تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
مکي است و داراي 165 آيه است.
وجه تسميه: به سبب آن كه در آيات (139، 138) اين سوره، از (انعام: چارپايان) سخن رفته است، آن را «انعام» ناميدند.
فضيلت آن: در حديث شريف به روايت ابنعمر رضی الله عنهما از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده استكه فرمودند: «سوره انعام تماما يكباره بر من نازل شد درحالي كه هفتادهزار فرشته با بانگ تسبيح و تحميد آن را همراهي ميكردند». علماي اسلام ميگويند: اينسوره صف آراي محاجه و مبارزه با مشركان و تكذيبكنندگان معاد است و بهپايدارساختن اصول عقيده و ايمان در بنياد انديشه و خرد و ضمير انسان توجه دارد.
شش آيه از اين سوره مدني است.
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِم يَعْدِلُونَ (1)
در آغاز اين سوره، حق تعالي همراه با ستايش خود، از قدرت كامله خويش خبر ميدهد، حقيقتي كه يگانگي و شايستگياش براي تمام ستايشها را اثباتميكند پس ميفرمايد: «ستايش آن خدايي راست كه آسمانها و زمين را آفريد وتاريكيها و نور» يعني: سياهي شب و روشني روز و تاريكيهاي كفر و نور ايمان «را پديد آورد» (ظلمات) را به صيغه جمع اما (نور) را به صيغه مفرد ذكر كرد، ازآنرو كه ظلمات كفر و نفاق بسيار و نور هدايت يكي است «آنگاه كافران» باوجود اين حجتها و نشانهها «با پروردگار خويش» غير وي را «برابر ميكنند» يعني: كافران بعد از مشاهده اين آفرينش عظيم، بجاي آن كه فقط حق تعالي را ستايش كنند، نعمتهايش را ناسپاسي كرده، معبودان باطلي را با او برابر ميكنند و شريك ميآورند كه بر چيزي از آنچه كه خداوند متعال بدان تواناست، قادر نيستند و اين، نشاندهنده منتهاي حماقت و ناداني و بيشرمي آنهاست.
هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسمًّى عِندَهُ ثُمَّ أَنتُمْ تَمْتَرُونَ (2)
«اوست آن كه شما را از گل آفريد» مراد، آفرينش آدم علیه السلام است كه اصل و بنياد نوع بشر ميباشد «آنگاه اجلي را مقرر داشت» براي شما، يعني: وقت مرگ شما را «و نزد او ميعادي معين است» براي برپاساختن قيامت. به قولي: اجل اول؛ فاصله ميان آفرينش انسان تا مرگ او و اجل دوم؛ فاصله ميان مرگ تا زنده شدن مجدد اوست. به قوليديگر: اجل اول؛ مدت عمر دنياست و اجل دوم؛ مدت عمر انسان تا هنگام مرگ وي است «با اينهمه شما شك ميكنيد» يعني: با آن كه مشاهده ميكنيد كه از آغاز تا انتها بر شما چه ميرود، باز هم در امر بعثت خويش، شك ميكنيد!! آيا نميدانيد؛ آن ذاتي كه شما را از گل آفريد و زندگاني دانا و با خردگردانيد و براي شما اين حواس و اين اندامها را پديد آورد، سپس همه آنها را ازشما سلب كرده و شما را بعد از آن، مردگاني بيجان و استخوانهايي پوسيده وپراكنده ميگرداند بهطوري كه به اصل جمادي خود باز ميگرديد؛ همان ذات قادر متعال، از برانگيختن مجدد شما نيز ناتوان نيست و يقينا اجسام شما را بهشكل اوليه آن برميگرداند و ارواح را بدان بازميگرداند؟!
وَهُوَ اللّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَفِي الأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهرَكُمْ وَيَعْلَمُ مَا تَكْسِبُونَ (3)
«و اوست الله در آسمانها و در زمين» يعني: اوست معبود، يا مالك، يا متصرف آسمانها و زمين «نهان و آشكار شما را ميداند و نيز آنچه را كه عمل ميكنيد ميداند» و هيچ پوشيدهاي بر او پنهان نيست.
آيات سهگانه فوق، در واقع چون مقدمهاي براي سوره «انعام» است و به مضمون اصلي اين سوره كه عبارت از محاجه با مشركان و منكران معاد و پايدار ساختن اصول عقيده در نهاد بشر است، اشاره دارد.
وَمَا تَأْتِيهِم مِّنْ آيَةٍ مِّنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كَانُواْ عَنْهَا مُعْرِضِينَ (4)
«و براي آنان» يعني: براي مشركان «هيچ نشانهاي از نشانههاي پروردگارشان نميآيد» همانند معجزات انبيا علیهم السلام و ساير نشانههايي كه از قدرت حيرتانگيز پروردگار صادر ميشود «مگر اين كه از آن روي بر ميتافتند» بيآن كه بدان كمترين توجه و التفاتي داشته باشند. آري! آنها از نشانههايي روي برميتابند كه هر كس ذرهاي عقل و خرد داشته باشد، نميتواند در اين حقيقت كه آنها اثر فعل خداي سبحاناند، شك كند، آنها بايد بهوسيله همين آيات و نشانهها، به يگانگي خداوند متعال راه مييافتند اما اسفا! كه هيچ نشانهاي از اين نشانهها را نديدند، جز اين كه از آن روي برتافتند. روايت شده است كه: مشركان مكه به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند؛ دعاكن تا ماه دو نيم شود، آنگاه ما ايمان ميآوريم! ايشان دعاكردند و ماه دونيم شد، نيمي از آن به جانب كوه حراء رفت و نيمي به جانب ديگر، چنانكه ابن مسعود رضی الله عنه ميگويد: «من كوه حراء را در ميان دو نيمه ماه ديدم». اما آنها با وجود مشاهده اين معجزه ايمان نياوردند و گفتند: اين سحري است آشكار!
فَقَدْ كَذَّبُواْ بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءهُمْ فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنبَاء مَا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (5)
«به تحقيق آنان حق را» يعني: قرآن را «تكذيب كردند» زيرا قرآن بزرگترين معجزه و نشانه پروردگار است، بهدليل اين كه چون آنها در مورد قرآن به معارضه (تحدي) فراخوانده شدند، از آوردن مانند آن ناتوان گرديدند. يا معني اين است: اگر آنان از نشانههاي الهي رو بگردانند، جاي استبعاد نيست درحالي كه بزرگتر از آن، يعني قرآن را «آنگاه كه به سويشان آمد» تكذيب كردند و به قولي معني اين است: آن گاه كه محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم بهسويشان آمد، او را تكذيب كردند «پس بهزودي اخبار آنچه بدان استهزا ميكردند، به آنان خواهد رسيد» يعني: به زودي براي آنان آشكار خواهد شد كه آنچه بدان استهزا و تمسخر ميكردند، در جايگاه استهزا قرار نداشته است و آشناييشان به اين حقيقت: در هنگام ارسال عذاب الهي بر آنان، يا در هنگام پيروزي و غلبه اسلام در دنيا، يا در روز قيامت است.
أَلَمْ يَرَوْاْ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ مَّكَّنَّاهُمْ فِي الأَرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّن لَّكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاء عَلَيْهِم مِّدْرَاراً وَجَعَلْنَا الأَنْهَارَ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (6)
«آيا نديدهاند كه پيش از آنان چه بسيار قرنها را هلاك كرديم» قرن: بر مدت انقضاي عمر اهل هر عصري اطلاق ميشود. يعني: آيا از طريق شنيدن اخبار و معاينه آثار، اين حقيقت برايشان آشكار نشده كه چه بسيار امتها را در عصري پس از عصر ديگر ـ بهسبب اين كه انبياي خود را تكذيب ميكردند ـ نابود كرديم «امتهايي كه آنان را در زمين به قدري تمكين داده بوديم كه شما را تمكين ندادهايم» يعني: ما به آن امتهاي تكذيب پيشه كه قبل از شما بودند، از مال دنيا و طول عمر و نيرومندي بدني، به اندازهاي اقتدار و امكانات داده بوديم كه به شما ندادهايم ولي با اين حال، همگي آنان را نابود كرديم پس نابود كردن شما با اين ضعف و بياقتداريتان بر ما آسانتر است. گفتني است كه مردم مكه نخستين مخاطبان قرآن در اين موردند. «و بارانهاي آسمان را پيدرپي بر آنان فروفرستادهبوديم و رودبارها را از زير آنان» يعني: از زير درختان و منازل آنان «روان ساختيم، آنگاه آنان را به سبب گناهانشان هلاك كرديم» پس اقتدار و امكاناتشان هيچ سودي به حالشان نكرد «و بعد از آنان امتي ديگر» يعني: نسلي ديگر «پديد آورديم» تا آنان را بيازماييم اما آن نسل نيز همانند آنها عمل كردند وهمانند آنها هم نابود شدند پس شما اي اهل مكه! و اي منكران در همه جا و هر زمان! به خود آييد.
اين آيه بيانگر سنت الهي در عذابكردن و نابودساختن جوامعي است كه غرق گناه و نافرماني حق تعالي ميشوند. بايد دانست: از اموري كه مردم در آن بسيارزود فريب ميخورند، اين است كه بدكاران سركش و مفسدان عاصي، يا ملحدانكافر را در زمين، مقتدر و متمكن ميبينند... ولي حقيقت اين است كه مردم درقضاوت خويش شتاب ميكنند، آنها آغاز يا ميانه راه را ميبينند اما به پايان راهفكر نميكنند و پايان راه فقط آنگاه ديده ميشود كه تحقق يابد! پايان راه ديده نميشود، مگر در ويرانههاي گذشتگان و خرابههاي ستمگران. كه قرآن در بسياري از داستانهاي خود، ما را به همين وادهاي ويران ميبرد تا درس عبرت بگيريم.
وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَاباً فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِينٌ (7)
سبب نزول: اين آيه كريمه درباره نضربن حارث و دو تن ديگر از قريشيان نازل شد كه گفتند: اي محمد! به تو ايمان نميآوريم تا براي ما از نزد خداوند نوشتهاي نياوري كه چهار فرشته همراه آن بر صحت آن و درستي رسالتت گواهي دهند.
«و اگر كتابي نوشته بر كاغذ بر تو نازل ميكرديم، آنگاه آنان با دستان خويش آن را لمس ميكردند» تا بدانجا كه از طريق حس بينايي و بساواييشان هر دو، آن را درمييافتند «قطعا كافران» آنان «ميگفتند: اين، جز سحري آشكار نيست» بنابراين، به آنچه كه مشاهده و لمس كرده بودند، از روي عناد و سركشي ايمان نميآوردند پس درحالي كه رفتار آنان با يك حقيقت ديدني و محسوس اينچنين باشد، ديگر حال آنها با وحي مجرد بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم كه بهوسيله فرشته موكلي نازل ميشود كه نه آن را ميبينند و نه احساس ميكنند، چگونه خواهد بود؟
وَقَالُواْ لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنزَلْنَا مَلَكاً لَّقُضِيَ الأمْرُ ثُمَّ لاَ يُنظَرُونَ (8)
سبب نزول: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قوم خويش را بهسوي اسلام فراخواندند و حكم خداي عزوجل را به آنان ابلاغ كردند اما جمعي از سران قريش گفتند: اي محمد! كاش با تو فرشتهاي همراه گردانيده ميشد تا درباره رسالتت با مردم سخن ميگفت...! همان بود كه نازل شد: «و كافران گفتند: چرا بر پيامبر فرشتهاي فرودآورده نشد» يعني ميگويند: اي محمد! چرا خداوند بر تو فرشتهاي نازل نكرد، بهگونهاي كه ما آن را ببينيم و او با ما دراينباره كه تو پيامبر هستي، سخن بگويد تا به تو ايمان آورده و از تو پيروي كنيم؟ «و اگر فرشتهاي نازل ميكرديم» يعني: به همان اوصافي كه آنها پيشنهاد كردند، به گونهاي كه او را مشاهده كرده و با اوسخن ميگفتند و از او سخن ميشنيدند؛ «قطعا كار تمام شده بود» يعني: بيترديد آنان را هلاك ساخته بوديم؛ چنانچه در هنگام فرود آمدن فرشته و ديدن وي، ايمان نميآوردند «باز ديگر مجال و مهلتي داده نميشدند» بعد از فرود آمدن ومشاهده آن فرشته. يا معني اين است: اگر فرشته را مشاهده ميكردند، از هول و هراس ديدن او جان ميباختند و نابود ميشدند. انبيا علیهم السلام هم كه گاهي فرشتگان را به صورت اصلي آنها ميديدند ـ چنانكه در مورد رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم روايت شده است ـ به اين دليل بود كه ايشان با وجود آن كه بشرند ولي استعداد و قابليتهاي رواني و روحي و قلبي آنها با بشر عادي فرق ميكند.
وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسُونَ (9)
«و اگر آن فرستاده را فرشتهاي ميگردانيديم، بيگمان او را بهصورت مردي درميآورديم» يعني: اگر هم آن فرستاده بهسوي پيامبراكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را فرشتهاي ميگردانيديم كه او را مشاهده كنند و مورد خطابش قراردهند، بيگمان او را مردمي گردانيديم زيرا انسانها نميتوانند فرشتگان را به صورت حقيقياي كه حق تعاليايشان را بر آن آفريده، ببينند، مگر بعد از آن كه بهشكل اجسام مشابه با اجسام بنيآدم ـ با همان تراكم و جسامت و چگالي آن ـ مجسم شوند چنانكه ابنعباس رضی الله عنه فرمود: «اگر آنها فرشته را به صورت اصلي آن ميديدند، قطعا ميمردند زيرا تاب و توان ديدن فرشته را نداشتند». حتي در مقياس عالم ماده نيز ثابت شدهاست كه: ميدان درك حواس بشر محدود است و چشم بشر نميتواند ماده را در صورت تلطيف شده آن، يا در حالتي كه داراي چگالي و تراكم بسيار بالايي باشد، ببيند، همان گونه كه «انشتين» اين قانون را توضيح دادهاست. پس هرگاه در عالم ماده چنين باشد، در عالم غيب چگونه خواهد بود؟ بنابراين، اگرخداي عزوجل رسول خويش بهسوي بشر را فرشته مشاهده شده مورد خطابي قرارميداد، قطعا انسانها از او ميگريختند و با او انس نميگرفتند و رعب و وحشت از او سراپاي وجودشان را فرا ميگرفت، آن وقت، طبيعي بود كه ترس حاصله ازاين امر، آنان را از سخنگفتن با آن فرشته و مشاهده وي باز ميداشت «و هرآينه كار را بر آنچه كه هماكنون اشتباه ميكنند، بر آنان مشتبه ميگردانيديم» يعني: همين التباس و خلطيتي كه هماكنون درآنند و ميگويند كه پيامبر هم بشري مانند ماست، در آن صورت نيز اتفاق ميافتاد زيرا وقتي آنان فرشته را به صورت انساني وي ميديدند، قطعا ميگفتند: اين هم انسان است و فرشته نيست پس كار همچنان بر آنان مشتبه و آشفته باقي ميماند.
وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُواْ مِنْهُم مَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (10)
آنگاه حق تعالي پيامبراكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را از اين كه با تكذيب دروغ انگاران قومش روبرو ميگردد، تسليت و دلجويي نموده ميفرمايد: «و همانا پيش از تو نيز پيامبراني به استهزا گرفته شدند» يعني: اگر تو با استهزاي آنان روبرو هستي، انبياي پيشين نيز در معرض چنين استهزايي قرارداشتهاند «اما آنچه را ريشخند ميكردند، گريبانگير ريشخندكنندگان آنان شد» يعني: آنچه بدان ريشخند ميكردند، بر خودشان فرود آمد و استهزايشان به «حق»، سبب نابوديشان گرديد.
قُلْ سِيرُواْ فِي الأَرْضِ ثُمَّ انظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (11)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «در زمين سير كنيد، آنگاه بنگريد كه فرجام تكذيب كنندگان چگونه بوده است؟» يعني: در زمين سيروسفر كرده و آثار و ويرانههاي بجامانده ازپيشينيانتان را بنگريد تا بدانيد كه چه عقوبتهايي بر سر آنان فرود آمده است، بعد ازآن كه در نعمتهاي بزرگ مستغرق بودند پس اگر شما نيز همچنان شيوه نادرست و نقش پاي آنان را در تكذيب حق دنبال كنيد، به آنان پيوسته و بسان آنان هلاك ميشويد.
قُل لِّمَن مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ قُل لِلّهِ كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (12)
«از آنان بپرس» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم كه «آنچه در آسمانها و زمين است، از آن كيست؟ بگو: از آن خداست» يعني: از آنان اين سخن را بپرس پس اگر پرسيدند: از آن كيست؟ بگو: از آن خداست، به اعتراف خودتان ـ چراكه مشركان در اينحقيقت شكي نداشتند ـ يا براي آنان در اينباره كه آسمانها و زمين از آن خدا جلّ جلاله است، حجت و دليل بياور و چون به اين اصل اعتراف كردند؛ فهم اين حقيقت كه خداي مالك آسمانها و زمين بر فرودآوردن عذابي عاجل قادر است، نيز بر آنها دشوار نخواهد بود ولي حق تعالي «رحمت را بر خود مقرر كردهاست» مراد اين است كه: با وعدهاي مؤكد، رحمت خويش را به بندگانش وعده دادهاست و وعده او خواهناخواه تحقق پذيرفتني است بنابراين، بندگانش را به شتاب عذاب نميكند بلكه از آنان توبه و انابت را ميپذيرد چنانكه فرستادن پيامبران علیهم السلام ، فرودآوردن كتابهاي آسماني و برپاداشتن ادله بر حقانيت حق نيز از رحمت وي بر آنهاست.
در حديث شريف به روايت ابوهريره رضی الله عنه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه فرمودند: «آنگاه كه خداي عزوجل آفرينش خلق را به پايان رساند، نامهاي به عبارت زير نوشت و آن را در نزد خويش بر بالاي عرش نهاد: همانا رحمت من بر خشمم پيشي گرفتهاست». «يقينا شما را در روز قيامت گرد ميآورد كه هيچ شكي در آننيست» يعني: هيچ شكي در روز قيامت يا در گرد آوردنتان نيست اما خداوند متعال مهلتتان ميدهد و گردآوردنتان را از قبرهايتان تا روزي كه منكر آن هستيد، به تأخير مياندازد «كساني كه بر خود زيان زدهاند، ايمان نميآورند» يعني: كساني كه به اين حقيقت ايمان ندارند، به زودي در روز گردآوري، بر آنان روشن خواهد شد كه با اين عمل خويش به خود زيان زده و خود را غرق خسران كردهاند.
وَلَهُ مَا سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (13)
«و براي اوست آنچه در شب و روز ساكن است» يعني: همه چيزهايي كه در شب و روز آرام و ساكنند، از آن حق تعالي هستند. آري! با تأمل در پديدههايهستي، ملاحظه ميكنيم كه بعضي اشيا همهوقت درحال سكون و آرامش بهسرميبرند؛ چون جمادات و بعضي اشيا در شب آراماند؛ چون اغلب حيوانات وبعضي از آنها در روز آراماند؛ مانند بسياري از پرندگان و درندگان و حشرات.به قولي: مراد اين است كه هرچه در شب و روز آرام است و هرچه هم كه تحركو تكاپو دارد، جملگي از آن حق تعالي است.
عنوان كردن حركت و سكون در اين مقام، به معناي برپاداشتن حجت عليهكافران است زيرا حركت و سكون، مقتضي حدوث عالم است و حدوث عالم، بروجود آفرينندهاي براي آن دلالت ميكند و آفريننده آن مالك آن است و چيزياز وي پنهان نيست، به همين دليل، آيه كريمه را اينگونه بهپايان برد: «و اوستشنواي دانا» لذا هيچ چيز بر او پنهان نيست. پس هرگاه چنين است، مكلفان بايد ازروز قيامت حذر كنند زيرا ذاتي كه احوال و اوضاعشان را نقد ميكند، به همه امورآگاه و بيناست و حساب هم سخت است، جز بر كسي كه خدا جلّ جلاله خود آن را بروي آسان سازد.
قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلاَ يُطْعَمُ قُلْ إِنِّيَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكَينَ (14)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «آيا غيراز خدا ـ فاطر آسمانها و زمين ـ را ولي خود گيرم؟» در حاليكه اوست كه آنها را از كتم عدم اختراع كرده و آفريده است؟ نقل است كه مشركان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را به پرستش بتان دعوت كردند پس آنحضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم مأمور شدند كه اين سخن را به آنان بگويند «و اوست كه به همگانروزي ميخوراند و خود روزي نميخورد» يعني: حق تعالي به مردم رزق و خوراك ميدهد در حالي كه خود از خوردوخوراك و كسي كه اطعامش كند بينياز است پس از آنجايي كه هيچ نيرويي جز خداي سبحان نميآفريند و روزي نميدهد لذا شايستگي اين را كه به پرستش گرفته شود، نيز ندارد. آري! اي پيامبر! بعد ازآن كه ولايت و سروري غيرخدا جلّ جلاله را انكار ميكني، به آنان «بگو: من مأمورم كه نخستين مسلمان باشم و به من فرمان داده شده كه هرگز از مشركان نباش» مأمورم تا اولين كسي از قوم خود باشم كه به طاعت و توحيد حق تعالي گردن مينهد و اولين كس از اين امت باشم كه دربست تسليم فرمان خداي عزوجل است. بهراستي همچنين بود زيرا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از همه امت خويش در اسلام جلو بودند.
قُلْ إِنِّيَ أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (15)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «اگر پروردگار خود را نافرماني كنم» با پرستش غير وي، يا مخالفت امر يا نهي وي «هرآينه از عذاب روز بزرگ ميترسم» كه همانا روز قيامت است، آنگاه كه گردنكشان و نافرمانان در برابر اعمالشان مورد محاسبه و عذاب قرار ميگيرند ـ جز آن كس كه خداوند جلّ جلاله او را شامل رحمت خويش گرداند.
مَّن يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ (16)
«آن روز، كسي كه عذاب از وي برگردانده شود» يعني: هركسي كه عذاب از وي در روز قيامت بازداشته شود «قطعا خدا بر او رحمت آورده» يعني: يقينا او از اهل رحمت عظمي، يعني از اهل نجات است و بهزودي به بهشت وارد خواهد شد «و اين همان فوز آشكار است» فوز: عبارت از به دست آوردن سود و منتفي شدن زيان است لذا مسلم است كه نجات در روز قيامت، فوز و رستگاري كامل و آشكاري است.
وَإِن يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدُيرٌ (17)
«و اگر خداوند به تو زياني برساند» و سختي و بلا و ضرري چون فقر، بيماري يا بلاي ديگري را بر تو نازل كند «كسي جز او برطرفكننده آن نيست» يعني: كسي جز او قادر به برداشتن آن زياني كه بر تو نازل ميشود، نيست «و اگر خيري به توبرساند» چون گشايش و نعمت و رفاه، يا عافيت و سلامتي، يا غير آن از نعمتها «پس او بر همه چيز تواناست» و از جمله اين توانايي وي، رساندن شر و خير است. در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چنين دعا ميكردند: «اللهم لا مانع لما أعطيت ولا معطي لما منعت ولا ينفع ذا الجد منك الجد: بارخدايا! عطاي تو را هيچ بازدارندهاي نيست و آنچه را كه تو بازش داري، هيچ بخشندهاي نيست وجايگاه و ثروت هيچ صاحب جلال و ثروتي در دنيا، در آخرت به وي از جانبت سودي نميرساند» بلكه آنچه كه به وي سود ميرساند، ايمان و عمل صالح است و بس.
بعد از آن كه خداي عزوجل پيشنهاد كافران را در مورد فرستادن فرشته و فرود آوردن نامهاي از آسمان كه دال بر تصديق رسالت باشد، بيان كرد و روشن ساخت كه اينگونه پيشنهادات، ناشي از عناد و استهزاي آنان است، نه از سر اشتياق به كشف و دريافت حقيقت، اينك در اين آيات به پيامبرش دستور ميدهد كه به مشركان چهار سخن را بگويد و به كار بستن اين چهار دستور، داروي درد كافران است پس هر كس از اهل كفر كه بخواهد ايمان آورد، راه همين است كه بايد برود:
1 ـ سيروسفر در زمين و عبرت گرفتن از فرجام كار تكذيبكنندگان.
2 ـ شناخت مالكيت و فرمانروايي همهجانبه حق تعالي و ديدن آثار رحمت وي بر همه چيز.
3 ـ نگرش در آفرينش حق تعالي.
4 ـ اعلان ترس و نگراني از عذاب خدا جلّ جلاله.
وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (18)
«و اوست قاهر» يعني: غالب و چيره و برتر «بر بندگان خود» كه گردنهاي گردنكشان دربرابر وي فرو افتاده و سرهاي جباران در پيشگاه وي به ذلت نگونسار شده است. خاطر نشان ميشود؛ در «قهر» معناي مزيدي است كه در «قدرت» نيست و آن بازداشتن ديگران از رسيدن به مراد و مقصود خويش است «و اوست حكيم» در اجراي مراد خود «آگاه» به آن كس كه سزاوار قهر است از بندگان وي.
قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادةً قُلِ اللّهِ شَهِيدٌ بِيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُل لاَّ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ (19)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «چه كسي برتر است در باب شهادت» يعني: كدامين گواه در گواهي خود برتر است؟ پاسخ اين است: «بگو: خدا، كه ميان من و شما گواه است» پس وقتي خداي سبحان ميان پيامبر خود صلّی الله علیه و آله و سلّم و ميان آنان گواه باشد، قطعا او در گواهي براي رسول خويش، برتر است. به قولي: جواب سؤال در (قُلِ اللّهِ) تمام ميشود، يعني: خدا برتر است در گواهي دادن. دراين صورت، جمله بعد ازآن: (شَهِيدٌ بِيْنِي وَبَيْنَكُمْ) جمله مستقل ديگري است. يعني: او ميان من و ميان شما گواه است «و اين قرآن به من وحي شده است تا شما را با آن بيم دهم و كسي را نيز كه قرآن به او ميرسد، بيم دهم» آوردن اين عبارت بعد از بيان گواهي خداي عزوجل، اين معني را ميرساند كه فرود آوردن قرآن بر پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ، بخشي ازگواهي حق تعالي براي پيامبرش ميباشد. يعني: قرآن بدان جهت بر من وحي شده است تا شما و تمام مردم ـ اعم از انس و جن ـ را با همه ملل و اقشار و اصناف مختلفشان، چه آنان كه در حال حاضر موجودند و چه آنان كه در زمانهاي آينده ـ تاروز قيامت ـ بهوجود خواهند آمد، با آن بيم و هشدار دهم زيرا احكام قرآن، فراگير همه بشر و همه جن است، چه آنانكه در عصر رسالت موجود بودهاند و چه آنانكه بعدا به وجود آمده يا ميآيند، بهشرط آن كه دعوت اسلام به آنان برسد و اين قرآن را بشنوند. همين طور، پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز بيمدهنده آنهاست زيرا آنان در هنگام لقاي الهي از چگونگي پاسخگويي خود به دعوت الله جلّ جلاله كه به وسيله پيامبرش ابلاغ شده و از اعمالي كه در دنيا انجام دادهاند، مورد سؤال و بازخواست قرار ميگيرند چنانكه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث شريف فرمودند: «ازسوي خداي عزوجل (پيام وي را) برسانيد و ابلاغ كنيد زيرا هر كس آيهاي از كتاب خدا به او برسد، در حقيقت فرمان خداوند به او رسيده است».
«آيا شما شهادت ميدهيد كه خدايان ديگري با الله وجود دارند؟ بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم! اگر شما شهادت دهيد «من چنين شهادتي نميدهم» زيرا اين شهادت از باطلترين باطلهاست «بگو: جز اين نيست كه او معبودي يگانه است و بيترديد، مناز آنچه شما شريك او قرار ميدهيد، بيزارم» يعني: از بتانيكه آنها را خدايان خويش قرار ميدهيد، يا از شركآوردنتان به خداي عزوجل، بيزار و بركنارم زيرا من فقط به يگانگي خداوند متعال گواهي ميدهم.
آيه كريمه دليل بر آن است كه تبليغ اسلام بر مسلمانان فرض است.
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمُ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (20)
«كساني كه به آنان كتاب آسماني دادهايم» چون تورات و انجيل «او را ميشناسند» يعني: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را با شمايل و اوصافش ميشناسند زيرا اين شمايل و اوصاف در كتابهايشان بيان شده است «همان گونه كه فرزندانشان راميشناسند» و كسي همچون پدر و مادر انسان، او را نميشناسد پس اهل كتاب در اين سخن خود كه: ما محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را نميشناسيم، دروغگويند. روايت شده است كه بعد از هجرت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به مدينه، عمر رضی الله عنه به عبدالله بن سلام گفت: خداي عزوجل اين آيه را ـ كه شما پيامبر خاتم وي را همچون فرزندانتان ميشناسيد ـ نازل فرموده لذا به من بگو كه شناخت شما از ايشان چگونه است؟ عبدالله بن سلام گفت: سوگند به خدا جلّ جلاله كه چون او را در ميان شما ديدم، چنان شناختمش كه فرزندم را ميشناسم، حتي من ـ بدون ترديد ـ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را ازفرزندم نيز بهتر ميشناسم زيرا من نميدانم كه زنان چه كردهاند...!». «كساني كه بر خود زيان زدهاند» از مشركان و ملحدان و منكران رسالت ـ اعم از اهل كتاب وتمام كفار «آنان ايمان نميآورند» يعني: انكارشان از رسالت پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ناشي ازعدم شناخت نيست بلكه ناشي از عناد و تمردشان است، عناد و تمردي كه به سبب آن به خود زيان وارد كردهاند.
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (21)
«و كيست ستمكارتر از آنكس كه بر خدا دروغ بسته» يعني: هيچ كس ستمكارتر از آنكس نيست كه بر خدا جلّ جلاله دروغ بسته و مدعي بودن چيزي در تورات يا انجيل يا قرآن شده كه در آنها نيست «يا آيات او را» يعني: معجزات روشن و آشكار، يا آيات قرآن عظيم او را «تكذيب كرده» و با اين تكذيب، دروغ بستن بر خداي عزوجل را با دروغ انگاشتن فرمان وي در مورد لزوم و وجوب ايمان به قرآن و پيامبر صلّی الله علیه و سلّم، يكجا گردانيده و به اين ترتيب، هم كاذب شده و هم مكذب «بيترديد ستمكاران رستگار نميشوند» و چگونه رستگار ميشوند؛ درحالي كه دو چيز باطل ـ يعني دروغ انگاشتن دين حق و دروغ بستن بر خداوند جلّ جلاله ـ را باهم يكجا كردهاند؟.
وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُواْ أَيْنَ شُرَكَآؤُكُمُ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ (22)
«و» اي محمد! يادآوري كن به آنان از «روزي كه همه آنان را حشرميكنيم» يعني: از روز قيامت، كه خداي عزوجل پرستندگان و پرستششدگان باطل را همه يكجا در آن گرد ميآورد «آنگاه به كساني كه شرك آوردهاند، ميگوييم» از روي توبيخ «شريكان شما كه آنها را شريك خدا ميپنداشتيد، كجايند؟» يعني: كجايند خدايان پنداري شما كه در چنين حالي به شما هيچ سودي نميرسانند؟ يا خدايانشان احضار ميشوند ولي از آنجايي كه به هيچ وجه منفعتياز آنان بر نميآيد، وجود آنها همانند عدم وجودشان است بنابراين، خداي سبحان با اين خطاب آنان را توبيخ ميكند. آري! درحقيقت شريكي براي خداي عزوجل وجود نداشته بلكه آنها بودهاند كه به ناروا معبودان باطلي را كه بجز خداي يگانه يا همراه با او مورد پرستش قرار ميدادند، شركاي وي ناميدند.
ثُمَّ لَمْ تَكُن فِتْنَتُهُمْ إِلاَّ أَن قَالُواْ وَاللّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ (23)
«آنگاه فتنه آنان جز اين نيست كه ميگويند: قسم به الله ـ پروردگارمان ـ كه ما مشرك نبودهايم» يعني: جواب آنها جز انكار و بيزاري جستن از شرك، چيز ديگري نيست. مفسران در بيان معناي «فتنه» در اين آيه، چند وجه ذكر كردهاند كه قويترين آن «عاقبت» است. يعني: عاقبت و فرجام كفرشان كه به آن افتخار كردند و بر سر آن جنگيدند، چيزي جز انكار و بيزاري جستن از شرك نيست. از ديگر وجوه در معناي «فتنه»، اين نظر ابنعباس رضی الله عنه است: «فتنه آنان، يعني عذرخواهي آنان».
انظُرْ كَيْفَ كَذَبُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ (24)
«بنگر، چگونه بر خود دروغ بستند» با انكار شركي كه از آنان در دنيا روي داد «و آنچه افترا ميكردند از آنان گم گشت» يعني: افترايشان بر باد رفت و نابود شد و اين پندار ياوهشان كه شريكان آنها را به خدا جلّ جلاله نزديك ميكنند، متلاشي و باطل گشت و ميان آنها و چيزهايي كه بجز الله جلّ جلاله پرستش ميكردند، جدايي افتاد و در نتيجه، اين معبودان باطل نتوانستند هيچ نيازي را براي آنان برآورده كنند.
وَمِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن يَرَوْاْ كُلَّ آيَةٍ لاَّ يُؤْمِنُواْ بِهَا حَتَّى إِذَا جَآؤُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ (25)
ابنعباس رضی الله عنه و ديگران در بيان سبب نزول آيه كريمه گفتهاند: ابوجهل و سران قريش شبانگاه دور از ديده مردم و بيآن كه يكي از آنها از حال ديگري آگاه باشد، به قرآن گوش ميسپردند پس نازل شد: «و از آنان» يعني: از مشركان «كساني هستند كه به تو گوش ميدهند» آنگاه كه قرآن ميخواني «ولي ما بردلهايشان پردهها افگندهايم تا آن را نفهمند» يعني: درحاليكه قطعا ما بر دلهايشان پردههايي كشيدهايم، چون دوست نداريم كه آنها قرآن را درك كنند «و در گوشهايشان سنگينياي نهادهايم» يعني: از شنيدن قرآن ناشنوايشان ساختهايم «تا بدانجا كه كافران چون نزد تو آيند، با تو مجادله ميكنند» يعني: آنها در كفر وعنادشان بدانجا رسيدهاند كه به صرف ايمان نياوردن اكتفا نكرده بلكه جدالكنان نزد تو ميآيند و «ميگويند: اين جز افسانههاي پيشينيان نيست» يعني: اين قرآن، جز از جنس داستانها و افسانههاي بيپايهاي كه پيشينيان آن را در كتابهايشان نوشتهاند، نيست. آري! آنها پنداشتند كه حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم قرآن را از اين داستانها و اخبار برگرفته است درحالي كه قرآن جز فروفرستاده خداي عزيز و حميد نيست.
وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِن يُهْلِكُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ (26)
«و آنان مردم را از او باز ميدارند و خود نيز از او دور ميشوند» يعني: مشركان هممردم را از ايمان به قرآن، يا محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم بازميدارند و هم خود از آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم دور ميشوند. يا: مردم را از آسيب رساندن به آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم باز ميدارند اما درعين حال، خود نيز از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دوري ميگزينند. بنابر روايتي دربيان سبب نزول: اين آيه درباره ابوطالب عموي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل شد زيرا او در همان حاليكه كفار را از آزاردادن پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بازميداشت، خود نيز از اجابت دعوت پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در مورد پذيرش اسلام دوري ميكرد. «و هلاك نميكنند مگر خود را ولي نميدانند» يعني: آنچه از بازداشتن مردم و دور شدن از اجابت دعوت حق از آنان سر ميزند، سبب نابودي خود آنان ميشود زيرا با اين كار، خود را در معرض عذاب الهي و خشم وي قرار ميدهند اما نميدانند كه چه بلايي بر سر خويش ميآورند.
وَلَوْ تَرَىَ إِذْ وُقِفُواْ عَلَى النَّارِ فَقَالُواْ يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلاَ نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (27)
«و اگر آنان را هنگامي كه بر آتش عرضه ميشوند، ببيني» بيترديد منظره هولناك و حالت دهشتناكي را خواهي ديد زيرا در حالي كه بر پل (صراط) بر فراز جهنم نگاه داشته ميشوند و آتش را مشاهده ميكنند؛ «ميگويند: اي كاش بازگردانيده شويم!» بهسوي دنيا «آنگاه آيات پروردگار خويش را به دروغ نسبت ندهيم و از مؤمنان شويم» و گذشته عبرتانگيز خود را جبران نماييم. آري! چنين آرزويي ميكنند ولي هيهات كه اين آرزويشان برآورده شود.
بَلْ بَدَا لَهُم مَّا كَانُواْ يُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ (28)
«نه؛ بلكه آنچه را پيش از اين نهان ميداشتند، بر آنان آشكار شده است» يعني: چون عقايد و اعمال نابكارشان برآنان آشكار شد و دانستند كه حتما به سبب شركشان نابود ميشوند، از روي استيصال و درماندگي، به آرزوها و وعدههاي دروغين روي آوردند. يا: حقيقت باوري كه در دنيا به راستگويي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم داشتند اما آن را پنهان كرده و در محافل و مجامع خود ايشان را تكذيب ميكردند، بر آنان در آخرت آشكار شد. يا: كفر و شركشان كه آن را درآخرت با اين سخن پنهان ميكردند: (به خدا ـ پروردگار ما ـ سوگند كه ما مشرك نبوديم) «انعام/23»، در آخرت با گواهي دادن اعضا و اندامهايشان، بر آنان آشكار شد. پس آيه كريمه سه وجه تفسيري دارد. «و اگر بازگردانده هم بشوند» بهسوي دنيا، آن طور كه آرزو كردند «قطعا برميگردند به» انجام دادن «آنچه از آن نهي شده بودند» از امور ناروايي كه در رأس آنها شرك است، همانگونه كه ابليس ديد آنچه را از آيات الهي ديد ولي بازهم عناد ورزيد و سر به تمرد برداشت «و قطعا آنان دروغگويند» در اين وعدهشان كه در صورت بازگشت به دنيا از مؤمنان ميگردند بلكه اين سخن را فقط به انگيزه نجات از مهلكهاي كه در آن درافتادهاند، ميگويند.
آري! وقتي با اين طبيعت نابهنجار و اين منش نابكارشان آشنا شويم، آنگاه درمييابيم كه چرا سزاوار جاودانگي در دوزخ گرديدهاند.
وَقَالُواْ إِنْ هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (29)
«و گفتند: حياتي جز همين زندگي اين جهاني ما نيست» لذا ما همه توانمان را براي ساماندهي اين زندگاني دنيا و بهرهبرداري شهواني در آن، مايه ميگذاريم و هرگز براي آخرت كاري نميكنيم زيرا آخرت وجود ندارد «و ما برانگيختني نيستيم» بعد از مرگ. وه! اين چه جهالتي است بزرگ!!
وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُواْ عَلَى رَبِّهِمْ قَالَ أَلَيْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُواْ بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُواْ العَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ (30)
«و اگر ببيني آنگاه كه درحضور پروردگار خويش بازداشته ميشوند» براي حسابوكتاب، يقينا كاري بزرگ، منظرهاي هولناك و دهشت انگيز را مشاهده كردهاي، در آن حال كه «خدا به آنان ميگويد: آيا اين حق نيست؟» يعني: آيا اين رستاخيزي كه شما منكر آن بوديد، حقيقت ندارد؟ و آيا اين كيفري كه شما آن را انكار ميكرديد، حاضر و آماده نيست؟ «ميگويند: چرا، سوگند بهپروردگارمان» كه اين حق است. آري! آنها به آنچه منكر آن بودند، اعتراف ميكنند و اين اعترافشان را با سوگند، مؤكد ميسازند «ميگويد» حق تعالي «پس به سبب آن كه كفر ميورزيديد، اين عذاب را بچشيد» يعني: به سبب كفرتان به حق، اينك كيفرتان را دريابيد.
قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِلِقَاء اللّهِ حَتَّى إِذَا جَاءتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُواْ يَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِيهَا وَهُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ أَلاَ سَاء مَا يَزِرُونَ (31)
«در حقيقت، كساني كه لقاي الهي را دروغ انگاشتند زيانكار شدند» مراد، تكذيبشان به رستاخيز و كيفر آخرت است «تا آنگاه كه قيامت بناگاه بر آنان دررسد، ميگويند: اي دريغ بر ما، بر آنچه درباره آن كوتاهي كرديم» يعني: اي دريغها! ما را فراگيريد، واي و صد افسوس و حسرت برما و بر غفلت و قصور بسيار مان در باب قيامت! كه بدان بها نداديم و اهميت قائل نشديم و آن را تصديق نكرديم! «و آنان بارهاي خويش را» يعني: بار گناهان خويش را «بر ميدارند» به اين معني كه چونگناهان گريبانگيرشان شده است، از بر دوش كشيدن آن گرانبار شدهاند، گويي اينگناهان بر پشت آنهاست «آگاه شويد؛ چه بد است آنچه برميدارند» و چه زشت است آنچه بر دوش ميكشند! يعني: آنها در حالي حشر ميشوند كه گناهانشان بر پشتشان است تا به سبب آن عذاب شوند.
وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ (32)
«و زندگاني دنيا جز بازي و سرگرمي نيست» مراد آيه، تكذيب اين سخن كفار است كه: حياتي جز اين زندگاني دنيا نيست. لذا بشر بايد بداند كه حيات حقيقياي كه بايد براي آن كار كرد، همانا حيات آخرت است زيرا حيات آخرت، دائمي و ناگسستني است «و قطعا سراي آخرت براي كساني كه پرهيزگاري ميكنند» از شرك ومعاصي «بهتر است» اين عبارت دليل بر آن است كه جز اعمال متقيان هرچه هست؛ بازي و سرگرمي و بيهودگي است «آيا درنمييابيد؟» و انديشه نميكنيد تا ايمان آوريد؟ و آيا به بيارزش بودن زندگي دنيا نسبت به زندگي آخرت هيچ نميانديشيد تا براي آخرت عمل كنيد؟ آخر بايد بينديشيد كه حيات؛ محدود به اين مقطع كوتاه عمر دنيوي نيست بلكه حيات از نظر طولي در عمق زمان، از نظر عرضي در عمق آفاق و از نظر عمقي در ژرفاي عوالم بيكران باري تعالي امتداد يافته و از نظر حقيقت خود هم متنوع است.
قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لاَ يُكَذِّبُونَكَ وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ (33)
«همانا ميدانيم كه آنچه آنان ميگويند تو را اندوهگين ميكند» يعني: پس اندوهگين نباش كه «در واقع آنان تو را تكذيب نميكنند» يعني: به شخص تو نسبت دروغگويي نميدهند زيرا آنان به راستگويي و صداقت شخص تو معترفند ولي تكذيب آنها به آنچه كه از پيام الهي به همراه آوردهاي، برميگردد، از اين جهت فرمود: «ولي ستمكاران آيات الله را انكار ميكنند» يعني: آنها درحقيقت آيات الهي و كتاب وي را تكذيب ميكنند. چنانكه در بيان سبب نزول آمده است: ابوجهل بهرسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: بدان كه ما شخص تو را دروغگو نميشناسيم ولي آنچه راكه با خود آوردهاي، دروغ ميدانيم. در روايت ديگري آمده است كه گفت:... بهخدا سوگند كه من ميدانم او پيامبر است ولي ما چه وقت پيرو طايفه «عبد مناف» بودهايم كه حالا باشيم؟!
وَلَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِكَ فَصَبَرُواْ عَلَى مَا كُذِّبُواْ وَأُوذُواْ حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا وَلاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ وَلَقدْ جَاءكَ مِن نَّبَإِ الْمُرْسَلِينَ (34)
«و هرآينه پيامبراني پيش از تو نيز تكذيب شدند» پس طبيعت نفس بشرياي كه به كفر آلوده شده، در هر عصر و زماني اينگونه بوده است «ولي» آن پيامبران «بر آنچه تكذيب شدند و بر آزاري كه ديدند صبر كردند تا ياري ما به آنان رسيد و براي وعدههاي الله» در ياري دادن به پيامبرانش «هيچ تغيير دهندهاي نيست» اين آيه، دلجويي از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و تسلي بخش ايشان است. يعني: اي رسول گرامي ما! بر آزارها و انكارها شكيبا باش و به پيامبران پيش از خود اقتداكن و اندوه نخور چنانكه آنان بر آزارها و انكارها صبر پيشه كردند تا پيروزي و نصرت ما به تو نيز برسد چنانكه به ايشان رسيد و تو يقينا بر دروغ انگاران پيروز و غالب هستي ـ و سپاس خداي عزوجل را كه چنين هم شد «و همانا از اخبار پيامبران به تو رسيده است» يعني: بعضي از اخبار پيامبران و كيفيت نجات دادن ايشان و همراهان مؤمنشان و اين كه چگونه خداي عزوجل تكذيبكنندگان را هلاك گردانيد، به تو رسيده است پس اين اخبار، خود دليل روشن آن است كه سرانجام ما تو را پيروز ميگردانيم.
وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّمَاء فَتَأْتِيَهُم بِآيَةٍ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ (35)
«و اگر رويگرداني آنان بر تو گران ميآيد» آري! رويگرداني قوم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از اجابت دعوت حق بر ايشان سخت گران ميآمد و آن را بسيار بزرگ انگاشته بر آن سخت اندوهگين ميشدند پس خداي سبحان به آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم روشنساخت كه آنچه از رويگرداني كفار از دعوت حق ميبينند، خواهناخواه روي دادني است، بدان جهت كه اين كار در علم او سبقت گرفته است لذا اصلاح حالشان قبل از آن كه او بدان اذن دهد، از توان آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم خارج است.آري! اگر رويگرداني آنان بر تو گران ميآيد؛ «پس اگر ميتواني كه نقبي در زمين بجويي» تا از آن نقب براي آنان نشانه و معجزهاي بياوري «يا نردباني درآسمان» بجويي «تا براي آنان معجزهاي بياوري» چنين كن! ولي چنين نتواني كرد پس حزن و اندوه را كنار بگذار. آري! خداي سبحان در اين امر كه بهپيامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم معجزه حسي دائمي نداد، حكمت روشني قرار داده است زيرا اگر اوبه پيامبرش معجزهاي ميداد كه بهوسيله آن كفار را به ايمان آوردن ناچار سازد، در آن صورت، براي «تكليف» كه مدار آن بر ابتلا و امتحان بندگان است، هيچ معني و موضوعيتي باقي نميماند، به همين دليل است كه فرمود: «و اگر خدا ميخواست، قطعا آنان را بر هدايت گرد ميآورد» به شيوه اجبار و اكراه ولي او اينكار را نخواست بلكه موضوع را به انتخاب خود آنان وا گذاشت ـ و از آن خداست حكمت بالغه «پس از جاهلان نباش» زيرا شدت اشتياقت به اجابت كفار و سختي اندوهت بر اعراض آنان ـ قبل از آن كه خداوند متعال به ايمانشان اذن دهد ـ از كاركرد اهل جهل است و تو قطعا از آنان نيستي. يا: از كساني نباش كه اين حقيقت را نميدانند و حكمتهاي بزرگ حق تعالي را در اين كار درنمييابند.
إِنَّمَا يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ وَالْمَوْتَى يَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (36)
«تنها كساني اجابت ميكنند» دعوت حق را «كه ميشنوند» به شنوايي فهم و قبول، بدانگونه كه عقل اقتضا مينمايد و فهم ايجاب ميكند؛ كه گروه ياد شده از آنان نيستند بلكه آنان به منزله مردگاني هستند كه نه ميشنوند و نه درك ميكنند «و مردگان را خداوند در روز قيامت برميانگيزد پس بهسوي او بازگردانيده ميشوند» يعني: چنانكه خداوند جلّ جلاله در روز قيامت مردگان را برميانگيزد، همينطور ممكن است كه دلهاي مرده اين گروه كفار را بهسوي فهم آنچه كه تو بههمراهآوردهاي، متمايل و راهياب گردانيده و اين دلمردگان را زنده دل گرداند. ابنكثيرميگويد: «خداي عزوجل كفار را كه مردهدل اند، به تن مردگان تشبيه كرد و اين از باب تهكم و استهزاي آنهاست».
وَقَالُواْ لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ قَادِرٌ عَلَى أَن يُنَزِّلٍ آيَةً وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ (37)
«و گفتند: چرا آيهاي از سوي پروردگارش بر او نازل نشدهاست؟» مرادشان از (آيه) در اينجا، نشانه و معجزهاي است كه به ايمان آوردن ناچارشان گرداند، مانند فرودآوردن فرشتگان در جلو چشم آنان، يا بركندن كوه و بالابردن آن برفراز سرشان... پس خداي عزوجل به پيامبرش دستور داد: «بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم درپاسخ آنان «بيگمان خداوند قادر است برآن كه آيهاي فروفرستد» بر من كه شما را به ايمان آوردن مجبور گرداند ولي او اين كار را نكرد تا فايده «تكليف» كه ابتلا وامتحان است، نمايان گردد. همچنان، اگر حق تعالي نشانهاي از آن دست كه آنان طلب كردند، نازل ميكرد، ديگر بعد از نزول آن نشانه، به آنان مهلت نميداد بلكه اگر ايمان نميآوردند، بيدرنگ عذابشان ميكرد «ولي بيشتر آنان نميدانند» كه خداوند جلّ جلاله بر فرودآوردن معجزه پيشنهادي آنان قادر است، همچنان نميدانند كه در صورت فرودآوردن اين معجزه پيشنهادي، فرجام آن، چهقدر برايشان سنگين و فاجعهبار خواهد بود.
وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُكُم مَّا فَرَّطْنَا فِي الكِتَابِ مِن شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ (38)
«و هيچ جنبندهاي در زمين نيست و نه هيچ پرندهاي كه با دو بال خويش ميپرد مگر آن كه آنها» نيز «امتهايي همانند شما هستند» يعني: آنها گروهها و دستههاي گوناگوني همانند شما هستند كه هر يك در پيدايش، چگونگي زيست، تجمع، تغذيه، نياز به كارپرداز و مدبر... و غير اين از شئون زندگي خويش، داراي نظام وبرنامه مخصوص به خود ميباشند و خداي عزوجل آنان را نيز همچون شما آفريده و روزي داده است و اين گروههاي مختلف از مخلوقات خداي عزوجل نيز، در حيطه علم و تقدير و سلطه و احاطه وي قرار دارند. به قوليديگر: (أمثالكم: همانند شما هستند) به اين معني است: اين امتها نيز در ذكر خداي عزوجل و راهيابي فطري بهسوي وي و برخورداري از هدايت تكويني، همانند شما هستند. قيد پرواز پرندگان با (دو بال)، براي نفي مجاز و تأكيد بر اراده معنايحقيقي پرواز است. «در كتاب هيچ چيزي را فروگذار نكردهايم» از امور شما و امور اين امتها. مراد از «كتاب»، لوح محفوظ است زيرا خداوند متعال تمام حوادث را در آن به ثبت رساندهاست. يا مراد؛ قرآن است. يعني: هيچ چيز از آنچه را كه خلق به بيان آن نياز دارند، فروگذار نكرديم، مگر اين كه قرآن را فراگير آنساختيم.
بيان حقيقت جامعيت و فراگيري قرآن كريم در سياق ذكر انواع جنبندگان زمين، به اعجاز علمي قرآن كريم اشاره دارد، كه علم زيستشناسي گوشههايي از اين اعجاز را به نمايش گذاشتهاست.
«پس همه بهسوي پروردگارشان محشور ميشوند» يعني: همه امتهاي مذكور، در قيامت حشر ميشوند. اين تعبير براين حقيقت دلالت دارد كه امتهاي جنبنده و پرنده نيز همچون بنيآدم محشور ميشوند. از ابوهريره رضی الله عنه روايت شدهاست كه فرمود: «هيچ جنبنده و پرندهاي نيست مگر اين كه در روز قيامت محشور خواهد شد، آنگاه براي برخي از آنها از برخي ديگر قصاص گرفته ميشود، حتي ازحيوان شاخدار براي حيوان بيشاخ، سپس به آن حيوان گفته ميشود: به خاكتبديل شو! و در اين هنگام است كه كافر ميگويد: (يا ليتني كنت ترابا: اي كاشمن هم خاك بودم!). اما به قولي: مراد از «حشر» در اينجا، مرگ اين جانوران است. به قوليديگر: مراد از «حشر»، حشر كفار است.
وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا صُمٌّ وَبُكْمٌ فِي الظُّلُمَاتِ مَن يَشَإِ اللّهُ يُضْلِلْهُ وَمَن يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (39)
«و كساني كه آيات ما را دروغ انگاشتند، كرند» يعني: با گوشهايشان سخن حق را نميشنوند «و گنگاند» با زبانهايشان سخن حق را نميگويند «و در تاريكيهايند» يعني: در تاريكيهاي كفر و جهل و حيرت سرگشتهاند و به چيزي كه صلاحشان در آن است، راهياب نميشوند زيرا از بيناييها و شنواييهايشان بهره نميگيرند، از اين رو همچون حواسباختگاني هستند كه به هيچ حال ازحواس خود بهره گرفته نميتوانند، همانند شخص كر و كور و لالي كه در تاريكي سختي دستوپا ميزند، نه ميتواند راهش را ببيند، نه مردم را بهياري فراخواند تا او را راهنمايي كنند و نه هم كسي او را از دور ميبيند تا راهنمايياش كند پسچگونه چنين كسي بهسوي راه نجات رهنمون ميشود و به مقصد خويش ميرسد؟ «الله هركه را بخواهد، گمراه ميكند و هركه را بخواهد، بر راه راست قرارش ميدهد» به اين شيوه كه او را به سوي اسلام هدايت ميكند.
اين آيه دليل بر آن است كه: حق تعالي خالق افعال است و معاصي شامل اراده وي اند و وضع «اصلح» بر او واجب نيست.
قُلْ أَرَأَيْتُكُم إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (40)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «به من خبر دهيد: اگر عذاب الهي به شما دررسد، يا قيامت به شما دررسد، آيا كسي جز خدا را ميخوانيد؟» يعني: آيا در اين حالت ـ كه حالت رسيدن عذاب يا برپايي قيامت است ـ كسي غير خدا جلّ جلاله را ـ از قبيل بتاني كه پرستش ميكنيد ـ به زاري ميخوانيد، يا فقط خداي سبحان را ميخوانيد؟ «اگر راستگوييد» در اين ادعاي خود كه بتان شما نفع و ضرر ميرسانند و چنانكه ميپنداريد، خدايانند؟
بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شَاء وَتَنسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ (41)
«نه بلكه تنها او را ميخوانيد» نه ديگران را. آري! در آن احوال سخت كه پريشاني بر شما چيره شده و دستتان از اسباب مادي كوتاه ميگردد، فقط او را ميخوانيد، آن هم با نهايت اخلاص و تضرع «پس» خداوند متعال «اگر بخواهد آنچه را كه براي دفع آن دعا ميكنيد، دفع ميكند» و آن عذاب و وحشت را از شما برميدارد «و آنچه را كه براي او شريك قرار دادهايد، فراموش ميكنيد» از بتان و مانندآنها پس در آن حال نه آنها را ميخوانيد و نه دفع بليهاي را كه در آن افتادهايد، از آنها انتظار داريد بلكه از آنها همانند روگرداني فراموشكار، رو برميگردانيد زيرا ميبينيد كه در آن هنگام از آنها براي شما هيچ سودي متصور نيست. آري! بازگشت انسان در مواقع سختي به سوي خداي عزوجل، خود دليل قاطعي است براين كه ايمان به خدا جلّ جلاله و يگانگي وي، در فطرت انسان سرشته شده است.
وَلَقَدْ أَرْسَلنَا إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ (42)
«و بهيقين ما بهسوي امتهايي كه پيش از تو بودند، پيامبراني فرستاديم و آنان را به بأساء دچار ساختيم» بأساء: فقر و مصايب در اموال است «و به ضراء» ضراء: بيماري و مصايب در ابدان است «تا زاري كنند» يعني: تا ما را با تضرع كه همانا شكستگي و خاكساري است بخوانند و از گناهان خويش توبه كنند زيرا قاعده اين است كه دلها در هنگام فرود آمدن سختيها، خاشع و فروتن ميشوند.
فَلَوْلا إِذْ جَاءهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُواْ وَلَكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ (43)
«پس چرا وقتي كه عذاب ما به سراغشان آمد، تضرع نكردند» به سبب شدت تمرد و افراط در كفر چنانكه ميفرمايد: «ولي» حقيقت اين است كه «دلهايشان قسيشد» يعني: سخت و درشت شد پس از اين عذاب درس عبرت نگرفته بلكه بر سركشيشان افزودند «و شيطان، كار و كردارشان را در نظرشان آراست» يعني: با مصمم ساختنشان بر كفر، به اغوايشان پرداخت.
فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُواْ بِمَا أُوتُواْ أَخَذْنَاهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ (44)
«پس چون آنچه را كه بدان پند داده شده بودند، فراموش كردند» يعني: چون هشدارها و تذكرهاي عبرتانگيز ما در يادآوري مصيبتهاي مالي و جاني، هيچ اثري از پندپذيري و دردوسوز در آنان ايجاد نكرد و از اين پندها روي برتافتند؛ «درهاي همه چيز را بر آنان گشوديم» يعني: از باب «استدراج»، درهاي نعمت را با همه انواع آن به روي آنان باز كرديم «تا چون به آنچه داده شده بودند» ازنعمتهاي گونهگون «شاد شدند» به شاد شدن سرمستي و ناسپاسي و گردنكشي و تكبر و پنداشتند كه از اين همه رفاه و نعمت به سبب آن برخوردار گشتهاند كه كفر و انكارشان درست و برحق است؛ «ناگهان آنان را فروگرفتيم» بهطور غيرمترقبه و بهگونهاي كه اصلا انتظار آن را نداشتند «پس يكباره نوميد شدند» مبلس: كسياست كه به سبب شدت بدبختي و بدروزياي كه بر وي فرود آمده است، غرق حزن و اندوه گرديده و از هرخيري مأيوس ميشود.
اگر به تاريخ، نگاهي گذرا داشته باشيم، ملاحظه ميكنيم كه واقعيت زندگي بشر، نمونه چنين امتهايي را فراوان شناخته است؛ زيرا امتهاي بسياري را مييابيم كه خداي سبحان آنها را در اوج مدنيت و رفاه و نعمت، به سراشيب اضمحلال و فروپاشيدگي درافگنده است و اين سنت الهي است و سنت الهي را هيچ دگرگونياي نيست. عقبهبن عامر رضی الله عنه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روايت كرده است كه در حديث شريف فرمودند: «چون ديدي كه خداي عزوجل در عين فروروي بنده در نافرمانيهاي وي، به او دوستداشتنيهاي دنيا را ميدهد پس بدان كه آن استدراج است»، آنگاه اين آيه كريمه را تلاوت كردند. همچنين از عبادهبنصامت رضی الله عنه روايت شده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث شريف فرمودند: «چون خداوند براي قومي بقا يا رشد و بالندگي را اراده داشته باشد، به آنان وارستگي و ميانهروي در تنعمات را ارزاني ميكند و چون به آنان اراده نابودي و ريشهكن شدن را داشته باشد، در خيانتي را بر آنان ميگشايد». آنگاه اين آيه كريمه و آيه بعدي را تلاوت كردند.
فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (45)
«پس بنيان و ريشه ستمكاران بركنده شد» يعني: همه آنها از اول تا آخر به طور يكپارچه ريشهكن و نابود شدند و بعد از آن، ديگر به ساحت وجود دنيوي و دوران رشد و توسعه و بالندگي باز نميگردند «و سپاس خداوند راست كه پروردگار جهانيان است» يعني: سپاس خداي عزوجل را بر نابودي آنان.
اين آيه به مؤمنان ميآموزد كه بايد در هنگام فرودآمدن نعمت ها ـ كه نابودي ظالمان از بزرگترين آنهاست ـ خداي عزوجل را ستايش گويند زيرا ظالمان ـ يعني آنان كه در زمين فساد كرده و در صلاح نميكوشند ـ بر بندگان خداي عزوجل از هر سختي و مصيبتي سختتر و خطرناكترند. پس بارخدايا! بندگان مؤمنت را از ظلم ظالمان برهان و شر آنها را از سرشان كم كن و ريشه آنها را بركن و بر ويرانههاي ستم آنان كاخ عدل همگاني و همهجايي را برافراز.
همچنين از اين آيات درمييابيم كه: رفاه و نعمت، همچون ابتلاي شدت، ابتلاي ديگري است و ابتلا در نعمت، سختتر از ابتلا در مصيبت است.
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَأَبْصَارَكُمْ وَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِكُم مَّنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتِيكُم بِهِ انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ (46)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم: «به من خبر دهيد» يعني به نظر شما: «اگر الله شنوايي شما را و چشمهاي شما را بازگيرد» يعني: نيروهايي را كه در اين دو حاسه شماست، از شما بازگيرد، يا هردو حاسه يادشده را كاملا محو و نابود گرداند «و بر دلهايتان مهر نهد» تا بدانجا كه ديگر فهم چيزي در امكان آنها نباشد «كيست معبودي غير از خداوند كه آنها را به شما برگرداند؟» پس در اين امر خوب بينديشيد. «بنگر» ايمحمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «كه چگونه آيات خود را گونهگون بيان ميكنيم!» اين جمله مفيد «تعجيب: بهشگفتي واداشتن» است، يعني: از اين بيان بليغ و بديع در شگفت شو. تصريف آيات: آوردن آنها بر وجوه مختلف؛ گاهي با هشدار و انذار، زماني با نماياندن عذرها، وقتي با ترغيب و گاهي با تخويف و ارعاب و تهديد است «آنگاه آنان روي برميتابند» از اين آيات؟!.
قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ (47)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «بهنظر شما اگر عذاب الله بر شما بيايد» يعني: به من خبر دهيد كه اگر عذاب خدا جلّ جلاله به شما برسد؛ «ناگهاني» بغته: بهطور غافلگيرانه و بدون بروز هيچگونه نشانه و مقدمهاي كه بر رسيدن عذاب دلالت كند «ياآشكارا» جهره: عذاب آشكار اين است كه بعد از بروز مقدماتي كه بر وقوع آن دلالت كند، روي دهد و با آن نشانهها دريابند كه لابد عذاب الهي آمدني است.آري! اگر چنين شود؛ «آيا جز قوم ستمكار هلاك ميشوند؟» يعني: قطعا اگر چنين شود، جز گروهي كه با كفر به پروردگار عزوجل بر خود ستم كردهاند، به عذاب وخشم الهي نابود نميشوند.
وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (48)
«و ما پيامبران را نميفرستيم جز بشارتدهنده» به وعده پاداش بزرگ براي كساني كه از ايشان پيروي كنند «و بيمدهنده» از عذاب سخت براي كساني كه ايشان را نافرماني كنند «پس هركه ايمان آورد» به آنچه كه پيامبران علیهم السلام با خودآوردهاند «و اصلاح كرد» حال خود را با انجام دادن آنچه كه پيامبران علیهم السلام بهسوي آن فراميخوانند «پس هيچ بيمي» به هيچ وجهي از وجوه «بر آنان نيست» نسبت به آيندهاي كه پيش رو دارند «و نه اندوهگين ميشوند» بر آنچه كه از دنيا از دست دادهاند.
وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا يَمَسُّهُمُ الْعَذَابُ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ (49)
«و كساني كه آيات ما را دروغ پنداشتند، به آنان بهسبب فسقشان عذاب ميرسد» يعني: بهسبب خارج شدنشان با كفر از دايره فرمانهاي خداي عزوجل، به عذاب گرفتار ميشوند.
قُل لاَّ أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَآئِنُ اللّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَفَلاَ تَتَفَكَّرُونَ (50)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «به شما نميگويم كه گنجينههاي» قدرت «خدا نزد من است» تا هر معجزهاي را كه پيشنهاد كنيد، بياورم «و نميگويم كه غيب را ميدانم» تا از امور ناپيدا به شما خبر داده و شما را از رويدادهايي كه در روزگاران آينده واقع خواهد شد، آگاه گردانم.
گفتني است كه خداوند جلّ جلاله پيامبرش را بر پارهاي از علوم غيب آگاه گردانيد و به هر مسلمان ديگري نيز گاهي امر حقي را الهام ميكند ـ كه چهبسا اين نيز به نوعي با امر غيبياي پيوند داشته باشد ـ ولي بايد دانست كه اين اساس و زير بنايي نيست كه يك مسلمان همه امور خويش را بر آن بنا كند.
«و به شما نميگويم كه من فرشته هستم» تا مرا به كارهاي خارق العادهاي مكلف گردانيد كه بشر تابوتوان آن را ندارد «من جز آنچه را كه بهسويم وحي ميشود» و به تبليغ آن براي شما مأمور گرديدهام «پيروي نميكنم» و حتي يك سر سوزن هم از آن تخطي نمينمايم «بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «آيا نابينا و بينا برابرند؟» يعني: گمراهان و هدايتيافتگان، يا كافر و مسلمان، هرگز با هم برابر نيستند «آيا تفكر نميكنيد» در اين امر تا عدم برابري ميان آنها را دريابيد و آنگاه از روش كساني پيروي كنيد كه حق را ديده و راه را يافتهاند؟
وَأَنذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحْشَرُواْ إِلَى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُم مِّن دُونِهِ وَلِيٌّ وَلاَ شَفِيعٌ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (51)
«و بهوسيله قرآن كساني را كه از محشورشدن در نزد پروردگارشان انديشناكند، هشدار بده» زيرا هشدار دادن در آنها تأثير ميكند، به سبب اين كه خداترساند، برخلاف كساني از گروههاي كفر كه به سبب انكار رستاخيز، از حشرونشر نميترسند و بنابراين، هشدار دادن در آنها تأثيري نميكند.
اين آيه دربرگيرنده همه كساني است كه به برانگيختهشدن پس از مرگ ايمان دارند؛ اعم از مسلمانان، اهل ذمه و برخي از مشركاني كه هرچند ـ در اصل ـ روز حشر را باور ندارند ولي از آن بيم دارند كه خبر دادن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در اين مورد، صحت داشته باشد. بنابراين، كساني كه به معاد اعتقاد داشته و از فرا رسيدن آن بيمناك اند، پنددادنشان مفيدتر و هشدار دادنشان سودمندتر است. و اين خود نشاندهنده آن است كه اولين قضيه مهم در دعوت اسلامي؛ قضيه ايمان است. چنانكه روايت شدهاست كه ابنعمر رضی الله عنهما فرمود: «قبل از آن كه قرآن به ما آموخته شود، ايمان به ما داده ميشد». «براي آنان بجز الله هيچ دوست و شفيعي نيست» يعني: بهوسيله قرآن كساني را هشدار بده كه از آن بيمناكند كه جز خداوند جلّ جلاله هيچ دوست و ياور و شفاعتگري نداشته باشند تا آنان را ياري ونصرت دهد، يا در نزد خداي عزوجل شفاعت و سفارش آنان را بكند تا در نتيجه از عذاب وي نجات يابند «باشد تا پرهيزگاري كنند» يعني: به وسيله اين هشدار، در زمره اهل تقوي درآيند.
اين آيه، پندار كساني از كفار معترف به حشر را رد ميكند كه تصور ميكنند؛ پدران يا بتانشان برايشان شفاعت ميكنند و آنان منحرفان اهل كتاب، يا مشركاني هستند كه ميپندارند؛ بتان برايشان شفاعت ميكنند.
وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِم مِّن شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ (52)
از ابنمسعود رضی الله عنه دربيان سبب نزول آيه كريمه روايت شدهاست كه فرمود: مصعب، بلال، عمار، خباب و غير آنها از ضعفا و فقراي مسلمانان در محضر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند، كه گروهي از اشراف قريش نزد آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند و گفتند: اي محمد! آيا به همين گروه بيهمهچيز دل خوش كرده و از قومت بريدهاي؟ آيا همين گروه بينوا هستند كه خداوند از ميان ما بر آنان منت نهاده است؟ آيا ميپنداري كه ما پيرو همينها ميشويم؟! آنان را از خود بران! شايد اگر آنان را براني، ما از تو پيروي كنيم! همان بود كه نازل شد: «و كساني را كه پروردگار خود را بامدادان و شامگاهان به نيايش ميخوانند در حاليكه خشنودي او را ميخواهند، از خود مران» يعني: كساني را كه صبح و شام براي حق تعالي نماز ميگزارند و ذكر او را بر دل و بر زبان دارند در حالي كه در عبادت خود اخلاص داشته و جز رضاي او هيچ هدف و مرام ديگري را دنبال نميكنند، از خود مران. سعيدبن مسيب ميگويد: «مراد، ادا كنندگان نمازهاي فرض اند». آري! اينان را از خود مران بلكه از نزديكان و رازداران خود قرار بده «چيزي از حساب آنان بر تو و چيزي از حساب تو بر آنان نيست» نه تو عهدهدار چيزي از حساب آنان هستي و نه آنان عهدهدار چيزي از حساب تو پس ديگر چرا آنان را از خود ميراني؟ پس به آنان روي آور، با آنان بنشين و مبادا به انگيزه رعايت حق كساني كه در دين و فضل به پايه و مقام آنها نيستند، آنان را از خود براني «كه برانيشان و از ستمكاران گردي» يعني: اگر آنان را براني، از ستمكاران ميگردي.
وَكَذَلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِّيَقُولواْ أَهَؤُلاء مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِم مِّن بَيْنِنَا أَلَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ (53)
«و بدينگونه ما برخي از آنان را به برخي ديگر آزموديم» يعني: مستكبران را با مستضعفان آزموديم و امتحان كرديم «تا بگويند» مستكبران و گردنكشان «آيا اينانند» كساني «كه خدا از ميان ما بر آنان منت نهاده است» و آنان را با واصل كردن به حق، گرامي داشته است؟ در حاليكه ما رؤسا و پيشوايان قوم هستيم؟ خداوند متعال فرمود: «آيا خداوند خود به احوال شكرگزاران آگاهتر نيست؟» پس شما را چه شده است كه جاهلانه اعتراض ميكنيد و منكر فضل فضلا ميگرديد؟.
شايان يادآوري است كه غالب پيروان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در آغاز بعثت، مستضعفان و بينوايان ـ از مردان و زنان و بردگان ـ بودند و از اشراف ـ جز اندكي ـ از آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم پيروي نكردند، كه خداي عزوجل در اين آيات، از اين مستضعفان و همه مستضعفان ديگري كه در طول تاريخ، پيشگام پذيرفتن حق و پيشاهنگ قافله آن ميشوند، تجليل كرده است.
وَإِذَا جَاءكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَن عَمِلَ مِنكُمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (54)
«و چون كساني كه به آيات ما ايمان دارند، نزد تو آيند» آنان همان مستضعفان مؤمني هستند كه خداوند جلّ جلاله پيامبرش را از راندن ايشان نهي كرد «پس بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم براي خوش ساختن خاطر و تجليل و گرامي داشت مقدمشان: «سلام بر شما». يا معني اين است: سلام خداوند جلّ جلاله را به آنان برسان. و چنان بود كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بعد از نزول اين آيه، هر وقت آن مستضعفان را ميديدند، در سلام گفتن بر ايشان، سبقت ميجستند «پروردگارتان بر خود رحمت را لازم گردانيده» يعني: به آن مستضعفان بگو كه پروردگارتان از روي فضل و احسان خويش، اين رحمت و مهرباني را بر خود واجب گردانيده پس ايشان را به رحمت وسيع پروردگارشان مژده بده. به قوليديگر، معني اين است: پروردگارتان در لوح محفوظ برخود رحمت را نوشته است. «هر كس از شما كه از روي جهالت مرتكب كار ناشايستي شود» يعني: كار جاهلان را انجام دهد، نه كار اهل حكمت و تدبير را[1] «آنگاه بعد از آن» يعني: بعد از ارتكاب آن عمل زشت «توبه كند و اصلاح نمايد» آنچه را كه با معصيت و گناه فاسد كرده بود پس، از روي اخلاص به راه صواب و عمل طاعت بازآيد «بداند كه خداوند آمرزنده مهربان است» بر اهل ايمان ميآمرزد و رحم ميكند.
وَكَذَلِكَ نفَصِّلُ الآيَاتِ وَلِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ (55)
«و بدينسان آيات خود را به روشني بيان ميداريم» در امر دين و حكم هر گروهي را با نسبتي كه به دين دارند، به تفصيل و توضيح تمام روشن ميسازيم «تا راه و رسم مجرمان آشكار گردد» يعني: تا اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم! راه و روش كافران و معانداني كه تو را به راندن مستضعفان امر ميكنند، از راه و روش مؤمنان، بر تو متمايز گردد.
قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ قُل لاَّ أَتَّبِعُ أَهْوَاءكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُهْتَدِينَ (56)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «من نهي شدم» يعني: به ادله سمعي و عقلي برگردانيده شدم از اين «كه آن كساني را كه شما بجز الله ميپرستيد، عبادت كنم. بگو: من از هوا و هوسهاي شما» يعني: از راه و رسمها و هدفهاي فاسدتان كه مسبب افتادن در گمراهي ميشود «پيروي نميكنم» از قبيل اين خواسته كه معبودان باطلتان راپرستش كنم و مستضعفان مؤمن را از خود برانم! «آنگاه» اگر از هوا و هوسهاي شما پيروي كنم «گمراه شده باشم و از راهيافتگان نباشم».
آيه كريمه روشن ميسازد كه پيروي از هوا و هوس، سبب فروافتادن در گمراهي است و آنان به همين سبب، از راهيافتگان نبودند.
قُلْ إِنِّي عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّي وَكَذَّبْتُم بِهِ مَا عِندِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ (57)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «هرآينه من از سوي پروردگار خود بر حجت آشكاري هستم» يعني: من از جانب پروردگار خود به پشتوانه برهان و يقين روشني استوار هستم و شك و هوا و هوس، تكيهگاه من نيست چنانكه شما در پيروي از شبهات باطل و شكورزيهاي بياساس، هيچ تكيهگاهي جز هوسهاي ناروا نداريد «و شما آن را دروغ پنداشتيد» يعني: پروردگار را، يا حجت آشكار را. «آنچه بهشتاب از من ميطلبيد» از عذاب الهي «در نزد من نيست» يعني: در اختيار مننيست. نقل است كه مشركان از فرط تكذيب و از روي استهزا و تمسخر، خواستار نزول عذاب عاجل و شتابان الهي ميشدند. بعضي در معناي آن گفتهاند: معجزاتيكه از من به شتاب ميطلبيد در نزد من نيست «حكم جز بهدست خداوند نيست» در همهچيز، از جمله در اجابت يا عدم اجابت درخواست عجولانه عذاب، يا فرودآوردن معجزات «او گوياي حق است» يعني: خداوند متعال در آنچه كه بدان حكم ميكند، بيانكننده حق و حقيقت است و هيچ حكمي از احكام وي خالي ازحكمت نيست. يا او بيان كننده قضاياي حق است «و او بهترين فيصلهكنندگان است» ميان حق و باطل، با آنچه كه در ميان بندگانش حكم ميكند و فيصله ميدهد. فصل: قضاوت و داوري است.
قُل لَّوْ أَنَّ عِندِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الأَمْرُ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ (58)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «اگر آنچه را به شتاب از من ميطلبيد، نزد من بود» يعني: اگر فرودآوردن عذاب درخواست شده شما در توان من بود «همانا كار بين من وشما يكسره ميشد» زيرا آن را بر شما فرود ميآوردم، آنگاه ديگر كار ميان من و شما به انجام خود ميرسيد «و خداوند به ستمكاران آگاهتر است» به همين جهت، عذاب را ـ بهمقتضاي علم و حكمتش ـ در وقت مناسب آن فرود ميآورد.
وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ (59)
بعد از اين گفت وگوي طولاني كه خداي عزوجل ميان پيامبرش و معاندان دين حق ترتيب داد، اينك سياق آيات به موضوع علم الهي ميپردازد: «و كليدهاي غيب» يعني: گنجينههاي غيب. يا كليدهاي گنجينههاي غيب «تنها نزد اوست، هيچ كس جز او آن را نميداند» يعني: احدي از خلقش به چيزي از امور غيبياي كه او علم آنها را به خودش مخصوص ساخته، آگاهي ندارد.
اين آيه، اباطيل و ياوهگوييهاي كاهنان، منجمان، رمالان و ديگراني را كه مدعي دانستن اموري فراتر از حد و شأن خويش هستند، دفع ميكند. در حديث شريف آمده است: «هر كس نزد عراف (كاهن، منجم، رمال) برود و از او چيزي را سؤال كند، چهل شب از وي نمازي پذيرفته نميشود». همچنين درحديث شريف راجع به «علم غيب» آمده است: «كليدهاي غيب پنج چيز است كه جز خداي سبحان كسي به آنها علم ندارد:
1ـ كسي جز خدا جلّ جلاله نميداند كه فردا چهكاري انجام ميدهد.
2ـ كسي جز خدا جلّ جلاله نميداند كه در رحمها چيست «از اوصاف اخلاقي و ايمانيجنين».
3ـ كسي جز خدا جلّ جلاله نميداند كه باران چهوقت نازل ميشود.
4ـ كسي جز خدا جلّ جلاله نميداند كه قيامت چهوقت برپا ميشود.
5ـ و كسي جز خدا جلّ جلاله نميداند كه در كدام سرزمين ميميرد»[2].
«و آنچه را در خشكي و درياست» از نبات و حيوان و جماد و جواهر و عناصر وغيره «ميداند» به علم تفصيلي «و هيچ برگي فرو نميافتد مگر اين كه آن را ميداند» يعني: هيچ برگي از هيچ درختي فرونميافتد، مگر اين كه حق تعالي به آن آگاه است و شمار، زمان و مكان سقوط آن را ميداند «و هيچ دانهاي» نيست «در تاريكيهاي زمين» يعني: در اماكن تاريك آن، چون بطن زمين «و هيچ تر وخشكي نيست» اين تعبير، شامل تمام موجودات ميشود «مگر اين كه در كتابي روشن ثبت است» كه همانا لوح محفوظ، يا علم خداوند متعال ميباشد.
وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَى أَجَلٌ مُّسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (60)
«و اوست آن كه در شب شما را قبض روح ميكند» يعني: در شب شما را به خواب فرو ميبرد و ارواح شما را كه بهوسيله آن قادر به تمييز و تصرف ميگرديد، در آن قبض ميكند، از اينرو گفتهاند كه: خواب مرگ صغري است. «و آنچه را در روز كسب كردهايد» يعني: آنچه را از خير و شر با اندامها و اعضاي وجود خود در روز انجام دادهايد «ميداند» اين تعبير بدان معني نيست كه حق تعالي افعالي را كه ما در شب انجام ميدهيم، نميداند، يا ما را در روز بهوسيله خواب قبض روح نميكند زيرا مخصوص ساختن يك چيز به يادآوري، دليل بر نفي ماعداي آن نيست «سپس شما را در آن» يعني: در روز «برميانگيزد» مراد بيدار شدن انسان از خواب در روز است «تا ميعاد معين» يعني: تا ميعادي كه براي زندگي و رزق و روزي هر فردي از افراد بندگان تعيين شده است، «بهانجام رسانده شود، سپس بازگشت شما بهسوي اوست، آنگاه شما را از آنچه ميكرديد خبر ميدهد» اين آيه كريمه بر احاطه علم خداوند متعال بهتمام مخلوقاتش در همه احوال و اطوار هستي و مرگشان دلالت ميكند.
خداي عزوجل در اين آيه، خواب را «وفات»، و در جاي ديگري آن را «مرگ» ناميده؛ بنابراين، از تعابير فوق چنين برميآيد كه ما ميتوانيم به وسيله خواب، چيزهايي را در مورد عالم مرگ، عالم برزخ، عذاب، يا نعمتهاي قبر بدانيم زيرا در همان حالي كه ما شخص به خواب رفته را ساكن و آرام و بيحركت ميبينيم، ممكن است او درحال عذاب يا نعمت قرار داشته باشد و با خوابهايي كه ميبيند، اين حالات را احساس كند. البته اين بدان معني نيست كه حال شخص مرده و شخص به خوابرفته يكي است بلكه اين بدان معني است كه خواب تابلويي كوچكشده از مرگ است. در حديث شريف آمده است: «النوم اخو الموت: خواب برادر مرگ است».
وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُم حَفَظَةً حَتَّىَ إِذَا جَاء أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَ يُفَرِّطُونَ (61)
«و اوست قاهر بر بندگان خود» يعني: حق تعالي بر كار خود درباره آنها غالب است «و بر شما نگهباناني ميفرستد» يعني: فرشتگاني كه آنها را نگهبان شما از افتادن در آفات قرار دادهاست چنانكه اين فرشتگان، اعمال شما را نيز نگاه ميدارند. در حديث شريف آمده است: «در ميان شما فرشتگاني در شب و فرشتگاني در روز پيدرپي ميآيند، اين دو گروه در نماز بامداد و نماز عصر باهم يكجا ميشوند، سپس آنان كه شب را در ميان شما گذرانده بودند، عروجميكنند، آنگاه پروردگارشان ـ درحاليكه او خود به كار ايشان داناتر است ـ ازايشان ميپرسد: بندگانم را در چه حالي بجا گذاشتيد؟ ميگويند: آنان را درحاليترك كرديم كه نماز ميخواندند و درحالي به ميانشان آمديم كه نمازميخواندند».
حكمت در اين امر كه فرشتگان نگهبان، اعمال انسان را مينويسند ـ با آن كهخداي عزوجل خود به همهچيز از همهكس داناتر است ـ همانا آوردن دليل مادي محسوسي براي اقامه حجت بر انسان است و نيز بدان جهت كه اگر انسان بداند كه اعمالش اينگونه دقيق، ضبط و تدوين ميشود، خود را از منهيات بازداشته و به طاعات و عبادات روي ميآورد. «تا وقتي كه يكي از شما را مرگ فرا رسد، فرشتگان ما او را قبض روح ميكنند» كه اين فرشتگان، ملكالموت (عزرائيل) وياوران او هستند. توفته: يعني: طلب كرد دريافت روح او را. «درحاليكه آنان تفريط نميكنند» يعني: آن فرشتگان، در آنچه كه بدان ـ از اكرام يا اهانت به ارواح ـ مأمور گشته اند، هيچ كوتاهي و فروگذاشتي نميكنند. در اينجا بخشي ازيك حديث شريف طولانياي را كه به اين ارتباط در تفسير ابنكثير آمدهاست، نقلميكنم. ابوهريره رضی الله عنه از رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم روايت ميكند كه فرمودند: «فرشتگان درحال احتضار شخص بر بالاي سر وي حاضر ميشوند پس اگر آن شخص نيكوكار باشد، ميگويند: بيرونآي اي روح پاكيزهاي كه در جسم پاكيزهاي بودهاي، بيرون آي خوشحال و ستوده، نه خشمآلود و ناستوده... و اگر شخص بدكرداري باشد، ميگويند: بيرونآي اي روح پليدي كه در جسم پليدي بودهاي، بيرون آي نكوهش شده و مژده باد تو را به جوشاب و چركاب...».
ثُمَّ رُدُّواْ إِلَى اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ (62)
«آنگاه بهسوي خداوند ـ مولاي برحقشان ـ بازگردانيده ميشوند» يعني: فرشتگان موكل مرگ، ارواح بندگان را بعد از قبض نمودن آنها، بهسوي خداي عزوجل كه مالك عادل آنهاست باز ميگردانند «آگاه باشيد كه حكم از آن اوست» در دنيا و آخرت پس اگر خدانشناسان ظاهرا در دنيا با حق تعالي كشمكشميكنند، قطعا در آخرت چنين نيست؛ در آنجا حكم در ظاهر و باطن از آن اوست «و او سريعترين حسابرسان است» لذا در كار حسابرسي و حسابگري به تأمل نيازي ندارد چنانكه بندگان در حسابرسي به تفكر و تدبر و تأمل نياز دارند.
قُلْ مَن يُنَجِّيكُم مِّن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً لَّئِنْ أَنجَانَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (63)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم! «كيست كه شما را از تاريكيهاي بيابان و دريا نجات ميدهد؟» آنگاه كه «او را به زاري و مناجات پنهاني ميخوانيد كه: اگر ما را نجات دهد» يعني: اگر ما را نجات دهي «از اين محنت» و شدتي كه بر ما فرود آمده است «بيگمان از شكرگزاران خواهيم شد» براي تو به اخلاص تمام، در برابر نعمت نجات دادنمان از اين سختيها.
قُلِ اللّهُ يُنَجِّيكُم مِّنْهَا وَمِن كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنتُمْ تُشْرِكُونَ (64)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «الله شما را از آن» تاريكيها و سختيها «نجات ميدهد و از هر كربي» كرب: غم و اندوهي است كه روح انسان را ميآزارد «و باز شما شرك ميورزيد» به خداي سبحان بعد از آن كه به شما احسان كرد؛ با رهاساختنتان ازچنگال سختيها و محنتها و غمها و گرفتاريها در حالي كه شريكان نميتوانند هيچ سودي به شما برسانند و هيچ گرفتارياي را از شما برطرف كنند پس چگونه اين شركگزاري را بهجاي آن شكرگزارياي كه خود وعده داده بوديد، قرار ميدهيد؟ چهقدر غافل و ناسپاس هستيد؟!
قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِّن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ (65)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «اوست توانا براين كه بر شما عذابي را بفرستد» از همه اطراف و جوانبتان: «از بالاي سر شما» و آن عذابي است كه از آسمان فرود ميآيد؛ چون بارانهاي ويرانگر، باريدن سنگ و صاعقههاي مهلك ـ چنانكه پروردگار متعال، قوم لوط و اصحاب فيل را سنگباران كرد «يا از زير پاهاي شما» با فروبردنتان در زمين (خسف) و با زلزله و غرق چنانكه فرعون را غرق وقارون را در زمين فرو برد. در حديث شريف مربوط به «نشانههاي قيامت» آمدهاست: «همانا در ميان اين امت، قذف، خسف و مسخ پديد ميآيد». «يا شما را گروهگروه بههم اندازد» يعني: حق تعالي تواناست بر اين كه شما را گرفتار هواهاي متضاد، نحلهها و انديشههاي مختلف، آرا و نظريات تفرقهبار و اختلاف كلمه نمايد بهطوري كه سرتاپا غرق كشمكش و معارضه دروني با يكديگر گرديد، يا با يكديگر بجنگيد «و شر و بلاي بعضي از شما را به بعضي ديگر بچشاند» چون كشتن و غارت و به اسارت گرفتن همديگر چنانكه در عصر حاضر، امت اسلام در بسياري از نقاط زمين مبتلاي اين عذاب است «بنگر چگونه آيات خود را گونهگون بيان ميكنيم» يعني: حجتها و دلايل آشكار را از وجوه مختلف و بهشيوههاي گونهگون برايشان بيان ميكنيم «باشد كه بفهمند» حقيقت را پس بهوسيله بيانهاي متنوع و روشهاي گونهگون، بهسوي حقي كه آن را برايشان روشنساختهايم، بازگردند. در حديث شريف به روايت سعدبنابيوقاص رضی الله عنه آمده است كه فرمود: روزي رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از محل اقامت خود در بالاي مدينه، بهسوي قسمت سفلاي آن آمدند و چون در راهشان به مسجد بنيمعاويه (قريهاي از قراي انصار) رسيدند، به آن مسجد وارد شده و در آن دو ركعت نماز گزاردند و ما نيز با ايشان نماز گزارديم، آنگاه با پروردگارشان مناجات طولانياي نمودند، سپس بهسوي ما بازگشتند و فرمودند: «از پروردگارم سه چيز را درخواست كردم؛ اما او دو تا از آنها را به من داد و يكي را از من بازداشت: از او خواستم كه امتم را با غرقنمودن و با قحطي هلاك نكند؛ و او اين دو را به من عطا كرد و از او خواستم كه شر وبلاي آنان را در ميان خودشان نيفگند (آنان را دچار اختلاف كلمه نگرداند) اما او آن را از من بازداشت». البته اين حديث شريف بدين معني نيست كه بخشهايي از اين امت، هرگز به قحطي و غرق گرفتار نميشوند بلكه به اين معني است كه امت اسلام با اين بليات ريشهكن نميشود و كاملا نابود نميگردد. ابنكثير نقل ميكند كه رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث شريف فرمودند: «من بر امتم جز از ائمه (حكام) گمراهگر بيم ندارم زيرا چون شمشير در ميان امتم نهاده شد تا روز قيامت از ميانشان برداشته نخواهد شد».
وَكَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَهُوَ الْحَقُّ قُل لَّسْتُ عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ (66)
«و آن را قوم تو دروغ شمردند درحالي كه آن حق است» يعني: قومت قريش، قرآن يا عذاب را تكذيب كردند درحالي كه اينها حق و راست اند «بگو» ايپيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم! «بر شما نگهبان نيستم» يعني: من نگهبان اعمال شما نيستم تا شما را در برابر تكذيبتان كيفر دهم بلكه من رسول پروردگارم هستم و بر رسولان بلاغ باشد و بس.
لِّكُلِّ نَبَإٍ مُّسْتَقَرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (67)
«هر خبري را مستقري است» يعني: هر خبري كه قرآن از آن خبرميدهد ـ اعم از امور دنيا يا آخرت ـ وقت وقوعي دارد كه لابد در آن وقت بهوقوع ميپيوندد. يا براي هر خبر در آينده سرانجامي است كه اين امر كه آن خبر حق يا باطل بوده است، در آن آشكار ميشود «و بهزودي خواهيد دانست» نهايت و سرانجام آنچه را كه من از وقوع و نزول آن بر شما خبر دادهام. اين هشداري محكم و مؤكد بر وقوع و تحقق اخبار قرآن است.
وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (68)
«و چون كساني را كه در آيات ما فرو ميروند» به قصد تخطئه، يا تكذيب و رد و استهزا «ببيني، از آنان روي گردان» يعني: آنان را بهحال خود واگذار و با آنان درگوش سپردن به همچو منكر بزرگي همراه مشو. پس اگر با گروهي نشستي و در اين اثنا، آنان به كندوكاو تخطئهگرانه و فروروي جدال پردازانه در آيات ما پرداختند، بيدرنگ از مجلس آنان برخيز «تا وقتي كه به سخني غيراز آن بپردازند» يعني: تا سخني را كه با آن مغاير باشد، در ميان آورند. بدينسان خداي عزوجل رسول خويش و بهتبع ايشان مؤمنان را، به رويگرداني و اعراض از مجالسي كه در آنها به آيات خدا جلّ جلاله توهين روا داشته ميشود و از همنشيني و انسگرفتن با بدعتگذاران گمراهكننده نهي ميكند زيرا در همنشيني و مؤانست با آنان، چندين برابر آفاتي است كه در همنشيني با گناهكاران وجود دارد.
از ابنعباس رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: آيه كريمه ناظر بر همنشيني با كساني است كه در آيات خداي عزوجل جدال و بگومگو ميكنند. «و اگر شيطان تو را به فراموشي انداخت» كه از مجلس آنان برخيزي و تركشان كني «پس بعد از آن كه بهياد آوردي» فرمان ما را «با قوم ستمكار منشين» بلكه دردم برخيز.
بايد يادآور شد كه بر انبيا علیهم السلام در تبليغ احكام شرع كه برايشان واجب است، اصلا فراموشي روي نميدهد بلكه پديد آمدن فراموشي بر ايشان، در امور عادي همچون سهو در اثناي نماز و مانند آن ممكن است.
علما گفتهاند: هر كس در آيات خداي عزوجل به ناحق و در غيرصواب فروروي كرد ـ چه مؤمن بود، چه كافر ـ بايد همنشيني با وي فروگذاشته شود وآميزش و معاشرت با فاسق مطلقا مكروه است، مگر اين كه معاشرت با بدعتيان وفسادپيشگان، بهقصد موعظه و اندرزدهي و اصلاح مفاسدشان باشد.
وَمَا عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَيْءٍ وَلَكِن ذِكْرَى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (69)
«و چيزي از حساب كافران برعهده پرهيزگاران نيست» يعني: بر كساني كه از جدال و فروروي تخطئهگرانه در آيات خدا جلّ جلاله ميپرهيزند، از همنشيني با فروروندگان در اين آيات ـ چنانچه با آنان همنشيني كردند ـ هيچ گناهي نيست زيرا گناه فرورونده در آيات الهي، بر عهده خود وي است «ولي بر آنان پنددادن لازم است» يعني: پرهيزگاران بايد از مجلس آنان برخيزند تا با اين كار خود، عظمت گناهشان را، به آنان يادآور شوند «باشد كه پرهيز كنند» آن گمراهان واين عمل ناشايست خود را ترك نمايند.
تفسير آيه كريمه دو وجه دارد: بنابر وجه اول؛ همنشيني با كفار براي متقيان مؤمن ـ چنانچه در فرورويهايشان مشاركت نورزند ـ رخصت داده شده زيرا روايت شدهاست كه مسلمانان گفتند: اگر ما در هر وقتي كه آنان به قرآن استهزا ميكنند، از مجالسشان برخيزيم، ديگر نه ميتوانيم در مسجدالحرام بنشينيم و نه طواف كنيم! همان بود كه به ايشان در اين امر رخصت دادهشد. وجه دوم ايناست: اگر از همنشيني با آنان پرهيز كرديد، گناه فروروي آنان در آيات خدا جلّ جلاله برعهده شما نيست.
وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَهُمْ لَعِباً وَلَهْواً وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَذَكِّرْ بِهِ أَن تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا كَسَبَتْ لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللّهِ وَلِيٌّ وَلاَ شَفِيعٌ وَإِن تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لاَّ يُؤْخَذْ مِنْهَا أُوْلَئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُواْ بِمَا كَسَبُواْ لَهُمْ شَرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُواْ يَكْفُرُونَ (70)
«و كساني را كه دين خود را» همان دين حقي كه پذيرش و عمل به آن بر آنان واجب است «به بازي و سرگرمي گرفتند، رها كن» و هرچند مأمور رساندن حجت به آنان هستي اما دلت را آويخته آنان نكن زيرا آنها اهل تعصب و سرسختي و گردنكشي هستند «و زندگاني دنيا آنان را فريفته است» تا بدانجا كه آن را بر حيات جاوداني آخرت ترجيح داده و منكر رستاخيز گشتهاند «و بهوسيله اين قرآن اندرز ده، مبادا كسي بهسبب كار و كردارش به مهلكه افتد» ابسال: تسليم شدن شخصبه هلاكت است. يعني: چه بسا كسي كه به وسيله قرآن پند گرفته، بخواهد كه خود را از عذاب الهي ـ قبل از آن كه بدان گرفتار آيد ـ نجات دهد زيرا آنگاه كهعذاب نازل شد: «او را دربرابر خداوند نه ياوري است و نه شفيعي و اگر هر فديهاي بدهد، از او پذيرفته نميشود» يعني: اگر اين انساني كه به عذاب الهي وا نهاده شده، هر فديه و عوضي را براي رهايي خود تقديم كند، آن فديه از وي پذيرفته نميشود و درنتيجه، او همچنان در مهلكه خويش دستوپا ميزند «آن گروه» كه دينخويش را به بازي گرفتهاند، همآنان «اند كه به وبال آنچه كردند به مهلكه گذاشته شدند» يعني: همان گروه هستند كه به سبب كار و كردار خويش، به هلاكتسپرده شدند «براي آنان آشاميدنياي از آب جوشان است» كه چون آن را مينوشند، رودههايشان را قطع ميكند «و براي آنان است عذاب دردناك» و سخت «بهسبب آن كه كافر بودند».
قُلْ أَنَدْعُو مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَنفَعُنَا وَلاَ يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَىَ وَأُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ (71)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم! به اين گروه كفار «آيا بهجاي خداوند چيزي را بخوانيم كه نه سودي به ما ميرساند و نه زياني» يعني: چگونه به جاي خداوند جلّ جلاله بتاني را بپرستيم كه اگر از آنان طالب منفعتي گرديم، به هيچ وجه نميتوانند سودي به ما برسانند چنانكه به هيچ وجه از زيان آنها نيز بيمي نداريم؟ پس كسي كه فاقد هرگونه توان و سلطهاي باشد، قطعا سزاوار پرستش نيست «و آيا بعد از آن كه خدا ما را هدايت كرده است، بر پاشنههاي خود بازگردانيده شويم؟» يعني: به سوي شرك و گمراهياي بازگرديم كه خدايسبحان ما را از آن بيرون آورده و به اسلام هدايت كرده است؟ «مانند كسي كه شيطانها در زمين او را از راه به در بردهاند» آنان غولهاي بياباني، يا سركشان از جنياناند كه در بيابان راه را بر انسان گرفته و او را به نام و نام پدر و جدش فراميخوانند و او هم ـ با اين پندار كه او را به راه سلامت رهنمون ميشوند ـ از آنان دنبالهروي ميكند اما چون بر سر عقل ميآيد و چشم باز ميكند، ميبيند كه او را به بيابان برهوت بي آب و علف و ناپيدايي درافگندهاند كه در آن سربهنيست ميشود و از تشنگي ميميرد. اين است مثل كسي كه بجز خداي برحق لاشريك، خدايان دروغين را به پرستش گيرد. آري! اين انسان درافتاده دردام غولان بيابان: «حيران است» و سرگشته، نه راه بهجايي ميبرد و نه ميداند كهچهكار بايد بكند تا از اين مهلكه به درآيد «براي وي ياراني است كه او را به سوي راه راست ميخوانند، كه: به سوي ما بيا» يعني: آن شخص سرگشته، در راه رفيقان و همراهاني دارد كه وي را به سوي راه راستي كه به مسكن و مأوايش ميرساند، فراميخوانند و به او ميگويند: با ما بيا! اما او به سخن آنان گوش فرانميدهد و از راهنمايي آنان بهره نميگيرد زيرا او حيران است و نميداند كه كدام يك از طرفين او را به راه درست فراميخوانند «بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم! «بيگمان هدايت، همان هدايت الهي است» يعني: قطعا دين راست و درست، دين وي است كه آن را براي بندگانش پسنديده و غير از آن هر چه هست، باطل و گمراهكننده است «و» بگو: «دستور يافتهايم به اين كه تسليم پروردگار جهانيان باشيم» يعني: خالصانه او را عبادت كنيم و كسي را با وي شريك قرار ندهيم.
وَأَنْ أَقِيمُواْ الصَّلاةَ وَاتَّقُوهُ وَهُوَ الَّذِيَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (72)
«و اين كه نماز را برپا داريد و از او بترسيد» يعني: همچنين دستور يافتهايم به اين كه نماز را برپا داشته و خداترس باشيم. پس اين همان راه هدايت است «وهماوست كه به سويش محشور ميشويد» يعني: تنها و تنها بهسوي او گرد آورده ميشويد و حكم در محشر و بعد از آن تنها و تنها به دست اوست و در آن روز، جز آنچه از اعمال نيكو ـ كه در رأس آنها تقوا و نماز است ـ پيش فرستادهايد، هيچ چيز ديگر به شما سودي نميرساند.
وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ بِالْحَقِّ وَيَوْمَ يَقُولُ كُن فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَلَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّوَرِ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (73)
«و او كسي است كه آسمان و زمين را آفريد، به» آفرينشي «حق» يعني: با تدبيري محكم و به عدل پس اوست آفريننده و مالك و مدبر آسمانها و زمين و هرچه در آنهاست «و روزي كه بگويد: موجود شو، بيدرنگ موجود شود؛ سخن او حقاست» يعني: چون خلايق را به حشر و رستاخيز فرمان ميدهد، جملگي از وي فرمان ميبرند، چرا كه هرچيزي بيدرنگ بهدستور او موجود ميشود و همه سخنان و كارهاي او مبتني بر حق و حكمت است پس چگونه ما بهجاي اين خداي بزرگ، چيزي را بخوانيم كه نه منفعتي به ما ميرساند و نه زياني و از آن گذشته، با پرستش آن به قهقرا برميگرديم؟ «و روزي كه در صور دميده شود؛ فرمانروايي از آن اوست» صور: شاخي (شيپوري) است كه اسرافيل علیه السلام در آن ميدمد، كه دميدن اول براي ميراندن زندگان و دميدن دوم براي احياي مجدد آنهاست. مراد در اينجا دميدن دوم است. ابنكثير ميگويد: «درحقيقت سه نفخه (دميدن) است، نفخهاول؛ براي ايجاد هول و هراس از قيام قيامت، نفخه دوم؛ براي هلاك ساختن خلق و نفخه سوم؛ نفخه برخاستن براي حضور در پيشگاه ربالعالمين است» «داناي غيب و شهود است» خداي سبحان داناست به هر آنچه كه نهان است و هر آنچه كه پيداست «و اوست حكيم» يعني: فرزانه استواركار در تمام آنچه كه از وي سرميزند، از جمله در زنده ساختن و ميراندن «آگاه» است به همه چيز، از جمله به حساب و جزا.
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لأَبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ (74)
«و ياد كن هنگامي را كه ابراهيم به پدر خود آزر گفت» ابراهيم ابوالانبيا، دهمينفرد از اولاد «سام» جد بزرگ اعراب است كه در شهر «اور» (يعني نور) از سرزمين «كلدان» كه هماكنون بهنام «اورفه» معروف است و در جنوب تركيه درمجاورت مرز سوريه واقع شده، به دنيا آمد. به قولي: نام پدر ابراهيم، «تارح» بود، به قوليديگر: پدرش دو نام داشت: آزر و تارح. آري! ابراهيم به پدرش گفت: «آيا بتان را به خدايي ميگيري؟» و آنها را ميپرستي؟ در حالي كه آنها شايسته الوهيت نيستند؟ اين استفهام، توبيخي است «همانا من تو و قومت را» كه باتو در پرستش بتان موافقند «در گمراهياي آشكاري ميبينم» از راه حق و حقيقت.آري! كدامين گمراهي آشكارتر و بزرگتر از گرفتن غير خداوند جلّ جلاله به خدايي است؟.
وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (75)
«و اينگونه، ملكوت آسمانها و زمين را» يعني: آنچه كه در آنها از آفرينش وعظمت و قدرت و فرمانروايي است «به ابراهيم نمايانديم» نري: نمايانديم و نشان داديم. آري! چنان بود كه آزر و قومش؛ بتان، ستارگان، خورشيد و مهتاب را ميپرستيدند پس خداي عزوجل خواست تا آنها را به اشتباهشان متوجه گرداند لذا با نماياندن گستره فرمانروايي خويش بر ابراهيم علیه السلام، زمينه احتجاج وي را بر قومش فراهم گردانيد. به قولي: حق تعالي گستره ملك و فرمانروايي عظيم خود در پهناي آسمانها و زمين را به ابراهيم علیه السلام بدانسان نمايان و مكشوف ساخت كه او از بالا بهسوي عرش و از پايين بهسوي فروترين طبقات زمين نگريست. ابنكثير ميگويد: «محتمل است كه خداوند جلّ جلاله حجابها را از برابر بينايي حسي ابراهيم علیه السلام دور كرده باشد و بنابراين، او آنها را به چشم سر ديده باشد. همچنين احتمال دارد كه ابراهيم علیه السلام با بصيرت قلبي و بينش دروني خود، اين حقايق را ديده و دريافته باشد». به قوليديگر: ابراهيم علیه السلام فقط آنچه را كه خداوند متعال در اين آيه از ملكوت آسمانها و زمين حكايت كردهاست، مشاهده كرد «تا از جمله يقينكنندگان باشد» يعني: عجايب آفرينش و غرايب ملكوت خود را به ابراهيم علیه السلام نشان داديم تا او پيامبري برخوردار از علم و آگاهي بوده و علم وي از روي يقين باشد بهطوري كه نسبت به عظمت و قدرت حق تعالي بر همه چيز، ذره شكي در نهاد خود نداشته باشد.
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَباً قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِينَ (76)
«پس چون شب بر او پرده افگند» يعني: او را با تاريكي خويش پوشاند «او ستارهاي را ديد» نقل است كه ابراهيم علیه السلام ستاره مشتري، يا زهره را ديد «گفت: اين پروردگار من است» درباره اين سخن ابراهيم علیه السلام و ساير سخنان وي در اينباب ـ كه در دو آيه بعدي ميآيد ـ ميان مفسران دو نظر وجود دارد؛ يك نظر ايناست كه: ابراهيم علیه السلام اين سخنان را هنگامي گفت كه در دوره طفوليت خويشبهسر ميبرد و داراي بينش آنچنان عميقي نبود. نظر دوم اين است كه: او اين سخنان را در مقام مناظره و بهمثابه حكايت از حال و اعتقادات آن بتپرستان ميگفت تا آنان را در حجت ملزم گرداند پس هدفش از طرح اين سخنان، اقامه حجت عليه قومش بود، نه اين كه به آنها باور داشته باشد. ابنكثير اين قول را كهسخنان ابراهيم علیه السلام در اين باب، در مقام مناظره بود، نه از روي تأمل و قناعتدروني وي؛ ترجيح داده است «پس چون افول كرد» يعني: چون آن ستاره غروب كرد «گفت» ابراهيم علیه السلام : بيگمان آنچه غروب كند، خدا نيست زيرا خدا؛ زنده، پاينده و تدبيركننده امور آسمانها و زمين ميباشد پس «من افولكنندگان را» يعني: خداياني را كه غروب ميكنند «دوست ندارم».
فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِي رَبِّي لأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ (77)
«پس چون ماه را تابان ديد» يعني: طلوعكنان ديد «گفت: اين است پروردگار من! آنگاه چون افول كرد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نكند» بهسوي راه و روشحق «قطعا از گروه گمراهان ميشوم» يعني: از كساني ميشوم كه به حق راه نيافته و بر خود ستم ميكنند و خود را از بهره خير خويش، محروم ميگردانند. بدينسان، ابراهيم علیه السلام به قومش فهماند كه هر كس ماه را به خدايي بگيرد؛ گمراه است. و چرا ابراهيم علیه السلام به افول استدلال كرد نه به طلوع؟ زيرا استدلال به افول، بر بطلان الوهيت آن چيز افول كننده، دلالتكنندهتر است.
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ (78)
«پس چون خورشيد را طلوعكرده ديد، گفت: اين پروردگار من است» زيرا «اين بزرگتر است» از ستارگان و مهتاب لذا اين سزاوارتر به آن است كه خدا باشد «وچون افول كرد، گفت: اي قوم من! هرآينه من از آنچه شريك مقرر ميكنيد بيزارم» يعني: از اجرام فلكياي كه آنها را شركاي خدا قرار داده و به پرستش آنها ميپردازيد، بيزار و بركنارم. ابراهيم علیه السلام اين سخن را هنگامي گفت كه برايش روشن شد كه اين پديدهها آفريدگاني هستند كه به رساندن نفع و دفع زياني قادر نميباشند و هيچ يك آنها هم خداي هستي نيستند، بهدليل اين كه افول ميكنند. يا ابراهيم علیه السلام از باب مناظره، قوم خود را قدمبهقدم با شيوه حكيمانه و منطقي، بهسوي اين باور رهنموني كرد كه اعتقاداتشان، هيچ پشتوانهاي از دليل و برهان ندارد.
إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (79)
«همانا من روي خود را» يعني: تمام و كليت وجود و شخصيت و عبادت خود را «بهسوي كسي گردانيدم كه آسمانها و زمين را آفريده است» و آنها را از كتم عدم پديد آورده است «در حاليكه حنيف هستم» يعني: گراينده هستم از همه ادياني كه چيزي از خلق خدا جلّ جلاله را با وي شريك مي آورند به سوي دين حق، پاكدين و پاكدل هستم «و از مشركان نيستم» كه چيزي از خلق خداوند جلّ جلاله را با وي شريك گردانم.
وَحَآجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّي فِي اللّهِ وَقَدْ هَدَانِ وَلاَ أَخَافُ مَا تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاَّ أَن يَشَاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ (80)
از دلايلي كه تأييد ميكند؛ ابراهيم علیه السلام اين سخنان را در مقام مناظره با قوم خود گفت، نه از سر تأمل و گرايش به الوهيت اين پديدهها؛ اين فرموده خداوند متعال است: «و قومش با او محاجه كردند» يعني: با او در امر توحيد ستيزه و مجادله كردند، همان توحيد خالصانهاي كه او به آن رسيده بود پس خواستند تا او را به صحت و درستي پرستش خدايان باطل قانع نموده و او را از زيان و خشم آن خدايان بترسانند «گفت: آيا با من درباره الله محاجه ميكنيد» يعني: در باره اينحقيقت روشن كه او از شريك و همتا منزه است «حال آن كه او مرا هدايت كرده است» بهسوي توحيد و يگانگي خويش درحالي كه شما ميخواهيد تا من در شرك و گمراهي و جهالت و عدم هدايت، همانند شما باشم؟ «و من از آنچه شريك او ميسازيد، بيمي ندارم» يعني: من از آنچه كه خود مخلوقي از مخلوقات خداست ـ چون سنگي كه نه زياني ميرساند و نه نفعي ـ هيچ بيمي ندارم «مگر آن كه پروردگارم چيزي» از زيان برايم «اراده كند» دربرابر گناهي كه مرتكب گرديده باشم، كه در اين هنگام فرمان از آن اوست و در اين صورت، اين زيان از سوي اوست نه از سوي معبودات باطل شما «و علم پروردگار من به هر چيزي احاطه يافته است» و به همهچيز فراگير است پس اگر فرود آوردن شري را بر من اراده كند، آن شر، خواهناخواه به من ميرسد «پس آيا پند نميگيريد» و متذكر نميشويد تا ميان توانا و ناتوان تمييز دهيد؟.
وَكَيْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَكْتُمْ وَلاَ تَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُم بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالأَمْنِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ (81)
«و چگونه از آنچه شريك خدا ميگردانيد، بترسم درحاليكه شما از آن كه براي خداوند چيزي را شريك ساختهايد كه هيچ دليلي بر آن بر شما فرونفرستادهاست، نميهراسيد؟» يعني: چگونه از آنچه كه نه زيان ميرساند و نه سود، نه ميآفريند و نه روزي ميدهد، بترسم حال آن كه شما از شريك آوردن به خداي لاشريك نميترسيد، با آن كه او زيانرسان و نفعرسان و آفريننده و روزيدهنده است و از سوي ديگر، او هيچ حجت و دليلي هم بر اين شرك بر شما نازل نكرده كه به آن استدلال و احتجاج كنيد «پس كدام يك از ما دو گروه به امن» و امان از عذاب «سزاوارتر است؟» گروه مؤمنان به خداي قوي قادر و كافران به بت ناتوان، يا گروه مؤمنان به بت ناتوان و كافران به خداي قوي قادر؟ آري! به من خبر دهيد كه كدام يك از اين دو گروه، به امن و امان و عدم ترس و بيم سزاوارتر است «اگر ميدانيد» و برهانهاي راستين را شناخته و آنها را از شبهههاي نادرست و باطل تمييز ميدهيد؟.
سپس ابراهيم علیه السلام خود به اين سؤال چنين پاسخ داد:
الَّذِينَ آمَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَئِكَ لَهُمُ الأَمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ (82)
«كساني كه ايمان آوردند و ايمان خود را به ظلم نيالودند، آن گروه ايشان راست ايمنيو ايشانند راهيافتگان» يعني: ايشان از كساني كه شرك آوردهاند، به ايمن بودن سزاوارترند. معناي: (وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ ) اين است كه: ايشان ايمانشان را بهشرك نيالودند زيرا مراد از ظلم در اينجا، شرك است.
از ابنمسعود رضی الله عنه روايت شدهاست كه فرمود: چون آيه كريمه نازل شد، اين حكم بر اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دشوار آمد و گفتند: كدام يك از ما بر نفس خود ظلم نميكند؟ اگر كار چنان باشد كه همه ما از ايمني بيبهره باشيم، در اين صورت همه بيچاره گشتهايم؟ همان بود كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث شريف فرمودند: «معناي آيهكريمه چنان نيست كه شما ميپنداريد بلكه چنان است كه لقمان به فرزندش گفت: فرزندم! به خدا شريك نياور زيرا بيگمان شرك ظلمي است عظيم». يعني: مراد از ظلم در اين آيه، شرك است.
وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَاء إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (83)
«و آن حجت ما است» يعني: حجتهايي كه ابراهيم علیه السلام بر قومش اقامه كرد و بيان آن گذشت، حجت ما است «كه به ابراهيم در برابر قومش داديم» يعني: او را با آموختن اين حجتها نصرت داديم و بهوسيله آنها بر قومش غلبه كرد «درجات هركس را كه بخواهيم بلند ميگردانيم» با هدايت و راهنمايي وي بهسوي حق و تلقين حجت و علم و حكمت به وي چنانكه درجات و مراتب ابراهيم علیه السلام را بلند برديم «هرآينه پروردگار تو حكيم است» در بلند بردن مقام و مرتبه هركسي كه بخواهد «داناست» به كساني كه شايستگي اين رفعت و برتري را دارند.
وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنَا وَنُوحاً هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (84)
«و به او» يعني: به ابراهيم علیه السلام «اسحاق و يعقوب را بخشيديم» بهعنوان بخششي از سوي خود. يعقوب علیه السلام فرزند فرزندش اسحاق علیه السلام است «و هر يك از آنان را هدايت كرديم» زيرا همه ايشان را به نبوت برگزيديم «و نوح را» كه جد ابراهيم علیه السلام است «پيش از اين هدايت كرديم» اين خود، ما را به فضل الهي بر ابراهيم علیه السلام در اجداد و احفادش نيز رهنمايي ميكند «و از نسل او» يعني: از نسل نوح علیه السلام «داوود و سليمان» فرزند وي را «و ايوب و يوسف» فرزند يعقوب «و موسي و هارون را هدايت كرديم» نسل نوح را جداگانه نام برد زيرا يونس و لوط كه در آيه بعد از آنها نام برده ميشود، از نسل ابراهيم علیه السلام نيستند، چراكه لوط فرزند هاران فرزند آزر، برادرزاده ابراهيم علیه السلام است. دليل اين كه خداي سبحان هدايت اين گروه انبيا علیهم السلام را از زمره نعمتهايي بر ميشمارد كه بر ابراهيم علیه السلام ارزاني داشت، اين است كه: فضل و شرف فرزندان، به پدران ميپيوندد «و اينگونه، نيكوكاران را پاداش ميدهيم» يعني: همان گونه كه اين گروه انبيا را كه اعمال خود را با جهاد و دعوت و پايداري نيكو ساختند، پاداش داديم، همچنين هر نيكوكار ديگري را پاداش ميدهيم.
وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِّنَ الصَّالِحِينَ (85)
«و زكريا و يحيي و عيسي و الياس را كه همگي از صالحان بودند، هدايت كرديم» به قولي: الياس، همان ادريس است. ولي اين قول درست نيست زيرا ادريس قبل از نوح ميزيست درحالي كه الياس از نسل نوح است زيرا او برادرزاده هارون برادر موسي ـ علیهما السلام ـ است. چنانكه اين آيات نيز بر اين امر دلالت ميكند.
ذكر عيسي در زمره نسل ابراهيم يا نوح، دليل بر آن است كه فرزندان دختري از نسل مرد بهحساب ميآيند زيرا نسبت عيسي به ابراهيم از راه مادرش مريم است. داخلبودن حسن و حسينرضيالله عنهما در نسل رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز مانند اين است چنانكه در حديث شريف به روايت صحيحالبخاري آمدهاست كه آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم به حسن بن علي رضيالله عنهما فرمودند: «همانا اين فرزندم سيد است و شايد كه خداوند جلّ جلاله به وسيله او ميان دو گروه عظيم از مسلمانان، صلح و آشتي برقرار كند».
وَإِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطاً وَكُلاًّ فضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ (86)
«و اسماعيل و يسع را هدايت كرديم» به قولي: يسع، خضر علیه السلام است.به قولي ديگر: او از اصحاب الياس علیه السلام است و آن دو، قبل از يحيي و عيسي ـ علیهما السلام ـ ميزيستند «و» نيز هدايت كرديم «لوط را» لوط برادرزاده ابراهيم علیه السلام بود «وهريك را بر عالميان برتري داديم» يعني: هريك از اين گروه پيامبران را با نبوت، بر غير وي از مردم برتري داديم پس انبيا علیهم السلام بهترين بشرند.
وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (87)
«و برخي از پدرانشان و فرزندانشان و برادرانشان را» هدايت كرديم و بر جهانيان برتري داديم «و آنان را برگزيديم» اجتباء: برگزيدن، يا خالص ساختن، يا برتري دادن است «و آنان را بهسوي راه راست هدايت كرديم» يعني: بهسوي اسلام كه همانا دين يگانه خداوند جلّ جلاله در همه عصرهاست.
ملاحظه ميكنيم كه حق تعالي در آيات فوق، اولا چهارتن از انبيا علیهم السلام را نامبرد كه عبارتند از: نوح، ابراهيم، اسحاق و يعقوب علیهم السلام، سپس از ذريه (نسل) آنان چهارده تن ديگر از انبيا علیهم السلام را ـ كه در مجموع هجده تن ميشوند ـ ذكر كرد. اما ترتيب در ميانشان معتبر نيست زيرا حرف «و» در اين آيات، موجب ترتيب نميباشد.
حكمت دراين كه انبيا: دراين آيات به سه دسته تقسيم شدهاند، عبارتاست از اين كه:
1 ـ داوود، سليمان، ايوب، يوسف، موسي و هارون علیهم السلام در ميان نبوت و پادشاهي جمع كردند زيرا داوود و سليمان پادشاه بودند، ايوب امير، يوسف وزير و موسي و هارون علیهم السلام حاكم بودند چنانكه فرموده خداوند متعال درباره ايشان: (وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ) نيز به اين معني است كه نيكوكاران را با يكجا ساختن ميان رياست دنيا و نعمتهاي آن و نعمت هدايت ديني و ارشاد مردم، اينگونه پاداشميدهيم.
2 ـ زكريا، يحيي، عيسي و الياس علیهم السلام به زهد در دنيا ممتاز بودند لذا خداي عزوجل ايشان را به وصف (صالحين) توصيف كرد.
3 ـ اسماعيل، يسع، يونس و لوط، نه از پادشاهان بودند؛ مانند گروه اول و نه از دنيا رويگردان بودند؛ مانند گروه دوم بلكه بر جهانيان زمان خود برتري داشتند، ازاين جهت به فضل و برتري بر جهانيان توصيف شدند.
ذَلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَكُواْ لَحَبِطَ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ (88)
«اين است هدايت الله» يعني: هدايت و برتري و گزينشي كه از آيات گذشته در مورد انبيا علیهم السلام دانسته شد، همانا هدايت الله جلّ جلاله است «كه هركه را از بندگان خويش بخواهد، به آن هدايت ميكند» از روي فضلش و هركه را بخواهد گمراه ميگرداند؛ از روي عدلش و هدايتيافتگان كساني هستند كه خداوند جلّ جلاله ايشان را به گزينش خير و پيروي از حق توفيق دادهاست «و اگر ايشان» يعني: آن گروه انبياي ياد شده و وابستگان و پيروانشان «شريك مقرر ميكردند، قطعا حبطه شدي از آنان» يعني: ازحسناتشان «آنچه انجام داده بودند» حبوط: بياثر گرديدن و تباهشدن است.
أُوْلَئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِن يَكْفُرْ بِهَا هَؤُلاء فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْماً لَّيْسُواْ بِهَا بِكَافِرِينَ (89)
«اين گروه» انبيايي كه ذكرشان رفت «كساني هستند كه آنان را كتاب و حكم داديم» حكم: يعني علم و حكمت «و نبوت» داديم كه بلندترين مراتب بشري و بلندترين مقامات عبوديت براي حق تعالياست «پس اگر اين گروه» يعني: كفارقريش كه معاندان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند و غير آنان از ساير اهل زمين «به آيات قرآن كافر شوند، بيگمان ما براي ايمان به آن» يعني: براي ايمان به آيات قرآن «گروهي ديگر را گمارديم كه هرگز كافر نميشوند» نه چيزي از قرآن را انكار ميكنند و نه يك حرف از آن را رد مينمايند و ايشان مهاجرين و انصارند كه به برداشتن بار اين امانت توفيق دادهشدند تا بدانجا كه گويي بر اين كار گمارده شدهاند. همچنان از موكلان و گماشتگان به ايمان كساني هستند كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درحديث شريف به ايشان چنين اشاره كردهاند: «گروهي از امت من پيوسته بر حق آشكار قرار دارند و مخالفان ايشان به ايشان زياني رسانده نميتوانند تا آن كه امرخدا جلّ جلاله (قيامت) در رسد».
أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُل لاَّ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ (90)
«اين جماعت» انبياي ذكر شده «كساني هستند كه الله آنان را هدايت كرد پس بههدايت آنان اقتدا كن» لذا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در اموري كه بر ايشان درباره آن نصي نازل نشده بود، به اقتداي انبياي پيشين مأمور بودند «بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «از شما هيچ مزدي برآن درخواست نميكنم» يعني: دربرابر انجام رسالت خويش و تبليغ قرآن از شما هيچ مزدي نميطلبم «اين قرآن جز تذكري براي جهانيان نيست» يعني: قرآن: موعظه، يادآور و بيدارگري براي تمام خلق، اعم از جن وانس و همه كساني است كه در هنگام نزول آن موجود بودند، يا آنان كه بعدا به وجود ميآيند.
وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاء بِهِ مُوسَى نُوراً وَهُدًى لِّلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيراً وَعُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُواْ أَنتُمْ وَلاَ آبَاؤُكُمْ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ (91)
«و خداوند را چنانكه سزاوار اوست، قدر نگذاشتند» يعني: قدر و حرمت خداوند متعال را چنانكه بايد نشناختند، يا او را چنانكه شايسته عظمت اوست، بزرگ نشمردند؛ «آنگاه كه گفتند: خداوند هيچ چيز را بر هيچ بشري نازل نكرده است» يعني: آنگاه كه مشركان قريش، منكر ارسال پيامبران و نزول كتابها از سوي حق تعاليشدند «بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «چه كسي كتابي را كه موسي آن را آورده است فروفرستاد؟» شما مشركان به فرودآوردن تورات بر موسي اذعان و اعتراف داريد واز طريق اخباري كه از يهوديان دريافت كردهايد، اين امر را ميدانيد، از اينگذشته يهوديان را در فرودآمدن چنين كتابي بر آنان تصديق هم ميكنيد؟ «همانكتابي كه» يعني: توراتي كه «روشني و هدايتي براي مردم بود، و آن را به صورت طومارها در ميآوريد» خطاب از مشركان بهسوي يهود برميگردد، يعني: شمايهوديان تورات را ورقپارههاي جدا شده و از هم شكافتهاي ميگردانيد تا به اين ترتيب، هدفتان از تحريف و تبديل تورات برحسب دلخواهتان از جمله پنهان ساختن اوصاف حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم كه در آن ذكر شده است، برآورده شود «آنچه را از آن ميخواهيد آشكار ميكنيد» از كاغذهايي كه از تورات جدا كردهايد «و بسياري را» يعني: بسياري از تورات را «پنهان ميكنيد» پس يهوديان، تورات را به دو بخش طومارهاي جداگانهاي تقسيم كرده بودند تا به آشكارساختن يا پنهان كردن آنچه كه ميخواستند، قادر گردند «در صورتيكه به شما» يهوديان در قرآن «آنچه كه شما و پدرانتان نميدانستيد آموخته شد» آموزههاي يهوديان از قرآن، اخباري است كه پيامبر ما حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم از وحي خداوند جلّ جلاله به ايشان دادند زيرا وحي الهي در قرآن مشتمل بر خبرهايي است كه يهود و نصاري نه از كتب خويش آنها را آموخته بودند، نه از زبان پيامبران خويش دريافته بودند و نه پدرانشان آنها را آموخته بودند. يا خطاب متوجه اين امت است، كه در اينصورت معني چنين ميشود: چهكسي بر شما قرآني را كه در آن اخبار گذشتگان و آيندگان است، نازل كرد؟ اخباري كه نه شما آن را ميدانستيد و نه پدرانتان؟ «بگو: خدا» يعني: خدا جلّ جلاله آن را نازل كرد «آنگاه آنان را بگذار تا در كندوكاوشان بازي كنند» يعني: آنگاه رهايشان كن تا همانند كودكان بازيگوش، در ژرفاي باطل خود بازي كنند و هيچ پروايشان را نداشتهباش.
سعيدبن جبير رضی الله عنه در بيان سبب نزول آيه كريمه ميگويد: مردي از يهوديان بهنام مالكبن صيف نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و با ايشان مشاجره كرد، آنگاه از سرخشم گفت: (ما أنزل الله علي بشر من شيء: خداوند هيچ چيز بر هيچ بشري نازل نكرده است)! پس اين آيه كريمه در رد پندار وي نازل شد. اما روايت راجح در بيان سبب نزول، روايت ابنعباس رضی الله عنه است كه ميگويد: آيه كريمه درباره قريش نازل شد.
وَهَذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُّصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ يُحَافِظُونَ (92)
«و اين» قرآن «كتابي است مبارك» يعني: بسيار بابركت و داراي منافع و فوايد عظيم؛ بدان جهت كه مشتمل بر منافع دنيا و آخرت و علوم اولين و آخرين است «كه ما آن را فروفرستاديم» بر محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم پس شما يهوديان چگونه ميگوييد كه: (خداوند هيچچيز بر هيچبشري نازل نكردهاست)؟ «تصديق كننده آن چيزي استكه پيش از آن آمده است» يعني: قرآن موافق كتابهايي چون تورات و انجيل استكه خداوند جلّ جلاله بر پيامبران پيشين نازل كرده است «و تا مردم امالقري و كساني را كه پيرامون آنند» از قبايل عرب و ساير طوايف بنيآدم؛ از عرب و عجم «بيم دهي» امالقري (مادرشهر): مكه مكرمه است كه در منزلت و جايگاه خويش، ازهمه شهرها بزرگتر ميباشد زيرا اولين خانهاي كه براي عبادت مردم بنا گرديده، درآن واقع شدهاست، همچنان، بهخاطر آن كه مكه قبلهگاه اين امت و محل حج آنان است و در ناف زمين قرار دارد لذا ابلاغ پيام به مردم مكه و هشداردادن آنان، معنا انذار و بيمدهي ساير اهل زمين را نيز دربر دارد، چراكه اهل زمين تابع اين مادرشهر بزرگ امت اسلاماند «و البته مؤمنان به آخرت، به قرآن ايمان ميآورند وآنان بر نماز خود محافظت ميكنند» يعني: سزاوار كساني كه به سراي آخرت معتقدند، آن است كه به اين كتاب ايمان آورند زيرا تصديق به آخرت و بيم ازعاقبت، موجب پذيرفتن دعوت كسي است كه مردم را به سوي چيزي فراميخواندكه خير آخرت بهوسيله آن در دسترس و دفع زيان آخرت هم بهوسيله آن مقدورميباشد پس ايمان به آخرت و خوف از عاقبت، اصل دين و نماز هم ستون دين است، بدين جهت از اين دو امر مخصوصا ياد شد.
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوْحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَمَن قَالَ سَأُنزِلُ مِثْلَ مَا أَنَزلَ اللّهُ وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلآئِكَةُ بَاسِطُواْ أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُواْ أَنفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ (93)
«و ستمكارتر از كسي كه بر خدا دروغ بر ميبندد كيست؟» همچون كساني كه گفتند: خداوند جلّ جلاله بر هيچ بشري هيچ چيز نازل نكردهاست. يا معني اين است: چگونه ميگوييد كه خداوند جلّ جلاله بر هيچ بشري چيزي نازل نكرده است درحالي كهاين سخن شما مستلزم تكذيب انبيا علیهم السلام است و هيچ كس ستمكارتر نيست از آن كس كه بر خدا جلّ جلاله دروغ بربندد و چنين بپندارد كه پيامبر است درحالي كه در واقع امر پيامبر نيست، يا بر خداي سبحان در چيزي از چيزهاي ديگر ـ همچون تحريم حيوانات اختصاصيافته به بتان ـ دروغ بربندد «يا» كيست ستمكارتر از آن كسكه «ميگويد: به من وحي شده، حال آن كه در حقيقت چيزي بر وي وحي نشده است» همچون كساني كه به دروغ مدعي نبوت ميشوند پس اينان نيزستمكارترين مردماند. آري! بيگمان خداي عزوجل انبيايش را از گفتن دروغ، مصون و محفوظ نگه داشته است، بر خلاف آنچه شما مشركان در مورد ايشان ميپنداريد زيرا ادعاي دروغ، شأن و شيوه رهبران كذاب جريانهاي ضلالت ـ همچون مسليمه كذاب، اسود عنسي و سجاح است ـ كه بهدروغ مدعينبوت شدند «و» كيست ستمكارتر از «آن كس كه گفت: بهزودي نظير آنچه را خدانازل كرده است، نازل ميكنم» چراكه بر معارضه قرآن توانا هستم و ميتوانم قرآني همانند آن انشا كنم. «انشاء» را از باب مشاكلت، «انزال» ناميد.
در بيان سبب نزول آمده است: آيه كريمه در مورد كساني نازل شد كه گفتند: (لَوْ نَشَاء لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا) (اگر ميخواستيم، قطعا مانند اين قرآن را ميگفتيم) «انفال/31».يك روايت ديگر در بيان سبب نزول آيه كريمه اين است كه: آيه كريمه در بارهعبدالله بنابيسرح نازل شد كه نويسنده وحي بود و چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آيه: (ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ) را بر او املا كردند، بيدرنگ با خود گفت: (فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ). آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم به او فرمودند: «بنويس؛ اينچنين نازل شده است كه توخواندي». پس چون سخنش با وحي موافق گرديد، در شك افتاد و با خود گفت: اگر محمد در ادعاي نبوت راستگو باشد؛ در واقع به من نيز مانند او وحي فرستاده شده و اگر دروغگو باشد؛ من هم سخني همسان سخن وي گفتهام! بنابراين، ازاسلام مرتد شد و به مشركان پيوست. اما در روز فتح مكه مجددا اسلامآورد ـ چنانكه داستان وي معروف است.
«و اگر بنگري آنگاه كه ظالمان در غمرات مرگ باشند» غمرات: جمع غمره، بهمعني شدت است يعني: اگر بنگري آنگاه كه ظالمان ـ يعني منكران وحيخدا جلّ جلاله، يا مدعيان دروغين نبوت، يا پرچمداران معارضه با قرآن ـ در سكرات مرگ و سختيهاي جانكندن قرار دارند؛ بيگمان كار بزرگي را ديدهاي «وفرشتگان دستهايشان را بر آنان گشودهاند» براي گرفتن ارواحشان، يا براي عذاب نمودنشان درحاليكه پتكهاي آهنين در دستهايشان است و به آنان چنين نهيب ميزنند: «روحهاي خود را بيرون آريد» از اين شدايد و سختيهاي جانكندن كه در آن در افتادهايد، يا جانهاي خود را از دست ما بيرون آريد و آنها را از عذاب نجات دهيد، يا ارواح خود را بيرون آريد تا آن را از اجساد شما برگيريم وجانهايتان را براي ما تسليم كنيد «امروز بهسبب آنچه بهناحق به خداوند نسبت ميداديد» از انكار فرودآوردن كتابها از سوي خداي متعال بر پيامبرانش و ادعاي اين كه خداي عزوجل شركايي دارد «و به سبب آن كه از آيات او سركشي ميكرديد» يعني: از تصديق آيات الهي و عمل به آنها تكبر ميورزيديد؛ «به كيفر عذاب خواركننده ميرسيد» پس اين عذاب خواركنندهاي كه بدان كيفر يافتهايد، كيفري متناسب و برابر با جرم شماست.
وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُم مَّا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاء ظُهُورِكُمْ وَمَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَاءكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاء لَقَد تَّقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنكُم مَّا كُنتُمْ تَزْعُمُونَ (94)
«و» ميگوييم به آنان در روز قيامت: «همانا پيش ما تنها آمدهايد» يعني: يكييكي، جدا از خانواده و مال و ياران و پشتيبانان خود و هرآنچه كه بجاي خداي سبحان ميپرستيديد، پيش ما آمدهايد و امروز چيزي از آنها بهكارتان نميآيد «چنانكه شما را نخستينبار آفريديم» يعني: بر همان وصفي پيش ما ميآييد كه در هنگام خارجشدن از شكمهاي مادرانتان بر آن قرار داشتيد؛ عريان وختنه نشده «و آنچه را به شما عطا كرده بوديم پشت سر خود نهادهايد» خول: ناز و نعمتها و خدم و حشمي را كه در دنيا به شما بخشيده بوديم، همه را پشت سر نهاده و چيزي از آنها را نزد ما با خود همراه نياوردهايد و نه به وجهي از وجوه، ازآنها بهنفع خود استفاده كردهايد. در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «فرزند آدم ميگويد: مال من! مال من! و مگر براي تو از مالت جز آنچيزي است كه خوردهاي و فنايش ساختهاي، يا پوشيدهاي و كهنهاش كردهاي، يا صدقه دادهاي و باقي گذاشتهاي؟ بدان كه هرچه جز اين گذاشتهاي، همه از بين رفتني است و در واقع آن را براي مردم گذاشتهاي». «و شفاعتكنندگان شما را باشما نميبينيم» همانان كه در دنيا عبادتشان كرديد و گفتيد: (ما آنها را جز برايآن كه هرچه بيشتر ما را به خدا نزديك كنند، نميپرستيم) «39/3». «همانان كه گمان ميكرديد؛ در عبادت شما شريكند» با خداوند متعال و از سوي شما سزاوار پرستش ميباشند، همانگونه كه حق تعالي سزاوار آن است «بهيقين پيوند ميان شما بريده شد» يعني: اينك در آخرت پيوند ميان شما و معبودان باطلتان بريده شد «و آنچه را كه ميپنداشتيد» از شرك و شركا «از دست شما رفت» و ميان شما و ميان آنان، فاصله وصل نشدني افتاد.
ابنجريرطبري دربيان سبب نزول روايت كرده است؛ نضر بن حارث گفت: لات و عزي براي من شفاعت ميكنند! همان بود كه آيهكريمه نازل شد.
إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذَلِكُمُ اللّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (95)
«هرآينه الله شكافنده دانهها و هستههاست» شكافنده دانههاست كه از آنها گياهان و نباتات را بيرون ميآورد و شكافنده هستههاست كه از آنها درختان را بيرون ميآورد. نوي: جمع «نواه»، بر هر ميوه و محصولي اطلاق ميشود كه داراي هسته باشد، مانند خرما و زردآلو و هلو. «زنده را از مرده بيرون ميآورد» يعني: موجود داراي حيات حيواني و نباتي را از موجود ضعيف و ناچيزي همچون نطفه و بيضه و زمين مرده بيرون ميآورد درحالي كه آنها فاقد حيات هستند.
در تفسير جديد علمي گفته شده: مراد از بيرون آوردن زنده از مرده؛ شكلگيري وقوامپذيري حياتي موجودات زنده از غذاهاست بنابراين، موجود زنده با خوردن اشياي مرده رشد و نمو ميكند زيرا غذا مرده است و رشد نميكند.
«و بيرونآورنده مرده از زنده است» يعني: بيرونآورنده نطفه و بيضه از حيوانات زنده است. يا معناي دو جمله فوق اين است: بيرونآورنده مؤمن از كافر وبيرونآورنده كافر از مؤمن است ـ با ولادت.
در تفسير جديد علمي گفته شده: مراد از بيرون آوردن مرده از زنده؛ خارجشدن مايعاتي همچون شير از بدن موجودات زنده است زيرا شير مايع سيالي است كه در آن چيز زندهاي وجود ندارد درحالي كه نطفه داراي حيوانات (سلولهاي) زندهاي است كه از بدن حيوان زنده خارج ميشود.
«اين» يعني: صانع اين صنع عجيب و پديدآورنده اين كارگاه بديع كه ذكر شد، همانا «الله است پس چگونه به بيراهه برگردانيده ميشويد؟» يعني: با آن كه اين صنع بديع و اين قدرت كامل پروردگار را ميبينيد، چگونه از حق برگشته و از آن روي بر ميتابيد؟.
فَالِقُ الإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَاناً ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (96)
«هم اوست كه شكافنده صبح است» يعني: شكافنده ستون صبح از تاريكي شب است، يا آفريننده نور و روشني روز است «و شب را آرامگاه گردانيد» كه مردم درآن از جنبوجوش و تكاپو براي معاششان آرام گرفته و از خستگي روز ميآسايند و به خواب ميروند، همانگونه كه دوستان خداوند متعال، شبانگاه از وحشت خلق بهسوي انس با حق، آرام ميگيرند «و خورشيد و ماه را معيار حساب گردانيد» يعني: آنها را وسيله و نشانه حساب و كتابي قرارداد كه مصالح بندگان بهآن وابسته است زيرا سيروسفر خورشيد و ماه، بر اندازههاي معيني استوار ميباشد كه كم و زياد نميشود و هر يك از آنها را منازلي است كه در تابستان و زمستان وديگر فصلهاي سال، آن را ميپيمايند پس اختلاف شب و روز از نظر درازي وكوتاهي، بر اين حركت مترتب است. آري! بدينسان پروردگار متعال خورشيد و ماه را وسيله و معيار حساب قرار داد تا بندگانش را به قدرت عظيم و صنع بديع خويش رهنمون گردد «اين است اندازهگيري آن تواناي دانا» و ذات ذوالجلالي كه از تواناييها و داناييهاي او، يكي هم راهبري خورشيد و ماه بر چنين تدبير استوار و محكمي است.
وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُواْ بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (97)
«و اوست آن كه براي شما ستارگان را بيافريد تا بهوسيله آنها در تاريكيهاي» شب، به هنگام راهپيماييتان در: «خشكي و دريا راه يابيد» آري! هنگامي كه راههاي خشكي و دريا بر شما مشتبه و ناپيدا ميشود، ستارگان بهترين وسيله پيداكردن راه براي شماست و اين يكي از منافعي است كه خداي عزوجل ستارگان را براي برآوردن آن آفريدهاست.
بي مناسبت نيست اگر به اين حقيقت «علمي ـ تجربي» اشاره كنيم كه: خطوط طول و عرض، به شكلي از اشكال به وضعيت ستاره قطب ارتباط دارند و اين خطوط، اساس راهيابي انسان معاصر در فضا، دريا و خشكي ميباشند «به يقين ما آيات خود را براي گروهي كه ميدانند، به روشني بيان كردهايم» پس تدبر و علم و معرفت است كه افق روشني را بهسوي آيات و نشانههاي الهي ميگشايد.
وَهُوَ الَّذِيَ أَنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ (98)
«و اوست آن كه شما را از يك تن» يعني: از آدم علیه السلام «پديد آورد» كه اين در عين دلالت بر قدرت حق تعالي، بر وحدت اصل و نوع انساني نيز دلالت ميكند، امري كه خود مقتضي لزوم شناخت و تعاون ميان مردم است، چه آنان همه از يكپدرند و برادران يكديگر ميباشند و برادر با برادر يار و غمخوار است، نه دشمن مكار «پس براي شما قرارگاهي است و وديعتگاهي» يعني: براي شما بر روي زمين قرارگاهي و در اندرون آن وديعتگاهي است. به قولي ديگر معني اين است: براي شما قرارگاهي است در رحم زنان و وديعتگاهي است در صلب (پشت) مردان. «هرآينه آيات را به تفصيل براي قومي كه ميفهمند» و اهل درك و خردند «بيان كردهايم».
ملاحظه ميكنيم كه خداوند متعال در ذكر نجوم، تعبير: (لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) و در اينجا تعبير: (لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ) را بهكار برد زيرا پيبردن به حكمت آفرينش بشر از يكتن واحد و تطور آن به احوال مختلف، به دقت نظر و عمق فهم و فكر نياز دارد،كه معناي «فقه» نيز همين است اما دانستن جايگاههاي ستارگان و راهيابي بهوسيله آنها در خشكي و دريا، با مقداري از دانش و مشاهده ظاهري هم ممكن است و بهدقتنظر و تفكر عميق متوقف نيست، از اين جهت، تعبير «علم» براي آن متناسب بود بنابراين، هريك از دو تعبير فوق، مطابق مقتضاي حال ميباشد.
وَهُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُّخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُّتَرَاكِباً وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّاتٍ مِّنْ أَعْنَابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ انظُرُواْ إِلِى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذَلِكُمْ لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (99)
«و اوست آن كه از آسمان آبي فرودآورد» كه آب باران است «پس به وسيله آنآب، هرگونه گياه» يعني: گونههاي مختلف گياهي «را برآورديم» تعبير: (فَأَخْرَجْنَا بِهِ...) : (پس به وسيله آن بر آورديم)؛ التفاتي است از حالت غايب به حالت تكلم، كه اين «التفات»، مفيد عنايت به شأن انسان و نعمتهايي است كه به زندگي او مربوط ميشود «و از آن گياه، جوانه سبزي بيرون آورديم» خضر: سبزيجات تروتازه است «كه از آن جوانه سبز، دانههاي متراكمي برميآوريم» يعني: دانههاي درهمرستهاي كه برخي با برخي به هم پيوستهاند چنانكه در تركيب خوشهها ميبينيم «و از شكوفه درختان خرما خوشههايي است نزديك به زمين» يعني: به فرمان حق تعالي خوشههاي درختان خرما از شكوفههاي آن بيرون ميآيد، درحالي كه «دانيه» است. دانيه: يعني: نزديك است بهطوري كه شخص در هر دو حال ايستاده و نشسته به آن دسترسي دارد. زجاج ميگويد: «معني اين است كه: بعضي از اين خوشهها نزديك و در دسترس است و بعضي دور. و جمله (بعضياز آنها دور است) حذف شد زيرا ماقبل آن بر آن دلالت ميكرد». «و نيزباغهايي از درختان انگور و زيتون و انار ـ همانند و غيرهمانند ـ بيرون آورديم» يعني: ميوههايي كه در حجم و رنگ همانند و در طعم و مزه غيرهمانند هستند.
سپس خداي سبحان به فرزندان آدم علیه السلام فرمان ميدهد تا بهسوي اين ميوهها در مرحله شكوفهدهي و در مرحله پختگي و نضج آنها كه مرحله بهرهبرداري از آنهاست و براي بدنشان در آن هنگام بسيار سازگار و مفيد است، به ديده عبرت بنگرند و در اين حقيقت نيك تأمل كنند كه خداي عزوجل چگونه از خاك تيرهميوههاي الوان پديد ميآورد، چگونه از يك خاك و يك آب، هزاران گونه گياه و ثمر با هزاران گونه خواص و طعم و رنگ تقديم انسان ميكند؟ پس فرمود: «به ميوه آن چون ثمر دهد بنگريد» كه چگونه شكوفه آن ضعيف و غيرقابل بهرهگيري است «و» نيز بنگريد بهسوي «پختگي آن، آنگاه كه برسد. قطعا در اينها براي مردمي كه ايمان ميآورند، نشانههاست» يعني: در آنچه كه به اجمال و تفصيل ذكر شد؛ براي اهل ايمان نشانههايي است راهگشا بهسوي وجود و يگانگي خداي تواناي حكيم زيرا پديد آوردن اجناس مختلف و گوناگون از يك اصل؛ فقط بهقدرت آفريننده توانايي ممكن است كه به راز و رمزهاي مخلوقاتش بهخوبي آگاه است پس تأمل در هر بخشي از آنها، فتح بابي بهسوي اين آيات و نشانههاست.
آري! آيه (99) تا (95)، متضمن چهار نوع از ادله بر وجود خداي آفريننده و بر يگانگي، علم، قدرت و حكمت وي است:
نوع اول: برگرفته از دلالت احوال نباتات و حيوانات است.
نوع دوم: برگرفته از احوال نجوم و افلاك است.
نوع سوم: برگرفته از احوال انسان و خلقت وي از يك اصل و يك ريشه است.
و نوع چهارم: برگرفته از روش رويانيدن و تنوع گونههاي اشجار و نباتات و اختلاف انواع ميوهها و محصولات است. كه علم جديد در هر بابي از اين ابواب، ميادين عظيمي را پيموده و افقهاي جديدي را در جهت ايمان و يقين به روي عقل و قلب انسان رهپوي جستجوگر گشوده است. پس در واقع ما در اين آيات، دربرابر كتاب باز شده هستي پروردگار عزوجل قرار داريم. اسفا! كه غافلان هر لحظه از كنار آنها ميگذرند اما لختي هم در برابر آنها درنگ نكرده و دمي ديده جان و دلشان را بر شگفتيها و ابداعات آن باز نميكنند.
وَجَعَلُواْ لِلّهِ شُرَكَاء الْجِنَّ وَخَلَقَهُمْ وَخَرَقُواْ لَهُ بَنِينَ وَبَنَاتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَصِفُونَ (100)
«و براي خدا شريكاني از جن قرار دادند» يعني: مشركان، شيطانهاي جني را شريك خداي عزوجل پنداشته و به پرستش و تعظيم آنها پرداختند، همانگونه كه به پرستش و تعظيم پروردگار ميپرداختند «حال آن كه خداوند آنان را آفريده است» يعني: در حاليكه به قطعيت ميدانند كه خداوند جلّ جلاله جنيان را آفريدهاست. يا: در حاليكه مشركان بهطور قطع ميدانند كه خداي عزوجل آفريننده آنهاست پس چگونه ديگران را با آفريدگار متعال خود به پرستش ميگيرند؟ «و براي او، پسران و دختراني تراشيدند» يعني: مشركان در خيال خود براي خداوند متعال پسران و دختراني برساختند زيرا ادعا كردند كه فرشتگان دختران خدايند. نصاري نيز ادعا كردند كه مسيح علیه السلام پسر خداست، يهود هم ادعا كردند كه عزير پسر خداست «بدون علم» بلكه از روي جهل خالص و ناداني محض «او پاك است» و مقدس «و برتر است» و فراتر «از آنچه وصف ميكنند» برايش از سخنان باطل و بياساس.
بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَّهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (101)
«نوپديدآورنده آسمانها و زمين است» يعني: حق تعالي مبدع و نوآورنده آنها بر اين وضع محكم و متين و منظم و استوار، بدون نمونهبرداري پيشيني است «چگونه براي او فرزندي باشد» يعني: چگونه كسي كه به وصف آفرينندگي آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست، موصوف ميباشد؛ داراي فرزند است؟ آخر چگونه او آنچه را كه خود آفريده، به فرزندي ميگيرد؟ از سوي ديگر، ولادت از صفات اجسام است و مخترع اجسام، خود جسم نيست تا برايش فرزنديا مانندي باشد «در صورتي كه براي او همسري نبوده» پس هرگاه برايش همسري وجود نداشته باشد، وجود فرزند هم براي وي ناممكن است. همچنان فرزند بايد از دو شيئي كه با هم تناسب داشته باشند، متولد گردد در حاليكه هيچ چيز ازمخلوقات خداوند متعال با او هيچ نوع تناسب و تشابهي ندارد؛ زيرا «او همهچيز را آفريده است» و از آنجمله فرشتگان و مسيح و عزير را «و او به هرچيزي داناست» پس هر كس بر اين اوصاف باشد، از همه چيز بينياز است درحالي كه فقط نيازمندان خواستار فرزند هستند.
ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ (102)
«اين است الله، پروردگار شما» يعني: ذات متصف به اوصاف برتر سابق، همانا الله پروردگار شماست «هيچ خدايي جز او نيست، آفريننده همهچيز است پس او رابپرستيد» يعني: هر كس جامع اين اوصاف باشد، فقط او سزاوار پرستش است بنابراين، غيراو را نپرستيد «و او بر همه چيز نگهبان است» و ناظر همه اعمال شما ميباشد.
لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ (103)
«چشمها او را درنمييابند» يعني: چشمها به كنه حقيقت او نميرسند. لذا آنچه در اينجا نفي شده است، دريافتن و احاطه نمودن بر حق تعالي است، نه اصل رؤيت وي؛ زيرا مؤمنان، خداوند متعال را در آخرت ميبينند چنانكه خود ميفرمايد: (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ (22) إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ): (در آن روز، صورتهايي شاداب و مسرورند و به پروردگار خويش مينگرند) «القيامه/22 ـ 23». همچنان ديدن حق تعالي در آخرت با احاديث متواتر ـ به چنان تواتري كه شك و شبههاي را در آن راهي نيست ـ نيز ثابت شده است «و او ديدگان را درمييابد» يعني: حق تعالي به آنها احاطه ميكند و به كنه و حقيقت آنها ميرسد به طوري كه هيچ پوشيدهاي از آنها بر او پنهان نميماند.
از عكرمه درباره آيه: (لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ) : (چشمها او را درنمييابند)، سؤال شد، در پاسخ گفت: آيا شما آسمان را نميبينيد؟ گفتند: چرا؟ گفت: آيا همه آن را ميبينيد و نگاهتان همه آن را احاطه ميكند؟ گفتند: خير! گفت: پس ديدن خداوند متعال در آخرت نيز اينچنين است. قتاده ميگويد: «او بزرگتر از آن است كه ديدگان او را دريابند».
صاحب تفسير «فيظلال القرآن» ميگويد: «بينايي بشر و حواس و ادراكات ذهني او همه براي آن آفريده شده تا او به وسيله آنها با اين كائنات تعامل كرده و به تكليف خلافت در زمين قيام نمايد و آثار وجود الهي را در صفحات اين هستي آفريده شده درك نمايد اما در باره ذات خداي سبحان بايد گفت كه: قدرت دريافت وي به بشر داده نشده زيرا حادث توان آن را ندارد كه وجود ازلي و ابدي را ببيند... بگذريم از اين كه قيام به امر خلافت در زمين، مستلزم ديدن خداي سبحان نيز نيست... به هر حال؛ اگر پيشينيان گاهي چنين درخواستي ميكردند، ميگوييم كه آنها سادهانديش و كوتهنظر بودهاند ولي درخواست معاصران در اين مورد را بر امري جز سماجت نميتوان حمل كرد زيرا اينان از «اتم» و «الكترون» و «پروتون» و «نيوترون» سخن ميگويند درحالي كه هيچ يك از آنها، اتم والكترون و امثال آنها را نديدهاند ولي چون آثار اين پديدهها را ميبينند؛ وجود آنها را هم مسلم گرفتهاند اما وقتي براي آنان از وجود خداي سبحان سخن ميرود، آن هم از طريق آثار بينهايتي كه وجود مطلق وي دارد؛ بيهيچ دانش و هدايت و برهان روشني، دراين موضوع جدال ميكنند و خواهان دليل مادي محسوس ميگردند، گويي اين هستي به تمامي خود و اين زندگي با همه اعجوبههايش كافي نيست كه در مقام اين دليل قرار گيرد». «و اوست لطيف» يعني: حق تعالي بر بندگانش مهربان است. لطف از سوي حق تعالي: توفيق و عصمت اوست. بعضي گفتهاند: لطيف كسي است كه رازها را به آساني درك ميكند. و اوست «آگاه» كه به همه اشياء، اعم از آشكار و نهان آنها احاطه علمي دارد.
قَدْ جَاءكُم بَصَآئِرُ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهَا وَمَا أَنَاْ عَلَيْكُم بِحَفِيظٍ (104)
«بهراستي بصائري از سوي پروردگارتان براي شما آمده است» بصائر: جمع بصيرت؛ به چند معني اطلاق ميشود: نور و باور قلب، شناخت ثابت و پايدار، يقين، عبرت و نيرويي كه به وسيله آن حقايق علمي درك و دريافت ميشود. و درمقابل آن «بصر» قرار دارد كه اشياي حسي بهوسيله آن درك ميشود پس مراد از بصائر: حجتها و برهانهاي روشني است كه هر كس در آنها بهچشم خرد بنگرد، حق را ميبيند. اين حجتها در آيات اين سوره و غير آن از سورهها، و همچنين در احاديث رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم كه وحي خفي ميباشد، تجلي يافته است. «پس هركه به ديده بصيرت بنگرد، به سود خود اوست» يعني: هر كس حجت را خردورزانه درك و باور كرده و به مفاد آن عمل كند؛ اينكار بهنفع خود اوست «و هر كس نابيناماند» از ديدن حجت و آن را درك نكرده و به آن باور ننمايد «پس به زيان خود اوست» و خود او از مشاهده حقيقت كور مانده است.
بگو: اي محمد! صلّی الله علیه و آله و سلّم «و من بر شما نگهبان نيستم» تا اعمالتان را بر شما شمرده و بر شما نظارت و نگهباني كنم بلكه من پيامبري هستم كه پيامهاي پروردگارم را به شما ميرسانم و اوست كه بر شما نگهبان است.
وَكَذَلِكَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ وَلِيَقُولُواْ دَرَسْتَ وَلِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (105)
«و اينگونه، آيات خود را گوناگون بيان ميكنيم» به گونههاي وعد و وعيد، القاي بيم و اميد و موعظه و تنبيه در بيان عقيده توحيد «تا مبادا بگويند: تو درسخواندهاي» مشركان در هنگام شنيدن آيات قرآن خواهند گفت: اي محمد! بيگمان تو اين پيام را از سوي پروردگار نياوردهاي بلكه اين همان علم و دانش اهل كتاب است كه آن را فراگرفته و از آنان آموختهاي. پس خداي متعال براي دفع اين شبهه؛ قرآن را بهطوري گوناگون بيان كرد تا مجال اين القائات نادرست براي آنان فراهم نشود زيرا بياني اينچنين، بهصرف خواندن كتابهاي پيشين و بدون وحي الهي، از كسي برنميآيد «و تا اين كه آن را» يعني: قرآن را «براي گروهي كه ميدانند» حق را؛ پس از آن پيروي ميكنند و ميشناسند باطل را؛ پس از آن اجتناب ميكنند «بيان كنيم».
اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (106)
«پيروي كن» اي محمد! «از آنچه از جانب پروردگارت بهتو وحي شده» در اينجا خداي متعال به پيامبرش دستور ميدهد كه ذهن و فكر خود را به مشركان مشغول نكند بلكه به پيروي آنچه كه بدان مأمور شده است، مشغول باشد «هيچ معبودي جز او نيست» از اينرو فقط بايد به وحي و امر وي انديشيد و از آن پيروي كرد «و از مشركان روي بگردان» با عفو و گذشت و تحمل آزارها و تركنمودنشان به نرمي و ملايمت؛ تا خداي عزوجل بر تو و دعوتت از طريق هجرت و جهاد و غير آن گشايشي پديد آورد و آنگاه بتواني احكام خداوند جلّ جلاله را در ميانشان برپاداري. اين حكم قبل از نزول آيه «قتال» بود و به آيه قتال منسوخ شد.
وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا أَشْرَكُواْ وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ (107)
«و اگر خدا ميخواست آنان شرك نميآوردند» يعني: قطعا خداوند متعال قادر است بر اين كه همه آنان را مؤمن گرداند بهطوري كه شرك نياورند و اگر ميدانست كه ايمان را انتخاب ميكنند، يقينا آنان را بهسوي ايمان رهنمايي ميكرد ولي حق تعالي به علم فراگير خويش دانست كه آنان شرك را انتخاب ميكنند، هم از اينرو براي آنان شرك را اراده كرد؛ پس فرمان در دست اوست لذا اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! تو اينقدر بر ايمانشان حريص نباش. اين آيه دليل بر آن استكه: شرك نيز به مشيت خداي سبحان تعلق دارد. «و تو را برآنان نگهبان نگردانيديم» يعني: تو را مراقب و ناظر اعمال آنان و محكوم بهسبب جرايم آنان نگردانيديم «و تو وكيل آنان نيستي» يعني: تو قيم آنچه كه نفعشان در آن است نيستي تا منفعت را بهسوي آنان جلب كني لذا تو جز ابلاغ رسالت، هيچ مسؤوليت و تعهد ديگري در قبال آنان نداري.
وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّواْ اللّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذَلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِم مَّرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ (108)
از ابنعباس رضی الله عنه دربيان سبب نزول اين آيه كريمه روايت شده است كه فرمود: مشركان مكه گفتند: اي محمد! يا از دشنامدادن خدايان ما دست بردار، يا كهپروردگارت را هجو ميكنيم و او را بهباد دشنام و ناسزا ميگيريم! همان بود كهنازل شد: «و» اي مسلمانان! «آنهايي را كه مشركان جز خدا ميپرستند، دشنام ندهيد چراكه آنها از سر دشمني و ناداني خدا را دشنام خواهند داد» يعني: خدايان باطل مشركان را دشنام ندهيد زيرا در آن صورت، آنها از روي ظلم و تجاوز از حق و از روي ناداني نسبت به آنچه كه در حق خداي سبحان از تقديس و تعظيم واجب است، او را دشنام خواهند داد «اينگونه براي هر امتي كردارشان را آراستيم» يعني: به مانند آرايش دادن اين باطل آشكار در پيش چشم و دل مشركان، براي هر امتي از امتهاي كفر، كردار آنان را آراستيم «آنگاه بازگشتشان به سوي پروردگارشان است و او آنان را از حقيقت كار و كردارشان آگاه ميسازد» و در برابر آن جزايشان ميدهد.
چهقدر زشت و نفرتبار است حال كساني كه دشنام دادن پروردگار متعال در پيش چشم و دلشان، براي دفاع از بت يا طاغوتي آراسته ميشود. در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «كسي كه پدر و مادرش را دشنام ميدهد، ملعون است. اصحاب گفتند: يا رسولالله! چگونه شخص پدر و مادرش را دشنام ميدهد؟ فرمودند: او پدر شخص ديگري را دشنام ميدهد و آن شخص هم مقابلتا پدرش را دشنام ميدهد، همچنان او مادر شخص ديگري را دشنام ميدهد و آن شخص هم مقابلتا مادرش را دشنام ميدهد». پس در صورتيكه فراهم ساختن زمينه دشنام دادن پدر و مادر، مستوجب اين همه توبيخ باشد، چگونه است حال كساني كه سبب دشنام دادن خداوند تعالي و تقدس ميشوند!
شيخ سعيدحوي در تفسير «الاساس» به مناسبت اين آيه، سخني را از علامه الوسي نقل كرده، آنگاه چنين نتيجه ميگيرد: «چنانچه طاعت، فرض يا واجب يا سنت يا مستحب بود، بايد آن را انجام داد، بدون پروا داشتن از پيامدي كه بر آن مترتب ميشود اما اگر امري از امور، مباح بود و بر انجام دادن آن مفسده و مصلحتي مترتب ميگشت؛ در اين صورت، شخص بايد ببيند كه جنبه مصلحت مقدمتر است يا جنبه دفع مفسده، آنگاه با در نظر داشت آن عمل كند و در هر دو صورت هم مأجور است».
وَأَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءتْهُمْ آيَةٌ لَّيُؤْمِنُنَّ بِهَا قُلْ إِنَّمَا الآيَاتُ عِندَ اللّهِ وَمَا يُشْعِرُكُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءتْ لاَ يُؤْمِنُونَ (109)
«و» مشركان «با سختترين سوگندهايشان به خدا سوگند خوردند» يعني: به سختترين سوگندهايي كه در قدرت و توانشان بود «كه اگر معجزهاي براي آنان بيايد، حتما به آن ايمان ميآورند» يعني: اگر محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم معجزهاي از معجزاتي را كه آنان پيشنهاد دادهاند يا ميدهند، بياورد؛ قطعا به او ايمان ميآورند. و از آنجا كه مشركان عقيده داشتند كه خداوند جلّ جلاله، خداي اعظم است، از اينرو بهنام اوسوگند خوردند. «بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «جز اين نيست كه معجزات تنها در اختيار الله است» اين معجزه پيشنهادي شما و غير آن از معجزات، همه در اختيار حق تعالي است و هيچ چيز از اين معجزات در اختيار من نيست پس اگر خدا جلّ جلاله بخواهد، آنرا فرود ميآورد و اگر نخواهد فرود نميآورد «و شما چه ميدانيد كه اگر معجزهاي هم بيايد، باز ايمان نميآورند» يعني: اي مسلمانان! چه چيز شما را آگاه ساخته است كه اگر معجزهاي براي آنان بيايد، ايمان ميآورند؟ نه! چنين نيست، آنان ايمان نميآورند و حقيقت حال همين است كه من شما را از آن آگاه ساختم پس اينقدر بر ايمان آوردنشان حريص نباشيد.
از محمدبنكعب قرظي دربيان سبب نزول آيه كريمه روايت شده است كه گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با قريش گفتوگو كرده و از آنان خواستند كه ايمان بياورند اماآنها در پاسخ گفتند: اي محمد! به ما خبر ميدهي كه با موسي عصايي بود... عيسي مردگان را زنده ميكرد... ثمود مادهشتري داشت و... پس تو هم براي ما از اينگونه معجزات بياور تا تو را تصديق كنيم! رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «دوست داريد كه به شما چه چيزي را بياورم؟» گفتند: كوه صفا را براي ما طلاگردان. فرمودند: «اگر چنين كنم، مرا تصديق ميكنيد؟»، گفتند: آري! والله كه اگر چنين كني، ما همه از تو پيروي ميكنيم. آنگاه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برخاستند و به دعا مشغول شدند، همان بود كه جبرئيل علیه السلام دررسيد و به ايشان چنين فرمود: «اگرميخواهي، خداوند جلّ جلاله كوه صفا را به طلا تبديل ميكند اما اگر در آن هنگام نيز تورا تصديق نكردند، قطعا عذابشان ميكند و اگر هم ميخواهي آنان را به حال خودشان واگذار تا توبهكارشان توبه كند». رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «بلكه ترجيحميدهم كه توبهكارشان توبه كند». همان بود كه خداي عزوجل آيه: (وَأَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ...) را نازل كرد.
وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُواْ بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَنَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (110)
«و دلها و ديدگانشان را برميگردانيم» در روز قيامت بر شعلههاي سوزان و اخگرهاي فروزان جهنم «چنانكه نخستين بار به آن» يعني: به قرآن «ايمان نياوردند» در دنيا بلكه درباره قرآن آرا و انديشههاي باطلي را بههم بافتند و سخنان درهم و برهم بسياري گفتند. يا ممكن است معني چنين باشد: شما چه ميدانيد كه ما دلها و ديدگانشان را بر ميگردانيم، در نتيجه حقيقت را درنيافته و حق را نميبينند بنابراين، اگر حتي معجزهاي محسوس هم نازل شود ايمان نميآورند چنانكه اولينبار در هنگام نزول آيات ما ايمان نياوردند «و آنان را رها ميكنيم» يعني: در دنيا مهلتشان ميدهيم و مجازاتشان نميكنيم «تا در طغيانشان سرگردان بمانند» و سرگشته و حيران در طغيان و تجاوزشان دستوپا زنند.
وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلآئِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى وَحَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً مَّا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ إِلاَّ أَن يَشَاءَ اللّهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ (111)
«و اگر ما» درخواست اين گروه مشرك را اجابت كرده و «فرشتگان را به سوي آنان ميفرستاديم» تا به چشم سر آنها را ديده و با آنان سخن بگويند و از زبان ايشان از صدق و راستگوييات باخبر شوند «و اگر مردگان با آنان سخن ميگفتند» يعني: اگر طبق پيشنهاد ديگري كه دادند، مردگاني كه براي آنان شناخته شده هستند، بهفرمان ما زنده ساخته ميشدند و به آنان ميگفتند: همانا اينپيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در ادعاي رسالتش از سوي خدا جلّ جلاله راستگوست پس به او ايمان آوريد؛ «و» اگر «بر آنان هر چيزي را» از جنس معجزات و نشانهها «دسته دسته گردميآورديم» قبلا: دستهدسته و گروهگروه، يا بهطور روياروي و قابل مشاهده «هرگز ايمان نميآوردند» به اختيار و انتخاب خود «مگر آن كه خدا بخواهد» كه ايمان آورند. يعني: پس تو اي پيامبر! دلنگران ايمان آوردنشان نباش بلكه همچنان كه مأمور شدهاي، فقط پيامت را به آنها ابلاغ كن. «ولي بسياري از آنان نميدانند» اين حقيقت را تا از خداوند متعال ملتمسانه درخواست هدايت كنند. يا معني اين است: بسياري از مؤمنان نميدانند كه حتي اگر خواستهها و پيشنهادات اينان برآورده هم بشود؛ باز هم ايمان نميآورند.
ابنعباس رضی الله عنهما در بيان سبب نزول آيه كريمه روايت ميكند: گروهي از كفار مكه و زعماي آن نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده و به ايشان گفتند: يا فرشتگان را به ما نشان بده كه بر رسالت تو گواهي بدهند، يا بعضي از مردگانمان را زنده كن تا از آنان بپرسيم كه آيا تو بر حق هستي يا خير؟ يا خدا و فرشتگان را با ما روياروي گردان...! همان بود كه آيه كريمه نازل شد.
وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَلَوْ شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ (112)
«و بدينگونه براي هر پيامبر دشمناني را پديد آورديم» يعني: چنانكه تو را به كفر و عناد اين مشركان معاند مبتلا كرديم، پيامبران قبل از تو را نيز به اين آزمايشها مبتلا كرده و بر هريك از آنان دشمناني از كفار زمانشان برگمارديم زيرا ابتلا سبب ثبات و پايداري و بسيار شدن اجر و ثواب است. نقل است كه ورقهبن نوفل به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: «قطعا هيچكس پيامي همچون پيام تو نياورده است مگر اين كه مورد دشمني قرار گرفته». آري! اين دشمنان «از شياطين انس» اند، چون كاهنان و ساحران و رؤساي كفر ـ كه از خداي ذوالجلال نميترسند «و» از شياطين «جن» اند. شياطين جن: فرزندان ابليس لعنهالله هستند كه ساير جنيان وهمچنان آدميان را گمراه ميسازند. در حديث شريف آمده است كه ابوذر رضی الله عنه نمازميخواند، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به او فرمودند: «اي ابوذر! آيا از شياطين انس و جنپناه جستي؟». ابوذر گفت: مگر از آدميان هم شياطيني وجود دارند؟رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «آري!» آنگاه اين آيه را تلاوت كردند. «بعضي از آنها به بعضيديگر سخنان به ظاهر آراسته القا ميكنند» يعني: بعضي از آنها بعضيديگر را بهطريق پنهاني وسوسه ميكنند و سخنان باطل خود را با روكشي دروغين ميآرايند «تا فريب دهند» با آن سخنان همديگر را «و اگر پروردگار تو ميخواست، چنين نميكردند» يعني: اگر او ميخواست، شياطين را از وسوسهافگني بازميداشت ولي او اين كار را نكرد تا مؤمنان را بيازمايد و بر ثوابشان بيفزايد «پس آنان را با آنچه به دروغ ميسازند» بر تو و بر خداوند جلّ جلاله «واگذار» زيرا حق تعالي آنان را مجازات نموده و سرانجام، تو را بر آنان پيروز ميگرداند.
وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِيَرْضَوْهُ وَلِيَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ (113)
«و» شياطين سخنان فريبنده به ظاهر آراسته را القا ميكنند «تا دلهاي كساني كهبه آخرت ايمان ندارند، ميل كند» يعني: تا دلهاي باطلپرستان و عاشقان دنيا بهسوي باطل و بهسوي ظاهرآراييهاي شياطين انس و جن، ميل كند «و تا» اين باطلپرستان «آن» فريب و سخن باطل «را بپسندند» براي خود، بعد از گوشسپردن وگرويدن به آن «و تا هر چه عمل كننده آنند، بكنند» از گناهان و معاصياي كه لايق شأنشان است.
أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَهُوَ الَّذِي أَنَزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِّن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (114)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «آيا داوري جز خدا طلب كنم؟» حق تعالي به پيامبرش دستور ميدهد تا درخواست مشركان را در تعيين داور ميان خود و آنان در مورد آنچه كه بر سر آن اختلاف دارند، رد كند زيرا خداي سبحان ميان او و آنان داوري عادل است و چگونه داوري جز او ميطلبند: «با اين كه اوست كه اين كتاب را بهسوي شما واضح شده فروفرستاد» يعني: كتابي را به شما فروفرستاد كه شيوا و روشن، تبيين شده و فراگير، جداكننده ميان حق و باطل و بهطور مفصل جوابگوي همه قضاياست «وكساني كه بديشان كتاب دادهايم» يعني: اهل كتاب «ميدانند كه قرآن از جانب پروردگار تو به راستي فرو فرستاده شدهاست» و به اين حقيقت علم راسخ دارند، هرچند كه اظهار انكار و مكابره كنند، چرا كه نزد آنان در كتب منزلهالهي ـ چون تورات و انجيل ـ بر اين حقيقت دلايل روشني وجود دارد «پس، ازترديدكنندگان مباش» نقل است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بعد از نزول اين آيه فرمودند: «نه شك و ترديد ميكنم و نه سؤال مينمايم». پس اين خطاب مقتضي وقوع شك از سوي آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم نيست. يا خطاب متوجه شنونده است، يعني: اي شنونده! در اين كه اهل كتاب به حق و حقيقت دانا هستند، از ترديدكنندگان مباش.
وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً لاَّ مُبَدِّلِ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (115)
«و سخن پروردگارت به صدق و عدل سرانجام گرفته است» يعني: بيگمان خداي عزوجل وعده خويش را به اتمام رسانده و شريعت خويش را نازل كرده و بهوسيله آن حق را آشكار و باطل را رسوا نموده است، وعدهها، هشدارها و خبرهاي او آراسته به صدق و راستي و اوامر و احكام و قوانينش برخوردار از عدل و داد است «كلمات او را دگرگونكنندهاي نيست» نه در آنها خلافي است و نه براي آنچه كه او به آن حكم كرده، تغييردهندهاي است «و او شنواي داناست» شنواست به آنچه ميگويند، داناست به آنچه كه در اندرون خويش پنهان ميدارند.
وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (116)
«و اگر از بيشتر اهل زمين» يعني: از كفار «فرمانبرداري كني» زيرا آنان اكثريت هستند «تو را از راه خدا گمراه ميكنند» و از دين وي به بيراهه ميكشند.
آري! سنت خدايسبحان در خلقش بر آن رفتهاست كه حق جز بهدست اقليتها پاي نميگيرد اما اكثر مردم، پيرو خواهشها و هواهاي نفساني خويش در امور دين هستند و «جز از وهم و گمان پيروي نميكنند» وهم و گماني كه هيچ اصل و اساسياز علم و عقل ندارد، مثلا اين گمان كه: معبودان باطل سزاوار پرستشاند و آنان بندگان را به خداوند متعال نزديك ميسازند! همچنان ساير پندارهاي بياساس در انديشه ديني بشر «و جز اين نيست كه دروغ ميبافند» يعني: آنان در ادعاهاي باطلخود، حدس و تخمين و دروغ بههم ميبندند.
إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (117)
«بيگمان پروردگار تو به كساني كه از راه وي دور ميشوند داناتر است و او به راهيافتگان نيز داناتر است» پس ادعاهاي آنچناني، در نزد وي هيچ قدر و قيمتي ندارد.
فَكُلُواْ مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ بِآيَاتِهِ مُؤْمِنِينَ (118)
«پس، از آنچه نام خدا به هنگام ذبح بر آن برده شدهاست، بخوريد» و چيزي از آن را بر خود حرام نگردانيده و تحت عنوان تدين، از خوردن آن امتناع نكنيد زيرا حيوان حلال گوشتي كه در هنگام ذبح آن نام خدا جلّ جلاله بر آن برده شود، حلال است «اگر به آيات او» يعني: اگر به احكام او از اوامر و نواهي «ايمان داريد» فقط گوشت حيواناتي را بخوريد كه نام خدا جلّ جلاله بر آن برده ميشود، نه نام خدايان پنداري آنان و نه گوشت حيوان خود مرده (مردار) را.
وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُواْ مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَّا حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَإِنَّ كَثِيراً لَّيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ (119)
«و شما را چه شدهاست كه از آنچه نام خدا بر آن برده شده، نميخوريد؟» يعني: چه چيز شما را از خوردن گوشت حيوان حلالي كه نام خدا جلّ جلاله را در هنگام ذبح آن بردهايد، بازميدارد، بعد از آن كه خداي عزوجل خود براي شما از آن اذن خوردن دادهاست «حال آن كه خداوند آنچه را بر شما حرام كرده، بهتفصيل برايتان بيان كردهاست» يعني: خوراكيهاي حرام را به بياني مفصل و روشن كه هيچ جايي براي شكوشبهه برايتان باقي نميگذارد، با اين فرموده خود: (قُل لاَّ أَجِدُ فِي مَا أُوْحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً ...) «انعام/ 145» ـ كه تفسير آن بعدا ميآيد ـ بيان كرده است. همچنين بيان محرمات در آيات (5 ـ 1) سوره «مائده» نيز گذشت «جز آنچه بدان ناچار باشيد» يعني: جز محرماتي كه به خوردن آن ناچار و مضطر باشيد زيرا ضرورت، حرام را مباح ميگرداند «و همانا بسياري، مردم را به خواهش نفس خويش از روي ناداني گمراه ميكنند» همانند كفاري كه حيوانات «بحيره» و «سائبه» و مانند آنهارا بر خود تحريم كردند[3] و نيز همه كساني كه با تحريم و تحليلهاي برخاسته ازهوي و هوس خود، مردم را گمراه ساختهاند و مردم نيز از آنها پيروي كرده و غافل از آنند كه اين راه و رسم، پيروي از جهل و گمراهي است چنانكه در ميان بسياري از ملتها محرماتي رواج دارد كه منشأ تحريم آنها فقط هوي و هوس و ناداني ميباشد «بيگمان پروردگار تو به تجاوزكاران» از حق بهسوي باطل «داناتر است».
وَذَرُواْ ظَاهِرَ الإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِمَا كَانُواْ يَقْتَرِفُونَ (120)
«و گناه آشكار و پنهان را رها كنيد» گناه آشكار: گناه اعضا و اندامهاي بيروني وگناه پنهان: افعال قلب است. يا معني اين است: هم گناهاني را كه آشكارا مرتكب ميشويد و هم گناهاني را كه در نهان انجام ميدهيد، همه را ترك كنيد. بهقوليديگر: مراد زناي علني و زناي پنهان، يا انجام فعل زنا با زناكاران معروف و مشهور، يا با معشوقههاي پنهاني است. در حديث شريف به روايت نواسبنسمعان رضی الله عنه آمده است كه گفت: از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم راجع به گناه پرسيدم، فرمودند: «الإثم ما حاك في صدرك وكرهت أن يطلع الناس عليه: گناه چيزي است كه در دلت رسوخ كند و دوست نداشته باشي كه مردم برآن آگاه شوند». «بيشك كساني كه مرتكب گناه ميشوند، جزا داده خواهند شد» در قيامت «در برابر آنچه كه ميكردند» در دنيا.
وَلاَ تَأْكُلُواْ مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ (121)
«و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده نخوريد» چون حيوانات مردار (خودمرده) و آنچه كه به نام غيرخدا جلّ جلاله ذبح شده است. اما حيواني كه مسلمان آن را ذبحكرده است، ترك عمدي نام بردن از الله جلّ جلاله در هنگام ذبح آن ـ در نزد جمهورفقها ـ موجب حرمت تناول آن ميگردد ولي ترك آن به فراموشي زياني ندارد. ولي شافعي و ديگران گفتهاند: بردن نام خدا (بسم الله...) در هنگام ذبح، مستحب است نه واجب پس اگر مسلمان آن را ـ ولو به عمد ـ ترك كرد، هيچ زياني ندارد و موجب حرمت نميگردد زيرا نام خدا جلّ جلاله در قلب هر مسلماني وجود دارد. بعضي گفتهاند: آيه كريمه در بيان حكم حيوانات مردار (خودمردهاي) كه اصلا ذبح نشدهاند و حكم حيواناتي نازل شده كه بهنام غير خدا جلّ جلاله ذبح گرديدهاند. «وآن قطعا فسق است» يعني: خوردن گوشت حيواني كه به نام غيرخدا جلّ جلاله ذبح شده و خوردن گوشت خودمرده و مانند آن، بيرون رفتن از دايره فرمان حق تعالي وحكم وي است «و هرآينه شياطين وسوسه القا ميكنند بهسوي دوستان خويش تا با شما خصومت كنند» يعني: شياطين در ذهن و ضمير دوستان خود القائات و شبهاتي ميافگنند كه پايه خصومت و جدال آنان با شما قرار ميگيرد، مانند اين سخن آنان در مورد خوردن گوشت حيوان خودمرده به دوستانشان: «شگفتا! از آنچهكه خدا آن را كشته است، نميخوريد اما از آنچه كه شما خود آن را كشتهايد، ميخوريد؟»، كه اين القاي باطل، آنان را به خوردن حيوانات خودمرده و جدال با شما در اين امر، بر ميانگيزد «و اگر از آنان فرمانبرداري كنيد» در امر و نهيشان و در مورد حلال شمردن حلالهاي خدا جلّ جلاله «قطعا شما هم مشرك هستيد» مانند آنان زيرا هر كس به حلال كردن چيزي كه خداوند جلّ جلاله آن را حرام كرده، اعتقاد يقيني داشته باشد، قطعا كافر است.
از ابنعباس رضی الله عنه در بيان سبب نزول روايت شدهاست كه فرمود: چون آيه: (وَلاَ تَأْكُلُواْ مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ...) نازل شد، فارسيان كه در جاهليت از دوستان قريش بودند و ميانشان مراوده و مكاتبه برقرار بود، نزد قريش فرستاده و به آنان چنين پيغام دادند: با محمد جدال كنيد و به او بگوييد؛ آيا حيواني را كه تو با دست خود بهوسيله كارد ذبح ميكني حلال است اما آنچه كه خداوند جلّ جلاله با كاردي از طلا آن را ذبح نموده (يعني حيوان خودمرده)، حرام ميباشد؟! همان بود كه آيه كريمه نازل شد.
أَوَ مَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ (122)
«آيا كسي كه مرده بود پس زندهاش گردانيديم» يعني: كافر بود پس بهسوي اسلام هدايتش نموديم زيرا ايمان حياتبخش دلهاست «و نوري به او بخشيديم كه با آن ميان مردم راه ميرود» مراد از نور در اينجا: هدايت و ايمان است. بعضي گفتهاند: نور، قرآن است. به قوليديگر: نور، حكمت است. پس صاحب ايمان و قرآن و حكمت؛ در امور زندگي و در ميان مردم، با پشتوانه بصيرت و بينشي از سوي پروردگار خويش حركت ميكند و زندگي مينمايد، آري! آيا چنين كسي «همانند كسي است كه وصفش اين است كه گرفتار تاريكيها» ي كفر و گمراهي «است و از آن بيرونآمدني نيست» و زمينه و فضاي اين را كه از كفر و گمراهي دست بكشد، از دست داده است؟ «بدينسان براي كافران كار و كردارشان آراسته شده است».
از زيدبن اسلم دربيان سبب نزول نقل شده است كه گفت: اين آيه در شأن عمربنالخطاب رضی الله عنه و ابوجهلبن هشام نازل گرديد زيرا آن دو در حال گمراهي مرده بودند اما خداي عزوجل عمر رضی الله عنه را به اسلام زنده گردانيد و عزت بخشيد و ابوجهل را در كفر و گمراهياش ابقا كرد و اين بدان جهت بود كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دعا كردند: «بارخدايا! اسلام را به ابيجهلبن هشام يا عمربن الخظاب عزت بخش» و دعايشان در حق عمر رضی الله عنه مستجاب گرديد. ابنكثير ميگويد: «صحيحآن است كه مفاد آيه كريمه عام است و شامل هر مؤمن و كافري ميشود».
وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكَابِرَ مُجَرِمِيهَا لِيَمْكُرُواْ فِيهَا وَمَا يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنفُسِهِمْ وَمَا يَشْعُرُونَ (123)
«و بدين گونه» كه بزرگان مكه را فاسقان آن قرار داديم «در هر شهري گناهكاران بزرگش را پديد آورديم تا در آن مكر ورزند» مكر: تدبير پنهاني براي برگردانيدن ديگري از برآوردن خواستهاش با حيله و نيرنگ يا چربزباني است و معناي آن در اينجا: گردنكشي و ستم و بهكار بردن حيله و نيرنگ در مخالفت باراه استقامت ميباشد. گفتني است كه مخصوص ساختن گناهكاران بزرگ بهيادآوري از آنروست كه رؤسا و سردمداران بر ارتكاب فساد تواناتر و جسورترند «و بيگمان مكر نميورزند مگر در حق خود» يعني: وبال و فرجام بد مكر ورزيدنشان به خودشان برميگردد «و درك نميكنند» اين حقيقت را از فرط جهل و فرورويشان در خواهشها و هوسهاي پليد.
آري! سنت خداي عزوجل در جوامع بشري اين است كه كشمكش ميان حق و باطل را برافروخته و صفبندي ميان ايمان و كفر را تشديد ميكند و در آغاز؛ نفوذ و تسلط از آن سردمداران جرم و رهبران فسق و عصيان و اهل انحراف است ولي سرانجام كار؛ فوز و فلاح نهايي از آن اهل حق و ايمان و استقامت ميباشد.
وَإِذَا جَاءتْهُمْ آيَةٌ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُواْ صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَعَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُواْ يَمْكُرُونَ (124)
«و چون آيتي برآنان بيايد» يعني: چون آيتي از آياتي را كه خداي عزوجل بر تو نازل كرده است، به بزرگان و رؤساي قريش خبر دهي، يا برايشان معجزهاي بياوري؛ «ميگويند: هرگز ايمان نميآوريم تا آنگاه كه مانند آنچه به پيامبران الهي داده شده، به ما نيز داده شود» مرادشان اين است كه: ايمان نميآورند مگر آن كه به وحي و رسالت برگزيده شوند «خدا بهتر ميداند رسالتش را در كجا قرار دهد» زيرا رسالت، مانند مناصب دنيوي نيست كه بتوان آن را به سعي وكوشش و مال و جاه بهدست آورد، بلكه فضلي از جانب الله جلّ جلاله و مقام و منصبي ديني است كه ضوابط و شرايط مخصوص به خود را دارد لذا حق تعالي آن را به هر كه خواهد ميبخشد پس بدانيد كه انتخاب الهي براين قرار گرفته تا رسالت را درشخص محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم، رسول برگزيده و محبوب خويش قرار دهد لذا آنچه را كه از شأن شما نيست و لياقت آن را نداريد، درخواست نكنيد. از وائلهبناسقع روايت شده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث شريف فرمودند: «خداوند از اولاد ابراهيم، اسماعيل را برگزيد و از قريش، بنيهاشم را و از بنيهاشم مرا». «بهزودي اين مجرمان را از جانب الله صغاري خواهد رسيد» صغار: خواري و ذلت و رسوايياست «و عذابي سخت بهسبب آن كه مكر ميكردند» زيرا اين سردمداران نگفتند آنچه راكه گفتند، مگر بهسبب كبري كه در دلهايشان وجود داشت.
اين آيه چنانكه در بيان سبب نزول آمده است؛ درباره وليدبن مغيره نازل شد كهگفت: اگر بهراستي نبوت حق بود، بيگمان من از محمد به آن سزاوارتر بودم زيرا من هم سنا از او بزرگترم و هم در مال و اولاد از او بيش و افزونتر ميباشم!.
فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاء كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ (125)
«پس هركه را كه خدا بخواهد هدايت كند، سينه وي را براي اسلام گشاده ميكند» يعني: دلش را باز و گشاده ميكند تا اسلام را با سينه باز و منشرح بپذيرد. در حديث شريف به روايت عبدالرزاق، ابنجريرطبري و غير ايشان آمده است: اصحاب از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم راجع به اين آيه پرسيدند ؛ يا رسولالله! چگونه سينه انسان راهيافته گشاده ميشود؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «نور يقذف فيه، فينشرح له وينفسح: نوري است كه در او افگنده ميشود پس سينهاش از آن نور، باز و گشاده ميشود». گفتند: آيا براي اين گشادگي و انشراح، نشانهاي هم هست كه با آن شناخته شود؟ فرمودند: «الإنابة إلى دار الخلود، والتجافي عن دار الغرور، والاستعداد للموت قبل لقاء الموت: آري! نشانه آن رجوع بهسوي سراي جاودانگي، دل بركندن از سراي غرور و قرار و آرام نگرفتن در آن، و آمادگي براي مرگ قبل از روبروشدن با آن است». همچنين در حديث شريف آمده است كه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سؤال شد: از مؤمنان چه كسي هشيارتر و زيركتر است؟ فرمودند: «بيشترين آنان در يادآوري از مرگ و بيشترين آنان در آمادگي براي بعد از مرگ». «و هر كس را كه» خداوند جلّ جلاله «بخواهد گمراه كند، سينهاش را تنگ ميگرداند در نهايت تنگي» بهطوري كه در آن هيچ جايي براي ايمان و هدايتنباشد. ابنكثير ميگويد: «يعني سينهاش را براي پذيرش (لااله الا الله) تنگميگرداند تا بدانجا كه اين كلمه طيبه به آن وارد نميشود». زجاج ميگويد: «حرج، نهايت تنگي است». «چنانكه گويي بهزحمت در آسمان بالا ميرود» زيرا كسي كه به آسمان بالا رود، به دليل فشار هوا و كمبود اكسيژن، سخت احساس سينهتنگي ميكند، گويي نزديك است كه خفه شود.
گفتني است كه با اكتشافات جديد علمي، روشن شده كه اين تشبيه از معجزات قرآن كريم ميباشد زيرا حقيقت علمياي كه اين آيه به بيان آن پرداخته، در عصر نزول قرآن كريم شناخته شده نبود. آري! اين آيه، حال معنوي كسي را كه بهسوي اسلام فراخوانده ميشود ـ درحاليكه براي وي گمراهي مقدر شده است ـ به حالت حسي كسي تشبيه ميكند كه از بالا رفتن به سوي آسمان سخت احساس سينهتنگي ميكند، گويي ميخواهد خفقان بگيرد و اين معني كه صعود به بالا سبب نفس تنگي ميشود در روزگار نزول قرآن كريم شناخته شده نبود. خاطر نشان ميشود؛ آوردن اين آيه معجز در سياق اين فقره كه با بيان درخواست معجزه از سوي مشركان آغاز گرديد، پيام بس روشني به همراه دارد. «اينگونه خداوند رجس را بر كساني كه ايمان نميآورند مياندازد» رجس: پليدي و ناپاكي، يا عذاب، يا هر چيزي است كه فاقد خير باشد.
وَهَذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (126)
«و اين راه پروردگار توست» يعني: راهي كه پيامبراكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و همراهان مؤمنشان بر آن هستند، دين پروردگار عزوجل است «كه مستقيم است» و هيچ كجي وانحرافي در آن نيست «هرآينه ما آيات خود را براي گروهي كه پند ميپذيرند» يعني: داراي فهم و درك پندپذيري از سوي خدا و رسول وي هستند «به روشني بيان كردهايم».
لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُمْ بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ (127)
«براي آنان» يعني: براي اين گروهي كه پند ميپذيرند «نزد پروردگارشان دارالسلام است» دارالسلام: بهشت است زيرا بهشت، سراي سلامتي از هر ناخوشي و ناملايماتي است و مؤمنان از آنرو مستحق اين سراي سلامتي هستند كه با سير در صراط مستقيم از آفات انحراف و كجروي سالم باقي ماندهاند «و او ولي آنان است» يعني: خداوند جلّ جلاله مددكار و كارساز و متولي امر آنان است تا آن كه درحالي به بهشت درآيند كه از هر ستم و ناخوشياي ايمنند «بهسبب آنچه ميكردند» يعني: به سبب اعمال نيك و پاكيزهشان.
وَيَوْمَ يِحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِّنَ الإِنسِ وَقَالَ أَوْلِيَآؤُهُم مِّنَ الإِنسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِيَ أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْوَاكُمْ خَالِدِينَ فِيهَا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَليمٌ (128)
«و روزي كه خداوند همه آنان را يكجا حشر كند» يعني: همه بشر و جن را در محشر گرد آورد، ميفرمايد: «اي گروه جنيان» يعني: اي شيطانهاي جني «از آدميان پيروان بسيار گرفتيد» يعني: از آنان بسياري را اغوا و گمراه كرديد تا درحكم پيروان شما شدند، در نتيجه، ما نيز آنان را با شما يكجا حشر كرديم. «و دوستان آنها از آدميان ميگويند» يعني: پيروانشان از كفار انسي، در پاسخ به آن فرموده حق تعالي ميگويند: «پروردگارا! ما از همديگر بهرهمند شديم» بهرهبرداري جنيان از آدميان، لذتگرفتنشان از پيروي آدميان است اما بهرهمندي آدميان ازجنيان اين است كه: چون آرايشدهي گناهان را از جنيان پذيرفتند و در گناهان فروافتادند، از آن گناهان لذت بردند و بهرهمند شدند، همچنان اهل جاهليت وهمقطارانشان، جنيان را در القائاتشان تصديق ميكردند و از اين تصديق خويش لذت ميبردند و كاهنان و عرافان هم در برابر آن، به چيزي از بهرههاي دنيا دست مييافتند «و به ميعادي كه براي ما مقرر داشته بودي، رسيديم» يعني: به ميعاد روز قيامت. اين نوعي حسرت خوردن بر گذشته و اعترافي از سويشان به فرارسيدن ميعادگاه الهياي است كه آن را در دنيا تكذيب ميكردند. «خدا ميفرمايد: آتش دوزخ جايگاه شماست» يعني: اقامتگاه و منزلگاه شما و دوستان شماست «جاودانه درآنيد مگر آنچه خدا بخواهد» مگر در آن وقتي كه خداوند جلّ جلاله، نبودنتان را در دوزخ بخواهد. يا: مگر در آن اوقاتي كه از عذاب سوزان به عذاب سرد زمهرير يا آب جوشان درآييد «بيگمان پروردگار تو حكيم داناست» به آنچه كه با دوستان و دشمنانش انجام ميدهد.
روايت شدهاست كه ابنعباس رضی الله عنهما در تبصرهاي بر اين آيه فرمود: «براي هيچكس سزاوار نيست كه بر خداي عزوجل در مورد خلقش حكم كرده و آنان را از پيش خود به بهشت يا دوزخ فرود آورد». مراد ابنعباس رضی الله عنهما اين است كه نبايد كسي حكم خدا جلّ جلاله را در مورد كسي ـ اعم از مؤمن يا كافر ـ پيشگويي كرده و قاطعانه بگويد كه: جايگاه فلان ـ مثلا ـ در بهشت يا در دوزخ است.
وَكَذَلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ (129)
«و اينگونه بعضي از ستمكاران را بر بعضي ديگر مسلط ميكنيم» يعني: اين گونه ستمكاران جن را بر ستمكاران انس و نيز بعضي از ستمكاران را بر بعضي ديگرمسلط ميكنيم تا آنان را هلاك كنند و به ذلت كشانند. يا معني اين است: بعضي از ستمكاران را در دوزخ، دوستان يا پيروان بعضي ديگر قرار ميدهيم؛ «به كيفر آنچه ميكردند» يعني: مسلط ساختن بعضي از ظالمان بر بعضيديگر، به سبب كار وكردار كفرآميز و گناهآلودشان است. از اعمش روايت شدهاست كه گفت: «ازسلف صالح شنيدم كه ميگفتند: چون زمانه فاسد شود، خداي عزوجل بدترين مردم را بر مردم حاكم ميكند». فضيلبن عياض گفت: «هرگاه ديدي كه ظالمياز ظالم ديگر انتقام ميگيرد پس بپاخيز و با خوشحالي تماشا كن».
يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِنسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاء يَوْمِكُمْ هَذَا قَالُواْ شَهِدْنَا عَلَى أَنفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَشَهِدُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُواْ كَافِرِينَ (130)
«اي گروه جن و انس» يعني: روزي كه آنان را محشور ميكنيم، به آنان از باب سرزنش ميگوييم: اي گروه جن و انس! «آيا از ميان شما فرستادگاني براي شما نيامدند كه آيات مرا بر شما بخوانند و از ملاقات اين روزتان شما را بيم دهند؟» يعني: آيا فرستادگاني از انس نزد شما نيامدند كه كتابهاي خداوند جلّ جلاله را بر انس و جن تلاوت كنند و شما را از ملاقات روز قيامت بيم دهند؟ زيرا جمهور سلف و خلف برآنند كه از جن پيامبري مبعوث نشده است و جنيان فقط حامل پيامي بهسوي طايفه خويش هستند كه آن را از پيامبر انسي ميشنوند. «ميگويند: برخود اعتراف كرديم» كه پيامبران آمدند و پيامت را به ما ابلاغ كردند. اين اقراري از سويشان به اين حقيقت است كه حجت خداي عزوجل بر آنان در فرستادن پيامبرانش واجب گرديده است «و زندگي دنيا آنان را فريب داده بود» زندگي دنيا با آرايشها و زينتهايخود، آنان را به خود مشغول گردانيده بود بنابراين، دلهايشان بهسوي آن گرويد تا بدانجا كه اين گرايش، آنان را بهسوي تكذيب پيامبران كشانيده و از ايمان به ايشان باز داشت «و بر خود گواهي دادند كه كافر بودهاند» در دنيا به پيامبران مرسل حق تعالي و آياتي كه ايشان با خود آورده بودند. اين گواهي ديگري از سوي آنان بر ضد خودشان است.
ذَلِكَ أَن لَّمْ يَكُن رَّبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ (131)
«اين» فرستادن پيامبران و خواندن آيات «بهسبب آن است كه هرگز پروردگار تو هلاككننده شهرها از روي ستم نيست درحالي كه مردم آنها غافل باشند» آري! خداي عزوجل هلاككننده مردم شهرها بهستم نيست زيرا او برتر از آن است كه ستم كند بلكه به امتها عذر نمايانده و فقط در صورتي هلاكشان ميكند كه سزاوار اين هلاكت باشند و او با فرستادن پيامبران حامل بيم و اميد بهسوي مردم، پرده پندار و غفلت و بيخبري را از جلو روي آنان برميدارد. يا معني اين است: خداوند جلّ جلاله هلاككننده شهرها نيست به سبب ستمي كه كردهاند، مگر بعد از برپاكردن حجت بر آنان.
وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُواْ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (132)
«و براي هريك طبق كار و كردارشان درجاتي است» براي هريك از دو گروه جن و انس در آخرت، برحسب اعمالشان، درجات و مراتب متفاوتي ـ در بهشت يا دوزخ ـ است «و پروردگارت از آنچه ميكنند، غافل نيست» ابويوسف ومحمد ـ رحمهماالله ـ با اين آيه استدلال كردهاند بر اين كه: جنيان نيز در برابر طاعت حق تعالي پاداش داده ميشوند و به بهشت وارد ميشوند.
وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِن بَعْدِكُم مَّا يَشَاءُ كَمَا أَنشَأَكُم مِّن ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ (133)
«و پروردگار تو غني و صاحب رحمت است» يعني: خداي سبحان از خلقش بينياز است، نه به خودشان نيازي دارد نه به عبادتشان، نه ايمانشان به وي نفعي ميرساند، نه كفرشان به وي زياني اما با وجود اين بينيازي، بر آنان صاحب رحمت و مهرباني است، كه رحمت وي بر ايشان با وجود كمال بينيازي، خود بيانگر منتهاي فضل و كرم وي است و از رحمت اوست كه آنان را به تكاليف چندي مكلف كرده است تا ايشان را در معرض منافعي هميشگي قرار دهد «اگر بخواهد، شما را از ميان ميبرد» و با عذاب ريشهكن ميكند اي بندگان نافرمان! «وبعد از شما» يعني: بعد از نابود ساختنتان «هركه را بخواهد» از خلقش «جانشين ميسازد» از آنان كه نسبت به شما در برابر او فرمان پذيرترند «همچنان كه شما را از نسل قومي ديگر پديد آورد» به قولي: مراد از آن قوم، سرنشينان كشتي نوح علیه السلام اند.
إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لآتٍ وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ (134)
«قطعا آنچه به شما وعده داده ميشود» از برانگيختن در قيامت و مجازات در آخرت «آمدني است» خواهناخواه و بهطور حتم زيرا خداوند جلّ جلاله خلف وعده نميكند «و شما گريزنده نيستيد» از عذاب من و نميتوانيد مرا درمانده كنيد. اعراب ميگويند: «أعجزني فلان: فلان مرا درمانده ساخت»؛ آنگاه كه از نزد وي بگريزد و او نتواند خود را به وي برساند. اين تعبير رد كننده اين پندار مشركان است كه ميگفتند: «من مات فقد فات: هر كس مرد؛ در حقيقت فناي ابدي شد وجان به در برد». از ابيسعيد خدري رضی الله عنه روايت شده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درحديث شريف فرمودند: «يا بني آدم، إن كنتم تعقلون فعدوا أنفسكم من الموتى، والذي نفسي بيده إنما توعدون لآت وما أنتم بمعجزين: اي فرزندان آدم! اگر شما اهل خرد و انديشه هستيد، خود را از مردگان بشماريد زيرا سوگند به آن ذاتي كه جانم در يد اوست، آنچه وعده داده شدهايد البته آمدني است و شما گريزنده نيستيد».
قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُواْ عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدِّارِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (135)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «اي قوم من! بر حالت خويش عمل كنيد» اين جمله داراي دو معني است:
1 ـ بر همان راه و روشي كه هستيد پايداري كنيد، اگر ميپنداريد كه بر جاده هدايت روان هستيد.
2 ـ هرچه در توان شماست انجام دهيد و بر كفر و دشمنيتان پاي بفشاريد.
«من نيز عملكنندهام» من هم بيپروا به شما و بيآن كه به كفرتان اهميتي بدهم، بر راه و روش و برنامه خود پايبند و پايدار و مقاوم و برقرار هستم «بهزودي خواهيد دانست» چهكسي برحق است و چهكسي بر باطل و بهزودي خواهيد دانست «كه عاقبت پسنديده سرا» يعني: پيروزي و وراثت زمين در سراي دنيا ونيكفرجامي سراي آخرت «از آن كيست» آيا از آن ماست يا از آن شما؟ «بيگمان ستمكاران» يعني: كافران «رستگار نميشوند» آري! خداي عزوجل وعدهاش را براي پيامبرش محقق كرد و او را بر سرزمينهاي مخالفانش مسلط گردانيده مكه را براي وي گشود و او را بر تكذيبكنندگان قومش غالب و بر كل جزيرهالعرب مسلط گردانيد و همه اينها در حيات آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم روي داد و بعداز حيات ايشان در دوران خلفاي ايشان نيز، شهرها و قلمروهاي بزرگ ديگري فتح گرديد.
در اين آيه خداي سبحان يكي از شيوههاي ادبي انذار و هشدار را كه تعجيز و تحدي است و در قرآن كريم نمونههاي ديگري نيز دارد، بهكار برده است.
وَجَعَلُواْ لِلّهِ مِمِّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالأَنْعَامِ نَصِيباً فَقَالُواْ هَذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهَذَا لِشُرَكَآئِنَا فَمَا كَانَ لِشُرَكَآئِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَى اللّهِ وَمَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَى شُرَكَآئِهِمْ سَاء مَا يَحْكُمُونَ (136)
در آيات ذيل، خداي عزوجل انواعي چند از احكامي را كه اهل جاهليت براي خود اختراع كرده بودند، در ميان ميگذارد، كه نوع اول عبارت است از: «و برايخداوند از زراعت و چهارپاياني كه خود او آفريدهاست، بهرهاي قائل شدند و به پندار خود گفتند كه: اين سهم براي الله است و اين سهم براي شركايي كه ما مقرر كردهايم» يعني: كفار عرب براي خداوند جلّ جلاله از آنچه خود از كشت و ميوه درختان و نسلهاي چهارپايان آفريده، سهمي مقرر كرده آن را صرف مسكينان و ميهمانان ميكردند، همينگونه براي خدايان باطل خود نيز بهرهاي از اين اشيا مقرر كرده وآن را صرف متوليان بتان و خدمتكاران آستان آنان ميكردند و چون اموال اختصاص يافته به بتان تمام ميشد؛ از سهمي كه براي خدا مقرر كرده بودند، برداشته و به وجوه مصارف بتان ميافزودند و ميگفتند: خداوند از اين وجوه بينياز است. يا اگر چيزي از سهم خداوند جلّ جلاله در سهم بتان در هم ميآميخت، آنرا به حال خود واگذاشته و ميگفتند: خدا بدان نيازي ندارد. ولي اگر از سهم بتان در سهم خداوند جلّ جلاله در ميآميخت، آن را جدا كرده و ميگفتند: بتان بدان نيازمندند. «پس آنچه خاص شركايشان بود، به خدا نميرسيد» يعني: به مصارفي نميرسيد كه خداوند جلّ جلاله صرف اموال در آنها را مشروع گردانيده، همچون صدقه، صلهرحم و اطعام ميهمان «ولي آنچه خاص خدا بود، به شركاي آنان ميرسيد» يعني: آن را در مصارف مربوط به دستگاه بتان و بتسالاران مصرف ميكردند «چه بد حكم ميكنند» در اين كه خدايان باطل خود را بر خداي سبحان برگزيده و مخلوقي ناتوان را بر خالق توانا ترجيح ميدهند. قطعا اينگونه سخنان و اعمال، صرفا بر پندار غلط آنان متكي است، كه خداوند جلّ جلاله نه آنها را بدان امر كرده، نه همچو تقسيمبندياي را برايشان مشروع گردانيده است.
وَكَذَلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَآؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَلِيَلْبِسُواْ عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ (137)
نوع دوم از احكام اختراعكرده اهل جاهليت عبارت بود از: «و اين گونه» كه شياطين اختصاص دادن سهمي براي خدا جلّ جلاله و سهمي ديگر براي بتان را در چشم مشركان آراستند، همينگونه «شركايشان در نظر بسياري از آنان قتل فرزندانشان را آراستند» يعني: شياطين اين عمل زشت را نيز در چشم و دلشان نيكو جلوه دادند «تا آنان را هلاك كنند» يعني: تا سرانجام، آن دختران و پسران بيگناه را هلاك كنند، با كشتن و زندهبهگوركردن بهناحق آنان. يا شياطين، مشركان را با گمراهكردنشان هلاك و نابود كنند «و تا مشتبه» و درهم و برهم «سازند» شياطين «بر آنان دينشان را» و در نتيجه آنان نتوانند ميان آنچه كه برايشان مشروع است، با آنچه كه مشروع نيست، فرق بگذارند. بعضي گفتهاند :مراد از شركا در اينجا، خدمتكاران بتان از كاهنان و پردهداران اند كه زندهبهگور كردن دختران را از بيم نيازمندي يا به اسارت درآمدن آنها و كشتن فرزندان را از بيم فقر و درويشي، در چشم و دل مشركان ميآراستند. همين طور بهنام خداي بزرگ سوگند ياد ميكردند كه اگر به آنان اين تعداد (عددي معين را ذكر ميكردند) از اولاد پسر عنايت نمايد، يكي از آنان را براي او قرباني ميكنند چنانكه عبدالمطلب، چنين نذر كرد و قرعه بهنام عبدالله پدر پيامبر اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم برآمد، و سرانجام او با فديه دادن صد شتر، از ذبح وي منصرف شد «و اگر خدا ميخواست چنين نميكردند» يعني: اين جنايت از سوي آنان به اراده تكوينيخداوند جلّ جلاله سرزد، بر اساس حكمتي كه او خود به آن داناتر است «پس آنان را با آنچه افترا ميبندند واگذار» يعني: آنان و افترابستنشان بر خداي سبحان را رها كن؛ زيرا اين اعمالشان به تو زياني نميرساند.
وَقَالُواْ هَذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَّ يَطْعَمُهَا إِلاَّ مَن نّشَاء بِزَعْمِهِمْ وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَأَنْعَامٌ لاَّ يَذْكُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا افْتِرَاء عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِم بِمَا كَانُواْ يَفْتَرُونَ (138)
نوع سوم از انواع احكام ساختگي اهل جاهليت اين بود: «و گفتند: اين چهارپايان و زراعت ممنوع است» يعني: حرام و ممنوع (قرنطينه) است زيرا به بتان ما اختصاص دارد «و جز كسي كه ما بخواهيم، هيچكس نبايد از آن بخورد، بهزعم خودشان» و آنان خدمتگزاران بتان و مردان بودند كه منحصرا حق استفاده از آن اموال را داشتند «و چهارپاياني ديگر است كه سواري بر پشت آنها حرام شدهاست» و آن عبارت است از: حيوانات «بحيره»، «سائبه» و «حام» كه بهنوعي توتم عصر جاهلي بودند.[4] پس از روي جهالت، سواري يا حمل بار بر اين نوع از چهارپايان را تحريم ميكردند «و چهارپايان ديگري است كه نام خدا را بر آنها نميگيرند» اين نوع سوم از چهارپايان ذكرشده در اين آيه است و آن عبارت از: چهارپاياني است كه آنها را بهنام بتانشان و براي آنان ذبح ميكردند، نه بهنام خداوند جلّ جلاله. بعضي گفتهاند: مراد آيه اين است كه حتي آنان سوار بر اين چهارپايان به مناسك حج هم نميرفتند تا بر پشت آنها نام خدا جلّ جلاله را ببرند «بهمحض افترا بر خدا» يعني: در اين ادعاي خود كه اين اعمال از دين خدا جلّ جلاله است، دروغ گو بوده و بر خدا افترا ميبستند «خداوند بهزودي آنان را در برابر آنچه كه افترا ميبستند، جزا خواهد داد».
وَقَالُواْ مَا فِي بُطُونِ هَذِهِ الأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِّذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا وَإِن يَكُن مَّيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاء سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حِكِيمٌ عَلِيمٌ (139)
«و گفتند: آنچه در شكم اين چهارپايان است» مراد آنها جنينهاي شكم چهارپايان «بحيره» و «سائبه» بود «خاص مردان ماست» يعني: فقط براي آنها حلال است «و بر همسران ما حرام است» مرادشان همه زنان اعم از دختران، خواهران، همسران و مانند آنها از زنان بودند. بعضي برآنند كه مراد آيه: شير آن حيوانات بود كه آن را براي مردان حلال و براي زنان حرام گردانيدند «و اگر مرده باشد» يعني: اگر جنيني كه در شكم آن چهارپايان است، مرده باشد «پس آنان همه در آن» يعني: در جنين مرده «شريكند» و مرد و زن هر دو از آن ميخورند. از ابنعباس رضی الله عنهما روايت شده است كه فرمود: «اگر گوسفند، جنين نر ميزاييد، آنرا ذبح ميكردند و فقط مردان حق تناول از آن را داشتند نه زنان و اگر جنين ماده ميزاييد، آن را رها كرده و ذبح نميكردند و اگر جنين، مرده متولد ميشد، مردان و زنان همه در آن شريك بودند چنانكه حق تعالي در اين آيه فرموده است». «خداوند بهزودي وصف آنان را جزا خواهد داد» يعني: بهزودي در برابر اينسخنان و احكام اختراعيشان به آنان سزاي مناسب خواهد داد «زيرا او حكيم» است در افعال و اقوال و شريعت و مقدرات خويش «داناست» به عقيده واعمال خير و شر بندگان خويش پس جزاي همه را به كاملترين وجه خواهد داد.
قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُواْ أَوْلاَدَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُواْ مَا رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتِرَاء عَلَى اللّهِ قَدْ ضَلُّواْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ (140)
«هرآينه كساني كه فرزندان خود را» يعني: دختران خود را «كشتند» با زنده به گور كردنشان «از روي سفاهت و ناداني» نه از روي حجت عقلي يا شرعي «زيانكار شدند» سفاهت: سبكمغزي، كمخردي و ناداني است. آري! آنان از روي جهل و كم خردي ندانستند كه اين خداوند جلّ جلاله است كه روزي دهنده فرزندانشان است، نه خودشان «و» نيز زيانكار شدند كساني كه «آنچه را خداوند روزيشان داده بود، حرام كردند» از چهارپاياني كه آنها را «بحيره» و «سائبه» ميناميدند «از روي افترا به خداوند» زيرا خداي سبحان هيچ چيز از اين اشيا را حرام نكرده است «در حقيقت آنان گمراه شدند و راه يافته نبودند» بهسوي راه صواب در اين حرام ساختنهاي خويش.
از ابنعباس رضی الله عنهما روايت شدهاست كه فرمود: «اگر دوست داري كه از جهالت اعراب آگاه شوي پس آيات بعد از صدوسوم از سوره انعام: (قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا...) را بخوان».
وَهُوَ الَّذِي أَنشَأَ جَنَّاتٍ مَّعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَابِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ كُلُواْ مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُواْ حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ وَلاَ تُسْرِفُواْ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (141)
«و اوست كسي كه باغهاي داربستدار» يعني: برداشته شده بر ستونها «و بدون داربست را» يعني: درختان فروگذاشته بر روي زمين را كه بر ستونها برافراشته نيستند «پديد آورد» بهقولي: درختان داربستدار (معروشات)، درختاني است كه بر روي زمين پهن ميشود، مانند انگور و خربزه و خيار و غيره، يا بهوسيله ستونها برپا ميشود تا شاخهها بر آن فرو غلتد و درختان بدون داربست (غيرمعروشات)، درختاني است كه بر ساق خود ايستاده باشد، مانند درخت خرما و ساير درختان ستوندار «و پديد آورد درختان خرما و زراعتي را كه محصولات آن گوناگون است» يعني: بر وبار و طعم و لذت و ميوه آن و دانه يا گوشتي كه از آن ميخورند، گوناگون است. بدينسان خداي عزوجل با اين گوناگوني طعمها و لذتهايي كه براي نوع بشر آفريده است، مهربانياش را بر بندگانش منت ميگذارد «و پديد آورد زيتون و انار را كه شبيه به يكديگر و غيرشبيهاند» در رنگ و طعمخود. تفسير اين مفاهيم در آيه (99) گذشت «بخوريد از ميوههاي آن چون ميوه داد» هرچند كه آن ميوه به پختگي نرسيد «و حق آن را در روز بهرهبرداري از آن بدهيد» به قولي: اين آيه مبين فرضيت اداي زكات كشت و ميوه است. به قولي ديگر: بر مالك واجب است تا در روز درويدن و چيدن كشت و ميوه، بر مساكيني كه بر سر چيدن محصول حاضرند، مقداري از آن؛ چون يك مشت، يا يك دسته و مانند آن بدهد و آنان را محروم نكند. امام ابوحنيفه رحمه الله با تمسك به اين آيه و عام بودن حديث نبوياي كه بخاري آن را در اين مورد از ابنعمر رضی الله عنهما روايت كردهاست، پرداخت زكات را در هرآنچه كه از زمين ميرويد، چه مواد خوراكي باشد يا غيرآن ـ بجز هيزم و علف خشك و سبزيجات تازه و انجير و شاخه خشك درخت خرما و نيبوريا (اقارون) و نيشكر ـ واجب دانسته است. آن حديث شريف به روايت ابنعمر رضی الله عنهما اين است: «در آنچه كه آسمان آن را آب ميدهد، عشر است و در آنچه كه به وسيله شتر يا به وسيله دلو و چرخ آبكشآبياري ميشود، نصف عشر است».
اما رأي جمهور فقها بر اين است كه: زكات در كشت و ميوه واجب نيست، مگر در آنچه كه قابل بهرهبرداري غذايي و قابل ذخيرهكردن باشد. وقت وجوب زكات ـ بهقول راجح كه همانا رأي ابوحنيفه رحمه الله است ـ روز چيدن يا روز درو كردن است «ولي اسراف نكنيد» يعني: در خوردن يا در صدقه دادن «كه او اسرافكاران را دوست ندارد» زيرا آنان حق را پايمال كرده و از حد در گذشتهاند.
ابنجريج در بيان سبب نزول ميگويد: آيه (وَلاَ تُسْرِفُواْ ...) درباره ثابت بن قيس بن شماس نازل شد كه خرماي نخلستان خود را چيد و گفت: هيچكس امروز نزد من نميآيد مگر اين كه او را اطعام ميكنم پس تا شامگاه مردم را با چنان دستو دلبازياي اطعام كرد كه هيچ چيز براي خودش باقي نماند.
وَمِنَ الأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً كُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ (142)
«و نيز پديد آورد از چهارپايان، حيوانات باركش و حيوانات كرك و فرش دهنده را» يعني: خداوند متعال براي شما از چهارپايان، اصناف هشتگانهاي را پديد آورد كه در آيه بعدي ذكر ميكند، در حالي كه باربردارنده و فرشدهندهاند. حموله: حيوان باري، يعني شتر است اما فرش: حيواني است كه مردم از مو و پشم وكرك آن براي خود فرش ميسازند. بعضي گفتهاند: حموله؛ شتران بزرگسال اند وفرش: شتران خردسال كه بر آنها بار حمل نميشود «از آنچه الله» از اين اشياء «شما را روزي داده است بخوريد و از گامهاي شيطان پيروي نكنيد» چنانكه مشركان كردند؛ با تحريم آنچه كه خداوند جلّ جلاله حرام نكرده و حلال ساختن آنچه كه او حلال نگردانيده «هرآينه او براي شما دشمني آشكار است» پس هميشه شيطان لعين را در امر دينتان متهم و محكوم بدانيد.
ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ مِّنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الأُنثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحَامُ الأُنثَيَيْنِ نَبِّؤُونِي بِعِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (143)
در بيان سبب نزول آمده است: مالك بن عوف و يارانش گفتند؛ آنچه در شكم اين چهارپايان «بحيره» و «سائبه» است خاص مردان ماست، لذا فقط براي آنها حلال است و بر همسران ما حرام ميباشد پس نازل گرديد:
«آفريد» براي شما از چهارپايان باركش و حيوانات داراي كرك و پشم «هشت جفت را» يعني: هشت فرد را زيرا هريك از نر و ماده جفت آن ديگر است و به آن «زوجان» هم گفته ميشود «از گوسفند دو قسم» نر و ماده. ضأن: گوسفندان داراي پشماند «و از بز دو قسم» نر و ماده. معز: برخلاف ضأن، گوسفند موداري است كه گوشهاي كوتاهي دارد «بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «آيا خداوند اين دو نر را يا اين دو ماده را حرام كرده است؟» مراد از دو نر: قوچ و بز نر و مراد از دو ماده: ميش و بز ماده است «يا آنچه را كه رحم آن دو ماده در بر گرفته است؟» ايناستفهام؛ انكار و توبيخ بر مشركان در امر تحريم اين حيوانات است، يعني: آيا رحم حيوان بيش از يك نر يا يك ماده را دربر ميگيرد پس چرا بعضي از آن را حرام و بعضي را حلال ميگردانيد؟ اگر بهنظر شما ماده بودن حيوان سبب حرمتآن است، بايد هر حيوان مادهاي حرام باشد، و اگر نر بودن سبب حرمت آن است، بايد هر حيوان نري حرام باشد، و اگر هر چيزي كه رحم حيوان آن رابرميدارد حرام باشد پس بايد همه جنينها حرام باشند، نه فقط جنين حيوان ماده پس علت و قياس شما همه فاسد است. «مرا از روي علم خبر دهيد» يعني: به علمي كه مستند به خبر خبردهنده صادقي باشد لذا هرگاه دليل عقلياي بر اين تحريم نداريد پس نقلي صحيح از كتب الهي يا از شريعت ابراهيم و اسماعيل ـ علیهما السلام ـ و دليلياز كلام خداوند متعال بياوريد «اگر راستگو هستيد» در اين كه خداي متعال آنها را حرام كرده است.
اين آيه بيانگر جهل اعراب قبل از اسلام در مورد آن چيزهايي است كه بر خود از چهارپايان تحريم ميكردند. يعني خداي عزوجل ميفرمايد: ما نه اين چهارپايان و نه چيزي از نتاج آنها را بر شما حرام نساختهايم، بلكه همه آنها را براي بهرهبرداري بنيآدم آفريدهايم.
وَمِنَ الإِبْلِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الأُنثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحَامُ الأُنثَيَيْنِ أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاء إِذْ وَصَّاكُمُ اللّهُ بِهَذَا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (144)
«و همچنين از شتر دو قسم و از گاو دو قسم» يعني: نر و ماده «آفريد. بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «آيا نرهاي آنها را حرام كردهاست يا مادههاي آنها را، يا آنچه را كه رحمهايآن دو ماده در بر گرفته است؟» استفهام همچون آيه قبل انكاري و توبيخي است. پس حالا كه دليل عقلياي بر اين تحريم نداريد، دليل نقلياي بياوريد: «مگر وقتي كه خداوند شما را به آن سفارش كرد، حاضر بوديد؟» يعني: اگر دليل مستند علمياي در دست نداريد؛ آيا در هنگامي كه خداوند جلّ جلاله به اين تحريم حكم كرد، حاضر و شاهد بوديد كه آنها را حرام ميپنداريد؟ نقل است كه مالك بنعوف در اينهنگام سكوت كرد و چيزي نگفت. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: بگو، چرا سخن نميگويي؟ گفت: تو بگو، من حرفي براي گفتن ندارم، من ميشنوم. لذا آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم دنباله آيه را خواندند: «پس چه كسي ستمكارتر است از آنكس كه برخدا دروغ بندد تا مردم را بيهيچ علم و اطلاعي به گمراهي بكشاند؟» يعني: هيچكس از آن كس كه بر خدا جلّ جلاله دروغ بندد و چيزي را حرام گرداند كه باري تعالي آن را حرام نكرده، و باز آن را به دروغ و افترا به خداي سبحان نسبت دهد، ستمكارتر نيست چنانكه رهبران مشركان چنين كردند «بيگمان خداوند قوم ستمپيشه را هدايت نميكند» يعني: كساني را كه علم وي برآن پيشيگرفته كه بر كفر ميميرند، به سبب آنچه كه از ستم مرتكب گرديدهاند.
اين آيه بيانگر بزرگي گناه كسي است كه چيزي از آفريدههاي حق تعالي را بدون دليل و سند صحيحي تحريم ميكند.
قُل لاَّ أَجِدُ فِي مَا أُوْحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَّسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (145)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «در آنچه به من وحي شدهاست» تا ساعت نزول اين آيه ـ زيرا بعد از نزول اين آيه، چيزهايي حرام گرديد ـ «هيچچيز بر خورندهاي كهآن را ميخورد حرام نمييابم» از خوردنيها و آشاميدنيها. يا معني اين است: درآنچه بر من از قرآن وحي شده است، هيچ چيز حرامي نمييابم زيرا وحي از طريق سنت چيزهايي را حرام گردانيد. يا معني اين است: در آنچه بر من در مورد چهارپايان وحي شده است، هيچ چيز حرامي نمييابم «مگر آن كه مردار باشد» مردار: عبارت از حيوان حلالگوشتي است كه ذبح نشده باشد «يا خونريخته» يعني: خون روان اما خون غير ريخته؛ چون خوني كه بعد از ذبح در عروق حيوان باقي ميماند و خون كبد و طحال (جگر و سپرز) و آنچه از گوشت حيوان كه در هنگام ذبح به خون آغشته شده، بخشوده و مباح است «يا گوشت خوك زيرا كه اين» يعني: خوك «پليد است، يا آنچه كه از روي فسق بههنگام ذبح نام غيرخدا بر آن برده شده باشد» يعني: بهنام بتان ذبح شده باشد. كه اين كار به سبب فروروي مرتكب آن در فسق و نافرماني، فسق ناميده شد. از ابنعباس، ابنعمر و عايشه رضی الله عنهم روايت شدهاست كه فرمودند: «جز آنچه كه خداي سبحان در اين آيه ذكر كرده، هيچ حرام ديگري وجود ندارد». آري! آيه: (قُل لاَّ أَجِدُ فِي مَا أُوْحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً...)، بر انحصار محرمات در آنچه كه ذكر شد، دلالت ميكرد ـ اگر اين آيه مكي نميبود ـ اما چون اين آيه مكي است، بعد از آن در مدينه منوره با نزول سوره «مائده» چهار چيز ديگر كه عبارت از: (منخنقه، موقوذه، مترديه و نطيحه) است، نيز بر محرمات فوق اضافه شد.[5] به علاوه اينها، تحريم هر درنده نيشدار، هر پرنده چنگال دار، خر اهلي و سگ نيز در سنت رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بهاثبات رسيده است. «پس كسي كه بدون سركشي و زياده خواهي ناچار» به خوردن اين محرمات «گردد، قطعا پروردگار تو» بر شخص مضطر و ناچار چنانچه از محرمات يادشده تناول كرد «آمرزنده مهربان است»[6].
از ابنعباس رضی الله عنهما روايت شده است كه فرمود: «اهل جاهليت چيزهايي را ميخوردند و چيزهايي را پليد ميدانستند و نميخوردند پس خداي عزوجل پيامبرش را برانگيخت و كتابش را نازل كرد و حلال خود را حلال و حرام خود را حرام نمود لذا آنچه را كه خداوند متعال حلال گردانيده، حلال است و آنچه را كه حرام كرده، حرام است و آنچه كه از آن سكوت كرده، بخشوده است. آنگاه اين آيه كريمه را تلاوت نمود».
وَعَلَى الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلاَّ مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَايَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذَلِكَ جَزَيْنَاهُم بِبَغْيِهِمْ وِإِنَّا لَصَادِقُونَ (146)
آنگاه خداوند متعال روشن ميسازد كه آنچه را در تورات بر يهوديان حرام كرده بود، محرماتي است كه در اين آيه ذكر ميشود پس اهل جاهليت از كجا و با چه استنادي چيزهاي خاصي را بر خود تحريم كردند درحالي كه تحريم آنها نه درتورات آمده است و نه در قرآن؟
«و بر يهود هر جانور ناخنداري را حرام ساختيم» از مجاهد روايت شده است كه گفت: «مراد از جانور ناخندار: هر حيواني است كه انگشتان پاي آن از هم شكافته نباشد زيرا حيواناتي كه انگشتان آنها از هم شكافته است، بر يهوديان حلال بود. او اضافه ميكند: چون انگشتان پاي مرغ خانگي و گنجشك از هم شكافته است پس اين پرندگان، بر يهوديان حلال بود و يهوديان از گوشت آنها ميخوردند اما چون كف پاي شتر، شترمرغ و غاز، داراي انگشتان شكافتهشده نيست، اينها و هر پرنده يا حيوان ديگري كه داراي سپل (سم) بوده و انگشتان از هم شكافتهشدهاي ندارند، بر آنان حرام بود». «و از گاو و گوسفند، پيه آن دو را بر آنان حرامكرديم» كه عبارت از: پيه كليهها و پيه رقيقي است كه بر روي شكمبه آنها قراردارد. آنگاه حق تعالي پيه پشت و رودهها و استخوانها را از اين تحريم استثنا كرده فرمود: «مگر آنچه بر پشت آن دو، يا بر رودههاست، يا آنچه به استخوان چسپيده است» در تمام مواضع بدن حيوان و از آن جمله دنبه وي زيرا دنبه به استخوان دم حيوان چسپيده است پس اين سه نوع پيه و چربي، بر يهوديان حرام نيست «اين» تحريم «را به سزاي ستمكردنشان به آنان كيفر داديم» يعني: اين اشيائي كه بر يهوديان حرام گرديد و در قرآن حرام اعلام نشده، اساسا از پاكيزههاست اما به مثابه كيفري بر ظلم و ستم و تجاوز يهوديان، بر آنان حرام گردانيده شد «و همانا ما راستگوييم» در خبري كه پيرامون تحريم اشياي فوق بر يهوديان، به تو داديم پس اين پندارشان كه يعقوب (اسرائيل) آنها را بر خود حرام كرده بود، اصلا درست نيست. يا معني اين است: ما در كيفري كه به آنان داديم، عادل هستيم.
فَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل رَّبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (147)
«پس اگر تو را دروغگو انگاشتند» يعني: اگر يهوديان تو را در اين اموري كه به تو وحي نموديم، دروغگو شمردند، يا: اگر مشركاني كه چهارپايان را به اقسام مختلف ذكر شده در آيات (139 ـ 138) تقسيم كردند و بعضي از آنها را حلال و بعضي را حرام پنداشتند، تو را دروغگو شمردند؛ «بگو: پروردگار شما صاحب رحمتي گسترده است» و از رحمت اوست حلم و بردباري او به شما و عدم شتابش به كيفردادنتان «ولي عقوبت او از گروه مجرمان بازگردانده نميشود» زيرا اگر سزاوار عذاب شتابان و عاجل باشند، آن را بر آنها فرود ميآورد پس دروغانگاران نبايد به رحمت واسعه باري تعالي فريفته شده و از بيم عذابش آسودهخاطر باشند.
در اين آيه ترغيب و ترهيب (بيم و اميد) با هم پيوست گردانيده شده و اين شيوه قرآن كريم در بسياري از آيات آن است.
سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ لَوْ شَاء اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم حَتَّى ذَاقُواْ بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَكُم مِّنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إَلاَّ تَخْرُصُونَ (148)
«زود باشد كه مشركان» قريش و غيرآنان «بگويند» بر سبيل مناظره و شبهه پراكني: «اگر خدا ميخواست، نه ما و نه پدرانمان شرك نميآورديم و چيزي را» خودسرانه «تحريم نميكرديم» هدف مشركان از اين سخن اين است كه آنچه انجام دادهاند، حق است و اگر حق نمي بود، بايد خداي سبحان بهسوي پدرانشان پيامبراني ميفرستاد تا آنها را به فروگذاشتن شرك و ترك تحريم آنچه كه او حرام نگردانيده و حلال نشمردن آنچه كه او حرام گردانيده، دستور دهند پس هرگاه حق تعالي چنين نكرده، اين بدان معني است كه او از اين اعمالشان راضي بودهاست «پيشينيان آنان هم به همينگونه تكذيب كردند» يعني: پيشينيانشان هم با استناد به همچو حجتهاي بياساسي، پيامبران خويش را تكذيب كردند «تا آن كه عقوبت ما را چشيدند» و عذاب خويش را بر آنان فرود آورديم. پس اگر حجت آنان درست ميبود، خداي سبحان به آنان عذاب نميچشانيد «بگو: آيا نزد شما علمي هست تا آن را براي ما آشكار كنيد» يعني: آيا دليلي بر اين امر در دست داريد كه خداي سبحان به شرك شما و نيز به حلالسازيها و حرامسازيهاي شما راضي بوده است؟ قطعا چنين نيست پس بدانيد كه صرف وقوع فساد از سوي شما، به هيچوجه بر خشنودي خداوند متعال از شما دلالت نميكند، چرا كه مشيت باريتعالي در همه حال، عين رضاي او نيست «شما جز از گمان پيروي نميكنيد» يعني: حقيقت اين است كه شما جز از پندار و خيال و اعتقادات فاسد پيروي نميكنيد، پندارها و باورهايي كه خواستگاهي جز جهل و ناداني و اشتباه ندارند «و شما جز دروغگو نيستيد» يعني: شما فقط دروغ و خيال بههم ميبافيد.
قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاء لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ (149)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «حجت رسا و روشن» كه عذرهايشان در پيشگاه آن منقطع شده و شبههها، پندارها و توهماتشان در برابر آن هيچ ميشود «از آن خداوند است» و مختص و ويژه اوست «پس اگر خدا ميخواست» كه همگي شمارا يكجا بدون تعليم و ارشاد و انديشه و استدلال، هدايت كند، «قطعا همه شما را هدايت ميكرد» و چون فرشتگان شما را خلقتا هميشه مؤمن و مطاع ميگردانيد تا در حوزه انتخاب و اراده و تمييز دادن ميان خير و شر و حق و باطل، هيچ نقشينداشته باشيد ولي از حكمت اوست كه هدايت و گمراهي ـ هر دو ـ را بر اسباب آنها معلق گردانيد لذا در كساني كه شايستگي هدايت را دارند ـ به توفيق خويش ـ هدايت را آفريد و در كساني كه سزاوار گمراهي هستند ـ به عدل خويش ـ گمراهي را آفريد.
قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هَذَا فَإِن شَهِدُواْ فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاء الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (150)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «گواهان خود را كه گواهي ميدهند به اين كه خدا اينها را» يعني: اين اشياي پنداري شما را «حرام كرده است بياوريد پس اگر هم شهادت دادند» بدون علم و اطلاع و فقط از روي گزافهگويي و تعصب «تو با آنان شهادت نده» يعني: تو آنان را تصديق نكن و به اين گواهي دروغ آنان تسليم نشو «و از هوسهاي كساني كه آيات ما را تكذيب كردند و كساني كه به آخرت ايمان نميآورند، پيروي نكن» زيرا آنان سردمدار دروغ انگاران آيات ما بوده و به آخرت ناباوراند «و آنان با پروردگار خود همتا قرار ميدهند» يعني: براي او از مخلوقاتش ـ چون بتان ـ همتاياني قرار ميدهند پس چگونه از كساني پيروي ميكني كه خردهايي اينچنين سست و بيبنياد داشته و فقط از هوا و هوسشان پيروي ميكنند؟.
آيه كريمه دليل بر آن است كه تكذيبكنندگان آيات الهي، پيرو هوا و هوس خويش هستند زيرا اگر از دليل پيروي ميكردند، بايد آيات الهي را تصديق مينمودند.
قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلاَدَكُم مِّنْ إمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (151)
ابنمسعود رضی الله عنه فرمود: هر كس ميخواهد به وصيت مهر شده رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بنگرد، بايد آيات «153ـ151» از سوره «انعام» را بخواند:
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كردهاست، براي شما بخوانم» اين محرمات الهي عبارتاند از: «اين كه چيزي را با او شريك قرارندهيد» يعني: نخستين چيز از محرمات اين است كه: حق تعالي بر شما لازمگردانيده، يا شما را براي آن آفريده كه چيزي را با او شريك قرار ندهيد. «و به پدر و مادر احسان كنيد» با امتثال امر و نهي آنها و اين خود به معناي نهي از نافرماني آنها نيز هست. «و فرزندان خود را از بيم املاق نكشيد، ما شما و آنان را روزي ميرسانيم» زيرا رزق بندگان بر عهده مولايشان است. بنابراين، سومين حرام؛ كشتن فرزندان است. املاق: فقر است. يادآور ميشويم كه اهل جاهليت فرزندان خود را ـ اعم از ذكور و اناث ـ از بيم فقر و تنگدستي ميكشتند و بهعلاوه درخصوص دختران، اين رفتار ظالمانه را از بيم عار و ننگ نيز اعمال ميكردند. «وبه فواحش» يعني: گناهان «نزديك نشويد» و از آن جمله است زنا و لواط «آنچه آشكار باشد از آن و آنچه پوشيده باشد» يعني: چه آن كارهاي زشت و ناشايست علني باشد، چه پنهان. اين چهارمين حرام است. «و هيچ نفسي را كه خداوند كشتنش را حرام ساخته است، جز بهحق نكشيد» كشتن نفس به قصاص، كشتن آن بهسبب ار تكاب زنا در حال احصان و كشتن آن بهسبب ارتداد، از حق است و اين همان اسبابي است كه شرع شريف در باب قتل مسلمان آنها را مشروع گردانيدهاست. چنانكه احاديث بسياري بر آن ناطق است، از آن جمله روايت ابنمسعود رضی الله عنه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است كه در حديث شريف فرمودند: «ريختن خون شخص مسلماني كه بر يگانگي خداوند و رسالت من گواهي ميدهد حلال نيست مگر به يكي از سه سبب: زناي مرد زن دار يا زن شوهردار، كشتن نفس به قصاصنفس و كشتن كسي كه دين خود را ترك كرده و از جماعت مسلمين بريده است».پس حرام پنجم كشتن نفس به ناحق است. «اينهاست كه خدا شما را به آن سفارشكردهاست» يعني: شما را به آنها امر كرده و رعايت آنها را بر شما فرض گردانيده است «باشد كه شما بفهميد» امر و نهي خداوند متعال را.
وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُواْ الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُواْ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (152)
«و به مال يتيم نزديك نشويد» يعني: به هيچوجه متعرض مال يتيم نشويد «مگربه» شيوه و «نحوهاي كه» آن شيوه «هرچه نيكوتر باشد» نسبت به غير آن از شيوهها و آن شيوهاي است كه صلاح و نفع يتيم و رشد و نمو مال وي، در آن نهفته باشد «تا زماني كه به حد رشد» يعني: كمال بلوغ و سن جواني «خودبرسد» و آن زماني است كه يتيم در تصرفات مالي خويش، شيوهاي استوار و بههنجار و راه و روش رشديافتگان را دنبال كند، نه روش بيخردان و اسرافكاران را. پس ششمين حرام؛ خوردن مال يتيم است. «و پيمانه و ترازو را به قسط» يعني: به عدالت تمام در دادوستد «بپيماييد» در هنگام خريد و فروش. پس هفتمين حرام؛ كاستن از پيمانه و وزن است.
«هيچكس را جز به قدر توانش تكليف نميكنيم» در تمام تكاليف شرعي و از آن جمله تكليف پيمودن پيمانه و ترازو به شيوه عادلانهاي كه پرهيز از كاستن و افزودن در آن ممكن باشد «و چون سخن گوييد» در داوري، يا شهادت، ياجرح، يا تعديل[7] «پس انصاف را رعايت كنيد» و در سخن خويش جوياي صواب باشيد، لذا بهخاطر رعايت نزديكي كسي، يا به انگيزه دوري كسي؛ روش متعصبانه و طرفدارانهاي را در پيش نگيريد و هرگز به حساب حق و عدل، بهسوي دوستي ـ بهخاطر دوستياش ـ متمايل نشويد و بر دشمني ـ به صرف دخالتدادن انگيزه دشمني خود با وي ـ اجحاف و ستم روا نداريد بلكه در ميان مردم به عدل و داد رفتار كنيد «هرچند» آن صاحب دعوي، كه سخن به نفع يا عليه اوست «صاحب قرابت باشد» با شما. پس حرام هشتم؛ دروغگفتن و شهادت دادن به ناحق و نارواست.
«و به عهد الله وفا كنيد» يعني: هرگاه در نذر، يا سوگند، يا هر امر حق ديگري با خدا جلّ جلاله عهد بستيد، به آن وفا كنيد. همچنان كسي كه اسلام آورده است، درحقيقت با خداي عزوجل بر طاعت وي عهد بسته است بنابراين، تعبير وفا به عهد خداي عزوجل، شامل عهد وي در اعتراف به ربوبيتش و عهد وي بر طاعتش در امر و نهيش نيز ميشود. پس نهمين حرام عهدشكني است. «اينها» كه ذكر شد «خدا شما را به آن سفارش كردهاست» يعني: با امري مؤكد و محكم، شما را به آنها فرمان داده است «باشد كه پند گيريد» و از آنچه خدا جلّ جلاله شما را از آن نهي كرده، خود را باز داريد.
وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (153)
«و بدانيد كه اين است راه راست و درست من» يعني: راه رساننده به سرمنزل رضاي من كه همانا دين من است، همين راه است «پس» فرمان من به شما اين است كه «از آن پيروي كنيد و از راههاي ديگر پيروي نكنيد» يعني: از اديان وانديشههايي كه راههاي متضاد و بينابيني را دنبال ميكنند، پيروي نكنيد «كه اين راهها شما را جدا ميكنند» يعني: دور ميافگنند و منحرف ميكنند «از راه الله» يعني: از راه راست الله جلّ جلاله كه همانا دين اسلام است. تعبير (راههاي ديگر) در آيه كريمه، مفهومي است عام كه شامل يهوديت، نصرانيت، مجوسيت و سايرملل و نيز تمام شيوههاي مبتني بر بدعت و گمراهي و متكي بر هواها و انديشههاي انحراف انگيز و فساد آميز ميشود. پس دهمين حرام؛ پيروي از راه و روشهاي غيرالهي است.
در حديث شريف به روايت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است كه فرمود: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با دست مبارك خود در زمين خطي كشيدند، سپس فرمودند: اين راه راست و مستقيم خداست، آنگاه خطوطي از راست و چپ آن خط كشيدند وفرمودند: اينها راههاي ديگر است و هيچ راهي از آنها نيست مگر اين كه بر آن شيطاني قرار دارد كه بهسوي آن فراميخواند. آنگاه آيه كريمه: (وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً...) را تلاوت كردند». «اينهاست كه خدا شما را به آن سفارشكرده است، باشد كه تقوا پيشه كنيد» و از پيروي هوي و هوسها بپرهيزيد.
از عبادهبن صامت رضی الله عنه روايت شدهاست كه رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث شريف خطاب به اصحاب خود فرمودند: «كدام يك از شما بر مفاد اين سه آيه با من بيعت ميكند؟ سپس تلاوت نمودند: (قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ...) تا از تلاوت هر سه آيه فارغ شدند... آنگاه فرمودند: هر كس به آنها وفا كند، پاداش وي بر خدا جلّ جلاله است و هر كس از آنها چيزي كم كند و خداي عزوجل او را در دنيا (بهمجازات) دريابد، اين همان كيفر اوست و هر كس را كه به آخرت بيندازد پس سروكارش با اوست كه اگر خواهد، وي را بدان مورد مؤاخذه قرار ميدهد و اگرخواهد، از وي درميگذرد». پس اينها در مجموع، ده وصيت الهي براي انسان است.
ملاحظه ميكنيم كه حق تعالي آيه اول از اين سه آيه را با (لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ) ، آيهدوم را با (لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ) و آيه سوم را با (لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ) بهپايان آورد، كه مناسبت هريك از تعابير در هريك از آيات روشن است زيرا اگر انسانها تعقل و تفكر كنند، به هوش ميآيند و پند ميگيرند و اگر پند گرفتند؛ از محرمات پرهيز كرده و به تقوي ميگرايند پس هر يك از آنها زمينهساز ديگري است.
ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ تَمَاماً عَلَى الَّذِيَ أَحْسَنَ وَتَفْصِيلاً لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَّعَلَّهُم بِلِقَاء رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ (154)
«آنگاه به موسي كتاب آسماني داديم» تقدير سخن چنين است: اي محمد! به مشركان بگو؛ ما قبل از آن كه قرآن را بر محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل كنيم، به موسي نيز كتابآسماني داديم بنابراين، توصيههايي كه ذكرشد، درشريعتهاي الهي ديگر نيزآمده است. پس روي سخن در مجموع با مشركان است. (تَمَاماً عَلَى الَّذِيَ أَحْسَنَ) مفسران اين جمله را به دو وجه معني كردهاند:
1 ـ تورات را به شيوهاي كه نيكوترين و جامعترين شيوههاست، به اتمامرسانديم.
2 ـ به اين منظور به موسي كتاب آسماني داديم تا نعمت را بر كسي كه با پايبندي به طاعت خداي عزوجل نيكي كردهاست ـ كه خود موسي علیه السلام است ـ به پايه اتمام برسانيم. «و براي اين كه همه چيز را بهروشني بيان كنيم» يعني: احكام همهچيز را «و» براي اين كه تورات «هدايت و رحمتي باشد تا آنان» يعني: بنياسرائيل «بهملاقات پروردگار خويش ايمان بياورند» يعني: رستاخيز و حساب و ديدار پروردگار عزوجل در محشر را باور كنند.
وَهَذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُواْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (155)
«و اين» قرآن كريم «كتابي مبارك است» يعني: بسيار بابركت است، به سبب آن كه دربرگيرنده خير و منفعت ديني و دنيوي است «كه ما آن را نازل كردهايم پساز آن پيروي كنيد» و پيروي از آن بر شما حتمي است «و پرهيزگاري كنيد» از مخالفت با قرآن و تكذيب آنچه كه در آن است «باشد كه شما» اگر آن رابپذيريد و با آن مخالفت نورزيد «مورد رحمت» خداوند متعال «قرار گيريد».
أَن تَقُولُواْ إِنَّمَا أُنزِلَ الْكِتَابُ عَلَى طَآئِفَتَيْنِ مِن قَبْلِنَا وَإِن كُنَّا عَن دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِينَ (156)
«تا نگوييد» اي اعراب «كه كتاب آسماني» يعني: تورات و انجيل «فقط بر دو طايفه پيش از ما نازل شدهاست» كه يهود و نصاري هستند و بر ما كتابي نازل نشده «و بهتحقيق كه ما از تلاوت آنان» يعني: از تلاوت كتابهاي آنان به زبانهايشان «بيخبر بودهايم» يعني: نميدانستيم كه در آنها چه بوده است، چرا كه زبانشان را نميفهميدهايم و مخاطب آن كتابها نبودهايم.
مراد؛ اثبات حجت بر مشركان با فرودآوردن قرآن بر محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم است تا مشركان در روز قيامت نگويند كه: تورات و انجيل بر دو امت قبل از ما نازل گرديده بود و ما از مضامين آنها غافل بوديم.
أَوْ تَقُولُواْ لَوْ أَنَّا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّا أَهْدَى مِنْهُمْ فَقَدْ جَاءكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَّبَ بِآيَاتِ اللّهِ وَصَدَفَ عَنْهَا سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آيَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُواْ يَصْدِفُونَ (157)
«يا بگوييد كه: اگر كتاب آسماني بر ما نازل ميشد» چنانكه بر دو طايفه پيش از مانازل شد «قطعا از آنان راهيافتهتر بوديم» زيرا ما اعراب؛ اذهاني بيدارتر، فهمي راسختر و حافظهاي نيرومندتر داشتيم. بنابراين، چنين سخن و چنين معذرتي ازسوي شما با فرستادن محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و فرودآوردن قرآن بر وي، بهكلي ناوارد و مردود است «پس بهتحقيق كه براي شما حجتي از جانب پروردگارتان آمده است» يعني: اي گروه عرب! خداوند جلّ جلاله بر پيامبرتان كتابي روشن نازل كرده و اين پيامبر از ميان خود شماست پس به عذرهاي باطل و بهانههاي مردود و ناوارد توسل نجوييد «و هدايت و رحمتي است» اين كتاب الهي براي بندگاني كه پيرو آنند «پس ستمكارتر از آنكس كه آيات خدا را» كه رحمت و هدايتي براي مردماند «دروغ پندارد و از آنها اعراض كند» و با رويگرداني از آنها گمراه شود «كيست؟ بهزودي كساني را كه از آيات ما روي ميگردانند، بهسبب اعراضشان، به عذابي سخت مجازات خواهيم كرد».
هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن تَأْتِيهُمُ الْمَلآئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لاَ يَنفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً قُلِ انتَظِرُواْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ (158)
«آيا جز اين انتظار دارند» يعني: ما حجت را بر وحدانيت و ثبوت رسالت پيامبر خويش برپاداشته و باورهاي نادرستشان را ابطال كردهايم لذا بعد از اين، جز اين انتظاري ندارند؛ «كه فرشتگان بهسويشان بيايند» يعني: فرشتگان مرگ براي قبض ارواحشان بيايند «يا پروردگار تو بيايد» در روز قيامت براي داوري نهايي ميانشان «يا بعضي از نشانههاي پروردگار تو بيايد» يعني: نشانهها و علائمي كه بر فرارسيدن قيامت دلالت ميكند «روزي كه بعضي از نشانههاي پروردگار تو بيايد» يعني: همان نشانههايي كه آنان پيشنهاد كردهاند و عبارت از نشانههايي است كه آنان را به ايمان آوردن مجبور ميكند؛ چون طلوع خورشيد از مغرب و خروج «دابه الارض» كه با آنها سخن ميگويد؛ در آن روز: «نفعي نميبخشد هيچ كسي را ايمانآوردن آن» بهسبب اين كه در آن روز تكليف ايمان آوردن برداشته ميشود زيرا آنروز، روزي است كه همگان حق را به رأيالعين ميبينند و همه باالاجبار به آن ايمان ميآورند بنابراين، ايمان آوردن در آن به كسي سودي نميرساند، چرا «كه ايمان نياورده بود پيش ازاين» يعني: پيش از آمدن بعضي از آن نشانهها «يا در ايمان آوردن خود خيري بهدست نياورده بود» با عمل صالحي كه تقديم كرده باشد. يعني: در آن روز كه بعضي از نشانههاي پروردگارت بيايد، از هيچكس عمل صالحي پذيرفته نميشود؛ در صورتي كه قبلا به آن عمل صالح عامل نبوده باشدبنابراين، هر كس پيش از آمدن نشانههاي قيامت، فقط ايمان آورده اما در ايمان خويش هيچ عمل شايستهاي نكردهباشد، يا عمل شايستهاي كرده ولي ايمان نياورده باشد؛ بيگمان اين ايمان يا اين عمل نيك، به حال وي هيچ سودي ندارد «بگو: انتظار بكشيد» يكي از سهچيز ياد شده در اول آيه را، «ما نيز منتظريم» براي شما يكي از آنها را.
در حديث شريف آمده است: «قيامت برپا نميشود تا آن كه خورشيد از غروبگاه خود طلوع نكند پس چون خورشيد از غروبگاه خود طلوع كرد و همه مردم آن را ديدند، در آن هنگام همگي آنها ايمان ميآورند اما اين ايمان آوردنشان در وقتي است كه براي هيچ كسي ايمان آوردن آن سودي نميبخشد...».
إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَكَانُواْ شِيَعاً لَّسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ (159)
«به تحقيق كساني كه دين خود را پراكنده ساختند» يعني: دين خود را تكه تكه كرده، برخي از آن را گرفتند و برخي را وانهادند. مراد: يهود، نصاري و مشركاناند كه بعضي از آنها بتان را پرستيدند و بعضي فرشتگان را، همچنان مراد همه كساني هستند كه در دين خدا جلّ جلاله بدعت نهاده و اموري را بهميان ميآورند كه خداي عزوجل بدانها فرمان نداده است «و فرقهفرقه شدند» يعني: گروهگروه وحزبحزب شدند. پس اين معني بر هر امتي صادق است كه اساس كارشان در امر دين بر وحدت و اجتماع و يگانگي استوار بوده، سپس هر گروهي از آنان، رأي نادرست شخصي از سركردگان خود را پيروي كرده و در نتيجه، از آنها فرقهها وگروههاي مختلفي پديد آمدهاست «تو هيچگونه مسؤول آنان نيستي» يعني: تو از بدعتها و تفرقهسازيهاي آنان، بيزار و پاك و مبرا هستي و بر تو فقط هشدار دادن وبيم دادن است و بس. عمر رضی الله عنه روايت كرده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث شريف به عايشه صديقه رضيالله عنها فرمودند: «كساني كه دين خود را پراكنده ساخته و فرقهفرقه شدند، آنها اصحاب بدعتها و اصحاب هواها و اصحاب گمراهي از اينامت هستند، اي عائشه! بدانكه براي هر صاحب گناهي توبهاي است، بجز صاحبان بدعتها و هواها كه برايشان توبهاي نيست، من از آنان بيزارم و آنان نيز از ما بيزارند». «جز اين نيست كهكارشان فقط با خداوند است» پس اوست كه به آنچه مقتضاي مشيت وي است، مجازاتشان ميكند «آنگاه» در روز قيامت «آنان را از حقيقت آنچه ميكردند» از اعمالي كه مخالف با شريعت و تكاليف و واجبات معينه وي بر آنان بود «آگاه ميسازد» و حقيقت اعمالشان را به آنان خبر ميدهد.
مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاء بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ (160)
«هر كس كار نيكي بياورد، دهچندان آن پاداش دارد» اين همان پاداشي است كه خداي منان آن را بر خود لازم گردانيده. و گاهي بر دهچندان نيز ميافزايد، همانند دانهاي كه هفت خوشه ميروياند و در هر خوشه صد دانه است. حتي رواياتي آمده است كه بر اساس مفاد آن، انجامدهنده بعضي از اعمال نيك، پاداشي بيحساب دريافت ميكند بهطوري كه نميتوان آن را به حدومرزي معين محدود كرد «و هر كس كار بدي بياورد» از كارهاي ناشايست «پس جز مانند آن جزا داده نميشود» بيآن كه بر آن افزوده شود. پس كيفر كار بد، بدياي همانند آن است در سبكي و سنگيني خود. مثلا كيفر شرك، جاودانگي در آتش است و كيفر گناهي كه يك مسلمان انجام ميدهد، سزايي همانند آن است. البته اين درصورتي است كه مرتكب معصيت توبه نكند اما چنانچه توبه كرد، يا ثوابهايش بر گناهانش غلبه كرد، يا خداي منان او را به رحمت خود درپوشانيد و با آمرزشخويش بر او بخشيد پس در همه اين صورتها، بر وي مجازاتي نيست. گفتني استكه حد و كيفر عقوبات در دنيا نيز مشخص ساخته شدهاست.
در حديث شريف به روايت ابنعباس رضی الله عنه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه فرمودند: «بيگمان پروردگارتان رحيم است پس هر كس قصد كار نيكي كند ولي آن را انجام ندهد، برايش يك حسنه نوشته ميشود اما اگر آن را انجام داد، از ده تا هفتصد حسنه تا مراتب بسيار بيشتر از آن، براي او نوشته ميشود و هر كس قصد انجام كار بدي را بكند اما آن را بهعمل نياورد، براي او يك بدي نوشته ميشود، يا هم خداي عزوجل آن بدي را از كارنامه وي محو ميكند...» «و بر آنان» يعني: بر كساني كه كار نيك يا بدي در آخرت ميآورند «ستم نخواهدشد» با كاستن از ثواب حسنات نيكوكاران، يا افزودن بر كيفر بدكاران.
قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِّلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (161)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «هرآينه پروردگارم مرا بهسوي راه راست هدايت كرده است» اين راه راست؛ «ديني است استوار» و پايدار، كه در آن هيچ كجياي نيست، اين راه و روش استوار؛ «آيين ابراهيم حنيف است» حنيف: يعني: حقگرا «و او از مشركان نبود». در حديث شريف آمده است كه چون رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم شب رابه صبح ميآوردند، ميفرمودند: «اصبحنا علي مله الاسلام و كلمه الاخلاص و دين نبينا محمد و مله ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين: بر آيين اسلام و كلمه اخلاصو دين پيامبرمان حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و ملت حقگراي ابراهيم كه از مشركان نبود، صبح كرديم».
قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (162)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «درحقيقت نماز من» مراد از نماز: تمام انواع نمازهاست «و نسك من» نسك: جمع نسيكه، بهمعناي ذبيحه است. يعني: قرباني من. بعضي گفتهاند: نسك بهمعني عبادت است، يعني: عبادات من «و زندگاني و مرگ من» يعني: آنچه را كه از اعمال خير در زندگانيام انجام ميدهم، يا اعمال خيري كه ثواب آنها پس از مرگم به من ميرسد؛ چون وصيتكردن به صدقات و انواع ديگر از اموري كه خير جاري است و مايه تقرب بهسوي خدا جلّ جلاله است. بعضيگفتهاند: مراد؛ خود زندگاني و مرگ است. آري! اينها همه «براي خدا، پروردگار جهانيان است» يعني: خاص و خالص براي اوست.
لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ (163)
«او را هيچ شريكي نيست» يعني: هيچ چيز را با او در نماز و نيايش و زندگاني و مرگم شريك نميآورم «و به همين راه و روش فرمان يافتهام» از سوي پروردگارم «و من نخستين مسلمانانم» يعني: نخستين مسلمان امت خويش هستم زيرا اسلام هر پيامبري بر اسلام امتش مقدم است. در حديث شريف به روايت علي رضی الله عنه آمدهاست كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چون نماز را شروع ميكردند، چنين ميگفتند: «وجهت وجهي للذي فطر السماوات و الارض تا ـ و انا اول المسلمين». كه شافعيها با استدلال به همين روايت، بعد از تكبير افتتاح اين آيه را ميخوانند و حنفيها: (سبحانكاللهم...) را ميخوانند ولي مالكيها بعد از تكبير هيچ چيز ديگر نخوانده و رأسا به قرائت فاتحه آغاز ميكنند.
قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغِي رَبّاً وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ وَلاَ تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُم مَّرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (164)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «آيا غير از الله پروردگاري بجويم» يعني: چگونه جز الله جلّ جلاله پروردگاري ديگر جسته و پرستش الله جلّ جلاله را رها كنم؟ يا چگونه براي الله جلّ جلاله شريكي قرارداده و آن دو را باهم پرستش كنم؟ «و» حال آن كه «اوست پروردگار همهچيز» پس آنچه كه مرا به عبادتش فراميخوانيد، پرورده او و مخلوقي همانند من است و بر رساندن نفع يا ضرري قادر نيست پس چگونه جز حق تعالي پروردگاري ديگر بجويم؟ «و هيچكس جز بر زيان خود گناهي انجام نميدهد» يعني: هيچكس قادر نيست كه گناهي به زيان غير خود انجام دهد پس اگر گناهي انجامدهد، اين گناه به زيان خود اوست «و هيچ باربرداري، بار گناه ديگري را برنميدارد» بنابراين، هيچ انسان پاك و بيگناهي، گناه شخص ناپاك و گنهكاري را برنميدارد و به گناه او مؤاخذه نميشود «سپس بازگشتتان بهسوي پروردگارتان است، آنگاه شما را از حقيقت آنچه در آن اختلاف داشتيد» در امر ادياني كه در آنها متفرق گشته بوديد «آگاه ميسازد» و تفرقهسازان را به كيفر ميرساند.
در اين آيه، روش اهل جاهليت كه با گناه يك شخص، كسي از نزديكانش را، يا با گناه عضوي از يك قبيله، عضو ديگري از آن قبيله را مورد مؤاخذه قرار ميدادند، مردود اعلام شده است. يادآورميشويم كه فرموده حق تعالي در آيه (25) از سوره «نحل»: (لِيَحْمِلُواْ أَوْزَارَهُمْ...) : (تا روز قيامت، بار گناهان خود را تمام بردارند و نيز بخشي از بار گناهان كساني را كه ندانسته آنان را گمراه ميكنند. آگاه باشيد؛ چه بدباري را ميكشند!)، بدين معني است كه: شخص گمراهگر، بخشي از بار گناه گمراهي پيروانش را نيز در روز قيامت بر دوش ميكشد، بيآن كه از گناه آن شخص گمراه چيزي كم شود.
وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ الأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ (165)
«و اوست كسي كه شما را در زمين جانشين يكديگر قرار داد» يعني: شما را در عمران و آباداني زمين، خليفه و جانشين يكديگر گردانيد. بعضي گفتهاند: مراد اين است كه نوع انسان در زمين، خليفه خداوند جلّ جلاله است «و برخي از شما را بربرخيديگر به درجاتي برتري داد» در خلقت و رزق و نيرومندي و فضل و علم و او در اين كار حكمتهايي دارد «تا شما را در آنچه به شما داده است» از اين نعمتها «بيازمايد» كه چگونه اين نعمتها را شكر ميگزاريد و غني با فقير، شريف با وضيع و حاكم با محكوم چگونه رفتار ميكند؟! «همانا پروردگار تو زودكيفر است» و هرچند اين كيفر در آخرت ميباشد، ليكن هر امر آمدنياي نزديك است «و هماو آمرزنده مهربان است» يعني: حق تعالي بر كساني كه به او و پيامبران و كتابهايش ايمان آورند و آنچه را كه از هدايت نازل كرده، پيروي كنند و شكرگزارش باشند، بسيار آمرزنده و بسيار مهربان است.
ملاحظه ميكنيم كه خداي منان بر حقيقت آمرزگاري و مهرباني خود نسبت به سرعت در كيفرش، بيشتر تأكيد ميگذارد و اين خود ميرساند كه رحمت حق تعالي از خشمش وسيعتر و بزرگتر است چنانكه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث شريففرمودهاند: «آنگاه كه خداوند جلّ جلاله خلقش را آفريد، در كتابي كه نزد وي بر فراز عرش قرار داشت، چنين نوشت: بيگمان رحمت من بر خشمم غلبه كرده است». همچنين در حديث شريف به روايت ابوهريره رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «خداي عزوجل رحمت را صد بخش گردانيد، نودونه بخش از آن را در نزد خويش نگهداشت و فقط يك بخش از آن را به زمين فرود آورد پس از همين يك بخش است كه خلايق در ميان يكديگر به مهر و مرحمت ميپردازند تا بدانجا كه حيوان سُم خود را از بچهاش دور نگه ميدارد، از بيم آن كه سُمش به وي اصابت كند و به او آسيبي برسد».
[1] بايد گفت كه هر گناهي از روي جهالت سر ميزند. نگاه كنيد به تفسير «نساء/ 17».
[2] براي آگاهي بيشتر از مفاد و مصاديق اين امور، نگاه كنيد به تفسير سوره «لقمان / 34».
[3] نگاه كنيد به تفسير «مائده/103».
[4] نگاه كنيد به تفسير «مائده/103».
[5] نگاه كنيد به تفسير آيه سوم از سوره «مائده».
[6] تفسير «مضطر» و حالت «اضطرار» در سوره «بقره» آيه (173) گذشت.
[7] حكم به بطلان صحت روايت، يا اداي شهادت كسي را بهخاطر وجود عيب و ايراد شرعي در وي،جرح و حكم به عدالت شخص را تعديل گويند.
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن تلاوت قرآن قرآن فلش جستجو دانلود نظرات شما درباره