تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص

 سوره‌ توبه

مدني‌ است‌ و داراي 129آيه‌ است‌.

 

وجه‌ تسميه‌: اين‌ سوره‌ را بدان‌ جهت‌ «توبه» ناميدند كه‌ در آن‌ بيان‌ توبه‌مؤمنان‌ عموما و توبه‌ تخلف‌ كنندگان‌ از جنگ‌ تبوك‌ مخصوصا، مطرح‌ شده ‌است‌.

شايان‌ ذكر است‌ كه‌ سوره‌ توبه‌ در سال‌ نهم‌ هجري‌، يعني‌ يك‌ سال‌ بعد از فتح‌ مكه‌ نازل‌ شد.

مفسران‌ نقل‌ مي‌كنند: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم بعد از برگشتن‌ از غزوه‌ تبوك‌، در اين ‌انديشه‌ بودند كه‌ به‌ سفر حج‌ بروند، ليكن‌ به‌ ياد آوردند كه‌ مشركان‌ در اين‌ سال‌ هم ‌به‌ عادت‌ سالهاي‌ قبل‌، در خانه‌ كعبه‌ برهنه‌ طواف‌ مي‌كنند پس‌ از اين‌ كه‌ با آنان ‌يكجا باشند، احساس‌ كراهت‌ كردند، از اين‌رو در آن‌ سال‌ ابوبكر صديق‌ رضی الله عنه را امير حج‌ تعيين‌ كردند تا مناسك‌ حج‌ را به‌ مردم‌ اقامه‌ كند و چون‌ ابوبكر رضی الله عنه عازم ‌شد، آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  به‌دنبال‌ وي‌، ده‌ آيه‌ اول‌ از اين‌ سوره‌ را با علي‌ رضی الله عنه فرستادند تا اين‌ آيات‌ را به‌ مردم‌ مكه‌ و به‌ كافه‌ مردم‌ در مناسك‌ حج‌ ابلاغ‌ نمايد و پيمانهاي ‌مشركان‌ را ـ بعد از آن‌كه‌ پيمان‌شكني‌ از سويشان‌ بسيار شده‌ بود ـ به‌سوي‌ آنان‌ افگنده‌ و ملغي‌ اعلام‌ كند؛ علي رضی الله عنه مردم‌ را در مناسك‌ اين‌ گونه‌ ندا مي‌كرد:

«اي‌ مردم‌! جز انسان‌ مؤمن‌، كسي‌ ديگر به‌ بهشت‌ داخل‌ نمي‌شود.

بعد از اين‌، هيچ‌ كس‌ نبايد در خانه‌ كعبه‌ برهنه‌ طواف‌ كند.

بعد از گذشت‌ اين‌ سال‌، ديگر مسلمان‌ و كافر نبايد با هم‌ در بيت‌الحرام‌ گرد آيند.

هر كس‌ كه‌ ميان‌ او و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم پيماني‌ است‌، پيمانش‌ تا به‌ پايان‌ رسيدن ‌مدتش‌ داراي‌ اعتبار است‌ و هر كس‌ كه‌ با ايشان‌ پيماني‌ ندارد، بداند كه‌ مهلت‌ وي‌ فقط چهار ماه‌ است‌ و بس».

از عثمان‌ رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: صلّی الله علیه و آله و سلّم سوره‌ «انفال» از اوايل‌ سوره‌هاي‌ نازل‌ شده‌ در مدينه‌ و سوره‌ «برائه» از آخرين‌ سوره‌هاي‌ نازل‌ شده‌ در آن‌ است‌ و از آنجا كه‌ داستان‌ «برائه» شبيه‌ داستان‌ «انفال» بود، من‌ چنين‌ پنداشتم‌ كه‌ «برائه» جزء «انفال» است‌، از طرفي‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم رحلت‌ كردند درحالي‌ كه‌ براي‌ ما بيان ‌نكرده‌ بودند كه‌ «برائه» جزء «انفال» است‌ يا خير، به‌ همين‌ جهت‌، من‌ اين‌ دو سوره‌ را به‌ هم‌ پيوسته‌ ساخته‌ و ميان‌ آنها (آيه‌ فاصله‌ دهنده) بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ‌را ننوشتم».

بايد دانست‌ كه‌ اصحاب‌ رضی الله عنهم بعد از اميرالمؤمنين‌ عثمان‌ رضی الله عنه نيز به‌ وي‌ اقتدا كرده‌ و در آغاز آن (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) را ننوشتند.

ابن‌عباس رضی الله عنه مي‌گويد: «از علي‌ رضی الله عنه پرسيدم‌ كه‌ چرا در آغاز سوره‌ برائه (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) نوشته‌ نشده‌؟ فرمود: زيرا (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ) امان‌ است ‌و برائه‌ حكم‌ شمشير و ملغي‌ كردن‌ پيمانها را فرود آورد لذا در آن‌، اماني‌ نيست». بدين‌جهت‌، «برائه» و «عذاب» از نامهاي‌ مشهور اين‌ سوره‌ است‌ و براي‌ آن ‌چندين‌ نام‌ ديگر نيز روايت‌ شده‌ است‌ چنان‌كه‌ نسفي‌ نامهاي‌ آن‌ را چنين‌ نقل ‌مي‌كند: «برائه‌، توبه‌، مقشقشه‌ (بيزاري‌ كننده‌ از نفاق)، مبعثره‌ (افشاكننده ‌رازهاي‌ منافقان)، مشرده‌ (برهم‌ زننده‌ منافقان‌ و مشركان)، مخزيه‌ (خواركننده‌ منافقان‌ و مشركان)، فاضحه‌ (رسواگر منافقان‌ و مشركان)، مثيره‌، حافره‌، منكله ‌و مدمدمه‌ ـ كه‌ در معني‌ شبيه‌ هم‌اند ـ يعني‌ تارومار كننده‌ كفار و منافقان».

علما در روشني‌ آيات‌ اين‌ سوره‌ گفته‌اند: اهل‌ كتاب‌، در ميان‌ سه‌ انتخاب‌ زيرقرار دارند:

1 ـ پذيرفتن‌ اسلام‌.

2 ـ تن ‌دادن‌ به‌ جنگ‌.

3 ـ قبول‌ جزيه‌.

اما مشركان‌ عرب‌ ـ به‌ اجماع‌ علما ـ دو انتخاب‌ بيشتر پيش‌ رو ندارند: پذيرفتن ‌اسلام‌، يا كشته ‌شدن‌. ولي‌ فقها در غير مشركان‌ عرب‌ اختلاف‌ نظر دارند ولي‌ در طول‌ تاريخ‌، با غير از مشركان‌ عرب‌ ـ از جمله‌ با مجوس‌ ـ مانند اهل‌ كتاب‌ رفتار شده‌، يعني‌ از آنان‌ جزيه‌ نيز پذيرفته‌ شده‌. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ جزيه‌، رمز گردن ‌نهادن‌ به‌ سلطه‌ اسلام‌ و مسلمانان‌ است‌.

البته‌ آيات‌ نخست‌ اين‌ سوره‌، از اعلام‌ برائت‌ و جنگ‌ عليه‌ مشركان‌ و اهل‌ كتاب‌ سخن‌ مي‌گويد.

 

بَرَاءةٌ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ ‏ (1)

«اين» آيات‌ «اعلام‌ برائتي‌ است‌ از طرف‌ خدا و پيامبرش‌ نسبت‌ به‌ آن‌ مشركاني‌كه‌ با آنان‌ عهد بسته‌ بوديد» عهد: عقد و پيماني‌است‌ كه‌ با سوگند محكم‌ ساخته ‌شده‌ باشد. خداي‌ عزوجل‌ به‌ مسلمانان‌ خبر مي‌دهد كه‌ او و پيامبرش‌ به‌سبب ‌پيمان‌شكني‌هايي‌ كه‌ از سوي‌ كفار روي‌ داده‌ است‌، از اين‌ معاهدات‌ اعلام‌ برائت ‌و بيزاري‌ مي‌كنند بنابراين‌، بر معاهدين‌ مسلمان‌ واجب‌ است‌ تا عهدها و پيمانهاي‌ آنان‌ را بي‌اعتبار اعلام‌ كنند.

در يك‌ نگاه‌ كلي‌ ملاحظه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ در آن‌ موقعيت‌، وضعيت‌ مشركان‌ در قبال‌ مسلمانان‌ خارج‌ از حالات‌ زير نبود:

يا اين‌كه‌ آنها با مسلمانان‌ پيماني‌ داشتند، يا پيماني‌ نداشتند و كساني‌ كه‌ با مسلمانان‌ پيماني‌ داشتند؛ يا پيمانشان‌ مدت‌ معيني‌ داشت‌ يا نداشت‌ و كساني‌ كه‌ پيمانشان‌ مدت‌ معيني‌ داشت‌، يا اين‌ مدت‌ كمتر از چهار ماه‌ بود، يا بيشتر از آن‌ وكساني‌ كه‌ پيمانشان‌ بيشتر از چهارماه‌ وقت‌ داشت‌، يا صاحبان‌ آن‌ به‌ تعهدات‌ خود وفادار بودند يا خير.

بنابراين‌، اعلام‌ شد كه‌:

1 ـ كساني‌ كه‌ نيت‌ خيانت‌ و پيمان‌شكني‌ عليه‌ مسلمانان‌ دارند، حكم‌شان‌ اين ‌است‌ كه‌ پيمانشان‌ لغو و بي‌اعتبار اعلام‌ شود (اين‌ حكم‌ در سوره‌ انفال‌ گذشت).

2 ـ كساني‌ كه‌ به‌ تعهدات‌ خود وفادارند و پيمانشان‌ بيشتر از چهار ماه‌ وقت‌ دارد، بايد به‌ پيمان‌ با آنان‌ وفا كرد.

3 ـ كساني‌ كه‌ پيماني‌ مطلق‌ از قيد زمان‌ دارند، يا پيمانشان‌ كمتر از چهار ماه‌ وقت‌دارد، بايد به‌ آنان‌ چهار ماه‌ فرصت‌ داد ـ چنان‌كه‌ در آيه‌ بعد مي‌خوانيم‌ ـ و بعداز آن‌، ديگر هيچ‌ عهد و پيماني‌ با آنان‌ مدار اعتبار نيست‌.

4 ـ مشركاني‌ كه‌ پيماني‌ با مسلمانان‌ ندارند، حكم‌ آنان‌ در مقدمه‌ اين‌ سوره‌ بيان ‌شد.

 

فَسِيحُواْ فِي الأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُواْ أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَأَنَّ اللّهَ مُخْزِي الْكَافِرِينَ ‏ (2)

«پس‌ اي‌ مشركان‌! چهارماه‌ ديگر در زمين‌ بگرديد» يعني‌: خداي‌ سبحان‌ بعد از بي‌اعتبار اعلام‌ كردن‌ پيمان‌ مشركان‌، به‌ آنان‌ مجال‌ داد كه‌ چهارماه‌ ديگر به‌طور آزادانه‌ و با امنيت‌ كامل‌ در زمين‌ سير كنند و به‌ هرجايي‌ كه‌ مي‌خواهند بروند و براي‌ جنگ‌ آماده‌ شوند ولي‌ بعد از اين‌ مدت‌، دشمن‌ جنگي‌ خدا و رسولش ‌شناخته‌ شده‌ و در هرجايي‌كه‌ يافته‌ شوند، كشته‌ مي‌شوند. ابن‌كثير ترجيحا بر آن ‌است‌ كه‌ آغاز اين‌ مدت‌، روز حج‌ اكبر سال‌ نهم‌ هجري‌ و پايان‌ آن‌، دهم ‌ربيع‌الاخر سال‌ دهم‌ هجري‌ بود. «و بدانيد كه‌ شما نمي‌توانيد خدا را عاجز گردانيد» يعني‌: بدانيد كه‌ تعيين‌ اين‌ مهلت‌ چهارماهه‌ براي‌ شما از روي‌ عجز ما نيست‌ بلكه‌ از روي‌ مصلحتي‌ است‌ تا كسي‌ كه‌ توفيق‌ توبه‌ مي‌يابد، توبه‌كار شود و بدانيد كه‌ از خداوند جلّ جلاله  گريزي‌ نداريد و نمي‌توانيد او را به‌ ستوه‌ آوريد «و بدانيد كه‌ خدا رسواكننده‌ كافران‌ است» يعني‌: خوار و خردكننده‌ آنان‌ است‌، در دنيا؛ باكشتن‌ و به‌ اسارت ‌درآوردن‌ و در آخرت‌؛ با عذاب ‌نمودن‌ كساني‌ كه‌ بر كفر پاي‌ مي‌فشارند.

 

وَأَذَانٌ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِيءٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَبَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ‏ (3)

«و اذاني‌ است» أذان‌: يعني‌: اعلام‌ و اعلان‌ عامي‌ است‌ «از جانب‌ الله و رسول‌ او براي‌ مردم» يعني‌: براي‌ كافه‌ مردم‌، بدون‌ اختصاص‌ قوم‌ و گروهي‌ «در روز حج ‌اكبر» كه‌ اين‌ روز، در مذهب‌ مالك‌ روز عيد اضحي‌ و در مذهب‌ احناف‌ و شافعي‌، روز عرفه‌ است‌. توصيف‌ آن‌ به‌ «اكبر» به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ مردم‌ همه‌ در اين‌ روز، گرد هم‌ مي‌آيند چراكه‌ معظم‌ افعال‌ حج‌ در آن‌ انجام‌ مي‌شود، يا بدان ‌سبب‌ كه‌ عمره‌ «حج‌ اصغر» ناميده‌ شده‌، اين‌ مناسك‌، «حج‌ اكبر» ناميده ‌مي‌شود. دليل‌ تعيين‌ اين‌ وقت‌ خاص‌ براي‌ ابلاغ‌ اين‌ اعلاميه‌، اين‌ است‌ كه‌ اعلام ‌آن‌ در اين‌ روز؛ چنان‌ عام‌، آشكار و فراگير مي‌باشد كه‌ بعد از آن‌، تهمت ‌پيمان‌شكني‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ به‌ مسلمانان‌ نمي‌چسبد، از سوي‌ ديگر، رسيدن‌ آن‌ به ‌تمام‌ مردم‌ در اين‌ روز، تضمين‌ شده‌ است‌.

متن‌ اين‌ اعلاميه‌ اين‌ است‌: «كه‌ خدا از مشركان‌ بيزار است» يعني‌: بي‌گمان‌ او از مشركان‌ پيمان‌شكن‌ برائت‌ مي‌جويد «و رسول‌ او نيز» قطعا از آنان‌ بيزار است‌. ملاحظه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ حق‌ تعالي‌ در آيه‌ اول‌، از ثبوت‌ «برائت» و بيزاري‌ از مشركان ‌خبر داد و در اين‌ آيه‌، آن‌ را اعلام‌ مي‌دارد. البته‌ ثبوت‌ «برائت» در آيه‌ اول‌، ناظر بر مشركاني‌ بود كه‌ با مسلمانان‌ پيماني‌ داشتند، اما اعلام‌ برائت‌ در اينجا، عام ‌است‌ در مورد تمام‌ مشركان‌. «پس‌ اگر توبه‌ كرديد» از كفر، «آن» توبه‌ «براي ‌شما بهتر است» از استمرارتان‌ در آن‌ «و اگر روي‌ بگردانيد» و بر كفر خويش‌ باقي ‌بمانيد «پس‌ بدانيد كه‌ شما درمانده ‌كننده‌ خداوند نيستيد» يعني‌: از وي‌ گريزنده ‌نيستيد بلكه‌ او دريابنده‌ شماست‌ لذا شما را در برابر اعمالتان‌ مجازات‌ مي‌كند «وكافران‌ را از عذاب‌ دردناك‌ خبر ده» به‌ عنوان‌ جزايي‌ بر كفرشان‌.

 

إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئاً وَلَمْ يُظَاهِرُواْ عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّواْ إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ ‏ (4)

«مگر آن‌ مشركاني‌ كه‌ با آنان‌ پيمان‌ بسته‌ايد و چيزي‌ از تعهدات‌ خود را نسبت‌ به‌شما فروگذار نكرده‌اند» و از جانبشان‌ هيچ‌ فروگذاشتي‌ در تعهداتشان‌ ـ ولو ناچيز ـ روي‌ نداده‌ است‌، به‌ اين‌ معني‌ كه‌ عهد شما را نقض‌ نكرده‌اند «و هيچ‌كس» از دشمنانتان‌ «را عليه‌ شما پشتيباني‌ نكرده‌اند پس‌ پيمان‌ آنان‌ را تمام ‌كنيد» يعني‌: به‌ عهد خود با آنان‌ به‌ طور تام‌ و كامل‌ پايبند باشيد «تا مدتشان» يعني‌: تا همان‌ مدتي‌ كه‌ با آنان‌ عهد بسته‌ايد، هرچند بيشتر از چهار ماه‌ باشد «چرا كه‌ خدا پرهيزگاران‌ را دوست‌ مي‌دارد» يعني‌: كساني‌ را كه‌ از او در محرماتش‌ پروا مي‌دارند و بنابراين‌، به‌ عهد خويش‌ وفا مي‌كنند.

اين‌ آيه‌ دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌: از اهل‌ عهد و پيمان‌ با مسلمانان‌، كساني‌ بودند كه ‌عهد خود را شكسته‌ و كساني‌ هم‌ بودند كه‌ بر آن‌ پايداري‌ كرده‌ بودند لذا خداي ‌سبحان‌ به‌ پيامبرش‌ اجازه‌ داد تا با كساني‌ كه‌ پيمان‌شكني‌ كرده‌اند، پيمان‌شكني‌ كند و دستور داد كه‌ به‌ عهد خود با كساني‌ كه‌ پيمان‌شكني‌ نكرده‌اند تا به‌ سررسيدن‌ مدت‌ آن‌ وفا نمايد.

ملاحظه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ اين‌ آيه‌، امر به‌ گردش‌ در مدت‌ چهار ماه‌ را كه‌ در آيه ‌(2) آمده‌ است‌، در مورد اين‌ گروه‌ استثنا كرد و در موردشان‌ مجال‌ را از آن‌ فراتر برد.

 

فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏ (5)

«پس‌ چون‌ ماههاي‌ حرام‌ سپري‌ شد» يعني‌: همان‌ چهارماهي‌ كه‌ ما به‌ آنان‌ تا پايان‌ آن‌ مهلت‌ داده‌ايم‌؛ «مشركان‌ را هر جا كه‌ يافتيد بكشيد» يعني‌: در هر مكاني‌كه‌ آنان‌ را يافتيد، با آنان‌ بجنگيد تا به‌ قتلشان‌ رسانيد، همراه‌ با رعايت‌ احكامي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  در جنگ‌ با كفار مشروع‌ گردانيده‌ است‌ «و آنان‌ را بگيريد» يعني‌: آنان ‌را به‌ اسارت‌ بگيريد زيرا كسي‌ كه‌ از آنان‌ دستگير مي‌شود، اسير است‌ «و آنان‌ را به ‌حصر درآوريد» حصر: بازداشتن‌شان‌ از تصرف‌ در بلاد مسلمانان‌ جز به‌ اجازه‌ خود آنهاست‌ «و براي‌ آنان‌ در هر مرصدي‌ بنشينيد» مرصد: كمين‌گاهي‌ است‌ كه‌ دشمن ‌از آن‌ مورد ترصد قرار مي‌گيرد. يعني‌: براي‌ آنان‌ در مواضعي‌ بنشينيد كه‌ از آن‌ مواضع‌، آنان‌ را مراقبت‌ و ترصد كنيد.

اين‌ آيه‌ كريمه‌ كه‌ متضمن‌ دستور كشتن‌ مشركان‌ بعد از به‌سر رسيدن‌ چهار ماه‌ حرام‌ است‌، در مورد همه‌ مشركان‌ عام‌ بوده‌ و هيچ‌ مشركي‌ از حكم‌ آن‌ خارج ‌نيست‌؛ جز آنان‌ كه‌ سنت‌ نبوي‌ استثنايشان‌ كرده‌ است‌، كه‌ عبارتند از: زنان‌، كودكان‌ نابالغ‌، افراد عاجز و ناتواني‌ كه‌ به‌ هر دليلي‌ توان‌ جنگيدن‌ را نداشته‌ و غيرمحارب‌ شناخته‌ مي‌شوند و اهل‌ كتابي‌ كه‌ جزيه‌ مي‌پردازند.

همچنين‌ اين‌ آيه‌، هر آيه‌ ديگري‌ را كه‌ در آن‌ مؤمنان‌ به‌ روي‌گرداندن‌ از مشركان‌ و شكيبايي‌ بر آزارشان‌ دستور يافته‌اند، منسوخ‌ مي‌كند زيرا اين‌ آيه‌ اعلام ‌مي‌دارد كه‌ ديگر دوره‌ صبر و شكيبايي‌ در برخورد با مشركان‌ به‌پايان‌ آمده‌ است‌، به‌ همين‌ دليل‌، اين‌ آيه‌ كريمه‌ را «آيه‌ سيف» ناميده‌اند. از ابن‌عمر رضی الله عنهما درحديث‌ شريف‌ متواتر روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ رسول‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «مأمور شده‌ام‌ كه ‌با مردم[1]‌ بجنگم‌ تا آن‌كه‌ گواهي‌ دهند كه‌ معبودي‌ جز خداي‌ يگانه‌ نيست‌ و محمد رسول‌ خداست‌ و نماز را برپا دارند و زكات‌ را بپردازند و چون‌ اين‌ گونه‌ كردند،خونها و اموالشان‌ از جانب‌ من‌ در پناه‌ است‌ مگر به‌ حق‌ اسلام‌ و حساب‌ كارشان‌ باخداست». چنان‌كه‌ حق‌ تعالي‌ مي‌فرمايد: «پس‌ اگر توبه‌ كردند و نماز برپا داشتند وزكات‌ دادند، راه‌ را بر آنان‌ گشاده‌ گردانيد» يعني‌: آنان‌ را به‌ حال‌ خود واگذاشته‌ نه ‌اسيرشان‌ كنيد، نه‌ به‌ محاصره‌شان‌ درآوريد و نه‌ آنان‌ را بكشيد «زيرا خدا آمرزنده‌ مهربان‌ است» آمرزنده‌ است‌ آنچه‌ را كه‌ قبل‌ از اسلام‌ ـ از كفر وخيانت‌ ـ مرتكب‌ گشته‌اند، مهربان‌ است‌؛ زيرا حكم‌ قتل‌ را از آنان‌ بعد از مسلمان ‌شدنشان‌ برمي‌دارد.

 

وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَعْلَمُونَ ‏ (6)

«و اگر كسي‌ از مشركان» غير معاهد بعد از گذشت‌ چهار ماه‌ نزد تو آمد و «از تو پناه‌ خواست» يعني‌: از تو امان‌ خواست‌ «به‌ او پناه‌ بده» يعني‌: پناه‌ او باش‌ و از او حمايت‌ كن‌ «تا كلام‌ خدا را بشنود» از تو و چنان‌كه‌ بايد، در آن‌ تدبر كند و برحقيقت‌ دعوتت‌ واقف‌ شود «سپس‌ او را به‌ جاي‌ امنش‌ برسان» يعني‌: اگر بعد از شنيدن‌ كلام‌ خدا جلّ جلاله ، مسلمان‌ نشد، او را به‌ سرزميني‌ كه‌ در آن‌ ايمن‌ است‌ برسان‌ و بعد از آن‌كه‌ او را به‌ مأمنش‌ رساندي‌، برايت‌ جايز است‌ تا با وي‌ بجنگي‌ زيرا در آن‌ هنگام‌، او ديگر از جوار (پناه) تو خارج‌ شده‌ و به‌ مأمن‌ خويش‌ رسيده‌ است‌. اين‌ آيه‌ دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌: مستأمن‌ نبايد مورد آزار قرار گيرد و بايد به‌ او امكان ‌بازگشت‌ به‌ كشورش‌ داده‌ شود. «اين» فرمان‌ پناه‌ دادن‌ به‌ آنان‌ «از آن‌ است‌ كه‌ آنان‌ قومي‌ نادانند» يعني‌: آنان‌ از علم‌ نافعي‌ كه‌ وسيله‌ تمييز خير از شر است‌، بي‌بهره‌اند لذا امان ‌دادن‌ به‌ اين‌ گروه‌ را بدين‌ سبب‌ مشروع‌ گردانيده‌ايم‌ تا نسبت‌ به ‌دين‌ ما آگاهي‌ پيدا كنند و دعوت‌ ما در ميان‌ بندگانمان‌ منتشر شود.

آيه‌ كريمه‌ مفيد عام‌ بودن‌ حكم‌ امان‌ براي‌ اهداف‌ ديني‌، يا سياسي‌، يا تجاري ‌است‌ ـ چنانچه‌ اين‌ امان‌ از امام‌ (زمامدار مسلمان) يا نايب‌ وي‌ خواسته‌ شود. البته ‌احناف‌ بر اين‌ امر تصريح‌ كرده‌اند كه‌: مستأمن‌ حق‌ اقامت‌ دائمي‌ در دار اسلام‌ را نداشته‌ و مي‌تواند فقط به‌ مدت‌ چهار ماه‌ ـ براي‌ ضرورتي‌ ـ در دار اسلام‌ اقامت ‌گزيند پس‌ بر امام‌ (زمامدار مسلمان) واجب‌ است‌ تا مستأمن‌ را به‌ هنگام‌ برآمدن‌ نياز وي‌، به‌ خروج‌ از كشور اسلامي‌ دستور دهد و به‌ او اعلام‌ كند كه‌ اگر بعد از دستور خروج‌، باز هم‌ به‌ مدت‌ يك‌ سال‌ به‌ اقامت‌ در كشور اسلامي‌ ادامه‌ داد، او بعد از اين‌ مدت‌، به‌ يك‌ شهروند ذمي‌ تبديل‌ مي‌شود و بنابراين‌، جزيه‌ بر وي‌ مقرر است‌ و بايد آن‌ را بپردازد.

 

كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ وَعِندَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُواْ لَكُمْ فَاسْتَقِيمُواْ لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ ‏ (7)

«چگونه‌ براي‌ مشركان‌ نزد خدا و نزد فرستاده‌ او عهدي‌ تواند بود» يعني‌: محال ‌است‌ كه‌ اين‌ گروه‌، عهد و پيماني‌ نزد خداوند جلّ جلاله  و نزد رسولش‌ داشته‌ باشند، حال‌ آن‌كه‌ اضداد شما هستند و غدر و خيانت‌ را براي‌ شما پنهان‌ داشته‌ و در پي ‌فرصتي ‌هستند تا عهد شما را بشكنند پس‌ به‌ اين‌ امر طمع‌ ندوزيد كه‌ با آنان‌ عهد و پيماني ‌ببنديد و با خود در اين‌ رابطه‌، حديث‌ نفس‌ هم‌ نكنيد «مگر در مورد كساني‌ كه‌ با آنان ‌كنار مسجدالحرام‌ عهد بسته‌ بوديد» و آن‌ عهد را نشكستند «پس‌ مادام‌ كه‌ با شما بر سر عهد پايدارند شما نيز با آنان‌ پايدار باشيد» يعني‌: با آنان‌ نجنگيد. مراد؛ پيمان‌صلح‌ حديبيه‌ است‌ كه‌ يك‌سال‌ قبل‌ از نزول‌ اين‌ سوره‌، در ميان‌ پيامبر اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ومشركان‌ منعقد گرديد. به‌ قولي‌: مراد از آن‌ قوم‌ پايدار بر عهد خود: قوم ‌«بني‌كنانه» بودند.

بايد دانست‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم و مسلمانان‌، بر اساس‌ فرمان‌ الهي‌، در عهد خود با قريش‌ و مردم‌ مكه‌ استوار باقي‌ ماندند و بر مبناي‌ معاهده‌ حديبيه‌، از ذي‌القعده‌سال‌ ششم‌ هجري‌ تا سال‌ هشتم‌ هجري‌، متاركه‌ ميان‌ قريش‌ و مسلمانان‌ استمرار داشت‌ تا آن‌كه‌ قريش‌ عهد خود را شكسته‌ و قبيله‌ بني‌بكر را كه‌ هم‌پيمانشان‌ بودند بر قبيله‌ خزاعه‌ كه‌ هم‌ پيمان‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودند، ياري‌ دادند، در اين‌ هنگام‌ بود كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ جنگ‌ با آنان‌ مصمم‌ شده‌ و در رمضان‌ سال‌ هشتم‌ هجري ‌مكه‌ را فتح‌ كردند «هرآينه‌ خداوند متقيان‌ را دوست‌ مي‌دارد» اشاره‌ است‌ به‌ اين‌كه ‌وفا به‌ عهد و پايداري‌ و استواري‌ بر آن‌، از اعمال‌ متقيان‌ است‌.

 

كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَ يَرْقُبُواْ فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ ‏ (8)

«چگونه‌ براي‌ آنان» يعني‌: براي‌ مشركان‌ «عهدي‌ است‌، با اين‌كه‌ اگر بر شما دست‌ يابند» و غلبه‌ پيدا كنند «در باب‌ شما نگاه‌ نمي‌دارند» يعني‌: در حق‌ شما مراعات‌ نمي‌كنند «الي‌ را» ال‌: قرابت‌ و خويشاوندي‌ است‌ «و نه‌ ذمه‌اي‌ را» ذمه‌: عهد و پيمان‌ است‌ «شما را با زبانشان‌ راضي‌ مي‌كنند» با مجامله‌ و خوشگويي‌، براي‌ اين‌كه‌ دلهايتان‌ را به‌دست‌ آورند و شما را راضي‌ نگه‌ دارند «حال‌ آن‌كه‌ دلهايشان‌ از آن‌ ابا دارد» و برخلاف‌ آن‌ مي‌تپد زيرا دلهايشان‌ پر از كينه‌ و بغض‌ عليه ‌شماست‌، دلهايشان‌ دوست‌دار چيزي‌ است‌ كه‌ زيان‌ و نقص‌ شما در آن‌ نهفته‌ است ‌«و بيشترين‌ آنان‌ فاسقند» فسقشان‌ عبارت‌ است‌ از: تمرد و بي‌باكي‌ در كفر، جسارت‌ بر نافرماني‌ و بيرون ‌شدن‌ از دايره‌ حق‌ با پيمان‌ شكني‌ و عدم‌ رعايت‌ معاهدات‌.

 

اشْتَرَوْاْ بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّواْ عَن سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ سَاء مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ ‏ (9)

«آيات‌ خدا را به‌ بهاي‌ ناچيزي‌ فروختند» يعني‌: آيات‌ قرآن‌ را كه‌ از جمله‌ آن‌، آيات‌ متضمن‌ دستور وفا به‌ عهد است‌، به‌ بهاي‌ اندك‌ و پستي‌ كه‌ همانا بهره‌هاي ‌فاني‌ مورد نظر آنهاست‌، فروختند «و از راه‌ الله باز داشتند» خود از حق‌روي ‌برتافتند و غير خويش‌ از مردم‌ را نيز از راه‌ حق‌ بازداشتند «به‌ راستي‌ آنان‌ چه‌ بداعمالي‌ انجام‌ مي‌دادند» يعني‌: اين‌ كاركردشان‌ چه‌ بد و ناشايست‌ بود.

 

لاَ يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ ‏ (10)

«درباره‌ هيچ‌ مؤمني» اعم‌ از ياران‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم، يا غير ايشان‌ «هيچ ‌ال» يعني‌: پيوند خويشاوندي‌ «و ذمه‌اي» يعني‌: پيماني‌ «را رعايت ‌نمي‌كنند» يعني‌: نزد آنان‌ مطلقا و به‌ هيچ‌ وجه‌، مراعات‌ هيچ‌ حقي‌ از حقوق‌ مؤمنان‌ مطرح‌ نيست‌. به‌ اين‌ ترتيب‌ در آيه‌ (8) عدم‌ رعايت‌ حق‌ از سوي‌ آنان‌ را در خصوص‌ اصحاب‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم ذكر كرد و در اينجا در مورد همه‌ مؤمنان‌ به‌طور عام‌ بيان‌ فرمود «و آنان‌ همان‌ تجاوزكارانند» يعني‌: آنان‌ با پيمان‌ شكني‌، از حد حلال‌ به‌سوي‌ حرام‌ تجاوز كرده‌اند. يا در شر و تمرد به‌ منتهاي‌ آن‌ رسيده‌اند. پس‌ كساني‌ كه‌ داراي‌ وضع‌ و حالي‌ اين‌چنين‌ باشند، چگونه‌ شايسته‌ برخورداري‌ از امنيت‌ هستند و چگونه‌ مي‌توان‌ از جنگ‌ با آنها دست‌ برداشت‌؟

 

فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ‏ (11)

«پس‌ اگر توبه‌ كردند» از شرك‌ و به‌ احكام‌ اسلام‌ گردن‌ نهاده‌ پرستش‌ لات‌ و منات‌ و عزي‌ را فروگذاشتند و به‌ وحدانيت‌ خدا جلّ جلاله  و رسالت‌ رسول‌ بر حق‌ وی صلّی الله علیه و آله و سلّم!  گواهي‌ دادند «و نماز را برپا داشتند و زكات‌ را دادند، در اين‌ صورت‌، آنان‌ برادران‌ شما در دين» و مسلماناني‌ همانند شما «هستند» بنابراين‌، جنگيدن‌ با آنان‌ براي‌ شما جايز نيست‌. از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: «اين‌ آيه‌ كريمه‌ جنگيدن ‌با اهل‌ نماز، يا ريختن‌ خون‌ آنها را حرام‌ كرده‌ است». «و ما آيات‌ خود را براي ‌گروهي‌ كه‌ مي‌دانند، به‌ روشني‌ بيان‌ مي‌داريم» پس‌ بايد در آيات‌ ما تأمل‌ كنند.

ابوبكر صديق‌ رضی الله عنه در جنگ‌ با بازدارندگان‌ زكات‌ به‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ و امثال‌ آن ‌از آيات‌ تكيه‌ كرد. در عصر ما نيز بسياري‌ از مسلمانان‌، زكات‌ نمي‌پردازند، آيا اگر امروز هم‌ ابوبكري‌ در ميان‌ ما بود؛ اينان‌ آسوده‌ خاطر بودند؟!

 

وَإِن نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ ‏ (12)

«ولي‌ اگر سوگندهاي‌ خود را پس‌ از پيمان‌ خويش‌ شكستند» يعني‌: اگر پيمانهايي ‌را كه‌ با مسلمانان‌ بسته‌اند و آن‌ پيمانها را با سوگند استوار كرده‌اند، شكستند و به‌علاوه‌ آن‌ «به‌ شما در دينتان‌ طعنه‌ زدند» يعني‌: پيمان‌شكني‌ را با طعنه‌ زدن‌ به‌ دين ‌اسلام‌ و دشنام‌گويي‌ به‌ آن‌ همراه‌ كردند «پس‌ با ائمه‌ كفر» يعني‌: با سران‌ وپيشوايان‌ آن‌ «بجنگيد» تخصيص‌ سران‌ كفر به‌ يادآوري‌ از آن‌ رو است‌ كه‌ قتل‌ آنان‌ مهم‌تر است‌ لذا اين‌ بدان‌ معني‌ نيست‌ كه‌ كفار ديگر، كشته‌ نمي‌شوند «چرا كه ‌براي‌ آنان‌ سوگندي‌ نيست» يعني‌: سوگندهاي‌ كافران‌ هرچند در صورت‌ سوگند است‌، اما در حقيقت‌ سوگند نيست‌ تا آنان‌ به‌خاطر آن‌ سزاوار مصون ‌ماندن‌ خون‌ ومالشان‌ باشند. آري‌! با آنان‌ بجنگيد «باشد كه‌ بازايستند» از كفر و پيمان‌شكني‌ و طعنه‌ زدن‌ به‌ اسلام‌ لذا به‌ هوش‌ باشيد كه‌ براي‌ باز داشتن‌شان‌ از فساد، هيچ‌ راهي ‌جز جنگ‌ وجود ندارد.

 

أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّواْ بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَؤُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُّؤُمِنِينَ ‏ (13)

«آيا با گروهي‌ كه‌ سوگندهاي‌ خود را شكستند و بر آن‌ شدند كه‌ رسول‌ خدا را بيرون‌ كنند و آنان‌ بودند كه‌ نخستين‌ بار جنگ‌ را با شما آغاز كردند، نمي‌جنگيد؟» اين‌ خطاب‌ به‌منظور برانگيختن‌ مؤمنان‌ بر جنگ‌ و تأكيد بر تحقق‌ آن‌ است‌ زيرا كساني‌كه‌ پيمان ‌را بشكنند و پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را از مكه‌ اخراج‌ كنند و خود آغازگر جنگ‌ هم‌ باشند، مسلما سزاوار آنند كه‌ با آنان‌ پيكار شود و هر كس‌ از جنگيدن‌ با آنان‌ كوتاهي‌ ورزد، بي‌گمان‌ شايسته‌ توبيخ‌ است‌ «آيا از آنان‌ مي‌ترسيد؟» يعني‌: مي‌ترسيد كه‌ ازسوي‌ آنان‌ به‌ شما حادثه‌اي‌ ناخوش‌آيند برسد و به‌همين‌ علت‌ جنگ‌ با آنان‌ را فرومي‌گذاريد؟ «خدا سزاوارتر به‌ آن‌ است‌ كه‌ از وي‌ بترسيد، اگر مؤمنيد» زيرا زيان‌رسان‌ و نفع‌رسان‌ حقيقي‌ فقط اوست‌ پس‌ بايد تنها از او بترسيد و بدانيد كه ‌جنگيدن‌ با كساني‌كه‌ حق‌ تعالي‌ شما را به‌ جنگ آنها فرمان‌ داده‌ است‌، از نشانه‌هاي‌ خداترسي‌ شماست‌ و بدانيد كه‌ ايمان‌ كامل‌ مستدعي‌ آن‌ است‌ كه‌ مؤمن‌ جز از پروردگارش‌ از هيچ‌ نيروي‌ ديگري‌ نترسد و از ديگران‌ پروايي‌ نداشته‌ باشد لذا از غير خدا جلّ جلاله  نترسيد.

 

قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُّؤْمِنِينَ ‏ (14) وَيُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَيَتُوبُ اللّهُ عَلَى مَن يَشَاءُ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏(15)

«با آنان‌ بجنگيد، خداوند آنان‌ را به‌دست‌ شما عذاب‌ مي‌كند و رسوايشان‌ مي‌سازد و شما را بر آنان‌ پيروز مي‌گرداند و سينه‌هاي‌ گروهي‌ از مؤمنان‌ را شفا مي‌بخشد» لذا برجنگ‌ شما با مشركان‌، فوايد و آثار مثبت‌ بسياري‌ مترتب‌ است‌، از جمله‌:

1 ـ عذاب‌ نمودن‌ كفار به‌دست‌ مؤمنان‌؛ با كشتن‌ و اسير كردن‌ آنان‌.

2 ـ رسوا ساختن‌ آنان‌، كه‌ اين‌ رسوا ساختن‌ يا با اسارت‌ آنها به‌ دست‌ مؤمنان ‌است‌، يا با ذلت‌ و پستي‌اي‌ كه‌ بر آنان‌ فرود مي‌آيد.

3 ـ پيروز ساختن‌ و مسلط كردن‌ مسلمانان‌ بر آنان‌.

4 ـ شفا بخشيدن‌ و خنك‌ گردانيدن‌ دلها و سينه‌هاي‌ قوم‌ مؤمني‌ كه‌ خود شاهد وحاضر عرصه‌ جنگ‌ نبوده‌اند. و بنابر روايات‌؛ اين‌ قوم‌، قبيله‌ «خزاعه» هم‌ پيمان ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودند كه‌ حق‌ تعالي‌ سينه‌هايشان‌ را از سركوب‌ قبيله‌ «بني‌بكر» تشفي‌ داد و آنان‌ را به‌ شكست‌شان‌ دلشاد كرد. «و خشم‌ و خروش‌ دلهايشان‌ راببرد» يعني‌: خداي‌ سبحان‌ با جنگ‌، خشم‌ و غيظ دلهاي‌ مؤمنان‌ را كه‌ به‌سبب ‌پيمان‌شكني‌ كفار سخت‌ برافروخته‌ بودند، برطرف‌ مي‌كند. بايد يادآور شد كه‌ اين ‌وعده‌ها همه‌ تحقق‌ يافت‌ و اين‌ معجزه‌ قرآن‌ كريم‌ است‌ «و خدا توبه‌ هر كه‌ را بخواهد مي‌پذيرد» چنان‌كه‌ توبه‌ كساني‌ از مردم‌ مكه‌ را كه‌ در روز فتح‌ مكه‌ توبه‌ كردند و اسلام‌ آوردند و اسلامشان‌ نيك‌ به‌ سامان‌ شد، پذيرفت‌. اين‌ هم‌ خبري‌ است‌ كه‌ قرآن‌ كريم‌ از مسلمان‌ شدن‌ قريب‌ الوقوع‌ مشركان‌ و توبه‌ آنان‌ مي‌دهد و اين‌ خبر نيز به‌ تحقق‌ پيوست‌ «و خدا داناي‌ حكيم‌ است» به‌ رويدادهاي‌ آينده‌ دانا و در قبول ‌توبه‌ از توبه‌كاران‌ صاحب‌ حكمت‌ است‌.

 

أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُواْ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُواْ مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ‏ (16)

بعد از اعلام‌ بيزاري‌ از مشركان‌، اعلام‌ فرضيت‌ جنگ‌ و بيان‌ حكمت‌ و ضرورت‌ آن‌، اينك‌ سياق‌ قرآني‌ به‌ تصحيح‌ ديدگاه‌ و جهان‌بيني‌ مؤمنان‌ مي‌پردازد: «آيا پنداشته‌ايد كه‌ به‌ خود واگذار مي‌شويد» بي‌ آن‌كه‌ در اموري‌ مورد ابتلا و آزمايش‌ قرار بگيريد كه‌ مؤمن‌ و منافق‌ با آن‌ امور از يك‌ديگر متمايز ساخته ‌مي‌شوند «در حالي‌ كه‌ خداوند تا هنوز كساني‌ از شما را كه‌ جهاد كرده‌اند، متمايز نگردانيده‌ است‌؟» يعني‌: چنين‌ نپنداريد كه‌ به‌ حال‌ خود واگذاشته‌ مي‌شويد، با آن‌كه‌ خداوند جلّ جلاله  هنوز كساني‌ را كه‌ در جهادشان‌ مخلص‌اند از غير مخلصان ‌متمايز نگردانيده‌ است‌ «و» كساني‌ را نيز كه‌ «جز خدا و پيامبر و مؤمنان‌ هيچ‌ دوست ‌پنهاني‌ نگرفته‌اند» از مشركان‌ متمايز نساخته‌ است‌؟ وليجه‌: محرم‌ اسرار و دوست ‌پنهاني‌ است‌. حاصل‌ معني‌ اين‌ است‌: خداوند جلّ جلاله  حتما گروه‌ مجاهد باصلابت‌ و سازش‌ ناپذير را از كساني‌ كه‌ جز خدا، رسولش‌ و مؤمنان‌، براي‌ خود از مشركان ‌هم‌راز و دوست‌ پنهاني‌ گرفته‌اند و اسرار مسلمانان‌ را نزد آنان‌ فاش‌ كرده‌ و از امور و مسائل‌ مسلمانان‌ آگاهشان‌ كرده‌اند، متمايز مي‌گرداند «و خداوند به‌ كار و كردار شما» اعم‌ از خير و شر «آگاه‌ است» و شما را در برابر آن‌ جزا مي‌دهد.

 

مَا كَانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَن يَعْمُرُواْ مَسَاجِدَ الله شَاهِدِينَ عَلَى أَنفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ أُوْلَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِي النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ ‏ (17)

«مشركان‌ را نرسد كه‌ مساجد خدا را آباد كنند» يعني‌: براي‌ آنان‌ صحيح‌ و روا نيست‌ كه‌ مساجد را در عبادات‌ باطلشان‌ مورد بهره‌برداري‌ قرار داده‌ و به‌ امر آباداني ‌و خدمت‌ مساجد بپردازند. به‌ قولي‌: مراد اين‌ آيه‌، مخصوصا مسجدالحرام‌ است ‌«درحالي‌كه‌ به‌ كفر خويش‌ شهادت‌ مي‌دهند» با انجام‌ دادن‌ عملي‌ كفر؛ چون‌ نصب ‌بتان‌، گرفتن‌ آنها به‌ خدايي‌ و تقديم‌ عبادت‌ و نيايش‌ براي‌ آنها پس‌ چگونه‌ مي‌توان‌ ميان‌ چنين‌ اعمالي‌ با آباد ساختن‌ مساجد كه‌ فقط از شأن‌ مؤمنان‌ است‌، جمع‌ كرد؟به‌ قولي‌: مراد از گواهي‌ دادن‌ آنها بر كفر، اين‌ قول‌ آنان‌ است‌ در طواف‌ خويش‌: «لبيك‌ لاشريك‌ لك‌ إلا شريكا هو لك‌ تملكه‌ و ما ملك‌ ـ پروردگارا! به‌ فرمان‌ حاضريم‌، براي‌ تو شريكي‌ نيست‌، جز شريكي‌ كه‌ از خود توست‌ و تو مالك‌ آن‌ شريك ‌هستي‌ و مالك‌ آنچه‌ كه‌ او دارد!!» «آنانند كه‌ اعمالشان» كه‌ بدان‌ افتخارمي‌كردند و مي‌پنداشتند كه‌ اعمال‌ خيري‌ است‌ «تباه‌ شده» و از جمله‌، آبادسازي ‌مساجد. يعني‌ اين‌ اعمالشان‌ باطل‌ شده‌ و هيچ‌ اثري‌ براي‌ آن‌ باقي‌ نمانده‌ «و خود در آتش‌ جاودانند».

 

إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللّهَ فَعَسَى أُوْلَئِكَ أَن يَكُونُواْ مِنَ الْمُهْتَدِينَ ‏ (18)

«مساجد خدا را تنها كساني‌ آباد مي‌كنند» به‌ آباد ساختن‌ معنوي‌ و حسي‌ «كه‌ به ‌خدا و روز آخرت‌ ايمان‌ آورده‌ و نماز برپاداشته‌ و زكات‌ داده‌ و جز از خدا نترسيده‌اند» و شكي‌ نيست‌ كه‌ تنها انسان‌ مؤمن‌، اين‌ اعمال‌ شايسته‌ را ـ چنان‌كه‌ پروردگار متعال ‌بدان‌ فرمان‌ داده‌ ـ انجام‌ مي‌دهد بنابراين‌، فقط مؤمن‌ يكتاپرست‌ سزاوار آباد ساختن‌ مساجد است‌ نه‌ كسي‌ كه‌ از اين‌ اوصاف‌ تهي‌ باشد. مراد از اين‌كه‌ ايشان ‌جز خدا جلّ جلاله  از هيچ‌ كس‌ ديگر نترسيده‌اند، اين‌ است‌ كه‌: ايشان‌ از بتي‌، يا بشري‌، يا خداي‌ پنداري‌اي‌ يا از غير آنها در باب‌ دين‌ نترسيده‌اند، به‌ اين‌ معني‌ كه‌ چنان‌ نبوده ‌تا به‌سبب‌ ترس‌ از آن‌ امر غير خدايي‌، رضاي‌ غير خدا جلّ جلاله  را بر رضاي‌ وي‌ برگزينند، در غير آن‌؛ ترس‌ از چيزهاي‌ ترسناك‌ يك‌ امر طبعي‌ است‌ كه‌ انسان‌ قادر به‌ نگهداري‌ خود از آن‌ نمي‌باشد «پس‌ اميد است‌ كه‌ اين‌ گروه‌ از راه‌يافتگان‌ باشند» هرگاه‌ راه‌يابي‌ و هدايت‌ اين‌ مؤمنان‌ يكتاپرست‌، فقط در حد اميد و توقع ‌باشد، چگونه‌ خواهد بود حال‌ كفاري‌ كه‌ به‌ هيچ‌يك‌ از اين‌ صفات‌ موصوف ‌نيستند! ابن‌كثير مي‌گويد: هر «عسي: اميد است» در قرآن‌ كريم‌ كه‌ مربوط به‌خداوند جلّ جلاله  باشد، حق‌ و ثابت‌ است‌ و يقينا تحقق ‌يافتني‌ است‌. به‌ قولي‌: اميد در اين‌ آيه‌ راجع‌ به‌ بندگان‌ است‌، يعني‌: آنها بايد به‌ راه‌يافته‌ بودن‌ خود اميدوار باشند.

 

أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ يَسْتَوُونَ عِندَ اللّهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ‏ (19)

«آيا آب ‌دادن‌ به‌ حاجيان‌ و آبادكردن‌ مسجدالحرام‌ را همانند عمل‌ كسي‌ قرار داده‌ايد كه ‌به‌ خدا و روز آخرت‌ ايمان‌ آورده‌ و در راه‌ او جهاد كرده ‌است‌ ؟ نه‌! اين‌ دو نزد خدا يكسان‌ نيستند» يعني‌: اين‌ گروه‌ كافر آب‌دهنده‌ به‌ حجاج‌ و آبادكننده‌ مسجدالحرام‌، با آن‌ گروه‌ مؤمن‌ به‌ خدا جلّ جلاله  و روز آخرت‌ و جهادگر در راه‌ وي‌، برابر نيستند پس‌ چگونه‌ ادعا مي‌كنند كه‌ از نظر عمل‌ و جايگاه‌، بر مؤمنان‌ بهتري‌ و برتري‌ دارند؟ «و خداوند گروه‌ ستمگر را هدايت‌ نمي‌كند» آنان‌ را ستمگر ناميد، چرا كه‌ آبادكردن ‌مسجدالحرام‌ هيچ‌ سودي‌ به‌ حالشان‌ ندارد.

سپس‌ گروه‌ برتر را معرفي‌ نموده‌، مي‌فرمايد:

 

الَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ ‏ (20)

«كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ و هجرت‌ كرده‌ و در راه‌ خدا با اموال‌ و جانهايشان‌ جهاد كرده‌اند» يعني‌: جمع‌كنندگان‌ ميان‌ ايمان‌ و هجرت‌ و جهاد با مال‌ و جان‌ «نزد خدا مقامي‌ والاتر دارند» و به‌ دريافت‌ خيري‌ كه‌ نزد خداوند متعال‌ است‌، نسبت‌ به‌ گروه‌ مشركي‌ كه‌ به‌ اعمال‌ تباه‌شده‌ خويش‌ افتخار مي‌كنند، سزاوارترند «و آن‌ گروه» موصوف‌ به‌ اوصاف‌ ياد شده‌ «ايشان‌ همان‌ رستگارانند» يعني‌: ايشانند اختصاص ‌يافتگان‌ به‌ رستگاري‌ در نزد خداوند جلّ جلاله ، نه‌ غير آنان‌ از اهل‌ شرك‌، هرچند كه‌ آن‌ گروه‌ مشرك‌ به‌ حاجيان‌ آب‌ بدهند و كعبه‌ و مسجدالحرام‌ را آباد كنند.

 

يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُم بِرَحْمَةٍ مِّنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَّهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُّقِيمٌ ‏ (21) خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ ‏(22)

«پروردگارشان‌ آنان‌ را» يعني‌: آن‌ گروه‌ مؤمن‌ مجاهد را «به‌ رحمتي‌ از جانب ‌خود و به‌ خشنودي‌ و به‌ باغهايي‌ كه‌ در آنها نعمت‌هاي‌ دائم‌ و پايدار دارند، مژده ‌مي‌دهد» و اينها نعمت‌هايي‌ است‌ كه‌ از توصيف‌ توصيف‌گران‌ و تصور تصوركنندگان‌ خارج‌ است‌. نعيم‌ مقيم‌: نعمتهاي‌ دائم‌ و پايداري‌ كه‌ هيچ‌گاه‌ از صاحب‌ خود جدا نمي‌شود. «جاودانند در آن‌ به‌طور ابد، بي‌گمان‌ خداست‌ كه‌ نزد او پاداشي‌ بزرگ‌ است» و اين‌كه‌ اين‌ پاداش‌ هرگز انقطاعي‌ ندارد، نشانه‌ عظمت‌ آن ‌است‌.

از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: «چون‌ پدرم‌ عباس‌ رضی الله عنه در روز بدر اسير شد، در پاسخ‌ به‌سرزنش‌ مؤمنان‌ گفت‌: اگر شما در اسلام‌ و هجرت‌ و جهاد بر ما پيشدستي‌ كرديد، ما هم‌ از كساني‌ هستيم‌ كه ‌مسجدالحرام‌ را آباد كرده‌، حجاج‌ را آب‌ داده‌ و اسيران‌ را از بند رها مي‌كرديم‌.پس‌ خداوند متعال‌ نازل‌ فرمود: (أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ... ). يعني‌: اعمال‌ كذايي‌ شما، در دوران‌ شرك‌ بوده‌ است‌ و حق‌ تعالي‌ اعمال‌ نيكي‌ را كه‌ در دوران‌ شرك‌ انجام‌ شده‌ باشد، نمي‌پذيرد». در روايتي‌ ديگر آمده‌ است‌: «اين‌ علي‌بن‌ابي‌طالب‌ رضی الله عنه بود كه‌ حضرت‌ عباس‌ را به‌ سختي‌ توبيخ‌ كرد و او را از حضور در جنگ‌ عليه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم و قطع‌ رحم‌ به‌ درشتي‌ سرزنش‌ نمود».

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْكُفْرَ عَلَى الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ‏ (23)

«اي‌ مؤمنان‌! اگر پدرانتان‌ و برادرانتان‌ كفر را بر ايمان‌ ترجيح‌ دادند، آنان‌ را به ‌دوستي‌ نگيريد» اين‌ حكم‌ قطع‌ پيوند ولايت‌ و دوستي‌ ميان‌ مؤمنان‌ و كفار است‌ كه‌ تا روز قيامت‌ باقي‌ است‌ «و هر كس‌ از ميان‌ شما آنان‌ را به‌ دوستي‌ گيرد، آنان‌ همان‌ ستمكارانند» بر خود، بر مؤمنان‌ و بر دين‌ و شريعت‌ خداوند متعال‌. حكم‌ به ‌ستمكار بودن‌ آنان‌ دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌: دوستي‌ با كفار، از بزرگترين‌ و سنگين‌ترين‌ گناهان‌ است‌.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: اين‌ آيه ‌كريمه‌ و آيه‌ بعد از آن‌، درباره‌ سرزنش‌ متخلفان‌ از هجرت‌ و برانگيختن‌ مؤمنان‌ بر ترك‌ بلاد كفر نازل‌ شد و مؤمناني‌ را كه‌ پدران‌ و برادرانشان‌ در كفر باقي‌ مانده‌ بودند، از موالات‌ با آنان‌ ـ كه‌ نوعي‌ تأييد از آنان‌ تلقي‌ مي‌شود ـ نهي‌ كرد.

 

قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ ‏ (24)

«بگو: اگر پدران‌ و پسران‌ و برادران‌ و زنان‌ و عشيره‌ شما» عشيره‌ شخص‌، نزديكان‌ نسبي‌ او هستند «و اموالي‌ كه‌ كسب‌ كرده‌ايد و تجارتي‌ كه‌ از كسادش ‌بيمناكيد» مراد از كساد اموال‌ در اينجا: عدم‌ فروش‌ آن‌ به‌ سبب‌ فوت‌ وقت‌ به‌خاطر هجرت‌ و مفارقت‌ از وطن‌، يا به‌سبب‌ مقاطعه‌ كافران‌ با مؤمنان‌ است‌ «و منزلهايي‌ كه‌ مي‌پسنديد» يعني‌: آنها را خوش‌ داشته‌ و بدانها بسيار مايليد و هميشه ‌دست‌اندركار رسيدگي‌ به‌ آنها و تجهيز اسباب‌ و اثاثيه‌ آنها هستيد تا پيوسته ‌دل‌پسند و زيبا باشند. آري‌! اگر اين‌ چيزها «نزد شما از خدا و پيامبرش‌ و جهاد در راه‌ وي‌ دوست‌داشتني‌تر است» به‌طوري ‌كه‌ با مشغول ‌شدن‌ به‌ آنها از حق‌ خداوند جلّ جلاله  واجراي‌ اوامر وي‌ و هجرت‌ و جهاد در راه‌ وي‌ غافل‌ مانده‌ايد «پس‌ منتظر باشيد تا خدا فرمانش‌ را به‌ اجرا درآورد» و عذاب‌ و مجازاتي‌ را كه‌ مقتضاي‌ مشيت‌ وي ‌است‌، محقق‌ گرداند «و خدا گروه‌ فاسقان‌ را هدايت‌ نمي‌كند» زيرا كساني‌ كه‌ آنچه ‌را ذكر شد، از خدا جلّ جلاله  و رسول‌ وی صلّی الله علیه و آله و سلّم!  دوست‌تر داشته‌ و به‌ جهاد در راه‌ وي‌ تمايل‌ نداشته‌ باشند، فاسق‌اند و سزاوار هدايت‌ نمي‌باشند.

اين‌ آيه‌ كريمه‌، انذار و هشدار بزرگي‌ است‌ براي‌ كساني‌ كه‌ با پيش ‌كشيدن‌ عذرها و بهانه‌هاي‌ واهي‌، از جهاد تخلف‌ مي‌كنند ـ كه‌ اين‌ گروه‌ در عصر ما فراوانند! چه‌قدر غافل‌ و از خود راضي‌اند مسلماناني‌ كه‌ از خداوند جلّ جلاله  طمع‌ها و انتظارات‌ دورودرازي‌ دارند، در حالي‌كه‌ خود سزاوار عذاب‌ وي‌ مي‌باشند؟! پناه‌ بر خدا از خشم‌ و عذاب‌ وي‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «آن‌گاه‌ كه‌ مال‌ را به‌ مبلغي‌ بيشتر از قيمت‌ حقيقي‌ آن‌ به‌ نسيه‌ معامله‌ كرديد [معامله عینه] و آن‌گاه‌ كه‌ دم‌هاي‌ گاو را گرفتيد (كنايه‌ از حكومت‌ ستم‌ و جور است) و آن‌گاه‌ كه‌ به‌ كشاورزي‌ راضي‌ شده‌ و جهاد در راه‌ خدا جلّ جلاله  را ترك‌ كرديد، بي‌گمان‌ خداوند جلّ جلاله  بر شما ذلتي‌ را مسلط مي‌گرداند كه‌ تا به‌ دين‌ خويش‌ برنگرديد، قطعا آن‌ را از شما دور نمي‌كند».

 

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَيْئاً وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ ‏ (25)

«قطعا خداوند شما را در مواضع‌ بسياري‌ ياري‌ كرد و نيز در روز حنين» شما را ياري ‌كرد. «حنين» وادي‌اي‌ در ميان‌ مكه‌ و طائف‌ است‌ «آن‌هنگام‌ كه‌ بسياري‌ تعداد شما، شما را به‌ شگفت‌ آورده‌ بود» اما در غزوات‌ قبل‌ از حنين‌، مسلمانان‌ از نظر تعداد كم‌ بودند لذا در آن‌ غزوات‌، به‌ بسياري‌ تعداد خويش‌ شاد و شگفت‌زده ‌نمي‌شدند «ولي‌ آن‌ بسياري‌ تعداد، به‌ هيچ‌ وجه‌ چيزي‌ را از شما دفع‌ نكرد و زمين‌ با همه‌ فراخي‌ بر شما تنگ‌ گرديد» بر اثر ترس‌ و بيمي‌ كه‌ بر شما چيره‌ شده‌ بود «سپس ‌درحالي‌كه‌ پشت‌ به‌ دشمن‌ كرده‌ بوديد، برگشتيد» يعني‌: شكست‌ خورديد.

در شوال‌ سال‌ هشتم‌ هجري‌ ـ بعد از فتح‌ مكه‌ ـ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم خبر رسيد كه ‌قبايل‌ «هوازن» و «ثقيف» به‌ رهبري‌ مالك‌بن‌عوف‌ متحد شده‌ و براي‌ نبرد با ايشان‌ آماده‌ گرديده‌اند و هم‌اينك‌ با زنان‌، فرزندان‌، گوسفندان‌ و چهارپايانشان‌ به‌ ميدان‌ روي‌ آورده‌اند. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم با مسلمانان‌ همراهشان‌ كه‌ به‌ (12000) مرد جنگي‌ بالغ‌ مي‌شدند، به‌ مقابله‌ آنها شتافتند. در اين‌ هنگام‌ گوينده‌اي‌ از مسلمانان‌ گفت‌: امروز از كمي‌ تعداد خويش‌ مغلوب‌ نمي‌شويم‌! همان‌ بود كه‌ مسلمانان‌ شكست‌ خوردند و تنها رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم با گروه‌ اندكي‌ از مسلمانان‌ كه ‌تعدادشان‌ به‌ حدود صد تن‌ بالغ‌ مي‌شد ـ و ابوبكر، عمر، عباس‌ عموي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم وابوسفيان‌ رضی الله عنهم از آن‌ جمله‌ بودند ـ پايداري‌ كردند، سپس‌ مسلمانان‌ فراري‌ به‌ نداي ‌رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم لبيك‌ گفته‌ به‌ خود آمدند و از عقبه‌هاي‌ فرار، به‌ ميدان‌ كارزار بازگشتند و نهايتا پيروزي‌ و ظفر نصيب‌ ايشان‌ شد. يادآور مي‌شويم‌ كه‌ حنين‌ آخرين ‌غزوه‌ بر ضد مسلمانان‌ است‌ كه‌ مسلمانان‌ نهايتا در آن‌ پيروز شدند و مشركان ‌شكست‌ خوردند. دراين‌ غزوه‌ بود كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم از مرد مشركي‌ به‌نام ‌صفوان‌بن‌اميه‌، زره‌ها و سلاح‌هايي‌ را به‌ عاريت‌ گرفتند.

امام‌ ابوحنيفه‌ رحمه الله و امام‌ شافعي رحمه الله با استناد به‌ اين‌ روايت‌ گفته‌اند: اگر سلطه ‌غالب‌، سلطه‌ اسلام‌ باشد، باكي‌ نيست‌ كه‌ از مشركان‌ عليه‌ مشركان‌ ياري ‌جسته‌ شود، اما اگر حاكميت‌ شرك‌ برتر بود، ياري‌ جستن‌ از مشركان‌ مكروه‌ است‌.

 

ثُمَّ أَنَزلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنزَلَ جُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا وَعذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَذَلِكَ جَزَاء الْكَافِرِينَ ‏ (26)

«آن‌گاه‌ خداوند آرامش‌ خود را بر پيامبرش‌ و بر مؤمنان‌ فرود آورد» يعني‌: پس‌ از شكست‌ موقت‌ مسلمانان‌ در حنين‌، خداوند متعال‌ آرامشي‌ را كه‌ مايه‌ تسكين‌ خاطر ايشان‌ شد بر ايشان‌ فرودآورد و ترس‌ و هراس‌ را از ايشان‌ برطرف‌ كرد و در نتيجه‌، مسلمانان‌ جرأت‌ يافتند كه‌ مجددا به‌ ميدان‌ جنگ‌ با مشركان‌ برگردند و به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم كه‌ پايدارانه‌ در ميدان‌ بودند، بپيوندند. مراد اين‌ است‌ كه‌ خداوند متعال‌ آرامش‌ خود را هم‌ بر كساني‌كه‌ پايداري‌ كردند و شكست‌ نخوردند و هم‌ بركساني‌كه‌ فرار كردند اما مجددا باز گشتند و جنگيدند ـ كه‌ اغلب‌ آنها از انصار بودند ـ هر دو نازل‌ نمود «و سپاهياني‌ فرو فرستاد كه‌ آنها را نمي‌ديديد» كه‌ فرشتگان‌ بودند «و كافران‌ را عذاب‌ كرد» با قتل‌ و اسارت‌ و از دست ‌دادن‌ اموال‌ وفرزندان‌ «و اين‌ است‌ سزاي‌ كافران».

 

ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِن بَعْدِ ذَلِكَ عَلَى مَن يَشَاءُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏ (27)

«سپس‌ خداوند بعد از اين‌، توبه‌ هر كس‌ را بخواهد مي‌پذيرد» يعني‌: خداوند بعد از عذابي‌ كه‌ بر كافران‌ در حنين‌ فرو فرستاد، بر كساني‌كه‌ به‌سوي‌ اسلام‌ رو آورند، توبه‌پذير مي‌شود چنان‌كه‌ قبول‌ اسلام‌ را بر بقيه‌ قبيله‌ هوازن‌ الهام‌ كرد و از آنان ‌توبه‌پذير گشت‌ به‌طوري‌ كه‌ بعد از گذشت‌ بيست‌ روز از واقعه‌ حنين‌، آنها با خلعت ‌مسلماني‌ به‌ ملاقات‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم شتافتند «و خدا آمرزنده‌ مهربان‌ است».

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاء إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏ (28)

«اي‌ مؤمنان‌! حقيقت‌ اين‌ است‌ كه‌ مشركان‌ نجس‌اند» مراد نجاست‌ معنوي‌، يعني ‌نجاست‌ شرك‌ و ظلم‌ و اخلاق‌ و عادات‌ زشت‌ آنهاست‌ لذا كافر ذاتا نجس‌العين ‌نيست‌ زيرا خداي‌ سبحان‌، خوردن‌ غذاي‌ كفار اهل‌ كتاب‌ را بر مسلمانان‌ حلال ‌گردانيده‌ است‌، همچنان‌ ثابت‌ شده‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در ظروف‌ كفار خوردند وآشاميدند، در ظروف‌ آنها وضو گرفتند و كفار را در مسجد خويش‌ فرود آوردند. و اين‌ قول‌ جمهور علماء است‌. ولي‌ به‌ قولي‌: كفار ذاتا نجس‌اند، از آن‌ گذشته‌،آنان‌ غسل‌ جنابت‌ نمي‌كنند بنابراين‌، جسما هم‌ نجس‌اند «پس‌ نبايد كه‌ به‌ مسجدالحرام‌ نزديك‌ شوند» يعني‌: كفار نبايد به‌ حرم‌ مكي‌ ـ از جمله‌ به ‌مسجدالحرام‌ ـ وارد شوند، هرچند به‌ منظور انجام‌ دادن‌ حج‌ و عمره‌ زيرا به‌ آنان‌اجازه‌ داده‌ نمي‌شود كه‌ مطابق‌ آيين‌هاي‌ شركي‌ خود، حج‌ يا عمره‌ بگزارند. اما درباره‌ مساجد ديگر ـ بجز مسجدالحرام‌ ـ بايد گفت‌: اهل‌ مدينه‌ بر آنند كه‌ بايد هر مشركي‌ را از هر مسجدي‌ منع‌ كرد زيرا آنان‌ نجس‌اند و مساجد، پاك‌ و پاك‌كننده‌ و نهي‌ مشركان‌ از نزديك‌شدن‌ به‌ مسجدالحرام‌، در حقيقت‌ به‌ معناي‌ نهي‌ مسلمانان ‌از دادن‌ چنين‌ امكاني‌ به‌ آنهاست‌ و اين‌ مذهب‌ امام‌ مالك: است‌. ولي‌ احناف‌، ورود به‌ مساجد را ـ اعم‌ از مسجدالحرام‌ يا غير آن‌ ـ براي‌ كفار مباح‌ شمرده‌اند زيرا هدف‌ آيه‌، نهي‌ از حج‌ و عمره‌ مشركان‌ است‌. اما شافعي: بر آن‌ است‌ كه‌ مشركان‌ بايد ـ مخصوصا ـ از مسجدالحرام‌ بازداشته‌ شوند. «بعد از اين‌ سال» يعني‌: بعد از سال‌ نهم‌ هجري‌. شايان‌ ذكر است‌؛ اين‌ همان‌ سالي‌ است‌ كه ‌ابوبكر رضی الله عنه طبق‌ فرمان‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم، امارت‌ حجاج‌ را برعهده‌ داشت‌. پس‌ برمبناي‌ اين‌ آيه‌، ورود مشركان‌ به‌ حرم‌ مكي‌ از آغاز سال‌ دهم‌ هجري‌ ممنوع‌ شد «و اگر از فقر بيمناكيد پس‌ به‌زودي‌ خدا ـ اگر بخواهد ـ از فضل‌ خود شما را توانگر خواهد ساخت» عكرمه‌ مي‌گويد: «خداوند متعال‌ مسلمانان‌ را با فرود آوردن‌ پياپي‌ و فراوان‌ باران‌، روياندن‌ سبزيجات‌، حاصلخيز كردن‌ زمين‌ها، اسلام ‌آوردن ‌اعراب‌ ـ كه‌ اسباب‌ توانگري‌ و وسايل‌ مورد نياز مؤمنان‌ را به‌ مكه‌ حمل ‌مي‌كردند ـ و با اموال‌ غنيمت‌ و في‌ء و جزيه‌، توانگر ساخت». جمله‌ (اگربخواهد)، به‌ مؤمنان‌ مي‌آموزد كه‌ همه‌ امور را به‌ مشيت‌ خداوند متعال‌ معلق‌ سازند و همه‌ اميدها را به‌ او بربندند «همانا خداوند داناست» به‌ تمام‌ امور، از جمله ‌به‌ مصالح‌ بندگانش‌ «حكيم» است‌ در برآوردن‌ آرزوها و در هر آنچه‌ كه‌ حكم‌ و اراده‌ كند.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: چون‌ مسلمانان‌، مشركان‌ را از ورود به‌ حرم‌ مكي‌و محل‌ برگزاري‌ مناسك‌ منع‌ كردند، از آنجا كه‌ همين‌ مشركان‌ مواد غذايي‌ واموال‌ تجارتي‌ را به‌سوي‌ حرم‌ مكي‌ مي‌آوردند؛ شيطان‌ ترس‌ از فقر را در دلهاي ‌مسلمانان‌ انداخت‌ و با خود گفتند: منبع‌ درآمد ما كه‌ همين‌ها بودند، اكنون‌ زندگي‌خود را از كدام‌ منبع‌ تأمين‌ كنيم‌؟ همان‌ بود كه‌ خداي‌ عزوجل‌ به‌ ايشان‌ وعده‌ داد كه‌ از فضل‌ خويش‌، توانگرشان‌ خواهد ساخت‌ ـ و سپاس‌ او را كه‌ چنان‌ كرد.

 

قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ ‏ (29)

اين‌ آيه‌ اتمام‌ حجتي‌ عليه‌ اهل‌ كتاب‌ است‌ زيرا اهل‌ كتاب‌، حقيقت‌ را به‌ طور آشكار و هويدا در تورات‌ و انجيل‌ مي‌ديدند لذا كفرشان‌ سخت‌ مستوجب‌ سرزنش ‌است‌.

«با كساني‌ از اهل‌ كتاب‌ كارزار كنيد كه‌ به‌ خدا ايمان‌ نمي‌آورند» يعني‌: خداوند جلّ جلاله  رابه‌ حق‌ معرفتش‌ نمي‌شناسند «و به‌ روز آخرت‌ نيز ايمان‌ نمي‌آورند» اين‌ دو جمله‌، به ‌بيان‌ جرمشان‌ از جنبه‌ اعتقادي‌ مي‌پردازد «و آنچه‌ را خدا و پيامبرش» در كتاب‌ وسنت‌ «حرام‌ گردانيده‌اند، حرام‌ نمي‌دارند» اين‌ جمله‌، بيانگر فزون‌ بودن‌ جرمشان‌ با مخالفت‌ حكم‌ شرع‌ در اعمال‌ است‌ «و به‌ دين‌ حق‌ گردن‌ نمي‌نهند» كه‌ دين‌ اسلام ‌است‌. اين‌ جمله‌ تأكيدي‌ بر معصيت‌ و نافرماني‌ آنان‌، با انحراف‌ و عناد و تكبر ازتسليم‌ شدن‌ به‌ حق‌ است‌. آري‌! با آنان‌ بجنگيد «تا آن‌كه‌ با كمال‌ خواري‌ به‌ دست‌ خود جزيه‌ دهند» بي‌هيچ‌ نكول‌ و امتناعي‌. به‌ قولي‌؛ معني‌ اين‌ است‌: تا آن‌گاه‌ كه‌ به ‌دست‌ خود جزيه‌ بدهند، بي‌ آن‌كه‌ كسي‌ ديگر را در پرداخت‌ آن‌ وكيل‌ و نماينده ‌خويش‌ سازند. قيد: (كمال‌ خواري)، مفيد آن‌ است‌ كه‌ ذمي‌ بايد جزيه‌ را درحالي‌ بدهد كه‌ خوار و ذليل‌ باشد به‌طوري‌ كه‌ خودش‌ شخصا ـ و نه‌ از طريق‌ نماينده‌اي‌ ـ با كمال‌ ذلت‌ آن‌ را حاضر كند و درحال‌ پرداخت‌ جزيه‌، خودش ‌ايستاده‌ و كسي‌ كه‌ آن‌ را از وي‌ تحويل‌ مي‌گيرد، نشسته‌ باشد. جزيه‌: مبلغي‌ از مال ‌است‌ كه‌ پرداخت‌ آن‌ بر كافري‌ كه‌ به‌ وي‌ اجازه‌ اقامت‌ در دار اسلام‌ داده‌ مي‌شود، به‌ عنوان‌ جزايي‌ بر كفر وي‌، مقرر گشته‌ است‌.

مذهب‌ شافعي‌ و احمدبن‌ حنبل‌ اين‌ است‌ كه‌ جزيه‌ جز از اهل‌ كتاب‌ يا امثالشان‌ ـ چون‌ مجوس‌ ـ گرفته‌ نمي‌شود. اما ابوحنيفه‌ بر آن‌ است‌ كه‌ از تمام ‌عجم‌هاي‌ غير مسلمان‌ ـ چه‌ از اهل‌ كتاب‌ باشند و چه‌ از مشركان‌ ـ جزيه‌ گرفته ‌مي‌شود ولي‌ از اعراب‌ جزيه‌ گرفته‌ نمي‌شود ـ مگر اين‌كه‌ از اهل‌ كتاب‌ باشند ـ لذا اعراب‌ دو راه‌ بيشتر ندارند؛ يا بايد مسلمان‌ شوند و يا شمشير بر آنها حاكم‌ است‌. امام‌ مالك‌ بر آن‌ است‌ كه‌ گرفتن‌ جزيه‌ از تمام‌ كفار ـ اعم‌ از كتابي‌، مجوسي‌ و بت‌پرست‌ ـ جايز است‌.

ابن‌كثير مي‌گويد: «اين‌ آيه‌ كريمه‌، اولين‌ فرماني‌ است‌ كه‌ در قضيه‌ جنگ‌ با اهل‌ كتاب‌ صدور يافت‌ زيرا بعد از آن‌كه‌ جزيره ‌العرب‌ كاملا در حوزه‌ فرمانروايي ‌اسلام‌ در آمد، خداوند پيامبرش‌ را به‌ جنگ‌ با اهل‌ كتاب‌ فرمان‌ داد و اين‌ در سال ‌نهم‌ هجري‌ به‌ هنگامي‌ بود كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ جنگ‌ روم‌ آماده‌ شده‌ و غزوه‌تبوك‌ را تدارك‌ مي‌ديدند». در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «بر يهود و نصاري‌ در سلام‌ گفتن‌ جلو نيفتيد و چون‌ با يكي‌ از آنها در راهي‌ روبرو شديد، او را به‌ در پيش‌ گرفتن‌ تنگ‌ترين‌ آن‌ راه‌ مجبور كنيد». به‌همين‌ جهت‌ بود كه‌ اميرالمؤمنين‌ عمر رضی الله عنه شروطي‌ را بر ذميان‌ اهل‌ كتاب‌ وضع‌ كرد كه‌ بهترين‌ معرف‌ خواري‌ و نگونساري‌ آنهاست‌، اين‌ شروط معروف‌ است‌ و ما بخشي‌ از آن‌ را در اينجا از تفسير ابن‌كثير نقل‌ مي‌كنيم‌:

«... در شهر خويش‌ دير و كليسا ايجاد نمي‌كنيم‌...

آنچه‌ را كه‌ از معابدمان‌ ويران‌ شود، مجددا آباد نمي‌كنيم‌...

دروازه‌ كليساهايمان‌ را به‌ روي‌ احدي‌ از مسلمانان‌ در شب‌ و روز نمي‌بنديم‌ و هميشه‌ در آنها را به‌ روي‌ رهگذران‌ و مسافران‌ باز مي‌گذاريم‌.

كساني‌ از مسلمانان‌ را كه‌ از شهر ما مي‌گذرند، سه‌ روز پذيرايي‌ نموده‌ و ايشان‌ را اطعام‌ مي‌كنيم‌.

در منازل‌، يا كليساهاي‌ خود، جاسوسي‌ را جاي‌ نمي‌دهيم‌...

به‌ فرزندانمان‌ قرآن‌ نمي‌آموزيم‌...

هيچ ‌يك‌ از نزديكانمان‌ را از ورود به‌ اسلام‌ ـ چنانچه‌ بخواهند به‌ آن‌ درآيند ـ باز نمي‌داريم‌.

به‌ مسلمانان‌ حرمت‌ مي‌گذاريم‌ و اگر در مجالس‌ ما قصد نشستن‌ داشتند، جلو روي‌ آنان‌ بپا مي‌خيزيم‌.

به‌ مسلمانان‌ در چيزي‌ از لباسهايشان‌ ـ اعم‌ از كلاه‌ و عمامه‌ و نعلين‌ و شكافتن ‌فرق‌ سر ـ خود را مشابه‌ نمي‌گردانيم‌.

به‌ زبان‌ مسلمانان‌ سخن‌ نمي‌گوييم‌ و القاب‌ و كنيه‌هاي‌ آنان‌ را بر خود نمي‌گذاريم‌.

بر چهارپايان‌ به‌طور برهنه‌ ـ بدون‌ زين‌ ـ سوار مي‌شويم‌.

بر گردن‌هايمان‌ شمشير نمي‌آويزيم‌ و براي‌ خود هيچ‌ سلاحي‌ برنمي‌گيريم‌...

موهاي‌ جلو سر خود را مي‌چينيم‌ تا از دور شناخته‌ شويم‌ و در هرجا كه‌ بوديم‌، به‌ شيوه‌ و سنت‌ خودمان‌ در لباس‌ و شكل‌ و شمايل‌ پايبنديم‌.

بر كمرهايمان‌ زنار مي‌بنديم‌.

بر فراز كليساهايمان‌ صليب‌ نصب‌ نمي‌كنيم‌... تا به‌ آخر».

به‌ راستي‌ قبول‌ اين‌ شرايط، نمايانگر كمال‌ ذلت‌ و خواري‌ كفار و اوج‌ اعتلا و عزت‌ مسلمانان‌ در آن‌ عصر است‌. شايان‌ ذكر است‌؛ اولين‌ كساني‌كه‌ قبل‌ از وفات ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلمجزيه‌ پرداختند، اهالي‌ شام‌ بودند.

جا دارد تا ما مسلمانان‌، امروزه‌ اندكي‌ در حال‌ و روز خويش‌ تأمل‌ كرده‌ و بينديشيم‌، مگر نه‌ اين‌ است‌ كه‌ حال‌ و روز ما اكنون‌ شبيه‌ حال‌ ديروز آنان‌ شده‌است‌؟ و اين‌ نيست‌ مگر به‌ علت‌ دوريمان‌ از اصول‌ اسلام‌، كه‌ فروگذاشتن‌ جهاد، از جمله‌ مهمترين‌ مظاهر آن‌ است‌.

 

وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتْ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ ‏ (30)

«و يهود گفتند: عزير پسر خداست» اين‌ سخن‌ را هنگامي‌ گفتند كه‌ عزيرعلیه السلام  تورات‌ را براي‌ آنان‌ ـ بعد از آن‌كه‌ آن‌ را فراموش‌ كرده‌ بودند ـ از حافظه‌ خود املا كرد «و نصاري‌ گفتند: مسيح‌ پسر خداست» اين‌ سخن‌ را هنگامي‌ گفتند كه‌ ديدند؛ او مردگان‌ را زنده‌ مي‌كند، به‌ علاوه‌ خود هم‌ بدون‌ پدر به‌دنيا آمده‌ است‌ «اين‌ سخن‌ آنان‌ است‌ به‌ دهانهايشان» يعني‌: از آنجا كه‌ اين‌ سخن‌ نه‌ پشتوانه‌اي‌ از بيان‌ دارد و نه‌ از منطق‌ و برهان‌ پس‌ صرفا يك‌ ادعاي‌ ميان‌ تهي‌ است‌ كه‌ هيچ ‌ارزشي‌ ندارد و جز اين‌كه‌ همين‌گونه‌ از دهانهايشان‌ خارج‌ شده‌، مفيد هيچ‌ فايده‌ در خور اعتباري‌ نيست‌ «به‌ سخن‌ قومي‌ تشبه‌ مي‌جويند كه‌ پيش‌ از اين‌ كافرشدند» زيرا نسبت‌ پدر دادن‌ به‌ خداي‌ سبحان‌، گمراهي‌ نفرين‌شده‌ قديمي‌ است‌ كه ‌آن‌ را در بسياري‌ از اديان‌ انحرافي‌ قديم‌ مي‌يابيم‌ و از جمله‌، در ميان‌ پرستشگران ‌بتان‌ كه‌ مي‌گفتند: لات‌، منات‌، عزي‌ و فرشتگان‌ دختران‌ خدايند! «خدا آنان‌ را بكشد» اين‌ نفريني‌ از سوي‌ حق‌ تعالي‌ عليه‌ آنهاست‌ كه‌ نابود مي‌شوند؛ زيرا كسي‌كه‌ خدا جلّ جلاله  او را بكشد، هلاك‌ شده‌ است‌. به‌ قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: خدا آنان ‌را لعنت‌ كرد. به‌ قولي‌ ديگر معني‌ اين‌ است‌: آنها سزاوار آنند كه‌ مورد اين‌ نفرين ‌قرار گيرند. آري‌! خدا آنان‌ را بكشد؛ «چگونه‌ بازگردانده‌ مي‌شوند؟» يعني‌: چگونه ‌بعد از آن‌كه‌ برايشان‌ دليل‌ و برهان‌ اقامه‌ شد، از حق‌ به‌سوي‌ باطل‌ بازگردانده‌ شده‌ و به‌ بيراهه‌ مي‌روند؟!

 

اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِيَعْبُدُواْ إِلَهاً وَاحِداً لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ ‏ (31)

«اينان‌ دانشمندان‌ و راهبان‌ خود را بجز الله به‌ خدايي‌ گرفتند» زيرا آنچه‌ را كه‌ دانشمندان‌ و راهبانشان‌ برايشان‌ حلال‌ مي‌كردند، حلال‌ مي‌شمردند و آنچه‌ را كه‌ برآنان‌ حرام‌ مي‌ ساختند، حرام‌ مي‌شمردند و در امر و نهي‌هايي‌ كه‌ با احكام ‌خداوند جلّ جلاله  مخالف‌ بود، از آنان‌ اطاعت‌ مي‌كردند. بدين‌گونه‌ بود كه‌ آنچه‌ را در كتابهاي‌ حق‌ تعالي‌ بود، نسخ‌ كرده‌ و از اعتبار ساقط كردند پس‌ در حقيقت‌، به‌منزله‌ كساني‌ شدند كه‌ براي‌ خويش‌ خداياني‌ غير از خداي‌ يگانه‌ گرفته‌اند زيرا از علما و راهبانشان‌ چنان‌ اطاعت‌ كردند كه‌ از خدايان‌ اطاعت‌ مي‌شود «و» همچنان‌، نصاري‌ «مسيح‌ پسر مريم‌ را» به‌ خدايي‌ گرفتند و او را معبود خويش‌ قرار دادند. اين‌ تعبير اشاره‌ به‌ آن‌ دارد كه‌ يهود نيز «عزير» را معبود خويش ‌گرفته‌اند. امروزه‌ در كشورهاي‌ اسلامي‌ نيز بسياري‌ از احزاب‌ و مؤسسات‌ و بسياري‌ از رهبران‌ و حاكمان‌، نقش‌ معبود را در جامعه‌ ايفا مي‌كنند و خود را براي ‌مردم‌ به‌ منزله‌ بت‌ قرار داده‌اند ـ پناه‌ بر خدا «با اين‌كه‌ مأمور نبودند جز اين‌كه‌ خداي ‌يگانه‌ را بپرستند» يعني‌: دانشمندان‌ و راهبان‌ و عيسي‌ و عزير، جز به‌ عبادت‌ خداوند يگانه‌ مأمور نبودند پس‌ چگونه‌ مي‌توانند خودشان‌ خدا باشند؟ و چگونه‌ پيروان‌ آنها حق‌ دارند آنها را به‌ خدايي‌ بگيرند؟ «معبودي‌ جز او نيست‌، منزه‌ است‌ او از آنچه‌ با او شريك‌ مي‌گردانند» يعني‌: باري‌ تعالي‌ از اين‌كه‌ با وي‌ در طاعت‌ وعبادتش‌ شريك ‌آورند، پاك‌ و منزه‌ است‌.

 

يُرِيدُونَ أَن يُطْفِؤُواْ نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللّهُ إِلاَّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ‏ (32)

«مي‌خواهند» اين‌ گروه‌ اهل‌ كتاب‌ كه‌ «نور الله را با دهانهايشان‌ خاموش‌ كنند» نوع‌ ديگري‌ از گمراهي‌ اهل‌ كتاب‌، تلاشهاي‌ بي‌ثمرشان‌ در جهت‌ از بين ‌بردن‌ حق‌ با سخنان‌ باطل‌ و مجادلات‌ مردود و بي‌پايه‌ است‌ پس‌ آنها در مثل‌ به‌كسي‌ مي‌مانند كه‌ مي‌خواهد نوري‌ را كه‌ در همه‌ افقها پرتو گسترده‌، خاموش‌ كند، آنهم‌ با فوت ‌كردني‌ لذا او چه‌ قدر بايد ديوانه‌ و احمق‌ باشد؟! «و الله نمي‌گذارد، مگر آن‌كه‌ نور خود را» يعني‌: دين‌ استوار و شريعت‌ نوراني‌ خود را «كامل‌ كند، هرچند كافران‌ ناخوش‌ شوند» زيرا آنان‌ خواسته‌اي‌ دارند و خداوند جلّ جلاله  خواسته‌اي‌ و البته‌ اين‌ خواسته‌ خداوند جلّ جلاله  است‌ كه‌ نافذ و جاري‌ است‌.

آري‌! هر كس‌ تاريخ‌ مبارزات‌ اهل‌ كتاب‌ عليه‌ مسلمانان‌ را بررسي‌ نموده‌ و فقط اين‌ امر را مورد توجه‌ قرار دهد كه‌ مؤسسات‌ «تبشيري» وابسته‌ به‌ بنيادگرايان ‌مسيحي‌، چه‌ مقدار سرمايه‌هاي‌ هنگفتي‌ را عليه‌ اسلام‌ به‌ مصرف‌ مي‌رسانند؛ آن‌گاه‌، بقا و گسترش‌ اسلام‌ را مورد تأمل‌ قرار دهد، بي‌شك‌ معني‌ آيه‌ را بهتر درك‌ مي‌كند.

 

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ‏ (33)

«هم‌ اوست‌ كه‌ پيامبر خود» محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم «را با هدايت‌ فرستاد» يعني‌: با برهانها ومعجزات‌ و احكامي‌ كه‌ آنها را براي‌ بندگانش‌ مشروع‌ كرده‌ است‌ و مردم‌ را به‌وسيله‌ آنها هدايت‌ مي‌كند «و» هم‌اوست‌ كه‌ پيامبر خود را با «دين‌ حق» كه‌ اسلام‌ است‌ فرستاد، اسلامي‌ كه‌ ممثل‌ عقيده‌ حق‌ و معرف‌ توحيد خالص‌ است‌ و از صرف‌ عبادت‌ براي‌ هر گونه‌ مخلوقي‌، عاري‌ و منزه‌ مي‌باشد «تا آن‌ را» يعني‌: تاپيامبرش‌، يا دين‌ حق‌ را به‌ وسيله‌ حجتها و برهانهايي‌ كه‌ اسلام‌ دربرگيرنده‌ آن‌ است ‌«بر همه‌ اديان‌ پيروز گرداند» و سپاس‌ خداي‌ عزوجل‌ را كه‌ اين‌ وعده‌ هم‌ روي‌ داد «هرچند مشركان‌ خوش‌ نداشته‌ باشند» اين‌ پيروزي‌ و غلبه‌ را ولي‌ به‌ كوري‌ چشم ‌همه‌ آنها، اسلام‌ هميشه‌ غالب‌ و پيروز است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «إن‌ الله ‌زوي‌ لي‌ الأرض‌ مشارقها و مغاربها و سيبلغ‌ ملك‌ أمتي‌ ما زوي‌ لي‌ منها:  خداي‌ عزوجل‌ زمين‌ را با مشارق‌ و مغارب‌ آن‌ براي‌ من‌ در هم‌ پيچيد (به‌طوري‌ كه‌ همه‌اين‌ گستره‌ را ديدم) و به‌ زودي‌ فرمانروايي‌ امتم‌ به‌ آن‌ محدوده‌اي‌ از زمين‌ كه‌ برايم ‌در هم‌ پيچيده‌ شد، خواهد رسيد».

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّ كَثِيراً مِّنَ الأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ‏ (34)

«اي‌ مسلمانان‌! در حقيقت‌، بسياري‌ از دانشمندان‌ و راهبان‌ اهل‌ كتاب‌، اموال‌ مردم‌ را به‌ ناروا مي‌خورند» يعني‌: بسياري‌ از سردمداراني‌ كه‌ يهود و نصاري‌ آنان‌ را به ‌خدايي‌ گرفته‌اند، مال‌ حرام‌ ـ همچون‌ رشوه‌ ـ را مي‌خورند. احبار: علماي ‌يهود و رهبان‌: زاهدان‌ نصاري‌ اند. سفيان‌بن‌ عيينه‌ مي‌گويد: «هر كس‌ از علماي‌ ما كه‌ فاسد شود، در او مشابهتي‌ به‌ يهود است‌ و هر كس‌ از عباد و زهاد ما كه‌ فاسد شود، در او مشابهتي‌ به‌ نصاري‌ است». «و» همچنان‌ آن‌ احبار و رهبان‌ «آنها را از راه‌ خدا باز مي‌دارند» يعني‌: مردم‌ را از رفتن‌ به‌ راهي‌ كه‌ به‌ رضا و قرب‌ حق‌ تعالي ‌مي‌انجامد ـ كه‌ همانا دين‌ اسلام‌ است‌ ـ باز مي‌دارند «و كساني‌ كه‌ طلا و نقره‌ را كنز مي‌كنند» يعني‌: كساني‌ كه‌ زكات‌ اموال‌ خود را نمي‌پردازند زيرا مالي‌ كه‌ زكات‌ آن ‌ادا شود، كنز نيست‌، هرچند هم‌ بسيار باشد ـ كه‌ قول‌ راجح‌ در تفسير (كنز ) همين ‌است‌. كنز: هر چيزي‌ است‌ كه‌ بر روي‌ هم‌ جمع‌آوري‌ و ذخيره‌ و گنج‌ شود. «و آن ‌را» يعني‌: آن‌ گنجها و اموال‌ را «در راه‌ الله خرج‌ نمي‌كنند پس‌ اين‌ گروه‌ را به‌ عذابي ‌دردناك‌ بشارت‌ بده» مراد از آنان‌: يا همان‌ احبار و راهبان‌ اهل‌ كتابند ـ كه ‌مسلمانان‌ داراي‌ اين‌ صفت‌، نيز شامل‌ اين‌ حكم‌ مي‌شوند ـ يا اين‌كه‌ مراد مسلمانان‌ گردآورنده‌ اموال‌ و انفاق‌ نكننده‌ آنند كه‌ از باب‌ تغليظ و توبيخ‌، با احبار حرام‌خوار اهل‌ كتاب‌ يكجا ذكر شده‌اند. بشارت‌ دادن‌ آنان‌ به‌ عذاب‌، از باب ‌استهزا و تحقير آنهاست‌.

 

يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنفُسِكُمْ فَذُوقُواْ مَا كُنتُمْ تَكْنِزُونَ ‏ (35)

«روزي‌ كه‌ آن‌ گنجينه‌ها را در آتش‌ دوزخ‌ بگدازند» يعني‌: روزي‌ كه‌ آتش‌ دوزخ ‌را با حرارت‌ و دماي‌ شديدي‌ كه‌ دارد، با آن‌ اموال‌ و گنجها برافروزند «و پيشاني‌ و پهلو و پشت‌ آنان‌ را با آنها داغ‌ كنند» اين‌ اعضا به‌ سبب‌ آن‌ به‌ يادآوري‌ مخصوص‌شد كه‌ آن‌ ممسكان‌ چون‌ فقيري‌ را مي‌ديدند، روترش‌ مي‌كردند و چون‌ در مجلسي‌ با فقيري‌ روبرو مي‌شدند، از او رو برتافته‌ و با پشت‌ كردن‌ و پهلو گرداندن ‌به‌ او، تحقيرش‌ مي‌كردند. يا معني‌ اين‌ است‌: اين‌ عذاب‌ بر هر چهار سوي‌ بدنشان ‌شعله‌ور است‌ «اين‌ است‌ آنچه‌ براي‌ خود ذخيره‌ نهاديد» يعني‌: از باب‌ استهزا و توبيخ‌ به‌ آنها گفته‌ مي‌شود: اين‌ همان‌ اموالي‌ است‌ كه‌ آن‌ را اندوخته‌ايد تا از آن‌ سود برگيريد، اين‌ است‌ سود آن‌؛ «پس‌ آنچه‌ را ذخيره‌ مي‌كرديد، بچشيد» يعني‌: كيفر و فرجام‌ بد آن‌ را بچشيد. ابن‌عمر رضی الله عنه در تفسير آيه‌ كريمه‌ فرمود: «مفاد اين‌آيه‌ ناظر بر مال‌اندوزي‌ قبل‌ از فرضيت‌ زكات‌ است‌ و چون‌ زكات‌ فرض‌ شد،خداي‌ عزوجل‌ آن‌ را پاك‌كننده‌ اموال‌ گردانيد، سپس‌ اضافه‌ كرد: اگر به‌ اندازه ‌كوه‌ احد طلا داشته‌ باشم‌، مشروط به‌ اين‌كه‌ شمار آن‌ را بدانم‌ و زكات‌ آن‌ را بدهم ‌و در آن‌ به‌ طاعت‌ خدا جلّ جلاله  عمل‌ كنم‌، هيچ‌ باكي‌ ندارم».

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «هنگامي‌ كه‌ مردم‌ طلا و نقره‌ را گنج‌ مي‌كنند، شما اين‌ گروه‌ از كلمات‌ را براي‌ خود گنج‌ نماييد: «اللهم إني أسألك الثبات في الأمر والعزيمة على الرشد، وأسألك‌ شكر نعمتك‌، وأسألك‌ حسن‌ عبادتك‌، وأسألك‌ قلباً سليماً، وأسألك‌ لساناً صادقاً، وأسألك‌ من‌ خير ما تعلم‌، وأعوذ بك‌ من‌ شر ما تعلم‌، وأستغفرك ‌لما تعلم‌، إنك‌ علاَّم‌ الغيوب‌:  بارخدايا! من‌ از تو در كار (خير) پايداري‌ و بر راه ‌رشد؛ تصميم‌ و عزم‌ محكم‌ مي‌طلبم‌ و از تو مي‌خواهم‌ كه‌ به‌ من‌ توفيق‌ شكرگزاري ‌نعمتت‌ را ارزاني‌ بداري‌ و از تو مي‌خواهم‌ كه‌ به‌ من‌ توفيق‌ دهي‌ تا عبادتت‌ را به ‌نيكويي‌ انجام‌ دهم‌ و ازتو دلي‌ سالم‌ و زباني‌ صادق‌ مي‌طلبم‌ و از تو از خير آنچه‌ كه ‌مي‌داني‌، مي‌طلبم‌ و به‌ تو از شر آنچه‌ كه‌ مي‌داني‌، پناه‌ مي‌برم‌ و از تو از آنچه‌ كه‌ مي‌داني‌، آمرزش‌ مي‌خواهم‌، همانا تو داناي‌ غيب‌هايي». همچنين‌ در حديث‌ شريف ‌به‌ روايت‌ عمر رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ وي‌ فرمودند: «آيا تو را از بهترين‌ آنچه‌ كه‌ شخص‌ گنج‌ مي‌كند آگاه‌ نكنم‌؟ آن‌ بهترين‌، زن‌ شايسته‌ است‌ كه ‌چون‌ شخص‌ به‌سوي‌ وي‌ بنگرد، او را شادمان‌ گرداند و چون‌ وي‌ را فرمان‌ دهد، اطاعتش‌ كند و چون‌ از وي‌ غايب‌ شود، نگهدار (آبرو و مال) وي‌ است».

 

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَات وَالأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُواْ فِيهِنَّ أَنفُسَكُمْ وَقَاتِلُواْ الْمُشْرِكِينَ كَآفَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَآفَّةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ ‏ (36)

«همانا شمار ماهها نزد خداوند» يعني‌: در حكم‌ و قضا و حكمت‌ وي‌ «در كتابش» يعني‌: در آنچه‌ كه‌ مطابق‌ سنن‌ و قوانين‌ هستي‌ خود در نظام‌ و كتاب‌ بزرگ ‌كائناتش‌ به‌ ثبت‌ رسانده‌ و مقرر داشته‌ «از روزي‌ كه‌ آسمانها و زمين‌ را آفريده‌، دوازده ‌ماه‌ است» يعني‌: اين‌ دوازده‌ ماه‌، از آغاز آفرينش‌ عالم‌، در علم‌ و قضاي‌ وي‌ ثابت‌ است‌ «از اين‌ دوازده‌ ماه‌، چهار ماه‌ حرام‌ است» كه‌ عبارتند از ماههاي‌: ذوالقعده‌، ذوالحجه‌، محرم‌ و رجب‌، كه‌ سه‌ ماه‌ اول‌ پياپي‌ و ماه‌ اخير فرد است‌.

دليل‌ اين‌كه‌ ماههاي‌ حرام‌ به‌ اين‌ ترتيب‌ قرار داده‌ شده‌، اين‌ است‌ تا زمينه‌ براي ‌برگزاري‌ مناسك‌ حج‌ و عمره‌ به‌ خوبي‌ فراهم‌ شود. آري‌! ماه‌ ذوالقعده‌ قبل‌ ازشروع‌ ماههاي‌ حج‌ حرام‌ قراداده‌ شد تا مردم‌ در آن‌ از جنگ‌ باز ايستند و زمينه‌ براي‌ سفر حج‌ مساعد و آماده‌ باشد و ماه‌ ذي‌الحجه‌ حرام‌ قرارداده‌ شد تا مردم‌ باامنيت‌ و آرامي‌ خاطر، مناسك‌ حج‌ را در آن‌ انجام‌ دهند، بعد از آن‌ ماه‌ محرم‌حرام‌ قرارداده‌ شد تا در آن‌ با ايمني‌ كامل‌ به‌ سرزمين‌ها و مناطقشان‌ برگردند و ماه‌ رجب‌ در وسط سال‌ حرام‌ قرارداده‌ شد تا در آن‌ با ايمني‌ تمام‌ عمره‌ انجام‌ دهند «اين‌ است‌ دين‌ استوار» يعني‌: قرار دادن‌ اين‌ ماهها به‌ اين‌ شيوه‌ و حرمت‌ گذاشتن ‌به‌ اين‌ چهار ماه‌ حرام‌؛ همانا دين‌ درست‌ و مستقيم‌، حساب‌ صحيح‌ و استوار و عددي‌ به‌ تمام‌ و كمال‌ است‌ «پس‌ در آنها بر خود ستم‌ نكنيد» يعني‌: در ماههاي‌ حرام‌، يا در تمام‌ ماهها ـ با ارتكاب‌ گناهان‌، برافروختن‌ جنگ‌ و هتك‌ حرمت‌ آن‌ ماهها ـ بر خود ستم‌ نكنيد. به‌ قولي‌: تحريم‌ جنگ‌ در ماههاي‌ حرام‌ به‌ دليل‌ اين‌آيه‌ كريمه‌، ثابت‌ و محكم‌ است‌ و منسوخ‌ نگرديده‌. اما به‌قول‌ مشهورتر؛ اين‌ حكم ‌منسوخ‌ است‌ و جنگ‌ در راه‌ خدا جلّ جلاله  در همه‌ ماهها بي‌هيچ‌ مانعي‌ بر مسلمانان‌ فرض‌ است‌ «و همگي‌ شما» با همدستي‌ و تعاون‌ همديگر «با مشركان‌ بجنگيد چنان‌كه‌ آنان ‌همگي‌ با شما» به‌ همدستي‌ و تعاون‌ با همديگر «مي‌جنگند و بدانيد كه‌ خداوند باپرهيزگاران‌ است» لذا آنان‌ را نصرت‌ مي‌دهد و پايدارشان‌ مي‌گرداند و هر كس‌خدا جلّ جلاله  با او باشد، قطعا پيروز است‌ و سرانجام‌ كار، از آن‌ اوست‌. بدين‌سان‌ خداوند متعال‌ مؤمنان‌ را به‌ تقوي‌ بر مي‌انگيزد و در صورت‌ داشتن‌ تقوي‌، پيروزي ‌را برايشان‌ تضمين‌ مي‌كند.

 

إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُواْ يُحِلِّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِّيُوَاطِؤُواْ عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّواْ مَا حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ ‏ (37)

«جز اين‌ نيست‌ كه‌ نسي‌ء فزوني‌اي‌ در كفر است» نسي‌ء: عبارت‌ است‌ از: به ‌تأخيرافگندن‌ تحريم‌ ماههاي‌ حرام‌ و جابجاكردن‌ آنها از ماهي‌ به‌ ماهي‌ ديگر.

در جاهليت‌، اعراب‌ به‌ دو هدف‌ در زمان‌ ماههاي‌ حرام‌ دخل‌ و تصرف ‌مي‌كردند؛ اول‌ اين‌كه‌: ترك‌ جنگ‌ و غارت‌ در سه‌ ماه‌ متوالي‌ (ذي‌القعده‌، ذي‌الحجه‌ و محرم) بر آنان‌ دشوار بود. دوم‌ اين‌كه‌: عبادت‌ و تجارت‌ در موسم‌ حج‌ ـ در فصل‌ تابستان‌ كه‌ فصل‌ گرماست‌، بر آنان‌ سخت‌ تمام‌ مي‌شد.

شيوه‌ دست‌ بردن‌ آنان‌ در زمان‌ نيز به‌ دو گونه‌ بود؛ اول‌: كبيسه ‌كردن‌ سال ‌قمري‌، يعني‌ كامل‌ كردن‌ نقص‌ آن‌ تا با سال‌ شمسي‌ برابر شود زيرا دوران‌ ماهانه‌قمر (2/8 ثانيه‌ + 44 دقيقه‌ + 12 ساعت‌ + 29 روز است) كه‌ با اين‌ حساب‌؛ سال‌ قمري‌ از سال‌ شمسي‌ تقريبا يازده‌ روز كمتر مي‌شود و از طرفي‌، ماههاي ‌قمري‌ هميشه‌ از يك‌ فصل‌ به‌ فصل‌ ديگر در حال‌ گردش‌ است‌ بنابراين‌، اعراب‌ به‌ هر سه‌ سال‌ قمري‌ يك‌ ماه‌ مي‌افزودند تا آن‌ نقص‌ را كامل‌ كرده‌ و سال‌ قمري‌ را با سال‌ شمسي‌ مساوي‌ گردانند و به‌ اين‌ وسيله‌ بتوانند وقت‌ حج‌ را منطبق‌ با منافع‌ و مصالح‌ مادي‌ خويش‌ در زمان‌ معيني‌ قرار داده‌ و تجارت‌ خويش‌ را در آن‌ زمان‌ سروسامان‌ دهند. روش‌ دوم‌: نسي‌ بود؛ نسي‌: به‌ تأخير افگندن‌ حرمت‌ يك‌ ماه‌ به‌ماهي‌ ديگر است‌، مثلا آنها به‌خاطر اهدافي‌ كه‌ ذكر شد، در بعضي‌ از سالها ماه‌ محرم‌ را حلال‌ و بجاي‌ آن‌ ماه‌ صفر را حرام‌ مي‌گردانيدند لذا حق‌ تعالي ‌تصرف‌شان‌ در جابجا كردن‌ ماههاي‌ قمري‌ را نكوهش‌ كرد و فرمود: اين‌ كار شما (فزوني‌اي‌ در كفر است). يعني‌: اين‌ كار بر كفر شما به‌ خدا جلّ جلاله  و رسول‌ وي‌ و روز آخرت‌ مي‌افزايد زيرا تغيير دادن‌ سنت‌ الهي‌، معصيتي‌ است‌ بزرگ‌ و هر معصيتي‌ از سوي‌ كافر، سبب‌ فزوني‌ در كفر وي‌ است‌ «كه‌ كافران‌ به‌وسيله‌ آن‌ گمراه‌ ساخته‌ مي‌شوند» يعني‌: كسي‌كه‌ اين‌ روش‌ باطل‌ را براي‌ آنان‌ بنيان‌ گذاشته‌، آنان‌را با اين‌ روش‌ و سنت‌ غلط، گمراه‌ مي‌گرداند «آن‌ را» يعني‌: آن‌ ماه‌ حرام‌ را «يك ‌سال‌ حلال‌ مي‌شمرند» با بدل ‌كردن‌ آن‌ به‌ ماهي‌ ديگر از ماههاي‌ حلال‌ «و يك ‌سال‌ ديگر آن‌ را حرام‌ مي‌شمارند» يعني‌: حرمت‌ آن‌ را به‌حال‌ خود نگه‌ داشته‌، جنگ‌ را در آن‌ حلال‌ نمي‌شمارند «تا با شماره‌ ماههايي‌ كه‌ خداوند حرام‌ كرده‌ است‌، موافق‌ سازند و در نتيجه‌ آنچه‌ را خداوند حرام‌ كرده‌، بر خود حلال‌ گردانند» آري‌! مشركان‌ هيچ‌ ماهي‌ از ماه‌هاي‌ حرام‌ را بر خود حلال‌ نمي‌كردند، مگر اين‌كه‌ ماهي‌ ديگر را به‌جاي‌ آن‌ حرام‌ مي‌گردانيدند تا ماههاي‌ حرام‌ همچنان‌ ـ علي‌الظاهر وفقط در شمار ـ چهار ماه‌ باقي‌ بماند. پس‌ خداوند متعال‌ اين‌ دست ‌بردنشان‌ را كه ‌انگيزه‌ آن‌ فقط هواي‌ نفسشان‌ در برافروختن‌ جنگ‌ در ماه‌ حرام‌ بود، مردود اعلام ‌مي‌كند «كردارهاي‌ بد آنان‌ برايشان‌ آراسته‌ شده‌ است» يعني‌: شيطان‌ بدكرداريهايشان‌ و از جمله‌ «نسي‌ء» را برايشان‌ آراسته‌ است‌ «و خداوند گروه‌ كافران ‌را» يعني‌: كساني‌ را كه‌ بر كفر خويش‌ استمرار ورزيده‌ و پايداري‌ بر باطل‌ را برگزيده‌اند «هدايت‌ نمي‌كند».

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انفِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ أَرَضِيتُم بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ ‏ (38)

«اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد، شما را چه‌ شده‌ است‌ كه‌ چون‌ به‌ شما گفته‌ مي‌شود: در راه‌ خدا بيرون‌ آييد، سنگين‌ شده‌ به‌سوي‌ زمين‌ ميل‌ مي‌كنيد» تا در خانه‌ و ديارتان ‌باقي‌ بمانيد. يا به‌سوي‌ دنيا و شهوات‌ آن‌ ميل‌ مي‌كنيد و رنجها و دشواريهاي‌ سفر را ناخوش‌ مي‌داريد.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌ كه‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ در عتاب‌ و سرزنش‌ كساني‌ نازل ‌شد كه‌ از همراهي‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در غزوه‌ تبوك‌ تخلف‌ كردند.

يادآور مي‌شويم‌ كه‌ غزوه‌ تبوك‌ در سال‌ نهم‌ هجري‌، يعني‌ يك‌سال‌ بعد از فتح‌ مكه‌ واقع‌ شد. و تبوك‌، جايي‌ در ميان‌ وادي‌القري‌ و شام‌ است‌. نفير: بيرون‌ رفتن‌براي‌ جنگ‌ است‌. اصل (اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ)‌ ، «تثاقلتم» است‌، يعني‌: سست‌ وگرانجان‌ شده‌ و به‌ باقي ‌ماندن‌ در سرزمين‌ خود ميل‌ كرديد «آيا به‌جاي‌ آخرت‌ به ‌زندگي‌ دنيا» يعني‌: به‌ نعمت‌هاي‌ آن‌ «دل‌ خوش‌ كرده‌ايد؟» مگر نمي‌دانيد كه‌ نعمتهاي‌ آخرت‌ با جهاد در راه‌ ما دست يافتني‌ است‌، نه‌ با نشستن‌ و بهره‌ور بودن‌ ازنعمتهاي‌ مادي‌؟ «متاع‌ زندگاني‌ دنيا در برابر آخرت» يعني‌: در پهلوي‌ آخرت‌ و در برابر آن‌ «جز اندكي‌ نيست» كه‌ اصلا ارزش‌ و اهميتي‌ ندارد. در حديث‌ شريف‌ آمده ‌است‌: «دنيا در برابر آخرت‌ جز چنان‌كه‌ يكي‌ از شما اين‌ انگشتش‌ را ـ و به‌سوي‌انگشت‌ سبابه‌ خويش‌ اشاره‌ كردند ـ در دريا داخل‌ كند نيست‌ پس‌ بايد بنگرد كه‌ آن‌ را با چه‌ مقدار از آب‌ بيرون‌ مي‌آورد!».

 

إِلاَّ تَنفِرُواْ يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً وَيَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ‏ (39)

«اگر بيرون‌ نياييد» به‌سوي‌ جهاد «شما را به‌ عذابي‌ دردناك‌ عذاب‌ مي‌كند» با سركوب‌ نمودن‌ و به‌ ذلت‌كشيدنتان‌ به‌ دست‌ دشمنانتان‌، يا به‌ عذاب‌ كوني‌ و بلاياي‌ طبيعي‌ «و بجاي‌ شما قوم‌ ديگري‌ را مي‌آورد» كه‌ دين‌ خدا جلّ جلاله  را ياري‌ دهند و در نتيجه‌؛ دولت‌ و عزت‌ در آنها قرارگيرد «و به‌ او هيچ‌ زياني‌ نمي‌رسانيد» بافروگذاشتن‌ فرمان‌ وي‌ در رفتن‌ به‌ ميادين‌ جهاد. يا هيچ‌ زياني‌ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم نمي‌رسانيد؛ با ترك‌ ياري‌ وي‌ و رهسپار نشدن‌ با وي‌ به‌سوي‌ جهاد «و خدا بر همه ‌چيز تواناست» و از جمله‌ توانايي‌هاي‌ وي‌، عذاب‌ نمودنتان‌ و عوض‌ كردنتان‌ با قوم‌ ديگري‌ است‌.

آيه‌ كريمه‌ دربرگيرنده‌ تهديد و هشدار بزرگي‌ است‌ براي‌ گرانجانان‌ و سنگين ‌دلان‌ از رفتن‌ به‌ جهاد.

 

إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُواْ السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ‏ (40)

«اگر او را ياري‌ ندهيد» يعني‌: اگر ياري‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم را فروگذاريد، بدانيد كه‌ خداوند جلّ جلاله  متكفل‌ و عهده‌دار كار وي‌ است‌ و «قطعا خداوند او را نصرت‌ داد» دردوران‌ كمي‌ها و كاستي‌ها و تنگناها و او را بر دشمنانش‌ پيروز ساخت‌. يا كساني‌كه‌ در گذشته‌ نصرتش‌ داده‌اند ـ هنگامي‌ كه‌ با پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم جز يك‌ تن‌، كسي‌ ديگر همراه‌ نبود ـ باز هم‌ او را نصرت‌ خواهند داد «آن‌گاه‌ كه‌ كافران‌ او را بيرون‌ كردند» ازمكه‌ «و او نفر دوم‌ از دو تن‌ بود» كه‌ آن‌ دو تن‌، يكي‌ خود رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم وديگري‌ ابوبكر صديق‌ رضی الله عنه بود «هنگامي‌كه‌ اين‌ دو كس‌ در غار بودند» اين‌ غار در كوه‌ «ثور» در سمت‌ راست‌ مكه‌، به‌ فاصله‌ يك‌ ساعت‌ راه‌ از آن‌ قرار دارد، كه ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم با يارشان‌ ابوبكر رضی الله عنه، سه‌ روز را در آن‌ به‌سر  بردند «آن‌گاه‌ كه‌ مي‌گفت» پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «به‌ يار خود» ابوبكر رضی الله عنه «اندوهگين‌ نباش‌ كه‌ خدا با ماست» با ياري‌ و نگهداري‌اش‌ و هر كس‌ كه‌ خدا جلّ جلاله  با او باشد؛ هرگز مغلوب‌ نمي‌شود و هر كس‌ مغلوب‌ نشود؛ سزاوار آن‌ است‌ كه‌ اندوه‌ و نگراني‌ را بر او رنگي‌ نباشد «پس‌ خداوند سكينه‌ خود را بر او فرو فرستاد» سكينه‌: آرامش‌ است‌. يعني‌: تشويش‌ وتلاطم‌ و اضطراب‌ پيامبر خويش‌ را تسكين‌ داد تا بدانجا كه‌ ترس‌ و نگراني‌ از دل ‌آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  بيرون‌ رفت‌ و كاملا آرامش‌ يافتند. به‌ قولي‌ مراد اين‌ است‌: خداوند جلّ جلاله  اضطراب‌ ابوبكر رضی الله عنه را تسكين‌ داد. ولي‌ قول‌ اول‌ راجح‌ است‌ «و او را به‌ لشكرياني‌ كه‌ آنها را نمي‌ديديد، قوت‌ داد» كه‌ اين‌ لشكريان‌ فرشتگان‌ بودند وچهره‌ها و ديدگان‌ كفار را از يافتن‌ مخفي‌گاه‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برگردانيدند. يا بعد از آن‌، فرشتگان‌ را در غزوات‌ به‌ ياري‌ پيامبر خويش‌ فرستاد چنان‌كه‌ در بدر چنين‌ كرد «وكلمه‌ كساني‌ را كه‌ كفر ورزيدند، فروتر ساخت» يعني‌: كلمه‌ شرك‌ را، در نتيجه‌؛ دولت‌ مشركان‌ را به‌ پايان‌ آورد «و كلمه‌ خداست‌ كه‌ برتر است» كه‌ اين‌ كلمه‌؛ كلمه ‌توحيد و دعوت‌ اسلامي‌ مي‌باشد، كلمه‌اي‌ كه‌ وصف‌ هميشگي‌ آن‌، برتري‌ و فوقيت‌ بر هر كلمه‌ ديگري‌ است‌. آري‌! اسلام‌ هميشه‌ برتر است‌، هيچ‌گاه‌ پستي‌ را نمي‌پذيرد و هيچ‌ چيز بر آن‌ برتري‌ نمي‌يابد «و خداوند عزيز حكيم‌ است» يعني‌: غالب‌ و قاهر است‌؛ با نصرت ‌دادن‌ اهل‌ كلمه‌ خويش‌، حكيم‌ است‌؛ و جز آنچه‌ راكه‌ با حكمت‌ و صواب‌ منطبق‌ باشد، انجام‌ نمي‌دهد، كه‌ از آن‌ جمله‌ است‌ ذليل ‌ساختن‌ اهل‌ شرك‌.

 

انْفِرُواْ خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ‏ (41)

«بيرون‌ آييد» به‌ جهاد «سبكبار و گرانبار» يعني‌: شاد و بانشاط، يا افسرده‌ و بي‌نشاط، فقير و غني‌، پير و جوان‌، پياده‌ و سواره‌، مجرد و متأهل‌ و خلاصه ‌همگي‌ شما؛ جز كسي‌ كه‌ داراي‌ عذري‌ است‌، به‌ جهاد بيرون‌ آييد «و با مالها و جانهاي‌ خود در راه‌ خدا جهاد كنيد» جهاد در راه‌ خدا جلّ جلاله  فرض‌ كفايه‌ است‌ ولي‌ اگر جز بسيج‌ تمام‌ مسلمانان‌ در منطقه‌ يا مناطقي‌ از زمين‌، نيروي‌ ديگري‌ نمي‌توانست ‌جلو دشمن‌ را سد كند و دشمن‌ به‌ آن‌ منطقه‌ يا مناطق‌، غالب‌ شده‌ بود، جهاد بر عموم‌ مسلمانان‌ آن‌ منطقه‌؛ و در صورت‌ عدم‌ كفايت‌، قدم‌ به‌ قدم‌ بر مناطق ‌همجوار آن‌ فرض‌ عين‌ مي‌شود و اگر دشمن‌ به‌ داراسلام‌ نزديك‌ گشته‌ اما به‌ آن ‌وارد نشده‌ بود، نيز جهاد بر همگي‌ فرض‌ عين‌ است‌. همچنان‌ بر امام‌ (حاكم‌مسلمانان) فرض‌ است‌ تا در هرسال‌ يك‌بار بر دشمنان‌ اسلام‌ يورش‌ برد تا يا به ‌اسلام‌ در آيند و يا اين‌كه‌ با حقارت‌ جزيه‌ بپردازند «اين» امر به‌ نفير عام‌ و امر به‌ جهاد «براي‌ شما خير است» يعني‌: به‌ ذات‌ خود خيري‌ است‌ بزرگ‌، يا بهتر از استراحت‌ و نشستن‌ در خانه‌ است‌ «اگر بدانيد» و كسي‌ كه‌ از بهتر بودن‌ جهاد آگاه ‌نباشد، نادان‌ است‌.

ابن‌كثير نقل‌ مي‌كند: «روزي‌ ابوطلحه‌ سوره‌ (برائه) را مي‌خواند و چون‌ به‌ اين ‌آيه‌ رسيد، گفت‌: از اين‌ آيه‌ چنين‌ در مي‌يابم‌ كه‌ پروردگار متعال‌ همه‌ ما ـ اعم‌ از پير و جوان‌ ـ را به‌ جهاد فراخوانده‌ است‌ پس‌ اي‌ فرزندانم‌! مرا مجهز كنيد كه‌ عازم ‌جهاد شوم‌. فرزندانش‌ گفتند: پدر جان‌! خداوند جلّ جلاله  بر تو رحم‌ كند، آخر تو همراه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم جهاد كردي‌ تا رحلت‌ كردند، بعد از آن‌ همراه‌ ابوبكر رضی الله عنه جهاد كردي‌ تا رحلت‌ كرد، سپس‌ همراه‌ عمر رضی الله عنه جهاد كردي‌ تا به‌ شهادت‌ رسيد، پدرجان‌! اين‌ همه‌ مجاهدات‌ تو را بس‌ است‌ و ما از جاي‌ تو به‌ جهاد مي‌رويم‌! ولي‌ ابوطلحه‌ نپذيرفت‌ و به‌ نيروي‌ دريايي‌ مسلمانان‌ پيوسته‌ به‌ كشتي‌ نشست‌ و عازم‌ جهاد شد، اما در ميان‌ راه‌ درگذشت‌ و مجاهدان‌ جزيره‌اي‌ را نيافتند تا او را در آن ‌دفن‌ كنند ـ مگر بعد از نه‌ روز از درگذشتش‌ ـ ولي‌ با وجود گرمي‌ هوا، جسد مباركش‌ در طول‌ اين‌ مدت‌ هيچ‌ تغييري‌ نكرد، سرانجام‌ او را در آن‌ جزيره‌ دفن‌ كردند».

 

لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لاَّتَّبَعُوكَ وَلَكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ ‏ (42)

بعد از آن‌كه‌ خداوند متعال‌ فرجام‌ ترك‌ جهاد را بيان‌ كرد و به‌ نفير عام‌ فرمان ‌داد؛ اينك‌ به‌ درمان‌ آفت‌ تخلف‌ از جهاد مي‌پردازد: «اگر منفعتي‌ زودياب‌ در پيش ‌مي‌بود» يعني‌: اي‌ پيامبر! اگر آنچه‌ ايشان‌ را به‌ آن‌ فرامي‌خواني‌، غنيمتي‌ نزديك‌ و در دسترس‌ مي‌بود، نه‌ سفري‌ دور و توان‌فرسا «و اگر سفري‌ آسان» و متوسط ـ نه ‌خيلي‌ دور و نه‌ خيلي‌ نزديك‌ ـ در پيش‌ مي‌بود «قطعا از تو پيروي‌ مي‌كردند» يعني‌: اين‌ گروه‌ متخلف‌ از جهاد، قطعا همراه‌ تو مي‌آمدند «ولي‌ راه‌ پرمشقت» يعني‌:غزوه‌ تبوك‌ «برآنان‌ گران‌ آمد» زيرا از يكسو اين‌ غزوه‌ سفري‌ دور و پرمشقت‌ بود و از سوي‌ ديگر، سال‌؛ سال‌ قحطي‌ و تنگدستي‌ و فصل‌؛ فصل‌ گرما بود «و به‌زودي» تخلف‌كنندگان‌ از غزوه‌ تبوك‌ «به‌ خدا سوگند خواهند خورد» درحالي‌كه ‌مي‌گويند: «اگر مي‌توانستيم» يعني‌: اگر تاب‌ و توان‌ مالي‌ و بدني‌ مي‌داشتيم‌ «حتما با شما بيرون‌ مي‌آمديم» و از جهاد تخلف‌ نمي‌كرديم‌ ولي‌ آنها با اين‌ سوگند دروغ‌ «خود را هلاك‌ مي‌كنند» زيرا كسي‌كه‌ به‌ دروغ‌ سوگند خورد؛ بي‌گمان‌ خودش‌ را هلاك‌ ساخته‌ است‌ «و خدا مي‌داند كه‌ آنان‌ دروغگويند» در اين‌ سوگندي‌ كه‌ به‌ شما خواهند خورد؛ بلكه‌ آنها توان‌ بيرون ‌آمدن‌ به‌ جهاد را داشتند، اما سرپيچي‌ و سستي‌ كردند و به‌سبب‌ زحمت‌ و مشقت‌ جهاد، از آن‌ روي‌ برتافتند.

 

عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ ‏ (43)

«خدايت‌ ببخشايد» اين‌ عتابي‌ لطف‌آميز براي‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم است‌ زيرا با بخشايش‌ او تعالي‌ آغاز شد «چرا پيش‌ از آن‌كه‌ حال‌ راستگويان‌ بر تو معلوم‌ گردد و دروغگويان‌ را بشناسي‌، به‌ آنان‌ اجازه‌ دادي‌؟» چرا با عذرهايي‌ كه‌ نزد تو مطرح‌ كردند، در دادن‌ اجازه‌ تخلف‌ از جهاد به‌ آنان‌ شتاب‌ كردي‌؟ و قدري‌ تأني‌ و درنگ‌ ننمودي‌ تا صدق‌ و راستي‌ راستگويان‌ در پيش‌ كشيدن‌ عذرها و دروغ‌ دروغگويان‌ در اين‌ امر، بر تو روشن‌ شود؟

 

لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ (44)

«كساني‌كه‌ به‌ الله و روز آخرت‌ ايمان‌ آورده‌اند، در اين‌كه‌ به‌ مالها و جانهاي‌ خود جهاد كنند، از تو اجازه‌ نمي‌طلبند» يعني‌: مؤمنان‌، در باب‌ تخلف‌ از جهاد از تو اجازه ‌نمي‌طلبند بلكه‌ عادت‌ و شيوه‌ آنها اين‌ است‌ كه‌ بي‌ هيچ‌ توقفي‌ و بي‌ آن‌كه‌ منتظر صدور اجازه‌ از سوي‌ تو بمانند، به‌سوي‌ جهاد مي‌شتابند.

حق‌ تعالي‌ جهاد با مال‌ را بر جهاد با نفس‌ مقدم‌ ساخت‌؛ زيرا جهاد با نفس‌ بدون ‌مقدم‌ ساختن‌ جهاد با مال‌، قابل‌ تحقق‌ نيست‌ «و خدا به‌ حال‌ تقواپيشگان ‌داناست» همانان‌ كه‌ از تو اجازه‌ تخلف‌ نخواستند.

 

إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ ‏ (45)

«جز اين‌ نيست‌ كه‌ تنها كساني‌ از تو اجازه» سرپيچي‌ از جهاد و تخلف‌ از آن‌ را «مي‌طلبند كه‌ به‌ الله و روز آخرت‌ ايمان‌ ندارند» و آنان‌ منافقانند. ذكر ايمان‌ به‌ خدا و روز آخرت‌ از آن‌روست‌ كه‌ اين‌ دو امر، برانگيزاننده‌ جهاد در راه‌ خدا جلّ جلاله  است ‌«و دلهايشان‌ شك‌ آورده‌ است‌ پس‌ آنان‌ در شك‌ خود سرگردان» و متحير «اند» بنابراين‌، گروهي‌ كه‌ از تو اجازه‌ تخلف‌ مي‌طلبند و هيچ‌ عذري‌ هم‌ ندارند، مؤمن‌ نيستند بلكه‌ در دين‌ خود شكاك‌ و متحير و مضطربند، آنها به‌سوي‌ راه‌ صواب‌ ره‌ نيافته‌ و به‌ پاداش‌ الهي‌ اميدي‌ ندارند.

 

وَلَوْ أَرَادُواْ الْخُرُوجَ لأَعَدُّواْ لَهُ عُدَّةً وَلَكِن كَرِهَ اللّهُ انبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُواْ مَعَ الْقَاعِدِينَ ‏ (46)

«و اگر اينان‌ به‌راستي‌ اراده‌ بيرون‌ رفتن» به‌ جهاد را «داشتند، قطعا براي‌ آن ‌سازوبرگي‌ تدارك‌ مي‌ديدند» و از تدارك‌ قبلي‌ ساز و برگ‌ سفر، تغافل‌ نمي‌كردند چنان‌كه‌ مؤمنان‌ براي‌ اين‌ امر آماده‌گي‌ گرفتند لذا آنها در اين‌ ادعايشان‌ دروغگويند و در اصل‌، قصد رهسپار شدن‌ به‌ جهاد را نداشتند و نه‌ براي‌ آن‌ توشه‌راه‌ و سلاحي‌ آماده‌ كرده‌ بودند «ولي‌ الله برانگيختن‌ آنان‌ را خوش‌ نداشت‌ پس‌ آنان‌را از حركت‌ منصرف‌ گردانيد» يعني‌: آنان‌ را از بيرون ‌رفتن‌ با تو باز داشت‌ و منصرف ‌گردانيد چرا كه‌ گفتند: اگر به‌ ما اجازه‌ ماندن‌ داده‌ نشود و به‌ عازم‌ شدن‌ مجبورشويم‌، فساد برپا كرده‌ و دشمن‌ را عليه‌ مؤمنان‌ برمي‌انگيزيم‌. پس‌ سست‌ ساختن‌ و بازداشتن‌ آنها از حركت‌، به‌ مصلحت‌ مؤمنان‌ بود «و به‌ آنان‌ گفته‌ شد: بنشينيد» يعني‌: خداوند متعال‌ گرايش‌ به‌ نشستن‌ را در دلهايشان‌ افگند؛ براي‌ اين‌كه‌ آنان‌ را خوار و ذليل‌ فروگذارد و با ذلت‌ در خانه‌ خود وامانند «با خانه‌نشينان» يعني‌: با آفت‌زدگان‌ معذور؛ از كوران‌ و بيماران‌ و زنان‌ و كودكان‌. در اين‌ تعبير؛ چنان‌ تحقير و تمسخر و كوچك‌شماري‌اي‌ براي‌ آنها نهفته‌ است‌ كه ‌بر هيچ‌ عاقلي‌ مخفي‌ نتوان‌ بود.

 

لَوْ خَرَجُواْ فِيكُم مَّا زَادُوكُمْ إِلاَّ خَبَالاً ولأَوْضَعُواْ خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ ‏ (47)

«اگر با شما بيرون‌ مي‌آمدند، جز خبال‌ براي‌ شما نمي‌افزودند» يعني‌: جز فساد وشر چيز ديگري‌ براي‌ شما نمي‌افزودند زيرا آنان‌ بزدلاني‌ خوار و حقير بيش‌ نيستند. اين‌ تعبير، تسليت‌ و دلجويي‌اي‌ براي‌ مؤمنان‌ از تخلف‌ منافقان‌ است‌. خبال‌: فساد، دو به‌ هم‌زني‌، اختلاف‌ افگني‌ و شايعه‌پراكني‌ است‌ «و البته‌ به‌ سرعت‌ خود را ميان‌ شما مي‌افگندند» يعني‌: با تمام‌ شتاب‌ در ميان‌ شما به‌ فسادانگيزي‌ و فتنه‌جويي ‌مي‌پرداختند، با دروغها و اكاذيبي‌ كه‌ برمي‌ساختند و برمي‌پراكندند، دروغهايي ‌كه‌ موجب‌ فساد ذات‌البين‌ است‌ «و در حق‌ شما فتنه‌جويي‌ مي‌كردند» بابرهم‌انگيختن‌ و دوبهم‌زدن‌ و تيره‌كردن‌ روابط نيك‌ شما «و در ميان‌ شما سخن‌شنواياني‌ دارند» كه‌ دروغ‌پردازيهاي‌ آنان‌ را شنيده‌ و پذيرفته‌، سپس‌ آن‌ را به‌ شما انتقال‌ مي‌دهند و در نتيجه‌ ميان‌ شما و برادران‌ ديني‌تان‌ اختلاف‌ و فساد ذات‌البين ‌مي‌پراكنند. يا معني‌ اين‌ است‌: در ميان‌ شما جاسوساني‌ هستند كه‌ سخنانتان‌ راشنيده‌ و به‌ آنان‌ انتقال‌ مي‌دهند «و خدا به‌ ستمگران‌ داناست» و مي‌داند كه‌ اگر با شما به‌ جهاد بيرون‌ آيند، چه‌ آفاتي‌ از سوي‌ آنان‌ عليه‌ شما متصور خواهد بود! از اين‌ جهت‌، حكمت‌ بالغه‌ وي‌ چنين‌ اقتضا كرد كه‌ همراه‌ شما به ‌جهاد بيرون‌ نيايند.

شايان‌ ذكر است‌ كه‌ اين‌ گروه‌ متخلف‌، از رؤساي‌ اوس‌ و خزرج‌ بودند وعبدالله بن‌ابي‌ رئيس‌ منافقان‌ از جمله‌ آنان‌ بود. آري‌! در ميان‌ بيرون‌رفتگان‌ به‌ جهاد از انصار مدينه‌، كساني‌ بودند كه‌ از اين ‌رؤساي‌ خويش‌ سخن‌ شنوي‌ داشتند چرا كه‌ هنوز براي‌ آن‌ رؤسا در ميان‌ قومشان‌ شأن‌ و هيبتي‌ بود.

 

لَقَدِ ابْتَغَوُاْ الْفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَقَلَّبُواْ لَكَ الأُمُورَ حَتَّى جَاء الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَهُمْ كَارِهُونَ ‏ (48)

«هرآينه‌ پيش‌ از اين‌ نيز فتنه‌ را طلب‌ كرده‌ بودند» يعني‌: منافقان‌ پيش‌ از غزوه‌ «تبوك» نيز، جوياي‌ فسادانگيزي‌، دو بهم‌ زني‌، شايعه‌پراكني‌، جوسازي‌، متفرق ‌ساختن‌ وحدت‌ كلمه‌ مؤمنان‌ و پراكنده‌ ساختن‌ جمعشان‌ گشته‌ بودند و اين‌ در آغاز تشريف‌فرمايي‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ مدينه‌ بود كه‌ اعراب‌ همه‌ از يك‌ تيركش ‌به‌سوي‌ مؤمنان‌ هجوم‌ آورده‌ و يهود مدينه‌ و منافقان‌ نيز با آنان‌ هم‌داستان‌ شدند و در غزوه‌ احد كردند آنچه‌ كردند «و كارها را بر تو وارونه‌ ساختند» يعني‌: آرا و نظرياتي‌ گوناگون‌ عليه‌ اسلام‌ مطرح‌ ساخته‌ و نيرنگها و توطئه‌هاي‌ مختلفي‌ را سازمان‌ دادند تا شايد چيزي‌ از اين‌ وارونه‌سازي‌ها در مسلمانان‌ و در تو اثر كرده‌ و عزمتان‌ را بر جهاد سست‌ كند «تا آن‌كه‌ حق‌ آمد» يعني‌: نصرت‌ و تأييد حق‌ تعالي‌آمد «و امر خدا آشكار شد» با عزت ‌دادن‌ دين‌، برتر ساختن‌ شريعت‌ و سركوب ‌دشمنانش‌ «در حالي‌كه‌ آنان‌ ناخشنود بودند» از پيروزي‌ حق‌ و اين‌ پيروزي‌ به‌ رغم ‌ميل‌ آنان‌ بود.

 

وَمِنْهُم مَّن يَقُولُ ائْذَن لِّي وَلاَ تَفْتِنِّي أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُواْ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ ‏ (49)

بعد از بيان‌ اجمالي‌ موضع‌گيري‌ منافقان‌ در آيات‌ قبل‌؛ اينك‌ حق‌ تعالي‌ به‌ بيان‌ حال‌ مجموعه‌هايي‌ مي‌پردازد كه‌ هريك‌ از آنها، معرف‌ ومصداق‌ نمونه‌ مشخصي ‌از نمونه‌هاي‌ نفاق‌ اند: «و از آنان» يعني‌: از منافقان‌ «كسي‌ است‌ كه‌ مي‌گويد» به ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم «مرا اجازه‌ ده» در تخلف‌ از جهاد و باقي‌ ماندن‌ در مدينه‌ «و مرا در فتنه‌ نينداز».

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: «چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم قصد عزيمت‌ به‌ غزوه‌ تبوك‌ را داشتند، به‌ جدبن‌قيس‌ فرمودند: اي‌ جد! رأي‌ تو درجهاد با بني‌الاصفر (روم) چيست‌؟ جدبن‌قيس‌ گفت‌: يا رسول‌الله! من‌ شخصي‌ هستم‌ شيفته‌ زنان‌ و چون‌ زنان‌ بني‌الاصفر (روميان) را ببينم‌، فريفته‌ آنان‌ مي‌شوم ‌پس‌ به‌ من‌ اجازه‌ ماندن‌ بده‌ و مرا در فتنه‌ نينداز! به‌ قولي‌ ديگر؛ معني‌ اين‌ است‌: به‌ من‌ اجازه‌ ماندن‌ بده‌ و مرا در فتنه‌ ـ يعني‌ در گناه‌ ـ نينداز زيرا اگر به‌ من‌ اجازه ‌ماندن‌ هم‌ ندهي‌، اذن‌ تو هم‌ كه‌ نباشد، من‌ تخلف‌ مي‌كنم‌ و در اين‌ صورت‌ به‌ گناه‌ درمي‌افتم‌. «آگاه‌ باش‌ كه‌ هم‌اكنون‌ در فتنه‌ افتاده‌اند» يعني‌: در آن‌ فتنه‌اي‌ كه‌ از آن ‌نام‌ بردند، كه‌ عبارت‌ از فتنه‌ تخلف‌ از جهاد و بهانه‌تراشي‌هاي‌ بي‌اساس‌ و بيهوده ‌است‌، در افتاده‌اند و چه‌ فتنه‌اي‌ بزرگتر از تخلف‌ از جهاد است‌! «و همانا دوزخ‌ دربرگيرنده‌ كافران‌ است» و آنان‌ را از آن‌ گريز و گزيري‌ نيست‌ زيرا اسباب‌ و علل ‌احاطه‌ دوزخ‌ در آنها فراهم‌ است‌.

 

إِن تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُواْ قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَيَتَوَلَّواْ وَّهُمْ فَرِحُونَ (50)

«اگر به‌ تو حسنه‌اي‌ برسد، آنان‌ را ناخوش‌ مي‌كند و اگر به‌ تو مصيبتي‌ برسد، مي‌گويند: ما از قبل‌ حساب‌ كار خود را داشتيم» يعني‌: ما از قبل‌ احتياطمان‌ را نموده‌ وجانب‌ حزم‌ و دورانديشي‌ را از دست‌ نداده‌ايم‌ و بنابراين‌، به‌ جنگ‌ بيرون‌ نيامديم‌ چنان‌كه‌ مؤمنان‌ بيرون‌ آمدند و به‌ اين‌ مصيبت‌ درافتادند. حسنه‌: غنيمت‌ و فتح‌ وپيروزي‌ و مصيبت‌: زخم‌ و جراحت‌ است‌. «و شادمانه‌ روي‌ برتافته‌، برمي‌گردند» در حالي‌ كه‌ از سلامت‌ خود و مصيبت‌ مؤمنان‌ شادمانند.

در اينجاست‌ كه‌ خداوند متعال‌ به‌ پیامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم  دستور مي‌دهد كه‌ برايشان‌ سه ‌اصل‌ زير را تفهيم‌ كند:

 

قُل لَّن يُصِيبَنَا إِلاَّ مَا كَتَبَ اللّهُ لَنَا هُوَ مَوْلاَنَا وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ‏ (51)

«بگو: هرگز به‌ ما جز آنچه‌ كه‌ الله براي‌ ما نوشته‌ است» در لوح‌ محفوظ از خير وشر «نمي‌رسد» و چون‌ او ما را به‌ جنگ‌ مأمور نموده‌ پس‌ ما به‌هر حال‌، امر او را اطاعت‌ مي‌كنيم‌ «اوست‌ مولاي‌ ما» يعني‌: اوست‌ نصرت‌دهنده‌ و كارساز ما، اوست‌ كه‌ سرانجام‌، كار را به‌ سود ما رقم‌ زده‌ و قطعا دين‌ خويش‌ را بر تمام‌ اديان ‌پيروز مي‌گرداند و هر رخدادي‌ هم‌ كه‌ براي‌ ما اتفاق‌ بيفتد ـ هرچند در ظاهر امر شر باشد ـ در نهايت‌ به‌ خير دنيا و آخرت‌ ماست‌ «و بايد كه‌ مؤمنان‌ بر خدا توكل ‌كنند» توكل‌ بر خدا جلّ جلاله ، سپردن‌ امور به‌ وي‌ است‌ و مؤمنان‌ جز به‌ خداوند جلّ جلاله ، بركسي‌ ديگر توكل‌ نمي‌كنند و شايسته‌ آنها نيز همين‌ است‌ كه‌ چنين‌ مطيع‌ و متوكل‌ باشند.

 

قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَن يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِّنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُواْ إِنَّا مَعَكُم مُّتَرَبِّصُونَ ‏ (52)

اصل‌ دوم‌ كه‌ بايد به‌ منافقان‌ تفهيم‌ شود، اين‌ است‌: «بگو: آيا براي‌ ما جز يكي‌ از اين‌ دو نيكي‌ را انتظار مي‌بريد؟» آيا براي‌ ما جز  پيروزي‌ يا شهادت‌، چيز ديگري‌ را انتظار مي‌بريد؟ مگر نمي‌دانيد كه‌ هر دوي‌ اينها نزد ما بس‌ خوش‌ آيند و گواراست‌؟ «در حالي‌كه‌ ما انتظار مي‌كشيم» در باره‌ شما يكي‌ از دو بدي‌ و بدفرجامي‌ را؛ يا «كه ‌خداوند به‌ شما از نزد خود عذابي‌ برساند» يعني‌: عذاب‌ كوبنده‌اي‌ كه‌ از آسمان‌ فرود مي‌آيد و شما را نابود مي‌كند «يا» بچشاند به‌ شما عذابي‌ «با دست‌ ما» يعني‌: با غالب ‌ساختن‌ ما مؤمنان‌ بر شما و كشتن‌ و اسير گرفتن‌ و غارت‌كردن‌ و به‌ بندكشيدن‌ شما «پس‌ انتظار بكشيد» براي‌ ما آنچه‌ را كه‌ ذكر كرديم‌ از سر انجام‌ ميمون‌ و خجسته‌ «كه‌ ما نيز با شما در انتظاريم» آن‌ فرجام‌ ناميموني‌ را كه‌ كار شما بدان‌ خواهد انجاميد.

 

قُلْ أَنفِقُواْ طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَّن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ ‏ (53)

اصل‌ سوم‌ كه‌ بايد به‌ منافقان‌ تفهيم‌ شود، اين‌ است‌: «بگو: چه‌ با رغبت‌ انفاق ‌كنيد، چه‌ با بي‌ميلي‌، هرگز از شما پذيرفته‌ نمي‌شود» اگر به‌ ميل‌ و رغبت‌ خود، اما بدون‌ دستوري‌ از جانب‌ خدا جلّ جلاله  و رسولش‌ انفاق‌ كنيد، يا با بي‌ميلي‌ به‌ امرخدا جلّ جلاله  و رسولش‌، انفاق‌ كنيد بدانيد كه‌ انفاق‌ شما هرگز نزد حق‌ تعالي‌ پذيرفته ‌نيست‌ «چراكه‌ شما قومي‌ فاسق‌ بوده‌ايد» در حالي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  فقط از تقواپيشگان‌ مي‌پذيرد. فسق‌: نافرماني‌ و تمرد است‌.

 

وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ كُسَالَى وَلاَ يُنفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ كَارِهُونَ ‏ (54)

«و هيچ‌ چيز مانع‌ پذيرفته‌ شدن‌ انفاقهاي‌ آنان‌ نشد جز اين‌كه‌ به‌ خدا و پيامبرش‌ كفر ورزيدند و جز با حال‌ كسالت‌ به‌ نماز نمي‌آيند» خداوند متعال‌ در اين‌ آيه‌، سه‌ چيز را به‌عنوان‌ عوامل‌ بازدارنده‌ پذيرفته ‌بودن‌ انفاق‌ آنان‌ ذكر مي‌كند: اول‌ كفر. دوم ‌اين‌كه‌ جز در حال‌ كسالت‌ و كاهلي‌ و گرانجاني‌ نماز نمي‌گزارند زيرا آنان‌ نه‌ از نمازگزاردن‌ اميد ثوابي‌ دارند و نه‌ از عذابي‌ مي‌ترسند پس‌ نمازشان‌ چيزي‌ جز ريا نيست‌. سوم‌ اين‌كه‌: «انفاق‌ نمي‌كنند» اموالشان‌ را «جز با كراهت» نه‌ با رغبت‌ و دلخوشي‌، از آن‌ رو كه‌ آنها مي‌پندارند؛ انفاق‌ مال‌ در راه‌ خدا جلّ جلاله ، قراردادن‌ آن ‌در معرض‌ اتلاف‌ و نابودي‌ است‌ چرا كه‌ به‌ وعده‌هاي‌ خداوند جلّ جلاله  و رسول‌ وی صلّی الله علیه و آله و سلّم!  در پاداش‌ انفاق‌ مال‌، هيچ‌ باور ندارند.

 

فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ ‏ (55)

«پس‌ اموال‌ و فرزندانشان‌ تو را به‌ شگفت‌ نياورد» و آنچه‌ را كه‌ از اموال‌ و فرزندان‌ دارند، نيك‌ مپندار زيرا «جزاين‌ نيست‌ كه‌ خدا مي‌خواهد به‌وسيله‌ اينها در زندگي‌ دنيا عذاب‌شان‌ كند» به‌ سبب‌ اين‌كه‌ آنها پروردگاري‌ را كه‌ بخشنده‌ اين ‌نعمتهاست‌، شكر گزار نبوده‌ و پرداخت‌ زكات‌ آن‌ اموال‌ و دادن‌ صدقات‌ ديگر را در موارد لزوم‌، فرومي‌گذارند «و جانشان‌ درحالي‌ بيرون‌ آيد كه‌ كافر باشند» يعني‌: خداوند متعال‌ مي‌خواهد تا ارواحشان‌ در حال‌ كفر از بدنهايشان‌ بيرون‌ آيد بدان‌جهت‌ كه‌ پيامهاي‌ منزله‌ بر انبياعلیه السلام  را نپذيرفته‌ و بر كفر مصمم‌اند و با لجاجت‌ و سماجت‌، در گمراهي‌ فرورفته‌اند.

 

وَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنكُمْ وَمَا هُم مِّنكُمْ وَلَكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ ‏ (56)

«و به‌ خدا سوگند ياد مي‌كنند كه‌ قطعا از شما هستند» يعني‌: مسلمانند و از جمله ‌شما هستند «در حالي‌ كه‌ آنان‌ از شما نيستند» زيرا نهاد و عواطفشان‌ با كفار است ‌«ليكن‌ آنان‌ گروهي‌ هستند كه‌ مي‌ترسند» از رويارويي‌ با دشمنان‌، به‌ علت‌ جبن‌. يا مراد اين‌ است‌: از آن‌ مي‌ترسند كه‌ بر آنان‌ نيز همان‌ كشتار و اسارت‌ و بدبختي‌اي ‌فرود آيد كه‌ بر مشركان‌ فرود آمد و بنابراين‌، نزد شما از روي‌ تقيه‌ به‌ اسلام‌ تظاهر مي‌كنند در حالي‌كه‌ حقيقت‌ و واقع‌ امر غير از اين‌ است‌.

 

لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغَارَاتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَّوَلَّوْاْ إِلَيْهِ وَهُمْ يَجْمَحُونَ ‏ (57)

«اگر پناهگاهي‌ را بيابند» كه‌ خود را در آن‌ از آسيب‌ شما نگه‌ دارند «يا غارهايي‌ را» بيابند كه‌ خود را در آن‌ از ديد شما پنهان‌ دارند تا آنان‌ را به‌ بيرون ‌رفتن‌ همراهتان‌ به‌ ميدانهاي‌ جنگ‌ ملزم‌ نگردانيد «يا سوراخي‌ را» يعني‌: جايي‌ چون‌ تونل‌ يا كانالي‌ را بيابند كه‌ در آن‌ از ديد شما مخفي‌ شوند «قطعا شتابزده‌ به‌سوي‌ آن‌ روي‌ مي‌آورند» يعني‌: چنان‌ با شتاب‌ به‌سوي‌ آن‌ پناهگاه‌ روي‌آورده‌ و از نزد شما مي‌گريزند كه‌ هيچ‌چيز آنها را برنمي‌گرداند چنان‌كه ‌اسب‌ ـ اگر بر آن‌ مهار نزنند ـ به‌ تندي‌ مي‌گريزد. پس‌ اينان‌ مخفيگاهي‌ را براي ‌پنهان‌ كردن‌ خود نمي‌يابند، هم‌ از اين‌ روست‌ كه‌ جز تظاهر به‌ غير حقيقت‌، ديگر راه‌ و چاره‌اي‌ فرارويشان‌ وجود ندارد.

 

وَمِنْهُم مَّن يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُواْ مِنْهَا رَضُواْ وَإِن لَّمْ يُعْطَوْاْ مِنهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ ‏ (58)

در اينجا حق‌ تعالي‌ به‌ بيان‌ اوصاف‌ مجموعه‌ دوم‌ از منافقان‌ مي‌پردازد:

«و برخي‌ از آنان‌ در صدقات» يعني‌: در توزيع‌ و تقسيم‌ اموال‌ زكات‌ «بر تو خرده ‌مي‌گيرند پس‌ اگر به‌ آنان‌ از آن‌ داده‌ شود» به‌اندازه‌اي‌ كه‌ مي‌خواهند «خشنود مي‌گردند» از نحوه‌ عملت‌ لذا بر تو عيب‌ نمي‌گيرند، از آن‌رو كه‌ جز بهره‌ ناچيز وفاني‌ دنياي‌ دون‌، ديگر مرام‌ و مقصدي‌ ندارند و از دين‌ و تدين‌ به‌دورند «و اگر به ‌آنان‌ از آن‌ داده‌ نشود» در حدي‌ كه‌ مي‌خواهند و جوياي‌ آن‌ هستند «بناگاه‌ به‌ خشم ‌مي‌آيند» و اظهار ناخشنودي‌ كرده‌، مي‌غرند و بر خود مي‌پيچند.

ابن‌كثير در بيان‌ سبب‌ نزول‌ مي‌گويد: «اموال‌ زكاتي‌ را نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آوردند، ايشان‌ آن‌ اموال‌ را در موارد معين‌ آن‌ تقسيم‌ كردند، در اين‌ حال‌، مردي ‌از انصار كه‌ همه‌ جا پشت‌ سر ايشان‌ حركت‌ مي‌كرد، گفت‌: اين‌ تقسيم‌ عادلانه‌ نبود! همان‌ بود كه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد».

 

وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوْاْ مَا آتَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتِينَا اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللّهِ رَاغِبُونَ ‏ (59)

«و اگر آنان‌ بدانچه‌ خدا و پيامبرش‌ به‌ آنان‌ داده‌اند» يعني‌: بدانچه‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  برايشان‌ مقرر داشته‌ و رسول‌ وی صلّی الله علیه و آله و سلّم!  به‌ آنان‌ داده‌ است‌ «راضي ‌مي‌شدند» هرچند كه‌ بهره‌شان‌ اندك‌ هم‌ مي‌بود، آري‌! اگر چنين‌ مي‌كردند؛ قطعا برايشان‌ بهتر بود «و» اگر «مي‌گفتند: خدا ما را بس‌ است‌، به‌زودي‌ خدا از فضلش‌ و رسول‌ او به‌ ما مي‌دهند» و اين‌ همان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ ما توقع‌ و انتظار آن‌ را داريم‌؛ «ما به‌سوي‌ الله راغبيم» در اين‌كه‌ به‌ ما از فضل‌ خود آنچه‌ را اميدوار آن‌ هستيم ‌بدهد، آري‌! اگر چنين‌ مي‌كردند؛ قطعا رفتاري‌ اين‌گونه‌، بهتر از خشم‌ و اعتراضشان‌ بود.

اين‌ آيه‌ كريمه‌ آداب‌ بزرگي‌ را به‌ ما مي‌آموزد.

 

إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاء وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏ (60)

چون‌ منافقان‌ در تقسيم‌ صدقات‌ (اموال‌ زكات) بر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم خرده ‌گرفتند، خداوند متعال‌ وجوه‌ مصرف‌ صدقات‌ را بيان‌ نمود تا طعن‌ و اعتراضشان‌ را دفع‌ و به‌ فتنه‌انگيزيشان‌ پايان‌ دهد: «جز اين‌ نيست‌ كه‌ صدقات‌ به‌ فقيران‌ اختصاص ‌دارد» فقير: كسي‌ است‌ كه‌ چيزي‌ ندارد. زيادبن‌حرث‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «مردي‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد و گفت‌: از اموال‌ زكات‌ به‌ من‌ بدهيد. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: بدان‌كه‌ خداي‌ عزوجل‌ به‌ حكم‌ پيامبر يا كس‌ ديگري‌ در باب‌ صدقات ‌(اموال‌ زكات) راضي‌ نشده‌ بلكه‌ خودش‌ در باره‌ آن‌ فيصله‌ نموده‌ و آن‌ را به ‌هشت‌ قسمت‌ تقسيم‌ كرده‌ پس‌ اگر تو هم‌ از آن‌ اصناف‌ هستي‌، اينك‌ به‌ تو نيز از آن‌ مي‌دهم».

«و» اموال‌ زكات‌ «به‌ مساكين‌ اختصاص‌ دارد» در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه ‌اصحاب‌y گفتند: مسكين‌ كيست‌ يا رسول‌الله؟ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «مسكين‌ كسي‌ است‌ كه‌ توانگري‌ را نمي‌يابد تا او را بي‌نياز كند، توانگر نيز بر احوالش‌ پي‌نمي‌برد و متوجه‌ فقر وي‌ نمي‌شود تا بر وي‌ صدقه‌ كند و او خود نيز از مردم‌ چيزي ‌درخواست‌ نمي‌كند». در نزد احناف‌ مسكين‌ كسي‌ است‌ كه‌ وضع‌ اقتصاديش‌ از فقير بدتر باشد. همچنين‌ در نزد احناف‌، كسي‌كه‌ مالك‌ بيست‌ دينار يا دويست ‌درهم‌ شرعي‌، يعني‌ نصاب‌ زكات‌ است‌، نبايد زكات‌ بگيرد و كسي‌كه‌ منزل‌ و خادمي‌ دارد، به‌ اجماع‌ علما از زكات‌ بي‌نياز پنداشته‌ نمي‌شود.

«و» اموال‌ زكات‌ «به ‌كارگزاران‌ جمع‌آوري‌ آن‌ اختصاص‌ دارد» يعني‌: كساني‌ كه‌ حاكم‌ مسلمانان‌ آنها را براي‌ جمع‌ آوري‌ اموال‌ زكات‌ مي‌فرستد، آنان‌ نيز يكي‌ ازاصناف‌ هشت‌گانه‌ مستحق‌ اموال‌ زكات‌ به‌شمار مي‌روند.

«و» اموال‌ زكات‌ «به‌ مؤلفه‌القلوب‌ اختصاص‌ دارد» آنان‌ زعماي‌ قبايلي‌ بودند كه ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم دلهايشان‌ را به‌دست‌ مي‌آوردند تا مسلمان‌ شوند، يا بر اسلام‌ پايداري‌ نمايند. نسفي‌ مي‌گويد: «مؤلفه‌القلوب‌ سه‌ دسته‌اند: دسته‌اي‌ كه ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم با دادودهش‌، آنها را به‌ اسلام‌ علاقه‌مند مي‌ساختند تا مسلمان‌ شوند، دسته‌ دوم‌ كساني‌ بودند كه‌ اسلام‌ آورده‌ بودند ولي‌ همراه‌ با ضعف‌ و دسته‌ سوم‌ كساني‌ بودند كه‌ شرشان‌ از مؤمنان‌ به‌ وسيله‌ مال‌ دفع‌ مي‌شد». احناف‌ ومالكي‌ها مي‌گويند: با انتشار اسلام‌ و قدرتمند شدن‌ آن‌، سهم‌ مؤلفه‌القلوب‌ ساقط شده‌ است‌ لذا اكنون‌ مستحقان‌ زكات‌ فقط هفت‌ دسته‌اند. شيخ‌ سعيد حوي‌ درتفسير «الاساس» مي‌گويد: «شكي‌ نيست‌ كه‌ اگر بار ديگر اسلام‌ به‌ غربت‌ خويش ‌بازگشت‌ و مسلمانان‌ ضعيف‌ شدند، حاكم‌ مسلمان‌ مي‌تواند سهم‌ مؤلفه‌ القلوب‌ را احيا كند».

«و» اموال‌ زكات‌ «در راه‌ آزادي‌ بردگان‌ اختصاص‌ دارد» به‌ اين‌ ترتيب‌ كه‌ بردگاني ‌مكاتب‌ شده‌[2] را خريداري‌ كرده‌ و آزادشان‌ كنند و اين‌ مذهب‌ شافعي‌ها وحنفي‌هاست‌. اما مالكي‌ها و حنبلي‌ها مي‌گويند: خريدن‌ برده‌ و سپس‌ آزاد كردن ‌بالاستقلال‌ آن‌ نيز شامل‌ اين‌ معني‌ است‌.

«و» اموال‌ زكات‌ «به‌ وام‌داران‌ اختصاص‌ دارد» مراد از آنها: كساني‌اند كه‌ زير بار قرض‌ بوده‌ و توان ‌بازپرداخت‌ آن‌ را ندارند، اما كسي‌ كه‌ به‌ سبب‌ تصرفات‌ ناموجه ‌و اسراف‌ آميز خود مقروض‌ شده‌ باشد، وامش‌ از وجوه‌ زكات‌ يا غير آن‌ پرداخت ‌نمي‌شود، مگر مشروط به‌ آن‌كه‌ از تكرار اين‌ شيوه‌ در معاملات‌ مالي‌اش‌ توبه‌ كند. رسول‌اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم خود، كساني‌ را كه‌ زير بار قرض‌ بودند از وجوه‌ زكات‌ ياري‌ كردند و همين‌ طور به‌ ياري‌كردنشان‌ از بابت‌ اين‌ وجوه‌، ارشاد نمودند. احناف ‌مي‌گويند: «غارم» كسي‌ است‌ كه‌ وامي‌ بر گردن‌ وي‌ است‌ و مالك‌ نصابي‌ كه‌ از وامش‌ افزون‌ باشد، نيست‌.

«و» اموال‌ زكات‌ «در راه‌ خدا اختصاص‌ دارد» اين‌ صنف‌ عبارت‌اند از: مجاهدان ‌و مرزداراني‌[3] كه‌ در سنگرها و مرزهاي‌ كشور اسلامي‌ آماده‌ رويارويي‌ با هر خطر احتمالي‌ مي‌باشند، كه‌ به‌ منظور تأمين‌ هزينه‌هاي‌ جهاد و تقويت‌ استحكامات ‌دفاعي‌، از وجوه‌ زكات‌ به‌ ايشان‌ پرداخت‌ مي‌شود، هرچند توانگر هم‌ باشند. ولي ‌احناف‌ فقير بودن‌ آنها را براي‌ دريافت‌ زكات‌، شرط كرده‌اند. همچنين‌ حجاجي‌كه‌ از مال‌ و ثروت‌ خويش‌ جدا افتاده‌اند، شامل‌ اين‌ دسته‌ مي‌شوند، هرچند توانگر هم‌ باشند.

«و» اموال‌ زكات‌ «به‌ ابن‌ السبيل‌ اختصاص‌ دارد» ابن‌السبيل‌: مسافري‌ است‌ كه ‌توشه‌ رسيدن‌ وي‌ به‌ خانه‌ و ديارش‌ در سفر تمام‌ شده‌، يا به‌ هر دليلي‌ از دسترس ‌وي‌ خارج‌ است‌ و در راه‌ بازمانده‌ پس‌ بر چنين‌ كسي‌، از اموال‌ زكات‌ پرداخت ‌مي‌شود، هرچند در محل‌ بودوباش‌ و زندگي‌ خود، از اغنيا هم‌ باشد «اين ‌فريضه‌اي‌ از جانب‌ خداست» يعني‌: محدود بودن‌ صرف‌ اموال‌ زكات‌ در اصناف‌ يادشده‌؛ حكمي‌ ثابت‌ و لازم‌ است‌ كه‌ حق‌ تعالي‌ آن‌ را بر بندگانش‌ فرض‌ نموده‌ و ايشان‌ را از تجاوز از آن‌ نهي‌ كرده‌ است‌ «و خدا دانا» است‌ به‌ مصلحت‌ بندگانش‌ و به‌ آنچه‌ كه‌ در توان‌ آنهاست‌ و بر ايشان‌ دشوار نيست‌ «حكيم‌ است» در تعيين ‌فريضه‌ زكات‌، در چگونگي‌ توزيع‌ آن‌ و در همه‌ چيز.

در اينجا اين‌ سؤال‌ مطرح‌ مي‌شود كه‌ آيا زكات‌ ناگزير بايد بر همه‌ هشت‌ صنف ‌ياد شده‌ صرف‌ شود، يا اگر به‌ بعضي‌ از آن‌ اصناف‌ هم‌ داده‌ شد، كافي‌ است‌؟ فقها در اين‌ باره‌ بر دو قول‌اند: حنفي‌ها و مالكي‌ها صرف‌ آن‌ را به‌ برخي‌ از اصناف‌ يادشده‌ جايز و شافعي‌ها آن‌ را ناجايز مي‌دانند.

 

وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيِقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ آمَنُواْ مِنكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ‏ (61)

آن‌گاه‌ حق‌ تعالي‌ حال‌ مجموعه‌ سوم‌ از منافقان‌ را اين‌گونه‌ بيان‌ مي‌كند:

«و از آنان‌ كساني‌ هستند كه‌ پيامبر را آزار مي‌دهند و مي‌گويند كه‌ او زودباور است» اذن‌: به‌ كسي‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ سخن‌ هر كسي‌ را كه‌ مي‌شنود، تصديق‌ مي‌كند و ميان‌ سخن‌ درست‌ و نادرست‌ فرقي‌ نمي‌گذارد. منافقان‌ هنگامي‌ اين‌ سخن‌ را به ‌رسول‌اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت‌ دادند كه‌ به‌ حلم‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  و گذشت‌شان‌ از جنايات ‌خويش‌ ـ كه‌ ناشي‌ از بزرگواري‌ و بردباري‌ و چشم‌پوشي‌ ايشان‌ بود ـ غره‌ شدند. كه‌ اين‌ نوعي‌ ديگر از رسوايي‌هاي‌ منافقان‌ است‌ «بگو: أذني‌ نيكو براي‌ شما است» يعني‌: پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از شما مي‌شنود ولي‌ او نيكوشنونده‌اي‌ براي‌ شماست‌ زيرا او سخن‌ خير را باور مي‌دارد نه‌ سخن‌ شر را و خير را از شر باز مي‌شناسد. آن‌گاه‌ حق‌ تعالي‌ (أذن‌ خير) را اين‌گونه‌ تفسير مي‌كند: «به‌ خدا ايمان‌ دارد و مؤمنان‌ را تصديق‌ مي‌كند» يعني‌: پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ خداوند جلّ جلاله  باور دارد و سخن‌ او را تصديق ‌مي‌كند، از آن‌ رو كه‌ عظمت‌ و جلال‌ و نشانه‌هاي‌ كمال‌ لايتناهي‌ او را شناخته ‌است‌، همچنان‌، پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سخن‌ مؤمنان‌ را مي‌شنود، مي‌پذيرد و تصديق‌ مي‌كند «و براي‌ كساني‌ از شما كه‌ ايمان‌ آورده‌اند رحمتي‌ است‌ و كساني‌ كه‌ پيامبر خدا را مي‌آزارند عذاب‌ دردناكي‌ در پيش‌ دارند» در هر دو سراي‌ دنيا و آخرت‌.

شيخ‌ سعيد حوي‌ در تفسير «الاساس» مي‌گويد: «گوش‌سپردن‌ به‌ سخن ‌ديگران‌، از بارزترين‌ اوصاف‌ رهبران‌ بزرگ‌ است‌ زيرا گوش‌سپردن‌ به‌ ديگران‌، در به‌دست‌ آوردن‌ دلهايشان‌ اثر بزرگي‌ برجا مي‌گذارد ولي‌ منافقان‌ اين‌ خصلت‌ ممتاز را نقيصه‌اي‌ براي‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم قلمداد كردند، درحالي‌كه‌ آيه‌ كريمه‌ نشان‌ داد كه‌گوش ‌دادن‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ سخن‌ ديگران‌، همراه‌ با احتياط و دقيقا هوشمندانه ‌بوده‌ است‌ به‌طوري‌ كه‌ ايشان‌ ميان‌ سخنان‌ حق‌ مؤمنان‌ و سخنان‌ باطل‌ ديگران‌، فرق‌ مي‌گذاشتند».

 

يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُواْ مُؤْمِنِينَ ‏ (62)

«براي‌ شما به‌ خدا سوگند ياد مي‌كنند تا شما را خشنود گردانند» منافقان‌ در خلوت‌ و مجالس‌ خصوصي‌شان‌ بر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم طعنه‌ مي‌زدند و چون‌ اين‌ خبرها به‌ مؤمنان‌ مي‌رسيد، نزد مؤمنان‌ آمده‌ و به‌ ايشان‌ سوگند مي‌خوردند كه‌ آنچه‌ درباره‌آنها به‌ گوش‌ ايشان‌ رسيده‌، واقعيت‌ ندارد و آنها چنان‌ سخناني‌ نگفته‌اند «در صورتي‌ كه‌ اگر مؤمن‌ باشند، سزاوارتر است‌ كه‌ خدا و فرستاده‌ او را خشنود سازند» با طاعت‌ و فرمانبرداري‌ خود ولي‌ آنان‌ به‌ سبب‌ كوري‌ باطني‌ خود، عظمت‌ خداوند جلّ جلاله  و مقام‌ منيع‌ پيامبرش‌ را درنمي‌يابند بنابراين‌، قصد دارند تا مسلمانان‌ را با سوگندهاي‌ دروغين‌ خود ارضا نمايند.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ آمده‌ است‌: مردي‌ از منافقان‌ گفت‌؛ اگر آنچه‌ محمد مي‌گويد، حق‌ باشد مسلمانان‌ از خر هم‌ بدترند! فردي‌ از مسلمانان‌ اين‌ سخنش‌ را شنيد و آن‌ را به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم رساند، ايشان‌ به‌ دنبال‌ آن‌ منافق‌ فرستاده ‌و او را مورد بازپرسي‌ قرار دادند، اما او پشت‌سرهم‌ سوگند مي‌خورد كه‌ چنين ‌سخني‌ نگفته‌ است‌! همان‌ بود كه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد.

 

أَلَمْ يَعْلَمُواْ أَنَّهُ مَن يُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِيهَا ذَلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ ‏ (63)

«آيا ندانسته‌اند كه‌ هر كس‌ با خدا و پيامبرش‌ مخالفت‌ ورزد» و با ايشان‌ درافتد و دشمني‌ كند «بي‌گمان‌ براي‌ او آتش‌ جهنم‌ است‌ كه‌ در آن‌ جاودانه‌ مي‌ماند، اين» عذاب‌، همانا «خفت‌ و خواريي‌ بزرگ‌ است» و چه‌ خواريي‌ از افتادن‌ به‌ دوزخ ‌و جاودانگي‌ در آن‌ بزرگتر مي‌باشد؟!

 

يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِي قُلُوبِهِم قُلِ اسْتَهْزِئُواْ إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَّا تَحْذَرُونَ ‏ (64)

«منافقان‌ از آن‌ بيم‌ دارند كه‌ بر مسلمانان» يعني‌: بر رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم «سوره‌اي ‌فرود آورده‌ شود» در باره‌شان‌ «كه‌ آنان‌ را» يعني‌: منافقان‌ را «از آنچه‌ در دلهايشان ‌است» از كفر و نفاق‌ و دشمني‌ با خداي‌ عزوجل‌ و پیامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم  «خبر دهد» يعني‌: آنان‌ را از نفاق‌ نهاني‌اي‌ كه‌ افزون‌ بر نفاق‌ آشكار خود پنهان‌ مي‌دارند، خبر دهد. مراد؛ آگاه‌ساختن‌ منافقان‌ از اين‌ امر است‌ كه‌ مؤمنان‌ از آنچه‌ آنها در دلهاي‌ خود پنهان‌ مي‌دارند، آگاهند «بگو» به‌ منافقان‌ «مسخره‌ كنيد» اين‌ تهديدي‌ برايشان ‌است‌ «بي‌گمان‌ خداوند آشكار كننده‌ چيزي‌ است‌ كه‌ از آن‌ بيمناكيد» يا با فرودآوردن ‌سوره‌اي‌ و يا با آگاه‌ ساختن‌ پيامبرش‌ از رازهاي‌ خائنانه‌تان‌.

 

وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ ‏ (65)

«و اگر از آنان‌ بپرسي» درباره‌ آنچه‌ كه‌ در طعنه‌ زدن‌ به‌ دين‌ و عيب‌جويي ‌مؤمنين‌ گفته‌اند، بعد از آن‌كه‌ خداوند جلّ جلاله  تو را بر آن‌ آگاه‌ كرده‌ است‌؛ «مسلما مي‌گويند: ما فقط شوخي‌ و بازي‌ مي‌كرديم» يعني‌: ما به‌ چيزي‌ از كار تو و مؤمنان ‌مشغول‌ نبوده‌، فقط سرگرم‌ بازي‌ خويش‌ بوده‌ايم‌ «بگو: آيا به‌ خدا و آيات‌ او و پيامبرش‌ تمسخر مي‌كرديد؟» بدين‌سان‌ خداوند متعال‌ انكار دروغين‌شان‌ را رد كرد و آنان‌ را در جايگاه‌ معترفان‌ به‌ وقوع‌ اين‌ جنايت‌ قرار مي‌دهد.

 

لاَ تَعْتَذِرُواْ قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ إِن نَّعْفُ عَن طَآئِفَةٍ مِّنكُمْ نُعَذِّبْ طَآئِفَةً بِأَنَّهُمْ كَانُواْ مُجْرِمِينَ ‏ (66)

«عذر نياوريد» زيرا اين‌ عذرآوري‌ و التماس‌ دروغين‌ از شما پذيرفته‌ نيست‌ و ديگر اين‌ كارها بعد از بر ملاساختن‌ رازهاي‌ خائنانه‌تان‌، هيچ‌ سودي‌ به‌ حالتان ‌ندارد «همانا شما بعد از ايمانتان» يعني‌: بعد از آن‌كه‌ اظهار ايمان‌ كرده‌ بوديد «كافر شده‌ايد» يعني‌: كفرتان‌ را با استهزايي‌ كه‌ از سويتان‌ روي‌ داد، نمايان ‌ساخته‌ايد «اگر از گروهي‌ از شما درگذريم» مراد از آنان‌: كساني‌ بودند كه‌ ايمانشان‌ را از كدورت‌ نفاق‌ خالص‌ ساخته‌ و از نفاق‌ توبه‌ كردند. و يكي‌ از آنان‌، شخصي ‌به‌نام‌ مخشي‌بن‌حمير بود كه‌ در پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم درآويخت‌ و به‌ زاري‌ مي‌گفت‌: اي ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم! نام‌ خودم‌ و نام‌ پدرم‌ بر من‌ اثر كرد[4] و اين‌ خريت‌ را مرتكب ‌شدم‌! در روايات‌ آمده‌ است‌: توبه‌ مخشي‌ پذيرفته‌ شد و نامش‌ را عبدالرحمن ‌گذاشتند و او از خداوند جلّ جلاله  درخواست‌ كرد تا در مكاني‌ نامعلوم‌ به‌ شهادت‌ رسد، همان‌ بود كه‌ در روز جنگ‌ «يمامه» به‌ شهادت‌ رسيد و هيچ‌ نشاني‌ از او نيافتند.

آري‌! اگر گروهي‌ را كه‌ از نفاق‌ توبه‌ كردند، مورد بخشايش‌ قراردهيم‌ «البته‌گروهي‌ ديگر را عذاب‌ مي‌كنيم‌ چراكه‌ آنان‌ مجرم‌ بودند» يعني‌: بر نفاق‌ خويش‌ مصربودند و از آن‌ توبه‌كار نشدند.

از عبدالله بن‌عمر رضی الله عنهما در بيان‌ سبب‌ نزول‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: «شخصي ‌در غزوه‌ تبوك‌ در مجلسي‌ گفت‌: ما همانند اين‌ قاريان‌ خويش‌ به‌ شكم‌ راغب‌تر، به‌ زبان‌ دروغگوتر و در هنگام‌ نبرد جبون‌تر نديده‌ايم‌! مردي‌ از اهل‌ آن‌ مجلس‌ در پاسخ‌ وي‌ گفت‌: دروغ‌ گفتي‌، تو منافق‌ هستي‌ و اين‌ ياوه‌ها را از سر نفاق ‌مي‌گويي‌، قطعا من‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم را از سخنانت‌ آگاه‌ خواهم‌ ساخت‌. همان‌ بود كه‌ اين‌ ماجرا به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم رسيد و در اين‌ ارتباط قرآن‌ نازل‌ شد. راوي‌ اضافه ‌مي‌كند: من‌ آن‌ شخص‌ منافق‌ را ديدم‌ كه‌ بر تنگ‌ ميان‌ بند شتر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم درآويخته‌ بود، درحالي‌كه‌ سنگها پاهايش‌ را مي‌خراشيد و مي‌گفت‌: «يارسول‌الله! ما فقط بازي‌ و سرگرمي‌ مي‌كرديم‌! و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ او مي‌گفتند: (أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ) :  آيا به‌ خدا و آيات‌ او و پيامبرش‌ تمسخرمي‌كرديد؟».

 

الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُواْ اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ‏ (67)

«مردان‌ و زنان‌ منافق‌ همه‌ از يك‌ديگرند» مردان‌ منافق‌، در نفاق‌ همانند زنانشان ‌هستند و احوالشان‌ در اين‌ امر با هم‌ يكسان‌ است‌ «امر به‌ منكر و نهي‌ از معروف ‌مي‌كنند» بدين‌سان‌ است‌ كه‌ در نفاق‌ و دوري‌ از ايمان‌، حد نهايي‌ انحطاط را مي‌پيمايند «و دستهاي‌ خود را فرو مي‌بندند» يعني‌: از انفاق‌ مال‌ در صدقه‌ و صله‌ رحم‌ و جهاد كه‌ اموري‌ لازمي‌ است‌، بخل‌ مي‌ورزند «خدا را فراموش‌ كردند» تا بدانجا كه‌ بيم‌ و پرواي‌ وي‌ در ذهن‌ و نهادشان‌ خطور نمي‌كند «پس‌ خدا هم ‌فراموششان‌ كرد» يعني‌: آنان‌ را از رحمت‌ و فضل‌ خويش‌ به‌دور داشت‌ «در حقيقت‌، اين‌ منافقانند كه‌ فاسقند» يعني‌: منافقان‌ در فسقشان‌ كاملند، فسقي‌ كه‌ عبارت‌ از تمرد و بريدن‌ از هر گونه‌ خيري‌ است‌.

 

وَعَدَ الله الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِيَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ ‏ (68)

«خدا به‌ مردان‌ و زنان‌ منافق‌ و كافران‌، آتش‌ دوزخ‌ را وعده‌ داده‌ است‌، در آن ‌جاودانه‌اند، آن‌ برايشان‌ كافي‌ است» يعني‌: آتش‌ دوزخ‌ برايشان‌ بس‌ است‌ و به‌عذابي‌ برتر از آن‌ نيازي‌ ندارند. اين‌ تعبير خود، بر سختي‌ عذاب‌شان‌ دلالت ‌مي‌كند «و خدا آنان‌ را لعنت‌ كرد» يعني‌: آنان‌ را از رحمت‌ خويش‌ طرد كرد و دور ساخت‌ «و براي‌ آنان‌ عذاب‌ پايداري‌ است» كه‌ از آنان‌ هيچ‌ جدايي‌ ندارد.

 

كَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ كَانُواْ أَشَدَّ مِنكُمْ قُوَّةً وَأَكْثَرَ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً فَاسْتَمْتَعُواْ بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُم بِخَلاَقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ بِخَلاَقِهِمْ وَخُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُواْ أُوْلَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الُّدنْيَا وَالآخِرَةِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ‏ (69)

آن‌گاه‌ خطاب‌ به‌ منافقان‌ مي‌فرمايد: «مانند كساني‌ كه‌ پيش‌ از شما بودند» يعني‌: شما منافقان‌ مانند پيشينيانتان‌ از كفار هستيد، يا عمل‌ شما مانند عمل‌ پيشينيانتان ‌است‌، آنها «از شما نيرومندتر و داراي‌ اموال‌ و فرزندان‌ بيشتري‌ بودند پس‌ از نصيب ‌خويش» كه‌ خداوند جلّ جلاله  برايشان‌ از لذت‌هاي‌ دنيا مقدر كرده‌ بود «برخوردار شدند و شما نيز» اي‌ منافقان‌! «از نصيب‌ خويش‌ برخوردار شديد» همان‌ نصيبي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  براي‌ شما مقدر كرده‌ بود «همان‌گونه‌ كه‌ آنان‌ كه‌ پيش‌ از شما بودند، از نصيب‌ خويش‌ برخوردار شدند» بدين‌سان‌ است‌ كه‌ خداوند متعال‌ غرق‌ شدن‌ دربهره‌هاي‌ دنيا را ـ بدان‌ گونه‌ كه‌ به‌ غفلت‌ از حق‌ منعم‌ ذوالمنن‌ بينجامد ـ بر هر دو گروه‌ عيب‌ گرفته‌ و نكوهش‌ مي‌كند «و شما فرورفتيد» در لذتهاي‌ دنيا و لهو و لعب ‌آن‌ و به‌ قولي‌: در تكذيب‌ آيات‌ خدا جلّ جلاله  «همان‌گونه‌ كه‌ آنان‌ فرو رفتند» در اين ‌اعمال‌ و در اين‌ امور «آن‌ گروه» موصوف‌ به‌ اين‌ اوصاف‌ «حبط شد» يعني‌: تباه‌ و نابود شد «اعمالشان» مراد اعمالي‌ است‌ كه‌ از نظر شكلي‌ و صوري‌، اعمال‌ نيك‌ است‌. آري‌! اعمال‌ نيك‌ آنان‌ تباه‌ شد «در دنيا و آخرت» تباهي‌ اعمالشان‌ در دنيا به‌ اين‌ طريق‌ است‌ كه‌ سرانجام‌، غنا و بي‌نيازي‌اي‌ كه‌ بدان‌ اميدوارند، به‌ فقر ومسكنت‌ مي‌انجامد و عزت‌ و شرفي‌ كه‌ بدان‌ چشم‌ دارند، به‌ ذلت‌ مي‌پيوندد و قوتي‌كه‌ بدان‌ اميدوارند، به‌ ضعف‌ مي‌گرايد. اما تباهي‌ اعمالشان‌ در آخرت‌ به‌ اين‌ است ‌كه‌: سرانجام‌ به‌ دوزخ‌ رهسپار مي‌شوند و به‌ چيزي‌ از اعمالي‌ كه‌ آن‌ را طاعت‌ وقربت‌ مي‌پنداشتند، بهره‌مند نمي‌شوند «و آن‌ گروه‌ همان‌ زيانكارانند» زيرا در برابر اين‌ اعمال‌ خويش‌، هيچ‌ ثواب‌ و پاداشي‌ ندارند.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «سوگند به‌ ذاتي‌ كه‌ جانم‌ در دست‌ اوست‌، قطعا شما وجب‌ به‌ وجب‌ و قدم‌ به‌ قدم‌ از سنت‌هاي‌ پشينيانتان‌ پيروي‌ مي‌كنيد؛ تا بدانجا كه‌ اگر آنان‌ به‌ سوراخ‌ سوسماري‌ درآمده‌ باشند، شما هم‌ به‌ آن‌ وارد مي‌شويد». اصحاب‌ رضی الله عنهم گفتند: يا رسول‌الله! مراد شما از پيشينيان‌ ما چه‌ كساني‌اند؟ آيا اهل‌ كتابند؟ فرمودند: «آري‌! چه‌ كساني‌ جز آنانند؟».

 

أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَقَوْمِ إِبْرَاهِيمَ وِأَصْحَابِ مَدْيَنَ وَالْمُؤْتَفِكَاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ‏ (70)

«آيا به‌ آنان» يعني‌: به‌ منافقان‌ «خبر كساني‌ كه‌ پيش‌ از آنان‌ بودند، نرسيده‌ است» خبر و گزارشي‌ كه‌ داراي‌ اهميت‌ و در خور توجه‌ و تأمل‌ است‌؟ و آن‌ عبارت‌ است‌ از: گزارش‌ كارنامه‌ پيشينيانشان‌ و جزايي‌ كه‌ در قبال‌ آن‌ به‌ آنها تعلق‌ گرفت‌.

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ از آن‌ پيشينيان‌ شش‌ گروه‌ را ذكر مي‌كند كه‌ اعراب ‌في‌الجمله‌ اخبارشان‌ را شنيده‌ و از داستانهايشان‌ آگاه‌ بودند.

اول‌ خبر: «قوم‌ نوح» كه‌ به‌ وسيله‌ توفان‌، به‌ هلاكت‌ رسيدند.

«و» دوم‌: خبر قوم‌ «عاد» كه‌ به‌ وسيله‌ بادي‌ مهلك‌ نابود ساخته‌ شدند.

«و» سوم‌: خبر قوم‌ «ثمود» كه‌ به‌ بانگ‌ مرگبار گرفتار شدند.

«و» چهارم‌: خبر «قوم‌ ابراهيم» كه‌ خداوند جلّ جلاله  پشه‌ را بر آنان‌ مسلط كرد و نمرود ملعون‌ را به‌ وسيله‌ پشه‌ به‌ هلاكت‌ رساند.

«و» پنجم‌: خبر «اصحاب‌ مدين» كه‌ قوم‌ شعيب‌علیه السلام  بودند و زلزله‌ آنان‌ را فروگرفت‌.

«و» ششم‌: خبر «اهل‌ مؤتكفات» يعني‌: مردم‌ شهرهاي‌ زير و زبرشده‌ قوم‌ لوطعلیه السلام  كه‌ خداوند جلّ جلاله  با سنگباران‌ به‌ هلاكت‌شان‌ رسانيد. و آن‌ شهرها را بدان‌ جهت‌ كه‌ از ريشه‌ و پايه‌ برآنان‌ منقلب‌ و واژگون‌ گشت‌ به‌ طوري‌ كه‌ فراز آنها به‌ فرود آنها تبديل‌ شد، «مؤتكفات» ناميدند.

«پيامبرانشان» يعني‌: پيامبران‌ آن‌ گروه‌ها و طوايف‌ شش‌گانه‌ «معجزات‌ روشني ‌براي‌ آنان‌ آوردند پس‌ هرگز خدا بر آن‌ نبود كه‌ به‌ آنان‌ ستم‌ كند» زيرا پيامبرانش‌ آنان‌ را بيم‌ و هشدار دادند «ولي‌ آنان‌ بر خود ستم‌ روا مي‌داشتند» به‌سبب‌ كفر به‌ خداوند جلّ جلاله  و عدم‌ انقياد در برابر پيامبرانش‌.

 

وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ‏ (71)

چون‌ حق‌ تعالي‌ صفات‌ ذميمه‌ منافقان‌ را ذكر كرد، به‌دنبال‌ آن‌ صفات‌ ستوده‌ مؤمنان‌ را بيان‌ نموده‌ مي‌فرمايد: «و مردان‌ مؤمن‌ و زنان‌ مؤمن‌ دوستان ‌يك‌ديگرند» يعني‌: دلهايشان‌ در محبت‌ و عطوفت‌ دوجانبه‌، با همديگر متحد است‌ و عاملي‌ كه‌ ايشان‌ را با هم‌ يكجا و هم‌آوا ساخته‌، كار دين‌ و ايمان‌ به‌ خداي ‌عزوجل‌ است‌ چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «مؤمن‌ براي‌ مؤمن‌ همانند ساختمان‌ است‌ كه‌ بعضي‌ از آن‌ بعضي‌ ديگر را مستحكم‌ مي‌گرداند، آن‌گاه‌ انگشتانشان‌ را در يك‌ديگر داخل‌ كردند». پس‌ مؤمنان‌ «به‌معروف‌ امر مي‌كنند» يعني‌: به‌ آنچه‌ كه‌ در شرع‌ معروف‌ و پسنديده‌ است‌ نه‌ منكر و ناپسند، كه‌ توحيد خداي‌ سبحان‌ و ترك‌ پرستش‌ غير وي‌ از آن‌ جمله‌ است‌ «و از منكر» يعني‌: از آنچه‌ كه‌ در دين‌ ناپسند است‌ «نهي‌ مي‌كنند و نماز را برپا مي‌دارند و زكات‌ را مي‌دهند و خدا را فرمانبرداري‌ مي‌كنند» در انجام‌ آنچه‌ كه‌ ايشان‌ را بدان‌ دستور داده‌ است‌ «و رسول‌ او را» نيز در اوامر و نواهي‌ وي‌ كه‌ همه‌ از سوي‌ حق‌ تعالي‌ است‌، پيروي‌ مي‌كنند «آن‌ گروه» موصوف‌ به‌ اين‌ اوصاف‌؛ «خدا به‌زودي‌ آنان‌ را مشمول‌ رحمت‌ خود قرار خواهد داد» در دنيا و آخرت‌، با برآوردن‌ وعده‌هاي‌ خويش‌ «همانا الله غالب‌ و حكيم‌ است» غالب‌ است‌ بر هر چيز، از جمله ‌بر پاداش‌ دادن‌ و مجازات‌ آنان‌، حكيم‌ است‌؛ كه‌ هم‌ پاداش‌ و هم‌ عقاب‌ را درجاي‌ مناسب‌ آن‌ قرار مي‌دهد.

البته‌ هر كس‌ حال‌ مسلمانان‌ را در عصر ما مورد تأمل‌ قرار دهد، به‌ اين‌ واقعيت ‌مي‌رسد كه‌ عامه‌ مسلمانان‌، از مجموعه‌ اين‌ اوصاف‌ فاصله‌ گرفته‌اند و عامل‌ انحطاط اوضاع‌ و احوالشان‌ نيز همين‌ است‌.

 

وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ‏ (72)

«خداوند به‌ مردان‌ و زنان‌ با ايمان‌ باغهايي‌ وعده‌ داده‌است‌ كه‌ از فرودست ‌آن» يعني‌: از فرودست‌ درختان‌ و غرفه‌هاي‌ آن‌ «نهرها جاري‌ است‌، در آن ‌جاودانه‌اند و نيز خانه‌هاي‌ پاك» و پسنديده‌اي‌ وعده‌ داده‌ است‌ كه‌ هيچ‌ پليدي‌ ونابساماني‌اي‌ در آنها نيست‌، در آنها خوش‌ مي‌زيند و در اوج‌ برخورداري‌ و رفاه‌ به‌سر مي‌برند «در بهشتهاي‌ عدن» عدن‌: يعني‌: جاويدان‌ كه‌ اقامت‌ در آنها هرگز انقطاع‌ و پاياني‌ ندارد. «عدن» به‌قول‌ راجح‌: نام‌ شهري‌ در بهشت‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابوهريره‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ فرمود: «گفتيم‌؛ يا رسول‌الله! به‌ما از بهشت‌ بگوييد كه‌ ساختمان‌ آن‌ چگونه‌ است‌؟ فرمودند: خشتي‌ از طلا وخشتي‌ از نقره‌ است‌، ملاط آن‌ مشك‌ است‌، ريگهاي‌ آن‌ مرواريد و ياقوت‌ و خاك‌ آن‌ زعفران‌، هر كس‌ كه‌ به‌ آن‌ درآيد، خوش‌برخوردار شده و هرگز آزاري ‌نمي‌بيند، جاودانه‌ مي‌زيد و نمي‌ميرد، نه‌ جامه‌هايش‌ كهنه‌ مي‌شود و نه‌ جواني‌اش ‌از بين‌ مي‌رود». «و خشنودي‌اي» هرچند اندك‌ «از» سوي‌ «الله، بزرگتر است‌ از همه» اين‌ نعمتهاي‌ بهشتي‌اي‌ كه‌ خداوند متعال‌ به‌ ايشان‌ داده‌ است‌ زيرا ايشان‌ براي ‌هميشه‌ از خشم‌ باري‌ تعالي‌ ايمن‌ مي‌شوند و مسلما هيچ‌ چيز از لذات ‌جسماني‌ ـ هرچند هم‌ كه‌ بزرگ‌ باشد ـ با كمترين‌ خشنودي‌اي‌ از سوي‌ حق‌ تعالي ‌برابر نيست‌ زيرا رضاي‌ خداوند متعال‌ سبب‌ هر رستگاري‌ و سعادتي‌ است‌ «اين» باغهاي‌ بهشتي‌ و خشنودي‌ حق‌ تعالي‌ «همان‌ كاميابي‌ بزرگ‌ است» و هر رستگاري‌ و كاميابي‌ ديگري‌ كه‌ مردم‌ آن‌ را كاميابي‌ و رستگاري‌ مي‌پندارند، دون ‌آن‌ مي‌باشد.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابي‌سعيد رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «خداوند متعال‌ به‌ اهل‌ بهشت‌ مي‌فرمايد: اي‌ اهل‌ بهشت‌! مي‌گويند: لبيك‌ اي‌پرودگار ما! به‌ فرمان‌ حاضريم‌ و خير همه‌ در دست‌ توست‌. مي‌فرمايد: آيا راضي‌ شديد؟ مي‌گويند: پروردگارا! مگر ما را چه‌ شده‌ است‌ كه‌ راضي‌ نباشيم ‌درحالي‌كه‌ تو به‌ ما چيزهايي‌ بخشيده‌اي‌ كه‌ به‌ هيچ‌ يك‌ از مخلوقاتت‌ عطا نكرده‌اي‌؟ مي‌فرمايد: آيا به‌ شما بهتر از اين‌ را عطا نكنم‌؟ مي‌گويند: پروردگارا! مگر چه‌ چيز بهتر از اين‌ است‌؟ مي‌فرمايد: خشنودي‌ام‌ را بر شما روا داشته‌ و بعد از آن‌ هرگز بر شما خشم‌ نمي‌گيرم».

 

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ‏ (73)

«اي‌ پيامبر! با كافران‌ و منافقان‌ جهاد كن» جهاد با كفار؛ جنگيدن‌ با آنهاست‌ تا يا مسلمان‌ شوند، يا جزيه‌ بپردازند. و جهاد با منافقان‌، اقامه‌ حجت‌ و بر پاداشتن ‌حدود بر آنان‌ است‌ زيرا آنان‌ بيشترين‌ كساني‌اند كه‌ موجبات‌ اقامه‌ حدود را مرتكب‌ مي‌شوند چراكه‌ از حق‌ تعالي‌ نمي‌ترسند «و بر آنان‌ غلظت‌ كن» غلظت‌: شدت‌ دگرگوني‌ و خشونت‌ است‌. آري‌! رفتار مؤمنان‌ با اين‌ دو گروه‌ در دنيا بايد اين‌چنين‌ باشد «و» اما در آخرت‌؛ «جايگاهشان‌ دوزخ‌ است‌ و چه‌ بد سرانجامي ‌است‌!» علي‌ابن‌ابي‌طالب‌ رضی الله عنه مي‌فرمايد: «خداي‌ متعال‌ رسول‌ خود صلّی الله علیه و آله و سلّم را با چهار شمشير برانگيخت‌: شمشيري‌ براي‌ مشركان‌، شمشيري‌ براي‌ كفار اهل‌ كتاب‌، شمشيري‌ براي‌ منافقان‌ و شمشيري‌ براي‌ باغيان». آن‌گاه‌ آيات‌ مربوط به‌ جهاد با اين‌ چهار گروه‌ را تلاوت‌ كرد. از اين‌ روايت‌ چنين‌ دانسته مي‌شود كه‌ منافقان‌ اگر نفاقشان‌ را اظهار نمايند، جهاد مسلحانه‌ عليه‌ آنان‌ لازم‌ است‌ و اين‌ قول‌؛ انتخاب ‌ابن‌جرير طبري‌ است‌.

 

يَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُواْ وَلَقَدْ قَالُواْ كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُواْ بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَهَمُّواْ بِمَا لَمْ يَنَالُواْ وَمَا نَقَمُواْ إِلاَّ أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ فَإِن يَتُوبُواْ يَكُ خَيْراً لَّهُمْ وَإِن يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذَاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِي الأَرْضِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ ‏ (74)

«به‌ خدا سوگند مي‌خورند كه‌ نگفته‌اند» سخن‌ كفر را. در يكي‌ از روايات‌، در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ آمده‌ است‌: اين‌ آيه‌ به‌سبب‌ سخن‌ يكي‌ از منافقان‌ نازل ‌شد كه‌ گفت‌: اگر محمد در سخنانش‌ نسبت‌ به‌ برادران‌ ما ـ كه‌ سروران‌ وبرگزيدگان‌ ما هستند ـ صادق‌ باشد پس‌، ما بدتر از درازگوشيم‌! رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم از اين‌ سخن‌ وي‌ آگاه‌ شدند ولي‌ گوينده‌ آن‌ شروع‌ به‌ سوگند خوردن‌ كرد كه‌ اين ‌سخن‌ كفرآميز را نگفته‌ است‌. «در حالي‌ كه‌ قطعا سخن‌ كفر را گفته‌اند» و آن‌ همان ‌سخني‌ است‌ كه‌ بيان‌ كرديم‌ «و پس‌ از اسلام‌ آوردنشان‌ كفر ورزيده‌اند» يعني‌: بر فرض‌ صحيح ‌بودن‌ اسلامشان‌، آنچه‌ را كه‌ موجب‌ كفر است‌ انجام‌ داده‌اند، يا بعد از اظهار اسلام‌، اظهار كفر كرده‌اند «و قصد كاري‌ را كرده‌اند كه‌ موفق‌ به‌ انجام‌ آن ‌نشدند» به‌ قولي‌: اين‌ قصدشان‌ عبارت‌ بود از سوء قصد به‌ جان‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در راه‌ بازگشت‌ از غزوه‌ تبوك‌، كه‌ دوازده‌ تن‌ از منافقان‌ سازمان‌ دهنده‌ آن‌ بودند «و به‌ عيب‌جويي‌ برنخاستند مگر بر آن‌كه‌ خدا از فضل‌ خود آنان‌ را بي‌نياز ساخت‌ و رسول ‌وي» يعني‌: به‌ انكار و اعتراض‌ و عيب‌جويي‌ برنخاستند، مگر بر آنچه‌ كه‌ درخور ثنا و ستايش‌ است‌ نه‌ سزاوار اعتراض‌ و انكار و آن‌ عبارت‌ است‌ از: بي‌نياز ساختن‌ خداوند جلّ جلاله  و رسولش‌ آنان‌ را از فضل‌ خويش‌ زيرا قبل‌ از تشريف‌ آوري ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ مدينه‌، آنان‌ در تنگي‌ معيشت‌ به‌سر مي‌بردند ولي‌ بعد از آن‌كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ مدينه‌ هجرت‌ كردند، وضع‌ زندگي‌شان‌ رو به‌ بهبودي‌ و گشايش ‌نهاد و اموالشان‌ بسيار شد «پس‌ اگر توبه‌ كنند» از نفاقشان‌ «برايشان‌ بهتر است» از اين‌ نفاقي‌ كه‌ در آن‌ دست‌وپا مي‌زنند «و اگر روي‌ برتابند» از توبه‌ و ايمان‌ «خداوند آنان‌ را عذاب‌ مي‌كند به‌ عذابي‌ دردناك‌ در دنيا» با كشتن‌ و به‌ اسارت ‌درآوردنشان‌ به‌دست‌ مؤمنان‌ «و» در «آخرت» با عذاب‌ دوزخ‌ «و برايشان‌ در زمين‌ هيچ‌ ولي‌ و نصيري‌ نيست» كه‌ از عذاب‌ الهي‌ نجاتشان‌ دهد.

 

وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ ‏ (75)

«و از آنان» يعني‌: از منافقان‌ «كساني‌اند كه‌ با خدا عهد بسته‌اند كه‌ اگر از فضل‌ خويش» يعني‌: از مال‌ و ثروت‌ «به‌ ما عطا كند، قطعا صدقه‌ مي‌دهيم‌ و از نيكوكاران ‌خواهيم‌ شد» با شكرگزاري‌ براي‌ خداوند جلّ جلاله  به‌ وسيله‌ ايمان‌ و عمل‌ صالح‌.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: اين‌ آيه‌ درباره‌ يكي‌ از اهالي‌ مدينه‌ به‌نام ‌ثعلبه‌بن‌حاطب‌ نازل‌ شد و او از كساني‌ بود كه‌ مسجد ضرار را بنا كردند. ابن‌جريرطبري‌ به‌ اختصار داستان‌ ثعلبه‌بن‌حاطب‌ را با اسانيد آن‌ از ابن‌عباس‌ و حسن‌ و قتاده‌ روايت‌ نموده‌ و سپس‌ اين‌ داستان‌ را به‌ تفصيل‌، اما با سند ضعيفي‌ از ابي‌امامه‌ باهلي‌ چنين‌ نقل‌ كرده‌ است‌: ثعلبه‌بن‌حاطب‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد و گفت‌: يارسول‌الله! از خدا بخواهيد كه‌ به‌ من‌ مالي‌ ارزاني‌ دارد زيرا سوگند به‌ ذاتي‌ كه‌ شما را به‌ حق‌ برانگيخته‌ است‌، اگر او به‌ من‌ مالي‌ عنايت‌ كند، قطعا حق‌ هر ذي‌حقي‌ را از آن‌ خواهم‌ داد. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «واي‌ برتو اي‌ ثعلبه‌! مال‌ اندكي‌ كه‌ شكر آن‌ را بتواني‌ گزارد، بهتر از مال‌ بسياري‌ است‌ كه‌ تاب‌ شكر آن‌ را نتواني‌آورد». ولي‌ او گفت‌: يا رسول‌الله! التماس‌ مي‌كنم‌ كه‌ از خدا براي‌ من‌ اين‌ گونه‌ درخواست‌ كنيد. پس‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم چنين‌ دعا كردند: «بارالها! به‌ ثعلبه‌ مالي ‌ارزاني‌ دار». راوي‌ مي‌گويد: پس‌ از آن‌، ثعلبه‌ گوسفنداني‌ را پروراند و آن ‌گوسفندان‌ چنان‌كه‌ كرمها و حشرات‌ به‌زودي‌ و به‌ انبوهي‌ رشد و تكثر مي‌كنند، تكثر كردند تا بدانجا كه‌ در اندك‌ مدتي‌، مدينه‌ بر آنها تنگ‌ آمد و ثعلبه‌ بناچار با آنها از مدينه‌ به‌ صحرا بيرون‌ رفت‌، باز هم‌ گوسفندان‌ او بيشتر و بيشتر شدند و اين‌ روند چنان‌ روبه‌ فزوني‌ بود كه‌ او باز هم‌ از حول‌وحوش‌ مدينه‌ دورتر رفت‌، سرانجام‌، كار او بدانجا انجاميد كه‌ نه‌ به‌ نماز جمعه‌اي‌ حاضر مي‌شد و نه‌ به‌ جنازه‌اي‌. در اين‌ هنگام‌ بود كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «اي‌ واي‌ بر ثعلبه‌بن‌حاطب‌! اي ‌واي‌ بر ثعلبه‌بن‌ حاطب‌!».

سپس‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  دو تن‌ از اصحاب‌ رضی الله عنهم را براي‌ جمع‌آوري‌ زكات‌ اموال‌ و احشام‌ مردم‌، به‌ اطراف‌ و نواحي‌ فرستادند، آن‌ دو تن‌ نزد ثعلبه‌ نيز آمدند و از او خواستند تا زكاتش‌ را بپردازد ولي‌ او گفت‌: آنچه‌ كه‌ شما زكات‌ نامش‌ گذاشته‌ايد، چيزي‌ جز جزيه‌ نيست‌! بدين‌ گونه‌، از دادن‌ زكات‌ سرباز زد. آن‌ دو به‌ مدينه‌ بازگشتند و چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم ايشان‌ را ديدند، قبل‌ از آن‌كه‌ با ايشان ‌سخني‌ بگويند، فرمودند: «اي‌ واي‌ بر ثعلبه‌بن‌حاطب‌!». همان‌ بود كه‌ خداي‌ عزوجل‌ اين‌ سه‌ آيه‌ را درباره‌ وي‌ نازل‌ كرد. يكي‌ از نزديكان‌ ثعلبه‌ كه‌ اين‌ آيات‌ را شنيد بي‌درنگ‌ نزد وي‌ آمد و به‌ وي‌ گفت‌: واي‌ بر تو اي‌ ثعلبه‌! درباره‌ تو اين‌... واين‌ آيه‌ نازل‌ شده‌ است‌. راوي‌ مي‌گويد: همان‌ بود كه‌ ثعلبه‌ به‌ مدينه‌ آمد و زكات ‌مال‌ خويش‌ را به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم تقديم‌ كرد و گفت‌: يا رسول‌الله! اين‌ زكات‌ مال‌ من‌ است‌ كه‌ اينك‌ تقديم‌ شما مي‌كنم‌. اما رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم خطاب‌ به‌ وي‌ فرمودند: خداي‌ عزوجل‌ مرا از پذيرفتن‌ زكات‌ تو منع‌ كرده‌ است‌. ثعلبه‌ شروع‌ به‌ گريستن ‌كرد و بر سر خود خاك‌ مي‌افشاند ولي‌ هرچه‌ التماس‌ كرد، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم از وي‌ نپذيرفتند. سپس‌ بعد از ايشان‌، ابوبكر صديق‌ رضی الله عنه نيز در عهد خويش‌ از وي‌ نپذيرفت‌، بعد از او، عمر رضی الله عنه و عثمان‌ رضی الله عنه نيز از وي‌ نپذيرفتند و سرانجام‌، درخلافت‌ عثمان‌ رضی الله عنه مرد.

 

فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ ‏ (76)

«پس‌ چون‌ از فضل‌ خويش‌ به‌ آنان‌ بخشيد، بدان‌ بخل‌ ورزيدند» و بر عكس ‌سوگندي‌ كه‌ خورده‌ بودند، چيزي‌ از آن‌ را صدقه‌ ندادند «و اعراض‌كنان ‌برگشتند» از طاعت‌ حق‌ تعالي‌، درحالي‌كه‌ بر اين‌ اعراض‌ خويش‌ مصر بودند.

 

فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ يَكْذِبُونَ ‏ (77)

«در نتيجه‌، به‌سزاي‌ آن‌كه‌ وعده‌ خويش‌ را با خداوند خلاف‌ كردند و از آن‌ روي‌ كه‌دروغ‌ مي‌گفتند، در دلهايشان‌ ـ تا روزي‌ كه‌ او را ديدار مي‌كنند ـ پيامدهاي‌ نفاق‌ را باقي‌گذارد» پس‌ اين‌ سزا به‌ دو دليل‌ است‌، يكي‌ خلف‌ وعده‌ و ديگري‌ دروغ‌، به‌ همين‌جهت‌، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم خلف‌ وعده‌ و دروغ‌ را دو نشانه‌ از نشانه‌هاي‌ نفاق‌ معرفي‌كرده‌اند. آري‌! خداي‌ متعال‌ به‌ سزاي‌ بخلشان‌، پيامدهاي‌ نفاق‌ را در دلهايشان‌ مستمرا تا روز قيامت‌ باقي‌ گذاشت‌، روزي‌ كه‌ با خداي‌ عزوجل‌ ملاقات‌ مي‌كنند.يا معني‌ اين‌ است‌: بخل‌، نفاقي‌ پايدار در دلهاهايشان‌ باقي‌ گذارد زيرا سبب‌ نفاقشان ‌چيزي‌ جز بخل‌ نبود.

 

أَلَمْ يَعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ وَأَنَّ اللّهَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ ‏ (78)

«آيا ندانسته‌اند» منافقان‌ «كه‌ خداوند راز و نجوايشان‌ را مي‌داند» در مورد طعنه‌زدن‌ بر پيامبراكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ، بر يارانشان‌ و بر دين‌ اسلام‌ «و خداوند داناي ‌غيبهاست» پس‌ هيچ‌ چيز ـ از جمله‌ آنچه‌ كه‌ از منافقان‌ سر مي‌زند ـ بر وي‌ مخفي ‌نمي‌ماند.

 

 

الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقَاتِ وَالَّذِينَ لاَ يَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ‏ (79)

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: منافقان‌، مسلمانان‌ داوطلبي‌ را كه‌ به‌ ميل‌ و رغبت ‌خود ـ افزون‌ بر زكات‌ فرض‌ ـ به‌طور داوطلبانه‌ صدقه‌ نافله‌ مي‌دادند، مورد طعن ‌و تمسخر قرار مي‌دادند و چون‌ يكي‌ از مؤمنان‌، چيز اندكي‌ از مال‌ خود را داوطلبانه‌ صدقه‌ مي‌كرد، منافقان‌ مي‌گفتند: خدا از اين‌ صدقه‌ وي‌ بس‌ بي‌نياز است‌! و اگر يكي‌ از ايشان‌ مال‌ بسياري‌ را صدقه‌ مي‌كرد، باز هم‌ طعنه‌زنان ‌مي‌گفتند: اين‌ شخص‌ فقط از روي‌ ريا چنين‌ كرده‌ و صدقه‌ وي‌ خالصانه‌ براي‌ خدا نبوده‌ است‌! همان‌ بود كه‌ نازل‌ شد: «كساني‌كه‌ بر داوطلبان‌ مؤمن‌ در صدقات‌ عيب‌ مي‌گيرند و عيب‌ مي‌گيرند بر كساني‌ كه‌ جز به‌ اندازه‌ توانشان» چيزي‌ را براي‌ صدقه‌ كردن‌ «نمي‌يابند» و آن‌ مال‌ اندك‌ هم‌ حاصل‌ دست‌رنج‌ و زحمت‌شان‌ است‌ «و آنان‌ را مورد تمسخر قرار مي‌دهند» يعني‌: آن‌ منافقان‌، هم‌ كساني‌ را كه‌ كم ‌انفاق‌ مي‌كنند و هم‌ كساني‌ را كه‌ بسيار انفاق‌ مي‌كنند، مورد تمسخر قرار مي‌دهند؛ سزاي‌ آنها اين‌ است‌ كه‌: «خدا تمسخرشان‌ كرد» يعني‌: خوار و ذليل‌ و رسوايشان ‌كرده‌ و در برابر اين‌ تمسخر جزايشان‌ مي‌دهد «و برايشان‌ عذابي‌ دردناك‌ است» در آخرت‌.

 

اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ ‏ (80)

«چه‌ براي‌ آنان‌ آمرزش‌ بخواهي‌ چه‌ آمرزش‌ نخواهي» هرگز خداوند جلّ جلاله  بر آنان ‌نمي‌آمرزد. يعني‌: آمرزش‌خواستن‌ و عدم‌ آن‌ از جانب‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم براي‌ منافقان‌ يكسان‌ است‌ بدان‌ جهت‌ كه‌ آنها شايستگي‌ اين‌ را ندارند كه‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برايشان ‌آمرزش‌ بخواهد، يا خداي‌ سبحان‌ آنان‌ را مورد مغفرت‌ قرار دهد «اگر هفتادبار براي‌ آنان‌ آمرزش‌ طلب‌ كني‌، خداوند هرگز آنان‌ را نمي‌آمرزد» يعني‌: خداي‌ سبحان‌ هرگز برآنان‌ نمي‌آمرزد، هرچند برايشان‌ به‌ دفعات‌ بسيار و با پافشاري‌ و اصرار زياد، آمرزش‌ بخواهي‌. پس‌ مراد، عدد هفتاد نيست‌ و ذكر عدد هفتاد ازآن‌روست‌ كه‌ اعراب‌، عدد هفتاد را در مبالغه‌ كثرت‌ به‌كار مي‌برند «اين» نيامرزيدن‌ بر آنان‌ «به‌سبب‌ آن‌ است‌ كه‌ آنان‌ به‌ خدا و رسولش‌ كفر ورزيده‌اند» يعني‌: سبب‌ عدم‌ آمرزش‌ آنان‌، كفرشان‌ به‌ خدا و رسول‌ وي‌ است‌ و براي‌ كافران‌ آمرزشي‌ نيست‌ «و خدا گروه‌ فاسقان‌ را» يعني‌: متمردان‌ خارج‌ از اطاعت‌ و فرمان‌ را «هدايت‌ نمي‌كند» زيرا آنان‌ به‌ سبب‌ فسق‌ خويش‌، موفق‌ به ‌يافتن‌ راهي‌ كه‌ آنها را به‌ مطلوب‌ برساند، نمي‌شوند.

 

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللّهِ وَكَرِهُواْ أَن يُجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَالُواْ لاَ تَنفِرُواْ فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَّوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ ‏ (81)

«برجاي‌ گذاشتگان‌، به‌ خانه‌نشيني‌ خود پس‌ از رسول‌ خدا شادمان‌ شدند» آنان منافقاني‌ بودند كه‌ تنبلي‌، تن‌پروري‌، نفاق‌ و شيطان‌ لعين‌، آنها را از همراهي‌ بارسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در غزوه‌ تبوك‌ بازداشت‌ لذا از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم اجازه‌ خواستند كه‌ در خانه‌ بنشينند و به‌ كاروان‌ جهاد نپيوندند. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم نيز به‌ آنان‌ اجازه‌ داده ‌و در مدينه‌ برجاشان‌ گذاشتند و آنان‌ با اين‌ نشستن‌ بعد از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم و تخلف ‌از جهاد، شادمان‌ شدند «و از اين‌كه‌ با مال‌ و جان‌ خود در راه‌ خدا جهاد كنند، كراهت ‌داشتند» سبب‌ اين‌ نفرتشان‌ از جهاد، حرص‌ و بخلشان‌ بر مال‌ و جان‌، عدم‌ ايمان‌ واخلاص‌ و نفاقشان‌ بود «و گفتند: در اين‌ گرما بيرون‌ نرويد» منافقان‌ به‌ برادران‌ خويش‌ در نفاق‌ چنين‌ گفتند تا آنها را از رهسپردن‌ به‌ جهاد سست‌ نموده‌ و همديگر را به‌ مخالفت‌ با فرمان‌ خدا و رسولش‌ سفارش‌ كنند. يا اين‌ سخن‌ را به‌ مؤمنان‌ گفتند تا عزم‌ ايشان‌ را در جهاد سست‌ كنند «بگو: آتش‌ جهنم‌ گرمتر است‌، اگر دريابند» يعني‌: اي‌ منافقان‌! چگونه‌ از اين‌ گرماي‌ اندك‌ مي‌گريزيد، درحالي‌كه ‌آتش‌ جهنم‌ كه‌ به‌ آن‌ وارد خواهيد شد و جاودانه‌ در آن‌ خواهيد ماند، از آنچه‌ كه ‌هم‌اكنون‌ از آن‌ فرار مي‌كنيد، گرمتر و سوزان‌تر است‌ زيرا آتش‌ دوزخ‌ گرمايي ‌است‌ نامتناهي‌ و پايان‌ناپذير پس‌ يقينا كسي‌ كه‌ براي‌ مصون‌ ماندن‌ از مشقتي‌  اندك‌، خود را در مشقتي‌ ابدي‌ مي‌افگند، از هر جاهلي‌ جاهل‌تر است‌.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ انس‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آيه‌: (...نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ) را خواندند، آن‌گاه‌ فرمودند: «خداي‌ سبحان‌ هزار سال‌ بر آتش‌ دوزخ‌ برافروخت‌ تا سپيد شد، سپس‌ هزار سال‌ ديگر بر آن‌ برافروخت‌ تاسرخ‌ شد، آن‌گاه‌ هزار سال‌ ديگر بر آن‌ افروخت‌ تا سياه‌ شد لذا آتش‌ دوزخ‌ همانند شب‌ سياه‌ است‌ و شعله‌هاي‌ آن‌ روشني‌ بر نمي‌تاباند».

 

فَلْيَضْحَكُواْ قَلِيلاً وَلْيَبْكُواْ كَثِيراً جَزَاء بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ ‏ (82)

«پس‌ به‌سزاي‌ آنچه‌ مي‌كردند» از معاصي‌ و نافرماني‌ها «اندكي‌ بخندند و بسيار بگريند» يعني‌: منافقان‌ در آخرت‌ كم‌ خواهند خنديد و بسيار خواهند گريست‌، همان‌گونه‌ كه‌ در دنيا دين‌ خود را به‌ بازي‌ و تمسخر گرفته‌ و بسيار مي‌خنديدند و اين‌ امري‌ است‌ قطعي‌ و محتوم‌.

 

فَإِن رَّجَعَكَ اللّهُ إِلَى طَآئِفَةٍ مِّنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُل لَّن تَخْرُجُواْ مَعِيَ أَبَداً وَلَن تُقَاتِلُواْ مَعِيَ عَدُوّاً إِنَّكُمْ رَضِيتُم بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُواْ مَعَ الْخَالِفِينَ ‏ (83)

«پس‌ اگر خدا تورا» از غزوه‌ تبوك‌ «به‌سوي‌ گروهي‌ از آنان‌ باز آورد» دليل‌ اين‌كه ‌فرمود: (به‌سوي‌ گروهي‌ از آنان)، نه‌ به‌سوي‌ همه‌ آنان‌ زيرا كساني‌ از منافقان ‌بودند كه‌ از نفاق‌ خويش‌ توبه‌ كرده‌ و از تخلف‌ و واپس‌ماني‌ از جهاد نادم‌ شدند. آري‌! اگر از تبوك‌ بازگشتي‌ «و» بعد ازآن‌، آن‌ گروه‌ منافق‌ «از تو براي ‌بيرون ‌آمدن» همراهت‌ در غزوه‌ ديگري‌ «اجازه‌ خواستند، بگو» به‌ آنان‌: «شماهرگز با من‌ خارج‌ نخواهيد شد و هرگز همراه‌ من‌ با هيچ‌ دشمني‌ نبرد نخواهيد كرد» پس‌محروميت‌ از شرف‌ جهاد، اولين‌ مجازات‌ معنوي‌ آنان‌ است‌، همچنان‌ اين‌ممنوعيت‌ بدان‌ جهت‌ است‌ كه‌ همراهي‌شان‌ با مؤمنان‌، مفسده‌ برانگيز و فتنه‌خيز است‌ «زيرا شما نخستين‌ بار به‌ نشستن‌ راضي‌ شديد» در غزوه‌ تبوك‌ «پس‌ اكنون ‌هم‌ با خانه‌نشينان» يعني‌: با بيماران‌، زنان و كودكان‌ كه‌ به‌ دليل‌ عذر، از رفتن‌ به‌ غزوه‌ تبوك‌ بازماندند، در خانه‌ «بنشينيد».

 

وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُواْ وَهُمْ فَاسِقُونَ ‏ (84)

دومين‌ مجازات‌ منافقان‌ اين‌ است‌: «و هرگز بر هيچ‌ يك‌ از آنان» يعني‌: ازمنافقان‌ «كه‌ بميرد، نماز نگذار و بر سر قبرش‌ نايست» قبلا چنان‌ بود كه‌ وقتي‌ كسي ‌دفن‌ مي‌شد، آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  بر سر قبر وي‌ مي‌ايستادند و برايش‌ دعا مي‌كردند ولي ‌در اين‌ آيه‌ از ايستادن‌ بر سر قبر هر منافقي‌ به‌ منظور دعا كردن‌ بر وي‌ منع‌ شدند. از آن‌ پس‌، چون‌ به‌ جنازه‌اي‌ فراخوانده‌ مي‌شدند، در باره‌ شخصيت‌ متوفي‌ سؤال ‌مي‌كردند، اگر از او ستايش‌ مي‌شد، بر او نماز مي‌گزاردند، در غير آن‌ به‌ نزديكانش‌ مي‌گفتند: «شأنكم‌ بها: شما دانيد و جنازه‌تان» و بر آن‌ نماز نمي‌گزاردند. همچنين‌ عمر رضی الله عنه بر جنازه‌ شخص‌ مجهول ‌الحال‌ نماز نمي‌گزارد تا حذيفه‌بن‌يمان‌ رضی الله عنه بر او نماز نگزارد زيرا حذيفه‌، امين‌ راز پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود و منافقان ‌را به‌ نام‌ و هويت‌شان‌ دقيقا مي‌شناخت‌ «چراكه‌ آنان‌ به‌ خدا و رسول‌ او كافر شدند و در حال‌ فسق‌ مردند» پس‌ اين‌ است‌ علت‌ منع‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  از نمازگزاردن‌ بر مرده‌ منافقان‌ و ايستادن‌ بر سر قبر آنان‌. بدين‌گونه‌ حق‌ تعالي‌ منافقان‌ را بعد از وصف ‌نمودن‌ به‌ كفر، به‌ فسق‌ نيز وصف‌ نمود زيرا كافر گاهي‌ در دين‌ خويش‌ پايدار است‌، اما دروغ‌، نفاق‌، نيرنگ‌، جبن‌ و خباثت‌ كه‌ از اوصاف‌ منافقان‌ است‌، منافق‌ را از كافر نيز زشت‌تر و ناشايست‌تر گردانيده‌ است‌.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: «از عمربن‌الخطاب‌ رضی الله عنه شنيدم‌ كه‌ فرمود: چون‌ عبدالله بن‌ابي‌ سركرده‌ منافقان‌ مدينه‌ مرد، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ خواندن‌ نماز جنازه‌ بر وي‌ دعوت‌ شدند و بر جنازه‌ وي‌ حاضر شدند و چون‌ به‌پا ايستادند تا بر وي‌ نماز بگزارند، به‌ ايشان‌ گفتم‌: آيا بر دشمن‌ خدا عبدالله بن‌ابي‌نماز مي‌گزاريد كه‌ گوينده‌ اين‌... و اين‌... سخن‌ بود؟ بدين‌گونه‌ ايام‌ و كارنامه‌هاي ‌ننگين‌ او را بر مي‌شمردم‌ و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم تبسم‌ مي‌كردند تا چون‌ بسيار گفتم‌، فرمودند: اي‌ عمر! دست‌ از من‌ بدار، آخر من‌ از بارگاه‌ حق‌ تعالي‌ مخير ساخته‌ شده‌ام‌، به‌ من‌ گفته‌ شده‌: (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ...):  «چه‌ بر آنان‌ آمرزش‌ بخواهي‌ و چه‌ نخواهي‌، اگر برايشان‌ هفتاد بار آمرزش‌ بخواهي‌، هرگز خداوند برآنان‌ نمي‌آمرزد» پس‌ اگر بدانم‌ كه‌ بيش‌ از هفتاد بار آمرزش‌ خواهي‌ام‌ سبب ‌آمرزش‌ وي‌ مي‌شود، قطعا بر هفتاد بار مي‌افزايم‌! آن‌گاه‌ بر وي‌ نماز خواندند و جنازه‌ وي‌ را مشايعت‌ كرده‌ بر سر قبرش‌ ايستادند تا از تدفين‌ وي‌ فارغ‌ شدند. عمر رضی الله عنه مي‌گويد: من‌ از جرأت‌ خود بر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلمدر شگفت‌ شدم‌ ـ و خدا ورسولش‌ به‌ آنچه‌ مي‌گويم‌ داناترند ـ ولي‌ به‌ خدا سوگند كه‌ اندك‌ زماني‌ بيش ‌نگذشت‌ كه‌ اين‌ دو آيه‌ نازل‌ شد: (وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ... ). بعد از آن‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر هيچ‌ منافقي‌ نماز جنازه‌ نگزاردند».

نهي‌ خداي‌ عزوجل‌ از نمازگزاردن‌ بر منافقان‌، مقابلتا بيانگر اين‌ حقيقت‌ نيز هست‌ كه‌ نماز جنازه‌ از بزرگترين‌ قربتها در حق‌ مؤمنان‌ مي‌باشد چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «هر كس‌ به‌ جنازه‌ تا نماز گزاردن‌ بر ميت‌ حاضر شود، برايش‌ يك‌ قيراط (پاداش) است‌ و هر كس‌ تا هنگام‌ دفن‌ وي‌ بماند، برايش‌ دو قيراط است». از رسول‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرسيده‌ شد كه‌ آن‌ دو قيراط چيست‌؟ فرمودند: «كوچكترين‌ آنها همانند كوه‌ احد است». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت ‌عثمان‌ رضی الله عنه راجع‌ به‌ فضيلت‌ ايستادن‌ بر سر قبر مؤمن‌ آمده‌ است‌: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم چون‌ از دفن‌ مرده‌ فارغ‌ مي‌شدند، بر سر قبرش‌ مي‌ايستادند و مي‌فرمودند: «براي ‌برادرتان‌ آمرزش‌ بخواهيد و برايش‌ پايداري‌ مسئلت‌ كنيد زيرا او هم‌اكنون‌ مورد پرسش‌ قرار مي‌گيرد».

 

وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ ‏ (85)

«و اموال‌ و فرزندان‌ آنان‌ تو را به‌ شگفت‌ نيندازد، جز اين‌ نيست‌ كه‌ خدا مي‌خواهد آنها را به‌ وسيله‌ آن‌ در دنيا عذاب‌ كند و جانشان‌ در حال‌ كفر بيرون‌ رود» تفسير نظير اين‌آيه‌ كريمه‌ در آيه‌ (55) گذشت‌. نسفي‌ در حكمت‌ تكرار آن‌ مي‌گويد: «تكرار آن‌ براي‌ تأكيد است‌ تا مخاطب‌ هميشه‌ اين‌ معني‌ را در نظر داشته‌ باشد، در عين‌حال‌ كه‌ هر آيه‌ در جاي‌ خود پيام‌ خاص‌ خود را دارد، از جمله‌ آن‌كه‌ اين‌ آيه‌، بيانگر سومين‌ مجازات‌ معنوي‌ منافقان‌ است».

 

وَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَجَاهِدُواْ مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُوْلُواْ الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُواْ ذَرْنَا نَكُن مَّعَ الْقَاعِدِينَ ‏ (86)

«و چون‌ سوره‌اي» به‌ قولي‌: مراد همين‌ سوره‌، يعني‌ سوره‌ «برائه» است‌ «نازل‌شود» بدين‌ مضمون‌ «كه‌: به‌ خداوند ايمان‌ آوريد و همراه‌ با پيامبرش‌ جهاد كنيد» عليه‌ دشمنان‌ دين‌ خدا جلّ جلاله  «توانمندانشان» يعني‌: صاحبان‌ مال‌ و ثروت‌ و مكنت‌، يا رؤسا و بزرگانشان‌ كه‌ چشم‌ مردم‌ به‌سوي‌ آنهاست‌ «از تو عذر و اجازه‌ مي‌خواهند و مي‌گويند: بگذار كه‌ ما با خانه‌نشينان‌ باشيم» يعني‌: اجازه‌ بده‌ كه‌ ما با برجاي ‌ماندگان ‌معذور از جنگ‌؛ همچون‌ ضعفا و بيماران‌ زمين‌گير بنشينيم‌ و از همراهي‌ با تو در جنگ‌ معاف‌ باشيم‌.

 

رَضُواْ بِأَن يَكُونُواْ مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَفْقَهُونَ ‏ (87)

«به‌ اين‌ راضي‌ شدند كه‌ با خانه‌نشينان‌ باشند» يعني‌: آنها به‌ سبب‌ نفاق‌ و بيماري ‌باطني‌ و شك‌ و جبني‌ كه‌ در دلهايشان‌ است‌، ابا نورزيدند از اين‌كه‌ پشت‌ سر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم با زناني‌ كه‌ در خانه‌ها از مردان‌ جانشيني‌ مي‌كنند، باقي‌ بمانند «و بردلهايشان‌ مهر زده‌ شده‌ است» از آن‌ رو كه‌ خود كفر و نفاق‌ را انتخاب‌ كرده‌اند «در نتيجه‌ قدرت‌ درك‌ ندارند» كه‌ بفهمند؛ در جهاد چه‌ رستگاري‌ و سعادتي‌ و در تخلف‌ از جهاد؛ چه‌ نابودي‌ و شقاوتي‌ نهفته‌ است‌.

 

لَكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ جَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ وَأُوْلَئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ‏ (88)

«ولي» اگر اين‌ گروه‌ منافق‌ از جهاد تخلف‌ كردند، كساني‌ كه‌ بهتر از آنانند، به‌ جهاد بپاخاستند؛ يعني‌: «پيامبر و كساني‌كه‌ با او ايمان‌ آورده‌اند، با اموال‌ و جانهاي‌ خود جهاد كردند و اينانند كه‌ همه‌ خيرات‌ براي‌ آنان‌ است» خيرات‌: شامل‌ همه‌ خوبيها ونيكي‌هاست‌ بنابراين‌، منافع‌ دين‌ و دنيا همه‌ را دربر مي‌گيرد. به‌ قولي‌؛ خيرات‌: زنان‌ خوبروي‌ تن‌آرا در بهشت‌اند «و اين‌ گروه‌ همان‌ رستگارانند» كه‌ به‌ هر مطلوبي ‌نايل‌ مي‌شوند. از خداي‌ عزوجل‌ مسئلت‌ مي‌كنيم‌ كه‌ ما را از اين‌ فوز عظيم‌ محروم ‌نگرداند.

 

أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ‏ (89)

«خداوند براي‌ آنان‌ باغهايي‌ آماده‌ كرده‌ است‌ كه‌ از زير» درختان‌ و ساختمانهاي ‌آن‌ «نهرها روان‌ است‌ و در آن‌ جاودانه‌اند. اين‌ همان‌ رستگاري‌ بزرگ‌ است».

 

وَجَاء الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الأَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ‏ (90)

سپس‌ مجموعه‌ ديگري‌ از آيات‌ مي‌آيد كه‌ در مورد عذر نرفتن‌ به‌ جهاد سخن ‌مي‌گويد؛ اين‌كه‌ چه‌ وقت‌ اين‌ عذر صحيح‌ و چه‌ وقت‌ صحيح‌ نيست‌؟ و از خلال ‌بيان‌ اين‌ موضوع‌، ما به‌ طبيعت‌ نفاق‌ و اوصاف‌ منافقان‌ آشنا مي‌شويم‌: «و معذران ‌اعرابي‌ نزد تو آمدند تا به‌ آنان‌ اجازه» ترك‌ جهاد «داده‌ شود» معذر: كسي‌ است‌ كه‌ عذر پيش‌ مي‌افگند، اما در واقع‌ عذري‌ ندارد. يعني‌: گروهي‌ از باديه‌نشينان‌ عرب‌، عذر و بهانه‌هايي‌ نادرست‌ پيش‌ كشيدند تا رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ آنان‌ اجازه‌ نرفتن‌ به‌ جهاد را بدهند ولي‌ گروه‌ ديگري‌ بودند كه‌ هيچ‌ عذري‌ مطرح‌ نكرده‌ بلكه‌ بدون‌ عذرخواهي‌ نشستند و از جهاد تخلف‌ ورزيدند، كه‌ آنان‌ منافقان‌ اعراب‌ بودند «وكساني‌كه‌ به‌ خدا و رسول‌ او دروغ‌ گفتند، در خانه‌ نشستند» و با وجود آن‌كه‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر حرف‌شنوي‌ و اطاعت‌ بيعت‌ كرده‌ بودند، اما نه‌ ايمان‌ آوردند و نه‌ تصديق‌ كردند بنابراين‌، با تخلفشان‌ از جهاد بدون‌ مطرح‌ كردن‌ هيچ‌ عذري‌، اين‌ حقيقت‌ نمايان‌ شد كه‌ آنها در بيعت‌ بر ايمان‌ نيز دروغگو بوده‌اند.

پس‌ متخلفان‌ از جهاد سه‌ گروه‌ بودند:

1 ـ كساني‌ كه‌ به‌سبب‌ داشتن‌ عذري‌ واقعي‌، از جهاد بازماندند.

2 ـ كساني‌ كه‌ هيچ‌ عذري‌ نداشته‌ اما در نرفتن‌ به‌ جهاد، عذرهاي‌ بي‌اساسي‌ پيش‌افگندند و اجازه‌ نشستن‌ خواستند.

3 ـ كساني‌ كه‌ نه‌ عذري‌ داشتند و نه‌ اجازه‌ نشستن‌ خواستند، كه‌ اينان‌ بدترين‌ سه‌ گروه‌ بودند.

«به‌ زودي‌ به‌ كافران‌ از آنان» يعني‌: به‌ كافران‌ از باديه‌نشينان‌ متخلف‌ عذرتراش ‌غيرمعذور و تكذيب‌ كنندگان‌ بي‌پروا «عذاب‌ دردناك‌ خواهد رسيد».

ابن‌اسحاق‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ مي‌گويد: اين‌ آيه‌ درباره‌ گروهي‌ از قبيله ‌بني‌غفار نازل‌ شد.

 

لَّيْسَ عَلَى الضُّعَفَاء وَلاَ عَلَى الْمَرْضَى وَلاَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَجِدُونَ مَا يُنفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُواْ لِلّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏ (91)

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ بيان‌ مي‌دارد كه‌ چه‌ كساني‌ به‌ حق‌ و به‌ سبب‌ داشتن‌ عذري‌ واقعي‌، از جهاد تخلف‌ مي‌كنند: «بر ناتوانان‌ هيچ‌ گناهي‌ نيست» كه‌ زنان‌ و كودكانند «و بر بيماران‌ هيچ‌ گناهي‌ نيست» مراد از آنان‌: بيماران‌ مزمن‌، پيران‌ فرتوت‌، نابينايان‌، لنگان‌ و امثال‌ آنانند. يعني‌: بر آنان‌ هيچ‌ ايراد و گناهي‌ درتخلف‌ از جهاد نيست‌، به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ عذرشان‌ واقعي‌ و موجه‌ است‌ و اين‌ عذرها به‌ بدن‌ و جسم‌ مربوط مي‌شود. سپس‌ به‌ بيان‌ عذرهايي‌ مي‌پردازد كه‌ به‌ مال‌ برمي‌گردد نه‌ به‌ بدن‌ و مي‌فرمايد: «و بر كساني‌كه‌ چيزي‌ نمي‌يابند تا» در راه‌ جهاد «خرج‌ كنند، هيچ‌ گناهي‌ نيست» پس‌ باوجود داشتن‌ چنان‌ معاذير بدني‌ يا مالي‌اي‌، جهاد از آنان‌ ساقط بوده‌ و برايشان‌ فرض‌ نيست‌ «به‌ شرط آن‌كه‌ براي‌ خدا و پيامبرش ‌خيرخواهي‌ كنند» نصيحت‌ و خيرخواهي‌ براي‌ خدا جلّ جلاله  عبارت‌ است‌ از: ايمان‌آوردن‌ به‌ وي‌، عمل‌ به‌ شريعت‌ وي‌ و ترك‌ اموري‌ كه‌ با شريعتش‌ مخالف‌ است‌ وشكي‌ نيست‌ كه‌ خيرخواهي‌ به‌ بندگان‌ خدا جلّ جلاله ، محبت‌ مجاهدان‌ راه‌ وي‌، خيرانديشي‌ برايشان‌ در امر جهاد و ياري‌ نكردن‌ دشمنانشان‌ به‌ وجهي‌ از وجوه‌، درقدم‌ اول‌ شامل‌ معني‌ خيرخواهي‌ براي‌ خدا جلّ جلاله  است‌. اما نصيحت‌ و خيرانديشي ‌براي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عبارت‌ است‌ از: تصديق‌ نبوت‌ ايشان‌، اطاعت‌شان‌ در هرآنچه‌ كه ‌بدان‌ امر يا نهي‌ مي‌كنند، موالات‌ و دوستي‌ با دوستان‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم ، دشمني‌ با دشمنان‌ ايشان‌، محبت‌ و تعظيم‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  و احياي‌ سنت‌شان‌ بعد از رحلت‌شان‌ با تمام‌ توان‌ و با همه‌ سعي‌ و امكان‌.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «همانا دين‌، نصيحت‌ است‌ و سه‌ بار اين‌ جمله‌ را تكرار كردند. اصحاب‌ گفتند: يارسول‌ الله! نصيحت‌ وخيرخواهي‌ براي‌ چه‌ كسي‌؟ فرمودند: براي‌ خدا، براي‌ كتاب‌ و پيامبرش‌ و براي ‌پيشوايان‌ (زمامداران) مسلمانان‌ و عامه‌ آنان». «بر نيكوكاران‌ هيچ‌ راهي ‌نيست» يعني‌: بر معذوران‌ خيرانديش‌ و خيرخواه‌، هيچ‌ ايراد و عتاب‌ و عقابي‌ در نرفتن‌ به‌ جهاد نيست‌ و ثواب‌ جهاد برايشان‌ مترتب‌ است‌، به‌سبب‌ اين‌كه‌ ترك‌ جهاد از سوي‌ آنان‌، نه‌ به‌ انگيزه‌ بي‌رغبتي‌ به‌ آن‌ بلكه‌ به‌ سبب‌ وجود عذر موجهي‌ بوده ‌است‌ «و خدا آمرزنده‌ مهربان‌ است» لذا بر كساني‌ كه‌ به‌ سبب‌ عذر از جهاد تخلف ‌كرده‌اند؛ مي‌آمرزد و به‌ كساني‌ كه‌ مستحق‌ رحمت‌ وي‌ هستند، مهربان‌ است‌.

ابن‌كثير براي‌ آيه‌ كريمه‌ دو سبب‌ نزول‌ نقل‌ كرده‌ و گفته‌ است‌: بخش‌ اول‌ آيه‌، درباره‌ معذوران‌ جسمي‌ ـ از جمله‌ عائذبن‌عمرو مزني‌ ـ و بخش‌ دوم‌، درباره ‌بني‌مقرن‌بن‌ مزينه‌ و غير آنان‌ از انصار كه‌ «بكاءون‌ : گريندگان» لقب‌ گرفتند؛ نازل‌ شد.

 

وَلاَ عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَ أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّواْ وَّأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُواْ مَا يُنفِقُونَ ‏ (92)

«و نيز گناهي‌ نيست‌ بر كساني‌ كه‌ چون‌ پيش‌ تو آمدند تا سوارشان‌ كني» بر مركبها، براي‌ اين‌كه‌ به‌ جهاد رهسپار شوند «گفتي‌: چيزي‌ پيدا نمي‌كنم‌ تا برآن‌ سوارتان‌ كنم» يعني‌: تو مركبي‌ نيافتي‌ كه‌ بر آن‌ سوارشان‌ كني‌ و در نتيجه‌ «برگشتند؛ درحالي‌كه‌ چشمانشان‌ سرشار از اشك‌ بود» چون‌ به‌ آنان‌ گفتي‌: وسيله‌اي‌ براي‌ سوار كردنتان‌ نمي‌يابم‌! از نزد تو درحالي‌ برگشتند كه‌ گريان‌ و نالان‌ بودند «از اندوه‌ اين‌كه‌ چرا چيزي‌ نمي‌يابند كه‌ خرج‌ راه‌ كنند» نه‌ در نزد خود و نه‌ در نزد تو.

ايشان‌ گروهي‌ از انصار بودند كه‌ چون‌ پيامبراكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم براي‌ غزوه‌ تبوك‌ بسيج‌ عمومي‌ اعلام‌ كردند، نزد ايشان‌ آمدند و خواستند تا وسيله‌ سواري‌ در اختيارشان‌ قرار داده‌ شود كه‌ عازم‌ آن‌ غزوه‌ گردند. به‌ قولي‌: ايشان‌ از پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم توشه‌ راه‌ خواستند. به‌ قولي‌ ديگر: ايشان‌ از پيامبر‌ صلّی الله علیه و سلّم،  جز كفش‌ هيچ‌ چيز ديگري ‌نخواستند. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم خطاب‌ به‌ شركت‌كنندگان‌ در جهاد فرمودند: «همانا مرداني‌ را در مدينه‌ برجاي‌ گذاشته‌ايد كه‌ هيچ‌ وادي‌اي ‌را نمي‌پيماييد و هيچ‌ راهي‌ را نمي‌رويد، مگر اين‌كه‌ با شما در پاداش‌ شريكند، ايشان‌ را عذر ـ و به‌ روايتي‌ بيماري‌ ـ از مشاركت‌ در جهاد بازداشت».

پس‌ آنان‌ مجموعا چهار گروهند كه‌ داراي‌ معاذير حقيقي‌ به‌شمار مي‌روند و برايشان‌ در تخلف‌ از جهاد هيچ‌ گناهي‌ نيست‌.

 

إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِيَاء رَضُواْ بِأَن يَكُونُواْ مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ ‏ (93)

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ به‌ بيان‌ حال‌ گروهي‌ مي‌پردازد كه‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ معذور نيستند: «جز اين‌ نيست‌ كه‌ راه» عتاب‌ و ايراد و مؤاخذه‌، فقط «بر كساني‌ است‌ كه ‌با اين‌كه‌ توانگرند» و وسيله‌اي‌ را كه‌ خود را بدان‌ به ‌جهاد مجهز كنند، مي‌يابند، با آن‌هم‌ «از تو اجازه‌ مي‌طلبند» در تخلف‌ از جهاد «به‌ اين‌ راضي‌ شده‌اند كه‌ با زنان ‌خانه‌نشين‌ باشند» خوالف‌: زنان‌ خانه‌نشين‌ هستند «و خدا بر دلهايشان‌ مهر نهاده ‌است‌، در نتيجه‌ آنان» به‌سبب‌ اين‌ مهر نهادن‌ «نمي‌فهمند» آنچه‌ را كه‌ سودشان‌ درآن‌ است‌ تا آن‌ را بر آنچه‌ كه‌ مايه‌ خسران‌ و زيانشان‌ است‌، ترجيح‌ دهند.

 

يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُل لاَّ تَعْتَذِرُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ وَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ‏ (94)

«هنگامي‌ كه‌ به‌سوي‌ آنان‌ باز گرديد، براي‌ شما عذر مي‌آورند» اين‌ جمله‌، از حال‌ منافقان‌ متخلفي‌ كه‌ در مدينه‌ باقي‌ماندند، چنين‌ خبر مي‌دهد كه‌ آنها به‌زودي‌ در هنگام‌ بازگشت‌ مؤمنان‌ از غزوه‌ تبوك‌، از عدم‌ مشاركت‌ خود در جهاد نزد آنان ‌عذر پيش‌ مي‌آورند «بگو: عذر نياوريد كه‌ هرگز سخن‌ شما را باور نمي‌كنيم» يعني‌: شما را در اين‌ عذآوريتان‌ تصديق‌ نمي‌كنيم‌.

آن‌گاه‌ سبب‌ تصديق‌ نكردن‌ آنها را بيان‌ كرده‌، مي‌فرمايد: «همانا خداوند ما را از بعضي‌ از خبرهاي‌ شما آگاه‌ گردانيده» يعني‌: عذرتان‌ را بدان‌ جهت‌ نمي‌پذيريم‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ از طريق‌ وحي‌، ما را به‌ دروغ‌ بودن‌ معاذيرتان‌ آگاه‌ كرده‌ و هم‌اينك‌ ما به‌ حقيقت‌ حال‌ شما واقفيم‌ «و خدا و رسول‌ او عمل‌ شما را خواهند ديد» در آينده‌، كه‌ آيا از شر و فسادي‌ كه‌ هم‌اكنون‌ بر آن‌ هستيد، دست ‌برمي‌داريد يا خير «آن‌گاه‌ به‌سوي‌ داناي‌ نهان‌ و آشكار» كه‌ خداي‌ تبارك‌ و تعالي‌است‌ «باز گردانيده‌ مي‌شويد و شما را از آنچه‌ مي‌كرديد خبر مي‌دهد» زيرا او به‌ هر قول‌ و عمل‌ و نيتي‌ كه‌ از شما صدور يافته‌ ـ اعم‌ از آنچه‌ كه‌ نهان‌ مي‌داشتيد، يا آنچه‌ كه‌ بدان‌ تظاهر مي‌كرديد ـ داناست‌ و در نتيجه‌، شما را در قبال‌ آن‌ جزا مي‌دهد.

 

سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُواْ عَنْهُمْ فَأَعْرِضُواْ عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاء بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ ‏ (95)

«چون‌ به‌سوي‌ آنان‌ باز گرديد، به‌زودي‌ نزد شما به‌ خدا سوگند خواهند خورد» يعني‌: به‌زودي‌ عذرهاي‌ بي‌اساسي‌ را كه‌ آورده‌اند، با سوگندهاي‌ دروغ‌ مؤكد خواهند ساخت‌ «تا از آنان‌ صرف‌نظر كنيد» يعني‌: هدف‌شان‌ از آن‌ سوگندهاي‌ دروغين‌ اين ‌است‌ كه‌ شما مؤمنان‌ از آنان‌ درگذريد و صرف‌نظر كنيد و به‌ سبب‌ تخلفشان‌ از جهاد، سرزنش‌ و مؤاخذه‌شان‌ نكرده‌ و هيچ‌ بازپرسي‌ از آنان‌ ننماييد و در عوض‌، از آنان‌ اظهار رضايت‌ و خشنودي‌ كنيد «پس‌ از آنان‌ رو بگردانيد» يعني‌: ترك‌ و طردشان‌ كرده‌، از گناهشان‌ در نگذريد و از آنان‌ اعلام‌ رضايت‌ نكنيد «چراكه‌ آنان‌ پليدند» و تمام‌ اعمالشان‌ پليد و زشت‌ است‌ پس‌ به‌ اين‌ علت‌، ديگر اهليت‌ پذيرش ‌پند و ارشاد به‌سوي‌ خير و دريافت‌ هشدار در مورد پرهيز از شر را ندارند بنابراين‌، تنها برخوردي‌ كه‌ سزاوار شأن‌ آنهاست‌، واگذاشتن‌شان‌ به‌حالشان‌ مي‌باشد «و به ‌سزاي‌ آنچه‌ مي‌كردند، جايگاهشان‌ دوزخ‌ است».

 

يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْاْ عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْاْ عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ ‏ (96)

«براي‌ شما سوگند ياد مي‌كنند تا از آنان‌ خشنود گرديد» يعني‌: هدف‌ حقيقي‌ آنها از سوگندخوردن‌ اين‌ است‌ تا سوگندهايشان‌ شما را راضي‌ سازد و بنابراين‌، دشمني‌تان‌ به‌ دنيايشان‌ زيان‌ نرساند «پس‌ اگر شما از آنان‌ خشنود شويد» براي‌كمك‌ به‌ حال‌ و وضعشان‌ چنان‌كه‌ خواسته‌ آنان‌ نيز همين‌ است‌، بدانيد كه‌ «قطعا خدا از گروه‌ فاسقان‌ خشنود نمي‌شود».

هدف‌ باري‌ تعالي‌، نهي‌ مؤمنان‌ از خشنودي‌ و راضي‌ بودن‌ از منافقان‌ است‌ زيرا راضي‌ بودن‌ از كساني‌كه‌ خداوند جلّ جلاله  از آنان‌ راضي‌ نيست‌، كاري‌ است‌ كه‌ هرگز هيچ‌ مؤمني‌ آن‌ را انجام‌ نمي‌دهد. اين‌ تعبير بدان‌ جهت‌ به‌كار گرفته‌ شد تا چنين ‌پنداشته‌ نشود كه‌ رضاي‌ مؤمنان‌ از منافقان‌، مقتضي‌ رضاي‌ خداي‌ متعال‌ نيز هست‌.

 

الأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفَاقاً وَأَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُواْ حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏ (97)

«باديه‌نشينان‌ عرب‌، در كفر و نفاق‌ سخت‌ترند» از ديگران‌ زيرا آنان‌ دلهايي ‌سخت‌تر، طبيعت‌هايي‌ درشت‌تر و زبانهايي‌ خشن‌تر دارند بنابراين‌، آنها باالطبع‌ از پذيرش‌ كتابهاي‌ الهي‌ و پيامهاي‌ پيامبران‌ وي‌ دورترند. چنان‌كه‌ احاديثي‌ روايت ‌شده‌ است‌ كه‌ مشعر بر اين‌ حقيقت‌ است‌، از جمله‌ حديث‌ شريف‌ وارده‌ به‌ روايت‌ عائشه‌ رضي‌الله عنها كه‌ فرمود: گروهي‌ از باديه‌نشينان‌ عرب‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده‌ بودند، آنها از ياران‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرسيدند: آيا شما كودكانتان‌ را مي‌بوسيد؟ ياران‌ فرمودند: آري‌! گفتند: ولي‌ سوگند به‌ خدا كه‌ ما كودكانمان‌ را نمي‌بوسيم‌! در اين‌ اثنا رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «وقتي‌ خداي‌ عزوجل‌ رحمت‌ و مهر را از دلهايتان‌ برداشته‌ است‌، من‌ چه‌ مي‌توانم‌ بكنم‌!». اعراب‌: ساكنان‌ باديه‌ ازقوم‌ عربند. پس‌ كساني‌ از قوم‌ عرب‌ كه‌ ساكن‌ شهرهايند، «عربي» و كساني‌ از آنان‌كه‌ در باديه‌ و صحرا سكونت‌ دارند، «اعرابي» ناميده‌ مي‌شوند.

«و» باديه‌نشينان‌ عرب‌ «سزاوارترند به‌ اين‌كه‌ حدود شريعتي‌ را كه‌ خدا بر پيامبرش ‌نازل‌ كرده‌، ندانند» به‌ سبب‌ دوريشان‌ از اماكن‌ انبياعلیه السلام  و از ديار نزول‌ وحي‌ «و خدا داناي‌ حكيم‌ است» داناست‌ به‌ احوالشان‌، صاحب‌ حكمت‌ است‌ در امهال‌ و فرصت‌ دادن‌ به‌ آنان‌.

ابن‌كثير مي‌گويد: «به‌سبب‌ درشت‌خويي‌ و سنگدلي‌ باديه‌نشينان‌ بود كه‌ خداوند جلّ جلاله  از آنان‌ پيامبري‌ برنينگيخت‌ بلكه‌ پيامبران‌علیه السلام  را از مردم‌ شهرها برانگيخت».

 

وَمِنَ الأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغْرَماً وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَآئِرَةُ السَّوْءِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ‏ (98)

«و از اعراب» يعني‌: از باديه‌نشينان‌ «كساني‌ هستند كه‌ آنچه‌ را انفاق‌ مي‌كنند» در راه‌ خدا جلّ جلاله  «تاوان‌ مي‌شمارند» براي‌ خود و بر اين‌ باور اند كه‌ اين‌ خسارتي ‌برايشان‌ است‌ پس‌ فقط از روي‌ ريا و تقيه‌ انفاق‌ مي‌كنند «و براي‌ شما دوائر را انتظار مي‌برند» دائره‌: پيش‌آمد مصيبت‌بار و تقلب‌ روزگار است‌ كه‌ در آن‌ نعمت‌ به‌ بلا دگرگون‌ مي‌شود. آري‌! اينان‌ براي‌ شما انتظار چنين‌ روزي‌ را مي‌كشند تا غلبه‌ شما از ميان‌ برود و آن‌ وقت‌، زكات‌ اموال‌ خود را نپردازند.

شايان‌ ذكر است‌ كه‌ بعد از درگذشت‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم مصداق‌ اين‌ خبر قرآني‌ به‌ تحقق‌ پيوست‌ پس‌ اين‌ آيه‌، معجزه‌اي‌ از معجزات‌ غيبي‌ قرآن‌ كريم‌ است‌.

«پيشامد بد» و حادثه‌هاي‌ ناگوار؛ چون‌ شر و شكست‌ و عذاب‌ و بلا و هر پيش‌آمد ناگوار ديگري‌ «بر آنان‌ باد» بدين‌گونه‌ خداوند متعال‌ نفرين‌ خود را با آن ‌رخدادي‌ كه‌ آنها در حق‌ مسلمانان‌ انتظار مي‌بردند، همانند گردانيد «و خدا شنواست» به‌ آنچه‌ كه‌ مي‌گويند «داناست» به‌ آنچه‌ كه‌ در ضمير خويش‌ پنهان‌ مي‌دارند.

 

وَمِنَ الأَعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَّهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏ (99)

«و برخي‌ ديگر از اعراب» يعني‌: از باديه‌نشينان‌ «كساني‌اند كه‌ به‌ خدا و روز آخرت ‌ايمان‌ دارند» اينان‌ گروه‌ دوم‌ از باديه‌نشينان‌ هستند «و آنچه‌ را انفاق‌ مي‌كنند» در راه‌ خدا جلّ جلاله  «سبب‌ تقرب‌ نزد خدا مي‌شمارند» قربات‌: آنچه‌ كه‌ انسان‌ به‌ سبب‌ آن‌ به‌خدا جلّ جلاله  تقرب‌ و نزديكي‌ جويد «و صلوت‌ پيامبر را» يعني‌: دعاهاي‌ نيك‌ وآمرزش‌خواهي‌ پيامبر را نيز مايه‌ تقرب‌ نزد خداي‌ سبحان‌ مي‌شمارند، از آن‌ رو كه ‌به‌ خدا جلّ جلاله  و پيامبرش‌ ايماني‌ نيرومند و باوري‌ راسخ‌ دارند «آگاه‌ باش‌ كه‌ بي‌گمان ‌اين» انفاق‌ و صدقاتشان‌ و نيز دعاها و آمرزش‌خواهي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «قربتي ‌است» مقبول‌ و پذيرفته‌شده‌ «براي‌ آنان» نزد خداي‌ متعال‌ «به‌زودي‌ خدا ايشان‌ را در جوار رحمت‌ خويش‌ در مي‌آورد» رحمت‌ پروردگار متعال‌: محبت‌ وي‌ است‌ با مؤمنان‌ و آنچه‌ كه‌ از خير دنيا و بهشت‌ آخرت‌ به‌ ايشان‌ عنايت‌ مي‌كند «همانا خداوند آمرزنده‌ است» و عيب‌ مقصران‌ را مي‌پوشاند «مهربان‌ است» و تلاش‌ وكوشش‌ اندك‌مايه‌گان‌ را مي‌پذيرد.

 

وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ‏ (100)

«و سابقون‌ الاولون‌ از مهاجران‌ و انصار» سابقون‌ الاولون‌ از مهاجران‌: پيشگامان ‌و سبقت‌كنندگان‌ نخستين‌ از اصحابي‌اند كه‌ به‌ هر دو قبله‌ نماز خوانده‌اند، يعني‌ سابقه‌ آنها در اسلام‌ به‌ عهدي‌ مي‌رسد كه‌ هر دو قبله‌ را دريافته‌اند. يا كساني‌اند كه‌شاهد «بيعت‌الرضوان» بوده‌اند. يا اهل‌ «بدر» اند؛ و بهترين‌شان‌ خلفاي ‌چهارگانه‌اند به‌ ترتيب‌، سپس‌ شش‌ تن‌ باقي‌ مانده‌ از «عشره‌ مبشره»، آن‌گاه‌ اهل ‌«بدر»، سپس‌ مجاهدان‌ «احد»، آن‌گاه‌ اهل‌ «بيعت‌الرضوان» در «حديبيه». وسابقون‌ الاولون‌ از انصار: نخستين‌ پيشگاماني‌ از انصار هستند كه‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در «بيعت‌ عقبه‌ اول‌ و دوم»، بيعت ‌كرده‌ اند، كه‌ تعدادشان‌ در بيعت‌ عقبه‌ اول‌ هفت‌تن‌ و در بيعت‌ عقبه‌ دوم‌، هفتاد تن‌ بود «و كساني‌كه‌ با نيكوكاري‌ از آنان‌ پيروي‌ كرده‌اند» يعني‌: كساني‌ كه‌ از نخستين‌ پيشروان‌ پيشگام‌ مهاجر و انصار، پيروي‌ كرده‌اند. ايشان‌ دنباله‌ روان‌ و از پي‌آيندگان‌ آنانند؛ از صحابه‌y و تابعيني‌ كه‌ بعد از ايشان‌ آمده‌اند، يا تا روز قيامت‌ مي‌آيند، در صورتي‌كه‌ از نخستين‌ پيشگامان‌ دين‌ و دعوت‌، با نيكوكاري‌ در كردار و گفتار پيروي‌ كنند. آري‌! همين‌ پيشگامان ‌نخستين‌ از مهاجران‌ و انصار و پيروان‌ راستين‌ آنان‌ هستند كه‌: «خدا از ايشان ‌خشنود شد» و طاعات‌ و عباداتشان‌ را پذيرفت‌ و از تقصيراتشان‌ در گذشت‌ و برآنان‌ خشم‌ نگرفت‌ «و ايشان‌ نيز از او خشنود شدند» بر آنچه‌ كه‌ از فضل‌ خويش ‌به‌ آنان‌ عطا كرد و از نعمت‌ ديني‌ و دنيوي‌ خويش‌ بر آنان‌ سرازير كرد «و براي ‌آنان» همراه‌ با رضاي‌ خويش‌ «باغهايي‌ آماده‌ كرده‌ كه‌ از زير آن‌ نهرها روان‌ است‌،هميشه‌ در آن‌ جاودانند، اين‌ است‌ همان‌ كاميابي‌ بزرگ».

پس‌ اين‌ آيه‌، گواهي‌ و مژده‌ و بشارتي‌ است‌ از سوي‌ خداي‌ منان‌ به‌ بهشت‌ و رستگاري‌ در آخرت‌ براي‌ پيشروان‌ و پيشگامان‌ از اصحاب‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چنان‌كه ‌اين ‌آيه‌ مژده‌ بخش‌ كساني‌ نيز هست‌ كه‌ رهرو راه‌ ايشان‌ بوده‌ و ايشان‌ را براي‌ خود مقتدا و الگو قرار مي‌دهند.

دليل‌ اين‌كه‌ پروردگار متعال‌ سابقه‌داران‌ را بر ديگر مسلمانان‌ برتري‌ و فضيلت ‌داد، همانا ايمان‌ و انفاقشان‌ در دوران‌ ضعف‌ اسلام‌ و قبل‌ از غلبه‌ و انتشار آن ‌است‌.

 

وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِّنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ ‏ (101)

در اينجا با مجموعه‌ ديگري‌ از آيات‌ روبرو مي‌شويم‌ كه‌ به‌ ما زواياي‌ بيشتري‌ از اوصاف‌ و روشهاي‌ منافقان‌ را روشن‌ ساخته‌ و در مقابل‌، اوصاف‌ مؤمنان‌ را نيز روشن‌ مي‌كند: «و برخي‌ از باديه‌نشيناني‌ كه‌ پيرامون‌ شما هستند، منافق‌اند» اين‌گروه‌، منافقاني‌ بودند كه‌ پيرامون‌ مدينه‌ سكونت‌ داشتند «و نيز بعضي‌ از اهل ‌مدينه» مردماني‌ منافق‌اند كه‌ «بر نفاق‌ خو گرفته‌اند» يعني‌: بر نفاق‌ پايداري‌ كرده‌، در آن‌ مهارت‌ كسب‌ نموده‌ و شديدا بر آن‌ سرسختي‌ نشان‌ مي‌دهند و از آن‌ منصرف‌ نگشته‌ اند. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ مهارتشان‌ در نفاق‌ تا بدانجا بود كه‌ نفاقشان ‌حتي‌ بر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم نيز مخفي‌ ماند، چه‌ رسد به‌ ساير مؤمنان‌ «تو آنان‌ رانمي‌شناسي‌، ما آنان‌ را مي‌شناسيم» يعني‌: اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! تو آنان‌ را به‌ اشخاص‌ و اعيانشان‌ نمي‌شناسي‌؛ زيرا آنان‌ در نفاق‌ ماهرند و از آنچه‌ كه‌ موجب‌ شك‌ و شبهه‌ در ايمانشان‌ گردد، دوري‌ مي‌گزينند به‌طوري‌ كه‌ نفاقشان‌ بر انسان‌ مخفي‌ مانده‌ و جز براي‌ خداي‌ سبحان‌ بر ديگران‌ آشكار نيست‌ «ما به‌زودي‌ آنان‌ را دو بار عذاب ‌مي‌كنيم» مراد از دوبار عذاب‌، يكي‌ رسوا ساختن‌ و برملا كردن‌ نفاقشان‌ و ديگري ‌عذاب‌ نمودنشان‌ در آخرت‌ است‌. به‌ قولي‌: مراد از دو بار عذاب‌؛ يكي‌ نزول ‌مصايب‌ بر اموال‌ و اولاد و جانهايشان‌ و ديگري‌ عذاب‌ قبر است‌ «آن‌گاه‌ به‌سوي‌ عذابي‌ بزرگ‌ بازگردانيده‌ مي‌شوند» يعني‌: به‌سوي‌ درك‌ اسفل‌ در دوزخ‌.

 

وَآخَرُونَ اعْتَرَفُواْ بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُواْ عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏ (102)

در اين‌ آيه‌، خداوند جلّ جلاله  به‌ بيان‌ حال‌ گروه‌ ديگري‌ از متخلفان‌ مي‌پردازد كه‌ تخلفشان‌ از جهاد، به‌ انگيزه‌ نفاق‌ نبوده‌ بلكه‌ گناهي‌ همراه‌ با ايمان‌ بوده‌ است‌: «و ديگراني‌ هستند كه‌ به‌ گناهان‌ خود اعتراف‌ كردند» يعني‌: از اهل‌ مدينه‌ گروهي‌ ديگرند كه‌ در واقع‌ امر مؤمن‌ بوده‌ اما از غزوه‌ تبوك‌ بي‌هيچ‌ عذر موجهي‌ تخلف‌ كردند و بعدا از اين‌ كار خود پشيمان‌ شدند ولي‌ براي‌ توجيه‌ تخلف‌ خويش‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم، به‌ پيش‌كشيدن‌ عذرهاي‌ دروغين‌ متوسل‌ نگشته‌ بلكه‌ در عوض ‌اميدوار بودند كه‌ خداوند جلّ جلاله  برآنان‌ توبه‌پذير شود «عملي‌ نيك‌ را» يعني‌: اعمالي‌ را كه‌ قبلا انجام‌ داده‌ بودند؛ از پايبندي‌ به‌ احكام‌ و برنامه‌هاي‌ اسلام‌ و رفتن‌ به‌ جهاد در ساير غزوات‌ «با عمل‌ ديگر كه‌ بد است‌ درآميخته‌اند» مراد: تخلفشان‌ از غزوه‌ تبوك‌ است‌. ولي‌ ايشان‌ يك‌بار ديگر اين‌ عمل‌ بد را با عمل‌ نيكي‌ دنبال‌ كردند كه‌ عبارت‌ از: اعترافشان‌ به‌ آن‌ عمل‌ بد و توبه‌شان‌ از آن‌ است‌ «نزديك‌ است‌ كه‌ خداوند توبه‌ آنان‌ را بپذيرد» زيرا اعترافشان‌ به‌ گناه‌، خود توبه‌ است‌ «كه‌همانا خداوند آمرزنده‌ مهربان‌ است» گناهان‌ را مي‌آمرزد و بر بندگانش‌ بزرگوارانه‌ مي‌بخشد.

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ مي‌گويد: آيه‌ كريمه‌ در شأن‌ ابولبابه‌ و گروهي‌ از يارانش‌ نازل‌ شد كه‌ از همراهي‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در غزوه‌ تبوك‌ تخلف‌ كردند و چون‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  از تبوك‌ بازگشتند، آنان‌ خود را به‌ ستونهاي‌ مسجد بسته‌، سوگند خوردند كه‌ جز رسول‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم كسي‌ ديگر نبايد از ستونها بازشان‌ كند. و بعد از نزول‌ اين‌ آيه‌، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم شخصا آنها را از ستونهاي‌ مسجد باز كردند. ولي‌ حكم‌ آيه‌ كريمه‌ درباره‌ همه‌ مؤمنان‌ خطاكار، عام‌ است‌.

 

خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاَتَكَ سَكَنٌ لَّهُمْ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ‏ (103)

«از اموال‌ آنان‌ صدقه‌اي‌ بگير» كه‌ كفاره‌ گناهانشان‌ باشد. به‌ قولي‌: مراد از آن‌، اداي‌ زكات‌ فرض‌ است‌. به‌ قولي‌ ديگر: مراد؛ دادن‌ صدقه‌ مخصوصا از سوي‌ اين‌ گروهي‌ است‌ كه‌ به‌ گناهانشان‌ اعتراف‌ كرده‌اند زيرا آنها بعد از پذيرش‌ توبه‌شان ‌اموال‌ خويش‌ را تقديم‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم كردند، همان‌ بود كه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد و آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  را به‌ گرفتن‌ بعضي‌ از اموالشان‌ ـ نه‌ كل‌ آن‌ ـ دستور داد «تا آنها را با آن» زكات‌، يا صدقه‌اي‌ كه‌ از آنان‌ مي‌گيري‌ «پاك‌ و پاكيزه‌ سازي» تطهير: از بين‌ بردن‌ اثر گناهي‌ است‌ كه‌ دامنگير آنان‌ شده‌ بود. تزكيه‌: افزودن‌ بيشتر و كاملتر در اين‌ پاكسازي‌ است‌.

آيه‌ كريمه‌ دليل‌ بر فضيلت‌ صدقه‌ است‌ زيرا گناه‌ به‌ وسيله‌ آن‌ محو مي‌شود، هرچند در بزرگي‌ خود به ‌مانند تخلف‌ از جهاد باشد.

«و براي‌ آنان‌ دعاكن» يعني‌: بعد از گرفتن‌ اين‌ صدقه‌ از اموالشان‌، در حق‌ آنان‌ دعاي‌ خير كن‌. از اين‌ جهت‌، سنت‌ است‌ كه‌ گيرنده‌ صدقه‌ به‌ هنگام‌ گرفتن‌ آن‌، درحق ‌دهنده‌ صدقه‌ دعا كند «زيرا دعاي‌ تو براي‌ آنان‌ سكني‌ است» سكن‌: آنچه‌ كه‌ روان‌ بدان‌ آرام‌ و اطمينان‌ گيرد «و خدا شنواي‌ داناست» شنواي‌ دعايت‌، يا شنواي ‌اعتراف‌ به‌گناه‌ و دعاي‌ آنان‌ است‌، داناست‌ به‌ آنچه‌ كه‌ در نهادشان‌ از اندوه‌ و پشيماني‌ بر گناه‌ وجود دارد.

عبدالله بن‌ابي‌اوفي‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «چون‌ زكات‌ قومي‌ را نزد رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مي‌آوردند، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم برايشان‌ دعا مي‌كردند...».

 

أَلَمْ يَعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ‏ (104)

آن‌گاه‌ ايشان‌ را به‌ رو آوردن‌ به‌سوي‌ توبه‌ و دادن‌ صدقه‌ برانگيخته‌ مي‌فرمايد: «آيا ندانسته‌اند كه‌ تنها خداوند است‌ كه‌ از بندگانش‌ توبه‌ را مي‌پذيرد» زيرا او از اطاعت‌ مطيعان‌ بي‌نياز است‌ و از معصيت‌ عاصيان‌، پروايي‌ ندارد «و صدقات‌ را مي‌گيرد» يعني‌: مي‌پذيرد «و» آيا ندانسته‌اند «كه‌ خداست‌ كه‌ خود توبه‌پذير مهربان ‌است» به‌ كساني‌ كه‌ صدق‌ و راستگويي‌شان‌ را در توبه‌ و انابت‌ بداند؟.

اين‌ آيه‌، گرامي‌داشت‌ و تشريفي‌ بزرگ‌ براي‌ عمل‌ صدقه‌ و انجام‌دهندگان‌ آن ‌است‌ و مفيد اين‌ معني‌ است‌ كه‌ پذيرفتن‌ توبه‌ و صدقه‌، در حوزه‌ اختيارات‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم يا ديگران‌ نيست‌ بلكه‌ فقط مخصوص‌ خداوند جلّ جلاله مي‌باشد پس ‌صدقه‌دهندگان‌ بايد فقط رضاي‌ او را مدنظر داشته‌ باشند. در حديث‌ شريف‌ آمده‌است‌: «خداوند صدقه‌ را پذيرفته‌ و آن‌ را با دست‌ (بلاكيف) راستش‌ مي‌گيرد، آن‌گاه‌ براي‌ شما آن‌ را چنان‌ پرورش‌ مي‌دهد كه‌ يكي‌ از شما كره‌ اسبش‌ را پرورش ‌مي‌دهد تا بدانجا كه‌ يك‌ لقمه‌ از صدقه‌ او، همانند كوه‌ احد مي‌شود».

 

وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ‏ (105)

«و بگو» اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! به‌ اين‌ گروه‌ توبه‌كار و غير ايشان‌: «عمل‌ كنيد كه‌ به‌زودي ‌خدا و رسول‌ وي‌ و مؤمنان‌ در عمل‌ شما خواهند نگريست» پس‌ به‌سوي‌ اعمال‌ خير و بي‌ريا بشتابيد و اعمالتان‌ را براي‌ خداي‌ عزوجل‌ بي‌آلايش‌ گردانيد. و عمل‌ اگر نيكو و شايسته‌ باشد، مؤمنان‌ آن‌ را مي‌شناسند «و به‌زودي» پس‌ از مرگ‌ «به‌سوي ‌داناي‌ نهان‌ و آشكار بازگردانيده‌ مي‌شويد» يعني‌: به‌سوي‌ خداي‌ بزرگي‌ كه‌ هيچ‌ چيز بر وي‌ پنهان‌ نيست‌ و تمام‌ دانستني‌ها نزد وي‌ يكسان‌ است‌، چه‌ آن‌ را آشكار سازيد، چه‌ پنهان‌ داريد «آن‌گاه‌ شما را به‌ آنچه‌ انجام‌ مي‌داديد، آگاه‌ خواهد كرد» و در برابر آن‌، شما را جزا خواهد داد.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «اگر يكي‌ از شما در درون‌ صخره‌ بي‌منفذي‌ كه‌ نه‌ دري‌ دارد و نه‌ روزنه‌اي‌، عملي‌ انجام‌ دهد، بي‌گمان‌ خداوند عملش‌ را ـ هرچه‌ كه‌ باشد ـ براي‌ مردم‌ بيرون‌ خواهد افگند». همچنين‌در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «همانا اعمالتان‌ بر اقارب‌ و عشاير متوفايتان‌ عرضه‌ مي‌شود پس‌ اگر اعمالتان‌ خير باشد، آنها بدان‌ شادمان‌ مي‌شوند و اگر غير از اين‌باشد، مي‌گويند: بارخدايا! آنان‌ را نميران‌ تا هدايت‌شان‌ كني‌ چنان‌كه‌ ما را هدايت ‌كردي».

 

وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏ (106)

آن‌گاه‌ حق‌ تعالي‌ به‌ ما از گروه‌ ديگري‌ از متخلفان‌ مؤمن‌ سخن‌ مي‌گويد كه ‌همچون‌ گروه‌ اول‌، در توبه‌ سعي‌ و مجاهده‌ نكردند و خداوند جلّ جلاله  قبول‌ توبه‌ آنان‌را به‌ تأخير افگند ولي‌ سرانجام‌ توبه‌شان‌ را پذيرفت‌: «و ديگراني‌ هستند كه‌ به‌ امر الهي‌ واگذاشته‌ اند، يا اين‌ است‌ كه‌ آنان‌ را عذاب‌ مي‌كند» اگر بر حالي‌ كه‌ در آن ‌قراردارند، باقي‌ بمانند «و يا توبه‌ آنها را مي‌پذيرد» اگر توبه‌ راستيني‌ كرده‌ و در توبه‌شان‌ به‌ اخلاصي‌ تمام‌ آراسته‌ گردند «و خدا داناي‌ حكيم‌ است» داناست‌ به‌راستين ‌بودن‌ يا دروغين ‌بودن‌ توبه‌ ايشان‌، صاحب‌ حكمت‌ است‌ در به ‌تأخيرافگندن‌ پذيرش‌ توبه‌ از ايشان‌.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: ايشان‌ سه‌ تن‌ از انصار به‌نامهاي‌؛ كعب‌ بن‌مالك‌، هلال‌بن‌اميه‌ و مراره‌بن‌ربيع‌ بودند كه‌ از غزوه‌ تبوك‌ تخلف‌ كردند و هرچند همانند گروه‌ ابولبابه‌، از اين‌ كار پشيمان‌ بودند ولي‌ خود را به‌ ستونهاي‌ مسجد نبسته‌ و در توبه‌ جديت‌ نكردند پس‌ در چنين‌ حالتي‌، كارشان‌ به‌فرمان‌ الهي‌ موقوف‌ ماند. درآخر سوره‌ خواهد آمد كه‌ خداوند جلّ جلاله  سرانجام‌ توبه‌ آنان‌ را نيز پذيرفت‌.

 

وَالَّذِينَ اتَّخَذُواْ مَسْجِداً ضِرَاراً وَكُفْراً وَتَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَاداً لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَلَيَحْلِفَنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الْحُسْنَى وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ ‏ (107)

در اين‌ آيه‌ خداوند متعال‌ از گروه‌ ديگري‌ به‌ ما سخن‌ مي‌گويد كه‌ از عوامل ‌نفوذي‌ و به‌ اصطلاح‌ معاصر، «ستون‌ پنجم» دشمن‌اند: «و آنهايي‌ كه‌ مسجدي ‌براي‌ زيان ‌رسانيدن‌ ساختند» تا به‌ مسلمانان‌ زيان‌ برسانند. اين‌ گروه‌، منافقاني‌ بودند كه‌ به‌ رهبري‌ شخصي‌ به‌نام‌ ابوعامر راهب‌، در جوار مسجد قبا مسجدي‌ بنا كردند كه‌ به‌نام‌ «مسجد ضرار» لقب‌ گرفت‌. ضرارا: يعني‌: به‌ قصد ضرر رساندن‌ به‌ مؤمنان‌ و آزارافگني‌ در ميانشان‌. «و» آن‌ مسجد را «براي‌ كفر» ساختند زيرا از ساختن ‌آن‌ مسجد، قصدي‌ جز تقويت‌ اهل‌ كفر و نفاق‌ نداشتند «و براي‌ تفرقه‌افگندن‌ ميان ‌مسلمانان» همين‌گونه‌ آن‌ منافقان‌ خواستند تا به‌ بهانه‌ ساختن‌ «مسجد ضرار»، درمسجد «قباء» حاضر نشوند و در نتيجه‌، جماعت‌ مسلمانان‌ كم‌ شود، كه‌ اين‌ كارشان‌، زاينده‌ اختلاف‌، از بين‌ برنده‌ الفت‌ و محبت‌ و داراي‌ چنان‌ ابعاد خطرناكي‌ بود كه‌ بر هيچ‌ عاقلي‌ پوشيده‌ نيست‌ «و» آن‌ مسجد را بنا كردند جهت‌ «كمينگاه‌ ساختن‌ براي‌ كساني‌كه‌ پيش‌ از اين» يعني‌: پيش‌ از ساختن‌ مسجد ضرار «با خدا و پيامبر او به‌ محاربه‌ برخاسته‌ بودند» كه‌ آنان‌ همان‌ گروه‌ نفاق‌، به‌ رهبري ‌ابوعامر راهب‌ بودند «و البته‌ سوگند مي‌خورند كه» از بناي‌ اين‌ مسجد «هدفي‌ جز نيكي‌ و خير» يعني‌: ذكر خدا جلّ جلاله  و مهرباني‌ به‌ مسلمانان‌ «نداشتيم‌. ولي‌ خدا گواهي ‌مي‌دهد كه‌ آنان‌ قطعا دروغگويند» در اين‌ سوگند خود.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: ابوعامر راهب‌، مردي‌ از اشراف‌ طايفه‌ خزرج ‌بود كه‌ در جاهليت‌ نصراني‌ شده‌ بود و هجرت‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ مدينه‌ و ظهور اسلام‌، رؤياهاي‌ شيرين‌ او را در رياست‌ و رهبري‌ قومش‌ پريشان‌ ساخته‌ بود پس‌ به‌ جبهه‌ نفاق‌ پيوست‌ و گروهي‌ تشكيل‌ داد و به‌ آن‌ گروه‌ منافق‌ گفت‌: مسجدتان‌ را بسازيد و آنچه‌ مي‌توانيد از نيرو و سلاح‌ آماده‌ كنيد زيرا من‌ آهنگ‌ قيصر ـ شاه‌ روم‌ ـ را دارم‌ و از روم‌ چنان‌ لشكر عظيمي‌ را خواهم‌ آورد كه‌ محمد و يارانش‌ را با آن‌ از مدينه‌ بيرون‌ كنم‌. و چون‌ از بناي‌ مسجد خود فارغ‌ شدند، براي‌ رسميت ‌دادن‌ به‌آن‌، نزد پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند و گفتند: يا رسول‌الله! ما مسجدي‌ را براي‌ معلولان‌ و نيازمندان‌ و براي‌ شبهاي‌ سرد و باراني‌ بنا نهاده‌ايم‌ و دوست‌ داريم‌ كه‌ شما تشريف ‌بياوريد و به‌ ما در آن‌ نماز اقامه‌ كنيد! آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: من‌ اكنون‌ عازم ‌سفر هستم‌ و اگر ان‌شاءالله از سفر بازگشتيم‌، به‌ ميان‌ شما خواهيم‌ آمد و در آن‌ مسجد براي‌ شما نماز خواهيم‌ گزارد. همان‌ بود كه‌ وحي‌ نازل‌ شد و آن ‌حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  را از راز توطئه‌ و نيرنگشان‌ آگاه‌ كرد. پس‌ چون‌ از سفر بازگشتند، دو تن‌ از اصحاب‌ رضی الله عنهم را فراخوانده‌ به‌ ايشان‌ فرمودند: به‌سوي‌ اين‌ مسجدي‌ كه‌ اهل‌ آن ‌ستمگرند، برويد و آن‌ را ويران‌ كنيد و آتش‌ بزنيد. آن‌ دو، شتابان‌ به‌ آن‌ مسجد رفتند و در حالي‌كه‌ منافقان‌ طراح‌ آن‌ توطئه‌ در ميان‌ آن‌ بودند، مسجد را آتش‌ زدند و ويران‌ كردند و سپس‌ از آنجا رفتند.

 

لاَ تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ ‏ (108)

«هرگز در آن‌ نايست» مراد: نهي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از نمازگزاردن‌ در مسجد ضرار است‌ «هرآينه‌ مسجدي‌ كه‌ از روز نخست‌ بنيادش‌ بر تقوي‌ نهاده‌ شده» كه‌ مسجد «قباء» وبه‌ قولي‌: مسجدالنبي‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌. مراد از (مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ) روز تأسيس‌ آن‌ است‌ «سزاوارتر است‌ كه‌ در آن» يعني‌: در مسجد تقوي‌ «ايستاده‌ شوي» يعني‌: اگر حتي‌ نمازگزاردنت‌ در مسجد منافقان‌ جايز مي‌بود، بي‌گمان‌ ايستادنت‌ به‌ نماز و ذكر خدا جلّ جلاله  در مسجدي‌ كه‌ بر بنياد تقوي‌ تأسيس‌ شده‌، سزاوارتر بود «در آن‌، مرداني‌اند كه‌ دوست‌ دارند خود را پاك‌ سازند» از همه‌ پليدي‌ها ـ به‌ وسيله‌ وضو وغسل‌ ـ و بر پاكسازي‌ خود در هنگام‌ عارض ‌شدن‌ موجب‌ آن‌، حريصند «و خداوند پاكيزگان» از نجاسات‌ و گناهان‌ «را دوست‌ مي‌دارد» و از آنان‌ راضي‌ است‌. درباره‌ فضيلت‌ مسجد «قباء» احاديثي‌ آمده‌ است‌، از آن‌جمله‌ اين‌ حديث‌ شريف‌ است‌: «گزاردن‌ نمازي‌ در مسجد قباء، همانند انجام‌ دادن‌ يك‌ عمره‌ است».

ابن‌عباس رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ مي‌گويد: اين‌ آيه‌ درباره‌ نمازگزاران‌ مسجد قباء نازل‌ شد. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم از ايشان‌ سؤال‌ كردند كه‌ شما چگونه‌ خود را پاك ‌مي‌سازيد؟ گفتند: بعد از استنجا با كلوخ‌، به‌ آب‌ نيز استنجا مي‌كنيم‌.

آيه‌ كريمه‌، دليل‌ بر استحباب‌ نمازگزاردن‌ در مساجد قديمي‌ بنا شده‌ بر بنياد توحيد و تقوي‌ و بر استحباب‌ نمازگزاردن‌ همراه‌ با جماعت‌ صالحان‌ و پاكيزگان‌ است‌. درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: روزي‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم براي‌ ياران‌ خود نماز بامداد را اقامه ‌كردند و در آن‌ سوره‌ «روم» را خواندند ولي‌ در قرائت‌ به‌ اشتباه‌ افتادند و چون‌ از نماز فارغ‌ شدند فرمودند: «قرآن‌ بر ما پوشيده‌ مي‌شود، [علت‌ اين‌ است‌كه] مردماني‌ از شما همراه‌ ما نماز مي‌خوانند كه‌ وضوي‌ خويش‌ را كامل‌ انجام ‌نمي‌دهند پس‌ هر كس‌ همراه‌ ما در نماز حاضر مي‌شود، بايد وضوي‌ خويش‌ را نيكو گرداند».

 

أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَّنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَىَ شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ‏ (109)

«آيا كسي‌ كه‌ بنياد خود را بر خداترسي‌ و خشنودي‌ الهي‌ نهاده‌ بهتر است‌، يا كسي‌ كه‌ بناي‌ خود را بر لب‌ پرتگاهي‌ مشرف‌ به‌ سقوط پي‌ريزي‌ كرده‌ و با آن‌ در آتش‌ دوزخ‌ فرومي‌افتد؟» يعني‌: كسي‌كه‌ بنياد كار خود را بر زيربناي‌ قوي‌ و محكم‌ كه‌ همانا تقواي ‌الهي‌ و خشنودي‌ اوست‌ پي‌ريزي‌ كرده‌ ـ چون‌ تأسيس‌ مسجد قباء ـ بهتر از آن ‌كسي‌ است‌ كه‌ به‌ خلاف‌ اين‌، بنايش‌ را بر لب‌ پرتگاهي‌ مشرف‌ به‌سقوط گذاشته ‌است‌ كه‌ آن‌ ساختمان‌ با باني‌ خود يكجا در آتش‌ جهنم‌ فرو مي‌افتد؟ پس‌ ساختن ‌آبادي‌ براساس‌ تقوي‌؛ كنايه‌ از اخلاص‌ در اعمال‌ است‌ و ساختن‌ بنا بر كناره‌ رودخانه‌ مشرف‌ به‌ سقوط؛ كنايه‌ از ريا و عجب‌ و داشتن‌ نيت‌ ناخالص‌ در اعمال‌ است‌. جرف‌: كناره‌ و لبه‌ وادي‌اي‌ است‌ كه‌ در معرض‌ هجوم‌ آب‌ و سيل‌بردگي ‌قرار دارد. هار: يعني‌: مشرف‌ به‌ سقوط «و خدا گروه‌ بيدادگران‌ را هدايت ‌نمي‌كند» يعني‌: به‌ آنان‌ ـ به‌ عنوان‌ مجازاتي‌ بر نفاقشان‌ ـ توفيق‌ خير نمي‌دهد.

 

لاَ يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْاْ رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏ (110)

«همواره‌ آن‌ ساختماني‌ كه‌ بنا كرده‌اند، در دلهايشان‌ سبب‌ شك» و برانگيزاننده ‌شبهه‌ و نفاق‌ «است» زيرا بانيان‌ مسجد ضرار، منافقاني‌ شكاك‌ بودند كه‌ بعد از ويران ‌ساختن‌ آن‌ مسجد و خنثي‌ شدن‌ نيرنگ‌ و توطئه‌شان‌، به‌ تصميم‌ خود بر كفر و دشمني‌ و كينه‌ عليه‌ اسلام‌، افزودند «تا آن‌كه‌ دلهايشان‌ پاره‌پاره‌ شود» يعني‌: پيوسته‌ در شك‌ و نفاق‌ به‌سر مي‌برند تا دلهايشان‌؛ يا با مرگ‌، يا با شمشير پاره‌پاره ‌شود و فقط در اين‌ هنگام‌ است‌ كه‌ شك‌ و شبهه‌ از دلهايشان‌ رخت‌ برمي‌بندد. يامراد اين‌ است‌: پيوسته‌ در شك‌ و نفاق‌ به‌سر مي‌برند تا دلهايشان‌ به‌وسيله‌ توبه‌ و پشيماني‌ از نفاق‌، پاره‌ و پريشان‌ شود «و خدا داناي‌ حكيم‌ است» داناست‌ به‌نيت‌هايشان‌، صاحب‌ حكمت‌ است‌ در جزا دادن‌ آنها به‌ سبب‌ جرايم‌شان‌.

 

إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ‏ (111)

بعد از آن‌كه‌ خداوند متعال‌ رسوايي‌هاي‌ منافقان‌ را شرح‌ داد، در اينجا فضيلت ‌جهاد را بيان‌ مي‌كند: «همانا خداوند از مسلمانان‌ جانها و مالهايشان‌ را به‌ اين‌كه ‌بهشت‌ برايشان‌ باشد، خريده‌ است» يعني‌: گروه‌ مجاهد، جانهايشان‌ را به‌خداي‌ متعال‌ در قبال‌ بهشت‌ فروخته‌اند زيرا جانها و مالهايشان‌ را به‌ جهاد بخشيده‌اند و خداي‌ متعال‌ هم‌ در مقابل‌، بهشت‌ را به‌ ايشان‌ بخشيده‌ است‌ «همان ‌كساني‌ كه‌ در راه‌ خدا مي‌جنگند و مي‌كشند و كشته‌ مي‌شوند» يعني‌: در ميدانهاي ‌جنگ‌ به‌ قصد كشتن‌ كفار پيش‌ مي‌تازند و در اين‌ راه‌، حتي‌ خود نيز تن‌ به ‌كشته ‌شدن‌ مي‌دهند پس‌ اگر چنين‌ كردند، بي‌گمان‌ سزاوار بهشت‌ گرديده‌اند، هرچند بعد از تعرض‌ و اقدام‌ عليه‌ كفار و قرار دادن‌ خود در معرض‌ كشته‌شدن‌، كشته‌ هم‌ نشدند «اين‌ به‌عنوان‌ وعده‌ حقي‌ در تورات‌ و انجيل‌ و قرآن‌ برعهده‌ اوست» خداي‌ سبحان‌ خبر مي‌دهد كه‌ استحقاق‌ بهشت‌ براي‌ مجاهدان‌، وعده‌ راستين‌ و ثابتي‌ از سوي‌ او در كتابهاي‌ تورات‌ و انجيل‌ است‌، همچنان‌كه‌ اين‌ وعده‌ در قرآن‌ نيز هست‌ «و چه‌كسي‌ از خدا به‌ عهد خويش‌ وفادارتر است‌؟» مسلما هيچ‌كس‌! زيرا حق‌ تعالي‌ صادق‌الوعدي‌ است‌ كه‌ وعده‌ خويش‌ را هرگز خلاف‌ نمي‌كند «پس‌ به‌ اين‌ معامله‌اي‌ كه‌ با او كرده‌ايد، شادمان‌ باشيد» و اظهار مسرت‌ و بهجت‌ نماييد زيرا در آن‌ چنان‌ سودي‌ كرده‌ايد كه‌ هيچ‌ يك‌ از مردم‌ در هيچ‌ معامله‌اي ‌آنچنان‌ سودي‌ نمي‌كند ـ مگر كسي‌ كه‌ به‌مانند شما عمل‌ كند «و اين‌ همان‌ كاميابي ‌بزرگ‌ است» زيرا هيچ‌ كاميابي‌اي‌ بزرگتر از بهشت‌ نيست‌ پس‌ كجايند كساني‌ كه‌ با خداي‌ خويش‌ چنين‌ معامله‌ سراسر منفعت‌باري‌ انجام‌ دهند؟

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: آيه‌ كريمه‌ در شأن‌ هفتاد تن‌ از انصاري‌ نازل‌ شد كه‌ با آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  در «عقبه‌ كبري» بيعت‌ كردند. عبدالله بن‌رواحه‌ رضی الله عنه در بيان ‌اين‌ رخداد مي‌گويد: «در آنجا من‌ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم گفتم‌: هرچه‌ مي‌خواهيد براي‌ پروردگار متعال‌ و براي‌ خود شرط نماييد». آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «براي ‌پروردگارم‌ شرط مي‌نمايم‌ كه‌ او را عبادت‌ كنيد و چيزي‌ را با او شريك‌ نياوريد و براي‌ خودم‌ شرط مي‌نمايم‌ كه‌ آنچه‌ را از جانها و مالهايتان‌ باز مي‌داريد، از من‌ نيز باز داريد». بيعت‌كنندگان‌ گفتند: اگر چنين‌ كنيم‌، پاداشمان‌ چيست‌؟ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «پاداش‌ شما بهشت‌ است». انصار گفتند: معامله‌ سود كرد، نه‌ فسخ‌ مي‌كنيم‌ و نه‌ طالب‌ فسخ‌ آن‌ مي‌شويم‌! همان‌ بود كه‌ نازل‌ شد: (إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ...).

 

التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ ‏ (112)

اما چه‌ كساني‌ خود را براي‌ اين‌ معامله‌ آماده‌ مي‌كنند؟: «آنان ‌توبه‌كنندگانند» يعني‌: بازگشت‌ كنندگانند از شرك‌ و نفاق‌ و معصيت‌ به‌سوي‌ طاعت ‌خدا جلّ جلاله  «عبادت‌كنندگانند» يعني‌: قيام‌كنندگانند به‌ عبادت‌ خداي‌ عزوجل‌ همراه‌ با اخلاصي‌ كه‌ بدان‌ مأمور شده‌اند «حمدگويانند» كه‌ خداي‌ متعال‌ را در رنج‌ و راحت‌ و در سختي‌ و آساني‌، سپاس‌ و ثنا مي‌گويند «سائحانند» به‌ قولي‌: سائحان‌؛ روزه‌داران‌ و به‌ اقوالي‌ ديگر: مجاهدان‌، يا دانشجويان‌، يا سير و سفر كنندگان‌ در زمين‌ به‌ منظور پند و عبرت‌ گرفتن‌ از احوال‌ مردم‌اند «ركوع‌ و سجده‌كنندگانند» يعني‌: بر نماز خويش‌ مواظب‌ و نگهبانند «امر كنندگانند به ‌معروف» يعني‌: به‌ آنچه‌ كه‌ در شريعت‌، پسنديده‌ است‌ «و نهي‌ كنندگانند از منكر» منكر: چيزي‌ است‌ كه‌ شرع‌ شريف‌ آن‌ را انكار نمايد و ناپسند بداند «و نگاه‌دارندگان‌ حدود خدايند» يعني‌: به‌ احكام‌ و برنامه‌هاي‌ خداوند جلّ جلاله  و اوامر و نواهي‌ وي‌ كه‌ آن‌ را در كتب‌ خويش‌ و بر زبان‌ پيامبرانش‌ نازل‌ كرده‌، پايبندند. «و مؤمنان‌ را» يعني‌: كساني‌ را كه‌ به‌ اوصاف‌ ياد شده‌ موصوفند و به ‌راستي‌ شايسته‌ وصف‌ ايمان‌ مي‌باشند؛ «بشارت‌ ده».

ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «هر كس‌ بر اين‌ اوصاف‌ بميرد، مرگ‌ او در راه‌ خدا جلّ جلاله  است».

پس‌ اينها در مجموع‌، ده‌ وصف‌ است‌ و دعوتگران‌ و مربيان‌ اين‌ امت‌، اگر مي‌خواهند كه‌ نسلي‌ را براساس‌ ايمان‌ و عقيده‌ تربيت‌ كنند، بايد اين‌ اوصاف‌ ده‌گانه‌ را نصب‌العين‌ خويش‌ قرار دهند.

 

مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَن يَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُواْ أُوْلِي قُرْبَى مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ ‏ (113)

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است‌: چون‌ ابوطالب‌ به‌ حال‌ احتضار در آمد، رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم ـ در حالي‌كه‌ ابوجهل‌ و عبدالله بن‌اميه‌ نيز نزد وي‌ بودند ـ بر سر بالين‌ وي‌ نشستند و به‌ وي‌ فرمودند: اي‌ عم‌ من‌! بگو: لااله‌الاالله تا با آن‌ نزد خدا جلّ جلاله  برايت‌ حجت‌ آورم‌. ولي‌ ابوجهل‌ و عبدالله بن‌اميه‌ به‌ وي‌ گفتند: اي ‌ابوطالب‌! آيا از آيين‌ عبدالمطلب‌ رو بر مي‌گرداني‌؟! رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم پيوسته‌ اين ‌سخن‌ را به‌ ابوطالب‌ تكرار مي‌كردند و در مقابل‌؛ ابوجهل‌ و ابن‌اميه‌ او را به‌ عناد ومخالفت‌ برمي‌انگيختند، سرانجام‌، آخرين‌ سخني‌ كه‌ ابوطالب‌ به‌ ايشان‌ گفت‌، اين ‌بود: من‌ بر آيين‌ عبدالمطلب‌ هستم‌! و از اين‌كه‌ «لااله‌ الاالله» بگويد، ابا ورزيد. پس‌ چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم از ايمان ‌آوردن‌ وي‌ مأيوس‌ شدند، فرمودند: «حالا كه ‌چنين‌ است‌، من‌ هم‌ تا آن‌گاه‌ كه‌ از آمرزش‌خواستن‌ برايت‌ نهي‌ نشوم‌، برايت‌ آمرزش‌ مي‌طلبم». همان‌ بود كه‌ نازل‌ شد: «بر پيامبر و مؤمنان‌ روا نيست‌ كه‌ براي‌ مشركان‌ طلب‌ آمرزش‌ كنند، هرچند خويشاوندانشان‌ باشند پس‌ از آن‌كه‌ برايشان‌ آشكار گرديد كه‌ آنان‌ اهل‌ دوزخ‌اند» بدان‌ جهت‌ كه‌ بر شرك‌ مرده‌اند.

اين‌ آيه‌ متضمن‌ قطع‌ موالات‌ با كفار، تحريم‌ آمرزش‌خواهي‌ براي‌ آنان‌ و تحريم‌ درخواست‌ چيزي‌ براي‌ آنهاست‌ كه‌ آن‌ درخواست‌، برايشان‌ جايز نيست‌. همچنين‌ نمازخواندن‌ بر جنازه‌ كافر، آمرزش‌خواهي‌ براي‌ وي‌ است‌ و از آن‌ نهي ‌به‌عمل‌ آمده‌ است‌. البته‌ نزديكي‌ و خويشاوندي‌ انسان‌ مؤمن‌ با كافري‌، هيچ‌سودي‌ ـ در امثال‌ اين‌ امور ـ به‌حال‌ وي‌ ندارد.

در روايت‌ ديگري‌ از ابن‌ مسعود رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ آمده‌ است‌: «رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم روزي‌ به‌ گورستان‌ رفتند و بر سر قبري‌ از مقابر نشسته‌ زمان‌ درازي ‌را با رازونياز گذراندند و گريستند و من‌ هم‌ بر گريه‌ ايشان‌ گريستم‌، آن‌گاه ‌فرمودند: اين‌ قبري‌ كه‌ بر سر آن‌ نشسته‌ام‌، قبر مادرم‌ هست‌ و من‌ از پروردگارم ‌اجازه‌ خواستم‌ كه‌ در حق‌ وي‌ دعا كنم‌، اما او به‌ من‌ اجازه‌ نداد».

 

وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لأوَّاهٌ حَلِيمٌ ‏ (114)

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌، عذر ابراهيم‌علیه السلام  را در آمرزش‌خواهي‌ وي‌ براي‌ پدرش ‌ذكر مي‌كند: «و طلب‌ آمرزش‌ ابراهيم‌ براي‌ پدرش‌، جز براي‌ وعده‌اي‌ كه‌ به‌ او داده‌ بود، نبود» آن‌گاه‌ كه‌ به‌ پدرش‌ گفت‌: (لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ) [5]. همچنين‌ وعده‌ ابراهيم‌ به‌پدرش‌ قبل‌ از آن‌ بود كه‌ برايش‌ از طريق‌ وحي‌ روشن‌ شود كه‌ او از اهل‌ دوزخ‌ و ازدشمنان‌ خدا جلّ جلاله  است‌ «ولي‌ هنگامي‌ كه‌ براي‌ ابراهيم‌ روشن‌ شد كه‌ او دشمن‌ خداست‌، از او بيزاري‌ جست‌ چرا كه‌ ابراهيم‌ اواهي‌ حليم‌ بود» اواه‌: زاري‌كننده‌ فروتني‌ است‌ كه‌ چون‌ خطاهايش‌ را به‌ ياد آورد، از آن‌ در آه‌ و درد و ناله‌ مي‌افتد و مي‌گويد: آه‌! از گناهانم‌، آه‌! از مجازاتي‌ كه‌ به‌ سبب‌ اين‌ گناهان‌ با آن‌ روبرو مي‌شوم‌! حليم‌: شخص‌ بردباري‌ است‌ كه‌ از اشتباهات‌ درمي‌گذرد و بر آزارها صبر مي‌كند.

 

وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ‏ (115)

«و خدا بر آن‌ نيست‌ كه‌ گروهي‌ را پس‌ از آن‌كه‌ هدايت‌شان‌ كرد، گمراه‌ كند، مگر آن‌كه ‌چيزي‌ را كه‌ بايد از آن‌ پرواكنند، برايشان‌ بيان‌ كرده‌ باشد» يعني‌: خداوند جلّ جلاله  بعد از آن‌كه‌ گروهي‌ را به‌سوي‌ اسلام‌ و تطبيق‌ برنامه‌هاي‌ آن‌ هدايت‌ كرد، گمراهي‌ را برآنان‌ روا نمي‌دارد تا آن‌گاه‌ كه‌ بر چيزي‌ از محرمات‌ وي‌ ـ بعد از آن‌كه‌ برايشان‌ روشن‌ شده‌ باشد كه‌ آن‌ چيز حرام‌ است‌ ـ قصد نكرده‌ باشند؛ اما اگر قبل‌ از آن‌كه ‌برايشان‌ روشن‌ شود كه‌ آن‌ چيز حرام‌ است‌، مرتكب‌ آن‌ كار حرام‌ گردند، در اين‌صورت‌ گناهي‌ بر آنان‌ نيست‌ و بدان‌ مؤاخذه‌ نمي‌شوند زيرا اطاعت‌ و معصيت‌، بعد از بيان‌ اوامر و نواهي‌ است‌ «همانا خداوند به‌ همه‌ چيز داناست» و هيچ‌ چيز از حيطه‌ بيكران‌ علم‌ وي‌ خارج‌ نيست‌.

 

إِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ ‏ (116)

«در حقيقت‌، فرمانروايي‌ آسمانها و زمين‌ از آن‌ خداوند است‌، زنده‌ مي‌كند و مي‌ميراند و براي‌ شما جز خدا يار و ياوري‌ نيست» پس‌ به‌ نصرت‌ خدا جلّ جلاله  مطمئن‌ و دلگرم‌ باشيد و از دشمنان‌ وي‌ نهراسيد.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ حكيم‌بن‌حزام‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌: روزي‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در ميان‌ اصحابشان‌ بودند، در اين‌ اثنا خطاب‌ به‌ ايشان‌ فرمودند: «آيا آنچه‌ را من ‌مي‌شنوم‌، شما نيز مي‌شنويد؟» اصحاب‌ رضی الله عنهم گفتند: ما چيزي‌ نمي‌شنويم‌. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «اما من‌ صداي‌ ناله‌ آسمان‌ را مي‌شنوم‌ و نبايد آسمان‌ را بر اين‌كه‌ ناله‌ مي‌كند، سرزنش‌ كرد؛ در حالي‌كه‌ جاي‌ وجبي‌ در آن‌ نيست‌ مگر اين‌كه‌ بر آن‌ فرشته‌اي‌ يا سجده‌ مي‌كند، يا به‌ عبادت‌ ايستاده‌ است».

آيه‌ كريمه‌ برانگيزاننده‌ مؤمنان‌ بر تقوي‌ و جهاد است‌.

 

لَقَد تَّابَ الله عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِن بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ‏ (117)

«به‌ يقين‌، خداوند بر پيامبر ببخشود» در اين‌كه‌ به‌ واپس‌ماندگان‌ متخلف‌ از غزوه‌ تبوك‌ اجازه‌ تخلف‌ داد، يا در اين‌كه‌ براي‌ مشركان‌ آمرزش‌خواست ‌«و» نيز ببخشود بر «مهاجران‌ و انصار» گناهانشان‌ را بدان‌ جهت‌ «كه‌ در آن‌ ساعت ‌دشوار» كه‌ همانا غزوه‌ تبوك‌ بود «از پيامبر پيروي‌ كردند» و از پيروي‌ او تخلف ‌نورزيدند «بعد از آن‌كه‌ چيزي‌ نمانده‌ بود كه‌ دلهاي‌ دسته‌اي‌ از آنان‌ از جاي‌ برود» و ازقيد طاعت‌ و اطاعت‌ بگردد و منحرف‌ شود.

آنان‌ گروهي‌ بودند كه‌ به‌ سبب‌ دشواري‌ جهاد و سختي‌ بزرگي‌ كه‌ در آن‌ افتاده‌بودند، در انديشه‌ برگشت‌ از جبهه‌ جهاد فرورفتند.

«باز بر ايشان‌ توبه‌پذير شد» يعني‌: بر كساني‌كه‌ نزديك‌ بود تخلف‌ كنند، يا برهمگي‌ مؤمنان‌ «چرا كه‌ او نسبت‌ به‌ آنان‌ رئوف‌ و رحيم‌ است».

عمر رضی الله عنه در وصف‌ دشواري‌ و سختي‌ غزوه‌ تبوك‌ مي‌گويد: «هنگامي‌ بارسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ غزوه‌ تبوك‌ عازم‌ شديم‌ كه‌ چله‌ تابستان‌ بود و هوا سخت‌ گرم‌، روزي‌ در منزلي‌ فرود آمديم‌ و در آن‌ به‌ ما تشنگي‌ سختي‌ دست‌ داد تا بدانجا كه‌ گمان‌ كرديم‌ گردنهاي‌ ما بريده‌ خواهد شد... در اين‌ اثنا ابوبكر رضی الله عنه گفت‌: يارسول‌الله! خداي‌ عزوجل‌ شما را به‌ دادن‌ خير در دعايتان‌ عادت‌ داده‌ است‌ لذا تمنا مي‌كنم‌ براي‌ ما دعا كنيد. رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «آيا دوست‌ داري‌ كه‌ چنين‌كنم‌؟» ابوبكر گفت‌: آري‌! پس‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم دستانشان‌ را به‌ آسمان‌ به‌ دعا برداشتند و هنوز آنها را پايين‌ نياورده‌ بودند كه‌ آسمان‌ باريدن‌ گرفت‌ و تند و پيوسته‌ باريد، سپس‌ آرام‌ گرفت‌ و اصحاب‌ رضی الله عنهم ظروفي‌ را كه‌ به‌ همراه‌ داشتند، از آب‌ پر كردند. در اين‌ اثنا رفتيم‌ تا بنگريم‌ كه‌ گستره‌ و ميدان‌ بارش‌ باران‌ تا كجا بوده‌ است‌؟ با كمال‌ شگفتي‌ ديديم‌ كه‌ باران‌ از محيط قرارگاه‌ ما فراتر نرفته‌ است».

آري‌! پيروي‌ اصحاب‌ رضی الله عنهم از پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در همچو ساعات‌ دشواري‌اي‌ بود كه ‌سبب‌ بخشايش‌ حق‌ تعالي‌ بر آنان‌ گرديد زيرا تصميم‌ قاطع‌ ايشان‌ به‌ جهاد در تنگدستي‌ و شدت‌ گرما، با علم‌ به‌ نيرومندي‌ دشمني‌ چون‌ امپراطوري‌ روم‌، تصميمي‌ بسيار سخت‌ و توان‌فرسا بود كه‌ مؤمنان‌ دشواري‌ آن‌ را با همه‌ وجود خود لمس‌ مي‌كردند، اما آن‌ همه‌ سختي‌ را در راه‌ خدا جلّ جلاله  و نشر اسلام‌ و تقويت ‌دولت‌ و صولت‌ آن‌، تحمل‌ كردند، هم‌ ازين‌رو، شايسته‌ برتري‌ درجات‌ شده‌ و ازتوبه‌ و مغفرت‌ برخوردار گشتند و در نهايت‌، خداي‌ عزوجل‌ هم‌ از ايشان‌ راضي ‌شد و هم‌ راضي‌شان‌ ساخت‌.

سبب‌ نزول‌ آيه‌كريمه‌، غزوه‌ تبوك‌ بود.

 

وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنفُسُهُمْ وَظَنُّواْ أَن لاَّ مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ‏ (118)

«و برآن‌ سه‌ كس‌ كه‌ بازپس‌ داشته‌ شدند» يعني‌: همچنين‌ خداوند جلّ جلاله  بر آن‌ سه‌تني‌ كه‌ از پيوستن‌ به‌ جهاد در تبوك‌ تأخير كردند و توبه‌ آنان‌ همچون‌ توبه‌ گروه‌ متخلف‌ ديگر ـ از صاحبان‌ عذر كه‌ ذكرشان‌ گذشت‌ ـ دردم‌ پذيرفته‌ نشد،[6] نيزتوبه‌پذير گرديد و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم توبه‌ آنها را پذيرفته‌ تلقي‌ نكردند تا آن‌كه‌ اين‌ آيه ‌و آيه‌ بعدي‌ در باره‌ قبول‌ توبه‌شان‌ نازل‌ شد «تا آنجا كه‌ زمين‌ با همه‌ فراخي‌اش‌ برآنان‌ تنگ‌ گرديد» به‌ سبب‌ روگرداني‌ مردم‌ از آنان‌ و سخن‌ نگفتن‌ كسي‌ با آنان ‌چراكه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم مردم‌ را از سخن ‌گفتن‌ با آنان‌ نهي‌ كرده‌ بودند «و از خود به‌تنگ‌ آمدند» يعني‌: قبول‌ توبه‌ ايشان‌ تا بدانجا به‌ تعويق‌ افتاد كه‌ آنان‌ از خود هم ‌به ‌تنگ‌ آمده‌ و به‌ سبب‌ وحشت‌ تنهايي‌ و اندوه‌ زياد، سخت‌ تنگدل‌ شدند «و دانستند كه‌ پناهي‌ از خدا جز به‌سوي او نيست» يعني‌: دانستند كه‌ هرگز هيچ‌ پناهي‌ از خداي‌ سبحان‌ جز به‌سوي‌ خود او ندارند؛ آن‌ هم‌ با توبه‌ و استغفار «سپس‌ خدا به‌ آنان‌ توفيق‌ توبه‌ داد تا توبه‌ كنند» يعني‌: حق‌ تعالي‌ به‌ رحمت‌ خود برآنان‌ بازگشت‌ تا توبه‌ كنند و در آينده‌ با استقامت‌ و استواري‌ عمل‌ نمايند و اگر از آنان‌ كوتاهي‌ وگناهي‌ سر زد، از آن‌ نادم‌ گردند و با توبه‌، به‌سوي‌ خداي‌ سبحان‌ بازگردند.  «همانا الله‌ رئوف‌ و رحيم‌ است»

داستان‌ توبه‌ اين‌ سه‌ تن‌ (كعب‌بن‌مالك‌، مراره‌بن‌ربيع‌ و هلال‌بن‌اميه) كه‌ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم راست‌ گفتند و عذرهايي‌ دروغين‌ پيش‌ نيفگنده‌ بلكه‌ به‌ خطاي‌ خود در تخلف‌ از غزوه‌ تبوك‌ اعتراف‌ كردند، در كتب‌ سيرت‌ و در سبب‌ نزول ‌آيه ‌كريمه‌[7] آمده‌ و داستاني‌ معروف‌ و مشهور است‌ و در اين‌ داستان‌، براي ‌مؤمنان‌ عبرتها و موعظه‌هايي‌ است‌ بزرگ‌.

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ ‏ (119)

«اي‌ مؤمنان‌! از خدا بترسيد و با راست‌گويان‌ باشيد» آيه‌ كريمه‌ به‌ اين‌ حقيقت ‌اشاره‌ دارد كه‌ توبه‌ آن‌ سه‌ تن‌ كه‌ پذيرفته‌ شد، بر اثر صدق‌ و راستي ‌ايشان‌ بود پس ‌راستي‌، نجات‌بخش‌ انسان‌ از مهالك‌ است‌.

نسفي‌ با اين‌ آيه‌، بر حجيت‌ اجماع‌ استدلال‌ كرده‌ زيرا خداوند جلّ جلاله  به‌ ما دستور داده‌ تا با صادقان‌ باشيم‌ و اين‌ خود، مستلزم‌ پذيرفتن‌ سخنشان‌ نيز هست‌.

 

مَا كَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِّنَ الأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُواْ عَن رَّسُولِ اللّهِ وَلاَ يَرْغَبُواْ بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ لاَ يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلاَ نَصَبٌ وَلاَ مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَطَؤُونَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَلاَ يَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَّيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ‏ (120)

در اين‌ آيه‌ كريمه‌، خداي‌ متعال‌ آن‌ عده‌ از اهالي‌ مدينه‌ و ما حول‌ آن‌ از اعراب‌ را كه‌ از همراهي‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در غزوه‌ تبوك‌ تخلف‌ كردند، مورد عتاب‌ و سرزنش‌ قرار مي‌دهد: «براي‌ مردم‌ مدينه‌ و كساني‌ كه‌ پيرامون‌ ايشانند از باديه‌نشينان» چون‌ قبايل‌ مزينه‌، جهينه‌ و اشجع‌ «سزاوار نيست‌ كه‌ از همراهي‌ رسول‌خدا باز پس‌ مانند» يعني‌: آنان‌ را نرسد كه‌ وقتي‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم خود به‌ نفس‌ نفيس‌ و تن‌ پاكيزه‌ خويش‌ به‌سوي‌ جهاد مي‌شتابد، آنان‌ از همراهي‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  ـ چه‌در غزوه‌ تبوك‌ و چه‌ در غير آن‌ از غزوات‌ ـ بدون‌ دستور ايشان‌ تخلف‌ ورزند؛ برخلاف‌ غير مردم‌ مدينه‌ از اعراب‌ زيرا بدون‌ شك‌ مردم‌ مدينه‌ و پيرامون‌ آن‌، به‌سبب‌ نزديكي‌ و همجواري‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم، سزاوارتر به‌ ياري‌ و متابعت‌ ايشان ‌بودند و از ديگر اعراب‌ خواسته‌ نشده‌ بود تا با پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ غزوه‌ تبوك‌ بروند «و نه ‌اين» سزاوار آنهاست‌ «كه‌ جان‌ خود را از جان‌ او عزيزتر بدارند» و فقط به‌ حفظ جان‌ خود و مصون ‌نگاه‌داشتن‌ آن‌ از سختي‌ها حريص‌ بوده‌ اما به‌ حفظ و صيانت ‌جان‌ جانان‌، سالار دو جهان‌، عزيز و گرامي‌ترين‌ خلق‌ پروردگار عالميان‌ ورسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌سوي‌ انس‌ و جان‌، هيچ‌ اشتياقي‌ از خود نشان‌ ندهند بلكه‌ بر آنها فرض‌ است‌ تا همراه‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم، رنجها و مشقتها را به‌جان‌ خريده‌ و جان‌ خود را به‌ پاي‌ جان‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  بذل‌ و نثار كنند «اين» وجوب‌ متابعت‌ آن‌حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  و نهي‌ از تخلف‌ «به‌ سبب‌ آن‌ است‌ كه‌ به‌ آنان‌ هيچ‌ تشنگي‌ و رنج‌ وگرسنگي‌اي‌ در راه‌ خدا» يعني‌: در طاعت‌ وي‌ و جهاد با دشمنانش‌ «نمي‌رسد» ظمأ: تشنگي‌، نصب‌: رنج‌ و تعب‌ و مخمصه‌: گرسنگي‌ شديدي‌ است‌ كه‌ شكم‌ بر اثر آن‌ فرونشيند، به‌گونه‌اي‌ كه‌ گويي‌ پنهان‌ شده‌ است‌ «و در هيچ‌ مكاني‌ كه‌ كافران‌ را به‌خشم‌ مي‌آورد، قدم‌ نمي‌گذارند» يعني‌: هيچ‌ جايي‌ از اماكن‌ كفار را با گامهايشان‌، يا با سم‌ اسبانشان‌ نمي‌كوبند، كه‌ آنها را به‌ سبب‌ اين‌ كوبيدن‌، به‌ خشم‌ و غيظ درآورند «و هيچ‌ دست‌بردي‌ از دشمني‌ به‌دست‌ نمي‌آورند» با كشتن‌، يا اسيرگرفتن‌، ياشكست‌ دادن‌ و يا غنيمت ‌گرفتن‌ از آن‌ «مگر اين‌كه‌ به‌ سبب‌ آن‌، عمل‌ صالحي ‌برايشان‌ نوشته‌ مي‌شود» يعني‌: برايشان‌ حسنه‌ پذيرفته‌شده‌اي‌ نوشته‌ مي‌شود كه‌ به‌سبب‌ آن‌ پاداش‌ مي‌يابند «زيرا خدا پاداش‌ نيكوكاران‌ را ضايع‌ نمي‌كند» يعني‌: آنان ‌نيكوكارند پس‌ بايد بدانند كه‌ خداوند جلّ جلاله  پاداششان‌ را ضايع‌ نمي‌كند.

 

وَلاَ يُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً وَلاَ يَقْطَعُونَ وَادِياً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ ‏ (121)

«و» اين‌ گروه‌ مجاهد در راه‌ خدا جلّ جلاله  «هيچ‌ مال‌ كوچك‌ و بزرگي‌ را انفاق‌ نمي‌كنند و هيچ‌ واديي‌ را» يعني‌: كوره‌راهي‌ را در ميان‌ كوهها، يا پشته‌اي‌ را «نمي‌پيمايند، مگر اين‌كه‌ به‌ حساب‌ آنان‌ نوشته‌ مي‌شود» يعني‌: اين‌ عمل‌ صالح‌شان‌ در انفاق‌ وجهاد، به‌ حساب‌ حسناتشان‌ نوشته‌ مي‌شود «تا خدا آنان‌ را» به‌ سبب‌ آن‌ عمل ‌صالح‌ «در مقابل‌ نيكوترين‌ آنچه‌ مي‌كردند، پاداش‌ دهد» يعني‌: پاداشي‌ بهتر از آنچه ‌مي‌كردند به‌ آنان‌ بدهد، يا پاداش‌ بهترين‌ اعمالشان‌ را بدهد، بدين‌ معني‌ كه‌ اعمال‌ دون‌پايه‌تر ايشان‌ را نيز به‌ اعمال‌ برترشان‌ بپيونداند تا پاداششان‌ هرچه‌ بيشتر و بيشترتر گردد.

اميرالمؤمنين‌ عثمان‌ رضی الله عنه از اين‌ آيه‌كريمه‌ حظي‌ وافر و بهره‌اي‌ عظيم‌ برده‌ بود زيرا او فقط در غزوه‌ تبوك‌، سيصد شتر را با جل‌ و جهاز آن‌ به‌علاوه‌ وجوه‌ نقدي ‌بسياري‌ انفاق‌ كرد تا بدانجا كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «از امروز به‌ بعد، بر ابن‌عفان‌ هيچ‌ عملي‌ زيان‌ نمي‌رساند».

 

وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ ‏ (122)

«و شايسته‌ نيست‌ كه‌ مؤمنان‌ همگي‌ رهسپار جهاد شوند» و مدينه‌ را خالي‌ گذارند «پس‌ چرا از هر فرقه‌اي‌ از آنان‌، گروهي‌ رهسپار نشدند» تا ديگران‌ در مدينه‌ باقي‌بمانند «تا» آنان‌كه‌ در مدينه‌ باقي‌ مانده‌اند «در دين‌ دانشمند شوند تا قوم‌ خود را ـ وقتي‌ به‌سوي‌ آنان‌ بازگشتند ـ بيم‌ دهند، باشد كه‌ آنان‌ بترسند» از كيفر الهي‌؟ يعني‌: جمعي‌ از يك‌ فرقه‌ بايد به‌ جهاد بيرون‌ آيند و كساني‌كه‌ از همان‌ جمع‌ درمدينه‌ باقي‌ مانده‌اند، براي‌ طلب‌ علم‌ ماندگار شوند و چون‌ مجاهدان‌ از جنگ ‌برگشتند، آن‌ علم‌ و دانش‌ را به‌ ايشان‌ تعليم‌ دهند تا ايشان‌ از كيفر الهي‌ بترسند. همچنين‌ احتمال‌ دارد كه‌ معني‌ آيه‌ اين‌ باشد: تا كساني‌كه‌ با پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم رهسپار جهاد شده‌اند، با آنچه‌ از قرآن‌ و احكام‌ دين‌ كه‌ در مورد جنگ‌ و معاملات‌ و غيره‌ ازپيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مي‌آموزند، در دين فقيه‌ و دانشمند شوند و وقتي‌ بر مي‌گردند، آن ‌دانسته‌ها را به‌ قوم‌ خويش‌ تعليم‌ دهند تا آنها از كيفر الهي‌ بترسند.

براساس‌ اين‌ آيه‌ طلب‌ علم‌ فرض‌ كفايه‌ است‌. ابن‌عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «چون‌ خداوند جلّ جلاله  بر تخلف‌كنندگان‌ از جهاد سخت‌ گرفت‌، مردم‌ گفتند: ديگر هيچ‌ يك ‌از ما، از همراهي‌ با هيچ‌ غزوه‌ يا سريه‌اي‌ تخلف‌ نخواهيم‌ كرد. پس‌ به‌ مجرد اعزام‌ سپاهي‌ از سوي‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ مقصدي‌ از مقاصد، همه‌ با آن‌ سپاه‌ همراه ‌مي‌شدند و رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در مدينه‌ تنها باقي‌ ماندند. ابن‌عباس رضی الله عنه اضافه‌ مي‌كند: لذا اين‌ آيه‌ مخصوص‌ به‌ سريه‌ها (دسته‌هاي‌ جنگي) است‌، اما نهي‌ از تخلف‌ به‌معني‌ عام‌ آن‌، در مواردي‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم خود به‌ نفس‌ نفيس‌ خويش ‌عازم‌ غزوه‌اي‌ گردند».

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ وَلْيَجِدُواْ فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ ‏ (123)

«اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد! با كساني‌ از كافران‌ كه‌ نزديك‌ شما هستند بجنگيد» خداي‌ سبحان‌ به‌ مؤمنان‌ فرمان‌ مي‌دهد تا در جنگ‌ با كفاري‌ كه‌ نزديك ‌ايشانند، سخت‌كوشي‌ نمايند، بر اين‌ اساس‌ بود كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ جنگ‌ مشركان‌ در جزيره‌العرب‌ اولويت‌ دادند «و بايد كه‌ كافران‌ در شما درشتي ‌بيابند» يعني‌: مسلمانان‌ بايد در جنگ‌ با كفار، شيوه‌ خشونت‌ و درشتي‌ را در پيش ‌گيرند، چه‌ با زبان‌ و چه‌ با سلاح‌. و هرچند جهاد عليه‌ كل‌ كفار فرض‌ است‌، اما آغاز كردن‌ به‌ جنگ‌ با كفاري‌ كه‌ به‌ مجاهدان‌ نزديكند، مهمتر و مقدم‌تر مي‌باشد، سپس‌ در مرحله‌ دوم‌، جهاد با كفاري‌ مطرح‌ است‌ كه‌ از نظر مكاني‌ دورتر از آنان ‌قرار دارند و اين‌ اولويت‌ از نظر فاصله‌ مكاني‌، همين‌طور مرحله‌ به‌ مرحله ‌درجه‌بندي‌ مي‌شود «و بدانيد كه‌ خدا با متقيان‌ است» با پيروز ساختن‌ ايشان‌ درجهاد.

آري‌! حركت‌ جهادي‌ در قرنهاي‌ سه‌گانه‌ اول‌ اسلام‌ كه‌ بهترين‌ اين‌ امت‌ در آن ‌مي‌زيستند، بر اين‌ منوال‌ بود و همراه‌ با حركت‌ جهادي‌، فتوحات‌اسلامي‌ نيز پيوسته‌ جريان‌ داشت‌ تا اين‌كه‌ چون‌ فتنه‌ها سربرآوردند و هواها و اختلافات‌ در ميان‌ شاهان‌ و امراي‌ ممالك‌ اسلامي‌ بالا گرفت‌ و جهاد با كفار به‌ خاموشي‌ گراييد، دشمنان‌ در بلاد اسلام‌ طمع‌ كردند و بر بسياري‌ از سرزمين‌هاي‌ آنان‌ مسلط شدند.

پس‌ اين‌ رهنمودهاي‌ قرآن‌، براي‌ حركت‌هاي‌ جهادي‌ داراي‌ اهميت‌ خاصي ‌است‌.

 

وَإِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَّن يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَاناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ فَزَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ‏ (124)

«و چون‌ سوره‌اي‌ نازل‌ شود، از ميان‌ آنان» يعني‌: از ميان‌ منافقان‌ «كسي‌ است‌ كه ‌مي‌گويد» به‌ برادرانش‌ در نفاق‌ «اين» سوره‌ نازل‌ شده‌ «ايمان‌ كدام‌ يك‌ از شما را افزود؟» منافقان‌ اين‌ سخن‌ را از روي‌ انكار و به‌ استهزا كشاندن‌ مؤمنان‌ مي‌گويند. خداوند متعال‌ در رد سخنشان‌ مي‌فرمايد: «اما كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌اند، قطعا بر ايمانشان‌ افزوده‌ است» يعني‌: نزول‌ آن‌ سوره‌، به‌سبب‌ موعظه‌ها و ارشاداتي‌ كه‌ دربر دارد، بر ايمانشان‌ به‌ خداي‌ متعال‌ و تصديقشان‌ به‌ كتاب‌ و اخبار وي‌ افزوده ‌است‌، از سوي‌ ديگر؛ آيات‌ آن‌ سوره‌ بر تكاليفشان‌ در ميدان‌ عمل‌ و جهاد مي‌افزايد پس‌ طبيعي‌ است‌ كه‌ در قبال‌ افزايش‌ تكاليف‌ و به‌ تبع‌ آن‌، افزايش‌ طاعات ‌و عباداتشان‌، ايمانشان‌ نيز افزون‌ مي‌شود «و آنان‌ شادمان‌ مي‌شوند» يعني‌: مؤمنان ‌همراه‌ با افزايش ايمان‌، از نزول‌ وحي‌ و منافع‌ ديني‌ و دنيوي‌اي‌ كه‌ برآن‌ مترتب ‌است‌، شادمان‌ مي‌شوند.

 

وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُواْ وَهُمْ كَافِرُونَ ‏ (125)

«و اما كساني‌كه‌ در دلهايشان‌ بيماري» شك‌ و نفاق‌ «است‌ پس» سوره‌ نازل ‌شده‌ «پليدي‌اي‌ بر پليديشان» يعني‌: كفري‌ بر كفرشان‌ «افزود» بنابراين‌، در اين ‌كفر و فساد سرسخت‌تر شده‌ و آن‌ را در درون‌ جانهاي‌ پليدشان‌ بيشتر رسوخ ‌مي‌دهند و بر آن‌ استمرار مي‌ورزند «و» سرانجام‌ «در حال‌ كفر مردند» پس‌ تا دم ‌مرگ‌ بر كفر قرار دارند.

 

أَوَلاَ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَّرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لاَ يَتُوبُونَ وَلاَ هُمْ يَذَّكَّرُونَ ‏ (126)

«آيا نمي‌بينند كه‌ آنان‌ در هر سال‌، يك‌ يا دو بار آزموده‌ مي‌شوند» يفتنون‌: آزموده‌ مي‌شوند به‌ قحطي‌ و سختي‌ و امراض‌ و آفات‌، يا با دستور يافتن‌ به‌ جهاد همراه‌ با پيامبر اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم «باز هم‌ توبه‌ نمي‌كنند» از نفاق‌ خويش‌ و به‌ خود نمي‌آيند به‌سبب ‌اين‌ آزمايش‌ «و پند و عبرت‌ هم‌ نمي‌گيرند» تا در روش‌ خود تجديد نظر كنند؟

اين‌ آيه‌ از حال‌ منافقان‌ و تعصب‌ و سرسختي‌شان‌ در نفاق‌، به‌ تعجب ‌وامي‌دارد.

 

وَإِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ نَّظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ هَلْ يَرَاكُم مِّنْ أَحَدٍ ثُمَّ انصَرَفُواْ صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُم بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَفْقَهُون ‏ (127)

«و چون‌ سوره‌اي‌ نازل‌ شود، بعضي‌ از آنان‌ به‌ بعضي‌ ديگر نگاه‌ مي‌كنند» و از روي‌ انكار وحي‌ و تمسخر به‌ آن‌، به‌سوي‌ همديگر چشمك‌ مي‌زنند در حالي‌كه‌ مي‌گويند: «آيا كسي» از مؤمنان‌ «شما را مي‌بيند؟» تا اگر نبيند، از جايي‌ كه‌ وحي‌ در آن‌ نازل‌ مي‌شود به‌ در رويم‌ زيرا ما تحمل‌ شنيدن‌ آيات‌ را نداريم‌ و بايد به‌جايي‌ برويم‌ كه‌ فارغ‌البال‌ به‌ طعن‌ و تمسخر مشغول‌ گرديم‌ و بر مؤمنان‌ بخنديم ‌«سپس‌ باز مي‌گردند» مخفيانه‌ از مجلس‌ وحي‌ به‌سوي‌ منازل‌ خود، يا باز مي‌گردند از آنچه‌ كه‌ مقتضي‌ هدايت‌ و ايمان‌ است‌، به‌سوي‌ آنچه‌ كه‌ مقتضي‌ كفر و نفاق ‌مي‌باشد «خدا دلهايشان‌ را بازگردانيده‌ است» از فهم‌ قرآن‌ و از خير و از آنچه‌ كه ‌مايه‌ رشد و هدايت‌شان‌ است‌ و خوار و بي‌مقدارشان‌ كرده‌ است‌ «زيرا آنان‌ گروهي‌ هستند كه‌ نمي‌فهمند» آنچه‌ را كه‌ شنيده‌اند، از آن‌ رو كه‌ تدبر نمي‌كنند و انصاف ‌ندارند.

 

لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ‏(128)

«قطعا، براي‌ شما» اي‌ گروه‌ عرب‌، يا اي‌ مسلمانان‌، يا اي‌ بني‌آدم‌! «پيامبري ‌آمده‌ است» كه‌ خداوند جلّ جلاله  او را به‌سوي‌ شما فرستاده‌ است‌، پيامبري‌ جليل‌القدر وعظيم‌الشأن‌ «از خودتان» از جنس‌تان‌ در اين‌كه‌ عرب‌ و بشر است‌.

بايسته‌ يادآوري‌ است‌ كه‌ در ميان‌ اعراب‌، هيچ‌ قبيله‌اي‌ نبود مگر اين‌كه‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم نسبتي‌ نژادي‌ داشت‌، اعم‌ از «مضري» ها و «ربيعي» هاي‌ آن‌ و ديگران‌. يعني‌: نسب‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در تمام‌ قبايل‌ عرب‌ شاخه‌ و ريشه‌ مي‌دواند. بنابراين‌ تفسير، معني‌ اين‌ است‌: اي‌ گروه‌ عرب‌! اين‌ پيامبر از ميان‌ شما برخاسته ‌است‌. اما زجاج‌ مي‌گويد: اين‌ خطابي‌ براي‌ تمام‌ جهانيان‌ است‌ لذا معني‌ اين‌ است‌: اي‌ بشريت‌! اين‌ پيامبر از جنس‌ بني‌آدم‌ است‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  وي‌ را به‌عنوان‌ رحمتي‌ به‌سويشان‌ فرستاده‌ است‌ «دشوار است‌ بر وي‌ رنج‌ شما» يعني‌: هر رنجي‌ كه‌ شما مي‌بريد، بر اين‌ پيامبر سخت‌ و سنگين‌ است‌. عنت‌: رنج‌ و مشقت‌ حاصل‌ ازتحمل‌ عذاب‌ دنيا، يا عذاب‌ آخرت‌ است‌ «بر شما حريص‌ است» يعني‌: حريص ‌است‌ بر اين‌كه‌ در آتش‌ دوزخ‌ نيفتيد، يا حريص‌ است‌ بر ايمان‌ و هدايت‌ شما «ونسبت‌ به‌ مؤمنان‌ رئوف‌ و مهربان‌ است» پس‌ شما را چه‌ شده‌ كه‌ حق‌ خدا جلّ جلاله  را درباره‌ وي‌ ادا نمي‌كنيد و همراه‌ وي‌ به‌ جهاد بر نمي‌خيزيد؟!

به‌ روايت‌ ابي‌بن‌كعب‌، اين‌ آيه‌ از نظر ترتيب‌ نزول‌، آخرين‌ آيه‌ قرآن‌ كريم ‌است‌.

 

فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُلْ حَسْبِيَ اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ‏ (129)

«پس‌ اگر روي‌ برتافتند» از تو اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! و به‌ آنچه‌ كه‌ به‌همراه‌ آورده‌اي‌، عمل‌ نكردند و آن‌ را نپذيرفتند «بگو: خدا برايم‌ بس‌ است‌، هيچ‌ معبودي‌ جز او نيست» يعني‌: خدايي‌ كه‌ در الوهيت‌ يكتاست‌، برايم‌ بس‌ است‌ و من‌ نيازمند اتكا بر غير وي‌ نيستم‌، يا به‌سوي‌ كسي‌ جز وي‌ التجا نمي‌كنم‌ «بر او توكل‌ كردم» يعني‌: تمام‌ امورم‌ را به‌ او تفويض‌ نمودم‌ «و او پروردگار عرش‌ عظيم‌ است» و هر كس ‌صاحب‌ عرش‌ عظيم‌ ـ كه‌ بزرگترين‌ مخلوقات‌ است‌ ـ باشد، بي‌گمان‌ توكل‌ بر او، آدمي‌ را از تمام‌ خلق‌ بي‌نياز مي‌گرداند.

از ابوالدرداء رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: «هر كس‌ در صبح‌ و شام‌، هفت‌بار: حسبي‌ الله‌ لا اله‌ الا هو عليه‌ توكلت‌ و هو رب‌ العرش‌ العظيم‌ ـ را بخواند، خداي‌ عزوجل‌ هر مهمي‌ را از وي‌ كفايت‌ و هر حاجتي‌ را برايش‌ برآورده ‌مي‌كند».


 

[1] مراد از مردم در اين حديث شريف ، به اجماع علما مشركان عرباند.

[2] مكاتب‌ : برده‌اي‌ است‌ كه‌ با مولاي‌ خود عقد مي‌بندد بر اين‌كه‌ آزادي‌ خود را در برابر بهايي‌ بازخريدكند و چون‌ آن‌ مبلغ‌ را به‌ مولايش‌ داد ، آزاد مي‌گردد.

[3] كساني كه در مرزها ، يا اردوگاههاي نظامي ، آماده فرمان و مشغول حراست هستند ، اصطلاحا «مرابط» ناميده ميشوند .

[4] مخشي : يعني متعفن و گنديده . حمير : يعني خر . پس مخشيبنحمير ، يعني گنديده فرزند خر!

[5] نگاه كنيد به سوره «ممتحنه/4»

[6] نگاه كنيد به آيه «106»

[7] همچنين در آيه « 106 » همين سوره.

 

بازگشت به لیست سوره ها                وب سایت تفسیر انوار القرآن            تلاوت قرآن           قرآن فلش          جستجو                دانلود                نظرات شما                درباره