تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص

سوره‌ حجر

مکی‌ است‌ و داراي ‌ 99  آيه‌ است‌.

 

وجه‌ تسميه‌: اين‌ سوره‌ مباركه‌ به‌ سبب‌ بيان‌ داستان‌ اصحاب‌ حجر در آن، «حجر» نام‌ گرفت. «حجر» وادي‌اي‌ است‌ در ميان‌ مدينه‌ و شام‌ و اصحاب‌ حجر، قوم‌ ثمود اند.

اين‌ سوره‌ در موضوع‌ خود اهداف‌ سوره‌هاي‌ مكي‌ را دنبال‌ مي‌كند، يعني ‌محور آن‌: اثبات‌ توحيد، نبوت‌ و معاد مي‌باشد.

 

الَرَ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ ‏(1)

خوانده‌ مي‌شود: «الف، لام، راء» و بحث‌ بر سر حروف‌ مقطعه‌، در آغاز سوره‌ «بقره‌» گذشت‌ «اين‌» آياتي‌ كه‌ سوره‌ حجر متضمن‌ آن‌ است؛ «آيات‌ كتاب‌ و قرآن‌ مبين‌ است‌» مراد از كتاب‌ نيز قرآن‌ است‌ و در اينجا هر دو اسم‌ براي‌ آن‌ با هم ‌ذكر شد. مبين‌: يعني‌ روشنگر و مفيد بيان. آري‌! قرآن‌ روشنگر و اثبات‌ كننده‌ وجود، صفات‌ و سنن‌ الهي، بيانگر دين‌ و شريعت، تبيين‌ كننده‌ طبيعت‌ و ويژگي‌هاي‌ انسان، گوياي‌ دردها و درمانهاي‌ او و نهايتا روشنگر تمام‌ نيازهاي‌ او مي‌باشد.

 

رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ كَانُواْ مُسْلِمِينَ ‏(2)

«چه‌بسا كساني‌ كه‌ كافر شدند، آرزو كنند كه‌ كاش‌ مسلمان‌ بودند» مراد اين‌ است‌ كه‌ چون‌ در روز قيامت‌ پرده‌هاي‌ ظلماني‌ دنياي‌ مادي‌ از برابر دل‌ و ديده‌ انسانها به‌ كنار رود و حقيقت‌ بر كفار آشكار گشته‌ بطلان‌ شيوه‌ كافريشان‌ روشن‌ گردد و اين‌ امر بر آنان‌ هويدا شود كه‌ دين‌ حق‌ نزد خداي‌ سبحان‌ همانا دين‌ اسلام‌ است‌ و دين‌ حقي ‌غير از آن‌ وجود نداشته، در اين‌ هنگام‌ است‌ كه‌ آنان‌ در اين‌ آرزو مي‌افتند كه ‌كاش‌ مسلمان‌ مي‌بودند ولي‌ اين‌ آرزويشان‌ فقط از روي‌ حسرت‌ و ندامت‌ و ملامت‌كردن‌ نفس‌هايشان‌ از قصور در پيشگاه‌ خداوند جلّ جلاله  است‌ و هيچ‌ سود و ثمري‌ برايشان‌ در بر ندارد. به‌قولي‌: كفار در وقت‌ جان‌ كندن‌ اين‌ آرزو را مي‌كنند آن‌گاه‌ كه‌ حجاب‌ها از برابر آنان‌ كنار زده‌ مي‌شود. به‌قولي‌ ديگر: هنگامي‌ اين‌ آرزو را مي‌كنند كه‌ مسلمانان‌ به‌ بهشت‌ وارد مي‌شوند چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ به‌روايت‌ ابوموسي‌اشعري‌ رضی الله عنه از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده‌ است‌ كه‌ فرمودند: «چون ‌دوزخيان‌ و كساني‌ از اهل‌ قبله‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  خواسته‌ است‌ «يعني‌ گنهكارانشان‌» در دوزخ‌ با هم‌ يك‌جا شوند، كفار به‌ مسلمانان‌ مي‌گويند: آيا شما مسلمان ‌نبوده‌ايد؟ مي‌گويند: چرا; مسلمان‌ بوده‌ايم. مي‌گويند: اما اسلام‌ شما هيچ‌ بلايي‌ را از شما دفع‌ نكرد و اينك‌ با ما در دوزخ‌ همدم‌ گشته‌ايد؟ مسلمانان‌ در پاسخشان ‌مي‌گويند: ما گناهاني‌ داشته‌ايم‌ كه‌ بدانها مورد مؤاخذه‌ قرار گرفته‌ايم‌! آن‌گاه‌ خداي‌ عزوجل‌ كه‌ شنواي‌ گفت‌وگوي‌ آنان‌ است، دستور مي‌دهد تا كساني‌ از اهل ‌قبله‌ را كه‌ در دوزخ‌ هستند از آن‌ بيرون‌ آورند. پس‌ چون‌ كفار اين‌ رويداد را مي‌بينند، مي‌گويند: اي‌ كاش‌ ما هم‌ مسلمان‌ بوديم‌ تا چنان‌كه‌ آنان‌ از دوزخ‌ بيرون‌ آورده‌ شدند، ما نيز از آن‌ بيرون‌ آورده‌ مي‌شديم‌».

دليل‌ اين‌كه‌ از آرزوي‌ كفار به‌ (ربما) كه‌ مفيد تقليل‌ است، تعبير شد در حالي ‌كه ‌در چنان‌ مقامي‌ بايد چنين‌ آرزويي‌ بسيار باشد، اين‌ است‌ كه‌: كفار چنان‌ در هول‌ وهراس‌ دوزخ‌ و قيامت‌ گرفتار مي‌شوند كه‌ اين‌ هول‌ و هراس‌، مجال‌ فكر كردن‌ در چنين‌ اموري‌ را به‌ آنان‌ نمي‌دهد.

 

ذَرْهُمْ يَأْكُلُواْ وَيَتَمَتَّعُواْ وَيُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ‏(3)

سپس‌ خداوند متعال‌ كفار را چنين‌ مورد تهديد قرار مي‌دهد: «بگذارشان‌» اي ‌پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ! «تا بخورند و برخوردار شوند و آرزوي‌ دراز سرگرمشان‌ كند پس‌ به‌زودي‌ خواهند دانست‌» يعني‌: رهايشان‌ كن‌ تا سرگرم‌ دنياي‌ دون‌ خودشان‌ بوده، هرگز به‌خود نيايند و هيچ‌گاه‌ از باطل‌ به‌سوي‌ حق‌ ره‌ نسپرند، بگذارشان‌ در فرورويهاي ‌باطل‌ و بيهوده‌شان؛ مانند خوردن‌، خوابيدن‌ و بهره‌مندشدن‌ از لذايذ و خوش‌گذاراني‌هاي‌ دنيا زيرا آنان‌ همانند چهارپاياني‌ هستند كه‌ جز اين‌ ديگر هم‌ و غمي ‌ندارند. آري‌! بگذارشان‌ در اين‌ آرزوهاي‌ طولاني‌ و «طول‌ أمل‌»; تا آرزوهاي‌پرپهناي‌ دنيوي، آنان‌ را از پيروي‌ات‌ به‌ خود سرگرم‌ سازد اما به‌زودي‌ زشتي‌ وپليدي‌ عملكرد و فرجام‌ عبرتبار كار خويش‌ را خواهند دانست.

شايان‌ ذكر است‌ كه‌ در نكوهش‌ طول‌ «أمل‌»  ـ يعني‌ آرزوهاي‌ طويل‌ مادي‌ و دنيوي‌ ـ احاديث‌ زيادي‌ آمده‌ است؛ از جمله‌ اين‌ حديث‌ شريف‌ است‌: «فرزند آدم ‌پير مي‌شود اما دو چيز همچنان‌ در او جوان‌ مي‌گردد: حرص‌ و أمل‌». درحديث‌ شريف‌ ديگري‌ آمده‌ است‌: «چهار چيز از بدبختي‌ است‌: خشك‌ بودن ‌چشم، قساوت‌ قلب، طول‌ آرزو و حرص‌ بر دنيا».

هدف‌ آيه‌ كريمه، نوميد ساختن‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  از اين‌ امر است‌ كه‌ كفار به‌ خود آيند و از كفر بازايستند و اعلام‌ اين‌ واقعيت‌ به‌ ايشان‌ است‌ كه‌ آنان‌ اهل‌ خواري‌ و خفت‌اند لذا نصيحتشان‌ هيچ‌ سودي‌ در بر ندارد.

 

وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلاَّ وَلَهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ ‏(4)

بعد از آن‌كه‌ خداوند جلّ جلاله  پيامبرش صلّی الله علیه و آله وسلّم را به‌ ترك‌ كردن‌ اين‌ گروه‌ از كفار فرمان ‌داد، علل‌ اين‌ فرمان‌ را در آيات‌ ذيل‌ چنين‌ بيان‌ مي‌كند:

«و ما هيچ‌ شهري‌ را نابود نكرديم‌ مگر آن‌كه‌ اجل‌ مكتوب‌ معيني‌ داشت‌» كه‌ آن ‌اجل‌ نزد خداي‌ عزوجل‌ در لوح‌ محفوظ نوشته‌ است‌. لذا نابودي‌ مجرمان‌ نه‌ از آن ‌موعد پيش‌ مي‌افتد و نه‌ پس‌ و اين‌ موعد نزد حق‌ تعالي‌ نه‌ مجهول‌ است‌ و نه ‌فراموش‌ شده.

 

مَّا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ ‏(5)

«هيچ‌ امتي‌ از اجل‌ خويش‌ نه‌ پيش‌ مي‌افتد» يعني‌: قبل‌ از فرارسيدن‌ اجل‌ خود نابود نمي‌شود «و نه‌ پس‌ مي‌ماند» از اجل‌ خويش‌ لذا مهلتي‌ كه‌ به‌ امت‌ها داده‌ مي‌شود، نبايد عاقلان‌ را فريفته‌ خود گرداند.

بنابراين، سنت‌ و قانونمندي‌ خداوند جلّ جلاله  در امت‌ها يكي‌ است‌ و آن‌ اين‌ است ‌كه‌: او مردم‌ هيچ‌ سرزميني‌ را هلاك‌ نمي‌كند  مگر بعد از اقامه‌ حجت‌ بر آنان‌ و به ‌نهايت‌ رسيدن‌ اجل‌ مقرر و موعودشان‌ در لوح‌ محفوظ. پس‌ وقتي‌ سنت‌ الهي‌ اين ‌است، بدان‌ اي‌ محمد! كه‌ اجل‌ محتوم‌ كفاري‌ كه‌ با تو ستيزه‌ درپيش‌ گرفته‌اند نيز فرامي‌رسد، بدين‌ جهت، آنان‌ را در حال‌ و روزگار تأسف‌بارشان‌ فروگذار.

 

وَقَالُواْ يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ ‏(6) لَّوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ ‏(7)

«و گفتند» كفار مكه‌ به‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از روي‌ تهكم‌ و استهزا «اي‌ آن‌كه‌ قرآن ‌بر او نازل‌ شده‌ است‌» يعني‌: اي‌ كسي‌ كه‌ به‌ زعم‌ و ادعايش‌ بر او قرآن‌ نازل‌ شده ‌است‌ «به‌ يقين‌ تو ديوانه‌اي‌» يعني‌: تو به‌ سبب‌ اين‌ ادعا كه‌ مي‌گويي‌ رسول‌ خدا و مأمور تبليغ‌ احكام‌ وي‌ هستي، يقينا ديوانه‌اي‌ زيرا به‌ نظر ما كسي‌كه‌ عاقل‌ باشد، چنين‌ ادعاي‌ بزرگي‌ نمي‌كند. آري‌! علت‌ ديگري‌ كه‌ بايد كفار مكه‌ را به‌حالشان ‌واگذاري‌ اين‌ گونه‌ سخنان‌ است.

آن‌ گاه‌ كفار مكه‌ افزودند: «اگر از راست‌گويان‌ هستي، چرا فرشته‌ها را پيش‌ ما نمي‌آوري‌» تا بر راستگويي‌ات‌ گواهي‌ دهند؟ به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: اگر از راست‌گويان‌ هستي، چرا فرشتگان‌ را بر سر ما نمي‌آوري‌ تا ما را به‌ سبب‌ تكذيب ‌تو مجازات‌ كنند؟.

 

مَا نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلاَّ بِالحَقِّ وَمَا كَانُواْ إِذاً مُّنظَرِينَ ‏(8)

خداوند متعال‌ اين‌ سخنانشان‌ را رد كرده‌ مي‌فرمايد: «فرشتگان‌ را جز به‌حق‌» يعني‌: جز براي‌ آنچه‌ كه‌ حكمت‌ و مشيت‌ رباني‌ ما اقتضا كند «فرو نمي‌فرستيم‌» و آن‌ مناسبت‌ حق، يا در فرود آوردن‌ پيام‌ و وحي‌ است، يا در نازل‌ كردن‌ عذاب‌ پس‌ درخواست‌ شما از آن‌ اموري‌ نيست‌ كه‌ فرستادن‌ فرشتگان‌ در آن ‌لازم‌ و قرين‌ حكمت‌ باشد «و در آن‌ هنگام، ديگر مهلت‌ نيابند» يعني‌: اگر ما فرشتگان‌ را فرودآوريم، قطعا كفار در آن‌ هنگام‌ مورد مجازات‌ سخت‌ قرار مي‌گيرند و نابود ساخته‌ مي‌شوند زيرا سنت‌ ما اين‌ است‌ كه‌ اگر طبق‌ درخواست ‌مردم‌ معجزه‌ حسي‌ نازل‌ كنيم‌ اما آنها بعد از مشاهده‌ آن‌ ايمان‌ نياورند، به‌دنبال‌ آن ‌بي‌درنگ‌ عذاب‌ ريشه‌كن‌ كننده‌ بر آنها نازل‌ مي‌كنيم‌ لذا فرودآوردن‌ فرشتگان ‌مسلما به‌ زيان‌ آنهاست‌ نه‌ به‌ سودشان‌ و حكمت‌ ما بر اين‌ نيست‌ كه‌ به‌ شتاب‌ عذابشان‌ كنيم‌ زيرا اين‌ امر در علم‌ ازلي ‌ما سبقت‌ گرفته‌ كه‌ برخي‌ از آنان‌ و از فرزندانشان‌ به‌ زودي‌ ايمان‌ مي‌آورند.

 

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ‏(9)

سپس‌ حق‌ تعالي‌ در رد اتهام‌ جنون‌ به‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ سبب‌ نزول‌ قرآن‌ برايشان، مي‌فرمايد: «بي‌ترديد ما اين‌ قرآن‌ را نازل‌ كرده‌ايم‌» يعني‌: اين‌ قرآني‌ را كه‌ آنها منكر آنند و تو را به‌ سبب‌ آن‌ به‌ ديوانگي‌ متهم‌ مي‌كنند، ما فرود آورده‌ايم ‌«و قطعا ما خود نگهبان‌ آنيم‌» از اشتباه‌ و تحريف‌ و افزودن‌ و كاستن‌ و مانند اينها; ازآنچه‌ كه‌ سزاوار آن‌ نيست. آري‌! اين‌ ويژگي‌ مهم‌ قرآن‌ كريم‌ است‌ كه‌ حق‌ تعالي ‌در گذر زمان‌ تا ابدالدهر عهده‌ دار حفظ و نگهداشت‌ آن‌ گرديده، بر خلاف ‌كتاب‌هاي‌ پيشين‌ كه‌ علما و روحانيون‌ مأمور حفظ آنها بودند ولي‌ امانت‌ را رعايت ‌نكرده‌ و آن‌ كتابها را تبديل‌ و تحريف‌ نمودند بلكه‌ حتي‌ كار را بدانجا رساندند كه‌ اصل‌ آن‌ كتابها نابود و ناپديد شد و امروز ديگر اثري‌ از آنها بر جاي‌ نيست.

 

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الأَوَّلِينَ ‏(10)

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ از باب‌ تسليت‌ و دلجويي‌ پيامبرش‌ خطاب‌ به‌ ايشان‌ مي‌فرمايد: «و به‌يقين‌ پيش‌ از تو نيز در گروه‌هاي‌ پيشينيان‌» يعني‌: در امت‌ها، فرقه‌ها و طوائف‌ نخستين‌ و آيندگان‌ آنان‌ «پيامبراني‌ فرستاديم‌» پس‌ اي ‌محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! تنها تو نيستي‌ كه‌ در ميدان‌ رسالت، با اين‌ امواج‌ سركش‌ مخالفت‌ روبرو شده‌اي. شيع‌: جمع‌ شيعه‌ است‌ و شيعه‌: فرقه‌ يا گروهي‌ است‌ كه‌ در عقيده، يا در مذهب، يا در انديشه‌ بر يك‌ رأي‌ متفق‌ باشد.

 

وَمَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ ‏(11)

«و هيچ‌ پيامبري‌ بر آنان‌ نيامد جز آن‌كه‌ او را به‌ مسخره‌ مي‌گرفتند» چنان‌كه‌ اي ‌محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! اين‌ گروه‌ كفار با تو چنين‌ رويه‌اي‌ در پيش ‌گرفتند.

 

كَذَلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ ‏(12)

«بدين‌گونه‌ آن‌ را در دل‌ مجرمان‌ راه‌ مي‌دهيم‌» يعني‌: گمراهي‌ را در دل‌ مجرمان ‌و بزهكاران‌ جديد راه‌ مي‌دهيم‌ چنان‌كه‌ آن‌ را در دل‌ مجرمان‌ پيشين‌ راه‌ داديم. به‌قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: بدين‌گونه‌ قرآن‌ را در دل‌ آنان‌ راه‌ مي‌دهيم‌ پس‌ آن‌ را تكذيب‌ مي‌كنند چنان‌كه‌ پيشينيان‌ پيامهاي‌ ما را تكذيب‌ كردند.

 

لاَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الأَوَّلِينَ ‏(13)

«كه‌ به‌ آن‌ ايمان‌ نمي‌آورند» يعني‌: به‌ قرآني‌ كه‌ آن‌ را فرود آورديم‌، ايمان ‌نمي‌آورند «و هرآينه‌ سنت‌ پيشينيان‌ گذشت‌» يعني‌: راه‌ و رسم‌ پيشينيان‌ پيوسته‌ چنين‌ بوده‌ است‌. همچنين‌ سنتي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  در نابود كردنشان‌ بنيان ‌گذاشته‌ ـ آنجا كه‌ روش‌ تكذيب‌ و استهزا را در پيش‌ گيرند  ـ تغيير ناپذير است، بدين‌ جهت‌ اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! به‌ مسلمان‌ شدنشان‌ طمع‌ مبند و آنها را فروگذار تا در باتلاق‌ انديشه‌ها و آرزوهاي‌ پست‌ خود فرو روند.

 

وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَيْهِم بَاباً مِّنَ السَّمَاءِ فَظَلُّواْ فِيهِ يَعْرُجُونَ ‏(14) لَقَالُواْ إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ ‏(15)

«و اگر بر آنان‌» يعني‌: بر اين‌ گروه‌ معاند تكذيب ‌كننده‌ استهزاگر به‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم «دري‌ از آسمان‌ مي‌گشوديم‌» و به‌ آنان‌ امكان‌ مي‌داديم‌ تا بر آن‌ صعود كنند «پس‌ همواره‌ در آن‌ بالا مي‌رفتند» به‌وسيله‌ ابزار و تجهيزات‌ فضايي، يا بدون‌ ابزار تا آنچه‌ را در آسمان‌ از عجايب‌ ملكوت‌ است، مشاهده‌ كنند، آري‌! اگر چنين‌ مي‌كرديم ‌«قطعا مي‌گفتند» اين‌ كفار نابكار; از فرط عناد و سركشي‌ و لجاجت‌شان‌ «جز اين ‌نيست‌ كه‌ ما چشم‌بندي‌ شده‌ايم‌» و چشمان‌ ما از دريافت‌ حقيقت‌ بسته‌ شده‌ است. به‌قولي‌ معناي‌ سخنشان‌ اين‌ است‌: اختلال‌ پديد آمده‌ در ديدگان‌ ما بر اثر مستي‌ شراب‌ است‌ «بلكه‌ ما مردمي‌ هستيم‌ كه‌ افسون‌ شده‌ايم‌» بنابراين، آنچه‌ مي‌بينيم ‌هيچ‌ حقيقتي‌ ندارد.

اين‌ تصويري‌ است‌ واقعي‌ از عنادشان‌ زيرا وقتي‌ آنان‌ معجزه‌ حسي‌اي‌ كه‌ ايمان ‌به‌ خدا جلّ جلاله ، فرشتگان، پيامبران علیهم السلام و كتبش‌ را بر آنان‌ الزام‌ مي‌كند ببينند ولي‌ به ‌بينايي‌ خود اين‌ نسبت‌ را بدهند كه‌ ادراك‌ آن‌ به‌ سبب‌ عارضه‌ سكر و مستي‌ يا جادو و افسون‌زدگي، ادراكي‌ حقيقي‌ و منطبق‌ با واقع‌ نيست‌ پس‌ در چنين‌ حال‌ و وضعي، جز فروگذاشتنشان‌ ديگر چه‌ راهي‌ باقي‌ مي‌ماند؟ مگر پند و موعظه‌ سودي ‌به‌ حالشان‌ دارد؟!

 

وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّمَاء بُرُوجاً وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ ‏(16)

«و بي‌گمان‌ در آسمان‌ برجهايي‌ آفريديم‌» مراد از برجها: ستارگان‌ سيار دوازده‌گانه‌ مشهورند كه‌ نامهاي‌ آنها عبارت‌ است‌ از: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، ميزان، عقرب، قوس، جدي، دلو و حوت. گفتني‌ است‌ كه‌ دانش‌ نجوم‌ و شناخت‌ منازل‌ ستارگان‌ از بزگترين‌ علوم‌ است‌ كه‌ انديشمندان‌ از تعمق‌ در آنها به‌ عظمت‌ خالق‌ متعال‌ راه‌ مي‌يابند، به‌علاوه‌ اين‌كه‌ بشر از فوايد ومنافع‌ اين‌ شناخت‌ نيز برخوردار مي‌گردد; زيرا از آن‌ در جهت‌ يافتن‌ راههاي ‌خشكي‌ و دريا، شناخت‌ اوقات‌ و امور بسيار ديگري‌ بهره‌ مي‌برد «و آن‌ را» يعني‌: آسمان‌ را «براي‌ بينندگان‌ آراستيم‌» و نقش‌ ستارگان‌ در زيباسازي‌ آسمان‌ بر هيچ‌كس‌ پوشيده‌ نيست، بويژه‌ بر انديشمنداني‌ كه‌ در آنها به‌ ديده‌ عبرت‌ و تأمل ‌مي‌نگرند و بر دانشمنداني‌ كه‌ دست‌اندر كار علم‌ نجوم‌ و بهره‌گيري‌ از فوايد آن‌بوده‌ و از آن‌ به‌ وجود و قدرت‌ آفريدگار بزرگ‌ راه‌ مي‌برند.

 

وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ ‏(17) إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ ‏(18)

«و آن‌ را» يعني‌: آسمان‌ را «از هر شيطان‌ رانده‌ شده‌اي‌ حفظ كرديم‌» به‌طوري‌ كه‌ شياطين‌ نمي‌توانند به‌ آن‌ دستبرد زده‌ و چيزي‌ از وحي‌ يا غير آن‌ را بشنوند «مگر كسي‌ كه‌ دزديده‌ گوش‌ فرادهد كه‌ شهابي‌ روشن‌ در پي‌ او مي‌افتد» و بي‌درنگ ‌او را دنبال‌ كرده‌ يا به‌ قتلش‌ مي‌رساند، يا او را آشفته‌حال‌ و درمانده‌ مي‌گرداند چنان‌كه‌ در هر حال‌ از استراق‌ سمع‌ بازش‌ مي‌دارد.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «قبل‌ از تولد عيسي‌علیه السلام  شياطين‌ از آسمانها بازداشته ‌نبودند لذا به‌ آسمانها وارد شده‌ اخبار غيب‌ را از فرشتگان‌ مي‌شنيدند و سپس‌ آن‌را به‌ منجمان‌ و كاهنان‌ انتقال‌ مي‌دادند و چون‌ عيسي‌علیه السلام  متولد شد، شياطين‌ از سه‌ آسمان‌ بازداشته‌ شدند و بعد از آن‌كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم متولد شدند، آنها از همه ‌آسمانها ممنوع‌ شدند، از اين‌ جهت‌ كار كاهني‌ با بعثت‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از رونق‌ افتاد».

 

وَالأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ شَيْءٍ مَّوْزُونٍ ‏(19)

«و زمين‌ را گسترانيديم‌» يعني‌: آن‌ را مانند فرشي‌ هموار گردانيديم‌ تا براي ‌زندگي ‌كردن‌ انسان‌ و حيوان‌ آماده‌ باشد. گفتني‌ است‌ كه‌ گسترده‌ بودن‌ زمين‌ با كرويت‌ آن‌ منافاتي‌ ندارد بلكه‌ خود يكي‌ از دلايل‌ علمي‌ كرويت‌ آن‌ مي‌باشد كه ‌انديشمندان‌ از تأمل‌ در آن‌ به‌ عظمت‌ آفريدگار متعال‌ راه‌ مي‌برند[1] «و در آن‌ كوههاي‌ استوار افگنديم‌» تا انسان‌ بر سطح‌ آن‌ دچار اضطراب‌ نشده‌ تعادلش‌ را از دست‌ ندهد و با آرامش‌ و آسايش‌ زندگي‌ نمايد «و از هر چيز، به‌طور سنجيده‌ در آن‌ رويانيديم‌» يعني‌: در زمين‌ از هر چيزي‌ در حدي‌ معين‌ و به‌ اندازه‌ و سنجش ‌رويانيديم. چنان‌كه‌ دانشمندان‌ گفته‌اند: هرچيزي‌ كه‌ در زمين‌ است، با ترازوي‌ حكمت‌ سنجيده‌ و به‌ حد حاجت‌ مقدر شده‌ است.

بايسته‌ يادآوري‌ است‌ كه‌ در روشني‌ اكتشافات‌ علمي‌ جديد، معجزات‌ بس‌ بزرگي‌ از اين‌ آيات‌ متجلي‌ شده‌ است.

 

وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ ‏(20)

«و براي‌ شما در زمين‌ اسباب‌ معيشت‌ قرار داديم‌» از خوردني‌ها، آشاميدني‌ها، پوشيدني‌ها و غيره، كه‌ به‌وسيله‌ آنها زندگي‌ مي‌كنيد. به‌قولي‌: «معايش‌» عبارت‌ ازتصرف‌ در اسباب‌ رزق‌ و روزي‌ در مدت‌ زندگاني‌ است‌ «و براي‌ كساني‌ كه‌ شما روزي‌ دهنده‌ آنها نيستيد» نيز در زمين‌ اسباب‌ و وسايل‌ معيشت‌ قرار داديم‌ كه‌ آنان ‌مردم‌ ديگر غير از شما و نيز چهارپايان‌ و جانوران‌ ديگر ـ با اختلاف‌ انواع‌ واجناس‌ خود ـ مي‌باشند.

 

وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ ‏(21)

«و هيچ‌ چيز نيست‌ مگر آن‌كه‌ گنجينه‌هاي‌ آن‌ نزد ماست‌» يعني‌: همه‌ ممكنات، مملوك‌ و مقدور قدرت‌ حق‌ تعالي‌ است‌ و آنها را به‌ هر كم‌ و كيفي‌ كه‌ بخواهد، از عدم‌ به‌ عرصه‌ وجود مي‌آورد «و ما آن‌» اشياء «را جز به‌ اندازه‌ مقرر فرود نمي‌آوريم‌» از آسمان‌ به‌سوي‌ زمين. يا آن‌ را برحسب‌ مشيت‌ و حكمت‌ بالغه‌ و رحمت‌ بي‌كران‌ خود به‌ خلق‌ خويش، به‌ مقدار نياز آنان‌ پديد مي‌آوريم.

در اين‌ آيه‌ مباركه‌ نيز اعجازهاي‌ عظيم‌ علمي‌ به‌ تجلي‌ نشسته‌ است، كه‌ علوم‌ جديد دست‌ اندركار آنهاست.

 

وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ ‏(22)

«و بادها را بارداركننده‌ فرستاديم‌» كه‌ ابرها را با بخار آب‌ بارور مي‌سازند و در نتيجه‌ ابرها از آب‌ گرانبار مي‌شوند. همچنين‌ بادها را سبب‌ باردار شدن‌ درختان ‌گردانيديم، با انتقال‌ دادن‌ گرده‌ نر و تلقيح‌ آن‌ با گرده‌ ماده‌ تا در نتيجه‌ اين‌ پيوند، ميوه‌ها شكل‌ گيرند و متولد شوند.

اين‌ بخشي‌ ديگر از معجزات‌ علمي‌ قرآن‌ كريم‌ است‌ كه‌ در عصر جديد تجليات ‌آن‌ بهتر شناخته‌ شده، هرچند كه‌ مفسران‌ قديم‌ ـ مانند ابن‌كثير ـ توانسته‌اند با فهم‌هر چند محدود آن، از عصر خود جلوتر باشند مثلا ابن‌كثير در تفسير آن‌مي‌گويد: «أي‌ تلقح‌ السحاب‌ فتدر ماء وتلقح‌ الشجر ...».[2] «پس‌ شما را بدان‌سيراب‌ نموديم‌» يعني‌: آن‌ آب‌ باران‌ را براي‌ نوشيدن‌ شما و حيواناتتان‌ و سيراب ‌ساختن‌ اراضي‌تان‌ آماده‌ و مهيا كرديم‌ «و شما آن‌ را خزينه‌كننده‌ نيستيد» در ابرها، چاهها، آب‌گيرها، چشمه‌ها و كلا در دل‌ زمين‌ بلكه‌ اين‌ ما هستيم‌ كه‌ آن‌ رانگه‌ داشته‌ و از بين‌ نمي‌بريم‌ تا شما و همه‌ موجودات‌ زنده‌ حيواني‌ و نباتي‌ از آن‌ بهره‌ بريد.

 

وَإنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَنُمِيتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ ‏(23)

«و بي‌ترديد، اين‌ ماييم‌ كه‌ زنده‌ مي‌كنيم‌ و مي‌ميرانيم‌» پس‌ پديده‌ زنده‌ ساختن‌ و ميراندن‌ به‌ طور قطع، بر وجود و وحدانيت‌ ما دلالت‌ مي‌كند «و ما وارث ‌هستيم‌» زمين‌ و همه‌ چيزهايي‌ را كه‌ برروي‌ آن‌ است‌ زيرا اين‌ فقط ماييم‌ كه‌ بعد از فناي‌ خلق‌ خويش‌ نيز باقي‌ و پايدار و حي‌ و قيوم‌ هستيم. آري‌! حق‌ تعالي‌ بازمانده ‌جاويداني‌ است‌ كه‌ زنده‌ لايزال‌ است‌ و هرگز نمي‌ميرد.

 

وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنكُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ ‏(24)

«و بي‌گمان‌ پيشينيان‌ شمارا دانسته‌ايم‌ و قطعا پسينيان‌ شما را نيز دانسته‌ ايم‌» مراد كساني‌اند كه‌ در تولد و مرگ‌ متقدم‌ يا متأخر مي‌باشند. يعني‌: دانسته‌ايم‌ همه‌كساني‌ را كه‌ از زمان‌ آدم‌علیه السلام  زنده‌ شده‌ و مرده‌اند و همچنين‌ كساني‌ را كه‌ هم‌اكنون ‌زنده‌اند يا بعدا تا روز قيامت‌ زنده‌ مي‌شوند و مي‌ميرند و علم‌ محيط ما به‌ همه‌ امورو احوال‌ آنها فراگير است. حسن رحمه الله در تفسير آن‌ مي‌گويد: «دانسته‌ايم‌ پيشاهنگان ‌در اطاعت‌ خويش‌ ـ همچون‌ نمازگزاران‌ در اول‌ وقت‌ و اول‌ صف‌ و پيشاهنگان‌ جبهه‌ جهاد ـ و پس‌ آمدگان‌ در آن‌ را زيرا پيشاهنگي‌ در اين‌ امور، بي‌ترديد ازفضيلت‌ برخوردار است‌».

 

‏ وَإِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ ‏(25)

«و مسلما پروردگار توست‌ كه‌ آنان‌ را محشور مي‌كند» پس‌ نيكوكار را در برابر نيكوكاري‌ و بدكار را در قبال‌ بدكرداري‌اش‌ پاداش‌ و جزا مي‌دهد زيرا هدف‌ ازحشر و نشر همين‌ است‌ و جز حق‌ تعالي‌ كس‌ ديگري‌ بر اين‌ كار توانا نيست‌ «هرآينه ‌او حكيم‌ داناست‌» از حكمت‌ خود هر چيز را در جاي‌ مناسب‌ آن‌ قرار مي‌دهد و دانش‌ او نيز بر همه‌ چيز فراگير است‌ پس‌ چگونه‌ كافران‌ به‌ او كفر مي‌ورزند؟!

 

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ ‏(26)

«و بي‌گمان‌ انسان‌ را از گل‌ خشك‌ از نوع‌ لاي‌ سياه‌ بوي‌ گرفته‌ آفريديم‌» مراد آفرينش‌ آدم‌علیه السلام  است. صلصال‌: گل‌ خشك‌ است‌ كه‌ چون‌ حركت‌ داده‌ شود صدا و آواز مي‌دهد و همين‌ گل‌ خشك‌ چون‌ در آتش‌ پخته‌ شود تبديل‌ به‌ سفال‌ (فخار) مي‌شود. حمأ: گل‌ سياه‌ دگرگون‌ شده. مسنون‌: بدبو و گنديده. پس‌ وقتي‌ خاك ‌خيس‌ شود، به‌ گل‌ تبديل‌ مي‌گردد و چون‌ آن‌ گل‌ بدبو و گنديده‌ شود به ‌«حمأ مسنون‌» تبديل‌ مي‌گردد و چون‌ خشك‌ شود، به‌ «صلصال‌» تبديل‌ مي‌گردد.

 

وَالْجَآنَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ ‏(27)

«و پيش‌ از آن‌» يعني‌: پيش‌ از آدم‌علیه السلام  «جن‌ را از آتش‌ سموم‌ خلق‌ كرديم‌» مراد پدر جنيان‌ ابليس‌ عليه‌ اللعنه‌ است‌ و او را جن‌ يا «جان‌» ناميدند، به‌ سبب‌ آن‌كه‌ ازچشمها پنهان‌ است. سموم‌: باد سوزاني‌ است‌ كه‌ در روزهاي‌ گرم‌ پديدار گشته‌ و در منافذ جلد نفوذ مي‌كند. اين‌ تعبير اشاره‌اي‌ است‌ بر برودت‌ طبع‌ انسان‌ و حرارت ‌طبع‌ جن‌ و تنبيهي‌ است‌ بر شرف‌ و برتري‌ آدم‌ بر جن.

 

وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ ‏(28)

«و يادكن‌ هنگامي‌ را كه‌ پروردگار تو به‌ فرشتگان‌ گفت‌: هرآينه‌ من‌ بشري‌ را از گل ‌خشك‌ از قسم‌ لاي‌ سياه‌ بوي‌ گرفته‌ خواهم‌ آفريد» اعلام‌ اين‌ امر به‌ فرشتگان، گراميداشتي‌ از آنان‌ و تعليمي‌ براي‌ بندگان‌ است‌ تا شايستگان‌ را از كارهاي‌ خود آگاه‌ ساخته‌ و اهل‌ خبره‌ و خرد را در جريان‌ تصاميم‌ خويش‌ قرار دهند.

 

فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ ‏(29)

«پس‌ وقتي‌ آن‌ را آفريدم‌» يعني‌: وقتي‌ صورت‌ انساني‌ آن‌ را برابر و به‌ سامان ‌آورده‌ و اجزاي‌ وجودش‌ را كامل‌ كردم‌ «و در آن‌ از روح‌ خود دميدم‌ پس‌ پيش‌ او به‌سجده‌ درافتيد» اي‌ فرشتگان‌! به‌ سجده‌ شادباش‌ و گرامي‌داشت، نه‌ سجده‌ عبادت ‌و نيايش. قرطبي‌ مي‌گويد: «روح‌ جسمي‌ است‌ لطيف‌ كه‌ عادت‌ خداوند جلّ جلاله   برآن‌ رفته‌ تا حيات‌ را در بدن‌ با اين‌ جسم‌ لطيف‌ بيافريند». البته‌ خداوند جلّ جلاله  روح‌ را از باب‌ نسبت ‌دادن‌ آفريده‌ به‌ آفريدگار، به‌ خودش‌ نسبت‌ داد، يعني‌: در آن‌ از روحي‌ دميدم‌ كه‌ آفريده‌ عجيبي‌ از آفريدگان‌ من‌ است. در عين‌ حال، اضافت ‌روح‌ به‌سوي‌ پروردگار، تشريف‌ و تكريمي‌ براي‌ آدم‌ علیه السلام  نيز هست.

بايد دانست‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ هر كس‌ از مخلوقاتش‌ را كه‌ بخواهد، به‌ هر كيفيتي‌ كه‌ بخواهد و به‌ وسيله‌ هر چيزي‌ كه‌ بخواهد، مورد اكرام‌ و گرامي‌داشت ‌خويش‌ قرار مي‌دهد; و اين‌ از مواهب‌ حق‌ تعالي‌ است‌ كه‌ كسي‌ نمي‌تواند بر آن ‌اعتراض‌ كند.

 

فَسَجَدَ الْمَلآئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ‏(30)

«پس‌ فرشتگان‌ همگي‌ يكباره‌ سجده‌ كردند» در هنگام‌ صدور فرمان‌ الهي؛ بي‌ هيچ‌گونه‌ تأخير و درنگي.

 

إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى أَن يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ ‏(31)

«جز ابليس‌ كه‌ سر باز زد از اين‌كه‌ با سجده‌كنندگان‌ باشد» به‌قولي‌: ابليس‌ از جنس ‌فرشتگان‌ بود ولي‌ از روي‌ استكبار و حسد به‌ آدم، از سجده‌ كردن‌ سر باز زد و در نتيجه‌ سزاوار عذاب‌ الهي‌ شد. به‌قولي‌ ديگر: او از فرشتگان‌ نبود ولي‌ همراه‌ آنان ‌بود، بدين‌جهت‌ نام‌ فرشتگان‌ بر وي‌ غلبه‌ يافت‌ و به‌ همان‌ امري‌ مأمور شد كه‌ آنان ‌بدان‌ مأمور شدند اما از روي‌ رد و انكار سجده‌ نكرد.

 

قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ ‏(32)

«خداوند فرمود: اي‌ ابليس‌! تو را چه‌ شده‌ است‌ كه‌ با سجده‌كنندگان ‌نيستي‌؟» يعني‌: از سجده ‌نكردن‌ براي‌ آدم‌ چه‌ هدفي‌ را دنبال‌ مي‌كني‌؟.

 

قَالَ لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ ‏(33)

«گفت‌: من‌ آن‌ نيستم‌ كه‌ براي‌ بشري‌ كه‌ او را از گل‌ خشك، از قسم‌ لاي‌ سياه‌ بد بو آفريده‌اي، سجده‌ كنم‌» پندار ابليس‌ اين‌ بود كه‌ عنصر آفرينش‌ او برتر از عنصر آفرينش‌ آدم‌ است.

 

قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ ‏(34)

«فرمود: پس‌ از اين‌ مقام‌» يعني‌: از بهشت‌ يا از آسمان‌ و مقام‌ بزرگي‌ كه‌ در آن ‌قرارداري‌ «بيرون‌ شو، بي‌گمان‌ تو رانده‌ شده‌اي‌» يعني‌: تو ملعون‌ هستي‌ و از رحمت‌ من‌ مطرودي. حق‌ تعالي‌ او را «رجيم‌: سنگباران‌ شده‌» ناميد زيرا كسي‌كه‌ طرد شود، با سنگ‌ زده‌ مي‌شود.

 

وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ ‏(35)

«و هرآينه‌ تا روز قيامت‌ بر تو لعنت‌ است‌» يعني‌: طرد و دوري‌ و راندن‌ از رحمت‌ من‌ تا روز جزا به‌طور مستمر گريبانگير توست‌ و هرگز از آن‌ جدايي ‌نداري.

 

قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ‏(36)

«گفت‌» ابليس‌ «پروردگارا! پس‌ مرا مهلت‌ ده‌» يعني‌: اجلم‌ را به‌ تأخير انداز و مرا نميران‌ «تا روزي‌ كه‌ برانگيخته‌ شوند» آدم‌ و نسل‌ وي. گويي‌ او درخواست‌ كرد تا هرگز نميرد زيرا هرگاه‌ مرگش‌ تا روز رستاخيز به‌ تأخير افتد پس‌ ديگر مرگي‌ در كار نيست‌ چرا كه‌ روز رستاخيز روزي‌ است‌ كه‌ در آن‌ حيات‌ از نو اعاده‌ مي‌شود ودر آن‌ براي‌ مكلفان‌ مرگي‌ نيست. به‌قولي‌: ابليس‌ درخواست‌ نكرد كه‌ نميرد بلكه‌ درخواست‌ كرد كه‌ عذابش‌ تا روز قيامت‌ به‌ تأخير افتد و در دنيا معذب‌ نشود.

در اين‌ آيه‌ و آيات‌ ديگر ملاحظه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ ابليس‌ مي‌گويد: (پروردگارا!) و اين‌ دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ او به‌ وجود و ربوبيت‌ خداوند جلّ جلاله  معترف‌ است‌. پس‌ از اين ‌تعبير چنين‌ بر مي‌آيد كه‌ هر كس‌ به‌ وجود و ربوبيت‌ خداوند جلّ جلاله  معترف‌ بود، لزوما مؤمن‌ و مسلمان‌ و نجات‌ يابنده‌ نيست‌ بلكه‌ اين‌ اعتراف‌ بايد با ملزومات‌ خود ـ از جمله‌ اطاعت‌ بي‌چون‌ و چرا از حق‌ تعالي‌ ـ همراه‌ باشد.

 

قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ ‏(37) إِلَى يَومِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ‏(38)

«فرمود: هرآينه‌ تو از مهلت‌ داده‌شدگاني‌» پروردگار متعال‌ درخواست‌ ابليس‌ را پذيرفت‌ و به‌ او خبر داد كه‌ او از جمله‌ آن‌ مخلوقاتي‌ است‌ كه‌ اجلهايشان‌ را «تا روزوقت‌ معلوم‌» يعني‌: تا روز قيامت‌ به‌ تأخير انداخته‌ است‌ و در اين‌ روز است‌ كه ‌ابليس‌ همراه‌ ساير خلايق‌ با نفخه‌ اول‌ مي‌ميرد.

بنابراين، خداوند متعال‌ براي‌ او تا برانگيخته ‌شدن‌ مجدد خلق‌ مهلت‌ نداد بلكه ‌براساس‌ سنت‌ خود در خلايقش، مرگ‌ و فنا در دنيا را بر وي‌ حتمي‌ گردانيد.

 

قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ‏(39)

«گفت‌: پروردگارا! به‌ سبب‌ آن‌كه‌ مرا گمراه‌ ساختي، البته‌ من‌ هم‌ برايشان‌ در زمين ‌مي‌ آرايم‌» گناهانشان‌ را. يعني‌: به‌ گمراه‌ ساختنت‌ سوگند مي‌خورم‌ كه‌ البته‌ تا آن‌گاه‌ كه‌ بندگانت‌ در دنيا باشند، گناهانشان‌ را برايشان‌ بيارايم. گفتني‌ است‌ كه‌ اين ‌آراستن‌ از جانب‌ ابليس، يا به‌ آراستن‌ گناهان‌ در چشم‌ و نفس‌ آدميان‌ و افگندنشان‌ در ورطه‌ آن‌ است، يا با مشغول ‌ساختنشان‌ به‌ زينت‌ها و آرايشهاي‌ دنياست‌ تا از پرداختن‌ به‌ اوامر الهي‌ غافل‌ شوند، به‌طوري ‌كه‌ در مشغله‌ شهوات‌ خويش‌ سرگرم ‌بوده‌ و هيچ‌ التفاتي‌ به‌ غير آن‌ نكنند. سپس‌ ابليس‌ افزود: «و البته‌ آنان‌ را همه، يكجا گمراه‌ مي‌سازم‌» از راه‌ هدايت‌ و آنان‌ را به‌ راه‌ اغوا و گمراهي‌ درمي‌افگنم.

 

إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ ‏(40)

«مگر بندگان‌ خالص‌ تو از ميان‌ آنان‌ را» يعني‌: جز كساني‌ را كه‌ تو از ميان‌ مردم‌ براي‌ عبادت‌ خويش‌ خالص‌ ساخته‌ و از شائبه‌ها و آلايش‌ها پاكشان‌ ساخته‌اي. درقرائتي‌ ديگر: (المخلصين‌) به‌ كسر لام‌ نيز خوانده‌ شده، كه‌ معني‌ چنين‌ مي‌شود: مگر بندگاني‌ كه‌ عبادت‌ خود را براي‌ تو از ريا يا فساد خالص‌ ساخته‌اند. ابليس‌ لعين‌ اين ‌سخن‌ را از آن‌ روي‌ گفت‌ كه‌ مي‌دانست؛ كيد وي‌ در مخلصان‌ واقعي‌ كارگر نيست. پس‌ دعا مي‌كنيم‌: اللهم‌ اجعلنا من‌ المخلصين‌: خدايا! ما را از خالص‌ شدگان‌ خويش‌ قرار ده.

 

قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ ‏(41)

«خداوند فرمود: اين‌ راهي‌ است‌ راست‌ كه‌ به‌ من‌ مي‌رسد» يعني‌: من‌ بر خود حق ‌و واجب‌ گردانيده‌ام‌ كه‌ تو را بر بندگان‌ خالصم‌ سلطه‌اي‌ نباشد. به‌قولي‌: معني‌ چنان ‌است‌ كه‌ چون‌ كسي‌ را تهديد مي‌كني، به‌ او مي‌گويي‌: راه‌ تو بر من‌ و بازگشتت‌ هم ‌به‌سوي‌ من‌ است. يا معني‌ اين‌ است‌: راه‌ اخلاص‌ راهي‌ راست‌ است‌ كه‌ رأسا به‌سوي‌ من‌ منتهي‌ مي‌شود.

 

إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ ‏(42)

«در حقيقت، تو را بر بندگان‌ من‌ تسلطي‌ نيست‌» مراد از بندگان‌ در اينجا، بندگان ‌بااخلاص‌ خداوند جلّ جلاله  اند «مگر كساني‌ از گمراهان‌ كه‌ از تو پيروي‌ كنند» پس‌ اين‌گمراهانند كه‌ از تو پيروي‌ مي‌كنند تا بدانجا كه‌ زمام‌ خود را به‌ دستت‌ مي‌دهند تا آنها را به‌ وادي‌ هاي‌ گمراهي‌ و سرانجام‌ به‌ دوزخ‌ رهسپار كني‌. پس‌ همانانند كه‌ تو را بر آنها سلطه‌ و غلبه‌اي‌ است.

 

وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ ‏(43) لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ ‏(44)

«و قطعا وعده‌گاه‌ همه‌ آنان‌» يعني‌: وعده‌گاه‌ همه‌ پيروان‌ گمراه‌ تو «دوزخ ‌است‌».

«كه‌ براي‌ آن‌» يعني‌: براي‌ دوزخ‌ «هفت‌ در است‌» كه‌ دوزخيان‌ از آنها داخل ‌مي‌شوند. علت‌ اين‌كه‌ دوزخ‌ هفت‌ در دارد، بسياري‌ تعداد اهل‌ دوزخ‌ است‌ «براي‌ هر دري، از آنان‌» يعني‌: از پيروان‌ گمراه‌ شيطان‌ «بخشي‌ معين‌ است‌» كه‌ از بخش‌هاي‌ ديگر متمايز مي‌باشد.

بخاري‌ ـ در تاريخ‌ خود ـ و ترمذي‌ از ابن‌عمر رضي‌الله عنهما روايت‌ كرده‌اند كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دراين‌ حديث‌ شريف‌ فرمودند: «جهنم‌ هفت‌ در دارد و دري‌ از آن‌ مخصوص‌ كساني‌ است‌ كه‌ بر روي‌ امت‌ من‌ شمشير كشيده‌اند». همچنين‌ ازعلي رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: «درهاي‌ جهنم‌ بعضي‌ بر بالاي‌ بعضي‌ ديگرقرار دارد پس‌ در اول‌ پر مي‌شود آن‌گاه‌ در دوم، سپس‌ در سوم‌ تا آن‌كه‌ همه ‌درهاي‌ آن‌ پر مي‌شود». ابن‌جريج‌ مي‌گويد: «درهاي‌ دوزخ‌ هركدام‌ نامي‌ دارد: در اول‌ جهنم، در دوم‌ لظي، در سوم‌ حطمه، در چهارم‌ سعير، در پنجم‌ سقر، درششم‌ جحيم‌ و در هفتم‌ هاويه‌ است‌». از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه نيز مانند آن‌ روايت‌ شده‌ است.

 

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ ‏(45) ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِينَ ‏(46)

«بي‌گمان، پرهيزگاران‌ در باغها و چشمه‌سارانند» و به‌ ايشان‌ قبل‌ از آن‌كه‌ به‌ آن ‌وارد شوند، گفته‌ مي‌شود: «در آنجا با سلامت‌ و ايمني‌ درآييد» يعني‌: با سلامت‌ از آفات‌ و ايمني‌ از هر آنچه‌ كه‌ اسباب‌ خوف‌ و هراس‌ است. يا معني‌ اين‌ است‌: درآييد همراه‌ با سلامي‌ بر شما از جانب‌ خداي‌ عزوجل‌ و از سوي‌ فرشتگان. يا معني‌ اين‌ است‌: آن‌گاه‌ كه‌ بهشتيان‌ وارد باغهاي‌ بهشت‌ مي‌شوند، چون‌ از باغي‌ به ‌باغ‌ ديگري‌ مي‌روند، به‌ آنان‌ گفته‌ مي‌شود: در آن‌ به‌ سلامتي‌ و ايمني‌ وارد شويد.

 

وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ ‏(47)

«و آنچه‌ در سينه‌هاي‌ آنان‌ از غل‌ بود، بيرون‌ كشيم‌» غل‌: كينه‌ و دشمني‌ است. يعني‌: اگر يكي‌ از بهشتيان‌ در دنيا بر ديگري‌ كينه‌اي‌ داشته‌ است، خداي‌ عزوجل ‌آن‌ كينه‌ را از قلب‌ وي‌ بيرون‌ كشيده‌ و دلهايشان‌ را نسبت‌ به‌ همديگر پاك‌ و صاف ‌مي‌گرداند «برادر يك‌ديگر شده‌» يعني‌: آنها چنان‌ باهم‌ صاف‌ و صميمي‌ مي‌شوند كه‌ در دين‌ و دوستي‌ و مهرباني، برادران‌ هم‌ گشته‌اند و اين‌ خود دلالت‌ دارد بر اين‌كه‌ «اخوت‌» و «غل‌» با هم‌ در منافات‌ قرار دارند. پس‌ مسلمان‌ بايد مشتاق ‌باشد كه‌ در رابطه‌اش‌ با مؤمنان‌ دل‌ خود را از غل‌ و كينه‌ و حسد پاك‌ سازد «بر تختها، روبه‌روي‌ يك‌ديگر كرده‌» يعني‌: بهشتيان‌ برادروار و صميمي‌ بر تختها وتكيه‌گاه‌ها نشسته‌ به‌ چهره‌هاي‌ يك‌ديگر نظاره‌ مي‌كنند، از جام‌ صهباي‌ عاطفه‌ ومهر برادري‌ سر مي‌كشند و بر چمن‌هاي‌ سرسبز بهشت، شميم‌ دل‌آساي‌ همدلي‌ وهمزباني‌ را استشمام‌ مي‌كنند. سرير: جايگاه‌ بلندي‌ است‌ كه‌ براي‌ محفل‌ شادماني ‌آماده‌ ساخته‌ مي‌شود.

از چندين‌ طريق‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ علي‌ رضی الله عنه بعد از واقعه‌ جمل‌ به‌ فرزند طلحه‌بن‌زبير رحمه الله كه‌ پدرش‌ در آن‌ واقعه‌ كشته‌ شده‌ بود، گفت‌: حقيقتا من‌ اميدوارم ‌كه‌ من‌ و پدرت‌ از كساني‌ باشيم‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  در شأن‌ آنان‌ فرموده‌ است‌(وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ إِخْوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ). در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «مؤمنان‌ از آتش‌ رهايي‌ يافته‌ آن‌گاه‌ بر روي‌ پلي‌ كه‌ در ميان‌ بهشت‌ و دوزخ‌ است ‌نگه‌ داشته‌ مي‌شوند، سپس‌ از برخي‌ از آنان‌ براي‌ برخي‌ ديگر در مظالمي‌ كه‌ ميانشان‌ در دنيا بوده‌ است، قصاص‌ گرفته‌ مي‌شود و آن‌گاه‌ كه‌ همه‌ پاك‌ و مهذب ‌شدند، به‌ ايشان‌ اذن‌ ورود به‌ بهشت‌ داده‌ مي‌شود».

 

لاَ يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَمَا هُم مِّنْهَا بِمُخْرَجِينَ ‏(48)

«در آنجا» يعني‌: در بهشت‌ «به‌ آنان‌ هيچ‌ رنجي‌» يعني‌: هيچ‌ خستگي‌ و ماندگي‌اي‌ «نمي‌رسد و آنان‌ از آنجا بيرون‌ شدني‌ نيستند» كه‌ اين‌ بزرگترين‌ دليل‌ كمال‌ نعمت‌ بر ايشان‌ است. آري‌! كدام‌ نعمت‌ از جاودانگي‌ در نعمت‌ بزرگتر مي‌باشد؟.

 

نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ‏(49)

«به‌ بندگان‌ من‌ خبر ده‌» اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «كه‌ منم‌ آمرزنده‌ مهربان‌» يعني‌: من ‌بسيار آمرزنده‌ گناهانشان‌ هستم‌ و برايشان‌ بسيار مهربانم. در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده ‌است‌: «رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بر جمعي‌ از يارانشان‌ ـ درحالي‌كه‌ آنان‌ خندان ‌بودند ـ وارد شدند پس‌ به‌ ايشان‌ فرمودند: «بهشت‌ را به‌ ياد آوريد ولي‌ دوزخ‌ را نيز به‌ ياد آوريد». آن‌گاه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد و جبرئيل‌علیه السلام  به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم پيغام‌ داد كه‌ پروردگار عزوجل‌ مي‌فرمايد: اي‌ محمد! چرا بندگانم‌ را نوميد مي‌كني‌؟».

 

وَ أَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الأَلِيمَ ‏(50)

«و» به‌ بندگان‌ من‌ خبر ده‌ «كه‌ همانا عذاب‌ من، عذابي‌ است‌ دردناك‌».

اين‌ دو آيه‌ در كنار هم، بر دو مقام‌ خوف‌ و رجا دلالت‌ مي‌كند. در حديث‌ شريف ‌آمده‌ است‌: «اگر بنده‌ اندازه‌ عفو خداوند جلّ جلاله  را مي‌دانست، هرگز از هيچ‌ حرامي ‌پرهيز نمي‌كرد و اگر مقدار عذاب‌ او را مي‌دانست‌، بي‌گمان‌ خود را نابود مي‌ساخت‌». يعني‌: از بسياري‌ غم‌ و غصه.

گفتني‌ است‌ كه‌ دو آيه‌ فوق، به‌ عنوان‌ مقدمه‌اي‌ بر داستانهايي‌ است‌ كه‌ بعد از آن‌ مي‌آيد كه‌ بخشي‌ از اين‌ داستانها از مصاديق‌ خبر رحمت‌ و برخي‌ هم‌ از مصاديق‌ خبر عذاب‌ است.

 

وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِ بْراَهِيمَ ‏(51)

«و به‌ آنان‌ خبر ده‌» يعني‌: به‌ امت‌ خويش‌ «از ميهمانان‌ ابراهيم‌» ايشان ‌فرشتگاني‌ بودند كه‌ به‌ صورت‌ بشر نزد وي‌ آمدند. كلمه‌ «ضيف‌» براي‌ مفرد، تثنيه، جمع، مؤنث‌ و مذكر به‌ يك‌ لفظ به‌كار مي‌رود. يعني‌ به‌ امت‌ خود از آنچه‌ كه‌ براي‌ ابراهيم‌علیه السلام  اتفاق‌ افتاد و در آن‌ خوف‌ و رجا هر دو جمع‌ شده‌ بود، خبر ده‌ تا از اين‌ داستان‌ پند بگيرند و به‌ سنت‌ خداي‌ سبحان‌ در مورد بندگانش‌ پي‌ برند.

 

إِذْ دَخَلُواْ عَلَيْهِ فَقَالُواْ سَلاماً قَالَ إِنَّا مِنكُمْ وَجِلُونَ ‏(52)

«هنگامي‌كه‌ براو وارد شدند و سلام‌ گفتند. ابراهيم‌ گفت‌: همانا ما از شما هراسانيم‌» ابراهيم‌علیه السلام  اين‌ سخن‌ را بعد از آن‌ گفت‌ كه‌ گوساله‌ بريان‌ را به‌ آنان ‌نزديك‌ كرد تا بخورند اما آنها چيزي‌ از آن‌ نخوردند. چنان‌كه‌ در سوره‌ «هود» گذشت.

 

قَالُواْ لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ ‏(53)

«گفتند» فرشتگان‌ به‌ ابراهيم‌علیه السلام  «نترس‌» و از ما هيچ‌ هراسي‌ به‌دل‌ راه‌ نده‌ «همانا ما تو را به‌ پسري‌ دانا» كه‌ اسحاق‌علیه السلام  است‌ «مژده‌ مي‌دهيم‌» يعني‌: تو ايمن ‌و حتي‌ مورد بشارت‌ هستي‌ پس‌ هيچ‌ دليلي‌ براي‌ ترس‌ و هراست‌ وجود ندارد.

 

قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَى أَن مَّسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ ‏(54)

«گفت‌» ابراهيم‌علیه السلام ; تعجب‌كنان‌ از اين‌ مژده‌ آنان‌ «آيا با وجود آن‌كه‌ پيري‌ به‌ من ‌رسيده‌ است، بشارتم‌ داديد» يعني‌: من‌ و اين‌ حالت‌ سالخوردگي‌ و فرزند؟ يعني‌چه‌؟ «پس‌ چه‌ بشارتي‌ به‌ من‌ مي‌دهيد؟» من‌ در شگفتم‌ از اين‌كه‌ با وجود اين‌ پيري ‌و سالخوردگي‌ برايم‌ فرزندي‌ به‌ دنيا آيد و اساسا بشارت‌ دادن‌ به‌ آنچه‌ كه‌ عادتا وقوع‌ آن‌ ممكن‌ نيست، موضوعيتي‌ ندارد.

 

قَالُواْ بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُن مِّنَ الْقَانِطِينَ ‏(55)

«گفتند: ما تو را به‌ حق‌» يعني‌: به‌ امري‌ يقيني‌ كه‌ هيچ‌ خلافي‌ در آن‌ نيست‌ «مژده‌ داديم‌ پس‌ از نا اميدان‌» در آنچه‌ تو را به‌ آن‌ بشارت‌ داده‌ايم‌ «مباش‌».

 

قَالَ وَمَن يَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّآلُّونَ ‏(56)

«گفت‌: چه‌ كسي‌ ـ جز گمراهان‌ ـ از رحمت‌ پروردگارش‌ نوميد مي‌شود؟» يعني‌: من‌ پديد آمدن‌ فرزند را براي‌ خود نه‌ به‌ سبب‌ نااميد بودن‌ از رحمت‌ پرودگارم‌ بلكه‌ از آن‌ جهت‌ بعيد پنداشتم‌ كه‌ سالخورده‌ام.

 

قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ ‏(57)

«گفت‌: پس‌ چيست‌ خبر شما اي‌ فرستادگان‌؟» يعني‌: مأموريت‌ ديگرتان‌ چيست ‌و بجز اين‌ مژده‌اي‌ كه‌ به‌ من‌ داديد، ديگر چه‌ خبري‌ با خود آورده‌ايد؟.

 

قَالُواْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ ‏(58)

«گفتند: همانا ما به‌سوي‌ گروه‌ مجرمان‌ فرستاده‌ شده‌ايم‌» مرادشان، قوم‌ لوط بود.

 

إِلاَّ آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ ‏(59)

«مگر آل‌ لوط» يعني‌: كسان‌ و پيروان‌ و خانواده‌اش‌ «كه‌ ما قطعا همه‌ آنان‌ را نجات‌ مي‌دهيم‌» يعني‌: ما يقينا خانواده‌ و پيروان‌ و اهل‌ دين‌ لوطعلیه السلام  را كه‌ مجرم‌ نيستند، از عذاب‌ نجات‌ مي‌دهيم.

 

إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِينَ ‏(60)

«جز زنش‌ را كه‌ مقدر كرده‌ايم‌ او از بازماندگان‌ باشد» يعني‌: حكم‌ كرده‌ايم‌ كه‌ او همراه‌ با كافران‌ از باقي‌ماندگان‌ در عذاب‌ باشد. فرشتگان‌ اين‌ حكم‌ را به‌ خود نسبت‌ دادند در حالي‌كه‌ اين‌ حكم‌ از خداي‌ سبحان‌ است، به‌ سبب‌ قرب‌ واختصاصي‌ كه‌ به‌ حق‌ تعالي‌ دارند.

 

فَلَمَّا جَاء آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ ‏(61) قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُّنكَرُونَ ‏(62)

«پس‌ چون‌ فرستادگان‌» يعني‌: فرشتگان‌ «نزد خاندان‌ لوط آمدند، لوط گفت‌: همانا شما گروهي‌ ناآشنا هستيد» يعني‌: شما مردمي‌ ناشناس‌ هستيد و من‌ شما را نمي‌شناسم.

 

قَالُواْ بَلْ جِئْنَاكَ بِمَا كَانُواْ فِيهِ يَمْتَرُونَ ‏(63)

«گفتند» نه‌ «بلكه‌ براي‌ تو چيزي‌ آورده‌ايم‌ كه‌ در آن‌ ترديد مي‌كردند» يعني‌: عذابي ‌را بر دشمنانت‌ به‌ همراه‌ آورده‌ايم‌ كه‌ قومت‌ در آن‌ شك‌ مي‌كردند بنابراين‌، حامل‌ چيزي‌ هستيم‌ كه‌ تو را خشنود مي‌سازد.

 

وَأَتَيْنَاكَ بَالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ ‏(64)

«و حق‌ را» يعني‌: وعده‌ راستين‌ را كه‌ همانا عذاب‌ قطعي‌ فرودآينده‌ بر قوم ‌توست‌ «براي‌ تو آورده‌ايم‌ و قطعا ما راستگويانيم‌» در اين‌ خبري‌ كه‌ به‌ تو داديم.

 

فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ وَامْضُواْ حَيْثُ تُؤْمَرُونَ ‏(65)

«پس‌ پاسي‌ از شب‌ گذشته، خانواده‌ات‌ را همراه‌ ببر» تفسير نظير اين‌ عبارت‌ در سوره‌ هود «آيه/‌81» گذشت‌ «و خودت‌ به‌ دنبال‌ آنان‌ برو» يعني‌: تو از پي‌ آنان ‌باش‌ تا از ايشان‌ مراقبت‌ كني‌ كه‌ مبادا يكي‌ از ايشان‌ عقب‌ بماند و درنتيجه‌ گرفتار عذاب‌ شود. مفسران‌ مي‌گويند: سنت‌ هميشگي‌ پيامبر ما صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز اين‌ بود كه‌ در راه، ياران‌ خويش‌ را پيش‌ مي‌انداختند و مي‌فرمودند: «پشت‌ سرم‌ را براي‌ فرشتگان‌ بگذاريد». «و هيچ‌ يك‌ از شما نبايد كه‌ به‌ عقب‌ بنگرد» يعني‌: نه‌ تو و نه‌ هيچ‌ يك‌ ازآنان‌ نبايد كه‌ به‌ عقب‌ خويش‌ بنگرد زيرا در آن‌ صورت‌ عذابي‌ را كه‌ بر آنان‌ نازل ‌شده‌ مي‌بينيد و به‌ آن‌ مشغول‌ مي‌شويد لذا سرعت‌ حركت‌تان‌ كند مي‌شود و باز مي‌مانيد. يا بر احوال‌ و عذاب‌ سهمگينشان‌ آگاه‌ شده‌ و چنان‌ صحنه‌هاي‌ هولناكي ‌را مي‌بينيد كه‌ ديدن‌ آنها را تاب‌ نمي‌آوريد «و آنجا كه‌ به‌ شما دستور داده‌ مي‌شود، برويد» يعني‌: به‌ همان‌ سمتي‌ كه‌ خداي‌ سبحان‌ شما را به‌ رفتن‌ آن‌ دستور داده، برويد. به‌قولي‌: جايي‌ كه‌ بايد مي‌رفتند، سرزمين‌ ابراهيم‌ خليل‌علیه السلام  بود.

 

وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَلِكَ الأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاء مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ ‏(66)

«و به‌ سوي‌ او وحي‌ فرستاديم‌» يعني‌: به‌سوي‌ لوطعلیه السلام  «اين‌ امر را» يعني‌: نابودي‌ قومش‌ را. سپس‌ «امر» را با اين‌ فرموده‌اش‌ تفسير مي‌كند: «كه‌ ريشه‌ آن‌ گروه، صبحگاهان‌ بريده‌ مي‌شود» يعني‌: آخرين‌ كسي‌ كه‌ از آنان‌ باقي‌ مانده، نيز صبحگاهان‌ هلاك‌ مي‌شود.

 

وَجَاء أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ (67)

«و» از سوي‌ ديگر «مردم‌ شهر شادي‌كنان‌ روي‌ آوردند» يعني‌: مردم‌ شهر «سدوم‌» كه‌ شهر قوم‌ لوط بود، درحالي‌كه‌ از قدوم‌ ميهمانان‌ لوط شاد و مسرور بودند، به‌ انگيزه‌ طمع‌ در ارتكاب‌ عمل‌ فحشا با آنان، به‌سوي‌ خانه‌ لوط روي ‌آوردند.

 

قَالَ إِنَّ هَؤُلاء ضَيْفِي فَلاَ تَفْضَحُونِ ‏(68)

«گفت‌» لوطعلیه السلام  به‌ قومش‌ «هرآينه‌ اينان‌ مهمانان‌ منند» لوطعلیه السلام  فرشتگان‌ را به ‌هيأت‌ مهمانان‌ ديد، درحالي‌كه‌ قومش‌ ـ به‌ عنوان‌ ابتلايي‌ از سوي‌ حق‌تعالي‌ ـ ايشان‌ را امرداني‌ نيكوروي‌ ديدند، از اين‌ جهت‌ در آنان‌ طمع‌ كردند. لوطعلیه السلام  افزود: «پس‌ مرا رسوا نكنيد» با تعرض‌ به‌ آنان‌ به‌ منظور ارتكاب‌ فحشا زيرا در آن‌ صورت‌ آنها مي‌دانند كه‌ من‌ از حمايتشان‌ به‌ عنوان‌ كساني‌ كه‌ به‌ مثابه ‌ميهمان‌ نزدم‌ فرود آمده‌اند، ناتوانم‌ و اين‌ رسوايي‌اي‌ براي‌ من‌ است.

 

وَاتَّقُوا اللّهَ وَلاَ تُخْزُونِ ‏(69)

«و از خدا پروا كنيد» در كارشان‌ «و مرا خوار نسازيد» خزي‌: ذلت‌ و خواري ‌است. لوطعلیه السلام  از آن‌ ترسيد كه‌ اگر از حمايت‌ ميهمانانش‌ عاجز شود، ذليل‌ وبي‌مقدار خواهد شد.

ابن‌كثير مي‌گويد: «لوطعلیه السلام  اين‌ سخن‌ را به‌ قومش‌ قبل‌ از آن‌ گفت‌ كه‌ بداند; آنان‌ فرستادگان‌ خداوند جلّ جلاله  اند ـ چنان‌كه‌ در سوره‌ «هود» آمده‌ است‌  ـ و در اينجا نيز سياق‌ آيات‌ مقتضي‌ ترتيب‌ نيست، چرا كه‌ برخلاف‌ اين‌ ترتيب، دليل ‌آمده‌ است.

 

قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ ‏(70)

«گفتند: آيا تو را از جهانيان‌ منع‌ نكرده‌ بوديم‌؟» يعني‌: آيا قبلا نزد تو نيامديم‌ و تو را منع‌ نكرديم‌ از اين‌كه‌ با ما درباره‌ احدي‌ از مردم‌ ـ چون‌ بر او قصد ارتكاب ‌فحشا كرديم‌ ـ سخن‌ نگويي‌؟ نقل‌ است‌ كه‌ آنان‌ بر هر شخص‌ غريبي‌ تعرض‌مي‌كردند و لوطعلیه السلام  هم‌ به‌ قدر توان‌ خود آنان‌ را از اين‌ تجاوز و تعرض‌ منع ‌مي‌كرد. به‌قولي‌: قوم‌ لوطعلیه السلام  او را از ميهمان‌ كردن‌ مردم‌ بيگانه‌ منع‌ كرده‌ بودند.

 

قَالَ هَؤُلاء بَنَاتِي إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ ‏(71)

«گفت‌: اينان‌ دختران‌ منند» پس‌ به‌ نكاح‌شان‌ درآوريد «اگر مي‌خواهيد كاري ‌انجام‌ دهيد» يعني‌: اگر مي‌خواهيد با ميهمانان‌ من‌ مرتكب‌ فحشا شويد، يا اگر مي‌خواهيد از خود دفع‌ شهوت‌ كنيد پس‌ اينك‌ اينان‌ دختران‌ منند، آنان‌ را به‌ نكاح ‌حلال‌ بگيريد و مرتكب‌ حرام‌ نشويد. به‌قولي‌: مراد او از دخترانش، زنان‌ قومش ‌بودند زيرا پيامبر يك‌ قوم، حكم‌ پدر آن‌ قوم‌ را دارد.

 

لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ ‏(72)

«سوگند به‌ عمر تو» اهل‌ تفسير اتفاق‌ نظر دارند براين‌كه‌ اين‌ عبارت‌، سوگندي‌ ازسوي‌ خداوند جلّ جلاله  بر مدت‌ حيات‌ پيامبرش‌ حضرت‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است. گفتني‌ است ‌كه‌ خداي‌ سبحان‌ به‌ هر چه‌ و هر كه‌ از مخلوقاتش‌ كه‌ بخواهد سوگند ياد مي‌كند، مانند سوگند خوردنش‌ به‌ ستاره، به‌ وقت‌ چاشت، به‌ خورشيد، به‌ شب‌ و مانند اينها. ابن‌عباس رضی الله عنه مي‌گويد: «نشنيده‌ام‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ به‌ حيات‌ كسي‌ جز حيات‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم سوگند ياد كرده‌ باشد زيرا او كسي‌ را گرامي‌تر نزد خود ازمحمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم نيافريده‌ است‌». آري‌! سوگند به‌ جان‌ تو اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم: «كه‌ آنان‌ در مستي‌ خود سرگشته‌ بودند» سكره‌: در اينجا به‌ معناي‌ طغيان‌ شهوت‌ حرام‌ است.يعني‌: آنان‌ در گمراهي‌ و سرمستي‌شان‌ چنان‌ سرگردان‌ و مستغرق‌ بودند كه‌ طغيان‌ شهوت‌ حرام‌ و لجام‌گسيختگي‌ نفس، عقل‌ و بصيرت‌ را از سر و نهادشان‌ گريزانده ‌بود. حق‌ تعالي‌ آنان‌ را در گمراهي‌شان‌ سرگشته‌ خواند زيرا گمراهي، خرد را از سر صاحب‌ خود مي‌برد چنان‌كه‌ مستي‌ شراب، خرد را از بين‌ مي‌برد.

 

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ ‏(73)

«پس‌ آنان‌ را فرياد هولناك‌» و مرگبار، يا فرياد جبرئيل‌علیه السلام  «فروگرفت‌» در حالي‌كه‌ «به‌ هنگام‌ طلوع‌ آفتاب‌» قرار داشتند. يعني‌: وقت‌ طلوع ‌آفتاب‌ برآنان‌ درآمده‌ بود.

 

فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ ‏(74)

«پس‌ آن‌ شهر را زير و زبر كرديم‌» يعني‌: شهر آنان‌ را با كساني‌ از مردم‌ كه‌ در آن‌ بودند، زيروزبر و نگونسار كرديم، بدين‌گونه‌ كه‌ جبرئيل‌علیه السلام  آن‌ را به‌ آسمان ‌برداشت‌ و سپس‌ به‌ حالت‌ معكوس‌ آن‌ را بر زمين‌ واژگون‌ كرد به‌طوري‌كه‌ همه‌ در زير آن‌ دفن‌ و نابود شدند «و برآنان‌ سنگهايي‌ از سنگ‌ گل‌ بارانديم‌» يعني‌: از گل ‌پخته‌ سنگواره.

 

إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ ‏(75)

«بي‌گمان‌ در اين‌» بياني‌ كه‌ ذكر شد; از داستان‌ و سرگذشت‌ عبرتبار آنان‌ «براي‌ عبرت‌گيرندگان‌ نشانه‌هاست‌» يعني‌: متفكراني‌ كه‌ درآن‌ هوشيارانه‌ مي‌نگرند و تأمل‌مي‌كنند، به‌ وسيله‌ آن‌ به‌ حقيقت‌ راهياب‌ مي‌شوند. واسم‌: كسي‌ است‌ كه‌ از فرق‌ سر تا قدم‌ به‌سويت‌ مي‌نگرد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «از فراست‌ مؤمن‌ بپرهيزيد زيرا او با نور خدا مي‌نگرد» سپس‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ را تلاوت‌ كردند.

 

وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقيمٍ ‏(76)

«و هرآينه‌ آن‌ شهر بر سر راهي‌ داير برجاست‌» يعني‌: شهر قوم‌ لوط بر سر راهي ‌است‌ كه‌ هميشه‌ رفت‌ و آمد در آن‌ جريان‌ دارد و آن‌ راه‌ مدينه‌ به‌سوي‌ شام‌ است‌ وآثار برجاي‌ مانده‌ از خرابه‌هاي‌ قوم‌ لوط هنوز محو نگرديده‌ و عابران‌ آن‌ را مشاهده‌ مي‌كنند پس‌ آيا از ديدن‌ آن‌ درس‌ عبرت‌ نمي‌گيرند؟!

 

إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لِّلْمُؤمِنِينَ ‏(77)

«بي‌گمان‌ در اين‌» بياني‌ كه‌ ذكر شد; از سرگذشت‌ عبرتبار مردم‌ شهر لوط و عذاب‌ خفت‌باري‌ كه‌ برآنان‌ به‌ سبب‌ تكذيب‌ و نافرماني‌ پيامبرشان، ارتكاب ‌فحشاي‌ لواط، راهزني‌ و اصرارشان‌ بر ارتكاب‌ منكرات‌ ديگر به‌طور علني‌ فرود آورده‌ شد «براي‌ مؤمنان‌ نشانه‌اي‌ است‌» كه‌ بدان‌ عبرت‌ مي‌گيرند.

 

وَإِن كَانَ أَصْحَابُ الأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ ‏(78)

اين‌ داستان‌ سوم‌ پس‌ از داستان‌ آدم‌علیه السلام  و ابليس‌ و داستان‌ ابراهيم‌علیه السلام  و لوطعلیه السلام  است‌ كه‌ در اين‌ سوره‌ بيان‌ مي‌شود.

«و هرآينه‌ اهل‌ أيكه‌ ستمگر بودند» أيكه‌: بيشه، يعني‌ توده‌ انبوهي‌ از درخت ‌است. به‌قولي‌: أيكه‌ نام‌ قريه‌اي‌ است‌ كه‌ اهل‌ أيكه، يعني‌ قوم‌ شعيب‌علیه السلام  در آن‌ به‌سر مي‌بردند. البته‌ نبايد اهل ‌أيكه‌ با اهل‌ مدين‌ كه‌ شعيب‌علیه السلام  به‌ سوي‌ آنان‌ نيز فرستاده‌ شد يكي‌ تصور شوند چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ عبدا بن‌عمرو رضی الله عنه از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده‌ است‌ كه‌ فرمودند: «مدين‌ و اصحاب‌ أيكه‌ دو امت‌ اند كه‌خداوند جلّ جلاله  شعيب‌علیه السلام  را به‌سوي‌ [هر دوي‌] آنان‌ فرستاد».

 

فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ ‏(79)

«پس، از آنان‌ انتقام‌ گرفتيم‌» و هلاكشان‌ ساختيم، با گرمي‌ سوزان‌ بي‌ سايه ‌هفت‌ روزه‌ و سپس‌ فرستادن‌ آتشي‌ بر آنان‌ «و آن‌ دو شهر بر سر راهي‌ آشكار است‌» يعني‌: شهر قوم‌ لوط و محل‌ زيست‌ أهل‌ أيكه‌ هر دو بر سر راه‌ آشكاري‌ قرار دارند پس‌ آيا كساني‌ كه‌ از كنار آنها عبور مي‌كنند، از مشاهده‌ آثار و ويرانه‌هاي‌ آنها درس‌ عبرت‌ نمي‌گيرند؟ و آيا آگاهان‌ در اين‌ فرجام‌ عبرتبار تأمل ‌نمي‌كنند؟.

 

وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ ‏(80)

«و بي‌گمان‌ اهل‌ حجر پيامبران‌ ما را تكذيب‌ كردند» حجر: نام‌ شهر قوم ‌ثمود ـ يعني‌ قوم‌ پيامبر خدا صالح‌علیه السلام  ـ است‌ كه‌ در ميان‌ مكه‌ و تبوك‌ قرار دارد. اعراب‌ هر مكاني‌ را كه‌ به‌ سنگها و صخره‌ها محاط شده‌ باشد، حجر مي‌نامند. و از آنجا كه‌ آنها پيامبر خويش‌ صالح‌علیه السلام  را تكذيب‌ كردند و هر كس‌ يكي‌ ازپيامبران علیهم السلام را تكذيب‌ كند، در واقع‌ همه‌ ايشان‌ را تكذيب‌ كرده‌ است، از اين‌رو، از تكذيب‌ آنها به‌ صيغه‌ جمع‌ (مرسلين‌) خبر داده‌ شد.

 

وَآتَيْنَاهُمْ آيَاتِنَا فَكَانُواْ عَنْهَا مُعْرِضِينَ ‏(81)

«و آيات‌ خود را» كه‌ بر پيامبرشان‌ فرو فرستاده‌ شده‌ بود «به‌ آنان‌ داديم‌» كه‌ از جمله‌ اين‌ آيات‌ و معجزات، يكي‌ هم‌ آن‌ شتر معروف‌ بود «ولي‌ از آنها رويگردان‌ شدند» به‌ آيات‌ ما هيچ‌ اهميتي‌ نداده‌ و در آنها انديشه‌ نكردند به‌ همين‌ جهت‌ شتر را پي‌ كرده‌ و دستورهاي‌ پيامبرشان‌ را ناديده‌ گرفتند.

 

وَكَانُواْ يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً آمِنِينَ ‏(82)

«و از كوهها خانه‌هايي‌ مي‌تراشيدند» يعني‌: قوم‌ صالح‌علیه السلام  درون‌ كوهها را مي‌شكافتند و در آن‌ براي‌ خود خانه‌ها مي‌تراشيدند «كه‌ در امان‌ بمانند» از عذاب، با تكيه‌ بر نيرومندي‌ و محكمي‌ آن‌ خانه‌ها. يا در امان‌ بمانند از اين‌كه‌ خانه‌ها برسرشان‌ ويران‌ شود، يا دزد بر آنها نقب‌ بزند.

 

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ ‏(83)

«پس‌ صبحدم‌ بانگ‌ مرگبار آنان‌ را فروگرفت‌» و آن‌ در چهارمين‌ صبحگاه‌ از آن ‌روزي‌ بود كه‌ صالح‌علیه السلام  آنان‌ را به‌ عذاب‌ تهديد كرده‌ بود.

 

فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ ‏(84)

«پس‌ آنچه‌ كسب‌ مي‌كردند از آنان‌ دفع‌ نكرد» يعني‌: آنچه‌ از اموال‌ كه‌ به‌ دست ‌آورده‌ بودند و آنچه‌ از خانه‌ها و قلعه‌هاي‌ مستحكم‌ كه‌ در كوهها مي‌تراشيدند، چيزي‌ از عذاب‌ خداي‌ سبحان‌ را از آنان‌ دفع‌ نكرد بلكه‌ از يك‌سو زلزله‌ آنان‌ را فروگرفت‌ و از سويي‌ جبرئيل‌علیه السلام  بر آنان‌ بانگي‌ مرگبار در داد كه‌ همه‌ هلاك‌ شدند. پس‌ سنت‌ خداوند متعال‌ در نابود ساختن‌ امت‌هايي‌ كه‌ پيامبرانش‌ را تكذيب‌ كنند، جاري‌ است‌ ولي‌ هر چيز نزد او ميعادي‌ دارد.

يادآور مي‌شويم‌ كه‌ تفسير داستان‌ اهل‌ حجر در (آيات‌ 83 ـ 82) سوره‌ «هود» با تفصيلي‌ بيشتر از اينجا گذشت.

 

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ ‏(85)

«و ما آسمانها و زمين‌ و آنچه‌ را كه‌ در ميان‌ آن‌ دو است‌ جز به‌ حق ‌نيافريده‌ايم‌» يعني‌: آنها را به‌ آفرينشي‌ حق‌ و با هدف‌ آفريده‌ايم، نه‌ به‌ باطل‌ و بيهوده. يا مراد از اين‌ حق، فوايد و مصالحي‌ است‌ كه‌ در آنها وجود دارد. يا مراد از حق، پاداش‌ دادن‌ نيكوكار در قبال‌ نيكوكاريش‌ و مجازات‌ بدكار در قبال ‌بدكاري‌ وي‌ است‌ «و يقينا قيامت‌ آمدني‌ است‌» پس‌ خداوند جلّ جلاله  در هنگام ‌فرارسيدن‌ آن، از كساني‌ كه‌ سزاوار عذابند انتقام‌ گرفته‌ و به‌ كساني‌ كه‌ سزاوار احسانند، احسان‌ مي‌كند «پس‌ به‌ درگذشتي‌ نيكو درگذر» از بي‌ادبي‌هاي‌ آنان‌ و با عفو و گذشتي‌ نيكو عفوشان‌ كن‌ و با آنان‌ به‌ بردباري‌ و گذشت‌ و حلم‌ رفتار نما. به‌قولي‌: اين‌ حكم‌ با آيه‌ قتال‌ منسوخ‌ گرديد.

 

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ ‏(86)

«هرآينه‌ پرودگار تو همان‌ آفريننده‌ داناست‌» يعني‌: او آفريننده‌ تمام‌ خلق‌ است ‌لذا به‌ احوال‌ تو و احوال‌ آنان‌ و به‌ كساني‌ از آنان‌ كه‌ نيكوكار يا بدكارند، دانا مي‌باشد.

 

وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِّنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ ‏(87)

«و به‌ راستي، به‌ تو سبع‌المثاني‌ را عطا كرديم‌» اكثر مفسران‌ برآنند كه‌ مراد از «سبع‌المثاني‌»، آيات‌ هفت‌گانه‌ سوره‌ «فاتحه‌» است. آنها را مثاني‌ ناميدند، بدان‌ جهت‌ كه‌ در هر نمازي‌ تكرار مي‌شوند. به‌قولي‌ ديگر: مراد از «سبع ‌المثاني‌»، هفت‌ سوره‌ بلند قرآن‌ است‌ كه‌ عبارتند از سوره‌هاي‌: بقره، آل‌عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف‌ و انفال‌ «و به‌ تو قرآن‌ بزرگ‌ را عطا كرديم‌» يعني‌: تمام‌ قرآن‌ را.

بعد از آن‌كه‌ حق‌ تعالي‌ اين‌ نعمت‌ عظماي‌ ديني‌ را به‌ رسول‌ گراميش‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم يادآوري‌ كرد، ايشان‌ را از لذت‌هاي‌ زودگذر و فاني‌ دنيا متنفر ساخته‌ و مي‌فرمايد:

 

لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ ‏(88)

«و به‌سوي‌ آنچه‌ دسته‌هايي‌ از آنان‌ را بدان‌ بهره‌مند ساخته‌ايم‌ چشم‌ مدوز» يعني‌: به‌سوي‌ آرايش‌ها و پيرايش‌هاي‌ دنيا آن‌ گونه‌ چشم‌ مدوز كه‌ با گرايش‌ و ميل‌ مفرط به‌ آنها همراه‌ باشد. مراد از «ازواج‌» اصناف‌ توانگرانند. گفتني‌ است‌ كه‌ نگريستن ‌پيوسته‌ و چشم ‌دوختن‌ مداوم‌ به‌سوي‌ بهره‌هاي‌ مادي‌ متمكنان‌ و توانگران، بر نيكوشمردن‌ و آرزو بردن‌ آن‌ بهره‌ها دلالت‌ مي‌كند «و بر آنان‌ اندوه‌ مخور» از اين‌كه‌ ايمان‌ نياورده‌اند و بر كفر و عناد خود مصمم‌ باقي‌ مانده‌اند «و بال‌ خويش‌ را براي‌ مؤمنان‌ فروگستر» گستراندن‌ بال؛ كنايه‌ از تواضع‌ و نرم‌خويي‌ و فروتني‌ در برابر مؤمنان، اعم‌ از توانگران‌ و فقرايشان‌ است.

 

وَقُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ ‏(89)

«و بگو» به‌ تمام‌ مردم‌ «من‌ همان‌ هشداردهنده‌ آشكارم‌» يعني‌: من ‌هشدار دهنده‌اي‌ هستم‌ كه‌ به‌ قومش‌ آنچه‌ را به‌ آنان‌ از عذاب‌ خداوند جلّ جلاله  خواهد رسيد آشكارا بيان‌ و اظهار مي‌دارد ـ در صورتي‌ كه‌ بر تكذيب‌ و انكار خويش ‌استمرار دهند.

 

كَمَا أَنزَلْنَا عَلَى المُقْتَسِمِينَ ‏(90)

«همان‌گونه‌ كه‌ عذاب‌ را بر تقسيم‌كنندگان‌ فرود آورديم‌» يعني‌: شما را از عذابي‌ كه ‌بر تقسيم‌كنندگان‌ فرود آورديم، بيم‌ مي‌دهم. به‌ قولي‌: آنان‌ شانزده‌ تن‌ بودند كه‌ وليدبن‌مغيره‌ آنها را در ايام‌ حج‌ بر سر راهها و گلوگاه‌هاي‌ مكه‌ برمي‌گماشت‌ و آنها بر آن‌ راهها تقسيم‌ شده‌ به‌ هر كسي‌كه‌ وارد مكه‌ مي‌شد، مي‌گفتند: مبادا فريفته‌ اين‌كسي‌ گردي‌ كه‌ از ميان‌ ما به‌ ادعاي‌ نبوت‌ برخاسته‌ است‌ زيرا او ديوانه‌ است. و بسا مي‌گفتند: او ساحر است. و بسا مي‌گفتند: او شاعر است. و بسا مي‌گفتند: او كاهن ‌است. پس‌ به‌ همين‌ جهت‌ «مقتسمين‌» ناميده‌ شدند. به‌قولي‌ ديگر: (مقتسمين‌) اهل‌كتابند كه‌ قرآن‌ را به‌ بخشها و اجزايي‌ تقسيم‌ كرده‌ به‌ بعضي‌ از آن‌ ايمان‌ آورده‌ و به‌ بعضي‌ ديگر كفر ورزيدند چنان‌كه‌ از آيه‌ بعدي‌ بر مي‌آيد:

 

الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ ‏(91)

«همانان‌ كه‌ قرآن‌ را بخش‌ بخش‌ كردند» يعني‌: آن‌ را به‌ اجزاي‌ گونه‌گون‌ و پراكنده‌اي‌ تقسيم‌ كرده‌ بعضي‌ از آن‌ را شعر، بعضي‌ از آن‌ را سحر، بعضي‌ را كهانت‌ و مانند اين‌ شمردند. به‌قولي‌: معناي‌ «عضين‌» ايمان‌ آوردنشان‌ به‌ بعضي‌ از قرآن‌ و كفرشان‌ به‌ بعضي‌ ديگر از آن‌ است. با تأسف‌ كه‌ اين‌ آفت‌ هم‌اكنون‌ ـ اگر نه‌ در عقيده‌ ـ اما در عمل، دامن‌گير امت‌ ما نيز شده‌ است.

 

فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِيْنَ ‏(92) عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ ‏(93)

«پس‌ سوگند به‌ پرودگارت‌ كه‌ البته‌ از آنان‌ همگي‌ مي‌پرسيم‌» يعني‌: يقينا از اين ‌گروه‌ كفار ـ همگي‌ آنان‌ ـ در روز قيامت‌ مي‌پرسيم؛ «از آنچه‌ مي‌كردند» در دنيا; از اعمالي‌ كه‌ در برابر آن‌ مورد سؤال‌ و محاسبه‌ قرار مي‌گيرند.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ انس رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در تفسير (فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِيْنَ)فرمودند: «از لا اله‌ الا الله‌ مورد پرسش‌ قرار مي‌گيرند».

 

فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ ‏(94)

«پس‌ آنچه‌ را بدان‌ مأمور مي‌شوي، آشكار كن‌» يعني‌: با دعوت‌ نمودن‌ از آنان‌ به‌سوي‌ توحيد، دين‌ حق‌ را آشكار و جمع‌ و كلمه ‌آنها را پراكنده‌ كن‌ زيرا آنان‌ بعداز آشكار شدن‌ دعوتت‌ متفرق‌ مي‌شوند، به‌ اين‌ ترتيب‌ كه‌ گروهي‌ از آنان‌ به‌ تو ايمان‌ آورده‌ و گروهي‌ ديگر به‌ تو كفر مي‌ورزند «و از مشركان‌ روي‌ برتاب‌» يعني‌: چون‌ تو را بر آشكار ساختن‌ دعوتت‌ سرزنش‌ كردند، به‌ آنان‌ هيچ‌ اهميتي‌ نده‌ و التفاتي‌ نكن.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم پيوسته‌ دعوتشان‌ را مخفي‌ مي‌داشتند تا اين‌ آيه‌ كريمه‌ نازل‌ شد و بعد از نزول‌ آن، خود و اصحابشان ‌علنا به‌ ميدان‌ آمدند و دعوت‌ خويش‌ را آشكار كردند.

 

إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ ‏(95)

«هرآينه‌ ما تو را از شر تمسخركنندگان‌ كفايت‌ كننده‌ايم‌» با آن‌كه‌ آنان‌ از سران‌ و بزرگان‌ كفار و در ميانشان‌ از اهل‌ قدرت‌ و شوكت‌ اند، ليكن‌ بدان‌ كه ‌خداوند جلّ جلاله  شر آنها را از تو باز خواهد داشت.

اين‌ گروه‌ تمسخركننده، پنج‌ تن‌ از رؤساي‌ و بزرگان‌ مكه‌ به‌ نامهاي‌: وليد بن ‌مغيره، عاص ‌بن ‌وائل، اسود بن ‌مطلب، اسود بن‌ عبديغوث‌ و حرث‌ بن ‌طلاطله ‌بودند كه‌ خداي‌ عزوجل‌ همگي‌شان‌ را نابود كرد و شر آنان‌ را در يك‌ روز واحد، از سر پيامبرش‌ برداشت.

انس‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ روايت‌ مي‌كند: «روزي‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از برابر آن‌ گروه ‌مي‌گذشتند پس‌ بعضي‌ از آنها به‌سوي‌ آن‌حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اشاره‌ كرده‌ و گفتند: اين ‌است‌ همان‌ كسي‌ كه‌ مي‌پندارد پيامبر است‌!! در اين‌ اثنا جبرئيل‌علیه السلام  با رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بود پس‌ با انگشتش‌ به‌ سوي‌ آنها اشاره‌ كرد و در اثر آن‌ در اجسامشان‌ بسان‌ اثر ناخني‌ نشان‌ افتاد، سپس‌ آن‌ مواضع‌ به‌ زخم‌ تبديل‌ شد و بر اثر آن، تن‌ آنها به‌حدي‌ فاسد شد كه‌ كسي‌ نمي‌توانست‌ از فرط بدبويي‌ به‌ آنان‌ نزديك ‌شود و سرانجام‌ همه‌ بدان‌ علت‌ مردند».

 

الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ‏(96)

«همانان‌ كه‌ با خدا معبودي‌ ديگر مقرر مي‌كنند» پس‌ جرمشان‌ تنها استهزا و تمسخر به‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نيست‌ بلكه‌ جرم‌ ديگري‌ هم‌ دارند كه‌ عبارت‌ از شرك‌ به‌خداي‌ سبحان‌ مي‌باشد «پس‌ به‌ زودي‌ خواهند دانست‌» كه‌ عاقبت‌ كارشان‌ درآخرت‌ چگونه‌ خواهد بود!.

 

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ ‏(97)

«و به‌خوبي‌ مي‌دانيم‌ كه‌ سينه‌ تو تنگ‌ مي‌شود به‌ سبب‌ آنچه‌ مي‌گويند» از متهم ‌ساختنت‌ به‌ سحر و جنون‌ و كهانت‌ و دروغ، يا به‌ سبب‌ آنچه‌ كه‌ درباره‌ قرآن‌ يا درباره‌ خداي‌ سبحان‌ مي‌گويند.

 

فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ ‏(98)

«پس‌ پروردگار خود را با ستايش‌ او تسبيح‌ گوي‌ و از سجده‌كنندگان‌ باش‌» يعني‌: از نمازگزاران‌ باش‌ زيرا وقتي‌ چنين‌ كردي، خداي‌ عزوجل‌ اندوه‌ و نگرانيت‌ را برطرف‌ مي‌سازد و غم‌ و پريشاني‌ را از تو دور كرده‌ و سينه‌ات‌ را باز و گشاده‌ مي‌كند.

اين‌ آيه‌ دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ علاج‌ دل‌تنگي، همانا تسبيح، تحميد، تقديس ‌الهي‌ و نمازگزاردن‌ بسيار است.

 

وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ ‏(99)

«و پروردگارت‌ را پرستش‌ كن‌ تا وقتي‌كه‌ يقين‌ تو فرارسد» يقين‌: در اينجا به‌ معني ‌مرگ‌ است. يعني‌: پروردگارت‌ را براي‌ هميشه‌ تا آن‌گاه‌ كه‌ زنده‌ هستي‌ عبادت ‌كن.

اين‌ آيه‌ دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ پرستش‌ پروردگار متعال‌ و انجام‌ عبادات‌ ـ همچون ‌نماز گزاردن‌ ـ بر انسان‌ فرض‌ است‌ تا وقتي‌ كه‌ عقل‌ وي‌ كار كند. پس‌ مؤمن‌ بايد درهر وضعيت‌ جسمي‌اي‌ كه‌ قرار دارد به‌ حسب‌ حالش‌ نماز بگزارد چنان‌كه‌ درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «ايستاده‌ نماز بگزار و اگر نمي‌توانستي‌ نشسته‌ و اگر نمي‌توانستي‌ به‌ پهلو».

همچنين‌ اين‌ آيه‌ دليل‌ بر عدم‌ صحت‌ قول‌ برخي‌ از ملحداني‌ است‌ كه‌ مي‌گويند: مراد از «يقين‌» در اين‌ آيه‌ «معرفت‌» است‌ لذا از نظر آنها معني‌ اين‌ است‌: پروردگارت‌ را تا وقتي‌ كه‌ به‌ سر حد معرفت‌ و يقين‌ مي‌رسي‌ عبادت‌ كن‌ بنابراين، وقتي‌ يكي‌ از آنان‌ ـ به‌ پندار خود ـ به‌ حد معرفت‌ رسيد، تكليف‌ از وي‌ ساقط مي‌شود. شكي‌ نيست‌ كه‌ اين‌ رأي‌ ـ چنان‌كه‌ ابن‌كثير گفته‌ ـ كفر و گمراهي‌ و جهل‌است‌ زيرا با وجود آن‌كه‌ انبيا علیهم السلام و اصحابشان‌ خداشناس ‌ترين‌ مردم‌ و داناترين‌ آنان‌ به‌ حقوق‌ و اوصاف‌ الهي‌ بوده‌اند، در عين‌ حال‌ عابدترين‌ و مواظب‌ ترين‌ آنها بر عبادت‌ خداوند جلّ جلاله  و انجام‌ دادن‌ خوبي‌ها تا دم‌ مرگ‌ خويش‌ نيز بوده‌اند و هرگز كمال‌ معرفتشان‌ به‌ پروردگار متعال، ايشان‌ را از انجام‌ تكاليف‌ و عباداتشان‌ بازنداشته‌ بلكه‌ بر خشوع‌ و خضوع‌ و نيايش‌ و شكر و رياضتشان‌ افزوده‌ است.

 


 

[1] شيخ‌ محمد متولي‌ الشعراوي‌(رحمه الله) در كتاب‌ «معجزة‌ القرآن‌الكريم‌» كرويت‌ زمين‌ را از اين‌ آيه‌استنباط كرده‌ و در روشني‌ علم‌ مستدلا آن‌ را به‌ بررسي‌ گرفته‌ ، كه‌ مترجم‌ آن‌ مبحث‌ را در كتاب‌ «جلوه‌هايي‌جديد از اعجاز علمي‌ قرآن‌ كريم‌» نقل‌ كرده‌ است‌ پس‌ به‌ آن‌ كتاب‌ مراجعه‌ كنيد.

[2] ترجمه‌ : بادها ابرها را بارور مي‌سازند و در نتيجه‌ ابر باران‌ را فرو مي‌ريزاند و نيز همين‌ بادها باعمل‌ تلقيح‌ درختان‌ را بارور مي‌سازند.

 

بازگشت به لیست سوره ها                وب سایت تفسیر انوار القرآن            تلاوت قرآن           قرآن فلش          جستجو                دانلود                نظرات شما                درباره