تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
سوره أعراف
مکی است و داراي 206 آيه است.
وجه تسميه: اين سوره بهسبب آمدن اسم اعراف در آن ـ كه داستانش خواهد آمد ـ «اعراف» ناميده شد.
سوره اعراف ـ بجز هشت آيه از آن ـ مكي است، كه آيات مكي از اين فرموده خداوند متعال: (واَسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ...) شروع و تا آيه: (وَإِذ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ...) ادامه دارد.
موضوع اين سوره مباركه، بيان اصول عقيده و تفصيل داستانهاي انبيا علیهم السلام است.
المص (1)
«الف. لام. ميم. ص» از حروف مقطعه است و خداوند جلّ جلاله به مرادش از آوردن اين حروف داناتر ميباشد. گفتني است كه سخن در باره حروف مقطعه در آغاز سوره «بقره» نيز گذشت.
كِتَابٌ أُنزِلَ إِلَيْكَ فَلاَ يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِّنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ (2)
«كتابي است» يعني: اين قرآن كتابي است «كه بهسوي تو فرو فرستاده شده پس نبايد در سينهات از ناحيه آن هيچ تنگياي باشد» يعني: اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! از بيم آن كه مردم تو را در ابلاغ اين كتاب تكذيب كرده و به تو آزار و اذيتي برسانند، هيچ تنگدل مباش زيرا خداي عزوجل خود نگهبان و ياور توست. همچنان از اين امرتنگدل مباش كه به قرآن ايمان نياورده و به دعوت تو لبيك نگفتهاند زيرا وظيفهتو فقط بلاغ است و بس. به قولي ديگر؛ مراد اين است: نبايد در اين امر كه قرآن كتاب حق تعالي است و آن را براي دعوت بندگان خويش بهسوي دين حق بر تو نازل كرده، در سينهات هيچ ترديد و ابهامي وجود داشته باشد. «تا به وسيله آن هشدار دهي» يعني: قرآن برتو فرود آورده شد تا بهوسيله آن مردم را بيم و هشدار دهي «و براي مؤمنان پندآموزي باشد» زيرا كتاب خدا جلّ جلاله مردم را گاهبهگاه بهياد پروردگارشان افگنده و ايشان را به آنچه كه شايسته طاعت وي است، رهنمون ميشود پس اين كتاب، در واقع از طريق پيامبر اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بهسوي مردم فرستاده شدهاست.
اتَّبِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ وَلاَ تَتَّبِعُواْ مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ (3)
«آنچه را از جانب پروردگارتان بهسوي شما فرود آورده شده، پيروي كنيد» كه همانا قرآن عظيم و سنت نبي كريم صلّی الله علیه و آله و سلّم است زيرا سنت، مبين و مفسر قرآن ميباشد چنانكه خداوند متعال ميفرمايد: (وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا) : (و آنچه را كه پيامبر بهشما داده، بگيريد و از آنچه شما را بازداشته، بازايستيد) «حشر/7». «و بجز او از دوستان ديگر پيروي نكنيد» اين جمله دو وجه دارد:
1 ـ غير خدا جلّ جلاله را معبود خويش نگيريد و آنها را شركاي خداي يگانه قرار ندهيد.
2 ـ بجاي كتاب خداوند جلّ جلاله از دوستاني پيروي نكنيد كه دين خويش را از آنان تقليد كردهايد چنانكه اهل جاهليت با اطاعت از رؤساي خود در حلال و حرام، چنين ميكردند.
«چه اندك پند ميگيريد!» يعني: بشر از آن رو به حقيقت امر ايمان كم توجه كرده و اين حق بدیهي را فراموش ميكند، يا از برابر آن به ناداني ميگذرد، كه دين خداي عزوجل را فروگذاشته و از مراجع و معبودان ديگر پيروي ميكند.
وَكَم مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَاءهَا بَأْسُنَا بَيَاتاً أَوْ هُمْ قَآئِلُونَ (4)
«و چه بسيار شهرها كه هلاكشان كرديم» يعني: بسياري از مردم شهرهاي تكذيبكننده حق را بهسبب مخالفتشان با پيامبرانشان نابود كرديم «پس، شبانگاه عذاب ما به سوي آنان آمد» درحالي كه به خواب آرميده بودند «يا بههنگامي كه در قيلوله بودند» قيلوله: خواب نيمروز است. بعضي گفتهاند: قيلوله، استراحت در نيمروز بهسبب شدت گرماست، چه با خواب همراه باشد چه نباشد. خداي سبحان اين دو وقت را مخصوصا براي فرودآوردن عذاب مقرر كرد زيرا اين دو وقت، اوقات آرامش و استراحت است لذا فرود آمدن عذاب در آنها سختتر و وحشتناكتر ميباشد. نسفي ميگويد: «قوم لوط علیه السلام شبانگاه به وقتسحر و قوم شعيب علیه السلام به وقت قيلوله نابود ساخته شدند».
فَمَا كَانَ دَعْوَاهُمْ إِذْ جَاءهُمْ بَأْسُنَا إِلاَّ أَن قَالُواْ إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ (5)
«و هنگامي كه عذاب ما بر آنان آمد، سخنشان جز اين نبود كه گفتند: بهراستي كه ما ستمكار بوديم» يعني: دعاي آنان به بارگاه پروردگارشان در هنگام فرودآمدن عذاب، جز اعترافشان به ظلم بر خويشتن، چيز ديگري نبود اما اين اعتراف بعد از وقت، هيچ سودي بهحالشان نداشت.
فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ (6)
«پس، قطعا از كساني كه پيامبران بهسوي آنان فرستاده شدهاند» يعني: از امتهاي گذشته «خواهيم پرسيد» از اين كه به دعوت پيامبرانشان چه پاسخي دادهاند «وقطعا از خود فرستادگان نيز خواهيم پرسيد» يعني: از پيامبراني كه آنان را برانگيختهايم نيز خواهيم پرسيد كه امتهايشان به دعوتشان چه پاسخي دادهاند، چهكسي از آنان اطاعت كرده و چهكسي عصيان ورزيده است.
ابنعباس رضی الله عنه در تفسير آن ميگويد: «از پيامبران در مورد آنچه كه ابلاغ كردهاند، خواهيم پرسيد و اين پرسشها بهخاطر آن است كه اين حقيقت بر همگان هويدا گردد كه ما بر مردم شهرهاي نابود شده ستم نكرديم، هنگامي كه نابودشان ساختيم بلكه آنان خود با تكذيب پيامبران علیهم السلام بر خويشتن ستمگر بودهاند». در حديث شريف آمده است: «همه شما راعي هستيد و همه از رعيت خويش مورد پرسش قرار ميگيريد پس امام (زمامدار) از رعيت خويش، مرد ازخانواده خويش، زن از خانه شوهر خويش و برده از مال مولاي خويش مورد سؤال قرار ميگيرند».
فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِم بِعِلْمٍ وَمَا كُنَّا غَآئِبِينَ (7)
«همانا از روي علم به آنان بيان خواهيم كرد» يعني: آنچه را كه در ميانشان به هنگام دعوت پيامبران علیهم السلام روي دادهاست، به آنان گزارش خواهيم داد درحالي كه به حقيقت آن رخدادها و به احوال آشكار و نهانشان در نحوه پاسخگويي بهپيامبرانشان دانا هستيم «و ما غايب نبودهايم» از آنان و احوالشان تا چيزي از آنچه كه در ميانشان روي داده است، بر ما پنهان باشد.
اين خود دليل بر آن است كه پرسش حق تعالي از آنان، بهخاطر كسب آگاهي از اخبار مجهولي نيست بلكه براي آگاه كردنشان از رويدادهايي است كه در ميانشان واقع شده است.
وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (8)
«و در آن روز وزن حق است» يعني: اعمال بندگان در روز قيامت بهوسيله ميزان (ترازو)، به شيوه عادلانه و بي ذرهاي ستم و اجحاف، به وزن حقيقي سنجيده ميشود. و هرچند كه اعمال اعراضاند و در حقيقت امر، جرم و جسامتي ندارند ولي ـ چنانكه از ابنعباس رضی الله عنه روايت شدهاست ـ حق تعالي در روز قيامت آنها را به اجسام تبديل ميكند «پس هر كس كه كفه اعمال او» يعني: كفه اعمال نيك وزنشده او «سنگين باشد، ايشان خود رستگارانند».
جمهور علما برآنند كه نامههاي اعمال در روز قيامت با ترازويي كه داراي زبانه و دو پله است و زن ميشود تا خلايق بهسوي آن بنگرند و درنتيجه، عدل الهيآشكار و راه عذر بر معذرتخواهان مسدود شود چنانكه زبانها و اندامهايشان نيز بر اعمالشان گواهي ميدهند. بسياري از علما برآنند كه وزن اعمال مخصوص مؤمنان است و اعمال كفار؛ هرچه باشد نابود ميشود.
وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُم بِمَا كَانُواْ بِآيَاتِنَا يِظْلِمُونَ (9)
«و هر كس كفه اعمال» نيك «او سبك باشد» و كفه بديها و گناهانش برتري و سنگيني يابد «پس آن گروه، آنانند كه به خود زيان زدهاند، بهسبب آن كه به آيات ما ستم ميكردند» يعني: با آيات ما برخلاف شيوهاي كه سزاوار آن بود، تعامل ميكردند زيرا سزاوار آيات ما اين بود كه مورد تعظيم و احترام قرار گيرند، نه اين كه با تكذيب و انكار روبرو شوند. ظلم: نهادن يك چيز در غير جايگاه آن است.
وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ (10)
«و همانا شما را در زمين استقرار داديم» يعني: براي شما در آن، جاي بودوباش قرار داديم، يا شما را بر تصرف در زمين توانا گردانيديم «و براي شما در آن وسايل معيشت نهاديم» از خوردنيها و نوشيدنيها و غيره «اما چه كم سپاسگزاري ميكنيد» شكرگزاريتان در برابر اين نعمتها چه اندك است!.
وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ (11)
«و بهتحقيق كه شما را آفريديم» يعني: آدم علیه السلام را از خاك آفريديم «باز به صورتگري شما پرداختيم» يعني: آدم علیه السلام و به تبع آن همه شما را صورت بخشيديم. يا معني اين است: ما اولا ارواح را آفريده و سپس كالبدها را در آنها صورت و سامان بخشيديم. يا معني اين است: شما را در پشتهاي مردان آفريده و در رحمهاي زنان صورتنگاري كرديم «آنگاه به فرشتگان گفتيم: براي آدم سجده كنيد» به سجده تحيت و شادباش «پس سجده كردند» فرمان ما را اجابت كردند و بيدرنگ سجده نمودند «مگر ابليس كه از سجدهكنندگان نبود» و به انگيزه تكبر ازسجدهكردن براي آدم علیه السلام ابا ورزيد.
قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ (12)
«فرمود» خداوند متعال به ابليس «چون تو را به سجده امر كردم، چه چيز تو را از اين كه سجده كني بازداشت؟» طرح اين سؤال به منظور برپاداشتن حجت عليه ابليس و نماياندن كفر و كبر و عناد و افتخار او به اصل خويش و براي كوبيدن وتوبيخ وي است، وگرنه خداي سبحان به علت سرپيچي ابليس از اطاعت فرمانش داناست و به طرح اين پرسش نيازي ندارد «گفت» ابليس در پاسخ خداوند متعال «براي اين كه من از او بهترم» لذا به پندار ابليس، عامل بازدارندهاش از سجده براي آدم؛ باورش به برتري بر آدم و عيب پنداشتن اين امر بود كه كسي به پايه ويبراي كسي بهپايه آدم علیه السلام سجده كند «مرا از آتشي آفريدهاي و او را از گل» ابليس براين باور بود كه عنصر آتش از عنصر گل بهتر است، به دليل اين كه عنصر آتش نوراني و عنصر گل ظلماني است درحالي كه اين قياس ابليس، قياسي باطل واشتباهي آشكار از سوي آن ملعون بود زيرا از شأن خاك و گل، سنگيني و وقار وبردباري و پايداري است چنانكه گل محل رويش سبزه و رشد و بالندگي و اصلاح نيز هست درحالي كه از شأن آتش، سوزندان و شتاب و سبكي است چنانكه آتش وسيله عذاب نيز ميباشد درحالي كه خاك چنين نيست، به همين دليل بود كه عنصر سازنده ابليس او را تباه ساخت درحاليكه عنصر سازنده آدم، او را به ساحل توبه و انابت و انقياد و نهايتا مغفرت و نجات كشانيد.
قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ (13)
«فرمود» خداوند جلّ جلاله به ابليس «پس از آن فروشو» يعني: اكنون كه تكبر ورزيدهاي، از آسمان فرودآي زيرا آسمان جايگاه فرمانبرداراني چون فرشتگان است كه خداي عزوجل را در فرمان وي سركشي نميكنند، از اين مقام بهسوي زميني فرو شو كه مقر عاصيان و مطيعان هردوست «پس تو را نرسد كه در آن تكبر نمايي» زيرا آسمان براي متكبراني چون تو كه از فرمان پروردگار خويش سربرميتابند، جايگاهي مناسب و آماده نيست «پس بيرون شو» يعني: از بهشت «هرآينه تو از خوارشدگاني» تو به كيفر استكبار و گردنكشيات، نزد خداي سبحان و بندگان نيكوكارش، از اهل خواري و ذلت و حقارت هستي و هركسي كه رداي استكبار را بر دوش افگند، با پوشش خواري و خردي و بيمقداري عذاب ميشود و هركسيكه رداي تواضع و فروتني را درپوشد؛ خداي عزوجل قدر و مرتبتش را گرامي و فراتر ميگرداند.
قَالَ أَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (14)
«گفت» ابليس «بارالها! مرا تا روزي كه آدميان برانگيخته شوند مهلت ده» گويي او درخواست كرد كه هرگز نميرد زيرا پس از روز رستاخيز، ديگر مرگي دركار نيست. اما او تا برانگيختهشدن آدم و ذريهاش براي حسابرسي روز قيامت، يعني تا دميدن در صور مهلت داده شد، نه بيشتر.
قَالَ إِنَّكَ مِنَ المُنظَرِينَ (15)
«فرمود» خداوند جلّ جلاله به ابليس «همانا تو از مهلت دادهشدگاني» نه تا روز رستاخيز بلكه تا روز دميدن در صور. بهقولي: حكمت در مهلت دادن به وي: قراردادن بندگان در معرض آزمايش است تا مطيعان از عاصيان در عرصه ظهور شناخته شوند. گفتني است كه ابليس با وجود نافرمانياش، جسارت اين درخواست را به خود داد زيرا به حلم ذات ذوالجلال دانا بود.
قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16)
«گفت» ابليس «پس بهسبب آن كه مرا گمراه كردي، من هم براي فريفتن آنان حتما بر سر راه راست تو مينشينم» يعني: بهسبب آن كه مرا به بيراهه افگندي تا بدانجاكه سجده براي آدم را ترك كردم و درنتيجه مرا به عذابي مهلك روبرو ساختي، اينك من هم در فريفتن آدميان از هيچ كوششي فروگذار نميكنم تا بهسبب من تباهگردند، همچنانكه من بهسبب فروگذاشتن سجده براي پدرشان آدم، تباه گرديدم بنابراين، بر سر راه اسلام در كمين آنان مينشينم تا ايشان را به دام گمراهي خويش درافگنم چنانكه دشمن بر سر راه دشمن كمين ميكند.
ثُمَّ لآتِيَنَّهُم مِّن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ (17)
«آنگاه بر آنها از پيشروي آنان ميتازم» تا ايشان را در امر آخرت به شك درافگنم «و از پشت سرشان» بر آنان ميتازم تا ايشان را بهدنيا راغب گردانم «و از طرف راستشان» يعني: از طرف نيكيها و حسناتشان بر آنان ميتازم تا ايشانرا از آن برگردانم «و از طرف چپشان» يعني: از طرف گناهان و بدكاريهايشان نيز برايشان ميتازم تا ايشان را به آن درافگنم؛ پس با اين هدف كه آنان را به هر وسيله ممكن از راه راستت به بيراهه برم، از هر چهار جهت بر آنان ميتازم زيرا دشمن از همين چهار جهت بر دشمنش ميتازد. ذكر دو جهت بالا و پايين را بهسبب آن فروگذاشت كه رحمت از بالا بهسوي آدميان فرود ميآيد و پايين هم محل سجده است.
از عبدالله بن عمر رضی الله عنه روايت شدهاست كه فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هيچگاه اين دعاها را در صبح و شام ترك نميكردند: «اللهم إني أسألك العافية فيالدنيا والآخرة، اللهم إني أسألك العفو والعافية في ديني ودنياي وأهلي ومالي، اللهم استر عوراتي وآمن روعاتي، اللهم احفظني من بين يدي ومن خلفي وعن يميني وعن شمالي ومن فوقي وأعوذ بعظمتك أن أغتال من تحتي»[1].
آنگاه شيطان افزود: «و بيشترشان را شكرگزار نمييابي» به علت تأثير وسوسه و اغواي من در آنان.
آري! بدينسان بود كه ابليس در بنيآدم گماني زد و تير گمانش به هدف نشست و بنابراين، اكثريت بنيآدم از شاكران؛ يعني از مؤمنان نشدند چنانكه باري تعالي ميفرمايد: (وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ ) : (قطعا شيطان گمان خود را در مورد آنها راست يافت و جز گروهي از مؤمنان، بقيه از او پيروي كردند) «سباء / 20».
قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْؤُوماً مَّدْحُوراً لَّمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ لأَمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنكُمْ أَجْمَعِينَ (18)
«فرمود» خداوند متعال خطاب به ابليس «از آن بيرون رو» يعني: از آسمان، يا از بهشت «نكوهيده و راندهشده» از رحمت من «كه قطعا هركه از آدميان از تو پيروي كند، قطعا دوزخ را از همه شما يكجا پر ميكنم» اين سوگند و هشداري از سويحق تعالي به كساني است كه طاعت او را وانهاده و از راه شيطان پيروي ميكنند.
وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ (19)
«و گفتيم: اي آدم! تو و همسرت در بهشت ساكن شويد» اين سخن بعد از اخراج ابليس از آسمان، يا از بهشت به ايشان گفته شد «پس از هرجا كه ميخواهيد بخوريد» از هر نوعي از انواع ميوههاي بهشتي كه ميخواهيد. «ولي به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد» با نافرماني من و مخالفت امر من. پسحق تعالي بهرهگيري از تمام درختان بهشت را ـ بجز اين يك درخت ـ براي آدم و حوا مباح گردانيد.
مفسران در نوعيت اين درخت ممنوعه اختلافنظر دارند و در تعيين آن روايت صحيحي هم نقل نشده است لذا از بحث درباره آن فايدهاي متصور نيست، و ما وارد اين بحث نميشويم.
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ (20)
«پس شيطان آندو را وسوسه كرد» يعني: با آنان بهطور آهسته و به تكرار سخن گفت «تا برايشان آنچه را از شرمگاههايشان كه از ديدشان پوشيده بود آشكار گرداند» يعني: شيطان خواست تا با آشكارساختن عورتهاي آدم و حوا كه از ديدشان مستور بود، به آنان بدي كند زيرا قبل از آن، آدم و حوا نه خود عورتهايخويش را ميديدند و نه يكي از آنها عورت ديگري را ميديد.
اين آيه دليل بر آن است كه برهنگي (كشف عورت)، از بزرگترين مصيبتهاست و پوشش عورت از ايجابات طبع و عقل سليم ميباشد چنانكه برهنگي، فطرتي حيواني است كه انسان سليم به آن گرايش نمييابد. علما گفتهاند: عورت آدم و حوا فقط براي خودشان آشكار گرديد نه براي ديگران «و گفت» ابليس به آدم و حوا «پروردگارتان شما را نهي نكردهاست» از خوردن «اين درخت، جز براي اين كه مبادا دو فرشته گرديد» يعني: براي آن كه فرشته نگرديد «يا از جاودانگان شويد» يعني: تا از كساني نگرديد كه هرگز نميميرند و هميشه ساكن بهشت هستند.
وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ (21)
«و براي آن دو، سوگند ياد كرد كه من قطعا از خيرخواهان شما هستم» زيرا من پيشاز شما ساكن اين مكان بودهام و ميدانم كه راز جاودانگي در چيست. يا معني اين است: چنانكه ابليس بر خيرخواهي خويش براي آنان سوگند خورد، آندو نيز، برقبول اين مرام او سوگند خوردند، يعني آدم و حوا او را تصديق كردند و اين انديشه در نهادشان خطور نكرد كه او دروغگوي گمراهكنندهاي است و تعبير (قاسمهما) كه از باب مفاعله است و بر انجام دو طرفه فعل دلالت ميكند، نيز مؤيداين معني است.
فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّكُمَا إِنَّ الشَّيْطَآنَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُّبِينٌ (22)
«پس آن دو را با فريب به سقوط كشانيد» تدليه و ادلاء: فرستادن يك چيز از بالايي بهسوي پاييني است. پس معني اين است: شيطان بهوسيله اين سوگند دروغ فريبنده و با اين وسوسه خود، آدم و حوا را از مرتبه بلندي و برتري كه همانا مرتبه طاعت و كرامت است، به پستي و هبوط كشانيد «پس چون آن دو از آن درخت چشيدند» يعني: چون از آن درخت خوردند «عورتهايشان بر آنان آشكار شد» زيرا لباس از تنشان فروريخت «و شروع كردند به چسبانيدن برگهاي درختان بهشت بر خود» به قولي: آن برگها؛ برگ درخت انجير بود كه آن را بر عورتهاي خود به صورت طبقهاي از برگها بر بالاي طبقهاي ديگر ميچسباندند تا عورتهاي خود را بپوشانند «و پروردگارشان به آنان ندا درداد» درحاليكه سرزنشكنان بهآنان ميگفت: «كه مگر شما را از اين درخت نهي نكرده بودم» آري! اين خطاب، عتاب و سرزنشي از سوي خداوند متعال بر آدم و حواست، از آن رو كه آنان بادستور خدا جلّ جلاله مخالفت كرده و از آن درخت معين ممنوعه خوردند و از آنچه كه بايد حذر و احتياط ميكردند ـ كه همانا كيد شيطان بود ـ حذر نكردند در حاليكه حق تعالي قبلا آنان را از نيرنگهاي شيطان برحذر داشته بود چنانكه ميفرمايد: «و به شما نگفته بودم كه بيگمان شيطان دشمن آشكار شماست» يعني: دشمني وي با شما تا بدانجا آشكار است كه او اين دشمني خويش را پنهان هم نميكند.
قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (23)
«گفتند» آدم و حوا «پروردگارا! بر خود ستم كرديم» اعتراف ميكنيم كه با اين مخالفت، مرتكب گناه گرديدهايم و بر خود ستم كردهايم. اين اعتراف آدم و حوا، برخلاف شيوه ابليس بود كه از معصيت خويش عذرخواهي نكرد و از پروردگار خويش آمرزش نخواست بلكه استكبار ورزيد «و اگر بر ما نيامرزي و بهما رحم نكني، قطعا از زيانكاران خواهيم بود». البته اين دعا و زاري نيز نمايانگر توبه آنهاست.
قَالَ اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ (24)
«فرمود: فرود آييد» اين خطاب الهي هم شامل آدم و حوا و ذريه آن دو و هم شامل ابليس است «بعضي از شما براي بعضيديگر دشمنيد» خداوند متعال دشمني آنها در ميان يكديگر را، نوعي از مجازات براي آنان قرار داد «و براي شما در زمين مستقري است» يعني: جايگاه استقراري است «و» براي شما در آن «بهرهمندياي است» كه در آن از خوراكيها و آشاميدنيها و مانند آنها برخوردار و بهرهمند ميشويد «تا وقتي معين» كه همانا وقت مرگ شما، يا وقت برپايي قيامت است.
قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ وَفِيهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ (25)
«فرمود» خداوند متعال: «در آن» يعني: در زمين «زندگي ميكنيد و در آن ميميريد و از آن برانگيخته ميشويد» بهسوي سراي آخرت، به منظور دريافت پاداش و جزاي خويش.
ملاحظه ميكنيم كه حق تعالي در اين آيات، سه نمونه از خلق خويش را معرفي ميكند: نمونهاي كه در طاعت مطلق و تسليم كامل قراردارد، نمونه ديگري كه در عصيان مطلق و استكبار منفور غوطهور است و طبيعت سوم كه تركيبي از خير وشر را باهم دارد، كه همانا طبيعت بشري است.
يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ وَرِيشاً وَلِبَاسُ التَّقْوَىَ ذَلِكَ خَيْرٌ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (26)
«اي فرزندان آدم! هرآينه ما بر شما لباسي را فرود آورديم كه عورتهاي شما را ميپوشاند» اين لباس از پشم و پنبه و از ساير اجناسي است كه خداوند متعال صنعت آنها را به فرزندان آدم آموخت و با فرودآوردن آنها بر آنان منت گذاشت تا عورتهاي خود را كه ابليس بر آنان آشكار ساخت، بپوشانند. و از آن به «انزال: فرودآوردن» تعبير شد؛ زيرا آب كه بهطور مستقيم يا غير مستقيم سرمنشأ همه منافع و از آن جمله لباس است، از آسمان فرود ميآيد. «و براي شما ريشي است» مراد از ريش در اينجا: لباس زينت است، يعني بر شما دو لباس فرود آورديم، لباسي براي پوشش عورتهايتان و لباس ديگري براي آرايشتان پس حكمت از انواع لباسها و پوشيدنيهايي كه حق تعالي استفاده از آنها را به بنيآدم الهام كرد، هم پوشش و هم زينت است. در حديث شريف به روايت علي رضی الله عنه آمدهاست كه فرمود: از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنيدم كه در هنگام پوشيدن لباس فرمودند: «الحمد لله الذي رزقني من الرياش ما أتجمل به في الناس وأواري به عورتي: ستايشخدايي را كه به من از جامههاي فاخر، آن مقدار ارزاني فرمود كه با آن در ميانمردم خود را بيارايم و عورتم را نيز با آن بپوشانم». «ولي لباس تقوا؛ اين بهتراست» يعني: لباس ايمان و عمل صالح، لباس زهد و پرهيزگاري از گناهان و لباس ترس از خداي عزوجل؛ بهترين و زيباترين لباسهاست. به قولي: مراد از لباس تقوا، زره و كلاهخودي است كه مجاهد فيسبيلالله آن را در جهاد ميپوشد «اين» فرودآوردن انواع لباسها و بيان لباس تقوا «از نشانههاي الله است» كه بر فضل و رحمت وي به بندگانش دلالت ميكند «باشد كه متذكر شوند» و اين نعمت عظيم را بشناسند.
ملاحظه ميكنيم كه خداوند متعال در اين آيه، نعمت خويش بر ما بندگان را به دادن دو لباس؛ يعني لباس حسي و لباس تقوي يادآور گرديد زيرا درواقع ميان هردو نوع لباس، تلازم وجود دارد چه لباس تقوي؛ عورتهاي ضمير و قلب انسان را ميپوشاند و نهاد وي را به نور معنويت ميآرايد و لباس حسي؛ عورتهاي جسم وي را ميپوشاند و تن وي را ميآرايد پس پوشش جسم نيز نشانهاي از نشانههاي تقواست.
يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاء لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ (27)
«اي فرزندان آدم! زنهار تا شيطان شما را گمراه نسازد چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون راند» يعني: برحذر باشيد از اين كه شيطان شما را بفريبد و از طاعت الهي به بيراهه برد؛ آنگاه از تنتان لباس حسي، يا از روح و قلبتان لباس تقوا را بيرون كشد و در نتيجه، شما را از ورود به بهشت محروم كند. يا برهنگي را در برابر ديد كساني كه نظركردن به عورتتان بر آنان حلال نيست، در چشم و دلتان بيارايد؛ زيرا شيطان را در اين ميدان يد طولايي است ـ همانگونه كه پدر و مادرتان را فريفت «و لباسشان را از آنان بركند تا عورتهايشان را بر آنان نمايان كند» بدينسان ايشان را در معصيتي درافگند كه مجازات آن نمايان گشتن عورتهايي بود كه ازديدشان پنهان بود «هرآينه شيطان و قبيلهاش شما را از آنجا كه آنها را نميبينيد، ميبينند» لذا خود را از اين كه شيطان شما را عريان ببيند، نگهداريد زيرا حق تعالي شما را از نمايان ساختن عورتهايتان نهي كرده است.
ترديدي نيست كه هر كس ـ همانند شيطان ـ فرزندان آدم را از آنجايي ببيند كه آنان او را نميبينند، بيگمان چنين كسي داراي نيرنگ بس بزرگي است پس شايسته آن است كه انسان در قبال چنين دشمن بزرگي، نهايت خودداري وپاسداري را از حريم ارزشهاي خويش بنمايد. چنانكه احاديث وارده در اين باب نيز، مؤكد اين معنياست. ذوالنون مصري ميگويد: «اگر شيطان تو را از جايي ميبيند كه تو او را نميبيني؛ پس تو هم از كسي ياري بخواه كه شيطان را از جايي ميبيند كه او وي را نميبيند. آن كس؛ همان كريم پردهپوش و رحيم آمرزگار است». (قبيله): يعني قبيله شيطان. مراد از قبيله شيطان، ياران و لشكريان و نسلوتبار وي از شياطيناند «همانا ما شياطين را اولياي نامؤمنان گرداندهايم» يعني: ما شياطين را بر كافران ياور و توجيهكننده و مربي و مسلط ساختهايم.
علامه «الوسي» در تفسير «روح المعاني»، در ذيل اين آيه تحقيقي را پيرامون امكان ديدن جن بيان كرده و از آن چنين نتيجه ميگيرد: آيه كريمه قضيه مطلق وهميشگياي را بيان نميكند بنابراين، نفي ديدن جن برحسب عادت است و ديدنآن براي بشر امكان دارد چنانكه در احاديث و اخبار و آثار آمده است.
وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (28)
«و چون كار زشتي كنند، ميگويند: پدران خود را بر آن يافتيم و خدا ما را بدان فرمان داده است» درحاليكه بودن پدرانشان بر راهورسمي زشت و ناشايست، هرگز انجامدادن آن كار زشت را از سوي آنان توجيه نميكند و خداي سبحان هرگزآنان را به كارهاي زشت فرمان نداده است بلكه آنان را به پيروي از شيوه و راه انبيا علیهم السلام و عمل به كتابهاي نازلشده فرمان داده و از مخالفت با انبيا علیهم السلام و كتابهايخويش و از جمله ارتكاب فحشا و ديگر اعمال خلاف عفت، نهيشان كرده است.
در بيان سبب نزول آمدهاست: اين آيه درباره طواف برهنه مشركان به خانه كعبه نازل شد زيرا مشركان با اقتدا به پدران خويش، بهطور برهنه به خانه كعبه طواف ميكردند و مدعي بودند كه از سوي خداي سبحان به اين شيوه مأمور هستند. تأويلشان نيز اين بود كه در جامهاي طواف نميكنند كه خدا جلّ جلاله را در آن جامه نافرماني كردهاند. «بگو: قطعا خدا به كار زشت فرمان نميدهد» پس چگونه چنين افترايي بر خداي سبحان ميبنديد؟ «آيا چيزي را كه نميدانيد به خداوند نسبت ميدهيد؟» درحاليكه سخنگفتن از روي جهل و ناداني، در هر امري زشت وناپسند است پس كار چگونه خواهد بود اگر اين سخن برخواسته از جهل و آميخته با دروغ، به خداي سبحان نسبت داده شود؟
قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَأَقِيمُواْ وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ (29)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «پروردگارم به قسط فرمان دادهاست» و به آنچه كه در نزد هر عاقلي نيكو و زيباست پس او چگونه به زشتيها فرمان ميدهد؟ آري! اوامر وفرمانهاي خداوند متعال، مبتني بر قسط است لذا به من بگوييد كه برهنگي و ديگر اعمال زشت شما دركجاي اين قاموس جاي دارد و اينها را از كجا آوردهايد ؟. قسط: عدل است و خداي عزوجل با تعبير به قسط، روشن ميسازد كه به عدل فرمان ميدهد نه به فحشا؛ آنگونه كه آنان پنداشتهاند «و» فرمان داده است به «اين كه در هر مسجدي روي خود را مستقيم كنيد» يعني: در هر مسجدي كه بوديد،براي حق تعالي نماز بگزاريد درحالي كه در نماز خويش روي دل بهسوي او كرده و روي تن بهسوي قبله نماييد «و او را بخوانيد درحاليكه دين خود را برايش خالصگردانيدهايد» يعني: خداوند متعال را در حالي عبادت كنيد كه دعا يا عبادت خويش را براي او خالص گردانيده و چيزي را با او شريك نميآوريد «همچنانكه شما را آفريد، بهسوي او برميگرديد» يعني: همانگونه كه شما را در آغاز آفرينشتان پديد آورد، باز آفرينشتان را اعاده ميكند و بازآفريني از نوآفريني بر او مشكلتر نيست. به قولي ديگر: چنانكه شما را از شكمهاي مادرانتان عريان و بيهمهچيز بيرون آورد، باز بهسوي او درحالي برميگرديد كه هيچچيز با شما نيست چنانكه در حديث شريف به روايت ابنعباسك آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در موعظهاي فرمودند: «اي مردم! بيگمان شما لخت و عريان و ختنهنشده بهسوي خداي عزوجل حشر ميشويد. آنگاه اين آيهكريمه را تلاوت كردند: (كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ ) الأنبياء: ١٠٤ ».
با اين آيات، متوجه اين حقيقت ميشويم كه موضوع لباس و پوشش و نحوه آرايش؛ جدا از شريعت خدا جلّ جلاله و برنامه وي براي زندگي نيست، از اين جهت است كه در سياق آيات، ميان موضوع لباس، و موضوع ايمان و شرك، چنين ارتباطي برقرار گرديده است.
فَرِيقاً هَدَى وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ اللّهِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ (30)
آري! بهسوي حق تعالي درحالي باز ميگرديد كه به دو گروه تقسيم شدهايد: «گروهي را راه نمود» كه همانا گروه نيكبختان يعني مسلمانانند «و گروهي گمراهي برآنان ثابت شده است» كه گروه بدبخت كفار ميباشند «زيرا آنان شياطين را بهجايخدا سرور و معبود خود گرفتهاند» يعني: اين بدبختي و گمراهيشان بهسبب آن است كه شياطين را در نافرماني خدا جلّ جلاله اطاعت كردهاند «و ميپندارند كه راهيافته اند» واين حال و وضع هركافري است كه با وجود قرار داشتن در نهايت گمراهي؛ ميپندارد كه درنهايت هدايت و معرفت و صواب قرار دارد.
يَا بَنِي آدَمَ خُذُواْ زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وكُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلاَ تُسْرِفُواْ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (31)
«اي فرزندان آدم! زينت خود را در هر مسجدي برگيريد» به اين ترتيب، خداوند متعال بندگانش را به آراستهشدن به زينت و پوشيدن عورت در هنگام حضور در مساجد جهت انجام نماز و طواف، دستور ميدهد.
اين آيه ـ چنانكه در بيان سبب نزول به روايت ابنعباس رضی الله عنه آمدهاست ـ عمل مشركاني را كه در خانه كعبه برهنه طواف ميكردند، مردود اعلام ميكند. به دليل همين آيه و احاديثي كه در معني آن روايت شدهاست، سنت است كه شخص نمازگزار درحال نماز به بهترين شكلوشمايل خويش حاضر شود زيرا نماز، مناجات با پروردگار متعال است بنابراين، بهكارگرفتن زينت و استعمال خوشبويي در هنگام اداي نماز مستحب ميباشد و چنانكه در احاديث شريف آمدهاست، لباس سفيد از بهترين لباسهاست. جمهور فقها برآنند كه پوشيدن عورت، فرضي از فرايض نماز است. «و بخوريد و بياشاميد ولي اسراف نكنيد» يعني: اسراف و زيادهروي در خوردونوش و در همهچيز، ناپسند است «هرآينه الله اسرافكاران را» يعني: متجاوزان از حلال به سوي حرام را «دوست ندارد» بنابراين، بايد با رعايت ميانهروي از پاكيزگيها بهرهبرداري كرد پس ترك غذا و نوشيدني، از زهد نيست و كسي كه كلا غذا و نوشيدني را ترك ميكند، كشنده نفس خويش است و از اهل دوزخ ميباشد و كسي كه غذا و نوشيدني را به گونهاي كم ميخورد كه دراثر آن بدن وي به ضعف گرايد و از انجام تكاليف خويش ـ اعم از طاعات و عبادات، يا اداي مسؤوليتهاي مربوط به خود و كسان تحت تكفلش ـ ناتوان گردد؛ با اوامر و ارشادات الهي مخالفت كرده است. همانگونه كه اسراف در انفاق مال و خورد و نوش و آرايشها و آسايشهاي زندگي بر وجهي كه جز بيخردان و اسرافورزان بدان روي نميآورند، نيز مخالف با فرامين و احكامي است كه حق تعالي براي بندگانش مشروع گردانيدهاست. و همه اينها در اين نهي قرآني داخل است.
برخي از سلف گفتهاند: خداوند متعال همه علم طب را در نصف آيه گردآورده است: (وكُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلاَ تُسْرِفُواْ).
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِيَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالْطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِي لِلَّذِينَ آمَنُواْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (32)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «چهكسي زينت الهي را كه براي بندگانش بيرون آورده، حرام كرده است؟» زينت: چيزي است كه انسان خود را به آن ميآرايد، اعم از لباس يا غيرآن از اشياي مباح؛ همچون زيورآلات، جواهر و غيره. معناي: (برايبندگانش بيرون آورده) اين است كه: باري تعالي اين زينتها را برايشان رام ومسخر گردانيده؛ با آفريدن اصل آنها ـ همچون آفرينش پنبه از زمين و ابريشم از كرم ـ بنابراين، بر كسي كه جامه فاخر و گرانقيمت ميپوشد، هيچ مانع و حرجي نيست، چنانچه در حد اسراف داخل نشود و آن پوشيدني از چيزهايي نباشد كهحق تعالي آنها را حرام كرده است. همچنان بر كسي كه خود را به چيزي ميآرايد كه آن را تحت عنوان كلي «زينت» ميتوان جاي داد، هيچ حرجي نيست، درصورتيكه مانع شرعي در برابر آن وجود نداشته باشد و هر كس ميپندارد كه بهرهگيري از زينت الهي با اين مصاديقي كه ذكر كرديم، مخالف با زهد وپرهيزگاري است، بدون شك در اشتباه است.
«و» نيز خداوند متعال حرام نكردهاست «پاكيزهها را از رزق» يعني: خوردنيها و نوشيدنيهاي پاك را پس بدانكه ترك اين پاكيزگيها نيز از زهد نيست. ترك خوردن گوشت و خوردنيهاي پاكيزه و لذيذ ديگر ـ چون ميوهها، شيرينيها و غيره ـ نيز شامل اين نهي الهي ميباشد. آري! آيهكريمه براي اين آمده است تا بر كساني كه اين پاكيزگيها و زينتها را بر خود يا بر ديگران تحريم ميكنند، انكار نمايد و اين روش نادرستشان را مردود اعلام كند. از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روايت شدهاست كه در حديث شريف فرمودند: «دور از خودپسندي و تكبر و اسراف بخوريد، بنوشيد، صدقه كنيد و بپوشيد زيرا حق تعالي دوست دارد تا اثر نعمتش را بر بندهاش ببيند».
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «اين نعمتها براي مؤمنان در زندگاني دنيا است» يعني: اين نعمتها ـ اعم از خوردنيها، نوشيدنيها، پوشيدنيها و ديگر پاكيزگيها ـ اصالتا در زندگاني دنيا براي مؤمنان است، هرچند كفار نيز بهطور تبعي و طفيلي در اين برخورداريها با آنان مشاركت دارند تا آنگاه كه زنده باشند «براي آنان در روز قيامت خالص شده است» يعني: اين نعمتها در روز قيامت نيز خاص و مختص مؤمنان ميباشد و كفار در آنها با ايشان مشاركت ندارند «بدينسان آيات خود را بيان ميكنيم» تا حلال از حرام متمايز گردد «براي گروهي كه ميدانند» كه خداي عزوجل شريكي ندارد.
قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَن تُشْرِكُواْ بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (33)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «جزاين نيست كه پروردگارم فواحش را حرام كرده است» فواحش: گناهان بسيار زشت و ناشايست است «آنچه آشكار باشد از آن و آنچه پوشيده باشد» يعني: چه اين فواحش بهگونه علني انجام بگيرد و چه بهطور پنهاني «و گناه را حرام كرده است» و اين معني، شامل هرگونه معصيتي است كه سبب عذاب الهي گردد «و» حرام كردهاست «تعدي ناحق را» يعني: ستم و كبر و گردنكشياي بر مردم را كه از حد و حق متجاوز است «و اين كه چيزي را با خدا شريك مقرر كنيد كه او هيچ دليلي بر حقانيت آن نازل نكرده است» البته روشن است كه خداي سبحان بر اين امر كه ديگري با او شريك گردانيده شود؛ هرگز حجت و برهاني نازل نميكند پس اين تعبير، به منظور رد پندار مشركاني بهكار گرفته شده كه ادعا كردند؛ به فرمان خدا جلّ جلاله شرك آوردهاند «و» حرام كرده است بر شما «اين كه چيزي را كه نميدانيد» حقيقت آن را و اين كه خداوند جلّ جلاله آن را گفته باشد؛ «به خدا نسبت دهيد» مانند حلالها و حرامهايي كه مشركان به خداي سبحان نسبت ميدادند در حالي كه خداوند جلّ جلاله هرگز بدانها فرمان نداده است.
وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ (34)
«و براي هر امتي اجلي است» يعني: براي هر امتي وقت معين و محدودي است كه حق تعالي آن امت را در آن ميعاد معين ميميراند و هلاك ميگرداند «پس چون اجلشان فرارسد» يعني: چون ميعاد امتي از امتها فرارسد «نه ساعتي پس افتند و نه ساعتي پيش افتند» و آنچه بر آنان مقدر گرديده است، هم در آن ساعت واقعميشود. اما از نظر معنوي، حيات و عزت و سعادت يك امت، به پيروي از شرع خداي عزوجل و پايبندي و تمسك به دين و اخلاق و فضيلت وابسته است چنانكه مرگ و بدبختي آن امت، به روگرداني از دين و انتشار مفاسد و منكرات و مظالم وابسته ميباشد و اين مرگ نيز ميعاد معيني دارد.
يَا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي فَمَنِ اتَّقَى وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (35)
«اي فرزندان آدم! اگر براي شما پيامبراني از جنس خودتان بيايند» يعني: اگر نزد شما پيامبراني از جنس خودتان آمدند كه «آيات مرا بر شما ميخوانند» يعني: احكام من را به شما خبر ميدهند و آن را براي شما تبيين ميكنند پس از اين گروه پيامبران علیهم السلام اطاعت كنيد و ايشان را تصديق و پيروي نماييد «پس هركه پرهيزگاري كند» از معاصي خداي سبحان «و اصلاح كند» حال نفس خويش را؛ با پيروي ازپيامبران: و لبيكگفتن به نداي دعوت آنان «پس هيچ ترسي بر آنان نيست» از ستم يا عذابي كه در آينده گريبانگيرشان شود «و نه ايشان اندوهگين ميشوند» در روز قيامت بر آنچه كه در دنيا پشت سر گذاشتهاند. يا معني اين است: آنها اصلا در هيچ حالي بيمي ندارند؛ زيرا در تمام امور خويش زير سايه عنايت الهي بهسر ميبرند و در هيچ حالي هم اندوهگين نيستند زيرا در همه امورشان بهخدا جلّ جلاله توكل ميكنند.
وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُواْ عَنْهَا أُوْلََئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (36)
«و كساني كه آيات ما را» كه پيامبران ما بر آنان خواندهاند «دروغ انگاشتند و از آنها» يعني: از اجابت و عمل به آنچه كه در آنهاست «تكبر ورزيدند، اينان همدم دوزخند و در آن جاودانند» لذا بهسبب كفرشان هرگز از آن بيرون برده نميشوند.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ أُوْلَئِكَ يَنَالُهُمْ نَصِيبُهُم مِّنَ الْكِتَابِ حَتَّى إِذَا جَاءتْهُمْ رُسُلُنَا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قَالُواْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا وَشَهِدُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُواْ كَافِرِينَ (37)
«پس ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بندد، يا آيات او را تكذيب كند، كيست؟» يعني: هيچكس ستمكارتر از آن كس نيست كه بر خداي سبحان دروغ بسته و از كار دين چيزي را مشروع گرداند كه او بدان فرمان نداده است، يا آنچه را كه پيامبران علیهم السلام آوردهاند، تكذيب نمايد «آن گروه» دروغگو بر خداي عزوجل و دروغانگار آنچه كه به وسيله پيامبران علیهم السلام بهسويشان آمده است؛ «به آنها بهره آنان از آنچه در كتاب» يعني: در لوح محفوظ «بر آنان نوشته شده» از خير و زينت دنيا و پاكيزگيهاي آن ـ اعم از خوردني و نوشيدني و پوشيدني «ميرسد تا آنگاهكه چون نزد آنان فرستادگان ما» يعني: ملكالموت و همكارانش «بيايند كه جانشان را بستانند، گويند: كجاست آنچه بجز خداوند ميپرستيديد؟» يعني: كجاست خدايان باطلي كه بجز خداوند ميخوانديد و ميپرستيديد؟ اينك آنها را جستوجو كنيد تا امروز براي شما كاري بكنند و نفعي برسانند «ميگويند: آنان از نظر ما ناپديد شدند» و ما را گم كردند پس نميدانند كه ما كجاييم. يا از نزد ما رفتند و ناپديد شدند و ما نميدانيم كه آنها كجايند «و عليه خود گواهي دادند كه كافر بودهاند» يعني: به كفر خود اعتراف و اقرار كردند.
قَالَ ادْخُلُواْ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُم مِّن الْجِنِّ وَالإِنسِ فِي النَّارِ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَّعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَكُواْ فِيهَا جَمِيعاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لأُولاَهُمْ رَبَّنَا هَؤُلاء أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِّنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلَكِن لاَّ تَعْلَمُونَ (38)
«ميفرمايد» خداوند متعال «كه داخل آتش شويد در ميان امتهايي كه پيش از شما بودهاند» يعني: همراه با امتهايي كه قبل از شما گذشتهاند؛ «از جن و انس» و آنان كفار دو نوع جن و انس از همه امتها هستند «هرگاه كه امتي در آتش درآيد» از امتهاي گذشته «امت ديگر مانند خود را لعنت ميكند» يعني: امت ديگري را كه قبل از او به دوزخ درآمده است، لعنت ميكند، چرا كه اين امت اخير بهسبب اقتدا به امت پيشين، به اين سرانجام شوم پيوسته است «تا وقتي كه چون همه يكجا در دوزخ به يكديگر رسند» اعم از امتهاي پيشين و پسين و رهبران و پيروان. تدارك: به يكديگر پيوستن و ملحق شدن، پيدرپيآمدن و گردهم آمدن است «ميگويد گروه متأخر از آنان» يعني: كساني كه در ورود به دوزخ آخرينهايند، كه فرومايگان و پيروان يا متأخران در زمان ميباشند «در حق گروه متقدم از آنان» ك هدر ورود به دوزخ بر آنان پيشگام بودهاند و آنان رؤسا و بزرگانشان، يا متقدمان در زماناند. آري! ميگويند: «پروردگارا! آنان ما را گمراه كردند» جايزاست مرادشان اين باشد كه: گروه متقدم ما را گمراه كردهاند زيرا ما متأخران از آنان تبعيت كرده و بعد از آنان به دينشان اقتدا كرديم و آنان را الگو و پيشواي خويش قرار داديم. همچنان جايز است مراد اين باشد كه: رؤسا و رهبران ما را گمراه كردند «پس از عذاب آتش، مضاعف به آنان بده» ضعف: افزون شدن بر مانند خود به يكبار يا چندين بار است، يعني: عذابي دوچند يا چند و چندين برابر به آنان بده «الله ميفرمايد: براي هركدام عذاب مضاعف است» يعني: هر گروه از شما؛ چهگروه اول و چه آخر، چه متقدمان و چه متأخران، چه رهبران و چه پيروان، همه عذابي دوچندان يا بهمراتب چندين برابر داريد زيرا اگر پيروان نميبودند، رهبران از خود هيچ سلطهاي نداشتند و اگر متأخران از متقدمان پيروي نميكردند، نميتوانستند چنين كنند «ولي شما نميدانيد» عذابي را كه براي هر گروه هست. يا يك گروه مقدار عذاب گروه ديگر را نميداند.
وَقَالَتْ أُولاَهُمْ لأُخْرَاهُمْ فَمَا كَانَ لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ (39)
«و گروه متقدم از آنان به گروه متأخر ميگويند» يعني: پيشدرآمدگان در دوزخ به كساني كه بعدا به آنان ميپيوندند، يا پيشوايان به پيروان ميگويند: «شما را بر ما هيچ برتريي نيست» يعني: براي شما هيچ تخفيفي در عذاب نيست زيرا آنچه در اينجا معتبر است، دستاورد و عمل خود انسان است و در اين كه در دنيا پيرو باطل بوده است نه پيشرو در آن، هيچ عذري از او پذيرفنه نيست لذا ما هر دو گروه؛ اعم از پيشوا و پيرو، در كفر و استحقاق عذاب، برابريم «پس عذاب آتش را بچشيد» چنانكه ما چشيدهايم «بهسبب آنچه ميكرديد» از نافرمانيهاي حق تعالي و كفر به وي.
إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُواْ عَنْهَا لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاء وَلاَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ (40)
«هرآينه كساني كه آيات ما را تكذيب كردند و از پذيرفتن آنها تكبر ورزيدند، هرگز براي آنان» يعني: براي ارواحشان، آنگاه كه بميرند «دروازههاي آسمان گشوده نميشود» چنانكه در اين باب احاديث بسياري نيز روايت شدهاست. به قوليديگر: درهاي آسمان بهروي دعاهايشان؛ چون دعا نمايند و بهروي اعمالشان؛ چنانچه عمل نيكي بكنند، گشوده نميشود پس دعا و عملشان نه بهسوي خداي عزوجل برداشته ميشود و نه مورد پذيرش قرار ميگيرد بلكه بهخودشان برگردانده ميشود، آنگاه فرشتگان آن را بر رويشان ميكوبند. ابنجريج ميگويد: «نه درهاي آسمان بهروي ارواحشان گشوده ميشود و نه بهروي اعمالشان». كه اين سخن، جامع هر دو قول است. «و به بهشت درنميآيند تا وقتي كه شتر در سوراخ سوزن درآيد» يعني: در هيچ حالي از احوال به بهشت درنميآيند، بدين جهت درآمدنشان به بهشت را به محال معلق گردانيد و فرمود: (تا وقتي كه شتر در سوراخ سوزن درآيد). سوراخ سوزن را بويژه از اين جهت ياد كرد كه در غايت تنگي قرار دارد. جمل: شتر نر است. بعضي گفتهاند: جمل به معني طناب كلفت است «و بدينسان» يعني: بهمانند اين جزاي وحشتناكي كهبيان كرديم «مجرمان را كيفر ميدهيم».
لَهُم مِّن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَمِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (41)
«آنان را از دوزخ فرشهاست» مهاد: فرش است «و از بالايشانپوششهاست» غواشي: لحافهاست، يعني از بالايشان آتشهايي است كه آنان را همانند لحاف ميپوشاند. حاصل سخن اين كه: بسترها و بالاپوشهايشان از آتشجهنم است «و اينگونه، بيدادگران» بر نفسهاي خويش «را سزا ميدهيم».
آنگاه به سرانجام نيك مؤمنان پرداخته، ميفرمايد:
وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (42)
«و كساني كه ايمان آوردند و كارهاي شايسته كردند، هيچ كس را جز به قدر توانش مكلف نميكنيم» بنابراين، چنين فهميده نشود كه ورود به بهشت؛ منوط به انجام دادن اعمالي است كه در حيطه توان و امكان انسان قرار ندارد «آن گروه» مؤمن نيكوكردار «همدم بهشتند، ايشان در آنجا جاودان ميباشند».
وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الأَنْهَارُ وَقَالُواْ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلا أَنْ هَدَانَا اللّهُ لَقَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَنُودُواْ أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (43)
«و هرگونه كينهاي را از سينههايشان ميزداييم» يعني: خداي عزوجل كينههايي را كه بهشتيان در دنيا بر يكديگر داشتهاند، از سينههايشان پاك ميكند و ميسترد تا بدانجا كه دلهايشان صاف و شفاف ميشود و يكديگر را از ته دل دوست ميدارند، چه اگر در دلهايشان به مانند دنيا غلوغش و كينه وجود داشته باشد، قطعا اين امر در التذاذ و برخورداريشان از نعمتهاي بهشت كاستي و كمي پديد ميآورد زيرا كساني كه با يكديگر كينه ميورزند، زندگي بر آنان در كنار هم خوش نميگذرد. غل: كينه پنهان در سينههاست. بعضي برآنند كه: زدودن كينه در بهشت، به اين معني است كه بهشتيان در برتري مقامها و درجات و منزلتهايشان، با يكديگر حسد نميورزند. در حديث شريف به روايت ابوسعيد خدري رضی الله عنه آمدهاست كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «آنگاه كه مؤمنان از آتش دوزخ نجات مييابند، بر سر پلي كه ميان بهشت و دوزخ است متوقف ساخته ميشوند، سپس در مظالمي كه ميانشان در دنيا بوده است از يكديگرشان قصاص گرفته ميشود تا آن كه چون پاك و مصفا گشتند، به آنان اجازه ورود به بهشت داده ميشود. سوگند به ذاتي كه جانم دريد اوست، آنان منزل و مأواي خويش در بهشت را بهتر از مسكني كه در دنيا داشتهاند، ميشناسند».
علي رضی الله عنه دربيان سبب نزول آيه كريمه فرمودهاست: «بهخدا كه اين آيه درباره ما اهل بدر نازل گرديد». «از زير قصرهايشان نهرها جاري است و ميگويند: ستايش خداييراست كه ما را به اين، هدايت نمود» يعني: ما را به اين پاداش بزرگ كه همانا جاودانگي در بهشت و زدودن كينه از دلهايمان است، راه نمود. يا در دنيا به ايمان و عمل صالح كه وسيله اين رستگاري عظيم است، هدايتمان نمود «و ما هرگز مستعد راهيافتن نبوديم» و توان راهيابي به اينهمه فيض و منزلت را نداشتيم «اگر الله ما را رهبري ننمودي» پس او راهبر شد تا ما راه يافتيم «بيشك فرستادگان پروردگار ما به راستي و درستي آمدند» بهشتيان از سر شادماني و شادكامي از عاقبتخوشي كه بدان رسيدهاند، اين سخن را ميگويند «و ندا داده شوند» به مثابه پيامتبريكي برايشان بر اين نعمت عظماي الهي: «اينك اين بهشتي است كه آن را به پاداش آنچه انجام ميداديد، ميراث يافتهايد» يعني: آن را با عمل خويش كه از فضل الهي برشما بود، بهدست آوردهايد. در حديث شريف آمده است: «راستي ودرستي پيشه كنيد و با اعمال شايسته به خدا تقرب جوييد ولي بدانيد كه هرگز كسي با عملش وارد بهشت نميشود. اصحاب گفتند: حتي شما يارسولالله؟ آنحضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: حتي من؛ مگر اين كه خداي عزوجل مرا به رحمت خويش درپوشاند». پس اگر فضل خداي سبحان بر شخص عملكننده نباشد و او را بر عمل توانايي نبخشد، او هرگز موفق به انجام عمل شايسته نميشود. همچنين روايت شدهاست كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث شريف فرمودند: «بهشتيان چنين مورد خطاب قرارميگيرند: صحيح و تندرست باشيد؛ و هرگز بيمار نشويد، شادمان و نيكوحال و در نازونعمت باشيد؛ و هرگز در رنج و سختي و آزار قرار نگيريد، جوان شويد؛ و هرگز پير و فرتوت نگرديد، جاودان باشيد؛ و هرگز نميريد».
وَنَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَن قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّاً فَهَلْ وَجَدتُّم مَّا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً قَالُواْ نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَن لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ (44) الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً وَهُم بِالآخِرَةِ كَافِرُونَ (45)
«و اهل بهشت اهل دوزخ را ندا دهند» بعد از آن كه هريك از دو گروه در منزل و مقام خويش استقرار مييابند: «كه ما آنچه را پروردگارمان به ما» از نعمتها «وعده داده بود، راست يافتيم» يعني: به آن رسيديم «پس آيا شما هم آنچه را پروردگارتان به شما» از عذاب دردناك «وعده كرده بود، راست يافتيد» يعني: به آن رسيديد؟ بهشتيان اين سخن را در مقام اعتراف به نعمتهاي خداوند جلّ جلاله مطرح ميكنند «گفتند» دوزخيان «آري» ما نيز وعده پروردگارمان را راست يافتيم. ابنكثير ميگويد: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم كشتگان مشركان در بدر را كه به چاهي افگنده شدند، نيز با اين نداي كوبنده مورد خطاب قراردادند: اي اباجهلبن هشام! اي عتبهبنربيعه! اي شيبهبن ربيعه...! آيا آنچه را كه پروردگارتان بهشما وعده كرده بود، راست يافتيد؟ زيرا من آنچه را كه پروردگارم به من وعده كرده بود، راستيافتم». در اين اثنا عمر رضی الله عنه گفت: يا رسولالله! شما گروهي را مورد خطاب قرارميدهيد كه اكنون گنديدهاند؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «سوگند به خدايي كهجانم در يد اوست، شما به آنچه من ميگويم، نسبت به آنها شنواتر نيستيد ولي آنان نميتوانند پاسخ دهند».
«آنگاه آوازدهندهاي در ميان آنان» يعني: در ميان دو گروه «آواز درميدهد» بهقولي: اين آوازدهنده از فرشتگان گماشته بر دوزخ است «كه: لعنت خدا بر ستمگران باد! همآنان كه مردم را از راه الله» يعني: از پيمودن راه حق «باز ميداشتند و براي آن راه كجي را ميخواستند» يعني: مردم را از آن راه ميرمانيدند و در راستي و درستي آن راه، عيب و اشكال وارد ميكردند؛ با اين سخنشان كه اين راه، راه ناحق و ناصوابي است و حق فقط همان چيزي است كه ما خود در آنيم «و آنان آخرت را منكرند» از اين رو، باكي از سخنان و اعمال منكرشان ندارند، چرا كه از عقاب و حسابي نميترسند.
وَبَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَعَلَى الأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيمَاهُمْ وَنَادَوْاْ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَن سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَهُمْ يَطْمَعُونَ (46)
«و در ميان آن دو، حجابي است» يعني: در ميان آن دو گروه، يا در ميان بهشت و دوزخ، ديواري است «و بر اعراف مردماني هستند» اعراف: بلنديهاي ديواري است كه در ميان بهشتيان و دوزخيان زده شده است و در لغت: به معني مكان بلند و مرتفع ميباشد.
علما درباره اصحاب اعراف بر چند وجه اختلافنظر دارند: بعضي برآنند كه اصحاب اعراف، شهدايند. بعضي برآنند كه آنان، فضلا و صلحاي مؤمناناند كه فارغ از مشغله وانفساي خود در اعراف به مطالعه احوال مردم مصروف ميباشند ـ كه اين قول مجاهد است. بعضي برآنند كه اصحاب اعراف، فرشتگانياند كه بر آن ديوار گماشته شدهاند و مؤمنان و كافران را قبل از ورودشان به بهشت و دوزخ از هم جدا ميكنند. بعضي برآنند كه آنان مردمياند كه ثوابها و گناهانشان برابر است و اعمال نيكشان كمتر از آن است كه بتوانند بهوسيله آن وارد بهشت گردند، سپس به فضل و رحمت الهي وارد بهشت ميشوند و آخرين كساني كه به بهشت وارد ميشوند، ايشاناند. كه اين قول ابنعباس و ابنمسعود رضيالله عنهما و عده ديگري از سلف است و ابنكثير نيز اين قول را ترجيح داده و از ديگر اقوال قويتر ميباشد. بههرحال؛ بر اعراف مردماني هستند: «كه هريك از اهل بهشت و دوزخ را به سيماي آنان ميشناسند» يعني: به نشانههاي آنان؛ چون سپيدي يا سياهي چهرههايشان «و اهل بهشت را ندا ميدهند» يعني: كساني كه بر اعرافند، هنگامي كه اهل بهشت را ميبينند، ايشان را بهعنوان تحيت و شادباش و اكرامشان چنين ندا ميدهند: «كه سلام بر شما باد. اينان هنوز وارد بهشت نشدهاند اما طمع آن را دارند» يعني: اصحاب اعراف هنوز وارد بهشت نشدهاند ولي به ورود درآن طمع داشته و چنين اميدي را در سر ميپرورانند زيرا فضل و رحمت الهي بر اهل بهشت را ميبينند و مينگرند كه رحمت خداوند متعال بر خشم وي غلبه كرده است.
روايت شده است كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث شريف فرمودند: «آنگاه كه ربالعالمين از داوري ميان بندگانش فارغ ميشود، به اصحاب اعراف ميگويد: شما آزادكردگان منيد پس در هر جايي از بهشت كه ميخواهيد، بهره ببريد و بخراميد».
وَإِذَا صُرِفَتْ أَبْصَارُهُمْ تِلْقَاء أَصْحَابِ النَّارِ قَالُواْ رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (47)
«و چون چشمانشان» يعني: چشمان اصحاب اعراف «بهسوي دوزخيان گردانيده شود، ميگويند: پروردگارا! ما را در زمره گروه ستمكاران» كه به دوزخ درافتادهاند «قرار نده».
وَنَادَى أَصْحَابُ الأَعْرَافِ رِجَالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيمَاهُمْ قَالُواْ مَا أَغْنَى عَنكُمْ جَمْعُكُمْ وَمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ (48)
«و اهل اعراف مرداني» از سران كفار «را ندا ميدهند كه آنان را به قيافههايشان ميشناسند» يعني: به نشانههايشان و «ميگويند: جمعيت شما» كه آن را براي بازداشتن از راه خدا جلّ جلاله گرد ميآورديد. يا آن مالهايي را كه در جهت باطل گرد ميآورديد «و آنهمه سركشي كه ميكرديد» يعني: استكبار و گردنكشيتان «كفايتتان نكرد» و به كارتان نيامد، بلكه سرانجام به اين روزگار بد و اين عذاب ابد درافتاديد.
أَهَؤُلاء الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لاَ يَنَالُهُمُ اللّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُواْ الْجَنَّةَ لاَ خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ (49)
«آيا هماينان بودند كه شما سوگند ياد ميكرديد كه هرگز خدا شامل هيچ رحمتي قرارشان نميدهد؟» يعني: اصحاب اعراف در حالي كه بهسوي فقرا و مستضعفان مسلمان كه به بهشت درآمدهاند، اشاره ميكنند، خطاب به كفار ميگويند: مگر هماينان نبودند كه شما آنها را به حساب نميآورديد و سوگند ياد ميكرديد كهخدا جلّ جلاله هيچ رحمتي به آنان نخواهد رسانيد «اينك به بهشت درآييد، نه بيمي برشماست و نه اندوهگين ميشويد» اين از ادامه سخن اصحاب اعراف است. يعني اصحاب اعراف به مسلمانان ميگويند: اينك به بهشت درآييد... به قوليديگر: اين سخن خداوند جلّ جلاله خطاب به خود اصحاب اعراف است كه ايشان را به رحمتخود وارد بهشت ميگرداند.
از سدي نقل شده است كه گفت: «اصحاب اعراف مردم را از سيمايشان ميشناسند؛ اهل دوزخ را با سياهي چهرههايشان و اهل بهشت را با سپيدي چهرههايشان پس چون از برابر گروهي كه آنان را بهسوي بهشت ميبرند، عبور ميكنند؛ ميگويند: سلام عليكم! و چون از برابر گروهي كه آنان را بهسوي دوزخ ميبرند، عبور ميكنند؛ ميگويند: پروردگارا! ما را با قوم ستمگر همراه مگردان».
وَنَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُواْ عَلَيْنَا مِنَ الْمَاء أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ (50)
«و دوزخيان بهشتيان را ندا ميدهند كه: چيزي از آب، يا از ساير آنچه كه الله بهشما روزي دادهاست، بر ما بريزيد» چرا آنان ـ درحاليكه از اجابت طلب خويش مأيوساند ـ از بهشتيان چنين درخواستي ميكنند؟ براي آن كه شخص درمانده و متحير، سخنان بافايده و بيفايده هردو را ميگويد. و تعبير (افيضوا: بر ما بريزيد)، دليل بر آن است كه بهشت بر فراز دوزخ قرار دارد «ميگويند» اهل بهشت «هرآينه الله اين هردو را» يعني: آب و ديگر خوردنيها و نوشيدنيهاي گوارا را «بر كافران حرام ساخته است» پس ما با چيزهايي كه خداي سبحان بر شما حرام كرده است؛ نميتوانيم به شما مدد و معاونتي بكنيم.
الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَهُمْ لَهْواً وَلَعِباً وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنسَاهُمْ كَمَا نَسُواْ لِقَاء يَوْمِهِمْ هَذَا وَمَا كَانُواْ بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ (51)
آنگاه خداوند متعال ميفرمايد: «كساني كه دين خود را به بازي گرفتند و زندگاني دنيا فريبشان داد» لذا آخرت را فراموش كرده و به بقاي طولاني در دنيا فريفته شدند «پس امروز آنان را فراموش ميكنيم» يعني: در دوزخ رهايشان ميكنيم «چنانكه آنان ملاقات اين روز خويش را» يعني: ملاقات روز آخرت را «فراموش كردند و چنانكه آيات ما را انكار ميكردند» بنابراين، خصلتهايي كه سبب هلاكتشان گرديد، عبارت بود از: حب دنيا، فراموش كردن آخرت و دروغ انگاشتن آيات الهي.
وَلَقَدْ جِئْنَاهُم بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (52)
آنگاه حق تعالي براي اعلام اين حقيقت كه با فرستادن پيامبران: بهسوي مشركان، حجت را بر آنها تمام كرده و جاي هيچگونه عذري را برايشان باقي نگذاشته است، ميفرمايد: «و هرآينه براي آنان كتابي آورديم» كه همانا قرآن است «كه روشن و شيوايش ساختهايم» يعني: حلال و حرام و اندرزها و داستانهاي آنرا روشن و متمايز ساختهايم «از روي علم» يعني: درحالي كه به كيفيت روشنساختن احكام آن دانا و عالم بودهايم «و هدايت و رحمتي براي اهل ايمان است» پس قرآن در عين اين كه واضح و روشن است، هدايت و رحمتي نيز هست، ليكن براي مؤمنان.
هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَاء فَيَشْفَعُواْ لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ (53)
«آيا آنان جز در انتظار تأويل آنند؟» يعني: كفار جز عذابي را كه در قرآن به آنان وعده داده شده است، انتظار نميكشند، عذابي كه سرانجام، كارشان بدان منتهي خواهد شد. ربيع در تفسير آن ميگويد: «پيوسته از تأويل قرآن مسائلي نو بهميان ميآيد تا آن كه روز حساب فرارسد و در آن روز است كه تأويل آن به اتمام ميرسد». «روزي كه تأويل آن فرارسد» كه همانا روز قيامت است «كساني كه آنرا پيش از آن فراموش كرده بودند» يعني: كساني كه قرآن را قبل از آن كه مصداق وعدههاي آن فرارسد و فرجام مورد بحث در آن، تحقق يابد، ترك كرده بودند؛ «ميگويند: بيشك فرستادگان پروردگار ما حق و حقيقت را آورده بودند» بدينگونه، در جايي به اين حقيقت اقرار و اعتراف ميكنند كه اين اعتراف در آنجا هيچ سودي به حالشان ندارد «پس آيا امروز ما را شفاعتگراني هست؟» اين جمله به معناي تمناست. يعني: اي كاش براي ما شفاعتگراني ميبود «تا براي ما شفاعتكنند» در نزد پروردگار ما تا ما را از عذاب دوزخ معاف گرداند «يا بازگردانيده شويم» يا براي ما شفاعت كنند كه خداي سبحان ما را بهسوي دنيا بازگرداند «آنگاه عمل كنيم» اگر بازگشت داده شويم «غير آنچه ميكرديم» از معاصي واعمال شركآلود «بهراستي كه به خود زيان زدند» يعني: آنان از زندگي و توانمنديهاي خود در جهت صلاح و فلاح خويش هيچ بهرهاي نگرفتند پس زندگي آنان بر آنان بلا و محنت گرديد، گويي هستي خود را باختهاند، همانند تاجري كه رأسالمال خود را ميبازد «و گم شد از آنان آنچه افترا ميكردند» يعني: دروغبافيهايشان كه در دنيا برميساختند، تباه و نابود شد، يا معبودهايي كه در دنيا شريك خداي سبحان قرار ميدادند، از نزدشان ناپديد شد و هيچ سودي به آنان نرسانيد.
إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ تَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (54)
«همانا پروردگار شما آن اللهي است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد» به قولي: اين روزها از روزهاي دنيا بود. به قوليديگر: اين روزها از روزهاي آخرت بود كه هر روز آن بهاندازه هزار سال دنياست. نقل است كه: اولين روز از اين روزهاي ششگانه، يكشنبه و آخرين آن، روز جمعه بود.
علما در بيان حكمت اين آفرينش تدريجي گفتهاند:
1 ـ هرچند خداي سبحان بر آفرينش خلقت در يك آن واحد هم قادر است و همين كه به آن بگويد: «كن: موجود باش»، بيدرنگ موجود ميشود وليبراي هرچيز نزد او ميعادي است و سنتش بر آن رفته كه آفرينش روند تدريجي داشته و مرحلهبهمرحله به تكامل برسد.
2 ـ باري تعالي با اين آفرينش تدريجي، خواسته است تا به ما تأني در امور را بياموزاند.
3 ـ ايجاد يك چيز بعد از چيز ديگر، بر وجود آفريننده مدبر مريد مختار و فعال ما يشاء دلالتكنندهتر است.
«سپس بر عرش مستوي شد» استواء: عبارت از برتري و استقرار است و خداي سبحان خود به كيفيت آن داناتر ميباشد و ما به آن بهگونهاي كه به جلال و عظمت وي سزاوار است، عقيده داريم. از امسلمه در تفسير: (ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ) روايت شدهاست كه فرمود: درك كيفيت استوا در حيطه عقل نيست اما استوا مجهول هم نيست، و اقرار به آن ايمان و انكار آن كفر است. از مالكبنانس رضی الله عنه نيز روايت شده است كه شخصي از وي پرسيد: خداي سبحان چگونه برعرش استوا يافت؟ مالك گفت: «استوا معلوم است (يعني در لغت) و كيف (يعني كيفيت اين استوا) مجهول است و ايمان به آن واجب و سؤال كردن از آن بدعت ميباشد». اين است مذهب سلف صالح در اين باب. عرش: عبارت از تخت جهانداري است كه بزرگترين مخلوقات خداي عزوجل ميباشد. «شب را به روز ميپوشاند» يعني: حق تعالي شب را همچون پردهاي براي روز ميگرداند كه با ظلمت خويش، روشني آن را ميپوشاند «شب، روز را بهشتاب ميطلبد» يعني: درحالي شب را به روز ميپوشاند كه شب شتابان در طلب روز است و در هيچ حال و لحظهاي از طلب آن سست نميشود. گفتني است كه اين تعبير، يكي از معجزات بزرگ علمي قرآن كريم است كه حركت و دوران محوري زمين را اثبات ميكند. «و آفتاب و ماه و ستارگان را» آفريد «كه رامشده فرمان اويند» يعني: برطبق اراده و امر تكويني او بيهيچگونه تخلفي سير ميكنند «آگاه شو كه خلق و امر او راست» يعني: كائنات همه آفريده او و فرمان در آن، فرمان اوست. «امر» عبارت از: فرمانهاي تكويني و احكام تشريعي حق تعالي است «الله، پروردگار جهانيان به غايت بزرگ است» يعني: بركت و خير او بسيار بزرگ و پرگستره است.
ابودرداء رضی الله عنه از رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث شريف اين دعاي مأثور را روايت كردهاست: «اللهم لك الملك كله ولك الحمد كله وإليك يرجع الأمر كله، أسالك من الخير كله وأعوذ بك من الشر كله: بارخدايا! تمام ملك ازآن توست و تمام حمد از آن توست و تمام امر بهسوي تو برميگردد پس، از تو تمام خير را ميطلبم و از تمام شر به تو پناه ميبرم».
ادْعُواْ رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (55)
«پروردگارتان را به زاري بخوانيد» يعني: با تضرع و تذلل و تملق و اخلاص و رغبت، بهسوي او دعا كنيد «و» پروردگارتان را به «خفيه» بخوانيد. خفيه: خواندن خداوند متعال بهطور پنهان از چشم و گوش مردم است زيرا خواندن حق تعالي بدين شيوه، رگوريشه ريا را بهكلي قطع ميكند. احناف با اين آيه، برخفيه خواندن آمين در نماز استدلال كردهاند زيرا در نزد آنان، آمين دعاء است. «هرآينه او از حدگذرندگان را» يعني: تجاوزكنندگان از مرز اوامر خود را ـ چه در دعا و چه در امور ديگر ـ «دوست ندارد».
يادآور ميشويم؛ تجاوز در دعا چنين است كه: دعاكننده در دعا صدايش را بسيار بلند كند و فرياد برآورد، يا در دعايش چيزي را بخواهد كه حق وي نيست؛ چون جاودانگي در دنيا، يا دستيافتن به آنچه كه ذاتا محال است، يا دستيابي به منازل و مقامات انبيا علیهم السلام در آخرت. چنانكه از ابوموسي اشعري رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: مردم صداهايشان را در دعا بلند نمودند پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث شريف فرمودند: «اي مردم! بر خود آسان بگيريد زيرا شما ذات ناشنوا يا غايبي را نميخوانيد بلكه ذاتي را ميخوانيد كه شنوا و نزديك است...».عبدالله بن مغفل رضی الله عنه از فرزندش شنيد كه ميگويد: «بارخدايا! من از تو ميخواهمكه چون به بهشت وارد ميشوم، به من قصري سپيد ببخشي! عبدالله گفت: فرزندم! از خدا بهشت را بخواه و به او از دوزخ پناه ببر و همين قدر كافي است زيرا من از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنيدم كه در حديث شريف فرمودند: «گروهي هستند كه در دعا و وضو، از حد در ميگذرند».
خلاصه آداب دعا اين است:
1 ـ دعاكننده بايد باوضو باشد.
2 ـ رو به قبله باشد.
3 ـ قلبش را از خطرات و مشغوليتها خالي گرداند.
4 ـ دعا را با درود آغاز و با درود بهپايان برد.
5 ـ دستها را بهسوي آسمان بردارد.
6 ـ مؤمنان را در آن شريك سازد.
7 ـ جوياي ساعاتي باشد كه ساعات اجابت دعاست؛ همچون ثلث اخير شب، وقت افطار، روز جمعه، حالت سفر و ديگر مواردي كه در روايات آمده است.
وَلاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ (56)
«و در زمين بعد از اصلاح آن فساد نكنيد» يعني: بعد از آن كه خداي منان با فرستادن پيامبران علیهم السلام و نازل كردن كتب و تبيين قوانين و احكام، زمين را به صلاح آورد و بعد از آن كه مؤمن يا كافري آن را آبادان كرد، درآن فساد نكنيد؛ با كشتن مردم و ويران ساختن منازلشان و قطع درختانشان و مسدود ساختن انهارشان. و ازجمله فساد در زمين: كفر به خداي سبحان، افتادن در معاصي وي و لغو كردن قوانين و شرايع وي بعد از برقرار شدن آنهاست «و او را با بيم و اميد بخوانيد» بيم ازاين كه خداي عزوجل دعايتان را اجابت نكند و اميد به اين كه دعايتان را مورد اجابت قراردهد. ابنكثير در تفسير آن ميگويد: «بيم از فرجام فلاكتبار عذاب باري تعالي و اميد به ثواب خجسته و فرخنده وي». «هرآينه رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است» اين تعبير، بندگان را بهسوي خير ترغيب و به آنها در اين جهت نشاط و شادابي ميبخشد. نيكوكاران: كسانياند كه ايمان به وجود و يگانگي خداي سبحان را با ايمان به غيب يكجا كرده، فرايض خدا جلّ جلاله را بجاآورده و از محرمات وي ميپرهيزند و ترس و مراقبت الله جلّ جلاله را در دل دارند، هم از اين رو اعمالشان را نيك ميگردانند.
وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاء فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ كَذَلِكَ نُخْرِجُ الْموْتَى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (57)
اين آيه، متضمن ذكر نعمتي از نعمتهاي بيشماري است كه خداوند جلّ جلاله بر بندگانش ارزاني نموده، در عينحال كه دليلي از دلايل وحدانيت و ثبوت الوهيت حق تعالي نيز هست: «و اوست آن كه بادها را مژدهرسان پيشاپيش رحمت خود» كه باران است «ميفرستد» يعني: بادها مژدهرسان بارانند «تا آنگاه كه ابرهاي گرانبار را بردارند» يعني: تا آنگاه كه چون بادها ابرهايي را كه با محموله آب خود گرانبارند، حمل كنند، دراين هنگام: «آن را» يعني: ابر را «بهسوي زمين مردهاي» يعني: سرزمين باير و بيگياهي «ميرانيم. پس، از آن» ابر گرانبار «آب فرود ميآوريم» به آن سرزمين باير و مرده «آنگاه از آن هر ميوهاي برآوريم» يعني: با آن آب همهگونه ميوه و سبزه ميرويانيم و برميآوريم «بدينسان مردگان را بيرون ميآوريم» يعني: مردگان را نيز همانند بيرون آوردن ميوهها و رستنيها، در روز محشر از قبرها بيرون ميآوريم زيرا وقتي در پيشگاه قدرت حق تعالي بيرون آوردن ميوهها به اين صورت عجيب و با اين عمليه پيچيده و عظيم، ممكن بود، ديگر چه چيزي، آن قادر لايزال را از بيرونآوردن مردگان از قبرهايشان ناتوان ميگرداند؟ «باشد كه پند گيريد» و به قدرت عظيم خداوند متعال و صنع بديع وي و اين كه او بر زنده ساختن مجدد و برانگيختن دوباره شما تواناست، پي ببريد زيرا ميان دو بيرون آوردن فوق، هيچ فرقي نيست.
وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِي خَبُثَ لاَ يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً كَذَلِكَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ (58)
«و شهر پاك، گياهش به اذن پروردگارش برميآيد» در اينجا مراد از بلد: زمين وخاك است. يعني: خاك پاك، گياهش به اذن پروردگار و فراهمساختن شرايط ضروري براي روييدن آن؛ به نيكوترين، تمامترين و كاملترين شكل خود بيرون ميآيد «و آن زميني كه ناپاك است، گياهش جز اندك و بي فايده برنميآيد» يعني: خاك پليد، جز گياهي پليد و ناچيز بيرون نميآورد. نكد: يعني بيخير و ناچيز. اين تمثيلي براي دلهاست، كه قلب پندپذير مؤمن را به زمين پاكيزه و قلب فاسق پندگريز را به زمين پليد تشبيه كرده است «اينگونه، آيات خود را براي مردمي كه شكرگزاري ميكنند» از حق تعالي و به نعمتهاي وي اعتراف ميكنند «گونهگون بيان ميكنيم».
ابنعباس رضی الله عنهما در تفسير: (وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ...) ميگويد: «اين مثلي است كه خداي عزوجل براي مؤمن زده است زيرا ميفرمايد: مؤمن پاكيزه است و عملش نيز پاكيزه است چنان كه زمين پاكيزه ميوه پاكيزه دارد، و: (وَالَّذِي خَبُثَ...) مثلي است كه براي كافر زده شده است زيرا او همانند زمين شورهزاري است كه از آن بركت برنميآيد پس كافر خود پليد است و عمل وي نيز پليد ميباشد».
از ابيموسي اشعري رضی الله عنه روايت شدهاست كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث شريف فرمودند: «مثل آنچه كه حق تعالي مرا بر آن از هدايت و علم برانگيخته است؛ همانند باراني بسيار است كه بر زميني فرود آيد پس بخشي از آن زمين، پاك و حاصلخيز است كه آب را ميپذيرد و علف و سبزه فراوان ميروياند و بخشي از آن خشك و سخت است كه آب را بر بستر خود نگه ميدارد و خداوند جلّ جلاله مردم را از آبش نفع ميرساند كه از آن نوشيده و حيوانات خود را سيراب ميكنند و با آن كشت و زرع مينمايند. اما بخش ديگري از آن زمين، بياباني هموار است كه نه آبي را بر بستر خود نگه ميدارد و نه گياهي را ميروياند. پس اين است مثل كسي كه در دين خداي عزوجل آگاهي كسب نموده و بنابراين، آنچه كه خداي عزوجل مرا بر آن برانگيخته، به وي نفع بخشيده است از اين رو، هم خود آن را دريافته و هم آن را به ديگران تعليم دادهاست. همچنان اين است مثل كساني كه هدايت و علم الهي كه براي ابلاغ آن برانگيخته شدهام، به آنان رسيده اما در برابر آن سري بلند نكرده و آن را نپذيرفتهاند».
لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ إِنِّيَ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (59)
خداوند متعال داستان آدم علیه السلام را در آغاز سوره بيان كرد، اكنون به بيان داستانهاي انبياي ديگر علیهم السلام پرداخته و ابتدا از نوح علیه السلام آغاز ميكند زيرا او اولين فرستاده خداوند جلّ جلاله بهسوي بشر بعد از آدم علیه السلام است: «هرآينه نوح را بهسوي قومشفرستاديم» نوح علیه السلام در سرزمين عراق ميزيست و خداي عزوجل او را در سن پنجاه سالگي به رسالت مبعوث گردانيد. ابنكثير ميگويد: «ميان آدم و نوح ـ علیهما السلام ـ ده قرن فاصله بود، كه در طول اين ده قرن، مردم همه بر آيين اسلام و توحيد پايدار بودند و در عصر نوح بود كه شرك و انحراف پديدار شد». نام نوح، (43) بار در قرآن كريم ذكر شده و داستان وي نيز به تفصيل در سورههاي اعراف، هود، مؤمنون، شعرا، قمر و نوح آمده است و شغل وي نجاري بود. ترمذي و ديگران گفتهاند: تمام خلق هماكنون از نسل نوح علیه السلام هستند. بعضي برآنند كه ادريس علیه السلام قبل از نوح علیه السلام ميزيسته است. «گفت» نوح علیه السلام «اي قوم من» فقط «خدا را بپرستيد كه شما را بجز او هيچ خدايي نيست» تا سزاوار اين باشد كه معبود شما قرار گيرد. بدينسان، نوح علیه السلام پرچم دعوت خويش را بر مبناي توحيد و پرستش حق تعالي برافراشت و از قومش خواست تا بهسوي آيين توحيد بازگردند، همان آييني كه آدم علیه السلام و نسلهاي بعد از وي بر آن بودهاند «هرآينه من بر شما از عقوبت روزي بزرگ بيمناكم» يعني: اگر خداي سبحان را نپرستيد، بر شما از عذاب روز قيامت، يا عذاب روز طوفان بيمناكم. قوم نوح علیه السلام بتاني را براي پرستش برگزيده بودند كه خداوند متعال در سوره «نوح» به ذكر آنها پرداخته است و نامهاي آنها: ود، سواع، يغوث، يعوق و نسر بود.
ماجراي پديد آمدن اولين بتپرستي در ميان فرزندان آدم اينگونه بود كه: در ميان آنها اشخاص نيكوكار و صالحي زندگي ميكردند و چون آنها مردند، قومشان بر سر گورهايشان مساجدي بنا كرده و تمثال آنها را در آن مساجد به تصوير كشيدند تا احوال نيك آنها را هميشه بهياد آورده و خود را پايبند شيوه ايشان گردانند و چون زمان درازي بر اين منوال گذشت، رفتهرفته مجسمهها و نمادهايي بر مثال اين تصويرها ساخته و آنها را به نام آن گروه صالح نامگذاري كردند و در نتيجه، بتاني بهنامهاي ود، سواع، يغوث، يعوق و نسر كه همه ازصالحان بودند، تراشيدند.
قَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ (60)
«ملأ از قوم نوح گفتند» ملأ: اشراف و رؤساي قوماند «بيگمان ما تو را در گمراهي آشكاري ميبينيم» در دعوتت بهسوي پرستش خداوند يگانه.
قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ وَلَكِنِّي رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ (61)
«گفت» نوح علیه السلام «اي قوم من! در من هيچگونه گمراهياي نيست بلكه من پيامبرياز سوي پروردگار عالميان هستم» كه مرا بهسوي شما فرستاده است تا خير و فضيلت را بهسوي شما سوق داده و شر و رذيلت را از شما دفع كنم. بدينسان بود كهنوح علیه السلام ضلالت را از خود نفي و رسالت را براي خود اثبات نمود.
أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَأَنصَحُ لَكُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (62)
«به شما پيامهاي پروردگارم را ميرسانم» كه حق تعالي آن پيامها را براي ابلاغ به شما به من وحي كرده است «و براي شما نيكخواهي ميكنم» يعني: نيت خود را در خيرخواهي براي شما، از شائبههاي فساد خالص گردانيدهام و فقط صلاح امورشما را ميجويم «و از جانب خداوند چيزهايي را ميدانم كه شما نميدانيد» از اوصاف بيمثال، قدرت عظيم و شدت خشم وي بر دشمنانش زيرا حق تعالي مرا از اين امور آگاه ميگرداند.
أَوَعَجِبْتُمْ أَن جَاءكُمْ ذِكْرٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِّنكُمْ لِيُنذِرَكُمْ وَلِتَتَّقُواْ وَلَعَلَّكُمْ (63)
تُرْحَمُونَ «او عجبتم» آيا بعيد پنداشتيد، يا: تكذيب كرديد، يا: انكار ورزيديد و تعجب كرديد «از آن كه بهشما ذكري» يعني: وحي و موعظهاي «از جانب پروردگارتان بر مردي از خودتان آمد؟» يعني: بر زبان مردي از ميان خودتان كه او را ميشناسيد واو از جنس ديگري ـ مثلا از جنس فرشتگان و جن ـ نيست تا از او برميد بلكه بشري همانند شماست كه به او انس ميگيريد، همچنان او مردي از خود شماست كه او را از اوان نوجواني به راستگويي و امانتداري ميشناسيد و ميدانيد كه نه گمراه بودهاست و نه دروغگو و آمدهاست «تا شما را بيم دهد» از عاقبت كفر «وتا شما پرهيزگاري كنيد و باشد كه» بهسبب فوايدي كه اين بيمدادن به شما ميرساند و بهسبب پرهيزگاريتان «مورد رحمت» و رضاي خداي سبحان «قرار گيريد».
فَكَذَّبُوهُ فَأَنجَيْنَاهُ وَالَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُواْ قَوْماً عَمِينَ (64)
«اما او را تكذيب كردند پس او و كساني را كه با وي بودند» يعني: ايمان آورده و همراه وي بودند «نجات داديم در كشتي» اين همان كشتياي است كه خداوند متعال نوح علیه السلام را به ساختن آن دستور داد تا او و مؤمنان همراهش بهوسيله آن از خطر طوفان نجات يابند «و كساني را كه آيات ما را دروغ پنداشتند» و بر اين شيوه ناروا استمرار ورزيده بهسوي توبه بازنگشتند «غرق كرديم» در همان دار وديارشان «زيرا آنان گروهي نابينا بودند» يعني: كوردل بودند، بهگونهاي كه نه موعظهاي به آنان سود ميرسانيد و نه پندي در آنان كارگر بود. تفصيل اينداستان در (آيات 48 ـ 35) سوره «هود» آمده است.
وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ (65)
«و بهسوي قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم» يعني: يكي از اعضاي قبيله آنها بهنام «هود» را زيرا «برادر» در اينجا به معني برادر نسبي نيست.
قبيله عاد، قومي عرب از قديميترين امتهاي موجود در روي زمين و ظاهرا قديميتر از قوم ابراهيم علیه السلام بودهاند لذا ذكر داستانشان بعد از داستان نوح علیه السلام مناسب مينمود. مراد از قوم عاد در اينجا، قوم عاد اول است كه ساكن احقاف ـ ريگزار ميان عمان و حضرموت در سرزمين يمن ـ بودهاند و بعد از نابودي آنان، قبيله عاد ديگري پديد آمد كه آنها نيز ساكنان يمن ـ اما نه در احقاف بلكه در حدود سرزمين قحطان و سبا ـ ميزيستهاند كه آنان را عاد دوم مينامند. گفتني است كه ذكر عاد بجز قرآن، در ساير كتب آسماني نيامده است. «گفت: اي قوم من! خدا رابپرستيد كه براي شما معبودي جز او نيست پس آيا پرهيزگاري نميكنيد؟» چنين بود كه هود علیه السلام آنان را بهسوي عبادت و توحيد الهي دعوت كرد، دعوتي كه درنهايت به تقوي و پرهيزگاري ميانجامد.
قَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ وِإِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (66)
«اشراف و بزرگاني كه كافر بودند از قومش، گفتند: هرآينه ما تو را در سفاهت ميبينيم» سفاهت: سبكخردي و حماقت است. بدينگونه بود كه آنها به ناروا آنپيامبر عاليقدر را به سبكمغزي و كمخردي متهم كردند و وقيحتر اين كه گفتند: «و هرآينه ما تو را از دروغگويان ميپنداريم» در ادعاي رسالت.
قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ وَلَكِنِّي رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ (67) أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاتِ رَبِّي وَأَنَاْ لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ (68)
«گفت: اي قوم من! در من سفاهتي نيست بلكه من فرستادهاي از بارگاه پروردگارعالميان هستم، پيامهاي پروردگارم را به شما ميرسانم و براي شما خيرخواهي امينم» امين: شناختهشده به امانتداري و صداقت، كه ضد خيانت است. يعني: مطمئنا من در پيامهاي الهي هيچگونه تغييري وارد نكردهام.
أَوَعَجِبْتُمْ أَن جَاءكُمْ ذِكْرٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِّنكُمْ لِيُنذِرَكُمْ وَاذكُرُواْ إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَسْطَةً فَاذْكُرُواْ آلاء اللّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (69)
«آيا تعجب كرديد كه بر مردي از خودتان پندي از جانب پروردگارتان برايتان آمده تا شما را بيم دهد؟ و ياد كنيد زماني را كه خداوند شما را پس از قوم نوح جانشينان آنان قرار داد» هود علیه السلام به فرمان خداوند جلّ جلاله نعمتي از نعمتهايش را به قوم خود يادآوري كرد، اين نعمت؛ قراردادن آنها به عنوان ساكنان زمين بعد از هلاكت قوم نوح علیه السلام ،يا قراردادن آنها بهعنوان پادشاهان روي زمين بود. آنگاه به ذكر نعمت ديگري پرداخت: «و در خلقت، بر قوت شما افزود» يعني: در آفرينش، به شما قدوقامتي تنومند و بلند ـ افزون بر آنچه كه ديگران از نظر بدني داشتند ـ عنايت نمود. نقلاست كه: بلندي قامت شخص بلندقدشان صد گز و از كوتاهقدشان شصت گز بود «پس نعمتهاي خدا را بهياد آوريد» بر خود كه از جمله آنها، نعمت جانشين ساختنتان در زمين و افزودن در خلقت و نيرومنديتان و ساير نعمتهايي است كه به شما ارزاني داشته است «باشد كه رستگار شويد» زيرا يادآوري نعمت، انگيزهبخش شكر آن است و هركه شكر و سپاس حق تعالي را بجا آورد، بيشك رستگار ميگردد.
قَالُواْ أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (70)
«گفتند: آيا بهسوي ما آمدهاي تا تنها الله را بپرستيم» حال آن كه اين شيوه يگانهپرستي در نزد ما ناشناخته و ناپسند است زيرا ما پدرانمان را برخلاف اين شيوه ـ كه تو ما را بهسوي آن ميخواني ـ يافتهايم. از همين رو گفتند: «و» آيا «آنچه را كه پدرانمان ميپرستيدند، رها كنيم» و ديگر دنبال راه و رسم پدران خويش نگرديم؟ نه! چنين چيزي از ما ساخته نيست «پس اگر از راستگويان هستي، آنچه را به ما وعده ميدهي، براي ما بياور» آنها از بس كه در برابر خداي سبحان متمرد و متكبر بودند، با اين سخن عذابي را كه هود علیه السلام بدان هشدارشان ميداد، به شتاب طلبيدند.
قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ رِجْسٌ وَغَضَبٌ أَتُجَادِلُونَنِي فِي أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤكُم مَّا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ فَانتَظِرُواْ إِنِّي مَعَكُم مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ (71)
«گفت: بهراستي كه بر شما از جانب پروردگارتان عقوبت و خشم ثابت شد» يعني: حقا كه سزاوار خشم و عذاب الهي گشتيد و خواهناخواه اين عذاب و خشم بر شما فرودآمدني است. هود علیه السلام عذابي را كه انتظار وقوع آن ميرفت، همانند امر واقع معرفي كرد، بهمنظور دادن اين هشدار به آنان كه اين عذاب حتما برآنان واقع ميگردد. رجس: عذاب سخت است «آيا با من در باب نامهايي چند مجادله ميكنيد» يعني: نامهاي بتاني كه ميپرستيد؟ هود علیه السلام بتان را مجرد نامهاي بيمسمي معرفي كرد زيرا نه فقط مسميات آنها داراي هيچ حقيقتي نيست بلكه حتي اطلاق نام «خدايان» برآنها در اصل بيپايه است پس گويي اين خدايان، معدوماند و هيچ وجود خارجي ندارند و آنچه كه موجود است، فقط نامهاي آنهاست؛ «كه شما وپدرانتان نامگذاري كردهايد» يعني: شما و پدرانتان از نزد خود معبودان باطلتان را به اين نامها ناميدهايد و در واقع امر، اينها هيچ حقيقتي ندارند «و خداوند هيچ حجت وبرهاني بر آن نازل نكردهاست» كه به آن بر صحت اين راهورسم باطلتان حجت آوريد. سپس آنان را به سختترين هشدار تهديد كرد و فرمود: «پس منتظر باشيد كه من هم با شما از منتظرانم» يعني: منتظر عذابي باشيد كه آن را درخواست كردهايد زيرا من هم با شما از منتظران نزول اين عذاب هستم و اين عذاب قطعا بر شما آمدني است.
فَأَنجَيْنَاهُ وَالَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَقَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَمَا كَانُواْ مُؤْمِنِينَ (72)
«پس او و كساني را كه با او بودند» يعني: به دعوتش ايمان آورده بودند «به رحمتي از جانب خويش نجات داديم» از عذاب فرودآمده بر كافران «و كساني را كه آيات ما را دروغ شمردند، ريشهكن كرديم» بهطوري كه حتي يك تن از آنان هم باقي نماند كه جانشينشان گردد «و از مؤمنان نبودند» يعني: ريشه اين قوم سركشي را كه ميان تكذيب به آيات و عدم ايمان بهحق جمع كرده بودند، بريديم پس اين ريشهكن كردن در جاي مناسب خود بود.
يادآور ميشويم؛ عذابي كه خداي سبحان بر قوم هود علیه السلام نازل كرد، تندباد سركش بسيار سردي بود كه ديار و اشجارشان را پاك ويران كرد، تندبادي كه صخرههاي بزرگ را با خود حمل ميكرد و بر چهرههايشان ميكوبيد و آنها را از جا بركنده بر زمين ميكوفت چنانكه حق تعالي در سوره «الحاقه» ميفرمايد: (اما عاد؛ بهوسيله تندبادي توفنده و سركش هلاك شدند كه خدا آن را هفت شب و هشت روز پياپي بر آنان گماشت پس آن قوم را در آن مدت فروافتاده ميديدي، گويي آنها تنه نخلهاي ميان تهي هستند) «آيات 8 ـ 6».
وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءتْكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوَءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (73)
«و» فرستاديم «بهسوي قوم ثمود، برادرشان صالح را» ثمود: قبيلهاي از اعراب اوليه بودند كه در منطقه «حجر» واقع در شمال مدينه منوره در ميان حجاز و شام نزديك واديالقري سكونت داشتند. قبيله ثمود بعد از قوم عاد وارث ديار وسرزمين آنها شدند چنانكه آيه (74) از همين سوره تصريح ميكند. اين قبايل همه از اعراب اوليه بودهاند كه قبل از ابراهيم علیه السلام ميزيستهاند. ابنعمررضيالله عنهما روايت ميكند كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در سال نهم هجري ـ هنگامي كه به مقصد تبوك روان بودند ـ از برابر ديار و منازل قوم ثمود گذشتند، او ميگويد: «چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم لشكر را در تبوك فرود آوردند، مردم ازچاههاي آبي كه قبيله ثمود آب آشاميدني خود را از آنها تهيه ميكردند، آب كشيدند و از آن آب خمير ساخته ديگها را نصب كردند تا غذا بپزند، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به آنان فرمان دادند كه غذاي ديگها را بيرون ريخته و خميرها را علوفه شتران كنند، آنگاه ايشان را از آن محل كوچانيدند تا به چاهي رسيدند كه شتر صالح علیه السلام از آن مينوشيد پس در آن محل فرود آمدند». همچنين آنحضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم اصحابشان را از ورود به منازل قومي كه به عذاب الهي گرفتار شده بودند، نهي ميكردند و ميفرمودند: «در حقيقت، من ميترسم كه بهشما مانند آنچه كه به آنان رسيد، برسد لذا به منازلشان وارد نشويد». بايد يادآور شد كه آثار مدائن صالح علیه السلام تا به امروز باقي است و بهنام «فتحالناقه» شناخته ميشود.
«گفت» صالح علیه السلام «اي قوم من! خدا را بپرستيد، براي شما معبودي جز او نيست» صالح علیه السلام قومش را به عبادت خدايسبحان فراخواند، عبادتي كه باري تعالي خلق را بهخاطر آن آفريدهاست، او به آنان فهماند كه عبادت جز براي خداي يگانه سزاوار نيست و جز وي هيچ معبودي اين صلاحيت را ندارد كه به پرستش گرفته شود. آري! دعوت بهسوي توحيد و نفي شرك، خلاصه و عصاره دعوت همه پيامبران علیهم السلام بوده است چنانكه خداوند متعال ميفرمايد: (و همانا درهر امتي پيامبري فرستاديم، با اين پيام كه: خداي يگانه را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد) «نحل / 36». صالح علیه السلام خطاب به قومش افزود: «در حقيقت، براي شما از جانب پروردگارتان بينهاي آمده است» بينه: يعني معجزه روشن و آشكار، كه عبارت بود از: بيرونآوردن مادهشتري از سنگ سخت و خارا «اين ماده شترخداست كه معجزهاي براي شماست پس آن را بگذاريد تا در زمين خدا بخورد» يعني: آن را رها كنيد و آزاد بگذاريد كه در زمين خدا جلّ جلاله بچرد و هرچه خواست از آن بخورد زيرا اين شتر؛ شتر خدا جلّ جلاله است و زمين هم كه زمين وي ميباشد پس او را از آنچه كه مال و ملك شما نيست، بازنداريد. صالح علیه السلام آن را شتر خدا جلّ جلاله ناميد زيرا آن شتر با امر تكويني خداوند جلّ جلاله بدون داشتن پدر و مادري آفريده شده بود «و به او» هيچگونه «آسيبي نرسانيد» يعني: به هيچ وجه با گزند و آزار متعرض او نشويد «كه آنگاه شما را عذابي دردناك فروميگيرد».
نقل است كه قوم صالح علیه السلام خود از او خواستند تا برايشان از صخره سنگي خارا، مادهشتري بيرون آورد كه خروج آن را به رأيالعين ببينند پس صالح علیه السلام از آنها عهدها و پيمانها گرفت كه اگر خواستهشان را اجابت كند، قطعا به او ايمان خواهند آورد و چون آنها اين عهدها و پيمانها را سپردند، صالح علیه السلام دعا كرد و آن صخره سنگ به جنبش در آمد و ـ همانگونه كه خواسته بودند ـ مادهشتري پاك، تنومند و بيعيب از آن بيرون آمد و چنان بزرگ و قوي و پرهيبت بود كه چون از برابر چهارپايان ديگر ميگذشت، همه از او ميرميدند. در اين هنگام، رئيس آن قوم و پيروانش ايمان آوردند. صالح علیه السلام به فرمان خداي عزوجل چنينمقرر كرد كه يك روز آن مادهشتر آب چاهشان را بنوشد و روز ديگر آنان از آب آن چاه استفاده كنند و در آن روز كه او آب چاه را مينوشيد، آنها از شير وي مينوشيدند زيرا چنان شيرآور بود كه چون او را ميدوشيدند، هر مقدار از ظروفي كه ميخواستند، از شير آن پر ميشد و قوم همه از شيرش سير و سيراب ميشدند.
وَاذْكُرُواْ إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُوراً وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُواْ آلاء اللّهِ وَلاَ تَعْثَوْا فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ (74)
«و بهياد آوريد هنگامي را كه شما را پس از قوم عاد جانشينان آنان گردانيد» يعني: حق تعالي شما را در زمين جانشين قوم عاد گردانيد. يا شما را در آن فرمانروا گردانيد «و به شما در زمين جاي مناسب داد» يعني: شما را در آن مستقر گردانيد، بهطوري «كه از بخشهاي هموار و نرم آن براي خود قصرها ميساختيد» يعني: ازخاكهاي آن سرزمين، خشت و آجر و مانند آن از مصالح ساختماني ديگر ساخته و با آن، كاخها و قصرها بنا ميكرديد. (بوأ): از مصدر «مباءه»، عبارت استاز: منزلي كه انسان در آن ساكن ميشود «و از كوهها براي خود خانههايي ميتراشيديد» قوم ثمود، با بهرهگيري از نيرو و صلابت بدني و تنومند بودن هيكلهايشان، كوهها را تراشيده و در دل كوهها براي خود مغارهها و خانههاي مسكوني ميساختند. به قولي: انتخاب درون صخرههاي سخت و كوههاي مستحكم براي سكونت از سوي آنها، به اين دليل بود كه ساختمانها و سقفهاي ديگر، قبل از به پايانآمدن عمرشان ويران ميشد ـ از بس عمر طولانياي داشتند «پس نعمتهاي خدا را به ياد آوريد» تفسير نظير اين عبارت در داستان قبل گذشت «و در زمين سر به فساد بر نداريد» يعني: در آن با نافرماني خدا و رسولش، فتنه وفساد برپا نكنيد.
قَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُّرْسَلٌ مِّن رَّبِّهِ قَالُواْ إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (75)
«سران قوم او كه استكبار ميورزيدند، به مستضعفاني كه ايمان آورده بودند» وتحت ستم و استضعاف آنان قرار داشتند «گفتند: آيا ميدانيد كه صالح از سوي پرورگارش فرستاده شده است؟» اين سخن را از باب استهزا و تمسخر گفتند. «اهل ايمان» يعني: پيروان صالح علیه السلام «گفتند: بيترديد ما به آنچه وي بدان رسالت يافتهاست، مؤمنيم» يعني: ما نه فقط به صدق و راستي او در اين ادعا داناييم بلكه به او و رسالتش مؤمن بوده و از آن گذشته، تابع و مطيع امرش نيز هستيم.
قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ إِنَّا بِالَّذِيَ آمَنتُمْ بِهِ كَافِرُونَ (76)
«كساني كه استكبار ميورزيدند، گفتند: ما به آنچه شما بدان ايمان آوردهايد» يعني: به رسالت صالح علیه السلام «كافريم» اين سخن را درحالي گفتند كه معجزه آشكار و حجت پايدار حق تعالي درميان آنان بود ـ پس لعنت خداوند جلّ جلاله بر كافران باد.
فَعَقَرُواْ النَّاقَةَ وَعَتَوْاْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُواْ يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (77)
«پس آن مادهشتر را پي كردند» يعني: پيهاي آن را بريدند، يا آن را ذبح كردند. و با آنكه همه آنها دركشتن مادهشتر مستقيما شركت نداشتند بلكه يك تن از آنان او را كشت ولي از آنجا كه اين كار با رضا و موافقت همگي آنان انجام گرفت لذا اين عمل به همه آنان نسبت داده شد «و از فرمان پروردگار خود سرپيچيدند» يعني: از قبول فرمان باري تعالي در مورد مادهشتر و همچنان ازگردن نهادن به دين وي استكبار و عناد ورزيدند «و گفتند: اي صالح! اگر از پيامبران هستي، آنچه را به ما وعيد ميدهي» از عذاب «براي ما بياور» اين سخن را از روي تحدي (مبارزهطلبي) و استخفاف گفتند.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ (78)
«پس آنان را رجفه فرو گرفت» رجفه: يعني زلزله سخت. برخي گفتهاند: رجفه، فريادي سخت و سهمگين بود كه با يك تكان سخت، دلهايشان را از جا بركند «و در سراي خويش» يعني: در شهر و سرزمين خويش «از پا در آمدند» جاثمين: بر زانوها و چهرههاي خويش به زمين چسبيده و بيجان و بيحركت گرديدند، همانند پرندهاي كه بر روي درافتد و از پا درآيد. روايت شده است كه: پيكردن مادهشتر از سوي آنان در روز چهارشنبه و نزول عذاب بر آنان در روز شنبه بود پس همه ـ جز صالح علیه السلام و پيروانش از اهل ايمان ـ هلاك شدند.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِن لاَّ تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ (79)
«پس صالح از آنان روي برتافت» آنگاه كه از اجابت دعوت حق از سوي آنان مأيوس شد و درحاليكه به آنان پشت كرده و از آنان رويگردان شده بود، ازسرزمينشان رفت «و گفت» صالح علیه السلام، در بيان حقيقت حال خويش به آنان: «ايقوم من! به راستي كه من پيام پروردگارم را به شما رساندم و براي شما خير خواهيكردم ولي شما نصيحتگران را دوست نميداريد» من از هيچ كوششي در ابلاغ رسالت حق به شما فروگذار نكردم، اما شما اين دعوت را نپذيرفتيد و از آن سر برتافتيد پس عذاب الهي بر شما لازم گشت و اينك آنچه را كه تكذيب كرده و به شتاب ميطلبيديد، بر شما فرود ميآيد. همچنان محتمل است كه صالح علیه السلام اين سخن را بعد از مرگشان ـ از روي حسرت بر آنچه كه از ايمان و سلامتي از عذاب از دست دادند ـ خطاب به آنان گفته باشد.
وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّن الْعَالَمِينَ (80)
«و» فرستاديم «لوط را» به رسالت. لوط علیه السلام فرزند هاران فرزند آزر، برادزاده ابراهيم علیه السلام بود كه با عمويش ابراهيم علیه السلام از سرزمين عراق به سرزمين بيتالمقدس هجرت كرد، سپس خداي عزوجل او را بهسوي اهالي شهري بهنام «سدوم» در نزديكي بيتالمقدس، به رسالت برانگيخت «هنگامي كه به قوم خود گفت: آيا آن فاحشه را مرتكب ميشويد» يعني: آن خصلت بسيار زشت و سخت ناشايست را كه فعل لواط ميباشد «كه هيچ كس از جهانيان در آن بر شما پيشي نگرفته است؟» يعني: احدي قبل از شما آن را مرتكب نگرديده است؟ زيرا فعل لواط، قبل از آنان در ميان هيچ امتي از امتها شايع نبود.
إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاء بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ (81)
«همانا شما از روي شهوت، بهجاي زنان با مردان در ميآميزيد» يعني: شما، همسراني را كه خداوند متعال برايتان آفريده است و بهحسب فطرت براي آميزش آماده بوده و صلاحيت مقاربت را دارند و فقط آنانند كه جايگاه برآوردن شهوت و موضع لذتجويي ميباشند، فروگذاشته و به فعل لواط با مردان رو ميآوريد، فعل ناشايستي كه هدفي سازگار با عقل و فطرت سالم نداشته و جز شهوتراني هيچ منظور ديگري از آن نداريد پس شما در ارتكاب اين عمل زشت، همانند چهارپاياني هستيد كه صرفا به انگيزه شهوتراني بر همديگر فروميجهند «بلكه شما قومي مسرف و تجاوز كاريد» كه اين فعل شما مستوجب لعنت و خشمخداوند جلّ جلاله است زيرا اين فعلي است انحرافي كه با عقل سليم و فطرت مستقيم هيچ سازگاري ندارد و علت خارج بودن آن از مقتضاي فطرت، اسراف و خارج شدن لواطكار از حد اعتدال بشري ميباشد.
امام ابوحنيفه برآن است كه: گواهي دوتن در انجام فعل لواط كافي است و مجازات لواطكار اين است كه از مكاني مرتفع بهپايين افگنده شده سپس با پرتاب سنگ دنبال گردد چنانكه با قوم لوط چنين شد و اين جزا تعزير است نه حد. اما جمهور فقها (مالك، شافعي و احمدبنحنبل) برآنند كه: مجازات لواط، حد است نه تعزير و حد لواط، رجم (سنگسار) فاعل و مفعول تا مرگ آنهاست، خواه شخص لواطكار محصن (زندار) باشد، خواه غير محصن. در يك روايتديگر از شافعي رحمه الله حد لواط مانند حد زنا است بنابراين، اگر لواطكار محصن بود، رجم ميشود، در غيرآن، صد شلاق زده ميشود. مقاربت با زنان از راه پشت (دبر) نيز كه «لواط صغري» ناميده ميشود، به اجماع علما حرام است.
وَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَن قَالُواْ أَخْرِجُوهُم مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ (82)
«ولي جواب قوم او» دربرابر انكار و محكومكردن اين عمل از سوي لوط علیه السلام «جز اين نبود كه گفتند: آنان را» يعني: لوط و پيروانش را «از شهرتان بيرون كنيد» و از روي استهزا افزودند: «هرآينه آنان مردمي منزه طلب هستند» كه از افتادن در عمل لواط تبري جسته و پاكي ميطلبند بنابراين، نبايد با ما در شهر ما سكونت داشته باشند. اين پاسخ استهزا آلودشان، هيچ ارتباطي به نصيحت لوط علیه السلام نداشت بلكه پاسخ مناسب اين بود كه نبوت وي را تصديق كرده و از فرمان وي اطاعت ميكردند و به خواسته وي پاسخ مساعد ميدادند ولي آنان اين پاسخ زشت را كه از نفسهاي پليد و فطرتهاي واژگونهشان برخاسته بود، به وي تحويلدادند، عجبا از اين منطق واژگونه! منطقي كه ميگويد: بايد كساني كه پاك و پرهيزكارند، از شهر بيرون روند تا پليدان و ناپاكان در آن باقي بمانند؟! اين منطق؛ منطق جاهليت در هر زمان و مكاني است چنانكه در عصر حاضر نيز مشاهده ميكنيم كه اغلب پاكان و پرهيزكاران، در طرد و تبعيد بهسر ميبرند.
فَأَنجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ (83)
«پس او و اهل خانه او رانجات داديم» آنگاه كه در صبحگاه شبي كه عذاب ما بر مردم شهر «سدوم» فرود آمد، لوط و خانوادهاش را از آن شهر بيرونآورديم[2] «مگر زنش را» حق تعالي زن لوط علیه السلام را از اهلش استثنا كرد زيرا او به لوط علیه السلام ايمان نياورده بود «كه» به همين جهت زن لوط علیه السلام «از باقيماندگان بود» در عذاب خداوندي و حكم حق تعالي اين بود كه او نيز در زمره نابودشدگان باشد.
وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَراً فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (84)
«و بر سر آنان بارشي بارانيديم» غيراز آن بارشي كه بدان عادي بودند، كه اين بارش، همانا بارش گل پخته سنگشده بر آنان بود چنانكه در آيه: (وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ) «هود / 82» آمده است. «پس بنگر كه آخر كار مجرمان» يعني: كافران «چگونه بود!».
وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءتْكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَوْفُواْ الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَاءهُمْ وَلاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ (85)
اين پنجمين داستان از داستانهاي انبيا علیهم السلام در اين سوره، بعد از داستانهاي نوح، هود، صالح و لوط علیهم السلام است:
«و بهسوي قوم مدين، برادرشان شعيب را فرستاديم» يعني: بهسوي مردم مدين، پيامبري از خودشان را كه شعيب علیه السلام بود فرستاديم. شعيب علیه السلام ـ پيامبر قومش مدين ـ از انبياي عرب است و از وي در قرآن كريم ـ در سورههاي اعراف، هود، شعراء و عنكبوت ـ يازده بار ياد شده است و بعثت وي بهپيامبري، قبل از حضرت موسي علیه السلام بود. علما او را خطيب انبيا علیهم السلام مينامند، بهسبب آنكه او دعوت خويش را با حجتي رسا به قومش ابلاغ كرد. يادآور ميشويم كه شهر «مدين»، نزديك «معان» واقع در جنوبشرق اردن بر سر راه حجاز قرار دارد و مدين هم بر قبيله مدين و هم بر شهرشان اطلاق ميشود «گفت: اي قوم من! خدا رابپرستيد، براي شما هيچ معبودي جز او نيست» شعيب علیه السلام با يادآوري اين نكته بهقومش كه آنان قوم او هستند و او يكي از خود آنهاست پس طبعا دوستدار چيزي است كه صلاحشان در آن ميباشد، آنها را بهسوي پرستش خداوند جلّ جلاله دعوت كرد سپس آنها را به يگانهشناسي و يگانهپرستي كه در رأس دعوت همه پيامبران علیهم السلام قرار دارد، فرمان داد و اين پندار را كه پرستش چيزي از بتانشان حق باشد، رد كرد و همه را باطل و نابود شده خواند «در حقيقت، براي شما از جانب پرورگارتان برهاني روشن» يعني: معجزهاي آشكار «آمده است» ولي قرآن بيان نكرده كه معجزه شعيب علیه السلام چه بود پس اين خود دليل بر آن است كه هر پيامبري معجزهاي داشته است، چه معجزه وي بيان شود و چه نشود. آري! اين پيام شعيب علیه السلام بود به قومش از جنبه اعتقادي آن، اما او از جنبه عملي نيز، به روي عمدهترين انحراف عمليشان انگشت گذاشت و گفت: «پس پيمانه و ترازو را تمام نهيد» يعني: به خريدار يا فروشنده، با بهكار گرفتن پيمانه يا عياري ناقص، كم ندهيد و به غير آن از شيوههاي ديگر كاستن و افزودن در اشياي مورد معامله، به حقخوري از ديگران نپردازيد. آري! قوم شعيب علیه السلام معاملات خود را با پيمانه و ترازو انجام ميدادند ولي پيمانه و ترازو را تمام ننهاده و از حق صاحب حق ميكاستند «و به مردم اشياي آنان را ناقص ندهيد» بخس: عبارت است از: نقص وآن يا با معيوب ساختن كالا، يا با كمكردن از آن، يا به تردستي، فريبكاري و نيرنگبازي انجام ميگيرد و همه اينها شامل معناي خوردن اموال مردم به نارواست. بعضي گفتهاند: قوم شعيب علیه السلام از هر چيزي كه در بازارهايشان وارد ميشد، عوارض و حقوق گمركي ميگرفتند و نهي الهي ناظر بر اين معني است «ودر زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد» تفسير نظير اين عبارت، در آيه (56) گذشت «اين» رهنمودها «برايتان بهتر است» در دنيا و آخرت «اگر باور داريد» سخنم را.
وَلاَ تَقْعُدُواْ بِكُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجاً وَاذْكُرُواْ إِذْ كُنتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَانظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (86)
«و بر سر هر راهي ننشينيد كه بترسانيد» مردم را از شكنجه و آزارتان. نقل است كه: قوم شعيب علیه السلام بر سر راههايي كه به خانه وي منتهي ميشد، مينشستند و كساني را كه قصد رفتن بهنزد وي را داشتند، از عذاب و عقاب خويش بيم داده وميگفتند: او شخصي است كذاب لذا نزد او نرويد «و» تا «كسي را كه به او ايمان آورده است، از راه الله بازداريد» مراد از بازداشتن از راه الله جلّ جلاله، بازداشتن مردم از رسيدن به شعيب علیه السلام است. بعضي گفتهاند: مراد؛ نهي آنان از نشستن بر سر راه دين و بازداشتن كساني است كه قصد رفتن به آن را دارند، نه نشستن حقيقي بر سرراهها پس حقيقت لفظ، مراد نيست «و براي آن راه، كجي نجوييد» يعني: براي راهخدا جلّ جلاله كجي، ناهمواري و ناهنجاري نجوييد و آن را براي مردم به اين وصف معرفي نكنيد «و هنگامي را به يادآوريد كه شما اندك بوديد» از نظر تعداد «پس شما را بسيار گردانيد» از طريق توالد و تناسل. بعضي در معني آن گفتهاند: شما فقير بوديد، اما حق تعالي شما را توانگر گردانيد «و بنگريد كه فرجام كار فسادكاران» از امتهاي گذشته؛ چون قوم نوح و هود و صالح و لوط علیهم السلام «چگونه بوده است؟» مگر جز اين بود كه خداي عزوجل هلاكشان كرد و آثار وجودشان را از عرصه هستي محو گردانيد؟!
وَإِن كَانَ طَآئِفَةٌ مِّنكُمْ آمَنُواْ بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَطَآئِفَةٌ لَّمْ يْؤْمِنُواْ فَاصْبِرُواْ حَتَّى يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنَا وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ (87)
«و اگر گروهي از شما به آنچه من بدان فرستاده شدهام ايمان آورده و گروهي ديگر ايمان نياوردند پس صبر كنيد» يعني: انتظار بكشيد «تا خداوند در ميان ما حكم كند، كه او بهترين حكمكنندگان است» زيرا حكم و داوري او، بر حق و عدل مبتني است و بيم آن نميرود كه او در حكم خويش ستم كند. آري! حكم خداوند جلّ جلاله درميان دو گروه، مانند حكم كردن ميان دو خصم است: يعني اينكه محقان را بر مبطلان پيروز ميسازد.
در اين آيه، مؤمنان به صبر بر آزار كفار مأمور گرديدهاند تا آنكه خداي عزوجل پيروزشان گرداند.
قَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ (88)
«سران قومش كه استكبار ورزيده بودند» يعني: اشراف و بزرگان سركش، مستكبر و كافرشان «گفتند: اي شعيب! يا بيگمان تو و كساني را كه با تو ايمانآوردهاند، از شهر خودمان بيرون ميكنيم، يا به كيش ما برگرديد» بدين گونه، آن سران مستكبر فقط به ترك ايمان و انكار دعوت حق اكتفا نكرده بلكه از روي سركشي، سبكسري، غرور، ناسپاسي و تجاوز، پا را از اين حد فراتر گذاشتند وپيامبر خويش و مؤمنان را به بيرونكردن از شهر نيز تهديد كردند. يعني از نظر آنها، شعيب علیه السلام و همراهانش ناگزير دو راه بيشتر در پيش رو ندارند: يا بيرون شدن از شهر و يا بازگشت به كيش باطل كفري آنان «گفت» شعيب علیه السلام «حتي اگر دلمان نخواهد؟» يعني: آيا ما را به كيش خويش باز ميگردانيد، هرچند ما از بازگشت به آن كراهت و نفرت داشته باشيم؟ يا معني اين است: آيا از شهر بيرونمان ميكنيد، هرچند ما خواهان بيرون شدن از آن نباشيم؟ قطعا شما چنين حقي نداريد و براي شما روا نيست به چيزي مجبورمان كنيد كه دلمان آن را نميخواهد زيرا كسيكه زير فشار و اجبار قرار گيرد و از خود اختياري نداشته باشد، نه موافقتش موافقت به حساب ميآيد و نه بازگشتش به آيين ديگري، بازگشت حقيقي تلقي ميشود.
قَدِ افْتَرَيْنَا عَلَى اللّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنَا فِي مِلَّتِكُم بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللّهُ مِنْهَا وَمَا يَكُونُ لَنَا أَن نَّعُودَ فِيهَا إِلاَّ أَن يَشَاءَ اللّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنَا كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ (89)
«در حقيقت، اگر بعد از آنكه خدا ما را از آن نجات بخشيد، به دين شما» كه شرك است «برگرديم، به خدا دروغ بستهايم» زيرا شرك، دروغبستن به خداي سبحان است، ازآنرو كه كائنات جز آفريدگار، مدبر و معبودي يگانه كه همانا الله جلّ جلاله است، آفريدگار ديگري ندارد پس هر كس به خداي سبحان شريك قايل شود، بيگمان به او دروغ بسته و مدعي نقص الوهيت و ربوبيت وي شده است. جمله: (بعد از آنكه خدا ما را از آن نجات بخشيد) مفيد اين معني است كه جرم بازگشت مؤمن به كفر، بزرگتر از جرم كسي است كه حق براي وي روشن نشده و در اصل كافر بوده است زيرا كسيكه بعد از ايمان مرتد ميشود، در كفري بزرگتر و الحادي سختتر از كفر كساني فرورفته كه در اصل كافر بودهاند «و هرگز ما را نسزد» يعني: هرگز براي ما درست نيست و نه هم اصولي و قاعدهمند است «كه بهآن بازگرديم» به هيچ حالي از احوال، بعد از آنكه خداوند جلّ جلاله ما را از آن نجات بخشيد «مگر آنكه الله، پروردگار ما بخواهد» يعني: مگر آنكه در مشيت خداوند جلّ جلاله چنين رفته باشد كه ما به كفر برميگرديم زيرا امور كائنات همه ـ اعم از خير و شر ـ به مشيت او وابسته است «پرورگار ما از روي دانش بر هر چيزي احاطه دارد» يعني: علم وي به همه موجودات احاطه دارد پس او ميداند كه چه دگرگونيهايي بر احوال بندگانش روي ميدهد «بر خدا توكل كردهايم» فقط بر او تكيه و اعتماد كردهايم در اينكه ما را بر ايمان پايدار و ثابتقدم بدارد، ميان ما و كفر و اهل آن مانع و حائل ايجاد كند، نعمت خويش را بر ما تمام گرداند و ما را از عذاب خود در پناه عصمت خويش نگهدارد «پروردگارا! ميان ما و ميان قوم ما بهراستي فيصله كن، كه تو بهترين فيصلهكنندگاني» يعني: ميان ما و ميان قوم ما بهحق و راستي حكم و داوري كن، با پيروز ساختن اهل حق بر اهل باطل. گويي ايشان خواستار فرود آمدن عذاب بر كافران شدند.
وَقَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَّخَاسِرُونَ (90)
«و آن اشرافي از قومش كه كافر بودند، به ياران خود گفتند: اگر از شعيب پيروي كنيد» يعني: اگر به دين وي در آييد و دين خودتان را فروگذاريد «در اين صورت قطعا زيانكاريد» مرادشان از زيانكار شدن؛ هلاكتشان است. يا مراد: زيان كردن بهسبب تمام دادن پيمانه و وزن و ترك كمفروشياي است كه بر اساس آن با مردم معامله ميكردند.
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ (91)
«پس رجفه» يعني: زلزله «آنان را فرو گرفت» بعضي گفتهاند: رجفه، بانگ مرگبار عذاب بود «پس در سراي خويش، مرده به زانو درافتاده صبح كردند» و كاملا از پا درآمدند. تفسير نظير اين عبارت، در داستان صالح علیه السلام گذشت.
الَّذِينَ كَذَّبُواْ شُعَيْباً كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُواْ شُعَيْباً كَانُواْ هُمُ الْخَاسِرِينَ (92)
«كساني كه شعيب را تكذيب كرده بودند، گويي خود هرگز در آن سرزمين ساكن نبودهاند» يعني: آن قوم چنان ريشهكن شدند و آن ديار بعد از نزول عذاب، چنان خراب و خالي شد كه گويي كسي قبلا در آن سكونت نداشته است. اعراب ميگويند: «غنيت باالمكان» آنگاه كه در مكاني اقامت گزينند «تكذيب كنندگان شعيب، خود همان زيانكاران بودند» كه خود و مايملك خويش را همه پاك باختند. يعني: آن گونه نبود كه اشراف مستكبر ادعا ميكردند زيرا بر عكس پندارشان، آن زيان، نصيب مؤمنان به شعيب علیه السلام نگرديد بلكه آن زيان در فرجام به خود آنان وموافقانشان پيوست.
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ كَافِرِينَ (93)
«پس، از آنان روي برتافت» يعني: شعيب علیه السلام چون نزول عذاب را بر آنان مشاهده كرد، از آنان روي برتافت «و گفت: اي قوم من! به راستي كه پيامهاي پروردگارم را به شما رساندم و براي شما خيرخواهي كردم، ديگر چگونه بر قوم كافر» بهخداي سبحان، پايفشارنده بر كفر و متمرد از اجابت دعوت حق «اندوه بخورم؟» نه! هرگز بر آنان دريغ و اندوه نميخورم.
وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ (94)
«و در هيچ شهري، پيامبري» از پيامبران «را نفرستاديم» كه بعد از آن مردم آن شهر و منطقه او را تكذيب كرده باشند «مگر آنكه مردم آن را به بأساء» يعني: سختي و فقر «و ضراء» يعني: رنج و مرض «گرفتار كرديم تا باشد كه به زاري درآيند» يعني: براي اينكه به زاري و خاكساري در آيند و در نتيجه، استكبار و تكذيب پيامبران علیهم السلام را فروگذارند.
ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَواْ وَّقَالُواْ قَدْ مَسَّ آبَاءنَا الضَّرَّاء وَالسَّرَّاء فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (95)
«سپس» بعد از گرفتاركردن مردم آن شهرها و مناطق به احوال بد، تنگدستيو مرض و عدم عبرتگرفتن و بيدارشدن آنها از خواب غفلت و سكرات غرور و استكبار، وضع را دگرگون ساخته و «بهجاي بدي» اي كه به آنان از بلاها و محنتها رسانيده بوديم؛ «نيكي را قرار داديم» به قصد امتحان، كه بر اثر آن در خير، فراواني، ايمني و گشايش قرار گرفتند «تا آنكه انبوه شدند» در جمعيت و درمال و مكنت خويش «و گفتند: پدران ما را هم همينگونه رنج و راحت ميرسيده است» يعني: قطعا آنچه كه به ما از رنج، فقر و بيماري و بعدا از فراواني، گشايش و نعمت رسيد، همان رخدادي است كه قبل از ما بر پدران و نياكانمان نيز همانند آن گذشته است.
مرادشان از اين سخن اين بود كه: رخدادها و دگرگونيهاي مشتمل بر سختي وآساني و رنج و راحت، گردش روزگار و عادت زمانه است كه در پيشينيان و آيندگان همه يكسان جاري و ساري بوده و ميباشد و تا زمان و زندگي بوده، اينتحولات هم بوده است پس قطعا اين از باب مؤاخذه و مجازات در برابر اعمال ورفتار ما و به عنوان ابتلا و امتحان ما نيست.
با چنين نحوه نگرشي بود كه آنها تصديق نكردند كه اين رويدادها از جانب خداي سبحان با هدف ابتلاي آنها و مجازاتشان در برابر ظلم و ستمشان بودهاست. البته حال اين مكذبان برخلاف حال مؤمناني است كه در راحتي و نعمت شكر كرده و بر رنج و ناخوشي صبر ميكنند چنانكه در حديث شريف به روايتبخاري و مسلم آمدهاست: «شگفتا بر كار مؤمن؛ خداي عزوجل هيچ حكمي را براو اجرا نميكند، مگر اينكه آن حكم برايش خير است زيرا اگر به او رنج وسختياي برسد؛ صبر پيشه ميكند و اين به خير اوست و اگر به او خوشي و راحتياي برسد؛ شكر ميگزارد و اين هم به خير اوست». همچنين در حديث شريفديگري آمده است: «مؤمن پيوسته مبتلاي رنج و بلاست تا آنكه از گناهانش پاك و صفا بيرون آيد، اما مثل منافق، همچون مثل خر است، كه نميداند صاحبش او را در كجا و بهخاطر چه بسته كرده و بهخاطر چه رها كرده است».
«سپس آنان را بناگاه فروگرفتيم» يعني: بهدنبال آنكه اين سخن را گفتند، بناگاهآنان را بي هيچ تأخير و مهلتي گرفتار عذاب كرديم. در حديث شريف آمده است: «موت الفجأه رحمه للمؤمن و أخذه أسف للكافر: مرگ ناگهاني، رحمتي براي مؤمن و فروگرفتن تأسفباري براي كافر است». آري! آنان را بناگاه فروگرفتيم «درحاليكه بيخبر بودند» از اين فروگرفتن ناگهاني و اصلا انتظار وقوع آن رانداشتند. اين نحوه فروگرفتنشان از جانب باري تعالي، خود براي افزودن برعذابشان است، چه حق تعالي آنان را درحالي فرو نگرفت كه در رنج و سختي بودند بلكه درحالي آنان را گرفتار سرپنجه عذاب خويش ساخت كه در نعمت و راحتي و گشايش و رفاه قرار داشتند تا اينگونه گرفتارساختن؛ عذابشان را سختتر و هولناكتر گرداند.
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ (96)
«و اگر اهل آن شهرها» كه پيامبران خويش را بهسويشان فرستاديم «ايمان آوردهبودند» به آن پيامبران: «و پرهيزگاري كرده بودند» از پافشاري بر كفر و اصرار بر زشتيها و پليديهايي كه مرتكب ميگشتند «قطعا بر آنان بركاتي از آسمان و زمينميگشوديم» يعني: براي آنان خيرات و بركات آسمان و زمين را فراهم و ميسر ميساختيم چنانكه درهاي بسته با بازكردن گشوده ميشود. مراد از خير آسمان: باران و مراد از خير زمين: رستنيها و ساير بركات آن است. اين آيه دليل بر آناست كه رفاه سالم اقتصادي، با ايمان و تقوي و پايبندي به شريعت الله جلّ جلاله در دسترس است «وليكن» اهالي آن شهرها «تكذيب كردند» آيات و پيامبران ما را، از اين رو، نه ايمان آوردند و نه تقوي پيشه كردند «پس آنان را به» سبب «آنچه ميكردند» از گناه و كفر «فروگرفتيم» به عذاب و بلا.
أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا بَيَاتاً وَهُمْ نَآئِمُونَ (97)
«آيا اهل شهرها» يعني: كافران آنها «ايمن شدهاند از اينكه عذاب ما شبانگاه ـ درحالي كه به خواب فرو رفتهاند ـ به آنان برسد؟» مراد؛ ساكنان شهرهايي چون عاد و ثمود و مديناند كه قبلا ذكرشان رفت. به قوليديگر: مراد از «قري»، شهر مكه و ماحول آن است، از آن رو كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را تكذيب ميكردند.
أَوَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا ضُحًى وَهُمْ يَلْعَبُونَ (98)
«يا اهل شهرها ايمن شدهاند از اينكه عذاب ما نيمروز به آنان در رسد» آنگاه كه آفتاب ميدرخشد و بالا ميآيد «درحالي كه بهبازي سرگرمند» يعني: در حاليكه مشغول اموري هستند كه هيچ فايدهاي برايشان در بر ندارد لذا بيشتر به بازي ميماند؟
أَفَأَمِنُواْ مَكْرَ اللّهِ فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ (99)
«آيا از مكرالله» يعني: از عذابي كه برايشان انديشيده است ـ در حاليكه از آن بيخبرند «ايمن شدهاند؟» به قولي ديگر: مكر خدا در اينجا، استدراج او براي آنان با بخشيدن نعمت و سلامتي و فروگذاشتنشان بر همين حال؛ سپس فروگرفتن ناگهانيشان است «با آنكه جز گروه زيانكار» كه همانا كافرانند «كسي خود را از مكر خدا ايمن نميداند».
أَوَلَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الأَرْضَ مِن بَعْدِ أَهْلِهَا أَن لَّوْ نَشَاء أَصَبْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَسْمَعُونَ (100)
«آيا براي كسانيكه زمين را پس از هلاك ساكنان آن به ارث ميبرند، روشن نشده است كه اگر ميخواستيم آنان را به كيفر گناهانشان ميرسانديم» و نابودشان ميكرديم، همان گونه كه ساكنان قبلي آن سرزمين را نابود كرديم؟ «و بر دلهايشان طبع مينهيم تا ديگر نشنوند» طبع: مهر نهادن و قفل كردن چيزي است بهطوري كه هيچ چيز به اندرون آن نفوذ نكند. يعني: آنها بهسبب مهر نهادن بر دلهايشان، چنان گشتهاند كه پندها، حجتها و بيم و هشدارهاي پيامبران الهي را نميشنوند لذا حقيقت گرفتار ساختنشان به چنگ عذاب ـ با وصف روشني و وضوح خود ـ برآنها روشن نميشود و از اين امر غافلند كه ميان آنان و پيشينيانشان هيچگونه فرقي وجود ندارد.
تِلْكَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَآئِهَا وَلَقَدْ جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبْلُ كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلَىَ قُلُوبِ الْكَافِرِينَ (101)
«اين شهرها را» كه قبلا ذكر آنها رفت و نابودشان ساختيم، كه عبارت از: شهرهاي اقوام نوح، هود، صالح، لوط و شعيب علیهم السلام بودند، «برخي از خبرهاي آنرا بر تو» اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم «حكايت ميكنيم» ولي آنها خبرهاي ديگري هم دارند كه ما آن را بر تو حكايت نكردهايم «در حقيقت پيامبرانشان معجزات روشن برايشان آوردند، اما آنان بر آن نبودند كه ايمان آورند» در هنگام آمدن پيامبران حامل معجزات، «به آنچه قبلا تكذيب كرده بودند» يعني: قبل از آنكه پيامبران علیهم السلام آنمعجزات را برايشان بياورند. يا معني اين است: هنگامي كه اين معجزات را ديدند، ايمان نياوردند، بهسبب آنكه قبل از ديدن آن معجزات تكذيب پيشه كرده بودند پس حالشان در هنگام آمدن پيامبران با اين معجزات، همانند حالشان قبل از آن است «اين گونه، خدا بر دلهاي كافران مهر مينهد» زيرا دانسته است كه آنها پايداري بر كفر را انتخاب ميكنند، از اين رو، هيچ پند و تذكر، ترغيب و تشويق وبيم و تهديدي در آنان سودمند واقع نميشود.
وَمَا وَجَدْنَا لأَكْثَرِهِم مِّنْ عَهْدٍ وَإِن وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ (102)
«و در بيشتر آنان» يعني: در بيشتر مردم «وفاي به عهد نيافتيم» بلكه عهدشكني خوي و شيوه آنهاست. مراد از (عهد)، همان عهدي است كه از بشر در«عالم ذر»[3] گرفته شد. به قولي ديگر: مراد از عهدشكنان، كفارند بهطور عام كه اكثرشان عهد و وفايي ندارند و فقط اندكي از آنان گاهي به عهد خويش وفا نموده و بر آن پايدار باقي ميمانند «و بيشتر آنان را جدا نافرمان يافتيم» لذا علت هلاك ساختن مردم آن شهرها، جز اين نبود كه فرمانهاي ما را پشت پا افگنده و آن راپاس نداشتند.
ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى بِآيَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُواْ بِهَا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (103)
«آنگاه بعد از آنان» يعني: بعد از پيامبران ياد شده «موسي را فرستاديم» یعني موسي فرزند عمران علیه السلام بزرگترين انبياي بنياسرائيل را «به همراه آيات خويش» يعني: با معجزاتي كه ذكر آن ميآيد؛ چون اژدها، يد بيضا و غيره. يادآور ميشويم كه نام موسي علیه السلام بيش از صدوسي بار در قرآن كريم ذكر شده و زندگي او ـ از همان آغاز تولد كه مادرش او را در درون صندوقي نهاد و به نيل انداخت تا مرحله تربيتش كه در كاخ فرعون سپري شد، سپس هجرتش، باز بعثتشو داستانهاي بعد از آن ـ داستانهاي شگفتي دارد. آري! او را با معجزات خويش «بهسوي فرعون» پادشاه مصر «و ملاء وي» يعني: اشراف قومش فرستاديم. مخصوصساختن اشراف قوم فرعون به يادآوري، ازآنروست كه ديگران پيروانشان هستند. شايان ذكر است؛ در آن دوران هر كسي كه بر سرزمين مصر پادشاهي ميكرد، فرعون لقب ميگرفت لذا نام فرعون زمان موسي علیه السلام بنا به قولي: منتاح فرزند رمسيس «1225 ق.م» بود. «ولي آنها به آيات ما ستم كردند» يعني: آيات ما را تكذيب كردند زيرا تكذيب به آنچه كه از راستترين راستهاست، بدونشك ستمي بزرگ است. به قولي ديگر معني اين است: بر مردم بهسبب اينآيات ما ستم كردند زيرا آنها را از ايمان به اين آيات باز داشتند. يا معني اين است: در حق خود بهسبب اين آيات ستم كردند، از آنرو كه اين آيات را دروغ انگاشتند «پس ببين كه فرجام مفسدان چگونه بود» يعني: پايان كار دروغانگاران وكافران به اين آيات، پاياني بس ننگين بود زيرا آنان به دريا غرق شدند.
وَقَالَ مُوسَى يَا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ (104)
آنگاه خداي عزوجل از مناظره موسي علیه السلام با فرعون و لگامزدن او بر وي با حجت و آشكارساختن معجزات روشن به دست او در حضور فرعون و قومشخبر داده ميفرمايد: «و موسي گفت: اي فرعون! بيترديد من فرستادهاي از سوي پروردگار جهانيان هستم» پس كسيكه فرستاده پروردگار تمام جهانيان باشد، قطعا شايسته اجابت و سزاوار تصديق است.
حَقِيقٌ عَلَى أَن لاَّ أَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُم بِبَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ (105)
«سزاوارم كه به خداوند جز سخن حق نسبت ندهم» يعني: من سخت مشتاق و سزوار آن هستم كه شما را از متن پيام خويش ـ چنانكه هست، بي هيچ دخلوتصرفي در آن ـ با خبر و آگاه گردانم «من در حقيقت براي شما از سويپروردگارتان بينهاي آوردهام» يعني: برهانهايي به همراه آوردهام كه به وسيله آنهاراستگوييام در اين حقيقت كه فرستادهاي از سوي ربالعالمين هستم، واضح و آشكار ميشود «پس بنياسرائيل را همراه من بفرست» موسي علیه السلام از فرعون خواست تا بنياسرائيل را آزاد بگذارد تا همراه وي به سرزمين مقدس بازگردند زيرا بنياسرائيل در آن زمان نزد فرعون در تبعيد و اسارت قرار داشته و از بازگشت به بيتالمقدس باز داشته شده بودند.
قَالَ إِن كُنتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِهَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (106)
«گفت» فرعون به موسي علیه السلام، نه تو را در آنچه كه گفتي تصديق ميكنم و نه تو را در آنچه خواستي اجابت مينمايم ولي «اگر معجزهاي آوردهاي» از نزد خداوند جلّ جلاله چنانكه ادعا ميكني «آن را حاضر كن» تا آن را مشاهده كنيم و در آن بنگريم «اگر از راستگويان هستي» در ادعاي خود.
فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ (107)
«پس موسي عصايش را افگند و بناگاه» در واقعيتي قابل رؤيت، بهطور نمايان وبي هيچگونه التباسي «اژدهايي آشكار شد» و چون فرعون اين اژدهاي واقعي را ديد، متوحش گشته از جاي خود برجست و فرياد زد؛ اي موسي! آن را بگير! كهبه تو ايمان ميآورم...! و موسي علیه السلام آن را گرفت. ثعبان: اژدهاي بزرگ نرينه است.
وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاء لِلنَّاظِرِينَ (108)
«و دست خود را بيرون كشيد» يعني: موسي علیه السلام دست خود را از گريبان خويشخارج كرد، يا آن را از زير بغل خويش بيرون كشيد «پس بناگاه براي تماشاگرانسپيد و درخشنده پديدار شد» يعني: دست وي بهگونهاي سپيد و درخشان پديدار شد و از آن چنان نوري ساطع ميگشت كه براي هر بينندهاي آشكار بود، بيآنكه آن سپيدي به علت پيسي و عيب ديگري باشد.
قَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ (109)
«ملاء» يعني: اشراف «از قوم فرعون با يكديگر گفتند» هنگامي كه تبديل شدن عصا را به اژدها و درخشان شدن دست موسي علیه السلام را بي هيچگونه پيسي يا عيب ديگري مشاهده كردند؛ «بيشك اين شخص» يعني: موسي علیه السلام «ساحري داناست» يعني: او در علم سحر، بسيار داناست.
همين سخن در سوره «شعراء»، در حكايت از زبان فرعون نه اشراف قومش بيان شده است پس طريق جمع كردن در ميان دو آيه اين است كه: يا فرعون و اشراف قومش هر دو اين سخن را گفتند، يا در آغاز، فرعون اين سخن را گفت، سپس اشراف قوم، سخنش را مبنا قرار دادند.
يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ (110)
آنگاه برخي به برخي ديگر گفتند، يا فرعون به آنان گفت: «ميخواهد شما را از سرزمينتان» كه سرزمين مصر بود «بيرون كند پس چه ميفرماييد» يعني: درباره موسي چه رأي و نظري داريد و چه دستور ميدهيد؟ گويي فرعون ميخواست چنين وانمود كند كه او اجراكننده اوامر آنهاست در حالي كه فقط چند لحظه قبل (انا ربكم الاعلي) ميگفت.
قَالُواْ أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَأَرْسِلْ فِي الْمَدَآئِنِ حَاشِرِينَ (111)
«گفتند» اشراف قوم فرعون در پاسخ وي: «اي فرعون! او و برادرش را بازدار» يعني: موسي و برادرش را باز دار و مجازات آنها را تا زماني ديگر به تأخير انداز «و گردآورندگاني را به شهرها بفرست» يعني: گروهي را در شهرهايي كه ساحران در آن زندگي ميكنند، بفرست.
يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ (112)
«تا» آن گروه گماشته «هر ساحر دانايي را» كه در فن سحر مهارت داشته و به اين فن بسيار دانا و آشناست «نزد تو آورند» شايان ذكر است كه سحر در آن زمان، رواج و رونق بسياري داشت.
وَجَاء السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالْواْ إِنَّ لَنَا لأَجْراً إِن كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ (113)
«و ساحران نزد فرعون آمدند» يعني: فرعون گروهي را به شهرها فرستاد و آنها ساحران را جمع كردند و نزد فرعون آوردند «و گفتند: همانا ما را مزدي ميبايد اگر غالب شويم» ساحران از فرعون خواستند تا اگر با سحر خويش بر موسي علیه السلام غالب شدند، برايشان پاداشي درخور و شايسته مقرر دارد.
قَالَ نَعَمْ وَإَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (114)
فرعون در پاسخ آنان «گفت: آري! و مسلما شما از مقربان خواهيد بود» يعني: قطعا اگر غالب شويد، برايتان پاداشي بزرگ خواهد بود و به علاوه آن، نزد منمقام و قربي ويژه نيز خواهيد يافت. يعني: او به آنان وعده منصب و مقام را داد.
قَالُواْ يَا مُوسَى إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ (115)
«گفتند: اي موسي! اول تو ميافگني» عصايت را «يا اينكه ما ميافگنيم؟» يعني: انتخاب نوبت با تو است. اين سخن را گفتند تا اعتمادبهنفس خويش را در اين كار به نمايش گذاشته و چنين وانمود كنند كه پيروز ميدان خواهند بود؛ هرچند كه نوبت آخر از آنان باشد.
قَالَ أَلْقُوْاْ فَلَمَّا أَلْقَوْاْ سَحَرُواْ أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ (116)
موسي علیه السلام در پاسخشان «گفت: شما بيفگنيد» موسي علیه السلام ترجيح داد تا آنان شروع كننده باشند و اين خود، نشانه اين واقعيت بود كه او به آنها اهميتي نميدهد و از آنچه با خود آوردهاند، ترس و واهمهاي ندارد زيرا موسي علیه السلام يقين كامل داشت كه هيچ چيز بر معجزه غالب نميشود. نقل است كه: حكمت درمقدم ساختن ساحران اين بود تا مردم كار آنها را بنگرند و در آن خوب تأمل كنند و چون از مشاهده باطل بزككرده آنها فارغ شوند، آنگاه حق آشكار و روشن در ميان آيد، كه قطعا در اين هنگام، اثر آن در نهادشان عميقتر خواهد بود «پس چون افگندند» ساحران ريسمانها و عصاهاي خود را «ديدگان مردم را به سحر بستند» يعني: آنان با باطل بزككرده و آرايشداده خويش و با نيروي خيالياي كه جادوگران، شعبدهبازان و فنآوران عرصه تردستي و حقهبازي در ديگران ميافگنند، چشمان مردم را از اينكه بتوانند ادراكي درست و واقعي داشته باشند، فروبستند «و مردم را به هول و هراس انداختند» ترس و هراس سختي در دلهاي مردم افگندند «و سحري بزرگ در ميان آوردند» در چشمهاي بينندگان و تماشاگران؛ هرچند كه سحرشان در واقع امر، هيچ حقيقتي نداشت و نوعي از سحربود كه خيالافگني و تردستي بيش نيست.[4] در روايات آمده است كه ساحران فرعون در زير طنابها و عصاهايشان ماده «زئبق» را جاسازي كردند و چون آن ماده براثر نيروي حرارت به تمدد آغاز كرد، طنابها و عصاهايشان نيز به حركت وجنبوجوش در آمد.
وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ (117)
«و به موسي وحي فرستاديم كه عصاي خود را بيفگن! پس» عصايش را انداخت و اژدها شد و «آنچه را به دروغ ساخته بودند» از ريسمانها و عصاها «فروبلعيد» حق تعالي ساختههايشان را دروغ ناميد زيرا آن ساختهها در واقع داراي هيچ حقيقتي نبود بلكه شعبدهبازي و خيالافكنياي بياساس و دروغين بود و بس.
فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ (118)
«پس حق واقع شد» يعني: حق با آنچه كه موسي علیه السلام با خود آورده بود، آشكار و روشن گشت «و آنچه آنان ميكردند» از سحر «باطل شد» يعني: بطلان سحرشان آشكار شد.
فَغُلِبُواْ هُنَالِكَ وَانقَلَبُواْ صَاغِرِينَ (119)
«پس مغلوب شدند» فرعون و پيروانش و ساحران «در آنجا» يعني: در آن صحنهاي كه سحر خويش را به ميدان افگندند و «بازگشتند» از آن صحنه و ميدان «خوار شده» و خرد و ذليل و شكستخورده، با كارها و كوششهاي برباد رفته.
وَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ (120)
«و ساحران» بياختيار «به سجده در افتادند» زيرا آنها از آنچه ديده بودند، سخت تكان خورده و به حقيقت ماجرا پي برده بودند لذا براي خداي عزوجل به سجده درافتادند.
قَالُواْ آمَنَّا بِرِبِّ الْعَالَمِينَ (121) رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ (122)
«گفتند» ساحران «به پرودگار عالميان ايمان آورديم، پروردگار موسي و هارون» آنها دانستند كه كار موسي علیه السلام سحر نيست و امكان ندارد كه معجزه وي ساخت دست بشر باشد لذا اين حقيقت را به صراحت اعلام كردند كه به پروردگارجهانيان؛ پروردگار موسي و هارون ايمان آوردهاند تا گمانهزناني از قوم فرعون در اين گمان نيفتند كه سجده آنها براي فرعون بوده است.
قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنتُم بِهِ قَبْلَ أَن آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هَذَا لَمَكْرٌ مَّكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُواْ مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (123) لأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلاَفٍ ثُمَّ لأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (124)
«فرعون گفت: آيا پيش از آنكه من به شما اجازه دهم، به او ايمان آورديد؟» اين پرسش، ناشي از سوء انديشه و سبكي خرد فرعون بود زيرا او از اين امر غفلت يا تغافل كرد كه ايمان آوردن به حق، به اجازه كسي مربوط نيست، چرا كه نجات انسان، در گرو اين ايمان و نابودي وي در ترك آن است پس چگونه حركت بهسوي نجات و فرار از ورطه هلاك، به اذن كسي نيازمند است؟ اما فرعون كه غرق خودپرستي بود، به سخن خويش چنين ادامه داد: «قطعا اين مكري است كه آن را در اين شهر انديشيدهايد» يعني: اين نيرنگي است كه شما ساحران به همدستي موسي ـ براساس قرار و توافقي كه از قبل با يكديگر داشتهايد ـ درشهر به راه انداختهايد «تا از آن» يعني: از شهر مصر «اهل آن را» از قبطيان «بيرون كنيد» و خود بر آن مسلط شويد و با بنياسرائيل در آن حاكم گرديد. معناي: (فيالمدينه) اين است: شما اين نيرنگ و توطئه را هنگامي سازماندهي و تدارك ديديد كه در شهر بوديد، قبل از آنكه با موسي به ميدان خارج از شهر جهت مبارزه بيرون آييد «پس به زودي خواهيد دانست» كه: «البته دستها و پاهايتان را به خلاف يکديگر» يعني: پاي راست و دست چپ، يا پاي چپ و دست راست هر يك از شما را «ميبرم، آنگاه همگيتان را» بدون استثنا «به دار ميآويزم» بر تنههاي درختان خرما.
قَالُواْ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ (125)
«گفتند» ساحران؛ هرچه خواهي بكن، ما از مرگ هيچ پروايي نداريم زيرا «ما بهسوي پرورگارمان باز خواهيم گشت» و به او روي خواهيم آورد و يقين داريم كه بهزودي خداي عزوجل تو را در قبال اين عملت مجازات خواهد كرد و با ما ـ به پاداش آنچه كه در راه وي به جان خريدهايم ـ به نيكويي رفتار خواهد نمود.
پس هنگامي كه فرعون ساحران را به عذاب دنيا هشدار داد، ايشان او را به عذاب الهي در آخرت هشدار دادند.
وَمَا تَنقِمُ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِآيَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءتْنَا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ (126)
«و بر ما عيب و ايراد نميگيري» و ما را كينهتوزانه مجازات نميكني «جز براي اينكه ما به معجزات پروردگارمان ـ هنگاميكه برايمان آمد ـ ايمان آورديم» با آنكه اين ايمان آوردن، يقينا شرفي بزرگ و خيري كامل است و آراسته شدن به اين شرف بزرگ و اين خير و كمال، مستوجب درود و شادباش و تحسين است، نه عيب و انكار و انتقامگيري.
آنگاه ساحران، گفتوگو با فرعون را فروگذاشته روي سخن به جناب معبود برحق خويش آوردند، تحفه نياز پيشكش كردند و با سپردن كار خويش به او گفتند: «پروگارا! بر ما شكيبايي فرو ريز» يعني: چنان بارشي از صبر و شكيبايي بر ما فروريز كه ريزش قطرات نوراني و اطمينانبخش آن، كاملا غرقمان گرداند. بدينگونه بود كه آنها بليغترين و كاملترين انواع صبر را درخواست كردند زيرا اولا بر عذابي كه از سوي فرعون در شرف فرودآمدن بود، آمادگي عام و تام داشتند و خود اين درخواست، نشانه روشن اين آمادگي است و ثانيا هدفشان از اين درخواست اين بود كه خود را به پايداري در راه حق و ثابتقدمي بر ايمان مصمم ساخته و با استقامت، پيماني استوار ببندند، از آنجا كه به پروردگار استقامت پيوستهاند «و ارواحمان را در حالي قبض كن كه مسلمان باشيم» نه تحريفگر وتقلبگر، نه تبديلكننده باطل به حق و نه فريفته باطل و باطلپرستان، يا فريبنده مردم از راه راستي.
از سدي روايت شدهاست كه گفت: «فرعون همه آن ساحران را كشت و قطعهقطعهشان كرد». ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «آنها در آغاز روز ساحراني فريبگر و در آخر آن، شهدايي پاكيزه روح پاكپيكر بودند».
وَقَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَونَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِيُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءهُمْ وَنَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ (127)
«و اشراف از قوم فرعون گفتند: آيا موسي و قومش را رها ميكني تا در زمين فساد كنند؟» با افگندن پراكندگي، برهمزدن وحدت و يكپارچگي و نابود كردن ديني كهمردم اين سرزمين بر آن قرار دارند؟ اينگونه است كه دعوت بهسوي حاكميت خداوند جلّ جلاله و براندازي حاكميت طاغوت، از نظر طاغوتيان، فسادافگني در زمين شناخته ميشود «و» آيا موسي را رها ميكني تا «تو را رها كند؟» يعني: ازعبادتت برائت جسته و به پرستشت گردن ننهد «و» همچنان، عبادت «معبودانت را» رهاكند؟ به قولي: فرعون بتاني داشت كه قومش آنها را به قصد قربت ميپرستيدند و به قوليديگر: فرعون خود، خورشيد را ميپرستيد «فرعون گفت: به زودي پسرانشان را ميكشيم و دخترانشان را زنده نگاه ميداريم» يعني: فرزندان ذكور بنياسرائيل را ميكشيم و فرزندان اناثشان را براي خدمتكاري و كنيزي، زنده نگاه ميداريم.
اين دومين فرمان از سوي فرعون بر اين جنايت بود؛ زيرا او قبل از تولد موسي علیه السلام نيز ـ به سبب پيشگويي منجمان ـ با بنياسرائيل چنين كرده بود، اما در عمل، خلاف برنامهريزي وي تحقق يافت زيرا به فرمان الهي، موسي علیه السلام در درون كاخش پرورش يافت «و ما بر آنان مسلطيم» يعني: بر بني اسرائيل برتريم و با قهر و غلبه خويش، بر آنان دست بالا را داريم پس آنان مقهور و محكوم ما هستند و هرچه بخواهيم با آنان ميكنيم. ولي فرعون از آنچه كه خداي سبحان براي وي وپيروانش برنامهريزي كرده بود، غافل بود و نميدانست كه چه فرجام شومي در انتظار وي است!.
قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُواْ إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (128)
«موسي به قوم خود گفت» آن گاه كه ايشان از اين تهديد فرعون به وحشت افتادند «از خدا مدد طلب كنيد و صبر نماييد» بر اين محنت «چراكه زمين از آن خداونداست، آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد، به ميراث ميدهد» اين وعدهاي ازسوي موسي علیه السلام به قومش، به پيروزي بر فرعون و قوم وي است. سپس آنان را بشارت داد به اينكه: «و عاقبت از آن پرهيزگاران است» يعني: عاقبت نيك وسرانجام ستوده و پسنديده در دنيا و آخرت، از آن بندگان پرهيزگار حق تعالي، يعني من و همراهان من است. عاقبت هر چيز: آخر آن است.
قَالُواْ أُوذِينَا مِن قَبْلِ أَن تَأْتِينَا وَمِن بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَى رَبُّكُمْ أَن يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الأَرْضِ فَيَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (129)
بني اسرائيل غرولندكنان از روي شك و ترديد «گفتند» ايموسي! «پيش از آنكه تو نزد ما بيايي» به عنوان پيامبر «مورد آزار قرار گرفتيم» هنگامي كه فرعون قبل از تولدت، فرزندان ذكور ما را ميكشت «و بعد از آنكه بهسوي ما آمدي» بهعنوان پيامبر، نيز مورد آزار قرار گرفتيم زيرا هم اكنون نيز فرزندان ذكورمان به قتل ميرسند. به قولي ديگر معني اين است: قبل از آنكه تو نزد ما بيايي، مورد اذيت و آزار قرار گرفتيم؛ با بهكارگرفتنمان از سوي فرعون در اعمال شاقه بدون مزد و بعد از آنكه نزد ما آمدي، نيز مورد اذيت و آزار قرار گرفتيم؛ با ترسي كه هم اكنون در مورد خود و فرزندان و خانوادههايمان داريم. «گفت» موسي علیه السلام «اميد است كه پروردگارتان دشمنتان را هلاك كند و شما را در زمين خليفه گرداند» يعني: به شما در زمين فرمانروايي و پادشاهي عنايت كند. اين تصريحي است بر آنچه كه موسي علیه السلام قبلا بهطور رمزگونه و سربسته به آن اشاره كرده بود، آنجا كه گفت: (زمين از آن خداست، آن را به هر كس از بندگانش كهبخواهد به ميراث ميدهد...) «128». «آنگاه بنگرد كه چگونه عمل ميكنيد» آيا شما نيز همانند فرعون و قومش استكبار ميورزيد، يا به شيوهاي عمل ميكنيد كه مورد رضاي حق تعالي است.
وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَونَ بِالسِّنِينَ وَنَقْصٍ مِّن الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (130)
«و در حقيقت ما آل فرعون را» مراد از آل فرعون در اينجا، قوم وي است «به قحطيها گرفتار كرديم» يعني: به خشكساليها و قحطيهاي پياپي و مصيبتبار «و به نقصان ميوهها» بهسبب عدم فرود آمدن باران و بسياري آفات و بليات «باشد كه عبرت گيرند» و پند بپذيرند و در نتيجه از گمراهي باز گردند؛ زيرا مردم در سختيها، نرمدلتر و فروتنتر اند.
فَإِذَا جَاءتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُواْ لَنَا هَذِهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُواْ بِمُوسَى وَمَن مَّعَهُ أَلا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِندَ اللّهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ (131)
«پس هنگامي كه حسنهاي به آنان روي ميآورد» مراد از حسنه ؛ گشايش و فراواني نعمت و ارزاني نرخهاست «ميگفتند: سزاوار اين هستيم» يعني: اين نعمتها را بر اساس لياقت و استحقاق خودمان به دست آوردهايم و اين از شايستگيهاي خود ماست «و اگر به آنان ناخوشياي ميرسيد» چون خشكسالي و قحطي و بسياري امراض و مانند آن از بليات «به موسي و همراهان او شگون بد ميزدند» يعني ميگفتند: اين همه از شومي آنهاست! «آگاه باشيد كه شگون بد آنان تنها نزد خداست» يعني: سبب و منشأ خير و شر و گشايش و قحطياي كه به آنان ميرسد، همه از نزد خداوند متعال است، نه از نزد موسي و همراهانش. اين پاسخي است به آنان بههمان شيوه اعتقاد و فهم خودشان، به همين دليل؛ از خير وشري كه به قدر خداوند متعال و حكمت و مشيت وي جاري ميشود، به «طائر» يعني فال و شگون تعبير شد و اين از باب «مشاكله»[5] است لذا مراد از آن، اثبات اعتقاد به فال و شگون نيست. «ولي بيشتر آنان نميدانند» اين حقيقت را كه همه چيز از نزد خداوند متعال است بلكه فقط از روي جهل و ناداني، خير و شر را به غير خداوند متعال نسبت ميدهند.
وَقَالُواْ مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِن آيَةٍ لِّتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (132)
«و گفتند» قوم فرعون، اي موسي! «هر گونه نشانه شگرفي براي ما بياوري كه بهوسيله آن ما را سحر كني، ما به تو ايمان آورنده نيستيم» عناد و اصرار بر كفر و فساد، چنان با جان و روانشان درهم آميخته بود كه ادعا كردند؛ ميان معجزه و سحر هيچگونه فرقي نيست و بر مبناي اين پندار بود كه به موسي گفتند: اگر بسان ساحران كه با سحر خويش پديدههاي شگرفي ميآورند؛ تو نيز به ما هرچه بياوري تا ما را از اين راه و روشمان برگرداني، ما به تو ايمان نميآوريم. بدينگونه، خواستند موسي علیه السلام را كاملا از ايمان آوردن خود مأيوس كنند تا ديگر دعوت حق را به آنان پيشكش نكند.
فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مُّفَصَّلاَتٍ فَاسْتَكْبَرُواْ وَكَانُواْ قَوْماً مُّجْرِمِينَ (133)
«پس برآنان طوفان را فرستاديم» طوفان: سيلي سخت و فراگير است كه زمين را غرق و منازل و درختان را نابود ميكند. به قولي ديگر: مراد از طوفان؛ مرگ است «و ملخ» را فرستاديم تا كشتزارهايشان را بخورد و فوج ملخ چنين كرد «و قمل» يعني: شپش و كنهريز را فرستاديم. به قولي: «قمل»، ملخ كوچك (ملخپياده) است قبل از آنكه بپرد. به قولي ديگر: كك است «و غوكها» رافرستاديم. غوك (قورباغه): حيوان معروفي است كه در آب زندگي ميكند «و خون را» فرستاديم. روايت شده است كه رود نيل بر آنان خون سيلان كرد. به قولي ديگر: مراد از آن، خونبيني است. آري! اينها را فرستاديم «به صورت نشانههايي مفصل» يعني: روشن و آشكار «و باز هم استكبار كردند» يعني: بعد از فرود آوردن اين نشانهها، باز هم از ايمان به خداوند متعال تكبر ورزيدند «و قومي مجرم بودند» كه به حق راه نيافته و از باطل دست نميكشيدند.
وَلَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قَالُواْ يَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِندَكَ لَئِن كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرَائِيلَ (134)
«و هنگامي كه عذاب بر آنان فرود آمد» با آفات و بلياتي كه ذكر شد. به قولي: مراد از عذاب در اينجا، طاعون است كه فقط در يك روز هزاران تن از قبطيان را بهكام خود كشيد «گفتند: اي موسي! پروردگارت را به آن عهدي كه نزد تو دارد، برايما بخوان» يعني: او را به آن اسماء و ادعيهاي كه به تو وحي كرده است، يا بهآنچه كه تو را بهوسيله آن به نبوت مخصوص گردانيده است، براي ما بخوان. يا براي ما درحالي دعا كن كه به عهد و پيماني كه از حق تعالي نزد خود داري، متوسل ميگردي «اگر اين عذاب را از ما برطرف كني، حتما به تو ايمان ميآوريم» يعني: نبوتت را تصديق ميكنيم «و بنياسرائيل را قطعا با تو ميفرستيم» كه با تو به سرزمين مقدس بروند.
فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُم بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ (135)
«و چون عذاب را ـ تا مدتي كه آنان بدان رسندهاند ـ از آنان برداشتيم» يعني: تامدتي كه براي هلاكساختنشان بهوسيله غرق مقرر كرده بوديم «بناگاه عهد ميشكستند» و آن پيماني را كه داده بودند، بيمحابا پشتپا ميزدند، هم از اين رو برخلاف آنچه كه قبلا بدان متعهد گرديده بودند، از فرستادن بنياسرائيل با موسي علیه السلام امتناع ورزيدند.
فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَكَانُواْ عَنْهَا غَافِلِينَ (136)
«سرانجام از آنان انتقام گرفتيم» چرا كه عهدشكني كردند «و در دريا غرقشان ساختيم، بهسبب آنكه آيات ما را دروغ ميانگاشتند و از آنها غافل بودند» يعني: در نشانههاي شگرف ما هيچ نميانديشيدند.
وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُواْ يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُواْ وَدَمَّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا كَانُواْ يَعْرِشُونَ (137)
«و به آن قومي كه به استضعاف كشيده ميشدند» يعني: به بنياسرائيل كه با كشتهشدن و خدمتكاري فرعون و قومش، پيوسته به خواري و تحقير كشيده ميشدند «مشارق و مغارب سرزميني را كه در آن بركت نهاديم» و سرزمين فلسطين بود «به ميراث داديم» بركت نهادن در سرزمين فلسطين؛ بيرون آوردن ميوهها ومحصولات زراعتي در آن به بهترين و سودبارترين شكل است زيرا سرزمين فلسطين، حاصلخيزترين و آمادهترين سرزمينها براي كشاورزي است «و وعدهنيك پروردگارت بر بنياسرائيل تحقق يافت» يعني: آن وعده به شكل كامل خودتحقق و استمرار يافت، كه عبارت بود از: (وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ ) : (ميخواهيم بر كساني كه در زمين به استضعاف كشيده شدهاند، منت نهاده و ايشان را پيشوايان مردم گردانيم و ايشان را وارث زمين كنيم) «القصص/5» «به سبب آنكه صبر كردند» بر آنچه كه به آنان از سوي فرعون و قومش ميرسيد، همينگونه بر جهاد در راه خدا جلّ جلاله نيز صبر وپايداري كردند «و آنچه را كه فرعون و قومش ساخته بودند» از آباديها و قصرها و كارخانهها «و آنچه كه بر ميافراشتند» از بوستانها «ويران كرديم» به قولي: (يعرشون) به معناي «يبنون» است، يعني: كاخهاي استواري را كه بنا ميكردند، كاملا ويران كرديم. آري! خداوند متعال فلسطين را به بنياسرائيل داد ـ هنگاميكه مسلمان بودند ـ و اكنون آن را به ما داده است زيرا ما مسلمان هستيم و آنها كافر پس فلسطين امروز و فردا از آن مسلمانان است و بر آنان است كه آن را از چنگ دشمن بازگيرند.
وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْاْ عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَّهُمْ قَالُواْ يَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (138)
«و بنياسرائيل را از دريا گذرانديم» يعني: به آنان قدرت و توان عبور از «درياي سرخ» را داديم، آنگاه كه موسي با عصايش به آن دريا زد و آب دريا از هم شكافته شد و ايشان از آن عبور كردند «تا به قومي رسيدند كه بر بتان خويش مجاورت ميكردند» يعني: بتان خود را عبادت ميكردند. به قولي: آنان از قبيله «لخم» بودند و بتانشان عبارت بود از: تمثالهاي گاو. به قولي ديگر: آن قوم از كنعانيان بودند. «گفتند» بنياسرائيل «اي موسي! همانگونه كه براي آنان خداياني است، براي ما نيز معبودي قرار ده» يعني: برايمان بتي قرار ده كه آن را پرستشكنيم، همانگونه كه اين قوم بتاني را ميپرستند «گفت: بهراستي شما قومي هستيدكه ناداني ميكنيد» زيرا شما چنان معجزات و نشانههاي روشني را مشاهده كرديد كه هر كس كمترين علم و دانايياي ميداشت، بعد از مشاهده آنها، از پرستش غيرحق تعالي وحشت ميكرد و سخت تكان ميخورد، اما شما در جهل و عناد و رنگبهرنگشدن، سرسختترين خلق خدا هستيد زيرا با وجود مشاهده آن همه معجزات، چنين درخواست وقيحانهاي را عنوان ميكنيد.
در روايات آمده است: ياران رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ديدند كه مشركان درختي بهنام «ذاتانواط» را به پرستش گرفته و سلاح خويش را بر آن ميآويزند پس به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند: «براي ما نيز ذاتانواطي قرار دهيد چنانكه آنها ذاتانواطي دارند»! رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برآشفتند و فرمودند: «نزديك است شما نيز همان سخني را بگوييد كه قوم موسي به وي گفتند: براي ما خدايي قرار ده چنانكه آنان خداياني دارند!».
إِنَّ هَؤُلاء مُتَبَّرٌ مَّا هُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ (139)
آنگاه موسي علیه السلام بر جهل آنان تأكيد نهاده گفت: «در حقيقت آنچه اينگروه» بت پرست «در آنند» از پرستش بتان «بر باد و نابود است» تبار: نابودي و تباهي است «و آنچه انجام ميدادند باطل است» يعني: تمام اعمالي كه انجام ميدادند ـ و از جمله پرستش بتان ـ بر باد و بيبنياد است پس اي قوم جاهل من! چرا از حق دلتنگ شده و دنبال اين مزخرفات ميگرديد؟.
قَالَ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغِيكُمْ إِلَهاً وَهُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ (140)
«گفت» موسي علیه السلام «آيا غير از خدا معبودي براي شما بجويم» يعني: چگونه غير از خدا جلّ جلاله معبودي براي شما بجويم درحاليكه شما نشانهها و معجزات بزرگي را از جانب حق تعالي مشاهده كردهايد كه حتي مشاهده بعضي از آنها هم براي گرايشتان به يگانهپرستي كافي بود، آخر چگونه چنين كنم: «با آنكه او شما را بر جهانيان» زمانتان «برتري داده است؟» با نعمت هايي كه بر شما بخشيده است؛ چون نابودكردن دشمنانتان، جانشينساختنتان در زمين، بيرون كردنتان از زير بار خواري و پستي بهسوي جايگاه برتري و عزت و هدايت نمودنتان بهسوي دين حق؟ چگونه اين همه نعمت معبود يگانه را با پرستش غير وي پاسخ ميدهيد؟!
نسفي به مناسبت اين آيه چنين روايت كردهاست: «يهودياي به حضرت علي رضی الله عنه گفت: شما بعد از درگذشت پيامبرتان ـ قبل از آنكه حتي آب وي[6] خشك شود ـ باهم اختلاف كرديد! علي رضی الله عنه در پاسخ وي فرمود: شما هنوز آبپاهايتان[7] خشك نشده بود كه به موسي علیه السلام گفتيد: بتي را براي ما خدا قرارده!!».
وَإِذْ أَنجَيْنَاكُم مِّنْ آلِ فِرْعَونَ يَسُومُونَكُمْ سُوَءَ الْعَذَابِ يُقَتِّلُونَ أَبْنَاءكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءكُمْ وَفِي ذَلِكُم بَلاء مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ (141)
«و ياد كنيد هنگامي كه شما را از دست فرعونيان نجات داديم، كه شما را سخت شكنجه ميكردند؛ پسرانتان را ميكشتند و دخترانتان را زنده ميگذاشتند» و شما را با چنان عذاب سختي تعذيب ميكردند تا بدانجا كه به آن عذاب عادت كرده بوديد، همانند شتري كه به چراگاه خويش عادت ميكند پس چگونه بعد از نجات از چنان عذابي، بازهم ديگران را با ما شريك ميگردانيد؟ «و در اين» نجات دادنتان اززيانها و عذابهاي بزرگ «براي شما از جانب پروردگارتان آزمايشي بزرگ بود» يعني: نعمت بزرگي بود كه خداوند جلّ جلاله شما را با آن نعمت، آزمايش و امتحان ميكرد كهآيا به حق شكرگزاري وي قيام ميكنيد يا خير؟
وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَى لأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ (142)
«و با موسي، سي شب وعده گذاشتيم» از جمله گراميداشت و تجليل خداوند جلّ جلاله از موسي علیه السلام، تعيين اين مدت بهعنوان موعدي براي مناجات و سخن گفتن با وي بود. شايد بردن او به اين ميعادگاه براي آن بود تا حق تعالي بر ايمان و يقينش بيفزايد چنانكه با محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم در شب «اسراء و معراج» چنين كرد ونيز براي آن بود تا با وي پيمان ببندد و تورات را به وي بسپارد پس موسي علیه السلام به ميعادگاه رفت و آن مدت را روزه گرفت «و آن ميعاد را با ده شب ديگر به اتمام رسانديم تا آنكه ميعاد پروردگارش در چهل شب به سر آمد» يعني: بعد از آنكه موسي علیه السلام به وعدهگاه رفت، بر آن ميعاد، ده شب ديگر افزوديم.
بيشتر مفسران برآنند كه آن چهلشب عبارت بود از: تمام ماه ذيالقعده و ده روز از ماه ذيالحجه بنابراين، موسي علیه السلام ميقات را در روز عيد قربان به اتمام رسانيد و حق تعالي با وي در اين روز سخنگفت. همچنين در همين روز بود كه خداوند متعال، دين اسلام را براي حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم به اكمال رسانيد چنانكه ميفرمايد: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً) «مائده / 3». «و موسي به برادرش هارون گفت» هنگامي كه عازم كوه طور ـ ميعادگاه مناجات با پرورگارش ـ بود «در ميان قوم من جانشين من باش و در اصلاح» حال بنياسرائيل «بكوش» با حسن سياست، اداره امور آنان به مهرباني و رسيدگي دلسوزانه به اوضاع و احوال آنان «و از راه و روش فسادگران پيروي نكن» يعني: راه عاصيان را نرو و ياور ستمگران نباش بلكه راه اهل صلاح و اصلاح را بپيماي. اين سخن؛ نصيحت، بيدارباش و تذكري از سوي موسي به برادرش هارون بود و الا هارون خود، نزد خداوند متعال پيامبري بزرگ مقدار است.
وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ موسَى صَعِقاً فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ (143)
«و چون موسي به وعدهگاه ما آمد» براي سخنگفتن با ما «و پروردگارش با او سخن گفت» يعني: كلام خويش را بيواسطه و بدون كيفيت به او شنوانيد. به قولي: موسي علیه السلام كلام خداوند متعال را از تمام جهات شنيد و آن هفتاد تني كه براي رفتن با وي به ميعادگاه انتخاب شده بودند، نيز كلام حق را شنيدند «عرضكرد: پرورگارا! مرا به خويش بينا كن تا بهسوي تو بنگرم». قتاده ميگويد: «چون موسي كلام الهي را شنيد، به ديدن وي نيز طمع بست و مشتاق ديدارش گرديد». «فرمود» خداي سبحان «هرگز مرا نخواهي ديد» با اين چشم فاني در اين دنياي فاني بلكه رؤيت من با چشمي ممكن است كه باقي باشد، در سرايي كه باقي و جاويدان است.
تعبير (لَن تَرَانِي) مفيد آن است كه موسي خداوند متعال را در وقتي كه طالب ديدن وي شد، نديد، اما ديدن حق تعالي در آخرت به احاديث متواتر به اثبات رسيده است، چنان تواتري كه بر آشنايان به سنت مطهر پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مخفي نيست، هم ازاينرو، خداوند متعال نفرمود: «لن أري: من هرگز ديده نميشوم» بلكه فرمود: (لن تراني: تو مرا نميبيني). «ولي به كوه بنگر پس اگر بر جاي خود قرارگرفت، مرا خواهي ديد» يعني: نه تو توان ديدن مرا داري و نه آنچه كه از نظر جرم، صلابت و قوت از تو بزرگتر است ـ كه عبارت از كوه ميباشد ـ لذا اگر در هنگامي كه من خود را به كوه مينمايانم، كوه بر جاي خود قرار گرفت و متزلزل نشد «مرا خواهي ديد» ولي اگر كوه از برداشت تجلي رؤيت من ناتوان گشت، بدانكه تو از كوه ناتوانتري. اين سخن به منزله ارائه تمثيلي براي موسي علیه السلام بهوسيله كوه است. «پس چون پروردگارش به كوه تجلي كرد» يعني: به كوه ظهور كرد. تجلي يك چيز، نمايان شدن آن است «آن كوه را ريزريز كرد» يعني: تجلي ذات حق، آن كوه را پخش و متلاشي كرد، چندان كه كوه در هم فروريخت و بهزمين همواري تبديل شد. به قولي: آن كوه؛ كوه طور بود. در حديث شريف مرفوع انس آمده است: «كوه در زمين فرو رفت». «و موسي بيهوش بر زمين افتاد» صعقا: مأخوذ از صاعقه است، يعني: از هوش رفت و بر زمين فروافتاد. «وچون به خود آمد» از آن بيهوشي «گفت: تو منزهي» سبحانك: اي خداي سبحان! تورا تنزيه ميكنم و به پاكي ياد مينمايم، به تنزيهي تمام «به درگاهت توبه كردم» از تكرار چنان درخواستي در دنيا «و من نخستين مؤمنانم» به تو، قبل از قوم خود كه به عظمت و جلالت معترفند. در حديث شريف آمدهاست كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «حجاب پروردگار نور است، اگر آن را بردارد، انوار روي وي، تمام آنچه را كه در منظرش از مخلوقاتش قرار ميگيرند، ميسوزاند».
قَالَ يَا مُوسَى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاَتِي وَبِكَلاَمِي فَخُذْ مَا آتَيْتُكَ وَكُن مِّنَ الشَّاكِرِينَ (144)
«فرمود: اي موسي! همانا من تو را به پيامها و به كلام خويش بر مردم برگزيدم» يعني: تو را از ميان مردم روزگارت به رسالت و شنوانيدن سخن خود ـ بي هيچ واسطهاي ـ مخصوص گردانيدم «پس آنچه را به تو عطا كردهام، بگير» يعني: اين شرف بزرگ و اين فخر عظيم نبوت و حكمت، يا كلام ومناجات را بگير «و از شكرگزاران باش» بر اين عطاي بزرگ و اين اكرام سترگ.
وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الأَلْوَاحِ مِن كُلِّ شَيْءٍ مَّوْعِظَةً وَتَفْصِيلاً لِّكُلِّ شَيْءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُواْ بِأَحْسَنِهَا سَأُرِيكُمْ دَارَ الْفَاسِقِينَ (145)
«و براي موسي در الواح از هر چيزي» يعني: از هر آنچه كه بنياسرائيل در دين و دنيايشان به آن نياز داشتند «موعظهاي» قرارداديم، كه بنياسرائيل و غير آنان از آن پند و اندرز بگيرند «و براي هر چيزي تفصيلي نگاشتيم» از احكامي كه به روشنگري و تفصيل نياز دارد «پس فرموديم: آن را به قوت بگير» يعني: ايموسي! الواح را، يا موعظهها و روشنگريهاي همراه با تفصيل را، با جديت ونشاط بگير و به آنچه در آنهاست، عمل كن. الواح: بهقول راجح، الواح تورات بود «و به قومت دستور بده تا به بهترين آنچه در آن است عمل كنند» يعني: به بهترين احكامي كه در تورات است ـ از تكاليفي كه پاداش آنها بيشتر است ـ عمل كنند. شايان ذكر است كه صبر و پايداري در برابر نيرنگ و تجاوز ديگران، عفو وگذشت، عمل به عزيمت نه رخصت، انجام دادن احكام شرعي به نيكوترين وجه آن و ترك اعمال منهيه، از جمله بهترين موعظهها و احكام تورات بود. بدينسان، موسي علیه السلام مأمور شد تا خودش احكام تورات را با قوت و شدتي بيشتر از آنچه كه قومش را بدان امر ميكند، بگيرد و بدانها عمل كند «بهزودي سراي نافرمانان را به شما نشان خواهم داد» تا از ديدن آن عبرت بگيريد. به قولي: مراد ازسراي نافرمانان، منازل كفار از ستمگران فرعوني و عمالقه است.
سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِن يَرَوْاْ كُلَّ آيَةٍ لاَّ يُؤْمِنُواْ بِهَا وَإِن يَرَوْاْ سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَإِن يَرَوْاْ سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَكَانُواْ عَنْهَا غَافِلِينَ (146)
«به زودي كساني را كه در زمين بهناحق تكبر ميورزند، از آيات خود» يعني: از فهم كتاب خود، يا از ايمان آوردن به آن «باز خواهم داشت» زيرا تكبر، فقط شايسته ذات من است «بهطوري كه اگر هر نشانهاي را بنگرند، به آن ايمان نياورند» با وجود بسياري نشانهها و معجزهها و دلالت روشن آنها بر حق «و اگر راه راستي را ببينند، آن را در پيش نگيرند و اگر راه گمراهي را ببينند، آن را راه خود قرار دهند، اين» بازداشتن و رويگردان ساختنشان از نشانههاي حق و مخالفتشان با حق «بدان سبب است كه آنان آيات ما را دروغ انگاشتند و از آن غافل ماندند» به غفلت عناد و اعراض، نه غفلت سهو و جهل. يعني: حق تعالي دلهايشان را بدان جهت از ايمان و تصديق به رسالت برگردانيد كه آنها به انگيزه استكبار و گردنكشي، بر تكذيب و رويگرداني از حق اصرار ورزيدند، به رغم آنكه معجزات بسياري را هم ديدند.
وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَلِقَاء الآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ (147)
«و كساني كه آيات ما و دبدار آخرت را» يعني: روبروشدن با آنچه را كه در آخرت بدان وعده داده شدهاند «تكذيب كردند، اعمالشان حبط شده است» با آنكه اين اعمال در جايگاهي قرار داشت كه از آن اميد منفعت برده ميشد. حبط شدن: بياثر شدن اعمالي است كه صورت ظاهر آنها، صورت طاعت است؛ چون صدقه و صله رحم «آيا جز در برابر كار و كردارشان جزا مييابند؟» يعني: خداوند به هيچ وجه برآنها ستم نكرده و بر كيفري كه سزاوار آن بودهاند، نيفزوده است.
وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ أَلَمْ يَرَوْاْ أَنَّهُ لاَ يُكَلِّمُهُمْ وَلاَ يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً اتَّخَذُوهُ وَكَانُواْ ظَالِمِينَ (148)
«و قوم موسي پس از او» يعني: پس از رفتنش به كوه طور «از زيورهاي خود» يعني: از زيورهايي كه در شب گريز خود، از مصريان به عاريت گرفته بودند «مجسمه گوسالهاي براي خود ساختند» يعني: تمثالي از گوساله كامل بي روحي «كه صداي گاو داشت» آنگاه اين گوساله را به خدايي گرفتند. شايان ذكر است كه گاوپرستي عادتي از عادات قوم فرعون بود. خوار: صداي گاو است، چون بانگ بركشد.
روايت شدهاست كه موسي با قوم خود وعده گذاشت كه به مدت سي شب به طور برود و پس از آن، از ميعادگاه برگردد. اما چون مأمور شد كه ده شب ديگر را بر آن مدت بيفزايد، نتوانست سر قرار معين بهميان قومش بازگردد. دراين هنگام «سامري» كه بنياسرائيل از وي حرفشنوي داشتند، به آنان گفت: با شما زيوراتي از كسان فرعون است كه آنها را به عاريت گرفته بوديد تا خود را در مراسم عيد بياراييد و اكنون كه خداوند كسان او را غرق كرده، آن زيورات را نزد من آوريد. بنياسرائيل از وي اطاعت كرده زيورات را به وي سپردند و او از آنها تمثال گوسالهاي ساخت، سپس مشتي از خاكي را كه از نقش سم اسب جبرئيل علیه السلام برگرفته بود، در آن افگند و در نتيجه، آن تمثال آواز گاو برداشت. «آيا نديدندكه آن گوساله با آنان هيچ سخن نميگويد» چه رسد به اينكه قادر به جلب منفعت يا دفع مضرتي از آنان باشد «و هيچ راهي بدانها نمينماياند؟» يعني: آيا نديدند كهآنان را به هيچ راه خير حسي يا معنوياي دلالت و راهنمايي نميكند؟ پس چگونه او را بر كسي ترجيح ميدهند كه اگر تمام درياها مركب گردند تا كلماتش را بنويسند، قبل از آنكه كلمات وي بهپايان آيد، آب درياها تمام ميشود و هماوست كه خلق را به سوي حق هدايت كردهاست؟ «آن» گوساله «را گرفتند» به خدايي و پرستش «در حالي كه ستمكار بودند» بر نفس خود به اين كار.يا ستمكار بودند در همه چيز. و چه ستمي از شرك بزرگتر است؟
وَلَمَّا سُقِطَ فَي أَيْدِيهِمْ وَرَأَوْاْ أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّواْ قَالُواْ لَئِن لَّمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَيَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (149)
«و چون سخت پشيمان شدند» از پرستش گوساله. به قولي: اين ندامتشان پس از بازگشت موسي علیه السلام از ميقات بود «و ديدند كه واقعا گمراه شدهاند» يعني: دريافتند كه با پرستش گوساله، به معصيت خداي سبحان مبتلا گشتهاند «گفتند: اگرپرودگار ما به ما رحم نكند و بر ما نبخشايد، قطعا از زيانكاران خواهيم بود» در دنيا وآخرت.
چنين بود كه با فرياد و استغاثه و تضرع مخلصانه، به خداي منان پناه بردند و با خلوص دل به وي التجا كردند.
وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِيَ أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الألْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُواْ يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الأعْدَاء وَلاَ تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (150)
«و چون موسي خشمناك و اندوهگين بهسوي قوم خود بازگشت» از كوه طور.بعضي گفتهاند: تأسف، حالتي فراتر و سختتر از خشم است «گفت: پس از من، چه بد جانشيني براي من بوديد!» و در غيابم چه بد عمل كرديد! «آيا بر فرمان پروردگارتان شتاب كرديد» يعني: آيا بر ميعاد چهل روزهاي كه پروردگارم به من وعده داده بود، شتاب كرديد؟ چرا مهلت نداديد كه اين ميعاد بهسر آيد؟ و درغيابم اين عمل زشت و ناميمون را مرتكب شديد؟ يا معني اين است: آيا با پرستشگوساله بهسوي عذاب پروردگارتان شتاب كرديد؟ «و الواح را افگند» يعني: موسي علیه السلام چون بر قومش وارد شد و ديد كه به پرستش گوساله زانو زده و معتكف عبادت آن هستند، از شدت خشم و تأسف، الواح را بر زمين افگند. اين قولجمهور علما ـ از سلف و خلف ـ است. نقل است كه الواح تورات از زمرد، يا ازياقوت بود. در حديث شريف آمده است: «خداوند بر موسي ببخشايد؛ بهراستي كه بيننده چون شنونده نيست زيرا وقتي خداي عزوجل به او خبر داد كه قومش بعد از او گمراه شدهاند، با شنيدن اين خبر الواح را به زمين نيفگند ولي چون آنان را به معاينه و مشاهده در اين حالت ديد، الواح را به زمين افگند». «و سر برادرش را گرفت و او را بهطرف خود ميكشيد» موسي علیه السلام در اعتراض به اين امر كه چرا برادرش هارون، جلو اين فتنه سامري را نگرفته و رسم باطل پرستش گوساله را تغيير نداده، سر وي را گرفت و او را ميكشيد «هارون گفت: اي فرزند مادرم! اين قوم مرا ضعيف شمردند و چيزي نمانده بود كه مرا بكشند» پس توان آن را نداشتم كه اين انحراف و باطلشان را تغيير دهم. دليل اينكه هارون علیه السلام گفت: اي فرزند مادرم! و نگفت: اي برادرم! اين بود كه آن جمله، جملهاي مهرانگيز و عاطفهباري بود وگرنه، موسي و هارون دو برادر اعياني (پدري و مادري) يكديگر بودند. دليل ديگر اين بودكه مادرشان ـ چنانكه گفتهاند ـ زني مؤمنه بود «پس مرا دشمن شاد نكن» با مؤاخذه و اهانت به من، كه اين همان آرزوي قلبي گوسالهپرستان است «و مرا در شمار گروه ستمگر قرار نده» يعني: با خشمگين شدنت بر من، مرا در شمار قومستمگر، يعني گوسالهپرست قرار نده، آخر من بسان آنان مرتكب اين عمل زشت نگرديدهام. يا معني اين است: به اين باور نباش كه من هم از آنان هستم.
قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (151)
پس چون براي موسي علیه السلام برائت هارون محقق شد «گفت: پرودگارا! من و برادرم را بيامرز» موسي علیه السلام خواست تا با اين دعا، بيم شماتت و دشمنكامي را از ساحت برادرش برطرف سازد، گويي او نحوه رفتار خود با برادرش را به نكوهش گرفت وچنين نشان داد كه رفتاري اينگونه با وي، هيچ توجيهي نداشته است و در عوض كوتاهي و قصوري كه از او در حق برادرش سرزد، برايش از بارگاه حق تعاليطلب مغفرت كرد و به علاوه آن، از پروردگارش چنين تمنا كرد: «و ما را در پناه رحمت خود درآور، كه تو مهربانترين مهرباناني» پس عصمت خويش در دنيا وبهشت خويش در آخرت را از ما دريغ نكن.
إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيَا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ (152)
«همانا كساني كه گوساله را گرفتند» به خدايي و پرستش «به زودي خشمي ازجانب پروردگارشان به آنان خواهد رسيد» و چهبسا كه اين خشم، همان كيفر كشتن يكديگر باشد كه در دنيا بر آنان نازل شد[8] زيرا مأمور شدنشان به كشتن يكديگر؛ از خشم خداوند جلّ جلاله بود «و» به زودي به آنان «ذلتي در زندگي دنيا» خواهد رسيد. اين ذلت مخصوص كساني است كه گوساله را به پرستشگرفتند و شامل نسلهاي بعد از آنان نميشود «و ما افتراكنندگان را اينگونه جزاميدهيم» و از آن جمله، اين گروهي را كه به عبادت تمثال گوساله روآوردند، درحاليكه معبودشان نبود. پس هر كسي كه بر خداي سبحان افترا و دروغ بندد، بهزودي در زندگي دنيا بر او خشم و خوارياي از سوي خداي سبحان خواهدرسيد چنانكه به آن گوسالهپرستان رسيد.
علما ميگويند: هر صاحب بدعتي ذليل است.
وَالَّذِينَ عَمِلُواْ السَّيِّئَاتِ ثُمَّ تَابُواْ مِن بَعْدِهَا وَآمَنُواْ إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ (153)
«ولي كساني كه مرتكب سيئات شدند» هر سيئهاي؛ اعم از كفر و معاصي «سپس بعد از آن توبه كردند و ايمان آوردند» با خلوص نيت و از صدق دل «قطعا پروردگار تو بعد از آن» يعني: بعد از آن توبه، يا بعد از ارتكاب آن سيئه «آمرزگار مهربان است» لذا كارنامه سياهشان را محو كرده و به رحمت خويش آنان را به بهشت وارد ميكند.
البته اين حكم عامي است كه شامل پرستشگران گوساله نيز ميشود تا بدانند كه گناه هرچند بزرگ باشد، عفو خداوند متعال از آن بزرگتر است.
وَلَمَّا سَكَتَ عَن مُّوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الأَلْوَاحَ وَفِي نُسْخَتِهَا هُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ (154)
«و چون خشم موسي خاموش شد، الواح را» كه در هنگام خشم خويش آنها را افگنده بود «برگرفت» از «سكون» خشم به «سكوت» آن تعبير شد، گويي خشم انسان در حالت فوران و جوشش، سخن ميگويد. زمخشري ميگويد: «اين آيهخشم را بهصورت شخص برآشفتهاي تصوير ميكند كه امر و نهي ميكند و مثلا به موساي خشمآلود ميگويد: به قومت چنين و چنان بگو، الواح را بينداز، سر برادرت را بكش! و اين از لطايف تشبيه قرآني است». «و در نسخه آن براي كسانيكه از پروردگارشان بيمناك بودند، هدايت و رحمتي بود» يعني: در آنچه كه از الواح شكسته استنساخ گرديده و به الواح جديد نقل داده شده بود، هدايت و رحمتي بود، هدايتي كه بنياسرائيل بهوسيله آن به احكام شرعي راه مييافتند و رحمتي كه از عمل به آن احكام، بر آنان فيضان ميشد.
قتاده ميگويد: «موسي گفت: اي پروردگارم! من در الواح تورات اوصاف امتي را مييابم كه بهترين امت پديد آورده شده در روي زمين براي مردم هستند، امتي كه به معروف امر و از منكر نهي ميكند.. پس آنان را امت من گردان! پروردگار متعال فرمود: آن امت؛ امت احمد است. موسي گفت: اي پروردگارم! من در الواح اوصاف امتي را مييابم كه در آفرينش خويش آخرين، اما در ورود به بهشت، پيشآهنگ است، پروردگارا! ايشان را امت من گردان! پروردگارمتعال فرمود: آن امت؛ امت احمد است. موسي گفت: اي پروردگارم! من در الواح اوصاف امتي را مييابم كه مصاحفشان در سينههايشان است و آن را ازسينههاي خويش ميخوانند، پروردگارا! ايشان را از امت من گردان. پروردگار متعال فرمود: آن امت؛ امت احمد است. قتاده ميگويد: به ما نقل شده است كه در اين هنگام موسي علیه السلام الواح را بر زمين انداخت و گفت: بار خدايا! پس مرا نيز از امت احمد بگردان».[9]
وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِّمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُم مِّن قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاء مِنَّا إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِي مَن تَشَاء أَنتَ وَلِيُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ (155)
«و موسي از ميان قوم خود هفتاد مرد را براي ميقات ما» يعني: براي آوردن ايشان به وعدهگاهي كه ما برايش مقرر كرده بوديم «برگزيد» زيرا بعد از آن كه قومش بهگوسالهپرستي روي آوردند، پروردگار عزوجل به وي دستور داد كه با جمعي از بنياسرائيل، در آن ميعاد معين به كوه طور بيايد تا نمايندگان قومش از پرستشگوساله عذرخواهي كنند «و چون رجفه» يعني: زلزله سخت «آنان را فروگرفت» نقل است كه آنها را چنان زلزلهاي فروگرفت كه همه مردند «موسيگفت: اي پروردگار من! اگر ميخواستي آنان را و مرا پيش از اين هلاك ميكردي» موسي علیه السلام اين سخن را از سر افسوس و اندوه گفت. يعني: اگر اراده نابود ساختن ما را داشتي، اي كاش ما را قبل از آنكه به سويت بياييم، به علتگناهانمان نابود ميكردي زيرا اكنون از آن بيم دارم كه بنياسرائيل بگويند؛ منآنان را با نيرنگ و توطئه پيشساختهاي از سوي خود، به قتلگاه كشانيدهام! آنگاه ادامه داد: «آيا ما را به سزاي آنچه كمخردان ما كردهاند، هلاك ميكني؟» به قولي: مراد موسي علیه السلام از «كم خردان»، سامري و يارانش بودند «اينحادثه جز امتحان تو نيست» يعني: قضيه سامري و پرستش گوساله، فقط آزمايشي از سوي توست «هر كه را بخواهي به وسيله آن گمراه و هركه را بخواهي، هدايت ميكني» پس تو هستي كه هدايت و گمراهي به دست توست، امر؛ امر تو و حكم؛ حكم توست، هركه را بخواهي، هدايت ميكني و هركه را بخواهي، گمراه ميگرداني، ملك؛ تماما ملك تو و خلق و امر همه از آن توست لذا اگر بخواهي، قطعا اين بيخردان را هدايت ميكني.
آنگاه موسي علیه السلام بهسوي دعا و جلب مهرباني پروردگار بازگشت و گفت: «تو ولي مايي» يعني: متولي و كارساز امور مايي «پس ما را بيامرز» در برابر لغزشها و گناهاني كه مرتكب شدهايم «و به ما رحم كن» به رحمت گسترده خويش كه فراگير همه چيز است «و تو بهترين آمرزندگاني».
وَاكْتُبْ لَنَا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ قَالَ عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاء وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ (156)
«و بنويس» يعني: مقدر كن «براي ما در اين دنيا نيكياي» يعني: با توفيق دادن ما بر انجام اعمال صالح، يا با سرازيرساختن نعمتها در اين دنيا بر ما فضل و عنايت بفرما، كه در رأس آنها، نعمت عافيت و گشايش در رزق است «و در آخرت نيز» يعني: در آخرت نيز براي ما بهشت را بنويس «زيرا كه ما بهسوي تو بازگشتهايم» و از گمراهي توبه كردهايم. از حضرت علي رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: «بنياسرائيل را ازآنرو، يهود ناميدند كه آنان گفتند: اناهدنا اليك». «خداوند فرمود: عذاب خود را به هر كس بخواهم ميرسانم» از كسانيكه برآن نيستم تا آنان را ببخشايم. مراد از عذاب: زلزله سختي است كه بدان گرفتار شدند، يا هرگونه عذابي ـ از جمله عذاب اين گروه ـ در تحت آن داخل است «و رحمتم همه چيز را فراگرفته است» اعم از مكلفان و غيرآنها و مسلمان و كافر را.
سپس حق تعالي خبر ميدهد كه او بهزودي اين رحمت فراگير را بر گروههاي زير مقرر خواهد داشت:
«و به زودي رحمت كامله خود را براي كساني كه پرهيزگاري ميكنند» از شرك وگناهان «و زكات» فرض «را ميدهند و كسانيكه به آيات ما ايمان ميآورند» يعني: بهتمام كتابهاي ما تصديق و اذعان ميكنند، «مقرر ميدارم» كه اينان امت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند.
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِيَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (157)
«همانان كه از اين پيامبر امي پيروي ميكنند» كه محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم است. امي: يعني: از امتهاي غير اهل كتاب. به قولي: امي كسي است كه خواندن و نوشتن را نميداند و در اصل از «ام» يعني مادر است، به اين معني كه مادرش او را از خود جدا نكرده تا علم و دانش بياموزد. كلمه «امي» بهعنوان وصف رسول گرامي اسلام، فقط دو بار در قرآن كريم بهكار رفته است، يكي در اين آيه و ديگري در آيهبعدي «همان كه او را نزد خود در تورات و انجيل نوشته مييابند» يعني: يهود ونصاري، نام و اوصاف آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم را در دو كتابي كه مرجع ديني آنهاست، نوشته مييابند.
از عطاءبنيسار روايت شده است كه گفت: با عبدالله بنعمروبنعاص ـ رضی الله عنهما ـ ملاقات كردم و به او گفتم: مرا از اوصاف رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بياگاهان! فرمود: «آري والله! آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم در تورات به بعضياز اوصافي كه در قرآن براي ايشان ذكر شده، توصيف شدهاند، از جمله اينكه درتورات آمده است: اي پيامبر آخرالزمان! بيگمان ما تو را شاهد، مژدهدهنده، بيمدهنده و پناهگاهي براي اميها فرستاديم، تو بنده ما و پيامبر ما هستي، ما تو را متوكل ناميدهايم، تو نه درشتخو هستي نه سنگدل، نه جيغ و دادكننده در بازارها، تو بدي را با بدي پاداش نميدهي بلكه عفو ميكني و درميگذري و هرگز خداوند تو را قبض روح نميكند تا آنگاه كه بهوسيله تو ملت كج و منحرف را راست گرداند، به اينكه بگويند: لاالهالاالله و به وسيله تو چشمهاي نابينا و گوشهاي ناشنوا و دلهاي غلفشده را باز ميگرداند». «پيامبري كه آنان را به معروف امر ميكند» معروف: تمام مكارم اخلاقياي است كه در دلها پسنديده است، نه زشت و ناپسند «و آنان را از منكر نهي ميكند» منكر: يعني آنچه كه دلها آن را زشت و ناپسند ميشناسد؛ چون بديها و ناهنجاريهاي اخلاقي و كردارها و گفتارهاي زشت و ناميمون. در حديث شريف آمده است كه آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «چونحديثي را از من شنيديد كه دلهاي شما آن را ميپسنديد و موها و پوستهاي شما براي آن نرم و ملايم ميشد (يعني بر جان و دل شما مينشست و بر تن و روان شماتأثير ميگذاشت) و چنين مييافتيد كه آن حديث به (قلب) شما نزديك است پس من سزاوارترين شما به (گفتن) آن حديث هستم، اما اگر حديثي را از من شنيديد كه دلهايتان آن را نپسنديد و موها و پوستهايتان از آن نفرت ورزيد (يعنياز شنيدن آن منزجر شديد) و چنين مييافتيد كه آن حديث از شما دور است؛ بدانيد كه من دورترين شما از آن حديث هستم». «و پيامبري كه براي آنان پاكيزهها را حلال ميگرداند» يعني: اشياي لذيذ را و بهخصوص آنچه را كه بر بنياسرائيل بهسبب گناهانشان حرام گرديده بود «و چيزهاي ناپاك را برايشان حرام ميگرداند» يعني: نجاستها و پليديهاي حقيقي ـ همانند حشرات و گوشتخوك ـ را، به سبب قبح و زياني كه در آنهاست. خبائث: هر چيزي است كه طبع سليم آن را پليد و نفس آن را ناپاك بشمارد و تناول آن سبب درد و آفت گردد. بعضي از علما ميگويند: هر خوراكياي را كه خداوند متعال حلال گردانيده، آن خوراكي پاكيزه است و هم در جسم و هم در دين سودمند ميباشد و هرچه را كه خداوند متعال حرام گردانيده، آن چيز ـ هم در جسم و هم در دين ـ پليد و زيانباراست. «و پيامبري كه از دوش آنان بار گران آنان را» يعني: تكاليف شاقه سنگين را «و قيدوبندهايي را كه بر آنان بوده است، بر ميدارد».
تكاليف شاقهاي كه بنياسرائيل به آن مكلف بودند، تكاليفي نبود كه در آن مصلحتي ذاتي نهفته باشد بلكه آن تكاليف، بهعنوان مجازاتي بر اعمال بدشان برآنان وضع شده بود؛ چون تحريم غنايم جنگي، تحريم همنشيني با زن حائض، بريدن موضع نجاست از لباس و قتل نفس بهعنوان نشانهاي بر توبه پس بدانيد كهاين پيامبر امي؛ پيامآور آساني و بخشايش است چنانكه در حديث شريف آمدهاست: «بعثت بالحنيفية السمحة: به دين حقگراي آسان برانگيخته شدهام».
«پس كسانيكه ايمان آوردند» از شما بنياسرائيل و از ديگران «به او» يعني: به محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم «و بزرگش داشتند» يعني: حرمت او را نگهداشتند «و ياريش كردند» يعني: به ياري وي عليه دشمنانش قيام كردند «و» بههمراه پيروي از خودش «نوري را» يعني: قرآني را «كه با او نازل شده است، پيروي كردند» با عمل به سنت وي كه شامل اوامر و نواهي است «آنان همان رستگارانند» كه به خير وفلاح فائز شدهاند، نه غير آنان از امتهاي ديگر.
اين اوصافي است كه اولا و قبل از هر كس ديگر بر صحابه بزرگوار، پاككردار و منقبت آثار رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم انطباق دارد، صحابه عالي مقداري كه به آن پيامبر هدي ايمان آورده و همراه با ايشان جهاد كردند، ايشان را بزرگ و گرامي داشتند، از ايشان حمايت كردند و جانهاي خود را در راه نشر دعوت ايشان فدا نمودند. بعداز آن اين اوصاف، بر تابعين آنان، يعني كساني كه از صحابه بهنيكي تبعيتكردند، انطباق دارد. سپس بر هر كس ديگري كه تا روز قيامت بر روش و سيرت ايشان حركت كند. البته كساني از بنياسرائيل كه به پيامبر ما صلّی الله علیه و آله و سلّم ايمان آورده و ايشان را ياري كردهاند، يا ميكنند، نيز شامل اين بشارت هستند.
پس در روز ميعاد با بنياسرائيل در كوه طور بود كه خداي عزوجل قباله رحمت را بهنام امت اسلامي نوشت. از ابنعباس رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: «موسي علیه السلام از پروردگارش درخواستي كرد، اما خداي عزوجل آنچه را او خواسته بود، به محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و امتشان داد و فرمود: (فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ...) لذا هرچه راكه موسي علیه السلام از پروردگارش در اين آيه خواسته بود، همه را به محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم عنايت كرد».
قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَكَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (158)
«بگو: اي مردم!» اين خطابي عام براي همه مردم است، اعم از سرخ و سياه و عرب و عجمشان «من پيامبر خدا بهسوي همه شما هستم» بدون استثنا. بنابراين، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بهسوي همه بشريت و فراتر از آن بهسوي كافه انس و جن فرستاده شدهاند، نه چون غيرشان از پيامبران علیهم السلام كه مخصوصا بهسوي قوم خود برانگيخته ميشدند. پس آشكارترين مزيت رسالت اسلامي اين است كه: اين رسالت؛ عام، فراگير و ابدي است.
احاديث بسياري نيز بر اصل عموميت رسالت نبوي صلّی الله علیه و آله و سلّم تأكيد گذاشتهاند، چون حديث شريف وارده به روايت جابربن عبدالله رضی الله عنه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم كه فرمودند: «به من پنج خصلت داده شده كه به هيچيك از انبياي قبل از من داده نشده است:
1 ـ با رعب و وحشتي كه از من در قلب دشمنم افگنده ميشود، به اندازه مسافت يك ماه راه، نصرت داده شدهام.
2 ـ تمام زمين برايم سجدهگاه و پاك قرار داده شده پس هر كس از امتم در هرجايي از زمين كه هست، همينكه وقت نمازش فرا ميرسد، بايد نماز بگزارد.
3 ـ غنايم جنگ برايم حلال شده، درحاليكه قبل از من براي كسي حلال نشدهبود.
4 ـ به من (حق) شفاعت داده شده.
5 ـ پيامبران قبل از من مخصوصا بهسوي قوم خويش برانگيخته ميشدند، درحاليكه من بهسوي عموم مردم برانگيخته شدهام».[10]
آري! اي پيامبر! بگو: من فرستاده خدا جلّ جلاله بهسوي عموم شما هستم «همان خدايي كه فرمانروايي آسمانها و زمين از آن اوست، هيچ معبودي جز او نيست» زيراكسي كه فرمانرواي آسمان و زمين و مابين آنها باشد، فقط او معبود برحق است. همچنين بگو: پروردگار من كسي است «كه زنده ميكند و ميميراند» لذا فقط او سزاوار يگانگي در ربوبيت است «پس به خدا و به پيامبرش كه نبيي امي است ايمانآريد» اميبودن پيامبر صلّی الله علیه و سلّم، از بزرگترين ادله رسالت ايشان است زيرا پيامبري كه خود امي است، قرآني را بهعنوان معجزه نبوت خود آورده كه شگفتيهاي آن پايان ناپذير است و سنتي را با خود به همراه آورده كه كمالات آن حدومرزي ندارد «كسي كه الله و كلمات او را تصديق ميكند» يعني: پيامبري كه آنچه را پروردگار بر خودش و بر انبياي قبل از وي نازل كرده، تصديق ميكند «و او را پيروي كنيد، باشد كه هدايت شويد» بهسوي راه راست. يعني: بيگمان راهيابي به امور دين، با پيروي از آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم ممكن و ميسر است، چه از سوي بنياسرائيل و چه غيرشان از امتها و ملتها.
وَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ (159)
بعد از آنكه خداوند متعال، داستان سامري و يارانش و تزلزل بنياسرائيل را در دينشان بيان كرد، در اينجا حال گروه ديگري از قوم موسي علیه السلام را بيان ميكند كه با آن گروه مخالفند: «و از ميان قوم موسي جماعتي هستند كه به حق راهنمايي ميكنند» يعني: مردم را بهسوي هدايت دعوت ميكنند، در حالي كه خود به لباس حق ملبس و به زيور هدايت آراستهاند. يا معني اين است: به وسيله حقي كه خود به آن آراستهاند، مردم را راهنمون ميشوند «و به آن» يعني: به حق «داوري مينمايند» به شيوه عادلانه در حكم و قضاوت ميان خويش. يا به حق عمل ميكنند ـ همچون عبدالله بن سلام و امثال وي از اهل كتاب.
وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبَاطاً أُمَماً وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ وَظَلَّلْنَا عَلَيْهِمُ الْغَمَامَ وَأَنزَلْنَا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى كُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (160)
«و آنان را» يعني: قوم موسي علیه السلام را «به دوازده سبط تقسيم كرديم» يعني: بعضي از آنان را از بعضي ديگر متمايز گردانيديم، تمايزي كه به تقسيم شدن آنها به واحدهاي «اسباط» انجاميد بهطوري كه هر سبط منفردا معروف و شناخته شده بود و ازخود نقيب (نمايندهاي) داشت. اسباط جمع سبط: نام واحد اجتماعي يهوديان قديم است «كه هر يك امتي بودند» يعني: هر سبط، قبيلهاي از نسل يك پدر ـ از فرزندان يعقوب علیه السلام ـ بودند «و به موسي وحي فرستاديم، آنگاه كه قومش از او آب خواستند» هنگامي كه در دشت (تيه) دچار تشنگي شدند «كه با عصايت بر سنگ بزن پس، از آن جوشيد» يعني: موسي علیه السلام با عصايش به سنگ زد، آنگاه ازآن سنگ جوشيد و روان شد «دوازده چشمه» به تعداد اسباط و براي هر سبطيچشمهاي پديد آمد كه از آن مينوشيدند «هرگروهي آبشخور خود را بشناخت» يعني: هر سبطي چشمه مخصوص به خود را كه از آن مينوشيد، شناخت «و ابر را بر فراز آنان سايبان كرديم» تا در آن دشت، آنان را از گرماي خورشيد نگهبان باشد و هرجا كه ميرفتند، آن ابر سايبان با آنان حركت ميكرد و ميرفت و هرجا كه اقامت ميگزيدند، با آنان ميايستاد و مقيم ميشد «و بر آنانمن و سلوي» يعني: ترنجبين و بلدرچين «را نازل كرديم» توضيح من و سلوي، درسوره «بقره/57» گذشت «از چيزهاي پاكيزهاي كه روزيتان كردهايم بخوريد» يعني بهآنان گفتيم: از چيزهاي لذيذ و پاكيزهاي كه روزيتان كردهايم، بخوريد «و بر ماستم نكردند» با مخالفت و كفران نعمت و عدم قدرشناسي آنچه كه بايد پاس آنرا ميداشتند «بلكه بر خودشان ستم ميكردند» زيرا فرجام شوم اين ناسپاسيشان، به خودشان برميگشت.
پس قومي كه با پيامبر خودشان چنين رفتاري داشته باشند، از آنان بعيد نيست كه دين و دعوت جديد را هم رد نمايند لذا اي امت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! موضعگيريهاي يهود در قبال دعوت اسلامي را بعيد نپنداريد، در عين حال، به هوش باشيد كه مانند آنان در اين منجلاب نيفتيد.
وَإِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُواْ هَذِهِ الْقَرْيَةَ وَكُلُواْ مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ وَقُولُواْ حِطَّةٌ وَادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّداً نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئَاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (161)
«و يادكن هنگامي را كه به آنان گفته شد: در اين شهر سكونت گزينيد» يعني: درشهر بيتالمقدس «و از آن بخوريد» يعني: از نعمتها و پاكيزگيهايي كه در آن سرزمين است، بخوريد «هرجا كه خواستيد» يعني: در هر مكاني از مكانهاي آن كهخواستيد «و بگوييد: حطه» تفسير «حطه» در سوره «بقره/58» گذشت «و سجدهكنان از دروازه شهر در آييد» يعني: با گفتن كلمه «حطه»، از دروازه بيتالمقدس سجدهكنان درآييد «تا گناهان شما را بر شما ببخشاييم» يعني: چون پيروزمندانه وارد شهر بيتالمقدس شديد و غرور و بدمستي پيروزي بر شما چيره نشد، در نتيجه براي ما خاشع و زبون و فروتن گشته گوشي شنوا و جاني مطيع و بهفرمان داشتيد؛ اين خود آمرزشي براي گناهان شماست «و به زودي بر پاداش نيكوكاران خواهيم افزود» با نعمتهايي كه بر آنان ميبخشاييم.
بهاينترتيب، به آنان دو وعده داده شد: يكي وعده آمرزش عام براي همگي به شرط اطاعت و ديگري وعدهاي مخصوص به نيكوكاران در مورد افزودن بر پاداششان. از روايات چنين بر ميآيد كه: دستور ورود به بيتالمقدس براي يهوديان، در زمان يوشع، جانشين موسي علیه السلام داده شد.
فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِّنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُواْ يَظْلِمُونَ (162)
«پس كساني از آنان كه ستم كردند، سخني را كه به آنان گفته شده بود، به سخن ديگري تبديل كردند» يعني: بهجاي (حطه)، كلمه بيمعناي ديگري چون «حنطه» يا «حبه في شعره» گفتند، كه بيان آن در سوره «بقره» گذشت «پس به سزاي آنكه ستم ميكردند» يعني: بهسبب ستمشان «عذابي از آسمان بر آنان فرو فرستاديم» كهاين عذاب به قول گروهي از علما، عذاب طاعون بود. گويند: در اين طاعون، هفتادهزارتن از بني اسرائيل در يك روز هلاك شدند.
نظير اين آيه در سوره «بقره/59» نيز گذشت.
واَسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَيَوْمَ لاَ يَسْبِتُونَ لاَ تَأْتِيهِمْ كَذَلِكَ نَبْلُوهُم بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ (163)
«و سؤال كن» اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «از يهود» براي توبيخ، يادآوري ومتوجه ساختن آنها نسبت به آنچه بر گذشتگانشان روي داد، همانان كه چون دين خداي عزوجل را به بازي گرفتند و بر امر و نهي وي نيرنگبازي كردند، مسخشان كرد، آنان عبارت بودند: «از اهالي آن شهري كه در كنار دريا بود» بيشتر مفسران برآنند كه: مراد از آن، شهر «ايله» است كه در جوار خليج عقبه واقع شده. امروزه نيز خليج «ايلات» معروف است و يهوديان نام قديمي آن را احيا كرده وشهر مجاورش را «ايلات» ناميدهاند. به قوليديگر: آن شهر، شهر «طبريه» بود. اعراب، شهر را قريه مينامند، به اين جهت، تعبير: (واَسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ) گوياي معني است. «هنگامي كه تجاوز ميكردند» از حدود الهي با شكار ماهي «در روز شنبه» درحاليكه در آن روز از شكار ماهي منع شده بودند «آنگاه كه روز شنبه آنان» يعني: روزي كه آنان به تعظيم روز شنبه مشغول ميشدند «ماهيهايشان بهطور آشكاري بر روي آب مي آمدند» بهگونهاي كه در دسترس و آماده شكار بودند «و روزي كه شنبه نميداشتند» يعني: روزهاي ديگر، غير از روز شنبه «بهسوي آنان» ماهياي برروي آب «نميآمد، اينگونه ما آنان را بهسبب آنكه نافرماني ميكردند، ميآزموديم» يعني: خداي عزوجل بهسبب ظهور نافرماني در ميانشان، آنان را مورد ابتلا و آزمايش قرار داد و با دستور بزرگداشت روز شنبه، ازشكاركردن در آن روز كه سبب حرمتشكني آن ميشد، نهيشان كرد ولي درعين حال، براي آزمايش آنان چنين مقدر كرد كه در آن روز، ماهيان بسياري برسطح آب بيايند بهطوري كه گرفتن و شكاركردن آنها بسيار سهل و ساده بود، اما در روزهاي ديگر، ماهيها اصلا به سطح دريا و بر روي آب نميآمدند بهطوريكه به سختي قادر به شكاركردن آنها بودند.
آري! اين فرمان الهي، امتحاني براي آنان بود كه ميزان تواناييشان را بر شكيبايي در برابر محرمات الهي نشان ميداد پس گروهي از آنان نتوانستند از شكار در اين روز شكيبايي كنند لذا براي شكار در آن، حيلهاي انديشيدند ـ كه تفصيل آن در سورههاي «بقره» و «نساء» گذشت.
وَإِذَ قَالَتْ أُمَّةٌ مِّنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً قَالُواْ مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (164)
«و آنگاه كه گروهي از آنان گفتند» گروهي از صالحان آن شهر به جمعي ديگر از صالحان كه در نصيحت و موعظه تجاوزگران و حرمتشكنان روز شنبه جدوجهدي بليغ ميكردند، گفتند: «براي چه قومي را پند ميدهيد كه خداوند هلاككننده آنهاست» يعني: ريشهكن كننده آنهاست با عذاب؟ «يا عذابكننده آنان است به عذابي سخت» بهسبب حرمتشكني و گناه و نافرمانيشان؟ اين سخن را هنگامي گفتند كه از قبول موعظه از سوي حرمت شكنان و دستكشيدنشان از ارتكاب گناه، مأيوس شدند. «گفتند» اندرز دهندگان: «تا براي ما عذري نزد پروردگارتان باشد» يعني: اندرز ما به آنان در حكم پيشكش كردن معذرتي به درگاه پروردگار است تا حق تعالي ما را به ترك امر به معروف و نهي از منكر كه از واجبات مهم ديني بر ذمه ماست، مورد مؤاخذه و بازپرسي قرار ندهد «و شايد آنان پرهيزگاري كنند» و بر اثر اين اندرزهاي پي هم ما، از نافرمانياي كه در آن غوطهورند، دست بكشند.
بايسته يادآوري است كه بنياسرائيل، در مورد شكار در روز شنبه به سه گروه تقسيم شده بودند: گروهي نافرماني نموده و شكار كردند، گروهي بيطرفي و گوشهگيري اختيار كرده نه از آن نهي كردند و نه خود نافرماني نمودند و گروه سوم در عين اينكه خود نافرماني نكردند، حرمتشكنان را نيز از نافرماني نهي كردند.
فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِ أَنجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُواْ بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ (165)
«پس هنگامي كه آنچه را بدان پند داده شده بودند، فراموش كردند» يعني: هنگامي كه نافرمانان آن شهر، پند و موعظه صالحان نهيكننده از منكر را ناديده گرفتند و از ياد بردند «كساني را كه از كار بد نهي ميكردند، نجات داديم و ستمكاران را» كه همان نافرمانان تجاوزگر در روز شنبه بودند «به عذابي سخت گرفتار كرديم» بئيس: يعني: شديد و سخت «بهسبب آنكه نافرماني ميكردند» با بيرون رفتن از دايره فرمان و اطاعت ما.
فَلَمَّا عَتَوْاْ عَن مَّا نُهُواْ عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِينَ (166)
«و چون از ترك آنچه كه از آن نهي شده بودند، سرپيچي كردند» يعني: چون حرمتشكنان روز شنبه، در نافرماني خداوند متعال به انگيزه تمرد و تكبر، از حد گذشتند «به آنان گفتيم: بوزينگاني خوار شده شويد» و همان گونه كه به آنان فرمان داديم، بوزينگاني زبون و مطرود شدند، بهاينترتيب؛ آنان را به عذاب مسخ، عذاب كرديم.
از ابنعباس رضی الله عنه روايت شدهاست كه فرمود: «نهيكنندگان از منكر نجات يافتند و مرتكبان منكر هلاك شدند ولي من نميدانم كه با بيطرفان خاموش چگونه عمل شد؟ به خدا سوگند؛ اگر ميدانستم آن قومي كه گفتند: چرا اين قوم را پند ميدهيد... با نهيكنندگان نجات يافتهاند، اين امر برايم از شتران سرخفام دوستداشتنيتر بود ولي ميترسم كه عذاب بر هر دو گروه، يعني مرتكبان حرام و بيطرفان خاموش ـ باهم ـ نازل شده باشد». همچنين از عكرمه روايت شدهاست كه فرمود: «پيوسته به ابنعباس رضی الله عنه دليل ميگفتم تا سرانجام در اين نظر با من همراه شد كه آن بيطرفان نيز نجات يافتهاند و چون به اين نتيجه رسيد، بر من بهعنوان جايزه حلهاي[11] پوشانيد».
وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَن يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ (167)
«و ياد كن هنگامي را كه پروردگارت اعلام داشت» به بنياسرائيل «كه البته تا روز قيامت بفرستد» يعني: مسلط سازد و برگمارد «برآنان، كساني را كه بديشان عذاب سخت بچشانند» اين وعده الهي است و وعده الهي حق است، بدين جهت؛ يهوديان در طول تاريخ بهدست ملتهاي مختلف، خوار و زبون و زير شكنجه و عذاب بودهاند و هميشه جزيه ميپرداختهاند و تا روز قيامت نيز درگير عذاب خواهند بود؛ چنانكه حق تعالي سليمان علیه السلام را بر آنان برگماشت تا به آنان عذاب بچشاند پس از وي بابليهاي مجوس را بر آنان برگماشت كه به فرماندهي «بختالنصر» بر آنان يورش برده كشتند و بردند و به اسارت گرفتند و بر آنان جزيه نهادند، سپس نصاري را برآنان برگماشت و در نهايت مسلمانان را «آري! پروردگار تو زود كيفر است و همو آمرزنده بسيار مهربان ميباشد».
شايان ذكر است كه سلطه معاصر يهوديان بر فلسطين، امري عارضي و موقت است كه به اذن پرورگار از بينرفتني است چراكه ما به وعده و كلام الهي ايماني راسخ داريم.
وَقَطَّعْنَاهُمْ فِي الأَرْضِ أُمَماً مِّنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذَلِكَ وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (168)
مجازات يادشده در آيه قبل براي يهوديان، اولين مجازاتشان است و دومين مجازاتشان اين است: «و بنياسرائيل را در زمين بهصورت گروههايي پراكنده ساختيم» پس هيچ منطقهاي از نواحي روي زمين نيست، مگر اينكه گروهي ازآنان در آن وجود دارند «برخي از آنان صالحانند» ايشان كسانياند كه به حضرتمحمد صلّی الله علیه و آله و سلّم ايمان آوردند، يا در آينده ايمان ميآورند و نيز كساني از ايشانند كه قبل از بعثت محمدي صلّی الله علیه و آله و سلّم بر حق مردهاند، بيآنكه در اعتقاد و عمل خويش تحريف و تبديلي آوردهباشند «و برخي از آنان جز اينند» يعني: برخي ديگر، در صلاح و شايستگي غير از آن گروهاند، به اين معني كه: فاسق و نافرمان ميباشند «و آنان را به حسنات و سيئات آزموديم» يعني: با خوشيها و ناخوشيها، خير و شر، امنيت و ناامني، فراواني و تنگدستي و نعمت و مشقت امتحانشان كرديم، همچون سنت ما در هر امتي «باشد كه آنان بازگردند» از كفر و معاصياي كه درآن هستند.
فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُواْ الْكِتَابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هَذَا الأدْنَى وَيَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا وَإِن يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِّثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَّ يِقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ وَدَرَسُواْ مَا فِيهِ وَالدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ (169)
«آنگاه بعد از آنان، جانشيناني بد از پي آمدند» يعني: نسلي كه جانشين آن گروه صالح شده و بعد از آنان به عرصه وجود آمدند، مردماني ناشايست بودند. خلف: به سكون لام، بر جانشين صالح و بد هردو اطلاق ميشود، اما «خلف» به فتح لام، فقط بر جانشين صالح اطلاق ميشود «و» اين جانشينان بد «وارث كتاب شدند» يعني: تورات را از اسلافشان به ميراث بردند و هرچند آن را ميخواندند ولي بدان عمل نميكردند، به همين جهت است «كه متاع اين دنياي پست را اختيار ميكنند» يعني: بهسوي منافع آن ميشتابند؛ با گرفتن رشوت و مال حرام در مقابل تحريف كلمات خدا جلّ جلاله، رسميساختن باور سهلانگارانه در عمل به احكام تورات و كتمان آيات آن «و ميگويند: آمرزيده خواهيم شد» يعني: به بهانه اينكه شامل مغفرت الهي قرار خواهند گرفت، در گناهان ميلولند و با آنكه در گمراهيدرازدست و جسورند، از سر غفلت و سماجت ميگويند: بر ما باكي نيست، هرچه بكنيم، خداوند آمرزنده است.
قرطبي ميگويد: «اين وصفي كه خداي سبحان يهوديان را بر آن نكوهش كرده، هماكنون در ميان ما مسلمانان موجود است. آنگاه روايتي از معاذ بن جبل رضی الله عنه را نقل ميكند كه فرمود: «به زودي قرآن در سينه گروههايي از مردم چنان كهنه خواهد شد كه جامه كهنه ميشود، آن را ميخوانند ولي از آن لذت و بهرهاي نميبرند، پوست ميشان را بر دل گرگان ميپوشانند، اعمالشان همه از روي طمع است و با خوف الهي آميخته نيست، اگر در عمل كوتاهي ورزند؛ ميگويند: باز كامل ميكنيم! و اگر بدي كنند؛ ميگويند: به زودي بر ما آمرزيده ميشود زيرا ما به خداوند چيزي را شريك نميآوريم!». «و اگر متاعي مانند آن بديشان برسد، باز آن را ميستانند» و باز هم مغفرت الهي را بهانه و تكيهگاه جنايت خود قرار ميدهند و اينگونه است كه پيوسته، باري بعد از بار ديگر، مرتكب جنايت ميشوند و هر بار هم به مغفرت الهي استناد ميكنند.
سدي ميگويد: «بنياسرئيل هيچ قاضياي را به كار قضاوت برنميگماشتند، مگر اينكه رشوه ميگرفت پس اگر از او ميپرسيدند: چرا رشوه ميخوري؟ ميگفت: بر من آمرزيده ميشود! پس بر او ايراد ميگرفتند و طعن ميزدند، اما اگر او ميمرد يا بركنار ميشد و شخصي از آنان كه بر او طعن زدهبود، به جايشمنصوب ميگشت، باز خود او هم رشوه ميگرفت پس مراد خداوند متعال ازعبارت: (و اگر متاعي مانند آن بديشان برسد، باز آن را ميستانند)، هميناست». آنها غافل از آنند كه اصرار بر گناه و به ازاء آن، استناد به مغفرت الهي، پايه و مبنايي ندارد چراكه: «آيا از آنان در كتاب» آسماني تورات «پيمان گرفته نشده كه بر خداوند جز راستي و درستي نسبت ندهند» بدون تحريف يا تبديل كلام وي به انگيزه بيم يا طمع از كسي؟ «با اينكه آنچه را كه در تورات است خواندهاند؟» يعني: عمل به اين پيمان را درحالي ترك كردهاند كه آنچه را درتورات است، خوانده و دانستهاند پس مفاد اين پيمان را از روي علم و آگاهي ترك كردهاند، نه از روي جهل و ناداني و اين گناهي شديدتر و جرمي بزرگتر است «و سراي آخرت بهتر است» از اين متاع پست و ناقابل دنيوي «براي كساني كه پروا پيشه ميكنند» از خدا جلّ جلاله لذا از ارتكاب معاصي وي اجتناب و از تحريف كلام وي و نيرنگجويي بر وي، حذر ميكنند «آيا باز هم تعقل نميكنيد؟» يعني: كساني كه از اين شيوه دست برنميدارند، از چنان عقل و خردي برخوردار نيستند كه آنها را از اين راه و رسم باطل باز دارد، به همين جهت، بهسوي اين تعقل فراخوانده شدند.
وَالَّذِينَ يُمَسَّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ (170)
«و كساني كه به كتاب تمسك ميكنند» يعني: از يهوديان گروهي هستند كه به كتاب تورات تمسك جسته و به آنچه كه در آن است، عمل ميكنند و در امر دين خويش به آن رجوع ميكنند «و نماز را برپا داشتهاند» نماز؛ بهجهت اهميتي كه دارد، به يادآوري مخصوص شد. پس آنان نيكوكاراني هستند كه پاداش آنها نزد خدا جلّ جلاله ضايع نميشود زيرا چنگ زدن به كتاب آسماني، نماد و نشانه نيكوكاريشان است لذا بدانند كه «ما پاداش مصلحان را ضايع نميكنيم».
وَإِذ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّواْ أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُواْ مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُواْ مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (171)
«و يادكن هنگامي را كه كوه را بر فرازشان برافراشتيم» يعني: كوه طور را از ريشه بركنده بر فراز سرشان قرارداديم «گويي كه سايباني بود» يعني: گويي آن كوه، ابري سايبانآسا بود «پس چنان پنداشتند كه كوه بر سرشان فرو خواهد افتاد» و بهآنان گفتيم: «آنچه را كه به شما دادهايم به قوت بگيريد» يعني: آن را با جدوجهد و تصميم بگيريد «و آنچه را كه در آن است» از احكامي كه براي شما مشروع گردانيدهايم «به خاطر بسپاريد» و فراموش نكنيد «شايد كه به تقوي گراييد».
قتاده ميگويد: خداي عزوجل كوه را از ريشه بركند و آن را بر فراز سرشان قرارداد، سپس فرمود: يا دستور مرا بگيريد، يا شما را با اين كوه تيرباران ميكنم.آنها همان لحظه آن را پذيرفتند ولي بعد از آن، مجددا به نافرماني روي آوردند، درحاليكه اقتضاي فطرت غير از اين بود چنانكه ميفرمايد:
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ (172)
«و ياد كن» عهد فطرت را «هنگامي را كه پرورگارت از پشت فرزندان آدم، ذريه آنان را برگرفت» چنانكه در روايات آمده است: خداي سبحان چون آدم را آفريد، پشتش را مسح كرد و ذريه وي را از آن بيرون آورد، آنگاه از آنان بر ربوبيت خويش عهد گرفت، كه اين عهد را «عهد الست» و آن عالم را؛ «عالم ذر» مينامند لذا خداوند متعال فطرت بشر را بر توحيد و خداشناسي سرشته است «وآنان را بر خودشان گواه ساخت» يعني: هر يك از آنان را بر شخص خودش گواه ساخت «كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، گواه شديم» بر خودمان به اينكه توپروردگار ما هستي «تا مبادا روز قيامت بگوييد، ما از اين امر بيخبر بوديم» يعني: از شما عهد گرفتيم تا در روز قيامت نگوييد: ما به اين امر كه الله پروردگار ما، يگانه و لاشريك است؛ هيچ علم و آگاهي قبلي نداشتهايم.
أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (173)
«يا بگوييد كه: پدران ما در گذشته مشرك بودهاند و ما نسلي پس از آنان بوديم» كه به حق راه نيافته و راه صواب را نميشناختيم لذا كار در ميان ما نيز بر همان شيوهاي استمرار يافت كه پيشينيان ما برآن بودند «آيا ما را به خاطر آنچه باطلانديشان» از پدران ما «انجام دادهاند، هلاك ميكني؟» در حالي كه ما گناهي نداريم، چرا كه در جهل قرار داشته و از انديشيدن ناتوان بودهايم و فقط از ردپاي پدرانمان پيروي كردهايم؟ يعني: اگر حجت برآنان بر پا نميشد و از آنان عهد قبلي گرفته نميشد، از اين عذر و بهانهها ميآوردند.
علما در تفسير آيه «عهد الست» بر دو رأياند: رأي اول؛ رأي سلف و رأي دوم؛ رأي خلف است. رأي سلف بر آن وجهي است كه ما تفسير كرديم، يعنياينكه: پروردگار عزوجل حقيقتا ذريه آدم را از پشت وي بيرون آورد و از آنان عهد و پيمان گرفت. اما رأي خلف اين است كه: اين آيه از باب مجاز و تمثيل است و خداي عزوجل ذريه آدم را از پشت وي بيرون نياورد بلكه ادله كوني را بر وحدانيت خويش اقامه كرد و عقلهاي بنيآدم بر وحدانيت حق تعالي گواهي داد پس اقامه ادله بر توحيد، به منزله آن است كه گويا باري تعالي به مخلوقش گفته است: آيا من پروردگار شما نيستم؟ آنان هم پاسخ دادهاند: چرا، تو پروردگار مايي و ما بر اين حقيقت گواهيم. لذا مراد از اين گواه گرفتن، خلقت فطري آنها بر توحيد و يگانهپرستي است. اين گروه از علما ميگويند: به همين دليل است كه پروردگار نفرمود: ما ذريه را از پشت آدم بيرون آورديم. بلكه فرمود: ذريه را از پشت بنيآدم بيرون آورديم. يعني: نسلهاي بنيآدم را يكي از پي ديگري آفريديم و براي هر نسل هم از طريق پيامبران صلّی الله علیه و آله و سلّم و كتابهاي آسماني و همچنان كتاب مشاهد و منظور كوني خويش ـ كه كائنات است ـ دلايل توحيدي اقامه كرديم و آن نسلها در طول عصرها به زبان قال و حال هر دو، بر توحيد ما گواهي دادند.
ابنكثير ميان اين دو توجيه تفسيري ـ از حيث قاعده و مبدأ ـ هيچگونه تعارضي نميبيند و هر دو را موجه ميداند. در باب بيرون آوردن نسل آدم علیه السلام ازپشت وي در عالم «ذر»، احاديثي آمده است، كه قائلان به رأي دوم (رأيخلف)، احاديث را نيز بر معناي مورد نظر خود تفسير كردهاند.
وَكَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ وَلَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (174)
«و اينگونه، آيات خود را به تفصيل بيان ميكنيم و باشد كه آنان بازگردند» بهسوي حق، و باطلي را كه برآنند ترك كنند.
از اين دو آيه چنين ميفهميم كه خداوند متعال براي هيچ كس، در فرار از عبوديت خود، عذر و حجتي باقي نگذاشته است.
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ (175)
«و خبر آن كس را كه به او آيات خود را بخشيده بوديم، بر آنان بخوان» يعني: واقعه ديگري را كه براي يكي از اسلاف بنياسرائيل روي داد، به آنان يادآوري كن، همان كسي كه به او علم آيات خويش را بخشيده بوديم، هنگامي كه فرمان پروردگار خود را به خاطر هواي نفسش ترك كرد و خداي سبحان هم به كيفر آن در كفر نگونسارش ساخت. از ابنعباس رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: «اومردي بهنام بلعمبنباعورا از اهالي بيتالمقدس بود كه اسم اعظم خداوند جلّ جلاله را ميدانست، چون موسي علیه السلام با سپاه بنياسرائيل به قصد حمله به جباران (عمالقه) فرود آمد، خويشان بلعم همراه با پسرعموهايش نزد وي آمدند و گفتند: موسي مردي تندمزاج و خشمآلود است و با او لشكري است بسيار، شكي نيست كه اگر بر ما پيروز شود، همگيمان را نابود ميكند لذا به بارگاه خداوند دعا كن تا موسي و همراهانش را از ما برگرداند. بلعم گفت: اگر من به بارگاه الله جلّ جلاله چنين دعايي بكنم، دنيا و آخرتم همه از دست ميرود. بنابراين، اين درخواستشان را رد كرد، اما آنها از وي دست برنداشتند و پيوسته اصرار كردند تا سرانجام به خواسته آنان تسليم شد و به بارگاه الهي دعا كرد. در روايات آمده است: هر دعايي كه او عليه موسي و همراهانش ميكرد، خداوند جلّ جلاله زبانش را بهسوي قوم خودش برميگردانيد و هر دعايي كه به سود قوم خودش ميكرد، خداوند جلّ جلاله زبانش را بهسوي بنياسرائيل برميگردانيد. قومش كه ناظر اين صحنه بودند، به او گفتند: اي بلعم! آيا ميدانيكه چه ميكني؟ آخر به نفع آنها و عليه ما دعا ميكني! گفت: اين ديگر، چيزي است كه در اختيار من نيست، اين چيزي است كه خداوند جلّ جلاله برآن غلبه كرده است. راوي ميافزايد: در اين اثنا، زبانش از كامش برروي سينهاش بيرون افتاد و به آنان گفت: حالا ديگر، دنيا و آخرت از دست من رفت و جز نيرنگ و حيله چيز ديگري برايم باقي نماند. پس به آنان اين نيرنگ را آموخت كه زنان را آرايش كرده بهميان لشكر بنياسرائيل بفرستند. آنها چنين كردند و مردي از بنياسرائيل با يكي از آنان زنا كرد، آنگاه خداوند جلّ جلاله بر بنياسرائيل طاعوني نازل كرد كه در يك روز هزاران تن از آنان را به كام مرگ كشيد...».
«پس، از آن آيات عاري گشت» يعني: بلعم باعورا از علم آن آيات به كلي تهي گشت چنانكه گوسفند از پوست خويش كشيده ميشود و برهنه ميگردد «و آنگاه شيطان در پي او افتاد» يعني: شيطان او را دنبال كرد تا به او رسيد و قرين و همدم وي شد «پس از گمراهان گشت» گمراهاني كه در گمراهي جا افتادهاند، كه كفار فجاراند.
وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (176)
«و اگر ميخواستيم، قدر او را بهسبب آن آيات بالا ميبرديم» يعني: اگر ميخواستيم، به سبب علم آن آيات، قدر و منزلتش را بالا برده و او را گرامي ميداشتيم و به جايگاه علماي ابرار، ارتقايش ميداديم «اما او به زمين گراييد» يعني: بهسوي دنيا گراييد و آن را بر آخرت ترجيح داد «و از هواي نفس خود پيروي كرد» در ترجيح دادن دنيا و لذتهاي آن بر آخرت و نعمتهاي جاودانهاش. آري! او به جيفه دنياي دون كه ستمگران به وي دادند تا عليه اهلحق دعا كند و بر آنان نيرنگ زند، دل بست «از اينرو وصف او» در پستي و خست «مانند وصف سگ است» در پستترين احوال آنكه بيرون آوردن زبان از كام خويش است «كه اگر بر آن حملهور شوي، زبان از كام برآورد و اگر هم آن را به حال خود واگذاري، باز هم زبان از كام برآورد» يعني: بلعم باعورا چنان است كه اگر فهم وحكمت را بر او بار كني، آن را برنميدارد و اگر هم او را به حال خودش واگذاري، به خيري راه نمي يابد. به قولي ديگر معني اين است: اگر پندش دهي،گمراه ميشود و اگر او را به حال خودش واگذاري، نيز گمراه ميشود پس او در گمراهياي پيوسته قرار داشته و گمراهي هميشه گريبانگيرش ميباشد، به سبب آنكه از آيات پرورگارش تهي و عاري شده لذا او همچون سگي است كه اگر بهحال خود رها باشد، زبان از دهان بيرون ميآورد و اگر بر وي حملهور شوند، نيز زبان از دهان بيرون ميآورد، درحاليكه ساير حيوانات چنين نيستند زيرا اگر بر آنان حملهور شوي، زبان از دهان بيرون ميآورند و در غير آن خير، اما سگ در هر دو حالت، زبان از دهان بيرون ميآورد.
«اين مثل آن گروهي است كه آيات ما را تكذيب كردند» يعني: اين مثل پست و خفتبار، مثل و وصف گروهي است كه بعد از علم و آگاهي به آيات ما، آنها را تكذيب نمودند و تحريف كردند؛ اعم از يهود و غير آنان «پس اين داستانها رابرآنان حكايت كن» يعني: داستان مرد تهي شده از آيات ما و غير آن از داستانهاي پندآموز را بر آنان حكايت كن چراكه مثل و وصفشان، همانند مثل اين گروهي از يهود است كه تو را تكذيب ميكنند «شايد آنان بينديشند» و از گمراهي باز آمده بهسوي راه صواب روي آورند.
سَاء مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَأَنفُسَهُمْ كَانُواْ يَظْلِمُونَ (177)
«چه زشت است از روي مثل» يعني: چه زشت است داستان و وصف «قومي كه آيات ما را تكذيب كردند» چرا كه افعالشان زشت است «و به خود ستمميكردند» يعني: با تكذيب آيات بر كسي ديگر جز بر خود ستم نميكردند.
مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (178)
«هر كه را خدا هدايت كند، همانا او راهيافته است» به سوي شرع و امر خداوند جلّ جلاله به بندگانش پس هدايتي جز به توفيق حق تعالي و آفرينش وي نيست «وكساني را كه گمراه نمايد، آن گروه ايشانند زيانكاران» كه در زيان كامل فرو افتادهاند.
وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (179)
«و در حقيقت، بسياري از جن و انس را» كه عبارتاند از كفار هر دو گروه «براي جهنم آفريديم» البته خداوند متعال درحال آفرينششان ميدانست كه فرجام كارشان سرانجام بهسوي جهنم است، چرا كه اختيارا به عمل اهل دوزخ عمل ميكنند. آري! او ـ قبل از آنكه آنان به دنياي هستي قدم گذارند ـ ميدانست كه در زندگي خود چگونه عمل خواهند كرد. آنگاه در علت جهنمي بودنشان ميفرمايد: «چرا كه آنان دلهايي دارند كه با آنها در نمييابند» حقايقرا چنانكه رهيافتگان درمييابند «و چشماني دارند كه با آنها نميبينند» راه رشد و راستي و نشانههاي الهي را «و گوشهايي دارند كه با آنها نميشنوند» پندها و اندرزهارا بنابراين، از چشمانشان ديدن راه هدايت رخت بربسته، هرچند كه چشمانشان در غير اين ميادين، از ديد و بينايي برخوردار است و از گوشهايشان شنيدن پندهاي سودمند و قوانين و احكامي كه كتابهاي منزل و سنن پيامآوران خدا جلّ جلاله دربردارند، از بين رفته لذا اين چيزها را نميشنوند، هرچند كه از نيروي شنوايي كلا بيبهره نبوده و غير آن از سخنان را ميشنوند و ميپذيرند «آنان» كه موصوف به اين اوصافند «همانند چهارپايانند» در سود نگرفتن از حواس و مشاعر خود «بلكه گمراهترند» از چهارپايان زيرا چهارپايان آنچه را كه به سود و زيانشان است، درمييابند و بنابراين، از آنچه كه برايشان سودمند است، سود گرفته و از آنچه كه زيانبار است، پرهيز ميكنند، اما اين گروه؛ در ميان سود و زيان خود ـ به اعتبار آنچه كه خداي عزوجل از آنان خواسته و آنها را بدان مكلف نموده ـ هيچگونه تمييزي نميدهند «آن گروه، همانا غافلانند» يعني: آنان نسبت به خداوندي خدا جلّ جلاله و آيات و شريعت وي و آنچه كه براي اهل طاعت و معصيت آماده كرده است، در غفلت كامل قراردارند.
وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَآئِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ (180)
«و براي الله نامهاي نيكو است» يعني: نيكوترين نامها از آن خداوند جلّ جلاله است و به وي اختصاص دارد زيرا نامهاي وي بر نيكوترين مسمي كه ذات ذوالجلال اوست و بر شريفترين معاني؛ چون رحمت، قدرت، علم، حكمت، آگاهي، عزت و غيره دلالت ميكنند «پس او را به آن نامها بخوانيد» مثلا بگوييد: يا الله! يارحمن! يا رحيم! يا عليم!... زيرا خواندن خداي سبحان با نامهاي نيكوي وي، از اسباب اجابت دعاء است «و كساني را كه در مورد نامهاي الله كژروي ميكنند واگذاريد» يلحدون: الفاظ يا معاني نامهاي الهي را تحريف ميكنند «به زودي بهسزاي آنچه انجام ميدادند، كيفر خواهند يافت».
شايان ذكر است كه الحاد (كجروي) در اسماء خداوند متعال بر سه وجه است:
1 ـ تغييردادن اسماء الهي ـ چنانكه مشركان كردند ـ زيرا آنها اسم «لات» را ازالله، اسم «عزي» را از عزيز و اسم «مناه» را از منان گرفتند.
2 ـ افزودن بر نامهاي الله جلّ جلاله، چون اختراع نامهايي براي وي كه بدانها اذن ندادهاست زيرا نامهاي خداوند متعال، توقيفي است كه در آنها مجال دخل و تصرف وجود ندارد.
3 ـ كم كردن از اسماي خداوند متعال؛ با انكار بعضي از آنها.
در بيان سبب نزول آمده است: اين آيه درباره مردي از مسلمانان نازل شد كه درنماز خويش ميگفت: يا رحمن! يا رحيم! در اين اثنا كسي از مشركان گفت: مگرمحمد و يارانش نميپندارند كه پروردگار يگانهاي را ميپرستند پس چرا اين مرد دو پروردگار را ميخواند؟ در حديث شريف به روايت ابوهريره رضی الله عنه آمده است كهرسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «همانا خداي عزوجل نودونه نام دارد ـ صد تا بجز يكي ـ و هر كسي كه آنها را بشمارد (حفظ كند) به بهشت وارد ميشود. هماناخداوند متعال فرد است و عدد فرد را دوست دارد».
وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ (181)
«و از ميان كسانيكه آفريدهايم» آنها را براي بهشت «گروهي هستند كه به حق دلالت ميكنند و به حق حكم ميكنند» به قولي: مراد از آنان فرقهاي از اين امت مرحومه هستند كه پيوسته بر جاده آشكار حق روانند و اصطلاحا «فرقه ناجيه» ناميده ميشوند ـ چنانكه در حديث صحيح آمده است.
وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لاَ يَعْلَمُونَ (182)
اما فرقه دوم: «و كساني كه آيات ما را تكذيب كردند، آنان را به تدريج از جايي كه نميدانند فرو ميگيريم» استدراج: فروگرفتن تدريجي و پايه به پايه، با فروريختن نعمتها بر مستدرجان و افگندن فراموشي شكر اين نعمتها بر دل و جان و زبانشان است؛ در حالي كه پندار مستدرجان اين است كه پيدرپي آمدن نعمتها بر آنان، نشانه نزديكيشان به خداوند جلّ جلاله و اكرام و گراميداشت او از آنهاست و غافل ازآنند كه اين امر، نشانه خواري و دوري و مهجوري آنها از الطاف حق تعالي ميباشد زيرا آنان با سرازير شدن نعمتها در غفلت فرورفته، به لجن گمراهي غوطهور ميشوند و به راههاي هدايت پشت ميكنند.
وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (183)
«و به آنان مهلت ميدهم» يعني: مدت اين بهرهگيريهايشان را طولاني ساخته و از آنان مجازات را به تأخير مياندازم «همانا كيد من استوار است» كيد خداوند جلّ جلاله تدبير اوست و او تدبير خويش را «كيد» ناميد زيرا فروريختن نعمت در عين مهلت دادن به آنان ظاهرا كيد است؛ چراكه در ظاهر امر احسان ولي درحقيقت امر خواري و خسران ميباشد.
أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُواْ مَا بِصَاحِبِهِم مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِيرٌ مُّبِينٌ (184)
«آيا نينديشيدهاند كه همنشين آنان هيچ جنوني ندارد؟» يعني: آيا در اين امر نينديشيدهاند كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم كه همنشينشان است هيچ جنوني ندارد و او به هيچوجه ديوانه نيست «او جز بيمدهندهاي آشكار نيست» كه آنان را از سوي خداوند جلّ جلاله بيم و هشدار ميدهد و بر نبوت خويش دليل و برهان آشكار هم دارد.
قتاده در بيان سبب نزول آيه كريمه ميگويد: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به كوه صفا بالا رفته، قبيله قريش را يكايك بهنام تيرهها و شاخههاي آن فراخواندند، آنگاه خطاب به آنان فرمودند: اي بنيفلان! اي بنيفلان!.. و آنان را از عذاب خداوند جلّ جلاله و رخدادهاي عبرتبار وي برحذر ساختند. در اين اثنا سخنگويي از آنان گفت: بيگمان اين همنشين شما ديوانه است! و تا بامداد بر اين سخن عربده ميكشيد، همان بود كه آيه كريمه نازل شد.
أَوَلَمْ يَنظُرُواْ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَيْءٍ وَأَنْ عَسَى أَن يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (185)
«آيا در ملكوت آسمانها و زمين ننگريستهاند؟» يعني: در حقيقت، اين گروه در فرمانروايي عظيم پروردگار بر آسمانها و زمين و مخلوقاتش، به ديده تأمل و استدلال ننگريسته و نينديشيدهاند تا از اين نگرش و انديشه بهرهمند شده و بهوسيلهآن بهسوي ايمان به وجود و وحدانيت پروردگار متعال راهيابند «و» نيز آيا نينديشيدهاند «در آنچه كه خداوند از هر چيزي آفريده است» اعم از حيوان و نبات و افلاك....؟ قطعا نينديشيدهاند زيرا اگر ميانديشيدند، آفرينش خداي سبحان خود، بازتابگر تجليات وجود و عظمت اوست و قطعا نظر و انديشه درآن، راهگشاست «و» آيا نينديشيدهاند در «اينكه چه بسا اجلشان نزديك شده باشد» و بهزودي بميرند؟ پس چرا قبل از آنكه مدت تعيين شده براي انديشه و ايمان و عبادت، با بهسررسيدن اجلهايشان به پايان آيد، در آنچه كه وسيله هدايت و منفعتشان است تأمل و انديشه نميكنند؟ «پس بعد از قرآن، به كدام سخن ايمان ميآورند؟» يعني: اگر به قرآن ايمان نياورند، جز آن به كدام سخن ايمان ميآورند در حاليكه از قرآن هيچ سخني بهتر و انگيزهبخشتر بر انديشه و تأمل و عبرتگرفتن و ايمان، نيست؟.
مَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلاَ هَادِيَ لَهُ وَيَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (186)
«هركه را خداوند گمراه كند، براي او هيچ هدايتگري نيست و» خداوند جلّ جلاله «آنان را در طغيانشان» يعني: در كفرشان «سرگردان وا ميگذارد» يعني: سنت وي اين است كه آنان را واگذارد تا در تاريكيهاي گمراهيشان سرگردان بمانند.
بايد دانست كه نسبت دادن گمراهسازي به خداوند متعال در آيه كريمه، از باب نسبت دادن آن بهسوي نظامي است كه او وضع كرده و بهسوي سنتي است كه درآفرينش انسان منظور داشته است لذا اگر انسان خود گمراهي را انتخاب كند، غير از خدا جلّ جلاله هيچ كس را راهبر خويش نخواهد يافت چراكه سنت وي، واگذاشتن گمراهان در تاريكيهاي گمراهي است بنابراين، از سوي خداوند جلّ جلاله هيچ اجباري بر گمراه ساختنشان وجود ندارد.
يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ لاَ تَأْتِيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْأَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللّهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (187)
«از تو سؤال ميكنند» سؤالكنندگان كه يهوديانند و به قولي: قريشاند «درباره ساعت» يعني: در باره قيامت. قيامت را (ساعت) ناميد زيرا به طور ناگهاني روي ميدهد. يا اينكه قيامت با وجود فاصله زماني خود، در نزد خداي عزوجل همچون ساعتي از ساعات در نزد خلق وي است. آري! از تو ميپرسند: «كه استقرار آن چه وقت است؟» يعني: خداوند جلّ جلاله چه وقت قيامت را برپا ميكند؟ مرساها: لنگرگاه آن چنانكه كشتياي كه از آن سوي دريا ميآيد، در كنار ساحل لنگر مياندازد «بگو: علم آن، تنها نزد پروردگار من است» و جز او كسي ديگر آنرا نميداند پس باري تعالي نه وقت آن را به فرشته مقربي خبر داده و نه به پيامبري. حكمت در پنهان نگهداشتن وقت قيامت اين است كه: پنهان نگه داشتن وقت آن، بر طاعت خداي عزوجل برانگيزانندهتر و بر بازداشتن از گناه، هشداردهندهتر است چنانكه حق تعالي وقت مرگ را نيز به همين دليل پنهان نگه داشته است «جز اوهيچ كس آن را به موقع خود آشكار نميگرداند» يعني: جز خداي سبحان كسي ديگر آن را پديد نياورده و پرده غيب را از برابر آن كنار نميزند «بر آسمانها و زمين گران است» يعني: آسمانها و زمين به دليل بزرگي حادثه قيامت تاب و توان تحملآن را ندارند زيرا در هنگام اين رخداد، آسمان شگافته شده، ستارگان تار و مار ميشوند و درياها ميخشكند. يا معني اين است: فرشتگان و جن و انس، همه در آرزوي آن هستند كه وقت آن را بدانند و پنهان بودن اين امر بر آنان گران وسنگين است «جز ناگهان به شما نميرسد» يعني: درحالي بهشما ميرسد كه شمارا غافلگير ميكند و شما از بيم وقوع آن ايمنايد.
در حديث شريف آمده است: «بيگمان قيامت مردم را هيجان زده و سراسيمه ميسازد زيرا درحالي فرا ميرسد كه شخصي حوضش را مرمت ميكند، ديگري چهارپايانش را آب ميدهد، آن ديگر كالايش را در بازار به نمايش ميگذارد و ترازويش را بالا و پايين ميبرد...».
«از تو ميپرسند چنانكه گويا تو از آن آگاهي» يعني: چنانكه گويي تو از زمان وقوع آن آگاهي. يا چنانكه گويي تو از آن كاوش كرده و درباره آن بسيار پرسوجو ميكني؛ «بگو: جز اين نيست كه علم آن تنها نزد خداست ولي بيشتر مردم نميدانند» كه علم قيامت مخصوص خداوند جلّ جلاله است.
گفتني است؛ كليدهاي غيب كه جز خداي عزوجل كسي آنها را نميداند، پنج چيز است و يكي از آنها وقت برپايي قيامت ميباشد.[12]
قُل لاَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (188)
«بگو: جز آنچه خدا خواسته است، براي خودم اختيار سود و زياني ندارم» اين آيه تأكيدي بر آيه قبلي است كه حاكي از عدم علم پيامبر در باره موعد فرارسيدن قيامت و چند و چون آن بود. يعني: هرگاه براي خودم اختيار سود و زياني را ندارم، ديگر به طريق اولي، بر دانستن آنچه كه خداوند جلّ جلاله علم آن را ويژه خودگردانيده، نيز توانا نيستم «و اگر غيب» يعني: آينده را «ميدانستم، قطعا خيربيشتري مياندوختم» پس ـ مثلا ـ خريد ميكردم؛ هنگامي كه در خريدم منفعتي ميبود و ميفروختم؛ هنگامي كه منفعتم در فروختن ميبود و در نتيجه، مالم بسيار ميشد. از سوي ديگر، در هيچ معاملهاي زيان نميكردم زيرا فقط بهسوي آن معاملهاي ميشتافتم كه سود آور است... و همينگونه در تمام امور؛ بهطوريكه ـ مثلا ـ در جنگها هميشه پيروز ميبودم «و هرگز هيچ ناگوارياي به من نميرسيد» زيرا با علمي كه به غيب داشتم، خود را از هر زيان و ناخوشي و آسيبيحفظ ميكردم «من جز بيمدهنده و مژدهآور براي گروهي كه ايمان ميآورند، نيستم» يعني: من مبلغي از سوي خداوند جلّ جلاله براي احكامش هستم كه مردم را بهوسيله آن بيم و بشارت ميدهم و قطعا من كسي نيستم كه غيب خداي سبحان را بداند لذا نه خبر دادن از غيب در حوزه مأموريت من است و نه علم و آگاهي بهآن، از اوصاف و خصوصيات من.
هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَّعَوَا اللّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَّنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (189)
«اوست كسي كه شما را از نفس واحدي آفريد» كه آدم علیه السلام است. به قولي: مراد از نفس واحد، جنس و شكل يگانه است، يعني: شما را از يك جنس و به يك ساختار آفريد «و همسرش» حوا «را از وي پديد آورد» و او را از يكي از دندههاي آدم آفريد «تا» آدم «بدان آرام گيرد» و انس يابد زيرا جنس با جنس خويش، انس و آرامش مييابد. البته اين رخداد در بهشت بود «پس چون آدم با او آميزشكرد» تغشاها: كنايه از جماع (مقاربت جنسي) است «باردار شد» حوا «به باري سبك» يعني: بعد از جماع، نطفه جنين در رحم حوا بسته شد و اين دوره اول بارداري (علقه) است كه زن از آن درد و مشقتي احساس نميكند «پس چندي با آن بار سبك رفت و آمد كرد» يعني: حوا چندي با آن حمل گذراند، برميخاست ومينشست و حركت ميكرد و به رتقوفتق امور خويش ميپرداخت و از آن حمل، احساس سنگيني نميكرد «و چون سنگينبار شد» به سبب بزرگشدن بچه درشكمش «هر دو» يعني: آدم و حوا «به جناب پروردگار خويش دعا كردند كه اگر به ما فرزندي شايسته عطا كني» يعني: فرزندي صالح كه داراي اخلاقي بههنجار و اندامهايي استوار باشد «قطعا از شكرگزاران خواهيم بود» براي تو در برابر اين نعمت و همچنان، نسلهاي برآمده از ما. به قولي: مراد از فرزند صالح، فرزند سالم و طبيعي است، نه فرزند ناقصالخلقهاي كه ايشان از تولدش بيمناك بودند.
فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَكَاء فِيمَا آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (190)
«پس چون خداوند» دعايشان را اجابت كرد و «به ايشان فرزندي صالح عطا كرد، براي او در عطايش شريكاني مقرر كردند و خدا از آنچه با او شريك ميگردانند برتر است» سخن در اينجا از آدم و حوا به نسل پديد آمده از ايشان ـ از مرد وزن ـ حمل ميشود بنابراين، جمعي از مفسران بر آنند كه شريك آورندگان در عطاي الهي از جنس بنيآدمند، نه خود آدم و حوا. حسن بصري ميگويد: «مراد از اين مشركان، يهود و نصارياند كه حق تعالي به آنان فرزنداني سالم عطا كرد، اما آنها يهودي و نصراني شدند».
ابنكثير اين تفسير را از نيكوترين تفاسير در اين موضوع دانسته و ميگويد: «ما قاطعانه برآنيم كه آدم و حوا شرك نورزيدند و مراد آيه، برخي از نسل ايشان است».
ولي برخي ديگر از مفسران ـ چون سيوطي و شاه وليالله دهلوي ـ بر آنند كه: مراد خود آدم و حوا هستند. تكيه اين گروه از مفسران بر حديث ضعيفي است به روايت سمره رضی الله عنه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم كه فرمودند: «چون حوا زايمان كرد، ابليس نزد وي آمد و به وي گفت: فرزندت را عبدالحارث نام كن، كه اگر چنين كني، زنده ميماند ـ و قبلا چنان بود كه فرزندان وي ميمردند ـ پس اين از القاآت شيطان بود». به تأييد اين روايت، روايات اسرائيلي بسياري كه هيچ پايه و اساسيندارند، نقل شده است كه نميتوان برآنها استناد كرد. آري! شرك و امثال آن، از اعمال لايق شأن انبيا علیهم السلام نيست ـ چنانكه از آيه بعدي كه به صيغه جمع آمده است، نيز پيداست:
أَيُشْرِكُونَ مَا لاَ يَخْلُقُ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ (191) وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَلاَ أَنفُسَهُمْ يَنصُرُونَ (192)
«آيا موجوداتي را با او شريك ميگردانند كه چيزي را نميآفرينند» يعني: آيا مشركان پديدآمده از نسل آدم و حوا، بتان را در امر پرستش شركاي خداي سبحان قرار ميدهند، با آنكه ميدانند كه آنها چيزي از مخلوقات را نيافريدهاند تا سزاوار آن باشند كه مورد پرستش قرارگيرند «و خودشان مخلوقند؟» يعني: اين بتان، يا شياطين، يا ديگر چيزهايي كه مشركان آنها را شريك خداي سبحان قرار ميدهند؛ خود مخلوق و آفريده پروردگار لاشريك هستند «و نميتوانند يارياي به آنان برسانند» اگر مشركان از آنها ياري بجويند «و نه ميتوانند خود را ياري دهند» اگر كسي آنها را درهم بشكند و نابود كند. پس هر كس از ياري دادن بهخود عاجز باشد، مسلما از ياري دادن ديگران عاجزتر است.
وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَتَّبِعُوكُمْ سَوَاء عَلَيْكُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنتُمْ صَامِتُونَ (193)
«و اگر بتان را به راه هدايت فراخوانيد، از شما پيروي نميكنند» و شما را در اين دعوت اجابت نميكنند «چه آنها را بخوانيد، يا خاموش بمانيد، براي شما يكسان است» حال آنها در هنگام خواندن و عدم خواندن شما يكسان است زيرا آنها چيزي بيش از سنگهاي تراشيده و جامد نيستند.
إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (194)
«در حقيقت، كساني را كه بهجاي الله ميخوانيد، بندگاني امثال شما هستند» حتيشما از آنها كاملتريد زيرا شما زندگاني هستيد كه سخن ميگوييد، راه ميرويد، ميشنويد و ميبينيد، درحاليكه بتان اينگونه نيستند ولي همانندي آنها با شما دراين است كه آنها نيز مانند شما مملوك خداي يگانه و رام شده فرمان وي ميباشند «پس آنها را بخوانيد» براي جلب منفعت يا دفع زياني «اگر راست ميگوييد» دراين ادعايتان كه آنها بر رساندن نفع و ضرر قادراند «بايد شما را اجابت كنند» اگر كه زندهاند؟ خطاب از باب تعجيز و بيان ناتواني آنهاست.
أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُواْ شُرَكَاءكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلاَ تُنظِرُونِ (195)
آنگاه، همانندي كامل بتان با انسانها را نفي نموده ميفرمايد: «آيا بتان پاهايي دارند كه با آن راه بروند؟» يعني: اين بتاني كه شما آنها را در پرستش، شركاي خداي سبحان قرار داهايد، چيزي از وسايل و ابزارهايي را كه شما داريد، ازجمله، ابزار راه رفتن را در اختيار ندارند «يا دستهايي دارند كه با آن كاري انجام دهند؟» يبطشون بها: به وسيله آن چيزي را بگيرند، يا به وسيله آن بزنند «يا چشمهايي دارند كه با آن ببينند، يا گوشهايي دارند كه با آن بشنوند» همانند شما؟ قطعا چنين نيست پس چگونه چيزهايي را كه اين همه ناتوان و بيآلت و ابزار و تا اين حد عاجز و بيچاره هستند، به خدايي ميخوانيد؟ بطش: گرفتن به قوت است «بگو: شريكان خود را بخوانيد» اي مشركان! «سپس در باره من حيله بهكاربريد» يعني: اگر شما و آنان بر چيزي از نيرنگ و توطئه عليه من توانا هستيد، به اتفاق هم؛ هر كيد و نيرنگ و بدانديشياي كه داريد، در باره من روا داريد و هيچ كوتاهي نكنيد «و مرا مهلت ندهيد» يعني: در فرود آوردن آسيب و زيان به من، هيچ تأخيري روا نداريد. بدينگونه، خداي متعال پيامبرش را مأمور مبارزهطلبي با آنان كرد تا عجز و ناتواني خدايان باطلشان را در انجام كارها، برآنان آشكار گرداند.
ابنكثير روايت ميكند: «معاذبنعمروبنجموح و معاذبنجبل دو نوجوان بودند كه با هجرت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به مدينه مسلمان شدند، آن دو نوجوان غيور مسلمان، شبانگاه بر بتان مشركان هجوم برده آنها را ميشكستند و خرد و ريز نموده و از آنها براي بيوهزنان، هيزم درست ميكردند تا قومشان از اين امر عبرت بگيرند و به ماهيت بيجان و بيارزش بتان پي ببرند. از قضا كه عمروبنجموح پدرمعاذبنجبل كه رئيس قومش نيز بود، بتي داشت كه آن را ميآراست و معطر ميكرد و ميپرستيد پس آن دو شبانگاه ميآمدند و بت وي را بر سرش واژگون كرده آن را به پليديها ميآغشتند. عمروبنحجوح كه به خانه ميآمد و بت خويش را بر اين وضع ميديد، از اين وضع ناراحت شده آن را ميشست و خوشبو ميساخت و نزد آن شمشيري نهاده خطاب به آن ميگفت: از خودت دفاع كن! اما آن دو نوجوان، بازهم اين كار را با آن بت تكرار ميكردند و او نيز مجددا آن بت را ميشست و ميآراست. تا اينكه سرانجام، آنها بتش را گرفته و آن را با سگ مردهاي به هم بستند و آن دو را بر ريسمان چاهي كه در آن نزديكي بود، آويختند. چون عمرو آمد و اين منظره را ديد، تأملي كرد، آنگاه به خودآمد و متوجه شد كه دين وي، دين باطل و بيبنيادي بوده است پس گفت:
تالله لو كنت إلها مستدن لم تك والكلب جميعا فيقرن
به خدا سوگند؛ اگر تو خدايي سزاوار پرستش بودي؛
اينگونه با سگ مرده هم آغوش نميشدي.
سپس اسلام آورد و مؤمني نيكو شد و در روز احد به فيض شهادت نايل گشت ـ كه خداوند جلّ جلاله از او راضي باد!
إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ (196)
«بيترديد، كارساز من الله است، آنكه قرآن را فرو فرستاده» يعني: چگونه از بتاني كه داراي اوصاف كذايي هستند، هراسي در دل راه دهم، درحاليكه سرور و كارسازي چون خداي عزوجل دارم كه بهسوي او پناه ميبرم، از او ياري ميجويم و او مرا بر شما پيروز ميگرداند «و همو متولي صالحان است» يعني: اوست كه شايستگان را حفظ ميكند، ايشان را نصرت ميدهد و ميان آنان و ميان دشمنانشان مانع ميشود و اين از سنت وي است. صالح: هر كسي است كه عقيدهاش از خرافات و اوهام سالم و اعمالش نيكو باشد.
وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلا أَنفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (197) وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَسْمَعُواْ وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ (198)
«و كساني را كه بهجاي او ميخوانيد، نميتوانند شما را ياري كنند و نه خود را ياري دهند و اگر آنها را به راه هدايت فراخوانيد، نميشنوند» زيرا آنها نه عقلي دارند و نه حياتي «و آنها را ميبيني كه بهسوي تو مينگرند در حاليكه هيچ نميبينند» مشركان، بتان را بهصورت تمثالهايي به شكل آدميان، يا حيوانات داراي دست و پا و چشم ميساختند و چشمان آنها را چنان باز به نقش و تصوير ميكشيدند كه گويي خيره به ديگران مينگرند، ليكن آن پيكرهاي بيجان، تمثالهاي جامدي بيش نبودند كه نه ميتوانستند چيزي را بگيرند، نه كاري را انجام دهند، نه راه بروند و نه چيزي را ببينند.
خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ (199)
«عفو پيشه كن» خذالعفو: يعني آنچه را كه سهل و آسان است از اخلاق و اعمال و صدقات مردم، بگير و بپذير، بيآنكه به امري مكلفشان گرداني كه بر آنان دشوار است. سپس بعد از نزول اين آيه، مسلمانان به اجراي حدود و پرداخت زكات مكلف شدند. لذا مراد از «عفو» در اين آيه، در پيشگرفتن شيوه بخشايش و آسانگيري، نه سختگيري و فشار در رفتار و معامله با مؤمنان است.
آري! رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به پيروي از اين دستور، هيچگاه در ميان دو كار مخير ساخته نشدند، مگر اينكه آسانترين آن را انتخاب كردند، مشروط به اينكه آن كار آسانتر، گناه نميبود چنانكه در حديث شريف فرمودند: «آسان بگيريد وسخت نگيريد و بشارت دهيد و نفرت برنينگيزيد». «و به معروف امر كن» معروف: هر خصلت پسنديدهاي است كه عقلها آن را بپسندد و روانها بدان اطمينان يابد «و از نادانان روي بگردان» يعني: چون در دستور دادنشان به معروف، براي آنان حجت بر پا داشتي، اما آن كار معروف را انجام ندادند، در اين صورت از آنان روي بر تاب و در مقابل اين جهالتي كه از آنان سر ميزند، با آنان بگومگو و مشاجره نكن.
بايد يادآور شد كه قواعد و اصول سهگانه مطرح شده در اين آيه، تبيين كننده اصول فضايل و مكارم اخلاقي در اموري است كه به رفتار و معامله انسان با ديگران تعلق ميگيرد. در حديث شريف آمده است كه چون اين آيه نازل شد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «اي جبرئيل! توضيح اين آيه چيست؟ جبرئيل گفت: پروردگارت ميفرمايد: توضيح آيه اين است كه با كسي كه با تو قطع پيوند ميكند، بپيوندي و به كسي كه تو را محروم ميگرداند، بدهي و از كسي كه بر تو ستم ميكند، درگذري». جعفرصادق رضی الله عنه فرمود: «در اين آيه، خداوند متعال پيامبرش را به مكارم اخلاق دستور ميدهد و در قرآن، آيهاي جامعتر از اين آيه درباره مكارم اخلاق وجود ندارد».
وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (200)
از آنجا كه دستور روگرداندن از جاهلان، با دستور پناه بردن به خداوند سبحان از شر شياطين ـ براي پرهيز از مفاسد و شرارتهايشان ـ مناسبت داشت پس فرمود: «و اگر از شيطان وسوسهاي به تو رسد، به خدا پناه بر زيرا كه او شنواي داناست» يعني: به او التجا كن زيرا او اين التجاي تو را ميشنود و ميداند بنابراين، شر شيطان را از تو دفع ميكند. نزغ: وسوسه كردن به فساد است، اعراب ميگويند: نزغ بيننا: يعني در ميان ما فساد افگند.
خطاب در اين آيه، متوجه كل مكلفان و در رأس آنان، پيامبر اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است.
إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ (201)
«در حقيقت، متقيان چون وسوسهاي از جانب شيطان بديشان رسد، خدا را به ياد آورند» يعني: عظمت امر و نهي پروردگارشان را بهياد ميآورند «و بناگاه بينا شوند» يعني: بيدار ميشوند و ميدانند كه اين خيال و خطره شيطاني است لذا خود را از نافرماني خداي سبحان باز داشته بر شيطان ميشورند و او را نافرماني ميكنند. وسوسه شيطان: آراستن گناه و دستور دادن او به انجام بدي در هنگام خشم است. طائف: يعني وسوسه طوافگر زيرا وسوسه القايي از سوي شيطان است كه به وسوسه خيال شباهت دارد، بر انسان سرك ميكشد و چون طوافگري بر گرد او ميتند.
وَإِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الْغَيِّ ثُمَّ لاَ يُقْصِرُونَ (202)
«و برادرانشان آنان را به گمراهي ميكشانند و هيچ كوتاهي نميكنند» يعني: شياطين، برادران و ياران بدكار و فاسق خويش از گمراهان انسي را، در راه گمراهي جلو داده و ريسمان فساد را برايشان رها ميكنند تا در چراگاههاي گمراهي بچرند. گمراهان انسي نيز اين جلوداري را از شياطين پذيرفته به آنان اقتدا ميكنند و بسان حيواني رام، مشتاقانه به چراگاههاي فساد و انحراف و ظلمت وارد ميشوند پس شياطين در اين عرصه هيچ فروگذاشت و كوتاهي نورزيده و هرگز از رها كردن ريسمانهايشان باز نميايستند و ميان گمراهان انسي و خواستههاي گناهآلودشان هيچ مانعي ايجاد نميكنند بلكه پياپي بر وسوسه و گمراه كردنشان ميافزايند تا سرانجام در باتلاق فساد و گمراهي نابود شوند.
اصل در اين مضمون تشبيهگونه اين است كه: مالك حيوان، رسنش را در دست خويش گرفته آن را وا ميگذارد كه بچرد و چون حيوان، محيط نزديك به خود را از علف پاك كرد، باز مالكش، چندي ديگر از آن ريسمان را رها ميكند تا آن حيوان در ميداني وسيعتر از آن بچرد، اما اگر حيوان ميخواست به جايي برود كه از رفتن به آنجا برايش زياني متصور بود، صاحبش، ريسمان را جمع كرده و حيوان را بهسوي خود واپس ميكشاند. ولي شيطان چنين نيست بلكه گمراهان را در ميادين ضلالت و ظلمت تا بدانجا پيش ميافگند كه هلاك گردند.
وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِم بِآيَةٍ قَالُواْ لَوْلاَ اجْتَبَيْتَهَا قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا يِوحَى إِلَيَّ مِن رَّبِّي هَذَا بَصَآئِرُ مِن رَّبِّكُمْ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (203)
«و هرگاه براي آنان آيهاي نياوري، ميگويند: چرا از خود برنگزيدي؟» چون نزول وحي به تأخير ميافتاد، كفار به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ميگفتند: چرا آيات را از نزد خود انشا نميكني؟ «بگو: من فقط آنچه را كه از پروردگارم به من وحي ميشود، پيروي ميكنم» و به شما ابلاغ مينمايم «اين» قرآن نازل شده بر من، همانا «روشنگريهايي از سوي پروردگارتان است» كه هر كس آن را بپذيرد، بهوسيله آن راهياب شده و به نيروي بينش ايماني مجهز ميشود، اما مرا در آن دخل و تصرفي نيست «و براي گروهي كه به آن ايمان ميآورند، هدايت و رحمتي است» كه مؤمنان بهوسيله آن به آنچه كه مايه رضا و خشنودي پروردگارشان است، رهنمون ميشوند.
وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (204)
«و چون قرآن خوانده شود، به آن گوش بسپاريد و خاموش مانيد» تا بدان نفع گيريد و به آنچه كه در آن از حكمتها و مصلحتهاي بزرگ است، بينديشيد. البته گوش فرا دادن و خاموش ماندن در هنگام تلاوت قرآن ـ در نماز و غير آن ـ يك واجب عام است بنابراين، قرآن را چون ساير سخنان قرار ندهيد كه هر كس بخواهد، از آن روي بر ميگرداند «تا مشمول رحمت شويد» يعني: تا با امتثال امر خداي سبحان در شنيدن آيات كتابش، به رحمت و رستگاري نايل گرديد.
آيه كريمه از جمله دلايل احناف بر كراهيت قرائت مقتدي پشت سر امام است.
وَاذْكُر رَّبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلاَ تَكُن مِّنَ الْغَافِلِينَ (205)
«و پروردگار خود را در دل خويش ياد كن» بهطور آهسته و همراه با تأمل و تدبر. اين حكمي عام در همه اذكار است؛ اعم از قرائت قرآن، دعا، تسبيح، تهليل وغيره. آري! يادكن باري تعالي را «به زاري و ترس و بدون بانگ برداشتن» يعني: طوري او را با ترس و زاري يادكن كه به خودت بشنواني پس صدايت را در ذكر بلند نكن زيرا ياد كردن پنهاني، به اخلاص نزديكتر و به انديشيدن ممدتر است. آري! او را اينگونه يادكن «در بامدادان» غدو: اوقات بامداد و غدوه: بامداد است «و شامگاهان» يعني: در اوقات شبانگاه. اصيل: بعد از عصر تا مغرب است «و از غافلان نباش» يعني: از غافلان ذكر و ياد خداي عزوجل و از غافلان قرائت در نماز نباش.
إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ (206)
«به يقين، كساني كه نزد پروردگار تو هستند» مراد فرشتگانند «از عبادت او گردنكشي نميكنند و او را تسبيح ميگويند» يعني: خداوند متعال را به بزرگي ميستايند و او را از هر عيب و نقصي به پاكي ياد ميكنند «و فقط براي او سجده ميكنند» يعني: او را به عبادت سجده كه شريفترين عبادات است، مخصوص ميگردانند.
اين اولين سجده تلاوتي در قرآن كريم است كه بر خواننده و شنونده آن ـ اجماعا ـ سجده واجب ميشود.
[1] بارخدايا! از تو در دنيا و آخرت عافيت ميطلبم. بارخدايا! من از تو در دين و دنيايم و در خانوادهو مالم عافيت ميطلبم. خدايا! عيبهايم را بپوشان و نگرانيهايم را به آرامش مبدل كن. خدايا! مرا از پيشرويم و از پشت سرم و از جانب راستم و از جانب چپم و از فرازسرم حفظ كن و به بزرگيات پناه ميبرم ازاين كه از طرف پايين گرفتار گردم.
[2] تفصيل اين داستان در سوره هود ( آيات 83 ــ 77 ) آمده است
[3] نگاه كنيد به تفسير ( اعراف/172) .
[4] ولي نوعي از سحر ، داراي حقيقت و تأثير است . نگاه كنيد به تفسير ( بقره/102 ) .
[5] مشاكله : به معناي همشكل گويي؛ عبارت از : اتحاد در لفظ و اختلاف در معني است .
[6] يعني : آب غسل وي ، يا آبي كه بر قبرش پاشيديد .
[7] بعد از خروج از درياي سرخ .
[8] نگاه كنيد به تفسير سوره ( بقره/54 ) .
[9] ابنكثير اين روايت را در تفسير خويش نقل كرده و آن را ضعيف هم نخوانده است
[10] اين حديث شريف ، براي استشهاد ، در چندين جا از اين تفسير شريف به تكرار نقل شده است .
[11] حله: جامهاي است كه همه تن را ميپوشاند.
[12] نگاه كنيد به ( انعام/59) .
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن تلاوت قرآن قرآن فلش جستجو دانلود نظرات شما درباره