تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص

﴿ سوره إسراء﴾

مکی‌ است‌ و داراي‌ 111 آيه‌ است‌.

وجه‌ تسميه‌: اين‌ سوره‌ بدان‌ جهت‌ «اسراء» ناميده‌ شد كه‌ متضمن‌ اخبار از رويداد عظيم‌ و معجزه‌ بزرگ‌ سيردادن‌ شبانگاهي‌ خاتم‌ انبياء و مرسلين‌ حضرت ‌محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از مكه‌ به‌سوي‌ مسجدالاقصي‌ در جزئي‌ از يك‌ شب‌ است‌، معجزه‌اي ‌كه‌ خود دليل‌ روشن‌ قدرت‌ خداي‌ عزوجل‌ و گرامي‌داشت‌ بزرگي‌ براي‌ رسول ‌معظم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وي‌ است‌. چنان‌ كه‌ اين‌ سوره‌ به‌ سبب‌ بيان‌ داستان‌ دوبار آواره ‌شدن ‌يهوديان‌ در زمين‌ به‌ علت‌ فسادشان‌، سوره‌ «بني‌اسرائيل‌» نيز ناميده‌ مي‌شود.

فضيلت‌ آن‌: در بيان‌ فضيلت‌ اين‌ سوره‌ از عائشه‌ رضي‌الله عنها روايت‌ شده‌است‌ كه‌ فرمود: «رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم هر شب‌ سوره‌هاي‌ بني‌اسرائيل‌ و زمر را تلاوت ‌مي‌كردند».

 

سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ ‏(1)

«پاك‌ و منزه‌ است‌» سبحان‌: اسم‌ علم‌ است‌ به‌ معني‌ تسبيح‌ كه‌ عبارت‌ از تنزيه‌ حق‌ تعالي‌ از تمام‌ صفات‌ عجز و نقص‌ مي‌باشد، صفاتي‌ كه‌ به‌ جلال‌ و كمال‌ ذات‌اقدس‌ وي‌ سزاوار نيست‌. آري‌! پاك‌ و منزه‌ است‌ «آن‌ خدايي‌ كه‌ بنده ‌خود» محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم «را سير داد».

خداي‌ عزوجل‌ به‌ منظور گرامي‌داشت‌ و تشريف‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  ايشان‌ را به‌ مقام‌ عظيم‌ عبوديت‌ كه‌ از شريف‌ترين‌ مقامات‌ است‌، منتسب‌ نمود و فرمود: (بنده‌خود را) و نفرمود: «پيامبر خود را»، يا «نبي‌ خود را»، يا «محمد را» چنان‌كه‌ حق‌ تعالي‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  را در مقام‌ وحي‌ نيز به‌ عين‌ اين‌ وصف‌ توصيف‌ كرده‌ وفرموده‌ است‌: (فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى ‏): (پس‌ وحي‌ كرد به‌ بنده‌ خود آنچه‌ راوحي‌ كرد) «نجم/‌10». همچنان‌ در مقام‌ دعوت‌ نيز ايشان‌ را به‌ همين‌ وصف‌ توصيف‌كرده‌ و فرموده‌ است‌: (وَأَنَّهُ لَمَّا قَامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ ) ‌: (و چون‌ بنده‌ خدا برخاست‌ كه‌خدا را بخواند) «جن/‌19».

آري‌! سير داد بنده‌ گرامي‌ خود محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را «شبانگاهي‌ از مسجدالحرام‌ به‌سوي‌ مسجدالاقصي‌» يعني‌: از سرزمين‌ حرم‌ ـ و دقيقا از منزل‌ ام‌هاني‌ دختر ابوطالب‌ در جوار مسجدالحرام‌ ـ به‌سوي‌ مسجدالاقصي‌. از سرزمين‌ حرم‌ به‌ «مسجدالحرام‌» تعبير شد زيرا گاهي‌ بر مكه‌ يا بر حرم‌ نيز مسجدالحرام‌ اطلاق‌ مي‌شود، به‌ سبب‌ آن‌كه‌ هر يك‌ از آن‌ دو به‌ مسجدالحرام‌ احاطه‌ دارند. و چنان‌كه‌ابن‌عباس‌ رضی الله عنه فرموده‌، همه‌ حرم‌ مسجد است‌. اما مسجد الاقصي‌ به‌ اتفاق‌ علما همان‌ مسجد بيت‌المقدس‌ است‌ و آن‌ را «اقصي‌: دور» ناميدند، به‌ سبب‌ بعد مسافت‌ ميان‌ آن‌ و مسجدالحرام‌ زيرا فاصله‌ مكه‌ تا شام‌ به‌ مقياس‌ وسايل‌ نقليه‌قديم‌، چهل‌ شب‌ راه‌ است‌.

«كه‌ پيرامون‌ آن‌ را بركت‌ داده‌ايم‌» با درختان‌ مثمر، رودخانه‌ها، قراردادن‌ منازل ‌انبيا علیهم السلام و صالحان‌ در آن‌ و بركات‌ فراوان‌ ديني‌ و دنيوي‌ ديگر «تا از نشانه‌هاي‌خود» نشانه‌هايي‌ كه‌ دال‌ بر وحدانيت‌ و قدرت‌ ماست‌ «به‌ او بنمايانيم‌» مراد ازنشانه‌ها: شگفتي‌ها و عجايبي‌ است‌ كه‌ خداي‌ سبحان‌ در اين‌ شب‌ به‌ آن‌حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  نشان‌ داد و حكمت‌ ترتيب ‌دادن‌ سفر اسراء برايشان‌ نيز نماياندن‌ همين‌نشانه‌ها بود. از جمله‌ نشانه‌هايي‌ كه‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  ديدند، مشاهده‌ بهشت‌، دوزخ‌، احوال‌ آسمانها و عرش‌ و كرسي‌ و ملاقات‌ با انبيا علیهم السلام بود «بي‌گمان ‌او» تعالي‌ «شنواست‌» هر شنيدني‌اي‌ را «بيناست‌» به‌ هر ديدني‌اي‌؛ از جمله‌ به‌اقوال‌ و افعال‌ رسول‌ خويش‌ در سفر معراج‌ ـ آن‌گاه‌ كه‌ او را به‌ ملاء أعلي ‌فراخواند و مناجات‌ او را با خود شنيد.

ابن‌كثير در تفسير خويش‌ روايات‌ وارده‌ درباره ‌«اسراء» را با تفصيل‌ آن‌ طي ‌بيست‌ويك‌ صفحه‌ نقل‌ كرده‌ سپس‌ مي‌گويد: «اين‌ روايات‌ از صحابه علیهم السلام به‌ حد تواتر نقل‌ شده‌ است‌، به‌طوري‌ كه‌ مسلمانان‌ بر آن‌ اجماع‌ دارند و بجز زنادقه‌ وملحدين‌ كسي‌ آنها را انكار نمي‌كند... و چون‌ بر مجموع‌ اين‌ احاديث‌ آگاهي ‌حاصل‌ شود، مضمون‌ آنچه‌ كه‌ مسلمانان‌ در موضوع ‌«اسراء و معراج‌» پيرامون ‌آن‌ اتفاق‌ نظر دارند، به‌دست‌ مي‌آيد. آن‌گاه‌ به‌ نقل‌ از زهري‌ مي‌گويد: اسراء يك ‌سال‌ قبل‌ از هجرت‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در ماه‌ ربيع‌الاول‌ روي‌ داد و روايت‌ وارده ‌در اين‌باره‌ كه‌ اسراء در شب‌ بيست‌ و هفتم‌ رجب‌ روي‌ داده‌، سند صحيحي‌ ندارد. سپس‌ مي‌افزايد: حق‌ اين‌ است‌ كه‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  در بيداري‌ نه‌ در خواب‌ و به ‌قول‌ اكثر علماي‌ مسلمين‌ با بدن‌ و روح‌ خود به‌ اين‌ سيروسفر كه‌ دو مرحله‌ زميني‌ وآسماني‌ داشت‌ برده‌ شدند».

در احاديث‌ آمده‌ است‌ كه‌ اسراء از مكه‌ به‌ سوي‌ بيت‌المقدس‌ بر مركبي‌ به‌ نام‌ «براق‌» انجام‌ گرفت‌ و چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ دروازه‌ مسجد الاقصي‌ رسيدند، «براق‌» را بر آستان‌ در بسته‌ كردند و به‌ مسجد در آمده‌ دو ركعت‌ نماز تحيه‌ مسجد را در قبله‌ آن‌ گزاردند، سپس‌ با جبرئيل‌علیه السلام  به‌ معراج‌ رفتند و معراجشان‌ مانند نردباني‌ پله‌ به‌ پله‌ بود كه‌ از يك‌ پله‌ به‌ پله‌ ديگر آن‌ صعود مي‌كردند، در اين‌ عروج ‌ابتدا به‌ آسمان‌ دنيا و سپس‌ به‌ بقيه‌ آسمانهاي‌ هفت‌گانه‌ صعود كردند و از عجايب‌ و آيات‌ ديدند آنچه‌ ديدند و آن‌گاه‌ همان‌ مسير را برگشته‌ بار ديگر به‌ مسجدالاقصي‌آمدند و با انبيا علیهم السلام نماز جماعت‌ گزارده‌ و در نماز امام‌ ايشان‌ شدند آن‌گاه‌ در همان‌ شب‌ مجددا سوار بر براق‌ به‌ مكه‌ برگشتند. كه‌ تفصيل‌ داستان‌ عروج‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  به‌ آسمانها در سوره‌ «نجم‌» مي‌آيد.

خاطر نشان‌ مي‌شود كه‌ در موضوع‌ فرض‌ شدن‌ نماز در مكه‌ ـ در شب‌ اسراء و معراج‌ ـ ميان‌ علما هيچ‌ اختلافي‌ نيست‌.

سبب‌ نزول‌ آيه‌ «اسراء» اين‌ بود كه‌ چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم از سفر اسراء و معراج ‌بازگشتند، به‌ مسجدالحرام‌ رفتند و قريش‌ را از ماجرا آگاه‌ كردند اما قريشيان‌ كه‌وقوع‌ چنين‌ رخدادي‌ را محال‌ مي‌پنداشتند، آن‌ را انكار كردند و حتي‌ گروهي‌ از كساني‌ كه‌ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم ايمان‌ نيز آورده‌ بودند، مرتد شدند. در اين‌ ميان‌ تني ‌چند از آنان‌ به‌ شتاب‌ نزد ابوبكر رضی الله عنه آمده‌ و او را از اين‌ خبر آگاه‌ كردند، ابوبكر رضی الله عنه فرمود: اگر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم چنين‌ خبري‌ داده‌ باشند، قطعا راست‌ گفته‌اند. آنها گفتند: آيا تو او را بر اين‌ خبرش‌ تصديق‌ مي‌كني‌؟ ابوبكر رضی الله عنه گفت‌: من‌ او را در بزرگتر از اين‌ خبر تصديق‌ مي‌كنم‌؛ او را صبح‌ و شام‌ در اين‌كه‌ برايش‌ از آسمان‌ وحي‌ مي‌آيد، تصديق‌ مي‌كنم‌. پس‌ از آن‌ روز بود كه‌ ابوبكر به‌ «صديق‌» ملقب‌ شد. بعد از آن‌، كساني‌ از قريش‌ كه‌ به‌ بيت‌المقدس‌ سفر كرده‌ بودند از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم خواستند تا اوصاف‌ آن‌ را برايشان‌ بيان‌ نمايند، در اين‌ هنگام ‌بيت‌المقدس‌ به‌ فرمان‌ خداي‌ عزوجل‌ در برابر ديدگان‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم نمايان‌ گشت‌ و ايشان‌ شروع‌ كردند به‌ نگريستن‌ به‌سوي‌ آن‌ و بازگويي‌ اوصاف‌ آن‌. پس‌ چون ‌مشركان‌ اوصاف‌ آن‌ را از زبان‌ ايشان‌ شنيدند، گفتند: اما در توصيف‌ بيت‌المقدس‌كه‌ واقعا درست‌ گفت‌. سپس‌ گفتند: به‌ ما از قافله‌مان‌ كه‌ در راه‌ شام‌ به‌سوي‌ مكه‌ است‌ خبر ده‌، چرا كه‌ حتما در راه‌ با آن‌ برخورد كرده‌اي‌. پس‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم شمار شتران‌ آن‌ قافله‌ و تمام‌ اوصاف‌ و احوال‌ آن‌ را بيان‌ كرده‌ و سپس‌ افزودند: كاروان‌ شما هنگام‌ طلوع‌ خورشيد فلان‌ روز به‌ مكه‌ مي‌رسد، درحالي‌كه‌ شتري ‌ابلق‌ پيشاپيش‌ آن‌ است‌. پس‌ قريشيان‌ بامداد همان‌ روز معين‌ بر يكي‌ از بلنديهاي‌ بيرون‌ مكه‌ فراز آمده‌ منتظر قافله‌ شدند و ناگهان‌ ديدند كه‌ در همان‌ وقت‌ معين‌ قافله ‌از گرد راه‌ رسيد و همان‌ شتر ابلق‌ پيشاپيش‌ آن‌ است‌. ولي‌ با وجود آن‌كه‌ همه‌ اين‌نشانه‌ها را مشاهده‌ كردند، باز هم‌ ايمان‌ نياوردند و گفتند: «اين‌ جز سحري‌ آشكارنيست‌». پس‌ خداي‌ عزوجل‌ براي‌ تصديق‌ پيامبر خويش‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اين‌ آيه‌ را نازل‌ فرمود.

 

وَآتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُواْ مِن دُونِي وَكِيلاً ‏(2)

بعد از آن‌كه‌ خداوند جلّ جلاله  از واقعه‌ «اسراء» سخن‌ گفت‌، ذكر موسي‌ ـ كليم ‌خويش‌علیه السلام  ـ را نيز بدان‌ عطف‌ مي‌نمايد زيرا خداوند متعال‌ در بسياري‌ از جاهاي ‌قرآن‌ كريم‌، موسي‌ و محمد علیهما السلام و تورات‌ و قرآن‌ را با هم‌ مقرون‌ و پيوسته‌ يادمي‌كند: «و به‌ موسي‌ كتاب‌ را داديم‌» يعني‌: تورات‌ را «و آن‌ را» يعني‌: آن‌ كتاب‌را «براي‌ بني‌اسرائيل‌ هدايتي‌ گردانيديم‌» كه‌ به‌ وسيله‌ آن‌ به‌سوي‌ حق‌ و حقيقت‌ راه ‌يابند و به‌ ايشان‌ فرمان‌ داديم‌ «كه‌: زنهار، بجز من‌ وكيلي‌ نگيريد» وكيل‌: سرپرست‌ ومتولي‌ امور است‌.

 

ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كَانَ عَبْداً شَكُوراً ‏(3)

«فرزندان‌ كساني‌ كه‌ آنان‌ را همراه‌ با نوح‌ سوار كشتي‌ كرديم‌» يعني‌: اي‌ نسل‌ و تبار كساني‌ كه‌ آنان‌ را همراه‌ با نوح‌علیه السلام  در كشتي‌ نجات‌ داديم‌! راه‌ پدرتان‌ را دنبال‌ كنيد و او را الگوي‌ خويش‌ قرار دهيد. خطاب‌ يا متوجه‌ بني‌اسرائيل‌ است‌ كه‌ امت‌ ما نيز به‌ تبع‌ آن‌ مخاطب‌ قرار مي‌گيرد، يا اين‌كه‌ خطاب‌ مستقيما متوجه‌ امت‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌ «همانا نوح‌ بنده‌اي‌ بسيار شكرگزار بود» در شادي‌ و غم‌ و سختي‌ و آساني‌. بدين‌سان‌ حق‌ تعالي‌ نوح‌علیه السلام  را به‌ شكرگزاري‌ بسيار توصيف‌ كرد تا ذريه‌ وي‌ را بر شكر و سپاس‌ خويش‌ برانگيزد. شكر عبارت‌ است‌ از: ثناي‌ منعم‌ در عقيده‌ و عمل‌ و به‌ زبان‌ قال‌ و زبان‌ حال‌ چنان‌كه‌ در روايات‌ آمده‌ است‌: نوح‌علیه السلام  خداي‌ عزوجل ‌را در هنگام‌ خوردن‌، نوشيدن‌، لباس‌ پوشيدن‌ و در همه‌ حالات‌ شكر مي‌كرد، از اين‌ جهت ‌«عبد شكور» ناميده‌ شد.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «خداي‌ عزوجل‌ از بنده‌اي‌ خشنود مي‌شود كه‌ چون‌ غذايي‌ مي‌خورد يا نوشيدني‌اي‌ مي‌ نوشد، حمد و سپاس‌ او را بر آن‌ به‌جا مي‌آورد».

 

وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً ‏(4)

«و به‌ بني‌اسرائيل‌ در كتاب‌» تورات‌ «خبر داديم‌ كه‌ البته‌ در زمين‌ دوبار فساد خواهيد كرد» مراد سرزمين‌ بيت‌المقدس‌ است‌ كه‌ مسجدالاقصي‌ در آن‌ قرار دارد. به‌قولي‌: فساد بني‌اسرائيل‌ در بار اول‌، كشتن‌ اشعيا، يا زنداني‌ كردن‌ ارميا، يا مخالفت‌ با احكام‌ تورات‌ بود و فسادشان‌ در بار دوم‌: كشتن‌ يحيي‌ فرزند زكريا وعزمشان‌ بر كشتن‌ عيسي‌: بود. به‌قولي‌ ديگر: فسادشان‌ در بار اول‌ تحقق‌ يافته‌ اما دومين‌ فسادشان‌ هنوز واقع‌ نشده‌ است‌ «و البته‌ طغيان‌ خواهيد كرد به‌ طغيان‌ بسيار بزرگي‌» يعني‌: شما در اين‌ هردو بار، پرچم‌ برتري‌جويي‌ و استكبار منشي‌ خود برمردم‌ را بر خواهيد افراشت‌ و دولت‌ شما بر مبناي‌ ستم‌، سركشي‌، تجاوز و از حدگذري‌، قدرت‌ و صولت‌ خود را به‌ نمايش‌ خواهد گذاشت‌.

 

فَإِذَا جَاء وَعْدُ أُولاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَّنَا أُوْلِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُواْ خِلاَلَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْداً مَّفْعُولاً ‏(5)

«پس‌ چون‌ وعده‌ نخستين‌ بار» از آن‌ دو باري‌ كه‌ ذكر شد «فرارسد، بندگاني‌ از خود را كه‌ سخت‌ نيرومندند بر شما مي‌گماريم‌» يعني‌: بندگاني‌ را كه‌ در جنگ‌ و ستيز نيرويي‌ سهمگين‌ دارند، بر شما مسلط مي‌كنيم‌. به‌قولي‌: مراد اين‌ آيه‌، بختنصر ولشكريانش‌ از اهل‌ بابلند كه‌ در زمان‌ ارميا يا اشعياء علیهماالسلام كه‌ يكي‌ از آنها به‌دست‌بني‌اسرائيل‌ كشته‌ شد، بر بني‌اسرائيل‌ يورش‌ برده‌ و آنها را تارومار كردند «پس‌ميان‌ خانه‌ها به‌ جست‌وجو درآيند» يعني‌: آن‌ زورآوران‌ جنگجو اندرون‌ خانه‌هايتان ‌را جست‌وجو و بازرسي‌ كرده‌ و در همه‌جا خانه‌ به‌ خانه‌ به‌دنبالتان‌ گشته‌ شما را يافته‌ و به‌ قتل‌ مي‌رسانند «و اين‌» تهديد «تحقق‌ يافتني‌ است‌» و خواه‌ نخواه‌ انجام ‌مي‌يابد.

شاه‌ ولي‌الله دهلوي رحمه الله مي‌گويد: «اين‌ وعده‌ با مسلط ساختن‌ جالوت‌ پادشاه‌ عمالقه‌ بر بني‌ اسرائيل‌، تحقق‌ يافت‌».

 

ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً ‏(6)

«پس‌ از چندي‌ دوباره‌ شما را برآنان‌ چيره‌ مي‌كنيم‌» و پرچم‌ دولت‌ و قدرت‌ شما را بر مي‌افرازيم‌ و اين‌ در هنگامي‌ است‌ كه‌ توبه‌ مي‌كنيد «و شما را با اموال‌ وفرزندان‌ مدد مي‌رسانيم‌» بعد از آن‌كه‌ اموالتان‌ چپاول‌ و فرزندانتان‌ اسير گشته‌اند «وتعداد نفرات‌ شما را بيشتر مي‌گردانيم‌» از تعداد دشمنان‌ شما، از نظر مردان‌ جنگي‌اي‌ كه‌ به‌ ميدان‌ نبرد بيرون‌ مي‌روند. شاه‌ ولي‌الله دهلوي‌ رحمه الله مي‌گويد:«اين‌معني‌ در جانشيني‌ حضرت‌ داوودعلیه السلام  محقق‌ گشت‌».

 

إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاء وَعْدُ الآخِرَةِ لِيَسُوؤُواْ وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُواْ الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُواْ مَا عَلَوْاْ تَتْبِيراً ‏(7)

«اگر نيكو كنيد» سخنان‌ و كردارتان‌ را بر وجهي‌ كه‌ از شما خواسته‌ شده‌ «به‌خود نيكويي‌ كرده‌ايد» زيرا پاداش‌ اين‌ نيكوكاري‌ به‌ خود شما برمي‌گردد «و اگر بدي‌كنيد» در رفتار و گفتارتان‌ «پس‌ به‌ خود بد كرده‌ ايد» نه‌ به‌ ديگران‌ زيرا فرجام‌ اين‌ بدكرداري‌ به‌خودتان‌ برمي‌گردد «پس‌ چون‌ وعده‌ ديگر» يعني‌: چون‌ وقت‌ مقرر دوم‌ كه‌ به‌ آن‌ تهديد شده‌ايد؛ «فرارسد، باز بندگان‌ خود را بفرستيم‌ تا روي‌ شما را ناخوش‌ سازند» يعني‌: آنها را بر شما چنان‌ نيرومند و غالب‌ مي‌گردانيم‌ تا با شماكاري‌ كنند كه‌ نشان‌ فلاكت‌ و پريشاني‌ را بر همه‌ جاي‌ وجودتان‌ بگستراند و بعد ازآن‌كه‌ سرمست‌ تكبر و غرور و افتخار بوديد، غبار شكست‌ و خواري‌ و پريشاني‌ را بر چهره‌هايتان‌ بنشانند «و تا به‌ مسجد درآيند چنان‌كه‌ بار اول‌ درآمده‌ بودند» پيروزمندانه‌ و فاتحانه‌ «و تا از پا بيفگنند» يعني‌: به‌ كلي‌ ويران‌ و نابود كنند «بر هر چه‌ دست‌ يافتند» از بلادتان‌ در مدت‌ حاكميت‌ و برتري‌شان‌ «به‌ از پاافگندني‌» يعني‌: يكسره‌ نابود كنند و براندازند. شاه‌ ولي‌الله دهلوي‌؛ مي‌گويد: «اين‌ وعده‌ محقق‌ شد آن‌گاه‌ كه‌ حضرت‌ يحيي‌علیه السلام  را كشتند و بعد از آن‌ حق‌ تعالي ‌بختنصر را بر آنان‌ مسلط كرد». به‌قولي‌: در اين‌ دومين‌ بار، شاه‌ بابل‌ كه‌ اسمش‌ «گودرز» يا «خردوس‌» بود برآنان‌ مسلط شد و كشتاري‌ عظيم‌ از آنان‌ برپا كرد و همه‌ چيزشان‌ را نابود كرد.

اما بعضي‌ از علما برآننند كه‌ مراد از نابودي‌شان‌ در بار دوم‌، اين‌ عصر حاضر است‌ كه‌ سلطه‌ و غلبه‌ بني‌اسرائيل‌ به‌ ظهور انجاميده‌ و نوبت‌ نابودي‌شان‌ فرارسيده‌ پس‌ يقينا اين‌بار نيز پاك‌ نابود مي‌شوند و از پا در مي‌آيند و نابودي‌شان‌ به‌ وسايلي‌ مدرن‌ همچون‌ بمب‌افگن‌ها و غيرآن‌ محقق‌ خواهد شد و اين‌ همان‌ تفسير (مَا عَلَوْاْ تَتْبِيراً) مي‌باشد. والله اعلم‌.

 

عَسَى رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً ‏(8)

«نزديك‌ است‌ كه‌ پروردگارتان‌ بر شما رحم‌ كند» يعني‌: اي‌ بني‌اسرائيل‌! در تورات‌ به‌ شما گفتيم‌ كه‌ بعد از انتقام‌ گرفتن‌ از شما در بار دوم‌، نزديك‌ است‌ كه‌ برشما رحم‌ كنيم‌؛ چنانچه‌ توبه‌ كنيد «ولي‌ اگر باز گرديد» به‌ فساد افروزي‌ براي‌ بار سوم‌ «ما نيز باز مي‌گرديم‌» به‌سوي‌ مجازات‌ و كيفر شما. بنابر يكي‌ از وجوه ‌تفسيري‌ در اين‌ باب‌، بني‌اسرائيل‌ با تكذيب‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ فساد بازگشتند پس‌خداي‌ عزوجل‌ پيامبرش‌ را بر آنان‌ مسلط گردانيد و آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  طايفه‌ بني‌قريظه‌ را نابود و طايفه‌ بني‌نضير را تبعيد كردند و برآنان‌ جزيه‌ مقرر نمودند چنان‌كه‌ خداوند جلّ جلاله  در هنگامي‌ كه‌ بني‌اسرائيل‌ همراه‌ با لشكر دجال‌ به‌ ميدان‌ مي‌آيند، باآنان‌ چنين‌ خواهد كرد «و دوزخ‌ را براي‌ كافران‌ زندان‌ قرار داديم‌» پس‌ در آن‌محصور و محبوس‌ مي‌گردند و هرگز از آن‌ رهايي‌ ندارند. يعني‌: به‌علاوه‌ مجازات ‌دنيا، اين‌ سزاي‌ ننگين‌ اخروي‌ هم‌ در انتظارشان‌ است‌.

شيخ‌ سعيد حوي رحمه الله بعد از آن‌كه‌ نظرات‌ مختلف‌ تفسيري‌ پيرامون‌ اين‌ آيات‌ رادر تفسير «الاساس‌» نقل‌ مي‌كند، در نتيجه‌گيري‌ نهايي‌ مي‌گويد: «به‌ هر حال‌؛ عبارت‌ (وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا)  : (و اگر شما باز گرديد، ما نيز باز مي‌گرديم‌) در اين ‌آيات‌، حامل‌ بشارتي‌ عظيم‌ براي‌ مسلمانان‌ است‌، اين‌ بشارت‌ بر اين‌ امر صراحت ‌دارد كه‌ هر بار يهود بر مسجدالاقصي‌ مسلط گردند و در زمين‌ فساد كنند، خداوند جلّ جلاله  آنان‌ را مغلوب‌ و منكوب‌ خواهد ساخت‌ بنابراين‌، لازم‌ است‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ توجه‌ داشته‌ باشيم‌ كه‌ غلبه‌ كنوني‌ يهود بر مسجدالاقصي‌ قطعا ابدي‌ وهميشگي‌ و تا قيام‌ قيامت‌ نيست‌  ـ بر عكس‌ آنچه‌ كه‌ برخي‌ از علما از رواياتي ‌كه ‌مي‌گويد: مسيح‌علیه السلام  يهود را در هنگام‌ نزول‌ خويش‌ از آسمان‌ به‌ قتل‌ مي‌رساند؛ چنين‌ استنباط كرده‌اند  ـ زيرا يهودياني‌ كه‌ در آن‌ هنگام‌ به‌ دست‌ مسيح‌علیه السلام  به‌ قتل‌ مي‌رسند، كساني‌اند كه‌ با دجال‌ همراه‌ گرديده‌اند و نصوص‌ و روايات‌ بر اين‌ امر صراحت‌ دارد كه‌ مسجدالاقصي‌ در آن‌ وقت‌ به‌ دست‌ مسلمانان‌ است‌ و قدس‌ پايتخت‌ خلافت ‌اسلامي‌ مي‌باشد و اين‌ نشانه‌ها همه‌ با وضع‌ كنوني‌ كه‌ يهود بر آن‌ ديار مقدس‌ مسلط اند، منافات‌ دارد»[1].

 

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً ‏(9)

پس‌ اي‌ بني‌اسرائيل‌! چرا به‌ قرآن‌ ايمان‌ نمي‌آوريد، درحالي‌كه‌: «قطعا اين‌قرآن‌ به‌ آييني‌ كه‌ پايدارتر است‌ راه‌ مي‌نمايد» اين‌ آيين‌ پايدارتر، همانا آيين‌ حنيف ‌اسلام‌ است‌ كه‌ استوارترين‌ و درست‌ترين‌ آيين‌هاست‌، آييني‌ كه‌ مبناي‌ آن‌ توحيد حق‌ تعالي‌ و ايمان‌ به‌ همه‌ پيامبرانش‌ بوده‌ و به‌سوي‌ ارزشهاي‌ والاي‌ حق‌ و عدل‌ و خير دنيا و آخرت‌ راهنمون‌ مي‌گردد «و مؤمنان‌ را بشارت‌ مي‌دهد» با وعده‌ها و مژده‌هاي‌ نيك‌ اما نه‌ همه‌ مؤمنان‌ را بلكه‌ فقط كساني‌ را «كه‌ كارهاي‌ شايسته‌مي‌كنند» كارهايي‌ كه‌ قرآن‌ به‌ انجام‌دادن‌ آنها فرمان‌ داده‌ است‌، اين‌ بشارت ‌عبارت‌ است‌ از اين‌ «كه‌ پاداشي‌ بزرگ‌ برايشان‌ خواهد بود» در آخرت‌، كه‌ اين ‌پاداش‌ بهشت‌ برين‌ است‌.

 

وأَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً ‏(10)

«و اين‌كه‌ براي‌ كساني‌ كه‌ به‌ آخرت‌ ايمان‌ نمي‌آورند» و اخبار و احكام‌ مربوط به‌آن‌ را كه‌ در قرآن‌ بيان ‌شده‌ باور نمي‌دارند «عذابي‌ دردناك‌ آماده‌ كرده‌ايم‌» كه‌ همانا عذاب‌ دوزخ‌ است‌. حاصل‌ معني‌ اين‌كه‌: خداوند متعال‌ مؤمنان‌ را به‌ دو نوع‌ از بشارت‌ مژده‌ مي‌دهد؛ يكي‌ به‌ پاداش‌ دادن‌ خودشان‌ و ديگري‌ به‌ عذاب‌ كردن‌ دشمنانشان‌.

 

وَيَدْعُ الإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الإِنسَانُ عَجُولاً ‏(11)

«و آدمي‌ به‌ بدي‌ دعا مي‌كند» و آن‌ نفرين‌ شخص‌ عليه‌ خود و فرزندانش‌ به‌ آنچه‌ كه‌ دوست‌ ندارد مورد اجابت‌ قرارگيرد؛ در هنگام‌ تنگ‌دلي‌ است‌ «همانند دعاي‌ وي‌ به‌ خير» براي‌ خود و خانواده‌اش‌، چون‌ طلب‌ عافيت‌ و روزي‌ و مانند آن‌. پس ‌اگر خداوند جلّ جلاله  دعاي‌ بدش‌ را عليه‌ خودش‌ اجابت‌ نمايد، يقينا او هلاك‌ مي‌شود ولي‌ حق‌ تعالي‌ از روي‌ فضل‌ و رحمت‌ دعاي‌ بد وي‌ را در حق‌ خودش‌ و فرزندانش‌ اجابت‌ نمي‌كند «و آدمي‌ شتابكار است‌» يعني‌: طبيعت‌ وي‌ بر شتابكاري ‌سرشته‌ شده‌ و از شتابزدگي‌ و عجله‌كاري‌ اوست‌ كه‌ شر و بدي‌ را همچون‌ خير وخوبي‌ براي‌ خود درخواست‌ مي‌كند. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ جابر رضی الله عنه از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده‌ است‌ كه‌ فرمودند: «بر خود و اموال‌ خود نفرين‌ نفرستيد كه‌مبادا از جانب‌ خدا با ساعتي‌ همراه‌ و موافق‌ شويد كه‌ دعا در آن‌ مورد اجابت‌ قرار مي‌گيرد».

شيخ‌ سعيد حوي رحمه الله در تفسير «الاساس‌» مي‌گويد: «مناسبت‌ اين‌ بيان‌ بعد از سخن‌ گفتن‌ در مورد مسجدالاقصي‌ و بني‌اسرائيل‌ اين‌ است‌ كه‌ شتابزدگي‌ بسياري ‌از مردم‌ در پايان‌ دادن‌ به‌ اشغال‌ يهود بر سرزمين‌ قدس‌، آنان‌ را بر آن‌ واداشته‌ كه ‌از اسلام‌ دست‌ بردارند و راه‌ و روش‌هاي‌ ديگري‌ را كه‌ گمان‌ مي‌كنند آنها را زودتر به‌ مقصد مي‌رساند در پيش‌ بگيرند اما بي‌گمان‌ اين‌ راه‌ و روش‌ها آنان‌ رابيچاره‌تر و يهود را مستحكم‌تر ساخته‌ است‌ پس‌ نزول‌ اين‌ دو آيه‌ در ميانه‌ بحث‌ از بني‌اسرائيل‌، به‌ اين‌ حقيقت‌ اشاره‌ دارد كه‌ راه‌ حل‌ قضيه‌ فلسطين‌ در چنگ ‌زدن‌ به‌قرآن‌ و ايمان‌ و عمل‌ شايسته‌ است‌ و بس‌».

 

وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُواْ فَضْلاً مِّن رَّبِّكُمْ وَلِتَعْلَمُواْ عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ وَكُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً ‏(12)

«و شب‌ و روز را دو نشانه‌ قرارداديم‌» بر وجود و آفرينندگي‌ خويش‌، به‌ سبب‌ عجايبي‌ كه‌ در آنها وجود دارد؛ چون‌ پياپي ‌آمدن‌ آنها، اختلاف‌ آنها در درازي‌ وكوتاهي‌ ـ  به‌ طوري‌كه‌ شب‌ و روز در طول‌ سال‌ از روزي‌ تا روز ديگر و از مكاني‌ در زمين‌ تا مكان‌ ديگر اختلاف‌ پيدا مي‌كنند ـ و نيز اختلاف‌ آنها در گرما و سرما و در تاريكي‌ و روشني‌. بنابراين‌، شب‌ و روز براي‌ كساني‌كه‌ در آفرينش ‌شگفت‌آساي‌ آنها تفكر كنند، نشانه‌ و دليلي‌ روشن‌ بر وجود آفريننده‌ و قدرت‌ بي‌مثال‌ وي‌اند «پس‌ نشانه‌ شب‌ را محو ساختيم‌» يعني‌: يكي‌ از آن‌ دو نشانه‌ را كه ‌شب‌ است‌، تاريك‌ و فاقد روشني‌ آفريديم‌. به‌قولي‌: مراد از نشانه‌ شب‌، مهتاب ‌است‌ «و نشانه‌ روز را روشني‌بخش‌ گردانيديم‌» يعني‌: روز را روشني‌بخش‌ گردانيديم‌، به‌طوري‌كه‌ اشيا در آن‌ ديده‌ مي‌شود «تا در آن‌ فضلي را از پرودگارتان ‌بجوييد» يعني‌: تا در روشني‌ روز به‌ رتق‌ و فتق‌ امور و پيشبردن‌ راههاي‌ معيشت‌تان ‌دسترسي‌ يابيد اما شب‌ را به‌ سبب‌ آن‌ تاريك‌ گردانيديم‌ تا در آن‌ آرام‌ گيريد «و تا عدد سالها و حساب‌» عمرها و رويدادها «را بدانيد» زيرا شناخت‌ شماره‌ سالها وحساب‌ ماهها و روزها، جز با اختلاف‌ شب‌ و روز ميسر نيست‌.

پس‌ بنابر قول‌ اول‌ در تفسير «نشانه‌ شب‌» كه‌ مراد از آن‌ خود شب‌ است‌ نه‌ مهتاب‌، مراد سالهاي‌ شمسي‌ است‌ ولي‌ بنابر قول‌ دوم‌ كه‌ مراد از «نشانه‌ شب‌» مهتاب‌ است‌، سالها به‌ حساب‌ قمري‌ است‌.

فرق‌ در ميان‌ «عدد» و «حساب‌» اين‌ است‌ كه‌: عدد عبارت‌ از شمارش‌ همانندهاي‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در مجموع‌ تشكيل‌ دهنده‌ آن‌ چيزند اما حساب‌: عبارت‌ از شمارش‌ يك‌ دسته‌ معيني‌ است‌ كه‌ يك‌ چيز از آنها ساخته‌ مي‌شود. پس‌سال‌ نظر به‌ اين‌كه‌ از روزها متشكل‌ است‌، (365) روز مي‌باشد و اين‌ عدد است ‌اما نظر به‌ اين‌كه‌ يك‌ سال‌ از دوازده‌ ماه‌ تشكيل‌ يافته‌ و هر ماهي‌ سي‌روز است‌ و هرروزي‌ (24) ساعت‌، از اين‌ نظر حساب‌ است‌.

«و هر چيزي‌ را به‌ تفصيل‌ بيان‌ كرده‌ايم‌» يعني‌: همه‌ چيزهايي‌ را كه‌ قصد بيان ‌آنها را برايتان‌ داشته‌ايم‌ ـ از كار دين‌ و دنيايتان‌ ـ به‌ روشني‌ تمام‌ برايتان‌ بيان ‌كرده‌ايم‌.

 

وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً ‏(13)

«و كارنامه‌ هر انساني‌ را به‌ او متصل‌ ساخته‌ايم‌ بسته‌ در گردن‌ او» طائر: نزد اعراب ‌عبارت‌ از نصيب‌ و قسمت‌ است‌ و به‌ آن ‌«بخت‌» هم‌ گفته‌ مي‌شود و هر چند بخت‌ كلمه‌اي‌ فارسي‌ است‌ اما عربها نيز آن‌ را به‌كار مي‌برند. اصل ‌«طائر» اين‌ است‌ كه ‌اعراب‌ به‌ عبور پرندگان‌ از بالاي‌ سر خود فال‌ مي‌گرفتند و مي‌پنداشتند كه‌ پرندگان ‌خير و شر را مي‌دانند پس‌ خداوند متعال‌ در اين‌ آيه‌ روشن‌ كرد كه‌ بهره‌ انسان‌ همراه‌ خود اوست‌ و اين‌ نصيب‌ و بهره‌ به‌ صلاح‌ و استواري‌ دل‌ و فعلش‌ يا به‌ فساد آن‌ دو بستگي‌ دارد و پرندگان‌ از اين‌ امور هيچ‌ آگاهي‌ ندارند. در حديث‌ شريف‌ آمده‌است‌: «عمل‌ هيچ‌ روزي‌ نيست‌ مگر اين‌كه‌ [در پايان‌ آن‌ روز] بر آن‌ مهر زده‌ مي‌شود و چون‌ مؤمن‌ بيمار شود، فرشتگان‌ مي‌گويند: پروردگارا! بنده‌ خويش‌ «فلان‌» را از عمل‌ بازداشته‌اي‌! پروردگار عزوجل‌ مي‌فرمايد: برايش‌ به‌ مانند عملي‌كه‌ در حال‌ سلامتي‌ انجام‌ مي‌داد، مهر زنيد تا آن‌كه‌ شفا يابد يا بميرد». «و روز قيامت‌ براي‌ او نامه‌اي‌ كه‌ آن‌ را گشاده‌ مي‌بيند، بيرون‌ مي‌آوريم‌» كه‌ در آن‌ نامه‌، اعمال‌ شايسته‌ و اعمال‌ پليد وي‌ ذكر شده‌ است‌ تا از مشاهده‌ ثوابها و نيكي‌هاي ‌خود شادمان‌ شده‌ و از ملاحظه‌ بدي‌ها و گناهان‌ خويش‌ توبيخ‌ و سرزنش‌ گردد.

 

اقْرَأْ كَتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً ‏(14)

«نامه‌ات‌ را بخوان‌» يعني‌: به‌ او مي‌گوييم‌؛ نامه‌ اعمالت‌ را بخوان‌. به‌ قولي‌: اين‌نامه‌ را همگان‌ مي‌خوانند، چه‌ آنان‌كه‌ خوانايند و چه‌ آنان‌ كه‌ بي‌سواد و ناخوانند «كافي‌ است‌ كه‌ امروز خودت‌ حسيب‌ خود باشي‌» حسيب‌: به‌ معني‌ محاسبه‌ كننده‌ است‌، يعني‌: هر انساني‌ با نگريستن‌ به‌ اين‌ نامه‌ مي‌تواند كه‌ نتيجه‌ و حاصل‌ كار خود را بشناسد و آن‌ را حسابرسي‌ كند پس‌ نياز به‌ كسي‌ كه‌ او را در اين‌ كار كمك ‌نمايد، ندارد.

 

مَّنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً ‏(15)

«هر كس‌ به‌ راه‌ آمد، جز اين‌ نيست‌ كه‌ به‌ نفع‌ خود راهياب‌ شده‌ است‌» يعني‌: ثواب ‌راهيابي‌ كسي‌ كه‌ با تلاش‌ و كوشش‌ مجدانه‌ به‌ هدايت‌ دست‌ يافته‌ است‌، به‌ خودش ‌تعلق‌ مي‌گيرد «و هركه‌ گمراه‌ شد پس‌ جز اين‌ نيست‌ كه‌ به‌ زيان‌ خود گمراه ‌مي‌شود» يعني‌: فرجام‌ گناه‌ و گمراهي‌ وي‌ مربوط به‌ خودش‌ هست‌ «و هيچ ‌بردارنده‌اي‌ بار گناه‌ ديگري‌ را برنمي‌دارد» بلكه‌ هر انساني‌ بار گناهش‌ را خودش‌ برمي‌دارد و هيچ‌ كس‌ ديگري‌ به‌جايش‌ اين‌ بار را برنمي‌دارد. وزر: بار و سنگيني‌ است‌، كه‌ مراد از آن‌ در اينجا گناه‌ است‌.

اين‌ آيه‌ بيانگر اصل‌ مسئوليت‌ شخصي‌ و فردي‌ است‌ كه‌ پروردگار متعال‌ از روي‌ عدل‌ و رحمتش‌ آن‌ را وضع‌ كرده‌ است‌.

از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: اين‌ آيه‌ درباره ‌وليدبن‌مغيره‌ نازل‌ شد آن‌گاه‌ كه‌ به‌ مردم‌ مكه‌ گفت‌: به‌ محمد كافر شويد و گناه ‌همگي‌ شما بر دوش‌ من‌! «و ما عذاب‌كننده‌ نيستيم‌  مگر آن‌كه‌ پيامبري‌ را بفرستيم‌» اين‌ حقيقت‌ نيز از عدل‌ حق‌ تعالي‌ خبر مي‌دهد.

علما گفته‌اند: كساني‌ كه‌ در زمان‌ انقطاع‌ پيامبران‌ (عهد فترت‌) يا در طفوليت‌ ـ قبل‌ از آن‌كه‌ به‌ سن‌ تكليف‌ برسند ـ مرده‌اند، چنين‌ كساني‌ در عرصات‌ قيامت ‌مورد آزمايش‌ و امتحان‌ قرار مي‌گيرند.

بنابراين‌، خداي‌ عزوجل‌ بندگانش‌ را عذاب‌ نمي‌كند  مگر بعد از آن‌كه‌ با فرستادن ‌پيامبران‌ و فرود آوردن‌ كتابهايش‌، حجت‌ را بر آنها تمام‌ كرده‌ و عذر را به‌ آنان ‌نمايانده‌ باشد، از اين‌رو، قبل‌ از برپاداشتن‌ حجت‌ بر آنان‌، هيچ‌ مؤاخذه‌اي‌ در كارنيست‌.

بايد گفت‌ كه‌ علماي‌ توحيد درباره‌ اهل‌ فترت‌ (دوران‌ انقطاع‌ پيامبران‌) بر دو رأي‌اند: أشاعره‌ برآنند كه‌ آنها ـ نه‌ در اصول‌ و نه‌ در فروع‌ ـ مخاطب‌ احكام‌ و تكاليف‌ شرع‌ نيستند اما ماتريدي‌ها بر آنند كه‌: آنها در اصول‌ مخاطب‌ تكاليف ‌شرعي‌اند نه‌ در فروع‌. معتزله‌ مي‌گويند: آنها در اصول‌ و فروعي‌ كه‌ عقل‌ به‌نيكويي‌ آنها حكم‌ كند، مخاطب‌ اند. گفتني‌ است‌ كه‌ سخن‌ معتزله‌ با نصوص ‌وارده‌ در اين‌ باب‌، مردود است‌.

علما درباره‌ اطفال‌ مشركان‌ بر سه‌ قول‌ اختلاف‌ نظر دارند:

1 ـ آنان‌ در بهشت‌ اند.

2 ـ آنان‌ با پدرانشان‌ در دوزخ‌اند.

3 ـ درباره‌ آنان‌ توقف‌ بايد كرد. يعني‌ خداي‌ عزوجل‌ خود داناتر است‌ كه‌ با آنان ‌چه‌ مي‌كند. ابن‌كثير مي‌گويد: «اين‌ قول‌ اخير، همه‌ ادله‌ وارده‌ در اين‌ بحث‌ را كه ‌مورد اختلاف‌ علماء است‌ با هم‌ گرد مي‌آورد».

 

وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً ‏(16)

سپس‌ خداي‌ متعال‌ از چگونگي‌ وقوع‌ عذاب‌ بعد از فرستادن‌ پيامبران علیهم السلام چنين‌ خبر مي‌دهد: «و چون‌ بخواهيم‌ كه‌ قريه‌اي‌ را» يعني‌: شهري‌ را «هلاك‌ كنيم‌، سركشان‌ آن‌ را فرمان‌ مي‌دهيم‌» به‌ طاعت‌ و خير اما آنان‌ عصيان‌ كرده‌ و مرتكب‌ شر و جنايت‌ مي‌گردند. به‌قولي‌: معني (أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا ) ‌ اين‌ است‌: فساق‌ و نافرمانانشان ‌را بسيار مي‌گردانيم‌ زيرا «آمر» و «أمر» در يكي‌ از لغات‌ و لهجه‌هاي‌ عرب‌، به‌معناي‌ بسيار گردانيدن‌ است‌. مترفين‌: متنعمان‌ و توانگراني‌اند كه‌ نعمت‌ و رفاه‌ و نازپروردگي‌، آنها را مغرور و سرمست‌ و گردنكش‌ گردانيده‌ و عمدتا از جباران ‌سلطه‌گر و مستبد، شاهان‌ بيدادگر و توانگران‌ فاجر و فاسق‌ تشكيل‌ شده‌اند. آري‌! چون‌ بخواهيم‌ مردم‌ شهري‌ را هلاك‌ كنيم‌، خوشگذرانانش‌ را وامي‌داريم‌ يا بسيار مي‌گردانيم‌؛ «پس‌ در آن‌» شهر «نافرماني‌ مي‌كنند» آن‌ خوشگذرانان‌ مترف‌ «و در نتيجه‌ عذاب‌ بر آن‌ شهر ثابت‌ گردد پس‌ آن‌ را يكسره‌ زير و زبر كنيم‌» يعني‌: آن‌ شهر را با نابود ساختن‌ مردم‌ آن‌ به‌ كلي‌ نابود و ويران‌ مي‌كنيم‌.

آيه‌ كريمه‌ نشان‌دهنده‌ اين‌ حقيقت‌ است‌ كه‌ هرگاه‌ گناه‌ و معصيت‌ در يك ‌جامعه‌اي‌ شيوع‌ و تكثر يافت‌ و در آن‌ جامعه‌ به‌سبب‌ امر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر دگرگوني‌ مثبتي‌ روي‌ نداد، اين‌ شيوع‌ و گستردگي‌ فساد و گناه‌، عامل‌ نابودي‌ كل ‌آن‌ جامعه‌ مي‌گردد.

 

وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ وَكَفَى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرَاً بَصِيراً ‏(17)

«و چه‌ بسيار نسلها را كه‌ ما پس‌ از نوح‌ به‌ هلاكت‌ رسانديم‌» مانند امت‌هاي‌ عاد و ثمود را «و پروردگار تو به‌ گناهان‌ بندگانش‌ بس‌ آگاه‌ است‌» هرچند آن‌ گناهان‌ را در اندرونشان‌ پنهان‌ دارند «و بس‌ بيناست‌» هر چند بر گناهانشان‌ پرده‌ها فروهشته ‌دارند زيرا هيچ‌ امر پنهاني‌اي‌ بر حق‌ تعالي‌ مخفي‌ نمي‌ماند.

 

مَّن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً ‏(18)

«هر كس‌ خواهان‌ دنياي‌ زودگذر است‌» يعني‌: هر كس‌ با اعمال‌ نيك‌ يا اعمال ‌آخرت‌ خويش‌، بهره‌ زودگذر دنيا و آسايش‌ و رفاه‌ آن‌ را خواسته‌ باشد «وي‌ را درآن‌» يعني‌: در دنياي‌ زودگذر «هر چه‌ كه‌ بخواهيم‌ به‌ شتاب‌ دهيم‌» نه‌ هر چه‌ كه‌ آن ‌مريد دنيا بخواهد «براي‌ هر كس‌ كه‌ بخواهيم‌» يعني‌: اين‌ بهره‌ شتابان‌ را براي‌ هركس‌ از آنان‌ كه‌ بخواهيم‌ مي‌دهيم‌ نه‌ براي‌ كسي‌ كه‌ خود بخواهد بنابراين‌، كساني‌كه‌ در تلاش‌ و تكاپوي‌ رسيدن‌ به‌ بهره‌هاي‌ زودگذر دنيا هستند، به‌ مطلوب‌ وخواسته‌شان‌ نمي‌رسند مگر آن‌گاه‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  آن‌ را برايشان‌ اراده‌ كرده‌ باشد پس‌ چه‌ بسيارند دوندگان‌ و تكاپوگران‌ تشنه‌ دستيابي‌ به‌ دنيا كه‌ با تن‌ و روحي‌ خسته ‌و فگار در عشق‌ آن‌ مي‌ميرند و حسرت‌ آن‌ را همچنان‌ در دل‌ با خود به‌ گور مي‌برند «آن‌گاه‌ جهنم‌ را براي‌ او مقرر مي‌داريم‌» به‌ سبب‌ اين‌كه‌ اوامر ما در مورد عمل‌ براي ‌آخرت‌ و خالص‌ساختن‌ آن‌ از آلودگي‌ها و شائبه‌ها را فروگذاشته‌ است‌ «درآيد به ‌آن‌» يعني‌: به‌ جهنم‌ «نكوهيده‌» يعني‌: سرزنش‌شده‌ «رانده‌شده‌» يعني‌: طردشده ‌از رحمت‌الله ، دورگردانده‌ از آن‌؛ به‌ سبب‌ برگزيدن‌ دنياي‌ فاني‌ بر جهان‌ باقي‌.

 

وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُوراً ‏(19)

«و هر كس‌ آخرت‌ را بخواهد» يعني‌: هر كس‌ با اعمالش‌ خواهان‌ سراي‌ آخرت ‌باشد «و چنان‌كه‌ سزاوار آن‌ است‌» يعني‌: سزاوار طالب‌ سراي‌ آخرت‌ است‌ «براي ‌آن‌ سعي‌ كند» با مبني‌ قرار دادن‌ قانون‌ شرع‌، به‌ دور از بدعت‌گذاري‌ و هواي‌ نفس ‌«و او مؤمن‌ باشد» به‌ ايماني‌ درست‌ و راستين‌ «پس‌ اين‌ گروه‌ سعي‌شان‌ مشكور است‌» نزد خدا جلّ جلاله . يعني‌: سعي‌شان‌ مقبول‌ است‌ نه‌ مردود لذا سعي‌شان‌ قطعا مورد حق‌شناسي‌ واقع‌ خواهد شد.

 

كُلاًّ نُّمِدُّ هَؤُلاء وَهَؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاء رَبِّكَ مَحْظُوراً ‏(20)

«هر يك‌» از دو دسته‌ ياد شده‌ «را؛ اين‌ گروه‌ و آن‌ گروه‌ را از عطاي‌ پروردگارت ‌پي‌درپي‌ مي‌دهيم‌» يعني‌: هم‌ مؤمنان‌ و هم‌ كفار، هم‌ اهل‌ طاعت‌ و هم‌ اهل‌ معصيت ‌را پيوسته‌، پي‌درپي‌ و بي‌انقطاع‌ از روزي‌ و مواهب‌ دنيا به‌ محض‌ فضل‌ و بخشش ‌خويش‌ مي‌بخشيم‌ و معصيت‌ و نافرماني‌ گنهكار در قطع‌ روزي‌ دنيوي‌ وي‌ تأثيري ‌ندارد «و بخشش‌ پروردگارت‌ بازداشته‌ شده‌ نيست‌» از كسي‌ از بندگان‌ وي‌ لذا آن‌ را در دنيا از هيچ‌ مؤمن‌ و كافري‌ باز نمي‌دارد.

 

انظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَلَلآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلاً ‏(21)

«ببين‌» به‌ ديده‌ عبرت‌ «چگونه‌ بعضي‌ از آنان‌ را بر بعضي‌ ديگر برتري ‌داده‌ايم‌» در روزي‌ و جاه‌ دنيا! لذا در ميان‌ مردم‌ هم‌ اغنيا را مي‌يابيد هم‌ فقرا را، هم‌ اقويا را مي‌يابيد هم‌ ضعفا را، هم‌ تندرستان‌ را مي‌يابيد هم‌ بيماران‌ را و البته‌ اين‌ تفاوتها به‌ سبب‌ حكمت‌ بالغه‌اي‌ است‌ كه‌ عقل‌ها از ادراك‌ آن‌ قاصرند «و قطعا آخرت‌ بزرگتر است‌ در رفعت‌ درجات‌ و بيشتر است‌ در برتري‌» يعني‌: درجات‌ آخرت‌ و برتريهاي‌ مؤمنان‌ در آن‌ بر كفار، فوق‌ برتري‌ها و تفاوتهاي‌ موجود در دنيا ومراتب‌ و درجات‌ اهل‌ آن‌ در دارايي‌ و نداري‌ و مانند آن‌ است‌ زيرا تفاوت‌ در آخرت‌ با بهشت‌ و درجات‌ آن‌ و با آتش‌ و دركات‌ آن‌ است‌ پس‌ انسان‌ عاقل‌ به ‌آخرت‌ عنايت‌ مي‌ورزد نه‌ به‌ دنيا. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ بخاري‌ و مسلم‌ آمده‌است‌: «قطعا صاحبان‌ درجات‌ برتر در بهشت‌، اهل‌ عليين‌ را چنان‌ مي‌بينند كه‌ شما ستاره‌ فرورفته‌ در افق‌ آسمان‌ را مي‌بينيد».

 

لاَّ تَجْعَل مَعَ اللّهِ إِلَهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً ‏(22)

«معبود ديگري‌ را با خدا قرار نده‌» ابن‌كثير مي‌گويد: «مخاطب‌ اين‌ امر، مكلفان ‌از امت‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اند». يعني‌: اي‌ مكلف‌! در پرستش‌ پروردگار شريكي‌ براي‌ اوقرار نده‌ «كه‌ آن‌گاه‌ نكوهيده‌ و بي‌يار و ياور بنشيني‌» يعني‌: در آن‌ صورت‌، دو چيز را يكجا با هم‌ براي‌ خود گرد آورده‌اي‌؛ يكي‌ نكوهش‌ خداوند جلّ جلاله ، فرشتگان‌ وي‌ و بندگان‌ صالحش‌ و دوم‌؛ خوار ساختن‌ و بي‌پناهي‌ات‌ از سوي‌ خداي‌ سبحان‌ زيرا تو كه‌ با او معبود ديگري‌ را شريك‌ ساخته‌اي‌، او هم‌ تو را به‌ همان‌ معبود بيچاره‌ات ‌وا مي‌گذارد.

 

وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلاً كَرِيماً ‏(23)

«و پروردگار تو حكم‌ كرد» يعني‌: فرمان‌ داد به‌ فرماني‌ قاطع‌ «كه‌ جز او را نپرستيد و به‌ پدر و مادر احسان‌ كنيد» يعني‌: همچنين‌ فرمان‌ داد به‌ اين‌كه‌ با والدين‌ به‌ نيكي ‌تمام‌ رفتار كنيد زيرا بعد از خداوند جلّ جلاله  كه‌ سبب‌ حقيقي‌ وجود انسان‌ است‌، والدين ‌سبب‌ ظاهري‌ وجود و تربيت‌ وي‌ در فضايي‌ آكنده‌ از مهر و عطوفت‌ و ايثار مي‌باشند.

سپس‌ حق‌ تعالي‌ حالت‌ سالمندي‌ والدين‌ را مخصوصا ذكر مي‌كند زيرا ايشان‌ در اين‌ حالت‌ نسبت‌ به‌ حالات‌ ديگر به‌ نيكي‌ فرزند نيازمندترند پس‌ مي‌فرمايد: «اگر يكي‌ از آنان‌ يا هر دو نزد تو» يعني‌: در پناه‌ حمايت‌ و تكفل‌ تو «به‌ سالخوردگي ‌برسند» پس‌ بر توست‌ كه‌ اين‌ پنج‌ دستور را در رفتار با ايشان‌ رعايت‌ كني‌:

اول‌: «پس‌ به‌ آنان‌ اف‌ مگو» يعني‌: به‌ آنان‌ سخني‌ نگو كه‌ در آن‌ كمترين‌ بار ايذايي‌وجود داشته‌ باشد و حتي‌ كلمه‌ «اف‌» رابه‌ ايشان‌ نگو زيرا اين‌ كلمه‌ يا صدايي ‌است‌ كه‌ از تنگدلي‌ و دل‌آزاري‌ و گرانبار يافتن‌ ايشان‌ در قلبت‌ خبر مي‌دهد. بدين‌گونه‌،خداي‌ سبحان‌ فرزند را از ملال‌ و دل‌تنگي‌ نسبت‌ به‌ پدر و مادر، يا گرانبار يافتن ‌ايشان‌ بر خود، نهي‌ مي‌كند.

دوم‌: «و بر آنان‌ بانگ‌ مزن‌» نهر: پرخاش‌كردن‌ و درشت‌خويي‌ است‌. يعني‌: با آنان‌ از سر پرخاش‌ و درشتي‌ سخن‌ مگوي‌ و بر روي‌ آنها داد مزن‌.

سوم‌: «و با آنان‌» به‌جاي‌ اف‌ گفتن‌ و فرياد كشيدن‌ «سخني‌ شايسته‌» يعني‌: نرم‌ ولطف‌آميز «بگو» به‌ نيكوترين‌ وجهي‌ كه‌ مي‌توان‌ از يك‌ سخن‌ نرم‌ و مهرآميز ومحترمانه‌ تعبير كرد، توأم‌ با رعايت‌ ادب‌، حيا، وقار و سنگيني‌. و از ادب‌ است ‌كه‌ پدر و مادر را رودررو به‌ نام‌شان‌ نخواني‌ بلكه‌ بگويي‌: پدر جان‌! مادر جان‌!

 

وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً ‏(24)

چهارم‌: «و از سر مهرباني‌، بال‌ فروتني‌ بر آنان‌ بگستر» اصل‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌ چون‌ پرنده‌ خواسته‌ باشد به‌ جوجه‌اش‌ ابراز محبت‌ كند و براي‌ پرورشش‌ او را به‌خود بچسباند، بال‌ خويش‌ را بر او مي‌گستراند پس‌ گويي‌ حق‌ تعالي‌ به‌ فرزند مي‌گويد: تكفل‌ و سرپرستي‌ والدينت‌ را به‌گونه‌اي‌ بر دوش‌ بگير كه‌ ايشان‌ را در زير بال‌ رعايتت‌ بگيري‌ و به‌ خودت‌ ضميمه‌ كني‌ چنان‌كه‌ آنان‌ در خردسالي‌ات‌ با تو همين‌ كار را كرده‌اند.

پنجم‌: «و بگو» در بزرگسالي‌ آنها و بعد از وفاتشان‌ «پروردگارا! آن‌ دو را مورد مرحمت‌ قرارده‌ چنان‌كه‌ مرا در خردي‌ پروردند» يعني‌: رحمت‌ و بخشايشي‌ همانند پرورش ‌دادن‌ آنان‌ مرا، يا به‌سبب‌ پرورش‌دادن‌ آنان‌ مرا، به‌ ايشان‌ عنايت‌ كن‌. البته ‌لفظ «رحمت‌» جامع‌ همه‌ خوبي‌هاي‌ دين‌ و دنياست‌.

يادآور مي‌شويم‌ كه‌ درباره‌ نيكي‌ به‌ پدر و مادر احاديث‌ بسياري‌ آمده‌ است‌؛ ازآن‌ جمله‌ حديث‌ شريف‌ ذيل‌ به‌ روايت‌ ابوهريره‌ و انس‌ رضي‌الله عنهما است‌: «رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر منبر برآمدند آن‌گاه‌ فرمودند: آمين‌! آمين‌! آمين‌! گفته‌ شد:يا رسول‌الله! براي‌ چه‌ آمين‌ مي‌گوييد؟ فرمودند: جبرئيل‌ نزدم‌ آمد و گفت‌: اي‌محمد! خاك‌ بر بيني‌ كسي‌ كه‌ نامت‌ نزد وي‌ برده‌ شود و او بر تو درود نگويد، بگو: آمين‌! من‌ گفتم‌: آمين‌! آن‌گاه‌ گفت‌: خاك‌ بر بيني‌ كسي‌كه‌ ماه‌ رمضان ‌بر وي‌ درآيد و آن‌ ماه‌ سپري‌ شود اما بر وي‌ آمرزيده‌ نشود، بگو: آمين‌! من ‌گفتم‌: آمين‌! سپس‌ گفت‌: خاك‌ بر بيني‌ كسي‌ كه‌ پدر و مادرش‌ يا يكي‌ از آنها را دريابد اما آنان‌ او را به‌ بهشت‌ وارد نكنند، بگو: آمين‌! و من‌ گفتم‌: آمين‌!» همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ مالك‌بن‌ربيعه‌ رضی الله عنه آمده است‌ كه‌ فرمود: «دراثنايي‌ كه‌ من‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم نشسته‌ بودم‌، مردي‌ از انصار به‌ حضور ايشان ‌مشرف‌ شد و گفت‌: يا رسول‌الله! آيا پس‌ از مرگ‌ والدينم‌ چيزي‌ از نيكي‌ با آنها بر ذمه‌ام‌ باقي‌ مانده‌ است‌ تا آن‌ را در حقشان‌ بجا آورم‌؟ فرمودند: «آري‌! چهارچيز: دعاكردن‌ و آمرزش‌خواستن‌ براي‌ آنها، به‌ اجرا گذاشتن‌ عهد آنها، گرامي‌داشتن‌ دوست‌ آنها و پيوستن‌ و بجا آوردن‌ صله‌ رحمي‌ كه‌ برايت‌ جز از جانب‌ ايشان‌ نيست‌. پس‌ اينهاست‌ كه‌ بر ذمه‌ات‌ از نيكويي‌ با آنها بعد از مرگشان ‌باقي‌ مانده‌ است‌».

 

رَّبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمْ إِن تَكُونُواْ صَالِحِينَ فَإِنَّهُ كَانَ لِلأَوَّابِينَ غَفُوراً ‏(25)

«پروردگارتان‌ به‌ آنچه‌ در نفسهايتان‌ است‌» يعني‌: به‌ آنچه‌ در ضماير و نهادهايتان‌ است‌ «داناتر است‌» مانند اخلاص‌ در طاعات‌ و عدم‌ آن‌؛ از جمله ‌نيكي‌تان‌ به‌ والدين‌ يا نافرماني‌تان‌ نسبت‌ به‌ آنها «اگر شايسته‌ باشيد قطعا او براي ‌اوابين‌» يعني‌: براي‌ رجوع‌كنندگان‌ از گناهان‌ به‌سوي‌ توبه‌ «آمرزنده‌ است‌» پس‌كسي‌كه‌ از صدق‌ دل‌ توبه‌ كند، خداي‌ عزوجل‌ توبه‌ وي‌ را مي‌پذيرد لذا گناهي‌ كه ‌از آن‌ توبه‌ كرده‌ايد، به‌ شما زياني‌ نمي‌رساند.

ابن‌كثير مي‌گويد: «اين‌ آيه‌ كريمه‌ ناظر بر كسي‌ است‌ كه‌ از او حركتي‌ بي‌جا در برخورد با والدينش‌ سر مي‌زند، درحالي‌كه‌ او از آن‌ حركت‌ قصد سرپيچي‌ و نافرماني‌ از آنها را ندارد بلكه‌ نيت‌ وي‌ خير است‌ لذا خداي‌ عزوجل‌ او را بدان ‌مؤاخذه‌ نمي‌كند و ندامتش‌ را مي‌پذيرد».

 

وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً ‏(26)

بعد از آن‌كه‌ خداوند متعال‌ به‌ نيكي‌ با والدين‌ سفارش‌ كرد، اينك‌ نيكي‌ با نزديكان‌ و پيوندان‌ رحم‌ را كه‌ با هم‌ رابطه‌ تنگاتنگي‌ دارند به‌ نيكي‌ با ايشان‌ عطف ‌مي‌كند: «و به‌ صاحب‌ قرابت‌ حق‌ او را بده‌» يعني‌: به‌ نزديكان‌ نسبي‌ات‌ حقشان‌ را بده‌ و حقشان‌ عبارت‌ است‌ از: رعايت‌ صله‌ رحمي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  بدان‌ امر كرده‌ و بايد انسان‌ در حدي‌ كه‌ توان‌ دارد و برحسب‌ اقتضاي‌ حال‌، آن‌ را بجا آورد. درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «مادر و پدرت‌، سپس‌ نزديكتر و نزديكترت‌». يعني‌: صله‌ رحم‌ مراتب‌ متفاوت‌ و پله‌هاي‌ اولي‌ و ادنايي‌ دارد. ابوسعيد خدري‌ رضی الله عنه روايت‌ مي‌كند: «چون‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم دخترشان‌ فاطمه‌رضي‌الله عنها را فراخوانده‌ و باغ‌ فدك‌ را به‌ وي‌ دادند». اما ابن‌كثير بر اين‌ روايت ‌اشكال‌ وارد كرده‌ و گفته‌ است‌: «اين‌ آيه‌ به‌ قول‌ مشهور مكي‌ است‌، درحالي‌كه ‌روايت‌ فوق‌ چنين‌ اقتضا مي‌كند كه‌ آيه‌ مدني‌ باشد». «و نيز به‌ مسكين‌» يعني‌: به‌فقير و مستمندي‌ كه‌ از كسب‌ و كار عاجز است‌، نيز حق‌ وي‌ را بده‌ «و» نيز به ‌«ابن‌السبيل‌» ابن‌السبيل‌: كسي‌ است‌ كه‌ در راه‌ سفر وامانده‌ و توشه‌اي‌ ندارد كه‌ به‌ راهش‌ ادامه‌ دهد. مراد صدقه ‌دادن‌ به‌ مساكين‌ و در راه‌ ماندگان‌ از صدقه‌ نفل‌ يا صدقه‌ فرض‌ است‌ «و اسراف‌ نكن‌ به‌ اسراف‌ كردني‌» مراد از آن‌: اسراف‌ و خرج‌ بي‌رويه‌ و ناپسند در راه‌هاي‌ حلال‌ است‌ كه‌ چنين‌ اسرافي‌ تجاوز از حد شرعي ‌است‌. همچنين‌ مراد از آن‌؛ صرف‌كردن‌ مال‌ در غير حق‌ و در راه‌هاي‌ حرام ‌است‌، هرچند اندك‌ باشد.

 

إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُواْ إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً ‏(27)

«همانا اسراف‌كاران‌ برادران‌ شياطين‌اند» و اسراف‌ در انفاق‌ مال‌ از شيطان‌ است ‌پس‌ هرگاه‌ كسي‌ اسراف‌ كرد، از شيطان‌ اطاعت‌ كرده‌ و به‌ وي‌ اقتدا نموده‌ است‌. اما به‌ قول‌ جمهور فقها، در عمل‌ خير اسرافي‌ نيست‌ چنان‌كه‌ ابن‌مسعود رضی الله عنه مي‌گويد: «تبذير، انفاق‌ در غير حق‌ است‌». «و شيطان‌ نسبت‌ به‌ پروردگارش ‌ناسپاس‌ است‌» لذا جز عمل‌ شر را انجام‌ نداده‌ و جز به‌ كار شر فرمان‌ نمي‌دهد پس‌اسراف‌كاران‌ نيز نسبت‌ به‌ پروردگار بزرگ‌ ناسپاسند، از آنجا كه‌ قرين‌ و همدم‌ شيطان‌ مي‌باشند.

 

وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاء رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسُوراً ‏(28)

«و اگر از آنان‌» يعني‌: از صاحبان‌ قرابت‌ و از مسكين‌ و درمانده‌ در راه‌ «به‌انتظار رحمتي‌ از پروردگار خود كه‌ بدان‌ اميدواري‌، روي‌ مي‌گرداني‌» يعني‌: اگررويگرداني‌ات‌ از آنها به‌ سبب‌ آن‌ است‌ كه‌ رزقي‌ از جانب‌ پروردگارت‌ در اختيار نداري‌ كه‌ به‌ آنان‌ بدهي‌ ولي‌ اميدواري‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  به‌ تو در اين‌ باره‌ گشايشي ‌ارزاني‌ دارد؛ «پس‌ با آنان‌ سخني‌ ملايم‌» و نرم‌ و دلجويانه‌ «بگو» و وعده‌اي‌ نيك‌بده‌، مانند گفتن‌ اين‌ سخن‌ به‌ آنان‌ كه‌: وقتي‌ رزق‌ خدا جلّ جلاله  در رسيد، ان‌شاءالله شما را از ياد نخواهيم‌ برد. يا عذر مقبول‌ ديگري‌ پيش‌افگن‌.

ضحاك‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ مي‌گويد: «آيه‌ كريمه‌ درباره‌ همه‌ مستمنداني‌ نازل‌ شد كه‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم درخواست‌ كمك‌ مي‌كردند».

 

وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً ‏(29)

سپس‌ خداوند متعال‌ به‌ ميانه‌ روي‌ در امور مادي‌ و معيشتي‌ دستور داده‌ بخل‌ را نكوهش‌ و از اسراف‌ و تبذير نهي‌ مي‌كند: «و دست‌ خود را بر گردنت‌ نبند و بسيار هم‌گشاده‌ دستي‌ نكن‌» يعني‌: حال‌ بخيل‌ همانند حال‌ كسي‌ است‌ كه‌ دست‌ وي‌ برگردنش‌ بسته‌ باشد و توان‌ تصرف‌ در آن‌ را نداشته‌ باشد؛ پس‌ نه‌ دستت‌ را بر گردنت ‌ببند و نه‌ بسيار گشاده‌دستي‌ و اسراف‌ پيشه‌ كن‌ «كه‌ آن‌گاه‌ ملامت‌ شده‌ و حسرت‌ زده ‌برجاي‌ بنشيني‌» به‌ سبب‌ بخل‌، يا به‌ سبب‌ اسراف‌ و گشاده ‌دستي‌. لذا در خرج ‌كردن‌ و انفاق‌، حالت‌ ميانه‌روي‌ را برگزين‌. محسورا: يعني‌ وامانده‌ و جدا افتاده‌ ازدنبال‌ كردن‌ مقاصد خود به‌ سبب‌ فقر.

ابن‌مسعود رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: پسربچه‌اي‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد و گفت‌: مادرم‌ از شما اين‌ و اين‌... را مي‌خواهد، آن ‌حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: امروز نزد ما چيزي‌ نيست‌. كودك‌ گفت‌: پس‌ از شما مي‌خواهد كه‌ بر وي‌ پيراهني‌ بپوشانيد. آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  پيراهن‌ خود را از تن ‌مبارك‌ خويش‌ بيرون‌ آورده‌ و به‌ او دادند و خود درمانده‌ در خانه‌ نشستند. پس ‌اين‌ آيه‌ نازل‌ شد.

آيه‌كريمه‌ ردي‌ بر قول‌ كساني‌ است‌ كه‌ مي‌گويند: انسان‌ مؤمن‌ بايد تمام‌ مالش‌ را انفاق‌ كرده‌ و هيچ‌ چيز را براي‌ فردايش‌ ذخيره‌ نكند. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «كسي‌كه‌ ميانه‌روي‌ پيشه‌ كرد، فقير نشد».

 

إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً ‏(30)

«بي‌گمان‌ پروردگار تو بر هركه‌ بخواهد، روزي‌ را گشاده‌ و تنگ‌ مي‌گرداند» يعني‌: او به‌ سبب‌ حكمت‌ بالغه‌اي‌ كه‌ دارد، روزي‌ را بر بعضي‌ گشاده‌ و بر بعضي‌ ديگر تنگ ‌مي‌گرداند پس‌ اي‌ پيامبر! هيچ‌ سرزنشي‌ متوجه‌ تو نيست‌ «در حقيقت‌ او به‌ بندگان ‌خود دانا و بيناست‌» و هيچ‌ چيز بر او پنهان‌ نيست‌.

آيه‌ كريمه‌ تسلي‌ بخش‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در تنگدستي‌ ايشان‌ است‌ كه‌ اين ‌تنگدستي‌، نه‌ از روي‌ بي‌مهري‌ پروردگار نسبت‌ به‌ ايشان‌ بلكه‌ به‌ خاطر حكمتي ‌است‌. در حديث‌ شريف‌ قدسي‌ آمده‌ است‌: «همانا از بندگان‌ مؤمنم‌ كساني‌ هستند كه ‌ايمانشان‌ را جز فقر سامان‌ نمي‌دهد و اگر ايشان‌ را توانگر سازم‌، بي‌گمان‌ دينشان‌ رابر ايشان‌ تباه‌ ساخته‌ام‌ و همانا از بندگان‌ من‌ كساني‌ هستند كه‌ ايمانشان‌ را جز توانگري‌ درست‌ نمي‌كند و اگر ايشان‌ را فقير سازم‌، محققا دينشان‌ را بر ايشان‌ تباه‌ ساخته‌ام‌». اما گاهي‌ غنا و توانگري‌ در حق‌ بعضي‌ از مردم ‌«استدراج‌»، و فقيرساختنشان‌ عذاب‌ است‌  ـ پناه‌ بر خداي‌ سبحان‌؛ هم‌ از اين‌ و هم‌ از آن‌.

 

وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُم إنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْءاً كَبِيراً ‏(31)

«و از بيم‌ تنگدستي‌ فرزندان‌ خود را نكشيد» چنان‌كه‌ برخي‌ از اعراب‌ در جاهليت‌ مرتكب‌ اين‌ جنايت‌ مي‌شدند «ماييم‌ كه‌ هم‌ آنان‌ و هم‌ شما را روزي‌ مي‌دهيم‌» و شما روزي‌دهنده‌ آنان‌ نيستيد كه‌ در حق‌ آنان‌ چنين‌ جنايتي‌ روا مي‌داريد «بي‌گمان‌كشتن‌ آنان‌ گناهي‌ بزرگ‌ است‌» ابن‌كثير مي‌گويد: «اين‌ آيه‌ دلالت‌ مي‌كند بر اين‌كه ‌خداوند جلّ جلاله  به‌ بندگان‌ خود از پدر نسبت‌ به‌ فرزندش‌ مهربان‌تر است‌».

 

وَلاَ تَقْرَبُواْ الزِّنَى إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاء سَبِيلاً ‏(32)

«و به‌ زنا نزديك‌ نشويد» با انجام‌ دادن‌ مقدمات‌ آن‌؛ مانند بوسه‌ و كنار و حركات‌ ديگر. البته‌ نهي‌ از نزديكي‌ به‌ زنا به‌ طريق‌ اولي‌ نهي‌ از خود زنا را نيز شامل‌مي‌شود «هرآينه‌ آن‌ فاحشه‌ است‌» يعني‌: زنا بسيار زشت‌، و تجاوز از حد شرع‌ وعقل‌ مي‌باشد «و آن‌ بد راهي‌ است‌» زيرا به‌ آميخته‌ شدن‌ نسب‌ها مي‌انجامد و به‌دوزخ‌ مي‌كشاند. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «بعد از شرك‌، هيچ‌ گناهي‌ نزدخداوند جلّ جلاله  بزرگتر از آن‌ نيست‌ كه‌ مردي‌ نطفه‌اي‌ را در رحمي‌ قرار دهد كه‌ برايش‌ حلال‌ نيست‌».

 

وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالحَقِّ وَمَن قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً فَلاَ يُسْرِف فِّي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُوراً ‏(33)

«و نفسي‌ را كه‌ خداوند حرام‌ كرده‌ است‌» يعني‌: كسي‌ را كه‌ حق‌ تعالي‌ او را با پناه ‌دين‌، يا با پناه‌ عهد ذمه‌ يا عهد امان‌، محفوظ و محترم‌ قرار داده‌ است‌ «جز به‌ حق ‌نكشيد» كشتن‌ به‌حق‌، شامل‌ مواردي‌ است‌ كه‌ قتل‌ نفس‌ در آنها مباح‌ است‌؛ مانند ارتداد، زناي‌ محصن‌ (شخص‌ داراي‌ همسر) و قصاص ‌گرفتن‌ از قاتل‌ در قتل‌ عمد وتجاوز «و هر كس‌ به‌ ستم‌ كشته‌ شود» نه‌ به‌ سببي‌ كه‌ شرعا مجوزي‌ براي‌ كشتن‌ وي ‌است‌ «پس‌ بي‌گمان‌ به‌ ولي‌ وي‌ سلطه‌اي‌ داده‌ايم‌» يعني‌: به‌ كسي‌ از ورثه‌ مقتول‌ كه‌ سرپرست‌ و متولي‌ امر وي‌ است‌، قدرتي‌ عليه‌ قاتل‌ داده‌ايم‌ كه‌ اگر بخواهد او رابكشد، اگر بخواهد عفو كند و اگر بخواهد ديه‌ بگيرد «پس‌ او» يعني‌: ولي‌ مقتول ‌«نبايد در قتل‌ زياده‌روي‌ كند» به‌ اين‌كه‌ مثلا قاتل‌ را مثله‌ كند، يا او را شكنجه ‌نمايد، يا به‌جاي قاتل‌ شخص‌ يا اشخاص‌ ديگري‌ را به‌ قتل‌ رساند «بي‌گمان‌ او ياري ‌داده‌ شده‌ است‌» يعني‌: قطعا ولي‌ مقتول‌ از سوي‌ خداوند جلّ جلاله  مؤيد و ياري‌ داده‌ شده‌ است‌ زيرا حق‌ تعالي‌ متوليان‌ امور جامعه‌ اسلامي‌ را به‌ ياري‌ دادنش‌ و بپاخاستن‌ براي‌ احقاق‌ حقش‌ فرمان‌ داده‌ تا حقش‌ را بگيرند و به‌ وي‌ باز دهند. درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «همانا از بين‌رفتن‌ دنيا در نزد خداوند جلّ جلاله  آسان‌تر از كشتن ‌مسلماني‌ است‌».

نسفي‌ كه‌ از احناف‌ است‌ در تفسيرش‌ مي‌گويد: «ظاهر آيه‌ بر اين‌ امر دلالت ‌مي‌كند كه‌ در ميان‌ شخص‌ آزاد و برده‌ و در ميان‌ مسلمان‌ و ذمي‌ حكم‌ قصاص‌ جاري‌ مي‌شود».

 

وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُواْ بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤُولاً (34)

«و به‌ مال‌ يتيم‌ ـ جز به‌ شيوه‌اي‌ كه‌ نيكوتر است‌ ـ نزديك‌ نشويد» نهي‌ از نزديك ‌شدن‌ به‌ مال‌ يتيم‌، از باب‌ مبالغه‌ است‌ و هدف‌ از آن‌، نهي‌ از دست ‌بردن‌ به‌مال‌ يتيم‌ مي‌باشد؛ به‌ تلف‌كردن‌ آن‌، يا به‌ شيوه‌اي‌ كه‌ تباه‌ كننده‌ مال‌ وي‌ است‌ اما به‌كار انداختن‌ مال‌ يتيم‌ ازسوي‌ ولي‌ به‌ شيوه‌اي‌ كه‌ نيكوتر است‌، مانعي‌ ندارد اين‌ شيوه‌ عبارت‌ است‌ از: نگه‌داري‌ مال‌ يتيم‌، سرمايه‌گذاري‌ با آن‌ در اموري‌ كه‌ سودآور است‌ و منفعت‌ يتيم‌ در آن‌ نهفته‌ مي‌باشد و انفاق‌ بر يتيم‌ از آن‌ بدون ‌اسراف‌ «تا آن‌گاه‌ كه‌ به‌ رشد خود برسد» پس‌ چون‌ يتيم‌ به‌ رشد و بلوغ‌ عقلي‌ خود دست‌ يافت‌، يعني‌ عقلش‌ به‌ كمال‌ رسيد و قواي‌ حسي‌ و حركتي‌ وي‌ كامل‌ شد، به‌طوري‌كه‌ به‌ امور مالي‌ خويش‌ مي‌توانست‌ رسيدگي‌ كند، در اين‌ حالت‌ است‌ كه ‌شما بايد مالش‌ را به‌ وي‌ بسپاريد، يا در آن‌ با اجازه‌اش‌ تصرف‌ كنيد. البته‌ بلوغ‌ جنسي‌ بدون‌ بلوغ‌ عقلي‌ كافي‌ نيست‌ «و به‌ عهد وفا كنيد» يعني‌: به‌ عهد خود با خداي‌ خود بر وجه‌ شرعي‌ آن‌ قيام‌ كنيد و اين‌ با نگه‌داشت‌ و رعايت‌ اوامر و نواهي‌حق‌ تعالي‌ و تطبيق‌ قانون‌ مورد پسند شرع‌ انور ميسر است‌. همچنين‌ عهد و پيمان‌خود با مردم‌ را نگه‌ داريد؛ مگر آن‌كه‌ بر جواز عهدشكني‌ با آنان‌ دليل‌ به‌خصوصي ‌وجود داشته‌ باشد «زيرا كه‌ از عهد پرسش‌ خواهد شد» در آخرت‌، كه‌ به‌ عهد وپيمان‌ خود با خدا جلّ جلاله  و مردم‌ چه‌ كرده‌ايد؟.

 

وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَزِنُواْ بِالقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً ‏(35)

«و چون‌ پيمانه‌ مي‌كنيد، پيمانه‌ را تمام‌ دهيد» و از آن‌ نكاهيد «و با قسطاس ‌مستقيم‌ وزن‌ كنيد» قسطاس‌: ابزار سنجش‌ كالا است‌، كه‌ قپان‌، ترازوهاي‌ سنجش ‌طلا و غير آن‌ از ابزارهاي‌ سنجش‌ را در بر مي‌گيرد. قسطاس‌ مستقيم‌: آن‌ ترازو و ابزار سنجشي‌ است‌ كه‌ از وزن‌ حقيقي‌ نه‌ چيزي‌ كم‌ كند و نه‌ برآن‌ بيفزايد بلكه‌ اشيا را به‌ طور درست‌ آن‌ وزن‌ نمايد. به‌قولي‌: «قسطاس‌» به‌ زبان‌ رومي‌، همان‌ پيمانه ‌است‌ «اين‌» تمام‌ دادن‌ پيمانه‌ و وزن‌ «بهتر است‌» براي‌ شما در نزد خدا جلّ جلاله  و در نزد مردم‌، كه‌ نتيجه‌ آن‌ نام‌ نيك‌، پاداش‌ نيك‌ و گرايش‌ مردم‌ به‌ معامله‌ با كسي ‌است‌ كه‌ اين‌ گونه‌ درست‌كار و با انصاف‌ باشد «و» اين‌ تمام‌ دادن‌ پيمانه‌ و وزن ‌«خوش‌ فرجام‌تر است‌» يعني‌: انجام‌ و عاقبت‌ بهتري‌ دارد.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «كسي‌ بر انجام‌ دادن‌ حرام‌ قادر نمي‌شود و سپس ‌آن‌ را ترك‌ نمي‌كند درحالي‌كه‌ از ترك‌ آن‌ هيچ‌ انگيزه‌ ديگري‌ جز ترس ‌خداوند متعال‌ ندارد  مگر اين‌كه‌ خداوند به‌ طور عاجل‌ در دنيا قبل‌ از آخرت ‌چيزي‌ را كه‌ بهتر از آن‌ است‌ به‌ او عوض‌ مي‌دهد».

 

وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً ‏(36)

«و چيزي‌ را كه‌ بدان‌ علم‌ نداري‌ دنبال‌ نكن‌» به‌ اين‌ ترتيب‌، خداي‌ متعال‌ نهي ‌مي‌كند از اين‌كه‌ انسان‌ چيزي‌ بگويد يا به‌ چيزي‌ عمل‌ كند كه‌ به‌ آن‌ علم‌ ندارد، مانند نكوهش‌ مردم‌ و متهم ‌ساختنشان‌ بدون‌ علم‌ و پيروي‌ از حدسها و گمانها. همچنين‌ اين‌ معني‌، شامل‌ گواهي‌ دروغ‌، سخن‌ دروغ‌، افترا و طعن‌زدن‌ به‌ ديگران‌، جست‌وجوي‌ عيوب‌ مردم‌، دگرگون‌ كردن‌ حقايق‌ علمي‌، جعل‌ اخبار وغير اين‌ از دغلبازي‌ها، تقلب‌ها و اعمال‌ مبتني‌ بر حدس‌ و تخمين‌ و گمان‌ نيزمي‌شود. بدبختانه‌ امروزه‌ بر اثر ضعف‌ دين‌ و ايمان‌ و اخلاق‌، اين‌ روش‌ ناپسند در ميان‌ مسلمانان‌ شيوع‌ پيدا كرده‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «از گمان‌ برحذر باشيد چراكه‌ گمان‌ دروغ‌ترين‌ سخن‌هاست‌». «زيرا گوش‌ و چشم‌ و قلب‌، همه ‌مورد پرسش‌ واقع‌ خواهند شد» يعني‌: از صاحب‌ آنها پرسيده‌ مي‌شود كه‌ اين‌ حواس‌ خود را در چه‌ راهي‌ به‌كار گرفته‌ است‌ زيرا حواس‌ انسان‌ آلات‌وابزاري‌ اند كه‌ اگر او آنها را در خير به‌كار گيرد، سزاوار دريافت‌ پاداش‌ است‌ و اگر آنها را در شر به‌كار گيرد، سزاوار عقاب‌ مي‌باشد. به‌قولي‌: خداوند جلّ جلاله  اين‌ اعضا را در هنگام‌ پرسش‌ از آنها به‌ نطق‌ مي‌آورد و آنها از آنچه‌ كه‌ صاحبشان‌ انجام‌ داده‌ است‌ خبرمي‌دهند. چنان‌كه‌ آيات‌ و احاديث‌ گواه‌ اين‌ حقيقت‌ است‌.

 

وَلاَ تَمْشِ فِي الأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً ‏(37)

«و در زمين‌ به‌ نخوت‌ راه‌ نرو» مرح‌: نخوت‌، فخر، خودبيني‌ و خرامان‌ بودن ‌است‌ «چراكه‌ هرگز زمين‌ را نمي‌تواني‌ شكافت‌» با راه‌ رفتن‌ متكبرانه‌ بر آن‌. اين‌ تعبير متضمن‌ تهكم‌ و تحقير مستكبران‌ نخوت‌منش‌ است‌ «و نه‌ در درازي‌ به‌ كوهها تواني ‌رسيد» يعني‌: نه‌ هرگز با خودنگري‌ و فخر و خودبزرگ‌بيني‌، قدرتت‌ به‌ آنجاها مي‌رسد كه‌ با كوهها برابري‌ كني‌ تا بزرگي‌ هيكل‌ و جثه‌ات‌ تو را به‌ كبر و نخوت‌وادارد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «هر كس‌ براي‌ خدا تواضع‌ كند، خدا او رارفعت‌ مي‌بخشد پس‌ او نزد خود حقير اما نزد خداوند بزرگ‌ است‌». همچنين‌ درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «در اثنايي‌ كه‌ مردي‌ از امت‌هاي‌ قبل‌ از شما خرامان ‌خرامان‌ راه‌ مي‌رفت‌ و دو جامه‌ گران ‌قيمت‌ پوشيده‌ و به‌آنها مي‌باليد، ناگهان‌ زمين‌او را فروبرد و او تا روز قيامت‌ در آن‌ مي‌جنبد». يعني‌ همچنان‌ در آن‌ فرومي‌رود.

 

كُلُّ ذَلِكَ كَانَ سَيٍّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً ‏(38)

«همه‌ اين‌ خصلت‌ها، بدش‌ نزد پروردگار تو ناپسند است‌» يعني‌: آن‌ بخش‌ از خصلت‌هايي‌ كه‌ فوقا از آنها نهي‌ به‌ عمل‌ آمد، نزد حق‌ تعالي‌ ناپسند بوده‌ و او از آنها نفرت‌ دارد و هرگز بدانها راضي‌ نيست‌ پس‌ بايد آنها را ترك‌ كرد.

 

ذَلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلَهاً آخَرَ فَتُلْقَى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً ‏(39)

«اين‌» سفارشهايي‌ كه‌ ذكر آنها در آيات‌ قبل‌ گذشت‌ و از آيه‌: (وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلَهاً آخَرَ) كه‌ نهي‌ از شرك‌ است‌ شروع‌ و به‌ اين‌ آيه‌ كه‌ باز هم‌ با نهي‌ از شرك‌: (وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلَهاً ... ) ختم‌ مي‌شود و در مجموع‌ بيست‌وپنج‌ تكليف‌ را از اوامر ونواهي‌ دربر مي‌گيرد؛ «از جمله‌ آن‌ چيزهايي‌ است‌ كه‌ پروردگارت‌ از حكمت‌ به‌سويت‌ وحي‌ فرستاده‌ است‌» يعني‌: اين‌ مجموعه‌ بيست‌وپنج‌ حكمي‌ كه‌ از آيه‌ (23) شروع ‌و به‌ آيه‌ (39) ختم‌ مي‌شود و ـ چنان‌كه‌ گفتيم‌ ـ آغاز و انجام‌ آنها امر به‌ توحيد ونهي‌ از شرك‌ است‌، از جمله‌ احكام‌ متقن‌ و محكمي‌ است‌ كه‌ هرگز فساد را بدانها راهي‌ نيست‌. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «همه‌ كتاب‌ تورات‌ در پانزده‌ آيه‌ از سوره ‌بني‌اسرائيل‌ خلاصه‌ شده‌ است‌».

«و با خداي‌ يگانه‌، معبودي‌ ديگر قرار نده‌» بدين‌سان‌، خداوند متعال‌ براي‌ تأكيد و تثبيت‌ اين‌ حقيقت‌ كه‌ توحيد رأس‌ خصلت‌هاي‌ دين‌ و ستون‌ آن‌ است‌، نهي‌ از شرك‌ را در آخر اين‌ احكام‌ تكرار نمود «وگرنه‌ حسرت‌ زده‌ و مطرود» كه‌ هم‌ تو خود را ملامت‌ كني‌ و هم‌ خدا جلّ جلاله  و خلق‌ تو را ملامت‌ كنند در حالي‌كه‌ از رحمت‌ حق‌ رانده‌ و حسرت‌زده‌ هستي‌ «در دوزخ‌ افگنده‌ خواهي‌ شد».

 

أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلآئِكَةِ إِنَاثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً ‏(40)

بعد از اين‌ گلگشت‌ وسيع‌ در ميدان‌ اوامر و نواهي‌ كه‌ تمسك‌ به‌ آنها اثر و ثمر عقيده‌ توحيد است‌، خداي‌ عزوجل‌ موقفي‌ از مواقف‌ اهل‌ شرك‌ را بيان‌ مي‌كند: «آيا پروردگارتان‌ شما را به‌» داشتن‌ «پسران‌ اختصاص‌ داده‌ و خود از فرشتگان ‌دختراني‌ برگرفته‌ است‌؟» اين‌ خطابي‌ است‌ به‌ كفاري‌ كه‌ مي‌پندارند؛ فرشتگان ‌دختران‌ خدايند. يعني‌: آيا حق‌ تعالي‌ به‌ پندارتان‌ شما را بر خود برتري‌ داده‌ لذا شما را به‌ داشتن‌ فرزندان‌ پسر اختصاص‌ داده‌ و دختران‌ را براي‌ خود برگرفته‌ است‌؟ «هرآينه‌ شما سخني‌ بس‌ بزرگ‌ مي‌گوييد» كه‌ در جرأت‌ و جسارت‌ بر خداي‌ عزوجل‌ و زشتي‌ و وقاحت‌ به‌ پايه‌اي‌ است‌ كه‌ فروتر از آن‌ هيچ‌ حد و پايه‌اي ‌نمي‌توان‌ تصور كرد.

 

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُواْ وَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً ‏(41)

«و به‌ راستي‌، ما در اين‌ قرآن‌» حقايق‌ را «گونه‌گون‌ بيان‌ كرده‌ايم‌» از بيان‌ امثال ‌گرفته‌ تا طرح‌ وعده‌، مژده‌، هشدار و غيره‌. يا معني‌ اين‌ است‌: ما سخن‌ها و معاني ‌را در قرآن‌، هر بار به‌ روشي‌ ديگر و آهنگ‌ و ترتيب‌ و تمثيلي‌ جديد كه‌ بشر از آوردن‌ نظير آن‌ عاجز است‌، تكرار كرده‌ايم‌ «تا پند گيرند» و با به‌كار انداختن‌خردهايشان‌، راه‌ تدبر و تفكر در قرآن‌ را اختيار كنند تا بر بطلان‌ آنچه‌ كه‌ مي‌گويند، آگاه‌ شوند «ولي‌ جز بر رميدن‌ آنان‌ نمي‌افزايد» يعني‌: قرآن‌ جز بر نفرت ‌و دوري‌ كفار و ستمگران‌ از حق‌ و غفلت‌ آنها از انديشيدن‌ در راه‌ درست‌ و صواب ‌نمي‌افزايد و اين‌ نيست‌ جز به‌ سبب‌ بيماري‌ دلها، عقل‌ها و روانهايشان‌.

 

قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَّبْتَغَوْاْ إِلَى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً ‏(42)

«بگو: اگر با او خداياني‌ ديگر بود چنان‌كه‌» مشركان‌ «مي‌گويند، در آن‌ صورت‌ حتما در صدد جستن‌ راهي‌ به‌سوي‌ خداوند صاحب‌ عرش‌ برمي‌آمدند» يعني‌: در آن‌صورت‌، آن‌ خدايان‌ ادعايي‌ راهي‌ مي‌جستند تا با حق‌ تعالي‌ كشمكش‌ كرده‌ و بر او غلبه‌ نمايند چنان‌كه‌ شاهان‌ و قدرتمندان‌ با يك‌ديگر چنين‌ كرده‌، بر سر قدرت‌ پيكارها به‌ راه‌ مي‌اندازند و كشتارها به‌پا مي‌كنند. يا معني‌ اين‌ است‌: در آن‌صورت‌، آن‌ خدايان‌ ادعايي‌اي‌ كه‌ شما به‌ آنها به‌ ديده‌ واسطه‌هايي‌ براي‌ خود نزد خداي‌ يگانه‌ مي‌نگريد، خودشان‌ حق‌ تعالي‌ را پرستش‌ و نيايش‌ كرده‌ و در صدد قرب‌ و نزديكي‌ به‌ او بر مي‌آمدند. پس‌ شما ديگر چرا براي‌ نزديكي‌ به‌ خدا جلّ جلاله  به‌آستان‌ آنها چنگ‌ مي‌زنيد، در حالي ‌كه‌ نيازي‌ به‌ اين‌ نيست‌ كه‌ ميان‌ شما و او واسطه‌اي‌ وجود داشته‌ باشد.

 

سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً ‏(43)

«او پاك‌ و منزه‌ است‌» تسبيح‌: به‌ معناي‌ تنزيه‌ و پاكي‌ است‌ «و بسي‌ والاتر» وبرتر «است‌ از آنچه‌ مي‌گويند» اين‌ ستمگران‌؛ از سخنان‌ زشت‌ و بهتانهاي‌ عظيم‌ «به ‌برتري‌اي‌ بزرگ‌» يعني‌: خداوند جلّ جلاله  در نهايت‌ بزرگي‌ و در نهايت‌ دوري‌ از اين‌پندارهايشان‌ بوده‌ و در برترين‌ مراتب‌ وجود قرار دارد زيرا او واجب ‌الوجود و باقي ‌باالذات‌ است‌، درحالي‌كه‌ فرزند گرفتن‌ از ادني‌ مراتب‌ وجود مي‌باشد چه‌ در ميان ‌قديم‌ و حادث‌ و غني‌ و محتاج‌، منافاتي‌ تام‌ وجود دارد.

 

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً ‏(44)

«آسمانهاي‌ هفت‌گانه‌ و زمين‌ و هركه‌ در آنهاست‌» از مخلوقاتي‌ كه‌ داراي‌ عقل‌ وخردند ـ مانند فرشتگان‌ و انس‌ و جن‌ ـ و نيز غير آنان‌ از موجوداتي‌ كه‌ داراي ‌عقل‌ نيستند «او را تسبيح‌ مي‌گويند و هيچ‌ چيز نيست‌ مگر اين‌كه‌ او را در حال‌ ستايش‌تسبيح‌ مي‌گويد» به‌ زبان‌ قال‌ يا به‌ زبان‌ حال‌. پس‌ اين‌ معني‌ شامل‌ همه‌ مخلوقاتي‌مي‌شود كه ‌«شي‌» ناميده‌ مي‌شوند ـ هر چه‌ كه‌ باشند ـ آري‌! تمام‌ مخلوقات‌گواهي‌ مي‌دهند به‌ اين‌كه‌ خداوند جلّ جلاله  آفريننده‌ و تواناست‌ «ولي‌ شما تسبيح‌ آنها را درنمي‌يابيد» و آنچه‌ را كه‌ جمادات‌ از تسبيح‌ حق‌ تعالي‌ مي‌گويند، نمي‌فهميد. به‌قولي‌: خطاب‌ متوجه‌ كفاري‌ است‌ كه‌ از انديشه‌ و تدبر دراين‌ نشانه‌ها و از عبرت‌گرفتن‌ از آنها روي‌ برمي‌تابند «بي‌گمان‌ او بردبار آمرزگار است‌» از بردباري‌ وي‌ است‌ كه‌ شما را مهلت‌ مي‌دهد و از آمرزگاري‌ وي‌ است‌ كه‌ توبه‌كاران‌ شما رامؤاخذه‌ نمي‌كند.

جمعي‌ از مفسران‌ گفته‌اند: تسبيح‌گفتن‌ تمام‌ اشيا براي‌ خداوند جلّ جلاله  بنابر حقيقت‌ خود مي‌باشد، يعني‌ اين‌كه‌: تمام‌ اشيا به‌طور حقيقي‌ نه‌ مجازي‌ به‌ تسبيح‌ گفتن‌خداوند متعال‌ ناطق‌اند ولي‌ بشر اين‌ تسبيح‌ آنها را نمي‌شنود و نمي‌فهمد. درحديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ بخاري‌ و مسلم‌ از ابي‌هريره‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلمفرمودند: «موري‌ بدن‌ يكي‌ از انبيا علیهم السلام را گزيد پس‌ آن‌ پيامبر امر كرد تا لانه ‌مورچگان‌ را آتش‌ زدند آن‌گاه‌ خداوند جلّ جلاله  به‌ او وحي‌ فرستاد كه‌: به‌خاطر آزار يك‌ مور، امتي‌ از امت‌ها را كه‌ براي‌ من‌ تسبيح‌ مي‌گفتند، آتش‌ زدي‌؟!». ابن‌مسعود رضی الله عنه مي‌گويد:«ما در حال‌ خوردن‌ غذا، تسبيح‌ گفتن‌ غذا را مي‌شنيديم‌». ابوذر رضی الله عنه روايت‌ مي‌كند كه‌: «رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم سنگريزه‌هايي‌ را به‌دست‌ گرفتند پس‌صداي‌ تسبيح‌ گفتن‌ آنها همانند آواز زنبور عسل‌ شنيده‌ مي‌شد». همچنين نقل‌ است‌كه‌ صداي‌ تسبيح‌ سنگريزه‌ها در دست‌ ابوبكر و عمر و عثمان‌ رضي‌الله عنهم‌ شنيده ‌مي‌شد. نيز در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابي‌سعيد خدري‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «جن‌ و انس‌ و درخت‌ و سنگ‌ و كلوخ‌ و هيچ‌ چيز ديگر صداي‌ مؤذن‌ را نمي‌شنوند  مگر اين‌كه‌ برايش‌ در روز قيامت‌ گواهي‌ مي‌دهند».

پس‌ با نگاهي‌ به‌ اين‌ روايات‌ و ديگر رواياتي‌ كه‌ نقل‌ آنها در اينجا ميسر نيست‌، در مي‌يابيم‌ كه‌ قول‌ اين‌ گروه‌ از مفسران‌ بر قول‌ كساني‌ از ايشان‌ كه‌ مي‌گويند: تسبيح‌گفتن‌ جمادات‌ مجازي‌ و به‌ زبان‌ حال‌ است‌ نه‌ به‌ زبان‌ قال‌، ترجيح‌ دارد. ابن‌كثير نيز قول‌ اول‌ را ترجيح‌ داده‌ است‌.

 

وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَاباً مَّسْتُوراً ‏(45)

«و چون‌ قرآن‌ بخواني‌، ميان‌ تو و كساني‌ كه‌ به‌ آخرت‌ ايمان‌ ندارند، پرده‌اي‌ پوشيده‌ قرار مي‌دهيم‌» يعني‌: كافران‌ به‌ سبب‌ روگرداني‌ و تغافل‌ از قرائت‌ تو، همانند كساني‌اند كه‌ ميان‌ تو و آنان‌ حجابي‌ پوشاننده‌ قراردارد كه‌ آنها را از شنيدن‌ قرائتت ‌بازمي‌دارد. به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: ميان‌ تو و آنان‌ پرده‌اي‌ قرار مي‌دهيم‌ كه‌ تو را نمي‌بينند و از آزارشان‌ ايمن‌ مي‌ماني‌، درحالي ‌كه‌ قرائت‌ تو را نمي‌شنوند ونمي‌فهمند. به‌ تأييد اين‌ قول‌ نيز رواياتي‌ آمده‌ است‌؛ از آن‌ جمله‌ روايت‌ ابن‌كثير از اسماء دختر ابوبكر رضی الله عنه است‌ كه‌ فرمود: «چون‌ سوره‌ (تبت‌ يدا ابي‌لهب‌) نازل‌ شد، ام‌ جميل‌ زن‌ ابولهب‌ درحالي‌كه‌ سنگ‌ بر دست‌ داشت‌ و رجز مي‌خواند، ولوله‌كنان ‌پيامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم را مي‌جست‌ تا به‌ ايشان‌ حمله‌ كند اما ايشان‌ را كه‌ در كنار ابوبكر رضی الله عنه نشسته‌ بودند، نمي‌ديد».

از اين‌ آيه‌ چنين‌ بر مي‌آيد كه‌ منكران‌ آخرت‌ تحمل‌ شنيدن‌ آيات‌ الهي‌ را ندارند.

 

وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْاْ عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً ‏(46)

«و بر دلهايشان‌ پوششهايي‌ مي‌نهيم‌ تا آن‌ را نفهمند» آيا مراد از اين‌ پوشش‌ها همان‌ حجاب‌ ذكر شده‌ در آيه‌ قبل‌ است‌، يا مراد حجابي‌ ديگر افزون‌ بر حجاب ‌قبل‌ مي‌باشد؟ ابن‌جرير طبري‌ ترجيح‌ مي‌دهد كه‌ مراد از آن‌ حجابي‌ ديگر افزون‌ برآن‌ پوششهاست‌ «و در گوشهايشان‌ سنگيني‌اي‌» يعني‌: كري‌ و گراني‌اي‌ قرار مي‌دهيم‌. «و چون‌ در قرآن‌ پروردگار خود را به‌ يگانگي‌ ياد كني‌» بي‌ آن‌كه‌ خدايانشان ‌را نزد او شفيع‌ آوري‌ «با نفرت‌ پشت‌ مي‌كنند» تا قرآن‌ را نشنوند.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: جمعي‌ از اشراف‌ قريش‌ به‌ ديدار ابوطالب ‌آمدند، در اين‌ اثنا رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم وارد خانه‌ شدند و به‌ قرائت‌ قرآن‌ پرداخته‌ آيات ‌توحيد را مرور كردند، سپس‌ فرمودند: «اي‌ گروه‌ قريش‌! (لااله‌الاالله) بگوييد تا با اين‌ كلمه‌ عرب‌ از آن‌ شما شود و عجم‌ براي‌ شما مطيع‌ گردد. اما آنها رو برگرداندند. همان‌ بود كه‌ اين‌ آيه‌كريمه‌ نازل‌ شد.

 

نَّحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَّسْحُوراً ‏(47)

«هنگامي‌ كه‌ به‌سوي‌ تو گوش‌ فرامي‌دارند، ما بهتر مي‌دانيم‌ كه‌ به‌چه‌ منظور گوش ‌مي‌دهند» يعني‌: منظور آنان‌ از گوش ‌دادن‌ به‌ تو استهزا و استخفاف‌ به‌ تو و به‌ قرآن ‌است‌ تا با به‌ راه‌ انداختن‌ سر و صدا و همهمه‌ در هنگامي‌ كه‌ تو پروردگارت‌ را به‌يگانگي‌ ياد مي‌كني‌، چنان‌ غلغله‌اي‌ ايجاد كنند كه‌ كسي‌ صدايت‌ را نشنود و پيامت ‌را نفهمد «و نيز آن‌گاه‌ كه‌ به‌ نجوا مي‌پردازند» يعني‌: ما داناتريم‌ به‌ آنچه‌ كه‌ در ميان ‌خويش‌ مطرح‌ مي‌كنند آن‌گاه‌ كه‌ پيرامون‌ تكذيب‌ و استهزاي‌ تو با هم‌ راز گفته‌ ونجوا مي‌كنند؛ «وقتي‌ كه‌ اين‌ ستمگران‌ مي‌گويند: جز مردي‌ افسون‌شده‌ را پيروي ‌نمي‌كنيد» كه‌ بر اثر جادو عقلش‌ درهم‌ و برهم‌ گشته‌ و از حد اعتدال‌ خارج‌ شده‌ است‌.

 

انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُواْ لَكَ الأَمْثَالَ فَضَلُّواْ فَلاَ يَسْتَطِيعْونَ سَبِيلاً ‏(48)

«بنگر كه‌ چگونه‌ براي‌ تو مثلها زدند» باري‌ گفتند كه‌ تو كاهني‌، باري‌ گفتند كه‌ جادوگري‌، باري‌ گفتند كه‌ شاعري‌ و باري‌ گفتند كه‌ ديوانه‌اي‌ «پس‌ گمراه ‌شدند» از راه‌ صواب‌ در تمام‌ اين‌ پندارهاي‌ خود «و در نتيجه‌ راه‌ به‌ جايي ‌نمي‌برند» يعني‌: به‌سوي‌ هدايت‌ راه‌ نمي‌توانند برد، يا نمي‌توانند به‌سوي‌ چنان‌ طعن‌ و تمسخري‌ بر تو راه‌ ببرند كه‌ عقلها آن‌ را بپذيرد و باورها بدان‌ منفعل‌ شود.

 

وَقَالُواْ أَئِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً ‏(49)

«و گفتند: آيا وقتي‌ استخواني‌ چند و اعضايي‌ پوسيده‌ و از هم‌ پاشيده‌ شديم‌» رفات‌: آنچه‌ كه‌ در هم‌ شكند و كهنه‌ و پاشان‌ گردد از همه‌ اشيا. يعني‌: آن‌گاه‌ كه‌ بعد از مرگ‌ بپوسيم‌ و اجسادمان‌ در هم‌ پاشيده‌ شود. به‌قولي‌: رفات ‌خاك‌ است‌، يعني‌: وقتي‌ كه‌ خاك‌ شويم‌ «آيا به‌ آفرينشي‌ جديد برانگيخته ‌مي‌شويم‌؟» استفهام‌ براي‌ استبعاد و انكار است‌، يعني‌: چنين‌ چيزي‌ را بسيار بعيد و غيرقابل‌ قبول‌ مي‌دانيم‌.

 

قُل كُونُواْ حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً ‏(50)

«بگو: سنگ‌ باشيد يا آهن‌» يعني‌: اگر سنگ‌ يا آهن‌ هم‌ باشيد، يقينا خداوند متعال‌ شما را از نو باز مي‌آفريند، چنان‌ كه‌ ابتداء شما را آفريد و يقينا شما را مي‌ميراند سپس‌ زنده‌ مي‌كند چنان‌كه‌ اولين‌ بار شما را پديد آورد.

 

أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ قَرِيباً ‏(51)

«يا نوعي‌ ديگر شويد از آنچه‌ كه‌ در دلهاي‌ شما بزرگ‌ مي‌نمايد» يعني‌: يا از نوعي ‌شويد كه‌ در امر تباين‌ و تضاد با حيات‌، بزرگتر از سنگ‌ و آهن‌ اند اما بدانيد كه‌ هرچه‌ بشويد، خواه‌ نخواه‌ برانگيخته‌ مي‌شويد «پس‌ خواهند گفت‌: چه‌ كسي‌ ما را بازمي‌گرداند» به‌سوي‌ حيات‌، بعد از آن‌كه‌ خاك‌ شديم‌ يا سنگ‌ يا آهن‌ يا چيزي‌سخت‌تر از آنها گرديديم‌؟ «بگو: همان‌ كسي‌ كه‌ نخستين‌ بار شما را آفريد» يعني‌: همان‌ كسي‌ شما را باز مي‌آفريند كه‌ نخستين‌ بار در هنگام‌ آغاز آفرينشتان‌ بي‌ نمونه‌ سابق‌ يا تمثال‌ و شكل‌ متقدمي‌ شما را پديد آورد و اختراع‌ كرد «آن‌گاه‌ سرهاي‌ خود را به‌ طرف‌ تو تكان‌ خواهند داد» به‌ علامت‌ استهزا «و خواهند گفت‌: آن‌ كي‌ خواهدبود» يعني‌: آن‌ برانگيختن‌ و اعاده‌ مجدد چه‌ وقت‌ خواهد بود؟ «بگو: شايد كه‌ نزديك‌ باشد» يعني‌: آن‌ اعاده مجدد نزديك‌ است‌ زيرا هر چه‌ كه‌ آمدني‌ باشد نزديك‌ است‌ پس‌ به‌ هوش‌ باشيد.

 

يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً ‏(52)

«روزي‌ كه‌ شما را بخواند» خداوند جلّ جلاله  به‌سوي‌ محشر «پس‌ حمدگويان‌ دعوت‌ او را اجابت‌ مي‌كنيد» يعني‌: منقادانه‌ و ستايشگرانه‌ به‌ دعوتش‌ لبيك‌ مي‌گوييد «ومي‌پنداريد كه‌ درنگ‌ نكرده‌ بوديد» در دنيا يا در قبرهايتان‌ «مگر» زمان‌ «اندكي‌» يعني‌: چون‌ صحنه‌هاي‌ هولناك‌ قيامت‌ را ببينيد، دنيا در نظرتان‌ كوچك‌ و ناچيز مي‌نمايد.

 

وَقُل لِّعِبَادِي يَقُولُواْ الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلإِنْسَانِ عَدُوّاً مُّبِيناً (53)

«و به‌ بندگانم‌ بگو: سخني‌ را كه‌ بهتر است‌ بگويند» يعني‌: اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! به ‌بندگان‌ مؤمنم‌ در مقام‌ فرماندهي‌ به‌ ايشان‌ بگو: در هنگام‌ گفت‌وگو ميان‌ يك‌ديگر يا گفت‌وگو با مشركان‌ سخني‌ را به‌كار بريد كه‌ خوبتر و بهتر است‌ زيرا خشونت‌ و درشتي‌ در كلام‌ و گفتن‌ سخنان‌ بدوبيراه‌، چه‌بسا زمينه‌ساز نفوذ شيطان‌ در ميانتان‌ و انگيزه‌ساز نفرت‌ و رميدن‌ كفار از اجابت‌ دعوت‌ حقتان‌ گردد «چرا كه‌ شيطان‌ ميانشان‌ را به‌هم‌ مي‌زند» يعني‌: شيطان‌ با فسادافگني‌، القاي‌ دشمني‌ و تحريك ‌مؤمنان‌ عليه‌ يك‌ديگر، در ميان‌ ايشان‌ نزاع‌ مي‌افگند «همانا شيطان‌ همواره‌ براي ‌آدمي‌ دشمني‌ آشكار است‌» يعني‌: او آشكاركننده‌، برملا سازنده‌ و اعلان‌ كننده‌ دشمني‌ خود با انسان‌ است‌، به‌ همين‌ سبب‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم از اين‌كه‌ شخص‌ سلاحي‌ را به‌سوي‌ برادر مسلمان‌ خويش ‌نشانه‌گيري‌ كند، نهي‌ كردند زيرا شيطان‌ او را وسوسه‌ مي‌كند و دستش‌ را به‌نشانه‌روي‌ برمي‌انگيزد پس‌ چه‌بسا كه‌ او را با آن‌ سلاح‌ هدف‌ قرار دهد آن‌گاه‌ درگودالي‌ از دوزخ‌ درافتد.

 

رَّبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِن يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِن يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً ‏(54)

«پروردگار شما به‌ حال‌ شما داناتر است‌» اي‌ مردم‌! پس‌ او داناتر است‌ به‌ كساني‌ از شما كه‌ سزاوار هدايتند و به‌ كساني‌ كه‌ اين‌ شايستگي‌ را ندارند «اگر بخواهد به‌شما رحم‌ مي‌كند و اگر بخواهد شما را عقوبت‌ مي‌كند» به‌ قولي‌: اين‌ خطاب‌ متوجه ‌مشركان‌ است‌ لذا معني‌ چنين‌ است‌: اگر خدا جلّ جلاله  بخواهد به‌ شما توفيق‌ اسلام‌آوردن ‌مي‌دهد و بدين‌سان‌ به‌ شما رحم‌ مي‌كند، يا اگر راه‌ عذاب‌ را برگزيديد، شما را بر شرك‌ مي‌ميراند و عذابتان‌ مي‌كند «و تو را» اي‌ محمد! «بر آنان‌ نگهبان‌ نفرستاده‌ايم‌» يعني‌: ما تو را به‌ بازداشتنشان‌ از كفر و اجبارشان‌ بر ايمان‌ برنگمارده‌ايم‌ بلكه‌ وظيفه‌ تو بلاغ‌ است‌ و بس‌.

 

وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْضٍ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُوراً (55)

«و پروردگارت‌ به‌ هركه‌ در آسمانها و زمين‌ است‌ داناتر است‌» كه‌ ذاتا چه‌ و كه ‌هستند، داناتر است‌ به‌ حالشان‌ و به‌ استحقاق‌ و شايستگي‌شان‌ و داناتر است‌ به‌مراتبشان‌ در طاعت‌ و معصيت‌ «و در حقيقت‌، بعضي‌ از انبيا را بر بعضي‌ برتري ‌بخشيده‌ايم‌» و اين‌ اثري‌ از آثار علم‌ محيط ماست‌ چنان‌كه‌ ابراهيم‌علیه السلام  را خليل‌ خويش‌ خوانديم‌، موسي‌علیه السلام  را كليم‌ خويش‌، عيسي‌علیه السلام  را روح‌ و كلمه‌ خويش‌، به‌سليمان‌علیه السلام  فرمانروايي‌ عظيمي‌ بخشيديم‌ و بر محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گناهان‌ قبل‌ و بعد از بعثتش‌را آمرزيديم‌ «فتح/‌2».

اين‌ آيه‌ با حديث‌ شريف‌ نقل‌ شده‌ در بخاري‌ و مسلم‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «انبيا را بر يك‌ديگر برتري‌ ندهيد»، منافاتي‌ ندارد زيرا مراد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در آن‌حديث‌، برتري ‌دادن‌ از روي‌ عصبيت‌ است‌ نه‌ به‌ مقتضاي‌ دليل‌ «و به‌ داوود» كتاب ‌«زبور را داديم‌» كه‌ به‌نام‌ مزامير داوود ناميده‌ مي‌شود و همه‌ آن‌ موعظه‌ و اذكاراست‌. قتاده‌ مي‌گويد: «ما علما در ميان‌ خود مي‌گفتيم‌: زبور دعايي‌ است‌ كه‌ به‌داوودعلیه السلام  تعليم‌ داده‌ شد و شامل‌ تحميد و تمجيد خداي‌ عزوجل‌ بود و در آن‌ بيان‌ حلال‌ و حرام‌ و احكام‌ و حدودي‌ وجود نداشت‌».

 

قُلِ ادْعُواْ الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً (56)

«بگو» به‌ كفار «كساني‌ را بخوانيد كه‌» آنان‌ را «به‌جاي‌ او» خدا «پنداشتيد» مانند فرشتگان‌، عيسي‌، عزير و جن‌ كه‌ به‌ دروغ‌ آنها را خدا پنداشتيد. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «در هر جايي‌ از كتاب‌ خدا جلّ جلاله  كه‌ كلمه‌ (زعم‌) آمده‌ است‌، به‌معني‌ دروغ‌ مي‌باشد» «پس‌» خواهيد ديد كه‌ آنها «نه‌ اختياري‌دارند كه‌ از شما دفع‌ زيان‌ كنند و نه‌ آن‌ را تغيير دهند» يعني‌: خواهيد ديد كه‌ آن‌ خدايان‌ پنداري‌ شما نه‌ قادر به‌ دفع‌كردن‌ زياني‌ از شما هستند و نه‌ قادر به‌ برگرداندن ‌و تغييردادن‌ آن‌ زيان‌ از حالي‌ به‌حالي‌ ديگر؛ و هر كس‌ از اين‌ كار عاجز باشد، قطعا سزاوار الوهيت‌ نيست‌.

ابن‌مسعود رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: گروهي‌ از انسانها به‌پرستش‌ گروهي‌ از جنيان‌ مي‌پرداختند پس‌ آن‌ جنيان‌ مسلمان‌ شدند درحالي‌كه‌ آن ‌انسيان‌ همچنان‌ به‌ عبادتشان‌ متمسك‌ بودند، همان‌ بود كه‌ خداي‌ سبحان‌ اين‌ آيه‌ را نازل‌ فرمود.

 

أُولَئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُوراً (57)

«آن‌ كساني‌ كه‌ كافران‌ آنان‌ را مي‌پرستند، خود به‌سوي‌ پروردگارشان‌ تقرب‌ مي‌جويند» تا بدانند «كه‌ كدام‌يك‌ از آنان‌ به‌ او نزديكترند» يعني‌: آن‌ معبوداني‌ كه‌ شما مشركان‌ بجز خداي‌ يگانه‌ لاشريك‌ به‌ خدايي‌ مي‌خوانيد، اعم‌ از فرشتگان‌، مسيح‌، برخي‌ از جنيان‌ و... خود مشتاقانه‌ در طلب‌ آنچه‌ كه‌ به‌ حق‌ تعالي ‌نزديك‌شان‌ گرداند، به‌سوي‌ او روي‌ مي‌آورند، با عمل‌ صالح‌ به‌ سوي‌ او تقرب ‌مي‌جويند و با يك‌ديگر در اين‌ ميدان‌ رقابت‌ مي‌كنند تا بدانند كه‌ كدام‌ يك‌ از آنان ‌به‌ حق‌ تعالي‌ به‌وسيله‌ طاعت‌ و عبادت‌ نزديكترند «و به‌ رحمت‌ وي‌ اميدوارند و از عذابش‌ مي‌ترسند» چنان‌كه‌ غير آنان‌ به‌ رحمت‌ وي‌ اميدوارند و از عذابش ‌مي‌ترسند «چرا كه‌ عذاب‌ پروردگارت‌ همواره‌ در خور پرهيز است‌» عذاب‌ او درخور آن‌ است‌ كه‌ بندگان‌ همه‌، اعم‌ از فرشتگان‌، انبيا علیهم السلام و غير آنان‌، همه‌ از آن ‌برحذر و بيمناك‌ باشند.

 

وَإِن مَّن قَرْيَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شَدِيداً كَانَ ذَلِك فِي الْكِتَابِ مَسْطُوراً ‏(58)

«و هيچ‌ شهري‌ نيست‌  مگر اين‌كه‌ ما آن‌ را پيش‌ از روز قيامت‌ به‌ هلاكت ‌مي‌رسانيم‌» يعني‌: هيچ‌ شهري‌ از شهرهاي‌ كفار نيست‌  مگر اين‌كه‌ به‌زودي‌ نابود گردانيده‌ مي‌شود؛ يا به‌ وسيله‌ مرگ‌ طبيعي‌ و «يا عذاب‌كننده‌ آنيم‌ به‌ عذابي ‌سخت‌» مانند شمشير، زلزله‌، غرق‌، آتش‌ سوزي‌، سنگ‌ باران‌ و...  كه‌ قبل‌ از روز قيامت‌ آنان‌ را ريشه‌كن‌ مي‌كند «اين‌» هشداري‌ كه‌ ذكر شد از به‌ هلاكت ‌رساندن‌ و تعذيب‌ «در كتاب‌» يعني‌: در لوح‌ محفوظ «نوشته‌ شده‌ است‌» و به‌ قلم‌ رفته‌ است‌ پس‌ هيچ‌ برگشتي‌ ندارد.

 

وَمَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالآيَاتِ إِلاَّ أَن كَذَّبَ بِهَا الأَوَّلُونَ وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُواْ بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالآيَاتِ إِلاَّ تَخْوِيفاً ‏(59)

ممكن‌ است‌ كسي‌ اين‌ سؤال‌ را مطرح‌ كند كه‌ چرا خداي‌ عزوجل‌ كفار را عذاب‌ مي‌كند، آيا جز عذاب‌ هيچ‌ بديل‌ ديگري‌ وجود ندارد؟ آيا ممكن‌ نيست‌ با فرستادن‌ معجزات‌ بيشتر آنها را منقاد حق‌ ساخت‌؟ پس‌ خداوند جلّ جلاله  مي‌فرمايد: «وچيزي‌ ما را از فرستادن‌ نشانه‌ها» يعني‌: معجزات‌ «بازنداشت‌، جز اين‌كه‌ پيشينيان‌ آن‌را» يعني‌: معجزات‌ را «دروغ‌ شمرده‌ بودند» و همين‌ دروغ‌ شمردن‌ سبب‌ عذاب‌ عاجل‌ آنان‌ گرديد پس‌ اينان‌ نيز پيرو سنت‌ پيشينيانشانند لذا از نزول‌ معجزات‌ بيشتر، هيچ‌ سودي‌ نمي‌برند.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: مردم‌ مكه‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم خواستند تا كوه‌ صفا را برايشان‌ طلا گردانيده‌ و كوههاي‌ مكه‌ را از آنان‌ دور سازد تا از تنگناي‌ آن ‌رهيده‌ در فضايي‌ فراخ‌ زندگي‌ كنند. پس‌ جبرئيل‌ رضی الله عنه نزد آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  آمد وگفت‌: اگر مي‌خواهي‌ درخواستهاي‌ قومت‌ برآورده‌ مي‌شود ولي‌ اگر با وجود آن ‌باز هم‌ ايمان‌ نياورند، ديگر مهلت‌ داده‌ نمي‌شوند و اگر مي‌خواهي‌ با آنان‌ از درمهلت‌ درآيي‌، نيز اختيار با توست‌. آن‌گاه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد. يعني‌: اگر معجزات‌ پيشنهادي‌ آنان‌ را بفرستيم‌ و باز هم‌ آن‌ را تكذيب‌ كنند، ديگر به‌ شتاب‌ مورد عذاب‌ قرار گرفته‌ و هرگز مهلت‌ داده‌ نمي‌شوند چنان‌كه‌ سنت‌ خداي‌ سبحان‌ در پيشينيان‌ نيز همين‌ بوده‌ است‌.

سپس‌ نمونه‌اي‌ عيني‌ از اجراي‌ اين‌ سنت‌ را ارائه‌ كرده‌، مي‌فرمايد: «و به‌» قبيله ‌«ثمود ماده‌ شتري‌ داديم‌» بر اثر پيشنهادشان‌ «تا نشانه‌اي‌ باشد» دال‌ بر راستگويي ‌صالح‌علیه السلام  در پيش‌ چشمانشان‌ «ولي‌ به‌ آن‌ ستم‌ كردند» يعني‌: منكر آن‌ شدند «و ما نشانه‌ها را جز براي‌ بيم‌ دادن‌ نمي‌فرستيم‌» يعني‌: ما معجزات‌ را جز به‌ عنوان ‌مقدمه‌اي‌ پيشاپيش‌ عذاب‌ براي‌ بيم ‌دادن‌ تكذيب‌كنندگان‌ نمي‌فرستيم‌ تا شايد ايمان ‌آورند پس‌ اگر ايمان‌ نياوردند، قطعا عذاب‌ بر آنان‌ فرود مي‌آيد. يا ممكن‌ است ‌مراد از «آيات‌» وقوع‌ حوادثي‌ چون‌ زلزله‌ها و توفانها باشد چنان‌كه‌ ابن‌كثير مي‌گويد: «به‌ ما حكايت‌ كرده‌اند كه‌ در زمان‌ ابن‌مسعود رضی الله عنه زلزله‌ كوفه‌ را لرزاند، او گفت‌: هان‌ اي‌ مردم‌! در حقيقت‌ پروردگار شما عتابتان‌ مي‌كند پس‌ عتاب‌ او را دريابيد و به‌ خود آييد». همچنين‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ در عهد عمر رضی الله عنه مدينه‌ چند بار لرزيد پس‌ او خطاب‌ به‌ مردم‌ فرمود: «به‌ خدا كه‌ بدعت‌ آورديد! به‌ خدا سوگند كه‌ اگر زمين‌لرزه‌ تكرار شد، با شما چنين‌وچنان‌ خواهم‌ كرد!».

 

وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي القُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَاناً كَبِيراً ‏(60)

«و ياد كن‌ هنگامي‌ را كه‌ به‌تو گفتيم‌: به‌ راستي‌ پروردگارت‌ همه‌ مردم‌ را احاطه‌ كرده ‌است‌» يعني‌: مردم‌ همه‌ در قبضه‌ وي‌ و تحت‌ قدرت‌ وي‌اند پس‌ بي‌اعتنا از روگرداني‌ آنان‌ به‌ راه‌ دعوت‌ خويش‌ ادامه‌ بده‌. به‌قولي‌: مراد از مردم‌، مردم‌ مكه‌اند و معني‌ اين‌ است‌: خداوند متعال‌ بر آنان‌ تواناست‌ و به‌زودي‌ تو را بر آنان ‌مسلط خواهد كرد پس‌ بر عذاب‌كردنشان‌ شتاب‌ مكن‌ «و آن‌ رؤيايي‌ را كه‌ به‌ تو نمايانديم‌، جز براي‌ آزمايش‌ مردم‌ قرار نداديم‌» مراد از آن‌ رؤيا: چشمديد عيني‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در سفر شبانه‌ «اسراء» بود كه‌ در ابتداي‌ سوره‌ ذكر شد وخداوند جلّ جلاله  آن‌ را «رؤيا» ناميد زيرا در شب‌ روي‌ داد. مراد از آزمايش‌ (فتنه‌): ارتداد گروهي‌ بود كه‌ قبلا اسلام‌ آورده‌ بودند ولي‌ هنگامي‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آنهارا از سفر اسراي‌ خويش‌ خبر دادند، آنها در اين‌ آزمايش‌ ناكام‌ شده‌ و به‌ ارتداد گراييدند. به‌قولي‌ ديگر: خداي‌ سبحان‌ كشتار قريش‌ در بدر را به‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  در خواب‌ نشان‌ داد. «و» نيز «آن‌ درخت‌ لعنت‌شده‌ در قرآن‌ را» جز آزمايشي‌ براي‌ مردم‌ قرار نداديم‌، اين‌ درخت‌ كه‌ در دورترين‌ مكان‌ از رحمت‌ حق‌ تعالي‌، يعني‌در قعر دوزخ‌ قرار دارد عبارت‌ است‌ از: درخت ‌«زقوم‌»، و آزمايش‌ در آن‌ از اين‌ قرار است‌ كه‌ ابوجهل‌ و غير وي‌ به‌ مسلمانان‌ گفتند: «رفيق‌ شما به‌ اين‌ پنداراست‌ كه‌ آتش‌ جهنم‌ سنگ‌ را مي‌سوزاند اما در عين‌ حال‌ مي‌گويد: در جهنم ‌درخت‌ مي‌رويد، آخر چگونه‌ چنين‌ چيزي‌ ممكن‌ است‌؟». همچنين‌ روايت‌ شده ‌است‌ كه‌ چون‌ خداي‌ سبحان‌ از وجود درخت‌ زقوم‌ در جهنم‌ خبر داد و نازل ‌فرمود: (إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِّلظَّالِمِينَ ‏(63) إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ ) «صافات‌ / 64 ـ 63»، قريش‌ از آن‌ سخت‌ هراسان‌ شدند پس‌ ابوجهل‌ دختركي‌ را دستور داد تا مقداري ‌خرما و خامه‌ (قيماق‌) را در هم‌ آميخته‌ پيش‌ او بياورد آن‌گاه‌ به‌ يارانش‌ گفت‌: زقوم‌ بخوريد، يعني‌ زقوم‌ همين‌ است‌ و هراسان‌ نباشيد.

«و ما آنان‌ را بيم‌ مي‌دهيم‌ ولي‌ جز بر طغيان‌ شديد آنها نمي‌افزايد» يعني‌: ما با نزول‌ آيات‌ آنان‌ را بيم‌ مي‌دهيم‌ ولي‌ فرستادن‌ آيات‌ جز افزودن‌ بر كفرشان‌ هيچ‌ فايده‌اي‌ به‌ حالشان‌ نمي‌كند.

 

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إَلاَّ إِبْلِيسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً ‏(61)

«و هنگامي‌ كه‌ به‌ فرشتگان‌ گفتيم‌: براي‌ آدم‌ سجده‌ كنيد پس‌ همه‌ جز ابليس‌ سجده ‌كردند، گفت‌: آيا براي‌ كسي‌ كه‌ از گل‌ آفريده‌اي‌ سجده‌ كنم‌؟» تفسير نظير اين‌ آيه‌ درسوره‌هاي ‌«بقره‌» و «اعراف‌» گذشت‌.

 

قَالَ أَرَأَيْتَكَ هَذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إَلاَّ قَلِيلاً ‏(62)

«گفت‌» شيطان‌ «به‌ من‌ خبر ده‌» پروردگارا! كه‌ چرا آدم‌ را برمن‌ برتري‌ داده‌اي ‌درحالي‌كه‌ مرا از آتش‌ آفريده‌اي‌ و او را از گل‌؟ «اگر تا روز قيامت‌ مهلتم‌ دهي‌، قطعا فرزندانش‌ را از ريشه‌ بر مي‌كنم‌» يعني‌: قطعا بر آنان‌  ـ با اغوا و گمراه ‌سازي ‌خويش‌ ـ مسلط مي‌شوم‌؛ چنان‌كه‌ اسب‌ ـ چون‌ بر وي‌ رسن‌ و لگام‌ زنند ـ به‌ زير استيلا كشيده‌ مي‌شود. آن‌ ملعون‌ اين‌ سوگند را از آن‌روي‌ خورد كه‌ از نيرومندي ‌نفوذ نيرنگ‌ خود در بني‌آدم‌ آگاه‌ بود و آگاه‌ بود كه‌ مي‌تواند در مجاري‌ خون ‌فرزندان‌ آدم‌ درآيد. «جز اندكي‌ از آنان‌» را كه‌ نيرنگم‌ در آنان‌ كارگر نيست‌. ايشان‌ كساني‌اند كه‌ خداي‌ عزوجل‌ از شر شيطان‌ حفظشان‌ كرده‌ و ايشان‌ را در پناه‌ خويش‌ نگاه‌ داشته‌ است‌ چنان‌كه‌ مي‌فرمايد: (إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ... ) : (بي‌گمان‌ تو را بر بندگان‌ مخصوص‌ من‌ تسلطي‌ نيست‌  مگر كساني‌ از گمراهان‌ كه‌ از تو پيروي‌ كنند) «حجر/42»، و نيز در آيه‌ (65) از همين‌ سوره‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ پرداخته ‌است‌.

 

قَالَ اذْهَبْ فَمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَآؤُكُمْ جَزَاء مَّوْفُوراً ‏(63)

«خداوند فرمود» به‌ ابليس‌ «برو» و راهي‌ را كه‌ انتخاب‌ كرده‌اي‌ در پيش‌ بگير «كه‌ هر كس‌ از آنان‌ تو را پيروي‌ كند» و اطاعت‌ نمايد «مسلما جهنم‌ سزاي‌ همه‌ شماست‌» يعني‌: دوزخ‌ سزاي‌ ابليس‌ و پيروانش‌ هست‌ «كه‌ كيفري‌ تمام‌ است‌» يعني‌: جهنم‌ كيفري‌ تمام‌ و كامل‌ براي‌ شماست‌ كه‌ هيچ‌ از كيفرتان‌ كاسته ‌نمي‌شود.

 

وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِم بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الأَمْوَالِ وَالأَوْلادِ وَعِدْهُمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلاَّ غُرُوراً (64)

«و از آنان‌ هر كه‌ را توانستي‌ با آواز خود تحريك‌ كن‌» يعني‌: آنان‌ را با وسوسه‌ و آواي‌ عصيان‌ برانگيز خويش‌ سبك ‌گردان‌ و از جا بلغزان‌؛ دعوت ‌كنان‌ به‌سوي‌ معصيت‌ من‌. آواز شيطان‌: دعوت‌ او به‌سوي‌ معصيت‌ حق‌ تعالي‌ است‌ و هر كسي‌كه‌ به‌ سوي‌ نافرماني‌ خداي‌ سبحان‌ دعوت‌ كند، او در واقع‌ منادي‌ شيطان‌ است‌ وصداي‌ او صداي‌ شيطان‌ مي‌باشد.

روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ ابن‌عمر رضی الله عنه آواز ني‌نوازي‌ را شنيد كه‌ ني‌ مي‌نواخت‌ پس ‌انگشتان‌ خود را بر گوشهاي‌ خويش‌ نهاد و مركب‌ خود را از راه‌ به‌ كناري‌ كشيد وبه‌ خادمش‌ نافع‌ گفت‌: اي‌ نافع‌! آيا هنوز آواز او را مي‌شنوي‌؟ نافع‌ مي‌گويد: گفتم‌، آري‌! پس‌ همچنان‌ انگشتانش‌ در گوشهايش‌ بود، باز مي‌پرسيد و من ‌مي‌گفتم‌: آري‌! تا آن‌كه‌ گفتم‌: نه‌! ديگر آواز وي‌ را نمي‌شنوم‌. آن‌گاه‌ دستانش‌ را از گوشهايش‌ برداشت‌ و مركبش‌ را به‌ راه‌ باز آورد و گفت‌: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم را ديدم‌ كه‌ صداي‌ ني‌لبك‌ چوپاني‌ را شنيدند پس‌ چنان‌ كردند كه‌ من‌ اكنون‌ كردم‌. از اين‌ جهت‌ قرطبي‌ مي‌گويد:«صداي‌ ني‌، صداي‌ مغني‌ و صداي‌ موسيقي‌ در بزم‌هاي‌ لهو، صداي‌ شيطان‌ است‌ زيرا صداي‌ هر دعوت‌كننده‌اي‌ به‌سوي‌ معصيت‌ خداوند جلّ جلاله ، صداي‌ شيطان‌ مي‌باشد». «و با سواران‌ و پيادگانت‌ بر آنان‌ بانگ‌ درده‌» يعني‌: هر چه‌ در توان‌ داري‌ عليه‌ آنان‌ به‌ كار گير و هيچ‌ كوتاهي‌ نكن‌ ولشكريان‌ سواره‌ و پياده‌ات‌ را بر فرزندان‌ آدم‌ بتازان‌ تا تو را برآنان‌ ياري‌ دهند. ابن‌كثير مي‌گويد: «اين‌ امر خداوند متعال‌ به‌ شيطان‌، امري‌ قدري‌ است‌ نه‌ امري‌شرعي‌». «و با آنان‌ در اموال‌ و فرزندان‌ شريك‌ شو» مشاركت‌ شيطان‌ در اموال‌ بني‌آدم‌، عبارت‌ است‌ از: هر تصرفي‌ در اموال‌ كه‌ با راه‌ و روش‌ شرع‌ مخالف‌ باشد،چه‌ با گرفتن‌ مال‌ به‌ ناروا باشد و چه‌ با نهادن‌ مال‌ در غير حق‌؛ همچون‌ غصب‌ ودزدي‌ و ربا. اما مشاركت‌ شيطان‌ در فرزندان‌، عبارت‌ است‌ از: مدعي ‌شدن‌ فرزندبي‌ وجود سببي‌ شرعي‌، به‌دست‌ آوردن‌ فرزند با زنا، نامگذاري‌ فرزندان‌ به‌ نامهاي‌ غيرشرعي‌اي‌ مانند عبداللات‌ و عبدالعزي‌، كشتن‌ فرزندان‌ از ترس‌ فقر، زنده‌ به‌ گوركردن‌ دختران‌ و درآوردن‌ فرزندانشان‌ بر آيين‌ كفري‌اي‌ كه‌ خود در آن‌ هستند پس‌ همه‌ اين‌ معاني‌ و نظاير آن‌ از مصاديق‌ مشاركت‌ شيطان‌ با انسانها در اموال‌ و اولادشان‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «اگر يكي‌ از شما آن‌گاه‌ كه‌مي‌خواهد با همسرش‌ مقاربت‌ نمايد بگويد: (باسم‌الله‌، اللهم‌ جنبنا الشيطان‌ وجنب‌الشيطان‌ ما رزقتنا: به‌ نام‌ خدا، خدايا! ما را از شيطان‌ بركنار گردان‌ و شيطان‌ را ازآنچه‌ كه‌ به‌ ما روزي‌ داده‌اي‌ بر كنار كن‌! پس‌ اگر در ميان‌ آن‌ دو به‌ سبب‌ اين‌مقاربت‌ فرزندي‌ مقدر شود، شيطان‌ هرگز به‌ او زياني‌ نمي‌رساند». «و به‌ آنان‌ وعده ‌بده‌» فراء مي‌گويد: «يعني‌ به‌ آنان‌ بگو: نه‌ بهشتي‌ در كار است‌ و نه‌ دوزخي‌ پس‌هر چه‌ مي‌خواهيد بكنيد! و به‌ آنان‌ وعده‌ بده‌ كه‌ برانگيخته‌ نمي‌شوند و نظاير اين‌ از وعده‌هاي‌ ميان‌ تهي‌ ديگر». «و شيطان‌ جز فريب به‌ آنها وعده‌ نمي‌دهد» شاه‌ولي‌الله دهلوي‌ مي‌گويد: «اين‌ تصويري‌ است‌ از سعي‌ و تلاش‌ شيطان‌ در گمراه ‌كردن‌ اولاد آدم‌، همچون‌ عمل‌ رئيس‌ دزدان‌ كه‌ چون‌ دهي‌ را غارت‌ كند به‌سواران‌ و پيادگان‌ خود بانگ‌ در مي‌دهد كه‌ هلا! از اين‌ سو بگيريد، از آن‌سو ببنديد...».

 

إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً ‏(65)

«در حقيقت‌، تو را بر بندگان‌ من‌» مراد حق‌ تعالي‌ بندگان‌ مؤمن‌ وي‌اند «هيچ‌ تسلطي‌ نيست‌» يعني‌: تو را برآنان‌ تسلطي‌ ـ با تبديل ‌كردن‌ ايمانشان‌ به‌كفر ـ نيست‌ ولي‌ تسلط تو بر آنان‌ فقط با آرايش‌دادن‌ عصيان‌ است‌ «و كارسازي‌ چون‌ پروردگارت‌ بس‌ است‌» پس‌ بندگان‌ خالص‌ و مخلصم‌ بر حمايت‌ و كارسازي‌ام ‌تكيه‌ مي‌كنند و من‌ هم‌ كيد شيطان‌ را از آنان‌ بازداشته‌ و آنها را از اغواي‌ وي‌ درپناه‌ خويش‌ نگه‌ مي‌دارم‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «در حقيقت‌، مؤمن‌ شياطين‌ خود را چنان‌ مقهور مي‌گرداند چنان‌كه‌ يكي‌ از شما شتر خويش‌ را در سفر به‌ فرمان ‌خويش‌ در مي‌آورد».

 

رَّبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ كَانَ بِكُمْ رَحِيماً ‏(66)

«پروردگار شما كسي ‌است‌ كه‌ براي‌ شما كشتي‌ها را در دريا روان‌ مي‌كند» و به‌حركت‌ درمي‌آورد «تا از فضل‌ او طلب‌ كنيد» يعني‌: تا امكان‌ سفر در كشورها وبارگيري‌ كالاها را بيابيد و در نتيجه‌ از رزقي‌ كه‌ حق‌ تعالي‌ بر بندگانش‌ تفضل‌ كرده ‌است‌، سودمند شويد «چرا كه‌ او همواره‌ بر شما مهربان‌ است‌» و از مهرباني‌ اوست ‌كه‌ شما را به‌سوي‌ مصالح‌ دنيايتان‌ راهنمايي‌ كرده‌ است‌ پس‌ اين‌ امر شكرگزاري‌ وايمانتان‌ را اقتضا مي‌كند نه‌ كفر و عصيانتان‌ را.

 

وَإِذَا مَسَّكُمُ الْضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلاَّ إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الإِنْسَانُ كَفُوراً ‏(67)

«و چون‌ در دريا بلايي‌ دامنگيرتان‌ شود» و در وضعي‌ قرار گيريد كه‌ بيم ‌غرق ‌شدن‌ و صدمه‌ ديدن‌ داشته‌ باشيد «هركه‌ را كه‌ جز او» از خدايان‌ و ياوران ‌«مي‌خوانيد ناپديد مي‌گردد» و يادشان‌ از خاطرتان‌ مي‌رود لذا در آن‌ هنگام‌ آنچه‌را كه‌ جز حق‌ تعالي‌ به‌ خدايي‌ و فريادرسي‌ خود مي‌خوانديد ـ اعم‌ از بتان‌، يا جنيان‌، يا فرشتگان‌، يا بشر ـ همه‌ گم‌وگور مي‌شوند و شما از آنها بريده‌ ومخصوصا به‌ حق‌ تعالي‌ رجوع‌ مي‌كنيد زيرا هر يك‌ از شما به‌ علم‌ فطري‌اي ‌كه‌ هرگز قادر به‌ دفع‌كردن‌ آن‌ نيست‌ مي‌داند كه‌ بتان‌ و مانند آنها هيچ‌كاره‌اند و در چنين‌ حالي‌ به‌كارش‌ نمي‌آيند «پس‌ چون‌ شما را به‌سوي‌ خشكي‌ رهانيد، رويگردان ‌مي‌شويد» از اخلاص‌ براي‌ حق‌ تعالي‌ و يگانه‌پرستي‌ وي‌ لذا به‌سوي‌ خواندن‌ بتانتان ‌و ياري‌جستن‌ از آنان‌ برمي‌گرديد «و انسان‌ كفور است‌» يعني‌: بسيار ناسپاس ‌نعمت‌هاي‌ خداوند جلّ جلاله  است‌.

ابن‌كثير روايت‌ مي‌كند: «عكرمه‌ فرزند ابوجهل‌ در فتح‌ مكه‌ فرار كرد و سوار كشتي‌ شد تا از راه‌ دريا به‌ حبشه‌ بگريزد پس‌ در دريا بادي‌ تند و طوفاني‌ بر كشتي‌نشينان‌ يورش‌ آورد، در اين‌ هنگام‌ سرنشينان‌ كشتي‌ به‌ يك‌ديگر گفتند: حالا ديگر هيچ‌ نيرويي‌ نمي‌تواند اين‌ بلا را از ما دفع‌ كند، جز اين‌كه‌ همه‌ از سر اخلاص‌ خداي‌ يگانه‌ را بخوانيم‌! در اين‌ هنگام‌ بود كه‌ عكرمه‌ با خود گفت‌: سوگند به‌ خدا كه‌ اگر در دريا كسي‌ جز او به‌ كار انسان‌ نمي‌آيد، در خشكي‌ هم‌ به‌كار وي ‌نمي‌آيد؛ بار خدايا! با تو عهد مي‌بندم‌ كه‌ اگر مرا به‌ سلامت‌ از دريا بيرون‌ آري‌، مي‌روم‌ و دستم‌ را در دست‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مي‌گذارم‌، چه ‌بسا كه‌ او را با گذشت‌ ومهربان‌ بيابم‌. پس‌ از دريا به‌ سلامت‌ رهيد و نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم بازگشت‌ و اسلام ‌آورد و اسلامش‌ بسي‌ پايدار شد ـ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ از او راضي‌ باد».

 

أَفَأَمِنتُمْ أَن يَخْسِفَ بِكُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً ثُمَّ لاَ تَجِدُواْ لَكُمْ وَكِيلاً ‏(68)

«آيا ايمن‌ شده‌ايد» يعني‌: همين‌كه‌ از دريا نجات‌ يافتيد، احساس‌ امنيت‌ كرده‌ و باز از حق‌ روگردان‌ شديد  مگر غافل‌ از آنيد؛ همان‌ ذاتي‌ كه‌ بر نابود كردن‌ شما دردريا توانا بود، همين‌گونه‌ تواناست‌ «از اين‌كه‌ شما را در كناري‌ از خشكي‌ به‌ زمين‌ فرو برد» خسف‌: آن‌ است‌ كه‌ زمين‌ يك‌ چيز را در خود فرو برد. بدين‌گونه‌خداوند متعال‌ آنهارا از غفلت‌ و ايمن‌زدگي‌ پس‌ از نجات‌ از دريا، بر حذر ساخت ‌«يا بر شما باد تندي‌ سنگريزه‌ افگن‌ بفرستد» يعني‌: آيا ايمن‌ شده‌ايد از اين‌كه‌ حق‌ تعالي‌ شنبادي‌ تند بر شما بفرستد. حاصب‌: بادي‌ است‌ تند كه‌ سنگريزه‌هاي ‌كوچك‌ را با خود برمي‌دارد و بر هر چه‌ و هركه‌ هست‌، محكم‌ مي‌كوبد «سپس ‌براي‌ خود هيچ‌ وكيلي‌ نيابيد» يعني‌: آن‌گاه‌ نگهبان‌ و ياري‌گري‌ براي‌ خود نمي‌يابيد كه‌ شما را از عذاب‌ خدا جلّ جلاله  باز دارد پس‌ بدانيد كه تنها جاي‌ نگران‌كننده‌ و برهم‌ زننده‌ امنيت‌ شما، محيط دريا نيست‌ بلكه‌ حق‌ تعالي‌ قادر است‌ تا در خشكي‌ نيز شما را غرق‌ خاك‌ ولاي‌ولجن‌ كند و از آن‌ بالا نيز بر شما طوفاني‌ هلاكت‌بار فروفرستد پس‌ عاقل‌ بايد در هر حالي‌ از خداوند جلّ جلاله  بيمناك‌ باشد.

 

 

أَمْ أَمِنتُمْ أَن يُعِيدَكُمْ فِيهِ تَارَةً أُخْرَى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قَاصِفا مِّنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُم بِمَا كَفَرْتُمْ ثُمَّ لاَ تَجِدُواْ لَكُمْ عَلَيْنَا بِهِ تَبِيعاً ‏(69)

«يا مگر ايمن‌ شده‌ايد» اي‌ كساني‌ كه‌ به‌ يگانگي‌ ما در دريا معترف‌ گشته‌ ولي ‌در خشكي‌ باز سر خود گرفته‌ به‌ آستان‌ بتان‌ رفتيد؛ «از اين‌كه‌» حق‌ تعالي‌ «بار ديگر شما را به‌ دريا بازگرداند» و بدين‌ گونه‌ انگيزه‌هايتان‌ را به‌سوي‌ سفر دريا وسوار شدن‌ بر كشتي‌ تقويت‌ كند «و تندبادي‌ شكننده‌ بر شما بفرستد» قاصف‌: بادي‌تند است‌ كه‌ صدايي‌ محكم‌ و هول‌انگيز دارد، يا بادي‌ شكننده‌ است‌ كه‌ همه‌ چيز و از جمله‌ كشتي‌ را درهم‌ مي‌كوبد «و به‌ سزاي‌ آن‌كه‌ كفر ورزيديد» يعني‌: به‌ سبب ‌كفرتان‌ «غرقتان‌ كند آن‌گاه‌ براي‌ خود هيچ‌ مؤاخذه‌كننده‌اي‌ بر ما به‌ سبب‌ آن‌ غرق ‌نيابيد؟» يعني‌: هيچ‌ خونخواهي‌ را نمي‌يابيد كه‌ ما را در برابر آنچه‌ با شما كرده‌ايم‌، مورد پيگرد قرار دهد و بنابراين‌، انتقام‌ شما را از ما بگيرد.

 

وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً ‏(70)

سپس‌ حق‌ تعالي‌ نعمت‌هايش‌ را بر بني‌ آدم‌ به‌ ياد آورده‌ و مي‌فرمايد: «و به‌راستي‌ ما فرزندان‌ آدم‌ را گرامي‌ داشتيم‌» زيرا آنان‌ را بر اين‌ هيأت‌ نيكو آفريده‌ و به‌نطق‌ و عقل‌ و تمييز و صورت‌ خوب‌ و قامت‌ معتدل‌ ممتازشان‌ گردانيديم‌ چنان‌كه‌ مختصات‌ فراوان‌ ديگري‌ چون‌ بهره‌گيري‌ از غذاها و نوشيدني‌ها و پوشيدني‌ها را به ‌آنان‌ عنايت‌ كرديم‌، به‌ گونه‌اي‌ كه‌ نظير اين‌ ويژگي‌ها در ساير انواع‌ جانداران‌ وجود ندارد و نيز گرامي‌شان‌ داشتيم‌ با مسلط ساختنشان‌ بر ساير خلق‌ و مسخر كردن ‌ساير مخلوقات‌ برايشان‌ و نيز گراميشان‌ داشتيم‌ با دادن‌ موهبت‌ سخن‌گفتن‌، خط نوشتن‌ و فهميدن‌ زيرا بزرگترين‌ شاخص‌ گراميداشت‌ فرزندان‌ آدم‌، موهبت ‌عقل‌ است‌ «و آنان‌ را در خشكي‌ برنشانديم‌» بر چهارپايان‌ و آنچه‌ كه‌ خود ازوسايل‌ سواري‌ ديگر مي‌سازند «و» در «دريا» بر كشتي‌ها «و به‌ آنان‌ از پاكيزگي‌ها روزي‌ داديم‌» يعني‌: از غذاها و نوشيدني‌هاي‌ لذيذ و رنگارنگ‌ و پوشيدني‌هاي ‌فاخر «و آنان‌ را بر بسياري‌ از آنچه‌ آفريده‌ايم‌» از ساير حيوانات‌ و اصناف‌ مخلوقات ‌«به‌ فضيلتي‌ آشكار فضيلت‌ داديم‌» پس‌ بر فرزندان‌ آدم‌ است‌ كه‌ اين‌ همه‌ فضل‌ ونعمت‌ و تكريم‌ و تجليل‌ الهي‌ را دريافته‌ و آنها را به‌ شكر و سپاس‌ مقابله‌ كنند و ازكفران‌ و ناسپاسي‌ پروردگار برحذر باشند.

مراد آيه‌ كريمه‌، برتري‌ دادن‌ جنس‌ بني‌آدم‌ بر بسياري‌ از مخلوقات‌ ديگر است ‌بنابراين‌، لزوما از آن‌ تفضيل‌ همه‌ افراد بني‌آدم‌ برنمي‌آيد. اما در باره‌ اين‌ موضوع‌ كه‌ آيا انسان‌ برتر است‌ يا فرشته‌؟ جمهور علما بر آنند كه‌ خواص‌ بشر ـ چون ‌پيامبران‌ ـ از خواص‌ فرشتگان‌ برترند، صديقان‌ بشر از عوام‌ فرشتگان‌ برترند، خواص‌ فرشتگان‌ از عامه‌ بشر و عامه‌ فرشتگان‌ از عامه‌ بشر برترند.

 

يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُوْلَئِكَ يَقْرَؤُونَ كِتَابَهُمْ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً ‏(71)

«روزي‌» را به‌ ياد آوريد «كه‌ هر گروهي‌ را با امامشان‌ فرامي‌خوانيم‌» مراد از امام‌: كتابي‌ است‌ كه‌ بر آنان‌ نازل‌ شده‌ است‌ پس‌ اهل‌ تورات‌ با تورات‌ فراخوانده ‌مي‌شوند و اهل‌ انجيل‌ با انجيل‌ و اهل‌ قرآن‌ با قرآن‌ آن‌گاه‌ چنين‌ مورد خطاب ‌قرارمي‌گيرند: اي‌ اهل‌ تورات‌! اي‌ اهل‌ انجيل‌! اي‌ اهل‌ قرآن‌! يا مراد از امام‌: پيامبر و پيشوايشان‌ است‌ «پس‌ هر كس‌ كارنامه‌ اعمالش‌ را به‌ دست‌ راستش‌ دهند» از اين‌ گروه‌ فراخوانده‌ شدگان‌ «آن‌ گروه‌ كارنامه‌ خود را» كه‌ به‌ ايشان‌ داده‌ شده‌ است ‌«مي‌خوانند و به ‌قدر يك‌ فتيلي‌ ستم‌ كرده‌ نمي‌شوند» يعني‌: از پاداشهايشان‌ به‌ اندازه ‌فتيلي‌ كم‌ نمي‌شود. فتيل‌: نخكي‌ است‌ كه‌ در شگاف‌ مياني‌ هسته‌ خرما قرار دارد.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در تفسير اين‌ آيه‌ كريمه‌ و وصف ‌محاسبه‌ روز حشر فرمودند: «يكي‌ از فرزندان‌ آدم‌ فراخوانده‌ شده‌ و نامه‌ اعمال‌ وي‌ به‌ دست‌ راستش‌ داده‌ مي‌شود آن‌گاه‌ پيكرش‌ بزرگ‌ و بلند و رخسارش‌ سپيد گردانيده‌ مي‌شود و بر سرش‌ تاجي‌ درخشان‌ از مرواريد نهاده‌ مي‌شود، سپس‌ او به‌سوي‌ يارانش‌ مي‌رود و چون‌ ايشان‌ از دوردست‌ او را مي‌بينند، مي‌گويند: بارخدايا! او را نزد ما بياور و براي‌ ما به‌ سبب‌ او بركت‌ بده‌ پس‌ نزد آنان‌ مي‌آيد وبه‌ ايشان‌ مي‌گويد: مژده‌ باد شما را! زيرا براي‌ هر يك‌ از شما نظير اين‌ است‌. اما كافر: چهره‌اش‌ سياه‌ گردانيده‌ شده‌ و در پيكرش‌ امتداد داده‌ مي‌شود پس‌ ياران‌ وي ‌او را مي‌بينند و مي‌گويند: پناه‌ مي‌بريم‌ به‌ خدا از او و از شرش‌؛ بار خدايا! او را نزد ما نياور. اما او نزد آنان‌ مي‌آيد. مي‌گويند: بارخدايا! او را از ما دور كن‌. مي‌گويد: خدا دورتان‌ گرداند، آخر براي‌ هر يك‌ از شما مانند اين‌ است‌».

 

وَمَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً ‏(72)

«و هر كه‌ در اين‌» دنيا «كور باشد» يعني‌: كوردل‌ و فاقد بصيرت‌ معنوي‌ باشد به‌طوري‌ كه‌ توان‌ نگرش‌ در حجت‌ها، آيات‌ و برهانهاي‌ خداوند جلّ جلاله  را نداشته‌ باشد «پس‌ او در آخرت‌ نيز كور است‌» يعني‌: كور چشم‌ است‌ و خداوند متعال‌ كوري‌ دل ‌وي‌ در دنيا را به‌ كوري‌ چشمش‌ در آخرت‌ سزا مي‌دهد. احتمال‌ دارد كه‌ مراد از كوري‌ وي‌ در آخرت‌ نيز، كوري‌ دل‌ وي‌ از ديدن‌ حجت‌ باشد «و» او «از راه‌ خطاكننده‌تر است‌» نسبت‌ به‌ دنيا، به‌طوري‌ كه‌ راه‌ نجات‌ را هرگز نيافته‌ و به‌ راه‌ هدايت ‌ابدا دسترسي‌ ندارد.

 

وَإِن كَادُواْ لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذاً لاَّتَّخَذُوكَ خَلِيلاً ‏(73)

«و نزديك‌ بود كه‌ تو را از آنچه‌ به‌ سويت‌ وحي‌ كرده‌ايم‌، به‌ فريب‌ باز دارند تا غير از آن‌ را بر ما بربندي‌».

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ آمده‌ است‌: مشركان‌ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم گفتند: بيا و خدايان‌ ما را مساس‌ كن‌ آن‌گاه‌ ما همراه‌ تو به‌ دينت‌ درمي‌آييم‌! همان‌ بود كه‌ خداوند جلّ جلاله  اين‌ آيه‌ را نازل‌ كرد و به‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  خاطرنشان‌ كرد كه‌ اجابت ‌درخواست‌ آنان‌، مخالفت‌ با حكم‌ قرآن‌ و افترا برخداي‌ سبحان‌ است‌ «و در آن ‌صورت‌ تورا به‌ دوستي‌ خود مي‌گرفتند» يعني‌: اگر از خواهشهايشان‌ پيروي‌ مي‌كردي‌، آنها با تو دست‌ دوستي‌ و صميميت‌ مي‌دادند آن‌گاه‌ از دوستي‌ و ولايت‌ من‌ خارج‌ مي‌گشتي‌.

 

وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً ‏(74)

«و اگر تو را استوار نمي‌داشتيم‌» برحق‌ و معصوم‌ نمي‌داشتيم‌ از موافقت‌ و همراهي‌ با آنان‌ «نزديك‌ بود كه‌ ميل‌ كني‌» و گرايش‌يابي‌ «به‌سوي‌ آنان‌ اندك ‌ميلي‌» ولي‌ عصمت‌ الهي‌ تو را دريافت‌ و تو را از كمترين‌ حد تمايل‌ به‌ آنان‌ نيز بازداشت‌.

سعيدبن‌جبير رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم مشغول ‌استلام‌ حجرالاسود بودند كه‌ مشركان‌ راه‌ را برايشان‌ گرفتند و گفتند: به‌ تو اجازه ‌نمي‌دهيم‌ كه‌ ديگر بار استلام‌ كني‌ تا بر خدايان‌ ما دستي‌ نكشي‌. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم باخود گفتند: بر من‌ چه‌ زياني‌ خواهد داشت‌ كه‌ دستي‌ بر آنها بكشم‌ و بعد از آن‌ به‌من‌ اجازه‌ دهند كه‌ حجرالاسود را استلام‌ كنم‌؟ زيرا خداوند متعال‌ مي‌داند كه‌ من ‌از اين‌ كار در دل‌ خويش‌ نفرت‌ دارم‌. اما خداي‌ عزوجل‌ از اين‌ اندك‌ چيز هم‌ اباورزيد و اين‌ آيه‌ را نازل‌ فرمود.

 

إِذاً لَّأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيراً(75)

«در آن‌ صورت‌» اگر حتي‌ اندك‌ ميلي‌ هم‌ به‌ سوي‌ آنان‌ مي‌كردي‌ «حتما تو را دوبرابر عذاب‌ زندگاني‌ و دو چندان‌ عذاب‌ مرگ‌ مي‌چشانيديم‌» يعني‌: در آن‌ صورت‌ البته ‌عذابت‌ هم‌ در دنيا و هم‌ در آخرت‌ دوبرابر عذاب‌ مشركان‌ مي‌گرديد «آن‌گاه‌ براي ‌خود مددكننده‌اي‌ در برابر ما نمي‌يافتي‌» كه‌ تو را ياري‌ داده‌ و اين‌ عذاب‌ را از تو دفع‌ كند.

 

وَإِن كَادُواْ لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الأَرْضِ لِيُخْرِجوكَ مِنْهَا وَإِذاً لاَّ يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاَّ قَلِيلاً ‏(76)

«و نزديك‌ بود كه‌ تو را از اين‌ سرزمين‌ بلغزانند تا تو را از آنجا بيرون‌ كنند» يعني‌: چيزي‌ نمانده‌ بود كه‌ با تحريك‌ خود تو را به‌ خروج‌ از سرزمين‌ مكه‌ وادارند تا از آن‌ بيرون‌ روي‌ ولي‌ نهايتا به‌ اين‌ كار توفيق‌ نيافتند و اين‌ توطئه‌شان‌ به‌ سرانجام‌ نرسيد بلكه‌ خداي‌ عزوجل‌ آنان‌ را از اخراجت‌ بازداشت‌ تا خود ـ بعد از آن‌كه ‌قصد جانت‌ را كردند ـ به‌ فرمان‌ ما هجرت‌ كني‌ «و در آن‌ صورت‌ آنان‌ هم‌ پس‌ از تونمي‌ماندند» يعني‌: اگر موفق‌ مي‌شدند كه‌ تو را از مكه‌ اخراج‌ كنند آن‌گاه‌ بعد ازبيرون‌ ساختنت‌ زنده‌ باقي‌ نمي‌ماندند «مگر» زمان‌ «اندكي‌» زيرا نابود ساخته‌ مي‌شدند.

در بعضي‌ از روايات‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ آمده‌ است‌: مشركان‌ يا برخي ‌از يهوديان‌ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم گفتند؛ اگر تو به‌راستي‌ پيامبري‌، در اينجا نمان‌ و به‌سرزمين‌ شام‌ برو زيرا شام‌ سرزمين‌ انبيا علیهم السلام است‌، تو را چه‌ جاي‌ درنگ‌ در اين ‌سرزميني‌ كه‌ هيچ‌ تناسبي‌ با نبوتت‌ ندارد؟ پس‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در اين‌ انديشه‌ افتادندكه‌ از جزيره‌العرب‌ بيرون‌ روند، اين‌ بود كه‌ آيه‌ كريمه‌ نازل‌ شد آن‌گاه‌ به‌ بارگاه‌ خداي‌ عزوجل‌ دعا كردند: «اللهم‌ لا تكلني‌ إلى نفسي‌ طرفة‌ عين‌: خدايا! مدت‌چشم‌ برهم ‌زدني‌ نيز مرا به‌ خودم‌ وامگذار».

 

سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً ‏(77)

«اين‌» سنت‌ كه‌ چون‌ امت‌ها پيامبران‌ خود را از ميان‌ خود اخراج‌ مي‌كردند، يا آنان‌ را به‌ قتل‌ مي‌رساندند، عذاب‌ بر آنان‌ نازل‌ مي‌شد «همان‌ سنتي‌ است‌ كه‌ همواره‌ در ميان‌ آنان‌ كه‌ پيش‌ از تو فرستاده‌ايم‌ برقرار بوده‌ است‌ و براي‌ سنت‌ ما هيچ‌ تبديلي‌ نخواهي‌ يافت‌» يعني‌: عادت‌ و سنت‌ خداوند جلّ جلاله  بر هر چه‌ رفته‌ باشد، هيچ‌كس‌ نه‌ قادر به‌ برگرداندن‌ آن‌ است‌ و نه‌ در آن‌ امكان‌ تغييري‌ وجود دارد.

ممكن‌ است‌ كسي‌ بپرسد كه‌ مگر مشركان‌ مكه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم را از آن‌ اخراج ‌نكردند؟ پاسخ‌ اين‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم خود به‌ فرمان‌ پروردگار خويش‌ از آن ‌هجرت‌ كردند.

 

أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً ‏(78)

سپس‌ مجموعه‌اي‌ از اوامر خطاب‌ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم صادر مي‌شود و صدور اين ‌اوامر در اين‌ سياق‌ قرآني‌، مفيد آن‌ است‌ كه‌ اجراي‌ آنها پاسخ‌ مناسبي‌ در برابر كوشش‌هاي‌ انحراف‌گرايانه‌ دشمنان‌، و تعبيري‌ عملي‌ از شكر نعمت‌ است‌.

«نماز را از وقت‌ زوال‌ آفتاب‌» از ميانه‌ آسمان‌ و برگشت‌ آن‌ از جانب‌ مشرق‌ به‌ جانب ‌مغرب‌ «برپا دار» كه‌ اين‌ نماز، عبارت‌ از نماز ظهر است‌ «تا نهايت‌ تاريكي‌شب‌» كه‌ مراد از آن‌: دو نماز مغرب‌ و عشاء است‌. غسق‌: به‌هم‌ آمدن‌ شب‌ وتاريكي‌ آن‌ است‌. بنابراين‌، از زوال‌ خورشيد تا نهايت‌ تاريكي‌ شب‌، چهار نماز ـ يعني‌ نمازهاي‌ ظهر و عصر و مغرب‌ و عشاء ـ را دربر مي‌گيرد «وقرآن ‌خواندن‌ صبح‌ را لازم‌ گير» مراد: خواندن‌ نماز صبح‌ است‌ زيرا قرائت‌ در نماز صبح‌، طولاني‌ خوانده‌ مي‌شود. پس ‌«قرآن ‌خواندن‌ صبح‌» هم‌ نماز پنجم‌ است‌. به‌ اين‌ ترتيب‌، آيه‌ كريمه‌ جامع‌ هر پنج‌ نماز است‌ «بي‌گمان‌ قرآن‌ خواندن‌ صبح‌ همواره‌ مقرون‌ به‌ حضور فرشتگان‌ است‌» يعني‌: فرشتگان‌ شب‌ و فرشتگان‌ روز در نماز صبح‌ حاضر مي‌شوند زيرا هر دو گروه‌ در اين‌ هنگام‌ گرد هم مي‌آيند چنان‌كه‌ اين‌ خبر در حديث‌ صحيح‌ آمده‌ است‌.

 

وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحْمُوداً ‏(79)

«و پاسي‌ از شب‌ را زنده‌ بدار» تهجد: نمازگزاردن‌ در شب‌ بعد از بيدار شدن‌ از خواب‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرسيدند: بعد ازنمازهاي‌ فرض‌ كدام‌ نماز افضل‌ است‌؟ فرمودند: «نماز شب‌». «كه‌ اين‌ نماز شب ‌نافله‌اي‌ مخصوص‌ توست‌» افزون‌ بر فرائض‌. به‌قولي‌: نماز شب‌ (تهجد) براي‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرض‌ بود و براي‌ امتشان‌ نافله‌ است‌ «باشد كه‌ پروردگارت‌ تو را به‌مقامي‌ محمود برساند» مقام‌ محمود: مقامي‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در آن‌ به ‌شفاعت‌ عظمي‌ براي‌ تمام‌ مردم‌ در روز قيامت‌ مي‌ايستند تا پروردگار متعال‌ آنان‌ را از آن‌ شدت‌ و زحمت‌ جان‌فرسا بيرون‌ آورد پس‌ اهل‌ محشر جملگي‌ آن‌حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  را بر اين‌ مقام‌ مي‌ستايند، در حالي ‌كه‌ «لواي‌ حمد» در دست‌ مبارك‌ آن‌ سيد و سالار كونين‌ و آن‌ امام‌ اولين‌ و آخرين‌ است‌.

ابن‌كثير احاديث‌ متعددي‌ را در شرح‌ اين‌ مقام‌ نقل‌ كرده‌ و با بيان‌ مقدمه‌اي‌ كه ‌ناظر بر بسياري‌ از اين‌ احاديث‌ است‌ مي‌گويد: «در روز قيامت‌ براي‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم خصلت‌ها و تشريفات‌ مخصوصي‌ وجود دارد كه‌ هيچ‌ كس‌ در آنها با ايشان‌ برابر نيست‌ زيرا:

ـ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  اولين‌ كسي‌ هستند كه‌ زمين‌ از پيكر مطهرشان‌ شكافته‌ مي‌شود.

ـ ايشان‌ به‌سوي‌ محشر سواره‌ برانگيخته‌ مي‌شوند.

ـ برايشان‌ در محشر پرچمي‌ است‌ كه‌ آدم‌ و همه‌ فرزندان‌ وي‌ در زير پرچم‌ ايشان ‌قرار دارند.

ـ برايشان‌ در محشر حوضي‌ است‌ كه‌ خلقي‌ بسيار بر آن‌ وارد مي‌شوند.

ـ برايشان‌ نزد خداي‌ عزوجل‌ شفاعت‌ عظمي‌ است‌ تا حق‌ تعالي‌ بر اثر شفاعت ‌ايشان‌، براي‌ فيصله ‌دادن‌ نهايي‌ ميان‌ خلايق‌ تشريف‌ آورد و اين‌ بعد از آن‌ است‌ كه‌ مردم‌ اين‌ شفاعت‌ را از آدم‌ درخواست‌ مي‌كنند، سپس‌ از نوح‌، آن‌گاه‌ از ابراهيم‌، سپس‌ از موسي‌ و آن‌گاه‌ از عيسي‌ علیهم السلام اما همه‌ آنها مي‌گويند كه‌ ما اهل‌ اين‌ شفاعت ‌نيستيم‌. پس‌ سرانجام‌ نزد محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مي‌آيند و آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  در پاسخ‌ درخواستشان‌ مي‌گويند: «من‌ اهل‌ آنم‌! من‌ اهل‌ آنم‌!».

ـ از جمله‌ اين‌ تشريفات‌: شفاعت‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  در حق‌ گروههايي‌ از مردم‌ است‌ كه‌ فرمان‌ افگندن‌شان‌ در دوزخ‌ صادر شده‌ ولي‌ در اثر شفاعت‌ ايشان‌ از دوزخ‌ برگردانده‌ مي‌شوند و اين‌ نوع‌ ديگري‌ از شفاعت‌ است‌ كه‌ غير از شفاعت ‌عظمي‌ براي‌ جملگي‌ خلايق‌ مي‌باشد.

ـ از جمله‌ اين‌ تشريفات‌ يكي‌ اين‌ است‌ كه‌ ايشان‌ اولين‌ پيامبران‌ در قضاوت‌ ميان ‌امتشان‌ هستند، يعني‌ امتشان‌ اولين‌ امتي‌ است‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  حساب‌ كارشان‌ رافيصله‌ مي‌دهد.

ـ ايشان‌ اولين‌ پيامبران‌ در گذراندن‌ امت‌ خويش‌ از پل‌ صراط اند.

ـ ايشان‌ اولين‌ كسي‌ هستند كه‌ در بهشت‌ شفاعت‌ مي‌كنند. و اين‌ نوع‌ ديگري‌ از شفاعت‌ خاصه‌ است‌.

ـ ايشان‌ اولين‌ كسي‌ هستند كه‌ به‌ بهشت‌ وارد مي‌شوند و امتشان‌ نيز قبل‌ از همه ‌امت‌هاي‌ ديگر به‌ بهشت‌ داخل‌ مي‌شوند.

ـ ايشانند كه‌ براي‌ بلند بردن‌ درجات‌ گروههايي‌ شفاعت‌ مي‌كنند كه‌ اعمالشان‌ در حد و اندازه‌ آن‌ درجات‌ نيست‌ و اين‌ نوع‌ ديگري‌ از شفاعت‌ خاصه‌ است‌.

ـ ايشان‌ صاحب ‌«وسيله‌» اي‌ هستند كه‌ برترين‌ منزلت‌ در بهشت‌ است‌، كه‌ اين ‌منزلت‌ جز براي‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم ، لايق‌ شأن‌ هيچ‌ كس‌ ديگري‌ نيست‌.

ـ چون‌ خداي‌ عزوجل‌ در حق‌ گنهكاران‌ اذن‌ شفاعت‌ دهد، فرشتگان‌ و پيامبران‌ و مؤمنان‌ صالح‌ همه‌ برايشان‌ شفاعت‌ مي‌كنند اما آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  در حق‌ خلقي‌عظيم‌ شفاعت‌ مي‌كنند كه‌ هيچ‌ كس‌ جز خداوند جلّ جلاله  شمارشان‌ را نمي‌داند پس ‌هيچ‌كس‌ همانند ايشان‌ شفاعت‌ نمي‌كند».

از جابربن‌عبدالله  رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حديث‌ شريف ‌فرمودند: «هر كس‌ در هنگام‌ شنيدن‌ أذان‌ بگويد: (اللهم‌ رب‌ هذه‌ الدعوة‌ التامة‌ والصلاة القائمة‌ آت‌ محمداً نِ‌ الوسيلة‌ والفضيلة‌ وابعثه‌ مقاماً محموداً ‌الذي‌ وعدته‌)  قطعا شفاعت‌ من‌ بر وي‌ در روز قيامت‌ حلال‌ مي‌شود».

 

وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلْطَاناً نَّصِيراً ‏(80)

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: اين‌ آيه‌ هنگامي‌ نازل‌ شد كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به ‌هجرت‌ مأمور شدند. «و بگو: پروردگارا! داخل‌ كن‌ مرا به‌ طرز پسنديده‌ و بيرون ‌آور مرابه‌ طرز پسنديده‌» مراد: داخل‌ كردن‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  به‌ مدينه‌ و بيرون ‌آوردنشان‌ ازمكه‌ است‌ به‌ ورودي‌ عزتمندانه‌ و بيرون‌آوردني‌ پيروزمندانه‌ همراه‌ با مدد و نصرت‌حق‌ تعالي‌. ولله الحمد كه‌ چنين‌ شد «و براي‌ من‌ از سوي‌ خويش‌ سلطه‌اي ‌ياري‌بخش‌» يعني‌: حجتي‌ آشكار و مقهور كننده‌ «قرار ده‌» كه‌ مرا با آن‌ بر تمام‌ مخالفانم‌ پيروز گرداني‌. به‌قولي‌: آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  مأمور شدند تا از پروردگارشان‌ سلطه‌ و دولت‌ دنيوي‌ نيرومندي‌ درخواست‌ كنند كه‌ به‌وسيله‌ آن‌ دولت‌ و قوت‌، پايگاهي‌ از عزت‌ برايشان‌ برپا شود تا در نتيجه‌، شأن‌ و شوكت‌ دين‌ حق‌ برقرارگردد و نصرت‌ حق‌ تعالي‌ همه‌ وقت‌ شامل‌ حالشان‌ باشد. و لله‌ الحمد كه‌ چنين‌ شد؛ و خداي‌ عزوجل‌ براي‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  پايه‌هاي‌ دولتي‌ كريمه‌ و مقتدر را در مدينه‌ برافراشت‌. ابن‌كثير مي‌گويد: «اين‌ قول‌ راجح‌ تر است‌».

 

وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً ‏(81)

«و بگو: حق‌ آمد» يعني‌: آنچه‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  به‌ پيامبرش‌ از ظهور و پيروزي‌ اسلام‌ وعده‌ داده‌ بود، تحقق‌ يافت‌ «و باطل‌ نابود شد» يعني‌: شرك‌ از ميان‌ برافتاد و مضمحل‌ شد «هرآينه‌ باطل‌ همواره‌ نابودشدني‌ است‌» زيرا باطل‌ در ماهيت‌ وجوهره‌ عناصر خود از مايه‌هاي‌ بقا برخوردار نيست‌ بلكه‌ حيات‌ موقت‌ خويش‌ را از عوامل‌ خارجي‌ و تكيه‌گاه‌هاي‌ غيرطبيعي‌ استمداد مي‌كند پس‌ چون‌ اين‌ تكيه‌گاه‌ها سست‌ شوند، باطل‌ نيز فرومي‌پاشد؛ اما حق‌ عناصر وجودي‌ خويش‌ را از ذات‌ وماهيت‌ خود بر مي‌گيرد. بخاري‌ و مسلم‌ از ابن‌مسعود رضی الله عنه روايت‌ كرده‌اند كه‌ فرمود: «رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در روز فتح‌ مكه‌ در حالي‌ وارد آن‌ شدند كه‌ بر گرداگرد خانه‌ كعبه‌ سيصد و شصت‌ بت‌ نصب‌ شده‌ بود پس‌ با چوبي‌ كه‌ در دست‌ داشتند برآن‌ بتان‌ مي‌كوبيدند و اين‌ آيه‌ را مي‌خواندند: (جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً)  .

 

وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إَلاَّ خَسَاراً ‏(82)

«و از قرآن‌ فرود مي‌آوريم‌ آنچه‌ را كه‌ شفاست‌» براي‌ دلها از بيماريهاي‌ باطني ‌آنها؛ با زوال‌ جهل‌ و ازبين ‌رفتن‌ شك‌ و شبهه‌ و گمراهي‌ از آنها. به‌ قولي‌: اين‌ شفا شامل‌ امراض‌ ظاهري‌ نيز مي‌شود. چنان‌كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم طلب‌ شفا با قرآن‌ را تأييد كردند و در اين‌باره‌ رواياتي‌ صحيح‌ در دست‌ است‌؛ از آن‌ جمله‌ تأييد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم از دم‌ و دعاي‌ يكي‌ از اصحاب‌ است‌ كه‌ با خواندن‌ سوره‌ فاتحه شخص‌ مارگزيده‌ را درمان‌ كرد. «و» نيز فرود مي‌آوريم‌ از قرآن‌ آنچه‌ را كه ‌«براي‌ مؤمنان‌ رحمت‌ است‌» زيرا قرآن‌ كريم‌ دربرگيرنده‌ علوم‌ سودمندي‌ است‌ كه‌ صلاح‌ دين‌ و دنيا درآنهاست‌ و نيز به‌ سبب‌ آن‌كه‌ در تلاوت‌ قرآن‌ و تدبر خاشعانه‌ در آن‌، پاداشي‌ عظيم‌ و آمرزش‌ و خشنودي‌اي‌ بزرگ‌ از جانب‌ الله  جلّ جلاله  وجود داردكه‌ به‌ دخول‌ بهشت‌ و نجات‌ از عذاب‌ دوزخ‌ مي‌انجامد «ولي‌» قرآن‌ «بر ستمگران‌» كه‌ تكذيب‌ به‌ دين‌ حق‌ و قرآن‌ را به‌جاي‌ تصديق‌ آن‌ نهاده‌اند «جز زيان ‌نمي‌افزايد» يعني‌: جز هلاكت‌ و نابودي‌ نمي‌افزايد زيرا شنيدن‌ قرآن‌ آنها را شديدا بر سر غيظ و خشم‌ آورده‌ و انگيزه‌ تمرد و سركشي‌ را در آنان‌ بالا مي‌برد، كه‌ بر اثر آن‌ به‌ ارتكاب‌ بيشتر زشتي‌ها و مفاسد روي‌ مي‌آورند و در نتيجه‌ هلاك‌ مي‌شوند.

قرار گرفتن‌ اين‌ آيه‌ بعد از اوامر چهارگانه‌ سابق‌، مشعر بر آن‌ است‌ كه‌ شفا و رحمت‌ در اجراي‌ اين‌ اوامر است‌.

 

وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَؤُوساً ‏(83)

«و چون‌ بر انسان‌ انعام‌ كنيم‌» با نعمت‌هايي‌ كه‌ موجب‌ شكر است‌، همچون ‌سلامتي‌، توانگري‌، فتح‌ و پيروزي‌ «روي‌ مي‌گرداند» از شكر گزاري‌ براي‌ ما و طاعت‌ و عبادت‌ و ذكر ما «و پهلوي‌ خود را مي‌پيچاند» از طاعت‌ ما و به‌ آن‌ پشت ‌مي‌كند پس‌ از وي‌ چيزي‌ جز تكبر و شانه‌خالي‌ كردن‌ از قيام‌ به‌ حقوق‌ منعم‌ سرنمي‌زند «و چون‌ به‌ وي‌ شري‌ برسد» مانند بيماري‌ يا فقر «يئوس‌ است‌» يئوس‌: سخت‌ نوميد است‌ از رحمت‌ خداي‌ عزوجل‌؛ پس‌ اگر به‌ هدف‌ دست‌ يافت‌، معبود را فراموش‌ مي‌كند و اگر هدفش‌ از دست‌ رفت‌، آه‌ و افسوس‌ و اندوه‌ بر وي‌ چيره‌ شده‌ و نوميد مي‌شود، كه‌ اين‌ هر دو خصلت‌، زشت‌ و ناپسند است‌.

البته‌ از آيات‌ (11 ـ 9) سوره‌ «هود» چنين‌ بر مي‌آيد كه‌ موقف‌ ياد شده‌ دراين‌ آيه‌، از مواقف‌ كفار است‌ نه‌ از مواقف‌ مؤمنان‌ متوكل‌ چنان‌كه‌ آيه‌ بعدي‌ نيز به ‌اين‌ حقيقت‌ اشاره‌ دارد:

 

قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِيلاً ‏(84)

«بگو: هر كس‌ بر طريقه‌ خود عمل‌ مي‌كند» يعني‌: بر طريقه‌ و روشي‌ از هدايت‌ يا گمراهي‌ كه‌ با حال‌ و وضع‌ و شأن‌ و ساختار وي‌ تناسب‌ و سازگاري‌ داشته‌ و با اخلاق‌ و عادات‌ مألوف‌ وي‌ هماهنگ‌ است‌ «و پروردگار شما به‌ هركه‌ راه‌ يافته‌تر باشد، داناتر است‌» يعني‌: در نهايت‌ امر، مميز حق‌ تعالي‌ است‌ پس‌ اوست‌ كه‌ ميان ‌مؤمني‌ كه‌ در هنگام‌ نعمت‌ اعراض‌ نمي‌كند و در وقت‌ محنت‌ مأيوس‌ نمي‌شود و ميان‌ كافري‌ كه‌ شأن‌ و شيوه‌ وي‌ سرمستي‌ و سركشي‌ در برابر نعمت‌ها و نوميدي‌ ويأس‌ در هنگام‌ ناكامي‌هاست‌، تمييز مي‌دهد و هر عمل‌كننده‌اي‌ را در برابر عملش ‌جزا مي‌دهد.

 

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً ‏(85)

«و از تو درباره‌ روح‌» يعني‌: از حقيقت‌ و كنه‌ آن‌ «مي‌پرسند» اين‌ همان‌ روحي ‌است‌ كه‌ انسان‌ به‌وسيله‌ آن‌ خلعت‌ حيات‌ در بر مي‌كند، همان‌ روحي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  آن‌ را آفريد اما كسي‌ را از حقيقت‌ آن‌ آگاه‌ نكرد «بگو: روح‌ از امر پروردگار من ‌است‌» يعني‌: حق‌ تعالي‌ علم‌ روح‌ را در حوزه‌ اختصاص‌ خود قرار داده‌ و انبياي ‌خويش‌ را بر آن‌ آگاه‌ نكرده‌ است‌ «و به‌ شما از علم‌ داده‌ نشده‌ مگر اندكي‌» يعني‌: علمي‌ كه‌ خداوند متعال‌ آن‌ را به‌ شما داده‌، اندك‌ است‌ و هر قدر علم‌ بشر و ميدان‌ مدنيت‌ انكشاف‌ يابد، بشر از گستره‌ بي‌كران‌ معلومات‌ جز اندكي‌ از علم‌ بهره‌ ندارد و معلومات‌ آن‌ نسبت‌ به‌ مجهولاتش‌ بسيار ناچيز است‌.

از سياق‌ آيه‌ بر مي‌آيد كه‌ اين‌ معني‌ هرچند در كل‌ علوم‌ مصداق‌ دارد اما بيشتر ناظر بر علم‌ و دانش‌ بشر در باره‌ روح‌ است‌.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ مي‌گويد: قريش‌ به‌ يهود گفتند؛ به‌ ما چيزي‌ بياموزيد تا از اين‌ مرد (يعني‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم) بپرسيم‌. يهود به‌ آنان‌ گفتند: از او درباره‌ روح  ‌سؤال‌ كنيد. پس‌ قريشيان‌ سؤال‌ كردند و خداوند جلّ جلاله  اين‌ آيه‌ را نازل‌ فرمود.

قابل‌ ذكر است‌ كه‌ موضوع‌ روح‌ در تورات‌ نيز مبهم‌ باقي‌ گذاشته‌ شده‌ است‌.

 

وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلاً ‏(86)

«و اگر بخواهيم‌، قطعا آنچه‌ را به‌ تو وحي‌ كرده‌ايم‌، از بين‌ مي‌بريم‌» يعني‌: اگر بخواهيم‌، همين‌ علم‌ اندكي‌ را كه‌ به‌ شما داده‌ايم‌ نيز از سينه‌ها و از كتابها برمي‌داريم‌ ـ و از جمله‌ قرآن‌ را ـ تا بدانجا كه‌ هرگز اثري‌ از آن‌باقي‌ نماند «آن‌گاه‌» اگر بخواهيم‌ آن‌ را از عرصه‌ علم‌ تو ببريم‌ و فراموشت‌ گردانيم‌ «براي‌ خود به‌ سبب‌ آن‌» يعني‌: براي‌ حفظ آن‌ «بر ما وكيلي‌ نيابي‌» يعني‌: كسي‌ را نمي‌يابي‌ كه‌با توكل‌ و ياري‌گرفتن‌ و پشت‌ گرمي‌ از سوي‌ ما، چيزي‌ از قرآن‌ را برگرداند و آن‌را براي‌ تو نگه‌ دارد.

 

إِلاَّ رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كَانَ عَلَيْكَ كَبِيراً ‏(87)

«مگر به‌ سبب‌ رحمتي‌ از جانب‌ پروردگارت‌» يعني‌: به‌ سبب‌ رحمتي‌ كه‌ در حق‌ توداريم‌، اين‌ قرآن‌ و اين‌ علم‌ را باقي‌ گذاشتيم‌ و نخواستيم‌ آن‌ را از بين‌ ببريم‌ «بي‌گمان‌ فضل‌ او بر تو همواره‌ بزرگ‌ است‌» از آنجا كه‌ تو را به‌ خلعت‌ رسالت‌ مفتخر ساخت‌، بر تو كتاب‌ نازل‌ فرمود، تو را سرور و سالار اولاد آدم‌ گردانيد، به‌ تو مقام‌ محمود را عطا فرمود و جز اين‌ از نعمت‌هاي‌ بسيار ديگري‌ كه‌ بر تو منت‌ نهاد.

پس‌ بدانيد كه‌ قرآن‌ منشأ بشري‌ ندارد بلكه‌ كتابي‌ است‌ رباني‌ و از اين‌ جهت ‌فرمود:

 

قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً ‏(88)

«بگو: اگر انس‌ و جن‌ جمع‌ شوند تا نظير اين‌ قرآن‌ را» كه‌ از نزد خداوند جلّ جلاله  در كمال‌ بلاغت‌ و استواري‌ لفظ و حسن‌ ترتيب‌ و فصاحت‌ فرود آورده‌ شده ‌«بياورند، هرگز مانند آن‌ را نخواهند آورد» زيرا مخلوق‌ از آوردن‌ نظير آنچه‌ كه‌ خالق ‌مي‌آورد، عاجز است‌ «هرچند برخي‌ از آنها پشتيبان‌ برخي‌ ديگر باشند» و به ‌همديگر مدد و ياري‌ رسانند.

 

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً ‏(89)

«و به‌ راستي‌ در اين‌ قرآن‌ از هر گونه‌ مثلي‌، گوناگون‌ بيان‌ كرديم‌» يعني‌: در قرآن ‌سخن‌ را به‌ هر گونه‌ معني‌ و مثل‌ و داستاني‌ كه‌ موجب‌ عبرت‌گرفتن‌ وانديشه‌ ورزيدن‌ است‌ به‌ تكرار بيان‌ كرديم‌، اعم‌ از بيان‌ پندها، موعظه‌ها، ترغيب‌، تهديد، اوامر، نواهي‌، نشانه‌ها، داستانهاي‌ پيشينيان‌ و اخبار بهشت‌ و دوزخ‌ وقيامت‌ لذا معاني‌ آنها را مكرر در مكرر به‌ وجوه‌ مختلف‌ و متعدد و به‌ شيوه‌هاي ‌متنوع‌ روشن‌ ساختيم‌ تا شايد آنان‌ ايمان‌ آورند و اگر برخي‌ از وجوه‌ و شيوه‌هاي ‌متنوع‌ بياني‌ در كافران‌ تأثيري‌ نگذاشته‌، برخي‌ ديگر بر آنان‌ تأثير بگذارد «ولي ‌بيشتر مردم‌ جز كفران‌ را قبول‌ نكردند» و از سر انكار و ناسپاسي‌ رفتار كرده‌ منكر آن ‌شدند كه‌ قرآن‌ كلام‌ خدا باشد، بعد از آن‌كه‌ حجت‌ هم‌ به‌ تكرار و به‌ اشكال‌ و صورتهاي‌ مختلف‌ بر آنان‌ اقامه‌ شد.

 

وَقَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأَرْضِ يَنبُوعاً ‏(90)

«و گفتند» رؤسا و سردمداران‌ شرك‌ در مكه‌: «تا از زمين‌ چشمه‌اي‌ برايمان جوشاني‌ هرگز به‌ تو ايمان‌ نمي‌آوريم‌» ينبوع‌: چشمه‌ آبي‌ است‌ كه‌ بسيار آب‌خيز باشد، به‌طوري‌كه‌ آب‌ پيوسته‌ و بي‌انقطاع‌ از آن‌ فواره‌ كنان‌ بيرون‌ جوشد.

 

أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِيراً ‏(91)

«يا» ايمان‌ نمي‌ آوريم‌ مگر اين‌كه‌ «برايت‌ جنتي‌ باشد» يعني‌: باغي‌ باشد كه ‌درختان‌ آن‌ زمينش‌ را بپوشاند «از درختان‌ خرما و انگور پس‌ از ميان‌ آنها جوي‌ها روان ‌سازي‌ به‌ روان‌ ساختني‌» يعني‌: جويبارهاي‌ بسيار را با نيرومندي‌ در آن‌ به‌جريان‌ اندازي‌.

 

أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاء كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَالْمَلآئِكَةِ قَبِيلاً ‏(92)

«يا چنان‌كه‌ ادعا مي‌كني‌، آسمان‌ را پاره‌پاره‌ بر سرما فرواندازي‌» يعني‌: ايمان‌ نمي‌آوريم‌ مگر اين‌كه‌ به‌عنوان‌ عذاب‌، آسمان‌ را بر سر ما پاره‌ پاره‌ فرواندازي‌. كسفا: قطعه‌ قطعه‌ و پاره‌پاره‌ «يا خدا و فرشتگان‌ را روبه‌روي‌ ما بياوري‌» يعني‌: آنها را به‌طور آشكار و محسوس‌ در برابر ما حاضر كني‌ تا آنها را به‌ چشم‌ سر ببينيم‌. به‌قولي‌ معني‌ «قبيلا» اين‌ است‌: تا اصناف‌ فرشتگان‌ را قبيله‌ قبيله‌ نزد ما بياوري‌.

 

أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِي السَّمَاء وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إَلاَّ بَشَراً رَّسُولاً ‏(93)

«يا» ايمان‌ نمي‌ آوريم‌ مگر اين‌كه‌ «براي‌ تو خانه‌اي‌ از زخرف‌ باشد» زخرف‌: يعني‌ طلا. به‌قولي‌ مراد از زخرف‌ اين‌ است‌ كه‌: برايت‌ خانه‌اي‌ مزين‌ و آراسته‌ به‌انواع‌ زيورات‌ و اشياي‌ فاخر باشد؛ به‌ عادت‌ توانگران‌ و مرفهان‌ كه‌ خانه‌هايي‌ پر از نقش‌ و نگار و بسيار آراسته‌ براي‌ خود بنا مي‌كنند.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «پروردگار عزوجل‌ اين ‌امر را كه‌ اگر بخواهم‌ ريگزار مكه‌ را برايم‌ طلا گرداند، به‌ خواست‌ من‌ موكول‌ كرد اما من‌ گفتم‌: نه‌! اي‌ پروردگارم‌! من‌ ترجيح‌ مي‌دهم‌ كه‌ روزي‌ سير و روزي‌ ديگر را گرسنه‌ بگذرانم‌ پس‌ چون‌ گرسنه‌ شوم‌ به‌سوي‌ تو زاري‌ كرده‌ و تو را به‌ ياد مي‌آورم‌ و چون‌ سير شوم‌ تو را ستايش‌ گفته‌ و سپاست‌ مي‌گزارم‌».

«يا» ايمان‌ نمي‌ آوريم‌ مگر اين‌كه‌ «به‌ آسمان‌ بالاروي‌» و در عروجگاه‌هاي‌آن‌ صعود كني‌ «و به‌ بالارفتن‌ تو هم‌ باور نداريم‌» يعني‌: اگر هم‌ ببينيم‌ كه‌ در آسمان ‌بالا مي‌روي‌، تو را هرگز به‌ رسالت‌ تصديق‌ نمي‌كنيم‌؛ «تا بر ما كتابي‌ نازل‌ كني‌ كه‌ آن‌را بخوانيم‌» كتابي‌ كه‌ تو را تصديق‌ كند و بر نبوتت‌ دلالت‌ نمايد. مجاهد در تفسير آن‌ مي‌گويد: «يعني‌: براي‌ هر يك‌ از ما نامه‌اي‌ از آسمان‌ بياوري‌ كه‌ در آن‌ نوشته‌باشد: (اين‌ نامه‌اي‌ است‌ از جانب‌ خدا براي‌ فلان‌ فرزند فلان‌...) كه‌ چون‌ صبح‌ از خواب‌ بيدار مي‌شود، اين‌ نامه‌ بالاي‌ سرش‌ گذاشته‌ شده‌ باشد».

اما آيا در يكي‌ از پيشنهاداتشان‌ بويي‌ از منطق‌ يا عقل‌ يا گرايش‌ به‌سوي‌ حق‌، به‌مشام‌ مي‌رسد؟ هرگز! از اين‌ جهت‌ خداوند متعال‌ فرمود: «بگو: پروردگار من‌ پاك‌ است‌» از اين‌كه‌ از آوردن‌ چيزي‌ از اينها عاجز باشد «آيا من‌ جز بشري‌ فرستاده‌هستم‌؟» يعني‌: من‌ فرشته‌ نيستم‌ تا به‌ آسمان‌ بالا روم‌، من‌ فردي‌ از افراد بشر هستم ‌و نه‌ بيشتر؛ تنها تفاوتم‌ با ساير افراد بشر در اين‌ است‌ كه‌: من‌ از سوي‌ خداي‌ سبحان ‌فرستاده‌ شده‌ام‌ تا پيامش‌ را به‌ شما ابلاغ‌ كنم‌ پس‌ اي‌ پيشنهاد دهندگان‌ امور فوق‌! آيا شنيده‌ايد كه‌ بشري‌ بر آوردن‌ چيزي‌ از اينها توانا باشد؟ آخر من‌ هم‌ بنده‌اي ‌مأمور هستم‌ كه‌ هرگز حق‌ تحكم‌ را بر پروردگار خويش‌ ندارم‌ تا او را به‌رغم ‌اراده‌اش‌ وادار به‌ امري‌ از آن‌ امور كنم‌.

بدين‌گونه‌، پروردگار بزرگ‌ اين‌ پيشنهاداتشان‌ را كه‌ همه‌ از سر لجاجت‌ و عناد بود و نه‌ از روي‌ حق‌ جويي‌ و حقيقت‌ پويي‌، رد كرد.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيات‌ از ابن‌عباس رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: رؤساي‌ قريش‌ نزديك‌ كعبه‌ گرد آمدند و گفتند: كسي‌ را نزد محمد بفرستيد و با او گفت‌وگو و مرافعه‌ كنيد تا در حق‌ وي‌ معذور شناخته‌ شويد؛ پس‌ دنبال ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرستادند، بدين‌ پيغام‌ كه‌: اشراف‌ قومت‌ گرد هم‌ آمده‌اند تا با تو مذاكره‌ نمايند. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم از بس‌ مشتاق‌ هدايت‌ آنان‌ بودند، سريعا خود را به‌محل‌ اجتماع‌ آنان‌ رساندند. پس‌ مشركان‌ به‌ ايشان‌ گفتند: اي‌ محمد! به‌ خدا سوگند هيچ‌ كس‌ از اعراب‌ را سراغ‌ نداريم‌ كه‌ نظير آنچه‌ تو بر سر قومت‌ آورده‌اي‌، بر سر قومش‌ آورده‌ باشد؛ آخر تو پدران‌ ما را دشنام‌ داده‌اي‌، دين‌ ما را به‌ مسخره‌ گرفته‌اي‌، انديشه‌ها و پندارهايمان‌ را به‌ سبكي‌ و بي‌خردي‌ نسبت ‌داده‌اي‌ و جمع‌ ما را پراكنده‌ ساخته‌اي‌ پس‌ اگر اين‌ پيام‌ و اين‌ عقيده‌ را براي‌ آن‌ علم‌ كرده‌اي‌ تا به‌ مال‌ و منال‌ برسي‌، اينك‌ ما براي‌ تو به‌ قدري‌ از اموالمان‌ اختصاص‌ مي‌دهيم‌ كه‌ سرمايه‌دارترين‌ فرد ما شوي‌ و اگر در ميان‌ ما به‌ دنبال‌ شرف‌ و برتري‌ هستي‌، تو را رئيس‌ و رهبر خود مي‌گردانيم‌ و اگر اين‌ حالتي‌ كه‌ به‌ تو دست‌ مي‌دهد، بر اثر جن‌زدگي‌ است‌، هر چه‌ لازم‌ باشد مصرف‌ مي‌كنيم‌ تا از آن ‌شفا يابي‌ يا كه‌ در حق‌ تو معذور شناخته‌ شويم‌!!

رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در پاسخ‌ آنان‌ فرمودند: نه‌! آنچه‌ شما مي‌گوييد، هيچ‌ يك‌ در من‌ نيست‌؛ نه‌ به‌ طلب‌ اموال‌ شما آمده‌ام‌، نه‌ جوياي‌ شرف‌ و منزلت‌ در ميان‌ شما هستم‌ و نه‌ قصد حكومت‌ كردن‌ بر شما را دارم‌ ولي‌ حقيقت‌ اين‌ است‌ كه ‌خداي‌ عزوجل‌ مرا به‌سوي‌ شما به‌ رسالت‌ برانگيخته‌ پس‌ اگر دعوتي‌ را كه‌ به‌ شما آورده‌ام‌ بپذيريد، قطعا اين‌ بهره‌ شماست‌ در دنيا و آخرت‌ و اگر آن‌ را به‌ من ‌برگردانيد، بر امر خدا جلّ جلاله  شكيبايي‌ مي‌ورزم‌ تا او خود ميان‌ من‌ و شما داوري‌ كند. گفتند: اي‌ محمد! اگر اين‌ پيشنهادهايمان‌ را نمي‌پذيري‌، اينك‌ پيشنهاد ديگري ‌داريم‌...  و پيشنهادات‌ بيان‌ شده‌ در اين‌ آيات‌ را مطرح‌ كردند كه‌ آيات‌ فوق‌ در پاسخ‌ آنان‌ نازل‌ شد.

 

وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُواْ إِذْ جَاءهُمُ الْهُدَى إِلاَّ أَن قَالُواْ أَبَعَثَ اللّهُ بَشَراً رَّسُولاً ‏(94)

«و هيچ‌ چيز مردم‌ را ـ وقتي‌كه‌ هدايت‌ برايشان‌ آمد ـ از ايمان‌ آوردن‌ باز نداشت‌، جز اين‌كه‌ گفتند: آيا خداوند بشري‌ را به‌ پيامبري‌ مبعوث‌ كرده‌ است‌؟» يعني‌: آنها اين‌حقيقت‌ را كه‌ پيامبر از جنس‌ بشر باشد، رد و انكار كردند، درحالي‌كه‌ اين‌ حقيقت ‌نبايد محل‌ انكار و ترديد و اعتراض‌ قرار گيرد زيرا فرستادن‌ پيامبر از جنس ‌خودشان‌ لطف‌ و رحمتي‌ برايشان‌ است‌ چنان‌كه‌ خداوند جلّ جلاله  مي‌فرمايد:

 

قُل لَّوْ كَانَ فِي الأَرْضِ مَلآئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَاءِ مَلَكاً رَّسُولاً ‏(95)

«بگو: اگر در روي‌ زمين‌ فرشتگاني‌ مي‌بودند كه‌ با اطمينان‌ راه‌ مي‌رفتند» يعني‌: اگر در روي‌ زمين‌ به‌جاي‌ بشري‌ كه‌ هم‌اكنون‌ بر روي‌ آن‌ زندگي‌ مي‌كند، فرشتگاني‌ مي‌بودند كه‌ با پاهاي‌ خود آرام‌ و مطمئن‌ راه‌ مي‌رفتند، چنان‌ كه‌ انسانها مطمئن‌ درآن‌ راه‌ مي‌روند و در آن‌ مستقرند «البته‌ بر آنان‌ فرشته‌اي‌ را به‌ عنوان‌ پيامبر از آسمان ‌نازل‌ مي‌كرديم‌» تا فرستاده‌شان‌ از جنس‌ خودشان‌ باشد؛ پس‌ مقتضاي‌ حكمت‌ واقتضاي‌ رحمت‌ ما اين‌ است‌ كه‌ پيامبر بشر را از جنس‌ خود بشر بفرستيم‌ زيرا جنس ‌با اهل‌ جنس‌ خود بيشتر انس‌ و الفت‌ مي‌گيرد و بهتر مي‌تواند ارتباط و تفاهم‌ برقرار كند.

 

قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً ‏(96)

«بگو: ميان‌ من‌ و شما گواه‌ بودن‌ خدا كافي‌ است‌» بر اين‌ امر كه‌ من‌ پيام‌ رسالتي‌ را كه‌ بدان‌ فرمان‌ يافته‌ام‌، به‌ شما ابلاغ‌ كرده‌ام‌. به‌قولي‌ مراد اين‌ است‌: نازل‌ كردن‌ معجزه‌ به‌ منظور تأييد ادعاي‌ پيامبر، گواهي‌اي‌ ازسوي‌ حق‌ تعالي‌ بر راستگويي ‌اوست‌ «بي‌گمان‌ او به‌ بندگان‌ خود دانا و بيناست‌» داناست‌ به‌ تمام‌ احوالشان‌، محيط است‌ به‌ آشكارها و پنهانهايشان‌؛ پس‌ او داناتر است‌ به‌ اين‌كه‌ چه‌ كساني‌ شايسته ‌انعام‌ و احسان‌ و هدايتند و چه‌ كساني‌ سزاوار بدبختي‌ و گمراهي‌ و انحراف‌؟ از اين‌ جهت‌ فرمود:

 

وَمَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاء مِن دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً مَّأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً ‏(97)

«و هركه‌ را خدا هدايت‌ كند، همو رهيافته‌ است‌» به‌سوي‌ حق‌ «و هركه‌ را گمراه‌ سازد» يعني‌: گمراهي‌اش‌ را اراده‌ كند «پس‌ هرگز براي‌ آنان‌ در برابر او دوستاني‌ بجز خداوند نيابي‌» كه‌ ياري‌شان‌ دهند و به‌سوي‌ حقي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  آنها را از آن‌ به‌بيراهه‌ انداخته‌ است‌، هدايتشان‌ كنند «و آنان‌ را روز قيامت‌ درافتاده‌ بر چهره‌هايشان ‌برانگيزيم‌» اين‌ تمثيلي‌ است‌ در مورد به‌ شتاب ‌بردنشان‌ به‌سوي‌ جهنم‌. به‌قولي‌: آنها حقيقتا در روز قيامت‌ بر چهره‌هايشان‌ كشيده‌ مي‌شوند چنان‌كه‌ در دنيا با كساني‌ كه‌ در اهانت‌ و شكنجه‌شان‌ زياده‌روي‌ به‌ عمل‌ آيد، همين‌ عمل‌ به‌كار برده ‌مي‌شود «كور و گنگ‌ و كر ساخته‌» يعني‌: آنها در زشت‌ترين‌ صورت‌ و قبيح‌ترين‌ منظر برانگيخته‌ مي‌شوند از آنجا كه‌ خداوند جلّ جلاله ، كوري‌ چشم‌، گنگي‌ زبان‌ وناشنوايي‌ گوش‌ را همه‌ در آنان‌ جمع‌ مي‌كند.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ بخاري‌ و مسلم‌ از انس‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ فرمود: «از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم سؤال‌ شد كه‌ يا رسول‌الله! چگونه‌ مردم‌ بر چهره‌هايشان‌ برانگيخته‌ مي‌شوند؟ فرمودند: ذاتي‌ كه‌ آنان‌ را بر پاهايشان‌ روان‌ كرد، همو نيز قادر است‌ تا آنان‌ را بر چهره‌هايشان‌ روان‌ سازد» «مأوايشان‌» يعني‌: جايگاهي‌ كه‌ در آن‌ جاي ‌مي‌گيرند «جهنم‌ است‌، هربار كه‌ آتش‌ آن‌ فرونشيند، بر آنان‌ شراره‌اي ‌بيفزاييم‌» يعني‌: هرگاه‌ شراره‌ دوزخ‌ فرونشيند، بر آن‌ چيزي‌ مي‌افزاييم‌ كه‌ شراره‌ آن‌ را بلندتر و سوزنده‌تر گرداند.

 

ذَلِكَ جَزَآؤُهُم بِأَنَّهُمْ كَفَرُواْ بِآيَاتِنَا وَقَالُواْ أَئِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً ‏(98)

«اين‌ است‌ جزاي‌ آنان‌، به‌ سبب‌ اين‌كه‌ به‌ آيات‌ ما كافر شدند» پس‌ نه‌ آيات‌ تنزيلي ‌ما را تصديق‌ كردند و نه‌ هم‌ در آيات‌ تكويني‌ ما تفكر نمودند «و گفتند: آيا چون ‌استخواني‌ چند و اعضايي‌ از هم‌ پاشيده‌ شديم‌، آيا در آفرينشي‌ جديد برانگيخته‌ مي‌شويم‌» تفسير نظير اين‌ آيه‌ در آيه‌ (49) گذشت‌.

خداوند متعال‌ در پاسخشان‌ مي‌فرمايد:

 

أَوَلَمْ يَرَوْاْ أَنَّ اللّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاَّ رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إَلاَّ كُفُوراً ‏(99)

«آيا نديده‌اند» يعني‌: آيا ندانسته‌اند «كه‌ خدايي‌ كه‌ آسمانها و زمين‌ را آفريد، قادر است‌ كه‌ مانند آنان‌ را بيافريند؟» يعني‌: ذاتي‌ كه‌ بر آفرينش‌ آسمانها و زمين‌ توانا باشد، قطعا بر بازآفريني‌ و اعاده‌ آنچه‌ كه‌ به‌ مراتب‌ از آفرينش‌ اين‌ كائنات‌ عظيم ‌ساده‌تر است‌، تواناتر مي‌باشد «و» همان‌ خداست‌ كه‌ «براي‌ آنان‌ اجلي‌ كه‌ هيچ‌شبهه‌اي‌ در آن‌ نيست‌، مقرر كرده‌ است‌» كه‌ اين‌ اجل‌، ميعاد مرگ‌ آنها يا ميعاد قيام‌ قيامت‌ است‌ «ولي‌ ستمگران‌ جز انكار، چيزي‌ را نپذيرفتند» يعني‌: مشركان‌ با وجود روشن‌بودن‌ دليل‌، جز انكار ورزيدن‌ را نپذيرفتند.

 

قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَآئِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَّأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الإِنفَاقِ وَكَانَ الإنسَانُ قَتُوراً ‏(100)

«بگو: اگر شما مالك‌ خزانه‌هاي‌ رحمت‌ پروردگارم‌ بوديد» يعني‌: سبب ‌اجابت‌نكردن‌ خواسته‌هايتان‌ در مورد بخشيدن‌ باغها و چشمه‌سارها و غيره‌ اين ‌است‌ كه‌ اگر شما مالك‌ خزانه‌ها و انبارهاي‌ رزق‌ و نعمت‌ پروردگار هم‌ بوديد «بازهم‌ از بيم‌ آن‌كه‌ همه‌ را خرج‌ كنيد، بخيلي‌ مي‌كرديد» و امساك‌ مي‌ورزيديد «وانسان‌ بخيل‌ است‌» در انفاق‌ و خرج ‌كردن‌ بر خود و بر ديگران‌ و اين‌ اصلي‌ است‌ كلي‌ در مورد مشركان‌ و غير آنان‌.

 

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ فَاسْأَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِذْ جَاءهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَونُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا مُوسَى مَسْحُوراً ‏(101)

«و به‌ راستي‌ ما به‌ موسي‌ نه‌ نشانه‌ روشن‌» يعني‌: نه‌ معجزه‌ قاطع‌ «داديم‌» كه‌ دال‌ بر نبوت‌ وي‌ بود، گويي‌ نشانه‌هاي‌ داده‌ شده‌ به‌ موسي‌علیه السلام  برابر با همين‌ اموري‌بودند كه‌ كفار قريش‌ پيشنهاد كردند[2] بلكه‌ حتي‌ قوي‌تر از آنها. يعني‌: با وجود آن‌نشانه‌هاي‌ قوي‌ كه‌ اعجاز آنها آشكار و روشن‌ بود، فرعون‌ و قومش‌ به‌ موسي‌علیه السلام  ايمان‌ نياوردند بلكه‌ فرودآوردن‌ آن‌ معجزات‌ سرانجام‌ به‌ نابوديشان‌ انجاميد پس‌همچنين‌ است‌ آنچه‌ كه‌ شما مردم‌ مكه‌ درخواست‌ مي‌كنيد لذا اگر خواسته‌هاي‌ شما هم‌ اجابت‌ بشود، ايمان‌ نمي‌آوريد و در آن‌ صورت‌، سنت‌ الهي‌ حكم‌ مي‌كند كه ‌شما را هلاك‌ سازد.

يادآور مي‌شويم‌ كه‌ نشانه‌هاي‌ نه‌گانه‌ موسي‌علیه السلام  عبارت‌ بودند از: فرستادن ‌طوفان‌، ملخ‌، شپش‌، غوك‌، فرود آوردن‌ باران‌ خون‌ و قحطي‌، كمبود ميوه‌ها، دادن‌ عصا و يد بيضا كه‌ تفسير بيشتر آنها در سوره‌ اعراف‌ «آيه‌ 133»گذشت‌. به‌قولي ‌مراد از آيات‌ نه‌گانه‌: وصايا و سفارشهاي‌ نه‌گانه‌اي‌ است‌ كه‌ در تورات‌ مطرح‌ شده‌ است‌ چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ احمد و ترمذي‌ از صفوان‌بن‌عسال‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ فرمود: روزي‌ دو يهودي‌ باهم‌ نشسته‌ بودند، در اين‌ اثنا يكي‌ از آنها به‌رفيق‌ خود گفت‌: بيا نزد اين‌ پيامبر برويم‌ و از او سؤالي‌ بكنيم‌. پس‌ نزد آن‌حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  آمده‌ و از ايشان‌ درباره‌ اين‌ فرموده‌ خداوند جلّ جلاله : (وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ) سؤال‌ كردند، آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «آيات‌ نه‌ گانه‌موسي‌علیه السلام  عبارت‌ بود از اين‌ توصيه‌ها:

1 ـ چيزي‌ را با خدا شريك‌ نياوريد.

2 ـ زنا نكنيد.

3 ـ نفسي‌ را كه‌ خداوند جلّ جلاله  كشتن‌ آن‌ را حرام‌ ساخته‌، جز به‌ حق‌ نكشيد.

4 ـ دزدي‌ نكنيد.

5 ـ سحر نكنيد.

6 ـ بي‌گناهي‌ را به‌سوي‌ سلطاني‌ نبريد تا او را به‌ قتل‌ رساند.

7 ـ ربا نخوريد.

8 ـ زن‌ پاكدامني‌ را به‌ فحشا متهم‌ نكنيد.

9 ـ و بر شماست‌ اي‌ يهود ـ مخصوصا ـ كه‌ در روز شنبه‌ تجاوز نكنيد».

آن‌ دو يهودي‌ چون‌ اين‌ بيان‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را شنيدند، دستها و پاهاي‌ ايشان‌ را بوسيدند و گفتند: گواهي‌ مي‌دهيم‌ كه‌ شما رسول‌ بر حق‌ خداييد. رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «پس‌ چه‌ چيز شما را از اسلام‌ آوردن‌ باز مي‌دارد؟»، گفتند: داوودعلیه السلام  از خدا جلّ جلاله  خواست‌ كه‌ پيامبري‌ پيوسته‌ در نسل‌ وي‌ باشد لذا ما از آن‌ مي‌ترسيم‌ كه‌ اگر مسلمان‌ شويم‌، يهوديان‌ ما را به‌ قتل‌ رسانند».

ابن‌كثير بعد از نقل‌ اين‌ روايت‌ اضافه‌ مي‌كند: «اين‌ وصايا و سفارشها به‌ اقامه ‌حجت‌ عليه‌ فرعون‌ و قومش‌ ربطي‌ ندارد و شايد آن‌ دو مرد يهودي‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم راجع‌ به‌ كلمات‌ (احكام‌) نه‌ گانه‌ در تورات‌ سؤال‌ كرده‌ بودند لذا كار بر راوي‌ مشتبه‌ شده‌ و آنها را (معجزات‌) تصور كرده‌ پس‌ قول‌ مشهور و راجح ‌همان‌ قول‌ اول‌ است‌». «پس‌، از بني‌اسرائيل‌ بپرس‌ آن‌گاه‌ كه‌ نزد آنان‌ آمد» اين‌آيات‌ و نشانه‌ها و پرسش‌ تو از آنها نه‌ براي‌ كسب‌ آگاهي‌ از اين‌ امر بلكه‌ از باب ‌استشهاد براي‌ ازدياد يقين‌ و اطمينان‌ توست‌. آري‌! از آنان‌ بپرس‌ كه‌ آيا اين‌ آيات ‌همان‌گونه‌ نبوده‌ است‌ كه‌ ما بيان‌ كرده‌ايم‌؟ و كساني‌ كه‌ از اين‌ امر مورد پرسش‌ قرارمي‌گيرند، مؤمنان‌ بني‌اسرائيل‌اند؛ مانند عبدالله بن‌سلام‌ و يارانش‌ «و فرعون‌ به‌ او» يعني‌: به‌ موسي‌علیه السلام  «گفت‌» بعد از مشاهده‌ همه‌ آن‌ معجزات‌ «اي‌ موسي‌! بي‌گمان‌ من‌ تو را جادو شده‌ مي‌پندارم‌» مسحور: كسي‌ است‌ كه‌ جادو شده‌ و بر اثرآن‌ عقلش‌ آشفته‌ و درهم‌وبرهم‌ گشته‌ است‌.

 

قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ بَصَآئِرَ وَإِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا فِرْعَونُ مَثْبُوراً (102)

«گفت‌» موسي‌علیه السلام  در پاسخ‌ فرعون‌: «قطعا تو خوب‌ مي‌داني‌ كه‌ اين‌ها را» يعني‌: اين‌ نشانه‌ها و معجزات‌ را «كه‌ باعث‌ بينشها است‌» يعني‌: دلايلي‌ روشنگرانه‌ است ‌كه‌ به‌ وسيله‌ آنها به‌ قدرت‌ و وحدانيت‌ حق‌ تعالي‌ راه‌ توان‌ برد «جز پروردگار آسمانها و زمين‌ نفرستاده‌ است‌ و بي‌گمان‌ من‌ تو را» اي‌ فرعون‌ «هلاك‌شده ‌مي‌پندارم‌» ظن‌: در اينجا به‌ معني‌ يقين‌ است‌، يعني‌: يقين‌ دارم‌ كه‌ تو هلاك‌ مي‌شوي‌. ثبور: هلاكت‌ و خسران‌ است‌.

 

فَأَرَادَ أَن يَسْتَفِزَّهُم مِّنَ الأَرْضِ فَأَغْرَقْنَاهُ وَمَن مَّعَهُ جَمِيعاً ‏(103)

«پس‌ فرعون‌ تصميم‌ گرفت‌ كه‌ آنان‌ را از آن‌ سرزمين‌ بركند» يعني‌: فرعون‌ تصميم‌ گرفت‌ كه‌ بني‌اسرائيل‌ و موسي‌علیه السلام  را از سرزمين‌ مصر بركند؛ با تبعيدشان‌ از آن ‌«پس‌ او و كساني‌ را كه‌ همراه‌ وي‌ بودند» يعني‌: فرعون‌ و سپاه‌ وي‌ را كه‌ در تعقيب ‌موسي‌علیه السلام  بودند «همه‌ يكجا غرق‌ ساختيم‌» در درياي‌ بلا، كه‌ درياي‌ سرخ‌ (بحرقلزم‌) بود.

 

وَقُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ اسْكُنُواْ الأَرْضَ فَإِذَا جَاء وَعْدُ الآخِرَةِ جِئْنَا بِكُمْ لَفِيفاً (104)

«و پس‌ از او» يعني‌: پس‌ از فرعون‌ يا پس‌ از موسي‌علیه السلام ، چرا كه‌ نص‌ هر دو احتمال‌ را دارد «به‌ بني‌اسرائيل‌ گفتيم‌: در زمين‌ ساكن‌ شويد» يعني‌: در سرزمين ‌بيت‌المقدس‌. هرچند سياق‌ مقتضي‌ آن‌ است‌ كه‌ تمام‌ زمين‌ مراد باشد، يعني‌ درسراسر زمين‌ پراكنده‌ شويد «پس‌ چون‌ وعده‌ آخرت‌ فرارسد» يعني‌: وعده‌ سراي ‌آخرت‌ كه‌ همانا قيامت‌ است‌. يا نوبت‌ فسادافگني‌ ديگر شما ـ كه‌ در اول‌ سوره‌ذكر شد[3] ـ فرارسد «شما را درآميخته‌ با هم‌ محشور مي‌كنيم‌» از قبرهايتان‌ به‌طوري‌كه‌ از هر مكاني‌ با هم‌ در آميخته‌ايد، يعني‌: مؤمن‌ با كافر درهم‌ آميخته ‌است‌ ـ بنا بر وجه‌ اول‌ در تفسير اين‌ آيه‌ ـ اما بنا بر وجه‌ دوم‌ كه‌ مراد پراكندن‌ آنان ‌در سراسر زمين‌ مي‌باشد، معني‌ اين‌ است‌: شما را از سرزمين‌هاي‌ مختلف‌ وپراكنده‌ به‌سوي‌ سرزمين‌ مقدس‌ گرد مي‌آوريم‌ ـ تا براي‌ بار دوم‌ قتل‌عام ‌شويد ـ بنابراين‌ وجه‌، آيه‌ كريمه‌ بر وضعيت‌ كنوني‌ بني‌اسرائيل‌ كه‌ در حال‌گردآمدن‌ در سرزمين‌ مقدس‌اند مصداق‌ پيدا مي‌كند و قطعا خداي‌ عزوجل‌ زمينه ‌را براي‌ شكست‌ و كشتار دوم‌ آنان‌ آماده‌ خواهد كرد.[4]

 

وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَنَذِيراً ‏(105)

«و آن‌ را» يعني‌: قرآن‌ را «به‌ حق‌ فرو فرستاديم‌ و به‌ حق‌ فرود آمده‌ است‌» يعني‌: قرآن‌ را جز به‌ حق‌ و راستي‌ فرود نياورده‌ايم‌ پس‌ قرآن‌ در همه‌ حال‌ به‌ سوي‌ حق‌ فرامي‌خواند و در تمام‌ امور دربرگيرنده‌ حق‌ است‌ و هميشه‌ بر حق ‌باقي‌ مي‌ماند؛ پس‌ نه‌ با غير خود آميخته‌ شده‌ و نه‌ دستخوش‌ كاستي‌ و فزوني‌ وتحريف‌ مي‌شود «و تو را جز بشارت‌ دهنده‌» به‌ بهشت‌ براي‌ كساني‌كه‌ اطاعت ‌ورزيده‌اند «و بيم‌دهنده‌» به‌ دوزخ‌ براي‌ كساني‌ كه‌ عصيان‌ ورزيده‌اند «نفرستاديم‌».

 

وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنزِيلاً ‏(106)

«و قرآني‌ كه‌ آن‌ را به‌ تفريق‌ فرستاديم‌» يعني‌: اين‌ همان‌ قرآن‌ عظيمي‌ است‌ كه ‌آن‌ را آرام‌آرام‌، به‌تدريج‌ و بخش‌ بخش‌ برتو نازل‌ كرديم‌، نه‌ تماما در يك‌ بار «تا آن‌ را بر مردم‌ به‌ درنگ‌ بخواني‌» يعني‌: آن‌ را در طول‌ مدت‌ بيست‌وسه‌ سال‌، آهسته‌ آهسته‌ و اندك‌اندك‌ به‌ درنگ‌ و تأني‌ بر مردم‌ بخواني‌ زيرا اين‌ شيوه‌ به‌ فهم‌ نزديك‌تر و از نظر حفظ آسان‌تر است‌ «و آن‌ را به‌ فروفرستادني‌ نازل‌ كرديم‌» يعني‌: آن‌ را اندك‌ اندك‌ و به‌ دفعات‌ برحسب‌ مصالح‌ و رخدادها نازل‌ كرديم‌ زيرا اگر تمام‌ فرايض‌ و مكلفيت‌ها در يك‌ آن‌ و يك‌ زمان‌ بر مكلفان‌ وضع‌ مي‌شد، يقينا آنها مي‌رميدند و تاب‌ نمي‌آوردند.

 

قُلْ آمِنُواْ بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُواْ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ سُجَّداً ‏(107)

بعد ازآن‌كه‌ حقيقت‌ و حكمت‌ نزول‌ تدريجي‌ قرآن‌ ثابت‌ شد آن‌گاه‌ مي‌فرمايد: «بگو» اي‌ پيامبر! «به‌ آن‌ ايمان‌ بياوريد يا ايمان‌ نياوريد» نه‌ ايمان‌ شما چيزي‌ برحقانيت‌ قرآن‌ مي‌افزايد و نه‌ عدم‌ ايمان‌ شما چيزي‌ از حقانيت‌ آن‌ مي‌كاهد «بي‌گمان‌ كساني‌كه‌ پيش‌ از آن‌ دانش‌ يافته‌اند» يعني‌: شكي‌ نيست‌؛ علمايي‌ كه‌ كتابهاي‌ آسماني‌ پيشين‌ را خوانده‌، حقيقت‌ وحي‌ را شناخته‌ و نشانه‌هاي‌ نبوت‌ را دريافته‌اند، همچون‌ زيدبن‌عمروبن‌نفيل‌، ورقه‌بن‌نوفل‌ و عبدالله بن‌سلام‌ «چون‌» قرآن‌ «برآنان‌ خوانده‌ شود، سجده‌كنان‌ به‌روي‌ درمي‌افتند» براي ‌خداي‌ سبحان‌؛ زيرا حق‌ بر آنان‌ پنهان‌ نمي‌ماند.

 

وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً ‏(108)

«و مي‌گويند» دانشمندان‌ حق‌پوي‌ اهل‌ كتاب‌ و آشنايان‌ به‌ معارف‌ الهي‌ «پاك ‌است‌ پروردگار ما، به‌ راستي‌ وعده‌ پروردگار ما» به‌ پيروز ساختن‌ مؤمنان‌ «قطعا انجام‌شدني‌ است‌» و سرانجام‌، حق‌ پيروز است‌.

 

وَيَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً ‏(109)

«و گريه‌كنان‌ برروي‌ خويش‌ مي‌افتند» حق‌ تعالي‌ بيان‌ افتادنشان‌ بر رويشان‌ را تكرار كرد تا تأثير موعظه‌هاي‌ قرآن‌ در دلهايشان‌ را نشان‌ دهد «و مي‌افزايد» قرآن‌ «در آنان‌» با گوش‌ فرادادنشان‌ به‌ آن‌ «خشوع‌ را» يعني‌: نرمي‌ و لطافت‌ قلب‌ و رطوبت‌ چشم‌ را.

حاصل‌ معني‌ اين‌ است‌: اگر شما مشركان‌ به‌ قرآن‌ ايمان‌ نياوريد، پروايي‌ نيست ‌زيرا كساني‌ كه‌ از شما بهترند به‌ آن‌ ايمان‌ آورده‌اند، ايشان‌ دانشمنداني‌ هستند كه كتابهاي‌ پيشين‌ را خوانده‌، اوصاف‌ قرآن‌ و پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را در كتبشان‌ مطالعه‌ كرده‌، حقيقت‌ وحي‌ و علايم‌ نبوت‌ را شناخته‌ و قدرت‌ تمييز ميان‌ حق‌ و باطل‌ را دارا شده‌اند.

 

قُلِ ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَنَ أَيّاً مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلاً ‏(110)

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: «روزي‌ رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم در مكه‌ نماز مي‌خواندند پس‌ در دعاي‌ خود گفتند:«يا الله! يا رحمان‌!». مشركان‌كه‌ اين‌ دعايشان‌ را شنيدند، گفتند: به‌سوي‌ اين‌ صائبي‌ بنگريد كه‌ ما را از خواندن ‌دو خدا نهي‌ مي‌كند اما خود او دو خدا را مي‌خواند! پس‌ خداوند متعال‌ نازل‌فرمود: (قُلِ ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَنَ... ). «بگو: الله را بخوانيد يا رحمان‌ را» هيچ‌زايراد و اشكالي‌ ندارد «هر كدام‌ را كه‌ بخوانيد» يعني‌: هر اسمي‌ از اسماي‌ حسناي‌ حق‌ تعالي‌ را كه‌ بخوانيد خوب‌ است‌ و در خواندن‌ آن‌ بر راه‌ درست‌ و صواب‌ قرار داريد؛ از جمله‌ خواندن‌ الله و رحمان‌ را؛ كه‌ خواندن‌ هر دو جايز و نيكوست‌ «زيرا براي‌ او نامهاي‌ نيكوست‌» معني‌ نيكو بودن‌ نامهاي‌ حق‌ تعالي‌، استقلال‌ هر يك‌ از نامهاي‌ او به‌ وصف‌ جلال‌ و بزرگي‌ است‌. يادآور مي‌شويم‌ كه‌ اسماي‌ حسناي ‌حق‌ تعالي‌ ـ چنان‌كه‌ در حديث‌ صحيح‌ آمده‌ است‌ ـ نودونه‌ اسم‌ است‌ «و نمازت‌را» يعني‌: قرائت‌ نمازت‌ را «نه‌ با صداي‌ بلند بخوان‌ و نه‌ با صداي‌ آهسته‌ و ميان‌اين‌» و آن‌ «راهي‌ بجوي‌» يعني‌: راهي‌ ميانه‌ بجوي‌ پس‌ نه‌ به‌ آواز بسيار بلند بخوان‌ و نه‌ بسيار آهسته‌. گفتني‌ است‌ كه‌ اين‌ حكم‌ مربوط به‌ نمازگزار منفرد است ‌اما امام‌ بايد در دو ركعت‌ اول‌ نمازهاي‌ بامداد، مغرب‌ و عشاء و نيز در دو ركعت ‌جمعه‌ و عيدين‌، قرائت‌ را به‌ آواز بلند بخواند تا كساني‌كه‌ در پشت ‌سر او هستند، صداي‌ او را بشنوند.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ بخش‌ از آيه‌ مي‌گويد: اين‌ حكم‌ هنگامي ‌نازل‌ شد كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در مكه‌ به‌ حال‌ اختفا به‌سر مي‌بردند و چون‌ در آن ‌وقت‌ مشركان‌ صداي‌ قرائت‌ قرآن‌ را مي‌شنيدند، هم‌ قرآن‌ را دشنام‌ مي‌دادند، هم‌ كسي‌ كه‌ آن‌ را نازل‌ كرده‌ و هم‌ كسي‌ كه‌ آن‌ را براي‌ مردم‌ آورده‌ است‌؛ پس‌پروردگار نازل‌ فرمود كه‌: «نمازت‌ را به‌ آواز بلند نخوان‌» كه‌ مشركان‌ بشنوند وقرآن‌ را دشنام‌ دهند، «همچنان‌ آن‌ را آهسته‌ نخوان‌» كه‌ يارانت‌ آن‌ را نشنوند بلكه‌ در ميان‌ اين‌ و آن‌، شيوه‌اي‌ ميانه‌ بجوي‌. بعد از آن‌ امت‌ نيز به‌ رعايت‌ اين‌شيوه‌ ملزم‌ شد تا هميشه‌ شرايط و ظروف‌ اوليه‌ نزول‌ قرآن‌ را به‌خاطر داشته‌ باشد.

 

وَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَم يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَّهُ وَلِيٌّ مِّنَ الذُّلَّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً ‏(111)

«و بگو: ستايش‌ خدايي‌ راست‌ كه‌ نه‌ فرزندي‌ گرفته‌» چنان‌كه‌ يهود و نصاري‌ و نيز كساني‌ از مشركان‌ كه‌ مي‌گويند: فرشتگان‌ دختران‌ خدايند، چنين‌ مي‌پندارند «و نه‌در جهانداري‌ شريكي‌ دارد» چنان‌كه‌ دوگانه‌پرستان‌ و مانندشان‌ از فرقه‌هايي‌ كه‌ به‌تعدد خدايان‌ قايلند، مي‌پندارند «و نه‌ به‌ سبب‌ ناتواني‌ او را هيچ‌ دوستي ‌است‌» يعني‌: نه‌ حق‌ تعالي‌ خوار و ناتوان‌ و ناچار است‌ كه‌ به‌ موالات‌ و دوستي‌ كسي‌ نياز داشته‌ باشد چنان‌كه‌ «صابئين‌» مي‌پندارند زيرا او از ناچاري‌ و ناتواني‌پاك‌ و مبراست‌ پس‌ بنابراين‌، از دوست‌ و ياور و دستيار و امثال‌ اينها نيز كاملا بي‌نياز است‌ «و او را چنان‌ كه‌ بايد و شايد بزرگ‌ بشمار» يعني‌: حق‌ تعالي‌ را به‌تعظيمي‌ تام‌ و تمام‌ بزرگ‌ بدار و او را به‌ وصف‌ بزرگي‌ و منزه‌ بودن‌ از فرزند، شريك‌، دوست‌، ناتواني‌، ذلت‌ و هر آنچه‌ كه‌ شايسته‌ شأن‌ وي‌ نيست‌، توصيف‌ كن‌ و بنابراين‌، او را ستايش‌ بگوي‌ چرا كه‌ او به‌ سبب‌ كمال‌ ذات‌ و تفرد در اوصاف ‌خويش‌، سزاوار تمام‌ ستايش‌هاست‌.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: اين‌ آيه‌ در رد بر يهود، نصاري‌، مشركان‌ وصابئين‌ نازل‌ شد. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ امام‌ احمد و طبراني‌ از معاذبن‌انس‌ رضی الله عنهآمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «آيه‌ عز اين‌ آيه‌ است‌: (الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً... ) . در حديث‌ شريف‌ ديگري‌ آمده‌ است‌: «هر كس‌ اين‌ آيه‌ را بخواند، خداوند به‌مانند زمين‌ و كوهها به‌ او پاداش‌ مي‌دهد زيرا خداوند جلّ جلاله  در حق‌ كساني‌كه‌ مي‌پندارند براي‌ او فرزندي‌ است‌، مي‌گويد: (تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّاً ‏):  (نزديك‌ است ‌كه‌ آسمانها از اين‌ سخن‌ بشكافند، زمين‌ چاك‌ خورد و كوهها به‌شدت‌ فرو ريزند) «مريم/‌90». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم مردي‌ را كه‌ از قرضداري‌ خود نزد ايشان‌ شكوه‌ كرد، دستور دادند كه‌ آيه‌: (قل‌ادع‌ الله‌... ) را تاآخر سوره‌ بخواند، سپس‌ سه‌بار بگويد: توكلت‌ على ‌الحي‌ الذي‌ لا يموت‌: بر زنده‌پاينده‌اي‌ توكل‌ كردم‌ كه‌ هرگز نمي‌ميرد».


 

[1] ان‌ شاءالله كه‌ انتفاضه‌ كنوني‌ فلسطينيان‌ عليه‌ يهود، طليعه‌ پيروزي‌ مسلمين‌ و اضمحلال‌ يهود باشد.

[2] نگاه‌ كنيد به‌ آيات‌ «90-93» از همين‌ سوره‌.

[3] نگاه‌ كنيد به‌ آيه‌ (4) و آيات‌ بعد از آن‌.

[4] براي‌ روشن‌ شدن‌ بيشتر معني‌ آيه‌، نگاه‌ كنيد به‌ آيات‌ (7 ـ 4) از همين‌ سوره‌.

 

بازگشت به لیست سوره ها                وب سایت تفسیر انوار القرآن            تلاوت قرآن           قرآن فلش          جستجو                دانلود                نظرات شما                درباره