تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
مکی است و داراي 52 آيه است.
وجه تسميه: سبب نامگذاري اين سوره به نام «ابراهيم»، بيان داستان اين پيامبر اوليالعزم الهي در آن است، داستاني كه يادآور حقايق فراوان اعتقادي ميباشد، همان حقايقي كه قريش و مشركان از آن غفلت كردند.
پيام اصلي و مضمون اساسي سوره «ابراهيم»، بيرون آوردن مردم از تاريكيها به سوي نور است.
الَر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ (1)
خوانده ميشود: «الف، لام، راء» و سخن درباره حروف مقطعه اوايل سورهها، در آغاز سوره «بقره» گذشت «كتابي است كه آن را بهسوي تو فروفرستاديم» يعني: اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! اين قرآن كتابي است كه ما آن را بر تو نازل كرديم «تا مردم را بيرون آوري» با دعوتشان بهسوي اين قرآن و تربيت نمودنشان براساس اين قرآن «از تاريكيها بهسوي روشنايي» يعني: از تاريكيهاي كفر وشهوت و شرك و شك و جهل و گمراهي، بهسوي نور ايمان و علم و هدايت ورهايي «بهاذن پروردگار شان» يعني: بهوسيله اين حكم و فرمان پروردگار متعال به تو كه آنها را بهسوي ايمان دعوت كني و احكام و برنامههاي روشنگر دين حق را به آنان تعليم دهي. يا معني اين است: احدي از آنان از ظلمت بهسوي نور بيرون نميرود مگر كسي كه خداوند جلّ جلاله به بيرون رفتن وي از آن حكم داده است، يا احدي از آنان بهسوي نور بيرون نميرود مگر به امر و توفيق حق تعالي «بهسوي راه آن شكست ناپذير ستوده» راه خداوندي كه بر همه چيز غالب و قاهر، و در همه افعال و اقوال و شرع و امر و نهي خويش ستوده است كه آن همان راه و روش روشني است كه او براي بندگانش مشروع كرده است.
شيخ سعيد حوي: در تفسير «الاساس» ميگويد: «از اين آيه و آيه (وَإِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِيهَا نَذِيرٌ ) : (و هيچ امتي نبوده مگر اينكه در آن هشداردهندهاي گذشته است) «فاطر/24» چنين دانسته ميشود كه: اين فهم برخي از مردم كه پيامبران الهي جز در منطقه عربي و بلاد شام برانگيخته نشدهاند، فهم نادرستي است و پيامبران الهي در ميان هر امتي با هر زباني مبعوث گرديدهاند».
اللّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَوَيْلٌ لِّلْكَافِرِينَ مِنْ عَذَابٍ شَدِيدٍ (2)
«خدايي كه آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، از آن اوست» در آفرينش و در فرمانروايي «و ويل بر كافران از عذابي سخت» ويل: كلمهاي است به معناي عذاب و هلاكت. لذا با اين كلمه، حكم خداي سبحان به «عذاب و هلاكت» بر كفاري كه به وسيله راهنمايي رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از تاريكيهاي كفر و شرك بهسوي نور هدايت بيرون نميروند، ثابت و لازم گرديده است. به قولي: معني (ويل بر آنها از عذابي سخت) اين است: كفار از عذاب سختي كه گرفتار آن شدهاند، داد و واويلا و ضجه و شيون و ناله سر ميدهند. به قولي ديگر: ويل، خود عذاب است.
الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الآخِرَةِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً أُوْلَئِكَ فِي ضَلاَلٍ بَعِيدٍ (3)
سپس در بيان صفات كفار ميفرمايد: «همانان كه زندگي دنيا را» بهسبب محبتي كه به آن دارند «بر آخرت» يعني: بر زندگي جاودان آخرت و نعمتهاي ابدي آن «ترجيح ميدهند» از آنرو كه به آخرت ايمان ندارند «و مردم را از راه خدا بازميدارند» با برگرداندن و بازداشتن آنان از رفتن به آن راه «و در آن كجياي ميطلبند» يعني: براي راهخدا جلّ جلاله كجي و انحراف و اشتباه ميطلبند تا با هوي و هوسهايشان سازگار گشته و نيازها و اهدافشان را برآورده كند. يا آن را كج ميطلبند تا در آن طعن و ايراد وارد كنند «آنانند كه در گمراهي دورودرازي هستند» از راه حق و صواب. گمراهي به دوري وصف شد زيرا اين گمراهي است كه صاحب خويش را از راه حق دور ميكند.
پس اين آيات براي كفار سه وصف را بر ميشمارد:
1 ـ برگزيدن زندگاني دنيا بر آخرت.
2 ـ بازداشتن از راه خدا جلّ جلاله .
3 ـ طلب كجي و عيب براي راه خدا جلّ جلاله .
البته كفار همه در اين سه وصف شريكند.
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللّهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (4)
«و ما هيچ پيامبري را جز به زبان قومش نفرستاديم» تا آنچه را كه ميگويد، به آساني دريابند زيرا اگر پيامبر به زباني غيراز زبان قومش سخن ميگفت، قطعا آنان سخنان او را درك نميكردند و خطاب او را در نمييافتند. پس اين لطفياست بسيار بزرگ از جانب خداي منان بر بندگانش «تا بيان كند برايشان» شريعتي را كه خداوند متعال برايشان مشروع كرده است و باز قوم آن پيامبرند كه شريعتشرا به اقوام ديگري كه به زبانهاي ديگر تكلم ميكنند، بيان و تبليغ ميكنند تا آنان نيز اوامر خداوند جلّ جلاله و شريعت وي را همچون قوم آن پيامبر و اهل زبانش بفهمند ودريابند «پس خدا هركه را بخواهد گمراه ميكند» يعني: حق تعالي كساني را كهاسباب گمراهي را برگزيدهاند، گمراه ميكند «و هركه را بخواهد هدايت ميكند» يعني: كساني را كه اسباب هدايت را برگزيدهاند، هدايت ميكند «و اوست غالب باحكمت» غالب است؛ زيرا در خواسته خود مغلوب نميشود و باحكمت است در افعال خويش؛ پس هركه را كه شايسته هدايت است، هدايت و هركه را كه سزاوار گمراهي است، گمراه ميكند.
حاصل معني اين است: آنگاه كه پيامبر مرسل، شرع خداي عزوجل را به قومش به زبان خودشان بيان كرد، ديگر او را بر هدايت كردن كسي هيچ قدرتي نيست زيرا هدايتگر و گمراهكننده خود خداي عزوجل است. يا معني چنين است: درحقيقت خداي عزوجل كافراني را كه گفتند: محمد به زبان ما سخن ميگويد و او يكي از خود ماست پس اين نبوت برايش از كجا آمده؟ گمراه كرده است.
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللّهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (5)
«و هرآينه موسي را با نشانههاي خود فرستاديم» يعني: اي محمد! چنانكه تو را به پيامبري فرستاده و بر تو كتاب نازل كرديم تا مردم را از تاريكيها بهسوي نور رهبري كني، همچنان پيامبران ديگر و از جمله موسيعلیه السلام را نيز با همين هدف فرستاديم. مراد از نشانههاي نازل شده بر موسيعلیه السلام ، معجزات نهگانهاي است كه به وي داده شد. آري! موسيعلیه السلام را فرستاديم با اين پيام: «كه قوم خود» بنياسرائيل «را» كه تحت فرمانروايي و در قيد بندگي فرعونند «بيرون آور از تاريكيها» يعني: از تاريكيهاي كفر يا جهلي كه به سبب آن به موسيعلیه السلام گفتند: براي ما خدايي قرار ده چنانكه اين بتپرستان خدايي دارند «بهسوي نور» يعني: بهسوي ايمان، يا بهسوي علم، يا بهسوي حريت و آزادگي «و ايامالله را به آنان يادآوري كن» ايامالله: وقايعي است كه خداوند جلّ جلاله براي رهايي آنان پديد آورد، چون واقعه بيرونآوردنشان از زير اسارت فرعون، شكافتن دريا، سايبان ساختن ابر، فرودآوردن من و سلوي و ديگر نعمتهايش بر آنان. همچنان مجازاتهاي حق تعالي در روزهاي بزرگ وي كه در آنها از قوم نوح و عاد و ثمود انتقام گرفت، شامل ايامالله اند. پس ايامالله هم شامل روزهاي نعمت است و هم شامل روزهاي نقمت و نكبت «قطعا در اين» يادآوري از ايامالله «نشانههاست» يعني: دلالتهاي بزرگي است كه انسانها را بر توحيد و كمال قدرت الهي راه مينمايد «براي هر صبار شكوري» صبار: بسيار شكيبا در محنتها و مصيبتهاست. شكور: بسيار سپاسگزار در برابر نعمتهاي خداوند متعال است. چنانكه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث شريف فرمودند: «بيگمان كار مؤمن همه شگرف و شگفت است؛ خداوند جلّ جلاله هيچ قضايي را در حق وي مبرم نميسازد مگر اينكه آن قضا به خير اوست، چه اگر به او آفت و رنجي برسد، شكيبايي ميكند و اين به خير اوست و اگر هم به او خوشي و نعمتي برسد، شكر ميگزارد و اين نيز به خير اوست».
جمله (إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ) مفيد آن است كه: فقط كسي از ايامالله عبرت ميگيرد كه در او دو وصف صبر و شكر وجود داشته باشد.
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنجَاكُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءكُمْ وَفِي ذَلِكُم بَلاء مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ (6)
سپس خداوند متعال از سخنان موسيعلیه السلام در يادآوري از ايامالله براي قومش، چنين حكايت ميكند: «و ياد كن هنگامي را كه موسي به قوم خود گفت: نعمت خدا را بر خود بهياد آوريد آنگاه كه شما را از فرعونيان رهانيد» آنگاه كه من شما را از سرزمين مصر كوچاندم و خداي عزوجل دريا را برايتان گشود و فرعون و لشكريانش را درآن غرق ساخت «همان كساني كه بر شما عذاب سخت ميچشانيدند» كه آن عذاب سخت عبارت بود از: برده كردن بنياسرائيل و بهكار گرفتنشان در اعمال شاقه «و پسرانتان را سر ميبريدند و دخترانتان را زنده ميگذاشتند» تا خوار و بيمقدارشان سازند «و در اين امر» كه ذكر شد از افعال فرعونيان عليه شما و سپس رهانيدنتان از چنگال آنان «براي شما از جانب پروردگارتان آزمايشي بزرگ بود» تا در عرصه ظهور معلوم دارد كه شما اين نعمتها را چگونه پاس ميداريد! يا معني اين است: نجات دادنتان نعمتي عظيم از جانب حق تعالي بود كه شما از شكرگزاري آن عاجزيد.
وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ (7)
«و آنگاه كه پروردگارتان اعلام كرد» به شما به اعلامي عام و همگاني تا سخن او را بشنويد و آن را به درستي دريابيد: «كه اگر شكر كنيد» يعني: اگر نعمتهاي يادشده مرا بر خود واقعا سپاسگزاري كنيد «بر نعمت شما ميافزايم» يعني: نعمتي بر نعمت ديگر بر شما ميافزايم، بهعنوان بخششي از جانب خود. و به قولي معني اين است: قطعا از طاعت خود بر شما ميافزايم و شما را بيشتر از پيش، گرويده راهحق ميسازم «و اگر ناسپاسي كنيد» اين نعمتهايم را و آن را انكار نماييد «قطعا عذاب من سخت است» با سلب كردن اين نعمتها. پس ناگزير آنچه كه بايد، از اين عذاب سخت بر شما رسيدني است و هيچ برگشتي ندارد.
قشيري از صوفيه در تعريف شكر ميگويد: «حقيقت شكر نزد اهل تحقيق، مقر بودن به نعمت منعم بر وجه فروتني است». شبلي ميگويد: «شكر، ديدن منعم بود، نه ديدن نعمت».
وَقَالَ مُوسَى إِن تَكْفُرُواْ أَنتُمْ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ (8)
«و موسي گفت: اگر شما و هركه در روي زمين است همگي كفر ورزيد» يعني: اگر شما و تمام خلق همه يكجا نعمتهاي حق تعالي را ناسپاسي كنيد و آن را هيچ شكرو سپاس نگزاريد «بيگمان خدا بينياز است» از شكرگزاري شما و بدانيد كه از اين ناسپاسي شما هيچ نقصي هم دامنگير وي نميشود «ستوده است» يعني: سزاوار ستايش است؛ بهخاطر ذات خود، بهخاطر بسيار بودن نعمتهايش و بهخاطر منافعي كه از شكرگزاري و ستايشتان براي وي به خود شما عايد ميگردد چرا كه حق تعالي با اين شكرگزاري از شما راضي شده و به فضل و بخشايش خود بر شما ميافزايد.
أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرَدُّواْ أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُواْ إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ (9)
«آيا خبر كساني كه پيش از شما بودند; قوم نوح و عاد و ثمود و كساني كه بعد از آنان» يعني: بعد از اقوام ذكر شده «آمدند، به شما نرسيده است؟ كسي جز خدا از آنان آگاهي ندارد» يعني: كسي جز خداي سبحان شمار آنها را نميداند و بر آنان بهسبب كثرتشان احاطه علمي ندارد. مفسران از اين تعبير چنين فهميدهاند كه شناخت دقيق تاريخ زندگي بشر امري است كه از حيطه توان بشر خارج است بنابراين، به آنچه مورخان در اين باره نوشتهاند، نميتوان اعتماد مطلق كرد.
محتمل است كه اين آيه نيز حكايت دنباله سخنان موسيعلیه السلام به قومش باشد بنابراين، اين آيه در مضمون يادآوري از ايامالله براي آنها، داخل است. همچنين احتمال دارد كه اين آيه بر سبيل «استطراد»،[1] آيهاي مستقل و جمله مستأنفهاي از كلام خداي سبحان خطاب به امت محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم باشد كه آنان را از مخالفت با آن ذات متعال هشدار ميدهد. ابنكثير احتمال دوم را ترجيح داده، به دليل اينكه داستان عاد و ثمود در تورات نيامده است.
«پيامبرانشان بينات» يعني: حجتها و دلايل روشن و معجزات را «برايشان آوردند ولي آنان دستهايشان را در دهانهايشان نهادند» تا از روي غيظ و خشم ازآنچه كه پيامبران علیهم السلام برايشان آوردهاند، پشت دست به دندان بگزند زيراپيامبران علیهم السلام درواقع بر بيخردي و سفاهتشان و بر بياعتبار ساختن بتانشان حجتهاي كوبنده آوردند. به قولي مراد اين است كه: آن امتها دستانشان را بر دهان پيامبران علیهم السلام نهادند تا ايشان را خاموش گردانند; به انگيزه رد و اعتراض برسخنانشان «و گفتند: ما به آنچه شما به آن فرستاده شدهايد، كافريم و همانا از آنچه ما را بدان ميخوانيد» از ايمان به خداي يگانه و ترك ماسواي آن «سخت درشكيم» يعني: حقيقت آنچه كه شما برايمان آوردهايد، موجب شك و شبههاي سخت و اضطراب و نگراني بسيار است. پس هرگاه اين پيام توحيدي شما امري مشكوك و غير يقيني است، ديگر چگونه از ما ميخواهيد تا بدان ايمان آوريم در حاليكه ما در اصل صحت نبوت شما شك داريم؟ همچنان محتمل است كه آنان عليه پيامبران علیهم السلام ادعايي بدين مضمون كرده باشند كه: شما غير از آنچه اظهار ميداريد، نيات و اهداف اعلام نشده ديگري داريد كه عبارت است از به دست آوردن قدرت و حاكميت در ميان اقوامتان، بهدست آوردن اموال و دستيابي به ثروتهاي كلان.
البته آنها اين سخن را به خاطر آن گفتند تا عزم پيامبران علیهم السلام را در كار دعوت بهسوي حق سست ساخته و اراده ايشان را متزلزل كنند.
قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى قَالُواْ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَآؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ (10)
«پيامبرانشان گفتند: مگر در باره خدا ـ آفريننده آسمانها و زمين ـ شكي هست؟» يعني: آيا در وجود و يگانگي حق تعالي ـ ذاتي كه اختراعكننده و ايجادگر آسمانها و زمين بعد از عدم آنهاست ـ شك و ترديدي هست؟ در حاليكه وجود و وحدانيت او در منتهاي روشني و وضوح بوده و فطرتها گواه وجود او ميباشند؟ استفهام انكاري است، يعني: در اينباره هيچ شكي وجود ندارد «او شما را دعوت ميكند» بهسوي ايمان به وجود و يگانگي خود «تا بر شما از گناهانتان بيامرزد» يعني: تا حق تعالي پارهاي از گناهاني را كه آمرزش آن را بخواهد، بر شما بيامرزد «و تا مدتي معين شما را مهلت دهد» و در دنيا عذابتان نكند. آن مهلت، وقت مرگ شماست «گفتند» هر يك از امتهاي تكذيبكننده درپاسخ پيامبرانشان علیهم السلام «شما جز بشري مانند ما» در شكل و شمايل و صورت خود «نيستيد» ميخوريد و ميآشاميد چنانكه ما ميخوريم و ميآشاميم و شما فرشته نيستيد «ميخواهيد كه ما را از آنچه پدرانمان ميپرستيدند» از بتان و مانند آنها «بازداريد پس» اگر شما در اين ادعا كه از نزد خدا جلّ جلاله فرستاده شدهايد، صادقيد «براي ما حجتي آشكار بياوريد» كه بر صحت ادعايتان دلالت كند. اين درخواست را درحالي مطرح كردند كه پيامبران علیهم السلام برايشان حجتهاي آشكار آورده بودند.پس اينگونه برخورد با پيامبران علیهم السلام ، نمايانگر نوعي تعصب و سرسختي در عقايد فاسدشان بود.
قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلَكِنَّ اللّهَ يَمُنُّ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَعلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (11)
«پيامبرانشان به آنان گفتند: آري» چنانكه شما گفتيد «ما جز بشري مانند شما نيستيم» در شكل و هيأت و خلقت حقيقي خود «ولي خدا بر هر كس از بندگانش كه بخواهد منت ميگذارد» با برگزيدنش به نبوت پس او خواسته است تا با انتخاب ما به نبوت، بر ما فضل و منت گذارد «و ما را نرسد كه براي شما سلطاني بياوريم» يعني: براي ما مقدور نيست كه به شما حجتي از حجتها را بياوريم «جز بهاذن خدا» يعني: به مشيت وي. به قولي: مراد از «سلطان» در اينجا، معجزاتي است كه كفار بر سبيل سرسختي و لجاجت و تعصب از پيامبران علیهم السلام ميطلبيدند «و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند» نه بر چيز ديگري. گويي سخن پيامبران علیهم السلام دربيان اين ويژگي براي مؤمنان، در قدم اول ناظر بر خودشان بود و ايشان خود را مدنظر داشتند. يعني: توكل ما پيامبران علیهم السلام بايد فقط بر خداي عزوجل باشد، نه بر گرايش شما به ايمان و پشتيبانيتان از ما.
وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَيْتُمُونَا وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (12)
سپس پيامبران علیهم السلام به سخن خود چنين ادامه دادند: «و چرا بر خدا توكل نكنيم» يعني: ما چه عذري داريم كه بر حق تعالي توكل نكنيم «و حال آنكه ما را به راههايمان هدايت كرده است؟» يعني: حال آنكه حق تعالي با ما بهگونهاي عمل كرده است كه توكل ما را بر او واجب و لازم ميگرداند، از آن جمله، هدايتنمودن ما بهسوي راهي است كه ما را به سرمنزل رحمتش ميرساند «و البته ما بر آزار شما صبر خواهيم كرد» يعني: ما سوگند ميخوريم بر اين كه در آنچه از سوي شما عليه ما از تكذيب و طرح درخواستهاي باطل و سرسختيهاي بيجاروي ميدهد، صابر و شكيبا خواهيم بود «و توكلكنندگان بايد تنها بر خدا توكل كنند» نه بر غير وي. تكرار اين جمله، مفيد پايداري پيامبران علیهم السلام در مقام توكل است.
وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِّنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ (13) وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الأَرْضَ مِن بَعْدِهِمْ ذَلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ (14)
در اينجا بود كه آن اقوام سركش به تهديد متوسل شدند: «و كافران» متمرد و سركش «به پيامبرانشان گفتند: البته شما را از سرزمين خود اخراج ميكنيم، يا اينكه بهكيش ما بازگرديد» چنين بود كه آنان پيامبران علیهم السلام را ميان بيرون رفتن از سرزمين خود يا بازگشتن به آيين كفر مخير ساختند، يعني: اصرار كردند تا يكي از اين دو امر را بر پيامبران علیهم السلام تحميل نمايند. البته اين ظلم و تجاوزي آشكار از سوي آنان بود كه پيامبران علیهم السلام را به صرف اينكه دعوت خداوند جلّ جلاله را برايشان آوردهاند، از خانه و سرزمين خودشان و از ميان كسان و نزديكانشان اخراج نمايند «پس پروردگارشان به آنان» يعني: به پيامبران خويش در اين حالت خطير «وحي كرد كه حتما ستمگران را» يعني: همين گروه كافر متمرد را «هلاك خواهيم كرد».
«و قطعا شما را پس از آنان» يعني: پس از نابود كردنشان «در آن سرزمين سكونت خواهيم داد» يعني: در سرزمين اين كافراني كه شما را به اخراج از آن، يا بازگشت به دين خود تهديد كردهاند «اين» وعدهاي كه گذشت؛ از به هلاكت رساندن ستمگران و سكونت دادن مؤمنان در منازل و مساكن آنان «براي كسي است كه از ايستادن در حضور من» در روز حشر و حساب «بترسد» به قولي ديگر معني اين است: اين وعدهاي كه گذشت؛ از به هلاكت رساندن ستمگران و سكونت دادن مؤمنان در منازل و مساكنشان، براي كسي است كه از حضور من بالاي سر خود و مراقبت و نظارت من بر خود بترسد چرا كه من بر همه اعمال بندگان حاضر و ناظر هستم «و از هشدار من بترسد» يعني: از تهديد و هشدارم به عذاب، بيم داشته باشد. به قولي: مراد از هشدار، خود عذاب است. يعني: از عذاب من بترسد.
وَاسْتَفْتَحُواْ وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (15)
«و طلب فتح كردند» يعني: پيامبران علیهم السلام از خداي عزوجل عليه دشمنانشان فتح و گشايش و نصرت خواستند. يا معني اين است: كفار به گمان اينكه حق با آنهاست از خدا جلّ جلاله خواستند تا ميان آنان و پيامبران علیهم السلام داوري نموده، ظالم را نابود ساخته و مظلوم را ياري نمايد پس چون خداي عزوجل ميانشان داوري كرد، پيامبران علیهم السلام و مؤمنان را نصرت داد «و سرانجام هر جبار عنيدي ناكام شد» جبار: متكبر و زورگويي است كه براي هيچكس بر خود حقي را به رسميت نميشناسد. عنيد: معاند و ستيزهجويي است كه در برابر حق ستيزه پيشه كرده و از آن كناره ميجويد، يعني: كسي است كه از اقرار به كلمه توحيد: «لا اله الا الله» سربازميزند.
مِّن وَرَآئِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقَى مِن مَّاء صَدِيدٍ (16)
«آن كس كه دوزخ پيش روي اوست» يعني: دوزخ در طلب آن گردنكش ستيزنده است و به زودي او را درخواهد يافت «و از آبي چركين به او نوشانده ميشود» صديد: آبي است از چرك و خون كه از پوست دوزخيان سرازير ميشود.
در حديث شريف آمده است: «دوزخ در روز قيامت حاضر ساخته ميشود، آنگاه خلايق را ندا كرده و ميگويد: همانا من بر هر گردنكش ستيزندهاي گمارده شدهام...».
يَتَجَرَّعُهُ وَلاَ يَكَادُ يُسِيغُهُ وَيَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَمَا هُوَ بِمَيِّتٍ وَمِن وَرَآئِهِ عَذَابٌ غَلِيظٌ (17)
«آن را» يعني: آن آب چركين را «جرعه جرعه مينوشد» به دفعات، نه به يكباره، به سبب اينكه آن چركاب بسيار تلخ و داغ است «و نزديك نيست كه آنرا به سهولت فروبرد» چراكه آن آب زهرآگين گلوگير او ميشود. پس عذاب آن جبار عنيد به درازا ميكشد; باري با تشنگي سخت و بار ديگر با نوشيدن اين زردآب در اين حال مرگبار «و مرگ» يعني: اسباب مرگ «از هر سو بهسراغ او ميآيد ولي نميميرد» تا از آن دردها و سختيهاي جانفرسا راحت شود «و عذابي سخت و سنگين در پيشاپيش خود دارد» يعني: براي او بعد از همه اينها، عذاب سخت و سنگين ديگري است كه از عذاب قبلي بسيار تلختر و دردناكتر است.
مَّثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَيْءٍ ذَلِكَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِيدُ (18)
سپس خداوند جلّ جلاله براي اعمال تمام كفار مثلي زده ميفرمايد: «مثل كساني كه به پروردگار خود كافر شدند، اعمال آنان مانند خاكستري است كه بادي تند در روزي طوفاني بر آن بوزد» يعني: اعمال نيك كفار ـ مانند صله رحم، دادن صدقه به فقرا، نيكي با والدين و امثال آن ـ تباه و مردود است و خداوند جلّ جلاله آن را محو و نابود ميكند چنانكه باد تند در روز طوفاني به سرعت خاكستر را برداشته و آن را به همهجا ميپراكند، بهطوري كه آن خاكستر كلا نابود شده و جاي آن چنان خالي ميماند كه گويي در آنجا هيچ چيزي نبوده است «بر هيچ چيز از آنچه كسب كرده بودند، قدرت ندارند» يعني: كفار از اين اعمال به هدر رفته و بياثر، هيچ نشاني در آخرت نميبينند تا در برابر آن پاداش و ثوابي دريافت دارند زيرا اين اعمالشان بر زيربناي ايمان استوار نبوده تا باقي بماند «اين است همان گمراهي دور و دراز» از راه حق و صواب.
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ بِالْحقِّ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ (19)
«آيا درنيافتهاي» اي انسان! «كه خدا آسمانها و زمين را بهحق آفريد؟» يعني: آنها را بر وجه درست و تدبير محكمي آفريد و حق هم اين بود كه آنها را اينگونه بيافريند تا با اين آفرينش متين، بر كمال قدرت وي استدلال شود «اگر بخواهد شما را ميبرد و خلق جديدي بهميان ميآورد» يعني: او توانايي دارد تا نافرمانان را از ميانبرده و كساني از خلقش را ـ از نوع انسان يا نوع ديگري ـ به ميان آورد كه از او فرمان برند.
وَمَا ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ (20)
«و اين كار بر خداوند دشوار» و ممتنع «نيست» زيرا حق تعالي بر هر چيز قادر است. به همين جهت، تابلويي از تابلوهاي قيامت را در برابر ما اينگونه به تصوير ميكشد:
وَبَرَزُواْ لِلّهِ جَمِيعاً فَقَالَ الضُّعَفَاء لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللّهِ مِن شَيْءٍ قَالُواْ لَوْ هَدَانَا اللّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ سَوَاء عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَّحِيصٍ (21)
«و همگي در پيشگاه خداوند ظاهر ميشوند» يعني: همگي در روز قيامت از قبرهاي خود بهسوي «براز» بيرون ميآيند و آن عرصه محشر است كه جايي است فراخ و نمايان و همگي ـ اعم از نيكوكار و بدكار ـ يكجا در آن گرد ميآيند «پس ناتوانان» در انديشه و خرد «به گردنكشان» و رؤساي متكبري كه در دنيا رئيس و سردمدارشان بودهاند «ميگويند: همانا ما پيرو شما بودهايم» در دنيا و بهپيروي از شما، پيامبران علیهم السلام را تكذيب كرده و به خداي سبحان كفر ورزيدهايم «پس آيا شما چيزي از عذاب خدا را» يعني: بعضي از چيزها را كه همانا عذاب خدا جلّ جلاله است، يا بعضي از اين عذاب خدا جلّ جلاله را كه در آن قرار داريم «از ما دفع كننده هستيد؟ ميگويند» آن گردنكشان در پاسخشان «اگر خداوند ما را هدايت كرده بود» بهسوي ايمان «ما نيز قطعا شما را هدايت ميكرديم» بهسوي آن «براي ما يكسان است، چه بيتابي كنيم و چه شكيبايي ورزيم، ما را هيچ گريزگاهينيست» يعني: بيقراري و اضطراب و صبر و شكيبايي هر دو براي ما يكسان است و نتيجه كار را تغيير نميدهد زيرا ما بههيچ وجه از عذاب خلاصي نداريم.
وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُواْ أَنفُسَكُم مَّا أَنَاْ بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (22)
«و چون كار يكسويه شد» يعني: چون داوري صورت گرفت و بهشتيان به بهشت و دوزخيان به دوزخ درآمدند «شيطان گفت: همانا خداوند به شما وعده داد، وعده راست» در امر رستاخيز و حساب و پاداش دادن نيكوكار دربرابر نيكوكارياش و مجازات بدكار در برابر بدكارياش «و من به شما وعده دادم» وعده نادرست؛ كه رستاخيز و حساب و بهشت و دوزخي در كار نيست «پس با شما خلاف كردم» آنچه را كه وعده داده بودم زيرا وعده من دروغي بيش نبود «و مرا بر شما هيچ تسلطي نبود» و اگر شما خود نميخواستيد، نميتوانستم بهزور و اجبار شما را به كفر درآورم «جز اينكه شما را دعوت كردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد» يعني: ليكن آنچه بود، فقط اين بود كه من شما را بهسوي كفر دعوت كرده و آن را دربرابر شما آراستم و شما هم شتابان مرا اجابت گفتيد لذا هيچ الزام و اجباري از سوي من بر شما نبود «پس مرا ملامت نكنيد» در آنچه كه بهسبب وعده نادرست و بياساس من به آن در افتادهايد «و خود را ملامت كنيد» در اينكهبه دعوتم لبيك گفته و وعده راستين خدا جلّ جلاله و دعوت وي بهسوي سراي سلامتي را فروگذاشتيد، با وجود آنكه حجت حق برپا، و برهانهايش كه بر هيچ عاقليپنهان نيست در ميان بود و آن برهانها فقط بر كساني پوشيده ماند كه تن به خواري و رسوايي سپرده و خفت و ذلت پيروي مرا خريدار شدند; «من فريادرس شما نيستم و شما هم فريادرس من نيستيد» تا بتوانم به شما در اين عذابي كه گرفتار آن شده ايد، ياري و كمكي بكنم، يا شما بتوانيد مرا از اين عذاب رسواگر نجات دهيد. يعني: شيطان خود در اين حالت به همان عذابي مبتلاست كه آنان گرفتار آنند و او خود محتاج فريادرسي است كه بهفريادش برسد و او را از آن عذاب خفتبار برهاند. پس چگونه طمع به ياري و فريادرسي كسي ميبندند كه او خود نيازمند ياريگري و فريادرسي است «هرآينه من به آنچه كه پيش از اين مرا در كار خدا شريك ميدانستيد، كافرم» اينك امروز بهشما تصريح ميكنم كه به كار شما در شريك آوردنم در ربوبيت خداي سبحان، كافرم. بدينگونه است كه شيطان در روز قيامت در برابر پيروانش موضع و موقفي در پيش ميگيرد كه پشتشان را ميشكند و دلهايشان را از هم ميدرد «هر آينه ستمكاران، برايشان عذابي دردناك است».
در اينكه آيا اين جمله اخير از تتمه سخن ابليس است كه خداي عزوجل آن را به ما حكايت ميكند، يا سخن مستقلي است؟ مفسران بر دو قولاند و در اينكه آيا اين سخنراني ابليس براي پيروانش قبل از ورودشان به دوزخ است يا بعد از آن؟ نيز دو قول است كه ابنكثير قول دوم را ترجيح داده. ولي مفسران در تأييد قول اول حديثي نقل كردهاند و از آن چنين بر ميآيد كه سخنراني ابليس بعد از فيصله شدن كار حساب و قبل از ورود به دوزخ خواهد بود.
وَأُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ (23)
«و كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كردهاند، به بهشتهايي درآورده ميشوند كه از زير درختان آن جويبارها روان است، بهحكم پروردگار خويش در آنجا جاودانند و دعاي خيرشان در آنجا سلام است» يعني: درود فرشتگان به بهشتيان در بهشت، سلامگفتن برايشان بهحكم پروردگارشان است. يا درود برخي از بهشتيان بر برخي ديگر در بهشت سلام گفتن است.
أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاء (24)
«آيا نديدي» يعني: آيا ندانستي «كه خداوند چگونه مثلي زد; سخن پاكيزه را مانند درخت پاكيزه ساخت» سخن پاك، همانا كلمه اسلام؛ يعني «لا اله الا الله» يا هرسخني است كه به معروف امر يا از منكر نهي كند. يعني: حق تعالي كلمه طيبه وسخن پاكيزه را به درخت پاكيزهاي تشبيه كرده «كه ريشهاش استوار است» و گشن بيخ، محكم و پايدار است در زمين «و شاخهاش در آسمان است» مانند درخت خرما و غير آن از درختان مثمر. پس همچنين است كلمه توحيد كه در قلب مؤمن استوار است، هم در دنيا و هم در آخرت.
در حديث شريف به روايت انس رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «درحقيقت داستان ايمان مانند داستان درختي استوار است، درختي كه ايمان عروق آن، نماز ريشه آن، زكات بيخچههاي آن، روزه شاخههاي آن، آزار ديدن در راه خدا جلّ جلاله سبزه آن، حسن خلق برگهاي آن و بازداشتن خود از محرمات خدا جلّ جلاله ميوه آن است».
تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (25)
آري! آن درخت؛ «ميوهاش را لحظهبهلحظه بهاذن پروردگارش» يعني: به اراده و مشيت وي «ميدهد» به قولي: مراد از اين درخت پاكيزه، درخت خرمايي است كه در تمام اوقات شبانه روز، بدون فرق ميان زمستان و تابستان ميوه ميدهد. پس همچنين است كلمه توحيد و كلمه خير كه هميشه ميوه خير داده وحامل خويش را در هر زماني بهسوي عمل نيك پيش ميافگند و انسان مؤمن بهسبب آن وارد بهشت ميشود. حديث شريف ذيل مؤيد قول فوق است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خطاب به اصحاب رضی الله عنهم فرمودند: «به من از درختي خبر دهيد كه همانند انسان مسلمان است، از برگهاي آن هيچ نميريزد و ميوه خود را در هر زماني ميدهد؟ سپس خود فرمودند: اين درخت، درخت خرماست» «و خدا براي مردم مثلها ميزند تا بود كه متذكر شوند» چراكه زدن مثلها، يادآوري، تفهيم وتصوير معاني را تسريع و به آن كمك شاياني ميكند.
وَمَثلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ (26)
«و مثل سخني ناپاك» كه عبارت از كلمه كفر و هر سخني است كه بهسوي شر وبدي فراخواند «چون درختي ناپاك است كه از روي زمين كنده شده» يعني: ريشهكن شده لذا باد آن را در هم ميتكاند و ديري نميپايد كه آن درخت از بين ميرود. به قولي: مراد از اين درخت، درخت «حنظل» است «آن را هيچ قراري نيست» يعني: آن درخت بر روي زمين هيچ استقراري ندارد. پس همچنين است كلمه كفر و باطل و شر كه اگر چندي در ميان مردم رونق گيرد ولي بهزودي از رمق افتاده راه فنا درپيش ميگيرد و از آنجا كه كلمه كفر و شخص كافر اساسا از هيچ حجتي بهرهمند نيست پس نه در آن ثباتي است، نه هرگز از آن خيري بهدست ميآيد و نه از آن سخن يا عملي پاك پديدار ميشود در حاليكه كلمه حق و انسان مؤمن هم در ملكوت اعلي شاخوبرگ دارد و هم در دنيا پيوسته اوج وصعود تازهاي مييابد و مردم از او بهرهمند ميشوند.
يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ وَيُضِلُّ اللّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللّهُ مَا يَشَاءُ (27)
«خدا مؤمنان را با سخن استوار» كه همانا كلمه طيبه: «أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله» و ساير سخنان حق است «ثابت ميگرداند» زيرا گويندگان اينسخن استوار، بر آن استمرار ورزيده و پيوسته برآن پايدار ميمانند، هم «در زندگي دنيا» چرا كه هرگاه دشمنان خدا جلّ جلاله در دنيا ايشان را زير فشار قرار دهند، يا شيطانهاي انسي و جني ايشان را به وسوسه درافگنند، ايشان بر كلمه حق ثابت و پايدار باقي ميمانند «و» هم «در آخرت» يعني: خداي عزوجل مؤمنان را در وقت پرسش نكير و منكر در قبر و در روز قيامت نيز، با سخن استوار ثابت ميگرداند.
جمهور مفسران برآنند كه مراد از استواري مؤمن در زندگي آخرت، استواري وي در گفتن كلمه حق در قبر است، يعني: وقتي مؤمنان از دين و معتقدات خود در قبر موردپرسش قرار گيرند، آن را با سخنان ثابت، استوار و روشن، بيهيچ لكنت و تردد و يا نادانياي بيان ميكنند چنانكه در جانب مقابل، كسي كه از اين توفيق بيبهره است، در پاسخ سؤال نكير و منكر ميگويد: «نميدانم!». آنگاه بهوي گفته ميشود: «نه دانستي و نه هم خواندي». امام رازي نيز ميگويد: «به قول مشهور، اين آيه درباره پرسش دو فرشته نكير و منكر در قبر و اينكه خداوند جلّ جلاله كلمه حق را بر مؤمن تلقين نموده و او را بر گفتن حق استوار ميگرداند، آمده است». «و خدا ستمگران را گمراه ميكند» يعني: حجتشان را از نزدشان گموگور ميكند. پس در قبرهايشان و در هنگامه حساب روز حشر، قادر به بيان آن نميشوند.
در حديث شريف به روايت عثمانبن عفان رضی الله عنه آمده است: «چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از دفن ميت فارغ ميشدند، بر سر قبر وي ميايستادند و ميفرمودند: براي برادرتان آمرزش بخواهيد و برايش پايداري مسئلت كنيد زيرا او همين حالا مورد پرسش قرار ميگيرد». «و خدا هر چه بخواهد انجام ميدهد» يعني: در وقت مرگ توفيق اداي كلمه شهادت ميدهد و در وقت سؤال نكير و منكر مؤمن را به قول حق گويا ميكند لذا مشيت وي مطلق است و از آنچه ميكند مورد پرسش قرارنميگيرد.
از ابنعباس رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: «چون مرگ مؤمن فرارسد، فرشتگان نزد او حاضر شده و بر او سلام ميگويند، آنگاه به او مژده بهشت ميدهند و چون بميرد با جنازه وي همراه ميشوند، سپس همراه مردم بر او نماز ميگزارند، آنگاه چون دفن شود، در قبر خويش نشانده ميشود و به او گفته ميشود: پروردگارت كيست؟ ميگويد: پروردگارم خداوند جلّ جلاله است. سپس به اوگفته ميشود: پيامبرت كيست؟ ميگويد: پيامبرم محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم است. سپس به او گفته ميشود: شهادتت چيست؟ ميگويد: «أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أن محمدا رسول الله». در اين هنگام قبرش به اندازه امتداد ساحه ديدش بر وي فراخ ساخته ميشود. اما كافر; پس حكايت وي چنين است كه فرشتگان در هنگام مرگ بر وي فرود ميآيند و بر چهره و پشتش ميزنند و چون به قبر درآورده شود، او را مينشانند، آنگاه به او گفته ميشود: پروردگارت كيست؟ اما او هيچ جوابي نميدهد زيرا خداوند جلّ جلاله اين حقيقت را فراموش وي ميگرداند و چون به وي گفته شود: پيامبري كه بهسويت مبعوث شده كيست؟ باز هم درميماند و هيچ پاسخي نميدهد. و خدا ستمگران را اين چنين گمراه ميكند».
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ كُفْراً وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ (28) جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ (29)
«آيا به كساني كه شكر نعمت خدا را به ناسپاسي بدل كردند، ننگريستي؟» خداوند متعال، پيامبرش صلّی الله علیه و آله وسلّم را از حال كفار مكه به تعجب فرا ميخواند، از آنجا كه آنان با تكذيب وي؛ نعمت عظماي بعثت ايشان را از ميان خود به پيامبري، مورد ناسپاسي قرار دادند، در حالي كه گزينش آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم از ميانشان، انعامي بزرگ و بيمانند بر آنان بود كه ميبايد برآن شكرگزار ميبودند «و» با اين ناسپاسي «قوم خود را به سراي هلاكت فرود آوردند» كه جهنم است. بوار: هلاكت است. به قولي: مراد از اين گروه، سران قريش بودند كه در روز بدر، قوم خويش را با كشته شدنشان بهدست لشكر اسلام به سراي نيستي كه عذاب نابود كننده آخرت است فرود آوردند.
آنگاه (دارالبوار) را اينگونه معرفي ميكند: «در آن سراي هلاكت كه جهنم است، در آن وارد ميشوند و چه بد قرارگاهي است!».
وَجَعَلُواْ لِلّهِ أَندَاداً لِّيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُواْ فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ (30)
«و» اين گروهي كه به جهنم در ميآيند «براي خداوند همتاياني» يعني: شركايي در ربوبيت «قرار دادند تا از راه او گمراه كنند» يعني: تا قوم خويش را از راه خدا جلّ جلاله به بيراهه در افگنند و اين است كار سران شرك و كفر; از متوليان بتان و ديگر سردمداران مذاهب ضالهاي كه از سوي مردم گمراه مورد پيروي قرار ميگيرند «بگو: برخوردار شويد» به آنچه كه در آن هستيد از شهوات و گمراهسازي مردم «و بدانيد كه قطعا بازگشت شما بهسوي آتش است» يعني: قطعا مرجع و مقام نهايي شما آتش دوزخ و همان «دارالبوار» است. گويي گفته شد: اگر بر اين شيوه ادامه دهيد، بدانيد كه حتما بازگشت شما بهسوي دوزخ است.
قُل لِّعِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُواْ يُقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَيُنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلانِيَةً مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَّ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خِلاَلٌ (31)
«به آن بندگانم كه ايمان آوردهاند، بگو» خداوند متعال از باب تشريف و گراميداشت، مؤمنان را به بندگي خودش نسبت داده. آري! به ايشان بگو: «نماز را برپا دارند» با اداي آن در اوقات مخصوص آن و رعايت اركان و آداب آن «و» به ايشان بگو: «از آنچه ما به آنان روزي دادهايم، پنهان و آشكارا انفاق كنند پيشاز آنكه روزي فرارسد كه در آن نه خريد و فروشي باشد و نه دوستياي» يعني: در روز قيامت دادوستدي نيست تا كسي كه در عمل كوتاهي كرده، با دادن عوض و جريمهاي خود را از عذاب خداوند جلّ جلاله بازخريد كند همچنين در آن روز پيوندهاي دوستي و رفاقت نيز وجود ندارد تا دوست براي دوستش ميانجيگري و شفاعت كرده او را از عذاب برهاند بنابراين، بنده بايد براي نجات خويش، خود توشه وزادوبرگ ايماني كسب كرده به نماز و انفاق و ديگر اعمال شايسته روي آورد.
به قولي: انفاق پنهاني، در صدقات نافله و اختياري بهتر است و انفاق آشكار در زكات فرض.
اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الأَنْهَارَ (32)
بعد از آن كه خداوند جلّ جلاله احوال و اوصاف نيكبختان و بدبختان را روشن ساخت، اينك ادلهاي را كه بر وجود و يگانگي و كمال علم و قدرتش دلالت ميكند، بيان ميكند تا وجوب شكرش بر بندگان محرز شود و كفاري كه اين نعمتها را ناسپاسي ميكنند، در معرض توبيخ بيشتر قرار گيرند: «خدا آن ذاتي استكه آسمانها و زمين را آفريد و از آسمان آبي فروفرستاد پس بهوسيله آن آب، از ميوهها براي شما روزياي بيرون آورد» يعني: از محصولات و ميوههاي گوناگون روزياي براي بنيآدم بيرون آورد كه به وسيله آن زندگي كنند. پس كسي كه اينچنين جايگاهي داشته باشد، بيشك سزاوار آن است كه مورد پرستش قرار گرفته و در راه وي انفاق شود «و كشتي را براي شما رام گردانيد تا به فرمان او» طبق خواسته شما «در دريا روان شود» و آن را در مصالح و منافع خود بهكار گيريد «و رودها را براي شما مسخر كرد» تا آنها را در هرجايي كه ميخواهيد به جريان اندازيد و نيز بر رودخانهها كشتيراني كنيد. پس خدايي كه اين همه بر شما منت نهاد، بيشك سزاوار پرستش و شكر است.
وَسَخَّر لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَآئِبَينَ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ (33)
«و براي شما خورشيد و ماه را ـ كه پيوسته روانند ـ رام گردانيد» تا از نور و روشني و ساير منافع آنها استفاده كنيد، خورشيد و ماهي كه پيوسته فعالند و بهحيات انسان، حيوان، رستنيها و غيره نيرو و مدد ميرسانند. يا معني اين است: خورشيد و ماه، هميشه به پيروي از فرمان خدا جلّ جلاله در حركت و جريانند و هرگز از سير و حركت باز نميمانند «و رام ساخت براي شما شب و روز را» كه از پي يكديگر ميآيند. پس روز براي سعي و تلاشتان در امور معاش است و شب هم براي آرامگرفتن و استراحتتان و اين همه، شكر و سپاس او را ميطلبند.
وَآتَاكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ (34)
«و از هر چه كه از او خواستيد به شما عطا كرد» و از هر چه هم كه نخواستيد، اما مورد نياز شماست و از آن بهرهمند ميشويد، نيز به شما عطا كرد «و اگر نعمت خدا را شماره كنيد، نميتوانيد آن را بهشمار درآوريد» يعني: بههيچ وجهي از وجوه، توان شمارش و احاطه نعمتهاي حق تعالي را نداريد و اگر فردي از افراد بشر بخواهد تا نعمتهاي خداي عزوجل را بر خود در آفرينش عضوي از اعضا يا حسي از حواسش بهشمار آورد، هرگز بر اين كار قادر نيست پس چگونه خواهد بود شمارش ديگر نعمتهايي كه حق تعالي در كل اعضاي وجودش آفريده است و نيز ساير نعمتهايي كه از خارج وجودش بر او احاطه كرده و با اجناس و الوان مختلف و متنوع خود، او را در هر وقت و هر زمان از همه جهت زير پوشش خويش قرارداده است.
امام فخر رازي در «تفسير كبير» ميگويد: «چون خواهي لقمه ناني برگيري و به دهان بري... در اين امر نيك تأمل كن كه اين لقمه نان بهسامان نميرسد مگر آنكه اين عالم به تماموكمال بر درستترين وجه فعال باشد»، سپس او شرحي شافي و كافي از روند شكليابي اين امر ارائه كرده و در پايان ميگويد: لذا با آنچه ياد كرديم، آشكار شد كه شناخت سود و منافع همين يك لقمه، جز با شناخت جزئيات بسيار ديگري مقدور نيست و عقلها از درك ذرهاي از اين مباحث قاصرند». در حديث شريف به روايت بخاري آمده است كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم دردعاي خويش ميگفتند: «اللهم لك الحمد غير مكفي ولا مودع ولا مستغني عنه ربنا: بارخدايا! شكر و سپاس براي توست، بيآنكه تو به شكر و سپاس ما نيازي داشتهباشي، يا آن را ترك كنيم و با آن وداع گوييم، يا از آن بينياز باشيم پروردگارا». پس بارخدايا! ما تو را بر هر نعمتي كه به ما دادهاي و جز تو هيچكس ديگر، حد ومرز و مقدار آن را نميداند، شكر و سپاس ميگوييم: «اللهم إنا نشكرك علي كل نعمة أنعمت بها علينا مما لا يعلمه إلا أنت» «همانا انسان ستم پيشه است» بر خود با غفلت از شكر نعمت «ناسپاس است» كفار: بسيار ناسپاس است نعمتهاي خداوند جلّ جلاله را بر خود و منكر آن نعمتهاست و چنانكه بايد شكرگزار آنها نيست.
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ (35)
«و ياد كن هنگامي را كه ابراهيم گفت» بعضي از مفسران برآنند كه ذكر داستان ابراهيمعلیه السلام در اينجا همچون مثالي براي كلمه پاكي است كه در هر وقت ميوهاي پاك ميدهد[2] لذا ابراهيمعلیه السلام در عبادت خداي عزوجل الگو و نمونه است و بايد موحدان به او اقتدا كنند. آري! ابراهيمعلیه السلام دعاي پايداري بر آيين توحيد كرد وگفت: «پروردگارا، اين شهر را» يعني: مكه را «جايي امن بگردان و مرا و فرزندانم را از پرستيدن بتان دور دار» به قولي: مراد وي فرزندان صلبياش، و به قولي ديگر: مراد وي تمام ذريه و تبارش بود. صنم: تمثالي بود كه اهل جاهليت از سنگ و مانند آن ميساختند و آن را پرستش ميكردند.
وقتي ابراهيمعلیه السلام ـ اين قافلهسالار توحيد و پدر پيامبران علیهم السلام ـ از عبادت بتان بهخدا جلّ جلاله پناه برده و دعا ميكند كه حق تعالي او را از آن دور بدارد پس ديگران بهترس از افتادن در اين ورطه سزاوارترند زيرا هر عصري داراي بتان و اصنام مخصوص به خود است كه گاهي حتي بر تيزبينان آن عصر هم پنهان و ناشناخته ميمانند لذا بايد بههوش بود و بتان زمان خويش را شناخت.
رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِّنَ النَّاسِ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (36)
«پروردگارا، آنها بسياري از مردم را گمراه كردند» يعني: با آنكه اين بتان جماداتي بيدرك و شعور بيش نيستند، اما سبب گمراهي بسياري از مردم شدهاند پس گويي مردم را گمراه كردهاند «پس هركه از من پيروي كند» در دينم و مسلماني موحد شود «بيگمان او از من است» يعني: از اهل دين من است «و هر كه مرا نافرماني كند» و از من پيروي نكرده و در آيين من در نيايد «پس به يقين تو آمرزنده مهرباني» هر چند گناه وي هم بزرگ باشد.
به اين مناسبت خاطر نشان ميشود كه: اهل سنت و جماعت ميان جايز عقلي وجايز شرعي در حق خداوند متعال فرق ميگذارند، يعني در نزد آنان عقلا جايز است كه خداوند متعال هر گناهي را بيامرزد ولي چون خود او خود خبر داده كه شرك را نميآمرزد پس عقيده به اينكه آمرزش شرك مستحيل الوقوع (غيرممكن) ميباشد، نيز واجب است. هرچند به قولي: مراد ابراهيمعلیه السلام در اينجا از نافرماني، نافرماني از وي در غير شرك است.
رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (37)
«پروردگارا! هرآينه من بعضي از فرزندانم را» مراد فرزندش اسماعيلعلیه السلام است «در واديي بيكشت» و بيآب و علف كه وادي مكه است «نزد خانه محرم تو سكونت دادم» به قولي: خانه كعبه را از آن رو «محرم» ناميدند كه بر متجاوزان ستمگر هتك حرمت آن حرام گرديده و نيز هر نوع بياحترامي و استخفاف و اهانت به آن حرام است «پروردگارا! تا نماز را برپا دارند» يعني: ايشان را در اين وادي اسكان دادم تا در آن نماز را بر پا دارند «پس دلهاي برخي از مردم را به سوي آنان گرايش ده» به سبب محبت خود و خانهات و به تبع آن محبت مجاوران خانهات تا در آن حج و عبادت انجام دهند. ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: اگر ابراهيمعلیه السلام بهجاي «دلهاي برخي از مردم»، «دلهاي همه مردم» ميگفت، قطعا دلهاي فارس و روم و تمام مردم به كعبه مشتاق ميشد. «و آنان را از محصولات مورد نيازشان روزيده» محصولاتي كه در آن ميروياني، يا بهسوي آن از جاهاي ديگر جلب ميكني «باشد كه سپاسگزاري كنند» نعمتهاي تو را.
پس خداوند جلّ جلاله دعاي ابراهيمعلیه السلام را اجابت كرد و كعبه را حرم امني گردانيد كه تمام محصولات بهسوي آن آورده ميشود تا بدانجا كه انسان ميوه بهاري و تابستاني و پاييزي و زمستاني را در يك روز واحد در آن مييابد.
رَبَّنَا إِنَّكَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِي وَمَا نُعْلِنُ وَمَا يَخْفَى عَلَى اللّهِ مِن شَيْءٍ فَي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّمَاء (38)
«پروردگارا! بيگمان تو آنچه را كه پنهان ميداريم و آنچه را كه آشكار ميكنيم، ميداني و چيزي در زمين و در آسمان بر خدا پوشيده نميماند» آري! تو به احوال ومصالح ما از خود ما داناتري و از خود ما به خود ما مهربانتري پس نيازي وجود ندارد كه ما طلب كنيم، ليكن ما تو را براي اظهار عبوديت و ابراز فقر خود بهسوي رحمتت ميخوانيم؛ همچنين بدان جهت كه ما به دريافت اين بركات شتاب داريم.
تكرار نداي «ربنا» براي مبالغه در تضرع و زاري به بارگاه حق تعالي است.
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاء (39)
«سپاس خداوندي را كه با وجود سالخوردگي» من و زنم «اسماعيل و اسحاق را بهمن بخشيد. بهراستي پروردگار، شنواي دعاء است» به قولي: اسماعيلعلیه السلام در نود و نه سالگي و اسحاقعلیه السلام در صد و دوازده سالگي ابراهيمعلیه السلام بهدنيا آمدند.
رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء (40)
«پروردگارا! مرا برپا دارنده نماز قرار ده و از فرزندان من نيز» يعني: برخي از نسل و تبارم را نيز برپادارنده نماز قرار ده. ابراهيمعلیه السلام همه را در دعاي خويش شامل نساخت زيرا ميدانست كه بعضي از آنان از جمله كفار خواهند بود و نماز را برپا نخواهند داشت و خداي عزوجل خود او را از اين امر آگاه كرده بود «پروردگارا! ودعاي مرا بپذير» يعني: دعايم را اجابت كن، يا عبادتم را بپذير.
رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ (41)
«پروردگارا! روزي كه حساب برپا ميشود» يعني: روز ثبوت حساب بر مكلفان در محشر و اين تعبير چنان است كه گفته ميشود: بازار برپا شد «بر من و بر پدر و مادرم بيامرز» به قولي: او قبل از آنكه بداند پدر و مادرش دشمن خداي سبحانند، براي آنها طلب مغفرت كرد «و بر مؤمنان» نيز بيامرز. از ميان بندگان خدا جلّ جلاله مؤمنان را به دعاي مغفرت مخصوص ساخت زيرا دعاي مغفرت در حق كفار جايز نيست.
وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الأَبْصَارُ (42)
«و خدا را از آنچه ستمكاران ميكنند، غافل مپندار» يعني: چون ستمگران را در سلامتي و امنيت و نعمت ديدي، اين پندار بر ذهن و ضميرت غالب نشود كه خداي سبحان از سزاوار بودن آنها براي عذاب غافل است «جز اين نيست كه آنانرا» يعني: مجازات آنان را در برابر ستمشان «براي روزي كه چشمها در آن خيره شود بهتأخير مياندازد» يعني: آنها را در دم مجازات نميكند بلكه كيفر آنان را براي روزي بهتأخير مياندازد كه چشمهاي محشريان در آن باز مانده و بسته نميشود; از هول آنچه كه در اين روز ميبينند و از شدت حيرت و دهشتي كه بر آنها چيره ميشود.
مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لاَ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاء (43)
سپس خداوند متعال كيفيت برخاستنشان از قبرها و شتافتنشان به سوي ميدان حشر را بيان كرده ميفرمايد: «شتابانند» بهسوي محشر در پي نداي دعوتگر «سربه بالا برداشتگان» بهسوي آسمان و نگاهكنندگان بهسوي آن؛ با نگاههاي پر از هول و هراس و بيچارگي و ذلت، بهطوريكه همه سر به آسمان دارند و كسي بهديگري نمينگرد «چشمشان بهسويشان باز نميگردد» يعني: چشمهايشان همچنان باز و مبهوت باقي ميماند «و دلهايشان خالي است» از عقل و فهم و جرأت، بهسبب پريشاني و هراس و حيرت و دهشتي كه به آن در افتادهاند.
وَأَنذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُواْ رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُّجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَلَمْ تَكُونُواْ أَقْسَمْتُم مِّن قَبْلُ مَا لَكُم مِّن زَوَالٍ (44)
«و بترسان» اي پيامبر! صلّی الله علیه و آله و سلّم «مردم را از روزي كه عذاب بر آنان ميآيد» كه آن روز، روز قيامت است «پس آنان كه ستم كردهاند، ميگويند» يعني: كافران در آن روز ميگويند: «پروردگارا! ما را تا چندي مهلت بخش» ما را تا زماني معين كه دور نيست، مهلت ده و به دنيا برگردان «تا دعوت تو را» كه بر زبان پيامبرانت مطرح كردهاي «اجابت كنيم و از پيامبران پيروي كنيم» در آن برنامهها و تكاليفي كه به ما ابلاغ كردهاند و در اين مهلت، آنچه را كه در قبال آن كوتاهي و اهمال كردهايم، جبران كنيم.
در اينجاست كه به شيوه توبيخ در پاسخشان گفته ميشود: «مگر شما پيش از اين قسم نميخورديد كه شما را هيچ زوالي نيست؟» آيا اين شما نبوديد كه در دنياسوگند ميخورديد كه فنا ناپذيريد و هرگز در پي آن دنيا قيامت و معادي نيست؟!
وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ وَتَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنَا بِهِمْ وَضَرَبْنَا لَكُمُ الأَمْثَالَ (45)
«و سكونت گزيديد» يعني: مستقر شديد «در منازل كساني كه بر خود ستمكردند» آن منازل عبارت از: شهرهاي ثمود و مانند آن از اماكن كفاري است كه باكفر به خداي سبحان و نافرماني وي بر خويشتن ستم كردند «و براي شما آشكار شد» با مشاهده آثار عذابشان «كه با آنان چگونه معامله كرديم» و چه مجازات و عذاب سختي در برابر جرايم و گناهان و نافرمانيهايشان به آنان رسانديم، اما با وجود مشاهده اين آثار، درس عبرت نگرفتيد «و مثلها براي شما زديم» دركتابهاي خود و بر زبان پيامبران خويش علیهم السلام بهجهت توضيح و بيان بيشتر و اتمام واكمال حجت. يعني: پس چرا آن همه حجت را مورد انكار قرار داده و از آنها درس نگرفتيد؟!
وَقَدْ مَكَرُواْ مَكْرَهُمْ وَعِندَ اللّهِ مَكْرُهُمْ وَإِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ (46)
«و بهيقين آنان نيرنگ خود را بهكار بردند» در انكار حق و اثبات باطل بزرگي كه تمام توش و توان خود را در راه آن نهادهاند «و مكرشان نزد خداست» يعني: با دوستان خداي سبحان مكر ميورزند در حاليكه او آنان را در حال مكرورزي ميبيند و بر مكر و نيرنگشان احاطه داشته و آن را دقيقا ميداند «هرچند از مكرشان كوهها از جاي برآيند» يعني: هرچند نيرنگ آنان تا بدان پايه نيرومند باشد كه به ازجا كنده شدن كوهها بينجامد، اما باوجود آن نيرنگ بزرگ، خداي عزوجل دينخويش را نصرت ميدهد. به قولي ديگر معني اين است: خداوند جلّ جلاله از نيرنگشان آگاه است و او نيرنگشان را چنان بزرگ نميداند كه كوهها بر اثر آن از جاي برآيند بلكه نيرنگشان بسيار ضعيف است. پس در حاليكه آفرينش كوهها با آن بزرگي بر خداي عزوجل بس آسان است، چگونه بياثر ساختن نيرنگشان بر وي دشوار ميباشد؟ به قولي ديگر: خداوند جلّ جلاله در اين آيه اهل ايمان را به كوهها تشبيه كرده است.
فَلاَ تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَامٍ (47)
«پس مپندار كه خداوند وعده خود به پيامبرانش را خلاف ميكند» مراد، وعده خداي سبحان به پيامبرانش با اين فرموده وي است: (إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا ... ) (ما قطعا پيامبران خود را نصرت ميدهيم) «غافر/51» و فرموده وي: ( كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي ) : (خداوند فيصله كرده است كه قطعا من و پيامبرانم پيروز ميشويم) «مجادله/21». «بيگمان خداوند غالب» است پس هيچ كس نميتواند بر او غلبه كند «صاحب انتقام است» پس قطعا از دشمنانش براي دوستانش انتقام ميگيرد.
يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ وَبَرَزُواْ للّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ (48)
«روزي كه زمين به غير اين زمين مبدل گردانيده شود» در رأي اكثر مفسران، مراد از آن: تغيير دادن اوصاف زمين است. اما به قولي: مراد تغيير دادن ذات زمين ميباشد «و آسمانها به غير اين آسمانها مبدل گردانيده شود» تغيير دادن آسمانها نيز ـ بنا بر اختلاف فوق در ميان مفسران ـ بهمعناي تغيير دادن اوصاف يا تغيير دادن ذات آنهاست.
تغيير دادن اوصاف زمين در روز قيامت عبارت است از: هموار كردن تلها و بلنديهاي آن، درهم كوبيدن و هموار كردن كوههاي آن و گستراندن و هم سطح ساختن نابرابريهاي آن. و تبديل كردن اوصاف آسمانها عبارت است از: متلاشي ساختن و درهم شكافتن ستارگان، درهم پيچاندن خورشيد و تاريك كردن ماه. در حديث شريف آمده است: «مردم در روز قيامت بر زمين سفيد بينشاني حشر ميشوند كه همانند قرص نان پاك و صافي[3] است و در آن از هيچ كس علامت و نشاني وجود ندارد». در روايت ديگري آمده است: «زمين محشر، زميني است سفيد كه نه بر آن خوني ريخته است و نه بر آن گناهي انجام گرفته است». همچنين از عائشه رضيالله عنها روايت شده است كه فرمود: از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره آيه (يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ ... ) سؤال كردم و گفتم: يا رسول الله! در آن روز كه زمين به زمين ديگري تبديل ميشود، مردم كجا هستند؟ فرمودند: «بر بالاي صراط». «و مردم به حضور خداوند يگانه قهار ظاهر شوند» يعني: مردم از قبرهاي خود ظاهر و آشكار شوند، يا آنچه را كه در دنيا از اعمال خود كتمان ميكردند، آشكار شود. ذكر وحدانيت حق تعالي در كنار قهاريت وي، مفيد آن است كه كار در آن روز، نهايت سخت و سنگين است.
وَتَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُّقَرَّنِينَ فِي الأَصْفَادِ (49)
«و مجرمان را در آن روز دست و پا به هم بسته در زنجيرها ميبيني» يعني: مشركان را در روز قيامت ميبيني كه در زنجيرها به هم بسته شدهاند، يا با شياطين بههم بسته شدهاند، يا دستهايشان در زنجيرها و بندها به پاهايشان بسته شده است.چنانكه در ترجمه شاه وليالله دهلوي: آمده است.
سَرَابِيلُهُم مِّن قَطِرَانٍ وَتَغْشَى وُجُوهَهُمْ النَّارُ (50)
«تن پوشهايشان از قطران است» يعني: لباسها و پيراهنهايشان از ماده «قطران» است كه از آن بر پوست بدنشان ماليده ميشود. و چرا اين ماده انتخاب شده است؟ زيرا آتش در اين ماده به سرعت مشتعل ميشود و نيز اين ماده بوي گنديدهاي دارد. قطران: صمغي رقيق، چسبنده و سياهرنگ است كه از جوشاندن چوب و زغال يا مانند آن به دست ميآيد و سخت قابل اشتعال ميباشد. ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «قطران مس گداخته است». در بعضي از ترجمهها «قطران» به «قير» معني شده است «و آتش چهرههايشان را ميپوشاند» يعني: آتش بر روي چهرههايشان زبانه ميكشد و آنان را عذاب ميدهد. مخصوصا پوشش آتش بر چهرههايشان ذكر شد زيرا حواس مدركه در چهره قرار دارد وچهره گراميترين بخش ظاهري بدن است چنانكه قلب گراميترين عضو باطني بدن ميباشد.
لِيَجْزِي اللّهُ كُلَّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ (51)
«تا خداوند هر كسي را، بر وفق آنچه كرده است» از خير يا شر «جزا دهد، همانا خداوند زود حسابگر است» چيزي او را از كار حساب به خود مشغول نميسازد همچنين حساب يكي از آنان او را از حساب ديگران به خود مشغول نميسازد لذا او اين حساب را همزمان با تمام خلايق انجام ميدهد.
هَذَا بَلاَغٌ لِّلنَّاسِ وَلِيُنذَرُواْ بِهِ وَلِيَعْلَمُواْ أَنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَلِيَذَّكَّرَ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ (52)
«اين بلاغي است» يعني: اين قرآن، يا آنچه كه در اين سوره آمده است ابلاغي است كه براي پند و اندرز گرفتن كافي است؛ «براي مردم» همگيشان؛ زيرا با قرآن، حجت كامل بر آنان اقامه ميشود «و تا بدان بيم يابند» يعني: تا با اين ابلاغ، به خود آيند و به راه گرايند «و تا بدانند كه او معبودي يگانه است» يعني: تا با ادله تكوينياي كه قبلا ذكر شد و با آيات قرآني تلاوت شده در اين سوره، به وحدانيت خداي سبحان و عدم وجود شريكي براي او پي برده و به خوبي به اين امر دانا گردند «و تا صاحبان خرد پند گيرند» و با اين ابلاغ، از تاريكيها به سوي نور بيرون آيند.
به اين ترتيب، اين آيه كريمه مقاصد اين سوره را در ابلاغ، انذار، اعلام وحدانيت خداوند جلّ جلاله و پند و تذكر براي مردم خلاصه كرده است.
[1] استطراد: انتقال از موضوعي به موضوع ديگري است ـ بهدنبال كوچكترين مناسبت.
[2] نگاه كنيد به «آيه/25» از همين سوره.
[3] عبارت حديث شريف «قرصهالنقي» است، قرصهالنقي ناني است كه آرد آن چندين بار غربال شدهباشد.
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن تلاوت قرآن قرآن فلش جستجو دانلود نظرات شما درباره