تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص
سوره نساء
مدني است و داراي 176 آيه است.
وجه تسميه: چون احكام متعلق به زنان در اين سوره بسيار است، از اينجهت، آن را سوره «نساء الكبري»، و در مقابل آن، سوره «طلاق» را سوره «نساء القصري» ناميدهاند. از عبدالله بن مسعود رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: در سوره «نساء» پنج آيه است كه اگر تمام دنيا و مافيها را در عوض آنها به من بدهند، مرا بدين اندازه شادمان نميكند، اين پنج آيه عبارتند از: (إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ) «آيه 40» و: (إِن تَجْتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ) «آيه 31» و: (إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ) «آيه 48» و آيه: (وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ ) «آيات 65 ـ 64».
سوره مباركه «نساء» متضمن احكام خانواده كوچك؛ يعني هسته اوليه اجتماع و خانواده بزرگ؛ يعني جامعه اسلامي و رابطه آن با كل جامعه انساني ميباشد، بههمين دليل است كه اين سوره در نخستين آيه، وحدت اصل و منشأ آفرينش انسانرا با بياني روشن و شگرف تبيين كرده و تقواي الهي را به عنوان مراقب و نگهبان اين رابطه عام اجتماعي معرفي مينمايد.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِي تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً (1)
«اي مردم! از پروردگارتان پروا كنيد، همو كه شما را از نفس واحدي آفريد و جفتش را نيز از او پديد آورد» يعني: شما را از آن يكتني آفريد كه در آغاز او را خلقكرد ـ و او آدم علیه السلام است ـ سپس از پهلوي چپ آدم علیه السلام جفتش را كه حواء استدرحالي آفريد كه آدم علیه السلام در خواب بود، پس چون بيدار شد و حواء را ديد، ازوي خوشش آمد و به وي متمايل گرديد و حواء نيز با او انس گرفت. درحديث شريف آمده است: «همانا زن از پهلو آفريده شده و كجترين بخش پهلوقسمت بالاي آن است، پس اگر بخواهي كه آن را راستسازي؛ آن را شكستهايو اگر از آن بهرهبرداري كني؛ درحالي بهرهبرداري كردهاي كه كجي در آنهست». «و از آن دو» يعني: از آدم و حواء «مردان بسيار و زنان» بسياري را درروي زمين «پراكند» با زاد و ولدشان «و از خدايي پروا نماييد كه بهنام او از همديگر درخواست ميكنيد» چنانكه ميگوييم: «به خاطر خدا جلّ جلاله و بهنام او از توميخواهم كه چنين و چنان كني». در حديث شريف آمده است: «من سألكم باالله فاعطوه: هر كه از شما به نام خدا جلّ جلاله كمك خواست، پس به او بدهيد». «همچنين از گسستن پيوند ارحام پروا كنيد» يعني: همان طوري كه بر شما لازم است تا از خدا جلّ جلاله پروا كنيد، همينگونه بايد صله رحم را رعايت نموده و از نزديكان خويش نگسليد زيرا صله رحم از جمله اموري است كه خداوند جلّ جلاله بهرعايت آن دستور داده است. ارحام: نام تمام نزديكان و خويشاوندان ـ اعم ازمردان و زنان ـ بدون فرقي بين محرمان و غير آنهاست، اما مراد از آن در اينجا: نزديكاني هستند كه از جهت پدر و مادر با انسان قرابت داشته باشند. علما اتفاقنظر دارند بر اين كه صله رحم واجب است. «همانا خداوند همواره بر شما نگهباناست» پس او اعمال خير و شر شما را زير نظر داشته و شما را در برابر آن جزاميدهد. در حديث شريف آمده است: «خداوند جلّ جلاله را چنان عبادت كن كه گويي اورا ميبيني زيرا اگر تو او را نميبيني، قطعا او تو را ميبيند».
در روايت ابراهيمنخعي، قتاده، اعمش و حمزه: (الارحام) به جر خوانده شده، كه بنابراين قرائت؛ از آيه كريمه جايز بودن درخواست به نام رحم و به حق پيوند آن نيز بر ميآيد و البته اين، به معناي سوگندخوردن به غير باري تعالي نيست.
وَآتُواْ الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُواْ الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوباً كَبِيراً (2)
«و اموال يتيمان را به آنان بازدهيد» اين خطاب متوجه اوليا و اوصياي يتيمان است. يتيم: كسي است كه پدر نداشته و هنوز به دوران بلوغ نرسيده است زيرا درحديث شريف آمده است: «پس از بلوغ، يتيمياي نيست». و ـ چنانكه از آيه (6) همين سوره بر ميآيد ـ اموال ايتام فقط زماني به ايشان برگردانده ميشودكه به سن بلوغ برسند، كه در آن زمان در حقيقت يتيم نيستند، پس اطلاق يتيم بهآنها در اين آيه، مجاز است، به اعتبار حالت يتيمياي كه قبل از رسيدن به سن بلوغ داشتهاند «و پليد را با پاك بدل نكنيد» يعني: اي مؤمنان! با اموال ايتام همانكاري را نكنيد كه در جاهليت مبناي رفتار مردم با آنان بود زيرا در جاهليت مردم اموال سره و مرغوب ايتام را گرفته و اموال ناسره و نامرغوب خود را بهجاي آن ميگذاشتند. بعضي گفتهاند؛ معني (وَلاَ تَتَبَدَّلُواْ الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ) اين است: اموال ايتام را كه براي شما حرام و پليد است نخوريد، بلكه اموال پاك و حلال خودتانرا بخوريد «و اموال آنان را همراه» و با ضميمه كردن «با اموال خود نخوريد، كه اين گناهي بزرگ است».
در بيان سبب نزول آيه كريمه آمده است: اين آيه درباره مردي از قبيله غطفان نازلشد كه از پسر برادر يتيمش اموال بسياري نزد وي بود، پس چون آن يتيم به سن بلوغ رسيد، اموال خويش را از عمويش طلب كرد، اما او از دادن اموال ويسرباز زد. و بعد از آن كه اين آيه نازل شد، اموالش را به وي باز داد.
وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِي الْيَتَامَى فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَاء مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذَلِكَ أَدْنَى أَلاَّ تَعُولُواْ (3)
«و اگر ترسيديد كه در حق دختران يتيم به عدل و انصاف رفتار نكنيد، در اين صورت از زناني كه ميپسنديد به نكاح خود درآوريد» از غير دختران يتيم كه بر شما حلالند، نه از زنانيكه خداوند جلّ جلاله بر شما حرام گردانيده «دو زن، يا سه زن يا چهار زن» يعني: يك، دو، سه، يا چهار تن را به همسري خويش درآوريد. و جمع كردن بيشتر از چهار زن براي يك مرد جايز نيست.
بيان معناي مراد آيه: در جاهليت، اولياي دختران يتيم ـ چون پسرعموهايشان ـ آنان را به نكاح خويش درميآوردند، اما حقوق مقرر در نكاح ـ چون مهر ـ را به آنان نپرداخته و در اين باره با آنان مانند غيرشان از همسران رفتار نميكردند، پس خداي عزوجل از نكاح آنان توسط اوليايشان نهي كرد، مگر اين كه با ايشان به عدل و داد رفتار شود و بالاترين مهري را كه مستحق آن هستند و ساير حقوق زناشويي به آنان داده شود، در غير اين صورت بايد ـ بجز دختران يتيم ـ از زنان ديگر موردپسند خويش به همسري بگيرند. لذا هركس بهگمان غالب خود ميپندارد كه در حق دختر يتيم چنانكه بايد عدالت نميكند، بايد از ازدواج با او صرف نظر كرده و يك زن ديگر، يا در صورت ضرورت حتي تا چهار زن را به نكاح خود درآورد و در حق دختر يتيم ستم نكند «و اگر ميترسيديد كه به عدالت رفتار نكنيد» ميان همسرانتان در نوبت همخوابي، نفقه، معاشرت و مانند آنها، پس فقط «به يك زن اكتفا كنيد» نه بيشتر از آن. به قوليمعني اين است: اگر ميترسيديد كه ميان آنها در محبت عدالت نميكنيد ـ پسفقط يك زن بگيريد نه بيشتر. اما قول راجح اين است كه: عدالت معنوي، يا محبت قلبي در آيه كريمه مورد نظر نيست زيرا اين امر از وسع و توان انسان خارجاست، همان گونه كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خود به عائشه رضيالله عنها ـ در مقايسه باساير ازواج مطهرات ـ محبت قلبي بيشتري داشتند. چنانكه در حديث شريف آمدهاست: «اللهم هذا قسمي فيما أملك فلا تؤاخذني فيما تملك ولا أملك: بار خدايا! اينتقسيم من است در چيزي كه من مالك آن هستم، پس مرا در آنچه كه تو مالكآن هستي (يعني محبت قلبي) و من مالك آن نيستم، مورد مؤاخذه قرار نده». «يا» اكتفا كنيد «به آنچه كه مالك شدهايد» از كنيزان، هرچند تعدادشان بسيار باشد. مراد: معاشرت جنسي با كنيزان از طريق ملكيت است، نه از طريق ازدواج. خاطرنشان ميشود كه كنيزان ملكي، حقي در نوبت همخوابي ندارند.
در يكي از روايات در بيان سبب نزول آيه كريمه آمده است: مردم از خوردن اموال يتيمان احساس گناه كرده و خود را از آن باز ميداشتند، اما در امر زنان، با دست باز عمل كرده و هر چه ميخواستند از آنان به ازدواج خويش در ميآوردند و گاهي ميانشان عدالت كرده و چه بسا كه عدالت را در ميانشان رعايت نميكردند، پس چون از احكام يتيمان سؤال كردند، پيوست با جواب آن اين آيههم نازل شد تا ايشان را به اين امر متوجه سازد كه همان گونه كه از بيعدالتي درمورد يتيمان بيم دارند، در مورد زنان نيز از بيعدالتي بيمناك بوده و بيشتر از آنتعدادي را كه رسيدگي به حقوق آنها برايشان ممكن نيست، نكاح نكنند زيرا زنان نيز در ضعف و ناتوانيشان همانند يتيمان هستند. لذا از اين روايت معناي ديگرينيز برميآيد. اما آنچه قبلا در تفسير آيه گفتيم، بر مبناي روايت عائشه رضيالله عنها بود، اما اين معني كه از سبب نزول بر ميآيد؛ قول ابنعباس رضی الله عنه است.
«اين نزديكتر به آن است كه ستم نكنيد» يعني: اكتفا نمودن به يك زن، نسبت به جمعكردن ميان دو زن يا بيشتر از آن، به سالم ماندنتان از آلودگي به جور و ستم، نزديكتر است. امام شافعي؛ در معني (الا تعولوا) گفته است: «به نكاح گرفتن يكزن نزديكتر به آن است كه عيالوار نشويد». سفيان گفته است: «الا تعولوا ـ به اين معني است: اكتفا نمودن به يك زن، نزديكتر به آن است كه فقير نشويد».
بيان احكام:
1 ـ امام ابوحنيفه به جايز بودن نكاح دختر يتيم در حال صغارت وي نظر دارد. اما امام مالك، امام شافعي و جمهور علما برآنند كه نكاح دختر يتيم تا آنگاه كه بالغ نگردد، جايز نيست.
2 ـ ولي دختر يتيم ـ مثلا پسر عموي وي ـ در صورت عدالت در پرداخت مهر، ميتواند بعد از بلوغش با وي ازدواج كند و اين رأي ابوحنيفه است، اما زفر و شافعي بر آنند كه ولي نميتواند ـ به عنوان عقدكننده ـ او را به ازدواج خودش درآورد، مگر به اجازه حاكم و زمامدار زيرا ولايت در نكاح، شرطي از شروط عقد است.
در تفسير «معارف القرآن» آمده است: «بعضي از عدم توجه به آيات در يك سوء تفاهم عجيبي قرار گرفتهاند و آن اين است كه: در اين آيه دستور رسيده كه اگر احساس خطر كنيد كه نميتوانيد عدل و مساوات را بر قرار نماييد، به ازدواج با يك زن اكتفا كنيد و در آيه ديگري واضح ساخته كه قطعا نميتوان عدل ومساوات را رعايت نمود. پس نتيجه اين شد كه نكاح بيش از يك زن مطلقا نا جايزاست.
اما بايد انديشيد كه اگر هدف خداوند جلّ جلاله در اين آيات، جلو گيري از نكاح بيش از يك زن ميبود، او چه نيازي داشت كه به اين تفصيل بپردازد كه: (الْيَتَامَى فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَاء مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ) يعني نكاح كنيد از زنان مورد پسندتان دودو، سه سه و چهار چهار» زيرا در آن صورت بي عدالتي يقيني است؛ پس «احساس خطر» در اين مورد معنايي نخواهد داشت. به علاوه، بيان قولي و عملي رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و صحابه كرام رضی الله عنهم و تعامل متداوم آنها بر اين گواه است كه اسلام هيچگاه ازدواج با بيش از يك زن را جلو گيري ننموده و حقيقت همان است كهرعايت عدالت و مساوات در امور اختياري و عدم توان مساوات در امور غيراختياري يعني در محبت و تمايل قلبي است؛ لذا بين اين دو آيه هيچگونه تعارضيوجود ندارد و نه در اين آيات دليلي بر ممنوعيت تعدد زوجات آمده است».
وَآتُواْ النَّسَاء صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن شَيْءٍ مِّنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَّرِيئاً (4)
«و مهر زنان را از روي طيب خاطر» بهعنوان هديهاي «به ايشان بدهيد و اگر به ميل خودشان چيزي از آن را به شما واگذاشتند، پس آن را حلال و گوارا بخوريد» لذا آنچه در حلال بودن اين واگذاري معتبر است، خوشي خاطر زنان است، نه مجرد موافقت آنها با الفاظي كه از آن رضايت و طيب خاطر بر نميآيد. ابنعباس رضی الله عنه درتفسير (هَنِيئاً مَّرِيئاً) ميگويد: «هرگاه زن بدون زيان رساندن و فريب مرد، مهرخود را به وي بخشيد، پس آن هنيء و مريء؛ يعني نوشين و گواراست». هنيء: در لغت؛ غذايي است كه خورنده از آن لذت ميبرد و مريء: غذايي است كه خوب هضم شده و از آن تغذي به عمل آيد.
در بيان سبب نزول آيه كريمه روايت شده است: رسم بر آن بود كه چون مردي دخترش را به نكاح ميداد، مهرش را براي خود گرفته و آن را به دختر نميداد،[1] پس خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود. اما به قولي ديگر: مخاطب آيه شوهران، اوليا و سرپرستان زناناند كه از خوردن مهر آنان منع شدهاند.
وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَاء أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُواْ لَهُمْ قَوْلاً مَّعْرُوفاً (5)
«و به سفيهان اموالتان را ندهيد» مراد: اموال خود ايتام است و دليل اين كه حق تعالي اموال را به اوصياي ايتام نسبت داد اين است تا بدينوسيله ايشان را به نگهداري از اموال ايتام همچون اموال خودشان برانگيزد. اصل «سفه» آشفتگي وناهنجاري در خرد و رفتار است. مراد از سفيهان در اينجا؛ اطفال نابالغ، يا انسانهاي كمخرد و سستانديشهاي ـ اعم از مرد و زن، بزرگسال يا خردسال ـ هستند كه به طرق بازدهي اموال كه سبب رشد و بهرهوري بيشتر آن ميشود، آشنانبوده و از راههاي زيان كه سبب نابودي و تباهي اموال ميشود، نميتوانند پرهيزكنند بنابراين، چنين كساني از تصرف در اموالشان ممنوع (محجور) قرار دادهميشوند زيرا «كه خداوند آن را» يعني: اموال را «سبب قوام معيشت شما قرارداده است» بهطوري كه امور زندگيتان به وسيله همين اموال سر و سامان ميگيرد، پس اگر سفيهان كمخرد اين اموال را تباه سازند، بار دوش شما ميشوند «و از آن، خوراك و پوشاكشان دهيد» يعني: برايشان از اموال خودشان مقرريايبپردازيد كه بهوسيله آن مخارج خوراك و پوشاك خويش را تأمين كنند «و با آنان سخني پسنديده بگوييد» يعني: به آنان وعده نيكو بدهيد. مثلا بگوييد: هرگاه به سن رشد رسيديد، يا خردتان به رشد رسيد؛ اموالتان را به خودتان بر ميگردانيم.
وَابْتَلُواْ الْيَتَامَى حَتَّىَ إِذَا بَلَغُواْ النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُواْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن يَكْبَرُواْ وَمَن كَانَ غَنِيّاً فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُواْ عَلَيْهِمْ وَكَفَى بِاللّهِ حَسِيباً (6)
در بيان سبب نزول آمده است: آيه كريمه درباره ثابت فرزند رفاعه و عمويش نازل شد زيرا رفاعه در حالي در گذشت كه فرزندش ثابت خردسال بود، سپس عمويش به محضر رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و عرض كرد: پسر برادرم يتيم است و درخانهام تحت تكفلم بهسر ميبرد، بفرماييد كه چه چيز از مالش برايم حلال است وچه وقت مالش را به وي باز دهم؟ در اين هنگام بود كه خداوند متعال نازل فرمود: «و يتيمان را بيازماييد» اين آزمايش چنين است كه: سرپرست يتيم در ديانت واخلاق وي تأمل كند تا به نجابت و حسن تصرفش پي ببرد، همچنان چيزي از مالشرا به وي داده و او را بيازمايد تا از نحوه تصرف وي در مالش، حقيقت حالش رابداند. ترتيب دادن اين آزمايش ـ در نزد ابوحنيفه و شافعي ـ قبل از بلوغ و در نزد مالك بعد از بلوغ است «تا هنگامي كه به حد نكاح» يعني: به سن بلوغ «برسند» سن بلوغ نزد شافعي و احمد بن حنبل رحمه الله پانزده سالگي و نزد مالك وابوحنيفه: هفده سالگي است. از علامات بلوغ در مرد: فرودآمدن آب مني و روييدن موي ظهار و در زن: باردارشدن وي و ديدن عادت ماهانه (حيض) است «پس اگر در ايشان رشد» يعني: حسنتدبير و كارداني «سراغ يافتيد» و از اين امر مطمئن شديد «اموالشان را به آنان برگردانيد» لذا اموال يتيمان به آنان داده نميشود، مگر بعد از بلوغ و بعد از دريافت رشد و كارداني آنان با حسن تصرف در اموالشان، بهگونهاي كه اموال خود را در جاي معقول و مورد ضرورت مصرف نموده و در آن اسراف و تبذير نكنند. رشد: در نزد شافعي عبارت است از: صلاح در دين و حسن تصرف در مال. اما در نزد جمهور فقها (رحمهم الله) رشد، فقط اهليت تصرف در مال است.
امام ابوحنيفه بر آن است كه هرگاه يتيم به سن بيست و پنج سالگي رسيد، مالش به هرحال به وي باز گردانده ميشود، هرچند در او رشد و فهمي هم سراغ نشد. اما مذهب جمهور اين است كه: تا وقتي رشد و اهليت يتيم ثابت نشود، مال وي به وي داده نميشود؛ در هر سني كه باشد. «و آن اموال را» در كودكي و كوچكي آنان «به اسراف و شتاب نخوريد، از ترس آن كه بزرگ شوند» و اموال خويش را دراختيار بگيرند. يعني: اينگونه نباشد كه شما از هم اكنون كه آنها صغيرند، با خود بگوييد: بايد قبل از اين كه يتيم به سن بلوغ برسد و اموال خويش را از چنگم بيرون برد، اموالش را در راهي كه دلخواه من است، مسرفانه و بهشتاب مصرف كنم! «وهركس توانگر بود، بايد كه پرهيزگاري كند» و از اموال يتيم دوري گزيند «و هركس تنگدست بود، بايد در حد عرف از آن بخورد» و چنان نباشد كه با اموال ايتامخوشگذراني و عشرت نموده و در خوردن، نوشيدن و پوشيدن، مسرفانه ومرفهانه عمل نمايد. بعضي گفتهاند؛ معني اين است: وصي يا ولي نبايد جز به اندازه مزد كارشان در مال يتيم، از آن بخورند. «پس چون اموالشان را به آنان برگردانديد» بعد از بلوغ و رشدشان «بر آنان گواه بگيريد» كه اموال خويش را از شما دريافت كردهاند و بدينگونه است كه تهمتها از شما دفع شده و از عاقبت دعواها و جنجالهاي بعدي ايمن ميشويد. گواه گرفتن در نزد مالكيها وشافعيها، واجب و در نزد احناف، مستحب است. «و خداوند براي حسابرسي كافي است» و در هرآنچه انجام ميدهيد، حسابگر اعمال و گواه احوال شماست.
لِّلرِّجَالِ نَصيِبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاء نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَّفْرُوضاً (7)
سبب نزول: در دوران جاهليت رسم آن بود كه به زنان و پسربچههايي كه قدرت جنگيدن نداشتند، ميراث نميدادند؛ پس نازل شد: «مردان از آنچه پدر و مادر وخويشاوندان برجاي گذارند، سهمي دارند و زنان نيز از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان برجاي گذارند، سهمي، آن مال كم يا زياد باشد» يعني: از تمام آنچه كه متوفي برجاي ميگذارد، براي مردان و زنان نزديك به وي كه ارثبر هستند، سهم وبهرهاي است، هرچند مال متروكه جز براي استفاده مردان صلاحيت نداشته باشد؛مثلا سلاح جنگي باشد، يا اين كه فقط براي استفاده زنان صلاحيت داشته باشد،چون زيورآلات «كه به عنوان سهمي معين و مقرر گرديده است» يعني: اين حقياست ثابت كه خداوند متعال آن را فرض ساخته و دستبردن در آن باهدفازبينبردن، يا كاستن از آن جايز نيست.
وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُوْلُواْ الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُم مِّنْهُ وَقُولُواْ لَهُمْ قَوْلاً مَّعْرُوفاً (8)
«و چون خويشاوندان» غير ارثبر «و يتيمان و مستمندان بر سر تقسيم تركه حضور يابند، پس به آنها چيزي از آن بدهيد» هر مقداري كه ورثه به طيب خاطر ميدهند «و با آنان سخني پسنديده بگوييد» سخن پسنديده، سخني است كه از منت و آزار بدور باشد، چون عذرخواهي از آنان بدين مضمون: ببخشيد، ما مالك اين اموال نيستيم، بلكه اين اموال از آن يتيمان است.
ابنعباس رضی الله عنهما ميگويد: «آيه ميراث (آيه 11) حكم اين آيه را منسوخگردانيد». اين قول ابنعباس رضی الله عنهما، مذهب جمهور فقها و ائمه اربعه نيز هست. اما از ابنعباس رضی الله عنه در روايتي ديگر نقل شده است كه فرمود: آيه كريمه محكم است ومنسوخ نيست، لذا امر به دادن چيزي از ارثيه به نزديكاني كه ارثبر نيستند، مفيد وجوب است، هر چند كه مردم عمل به آن را ترك كردهاند. ولي بهنظر فقهاي مذاهب، دادن چيزي از تركه متوفي به نزديكان غير ارث بر، مستحب است نه واجب.
وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُواْ مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافاً خَافُواْ عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّهَ وَلْيَقُولُواْ قَوْلاً سَدِيداً (9)
«و كسانيكه اگر فرزندان ناتواني از خود برجاي گذارند، بر» آينده «آنان بيم دارند، بايد» از ستم بر يتيمان مردم نيز «بترسند، پس بايد از خدا پروا دارند و بايد» اوصيا به يتيمان، يا حاضران به فرد محتضر «سخني استوار و درست بگويند» كه با حق وعدالت موافق باشد. اين خطاب متوجه اوصياي ايتام و دربرگيرنده اين اندرز و موعظه براي ايشان است: بايد با يتيماني كه تحت تكفل خويش دارند، همان كنندكه دوست دارند بعد از درگذشت ايشان با فرزندان خودشان انجام شود. ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «اين آيه ناظر بر مردي است كه درحال احتضار قرار دارد و كسي كه در نزد وي حاضر است ميشنود كه او وصيتي ميكند كه به حال ورثهاش مضر است، پس خداوند جلّ جلاله اين شخص شنونده وصيت را امر ميكند تا فرد محتضر را در مورد وصيتش به راه حق و عدالت برگرداند».
إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً (10)
«هرآينه آنان كه اموال يتيمان را به ظلم ميخورند، جز اين نيست كه در شكم خويش آتش را ميخورند» و روز قيامت با اين نوع از عذاب معذب ميشوند «و بهزودي درآتشي فروزان درآيند» فروزش آتش؛ شعلهها و زبانههاي آن است. در حديث شريفآمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «در روز قيامت گروهي از مردم درحالي ازقبرهاي خود برانگيخته ميشوند كه شعلههاي آتش از دهانهايشان زبانه ميكشد. سؤال شد: يا رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلّم! آنان كيستند؟ فرمودند: آيا نميبينيد كه خداوند متعالفرموده است: (إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً...).
يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ فَإِن كُنَّ نِسَاء فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِن كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِن لَّمْ يَكُن لَّهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِن كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأُمِّهِ السُّدُسُ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ آبَآؤُكُمْ وَأَبناؤُكُمْ لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِّنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيما حَكِيماً (11)
در بيان سبب نزول آمده است: اين آيه كريمه در پاسخ به سؤال جابربن عبدالله انصاري رضی الله عنه و شكايت زن سعدبن ربيع از عموي فرزندانش در مورد عدم پرداخت مال ارثيه پدرشان به آنان نازل شد. خاطرنشان ميشود كه اين آيه كريمه، آيه بعداز آن و آيه پايانبخش اين سوره، آيات علم ميراث (فرايض) اند. در حديث شريفآمده است: «فرايض را فراگيريد و آن را به مردم نيز تعليم دهيد زيرا فرايض نصفعلم است و اين علم فراموش ميگردد و اولين چيزي است كه از ميان امت منبرداشته ميشود»[2].
«خداوند به شما در حق اولادتان حكم ميكند» يعني: در باره ميراث فرزندان كساني از شما كه ميميرند، چنين حكم ميكند كه: «پسر را» از آنها «برابر بهره دو دختر است» مراد حالتي است كه فرزندان بجا مانده از متوفي، ذكور و اناث باهم باشند، پس در اين حالت، ميراث پسر دو برابر ميراث دختر است زيرا مرد براي تأمين هزينهها و مخارج زندگي خانواده، سامان دادن به شغل وحرفه و تجارت و تحمل تكاليف زندگي، به اين سهم مضاعف نياز دارد. بايد دانست كه اگر در ميان ميراثبران، فرزندان ذكوري بودند، آنچه كه از ميراثبران سهمبر (ذوي الفروض) باقي ميماند، براي آنان است، به دليل اين حديث شريف: «فرايض (سهام معين در ميراث) را به اهل آنها بسپاريد و آنچه كه از ذويالفروض (صاحبان سهام معين) باقي ماند، براي نزديكترين مرد از ذكوراست». اما اگر متوفي داراي فرزندي نبود، فرزندان پسران (نوهها) اين سهم را صاحب ميشوند «و اگر» همه ورثه متوفي «دختر» باشند و همراه آنها پسرينباشد و اين دختران «از دو تن بيشتر باشند، پس سهم آنان دوسوم ماترك» متوفي «است» و اگر دختران فقط دو تن بودند، باز هم سهم آنان دوسوم ميراث بجامانده از متوفي است؛ در قياس به دو خواهري كه آخرين آيه از اين سوره حكم ميراث آنها را صراحتا بيان كرده و گفته است: (اگر متوفي فرزندي نداشت ودو خواهر از خود بجا گذاشت، آن دو خواهر مستحق دوسوم ميراث وياند). بنابراين، هرگاه دو خواهر، مستحق دوسوم تركه باشند، دو دختر به طريق اوليمستحق اين سهم هستند.
«و اگر» دختر «يكي باشد، پس براي اوست نصف تركه» متوفي «و براي هريك از پدر و مادر وي» اگر بعد از مرگش زنده بودند «يكششم از ارثيه» متوفي مقررشده است «اگر متوفي داراي فرزندي باشد» از ذكور يا اناث، يك تن يا بيشتر، يانوه پسري داشته باشد «ولي اگر متوفي فرزندي نداشتهباشد» يعني: نه فرزندي و نه فرزند پسري (نوهاي) «و وراثان او پدر و مادر وي باشند» بهتنهايي و انفراد، يعني با آنها هيچ وارث ديگري همراه نباشد، چون فرزند و نوه و شوهر، يا همسر و فقط آن دو وارث فرزندشان باشند: «پس براي مادرش يكسوم است» و بقيه ارثيه، يعني دوسوم ديگر را پدر ميبرد. اما اگر همراه با آنها شوهر يا همسر متوفي نيز وجود داشتند، در اين صورت مادر فقط مستحق يكسوم ارثيه متوفي ـ بعد ازپرداخت سهم شوهر يا همسر ـ ميباشد و سهم شوهر نصف ارثيه و سهم همسر يكچهارم آن است «و اگر متوفي برادراني» يا خواهراني «داشته باشد، مادرش يكششم سهم دارد» از مال ارثيه، چه آنان برادران متوفي باشند چه خواهرانش و چه يك برادر با يك خواهر باشند، چه دوتن يا بيشتر. اما يك برادر، يا يكخواهر، مادر را از يكسوم به يكششم سهم ماترك محجوب نميگرداند. البتهاين تقسيم ميراث «پساز اداي وصيتي است كه متوفي بدان سفارش كرده، يا بعد از اداي دين» يعني: دوسوم، يا يكسوم، يا يكششم، يا غير اينها از ارثيه براي آناني كه ذكر شد تعلق نميگيرد، مگر بعد از پرداختن به وصيت متوفي و بعد از پرداخت وامهايي كه بر ذمه اوست.
علما ـ از سلف و خلف ـ اجماعا برآنند كه پرداخت وام بر وصيت مقدم است و بعد از پرداخت وام و اجراي وصيت است كه باقيمانده تركه بر ورثه تقسيم ميشود. لذا وصايايي كه به بيشتر از يكسوم مال ارثيه تعلق گيرد، قابل اجرا نيست. «پدرانتان و فرزندانتان، شما نميدانيد كه كداميك براي شما سودمندترند» يعني: ازاين رو است كه خداوند جلّ جلاله ميراث را بدينگونه در ميان اصول و فروع شما تقسيم كرد و تقسيم ميراث را به خود شما محول ننمود و برخلاف رسوم جاهليت، در اصل استحقاق ميراث، پدران و فرزندان را با هم برابر گردانيد.
اين احكام مندرج در اين آيه «فريضهاي است» مقرر و معين بر عهده شما «ازجانب الله، هر آيينه الله دانا» است به مصالح شما «حكيم است» به آنچه در حقشما برنامه ريزي كرده است.
وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِن لَّمْ يَكُن لَّهُنَّ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِن لَّمْ يَكُن لَّكُمْ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُم مِّن بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَإِن كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلاَلَةً أَو امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ فَإِن كَانُوَاْ أَكْثَرَ مِن ذَلِكَ فَهُمْ شُرَكَاء فِي الثُّلُثِ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِهَا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَآرٍّ وَصِيَّةً مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ (12)
«و نيمي از ميراث زنان شما از آن شماست، اگر فرزندي نداشته باشند» خطاب در اينجا متوجه شوهران است. مراد از فرزند: پسر، يا دختر، يا فرزندان پسرميباشند، چه از شوهر آن ميراثبر باشند چه نباشند «پس اگر ايشان را فرزنديباشد، شما را از آنچه بگذاشتهاند يك چهارم سهم است» يعني: در صورتي كه زن فرزندي نداشته باشد، نصف ارثيه زن از آن شوهر است، اما با وجود فرزند ـ هرچند در ردههاي پايين هم باشد (يعني نوه و نتيجه زن باشد) ـ سهم شوهر يكچهارم ارثيه زنش هست، البته اين سهام «پس از انجام وصيتي» است «كه به آن سفارش كرده باشند، يا» پرداخت «وامي كه دارند».
اما حكم ميراث بردن زنان از شوهرانشان چنين بيان شده است: «و براي زنان است يك چهارم سهم از آنچه شما بگذاشتهايد، اگر فرزندي نداشته باشيد» چه اينفرزند از زنتان ارثبر باشد، چه نباشد «پس اگر شما را فرزندي باشد، در اين صورتبراي زنان يك هشتم سهم است از آنچه بگذاشتهايد، بعد از اداي وصيتي كه به آن سفارش كرده باشيد، يا پرداخت بدهياي» و بايد دانست: زن در سهمي كه ـ با وجود فرزند و بدون وجود آن ـ دارد، با زنان ديگر شوهرش مشاركت دارد. يعني: اگر زن موجود در عقد نكاح شوهر يكي باشد، اين سهم از آن وي است، اما اگر شوهر بجز وي، زن يا زنان ديگري هم داشته باشد، همه زنان وي در اينسهم ـ بي هيچ خلافي ـ باهم شريكند و آن را بهطور مشترك مستحق ميشوند. سخن در مورد بدهي و وصيت متوفي هم بر آن وجهي است كه گذشت. «و اگرمرد، يا زني كه از او ارث ميبرند كلاله باشد» كلاله: متوفايي است كه نه فرزندي دارد، نه پدر و نه جدي. يادآور ميشويم كه اعراب هر متوفايي را كه پدر، يافرزند، يا جدي از راه نسبي (تعصيب) از وي ميراث نبرد، (كلاله) مينامند، پسكلاله، مردان يا زنان متوفايي هستند كه برادران، يا عموها، يا پسر عموهايشان از ايشان ميراث ميبرند. اصل (كلاله) از «اكليل» است و مناسبت ميان آنها اين است كه همچنان كه اكليل بر سر احاطه دارد، اين ميراث بران نيز از حواشي متوفي بروي احاطه داشته و از اصول و فروع وي نميباشند. آري! اگر مرد يا زني كلاله باشد «و برادر، يا خواهري داشته باشد» علما اجماع دارند بر اين كه: مراد از برادر و خواهر در اينجا، برادران و خواهران مادري (اخيافي) هستند. البته حكم ميراثبرادران و خواهران پدري و مادري (اعياني) و برادران و خواهران پدري(علاتي)، در آخر سوره ميآيد. «پس براي هر يك از آن دو يك ششم سهم تركهاست» چه برادر مادري او باشد و چه خواهر مادري او و ذكور و اناث در اينحكم برابرند، اما به شرط اين كه تنها باشند؛ «اما اگر آنان زياده از اين بودند» يعني:اگر برادران اخيافي، يا خواهران اخيافي منفردا، يا بهطور مختلط، بيشتر از يكتنبودند «پس آنان در يك سوم ماترك باهم شريكند» يعني: فقط ثلث (يكسوم) ارثيه را مالك ميشوند، با تساوي تمام در ميان مذكر و مؤنث خويش.
ابن كثير ميگويد: «برادران و خواهران اخيافي با بقيه ورثه از چند وجهاختلاف دارند؛ اول اين كه: آنها با كسي كه بدو منسوبند ـ يعني با مادرشان ـ ميراث ميبرند. دوم اين كه: ذكور و اناث آنها در ميراث با هم برابرند. سوم اين كه: ميراث نميبرند، مگر آنگاه كه مرده ايشان كلاله باشد، يعني: نه فرزنديداشته باشد، نه پدر و نه جدي. بنابراين، آنان همراه با پدر و جد و فرزند و فرزند فرزند متوفي، ميراث نمي برند. چهارم اين كه: سهم ايشان به هيچ وجه از ثلثمال بيشتر نميشود، هرچند ذكور و اناث آنها بسيار هم باشند». البته «پس ازانجام وصيتي كه بدان سفارش شده يا بعد از پرداخت بدهياي كه دارند و بايد كه او در وصيت و بدهي بهحال ورثه زيانرسان نباشد» و به هيچ وجهي از وجوه زيان واضرار، قصد زيان رساندن به آنان را نداشته باشد. مثلا به اين صورت كه براي كسي به چيزي اقرار كند كه بر ذمه وي نبوده است، يا براي كسي چيزي را وصيتكند و هدفش از اين اقرار و وصيت، جز زيان رساندن به ورثه چيز ديگري نباشد.يا مطلقا براي وارث يا براي غير آنان بيشتر از ثلث ارثيه را وصيت كند، در حاليكه ورثه آن را اجازه نداده و به چنين امري راضي نيستند. بنابراين، هر اقراري به بدهكاري، يا هر وصيتي كه هدف از آن زيان رساندن به ورثه باشد؛ باطل و مردود است و هيچ چيز از آن اجرا نميشود ـ نه ثلث و نه كمتر از آن.
از ابن عباس رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: «زيان رساندن در وصيت ازگناهان كبيره است». «اين است وصيت خدا» پس هر وصيتي از سوي بندگانش كهمخالف آن باشد، مسبوق به وصيت الهي است، لذا وصيت خداوند جلّ جلاله به پيرويسزاوارتر ميباشد بنابراين، وصايايي كه مخالف آن باشد كنار گذاشته ميشود،همچون وصايايي كه متضمن برتري دادن برخي از ورثه بر برخي ديگر، يا مشتملبر وجهي از وجوه زيانرساني به آنان است «و خداوند دانا» است به ميراث بران«بردبار است» بر اهل جهالت و ناداني از شما. در حديث شريف آمده است كهرسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «مرد، يازني، شصت سال تمام به طاعت حق عملميكنند، سپس چون مرگ ايشان در ميرسد، در وصيت زيان ميرسانند و در اثرآن آتش دوزخ برايشان واجب ميگردد».
تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (13)
«اينها» كه گذشت از احكام «حدود مقرره الله است» يعني: مرزهاي تعيين شده اوست كه تجاوز از آن ها روا نيست. حدود: جمع حد، عبارت است از: قوانين و احكامي كه خداوند جلّ جلاله آنها را براي بندگانش وضع كرده است تا به آن عمل كنند و از آن تجاوز ننمايند. گاه حدود بر محرماتي اطلاق ميشود كه خداوند جلّ جلاله آنها را منع كرده است، به همين جهت، مجازاتهاي معين در شريعت، «حدود» ناميده شدهاند. «و هركه از خدا و پيامبرش اطاعت كند» در تقسيم ميراث وغير آن از احكام «او را به بهشتهايي در آورد كه جويباران از فرودست آنها جارياست، جاودانه در آن هستند و اين همان كاميابي بزرگ است» كه هيچ رستگاري وكاميابياي در دنيا با آن نميتواند برابري كند.
تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (14)
«و هركه الله و رسول او را نافرماني كند و از حدود مقرر او تجاوز كند» با تغيير دادن اين احكام، يا فرو گذاشتن عمل به آنها «خداوند او را در آتشي درآورد كه جاودانه در آن است و او راست عذاب خفت بار و رسوا كننده» در حديث شريف بهروايت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «فرائض (علم ميراث) را فراگيريد و آن را به مردم نيز تعليم دهيد زيرا من شخصي درگذشتني هستم و همانا علم نيز برچيده خواهد شد و فتنهها پديدار خواهد گشت تا بدانجا كه دوتن درباره فريضه ميراث با هم اختلاف پيدا ميكنند، اما كسي را نمي يابند كه در مورد آن حكم كند».
وَاللاَّتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّىَ يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً (15)
«و كساني از زنان شما كه مرتكب فاحشه ميشوند» فاحشه: فعل ناشايست است و مراد از آن در اينجا، فعل «زنا» است «بر آنان چهار مرد را از جنس خويش» ازمسلمانان عادل «گواه طلبيد، پس اگر» چهار مرد بر جرم آنان «شهادت دادند، آنان را در خانهها محبوس كنيد تا آن كه مرگ عمرشان را پايان دهد» و از آميزش با مردم منعشان كنيد. يادآور ميشويم كه اين حكم در اول اسلام بود، سپس منسوخ شد.آري! حكم همين است كه آنان بايد در خانهها زنداني شوند «يا خداوند برايشان راهي مقرر كند» به اين كه در موردشان حكمي ديگر نازل كند. و با نزول آيه «حد» براي مرد و زن زناكار، چنين هم كرد. ابنعباس رضی الله عنهما ميگويد: «در آغازاسلام، زن چون زنا ميكرد، در خانه (بهطور مادامالعمر) زنداني ميشد... تااين كه آيه مباركه سوره نور نازل شد: (الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا) «نور/2»، و به اين ترتيب خداوند جلّ جلاله براي آنان راهي از اين حالت گشود، ازآن پس، هركس مرتكب زنا ميشد، دره (تازيانه) ميخورد و رها ميشد». ازاين رو در حديث شريف آمدهاست كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بعد از نزول آيه حد فرمودند: «بگيريد از من (اين حكمرا): به تحقيق كه خداوند براي آنان راهي مقرر كرد، [آن راه اين است كه:] مجازات زناي بكر با بكر (زني كه شوهر نكرده و مردي كه زن نگرفته) صد تازيانه و تبعيد يكسال است و مجازات زناي ثيب با ثيب (مردي كه زن گرفته و زني كهشوهر كرده) صد تازيانه و سنگباران است».
اما حنفيها بر آنند كه بعد از تازيانه زدن، ديگر تبعيدي نيست، كه رأي جمهور فقها برخلاف آن است. البته مرد و زن متأهل زناكار ـ در نزد جمهور ـ فقط رجم ميشوند، بدون تازيانه. اما احمد بن حنبل ميگويد: رجم و تازيانه هر دو برآنان جاري ميگردد. و حكم گواهي چهار شاهد مسلمان عادل بر عمل زنا، باقياست و منسوخ نشده است.
وَاللَّذَانَ يَأْتِيَانِهَا مِنكُمْ فَآذُوهُمَا فَإِن تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُواْ عَنْهُمَا إِنَّ اللّهَ كَانَ تَوَّاباً رَّحِيماً (16)
«و آن دوكس از شما كه زنا ميكنند» يعني: آن مرد و زني كه از ميان مردان و زنان شما مرتكب عمل زشت زنا ميگردند «پس آنان را آزار دهيد» وبرنجانيدشان؛ با زدن و توبيخ و تشر و سرزنش. خطاب در اينجا متوجه حكام و «اوليالامر» جامعه اسلامي است. آري! در آغاز، حكم زن زناكار، زندانيساختنش در خانه و آزار رساندن به وي ـ هر دو ـ بود و حكم مرد زناكار آزار رساندن او بود بدون زندان. «پس اگر توبه كردند» از فعل زنا «و به صلاح آمدند» و نيكوكاري پيش گرفتند «از» تعذيب و آزار «آنان دست برداريد، زيرا خداوند توبهپذير مهربان است» اين حكم چنانكه گفتيم، قبل از نزول آيه حد بود و با نزول آن منسوخ گرديد.
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوَءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُوْلَئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً (17)
«جز اين نيست كه وعده قبول توبه بر الله لازم است» يعني: حق تعالي خود بر خويشتن واجب گردانيده كه توبه توبهكاران را ـ چنانچه بهسويش توبهكارشوند ـ بپذيرد و از آنها درگذرد، اما اعتقاد ما بر اين است كه پذيرفتن توبه، عقلا بر خداي متعال واجب نيست. البته پذيرش توبه «تنها براي كساني است كه از روي جهالت مرتكب ناشايستي» يعني: گناهان «ميشوند» مراد از جهالت در اينجا: عدم شناختن گناه نيست، بلكه سبكسري و بيشرمي در ارتكاب عمل گناه آلودي است كه ارتكاب آن سزاوار شأن شخص خردمند نميباشد. البته اين حالتسبكسري، در هنگام فوران شهوت، يا فوران خشم بر انسان پديد ميآيد. وليابنعباس رضی الله عنهما ميگويد: «هركس كه مرتكب عمل ناشايستي ميشود، او قطعا نادان و جاهل است زيرا ارتكاب كار ناشايست، خود اثر جهالت اوست». آري! آن جاهلان سبكسري كه مرتكب گناه ميشوند «سپس بهزودي توبه ميكنند» ازگناهانشان «آنانند كه خداوند توبهشان را ميپذيرد» در حديث شريف آمده است:«تحقيقا خداوند توبه بنده را ـ مادامي كه در حال غرغره مرگ و جانكندننباشد ـ ميپذيرد». بنابراين، مراد از توبه كردن در زماني نزديك؛ توبه كردن درفاصله زماني ميان ارتكاب گناه تا هنگام مشاهده فرشته مرگ، يعني: (ملكالموت) از سوي شخص توبهكار است. «و خداوند داناي حكيم است» پس در همه امور از روي دانايي و فرزانگي حكم ميكند.
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوَءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُوْلَئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً (18)
«و وعده قبول توبه براي كساني نيست كه گناه ميكنند تا وقتي كه مرگ يكي از آناندر رسد» بهگونهاي كه ميداند كه حالا ديگر حتما ميميرد و هيچ اميدي بهزنده ماندنش باقي نمانده است و در آخرين هنگام «ميگويد: اكنون توبه كردم» كه اين توبه هيچ سودي به حال وي ندارد «و نيز توبه كساني كه درحال كفر ميميرند» زيرا كساني كه بر كفر ميميرند، اساسا توبهاي ندارند و وجود آن درحق ايشان همانند عدم آن است «براي اينان» يعني: براي هر دو گروه «عذابي دردناك آماده ساختهايم» به جزاي گناهان آنان.
علما در بيان احكام گفته اند:
1 ـ توبه از گناه به اتفاق امت بر مؤمنان فرض است.
2 ـ توبه از گناهي، همراه با ادامهدادن در گناه ديگري، جايز است.
3 ـ توبه كسانيكه اين دو آيه ناظر بر احوال ايشان است، پذيرفته ميشود، نه توبه شخص محتضر در حال احتضار و نه توبه كافر در قيامت.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُواْ النِّسَاء كَرْهاً وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُواْ بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئاً وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً (19)
«اي كساني كه ايمان آوردهايد، براي شما روا نيست كه زنان را برخلاف ميلشان بهارث بريد» يعني: براي شما حلال نيست كه آنان را از طريق ارث براي خويشگرفته و محبوس و مقيدشان گردانيد، با اين پندار كه شما از خودشان به نفسهايشان ذيحقتر هستيد، چنانكه اهل جاهليت چنين ميكردند و ميكنند، لذا شما بايد بدانيد كه زن كالايي نيست كه به ارث برده شود «و نيز» اي شوهران! يا اياولياي شوهر متوفي! براي شما حلال نيست كه «ايشان رامنع كنيد» از اين كه باديگري غير از شما ازدواج كنند تا با اين منع بتوانيد ميراث ايشان را ـ هنگاميكهميميرند ـ از آن خود سازيد، يا بتوانيد از اين وسيله فشار براي بازپس گرفتن مهر ايشان استفاده كرده و آن گاه به ايشان اجازه ازدواج بدهيد.
زهري و ابومجلز ميگويند: «رسم و عادت اهل جاهليت بر اين بود كه چون مرد ميمرد و از خود همسري بجا ميگذاشت، پسر آن مرد از غيرآن زن، يا يكي ديگر از نزديكان نسبي وي، جامه خويش را بر او ميافگند و با اين كار به آن زن از خود زن و از اوليايش ذيحقتر ميشد». بخاري نيز در بيان سبب نزول آيهكريمه از ابنعباس رضی الله عنهما روايت كرده است كه فرمود: «رسم اهل جاهليت بر اين بود كه چون مرد ميمرد، اولياي متوفي به (تصاحب) زن وي سزاوارتر تلقي ميشدند، پس اگر يكي از آنان ميخواست، او را به نكاح ميگرفت و اگرميخواستند، او را به ديگري به زني ميدادند و اگر هم نميخواستند، او را اصلابه نكاح نميدادند، پس بههرحال؛ آنها به تصميم گيري درباره وي ذيحقتر و سزاوارتر بودند». در روايتيديگر از ابنعباس رضی الله عنه آمدهاست: «اگر آن زن زيبا ميبود، يكي از بستگان نزديك شوهر متوفايش او را به نكاح خويش ميگرفت واگر زشت و نازيبا ميبود، او را در بند خويش ميداشت تا بميرد و ميراثش رابگيرد، يا اورا وامي داشت كه خود را بازخريد كند و در قبال آزادي وي از اوفديهاي ميگرفت و رهايش ميكرد». در روايت بخاري اضافه شدهاست: «همان بود كه اين آيهكريمه نازل شد». حاصل مطلب اين كه: آنها مهر را همچون ثمن وبهايي براي زن بهحساب ميآوردند.
آري! اين كار را نكنيد «تا بخشي از آنچه را به آنان دادهايد، بهدست آريد» ومهر را از آنان بازپس گرفته و از چنگشان به در بريد «مگر آن كه مرتكب زشتكاريآشكاري شوند» اين استثنا مخصوص شوهر است نه نزديكان وي. يعني: فقط شوهر اين امكان را دارد كه با زن فسادپيشه خود روشي سختگيرانه داشته باشد. ابوقلابه ميگويد: «هرگاه زن شخص مرتكب زنا شد، پس باكي نيست كه به او زيان رسانده و در معاشرت بر وي سخت بگيرد و او را زير فشار و آزار بگذارد تاآن كه از مهر خويش براي وي درگذرد. يعني اين كه از وي فديه بازستاند». جمعي گفتهاند: مراد از (فاحشه: زشتكاري) در آيه كريمه، بدزباني زن وناسازگاري وي با شوهر است. اما ابنجرير ترجيحا برآن است كه كلمه (فاحشه) عام است و شامل زنا، ناسازگاري، بدزباني و اعمالي از اين دست همه ميشود «و با زنان به وجه پسنديده زندگاني كنيد» يعني: به آن شيوهاي كه در شريعت و درميان خانواده زن، پسنديده شناخته شده؛ چون خوشرفتاري، انفاق بر آنان به طوردرست و دادن حق آنان در شب گذراني. البته اين معني در كمربند همان امورياست كه خداي عزوجل حلال گردانيده است بنابراين، خوشرفتاري با زنان به معني آزاد گذاشتن آنان در ارتكاب محرمات نيست.
در حديث شريف آمده است كه رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «خيركم خيركم لاهله وانا خيركم لاهلي: بهترين شما، بهترين شماست براي خانوادهاش و من بهترين شما هستم براي خانوادهام». «و اگر آنان را» يعني: زنانتان را «دوست نداريد» بهسببي از اسباب، بيآن كه مرتكب بدكاري، يا ناسازگاري شده باشند، پس بايد صبر كنيد و شكيبايي ورزيد و در امر جداشدن از آنان شتاب نكنيد «زيرا چهبسا چيزي را ناخوش بداريد و خداوند در آن خير بسياري نهاده باشد» از قبيل استمرار ومداومت صحبت و به دنيا آمدن فرزندان صالح و شايسته از آن زني كه دوستشنداريد. چنانكه در حديث شريف آمده است: «مرد مؤمن از زن مؤمنه نفرت نورزد زيرا اگر از نظر شكل و شمايل و رفتار، او را نميپسندد، چه بسا از بعدي ديگر ازوي راضي گردد».
وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَّكَانَ زَوْجٍ وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلاَ تَأْخُذُواْ مِنْهُ شَيْئاً أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِيناً (20)
«و اگر خواستيد همسري» جديد «را جانشين همسري» ديگر، يعني زن پيشين خود «كنيد و به يكي از آنها قنطاري داده باشيد» بهعنوان مهر، يا هديه. قنطار: صد رطل طلا است و هر رطل دو كيلو و نيم است «پس چيزي از او پس نگيريد» يعني: اگر مرد، زن خويش را از روي بيميلي به او طلاق داد، بيآن كه طلاق بهانگيزه بدكاري و ناسازگاري وي باشد، پس در اين صورت براي مرد حلال نيست كه چيزي از آنچه را كه به او بهعنوان مهر يا هديه دادهاست، از او بازپس بگيرد «آيا آن را به ستم و تعدي آشكار» يعني: به ناحق و حرامي واضح «ميگيريد» ايمردان ؟ بهتان: ستم و دروغي است كه طرف مورد تعدي را مبهوت و حيرتزده گرداند، كه اين بدون شك، حرام و گناهي بزرگ است.
وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُكُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنكُم مِّيثَاقاً غَلِيظاً (21)
«و چگونه آن را ميستانيد» اين تعبير، مفيد انكار بعد از انكار است «با آن كه از يكديگر كام گرفتهايد؟» ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «افضاء: مقاربت جنسي است، ولي حق تعالي از آن به كنايه ياد كرد، براي آن كه به مسلمانان ادبي برتر رابياموزد». «و» چگونه از زنان مهر يا هديه را باز پس ميستانيد، در حالي كه «زنان از شما عهدي محكم گرفتهاند؟» كه اين عهد، همانا عقد نكاح است، عقدي كه مرد و زن را با نيرومندترين رابطه بههم پيوند داده و قويترين تعهدات را ميانآنها ايجاد ميكند. پس اگر مرد بعد از عقد نكاح، با زنش مقاربت يا خلوت شرعيكرد، زن مستحق كل مهر خويش است و بر شوهر، گرفتن چيزي از وي در صورت طلاق دادنش حرام است، مگر در حالتي كه زن مرتكب زنا، يا ناسازگاري شده باشد ـ چنانكه بيان آن گذشت. در نزد احناف و حنبليها، مهر با «خلوت صحيحه» ثابت ميگردد، اما شافعيها و مالكيها بر آنند كه مهر با مقاربت مقرر وثابت ميشود نه به صرف خلوت.
خلاصه اين كه آيات فوق بر چهار حق از حقوق مسلم زنان تصريح و تأكيد دارد:
1 ـ تحريم به ارث بردن زنان.
2 ـ نهي از ممانعت زن از ازدواج مجدد در صورت وقوع طلاق.
3 ـ حق زن در برخورداري از معاشرت به شيوه نيكو و پسنديده.
4 ـ حق زن در دريافت مهريه خويش به طور كامل.
وَلاَ تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ آبَاؤُكُم مِّنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتاً وَسَاء سَبِيلاً (22)
در بيان سبب نزول آمده است: در جاهليت رايج بود كه چون پدران ميمردند، فرزنداني كه از غير زنانشان بودند، زنان پدرانشان را به نكاح خويش درميآوردند، پس نازل شد: «و با زناني كه پدرانتان آنان را به ازدواج خود درآوردهاند، ازدواج نكنيد» به جهت رعايت كرامت و احترام و بزرگداشت پدرانتان. اين جمله مفيد نهي از آن عادت زشت جاهليت است «مگر آنچه كه در گذشته» قبل از نزول اين آيه «رخ دادهاست» كه خداوند جلّ جلاله شمارا بر آن مؤاخذه نميكند «همانا اين كار ناشايست و منفور ميباشد و بدراهي است».
در جاهليت، نكاح پسر با زن پدر را ـ چنانچه پدر ميمرد يا زن خود را طلاق ميداد ـ نكاح «مقت» يعني نكاح مبغوض و منفور ميناميدند زيرا اين كار از نظرصاحبان خرد، سخت منفور و ناپسند و بدترين رسم و روش است. تعبير(آباء: پدران)، به اجماع علما؛ اجداد (پدر بزرگها) را نيز در بر ميگيرد.
حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ وَعَمَّاتُكُمْ وَخَالاَتُكُمْ وَبَنَاتُ الأَخِ وَبَنَاتُ الأُخْتِ وَأُمَّهَاتُكُمُ اللاَّتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَأَخَوَاتُكُم مِّنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَآئِكُمْ وَرَبَائِبُكُمُ اللاَّتِي فِي حُجُورِكُم مِّن نِّسَآئِكُمُ اللاَّتِي دَخَلْتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمْ تَكُونُواْ دَخَلْتُم بِهِنَّ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ وَحَلاَئِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلاَبِكُمْ وَأَن تَجْمَعُواْ بَيْنَ الأُخْتَيْنِ إَلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً (23)
اين آيه؛ آيه تحريم محارم نسبي، محارم رضاعي و محارم بهوسيله پيوندهاي خويشاوندي (سببي) است، چنانكه ابنعباس رضی الله عنه فرمود: «بر شما هفت گروه در نسب و خويشاوندي حرام شده است. سپس اين آيه را تلاوت كرد».
«بر شما مادرانتان حرام شده است» يعني: بهنكاح گرفتن آنان. لفظ (مادران)، شامل مادر بزرگان پدري و مادري ـ هرچند در مرتبههاي بالاتر قرار داشته باشند ـ نيز ميشود زيرا همه آنها مادران شخص ميباشند. «و» بر شما حرامشده است «دخترانتان» دختران: شامل دختران فرزندان هم ميشود، هر چند در مرتبههاي پايينتري قرار داشته باشند (چون نوهها و نتيجهها)، چه آن دختران از پسران شخص باشند و چه از دختران وي. جمهور فقها (ابوحنيفه، مالك واحمدبن حنبل) نكاح دختر زنا را بر پدر زانياش كه از آب نطفه (مني) وي متولد شدهاست، بر وي حرام ميدانند زيرا او نيز در واقع دختر وي است، هرچند كه حرامزاده ميباشد. «و» بر شما حرام شده است «خواهرانتان» خواهران: شاملخواهران اعياني (پدري و مادري)، خواهران اخيافي (مادري) و خواهران علاتي (پدري)، همه ميشود.
«و» برشما حرام شده است «عمههايتان» عمه: اسم هر زني است كه خواهر پدرتان، يا خواهر يكي از اجدادتان باشد. گاهي عمه از جهت مادر است و آن خواهر پدر مادر ميباشد. «و» بر شما حرام شده است «خالههايتان» خاله: اسم هر زني است كه خواهر مادرتان، يا خواهر يكي از مادربزرگهايتان باشد. گاهيخاله از جهت پدر است و آن خواهر مادر پدر ميباشد. «و» برشما حرام شدهاست «دختران برادر» دختر برادر: اسم هر مؤنثي است كه برادر شما با او نسبت ولادت مباشر و مستقيم، يا نسبت ولادت باالواسطهاي داشته باشد، هرچند هم درمراتب خود دور باشد. «و» برشما حرام شده است «دختران خواهر» دخترخواهر: اسم هر مؤنثي است كه خواهر شما با او نسبت ولادت مستقيم يا بالواسطهاي داشته باشد، هرچند در مرتبه خود دور هم باشد.
«و» برشما حرام شده است «آن مادران شما كه شما را شير دادهاند» در طولدوره دوساله شيرخوارگي. اما بعد از آن مدت، شيرخوردن از زني سبب تحريم نميشود. در احاديث صحيح تعداد شيرخوردن به پنجمرتبه مقيد شده است، اما مسئله در بين مذاهب مورداختلاف است: شافعيها بر آنند كه تحريم به كمتر از پنجبار شيردادن ثابت نميشود، اما احناف و مالكيها برآنند كه شيرخوردن اندك در اثبات تحريم، همچون شيرخوردن بسيار است، هر چند يك قطره بيشترنباشد. و حنبليها بر آنند كه كمتر از سه بار شيردادن حرام نميگرداند. «و» برشما حرام شده است «خواهران رضاعي شما» خواهر رضاعي: دختري است كه طفلي با او از پستان يك زن شير خورده باشد. بنابراين، خداي عزوجل شيرخوارگي را به منزله نسب قرار داد و زن شيردهنده را مادر «شيرخوار» ناميد، از اين رو، شوهر شيردهنده؛ پدر رضاعي وي است و پدر و مادر او؛ پدربزرگ و مادربزرگ وي و خواهر او؛ عمه وي و هر فرزندي كه براي شوهر زن شيردهنده متولد گردد، هرچند از غير آن زن شيرده باشد ـ چه قبل از شيرخوردن او متولدشده باشد و چه بعد از آن ـ همه برادران و خواهران وي هستند و مادر زنشيرده، مادربزرگ وي است و خواهرش خاله وي و هر آن كسي كه براي آن زن از همين شوهر به دنيا آيد، برادران و خواهران پدري و مادري وي هستند و هر آنكسي كه براي زن شيرده از غير آن شوهر متولد شود؛ حكم برادران و خواهران مادري وي را دارند.
«و» بر شما حرام شده است «مادران زنانتان» كه عبارتند از: مادرزن و مادربزرگهاي او، كه به مجرد عقد نكاح دختر، بر شوهر حرام ميشوند «و» بر شما حرام شده است «دختران زنانتان» يعني: دختراندرهايتان «كه در كنار شماپرورش يافتهاند ـ از بطن آن زنانتان كه با آنان همبستر شدهايد» ربيبه: دختري است كه تحت رعايت و سرپرستي ناپدري (شوهر مادر) تربيت ميشود. البته تربيت و پرورش دختراندر ـ بنا بر قول جمهور ـ در تحريم وي معتبر نيست زيرا دختر زن هنگامي كه شوهر با مادرش آميزش جنسي (مقاربت) كند، بر وي حرام ميشود، ولواين كه آن دختر در خانه ناپدري خويش تربيت هم نشده باشد، لذا قيد تربيت و پرورش در اينجا، بنا بر غالب عرف بيان شده و لذا آن را در اصل تحريم، هيچ دخلي نيست «پس اگر با آنها همبستر نشدهايد، بر شما گناهي نيست» يعني: در نكاح دختر اندرانتان بر شما گناهي نيست، اگر قبل از همبسترشدن با مادرانشان از آنها جدا شده باشيد.
علما از همين آيه اين قاعده شرعي را استنباط كردهاند كه: «مادران را نكاح دختران، و دختران را مقاربت با مادران حرام ميگرداند». اما در ساير محرمات سببي كه عبارتند از: زن پدر، زن پسر و مادرزن، بايد گفت كه به مجرد عقد نكاح مرد با زن، اين گروه بر وي حرام ميشوند، حتي اگر هم با زن خويش آميزش جنسي نكرده باشد.
«و» برشما حرام شده است «زنان پسرانتان» يعني: زنان پسرانتان بهمجرد عقد نكاح پسرانتان با آنان، بر شما حرام ميشوند، هرچند كه فرزندانتان با آنان مقاربت هم نكرده باشند، اما مشروط بر اين كه اين فرزندان، فرزنداني باشند: «كه از پشت شما باشند» يعني: پسرخواندههاي شما نباشند، پس زنان پسرخواندههاي شما كه از پشت غيرشما هستند، بر شما حرام نيستند، بر خلاف آنچه كه در جاهليت مرسوم بود.
«و» بر شما حرام شده است «اين كه جمع كنيد ميان دو خواهر» يعني: ازدواج با خواهرزنتان پيش از آن كه از وي با طلاقدادن يا مرگش جدا شويد، بر شما حرامشده است. همچنين جمعنمودن ميان زن و عمه وي، يا ميان زن و خاله وي، يا ميان زن و دختر برادر يا دختر خواهر وي حرام است. البته قاعده كلي در اين مورداين است: هر آن دو زن داراي قرابتي كه اگر يكي از آنها را مذكر فرض كنيم؛ نكاح آن ديگري برايش حرام باشد، جمع كردن ميان آنها در نكاح حرام است و اين حرمت تا آنگاه باقي ميماند كه يكي از آن دو در عقد مرد باشد. «مگر آنچهگذشته است» يعني: خداوند جلّ جلاله بر آنچه كه از اين نكاحهاي حرام قبل از نزول تحريم گذشته باشد، شما را مؤاخذه نميكند. همچنين مسلمين اجماع دارند براين كه معناي فرموده حق تعالي: (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ...) تا آخر آيه، اين است كه عمل جنسي با اين گروه، چه از طريق نكاح و چه از طريق ملك يمين (تملك از طريق بردگي) حرام است و هر دو حرمت باهم برابر است و اين حرمت در هر دو گروه ساري و جاري است.
پس آيه كريمه بر تحريم هفت كس از نسب دلالت ميكند كه عبارتند از:
1 ـ مادر و مادر بزرگها، هرچند كه در مرتبههاي بالاتر قرار داشته باشند.
2 ـ دختر و دختران فرزندان، هرچند كه در مرتبههاي پايينتر قرار داشته باشند.
3 ـ خواهر.
4 ـ عمه.
5 ـ خاله.
6 ـ دختر برادر.
7 ـ دختر خواهر.
چنانكه آيه كريمه بر تحريم شش كس از غير نسب نيز دلالت دارد، كه عبارتند از:
1 ـ مادر رضاعي.
2 ـ خواهر رضاعي. و مانند آن است تمام اصول و فروع زن شيرده.
3 ـ دختران زناني كه با مادرانشان مقاربت انجام گرفته است.
4 ـ زنان پسران.
5 ـ جمعكردن ميان دو خواهر، يا ميان زن و عمه وي، يا ميان زن و خاله وي، يا ميان زن و دختر برادر و دختر خواهر وي[3].
«بيگمان خداوند آمرزنده است» و آنچه را قبل از ابلاغ اين تحريمها گذشته است، بر شما ميآمرزد «مهربان است» بر شما زيرا فقط كساني را بر شما حرام ساخته كه تحريم آنها رحمتي براي شماست و در تحريم آنها حكمتهاي بالغهاي وجود دارد كه در دنيا و آخرت خويش از آنها مستفيد و بهرهمند ميشويد.
وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَاء ذَلِكُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِكُم مُّحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً (24)
«و زنان شوهردار بر شما حرام شده است» پس زن شوهردار براي غير شوهر خويش حلال نيست، مگر اين كه از شوهر خويش جدا گردد و عده او سپري شود «به استثناي زناني كه مالك آنان شدهايد» يعني: كنيزاني را كه به ملك يمين از دارحرب اسير كردهايد ـ هرچند كه در دارحرب شوهر هم داشته باشند و شوهرانشان در دار حرب باشند ـ بر شما حلالند، اما اگر مردي كنيز شوهرداري را خريداري كرد، كامجويي جنسي از آن كنيز برايش حلال نيست، مگر اين كه شوهرش از وي جدا گردد.
بعد از آن كه حق تعالي محرمات نسبي و سببي را معرفي كرد، ميفرمايد: «اين فريضه الهي است كه بر شما مقرر شدهاست» يعني: اين حكمي است لازمي كه تغييردادن آن بر كسي روا نيست، پس، از حدود مقرر وي بيرون نرويد و به شريعت وي پايبند باشيد «و بر شما سواي اين محرمات» كه در اين آيات ذكر شد «حلال است، كه طلب نكاح كنيد به اموال خويش» يعني: بر شما حلال است كه با دادن مهريه از اموال حلال خويش، ازدواج با زنان يا كنيزاني را طلب كنيد كه خداوند جلّ جلاله آنها را بر شما حلال گردانيده است و مبادا با اموال خويش حرام راطلب كنيد.
ذكر «اموال» در اين مقام، دليل بر آن است كه نكاح جز به مهر صحت پيدا نميكند و هرچند در هنگام عقد از مهر نام برده نشود، مهر واجب ميگردد. آري! طلب نكاح كنيد به اموال خويش «عفت طلبكنان» از آلودهشدن به زنا «نه شهوترانان» يعني: نه زناكنندگان. احصان: عفتطلبي و نگهداشت نفس از فروافتادن در حرام است. مسافح: از سفح است، سفح عبارت است از: ريختن آب مني در غير جايگاه صحيح آن، كه همانا فرج حلال زن باشد. يعني: طلب نكاح شما با اموالتان بايد در حلال باشد، نه در زناكاري و حرام «پس كسي از زنان كه ازاو بهره گرفتيد»يعني: با جماع و آميزش جنسي به وسيله نكاح شرعي، از اوبرخوردار شديد «پس مهرشان را» كه بر آن با هم به توافق رسيده بوديد «به عنوان فريضهاي به آنان بدهيد» يعني: مهر براي زنان از جانب خداي متعال مقررشده است. بعضي گفتهاند: مراد آيهكريمه، زناني هستند كه از آنان با نكاح متعه بهره گرفته ميشود. يادآور ميشويم كه نكاح متعه در صدر اسلام مشروع بود وسپس منسوخ شد. چنانكه در حديث شريف به روايت بخاري و مسلم از علي رضی الله عنه آمده است كه فرمود: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز خيبر از نكاح متعه و از خوردنگوشت خران اهلي، نهي كردند». «و بر شما در آنچه كه با يكديگر بعد از مهر مقرر به توافق رسيديد گناهي نيست» يعني: اگر شما زنان و شوهران بعد از مقرركردن مهر، با رضايت يكديگر مهر را زياد يا كم كنيد، باكي بر شما نيست، چه زن حاضر شود كه از مقدار مهر خويش كم نمايد، يا كل آن را به شوهر خويش ببخشد و چه شوهر تصميم بگيرد كه بر مقدار مهر زن بيفزايد و يا هرگونه تصميمي كهدرباره ادامه، يا از همگسستن زندگي زناشويي خويش بگيريد «هر آينه الله داناي حكيم است» دانا و صاحب حكمت است در آنچه كه آفريده و در احكامي كه براي خلق خويش مشروع گردانيده است و از جمله در احكام مربوط به عقد نكاح كه سبب حفظ نسبها، بقاي نسل و خوشبختي زن و مرد ميشود.
قابل ذكر است كه (محصنات) در قرآن كريم به سه معني بهكار رفته است:
1 ـ زنان شوهردار ـ نظير همين آيه.
2 ـ زنان پاكدامن «نور/4».
3 ـ زنان آزاد (آيه بعدي).
وَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مِّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِكُمْ بَعْضُكُم مِّن بَعْضٍ فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَأَن تَصْبِرُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (25)
«و هركس از شما كه طول» يعني: توانايي و امكانات مالي «نداشته باشد كه» بهوسيله آن «با زنان آزاد» و پاكدامن «مؤمن ازدواج كند، پس بايد كه از آنچه دست شما از كنيزان باايمان مالك شده است، نكاح كند» يعني: براي چنين كسي رواست كه كنيز مسلماني را كه در ملك ديگري غيراز خود وي است به نكاح گيرد. اما اگر توانايي مالي ازدواج با زن آزادي را داشت، ازدواج با كنيز بر وي حرام است. نكاح كنيز كتابي نيز جايز نيست و اين رأي جمهور فقهاست. اما رأي احناف ـ كه در ادامه همين آيه ذكر ميشود ـ بر جايز بودن آن است. «و خدا به ايمان شما داناتر است» پس در صورت ضرورت، از ازدواج با كنيزان امتناع نورزيد زيرا چهبسا كه ايمان برخي از آنان، از ايمان برخي از زنان آزاد بهتر باشد. البته اين قيد، به اين امر توجه ميدهد كه بايد ظاهر ايمان آنان را پذيرفت «همه از يكديگريد» زيرا همه شما ـ چه كنيز و چه آزاد ـ فرزندان آدم علیه السلام هستيد. اين تعبير هشداري است بر اين كه: نبايد به نسبها و حسبها فخر ورزيد «پس كنيزان را با اجازه اهل آنان نكاح كنيد» يعني: با اجازه مالكان آنها.
ابنكثير ميگويد: «اين آيه دليل بر آن است كه مالك كنيز، ولي او ميباشد و ازدواج كنيز بدون اجازه وي صحيح نيست». «و مهرهايشان را به وجه معروف بهآنان بدهيد» يعني: بر آن وجهي كه در شرع و عرف نيكو، معروف و پسنديده است و چنان نباشد كه بهخاطر كنيز بودنشان، چيزي از مهرهايشان را از روي اهانت فروگذار نموده، يا در اين امر به آنان زيان برسانيد. و مالكان آنان مالكمهرهايشان نيز هستند «در حالي كه عفيفه باشند» و پاكدامن «نه زناكار» يعني: كنيزاني را به نكاح نگيريد كه بهطور علني مرتكب زنا ميگردند «و نه دوستپنهانيگيرنده» او زني است كه به طور پنهاني با فردي زنا ميكند. يادآور ميشويم كه اعراب در جاهليت زناي علني را عيب ميپنداشتند، اما گرفتن دوست پنهاني را عيب نميشمردند. پس، خداي سبحان بدينگونه از به نكاح گرفتن و به نكاح دادن كنيزي كه به طور آشكار، يا پنهاني به عمل زنا آلوده باشد، نهي كرد «آنگاه چون ازدواج كردند، اگر مرتكب فاحشه شدند» فاحشه: در اينجا عبارت از عمل زنا است «پس بر آنان نيمي از عقوبت زنان آزاد است» يعني: چنان عقوبتي كه تجزيه آن ممكن باشد و آن عبارت از: جلد (زدن تازيانه) است، نه رجم زيرا رجم (سنگسار) نصف نميشود. بنابراين، مجازات كنيزان زناكار پنجاه تازيانه است زيرا حد زناي زن آزاد غير محصنه (شوهرنكرده) صد تازيانه ميباشد.
امام شافعي ميگويد: «مسلمانان اتفاق نظر دارند بر اين كه اگر برده مرتكب زناشد، بر وي رجمي نيست، به دليل همين آيه كه مجازاتشان را نصف مجازات زنانآزاد گردانيده است». از قيد (اذا احصن: درصورتي كه ازدواج كرده باشند) دانسته ميشود كه: اگر كنيزي زنا كرد كه ازدواج نكرده بود، حدي بر وي نيست بنابراين، ابنعباس رضی الله عنهما بر آن است كه بر چنين كنيزي حد جاري نميشود، بلكه فقط به منظور تأديب مورد لت وكوب قرارميگيرد. اما جمهور علما بر آنند كه حد بر كنيز ازدواج نكردهاي نيز كه مرتكب زنا گردد، جاري ميشود. «اين» ازدواج با كنيزكان مملوك «براي كسي از شما» رخصت است «كه از آلايش گناه بيم دارد» بهدليل اين كه تمكني ندارد تا با ازدواج با زن آزاد، عطش شهوت خويش را فرو نشاند. عنت: مشقت و زيان و ترس از درافتادن در گناه است. اما امام ابوحنيفه و يارانشان ـ برخلاف رأي جمهور ـ در جايز بودن نكاح كنيزان، ترس از آلودهشدن به گناه و عدم توان مالي بر ازدواج با زنان آزاد را شرط نكردهاند، بلكه گفتهاند: هر گاه مرد با زن آزادي در حال ازدواج نبود، نكاح كنيز مؤمن و كتابي برايش جواز دارد، چه قدرت مالي ازدواج با زن آزادي را داشته باشد، چه نداشته باشد و چه از آلايش به گناه بيم داشته باشد، چه نداشتهباشد زيرا مراد از آيه: (وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ) «مائده/5» زنان پاكدامناند و اين معني عام است در زنان آزاد و غيرآزاد. «و صبر كردن» از نكاح كنيزان «براي شما بهتر است» از نكاح با آنان زيرا نكاح با آنان به برده ساختن فرزند، خوارساختن نفس و كاستي مقام و منزلت شخص ميانجامد «و خداوند آمرزنده مهربان است» لغزشهاي شما را ميآمرزد و آنچه را كه سبب مشقت است، به رحمت خويش از شما دور ميگرداند.
يُرِيدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَيَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ وَيَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (26)
«خداوند ميخواهد» احكام خويش را «براي شما بيان كند» و آنچه را كه از اعمال نيك و مصالح شما بر شما پنهان است، برايتان روشن سازد «و شما را به سيره و سنت پيشينيان» يعني: انبياي گذشته و پيروان صالح ايشان «راهبر شود» تابه سنتهاي حسنه آنان اقتدا كنيد «و» نيز ميخواهد تا «از شما در گذرد» يعني: بر شما به رحمت بازگردد و به شما توفيق عطا فرمايد تا از آن مخالفتهايي كه داشتيد، توبه كنيد و از همين روست كه به شما در ازدواج با كنيزان رخصت داد «و الله داناي حكيم است» داناست به مصالح بندگان خويش، صاحب حكمت است درآنچه كه برايشان مشروع گردانيده است.
وَاللّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِيلُواْ مَيْلاً عَظِيماً (27)
«و خدا ميخواهد كه بر شما به رحمت بازگردد» و از شما درگذرد. اين تأكيدي است بر (ويتوب عليكم) در آيه قبل و تكرار آن به سبب ذكر كساني است كه در مقابل اين توبه قرار دارند: «و آنان كه پيروي شهوات را ميكنند» كه عبارتند از: زناكاران از كفار و فجار «ميخواهند كه ميل كنيد» به سوي راه و روش فسادآلود آنان و ميل كنيد از راه ميانه به سوي راه ستم، از حق به سوي باطل و كجروي پيشه كنيد به «كجروي بزرگ» يعني: ميخواهند كه بدون در نظر داشت هيچ قيد و بند شرعي، بدكاريهاي آنان را انجام دهيد زيرا زناكاران فقط به فكر شهوتراني خود هستند، بيآن كه در عواقب امور، يا در حلال و حرام خداوند جلّ جلاله بنگرند. مراد ازشهوات در اينجا: فقط آن خواهشهايي است كه شرع شريف آنهارا حرام نموده، نه آنچه كه در شريعت حلال است.
يُرِيدُ اللّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِيفاً (28)
«خداوند ميخواهد كه سبك كند از شما» بار شما را در امر قوانين و اوامر و نواهيخود، به همين جهت براي شما نكاح كنيزان و غيرآن از آسان گيريهاي ديگر را رخصت داده است «و انسان ضعيف آفريده شدهاست» در برابر شهوات، پس ناتوان است از اين كه بر نفس خويش چيره شده و بر شهوت سركش خويش مهاربزند و در برابر آن مقاومت كند، از همين روست كه خداوند جلّ جلاله خواسته است تا براين موجود ضعيف آسان گرفته و بسياري از امور را بر او مباح گرداند، چنانكه دراين آيات روشن ساخته است.
سياق آيه كريمه ميرساند كه اين ضعف، ناظر بر ضعف انسان در برابر زنان است، به همين جهت، حق تعالي دايره را براي وي در امر زنان فراخ گردانيد. وكيع ميگويد: «در امر زنان، عقل مرد از سر وي ميپرد».
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنكُمْ وَلاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيماً (29)
«اي مؤمنان! اموال خود را در ميان خود به ناحق نخوريد» يعني: به شيوهاي كه شريعت آن را مباح نگردانيده ؛ همچون دزدي، خيانت، زورگيري، قمار، معاملات ربوي و امثال آن. تفسير نظير اين آيه، در سوره بقره «آيه/188» گذشت «مگر آن كه تجارتي باشد» تجارت: دادوستد با معامله خريدوفروش است. حق تعالي مخصوصا از تجارت ياد كرد، نه از ساير انواع دادوستدها زيرا دادوستد از طريق خريدوفروش، اكثر و اغلب دادوستدها را تشكيل ميدهد. آري! تجارتيباشد «به تراضي خودتان» تراضي: عبارت از آگاهي هر يك از خريدار و فروشنده است از آنچه كه ميگيرد ـ بدون غش زدن يا پنهان كردن عيب جنس ياپول ـ و سپس جدا شدن آنهاست بعد از معامله به توافق و رضايت. و قبل از جدا شدن آن دو خيار (اختيار) فسخ معامله پابرجاست كه اصطلاحا آن را «خيارمجلس» مينامند. اما احناف برآنند كه: چون طرفين معامله، عقد را با توافق ورضايت بستند، آن معامله جايز است، هر چند كه از محل عقد متفرق هم نشدهباشند. همچنان از نظر احناف؛ آيه كريمه بر جواز دادوستد دست به دست (بيع بهتعاطي) دلالت ميكند، اما شافعيها آن را جايز نميدانند «و خود را نكشيد» يعني: اي مسلمين! بعضي از شما بعضي ديگر را نكشيد، مگر به سببي كه شرعشريف آن را به رسميت شناخته باشد و خودكشي نيز نكنيد.
نسفي در تفسير اين نهي، پنج مورد را ذكر كرده كه همه آنها حرامند:
1 ـ نكشيد كسي را كه از جنس شماست از مؤمنان؛ زيرا مؤمنان همه چون يكتناند.
2 ـ هيچ كس نبايد خودكشيكند، يعني نبايد به وسيلهاي از وسايل خودكشي انتحار نمايد.
3 ـ نبايد با ستم نمودن به يكديگر در اموال، همديگر را بكشيد زيرا كسي كه بر ديگري ستم ميكند، چنان است كه خودش را نابود ميسازد.
4 ـ از هواهاي نفستان پيروي نكنيد، كه در آن صورت خود را به هلاكت افگندهايد.
5 ـ مرتكب عملي نشويد كه موجب قتل گردد.
در حديث شريف آمده است: «هركس خودش را با كارد و آهني بكشد، روز قيامت كاردش در دست اوست و شكم خويش را در آتش جهنم با آن ميدرد ـ در آن جاودان و ابدي است و هركس بهوسيله سمي خودكشي كند، سم وي دردست وي است و آن را در آتش جهنم جرعهجرعه مينوشد ـ در آن جاودان و ابدي است و هركس خود را از كوهي فرو افگند و بكشد، او در آتش جهنم فروافگنده شده است ـ در آن جاودان و ابدي است». همچنين در حديث شريف آمدهاست: «هركس خود را به چيزي بكشد، به وسيله همان چيز در روز قيامت عذابميشود». «بيگمان خداوند نسبت به شما مهربان است» و از رحمت وي بهشماست كه شما را به اموري متوجه و متنبه ساخته كه سبب صيانت اموال و بقاي ابدان شماست، در حاليكه امتهايي چون بني اسرائيل را در امر توبه، به خودكشي مكلف ساخت.
وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ عُدْوَاناً وَظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نَاراً وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً (30)
«و هركس چنين كند» يعني: مال مردم را به ناروا بخورد، يا مرتكب قتل خود يا ديگران شود، «از روي تجاوز و ستم» يعني: در حالي كه قصد و مرام وي در اين اعمال، تجاوز و ارتكاب ناروا ـ چون گرفتن مال ديگران به جور و چپاول، ياغصب و زورگيري، كشتن ديگران به غير خطا و در غيرقصاص يا ارتداد، يا اجرانمودن حد ـ باشد، «پس به زودي وي را در آتشي» عظيم و مخصوص «درميآوريم و اين كار» يعني: درآوردن او به آتش «بر خدا آسان است» زيرا هيچچيز نميتواند حق تعالي را ناتوان سازد.
إِن تَجْتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُم مُّدْخَلاً كَرِيماً (31)
«اگر از كبائر منهيات پرهيز كنيد» يعني: اگر از گناهان كبيرهاي كه حق تعالي شما را از آنها نهي كرده است، دوري كنيد «از شما سيئات شما را» يعني: گناهان صغيره شما را «نابود ميسازيم و شما را به جايگاهي ارجمند درميآوريم» يعني: به جايگاهي شايسته، نيكو و دلخواه، كه بهشت برين است. خاطرنشان ميشود كه احاديث در باب گناهان كبيره بسيار است، كه بعضي از اين احاديث آنها را به هفت گناه و بعضي به كمتر از آن محدود ساخته اند. در حديث شريف به روايت بخاري و مسلم آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «از هفت چيز هلاك كننده بپرهيزيد»، در اين اثنا از ايشان سؤال شد كه اين هفت چيز هلاك كننده چيست؟فرمودند: «الشرك بالله، وقتل النفس التي حرم الله إلا بالحق، والسحر، وأكل الربا، وأكل مال اليتيم، والتولي يوم الزحف، وقذف المحصنات الغافلات المؤمنات: اين هفت چيز عبارتند از: شرك به خدا جلّ جلاله، كشتن نفسي كه خداوند متعال كشتن آن را حرام گردانيده است ـ جز به حق ـ خوردن ربا، خوردن مال يتيم، پشت كردن در روز جنگ و تهمت زدن به زنان پاكدامن مؤمني كه از آن اتهام به دور و بيخبرند». ليكن ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «گناهان كبيره از هفت به هفتاد نزديكتر است». هم او ميگويد: «گناه كبيره هر گناهي است كه خداوند جلّ جلاله آن را به آتش، يا غضب، يا لعنت، يا عذاب خويش ختم كرده باشد». امام شمسالدين ذهبي نيز در باب كبائر كتابي نوشته و در آن هفتاد گناه كبيره را بر شمرده است.
وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْنَ وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً (32)
از مجاهد در بيان سبب نزول آيه كريمه روايت شده است: امسلمه گفت؛ يارسولالله! مردان به جهاد ميروند و ما نميرويم و نيز براي ما نصف ميراث است؟ همان بود كه خداي عزوجل نازل كرد: «و چيزي را كه خداوند بدان بعضي ازشما را بر بعضي برتري بخشيده است، آرزو نكنيد» اما جايز است كه شخص آرزوكند تا حال وي مانند حال رفيقش باشد، بيآن كه در آرزوي زوال اين حال ازرفيقش باشد «مردان از آنچه حاصل كردهاند بهرهاي دارند و زنان نيز از آنچه حاصل كردهاند بهرهاي» پس خداوند جلّ جلاله به حسب اقتضاي اراده و حكمت خويش، براي هريك از دو گروه بهرهاي از كار و كردارشان قرار دادهاست كه آنان را در برابرآن جزاي مناسب ميدهد «و فضل خدا را از وي درخواست كنيد» يعني: بجاي اين كه به تمنا و آرزوي نعمت و مقام اين و آن مشغول شويد، خود كار و تلاش كنيد و از خداوند جلّ جلاله خواهان خير و فضل وي گرديد زيرا فضل او گسترده و فراگيراست و از آن به شما ارزاني ميدارد. در حديث شريف به روايت ابنمسعود رضی الله عنه آمدهاست كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «سلوا الله من فضله، فإن الله يحب أن يسأل، وإن أفضل العبادة انتظار الفرج: از فضل خداوند درخواست كنيد زيرا حق تعالي دوست دارد كه مورد درخواست قرار بگيرد و بهترين عبادت انتظار گشايش است». «بيگمان خدا به هر چيزي داناست» پس فضل و بخشش وي از روي علم است و چون مورد درخواست قرارگيرد، آن را ميداند، لذا بر خداي سبحان دركار، يا حكمي از افعال و احكام وي اعتراض نكنيد.
وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً (33)
«و براي هر يك» از شما، يا براي هر مالي «از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان نزديك بجا گذاشتهاند، ميراثبراني قرار دادهايم» كه آن مال را احراز ميكنند. موالي: نزديكان ارثبر انسان هستند كه به ميراث وي نزديك شده آن را مالك ميشوند «و كساني كه با آنان پيمان بستهايد، نصيبشان را به ايشان بدهيد» مراد نزديكان و دوستان همپيماني هستند كه اصطلاحا آنان را «موالي موالاه» مينامند.
در جاهليت رسم برآن بود كه همپيمانان از يكديگر ارث ميبردند، بدينسان كه مردي با مرد ديگري پيمان دوستي ميبست و بهاو ميگفت: تو از من ميراث ميبري و من از تو! اين رسم كهن، در دوران جاهليت و در آغاز اسلام نيز پابرجا بود، سپس با آيه: (وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ) : (خويشاوندان نسبت به يكديگر از ديگران در كتاب خدا سزاوارترند) «انفال/75» منسوخ گرديد و براي همپيمان فقط وصيت و نيكوكاري باقي ماند، به دليل اين فرموده حق تعالي: (إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِيَائِكُم مَّعْرُوفاً) : (مگر آن كه بخواهيد به دوستان خود (وصيت يا) احساني بكنيد) «احزاب/6».
ولي در نزد احناف، حكم اين آيه منسوخ نيست و اگر كسي با ديگري عقد «موالاه» بست، از وي ميراث ميبرد، اما بعد از صاحبان فروض (سهم بران) وبعد از عصبه[4] و ذويالارحام. پس تفسير آيه كريمه نيز از نظر احناف چنيناست: چون مرد يا زني مسلمان شد و وارثي نداشت، از قوم عرب نبود و بردهآزاد شده هم نبود، ميتواند به شخص مسلمان عربي بگويد كه: با تو براين شرط پيمان دوستي ميبندم كه اگر جنايت كردم، بجاي من ديه بدهي و اگر مردم از منميراث بري! و آن ديگري هم بگويد: پذيرفتم! پس در اين صورت عقد «موالاه» منعقد گرديده و آن شخص عرب از همپيمان خود ميراث ميبرد؛ در صورتي كه كسي از اصحاب فروض، عصبه، يا خويشاوندان شخص همپيمانش كه از او در ارث ذيحقترند، وجود نداشت «همانا خداوند همواره بر هر چيزي گواه است» و او داناي آشكار و نهان ميباشد بنابراين، بر عقدها و معاملات شما نيز گواه است،پس به تعهدات خود در قبال همديگر وفا كنيد. اين فرموده حق تعالي بليغترين مژده و هشداري است زيرا وقتي خداوند جلّ جلاله بر پيمانهاي ما گواه باشد، ما را در برابر وفا به آنها پاداش داده و در برابر پيمانشكني مجازات ميكند.
الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ وَاللاَّتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيّاً كَبِيراً (34)
«مردان بر زنان قيماند» ابنكثير در تفسير (قوامون...) ميگويد: «يعني: مرد رئيس زن، بزرگ و حاكم او و مؤدب اوست ـ اگر كژروي پيشه كرد ـ بنابراين، بر زنان است تا از مردان در امور پسنديده و معروفي كه به ايشان دستور ميدهند، اطاعت كنند». اين رياست مرد بر زن «بهسبب آن است كه الله برخي آدميان را بر برخي برتري داده است» يعني: مردان به خاطر آن مستحق اين مزيت شدند كه خداي عزوجل ايشان را به اوصافي در عقل و جسمشان بر زنان برتري بخشيده است تا بدانجا كه از ميان آنان خلفا و حكام و امرا و جهادگران برميخيزند. همچنان فضيلت مردان برزنان در امور ديگري است كه زنان در آن امور، شايستگي وتوانايي كاملي ندارند، چون كامل بودن روزه و نماز مردان و چون نبوت، خلافت، امامت، اذان، خطبه، جماعت، جمعه، گواهي در حدود و قصاص، مالك بودن نكاح و طلاق و ثابت شدن نسب از آنان. اين سبب اول «قواميت» مردان بر زنان بود، سبب دوم اين است: «و نيز بهسبب آن كه مردان از اموال خويش» بر زنان «خرج كردند» و ميكنند. يعني: مهر و نفقه بر دوش مردان است. اين آيه، دليل وجوب پرداخت نفقه زنان از سوي مردان ميباشد.
اما در عصر حاضر، برخي از مردم كوتاهنظر و سطحي بين، قضيه «قوامت» مرد بر زن را به معارضه كشانده و به اين استدلال واهي تكيه ميكنند كه در برخياز دولتها، زنان به رياست و حاكميت رسيده و اعتبار و جايگاه بلندي را احراز نمودهاند. پاسخ اين است كه: قاعدتا در چنان احوال و اوضاعي، نتايج برآمده از حاكميت زنان را بايد ـ نه فقط در كوتاهمدت، بلكه در كوتاه مدت و بلندمدت هر دو ـ مورد ارزيابي قرار داد و آنگاه قضاوت كرد. «پس زنان شايسته» ونيكوكار، «فرمانبردارند» براي خدا جلّ جلاله و براي شوهرانشان و برپا دارنده حقوقي هستند كه رعايت آن براي آنها واجب است؛ اعم از حقوق خدا جلّ جلاله و حقوق شوهرانشان «و نگاهدارندهاند واجب غيابت را» يعني: هر آنچه را كه حفظ آن در هنگام غياب شوهرانشان بر آنان واجب است، حفظ ميكنند، از جمله: حفظ و نگهداشت نفس خويش، حفظ پاكدامني خويش و حفظ فرزندان شوهر و خانه و اموال و اسرار وي. در حديث شريف آمده است كه رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:«بهترين زنان، زني است كه چون بهسوي وي بنگري، تو را شاد سازد و چون بهوي دستور دهي، از تو فرمان برد و چون از وي غايب شوي، تو را حفظ كند درنفس خويش و مال تو». بلي! زنان شايسته نگهدارنده اين امورند «به نگاهداشتالله» يعني: حفظ و نگهداري امور فوق در غياب شوهر از سوي زنان، به سبب حفظ الهي و ياري و توفيق وي است «و زناني را كه از نشوزتشان بيم داريد» نشوز: سركشي و نافرماني و برتريجويي بر شوهر است. اعراب ميگويند: «نشزت المرأه: زن بر شوهرش گردنكشي كرد»، يعني از امرش اطاعت نكرد، از تمكين (مباشرت جنسي) در برابر وي بدون عذري سر باز زد، بدون اجازه شوهرش ازخانه بيرون رفت و مانند اين از امور «پس» در برخورد با چنين زنان ناشزهاي، نخست «پندشان دهيد» يعني: آنچه را كه خداي عزوجل بر عهده آنان نهادهاست؛ از اطاعت شوهر، حسن معاشرت و ديگر واجبات ذمه آنان رابه يادشان آوريد و نصيحتشان كرده به پذيرش اين امور ترغيب و از عواقب سركشي و نشوزت بيمشان دهيد. و اين اولين راه حل است.
در حديث شريف آمده است: «اگر من كسي را دستوردهنده ميبودم كه براي كسي سجده كند، بيگمان زن را دستور ميدادم كه براي شوهرش سجده كند ـ به سبب حق بزرگي كه شوهر بر ذمه وي دارد». «و سپس» دومين راه حل ايناست كه: «آنان را در خوابگاهها ترك كنيد» يعني: از خوابگاههايشان دوري كنيد وآنان را در زير روانداز (لحاف) خويش جاي ندهيد. اين تعبير، كنايه از عدم آميزش جنسي با آنان است. بعضي گفتهاند: دوريگزيدن در خوابگاه آن است كه شوهر در بستر خواب به وي پشت كند «و» اگر اين هم تأثير نكرد، پس سومين راه حل اين است كه: «آنان را بزنيد» چنان زدني كه به قصد تأديب و اصلاحشان باشد، نه زدني سخت و گزنده و آزاردهنده. خاطرنشان ميشود كه سنترسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم اين زدن را مقيد به آن نموده است كه با نرمي و ملايمت باشد، به طوري كه به نقص عضوي در وي نينجامد و اثري از خود بر جاي نگذارد «پس اگر از شما اطاعت كردند» چنان كه بايد و شايد و سركشي و نشوزت را فروگذاشتند «ديگر بر آنها هيچ راهي را نجوييد» به چيزي از گفتار، يا كرداري كه آنان را ناخوش آيد، پس آنان را به عشقورزي و محبت نسبت به خود مجبور و مكلف نگردانيد، كه اين در اختيارشان نيست، لذا بهانهجويي و زيادهروي نكنيد «بيگمان خدا بلند مرتبه بزرگ است» پس بدانيد كه قدرت خداوند جلّ جلاله بر شما بزرگتر از قدرت شما بر زنانتان ميباشد بنابراين، بر آنان ستم نكنيد و قدرت خداي متعال را بر خود بهياد آوريد زيرا قدرت او فوق همه قدرتهاست.
وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَكَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَماً مِّنْ أَهْلِهَا إِن يُرِيدَا إِصْلاَحاً يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيماً خَبِيراً (35)
اين حالت اول بود كه نشوز و نفور و ناسازگاري در آن از سوي زن است. اينك حالت دوم را در اين آيه بيان ميكند: «و» اي اولياي امور و اي قضات و حكام شرع! «اگر از بالا گرفتن اختلاف ميان آنان» يعني: ميان زن و شوهر «بيمناك بوديد، پس بفرستيد» بهسوي زن و شوهر «داوري از خانواده مرد و داوري از خانواده زن را» چنان داوراني را كه از نظر عقل و دين و انصاف، به حكميت و داوري ميان آن دو شايستگي داشته باشند. در اينجا خداوند متعال مشخص ميسازد كه داوران بايد از خانواده و خويشان مرد و زن باشند، چرا كه خانواده مرد و زن، به احوال آنان آشناتر، رازهاي خصوصي و محرم آنان را نگهدارندهتر و بر ايجاد فضاي صلح و سازگاري ميان آن دو و سامانيافتن مجدد كار و بار زندگيمشتركشان مشتاقترند. البته تعيين داوران فقط در زماني است كه روابط ميان زن وشوهر، بهگونهاي پيچيده و نابسامان باشد كه طرف ناحق در ميان آنها مشخصنگردد، اما اگر طرف ناحق شناخته شده بود، در اين حالت، حق طرف ديگر قطعا از وي گرفته ميشود.
آري! بر داوران است كه كوشش مقدورشان را در اصلاح ميان زن و شوهر به خرج دهند، پس اگر بر اين اصلاح قادر بودند، به مقتضاي آن حكم ميكنند، به اين ترتيب كه در صورت مقصر بودن مرد؛ وي را از آزار زنش بازداشته و در عينحال وي را به پرداخت نفقه ملزم ميكنند. و اگر زن مقصر بود؛ مانع انفاق بر وي ميشوند. يا مانند اين از فيصلههايي كه بعد از بررسي مشكلات ميان آندو، دركار داوري خويش اعمال مينمايند. ولي اگر اصلاح ميان زن و شوهر از توان داوران خارج بود و آنها در نتيجهگيريشان به اين حقيقت رسيدند كه ديگر ادامه اين زندگي مشترك بهطور سالم و طبيعي آن ممكن نيست و بايد آندو از هم جدا شوند، در اين صورت، ميتوانند ميان آنها دوري و جدايي افگنند.
علما اجماع دارند بر اين كه فيصله داوران در امر جمعنمودن ميان زن و شوهر نافذ است. ولي فيصله آنها در تفريق و جداييافگندن، به نزد جمهور علما نافذ، اما از نظر احناف نافذ نيست زيرا احناف برآنند كه داوران صلاحيت جمعكردن را دارند، نه صلاحيت جداييافگندن را و در صورتي كه قادر به جمعكردن و ايجاد سازش و تفاهم ميان آن دو نبودند، قضيه را به قاضي ارجاع دهند، لذا تفريق ميان آندو، جز به حكم قاضي انجام نميگيرد. «اگر داوران اصلاح» ميان زن و شوهر «را بخواهند» و نيت آنها در اين مورد، نيتي صادقانه و دلسوزانه باشد «خداوند ميان آندو» يعني: ميان زن و شوهر «سازگاري ميدهد» تا به الفت و حسنمعاشرت بازگشته و به زندگي مشتركشان سروساماني دوباره بدهند. اما اگر داوران در كار داوريشان با يكديگر اختلاف كردند، حكم آنها ـ به اجماع علما ـ نافذ نيست «هرآينه خداوند دانا و آگاه است» داناست به اراده داوران و آگاه است بهكسي ـ از زن يا شوهر ـ كه ستمگر ميباشد.
وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَبِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَالْجَارِ ذِي الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالجَنبِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ مُخْتَالاً فَخُوراً (36)
«و خدا را بپرستيد و چيزي را با او شريك نگردانيد» در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به معاذبن جبل رضی الله عنه فرمودند: «آيا ميداني كه حق خداوند جلّ جلاله بربندگان چيست؟ معاذ گفت: خدا و رسولش داناترند. فرمودند: اين كه او رابپرستند و چيزي را با او شريك نياورند. سپس فرمودند: آيا ميداني كه اگر اينكار را كردند، حق بندگان بر خدا جلّ جلاله چيست؟ حق آنان اين است كه ايشان راعذاب نكند». پس اولين امر و اولين فريضه؛ همانا معرفت خداوند متعال، خواندن وي بهيگانگي، طاعت وي، و عدم شرك آوردن به وي در شأن الوهيت و ربوبيت وي است «و به پدر و مادر احسان كنيد» در سخن و عمل و انفاق بر آنان در هنگام نيازشان «و به خويشان و يتيمان و مسكينان» نيز احسان كنيد. تفسير آن در سورهبقره «آيه/177» گذشت «و به همسايه خويشاوند» نيز احسان كنيد. او كسي است كه به همراه همسايگي در مسكن، به انسان نزديكي نسبي نيز داشته باشد. يا مراد از: (وَالْجَارِ ذِي الْقُرْبَى) همسايه نزديك و ديوار به ديوار است. «و به همسايه بيگانه» يعني: بيگانه و اجنبي، يا همسايه دور نيز احسان كنيد. بعضي گفتهاند: مراد از آن، همسايه يهودي و نصراني است. خاطرنشان ميشود كه حق همسايه به حسب نزديكي و دوري منزل وي تفاوت پيدا ميكند، پس به هراندازه كه منزلش دورتر باشد؛ حق وي هم ضعيفتر ميشود و به هراندازه كه منزلش نزديكتر باشد، حق وي هم قويتر ميشود. در حديث شريف آمده است كه رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره حق همسايه فرمودند: «جبرئيل پيوسته به من درباره همسايه سفارش ميكرد تا بدانجا كه گمان بردم؛ همسايه از همسايه ارث ميبرد».
«و» احسان كنيد «به همنشين در پهلو نشسته» يعني: به همسر، به رفيق سفر و به رفيق اقامت در تحصيل علم، يا آموزش صنعت، يا انجام تجارت، يا مانند اينها «و» احسان كنيد به «ابنالسبيل» يعني: به مسافري كه بهطور گذرا از نزد شما ميگذرد، پس بر مقيم است تا به مسافر احسان كند. سبيل: يعني: راه. بعضيگفتهاند: مراد از آن، مسافر در راهماندهاي است كه توشه راهش تمام شده باشد. به قولي ديگر: مراد از آن ميهمان است «و» احسان كنيد «به آن كسي كه دست شما مالك وي شده» و ايشان غلامان و كنيزان اند، چنانكه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور دادند كه غلامان و كنيزان بايد از همان غذايي اطعام شوند كه مالك آنان ميخورد و از همان لباسي پوشانده شوند كه مالك آنان ميپوشد. همچنين در حديث شريفآمده است: «برده مستحق غذا و پوشاك خويش است و از كار جز به حد توان خود مكلف ساخته نشود». «هرآينه الله دوست ندارد كسي را كه مختال» يعني: متكبر و بيپروا و بيملاحظه باشد بر مردم و بر همسايگان خويش «و فخرفروش باشد» فخر: خود ستايي، برشمردن مناقب و افتخارات خويش و گردنفرازي و خود بزرگنمايي است. اما اگر كسي نعمتهاي حق تعالي را بر خود به منظور اعتراف به فضل وي، برشمرد، او شكرگزار است و به واجب شكر حق تعالي قيام ورزيده، لذا سزاوار نكوهش نيست ـ چنانكه در آيه بعد آمده است.
الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَيَكْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُّهِيناً(37)
همچنان خداوند متعال دوست ندارد: «همان كساني را كه بخل ميورزند» درآنچه كه در دست دارند و بنابراين، از اداي حقوق خود سرباز ميزنند «و مردمان را به بخل ميفرمايند» گويي آنان از جود و سخاوت ديگران در مال و داراييشان نيز احساس انزجار و دلتنگي ميكنند! و اين نهايت خست و پستي و حماقت و ناداني و بيحيايي و اوج زشتي و فرومايهگي طبع است «و» همان كساني كه «آنچه را خداوند از فضل خويش بدانها ارزاني داشته، پوشيده ميدارند» يعني: به فقر و مسكنت تظاهر ميكنند تا نيازمندان به برخورداريهايشان پي نبرند. درحديث شريف آمده است: «خداوند جلّ جلاله چون بر بندهاي نعمتي ميدهد، دوست دارد كه اثر آن نعمت بر وي هويدا گردد». «و براي كافران عذابي خواركننده آماده كردهايم» كه بهوسيله آن در آخرت خوار و بيمقدارشان ميگردانيم.
وَالَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِيناً فَسَاء قِرِيناً (38)
«و» حق تعالي دوست ندارد «كساني را كه اموالشان را براي نمايش، پيش چشم مردمان ميبخشند» و ميخواهند به مردم چنين وانمود كنند كه سخي و بخشندهاند تا به كرم و دهش مشهور شده و ميان مردم به آن فخر و مباهات ورزند. و آنان منافقان يا كافراناند، به دليل اين جمله: «و به الله و روز قيامت، معتقد نيستند. و هر كه شيطان قرين او باشد» قرين: يار و همنشين است «پس وي چه بدهمدمياست» زيرا شيطان همدمش را به ورطههاي هلاك درافگنده، او را به بخل، فخرفروشي، خودستايي و بخشش مال با هدف نمايش و ريا و شهرت دستور ميدهد و با اين كار از پاداش انفاق مال در راه حق محرومش گردانيده و درعينحال با انفاق مال وي در راه باطل، مالش را نيز بر وي تلف ميگرداند، پس رفيق و همدمي اينچنين، بسيار بدهمدمي است! در حديث شريف آمده است: «صاحب مالي كه مالش را بهخاطر آن انفاق و صدقه ميكند تا به او گفته شود كه: فلان فردي بخشنده است، در زمره اولين سه تني است كه آتش در روز قيامت برآنان شعلهور ميشود».
وَمَاذَا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُواْ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقَهُمُ اللّهُ وَكَانَ اللّهُ بِهِم عَلِيماً (39)
«و اگر به خدا و روز بازپسين ايمان ميآوردند و از آنچه خدا به آنان روزي داده، انفاق ميكردند، چه زياني برايشان داشت ؟ و خدا به» كار و كردار «آنان داناست» و آنان را به حالشان رها نميكند.
إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَإِن تَكُ حَسَنَةً يُضَاعِفْهَا وَيُؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً (40)
«و هرآينه خداوند به وزن ذرهاي ستم نميكند» ذره: واحد «ذر» است و ذر عبارت است از: مورچه بسيار ريز و كوچك. بعضي گفتهاند: هر جزء از اجزاي غبار و گرد، يك ذره است. امروزه به يك واحد اتم كه با چشم عادي ديده نميشود، نيز «ذره» ميگويند. يعني: خداوند جلّ جلاله از ثواب اعمالشان چيزي كم نميكند و در عذاب گناهانشان هموزن ذرهاي نميافزايد، چه رسد به مافوق آن.در حديث شريف طولاني شفاعت آمده است: «... آنگاه خداي عزوجل خطاب بهفرشتگان ميفرمايد: برگرديد و كسي را كه در قلب وي به اندازه همسنگ دانهسپندي از ايمان يافتيد، از دوزخ بيرون آوريد». در روايت ديگري آمده است: «به مقدار پايينترين پايينترين پايينترين هموزن ذرهاي از ايمان... پس فرشتگان خلقي بسيار را از دوزخ بيرون ميآورند». آنگاه راوي حديث فرمود: اگر ميخواهيد آيه: (إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ) را بخوانيد.
«و اگر آن» ذره «عمل نيكي باشد، دوچندانش ميكند» به مراتب بسيار و آن راچند و چندين برابر مضاعف ميسازد، چنانكه در حديث شريف آمده است: «همانا خداوند پاداش يك حسنه را به دوهزار برابر مضاعف ميگرداند». اما حق تعالي كيفر گناه و بدي را دوچندان نميسازد «و از نزد خويش پاداشي بزرگ ميبخشد» بهصاحبان اعمال نيك.
فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلاء شَهِيداً (41)
«پس حالشان چگونه باشد آنگاه كه از هر امتي گواهي آوريم؟» يعني: حال و روز اين كافران چگونه خواهد بود آنگاه كه از هر امتي عليه آنان گواهي به ميدانآوريم؟ البته اين گواهان از كساني هستند كه آنها را بهسوي خداي عزوجلفراخوانده و عهد الهي را به آنان يادآوري كردهاند، اما آنان در پاسخ، راه انكار واعراض را در پيش گرفتهاند. پس گواهان، انبياي عظام: اند كه در روز قيامت برامتهايشان گواهي ميدهند «و تو را بر آنان گواه آوريم» يعني: اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! تو رابر كساني كه پيام الهي را به آنان ابلاغ كردهاي، گواه ميآوريم تا بر مؤمنان بهايمانشان، بر كافران به كفرشان و بر منافقان به نفاقشان گواهي دهي. در حديث شريف به روايت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است كه گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به من فرمودند: «برمن قرآن بخوان! گفتم: يا رسول ا ، من بر شما قرآن بخوانم درحاليكه قرآن برشما نازل شده است؟ فرمودند: آري! من دوست دارم كه قرآن را از ديگرانبشنوم. پس سوره «نساء» را خواندم تا چون به اين آيه رسيدم: (فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلاء شَهِيداً (41) ) فرمودند: ديگر كافي است. در اين اثنا متوجه شدم كه چشمان آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم از اشك لبريز شده است».
يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَعَصَوُاْ الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الأَرْضُ وَلاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً (42)
«آن روز، آنان كه كفر ورزيدهاند و از پيامبر نافرماني كردهاند، آرزو ميكنند كه اي كاش زمين بر آنان هموار گردد» يعني: آرزو ميكنند كه اي كاش زمين بشكافد وآنان در آن فرو روند، سپس خاك بر آنان به همان شكل اول خود هموار گردد وهيچ نام و نشاني از آنان باقي نماند تا به مكافات عمل خويش دچار نشوند «ونميتوانند هيچ سخني را از خداوند پنهان كنند» بلكه رازهايشان همه بر وي آشكار و ارائه شده است و سخناني كه در ميان خويش ردوبدل كردهاند، به نزد وي معلوم است و بر نهان كردن آن از آن رو توانا نيستند كه اندامهايشان بر ضدشان گواهيميدهد.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلاَ جُنُباً إِلاَّ عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّىَ تَغْتَسِلُواْ وَإِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مِّنكُم مِّن الْغَآئِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوّاً غَفُوراً (43)
از علي رضی الله عنه در بيان سبب نزول آيه كريمه روايت شده است كه فرمود: عبدالرحمنبنعوف ميهمانياي ترتيب داد و براي ما غذايي آماده كرد و شرابمان نوشانيد، پس شراب در ما اثر كرد و چون موقع نماز فرا رسيد، فلان... را در نماز امام ساختند و او سوره (قل يا أيها الكافرون) را اينچنين خواند: (قل يا أيها الكافرون، ما أعبد ما تعبدون ونحن نعبد ما تعبدون)! پس خداوند جلّ جلاله نازل فرمود: «اي مؤمنان! درحال مستي به نماز نزديك نشويد» يعني: درحال مستي نماز نخوانيد، يا در اين حال به مساجد داخل نشويد «تا زماني كه بدانيد چه ميگوييد» يعني: تا آنگاه كه اثر سكر و مستي از شما برطرف شود و بدانيد كه چه ميگوييد زيرا شخص مست نميداند كه چه ميگويد. اين خود ميرساند كه هدف عبادت، فقط با آن عبادتي برآورده ميشود كه عبادتي خاشعانه باشد. خاطرنشان ميشود كه اين آيه ناظر بر مرحله سوم از مراحل تحريم شراب است، سپس در چهارمين مرحله ـ در سوره مائده ـ هرگونه شراب مستيآوري به كلي حرام گرديد «و هنگامي كه جنب هستيد به نماز نزديك نشويد» جنب: كسي است كه به وي جنابت رسيده است و جنابت، اثر هر مقاربت جنسي، يا انزالي است، چه همراه با احتلام باشد، يا بدون آن «مگر آن كه راهگذر باشيد تا زماني كه غسل كنيد» زيرا در حال سفر براي شما جايز است كه در صورت نيافتن آب، با تيمم نماز بخوانيد. البته اينتفسير، ناظر بر نحوه فهم احناف از آيه كريمه است. اما بعضي گفتهاند: معني ايناست كه در حال جنابت به مواضع نماز، يعني به مساجد نزديك نشويد، مگر اين كه از يك سوي مسجد بهسوي ديگر آن درحال گذر باشيد زيرا در نزد جمهورفقها (ابوحنيفه، مالك و شافعي) جنب ميتواند از مسجد گذر كند، اما نميتواند در آن بنشيند زيرا درنگكردن وي در مسجد حرام است تا آن كه غسل نموده يا در صورت عدم وجود آب، تيمم كند. اما امام احمدبنحنبل درنگ نمودن جنبدر مسجد را در صورتي كه با وضو باشد، جايز ميداند.
آنگاه حق تعالي حكم تيمم را بيان نموده ميفرمايد: «و اگر بيمار بوديد» و در صورت استعمال آب، يكي از شما در حال يا آينده، از تلفشدن يا آسيب ديگري بر خود بيم داشت، يا چنان سست بنيه بود كه توان رسيدن به جاي آب رادر خود نميديد «يا در سفر بوديد» اين قيد مفيد معني جواز تيمم براي هركسي است كه اطلاق اسم مسافر بر وي صادق است و اين شرط نيست كه سفر، سفر قصر (كوتاه كننده نماز) باشد. بعضي گفتهاند: در صورت عدم وجود آب، فرد مقيم نيز ميتواند تيمم كند. «يا يكي از شما از قضاي حاجت آمد» كنايه از ادرار و مدفوعي است كه از انسان خارج ميشود «يا با زنان آميزش كردهايد» با بوسيدن و دستمالي، يا تماسدادن غير آن از بدن آنان با هدف برآوردن شهوت وبهرهگيري و لذتجويي جنسي. مذهب ابوحنيفه: اين است كه مراد از آن فقط جماع (مقاربت) است. ابن جرير طبري ميگويد: «اين رأي به صواب اولي است، به دليل صحت اين خبر وارده از رسولاكرم صلّی الله علیه و سلّم كه ايشان بعضي از زنان خويش را ميبوسيدند و سپس نماز ميخواندند، بيآن كه وضو بگيرند». ابنكثير نيز اين رأي را ترجيح داده است «و آب نيافتيد» در نزديكي خود بعد از جستوجويآن، يا اين كه استعمال آب براي شما زيان داشت، يا مانعي ديگر چون دشمن، يا درنده، يا بيماري، يا عدم وجود ابزار آبكشي، شما را از دسترسي به آب بازميداشت «پس» در همه مواردي كه ذكر شد «تيمم كنيد» يعني: قصد كنيد «برصعيد پاك» صعيد: روي زمين است، چه بر آن خاكي باشد، يا نباشد. به سطح زمين صعيد گفتند زيرا سطح زمين آخرين قسمتي از آن است كه بر آن صعود ميكند. و اين مذهب مالك است. ولي شافعي و احمدبن حنبل بر آنند كه: صعيد فقط خاك است، پس تيمم جز بر خاك بر چيز ديگري روا نيست، لذا تيمم بر صخره سنگ و سنگريزه جايز نيست. اما ابوحنيفه ميگويد: تيمم بر هر چيزي صحيح است كه از جنس خاك باشد، مانند سنگريزه، آهك و زرنيخ «پس چهرهها و دستهايتان را به آن» يعني: به آن زمين پاك و طاهر «مسح كنيد» به نيت تيمم. كيفيت تيمم اين است كه: شخص هر دو كف دست خويش را به زمين زده، آنگاه آنها را طوري بر روي خود بكشد كه تمام روي وي را در بر گيرد و بار دوم هر دو كف دست خويش را به زمين زده و با دست راست، دست چپ خويش را از سر انگشتان تا انتهاي آرنج مسح كند و باز با دست چپ، دست راست خود را همينگونه مسح نمايد، طوري كه هيچ بخشي از دستان وي تا آرنج بدون مسح باقي نماند «هرآينه الله عفوكننده آمرزنده است» چنانكه بر شما عفو كرد و كوتاهي و تقصير شما را در اين موارد آمرزيد و با رخصت دادن در تيمم و فراخ ساختن عرصه تكليف، بر شما رحم نمود بنابراين، شما ميتوانيد در هنگام وجود عذر، بدون وضو يا غسل نماز بخوانيد.
در حديث شريف آمده است كه رسولاكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «بر امتهاي ديگر به سهچيز برتري داده شدهايم: اول اين كه صفوف ما در نماز مانند صفوف فرشتگان گردانيده شد. دوم اين كه همه عرصه زمين براي ما مسجد گردانيده شد. و سوم اين كه خاك زمين براي ما پاككننده گردانيده شد ـ هرگاه كه آب نيافتيم».
سبب نزول مشروعيت تيمم: بخاري از عائشه رضيالله عنها روايت كرده است كه فرمود: «با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در سفري بيرون رفتيم و چون به بيابان، يا به «ذاتالجيش» رسيديم، گردنبند من پاره شد، پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درنگ كردند تا گردنبند من پيدا شود، مردم نيز همراهشان درنگ كردند و در آن بيابان نه آبي بود و نه هم با ما آبي وجود داشت، در اين هنگام مردم نزد ابوبكر پدرم رفتند وگفتند: آيا نميبيني كه عائشه چه كرد؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و مردم را معطل ساخت، در حاليكه در اينجا نه آبي است و نه مردم آبي به همراه دارند؟! پس درحالي كه رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم سرشان را بر زانويم نهاده و به خواب رفته بودند، ابوبكر رضی الله عنه آمد وسرزنشكنان به من گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و مردم را معطل ساختهاي درحاليكه نه در اينجا آبي است و نه آنها آبي به همراه دارند؟! و همينگونه به سرزنشم ادامه ميداد و ميگفت آنچه خدا خواسته بود كه بگويد، آنگاه شروع به زدن در پشت من كرد و چيزي جز خواب رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر روي زانويم مرا از تحرك بازنميداشت. در اين اثنا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از خواب برخاستند و حق تعالي آيه تيمم را نازل كرد و مسلمانان همه تيمم كردند. هم در اين وقت اسيدبن حضير گفت: اي خانواده ابوبكر! اين اولين بركت شما نيست. آنگاه شتري را كه من سوار آن بودم از جا به حركت درآوردم و گردنبند خود را در زير آن يافتم».
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيباً مِّنَ الْكِتَابِ يَشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَيُرِيدُونَ أَن تَضِلُّواْ السَّبِيلَ (44)
«آيا به كساني كه بهرهاي از كتاب داده شدهاند» مراد يهوديان اند «ننگريستي» بهقلب خويش؟ مراد از كتاب، تورات است «آنان گمراهي را ميخرند» و به هدايت بدل ميكنند، چرا كه بعد از روشنشدن حجت بر صحت نبوت پيامبر ما حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و وجود بشارت به بعثت ايشان در تورات و انجيل، هنوز هم بر يهوديت باقي ماندهاند «و ميخواهند كه شما نيز راه را گم كنيد» يعني: آنان به گمراهي خودشان اكتفا نكرده بلكه ميخواهند كه با كتمان و انكار حق و با نيرنگهاي ديگر، شما مؤمنان را نيز از راه حق بدر برند تا به محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم كفر ورزيد.
وَاللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ وَكَفَى بِاللّهِ وَلِيّاً وَكَفَى بِاللّهِ نَصِيراً (45)
«و» اي مؤمنان! «خدا به دشمنان شما داناتر است» و به آنچه كه براي شما از گمراهي ميطلبند، پس از آنان بر حذرتان ميدارد «و كافي است كه خدا سرپرست شما باشد و كافي است كه خدا ياور شما باشد» يعني: كافي است كه خدا جلّ جلاله كارساز و ياور شما بوده و در جبههها و سنگرهاي نبرد، نصرتتان دهد، پس به ولايت و نصرت وي اكتفا كنيد و ديگران را به ولايت و نصرت نطلبيد.
مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيّاً بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْناً فِي الدِّينِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانظُرْنَا لَكَانَ خَيْراً لَّهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَكِن لَّعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (46)
«برخي از آنان كه يهودي اند» يعني: اي مؤمنان! خدا جلّ جلاله شما را بر يهوديان معاند نصرت ميدهد. همچنين محتمل است كه اين عبارت ابتداي سخن باشد، يعني: از يهوديان گروهي هستند كه «كلمات را از جاهاي خود برميگردانند» و ازجمله اوصاف رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را از مواضع آن برداشته و در عوض كلماتي ديگررا بجاي آن قرار ميدهند. يا مراد اين است كه: كلمات را بر غيرتأويل حقيقي آن تأويل ميكنند «و ميگويند: شنيديم» سخن تو را «و نپذيرفتيم» امر تو را. محتمل است كه اين سخن را آهسته گفته باشند «و بشنو» كه «ناشنوا گردي» اين نفريني از سوي آنان عليه پيامبراكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است ـ مرگشان باد كه اينگونه از حقبرميگردند! يا معناي: (وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ) اين است: سخن ما را بشنو و نشنيده بگير. كه اين سخن، ظاهرا احتمال مدح و ذم هر دو را دارد، مدح به اين معنيكه: گوش تو سخن ناخوش را نشنود و ذم به اين معني كه: اي كاش ناشنوا گردي! (وَرَاعِنَا): يعني: به ما التفات كن.[5] و اين سخن را «با پيچانيدن زبان خود» ميگويند. يعني دشنام خويش را طوري در لفافه سخن در هم ميآميزند كه كسي بهحقيقت مرادشان پي نبرد. آري! با زبانبازي از گفتن حق طفره رفته و از خبث وپليدياي كه دارند زبانهايشان را با تعريض و كنايه بهسوي چيزهايي برميگردانند و كج ميسازند كه در دلهايشان پنهان داشتهاند «و به قصد طعنه زدن در دين» اين سخن را ميگويند زيرا چنين استدلال ميكنند كه: اگر او پيامبر بود، قطعا ميدانست كه ما با گفتن (راعنا) او را دشنام ميدهيم! كه خداي سبحان با آگاه ساختن پيامبر خويش صلّی الله علیه و آله و سلّم از اين امر، اين استدلالشان را بياثر گردانيد «و اگر آنان ميگفتند: شنيديم» سخنت را «و فرمان برديم» از دستورت «و بشنو» آنچه راكه ما ميگوييم «وبه ما بنگر» يعني: اگر آنان بهجاي (اسمع غير مسمع: بشنو ونشنيده بگير)، ميگفتند: (اسمع: بشنو)، و اگر بهجاي (راعنا) كه در زبان عبري دشنام است، ميگفتند: (انظرنا: در كار ما بنگر)؛ «قطعا براي آنان بهتر» بود از آنچه گفتند «و درستتر بود» يعني: اين در نزد خداوند جلّ جلاله درستتر و استوارتر و بهتر از سخن اولشان، يعني جمله: (سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا) بود، «ولي» آنان راه و روش درستي را در پيش نگرفتند و از همين رو «خدا آنان را به سبب كفرشان لعنت كرده است» يعني: از رحمت خويش طردشان نموده است «و درنتيجه ايمان نميآورند مگر اندكي» و آن عبارت است از: ايمانشان به بعضي از كتابهاي آسماني و به بعضي از پيامبران الهي، نه به كتب و پيامبران ديگر. يا معني اين است: فقط اندكي از آنان ايماني راستين ميآورند.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَكُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً (47)
«اي اهل كتاب! به آنچه فرو فرستاديم و تصديقكننده همان چيزي است كه با شماست، ايمان آوريد» يعني: به قرآني كه تصديقكننده تورات است، ايمان آوريد. سپس حق تعالي آنان را به خشمي از سوي خويش بيم ميدهد، بدان جهت كه آنان حق را شناخته و با وجود آن، پيروي از آن را فروگذاشتند و به ضدآن عمل كردند. آري! ايمان آوريد «پيش از آن كه چهرههايي را مسخ و محو كنيم» يعني: صورتهاي شما را با محو نشانهها و مشخصات آن محو كنيم، بدينگونه كه چهرههايتان را همچون پشت گردنهايتان گردانيده و بينيها و دهانها وابروها و چشمهايتان را از ميان برداريم «پس آنها را بازپس گردانيم» يعني: بعد از محو كردن علائم صورت، آنها را به موضع قفا باز پس گردانيم، بدينگونه كه صورتهايتان را از طرف پشتهايتان بگردانيم كه به قهقرا راه رويد و چشمانتان را ازپشت گردنتان بيرون آوريم. يا چهرههايتان را به پايين بدنتان و پايين بدنتان را به بالاي بدنتان آوريم، طوري كه سر و صورتتان بر زمين و پاهايتان رو به هوا باشد. كه اين خود، بر عذاب سخت و سهمگين بودن مجازاتشان دلالت ميكند «يا آنان را لعنت كنيم، چنانكه اصحاب سبت را لعنت كرديم» لعنت اصحاب سبت (حرمتشكنان روز شنبه) عبارت بود از: مسخ نمودن آنان به بوزينه و خوك.بعضي گفتهاند: مراد، خود لعنت اصحاب سبت است كه به هر زباني ملعوناند «وامر الهي انجام پذير است» يعني: فرمان وي خواهناخواه تحقق يافتني است، در هر زماني كه او تحقق آن را اراده نمايد. روايت شده است كه اين آيه، سببمسلمانشدن كعب احبار گرديد.
إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِيماً (48)
«مسلما خداوند اين را كه به او شرك ورزيدهشود، نميبخشايد» يعني: برايكسي كه بر شرك مرده و قبل از مرگ از آن توبه نكرده است، احتمال آمرزششرك وي وجود ندارد «و غيرآن را بر هركه خواهد ميآمرزد» يعني: غير اهل شرك از گنهكاران مسلمين در مشيت آمرزش حق تعالي داخلند و اين امر موكول به اراده وي است، پس حق تعالي براي هركس از موحدان كه بخواهد ميآمرزد، ولو اين كه هر گناهي را ـ اعم از كبيره يا صغيره ـ مرتكب گرديده و از گناه خويش توبه هم نكرده باشند ـ كه اين مذهب اهل سنت و جماعت است ـ و هركه را هم كه بخواهد عذاب ميكند «و هركس كه به خدا شرك ورزد، درحقيقت گناه عظيمي را بربافته است» زيرا شرك بزرگترين گناهان كبيره است. در حديث شريف به روايت عائشه رضيالله عنها آمده است: «ديوانهاي اعمال در نزد خداي عزوجل سه ديوان است: ديواني است كه حق تعالي به آن اهميتي نميدهد و ديواني است كهحق تعالي چيزي از آنرا فروگذار نميكند و ديواني است كه حق تعالي آن را نميآمرزد. اما ديواني كه حق تعالي آن را نميآمرزد، ديوان شرك ورزيدن به اوست، خداي عزوجل فرموده است: (إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ...)، و فرموده است: (إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ) [المائدة: ٧٢]: در حقيقت هر كس به خداوند شرك ورزد، خداوند بر او بهشت را حرام گردانيده است) «مائده/72». اما ديوانيكه به آن اهميت نميدهد؛ ديوان ستم بنده بر خود در ميان خود و خداي خويش است ـ از روزه يا نمازي كه آن را ترك كرده ـ زيرا خداي متعال اين رانميآمرزد، ولي اگر بخواهد از آن در ميگذرد. و اما ديواني كه خداوند جلّ جلاله چيزي از آن را فرو نميگذارد؛ ديوان ظلم و ستم بندگان بر يكديگر است، كه خواهنخواه قصاص دارد».
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكِّي مَن يَشَاءُ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً (49)
«آيا بهسوي كساني كه خود را پاك ميشمارند» با ادعاي فضايل و برتري هايي كهمربوط به آنان نيست «ننگريستهاي؟» چنانكه يهود و نصاري گفتند: ما فرزندان ودوستان خداييم! يا مانند اين سخن برخي از مردم كه ميگويند: ما هيچ گناهي نداريم و همچون كودكان از گناه پاكيم! بعضي گفتهاند: مراد آيه كريمه، ستايش بعضي مردم از بعضيديگر است. البته اين هشداري است عام براي هر كسي كهخود را تزكيه ميكند، ميستايد و پاكيزه و بي عيب ميشناسد. حق تعاليميفرمايد: چنين نيست «بلكه خداست كه هركه را بخواهد پاك ميگرداند» زيرا فقط او به كساني از بندگانش كه سزاوار اين تزكيه هستند و كساني از آنان كه سزاوار آن نيستند، داناست، پس بندگان بايد تزكيه خود را ـ با هدف برتريطلبي و تفاخر برهمديگر ـ فروگذاشته و يكديگر را مورد مدح و ستايش قرار ندهند. درحديث شريف به روايت مقدادبناسود رضی الله عنه آمده است: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به ما دستوردادند كه بر روي مداحان خاك بپاشيم». در روايت ابيبكره رضی الله عنه آمدهاست: «... اگر يكي از شما خواسته يا نخواسته، رفيقش را مدح كرد، بايد بگويد: احسبه كذلك ولا ازكي علي الله احدا: او را چنين... ميپندارم و كسي را بر خدا تزكيه نميكنم». «و به قدر فتيلي بر آنان ستم نميرود» فتيل: نخ رشتهمانند روي هستهخرماست. معني اين است: اين گروهي كه خود را تزكيه ميكنند، بهاندازه گناه تزكيه خويش عذاب ميشوند و افزون برآن ـ ولو به اندازه رشته روي هستهخرمايي ـ موردستم قرار نميگيرند و از ثوابي نيز كه مستحق آن باشند، به مقدار رشته روي هسته خرمايي كم نميشود.
انظُرْ كَيفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ وَكَفَى بِهِ إِثْماً مُّبِيناً (50)
«ببين چگونه بر الله دروغ ميبندند» در تزكيه خود و اين ادعا كه فرزندان و دوستان خدايند «و بس است كه اين يك گناه آشكار باشد» يعني: همين دروغ به مثابه آشكارترين دليل بر بدكاري دروغگو و ارتكاب عمدي معصيت از سوي وي كافي است.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيباً مِّنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُواْ سَبِيلاً (51)
ابنابي حاتم در بيان سبب نزول آيه كريمه از عكرمه روايت كرده است كه گفت: حييبن اخطب و كعببن اشرف يهودي به مكه رفتند، مردم مكه به آنان گفتند: شما اهل كتاب و اهل علم هستيد، لذا نظرتان را در باره قضيه ما و محمد به مابگوييد؟ پس آنها از مكيان پرسيدند: شما بر چه راه و روشي قرار داريد و محمد برچه راه و روشي؟ مشركان پاسخ دادند: ما كساني هستيم كه صله ارحاممان را بهجا ميآوريم، گله شتر را قرباني ميكنيم، مردم را شير و آب مينوشانيم، اسيران را آزاد ميكنيم و حجاج را سيراب ميگردانيم، اما محمد مرد بي همهكس و بيهمهچيزي است كه صله ارحام ما را بريده و رهزنان حجاج از قبيله «غفار» از او پيروي ميكنند، پس آيا ما بهتريم يا او؟ يهوديان گفتند: شما از وي بهتر و راهيافتهتريد! پس، خداي عزوجل نازل فرمود: «آيا نديدي به سوي كساني كه بهرهاي از كتاب داده شدند» و آنان يهوديان اند «كه به جبت و طاغوت ايمان ميآورند» جبت: سحراست. و طاغوت: كاهن و هرآنچه كه بجز الله جلّ جلاله مورد پرستش قرار گيرد و هر معبودي بجز خدا جلّ جلاله كه به پرستش خويش راضي باشد، يا در نافرماني خدا جلّ جلاله مورد اطاعت قرار گيرد. «و در باره كافران ميگويند» يعني: يهوديان درباره كافران ميگويند: «اينان از كساني كه ايمان آوردهاند، راهيافتهترند» از همين رو بود كه يهوديان در جنگ احزاب با مشركان همدست شدند.
أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَمَن يَلْعَنِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِيراً (52)
«اينان گروهي هستند كه خداوند لعنتشان كردهاست» يعني: آن يهوديان را از رحمت خويش دور ساخته است، از آن رو كه قريش را ـ با وجود كفرشان به خداي عزوجل و پرستش بتها ـ بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و مؤمنان برتري دادند و بهخاطر پيروي از هواي نفس، بهطور آگاهانه با حق به ستيزه برخاستند و چنين نكردند مگر بهخاطر اين كه ياري و پشتيباني قريش را جلب كنند «و هركه را خدا لعنت كند، هرگز براي او ياوري نخواهي يافت» كه عذاب و خشم فرودآمده الهي را از وي دفع كرده و وي را ياري و ياوري نمايد.
أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لاَّ يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً (53)
«آيا آنان» يعني: يهوديان «نصيبي از حكومت دارند؟» استفهام مفيد انكار است. يعني: آنان در دنيا بهرهاي از حكومت و فرمانروايي، يا بهرهاي از ملك الهي ندارند و اگر هم داشتند «در آن هنگام به مردم بهقدر نقيري هم نميدادند» به سبب شدت بخل و حسدي كه دارند. نقير: نقطه پشت هسته خرماست.
أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكاً عَظِيماً (54)
«بلكه به مردم حسد ميورزند» يعني: يهوديان با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و اصحابشان رشك و حسد ميورزند «بر آنچه كه خدا از فضل خويش به ايشان عطا كرده است» چون قرآن و نبوت و نصرت و سركوب دشمنان و عزت روزافزون «در حقيقت مابه خاندان ابراهيم» نيز «كتاب و حكمت داديم و به آنان ملكي بزرگ بخشيديم» يعني:آنچه ما به محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و اصحابش از فضل خويش دادهايم، چيز تازه و نوي نيست زيرا يهوديان خوب ميدانند كه ما به خاندان ابراهيم علیه السلام كه بنياسرائيل هم ازتبارشان هستند، نيز كتاب و حكمت و فرمانروايي عظيمي داديم. به قولي: يهوديان با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به اين حسد ورزيدند كه خداي سبحان براي ايشان ازدواج با نه زن را مباح گردانيد و گفتند: او جز ازدواج با زنان هم و غم ديگري ندارد. پس خداي عزوجل آنچه را در اين باره به ابراهيم علیه السلام و خاندانش ـ كهسليمان و داوود عليهماالسلام نيز از ايشانند ـ بخشيده بود، بهيادشان آورد زيرا خداوند جلّ جلاله به ايشان نيز هم كتاب و حكمت و حكومت بخشيده بود و هم زنانشان بسيار بيشتر از زنان حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند.
فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً (55)
«پس برخي از آنان» يعني: از يهوديان «به وي» يعني: به پيامبر ما صلّی الله علیه و آله و سلّم «ايمانآوردند و برخي از آنان از او روي برتافتند» به قولي، مراد اين است كه: برخي از يهوديان از داستان خاندان ابراهيم علیه السلام و فضايل داده شده به ايشان اعراض كردند ـ كه اين تفسير با سياق آيات بيشتر انسجام و هماهنگي دارد «و براي آنان دوزخ پرشراره بس است» به عنوان مجازاتي بر كفر و عناد و مخالفتشان.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَاراً كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَزِيزاً حَكِيماً (56)
«در حقيقت كساني را كه به آيات ما كفر ورزيدهاند، به زودي در آتشي» عظيم «درآوريم كه هرگاه پوستهايشان پخته» و سوخته گردد «پوستهاي ديگري» كه ناسوخته باشد «بر جايش نهيم» زيرا اين كار در رساندن عذاب به بدنهايشان، تأثيري فزونتر دارد. بعضي گفتهاند؛ معني اين است كه حق تعالي همان پوست اولي را دوباره به تنشان باز ميگرداند «تا عذاب را بچشند» يعني: از آنجا كهپوست سوخته احساس درد و الم را ازدست ميدهد، پوستشان را از نو بازميگردانيم تا هرگز احساس درد و الم از آنان قطع نشده و هميشه برآنان دوام واستمرار داشته باشد. در روايتي از عمر رضی الله عنه آمده است: «در هر ساعت صدبار پوست بدنشان عوض ميشود» «هرآينه الله غالب حكيم است» يعني: غالب است در انتقام گرفتن، با حكمت است در آنچه كه با مجرمان انجام ميدهد.
اين آيه از آيات معجز علمي قرآن كريم است زيرا اين حقيقت علمي كه احساس درد مستقيما با پوست بدن رابطه داشته و اعصاب حسي در پوست بدن قرار دارد، حقيقتي است كه علم طب اخيرا به كشف آن قادر شدهاست.
وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً لَّهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِيلاً (57)
«و بهزودي كساني را كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كردهاند، در باغهايي كه از زير آن جويباران جاري است، درآوريم. براي هميشه در آن جاودانند و در آنجا براي آنان زنان پاكيزه وجود دارد» كه از همه پليديهايي كه بر زنان دنيا عارض ميشود، پاكند «و آنان را به سايهساري سايهگستر درآوريم» ظلظليل: سايهساري انبوه و خوب و پايداري است كه هرگز گرما و سموم را به اندرون آن راهي نيست. بدينسان است كه جاودانگي در بهشت براي آنان، با لذت نگاه و لذت برخورداري و لذتفضا و محيط، يكجا ميگردد ـ كه خداي منان روزيمان گرداند ـ درحديث شريف به روايت ابوهريره رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «همانا در بهشت درختي است كه سوار در سايهسار آن صد سال راه ميپيمايد، اما آن رابهپايان نميرساند ـ اين درخت، شجرهالخلد (درخت جاويدان) است».
إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ سَمِيعاً بَصِيراً (58)
«خداوند به شما فرمان ميدهد كه امانتها را به اهل آنها بسپاريد» خطاب الهي در اين آيه شامل تمام مردم در تمام امانتها ميشود، پس اين خطاب، هم اداي فرايض و تكاليف را كه امانت حق تعالي بر دوش انسان است و هم امانتهاي عادي در ميان مردم را دربر ميگيرد. اما زمامداران از نخستين مخاطبان آيه كريمه و در پيشاپيش آنان قراردارند، پس ادا كردن امانت، رد مظالم و جستن عدل در احكام و فرامين صادره از سوي آنان، جزء اولين واجبات و تكاليفشان در مسند زمامداري است. و چنان كه گفتيم؛ غيرآنان از مردم نيز در اين خطاب داخلند بنابراين، بر همه مردم واجب است تا امانتها را بازگردانده، در گواهيها و اخبار تحقيق و بررسي نموده و در همه امور، داوري صحيح نمايند. در حديث شريفآمده است: «به كسيكه تو را امين گردانيده، امانت را بسپار و بر آن كس كه به توخيانت كرده، خيانت نكن». «و به شما فرمان ميدهد كه چون ميان مردم حاكم شويد، به عدالت حكم كنيد» مراد از عدالت در اينجا اين است كه: حاكم يا قاضي، بهسوي يكي از طرفين دعوي گرايش نيابد و بنابراين، هيچ كس را بهخاطر قرابت وي، يا جاه و مقام، يا مصلحت و منفعتي كه از او تمنا دارد، يا هر غرض هوسآلود ديگري بر خصمش برتري ندهد، بلكه بايد مطابق آنچه كه قرآن عظيمو سنت نبوي كريم براي وي روشن ساخته است، فقط به نفع همان كسي حكم كند كه حق از آن وي است. آري! حاكم بايد در ميان مردم براساس مساوات حكم كند، بيآن كه يكي را بر ديگري برتري دهد، مگر اين كه كسي واقعا صاحب اين فضل و برتري باشد، مثلا در عمل صالح سختكوش بوده، يا از اهل خبره، ياعلم، يا نيرومندي در جهاد، يا نظاير اينها باشد «در حقيقت نيكو چيزي است آنچه خدا شما را به آن پند ميدهد، در حقيقت خدا شنوا» است به آنچه حكم ميكنيد «بيناست» به حاكم، هنگاميكه حكمش را صادر ميكند، پس او ميداند كه آياحاكم در حكم خويش جوياي عدالت است، يا اين كه مطابق هواي نفس خويشحكم كرده است. در حديث شريف آمده است: «خداي عزوجل همراه حاكم است تا آنگاه كه ستم نكند، پس چون ستم كرد، او را به خودش واميگذارد».
در بيان سبب نزول آمده است: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز فتح مكه، كليد خانه كعبه را از عثمانبن طلحه گرفتند و وارد خانه شدند و هنگامي كه از خانه خارج شدند اين آيه را تلاوت ميكردند، آنگاه عثمانبن طلحه را فراخوانده و كليد را به او بازپس دادند.
به هر حال، بيشتر مفسران برآنند كه: حكم اين آيه عام است و شامل همه مردم ميباشد. بعضي هم گفتهاند: اين آيه فقط در مورد حكام و زمامداران جامعه اسلامي نازل شده است.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً (59)
آنگاه كه خداي سبحان قضات و ولات امر جامعه اسلامي را فرمان داد كه چون ميان مردم حكومت و داوري ميكنند، بايد به حق و عدل حكم نمايند؛ دراينجا مردم را به اطاعت از آنان فرمان ميدهد: «اي مؤمنان! خدا را اطاعت كنيد» با اطاعت از كتاب وي «و پيامبر را اطاعت كنيد» با اطاعت از شخص وي در حياتشو اطاعت از سنت وي بعد از وفاتش «و» اطاعت كنيد «اولي الامر را از جنسخويش» يعني: اوليالامر مسلمان را، اما حاكم غير مسلمان نه بر مسلمان ولايتي دارد و نه طاعتي. فرمان اطاعت از خدا و رسول بر فرمان اطاعت از حكام از آن رو مقدم است كه اگر حاكم يا قاضي يا غيرآنان، حكمي مخالف با حكم خداو رسول وي صادر نمايند، حكمشان مردود است. و (اوليالامر) عبارت اند از: سلاطين و قضات و كليه كساني كه داراي ولايت شرعي ميباشند نه ولايت طاغوتي. البته مراد آيه؛ اطاعت آنان در اوامر و نواهي ايشان تا آنگاه است كهاين اوامر و نواهي متضمن معصيت الهي نباشد زيرا براي هيچ مخلوقي در معصيتالله جلّ جلاله اطاعتي نيست، چنانكه اين حكم در احاديث بسياري از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز ثابت شده است. بعضي گفتهاند: اوليالامر؛ اهل قرآن و فقاهت اند، يعني: آنان كه به حق امر ميكنند و به حق فتوي ميدهند درحالي كه به آن علم دارند.
ابنكثير ميگويد: «روشن است كه معناي اوليالامر در آيهكريمه عام است و علما و امرا هر دو را شامل ميشود ـ والله اعلم». بايد دانست؛ از مفاد حديث شريف ديگري به روايت ابوهريره رضی الله عنه برميآيد كه: در هنگام كثرت خلفا و امرا، بايد به بيعت اولين آنها وفا كرد. «پس هرگاه اختلاف كرديد» ميان يكديگر، يا اختلاف كرديد با حكام خود «در چيزي» از امور؛ «آن را به سوي خدا و پيامبر عرضه بداريد» عرضه داشتن بهسوي خدا؛ همانا ارجاع دادن امر مورد اختلاف به كتاب حكيم وي است و عرضه داشتن بهسوي پيامبر؛ ارجاع دادن آن امر بهسوي ايشان است در حياتشان با سؤال نمودن از ايشان و عرضه داشتن آن است بر سنت مطهره ايشان بعد از وفاتشان. آري! بايد اينچنين كنيد «اگر به خداوند و روز بازپسين ايمان داريد» پس اين عرضه داشتن و بازگشت دادن امور مورد اختلاف به كتاب و سنت، بر اختلافكنندگان امري حتمي و الزامي بوده و از شأن كساني است كه به خدا جلّ جلاله و روز آخرت ايمان دارند زيرا بازگشت به كتاب و سنت در حالت نزاع وكشمكش، مقتضاي طاعت است «اين» بازگشت دادن امر اختلافي به مراجع ياد شده «بهتر» است براي شما در كوتاه مدت «و نيكوتر است به اعتبار تأويل» يعني: اين امر به اعتبار عاقبت و انجام كار نيز براي شما بهتر از تأويلي است كهخود در هنگام اختلاف و نزاع به آن دست مييابيد ـ چنانچه امر مورد اختلاف را به غير خدا و رسول وي برگردانيد.
در اينجا علما سؤالي را مطرح كردهاند و آن اين است: اگر انسان در شرايطي قرار گرفت كه نظام حاكم بر جامعه، كافر يا غير مشروع بود، او از چه كسي بايد اطاعت كند؟ شيخ سعيدحوي در تفسير خويش «الأساس فيالتفسير» به اين سؤال اينگونه پاسخ داده است: «در اينجا دو نوع طاعت است؛ يكي طاعت اجباري از نظام و قانون كه انسان در قبال آن اختياري نداشته باشد و خواهنخواه بايد به آن گردن نهد و ديگري طاعت اختياري است. بايد گفت كه: طاعت اختياري در همچو حالتي، نه از آنحكام، بلكه از آن علماي رباني است زيرا ايشان ميراثبران نبوت هستند». در فتاواي ابنعابدين آمده است: «فقهاي احناف در اينباره كه اگر زمامدار حكمي صادر كرد كه اكثريت تنفيذ حكم وي را زيانبار ميدانستند، گفتهاند: در همچو حالي بايد از رأي اكثريت پيروي كرد».
سبب نزول آيه كريمه: مناقشه خالدبن وليد و عماربن ياسر در يكي از سريهها (گروههاي اعزامي براي جنگ) بود زيرا عمار به فردي از مشركان امان داد، وليخالد كه امير گروه بود، امان دادن وي را نميپذيرفت و وقتي آنها نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند؛ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در عين حاليكه امان دادن عمار را نافذ ساختند، ولي او را از اين كه در آينده به رغم خواسته امير به كسي امان بدهد، نهي كردند، آنگاه آيه كريمه نازل شد. بنابراين، از سبب نزول نيز بر ميآيد كه اطاعت امرا واجب است.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً (60)
«آيا ننگريستي بهسوي كساني كه ميپندارند» يعني: ادعا ميكنند كه «به آنچه برتو نازل شده» از وحي و قرآن «و به آنچه پيش از تو نازل شده» بر پيامبران الهي «ايمان آوردهاند» ولي با اينهمه «ميخواهند كه داوري ميان خود را بهسوي طاغوت ببرند؟» اين آيه بيانگر انكار و استبعاد از سوي خداي عزوجل است بر هر كسي كه ادعاي ايمان را دارد ولي با وجود آن ميخواهد تا در قضايا و دعاوي خويش، بهسوي غيركتاب خدا جلّ جلاله و سنت رسولش صلّی الله علیه و آله و سلّم به داوري و دادخواهي برود. پسچگونه ميتوان گفت؛ كساني كه نزد كاهنان و بتان و طاغوتان به داوري ميروند، به كتابهاي آسماني ايمان دارند؟! طاغوت: كاهن و هركس و هر مرجعي است كه به غير كتاب و سنت حكم كند. به قولي: مراد از طاغوت در اينجا، شيطان است با لشكريان و پيروان خويش. به قولي ديگر: طاغوت هر كسي است كه در طغيان وتجاوز و مبارزه عليه اسلام از حد ميگذرد. و همه اين اقوال صحيح است «باآن كه قطعا فرمان يافتهاند كه بدان كفر ورزند» يعني: چگونه ميخواهند داوري ميانخود را بهسوي طاغوت ببرند، درحاليكه كتابهاي آسماني به آنان چنين فرمان ميدهد كه به هركسي كه به دين و پيام خداوند جلّ جلاله حكم نميكند، كفر ورزند «وشيطان ميخواهد كه آنان را به گمراهي دور و درازي» از حق «بكشاند» يعني: به گمراهياي كه تا هنگام مرگشان استمرار داشته باشد.
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُوداً (61)
«و چون به آنان گفته شود» يعني: به منافقان «بهسوي آنچه خدا نازل كرده و بهسوي پيامبر بياييد» يعني: به داوري خواهي به سوي كتاب خدا جلّ جلاله و شخصپيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در حياتش و بهسوي سنت وي پس از وفاتش بياييد «منافقان را ميبيني كه بهكلي از تو اعراض ميكنند» يعني: با تنفر و انزجار تمام، از داوري قرآن وپيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روي بر ميتابند.
فَكَيْفَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جَآؤُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَاناً وَتَوْفِيقاً (62)
«پس چگونه است آن گاه كه به آنان به سبب كار و كردار پيشينشان مصيبتي برسد» يعني: حالشان چگونه خواهد بود و چه خواهند كرد آنگاه كه بهسبب گناهاني كهمرتكب شدهاند و از جمله؛ بردن قضاياي خويش به سوي طاغوت، گرفتار مصيبت سنگيني گردند؟ آري! يقين است كه آنان در چنين حالتي، از دفع آن مصيبتناتوان اند «سپس نزد تو ميآيند» و از كاركرد خويش عذرخواهي ميكنند «و بهخدا سوگند ميخورند كه ما جز نيكويي و موافقت قصدي نداشتيم» يعني: ما از بردن قضاياي خويش به داوري نزد غير تو، جز احسان و نيكوكاري و ايجاد سازش وتوافق ميان دو خصم، هيچ قصد ديگري نداشتهايم، پس قطعا هدف ما ستيز ومخالفت با تو نبوده است و به صحت آن داوري هرگز اعتقاد نداشتهايم!
اما خداي عزوجل آنان را اينگونه تكذيب ميكند:
أُولَئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَّهُمْ فِي أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً (63)
«اينان گروهياند كه خدا ميداند آنچه در دلهايشان است» از نفاق و دشمني باحق. يعني: قطعا ميداند كه آنان منافقاند «پس از آنان اعراض كن» و از پذيرشعذرشان روي برتاب «و پندشان ده» يعني: از فرجام شوم نفاق بيم و هشدارشانده «و به آنان بگو در دلهاي آنان» يعني: در حق نفسهاي آنان. يا به آنها در خلوتكه جز خودشان كس ديگري در آن محضر نباشد، بگو: «سخني مؤثر را» يعنيسخني رسا و بليغ را كه در امر پنددهي آنان، راه به مقصود برد و در آنان مؤثرافتد، مثلا آنان را به ريختن خونها و سلب اموالشان بيم ده، يا سخني به آنان بگوكه در دلهايشان مؤثر افتد و آنان را به بدي و انحراف راه و روششان باورمند گرداند.
در بيان سبب نزول روايت شده است: اين آيات درباره مردي از انصار و مردياز يهود نازل شد كه با هم در قضيهاي دعوا و مرافعه داشتند، يهودي ميگفت: ميان من و تو محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم داور باشد! اما انصاري ميگفت: ميان من و تو كعببناشرف داور باشد! ابنكثير بعد از آن كه روايات ديگر در بيان سبب نزول اين آيات را نيز نقل ميكند، چنين ميگويد: «آيات عامتر از همه اينهاست زيرادر مورد نكوهش هر كسي است كه از كتاب و سنت عدول كرده و به داوري باطلتن در دهد. مراد از طاغوت در اين آيات نيز هر باطلي است».
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّاباً رَّحِيماً (64)
«و هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر براي آن كه اطاعت شود» در آنچه كه امر ونهي ميكند «به اذن الله» يعني: به علم وي، يا به توفيق وي. بنابراين، او پيامرسان خداي عزوجل است، پس اطاعت از وي، در واقع اطاعت از خداوند متعال ميباشد، لذا اطاعت از وي را برامتش فرض گردانيديم «و اگر اين جماعت» كه ذكرشان در بالا گذشت «هنگامي كه به خود ستم كردند» با ترك اطاعتت و داوريخواستن از طاغوت «پيش تو ميآمدند» درحالي كه از نفاق و شقاق وجنايات و مخالفتهايشان دستبردار و توبهكار بودند «و از الله آمرزش ميخواستند» براي گناهان خويش «و پيامبر نيز براي آنان طلب آمرزش ميكرد» يعني: نزد تو نيزتضرع و زاري ميكردند تا به شفاعت آنان برميخاستي و براي آنان طلب آمرزش ميكردي «هرآينه خدا را» بسيار «توبهپذير» و بسيار «مهربان مييافتند» برايخود ([6]).
فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيماً (65)
«چنين نيست» كه پندار منافقان در مورد ايمان به پيامهاي نازل شده بر تو و پيشينيانت راست باشد، بلكه «به پروردگارت سوگند كه ايمان نميآورند تا آن كه تو را در آنچه ميانشان مايه اختلاف است» و در آن باهم كشمكش و مشاجره دارند «داور گردانند» يعني: تو را در تمام امورشان ميان خود حاكم و داور گردانيده و احديجز تو را به داوري برنگزينند و «آنگاه در آنچه داوري كردي، هيچ دلتنگي در خودنيابند» پس صرف پذيرش و تن دادن به داوري رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم كافي نيست تا آنگاه كه اين اذعان و پذيرش، از صميم قلب نبوده و از رضايت و اطمينان و طيبخاطر برنخاسته باشد «و تسليم شوند» يعني: در ظاهر و باطن اذعان و انقيادكنند «به تسليمشدني» كامل كه هيچ ترديدي در آن آميخته نباشد و شائبه هيچ مخالفتي آن را نيالايد. بدينسان ملاحظه ميكنيم كه حق تعالي ايمان را كه سرمايه حقيقي بندگان صالح خدا جلّ جلاله است، از منافقان نفي كرد تا آنگاه كه مقصد ومرامشان داور قرار دادن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نباشد. چنان كه در حديث شريف نيز آمدهاست: «سوگند به ذاتي كه جانم در دست اوست، يكي از شما ايماننميآورد تا آن كه هوس و خواستهاش پيرو آن چيزي باشد كه من آوردهام».
در يكي از روايات وارده در بيان سبب نزول آيه كريمه آمده است: دو مرد نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به مرافعه (داوري) رفتند و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به نفع شخص ذيحق عليه طرف ناحق حكم كردند، اما آن شخص محكوم گفت: من به اين داوري راضي نيستم! طرف از وي پرسيد: پس من چه بايد بكنم؟ گفت: اين كه نزد ابوبكر رضی الله عنه به مرافعه برويم! و نزد ابوبكر رضی الله عنه رفتند، او گفت: حكم همان است كهرسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده اند. اما رفيق وي به فيصله ابوبكر رضی الله عنه هم راضي نشد وگفت: نزد عمر رضی الله عنه ميرويم! نزد عمر رضی الله عنه رفتند و صاحب حق ماجرا را به عمر رضی الله عنه باز گفت، عمر رضی الله عنه از شخص محكوم پرسيد: آيا موضوع چنين است كه اين مرد ميگويد؟ محكوم پاسخ داد: آري! آنگاه عمر رضی الله عنه به خانهاش رفت و با شمشيري برهنه بيرون آمده سر آن محكوم را از تنش جدا كرد. همان بود كه اين آيه كريمه نازل شد.
وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُواْ مِن دِيَارِكُم مَّا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِيلٌ مِّنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْراً لَّهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً (66) وَإِذاً لَّآتَيْنَاهُم مِّن لَّدُنَّا أَجْراً عَظِيماً (67) وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطاً مُّسْتَقِيماً (68)
«و اگر ما بر آنان مينوشتيم» يعني: مقرر ميداشتيم و فرض ميگردانيديم «كه خود را بكشيد» همچنان كه بر بنياسرائيل چنين مقرر داشتيم «يا از خانههاي خويش بيرون رويد» يعني: از دار و ديار خويش هجرت كنيد «اين كار را جز اندكي از آنان» كه خود را براي خداوند متعال خالص ساختهاند «نميكردند» بدان جهت كه كار دين بر ناخالصان دشوار است و مخلصان هم كه نادراند.
اين آيه كريمه بيانگر مقدار حقي است كه حق تعالي بر بندگانش دارد و آن اين است كه بايد او را در شرع و امرش اطاعت كنند، پس اگر حق تعالي بندگانش را بهقتل همديگر دستور ميداد، يا به اين كه خودكشي كنند، يا به ترك منازل وموطنشان تن در دهند، بيگمان اطاعت حضرت وي بر بندگانش واجب بود، اما اگر او اين كار را ميكرد، جز اندكي از بندگانش فرمانش را اجرا نميكردند.
در بيان سبب نزول آيه كريمه روايت شده است: جماعتي از صحابه كه عمر رضی الله عنه از زمره آنان بود، در هنگام نزول اين آيه گفتند: اگر پروردگار ما بر ما چنين مقرر ميداشت، ما فرمان او را بهكار ميبستيم، ولي ستايش او را كه ما را از چنين تكاليف سختي عافيت بخشيد. پس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «همانا از امت من مرداني هستند كه ايمان در دلهايشان پايدارتر از كوههاي محكم و استوار است». «و اگر آنان آنچه را كه بدان پند داده ميشوند» از پيروي شرع و انقياد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم «بهكار ميبستند؛ قطعا» اين كار «برايشان بهتر بود» در دنيا و آخرت «ومحكمتر» بود «در استواري» گامهايشان بر حق و پايداري و ثبات ايمانهايشان وقطعا آنها در اين هنگام در امر دين خويش لحظهاي ترديد و اضطراب به خود راه نميدادند «و در آن صورت» يعني: درصورتي كه در قبال اوامر ما چنين گوش بهفرمان ميبودند، ما هم «يقينا پاداشي بزرگ» و مستمر «از نزد خويش به آنانميداديم» كه هرگز قطع نميشد «و قطعا آنان را به راهي راست هدايت ميكرديم» ودلهايشان را بهسوي آن راهياب ميساختيم.
وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقاً (69)
«و كساني كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كساني هستند كه خداوند بر آنان انعام نموده است» به وارد نمودنشان در بهشت و رساندنشان به آنچه كه برايشان «از» همراهي «پيامبران و صديقان» آماده نموده است. صديقان پيروان فاضلانبياي عظام: هستند. صديق: كسي است كه تصديق به دين خداوند جلّ جلاله و كتابها و پيامبرانش را به نهاييترين مراتب خود رسانده و در اين ميدان به جايگاههاي بلندي رسيدهاست، بهطوري كه ظاهرش آراسته به صداقت و باطنش در حال مراقبه وحضور است. «و» نيز كساني كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كسانيهستند كه حق تعالي برايشان همراهي «شهيدان» راه خود «و» همراهي «صالحان» يعني: صاحبان اعمال شايسته را كه احوالشان به صلاح و سامان آمده و اعمالشان نيكو گشته، آماده نموده است «و اينان نيك رفيقاني» يعني: همرهان و همدماني «هستند». ابنكثير ميگويد: «معناي اين حديث شريف كه آنحضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم به هنگام رحلتشان فرمودند، نيز همين است: اللهم الرفيق الأعلى: بارخدايا! رفيق والاتر و برتر را انتخاب ميكنم». همانگونه كه از احاديث ديگر نيز بر ميآيد؛ هيچ پيامبري نيست، جز اين كه در بيماري وفات خويش، ميان دنيا وآخرت مخير ساخته شده است.
از عائشه رضيالله عنها در بيان سبب نزول آيه كريمه روايت شدهاست كه فرمود:مردي نزد رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: يا رسولا ! يقينا شما نزد من از خودم محبوبتريد و يقينا شما نزد من از فرزندم محبوبتريد و من چون در خانه خويش هستم و بهياد شما ميافتم، نميتوانم بر فراق شما شكيبايي كنم، پس از جا برميخيزم و نزد شما ميآيم و چون بهسوي شما مينگرم (دلم آرام ميگيرد)، اما هنگامي كه مرگ خود و شما را در پيش نظر ميآورم، ميدانم كه شما چون بهبهشت درآييد، به مقام و جايگاه والاي خويش همراه انبيا: بالا برده ميشويد، ولي اگر من به بهشت درآيم، از آن بيم دارم كه شما را نبينم! رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درپاسخ وي چيزي نگفتند تا اين كه جبرئيل علیه السلام فرود آمد و اين آيه را آورد: (وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم ...). لذا اين آيه براي تسلي او و امثالش از مؤمنان نازل شد.
ذَلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَكَفَى بِاللّهِ عَلِيماً (70)
«اين بخشش الهي است» يعني: آنچه اين مطيعان از پاداش عظيم و رفاقت وهمراهي پيامبران و صديقان به دست ميآورند، همانا فضل و بخشش الهي است «و خدا داناي بسنده است» ميداند كه چه كسي مستحق اين بخشش و فضل است، پس او را از گروهي كه ذكر شد قرار ميدهد و از آنان كه مستحق اين گراميداشت نيستند، ممتاز ميگرداند.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ خُذُواْ حِذْرَكُمْ فَانفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُواْ جَمِيعاً (71)
«اي كساني كه ايمان آوردهايد» دربرابر دشمن سلاح برگيريد و هميشه «بر حذر باشيد» از اين كه دشمنان دين، شما را غافلگير نموده و ريشهكن سازند، لذا هميشه بيدار، هشيار، مجهز و آماده باشيد «پس» بپاخيزيد و براي نبرد با دشمن «رهسپار شويد، گروهگروه» يعني: به دستهها و گروههاي جداگانه متشكل، گروهيبعد از گروهي و دستهاي پس از دستهاي. اين فرمان؛ شامل دستور جنگ به شيوه چريكي نيز ميشود «يا بيرون رويد بهطور دسته جمعي» يعني: در تركيب يك سپاه واحد تا اين خروج دستهجمعي و انبوه شما، از جهتي بر دشمنتان سختتر وسنگينتر باشد و از سوي ديگر، از اين خطر كه دشمن در صورت خروج انفرادي شما را بربايد و از پاي در آورد، ايمن گرديد، پس در حالتي كه بهخروج دستهجمعي براي جهاد احساس نياز ميشود، بايد به طور دسته جمعي به جنگدشمن رهسپار شويد، اما اگر به بيرون آمدن بهطور دستهجمعي (نفير عام) نيازي نيست و به ميدان رفتن برخي از شما ميتواند پاسخگوي دشمن باشد، اين نيز كافي است. ولي به هر حال؛ حقيقتي كه نبايد هيچگاه از آن غفلت كنيد اين است كه: خطر كفر جز با جهاد دفع نميشود. چنانكه از وقتي مسلمانان فريضه جهاد را فراموش كردند، دشمن بر سرزمينهايشان مسلط شد و هر طماعي به داشتههايشان چشم طمع دوخت بنابراين، ميزان بازگشت به اسلام؛ جهاد در راه خدا جلّ جلاله است.
وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَّيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُم مُّصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَّعَهُمْ شَهِيداً (72)
«و قطعا از ميان شما كسي است كه درنگ و سستي ميكند» تبطئه: كندي، درنگ و تأخير است. مراد منافقاناند كه هم خود از جهاد باز مينشستند و هم ديگران را از اين امر باز مينشاندند. يعني: از جنس شما و از آنان كه در حقيقت از شما نيستند، ولي خود را در جمع شما درآورده و به شما منسوب ساختهاند و از روي نفاق در برابر شما اظهار ايمان ميكنند، كساني هستند كه مؤمنان را از جهاد سستو كند ميسازند «پس اگر مصيبتي به شما برسد» چون قتل، يا هزيمت، يا نابودي مال و ثروت «ميگويد» اين منافق «خدا بر من نعمت بخشيد كه با آنان حاضر نبودم» در غير آن به من نيز همان ميرسيد كه بدانها رسيد! و بدينگونه واپسگرايي از جهاد را نعمت خداوند جلّ جلاله بر خود ميپندارد، در حاليكه از اين حقيقت غافل است كه پاداش عظيم جهاد و شهادت را از دست داده است. اين است منطق و ديدگاه منافقان كه به امور از عينك منافع شخصي خود نگاه ميكنند، نه از زاويه تكليف و واجب الهي و همه امور را به مقياس و معيار سود و زيان دنيويشان ميسنجند، نه به مقياس طاعت خدا جلّ جلاله و در عين حال شناختشان از حق تعالي بسيار ناقص و قاصر است زيرا تصور ميكنند كه تخلف و سرپيجي از دستور الهي به همراه نجات از مصايب، دليل رضاي الهي است، در حالي كه چنين نيست.
وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِّنَ الله لَيَقُولَنَّ كَأَن لَّمْ تَكُن بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً (73)
«و چون به شما فضلي» يعني: غنيمتي، يا فتحي «از جانب خداوند برسد، البته ميگويد» اين منافق، همچون سخن يك حاسد نادم «چنان كه گويي هرگز ميان شما و ميان وي دوستي نبوده» يعني: گويي او اصلا با شما سابقه دوستي نداشته و اصلا از اهل دين شما نبوده است؛ «اي كاش همراه ايشان بودم تا به فوزي عظيمميرسيدم!» يعني: آرزو ميكند كه كاش با مؤمنان به ميدان نبرد ميرفت تا بهره خويش از غنيمت را بهدست ميآورد. پس اين منافق، دستيابي به غنيمت را فوزي عظيم براي خويش دانسته و جز اين، هيچ هدف و مرام ديگري ـ چون اعلايكلمهالله و پيروزي اسلام ـ ندارد. يا معني اين است: آن منافق ميگويد؛ چرا مرا در غنيمت و فتح خويش شركت نميدهيد؟ گويي من اصلا شما را دوست نداشته و ياريتان نكردهام؟
فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيُقْتَلْ أَو يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (74)
«پس بايد آنانكه زندگي دنيا را به آخرت ميفروشند» كه مؤمناناند «در راه خدا بجنگند» يعني: اگر اين گروه منافق سستگام غنيمتپرست، با دشمنان دين نجنگيدند، پس بايد مؤمنان با اخلاصي كه جانهايشان را نثار راه الله جلّ جلاله نموده و زندگاني دنيا را به آخرت ميفروشند، با آنان بجنگند.
اين انگيزش و تشويقي از سوي حق تعالي براي مؤمنان است كه: هلا! به سويميادين جنگ بشتابند. و در عين حال، هشداري است به ناخالصان، كه بايد نيتهايشان را براي او خالص گردانند. در حديث شريف آمده است كه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «هركس بهخاطر اين بجنگد كه فقط كلمه الله جلّ جلاله برتر باشد، پس فقط همان جهاد، در راه خدا جلّ جلاله است». همچنين در حديث شريف ديگري فرمودند: «هركس در دفاع از مال خويش كشته شود، شهيد است و هركس در دفاع از جان خويش كشته شود، شهيد است».
سپس حق تعالي جنگجويان در راه خويش را ـ در هردو صورت فوز به شهادت يا پيروزي ـ به پاداش و اجر عظيم جهاد فيسبيلالله به همراه برتري و غنيمت در دنيا وعده داده، ميفرمايد: «و هركس در راه خدا بجنگد و كشته يا پيروزشود، بهزودي پاداشي بزرگ به او خواهيم داد» چنانكه در حديث شريف آمده است: «خداوند جلّ جلاله براي مجاهد در راه خويش تضمين نموده است كه اگر او را [باشهادت] بهسوي خويش بازگيرد، به بهشتش در آورد، يا [اگر شهيد نشد] او رابه سلامت همراه با پاداش، يا غنيمت [بهخانهاش] برگرداند».
وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيراً (75)
«و چرا شما در راه خدا و در راه نجات مستضعفين نميجنگيد» كه عبارتند از: «مردان و زنان و كودكان» گرفتار در دست كفار «همآنان كه ميگويند: پروردگارا! مارا از اين شهري كه مردمش ستم پيشهاند، بيرون آر» مراد از شهري كه مردمش ستم پيشهاند، شهر مكه است كه در وقت نزول آيه كريمه اين چنين بود، ولي خداوند متعال ستم را صراحتا به مكه نسبت نداد؛ بهخاطر تشريف و تكريم آن. اما اينوصف، بر هر شهر و مكاني كه مردماني ستم پيشه داشته باشد، نيز مصداق دارد «و» آن مستضعفان تحت ستم ميگويند: پروردگارا! «براي ما از جانب خويش كارسازي مقرر كن و براي ما از جانب خويش ياوري تعيين فرما» مراد از مستضعفان دراينجا: مؤمناني هستند كه در مكه زير فشار و شكنجه كفار بهسر برده و از هجرت بهسوي سرزميني كه در آن زندگي باعزتي داشتهباشند، عاجز و ناتوان بودند و هم آنانند كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم براي ايشان چنين دعا ميكردند: «خدايا! وليد بن وليد، سلمه بن هشام، عياشبن ربيعه و همه مستضعفان از مؤمنان را نجات ده». عبدالله ابن عباس رضی الله عنه ميگويد: «من و مادرم نيز از مستضعفان بوديم».
از آيه كريمه چنين بر ميآيد كه: نجاتدادن مستضعفان از زير يوغ ستم و اسارت مستكبران، از بزرگترين و بارزترين وجوه جهاد در راه خدا جلّ جلاله است زيرا «راه خدا» مفهوم عام و كلياي است كه شامل هر امر خيري ميشود. و بايد دانست كه هر عصري مستضعفان خويش را دارد، چنانكه مستضعفان عصر ما بسيارند، در حاليكه همت و عزم ما در جهاد براي رهانيدنشان از زير يوغ ستم، بسي اندك و ناچيز است.
الَّذِينَ آمَنُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُواْ أَوْلِيَاء الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً (76)
«مؤمنان در راه خدا كارزار ميكنند» يعني: جنگ آنها براي اين هدف و مقصد است، نه غير آن از مقاصد «و كافران در راه طاغوت» يعني: در راه شيطان و آنچهكه او در دلهاي مردم ميافگند «ميجنگند» و بر سر اين راه با هم كارزار ميكنند. چون جنگيدن براي نمايش غيرت و فخرفروشي، طلب پيروزي به ناروا، برتريجويي بر ديگران، چپاول اموال مردم، انتقامگيري به ناحق، افتخار به عصبيتها و قوميتها و ديگر كژراهههاي شيطان «پس با ياران شيطان بجنگيد كه كيد شيطان» يعني: مكر و نيرنگ او و پيروانش از كفار، در نهايت امر «ضعيف است» زيرا اين نيرنگ، برپايه غروري ميان تهي مبتني است كه هيچ حاصلي ندارد و نيز نيرنگ شيطان از آن جهت ضعيف و بي بنياد است كه در مقابل نصرت خدا جلّ جلاله براي مؤمنان قرار دارد.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّواْ أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُواْ رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدَّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً (77)
در عصر ما كساني پيدا ميشوند كه تصور ميكنند؛ اسلام فقط نماز و روزه وزكات... است، اما اين كه جهاد و مبارزه نيز از اسلام باشد، خير! در پندار آنها چنين چيزي نيست، درحالي كه اين تصور، تصور نادرستي است كه حق تعالي بندگان مؤمن و با تقوايش را از آن برحذر داشته و ميفرمايد: «آيا نديدي كساني را كه به آنان گفته شد» فعلا «دست از جنگ نگهداريد و نماز را برپا داريد و زكات بدهيد» ايشان اصحاب پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند كه به ترك جنگ در مكه مأمور شدند، اما در برابر اذيت و آزاري كه از مشركان ميديدند، بيتاب گشته و از پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اجازه ميخواستند تا دست به شمشير برده و شر مشركان را از خود بازدارند و نزد آنحضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم رفته ميگفتند: هنگامي كه ما مشرك بوديم، عزت و شوكتي داشتيم، اما چون ايمان آورديم، خوار و درمانده شديم! پيامبر اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم ايشان را به صبر وتحمل فراخوانده و ميفرمودند: «به من دستور داده شده تا با گذشت و مدارا عملكنم، پس [فعلا] با اينان درگير جنگ نشويد». و ياران پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به پيروي از دستور ايشان، دندان بر روي جگر گذاشته خويشتنداري ميكردند تا آن كه به مدينه هجرت كردند «ولي همين كه» در مدينه «كارزار بر آنان مقرر شد، بناگاه گروهي از آنان، از مردم مانند ترس از خدا، يا ترسي سختتر ميترسند» يعني: برخياز آنان از مردم به مقدار ترسي كه از خدا جلّ جلاله دارند ميترسند و برخي حتي از آن هم بيشتر و سختتر بنابراين، در مدينه ـ نه از روي شك در دين، بلكه از ترسمرگ و بيم و هول شديد از كشتهشدن ـ از جنگ سستي و كندي ورزيدند.
شيخ ابومنصور ماتريدي ميگويد: «اين ترس، ترسي طبعي است زيرا سرشت انسان بر آن است كه از آنچه بيم هلاكت وي در آن ميباشد، غالبا كراهت دارد، پس منشأ ترس مؤمنان از جنگ، نفرت از فرمان الهي نيست». بعضي برآنند كهآيه كريمه درشأن منافقان است كه قبل از فرضيت جهاد، اسلام آوردند، اما چون جهاد فرض شد، از آن نفرت و كراهت ورزيده و سستي كردند «و گفتند: پروردگارا، چرا بر ما جهاد را مقرر داشتي؟ چرا ما را تا مدتي كوتاه مهلت ندادي؟» يعني: چرا ما را تا مدتيديگر ـ ولو كوتاه ـ مهلت ندادي تا در اين مدت از زندگي دنيا بهرهمند و برخوردار ميشديم؟ اين آيه شبيه به آيه ديگري در سوره «محمد» است: (وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْلَا...) : و كساني كه ايمان آوردهاند ميگويند: چرا سورهاي ـ درباره جهاد ـ نازل نميشود؟ اما چون سورهاي صريح نازل شد و در آن نام جهاد آمد، آنانكه در دلهايشان مرضي است، مانند كسي كه به حال بيهوشي مرگ افتاده به تو مينگرند، ولي فرمانپذيري و سخني شايسته براي آنان بهتر است و چون كار به تصميم كشد، قطعا خير آنان در ايناست كه با خداوند صادق باشند) «محمد/20». «بگو: بهرهمندي دنيا اندك است» وزودگذر، كه بر صاحبش هرگز نميپايد، ولي پاداش «آخرت براي كسي كه تقويپيشه كند، بهتر است. و بر شما بهاندازه فتيلي هم ستم نخواهد رفت» فتيل: رشته باريكي در پشت هسته خرما است. يعني: بر شما در آخرت به اندازه ذره ناچيزي هم ستم نميرود، پس از جهاد رو برنتابيد.
أَيْنَمَا تَكُونُواْ يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُواْ هَذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُواْ هَذِهِ مِنْ عِندِكَ قُلْ كُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ فَمَا لِهَؤُلاء الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً (78)
آنگاه خداوند متعال در جهت تشويق و برانگيختن آن عده از مسلماناني كه از بيم مرگ دست از جهاد كشيدهاند و در بيان فساد جبن و ترسي كه درون آنها را پركرده و در روان آنها درآميخته است، ميفرمايد: «هركجا باشيد، مرگ شما را درمييابد» و «حذر»، نميتواند شما را از «قدر» نجات دهد، پس مرگ خواهناخواه آمدني است و هركه با شمشير نميرد، بهغيرآن از اسباب ديگر ميميرد و اين امري قطعي است «هرچند در بروج مشيده باشيد» بروج مشيده: برجهاي بسيار محكم، بلند و سر به فلك كشيده است. يعني: چون اجل انسان در رسد، برجهاي بسيار محكم و سر به فلك كشيده هم نميتوانند مرگ را از وي دفع كنند. پس حق تعالي نفرت از جنگ را با دو نسخه درمان ميكند: يكي شناساندن حقيقت دنيا نسبت به آخرت. و ديگري فهماندن اين حقيقت كه مرگ پس و پيش نميشود و براي آن ميعادي است معين.
بعد از آن، حق تعالي به بيان بيماري ديگري ميپردازد كه خواستاران تأخير فريضه جهاد به آن دچار شدهاند، اين بيماري نيز همچون بيماري اول، بيمارياي است كه ممكن است مسلمانان در هر زمان و مكاني به آن مبتلا شوند: «و چون بهآنان خيري برسد» يعني: نعمتي چون فراواني و آسوده حالي «ميگويند: اين ازسوي خداوند است» تا اينجاي كار سخنشان درست است و هيچ اعتراضي هم برآن نيست، اما آنچه مورد اعتراض است اين سخن است: «و اگر شري به آنان برسد، ميگويند: اين از سوي توست» يعني: اگر به منافقان نعمتي برسد، آن را بهخداوند متعال نسبت ميدهند، ولي اگر به آنان نقمت و بلايي چون قحطي وسختي رسيد، آن را ـ در عصر نزول آيه ـ به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت ميدادند و ممكن است امثال آنان در هر عصري، اين نسبت را به ميراثبران پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بدهند. «بگو» موضوع چنان نيست كه شما ميپنداريد، بلكه «همه از سوي خداونداست» چه خير و چه شر «پس چه حال است اين قوم را، نزديك نيستند كه سخني را بفهمند» تا بدانند كه گيرنده و دهنده همانا خداوند متعال است و همه اينها از حكم او صادر ميشود ؟!.
مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيداً (79)
«هرچه به تو برسد» اي انسان! «از خوبيها» و نعمتهاي زندگي، چون آسايشها و آرامشها و فراوانيها و سلامتي... «از جانب خداست» و به فضل و رحمت وي زيرا كسي را بر خدا جلّ جلاله هيچ حقي نيست «و هر شري كه به تو برسد، ازخود توست» يعني: هر سختي و بدبختي و بلا و مشقتي كه به تو برسد، آن نيز ازسوي خدا جلّ جلاله است ولي به سبب و علتي از جانب خودت؛ چون گناهي كه مرتكب آن شدهاي و به كيفر آن، مبتلاي بلا و بدبختي و عذابي گرديدهاي. پساشتباه منافقان دراين است كه به جاي آن كه بهسوي خدا جلّ جلاله باز گردند و به طوركلي به او التجا كنند تا خشم و عذاب خويش را از آنان بر دارد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را سبب اين مصيبتها معرفي ميكنند، در حاليكه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رحمتي برايجهانيان است «و تو را براي مردم به پيامبري فرستاديم» يعني: اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! تو رحمت و نعمتي براي مردم هستي، تو از گناه معصوم هستي و تو جز مبلغي براي مردم نيستي بنابراين، مقدرات خلايق بهدست تو نيست تا سود و زيان و خير و شر از سوي تو باشد و چيزي از امر الهي در تصرف تو نيست تا مصائبي كه به آنان ميرسد، از جانب تو باشد «و گواه بودن خدا» بر اين حقيقت كه او تو را به رسالت فرستاده است «بس است» و او ميان تو و ميان آنان بر اين حقيقت گواه ميباشد.
مَّنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً (80)
«هركس از پيامبر اطاعت كند، در حقيقت از خداوند اطاعت كرده است» لذا فرمانبرداري از پيامبر صلّی الله علیه و سلّم، در واقع فرمانبرداري از خدا جلّ جلاله است زيرا پيامبر جز به آنچه كه خدا جلّ جلاله به وي فرمان داده دستور نميدهد و جز از آنچه كه خدا جلّ جلاله از آن نهي نموده، نهي نميكند، پس اطاعت از مبلغ و پيامرسان، درواقع اطاعت از آنكسي است كه او را به اين مأموريت برانگيخته است و هركس اين حقيقت را درككند، قطعا در نهايت انضباط و اخلاص، از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اطاعت ميكند.
خاطرنشان ميشود كه رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمانبردن از امراي مسلمان را نيز شامل اطاعت از خود گردانيدهاند، چنانكه در حديث شريف آمده است: «هركس از من اطاعت كند، در حقيقت از خدا جلّ جلاله اطاعت كرده است و هركس از من نافرماني كند، در حقيقت خدا جلّ جلاله را نافرماني كرده است و هركس از امير اطاعت كند، درحقيقت از من اطاعت كرده است و هركس امير را نافرماني كند، در حقيقت مرا نافرماني كردهاست». «و هركس رويگردان شود» يعني: از اطاعت تو اعراض كند و سر برتابد، پس او در حقيقت خداي عزوجل را نافرماني كرده است زيرا ما «تو را نگهبان ايشان» يعني: نگهبان اعمال ايشان «نفرستادهايم» بلكه بر عهده تو فقط و فقط تبليغ است، نه اين كه دلهايشان را به حق گرويده و باورمند گرداني زيرا اينكار در توان تو نيست.
وَيَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُواْ مِنْ عِندِكَ بَيَّتَ طَآئِفَةٌ مِّنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَاللّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَكَفَى بِاللّهِ وَكِيلاً (81)
آنگاه خداوند متعال از حال منافقاني خبر ميدهد كه در ظاهر امر از خود موافقت و طاعت بروز ميدهند، اما در باطن، خلاف آن را پنهان ميدارند: «وميگويند؛ فرمانبرداريم» يعني: وقتي نزد تو باشند، ميگويند: «سمعا و طاعتا»، كارما فرمانبرداري است «ولي چون از نزد تو بيرون ميروند، گروهي از آنان شبانه جز آنچه تو ميگويي تدبير ميكنند» يعني: سخنت را تغيير داده و سخنيديگر ميانديشند و بر زبان ميآورند. يا معني اين است: سخنت را در مورد مأموريتيكه به آنان سپردهاي و ايشان را بر آن گماردهاي، تحريف و تغيير ميدهند «و الله مينويسد» در نامههاي اعمالشان «آنچه را كه شبانه ميگويند» تا در برابر آن مجازاتشان كند «پس از آنان روي برتاب» يعني: آنان را به حال و كار و كردارشان واگذار «و بر خدا توكل كن» در كار آنان تا فرصت و مجال انتقام از آنان را فراهم گرداند «و خداوند كارسازي را كافي است» براي كساني كه بر وي توكل كنند. بدينسان حق تعالي به پيامبرش فرمان ميدهد كه در مقابله با اين عمل منافقان، توكل را با روي برتافتن از آنان يكجا سازد.
آنگاه حق تعالي عامل اين بيماريشان را كه همانا عدم تدبر در كتاب خدا جلّ جلاله است، بيان داشته ميفرمايد:
أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً (82)
«آيا در» آيات «قرآن نميانديشند؟» يعني: آيا از قرآن روي برتافته و در معاني و مباني آن تأمل و انديشه نميكنند تا به هدف و مرام قرآن پي ببرند؟ بيشك اگر آنان ـ چنانكه بايد ـ در آن انديشه و تعمق نمايند، به اين حقيقت ميرسند كه در قرآن هيچ اختلاف، ناهماهنگي و تعارضي نيست و قطعا در آنصورت، معناي اين فرموده حق تعالي را كه: (همه از جانب خداست) «آيه/78»، واين فرموده وي: (و آنچه از بدي به تو ميرسد، از خود توست) «آيه/79»، را ميفهمند «و اگر» قرآن «از جانب غير خدا ميبود» چنانكه كفار ميپندارند «قطعا در آن اختلاف بسياري مييافتند» و در آن تفاوت و تناقض فاحش و عدم انطباق با واقع را ملاحظه ميكردند زيرا اين عوارض از خصوصيات كلام بشر است، بويژه هنگامي كه سخن بشر طولاني شود و گويندهاش از امور غيبي خبر دهد؛ قطعا اندك بررسياي در سخنان وي نشان خواهد داد كه درستي و مطابقت با واقع، بهندرت در آن مشاهده ميشود، درحاليكه معاني قرآن كريم در همه امور ـ چون توحيد، حلال و حرام، خبر دادن از غيب... ـ بعضا مكمل و مؤيد بعضي ديگرند. يا معني اين است: اگر قرآن از نزد غير خدا جلّ جلاله ميبود، قطعا آنها از نظر بلاغت و بيان معاني، در آن تفاوتهاي آشكاري ميديدند.
علما با اين آيه در رد سخن برخي از فرقهها استدلال كردهاند كه ميگويند: «فهم معناي قرآن جز به تفسير پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و امام ممكن نيست».
آنگاه حق تعالي قضيه مهم ديگري را در موضوع جهاد مطرح ميكند كه به جنگ شايعهها و جنگ رواني ارتباط دارد و راه درمان آن را نيز بيان مينمايد:
وَإِذَا جَاءهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلاَّ قَلِيلاً (83)
«و چون خبري» حاكي از «ايمني، يا وحشت به آنان برسد، انتشارش ميدهند» گروهي از سست ايمانان بودند كه وقتي خبري را كه مايه آرامش بود ـ چون خبر پيروزي مسلمين و نابودي دشمنانشان ـ يا خبري را كه مايه نگراني و وحشت بود ـ چون خبر شكست مسلمين ـ ميشنيدند، آن خبر را فاش ميكردند. به قولي: آنان خبرهاي فتنهانگيز و روحيهبرانداز منافقان را بهگوش مسلمانان ميرساندند و شايعههاي دروغين را پخش ميكردند، كه از اين امر فسادي آشكار و خللي دامنهدار پديد ميآمد «حال آن كه اگر آن را به سوي پيامبر و به سوي اوليالامرخويش ارجاع ميكردند» اوليالامر: اهل علم و انديشه، يا فرمانروايان اند كه مردمدر امور خويش به آنها رجوع ميكنند «آنگاه اهل استنباط ايشان به آن پي ميبردند» يعني: اگر چنان ميكردند، اهل درك و استنباط، با تدبير و انديشه سالمخويش، درستي يا نادرستي آن خبر را استخراج و از همديگر تفكيك ميكردند، لذا شيوه درست و صحيح برخورد با اخبار و رويدادها اين بود كه آنها از پخش اخبار پرهيز كنند تا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خود آن را پخش نمايند، يا اوليالامرشان عهدهدار اين مهم گردند؛ زيرا ايشان بهخوبي ميدانند كه چه چيزي بايد افشا گردد و چه چيزي در پرده كتمان باقي بماند «و اگر فضل خدا بر شما نبود» با پاكسازيشما از اين شائبهها «و رحمت وي» بر شما نبود، با فرستادن پيامبر و فرودآوردن كتاب خويش بر شما و نگهداشتتان از فروافتادن در راه باطل «يقينا از شيطان پيروي ميكرديد» در وسوسه افگني هاي وي «جز اندكي» از شما و ايشان كسانياند كه از فطرتي صاف و پاك برخوردارند.
اگر اين حقيقت را مورد لحاظ قرار دهيم كه (اوليالامر) بنابر يكي از وجوه تفسيري، علما ميباشند؛ وجاهت رأي كساني را در مييابيم كه قضيه اجتهاد را ـ كه عبارت از استنباط احكام است ـ و قضيه مجتهديني را كه علم و تقوي و ملكات باطنيشان آنان را شايسته استنباط احكام گردانيده؛ شامل مضمون اين آيه گردانيدهاند.
در روايت مورد اتفاق بخاري و مسلم راجع به سبب نزول آمده است: چون اين خبر به عمر رضی الله عنه رسيد كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم زنان خويش را طلاق دادهاند، به مسجدالنبي رفت و از مردم شنيد كه اين سخن را در ميانشان ردوبدل ميكنند، پسنتوانست شكيبايي كند و يكراست به خانه پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رفت و اجازه ورود خواست، آنگاه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسيد كه آيا زنان خويش را طلاق دادهاند؟رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: خير! گفت: الله اكبر! آنگاه بر سر در مسجد ايستاد و باصداي بلند گفت: آگاه باشيد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم زنان خويش را طلاق ندادهاند. سپس اين آيه نازل شد.
فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللّهُ أَن يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَاللّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَأَشَدُّ تَنكِيلاً (84)
پس از آن كه خداي عزوجل تمام مؤمنان را در يك فرمان عام به جهاد فراخواند و سستدلان را سرزنش كرده و آفتهاي چندي را درمان نمود، اينك هر فرد را به طور جداگانه نيز ـ از خلال فرمان دادن به رسول خويش ـ به جهاد دستور ميدهد: «پس» اي محمد! صلّی الله علیه و آله و سلّم «در راه خدا پيكار كن» به نفس نفيس خويش «جز عهدهدار شخص خود نيستي» يعني: تو مسؤول عمل اصحاب خويش نيستيكه جهاد ميكنند يا نه، بلكه به اجراي فرمان خداي عزوجل بر نفس خود ملزم هستي، پس اگر تو را تنها هم گذاشتند، به تنهايي بجنگ «و مؤمنان را برانگيز» برمبارزه و جهاد «نزديك است كه خداوند بلاي كافران را بگرداند» و با پيروزساختنت آسيب آنان را بازدارد. كلمه (عسي) كه در مورد خداوند جلّ جلاله مفيد قطعيت است، مؤمنان را به بازداشتن بلا و آسيب كافران از ايشان، متوقع و اميدوار ميسازد، لذا اين وعدهاي از سوي خداي سبحان است و وعده او خواهنخواه انجام شدني است «و خداست كه قدرتش بيشتر» و صولتش بزرگتر است «و» عذاب و «كيفرشسختتر است» از اين تعبير چنين بر ميآيد كه مقاومت كفار در برابر مؤمنان نيز شديد است، ولي عذاب خداوند جلّ جلاله و اعمال قدرت وي بر آنان شديدتر ميباشد.چنانكه از آيه كريمه اين حقيقت نيز بر ميآيد كه: سرسختي كافران عليه اهل ايمان، جز با نيروي بازدارنده جهاد مهار نميشود بنابراين، بايد مؤمنان را از راه سخنراني، انتشار كتب و اعلاميهها به جهاد برانگيخت. و از مثالهاي برانگيختن مؤمنان به جهاد از سوي آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم؛ اين فرموده ايشان در روز بدر خطاب بهيارانشان است: «قوموا إلى جنة عرضها السموات والأرض: ياران! بپاخيزيد بهسوي بهشتي كه پهناي آن همانند آسمانها و زمين است».
مَّن يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُن لَّهُ نَصِيبٌ مِّنْهَا وَمَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُن لَّهُ كِفْلٌ مِّنْهَا وَكَانَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقِيتاً (85)
«هركس شفاعت پسنديدهاي بكند، از» خير «آن نصيبي ميبرد و هركس شفاعت ناپسنديدهاي كند، از» شر «آن نصيبي ميبرد» شفيع: كسي است كه ديگري را بهانجام كاري سفارش و تشويق ميكند. و شفاعت پسنديده، سفارش ديگران به انجام امور نيك و طاعت حق تعالي است، پس هركس در كار خيري شفاعت وسفارش كند تا نفعي به ديگران برساند، يا شري را از كسي دفع نمايد، از پاداشآن شفاعت بهره و نصيبي ميبرد و هركس به شر و بدياي سفارش كند، از گناه آن نصيب ميبرد؛ چون كسي كه به سخنچيني و غيبت ميپردازد، يا ديگري را به دزدي و فحشا سفارش ميكند، يا بهطور كلي در جلب ضرر يا دفع منفعت يا در امر غير جايزي سفارش ميكند «و خداوند همواره بر هرچيزي مقتدر است» و هماونگهبان مقادير اعمال شماست، پس شما را بر اعمالتان جزا ميدهد. درحديث شريف آمده است: «اشفعوا تؤجروا، ويقضيالله علي لسان نبيه ماشاء: شفاعت كنيد تا اجر و پاداش داده شويد، اما خداوند جلّ جلاله هر چه را خواستهاست، بر زبان پيامبر خويش حكم ميكند».
مجاهدبنجبير در بيان سبب نزول آيه كريمه ميگويد: اين آيه درباره سفارشها و واسطهشدنهاي مردم براي يكديگر نازل شد. برخي از مفسران با توجه به سياق آيات، «شفاعت حسنه» را به جهاد در راه خدا جلّ جلاله و «شفاعت سيئه» را به جهاد در راه شيطان تفسير كردهاند زيرا جهاد در راه خدا جلّ جلاله تنها وسيله نجات مستضعفان از چنگال مستكبران ميباشد.
وَإِذَا حُيِّيْتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَسِيباً (86)
«و چون شما را به تحيتي بنوازند» تحيت: سلام گفتن است. بعضي گفتهاند: تحيت در اينجا، دادن پاسخ عطسه زننده با گفتن: «يرحمك الله» است. ياران امام ابوحنيفه برآنند كه مراد از تحيت در اينجا هديه دادن است، بهدليل اين فرمودهحق تعالي: (پس با تحيتي بهتر از آن پاسخ دهيد). يعني: هديه بهتر از آنچه بهشما دادهاند، بدهيد. و اگر مراد از «تحيت» سلام باشد، پس تحيت بهتر اين استكه در جواب سلام كسي كه به گفتن سلام ابتدا ميكند، چيزي را بيفزايد، مثلا چون سلامدهنده گفت: «السلام عليكم»، جوابدهنده بگويد: «و عليكمالسلام ورحمهالله». كه اين جواب بر لطف و طراوت و صفاي تحيت ميافزايد. و افزودن در جواب سلام مستحب و پيشدستي در سلام گفتن سنت است كه در باره آنترغيب فراوان آمده، اما دادن جواب سلام فرض است، بهدليل فرمودهحق تعالي: «پس با تحيتي بهتر از آن، يا همانند آن پاسخ دهيد» يعني: اگر جوابسلام را به شيوه بهتر نداديد؛ حداقل به مانند آن پاسخ دهيد، اما ندادن جوابسلام بهطوركلي، جايز نيست زيرا جواب سلام فرض است. و كمكردن جوابسلام از مقداري كه سلامكننده با آن به سلام ابتدا نموده است، نيز جايز نيست.
در حديث شريف به روايت سلمان فارسي رضی الله عنه آمده است: مردي نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و گفت: «السلام عليك يا رسول الله». رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در جواب وي فرمودند: «و عليكالسلام و رحمه الله». سپس ديگري آمد و گفت: «السلام عليك يا رسولالله و رحمته». رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در جواب وي فرمودند: «وعليك السلام ورحمهالله و بركاته». سپس ديگري آمد و گفت: «السلام عليك يا رسولالله و رحمه الله وبركاته». رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در جواب وي فرمودند: «وعليك». آن شخص گفت: يارسولالله! پدر و مادرم فداي شما باد، فلان و فلان كه نزد شما آمدند و بر شماسلام گفتند، سلام آنها را به بيشتر از جواب سلام من برگردانيديد؟! رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «آخر تو براي ما چيز بيشتري باقي نگذاشتي، حق تعاليفرموده است: و چون شما را به تحيتي بنوازند، با تحيتي بهتر از آن پاسخ دهيد يا همانند آن را برگردانيد. و ما همانند آن را به تو برگردانيديم». ابنكثير ميگويد: «در اين حديث دلالتي است بر اين كه افزودن بر كلمات سلام به بيشتر از: السلام عليكم و رحمهالله و بركاته، مشروع نيست».
فقها گفتهاند: غير مسلمانان در جوابدادن سلام به همانند آن، يا به نيكوتر از آن، از عموميت آيه مستثني ميباشند زيرا در حديث شريف به روايت صحيح مسلم آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «در سلام گفتن بر يهود و نصاري آغازگر نباشيد و اگر با آنان در راهي روبرو شديد، آنان را به در پيش گرفتن تنگترين قسمت راه ناگزير گردانيد». و چنانكه از احاديث ديگر نيز برميآيد، اگر غيرمسلماني به مسلماني سلام گفت؛ بايد فقط در جواب آن بگويد: «و عليكم: برشما باد». اما احناف از حكم عدم جايز بودن ابتدا نمودن به سلام برايغيرمسلمانان، حالتي را كه مسلمان در آن نيازي به شخص ذمياي دارد، استثنا كرده و ابتدا كردن به سلام را در چنين حالتي براي وي جايز دانستهاند.
صاحب «هديه علائيه» از حنفيه ميگويد: «سلامگفتن بر فاسقي كه فسقش علني باشد مكروه است، چنانكه سلام گفتن بر كسي كه حقيقتا از دادن جواب سلام عاجز ميباشد نيز مكروه است، چون سلامدادن بر شخصي كه مشغولخوردن غذاست، يا بر كسي كه شرعا از جواب دادن عاجز است، همچون خواننده نماز، خواننده قرآن، ذكركننده، سخنران، كسي كه به ايشان گوش فراداده است، تكراركننده فقه در تدريس، كسي كه مشغول حلوفصل دعاوي ميانمردم است، كسي كه در حالت مذاكره علم شرعي است، مؤذن، اقامت گوينده، مدرس، كسي كه به نماز و تسبيح نشسته است، كسي كه تلبيه ميگويد، سلام گفتن بر دختران جوان بيگانه، بر كسي كه بازي غير مباحي را انجام ميدهد، كسي كه غيبت مردم را ميكند، يا كبوتر پرواز ميدهد، بر پيرمرد بذلهگو، بر دروغگو، بربيهودهكار، بر كسي كه مردم را دشنام ميدهد، يا به چهره دختران و زنان نامحرممينگرد ـ تا آنگاه كه به توبه اينان علم نداشته باشيم ـ همچنان سلام گفتن بركسي كه با همسرش مشغول عمل جنسي و معاشقه است، بر كسي كه عورت ويبرهنه است، بر كسي كه در حال قضاي حاجت قرار دارد، بر كسي كه به خواب سبك يا خواب سنگيني فرورفته است و بر كسي كه در حمام است، مكروه ميباشد.
بايد دانست كه در هر جايي كه سلامگفتن در آن مشروع نيست، دادن جواب سلام نيز مشروعيتي ندارد، همچنان دادن جواب سلام طفل و شخص مست و ديوانه واجب نيست و دادن جواب «سلام عليكم» به سكون ميم در «سلام» نيز واجب نيست. همچنان حنفيه ميگويند: «انسان بايد با سلام گفتن؛ تجديد عهد با اسلام و اين امر را نيت كند كه به مؤمني در مال، يا آبرويش زياني نرساند».
صاحب تفسير «معارف القرآن» ميگويد: «در همه كشورهاي جهان رايج است كه وقتي مردم با يكديگر ملاقات كنند، كلمهاي را براي موافقت و اظهار محبت فيما بين، اظهار ميدارند؛ اما اگر مقايسه شود، معلوم ميگردد كه هيچ احوالپرسياي به اندازه سلام اسلامي جامع نيست؛ زيرا در الفاظ سلام اسلامي تنها محبت نيست، بلكه اداي حق محبت نيز هست. در واقع سلام گوينده ازخداوند چنين ميخواهد كه شما را از تمام آفات و آلام سالم نگهدارد... سلام، دعاي حيات طيبه در حق برادر مسلمان است، اظهار اين حقيقت هم هست كه همهما محتاج حق تعالي هستيم و نميتوانيم بدون اذن او به يكديگر نفع برسانيم و بهاعتبار اين معني اين كلمه يك عبادت هم هست و وسيلهاي براي تذكر برادرمسلمان به اينكه ياد خدا را فراموش نكند نيز هست. همچنين كسي كه از خداميخواهد كه ديگري از تمام آفات و تكاليف حفظ شود، گويي او در ضمن اين، وعده ميكند كه شما از دست و زبان من مأمون هستيد و من محافظ جان و مال وآبروي شما نيز هستم».
صاحب تفسير «معارف القرآن» ميافزايد: «ابن عربي در (احكام القرآن) قول امام ابن عيينه را نقل فرموده كه ميگويد: «اتدري ما السلام؟ يقول انت آمن مني» يعني شما ميدانيد كه سلام چيست؟ سلام كننده در واقع ميگويد: شما از جانب من در امان هستيد. خلاصه اينكه تحيه اسلامي جامعيت جهاني دارد، در آن ذكرخدا جلّ جلاله است، تذكير نيز هست، نوعي اظهار محبت با برادر مسلمان هم هست، براي او بهترين دعا نيز هست، با او اين معاهده نيز هست كه تو از دست و زبان من ايمني. كاش مسلمانان اين كلمه را به مثل رسم عموم و بر مبناي عادت ادا نميكردند، بلكه حقيقت آن را درك كرده و به مضامين بلند آن متوجه ميشدند»[7]. «همانا خداوند حسابگر همه چيز است» و شما را بر هر ريز و درشتي محاسبه ميكند، ازجمله در سلام گفتن و تحيت. در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «سوگند به ذاتي كه جانم در دست اوست، به بهشت وارد نميشويد تا ايمان نياوريد و ايمان نميآوريد تا با همديگر محبت نورزيد، آيا شما را بر امري راهنمايي نكنم كه اگر آن را انجام دهيد، با همديگر مهر و محبتميورزيد؟ سلام گفتن را در ميان خود منتشر كنيد».
اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً (87)
«الله كسي است كه هيچ معبودي جز او نيست» پس الوهيت فقط مخصوص اوست «به يقين در روز قيامت» يعني روز قيام كردن مردم از قبرها «كه هيچ شكي درآن نيست» نزد آنان كه حجتها و برهانهاي خداي عزوجل را درمييابند «شما را گرد ميآورد» بهسوي حساب «و راستگوتر از خدا در سخن كيست ؟» آري! هيچكس از خداي عزوجل در اخبار و سخناني كه ميگويد، راستگوتر نيست، بهدليل بينيازي، قدرت و كمال حق تعالي و به دليل اين كه دروغ گفتن بر آن ذاتمتعال محال است.
ملاحظه ميكنيم كه حق تعالي در اين آيه، بر حشر نمودن مردم در صحراي محشر سوگند خورده است.
فَمَا لَكُمْ فِي الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَاللّهُ أَرْكَسَهُم بِمَا كَسَبُواْ أَتُرِيدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (88)
مجاهد در بيان سبب نزول آيه كريمه ميگويد: مردماني از اهالي مكه نزد پيامبراكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده و از روي ريا اسلام ميآوردند، سپس بهسوي قوم خويش بازگشته و در بتپرستي نگونسار ميگشتند و هدفشان از اين كار اين بود كه هم در اينجا و هم در آنجا ايمن باشند، پس خداي عزوجل دستور داد كه اگر از كفار كناره نگيرند و به راه صلاح بازنيايند، با آنان پيكار شود. به روايتي ديگر: اين آيه درباره منافقاني نازل شد كه از ميانه راه احد به مدينه برگشتند، پس اصحابرسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در تصميم گيري پيرامون آنان به دو گروه تقسيم شدند؛ گروهيميگفتند: با آنان ميجنگيم و گروهي ديگر ميگفتند: نه! با آنان نميجنگيم.
«شما را چه شدهاست كه درباره منافقان دو دسته شدهايد» يعني: چرا درباره آنان اختلاف پيدا كردهايد تا بدانجا كه در اين باره به دو رأي متفرق گشتهايد، آخر چرا قاطعانه به كفر آنان حكم نميكنيد؟ «و حال آن كه خداوند آنان را به سزاي آنچه انجام دادهاند، سرنگون ساختهاست» يعني: آنان را بهسوي كفر باز گردانده و بركفر هلاكشان ساخته است. ركس: سرنگون ساختن يك چيز، يا بازگردانيدن اول آن بهسوي آخر آن است. يعني: به سبب كار و كردارشان كه همانا پيوستن به داركفر است، در وادي كفر سرنگونشان ساخته است. بدين جهت، از مفاد آيه جوازكشتن آنان برميآيد «آيا ميخواهيد كسي را كه خدا در گمراهياش وا نهاده، به راه آوريد؟» يعني: آيا ميخواهيد كسي را در جمله راهيافتگان قراردهيد كه خداوند جلّ جلاله او را در كفر و گمراهي نگونسار ساخته و قتلش را جايز شمرده است؟ يا معني اين است: آيا ميخواهيد آنان را راهيافته بناميد، در حاليكه خداوند جلّ جلاله گمراهيشان را آشكار گردانيده است؟ اين تعبير، مفيد سرزنش آن گروه از مؤمناني است كه با منافقان به نرمش برخورد ميكردند «و حال آن كه هرگز براي كسي كه خداوند در گمراهياش وانهاده» به سبب عملكرد ناروايش «راهي بهسوي هدايت نخواهييافت» يعني: جستن راه هدايت براي چنين كسي، سودي دربرندارد. ممكن است كه از نص آيه فهم ديگري نيز بيرون آيد و آن اين است: خداوند جلّ جلاله بر هر كس گمراهي را خواسته باشد، تو هرگز براي وي هيچ راهي نمييابي، بلكه او در هر راهي سرگردان است و نميتواند هيچ راه روشني را درپيش بگيرد. و اين خود نشانه منافق است كه هميشه در حال تحير، جابجا كردن موضعگيريها، تناقض در رفتار و تنش دروني بسر ميبرد.
وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِيَاء حَتَّىَ يُهَاجِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِيّاً وَلاَ نَصِيراً (89)
«آنان دوست دارند كه شما نيز كافر شويد، همانگونه كه خودشان كافر شده اند» يعني: اين گروه منافق، از روي عناد و كفر و درازدستي در گمراهي، در آرزوي كافرشدن مؤمنان بهسر ميبرند «تا در نتيجه» شما و آنها «باهم برابر باشيد» دركفر «پس زنهار، از ميان آنان براي خود دوستاني اختيار نكنيد تا آن كه در راه خدا هجرت كنند» يعني: براي هيچكس از آنان يار و پشتيبان نباشيد تا آن كه با هجرت، ايمانشان را اثبات كنند زيرا در آغاز اسلام، هجرت اعلان عملي مسلمان شدنبود، از آن رو كه هجرت، موالات عملي با اسلام و مسلمين است. آري! خدايعزوجل ما را از ولايت و دوستي با چنين مردمي نهي نموده است؛ مگر بعد از اين كه در سخن و عمل، ولاء و وابستگي كامل خود را به اسلام و اهل اسلام و دار اسلام اثبات كنند «پس اگر روي برتافتند» از ايمان و هجرت «هركجا آنان رايافتيد» يعني: بر آنان دست يافتيد «آنان را به اسارت بگيريد و بكشيد و از آنان يار وياوري براي خود نگيريد» يعني: نه آنان را ياري كنيد و نه از آنان ياري را بپذيريد. البته اين حكم درباره مردمي است كه ادعاي مسلماني نموده، سپس معاندانه به دارحرب پيوستند، نه درباره منافقاني كه با مؤمنان در مدينه يكجا ساكن بودند زيرا منافق در داراسلام وضع خاص خود را دارد و كشته نميشود، مگر اين كه نفاق خويش را آشكار كند، يا زمامدار مسلمان (امام) با داشتن گواه و مدرك، بهكشتن وي حكم نمايد. بنابراين، حكم اصلي درباره منافقان خارج از داراسلام، ياحيطه دولت آن، كشتن و عدم يارگيري از آنها و ياري دادن آنهاست.
اما اين حالت استثناهايي هم دارد:
إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَىَ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ أَوْ جَآؤُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُواْ قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً (90)
«مگر كساني كه با قومي كه بين شما و آنها پيماني است، پيوند دارند» يعنيمنافقاني را كه از راه «جوار» و «حلف» به قومي ميپيوندند كه ميان شما و آنان ميثاق و پيماني است، نكشيد زيرا عهد و پيمان شامل آنان نيز ميشود. بعضي گفتهاند: مراد از «پيوند» در اينجا، پيوند نسبي است. اين اولين صورت استثنا شده از حكم قتل منافقان خارج از حيطه دار اسلام است.
اما صورت دوم: «يا نزد شما بيايند درحاليكه سينه آنان از جنگيدن با شما ياجنگيدن با قوم خود، بهتنگ آمدهاست» يعني: از يكسو دلهايشان از جنگيدن با شما بهتنگ آمده و از جانبي جنگيدن با قومشان بهنفع شما نيز بر آنان آسان نيست، پس دوست ندارند كه در جنگ طرف هيچ جناحي را بگيرند، لذا آنان نيزاز دستور قتال مستثني هستند. ابنكثير براي اين گروه مثالي زده و گفته است: «نمونه اين گروه، جمعي از بنيهاشم بودند كه در بدر با بيميلي با مشركان همراه شدند ـ همچون حضرت عباس و ديگران ـ هم از اينرو بود كه در آن روز رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از كشتن عباس رضی الله عنه منع كرده و دستور دادند تا به اسارت گرفتهشود». «و اگر خدا ميخواست، قطعا آنان را بر شما مسلط ميساخت» براي ابتلا وآزمايش شما، يا براي پاكسازي صف شما، يا به مثابه مجازاتي بر گناهان شما و درآن صورت «حتما با شما ميجنگيدند» و موقف بيطرفي اختيار نكرده، به صفكارزار با شما ميپيوستند «پس اگر از شما كنارهگيري كردند و با شما نجنگيدند و با شما طرح صلح افگندند» يعني: اگر بهوسيله عهد و پيماني كه با شما منعقد ميكنند،به سازش و كنارگذاشتن جنگ با شما متمايل شدند «پس» ديگر «خدا براي شما راهي بر آنان قرار ندادهاست» بنابراين، نه كشتن آنان بر شما رواست و نه به اسارت درآوردن و چپاول اموالشان زيرا وارد شدن آنها از در تسليم، مانع هرنوع تجاوزي بر آنان گشته و اين كار را عليه آنان حرام ساخته است.
بنابراين، خداي عزوجل مسلمانان را از متعرضشدن به جنگ دو گروه زير نهيكرد:
1ـ گروهي كه با مسلمانان عهد و پيمان بسته و به عهد و پيمان خويش پايبندند.
2ـ گروهي كه از جنگ با مسلمانان كنارهگرفته و به بستن عقد صلح و سازش با ايشان مايلند.
سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ وَيَأْمَنُواْ قَوْمَهُمْ كُلَّ مَا رُدُّوَاْ إِلَى الْفِتْنِةِ أُرْكِسُواْ فِيِهَا فَإِن لَّمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَيُلْقُواْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَيَكُفُّوَاْ أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثِقِفْتُمُوهُمْ وَأُوْلَئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَاناً مُّبِيناً (91)
در بيان سبب نزول آمده است: گروهي از اهالي تهامه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم امان خواستند و هدف آنها اين بود كه در نزد مسلمانان و قوم خويش هردو ايمن باشند، پس نازل شد: «بهزودي، گروهي ديگر را خواهيد يافت كه ميخواهند هم از شما درامان باشند و هم از قوم خودشان» اين گروه در سيماي ظاهري خويش مانند گروه قبلي، اما در نيت باطني خود غير از آن گروهند زيرا اينان قومي منافق هستند كه نزد شما اسلام را آشكار ميسازند و نزد قوم خويش كفر را تا با اين ترفند از آسيب هر دو گروه ايمن باشند، پس فرق اينان با گروه قبلي در اين است كه اينان در باطن با كفارند، درحاليكه گروه اول در موضعگيري بيطرفانه خويش صادق بودند «هرگاه كه به فتنه بازگردانيده ميشوند» يعني: هرگاه قومشان آنان را بهسوي فتنه شرك و جنگ فرا ميخوانند و از آنان ميطلبند كه با مسلمانان بجنگند «در آن نگونسار انداخته ميشوند» يعني: در دام كفر گرفتار آمده، در آن فرو ميروند ونگونسار ميشوند، هم از اين رو بهسوي قوم خويش بازگشته با شما ميجنگند و از هيچگونه آزار و زياني عليه شما دست برنميدارند، ليكن در عين حال، كار بر آنها آشفته و تحير و سردرگمي بر آنها چيره است «پس اگر از شما كنارهگيري نكردند و به شما پيشنهاد صلح نكردند» و چنان عهد و پيماني به شما ندادند كه به سبب آن از عدم مشاركتشان در جنگ با خود مطمئن شويد «و از» جنگيدن با شما «دست برنداشتند، هركجا آنان را يافتيد به اسارت بگيريد و بكشيدشان» يعني: هركجا كهآنان را يافته و بر آنها دست پيدا كرديد، آنها را به اسارت بگيريد و به قتلبرسانيد.
لذا در مجموع از آنان سه چيز خواسته شده است:
1ـ كنارهگرفتن از جنگ با مسلمانان.
2ـ مسلمانشدن كامل و پشتنمودن قطعي به كفر و در غير آن حكمشان حكم مرتدان است.
3ـ دست نگهداشتن از آزار مسلمين.
پس اگر اين سه چيز را عملا اثبات نكردند، در معرض هجوم فيصلهكن شما قرار ميگيرند و در اين صورت: «آنانند كه ما براي شما عليه آنان حجتي آشكار قراردادهايم» كه با اين حجت آشكار، بر آنها مسلط ميشويد و سركوب و محكومشان ميكنيد. آري! اين حجت روشن، سرنگونشدنشان در فتنه بدون كمترين مقاومتي دربرابر آن و آشكار شدن حالشان در كفر و خيانت و زيانرساني به مسلمين است.
وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَئاً وَمَن قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَئاً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلاَّ أَن يَصَّدَّقُواْ فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَهُوَ مْؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِّيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةً فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللّهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً (92)
مجاهد و ديگران در بيان سبب نزول آيه كريمه گفتهاند: اين آيه درباره عياشبنابيربيعه برادر مادري ابوجهل نازل شد كه در روز فتح مكه مردي را كه به خاطر اسلام در مكه شكنجهاش ميكرد، كشت، درحاليكه بيخبر از آن بود كه اين مرد مسلمان شده و حتي هجرت نيز كرده است.
«و هيچ مؤمني را نسزد كه مؤمني را ـ جز به خطا ـ بكشد» يعني: مؤمن همچون كافر ـ كه حكم انفاذ قتل آن گذشت ـ نيست بنابراين، براي مؤمن به هيچ حالي روا نيست كه مؤمني ديگر را ـ جز به خطا و اشتباه ـ به قتل رساند. خاطرنشانميشود كه وجوه خطا و اشتباه بسيار است، و ضابطه در همه آنها، عدم وجود قصد و تعمد ميباشد. در حديث شريف آمده است: «ريختن خون شخص مسلمانيكه به يگانگي خدا جلّ جلاله و رسالت من گواهي ميدهد، حلال نيست مگر به يكي ازسه چيز: كشتن نفس دربرابر نفس، كشتن شخص داراي همسري كه مرتكب زنا ميشود و كشتن كسي كه ترككننده دين خويش و جداشونده از جماعت مسلميناست». و اگر يكي از اين امور سهگانه روي داد، باز هم، كسي از رعيت حق اجراي قتل را ندارد، بلكه اين كار برعهده زمامدار مسلمانان، يا جانشين وي ميباشد «و هركس كه مؤمني را بهخطا بكشد، بر اوست كه برده مؤمني را آزاد كند» يعني: بايد غلام يا كنيز مؤمني را به كفاره اين قتل خطا آزاد نمايد. حكمت در آزاد كردن برده مؤمن در اين مورد اين است كه: چون او شخص مؤمني را از قطار زندگان خارج ساخته، لذا بر او لازم است تا جان مؤمن ديگري مانند وي را درقطار اشخاص آزاد در آورد زيرا آزادسازياش از قيد بردگي، همچون زندهكردن وي است. اين واجب اول بر عهده وي ميباشد؛ «و» واجب دوم ايناست كه: «به اهل او ديه پرداخت كند» ديه: مالي است كه به عنوان خونبهايمقتول به ورثه وي داده ميشود تا آن را همچون ميراث ميان خود تقسيم نمايند. مراد از (اهل)، ورثه مقتول است.
تفاصيل احكام ديه در سنت پاك رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تبيين شده و فقها احكام آن را تدوين كردهاند.
در نزد احناف، جنس ديه بهحسب پول رايج هر سرزمين چنين سنجيده ميشود: براي دارندگان طلا هزار دينار، براي دارندگان نقره دههزار درهم و براي دارندگان شتر، صد شتر. قابل ذكر است كه ديه در قتل خطا بر «عاقله قاتل» لازم ميگردد نه بر خود وي. و «عاقله» در نزد علماي حجاز، نزديكان قاتل از جهت پدري وي ـ يعني عصبه وي هستند ـ ولي در نزد احناف، «عاقله» كسان و نزديكان ثبت شده در ديوان (ثبت احوال) قاتلاند، آنگونه كه عمر رضی الله عنه اين ديوان را تنظيم نموده است. و اگر عاقله از پرداخت ديه ناتوان شد، ديه مقتول از بيتالمال عمومي (خزانه دولت) پرداخت ميشود.
«مگر اين كه آنان صدقه كنند» يعني: پرداخت ديه به هر حال براي ورثه مقتول واجب است، مگر اين كه آنان اين ديه را بر خانواده قاتل ببخشند. ملاحظه ميكنيم كه آيه كريمه اين بخشش را ـ بهجهت ترغيب و برانگيختن مؤمنان برپرداخت آن ـ صدقه ناميد «پس اگر مقتول از گروهي است كه دشمنان شمايند» يعني اگر مقتول منسوب به كفار حربي است «در حالي كه خود وي مؤمن است» يعني: خود مقتول مؤمن است «قاتل بايد بنده مؤمني را آزاد كند» بنابراين، اگرمسلماني، مسلمان ديگري را ميكشد كه در بلاد كفار است و از آنان بوده، اما مسلمان شده ولي هجرت نكرده، هيچ ديهاي بر قاتل وي نيست، بلكه قاتل فقط بايد برده مؤمني را آزاد كند و ديه از ذمه عاقله وي ساقط است زيرا كسي كه ايمانآورده اما هجرت نكرده، حرمت و كرامت وي نسبت به مؤمني كه ايمان آورده و هجرت كرده، كمتر است «و اگر» مؤمن مقتول «از قومي باشد كه» كافرند و اما «ميان شما و ميان آنان پيماني است» موقتي يا دائمي «پس بايد به خانواده وي ديه پرداخت نمايد» يعني: عاقله قاتل اين فرد مؤمن، بايد به ورثه آن مقتول كه از اهلذمه، يا از همپيمانان مسلمين هستند، ديه بپردازند «و» قاتل وي بايد «برده مؤمني را» نيز «آزاد نمايد» چنانكه گذشت «و هر كس بندهاي نيافت» يا مال وي براي خريدن برده گنجايش نداشت «بر اوست كه دو ماه پياپي روزه بگيرد» به طوري كه هيچ روزي از ايام اين دو ماه را نخورد و اگر روزي از روزهاي اين دو ماه راخورد، بايد همه اين دو ماه را باز از سر، روزه بگيرد. اما خوردن روزه بهسبب وجود عذري چون حيض (عادت ماهانه زنان) و مانند آن، موجب ازسرگرفتن روزه نيست. ولي در خوردن بهسبب عارضشدن بيماري، ميان فقها اختلاف است، كه رأي امام ابوحنيفه، از سرگرفتن روزه ميباشد.
اين كفاره «به عنوان توبه» قاتل مشروع شده «است از جانب الله» به عنوان رحمتي از سوي وي «و خداوند داناي حكيم است» داناست؛ چون در هر موردي به حكم مقرر آن فرمان ميدهد، حكيم است؛ چون از روي حكمت اوامرش را مشروع ميگرداند. تعبير قرآني: (فمن لم يجد: هركس بردهاي نيافت)، مظهري از مظاهر اعجاز قرآني است زيرا اين حقيقت را ميرساند كه بيان قرآن از نظر دقت چنان بالاست كه همه زمان و مكان را ميگنجايد زيرا مفهوم آن، هم شامل عدم توانايي مالي شخص در خريدن برده ميشود و هم شامل نبودن برده ـ همچون عصر و زمان ما.
وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُّتَعَمِّداً فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً (93)
«و هركس عمدا مؤمني را بكشد» درحاليكه ميداند كه او مؤمن است «پس جزاي او جهنم است كه جاودانه در آن ميماند و خداوند بر او خشم ميگيرد و لعنتش ميكند» يعني: از او انتقام ميگيرد و او را از رحمت خويش طرد ميكند «و براي او عذابي عظيم آماده ساخته است» و او به سبب گناه بزرگي كه مرتكب شده،مستحق اين همه مجازات است. نشانه قتل عمد: كشتن انسان با وسيلهاي از وسايلكشندهاي است كه عمل قتل عادتا به مانند آن وسيله انجام ميگيرد؛ چون شمشير، تفنگ، سم و امثال آن. ولي كسي كه از قتل عمد توبهكار شد، سزاوار اين كيفر نيست. اما بايد دانست كه در توبه قتل عمد، قاتل ناگزير بايد به قتل اعتراف و خود را براي قصاص تسليم كند؛ چنانچه قصاص واجب بود، يا ديه بپردازد ـ چنانچه قصاص واجب نبود ـ درصورتي كه قاتل توانگر بوده و بر پرداخت كل ديه يا بعضي از آن قادر باشد، چه در قتل عمد، عاقله قاتل متحمل ديه قتل نبوده بلكه ديه به مال خود وي تعلق ميگيرد.
اما اگر قاتل قتل عمد، از اين گناه عظيم توبه كرد و عزم خود را بر اين امر كهديگر به قتل هيچكسي دست نيالايد جزم نمود، بيآن كه به قتل اعتراف نموده وخود را به عدالت تسليم نمايد، در اين صورت به قبول توبه وي يقين قاطع نداريم، ولي خداي عزوجل ارحمالراحمين است و اوست كه ميان بندگان خويش در آنچهكه ميان خويش اختلاف داشتهاند، داوري ميكند. هرچند كه در اين آيه كريمهبراي قاتل قتل عمد، توبه و كفارهاي ذكرنشده، چنانكه براي قاتل خطا ذكرشده،كه اين خود دليل عدم پذيرش اين دو از قاتل در قتل عمد است. چنانكهابنعباس رضی الله عنه نيز بر آن است كه قتل عمد توبهاي ندارد، بهدليل احاديث بسياري كهبر بزرگي اين جنايت دلالت ميكنند و از جمله اين حديث شريف رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم : «اولين قضيهاي كه ميان مردم در روز قيامت فيصله ميشود، قضيه خونهاست».در حديث شريف ديگري آمده است: «قطعا نابودي دنيا در نزد خدا، آسانتر ازكشتن شخص مسلماني است». همچنين در حديث شريف ديگري آمده است: «اگراهالي آسمانها و زمين بر كشتن مرد مسلماني گردآيند، بيگمان خداوند همه را برروهايشان در آتش ميافگند». همچنين در حديث شريف ديگري آمده است: «هركس بر كشتن مسلماني ياري نمايد ـ هرچند با بخشي از يك كلمه ـ روزقيامت درحالي ميآيد كه ميان هر دو چشمش چنين نوشته شده: اين شخص از رحمت خدا نوميد است».
اما جمهور فقها بر آنند كه توبه قاتل عمد پذيرفته ميشود. مراد از جاودانه ماندن وي در دوزخ نيز در رأي جمهور، درنگكردن وي بهمدت دورودرازي است، نه ماندگار بودن هميشگي وي زيرا از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به تواتراحاديثي نقل شدهاست كه مفاد همه آنها اين است: «هركس در قلبش كمترين ذرهاي از ايمان باشد، سرانجام از دوزخ بيرون آورده ميشود». بنابر همين رأي جمهور است كه علما گفتهاند: «در قتل عمد سه حق است: حق خدا جلّ جلاله، حق مقتول و حق اولياي دم. اما حق اولياي دم، تسليم كردن قاتل به آنان است كه يا قصاصش كنند يا از وي ديه بگيرند، همچنان ميتوانند او را عفو كنند. و حق خداوند جلّ جلاله به توبه ساقط ميشود ـ چنانچه خداي عزوجل آن توبه را بپذيرد. اما حق مقتول به روز قيامت باقي ميماند، كه يا خداي عزوجل او را از قاتلش راضي گرداند، يا اگر بخواهد وي را عذاب كند».
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَلِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُواْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً (94)
ابنعباس رضی الله عنه در بيان سبب نزول آيه كريمه ميگويد: مردي از قبيله بنيسليم بارمه گوسفندي از نزد گروهي از ياران رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گذشت و بر ايشان سلامگفت. در اين اثنا ايشان در ميان خود گفتند: اين شخص بر ما سلام نگفت مگربهخاطر اين كه از ما ايمن باشد! اين سخن را گفتند و بروي حمله برده به قتلشرساندند و گوسفندانش را به عنوان غنيمت نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آوردند. همان بودكه نازل شد: «اي مؤمنان! چون در راه خدا سفر كنيد» يعني: چون به جهاد بيرون رويد، يا دشمن دين را با سلاح بكوبيد «پس نيك تفحص كنيد» يعني: نيكپرسوجو و تأمل كنيد تا يقين حاصل نماييد كه آن كس كه بر وي ضربه ميزنيد، از مؤمنان نيست «و به كسي كه نزد شما اسلام را» يعني كلمه شهادت را «اعلام و اظهار نموده است، نگوييد: تو مؤمن نيستي» به قولي ديگر معني اين است: براي كسي كه به شما «السلام عليكم» گفته، نگوييد كه تو مسلمان نيستي. «تا بدينوسيله متاع زندگاني دنيا را بجوييد» يعني اين اشتهاي غنيمت است كه شما را از تحقيق و بررسي در مورد مسلماني آن شخص باز ميدارد، درحاليكه اين غنيمت چيزي جز بهره فاني دنياي دون نيست «و نزد الله غنيمتهاي بسياري است» از آنچه كه بي ارتكاب هيچ محظوري براي شما حلال ميباشد و با برخورداري از اين حلالهاي پاكيزه، از كشتن و به غنيمت گرفتن مال كساني كه از در تسليم و انقياد درآمدهاند، بينياز ميگرديد «قبلا خودتان نيز همينگونه بوديد» يعني: خودتان نيز قبلا از كفار بوديد «ولي خداوند بر شما منت نهاد» و از ريختن خونهاي شماجلوگيري كرد ـ آنگاه كه كلمه شهادت را بر زبان جاري ساختيد. يا معني اين است: شما نيز همانگاه كه به اسلام درآمديد، كلمه شهادت را بر زبان آورديد وخونها و اموالتان به سبب آن از تعرض مصون ماند، بيآن كه كسي درپي كسب اطمينان از اين امر باشد كه آيا در اظهار اسلام، دلهايتان با زبانهايتان هماهنگ وهمراه بوده است يا خير! يا معني اين است: اي مسلمانان! شما نيز در آغاز كار، اسلام خويش را در ميان قوم خويش پنهان ميداشتيد، چنانكه اين شخصي كه در اثناي جنگ به شما اظهار اسلام كرد، مسلماني خود را در ميان قوم خويش پنهان ميداشت، ولي چون شما به صحنه آمديد، او فرصت و زمينه آن را يافت كه مسلماني خويش را علني كند، لذا حال و وضع نخستين خويش را فراموش نكرده وبه امثال خودتان رحم كنيد «پس بهدرستي تفحص كنيد» و پرسوجو نماييد تا مرتكب قتل ناحق نشويد. تكرار براي تأكيد است «همانا خداوند به آنچه ميكنيد، آگاه است» پس شما را در برابر اعمالتان مؤاخذه خواهد كرد. سعيدبن جبير رضی الله عنه ميگويد: «اين جمله، تهديد و هشداري است».
از اين آيه كريمه ميفهميم كه: فرق اساسي در ميان جنگ مسلمانان و جنگ ديگران اين است كه: غير مسلمانان براي دنيا ميجنگند، اما مسلمانان براي برتري كلمهالله.
لاَّ يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً (95)
«مؤمنان خانهنشين غيراهل ضرر، با آن مجاهداني كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد ميكنند، يكسان نيستند» اهل ضرر: اهل معاذيراند كه عذرهايي چون بيماري، معلوليت، نابينايي، لنگي و غيره به آنان ضرر وارد نموده، تا بدانجا كه ازجهاد بازشان داشته است، پس اگر نيت و عزم مؤمنان معذور فقط اين باشد كه در صورت نبود عذر، قطعا به جهاد ميرفتند، در اين صورت، آن معذوران نيز در درجه مجاهدان قرار داشته و همانند پاداش ايشان را دارند، چنانكه در حديث شريفآمده است: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دريكي از غزوات خطاب به مجاهدان فرمودند:«قطعا در مدينه مردمي هستند كه شما هيچ مسيري را نپيموده و هيچ وادياي را پشتسر نگذاشتهايد، مگر اين كه با شما در آن همراهند. اصحاب گفتند: يارسول الله! درحاليكه در مدينه هستند با ما همراهند؟ فرمودند: آري! وجود عذرايشان را بازداشته است».
آنگاه خداي عزوجل در بيان برتري مجاهدان بر خانهنشينان ميفرمايد: «خداوند كساني را كه با مال و جان خود جهاد ميكنند، به درجهاي بر خانهنشينان مزيت بخشيده» يعني: ياد و نام آنان را بلند گردانيده و با مدح و ثناي خود، به ايشان برتري بخشيده است. مراد از درجه برتري دراينجا، برتري آنها بر غير معذوران است، چه دارندگان عذر در صورتي كه نيتشان صحيح باشد، درجهاي همانند بامجاهدان را دارند ـ چنانكه گفتيم «و خداوند همه را» اعم از مجاهدان وخانهنشينان را «وعده نيكو داده» يعني: وعده پاداش نيكو داده كه همانا بهشت است «و خداوند جهادگران را بر جهاد گريزان به پاداشي عظيم برتري دادهاست» كه اين پاداش عظيم عبارت است از:
دَرَجَاتٍ مِّنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَكَانَ اللّهُ غَفُوراً رَّحِيماً (96)
«درجات» و مرتبههايي «بس بزرگ از جانب او» به قولي: مراد از درجات در اينجا، همان درجه سابق است. به قولي ديگر معني اين است: حق تعالي مجاهدان را بر خانهنشينان معذور، به يك درجه برتري داده، اما مجاهدان را بر خانهنشينان جهادگريز غير معذور، به درجات و مرتبههاي بيشتري برتري بخشيده است. درحديث شريف به روايت ابوهريره رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «دربهشت صد درجه است كه خداوند جلّ جلاله آنها را براي مجاهدان فيسبيلالله آماده نموده و فاصله ميان هر دو درجه، همانند فاصله ميان آسمان و زمين است». «و» نيز ارزاني داشته است به آنان «آمرزش و بخشايش را و خدا آمرزنده مهربان است» چراكه عذر را ميپذيرد و پاداش را ارزاني ميدارد.
بايد دانست كه اين آيه بر جهاد فرض كفايي دلالت دارد. جهاد فرض كفايي جهادي است كه اگر تعدادي كافي از مسلمانان به آن بپردازند، مجاهدان به سبب آن از پاداش برخوردار ميگردند و خانهنشينان هم در نرفتن به آن گنهكار نميشوند، درحاليكه اگر جهاد، فرض عين باشد، يا فرض كفايه باشد ولي شمار كافي از مسلمانان بدان نپرداخته باشند، در اين صورت، خانهنشينان مرتكب گناه عظيمي شدهاند كه به سبب آن سزاوار ورود به دوزخ هستند.
اما اين كه چه وقت جهاد فرض عين و چه وقت فرض كفايه است؟ پاسخ به اينسؤال، تفصيلات بسياري دارد، كه اينك برخي از اشكال آن را به اختصار بيان ميداريم:
1 ـ جهاد فرض عين است، اگر امام (زمامدار مسلمانان)، اعلام بسيج عمومي (نفير عام) نمايد.
2 ـ جهاد فرض عين است، اگر سرزميني اسلامي مورد تهاجم قرار بگيرد، در اين صورت اگر اهالي آن توان دفاع از خود را نداشتند، فرضيت عيني به همجواران آنان انتقال مييابد و همين طور دايره فرضيت قدمبهقدم گستردهتر ميشود تا آن كه كل امت را در بر ميگيرد.
3 ـ جهاد فرض عين است اگر مرتدان يا كافران بر منطقهاي از مناطق مسلمانان مسلط شده باشند.
و اگر همه مسلمانان در امنيت قرار داشته باشند، جهاد فرض كفايه است. يعني در اين صورت، بايد در راه انتشار دعوت اسلامي با جبههاي از جبهات دار حرب بجنگند.
در بيان سبب نزول آمده است كه اين آيه كريمه درباره غزوه بدر نازل شد.
إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِيمَ كُنتُمْ قَالُواْ كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا فَأُوْلَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِيراً (97)
در بيان سبب نزول آمده است: در مكه مسلماناني بودند كه به مدينه هجرت نكرده بلكه در ميان كفار باقي مانده بودند، درحاليكه كفار مكه آنان را از اظهار اسلام و انجام عبادات و شعائر دينيشان بازداشته و چه بسا كه اجبارا آنان را با خود به جنگ عليه مسلمانان ميكشاندند و مجاهدان مسلمان بي خبر از اين كه آنها مسلماناند، به قتلشان ميرساندند، پس نازل شد: «هرآينه آنان كه فرشتگان» يعني: ملكالموت و همكارانش «جانشان را ميگيرند» با قبض ارواحشان «در حالي كه بر خويشتن ستمكار بودهاند» با هجرت نكردن از ديار كفر. پس ظلم وستمشان بر خويشتن، همزيستي با كفار و ترك فريضه هجرت است «فرشتگان بهايشان» يعني: به اين مسلمانان ستمكار باقي مانده در دار حرب «ميگويند: شما در چه حال بوديد؟» اين سؤال، سؤالي توبيخي است، يعني: موقف شما دربرابر دينتان چگونه بود؟ آيا شما با وجود همزيستي با كفار و ترك هجرت، اهل ديانت هم بوديد؟! يا معني اين است: آيا شما در زمره اصحاب پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بوديد، يا در زمرهمشركان؟ آنان پوزش خواهانه «پاسخ ميدهند: ما در زمين از مستضعفان بوديم» كه به اظهار دين و هجرت از سرزمين خويش توانا نبوديم. فرشتگان در رد اينسخنشان سرزنش كنان «ميگويند: مگر زمين خدا وسيع نبود تا در آن مهاجرت كنيد» و خود را از زير بار ستم كفار نجات داده همراه با مسلمين به عبادت خداي عزوجل بپردازيد؟ چرا! شما اين امكان را داشتيد زيرا انسان اگر به كاري تصميم بگيرد، حتما راهكار آن را هم پيدا خواهد كرد. مراد از (ارض) در اينجا، هر مكان و منطقهاي از مناطق كره زمين است كه براي هجرت آماده و مناسب باشد، اما مراد از (ارض) اول، هر سرزميني است كه هجرت از آن واجب است «پس آن گروه جايشان دوزخ است و چه بدجايي است» يعني: آن گروه مسكن و مأوايي جز دوزخ ندارند و چه بد جا و چه بد سرانجامي است.
پس اين آيه، دليل فرضيت هجرت از دار كفر به سوي دار اسلام است براي هر كسي كه به برپاداشتن دين خويش در دار كفر قادر نباشد. ابنكثير ميگويد: «بر اين امر اجماع وجود دارد». اما اگر به برپاداشت دين خويش در دار كفر قادر بود، آيا باز هم هجرت از دارحرب بهسوي دار اسلام و از دار ظلم بهسوي دارعدل و از دار بدعت بهسوي دار سنت بر وي واجب است؟ علما در اين باره بر دو قولاند. احناف ميگويند: هجرت بر او واجب است. و شافعيها ميگويند: باقيماندن در دار كفر براي وي مستحب ميباشد.
إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً (98)
«مگر آنان كه حقيقتا مستضعفاند از مردان و زنان و كودكان» همانند بيماران مزمن و فرودستان ديگري «كه چارهجويي نميتوانند» در جهت گريز از ديار كفر با توسل به اسباب نجات، چرا كه به اين اسباب دسترسي ندارند «و هيچ راهي نمييابند» براي گريز از اين بنبست. ابنعباس رضی الله عنهما ميگفت: «من و مادرم از مستضعفان حقيقي بوديم».
فَأُوْلَئِكَ عَسَى اللّهُ أَن يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوّاً غَفُوراً (99)
«پس آن جماعت» مستضعفان بيچاره و بيوسيله كه در واقع عذري داشتهاند «باشد كه خدا از ايشان درگذرد» اين وعدهاي قطعي از سوي حق تعالي به درگذشت از آنان است زيرا كلمه (عسي) هرچند در اصل براي طمع و توقع ميباشد، اما هرگاه خداي عزوجل در چيزي به طمع افگند، آن چيز وجوبا واقعميشود، چرا كه وقتي آن ذات كريم بنده خود را به طمع افگند، به وعده خويش وفا ميكند «همانا خداوند همواره عفوكننده و آمرزنده است» اين تعبير، تأكيدي بر فريضه هجرت از ديار كفر است تا بدانجا كه تارك هجرت به سبب عذر كه هجرت بر وي واجب نيست نيز چنين بپندارد كه ترك هجرت براي وي، گناهياست كه ميبايد از آن طلب عفو و بخشايش كرد.
وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ وَكَانَ اللّهُ غَفُوراً رَّحِيماً (100)
«و هركه در راه خدا هجرت كند» يعني: هجرت وي با قصدي درست و نيتي خالصانه همراه بوده و به چيزي از انگيزهها و شائبههاي دنيوي آلوده نباشد «در زمين اقامتگاههاي فراوان خواهد يافت» كه بهرغم ميل قومي كه از نزدشان هجرت كرده است و به كوري چشم و خاري آنان، در آن اقامتگاهها ساكن ميشود. مراغم: سرزمين هجرت است كه انسان به كوري چشم دشمنش، راه آن را در پيشميگيرد «و» در هجرت خويش «گشايشها» خواهد يافت، هم در سرزميني كه بهسوي آن هجرت ميكند و هم در رزق و روزي خويش «و هركه از خانه خود هجرتكنان بهسوي الله و پيامبرش بهدر آيد» و به آنجايي برود كه خدا جلّ جلاله ورسولش صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور دادهاند «سپس مرگش در رسد» قبل از آن كه به مكاني كه قصد هجرت بهسوي آن را كرده است، برسد «حقا كه پاداش» هجرت «او» بهطور كامل «بر الله ثابت شده است» يعني: پاداش وي در نزد حق تعالي چنان ثابت شدهاست كه هرگز برگشتپذير نيست، هرچند كه به دار هجرت هم نرسد «وخدا آمرزنده مهربان است» به عمل مؤمن ميآمرزد و به نيت وي رحم ميكند.
علما گفتهاند: «هر هجرتي براي طلب علم، يا حج، يا جهاد، يا رفتن شخص به سرزميني با هدف افزودن بر طاعت، يا با هدف قناعت، يا زهد و طلب روزي پاكيزه؛ هجرت بهسوي خدا و رسول وي است». اما در اعمال، نيت معتبر است، چنانكه در حديث شريف آمدهاست: «... هركس هجرت وي بهسوي الله و رسولشباشد، قطعا هجرت وي بهسوي الله و رسول وي است و هر كس هجرت وي بهسوي دنيايي باشد كه به آن دست يابد، يا بهسوي زني باشد كه آن را تزويج كند، پس هجرت وي بهسوي همان چيزي است كه به قصد دستيابي به آن هجرت كرده است».
از ابنعباس رضی الله عنهما در بيان سبب نزول آيه كريمه روايت شدهاست كه فرمود: ضمرهبن جندب رضی الله عنه از خانهاش هجرتكنان بهدر آمد و به قومش گفت: مرا بر دوش برداشته از سرزمين شرك بهسوي رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بيرون بريد. اما پيش از آن كه نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برسد، در راه هجرت درگذشت. پس اين آيه كريمه در شأن وي نازل شد.
وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُواْ مِنَ الصَّلاَةِ إِنْ خِفْتُمْ أَن يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنَّ الْكَافِرِينَ كَانُواْ لَكُمْ عَدُوّاً مُّبِيناً (101)
«و چون در زمين رهسپار سفر شديد، بر شما گناهي نيست كه نماز را كوتاه سازيد» يعني: نمازهاي چهار ركعتي را دو ركعت بخوانيد. اين آيه دليل بر آن است كه كوتاه كردن (قصر) نماز بر مسافر واجب نيست، بلكه مسافر مخير است كه اگر بخواهد نماز را قصر كند و اگر بخواهد آن را كامل بخواند، چنانكه اين مذهب شافعي رحمه الله است. اما در نزد امام ابوحنيفه رحمه الله، قصر در سفر عزيمت است نهرخصت، پس قصر در سفر الزامي بوده و كامل خواندن نماز در آن جايز نيست زيرا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در تمام سفرهايشان به كوتاهخواندن نماز پايبند بودهاند و به دليل اين فرموده عمر رضی الله عنه: «فرض نماز در سفر بر زبان پيامبرتان، دو ركعت كامل بدون قصر است»، همچنان اين فرموده عائشه رضيالله عنها: «اولينبار كه نماز فرضشد، دو ركعت بود، پس اين دو ركعت در سفر تثبيت و در اقامت وحضر برآن افزوده شد». بايد دانست كه سفر مباح كننده قصر در نزد احناف مسيرسه روز راه است كه به مقياس امروزي (96) كيلومتر ميشود. بلي! نماز را بايد قصر كنيد «اگر ميترسيد كه كافران شما را در بلا ميافگنند، چراكه كافران براي شما پيوسته دشمني آشكارند» ظاهر اين آيه، مفيد آن است كه قصر در سفر جايز نيست، مگر اين كه با خوف فتنه و بلا از سوي كافران همراه باشد و لذا با وجود ايمني از جانب آنان، قصر نماز جواز ندارد. ليكن در سنت نبوي صلّی الله علیه و آله و سلّم به اثبات رسيدهاست كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با وجود ايمن بودن از آزار كفار، نماز را در سفر قصر نمودند بنابراين، در نزد اهل سنت، خوف و هراس از دشمن، شرط جايز بودن قصر نماز در سفر نيست.
وَإِذَا كُنتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاَةَ فَلْتَقُمْ طَآئِفَةٌ مِّنْهُم مَّعَكَ وَلْيَأْخُذُواْ أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُواْ فَلْيَكُونُواْ مِن وَرَآئِكُمْ وَلْتَأْتِ طَآئِفَةٌ أُخْرَى لَمْ يُصَلُّواْ فَلْيُصَلُّواْ مَعَكَ وَلْيَأْخُذُواْ حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَأَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُم مَّيْلَةً وَاحِدَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن كَانَ بِكُمْ أَذًى مِّن مَّطَرٍ أَوْ كُنتُم مَّرْضَى أَن تَضَعُواْ أَسْلِحَتَكُمْ وَخُذُواْ حِذْرَكُمْ إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُّهِيناً (102)
اين آيه خطابي است به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و به هر امير و فرماندهي بعد از ايشان، كه بايد در هنگام خوف با همراهانشان نماز خوف را برپا دارند. يادآور ميشويم كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دوبار نماز خوف خواندهاند، يكبار در «عسفان»، بار ديگر در سرزمين «بنيسليم» و اصحاب ايشان نيز بعد از رحلتشان، بارها نماز خوف خواندهاند ـ چنانكه معروف است. «و چون در ميان مؤمنان بودي» در هنگام خوف «و برايشان نماز برپا داشتي، پس بايد گروهي از ايشان با تو بايستند» يعني: بعد از اين كه آنان را به دو گروه تقسيم كردي، يك گروه در برابر دشمن قرارگيرند و گروهي ديگر همراه تو در نماز بايستند «و بايد كه سلاحهاي خود را نيز برگيرند» يعني: هم گروهي كه با تو نماز ميخوانند و هم گروهي كه دربرابر دشمن ميايستند، هر دو بايد سلاحهاي خود را برگيرند. اما نمازگزاران بايد آن مقدارسلاح برگيرند كه مانع نمازشان نگردد. مراد اين است كه بايد حامل اسلحه خود باشند، به گونهاي كه در هنگام نياز بتوانند بيدرنگ به آن دسترسي داشته باشند تا اين مجهزبودن به سلاح، اميد دشمنشان را از هر نوع بهرهبرداري از فرصت، قطع نمايد «پس چون» نمازگزاران همراه با تو «به سجده روند» يعني: يك ركعتيا تمام نماز را با تو ادا نمايند «آن گروه ديگر بايد كه پشت سر قرار گيرند» يعني:گروه اول بعد از فراغت از آن ركعت يا فراغت از تمام نماز، بايد براي حراست در مقابل دشمن قرارگيرند، آنگاه گروه دوم به نماز بايستند.
احناف و بسياري ديگر از فقها در تفسير آن ميگويند: چون گروه اول يك ركعت خويش را با دو سجده برگزار كرد، بايد برگردد و در برابر دشمن بايستد وگروه دوم به نماز بپيوندد و چون گروه دوم نماز خويش را بهپايان رساند، گروهاول در همان جايي كه هست، نماز خويش را تكميل نمايد، يا مجددا به جايي كهدر اول نماز گزارده برگردد و نماز خويش را تكميل نمايد. اما مالك رحمه الله ميگويد: نماز گروه اول با همان يك ركعت به پايان ميرسد زيرا در نزد وي، نماز خوف فقط يك ركعت است «و بايد كه آن گروه ديگر كه هنوز نماز نخوانده، بيايد» و آن همان گروهي است كه در برابر دشمن ايستاده و هنوز نماز نگزارده «پس با تو نماز خوانند» در ركعت دوم بر همان وصفي كه گروه اول نماز گزارده است، بعد از آن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سلام دهند و گروه دوم يك ركعت ديگر خويش را به اتمامبرساند. در نزد مالك رحمه الله با اين يك ركعت نماز هر دو گروه به اتمام ميرسد، اما در نزد غير وي از فقها، هر يك از دو گروه، بايد آنچه را كه از وي فوت شدهاست، كامل گرداند. نخست گروه دوم و بعد از آن گروه اول «و بايد كه بگيرند» يعني: اين گروه ديگر «احتياط خود را» يعني: بايد به هوش باشند و اگر ابزاري چون زره و مانند آن دارند، بهكار بگيرند «و سلاحهاي خود را برگيرند» گرفتن سلاح درنزد شافعي شرط و در نزد احناف مستحب است. آيه كريمه روشن نميسازد كه هريك از دو گروه چهمقدار نماز بايد بخوانند، پس ذكر دو ركعت در اثناي شرح و تفسير، به اين اعتبار است كه غالبا نماز خوف در سفر برگزار ميشود و نمازهادر سفر، اغلب دو ركعتي است.
بايد دانست كه نماز خوف داراي اشكال و اوصاف متعددي است كه بيان آنها در سنت وارد شده و همه آنها درست است و هركس به يكي از آن صورتها نماز بگزارد، بيگمان دستور شريعت را انجام دادهاست و آنچه در اين آيه ذكرشده، جامع همه آن صور ميباشد. ليكن احناف به استناد احاديث وارده در اين باب، كيفيت نماز خوف را چنين بيان نمودهاند: «امام مردم را به دو گروه تقسيم نمايد، گروهي با وي بايستند و گروهي دربرابر دشمن قرار گيرند، آنگاه امام با گروه اوليك ركعت و دو سجده بگزارد، بعد از آن اين گروه دربرابر دشمن بروند و گروهدوم از برابر دشمن بيايد و امام با ايشان يك ركعت ديگر با دو سجده گزارده وسلام دهد، اما مقتديانش كه مسبوق هستند سلام ندهند، بلكه بايد پياده براي حراست بهمقابل دشمن بشتابند، سپس گروه اول به جاي اولي بازآيند، يا برايكمساختن از تحرك، نماز خود را در همان جايگاه و سنگرشان منفردا و بدونقرائت بهاتمام رسانند زيرا آنان حكم لاحق را دارند. سپس تشهد خوانده، سلام دهند و براي حراست در مقابل دشمن بازگردند، آنگاه گروه دوم بيايند و نمازشان را با قرائت سورهاي همراه باسوره فاتحه بهاتمام برسانند، چرا كه ايشاندر ابتدا همراه امام در نماز داخل نشدهاند، پس در حكم مسبوق بهشمار ميروند». خاطرنشان ميشود كه اين كيفيت نماز خوف، از زهري، نافع، ابنعمر و ابنعباس روايت شدهاست. احناف درباره نماز خوف در وقت مغرب ميگويند: «امام با گروه اول دو ركعت و با گروه دوم يك ركعت نماز بگزارد».
آنگاه حق تعالي در بيان حكمت مشروعيت نماز خوف ميفرمايد: «كافران آرزو دارند كه شما از سلاحها و سازوبرگ خويش غافل شويد، پس يكباره بر شما حمله كنند» و با تمام نيرو و توان خويش چنان بر شما بتازند و كار را بر شما چنان دشوار سازند كه ديگر به حمله دومي نياز نداشته باشند «و اگر از باران در زحمتيد، يا بيماريد، گناهي برشما نيست كه جنگ افزارهاي خود را بر زمين بگذاريد، ولي مواظب خودباشيد» تا دشمن غافلگيرانه بر شما حملهور نشود. به اين ترتيب، حق تعالي براي مجاهدان، نهادن سلاح به هنگام زحمت باران و در حال بيماري را رخصت داد وسپس ايشان را به گرفتن احتياط و مواظبت از خويشتن فرمان داد تا دشمن از فرصت بهرهبرداري سوء نكند «بيگمان خداوند براي كافران عذاب خفتباري آماده كرده است» پس بدانيد كه دستور رعايت احتياط از آنرو نيست كه انتظار آن متصور باشد كه كفار بر شما غلبه كنند، بلكه اين دستور، امري تعبدي از سوي حق تعالي است.
فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلاَةَ فَاذْكُرُواْ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنتُمْ فَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَاباً مَّوْقُوتاً (103)
«و چون نماز را تمام كرديد» يعني: چون از اداي نماز خوف فارغ شديد «پس خدا را ايستاده و نشسته و بر پهلوهاي خويش» يعني: در تمام احوال و حتي در حال جنگ «ياد كنيد و چون آسودهخاطر شديد» از وجود دشمن و حالت خوف از ميان رفت «نماز را برپا داريد» يعني: نمازي را كه وقت آن داخل ميشود، بر صفت مشروعه آن بهطور كامل و با رعايت اذكار و اركان و طمأنينه آن، برپا داريد «زيرا نماز بر مؤمنان فرض وقت معين شدهاي است» يعني: نماز فريضهاي است كه خداي عزوجل آن را بر بندگان خويش در اوقات معلوم و معيني فرض گردانيده و هر وقتي از اوقات آن داراي آغاز و انجامي است، لذا برپاداشتن نمازها در غير اوقات آنها جايز نيست، مگر به خاطر وجود عذري شرعي، چون به خواب ماندن، يا سهوكردن، يا مانند آن، به همين دليل است كه خداي عزوجل شما را به برپاداشتن نماز در حال خوف ـ به كيفيتي كه بيان شد ـ دستور داده وحتي در اين حالت نيز، به تأخير انداختن آن را از وقت معين آن اجازه نداده است.
در بيان سبب نزول روايت شده است: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با يارانشان در «عسفان» بودند كه مشركان به فرماندهي خالدبن وليد در رسيده و در ميان مسلمانان و قبله مستقر شدند، آنها با خود گفتند: هم اكنون وقت نمازي بر آنان فراميرسد كه ازخود و فرزندانشان برايشان محبوبتر است، پس مترصد آن فرصت باشيد! همان بود كه جبرئيل علیه السلام اين آيات را در ميان ظهر و عصر فرود آورد.
وَلاَ تَهِنُواْ فِي ابْتِغَاء الْقَوْمِ إِن تَكُونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ يَرْجُونَ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً (104)
«و در تعقيب قوم سستي نكنيد» يعني: در جستوجو و دنبال كردن گروه كفار، از خود ضعف و سستي نشان ندهيد، بلكه نيرومندي و چابكي را به نمايش گذاريد زيرا «اگر شما دردمند ميشويد، آنان نيز همانگونه كه شما درد ميكشيد، درد ميكشند» لذا كفار از شما به پايداري در ميدان كارزار و تحمل مرارت جنگ، سزاوارتر نيستند، پس شما را چه ميشود كه همانند آنان پايداري نميورزيد «حال آن كه» شما از آنها به پايداري سزاوارتريد زيرا «شما از الله» پاداشي بزرگ و اجري عظيم را در آخرت و پيروزي دين خويش را بر ساير اديان در دنيا «اميدواريد» يعني: «آنچه كه آنها اميد ندارند» بهسبب كفر و انكارشان، پس به هرحال، شما به پايداري در ميدان معركه سزاوارتريد، چراكه شما و آنان درآسيب و درد جنگ، با هم برابريد، اما اين فقط شما هستيد كه در اميدواري ثواب و ياري و تأييد پروردگار، برگ برنده را در اختيار داريد و آنها از اين اميدواري محروماند «و الله همواره داناي حكيم است» داناست به دردهايي كه ميكشيد، حكيم است در آنچه كه به شما دستور ميدهد.
إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ وَلاَ تَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيماً (105)
سبب نزول اين آيات اين بود كه: مردي از منافقان بهنام طعمهبنابيرق كه ازطايفه «بنيابيرق» بود، مقداري مواد خوراكي و سلاح را از رفاعهبنزيد دزديد، اما شخص پاك و شايستهاي بهنام لبيدبنسهل را به آن متهم ساخت. به روايتيديگر: او زرهي از آن اموال دزدي را در خانه مرد يهودياي بهنام زيدبن سمينافگند. و چون برخي از مردم سارق حقيقي را ـ كه آن شخص منافق بود ـشناختند، قومش نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از وي به دفاع پرداختند تا بدانجا كه نزديكبود رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به اين استناد كه متهمكننده آن منافق گواه و مدركي ندارد ـ در داوري خويش بهسوي آنان گرايش يابند. اين بود كه نازل شد: «ما اين كتاب رابهحق و راستي بر تو نازل كرديم» اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «تا بهموجب آنچه خدا به توآموخته» به وسيله وحي، يا به موجب آموختههاي ديگري كه تو را بدان راهنمودهاست؛ چون اجتهاد «ميان مردم حكم كني» برخي از علماي اصول ـ ازجمله ابومنصور ماتريدي ـ با استناد به اين آيه گفتهاند: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حق داشتهاند كه به اجتهاد خويش حكم كنند، چنانكه در حديث شريف نيز آمدهاست كهرسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «جز اين نيست كه من هم بشري هستم، لذا برمبناي آنچه كه ميشنوم، حكم صادر ميكنم و چه بسا يكي از شما در بيان حجت خويش لحن رساتري نسبت به بعضي ديگر داشته باشد و بنابراين، به نفع وي حكم صادر كنم، پس بدانيد؛ آن كسي كه من حق مسلماني را براي وي حكم كردهام، قطعا آن چيزپارهاي از آتش است، پس با علم به اين حقيقت، بايد آن را بر دارد، يا بگذارد». «و زنهار جانبدار خيانتكاران مباش» كه بهخاطر آنان با ذيحقان جدال كني.
اين آيه دليل بر آن است كه دفاع و جانبداري از كسي جايز نيست، مگر بعد از آن كه به برحقبودن وي يقين داشته باشيم. و وكيلان مدافع شامل حكم عام اين آيات هستند زيرا آنان در بسياري از حالات، جز دفاع از گنهكاران و خائنان، هم و غم ديگري ندارند. پس بايد دانست كه دفاع از گنهكاران و خائنان به خدا جلّ جلاله، پيامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم و مسلمانان، به هيچوجه جايز نيست.
وَاسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً (106)
«و از خدا آمرزش بخواه» در اين امر كه از بنيابيرق جانبداري كردي «كه خدا آمرزنده مهربان است» نقل است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در دفاع از بني ابيرق به قتاده پسر برادر رفاعهبن زيد كه مالباخته بود، گفته بودند: «قصد اهلبيتي را كردي كه از آنان به اسلام و صلاح ياد شدهاست، آنان را به سرقت متهم ميكني، بيآن كهدليل و بينهاي داشته باشي». پس چون آيهكريمه نازل شد و راز حقيقي سرقت را برملا ساخت، بنيابيرق سلاح را به مالباخته برگرداندند.
وَلاَ تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّاناً أَثِيماً (107)
«و از كساني كه به خويشتن خيانت ميكنند» چراكه مرتكب معصيت ميشوند وزيان معصيتشان به خودشان بازميگردد «دفاع نكن» يعني: از جايشان حجت و دليل ارائه نكن «زيرا خداوند هركس را كه خيانتگر و گناه پيشه باشد، دوست ندارد» پس وقتي خداوند جلّ جلاله خيانتكاران را دوست ندارد، ديگر هيچ مسلماني نبايد ازآنان دفاع كند. خوان: بسيار خيانت پيشه. اثيم: بسيار گناهپيشه.
يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَكَانَ اللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطاً (108)
«اينان پنهان ميدارند از مردم» اعمال ناشايست خود را، چرا كه از آنان حياميكنند و از آسيب و زيانشان بيم دارند «و از خداوند پنهان نميكنند» اعمال زشت خود را و ملاحظه اين امر را نميكنند كه خداوند جلّ جلاله بر آشكار و نهانشانآگاه است. پس بايد بدانند كه نميتوانند چيزي را از او پنهان بدارند، چرا كه هيچچيز از او پنهان نميماند، پس بايد از حق تعالي حيا كنند «و» چگونه ميتوانند اعمال خود را از او پنهان كنند، در حاليكه «او با آنهاست آنگاه كه درشب چارهانديشي ميكنند» و در ميان خود در مورد «آنچه كه خدا از سخنان نميپسندد» به رايزني و برنامهريزي ميپردازند. نيرنگ پردازي و چارهانديشي را «تبييت» ناميد؛ زيرا عادتا اين كارها در شب طراحي ميشود و در روز به اجرا درميآيد «و خدا به آنچه انجام ميدهند، همواره احاطه دارد» و علم و اراده وي بر آنها محيط است، پس چگونه است كه از او حيا نكرده و به نافرماني او ميپردازند.
هَاأَنتُمْ هَؤُلاء جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَمَن يُجَادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَم مَّن يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً (109)
«هان، شما همانان هستيد كه از خيانتكنندگان در زندگي دنيا جانبداري كرديد» مراد كساني از طايفه بني ابيرقاند كه از قوم دزد خويش دفاع كردند «پس چهكسيدر روز رستاخيز از آنان در برابر خدا جانبداري خواهدكرد» هنگامي كه خداي آگاه بر همه طرحها و تدبيرهايشان، آنان را در برابر گناهانشان عذاب نمايد؟ «يا كيست كه برايشان وكيل باشد» يعني: كيست كه بتواند به وكالت از آنان در موضع دفاع وجانبداري آنان قرار گرفته و عذاب الهي را از آنان باز دارد؟ خدايا! هيچ كس نيست كه در برابر تو ياراي دفاع از كسي را داشته باشد.
وَمَن يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَّحِيماً (110)
«و هركس كار سوئي كند» سوء: زشتي و بدياي است كه اثر آن به ديگران متعدي شود و در اينجا مراد از آن گناه است نه شرك «يا بر خود ستم ورزد» با انجام معصيتي از معاصياي كه اثر آن به ديگران متعدي نميشود «سپس از خدا آمرزش بخواهد» يعني: از حق تعالي بخواهد تا گناهاني را كه مرتكب شده است بروي بپوشاند و اثر آنها را از وي محو كند، با اين سخن خويش: «استغفرالله: ازخدا آمرزش ميخواهم»، يا: «اللهم اغفرلي: خدايا! بر من بيامرز»؛ در اينصورت «خدا را آمرزنده مييابد» براي گناهانش و «مهربان» مييابد به خودش.
ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «خداي مهربان در اين آيه بندگانش را از بردباري، عفو، كرم، رحمت و مغفرت گسترده خويش آگاه ميسازد و اگر گناهان بنده از آسمانها و زمين و كوهها هم بزرگتر باشد، بيگمان خداي عزوجل آن را بر كساني كه توبه واستغفار كنند، ميآمرزد». همچنين در اين آيه، آن شخص دزد از قوم بنيابيرق، مورد ترغيب قرار ميگيرد كه بهسوي توبه شتافته و از خدا جلّ جلاله آمرزش بخواهد وبداند كه او را آمرزنده و مهربان خواهد يافت. اما حكم آيه كريمه عام است درباره همه بندگاني كه مرتكب گناه شده و سپس از خداي سبحان آمرزش ميطلبند. در حديث شريف به روايت ابوبكر صديق رضی الله عنه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه فرمودند: «هيچ مسلماني نيست كه مرتكب گناهي از گناهان بشود، سپس وضو ساخته و دو ركعت نماز بگزارد و آنگاه از خداوند جلّ جلاله براي آن گناهش آمرزشطلبد، مگر اين كه بر وي آمرزيده ميشود».
وَمَن يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّمَا يَكْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً (111)
«و هركس گناهي مرتكب شود، فقط آن را به زيان خود مرتكب شده» چرا كه فرجام و پيامد آن به خودش برميگردد. يعني: قوم آن شخص دزد، نبايد از دزدي وي در تنگنا و فشار قرار گيرند، به گونهاي كه آنان را وادارد تا از وي به ناحق دفاعكنند زيرا گناه سرقت وي فقط متوجه خود وي است و اين گناه اصلا به آنان مربوط نيست «و الله داناي حكيم است» داناست به گنهكاران و صاحب حكمت است؛ از آن رو كه به اين قاعده بزرگ حكم كرد تا بدان عمل كنيد و بدانيد كه گناه فقط گريبان صاحب خويش را ميگيرد و بس.
وَمَن يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِيناً (112)
«و هركس خطا يا اثمي مرتكب شود» خطا: لغزشياست كه به عمد يا غير عمد از انسان سرزند، اما «اثم» فقط عامدانه انجام ميشود. و بعضي گفتهاند: «خطا»، گناه صغيره است و «اثم» گناه كبيره «سپس آن را به گردن بيگناهي بيندازد» بيگناهدر اين داستان، همانا لبيدبن سهل است كه بنيابيرق او را به ناحق به دزدي متهمساختند «قطعا بهتان و گناهي آشكار را بر دوش گرفته است» بهتان: دروغ بستن برشخص بيگناه است. آن را بهتان ناميدند زيرا بيگناه از آن در بهت و حيرت قرارميگيرد، به دليل اين كه از آن بركنار و بيخبر است، لذا چون ميشنود كه آن دروغ را به وي نسبت دادهاند، مبهوت و متحير ميشود.
وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّت طَّآئِفَةٌ مُّنْهُمْ أَن يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلاُّ أَنفُسَهُمْ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِن شَيْءٍ وَأَنزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً (113)
«و اگر فضل خدا و رحمت او بر تو نبود» خطاب متوجه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است. مراد از اين فضل و رحمت بر ايشان اين است كه: پروردگار متعال ايشان را به لطف و عنايت و نگهداشت خويش، در قضيه «بنيابيرق» از حق و حقيقت آگاهساخت. آري! اگر اين امر نبود «طايفهاي از آنان» يعني: از گروه مدافع بنيابيرق، كه اسيدبن عروه و يارانش بودند «قصد آن كرده بودند كه تو را گمراه سازند» از حكمكردن به حق «و گمراه نميكنند مگر خود را» زيرا فرجام اينكارشان به خودشان برميگردد «و هيچگونه زياني به تو نميرسانند» زيرا خدايسبحان نگهبان توست از كيد و نيرنگ و زيان و گمراهسازي مردمان و او درهمه حال مؤيد توست. و نيز بدان جهت كه تو در اين قضيه دزدي، بهظاهر امر و به اجتهاد خويش عمل كردهاي، پس قبل از نزول وحي درباره آن، هيچ زياني متوجه تو نيست و اينك وحي آمد و حقيقت را برتو روشن ساخت «و خداوند برتو كتاب نازل كرد» يعني: او قواعد و احكام و اموري را ـ در اين آيات و غيرآن ـ در حوزه شريعت تو قرار داد كه دربردارنده خير بسياري است «و» نيز بر تو «حكمت» نازل كرد. حكمت: سنت است كه خداي عزوجل آن را بر رسول خويش فرو فرستاد «و به تو آموخت آنچه را» كه قبلا «نميدانستي» از احكام وامور «و فضل الهي بر تو بزرگ» و بسيار «است» زيرا لطف و فضلي بزرگتر از نبوت و نزول وحي نيست. خطاب به رسولخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، در واقع خطاب به امتشان نيز هست، پس امت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اين فضل را از طريق كتاب و سنت، از آنحضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم به ارث بردهاند.
لاَّ خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِّن نَّجْوَاهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاَحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ ابْتَغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (114)
«در بسياري از نجواهايشان خيري نيست» نجوا: رازگويي و مشورت پنهاني در امري از امور بهطريق درگوشي و پوشيده بين دو يا چند تن، غالبا در حضور ديگران است، بهطوريكه سوءظن حاضران غيرشنونده را برميانگيزد. پس مراد آيه كريمه اين است كه در اغلب رازگوييهاي اينچنيني مردم، خيري نيست «مگر» رازگويي در امور سهگانه زير:
«كسي كه» به وسيله نجوا «به صدقه يا معروفي فرمان دهد» معروف: لفظ عامياست كه شامل تمام انواع نيكوكاريها و امور پسنديده ميشود «يا» فرمان دهدبه «اصلاح بين مردم» اصلاح بين مردم؛ عام است در همه مشاجراتي كه ميان آنان در خونها، آبروها، اموال و ديگر دعواها و مرافعات روي ميدهد. درحديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «آيا شما را از كاري كه درجهآن بهتر از درجه روزه و نماز و زكات است آگاه نگردانم ؟ ياران گفتند: چرا يارسولالله! فرمودند: اين كار اصلاح ذات البين است زيرا فساد ذاتالبين تراشندهاست، نميگويم تراشنده موي است؛ بلكه تراشنده دين است». «و هركس برايطلب خشنودي الله چنين كند» يعني: به اين امور سهگانه فرمان دهد «بهزودي او را پاداش بزرگي خواهيم داد» ولي هركسي كه بهانگيزه ديگري جز خشنودي الله جلّ جلاله ـ همچون انگيزه ريا و رياستطلبي ـ به امور يادشده فرمان دهد، نهتنها مستحق اينستايش و پاداش نيست، بلكه حتي ممكن است از گناه آن هم نجات نيابد زيرا اعمال، وابسته به نيت است. در حديث شريف به روايت امحبيبه رضيالله عنها از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه فرمودند: «كلام ابن آدم كله عليه لا له، الا ذكرالله عزوجل، او امر بمعروف، اونهي عن منكر: سخن فرزند آدم تماما به زيان اوست نه بهسود او، بجز ذكر خداي عزوجل، يا امر به معروفي، يا نهي از منكري».
وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِيراً (115)
«و هركس پس از آن كه راه هدايت براي او آشكار شد، با پيامبر مشاقه كند» مشاقه: در اصل بهمعناي دشمني و مخالفت است. يعني: هركه با نجواگري در گناه و تجاوز و نافرماني پيامبر صلّی الله علیه و سلّم، راه شقاق و مخالفت با ايشان را در پيشبگيرد، پس از آن كه راه هدايت بر او روشن و مشخص شده و صدق و صحت رسالت را با براهين قاطعه آن دانسته است «و» هركس «راهي جز راه مسلمانان را» كه همانا پايداري در دين اسلام و تمسك به احكام آن است «پيروي كند» وبا اهل كفر و گمراهي پيوند دوستي برقرار نمايد «او را بدانچه روي خود را بدان سوكرده، وا ميگذاريم» يعني: او را به كفار و گمراهان ملحق ميكنيم و به آنچه كه در دنيا انتخاب نموده وا ميگذاريم «و به دوزخش ميكشانيم» يعني: در آخرت به او عذاب آتش را ميچشانيم «و» دوزخ «چه بازگشتگاه بدي است!».
در تفسير «كشفالاسرار» خواجه عبدالله انصاري رحمه الله آمدهاست: «مراد از (سبيل مؤمنين) كه در اين آيه بر لزوم پيروي از آن تأكيد شدهاست، اجماع اهل حق در هر عصري است». شافعي رحمه الله نيز اين آيه را بر صحت اجماع دليل گرفته است زيرا عصمت مؤمنان از اين كه بر خطا اجماع و اتفاق كنند، تضمين شده است. چنانكه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در اين حديث شريف فرمودند: «لا يجتمع امتي علي الضلاله: امت من بر گمراهي جمع نميشود».
إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً (116)
«خداوند اين را كه به او شرك آورده شود، نميآمرزد و فروتر از آن را بر هركه بخواهد ميآمرزد و هركس به خداوند شرك ورزد، قطعا دچار گمراهي دور و درازي شده است» چرا كه او قوانين عقل را معطل ساخته، نگرشهاي وي فاسد شده، روش وي ازجاده اعتدال و استقامت منحرف و سعادت دنيا و آخرت از دستش رفته است. تفسير نظير اين آيه در آيه (48) نيز گذشت.
إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ إِنَاثاً وَإِن يَدْعُونَ إِلاَّ شَيْطَاناً مَّرِيداً (117) لَّعَنَهُ اللّهُ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيباً مَّفْرُوضاً (118)
«مشركان بجاي خدا جز بتهاي مادينه را نميپرستند» يعني: بتهايي را ميخوانند كه به نام دختران نامگذاري كردهاند، چون لات، عزي و مناه. بعضي گفتهاند: مراد از (اناثا) فرشتگاناند زيرا مشركان ميگفتند: فرشتگان دختران خدايند. ضحاك ميگويد: «مشركان ميگفتند: فرشتگان دختران خدايند و ما از آنرو آنان را ميپرستيم تا ما را به خدا نزديك سازند، بنابر همين ديدگاه بود كه آنها رابه خدايي گرفته و تصاوير و تمثالهايي از دختران براي آنان تراشيدند و زروزيور و گردنبند و جواهر بر آنان آويختند و گفتند: اينها شبيه آن دختران خدا هستند كهما ايشان را ميپرستيم! يعني شبيه فرشتگاناند». بعضي ديگر از مفسران (اناثا) رابه اشياي غيرذي روح، چون سنگ و چوب خشك و غيره تفسير كردهاند، كه بنابراين تفسير، معني چنين ميشود: «مشركان جز مردگاني بيجان رانميپرستند». «و نميپرستند جز شيطان مريد را» كه ابليس لعين است زيرا پيروي آنان از فرمانهاي ابليس و آرايشهاي او به اين معني است كه در واقع او راپرستيدهاند. مريد: يعني: متمرد، سركش و متجاوز از حد. «كه خدا او را لعنت كرد» يعني: خداوند جلّ جلاله شيطان را از رحمت خويش طرد كرد و او را از مقامات عاليه بيرون راند «و او گفت: همانا از بندگان تو سهم معيني برميگيرم» يعني: يقينا بخش معيني از بندگانت را كه در علم ازليات رفته است، در زير پوشش گمراهيم قرار ميدهم تا آنها را از عبادتت به سوي كفر و انكارت منحرف سازم. قتاده ميگويد: «از هر هزار تن؛ نهصد و نود ونه تن رهسپار دوزخاند».
وَلأُضِلَّنَّهُمْ وَلأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الأَنْعَامِ وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ وَمَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيّاً مِّن دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَاناً مُّبِيناً (119)
«و البته آنان را گمراه ميكنم و البته آنان را در آرزوي باطل» دور و دراز «درميافگنم» آرزوهايي كه ناشي از وسوسه افگنيها و آرايشهاي من است، چرا كه فروگذاشتن راه تو را به آنان ميآرايم و با درافگندنشان در آرزوهاي باطل، آنان را به تأخير توبه و امروز و فردا كردن در آن فرمان ميدهم و اين پندار خام را درآنان ميافگنم كه عمرشان طولاني خواهد بود و خيلي آرزوها دارند كه بايد به آن دست يابند و از اين قبيل... «و البته وادارشان ميكنم تا گوشهاي چهارپايان رابشكافند» و ببرند. چنانكه كفار به امتثال امر شيطان و پيروي از رسم و راه وي، گوشهاي حيوانات «بحيره، سائبه و وصيله»[8] را بهنشانه اختصاصدادن آنها به بتان ميشكافتند «و البته وادارشان ميكنم تا آفرينش الله را تغيير دهند» به قولي؛ مراد از آن: خايهكشي، بركندن چشمها و بريدن گوشهاي حيوانات اختصاص يافته به بتان است. به قولي ديگر: مراد از آن، تغييردادن فطرت و خلقتي است كهخداي عزوجل مردم را بر آن سرشته است. خاطرنشان ميشود كه گروهي از علما خايهكشي چهارپايان را اگر به قصد ازدياد منافع آنها چون چاقي بيشتر و... باشد رخصت دادهاند، اما خايهكشي انسانها روا نيست زيرا اين كار، مثله و تغييردادن آفرينش خدا جلّ جلاله است. بعضي ديگر ـ چون شاه وليالله دهلوي ـ خالكوبي بدن و شبيهسازي مردان به زنان و زنان به مردان را نيز جزو آن ميدانند. و درباره همه اينها احاديث آمده است «و هركس كه شيطان را بهجاي خداوند دوست گيرد» با پيروي از وي و امتثال اوامرش و فروگذاشتن پيروي الله جلّ جلاله و امتثال اوامر وي «قطعا دستخوش زيان آشكاري شدهاست» آري! كدامين زيان بزرگتر از باختن هدايت در دنيا و باختن آخرت ـ با رهسپارشدن به دوزخ است؟!.
يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلاَّ غُرُوراً (120)
«به آنان وعده ميدهد» شيطان، وعدههاي باطل و بياساس را، از قبيل اين كه: نه بهشتي در كار است، نه دوزخي، نه رستاخيز و نه حسابي «و آنان را در آرزو ميافگند» به آرزوهاي نابكار و بيهوده «و شيطان به آنان وعده نميدهد» با افگندن اين وسوسههاي ميانتهي در اندرونشان «بجز غرور» يعني: آنان را با اين وعدههاي خام ميفريبد و در اين وعدهها منافعي را به آنان ميآرايد، درحاليكه در آنها جز زيان محض چيز ديگري نيست. ابنعرفه ميگويد: «غرور چيزي است كه ظاهري دوستداشتني، اما باطني نفرتآلود دارد».
أُوْلَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَلاَ يَجِدُونَ عَنْهَا مَحِيصاً (121)
«آن گروه» يعني: دوستان شيطان كه به وسوسههاي وي لبيك گفته و در دام فريب وي در افتادهاند «جايگاهشان جهنم است و از آن گريزگاهي ندارند» يعني: جايي را ندارند كه از عذاب جهنم بهسوي آن بگريزند.
وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً (122)
سپس خداي عزوجل حال نيكبختان پرهيزگار را با كرامتهايي كه دارند ذكر نموده ميفرمايد: «و كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كردهاند، به زودي آنان رادر باغهايي كه از زير درختان آنها نهرها جاري است درآوريم، هميشه در آن جاودانند» بدون زوال و بدون انتقال «وعده خدا حق است» يعني: خداوند جلّ جلاله اين را به آنهاوعده داده است به وعده راستين و وعده او خواهنخواه انجامشدني است «وچهكسي در سخن از خدا راستگوتر است؟» يعني: هيچكس در سخن از خدا جلّ جلاله راستگوتر نيست. در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در خطبه خويشچنين ميگفتند: «ان اصدق الحديث كلام الله، وخير الهدي هدي محمد، وشر الامور محدثاتها، و كل محدثه بدعه، وكل بدعه ضلاله، وكل ضلاله فيالنار: همانا راست ترين سخن، سخن خدا جلّ جلاله است و بهترين روش، روش محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم است و بدترين امور، امور نوپديد است و هر نوپيدايي بدعت و هر بدعتي گمراهي است و هر گمراهياي در دوزخ است»[9].
لَّيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَن يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَلاَ يَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَلِيّاً وَلاَ نَصِيراً (123)
قتاده در بيان سبب نزول آيه كريمه ميگويد: نقل است كه مسلمانان و اهل كتاب بر همديگر فخرفروشي كردند، اهل كتاب گفتند: پيامبران ما قبل از پيامبر شما بودهاند و كتاب ما قبل از كتاب شماست، پس ما از شما بهتريم! و مسلمانانگفتند: پيامبر ما خاتم پيامبران است و كتاب ما ناسخ كتابهاي شماست، پس ما نزدالله جلّ جلاله از شما بهتريم! اين بود كه نازل شد: «كار بر وفق آرزوهاي شما و آرزوهاي اهلكتاب نيست» يعني ورود به بهشت، يا فضل و قرب نزد خداوند جلّ جلاله و رهايي ازعذاب وي، بهصرف آرزو در دسترس نيست، چه اين آرزوها به اهل كتابمربوط باشد؛ چنانكه گفتند: ما فرزندان و دوستان خداييم و آتش جز چند روزي معدود به ما نميرسد! و چه اين آرزوها به مسلمانان مربوط باشد؛ چنانكه برخي از آنها گفتند: در روز قيامت منادياي ندا ميكند و ميگويد: هركس اسم اومحمد است به بهشت درآيد! يا هركس در روز جمعه، يا در فلان شهر درگذشتهاست، به بهشت در آيد...! آري! همه اينها آرزوهاي بياساسياست، بلكه «هركس بدي كند، دربرابر آن كيفر داده ميشود و براي خود بجز الله هيچ دوست و هيچ ياريدهندهاي نمييابد» لذا هركس مرتكب كار بدي ـ اعم از شرك يا غيرآن ـ بشود، در دنيا يا آخرت در برابر كاركردش كيفر ميبيند و دراين امر ميان مسلمان وكافر هيچ فرقي نيست.
در حديث شريف آمده است كه چون اين آيه فرود آمد، مفاد آن بر بسياري از اصحاب سخت تمام شد تا بدانجا كه برخي از آنها ـ از جمله ابوبكر صديق رضی الله عنه ـ گفتند: يا رسولالله! چگونه ما بعد از نزول اين آيه رستگار ميشويم، آخر در برابر هر عمل بدي كيفر مييابيم؟! رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «خدا بر تو بيامرزد اي ابوبكر! آيا تو بيمار نميشوي؟ آيا در رنج و تعب نميافتي؟ آيا به تو اندوه و دردي نميرسد؟» ابوبكر صديق رضی الله عنه گفت: چرا يا رسولالله! فرمودند: پس اينها ازجمله آن چيزهايي است كه با آن كيفر داده ميشويد».
بنابراين روايت و روايات متعدد ديگر، هر درد و مصيبتي كه به انسان مسلمان ميرسد و حتي خاري كه بر بدنش ميخلد، كفاره گناهانش ميباشد. چنانكه درحديث شريف ديگري به روايت ابوهريره رضی الله عنه و ابيسعيد از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه فرمودند: «هيچ درد و رنج و بيماري و آفت و حزن و حتي نگرانياي بهمسلمان نميرسد، مگر اين كه خداي عزوجل با آن، گناهانش را كفاره ميكند». همچنين در حديث شريف آمده است: «چون گناهان بنده بسيار شود و او داراي چنان اعمال نيكي نباشد كه كفاره گناهانش گردد، خداي عزوجل او را به غم واندوهي مبتلا ميگرداند تا اين امر گناهان وي را كفاره نمايد». همچنين درحديث شريف به روايت ابنعباس رضی الله عنه آمده است كه فرمود: «از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسيدند: يا رسولالله! هركسي كه مرتكب بدياي شود، در برابر آن جزا داده ميشود؟ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: آري! اما هر كس كه كار نيكي انجام دهد دربرابر آن ده پاداش داده ميشود، پس نابود شد كسي كه يگانهاي وي دهگانهايش را مغلوب گردانيد».
وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتَ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ نَقِيراً (124)
«و كساني كه كارهاي شايسته كنند، چه مرد باشند چه زن، درحاليكه مؤمن باشند، ايشان وارد بهشت شده و بهقدر نقيري مورد ستم قرار نميگيرند» يعني: بهاندازه ذره ناچيزي هم از پاداش آنان كاسته نميشود. نقير: گودي كوچك پشت هستهخرماست. و مقيد ساختن عمل به ايمان، دليل اين عقيده اهل سنت و جماعت است كه: عمل از ايمان نيست، بلكه عمل نشانهاي بر ايمان و كمالي در آن است.
وَمَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لله وَهُوَ مُحْسِنٌ واتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً (125)
«و كيست نيكوتر به اعتبار دين از آنكس كه روي دل به درگاه خدا آورده و نيكوكار باشد» يعني: خود را براي خدا جلّ جلاله خالص گرداند در حالي كه به نيكوييها عامل باشد. پس ظاهر عمل، به متابعت شرع نيكو ميشود و باطن آن، به اخلاص و چون يكي از اين دو شرط موجود نبود، عمل فاسد و تباه است «و» كيست نيكوتر به اعتبار دين از آنكس كه روي دل به درگاه خدا آورده و نيكوكار باشد ودر عين حال «از آيين حنيف ابراهيم پيروي كند؟» پاسخ اين است كه هيچكس بهاعتبار دين از چنين كسي نيكوتر نيست، «و» چگونه نيكوتر از او باشد درحاليكه: «خدا ابراهيم را خليل گرفت» يعني: او را برگزيده خويش ساخت و به كرامتهاي خاص خود مخصوصش گردانيد. حنيف: يعني: گراينده از اديان باطل بهسوي دين حق، كه اسلام است. خليل: نزديكترين دوستت به توست كه تو او را با محبت و الفت خويش مخصوص ميگرداني و او تو را. البته درجه «خلت» برترين مقامات «محبت» است كه خداي عزوجل ابراهيم علیه السلام را در نزد خويش به اينمقام برگزيد. ذكر مقام و جايگاه ابراهيم علیه السلام در اينجا، از باب ترغيب در پيروي از آيين وي است زيرا كسي كه خداي عزوجل او را به دوستي گرفت، سزاوار آن است كه از راه و روش وي پيروي شود.
وَللّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطاً (126)
«و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن خداست» آيه كريمه به اين حقيقت اشاره دارد كه خداوند جلّ جلاله ابراهيم را براي اين خليل خويش نگرفت كه به او فخر نمايد و از او نيرو برگيرد، بلكه او را بهخاطر طاعت وي و به عنوان پاداشيبراي وي در برابر عبوديت خالصانهاش، خليل خويش گرفت بنابراين، حق تعاليبه ابراهيم علیه السلام و احدي از خلقش نيازمند نيست، چرا كه هر چه در آسمانها و زميناست از آن اوست «و خداوند بر همه چيز احاطه دارد» با علم خويش و هيچچيزكوچك و بزرگي نيست مگر اين كه در حيطه و دايره علم وي است و او بر همه چيز چيره و مسلط است ـ پاكي و ستايش ويژه اوست.
وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاء قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَمَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ فِي يَتَامَى النِّسَاء الَّلاتِي لاَ تُؤْتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدَانِ وَأَن تَقُومُواْ لِلْيَتَامَى بِالْقِسْطِ وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِهِ عَلِيماً (127)
«و از تو در باب زنان طلب فتوي ميكنند» كه با آنان چه نوع رفتار بايد كرد؟ افتاء: روشن ساختن امري مبهم و استفتاء: سؤالكردن از حكم خداي عزوجل در مورد امور مبهم است. «بگو: الله به شما در باب زنان فتوي ميدهد» يعني: در موردآنچه از آن سؤال كرديد، حكم را براي شما بيان ميكند «و آنچه خوانده ميشود بر شما در كتاب» يعني: آنچه از قرآن كه در آغاز سوره «نساء» نازل شده است.مراد از آن آيه: (وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِي الْيَتَامَى فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم...) است؛ «درحق آن زنان يتيمي نازل شده كه حق مقررشان را به ايشان نميدهيد» يعني: مفاد آيه سوم اين سوره كه تفسير آن گذشت، اين است كه: برخي از شما حق دختران يتيم را در مهريه و ميراث به آنان نميپردازيد؛ «و» در عين حال «رغبت ميكنيد كه با آنان نكاح كنيد» به سبب زيبايي و جوانيشان، پس چنين نكنيد مگر آن كه مهرآنان را همچون امثالشان كاملا به آنان بپردازيد. يا معني اين است: شما از نكاح كردن آنان به سبب زشتي و بدشكليشان روي بر ميگردانيد، اما در عين حال، نكاح دادن آنان به ديگران را نيز ناخوش ميداريد زيرا در آن صورت، آن دختر يتيم شوهرش را شريك مالش ميگرداند «و» آنچه كه بر شما درباره زنان يتيم ودرباره كودكان مستضعف در آيه (11) سوره «نساء» خوانده شد و آن آيه: (يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ...) است «درباره كودكان مستضعف نازل شده است» يادآور ميشويم كه اهل جاهليت، ميراث زنان و كودكان مستضعف را نميدادند، بلكه فقط به مرداني ميراث ميدادند كه آماده جنگ و ديگر امور مهم ميبودند، پس حكم پروردگار درباره آنان كه در آغاز سوره نيزگذشت: «اين است كه در حق يتيمان به عدل و انصاف رفتار كنيد» و حكام جامعه اسلامي و اولياي ايتام، مكلف به رعايت اين حكم هستند. بلي! درباره اين استفتايي كه مطرح كرديد، آيات اول سوره پاسخگوي شماست.
علامه شاه وليالله دهلوي ميگويد: «پاسخ اين استفتا تفصيلي داشت، پس حق تعالي بعضي مسائل را به آيات سابقه حواله فرمود و آن مسئله تحريم ظلم بر دختران يتيم است و بعضي را در اينجا جواب داد و آن مسئله نشوز و تحريم ميل كلي به يك زن و اعراض از زن ديگر و اباحت طلاق در صورت ضرورت است ـ كه در آيات بعدي (130 ـ 128) ميآيد». «و هر خيري كه انجام دهيد» در رعايت حقوق كساني كه ذكرشان رفت «قطعا خدا به آن داناست» و شما را برحسب كاركرد شما پاداش ميدهد.
وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزاً أَوْ إِعْرَاضاً فَلاَ جُنَاْحَ عَلَيْهِمَا أَن يُصْلِحَا بَيْنَهُمَا صُلْحاً وَالصُّلْحُ خَيْرٌ وَأُحْضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحَّ وَإِن تُحْسِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً (128)
«و اگر زني از نشوز يا اعراض شوهرش بيمناك باشد» نشوز مرد از زنش: دوري گزيدن و بدبردنش از وي، ميلش به جدايي از وي، بازداشتن نفقه از وي و زدن يا دشنامدادن وي است. و «اعراض» وي از زنش اين است كه به سبب كبرسن، يا زشتي و ناهنجارياي در خلقت يا خلق وي، يا به سبب دلتنگي از وي و چشمدوختن به ازدواج با زني ديگر، يا غير اين از علل، با وي انس و الفت نگيرد و با وي كمتر سخن بگويد «پس» اگر چنين بود «بر آن دو گناهي نيست در آن كه صلح آورند در ميان خود بهنوعي از» انواع «صلح» مثلا با ساقط كردن تمام نوبتزن، يا بخشي از نوبت وي، يا ساقط كردن بخشي از نفقه يا بخشي از مهرش. و درمقابل؛ امتيازي كه مرد به زن ميدهد اين است كه او را همچنان در حباله نكاح خويش نگه دارد «و صلح بهتر است» يعني: صلح و سازشي كه دلها بر آن آرام گرفته و اختلافات با آن برطرف شود، بهتر از جدايي، يا ادامه كشمكش وخصومت ميان زن و شوهر است.
ابنجريرطبري از عائشه رضيالله عنها روايت كرده است كه گفت: «اين آيهناظر بر مردي است كه دو زن دارد و يكي از آنها بدشكل يا بزرگسال است، و او بهوي چندان مايل نيست، پس اين زن به شوهرش ميگويد: طلاقم نده و در مقابل آن تو درباره من مخير هستي (كه حقم را در نوبت شب رعايت نكني). چنان كهسوده بنت زمعه همسر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز كه پا به سن گذاشته بود، از بيم آن كه مبادا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم طلاقش دهند، به آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: يا رسولالله! نوبتمن از آن عائشه باشد». آري! او ترجيح داد كه افتخار همسري رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را از دست ندهد و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم درخواست وي را پذيرفتند تا امتشان درمشروعيت و جواز اين امر به ايشان تأسي و اقتدا كنند «و بخل در نفوس حضوردارد» حق تعالي خبر ميدهد كه بخل در نفس هريك از زن و شوهر، بلكه در تمامنفسها لانه دارد، بهطوري كهگويي هميشه در نفسها حضور و غلبه داشته و به حكم سرشت و طبيعت، در هيچ حالي از آنها غايب نميشود، لذا اين بخل است كه مرد را وامي دارد تا از حسن معاشرت، تأمين نفقه زن بهطور پسنديده و مانند آن از حقوقي كه برعهده وي است امتناع كند، همچنين اين بخل است كه زن را وامي دارد تا وجايبي را كه در قبال شوهرش دارد، به ايفا نگرفته و حاضر نباشد تا از چيزي از حقوقش دربرابر وي درگذرد «و اگر نيكوكاري و پرهيزگاري كنيد» يعني: اگر شما مردان با زنان خويش معاشرت نيكو داشته و از آنچه كه جايز نيست؛ چون ناسازگاري و رويگرداني، بپرهيزيد «قطعا خدا به آنچه انجام ميدهيد آگاه است» وشما را در قبال آن به زودي پاداش ميدهد.
وَلَن تَسْتَطِيعُواْ أَن تَعْدِلُواْ بَيْنَ النِّسَاء وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلاَ تَمِيلُواْ كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوهَا كَالْمُعَلَّقَةِ وَإِن تُصْلِحُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً (129)
«و شما هرگز نميتوانيد ميان زنان عدالت كنيد» در محبت و مقاربت جنسي ونفقه و گفتوگو و انس و الفت و غيره، بهگونهاي كه به يكي از آنها به هيچ وجهياز وجوه نسبت به ديگري تمايل بيشتري نداشته باشيد «هرچند بر عدالت حريص باشيد» از آن رو كه طبايع بشري بر تمايل بيشتر به يكي از آنها سرشته شده است، بهطوري كه مردان دراينباره مالك دلهايشان نبوده و هرگز نميتوانند نفسهايشانرا به رعايت برابري تام و تمام ميان زنانشان وادارند، از اين جهت در حديث شريفآمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ميگفتند: «خدايا! اين نوبتبخشي و تقسيم مناست در آنچه كه من مالك آن هستم، پس مرا در آنچه كه مالك آن نيستم سرزنش نكن» «پس» اكنون كه هرگز نميتوانيد ميان زنان تماما عدالت كنيد «به يكطرف يكسره تمايل نورزيد» كه طرف ديگر را تماما ترك نماييد «تا آن كه او را مانند معلقه رها كنيد» معلقه: زني است كه نه به معناي واقعي وجود شوهر را احساس ميكند و نه مطلقه است كه تكليف خود را بفهمد، لذا در سرگشتگي وبلاتكليفي دستوپا ميزند. شكي نيست كه اين حال و وضع، زيان بزرگي را متوجه او ميسازد بنابراين، لازم است تا مرد براي او از نفس خويش سهمي بدهد، هرچند كه اين سهم اندك باشد «و اگر به اصلاح بپردازيد» يعني: اگر آنچه را كه تباه ساختهايد از امر معاشرت نيكو با زنانتان و رعايت عدالت در ميان آنان، به صلاح و اصلاح آوريد «و پرهيزگاري نماييد» از خدا جلّ جلاله با ترك آنچه كه رضاي وي در آن نيست و از تمايل يكسره به يك طرف بپرهيزيد، بدانيد كه «يقينا خداوند آمرزنده مهربان است» و به كوتاهيهايي كه قبلا از شما سر زده، شما را مؤاخذه نميكند.
وَإِن يَتَفَرَّقَا يُغْنِ اللّهُ كُلاًّ مِّن سَعَتِهِ وَكَانَ اللّهُ وَاسِعاً حَكِيماً (130)
«و اگر آن دو از يكديگر جدا شوند» يعني: اگر به صلح و سازشي نرسند و به وسيله خلع يا طلاق، از هم جدا شوند «خداوند هريك را بينياز ميگرداند» ازديگري، بدينسان كه براي مرد زني را مهيا ميگرداند كه با وي سازش داشته باشد و چشم و دلش به او آرام گيرد و براي زن نيز مردي را نصيب ميكند كه ازمصاحبت با وي لذت برده و كاملا احساس خوشبختي نمايد و بنابراين، حق تعالي هردو را «از توانگري خويش» روزي ميدهد، به چنان روزياي كه آنان را بينياز گرداند. از علي رضی الله عنه درباره اين آيه سؤال نمودند، فرمود: «اين آيه ناظر بر مردي است كه دو زن دارد و يكي از آن دو ناتوان شده، يا بدشكل و بدهيكلاست و لذا مرد ميخواهد تا از وي جدا گردد، اما زن بر اين اساس با وي صلح ميكند كه او يك شب نزد وي باشد و چند شب ديگر نزد زن ديگرش، ليكن وي را طلاق ندهد، پس آنچه كه زن به خاطر خوشي به آن راضي شود، باكي در آننيست، اما اگر زن از قرارداد صلح برگشت، مرد بايد ميان آنها به برابري رفتارنمايد». «و خداوند گشايشگر حكيم است» گشايشگر است در دهش و بخششخويش، صاحب حكمت است؛ از آنرو كه اجازه داده تا رشته چنين ازدواج تلخي با طلاق از هم گسسته شود.
وَللّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَلَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُواْ اللّهَ وَإِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ غَنِيّاً حَمِيداً (131)
«و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، از آن خداوند است. و ما به كساني كه پيش از شما به آنان كتاب دادهشده، سفارش كرديم» يعني: در كتابهايي كه بر آنان فرود آورديم به آنان امر كرديم «و نيز به شما» يعني: هم به آنان و هم بهشما امر كرديم كه «از خدا پروا كنيد» و تقوي پيشه كنيد. لذا امر به تقوي مخصوص امت ما نيست و اين سفارش ديرينهاي است كه خداي عزوجل پيوسته بدان توصيه كرده است، چه فقط به وسيله تقوي است كه بنده نزد خدا جلّ جلاله خوشبخت ميشود.و چنانكه حق تعالي ما و پيشينيانمان را به تقوي دستور داد، هم به آنان فرمود وهم به ما ميفرمايد: «و اگر كفر بورزيد» چه باك، كه «آنچه در آسمانها و زمين است، از آن خداست و خدا بينياز ستوده صفات است» يعني: بينياز است از خلقخويش و از پرستش آنان و سزاوار آن است كه ستوده شود. فايده اين تكرار، تأكيد است تا بندگان به گسترايي ملك پروردگار پي ببرند و در آن بينديشند و تأملكنند و بدانند كه خداوند جلّ جلاله از خلقش بينياز و بر آنان تواناست و بنابراين، از حق وي است كه مورد اطاعت قرار گيرد، نه مورد نافرماني.
وَلِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَكَفَى بِاللّهِ وَكِيلاً (132)
«و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، از آن خداست و خدا كارسازي را كافي است» اين آيه بيانگر موجبات تقوي و توكل است زيرا وقتي خلق همگي ازآن خداي متعالاند و او آفريننده و مالك آنهاست؛ پس اين حق اوست كه درميان خلقش مطاع بوده و مورد نافرماني قرار نگيرد و در همه امور فقط به او توكل شود نه بر غير وي. پس سياق اين آيات دليل بر آن است كه رأس همه امور توحيد و توكل است.
آنگاه حق تعالي بندگانش را چنين بيم ميدهد:
إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرِينَ وَكَانَ اللّهُ عَلَى ذَلِكَ قَدِيراً (133)
«اي مردم! اگر خدا بخواهد شما را از ميان ميبرد» يعني: شما را فنا ميسازد و ميميراند «و ديگراني را پديد ميآورد» يعني: مردمي ديگر غيراز شما، يا خلقي ديگر غير از انسانها را پديد ميآورد، آنگاه ايشان نه همانند شما، بلكه مطيع وگوش به فرمان خواهند بود «و خداوند بر اين كار تواناست».
مَّن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَكَانَ اللّهُ سَمِيعاً بَصِيراً (134)
«هر كه طالب جزاي دنيا باشد» يعني: هر كس در عقيده و عمل و رفتار و جهاد خويش چيزي از پاداش دنيا را بخواهد ـ مثلا مجاهدي كه طالب غنيمت جنگباشد نه مزد اخروي جهاد «پس پاداش دنيا و آخرت نزد خداست» بنابراين، چنين كسي به كمترين و حقيرترين دو پاداش اكتفا كرده است، آخر چرا او آن قدر بلندهمت نيست كه با عمل خويش پاداش دنيا و آخرت هردو را از خدا طلب كند و احراز نمايد «و خدا شنواي بيناست» شنواست سخنان بندگان را، بيناست به كارو كردارشان. اين هم وعده و هم وعيد است.
چون معاني مالكيت، قدرت و پاداش دهي پروردگار متعال در دنيا و آخرت، در نفسها استقرار پيدا كرد؛ حق تعالي به رعايت عدالت دستور صادر نموده وميفرمايد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيّاً أَوْ فَقَيراً فَاللّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَإِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً (135)
«اي مؤمنان! پيوسته» با سعي و سختكوشي تمام «به عدالت قيام كنيد» درميان مردم، در آنچه كه از امورشان برعهده ميگيريد و نيز به عدالت قيام كنيد در حق كسانيكه زير دست شمايند از زنان و فرزندان. خطاب آيه كريمه، قضات وامرا را نيز دربر ميگيرد «و براي خدا گواهي دهيد» يعني: در اداي گواهي، خدا جلّ جلاله را درنظر داشتهباشيد و رضاي او را طلب كنيد؛ با برپاداشتن گواهي در ميان مردم بر وجه راستين آن كه همانا اظهار حق است «ولو آن كه» اين گواهي حق «به زيان خودتان يا پدر و مادر و خويشاوندانتان باشد» رعايت عدالت در گواهي دادن عليهخود؛ اقرار به حقوقي است كه بر ذمه خود انسان قرار دارد و رعايت عدالت درگواهي دادن عليه پدر و مادر و خويشاوندان؛ گواهي دادن او به حقي است كه ديگري بر ذمه آنان دارد. پدر و مادر از آنرو ذكر شدهاند كه نيكي كردن به آنها واجب است و در عين حال آنها دوستداشتهترين خلق براي فرزند هستند. همينطور نزديكان انسان نيز در مظان دوستي و تعصب وي قرار دارند، پس هرگاه انسان در ميزان عدل و حق، عليه اين محبوبترين كسان خويش گواهي داد، بدون شك گواهي حق وي عليه مردم بيگانه، حتمي است «اگر» كسي كه عليه وي گواهي داده ميشود «توانگر باشد» پس نبايد به خاطر توانگر بودنش و جلب منافع يا دفع زيانش، از گواهيدادن عليه وي صرف نظر شود «يا» اگر «فقير باشد» نبايد بهانگيزه دلسوزي و ترحم بر وي و رعايت حالش، اداي گواهي عليه وي فروگذاشته شود «به هرحال خدا به آندو» از شما «سزاوارتر است» و مهربانتر «پس از خواهش نفس پيروي نكنيد» در جلب منفعت براي خود، يا والدين و نزديكان خويش و دفع زيان از آنان «با ترك عدالت» پس فريفتهشدن به خواهشها و منافع، شما را به ترك عدالت وا ندارد «و اگر سخن را بپيچانيد» يعني: اگر حقي را كه اداي درست آن برشما واجب است، فروگذاريد؛ با تحريف نمودن شهادت برخلاف حقيقت آن ـ به روشي كه خواهش نفس شما را برآورد و ازجمله با زبانبازي «يا اعراض نماييد» از اداي شهادت بهطوركلي، با كتمان نمودن آن «قطعا خدا به آنچه انجام ميدهيد، آگاه است» و شما را در برابر آن جزا ميدهد.
اين آيه عام است در باره قضات و شهود. اعراض شهود از اداي شهادت، روشن است و صريح آيه به آن ناطق ميباشد، اما اعراض و زبانبازي قاضي نيز اين است كه: او در جريان دادرسي از يكي از دو طرف دعوي روي گرداند، يا ازسخنگفتن با وي سربپيچد. بعضي گفتهاند: آيه كريمه مخصوص به شهود است زيرا در جاهليت چنان بود كه شخص اگر شهادت حقي درباره پسرعمو يا خويشاوند خويش ميداشت و او را فقير و تنگدست مييافت، زبانش را از اداي آن شهادت عليه وي درميپيچيد، يا آن شهادت را بهطور كلي پنهان ميكرد تا آنگاه كه آن خويشاوند و نزديك وي، توانگر شود و دينش را بپردازد. اين بودكه آيه كريمه نازل شد. در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «بهترين گواهان كسي است كه گواهياش را قبل از آن كه از وي خواسته شود، ادا نمايد».
از آنجا كه ايمان ركن اساسي تقوي است و اين سوره در حقيقت شارح اصل «تقوي» كه در آغاز سوره «بقره» مطرح شد، ميباشد بنابراين، خداوند متعال ميفرمايد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِيَ أَنزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن يَكْفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً (136)
«اي كساني كه ايمان آوردهايد! به خدا و پيامبر او و كتابي كه بر پيامبرش فروفرستاده ايمان بياوريد» يعني: بر ايمانتان ثابتقدم بوده و بر آن مداومت ورزيد و آن راپيوسته تجديد نماييد. پس اين دستور، از باب تحصيل حاصل نيست، بلكه از باب افزودن بر كمال كامل است، چنانكه مؤمن در هر نمازي ميگويد: (اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ ) : (ما را به راه راست هدايت كن). يعني: بر هدايتمان بيفزاي و ما را بر آن بر راه راست ثابتقدم نگهدار «و» ايمان آوريد «به كتابهايي كه قبلا نازل كرده است» اين دستور، شامل ايمان به همه كتابهاي آسماني ميشود. ملاحظه ميكنيم كه حق تعالي در اينجا پنج ركن از اركان ايمان را ذكر كرد زيرا ركن ششم كه ايمان به قدر حق تعالي است، بخشي از مضمون ايمان به خداوند جلّ جلاله ميباشد «و هركه به الله و به فرشتگان او و كتابهايش و پيامبرانش و روز آخرت كفر ورزد، درحقيقت گمراه شده است» از راه راست «به گمراهي دور و درازي» زيرا كفر به هر ركني از اركان ايمان، كفر به كل آن ميباشد، پس چنين كسي هرچه زودتر بايد به راه هدايت برگردد.
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ آمَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْراً لَّمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً (137)
«كساني كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند، باز ايمان آوردند، سپس كافر شدند، آنگاه بر كفر خود افزودند، هرگز الله آنان را نميآمرزد و هرگز به آنان راهي نمينمايد» زيرا پس از اينهمه فروروي در لجن كفر و نفاق، ديگر از آنها كاملا بعيد است كهخود را براي خدا جلّ جلاله خالص گردانيده و به او ايماني راستين بياورند، چه اضطراب و كفر مستمر و انكار دائم آنها، دليل بر آن است كه آنها با دين حق بازي ميكنند و در گرويدن به حق، نيت درست و تصميم خالصانهاي ندارند. اين گروه عبارتند از: منافقان و زنديقان، كه چون نزد مسلمانان و تحت اشراف و نظر آنان باشند، ادعاي اسلام ميكنند، ولي آنگاه كه از نزد مسلمانان بروند، اظهار كفر مينمايند.
افزودن كفر از سوي آنان؛ پايداري آنها بر كفر تا هنگام مرگ است. به همين جهت ابنعباس رضی الله عنه ميگويد: «درصورتي بر آنان آمرزيده نميشود كه بر كفر خويش تا دم مرگ استمرار ورزند». در غير آن، اگر كافر ايمان آورد و ايمانش را خالص گرداند و از كفر تماما دست بكشد، در اين صورت خداي عزوجل او را به راه راست هدايت نموده است و اسلام ماقبلش را محو مينمايد و ويران ميسازد. علي رضی الله عنه با اين آيه كه در آن كفر بعد از ايمان سه بار ذكر شده است، چنيناستدلال ميكند كه: مرتد بايد سه بار به توبه فراخوانده شود.
ذكر منافقان بعد از اين آيات، مشعر بر آن است كه حال فوق از احوال منافقان است:
بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً (138)
«منافقان را بشارت ده كه عذابي دردناك در پيش دارند» بشارت دادن عذاب به منافقان، استهزا به آنان است زيرا اين در واقع بيم دادن است نه بشارت.
الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً (139)
«همان كساني كه كافران را دوست خود ميگيرند» يعني: كافران را بر كفرشان پشتيباني و بر گمراهيشان ياري ميكنند و دلها و عواطفشان با كافران است «بجزمؤمنان» يعني: مؤمنان را دوست خويش نميگيرند «آيا عزت را نزد آنان ميجويند» كه اين خيالي خام است «چرا كه عزت، همه از آن خداست» پس به هر كه بخواهد از آن ميبخشد و آن را از هركه بخواهد باز ميدارد. بايد دانست كه عزت و ارجمندي موجود در نزد غير حق تعالي، همه از فيض و فضل اوست، پس مؤمن، عزت را جز از خداوند جلّ جلاله نميطلبد. عزت: غلبه و قوت و نيرومندي است. تفسير عملي اين آيه در عصر ما، وابستگي برخي از فرزندان مسلمين به احزاب كفر و جريانهاي انحرافي دين ستيز يا دين گريز است، كه اين سادهلوحان، عزت خويش را در پيوستن به آنان ميجويند.
وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللّهِ يُكَفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِّثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً (140)
«و البته خدا در كتاب» خويش قرآن و دقيقا در آيه (68) از سوره «انعام»؛ «بر شما نازل كرده كه: هرگاه شنيديد آيات خدا مورد انكار و ريشخند قرار ميگيرد، باآنان ننشينيد تا به سخني غيراز آن درآيند» يعني: در هنگام شنيدن كفر و استهزا بهآيات خدا جلّ جلاله، با كفار همنشين مشويد تا به سخني ديگر غيراز آن بپردازند «چرا كه در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود» يعني: اگر در مجالس تمسخر و استهزاي آنان بنشينيد و از اين كار دست برنداريد، در آن صورت، شما هم در كفرمانند آنان هستيد، پس اجتناب از مجالس كساني كه به آيات الهي كفر ورزيده وآن را مورد استهزا قرار ميدهند، از تقوي است و بدانيد كه: «خداوند گردآورنده منافقان و كافران است همه يكجا در دوزخ» به جهت يكجا بودن آنها در كفر و استهزا در دنيا، پس چنانكه منافقان با كافران در كفرشان مشاركت كردند؛ همچنين خداوند متعال ميان آنان در جاودانه بودن در دوزخ مشاركت ميآورد. آيه (68) سوره «انعام» اين است: (وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ...) : و چون ديدي كساني به قصد تخطئه در آيات ما فرو ميروند، از آنان روي برتاب تا در سخني غير از آن درآيند). اين حكم آنگاه نازل شد كه گروهي از مسلمانان با مشركان ويهوديان همنشيني ميكردند، درحالي كه آنها در مجالس خويش قرآن را به ريشخند و استهزا ميگرفتند، پس مؤمنان از اين همنشينيها منع شدند.
برخي از علما با استدلال به همين آيه، همنشيني با فاسقان و اهل بدعت را از هر جنسي كه باشند، حرام دانستهاند.
آنگاه حق تعالي با بيان اوصاف بيشتري از منافقان بر شناختمان از آنان ميافزايد:
الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِن كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِّنَ اللّهِ قَالُواْ أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ وَإِن كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُواْ أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَنَمْنَعْكُم مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً (141)
«همانها كه مترصد شمايند» يعني: انتظار ميكشند كه چه بر سر شما ميآيد و كدامين خير يا شري به شما ميرسد «پس اگر از جانب خداوند به شما فتحي برسد» با پيروزساختنتان بر مخالفان كافرتان «ميگويند: مگر ما با شما نبوديم» در آراستگي به اسلام و پايبندي به احكام آن؟ لذا سهم ما را از غنيمت بدهيد «و اگر كافران نصيبي برند» از پيروزي و غلبه بر شما، به سبب حكمتي كه خداوند جلّ جلاله تحقق آن را اراده كرده است «ميگويند» اين منافقان به كافران: «مگر ما بر شما تسلط نداشتيم» يعني: مگر ما به شما روشن نساختيم كه بر كيش شما هستيم، ولي با مسلمانان درميآميزيم تا آنها را از جنگيدن با شما سست كنيم؟ يا معني اين است: آيا ما بر شما تسلط نداشتيم و اين امكان براي ما موجود نبود كه شما رابكشيم و مسلمانان را عليه شما برانگيزيم؟ «و آيا شما را از ضرر مسلمانان بازنداشتيم؟» يعني: آيا ما با سست ساختن و ترسانيدن مسلمانان از شما، آنها را از شما دور نكرديم تا بدانجا كه دلهايشان از دفاع سست شد و از انتقام گرفتن از شما ناتوان شدند؟
مراد آيه اين است كه: منافقان به آن گروهي گرايش پيدا ميكنند كه غلبه و پيروزي با وي باشد و به گروه غالب چنين وانمود ميكنند كه با آنان عليه گروه مغلوب همدست بودند. اين است شيوه منافقان ـ خداوند جلّ جلاله لعنتشان كند.
كساني از اهل اسلام كه به پيروي از روش منافقان در كسب مال و جاه و قدرت، به صاحبان بهرههاي دنيا تمايل ورزند و با آنان از در تملق و دوستي وخضوع و فروتني درآيند و در جانب مقابل با كساني كه بهرهاي از دنيا ندارند، بهدرشتي و سختي و بداخلاقي رفتار كنند و آنها را تحقير و تمسخر نموده و با آنها به گونه ناپسند رفتار كنند، نيز شبيه اين منافقان هستند ـ كه خداي عزوجل اخلاق اهل نفاق را محو و آنان را سيهروي و بيپناه گرداند. «پس خداوند روز قيامت ميان شما داوري ميكند» يعني: اي مؤمنان و منافقان! بدانيد كه خداوند جلّ جلاله به زودي درروز قيامت ميان شما داوري ميكند و در اين روز است كه حقايق آفتابي شده وپنهانكاريها برملا ميگردد «و خداوند هرگز براي كافران، بر» زيان «مؤمنان راهتسلطي قرار نداده است» اگر مراد از (راه تسلط )، پيروزي و نصرت مؤمنان برآنان باشد، اين در روز قيامت است و اگر مراد از آن، حجت و برهان باشد، اين در دنياست. يعني: خداوند جلّ جلاله كافران را بر مؤمنان در حجت غلبه نميدهد، بلكه حجت همواره از آن مؤمنان است. برخي آيه را چنين معني ميكنند: خداي سبحان براي كافران بر زيان مؤمنان راه تسلطي قرار نميدهد، مادامي كه آنان پايبند عمل به حق بوده و به باطل راضي نباشند، پس تا زماني كه مؤمنان به شريعت خداوند جلّ جلاله عامل بوده و بهطور بايدوشايد رهرو راه شريعت باشند، حتما حق تعالي كفار و منافقان را سركوب نموده و با برترساختن درجات مؤمنان بر درجات كفار و منافقان، كرامت اهل ايمان را نمايان ميگرداند.
صاحب تفسيرالمنير و حضرت شاهوليالله دهلوي ميگويند: «مراد آيه كريمه اين است كه خداوند جلّ جلاله كافران را بر مؤمنان چنان مسلط نميسازد كه اهل اسلام را به كلي مستأصل و ريشهكن ساخته و شوكت و دولت آنها را تماما از بين ببرند بنابراين، آيه كريمه پاسخي است به منافقاني كه به انتظار زوال و نابودي كامل دولت مؤمنان بودند و با كفار از آنرو سازش و همكاري ميكردند كه ـ به پندارخام خود ـ در هنگام ريشهكن شدن مؤمنان، از پايمال شدن بيمناك بودند».
إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُواْ إِلَى الصَّلاَةِ قَامُواْ كُسَالَى يُرَآؤُونَ النَّاسَ وَلاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاَّ قَلِيلاً (142)
«منافقان با خدا نيرنگ ميكنند» با آشكارساختن ايمان و پنهان داشتن كفر. يامعني اين است: منافقان به دوستان خدا جلّ جلاله نيرنگ ميزنند. پس به اين معني، حق تعالي فريببازي با دوستانش را ـ به عنوان گراميداشتي براي مؤمنان ـ فريببازي با خود معرفي كرد، چنانكه در حديث شريف قدسي آمده است: «هركس دوست مرا آزار داد، بيگمان مرا آزار داده است». «و حال آن كه خداوند به آنان نيرنگ ميزند» يعني: خداوند متعال با آنان چون نيرنگزنندهاي رفتارميكند، بدينگونه كه آنان را در دنيا بر همان حال تظاهر به اسلام وا ميگذارد تا بدينوسيله خونها و اموالشان از تعرض مصون بماند و عذابشان را به سراي آخرت محول كرده و دربرابر نيرنگشان، درك اسفل از دوزخ را جايگاهشان ميگرداند «و چون منافقان بهسوي نماز برخيزند، با كسالت بر ميخيزند» پس درحالي نمازميخوانند كه كاهل، كسل، دلمرده و گرانبارند، نه به ثوابي اميدوارند و نه از عذابي بيمناك و «با مردم ريا ميكنند» ريا: نماياندن كار و رفتاري پسنديده و زيبا به منظور نمايش دادن به مردم است، نه به منظور پيروي از امر خدا جلّ جلاله. درحديث شريف آمده است: «هركس نماز را در جايي كه مردم او را ميبينند، نيكوبخواند، اما در خلوت كه كسي او را نميبيند، آن را سرسري از سر بگذراند، اينتوهيني است كه به آن بر پروردگار عزوجل اهانت روا داشته است». «و يادنميكنند» منافقان «الله را جز اندكي» يعني: نماز نميخوانند مگر اندكي زيرا منافقان اصلا دور از ديدگان مردم نماز نميخوانند. يا معني اين است: منافقان خدا جلّ جلاله را به تسبيح و تهليل ـ جز به طور اندك و نادر ـ ذكر نميگويند و اگر اين ذكر اندك هم خالصانه براي خدا جلّ جلاله بود؛ قطعا بسيار بود، ولي اين هم خالصانه نيست.
در حديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در وصف نماز منافق فرمودند: «اين نماز منافق است، اين نماز منافق است، اين نماز منافق است: منتظر آفتاب ميماند تا چون آفتاب در ميان دو شاخ شيطان قرار گرفت (يعني در شرف غروب بود)، برميخيزد، پس چهار منقار ميزند و در آن خدا جلّ جلاله را جز اندكي ياد نميكند». همچنين در حديث شريف آمده است: «سنگينترين نمازها برمنافقان نماز عشاء و نماز بامداد است و اگر آنها ميدانستند كه در اين دو نماز چه پاداشياست، حتما به اين دو نماز ميآمدند، هرچند به حالت سينهخيز ـ يعني بر روي زانو و شكم خويش...».
مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَى هَؤُلاء وَلاَ إِلَى هَؤُلاء وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (143)
«در ميان اين و آن مترددند» يعني: منافقان در كار خويش ميان مؤمنان و مشركان و ميان كفر و ايمان، متردد و دودلاند، نه ايماني خالصانه ميآورند و نه صراحتا به كفر ميپيوندند «و هركه را خدا گمراه كند» يعني: هركه را خداوند جلّ جلاله خوار سازد و توفيق را از وي سلب نمايد «پس هرگز راهي براي او نخواهي يافت» يعني: راهي كه او را به حق برساند، يا اصلا براي او هيچ راهي نخواهي يافت؛ بلكه او هر روز در راهي است و هيچ ثبات و استقراري ندارد.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَتُرِيدُونَ أَن تَجْعَلُواْ لِلّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَاناً مُّبِيناً (144)
«اي مؤمنان! كافران را دوست نگيريد» يعني: كافران را از خواص و نزديكان خويش نگردانيد و با آنان رابطه دوستي برقرار نسازيد «بجاي» برادرانتان از «مؤمنان» چنانكه منافقان چنين كردند «آيا ميخواهيد در پيشگاه خداوند براي خود حجتي روشن» و الزامآور «قرار دهيد» كه شما را بهسبب اين حجت، يعني موالات و دوستي با كافران، عذاب كند؟ ابنعباس رضی الله عنهما ميگويد: «سلطان» درقرآن همهجا به معناي حجت است.
إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً (145)
«هرآينه منافقان در درك اسفل جهنماند» درك: فروترين پله و طبقه است و به آنچه در بالا قرار دارد، «درج» گفته ميشود. يعني: درجه در بلندي به كار ميرود و «درك» در پاييني. روايت شده است كه دوزخ داراي هفت طبقه است و منافق در فروترين طبقه آن كه «هاويه» ناميده ميشود، قرار دارد «و هرگز برايآنان هيچ ياوري نخواهي يافت» كه از اين درك اسفل نجاتشان دهد. عبدالله بنمسعود رضی الله عنه ميگويد: «منافقان در درك اسفل در صندوقهاي سربستهاي ازآتش قرا دارند». دليل سختتر بودن عذاب منافق از كافر اين است كه:
1ـ منافق در دنيا از شمشير مسلمانان در امان مانده است، پس عدالت ايجاب ميكند كه در آخرت تاوان آن را بازپس دهد.
2ـ علاوه براين كه منافق در كفر خود همانند كافر است، اسلام و مسلمين را هم به ريشخند گرفته است.
3ـ كفر منافق شديد و غائلهها و فتنهگريهاي او بسيار است.
إِلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ وَأَصْلَحُواْ وَاعْتَصَمُواْ بِاللّهِ وَأَخْلَصُواْ دِينَهُمْ لِلّهِ فَأُوْلَئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَسَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً (146)
«مگر كساني كه توبه كردند» از نفاق خويش «و اصلاح نمودند» آنچه را با نفاق از احوال خويش فاسد ساخته بودند «و به خدا چنگ زدند» چنگزدن بهحق تعالي؛ تمسك به او و اعتماد به وعدههاي وي است «و دين خود را براي خدا خالص گردانيدند» بهطوري كه به اطاعت غير وي آلوده نگردد «پس آن گروه، همراه مؤمنانند» در احكام دنيا و آخرت. سپس خداوند متعال آنچه را كه به اين مؤمنان وعده داده است، بيان نموده ميفرمايد: «و خداوند بهزودي به مؤمنان پاداش بزرگي ميبخشد» پس بايد منافقان به سوي توبه و اصلاح بشتابند زيرا براي كسانيكه به راه خلوص و صلاح برميگردند، نيز مانند اين پاداش است.
مَّا يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذَابِكُمْ إِن شَكَرْتُمْ وَآمَنتُمْ وَكَانَ اللّهُ شَاكِراً عَلِيماً (147)
«اگر شكر كنيد و ايمان آوريد، خدا ميخواهد با عذاب شما چه كند؟» بدون ترديدعذاب نمودن شما چيزي بر ملك و اقتدار حق تعالي نميافزايد، چنانكه عذاب نكردن شما چيزي از قدرت و ملك وي نميكاهد، پس اگر شكرگزار و مؤمنباشيد، خدا جلّ جلاله از عذاب نمودن شما چه منفعتي ميبرد؟
ملاحظه ميكنيم كه در اين عبارت، دعوتي لطفآميز به منافقان پيشكش شدهاست تا خود را اصلاح نمايند. حق تعالي شكر را بر ايمان مقدم گردانيد زيرا شخص عاقل در آغاز به نعمتهاي بزرگي كه در وجود وي و دنياي هستي قراردارد، مينگرد آنگاه شكر و سپاس مبهمي را تقديم منعم خود مينمايد و چون نگرشهايش به شناخت منعم انجاميد، در اينجاست كه به منعم ايمان ميآورد، آنگاه ديگر پيوسته شكرگزار وي است «و خدا همواره شكرپذير داناست» يعني: قدردان بندگانش در برابر طاعت آنهاست و در قبال شكرگزاريشان به ايشان اجر عظيمي ميدهد و آن را از ايشان ميپذيرد.
لاَّ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ وَكَانَ اللّهُ سَمِيعاً عَلِيماً (148)
«خداوند بانگ برداشتن به بدزباني را دوست ندارد» مانند دادكشيدن و صدا بلند كردن در فحش و دشنام، حتي اگر آنچه كه به شخص دشنام داده شده نسبت ميدهند، صحيح نيز باشد؛ «مگر از كسي كه بر او ستم رفته باشد» يعني: كسي كه مورد ستم قرار گرفته، اين حق را دارد كه بانگ بردارد، داد بكشد وبگويد: فلاني بر من ستم كرد. به قولي ديگر: مراد اين است كه مظلوم ميتواند ستمگر خود را نفرين كند. در حديث شريف آمده است: «از دعاي مظلوم بپرهيزيد زيرا در ميان او و خداوند جلّ جلاله هيچ حجابي نيست». همچنين مظلوم ميتواند از ظالم شكايت كند و بگويد: «فلان بر من ستم كرد، يا فلان شخص ستمگري است». لذا براي كسي كه موردستم قرار ميگيرد، جايز است تا عليه ستمگرش سخني را بر زبان آورد كه براي او بد و آزار دهنده باشد. در حديث شريف آمده است: «تعلل وبهانهجويي بدهكاري كه به پرداخت بدهي خويش قادر است، ظلم است و موجب رواشدن مجازات و پايمال كردن حرمت و آبروي وي ميگردد». اما براي مظلوم جايز نيست كه در فريادزدن به بدي عليه ظالم، از حق خود تجاوز كند كه اگر چنينكرد، تجاوزگر بهشمار ميرود «و خداوند شنواي داناست» داد و فرياد مظلوم را ميشنود و ظلم ظالم را ميداند.
آنگاه حق تعالي بندگانش را به گذشت و عفو برانگيخته و ميفرمايد:
إِن تُبْدُواْ خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُواْ عَن سُوَءٍ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوّاً قَدِيراً (149)
«اگر خيري را آشكار كنيد، يا پنهانش داريد» يعني: اگر خيري را آشكارا يا پنهاني انجام دهيد؛ «يا از بدياي» كه در حق شما ميشود «عفو كنيد» و اصلا آنرا به دل نگيريد «هرآينه خدا عفوكننده است» از بندگانش و «توانا» است برانتقام گرفتن از آنان به سزاي آنچه كردهاند. يعني: به خداي سبحان اقتدا كنيد زيرا او درعين توانايياي كه دارد، درميگذرد و عفو ميكند پس شيوه عفو و گذشت حتي در مواردي كه شخص حق بهجانب نيز باشد، بهتر است. در حديث شريف بهروايت ابوهريره رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «بار مسؤوليت دو شخص دشنامدهنده بر كسي است كه شروع به دشنام دادن ميكند تا آنگاه كه مظلوم از حد درنگذرد». همچنين در حديث شريف آمده است: «هيچ مالي ازصدقه دادن كم نشد و خداوند جلّ جلاله در برابر عفو جز عزت نيفزود و هر كس برايرضاي خدا جلّ جلاله تواضع كند، حق تعالي وي را رفعت ميدهد». پس عفو و گذشت از سوي كسي كه به گرفتن حق خويش قادر است ولي در عين حال آن را بهخدا جلّ جلاله وا ميگذارد، بهتر است اما كسي كه از گرفتن حق خويش ناتوان است، عفو و گذشت وي هم ارزشي ندارد.
اين دو آيه بر اين امر دلالت دارند كه عفو و گذشت و نگهداشت زبان، از قضاياي اساسي در موضوع ايمان است زيرا سياق آيات كلا درباره ايمان ميباشد.
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَيقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلاً (150)
«كساني كه به خدا و پيامبرانش كفر ميورزند» كفر به برخي از پيامبران، در واقع كفر به خدا جلّ جلاله و به تمام پيامبرانش ميباشد «و ميخواهند ميان خدا و پيامبران او جدايي اندازند» يعني: آنها بهسبب كفر به برخي از پيامبران، به همه ايشان كفر ورزيدهاند ولي در عين حال مدعي هستند كه به خداوند جلّ جلاله ايمان دارند پس اين در واقع جداييافگندن است ميان خدا و ميان پيامبرانش «و ميگويند: به بعضي ايمان داريم و بعضي را انكار ميكنيم» مراد از آنان يهودياناند كه به حضرت موسي ايمان آورده و به حضرات عيسي و محمد علیهم السلام كفر ورزيدند. همچنين مراد نصاريهستند كه به حضرت عيسي ايمان آورده اما به حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم كفر ورزيدند «و ميخواهند ميان اين دو، راهي براي خود اختيار كنند» يعني: ميخواهند تا در ميان ايمان و كفر، ديني بينابين را در پيش بگيرند تا خود را از حجتي كه گريبانگيرشان ميشود، برهانند.
اين آيه محكوم كننده انديشه و رفتار كساني است كه تحمل نام كافر بر آنان دشوار ميآيد ولي در عين حال به تمام الزامات ايمان گردن نمينهند و حق و حرمت آن را چنان كه بايد رعايت نميكنند.
أُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُّهِيناً (151)
«آنان به حق كافرند» يعني: آنان در كفر خويش كامل و تمام عيارند؛ كفري حقيقي و واقعي «و ما براي كافران عذابي خفتبار آماده كردهايم».
وَالَّذِينَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ يُفَرِّقُواْ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ أُوْلَئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَكَانَ اللّهُ غَفُوراً رَّحِيماً (152)
«و كساني كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده و ميان هيچكدام از آنان» با ديگري «فرق نميگذارند» بلكه به همگي آنها ايمان دارند ـ و اين صفت بعد از بعثت حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم در كسي جز پيروان ايشان فراهم نيست زيرا اين امت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم است كه به تمام پيامبران و تمام كتابهاي آسماني ايمان دارد ـ آري! همآناناند كه «خداوند بهزودي پاداششان را خواهد داد و خدا آمرزنده مهربان است» آمرزندهگناهانشان است، اگر گناهي داشته باشند؛ مهربان است به ايشان در دنيا و آخرت.
اين يكي از قواعد فهم موضوع كفر و ايمان بود و آنگاه كه اين قاعده تثبيت شد، سياق آيات به بيان ستمگري يهودياني ميپردازد كه به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ايمان نياوردند:
يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَاباً مِّنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُواْ مُوسَى أَكْبَرَ مِن ذَلِكَ فَقَالُواْ أَرِنَا اللّهِ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُواْ الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَن ذَلِكَ وَآتَيْنَا مُوسَى سُلْطَاناً مُّبِيناً (153)
«اهل كتاب از تو ميخواهند كه يكباره كتابي از آسمان برايشان نازل كني». در بيانسبب نزول آمده است: يهوديان از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خواستند تا در برابر ديدگانشان بهآسمان بالا رفته و بر صحت ادعاي خود كتاب نوشته شدهاي را كه دليل راستگويي ايشان باشد، يكباره بر آنان فرود آورند چنانكه موسي يكباره تورات را به ميان آنان آورد. گفتني است كه اين درخواستشان به انگيزه عناد و سرسختي و لجاجت بود، نه از روي حقيقتجويي، بهدليل اين كه آن ملعونان: «از موسي بزرگتر از اينرا خواستند و گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان بده پس صاعقه آنان را فروگرفت» يعني: آتشي از آسمان برآنان فرود آمد و هلاكشانساخت «به سزاي ظلمشان» كه ازروي عناد ولجبازي چنين درخواستي را مطرح كردند و گرنه موسي علیه السلام خود نيز از خداوند جلّ جلاله همين درخواست را كرد ولي درخواست وي از روي ايمان و شوق بود اما آنان ايمان آوردن خود را به تحقق اين درخواست مشروط و معلق ساختند درحالي كه رؤيت عيني پروردگار در دنيا ممتنع است. البته اين امر، مستلزم امتناع رؤيت پروردگار در آخرت نيست، بهدليل اين كه در باره وقوع حتمي اين رؤيت احاديث متواتري آمده است پس هركه با اين آيه بر امتناع رؤيت پروردگار در روزقيامت استدلال كرده، مرتكب اشتباه آشكاري شدهاست. و از احاديث وارده درباره رؤيت پروردگار متعال در آخرت، اين حديث شريف رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است: «بيگمان شما در آخرت پروردگارتان را خواهيد ديد چنان كه اين ماه را ميبينيد، در رؤيت پروردگار بر يكديگر ازدحام نميكنيد و در جاي بر يكديگر تنگ نميگيريد پس اگر ميتوانستيد كه نمازي قبل از طلوع خورشيد و نمازي قبل از غروب آن از شما فوت نشود، حتما اين كار را بكنيد».
«سپس گوساله را به پرستش گرفتند»[10] بجز خدا جلّ جلاله «بعد از آن كه بينات براي آنان آمد» يعني: بعد از آن كه معجزات نهگانه موسي علیه السلام را نيز ديدند، گوساله را بهپرستش گرفتند. بينات: معجزات روشن ـ چون يد بيضا، عصا و شكافته شدن درياست «و از آن هم درگذشتيم» يعني: از آن لجبازي و عناد و گوسالهپرستيشان هم ـ از روي فضل و بخشايش خويش ـ درگذشتيم و آنان را پاك برنينداختيم «و به موسي سلطاني روشن» يعني: حجتي آشكار «عطا كرديم» كه عبارت ازمعجزات و نشانههاي ديگر بود. اما آنان با وجود همه اين معجزات، باز هم بهانحراف و عناد خويش ادامه دادند.
حق تعالي «حجت» را «سلطان» ناميد زيرا هر كس داراي حجت باشد، خصمش را مقهور و منكوب ميگرداند.
وَرَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثَاقِهِمْ وَقُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّداً وَقُلْنَا لَهُمْ لاَ تَعْدُواْ فِي السَّبْتِ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَاقاً غَلِيظاً (154)
«و كوه طور را براي گرفتن پيمانشان بالاي سرشان برافراشتيم» روايت شده است كه: چون قوم يهود از قبول شريعت موسي علیه السلام و پايبندي به احكام تورات سرباز زدند، خداي عزوجل كوه طور را بر بالاي سرشان برافراشت تا بدانجا كه كوه همانند سايباني بر بالاي سرشان قرارگرفت «و به آنان گفتيم: سجدهكنان از در درآييد» يعني: به دروازه شهر بيتالمقدس در حالي وارد شويد كه سرهايتان را فروانداخته باشيد و اين در هنگامي بود كه خداوند جلّ جلاله به آنان اذن فتح بيتالمقدس را داد اما آنان فرمان خدا جلّ جلاله را دگرگون كردند و درحال خزيدن بر نشيمنگاههايشان وارد شهر شدند و در اينجا نيز عصيان ورزيدند، چرا كه طبيعتشان با عصيان و مخالفت در آميخته است «و به آنان گفتيم: در روز شنبه تجاوز نكنيد» و به شكار ماهي نپردازيد اما به شيوه هميشگيشان مخالفت ورزيدند و عصيان كردند «و از آنان پيماني محكم گرفتيم» اين همان پيماني است كه پروردگار متعال از آنان در تورات گرفت، بر اين كه: اوصاف حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را كه در تورات است، بيان كنند و آن را پنهان ننمايند.
فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِم بَآيَاتِ اللّهِ وَقَتْلِهِمُ الأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقًّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (155)
«پس به سزاي پيمانشكنيشان» حرام ساختيم برآنان پاكيزگيهايي را كه برآنان حلال بود. گفتني است كه تحريم پاكيزگيها بر آنان، همان نتيجهگيرياي است كه بعد از ادامه بحث در آيه (160): (فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا...) مطرح ميشود. و ادامه ماجرا اين است: «و انكارشان نسبت به آيات خدا و كشتار ناحق آنان از انبيا» كشتهشدگان حضرات يحيي و زكريا عليهماالسلام و غير ايشان بودند «و گفتارشان كه دلهاي ما غلف است» غلف: جمع اغلف، بهمعناي پوشيده با غلاف است، يعني: دلهايمان در پرده است، از اين رو آنچه را كه تو ميگويي، فهم نميكنيم «نه بلكه خدا به سبب كفرشان بر دلهايشان مهر زده» پس عدم پذيرشحق از سوي آنان، به سبب درغلاف بودن دلهايشان ـ به آن معنايي كه اراده دارند ـ نيست بلكه بر اساس مهر زدن حق تعالي بر دلهايشان است «و در نتيجه، جزشماري اندك ايمان نميآورند» بنابراين، سبب عدم پاسخگوييشان به نداي حق، كمي يا نبود ايمان در آنان است.
وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَاناً عَظِيماً (156)
«و به سبب كفرشان» به مسيح علیه السلام «و سخنشان كه به مريم بهتان بزرگي زدند» آن سخن، متهم ساختنش به زنا با شخصي به نام يوسف نجار از صالحان، بود.
وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِيناً (157)
«و بهسبب گفتهشان كه ما مسيح عيسي بن مريم، پيامبر خدا را كشتيم» يهوديان به دروغ ادعا كردند كه عيسي علیه السلام را كشتهاند و به قتل وي افتخار كردند. شايد يادكردن عيسي بهنام پيامبر خدا از سوي آنان نيز، به قصد استهزا و ريشخند بود زيرا يهود منكر رسالت عيسي علیه السلام هستند و به اين كه عيسي علیه السلام پيامبر است اعتراف نميكنند. بنابراين، آنها فقط به كفر اكتفا نكردند بلكه به ادعاي كشتن عيسي علیه السلام نيز افتخار و شادماني كردند «و حال آن كه نه او را كشتند و نه بر دار كردند» و اينادعايشان دروغي بيش نيست «وليكن امر بر آنان مشتبه شد» يعني: شبه عيسي علیه السلام بر غير وي افگنده شد و آنها كس ديگري را به جاي عيسي علیه السلام كشتند درحالي كه از حقيقت حال وي در شك بودند «و بيگمان كساني كه در باره عيسي اختلافكردند» به اين ترتيب كه برخي از آنان گفتند: او را كشتيم! اما كساني كه بالا بردن وي بهسوي آسمان را ديدند، گفتند: نه! او را نكشتيم. بعضي گفتهاند: اختلاف در ميانشان از آنجا ناشي شد كه فرقه نسطوريها از نصاري گفتند: عيسي ـ العياذباالله ـ از جهت انساني (ناسوت) خود بر دار كشيدهشد نه از جهتخدايي (لاهوت) خود. و فرقه ملكانيها گفتند: كشتن و بر دار كشيدن مسيح به كمال و تمام در ناسوت و لاهوت وي انجام شده. پس آنها «از حال او در شكند» و در تردد و سردرگمي، در اين شك و ترديدشان دست و پا زده و در جهل خويش سرگردان و متحيرند «و هيچ علمي بدان ندارند، فقط از حدس و گمان پيروي ميكنند» يعني: آنان به حال مسيح علمي قاطع ندارند بلكه فقط از گمانشان پيروي ميكنند و از اينرو مضطرب و مترددند «و او را به يقين نكشتهاند» يعني: كشتن وي در نزدشان يقيني نيست بلكه امري مشكوك و موهوم است. يا معني ايناست: قطعا و يقينا او را نكشتهاند.
بَل رَّفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (158)
«بلكه خدا او را بهسوي خود بالا برد» بيان بالا بردن عيسي علیه السلام به آسمان در سوره «آل عمران/55» گذشت. در روايت ابنعباس رضی الله عنه آمدهاست: «آنگاه كه خداي عزوجل اراده بالابردن عيسي را كرد... عيسي علیه السلام به يارانش كه دوازده تن از حواريون بودند، گفت: كداميك از شما حاضر است تا شباهت من در وي افگنده شده و بجايم كشته شود و بهپاداش اين كار، در عين درجه و مرتبهام (در بهشت) همراه من باشد؟ پس تازهجواني از كم سنوسالترين ايشان برخاست و داوطلب اين كار شد... آنگاه شباهت عيسي علیه السلام در وي افگنده شد و عيسي علیه السلام از روزنهاي كه در آن خانه بود، بهسوي آسمان بركشيده شد. يهوديان كه خانه را در محاصره خود داشتند، بهطلب وي به خانه درآمدند و شبيه وي را گرفته به قتلش رساندند، سپس بر دارش آويختند...». «و خدا غالب و حكيم است» غالب و تواناست؛ پس هر كس كه به آستانش التجا نمايد، بيپناه نميماند، با حكمت است؛ در تمامآنچه كه ميآفريند يا انجام ميدهد و از جمله در امر بالابردن عيسي علیه السلام .
وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً (159)
«و از اهل كتاب كسي نيست، مگر آن كه پيش از مرگ خود حتما به او ايمان ميآورد» يعني: هيچ يهودي يا نصرانياي نميميرد، مگر اين كه به مسيح ايمان آورده باشد. به قولي معني اين است: عيسي علیه السلام نميميرد مگر اين كه تمام اهلكتاب در عصر وي ـ آخرالزمان ـ به او ايمان ميآورند. به قولي ديگر معني اين است: گروههايي از اهل كتاب در زمان برانگيختن عيسي علیه السلام در آخرالزمان، او را درمييابند و به او ايمان ميآورند. پس مراد؛ ايمان آوردن به وي در هنگام فرودآمدنش از آسمان در آخرالزمان است چنانكه احاديث زيادي در اين باره نقل شده و قول راجح نيز همين است. خاطر نشان ميشود كه امت اسلام برفرودآمدن عيسي علیه السلام از آسمان در آخرالزمان اجماع دارند و از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بيشتر از هفتاد حديث و از صحابه كرام رضی الله عنهم بيشتر از چهل اثر در اين باره وارد شدهاست. [11] نصاري نيز بر همين عقيدهاند و از كتابهاي يهود نيز اين استنباط برميآيد.
در حديث شريف به روايت ابوهريره رضی الله عنه آمده است كه رسول اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «فرزند مريم به عنوان حاكمي عادل در ميان شما فرود ميآيد، صليب راميشكند، خوك (دجال) را ميكشد، جزيه را وضع ميكند، مردم را به سوي اسلام فراميخواند و خداي عزوجل در زمان وي تمام ملل ـ بجز ملت اسلام ـ را هلاك ميگرداند... سپس در روي زمين امنيت عام و تام برپا ميشود... و عيسيچهل سال زندگي ميكند، آنگاه ميميرد و مسلمانان بر وي نماز جنازه ميگزارند...». «و روز قيامت او» يعني: عيسي علیه السلام «بر آنان» يعني: بر اهل كتاب «گواه است» عليه يهود شهادت ميدهد كه او را تكذيب كردهاند و عليه نصاري شهادت ميدهد كه در وي غلو و افراط كردهاند تا بدانجا كه گفتند: او فرزند خداست. همچنين عيسي علیه السلام در حق كساني كه حقيقتا به او ايمان آوردهاند، گواهي ميدهد.
فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِيلِ اللّهِ كَثِيراً (160)
«پس به سزاي ستمي كه از يهوديان سر زد» كه اين ستم بزرگ عبارت از: جرايم متعدد آنهاست، همان جرايم و جناياتي كه در آيات سابق برشمرده شد، «و» نيز «بهسبب اين كه آنان» خود و ديگران «بسياري را از راه خدا بازداشتند» باجلوگيري از پيروي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم، تحريف كتاب خدا، كشتن انبيا علیهم السلام و ديگرگناهان معروفي كه از آنان سرزد. آري! به همه اين اسباب: «چيزهاي پاكيزهاي را كه برآنان حلال بود، حرام كرديم» نه بهسبب ديگري پس اين پندارشان نادرست است كهاين محرمات بر پيشينيانشان نيز حرام بوده است.
خداي سبحان چيزهاي پاكيزهاي را كه بر آنان حرام شد، در آيه: (وَعَلَى الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ ...) «انعام/146» بيان نموده است. ابنكثير ميگويد: «ممكن است اين تحريم، تحريم قدري باشد، به اين معني كه خداوند متعال آنان را برتأويل و تحريف كتابشان برگماشت بهطوري كه چيزهاي حلال را بر خود حرام كردند تا بر خود سخت بگيرند. همچنين محتمل است كه اين تحريم، تحريم شرعي بوده و از سوي حق تعالي انجام گرفته باشد. به هر حال؛ مهم اين است كهبدانيم: اين فرموده حق تعالي (حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ ) : (برآنان چيزهاي پاكيزهاي را حرام نموديم كه برايشان حلال شده بود)، متعلق به تمام ماقبل و مابعد خود؛ يعني به تمام آيات (166) تا (155) مربوط است و بسان نتيجهگيرياي براي اين آيات ميباشد».
وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُواْ عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً (161)
«و نيز بهسبب رباگرفتنشان ـ با آن كه از آن نهي شده بودند ـ و به ناروا مال مردم خوردنشان» به رشوه و ساير وجوه حرامي كه ميگرفتند؛ ما آن چيزهاي پاكيزه را برآنان حرام ساختيم «و ما براي كافرانشان عذابي دردناك آماده كردهايم» در آخرت هم، به علاوه عذاب دنيا.
لَّكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أُوْلَئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً (162)
ابنكثير در بيان سبب نزول ميگويد: آيه كريمه درباره عبدالله بن سلام، ثعلبهبن سعيه، اسد و زيدبن سعيه و اسدبن عبيد نازل شد كه به اسلام در آمده ورسالت حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم را تصديق كردند.
«ليكن راسخان آنان در علم» يعني: پايداران و ثابتقدمان از اهل كتاب در علم كتاب «و مؤمنان» مراد از مؤمنان، يا مؤمنان اهل كتاباند، يا مؤمنان مهاجر وانصار، يا همگي آنان. آري! اينان «به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پيش از تو نازل شده، ايمان دارند و بخصوص نمازگزاران و زكات دهندگان و مؤمنان به خدا و روزبازپسين، بهزودي به ايشان پاداشي بزرگ خواهيم داد».
آنگاه حق تعالي خبر ميدهد كه فرستادن وحي و فرودآوردن كتاب بر محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم امري نوپديد نيست بلكه خداوند متعال چنانكه بر ساير پيامبران علیهم السلام وحي فرستاد؛ به آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز وحي و كتاب فرستاد:
إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُوراً (163)
«ما همچنانكه به نوح و پيامبران بعد از او وحي فرستاديم، به تو نيز وحيفرستاديم» پس اي محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! كار تو در امر رسالت، مانند كار انبياي پيشين علیهم السلام است و تو تافته جدا بافتهاي نيستي. از نوح علیه السلام مخصوصا يادآوري شد زيرا او اولين پيامبري است كه بر زبانش قوانين الهي مشروع گرديد.
ابناسحاق از ابنعباس رضی الله عنهما در بيان سبب نزول روايت ميكند: آيه كريمه درباره جمعي از يهوديان ازجمله عديبن زيد نازل شد كه به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند: خداوند جلّ جلاله پس از موسي به هيچكس وحي نفرستاده است. «و نيز به سوي ابراهيم واسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط وحي فرستاديم» اسباط: قبايلاند از تباريعقوب، يعني: بهسوي پيامبران آن قبايل وحي فرستاديم ـ والله اعلم. «و» نيز وحي فرستاديم بهسوي «عيسي و ايوب و يونس و سليمان و به داوود زبور بخشيديم» زبور: كتاب نازل شده بر داوود علیه السلام است. قرطبي ميگويد: «زبور داراي يكصدوپنجاه سوره است كه در آنها حكمي از احكام و حلال و حرام بيان نشده بلكه همه آنها حكمت و اندرز است». مزمور: فصلي است مشتمل برسخناني از داوود علیه السلام كه در آن به بارگاه خداي عزوجل از دشمنانش دادخواهي ميكند، خداوند جلّ جلاله را عليه آنها به ياري ميخواند و گاهي هم در آن به موعظههايي ميپردازد.
وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَّمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيماً (164)
«و پيامبراني» يعني: فرستاديم پيامبراني را «كه داستان آنان را بر تو خواندهايم» و اخبار آنان را بهتو گفتهايم «پيش از اين» در همين سوره و در غيرآن از سورههاي قرآن ـ كه ايشان مجموعا بيستوپنج پيامبر اند «و پيامبرانيكه داستان آنان را بر تو نخواندهايم» و سرگذشت آنان را به تو بازگو نكردهايم زيرا در قرآن از آنها ذكري نرفته است «و خداوند آشكارا با موسي سخن گفت» حقيقتا نه مجازا، بيميانجي و واسطهاي. گفتني است كه مخصوص ساختن موسي علیه السلام بهسخنگفتن، تشريف و گراميداشتي براي وي است كه نشانه قدر و منزلتش به بارگاه خداي سبحان ميباشد و بدين جهت، موسي علیه السلام «كليمالله» لقب گرفت. درحديث شريف به روايت ابوذر رضی الله عنه آمده است كه: «از رسول خدا پرسيدم كه شمار انبيا چند تن است؟ فرمودند: صد و بيست و چهار هزار تن. گفتم: رسولان ايشان چند تناند؟ فرمودند: سيصد و سيزده تن ـ جمعي بسيارند». ابنكثير ميگويد: «انبيايي كه نامهايشان در قرآن ذكر شده است عبارتند از: آدم، ادريس، نوح، هود، صالح، ابراهيم، لوط، اسماعيل، اسحق، يعقوب، يوسف، ايوب، شعيب، موسي، هارون، يونس، داوود، سليمان، الياس، اليسع، زكريا، يحيي، عيسي، ذوالكفل و سرور همه آنان محمد عليهم الصلاه والسلام».
رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (165)
«پيامبراني كه مژدهدهنده و بيمدهنده بودند» مژدهدهنده بودند به مطيعان و بيمدهنده بودند به گناهكاران «تا پس از فرستادن پيامبران، مردم را بر خداوند حجتي نباشد» يعني: آنها را بهخاطر آن فرستاديم تا بعد از فرستادنشان، هيچ بهانه و عذري براي هيچ بهانهجويي باقي نماند. همين مضمون در سوره«طه/134» چنين آمده است: (و اگر پيش از آن آيات و معجزات، آنان را به عذابي نابود ميساختيم، بيشك ميگفتند: پروردگارا! چرا پيامبري بهسوي ما نفرستادي تا پيش از آن كه خوار و زار شويم، از آيات تو پيروي كنيم؟) «و خدا عزيز و حكيم است» يعني: بر مجازات منكران در برابر انكارشان غالب و تواناست و در برانگيختن پيامبران داراي حكمت است. در حديث شريف به روايت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «هيچ كس ازخداوند جلّ جلاله غيرتمندتر نيست، بدين جهت بيحيايي و زشتيها را ـ چه علني باشد چه پنهان ـ حرام گردانيد و هيچ كس از خداوند جلّ جلاله مدح و ستايش را بيشتر دوست ندارد بدين جهت، او خودش را ستايش گفت و هيچ كس عذر را بيشتر ازخداوند جلّ جلاله دوست ندارد، بدين جهت است كه او پيامبران را مژده دهنده وبيمدهنده فرستاد» تا براي هيچكس در رد و انكار حق، عذري باقي نماند.
شهيد سيد قطب در تفسير «فيظلالالقرآن» ميگويد: «چون خداي سبحان ميدانست كه عقل انسان در رساندن وي به سرمنزل هدايت، ابزار ناقصي است وعقل از ترسيم راه و روشي راستين براي انسان در زندگي دنيا قاصر است پس حكمت و رحمت وي چنين اقتضا كرد كه پيامبران را بهسوي مردم بفرستد و مردم را مورد بازپرسي قرار ندهد مگر بعد از تبليغ و رسالت».
لَّكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنزَلَ إِلَيْكَ أَنزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلآئِكَةُ يَشْهَدُونَ وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيداً (166)
ابناسحاق در بيان سبب نزول آيه كريمه از ابنعباس رضی الله عنه روايت كرده است كه فرمود: گروهي از يهوديان نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به آنان فرمودند: بهخدا سوگند من خوب ميدانم كه شما به خوبي ميدانيد كه من فرستاده خدا هستم! ولي آنان در جواب آن حضرت «گفتند: خير! ما به چنين چيزي علم و آگاهي نداريم! اين بود كه خداي عزوجل نازل فرمود: «ليكن خدا به» حقانيت «آنچه بر تو نازل كرده است، گواهي ميدهد و آن را به علم خويش نازل كرده است» يعني: چون حق تعالي به شايسته بودنت براي رسالت، عالم وداناست، از اينرو قرآن را بر تو فرودآورده، علمي كه ديگران از آن بيبهره اند. يا كتاب را به سبب علمي كه به مصالح بندگان داشت، فرودآورد. دليل اين كه حق تعالي قرآن را به علم خويش فروفرستاد اين است كه: قرآن دربرگيرنده اموري است كه علم انسان مطلقا از آنها قاصر است و هرگز ممكن نيست كه علم وي به آنها برسد ـ مانند دانستن امور غيبي ـ يا مخصوصا در زمان نزول قرآن ممكن نبود كه علم انسان به آنها برسد ـ چون بسياري از رازهاي اين كائنات «و فرشتگان نيز گواهي ميدهند» به نبوت و رسالت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم «و كافي است كه خدا گواه باشد» بر معجزاتت كه دليل صحت نبوت توست، هرچند ديگران گواهي ندهند پس بر تكذيب كفار اندوهگين نباش زيرا گواهي خداي عزوجل برايت كافي است و معجزاتي كه به تو داده است دلايل روشن و قاطعي بر صحت نبوت توست.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّواْ ضَلاَلاً بَعِيداً (167)
«هرآينه كساني كه كافر شدند و از راه خدا» كه دين اسلام است، مردم را «بازداشتند» با انكار نبوت حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و با اين سخنشان كه: اوصاف ويرا در كتاب خويش نمييابيم بلكه آنچه ميدانيم اين است كه نبوت در نسل هارون و داوود منحصر ميباشد! و با اين سخنشان كه: شريعت موسي علیه السلام منسوخ نميشود؛ آنان «بيترديد به گمراهي دور و درازي افتادهاند» زيرا به علاوه كفر خود، ديگران را نيز از راه حق بازداشتهاند.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَظَلَمُواْ لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً (168) إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً (169)
«هرآينه كساني كه كفر ورزيدند» با انكار وجود خداي سبحان و انكار آيات و كتابها و پيامبرانش «و ظلم كردند» به ديگران؛ با بازداشتنشان از راه راست، يا ظلم كردند بر محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم؛ با كتمان نبوت ايشان، يا ظلم كردند بر خود؛ با كفر خويش «خداوند بر آن نيست كه آنان را بيامرزد» چنانچه بر كفر خويش استمرار ورزند و بركفر بميرند «و» خداوند برآن نيست كه آنان را «به راهي هدايت كند» در راستاي خير و رشد و رستگاري؛ «مگر راه جهنم» زيرا آنان با انتخاب بدي كه داشتند و با زيادهروي در شقاوت خويش، مرتكب اعمالي شدند كه موجب اين فرجام ناميمون براي آنان ميشود «كه جاودانه تا ابد در آن ميمانند» يعني: به جاودانگي هميشگياي كه هيچ پاياني ندارد «و اين امر» يعني: جاودانه ماندن ابدي آنان درجهنم «بر خدا آسان است» زيرا هيچچيز بر خداي سبحان دشوار نيست.
اين آيه و آيه قبل، در مورد گروهي است كه خداي عزوجل به علم ازلي خويش دانسته است كه آنان ايمان نميآورند بلكه بر كفر ميميرند.
يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِن رَّبِّكُمْ فَآمِنُواْ خَيْراً لَّكُمْ وَإِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً (170)
«اي مردم! اين پيامبر، حق و حقيقت را از جانب پروردگارتان براي شما آورده استپس ايمان بياوريد كه به خير شماست» يعني: ايمانآوردن براي شما بهتر است و به خير و صلاح شماست بنابراين، كسي كه دين حق و راستين خداي عالميان راميخواهد، بايد بداند كه آن دين؛ فقط دين محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم است «و اگر كافر شويد» يعني: اگر بر كفرتان پايدار باشيد، بدانيد كه: «آنچه در آسمانها و زمين است، از آن خداست» پس كسي كه آفريننده شما و كائنات ديگر باشد، قطعا بر مجازاتتان دربرابر افعال زشتتان نيز تواناست و هم او از شما و از ايمانتان بينياز بوده و از كفر و ناسپاسيتان متضرر نميشود «و خدا داناي حكيم است» داناست به آنانكه ايمان ميآورند يا كفر ميورزند و با حكمت است؛ از آنرو كه ميان مؤمن و كافر در جزا برابري قائل نميشود.
يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ انتَهُواْ خَيْراً لَّكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَات وَمَا فِي الأَرْضِ وَكَفَى بِاللّهِ وَكِيلاً (171)
«اي اهل كتاب! در دين خود غلو نكنيد» غلو: افراط و درگذشتن از حد است. مراد، غلو نصاري درباره عيسي علیه السلام است ـ تا بدانجا كه او را به خدايي گرفتند. درحديث شريف آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «در مدح و ستايش من مبالغه نكنيد چنانكه نصاري درباره عيسيبن مريم مبالغه كردند زيرا جز اين نيست كه من بنده خدا هستم پس بگوييد: محمد بنده خدا و رسول وي». در مقابل افراط نصاري در تقديس عيسي علیه السلام، تفريط يهود در دشمني و اهانت به وي است تا بدانجا كه به او ـ پناه برخدا ـ نسبت حرامزادگي دادند. گفتني است كه غلو دري فراخ دارد و شامل امور بسياري ميشود؛ از عقايد گرفته تا عبادات و غيره «و» اي اهل كتاب! «بر الله جز حق را نگوييد» يعني: حق تعالي را جز به صفات عليا و اسماي حسناي وي و جز به آنچه كه سزاوار وي است از حق وصف نكنيد پسبراي او زن و فرزند قرار ندهيد چنانكه يهود گفتند: عزير پسر خداست و نصاريگفتند: مسيح پسر خداست. قطعا چنين باورهاي ناروايي در مورد پروردگارسبحان، تجاوز از حق و حقيقت است «جز اين نيست كه مسيح ـ عيسيبنمريم ـ پيامبر خداست» پس او نه فرزند خداي سبحان است و نه پروردگار بلكه پيامبري است همچون ساير پيامبران. ابن منظور در لغتنامه «لسانالعرب» درباره وجه تسميه مسيح چند وجه ياد كردهاست، ازجمله اين كه: چون عيسي علیه السلام بيماران اكمه و ابرص را با مسح كردن بدن آنها به اذن الهي شفا ميبخشيد؛ او را مسيح ناميدند. يادآور ميشويم كه كلمه مسيح يازده بار در قرآن بهكار رفته است. «و» مسيح «كلمه اوست كه آن را بهسوي مريم افگنده» يعني: پروردگار متعالمسيح علیه السلام را با كلمه (كن) تكويني خويش ايجاد كرد لذا او بي واسطه پدر، بشري گرديد و مانند ساير افراد بشر با مقياسهاي عالم اسباب آفريده نشد. يا مراد اين است كه: عيسي علیه السلام كلمه خداست زيرا او وسيله هدايت قرار ميگيرد چنانكه كلمات وسيله هدايت قرار ميگيرند «و روحي از جانب الله است» زيرا حق تعاليجبرئيل علیه السلام را فرستاد تا بر گريبان پيراهن مريم بدمد و او بعد از آن به اذن الله جلّ جلاله باردار شد.
نسبت دادن روح بهسوي الله جلّ جلاله در اينجا، براي تكريم و تشريف است چنان كه اضافت ناقه و بيت بهسوي حق تعالي در آيه: (هَذِهِ نَاقَةُ اللّهِ) «اعراف/73»، و آيه: (وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ) «حج/26» براي تكريم و تشريف بيت و ناقه است وگرنه تمام ارواح، تمام شترها و تمام خانهها آفريده حق تعالي است. مسيح (روح) ناميده شد؛ زيرا او به اذن الله جلّ جلاله مردگان جسم و جان را زنده ميكرد و مرده دلان را نيز بهاذن الله جلّ جلاله با انوار حياتبخش دين حق حيات ميبخشيد «پس به خداوند و پيامبرانش ايمان بياوريد» يعني: ايمان آوريد به اين كه حق تعالي خداي يگانهاي است كه كسي را نزاده، از كسي زاده نشده و هيچكس همتاي وي نيست و ايمان آوريد به اين كه پيامبرانش همگي راستگويند پس نه تكذيبشان كنيد و نه در مورد آنان چنان غلو و افراط نماييد كه برخي از آنها را به خدايي برگزينيد «و نگوييد معبودان سهاند» نصاري با مذاهب و فرقههاي گونهگوني كه دارند، همگي بر تثليت (سهگانهپرستي) متفقالقولاند. البته مرادشان از (ثلاثه)، اقانيم سه گانه است، بدينگونه كه آنان خداي سبحان را «جوهر واحد» يعني موجود قائم به نفسي ميشناسند كه داراي سه اقنوم (اصل و تشخص) است، اقنوم وجود، اقنوم حيات و اقنوم علم. و بسا ميشود كه از اقانيم ثلاثه به «اب» و «ابن» و «روحالقدس» تعبير ميكنند. همچنين مرادشان از معبودان سهگانه، خداي سبحان، مريم و مسيح است. شكي نيست كه نصاري در اين پندارهايشان، در گزافه و ناداني و خبطي عميق درافتادهاند. «بازايستيد از اين» عقيده باطل تثليث «كه به خير شماست» اين بازايستادن لذا از اين عقيده كفرآميز بدر آييد «جز اين نيست كه الله معبودي يگانه است» و براي او شريكي نيست «پاك و منزه از آن است كه براي او فرزندي باشد» به پاكي و تنزيهي تمام، آخر چگونه براي او فرزندي است درحالي كه: «آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست» پس شريك يا فرزندي هم كه براي او قرار داديد، نيز از جمله اينآفريدهها و در قلمرو ملك اوست «و خداوند كارسازي را كافي است» او تدبير كار آسمانها و زمين را بسنده است پس كسي به فرزند نياز دارد كه خودش از عهده كاري برنيايد و لذا به فرزندي نيازمند گردد كه او را ياري نمايد در حاليكه خدايسبحان از همه چيز بينياز است و همه به او نيازمندند پس چگونه او داراي فرزندياست؟!
لَّن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْداً لِّلّهِ وَلاَ الْمَلآئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَن يَسْتَنكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيهِ جَمِيعاً (172)
«مسيح هرگز ابا ندارد از اين كه بنده خدا باشد» يعني: مسيح نه از بندگي خدا ننگ و نفرت دارد، نه عبوديت براي حق تعالي را عيب ميپندارد و نه خود را ازمقام بندگي كه بلندترين مقام براي انسان است برتر ميشناسد بلكه او بهحق اين بندگي را كرامتي بزرگ براي خود دانسته و هرگز از آن برائت نميجويد، چنانچه نصاري خود در انجيل ميخوانند كه: عيسي علیه السلام پيوسته بهسوي خدا تضرع و زاري ميكرد و او را پرستش مينمود و ميگفت: پروردگار معبود ما، خدايي است يگانه. «و نه فرشتگان مقرب ابا ميورزند» و تكبر ميكنند از اين كه بندگان مطيعخداي سبحان باشند. اين رد پندار نصاري و پرستندگان فرشتگان از قوم عرباست. مراد از: فرشتگان مقرب، «كروبيان»، يعني فرشتگاني اند كه پيرامون عرش بهسر ميبرند، چون جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل: و كساني كه در طبقه ايشان قرار دارند.
علما در باب افضليت بشر بر فرشتگان گفتهاند: خواص بشر ـ يعنيانبيايشان ـ بهتر از خواص فرشتگان، يعني رسولان ايشان علیهم السلام چون جبرئيل و ميكائيل و عزرائيل... هستند اما خواص فرشتگان از عوام مؤمنان بشر بهترند و عوام مؤمنان بشر ـ كه مراد صالحان ايشانند ـ بهتر از عوام فرشتگاناند. «و هر كس از پرستش حق تعالي ابا داشته باشد و كبر بورزد» يعني: هر كس به انگيزه تكبر و بزرگشماري خويش، از عبادت خداوند متعال سرباز زند «پس به زودي خداوند همگي آنان را» اعم از اباآورندگان و غير آنان را «نزد خويش گرد ميآورد» و با حسابرسي عادلانه خويش، هر كس را در برابر عملش، جزاي مناسب ميدهد.
فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَيَزيدُهُم مِّن فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِينَ اسْتَنكَفُواْ وَاسْتَكْبَرُواْ فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلُيماً وَلاَ يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللّهِ وَلِيّاً وَلاَ نَصِيراً (173)
«اما كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كردهاند، پاداششان را به تمام و كمال ميدهد و از فضل خود به ايشان افزونتر ميبخشد و اما كساني كه استنكاف و استكبار ورزيدهاند، به عذابي دردناك دچارشان ميسازد و در برابر خداوند براي خود هيچ يار وياوري نمييابند» تفسير نظير اين آيه گذشت.
يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُّبِيناً (174)
«اي مردم! درحقيقت براي شما از جانب پروردگارتان برهاني آمدهاست» با كتابهاو پيامبراني كه بهسوي شما فرستاده و با معجزات و برهانهايي كه براي شما نماياندهاست. برهان: دليل از بينبرنده عذر، و حجت: دوركننده شبهه است. «و ما بهسوي شما نوري تابناك نازل كرديم» كه همانا قرآن است. قرآن را نور ناميد زيرا بهوسيله آن از ظلمت گمراهي به فراخناي نور هدايت، راهياب توان شد پس اين نور تابناك راه شما را روشن ميسازد و همه قضايا را فرارويتان واضح و آشكار ميگرداند بهطوري كه در برابر عقلها و دلهايتان هيچ تاريكياي باقي نميگذارد.
فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَاعْتَصَمُواْ بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطاً مُّسْتَقِيماً (175)
«اما كساني كه به الله ايمان آوردند و به او چنگ زدند» يعني: به آستان الله جلّ جلاله، يا به نور يادشده كه قرآن است، چنگ زدند «پس بهزودي آنان را در جوار رحمت و فضلي از جانب خويش در» بهشت در «آورد و ايشان را بهسوي خود، به راهي راست هدايت كند» راهي كه در آن هيچ كژياي نيست، كه اين راه عبارت است از: تمسك به اسلام و ترك غيرآن از اديان. در حديث شريف به روايت علي رضی الله عنه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده است كه فرمودند: «قرآن صراط مستقيم خداوند و حبل متين اوست». همچنين در حديث شريف به روايت علي رضی الله عنه آمده است كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «هان! آگاه باشيد كه به زودي فتنههايي رخ خواهد داد. گفتم: يا رسولالله! راه خروج از آن فتنهها چيست؟ فرمودند: كتاب خدا...».
يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلاَلَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يَرِثُهَا إِن لَّمْ يَكُن لَّهَا وَلَدٌ فَإِن كَانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ وَإِن كَانُواْ إِخْوَةً رِّجَالاً وَنِسَاء فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ أَن تَضِلُّواْ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (176)
در بيان سبب نزول آيه كريمه از جابربن عبدالله رضی الله عنه روايت شده است كه فرمود: من بيماري از هوش رفته بودم كه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به عيادتم آمدند، آنگاه بر من آبي پاشيدند، به هوش آمدم و به ايشان گفتم: ميراثبران من فقط «كلاله» هستند، بفرماييد كه تقسيم ميراث ايشان چگونه است؟ در اين هنگام حق تعالي آيهفرائض (ميراث) را نازل كرد.
«از تو فتوي ميطلبند» درباره كلاله «بگو: خداوند درباره كلاله به شما چنين فتوي ميدهد» كلاله: كسي است كه پدر و فرزندي ندارد. تفسير آن در آغاز اين سوره«آيه/12» نيز گذشت. «اگر مردي هلاك شود» يعني: بميرد «و فرزندي نداشته باشد» فرزند: لفظ مشتركي است كه بر پسر و دختر هر دو اطلاق ميشود. به ذكرعدم وجود فرزند در اينجا بسنده شد ـ با آن كه عدم وجود پدر نيز در كلاله معتبراست ـ بهخاطر روشن بودن اين حكم. والله اعلم «و» آن مرد كلاله «خواهري داشته باشد پس نصف تركه از آن اوست» مراد از خواهر: به اجماع علما خواهر اعياني است كه از پدر و مادر شخص است و اگر خواهر اعياني نبود، خواهر پدري (علاتي) نيز قائم مقام اوست، نه خواهر مادري (اخيافي) زيرا سهم خواهر مادري ـ چنانكه در آيه (12) از همين سوره گذشت ـ سدس (یک ششم) قسمت مال متروكه است.
جمهور علما برآنند كه خواهران پدري و مادري (اعياني)، يا خواهر پدري (علاتي) همراه با دختران متوفي، عصبه بهشمار ميروند و اگر با آنان برادري نبود، مال باقي مانده از ذويالفروض (سهمبران) را همراه با دختران متوفي به ارث ميبرند بنابراين، اگر از متوفي يك دختر و يك خواهر بجا ماند، سهم دختر نصف تركه و سهم خواهر نيز نصف آن است و اگر از وي يك دختر و يك دختر پسر ويك خواهر بجا ماند، سهم دختر، نصف و سهم دختر پسر، سدس و سهم خواهر، باقيمانده مال است ـ از راه عصبه بودن. «و» اگر زني بميرد و برادري داشته باشد «آن برادر از او ارث ميبرد» يعني: همه تركه خواهرش را به ارث ميبرد «در صورتيكه زن فرزندي نداشته باشد» مراد فرزند ذكور است. همچنان برادر، تركه باقيمانده از ذويالفروض را به ارث ميبرد. مثلا اگر از زن، شوهر و برادري بجا ماند، شوهر نصف تركه را ميبرد و باقيمانده تركه، يعني نصف ديگر، بهطريق تعصيب از آن برادر ميشود. اين حكم كلي در مورد همه عصبات استكه اگر با خود ذويالفروضي نداشته باشند، كل مال متروكه را ميبرند و درغيرآن، ايشان باقيمانده مال متروكه را بعد از سهم ذويالفروض، به ارث ميبرند «پس اگر خواهران دو تن باشند» يا بيشتر از دو تن «براي آنان دوسوم تركه ميت است» اگر ميت فرزندي نداشته باشد ـ چنانكه گذشت «و اگر آنان» كه از راه اخوت ميراث ميبرند «گروهي برادر و خواهر باشند» يعني: برادر و خواهر باهم مختلط باشند «پس براي هر مرد» از آنان «سهمي مانند سهم دو زن است» درآنچه از تركه كه از راه تعصيب ميگيرند «خدا براي شما بيان ميكند» حكم ميراث «كلاله» و ساير احكام را «تا گمراه نشويد» زيرا دوست ندارد كه در ظلمت ناداني، از وادي گمراهي سر بيرون آوريد «و خداوند به هرچيزي داناست» و ازجمله به تقسيم نمودن ميراثهاي شما در ميان بازماندگان ارثبرتان، به روش شايسته و نمونهاي كه مقتضاي حكمت بالغه اوست.
در حديث شريف به روايت عمر رضی الله عنه آمده است كه فرمود: از رسول خد صلّی الله علیه و آله و سلّم هيچ حكمي را بيشتر از حكم كلاله سؤال نكردم تا بدانجا كه آن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم از اصرار زياد من بر اين سؤال به ستوه آمده و با انگشت خويش به سينهام زدند و فرمودند: «مگر آيه صيف[12] كه در آخر سوره نساء است، برايت كفايت نميكند؟». خطابي ميگويد: «حق تعالي درباره كلاله دو آيه نازل كرد، يكي را در زمستان؛ وآن آيه اول سوره نساء است كه حكم كلاله را به اجمال بيان ميكند و ديگري در تابستان، كه آيه آخر سوره نساء است پس آيه اول را آيه (شتاء: زمستان) و آيهدوم را آيه (صيف: تابستان) ناميدند». همچنان از عمر رضی الله عنه روايت شدهاست كه فرمود: «اي كاش رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مورد سه قضيه زير به ما فرماني ميدادند كه در برابر آن بازميايستاديم و حكم نهايي و فيصلهكني از آن ميگرفتيم: 1ـ حكمميراث جد (پدر بزرگ). 2ـ حكم ميراث كلاله. 3ـ بابي از بابهاي ربا».
[1] چنانكه هم اكنون رسم و رواج حاكم در بسياري از مناطق افغانستان چنين است.
[2] احكام تفصيلي ميراث را در كتب فقه جويا شويد.
[3] تفصيل احكام محرمات را در كتابهاي فقه بجوييد.
[4] عصبه: نزديكان انسان اند از جهت پدر وي. آنان را عصبه ناميدند زيرا به شخص احاطه ميكنند و او به سبب ايشان نيرو ميگيرد و از حمايت و پشتيباني ايشان برخوردار ميگردد.لسانالعرب.
[5] سخن در باب (راعنا) در سوره بقره «آيه/140» گذشت. (راعنا) در زبان عبري از ريشه «رع» به معناي شر و برابر با واژه «بد» در زبان انگليسي است.
[6]- ابن جریر طبری می گوید:
«تفسير كلام پروردگار يكتا در آيه 64 سوره النساء:
(...وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّاباً رَّحِيماً ). «... واگر آنان هنگامی كه به خود ستم روا می داشتند، پيش تو می آمدند واز خدا طلب آمرزش می نمودند، وپيغمبر نيز برای آنان درخواست بخشش می كرد، بيگمان خدا را بس توبه پذير ومهربان می يافتند».
ابو جعفر می گويد: خداوند سبحان در اين آيه مباركه می فرمايند: اگر آن منافقان (آنانيكه در آيات پيشين سخنشان بميان آمد ـ از آيه 60 همين سوره ـ وقتی كه بسوی حكم وقضاوت خداوند وداوری پيغمبر او صلّی الله علیه و آله و سلّم خوانده شدند... بدو پشت نموده واز او ميگريزند وديگران را نيز از او باز می دارند: (يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُوداً) (النساء: ٦١).
(إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ) : با ارتكاب گناهان كبيره واز آنجمله داوريشان پيش طاغوت. وسرباز زدنشان از حكم كتاب الهی واز فرامين رسول وفرستاده پروردگار آنگاه كه بسوی او خوانده می شوند.
(جَآؤُوكَ) : به نزد تو ای محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می آمدند. يعنی: آنگاه كه به پيش طاغوت رفته بودند وبه داوری او سر تسليم خم نموده وراضی شده بودند، توبه كنان وپشيمان از كرده خويش پيش تو می آمدند. و از خداوند عاجزانه درخواست می كردند كه از گناهانشان در گذرد ورسوايشان نكند. وآنگاه پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز از خداوند متعال آمرزش ايشان را درخواست می كرد. و اين است معنای گفته الهی: (جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ).
****
و عبارت (لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّاباً رَّحِيماً). «بيگمان خداوند را بس توبه پذير و مهربان می يافتند».
بدانها می گويد: اگر چنانچه می كردند و از كرده خويش پشيمان شده توبه می نمودند بيگمان كه خداوند را توبه پذير می يافتند. يعنی: خداوند آنها را از آنچه پست وزشت می پندارند بدانچه می پسندند بر می گرداند.
و او را (رَّحِيماً) يعنی؛ با آنها مهربان می يافتند. كه از روی مهر خويش آنها را بر گناهانی كه از آن توبه كرده اند باز خواست نمی كرد.
* * * *
مجاهد می گويد: اين آيه اشاره دارد به آن يهودی و مسلمانی كه برای داوری پيش كعب بن اشرف رفته بودند...».
[7] بقيه مسائل و آداب سلام را در كتب آداب بجوييد.
[8] تعريف آنها در آيه (103) سوره «مائده» ميآيد.
[9] مراد از امور نوپيدا ـ چنانكه از تعريف امام شاطبي از بدعت برميآيد ـ پديد آوردن امور نو در حوزه ديني بدون هيچ استنادي به شرع خداي عزوجل است، نه نو آوريها در امور دنيا.
[10] داستان گوسالهپرستيشان در سورههاي «بقره/54»، «اعراف/153 ـ 148» و «طه/98 ـ 8» بيانشده است.
[11] عبدالحي لكنوي در اين باره، كتابي بهنام: «التواتر الصريح في نزول المسيح» تأليف نموده است، كسي كه خواهان تحقيق در اين موضوع است، به آن كتاب مراجعه كند.
[12] يعني: آيهاي كه در تابستان نازل شده است.
بازگشت به لیست سوره ها وب سایت تفسیر انوار القرآن تلاوت قرآن قرآن فلش جستجو دانلود نظرات شما درباره