها كناره‌ گرفتيد» يعني‌: چون‌ از پرستشگران‌ بتان‌ بريديد «و كناره‌گرفتيد از آنچه‌ جز خدا مي‌پرستند» يعني‌: از پرستش‌ بتانشان‌ نيز كناره‌ گرفتيد «پس ‌به‌سوي‌ غار جاي‌ گيريد» يعني‌: چون‌ از آنان‌ به‌ كناره‌گيري‌ اعتقادي‌ كناره‌ گرفتيد پس‌ همين‌گونه‌ به‌ كنارگرفتن‌ جسماني‌ نيز از آنان‌ كناره‌ گيريد؛ با پناه ‌بردن‌ به‌سوي‌غار و مأوي‌ گزيدن‌ در آن‌.

اين‌ آيه‌ دلالت‌ مي‌كند بر اين‌كه‌: بريدن‌ حسي‌ و بدني‌ از اهل‌ كفر نيز همچون ‌بريدن‌ از آنان‌ با روح‌ و انديشه‌، اهميت‌ دارد.

«تا پروردگارتان‌ از رحمت‌ خود بر شما بگستراند» يعني‌: تا حق‌ تعالي‌ رحمت ‌خويش‌ را بر شما توسعه‌ داده‌ و شما را از ديد قومتان‌ پنهان‌ بدارد، يا بر شما از رزق‌ خويش‌ بگستراند «و براي‌ شما در كارتان‌ گشايشي‌ فراهم‌ سازد» يعني‌: شما را درعزم‌ مقاومت‌ عليه‌ شرك‌ و كفر كه‌ در صدد سازماندهي‌ آن‌ هستيد، پايدار گرداند وچنان‌ كارتان‌ را رونق‌ بخشد كه‌ از آن‌ بهره‌مند شويد.

اين‌ آيه‌ دلالت‌ مي‌كند بر اين‌كه‌ اصحاب‌ كهف‌ در حال‌ و مقال‌ و رفتار، به‌ پروردگار خود عارف‌ شده‌ بودند و از كمال‌ معرفتشان‌ بود كه‌ دانستند؛ چون‌ از قوم‌ خويش‌ به‌ غار پناه‌ برند، عطا و بخشش‌ الهي‌ در قبال‌ آن‌ حتمي‌ خواهد بود.

 

وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُّرْشِداً ‏(17)

«و آفتاب‌ را مي‌بيني‌ كه‌ چون‌ برمي‌آيد، از غارشان‌ به‌ سمت‌ راست‌ ميل‌ مي‌كند» وشعاع‌ آن‌ بر ايشان‌ برنمي‌تابد تا اذيت‌شان‌ كند «و چون‌ غروب‌ كند از آنان‌ به‌ جانب ‌چپ‌» غار «تجاوز مي‌كند» و باز هم‌ مستقيما بر آنان‌ نمي‌تابد. يعني‌ آفتاب‌ در هر دو سوي‌ روز ـ چه‌ قبل‌ از زوال‌ و چه‌ بعد از آن‌ ـ به‌ دو جانب‌ راست‌ و چپ‌ متمايل‌ شده‌ دامن‌ برمي‌چيند و مستقيما بر غار نمي‌تابد «در حالي‌ كه‌ آنان‌ در گشادگي ‌غار قراردارند» يعني‌: آنان‌ در جايي‌ فراخ‌ و با گستره‌ از غار قرار گرفته‌اند كه‌ از آزار تابش‌ مستقيم‌ آفتاب‌ مصونند و در تمام‌ مدت‌ روز در سايه‌ قرار داشتند لذاخورشيد نه‌ در هنگام‌ طلوع‌ و نه‌ در وقت‌ غروب‌ برآنان‌ نمي‌تابيد. به‌قولي‌ ديگرمعني‌ اين‌ است‌: در آن‌ غار به‌سوي‌ شمال‌ گشاده‌ بود پس‌ چون‌ خورشيد طلوع ‌مي‌كرد، آفتاب‌ از دست‌ راست‌ غار بر آن‌ مي‌تابيد و چون‌ غروب‌ مي‌كرد، ازدست‌ چپ‌ غار پس‌ از آنجا كه‌ آنها در ميانه‌ غار قرار داشتند، آفتاب‌ مستقيما برآنان‌ نمي‌تابيد لذا در عين‌ حال‌ كه‌ غار در معرض‌ نور خورشيد و تهويه‌ مناسب‌ قرار داشت‌، ايشان‌ از گزند شعاع‌ خورشيد در امان‌ بودند «اين‌ از نشانه‌هاي‌ خداست‌» كه‌ ايشان‌ را در محلي‌ امن‌ و جايگاهي‌ راحتبخش‌ قرارداد و بدنهايشان‌ را از تلف‌شدن‌ حفظ كرد، از آنجا كه‌ ايشان‌ را به‌ غاري‌ راهنمايي‌ كرد كه‌ خورشيد و هوا هر دو در آن‌ نفوذ و جريان‌ داشت‌ تا بدنهايشان‌ آسيبي‌ نبيند ـ چنان‌كه‌ ابن‌كثير گفته‌ است‌. و اين‌ خود دليلي‌ بر قدرت‌ بي‌كران‌ حق‌ تعالي‌ است‌ «خدا هر كه‌ را هدايت‌ كند پس‌ همو راه‌ يافته‌ است‌ و هركه‌ را گمراه‌ كند پس‌ هرگز براي‌ او ولي‌ مرشدي ‌نخواهي‌ يافت‌» ولي‌ مرشد: يعني‌ كارساز و يار و راهبر. پس‌ خدايا! از تو مي‌خواهيم‌ كه‌ ما را از اولياي‌ مرشد خويش‌ قرار دهي‌.

 

وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً ‏(18)

«و مي‌پنداري‌» اي‌ بيننده‌! اگر اصحاب‌ كهف‌ را ببيني‌ «كه‌ ايشان‌ بيدارند، درحالي ‌كه‌ خفته‌اند» به‌ قولي‌: درحالي‌كه‌ ايشان‌ خواب‌ بودند، چشمهايشان‌ باز بود. به‌ قولي‌ ديگر معني‌ اين‌ است‌: ايشان‌ را به‌خاطر بسيار پهلو گردانيدنشان‌ بيدار مي‌پنداري‌ چنان‌كه‌ مي‌فرمايد: «و آنان‌ را به‌ جانب‌ راست‌ و جانب‌ چپ ‌مي‌گردانيم‌» در هنگام‌ خوابشان‌؛ تا زمين‌ اجسادشان‌ را نفرسايد و به‌ تحليل‌ نبرد. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ حكمت‌ اين‌ پهلو گردانيدن‌ در طب‌ جديد شناخته‌ شده‌ زيرا علم‌ جديد به‌ اين‌ حقيقت‌ دست‌ يافته‌ كه‌ اگر انسان‌ ماه‌هاي‌ متوالي‌ به‌طور بي‌حركت‌ بر يك‌ حال‌ باقي‌ بماند، مي‌ميرد چرا كه‌ املاح‌ بدنش‌ در پهلويي‌ كه‌ رو به‌ زمين‌ است ‌تراكم‌ پيدا مي‌كند «و سگشان‌ بر آستانه‌ غار دو دست‌ خود را گشاده‌ بود» وصيد: درگاه‌ غار يا آستانه‌ در است‌. ابن‌جريج‌ مي‌گويد: سگشان‌ در بيرون‌ در چمباتمه ‌زده‌ بود، گويي‌ از آنان‌ پاسباني‌ مي‌كرد. دليل‌ اين‌كه‌ او در خارج‌ در چمباتمه‌ زده‌ بود نه‌ در درون‌ غار؛ اين‌ است‌ كه‌ فرشتگان‌ به‌ خانه‌اي‌ كه‌ سگ‌ در آن‌ باشد وارد نمي‌شوند بنابراين‌، راه‌ ورود فرشتگان‌ به‌ غار نيز باز بود.

ابن‌كثير مي‌گويد: «بركت‌ اصحاب‌ كهف‌ شامل‌ سگشان‌ نيز شد و او نيز همانند آنان‌ در اين‌ حالت‌ به‌ خواب‌ رفت‌. و اين‌ است‌ فايده‌ محبت‌ نيكان‌، چرا كه‌ آن ‌سگ‌ نيز داراي‌ شأن‌ و مقامي‌ شد، به‌طوري‌كه‌ حكايت‌ آن‌ در قرآن‌ جاودانه ‌گشت‌». آري‌!

پسر نوح‌ با بدان‌ بنشست ‌خاندان‌ نبوتش‌ گم‌ شد

سگ‌ اصحاب‌ كهف‌ روزي‌ چند پي‌ نيكان‌ گرفت‌، مردم‌ شد

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ انس‌بن‌مالك‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ فرمود: «در اثنايي‌ كه‌ من‌ و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم از مسجد خارج‌ مي‌شديم‌، در آستانه‌ در با مردي‌ روبرو شديم‌، آن‌ مرد پرسيد: يا رسول‌الله! قيامت‌ چه‌ وقت‌ است‌؟ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: چه‌ چيز براي‌ آن‌ آماده‌ كرده‌اي‌؟ انس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: گويي‌ مرد فروماند پس‌ درنگي‌ كرد و آن‌گاه‌ گفت‌: يا رسول‌الله! براي‌ آن‌ نه‌ نماز بسياري‌ را آماده ‌كرده‌ام‌، نه‌ روزه‌ و نه‌ صدقه‌ بسياري‌ را ولي‌ من‌ خدا و رسول‌ وي‌ را دوست ‌مي‌دارم‌. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: پس‌ تو با همان‌ كساني‌ هستي‌ كه‌ دوستشان ‌داشته‌اي‌».

«اگر بر آنان‌ مي‌نگريستي‌، البته‌ گريزان‌ روي‌ از آنها برمي‌تافتي‌ و از مشاهده‌ آنها آكنده‌ از ترس‌ مي‌شدي‌» چنان‌ ترس‌ و هراسي‌ كه‌ سينه‌ را پر مي‌كند. به‌قولي‌: سبب ‌هراس‌ از اصحاب‌ كهف‌، هيبتي‌ بود كه‌ خداوند جلّ جلاله  بر آنان‌ افگنده‌ بود. به‌قولي ‌ديگر: اصحاب‌ كهف‌ بدان‌ جهت‌ هراسناك‌ شده‌ بودند كه‌ موها و ناخن‌هايشان‌ بلند شده‌ بود.

 

وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً ‏(19)

«و اين‌گونه‌ آنان‌ را برانگيختيم‌» يعني‌: بعد از آن‌ خواب‌ طولاني‌ بيدارشان ‌ساختيم‌ «تا ميان‌ خود از يك‌ديگر سؤال‌ كنند» در باره‌ مدت‌ درنگ‌شان‌ در غار ودر نتيجه‌ به‌ قدرت‌ عظيم‌ ما پي‌ ببرند و اين‌ رخداد بر يقينشان‌ بيفزايد «گوينده‌اي‌ ازآنان‌ گفت‌: چقدر درنگ‌ كرده‌ايد؟» يعني‌: در خواب‌؟ اين‌ سؤال‌ بدان‌ جهت‌ در ذهنشان‌ خطور كرد كه‌ خود را در غير حالتي‌ ديدند كه‌ قبل‌ از خواب‌ از خويشتن‌ به‌ياد داشتند «گفتند: يك‌ روز يا پاره‌اي‌ از روز را درنگ‌ كرده‌ايم‌» مفسران‌ مي‌گويند: آنان‌ صبحگاه‌ به‌ غار وارد شده‌ بودند و خداي‌ عزوجل‌ در آخر روز از خواب‌ بيدارشان‌ كرد پس‌ اين‌ سخنشان‌ برمبناي‌ غالب‌ گمان‌ بود زيرا كسي‌ كه‌ در خواب ‌به‌سر مي‌برد، مدت‌ درنگ‌ خويش‌ در حال‌ خواب‌ را نمي‌تواند بسنجد، از اين‌روي ‌آنان‌ علم‌ اين‌ كار را نهايتا به‌ خداي‌ سبحان‌ موكول‌ كرده‌ و «گفتند: پروردگار شما به‌مقدار درنگ ‌كردنتان‌ داناتر است‌» يعني‌: شما مدت‌ ماندنتان‌ در غار را نمي‌دانيد بلكه‌آن‌ را فقط خداي‌ سبحان‌ مي‌داند و بس‌ «پس‌ يكي‌ را از ميان‌ خود با اين‌ ورق‌ خود» ورق‌: نقره‌ مسكوك‌ يا غير مسكوك‌ است‌ «به‌ شهر بفرستيد» به‌قول ‌«واحدي‌»، آن‌ شهر، شهر «افسوس‌» بود كه‌ ايشان‌ قبلا ساكن‌ آن‌ بودند و امروزه‌به‌ آن ‌«طرسوس‌» مي‌گويند «پس‌ بايد تأمل‌ كند كه‌ كدام‌ يك‌ پاكيزه‌تر است‌» يعني‌: آن‌ رفيق‌ ما كه‌ به‌ شهر مي‌رود، بايد بنگرد كه‌ كدام‌ يك‌ از غذافروشان‌ شهر، غذايي‌ پاكيزه‌تر و دست‌پختي‌ حلال‌ تر دارد. به‌قولي‌: مراد اين‌ است‌ كه‌ بايد بنگرد؛ كدام‌ يك‌ از آنان‌ ذبحي‌ پاك‌تر دارد زيرا غالب‌ مردم‌ آن‌ شهر در زماني‌ كه‌ ايشان ‌به‌ غار پناه ‌برده‌ بودند، كافر بودند و براي‌ بتان‌ قرباني‌ ذبح‌ مي‌كردند «پس‌، از آن‌» غذاي‌ پاك‌ «برايتان‌ خوراكي‌ بياورد و بايد تلطف‌ كند» يعني‌: بايد در رفت‌وآمد خود بسيار دقت‌ و احتياط كرده‌ و زيركي‌ به‌ خرج‌ دهد تا شناخته‌ نشود. يا در معامله‌ دقت‌ كند تا فريب‌ داده‌ نشود «و هيچ‌كس‌ را از حال‌ شما آگاه‌ نگرداند» يعني‌: چنان‌ عمل‌ نكند كه‌ احدي‌ محل‌ اختفاي‌ شما را بداند.

 

إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً ‏(20)

«چراكه‌ اگر آنان‌ بر شما قدرت‌ يابند» يعني‌: اگر از شما آگاه‌ شوند و جاي‌ شما را بدانند و بر شما دست‌ يابند «شما را سنگسار مي‌كنند» و به‌قتل‌ مي‌رسانند «يا شما رابه‌ كيش‌ خود باز مي‌گردانند» همان‌ كيش‌ و آييني‌ كه‌  ـ قبل‌ از هدايت‌تان‌ ـ بر آن ‌قرار داشتيد «و در آن‌ صورت‌» يعني‌: در صورت‌ بازگشت‌ به‌ دين‌ باطل‌ آنان‌ «هرگز رستگار نخواهيد شد» نه‌ در دنيا و نه‌ در آخرت‌.

 

وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَاناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِداً ‏(21)

«و بدين‌ گونه‌» مردم‌ آن‌ سرزمين‌ را «بر حالشان‌ آگاه‌ ساختيم‌» يعني‌: چنان‌كه ‌آنان‌ را به‌ خواب‌ فروبرده‌ و از خواب‌ برانگيختيم‌، مردم‌ را نيز از حالشان‌ آگاه‌ ساختيم‌ «تا بدانند كه‌ وعده‌ خداوند» به‌ برانگيختن‌ بعد از مرگ‌ «راست‌ است‌» زيراحال‌ ايشان‌ در به‌ خواب ‌بردن‌ طولاني‌ و سپس‌ بيدارساختنشان‌، همانند حال‌ كسي ‌است‌ كه‌ مي‌ميرد آن‌گاه‌ برانگيخته‌ مي‌شود «و» تا بدانند كه‌ «در قيامت‌ هيچ ‌شبهه‌اي‌ نيست‌» پس‌ ذاتي‌ كه‌ بر فروبردنشان‌ در خواب‌ به‌ مدت‌ صدها سال‌ وباقي‌گذاشتنشان‌ بر آن‌ حال‌ بدون‌ غذا و خوراكي‌اي‌ توانا باشد، قطعا بر زنده ‌كردن‌ مردگان‌ نيز تواناست‌. به‌ قولي‌: پادشاه‌ آن‌ عصر از كساني‌ بود كه‌ منكر رستاخيز بودند پس‌ خداي‌ عزوجل‌ اين‌ معجزه‌ را به‌ وي‌ نماياند.

استاد سيدابوالحسن‌ ندوي رحمه الله ترجيحا بر آن‌ است‌ كه‌ اين‌ رويداد در عهد «هاردين‌» امپراطور روماني‌ (138 ـ 117م‌) اتفاق‌ افتاد زيرا در اين‌ دوران‌، دين ‌نصرانيت‌ در آن‌ منطقه‌ رونق‌ يافته‌ بود و پادشاهان‌ آن‌ به‌ اين‌ دين‌ ايمان‌ آورده‌ بودند.

نقل‌ است‌ كه‌: سبب‌ آگاهي‌ مردم‌ از حالشان‌ اين‌ بود كه‌ چون‌ رفيقشان‌ با پول ‌نقره‌اي‌ كه‌ از ضرب‌ دوره‌ دقلديانوس‌ بود، جهت‌ تهيه‌ خوراك‌ به‌ بازار رفت‌ و آن‌ سكه‌ را به‌ بازاريان‌ نشان‌ داد، آنها او را به‌ اين‌ متهم‌ كردند كه‌ گنجي‌ يافته‌ است‌ ودرحالي‌كه‌ او از اين‌ طرز رفتارشان‌ و نيز از تغييراتي‌ كه‌ در وضع‌ شهر مي‌ديد، سخت‌ بهت‌زده‌ شده‌ بود، او را به‌ اتهام‌يافتن‌ گنج‌ نزد پادشاه‌ بردند و او داستان‌ را به‌ آنان‌ باز گفت‌، پادشاه‌ با درباريانش‌ به‌سوي‌ غار به‌ راه‌ افتادند تا با او به‌ غار رسيدند.

دنباله‌ ماجرا را قرآن‌ اين‌ گونه‌ حكايت‌ مي‌كند: «هنگامي‌كه‌» آنان‌ «ميان‌ خود در كارشان‌ با يك‌ديگر نزاع‌ مي‌كردند» زيرا هنگامي‌كه‌ پادشاه‌ و همراهانش‌ از حالشان‌ آگاه‌ شدند و ايشان‌ را بر آن‌ حال‌، زنده‌ ديدند خداي‌ عزوجل‌ روح‌ آن ‌جوانان‌ را قبض‌ كرد و ايشان‌ را به‌سوي‌ خود فراخواند آن‌گاه‌ ميان‌ گروهي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  آنها را از راز كار جوانان‌ و اين‌ نشانه‌ عظيم‌ آگاه‌ كرد تا به‌ عقيده‌ بعث ‌بعد از مرگ‌ باور پيدا كنند، در اين‌ امر كه‌ با غار آن‌ جوانان‌ چه‌ بكنند، اختلاف‌ پيدا شد «پس‌ گفتند» عده‌اي‌ از آنان‌ بعد از آن‌كه‌ خداوند متعال‌ اصحاب‌ كهف‌ را ميراند «برروي‌ آنها ساختماني‌ بنا كنيد» بعني‌: در غارشان‌ را ببنديد و ايشان‌ را به‌حال‌ خود واگذاريد و بر در غار ساختماني‌ به‌عنوان‌ يادمان‌شان‌ بسازيد. گويند: گروهي‌ كه‌ اين‌ پيشنهاد را دادند، از كفار آن‌ قوم‌ بودند «پروردگارشان‌ به‌ حال‌ آنان ‌داناتر است‌» نسبت‌ به‌ اين‌ گروهي‌ كه‌ در باره‌ ايشان‌ نزاع‌ مي‌كنند كه‌ آنها كه‌ بودند، چه‌ بودند و چه‌ مدت‌ در غار درنگ‌ كردند. اين‌ جمله‌ معترضه‌اي‌ در ميان‌ آيه‌است‌. «سر انجام‌ كساني‌ كه‌ بر كارشان‌ غلبه‌ يافتند، گفتند» يعني‌: سرانجام‌ صاحبان ‌قدرت‌ و نفوذ كه‌ بر تصميم‌گيري‌ در باره‌ آنان‌ مسلط بودند، گفتند: «حتما بر غار آنان‌ مسجدي‌ بنا مي‌كنيم‌» نقل‌ است‌ كه‌ اين‌ گروه‌ صاحب‌ نفوذ، مسلمانان‌شان‌ بودند كه‌ پادشاه‌ نيز از ايشان‌ بود و رأي‌شان‌ غالب‌ شد. بناكردن‌ مسجد نيز بر اين‌حقيقت‌ اشعار دارد كه‌ آنان‌ مسلمان‌ بودند.

بايد دانست‌: كساني‌ از پيشينيان‌ كه‌ بر سر قبرها مسجد و معبد بنا كرده‌اند، در سنت‌ نبي‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مورد نكوهش‌ قرار گرفته‌اند پس‌ از احاديث‌ وارده‌ در اين‌ باب ‌چنين‌ دانسته‌ مي‌شود كه‌ اين‌كار از بدعت‌هايي‌ بوده‌ كه‌ بعد از گذشت‌ زمان ‌طولاني‌، در دين‌ نصرانيت‌ پديد آمده‌ است‌ لذا در شرع‌ انور ما بناكردن‌ مسجد برسر مزارات‌، نماز خواندن‌ در مزارات‌ و ساختمان‌سازي‌ در آنها جايز نيست‌.

 

سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاء ظَاهِراً وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَداً ‏(22)

«به‌ زودي‌ خواهند گفت‌» جمعي‌ از مردم‌: «اصحاب‌ كهف‌ سه‌ تن‌ بودند و چهارمين ‌آنها سگشان‌ بود» گروهي‌ كه‌ مي‌گفتند: اصحاب‌ كهف‌، سه‌ يا پنج‌ يا هفت‌ تن‌ بودند، از اهل‌ كتاب‌ و از مسلماناني‌ بودند كه‌ در زمان‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ‌تعدادشان‌ با يك‌ديگر اختلاف‌ داشتند «و مي‌گويند» يعني‌: بعضي‌ ديگر «پنج‌ تن‌بودند و ششمين‌ آنها سگشان‌ بود، رجم‌ به‌ غيب‌ مي‌كنند» رجم‌ بالغيب‌: يعني‌ تير درتاريكي‌ انداختن‌ و از روي‌ حدس‌ و گمان‌ يا بي‌ داشتن‌ يقين‌ و دانش‌ سخن‌ گفتن‌ «ومي‌گويند» جمعي‌ ديگر «آنها هفت‌ تن‌ بودند و هشتمين‌ آنها سگشان‌ بود» گويي ‌سخن‌ اين‌ فرقه‌ به‌ صواب‌ نزديكتر است‌، به‌ دلالت‌ اين‌كه‌ خداوند جلّ جلاله  آنها را در سلك‌ راجمين‌ به‌ غيب‌ نياورد «بگو: پروردگارم‌ به‌ شماره‌ آنها داناتر است‌» اي‌گروههاي‌ اختلاف‌ كننده‌ در اين‌ امر. اين‌ جمله‌ ارشادي‌ است‌ بر اين‌ امر كه‌ در چنين‌مقام‌ و موقعيتي‌ بهتر اين‌ است‌ كه‌ علم‌ اين‌ امور به‌ خداي‌ عزوجل‌ برگردانده‌ شود ودر باره‌ آن‌ سخن‌ گفته‌ نشود پس‌ نيازي‌ نيست‌ كه‌ ما در تعداد اصحاب‌ كهف‌ ژرف‌نگري‌ كنيم‌ «نمي‌داند آنان‌ را» يعني‌: نمي‌داند حقيقت‌ وجودشان‌ را، چه‌ رسد به‌شمار آنان‌ را «جز اندكي‌» از مردم‌. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «من‌ از همان‌ اندك ‌هستم‌ و شمار آنان‌ را مي‌دانم‌، آنها هفت‌ تن‌ بودند». «پس‌ درباره‌ آنان‌ مراء نكن‌» مراء: در لغت‌ به‌ معني‌ جدال‌ و بگومگوست‌ زيرا بر جدال‌ و مشاجره‌ در اين ‌امر، فايده‌اي‌ مترتب‌ نيست‌ «جز به‌ صورت‌ سرسري‌» يعني‌: جز جدالي‌ سطحي‌ وبي‌ تعمق‌ و آن‌ فقط حكايت ‌كردن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ خداوند متعال‌ به‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  وحي‌ كرده‌ است‌ و بس‌ «و در باب‌ آنها از هيچ‌ كس‌ از آنان‌» يعني‌: از اهل‌ كتاب‌ يا غيرشان‌ «سؤال‌ نكن‌» زيرا آنچه‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  خود در اين‌ باب‌ بر تو حكايت ‌كرده‌، تو را از سؤال‌كردن‌ از كساني‌ كه‌ از اين‌ داستان‌ آگاهي‌ درستي‌ ندارند، بي‌نياز مي‌كند.

 

وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً ‏(23) إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً ‏(24)

«و هرگز در مورد هيچ‌ چيزي‌ مگو كه‌ فردا آن‌ را انجام‌ مي‌دهم‌  مگر مقرون‌ به‌ ذكر مشيت‌ خداوند».

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ آمده‌ است‌: هنگامي‌ كه‌ يهود از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در مورد اصحاب‌ كهف‌ سؤال‌ كردند، آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  به‌ آنها گفتند: «فردا به‌ شماپاسخ‌ مي‌دهم‌» و ان‌ شاءالله نگفتند پس‌ وحي‌ مدتي‌ از ايشان‌ باز داشته‌ شد تا بدانجاكه‌ اين‌ تأخير وحي‌ بر ايشان‌ سخت‌ دشوار آمد آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ اين‌ آيه‌ را نازل‌ فرمود. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «سليمان‌بن‌داوود علیهماالسلام گفت‌: امشب‌ بر هفتاد زن‌ گردش‌ مي‌كنم‌ (مقاربت‌ مي‌كنم) و بعدا هر يك‌ از آنها پسري‌ مي‌زايد كه‌ در راه‌ خدا جلّ جلاله  مي‌جنگد. در اين‌ اثنا كسي ‌به‌ وي‌ گفت‌: بگو ان‌شاءالله. اما سليمان‌علیه السلام  ان‌شاءالله نگفت‌. پس‌ چون‌ آن‌ شب‌ بر زنانش‌ گردش‌ (مقاربت‌) كرد، فقط يكي‌ از آنان‌ نصف‌ انساني‌ [نوزاد ناقص] را به‌ دنيا آورد. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: سوگند به‌ ذاتي‌ كه‌ جانم‌ در يد اوست‌، اگر سليمانعلیه السلام  ان‌شاءالله مي‌گفت‌، حانث‌ نمي‌شد و به‌ سبب‌ گفتن‌ آن‌، به‌ نياز خويش‌ دست ‌مي‌يافت‌».

«و پروردگار خود را يادكن‌» با استغفار، تهليل‌ و تسبيح‌ «چون‌ فراموش ‌كردي‌» يعني‌: چون‌ فراموش‌ كردي‌ كه‌ ان‌شاءالله بگويي‌، سپس‌ به‌ يادآوردي‌ كه‌ ان‌شاءالله نگفته‌اي‌ پس‌ همان ‌دم‌ كه‌ به‌ ياد آوردي‌، ان‌شاءالله بگوي‌.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «حتي‌ اگر كسي‌ بعد از يك‌ سال‌ به‌ يادآورد كه‌ در امري ‌از امور ان‌شاءالله نگفته‌ است‌، بايد همان‌ لحظه‌ ان‌ شاءالله بگويد». مراد ابن‌عباس‌ رضی الله عنه اين‌ است‌ كه‌: بايد سنت ‌«استثنا» را به‌جاي‌ آورد نه‌ اين‌كه‌ گفتن ‌ان‌شاءالله بعد از گذشت‌ آن‌ همه‌ مدت‌، در احكام‌ فقهي‌ اثري‌ داشته‌ و مثلا ساقط كننده‌ كفاره‌ يا برطرف‌كننده‌ حنث‌ (سوگندشكني‌) باشد. «و» هرگاه‌ چيزي ‌را فراموش‌ كردي‌ «بگو: توقع‌ است‌ كه‌ پروردگارم‌ مرا به‌ راهي‌ كه‌ از حيث‌ رشد نزديكتر از اين‌ است‌، هدايت‌ كند» يعني‌: اميدوارم‌ كه‌ پروردگارم‌ به‌جاي‌ اين‌ چيز فراموش ‌شده‌، مرا به‌ چيز ديگري‌ كه‌ خير يا نفع‌ بيشتر داشته‌ و به‌ صواب‌ نزديكتر باشد، هدايت‌ كند. يا اميدوارم‌ كه‌ پروردگارم‌ از آيات‌ و دلالات‌ نبوت‌ چنان‌ مواهبي‌ به‌من‌ عطا كند كه‌ از داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ هم‌ به‌ رشد و هدايت‌ نزديك‌تر ودلالت‌كننده‌تر باشد. و چنان‌ هم‌ شد زيرا خداوند جلّ جلاله  داستانهاي‌ زيادي‌ از انبياي‌ گذشته‌ را بر آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  بيان‌ كرد و ايشان‌ را از امور غيبي‌ زيادي‌ كه‌ تا قيام‌ قيامت‌ روي‌ خواهد داد، آگاه‌ گردانيد.

 

وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِئَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً ‏(25)

«و در غارشان‌ سيصد سال‌ درنگ‌ كردند و نه‌ سال‌ نيز بر آن‌ افزودند» يعني‌: اصحاب‌ كهف‌ سيصدونه‌ سال‌ قمري‌ در غار خود به‌ حال‌ خواب‌ به‌سر بردند.

 

قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً ‏(26)

«بگو: خدا به‌ مدتي‌ كه‌ درنگ‌ كردند، داناتر است‌» ابن‌عطيه‌ مي‌گويد: «مراد؛ مدت‌ بعد از آگاهي‌ بر احوالشان‌ تا زمان‌ حضرت‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، يا زمان‌ بيدارشدنشان ‌تا هنگام‌ مرگشان‌ است‌». اما زجاج‌ مي‌گويد: «مراد؛ مدت‌ درنگ‌كردنشان‌ در غاراست‌ كه‌ 300 سال‌ شمسي‌ و 309 سال‌ قمري‌ بود زيرا هر سيصد سال‌ شمسي‌، سيصدونه‌ سال‌ قمري‌ مي‌شود، چون‌ تفاوت‌ ميان‌ هر صد سال‌ قمري‌ با صد سال ‌شمسي‌، سه‌ سال‌ است‌ و به‌ همين‌ جهت‌ هم‌ پروردگار عزوجل‌ فرمود: سيصدسال‌ درنگ‌ كردند و نه‌ سال‌ هم‌ بر آن‌ افزودند». «علم‌ غيب‌ آسمانها و زمين‌ فقط به‌ او اختصاص‌ دارد» يعني‌: علم‌ اموري‌ كه‌ از احوال‌ آسمانها و زمين‌ مخفي‌ و غايب ‌مانده‌ است‌، فقط مخصوص‌ به‌ حق‌ تعالي‌ است‌ و هيچ‌ كس‌ ديگر را بر اين‌ امور علمي‌ نيست‌ «چه‌ بينا و شنواست‌» يعني‌: علم‌ او بر همه‌ امور غيبي‌ ـ اعم‌ ازشنيدني‌ها و ديدني‌ها ـ بسي‌ شگفت‌آور است‌ زيرا در پيشگاه‌ علم‌ حق‌ تعالي ‌غايب‌ و حاضر، پنهان‌ و آشكار و كوچك‌ و بزرگ‌ همه‌ برابرند و هيچ‌ تفاوتي‌ با هم ‌ندارند «براي‌ آنان‌ جز او هيچ‌ ياوري‌ نيست‌» ضمير «هم‌: براي‌ آنان‌» به‌ همه‌ اهالي ‌آسمانها و زمين‌ بر مي‌گردد «و هيچ‌ كس‌ را در حكم‌ خود شريك‌ نمي‌گيرد» حق‌ تعالي‌به‌ هر چه‌ اراده‌ كند، حكم‌ كرده‌ و آن‌ را به‌ منصه‌ ظهور مي‌رساند و هيچ‌ كس‌ را در اين‌ امر با خود دخيل‌ نمي‌سازد تا از او در كار خويش‌ مشورت‌ يا فرمان‌ طلب‌ كند زيرا آفرينش‌ و امر همه‌ از آن‌ حق‌ تعالي‌ است‌ و او از شريك‌، وزير، ياور و مشاور بي‌نياز است‌.

 

وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً ‏(27)

«و آنچه‌ را كه‌ از كتاب‌ پروردگارت‌ به‌ تو وحي‌ شده‌ است‌، تلاوت‌ كن‌» به‌ تلاوت ‌عبادت‌، تدبر، عمل‌ و تبليغ‌. به‌ اين‌ ترتيب‌ خداي‌ سبحان‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  را امر كرد كه‌ بر تلاوت‌ عاملانه‌، عابدانه‌ و مدبرانه‌ قرآن‌ مواظبت‌ كنند «كلمات‌ او را هيچ‌تغيير دهنده‌اي‌ نيست‌» يعني‌: آنچه‌ كه‌ حق‌ تعالي‌ از آن‌ خبر داده‌ و بدان‌ امر كرده‌، هيچ‌ كس‌ قادر به‌ تبديل‌ آن‌ نيست‌ و هيچ‌ كس‌ نمي‌تواند حكم‌ كلماتش‌ را تغيير دهد «و جز او هرگز هيچ‌ پشت‌ و پناهي‌ نيابي‌» ملتحد: پناهگاه‌ است‌. يعني‌: اگر قرآن‌ رانخواني‌، به‌ احكام‌ آن‌ عمل‌ نكني‌ و از آن‌ پيروي‌ ننمايي‌، هرگز مكان‌ و مرجعي‌ را نخواهي‌ يافت‌ كه‌ بدان‌ پناه‌ بري‌ تا تو را از عذاب‌ خداوند جلّ جلاله  نگه‌ دارد.

 

وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً ‏(28)

«و با كساني‌كه‌ پروردگار خود را به‌ صبح‌ و شام‌ ياد مي‌كنند» با استمرار بر نيايش‌ ودعا در تمام‌ اوقات‌، يا در دو طرف‌ روز «شكيبايي‌ پيشه‌ كن‌» خداي‌ سبحان‌ به‌ حبيبش‌ دستور مي‌دهد كه‌ خود را با گروه‌ فقراي‌ مؤمنان‌ هماوا، همراه‌، پايدار ومقيد گرداند «خشنودي‌ او را مي‌خواهند» يعني‌: ايشان‌ گروهي‌ هستند كه‌ از عبادت‌ و دعايشان‌ فقط خواهان‌ خشنودي‌ حق‌ تعالي‌ هستند «و بايد كه‌ چشمانت‌ از آنان‌ درنگذرد» يعني‌: از آن‌ فقراي‌ مؤمن‌ چشم‌ برمگير تا به‌ غيرشان‌ از صاحبان‌ شوكت ‌و زينت‌ مشغول‌ گردي‌. به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: چشمانت‌ ايشان‌ را حقير ننگرند «كه‌ آرايش‌ زندگي‌ دنيا» يعني‌: همنشيني‌ با اهل‌ شرف‌ و سرمايه‌، يا زينت‌ و تجمل‌ دنيا «را بخواهي‌ و از آن‌ كس‌ كه‌ دلش‌ را از ياد خود غافل‌ ساخته‌ايم‌» با مهر كوبيدن‌ برآن‌ «فرمان‌ مبر» همانند اين‌ گروهي‌ كه‌ به‌ دنيا مشغول‌ بودند و از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم خواستند تا فقرا را از مجلس‌ خويش‌ دور گرداند «و» بدان‌ كه‌ اينان‌ همان‌ كساني‌ هستند كه‌ «از هوي‌ و هوس‌ خود پيروي‌ كرده‌» و آن‌ را بر حق‌ ترجيح‌ داده‌اند وبنابراين‌، شرك‌ را بر توحيد برگزيده‌اند «و اساس‌ كارش‌ بر از حد گذشتن ‌است‌» فرطا: از تفريط است‌، تفريط عبارت‌ است‌ از: ضايع ‌كردن‌ حق‌ خدا جلّ جلاله  وكوتاهي‌ در امر وي‌ به‌ سبب‌ جهالت‌.

سلمان‌ فارسي‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: مؤلفه‌القلوب‌ ـ عيينه‌بن‌ حصن‌ و اقرع‌بن‌ حابس‌ و منسوبانشان‌ ـ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده‌ و گفتند: يا رسول‌الله! حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ اگر شما در صدر مجلس‌ بنشينيد و اين‌ گروه‌ و بوي‌ بد جبه‌هايشان‌ را از ما دور سازيد ـ منظورشان‌ سلمان‌، ابوذر، عبدالله بن‌مسعود و فقراي‌ مسلمان رضی الله عنهم بودند كه‌ جبه‌هايي‌ پشمينه‌اي‌ بر تن‌ داشتند وجز اين‌ ديگر لباسي‌ بر تنشان‌ نبود ـ ما در مجلس‌ شما مي‌نشينيم‌ و از شما احكام‌ و مواعظ را مي‌گيريم‌؛ همان‌ بود كه‌ آيه‌: (وَاتْلُ مَا أُوحِيَ ... ) تا (إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً ... ) نازل‌ شد و اين‌ اشراف‌پيشگان‌ بزرگ‌منش‌ را به‌ دوزخ‌ تهديد نمود. پس ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم بي‌درنگ‌ بعد از نزول‌ اين‌ آيه‌ برخاستند و به‌ جست‌وجوي‌ اين ‌گروه‌ از فقراي‌ مسلمان‌ پرداختند تا ايشان‌ را در آخر مسجد مشغول‌ ذكرخدا جلّ جلاله  يافتند پس‌ فرمودند: «ستايش‌ بر خدايي‌ كه‌ مرا نميراند تا آن‌كه‌ مرا به‌حبس ‌كردن‌ نفسم‌ با مرداني‌ از امتم‌ فرمان‌ داد. اي‌ فقراي‌ مسلمان‌! زندگي‌ و مرگ ‌من‌ با شماست‌».

 

وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاء كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءتْ مُرْتَفَقاً ‏(29)

«و بگو» به‌ اين‌ گروه‌ غافل‌ استكبارپيشه‌ «حق‌ از سوي‌ پروردگارتان‌ رسيده‌ است‌» نه‌ از سوي‌ غير وي‌ تا در آن‌ تبديل‌ و تغييري‌ ممكن‌ باشد. يعني‌: من‌ اين ‌دين‌ حق‌ را از نزد خود براي‌ شما نياورده‌ام‌ بلكه‌ آن‌ را فقط ازسوي‌ الله جلّ جلاله  آورده‌ام‌ «پس‌ هركه‌ بخواهد ايمان‌ آورد» لفظ، لفظ مشيئت‌ است‌ و مراد از آن‌ امر مي‌باشد «و هركه‌ بخواهد كافر شود» لفظ، لفظ مشيئت‌ است‌ و مراد از آن‌ خبر دادن‌ مي‌باشد. يعني‌ مادامي‌ كه‌ حق‌ همين‌ است‌ پس‌ كسي‌كه‌ كافر و گمراه‌ مي‌شود، جز بر خود ستم‌ نمي‌كند و جز به‌ زيان‌ خود گمراه‌ نمي‌شود «بي‌گمان‌ ما براي ‌ستمگران‌» يعني‌: براي‌ كساني‌ كه‌ كفر به‌ خداي‌ عزوجل‌ و انكار پيامبرانش‌ را انتخاب‌ كرده‌اند «آتشي‌» بزرگ‌ را «آماده‌ كرده‌ايم‌ كه‌ سراپرده‌هايش‌ آنان‌ را در برمي‌گيرد» سرادق‌: خانه‌ ساخته‌ شده‌ از قماش‌ است‌. پس‌ آيه‌كريمه‌ آتشي‌ را كه‌ به ‌آنان‌ احاطه‌ مي‌كند، به‌ سراپرده‌اي‌ تشبيه‌ كرده‌ كه‌ بر هركه‌ در درون‌ آن‌ است‌، احاطه‌ مي‌كند و او را دربر مي‌گيرد «و اگر فرياد كنند» و فريادرسي‌ جويند تا ازگرماي‌ آتش‌ نجاتشان‌ دهد «به‌ نوشانيدن‌ آبي‌ مانند فلز گداخته‌ به‌ داد آنان‌ رسيده‌ شود» مهل‌: هر چيزي‌ است‌ كه‌ به‌ آتش‌ گداخته‌ شود از معادن‌ زمين‌؛ مانند آهن‌، مس‌ و سرب‌. به‌قولي‌: مهل‌، رسوب‌ روغن‌ است‌ «كه‌ چهره‌ها را بريان‌ مي‌كند» به‌سبب‌ داغي‌ خويش‌ «وه‌! چه‌ بد آشاميدني‌اي‌ است‌» اين‌ نوشابه‌ آنان‌ «و چه‌ بد آرامگاهي‌ است‌» اين‌ دوزخي‌ كه‌ آنان‌ براي‌ راحتي‌ خود آن‌ را دربر گرفته‌ و در آن‌به‌ استراحت‌ مي‌پردازند!! تعبير «آرامگاه‌» براي‌ دوزخ‌، از باب‌ تهكم‌ و استهزاي ‌آنهاست‌.

اين‌ آيه‌ بيدار باشي‌ است‌ به‌ كساني‌ كه‌ مناصب‌، مقامات‌ و هوي‌ نفس‌، مانند خوراكي‌ها، نوشابه‌ها و غير آن‌ از برخورداري‌ها را بر طاعت‌ خداوند متعال ‌ترجيح‌ مي‌دهند.

 

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً ‏(30) أُوْلَئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَاباً خُضْراً مِّن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقاً ‏(31)

بعد از آن‌كه‌ حق‌ تعالي‌ حال‌ بدبختان‌ سيه‌روز را ذكر كرد، در اينجا حال ‌نيكبختان‌ را بيان‌ كرده‌ و مي‌فرمايد: «بي‌گمان‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ و كارهاي‌ شايسته‌ كرده‌اند» بدانند كه‌ «يقينا ما پاداش‌ كسي‌ را كه‌ نيكوكاري‌ كرده‌ است‌، ضايع ‌نمي‌كنيم‌» در آخرت‌. «آنانند كه‌ بهشتهاي‌ عدن‌ به‌ ايشان‌ اختصاص‌ دارد» عدن‌: اقامت‌ هميشگي‌ است‌، يعني‌: ايشان‌ علي‌الدوام‌ در آن‌ بهشت‌ها ماندگارند «از فرودست‌شان‌» يعني‌: از زير غرفه‌ها و از زير درختان‌ آن‌ بوستانها «جويبارها جاري‌است‌، در آنجا با دست‌بندهايي‌ از طلا آراسته‌ مي‌شوند» سوار: زينتي‌ است‌ كه‌ بر بازو نهاده‌ مي‌شود و اين‌ زينت‌ شاهان‌ و زنان‌ در دنياست‌ كه‌ در بهشت‌ مردان‌ نيز به‌ آن ‌آراسته‌ مي‌شوند. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابوهريره‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «زيور مؤمن‌ در بهشت‌ تا جايي‌ مي‌رسد كه‌ آب‌ وضو به‌آن‌ مي‌رسد». «و جامه‌هاي‌ سبز از سندس‌ و استبرق‌ مي‌پوشند» سندس‌: ابريشم ‌نازك‌ و استبرق‌: ابريشم‌ ستبر است‌ كه‌ آن‌ را ديبا مي‌نامند. رنگ‌ سبز را مخصوص‌ساخت‌ زيرا اين‌ رنگ‌ با چشم‌ سازگار است‌ و نيكوترين‌ رنگهاست‌. چنان‌كه‌ علم‌ «الوان‌» جديدا به‌ خصوصيات‌ بسيار اعجاب‌ انگيز اين‌ رنگ‌ پي‌ برده‌ است‌ «درآنجا بر تختها تكيه‌ مي‌زنند» تخت‌هايي‌ كه‌ بر آنها پرده‌ها و تشك‌ها قرار دارد، يا در آنجا سريرهايي‌ نرم‌ و راحت‌ قراردارد كه‌ خانه‌ و حجله‌ عروس‌ را به‌ آن‌ مي‌آرايند «نيك‌ پاداشي‌ است‌» اين‌ پاداشي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  به‌ آنها داده‌ است‌ «ونيكو تكيه‌گاهي‌ است‌» اين‌ متكاها و سريرها.

 

وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً رَّجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعاً ‏(32)

«و براي‌ آنان‌ مثلي‌ بزن‌ دو مرد را» يعني‌: براي‌ كساني‌كه‌ به‌ دنيا و آرايش‌هاي‌ آن‌ فخر مي‌كنند و از همنشيني‌ با فقرا احساس‌ حقارت‌ مي‌نمايند، آن‌ دو مرد را مثل ‌بزن‌ كه‌ يكي‌ از آنها مؤمن‌ و ديگري‌ كافر بود؛ «كه‌ به‌ يكي‌ از آنها» كه‌ كافر بود «دوباغ‌ از درختان‌ انگور» متنوع‌ و گوناگون‌ «داديم‌ و پيرامون‌ آن‌ دو باغ‌ را با درختان‌ خرما پوشانديم‌» يعني‌: بر گرداگرد آن‌ دو باغ‌ از تمام‌ جوانب‌ درختان‌ خرما را رويانديم ‌«و ميان‌ آن‌ دو» باغ‌ «كشتزاري‌ قرار داديم‌» كه‌ بر رونق‌ و بهجت‌ و غناي‌ آن ‌مي‌افزود. به‌ قولي‌: آن‌ دو مرد، دو برادر از بني‌اسرائيل‌ بودند. به‌ قولي‌ ديگر: آنها دو برادر از مردم‌ مكه‌ و از قبيله‌ بني‌ مخزوم‌ بودند؛ يكي‌ به‌ نام‌ اسود كه‌ كافر بود وديگري‌ به‌ نام‌ ابي‌سلمه‌ كه‌ مؤمن‌ بود.

 

كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَراً ‏(33)

«هر يك‌ از اين‌ دو باغ‌ اكل‌ خود را داد» اكلها: يعني‌ محصول‌ و ثمر وباروبر خود را «و از محصول‌ هيچ‌ كم‌ نكرد» برخلاف‌ آنچه‌ كه‌ عادتا در ساير باغها مشاهده‌ مي‌شود زيرا باغها غالبا يك‌ سال‌ ميوه‌ بسيار و سال‌ ديگر ميوه‌ كم‌ مي‌دهند «و ميان‌آن‌ دو جويباري‌ روان‌ كرده‌ بوديم‌» تا دائما و بي‌ انقطاع‌ آن‌ دو باغ‌ را آبياري‌ كند.

 

وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً ‏(34)

«و براي‌ او» يعني‌: براي‌ صاحب‌ آن‌ دو باغ‌ «ميوه‌ فراوان‌ بود» يعني‌: صاحب‌ آن‌ دو باغ‌ بجز ميوه‌هاي‌ انگور و خرما، صاحب‌ بهره‌هاي‌ ديگر از زر و سيم‌ و ساير انواع‌ ميوه‌ها نيز بود. به‌قولي‌: مراد از ثمر در اينجا مال‌ و ثروت‌ از طلا و نقره ‌است‌ «پس‌ به‌ رفيقش‌» يعني‌: به‌ برادر مؤمنش‌ «گفت‌ درحالي‌كه‌ با او گفت‌وگو مي‌كرد» يعني‌: در حالي‌ كه‌ با او جدال‌ لفظي‌ داشت‌ و بر او فخر مي‌فروخت‌؛ «من‌از تو در مال‌ بيش‌ و به‌ اعتبار حشم‌ نيرومندترم‌» يعني‌: من‌ نسبت‌ به‌ تو در تحقق ‌خواسته‌هايم‌ نيرومندتر و موفق‌ترم‌ زيرا من‌ خدم‌ و حشم‌ بسياري‌ را به‌ خدمت‌ مي‌گيرم‌. بدين‌سان‌ بود كه‌ مال‌ و ثروتش‌ او را ـ همانند هر سرمايه‌دار مغرور ديگري‌ ـ به‌ كبر و غرور كشانيده‌ بود. گفتني‌ است‌ كه‌ فخر ورزيدن‌ به‌ سرمايه‌، غره‌شدن‌ به‌ دنيا و برتري‌منشي‌ بر ديگران‌ با تكيه‌ بر ثروت‌ و پول‌، حال‌ و وضع‌دائمي‌ توانگران‌ است‌؛ مگر كساني‌كه‌ خداي‌ عزوجل‌ برآنان‌ رحم‌ كرده‌ باشد ـ پناه ‌بر خداوند جلّ جلاله  از چنين‌ حالي‌.

 

وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَذِهِ أَبَداً ‏(35)

«و داخل‌ باغش‌ شد» مفسران‌ مي‌گويند: آن‌ شخص‌ مغرور و متكبر با اين‌ هدف ‌كه‌ ثروت‌ و مكنت‌ خود را به‌ رخ‌ برادر مسلمان‌ خود بكشد، دست‌ وي‌ را گرفت‌ واو را به‌ باغ‌ خويش‌ برد، او را در آن‌ مي‌گردانيد و عجايب‌ و زيبايي‌هاي‌ آن‌ را به‌وي‌ نشان‌ مي‌داد «درحالي‌كه‌ او به‌ خود ستمكار بود» با كفر و عجب‌ و خودنگري ‌خويش‌ «گفت‌» آن‌ كافر از فرط غفلت‌، طول‌ أمل‌، قلت‌ عقل‌ و ضعف‌ يقين ‌«گمان‌ نمي‌كنم‌ كه‌ هرگز اين‌» باغ‌ «نابود شود».

 

وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِّنْهَا مُنقَلَباً ‏(36)

«و گمان‌ نمي‌كنم‌ كه‌ قيامت‌ برپا شود» به‌ اين‌ ترتيب‌، او منكر رستاخيز گشته‌ وبرادرش‌ را از كفر خود به‌ فناي‌ دنيا و برپايي‌ قيامت‌ خبر داد «و اگر هم‌ به‌سوي‌پروردگارم‌ بازگردانده‌ شوم‌، قطعا بهتر از اين‌ را در بازگشت‌ خواهم‌ يافت‌» او پنداشت‌كه‌ اگر هم‌ به‌فرض‌ و تقدير ـ چنان‌كه‌ رفيقش‌ عقيده‌ دارد ـ به‌سوي‌ پروردگار متعال‌ باز گردانده‌ شود، پروردگار به‌ او در آخرت‌ بهتر از اين‌ باغ‌ را خواهد داد. البته‌ او اين‌ سخن‌ را از روي‌ قياس‌ غايب‌ بر حاضر گفت‌، يعني‌: چون‌ در دنيا غني‌ وثروتمند و مورد اكرام‌ و اعزاز خداوند متعال‌ هستم‌ پس‌ در آخرت‌ نيز اين‌چنين ‌خواهم‌ بود. شكي‌ نيست‌ كه‌ اين‌گونه‌ برداشت‌ و تحليل‌ نمايانگر به‌ هم‌ ريختن‌ معيارها و ضوابط در ذهن‌ و نهاد او و ناشي‌ از فرط غرور و بدمستي‌اي‌ بود كه‌ بر اثر ثروتمندي‌ بر وي‌ چيره‌ شده‌ بود و اين خود استدراجي‌ برايش‌ از جانب ‌خداي‌ سبحان‌ بود.

 

قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً ‏(37)

«گفت‌ به‌ او رفيق‌» مؤمن‌ «او در حالي‌ كه‌ با او گفت‌وگو مي‌كرد: آيا به‌ آن‌ كسي‌ كه‌ تورا از خاك‌ آفريد، كافر شدي‌» از آنجا كه‌ پدرت‌ آدم‌علیه السلام  را از خاك‌ آفريد و او اصل‌ و سرمنشأ توست‌ «سپس‌ از نطفه‌ آفريد» كه‌ عبارت‌ است‌ از آب‌ مني‌ «آن‌گاه‌ تو را در هيأت‌ مردي‌ در آورد؟» تو را انساني‌ نرينه‌ گردانيده‌ و اعضاي‌ وجودت‌ را به ‌اعتدال‌ و برابري‌ تمام‌ آراست‌ و وجودت‌ را به‌ پايه‌ اكمال‌ رسانيد؟ آيا به‌ اين‌ بزرگ‌ آفريدگار خويش‌ كافر شدي‌؟.

اين‌ آيه‌ تلويحا به‌ برانگيختن‌ بعد از مرگ‌ اشاره‌ دارد زيرا ذاتي‌ كه‌ بر آفرينش ‌ابتدايي‌ قادر باشد، يقينا بر احياي‌ مجدد آن‌ آفريده‌ نيز تواناست‌.

 

لَّكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً ‏(38)

سپس‌ برادر مؤمن‌ وي‌ افزود: «ليكن‌ من‌» اعتقاد دارم‌ كه‌ «اوست‌ خدا، پروردگار من‌» يعني‌: من‌ برخلاف‌ تو ولي‌ نعمت‌ خويش‌ را خوب‌ مي‌شناسم‌ و به‌خدايي‌ او معترفم‌ «و هيچ‌ كس‌ را با پروردگار خود شريك‌ نمي‌سازم‌» چنان‌كه‌ توشريك‌ گردانيدي‌.

 

وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاء اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تُرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالاً وَوَلَداً ‏(39) فَعَسَى رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِّن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَاناً مِّنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً ‏(40)

«و چون‌ وارد باغت‌ شدي‌، چرا نگفتي‌ ماشاءالله» يعني‌: چرا در هنگام‌ وارد شدن‌ به‌ باغت‌ نگفتي‌: «آنچه‌ الله خواسته‌ باشد، همان‌ شدني‌ است‌». اين‌ سخن‌ را براي ‌آن‌ گفت‌ تا او را به‌ اعتراف‌ بر اين‌ حقيقت‌ برانگيزد كه‌ آن‌ باغ‌ و هر چه‌ در آن‌ است‌، آفريده‌ خداوند جلّ جلاله  و در گرو مشيت‌ اوست‌؛ پس‌ اگر بخواهد آن‌ را باقي ‌مي‌گذارد و اگر بخواهد فاني‌اش‌ مي‌گرداند. و چرا نگفتي‌: «لاقوة الاباالله» يعني‌: هيچ‌ نيرويي‌ جز به‌ مشيت‌ خداوند نيست‌.

اين‌ سخن‌ را براي‌ آن‌ گفت‌ تا او را بر اعتراف‌ به‌ عجز و ناتواني‌اش‌ برانگيزد و به‌ وي‌ بفهماند كه‌ توفيق‌ وي‌ در آباداني‌ آن‌ باغ‌، فقط نتيجه‌ ياري‌ الله جلّ جلاله  بوده‌ است‌ نه‌ بر اثر قوت‌ و قدرت‌ خود وي‌ و هيچ‌ كس‌ بر آنچه‌ كه‌ در دست‌ وي‌ از دارايي‌ ونعمت‌ قرار دارد، جز به‌ ياري‌ خدا جلّ جلاله  توانا و مسلط نمي‌شود و هيچ‌ چيز جز به‌مشيت‌ الله جلّ جلاله  صورت‌ تحقق‌ به‌ خود نمي‌گيرد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ ابوموسي‌ رضی الله عنه فرمودند: «آيا تو را بر گنجي‌ از گنج‌هاي‌ بهشت‌راهنمايي‌ نكنم‌؛ آن‌ گنج‌ لاحول‌ ولا قوة‌ الا بالله  است‌». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ انس‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌: «خداوند بر بنده‌اي‌ هيچ‌ نعمتي‌ را ـ اعم‌ از خانواده‌ يا مال‌ يا فرزند ـ ارزاني‌ نمي‌دارد كه‌ او بر آن‌ نعمت‌ (ماشاءالله لا قوة إلا بالله) بگويدو در آن‌، آفتي‌ ـ بجز مرگ‌ ـ ببيند». يعني‌: در آن‌ هيچ‌ آفتي‌ روي‌ نمي‌دهد، جز اين‌كه‌ اجل‌ موعود آن‌ فرا رسيده‌ باشد. از اين‌ جهت‌، برخي‌ از سلف‌ گفته‌اند :«هركس‌ از حال‌، يا مال‌، يا فرزندانش‌ خوشش‌ آمد، بايد بگويد: ماشاءالله لا قوة إلا بالله‌».

آن‌ گاه‌ شخص‌ مؤمن‌ افزود: «اگر مرا از حيث‌ مال‌ و فرزند كمتر از خود مي‌بيني‌» باكي‌ نيست‌ «پس‌ چه‌بسا پروردگارم‌ بهتر از باغ‌ تو به‌ من‌ بدهد» در دنيا يا در آخرت‌ «و بر آن‌» باغت‌ «آفتي‌ از آسمان‌ بفرستد» كه‌ آن‌ را بر آن‌ باغ‌ مقدر نموده‌ است‌. به‌قولي‌؛ حسبان‌: عبارت‌ است‌ از صاعقه‌ «تا به‌ زميني‌ بي‌گياه‌ و لغزنده ‌تبديل‌ گردد» يعني‌: بر اثر آن‌ آفت‌ يا آن‌ صاعقه‌، باغ‌ توي‌ كافر به‌ زميني‌ بي‌گياه ‌تبديل‌ گردد كه‌ از خشكي‌ و بي‌گياهي‌ پاها در آن‌ بلغزد.

 

أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً ‏(41)

«يا آب‌ آن‌» باغت‌ «فرورفته‌ شود» در اعماق‌ زمين‌ «تا هرگز نتواني‌ آن‌ را به‌دست‌ آوري‌» به‌ هيچ‌ نيرنگ‌ و هيچ‌ وسيله‌اي‌.

 

وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى مَا أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً ‏(42)

«و بر ميوه‌هاي‌ او احاطه‌ كرده‌ شد» يعني‌: سرانجام‌، آفت‌ آسماني‌ بر باغش‌ زد وميوه‌هاي‌ باغش‌ را نابود كرد و آنچه‌ بايد به‌ او برسد، رسيد «پس‌ چنان‌ شد كه‌دست‌ بر دست‌ مي‌ماليد» يعني‌: از افسوس‌ و اندوه‌ و حسرت‌، دستهايش‌ را برهم ‌مي‌زد «برآنچه‌ در آن‌ باغ‌ خرج‌ كرده‌ بود» يعني‌: بر اموالي‌ كه‌ در آباداني‌ و سامان‌دهي‌ آن‌ باغ‌ هزينه‌ و صرف‌ كرده‌ بود «درحالي‌كه‌ آن‌ باغ‌ بر داربستهاي‌ خود فروافتاده‌ بود» يعني‌: ستونهايي‌ كه‌ تاكهاي‌ انگور را بر آن‌ مي‌افگنند، فروريخته ‌بود يا ديوارها و سقفها و آباديهاي‌ آن‌ برروي‌ همديگر فرو ريخته‌ بود «و» با اندوه‌ و حسرت‌ «مي‌گفت‌: اي‌ كاش‌ با پروردگار خود هيچ‌ كس‌ را شريك ‌نمي‌گرفتم‌» پس‌ چون‌ بر باد رفتن‌ باغش‌ را ديد، آرزو كرد كه‌ كاش‌ هيچ‌ چيز را باخداي‌ سبحان‌ شريك‌ نمي‌آورد تا باغش‌ از نابودي‌ به‌ سلامت‌ مي‌ماند. يا اين‌سخن‌ را به‌ قصد توبه‌ از شرك‌ گفت‌.

 

وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مُنتَصِراً ‏(43)

«و براي‌ او هيچ‌ گروهي‌ نبود كه‌ او را در برابر خداوند ياري‌ دهند» يعني‌: آن‌ كسان‌ و خدمتكاراني‌ كه‌ او در گذشته‌ به‌ آنها افتخار مي‌كرد، هيچ‌ كاري‌ برايش‌ انجام‌ داده ‌نتوانسته‌ و هيچ‌ سودي‌ به‌ حالش‌ نكردند «و خود انتقام‌گيرنده‌ نبود» يعني‌: خود هم‌توان‌ و قدرتي‌ نداشت‌ كه‌ از الله جلّ جلاله  به‌ سبب‌ نابود ساختن‌ باغش‌ انتقام‌ بگيرد.

 

هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَاباً وَخَيْرٌ عُقْباً ‏(44)

«در آنجا فقط ولايت‌ به‌ خداوند حق‌ تعلق‌ دارد» يعني‌: در آن‌ موقف‌، نصرت‌ وكارسازي‌ فقط از آن‌ خداي‌ سبحان‌ است‌ و جز او هيچ‌كس‌ و هيچ‌ نيرويي‌ بر اين‌كارسازي‌ توانا نيست‌. يا معني‌ اين‌ است‌: در روز قيامت‌، سلطه‌ و حاكميت‌ فقط ازآن‌ حق‌ تعالي‌ است‌ و هيچ‌ كس‌ در آن‌ روز با وي‌ در ملكش‌ كشمكش‌ نمي‌كند «اوبهتر است‌ از جهت‌ پاداش‌» دادن‌ به‌ دوستانش‌ «و او بهتر است‌ از نظر فرجام‌» يعني‌: او بهترين‌ بخشنده‌ نيك‌فرجامي‌ به‌ دوستانش‌ مي‌باشد.

بايد دانست‌ كه‌ در اين‌ داستان‌ براي‌ اهل‌ خرد عبرت‌هاست‌؛ از جمله‌ اين‌كه‌: مغرور شدن‌ به‌ آرايشهاي‌ زندگي‌ دنيا به‌ كفر مي‌انجامد.

 

وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقْتَدِراً ‏(45)

«و براي‌ آنان‌ زندگي‌ دنيا را مثل‌ بزن‌» يعني‌: براي‌ آنان‌ مثلي‌ بزن‌ كه‌ در زيبايي‌ و طراوت‌ و زوال‌ زود هنگام‌ خويش‌ به‌ زندگاني‌ دنيا شباهت‌ دارد؛ «كه‌» زندگاني ‌دنيا «مانند آبي‌ است‌ كه‌ آن‌ را از آسمان‌ فروفرستاديم‌؛ سپس‌ گياه‌ زمين‌ با هم‌ درآميخت‌» يعني‌: چون‌ آب‌ بر گياهان‌ زمين‌ فرود آمد، گياهان‌ با هم‌ در آميختند وبه‌ سبب‌ آب‌ رشد كرده‌ و بسيار شدند تا بدانجا كه‌ پخته‌ و رسيده‌ گرديدند «پس‌ آخر كار» آن‌ گياه‌ «چنان‌ درهم‌ شكسته‌ شد كه‌ بادها پراكنده‌اش‌ كردند» در گوشه‌ وكنار زمين‌ و ديگر از آن‌ گياه‌ هيچ‌ اثري‌ نماند، به‌طوري‌كه‌ زمين‌ به‌ همان‌ حال‌ اول‌ خود برگشت‌. يعني‌: اين‌چنين‌ است‌ حال‌ و وضع‌ زندگي‌ دنيا؛ كه‌ براي‌ آن‌ هيچ ‌بقايي‌ نيست‌ و سرانجام ‌آن‌ منتهي‌ به‌ زوال‌ و نابودي‌ است‌ «و خدا همواره‌ بر هر چيز تواناست‌» ايجاد مي‌كند، فاني‌ مي‌گرداند و از هيچ‌ كاري‌ عاجز نيست‌.

 

الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ أَمَلاً ‏(46)

«مال‌ و فرزندان‌ زيور زندگاني‌ دنيايند» كه‌ زندگاني‌ دنيا به‌ آنها رنگ‌ و رونق ‌مي‌گيرد پس‌ چنانچه‌ در رضاي‌ الهي‌ به‌ كار گرفته‌ نشوند، چيزي‌ نيستند كه‌ در آخرت‌ نفعي‌ برسانند «و باقيات‌ الصالحات‌» يعني‌: نيكي‌هاي‌ ماندگار و طاعات‌ و عباداتي‌ كه‌ مسلمانان‌ در دنيا انجام‌ مي‌دهند و همه‌ اعمال‌ خير؛ چه‌ مالي‌ و چه‌ بدني‌، اينها هستند كه‌ اعمال‌ ماندگار شايسته‌، يعني‌ همان‌ باقيات ‌الصالحاتي‌اند كه‌نزد خدا جلّ جلاله  محفوظ مي‌مانند، آري‌! اينها «نزد پروردگارت‌ از نظر پاداش ‌بهترند» از آن‌ آرايش‌ها و براي‌ صاحبان‌ خود منفعت‌ بيشتري‌ دربر دارند «و از نظر اميد نيز بهترند» يعني‌: باقيات‌ الصالحات‌ از چيزهايي‌ كه‌ صاحبان‌ اموال‌ و فرزندان‌ به‌ آن‌ چشم‌ مي‌دوزند اميدبخش‌ترند زيرا باقيات‌ الصالحات‌ بر اساس‌ وعده‌ راستين‌حق‌ تعالي‌ ماندگارند، درحالي‌كه‌ اميدهاي‌ مادي‌ اكثرا دروغين‌ و بي‌پايه‌ مي‌باشند.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ احمد و ابن‌حبان‌ از ابي‌سعيد خدري‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ اصحاب‌ فرمودند: «در پي‌ به‌دست‌ آوردن‌ باقيات ‌الصالحات ‌بسياري‌ باشيد. اصحاب‌ پرسيدند: چه‌ چيزهايي‌ باقيات‌ الصالحات‌ اند يا رسول‌الله؟ فرمودند: گفتن‌ تكبير، تهليل‌، تسبيح‌، تحميد و لاحول‌ ولا قوة الا باالله ».

 

وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً ‏(47)

سپس‌ خداوند جلّ جلاله  به‌ پيامبرش‌ دستور مي‌دهد تا منظري‌ از منظره‌هاي‌ قيامت‌ را به ‌عاشقان‌ دنيا يادآوري‌ نمايد: «و» ياد كن‌ «روزي‌ را كه‌ كوهها را روان‌ كنيم‌» روان ‌ساختن‌ كوهها؛ عبارت‌ از بركندن‌ و دورساختن‌ آنها از اماكن‌ آنها و به‌ حركت‌ در آوردن‌ آنها همانند به‌ حركت‌ درآوردن‌ ابرهاست‌. اين‌ واقعه‌ در روز قيامت‌ است‌ چنان‌كه‌ در آيه‌ ديگري‌ آمده‌ است‌: (و از تو درباره‌ كوهها مي‌پرسند، بگو: پروردگارم‌ آنها را در روز قيامت‌ ريزريز خواهد ساخت‌ سپس‌ آنها را پهن‌ و هموار خواهد كرد، نه‌ در آنها كجي‌اي‌ مي‌بيني‌ و نه‌ ناهمواري‌اي‌) «طه‌/ 107 ـ 105». «و زمين‌ را بارز شده‌ مي‌بيني‌» بروز زمين‌؛ آشكار گشتن‌ آن‌ و از بين ‌رفتن‌ چيزهايي‌است‌ كه‌ آن‌ را مي‌پوشانند، مانند كوهها، درختان‌ و ساختمانها «و آنان‌ را گرد مي‌آوريم‌» يعني‌: تمام‌ خلايق‌ را بعد از برانگيختنشان‌ از همه‌ جا به‌سوي‌ موقف ‌محشر گرد مي‌آوريم‌ «پس‌ هيچ‌ كس‌ از آنان‌ را فرو نگذاريم‌» مگر اين‌كه‌ او را به‌سوي‌ آنجا گرد مي‌آوريم‌.

 

وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفّاً لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَّجْعَلَ لَكُم مَّوْعِداً ‏(48)

«و آنان‌ به‌ صف‌ بر پروردگارت‌ عرضه‌ مي‌شوند» يعني‌: همه‌ به‌ صف‌ نزد حق‌ تعالي ‌حاضر كرده‌ مي‌شوند پس‌ به‌ آنها مي‌فرمايد: «به‌ راستي‌ همان‌گونه‌ كه‌ نخستين‌ بار شما را آفريده‌ بوديم‌» با پاي‌ برهنه‌ و بدن‌ لخت‌ و عريان‌ «به‌ سوي‌ ما آمديد» چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ عائشه‌ رضي‌الله عنها آمده‌ است‌: «مردم ‌در روز قيامت‌ با پاي‌ برهنه‌، بدن‌ عريان‌ و بدون‌ ختنه‌ حشر مي‌شوند». عائشه‌رضي‌الله عنها مي‌گويد: گفتم‌؛ يا رسول‌الله! مردان‌ و زنان‌ همه‌ به‌سوي‌ يك‌ديگر مي‌نگرند؟ فرمودند: «كار سخت‌تر و هولناك‌تر از آن‌ است‌ كه‌ بعضي‌ به‌سوي ‌بعضي‌ ديگر بنگرند». «بلكه‌ مي‌پنداشتيد كه‌ هرگز براي‌ شما وعده‌گاهي‌ مقرر نمي‌كنيم‌» يعني‌: در دنيا بر اين‌ پندار بوديد كه‌ برانگيخته‌ نمي‌شويد و براي‌ شما موعدي‌ مقرر نمي‌داريم‌ كه‌ در آن‌ شما را در برابر اعمالتان‌ مورد بازپرسي‌ ومجازات‌ قرار دهيم‌.

 

وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً ‏(49)

«و كتاب‌ در ميان‌ نهاده‌ مي‌شود» مراد از كتاب‌، نامه‌هاي‌ اعمال‌ است‌. يعني‌: كارنامه‌ هر كس‌ در دستش‌ نهاده‌ مي‌شود؛ كارنامه‌ نيكبختان‌ در دست‌ راستشان‌ وكارنامه‌ شقاوت‌ پيشگان‌ در دست‌ چپشان‌ «آن‌گاه‌ مجرمان‌ را از آنچه‌ در آن‌ است‌، ترسان‌ مي‌بيني‌» يعني‌: مجرمان‌ را از افتضاحي‌ كه‌ در پي‌ تحويل ‌دادن‌ آن‌ نامه‌ درآن‌ جمع‌ عظيم‌ دامنگيرشان‌ مي‌شود و نيز از عذاب‌ دردناك‌، هراسان‌ و بيمناك ‌مي‌بيني‌ «و مي‌گويند: اي‌ واي‌ بر ما، اين‌ چه‌ نامه‌اي‌ است‌ كه‌ هيچ‌ كوچك‌ و بزرگي‌ را فرونگذاشته‌، جز اين‌كه‌ آن‌ را به‌ حساب‌ آورده‌ است‌» يعني‌: اين‌ نامه‌ هيچ‌ گناه‌ صغيره‌ وكبيره‌اي‌ را فرو نگذاشته‌، جز اين‌كه‌ آن‌ را در ضبط و ثبت‌ و حساب‌ آورده‌ و اين‌در مورد گنهكاراني‌ است‌ كه‌ مرتكب‌ گناهان‌ كبيره‌ شده‌ و از آنها توبه‌ نكرده‌اند واينان‌ گناهان‌ صغيره‌ را نيز در نامه‌هاي‌ اعمالشان‌ مي‌يابند. اما كساني‌كه‌ از گناهان ‌كبيره‌ پرهيز كرده‌اند، متوجه‌ مي‌شوند كه‌ گناهان‌ صغيره‌ از نامه‌ اعمالشان‌ محو شده‌است‌ چنان‌كه‌ آيه‌ (31) از سوره ‌«نساء» بر اين‌ حقيقت‌ دلالت‌ مي‌كند «و آنچه‌ را كه‌ كرده‌ بودند» در دنيا از معاصي‌ «حاضر مي‌يابند» يعني‌: نوشته‌ شده‌ و ثبت‌ شده‌ مي‌يابند «و پروردگار تو به‌ هيچ‌ كس‌ ستم‌ نمي‌كند» يعني‌: احدي‌ از بندگانش‌ را بي‌گناه‌ مورد مؤاخذه‌ و مجازات‌ قرار نمي‌دهد و از پاداشي‌ كه‌ انجام‌دهنده‌ طاعت ‌مستحق‌ آن‌ است‌ نمي‌كاهد.

 

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاء مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً ‏(50)

«و ياد كن‌ هنگامي‌ را كه‌ به‌ فرشتگان‌ گفتيم‌: براي‌ آدم‌ سجده‌ كنيد پس‌ همه‌ جز ابليس‌ سجده‌ كردند» زيرا او از سجده‌ كردن‌ ابا كرد و استكبار ورزيد «او از جن ‌بود» حسن‌ بصري‌ مي‌گويد: «ابليس‌ اصل‌ جن‌ بود چنان‌كه‌ آدم‌ اصل‌ بشر است‌». «پس‌ از فرمان‌ پروردگار خود سرباز زد» يعني‌: از طاعت‌ وي‌ سر پيچيد «آيا» با اين‌حال‌ «او و نسلش‌ را دوستان‌ خود مي‌گيريد» يعني‌: اي‌ مردم‌! آيا بعد از آن‌كه‌ ابليس ‌از سجده ‌كردن‌ ابا ورزيد و از فرمان‌ الهي‌ سرپيچيد، باز هم‌ او و نسلش‌ را به‌ دوستي‌ خود مي‌گيريد «به‌جاي‌ من‌؟» در نتيجه‌، از او و نسلش‌ به‌جاي‌ اطاعت‌ من‌ اطاعت ‌مي‌كنيد و آنها را بدل‌ من‌ مي‌طلبيد؟ «و حال‌ آن‌كه‌ آنها دشمن‌ شمايند؟» يعني‌: چگونه‌ كسي‌ را كه‌ نه‌ فقط از او هيچ‌ منفعتي‌ نداريد بلكه‌ دشمن‌ شما نيز هست‌ وهمه‌ وقت‌ مترصد زيان‌ زدن‌ و ضربه‌ زدن‌ به‌ شماست‌، بدل‌ كسي‌ مي‌گيريد كه‌ شما را آفريده‌ و نعمت‌هايي‌ را كه‌ در آنها مستغرق‌ هستيد، بر شما ارزاني‌ داشته‌ است‌؟ «شيطان‌ چه‌ بد جانشيني‌ براي‌ ستمكاران‌ است‌» يعني‌: موالات‌ و دوستي‌ و اطاعت‌ شيطان‌ به‌ جاي‌ موالات‌ پروردگار سبحان‌، براي‌ ستمكاران‌ چه‌ بد عوضي‌ است‌.

 

مَا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً ‏(51)

«من‌ آنان‌ را» يعني‌: ابليس‌ و نسل‌ وي‌ را «در هنگام‌ آفرينش‌ آسمانها و زمين ‌حاضر نكرده‌ بودم‌» يعني‌: آنها در تدبير و سامان‌ دادن‌ كار عالم‌ شركاي‌ من ‌نبوده‌اند، به‌ دليل‌ اين‌كه‌ من‌ آنان‌ را در هنگام‌ آفرينش‌ آسمانها و زمين‌ حاضر نكرده‌ بودم‌ «و نه‌ در هنگام‌ آفرينش‌ خودشان‌» حتي‌ در آفرينش‌ خودشان‌ هم‌ از آنان‌ همكاري‌ نخواسته‌ام‌ بلكه‌ آنان‌ نيز همچون‌ ساير مخلوقات‌، به‌ محض‌ اراده‌ وقدرت‌ مطلقه‌ لايزال‌ من‌ آفريده‌ شده‌اند. البته‌ اين‌ حجت‌ و استدلال‌ مانند خورشيد درخشان‌ است‌ چراكه‌ مشركان‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  آفريننده‌ همه‌ اشياء است‌، مقر و معترف‌ بودند «و من‌ آن‌ نيستم‌ كه‌ گمراهان‌ را» يعني‌: شياطين‌ ياكافران‌ را «مددكار خود بگيرم‌» پس‌ هرگاه‌ در امر آفرينش‌ مددكار من‌ نبوده‌اند، ديگر چرا آنان‌ را در پرستش‌ شريك‌ من‌ مي‌گيريد؟!.

شيخ‌ سعيدحوي‌ رحمه الله در تفسير «الاساس‌» مي‌گويد: «در همه‌ عصرها و بويژه‌ در عصر ما، رواج‌ نظريه‌هاي‌ غلط پيرامون‌ اصل‌ پيدايش‌ هستي‌ و پيدايش‌ انسان‌، از مهمترين‌ اسباب‌ گمراهي‌ بشر بوده‌اند و اين‌ نظريه‌ها همه‌ از نظر علمي‌ نقض ‌شده‌اند».

 

وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُم مَّوْبِقاً ‏(52)

«و» ياد كن‌ «روزي‌ را كه‌ خدا مي‌گويد» اي‌ مشركان‌! «آنهايي‌ را كه‌ شريكان‌ من‌ مي‌پنداشتيد» و بر اين‌ پندار بوديد كه‌ به‌ شما نفعي‌ مي‌رسانند و براي‌ شما شفاعت ‌مي‌كنند ـ اعم‌ از بتان‌ و غير آنها را «ندا دهيد» اين‌ خطاب‌ در روز قيامت‌ است‌ «پس‌ آنها را بخوانند ولي‌ پاسخي‌ به‌ آنان‌ ندهند و ما ميانشان‌ موبقي‌ قرار داده‌ايم‌» موبق‌: وادي‌ عميقي‌ است‌ كه‌ خداوند متعال‌ به‌وسيله‌ آن‌ ميانشان‌ جدايي ‌مي‌اندازد تا يكي‌ به‌ ديگري‌ نرسد پس‌ مراد از موبق‌: ورطه‌ و مهلكه‌ است‌.

 

وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفاً ‏(53)

«و مجرمان‌ آتش‌ دوزخ‌ را مي‌بينند و گمان‌ مي‌كنند كه‌ درآن‌ خواهند افتاد» گمان‌ دراينجا به‌ معني‌ علم‌ و يقين‌ است‌، يعني‌: مي‌دانند و يقين‌ دارند كه‌ به‌ دوزخ‌ فرومي‌افتند «و از آن‌، جاي‌ بازگشتن‌ نيابند» يعني‌: از دوزخ‌ گريزگاهي‌ نيابند كه‌ به‌ آن ‌بگريزند، يا پناهگاهي‌ نيابند كه‌ به‌ آن‌ پناه‌ برند.

 

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً ‏(54)

در اين‌ مقام‌ كه‌ مقام‌ برپاداشتن‌ حجت‌ عليه‌ مشركان‌ است‌، خداي‌ عزوجل‌ نعمت‌ خويش‌ بر خلقش‌ را با نزول‌ قرآن‌ به‌ ياد مي‌آورد: «و به‌ راستي‌ گوناگون‌ بيان ‌كرديم‌» صرفنا: يعني‌ به‌ تكرار و گوناگون‌ بيان‌ كرديم‌ «در اين‌ قرآن‌ براي ‌مردم‌» يعني‌: به‌خاطر آنان‌ و براي‌ رعايت‌ مصلحت‌ و منفعت‌ آنان‌ «از هرگونه ‌مثلي‌» مانند مثلها و داستانهاي‌ ذكر شده‌ در اين‌ سوره‌ و سوره‌هاي‌ ديگر را «و انسان‌ بيش‌ از هر چيز جدل‌ پيشه‌ است‌» يعني‌: انسان‌ بيشتر از هر موجودي‌ كه ‌جدل ‌كردن‌ از او متصور مي‌باشد، جدل‌ پيشه‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ علي‌بن‌ابي‌طالب‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ : شبي‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر در اتاق‌ من‌ و فاطمه‌ كوبيدند و فرمودند: «آيا شما دو تن‌ نماز نمي‌گزاريد؟» گفتم‌: يا رسول‌الله! بي‌گمان‌ جانهايمان‌ در يد حق‌ تعالي‌ است‌ پس‌ هرگاه‌ كه‌ بخواهد، ما را از خواب ‌برمي‌انگيزد. چون‌ اين‌ سخن‌ را گفتم‌، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم از پشت‌ در بازگشتند وپاسخي‌ به‌ من‌ ندادند ولي‌ در همان‌ حالي‌كه‌ مي‌رفتند شنيدم‌ كه‌ بر ران‌ خود مي‌زنند و مي‌گويند: (وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً )  .

حديث‌ فوق‌ دلالت‌ مي‌كند بر اين‌كه‌: حجت‌ آوردن‌ به‌ قدر الهي‌ در نپيمودن‌ راه‌ كمال‌، مقرون‌ به‌ ادب‌ نيست‌.

 

وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءهُمُ الْهُدَى وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلاً ‏(55)

«و چيزي‌ مانع‌ مردم‌ نشد از اين‌كه‌ وقتي‌ هدايت‌» يعني‌: اسباب‌ هدايت‌؛ مانند كتاب‌ و پيامبر و وحي‌ «به‌سوي‌شان‌ آمد، ايمان‌ بياورند و از پروردگارشان‌ طلب ‌آمرزش‌ كنند  مگر به‌ انتظار آن‌كه‌ سنت‌ پيشينيان‌ براي‌ آنان‌ نيز پيش‌ آيد» سنت ‌پشينيان‌: يعني‌ عادتي‌ كه‌ گريبانگير آنان‌ شد از اين‌كه‌ ايمان‌ نياوردند و آمرزش ‌نطلبيدند تا سرانجام‌ مستحق‌ عذاب‌ شدند «يا» اين‌كه‌ «به‌ آنان‌ عذاب‌ گوناگون ‌بيايد» قبلا: عذاب‌ گوناگون‌ يا عذاب‌ رويارو و قابل‌ مشاهده‌ است‌. آري‌! به‌ رغم‌ مشاهده‌ معجزات‌ و بيان‌ روشن‌ وحي‌، كفار از همان‌ عصرهاي‌ نخستين‌ پديداري‌ كفر و انحراف‌، مردمي‌ تمردپيشه‌ بودند و از پيامبران‌ الهي‌ خواستار عذاب ‌مي‌شدند تا عذاب‌ مي‌آمد و ريشه‌شان‌ را برمي‌كند پس‌ كفار مكه‌ هم‌ بسان‌ پيشينيان‌ در انتظار آنند كه‌ همان‌ سنت‌ بر آنان‌ نيز تكرار شود.

 

وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنذِرُوا هُزُواً ‏(56)

«و پيامبران‌ را» يعني‌: حاملان‌ رسالت‌ خويش‌ به‌سوي‌ امتها را «جز بشارت‌دهنده‌» براي‌ مؤمنان‌ «و بيم‌دهنده‌» براي‌ كافران‌ «نمي‌فرستيم‌» يعني‌: به‌همين‌ دليل‌، پيامبران‌ علیهم السلام امكان‌ آن‌ را ندارند كه‌ دلهاي‌ مردم‌ را به‌سوي‌ هدايت ‌سوق‌ دهند بلكه‌ اين‌ امكان‌ از آن‌ خداي‌ سبحان‌ و در اختيار اوست‌ «و كساني‌ كه‌كافر شده‌اند، به‌ باطل‌ مجادله‌ مي‌كنند تا به‌وسيله‌ آن‌ حق‌ را پايمال‌ گردانند» يعني‌: مي‌خواهند تا حق‌ را با جدال‌ و شبهه‌هاي‌ باطل‌ و بيهوده‌شان‌ نابود گردانيده‌ و آن‌ را با اين‌ سخنشان‌ به‌ پيامبران‌ ـ كه‌ شما جز بشري‌ مانند ما نيستيد ـ و امثال‌ آن‌ از سخنان‌ بيهوده‌، ابطال‌ كنند «و» كافران‌ «آيات‌ من‌ را» يعني‌: قرآن‌، حجت‌ها و خوارق‌ عادات‌ پيامبران‌ را «و آنچه‌ را كه‌ بدان‌ بيم‌ داده‌ شده‌اند» از هشدارها وتهديدها «به‌ تمسخر» و ريشخند «گرفتند».

 

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً ‏(57)

«و كيست‌ ستمكارتر از كسي‌ كه‌ به‌ آيات‌ پروردگارش‌ پند داده‌ شده‌ و از آن‌ روگردان ‌شد» و چنان‌ كه‌ بايد در آن‌ تدبر و تفكر نكرد و به‌ آن‌ ايمان‌ نياورد «وفراموش‌ كرد آنچه‌ را دستهاي‌ وي‌ پيش‌ فرستاده‌ است‌» از كفر و گناهان‌ لذا از آنها توبه‌ نكرد؟ يعني‌: كسي‌ ستمكارتر از چنين‌ كسي‌ كه‌ دستاورد و كاروكردار پيشين‌خود را فراموش‌ كند، نيست‌ «همانا ما بر دلهايشان‌ پرده‌هايي‌ كشيده‌ايم‌ تا قرآن‌ را نفهمند» يعني‌: پرده‌هايي‌ كه‌ ميان‌ دلهايشان‌ و ميان‌ رسيدن‌ فهم‌ و دريافت‌ حقيقت ‌به‌ آنها، حايل‌ و مانع‌ مي‌شود «و در گوشهايشان‌ سنگيني‌اي‌ نهاده‌ايم‌» كه‌ مانع‌ از استماع‌ حق‌ و پذيرش‌ قرآن‌ مي‌گردد «و اگر آنان‌ را به‌سوي‌ هدايت‌ فراخواني‌، بازهرگز راه‌ نيابند» زيرا خداوند جلّ جلاله  به‌ سبب‌ كفر و گناهان‌، بر دلهايشان‌ مهر نهاده‌ و بر اثر اصرار و پافشاريشان‌ بر كفر و عصيان‌، استعداد پذيرش‌ ايمان‌ و هدايت‌ را از آنان‌ سلب‌ كرده‌ است‌.

اين‌ آيات‌ ناظر بر گروهي‌ از مشركان‌ مكه‌ است‌ كه‌ در علم‌ ازلي‌ خداي‌ عزوجل ‌چنين‌ رفته‌ كه‌ آنها بر كفر خواهند مرد.

 

وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً ‏(58)

«و پروردگار تو آمرزنده‌ و صاحب‌ رحمت‌ است‌» يعني‌: او بسيار آمرزنده‌ و بسيار مهربان‌ است‌ و رحمتش‌ بر همه‌ چيز گسترده‌ مي‌باشد، از اين‌روست‌ كه‌ آنان‌ را به‌ شتاب‌ عذاب‌ نمي‌كند «اگر به‌ جرم‌ آنچه‌ كرده‌اند» از نافرماني‌ها؛ كه‌ كفر و مجادله‌ و روي‌گرداني‌ از جمله‌ آنهاست‌ «آنان‌ را مؤاخذه‌ مي‌كرد، قطعا در عذابشان‌ تعجيل ‌مي‌نمود» چرا كه‌ سزاوار اين‌ تعجيل‌ بودند ولي‌ چنين‌ نمي‌كند «بلكه‌ براي‌ آنها ميعادي‌ است‌» يعني‌: براي‌ عذابشان‌ سررسيدي‌ مقرر و معين‌ است‌ «كه‌ هرگز از برابر آن‌ پناهگاهي‌ نمي‌يابند» كه‌ به‌سوي‌ آن‌ پناه‌ برده‌ و از آن‌ عذاب‌ بگريزند.

 

وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِداً ‏(59)

«و اين‌ شهرهايي‌ است‌» يعني‌: شهرهاي‌ عاد و ثمود و امثال‌ آن‌ «كه‌ چون‌ ستم ‌كردند» مردم‌ آنها با كفر و معاصي‌ «هلاكشان‌ كرديم‌ و براي‌ هلاكتشان‌ موعدي‌ معين ‌كرديم‌» كه‌ بدون‌ پس‌وپيش‌ واقع‌ گرديد. پس‌ كافران‌ در هر زمان‌ و مكاني‌ بايد از سرنوشت‌ آنان‌ عبرت‌ گيرند و از تكرار اين‌ سنت‌ الهي‌ در مورد خود برحذر باشند.

 

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً ‏(60)

«و ياد كن‌ هنگامي‌ را كه‌ موسي‌» فرزند عمران‌ پيامبر فرستاده‌ شده‌ به‌ سوي ‌فرعون‌ «به‌ نوجوان‌ خود گفت‌» آن‌ نوجوان‌، يوشع‌ فرزند نون‌ همراه‌ و مصاحب ‌موسي‌علیه السلام  بود كه‌ هم‌ از او علم‌ مي‌آموخت‌ و هم‌خدمتش‌ را مي‌كرد. آري‌! موسي‌علیه السلام  به‌ يوشع‌ گفت‌: «هميشه‌ راه‌ مي‌روم‌ تا به‌ مجمع ‌البحرين‌ برسم‌» يعني‌: دست‌ از سير و طلب‌ برنمي‌دارم‌ تا به‌ محل‌ جمع‌شدن‌ و تلاقي‌ دو دريا برسم‌. به‌قولي‌: مراد از بحرين‌، بحر اردن‌ و بحر قلزم‌ يعني‌ محل‌ تلاقي‌ خليج‌ سويس‌ با خليج‌ عقبه‌ است‌. به‌قولي‌ ديگر: مجمع‌البحرين‌، محل‌ تلاقي‌ درياي‌ روم‌ و اقيانوس‌ اطلس‌ در تنگه‌ جبل‌الطارق‌ روبروي‌ طنجه‌ است‌ «يا آن‌كه‌ بروم‌ مدت‌هايي‌ دراز» وپيوسته‌ تا روزگاراني‌ دراز راه‌ پيمايي‌ كنم‌.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابي‌بن‌كعب‌ رضی الله عنه از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده‌ است‌ كه ‌فرمودند: «موسي‌ در ميان‌ بني‌اسرائيل‌ مشغول‌ ايراد سخنراني‌ بود كه‌ از او سؤال ‌شد: داناترين‌ مردم‌ كيست‌؟ در پاسخ‌ گفت‌: من‌! اين‌ بود كه‌ خداي‌ عزوجل‌ بر او عتاب‌ كرد چرا كه‌ علم‌ اين‌ موضوع‌ را به‌ وي‌ ارجاع‌ نكرده‌ بود. لذا به‌ او وحي‌فرستاد كه‌ اي‌ موسي‌! من‌ بنده‌اي‌ دارم‌ در مجمع‌البحرين‌ كه‌ از تو داناتر است‌، موسي‌ گفت‌: پروردگارا! چگونه‌ مي‌توانم‌ به‌ او برسم‌؟ حق‌ تعالي‌ فرمود: ماهي‌اي‌ را بگير و آن‌ را در زنبيلي‌ قرار ده‌ و پا در راه‌ بگذار پس‌ هرجا كه‌ ماهي‌ را گم‌ كردي‌، آن‌ بنده‌ام‌ در همانجاست‌. لذا موسي‌ با خدمتكارش‌ به‌ راه‌ افتاد...».

اين‌ آيه‌ درسي‌ است‌ بزرگ‌ براي‌ معلمان‌ و متعلمان‌، كه‌ معلمان‌ بايد شايسته‌ترين ‌شاگردان‌ خود را به‌ صحبت‌ خود برگزينند و متعلمان‌ بايد از صحبت‌ و خدمت‌ معلم ‌سرنپيچند.

 

فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً ‏(61)

«پس‌ چون‌ رسيدند» موسي‌علیه السلام  و جوان‌ همراهش‌. و به‌قولي‌: موسي‌ وخضر علیهماالسلام «به‌ محل‌ جمع‌ شدن‌ دو دريا» يعني‌: به‌ جايي‌ كه‌ محل‌ ديدار موسي‌ با خضر علیهماالسلام بود «ماهي‌ خودشان‌ را فراموش‌ كردند» مفسران‌ مي‌گويند: موسي‌ ويوشع‌ علیهماالسلام از ماهي‌ بريان‌ توشه‌اي‌ برگرفته‌ و آن‌ را در زنبيلي‌ نهادند و ـ چنان‌كه‌ گذشت‌ ـ خداي‌ عزوجل‌ گم‌ شدن‌ آن‌ را نشانه‌اي‌ براي‌ موسي‌ و جوان‌ همراهش‌ بر دريافت‌ مطلوبشان‌ قرارداده‌ بود پس‌ چون‌ به‌ محل‌ تلاقي‌ دو دريا رسيدند در آنجا به‌ استراحت‌ پرداختند، در اين‌ هنگام‌ آن‌ ماهي‌ از زنبيل‌ به‌ دريا پريد و صداي ‌افتادنش‌ به‌ دريا يوشع‌ را از خواب‌ بيدار كرد «و ماهي‌ در دريا راه‌ خود را در پيش‌گرفت‌ مانند نقبي‌» آري‌! خداي‌ عزوجل‌ ماهي‌ بريان‌ شده‌ را زنده‌ كرد و آن‌ ماهي ‌از زنبيل‌ برجست‌ و به‌ دريا پريد. رفتن‌ ماهي‌ را در دريا به‌ «نقب‌» تشبيه‌ كرد زيرا آن‌ ماهي‌ آب‌ را چنان‌ مي‌شكافت‌ كه‌ آب‌ از دوسويش‌ مانند طاقي‌ بالا آمده‌ و به‌ فرمان‌ خداوند متعال‌ جامد شده‌ بود، گويي‌ او در آب‌ نقب‌ مي‌زد و راه‌ مي‌پيمود.

آري‌! زنده‌ شدن‌ ماهي‌ بريان‌ شده‌، معجزه‌اي‌ براي‌ موسي‌علیه السلام  و نشانه‌اي‌ بر محل‌ وجود خضرعلیه السلام  بود.

 

فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَباً ‏(62)

«پس‌ چون‌ گذشتند» از مجمع‌البحريني‌ كه‌ ميعادگاه‌ ملاقات‌ موسي‌ و خضر  علیهماالسلام قرار داده‌ شده‌ بود «گفت‌» موسي‌ «به‌ جوان‌ خود: غذاي‌ چاشتمان‌ را بياور كه‌ به‌راستي‌ ما از اين‌ سفرمان‌ رنج‌ بسياري‌ ديده‌ايم‌» به‌ اين‌ ترتيب‌، موسي‌ از يوشع‌ خواست‌ كه‌ آن‌ ماهي‌ بريان‌شده‌ را بياورد تا تناول‌ كنند چراكه‌ خسته‌ و گرسنه‌ شده‌اند. عجبا! كه‌ موسي‌ تا از آن‌ مكان‌ مقرر نگذشت‌، در آن‌ سفر احساس‌ خستگي‌ نكرد و همين‌كه‌ از آنجا گذشت‌، به‌ فرمان‌ خداوند جلّ جلاله  احساس‌ خستگي ‌نمود.

 

قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً ‏(63)

«گفت‌» يوشع‌ به‌ موسي‌ «آيا ديدي‌؟» يعني‌: به‌ سخنم‌ توجه‌ كن‌ «وقتي‌ كه‌ به‌ آن‌ صخره‌» كه‌ در محل‌ مجمع‌البحرين‌ قرار داشت‌ «تكيه‌ كرده‌ آرام‌ گرفتيم‌» يوشع‌ ازآن‌ صخره‌ نام‌ برد زيرا يادآوري‌ آن‌ متضمن‌ تعيين‌ بيشتر آن‌ مكان‌ بود «من‌» در آنجا «ماهي‌ را فراموش‌ كردم‌ و جز شيطان‌ كسي‌ آن‌ را از ياد من‌ نبرد از آن‌كه‌ داستان ‌آن‌ را ياد كنم‌» يعني‌: شيطان‌ بود كه‌ با وسوسه‌ خويش‌ از ياد من‌ برد كه‌ تو را از داستان‌ عجيب‌ و غريب‌ آن‌ ماهي‌ آگاه‌ كنم‌ كه‌ چگونه‌ زنده‌ شد و به‌ دريا پريد «وبه‌طور عجيبي‌ راه‌ خود را در دريا پيش‌ گرفت‌» به‌ راستي‌ سخت‌ موجب‌ شگفتي‌ بودكه‌ ماهي‌ مرده‌ بريان‌ شده‌اي‌ كه‌ قسمتي‌ از آن‌ هم‌ خورده‌ شده‌ بود، زنده‌ شده‌ به‌ دريا برجهد و اثر روان‌ شدنش‌ در آب‌ هم‌ به‌ صورت‌ كانالي‌ باقي‌ بماند. به‌ اين ‌ترتيب‌، يوشع‌ عذر خود را در فراموشي‌اش‌ از يادآوري‌ آن‌ امر، به‌ موسي‌علیه السلام  اعلام‌ كرد.

 

قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصاً ‏(64)

«گفت‌» موسي‌علیه السلام  «اين‌ همان‌ بود كه‌ ما مي‌جستيم‌» يعني‌: آنچه‌ تو از گم ‌كردن ‌ماهي‌ در آن‌ مكان‌ يادآوري‌ كردي‌، دقيقا همان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ ما به‌دنبال‌ آن ‌بوديم‌ زيرا اين‌ خود همان‌ نشانه‌اي‌ است‌ كه‌ حق‌ تعالي‌ براي‌ ما قرار داده‌ و دلالت‌ مي‌كند بر اين‌كه‌ مرد مورد جستجوي‌ ما در همانجاست‌ «پس‌ جستجوكنان‌ بر ردپاي ‌خود بازگشتند» يعني‌: به‌ همان‌ راهي‌ كه‌ از آن‌ آمده‌ بودند بازگشتند، درحالي‌كه‌ ردپاي‌ خود را پي‌جويي‌ مي‌كردند تا راه‌ را گم‌ نكنند.

 

فَوَجَدَا عَبْداً مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً ‏(65)

«پس‌ بنده‌اي‌ از بندگان‌ ما را يافتند» احاديث‌ صحيح‌ بر اين‌ امر دلالت‌ دارند كه‌ آن‌ بنده‌، بليابن‌ملكان‌ ملقب‌ به‌ خضرعلیه السلام  بود «كه‌ به‌ او رحمتي‌ از جانب‌ خود داديم‌» به‌قولي‌: رحمت‌ همان‌ نبوت‌ است‌ پس‌ بنابراين‌ قول‌، خضرعلیه السلام  پيامبر بود. به‌قولي‌ ديگر: مراد از رحمت‌، نعمتي‌ است‌ كه‌ خداوند متعال‌ به‌ خضرعلیه السلام  ارزاني ‌كرده‌ بود و ولايتي‌ است‌ كه‌ به‌ وي‌ بخشيده‌ بود. بنابراين‌ قول‌، خضرعلیه السلام  پيامبر نبود «و از نزد خود بدو دانشي‌ آموخته‌ بوديم‌» خداي‌ سبحان‌ اموري‌ از علم‌ غيب‌ را كه ‌مخصوص‌ خود اوست‌، به‌ خضرعلیه السلام  آموخته‌ بود.

نقل‌ است‌ كه‌ موسي‌ خضر علیهماالسلام را درحالي‌ ديد كه‌ خود را به‌ جامه‌اي‌ پوشانده‌ بود پس‌ بر وي‌ سلام‌ كرد. و چون‌ در آن‌ سرزمين‌ سلام‌ كردن‌ رسم‌ نبود، خضرعلیه السلام  از وي‌ پرسيد: تو كيستي‌ و سلام‌ را در سرزمينت‌ از كجا آورده‌اي‌؟ گفت‌: من ‌موسي‌ هستم‌. خضرعلیه السلام  پرسيد: موساي‌ بني‌اسرائيل‌؟ گفت‌: آري‌! نزد تو آمده‌ام‌ تا به‌ من‌ از دانشي‌ كه‌ به‌ تو داده‌اند بياموزاني‌.

بايد دانست‌ كه‌ در سير و سفر موسي‌علیه السلام  به‌ طلب‌ علم‌، درسي‌ است‌ بليغ‌ براي‌ ما مسلمانان‌، كه‌ نبايد به‌ هيچ‌ حال‌ از طلب‌ علم‌ دست‌ برداريم‌، هر چند در آن ‌مدارجي‌ از كمال‌ را پيموده‌ باشيم‌. همچنين‌ از اين‌ داستان‌ مي‌آموزيم‌ كه‌ عالم‌ بايد در برابر كسي‌ كه‌ از او داناتر است‌، متواضع‌ باشد.

 

قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ‏(66)

«موسي‌ به‌ او گفت‌: آيا از تو ـ به‌ شرط اين‌كه‌ از رشدي‌ كه‌ آموخته‌ شده‌اي‌ به‌ من‌ ياد دهي‌ ـ پيروي‌ كنم‌؟» موسي‌ از خضر علیهماالسلام اجازه‌ خواست‌ تا از او پيروي‌ كند، به‌ اين‌شرط كه‌ از آنچه‌ خدا جلّ جلاله  به‌ او آموخته‌ است‌، به‌ وي‌ نيز بياموزاند. بايد دانست‌ كه ‌اعلم‌ بودن‌ خضر، دليل‌ افضليت‌ وي‌ برموسي‌ علیهماالسلام نيست‌ زيرا گاهي‌ شخص‌ فاضل‌ ازشخص‌ مفضول‌ بهره‌ علمي‌ مي‌گيرد؛ چنانچه‌ خداوند جلّ جلاله  مفضول‌ را به‌ علمي ‌مخصوص‌ گردانيده‌ باشد كه‌ ديگري‌ آن‌ را نمي‌داند. گفتني‌ است‌ كه‌ دانش‌ موسي‌علیه السلام ، علم‌ به‌ احكام‌ شرعي‌ بود در حالي‌كه‌ دانش‌ خضرعلیه السلام ، علم‌ به‌ بعضي‌ ازامور غيبي‌ بود. آري‌! آموختن‌ موسي‌ از خضر علیهماالسلام به‌ معني‌ افضليت‌ وي‌ برموسي‌علیه السلام  نيست‌ زيرا اگر خضر ولي‌ بود موسي‌ علیهماالسلام نبي‌ بود و اگر خضرعلیه السلام  نبي‌ بود، خداي‌ عزوجل‌ موسي‌علیه السلام  را به‌ خلعت‌ رسالت‌، فضيلت‌ بخشيده‌ بود.

 

قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً ‏(67)

«گفت‌» خضر به‌ موسي علیهماالسلام «تو هرگز نمي‌تواني‌ همپاي‌ من‌ صبر كني‌» يعني‌: توتاب‌ نمي‌آوري‌ كه‌ بر آنچه‌ از علم‌ من‌ مي‌بيني‌، شكيبايي‌ كني‌ زيرا علم‌ تو با علم‌ من‌ سر وفاق‌ و سازگاري‌ ندارد، علم‌ تو علم‌ ظاهر است‌ و علم‌ من‌ علم‌ باطن‌، علم ‌تو علم‌ شريعت‌ است‌ و علم‌ من‌ علم‌ غيب‌.

 

وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً ‏(68)

«و چگونه‌ مي‌تواني‌ بر چيزي‌ كه‌ به‌ شناخت‌ آن‌ احاطه‌ نداري‌ صبر كني‌؟» يعني‌: چگونه‌ مي‌تواني‌ بر علمي‌ كه‌ به‌ حقيقت‌ آن‌ احاطه‌ نداري‌، صبر كني‌؟ زيرا من‌كارهايي‌ مي‌كنم‌ كه‌ به‌ ظاهر از نظر يك‌ فرد عادي‌ هم‌ جزء منكرات‌ است‌، چه‌ رسد به‌ تو كه‌ يك‌ پيامبر هستي‌ و به‌ دقايق‌ امور نظر داري‌.

 

قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ صَابِراً وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْراً ‏(69)

«گفت‌» موسي‌ به‌ خضر علیهماالسلام «مرا ان‌شاءالله شكيبا خواهي‌ يافت‌» در همراهي‌ خويش‌ «و در هيچ‌ فرماني‌ تو را خلاف‌ نمي‌كنم‌» و به‌ طاعت‌ و پيروي‌ تو پايبند خواهم‌ بود. بدين‌ گونه‌ بود كه‌ موسي‌علیه السلام  وعده‌ شكيبايي‌ خود را به‌ مشيت ‌الله جلّ جلاله  موكول‌ كرد زيرا در آنچه‌ كه‌ به‌ گردن‌ گرفته‌ بود، بر خودش‌ اعتماد نداشت‌. البته‌ اين‌ شيوه‌ انبيا علیهم السلام است‌ كه‌ به‌ اندازه‌ چشم‌ به ‌هم‌ زدني‌ نيز بر خويشتن‌ خويش ‌تكيه‌ نمي‌كنند.

 

قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً ‏(70)

«گفت‌» خضر به‌ موسي‌ علیهماالسلام «اگر مرا پيروي‌ مي‌كني‌ پس‌ در باره‌ چيزي‌ از من‌ سؤال‌ نكن‌» از افعال‌ مخالف‌ با شريعت‌ كه‌ از من‌ مشاهد مي‌كني‌ «تا خود از آن‌ با تو سخن‌آغاز كنم‌» يعني‌: بايد اين‌ من‌ باشم‌ كه‌ تفسير و تأويل‌ افعال‌ خويش‌ و چرايي‌ وچگونگي‌ آنها را براي‌ تو بيان‌ كنم‌، نه‌ اين‌كه‌ تو مرا از آنها مورد سؤال‌ قرار دهي‌. موسي‌علیه السلام  از باب‌ رعايت‌ ادب‌ شاگرد در برابر استاد، شرط وي‌ را پذيرفت‌.

 

فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً ‏(71)

«پس‌ رهسپار شدند» و در راه‌ به‌ كشتي‌اي‌ برخوردند پس‌ با كشتي‌نشينان ‌گفت‌وگو كردند كه‌ آنان‌ را نيز با خود بردارند، كشتي‌نشينان‌ پذيرفتند و ايشان‌ را باخود برداشتند «تا وقتي‌ كه‌ سوار كشتي‌ شدند، آن‌ را سوراخ‌ كرد» به‌ قولي‌: خضرعلیه السلام  ديوار كشتي‌ را سوراخ‌ كرد تا آن‌ را معيوب‌ گرداند ولي‌ قسمتي‌ را كه‌ به‌ آب ‌نزديك‌ است‌، سوراخ‌ نكرد تا به‌ غرق‌شدن‌ كشتي‌نشينان‌ نينجامد «گفت‌» موسي‌ به‌خضر علیهماالسلام «آيا كشتي‌ را سوراخ‌ كردي‌ تا سرنشينانش‌ را غرق‌ كني‌» موسي‌ نتوانست ‌خود را نگه‌ دارد و بر آنچه‌ كه‌ خضر با كشتي‌ انجام‌ داد، اعتراض‌ نكند لذا اين‌ كار خضر را ناپسند شمرد چرا كه‌ اين‌ كار وي‌ در نگاه‌ اول‌، به‌ نابودي‌ جانها و اموال‌ مي‌انجاميد. در بعضي‌ از روايات‌ آمده‌ است‌: صاحبان‌ كشتي‌ آن‌ دو را بي‌كرايه‌ وبه‌طور رايگان‌ با خود در كشتي‌ سوار كرده‌ بودند زيرا آنها خضر را شناخته‌ بودند پس‌ به‌ او و همراهش‌ حرمت‌ نهادند، از اين‌ جهت‌ انكار موسي‌ بر خضر شديدتربود. يعني‌: آيا درست‌ است‌ كه‌ آنها به‌ من‌ و تو احسان‌ كنند و تو در برابر آن ‌احسان‌، كشتي‌ آنان‌ را معيوب‌ كني‌؟ «واقعا به‌ كاري‌ عظيم‌ مبادرت‌ ورزيدي‌» يعني‌: عجب‌ كار هول‌انگيز و ناروايي‌ را مرتكب‌ شدي‌!.

 

قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً ‏(72)

«گفت‌» خضرعلیه السلام  «آيا نگفته‌ بودم‌ كه‌ تو هرگز نمي‌تواني‌ همپاي‌ من‌ صبر كني‌؟» خضرعلیه السلام  همان‌ سخن‌ سابق‌ خود را به‌ وي‌ يادآوري‌ كرد كه‌ گفته‌ بود: (إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً )    «آيه‌/ 67».

 

قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً ‏(73)

موسي‌ به‌ خضر «گفت‌: مرا به‌ سبب‌ آنچه‌ فراموش‌ كردم‌ مؤاخذه‌ نكن‌ و در كارم ‌بر من‌ سخت‌ نگير» و با من‌ آسان‌گير باش‌، نه‌ سخت‌گير. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است ‌كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «اين‌ عكس‌العمل‌ اول‌ از جانب‌ موسي‌ در برابر خضر، به‌ سبب‌ فراموشي‌ وي‌ بود. در اين‌ اثنا گنجشكي‌ آمد و در كنار كشتي‌ به‌ دريا نوك ‌زد، خضر به‌ موسي‌ گفت‌: بدان‌ كه‌ علم‌ من‌ و تو در برابر علم‌ خداوند متعال‌، جز مانند آنچه‌ كه‌ اين‌ گنجشك‌ از اين‌ دريا كم‌ كرد، نيست‌».

 

فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَاماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً ‏(74)

«باز رهسپار شدند» يعني‌: خضر و موسي‌ علیهماالسلام از كشتي‌ پياده‌ شده‌ و به‌ راه‌ خود ادامه‌ دادند «تا به‌ نوجواني‌ برخوردند پس‌» خضر «او را كشت‌» خضر همين‌ كه‌ به‌آن‌ پسربچه‌ كه‌ با اطفال‌ ديگر مشغول‌ بازي‌ بود رسيد، سرش‌ را از بدنش‌ بركند و او را به‌ قتل‌ رساند «گفت‌» موسي‌ به‌ خضر: «آيا نفس‌ زكيه‌اي‌ را بدون‌ اين‌كه‌ كسي‌ را به ‌قتل‌ رسانده‌ باشد كشتي‌؟» يعني‌: بي‌آن‌كه‌ كسي‌ را به‌ ناروا به‌ قتل‌ رسانده‌ باشد تا كشتن‌ آن‌ قصاص‌ تلقي‌ شود؟ نفس‌ زكيه‌: يعني‌ شخص‌ پاك‌ و بي‌ گناه‌ «واقعا كار ناپسندي‌ را مرتكب‌ شدي‌» نكرا: يعني‌ بسيار زشت‌ و ناپسند.

 

قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِي صَبْراً ‏(75)

«گفت‌» خضر به‌ موسي‌: «آيا به‌ تو نگفتم‌ كه‌ هرگز نمي‌تواني‌ همپاي‌ من‌ صبر كني‌؟» در اينجا خضر لفظ «لك‌: به‌ تو» را افزود زيرا سبب‌ عتاب‌ و سرزنش ‌موسي‌ نسبت‌ به‌ سؤال‌ اول‌ وي‌ در اينجا بيشتر و موجب‌ آن‌ قوي‌تر بود چرا كه ‌مخالفت‌ موسي‌ يك‌ بار ديگر تكرار شده‌ بود.

 

قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْراً ‏(76)

«گفت‌» موسي‌علیه السلام  «اگر بعد از اين‌ از تو چيزي‌ پرسيدم‌، ديگر با من‌ همراهي ‌نكن‌» يعني‌: در آن‌ صورت‌، از رفاقت‌ و همراهي‌ با من‌ صرف‌ نظر كن‌ «همانا از جانب‌ من‌ به‌ حد عذر رسيدي‌» يعني‌: اگر ديگربار اين‌ كار را كردم‌، تو ديگر در قبال ‌من‌ معذوري‌ و مي‌تواني‌ تركم‌ كني‌ زيرا اگر باز هم‌ از تو سؤالي‌ بكنم‌، اين‌ سومين ‌بار خواهد بود كه‌ با امر تو مخالفت‌ كرده‌ام‌. البته‌ اين‌ سخن‌، سخن‌ شخص‌ نادمي ‌است‌ كه‌ از عملكرد گذشته‌ خويش‌ پشيمان‌ است‌.

 

فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَنْ يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً ‏(77)

«پس‌ رفتند تا به‌ اهل‌ قريه‌اي‌ رسيدند» به‌ قولي‌: آن‌ قريه ‌«ايله‌» بود «از مردم‌آنجا خوراكي‌ خواستند ولي‌ آنها از مهمان ‌كردن‌ آن‌ دو خودداري‌ كردند» يعني‌: مردم‌ آن‌ قريه‌ ابا ورزيدند از اين‌كه‌ حق‌ واجبي‌ را كه‌ در قبال‌ آن‌ دو ميهمان‌ بر ذمه‌شان‌ بود، ادا كنند «پس‌ در آنجا» يعني‌: در آن‌ قريه‌ «ديواري‌ را يافتند كه‌ مي‌خواست‌ فروريزد» يعني‌: هيأت‌ و حالت‌ سقوط بر آن‌ ديوار نمايان‌ بود «پس‌ آن‌ را استوار كرد» يعني‌: خضرعلیه السلام  آن‌ ديوار را كج‌ يافت‌ پس‌ آن‌ را به‌ حالت‌ اولي‌اش‌ برگردانيد و استوار كرد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «خضر دستش‌ را بر آن‌ ديوار كشيد پس ‌ديوار بي‌درنگ‌ راست‌ شد». «گفت‌» موسي‌علیه السلام  «اگر مي‌خواستي‌ براي‌ اين‌ مزدي ‌مي‌گرفتي‌» يعني‌: مي‌توانستي‌ در قبال‌ راست ‌ساختن‌ و اصلاح‌ ديوار مزدي‌ بگيري‌.

 

قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْراً ‏(78)

«گفت‌» خضر به‌ موسي‌ «اين‌ است‌ جدايي‌ ميان‌ من‌ و تو» يعني‌: اين‌ ايرادت‌ بر من‌ كه‌ چرا از آنان‌ مزدي‌ نگرفتم‌، جدا كننده‌ من‌ و توست‌ و ديگر هنگام‌ جدايي ‌من‌ و تو فرارسيده‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «يرحم‌ الله‌ موسي‌، لوددت‌ انه‌ كان‌ صبر حتي‌ يقص‌ الله‌ علينا من‌ اخبارهما: خدا بر موسي‌ ببخشايد، من‌ دوست‌ داشتم‌ كه‌ او شكيبايي‌ مي‌ورزيد تا خداي‌ عزوجل‌ باز هم‌ از اخبار آن‌ دو بر ما حكايت‌ مي‌كرد».

خضر افزود: «به‌ زودي‌ تو را از تأويل‌ آنچه‌ كه‌ نتوانستي‌ بر آن‌ صبر كني‌ آگاه‌ خواهم ‌ساخت‌» تأويل‌: تفسير، توجيه‌ و بيان‌ دلايلي‌ است‌ كه‌ خضرعلیه السلام  به‌ سبب‌ آن ‌كارهايي‌ را انجام‌ داد كه‌ با انكار و استبعاد موسي‌علیه السلام  روبرو شد.

آن‌گاه‌ خضرعلیه السلام  به‌ تفسير و تأويل‌ كارهايش‌ پرداخت‌:

 

أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً ‏(79)

«اما كشتي‌» يعني‌: كشتي‌اي‌ كه‌ من‌ آن‌ را سوراخ‌ كردم‌ «از آن‌ مساكيني‌ چند بود» كه‌ ضعيف‌ بودند و بر دفع‌ ظلم‌ از خود قدرت‌ نداشتند «كه‌ در دريا كار مي‌كردند» و جز آن‌ كشتي‌ مال‌ ديگري‌ نداشتند و آن‌ را به‌ مسافران‌ دريايي‌ به‌ اجاره ‌مي‌دادند «پس‌ خواستم‌ كه‌ آن‌ را معيوب‌ كنم‌» با بركندن‌ آن‌ تخته ‌پاره‌ «چرا كه‌ دروراي‌ آنان‌» يعني‌: در پيش‌ روي‌ آنان‌، يا در پشت‌ سر آنان‌ «پادشاهي‌ بود» كفرپيشه‌ «كه‌ هر كشتي‌اي‌ را به‌ زور مي‌گرفت‌» يعني‌: هر كشتي‌ سالم‌ و بي‌عيبي‌ را به‌ زور مي‌گرفت‌، نه‌ كشتي‌هاي‌ معيوب‌ و ناقص‌ را. نقل‌ است‌ كه‌ اسم‌ آن‌ پادشاه‌ هدهد بن‌بدد، يا جلندي‌ بن‌كركر، يا منوار بن‌ جلندي‌ بود.

 

وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً ‏(80)

«و اما آن‌ نوجوان‌» كه‌ من‌ او را به‌ قتل‌ رساندم‌ «پدر و مادر وي‌ هردو مؤمن ‌بودند» ولي‌ خودش‌ اين‌گونه‌ نبود «پس‌ ترسيديم‌ از آن‌كه‌ برآنان‌ در سركشي‌ و كفر غالب‌ آيد» يعني‌: ترسيديم‌ كه‌ با پدر و مادر آزاري‌ خويش‌ و عاق‌ شدن‌ ازسوي‌ آنان‌، در سركشي‌ و كفران‌ نعمت‌ بر آنها غالب‌ آيد. به‌قولي‌: خضرعلیه السلام  به‌ سبب ‌الهام‌ الهي‌ دانست‌ كه‌ آن‌ نوجوان‌ از همان‌ بدو امر به‌ كفر گرايش‌ يافته‌ و به‌زودي‌ كفرش‌ منجر به‌ كفر و گمراهي‌ پدر و مادرش‌ نيز خواهد شد چراكه‌ علاقه‌ مفرط آنان‌ به‌ او، سرانجام‌ به‌ پيروي‌ آنان‌ از او در كفر و طغيان‌ خواهد انجاميد.

 

فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْراً مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً ‏(81)

«پس‌ خواستيم‌ كه‌ پروردگارشان‌ آن‌ دو را به‌ بهتر از وي‌ عوض‌ دهد» يعني‌: به‌جاي‌ آن‌ فرزند، فرزندي‌ بهتر از او را به‌ آنان‌ بدهد «از روي‌ پاكيزگي‌» يعني‌: فرزندي ‌پاك‌نهادتر در دين‌، در صلاح‌ و وارستگي‌ از گناهان‌ «و نزديكتر از جهت ‌شفقت‌» و مهرباني‌ به‌ پدر و مادرش‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «لا يقضي‌ الله‌ للمؤمن‌ قضاء إلا كان‌ خيراً له‌: خداوند در حق‌ هيچ‌ مؤمني‌ قضايي‌ را نافذ نمي‌كند مگر اين‌كه‌ آن‌ قضا به‌ خير وي‌ است‌».

 

وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذَلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْراً ‏(82)

«و اما آن‌ ديوار» كه‌ من‌ آن‌ را استوار كردم‌؛ «از آن‌ دو نوجوان‌ يتيم‌ در شهر بود» يعني‌: در آن‌ قريه‌اي‌ كه‌ قبلا ذكر شد. ذكر آن‌ به‌ نام‌ «قريه‌» در آيات‌ قبل‌ وبه‌نام‌ «مدينه‌» در اين‌ آيه‌، دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ اسم‌ قريه‌ بر شهر نيز اطلاق‌ مي‌شود «و در زير آن‌ گنجي‌ متعلق‌ به‌ آن‌ دو بود» يعني‌: در زير آن‌ ديوار، مالي‌ بزرگ‌ از آن‌دو نوجوان‌ يتيم‌ پنهان‌ ساخته‌ شده‌ بود. كنز: مال‌ مدفون‌ است‌ «و پدرشان‌ نيكوكار بود» لذا صلاح‌ پدر مقتضي‌ آن‌ بود كه‌ رعايت‌ حال‌ فرزندانش‌ بشود و مالشان‌ از نابودي‌ حفظ گردد «پس‌ پروردگار تو خواست‌ كه‌ آن‌ دو نوجوان‌ به‌ حد رشد برسند» يعني‌: به‌ كمال‌ بلوغ‌ و تمام‌ رشد خود برسند «و گنجينه‌ خود را بيرون‌ آورند» از آن‌ مخفي‌گاه‌ پس‌ اگر ديوار فرو مي‌ريخت‌، گنج‌ هم‌ از زير آن‌ بيرون ‌مي‌آمد و چه‌ بسا تلف‌ مي‌شد. «كه‌» اين‌ كار و اين‌ تدبير «رحمتي‌ از جانب‌پروردگارت‌ بود» بر آن‌ دو جوان‌ يتيم‌، به‌ سبب‌ صالح‌ بودن‌ پدرشان‌ «و من‌ آن‌ را از امر خود» يعني‌: از اجتهاد و رأي‌ خود «نكردم‌» بلكه‌ اين‌ كارها همه‌ به‌ دستورخداوند جلّ جلاله  بود «اين‌ بود تأويل‌ آنچه‌ كه‌ نتوانستي‌ بر آن‌ شكيبايي‌ ورزي‌» يعني‌: آنچه‌ گفتم‌، تفسير آن‌ كارهايي‌ است‌ كه‌ صبر تو از آنها به‌ سر آمد و بر آنها تاب‌ سكوت ‌نياوردي‌.

لذا روشن‌ شد كه‌ هر سه‌ رويدادي‌ كه‌ خضرعلیه السلام  در آنها دست‌ برد، از باب ‌انتخاب‌ شر آسان‌تر در برابر شر و زيان‌ سنگين‌تر، يعني‌ رعايت‌ قاعده ‌«يختار اهون ‌الشرين‌» بود. در صحيح‌ بخاري‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حديث‌ شريف‌ فرمودند: «خضر را خضر ناميدند زيرا او بر روي‌ بوته‌ علف‌ خشكي‌ نشست‌، بناگاه‌ آن‌ بوته‌ خشك‌ از زير پايش‌ سبز و خرم‌ به‌ جنبش‌ درآمد».

جمهور علما بر آنند كه‌ خضرعلیه السلام  درگذشته‌ است‌، به‌دليل‌ اين‌ حديث‌ شريف ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم كه‌ اندكي‌ قبل‌ از درگذشت‌ خويش‌ فرمودند: «اين‌ شب‌ را خوب ‌به‌خاطر بسپاريد زيرا در رأس‌ صد سال‌ بعد از اين‌ تاريخ‌، هيچ‌ يك‌ از كساني‌ كه‌ هم‌اكنون‌ برروي‌ زمين‌ زنده‌اند، زنده‌ باقي‌ نمي‌مانند». اما گروهي‌ بر آنند كه ‌خضرعلیه السلام  زنده‌ است‌ زيرا از چشمه‌ حيات‌ نوشيده‌ است‌.

 

وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْراً ‏(83)

«و از تو در باره‌ ذوالقرنين‌ مي‌پرسند» سؤال‌كنندگان‌، كفار مكه‌ بودند كه‌ به ‌اشاره‌ يهود از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در اين‌ باره‌ پرسيدند «بگو: به‌ زودي‌ بر شما از حال‌ وي ‌خبري‌ خواهم‌ داد» از طريق‌ وحيي‌ كه‌ بر من‌ نازل‌ مي‌شود.

ذوالقرنين‌ بنا به‌قولي‌ همان‌ اسكندر فرزند فيليبوس‌ يوناني‌ (330 ق‌. م‌) باني ‌شهر اسكندريه‌ است‌ كه‌ تمام‌ دنيا را تصرف‌ كرد. اما اشكال‌ اين‌ قول‌ در اين‌ است ‌كه‌ اين‌ اسكندر، كافر و شاگرد ارسطو بود. به‌قولي‌: ذوالقرنين‌ ابوكرب‌ حميري ‌است‌ كه‌ او نيز جهانگشا بود. و به‌قولي‌: ذوالقرنين‌ فرشته‌اي‌ از فرشتگان‌ است‌.به‌قولي‌ ديگر: او «سايرس‌ ـ 599 ق‌. م‌» است‌ كه‌ شرق‌ و غرب‌ دنيا را به‌ زير فرمان‌ خويش‌ درآورد. ولي‌ بنابر تحقيق‌ مولانا ابوالكلام‌ آزاد، او كورش‌ كبير (قرن‌ ششم‌ قبل‌ از ميلاد) است‌. به‌ هر حال‌، نص‌ قرآني‌ در باره‌ شخصيت ‌ذوالقرنين‌ و زمان‌ و مكان‌ وي‌ چيزي‌ نمي‌گويد زيرا هدف‌، عبرت‌ گرفتن‌ از داستان‌ اوست‌ و اين‌ هدف‌، با همين‌ مقدار برآورده‌ مي‌شود، هرچند كه‌ صاحب‌ تفسير «الاساس‌» تحقيق‌ مولانا ابوالكلام‌ را از همه‌ اقوال‌ در اين باره‌ قوي‌تر دانسته ‌است‌. از جمله‌ دلايل‌ مولانا ابوالكلام‌ اين‌ است‌ كه‌: از كورش‌ در ايران‌ تمثالي‌ به‌دست‌ آمده‌ كه‌ داراي‌ دو شاخ‌ و دو بال‌ مي‌باشد. همچنين‌ تحقيق‌ او نشان‌ مي‌دهد كه‌ كورش‌، شرق‌ و غرب‌ و شمال‌ و جنوب‌ عالم‌ را در نورديد و در تنگه ‌«داريال‌» سدي‌ نيز بنا كرد كه‌ هم‌اكنون‌ در كوه‌هاي‌ قفقاز موجود است‌ و از جانبي‌ او به‌ دين‌حقيقي‌ زردشت‌ يعني‌ به‌ خداي‌ يگانه‌ و روز آخرت‌ مؤمن‌ بود.

وجه‌ تسميه‌ او به‌ ذي‌القرنين‌ اين‌ است‌ كه‌:

1 ـ او شرق‌ و غرب‌ زمين‌ را درنورديد.

2 ـ به‌ آغازگاه‌ تابش‌ خورشيد از جهت‌ مشرق‌ و غروبگاه‌ آن‌ در بحر از جهت ‌مغرب‌ رسيد و همه‌ عالم‌ را به‌ تسخير خويش‌ در آورد.

3 ـ يا سرش‌ دو شاخك‌ يا دو برجستگي‌ داشت‌.

4 ـ يا تاجش‌ داراي‌ دو شاخك‌ بود.

و با آن‌كه‌ مفسران‌ در ايمان‌ و صلاحش‌ اتفاق‌نظر دارند اما صحيح‌ آن‌ است‌ كه ‌او پيامبر نيست‌.

 

إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً ‏(84)

«ما در روي‌ زمين‌ به‌ او تمكين‌ داديم‌» يعني‌: ما به‌ ذوالقرنين‌ در روي‌ زمين‌ قدرت‌ و نفوذ و برتري‌ داديم‌؛ با اسباب‌ و تمهيداتي‌ كه‌ برايش‌ فراهم‌ ساختيم‌، آن‌گونه‌ كه‌ او در روي‌ زمين‌ امكان‌ و دسترس‌ تمام‌ داشت‌ تا هركجا كه‌ بخواهد برود وهرگونه‌ كه‌ بخواهد عمل‌ كند «و از هر چيزي‌ بدو وسيله‌اي‌ بخشيديم‌» يعني‌: از آنچه‌ كه‌ به‌ مطلوب‌ و خواسته‌ وي‌ تعلق‌ مي‌گرفت‌، بدو راه‌ و سررشته‌ و وسيله‌اي ‌بخشيديم‌ كه‌ به‌سبب‌ آن‌ به‌ مطلوب‌ خويش‌ دست‌ يابد. نقل‌ است‌ كه‌: چهار پادشاه ‌همه‌ دنيا را به‌ تمامي‌ به‌ تسخير خويش‌ در آوردند كه‌ دو تن‌ از آنان‌ مؤمن‌ و دو تن ‌كافر بودند، دو تن‌ مؤمن‌ عبارت‌ بودند از: سليمان‌ و ذوالقرنين‌ و دو تن‌ كافر عبارت‌ بودند از: نمرود و بخت‌النصر.

 

فَأَتْبَعَ سَبَباً ‏(85)

«پس‌ در پي‌ سببي‌ افتاد» يعني‌: ذوالقرنين‌ در پي‌ راه‌ و وسيله‌اي‌ افتاد كه‌ او را به ‌محل‌ غروبگاه‌ خورشيد برساند. اين‌ تعبير به‌ اين‌ حقيقت‌ اشاره‌ دارد كه‌ كارهاي‌ ذوالقرنين‌ همه‌ در بند اسباب‌ بود، نه‌ از باب‌ خرق‌ عادت‌.

 

حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْماً قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً ‏(86)

«تا آن‌گاه‌ كه‌ به‌ غروبگاه‌ آفتاب‌ رسيد» يعني‌: ذوالقرنين‌ به‌ پايان‌ زمين‌ از جانب ‌مغرب‌ رسيد كه‌ بعد از آن‌ جز اقيانوس‌ چيز ديگري‌ نيست‌ «و آن‌ را چنين‌ يافت‌ كه‌ در چشمه‌ گل‌ولايي‌ فرو مي‌رود» حمئه‌: گل‌آلود سياه‌. به‌ قولي‌: چون‌ ذوالقرنين‌ به‌ساحل‌ اقيانوس‌ رسيد، به‌ نظرش‌ چنين‌ آمد كه‌ خورشيد در آبي‌ گل‌آلود و سياه‌ غروب‌ مي‌كند. گفتني‌ است‌ كه‌ اين‌ فقط حكايت‌ ديد ظاهري‌ چشم‌ است‌، نه‌ اين‌كه‌ خورشيد حقيقتا در آب‌ غروب‌ مي‌كند چرا كه‌ خورشيد از زمين‌ بزرگتر است‌.آري‌! در غروبگاه‌ به‌ نظر مسافر دريا كه‌ شط دريا در معرض‌ ديدش‌ نباشد چنين ‌مي‌آيد كه‌ خورشيد در دريا فرو مي‌رود و ناپديد مي‌شود «و نزديك‌ آن‌» يعني‌: در نزديك‌ محل‌ فرورفتن‌ خورشيد «قومي‌ را يافت‌» كه‌ آن‌ قوم‌ از كفار بودند «گفتيم‌» يعني‌: الهام‌ كرديم‌ به‌ او كه‌ «اي‌ ذوالقرنين‌! اختيار با توست‌، يا آنان‌ را عذاب‌ مي‌كني‌» با كشتن‌ آنان‌ در همان‌ آغاز كار «يا در ميانشان‌ روشي‌ نيكو در پيش ‌مي‌گيري‌» با گرامي‌داشت‌شان‌ و تعليم‌ شرايع‌ الهي‌ به‌ آنان‌.

 

قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً ‏(87)

«گفت‌» ذوالقرنين‌: راه‌ دعوتشان‌ به‌ سوي‌ حق‌ را انتخاب‌ مي‌كنم‌ «اما هركه ‌ستم‌ ورزد» بر خود؛ با پاي‌ فشردن‌ بر شرك‌ و نپذيرفتن‌ دعوتم‌ «پس‌ زودا كه‌ عذابش ‌كنيم‌» با كشتنش‌ در دنيا «سپس‌ به‌سوي‌ پروردگارش‌ بازگردانيده‌ مي‌شود» درآخرت‌ «آن‌گاه‌ او را عذاب‌ مي‌كند» در آن‌ «عذابي‌ سخت‌» نكرا: يعني‌: بسيار سخت‌ و دشوار.

 

وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاء الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْراً ‏(88)

«و اما هركه‌ ايمان‌ آورد» به‌ خدا جلّ جلاله  و دعوتم‌ را تصديق‌ كند «و عمل‌ كند» به‌عمل‌ «شايسته‌» مطابق‌ آنچه‌ كه‌ مقتضاي‌ ايمان‌ است‌ «پس‌ او پاداشي‌ هر چه ‌نيكوتر خواهد داشت‌» كه‌ همانا بهشت‌ است‌. همچنين‌ محتمل‌ است‌ كه‌ مراد از آن‌: پاداش‌ دادن‌ وي‌ از سوي‌ ذوالقرنين‌ باشد، يعني‌: به‌ او پاداشي‌ نيكو مي‌دهم‌ و به‌ او احسان‌ و كرم‌ روا مي‌دارم‌ «و به‌ فرمان‌ خود او را به‌ كاري‌ آسان‌ واخواهيم‌ داشت‌» كه ‌بر وي‌ سخت‌ و دشوار نباشد.

 

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً ‏(89)

«باز در پي‌ سببي‌ افتاد» يعني‌: باز ذوالقرنين‌ در پي‌ راهي‌ غير از راه‌ اول‌ افتاد، بدين‌سان‌ كه‌ جهت‌ مشرق‌ را در پيش‌ گرفت‌.

 

حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْراً ‏(90)

«تا آن‌گاه‌ كه‌ به‌ مطلع‌ الشمس‌ رسيد» يعني‌: به‌ اولين‌ منطقه‌اي‌ از زمين‌ رسيد كه‌ خورشيد از آن‌ برمي‌آيد پس‌ «خورشيد را چنين‌ يافت‌ كه‌ بر قومي‌ طلوع‌ مي‌كند كه ‌براي‌ آنان‌ در برابر تابش‌ آن‌ پوششي‌ قرار نداده‌ايم‌» نه‌ از خانه‌ و نه‌ از لباس‌ بلكه‌ آنان ‌قومي‌ پابرهنه‌ و لخت‌ و عريان‌ هستند كه‌ در پناه‌ ساختمان‌ و آبادي‌اي‌ قرار ندارند. اين‌ آيه‌ معرف‌ تاريخ‌ زندگي‌ گروهي‌ بدوي‌ است‌ كه‌ بي‌ داشتن‌ پناه‌گاه‌ و لباس‌، به‌شكل‌ اوليه‌ زندگي‌ مي‌كرده‌ و از صيد ماهي‌ تغذيه‌ مي‌نموده‌اند. يا معني‌ آيه‌ اين ‌است‌: ميان‌ آن‌ قوم‌ و ميان‌ خورشيد، جز دريا چيز ديگري‌ حايل‌ نبود. بعضي‌گفته‌اند: چه‌ بسا او به‌ سرزميني‌ رسيد كه‌ خورشيد در آن‌ دهها روز تابان‌ باقي ‌مي‌ماند، نه‌ غايب‌ مي‌شود و نه‌ در زير پرده‌ و حجابي‌ قرار مي‌گيرد و اين‌ پديده‌ در شمالي‌ ترين‌ منطقه‌ كره‌ زمين‌ است‌.

 

كَذَلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْراً ‏(91)

«چنين‌ بود» داستان‌ شكوه‌ و قدرت‌ ذوالقرنين‌ «و قطعا به‌ خبري‌ كه‌ پيش‌ او بود احاطه‌ داشتيم‌» يعني‌: آن‌گاه‌ كه‌ به‌ وي‌ پادشاهي‌ و جهانگشايي‌ بخشيديم‌، صلاحيت‌ وي‌ را در اين‌ امر مي‌دانستيم‌. يا ما بر آنچه‌ كه‌ نزد ذوالقرنين‌ از اسباب‌ وآلات‌ و لشكر و غيره‌ بود، آگاهي‌ داشتيم‌. مراد اين‌ است‌ كه‌: كثرت‌ ابزار و آلات ‌و لشكر و سپاه‌ او به‌جايي‌ رسيده‌ بود كه‌ جز علم‌ خداي‌ دقيق‌سنج‌ آگاه‌، علم ‌هيچ ‌كس‌ ديگر به‌ آن‌ احاطه‌ نداشت‌.

 

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً ‏(92)

«باز در پي‌ سببي‌ افتاد» يعني‌: باز ذوالقرنين‌ راه‌ سومي‌ را كه‌ در عرض‌ مشرق‌ و مغرب‌ از جنوب‌ به‌سوي‌ شمال‌ است‌، دنبال‌ كرد.

 

حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْماً لَّا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً ‏(93)

«تا وقتي‌ كه‌ به‌ ميان‌ دو سد رسيد» به‌قولي‌: اين‌ دو سد، دو كوه‌ در ناحيه ‌ارمنستان‌ و آذربايجان‌ است‌ «در وراي‌ آن‌ دو سد قومي‌ را يافت‌ كه‌ نزديك‌ نبود هيچ ‌سخني‌ را بفهمند» يعني‌: سخن‌ ديگران‌ را نمي‌فهميدند.

صاحب ‌«المنير» مي‌گويد: «اين‌ قوم‌ از صقالبه‌اند كه‌ در شرق‌ بحيره‌ سياه‌ در سدي‌ استوار و منيع‌ ميان‌ دو كوه‌ نزديك‌ شهر «باب‌الابواب‌» يا «دربت‌» در كوهي‌ به‌ نام‌ «قوقاف‌» زندگي‌ مي‌كنند و جهانگردان‌ قرن‌ حاضر آن‌ را كشف ‌كرده‌اند.

 

قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلَى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدّاً ‏(94)

«گفتند: اي‌ ذوالقرنين‌!» اين‌ تعبير مفيد آن‌ است‌ كه‌ ذوالقرنين‌ سخنان‌شان‌ را فهميد و سخن‌ خويش‌ را نيز به‌ آنان‌ فهماند. به‌قولي‌: فهميدن‌ سخنشان‌ از سوي ‌ذوالقرنين‌ از جمله‌ اسبابي‌ بود كه‌ خداوند متعال‌ به‌ او داده‌ بود. به‌قولي‌ ديگر: آنها اين‌ سخن‌ را به‌ ترجمانشان‌ گفتند تا او به‌ ذوالقرنين‌ بگويد: «همانا يأجوج‌ ومأجوج‌ سخت‌ در زمين‌ فساد مي‌كنند پس‌ آيا خراجي‌» يعني‌: مالياتي‌ از اموالمان‌ را «براي‌ تو مقرر كنيم‌ به‌ اين‌ شرط كه‌ در ميان‌ ما و آنان‌ سدي‌» استوار و نفوذناپذير «بسازي‌» كه‌جلو هجوم‌ آنان‌ به‌سوي‌ ما را بگيرد.

يأجوج‌ و مأجوج‌ دو قبيله‌ از بشر و به‌قولي‌ از طايفه‌ اتراك‌اند. فساد افگني‌شان ‌در زمين‌ بنا به‌ روايتي‌: عبارت‌ بود از ظلم‌، جفاجويي‌، كشتار و دنبال‌ كردن‌ ساير راه‌ و روش‌هاي‌ فسادآلود. نقل‌ است‌ كه‌ آنان‌ در بهار بيرون‌ مي‌آمدند و هيچ‌ سبزه‌اي‌ را نمي‌گذاشتند مگر كه‌ آن‌ را مي‌خوردند و هيچ‌ چيز خشكي‌ را نمي‌يافتند مگر اين‌كه‌ آن‌ را بر مي‌داشتند و مي‌بردند.

صاحب‌ تفسير «المنير» به‌ نقل‌ از تفسير «مراغي‌» مي‌گويد: «يأجوج‌ و مأجوج‌ دو قبيله‌ از اولاد يافث‌بن‌نوح‌ اند، يأجوج‌ از قوم‌ تاتار و مأجوج‌ از قوم‌ مغول‌ است‌ و اصلشان‌ از پدر واحدي‌ است‌ كه‌ «ترك‌» ناميده‌ مي‌شد. بعضي‌ برآنند كه‌: اين ‌دو قبيله‌ در بخش‌ شمالي‌ آسيا ساكن‌ بودند و قلمروشان‌ از تبت‌ و چين‌ تا اقيانوس ‌منجمد شمالي‌ امتداد داشته‌ و از ناحيه‌ غربي‌ به‌ سرزمين‌ تركستان‌ منتهي‌ مي‌شود و چنگيزخان‌ منسوب‌ به‌ آنان‌ است‌. سپس‌ مي‌افزايد: ولي‌ صحيح‌تر اين‌ است‌ كه ‌يأجوح‌ و مأجوج‌ قومي‌ ستمگر و خشن‌ هستند كه‌ پيشينيانشان‌ از بحيره‌ طبريه ‌مي‌گذرند و خداي‌ عزوجل ‌در هنگام‌ نزول‌ عيسي‌علیه السلام  از آسمان،‌ آنان‌ را بر مي‌انگيزد چنان‌كه‌ در صحيح‌ مسلم‌ و شرح‌ نووي‌ بر آن‌، آمده‌ است‌».

 

قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً ‏(95)

«گفت‌» ذوالقرنين‌ «آنچه‌ پروردگارم‌ به‌ من‌ دسترس‌ داده‌ است‌» يعني‌: آنچه ‌حق‌ تعالي‌ برايم‌ از قدرت‌ و ملك‌ گسترانده‌ و تمكن‌ بخشيده‌ است‌ «بهتر است‌» از خراج‌ شما و مرا به‌ خراج‌ شما نيازي‌ نيست‌. سپس‌ از آنان‌ ياري‌ خواست‌ و گفت‌: «مرا با قوه‌اي‌ مدد كنيد» يعني‌: نيازي‌ به‌ خراج‌ شما ندارم‌ بلكه‌ مرا به‌ مرداني‌ از خود كه‌ با دست‌ و زور بازوي‌ خويش‌ با من‌ همكاري‌ كنند، ياري‌ كنيد، يا مرا در تهيه‌ سامان‌ و آلات‌ ساختماني‌ ياري‌ كنيد «تا ميان‌ شما و آنان‌ سدي‌ محكم‌» و نفوذناپذير «بسازم‌».

 

آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً ‏(96)

«براي‌ من‌ قطعات‌ آهن‌» يعني‌: آهن‌هاي‌ بزرگي‌ كه‌ در ساختمانهاي‌ بزرگ‌ و حجيم ‌به‌ كار مي‌رود «بياوريد. تا آن‌گاه‌ كه‌ برابر ساخت‌ ميان‌ آن‌ دو كوه‌ را» صدفين‌: دو جانب‌ كوه‌ است‌. يعني‌: آنها برايش‌ قطعات‌ آهن‌ را آوردند و پس‌ از آن‌كه‌ او زير بنا و شالوده‌ سد را ريخت‌، شروع‌ به‌ چيدن‌ آهن‌ها در ميان‌ دو كوه‌ كرد و ميان‌ دو كوه‌ را از آهن‌ انباشت‌ تا آن‌ را همسطح‌ ساخت‌ آن‌گاه‌ «گفت‌» به‌ عمله‌ وكارگران‌: «بدميد» بر اين‌ قطعات‌ آهن‌ با آتش‌ و دمه‌هاي‌ آهنگري‌ «تا وقتي‌ كه‌ آن ‌قطعات‌ را آتش‌ گردانيد» به‌ قولي‌: او به‌ نهادن‌ يك‌ دسته‌ از قطعات‌ آهن‌ و سنگ ‌بر روي‌ هم‌ فرمان‌ داد آن‌گاه‌ بر آنها هيزم‌ و زغال‌ ريخت‌ و دستور داد كه‌ بر آنها آتش‌ افروخته‌ و با دمه‌ها بدمند تا آن‌كه‌ حرارت‌ حاصله‌، آهن‌ها را تا سرحد ذوب ‌داغ‌ ساخت‌  ـ و چون‌ بر آهن‌ آتش‌ افروزند، همانند آتش‌ سرخ‌ و مذاب ‌مي‌گردد ـ سپس‌ مس‌ مذاب‌ را آوردند و ذوالقرنين‌ آن‌ را بر روي‌ اين‌ لايه‌ از آهن ‌و سنگ‌ ريخت‌ و همين‌طور لايه‌هاي‌ ديگر را بر روي‌ آن‌ قرار داد «گفت‌: مس‌ گداخته‌ برايم‌ بياوريد تا روي‌ آن‌ بريزم‌» در نتيجه‌ لايه‌هاي‌ آهن‌ و سنگ‌ با مس ‌گداخته‌ خوب‌ به‌ هم‌ جوش‌ خورد و چسبيد و خالي‌گاه‌هاي‌ ميان‌ آهن‌ها كاملا مسدود شد و سرانجام‌ اين‌ پيكره‌ از آهن‌ و سنگ‌ و مس‌ گداخته‌ به‌ كوهي‌ آهنين‌ وسدي‌ مستحكم‌ و نفوذناپذير تبديل‌ شد. قطر: مس‌ گداخته‌ است‌.

صاحب‌ تفسير «في‌ظلال‌ القرآن‌» مي‌گويد: «جديدا روش‌ آميختن‌ مس‌ با آهن ‌براي‌ نيرومند ساختن‌ بيشتر آهن‌ به‌ كار گرفته‌ شده‌ و از افزودن‌ نسبتي‌ از مس‌ به‌ آهن‌، مقاومت‌ و صلابت‌ آهن‌ دوچندان‌ شده‌ است‌. گفتني‌ است‌؛ اين‌ روشي‌ بود كه‌ خداي‌ عزوجل‌ ذوالقرنين‌ را به‌ آن‌ راه‌ نمود و آن‌ را قرنها قبل‌ از علم‌ جديد بشر در كتاب‌ جاودان‌ خويش‌ ثبت‌ كرد».

 

فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً ‏(97)

«در نتيجه‌ يأجوج‌ و مأجوج‌ نتوانستند از آن‌ بالا روند» به‌ دو دليل‌: يكي‌ ارتفاع‌ آن ‌و ديگري‌ صافي‌ و لغزندگي‌ آن‌ «و نتوانستند آن‌ را سوراخ‌ كنند» و از زير آن‌ نقب ‌بزنند، به‌ سبب‌ محكمي‌ و صلابت‌ و ضخامت‌ آن‌.

مراغي‌ در تفسير خود مي‌گويد: «سدي‌ كه‌ ذوالقرنين‌ آن‌ را بنا كرد و بعضي‌ از مورخان‌ در اوايل‌ قرن‌ پانزدهم‌ ميلادي‌ آن‌ را مشاهده‌ كردند، در وراي‌ جيحون ‌(آمودريا) در منطقه‌ «بلخ‌» نزديك‌ «ترمذ» قرار دارد و نام‌ آن ‌«باب‌الحديد» يا (دروازه‌ آهن‌) است‌ كه‌ تيمور لنگ‌ از آن‌ گذشت‌ و شاهرخ‌ بر آن‌ گذر كرد چنان‌كه‌ مورخ‌ اسپانيايي ‌«كلافيگو» در سفر سال ‌«1403.م‌» خويش‌ به‌ منطقه‌ كه ‌به‌عنوان‌ سفير شاه‌ «قشتاله‌» در اندلس‌، به‌ دربار تيمور لنگ‌ مي‌رفت‌، آن‌ را مشاهده‌ كرد، همو در توصيف‌ آن‌ مي‌گويد: سد باب‌الحديد بر سر راه‌ ميان‌ سمرقند و هند قرار دارد». والله اعلم‌.

 

قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي فَإِذَا جَاء وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاء وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقّاً ‏(98)

«گفت‌» ذوالقرنين‌ «اين‌» تمكن‌ و دسترسي‌ من‌ به‌ ساختن‌ اين‌ سد «رحمتي‌ از جانب‌ پروردگار من‌ است‌» يعني‌: از آثار رحمت‌ پروردگار بزرگ‌ من‌ بر اين‌ قوم‌، يا بر مردم‌ است‌ زيرا اين‌ سد ميان‌ يأجوج‌ و مأجوج‌ و فسادافروزيشان‌ در زمين‌ حايل ‌مي‌شود «ولي‌ چون‌ وعده‌ پروردگار من‌» به‌ خروج‌ يأجوج ‌و مأجوج‌ در آستانه‌ روز قيامت‌ «فرا رسد، آن‌ را در هم‌ كوبد» يعني‌: اين‌ سد را با زمين‌ هموار، هم‌سطح ‌مي‌سازد «و وعده‌ پروردگارم‌» بر خراب ‌ساختن‌ اين‌ سد و خروج‌ يأجوج‌ومأجوج ‌قبل‌ از روز قيامت‌؛ «حق‌ است‌» و ثابت‌ و برگشت‌ناپذير. اين‌ آخرين‌ سخن ‌ذوالقرنين‌ است‌.

صاحب‌ تفسير «المنير» مي‌گويد: «اكنون‌ مي‌دانيم‌ كه‌ اين‌ وعده‌ پروردگار متعال‌ تحقق‌ يافته‌ است‌ زيرا چنگيزخان‌ و سلاله‌ او خروج‌ كردند و در زمين‌  ـ اعم ‌از شرق‌ و غرب‌ آن‌ ـ فسادي‌ عظيم‌ پراكندند و نشانه‌ها و مظاهر تمدن‌ اسلامي‌ را ويران‌ و خلافت‌ عباسي‌ را در سال‌ (656 هـ ق‌) ساقط كردند». در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ زينب‌ بنت‌ جحش‌ رضي‌الله عنها آمده‌ است‌ كه‌ فرمود: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم از خواب‌ بيدار شدند و درحالي‌كه‌ چهره‌ ايشان‌ سرخ‌ شده‌ بود، فرمودند: «ويل‌للعرب‌ من‌ شر قد اقترب‌، فتح‌ اليوم‌ من‌ ردم‌ يأجوج‌ و مأجوج‌ مثل‌ هذا و حلق‌...:  اي ‌واي‌ بر عرب‌ از شري‌ كه‌ تحقيقا نزديك‌ شده‌ است‌، امروز از سد يأجوج‌ومأجوج ‌به‌ اين‌ اندازه‌ گشوده‌ شد ـ و دست‌ خويش‌ را حلقه‌ كردند ـ گفتم‌: يا رسول‌الله! آيا درحالي‌كه‌ نيكان‌ در ميان‌ ما هستند، هلاك‌ مي‌شويم‌؟ فرمودند: آري‌! آن‌گاه‌ كه‌ فساد و پليدي‌ بسيار شود». بلي‌! آن‌ حلقه‌ كه‌ پيامبر اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بدان‌ اشاره‌ كردند، بزرگ‌ و بزرگتر شد تا آن‌كه‌ در نيمه‌ اول‌ قرن‌ هفتم‌ هجري‌ به‌ خروج‌ تاتار و مغول ‌انجاميد. والله اعلم‌.

 

وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعاً ‏(99)

«و بعضي‌ از آنان‌ را» يعني‌: بعضي‌ از مردم‌ را «در آن‌ روز» يعني‌: در روز خروج‌ يأجوج‌ومأجوج‌ «رها مي‌كنيم‌ تا موج‌ آسا در بعضي‌ ديگر درآميزند» يعني‌: مردم‌ در روز خروج‌ يأجوج‌ومأجوج‌ درهم‌ مي‌آميزند و قتل‌ و كشتار بسيار گشته‌ كشتزارها نابود و سرمايه‌ها تلف‌ مي‌شود. و همه‌ اينها قبل‌ از برپايي‌ قيامت‌ و قبل‌ از نفخ‌ صور در زماني‌ است‌ كه‌ براي‌ ما معلوم‌ نيست‌. يا معني‌ اين‌ است‌: مردم‌ در روز قيامت‌ موج‌آسا درهم‌ مي‌آميزند زيرا خروج‌ يأجوج‌ومأجوج‌ از نشانه‌هاي‌ نزديكي ‌قيامت‌ است‌ «و در صور دميده‌ شود» و دمنده‌ اسرافيل‌علیه السلام  است‌. به‌ قولي‌: اين‌ نفخه‌ دوم‌ است‌، به‌ دليل‌ اين‌ فرموده‌ وي‌: «پس‌ گرد آوريم‌ آنان‌ را، گردآوردني‌» يعني‌: پس‌ از متلاشي‌شدن‌ و تبديل‌شدن‌ اجسادشان‌ به‌ خاك‌، آنان‌ را زنده‌ مي‌گردانيم ‌سپس‌ همه‌ را به‌سوي‌ محشر گرد مي‌آوريم‌.

 

وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِّلْكَافِرِينَ عَرْضاً ‏(100)

«و آن‌ روز دوزخ‌ را آشكارا پيش‌ كافران‌ روبرو آوريم‌» يعني‌: در روزي‌ كه‌ گردشان‌ مي‌آوريم‌، دوزخ‌ را برايشان‌ مي‌نمايانيم‌، بدان‌سان‌ كه‌ آن‌ را مشاهده‌ كنند تا مشاهده‌ دوزخ‌ زجري‌ بليغ‌ و رعبي‌ عجيب‌ در آنان‌ پديد آورد.

 

الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاء عَن ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً ‏(101)

«به‌ همان‌ كساني‌ كه‌ چشمانشان‌ از ياد من‌ در پرده‌اي‌ بود» يعني‌: دوزخ‌ را به‌ همان‌ كساني‌ مي‌نمايانيم‌ كه‌ چشمان‌ احساس‌ و بصيرتشان‌ از مشاهده‌ آيات‌ و نشانه‌هاي‌ من‌ در پرده‌اي‌ بود، نشانه‌هايي‌ كه‌ هر كس‌ اهل‌ تفكر و عبرت ‌گرفتن ‌باشد، از مشاهده‌ آنها غافل‌ نمانده‌ و خداي‌ عزوجل‌ را با توحيد و تمجيد وي‌ ياد مي‌كند «و» دوزخ‌ رابه‌ همان‌ كساني‌ نيز مي‌نمايانيم‌ كه‌ «توانايي‌ شنيدن‌» حق‌ «را نداشتند» به‌ سبب‌ اعراضشان‌ از ادله‌ سماعي‌.

 

أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاء إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلاً ‏(102)

«آيا كافران‌ پنداشته‌اند كه‌ بجز من‌ بندگان‌ مرا» كه‌ عبارت‌ از فرشتگان‌ و مسيح‌ و شياطين‌اند «اولياء بگيرند» يعني‌: معبود خويش‌ گيرند؟ آيا اين‌ انديشه‌ ناصواب‌ و ناممكن‌شان‌ موجب‌ عذاب‌ نيست‌؟ قطعا موجب‌ عذاب‌ است‌، آنها بايد بدانند كه‌: «همانا ما جهنم‌ را آماده‌ كرده‌ايم‌ تا جايگاه‌ پذيرايي‌ كافران‌ باشد» يعني‌: جهنم‌ را آماده‌ پذيرايي‌ كافران‌ ساخته‌ايم‌ كه‌ با ورود به‌ آن‌، با انواع‌ عذاب‌ها مورد پذيرايي ‌قرار مي‌گيرند و به‌ جايگاههاي‌ خود رهسپار مي‌شوند چنان‌كه‌ براي‌ ميهمان‌ متكا وجايگاه‌ آماده‌ ساخته‌ مي‌شود. اين‌ تعبير از باب‌ تهكم‌ و استهزاي‌ آنهاست‌.

 

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً ‏(103) الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً ‏(104)

«بگو: آيا شما را از كساني‌كه‌ از روي‌ عمل‌ زيان‌كارترين‌ مردمند، آگاه‌ گردانم‌» يعني‌: اي‌ مردم‌! آيا شما را از كساني‌ كه‌ از روي‌ زيان‌ و خسران‌ اعمال‌، از بدبخت‌ترين ‌مردم‌اند، آگاه‌ گردانم‌؟ آري‌! آگاهتان‌ مي‌گردانم‌؛ آنان‌: «كساني‌اند كه‌ كوشش ‌آنان‌ در زندگي‌ دنيا گم‌ شده‌ است‌» گم‌شدن‌ كوشش‌، بطلان‌ و نابودي‌ و به‌هدر رفتن‌آن‌ است‌ «و خود مي‌پندارند كه‌ نيكو كردارند» يعني‌: خود مفتون‌ و دلباخته‌ راه ‌و روش‌ باطل‌ خويش‌اند و مي‌پندارند كه‌ با در پيش‌ گرفتن‌ اين‌ راه‌ و روش‌، كار خوبي‌ انجام‌ داده‌ و از آثار و نتايج‌ آن‌ نفع‌ مي‌برند. پس‌ اينان‌ زيان‌كارترين‌ مردمند.

 

أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً ‏(105)

«آنان‌ كساني‌اند كه‌ به‌ آيات‌ پروردگار خويش‌» يعني‌: به‌ دلايل‌ توحيد و يگانگي ‌وي‌ از آيات‌ تكويني‌ و تنزيلي‌ «كافر شدند و» كافر شدند «به‌ ملاقات‌ او» يعني‌: به ‌بعث‌ بعد از مرگ‌ و مابعد آن‌ از امور آخرت‌ «در نتيجه‌ اعمالشان‌ تباه‌ گرديد» يعني‌: اعمالي‌ كه‌ انجام‌ دادند و آن‌ را نيك‌ مي‌پنداشتند، تباه‌ شد و دليل‌ تباه‌ شدن‌ آن‌، كفرشان‌ است‌ «پس‌ روز قيامت‌ براي‌ آنان‌ هيچ‌ وزني‌ نخواهيم‌ نهاد» يعني‌: در آن ‌روز براي‌ آنان‌ نزد ما هيچ‌ قدر و قيمتي‌ نخواهد بود و هيچ‌ بهايي‌ به‌ آنان‌ نخواهيم ‌داد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «همانا شخص‌ تنومند و چاق‌ در روز قيامت ‌مي‌آيد، درحالي‌كه‌ [به‌ دليل‌ انديشه‌ و عمل‌ ناصواب‌ خويش] نزد خداي‌ عزوجل‌به‌ اندازه‌ بال‌ پشه‌اي‌ هم‌، وزن‌ و قيمت‌ ندارد اگر خواستيد اين‌ آيه‌ را بخوانيد: (فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً) ». آري‌! حديث‌ شريف‌ ناظر بر كساني‌ است‌ كه‌ در انديشه‌ وعمل‌ خويش‌، از مصاديق‌ اين‌ آيه‌ مي‌باشند.

 

ذَلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُواً ‏(106)

«اين‌» هشدار را بگيرند كه‌: «جهنم‌ جزاي‌ آنان‌ است‌، به‌ سبب‌ اين‌كه‌ كافر شدند و آيات‌ من‌ و پيامبرانم‌ را به‌ تمسخر گرفتند» مفسران‌ در تعيين‌ اين ‌«زيانكارترين‌انسانها» اختلاف ‌نظر دارند؛ به‌قولي‌: آنان‌ يهود و نصاري‌ اند، به‌ قولي‌: آنها كفار مكه‌ و به‌قولي‌: آنها راهبان‌ متولي‌ صومعه‌ها اند. همچنين‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه ‌علي‌ رضی الله عنه خوارج ‌«حروريه‌» را نيز از مصاديق‌ آنان‌ دانسته‌ است‌.

 

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً ‏(107)

«بي‌گمان‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ و كارهاي‌ شايسته‌ كرده‌اند» حال‌ و وضع‌ ايشان‌ برضد حال‌ و وضع‌ كساني ‌است‌ كه‌ قبلا ذكرشان‌ رفت‌ زيرا «باغهاي‌ فردوس‌ جايگاه ‌پذيرايي‌ آنان‌ است‌» كه‌ براي‌ گراميداشت‌ و تجليل‌ هر چه‌ بيشترشان‌ آماده‌ شده ‌است‌. فردوس‌ در كلام‌ عرب‌: به‌ درختان‌ انبوه‌ و به‌هم‌ پيوسته‌اي‌ گفته‌ مي‌شود كه ‌اغلب‌ آنها درخت‌ انگور باشد و فردوس‌ در زبان‌ رومي‌، به‌ معناي‌ باغ‌ است‌.

 

خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلاً ‏(108)

«جاودانه‌ در آنند و از آنجا درخواست‌ انتقال‌» به‌ جايي‌ ديگر «نمي‌كنند» زيرا باغهاي‌ فردوس‌ فرخنده‌تر و گرامي‌تر از آن‌ است‌ كه‌ آنان‌ خواستار جايي‌ ديگر غير از آن‌ شوند. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ احمد و ترمذي‌ از عباده‌بن‌صامت‌ رضی الله عنه آمده ‌است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «همانا در بهشت‌ صد درجه‌ است‌ كه‌ فاصله‌ هر درجه‌ از آن‌ با درجه‌ ديگر، مانند فاصله‌ ميان‌ آسمان‌ و زمين‌ است‌ و بلندترين ‌درجه‌ آن‌، فردوس‌ است‌ كه‌ عرش‌ در بالاي‌ آن‌ قرار دارد و رودخانه‌هاي ‌چهارگانه‌ بهشت‌ از آن‌ جاري‌ مي‌شود پس‌ هرگاه‌ از خدا جلّ جلاله  مي‌خواستيد، از او فردوس‌ را بخواهيد».

 

قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً ‏(109)

«بگو: اگر دريا براي‌ نوشتن‌ كلمات‌ پروردگارم‌ مركب‌ باشد، پيش‌ از آن‌كه‌ كلمات‌ پروردگارم‌ پايان‌ پذيرد قطعا دريا به‌ پايان‌ مي‌رسد، هر چند مانند آن‌ دريا را به‌ طريق‌ مدد بياوريم‌» يعني‌: اگر كلمات‌ علم‌ خدا جلّ جلاله  و حكمت‌ وي‌ نوشته‌ شوند و آب‌ دريا مركب‌ قلم‌ باشد و قلم‌ هم‌ بنويسد، يقينا قبل‌ از آن‌كه‌ كلمات‌ حق‌ تعالي‌ به‌ پايان ‌رسد، آب‌ دريا به‌ اتمام‌ مي‌رسد و اگر مانند آن‌ دريا باز به‌ مدد آن‌ آورده‌ شود ومركب‌ آن‌ قلم‌ گردد، باز هم‌ آب‌ آن‌ درياي‌ ديگر و همين‌طور درياهاي‌ ديگر... نيز به‌ پايان‌ مي‌رسد، بي‌آن‌كه‌ كلمات‌ پروردگار به‌ آخر برسد زيرا كلمات‌ الهي‌ نامتناهي‌ است‌. پس‌ هرگاه‌ علم‌ الهي‌ چنين‌ است‌، ديگر چگونه‌ انسان‌ روي‌ دل‌ به‌سوي‌ او نكرده‌ و به‌ دين‌ وي‌ در نمي‌آيد؟!

از آيه‌ كريمه‌، كثرت‌ كلمات‌ پروردگار متعال‌ بر مي‌آيد، به‌ نحوي‌ كه‌ قلمها و كتابها نمي‌توانند آنها را در ضبط و شمار آورند. نظير آن‌ است‌ آيه‌: (وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ‏) ‌: (و اگر درختاني‌ كه‌ در زمين‌ است‌، همه‌ قلم‌ باشد و دريا را هفت‌ درياي‌ ديگر به‌ ياري‌ آيد، كلمات‌ خدا پايان‌ نپذيرد، قطعا خدا شكست‌ ناپذيرحكيم‌ است‌) «لقمان/‌27».

ابن‌عباس رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: چون‌ آيه (...وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً ‏ ) [الإسراء: ٨٥]: و شما از علم‌ جز اندكي‌ داده‌ نشده‌ ايد) نازل‌ شد، يهود گفتند: بلكه ‌به‌ ما علم‌ بسياري‌ داده‌ شده‌ است‌ زيرا به‌ ما تورات‌ داده‌ شده‌ و هر كس‌ به‌ وي ‌تورات‌ داده‌ شد، بي‌گمان‌ به‌ او خير بسياري‌ داده‌ شده‌ است‌. همان‌ بود كه‌ آيه‌: (قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ ... ) نازل‌ شد.

 

قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ‏(110)

«بگو: جز اين‌ نيست‌ كه‌ من‌ هم‌ مثل‌ شما بشري‌ هستم‌» يعني‌: حال‌ من‌ محدود و مقصور به‌ حال‌ بشريت‌ است‌ و از بشريت‌ به‌ فرشته‌ بودن‌ يا الوهيت‌ در نمي‌گذرد بنابراين‌، من‌ علم‌ غيب‌ را نمي‌دانم‌ و اگر خداي‌ عالم‌الغيب‌ مرا آگاه‌ نمي‌كرد، نمي‌توانستم‌ به‌ شما از داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ و ذوالقرنين‌ خبر دهم‌ «به‌ من‌ وحي ‌مي‌شود» پس‌ همين‌ صفت‌ و ويژگي‌، براي‌ ايجاد فرق‌ و تمايز ميان‌ من‌ و ساير انواع ‌بشر كافي‌ است‌ و محور اين‌ وحي‌ بر من‌ اين‌ است‌: «كه‌ خداي‌ شما خدايي‌ يگانه‌ است‌» و شريكي‌ ندارد «پس‌ هر كس‌ به‌ لقاي‌ پروردگار خود اميد دارد» و چنين ‌توقعي‌ را كه‌ از شأن‌ مؤمنان‌ است‌ در دل‌ مي‌پروراند «بايد به‌ كار شايسته ‌بپردازد» كار شايسته‌: هر كاري‌ است‌ كه‌ شرع‌ شريف‌ بر خير بودن‌ آن‌ راهنمايي‌ و تأكيد كرده‌ و انجام‌دهنده‌ آن‌ را سزاوار ثواب‌ معرفي كرده‌ است‌ «و هيچ‌كس ‌را» از خلق‌ «در عبادت‌ پروردگار خويش‌ شريك‌ نسازد» چه‌ آن‌ كس‌ نيكوكار باشد، چه‌ بدكردار، چه‌ حيوان‌ باشد، چه‌ جماد. البته‌ ريا نيز كه‌ شرك‌ خفي‌ است‌، شامل ‌اين‌ نهي‌ مي‌شود.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ احمد و ابن ‌سعد از ابي‌سعيد بن‌ابي ‌فضاله‌ انصاري‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ فرمود: از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنيدم‌ كه‌ فرمودند: «إذا جمع ‌الله‌ الأولين‌ والآخرين‌ ليوم‌ لا ريب‌ فيه‌ نادى‌ مناد: من‌ كان‌ أشرك‌ في‌ عمل‌ عمله‌ لله‌ أحداً، فليطلب ‌ثوابه‌ من‌ عند غير الله‌؛ فإن‌ الله‌ أغنى‌ الشركاء عن ‌الشرك‌: چون‌ خداي‌ عزوجل ‌پيشينيان‌ و پسينيان‌ را براي‌ روزي‌ كه‌ هيچ‌ شك‌ و شبهه‌اي‌ در آن‌ نيست‌ گرد آورد، مناديي‌ ندا در مي‌دهد كه‌: هر كس‌ با خدا در عملي‌ كه‌ براي‌ او انجام‌ داده‌، كسي‌ را شريك‌ آورده‌ است‌، بايد ثواب‌ خويش‌ را از غير الله جلّ جلاله  طلب‌ كند زيرا خدا بي‌نيازترين‌ شركا از شرك‌ است‌». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «روزقيامت‌ اعمال‌ بني‌آدم‌ در نامه‌هايي‌ سر به‌ مهر به‌ پيشگاه‌ خداي‌ عزوجل‌ عرضه ‌مي‌شود پس‌ خداي‌ عزوجل‌ مي‌فرمايد: اين‌ يكي‌ را دور افگنيد و آن‌ يكي‌ را پيش‌آوريد. فرشتگان‌ مي‌گويند: پروردگارا! به‌ ذات‌ تو سوگند كه‌ ما از وي‌ جز خير چيزي‌ نديده‌ايم‌؛ مي‌فرمايد: آري‌! ولي‌ عمل‌ وي‌ براي‌ غير رضاي‌ من‌ بود و من ‌امروز فقط آن‌ عملي‌ را مي‌پذيرم‌ كه‌ هدف‌ از آن‌ خالصا رضاي‌ من‌ بوده‌ است‌».

 

بازگشت به لیست سوره ها                وب سایت تفسیر انوار القرآن            تلاوت قرآن           قرآن فلش          جستجو                دانلود                نظرات شما                درباره