تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
سوره مائده
مدني است و داراي 120 آيه است.
وجه تسميه: اين سوره را بهسبب آن كه دربرگيرنده داستان مائده است، سوره «مائده» ناميدند. بهنام سوره «عقود» و سوره «منقذه» نيز ناميده ميشود.
سوره مائده دربرگيرنده احكام تشريعي و سه داستان است. از عائشهرضيالله عنها روايت شدهاست كه فرمود: «مائده آخرين سورهاي است كه نازلشد پس آنچه كه در آن از حلال مييابيد؛ حلال بشماريد و آنچه كه در آن ازحرام مييابيد؛ حرام بشناسيد». بعضي گفتهاند: مراد عائشه رضيالله عنها از سخنفوق اين است كه: هيچ آيه منسوخهاي در اين سوره وجود ندارد. اما ابنعباس رضی الله عنه برآن است كه دو آيه در آن منسوخ ميباشد ـ كه در جاي خود بيانخواهيم كرد.
صاحب تفسير «فيظلالالقرآن» ميگويد: «در اين سوره با موضوعات مختلفي روبرو ميشويم اما آنچه كه همه آنها را به هم مربوط ميسازد، هدف يگانهاي است كه قرآن كريم براي به ثمر رساندن آن آمده است، اين هدف عبارت است از: به وجودآوردن امت، برپاساختن دولت و شيرازه ساختن جامعهاي ويژه، بر اساس عقيده، جهانبيني و ساختاري مخصوص كه در آنيگانگي خداي عزوجل درالوهيت، ربوبيت و حاكميت، اصل و اساس امور است، خداوندي كه انسان مؤمن، راه و رسم زندگي، نظامنامهها، معيارها و ملاكهاي ارزشي خود را فقط از او ميگيرد...».
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُم بَهِيمَةُ الأَنْعَامِ إِلاَّ مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ (1)
«اي مؤمنان» نقل است كه شخصي نزد عبدالله بنمسعود رضی الله عنه آمد و به او گفت: به من اندرزي ده! ابنمسعود رضی الله عنه فرمود: «چون شنيدي كه خداوند متعال ميفرمايد: (يا ايهاالذين آمنوا: اي مؤمنان!) پس خوب گوش فراده زيرا يا خيري است كه حق تعالي به آن امر ميكند، يا شري است كه از آن نهي مينمايد». آري! اي مؤمنان! «به عقود وفا كنيد» مراد از عقود: عهدها و پيمانهايي است كهخداوند جلّ جلاله در مورد اجراي احكام و قوانين خويش از بندگانش گرفته و آن پيمانها را بر ذمهشان لازم گردانيده و ايشان نيز آنها را به گردن گرفتهاند و با اينسخن خود: (سمعنا واطعنا: شنيديم و اطاعت كرديم)، يا مانند آن از تعبيرات، بهآن متعهد شدهاند چنانكه اين عقدها شامل پيمانها و معاهداتي كه مؤمنان در ميان همديگر استوار ميكنند نيز ميشود، از جمله، قراردادها، معاهدات و معاملاتيكه از دوران جاهليت در ميان مردم باقي مانده بود. پس معناي اجمالي آيه كريمهاين است: به عهدها و قراردادهايي كه با خدا و خلقش بستهايد وفا كنيد. درحديث شريف آمدهاست: «هر حلف و پيماني كه در جاهليت بود، اسلام جز محكمي بيشتر چيز ديگري بر آن نيفزود اما در اسلام حلفي نيست». گفتني استكه وفاكردن به پيمانهاي بجا مانده از دوران جاهليت، به آن معاهدات و پيمانهاييمحدود ميشود كه در حوزه تعاون و همياري بر امور خير قرارداشته باشد، نه پيمانها و قراردادهاي مبتني بر گناه و تجاوز.
«بر شما چارپايان از قسم انعام حلال گرديده» انعام: اسمي است كه بر شتر و گاو و گوسفند اطلاق ميشود «جز آنچه حكمش بر شما خوانده خواهد شد» و آنعبارت از محرماتي است كه خداي سبحان در آيه (3) از همين سوره بيان كردهاست «در حالي كه نبايد شكار را در حال احرام، حلال بشماريد» اين جمله استثنا از (بهيمه الانعام) است، يعني: برشما چارپايان مذكور حلال گرديده، جز حيواني كه در حال احرام شكار ميكنيد زيرا شكار خشكي و خوردن از گوشت آن براي شخص محرم (در حال احرام) حرام است، همچنين شكار حرم مكه بر محرم وغيرآن حرام ميباشد. مراد از (حرم): كسي است كه به حج، يا عمره، يا به هر دو احرام بسته باشد. «خداوند هر حكمي كه بخواهد مقرر ميدارد» از احكامي كه مخالف با عادات و رسوم اعراب است زيرا فقط اوست كه حق حلال ساختن وحرام ساختن و قانونگذاري را دارد، چراكه او پروردگار شماست بنابراين، به مصالح بندگان خويش داناتر است.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْيَ وَلاَ الْقَلآئِدَ وَلا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَاناً وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (2)
«اي مؤمنان! شعائر الله را هتك حرمت نكنيد» با اخلال وارد كردن به چيزي از مناسك حج، يا با ايجاد مانع ميان اين شعائر و ميان كساني كه ميخواهند به بزرگداشت آنها پرداخته و عبادت خداي عزوجل را در آنها بهجاي آورند. شعائر: جمع شعيره؛ عبارت از هر چيزي است كه به مثابه شعار و نشانه قرار دادهشده باشد اما مراد از آن در اينجا، پاسداشت و رعايت حرمت اماكن اعمال حج؛ اعم از صفا و مروه و غير آن است. يا مراد از شعائر در اينجا: فرايض و مقدسات الهي است «و هتك حرمت نكنيد ماه حرام را» يعني: حرمت ماههاي چهارگانه حرام را كه عبارتاند از: ذيالقعده، ذيالحجه، محرم و رجب، با جنگيدن در آنها و بازداشتن حاجيان و عمرهگزاران از بيتالله الحرام، در هم نشكنيد و حلال نشماريد.
اجماع علما بر آن است كه خداي عزوجل جنگيدن با مشركان و كافران را در ماههاي حرام و غير آن از ماههاي سال، حلال گردانيده است بنابراين، حكم اين بخش از آيه منسوخ است. اما به قولي ديگر معني آيه اين است: در ماههاي حج اعمالي را انجام ندهيد كه سبب بازداشتن مردم از انجام حج گردد. بنابراين تفسير، نسخي در كار نيست. «و نه» هتك حرمت كنيد «هدي را» هدي: جمع هديه، بهمعني قربانياي است كه به بيتالله الحرام اهدا ميشود؛ اعم از شتر، يا گاو، ياگوسفند. پس حق تعالي مؤمنان را نهي ميكند از اين كه حرمت حيوانات اهدايي را رعايت نكنند، به اين كه مثلا آن را از صاحبش بگيرند، يا ميان هديه و ميان رسيدن آن به بيتالحرام مانع ايجاد كنند «و نه» هتك حرمت كنيد «آنچه را كه در گردن آن قلاده مياندازند» و آن عبارت از چهارپاياني است كه در هنگام اهداي آنها به بيتالحرام، بر آنها گردنبند مينهند و هتك حرمت آنها، گرفتن آنها بهغصب است. عطف (قربانيهاي قلادهدار) بر (هدي)، از باب عطف خاص بهعام و به منظور سفارش بيشتر مؤمنان به رعايت حرمت قرباني است. خاطر نشان ميشود كه نهادن گردنبند (قلاده) بر گردن حيوانات قرباني، سنت ابراهيمي است كه اسلام نيز آن را ابقا كرد. ابنكثير در معني آيه كريمه ميگويد: «افگندن قلاده برگردن حيوانات هديه را ترك نكنيد تا بدينوسيله، حيوانات هديه از چهارپايان ديگر متمايز گردند و اين امر شناخته شود كه آنها به كعبه اهدا گرديدهاند تا اگر كسي قصد تعرض به آنها را دارد، از اين كار دست بردارد». «و نه» هتكحرمت كنيد «قصدكنندگان بيتالحرام را كه فضل و خشنودي پروردگار خويش را ميطلبند» يعني: حرمت زائران و راهيان بيتالحرام را نيز نگه داريد، به اين معني كه ايشان را از رفتن به بيتالحرام به منظور اداي حج، يا عمره، يا سكونت درحريم آن، يا تجارت در آن منع نكنيد، همانان كه در گشايش معاش و بدستآوردن منافع تجارت، جوياي فضل پروردگار خويش و با انجام دادن مناسك حج، جوياي خشنودي و رضاي وي هستند. پس مراد از فضل در اينجا: تجارت، يا ثواب است.
بنا به روايتي، سبب نزول آيه كريمه اين بود كه: مشركان بنا بر آيين خود، به حج و عمره ميآمدند و قرباني اهدا ميكردند، در اين ميان مسلمانان خواستند تا برآنها حمله برند، همان بود كه آيه: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ...) نازل شد و تجاوز به آنان را حرام گردانيد. اما بعد از آن حق تعالي با اين فرمودهاش: (فَلاَ يَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا...) : (مشركان بعد از اين سال، ديگر نبايد بهمسجدالحرام نزديك شوند) «توبه/28»، اين حكم را منسوخ كرد. ابنجرير نقلكرده است: اجماع بر آن است كه قتل مشرك ـ چنانچه به وي امان داده نشده بود ـ جواز دارد، هر چند قصد بيتالحرام يا بيتالمقدس را هم كرده باشد. علماميگويند: حتي اگر مشرك، برگردن يا بازوهاي خويش تماما پوست درختان حرم را هم آويخته باشد، كشته ميشود، در صورتيكه پيمان يا اماني از سويمسلمانان نداشته باشد. ولي جمعي بر آنند كه آيه كريمه منسوخ نيست بلكه از محكمات است و حكم آن مربوط به حجاج و زوار مسلمان ميباشد. «و چون از احرام خود بيرون آمديد پس» ميتوانيد «شكار كنيد» در بيرون از سرزمين حرم.
از زيدبن اسلم رضی الله عنه در بيان سبب نزول روايت شده است كه گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با يارانشان در حديبيه بودند كه مشركان ايشان را از ورود به حرم بازداشتند و اين برمسلمانان بسيار سخت و ناگوار بود، در اين ميان، گروهي از مشركان اهالي مشرق كه قصد انجام عمره را داشتند، از راه رسيدند. اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم موقع را مغتنم شمرده گفتند: اينك نوبت ماست، ما نيز اينان را از ورود به حرم بازميداريم چنانكه يارانشان ما را از آن بازداشتند! پس خداي عزوجل نازل فرمود: «و البته كينهتوزي سخت گروهي كه شما را از مسجدالحرام بازداشتند، نبايد شما را به تعدي وادارد» يعني: بغض و دشمني شما با آنان ـ بهسبب آن كه شما را از مسجدالحرام بازداشتند ـ نبايد شما را به تجاوز برآنان وا دارد. برخي از سلف گفتهاند: نيكوترين شيوه برخورد با كسي كه خداي عزوجل را در مورد تو نافرمانيكرده، اين است كه: تو حق تعالي را در مورد وي فرمان بري. پس فقط تعامل به اين شيوه است كه تحسين برانگيز ميباشد.
«و در بر و پرهيزگاري با يكديگر همكاري كنيد» يعني: بايد برخي از شما در نيكوكاري و پرهيزگاري، با برخيديگر همكار و مددكار باشيد. بر: كلمه فراگيري است كه «آيه بر» در سوره «بقره» آن را تفسير كرده است. همچنان اينحديث شريف: «البر ما اطمأنت اليه النفس...: بر چيزي است كه روان انسان به آنآرام گيرد...». از سياق آيه دانسته ميشود كه مراد از (بر) در اينجا، عفو وگذشت و پرهيز از انتقامگيري است. همچنين در حديث شريف آمده است: «الدال علي الخير كفاعله: كسي كه بر كار خير راهنمايي ميكند، همچون انجامدهنده آنكار خير است». «و با يكديگر بر اثم و عدوان همكاري نكنيد» اثم: نافرمانيخداوند جلّ جلاله، و عدوان: تعدي بر مردم به ستم و نارواست. گفتني است كه اين نهيالهي شامل هزاران شكل از اشكال عمل بشري ميگردد زيرا روابط اجتماعي غالبا از دوحال خارج نيست؛ يا تعاون بر نيكوكاري و بر و تقوي است، يا تعاون بر گناه و تجاوز «و از خدا پروا داريد كه خدا» بر نافرمانان بيتقوي و معاونان بر گناه وتجاوز «سخت كيفر است».
صاحب تفسير «معارف القرآن» ميگويد: «در اين جمله اخير از اين آيه، قرآنكريم در باره يك مسئله اصولي و اساسي كه روح كل نظام عالم بوده و صلاح و فلاح و زندگي و بقاي انسان به آن بستگي دارد كه همان مسأله تعاون و همياري با يكديگر است، قضاوت حكيمانهاي فرموده است زيرا هر انسان هوشيارو دانايي به اين مسأله واقف است كه انتظام كامل جهان بر تعاون و همكاري استوارگرديده و هيچ فرد دانشمند، يا ثروتمند و يا قدرتمندي به تنهايي قادر به تهيه لوازمزندگي خويش نميباشد مثلا انسان قادر نيست جهت تهيه نان خود از كشت گندم گرفته تا بهرهگيري از آن و يا جهت آماده كردن لباس از كشت پنبه تا درست شدن پارچههاي مورد نظر تمام مراحل را به تنهايي طي نمايد.
منظور اين است كه انسان در هر قسمتي از زندگي خويش به همياري هزارها وشايد صدهاهزار انسان ديگر نيازمند است. زيرا نظام كل جهان بر اين تعاون متكياست. با اندكي تأمل معلوم ميشود، انسان نه تنها در مورد زندگي دنيوي خويش به همياري و همبستگي ديگران احتياج دارد بلكه در مرحله مردن تا دفن در قبر وحتي بعد از آن به دعاي مغفرت و ايصال ثواب بازماندگان محتاج است.
خداوند جل شأنه از حكمت بالغه و قدرت كامله خويش براي اين جهان نظام محكمي ساخته، هر انسان را محتاج ديگري قرار دادهاست. مستمند را به ثروتمند، ثروتمند را جهت انجام كارش به كارگر، تاجر را به مشتري، مشتري را به تاجر، معمار را به آهنگر... محتاج ساخته و همه آنان نيازمند به خداوند جلّ جلاله هستند. اگر اين احتياج همگاني نميبود و تعاون تنها بر برتري اخلاقي قرار ميداشت چه كسي كار ديگري را انجام ميداد؟ عاقبت چنين وضعي مانند سرانجام ارزشهاي اخلاقي موجود در اين دنيا ميشد. چنانچه اين تقسيم كار ازطرف سازمان دولتي يا بينالمللياي بهصورت يك قانون مطرح ميگرديد امروزدر سراسر جهان همانند ديگر قانونهاي بينالمللي كه دچار چالش اند، با مشكل روبرو ميشد. پس اين تنها نظام الهي قادر مطلق و حكيمالحكما است كه در قلوب مردمان مختلف آرزو و استعداد كارهاي گوناگون را پديد آورده تا آنان محورزندگي خويش را بر اين شيوه زنجيرهاي از تعاون قرار دهند.
هريكي را بهر كاري ساختند *** ميل او را در دلش انداختند
آري! اگر يك اداره بين المللي يا دولتي در ميان مردم تقسيم كار انجام ميداد و گروهي را براي آب رساني، بعضي را براي تهيه غذا مقرر ميكرد، چه كسي ازچنين دستوراتي اطاعت ميكرد كه مثلا راحتي و خواب خوش شب خود را ترك كرده و در اين كار مشغول باشد. الله تعالي هر انساني را براي انجام كار خاصي خلق كرده و رغبت آن امور را در قلبش ايجاد كرده تا بدون اجبار قانوني به آن مشغول بوده و از آن طريق ارتزاق نمايد.
نتيجه اين نظم است كه انسان با مصرف مقداري پول قادر است لوازم زندگيخويش را به آساني فراهم نمايد. مثلا خوراك پخته و لباس دوخته شده و اثاثيه ساخته شده منزل و خانههاي آماده با پول به آساني تهيه ميگردد. و اگر چنين نظمي وجود نميداشت يك انسان ميلياردر با خرج تمام ثروتش قادر به تهيه يك دانه گندم نبود.
بر اثر همين نظام خداوندي است كه اگر شما در هتل باشيد و غذاي مورد استفاده خويش را خوب مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار دهيد پي خواهيد بردكه آرد آن از جايي، روغن آن از جايي، گوشت از جايي، ادويه از جاهاي مختلف، ظروف و ميز و صندلي از كشورهاي ديگر، كارگر و آشپز از شهرهاي مختلف است و لقمهاي كه به دهان شما ميرسد و سبب ترشح بزاق ميگردد نتيجه كار و فعاليت صدها انسان و كارخانه و حيوان ميباشد.
چنانچه صبح از خانه بيرون آييد و بخواهيد يكي دو فرسخ راه را طي كنيد از تاكسي و يا اتوبوس و غيره جهت كار خويش استفاده ميكنيد در صورتي كه آهن آن مثلا از استراليا، چوب از برمه، موتور از آمريكا، راننده از جايي و كمك راننده از جايي ديگر است، اين همه وسايل خلق خدا از كجا و چرا آن هم برايمبلغي ناچيز در خدمت شما هستند، آيا دولت موظف و مجبورشان كرده تا چنينآمادگي را داشته باشند؟ با اندكي تأمل در خواهيد يافت كه اين يك قانون الهي است كه خداوند جلّ جلاله بهطور تكويني در دلها ايجاد و به مرحله اجرا درآورده است»[1].
حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالأَزْلاَمِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (3)
«بر شما حرام شده است مردار» يعني: حيواني كه خود ـ بدون ذبحشرعي ـ ميميرد.
«و» بر شما حرام شده است «خون» يعني: خون ريخته سيال اما خوردن خون كبد، سپرز (طحال) و خوني كه بعد از ذبح در عروق حيوان باقي ميماند، مباح است.
«و» بر شما حرام شده است «گوشت خوك و» بر شما حرام شده است «آنچه نامي جز خدا به هنگام ذبحش برده باشند» علما درباره مذبوحهاي كه بردن نامخدا جلّ جلاله عمدا يا سهوا درآن ترك شده باشد، اختلاف نظر دارند، كه بيان آرايشان در سوره «انعام» خواهد آمد. تفسير محرمات ياد شده، در آيه (173) سوره «بقره» نيز گذشت.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه به خفهكردن مرده باشد» براثر فعل خود حيوان، يا براثر فعل آدمي، يا به غير آن از علل؛ فيالمثل ريسمان در گردن آن بپيچد تا بميرد. يادآور ميشويم كه اهل جاهليت گوسفند را خفه ميكردند و چون ميمرد آن را ميخوردند.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه به سنگ يا چوب مرده باشد» بي آن كه ذبح شود. در حديث شريف آمده است كه عديبنحاتم رضی الله عنه گفت: يا رسولالله! منشكار را با معراض[2] هدف قرار ميدهم و شكارش ميكنم. فرمودند: «اگر شكار را با معراض زدي و تير در بدنش فرو رفت، آن را بخور و اگر با پهنا به نشانه اصابت كرد، بدانكه آن (وقيذ) است پس آن را نخور». اجماع فقها نيز بر مفاد اين حديث شريف منعقد شدهاست.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه از بلندي افتاده باشد» مثلا به چاهي افتاده باشد، يا از كوهي به پايين افتاده و بر اثر آن مرده باشد.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه به شاخ زدن حيوان ديگري مرده باشد» بدون ذبح، هرچند شاخ آن حيوان او را خوني كرده و حتي از ذبحگاهش هم خون خارج شده باشد.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه درنده از آن خورده باشد» يعني: آنچه را كه درنده نيشداري چون شير و پلنگ و گرگ، از هم دريده، برخي از آن را بخورد و حيوان بر اثر آن جراحت، بدون ذبح بميرد «مگر آنچه» كه بعد از اين آفتها «ذبح كرده باشيد» يعني: آنچه را كه قبل از مردن آنها بهموقع ذبح شرعي كرده باشيد و هنوز در آنها آثار و نشانههاي حيات باقي مانده باشد به طوري كه در هنگام ذبح، از خود اضطراب و عكسالعمل نشان دهند؛ بر شما حلالند. گفتني است كه اين استثنا بر حيوان خفه كرده و مابعد آن جاري ميشود نه بر ماقبل آن زيرا استثنا از (منخنقه: حيوان خفه كرده) شروع ميشود و اين مذهب جمهورفقها (ابوحنيفه، شافعي و احمد) است.
«و آنچه براي نصب ذبح شده است» بهمنظور تعظيم و بزرگداشت آنها «بر شما حرام است» نصب: سنگهايي بود كه در جاهليت نصب ميشد و مورد پرستش قرار ميگرفت و بتپرستان خون حيوانات ذبحشده را بر آنها ميريختند. مجاهد ميگويد: «نصب، سنگهايي بود در حوالي مكه كه مشركان حيوانات را بر روي آنها ذبح ميكردند».
«و» بر شما حرام شده است «اين كه شناخت قسمت و نصيب خود را به تيرهاي ازلام طلب كنيد» ازلام: تيرهاي مخصوصي بود كه اعراب بهوسيله آنها فال ميگرفتند وآنها را به سه قسمت تقسيم كرده در دسته اول جمله «بكن» و در دسته دوم جمله «نكن» را مينوشتند و دسته سوم سفيد بود و هيچچيز بر آنها نوشته نشده بود و چون كسي از مشركان ميخواست تا شانس و قسمت خود را ـ مثلا در ازدواج يا سفر يا امر مهم ديگري ـ بشناسد، آن تيرهاي شبيه به هم را در كيسهاي ميانداخت، سپس دستش را به آن كيسه داخل ميكرد و يكي از آنها را بيرون ميآورد، اگر از تيرهاي «بكن» بيرون ميآمد، آن كاري را كه برآن تصميمگرفته بود انجام ميداد، اگر از تيرهاي «نكن» بيرون ميآمد، آن كار را انجام نميداد و اگر از تيرهاي سفيد بيرون ميآمد، فال زدن را تكرار ميكرد تا يكي ازتيرهاي دسته اول يا دوم بيرون آيد. پس خداي عزوجل اين كار را حرام گردانيد زيرا اين كار نوعي ادعاي علم غيب و از «تكهن» است.
«اينها همه فسق است» يعني: اين محرمات ياد شده، يا اين تيرهاي ازلام، خروج از طاعت حق تعالي است. (فسق) در اينجا، شديدتر از كفر است «امروز كافران از دين شما نااميد گرديدهاند» يعني: امروز آنها از نابودكردن دينتان و اين كه شما رابه دين خويش برگردانند، نااميد شدهاند. خاطر نشان ميشود كه اين آيه، در روز عرفه سال دهم هجري در حجهالوداع نازل شد. ابنعباس رضی الله عنهما در تفسير اين آيه ميگويد: «اهل مكه از اين امر كه شما مسلمانان به دينشان ـ يعني پرستش بتان ـ بازگرديد، مأيوس شدهاند». در حديث شريف آمده است: «شيطان از اين كه نمازگزاران در جزيرهالعرب او را پرستش كنند، مأيوس شده است و به اين راضيشده كه در غير اين از اموري كه آن را حقير ميپنداريد، مورد اطاعت قرار گيرد...». «پس از آنان نترسيد» از اين كه بر شما غلبه كنند، يا دينتان را نابود گردانند «و از من بترسيد» بهطور خالصانه تا شما را هميشه برآنان نصرت بخشيده و در دنيا و آخرت از آنان برتر گردانم «امروز دين شما را برايتان كامل گردانيدم» با غالب ساختن آن بر همه اديان و با كامل ساختن احكامي كه مورد نيازتان است؛ اعم از حلال و حرام و غيره.
اين آيه در روز جمعه ـ كه روز عرفه نيز بود ـ بر رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم درحالي نازل شد كه خداي عزوجل اسلام را پيروز ساخته و پيامبرش را نصرت داده بود. روايت شدهاست كه مردي از يهوديان نزد عمربن خطاب رضی الله عنه آمد و گفت: اي اميرالمؤمنين! شما آيهاي را در كتاب خويش ميخوانيد كه اگر بر ما جماعت يهود نازل ميشد، قطعا روز نزول آن را عيد ميگرفتيم. عمر رضی الله عنه پرسيد: كدام آيه؟ يهودي گفت: آيه (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ). عمر رضی الله عنه فرمود: «بهخدا سوگند كه من به روز و ساعتي كه اين آيه بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل شد، دانايم و آن ساعت، شبانگاه روز عرفه و روز جمعه بود». «و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم» باكامل ساختن دين، فتح مكه، سركوب كفار و نااميدكردنشان از غلبه و پيروزي بر شما همان طوري كه كاملساختن نعمت را با اين فرمودهام به شما وعده داده بودم: (وَلأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ) «بقره/150». «و دين اسلام را براي شما پسنديدم» همين ديني را كه شما امروز برآنيد، به عنوان دين پسنديده و آيين برگزيده خويش تا واپسين دم از عمر دنيا برگزيدم. ابنجرير ميگويد: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پس از اين تاريخ، فقط هشتاد و يك روز زنده بودند، سپس بهسوي رفيق اعلي شتافتند».
بيان نعمت كامل ساختن دين در سياق بيان حكم اين محرمات، نشاندهنده اين حقيقت است كه تحريم پليديهاي ياد شده، از كمال اين دين ميباشد.
«و هر كس در مخمصهاي ناچار شود» يعني: هر كس بهحكم ضرورت و اضطرار گرسنگي، مجبور به خوردن گوشت مردار و ديگر محرماتي كه بعد ازآن ذكرشد، گردد «بي آن كه به گناه متمايل باشد» يعني: بيآن كه اين محرمات را به قصد لذتجويي يا تجاوز از حدود الهي و نافرماني وي تناول كند «بيترديد خدا آمرزنده مهربان است» بر آن فرد مضطر ميآمرزد و نسبت به وي مهربان است، چراكه آن چيزهاي حرام را بر وي مباح گردانيده است.
ابنكثير ميگويد: «فقها برآنند كه تناول گوشت مردار ـ بر حسب حالات مختلف ـ گاهي واجب، گاهي مستحب و گاهي مباح است؛ و وجوب تناول آن در زماني است كه شخص بيم هلاك داشته و چيز ديگري غيراز آن را برايخوردن نيابد». همچنان ابنكثير ميگويد: «در جواز تناول گوشت مردار، اين امرشرط نيست كه بر شخص سه روز بگذرد و او غذاي حلالي براي خوردن نيابد ـ چنانكه بسياري از مردم عوام و غيرآنان چنين ميپندارند ـ بلكه هرگاه كه ناچار شد، خوردن آن برايش جايز است». در حديث شريف به روايت ابنعمر رضی الله عنه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه فرمودند: «قطعا خداي عزوجل دوست دارد كه رخصتهايش عملي گردد، همانگونه كه از انجام معصيت خود بد ميبرد».
اين آيه بنابر قول محققان، آخرين آيه نازل شده قرآن نيست بلكه آخرين آيه؛ آيه كريمه: (وَاتَّقُواْ يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّهِ) «بقره/281» ميباشد.
يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُم مِّنَ الْجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ فَكُلُواْ مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَاذْكُرُواْ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ (4)
در بيان سبب نزول آمدهاست: عديبنحاتم و زيدبنمهلهل از رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سؤال كردند: يارسولالله! حق تعالي گوشت مردار را حرام گردانيده پس بفرماييد كه از خوردنيها چهچيزهايي برما حلال است؟ همان بود كه نازل شد: «از توميپرسند چهچيز» از خوراكيها «برايشان حلال شده است؟ بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «براي شما همه پاكيزهها حلال گرديده» يعني: هرآنچه كه پليد نيست بر شما حلال است. آري! اين پاكيزهها، شامل همه چيزهايي ميشود كه حكم تحريم آنها دركتاب خدا جلّ جلاله، يا سنت پيامبرش، يا اجماع امت، يا قياس اثبات نشده است.برخي (طيبات) را به حيوانات ذبحشدهاي كه به هنگام ذبح آنها نام خدا جلّ جلاله بردهميشود، تفسير كردهاند «و آنچه دستآموز كرده باشيد از حيوانات شكاري در حالتي كه شكار تعليمدهندگانيد» مكلب: مربي سگهاي شكاري است كه كيفيت شكاركردن را به آنها تعليم ميدهد و مربي ساير حيوانات و پرندگان شكاري را نيز مكلب مينامند. پس مكلب كسي است كه انواع فوتوفنهاي شكار را به جانوران شكاري آموزش ميدهد. يعني: همچنين خداوند متعال بر شما صيد حيوانات شكاري دستآموزتان را حلال گردانيده است، كه اين حيواناتشكاري عبارتاند از: سگها تازيها و ساير درندگان و پرندگان شكاري، همچون چرغ و باز كه انسان بهكمك آنها شكار ميكند. قرطبي ميگويد: «اگرسگ از شكاري كه آن را صيد ميكند چيزي نخورد و در شكار از زخم يا نيشخود اثري بجا گذاشت و مسلمان شكارچي در هنگام فرستادن آن به شكار نامخدا جلّ جلاله را بر آن برد، قطعا شكار آن درست است و بي هيچ خلافي خوردهميشود». «كه با آنچه خدا به شما آموخته است» يعني: با آنچه كه خداوند جلّ جلاله درشما آفريده است، از عقل و خردي كه راهكارها و روشهاي آموزش و تمرين دادن حيوانات شكاري را بهوسيله آن فراميگيريد «آنها را دستآموز ميكنيد» و در نتيجه آن آموزشهاست كه اين حيوانات، شكاري ميشوند. نشانه شكاري بودن حرفهاي سگ بعد از آموزش دادن آن اين است كه: صيد را بهطور مكرر وحداقل تا سهبار متوالي بگيرد و از آن صيد چيزي هم نخورد. «پس» اگر حيوانات شكاري با اين شرايط براي شما شكار كردند «از آنچه براي شما نگهداشتهاند بخوريد» اما اگر خودآنها از شكار خوردند، اين دليل بر آن است كه صيد را براي خود شكار كرده و براي خود نگهداشتهاند پس خوردن آن براي شما حلال نيست. كه اين حديث شريف رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در خطاب به عديبن حاتم نيز دليل بر حرمت آن است: «چون سگ دستآموز خويش را به شكار فرستادي و نام خدا جلّ جلاله را بر آن بردي، از آنچه براي تو ميگيرد و نگه ميدارد بخور ولي اگرخودش از آن صيد خورد، تو ديگر از آن نخور زيرا از آن بيم دارم كه آن را فقط براي خودش نگهداشته باشد».
ولي برخي از فقها گفتهاند: اگر پرنده شكاري از شكار خويش خورد، خوردن آن، شكار را حرام نميگرداند زيرا صرف انس گرفتن پرنده شكاري به صاحبش وبرگشتن وي نزدش همراه با شكار، نشانه آموزشديدگي وي است. «و نام خدا را بر آن ببريد» يعني: بر حيوان شكاري در هنگام فرستادن آن به شكار، نام خدا جلّ جلاله را ببريد و اگر صياد نام خدا جلّ جلاله را بر آن نبرد، آن شكار در نزد جمهور فقها ـ بجز شافعي ـ حلال نيست، مگر اين كه نام خدا جلّ جلاله را به فراموشي ترك كرده باشد. و اگر صياد شكار را درحالي دريافت كه صيد داراي حيات يقيني بود، بايد آن را ذبح كند و نام خدا جلّ جلاله را بر آن ببرد. گفتني است كه صيد تير نيز همانند صيد حيوان است و چنانكه در حديث شريف آمدهاست، بايد در هنگام شليككردن تير بهسوي صيد، نام خدا جلّ جلاله برده شود. «و از خداوند پروا كنيد» يعني: از مخالفت امر وي در تمام احكام فوق بپرهيزيد «كه الله زود حساب كننده است» و از شما در برابر افعالتان حساب ميگيرد.
الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حِلٌّ لَّكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلُّ لَّهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ وَمَن يَكْفُرْ بِالإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ (5)
«امروز چيزهاي پاكيزه براي شما حلال شده» حق تعالي اين حكم را به عنوان تأكيدي بر احسان و منت خويش، تكرار فرمود «و طعام اهل كتاب براي شما حلال است» طعام: نام هرچيزي است كه خورده ميشود، كه مذبوحه اهل كتاب از آن جمله است. لذا تمام خوراكيهاي پاكيزه يهود و نصاري ـ بدون فرق ميان گوشت و غيرآن ـ براي مسلمين حلال است. اما در اينجا مراد آيه از طعام ـ از باب ذكر عام و اراده خاص ـ مذبوحه اهل كتاب است. علي، عائشه و ابنعمر رضی الله عنهم گفتهاند: «اگر ميشنوي كه شخص كتابياي نام غيرخدا جلّ جلاله را در هنگام ذبح حيوان برآن ميبرد، از گوشت آن حيوان نخور». ولي مالك رحمه الله گفته است: «بردن نام غيرخدا جلّ جلاله از سوي اهل كتاب در هنگام ذبح حيوان، سبب كراهيت خوردن از آن ميشود نه سبب حرمت آن». ولي درصورتيكه مسلمان از اين امر آگاهي نداشت كه شخص كتابي در هنگام ذبح حيوان چه گفته است، در آن صورت، خوردن مذبوحه وي بيهيچ خلافي حلال است زيرا اين خبر به صحت رسيدهاست كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از گوسفند به زهرآلودهاي كه زن يهودي به ايشان اهدا كرد، تناول كردند. ليكن مذبوحه مجوس (آتشپرستان) حلال نيست، همچنين مذبوحه ملحدان و بتپرستان و هر كافر ديگري غير از يهود و نصاري حلال نيست. نكاح زنانشان نيز جايز نيست زيرا آنها اهل كتاب نيستند. اما بجز حيوانات مذبوحه، ساير غذاهايشان به اجماع حلال است، چراكه اين غذاها براي عموم مردم مباح ميباشد و هيچ دليلي بر تخصيص و تبعيض آنها وجود ندارد «وطعام شما براي آنان حلال است» يعني: طعام مسلمين براي اهل كتاب حلال است بنابراين، هيچ گناهي بر مسلمانان نيست كه اهل كتاب را از حيوانات مذبوحه خويش اطعام كنند چنانكه ايشان از حيوانات مذبوحه آنها ميخورند و اين از باب پاداشدهي و مقابله بهمثل و مبادله نيكوييهاست.
«و» نيز اي مؤمنان! براي شما حلال است «ازدواج با زنان عفيفه مؤمن» نه زنان زناكار. نسفي ميگويد: «عفيف بودن، يا آزاد بودن زن مؤمن، شرط صحت نكاح نيست بلكه از اين ارشاد الهي استحباب برميآيد نه وجوب بنابراين، نكاح كنيز مسلمان و نكاح زنان غيرپاكدامن نيز براي مسلمان حلال است». فقها نيز ـ بجز امام احمدبنحنبل ـ عفت را شرط صحت عقد ازدواج ميان مرد و زن مسلمان قرار ندادهاند «و زنان پاكدامن از كساني كه پيش از شما به آنان كتاب داده شده» نيز براي شما با ازدواج حلالند.
ملاحظه ميكنيم كه آيه كريمه از اين مسأله كه طعام ما مسلمين براي اهل كتاب حلال است ياد كرد اما از اين امر كه زنان مسلمان براي مردان اهل كتاب حلالند، ذكري بهميان نياورد، كه اين خود، دليل حرمت زنان مسلمان بر آنان است. شرط حلال بودن زن كتابي براي ما ـ در نزد جمهور فقها ـ پاكدامني اوست بنابراين، در تحت اين آيهكريمه زنان آزاد عفيفه يهودي و نصراني داخل ميشوند، نه زنان زناكار و بدكاره آنها «به شرط اين كه مهرهاي آنان را به آنان بپردازيد» اين قيد دليلبر آن است كه مهر، حق زن است ـ چه مسلمان باشد و چه غيرمسلمان ـ بنابراين، مهر گرفتن از زن حرام ميباشد چنانكه بعضي از غربيها چنينميكنند بلكه عكس آن كه همانا دادن مهر به زن باشد، واجب است «و» به شرط اين كه «عفت جوينده باشيد» يعني: انگيزه شما از ازدواج با زنان كتابي، طلب پاكدامني و عفت براي خودتان باشد «نه شهوت رانان» يعني: نه به زناي آشكارروآورندگان «و نه آن كه زنان را پنهاني دوست خويش بگيريد» با هدف شهوتراني و زناكاري با آنان. خدن: در اينجا به معناي دوست و معشوقه است و بر مرد و زن هر دو اطلاق ميشود.
ملاحظه ميكنيم كه خداي عزوجل؛ عفتجويي، عدم روآوردن به زناي آشكار و عدم گرفتن دوستان پنهاني را در ازدواج مردان مسلمان با زنان كتابي شرط قرار داد چنانكه در زنان اهل كتاب نيز، عفيفه بودن آنها را شرط قرارداد «وهر كس به ايمان كفر ورزد» يعني: هر كس مرتد گرديده و به شرايع و قوانين اسلام كفر ورزد «قطعا عمل» نيك سابق «وي تباه شده و او در آخرت از زيانكاران است» زيرا بهشت را باخته و بهجاي آن جاودانگي ابدي در دوزخ را خريده استپس چه زياني از اين بزرگتر ميباشد؟!
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ وَإِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُواْ وَإِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مَّنكُم مِّنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِّنْهُ مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَكِن يُرِيدُ لِيُطَهَّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (6)
«اي مؤمنان! چون به نماز برخاستيد» و بيوضو بوديد «پس روهاي خود را بشوييد» با آب و وضو بگيريد. فريضه وضو قبلا با فرضيت نماز در مكه فرض گرديده بود و در اينجا بر فرضيت آن تأكيد ميشود تا جزء آيات تلاوت شده قرآن قرار گيرد. يادآور ميشويم كه وضوگرفتن براي هر وقت نمازي مستحب است و فقط آنگاه فرض ميشود كه انسان بيوضو بوده و قصد نماز گزاردن را داشته باشد. انسبن مالك رضی الله عنه فرمود: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به هنگام اداي هر نماز، وضويي جديد ميگرفتند. از وي پرسيدهشد: شما چگونه عمل ميكرديد؟ فرمود: ما نمازها را ـ تا آنگاه كه بيوضو نميشديم ـ با يك وضو ميخوانديم». بنابراين، وضو بالاي وضو فقط يك امر مستحبي است، اما فضيلت زيادي دارد، چنانكه در حديث شريف آمده است: «وضو بالاي وضو، نوري بر بالاي نور است». نقل است كه: «هر كس بر بالاي وضو، وضو كند برايش ده حسنه نوشته ميشود». همچنين در حديث شريف آمده است: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز فتح مكه همه نمازها را با يك وضو خواندند، عمر رضی الله عنه از ايشان پرسيد: امروز شما كاري كرديد كه تاكنون نميكرديد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «اي عمر! من قصدا اين كار راكردم»، يعني: تا چنين تصور نشود كه وضو كردن براي هر نماز، واجب است.
فقها گفتهاند: مضمضمه و استنشاق (آب در دهان و بيني كردن) نيز جزء شستن روي است چنانكه بر خلالكردن ريش نيز دليل شرعي آمده و در صورتي كه ريش انبوه باشد، خلال كردن آن مستحب است. در مذهب مالك و شافعي، مضمضه و استنشاق در وضو و غسل مستحب، در مذهب احمدبن حنبل واجب و در مذهب ابوحنيفه در غسل فرض و در وضو مستحب است. «و» بشوييد «دستهاي خود را تا مرفق» مرفق: مفصلي است ميان مچ دست و بازو كه آرنج ناميده ميشود. و چون نمازگزار وضو ميكند، بايد آب را بر هر دو آرنج خويش نيز سرازير نمايد «و سرهاي خود را مسح كنيد» با آب. فرض مسح در نزد احناف؛ مقدار يكچهارم سر، در نزد حنبليها و مالكيها؛ كل سر و در نزد شافعي؛ حداقل آنچه كه اسم مسح بر آن اطلاق ميشود، در اينباره كافي است حتي اگر بخشي جزئي از موي سرش را هم مسح كرد. همچنين در مذهب شافعي، تكرار مسح تا سهبار مستحب است، در مذهب احناف، سهبار مسح با يك آب مستحب است ودر مذهب احمدبن حنبل، يك بار مسحكردن كافي است «و پاهاي خود را تاشتالنگ بشوييد» شتالنگ: قوزك پاهاست و قوزكها عبارت از دو استخوان مدورمانند برآمده در پايينترين قسمت استخوان ساق پايند. خاطر نشان ميشود كه احاديث درباره شستن پا بسيار است، از آن جمله در حديث شريف آمده است كهرسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم وضو گرفته و هر دو پايشان را شستند و فرمودند: «اين وضويي است كه خداوند جلّ جلاله نماز را جز با آن قبول نميكند». مسح بر موزهها نيز به احاديث متواتر ثابت شدهاست.
«و اگر جنب بوديد پس غسل كنيد» يعني: تمام بدن خود را با آب بشوييد، طوري كه چيزي از آن ناشسته باقي نماند «و اگر بيمار يا در سفر بوديد، يا يكي از شما از قضاي حاجت آمد، يا با زنان نزديكي كرده باشيد و آبي نيافتيد پس با خاك پاك تيممكنيد و از آن به چهره و دستهايتان بكشيد» تفسير نظير اين مقطع از آيه، در سورهنساء (آيه/43) بهطور شافي و كافي بيان شد، همچنين سخن درباره ملامست زنان و تيمم بر خاك پاك در آنجا گذشت. «خداوند نميخواهد براي شما دشواري قرار دهد» در باب طهارت، بههمين سبب است كه به شما در هنگام بيماري وفقدان آب ـ به عنوان گشايش و رحمتي از سوي خويش ـ رخصت تيمم داد «ليكن ميخواهد تا شما را پاك سازد» از گناهان، يا ميخواهد شما را با خاك، پاك سازد زيرا پاكسازي با آب براي شما مقدور نبود. پس انسان مسلمان به وسيله وضو از پليديهاي حسي و معنوي هر دو پاك شده و در نماز پاك و مصفا بهمحضر پروردگارش قرار ميگيرد. در حديث شريف آمدهاست: گناهان همراه با قطرات آب وضو از اعضاي بدن انسان فروميريزند. «و» خداوند جلّ جلاله ميخواهدكه «نعمت خود را بر شما تمام كند» با رخصت دادن تيمم براي شما در هنگام نبودن آب. يا ميخواهد كه نعمت خود را بر شما تمام كند؛ به وسيله مشروع كردن احكام شرعياي كه به سبب آنها شما را شامل ثواب گردانيده است «باشد كه شكرگزاري كنيد» نعمتهاي پروردگار را بر خود و با شكرگزاري، مستحق ثواب شكرگزاران گرديد.
در حديث شريف آمده است: «كليد بهشت نماز و كليد نماز وضوء است». همچنين در حديث شريف آمده است: «كسي از شما نيست كه وضو كند و وضويش را كامل سازد و بعد از آن بگويد: أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً عبده ورسوله؛ مگر اين كه درهاي هشتگانه بهشت برايش گشوده ميشود كه از هر دري ميخواهد بهآن درآيد». در حديث شريف ديگري آمدهاست كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وضوكنندگان را تشويق كردند كه بعد از وضوي خود بگويند: «اللهم اجعلني من التوابين واجعلني من المتطهرين: خدايا! مرا از توبهكاران و پاك شدگان قرارده».
وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (7)
«و نعمت الله را بر خود بهياد آوريد» مراد؛ نعمت والاي اسلام عزيز است «و» بهيادآوريد «ميثاق الله را كه به آن با شما عهد بسته است، آنگاه كه گفتيد: شنيديم و فرمانبرداري كرديم» يعني: بهياد آوريد پيمان خود را هنگامي كه اينسخن را گفتيد و با گفتن آن در حقيقت با خدا جلّ جلاله عهدي محكم بستيد. به قولي: مراد از اين پيمان، عهدي است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در شب عقبه از مسلمانانگرفتند، به اين مضمون كه: در سختي و آساني از ايشان بشنوند و فرمان برند. بعد از آن، هر كس ديگري هم كه به اسلام مشرف ميشد، با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر اين شرط بيعت ميكرد. اين خود دلالت ميكند بر اين كه سخن مؤمنان: (سمعنا وأطعنا: شنيديم و اطاعت كرديم)؛ عهد و ميثاقي با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز هست.
خداي عزوجل اين پيمان را به اين دليل به خود منسوب ساخت كه عقد آن در «عقبه»[3]، به امر و اذن او بود چنانكه ميفرمايد: (إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ) : (اي پيامبر! همانا كسانيكه با تو بيعت ميكنند، جز اين نيست كه با خدا بيعتميكنند...) «فتح/10». بايسته يادآوري است كه اين آيه با آيه اول اين سوره: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ) در معني بههم پيوسته است. در كتب حديث آمده است كه صيغه بيعت مؤمنان با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چنين بود: «بايعنا رسول الله علي السمع و الطاعه، في منشطنا و مكرهنا، و أثره علينا، و أن لا ننازع الامر أهله: بارسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر شنيدن و فرمان بردن در همه اوامر و در آساني و سختي بيعت كرديم، بهعنوان يك انتخاب و گزينشي كه ما براي خود برگزيدهايم و بر اين كه در كار (حكومت) با اهل آن كشمكش نكنيم». به قولي ديگر: مراد از ميثاق الهي در اين آيه، عهدي است كه حق تعالي در روز (الست) از بنيآدم گرفت، عهدي كه آيه كريمه: (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ...) «اعراف/172»، از آن خبر داده است. مجاهد ميگويد: «هرچند كه ما آن پيمان را به ياد نميآوريم اما همين كه خداي عزوجل از آن به ما خبر داده، كافياست». «و از خدا پروا داريد» در شكستن پيمان «كه خداوند به راز دلها» يعني: به آنچه كه دلها از خير و شر پنهان ميدارند «آگاه است» اين جمله، هم وعده و هم وعيد است.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (8)
«اي مؤمنان! به داد برخيزيد براي خدا» يعني: به برپاداشتن حق الله جلّ جلاله متعهد باشيد و برآن بپاخيزيد؛ به منظور كسب رضا و تعظيم امر وي و به انگيزه طمع در ثواب و بيم از عقاب وي، نه براي رضاي مردم و كسب نام نيك در ميان آنان.تفسير نظير آن در سوره نساء (آيه/135) نيز گذشت. تعبير (قوامين) به صيغه مبالغه، مفيد آن است كه مؤمنان مأمورند تا به بهترين شكل به برپاداشتن حق الهي بپاخيزند «گواهيدهندگان به قسط باشيد» نه به ستم. قسط: عدل است «و دشمني قومي، شما را بر ترك عدالت واندارد» در حق آنان تا گواهياي را كه به نفع آنان است، پنهان كنيد «عدالت كنيد كه آن» يعني عدالت «به تقوا نزديكتر است» همان تقوايي كه نه يكبار بلكه هميشه به آن مأمور شدهايد. يا عدالت كنيد كه عدالت به پرهيزنمودنتان از آتش دوزخ نزديكتر است «و از خدا پروا داريد» در اوامر ونواهي وي «كه خدا به آنچه ميكنيد، آگاه است» اين جمله نيز، هم وعده و هم وعيد است. رعايت مساوات ميان فرزندان و عدم تبعيض ميان آنها نيز، از عدالت ميباشد.
وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ (9)
«خدا كساني را كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كردهاند، به آمرزش و پاداشي بزرگ وعده دادهاست» اين پاداش بزرگ بهشت است، وه! چه بزرگ است اين پاداش!
وَالَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ (10)
«و كساني كه كافر شدند و آيات» تشريعي و تكويني «ما را تكذيب كردند، ايشانند اهل دوزخ» كه هرگز از آن جدايي ندارند.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن يَبْسُطُواْ إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (11)
«اي مؤمنان! نعمت الله را بر خود ياد كنيد، آنگاه كه قومي آهنگ آن كردند كه بر شما دست يازند» و به قتلتان برسانند «و خدا دستانشان را از شما كوتاه داشت و از خدا پرواداريد و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند» زيرا اوست كه مصائب و بليات را از ايشان دفع ميكند و هماو ايشان را كافي است. آري! اين نعمت الهي، نعمتي است مكرر كه صحابه رضی الله عنهم آن را بارها مشاهده كردند و مسلمانان در هر عصر و زماني آن را لمس ميكنند.
از ابنعباس رضی الله عنه در بيان سبب نزول روايت شده است: يهوديان بنينضير خواستند تا در يك سوء قصد برنامهريزي شده عليه جان پيامبر صلّی الله علیه و سلّم، سنگي بزرگ را از فراز قلعه خويش بر سر پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و همراهانشان كه به منظور فيصله دادن قضيهاي به آنجارفته بودند، بيفگنند. جبرئيل علیه السلام آمد و پيامبراكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از اين توطئه باخبر ساخت، همان بود كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و ياران همراهشان بيدرنگ از آنجا برخاستند و به مدينه پيوستند، آنگاه اين آيه نازل شد. بعضي برآنند كه سبب نزول آيه كريمه، اين روايت جابربن عبدالله رضی الله عنه است: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در يكي ازسفرها به محلي فرود آمدند و يارانشان براي دور ماندن از آزار گرماي سوزانآفتاب، به سايه درختان بياباني پناه بردند، خود رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز شمشير خويش را به درختي آويخته بودند. در اين اثنا اعرابياي برجست و شمشير آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم را برگرفته از غلاف كشيد و تهديدكنان بهسوي ايشان رو آورد وگفت: چهكسي تو را از دست من نجات ميدهد؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با آرامش واطمينان كاملي فرمودند: خداوند! اعرابي دو، يا سهبار همين تهديدش را تكرار كرد و رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم با كمال خونسردي فرمودند: خداوند! در اينجا بود كه آن اعرابي شمشير را در غلاف كرد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ياران خويش را فراخوانده و ايشان را از كار آن اعرابي آگاه ساختند در حالي كه او در كنار ايشان نشسته بود اما او را مجازات نكردند».
با تأمل در اين مقطع از آيات، ملاحظه ميكنيم كه خداي عزوجل نداي (ايمؤمنان) را پنج بار تكرار نموده است؛ بار اول: در امر به وفا به عهدها و پيمانها. بار دوم: در كار حلال ساختن امور معيني بر ايشان. بار سوم: در امر به طهارت. بار چهارم: در امر به عدالت. و بار پنجم: در يادآوري از نعمتها. همچنان ملاحظه ميكنيم كه در خلال اين نداها، امر به رعايت تقوا نيز بسيار تكرار ميشود. پس مؤمن بايد هميشه در قلب، زبان و ديگر اعضاي خويش به خداي سبحان تسليم بوده و پيوسته عهد خود با خداي خويش را بهياد داشته باشد. و از مقتضاي آن اين است كه: خود را از پليديهاي حسي و معنوي بركنار داشته و به نماز پايبند باشد و از مقتضاي پاكيزگي و نماز اين است كه: در شكم و شهوت مرتكب حرام نگردد، از محرمات الهي اجتناب كند، به كسي در گناه و تجاوز دست ياري و كمك ندهد، بر نيكوكاري و تقوا يار و ياور باشد و نعمتهاي الهي را بر خود بهياد آورد. پس اين اوامر همه در يك تسلسل منطقي و در يك انسجام و هماهنگي كاملي، باهم مرتبط و بههم پيوسته ميباشند.
وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَقَالَ اللّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَآتَيْتُمُ الزَّكَاةَ وَآمَنتُم بِرُسُلِي وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً لَّأُكَفِّرَنَّ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَلأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ فَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ (12)
«و همانا خداوند از بنياسرائيل پيمان گرفت» بهطور مؤكد و محكم، در رابطه با آنچه كه در آخر همين آيه ميآيد «و از ميان آنان دوازده نقيب برانگيختيم» نقيب: سالار و سركرده قوم است ـ چون به ساماندهي و تدبير امورشان برگزيده شود. به قولي: مراد از برانگيختن اين سركردگان اين است كه هريك از آنها به نمايندگياز يك «سبط» و در مجموع دوازده نقيب از دوازده سبط، بهعنوان پيشاهنگ برگزيده شدند تا اخبار و اوضاع سرزمين شام و فلسطين و مردم ستمگر آن را به بررسي و تحقيق گرفته و نيرو و توان جنگيشان را مورد سنجش قراردهند؛ نقباي ياد شده پس از مطالعه اوضاع دريافتند كه ستمگران آن ديار از نيرويي بس عظيم برخوردارند لذا اين تصور برآنان چيره شد كه بنياسرائيل توان رويارويي با فلسطينيان را ندارند. ولي آنان در ميان خود عهد بستند كه اين راز را از بنياسرائيل مخفي نگهداشته و آن را فقط با موسي علیه السلام در ميان گذارند. اما پس از برگشت از آن سفر مطالعاتي، دهتن از آنان خيانت كردند و كسان و نزديكان خويش را از اوضاع مطلع ساختند. همان بود كه اين خبر شايع شد تا بدانجا كه حمله بنياسرائيل به فلسطين كلا خنثي گرديد و بنياسرائيل به موسي علیه السلام گفتند: تو و پروردگارت برويد بجنگيد، ما همينجا نظارهگريم! به قولي ديگر: آن نقبا و سركردگان، مأموريت ديگري داشتند و آن اين بود كه: هر نقيبي كفيل و ضامن سبط خويش بوده و از سبط خويش بر ايمان و خداترسي بيعت بگيرد و اين است معناي برانگيختنشان.
«و خداوند گفت» به بنياسرائيل. و اين همان مضمون پيماني است كه از آنان گرفت: «من با شما هستم» با نصرت و ياري و حمايت خود «اگر نماز را برپا داشتيد» به شيوه درست آن، همانگونه كه آن را مشروع ساختهايم «و اگر زكات را داديد» مراد صدقاتي است كه حق تعالي بر ايشان فرض گردانيده بود «واگر به پيامبران من ايمان آورديد» بدون فرق نهادن ميان احدي از آنان «و ايشان را تقويت كرديد» يعني: اگر ايشان را گرامي داشتيد، يا دشمنانشان را از ايشان دفع كرديد و نصرت و ياريشان داديد «و اگر الله را وام داديد وامي نيك» يعني: اگر در راههاي خير بي هيچ منت و آزاري انفاق كرديد؛ آري! اگر اين كارها را كرديد: «البته از شما گناهان شما را نابود سازم و البته شما را به باغهايي كه جويباران از فرودست آنها جاري است درآورم اما اگر پس از اين» ميثاق «كسي از شما كفر ورزد، قطعا راه راست را گم كرده است» يعني: از راهي كه مقصد نهايي آن رسيدن به خشنودي خدا جلّ جلاله است، خارج گرديده است.
همچنين رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در شب عقبه ـ در آستانه هجرت به مدينه ـ كه قبايل اوس و خزرج به دعوت ايشان لبيك گفته بودند، دوازده تن نقيب از آنان برگزيدند، سه تن از اوس و نه تن از خزرج و از آنان پيمان گرفتند كه: به خداي عزوجل چيزي را شريك نياورند، شرايع و قوانين اسلام را برپادارند و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را حمايت كنند و ياري دهند و در قبال وفا به اين پيمان، پاداش ايشان بهشت است لذا آن دوازدهتن نمايندگان اوس و خزرج، به نمايندگي از قوم خود با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بيعت كردند و پيمان بستند. چنانكه تفصيل اين واقعه در كتب سيرت آمده است.
ملاحظه ميكنيم كه از بنياسرائيل در پنج چيز ميثاق گرفته شد ولي آنها پيمان را شكستند و به كيفر اين پيمانشكني به قسوت قلب و لعنت دچار شدند چنانكه در آيه بعدي ميخوانيم. پس هر كس در دل خويش قسوت و سختياي يافت، بايد بنگرد كه در كداميك از اين امور يا ساير اوامر الهي كوتاهي نموده است.
در عصر ما دلهاي مردم بسيار سخت شده است پس بايد به دنبال راهي باشيم كه دلهايمان را نرم گرداند و اين راه چيزي جز برگشت به دين خدا جلّ جلاله نيست.
فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَنَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِ وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىَ خَآئِنَةٍ مِّنْهُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنْهُمُ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (13)
«پس به سبب پيمانشكنيشان، لعنتشان كرديم» يعني: يهوديان را به اين سبب، از رحمت خويش طرد نموديم و دور ساختيم «و دلهايشان را سخت گردانيديم» چنانكه خيري را فرانميگيرند و دربرابر سخن خير و حركت خير، هيچ نرمش و رقت و انعطافي از خود نشان نميدهند تا بدانجا كه «كلمات را از مواضع آنها تحريف ميكنند» يعني: آنها را تغيير ميدهند، يا برخلاف تأويل حقيقي آنها تأويلميكنند[4] و قطعا سنگدلياي سختتر از افترا بستن بر خداي عزوجل و تغييردادن وحي اش وجود ندارد «و بخشي از آنچه را كه بدان اندرز داده شده بودند، به فراموشي سپردند» يعني: آنان بخش بزرگي از تورات را ترك نموده، يا آن را به غفلت و فراموشي سپردند «و تو همواره بر خائنهاي از آنان آگاه ميشوي» خائنه: خيانت، دروغ، نافرماني، بدكارگي، نيرنگ و توطئه است كه يهوديان پيوسته با پيامبران الهي بهكار ميبردند و اي رسول ما! با تو نيز همين شيوه را بهكار ميبرند «مگر عدهاندكي از آنان» آنان مؤمنان ايشان ـ چون عبدالله بن سلام و يارانش ـ هستند لذا از ايشان بيم خيانت نداشته باش «پس از آنان درگذر و اعراض كن كه خدا نيكوكاران را دوست ميدارد» يعني: از خيانتكاران بنياسرائيل در گذر و از كردار ناشايستشان چشمپوشي كن و فعلا از جنگيدن با آنان صرف نظر نما. سپسحق تعالي اين حكم را در (آيه/29) از سوره «توبه» منسوخ گردانيد و فرمود: (قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ) ؛ و پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را به جنگيدن با آنان تا هنگامي كه در كمال ذلت و حقارت به دست خويش جزيه بپردازند، فرمان داد.
وَمِنَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ فَنَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِ فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَسَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللّهُ بِمَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ (14)
«و از كساني كه گفتند: ما نصاراييم؛ ميثاق آنان را گرفتيم» يعني: از كساني كه به ادعاي نصرت دادن حق تعالي خود را نصاري ناميدند، نيز مانند پيشينيانشان از بنياسرائيل ـ كه قبلا ذكرشان رفت ـ پيمان گرفتيم «پس بخشي از آنچه را كه بدان اندرز داده شده بودند، فراموش كردند» يعني: بخش بزرگي از ميثاقي را كه از آنان گرفته شده بود، بيدرنگ پس از گرفتن آن ناديده گرفته و پشتپا افگندند «پس ما هم تا روز قيامت ميانشان» يعني: ميان يهود و نصاري، يا مخصوصا ميان نصاري «دشمني و كينه افگنديم» كه به فرقههاي متعددي ـ چون يعقوبيه، نسطوريه وملكانيه ـ تقسيم و تجزيه شده، همديگر را تكفير كرده و آشكارا در ميان خويش به دشمني پرداختند، كه اين دشمني همچنان تا روز قيامت ادامه دارد «و خداوند بهزودي آنان را از آنچه ميكردند، خبر ميدهد» يعني: به زودي جزاي پيمانشكنيشان را در روز قيامت در مييابند.
آيه كريمه دلالت ميكند بر اين كه: بهفراموشي سپردن بخشي از وحي الهي و فروگذاشتن عملي آن، به دشمني و كشمكش ميان يك امت ميانجامد پس ما امت اسلام نيز كه عملا بخشهايي از وحي الهي را ترك كردهايم، بايد به دين مبين خويش رو آوريم؛ باشد كه خداي عزوجل ميان دلهايمان الفت افگند.
يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِّمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ قَدْ جَاءكُم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُّبِينٌ (15)
«اي اهل كتاب! پيامبر ما» يعني: حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم «بهسوي شما آمدهاست تا بسياري از آنچه از كتاب آسماني» تورات و انجيل كه بر شما نازل شده بود «پنهان داشتهايد» چون آيه «رجم»، داستان «اصحاب شنبه» كه به بوزينه مسخ شدند و اوصاف پيامبر آخرالزمان «را بر شما روشن كند و از بسياري» ديگر از اموري كه پنهان داشتهايد «در ميگذرد» و آن را بيان نميكند زيرا انسانيت ديگر به بيان آنها نيازي ندارد. يا معني اين است: از بسياري از شما درميگذرد و بنابراين، شما رادر قبال خطاهايي كه از شما سر ميزند، مؤاخذه نميكند «هرآينه از جانب الله نوري و كتاب روشني براي شما آمده است» مراد از نور: حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم اند. بعضي گفتهاند: مراد از نور، اسلام يا قرآن است.
يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (16)
«كه خداوند بهسبب آن» نور و كتاب روشن «كساني را كه از رضاي او پيروي ميكنند» يعني: از آنچه كه او پسنديده و به آن راضي است «بهسوي راههاي سلامت» و نجات از عذاب «رهنمون ميگردد» راههايي كه به «دارالسلام» كه همانا بهشتبرين است منتهي ميشود؛ بهشتي كه از هرگونه آفتي پاك و مبراست «و آنان را به اراده» و توفيق «خويش از تاريكيها» ي كفر و شرك و شك و نفاق و فسق و فجور «بهسوي نور» اسلام «بيرون ميبرد و به راهي راست هدايتشان ميكند».
از عكرمه در بيان سبب نزول روايت شده است كه گفت: يهوديان نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده و حكم «رجم» را از ايشان پرسيدند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به آنان فرمودند: داناترين شما كيست؟ آنها بهسوي «ابنصوريا» اشاره كردند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ابنصوريا را به خداوندي كه تورات را بر موسي علیه السلام نازل كرد و طور را بر بالاي سرشان برافراشت و پيمانهايي از آنان گرفت، سوگند دادند كه: حقيقت را پنهان نكند و بگويد كه آيا ادعاي پيامبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم در بودن آيه رجم در تورات، با واقع امر منطبق نيست؟ ابنصوريا از سوگندهاي جدي رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به لرزه درآمد و از بيم عذاب، حقيقت را افشا نمود و گفت: واقعيت اين است كهچون عمل زنا در ميان ما رايج شد، آيه رجم را كنار نهاديم و مرتكبان زنا را صد تازيانه زده و بهجاي رجم، سر مجرم را تراشيديم. همان بود كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بهرجم زناكار يهودي حكم كردند و اين آيه كريمه نازل شد.
لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَآلُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ أَن يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِي الأَرْضِ جَمِيعاً وَلِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (17)
«كساني كه گفتند: خدا همان مسيح پسر مريم است، مسلما كافر شدهاند» يعني: با اين سخنشان از كافران شدهاند و چه كفري زشتتر از آن است كه به بشري نسبت خدايي دهند «بگو: اگر خدا اراده كند كه مسيح پسر مريم و مادرش و هركه را كه در زمين است، جملگي به هلاكت رساند، چه كسي در مقابل خدا اختياري دارد؟» يعني: چهكسي قادر است كه حق تعالي را از اين كار بازدارد؟ پس هرگاه كسي قادر به بازداشتن خداوند جلّ جلاله از اين كار نيست، نتيجه طبيعي چنين امري اين است كه جز آن ذات يگانه، هيچ خدا و رب و معبود برحقي وجود ندارد و اگر چنانكه نصاري ميپندارند، مسيح خدا ميبود، قطعا بايد قدرت و سلطهاي در اختيارميداشت، در نتيجه بايد قادر ميبود كه هر نيرنگ و توطئهاي را از خود دفع نمايد. درحاليكه به پندار شما او به دار آويخته شده و به قتل رسيدهاست پس اگر او بهراستي خدا بود، چرا اين حمله ـ به ظن شما ـ نابودكننده را از خود دفع نكرد و چرا قادر نشد كه مرگ را از مادرش به هنگام در رسيدن اجل وي دفع كند؟ پس هرگاه او توان دفع مرگ را از مادر ـ اين گراميترين موجود براي خود ـ نداشته، مسلما از دفع نمودن چيزي از عذاب خدا جلّ جلاله از شما، عاجزتر و ناتوانتر است «وفرمانروايي آسمانها و زمين و آنچه مابين آنهاست، از آن خداست، هرچه بخواهد، ميآفريند» چنانكه عيسي را بدون واسطه پدر از مادري آفريد لذا قدرت حق تعالي مطلق است بنابراين، از مرد و زن هر دو فرزند ميآفريند؛ چون عموم انسانها، از زن بدون مرد فرزند ميآفريند؛ چون آفرينش عيسي علیه السلام و بدون مرد و زن هم انسان ميآفريند؛ چون آفرينش آدم علیه السلام «و خدا بر هر چيزي تواناست» واينها همه دلايل روشن عظمت و نشانههاي كمال قدرت وي است پس چگونه به چيزي از اينها، بر خدايي غير وي استدلال ميكنيد.
سياق آيات همه در رد بر نصاري است.
وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَلِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ (18)
«و يهوديان و مسيحيان گفتند: ما پسران خدا و دوستان اوييم» يهوديان همان چيزي را براي خودشان ادعا كردند كه براي «عزير» ادعا كرده بودند، آنجا كه گفتند: (عزير پسر خداست)! نصاري نيز آنچه را كه براي مسيح ميپنداشتند ـ آنجا كه گفتند: (مسيح پسر خداست)! ـ به خود نيز منسوب ساختند پس خود را ـ بهصرف ادعاهاي باطل و آرزوهاي لاطائل و بيهوده ـ دوستان خدا جلّ جلاله وپسران وي پنداشتند «بگو» اگر به راستي شما در اين جايگاه و منزلت قرار داريد «پس چرا» خداوند جلّ جلاله «شما را بر گناهانتان عذاب ميكند» با كشتن و مسخ كردتتان در دنيا و با آتش دوزخ در آخرت؟ كه خود نيز به اين عذاب معترفيد. اي بيخردان! آيا نميدانيد كه پسر از جنس پدر خويش است و چيزي كه صدور آن از پدرش محال باشد، از او سر نميزند درحالي كه از شما گناه صادر ميشود؟! آيا نميدانيد كه دوست؛ دوست خويش را عذاب نميكند درحالي كه شما مورد عذاب قرار ميگيريد؟! پس اين خود، دليل بر آن است كه شما در اين ادعايتان دروغ گوييد «بلكه شما هم بشري هستيد از جمله كساني كه» حق تعالي «آفريده است» همچون ساير بندگان خويش پس از جنس بشر هستيد نه فرزندان وي پس بدانيد كه حق تعالي بر تمام بندگان خويش حاكم است: «هركه را بخواهد، ميآمرزد و هركه را بخواهد، عذاب ميكند» يعني: بندگان خود را در برابر خير و شر محاسبه ميكند و هر كس را در برابر عملش جزا ميدهد پس او خواسته است كه هركه را بر كفر ميميراند، به عدل خويش عذاب كند و بر كساني كه از كفر توبه كردهاند، به فضل خويش بيامرزد و گنهكاران را ـ اگر بخواهد عفو و اگر بخواهد، عذاب كند «و فرمانروايي آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست، از آن خداوند است و بازگشت همه بهسوي اوست».
از ابنعباس رضی الله عنه در بيان سبب نزول آيه كريمه روايت شده است كه فرمود: نعمانبن اضاء، بحريبنعمرو و شاسبن عدي نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند و با آنحضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتوگو كردند. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آنان را بهسوي خداي عزوجل دعوت نموده و از عذابش بيم دادند ولي آن سيهرويان گفتند: اي محمد! تو ما را از چهچيز ميترساني؟ آيا نميداني كه: (ما پسران خدا و دوستان وي هستيم؟) همان بود كه پروردگار متعال آيه: (وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ) را نازلفرمود.
يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَاءنَا مِن بَشِيرٍ وَلاَ نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءكُم بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (19)
«اي اهل كتاب! هرآينه پيامبر ما» حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم «به سوي شما آمده است كه براي شما بيان ميكند» حقايق و معارف الهي، احكام و قوانين شرعي و آنچه را كه پنهان ميكرديد و آنچه را كه در آن دچار اختلاف شده بوديد «در دوران فترت رسولان» زيرا قبل از بعثت حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم، رسالت آسماني مدت مديدي انقطاع يافته بود. روايت شده است كه ابنعباس رضی الله عنه فرمود: «ميان ميلاد عيسي علیه السلام ومحمد صلّی الله علیه و آله و سلّم پانصد و شصت و نه سال فاصله بود». ابنكثير ميگويد: «بنابراين، نعمت بعثت آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم در آن برهه از زمان، از كاملترين نعمتها بود و نياز به اين بعثت هم، نيازي بود عام و فراگير زيرا فساد بر همه بلاد دامن گسترده و طغيان وجهل بر همه بندگان ـ بجز اندكي از احبار يهود و زهاد نصاري كه بر بقايايي از دين حق متمسك باقي مانده بودند ـ خيمه فروهشته بود».
آري! پيامبر ما بهسوي شما آمده است: «تا نگوييد» در روز قيامت «كه هيچ مژده دهنده و بيم دهندهاي نزد ما نيامد» يعني: ما پيامبر خود را فرستاديم تا مبادا درمقام عذرخواهي از كوتاهي و تقصير خويش، در روز قيامت چنين سخني بگوييد «پس قطعا براي شما مژدهدهنده و بيمدهندهاي آمده است» يعني: راه اين عذر و بهانه بر شما مسدود شد زيرا اينك پيامبر مژدهبخش و هشداردهندهاي نزد شما آمدهاست كه مؤمنان را بشارت و كفار را بيم ميدهد «و خدا بر هر چيزي تواناست» پس از كمال قدرت وي است كه حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را با اينهمه كمالات به رسالت فرستاد، مطيعان را در راه حق ثابتقدم و استوار و نافرمانان را در گمراهي و فلاكت نگونسار گردانيد.
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنبِيَاء وَجَعَلَكُم مُّلُوكاً وَآتَاكُم مَّا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِّن الْعَالَمِينَ (20)
«و يادكن زماني را كه موسي بهقوم خود گفت: اي قوم من! نعمت خدا را بر خود ياد كنيد» در آغاز از آنها خواست كه نعمت خدا جلّ جلاله را اجمالا بر خود بهياد آورند، آنگاه ـ بهطور خاص ـ سه نعمت از اين نعمتها را به تفصيل اينگونه يادآوريكرد: «آنگاه كه در ميان شما پيامبراني قرار داد و شما را پادشاهاني ساخت» يعني: درميان شما پيامبراني برانگيخت و برخي از شما را پادشاه ساخت. اطلاق پادشاهان بهآنان از اين باب است كه مثلا نزديكان شاه ميگويند: ما پادشاهانيم! بعضيگفتهاند: مراد از (ملوكا) اين است كه: آنان مالك امر و صاحب اختيار خويش شدند، بعد از آن كه مملوكاني در قبضه تصرف فرعون و قبطيان بيش نبودند. مجاهد ميگويد: (و جعلكم ملوكا) به اين معني است: شما را صاحب خانهها، همسران و خدمتكاران گردانيد». به تأييد اين ديدگاه تفسيري، روايت شده استكه: «مردي از عبدالله بنعمروبنعاص رضی الله عنه پرسيد: مگر ما از فقراي مهاجرين نيستيم؟ عبدالله به وي گفت: آيا زني داري كه نزد وي قرار و آرام يابي؟ مرد پاسخ داد: آري! گفت: آيا مسكني داري كه در آن سكونت گزيني؟ مرد پاسخ داد: آري! گفت: پس تو از اغنيا هستي. آن مرد گفت: خدمتكاري نيز دارم. عبدالله گفت: در اين صورت از پادشاهان هستي». «و داد به شما» يهوديان «آنچه كه به هيچيك از عالميان نداد» چون نعمت من و سلوي، سنگ چشمهبار، ابر سايهبان در صحراي سينا، كثرت انبيا علیهم السلام، كثرت شاهان و غير اين از نعمتها. يامعني اين است: داد به شما آنچه كه به هيچ يك از عالميان زمانتان نداد زيرا بنياسرائيل در زمان خويش نسبت به يونانيان و قبطيان و ساير تيرههاي بنيآدم، شريفترين مردم بودند. ابنكثير نيز اين معني دوم را ترجيح داده است.
يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِينَ (21)
آنگاه موسي علیه السلام بر يادكرد نعمت، يك امر و يك نهي را بنيان نهاد، امر اينبود: «اي قوم من! به سرزمين مقدس» فلسطين «درآييد» مقدس: يعني پاكشده، يا مبارك «كه خداوند براي شما مقرر داشته است» يعني: خداوند جلّ جلاله آن سرزمين را در علم ازلي خويش قسمت و تقدير شما كرده و مسكن و مأواي شما گردانيده است. اما بايد دانست كه اين قسمت و تقدير مربوط به زماني بود كه بنياسرائيل نيكوكار بودند و چون فاسد شدند و به فسادگري روي آوردند، خداوند جلّ جلاله به وسيله بندگان شايستهاش آنها را از آن سرزمين اخراج كرد و امروز نيز كه يهوديان تبهكارترين قوم روي زمين هستند، هرگز شايستگي حضور در آن را ندارند.
و نهي موسي به آنان اين بود: «و بر پشت خود روگردان نشويد» يعني: از فرمان من رونگردانيد و به عقب باز نگرديد و دستور من در مورد جنگ با ستمگران را بهسبب ترسويي و ضعف، بر زمين نگذاريد «كه» در آن صورت «زيانكار ميشويد» و خير دنيا و آخرت را از دست ميدهيد.
قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّىَ يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ (22)
«گفتند: اي موسي! در آنجا قومي زورآور هستند» يعني: در فلسطين مردمي هستند زورآور با قامتهاي بلند و پيكرهاي تنومند كه مردم را بر آنچه كه بخواهند، مجبور ميگردانند. مراد از آنان: قوم «عمالقه» اند «و تا آنان از آنجا بيرون نروند، ما هرگز وارد آن نميشويم» يعني: با جنگ وارد آن نميشويم «پس اگر از آنجا بيرون روند» بدون جنگ «ما وارد ميشويم». اين بيان صريح علت امتناعشان از ورود به فلسطين است، يعني: عدم ورود ما به آن، علتي جز اين ندارد.
قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُواْ عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ (23)
«دو مرد از آنان كه ميترسيدند و خداوند بر آنان انعام كرده بود گفتند» آن دو مرد، يوشعبننون و كالببنيوفنا از نقباي دوازدهگانه بنياسرائيل و از خداترسان ومتقيان بودند. يا آنها از ضعف و جبن بنياسرائيل ميترسيدند. و خداوند جلّ جلاله با پايدارساختنشان در ايمان و دادن يقين به وعدههاي نصرت و پيروزي خويش، بر آنان نعمت داده بود. آري! آن دو گفتند: «اي قوم! از راه دروازه بر آنان وارد شويد» يعني: از دروازه شهر بر ستمگران عمالقه وارد شويد «كه اگر از آن درآمديد، قطعا پيروز خواهيد شد» آن دو اين سخن را با ايمان و اطميناني كه به وعدههاي الهي داشتند، گفتند چنانكه در پايان سخنشان افزودند: «و اگر مؤمنيد، به خدا توكل كنيد» زيرا ايمان به خداوند متعال، مقتضي توكل است. توكل: عبارت است از: قطع علايق و پيوندهاي قلبي از غير خدا جلّ جلاله و ترك كرنش و تملق ناروا در برابر مخلوقات وي.
قَالُواْ يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَداً مَّا دَامُواْ فِيهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ (24)
«گفتند» بنياسرائيل به حضرت موسي علیه السلام «اي موسي! ما ابدا در آن وارد نميشويم مادام كه آنان» يعني: عمالقه «در آنجا هستند» اين سخنشان از روي جبن و بزدلي، يا به انگيزه عناد و جسارت بر خداي عزوجل و رسول وي بود. بهاينترتيب، آنها ورود به شهر بيتالمقدس را نفي كرده و سپس اين نفي را با ذكر (ابدا) مؤكد ساختند، آنگاه ورود به آن را به بيرون رفتن جباران از آن مشروط ساختند «پس تو و پروردگارت برويد و بجنگيد، ما همين جا مينشينيم» يعني: ماپيوسته در اين مكان ميمانيم، نه با تو پيش ميرويم و نه به عقب برميگرديم. اينسخن را از روي ناداني نسبت به خداي عزوجل و صفات وي و به انگيزه كفر بهحقايق و واجبات مربوط به ذات و صفات الهي گفتند. نقل است كه: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز بدر، از باب كسب رأي اصحابشان با ايشان مشورت نموده فرمودند: اينك جنگ حتمي است پس چه بايد كرد؟ مقدادبنعمرو رضی الله عنه به نمايندگي از ديگر اصحاب برخاست و گفت: سوگند به ذات اقدس الهي كه ما چون بنياسرائيل نيستيم كه بگوييم: تو و پروردگارت برويد و بجنگيد، ما همينجا نشستهايم! بلكه ما از سمت راست، از سمت چپ، از پيش رو و ازپشت سر شما با آنان ميجنگيم. ياران ديگر نيز با تعابيري از اين دست، اعلام آمادگي كردند... عبدالله ابن مسعود رضی الله عنه ميگويد: آنگاه ديدم كه چهره مبارك آنحضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم از اين سخنان شكفت و ايشان بسيار شادمان شدند.
قَالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ (25)
«گفت» موسي علیه السلام از باب شكوي بهسوي پروردگار خويش: «پروردگارا! من» در راه ياري دادن دينت «جز اختيار شخص خود و برادرم را ندارم» اما قوم من كه از فرمانم سرپيچيدند و تو خود شاهد هستي! «پس ميان ما و ميان اين قوم نافرمان جدايي بينداز» ما را از آنان متمايز گردان و در مجازات به آنان نپيوندان. يا معني اين است: تو خود ميان ما و آنان فيصله كن.
قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ (26)
«فرمود» خداوند متعال به موسي «پس آن سرزمين» يعني: سرزمين مقدس «چهل سال» نه بيشتر از آن «بر آنان» يعني: بر آن گروه سركش و نافرمان «حرام شده است» بهسبب سر باززدنشان از جنگ با ستمگران «در زمين سرگردان ميشوند» و حيران و سرگشته اين سو و آن سو ميروند و ميآيند، بي آن كه راه ومقصد روشني در پيش داشته باشند. سعيدبن جبير ميگويد: «بني اسرائيل در طول اين چهل سال، هر روز بامداد بهراه افتاده سرگشته و حيران در بيابانها راه ميپيمودند و هيچ وقت قرار و آرام نداشتند. اين سرزمين حيراني و پريشاني، سرزمين سينا بود كه قرآن آن را «تيه» يعني محل سرگرداني و گمگشتگي ناميد وموسي علیه السلام نيز در دشت تيه با آنان بود». ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «آنان چهل سال تمام، گمگشته و سرگردان بودند چنان كه موسي و هارون و نيز همه كساني كهعمرشان از چهلسال متجاوز بود، در تيه در گذشتند و چون آن چهل سال گذشت، يوشعبننون كه بعد از موسي علیه السلام رهبر قوم گرديد، آنان را به خيزش وجهاد فراخواند و با بهره گيري از توان معنوي نسل نوپايي كه بهدست موسي علیه السلام برمباني ايمان و جهاد و دانش و پايداري، تربيت و پرورش يافته بودند، قيام كرد وفلسطين را فتح كرد». مفسران نقل كردهاند: احدي از كساني كه گفته بودند: (ما وارد آن شهر نميشويم مادام كه آن جباران در آن هستند...)، در آن چهل سال، وارد سرزمين فلسطين نشد. «پس» اي موسي! «بر گروه فاسق ستمگر اندوهگين نباش» بدينسان خداي عزوجل بهسبب ترك جهاد فرض، دوبار آن گروه از بنياسرائيل را «فاسق» ناميد.
ملاحظه ميكنيم كه اين داستان، متضمن سرزنش يهود و بيان رسوائيهايشان و نيز مخالفتهايشان با خداي عزوجل و پيامبر وي است.
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (27)
«و» اي پيامبر خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم! «بر آنان داستان دو پسر آدم را به راستي بخوان، هنگامي كه هر يك از آندو قربانياي عرضه داشت» قربان: آنچه كه به وسيله آن به خداي عزوجل تقرب جسته ميشود؛ از ذبح حيوان يا تقديم صدقهاي «پس، از يكي از آن دو» قربانياش «پذيرفته شد» او هابيل بود «و از ديگري پذيرفته نشد» كه او قابيل بود.
ابنكثير در شرح داستان قابيل و هابيل ميگويد: «درآن زمان سنت چنان بود كه حوا در يك شكم دو فرزند توأمان به دنيا ميآورد كه يكي از آنها پسر و ديگري دختر بود. آدم به ضرورت حال، دخترانش را به پسرانش تزويج ميكرد؛ به اين نحو كه دختر اين شكم را به عقد پسر شكم ديگر در ميآورد. و اين كار در آن زمان روا بود. از قضا خواهر هابيل از جمال بيبهره و خواهر قابيل زيبا بود. آدم علیه السلام طبق سنت و قانون آن زمان، خواست تا خواهر هابيل را به عقد قابيل و خواهر قابيل را به عقد هابيل در آورد اما قابيل نپسنديد و گفت: من با خواهر خودم عقد ميكنم! آدم علیه السلام گفت: حال كه تو نميپسندي پس هر دويتان قربانياي تقديم كنيد، قرباني هر كس كه پذيرفته شد، آن دختر زيبا از آن وي باشد. قرباني قابيل دستهاي از خوشه گندم بود زيرا او شغل كشاورزي داشت و او آن را از پستترين محصول گندم خويش انتخاب كرد ولي هابيل كه صاحب گوسفنداني بود، گوسفندي از بهترين آنها را براي قرباني برگزيد. پس خداي عزوجل قرباني هابيل را پذيرفت و آن را به بهشت بالا برد اما قرباني قابيل مورد قبول قرار نگرفت و در اينجا بود كه قابيل با هابيل حسد ورزيد» «گفت» قابيل به هابيل «حتما تو را خواهم كشت» انگيزه وي از اين سخن، غيرت و رشك بود «هابيل گفت: خدا فقط از متقيان ميپذيرد» گويي او به برادرش گفت: آنچه ديدي از خودت ديدي، نه ازمن زيرا سبب عدم پذيرش قربانيت، همانا بيتقوايي خودت بود. آنگاه افزود:
لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لَأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ (28)
«اگر دست به سوي من دراز كني تا مرا بكشي» يعني: اگر قصد قتلم را بكني «من دستم را بهسوي تو دراز نميكنم تا تو را بكشم، چراكه من از خداوند، پروردگار جهانيان ميترسم» يعني: من عمل تبهكارانه تو را با عملي همانند آن، پاسخ نميدهم زيرا در آن صورت من و تو هر دو در ارتكاب گناه باهم برابر ميشويم و بدان كه علت اقدام نكردن من به قتل، همانا ترس از ربالعالمين است.
اين سخن هابيل بهمعني تسليمشدن وي به قتل است. در حديث شريف آمدهاست: «آنگاه كه فتنه برخاست، مانند بهترين دو فرزند آدم باش». ايوب سختيانيميگويد: «درحقيقت اولين كسي كه به اين آيه عمل كرد، عثمانبن عفان رضی الله عنه بود». چنان كه سعدبنابيوقاص رضی الله عنه به هنگام فتنه زمان عثمان رضی الله عنه گفت: گواهي ميدهم كه اين حديث شريف را از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنيدهام كه فرمودند: «همانا بهزودي فتنهاي روي خواهدداد كه در آن شخص نشسته بهتر از شخص ايستاده، شخص ايستاده بهتر از شخص رونده و شخص رونده بهتر از شخص شتابنده است». گفتم: يارسول الله! اگر كار چنان بود كه شخص مهاجم بر من در خانهام وارد شد و خواست تا مرا به قتل رساند؟ فرمودند: «در آن صورت همانند فرزندآدم (هابيل) باش».
هر چند در شريعت ما دفاع از نفس ـ اجماعا ـ جايز است و كسي كه به ناحق مورد هجوم قرار ميگيرد، مأمور به دفاع از خود ميباشد اما در اين كه اين دفاع بروي واجب است يا خير؟ ميان علما اختلاف نظر وجود دارد اما قول صحيحتر، وجوب دفاع از نفس است زيرا در آن معناي نهي از منكر وجود دارد و نيز به دليل اين فرموده خداوند متعال: (وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ) : (واگر خداوند بعضي از مردم را به وسيله بعضي ديگر دفع نميكرد، همانا فساد زمين را فرا ميگرفت) «بقره/251». گفتني است كه ارجحيت دفاع از نفس، در شرايطي است كه فتنه و شبههاي در ميان نباشد ولي آنگاه كه فتنه بهپا خاسته بود و هريك از طرفين چنين ميپنداشت كه در راه خدا جلّ جلاله ميجنگد پس از نظر برخي؛ در چنين شرايطي، ترك دفاع از نفس ـ بهدليل همين آيات ـ اولي و ارجح است.
إِنِّي أُرِيدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِكَ جَزَاء الظَّالِمِينَ (29)
هابيل در ادامه گفت: «من ميخواهم كه گناه مرا ببري» يعني: گناه كشتن مرا «وگناه خود را» يعني: گناهاني را كه قبل از كشتنم مرتكب شدهاي، نيز برداري، و بهسبب همين گناهان هم بود كه قربانيت پذيرفته نشد. يادآور ميشويم كه آن گناهان قابيل عبارت بود از: نافرماني والدين، كينه و حسد «پس در نتيجه از اهل دوزخ باشي و اين است سزاي ستمگران» يعني: دوزخ سزاي ستمگران است.
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ (30)
«پس نفس وي كشتن برادرش را در نظرش سهل و آسان نمود» يعني: نفس «اماره باالسوء» قابيل، كشتن برادر را بر وي آسان نمايان ساخت و او را بدان ترغيب كرد و اين تصور را در او القا نمود كه قتل برادر بسيار سهل و گواراست و او از آن شرف و دستاوردي خواهد داشت «پس» با آهني كه در دست داشت «او را كشت و از زيانكاران شد» با ريختن خون بهناحق برادر.
فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ (31)
«پس خداوند زاغي را فرستاد كه زمين را» با چنگال و منقارش «ميكاويد تا بدينوسيله به او بنماياند كه چگونه جسد برادرش را پنهان كند» آري! چون قابيل برادرش هابيل را كشت، نميدانست كه چگونه جسدش را پنهان كند زيرا هابيل اولين كس از اولاد آدم بود كه جان باخته بود پس خداوند جلّ جلاله دو زاغ را فرستاد وآن دو زاغ در پيش چشم قابيل باهم جنگيدند و درنهايت يكي از آنها ديگري را كشت، آنگاه با چنگ و منقار برايش گودالي حفر كرده جسدش را در آن افگند و سپس بر آن خاك پاشيد، قابيل كه اين صحنه را ديد «گفت: اي ويل بر من!» ويل: كلمهاي ناشي از حسرت و حزن و به معني هلاكت است، يعني: اي خاك نابودي بر سرم باد! «آيا ناتوان هستم از آن كه مانند اين زاغ باشم و سوأت برادر خود رابپوشم» سوأت: يعني پيكر جان باخته قابيل را. «پس از پشيمانشدگان شد» آنگاه با افسوس و اندوه جسد برادر را به خاك سپرد. در حديث شريف به روايت ابنمسعود رضی الله عنه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه فرمودند: «هيچ شخصي به ستم كشته نميشود، مگر اين كه اولين قاتل فرزند آدم نيز از خون وي سهمي دارد زيرا قابيل اولين كسي بود كه شيوه كشتن را بنيان گذاشت».
مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَلَقَدْ جَاءتْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِكَ فِي الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32)
«به اين جهت» يعني: بهسبب قتل يادشده بود كه «بر بنياسرائيل حكم كرديم» يعني: حادثه پديدآمده در ميان دو فرزند آدم و انواع مفاسد برآمده از قتل عمد بود كه سبب مشروع ساختن اين حكم بر بنياسرائيل گرديد: «كه هر كس كسي را به غير عوض كسي» يعني: به غيرعوض كشتن كسي كه موجب قصاص است «يا به غيرفساد در روي زمين» كه همانا شرك به خداي عزوجل ميباشد «بكشد پس چنان است كه همه مردم را كشته باشد» مجاهد ميگويد: «يعني: خداي عزوجل جزاي كسي را كه انسان مؤمني را به عمد ميكشد، جهنم قرارداده، بر او خشم گرفته، او را لعنت كرده و عذابي بزرگ را برايش آماده ساخته است پس اگر او بر فرض تمام مردم را هم ميكشت، جزاي وي بيش از اين نبود».
برخي در تفسير (فساد در زمين) گفتهاند: فساد در زمين عام است در شرك و غير آن و برخي از مظاهر فساد عبارت است از: راهزني، خونريزي، دريدن و پايمالكردن مقدسات و نواميس و ارزشها، غارت و چپاول اموال، تجاوز بر بندگان خدا جلّ جلاله بهناحق، ويرانكردن آباديها، قطع درختان، از بين بردن و خشكاندن نهرها و هرگونه فساد ديگري كه موجب كشتن فاعل آن باشد. «و هر كس، كسي را زنده بدارد» يعني: هر كس از كسي كه قتلش واجب شده، درگذرد. مجاهد ميگويد: «زنده داشتن نفس، نجات دادن وي از غرق، يا از آتش سوزي، يا از زير آوار، يا از ورطه نابودي است» «پس چنان است كه همه مردم را زنده داشته است» يعني: سپاسگزاري از وي بر همه مردم لازم است. برخي در معني آن گفتهاند: يعني: پاداش وي چنان عظيم است كه گويي همه مردم را زنده داشتهاست. با توجه به اين كه حكم فوق در همه اديان عام و مشترك است، شايد دليل تخصيص بنياسرائيل به اين حكم در اين آيه، كه از عبارت: (بر بنياسرائيل حكمكرديم) بر ميآيد، اين باشد كه: آنان اولين امتي بودند كه وعيد الهي در مورد قتل نفس، بر ايشان نازل شد چنانكه عامل ديگر اين تخصيص، كثرت خونريزي وكشتن پيامبران علیهم السلام از سوي آنان است. «و هرآينه پيامبران ما براي بنياسرائيل نشانههاي روشني آوردند پس از آن، بسياري از آنان در زمين زيادهروي ميكنند» در كشتار و خونريزي تا بدانجا كه آنان پيامبران علیهم السلام را كشتند.
إِنَّمَا جَزَاء الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَاداً أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (33)
اين آيه كريمه درباره حد «حرابه» يا حكم راهزنان (قطاعالطريق) و كساني از مسلمانان نازل شد كه به فسادافگني در روي زمين ميپردازند.
«همانا جزاي كساني كه با خدا و پيامبر وي به محاربه برميخيزند» با ستيز عليه دينخدا جلّ جلاله و كتاب و شريعت و دوستان وي. محاربه با خدا جلّ جلاله؛ عصيان و گردنكشي عليه وي، محاربه با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ؛ حمل سلاح برضد ايشان است و جنگيدن با مسلمانان در عصر پيامبر و بعد از آن همانند آن ميباشد؛ چنانچه محاربان با اسلحه بر مردم حمله كنند و راهها را به منظور غصب اموال مردم و كشتن آنها بدون وجود شبهه، يا اراده اصلاح، يا دفع فسادي قطع نمايند. بايد دانست كه حكم آيهكريمه در مورد مشركان و غير آنان از كسانيكه مرتكب اين جنايت بزرگ ميگردند، عام است. امام ابوحنيفه و يارانشان ميگويند: «محاربه، فقط شامل راهزنياست و حمله به ديگران در شهرها شامل اين مضمون نميشود زيرا در شهرها براي فريادگر امكان فريادرسي هست، برخلاف راهها كه از چنين امكاني بهدور ميباشد». «و» همانا جزاي كساني كه «در زمين به قصد فساد ميشتابند» يعني: در آن فساد افروزي ميكنند «اين است كه كشته شوند» بدونبه دار آويختن و قطع دست و پا، چنانچه فقط نفس بيگناهي را بهقتل رسانده بودند «يا بر دار كرده شوند» چنانچه هم مال را گرفته و هم كشتار كرده بودند. بهدارآويختن فقط بعد از كشتن است پس جايز نيست كه محارب قبل از كشته شدن به دار آويخته شود «يا دستها و پاهايشان در خلاف جهت يكديگر بريدهشود» چنانچه فقط مال را گرفته و مرتكب كشتار نشده بودند. مراد ازآن: فقط بريدن دست راست و پاي چپ است «يا از وطن تبعيد شوند» چنانچه نه مرتكب قتل نفس شده و نه مالي را گرفته باشند بلكه با راهزني مسلحانه فقط به ارعاب مردم پرداخته باشند زيرا راهزن مسلح و داراي نيرو مورد تعقيب قرار داده ميشود تا آن كه دستگير شود و حد بر وي اقامه گردد، يا به تعقيب وي تا بدانجا ادامه داده ميشود كه از دار اسلام بگريزد و ديگر امكاني براي تعقيب وي وجود نداشته باشد.
فقها در تفسير «نفي» يعني تبعيد، آراي متعددي دارند. شافعي رحمه الله در معني آنميگويد: «از شهري به شهري و از سرزميني به سرزميني گريزانده ميشوند و مورد تعقيب و جستوجو قرار داده ميشوند تا حد بر آنان اقامه گردد». مالك رحمه الله ميگويد: «راهزن از سرزميني كه اين جنايت را در آن مرتكب شده، به محل ديگري تبعيد ميگردد و در آنجا زنداني ميشود، همانند زناكار». احمدبنحنبل رحمه الله ميگويد: «معناي نفي اين است كه محاربان تارومار شوند و به آنان امكان اقامت در هيچ سرزميني داده نشود». ابوحنيفه و يارانش ـ رحمهم الله ـ ميگويند: «مراد از نفي در اينجا، زندانيكردن راهزن است». اما از ظاهر آيه چنين استنباط ميشودكه: راهزن فقط از آن سرزميني كه در آن مرتكب اين عمل شده، طرد ميشود، بدون اين كه زندان يا مجازات ديگري بر وي اعمال شود. برخي ديگر از علما گفتهاند: امام (حاكم) در ميان به كار بردن اين مجازاتهاي چهارگانه مخيراست پس هرچه از آنها را كه ميخواهد، اعمال نمايد.
بنابراين، مجازات راهزنان مسلح (قطاعالطريق) مجموعا داراي چهار حالت است:
1 ـ كشتن آنان؛ درصورتيكه فقط مرتكب قتل شده باشند.
2 ـ به دار آويختن آنان؛ چنانچه مرتكب قتل و چپاول اموال ـ هردو ـ گرديده باشند.
3 ـ بريدن دست و پاي آنان به كيفيتي كه ذكر شد؛ چنانچه فقط مال را چپاول كرده و مرتكب قتل نشده باشند.
4 ـ نفي و تبعيدشان از وطن ـ با تفصيلي كه فقها به آن نگريستهاند.
بايد دانست كه در «محاربان» سه شرط بايد تحقق يابد:
1 ـ اين كه: محاربان داراي قوت و شوكت و اسلحه باشند، چه محارب يك تن باشد، يا بيشتر از آن تا از دزدان متمايز گردند.
2 ـ اين كه: عمل راهزني در دار اسلام انجام گرفته باشد.
3 ـ اين كه: محاربان مال را علنا بگيرند زيرا اگر آن را پنهاني بگيرند، دزد به شمارميروند نه محارب، كه در آن صورت حد آنها حد سرقت است.
«اين» مجازات هايي كه ذكرشد «خزيي براي آنان در دنياست» خزي: ذلت و رسوايي است «و در آخرت هم براي آنان عذابي بزرگ است» كه همانا آتش دوزخ ميباشد.
در بيان سبب نزول آيه «حرابه» از انسبن مالك رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: گروهي هشت نفره از قبيله «عكل» به مدينه نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده و بر اسلام بيعت كردند اما آبوهواي مدينه بر آنان سازگار نيفتاد و بيمار شدند پس از اينحالت نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شكايت كردند، آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «آيا با ساربان به صحرا بيرون نميرويد تا از شير و ادرار شتران وي بنوشيد (و بهبود يابيد)؟» گفتند: چرا! بيرون ميرويم. پس بيرون رفتند و از شير و ادرار شتران نوشيدند و بهبود يافتند، آنگاه ساربان را به قتل رسانده و شتران را ربودند. خبر به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسيد، آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم به تعقيب آنان فرستادند. سرانجام مأموران گماشته تعقيب، دستگيرشان كرده نزد آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم آوردند. آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور دادند تا دستها و پاهايشان را بريده و بر چشمهايشان ميخ آهنين بكوبند، سپس آنان را در آفتاب افگنند تا به ذلت بميرند. و چنان كردند.
إِلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُواْ عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (34)
«مگر كساني كه پيش از آن كه بر آنان دست يابيد، توبه كرده باشند» يعني: در اين صورت، حدود ياد شده از آنان ساقط ميشود، جز آنچه كه به حق بندگان (حقالعباد) مربوط باشد «پس بدانيد كه الله آمرزنده مهربان است» اگر توبه كنند، آنان را ميآمرزد و بر آنان رحمت آورده و عذابشان نميكند.
لذا آيه كريمه آن محارباني را كه قبل از دست يافتن بديشان توبه ميكنند، از مجازات استثنا كرده است بنابراين، محاربي كه قبل از قدرتيافتن بر وي توبه ميكند، به هيچ بندي از بندهاي مجازات ياد شده در آيه قبل، مورد مجازات قرارنميگيرد. ولي بعضي از اهل علم، ازجمله احناف برآنند كه: توبه محارب قبل از قدرتيافتن به وي، مجازات قصاص و ساير حقوق بندگان را از وي ساقط نميگرداند. حكم ديگري كه در مورد «محارب» وجود دارد، اين است كه: طالب خون (وليدم) هيچ سلطه و اختياري در مورد مجازات محارب قاتل ندارد و عفوش در مورد وي جايز و نافذ نيست بلكه قضيه موكول به امام (حاكم) است كه در محدودده اختياراتش در قبال وي تصميم بگيرد.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (35)
«اي مؤمنان! از خداوند پروا داريد» با پرهيز از نواهي وي «و بهسوي او طلب وسيله كنيد» يعني: چيزي را طلب كنيد كه شما را به او نزديك سازد. پس «وسيله» بهاتفاق و اجماع مفسران، عبارت است از: عمل قربت و طاعتي كه به آن قرب الهي خواسته ميشود و از مصاديق آن تقوا و ديگر صفات نيكي است كه بندگان با توسل به آن به پروردگارشان تقرب ميجويند. اما توسل به مخلوق، اگر به معني طلب دعا از وي باشد، در جايز بودن آن شكي نيست؛ در صورتي كه آن مخلوق زنده باشد، همانگونه كه عمر رضی الله عنه در هنگام استسقا (دعاي طلب باران) به حضرت عباس رضی الله عنه عموي پيامبراكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم توسل جست. ولي اگر آن مخلوق مرده باشد، توسل به وي جايز نيست و اين گونه توسل از بدعتهايي است كه هيچيك از سلف صالح آن را انجام ندادهاند. امام ابوحنيفه رحمه الله نيز توسلجستن به يكي ازبندگان و قسم دادن خداوند متعال را به حق يكي از مخلوقات وي، ناجايز دانسته ورأي ابنتيميه نيز همين است. بايزيد بسطامي ميگويد: «استغاثه مخلوق به مخلوق مانند استغاثه زنداني به زنداني ديگر است». ليكن علامه «الوسي» در تفسير«روح المعاني» با آن كه توسل به اسماءالله را ترجيح ميدهد اما توسل بهرسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در زندگي و مرگشان نيز جايز ميداند.
«و در راه او جهاد كنيد» يعني: عليه كساني كه دين و آيينشان مورد قبول حقتعالي نيست، با مالها، جانها و زبانهايتان جهاد كنيد «باشد كه رستگار شويد» بنابراين؛ تقوي، عمل صالح و جهاد، راه رستگاري است پس كسي كه در يكي از اينها كوتاهي كرد، قطعا در حركت بهسوي رستگاري كوتاهي كرده است.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُواْ بِهِ مِنْ عَذَابِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (36)
«در حقيقت، اگر تمام آنچه در زمين است براي كافران باشد و مثل آن را نيز با آن داشته باشند تا بهوسيله آن خود را از عذاب روز قيامت باز خرند، هرگز از آنان قبول نميشود و براي آنان است عذابي دردناك» پس هيچ راه نجاتي فرارويشان نيست.
يُرِيدُونَ أَن يَخْرُجُواْ مِنَ النَّارِ وَمَا هُم بِخَارِجِينَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ (37)
«ميخواهند كه از دوزخ بيرون آيند، در حالي كه از آن بيرون آمدني نيستند و براي آنان عذابي پايدار است» اين عذاب دائم و پايدار، براي كفار است نه براي گنهكاران مسلمين زيرا گنهكاران مسلمين بعد از معذب شدن در دوزخ بهاندازه گناهانشان، از آن بيرون آوردهشده و به بهشت وارد ساخته ميشوند چنانكه در احاديث شريف آمده است.
وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا جَزَاء بِمَا كَسَبَا نَكَالاً مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (38)
چون خداي سبحان حكم «محارب» را كه به زورگيري علني اموال مردم و راهزني آشكار ميپردازد، بيان داشت، اكنون به دنبال آن، حكم دزد (سارق) را كه به ربودن پنهاني مال مردم ميپردازد، بيان مينمايد: «و مرد دزد و زن دزد؛ دست آنان را ببريد» يعني: حد شرعي مرد و زن دزد اين است كه دست راست هر يك از آنان را از بند ببريد «به كيفر آنچه كردهاند» از عمل دزدي. اين مجازات «نكالي است» يعني: عذابي است بازدارنده و عبرتانگيز «از جانب الله» پس بر آنان اندوهگين نباشيد «و خداوند عزيز حكيم است» يعني: حق تعالي غالبي است كه در حكم خويش مورد معارضه قرار نميگيرد، همان گونه كه در حكم خويش بر بريدن دست مرد و زن دزد، صاحب حكمت نيز هست. سرقت: گرفتن چيزياست كه داراي حفاظ يا نگهبان (حرز) باشد بهطور پنهاني از چشم ديگران. مال داراي حرز؛ يعني مال داراي حريم حفاظتي بر دو نوع است: يكي آن مالي استكه خود داراي حرز ميباشد، چون مال نهاده شده در خانه يا صندوق كسي. ديگري مالي است كه داراي حرز بيروني است، چون اماكني كه پاسبان و نگهبان دارد.
مال مسروقه بايد چهار صفت داشته باشد:
1 ـ بايد به مقدار نصاب شرعي باشد. لازم به ذكر است كه نصاب سرقت در نزد احناف، يك دينار يا ده درهم شرعي است و در كمتر از ده درهم حدي جاري نميشود. اما نصاب سرقت در نزد جمهور فقها، ربع دينار، يا سه درهم است.
2 ـ مال مسروقه بايد از نظر شرعي، ماليت و ملكيت داشته و فروش آن جايز باشد. پس اگر شراب و خوك ـ مثلا ـ كه ماليت ندارند، مورد دستبرد قرار گيرند، مال مسروقه به شمار نميروند.
3 ـ سارق در مال مسروقه، ملكيت يا شبهه ملكيت نداشته باشد.
4 ـ مال مسروقه بايد از جمله اموالي باشد كه سرقت در آن موضوعيت داشته باشد، نه ـ مثلا ـ برده بزرگسال كه سرقت آن موضوعيت ندارد.
اما شرايط معتبر در سارق عبارت است از:
1 ـ بلوغ. 2 ـ عقل. 3 ـ عدم ملكيت مال مسروقه. 4 ـ عدم ولايت وي بر كسي كه مالي را از او ميدزدد.
بايد دانست كه حدود به شبهات دفع ميشوند چنانكه در حديث شريف آمده است: «ادراوا الحدود باالشبهات: حدود را با شبههها دفع كنيد».
فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (39)
«پس هركه بعد از ستم كردنش» يعني: بعد از بريدن دستش بهسبب دزدي «توبه كند و به صلاح آورد» عمل خويش را با برگرداندن مال دزدي شده «خدا توبه او را ميپذيرد زيرا خداوند آمرزنده مهربان است» از در رحمت به سوي وي باز ميگردد و توبه وي را ميپذيرد. در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بعد از قطع دست سارقي به وي فرمودند: «بهسوي خدا توبه كن». سارق گفت: توبه كردم. فرمودند: «خداوند توبهات را پذيرفت».
در سنت پيامبر اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم دلايلي وجود دارد بر اين كه: اگر حدود بهسوي ائمه (حكام) ارجاع شد، اجراي آنها واجب و لازم و اسقاط آنها ممتنع است اما اگر قبل از ارجاع بهسوي حاكم، سارق مورد عفو قرار گرفت، يا توبه كرد، حد از وي ساقط ميگردد.
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (40)
«آيا ندانستهاي» اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! يا اي انسان! «كه فرمانروايي آسمانها و زمين از آن خداست، هركه را بخواهد عذاب ميكند» پس او خواستهاست تا كساني را كه بركفر مردهاند، عذاب نمايد «و هركه را بخواهد، ميبخشد» و او وعده داده است كهتوبهكاران را بيامرزد «و خدا بر هرچيزي تواناست» از جمله بر عفو و بر عذاب.
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هِادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِن بَعْدِ مَوَاضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هَذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُواْ وَمَن يُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (41)
مفسران در بيان سبب نزول گفتهاند: اين آيات درباره مرد و زن يهودياي نازلشد كه زنا كرده بودند و يهوديان كه حكم سنگسار (رجم) زناكاران را لغو كرده ومجازاتي سبك را جانشين آن ساخته بودند، در آن قضيه نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند، بدين منظور كه ايشان نيز برآن مرد و زن يهودي همچون خود يهوديان حكم كنند تا بدينوسيله بتوانند در پيشگاه خداوند جلّ جلاله بر تغيير دادن حكم تورات در مورد رجم، حجتي بهدست آورند. اما رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به رجم آن دو فرمان دادند[5].
«اي پيامبر! كساني كه در كفر شتاب ميورزند» به هنگام وجود هر فرصت و به اندك بهانهاي «تو را اندوهگين نسازند؛ از آنانكه به زبان خود گفتند: ايمان آورديم!حال آن كه دلهايشان ايمان نياوردهاست» و آنها منافقاناند «و از آنان كه يهوديشدند» گروهي هستند كه: «به سخن دروغ گوش ميسپارند» يعني: سخنان دروغ رؤساي تحريفگرشان را كه به تحريف تورات پرداختهاند، ميپذيرند. يا معني اين است: شنواي سخن تو هستند تا بر تو دروغ بسته، سخنت را تحريف نمايند «براي گروه ديگري خبرچيني ميكنند» كه اين گروه ديگر «هنوز پيش تو نيامدهاند» و به مجلست حاضر نشدهاند. آنها طايفهاي از يهوديان بودند كه به انگيزه تكبر و تمرد، خودشان به مجلس رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم حاضر نميشدند اما از ميان خود جاسوساني را به مجلس آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم فرستاده و آنها را با تعليمات خود توجيه ميكردند «اينان كلمات» كتاب آسماني «را از جاهاي خود بعد از ثبوت آنها در مواضع آنها تحريف ميكنند» يعني: از جمله اوصاف گروه يادشده اين است كه: كلمات خدا جلّ جلاله را از مواضع آن كه حق تعالي در آن نهادهاست، از حيث لفظ يا از حيث معني تغيير ميدهند. شايد مراد اين باشد كه: آنها تورات را تحريف ميكنند و از جمله اين تحريفاتشان، حكم رجم (سنگساركردن) مرد و زن زناكار بود كه بجاي آن، حكم سياه كردن روي و رسواكردن زناكاران را نهادند.
«ميگويند» اين تحريفگران به پيروان خود «اگر اين» حكم تحريف شده «به شما داده شد، آن را بپذيريد» و بدانيد كه آن حق است «و اگر اين به شما داده نشد پس دوري كنيد» يعني: اگر محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم اين سخن تحريف شده ما را به شما تحويل داد، آن را بگيريد و بدان عمل كنيد اما اگر غير آن را به شما گفت، از پذيرفتن آن و عمل به آن بپرهيزيد «و هركه الله فتنه او را» يعني: گمراهي او را «اراده كند، هرگز براي او در برابر خداوند ازدست تو چيزي برنميآيد» يعني: تو هرگز نميتواني آن فتنه و گمراهي را از او دفع كني و قادر نيستي كه به او نفعي رسانده و او را به راه راست هدايت كني. اين عبارت، قطع كننده اميد آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم از ايمان آوردن آنهاست «اينان كساني هستند كه خداوند نخواسته است دلهايشان را پاك كند» از پليديهاي كفر و نفاق چنان كه دلهاي مؤمنان را پاك ساخت زيرا آنها خود كفر و نفاق را برگزيدهاند «در دنيا براي آنان رسوايياي است» از سوي خداوند متعال، باآشكار كردن نفاق منافقان، تحميل جزيه بر كافران يهود و برملا كردن تحريفها وپنهانكاريهاي آنان در مورد احكام منزله الهي در تورات «و براي آنان در آخرت عذاب بزرگي است» كه همانا جاودانگي در دوزخ ميباشد.
سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَآؤُوكَ فَاحْكُم بَيْنَهُم أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (42)
«آنان پذيرا و شنواي سخن دروغ و خورنده سحت اند» سحت: هر مال حرامي است و به معني زايل شدن است، چرا كه حرام طاعات را ازبين برده و پاداش آنرا محو ميكند. بعضي گفتهاند: مراد از سحت در اينجا رشوه است زيرا آيه كريمه درباره يهوديان نازل شد كه چون مجرم و مقصر با رشوه نزد حكامشان ميرفت، سخن وي شنيده ميشد و به قول خصم محق وي، هيچ توجهي بهعمل نميآمد «پس اگر نزد تو آمدند، ميان آنان حكم كن، يا از آنان روي بگردان» يعني: اي رسول ما صلّی الله علیه و آله و سلّم! تو در قبال آنان مخيري، كه در ميانشان حكم كني يا از آنان روي برگرداني.
علما اجماع دارند بر اين كه اگر مسلمان و ذمياي نزد حكام مسلمين در قضيهاي دادخواهي كردند، بر آنها واجب است تا ميان آنان حكم نمايند اما در مورد دادخواهي اهل ذمه نزد حكام مسلمان در قضاياي داخليشان، ميان علما اختلاف نظر وجود دارد؛ به قولي: حكمنمودن ميان آنان جايز است، يعني حاكم مسلمان ميتواند ميانشان حكم كند و هم ميتواند آنان را برگردانده و در ميانشان حكم نكند. به قولي ديگر: حكم كردن ميان آنان واجب است. بنابراين قول، جمعي از مفسران برآنند كه مخيركردن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و حكام مسلمان بعد از ايشان در اين مورد، منسوخ شده است به اين فرموده حق تعالي: (وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ...) : (و در ميان آنان بر حسب آنچه خداوند نازل كرده است، حكمكن) «مائده/49». «و اگر از آنان روي برتابي، هرگز زياني به تو نميرسانند» يعني: اگر انتخاب تو اعراض و روي گرداني از آنان و حكم نكردن در ميانشان باشد، آنها هيچ راهي بهسوي سلطهگري و زيان رساني بر تو ندارند «و اگر حكم كردي» يعني: اگر انتخابت، داوري كردن در ميانشان بود «پس در ميانشان به قسط حكمكن» يعني: به عدالت و انصافي كه حق تعالي تو را بدان فرمان داده و آن را بر تو نازل كرده است «هرآينه الله عدالتكنندگان» در همه امور «را دوست ميدارد».
وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِندَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِن بَعْدِ ذَلِكَ وَمَا أُوْلَئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (43)
«و چگونه تو را داور قرار ميدهند و حال آن كه تورات در نزد آنان است كه در آن حكم خدا آمده است» در اين آيه، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از اين امر كه از سوي يهوديان به حكميت برگزيده شوند، به تعجب درافگنده ميشوند، چنين امري از آن رو شگفت برانگيز است كه يهوديان نه به آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم ايمان دارند و نه به كتاب نازل شده بر ايشان، از سوي ديگر، آنچه كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در مورد آن بهداوري فراميخوانند، نزد خودشان در كتابشان تورات موجود است ـ چون حكم رجم و نظاير آن ـ بنابراين، فراخواندن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به داوري از سوي آنها، فقط ميتواند از يك عامل ناشي شده باشد و آن طمع آنها به موافقت و همراهي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با تحريفگريها و هوسبازيهاي آنان است و بس اما هنگامي كه پيامبرخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با اهداف ناپاكشان همراه و همآوا نشدند «آنگاه آنان بعد از اين» داوريخواهي، از پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم «پشت ميكنند و واقعا آنان مؤمن نيستند» نه به تو و نه به كتاب خودشان.
إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِينَ هَادُواْ وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُواْ مِن كِتَابِ اللّهِ وَكَانُواْ عَلَيْهِ شُهَدَاء فَلاَ تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ (44)
«همانا ما تورات را فرود آورديم، در آن هدايت و نوري است» آن هدايت و نور عبارت است از: بيان احكام شرعي، مژده بعثت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و وجوب پيروي ازايشان «كه به موجب آن» يعني: به موجب تورات «پيامبراني كه مسلم اند» يعني: انبياي بنياسرائيل كه مسلمان و منقاد فرمان خدا جلّ جلاله بودند «براي يهود حكم ميكردند» (الَّذِينَ أَسْلَمُواْ) : (آنانكه مسلمان بودند)؛ صفتي است در مدح پيامبران بنياسرائيل علیهم السلام كه پروردگار عزوجل با اين توصيف، پوزه يهود را به خاك ميمالد، چرا كه در واقع به آنها ميگويد: اي نگونبختان! پيامبرانتان پيرو و منقاد دين اسلامي بودهاند كه اكنون محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم براي احياي آن برانگيخته شدهاست، در حاليكه شما در ورطههاي هلاك دستوپا ميزنيد! آري! به هيچ پيامبري ازپيامبران، يهودي يا نصراني گفته نميشود بلكه تمام آنها مسلمان بودهاند «وهمچنين ربانيون» به تورات حكم ميكنند. ربانيون: علماي برخوردار از حكمت و بينش و آگاه به سياست مردم و تدبير امور آناناند. همچنين «احبار» يعني: دانشمندان فهيم و خبره يهود به تورات حكم ميكنند. آري! همه آنها به تورات حكم ميكردند و حكم ميكنند «بهسبب آنچه از كتاب خدا به آنان سپرده شدهبود» يعني: انبياي بني اسرائيل، آن علماي رباني را به نگهداري تورات از هرگونه تغيير و تبديلي امر كرده و آن را به عنوان امانتي به ايشان سپرده بودند «و بر آن، شهدا بودند» شهدا: يعني: ايشان مراقبان و نگهباناني بودند كه با نظارت خويش، تورات را از تغيير و تبديل حفظ ميكردند و بر كتاب الله جلّ جلاله گواه بودند. «پس» اي رؤساي يهود! «از مردم نترسيد و از من بترسيد و آيات مرا به بهاي ناچيزي نفروشيد» يعني: حكم كردن به كتاب نازل شده الهي را به سبب ترس از ديگران، يا بهانگيزه تمايل به منفعت، يا بهدست آوردن رشوهاي، كنار نگذاريد «و كساني كه بر وفق آنچه خداوند نازل كرده حكم نكنند، آنان خود كافرند» حكم اينآيه شامل همه كساني نيز ميشود كه عهدهدار امر حاكميت جامعه اسلامي ميشوند اما به كتاب خدا جلّ جلاله حكم نميكنند. بعضي برآنند كه اين آيه محمول برآن است كه فروگذاشتن (حكم بما انزل الله)؛ از روي استخفاف، يا حلال شمردن، يا انكار احكام منزله الهي باشد.
از ابنعباس رضی الله عنه روايت شدهاست كه فرمود: «هر كس منكر حكم كردن بهآنچه كه خدا جلّ جلاله نازل كرده، گردد، قطعا كافر شده است ولي كسي كه به (ما انزل الله) معترف و مؤمن بود اما به آن حكم نكرد، قطعا ظالم و فاسق است». همچنان از ابنعباس رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: «مراد از اين كفر؛ كفري نيست كه حاكم مسلمان را از آيين اسلام خارج سازد بلكه كفر مراتبي دارد و اين كفري است در مرتبهاي پايينتر چنانكه ظلم هم مراتبي دارد و ظلمي است فروتر از ظلمي ديگر، همانطوري كه فسق نيز مراتبي دارد و فسقي است فروتر ازفسقي ديگر پس كفر و ظلم و فسق داراي پلهها و مراتبي است».
بايد يادآور شد كه: در اينجا در خصوص حكم نكردن به (ما انزل الله) سه آيه داريم كه عبارتند از: آيات (44، 45 و 47). در آيه (44) آمدهاست: (وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ) : (و كساني كه بر وفق آنچه خداوند نازلكرده، حكم نكنند پس آنان كافرند). در آيه (45) آمده است: (وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ) : (و كساني كه بر وفق آنچه خداوند نازل كرده، حكم نكنند پس آنان ستمگرند) و در آيه (47) آمدهاست: (وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ) : (و كساني كه بر وفق آنچه خداوند نازل كرده، حكم نكنند پس آنان فاسق اند). ابنجريرطبري ميگويد: «آيه اول درباره مسلمين، آيه دوم درباره يهود و آيه سوم درباره نصاري است».
وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالأَنفَ بِالأَنفِ وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّهُ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (45)
«و در آن» يعني: در تورات «بر آنان» يعني: بر يهود «مقرر داشتيم كه جان در برابر جان است» يعني: در تورات قصاص را ـ با كشتن نفس دربرابر نفس ـ بر يهود لازم گردانيديم، چه مقتول بزرگسال باشد چه خردسال، چه مرد باشد و چه زن. يادآور ميشويم كه شريعت پيشينيان ما ـ اگر منسوخ نشده باشد ـ شريعت ما نيز هست بنابراين، حكم قصاص بر ما نيز لازم است.
امام ابوحنيفه رحمه الله با استدلال به عام بودن اين آيه برآن است كه: مسلمان در برابر كافر ذمي و آزاد در برابر برده كشته ميشود. اما رأي جمهور فقها در اين دو حكم، مخالف با رأي ايشان است. ليكن جمهور فقها در حكم قصاص مرد در برابر زن، متفقالقولاند «و چشم در برابر چشم است» يعني: اگر چشم انساني توسط انسان ديگري به عمد كور ساخته شد، يا از حدقه در آورده شد و در آن هيچ امكاني براي بينايي باقي نماند، در اين صورت، چشم شخص جنايتكار در برابر آن كور ساخته ميشود يا بركنده ميشود «و بيني در برابر بيني است» يعني: اگر كسي بيني كسي را تماما بريد، بيني جنايت پيشه در برابر آن بريده ميشود «و گوش دربرابر گوش است» يعني: اگر كسي گوش كسي را تماما بريد، گوش وي در برابر آن بريده ميشود «و دندان در برابر دندان است» يعني: اگر دندان كسي به عمد كنده يا شكسته شد، مقابلتا با دندان جاني همان گونه عمل ميشود و در همه دندانها بهطور برابر عمل ميشود و بعضي بر بعضي ديگر برتري ندارند پس هيچ فرقي ميان دندانهاي پسين، دندانهاي نيش، دندانهاي آسياب و... نيست. همچنان لازم است تا قصاص گرفتن از جاني با آنچه كه بر مجني عليه رفته است، همانند باشد، مثلا دربرابر گوش راست بايد گوش راست قصاص شود، نه گوش چپ «و زخمها نيز» به همان ترتيب «قصاص دارند» لذا، از جاني همانند زخمي كه بر مجني عليه وارد نموده، قصاص گرفته ميشود؛ چنانچه از قصاص گرفتن زخم، بيم اتلاف نفس نميرفت و در عين حال، مقدار زخم از نظر عمق يا طول يا عرض شناخته ميشد، در غيرآن، از جاني ارش (ديه جراحت) گرفته ميشود.
بايسته يادآوري است كه ائمه فقه، ارش هر زخمي را به مقاديري مشخص، تعيين كردهاند. ابنكثير ميگويد: «زخم گاهي در مفصل است: چون قطع دست، پا و مانند آن، كه اجماعا قصاص در آن واجب است. گاهي در مفصل نيست بلكه در استخوان است، كه فقها در اين بخش اختلافنظر دارند. ابوحنيفه رحمه الله و يارانشميگويند: بجز دندان، در ساير استخوانها قصاص واجب نيست. شافعي رحمه الله ميگويد: قصاص گرفتن از استخوانها، مطلقا در هيچ موردي واجب نيست. مشهور از مذهب امام احمد رحمه الله نيز همين است». اينها همه درصورتي است كه جنايات فوق بهگونه عمدي صادر شده باشد اما جنايت درحال خطا موجب ديه يا تعويض قضائي است «و هركه از آن قصاص درگذرد پس آن، كفاره گناهان اوست» كه خداي عزوجل با درگذشت از وي، گناهانش را محو ميكند. در حديث شريف به روايت ابودرداء رضی الله عنه از رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه فرمودند: «هيچ مسلمانينيست كه در چيزي از جسمش به وي عمدا زخم و جراحت وارد گردد و از آن درگذرد، مگر اين كه خداوند جلّ جلاله با آن، درجهاي به وي برتري داده و گناهي را از وي كم ميكند».
«و كساني كه بر وفق آنچه خداوند نازل كرده حكم نكنند، آنان خود ستمگرند» يعني: قطعا ستمي كه از آنان سرزده، ستمي به غايت بزرگ است زيرا تحقق عدالت جز با حكم خداي عزوجل متصور نيست لذا هر كس از حكم وي روي برتابد، يقينا مرتكب ستم بزرگي شده است.
وَقَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِم بِعَيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَيْنَاهُ الإِنجِيلَ فِيهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ (46)
«و به دنبال اين پيامبران» مسلمان كه قبلا وصفشان گذشت «عيسي پسر مريم را فرستاديم درحالي كه تورات را كه پيش از او بود، مصدق بود» يعني: عيسي پسر مريم را ادامه دهنده و دنبالكننده راه پيامبران بنياسرائيل گردانيديم درحالي كه او به تورات مؤمن بود، به مفاد آن حكم ميكرد و آن را اساس دين و دعوت خويش قرار داده بود «و به او انجيل را عطا كرديم كه در آن هدايت و نوري است و تصديقكننده تورات قبل از آن است» لذا حقايق آن را تأييد و تثبيت ميكند، نه اين كه ناقض آن باشد «و» انجيل همچنان «هدايت و موعظهاي براي متقيان است» زيرا فقط آناناند كه از اندرزها و هدايات آن پند ميگيرند.
وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الإِنجِيلِ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فِيهِ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (47)
«و بايد كه اهل انجيل به آنچه كه خدا در آن نازل كرده، حكم كنند» يعني: به اهل انجيل فرمان داديم كه به آن حكم كنند «و كساني كه بر وفق آنچه خداوند نازل كردهحكم نكنند، آنان خود فاسقند» يعني: از دايره طاعت حق تعالي خارجند. پس دستور الهي به مسيحيان اين بود كه نبايد به انگيزه رغبت در دنيا، يا بيم و هراس ازمردم، احكام انجيل را ترك كنند. آري! حكم كردن به انجيل قبل از بعثت محمدي صلّی الله علیه و آله و سلّم حق بود اما بعد از آن؛ اين حقيقت روشن است كه پيروان انجيل در چندينجا از كتاب خودشان به عمل بر آنچه كه خداوند جلّ جلاله در قرآن بر محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل كرده، مأمور شدهاند زيرا قرآن ناسخ آن بخش از احكام كتابهاي نازل شده قبلي است كه با احكام آن مخالف باشد.
شيخ ابومنصور ماتريدي ميگويد: «جايز است كه هر سه آيه (47، 45 و44) را بر منكران حكم (بما انزل الله) حمل كنيم، يعني منكران حكم (بما انزل الله)؛ هم كافر، هم ظالم و هم فاسقاند زيرا ظالم و فاسق مطلق، كافر است، نه شخص مسلمان». قول ديگر در تفسير: (وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ) در هر سه آيه اين است: هر كس به آنچه خداوند جلّ جلاله نازل كرده حكم نكند، او به نعمت حق تعالي كافر، در حكم خود ظالم و در فعل خود فاسق است.
وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ عَمَّا جَاءكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُم فَاسْتَبِقُوا الخَيْرَاتِ إِلَى الله مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (48)
آنگاه خداوند متعال خطاب به پيامبرش حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم ميفرمايد: «و ما اين كتاب» يعني: قرآن «را بهحق بهسوي تو نازل كرديم درحالي كه تصديقكننده كتابهاي پيشين» يعني: كتابهايي است كه حق تعالي بر انبياي پيشين نازل كرده «است» زيرا قرآن دربرگيرنده دعوت بهسوي الله جلّ جلاله، امر به خير و نهي از شر است چنانكه كتابهاي پيشين مشتمل بر اينهاست «و» به علاوه آن، قرآن «بر آنها مهيمن است» يعني: قرآن شاهد صحت و درستي كتابهاي نازل شده پيشين و تثبيتكننده آن بخش از آيات و احكام آنهاست كه منسوخ نگرديدهاند و ناسخ آن بخش است كه مخالف آيات آن ميباشد. پس با توجه به معناي (هيمنه)، بايد گفت كه:
1 ـ قرآن بر كتب پيشين مراقب و ناظر است.
2 ـ قرآن نگهبان اصول قوانين و برنامههاي ديني آنهاست.
3 ـ قرآن بر آنها حاكم و غالب است زيرا قرآن تنها مرجع شناخت محكم و منسوخ آنها ميباشد.
4 ـ قرآن بر آنها امين و مؤتمن است زيرا مشتمل بر احكام و آياتي از كتب پيشين است كه مورد عمل قرار ميگيرند، يا منسوخ و متروك گرديدهاند.
5 ـ و نهايتا اين كه قرآن بيانكننده بسياري از امور و احكامياست كه علماي يهود و نصاري آنها را تحريف كرده و در آنها دست بردهاند. و لفظ (مهيمن) در آيه كريمه، شامل همه اين معاني است.
«پس در ميان آنان بر وفق آنچه خدا نازل كرده» در قرآن «حكم كن». جمهور علما بر آنند كه اين آيه، مخير گذاشتن پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در امر حكم كردن يا حكم نكردن ميان اهل كتاب را كه در آيه «مائده/43» آمده است، منسوخ ميكند. «و از هواهايشان» يعني: از هوسها و خواهشهاي امتهاي پيشين «پيروي نكن، با دور شدن از حقي كه بهسوي تو آمده» يعني: با دورشدن از حقي كه خدا جلّ جلاله بر تو نازل كرده زيرا پيروان هر دين و آييني در اين انديشه هستند كه كار بر وفق مراد آنان و مطابق با اعتقادات و احكام و قوانيني باشد كه از پيشينيان خود دريافت كردهاند، هرچند آن قوانين، باطل و منسوخ گشته يا از حكم حقيقياي كه خداوند بر انبيا علیهم السلام نازل كرده، با دستبردها و تحريفات بشري فاصله گرفته باشد. چنانكه يهود احكامي چون سنگسار (رجم) زناكار و نظاير آن را در تورات تحريف نمودند پس تو اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! با پيروي از هوسهايشان، از راه حق عدول يا انحراف نكن «براي هريك از شما» امتها «شريعت و راه روشني قراردادهايم» يعني: تورات، انجيل و قرآن را براي پيروانشان، شريعت و برنامه روشني قرار دادهايم. گفتني است كه اين حكم قبل از منسوخ شدن شريعتهاي پيشين بهوسيله قرآن بود اما بعد از آن، ديگر جز آنچه حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم با خود آوردهاند، هيچ شريعت و راه حقي در ميان نيست «و اگر خدا ميخواست شما را يك امت ميگردانيد» با داشتن يك شريعت، يك كتاب و يك پيامبر «ولي چنين نكرد تا شما را در آنچه به شما بخشيده است» يعني: از شريعتهاي مختلف برشما نازل كرده است «بيازمايد» با اختلاف شريعتها؛ تا ميزان متابعت و فرمانبرداري هر امت از شريعت آن، در عمل نمايان گردد كه آيا بدان پايبند هست و بدان اذعان و باور دارد، يا اين كه آن را ترك كرده و به هواها و هوسهايش متمايل گشته و خريدار گمراهي در برابر هدايت گرديده است.
اين آيه دليل بر آن است كه يكي از حكمتهاي اختلاف شريعتها، به علاوه رعايت مصالح بندگان كه با اختلاف زمانها و اشخاص مختلف ميشود، ابتلا و آزمايش امتهاست «پس در انجام كارهاي نيك سبقت بگيريد» يعني: اي مسلمانان! بر غيرخود از اصحاب شريعتهايي كه بر اساس شريعت خودشان بهسوي طاعت الله جلّ جلاله شتافتهاند، سبقت گرفته و براساس شريعت خود، به طاعت الله جلّ جلاله عمل كنيد «بازگشت همه شما يكجا بهسوي خداست، سپس درباره آنچه كه درآن اختلاف ميكرديد، شما را آگاه خواهد ساخت» با جزادادنتان به آنچه كه مناسب حال شماست، امري كه ميان اهل حق و اهل باطل از شما جدايي افگنده و اين دو گروه را از يكديگر متمايز ميگرداند. اين جمله علت سفارش به سبقت گرفتن دركارهاي نيك را بيان ميكند.
وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوكَ عَن بَعْضِ مَا أَنزَلَ اللّهُ إِلَيْكَ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ كَثِيراً مِّنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ (49)
«و ميان آنان بر وفق آنچه خدا نازل كرده، حكم كن» اين تأكيد مجددي بر وجوب حكم كردن به احكام منزله الهي است «و از خواهشهاي آنان پيروي نكن» يعني: اگر اهل كتاب نزد تو آمدند تا در ميانشان حكم كني و تو هم ميخواستي كه ميانشان حكم كني پس بايد حكمت موافق با آن چيزي باشد كه بر تو نازل كردهايم، نه طبق آنچه كه هواها و هوسهاي آنان ميطلبد، يا طبق آنچه كه در كتابهاي تحريفشده آنهاست «و از آنان برحذر باش؛ مبادا كه تو را در بخشي از آنچه خدا بر تو نازل كرده، به فتنه دراندازند» يعني: مبادا تورا از آن به بيراهه برند. ملاحظه ميكنيم كه خداي عزوجل پيامبرش را ـ با آن كه معصوم و امينبودند ـ نسبت به فتنه كفار هشدار داد تا امت ايشان به ايشان اقتدا كنند و تا طمع اهل هوا و هوس از اين امت بهكلي قطع گردد «پس اگر اعراض كردند» از پذيرفتنحكمت «بدان كه خدا ميخواهد آنان را به كيفر بعضي از گناهانشان برساند» يعني: بدون شك اين اعراضشان بدان جهت است كه خداوند جلّ جلاله اراده كرده تا آنان را بهكيفر برخي از گناهانشان برساند كه اين گناهشان عبارت است از: روگرداني از تو و پشت نمودن به آنچه كه به همراه آوردهاي، «و هرآينه بسياري از مردم نافرمانند».
آيه كريمه دلالت ميكند بر اين كه: هيچ انسان يا امت يا گروه يا حكومتي، از حكم خداوند متعال روبر نميتابد، مگر اين كه خداوند جلّ جلاله بهسبب اين روگرداني، مصيبت دنيوياي را بر او نازل خواهد كرد. ابنعباس رضی الله عنه در بيان سبب نزول آيه كريمه ميگويد: كعببن اسد، ابنصلوبا، عبدالله بن صوريا و شاسبن قيس يهوديبا يك ديگر گفتند: بياييم نزد محمد برويم، شايد بتوانيم او را از دينش رويگردان كنيم! پس نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند و گفتند: اي محمد! تو ميداني كه ما دانشمندان يهود و اشراف و رهبران ايشان هستيم لذا اگر ما از تو پيروي كنيم، تمام يهوديان از ما پيروي ميكنند و با ما مخالفت نميورزند پس اينك به تو پيشنهاديميدهيم؛ آن پيشنهاد اين است كه ميان ما و قوممان خصومتي است و ما در اين خصومت تو را به داوري خواهيم طلبيد، آن وقت تو به نفع ما عليه آنان حكم كن، كه در اين صورت به تو ايمان ميآوريم و از تو پيروي ميكنيم! همان بود كه آيهكريمه نازل شد.
أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ (50)
«آيا خواستار حكم جاهليتاند؟» يعني: اي پيامبر! آيا از حكم تو كه مبتني بر آيات الهي است رو برگردانده به آن پشت ميكنند و حكم دوران جاهليت را كه برآيند جهل، كوتهفكري و هوسهاي آنان است ميطلبند؟!. در حديث شريف به روايت ابنعباس رضی الله عنهما از رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه فرمودند: «منفورترين مردم نزد خداي عزوجل دوكساند؛ اول: كسي كه در اسلام سنت جاهليت را ميطلبد. دوم: كسي كه خون شخصي را به ناحق ميطلبد تا آن را بر زمين بريزد». «و برايمردمي كه يقين دارند، داوري چه كسي از خدا بهتر است؟» يعني: در نزد اهل يقين، حكمي بهتر از حكم خداوند جلّ جلاله وجود ندارد، برخلاف اهل جهل و هوا كه فقط همان حكمي را ميپسندند كه با هوسهايشان سازگار باشد، ولو اين كه آن حكم، باطل و بياساس هم باشد.
اين آيه بر فضيلت يقين دلالت ميكند و نشان ميدهد كه تجديد حيات امت اسلامي بر مبناي قرآن و شريعت، جز با پرورش يقين در نهاد مسلمانان امكان پذير نيست.
ابنكثير در تعليقي بر اين آيه ميگويد: «در زمان ما، تاتارها كتابي بهنام (ياسا) را كه برساخته سياستهاي پادشاهشان چنگيزخان و آميزهاي از احكام برگرفته از شريعتهاي يهودي، نصراني، اسلام و غيره است و بسياري از احكام آن بر هواهاي خود آن پادشاه مبتني است، حاكم ساخته و آن را بر كتاب خدا جلّ جلاله وسنت رسول وي صلّی الله علیه و آله و سلّم مقدم ميگردانند پس هر كس از آنان چنين كند، كافر است و جنگيدن با وي واجب ميباشد تا آنگاه كه به حكم خدا جلّ جلاله و رسول وي صلّی الله علیه و آله و سلّم برگردد».
شيخ سعيد حوي در تفسير «الاساس» ميگويد: «آنچه كه ابنكثير آن را نمونه قابل استشهاد در عصر و زمان خودش ديده، ما هماكنون در بسياري از كشورهاي اسلامي بهصورت حاكميت قوانين غيراسلامي مشاهده ميكنيم و به همان فتوايي نيز فتوا ميدهيم كه ابنكثير به آن فتوا دادهاست». سپس ميافزايد: «ما هرحكومتي را كه مجموعه برنامهها و قوانين حاكم برآن، ناقض شهادتين شمرده شود، كافر ميشناسيم، همين گونه مؤيدان و پشتيبانان آن حكومت را ولي اضافه ميكنيم كه: حكم تكفير يك نظام حاكم، به اين معني نيست كه بر هر فردي از افرادي كه در آن نظام كار ميكنند، به كفر حكم شود بلكه گاهي ممكن است يك نظام، نظامي كافر شناخته شود ولي رئيس خود آن نظام مسلمان باشد پس حكم كفر بر افراد ـ بنابر تعين ـ تابع فتواي شخص آگاه و بابصيرتي است».
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (51)
در بيان سبب نزول اين آيات روايات متعددي آمدهاست. به روايت سدي اين آيات درباره دو مردي نازل شد كه يكي از آنان بعد از غزوه احد به رفيقش گفت: اما من نزد فلان يهودي ميروم و به آيين وي درميآيم تا اگر حادثهاي روي داد، يا خطري پديد آمد، اين كار برايم سودمند باشد. آن ديگر نيز گفت: من هم نزد فلان نصراني در شام رفته به آيين وي درميآيم و به وي پناه ميگيرم.
«اي مؤمنان! يهود و نصاري را دوست نگيريد» بجاي خدا جلّ جلاله تا با آنان همياري و همپيماني كنيد. به قولي: مخاطب اين سخن منافقاناند كه با يهود و نصاري موالات و دوستي برقرار ميكردند و وصفشان به ايمان، به اعتبار ظاهر حالشان است. سپس حق تعالي علت نهي از موالات با يهود و نصاري را ذكر نموده ميفرمايد: «بعضي از آنان دوستان بعضي ديگرند» يعني: يهوديان دوستان يكديگر و نصاري نيز دوستان يكديگرند پس اگر با شما اظهار دوستي نمايند هرگز در اينامر صادق نخواهند بود. به قولي ديگر: مراد آيه اين است كه يهوديان در دشمنيبا پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و دشمني با دعوت ايشان، دوستان و پشتيبانان نصاري و نصاري دوستان و پشتيبانان آنانند، هرچند كه در ميان خود نيز درگير دشمني و تضاد ميباشند لذا كفار در برابر اسلام و مسلمين ملت واحدهاي هستند «و هر كس از شما آنان را دوست گيرد، جزو آنان است» يعني: او از جمله آنان و در شمار آنان است.اين جمله، وعيد و هشدار سختي است به مسلماناني كه در برقرارساختن پيوند دوستي با يهود و نصاري متساهل اند «همانا الله گروه ستمكاران را» يعني: كساني راكه با موالات و دوستي با كفار، بر خود ستم ميكنند «هدايت نميكند» به سوي راهراست.
فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَيُصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ (52)
«پس كساني را كه در دلهايشان بيماري است» يعني: بيماري نفاق و شك در دين است «ميبيني كه در» دوستي و همپيماني با «يهود و نصاري ميشتابند» وآنگاه در توجيه همپيماني با آنان «ميگويند: ميترسيم به ما حادثه ناگواري برسد» يعني: بيماردلان، دوستي و موالات خود با يهود و نصاري را اينگونه توجيه ميكنند: ميترسيم كفار بر محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم غلبه كنند، آنگاه دولت و شوكت ازآن ايشان گردد و دولت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم برافتد و در آن صورت از سوي آنان بر سرما بلايي بيايد. در زمان ما نيز منافقان به آستان كفار و به خدمت آنان ميشتابند و به وسايل و شيوههايي پناه ميبرند كه آنهارا به كفار نزديك گرداند «پس نزديك است كه الله فتح را بياورد» كه همانا غلبه و پيروزي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم بر كافران است. كه للهالحمد اين وعده به زودي هم تحقق يافت زيرا طوايف يهود از مدينه تارومارگرديدند؛ بدينسان كه جنگندگان طايفه بنيقريظه كشته شده و زنان و كودكانشان به اسارت درآمدند و طايفه بنينضير از سرزمين خود تبعيد گرديدند. به قوليديگر: مراد، فتح سرزمينهاي مشركان و پديدآوردن گشايش و رهايشي در كار مسلمانان است. «يا» زودا كه خداوند جلّ جلاله «امر ديگري را از جانب خود» بياورد، چنان امري كه شكوه و شوكت يهود و همراهان و همپيمانانشان را درهم شكند. بهقولي: مراد از آوردن امر ديگر، افشاي حال منافقان و آگاهانيدن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از انديشههاي پنهاني درون آنها و صادرنمودن فرمان قتل آنهاست «تا سرانجام ازآنچه در دل خود پنهان داشتهاند» از نفاقي كه آنها را بر دوستي و موالات با كفار واداشت «پشيمان گردند» به سبب آشكار گشتن بطلان اسباب و عللي كه براي موالاتشان با كفار تصور ميكردند و ثبوت خلاف آن در عرصه واقعيت. بنابراين، اصلي را كه بايد دريابيم اين است كه: نفاق، بيمارياي است در قلب، همچون بيماري كفر يا حسد يا كينه يا كبر و غيره، كه نمود و مظهر اصلي آن، ولايت ودوستي با كافران و منافقان است؛ اين ولايت گاهي پنهاني است و گاهي آشكار،گاهي به شكل و شيوهاي است و زماني به شيوهاي ديگر پس انسان مؤمن بايد هميشه بههوش بوده و در جهت پاكسازي نهاد خويش از شائبههاي نفاق و مظاهر ولايت و دوستي با كفار و منافقان، تلاش ورزد.
وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُواْ أَهَؤُلاء الَّذِينَ أَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُواْ خَاسِرِينَ (53)
«و مؤمنان ميگويند: آيا اينان» يعني: منافقان، كه در آيه كريمه از آنان به اشاره (أهؤلاء) تعبير شده. آري! چون نفاق منافقان آشكار گردد، مؤمنان به يكديگر ميگويند، يا مؤمنان يهوديان را مخاطب ساخته و در حاليكه به سوي منافقان اشاره ميكنند، ميگويند: آيا اينان «بودند كه سختترين سوگندهايشان را بهنام خدا ميخوردند كه جدا همراه و همدست شمايند» با ياريكردن و پشتيباني ازشما در جنگ. «جهد ايمان»: غليظترين سوگند هاست. «امروز اعمال آنان نابودشد» يعني: امروز اعمالي كه منافقان در موالات با كفار و يهود و نصاري انجام دادند، تباه گشت. يا هر عملي كه انجام داده بودند، تباه گشت. اين از سخن خداي عزوجل به عنوان گواهياي بر هدر رفتن اعمالشان است «پس زيانكار گشتند» در دنيا و آخرت.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (54)
بعد از بيان اين حقيقت كه موالات با كفار از سوي مسلمانان، كفر و نوعي از انواع ارتداد است، حق تعالي در اين آيه به بيان احكام مرتدان ميپردازد: «ايمؤمنان! هر كس از شما از دين خود برگردد پس به زودي خدا قومي را به عرصه ميآورد كه ايشان را دوست ميدارد و ايشان نيز او را دوست ميدارند» مراد از اين قوم كهخداي سبحان آوردنشان را به عرصه وعده داده است، ابوبكر صديق رضی الله عنه و لشكرش از صحابه و تابعيناند كه بعد از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با اهل رده (مرتدان) جنگيدند. همچنان آيه كريمه همه مؤمناني را در بر ميگيرد كه بعد ازايشان ميآيند و با مرتدان ميجنگند؛ در همه زمانها. پس اين مؤمناني كه با مرتدان جنگيدند، يا در آينده ميجنگند، همگي داراي اوصاف عظيمي هستند كه در مدح و ستايش پروردگار متعال از ايشان جلوهگر شده است، چون اين وصف كه: ايشان خداي عزوجل را دوست ميدارند و او نيز دوستشان ميدارد و اين كهآنان: «با مؤمنان مهربان و فروتن و بر كافران درشتطبع و سختگيرند» يعني: در برابر مؤمنان عاطفه و شفقت و فروتني و در برابر كفار، شدت و غلظت وگردنفرازي را به نمايش ميگذارند و چون اين وصف بزرگ كه: «در راه الله جهاد ميكنند و از ملامت هيچ ملامتگري نميترسند» يعني: آنان به حدي در عقيده و عمل خويش راسخ و پايدار و سرسخت هستند كه اصلا به نيرنگهاي دشمنان حق و حزب شيطان كه به انگيزه حسد و بغض و نفرت از حق و اهل آن، مؤمنان را مورد تحقير و تمسخر قرارداده و خوبيها و زيباييهايشان را زشت و كارنامهها ومفاخرشان را معيوب جلوهگر ميسازند، هيچ ارزش و اهميتي نميدهند.
در حديث شريف به روايت ابوذر رضی الله عنه آمده است كه فرمود: «خليل من رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا به هفتچيز فرمان داد:
1 ـ اين كه با مساكين دوستي و نزديكي كنم.
2 ـ اين كه هميشه به فرودست خود بنگرم، نه به فرادست خود.
3 ـ اين كه صله رحم (پيوند با نزديكان) را بجا آورم، هرچند آنان به من پشت كنند.
4 ـ اين كه از كسي چيزي درخواست نكنم.
5 ـ اين كه سخن حق را بگويم، هرچند تلخ باشد.
6 ـ اين كه در راه خدا جلّ جلاله از سرزنش و ملامت هيچ ملامتگري نترسم.
7 ـ و اين كه (لا حول و لا قوه الا باالله) را بسيار بگويم زيرا اين كلمات از گنجي در زير عرش خداي سبحان است».
«اين» اوصافي كه ذكر شد: «فضل الهي است كه آن را به هركه بخواهد ميدهد وخداوند گشايشگر داناست» از گشايشگري وي است كه فضل و رحمتش بسيار است و از دانايي وي است كه اين اوصاف را به كساني ميبخشد كه شايستگي آنرا داشته باشند.
بايد دانست كه اين آيه كريمه، نمايانگر بعدي از ابعاد اعجاز قرآن كريم است زيرا درحالي از ارتداد اعراب خبر ميدهد كه هنوز اين پديده در ميانشان ظهور نكرده بود و يك امر غيبي بهشمار ميرفت. آري! بعد از مدتي پديده ارتداد ظهور كرد و در عهد ابوبكر صديق رضی الله عنه به شكل گستردهاي خود را نشان داد به طوري كه قبايل بزرگي از اعراب، چون «غطفان» و «فزاره» و «بنيسليم» و در مجموع يازده گروه مرتد شدند.
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ (55)
«جز اين نيست كه ولي شما، تنها الله است» يعني: خداوند تبارك و تعالي ولي و ياوري است كه دوست داشتن و موالات با وي فرض عين ذمه هر مسلماني است «و» جز اين نيست كه ولي شما «رسول اوست و كساني كه ايمانآوردهاند؛ همانكساني كه نماز را برپا ميدارند و زكات را ميدهند در حالي كه در ركوعاند» مراد از ركوع: خشوع و خضوع براي الله جلّ جلاله است. يعني: نماز را درحالي كه خاشع و خاضعاند برپا ميدارند و زكات را در حالي كه بر فقرا تكبر نورزيده و بر آنان برتري نميجويند، ميپردازند پس ايشان پيوسته فروتناند. خداوند متعال (ولي) رادر آيه كريمه به صيغه مفرد آورد درحالي كه از ولايت يك جمع ياد شده است؛ تا به اين حقيقت توجه دهد كه ولايت وي اصل و ولايت غير وي تبع است و اگر به صيغه جمع «اولياؤكم...» ميفرمود؛ ديگر در سخن، اصل و تبعي مطرح نبود.
وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ (56)
«و هر كس كه خدا و پيامبر او و مؤمنان را ولي خود بداند» پيروز است، چرا كه «حزب خدا همان پيروزمندانند» حزب خدا جلّ جلاله: مؤمناني هستند كه به ياري شريعتخدا جلّ جلاله برخاسته اند. به اين ترتيب، خداي عزوجل به كساني وعده پيروزي بر دشمنانشان ميدهد كه او و پيامبرش و مؤمنان را به دوستي بگيرند.
در بيان سبب نزول اين آيه كريمه روايت شدهاست: چون طايفه يهودي بنيقينقاع با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم جنگيدند، عبدالله بنابي منافق بر اساس پيماني كه با آنان داشت، از ياري مسلمانان سر باز زد درحالي كه ميگفت: من مردي هستم كه از روز بد ميترسم و از اتحاد با دوستانم دست بر نميدارم! اما عبادهبنصامت رضی الله عنه كه او نيز دوستان و همپيمانان زيادي از يهوديان داشت، نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رفت و از حلف و دوستي با يهوديان برائت جست و از تمام تعهداتي كه با آنها داشت، خلعيد كرد و گفت: از همسوگندي و ولايت و دوستي با اين كافران به بارگاه خدا جلّ جلاله و پيامبرش بيزاري ميجويم.
اين سه آيه، اوصاف حزب الله را بيان كردهاند پس بر هر فرد و هر جمع مسلماني است كه به خود بنگرد و نيك بينديشد كه آيا اين اوصاف در او هست ياخير؟.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَكُمْ هُزُواً وَلَعِباً مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ (57)
«اي مؤمنان! كساني را كه دين شما را به ريشخند و بازي گرفتهاند، چه از كساني كه پيش از شما به آنان كتاب داده شده و چه از كافران، دوستان خود نگيريد» اين آيه از موالات و همپيماني با كساني نهي ميكند كه دين خدا جلّ جلاله را به تمسخر و ريشخند ميگيرند و اين معني عام است در تمام كساني كه به ورطه مخالفت با دينخدا جلّ جلاله درميافتند؛ اعم از مشركان، اهل كتاب و اهل بدعتهايي كه به اسلام منتسب اند «و اگر به راستي مؤمنيد، از خداوند پروا كنيد» و گرد دوستي و ياري و همپيماني با گروههاي دشمن با خدا جلّ جلاله و رسولش نگرديد، چنان نباشد كه آنان دينتان را به مسخره بگيرند اما شما در مقابل، آنان را به دوستي بگيريد بلكه بايد اين كار آنها با انكار و دشمني از جانب شما، مقابله شود.
ملاحظه ميكنيم كه اگر آيه (51) از موالات با يهود و نصاري نهي كرد، اين آيه، نهي از موالات با همه كفار، اعم از ملحدان، مشركان، آتشپرستان، هنود، بوداييها و ديگر فرقههاي معاند با اسلام را دربر ميگيرد.
وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواً وَلَعِباً ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَعْقِلُونَ (58)
«و چون بهسوي نماز ندا ميكنيد، آن را به مسخره و بازي ميگيرند» برخي ازيهوديان به هنگامي كه صداي أذان را ميشنيدند، آن را به مسخره گرفته و ميگفتند: خدا دروغگو را لعنت كند! و چون مسلمانان به نماز برميخاستند و ركوع و سجده ميكردند، به مسلمانان ميخنديدند و ايشان را مسخره ميكردند «اين بهسبب آن است كه آنان مردمياند كه نميانديشند» زيرا نفس عادت استهزا و تمسخر، شأن و شيوه نابخردان و سبك مغزان است، چه رسد به آن كه شعائر دين حق مورد تمسخره قرارگيرد.
در روايات آمده است كه: أذان بعد از هجرت به هنگام تحويل قبله بهسوي كعبه مشروع شد و أذان از شعائر اسلام و نشانه جداكننده ميان «دارحرب» و «داراسلام» است چنانكه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چون گروه جنگي (سريه) اي را به جهاد ميفرستادند، به آنان دستور ميدادند كه اگر در محله و سرزميني صداي أذان را شنيدند، دست به سلاح نبرند و اگر در آن صداي أذان را نشنيدند، حمله برند.
قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ هَلْ تَنقِمُونَ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلُ وَأَنَّ أَكْثَرَكُمْ فَاسِقُونَ (59)
«بگو: اي اهل كتاب! آيا جز به خاطر اين بر ما عيب ميگيريد» يا با ما ستيزه ميكنيد، يا انكار ميورزيد، يا نسبت به ما بدبين هستيد: «كه به خدا و آنچه بر ما و آنچه پيش از ما نازل شدهاست، ايمان داريم» درحاليكه به خوبي ميدانيد كه ما برحق هستيم؟ «و آيا» اين شيوه رفتار شما با ما «جز به خاطر آن است كه بيشتر شما فاسقيد؟» با ترك ايمان و بيرون رفتن از حوزه امتثال اوامر الله جلّ جلاله ؟ آري! عيبجويي و انكار شما ناشي از فسق و نافرماني شماست.
قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِّن ذَلِكَ مَثُوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَّعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُوْلَئِكَ شَرٌّ مَّكَاناً وَأَضَلُّ عَن سَوَاء السَّبِيلِ (60)
آنگاه خداي سبحان اين حقيقت را به پيامبرش روشن ميكند كه در اينجا مردمي هستند نكوهيده و داراي عيب كه بهواقع بايد آن را عيب گفت و آن كفرشان است كه موجب لعنت خدايسبحان و خشم وي بر آنان گرديد تا بدانجا كه اين لعنت و خشم به فرجام ناميمون مسخ آنان انجاميد: «بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «آيا شما را به بدتر از اين به اعتبار مثوبت» يعني: به اعتبار كيفر ثابت و غير قابل برگشت «در پيشگاه الله خبر دهم؟» اينك شما را از اين مردم بد عاقبتتر خبر ميدهم: «همانان كه خدا لعنتشان كرده» يعني: از رحمت خويش طردشان نموده «و برآنان خشم گرفته و آنان را بوزينگان و خوكان گردانيد» يعني: برخي را به صورت بوزينه و برخي را به صورت خوك مسخ كرد. مراد قوم يهودند زيرا خداي سبحان حرمتشكنان روز شنبه را به بوزينه مسخ كرد ـ چنانكه تفصيل داستان آن در سوره «اعراف» ميآيد ـ و از نصاري نيز، منكران مائده نازل شده بر عيسي علیه السلام رابه خوك مسخ كرد. (مثوبت): غالبا در مورد احسان و نيكي بهكار ميرود اما در اين آيه به معناي كيفر و مجازات بهكار رفته. «و» نيز گردانيد از آنان «پرستشگران طاغوت» يعني: كساني كه طاغوت را ميپرستند. طاغوت: شيطانيا كاهن است «اينانند كه از نظر منزلت» و جايگاه در روز قيامت «بدتر و از راهراست گمراهترند» پس آنچه در مورد گمراهي مسلمانان ميپندارند، ناروا و بياساس است بلكه اين وصفالحال خودشان ميباشد.
وَإِذَا جَآؤُوكُمْ قَالُوَاْ آمَنَّا وَقَد دَّخَلُواْ بِالْكُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُواْ بِهِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا كَانُواْ يَكْتُمُونَ (61)
«و چون نزد شما ميآيند، ميگويند: ايمان آورديم» يعني: اظهار اسلام ميكنند «و حال آن كه با كفر وارد شده و قطعا با كفر بيرون رفتهاند» يعني: اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم! نزد تو در حال كفر وارد شدند و باز با كفر از نزد تو بيرون رفتند پس آنچه از تو شنيدند؛ قطعا در آنان هيچ تأثيري نكرد بلكه همان طوري كه وارد شده بودند، به همان وضع هم بيرون رفتند «و الله داناتر است به آنچه پنهان ميداشتند» در نزد تو از كفر و اظهار ميداشتند از اسلام، همراه با آشكار كردن شادماني ظاهري براي تو.
وَتَرَى كَثِيراً مِّنْهُمْ يُسَارِعُونَ فِي الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ (62)
«و بسياري از آنان را» يعني: از منافقان، يا از يهود، يا جمعا از هردو گروه را «ميبيني كه در گناه شتاب ميكنند» يعني: بهسوي دروغ، يا بهسوي شرك ميشتابند «و» ميشتابند بهسوي «تعدي» يعني: ستمي كه به ديگران متعدي ميشود، يا بهسوي در گذشتن از حد در ارتكاب گناهان «و» نيز شتاب ميورزند بهسوي «حرامخواري خويش» سحت: مال حرام و مخصوصا رشوه است «واقعا چه اعمال بدي انجام ميدادند».
لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ (63)
«چرا خداپرستان و دانشمندان، آنان را از دروغگفتنشان و حرامخوارگي شان نهي نميكنند؟» يعني: چرا علمايشان مردم را از منكراتي چون دروغگويي، حرامخواري و رشوت و ظلم كه در ميانشان شيوع يافته، نهي نميكنند و نهي ازمنكر را فروگذاشتهاند؟ «راستي چه بد است آنچه انجام ميدادند» يعني: چه بد است اين كار و كردار علمايشان كه قوم و مردم خويش را ميبينند كه در حرام و گناه فرورفتهاند ولي با وجود آن، آنها را بهحال خود وا ميگذارند، بي آن كه هيچ اهميتي به اين امر بدهند، يا در صدد تغيير اين حالت برآيند، يا از مشاهده اينمنكرات چهره درهم كشند.
ملاحظه ميكنيم كه خداي سبحان در اين آيه، «خواص» را كه علماي تارك «امربهمعروف» و «نهيازمنكر» اند، به شديدترين وجه و حتي سختتر از توبيخي كه در حق انجامدهندگان اين گناهان روا داشته، توبيخ و سرزنش ميكند زيرا اين علما از آن جاهلان به گناه و ستم و حرام آلوده، بدبختتر و تيره روزتر و بد فرجامتر و مجرمترند. پس خداي سبحان ببخشايد و نگه دارد آن عالمي را كه در موضوع فريضه امر به معروف و نهي از منكر، به مسؤوليت خود قيام ميكند. در صحيح ترمذي آمده است: «آنگاه كه مردم ظالم را ببينند اما دست وي را از ارتكاب ظلم نگيرند، نزديك است كه خداوند جلّ جلاله آنان را به عذابي عام از نزد خود درافگند». از ابنعباس رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: «اين آيه شديدترين آيه قرآن در رابطه با توبيخ علما ميباشد».
وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَاراً لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَاداً وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ (64)
دربيان سبب نزول آمده است كه اين آيه درباره «فنحاص» يهودي نازل شد كه گفت: (إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاء) : (خدا فقير و ما بينياز و ثروتمند هستيم) «آل عمران/181»، در اين هنگام ابوبكر صديق رضی الله عنه بر او سيلياي زد.[6] به قولي ديگر: اين آيه درباره يهودي ديگري نازل شد كه گفت: اي محمد! پروردگارت بخيل است و انفاق نميكند.
«و يهوديان گفتند: دست خدا بسته است» مراد يهوديان ـ لعنهالله عليهم ـ در اينجا اين است كه خداوند ـ العياذ باالله ـ بخيل است «به گردن بسته باد دستهاي آنان» اين نفريني است عليه آنان كه: به بخل گرفتار گردند. همچنان جايز است مراد آيه اين باشد كه: دستهاي آنان با اسارت در دنيا، يا با عذاب در آخرت، بسته ميشود «و بهسبب آنچه گفتند، لعنت شدند» يعني: بهسبب آن كه گفتند: دست خدا جلّ جلاله بسته است، از رحمت خداوند جلّ جلاله دور ساخته شدند. «بلكه هردو دست او گشاده است» يعني: چنان نيست كه شما يهوديان ملعون ميپنداريد بلكه حق تعالي در منتهاي جود و سخا و بخشش و گشاده دستي قراردارد، آيا اينهمه نعمتهايي كه در آسمانها و زمين است، جز ثمره فضل دستان بلاكيف اوست؟ سپاس و ثنا بر وي باد! ملاحظه ميكنيم كه يهوديان به صيغه مفرد گفتند: (دستخدا بستهاست)! اما خداي سبحان در پاسخ آنان به صيغه تثنيه فرمود: (بلكه هردو دست او گشاده است) تا منتهاي جود و سخاي خويش را نشان دهد، چرا كه اوج جود و سخاي يك جواد در آن است كه با هر دو دست خود ببخشد «هرگونه كه بخواهد انفاق ميكند» يعني: بخشش و انفاق خداي سبحان به مقتضاي مشيت اوست پس اگر بخواهد رزق و روزي را گشاده ميدارد و اگر هم بخواهد آن راتنگ ميگرداند زيرا پديدآورنده گشايش و تنگدستي اوست لذا اگر روزي ونعمت را تنگ گرداند، اين نيز به مقتضاي حكمت بالغه او ميباشد. در حديث شريف به روايت ابوهريره رضی الله عنه از رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه فرمودند: «همانا دست خدا پر است و بخشش و انفاق، از آن چيزي كم نميكند...». «و قطعا آنچه بهسوي تو از جانب پروردگار تو فرو فرستاده شده» از قرآن كه دربرگيرنده احكام نيكوست «بر طغيان و كفر بسياري از آنان» يعني: بسياري از يهود و نصاري «ميافزايد» يعني: آيات منزله برتو، بر كفر و طغيان آنان ميافزايد، بهسبب رشك و حسدي كه در نهادشان است «و در ميان آنان» يعني: در ميان يهود، يا در ميان يهود و نصاري «تا روز قيامت دشمني و كينه افگنديم» كه اين دشمني و كينه هرگز انقطاع نميپذيرد و اگر اتفاق و همپيمانياي هم در ميانشان مشاهده شود، اين فقط يك پديده ظاهري و نمايشي است «هربار كه آتشي را براي جنگبرافروختند، خداوند آن را خاموش ساخت» يعني: هربار كه جمعي را به جنگ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بسيج كردند و براي آن سازوبرگ و نيرو آماده نمودند، خدايسبحان جمعشان را پراكنده و نيرويشان را متلاشي ساخت پس نه كاري ازپيش بردند و نه سودي به چنگ آوردند. آري! آنها پيوسته عليه اسلام جنگافروزي كرده و براي آن ساز و برگ و نيرو گرد ميآورند اما خداي عزوجل اين تلاشها و تكاپوهايشان را بياثر و بيسرانجام ميگذارد. در عصر ما نيز يهود ونصاري در برخي از نبردها بر مسلمانان پيروز نگشتند، مگر بدين سبب كه در برابر پرچمهايي ميجنگيدند كه بهنام اسلام برافراشته نشده بود «و در زمين به فساد ميكوشند» يعني: در ارتكاب اعمالي كه فسادبار و فسادانگيز است جد و جهد ميورزند، كه تلاش در جهت نابودي اسلام و توطئه عليه اهل اسلام از بزرگترين مصاديق فسادانگيزيهايشان است چنانكه انتشار فحشا و نابودي اخلاق ملتها نيز از مفاسد بزرگشان ميباشد «و خداوند مفسدان را دوست نميدارد».
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ آمَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَكَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلأدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ (65)
«و اگر اهل كتاب ايمان ميآوردند» به آنچه كه محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم به همراه آورده است، همانطوري كه در كتابهاي نازل شده الهي بر خود به اين كار مأمور شدهاند «و» اگر «پرهيزگاري ميكردند» از گناهان، كه شرك به خداوند متعال و انكار دعوت رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از بزرگترين آنهاست «قطعا گناهانشان را» كه مرتكب شدهاند، هرچند هم بسيار و گوناگون است «ميزدوديم و آنان را به بوستانهاي» بهشتي «پرنعمت درميآورديم» چراكه ديگر در شمار مسلمانان درآمده بودند.
وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَيهِم مِّن رَّبِّهِمْ لأكَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم مِّنْهُمْ أُمَّةٌ مُّقْتَصِدَةٌ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ سَاء مَا يَعْمَلُونَ (66)
«و اگر آنان تورات و انجيل را بر پا ميداشتند» يعني: اگر احكام مندرج در آنها را كه ايمان به رسالت محمد صلّی الله علیه و آله وسلّم از جمله آن است، بر پا ميداشتند «و» اگر آنان «آنچه را كه از سوي پروردگارشان بر آنها نازل شدهاست» از ديگر كتب الهي، برپاميداشتند «قطعا از بالاي سرشان» از بركات آسماني «و از زير پاهايشان» ازبركات زميني «برخوردار ميشدند» با فراهمشدن اسباب رزق و روزي و كثرت وتعدد انواع آن بر ايشان. آيه كريمه دلالت ميكند بر اين كه عمل به طاعت خداي عزوجل سبب گشايش رزق است «از ميان آنان گروهي ميانهرو هستند» و آنانمؤمنانشان ـ چون عبدالله بنسلام و پيروانش و طايفهاي از نصاري هستند. ابنكثيرميگويد: «حق تعالي اقتصاد و ميانهروي را بلندترين مقامات يهود و نصاري ذكركرد درحالي كه ميانهروي از مقامات متوسط اين امت است و مرتبه (سابقين) فوق آن ميباشد»، چنانكه در سوره «فاطر/32» آمدهاست: (ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ) . كه ترجمه و تفسير آن خواهد آمد. «و بسياري از آنان چه بدكردارند» آنان كسانياند كه بر كفرشان اصرار ورزيده و از اجابت دعوت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم وايمانآوردن به رسالت ايشان سربر ميتابند.
يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (67)
«اي پيامبر! آنچه را از جانب پروردگارت بهسويت نازل شده، ابلاغ كن» در ايندستور، پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مأمور شدند تا تمام آنچه را كه از سوي خداي عزوجل بهايشان نازل شده، به مردم برسانند و چيزي از آن را پنهان نكنند و هيچ چيز از احكام و معارف منزله الهي بر خود را، با احدي بهعنوان راز در ميان نگذارند بلكه آن را به همگان ابلاغ كنند. و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اين مأموريت را به شايستهترين شكلآن انجام دادند. بخاري از عائشه رضيالله عنها روايت ميكند كه فرمود: «هر كس به تو بگويد: محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم چيزي از احكام و امور منزله الهي را پنهان ساخته در حالي كه خداي عزوجل به او چنين مأموريت داده است كه: (بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ) ؛ بدانكه او دروغگوست». همچنان از عائشه رضيالله عنها روايت شدهاست كه فرمود: «اگر حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم پنهانكننده چيزي از قرآن ميبود، بايد اين آيه را كه درمورد ازدواج ايشان با زينب است پنهان ميكرد: (وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ) : (و چيزي را كه خدا آشكاركننده آن بود، تو در دل خود پنهان ميكردي و از مردم ميترسيدي، با آن كه خدا سزاوارتر بود كه از وي بترسي...) «احزاب/37». «و اگر چنين نكني» يعني: اگر برخي از اين آيات منزله را، هرچند تا مدتي پنهان سازي «پيامش را نرساندهاي». و بهخاطر اهميت امر تبليغ بود كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بعد از رساندن پيام الهي به مردم، در چندينجا آنان را گواه گرفتند و فرمودند: «هل بلغت؟ آيا پيام الهي را به شما رساندهام؟». و مردم بهابلاغ رسالت از سوي ايشان گواهي دادند. «و خدا تو را از گزند مردم نگاه ميدارد» مراد از مردم در اينجا، كفاراند، بهدليل مابعد آن: «هرآينه خداوند گروه كافران را هدايت نميكند» زيرا آنان خود راه هدايت را انتخاب نكردهاند، همينگونه، آنان را بر رساندن آسيب و گزندي به تو راه نمينمايد زيرا از امروز به بعد خداي منان تو را بيهيچ وسيلهاي از كيد و توطئه كساني كه خواسته باشند به توآسيبي برسانند، نگاه ميدارد پس ديگر هيچ مانعي فراروي تو در ابلاغ همه آنچه كه از جانب حق تعالي به سويت وحي ميشود، وجود ندارد لذا چيزي از آن راپنهان نكن.
خداي سبحان در اين آيه به رسولش ازآن رو وعده حفظ و حمايت ميدهد تا اين توهم دشمنان را كه گويا مصلحتانديشي رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در امر نگهداشت خود از آسيب مردم، ايشان را به پنهان كردن پيام الهي وا ميدارد، دفع نمايد. از عائشه رضيالله عنها روايت شده است كه فرمود: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از سوي اصحابشان مورد حراست قرار ميگرفتند و چون آيه (وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ) نازل شد، سر خويش را از قبه بيرون آورده و خطاب به نگهبانان فرمودند: اي مردم! بازگرديد زيرا خداي عزوجل مرا در پناه نگهباني خويش گرفت». و هر كستوطئهها و سوءقصدهاي فراوان عليه جان پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را از جانب قريش، يهود وغير آنان را مورد بررسي قراردهد و به رغم اينها، سالم ماندن آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم را از آسيب اين توطئهها ملاحظه نمايد؛ كمال اين معجزه را درمييابد.
قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّىَ تُقِيمُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (68)
از ابنعباس رضی الله عنهما در بيان سبب نزول آيه كريمه روايت شدهاست كه فرمود: نافع بن حارثه، سلام بن مشكم، مالك بن صيف و رافع بن حرمله از يهود، نزد رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند و گفتند: اي محمد! آيا تو نميپنداري كه به دين و آيين ابراهيم هستي و به آنچه كه از تورات نزد ما است ايمان داري و گواهي ميدهي كه اينها به راستي از سوي خداوند متعال است؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «آري! چنان است كه ميگوييد ولي شما بدعتها پديد آورديد و آنچه را كه در تورات در مورد گرفتن پيمان از شما در امر تصديق من آمده است، انكار كرديد و به آنچه كه مأمور تبيين آن به مردم شده بوديد، كفر ورزيديد لذا من نيز از اين بدعتهايتان برائت جستم». گفتند: حال كه چنين است، بدان كه ما بر حق و هدايت قرارداريم و به آنچه در دست ما است، تمسك ميجوييم، لذا نه به توايمان ميآوريم و نه از تو پيروي ميكنيم! همان بود كه خداي عزوجل در رد اينپندارهايشان نازل نمود: «بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «اي اهل كتاب! شما بر چيزي» ازحق و هدايت «نيستيد تا» آنگاه كه «به تورات و انجيل عمل نكردهايد» يعني: تا آنگاه كه به تمام اوامر و نواهياي كه در تورات و انجيل وجود دارد ـ و از جمله دستور به پيروي از محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و پرهيز از مخالفت با وي ـ عمل نكردهايد «و» نيزتا برپا نداريد «آنچه را كه به شما از سوي پروردگارتان نازل شدهاست» كه قرآن است، چرا كه عمل به آن دو كتاب، بدون عمل به اين كتاب اخير، صحت پيدا نميكند «و قطعا آنچه از جانب پروردگارت به سوي تو نازل شده، بر طغيان و كفر بسياري از آنان ميافزايد» يعني: نزول قرآن، كفري بر كفرشان و طغياني بر طغيانشان ميافزايد «پس بر قوم كافر اندوه مخور» يعني: ديگر دريغ وافسوسخوردن بر اين گروه را بس كن و بدان كه با وجود پيروان مؤمنت، تو را بهآنها و ايمانشان هيچ نيازي نيست.
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالصَّابِؤُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وعَمِلَ صَالِحاً فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (69)
«كساني كه ايمان آوردند و كساني كه يهودي شدند، و صابئين» بيان معناي (صابئين) در سوره «بقره/62» گذشت «و نصاري» يعني: حاملان انجيل «هركس» از آنان «كه به خدا و روز آخرت ايمان آورد و كار نيكو كند پس نه ترسي بر آنان است» در هنگام لقاءالله «و نه اندوهگين ميشوند» بنابراين، هركسي از آن طوايف كه به اين باورها ايماني راستين و خالصانه داشته باشد و كارهاي شايسته انجام دهد، البته بر او هيچ بيم و اندوهي نيست، يعني انديشه و اعتقاد سابقش به او هيچ زياني نميرساند.
بايسته يادآوري است كه اجماع مسلمانان منعقد است براين كه: يهوديان، نصرانيان و صابئياني كه دعوت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به آنان رسيده اما مسلمان نشدهاند، از اهل دوزخ ميباشند.
لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّمَا جَاءهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُواْ وَفَرِيقاً يَقْتُلُونَ (70)
«همانا ما از بنياسرائيل پيمان گرفتيم» بر توحيد و يكتاپرستي «و بهسوي آنان پيامبراني را فرستاديم» تا برنامهها و قوانين دين را به آنان بشناسانند و از مخالفتها بيمشان دهند اما «هرگاه كه پيامبري احكامي برخلاف دلخواهشان آورد، گروهي را به دروغ نسبت دادند و گروهي را كشتند» يعني: برخي از آن پيامبران را دروغگو انگاشته و برخي را هم كشتند، كه از جمله تكذيب شدگان، عيسي و امثال وي از انبيا هستند و از شمار كشته شدگان، زكريا و يحيي علیهما السلام.
وَحَسِبُواْ أَلاَّ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُواْ وَصَمُّواْ ثُمَّ تَابَ اللّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُواْ وَصَمُّواْ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ (71)
«و پنداشتند كه فتنهاي در كار نيست» يعني: بنياسرائيل پنداشتند كه آزمايش وامتحاني ـ با انواع سختيها ـ در كار نخواهد بود تا ميزان پايبنديشان به پيمان مذكور در عرصه واقعيت آشكار شود. گفتني است كه اين پندارشان به خاطر اينبود كه ميگفتند: (ما فرزندان خدا و دوستان وي هستيم) «مائده/18» بنابراين ازسوداي امتحان آسوده خاطر ميباشيم. «پس كور و كر شدند» يعني: از ديدن راه هدايت كور و از شنيدن حق كر شدند، آنگاه كه با احكام تورات مخالفت ورزيده و «اشعياء» پيامبر را كشتند «سپس» بعد از آن كه توبه كردند «خدا توبه آنان را پذيرفت» و قحطي را از آنان برداشت؛ «ديگربار بسياري از آنان كور و كر شدند» اشاره به اعمالي است كه بعد از توبه مرتكب شدند؛ چون كشتن يحيي فرزند زكريا و سوء قصد به جان حضرت عيسي علیه السلام «و خداوند به آنچه ميكنند، بيناست» پس آنان را بر حسب اعمالشان جزا ميدهد.
لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ (72)
«قطعا كساني كه گفتند: الله همان مسيح پسر مريم است، كافر شدند» گويندگان اين سخن، فرقهاي از نصاري بهنام «يعقوبيه»، و به قولي: فرقه ديگر بهنام «ملكانيه»[7] بودند كه گفتند: خداوند جلّ جلاله در ذات عيسي حلول كرده است! اماخداي سبحان اين پندار غلطشان را با اين فرمودهاش رد ميكند: «حال آن كه مسيحميگفت: اي بنياسرائيل! الله را بپرستيد؛ پروردگار من و پروردگار شما» پس در حالي كه مسيح خود دعوتگر راه توحيد بود، آنها چگونه به خود اجازه ميدهند كه در حق كسي ادعاي الوهيت كنند كه خودش به بندگي اعتراف ميكند وميگويد: من هم بندهاي همچون يكي از شما هستم؟ همان مسيحي كه گفت: «هر كس به خدا شريك ورزد، قطعا او بهشت را بر وي حرام كرده است و جايگاه وي دوزخ است و براي ستمكاران هيچ ياريدهندهاي نيست» آري! اين سخن نيز، حكايت ادامه سخن عيسي علیه السلام است. اما به قولي ديگر: اين سخنخداوند جلّ جلاله است.
لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلاَّ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ يَنتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (73)
«هرآينه كساني كه گفتند: الله سوم سه كس است، كافر شدند» مراد از سه كس: خداي سبحان، عيسي و مريماند. به قوليديگر: مراد اين سخنشان است كه گفتند: خداوند از حيث شخصيت سهگانه است، در عين اين كه طبيعت يا ذات اويگانه ميباشد. اين سه شخصيت يا سه «اقنوم»، عبارتند از: «اقنوم پدر»، «اقنوم پسر» و «اقنوم روحالقدس». «و حال آن كه خدايي جز خداي يكتا نيست» يعني: در دايره هستي، معبود برحقي جز خداي سبحان نيست. به قولي: اين دنباله سخن نصاري است. يعني گفتند: خدايان سه شخصاند، در عينحال آن سه خدا، يكتا و يگانهاند «و اگر از آنچه ميگويند» كه سراسر كفر است «باز نايستند» و آن راترك نكنند «به كافرانشان عذابي دردناك خواهد رسيد» اما كساني كه اسلام آوردند، يا اسلام ميآورند، از اين حكم مستثنا هستند.
أَفَلاَ يَتُوبُونَ إِلَى اللّهِ وَيَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (74)
«آيا توبه نميكنند» و رجوع نمينمايند «به سوي الله و از وي آمرزش نميخواهند» از بستن چنان افترايي كه خداي عزوجل را بر سر خشم ميآورد وآنان را در برابر مجازات سخت و سنگين وي قرار ميدهد؟ «و خدا آمرزنده مهربان است» و اين از منتهاي كرم و جود و لطف و رحمت وي بر خلقش ميباشد كه با وصف ارتكاب اين افترا و بهتان عظيم، باز هم آنان را به سوي توبه و مغفرت فراميخواند.
مَّا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلاَنِ الطَّعَامَ انظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الآيَاتِ ثُمَّ انظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (75)
«عيسي پسر مريم جز پيامبري كه پيش از او نيز پيامبراني گذشته اند، نيست» يعني: عيسي علیه السلام فقط در مقام پيامبري قرار دارد و هرگز مقام او از اين محدوده فراتر نرفته و نميرود تا به پندار باطلشان به مرتبه الوهيت يا فرزندي خداي (لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ ) برسد بلكه او از جنس پيامبراني است كه قبل از وي آمده بودند و معجزاتي هم كه خداي سبحان بهدست وي پديدار ساخت، موجب الوهيت وي نميشود زيرا پيامبران قبل از وي نيز، نظير اين معجزات را آوردهاند چنانكه حق تعالي عصا را در دست موسي زنده گردانيد و آدم را بدون پدر آفريد لذا اگر طبق پندار آنان، عيسي علیه السلام به خاطر اين معجزات، خدا يا فرزند خدا گرديده پس پيامبران قبل از وي نيز ـ العياذ باالله ـ خدا بودهاند!! «و مادرش زني صديقه بود» يعني: مريم زني صادق و راستگو، يا تصديقكننده فرزندش عيسي علیه السلام دررسالت وي بود لذا اين امر كه او مادر عيسي بود، مستلزم الوهيت وي نيست بلكهاو هم در وصف زن بودنش، زني مانند ديگر زنان است چنانكه تصديق عيسي علیه السلام از سوي مادرش مريم، دليل بر آن است كه مريم پيامبر نيز نبود. پس نظر ابنحزم وجمعي ديگر مبناي محكمي ندارد كه مادر عيسي، مادر موسي و ساره زن ابراهيم: را پيامبر ميدانند، با استدلال به اين كه فرشتگان با ساره و مريم سخن گفتهاند و پروردگار متعال درباره مادر موسي فرموده است: (و به مادر موسي وحي كرديم كه موسي را شير بده) «قصص/7».
آري! رأي جمهور علما بر آن است كه خداوند جلّ جلاله جز از جنس مردان، پيامبري براي بشر برنينگيخت. حتي شيخ ابوالحسن اشعري ميگويد: «مسلمين بر اين امر اجماع دارند». «هر دو غذا ميخوردند» يعني: عيسي و مريم همچون ساير افراد بشر غذا ميخوردند پس كسي كه چون ساير آفريدگان غذا بخورد، قطعا پروردگار نيست زيرا فقط كسي غذا ميخورد كه به غذا نيازمند باشد و اگر غذا خوردن را ترك نمايد، هلاك گردد. همچنان، كسي كه غذا بخورد، براي قضاي حاجت به مستراح ميرود درحالي كه پروردگار سبحان نه به غذا نيازي دارد و نه ميميرد ـ پاك و برتر است پروردگار سبحان از اين افتراها به پاكي و برتريي بزرگ «بنگر چگونه آيات خود را براي آنان روشن ميسازيم» و بطلانپندارهاي بيبنيادشان را برملا ميگردانيم؟ و اين عبارت، مخاطبان را از حال اينگروهي كه بشري را بر مسند خدايي مينشانند، به تعجب در ميافگند. «باز بنگر چگونه رويگردان ميشوند» از شنيدن حق و تأمل در آن، بعد از اين بيان روشن؟ عجبا بر حال اين گروه!
قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَاللّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (76)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «آيا غير از خدا چيزي را ميپرستيد كه اختيار زيان و سودي را براي شما ندارد؟» پس كسي كه نه ميتواند بهشما سودي برساند و نه ميتواند زياني را از شما باز دارد، چگونه از سوي شما مورد پرستش قرارميگيرد؟ مراد، مسيح ومادرش مريم علیهما السلام اند «و همانا خداوند شنواي داناست» و هر كس چنين باشد، فقط او به رساندن نفع و بازداشتن زيان تواناست، بدان جهت كه او بر هر شنيدني ودانستنياي احاطه دارد بنابراين، فقط او خداي برحق است نه غير وي.
قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعُواْ أَهْوَاء قَوْمٍ قَدْ ضَلُّواْ مِن قَبْلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيراً وَضَلُّواْ عَن سَوَاء السَّبِيلِ (77)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «اي اهل كتاب! در دين خود به ناحق از حد نگذريد» يعني: افراط گرايي و گزافهگويي و تجاوز از حد ـ چون ادعاي الوهيت عيسي و در پيشگرفتن روشهاي افراطي ناروا ـ را كنار بگذاريد. ولي بايد دانست كه غلو و افراط در حق، يعني به كارگرفتن تمام سعي و كوشش بشري در جستوجوي حق وحقيقت و كشف آن، مطلوب است و چنين افراطي مذموم نيست «و خواهشهاي نفسي قومي را كه پيش از اين گمراه شدند و بسياري» از مردمان «را گمراه كردند وخود از راه راست منحرف شدند، پيروي نكنيد» آنان، پيشينيان و پيشوايان يهود ونصاري قبل از بعثت محمدي صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند. مراد اين است كه اسلاف يهود و نصاري خود قبل از بعثت حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم گمراه شده و بسياري از مردم را در آن دورانگمراه ساختند و آيندگانشان نيز بعد از بعثت آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم به روش گمراه سازي مردم ادامه دادند زيرا روش گمراهي را براي پسينيان خود بنيان گذاشته و خط انحراف را ترسيم كردند.
لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذَلِكَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ (78)
«كساني از بنياسرائيل كه كفر ورزيدند، به زبان داوود و عيسيبن مريم» يعني: درتورات و انجيل «مورد لعنت قرار گرفتند، اين بدان سبب بود كه عصيان ورزيده و از حد ميگذشتند» مانند از حدگذشتنشان در شكستن حرمت روز شنبه و كفرشان بهعيسي علیه السلام . يعني: سبب اين لعنت و نفرين، نافرماني و تجاوزشان بود، نه چيزديگري.
آنگاه در تفسير بيشتر اين عصيان ميفرمايد:
كَانُواْ لاَ يَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ (79)
«آنان يكديگر را از عمل زشتي كه مرتكب آن ميشدند، منع نميكردند» يعني: آنلعنتشدگان بني اسرائيل، انسانهاي گنهكار و متجاوز را از تكرار گناهي كه انجام داده بودند، يا از ارتكاب گناهي كه براي انجام دادن آن آماده ميشدند، نهي نميكردند.
لازم به يادآوري است كه امربه معروف و نهي از منكر، از مهمترين قواعد اسلام و بزرگترين فرايض شرعي آن است. ابنعطيه ميگويد: «اجماع مسلمانان بر اين است كه نهي از منكر بر كسي كه توان آن را دارد و در صورت انجام دادن آن، از رسيدن زيان بر خود و بر مسلمانان ايمن است، فرض ميباشد اما اگر بيمچنين زياني متصور بود، بايد در دلش منكر را انكار نموده و مرتكب منكر را ترك نمايد و با وي آميزش نكند». «چه بد است آنچه ميكردند» از ترك انكار آنچه كه انكارش بر آنان فرض بود. در حديث شريف به روايت ابنمسعود رضی الله عنه ازرسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه فرمودند: «همانا اولين نقصي كه در كار بنياسرائيل وارد آمد، از آنجا ناشي شد كه چون مردي با مرد ديگري روبرو ميشد و وي را در منكري ميديد، به او ميگفت: اي مرد! از خدا پروا كن و از اين منكر دست بردار زيرا اين كار بر تو جايز نيست اما همينكه فرداي آن بار ديگر با همان شخص ملاقات ميكرد، ارتكاب منكر از سوي او، وي را از اين كه با او در يكجا بخورد و بياشامد و همنشيني كند، بازنميداشت پس وقتي چنين كردند، خداوند دلهاي بعضي از آنها را به بعضي ديگر زد (يعني در ميانشان بغض و دشمنيافگند) و سپس لعنتشان كرد». همچنان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حديث شريف فرمودند: «همانا خداوند عامه مردم را به عمل خاصه آنان (يعني اندكي از آنان كه مرتكب منكرات ميشوند) عذاب نميكند تا آنگاه كه منكر را در ميان خويش ببينند و با وجود آن كه بر انكار آن قادرند، آن را انكار نكنند پس وقتي چنين كردند، خداوند (خشك و تر را باهم ميسوزاند) و خاصه و عامه هردو را عذابميكند».
تَرَى كَثِيراً مِّنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ (80)
«بسياري از آنان را» يعني: از يهوديان را «ميبيني كه با كافران» يعني: با مشركان «دوستي ميكنند» درحاليكه مشركان بر دين استوار و حقي قرار ندارند «راستي چه زشت است آنچه نفسهاي آنان براي آنان پيش فرستاده است» از كارنامه ننگيني كه با آن به عرصهگاه قيامت وارد ميشوند «آن چيز خشمگرفتن الله بر آنان است و آنان در عذاب جاودانند» يعني: آنها در واقع براي خود خشمخداوند جلّ جلاله در آخرت را پيش فرستادهاند پس چون در روز قيامت برانگيخته شوند، در جايگاه خشم الهي فرود ميآيند و اين، جايگاه حتمي آنهاست.
وَلَوْ كَانُوا يُؤْمِنُونَ بِالله والنَّبِيِّ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِيَاء وَلَكِنَّ كَثِيراً مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ (81)
«و اگر به خدا و پيامبر» يعني: پيامبر خود، يا پيامبر آخرالزمان «و آنچه كهبهسوي او فرود آمده» از كتاب «ايمان ميآوردند» به ايماني خالصانه بدون هيچ آميزهاي از نفاق، در اين صورت «آنان را» يعني: مشركان را «به دوستي نميگرفتند» زيرا خدا جلّ جلاله و پيامبرش آنها را از دوستي با مشركان نهي كردهاند پس دوستي با مشركان خود دليل نفاق است «ولي بسياري از آنان فاسقند» يعني: ازدايره ولايت و طاعت الله جلّ جلاله خارج گرديده و به كفر و نفاق خويش استمرار ميدهند.
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ (82)
اي مخاطب! «مسلما يهوديان و مشركان را دشمنترين مردم نسبت به مسلمانان مييابي» پس، خطاب متوجه هركسياست كه صلاحيت مخاطب شدن با آن رادارد. يعني: يهوديان و مشركان ـ لعنهمالله ـ سرسختترين همه مردم در دشمني با مؤمنان اند.
صاحب تفسير «في ظلال القرآن» در بيان دشمني تاريخي يهوديان با مؤمنان ميگويد: «كسي كه جنگ احزاب را عليه مسلمانان برانگيخت، يهوديبود... كسي كه در فتنه زمان عثمان رضی الله عنه عوام را برانگيخت، گروهها را برشوراند و شايعات را پراكند، يهودي بود... كسي كه حركت وضع احاديث دروغين از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و وضع روايات جعلي را در تاريخ و سير رهبري كرد، يهوديبود... كسي كه نعرههاي قومي را در آخرين خلافت مسلمانان (دوران عثماني) برانگيخت، آتاتورك يهودي بود... و شما در پشت سر هر فتنه و توطئهاي عليه مسلمين، دست يهوديان را ميبينيد. از اين كه بگذريم؛ در پشت سر انديشه مادي الحادي، يك يهودي است... در وراي انديشه ويرانگر محوري بودن غريزهجنسي در زندگي انسان، يك يهودي قراردارد... و بالاخره در پشت سر همه مكاتب و انديشههاي ويرانگر، يهوديان قرار دارند». «و قطعا مهربانترين مردم نسبت به مؤمنان كساني را مييابي كه گفتند: ما نصاراييم، اين بدان سبب است كه از آنان كشيشان و راهباني هستند» يعني: نصاري را به دوستي و مودت با مؤمنان ازآن رو نزديكتر مييابي كه در ميان نصاري، كشيشان دانشمند و راهبان حقپرستي هستند كه فروتني براي خداوند جلّ جلاله، رحم، سودرساني به مردم و حقجويي را بهآنان آموزش ميدهند. مراد از كشيشان در آيهكريمه، نيايشگران حقپرست وپيروان دانشمندان ديني هستند. رهبانيت و ترهب: عبارت است از: تعبد در صومعهها و كليساها «و نيز» دوستي و محبت نصاري با مؤمنان «به سبب آن است كه آنان كبر نميورزند» از پذيرفتن سخن حق بلكه در برابر آن متواضعند، بر خلاف يهوديان كه از اين وصف بهدور ميباشند زيرا كفرشان، كفر عناد و انكار است. نسفي ميگويد: «آيه كريمه دليل برآن است كه علم سودمندترين چيزهاست، هرچند علم كشيشان باشد. همينطور بيزاري از كبر، سودمندترين چيزهاست؛ هرچند اين بيزاري از سوي نصرانياي باشد».
وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ (83)
«و چون اينان» يعني: اين دسته از نصاري كه وصفشان گذشت «آنچه را بر اينپيامبر نازل شده است بشنوند، ميبيني كه چشمانشان از اشك لبريز ميشود» يعني: آنها در هنگام شنيدن قرآن، به پري چشمانشان اشك ميريزند «به سبب آنچه ازحق شناختهاند» يعني: بهسبب آنچه كه از قرآن شنيدهاند زيرا دريافتهاند كه اين شنيدههايشان حق و حقيقت است زيرا اين حقايق را در كتاب خود (انجيل) نيزيافتهاند «ميگويند: پروردگارا! ما ايمان آوردهايم» به اين كتابي كه از سوي تو برمحمد صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل شده است و نيز ايمان آوردهايم به پيامبري كه اين كتاب را بر وي نازل كردهاي «پس ما را در زمره گواهان بنويس» يعني: ما را در شمار امت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار ده، همانان كه بر مردم در روز قيامت گواهي ميدهند. يا ما را در زمره گواهان بر صدق و راستگويي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و اين كه او فرستاده برحقت بهسوي مردم است، بنويس.
وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللّهِ وَمَا جَاءنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبَّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ (84)
«و ما را چه شده است كه به خدا و آنچه از حق كه به ما رسيده، ايمان نياوريم» يعني: چه سد و مانعي در ميان ما و ايمان بهحقيقت ـ كه همانا رسالت حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم است ـ ميتواند حايل شود درحالي كه مقتضي ايمان موجود است و آن طمعما به دريافت انعام الهي است: «و حال آن كه طمع داريم كهپروردگارمان ما را با قوم صالحان همراه و وارد كند» يعني: در حاليكه ما چشم داريم تا در مصاحبت صالحان ـ از انبيا علیهم السلام و پيروان فرمانبردارشان ـ به بهشت وارد شويم زيرا ديگر هرگز به عواملي كه ما را بر كفر به خداوند جلّ جلاله و پيامبرش وادارد، التفاتي نميكنيم.
فَأَثَابَهُمُ اللّهُ بِمَا قَالُواْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ جَزَاء الْمُحْسِنِينَ (85)
«پس به پاس آنچه گفتند، خدا به آنان باغهايي پاداش داد كه از زير درختان آن نهرها جاري است، در آن جاودانه ميمانند و اين پاداش نيكوكاران است» آري! خداي عزوجل در برابر اين سخنشان كه آن را به اخلاص گفتند و به مضمون آن نيز معتقد و باورمند بودند، چنين پاداش شايستهاي به ايشان داد.
در بيان سبب نزول آمدهاست: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم عمروبناميه ضمري را همراه با نامهاي بهسوي نجاشي پادشاه حبشه فرستاده او را به دين حق دعوت كردند پسنجاشي به دنبال راهبان و كشيشان فرستاده همه آنان را گرد آورد، سپس از جعفربنابيطالب رضی الله عنه خواست تا بر آنان قرآن بخواند، جعفر رضی الله عنه بر ايشان سوره «مريم» را قرائت كرد پس همه آنان ايمان آوردند و چشمانشان از اشك لبريز شد و هماناناند كه خداوند جلّ جلاله آيه: (وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً) را تا (فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ) در شأن ايشان نازل كرد.
وَالَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ (86)
و براي اين كه كسي از آيات قبل چنين برداشت نكند كه ستايش يادشده، شامل همه نصاري است، خداوند متعال ميفرمايد: «و كساني كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، آنان اهل دوزخ اند» پس بدانيد كه ثنا و ستايش ذكر شده، از آن گروه خاصي از نصاري است كه اوصاف فوق در آنها يكجا شده است؛ كه پذيرفتن اسلام از سوي ايشان در رأس آن اوصاف است.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُحَرِّمُواْ طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (87)
از ابن عباس رضی الله عنه دربيان سبب نزول آيه كريمه روايت شدهاست: گروهي ازصحابه ـ كه عثمان بن مظعون رضی الله عنه يكي از ايشان بود ـ گفتند: آلتهاي تناسليخود را قطع ميكنيم و شهوات دنيا را ترك نموده فقط به عبادت و نيايشحق تعالي مشغول ميشويم و همانند راهبان به منظور عبرتگرفتن و عبادت، در زمين به سير و سفر ميپردازيم! چون اين خبر به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسيد، آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم بهدنبال ايشان فرستاده و شنيدههاي خود را در اين باره با آنها در ميان گذاشتند. آنان خبر رسيده را تصديق كردند و گفتند: آري! چنين گفتيم و قصد چنين كاري را داريم! رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «ولي من روزه ميگيرم وميخورم، نماز ميخوانم و ميخوابم و با زنان ازدواج ميكنم پس هر كس بهسنت من چنگ زند، او از من است و هر كس به سنت من چنگ نزند، او از مننيست». همان بود كه درباره اين گروه از صحابه نازل شد:
«اي مؤمنان! طيباتي را كه الله براي شما حلال ساخته است حرام نشماريد» طيبات: لذايذي است كه خداي عزوجل آنها را به بندگانش حلال ساخته است. بنابراين، خداوند متعال مؤمنان را نهي ميكند از اين كه چيزي از پاكيزگيها را برمبناي اين پندار بر خود حرام سازند كه حرام كردن پاكيزگيها، بهمعناي طاعت و تقرب به حق تعالياست و از مقوله زهد و رويگرداني از دنيا ميباشد، يا به هر بهانه ديگري نبايد حلالي از حلالهاي خداوند جلّ جلاله را بر خود حرام گردانند. چنانكه برخي از عوامالناس در هر عصر و زماني چنين ميكنند؛ مثلا ميگويند: اين چيز بر من حرام است! آن چيز را بر خود حرام ساختم! و الفاظي مانند اينها ـ كه نهي قرآني شامل آن ميشود «و از حد در نگذريد» با حلالكردن آنچه كه حق تعالي آن را بر شما حرام گردانيده. يعني: در اعمال رخصتها و فرورفتن در تساهل و آسانگيري، كار را به آنجا نرسانيد كه حرامي را بر خود حلال گردانيد زيرا اين كار نيز بر شما نارواست، همانگونه كه سختگيريهاي بيمورد، چون حرامكردن حلالها ناجايز ميباشد «همانا الله ازحدگذرندگان را دوست نميدارد».
امام ابوحنيفه، امام احمدبن حنبل و پيروانشان برآنند كه: هر كس چيزي را تناول كرد كه آن را بر خود حرام ساخته بود، بر وي كفاره يمين (سوگند شكني) لازم ميشود.
وَكُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِيَ أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ (88)
«و آنچه الله به شما روزي دادهاست؛ حلال و پاكيزه بخوريد» لذا نه آنها را بر خود حرام بشماريد و نه پليد و نجس «و از آن خدايي كه به او ايمان داريد پروا داريد» يعني: در همه امور از خداوند متعال پروا داريد، از جمله در حلال و حرام وي. اين آيه دلالت ميكند بر اين كه ايمان به خداوند جلّ جلاله، موجب تقوا و پرواداشتن از وي در امر و نهي وي است.
و از آنجاييكه حرام كردن پاكيزگيها بر خود، غالبا با سوگند همراه است پس بيان حكم سوگند در اينجا مناسب مينمود، به همين جهت فرمود:
لاَ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الأَيْمَانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاَثَةِ أَيَّامٍ ذَلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُواْ أَيْمَانَكُمْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (89)
«خداوند شما را به سوگندهاي لغو بازخواست نميكند» يعني: سوگندهاي لغو، بازپرسي و مؤاخذهاي ندارند و پرداخت كفاره هم در آنها واجب نيست. سوگند لغو: در مذهب شافعي: اين است كه شخص در اثناي سخنش بگويد: نه والله! آري والله!، بيآن كه از آن قصد قسم خوردن را داشتهباشد، كه اين نوع ازسوگندهاي بيهوده، اغلب بهطريق عادت از انسان صادر ميشود. اما از نظر جمهور فقها: سوگند لغو آن است كه شخص در خبردادن از گذشته يا از حال، گمان خويش را بر مبناي وقوع مفاد آن خبر قرار داده و بر وقوع آن امر پنداري سوگند بخورد؛ درحاليكه واقعيت امر برخلاف آن باشد. بيان حكم سوگند لغو درسوره «بقره» نيز گذشت. «ولي شمارا بهسبب محكم كردن سوگندها بهقصد مؤاخذه ميكند» يعني: شما را به سوگندهاي محكم و منعقدهاي كه از روي قصد و اراده ياد ميكنيد، مؤاخذه ميكند، در صورتي كه اين سوگندها را بشكنيد.
پس سوگندها عموما بر دو نوع اند:
1ـ سوگندهاي لغو. 2ـ سوگندهاي محكم و از روي اراده. اما در اينجا نوع سومي از سوگند است كه آن را «يمين غموس» مينامند. سوگند غموس در نزد احناف عبارت است از: سوگندخوردن قصدي بر وقوع امري در گذشته يا حال كه واقع نشده است. احناف برآنند كه سوگند «غموس» كفارهاي ندارد زيرا سزاي آن فروغلتيدن و غوطهور شدن در جهنم است چنانكه از نام آن پيداست. «پسكفاره آن» يعني: كفاره سوگند منعقده، از كسي كه با اراده و آگاهانه سوگند ميخورد و سوگند خود را ميشكند: «طعام دادن ده مسكين است از جنس ميانه آنچه كه خانواده خود را ميخورانيد» يعني: آن ده مسكين را از ميانگين آنچه كه عادتا به كسان و خانواده خود ميخورانيد، اطعام كنيد و طعام دادن ايشان ازغذاهاي اعلا بر شما واجب نيست، همانگونه كه خوراندن به مسكين از طعام ادني و پست نيز جايز نميباشد و اطعام آنها تا سرحد سيركردن آنهاست. احناف ميگويند: اطعام بهطور اعلي؛ سه نوبت غذا دادن با نانخورش، اطعام بهطور ادني؛ يكبار غذادادن از خرما يا جو و اطعام به طور اوسط؛ دو نوبت غذادادن در نهار و شام است. عمر و عائشه رضيالله عنهما گفتهاند: براي هر يك از ده مسكين، نيم صاع از گندم يا خرما بپردازد. رأي احناف نيز همين است. اما شافعيميگويد: براي هر مسكين يك «مد»[8] بپردازد. «يا» كفاره سوگند قصدي «پوشانيدن آنان است» يعني: پوشانيدن لباسي به آن ده مسكين است كه بدنشان رابپوشاند، هرچند يك قواره لباس باشد. به قولي: مراد از (كسوت)، آن مقدار ازلباس است كه با پوشيدن آن، خواندن نماز جايز باشد. ولي احناف برآنند كه حد ادناي لباس، لباسياست كه تمام بدن را بپوشاند، از اين جهت، دادن فقط يك ازار و عمامه كافي نيست. «يا» كفاره سوگند قصدي «آزاد كردن بردهاي است» ازقيد بردگي. شافعي شرط كرده است كه آن برده بايد مؤمن باشد اما احناف، مؤمنبودن وي را شرط نكردهاند. بنابراين، كسي كه سوگند ميخورد و باز سوگند ميشكند، در ميان سه كار ياد شده مخير است و هر يك از آنها را كه ميخواهد، ميتواند انجام دهد.
«پس هركه اينها را نيافت، بر اوست كه سه روز روزه بگيرد» يعني: هر كس يكي از سه چيز يادشده را نيافت، روزه گرفتن سه روز پياپي، كفاره وي است. و اين رأي جمهور فقهاست. اما مالكيها ميگويند: گرفتن سه روز روزه بهطور متفرق نيز درست است. «اين است كفاره سوگندهاي شما هنگاميكه سوگند خورديد» و بعداز آن سوگند شكسته و حانث گرديديد زيرا دادن كفاره قبل ازسوگندشكني ـ چنانكه احناف گفتهاند ـ جايز نيست «و سوگندهاي خود را نگاه داريد» اين عبارت به سه معني است:
1 ـ سوگندهاي خود را نگاهداريد و به سوگندخوردن شتاب نورزيد.
2 ـ سوگندهايي را كه خوردهايد نگاهداريد و به شكستن آنها نشتابيد.
3 ـ چنانچه سوگندهاي خود را شكستيد، در پرداخت كفاره سهلانگاري نكنيد.
«اينگونه خداوند براي شما آيات خود را بيان ميكند» با اينچنين بيان روشني «باشد كه شكر كنيد» اين نعمتهايي را كه او بر شما منت نهادهاست، چون نعمت بيان شريعت و روشنساختن احكام خود.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (90)
«اي مسلمانان! جز اين نيست كه خمر و ميسر» تفسير خمر و ميسر (شراب وقمار) در سوره «بقره» گذشت. از ابنعباس رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: تمام انواع قمار از «ميسر» است، حتي بازي بچهها با گردو و مهرههاي نرد. «و» جزاين نيست كه «انصاب» يعني: بتاني كه براي پرستش نصب شده بودند «و ازلام» يعني: تيرهاي قرعه، كه تفسير آن در اوايل اين سوره گذشت «رجساست» رجس: بر پليديها و نجاستها اطلاق ميشود «و از عمل شيطان است» زيرا اين شيطان است كه اعمال يادشده را براي شما نيكو جلوه داده و آنها را آرايشميدهد «پس، از آن پرهيز كنيد» يعني: از پليدي، يا از عمل شيطان پرهيز كنيد؛ ودر هر دو صورت معني يكي است. «باشد كه رستگار شويد» و به فيض رستگاري نايل گرديد.
ملاحظه ميكنيم كه حق تعالي با چندين تأكيد، شراب و قمار را حرام اعلام كرد: تأكيد اول اين كه: آنها را در رديف پرستش بتان قرار داد. تأكيد دوم اين كه: آنها را رجس، يعني نجس معنوي معرفي كرد، هرچند به قول بعضي: در شراب نجاست حسي نيز هست. تأكيد سوم اين كه: آن دو را از عمل شيطان ناميد و روشن است كه از شيطان جز شر خالص سر نميزند. تأكيد چهارم اين كه: مؤمنان را دستور داد تا از آن بپرهيزند، كه اين تعبير در نهي، از معناي (ترككردن) بليغتر است. و نهايتا اين كه: پرهيز از آنها را موجب رستگاري اعلام كرد پس هرگاه پرهيز از آنها رستگاري باشد، روشن است كه ارتكاب آنها، سراسر زيان و خسارت است.
از ابنعمر رضی الله عنهما روايت شدهاست كه فرمود: درباره شراب سه آيه نازل شده است، اولين آنها آيه: (يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ) «بقره/219» است و بعد از نزول آن، برخي از اصحاب رضی الله عنهم چنين تبصره كردند كه شراب حرام گشته لذا به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند: اجازه بدهيد تا چنانكه خداوند متعال در اين آيه فرموده، از منافع شراب بهره گيريم! رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در قبال اين درخواست آنها سكوت نمودند. بعد از آن آيه: (لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَى) «نساء/43» نازل شد، باز برخي چنين تبصره كردند كه شراب حرام شده است لذا اصحاب رضی الله عنهم گفتند: يا رسولالله! بسيار خوب؛ در نزديك اوقات نماز شراب نمينوشيم. باز هم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سكوت نمودند. سپس آيه: (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ... ) نازل شد. در اين هنگام رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: اكنون ديگر شراب (بهطور قطع) حرام گرديد.
در حديث شريف آمده است: «كل مسكر خمر، وكل مسكر حرام، ومن شرب الخمر فمات وهو يدمنها لم يتب، لم يشربها في الآخرة: هر چيز مستيآوري شراب است وهر مستيآوري حرام است پس هر كس شراب نوشيد و در حالي مرد كه هنوز به آن معتاد بود و از آن توبه نكرده بود، آن را در آخرت نمينوشد».
إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ (91)
بعد از آن كه حق تعالي در آيه سابق حكم تحريم شراب و قمار را اعلام كرد، اكنون در اين آيه حكمت تحريم آنها را بيان ميكند: «همانا شيطان ميخواهد با شراب و قمار، ميان شما دشمني و كينه بيندازد» اين از مفاسد دنيوي شراب و قماراست «و» از مفاسد ديني نيز در آنها بسيار است، از جمله اين كه شيطان ميخواهد: «شما را از ياد الله و از نماز بازدارد پس آيا شما دست برميداريد؟» و ازآنها بهطور نهايي بازميايستيد؟ يعني: ديگر بس است، بازايستيد! عمر رضی الله عنه چون اين آيه را شنيد، فرمود: بازايستاديم پروردگارا!
احناف برآنند كه: بازي با نرد، شطرنج، قاب قمار، منقل چيني، ورق و مانند اينها مكروه تحريمي است، هرچند كه با قمار همراه نباشد اما امام ابويوسف بازي با شطرنج را مباح دانسته، مشروط به اين شرايط كه:
1 ـ بازي شطرنج با قمار همراه نباشد.
2 ـ شخص بهطور دايم به آن پايبند نباشد.
3 ـ به واجبي از واجبات وي خلل وارد نسازد.
4 ـ بر آن بسيار سوگند نخورد.
وَأَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَاحْذَرُواْ فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ (92)
«و از خدا و پيامبر اطاعت كنيد و برحذر باشيد» از نافرماني خدا جلّ جلاله و پيامبرش، يعني: ترس و حذر از مخالفت را با طاعت خدا جلّ جلاله و رسولش يكجا گردانيد «پس اگر رو گردانيديد» از فرمانبرداري و ترس از خدا جلّ جلاله و اطاعت رسولش صلّی الله علیه و آله و سلّم «بدانيد كه بر پيامبر ما جز پيام رساندن آشكار نيست» يعني: در آن صورت، شما بر پيامبر هيچ زياني وارد نساختهايد زيرا مأموريت وي فقط ابلاغ آيات است و بس بلكه برخود زيان رساندهايد؛ چراكه از تكليف خويش روي برتافتهايد.
لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّأَحْسَنُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (93)
«بر كساني كه ايمان آوردند و اعمال شايسته كردند، در آنچه خوردند» قبل ازتحريم شراب، از هر نوع خوراكي و نوشيدنياي كه ميل داشتند «گناهي نيست، چون تقوا پيشه كردند» يعني: چرا كه از آنچه بر آنان حرام گشته بود؛ چون شرك وغيره، پرهيز كردند «و ايمان آوردند و اعمال شايسته كردند و باز تقوا پيشه كردند» وپرهيزگاري كردند از آنچه كه بعدا بر آنان حرام شد، با وجود آن كه قبلا برآنان مباح بود «و ايمان آوردند» به تحريم آن «و باز تقوا پيشه كردند» و پرهيزگاريكردند از آنچه كه بعد از آن تحريم، بر آنان حرام شد و قبلا بر آنان مباح بود «و نيكوكاري كردند» يعني: اعمال نيك انجام دادند.
مراد از تقوا و ايماني كه در اول ذكر شد؛ تحقق اصل تقوا و اصل ايمان در آنان است، مراد از تقوا و ايماني كه بار دوم ذكر شد؛ ثبات و دوام ايشان بر تقوا و ايمان است و مراد از تقواي سوم؛ پرهيز از ظلم بر بندگان و احسان و مواسات با آنان است. يا مراد از تقواي اول؛ خودداري از شرك، مراد از تقواي دوم؛ خودداري از محرمات و مراد از تقواي سوم؛ خودداري از شبهات است «و الله نيكوكاران را دوست ميدارد».
سبب نزول: چون آيه تحريم شراب و قمار نازل شد، گروهي از صحابه گفتند: چگونه خواهد بود سرانجام كار كساني از ما كه قبل از تحريم درگذشتند درحالي كه تا دم مرگ شراب مينوشيدند و تا دم مرگ اموال به دست آمده از قمار را ميخوردند و درحالي مردند كه اين غذاهاي حرام در شكمشان بود؟ پسآيه كريمه نازل شد و روشن ساخت كه چون آنها قبل از تحريم شراب و قمار درگذشتهاند لذا بر آنان گناهي نيست درحالي كه پرهيزگار هم بودهاند.
بايسته يادآوري است كه حد شراب، بنابر رأي جمهور فقها هشتاد شلاق (دره) است.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْءٍ مِّنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَن يَخَافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ (94)
«اي مؤمنان! هرآينه خداوند شما را به چيزي از شكار كه در دسترس شما و نيزههاي شما باشد خواهد آزمود» يعني: شما را به چنان شكار آمادهاي ميآزمايد كه در آن بهتيراندازي، راندن حيوانات شكاري و تعقيب و دنبال نمودن آنها نيازي نباشد بلكه آن شكارها ـ به منظور آزمايشتان ـ همه در دسترس و در برد نيزههايتان قرارداشته باشد. آري! شكار يكي از موارد تأمين زندگي مادي اعراب بود و خداي عزوجل ايشان را با تحريم آن در حال احرام و در سرزمين حرم، مورد آزمايشقرار داد چنانكه بنياسرائيل را با عدم تجاوز از حدود مقرره در روز شنبه، موردآزمايش قرار داد «تا معلوم بدارد كه چهكسي غايبانه از وي ميترسد» يعني: خداي عزوجل اين آزمايش را ترتيب خواهد داد تا به علم ظهور معلوم بدارد كه چهكسي از شما پنهان از چشم مردم، از او پروا ميدارد، همانگونه كه از او در پيش چشم و گوش مردم پروا ميدارد زيرا پروا داشتن ازخداوند جلّ جلاله بهطور غايبانه و نهان ازچشم و گوش مردم، خود برهان ايمان است «پس هر كس بعد از آن تجاوز كند، براي اوست عذاب دردناك» بهجهت مخالفت وي با امر و شرع الهي.
مقاتل در بيان سبب نزول ميگويد: اين آيه در عمره حديبيه نازل شد، آنگاه كه انبوهي از جانوران و پرندگان بر مسلمانان در محل اردويشان درآمده و آن محل را پوشانيدند، بهگونهاي كه ايشان در گذشته چنين جمع انبوهي از حيوانات وپرندگان شكاري را هرگز نديده بودند. همان بود كه خداي عزوجل ايشان را ازكشتن شكار در حال احرام نهي كرد.
بايسته يادآوري است كه اين آزمايش براي مؤمنان تا روز قيامت استمرار دارد چنانكه ميفرمايد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقْتُلُواْ الصَّيْدَ وَأَنتُمْ حُرُمٌ وَمَن قَتَلَهُ مِنكُم مُّتَعَمِّداً فَجَزَاء مِّثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ هَدْياً بَالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاكِينَ أَو عَدْلُ ذَلِكَ صِيَاماً لِّيَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ عَفَا اللّهُ عَمَّا سَلَف وَمَنْ عَادَ فَيَنتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ وَاللّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَامٍ (95)
«اي مؤمنان! درحاليكه محرميد» يعني: درحالي كه جهت انجام حج يا عمره يا هر دو، احرام بستهايد «شكار را نكشيد و هر كس از شما عمدا آن را بكشد» يعني: درحالي آن را بكشد كه بهيادآورنده احرام خويش است، يا از حرمت كشتن آن آگاه است «بايد نظير آنچه كشته است كفارهاي بدهد» يعني: بر وي تحمل كيفر و پرداخت كفارهاي همانند با آنچه كشته؛ واجب است «از چهارپايان» يعني: از شتر، يا گاو، يا گوسفند «كه حكم كند به آن» يعني: به آن جزا و كيفر، يا به همانند بودن آنچه كه كشته است «دو تن عادل از ميان شما» يعني: دو مرد معروف به عدالت از ميان مسلمانان به آن حكم كنند پس چون آن دو به آن حكم كردند، آن كفاره بر وي لازم ميشود «و به صورت هدي به كعبه برسد» يعني: اگر دو تن حكم عادل به كفاره حكم كردند، با آن حيوان كفاره، همان كاري انجام ميشود كه باقرباني انجام ميشود؛ از فرستادن آن بهسوي مكه و ذبح نمودن آن در آنجا. البته مراد آيه عين كعبه نيست زيرا قرباني در خود كعبه ذبح نميشود بلكه مراد سرزمين حرم است و هيچ خلافي در اين نيست «يا بايد كفارهاي بدهد كه عبارت است از: طعام دادن مساكين، يا برابر آن روزه بگيرد» اما بر كسي كه بدون عمد شكار را ميكشد، كفارهاي نيست. برخي گفتهاند: بر وي نيز كفاره است.
بايسته ياد آوري است كه علما مقدار كفاره در هر گونه صيدي را مقرر داشتهاند. شاه وليالله دهلوي ميگويد: «جزاي صيد يكي از سه چيز تواند بود:
1 ـ همانند صيد را در حرم ذبح كند. اين همانندي در نزد شافعي به خلقت و هيأت و در نزد ابوحنيفه به قيمت است زيرا مماثلت به خلقت و هيأت متعذر ميباشد پس مراد مماثلت معنوي است و داوران بايد قيمت آن را بسنجند نه حيواني مانند آن را.
2 ـ به قيمت صيد، خوراكياي خريده و آن را به مسكينان بدهد. در نزد شافعي بايد به هر مسكين مدي از طعام و در نزد ابوحنيفه به هر مسكين نيم صاع از گندم يايك صاع از جو بدهد[9].
3 ـ بجاي اطعام هر نفر مسكين به شمار مسكينان يك روز روزه بدارد. پس جاني در ميان سه نوع كفاره يادشده مخير است «تا وبال كردار خود را بچشد» وبال: يعني: سرانجام بد و جزاي كشتن شكار را «الله از آنچه گذشت» از جانب شما، درمورد شكاركردن صيد حرم قبل از نزول حكم كفاره «عفو كرده است ولي هر كسكه بازگردد» بهسوي كشتن شكار، بعد از اين بيان قاطع «پس خدا از او انتقام ميگيرد» در آخرت و او را بهسبب گناهانش عذاب ميكند «و خداوند غالب و صاحب انتقام است» بر كسي كه از حدود اسلام تجاوز كند. برخي گفتهاند: معنياين است كه خداوند جلّ جلاله از او با وضع نمودن كفاره انتقام ميگيرد چنانكه جمهور فقها از جمله امام ابوحنيفه، پرداخت كفاره را بر تكراركننده اين جنايت، واجبشناختهاند بنابراين، در نزد آنان جزا با تكرار شكار تكرار ميشود زيرا جزايآخرت مانع وجوب جزاي دنيا بر وي نيست. اما شريح و سعيدبن جبير گفتهاند: او در اولينباري كه مرتكب اين عملشد، بايد كفاره بدهد، ولي اگر اين عمل را تكرار كرد، بار دوم بر وي به كفاره حكم نميشود بلكه به وي گفته ميشود: برو كه خداي عزوجل از تو انتقام ميگيرد! يعني: گناه تو بزرگتر از آن است كه با كفاره جبران شود.
خاطر نشان ميشود كه بر مبناي احاديث شريف، حيوانات و حشرات موذي ذيل از حكم قتل صيد در حالت احرام مستثنا هستند: 1 ـ كلاغ. 2 ـ زغن (غليواج). 3 ـ عقرب. 4 ـ موش. 5 ـ سگ درنده. و گرگ نيز به سگ ملحق ميشود. پس در كشتن آنها گناه و كفارهاي نيست.
أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعاً لَّكُمْ وَلِلسَّيَّارَةِ وَحُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماً وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِيَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (96)
«براي شما» حتي در حال احرام نيز «شكار دريا حلال شده است» شكار دريا: شكار حيوانات آبي (آبزيان) است. مراد از دريا در اينجا: هر آبي است كه درآن شكار دريايي يافت ميشود، هرچند آن آب، آب نهر يا چاهي باشد «و» همچنين براي شما حلال شده «طعام دريا» طعام دريا: خوردنياي از خوردنيهاي آن است كه دريا به بيرون افگند، يا بر روي آب آيد. اما در نزد ابوحنيفه، ماهي مردهاي كه بر روي آب دريا ميآيد، خورده نميشود و بجز ماهي، خوردن ساير حيوانات دريايي نيز در نزد احناف روا نيست. ولي غير احناف، (صيد) را در آيه كريمه به شكاري كه از دريا زنده گرفته ميشود و (طعام) را به آنچه كه دريا بعد از مردن آن را به بيرون ميافگند، تفسير كردهاند. آري! شكار و طعام دريا را براي شما حلال گردانيديم «تا براي شما منفعتي باشد» و مقيماني كه آن را به طور تازه مصرف ميكنند، از آن نيرو برگيرند «و براي قافله» يعني: منفعتي باشد براي مسافران شما كه از آن توشه برميگيرند و گوشت حيوان شكارشده را خشك ميكنند، يا آن را در يخچالها نگهداري ميكنند ـ چون عصر حاضر ـ «ولي شكار بيابان بر شما حرام گرديده است، مادام كه محرم باشيد» يعني: تا آنگاه كه لباس احرام بر تن داشته باشيد. همچنان شكار غير محرم بر محرم حرام است، اگر غير محرم آن را جهت استفاده محرم شكار كرده بود، مگر در رأي احناف كه خوردن شكار خشكي را كه به وسيله غيرمحرم صيد شده باشد؛ در هرحال براي محرم جايز ميدانند، چه به منظور استفاده وي شكار شده باشد، چه در غير آن. شكار خشكي شامل هر حيواني ميشود كه در خشكي تخمگذاري و توليد نسل نمايد، هرچند پارهاي از اوقات در دريا زندگيكند، چون مرغابي «و از خدايي كه نزد او محشور ميشويد پروا داريد» زيرا او شما را در برابر اعمالتان جزا ميدهد.
جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِّلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْيَ وَالْقَلاَئِدَ ذَلِكَ لِتَعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَأَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (97)
«خداوند كعبه را كه بيت الحرام است، سبب قوام امور مردمان» يعني: مايه و مدار سامانيابي و انتظام امور معاش و معاد و دين و دنيايشان «گردانيد» زيرا در حج، منافع و مصالحي نهفته است كه سبب رونق دين و دنيايشان ميشود؛ آري! در حج نيايشگرانشان به اوج عبوديت واصل ميشوند، خائف و هراسناكشان ايمن ميشود، ضعيفشان نصرت داده ميشود، تجارشان در آن سود ميبرند، فقرايشان در آن اطعام ميشوند و اخيرا اين كه خداوند جلّ جلاله مناسك حج را سبب آباداني وادياي غيرمزروع گردانيد، وگرنه در آن هيچ كسي اقامت نميگزيد «و» خداوند جلّ جلاله «ماه حرام را» نيز سبب انتظام و سامان يافتن امور مردم گردانيد، طوريكه مردم در ماههاي حرام ـ ذوالقعده، ذوالحجه، محرم و رجب ـ نه خوني را ميطلبند، نه با دشمني ميجنگند و نه به امر مقدس و ارزش مورداحترامي بيحرمتي ميكنند پس ماههاي حرام ـ از اين حيث ـ نيز مايه قوام وانتظام امور مردم است. ولي بايد گفت كه: حرمت قتل و قتال عادلانه در ماههاي حرام، در شريعت ما منسوخ شده است «و» خداوند جلّ جلاله «هدي را» يعني: حيواناتي را كه به مكه اهدا ميشود «و قربانيهاي قلادهدار را» نيز سبب انتظام امور مردم گردانيد زيرا بجز منافع ديگري كه در آنهاست، وقتي كسي حيوان داراي گردنبند (قلاده) را با خود همراه كند، فهميده ميشود كه او عزم حج يا عمره را دارد و بنابراين، كسي متعرض وي نميگردد. و قرباني قلاده دار را مخصوصا ياد كرد درحالي كه اين نوع قرباني نيز از (هدي) است، به خاطر آن كه ثواب آن بيشتر و شكوه حج با آن جلوهگرتر است «اين بيان براي آن است تا بدانيد كه الله آنچه را كه در آسمانهاست و آنچه را كه در زمين است ميداند و تا بدانيد كه الله به همه چيز داناست» پس براساس حكمت و علم مطلق خويش، احكام را مشروع ميگرداند.
اعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (98)
«بدانيد كه عقوبت الله سخت است» بر كسي كه احكام وي، حرم قدسي وي و حرمت احرام را سبك انگارد و به مقدسات و ارزشهاي وي بيحرمتي كند «وبدانيد كه خدا آمرزنده مهربان است» بر تائبان و بازگشتكنندگاني كه به آستان عفو و رحمت وي باز ميآيند.
مَّا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ وَاللّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ (99)
«بر عهده پيامبر جز رساندن پيغام» براي شما «نيست» پس اگر امتثال و اطاعت نكرديد، مسلما جز بهخودتان زيان نرسانده و جز در حق خودتان جنايت نكردهايد اما تا جاييكه به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مربوط است؛ ايشان به تكليف خود عمل كرده، دستور خداي عزوجل را انجام داده و به واجب تبليغ قيام كرده است پسبراي شما در كوتاهيها و تقصيرهايتان هيچ عذري نيست «و خداوند آنچه را آشكار ميكنيد و آنچه را پنهان ميداريد، ميداند» لذا نفاق يا وفاق شما بر او پنهان نميماند.
قُل لاَّ يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُواْ اللّهَ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (100)
«بگو» اي پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «خبيث و طيب» يعني: پليد و پاك «برابر نيست» مراد از خبيث: حرام و مراد از طيب: حلال است. يا مراد؛ انسانهاي بد و شرور و مردمان خوب و پاكند. يا مراد؛ اعمال بد و اعمال نيك است. قرطبي ميگويد: «لفظ، عام است و همه اين معاني را دربر ميگيرد». آري! اين دو برابر نيستند «هرچند كثرت پليديها تو را به شگفت آورد» زيرا پليدي يك چيز، سود و ثمر آن را از بينبرده و بركت آن را نابود ميكند «پس اي صاحبان خرد! از الله پروا كنيد» و اعمال صالحه را بر كردارهاي ناشايست برگزينيد و از پاكان و نيكان مردم باشيد، نه از تبهكاران و پليدان آنها «تا رستگار شويد».
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْيَاء إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَإِن تَسْأَلُواْ عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللّهُ عَنْهَا وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ (101)
پس از آن كه خداوند جلّ جلاله حكم شكار در حال احرام را بيان كرد، در اينجا مؤمنان را از مطرح كردن پرسشهايي كه به انگيزه گرايش به تحريم اشيا عنوان ميشود، نهي كرده و به آنان چنين ادب ميآموزد: «اي مؤمنان! از آن چيزهايينپرسيد» كه به پرسيدن از آنها نيازي نداريد و به شما در امر دينتان مدد نميرسانند. آري! از پيامبر خدا جلّ جلاله در چنين مواردي سؤال نكنيد «زيرا اگر حقيقت آنها براي شما آشكار شود، شما را غمگين ميكند» و بر شما ناخوش ميآيد. از جهتي ديگر، سؤالكردن از امور بيفايده و از آنچه كه بدان نيازي نيست، ممكن است سبب وجوب آن امر بر سؤالكننده و بر ديگران شود چنانكه يكي ازروايات وارده در بيان سبب نزول اين آيه، دال بر اين امر است. در اين روايت آمدهاست؛ يكي از اصحاب از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسيد: آيا حج در هر سال فرض است؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خشمگين شدند و فرمودند: اگر بگويم: آري! بيگمان بر شما واجب ميشود. همان بود كه آيه كريمه نازل شد. «و اگر از آنها هنگامي كه قرآن نازل ميشود سؤال كنيد» بدانيد كه با وجود رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در ميانتان و نزول وحيبر وي؛ «البته براي شما روشن ساخته ميشود» جواب آن سؤالتان؛ با پاسخ رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم يا با نزول وحي در باره آن موضوع «خدا از آنها گذشت» يعني: خدا جلّ جلاله از آنچه در گذشته سؤال كرديد درگذشت پس ديگربار به اين شيوه بازنگرديد. يا خدا جلّ جلاله از مكلف كردنتان به آن تكاليف درگذشت «و خداوند آمرزنده بردبار است» و از بردباري وي است كه شما را ـ جز بعد از هشداردادنتان ـ مجازات نميكند.
حاصل معني اين است: در پيرامونتان اموري است كه قرآن از آنها سكوت كرده و شما را در مورد آنها به چيزي مكلف نكرده است پس، از آن چيزها سؤال نكنيد ولي اگر بهرغم اين سؤال كرديد، حكم آن بر شما نازل ميشود، هرچند كه شما را غمگين كند. در حديث شريف آمده است: «بزرگترين مسلمانان در ميان مسلمانان از نظر جرم، كسي است كه از چيزي سؤال ميكند كه حرام نشده است اما بهسبب سؤال وي حرام ميشود».
بعد از نزول اين آيه، صحابه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به اين ادب پايبند شدند به طوري كه از طرح سؤالات بيفايده پرهيز كرده و فقط به آنچه كه پيامبراكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به ايشان ابلاغ مينمود، اكتفا ميكردند. اما بعد از عصر رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، طرح سؤالات در مورد امور شرعي جايز است زيرا امروزه ديگر بيم آن نميرود كه حلال يا حرامي نازل شود.
قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِّن قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُواْ بِهَا كَافِرِينَ (102)
«همانا قومي پيش از شما، از مانند آنها سؤال كردند، باز به آن كافر شدند» يعني: كساني از امتهاي پيشين، سؤالهايي مطرح كردند كه نيازي به طرح آنها نبود و ضرورتي ديني طرح آنها را ايجاب نميكرد اما چون بر اساس پرسشهاي خود به تكاليفي مكلف شدند، به آن تكاليف عمل نكردند، كه نمونه اينچنين اموري در آيينهاي يهود و نصاري فراوان است.
پس قاعدهاي كه از اين آيات برميآيد اين است: از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ابتدائا چيز نوي را نپرسيد اما جايز است كه درباره آنچه نازل شده، به قصد فهميدن و عملكردن به آن، توضيح بخواهيد.
مَا جَعَلَ اللّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَلاَ سَآئِبَةٍ وَلاَ وَصِيلَةٍ وَلاَ حَامٍ وَلَكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَأَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ (103)
«الله هيچ بحيره و سائبه و وصيله و حامياي را مشروع نگردانيده است» بحيره: مادهشتري بود كه اهل جاهليت گوش آن را ميشگافتند و شير آن را به بتان اختصاص ميدادند پس كسي حق دوشيدن آن را براي خود نداشت و شگافتن گوش آن نشانهاي بر اين امر بود. سائبه: مادهشتري بود كه نذر بتان ميكردند ورهايش ميساختند، يا شتر نري بود كه كسي به اين نيت مشروط نذر بتان ميكردكه اگر مثلا خداوند جلّ جلاله او را از بيمارياي بهسلامت برهاند، يا او را از سفر به منزل و مأوايش برگرداند، در اين صورت آن شتر را آزاد بگذارد كه در هر جايي ميخواهد به چرا و آب برود و كسي بر آن سوار نشود. وصيله: ماده شتري بود كه اگر دوشكم مادينه ميزاييد، به خودشان تعلق ميگرفت اما اگر نرينهاي ميزاييد، به بتان اختصاص مييافت. حامي: شتر نري بود كه چون از پشت وي ده فرزند بهوجود ميآمد، ميگفتند: حالا ديگر پشتش داغ شده پس رهايش ميكردند وديگر نه كسي بر آن سوار ميشد، نه او را از آب و علفي باز ميداشتند. اينها اموري چند بود كه اهل جاهليت آنها را اختراع كرده و در آنها به روش پيشينيانشان تمسك ميجستند. «ولي كافران بر الله دروغ ميبندند» زيرا آنها اينچيزها را به انگيزه تدين و تعبد بر خود حرام كرده و اين تحريم را به خداي سبحان نسبت ميدادند؛ درحاليكه خداي عزوجل آنها را حرام نكرده بود «و بيشترشان تعقل نميكنند» زيرا افعال و ديدگاه آنان از عقل و فهم نشأت نميگيرد. چنانكه آيه بعدي، نمونه ديگري از جهل و بيخردي آنان را اين گونه معرفي ميكند:
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ (104)
«و چون به آنان گفته شود: بهسوي آنچه خدا نازل كرده و بهسوي پيامبرش بياييد؛ ميگويند: آنچه پدران خود را بر آن يافتهايم ما را بس است» يعني: هرگز به قرآن و به پيامبر ايمان نميآوريم زيرا دين پدرانمان براي ما كافي است «آيا هرچند پدرانشان چيزي نميدانسته و هدايت نيافته بودند» يعني: حتي اگر هم پدرانشان جاهلاني گمراه بوده باشند، باز هم بر دين آنان باقي ميمانند؟ حال آن كه سزاوار نيست كسي فقط بهخاطر اين كه پيشينيانش در راهي روان بودهاند، به كيش و آيين آنان باقي بماند، بويژه آن گاه كه فساد شيوههاي پيشينيان آشكار باشد، يا راه و روشآنان با كتاب خدا جلّ جلاله و سنت پيامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم در مخالفت قرار داشته باشد. بنابراين، اگر اقتدا به كسي لازم است؛ آنكس بايد عالمي راهيافته باشد درحالي كه پدرانشان نه علمي داشتند و نه از هدايتي برخوردار بودند.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (105)
«اي مؤمنان! به خودتان بپردازيد» يعني: شما در قبال خودتان مسؤول هستيد پس خودتان را بپاييد، يا خودتان را نگاه داريد «هرگاه شما راهيافته باشيد، كسي كه گمراه شدهاست، به شما زيان نميرساند» يعني: چنانچه شما خود در حدود مسؤوليت نفس خويش، بهسوي حق راهياب و هدايتشده باشيد، گمراهي كساني از مردم كه گمراه شدهاند، به شما زياني نميرساند.
بايد دانست كه اين آيه به معناي نفي وجوب امر به معروف و نهي از منكر نيست زيرا آيات قرآني و احاديث نبوي بسياري، بر وجوب حتمي و قطعي امربهمعروف و نهيازمنكر دلالت ميكنند. پس اين آيه كريمه كه بر مسؤوليت شخصي تأكيد ميكند، بر كساني حمل ميشود كه توانايي قيام به واجب «امر به معروف و نهي ازمنكر» را ندارند، يا بر كساني حمل ميشود كه گمان نميكنند امربهمعروف و نهيازمنكر به هيچ حالي از احوال در مخاطبشان تأثيري بجا گذارد، يا از آن بيم دارند كه از امربهمعروف و نهيازمنكر با چنان زياني روبرو شوند كه صرف تصور وقوع آن، ترك آن را به آنان توجيه ميكند. در حديث شريف به روايت ابوبكرصديق رضی الله عنه آمده است كه فرمود: شما اين آيه را ميخوانيد و آن را در غير جايگاه آن مينهيد... (يعني آن را بر ترك امر به معروف و نهي از منكر حملميكنيد) درحالي كه من از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنيدم كه فرمودند: «آنگاه كه مردم منكر را ديدند و آن را تغيير ندادند، نزديك است كه خداي عزوجل همه آنان رابه عذاب خويش گرفتار كند». از ابوثعلبه خشني نيز روايت شدهاست كه فرمود: درباره اين آيه از شخص بسيار آگاهي سؤال كردم، آري! درباره آن ازرسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سؤال كردم پس در حديث شريف فرمودند: «بلكه بايد به معروف امر و از منكر نهي كنيد تا آنگاه كه چون [در زماني قرار گرفتيد كه فقط] از بخل وحرص اطاعت و از هواي نفس پيروي ميشد و خودپرستي و دنيامحوري مدار اعتبار بود و هر صاحب رأي و نظري فقط به رأي خويش دلخوش و فريفته ميگرديد پس در آن وقت بر شما مخصوصا مسئوليت نفس خود شماست...». «بازگشت همگي شما بهسوي خداوند است، آنگاه شما را از آنچه انجام ميداديد، آگاه ميسازد» يعني: راهيافتگان و گمراهان هر دو به سوي خدا جلّ جلاله باز ميگردند و او بهزودي تمام آنها را از اعمالشان خبر داده و در برابر عملشان محاسبهشان خواهد كرد، سپس همگي را در برابر اعمالشان جزا خواهد داد.
يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ فَأَصَابَتْكُم مُّصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمَا مِن بَعْدِ الصَّلاَةِ فَيُقْسِمَانِ بِاللّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لاَ نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَلاَ نَكْتُمُ شَهَادَةَ اللّهِ إِنَّا إِذاً لَّمِنَ الآثِمِينَ (106)
آيات سهگانه زير از نظر اعراب، لفظ و حكم، از دشوارترين آيات قرآني است:
«اي مؤمنان! نصاب شهادت در ميان شما» شهادت در اينجا: عبارت از گواهياي است كه از سوي شهود ارائه ميشود. آري! نصاب شهادت در ميان شما «هنگامي كه مرگ يكي از شما حاضر آيد» حضور مرگ: حضور علائم و نشانههاي آن است «اين است كه در موقع وصيت بايد از ميان خود دو تن را» يعني: دو تن از مردان مسلمان را «به گواهي در ميان خود فراخوانيد كه عادل باشند» يعني: اين دو تن شاهد مسلمان بايد عادل باشند «يا دو تن از غيرتان را» يعني: از كفار را «به گواهي فراخوانيد، اگر در زمين سفر كرده باشيد» و گواه مسلماني موجود نبود «ومصيبت مرگ شما را فرارسيد» يعني: نشانههاي مرگتان در رسيد. پس در چنينشرايطي ميتوانيد دو تن كافر را به گواهي فراخوانيد كه بعد از مرگتان حامل وصيتتان بهسوي ورثهتان گردند و نيز حامل مال بجامانده از شما بهسوي آنان باشند.
آيه كريمه دليل جايز بودن گواهي اهل ذمه بر مسلمانان در سفر و در مورد وصايا ميباشد. يعني: جواز گواه گرفتن كافر، مقيد به دو شرط ياد شده است. واگر به گواهان كافر مشكوك شده و عليه آنها ادعاي خيانت كرديد: «آنان را» براي اداي سوگند «بعد از نماز» عصر، يا غيرآن از نمازها «بازداريد». خاطرنشان ميشود كه اداي سوگند و فيصله قضايا بعد از نماز عصر در ميان مسلمانان مرسوم بود. و حكمت در سوگند دادن بعد از نماز، تغليظ و به تكان واداشتن وجدان و ضمير سوگندخورنده است «پس اگر در صداقت آنان شك كرديد» و مردد بوديد «به الله قسم خورند» آن دو تن شاهد، به اين مضمون «كه: ما اين حق را به هيچ قيمتي نميفروشيم» يعني: ما بهرهمان از سوي خداوند جلّ جلاله را به اين متاع ناچيز دنيا نميفروشيم تا بهخاطر دستيابي به مال دنيا، بهنام مقدس او سوگند دروغ يادكنيم! «هرچند كسي كه بهنفع او گواهي ميدهيم، صاحب قرابت باشد» يعني: هرچندفرد (مشهودله) از نزديكان ما باشد، ما قطعا حق و راستي را بر رضاي وي ترجيحميدهيم «و گواهي الله را پنهان نميكنيم» يعني: گواهياي را كه خداي عزوجل به نگهداري و بزرگداشت آن امر كرده، پنهان نميكنيم «كه در غير اين صورت، از گناهكاران خواهيم بود» اين جمله نيز در حكم قسم داخل است.
فَإِنْ عُثِرَ عَلَى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرَانِ يِقُومَانُ مَقَامَهُمَا مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الأَوْلَيَانِ فَيُقْسِمَانِ بِاللّهِ لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِن شَهَادَتِهِمَا وَمَا اعْتَدَيْنَا إِنَّا إِذاً لَّمِنَ الظَّالِمِينَ (107)
«و اگر معلوم شد كه آندو دستخوش گناه شدهاند» يعني: اگر بعد از اجراي مراسم تحليف، آگاهي حاصل شد كه آن دو شاهد، يا آن دو وصي، با دروغ گفتن درشهادت يا در سوگند، يا با ظهور خيانتي ديگر مرتكب گناهي گرديدهاند؛ «پس دوكس ديگر بجاي آنها بايستند كه قرابت نزديكتري به متوفي داشته باشند» يعني: دوتن ديگر كه از نزديكان متوفي باشند، بجاي آن دو، جهت اداي سوگند عليه آنها بپا ايستند و بر آنچه كه حق و حقيقت است؛ شهادت بدهند يا سوگند بخورند «از گروهي كه هر يك از دو گواه دروغ به زبردستي بر آنان، مال را حق خود ساخت» يعني: اين دو تن شاهد نزديك به متوفي، از كساني باشند كه از سوي آن دو شاهد اول، بر آنان جفا رفته و ستم شده است «پس به الله سوگند خورند كه گواهي ما درستتر ازگواهي آن دو است» يعني: عليه دو شاهد كافر سوگند ياد كنند كه: شهادت ما ازشهادت آنها درستتر است و آنها دروغگو و خائن هستند و ما امانتدار وراستگو «و ما از حد تجاوز نكردهايم» يعني: ما اين سوگند را عليه آنها به دروغ و بهتان نخوردهايم «و در غير اين صورت از ستمكاران باشيم» اگر در كارمان دروغ و دغلي وجود داشته باشد.
ذَلِكَ أَدْنَى أَن يَأْتُواْ بِالشَّهَادَةِ عَلَى وَجْهِهَا أَوْ يَخَافُواْ أَن تُرَدَّ أَيْمَانٌ بَعْدَ أَيْمَانِهِمْ وَاتَّقُوا اللّهَ وَاسْمَعُواْ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ (108)
«اين» روش «نزديكتر است به آن كه شهادت را بر وجه آن ادا كنند» يعني: اين روش نزديكتر به آن است كه گواهان بردارنده گواهي وصيت، گواهي را بر وجه درست و بهطور شايد و بايد آن ادا كنند و آن را تحريف و تبديل نكرده و در آن خيانت نورزند «يا از آن بترسند كه سوگندها بعد از سوگندهاي آنان برگردانده شود» يعني: اين روش نزديكتر به آن است كه گواهان وصيت ايمن باشند از اين ترس كه سوگندها به ورثه برگردانده شده و آنها برخلاف گواهي آنان سوگند بخورند زيرا اگر كسي بداند كه بعد از سوگند وي، سوگند ديگري از جانب مدعي نخواهد بود، سوگند دروغ ميخورد لذا سوگند ورثه بعد از سوگند شهود وصيت، سبب ميشود تا شهود وصيت از سوگند خوردن بهدروغ، پرهيز و احتياط كنند «و از خدا پروا داريد» در امر خيانت و سوگند دروغ «و حكم او را بشنويد» به شنيدن پذيرش و اجابت «و الله گروه فاسقان را راه نمينمايد» يعني: بيرونروندگان از دايره اطاعت خود را به حق راهياب نميگرداند.
حاصل معناي دو آيه كريمه فوق اين است: اگر به كسي نشانههاي مرگ دررسد، بايد وصيت كند و دو تن شاهد عادل مسلمان را بر وصيت خود گواه بگيرد و چنانچه در سفر بود و جز كافران كس ديگري در حولوحوش وي نبود و دو تن شاهد مسلمان نيافت، جايز است تا دو تن شاهد كافر را بر وصيت خويش گواه بگيرد. سپس اگر ورثه شخص وصيتكننده، در گواهي آن دو تن شك كردند، بايد آن دو كافر به خداوند جلّ جلاله سوگند بخورند بر اين كه: بهحق شهادت داده و چيزي از شهادت را كتمان نكردهاند و در مال متروكه متوفي كه به آنها سپرده، خيانت ننمودهاند. آنگاه اگر بعد از اين سوگند، در عمل خلاف سوگندشان بهظهور رسيد، يا تصور ميرفت كه چيزي از تركه متوفي به وجهي از وجوه در ملكيت آن دو تن درآمده است، در اين هنگام، دو تن از مردان ورثه متوفي، عليه آن دو گواه كافر سوگند بخورند و بعد از آن به مفاد اين سوگند عملميشود.
از ابنعباس رضی الله عنه دربيان سبب نزول اين آيه كريمه روايت شده است كه فرمود: «تميم داري و عديبن بداء دو تن از نصرانياني بودند كه در مكه تجارت ميكردند... و چون رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به مدينه هجرت كردند، آنان مركز تجاري خويش را به مدينه انتقال دادند. در مدينه، يك تن از مسلمانان بهنام بديل سهمييكجا با آنان بهقصد تجارت عازم شام گرديد، بديل در راه بيمار شد و احساس كرد كه از آن بيماري جان بهسلامت نخواهد برد پس بهدست خويش وصيتي نوشته و آن را در درون كالاي تجارتياش پنهان نمود، آنگاه وصيت كرد و آنهارا بر وصيت خويش گواه گرفت. و چون درگذشت، آنها از ميان كالاي تجارتياش ظرفي را كه با طلا نقشونگار يافته بود، براي خود برداشتند و چون بهمدينه آمدند، ماجراي بيماري و مرگ بديل را به خانوادهاش بازگفته و اموالش رابه آنان سپردند. هنگاميكه خانواده بديل كالايش را گشودند، وصيتنامه او را كهصورت اموال خود را نيز درآن نوشته بود، يافتند اما از آن ظرف خبري نبود. لذا نزد رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم شكايت نمودند، همان بود كه آيات مباركه نازل شد...».
ابنجرير طبري ميگويد: «ترجيح اين است كه حكم آيه منسوخ نيست بلكه محكم است».
يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُواْ لاَ عِلْمَ لَنَا إِنَّكَ أَنتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (109)
«روزي كه خدا، پيامبران را گرد ميآورد» كه همانا روز قيامت است. مخاطب آيه مؤمنانند كه بايد اين روز را بهياد آورند، يا از آن حذر كنند. آري! روزي كهخداوند جلّ جلاله پيامبران را گرد ميآورد «پس ميفرمايد: چه پاسخي به شما داده شد؟» يعني: امتهايتان كه خداي عزوجل شما را به سوي آنان برانگيخت، بهشما چه پاسخي دادند؟ «ميگويند: ما علمي نداريم، تويي كه داناي رازهاي نهاني» باآن كه پيامبران علیهم السلام به چگونگي پاسخي كه امتهايشان به ايشان دادهاند دانا بودند ولي بهمنظور اظهار عجز و ناتواني خود در پيشگاه خداي علامالغيوب، چنين گفته و پاسخ اين سؤال حق تعالي را به خود وي تفويض كردند. به قوليديگر:پيامبران علیهم السلام از هول و وحشت عرصه محشر، پاسخ امتهايشان را از ياد بردند. واين قولي است كه ميتواند يكجا كننده اين سخنشان با گواهياي باشد كه بعدا درباره امتهايشان ميدهند. به قوليديگر: محتمل است كه مراد پيامبران علیهم السلام اينباشد كه: ما به اخلاص امتهايمان علمي نداريم زيرا فقط تويي كه داناي آشكار و نهان هستي.
إِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوتَى بِإِذْنِي وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِينٌ (110)
«هنگامي كه خداوند گفت: اي عيسي پسرم مريم! نعمت مرا بر خود و بر مادرت بهياد آور» ابنكثير ميگويد: «يادآوري اين نعمت به عيسي علیه السلام بعد از بالابردن وي بهسوي آسمان بود. يا اين يادآوري به وي در روز قيامت است و تعبير از آن بهصيغه ماضي، براي آن است كه بر وقوع حتمي آن دلالت كند». هدف از يادآوري نعمت براو و بر مادرش، همانا آشنا ساختن امتها به كرامت، علو مقام و رفعت شأني است كه خداوند جلّ جلاله آندو را بدان مفتخر، معزز و ممتاز گردانيد چنانكه اين يادآوري، دربرگيرنده توبيخ كساني نيز هست كه آن دو را به خدايي گرفتند زيرا آنان در واقع از اين حقيقت غفلت كردهاند كه اين انعامها بر عيسي و مادرش همه از جانب خداي سبحان بوده و آندو، بندگاني از زمره بندگان وياند كه از اين نعمتهايش برخوردار شدهاند پس عيسي و مريم هيچ صلاحيت وقدرتي، افزون برآنچه كه خداي سبحان به آنها عنايت كرده، ندارند. آري! نعمت مرا بر خود و بر مادرت بهياد آور «آنگاه كه تو را تأييد كردم» يعني: نيرو دادم «به روحالقدس» يعني: روح پاكي كه خداوند جلّ جلاله عيسي علیه السلام را به آن مخصوص گردانيد. به قولي: روحالقدس، جبرئيل علیه السلام است. يعني: تو را بهوسيله جبرئيل تأييد و تقويت كردم «با مردمان در گهواره» به اعجاز «سخنميگفتي» در حال كودكي «و در ميانسالي» نيز سخن ميگفتي، و سخن گفتنت در هر دو حالت، هيچ تفاوتي باهم نداشت «و آنگاه كه به تو كتاب را آموختم» يعني: خط و سواد، يا مطلق كتاب ـ يعني جنس آن را «و حكمت» يعني: سخن محكم و استوار را «و تورات» يعني: كتاب موسي علیه السلام را «و انجيل را» يعني: كتابي را كه بر خودت وحي كردم «و آنگاه كه به اذن من از گل بهشكل پرنده ميساختي، آنگاه در آن ميدميدي پس بهاذن من پرندهاي ميشد» متحرك و زنده، مانند ساير پرندگان «و كور مادرزاد و پيس را بهاذن من شفا ميدادي و آنگاه كه مردگان را بيرون ميآوردي» زنده از قبرهايشان و اين براي تو معجزهاي بزرگ بود؛ «به اذن من» همه اينها به حكم و فرمان الهي بود و عيسي علیه السلام در همه اينها هيچ نقشي جز اين نداشت كه فقط از امر الهي پيروي كند «و هنگامي كه بازداشتم» يعني: دفعكردم و برگردانيدم «از تو شر بنياسرائيل را» وقتي قصد كشتن تو را كردند «آنگاه كه براي آنان حجتهاي آشكار» يعني: معجزههاي روشن «آوردي پس كساني از آنانكه كافر شدهبودند گفتند: اينها جز سحر آشكار نيست» چون در برابر درخشش اين معجزات بزرگ خيره ماندند و تجلي آنها، چشم و روانشان را پر ساخت، قادر بهانكار كلي آنها نشده بلكه آنها را به سحر و جادو نسبت دادند.
وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُواْ بِي وَبِرَسُولِي قَالُوَاْ آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ (111)
«و چون وحي كردم» يعني: الهام كردم «بهسوي حواريون، كه به من و پيامبرم ايمان آوريد» پس نور توحيد و اخلاص را در دلهايشان افگندم. به قولي ديگر معنياين است: به حواريون بر زبان پيامبرم عيسي علیه السلام دستور دادم كه به من و رسالت پيامبرم ايمان آوريد. حواريون: شاگردان و پيروان راستين عيسي علیه السلام بودند «گفتند: ايمان آورديم» يعني: آنها دعوت عيسي علیه السلام را اجابت كردند «و» گفتند: «گواه باش كه ما مسلمانيم» يعني: پروردگارا! گواه باش به اين كه ما در ايمان خويشكاملا مخلص و به تو كاملا تسليم هستيم.
إِذْ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَآئِدَةً مِّنَ السَّمَاءِ قَالَ اتَّقُواْ اللّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ (112)
اين آيه بيانگر داستان «مائده» است، داستاني كه اين سوره نسبت خود را ازآن بر گرفته.
«هنگامي كه حواريون گفتند: اي عيسي پسر مريم! آيا پروردگار تو ميتواند كه بر ما مائدهاي از آسمان فرو فرستد؟» به قولي: اين درخواست حواريون ازآنرو نبود كه در توانايي خداوند متعال شك كرده باشند زيرا آنها به قدرت حق تعالي باور راسخ داشتند بلكه به سبب نياز آنها به خوراكي بود. به قوليديگر: آنها با درخواست مائده، خواستار طمأنينه و آرامش قلبي شدند چنانكه ابراهيم علیه السلام گفت: (پروردگارا! به من بنمايان كه مردگان را چگونه زنده ميكني...)«بقره/260». و آيه بعد، گواه هر دو قول است زيرا نياز به خوراك و اطمينان قلبيهردو در آن مطرح شده است. مائده: سفرهاي است كه بر آن غذا نهاده شده باشد. عيسي علیه السلام در پاسخ حواريون «گفت: اگر مؤمنيد، از خدا پروا كنيد» يعني: چنانچه در ايمان خود راستگوييد، از خدا پروا كنيد و از اين درخواست و امثال آن صرفنظر نماييد زيرا از شأن مؤمن بهدور است كه چنين پيشنهاداتي را به حق تعالي ارائه كند.
قَالُواْ نُرِيدُ أَن نَّأْكُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَن قَدْ صَدَقْتَنَا وَنَكُونَ عَلَيْهَا مِنَ الشَّاهِدِينَ (113)
«گفتند: ميخواهيم كه از آن بخوريم» زيرا جمع بزرگي با عيسي علیه السلام همراه بودند كه غذاي كافي براي خوردن نداشتند «و دلهاي ما آرام گيرد» با مشاهده كمال قدرت خداوند جلّ جلاله، يا به اين امر كه خداوند متعال درخواست ما را مورد اجابت قرار داده است «و بدانيم كه به ما راست گفتهاي» يعني: به عين اليقين بدانيم كه تو در ادعاي نبوتت به ما راست گفتهاي «و در نزول آن» يعني: در فرود آمدن مائده از آسمان «از گواهان باشيم» در نزد كساني از بنياسرائيل يا از ساير مردم كه شاهد فرودآمدن آن نيستند.
قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَيْنَا مَآئِدَةً مِّنَ السَّمَاءِ تَكُونُ لَنَا عِيداً لِّأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِّنكَ وَارْزُقْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (114)
چون «عيسيبن مريم» اين سخنان آنها را كه بيانگر هدفشان از فرود آوردن مائده بود، شنيد «گفت: بارالها! پروردگارا! از آسمان خواني» پر از غذا «بر ما نازل فرما تا عيدي براي ما باشد» يعني: تا روز فرودآمدن آن براي ما عيدي باشد «براي اول و آخر» امت «ما» يعني: هم براي آنانكه در عصر ما زندگي ميكنند و هم براي كساني كه بعد از ما ميآيند. به قولي: نزول مائده بر آنان در روز يكشنبه بود و از اين جهت نصاري آن روز را عيد خود قرار دادند «و» تا «نشانهاي از جانب تو» باشد. يعني: دلالت و حجت روشني باشد بر كمال قدرتت و درستي ادعاي كسي كه به رسالتش فرستادهاي «و ما را روزي ده» كه با آن بر عبادتت نيروگيريم «و تو بهترين روزيدهندگاني» بلكه در حقيقت، غير از تو روزيدهندهاي نيست.
قَالَ اللّهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ فَمَن يَكْفُرْ بَعْدُ مِنكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذَاباً لاَّ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِّنَ الْعَالَمِينَ (115)
«خداي سبحان» خواسته عيسي علیه السلام را اجابت كرد و «فرمود: من فرو فرستنده آن بر شما هستم» و وعده من حق است و من خلف وعده نميكنم «ولي پس از آن» يعني: پس از فرودآوردن مائده «اگر كسي از شما كافر شود» و انكار ورزد «پس او را به عذابي تعذيب كنم كه به آن» يعني: به مانند آن «هيچيك از اهل عالم را عذاب نكرده باشم» چرا كه آنها در آن صورت، معجزهاي را تكذيب كردهاند كه محسوس است و آن را به چشم سر ديدهاند پس عذابشان نيز عذابي سنگين و بيمانند خواهد بود.
جمهور مفسران بر آنند كه مائده بر آنان نازل شد، برخلاف قولي كه ميگويد: وقتي آنها به عذاب تهديد شدند، گفتند: به نزول مائده نيازي نداريم. از ابنعباس رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: «مائده، بر عيسي علیه السلام و حواريون نازل شد و آن خواني آماده از ماهي و نان بود كه از آن در هرجايي كه ميرفتند و در هر زماني كه ميخواستند، ميخوردند». ابنكثير بر اساس روايت عماربن ياسر رضی الله عنه ميگويد: «... آنها مأمور بودند كه خيانت نكرده و غذاي امروز را براي فرداذخيره نكنند اما خيانت نموده و ذخيره كردند پس پروردگار به كيفر آن، به خوك و بوزينه مسخشان كرد».
ابنعباس رضی الله عنه روايت كردهاست كه قريش نيز به رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند: از پروردگارت بخواه تا كوه صفا را براي ما طلا گرداند و آن وقت به تو ايمان ميآوريم...! رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم دعا كردند و جبرئيل علیه السلام فرود آمد و گفت: پروردگارت بر تو سلام ميگويد و ميفرمايد: اگر ميخواهي، كوه صفا را براي آنان به طلا تبديل ميكنم اما اگر كسي بعد از آن كفر ورزيد، او را چنان عذاب كنم كه احدي از جهانيان را عذاب نكرده باشم. و اگرهم ميخواهي، در توبه و رحمت را بهروي آنان گشاده بدارم [و كوه صفا را به طلا تبديل نكنم].رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند: «بلكه در توبه و رحمت را [بركوه طلا] ترجيح ميدهم».
صاحب تفسير «فيظلال القرآن» ميگويد: «اين گفتوگو ميان عيسي علیه السلام و حواريون، ما را به طبيعت قوم عيسي علیه السلام و برگزيدهترينهايشان آشنا ميسازد.. ملاحظه ميكنيم كه ميان آنها و اصحاب رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرقي است بزرگ زيرا حواريون با آنهمه معجزات حسي آشكاري كه از عيسي علیه السلام ديدند، باز هم خواستار معجزهاي ديگر شدند درحالي كه اصحاب محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم بعد از آن كه اسلام آوردند، حتي يك معجزه هم درخواست نكردند... اين است تفاوت عظيم حواريون عيسي علیه السلام با حواريون محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم ».
وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (116)
«و ياد كن هنگامي را كه خداوند گويد: اي عيسيبن مريم! آيا تو به مردم گفتي كه من و مادرم را بجز خداوند به خدايي گيريد؟» يعني: اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! روز قيامت را به يادآور كه حق تعالي در آن روز اين سخن را به عيسي علیه السلام ميگويد. اين رأي جمهورمفسران در تفسير آيه كريمه است. ولي به قولي ديگر: خداوند متعال اين سخن را به هنگام بالابردن عيسي علیه السلام به آسمان، جهت رد پندارهاي نصاري در باره وي بعد از بالابردنش به آسمان به وي گفت. و با آن كه خداوند جلّ جلاله ميدانست كه عيسي علیه السلام چنين سخني به نصاري نگفته است اما به منظور توبيخ نصاري و قطع حجتشان، از عيسي علیه السلام در اين باره سؤال كرد. به قولي: حق تعالي اين سخن را بدان جهت نيز عنوان كرد تا به مسيح علیه السلام بياگاهاند كه قومش بعد از او منحرف گرديده و به او پندارهايي دروغين بستهاند؛ چون گرفتنش به خدايي و پرستش وي و مادرش درحالي كه خداوند متعال او را بهسويشان براي اين فرستاد كه آنان را بهيگانگي پرستي دعوت نمايد. «عيسي گفت: تو را بهپاكي ياد ميكنم» يعني: پروردگارا! تو منزهي و من تو را از اين بهتانها تنزيه ميكنم «مرا نسزد كه آنچه را از حق من نيست بگويم» يعني: سزاوار من نيست كه به خود چيزي را كه از حق و حد من نيست، ادعا كنم. سپس عيسي علیه السلام اين امر را به علم الهي ارجاع داد وگفت: «اگر اين سخن را گفته باشم پس بيشك تو آن را دانستهاي» يعني: منبهسوي تو چه عذري پيش آورم درحالي كه تو خود به حقيقت امر دانايي «ميداني آنچه را در ضمير من است» و آن را از مردم پنهان ميدارم «و نميدانم آنچه را در ضمير توست» ليكن من به علم نهان تو و آنچه كه ميخواهي انجام دهي، هيچ آگاهيي ندارم «اين فقط تو هستي كه داناي رازهاي نهاني» يعني: تو فقط داناي هر چيزي هستي كه از دسترس حواس و ادراك بنيآدم دور است.
مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مَّا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ أَنتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (117)
«جز آنچه خود مرا به آن فرمان داده بودي، به آنان نگفتهام» يعني: به آنان جز آنچه را كه تو خود به من فرمان داده بودي، فرمان ندادهام بنابراين، من به آنان گفتهام: «كه خداوند را كه پروردگار من و پروردگار شماست، بپرستيد و مادام كه در ميانآنان بودم، بر آنان شاهد بودم» يعني: بر آنان نگهبان و ناظر بودم و احوالشان را تحت اشراف و مراقبت خود داشتم و آنان را از مخالفت فرمانت بازميداشتم «پس آنگاه كه مرا متوفي كردي، تو خود بر آنان نگهبان بودهاي» يعني: چون مرا بهآسمان بردي، تو خود بر آنان نگهبان و به آنان دانا و گواه بودهاي. پس (وفات) در اينجا بهمعني مرگ نيست زيرا عيسي علیه السلام در آسمان بر همان حياتي كه در دنيا داشت، باقي است تا آن كه در آخرالزمان به زمين فرود آيد «و تو بر همه چيز نگهباني» هم بر سخن و عمل من و هم بر سخن و عمل آنان.
إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (118)
«اگر آنان را عذاب كني، آنان بندگان تواند» پس با آنان هرآنچه خواهي، ميكني «و اگر بر آنان بيامرزي پس تويي عزيز» يعني: قادر و توانا بر اين كار «حكيم» و فرزانه هستي در افعال خويش.
عيسي علیه السلام اين سخن را بر وجه استعطاف، يعني درخواست مهرباني از حق تعالي براي آنان، مطرح كرد چنانكه مولي در حق غلام خويش مورد اين درخواست قرار ميگيرد. همچنان ملاحظه ميكنيم كه عيسي علیه السلام در اين سخن، از تواناييحكم كردن در مورد امتش در روز قيامت بيزاري ميجويد بلكه حكمكردن در باره آنان را فقط به خداوند يگانه متعال مربوط ميداند كه هرچه خواهد با آنان ميكند. در حديث شريف به روايت ابوذر رضی الله عنه آمدهاست كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شبي تا بامداد اين آيه را تلاوت نموده و با همين يك آيه، ركوع و سجده ميكردند پسچون صبح دميد، گفتم: يا رسولالله! شما تمام شب پيوسته تا بامداد اين آيه را ميخوانديد و با آن ركوع و سجده ميكرديد، راز اين كار در چيست؟ فرمودند: «من [در اين شب] براي امت خود از پروردگار عزوجل درخواست شفاعت نمودم و او اين شفاعت را به من عطا كرد. امت من به اين شفاعت دست مييابد ـ انشاءالله ـ اما اين شفاعت مخصوص كسي است كه به خداي عزوجل چيزي را شريك نياورد».
قَالَ اللّهُ هَذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (119)
«خداوند فرمود: اين روزي است كه در آن راستگويان را راستيشان» يعني: راستگوييشان در دنيا، يا: راستگوييشان در آخرت «نفع ميرساند» و ممكن است هر دو قول را جمع كرد و گفت: يعني راستگويي پيوستهشان در دنيا وآخرت به آنان در روز قيامت نفع ميرساند. «براي آنان باغهايي است» يعني: دربهشت «كه از فرودست آن جويباران جاري است، جاودانه درآنند، خدا از آنان خشنود شد» با طاعات خالصانهاي كه براي وي انجام دادند «و آنان نيز از او خشنود شدند» با پاداشي كه دريافت كردند، پاداشي فراوان كه اصلا به خيالشان خطورنميكرد و عقلهايشان از تصور آن عاجز بود «اين است فوز عظيم» زيرا اين رستگاري، باقي و ماندگار است درحالي كه رستگاري دنيا ناپايدار ميباشد. فوز: دستيافتن به مطلوب به كاملترين و عاليترين شكل آن است.
لِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (120)
«فرمانروايي آسمانها و زمين براي الله است» پس اين فرمانروايي نه ازآن عيسي علیه السلام است، نه از آن مادرش، نه از آن ساير كساني كه به دروغ به پروردگاري نسبت داده شدهاند و نه هم از ديگر مخلوقات خداي سبحان «و» براي الله است «فرمانروايي آنچه در آنهاست» يعني: فرمانروايي آنچه در آسمانها و زمين است از تمام خلايق، همگي تماما ملك خداوند متعالاند، از آن رو كه او از داشتن فرزند و پدر منزه است «و او بر همهچيز تواناست» پس هرگز به ياري دادن ياريگري از آنان محتاج نيست.
[1] به نقل از تفسير «معارف القرآن» با تلخيص ـ ترجمه علامه محمد يوسف حسين پور.
[2] معراض: تير بيپر و ستبرمياني است كه به پهنا به نشانه برسد، نه به نوك.
[3] داستان بيعت عقبه در كتابهاي سيرت آمده است.
[4] نگاه كنيد به تفسير آيه (46) از سوره «نساء».
[5] داستان در كتب حديث به تفصيل آمده است.
[6] نگاه كنيد به آيه «181/آل عمران».
[7] اصطلاح رايج معاصر در مورد اين دو فرقه، «كاتوليك» و «ارتودكس» ميباشد.
[8] صاع: عبارت از (2751) گرم، و مد: يكچهارم صاع است.
[9] يك صاع (2751) گرم است، و مد يكچهارم صاع است.
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن تلاوت قرآن قرآن فلش جستجو دانلود نظرات شما درباره