تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص

﴿ سوره‌ احزاب ﴾

مدنی‌ است‌ و داراي (73) آيه‌ است‌.

وجه‌ تسميه: اين‌ سوره‌ به‌جهت‌ آن‌كه‌ دربرگيرنده‌ واقعه‌ خندق‌ و هجوم ‌احزاب‌ و طوايف‌ مشركان‌ به‌ مدينه‌ است، «احزاب‌» ناميده‌ شد.

محور سوره‌ «احزاب‌»، تعيين‌ راه‌ و رسم‌ زندگي‌ و بيان‌ آداب‌ و اخلاقيات ‌جامعه‌ اسلامي‌ است، كه‌ در آن‌ رهنمودهاي‌ مستقيمي‌ به‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و رهنمودهايي‌ نيز به‌ مؤمنان‌ صادر شده‌ است‌. البته‌ وارثان‌ نبوت‌ بايد همه‌ اين ‌توجيهات‌ را به‌كار بسته‌ و آن‌ را مدنظر داشته‌ باشند مگر آنچه‌ كه‌ خاص‌ به‌ شخص‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌.

شيخ‌ سعيد حوي‌؛ در تفسير «الأساس‌» مي‌گويد: «قابل‌ ملاحظه‌ است‌ كه‌ در اين‌ سوره‌ دو نداي: (يا أيها النبي‌) و (يا أيها الذين‌ آمنوا) به‌ تناوب‌ تكرار شده‌ است‌».

 

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً ‏ (1)

«اي‌ پيامبر! از خدا بترس‌» يعني: بر تقوا و ترس‌ از الله جلّ‌ جلاله مداومت‌ كن‌ و بر اين ‌تقوي‌ بيفزاي‌. ابن‌كثير به ‌نقل‌ از طلق‌بن‌حبيب‌ مي‌گويد: «تقوا اين‌ است‌ كه‌ به‌ وسيله ‌نوري‌ از جانب‌ حق‌ تعالي‌ كه‌ با توست‌ و به‌ اميد دريافت‌ پاداش‌ وي، به‌ طاعتش ‌عمل‌ كني‌ و به‌ وسيله‌ همين‌ نور و از بيم‌ عذابش، نافرماني‌ وي‌ را فروگذاري‌». «و از كافران‌ اطاعت‌ نكن‌» مراد مردم‌ مكه‌ و همانندان‌ آنانند. ابن‌ كثير در معني‌ آن ‌مي‌گويد: «يعني‌ از آنان‌ نشنو و با آنان‌ مشورت‌ نكن‌». «و نيز» اطاعت‌ نكن‌ «از منافقان‌» يعني: از كساني‌ كه‌ اسلام‌ را آشكار و كفر را پنهان‌ مي‌دارند «بي‌گمان ‌خداوند داناي‌ حكيم‌ است‌» پس‌ او سزاوارتر به‌ آن‌ است‌ كه‌ مورد اطاعت‌ و پيروي‌ قرارگيرد.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ روايت‌ شده‌ است: بعد از غزوه‌ احد، ابوسفيان‌ با درخواست ‌امان‌ از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و به‌ منظور انجام‌ مذاكره‌ با ايشان، به‌ مدينه‌ آمد و در منزل ‌عبدالله ابن‌ابي‌ جا گرفت‌. مشركان‌ از طريق‌ وي‌ به‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم پيشنهاد دادند كه ‌از دشنام ‌دادن‌ بتانشان‌ دست‌ بردارند و اين‌ امر را كه‌ آنها از سوي‌ معبودان‌ خود مورد شفاعت‌ قرار مي‌گيرند، بپذيرند. آنها وعده‌ دادند كه‌ در قبال‌ پذيرفتن‌ اين ‌امر، نصف‌ اموال‌ خويش‌ را به‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  مي‌دهند. منافقان‌ مدينه‌ نيز رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را بر قبول‌ اين‌ پيشنهاد زير فشار گذاشتند. اما رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اين‌ پيشنهادشان‌ را قاطعانه‌ رد كردند و آيه‌ كريمه‌ نيز نازل‌ شد و به‌ ايشان‌ دستور داد كه‌ هرگز در برابر پيشنهاد مشركان، نرمش‌ و انعطاف‌ نشان‌ ندهند. آن‌گاه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور به‌ اخراج‌ نمايندگان‌ مشركان‌ از مدينه‌ دادند، كه‌ در پي‌ آن‌ آنها از مدينه‌ اخراج ‌شدند.

البته‌ تعبير: (از خدا بترس‌ و از كافران‌ اطاعت‌ نكن‌...) خطاب‌ به‌ رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، به‌ معناي‌ اين‌ نيست‌ كه‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم در اين‌ مورد نقصي‌ داشته‌ اند بلكه‌ اين ‌تعبير، در ميان‌ اعراب‌ تعبير مألوف‌ و آشنايي ‌است‌. مثلا يكي‌ از آنان‌ به‌ فرزندش ‌مي‌گويد: «اگر تو به‌راستي‌ فرزند مني‌ پس‌ شجاع‌ باش‌». چنان‌كه‌ فرض ‌نمودن ‌يك‌ چيز براي‌ نفي‌ احتمال‌ وقوع‌ آن‌، نيز در نزد اعراب‌ مألوف‌ است‌.

تأويل‌ ديگر اين‌ است‌ كه: مخاطب‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اند ولي‌ مراد، امت‌ ايشانند نه‌ خودشان‌ زيرا قرآن‌ به‌ زبان‌ اعراب‌ نازل‌ شده‌ و در ميان‌ آنان‌ رايج‌ است‌ كه ‌فردي‌ را به‌ چيزي‌ مخاطب‌ مي‌گردانند، در حالي‌ كه‌ غير او را اراده‌ دارند چنان‌كه‌ مي‌گويند: «اياك‌ اعني‌ و اسمعي‌ يا جارية: هدفم‌ تويي‌ اما دخترك‌! تو بشنو». در فارسي‌ نيز اين‌ شيوه‌ سخن‌ رايج‌ است‌ و ضرب‌ المثلي‌ است‌ كه‌ مي‌گويد: «در به ‌تو مي‌گويم، ديوار؛ تو بشنو».

شايان‌ ذكر است‌ كه‌ شيوه‌ مخاطب‌ ساختن‌ رسول‌اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و اراده‌ داشتن‌ ديگران، در قرآن‌ نظاير ديگري‌ نيز دارد.

 

وَاتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً ‏ (2)

«و آنچه‌ را كه‌ از جانب‌ پروردگارت‌ به‌ تو وحي‌ مي‌شود» از قرآن‌ و سنت‌ «پيروي‌ كن‌» يعني: در تمام‌ امور خويش‌ از وحي‌ پيروي‌ كن‌ و از چيزي‌ جز وحي‌ ـ مانند مشورت‌هاي‌ كافران‌ و منافقان‌ ـ پيروي‌ نكن‌ «همانا خداوند از آنچه‌ مي‌كنيد، آگاه‌ است‌» و چيزي‌ از اعمال‌ آشكار و نهان‌ شما بر او پنهان‌ نمي‌ماند.

 

وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً ‏ (3)

«و بر خدا توكل‌ كن‌» يعني: تمام‌ امور خويش‌ را به‌ او بسپار «و خدا به‌ عنوان ‌كارساز كافي‌ است‌» كافي‌ است‌ كه‌ او حافظ و نگهبانت‌ باشد و يقينا او متوكلان‌ به‌ خود را حفظ مي‌كند.

 

مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَكُمُ اللَّائِي تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِكُمْ وَمَا جَعَلَ أَدْعِيَاءكُمْ أَبْنَاءكُمْ ذَلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ ‏ (4)

«خداوند براي‌ هيچ‌ مردي‌ دو قلب‌ در درونش‌ ننهاده‌ است‌» در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه ‌كريمه‌ نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ يكي‌ از منافقان‌ مي‌گفت: من‌ دو قلب‌ دارم‌؛ قلبي‌ مرا به‌كاري‌ دستور مي‌دهد و قلبي‌ ديگر به‌ كاري‌ ديگر. همچنان‌ اعراب‌ مي‌پنداشتند كه‌ اشخاص‌ داراي‌ هوش‌ و فراست‌ بالا، دو قلب‌ دارند، از اين ‌روي‌ ميانشان‌ معروف ‌بود كه‌ جميل‌بن‌معمرفهري‌ دو قلب‌ دارد زيرا او حافظه‌ نيرومندي‌ داشت‌ ومي‌گفت: من‌ داراي‌ دو قلب‌ هستم‌ كه‌ با هركدام‌ آنها بهتر از عقل‌ محمد مي‌انديشم‌. پس‌ چون‌ روز بدر فرارسيد و مشركان‌ ـ كه‌ او نيز از شركت‌كنندگان‌ در اردوي‌ آنان‌ بود ـ شكست‌ خوردند، او را ديدند كه‌ يك‌ لنگه‌ كفش‌ در پا و لنگه‌ ديگر در دست‌ مي‌گريزد. در اين‌ حال‌ از او پرسيدند: چرا يك‌ لنگ‌ كفش‌ در دست‌ و يكي‌ در پا داري‌؟ گفت: مي‌پنداشتم‌ كه‌ هر دو تا را در پا دارم‌!! پس‌ در آن‌ روز مشركان‌ دانستند كه‌ او دو قلب‌ ندارد.

آري‌! خداي‌ عزوجل‌ در اين‌ آيه‌ روشن‌ كرد كه‌ انسان‌ فقط داراي‌ يك‌ قلب‌ است‌ و در آن‌ يك‌ قلب، يا مي‌تواند اسلام‌ وجود داشته‌ باشد، يا كفر، يا نفاق‌ و اين‌گونه‌ نيست‌ كه‌ بتوان‌ همه‌ اينها را با هم‌ در يك‌ قلب‌ جاي‌ داد.

«و آن‌ زنانتان‌ را كه‌ مورد ظهار قرار مي‌دهيد، مادرانتان‌ نگردانيده‌ است‌» يعني: چنان‌ كه‌ يك‌ شخص‌ داراي‌ دو قلب‌ نيست، همين‌طور، زناني‌ را كه‌ مورد «ظهار» قرار مي‌دهيد، مادرانتان‌ نيستند «و» همين‌گونه‌ «پسرخواندگانتان‌ را» كه‌ به‌ پسري ‌برگرفته‌ايد و پسر، خوانده‌ايد «پسران‌» حقيقي‌ «شما نگردانيده‌ است‌» ادعياء: پسران‌ متبني‌ يا فرزندخوانده‌ مي‌باشند.

ظهار اين‌ است‌ كه‌ مرد به‌ زنش‌ بگويد: تو بر من‌ مانند پشت‌ مادرم‌ هستي‌. يعني: چنان‌كه‌ مادرم‌ بر من‌ حرام‌ است، تو نيز بر من‌ حرام‌ هستي‌. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ به‌كار بردن‌ چنين‌ تعبيري‌ در جاهليت، صيغه‌اي‌ از صيغه‌هاي‌ طلاق‌ بود پس‌ خداوند جلّ‌ جلاله روشن‌ كرد كه‌ همسر انسان، مادر وي‌ نيست‌ و اين‌ سخن، سخني‌ زشت ‌و ناپسند و دروغ‌ و گناه‌ است‌ و بر گوينده‌ آن‌ كفاره‌ واجب‌ مي‌شود[1].

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: اين‌ بخش‌ از آيه‌ كريمه‌ درباره‌ زيدبن‌ حارثه‌ رضی الله عنه نازل‌ شد كه‌ خديجه‌ رضي‌ الله عنها او را ـ كه‌ برده‌اش‌ بود ـ قبل‌ از اسلام‌ به‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بخشيد. آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم او را سخت‌ دوست‌ داشتند و او نيز به ‌ايشان‌ علاقه‌ مفرطي‌ داشت، به‌طوري‌ كه‌ وقتي‌ اعضاي‌ خانواده‌اش‌ كه‌ در شام‌ زندگي‌ مي‌كردند از وجودش‌ در مكه‌ و قرار داشتنش‌ در بند بردگي‌ آگاه‌ شدند و نزد رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمدند تا او را بازخريد كنند، رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ آنان‌ فرمودند: برويد با خود او سخن‌ بگوييد، اگر او شما را انتخاب‌ كرد، همين‌طور بي‌هيچ‌ بهايي ‌از آن‌ شما باشد. پدر و عمويش‌ از اين‌ پيشنهاد سخت‌ شادمان‌ شده‌ و با خوشحالي ‌نزد زيد رفتند و وقتي‌ از او تقاضا كردند تا با آنان‌ به‌ وطن‌ خويش‌ برود، زيد رضی الله عنه گفت: من‌ كسي‌ نيستم‌ كه‌ رهاكننده‌ اين‌ مرد باشم‌! به‌ اين‌ ترتيب، او بردگي‌ زير فرمان‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم را بر آزادي‌ و قرار داشتن‌ در آغوش‌ خانواده‌اش‌ ترجيح‌ داد. در اين‌ هنگام‌ بود كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم او را آزاد كردند و فرزند خويشش‌ خواندند و فرمودند: «گواه‌ باشيد كه‌ زيد فرزند من‌ است، او از من‌ ميراث‌ مي‌برد و من‌ از وي‌». پس، از آن‌ وقت‌ او زيدبن‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم خوانده‌ مي‌شد. لذا اين‌ آيه‌ نازل‌ شد و حكم‌ فرزندخواندگي‌ را كه‌ در دوران‌ جاهليت‌ احكام‌ و آثاري‌ برآن‌ مترتب‌ مي‌شد، منسوخ‌ كرد.

«اين‌» يعني: آنچه‌ گذشت‌ از ذكر ظهار و فرزندخواندگي‌ «سخن‌ شما به ‌زبانهايتان‌ است‌» يعني: اين‌ جز سخن ‌گفتن‌ به‌ زبانهايتان، چيز ديگري‌ نيست‌ و هيچ ‌تأثيري‌ در بر گردان‌ واقعيت‌ ندارد پس‌ نه‌ زن‌ انسان‌ با ظهار مادر وي‌ مي‌گردد و نه‌ فرزند ديگران‌ با ادعا فرزند حقيقي‌ انسان‌ مي‌شود و قطعا بر اينها هيچ‌ چيز از احكام ‌مادري‌ و فرزندي‌ مترتب‌ نيست‌ «و خداوند حق‌ را مي‌گويد» آنچه‌ كه‌ او مي‌گويد، ذاتا در ظاهر و باطن‌ خود حق‌ است‌ نه‌ باطل‌ پس‌ بايد فرزندان‌ را به‌ همان‌ پدران ‌حقيقي‌ آنها نسبت‌ دهيد و به‌ اين‌ حقي‌ كه‌ پيروي‌ از آن‌ سزاوار است، گردن‌ بگذاريد «و اوست‌ كه‌ به‌ راه‌ هدايت‌ مي‌كند» يعني: حق‌ تعالي‌ به‌ راهي‌ كه‌ رساننده ‌به‌سوي‌ حق‌ است، راهنمون‌ مي‌گردد، آن‌ راه‌ اين‌ است‌ كه:

 

ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَمَوَالِيكُمْ وَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ فِيمَا أَخْطَأْتُم بِهِ وَلَكِن مَّا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً ‏ (5)

«آنان‌ را به‌ پدرانشان‌ نسبت‌ دهيد» يعني: پسرخواندگان‌ را به‌ پدران‌ صلبي‌ آنان‌ نسبت‌ دهيد نه‌ به‌ غير آنان‌. از ابن‌عمر رضي‌الله عنهما روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: «ما تا قبل‌ از نزول‌ اين‌ آيه، زيدبن‌ حارثه‌ را زيدبن‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم مي‌خوانديم‌ و چون‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد، از آن‌ پس‌ او را به‌نام‌ پدرش‌ خوانديم‌». ابن‌ كثير مي‌گويد: اين ‌دستور، ناسخ‌ مجوز پسر خواندن‌ فرزند ديگران‌ است‌ كه‌ در ابتداي‌ اسلام‌ جايز بود ولي‌ خداي‌ عزوجل‌ برگرداندن‌ نسبت‌ آنان‌ را به‌ پدران‌ حقيقي‌شان، به‌ قسط و عدل ‌نزديكتر خواند و فرمود: «اين‌» نسبت‌ دادن‌ آنها بسوي‌ پدران‌ حقيقي‌ آنها «نزد خداوند عادلانه‌تر است‌» از اين‌ سخنتان‌ كه‌ فلان‌ فرزند فلان‌ است‌ در حالي‌ كه‌ فرزندحقيقي‌ وي‌ نيست‌ «و اگر پدرانشان‌ را نمي‌شناسيد، در آن‌ صورت‌ برادران‌ ديني‌ و آزاد كردگان‌ شمايند» بنابراين، به‌ آنها بگوييد: اي‌ برادرم‌! اي‌ آزاد كرده‌ام‌! ونگوييد: اي‌ فرزند فلان‌! چرا كه‌ پدران‌ حقيقي‌ آنان‌ را نمي‌شناسيد. موالي: يعني ‌بردگان‌ آزاد شده‌.

«و در آنچه‌ اشتباها مرتكب‌ آن‌ شده‌ايد» يعني: در آنچه‌ كه‌ به‌ خطا و نه‌ از روي ‌عمد دراين‌باره‌ از شما سر زده‌ است‌ «بر شما گناهي‌ نيست‌» چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف ‌آمده‌ است: «خداوند متعال‌ برايم‌ از امتم‌ خطا و فراموشي‌ و آنچه‌ را كه‌ به‌ اكراه‌ بدان‌ واداشته ‌شده‌اند، درگذشته ‌است‌». «ولي‌» گناه‌ در «آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ دلهايتان‌ قصد آن‌ را كرده ‌است‌» از نسبت‌ دادن‌ عمدي‌ پسران‌ به‌ غيرپدران‌ حقيقي‌شان‌ در حالي‌ كه‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ كه‌ او در واقع‌ پسر چه ‌كسي‌ است، علم‌ هم ‌داشته‌ايد.

قتاده‌ مي‌گويد: «اگر مردي‌ را به‌نام‌ غير پدرش‌ بخواني‌ در حالي‌ كه‌ بر اين‌ باور هستي‌ كه‌ او واقعا پدر وي‌ است، بر تو باكي‌ نيست، هرچند او درواقع‌ پدر وي ‌نباشد اما اگر خلاف‌ اين‌ باشد، گنه‌كار هستي‌». در حديث‌ شريف‌ آمده ‌است: «من‌ادعي‌ الي‌ غير ابيه‌ و هو يعلم‌ انه‌ غير ابيه‌ فالجنة‌ عليه‌ حرام: كسي‌ كه‌ خود را به‌نام‌ غيرپدرش‌ مي‌خواند در حالي‌ كه‌ مي‌داند او پدرش‌ نيست، بهشت‌ بر وي‌ حرام ‌است‌». نسفي‌ در تفسير خويش‌ مي‌گويد: «اگر كسي‌ ديگري‌ را فرزند خواند، ملاحظه‌ مي‌شود: چنانچه‌ آن‌ فرزندخوانده‌ مجهول‌ النسب‌ و از شخصي‌ كه‌ او را فرزند خويش‌ خوانده‌ است‌ از نظر سني‌ كوچكتر بود، نسب‌ وي‌ از او ثابت‌ مي‌شود و اگر آن‌ فرزند خوانده‌ برده‌ وي‌ بود، آزاد مي‌شود اما اگر از وي‌ بزرگتر بود، نسبش‌ از او ثابت‌ نمي‌شود». ولي‌ نزد ابوحنيفه: كسي‌ كه‌ نسب‌ وي‌ شناخته‌ شده ‌است، با فرزندخواندگي‌ براي‌ شخصي‌ كه‌ او را فرزند خويش‌ خوانده‌ است، نسبش ‌اثبات‌ نمي‌شود اما اگر برده‌ وي‌ بود، آزاد مي‌شود. «و خداوند همواره‌ آمرزنده ‌مهربان‌ است‌» در حق‌ كسي‌ كه‌ خطا مي‌كند چنان‌كه‌ او توبه‌ مرتكب‌ عمدي‌ گناه‌ را مي‌پذيرد.

و به‌ مناسبت‌ بيان‌ اين‌ حكم، خداي‌ عزوجل‌ در همين‌ سياق‌ احكام‌ ديگري‌ را نيز بيان‌ مي‌دارد:

 

النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِيَائِكُم مَّعْرُوفاً كَانَ ذَلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُوراً ‏ (6)

«پيامبر به‌ مؤمنان‌ از خودشان‌ سزاوارتر است‌» يعني: آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم به‌ مؤمنان ‌از خودشان‌ در تمام‌ امور دين‌ و دنيا سزاوارترند، چه‌ رسد به‌ اين‌ كه‌ از غيرشان‌ به‌خودشان‌ سزاوارتر نباشند پس‌ بر مؤمنان‌ واجب‌ است‌ تا از پيامبر خويش‌ بيشتر وبهتر از خواسته‌ خودشان، اطاعت‌ كنند و طاعت‌ وي‌ را بر تمايلات‌ نفساني‌ وخواسته‌هاي‌ شخصي‌ خود مقدم‌ بدارند. به‌قولي: مراد از (أنفسهم‌) در آيه‌ كريمه، «بعضهم‌» مي‌باشد، كه‌ در اين‌ صورت‌ معني‌ اين‌ است: پيامبر به‌ مؤمنان‌ ازخودشان‌ بر يك‌ديگرشان‌ سزاوارتر است‌. به‌قولي‌ ديگر: اين‌ آيه‌ مخصوص‌ به‌حكم‌ قضاوت‌ و داوري‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  مي‌باشد لذا معني‌ اين‌ است: پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  در آنچه ‌كه‌ ميان‌ مؤمنان‌ حكم‌ مي‌كند، از خودشان‌ به‌ ايشان‌ سزاوارتر است‌. يا معني‌ اين ‌است: پيامبر به‌ آنان‌ سزاوارتر است‌ در اين‌ كه‌ پيشاپيش وي‌ جهاد كنند و جان‌ خويش‌ را در مقدم‌ وي‌ قرباني‌ نمايند. و همه‌ اين‌ معاني‌ صحيح‌ است‌.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ بخاري‌ و ديگران‌ از ابوهريره‌ رضی الله عنه آمده‌است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «ما من‌ مؤمن‌ إلا وأنا أولي ‌الناس‌ به‌ في‌ الدنيا والآخرة‌. اقرأوا إن‌ شئتم: (النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ) فأيما مؤمن‌ ترك‌ مالا فلترثه‌ عصبته‌ من‌كانوا، فان‌ ترك‌ دينا أو ضياعاً فليأتني، فأنا مولاه: هيچ‌ مؤمني‌ نيست‌ مگر اين‌ كه‌ من ‌در دنيا و آخرت‌ سزاوارترين‌ مردم‌ به‌ او هستم، اگر خواستيد اين‌ آيه‌ را بخوانيد: (پيامبر به‌ مؤمنان‌ از خودشان‌ سزاوارتر است‌). لذا هر مؤمني‌ كه‌ مالي‌ را به‌جا گذاشته‌است، ميراث‌ وي‌ از آن‌ نزديكان‌ (عصبه‌) وي‌ است‌ ـ هر كه‌ هستند ـ اما چنانچه‌ وامي، يا افراد تحت‌ تكفل‌ نيازمندي‌ از خود به‌جا گذاشت، بايد آن ‌طلبكار يا نيازمند نزد من‌ بيايد زيرا من‌ مولاي‌ آن‌ مؤمن‌ هستم‌». يعني: من‌ آن‌ نياز وي‌ را برآورده‌ مي‌كنم‌.

آيه‌ كريمه‌ در مقام‌ تسليت‌ و دلجويي‌ زيدبن‌حارثه‌ رضی الله عنه نازل‌ شد تا اين‌ حقيقت‌ را به‌ وي‌ گوشزد نمايد كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از پدري‌ خاصه‌ وي‌ به‌ پدري‌ معنوي‌ تمام‌ مسلمانان‌ ـ نه‌ پدري‌ نسبي‌ آنان‌ ـ ارتقا و انتقال‌ كرده‌اند زيرا در آيه‌ ديگري‌ آمده‌ است: (مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ) : (محمد پدر هيچ‌يك‌ از مردان‌ شما نيست‌) «احزاب/‌40».

«و همسرانش‌ مادران‌ ايشانند» يعني: همسران‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  در حكم‌ حرمت ‌ازدواج‌ با ايشان، مادران‌ مؤمنان‌ هستند لذا در استحقاق‌ تعظيم‌ و احترام، جايگاه‌ ومنزلت‌ مادرانشان‌ را دارند پس‌ همچنان‌كه‌ براي‌ احدي‌ جايز نيست‌ تا با مادر خويش ‌ازدواج‌ كند، اين‌ هم‌ براي‌ وي‌ جايز نيست‌ تا بعد از درگذشت‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم با يكي‌ از امهات‌المؤمنين‌ ازدواج‌ نمايد، چه‌ آنان‌ مادران‌ همه‌ مردان‌ و زنان‌ مؤمن‌ هستند. اما در غير امر ازدواج‌ و احترام‌ مادري، ايشان‌ نسبت‌ به‌ مؤمنان‌ بيگانه‌اند، به‌ اين‌ معني‌ كه‌ به‌ دختران‌ ايشان، «خواهران‌ مؤمنان‌» گفته‌ نمي‌شود همچنين ‌همسران‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  براي‌ مؤمنان‌ محرم‌ نيستند و نگاه ‌كردن‌ به‌سويشان‌ جايز نيست‌ و در غير اينها از احكام‌ نيز، حكم‌ ايشان‌ حكم‌ مادران‌ حقيقي‌ نيست‌. ابن‌ كثير مي‌گويد: «در عين‌ حالي‌ كه‌ همسران‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  مادران‌ مؤمنان‌ هستند ولي‌ خلوت ‌كردن‌ مردان‌ نامحرم‌ با آنان‌ جايز نيست‌». شايان‌ ذكر است‌ كه‌ تحريم‌ ازدواج‌ با آنان، اجماعا به‌ دختران‌ و خواهرانشان‌ تسري‌ نمي‌يابد.

«و اولوالارحام‌ در كتاب‌ خدا» يعني: در حكم‌ و فيصله‌ الهي، يا در سهم‌ ميراث‌ «برخي‌ از آنان‌ به‌ برخي ‌ديگر از مؤمنان‌» يعني: نسبت‌ به‌ مؤمنان‌ «و مهاجران‌» خارج‌ از حوزه‌ قرابت‌ آنها كه‌ نسبت‌ به‌ آنان‌ بيگانه‌ به‌شمار مي‌روند، هرچند كه‌ در ميانشان‌ پيمان‌ يا دوستي‌ و برادرخواندگي‌اي‌ هم‌ باشد «سزاوارترند» مراد از اولي‌الارحام، نزديكان‌ و خويشاوندان‌ شخص‌ هستند كه‌ پس‌ از مرگ‌ وي‌ باقي‌ مي‌مانند، چه‌ در ارث‌ از اصحاب‌ فرايض‌ ـ يعني‌ صاحب ‌سهم‌ ـ باشند، چه‌ از عصبه، چه‌ از خويشاوندان‌ نزديكي‌ كه‌ از جهت‌ زنان‌ با متوفي‌ نزديكي‌اي‌ دارند ـ كه‌ اصطلاحا «ذوي‌الارحام‌» ناميده‌ مي‌شوند. آري‌! مجموعه‌ اينها، نسبت‌ به‌ مؤمنان‌ ديگري‌ كه‌ با متوفي‌ نزديكي‌ نسبي‌ و پيوند خويشاوندي‌ ندارند، در امر استحقاق‌ ميراث‌ در اولويت‌ قراردارند. تفسير نظير اين ‌آيه‌ شريفه‌ در آخر سوره‌ «انفال‌» نيز گذشت‌. البته‌ اين‌ آيه‌ ناسخ‌ حكمي‌ است‌ كه ‌در صدر اسلام‌ در مورد ميراث ‌بردن‌ از طريق‌ هجرت‌ و موالات‌ (پيمان‌ دوستي‌ يا برادرخواندگي‌) نافذ بود.

آري‌! نزديكان‌ نسبي‌ و سببي‌ شخص‌ به‌ ارث‌ بردن‌ از وي‌ سزاوارترند «مگر آن‌كه‌ بخواهيد در حق‌ دوستانتان‌» كه‌ با شما پيوند نسبي‌ يا خويشاوندي‌اي‌ ندارند «احساني‌ بكنيد» از دادن‌ صدقه، يا وصيت‌ كردن‌ بخشي‌ از مال‌ خود به‌ ايشان‌ پس ‌در صورتي‌ كه‌ وصيت‌ از يك‌ سوم‌ كل‌ ثروت‌ شخص‌ بيشتر نشود، آن‌ وصيت ‌جايز است‌ زيرا آن‌گاه‌ كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله ميراث‌ بردن‌ از يك‌ديگر به‌ وسيله‌ پيمان ‌دوستي‌ و هجرت‌ را منسوخ‌ كرد، وصيت‌ در حق‌ يك‌ديگر را در دوران‌ حيات ‌مباح‌ گردانيد پس‌ اگر كسي‌ از يك‌سوم‌ مال‌ خويش‌ براي‌ دوست‌ خويش‌ وصيت‌ كند، اين‌ كار جايز است‌.

«اين‌» يعني: منسوخ‌ كردن‌ ارث‌ بردن‌ از طريق‌ هجرت، هم‌پيماني‌ و عقد توارث‌ و مقابلتا بازگردانيدن‌ ميراث‌ به‌ نزديكان‌ نسبي‌ و سببي‌ «در كتاب‌» يعني: در لوح‌ محفوظ، يا در قرآن‌ «نوشته‌ شده‌ است‌» پس‌ بنابراين، عمل‌ به‌ آن‌ بر شما واجب‌ است، هرچند كه‌ خداوند متعال‌ در زماني‌ ديگر به‌جهت‌ حكمت‌ بالغه‌ و مصلحت‌ موقتي، خلاف‌ اين‌ حكم‌ را مشروع‌ كرده‌ باشد.

 

وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنكَ وَمِن نُّوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَاقاً غَلِيظاً ‏ (7)

بعد از بيان‌ جايگاه‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  در ميان‌ مؤمنان، اينك‌ خداوند جلّ‌ جلاله مأموريت ‌بزرگ‌ و منزلت‌ بلند ايشان‌ در حوزه‌ تبليغ‌ شريعت‌ و رسالت‌ را بيان‌ مي‌دارد: «و بياد آور وقتي‌ را كه‌ از پيامبران‌ ميثاقشان‌ را گرفتيم‌» بر اين‌ كه‌ ما را عبادت‌ كنند، به‌سوي‌ عبادت‌ ما دعوت‌ نمايند، برخي‌ از آنها برخي‌ ديگر را تصديق‌ نمايند و خيرخواه‌ امت‌هاي‌ خويش‌ باشند «و نيز» پيمان‌ گرفتيم‌ «از تو و از نوح‌ و ابراهيم‌ و موسي‌ و عيسي‌ پسر مريم‌» حق‌ تعالي‌ اين‌ پنج‌ تن‌ را مخصوصا يادآوري‌ كرد زيرا ايشان‌ پيامبران‌ اولي‌العزم‌ وي‌ هستند. و در مقدم‌ ساختن‌ ذكر پيامبر ما صلّی الله علیه و آله و سلّم با وجود مؤخر بودن‌ زمانشان، تشريف‌ و بزرگداشتي‌ عظيم‌ براي‌ ايشان‌ است‌ كه‌ مخفي‌ نتوان ‌بود. «و از آنان‌ ميثاقي‌ غليظ گرفتيم‌» يعني: از همه‌ آنان‌ عهدي‌ محكم‌ و پيماني ‌استوار گرفتيم‌ بر اين‌ كه‌ به‌ آن‌ امانتي كه‌ بر دوش‌ گرفته‌اند وفا كنند و مأموريتي‌ را كه‌ خداي‌ عزوجل‌ ايشان‌ را بدان‌ برگماشته‌ است، به ‌سر رسانند.

 

لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ وَأَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً أَلِيماً ‏ (8)

آري‌! خداوند جلّ‌ جلاله از پيامبران‌ ميثاقي‌ محكم‌ گرفت: «تا راستگويان‌ را از راستي‌ آنان‌ بپرسد» يعني: از پيامبران علیهم السلام در مورد وفايشان‌ به‌ اين‌ ميثاق‌ و از آن‌ جمله‌ درباره‌ تبليغ‌ رسالت‌ به‌ امت‌ هايشان‌ سؤال‌ نمايد. پس‌ هرگاه‌ پيامبران علیهم السلام از اين‌ امر مورد پرسش‌ قرار مي‌گيرند، ديگران‌ چگونه‌ مورد پرسش‌ قرار نخواهند گرفت‌؟ «و براي‌ كافران‌ عذابي‌ دردناك‌ آماده‌ كرده ‌است‌» يعني: حق‌ تعالي‌ كافران‌ امت‌ها را نيز از پاسخ‌ سرد و منفي‌اي‌ كه‌ به‌ پيامبرانشان‌ داده‌اند، مورد بازپرسي‌ قرار مي‌دهدو براي‌ آنان‌ عذابي‌ دردناك‌ آماده‌ كرده‌ است‌.

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَجُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً ‏ (9)

«اي‌ مؤمنان‌! نعمت‌ خدا را بر خود به‌ ياد آريد آن‌گاه‌ كه‌ لشكرهايي‌ به‌سوي‌ شما آمدند» مراد لشكرهاي‌ قبايل‌ و طوايفي‌اند كه‌ عليه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هم‌پيمان‌ شده‌ ودر ماه‌ شوال‌ سال‌ پنجم‌ هجري‌ به‌ جنگ‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  آمدند و مدينه‌ را در محاصره‌ خويش‌ گرفتند، كه‌ اين‌ غزوه‌ به‌نام‌ «غزوه‌ خندق‌» يا «غزوه‌ احزاب‌» ناميده‌ شده ‌است‌. اين‌ لشكرها مركب‌ بودند از لشكر قريش‌ به‌ رهبري‌ ابوسفيان‌بن‌حرب، لشكر غطفان‌ به‌ رهبري‌ عيينه‌بن‌حصن‌ فزاري، لشكر بني‌اسد به‌ رهبري‌ طليحه، لشكر بنوعامر به‌ زعامت‌ عامربن‌ طفيل، لشكر بني‌سلم‌ به‌ فرماندهي‌ ابوالاعورسلمي، لشكر بني‌قريظه‌ از يهود به‌ رياست‌ كعب‌بن‌اسد و لشكر نضير از يهود به‌رياست‌ حيي‌بن‌اخطب‌. كه‌ مجموع‌ اين‌ احزاب‌ به‌ حدود ده‌ يا دوازده‌ هزار نفر بالغ‌ مي‌شدند. «پس‌ بر سر آنان‌ تندبادي‌ را فرستاديم‌» تا بدانجا كه‌ ديگهايشان‌ را بركند و فروانداخت‌ و خيمه‌هايشان‌ را واژگون‌ كرد «و» نيز فرستاديم‌ «لشكرهايي‌ كه‌ آنها را نمي‌ديديد» يعني: لشكرهاي‌ فرشتگان‌ را. آري‌! خداي‌ عزوجل‌ فرشتگان‌ را بر سر آنان‌ فرستاد پس‌ ميخهاي‌ خيمه‌هايشان‌ را كشيده‌ و طنابهاي‌ خيمه‌ها را بريدند، آتشهايشان‌ را خاموش‌ ساختند، ديگهايشان‌ را واژگون‌ كردند و اسب‌هايشان‌ به‌ همديگر جولان‌ كرده‌ و در هم‌ شوريدند. از سوي‌ ديگر تندباد همه‌چيز را بر سر آنان‌ فرو پاشاند و در عين‌ حال‌ خداي‌ عزوجل‌ بر آنان‌ رعب‌ و وحشت‌ را مستولي‌ كرد. نتيجه‌ اين‌ هنگامه‌ آن‌ بود كه‌ مشركان‌ پا به‌ فرار گذاشته‌ و از اطراف‌ مدينه‌ متواري‌ شدند.

«و خداوند به‌ آنچه‌ مي‌كرديد» از حفر خندق‌ و پايداري‌ بر ياري‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  «بينا بود». و بنا به‌ قرائت‌ (يعملون‌) معني‌ اين‌ است: خداوند جلّ‌ جلاله به‌ آنچه‌ مشركان ‌مي‌كردند ـ از هجوم‌ بر مدينه‌ و همداستان ‌شدن‌ عليه‌ مسلمين‌ ـ بينا بود.

آن‌گاه‌ خداي‌ عزوجل‌ در بيان‌ تفصيلي‌ اين‌ رويداد مي‌فرمايد:

 

إِذْ جَاؤُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا ‏ (10)

«هنگامي‌ كه‌ از فرازتان‌» يعني: از بلنداي‌ وادي‌اي‌ كه‌ در سمت‌ شرقي‌ مدينه ‌منوره‌ قرار دارد «به‌سراغ‌ شما آمدند» و كساني‌ كه‌ از اين‌ سمت‌ آمدند، قبيله ‌بني‌غطفان‌ بودند «و» هنگامي‌ كه‌ به‌ سراغ‌ شما آمدند «از فرودتان‌» يعني: از ناحيه‌ فرودين‌ وادي‌ از سمت‌ مغرب‌. كساني‌ كه‌ از اين‌ سمت‌ آمدند، قبيله‌ قريش ‌بودند. يا كساني‌ كه‌ از فراز آمدند، لشكرهاي‌ قريش، غطفان‌ و احزاب‌ ديگر وكساني‌ كه‌ از فرود آمدند، يهوديان‌ بني‌قريظه‌ بودند «و آن‌گاه‌ كه‌ چشمها برگشت‌» وخيره‌ شد؛ از روي‌ دهشت‌ و از فرط هول‌ و هراس‌ و حيرت‌ «و دلها به‌ گلوگاه‌ها رسيد» يعني: دلها از فرط خوف‌ و هراس‌ و بي‌قراري، از جاي‌ خويش‌ بالا آمده‌ به‌گلوگاهها رسيد. اين‌ از باب‌ مثل‌ و مبالغه‌ بوده‌ و خوف‌ و هراس‌ و بي‌قراري ‌زايدالوصف‌ اكثر مسلمانان‌ را نشان‌ مي‌دهد.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابوسعيد رضی الله عنه آمده‌است‌ كه‌ فرمود: در روز خندق‌ به‌ رسول‌الله صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتيم: يا رسول‌الله صلّی الله علیه و آله و سلّم! آيا چيزي‌ هست‌ كه‌ بخوانيم‌ تا آرام‌ گيريم‌زيرا دلهايمان‌ (از اضطراب‌ و وحشت) به‌ گلوگاه‌ها رسيده ‌است‌؟ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «آري‌! بگوييد: اللهم‌ استر عوراتنا و آمن‌ روعاتنا :خدايا! عيوب‌ ما را بپوشان‌ و بي‌قراريهاي‌ ما را آرامش‌ بخش‌». «و به‌ خداوند گمانهايي‌ مي‌برديد» برخي‌ از شما گمان‌ پيروزي‌ را مي‌برديد و به‌ اميد كاميابي‌ و ظفر بوديد وبرخي‌ هم‌ خلاف‌ اين‌ را گمان‌ مي‌برديد ـ كه‌ آنان، منافقان‌ و سست‌دلان‌ بودند.

بيهقي‌ از حذيفه‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ فرمود: در شب‌ احزاب‌ ما را مي‌ديدي‌ كه‌ صف‌كشيده‌ نشسته‌ بوديم، ابوسفيان‌ و لشكريان‌ همراه‌ وي‌ بر فراز ما و قريظه‌ در زير پاي‌ ما قرار داشتند و از آن‌ بيم‌ داشتيم‌ كه‌ بر اطفال‌ و زنان‌ ما يورش‌ آورند، هرگز شبي‌ به‌ تاريكي‌ آن‌ شب‌ و تندبادتر از آن‌ بر ما نيامده ‌است‌. منافقان‌ در آن‌ وضع‌ آشفته‌ از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اجازه‌ مي‌خواستند كه‌ از صف‌ معركه ‌بيرون‌ روند و مي‌گفتند: خانه‌هاي‌ ما بي‌حفاظ است‌ در حالي‌ كه‌ بي‌حفاظ نبود پس‌ هيچ‌كس‌ از منافقان‌ اذن‌ نمي‌خواست‌ مگر اين‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ وي‌ اجازه‌ مي‌دادند و آنها پنهاني‌ از ميان‌ تاريكي‌ به‌در مي‌رفتند. در اين‌ اثنا ديديم‌ كه‌رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ ما روي‌ آوردند، ايشان‌ تك‌تك‌ ما را ورانداز كردند تا اين‌ كه‌ به ‌من‌ رسيدند و به‌ من‌ گفتند: برو و خبر قوم‌ را برايم‌ بياور! پس‌ حركت‌ كردم‌ وبه‌ خدا سوگند كه‌ صداي‌ به‌هم‌ خوردن‌ سنگها را در اردوگاه‌ احزاب‌ مي‌شنيدم، طوفاني‌ سخت‌ و تندبادي‌ عجب‌ هولناك‌ برخاسته‌ بود و سنگها را برآنان‌ مي‌زد ودر اين‌ حال‌ مي‌گفتند: الرحيل‌! الرحيل‌! هاي‌ كوچ‌ كنيد! هان‌ كوچ‌ كنيد! اين‌تندباد فقط محدود به‌ اردوگاهشان‌ بود و يك‌ وجب‌ از آنان‌ تجاوز نمي‌كرد. پس ‌آمدم‌ و خبر آنها را به‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آوردم‌. در اين‌ هنگام‌ بود كه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌شد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءتْكُمْ جُنُودٌ...) .

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «به‌ وسيله‌ باد صبا نصرت‌ داده‌ شدم‌ و عاد با باد دبور هلاك‌ ساخته‌ شد».

 

هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً ‏ (11)

«آنجا بود كه‌ مؤمنان‌ آزموده‌ شدند» با ترس‌ و هراس‌ و جنگ‌ و گرسنگي‌ و محاصره‌ و يورش‌ تا مؤمن‌ در صحنه‌ عمل‌ و آزمون‌ از منافق‌ متمايز گردد «و به‌سختي‌ متزلزل‌ شدند» يعني: مؤمنان‌ به‌سختي‌ مضطرب‌ شده‌ و سخت‌ تكان ‌خوردند؛ بعضي‌ از آنان‌ در اندرون‌ خويش‌ مضطرب‌ بودند و بعضي‌ هم‌ در دين‌ خويش‌ به‌ تزلزل‌ درافتاده‌ بودند.

 

وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً ‏ (12)

«و هنگامي‌ كه‌ منافقان‌» خالص‌ «و بيماردلان‌ مي‌گفتند» بيماردلان، اهل‌ شك‌ و اضطراب‌ بودند كه‌ تحت‌ تأثير تبليغات‌ و جوسازيهاي‌ مسموم‌كننده‌ منافقان‌ قرار گرفته‌ بودند اما نفاق‌ همه‌ دلهايشان‌ را نپوشانيده‌ بود، آري‌ اين‌ دو گروه‌ مي‌گفتند: «خدا و رسولش‌ جز غرور» يعني: جز وعده‌ بي‌اساس‌ پيروزي‌ و كاميابي‌ كه‌ حقيقتي ‌ندارد، يا جز فريب‌ «به‌ ما وعده‌ نداده‌اند».

ابن‌ابي‌حاتم‌ و بيهقي‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ روايت‌ كرده‌اند: رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در جنگ‌ احزاب، خندق‌ پيرامون‌ مدينه‌ را خط انداختند پس‌ مسلمانان‌ مشغول‌ حفر آن‌ بودند كه‌ خداي‌ عزوجل‌ از درون‌ خندق‌ صخره‌اي‌ سفيد و مدور را بيرون ‌آورد، رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم كلنگ‌ را گرفته‌ و بر آن‌ ضربه‌اي‌ زدند، بر اثر آن‌ ضربه، قطعه‌اي‌ از آن‌ پريد و برقي‌ از آن‌ درخشيد كه‌ ميان‌ هر دو سوي‌ مدينه‌ را روشن‌ كرد آن‌گاه‌ تكبير گفتند و مسلمين‌ نيز نداي‌ تكبير سر دادند. سپس‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم بار دوم‌ بر آن‌ سنگ‌ ضربه‌اي‌ زدند و قطعه‌اي ‌ديگر از آن‌ پريد پس‌ برقي‌ از آن ‌درخشيد كه‌ ميان‌ هر دو سوي‌ مدينه‌ را روشن‌ كرد. اين‌بار نيز رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم تكبير گفتند و مسلمين‌ نيز بانگ‌ تكبير سر دادند. آن‌گاه‌ بار سوم‌ بر آن‌ ضربه‌ زدند، اين‌بار آن‌ را شكستند و برقي‌ از آن‌ درخشيد كه‌ ميان‌ هر دو سوي‌ مدينه‌ را روشن‌كرد. سپس‌ اصحاب رضی الله عنهم از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در مورد اين‌ كارشان‌ سؤال‌ كردند، ايشان‌ در پاسخ‌ فرمودند: «ضربه‌ اول‌ را كه‌ زدم، قصرهاي‌ حيره‌ و مداين‌ كسري ‌برايم‌ روشن‌ شد و جبرئيل‌ به‌ من‌ خبر داد كه‌ امت‌ من‌ بر آنان‌ پيروز مي‌شوند. آن‌گاه ‌ضربه‌ دوم‌ را زدم‌ و در اين‌ هنگام‌ قصرهاي‌ سرخ‌ از سرزمين‌ روم‌ بر من‌ روشن‌ شد و جبرئيل‌ به‌ من‌ خبر داد كه‌ امتم‌ بر آنان‌ پيروز مي‌شوند. سپس‌ ضربه‌ سوم‌ را زدم، كه‌ بر اثر آن‌ قصرهاي‌ صنعاء برايم‌ روشن‌ شد و جبرئيل‌ به‌ من‌ خبر داد كه‌ امتم ‌بر آنان‌ پيروز مي‌شوند». نقل‌ است‌ كه‌ وقتي‌ از آن‌ سنگ‌ اين‌ برقها مي‌درخشيد، سلمان‌ رضی الله عنه به‌ چشم‌ خود آن‌ قصرها را در روشنايي‌ آنها ديد. البته‌ اين‌ معجزه‌اي ‌براي‌ رسول‌اكرم‌ صلّی الله علیه و سلّم است‌ كه‌ از قبل، فتح‌ اين‌ سرزمين‌ها را به‌ امت‌ خويش‌ مژده‌ دادند و آن‌گاه‌ فرمودند: «حبشه‌ را فرو گذاريد و تا آن‌گاه‌ كه‌ با شما كاري‌ ندارند، متعرض‌ آنان‌ نشويد و قوم‌ ترك‌ را ترك‌ كنيد تا آن‌گاه‌ كه‌ شما را ترك‌ مي‌كنند». چون‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اين‌ اخبار را دادند، بعضي‌ از منافقان‌ گفتند: محمد به‌ ما ملك‌ كسري‌ و قيصر را وعده‌ مي‌دهد در حالي‌ كه‌ يكي‌ از ما مي‌ترسد كه‌ به‌ قضاي ‌حاجت‌ خويش‌ بيرون‌ رود!! همان‌ بود كه‌ نازل‌ شد: (وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ... )  .

 

وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَيَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَاراً ‏ (13)

«و آن‌گاه‌ كه‌ طايفه‌اي‌ از آنان‌» يعني: از منافقان‌ «گفتند» طايفه: بر يك‌ تن‌ و بيشتر از آن‌ اطلاق‌ مي‌شود. آري‌! گفتند: «اي‌ اهل‌ يثرب‌! ديگر شما را جاي‌ درنگ ‌نيست‌» در اينجا در ميان‌ سپاه‌ «پس‌ برگرديد» به‌سوي‌ منازل‌ خود در مدينه‌ «وگروهي‌ از آنان‌» يعني: گروه‌ ديگري‌ از سست‌ ايمانان‌ «از پيامبر اجازه‌مي‌خواستند» آنان‌ بنا به‌ روايتي، طايفه‌ بني‌حارثه‌ بودند «مي‌گويند: خانه‌هايمان‌ بي‌حفاظ است‌» يعني: خانه‌هايمان‌ محكم‌ و مصون‌ نيست، مي‌ترسيم‌ كه‌ دشمن‌ به ‌آنها وارد شود و به‌ خانه‌ و خانواده‌مان‌ آسيب‌ برساند پس، از گزند دشمن‌ بر آنها ايمن‌ نيستيم‌ «حال‌ آن‌كه‌ آنها بي‌حفاظ نبود» نه‌ در آنها رخنه‌اي‌ وجود داشت‌ و نه‌ هيچ‌ خللي‌. بدين‌سان، خداي‌ سبحان‌ آنها را در اين‌ سخنشان‌ كه‌ بهانه‌اي‌ بيش ‌نبود، دروغگو كرد. «جز گريز قصدي‌ ندارند» پس‌ فقط مي‌خواهند با پيش‌ كشيدن ‌اين‌ بهانه، از جهاد بگريزند.

 

وَلَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِم مِّنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلَّا يَسِيراً ‏ (14)

«و اگر برآنان‌ از اطراف‌ آن‌ درآورده‌ شوند» يعني: اگر لشكريان‌ شرك‌ از اطراف ‌مدينه‌ به‌ خانه‌هاي‌ آن‌ منافقان‌ درآورده‌ شوند، يا از اطراف‌ و جوانب‌ مدينه‌ به‌ آن‌ وارد شوند؛ «سپس‌ از آنان‌ طلب‌ فتنه‌ كنند» يعني: از آن‌ منافقان‌ بخواهند كه‌ به‌مؤمنان‌ خيانت‌ كنند و مرتد گردند و راه‌ را براي‌ دشمن‌ باز نمايند. به‌قولي: مراد از اين‌ فتنه، جنگيدن‌ براي‌ عصبيت‌ است‌ «به‌يقين‌ آن‌ را انجام‌ مي‌دهند» يعني: قطعا اين‌ خواسته‌ مشركان‌ را برآورده‌ مي‌سازند و مرتكب‌ اين‌ خيانت‌ مي‌شوند «و در اين‌» يعني: در اجابت‌ گفتن‌ خواسته‌ مشركان‌ «درنگ‌ نمي‌كردند جز اندكي‌» بلكه ‌شتابان‌ مشركان‌ را اجابت‌ مي‌گفتند و به‌ اين‌ بهانه‌ كه‌ خانه‌هايمان‌ بي‌حفاظ است، در اجابت‌ گفتنشان‌ تعلل‌ نمي‌كردند. پس‌ وقتي‌ ضعف‌ ايمان‌ در دلهايشان‌ به‌ اين‌ پايه‌ رسيده ‌است، ديگر جاي‌ تعجب‌ ندارد اگر از معركه‌ خود را كنار كشيده‌ و پنهاني‌ از صف‌ سپاه‌ بيرون‌ روند.

 

وَلَقَدْ كَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لَا يُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ وَكَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُولاً ‏ (15)

«و به‌راستي‌ همينان‌ بودند كه‌ پيش‌ از اين‌ با خدا پيمان‌ بسته‌ بودند كه‌ پشت ‌نكنند» آن‌گاه‌ كه‌ از غزوه‌ بدر غيبت‌ كردند و بعدا كرامت‌ و پيروزي‌اي‌ را كه‌ خداوند متعال‌ به‌ اهل‌ بدر عنايت‌ كرد ديدند، گفتند: اگر خداوند جلّ‌ جلاله ما را اين‌بار در جنگي‌ ديگر حاضر كرد، بي‌دريغ‌ و همه‌ تن‌ مي‌جنگيم‌. به‌قولي: آنان‌ دو طايفه ‌بني‌حارثه‌ و بني‌سلمه‌ بودند «و پيمان‌ خداوند درخواست ‌شدني‌ است‌» يعني: صاحب ‌آن‌ پيمان‌ در وفا كردن‌ به‌ آن‌ بازخواست‌ شده‌ و مورد مطالبه‌ قرار مي‌گيرد و بر ترك‌ وفا به‌ آن‌ مجازات‌ مي‌گردد.

خداوند جلّ‌ جلاله در اين‌ آيه، آن‌ عهدي‌ را به‌يادشان‌ مي‌آورد كه‌ با رسول‌ وي‌ ـ آن‌گاه‌ كه‌ به‌سويشان‌ هجرت‌ كرد ـ بسته‌ بودند، مبني‌ بر اين‌ كه‌ او را ياري‌ دهند و از وي‌ حمايت‌ كنند.

 

قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِّنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذاً لَّا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلاً ‏ (16)

«بگو: اگر از مرگ‌ يا كشته‌شدن‌ بگريزيد، هرگز برايتان‌ سودي‌ نمي‌بخشد و آن‌گاه‌ جز اندكي‌ بهره‌مند نمي‌شويد» نسفي‌ مي‌گويد: «يعني‌ چنانچه‌ اجل‌هايتان‌ فرارسيده ‌باشد، فرار به‌ حال‌ شما سودي‌ نبخشيده‌ و عمرهايتان‌ را طولاني‌ نمي‌گرداند و اگر هم‌ اجل‌هايتان‌ به‌سر نرسيده‌ باشد و فرار كنيد، يقينا در دنيا جز به‌ اندك ‌برخورداري‌اي‌ يا به‌ مدت‌ زمان‌ اندكي‌ برخوردار نمي‌شويد و هرآنچه‌ هم‌ كه ‌آمدني‌ باشد، نزديك‌ است‌».

 

قُلْ مَن ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُم مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرَادَ بِكُمْ رَحْمَةً وَلَا يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِيّاً وَلَا نَصِيراً ‏ (17)

«بگو چه‌كسي‌ شما را در برابر خداوند نگاه‌ مي‌دارد» و شما را در برابر وي‌ حمايت ‌مي‌كند؟ «اگر او درباره‌ شما بدي‌اي‌ بخواهد» يعني: اگر هلاكتي‌ يا نقصي‌ در اموال ‌و ارزاق‌ شما بياورد؟ «يا در حق‌ شما رحمتي‌ خواسته‌ باشد» از فراخ‌ سالي، پيروزي‌ و بخشيدن‌ عافيت‌ همراه‌ با طول‌ عمر؟ «و جز خدا براي‌ خود وليي ‌نمي‌يابند» كه‌ از آنان‌ پشتيباني‌ و دفاع‌ كند «و نه‌ نصرت ‌دهنده‌اي‌» كه‌ آنان‌ را از عذاب‌ وي‌ برهاند و ياوري‌شان‌ كند.

 

قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنكُمْ وَالْقَائِلِينَ لِإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا وَلَا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلاً ‏(18)

«درحقيقت‌ خداوند بازدارندگان‌ از شما را» يعني: كساني‌ كه‌ مردم‌ را از ياري‌ دادن‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم باز مي‌داشتند و كارشكني‌ مي‌كردند «مي‌شناسد» آنان‌ گروهي‌ از منافقان‌ بودند كه‌ ياران‌ و حاميان‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را از جنگ‌ سست‌ مي‌ساختند و به ‌ايشان‌ مي‌گفتند: محمد و اصحابش‌ مشتي‌ اندك‌ بيش‌ نيستند و به‌ تعبير آنان‌ «أكلة ‌رأس‌» اند، يعني‌ همه‌شان‌ را يك‌ كله‌ سير مي‌كند پس‌ بي‌ترديد ابوسفيان‌ و حزبش‌ بر اين‌ جماعت‌ اندك‌ غالب‌ خواهند شد «و نيز» حق‌ تعالي‌ مي‌شناسد «آن‌ كساني‌ را كه‌ به‌ برادرانشان‌» يعني: به‌ نزديكان‌ و وابستگانشان‌ از انصار «مي‌گفتند: نزد ما بياييد» يعني: از ياري‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و اصحابش‌ دست‌ برداريد و به‌ ما بپيونديد «و جز اندكي‌ به‌ كارزار نمي‌آيند» يعني: از بيم‌ مرگ، جز اندكي‌ در جنگ‌ شركت ‌نمي‌كنند و در جنگ‌ هم‌ كه‌ حاضر مي‌شوند، به‌قصد قربت‌ و كسب‌ رضاي‌ الهي‌ نيست‌ بلكه‌ از روي‌ رياء است‌.

 

أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذَا جَاء الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُوْلَئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً ‏ (19)

سپس‌ خداوند متعال‌ اوصاف‌ ديگري‌ را براي‌ آنان‌ ذكر مي‌كند: «بر شما بخيلانند» از اين‌روي‌ نه‌ شما را در حفر خندق‌ ياري‌ مي‌كنند، نه‌ در انفاق‌ و هزينه‌ كردن‌ اموال‌ در راه‌ خدا جلّ‌ جلاله و نه‌ در غير آن‌ از اموري‌ كه‌ براي‌ مؤمنان‌ منفعتي‌ دربر دارد «پس‌ چون‌ ترس‌ در ميان‌ آيد» از سوي‌ دشمن‌ «مي‌بينيشان‌ كه‌ به‌سوي‌ تو مي‌نگرند در حالي‌ كه‌ چشمانشان‌ در حدقه‌ مي‌چرخد» به‌سوي‌ راست‌ و چپ‌. اين ‌است‌ حال‌ و وضع‌ انسان‌ ترسو و جبون‌ آن‌گاه‌ كه‌ چيز ترسناكي‌ را مشاهده‌ كند «مانند كسي‌ كه‌ از سختي‌ مرگ‌ بيهوش‌ مي‌شود» يعني: چشمانشان‌ مانند چشمان‌كسي‌ كه‌ مرگ‌ بر او فرود آمده، در حدقه‌ مي‌چرخد زيرا چنين‌ كسي‌ خيره‌ خيره‌ مي‌نگرد آن‌گاه‌ پلكهايش‌ را فرو بسته‌ و ديگر پلك‌ نمي‌زند «و چون‌ ترس‌ برطرف ‌شود، بر شما با زبانهاي‌ تندوتيز زبان‌درازي‌ مي‌كنند» يعني: در حال‌ امنيت‌ شما را با زبانهاي‌ زهرآلودشان‌ نيش‌ مي‌زنند و بدزباني‌ و تندزباني‌ مي‌كنند پس‌ آنان‌ به‌هنگام‌ صلح‌ و امنيت‌ بخيل‌ترين‌ و زبان‌درازترين‌ مردم‌ و به‌ هنگام‌ جنگ، ترسوترين‌ و جبون‌ترين‌ آنانند «بر خير» يعني: بر غنيمت‌ «بخيل‌ اند» لذا بر مسلمانان‌ در هنگام‌ تقسيم‌ غنايم‌ بخل‌ ورزيده‌ و مي‌گويند: بهره‌ ما بيش‌ از اين‌ است، ما دوشادوش‌ شما جنگيده‌ايم‌! بنابراين، در سختي‌ و جنگ، جبون‌ و ذليل ‌و در هنگام‌ غنيمت، حريص‌ و بخيل‌اند. به‌ قولي‌ معني‌ اين‌ است: بر مال‌ ـ از اين‌ كه‌ آن‌ را در راه‌ خدا جلّ‌ جلاله انفاق‌ كنند ـ بخيل‌اند «اين‌ گروه‌ ايمان‌ نياورده‌اند» در حقيقت‌ امر بلكه‌ منافق‌اند «پس‌ الله اعمالشان‌ را نابود گردانيد» و جهادشان‌ را تباه ‌كرد زيرا جهادشان‌ با ايمان‌ همراه‌ نبوده‌ است‌ «و اين‌ كار همواره‌ بر خداوند آسان ‌است‌» يعني: هدر دادن اعمالشان‌ همواره‌ بر خداوند جلّ‌ جلاله آسان‌ است‌ و اعمالشان ‌نزد وي‌ هيچ‌ قدر و قيمتي‌ ندارد.

 

يَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَإِن يَأْتِ الْأَحْزَابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فِي الْأَعْرَابِ يَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِكُمْ وَلَوْ كَانُوا فِيكُم مَّا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِيلاً ‏ (20)

«اينان‌ چنين‌ مي‌پندارند كه‌ دسته‌هاي‌ دشمن‌ نرفته‌اند» يعني: اين‌ گروه‌ منافق‌ از بس‌ جبون‌ و ترسو هستند، مي‌پندارند كه‌ لشكرهاي‌ كفار هنوز در اردوگاه‌هايشان ‌هستند و به‌ ديار خويش‌ كوچ‌ نكرده‌اند، با وجود آن‌كه‌ آنها رفته‌اند و شكست‌ خورده‌اند و ديگر هرگز برنمي‌گردند «و اگر آن‌ دسته‌ها بازآيند» يك‌بار ديگر بعد از اين‌ «آرزو مي‌كنند: اي‌ كاش‌ ميان‌ اعراب‌ باديه‌نشين‌ بودند و از اخبار شما سؤال ‌مي‌كردند» يعني: از بس‌ كه‌ بيم‌ و هراس‌ بر آنان‌ غلبه‌ كرده‌ است‌ و از فرط جبن‌ وضعف‌ نيتهايشان، آرزو مي‌كنند كه‌ كاش‌ در بيرون‌ از مدينه‌ ميان‌ صحرانشينان‌ بودند و دور از همهمه‌ جنگ‌ از اخبار شما پرس‌وجو مي‌كردند و از هر شخصي‌ كه‌ از مدينه‌ به‌ صحرا مي‌آمد، از آنچه‌ براي‌ شما اتفاق‌ افتاده ‌است‌ آگاهي‌ مي‌يافتند «و اگر در ميان‌ شما بودند» و جنگي‌ روي‌ مي‌داد «جز اندكي‌ پيكار نمي‌كردند» آن‌هم‌ از بيم‌ عار و از سر حميت‌ و ننگ‌ دار و ديار.

 

لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً ‏ (21)

«قطعا براي‌ شما در رسول‌ خدا سرمشقي‌ نيكوست‌» بدانيد كه‌ سخنان‌ و افعال‌ و احوال‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، براي‌ شما الگويي‌ نيكو و شايسته‌ است، از آنجا كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم خود ايثارگرانه‌ جان‌ گرامي‌شان‌ را به‌ ميدان‌ جنگ‌ پيش‌ فرستاده‌ و براي‌ ياري‌ دادن‌ دين‌ خدا جلّ‌ جلاله در كنار خندق‌ به‌ صف‌ كارزار رفتند و حتي‌ خود درحفر خندق‌ سهم‌ گرفتند «براي‌ آن‌ كس‌ كه‌ به‌ خدا و روز آخرت‌ اميد دارد و خدا را بسيار ياد مي‌كند» آري‌! مؤمناني‌ كه‌ ثواب‌ و پاداش‌ خداوند جلّ‌ جلاله، يا ديدار روز قيامت‌ و رحمت‌ او را در آن‌ روز اميدوارند و به‌ وقوع‌ روز قيامت‌ و اين‌ كه‌ اين‌ روز خواه‌ناخواه‌ آمدني‌ است‌ باور راسخ‌ دارند همچنين‌ كساني‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ را بسيار ياد مي‌كنند، چه‌ در حال‌ خوف‌ و چه‌ در حال‌ اميد، چه‌ در سختي‌ و چه‌ در آساني، چه‌ در شب‌ و چه‌ در روز؛ بايد اينان‌ در تمام‌ احوال، اعمال‌ و امور خود به‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم اقتدا و تأسي‌ كنند زيرا با اين‌ اوصاف‌ است‌ كه‌ اقتدا به ‌رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و سرمشق‌ گرفتن‌ از ايشان‌ ميسر مي‌گردد.

 

وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَاناً وَتَسْلِيماً ‏ (22)

سپس‌ خداوند جلّ‌ جلاله بعد از بيان‌ حال‌ منافقان، حال‌ مؤمنان‌ را به‌هنگام‌ رويارويي‌شان‌ با دشمن‌ روشن‌ ساخته‌ مي‌فرمايد: «و چون‌ مؤمنان‌ لشكرهاي‌ كفار را ديدند، گفتند: اين‌ است‌ آنچه‌ خدا و رسولش‌ به‌ ما وعده‌ داده‌ بودند» مؤمنان‌ اين‌ سخن‌ را از سر شادماني‌ گفتند زيرا هجوم‌ آن‌ لشكرها، مظهر تحقق‌ وعده‌ خداوند جلّ‌ جلاله وپيامبرش صلّی الله علیه و آله وسلّم در اين‌باره‌ و به‌دنبال‌ آن‌ فرود آمدن‌ پيروزي‌ و نصرت‌ حق‌ تعالي‌به‌سوي‌ ايشان‌ بود.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابن‌عباس‌ رضی الله عنه آمده‌است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قبل‌ از جنگ‌ احزاب‌ به‌ اصحابشان‌ فرمودند: «بي‌گمان‌ در آخر نه‌ يا ده‌ شب‌ ديگر، لشكرهاي‌ كفار به‌سوي‌ شما آمدني‌ هستند». همچنين‌ فرمودند: «با گرد آمدن ‌لشكرها، كار بر شما سخت‌ مي‌شود اما سرانجام، كار به‌سود شما و به‌ زيان ‌آنهاست‌». «و الله و رسول‌ او راست‌ گفتند» يعني: راستي‌ و درستي‌ خبر خدا جلّ‌ جلاله و رسول‌ او آشكار شد «و اين‌ در حق‌ آنان‌ جز ايمان‌ و تسليم‌ را نيفزود» يعني: ديدن ‌لشكرهاي‌ دشمن، بر مؤمنان‌ جز ايمان‌ به‌ خدا جلّ‌ جلاله و گردن‌ نهادن‌ در برابر امر وي ‌نيفزود.

اين‌ آيه‌ دليل‌ بر رأي‌ جمهور علما در اين‌ مورد است‌ كه‌ ايمان‌ زياد و كم ‌مي‌شود.

 

مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً ‏ (23)

«از ميان‌ مؤمنان‌ مرداني‌ هستند كه‌ به‌ آنچه‌ با خدا بر آن‌ پيمان‌ بسته‌ بودند، صادقانه ‌وفا كردند» يعني: در مقابل‌ منافقان، گروهي‌ از مؤمنان‌ قراردارند كه‌ به‌ آنچه‌ با رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در شب‌ عقبه‌ پيمان‌ بسته‌ بودند، وفا كردند، كه‌ از جمله‌ مفاد اين ‌پيمان، ثبات‌ و پايداري‌ در ركاب‌ پيامبر اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و نبرد با دشمنان‌ ستيزه‌جوي‌ وي ‌بود، برخلاف‌ منافقاني‌ كه‌ در عهد و پيمان‌ خود دروغ‌ گفتند و به‌ خدا و رسول‌ وي ‌خيانت‌ كردند «پس، از آنان‌ كسي‌ هست‌ كه‌ قرار داد خود را به‌ انجام‌ رسانيد» مؤمنان‌ در روز بدر نذر كرده‌بودند كه‌ اگر در آينده‌ با دشمن‌ روبرو شوند، آنچنان‌ بجنگند كه‌ يا كشته‌ شوند، يا كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله بر آنان‌ فتح‌ و گشايش‌ عنايت‌ نمايد پس‌ آنها در غزوه‌ احد، احزاب‌ و ديگر غزوات‌ به‌ اين‌ آرزوي‌ خويش‌ رسيدند و نياز خويش‌ را برآورده‌ ساخته‌ و به‌ نذر خويش‌ وفا كردند و شماري‌ از پاكترين‌ مؤمنان‌ ـ مانند حمزه، أنس‌بن‌نضر، مصعب‌ و امثال‌ ايشان‌ رضی الله عنهم ـ در آن‌ غزوات‌ به‌ شهادت‌ رسيدند «و از آنان‌ كسي‌ هست‌ كه‌ انتظار مي‌كشد» به‌سر رسانيدن‌ قرارداد خود را و ـ مانند أنس‌ و طلحه‌ رضي‌ الله عنهما ـ چشم ‌به‌ راه‌ شهادت‌ است‌ پس‌ اينان‌ به‌ پايداري‌ و نبرد استمرار داده‌ و بر سر پيمان‌ خويش‌ هستند تا دست‌ از جان‌ بشويند و آرزوي‌ خويش‌ را با كشته‌ شدن‌ و دريافت‌ فضيلت‌ شهادت‌ فراچنگ‌ آورند «و هيچ‌گونه‌ تغيير و تبديلي‌ نياورده‌اند» در پيماني‌ كه‌ با خدا و رسول‌ وي‌ بسته‌ بودند. آري‌! نه‌كساني‌ كه‌ به‌ فيض‌ شهادت‌ رسيدند و نه‌ كساني‌ كه‌ در انتظار شهادت‌ به‌سر مي‌برند، هيچ‌ يك‌ از آنها در عقيده‌ و آرمان‌ و پيمان‌ خود تغيير و تبديلي‌ نياورده‌اند، برخلاف‌ منافقان‌ كه‌ عهد خويش‌ را دگرگون‌ ساختند.

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: اين‌ آيه‌ در شأن‌ انس‌بن‌نضر رضی الله عنه نازل‌ شد كه‌ از غزوه‌ بدر غايب‌ بود و پس‌ از آن‌ با خداوند جلّ‌ جلاله عهد بست‌ كه‌ در غزوه‌ ديگري ‌مردانه‌ بجنگد لذا در غزوه‌ احد چنان‌ جنگيد تا به‌ شهادت‌ رسيد و در بدن‌ وي‌  ـ از ضربه‌ شمشير و خنجر و تير ـ هشتاد و اندي‌ زخم‌ يافتند.

 

لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِن شَاء أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً ‏ (24)

«تا خدا راستگويان‌ را در برابر راستي‌شان‌ پاداش‌ دهد» يعني: خداوند متعال‌ بدين‌جهت‌ بندگانش‌ را با بيم‌ و هراس‌ و رودررو كردن‌ با دشمنان‌ مي‌آزمايد تا پاك‌ وپليد را از هم‌ جدا گرداند «و منافقان‌ را عذاب‌ كند» بدانچه‌ كه‌ از سويشان‌ ـ از تغيير و تبديل‌ ـ روي‌ داده‌ است‌ «اگر بخواهد» عذاب‌كردنشان‌ را، در صورتي‌كه‌ بر نفاق‌ بمانند و آن‌ را فرونگذاشته‌ و از آن‌ توبه‌ نكنند «يا به‌ رحمت‌ بازگردد بر آنان‌» اگر بخواهد «بي‌گمان‌ خداوند آمرزنده‌ مهربان‌ است‌» براي‌ كساني‌ كه‌ توبه ‌كنند و از نفاق‌ دست‌ كشند.

 

وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْراً وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيّاً عَزِيزاً ‏ (25)

«و خداوند كافران‌ را» يعني: لشكرهاي‌ مشركان‌ را «به‌ غيظ و حسرت‌ برگردانيد، بي‌ آن ‌كه‌ به‌ خيري‌ رسيده‌ باشند» يعني: آنان‌ را در اوج‌ خشم‌ و غضب‌ و در كمال ‌اندوه‌ و حسرت، از مدينه‌ برگردانيد، در حالي‌ كه‌ نه‌ سينه‌هايشان‌ از شراره‌ خشم ‌شفاياب‌ شد و نه‌ ـ به‌ باور خود ـ به‌ خير و منفعتي‌ كه‌ همانا كسب‌ پيروزي‌ بر مسلمين‌ باشد، دست‌ يافتند بلكه‌ زيانكار و بازنده‌ بازگشتند و جز رنج‌ سفر و تاوان ‌هزينه‌سازي‌هايشان، هيچ‌ عايدي‌ نصيب‌شان‌ نشد «و خداوند مؤمنان‌ را در كار جنگ‌كفايت‌ كرد» با فرستادن‌ تندباد و لشكري‌ از فرشتگان‌ به‌ سوي‌ مشركان‌ «و خداوند قوي‌ است‌» و توانا بر هرآنچه‌ كه‌ اراده‌ كند «و عزيز» يعني: غالب‌ و قاهري‌ است‌كه‌ هيچ‌ ستيزنده‌اي‌ در فرمانروايي‌ و سلطنتش‌ با او معارضه‌ نمي‌تواند كرد. چنان‌كه ‌در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «لا إله‌ إلا الله‌ وحده، صدق‌ وعده‌ ونصر عبده‌ وأعز جنده‌وهزم ‌الأحزاب‌ وحده‌ فلا شيء‌ بعده: خدايي‌ جز الله نيست، يگانه‌ است، وعده‌ خويش‌ را راست‌ كرد، بنده‌اش‌ را نصرت‌ داد، لشكرش‌ را عزت‌ بخشيد و لشكرهارا به‌ يگانگي‌ منهزم‌ و تار و مار كرد پس‌ بعد از او چيزي‌ نيست‌». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ بخاري‌ و مسلم‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم احزاب ‌(لشكريان‌ مشرك‌) را چنين‌ نفرين‌ كردند: «اللهم‌ منزل‌ الكتاب، سريع‌ الحساب، اهزم‌ الاحزاب، اللهم‌ اهزمهم‌ وزلزلهم: بارخدايا! اي‌ فرودآورنده‌ كتاب‌ و اي ‌زود شمارنده‌ حساب‌! احزاب‌ را شكست‌ بده‌. بارخدايا! آنان‌ را شكست‌ ده‌ ومتزلزل‌ گردان‌». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «بعد از اين‌ (غزوه‌ احزاب‌) قريش‌ هرگز بر شما يورش‌ نخواهند آورد بلكه‌ اين ‌شما هستيد كه‌ از اين‌ پس‌ بر آنان‌ هجوم‌ مي‌بريد». و چنان‌ شد كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند تا آن‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ مكه‌ را بر مسلمين‌ گشود.

 

وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقاً ‏ (26)

«و كساني‌از اهل‌ كتاب‌ را كه‌ از مشركان‌ پشتيباني‌ كرده‌ بودند، از قلعه‌هايشان‌» و دژها و برج‌ و باروهايشان‌ كه‌ سخت‌ مستحكم‌ بود «فرود آورد و در دلهايشان‌ رعب‌ افگند» يعني: هول‌ و هراسي‌ سخت‌ افگند تا بدانجا كه‌ خود را به‌ كشته ‌شدن‌ وفرزندان‌ و زنانشان‌ را به‌ اسارت‌ تسليم‌ كردند به‌ طوري‌كه‌ «گروهي‌ را مي‌كشتيد و گروهي‌ را به ‌اسارت‌ مي‌گرفتيد» كه‌ گروه‌ اول‌ مردانشان‌ و گروه‌ دوم‌ زنان‌ وفرزندانشان‌ بودند.

آري‌! يهود بني‌قريظه‌ در غزوه‌ احزاب‌ پيماني‌ را كه‌ ميان‌ آنها و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود، شكستند و لشكريان‌ شرك‌ را عليه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ياري‌ و پشتيباني‌ كردند و با احزاب‌ شرك‌ همپشت‌ شدند و چون‌ احزاب‌ ناكام‌ گشته‌ و از ميدان‌ معركه ‌گريختند، خداي‌ عزوجل‌ جبرئيل‌ علیه السلام را نزد رسول‌ خويش‌ فرستاد و او وحي‌ الهي ‌را بدين‌ مضمون‌ به‌ ايشان‌ ابلاغ‌ كرد: «خداي‌ عزوجل‌ به‌ تو فرمان‌ مي‌دهد كه ‌به‌سوي‌ بني‌قريظه‌ به ‌پا خيزي‌».

رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در دم‌ به‌پاخاسته‌ و مردم‌ را به‌ يورش‌ بر بني‌قريظه‌ فرمان‌ دادند. برجهاي‌ بني‌قريظه‌ در چند مايلي‌ مدينه‌ بود و اين‌ فرمان‌ بعد از نماز ظهر صادر شد پس‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «هرگز كسي‌ از شما نماز عصر را جز در بني‌قريظه ‌نخواند».

مردم‌ حركت‌ كردند و رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم خود از پي‌ آنان‌ حركت‌ نموده‌ و بر مدينه ‌ابن‌ام‌مكتوم‌ رضی الله عنه را جانشين‌ خويش‌ ساختند و پرچم‌ سپاه‌ را به‌ علي‌ رضی الله عنه سپردند. بني‌قريظه‌ به‌مدت‌ بيست‌وپنج‌ شب‌ در محاصره‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم بودند و چون‌ اين‌ حالت‌ دشوار بر آنان‌ به‌ درازا كشيد، ناگزير به‌ داوري‌ سعدبن‌ معاذ رضی الله عنه رئيس‌ قبيله ‌«اوس‌» كه‌ در جاهليت‌ هم‌پيمانشان‌ بود، تن‌ در دادند.

سعد رضی الله عنه آمد و رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ اصحاب علیهم السلام فرمودند: «در برابر سرورتان‌ به‌پا خيزيد». مسلمانان‌ به‌ احترام‌ و بزرگداشت‌ سعد در محل‌ ولايت‌ وي‌ به‌پا خاستند تا حكم‌ وي‌ در مورد يهود نافذتر باشد. چون‌ سعد نشست، رسول‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ وي ‌فرمودند: «اين‌ گروه‌ ـ و به‌سوي‌ بني‌قريظه‌ اشاره‌ كردند ـ به‌ داوري‌ تو تن ‌در داده‌اند پس‌ به‌ هر چه‌ خواهي‌ بر آنان‌ حكم‌ كن‌». سعد رضی الله عنه گفت: آيا حكم‌ من ‌برآنان‌ و بر اهل‌ اين‌ خيمه‌ نيز نافذ است‌؟ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «آري‌!». آن‌گاه‌ سعد رضی الله عنه به‌ جايي‌ از خيمه‌ اشاره‌ كرد كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در آن‌ نشسته ‌بودند و در حالي‌كه‌ به‌ احترام‌ و اكرام‌ ايشان‌ روي‌ خويش‌ را از ايشان‌ برگردانيده‌ بود، گفت: و بر كساني‌ كه‌ در اينجا نيز نشسته‌اند، حكم‌ من‌ نافذ است‌؟ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: آري‌! آن‌گاه‌ گفت: «من‌ درباره‌ آنان‌ چنين‌ حكم‌ مي‌كنم‌ كه‌ مردان‌ جنگنده‌شان‌ كشته‌ شوند و زنان‌ و فرزندانشان‌ به‌ اسارت‌ درآيند و اموالشان ‌به‌ غنيمت‌ گرفته‌ شود». رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «حقا كه‌ به‌ حكم‌ خدا جلّ‌ جلاله از فراز هفت‌ آسمان‌ حكم‌ كردي‌».

آن‌گاه‌ فرمان‌ دادند تا مردانشان‌ را ـ كه‌ ميان‌ هفتصد تا هشتصد تن‌ بودند ـ گردن‌ زدند و كودكاني‌ را كه‌ هنوز بالغ‌ نشده‌ بودند، با زنانشان‌ اسير ساختند.

 

وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوهَا وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيراً ‏ (27)

«و زمينشان‌ را» يعني: املاك‌ و نخلستانهايشان‌ را «و ديارشان‌ را» يعني: منازل، برجها و قلعه‌هايشان‌ را «و مالهايشان‌ را» كه‌ عبارت‌ از زيورات، اثاثيه، چهارپايان، اسلحه، درهم‌ها و دينارهايشان‌ بود «و نيز زميني‌ را كه‌ هنوز پا به‌ آنجا نگذارده‌ بوديد، به‌ شما ميراث‌ داد» كه‌ مراد از آن، زمين‌ خيبر است‌ و در آن‌ وقت ‌هنوز مسلمانان‌ آن‌ را فتح‌ نكرده‌ بودند و خداوند جلّ‌ جلاله آن‌ را به‌ ايشان‌ وعده‌ داد. به‌قولي: مراد از زميني‌ كه‌ مسلمانان‌ هنوز پا به‌ آنجا نگذاشته‌ بودند، هر سرزميني ‌است‌ كه‌ تا روز قيامت‌ به‌ دست‌ مسلمانان‌ فتح‌ مي‌شود «و خدا بر هر چيزي ‌تواناست‌».

 

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحاً جَمِيلاً  (28)

مفسران‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ گفته‌اند: چون‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم سرزمين ‌بني‌قريظه‌ را فتح‌ كردند و از آنان‌ اموال‌ نفيسي‌ را به‌ غنيمت‌ گرفتند، زنان‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم پيرامون‌ ايشان‌ نشستند و گفتند: «يا رسول‌الله! دختران‌ كسري‌ و قيصر غرق‌ زر و زيورند و كنيزان‌ و خدم‌ و حشم‌ دارند و ما در اين‌ وضعيت‌ تنگ‌ و دشوار از فقر و فاقه‌ كه‌ مي‌بينيد به‌سر مي‌بريم‌!». پس، از آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم خواستند تا بر هزينه‌ زندگي‌شان‌ بيفزايند. همچنين‌ آنها با همديگر چشم‌ و همچشمي‌ داشته‌ و برخي‌ بر برخي ‌ديگر رشك‌ مي‌ورزيدند و بدين‌گونه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را اذيت ‌مي‌كردند. بدين‌ جهت‌، رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از آنان‌ يك‌ ماه‌ ايلاء كردند آن‌گاه‌ خداي‌ عزوجل‌ اين‌ آيه‌ را كه‌ به‌نام‌ آيه‌ «تخيير» ناميده‌ مي‌شود، نازل‌ كرد: «اي‌پيامبر! به‌ همسرانت‌ بگو: اگر خواهان‌ زندگاني‌ دنيا و زينت‌ آنيد» يعني: اگر گشايش‌ و خرمي‌ و رفاهيت‌ و تنعم‌ دنيا را مي‌خواهيد «بياييد تا شما را متعه‌ دهم‌» و آن‌ متعه ‌طلاق‌ است‌ كه‌ عبارت‌ از لباس، يا هديه، يا مالي‌ است‌ كه‌ براي‌ خوشحال‌ نمودن‌ زن‌ ـ به‌حسب‌ حال‌ و توان‌ مالي‌ شوهر ـ به‌ وي‌ پرداخته‌ مي‌شود «و» پس‌ از آن ‌«به‌ رها كردني‌ نيك‌ رهايتان‌ كنم‌» يعني: بي‌ آن‌كه‌ زياني‌ از سوي‌ من‌ ببينيد ـ مطابق ‌سنت‌  ـ طلاقتان‌ دهم‌ تا بيرون‌ از خانه‌ من‌ هر چه‌ از تجمل‌ دنيا كه‌ خواسته‌ باشيد، به‌دست‌ آوريد.

 

وَإِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنكُنَّ أَجْراً عَظِيماً ‏ (29)

«و اگر خواستار خدا و رسول‌ وي‌ و سراي‌ آخرت‌ هستيد» و بهشت‌ و نعمتهاي‌ آن‌ را مي‌خواهيد «پس‌ بي‌گمان‌ خدا براي‌ نيكوكاران‌ شما» يعني: براي‌ كساني‌ از شما كه‌ عمل‌ شايسته‌ انجام‌ مي‌دهند «پاداش‌ بزرگي‌ را آماده‌ كرده‌ است‌».

بعد از نزول‌ اين‌ دو آيه، رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم زنان‌ خويش‌ را فراخواندند و اين‌ دو آيه‌ را بر يكايك‌ آنان‌ خواندند. ولي‌ زنانشان‌ همه‌ ـ به‌ اتفاق‌ ـ ماندن‌ در زندگي ‌پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  را بر طلاق‌ ترجيح‌ دادند. عائشه‌ رضي‌الله‌عنها مي‌فرمايد: «رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ما را (در ميان‌ طلاق‌ و ماندن‌ در نكاح‌ خود) مخير ساختند و ما ايشان‌ را اختيار كرديم‌ پس‌ اين‌ (رخداد) را طلاق‌ نشمردند». يادآور مي‌شويم‌ كه ‌در اين‌ هنگام، زنان‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  نه‌ تن‌ بودند؛ پنج‌ تن‌ از قريش‌ و چهار تن‌ از غير آنان‌. ولي‌ همسران‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم (امهات‌المؤمنين‌) كه‌ در طول‌ حيات‌ آن ‌حضرت‌ صلّی الله علیه و آله وسلّمبه‌ همسري‌ ايشان‌ درآمده‌اند، در مجموع‌ دوازده‌ تن‌ بودند، كه‌ در ميان‌ همه‌ آنها فقط يك‌ دختر باكره‌ ـ يعني‌ سيدتنا عائشه‌ رضي‌ الله عنها ـ وجود داشت‌ و بقيه‌ همه‌ زناني‌ بيوه‌ بودند كه‌ ازدواج‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  با آنان، براي‌ الفت ‌دادن ‌دلها و به‌خاطر نشر دعوت‌ اسلامي‌ بود.

اينك‌ به‌ معرفي‌ مختصر همسران‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  مي‌پردازيم:

1 ـ خديجه‌ دختر خويلد رضي‌ الله عنها: اولين‌ همسر رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بود كه ‌آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم با وي‌ در مكه‌ ازدواج‌ كردند و بعد از نبوت‌ نيز هفت‌ سال‌ با آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم زندگي‌ كرد و بعد از آن‌ درگذشت‌. رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در حيات‌ وي، با هيچ‌ زن‌ ديگري‌ ازدواج‌ نكردند و او اولين‌ زني‌ بود كه‌ ايمان‌ آورد و تمام‌ فرزندان‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم ـ بجز ابراهيم‌ ـ از او به‌ دنيا آمده‌اند.

2 ـ سوده‌ دختر زمعه‌ عامري‌ رضي‌ الله عنها: رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در مكه‌ با وي ‌عروسي‌ كردند و در مدينه‌ درگذشت‌.

3 ـ عائشه‌ دختر ابوبكر صديق‌ رضي‌ الله عنهما: دانشمند فقيه‌ محدثه‌اي ‌است‌ كه‌ احاديث‌ بسياري‌ را از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم روايت‌ كرده‌است‌. رسول‌‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در نه‌ سالگي‌ وي‌ در مدينه‌ با او عروسي‌ كردند و نه‌ سال‌ با ايشان‌ زندگي‌ كرد و هنگامي‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم رحلت‌ كردند، او هژده‌ سال‌ داشت‌.

4 ـ حفصه‌ دختر عمربن‌ الخطاب‌ رضي‌ الله عنهما: قريشي‌ بود و رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با وي‌ ازدواج‌ كردند سپس‌ طلاقش‌ دادند پس‌ جبرئيل‌ علیه السلام فرود آمد و به‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم گفت: «خداوند به‌ تو فرمان‌ مي‌دهد كه‌ به‌ حفصه‌ رجوع‌ كني‌ زيرا او بسيار روزه‌دار و بسيار نمازگزار است‌» سپس‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مجددا به‌ او رجوع‌ كردند.

5 ـ ام‌ سلمه‌ رضي‌ الله عنها: اسم‌ وي‌ هند است‌ و او دختر ابي‌اميه‌ مخزومي‌ است‌. رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم او را از پسرش‌ سلمه‌ خواستگاري‌ كردند.

6 ـ ام‌ حبيبه‌ رمله‌ دختر ابي‌سفيان‌رضي‌ الله عنهما: رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در سال ‌هفتم‌ هجري‌ بعد از مرگ‌ شوهرش‌ در حبشه، با وي‌ ازدواج‌ كردند و وكيل‌ وي‌ در ازدواجش‌ عمروبن‌ اميه‌ ضمري‌ رضی الله عنه بود و نجاشي رضی الله عنه‌ مبلغ‌ چهارصد دينار از جاي ‌رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ وي‌ مهر داد.

7 ـ زينب‌ دختر جحش‌ رضي‌ الله عنها: آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم بعد از طلاق‌ دادن‌ وي‌از سوي‌ شوهرش‌ زيدبن‌حارثه‌ رضی الله عنه به‌ فرمان‌ الهي‌با وي‌ ازدواج‌ كردند تا عادت ‌فرزندخواندگي‌ از ميان‌ برود و ابطال‌ گردد. اسم‌ وي‌ بره‌ بود و رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم او را زينب‌ ناميدند.

8 ـ زينب‌ دختر خزيمه‌ رضي‌ الله عنها: هشت‌ ماه‌ بعد از آن‌ كه‌ رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با وي‌ ازدواج‌ كردند، درگذشت‌. او را در جاهليت‌ ام‌المساكين‌ مي‌ناميدند زيرا مساكين‌ را بسيار اطعام‌ مي‌كرد.

9 ـ صفيه‌ دختر حيي، فرزند اخطب‌ هاروني‌ رضي‌ الله عنها: از اسراي ‌خيبر بود و رسول‌‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بعد از آن‌كه‌ او را آزاد كردند، با وي‌ ازدواج‌ نمودند. نقل‌ است‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم او را با هفت‌ «اروس‌» از دحيه‌ كلبي‌ خريداري‌ كرده ‌بودند.

10 ـ ريحانه‌ دختر زيد رضي‌ الله عنها: رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در سال‌ هشتم‌ هجري‌ با وي‌ ازدواج‌ كردند و پس‌ از حجه‌الوداع‌ رحلت‌ كرد. شوهر اول‌ وي‌ در جنگ ‌كشته‌ شده ‌بود.

11 ـ جويريه‌ دختر حارث‌ مصطلقي‌ رضي‌ الله عنها: از اسراي‌ بني‌مصطلق‌ و نام‌ وي‌ بره‌ بود. رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در شعبان‌ سال‌ ششم‌ هجري‌ با وي‌ ازدواج‌ كردند و او را جويريه‌ ناميدند.

12 ـ ميمونه‌ دختر حارث‌ هلالي‌ رضي‌ الله عنها: آخرين‌ زني‌ بود كه ‌رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با وي‌ ازدواج‌ كردند.

همچنان‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دو كنيز داشتند، به‌نامهاي‌ ماريه‌ قبطي‌ كه‌ مادر فرزندشان‌ ابراهيم‌ بود و ديگري‌ ريحانه‌.

 

يَا نِسَاء النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً ‏ (30)

بعد از خطاب‌ مستقيم‌ رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، همسرانشان‌ مورد خطاب‌ قرار مي‌گيرند تا حق‌ تعالي‌ ايشان‌ را به‌ مقام‌ بلند تقوا رهنمون‌ گردد:

«اي‌ همسران‌ پيامبر! هر كس‌ از شما بدكاري‌ آشكاري‌ به‌ عمل‌ آورد» يعني: گناه ‌بزرگي‌ مرتكب‌ شود كه‌ زشتي‌ آن‌ آشكار و بدي‌ و ناشايستي‌ آن‌ واضح‌ باشد؛ مانند نافرماني‌ شوهر و درپيش‌ گرفتن‌ اخلاق‌ ناشايست‌. ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «مراد ازبدكاري‌ آشكار، همين‌ دو كار است‌». شاه‌ ولي‌الله دهلوي‌ مي‌گويد: «مراد در اينجا ايذاي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  به‌ زبان‌درازي‌ است‌». ابن‌كثير مي‌گويد: «اين‌ جمله‌ شرط است‌ و شرط مقتضي‌ وقوع‌ آن‌ نيست‌ زيرا خداي‌ عزوجل‌ همسران‌ پيامبرش‌ را از اين‌ ناشايستگي‌ معصوم‌ قرار داده‌ و ايشان‌ را از آن‌ پاك‌ و بيزار گردانيده‌ است‌». ابوحيان‌ مي‌گويد: «نبايد پنداشته‌ شود كه‌ مراد از (فاحشه‌) در اين‌ آيه، عمل ‌زناست‌ زيرا رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و حريم‌ پاك‌ خانواده‌ ايشان‌ از اين‌ عمل‌ معصوم‌اند وبه‌دليل‌ اين‌ كه‌ خداوند متعال‌ (فاحشه‌) را در اينجا به‌ وصف‌ (مبينه‌) يعني‌ (فاحشه‌ آشكار) مقيد كرده‌است، درحالي‌ كه‌ زنا از اموري‌ است‌ كه‌ پنهاني‌ انجام‌ گرفته‌ و در ارتكاب‌ آن‌ مخفي‌كاري‌ صورت‌ مي‌گيرد». آري‌! هر كس‌ از شما زنان‌ پيامبر بدكاري‌ آشكاري‌ به‌ عمل‌ آورد «عذابش‌ دوچندان‌ مي‌شود» در دنيا و آخرت‌ زيرا عذاب‌ آنها دوچندان‌ عذاب‌ غير آنان‌ از زناني‌ است‌ كه‌ مرتكب‌ عملي‌ مانند عمل ‌آنان‌ گردند و اين‌ به‌سبب‌ جايگاه‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و بلندي‌ مرتبه‌ همسرانشان‌ است‌.

ابن‌كثير مي‌گويد: «همسران‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در منازل‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم واقع‌ در اعلي‌عليين‌ بهشت‌ بر فراز منازل‌ همه‌ خلايق‌ در مقام‌ (وسيله‌) كه‌ نزديكترين‌ منازل ‌بهشت‌ به‌سوي‌ عرش‌ رحمان‌ است، جاي‌ مي‌گيرند. پس‌ چنان‌كه‌ ثواب‌ و پاداش ‌آنها دوچندان‌ است‌ (آيه‌ بعد)، عدل‌ خداوند جلّ‌ جلاله اقتضا مي‌كند كه‌ افزايش‌ عذاب ‌به‌ افزايش‌ ثواب‌ پيوسته‌ باشد. بدين‌ جهت‌ است‌ كه‌ نكوهش‌ شخص‌ گنه‌كاري‌ كه‌ عالم‌ است، سخت‌تر از نكوهش‌ گنه‌كار جاهل‌ مي‌باشد زيرا معصيت‌ از سوي‌ عالم‌ زشت‌تر است‌ و به‌ همين‌ دليل‌ است‌ كه‌ حد آزاد بر حد برده‌ فزوني‌ دارد و كافر رجم‌ نمي‌شود».

«و اين‌ امر» يعني: دو چندان‌ كردن‌ عذاب‌ آنان‌ «بر خداوند آسان‌ است‌» پس‌آن‌ را بزرگ‌ نمي‌شمارد و بر وي‌ دشوار نيست‌ و اين‌ كه‌ ايشان‌ زنان‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  هستند، پروردگار را از دوبرابر كردن‌ عذابشان‌ باز نمي‌دارد؛ هرگاه‌ بدكاري‌ آشكاري‌ به‌ عمل‌ آورند.

 

وَمَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحاً نُّؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقاً كَرِيماً ‏ (31)

«و هر كس‌ از شما كه‌ براي‌ خدا و پيامبر او قانت‌ باشد و كار شايسته‌ كند» يعني: هر كس‌ از شما همسران‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  كه‌ با اطاعت‌ و فرمان‌پذيري‌ كامل، براي‌ خدا و رسولش‌ گردن‌ نهد و فروتني‌ و تسليم‌ و عمل‌ صالح‌ پيشه‌ كند «پاداشش‌ را دو بار به‌ او مي‌دهيم‌» دوچندان‌ آنچه‌ كه‌ غير وي‌ از زنان‌ با انجام‌ دادن‌ اين‌ طاعت‌ سزاوار آن‌ هستند؛ يك‌بار در برابر انجام‌ طاعت‌ از سوي‌ آنها و يك‌بار هم‌ در برابر اين‌كه‌ ايشان‌ طالب‌ خشنودي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  هستند. همچنين‌ از آن‌ جهت‌ كه‌ زنان‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  مقتدا و الگو مي‌باشند پس‌ يك‌ پاداش‌؛ پاداش‌ عمل‌ آنهاست‌ و پاداش‌ ديگر؛ پاداش‌ امامت‌ و پيشوايي‌ آنها «و برايش‌ روزي‌اي‌ نيك‌» و بسيار ارجمند «فراهم ‌مي‌كنيم‌» كه‌ همانا بهشت‌ برين‌ است‌.

 

يَا نِسَاء النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاً مَّعْرُوفاً ‏ (32)

«اي‌ همسران‌ پيامبر! شما مانند هيچ‌ يك‌ از زنان‌ ديگر نيستيد» و هيچ‌ گروهي‌ از زنان‌ امت‌ با شما در فضيلت‌تان‌ همطرازي‌ و برابري‌ نمي‌توانند كرد «اگر سر تقوا داريد پس‌ در سخن‌گفتن‌ ملايمت‌ نكنيد» يعني: هنگامي‌ كه‌ با مردان‌ نامحرم‌ سخن ‌مي‌گوييد، تن‌ صدايتان‌ را پايين‌ نياوريد و نرم‌ و ملايم‌ سخن‌ نگوييد چنان‌كه‌ زنان‌فتنه‌برانگيز چنين‌ مي‌كنند «كه‌ آن‌گاه‌ كسي‌ كه‌ در دلش‌ بيماري‌ است‌» يعني: كسي‌ كه ‌بدكار يا منافق‌ است‌ «طمع‌ مي‌ورزد. و نيكو سخن‌ گوييد» نزد مردم، طبق‌ سنتهاي ‌شرع‌؛ سنجيده‌ و به‌دور از شك‌ برانگيزي، به‌طوري‌ كه‌ شنونده‌ چيزي‌ از آن‌ را ناشايست‌ و غيرشرعي‌ تلقي‌ نكند.

خداي‌ عزوجل‌ در اين‌ آيه‌ روشن‌ مي‌كند كه‌ اين‌ فضيلت‌ فقط هنگامي‌ براي‌ همسران‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  مسلم‌ است‌ كه‌ به‌ تقوي‌ پايبند باشند، نه‌ به ‌صرف‌ اين‌ كه‌ با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  پيوند دارند. ستايش‌ خداي‌ عزوجل‌ را كه‌ از زنان‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  ـ هم‌ در حيات‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  و هم‌ بعد از رحلتشان‌ ـ جز تقوا و ايمان‌ راستين‌ و حركت‌ صادقانه ‌در پي‌ راه‌ و روش‌ ايشان، عمل‌ ديگري‌ روي‌ نداد.

 

وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ‏ (33)

«و در خانه‌هايتان‌ قرار گيريد» اصل‌ «قرن‌»: «اقررن‌» بوده‌ است‌. يعني: شما زنان‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  به‌ قرار و آرام ‌گرفتن‌ در خانه‌هاي‌ خويش‌ و بيرون‌ نشدن‌ از آن‌ ـ جز براي‌ حاجتي‌ ـ مأمور هستيد. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ اداي‌ نماز در مساجد به‌شرط آن، از حوايج‌ شرعي‌ است‌ چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «لا تمنعوا إماء الله‌ مساجد الله‌ وليخرجن‌ وهن‌ تفلات: كنيزكان‌ خدا جلّ‌ جلاله را از مساجد وي‌ منع ‌نكنيد و بايد در حالي‌ به‌ مسجد بيرون ‌روند كه‌ خوشبويي‌ استعمال‌ نكرده‌ باشند». در روايتي‌ آمده ‌است: «وبيوتهن‌ خير لهن: و خانه‌هايشان‌ برايشان‌ بهتر است‌». چنان‌كه‌ احاديث‌ ديگري‌ نيز تقويت‌كننده‌ اين‌ معني‌ است‌ كه‌ نماز زن‌ در خانه‌ وي، بهتر از نماز وي‌ در مسجد است‌.

«و مانند زينت‌نمايي‌ روزگار جاهليت‌ پيشين، زينت‌نمايي‌ نكنيد» تبرج: عبارت‌ از آن‌ است‌ كه‌ زن‌؛ تجمل، زينت‌ و زيبايي‌هاي‌ خود را كه‌ شهوت‌ مردان‌ را برمي‌انگيزد و ستر آن‌ بر وي‌ واجب‌ است، آشكار گرداند. قبل‌ از اسلام، زنان‌ در انظار بيگانگان‌ آرايش‌ مي‌كردند و زيبايي‌هاي‌ فتنه‌انگيز خود را براي‌ مردان‌ نامحرم‌ آشكار مي‌ساختند چنان‌كه‌ امروز در جاهليت‌ معاصر همين‌ كار را مي‌كنند.

«و نماز را برپا داريد و زكات‌ را بدهيد و از خدا و پيامبرش‌ اطاعت‌ كنيد» در هرآنچه ‌كه‌ مشروع‌ است‌ و در هر آنچه‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم شما را به‌ آن‌ ـ از امور دنيا دستور مي‌دهد. مخصوص‌ ساختن‌ نماز و زكات‌ به‌ يادآوري‌ و سپس‌ ذكر عام‌ تمام ‌طاعات‌ ديگر، براي‌ نماياندن‌ اين‌ حقيقت‌ است‌ كه‌ اگر كسي‌ بر نماز و زكات‌ پايبند باشد، خود اين‌ عمل، او را به‌ انجام‌ دادن‌ ديگر طاعات‌ وامي‌دارد «جز اين‌ نيست ‌كه‌ خدا مي‌خواهد تا پليدي‌ را اي‌ اهل‌ بيت‌ پيامبر از شما دور كند» يعني: اي‌ اهل‌بيت ‌نبوت‌! خداوند جلّ‌ جلاله شما را به‌ تقوي‌ و طاعت‌ سفارش‌ كرده ‌است‌ تا گناه‌ و معصيتي ‌را كه‌ به‌ سبب‌ فروگذاشتن‌ اوامر و ارتكاب‌ منهيات‌ وي‌ روي‌ مي‌دهد و شرف‌ و عزتتان‌ را به‌ پليدي‌ مي‌آلايد، از شما دور گرداند «و تا پاك‌ گرداند شما را به ‌پاك‌كردني‌» از پليدي‌ها و زشتي‌هاي‌ گناهان‌.

اين‌ وصايا براي‌ زنان‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ، به‌معناي‌ آن‌ نيست‌ كه‌ همسران‌ ايشان‌ بر چنان ‌حالت‌ بدي‌ قرار داشته‌اند كه‌ اقتضاي‌ منع‌ آنان‌ را مي‌كرده‌ است‌ بلكه‌ مراد، واداشتنشان‌ به‌ فضايل‌ و ارزشهاي‌ برتر و والاتر است‌. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ زنان ‌امت‌ نيز در لزوم‌ آراسته‌ شدن‌ به‌ اين‌ اخلاق‌ و عادات، تبع‌ زنان‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  هستند.

به‌قول‌ ابن‌عباس، عكرمه، عطاء و سعيدبن‌ جبير، مراد از اهل‌بيت‌ ذكرشده‌ در اين‌ آيه: مخصوصا زنان‌ پيامبر هستند و حق‌ هم‌ همين‌ است‌ زيرا آيه‌ كريمه‌ درباره ‌آنان‌ نازل‌ شده‌است‌ و ماقبل‌ و مابعد اين‌ آيه‌ نيز درباره‌ آنهاست‌ و ذكري‌ از علي‌ و همسرش‌ فاطمه‌ و فرزندانش‌ حسن‌ و حسين‌ رضي‌الله عنهم‌ در اين‌ آيات‌ نرفته ‌است‌. اما ابن‌كثير مي‌گويد: «با آن‌كه‌ آيه‌ كريمه‌ مخصوصا درباره‌ زنان‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم   نازل‌ شده‌ اما الزاما مراد اين‌ نيست‌ كه‌ فقط آنها در نامگذاري‌ به‌ «اهل‌ بيت‌» و درمفهوم‌ اين‌ خطاب‌ مورد نظر باشند نه‌ ديگران‌. ابن‌كثير اضافه‌ مي‌كند: حقيقتي‌ كه‌ در آن‌ هيچ‌كسي‌ كه‌ در قرآن‌ كريم‌ تدبر نمايد، شك‌ نمي‌تواند كرد اين‌ است‌ كه: زنان‌ رسول‌اكرم‌ صلّی الله علیه و سلّم همگي‌ مورد خطاب‌ اين‌ آيه‌ بوده‌ و در تحت‌ آن‌ داخل‌اند واهل‌بيت‌ رسول‌اكرم‌ صلّی الله علیه و سلّم به‌شمار مي‌روند زيرا سياق‌ كلام‌ با آنهاست‌».

 

وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفاً خَبِيراً ‏(34)

«و آنچه‌ را كه‌ در خانه‌هاي‌ شما از آيات‌ الله» يعني: از قرآن‌ «و از حكمت‌» يعني: از سنت‌ «خوانده‌ مي‌شود ياد كنيد» يعني: آيات‌ قرآني‌ و سنت‌ نبوي‌اي‌ را كه‌ در خانه‌هايتان‌ خوانده‌ مي‌شود و از خانه‌هايتان‌ برمي‌جوشد و فيضان‌ مي‌كند، ياد كنيد و ياد گيريد زيرا وحي‌ فقط در خانه‌هاي‌ شما نازل‌ مي‌شود، نه‌ در خانه‌هاي‌ ساير مردم‌ و حكمت: يعني‌ معدن‌ سنت‌ و سرچشمه‌ فيضان‌ آن‌ كه‌ شخص ‌رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، در خانه‌هاي‌ شماست‌ پس‌ به‌ خواندن‌ و ياد كردن‌ قرآن‌ وحكمت‌ و آموزش ‌دادن‌ آن‌ براي‌ ديگران‌ قيام‌ ورزيد «بي‌گمان‌ خداوند لطيف‌ است‌» به‌ اوليا و اهل‌ طاعت‌ خويش‌ «و آگاه‌ است‌» از تمام‌ خلقش‌ لذا آنچه‌ را كه ‌در كار دين‌ شايسته‌ است، مي‌داند و تدبير مي‌كند و به‌ سخنان‌ و افعال‌ شما دانا وآگاه‌ است‌ پس، از مخالفت‌ أمر و نهي‌ خدا جلّ‌ جلاله و نافرماني‌ پيامبرش بپرهيزيد.

 

إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً ‏ (35)

«بي‌گمان‌ مردان‌ و زنان‌ مسلمان‌ و مردان‌ و زنان‌ مؤمن‌ و مردان‌ و زنان‌ قانت‌ و مردان‌ و زنان‌ راستگو و مردان‌ و زنان‌ شكيبا و مردان‌ و زنان‌ فروتن‌ و مردان‌ و زنان‌ صدقه‌دهنده‌ و مردان‌ و زنان‌ روزه‌دار و مردان‌ و زنان‌ پاكدامن‌ و مردان‌ و زناني‌ كه‌ خدا را بسيار ياد مي‌كنند، خدا براي‌ همه‌ آنان‌ آمرزش‌ و پاداشي‌ بزرگ‌ آماده‌ كرده‌ است‌» در برابر اين ‌طاعات‌ و عبادات‌ و اعمال‌ صالح‌ ايشان‌.

(الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ) : اسلام، ورود به‌ دين‌ خداي‌ عزوجل‌ و گردن ‌نهادن‌ براي‌ وي ‌همراه‌ با عمل‌ است‌. حق‌ تعالي‌ براي‌ تشريف‌ و گراميداشت‌ زنان‌ مسلمان، ايشان‌ را بر مردان‌ مسلمان‌ عطف‌ كرد. همچنين‌ در همه‌ اوصاف‌ ديگري‌ كه‌ در اين‌ آيه‌ ذكر مي‌شود، هدف‌ از ذكر صريح‌ زنان‌ ـ با وجود آن‌كه‌ ايشان‌ در مفهوم‌ (مسلمين‌) و (مؤمنين‌) و مانند آن‌ از اوصاف‌ مندرج‌ در اين‌ آيه‌ ـ از باب‌ تغليب‌ مذكر بر مؤنث‌ كه‌ روش‌ معمول‌ در كلام‌ عرب‌ است، داخل‌اند ـ گراميداشت‌ و تشريف‌ ايشان ‌مي‌باشد.

(وَالْمُؤْمِنِينَ ... ) : مؤمنان‌ كساني‌اند كه‌ به‌ خدا جلّ‌ جلاله، فرشتگان، پيامبران، كتابهاي‌ آسماني، روز آخرت‌ و قضا و قدر كه‌ خير و شر آن‌ از سوي‌ خداوند جلّ‌ جلاله است، ايمان‌ دارند. ذكر مردان‌ و زنان‌ مؤمن‌ پس‌ از مردان‌ و زنان‌ مسلم، دليل‌ بر آن‌ است ‌كه‌ اسلام‌ غير از ايمان‌ است‌ و اسلام‌ از ايمان‌ عام‌تر مي‌باشد.

(وَالْقَانِتِينَ... ) : قانت، عابد اطاعت‌كننده‌ در كمال‌ آرامش‌ و وقار است‌. به‌قولي ‌ديگر: قانت‌ كسي‌ است‌ كه‌ بر عبادت‌ و طاعت‌ مواظبت‌ و استمرار مي‌ورزد.

(وَالصَّادِقِينَ ... ) : صادق‌ كسي‌ است‌ كه‌ به‌راستي‌ سخن‌ بگويد و از دروغ‌ بپرهيزد وبر پيماني‌ كه‌ به‌حق‌ و عدل‌ بسته، وفا كند. البته‌ صدق‌ از نشانه‌هاي‌ ايمان‌ است‌ چنان‌كه‌ كذب‌ از نشانه‌هاي‌ نفاق‌ مي‌باشد.

(وَالصَّابِرِينَ... ) : صابر كسي‌ است‌ كه‌ از آلودگي‌ به‌ شهوات‌ شكيبايي‌ كند و بر دشواريهاي‌ تكليف‌ و طاعات‌ و آزمايش‌ها پايداري‌ ورزد.

(وَالْخَاشِعِينَ... ) : خاشع‌ كسي‌ است‌ كه‌ براي‌ خداي‌ عزوجل‌ در قلب‌ و اندام‌ها فروتن‌ است‌ و از او مي‌ترسد و در عبادات‌ خويش‌ براي‌ وي‌ فروتني‌ مي‌كند.

(وَالْمُتَصَدِّقِينَ... ) : متصدق‌ كسي‌ است‌ كه‌ آنچه‌ را خداوند جلّ‌ جلاله از مال‌ خود بر وي ‌فرض‌ گردانيده‌ است‌ و آنچه‌ را كه‌ از وي‌ پرداخت‌ داوطلبانه‌ آن‌ را خواسته‌ است، يعني‌ در انفاق‌ مستحب‌ صدقه‌ مي‌كند.

بعد از آن‌ ذكر مردان‌ و زنان‌ روزه‌دار آمده‌ است‌ زيرا روزه‌ از بزرگترين‌ وسايل‌ كمك‌ كننده‌ بر شكستن‌ شهوت‌ مي‌باشد: (وَالْحَافِظِينَ... ) : يعني‌ مردان‌ و زنان‌ مسلماني‌ كه‌ شرمگاههاي‌ خويش‌ را ـ با عفت‌ورزي‌ و پاكدامني‌ و بسنده ‌كردن‌ برحلال‌ ـ از حرام‌ حفظ مي‌كنند.

(وَالذَّاكِرِينَ... ) : مردان‌ و زنان‌ مسلماني‌ اند كه‌ خدا جلّ‌ جلاله را ـ با گفتن‌ تسبيح‌ و تحميد و تكبير و با قرائت‌ قرآن‌ و اشتغال‌ به‌ علم‌ ـ در تمام‌ احوال‌ ياد مي‌كنند. درحديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابي‌سعيد خدري‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «چون‌ مرد زنش‌ را در شب‌ بيدار كند آن‌گاه‌ هر دو برخيزند و دو ركعت‌ نماز بگزارند، قطعا آن‌ دو در آن‌ شب‌ از جمله‌ مردان‌ و زناني‌ هستند كه‌ خداي‌ عزوجل‌را بسيار ياد كرده‌اند».

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه: ام‌سلمه‌ رضي‌الله‌عنها به‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: يا رسول‌الله! چه‌ دليلي‌ دارد كه‌ من‌ مي‌شنوم‌ از مردان‌ در قرآن‌ ياد مي‌شود ولي‌ از زنان‌ ياد نمي‌شود؟ همان‌ بود كه‌ خداي‌ عزوجل‌ اين‌ آيه‌ را نازل‌ فرمود.

 

وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً مُّبِيناً ‏ (36)

«و هيچ‌ مرد مؤمن‌ و زن‌ مؤمنه‌اي‌ را نرسد كه‌ چون‌ خدا و رسولش‌ به‌ كاري‌ فرمان ‌دهند، براي‌ آنان‌ در كارشان‌ اختياري‌ باشد» يعني: براي‌ كسي‌ كه‌ به‌ خداوند متعال ‌ايمان‌ دارد، جايز و درست‌ نيست‌ كه‌ چون‌ خدا جلّ‌ جلاله يا پيامبرش صلّی الله علیه و آله وسلّم به‌ كاري‌ فرمان ‌مي‌دهند، چون‌وچرا كند و در كار خويش‌ اختيار داشته‌ باشد كه‌ آنچه‌ خود مي‌خواهد بكند بلكه‌ بر وي‌ واجب‌ است‌ تا كاري‌ را انجام‌ دهد كه‌ از وي‌ خواسته‌ شده‌ است‌ و بايد خود را وقف‌ امري‌ كند كه‌ خداي‌ عزوجل‌ براي‌ وي‌ خواسته‌ و انتخاب‌ كرده ‌است‌ به‌ طوري‌كه‌ رأي‌ وي‌ تابع‌ رأي‌ شريعت‌ و انتخاب‌ وي‌ پيرو انتخاب‌ شريعت‌ باشد. ابن‌ كثير مي‌گويد: «اين‌ آيه‌ عام‌ است‌ در تمام‌ امور». در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «والذي‌ نفسي‌ بيده‌ لا يؤمن‌ أحدكم‌ حتي‌ يكون‌ هواه‌ تبعا لما جئت‌ به: سوگند به‌ ذاتي‌ كه‌ جانم‌ در يد اوست، يكي از شما ايمان‌ ندارد تا آن‌گاه‌كه‌ خواسته‌ وي‌ پيرو چيزي‌ باشد كه‌ من‌ آن‌ را آورده‌ام‌».

«و هر كس‌ الله و رسول‌ او را نافرماني‌ كند» در امري‌ از امور «قطعا در گمراهي ‌آشكاري‌ افتاده‌ است‌» يعني: او به‌ چنان‌ گمراهي‌ آشكار و واضحي‌ از راه‌ حق‌ گمراه‌ شده ‌است‌ كه‌ مخفي‌ نيست‌. نسفي‌ مي‌گويد: «اگر نافرماني‌ خدا و رسول‌ در رد و انكار باشد، آن‌ گمراهي، كفر است‌ و اگر نافرماني‌ در فعل‌ باشد ـ همراه‌ با پذيرش‌ امر و اعتقاد به‌ وجوب‌ ـ آن‌ گمراهي، خطا و فسق‌ است‌».

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: اين‌ آيه‌ كريمه‌ درباره‌ زينب‌ دختر جحش‌ رضي‌الله عنها كه‌ دختر عمه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بود نازل‌ شد چرا كه‌ رسول‌‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ او فرمودند: «من‌ مي‌خواهم‌ تو را به‌ ازدواج‌ زيدبن‌حارثه‌ در آورم‌ زيرا او را براي‌ تو پسنديده‌ام‌». زينب‌ گفت: «يا رسول‌الله! ولي‌ من‌ او را براي‌ خود نمي‌پسندم، من‌ در حسب‌ از او برتر و دختر عمه‌ شما هستم، من‌ اين‌ كار را نمي‌كنم‌». همان‌ بود كه ‌اين‌ آيه‌ نازل‌ شد. آن‌گاه‌ زينب‌ رضي‌الله عنها به‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: «اينك‌ از شما اطاعت‌ مي‌كنم‌ و هر آنچه‌ مي‌خواهيد بكنيد». همان‌ بود كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم او را به‌ عقد نكاح‌ زيد رضی الله عنه درآوردند و زيد با وي‌ عروسي‌ كرد. زيد رضی الله عنه ـ چنان‌كه‌ گذشت‌ ـ برده‌ آزادشده‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بود كه‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم او را پسر خويش‌خوانده ‌بودند. پس‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم از جاي‌ زيد به‌ زينب‌ ده‌ دينار و شصت‌ درهم‌ و يك‌ چادر و پيراهن‌ و لحاف‌ و مقداري‌ از مواد خوراكي‌ و خرما مهريه‌ دادند و او نزديك‌ به‌ يك‌ سال، يا بيشتر از آن‌ در خانه‌ زيد ماند.

آري‌! خداي‌ عزوجل‌ مي‌خواست‌ تا زينب‌ را با ازدواج‌ زيد بيازمايد و با اين‌ كار، بنياد عصبيت‌ جاهلي‌ و امتياز طبقاتي‌ و نژادي‌ را ويران‌ ساخته‌ و اساس‌ برتري‌ را بر بنياد اسلام‌ و تقوي‌ قرار دهد ولي‌ آخر كار ميان‌ زيد و زينب‌ ناسازگاري‌ روي ‌داد و اين‌ ناسازگاري‌ سبب‌ شد تا خداي‌ عزوجل‌ حكم‌ ديگري‌ را نازل‌ كند كه‌ از قبل‌ آن‌ را فيصله‌ كرده‌ بود و اين‌ حكم‌ مبتني‌ بر حكمتها و مصلحتهاي‌ ديگري‌ بود كه‌ بيان‌ خواهد شد.

 

وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً ‏ (37)

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ از انس‌ رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: زيدبن‌حارثه‌ رضی الله عنه نزد رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده‌ و از زينب‌ دختر جحش‌ همسرش‌ ـ رضي‌الله عنها ـ به‌ ايشان‌ شكايت‌ مي‌كرد. ادامه‌ ماجرا را از زبان‌ آيه‌ بشنويد: «و ياد كن‌» اي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ! «چون‌ به‌ كسي‌ كه‌ الله بر وي‌ نعمت‌ ارزاني‌ داشته‌» او زيدبن‌ حارثه‌ رضی الله عنه است‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ با نعمت‌ اسلام‌ بر او انعام‌ نمود «و تو نيز بر وي‌ انعام‌ كرده‌اي‌» به‌ اين‌ كه‌ او را از بردگي‌ آزاد كرده‌ و فرزند خويشش‌ خواندي‌ و پس‌ از آن‌ كه‌ رسم‌ فرزندخواندگي‌ منسوخ‌ شد باز هم‌ تو مولاي‌ او هستي‌. آري‌! چنان‌ كه‌ گفتيم‌؛ زيد از اسراي‌ دوران‌ جاهليت‌ بود كه‌ خديجه‌ همسر رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم  او را به‌ ايشان‌ بخشيد و رسول‌‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم او را آزاد كرده‌ و فرزند خويش‌ خواندند و زينب‌ دختر عمه‌ خود رضي‌الله عنها را كه‌ دختري‌ از اشراف‌زادگان‌ قريش‌ بود به ‌ازدواج‌ وي‌ درآوردند. آري‌! ياد كن‌ آن‌گاه‌ كه‌ به‌ زيد «مي‌گفتي‌» هنگامي‌ كه‌ از زينب‌ نزد تو شكايت‌ مي‌كرد و تمهيدات‌ طلاق ‌دادن‌ وي‌ را فراهم‌ مي‌كرد: «نگاه‌ دار بر خود همسرت‌ را» يعني: زينب‌ رضي‌الله عنها را «و از خدا پروا بدار» در كار وي‌ و بر طلاق ‌دادنش‌ تعجيل‌ نكن‌. رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اين‌ سخن‌ را از باب‌ سفارش‌ و رعايت‌ ادب‌ به‌ زيد گفتند، وگرنه‌ حقيقت‌ كار بايد طور ديگري‌ شكل‌ مي‌گرفت: «و آنچه‌ را كه‌ خدا پديدار كننده‌ آن‌ است، در ضمير خويش‌ نهان‌ مي‌كردي‌» و آن ‌عبارت‌ از تصميم‌ تو به‌ ازدواج‌ با زينب‌ در صورتي‌ بود كه‌ زيد رضی الله عنه او را طلاق‌ دهد.آري‌! حقيقت‌ امر اين‌ بود كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله به‌ رسول‌ خويش‌ وحي‌ كرده‌ بود كه‌ زيد به‌زودي‌ زينب‌ را طلاق‌ خواهد داد و تو بايد بعد از وي‌ با او ازدواج‌ كني‌ تا عادت ‌فرزندخواندگي‌ و آثار آن‌ از بين‌ رفته‌ و اين رسم‌ جاهلي‌ كه‌ زن‌ پسرخوانده‌ بر پدرخوانده‌ حرام‌ تلقي‌ مي‌شد، كاملا ابطال‌ گردد.

«و از مردم‌ مي‌ترسيدي‌» يعني: از آنان‌ حيا مي‌كردي، يا از اين‌ نحوه ‌برداشت‌شان‌ مي‌ترسيدي‌ كه‌ مبادا بگويند: رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم برده‌ آزاد شده‌ خويش‌ را دستور داد تا زنش‌ را طلاق‌ دهد، براي‌ اين‌ كه‌ خود او با وي‌ ازدواج‌ كند «و خدا سزاوارتر است‌ به‌ اين‌ كه‌ از او بترسي‌» و در هرحالي‌ از او حيا كني‌ و بيمناك‌ باشي‌. آخر! تو مي‌دانستي‌ كه‌ اين‌ روند از شكل‌گيري‌ قضيه‌ زينب‌ ـ كه‌ در آغاز با هدف ‌ابطال‌ امتيازات‌ جاهلي، ازدواج‌ وي‌ با زيد به‌ انجام‌ رسد و سپس‌ با همين‌ هدف، يعني‌ ابطال‌ عادت‌ جاهلي‌ تحريم‌ زن‌ فرزندخوانده‌ بر پدر خوانده، ميان‌ آن‌ دو مفارقت‌ روي‌ دهد ـ همه‌ برنامه‌ از قبل‌ طراحي‌شده‌ خداي‌ سبحان‌ بود. عائشه ‌رضي‌الله‌عنها مي‌گويد: «اگر رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم كتمان‌كننده‌ چيزي‌ از وحي‌ الهي‌ مي‌بودند، بايد اين‌ آيه‌ را كتمان‌ مي‌كردند ولي‌ ايشان‌ كسي‌ نبودند كه‌ وحي‌ الهي‌ را پنهان‌ كنند».

«پس‌ چون‌ زيد حاجت‌ خويش‌ را از او برآورد» با نكاح‌ و آميزش‌ با وي، به‌گونه‌اي‌ كه‌ ديگر براي‌ زيد در زينب‌ حاجتي‌ باقي‌ نماند زيرا فضاي‌ زندگي‌ مشترك‌ آنها به‌ گونه‌اي‌ سرد و تيره‌ شده‌ بود كه‌ زيد جز طلاق‌ وي‌ راه‌ ديگري‌ نداشت‌؛ «او را به‌ ازدواج‌ تو درآورديم‌» يعني: چون‌ زيد از زينب‌ فارغ‌البال‌ شد و او را طلاق‌ داد، زينب‌ را به‌ ازدواج‌ تو درآورديم‌ و ما خود متولي‌ تزويج‌ وي‌ به‌ تو بوديم، به‌ اين‌ معني‌ كه‌ به‌ تو وحي‌ فرستاديم‌ تا بي‌ ولي‌ و عقد و مهر و شهود، با وي ‌ازدواج‌ كني‌. آري‌! اعلام‌ اين‌ قضيه‌ از سوي‌ خداي‌ عزوجل‌ به‌ پيامبرش، خود تزويج‌ زينب‌ از جانب‌ وي‌ براي‌ پيامبرش‌ بود بدين‌ جهت، رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بي‌اجازه ‌زينب‌ و بدون‌ عقد و تعيين‌ مهر و هر امر ديگري‌ كه‌ در حق‌ امتشان‌ در نكاح‌ شرط است، با زينب‌ عروسي‌ كردند چنان‌كه‌ روايات‌ صحيح، بيانگر اين‌ رويداد است‌.

مسلم، احمد و نسائي‌ روايت‌ كرده‌اند: «چون‌ عده‌ زينب‌ سپري‌ شد، رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ زيد شوهر سابق‌ وي‌ گفتند: برو و زينب‌ را براي‌ من‌ خواستگاري ‌كن‌. زيد نزد زينب‌ رفت‌ و به‌ او مژده‌ داده‌ خواسته‌ رسول‌‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را با او در ميان ‌گذاشت‌. زينب‌ در جواب‌ وي‌ گفت: من‌ هيچ‌كاري‌ نمي‌كنم‌ تا از پروردگارم‌ مشورت‌ نخواهم‌. پس‌ برخاست‌ و به‌ نمازگاه‌ خويش‌ رفت‌. همان‌ بود كه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد.

سپس‌ خداوند متعال‌ حكمت‌ در ازدواج‌ رسول‌ خود صلّی الله علیه و آله و سلّم با زينب‌ را بيان‌ كرده ‌مي‌فرمايد: «تا بر مؤمنان‌ هيچ‌ حرجي‌ نباشد» يعني: هيچ‌ تنگي‌ و دشواري‌ و گناه‌ و محظوري‌ نباشد «در مورد همسران‌ پسرخواندگانشان‌» يعني: در ازدواج‌ با زنان‌كساني‌ كه‌ آنان‌ را پسر خويش‌ خوانده‌اند «آن‌گاه‌ كه‌» پسر خواندگان‌ «حاجت‌ خويش‌ را از آنان‌ برآورده‌ باشند» برخلاف‌ پسر حقيقي‌ كه‌ زن‌ وي‌ بر پدرش‌ به‌مجرد عقد حرام‌ مي‌شود.

اعراب‌ بر اين‌ باور بودند كه‌ زنان‌ پسرخواندگانشان‌ همچون‌ زنان‌ پسران ‌حقيقي‌شان‌ بر آنان‌ حرام‌‌اند پس‌ خداي‌ عزوجل‌ به‌ آنان‌ خبر داد كه‌ زنان ‌پسرخواندگانشان‌ بر آنان‌ حلال‌اند «و امر الله انجام‌ يافتني‌ است‌» خواه‌ناخواه‌ و به‌طور حتم‌.

انس‌ رضی الله عنه مي‌گويد: «زينب‌ دختر جحش‌ بر ديگر همسران‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فخر مي‌ورزيد و مي‌گفت: شما را خانواده‌هايتان‌ به‌ نكاح‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  درآورده‌اند، درحالي‌ كه‌ مرا خداوند جلّ‌ جلاله از فراز هفت‌ آسمان‌ به‌ نكاح‌ پيامبر خويش‌ درآورد». محمدبن‌عبدالله بن‌جحش‌ مي‌گويد: «زينب‌ و عائشه‌ بر يك‌ديگر فخرفروشي ‌كردند؛ زينب‌ گفت: من‌ كسي‌ هستم‌ كه‌ حكم‌ ازدواجم‌ با پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  از آسمان‌ نازل ‌شد». و عائشه‌ گفت: «من‌ كسي‌ هستم‌ كه‌ برائتم‌ از آسمان‌ نازل‌ شد». پس‌ زينب ‌به‌ برتري‌ عائشه‌ رضي‌ الله عنها اعتراف‌ كرد.

در اين‌ آيه‌ خصوصيتي‌ را براي‌ زيد مي‌يابيم‌ كه‌ هيچ‌يك‌ از اصحاب‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  به‌ آن‌ مخصوص‌ گردانيده‌ نشده‌اند و آن، ذكر صريح‌ نام‌ وي‌ در قرآن‌ است‌. آري‌! به‌ اين‌ ترتيب‌ بود كه‌ نام‌ وي‌ جزء قرآن‌ كريم‌ گرديد و تا قيامت‌ تلاوت ‌مي‌شود، كه‌ اين‌ در واقع‌ تعويضي‌ براي‌ وي‌ از فخر كردن‌ به‌ پدري‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم ودلجويي‌اي‌ از وي‌ است‌. وه‌! كه‌ اين‌ چه‌ فخري‌ است‌ عظيم‌!.

 

مَّا كَانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَّقْدُوراً ‏ (38)

«بر پيامبر در آنچه‌ خدا براي‌ او فرض‌ گردانيده‌» از ازدواج‌ با زينب‌ رضي‌الله عنها «هيچ‌ حرجي‌ نيست، اين‌ سنت‌ الهي‌ است‌ كه‌ در ميان‌ پيشينيان‌ نيز معمول ‌بوده‌ است‌» يعني: قطعا اين‌ سنت‌ كه‌ خداوند متعال‌ از امر نكاح‌ و غير آن‌ بر پيامبران علیهم السلام و امتهاي‌ گذشته‌ حلال‌ كرده‌ بود، سنتي‌ بسيار ريشه‌دار و قديمي‌ است ‌«و فرمان‌ الله همواره‌ به‌ اندازه‌ مقدر است‌» يعني: امر خدا جلّ‌ جلاله يقيني‌ و قطعي‌ و برگشت‌ ناپذير است‌. (قدر) بر اراده‌ ازلي‌ پروردگار اطلاق‌ مي‌شود و ذكر (مقدورا) بعد از آن، براي‌ تأكيد است‌.

 

الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيباً ‏ (39)

«همان‌ كساني‌ كه‌ پيامهاي‌ خدا را ابلاغ‌ مي‌كنند» به‌ سوي‌ خلقش‌ و آن‌ را با كمال‌ امانتداري‌ به‌ آنان‌ مي‌رسانند «و از او مي‌ترسند و جز خدا از هيچ‌كس‌ بيم‌ ندارند» پس‌ اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! تو نيز به‌ آنچه‌ كه‌ مردم‌ به‌سبب‌ تبليغ‌ آيات‌ الهي‌ در باره‌ات ‌مي‌گويند، اهميت‌ نده‌ و از اين‌ سخنان‌ باكي‌ نداشته ‌باش‌. البته‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌پيروي‌ از دستور الهي، به‌ نيكوترين‌ وجه‌ به‌ اين‌ مهم‌ پرداختند، كه‌ پس‌ از ايشان، مقام‌ بلاغ‌ تا روز قيامت‌ به‌ امت‌ ايشان‌ ميراث‌ مانده‌ است‌. آيه‌ كريمه‌ دليل‌ بر آن ‌است‌ كه‌ فقط كسي‌ به‌ طور كامل‌ تكاليف‌ ابلاغ‌ را به‌ انجام‌ رسانده‌ مي‌تواند كه‌ دلش ‌از ترس‌ بشر خالي‌ باشد «و خدا حسابرسي‌ را بس‌ است‌» پس‌ آنان‌ را به‌ درستي‌ و در همه‌ چيز مورد محاسبه‌ قرار مي‌دهد.

 

مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً ‏ (40)

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: آن‌گاه‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم با زينب‌ ازدواج ‌كردند، برخي‌ از مردم‌ گفتند: محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم زن‌ پسرخوانده‌اش‌ را به‌ نكاح‌ گرفته‌! همان‌ بود كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله نازل‌ فرمود: «محمد پدر هيچ‌يك‌ از مردان‌ شما نيست‌» يعني: او درحقيقت‌ پدر زيدبن‌ حارثه‌ رضی الله عنه نيست‌ تا زن‌ زيد بر وي‌ حرام‌ باشد و نه‌ او پدر هيچ‌كس‌ ديگري‌ است‌ كه‌ از پشت‌ وي‌ به‌وجود نيامده‌ باشد. مي‌دانيم‌ كه‌ از پسران‌ براي‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، ابراهيم، قاسم، طيب‌ و طاهر به‌ دنيا آمدند اما زنده‌ باقي‌ نماندند تا به‌ سن‌ مردي‌ برسند «ولي‌» محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم «فرستاده‌ خداو خاتم‌ پيامبران‌ است‌» خاتم‌ يك‌ چيز، آخر آن‌ است‌. لذا بعد از ايشان، ديگر پيامبري‌ مبعوث‌ نمي‌شود «و خداوند به‌ همه ‌چيز داناست‌» و مي‌داند كه‌ فرزندان ‌پسري‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  به‌ سن‌ مردي‌ نخواهند رسيد و درخواهند گذشت‌.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ بخاري‌ و مسلم‌ و ديگران‌ از جابربن‌ عبدالله رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «مثلي‌ ومثل‌ الأنبياء كمثل‌ رجل‌ ابتني‌ داراً فأكملها وأحسنها إلا موضع‌ لبنة‌. فكان‌ من‌ دخلها فنظر إليها قال: ما أحسنها، إلا موضع ‌اللبنة، فأنا موضع‌ اللبنة، حتي‌ ختم‌ بي‌ الأنبياء: مثل‌ من‌ و مثل‌ انبياي‌ ديگر، مانند مثل ‌مردي‌ است‌ كه‌ سرايي‌ را بنا كرد و آن‌ را به‌ پايه‌ اكمال‌ رسانيد و نيكو سامانش‌ داد مگر جاي‌ يك‌ خشت‌ از آن‌ را. پس‌ چون‌ كسي‌ به‌ آن‌ سرا وارد مي‌شد و به‌سوي ‌آن‌ مي‌نگريست، مي‌گفت: چه‌ نيكو سرايي‌ است، بجز موضع‌ اين‌ خشت‌ «كه‌نقصي‌ است‌ در آن‌». لذا «بدانيد» كه‌ موضع‌ آن‌ خشت، من‌ هستم‌ تا بدانجا كه‌ رسالت‌ و نبوت‌ به‌ من‌ ختم‌ شده‌ است‌». در حديث‌ شريف‌ ديگري‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «رسالت‌ و نبوت به‌ پايان‌ آمد و بعد از من‌ ديگر رسول‌ و نبيي‌ نيست‌». پس‌ اين‌ سخن‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بر مردم‌ دشوار آمد لذا ايشان‌ براي ‌تسكين‌ خاطر مردم‌ فرمودند: «ولي‌ مبشرات‌ هست‌». مردم‌ پرسيدند: يا رسول‌الله! مبشرات‌ چيست‌؟ فرمودند: «رؤياي‌ شخص‌ مسلمان‌ كه‌ جزئي‌ از اجزاي‌ نبوت ‌است‌».

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً ‏ (41) وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلاً ‏ (42)

«اي‌ مؤمنان‌! خدارا ذكر كنيد، به‌ ذكر كردن‌ بسيار» يعني: در اغلب‌ اوقات‌ شب‌ و روز، در بر و بحر، در سفر و حضر، در توانگري‌ و فقر، در سلامتي‌ و بيماري، در آشكار و نهان‌ و در هر حالي‌. اين‌ دستور شامل‌ انواع‌ ذكر؛ مانند تقديس، تمجيد، تهليل، تحميد، نماز، تلاوت‌ قرآن، درود، دعا و همه‌ طاعات‌ مي‌شود «و صبح‌ وشام‌» يعني: در اول‌ و آخر روز «او را تسبيح‌ گوييد» مخصوص‌ كردن‌ اين‌ دو وقت‌ به‌ يادآوري، براي‌ دلالت‌ بر فضيلت‌ اين‌ دو وقت‌ بر ساير اوقات‌ است‌ زيرا در اين‌ دو وقت، فرشتگان‌ شب‌ و روز گرد هم‌ مي‌آيند. هرچند «تسبيح‌» نيز در مفهوم‌ «ذكر» داخل‌ است‌ ولي‌ مخصوص‌ كردن‌ آن‌ به‌ يادآوري، به‌ منظور روشن ‌ساختن‌ فضل‌ آن‌ مي‌باشد زيرا معناي‌ تسبيح، تنزيه‌ ذات‌ الهي‌ از صفات‌ ناجايز است‌. لذا مريد خداوند متعال‌ بايد براي‌ خويش‌ حد معيني از اذكار و اوراد مأثوره ‌را تخصيص‌ داده‌ و هميشه‌ بر آن‌ پايبند باشد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «ألا أنبئكم‌ بخير أعمالكم‌ وأزكاها عند مليككم‌ وأرفعها في‌ درجاتكم‌ وخير لكم‌ من‌ إعطاء الذهب‌ والورق‌ وخير لكم‌ من‌ أن‌ تلقوا عدوكم‌ فتضربوا أعناقهم‌ ويضربوا أعناقكم، قالوا: وما هو يا رسول‌ الله؟ قال:‌ ذكر الله‌ عز و جل: آيا شما را آگاه‌ نكنم‌ از بهترين‌ اعمالتان‌ و پاكترين‌ آنها در نزد خداوندگارتان‌ و برترين‌ آنها در درجاتتان‌ و عملي‌ كه‌ براي‌ شما از صدقه‌ دادن‌ طلا و نقره‌ و از اين‌ كه‌ با دشمنتان‌ روبرو شويد و شما گردنهاي‌ آنان‌ را بزنيد و آنها گردنهاي‌ شما را بزنند بهتر است‌؟ اصحاب ‌گفتند: آن‌ عمل‌ چيست‌ يا رسول‌الله! فرمودند: ذكر خداي‌ عزوجل‌».

 

هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً ‏ (43)

در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آمده‌ است: چون‌ آيه (إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ )‌ «احزاب/‌56» نازل‌ شد، ابوبكر صديق‌ رضی الله عنه گفت: يا رسول‌الله! تاكنون‌ خداوند جلّ‌ جلاله هيچ‌ خيري‌ را فرو نفرستاده ‌است‌ مگر اين‌ كه‌ ما را نيز در آن‌ شريك‌ كرده‌ است‌ اما اين‌بار گويي‌ شما به‌ آن‌ مخصوص‌ گردانيده‌ شده‌ايد؟ پس‌ نازل‌ شد: «اوست‌ كسي‌كه‌ بر شما صلاه‌ مي‌فرستد و فرشتگان‌ او نيز بر شما صلاه‌ مي‌فرستند تا شما را از تاريكي‌ها به‌سوي‌ نور برآورد» يعني: حق‌ تعالي‌ بر شما صلاه‌ مي‌فرستد تا شما را از تاريكي‌هاي‌ معاصي‌ به‌سوي‌ نور طاعات، از تاريكي‌هاي‌ گمراهي‌ به‌سوي‌ نور هدايت، از تاريكي‌هاي‌ شك‌ و حيرت‌ به‌ سوي‌ نور يقين‌ و طمأنينه‌ و از تاريكي‌هاي‌ نفس‌ به‌ سوي‌ نورانيت‌ قلب‌ بيرون‌ آورد. صلاه‌ از جانب ‌خداوند متعال‌ بر بندگانش: نزول‌ رحمت‌ و بركت‌ وي‌ بر آنان‌ و صلاه‌ از جانب ‌فرشتگان: دعا و آمرزش‌خواهي‌ براي‌ بندگان‌ است‌ «و به‌ مؤمنان‌ همواره‌ مهربان ‌است‌» اما او با كافران‌ در آخرت‌ به‌ عدل‌ خويش‌ معامله‌ مي‌كند، نه‌ به‌ مهر خويش‌.

 

تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلَامٌ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً ‏ (44)

«درودشان‌ ـ روزي‌ كه‌ با او ملاقات‌ كنند ـ سلام‌ است‌» يعني: دعاي‌ خير و شادباش‌ مؤمنان‌ از جانب‌ خداي‌ سبحان‌ در روزي‌ كه‌ او را ـ به‌هنگام‌ مرگ، يا رستاخيز، يا به‌ هنگام‌ ورود به‌ بهشت‌ ـ مي‌بينند، همانا سلام ‌گفتنش‌ بر آنان‌ است‌. به‌قولي‌ معناي‌ «سلام‌» اين‌ است: خداوند جلّ‌ جلاله آنان‌ را از آفتها سالم‌ نگه‌ مي‌دارد و در روزي‌ كه‌ با او ديدار مي‌كنند، آنان‌ را به‌ ايمني‌ از ترس‌ و هراسها مژده‌ مي‌دهد «و براي‌ آنان‌ پاداشي‌ ارزشمند» و نيكو «آماده‌ كرده ‌است‌» در بهشت‌.

 

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً ‏ (45)

«اي‌ پيامبر! بي‌گمان‌ ما تو را گواه‌ و بشارتگر و هشداردهنده‌ فرستاديم‌» يعني: تو بر امت‌ خويش‌ گواه‌ هستي‌؛ لذا به‌ سود كساني‌ كه‌ تصديقت‌ كرده‌ و به‌ تو ايمان ‌آورده‌اند و عليه‌ كساني‌ كه‌ تكذيبت‌ كرده‌ و به‌ تو كفر ورزيده‌اند، گواهي ‌مي‌دهي‌ همچنين‌ به‌ يگانگي‌ خداوند متعال‌ گواهي‌ مي‌دهي‌ و مژده‌ دهنده‌ بهشت ‌هستي‌ براي‌ كساني‌ كه‌ از تو اطاعت‌ كرده‌اند و بيم‌ دهنده‌ به‌ دوزخ‌ هستي‌ براي ‌كساني‌ كه‌ تو را تكذيب‌ و نافرماني‌ كرده‌اند. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ چون ‌اين‌ آيه‌ نازل‌ شد، رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ علي‌ و معاذ رضي‌ الله عنهما ـ كه‌ قبلا آنان‌ را مأمور عزيمت‌ به‌ سوي‌ يمن‌ كرده‌ بودند ـ چنين‌ فرمودند: «برويد؛ بشارت‌ دهيد و نفرت‌ نيفگنيد، آسان‌ بگيريد و سخت‌ نگيريد زيرا بر من‌ چنين‌ فرماني‌ نازل‌ شده ‌است: (يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ... ) ».

 

وَدَاعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً ‏ (46)

«و نيز» اي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ! تو «دعوتگر به‌سوي‌ خداوند هستي‌» پس‌ بندگان ‌خداوند جلّ‌ جلاله را به‌سوي‌ توحيد و ايمان‌ به‌ عقايد حق‌ و عمل‌ به‌ آنچه‌ كه‌ بر آنان ‌مشروع‌ گردانيده‌ است، دعوت‌ مي‌كني‌ «به‌ اذن‌ او» يعني: به‌ امر پروردگار و بر اساس‌ مقدرات‌ او، نه‌ از پيش‌ خود. يا (باذنه‌) يعني: به‌ توفيق‌ و تسهيل‌ او «و چراغي‌ تابناك‌ هستي‌» كه‌ از روشني‌ وجودت، در تاريكي‌هاي‌ گمراهي‌ پرتو برگرفته‌ مي‌شود چنان‌كه‌ با چراغ، دل‌ تاريكي‌ها شكافته‌ شده‌ و تاريكي‌ها زدوده‌ مي‌شود.

قرطبي‌ مي‌گويد: «اين‌ دو آيه، متضمن‌ شش‌ اسم‌ براي‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌».

 

وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلاً كَبِيراً ‏ (47)

«و مؤمنان‌ را بشارت‌ ده‌ كه‌ براي‌ آنان‌ از جانب‌ الله فضلي‌ بزرگ‌» يعني: پاداشي ‌عظيم‌ «خواهد بود» در بهشت‌؛ در برابر اعمالشان‌.

ابن‌جريرطبري‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ نقل‌ مي‌كند: چون‌ آيه (لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ ) ‌ «فتح‌ / 2» در شأن‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل‌ شد، مردي‌ از مؤمنان‌ گفت: گوارا بادتان‌ يا رسول‌الله! اينك‌ ما دانستيم‌ كه‌ خداي‌ سبحان‌ با شما چه‌ مي‌كند اما نمي‌دانيم‌ كه‌ با ما چه‌ خواهد كرد؟ پس‌ خداوند جلّ‌ جلاله در سوره‌ «فتح‌ / 5 » آيه (لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ ... ) ‌ و در اين‌ سوره‌ اين‌ آيه‌ را نازل‌ فرمود.

 

وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً ‏ (48)

«و از كافران‌ و منافقان‌ فرمان‌ مبر» در آنچه‌ كه‌ به‌ تو از برخورد سهل‌انگارانه‌ در امر دين‌ كه‌ مخالف‌ با شريعت‌ توست، مشورت‌ مي‌دهند «و به‌ آزارشان‌ اعتبار نده‌» يعني: از آزارهايي‌ كه‌ به‌ تو ـ به‌سبب‌ دعوتت‌ به‌سوي‌ دين‌ خدا جلّ‌ جلاله و صلابت ‌و استواريت‌ عليه‌ دشمنان‌ وي‌ ـ مي‌رسانند، باكي‌ نداشته‌ باش‌ «و بر خدا توكل‌ كن‌» زيرا «خداوند به‌عنوان‌ كارساز  بس‌ است‌» براي‌ تو پس‌ كار خويش‌ را در همه‌ حال‌ به‌ او بسپار.

 

‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَهَا فَمَتِّعُوهُنَّ وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحاً جَمِيلاً ‏ (49)

«اي‌ مؤمنان‌! چون‌ زنان‌ مؤمن‌ را به‌ نكاح‌ خود درآورديد» و با آنان‌ عقد ازدواج ‌بستيد «آن‌گاه‌ پيش‌ از آن‌كه‌ آنان‌ را مساس‌ كنيد طلاقشان‌ داديد» يعني: آن‌ گاه‌ قبل‌ از مقاربت‌ و همخوابگي‌ با آنان‌ طلاقشان‌ داديد. از جماع‌ به‌ طور كنايه، به‌ لفظ (مس‌) تعبير شد؛ «ديگر شما را بر اين‌ زنان‌ هيچ‌ عده‌اي‌ نيست‌ كه‌ آن‌ را بشماريد» كه ‌اين‌ حكم‌ در ميان‌ فقها اجماعي‌ است‌. يادآور مي‌شويم‌ كه‌ در نزد احناف‌ و مالكي‌ها، خلوت‌ صحيحه‌ نيز در حكم‌ خود مانند جماع‌ است‌. نسبت‌ دادن ‌شمارش‌ عده‌ به‌ مردان، دال‌ بر اين‌ امر است‌ كه‌ عده‌ حق‌ مردان‌ است‌ و آنانند كه ‌زنان‌ مطلقه‌شان‌ را در قبال‌ آن‌ محاسبه‌ كرده‌ و آنها را بدان‌ ملزم‌ مي‌گردانند. آري‌! زنان‌ مطلقه‌اي‌ كه‌ هنوز مردان‌ با آنان‌ نزديكي‌ و مجامعت‌ نكرده‌اند، از حكم‌ عده‌ شمردن‌ مستثني‌ هستند زيرا عده‌ براي‌ شناخت‌ پاكي‌ رحم‌ زن‌ از آب‌ نطفه‌ مرد (استبراء) است‌ و در اين‌ مورد مقاربتي‌ صورت‌ نگرفته‌ تا استبراء رحم‌ انجام‌ بگيرد «پس‌ به‌ آنان‌ متعه‌ بدهيد» يعني: به‌ زنان‌ مطلقه‌اي‌ كه‌ قبل‌ از مقاربت‌ طلاقشان ‌داده‌ايد، متعه‌ بدهيد. بنابراين، زني‌ كه‌ قبل‌ از جماع‌ طلاق‌ داده‌ مي‌شود، داراي ‌دو حالت‌ است: يا اين‌ است‌ كه‌ مهري‌ برايش‌ مشخص‌ شده، كه‌ در آن‌ صورت‌ سزاوار نصف‌ مهر معين‌ خويش‌ است‌ و در اين‌ حال، دادن‌ متعه‌ به‌ او واجب‌ نه‌ بلكه‌ سنت‌ مي‌باشد. يا اين‌ كه‌ برايش‌ مهري‌ معين‌ نشده‌ است، كه‌ در اين‌ صورت، بر اساس‌ آيه‌ كريمه‌ سزاوار دريافت‌ متعه‌ مي‌باشد و دادن‌ متعه‌ برايش‌ ـ در نزد حنبلي‌ها و حنفي‌ها ـ واجب‌ اما در نزد شافعي، دادن‌ متعه‌ به‌ هر زن‌ مطلقه‌اي ‌واجب‌ مي‌باشد، جز براي‌ مطلقه‌ قبل‌ از جماعي‌ كه‌ براي‌ آن‌ مهري‌ معين‌ شده‌ زيرا او سزاوار نصف‌ مهر خويش‌ مي‌باشد و دادن‌ متعه‌ برايش‌ مستحب‌ است‌. اما زني ‌كه‌ شوهرش‌ درگذشته‌ است: اگر شوهر بعد از عقد و قبل‌ از جماع‌ مرد، مرگ‌ وي ‌در حكم‌ خويش‌ همچون‌ جماع‌ است‌ و زنش‌ ـ به‌ اجماع‌ فقها ـ بايد چهار ماه‌ و ده‌ روز عده‌ بشمارد. «و آنان‌ را رها كنيد به‌ رها كردني‌ نيك‌» يعني: به‌ شيوه‌اي‌ نيك‌ به‌ زنان‌ مطلقه‌ اجازه‌ دهيد كه‌ از منازلتان‌ بيرون‌ بروند ـ چنانچه‌ به‌ آن‌ وارد شده‌ بودند ـ زيرا شما برآنان‌ حق‌ عده‌ شمردن‌ نداريد. (سراح‌ جميل‌): رها كردن‌ به‌خوشي‌ و خرمي‌ است‌ كه‌ آزاري‌ به‌همراه‌ نداشته‌ باشد.

 

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَيْكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَالَاتِكَ اللَّاتِي هَاجَرْنَ مَعَكَ وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ لِكَيْلَا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً ‏ (50)

خداي‌ عزوجل‌ در اين‌ آيه، چهار گروه‌ از زناني‌ را كه‌ ازدواج‌ پيامبرش‌ با آنان ‌را مباح‌ گردانيده، بيان‌ مي‌كند: «اي‌ پيامبر! قطعا ما آن‌ همسرانت‌ را كه‌ مهرهايشان‌ را داده‌اي، براي‌ تو حلال‌ كرده‌ايم‌» حق‌ تعالي‌ از اين‌ گروه‌ از همسران‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  آغاز كرد زيرا ايشان‌ همان‌ كساني‌ بودند كه‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  را بر دنيا و آرايشهاي‌ آن‌ ترجيح ‌دادند و هنگامي‌ هم‌ كه‌ مخير ساخته‌ شدند، پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  را انتخاب‌ كردند. البته‌ دادن‌ مهر يا به‌طور عاجل‌ است، يا ناميدن‌ و مقرر كردن‌ آن‌ در هنگام‌ عقد (مهر مؤجل‌).

اما گروه‌ دوم‌ از زناني‌ كه‌ براي‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم حلال‌ ساخته‌ شده‌اند: «و نيز» حلال‌ كرده‌ است‌ برتو اي‌ پيامبر! «كساني‌ را كه‌ خدا از طريق‌ في‌ء به‌ تو بخشيده ‌و ملك‌ يمين‌ تو هستند» و با قهر و غلبه‌ گرفته‌ شده‌اند، مانند صفيه‌ و جويريه‌. البته‌ كنيز خريداري‌ شده‌ يا بخشش‌ شده‌ و مانند آن‌ نيز براي‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم حلال‌ بود.

گروه‌ سوم‌ از زناني‌ كه‌ براي‌ رسول‌ خدا حلال‌ ساخته‌ شده‌اند: «و نيز حلال‌ كرديم‌ دختران‌ عمويت‌ و دختران‌ عمه‌هايت‌ و دختران‌ دايي‌ات‌ و دختران‌ خاله‌هايت‌ را كه ‌با تو مهاجرت‌ كرده‌اند» پس‌ براي‌ تو حلال‌ است‌ كه‌ هر كس‌ از اينان‌ را كه‌ مي‌خواهي، خواستگاري‌ كني‌ و به‌ نكاح‌ خويش‌ درآوري‌ اما كساني‌ از اين‌ گروه‌ كه‌ هجرت‌ نكرده‌اند، بر تو حلال‌ نيستند.

ام‌ هاني‌ دختر ابوطالب‌ كه‌ دختر عموي‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بود، مي‌گويد: «اين ‌قسمت‌ از آيه‌ درباره‌ من‌ نازل‌ شد زيرا رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم خواستند تا با من‌ ازدواج ‌نمايند ولي‌ از ازدواج‌ با من‌ نهي‌ شدند چرا كه‌ من‌ هجرت‌ نكرده‌ بودم‌». مراد از دختران‌ عمو و عمه‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم : زنان‌ قريش‌ هستند زيرا مردان‌ قريشي‌ ـ چه‌ به‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  نزديك‌ باشند و چه‌ دور ـ عموهاي‌ ايشان‌ گفته‌ مي‌شوند. مراد از دخترخاله‌ها و دختردايي‌هاي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم : دختران‌ بني‌ زهره‌اند. يادآور مي‌شويم‌ كه ‌از زنان‌ قريشي، شش‌ زن‌ در نكاح‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  بودند اما از بني‌زهره‌ هيچ‌ زني‌ در نكاح‌ ايشان‌ نبود.

گروه‌ چهارم‌ از زناني‌ كه‌ براي‌ رسول‌ خدا حلال‌ ساخته‌ شده‌اند: «و» نيز حلال ‌كرديم‌ بر پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  «زن‌ مؤمني‌ كه‌ خود را به‌ پيامبر ببخشد» داوطلبانه‌ بدون‌ مهر «در صورتي‌ كه‌ پيامبر بخواهد او را به‌ زني‌ گيرد» يعني: در صورتي‌ كه‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  بخواهد تا با اين‌ بخشش‌ بدون‌ مهر، او را منكوحه‌ خويش‌ گردانيده‌ و مالك‌ بهره‌برداري ‌جنسي‌ از وي‌ شود. اما زنان‌ غير مؤمني‌ كه‌ خود را به‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  مي‌بخشند، به‌صرف‌ اين‌ كه‌ خود را به‌ ايشان‌ بخشيده‌اند، نكاحشان‌ براي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  حلال ‌نيست‌. گفتني‌ است‌ كه‌ اين‌ بخش‌ از آيه، درباره‌ ام‌ شريك‌ غزيه‌ دختر جابر رضی الله عنه نازل‌ شد كه‌ خود را به‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم پيشكش‌ كرد.

البته‌ اين‌ ازدواج‌ از روي‌ بخشش‌ بدون‌ مهر: «مخصوص‌ توست‌ نه‌ ديگر مؤمنان‌» و براي‌ ديگران‌ جايز نيست‌. آري‌! ازدواج‌ به‌ لفظ «بخشش‌»، از خصوصيات‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌ نه‌ ساير مؤمنان‌ و فقط پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  مي‌توانستند بدون‌ مهر و ولي‌ و گواهان، چنين‌ زناني‌ را به‌ نكاح‌ گيرند. اما چنانچه‌ زني‌ خود را بدون‌ مهر به‌ مردي‌ غير از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بخشيد ـ كه‌ آن‌ را اصطلاحا «مفوضه‌» مي‌نامند ـ مهر مثل‌ وي‌ بر آن‌ مرد با مقاربت‌ يا مرگ‌ مرد، واجب‌ مي‌گردد، چنان‌كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در مورد بروع‌ دختر واشق‌ همين‌ حكم‌ را صادر كردند. البته‌ اين‌ نظر احناف‌ و مالكي‌هاست‌. اما از نظر جمهور فقها، براي‌ زن‌ حلال‌ نيست‌ كه‌ نفس ‌خويش‌ را به‌ كسي‌ ببخشد.

يادآور مي‌شويم‌؛ زناني‌ كه‌ خود را به‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  بخشيده‌اند و زناني‌ كه‌رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از آنان‌ خواستگاري‌ كرده‌اند اما نكاح‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم با ايشان ‌انجام‌ نگرفته ‌است، در مجموع‌ نه‌ زنند. همچنين‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم داراي‌ زناني‌ بوده‌اند كه‌ با آنها نكاح‌ كرده‌ ولي‌ عروسي‌ نكرده‌اند، كه‌ تعداد ايشان‌ نيز مجموعا ده‌ تن‌ است‌. و ـ چنان‌كه‌ ابن‌عباس‌ رضی الله عنه گفته‌ ـ هيچ‌ زن‌ بخشيده ‌شده‌اي‌ در نكاح ‌پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  نبوده‌ است‌ و ام‌ شريك‌ كه‌ ذكر وي‌ رفت، نيز در حباله‌ نكاح‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم نبود و پس‌ از آن‌كه‌ او خود را به‌ ايشان‌ بخشيد، ايشان‌ سكوت‌ كردند. ابن‌سعد روايت‌ كرده‌است: «نشنيده‌ايم‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از اين‌ گروه‌ زنان، كسي‌را به‌ ازدواج‌ خود پذيرفته‌ باشند».

«به‌راستي‌ دانستيم‌ آنچه‌ را فرض‌ كرده‌ايم‌» يعني: آنچه‌ را مقرر داشته‌ايم‌ از احكام‌ و حقوق‌ «برآنان‌» يعني: بر مؤمنان‌ «در حق‌ زنانشان‌» از شرايط عقد وحقوق‌ آن‌؛ مانند مهر، شهود و غيره، كه‌ اخلال‌ وارد كردن‌ به‌ اين‌ شروط بر مؤمنان‌ روا نيست‌ و نه‌ بر ايشان‌ رواست‌ كه‌ در آنچه‌ كه‌ خداوند متعال‌ به‌عنوان ‌گرامي‌داشت‌ و وسيع ‌كردن‌ دايره‌ انتخاب‌ از مختصات‌ رسول‌ خويش‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گردانيده، به‌ ايشان‌ اقتدا كنند. لذا اي‌ مؤمنان‌! جز با مهر و شهود و ولي‌ ازدواج‌ نكنيد و بر چهار زن‌ منكوحه‌ نيفزاييد «و» نيز دانستيم‌ آنچه‌ را كه‌ مقرر داشته‌ايم‌ بر مؤمنان‌ در مورد «آنچه‌ كه‌ يمين‌هايشان‌ مالك‌ آن‌ شده‌است‌» از كنيزاني‌ كه‌ اسيرگرفتنشان‌ جايز است، نه‌ از كساني‌ كه‌ اسيرگرفتنشان‌ جايز نيست، يا كساني‌ كه‌ با مسلمانان‌ عهد وپيماني‌ دارند. همچنين‌ كنيز بايد از كساني‌ باشد كه‌ بر مالك‌ خويش‌ حلال‌ است، مانند كنيز كتابي، برخلاف‌ كنيز مجوسي‌ و بت‌پرست‌ كه‌ نكاح‌ آنان‌ بر مالك‌ روا نيست‌. چنان‌كه‌ بايد كنيز قبل‌ از نكاح، با گذراندن‌ يك‌ حيض، استبراء رحم‌ شود. يعني‌ پاكي‌ رحم‌ وي‌ از نطفه‌ ديگران‌ مسلم‌ گردد.

«تا بر تو هيچ‌ حرجي‌ نباشد» يعني: اي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ! دايره‌ حلال‌ها را در مورد زنان‌ بر تو وسيع‌ گردانيديم‌ تا از اين‌ امر دلتنگ‌ نشوي‌ كه‌ در گرفتن‌ زنان‌ بيشتر مقصر هستي‌ «و الله آمرزنده‌ مهربان‌ است‌» آمرزنده‌ است‌ بر آنچه‌ كه‌ پرهيز از آن‌ دشوار است، مهربان‌ است‌؛ با وسيع‌ساختن‌ دايره‌ اباحت‌ در اموري‌ كه‌ در مظان‌ حرج‌ و محظور قرار دارند.

ابن‌العربي‌ و قرطبي‌ به‌مناسبت‌ اين‌ خصوصيت‌ پيامبراكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم همه‌ چيزهايي‌ را كه ‌مخصوص‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم است‌ و احدي‌ با ايشان‌ درآنها مشاركت‌ ندارد ـ درميدان‌ فرض، تحريم‌ و اباحت‌ ـ ذكر كرده‌اند زيرا چيزهايي‌ بر رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرض‌ بود كه‌ بر غير ايشان‌ فرض‌ نگرديد چنان‌كه‌ چيزهايي‌ بر ايشان‌ حرام‌ يا مباح ‌گردانيده‌ شد كه‌ بر غير ايشان‌ حرام‌ يا مباح‌ نيست‌. و ما در اينجا اين‌ امور را به‌طورخلاصه‌ نقل‌ مي‌كنيم:

(الف‌) فرايض‌ مخصوص‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم:

1 ـ نماز تهجد، كه‌ در آغاز طبق‌ آيه‌ «مزمل‌» بر ايشان‌ فرض‌ شد و سپس‌ با آيه‌«اسراء / 79»، فرض‌ به‌ نفل‌ منسوخ‌ گرديد.

2 ـ نماز چاشتگاه‌ (اشراق‌).

3 ـ قرباني‌.

4 ـ نماز وتر.

5 ـ مسواك‌ زدن‌.

6 ـ پرداخت‌ وام‌ كسي‌ كه‌ درحال‌ تنگدستي‌ مي‌ميرد.

7 ـ مشاوره‌ با افراد صاحب‌ رأي‌ در غير برنامه‌ها و قوانين‌ شرع‌.

8 ـ مخير ساختن‌ همسرانشان‌ به‌ ماندن‌ در نكاح‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ، يا مفارقت‌ از ايشان‌.

9 ـ بر آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم فرض‌ بود كه‌ چون‌ عملي‌ را انجام‌ مي‌دادند، بايد آن‌ را با محكمي‌ و استواري‌ به‌پايان‌ رسانند.

(ب‌) محرمات‌ مخصوص‌ ايشان:

1 ـ خوردن‌ مال‌ زكات‌ از سوي‌ ايشان‌ و اهل‌بيت‌ (اولاد) ايشان‌.

2 ـ خوردن‌ صدقه‌ نافله‌ بر ايشان‌. اما حرمت‌ صدقه‌ بر آل‌ ايشان‌ مورد اختلاف‌است‌.

3 ـ آشكار ساختن‌ خلاف‌ ما في‌الضمير، يا غفلت‌ از انجام‌ واجبات‌ و تكاليف ‌خويش‌.

4 ـ چون‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  لباس‌ جنگ‌ مي‌پوشيدند، بر ايشان‌ حرام‌ بود كه‌ آن‌ را از تن ‌بيرون‌ آورند تا خداي‌ عزوجل‌ ميان‌ ايشان‌ و دشمنانشان‌ حكم‌ نكند.

5 ـ خوردن‌ غذا در حال‌ تكيه‌ دادن‌.

6 ـ خوردن‌ غذاهاي‌ بدبو.

7 ـ تبديل ‌كردن‌ همسران‌ خويش‌ به‌ همسراني‌ ديگر؛ به‌ طلاق ‌دادن‌ وجايگزين‌كردن‌ آنان‌.

8 ـ نكاح‌ گرفتن‌ زني‌ كه‌ صحبت‌ ايشان‌ را نمي‌پسندد.

9 ـ نكاح‌ گرفتن‌ زن‌ آزاد كتابي‌.

10 ـ نكاح ‌گرفتن‌ كنيز.

11 ـ نوشتن‌.

12 ـ شعر گفتن‌ و آموختن‌ شعر.

13 ـ چشم‌ دوختن‌ به‌ بهره‌منديها و نعمت‌هاي‌ مردم‌.

(ج) حلالهاي‌ مخصوص‌ ايشان:

1 ـ برگزيدن‌ غنايم‌ براي‌ خويش‌.

2 ـ گرفتن‌ مستقل‌ خمس‌ خمس‌ (يك‌ پنجم‌ حصه‌ خمس‌ غنيمت‌) يا اصل‌ خمس‌.

3 ـ گرفتن‌ روزه‌ وصال‌.

4 ـ افزودن‌ بر نكاح‌ چهار زن‌.

5 ـ نكاح‌ گرفتن‌ به‌ لفظ هبه‌ (بخشش‌).

6 ـ نكاح‌ گرفتن‌ بدون‌ حضور ولي‌ زن‌.

7 ـ نكاح‌ گرفتن‌ بدون‌ مهر.

8 ـ نكاح ‌كردن‌ در حالت‌ احرام‌.

9 ـ سقوط تقسيم‌ (شب ‌نوبت‌) ميان‌ همسران‌ در حق‌ ايشان‌.

10 ـ آزاد كردن‌ صفيه‌ از قيد اسارت‌ و قرار دادن‌ آزادي‌ وي‌ به‌ عنوان‌ مهرش‌.

11 ـ داخل‌ شدنشان‌ در مكه‌ بدون‌ احرام‌. اما در حق‌ امت، اين‌ مسئله‌ ميان‌ فقها محل‌ اختلاف‌ است‌.

12 ـ جنگيدن‌ در مكه‌.

13 ـ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم مالي‌ را به‌ ميراث‌ نگذاشتند و اگر مالي‌ از خود به‌جا مي‌گذاشتند، آن‌ مال‌ صدقه‌ بود.

14 ـ باقي‌ ماندن‌ حكم‌ همسري‌ همسران‌ براي‌ ايشان‌ بعد از رحلت‌شان‌.

15 ـ اگر آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم زني‌ را طلاق‌ مي‌دادند، حرمت‌ ايشان‌ بر آن‌ زن‌ باقي ‌مي‌ماند و براي‌ ديگران‌ نكاح‌ كردن‌ با وي‌ جايز نبود.

قرطبي‌ امور مباح‌ ديگري‌ را نيز براي‌ ايشان‌ و امتشان‌ ذكر كرده‌ كه‌ بر امتها و انبياي‌ ديگر مباح‌ نبوده‌ است‌ و براي‌ پرهيز از اطناب، از نقل‌ آن‌ صرف‌ نظر شد.

 

تُرْجِي مَن تَشَاء مِنْهُنَّ وَتُؤْوِي إِلَيْكَ مَن تَشَاء وَمَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكَ ذَلِكَ أَدْنَى أَن تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَلَا يَحْزَنَّ وَيَرْضَيْنَ بِمَا آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَلِيماً ‏ (51)

«نوبت‌ هركدام‌ از آنان‌» يعني: از همسرانت‌ «را كه‌ مي‌خواهي‌ به‌ تأخير انداز و هركدام‌ را كه‌ مي‌خواهي‌ پيش‌ خود جاي‌ ده‌» و با او همبستر و همخوابه‌ شو.

قبل‌ از نزول‌ اين‌ آيه، مراعات‌ تقسيم‌ و شب‌نوبت‌ ميان‌ همسران‌ بر رسول‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم واجب‌ بود تا اين‌ آيه‌ نازل‌ شد و اين‌ وجوب‌ را از ذمه‌ ايشان ‌برداشت‌ و اختيار در اين‌‌باره‌ به‌ خود ايشان‌ محول‌ گرديد. البته‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ميان‌ كساني‌ از همسرانشان‌ كه‌ آنان‌ را به‌ خود نزديك‌ مي‌ساختند، در نوبت‌ مساوات‌ را رعايت‌ مي‌كردند و كساني‌ از آنان‌ را هم‌ كه‌ به‌ تأخير مي‌انداختند، به‌ هر مقدار كه ‌مي‌خواستند، در نوبت‌ به‌ آنان‌ سهم‌ مي‌دادند. روايت‌ شده ‌است‌ كه‌ عائشه ‌رضي‌الله عنها از سر غيرت‌ و رشك‌ زنانه‌ مي‌گفت: «آيا يك‌ زن‌ حيا نمي‌كند كه‌ خود را به‌ كسي‌ مي‌بخشد؟». همان‌ بود كه‌ خداوند جلّ‌ جلاله اين‌ آيه‌ را نازل‌ فرمود. آن‌گاه‌ عائشه‌ رضي‌الله عنها به‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  گفت: «أري‌ ربك‌ يسارع‌ في‌ هواك: يا رسول‌ الله! من‌ مي‌بينم‌ كه‌ پروردگار شما در برآوردن‌ خواسته‌ شما شتاب‌ مي‌كند» يعني: اين‌ همه‌ در حق‌ شما لطف‌ دارد.

«و اگر زني‌ از آنان‌ را كه‌ از او كناره‌ گرفته‌اي، باز بجويي، هيچ‌ گناهي‌ بر تو نيست‌» يعني: چنانچه‌ خواسته ‌باشي‌ تا زني‌ از كساني‌ را كه‌ از تقسيم‌ نوبت‌ شب ‌كنار گذاشته‌اي، مجددا به‌ خود نزديك‌ سازي، هيچ‌ مانعي‌ فراروي‌ تو نيست‌ و بي‌هيچ‌ حرجي‌ مي‌تواني‌ چنين‌ كني‌ «اين‌ نزديكتر است‌ به‌ آن‌كه‌ چشمانشان‌ روشن‌ شود» يعني: اين‌ اختياري‌ كه‌ به‌ تو در امر صحبت‌ و معاشرت‌ با زنانت‌ داده‌ايم، به‌خشنودي‌ و رضايشان‌ نزديكتر است‌ زيرا وقتي‌ بدانند كه‌ اين‌ اختيار از نزد ما به‌ تو داده‌ شده‌ است، رشك‌ و غيرت‌ زنانه‌ از آنان‌ رخت‌ بربسته‌ و دلها و ديدگانشان ‌آرام‌ مي‌گيرد. ابن‌ كثير در معني‌ آن‌ مي‌گويد: «اگر بدانند كه‌ با وجود تفويض ‌اختيار به‌ تو در اين‌ امر، باز هم‌ در تقسيم‌ و نوبت‌ به‌ آنان‌ سهمي‌ مي‌دهي، به‌ اين‌كارت‌ سخت‌ خوشحال‌ و شادمان‌ شده‌ و به‌ عدل‌ و انصافت‌ يقين‌ مي‌كنند». «و» در اين‌ صورت‌ «اندوهگين‌ نشوند» از اين‌ كه‌ چرا بعضي‌ از آنان‌ را بر بعضي‌ ديگر ترجيح‌ مي‌دهي‌ «و» در آن‌ صورت‌ «همگي‌شان‌ به‌ آنچه‌ به‌ آنان‌ داده‌اي‌» چه‌ در نزديك‌ ساختن‌ و جاي ‌دادنشان‌ به‌سوي‌ خود و چه‌ در واپس‌ داشتن ‌و كنار گذاشتنشان‌ «خشنود گردند. و آنچه‌ در دلهاي‌ شماست‌ خدا مي‌داند» يعني: هر چه‌ را كه‌ در نهاد خويش‌ پنهان‌ مي‌داريد و از جمله، آنچه‌ را كه‌ در مورد زنان‌ وگ رايش‌ قلبي‌ به‌سوي‌ بعضي‌ از آنان‌ پنهان‌ مي‌داريد، حق‌ تعالي‌ مي‌داند پس‌ بايد در نيت‌ و عمل‌ خويش، رضاي‌ او را مد نظر داشته‌ باشيد «و خدا داناي‌ بردبار است‌» لذا سزاوار به‌ آن‌ است‌ كه‌ از وي‌ پروا شود و فرمانهايش‌ عملي‌ گردد.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ عائشه‌ رضي‌ الله عنها آمده‌ است‌ كه‌ فرمود: با آن‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در ميان‌ زنان‌ خود تقسيم‌ و عدالت‌ مي‌كردند ولي‌ با اين‌ حال، چنين ‌مناجات‌ مي‌كردند: «اللهم‌ هذا فعلي‌ فيما املك، فلا تلمني‌ فيما تملك‌ و لا املك‌ ـ زاد ابوداوود يعني: القلب: بارخدايا! اين‌ كار من‌ است‌ در آنچه‌ كه‌ مالك‌ آن‌ هستم ‌پس‌ مرا در آنچه‌ كه‌ تو مالك‌ آن‌ هستي‌ و من‌ مالك‌ آن‌ نيستم، سرزنش‌ نكن‌». ابوداوود مي‌افزايد: مراد رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از آنچه‌ كه‌ ايشان‌ مالك‌ آن‌ نيستند، گرايش‌ و محبت‌ قلبي‌ بيشتري‌ بود كه‌ به‌ بعضي‌ از همسرانشان‌ داشتند. همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ عمروبن‌عاص‌ رضی الله عنه آمده‌ است: از رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسيدم‌ كه‌ چه‌ كسي‌ از مردم‌ نزد شما محبوب‌تر است‌؟ فرمودند: عائشه‌. باز پرسيدم: از مردان‌؟ فرمودند: پدر وي‌. باز گفتم: بعد از وي‌ چه‌ كسي‌؟ فرمودند: عمربن‌خطاب‌... و چند مرد ديگر را نيز برشمردند».

 

لَا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاء مِن بَعْدُ وَلَا أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ رَّقِيباً ‏ (52)

«بعد از اين‌» كه‌ اين‌ نه‌ تن‌ همسرانت‌ پس‌ از مخير شدن، تو را برگزيدند، يا بعد از اين‌ روز «ديگر گرفتن‌ زنان‌ براي‌ تو حلال‌ نيست‌» لذا بعد از نزول‌ اين‌ آيه، نه‌ تن ‌همسر در حق‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ، مانند چهار زن‌ در حق‌ ما بود. به‌ اين‌ ترتيب‌ خداوند جلّ‌ جلاله به‌ پاداش‌ آن‌ كه‌ همسرانشان، او و رسولش‌ و سراي‌ آخرت‌ را بر زندگاني‌ دنيا وتجملات‌ آن‌ برگزيدند، با اين‌ آيه‌ بر رسول‌ خويش‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم حرام‌ گردانيد كه‌ ديگر باهمسران‌ خود زني‌ ديگر بگيرند «و برايت‌ حلال‌ نيست‌ كه‌ زنان‌ ديگري‌ را جانشين ‌آنان‌ كني‌» يعني: برايت‌ حلال‌ نيست‌ كه‌ يك ‌تن‌ يا بيشتر از همسرانت‌ را طلاق‌ دهي‌و در عوض‌ آنان‌ با زناني‌ ديگر ازدواج‌ كني‌ «هرچند زيبايي‌ آنان‌ تو را به‌ شگفت ‌آورد» يعني: هرچند زيبايي‌ زن‌ يا زناني‌ كه‌ مي‌خواهي‌ آنان‌ را جانشين‌ همسرانت ‌گرداني، مورد پسند باشد «به‌ استثناي‌ آنچه‌ كه‌ دست‌ تو مالك‌ شده‌ است‌» يعني: بجز كنيزاني‌ كه‌ در ملك‌ تو هستند. پس‌ برايت‌ جايز است‌ كه‌ آنان‌ را به‌ ازدواج‌ خويش ‌درآورده‌ و از آنان‌ بر تعداد همسرانت‌ بيفزايي‌ چنان‌كه‌ رسول‌‌خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بعد از نزول ‌اين‌ آيه، مالك‌ ماريه‌ قبطيه‌ شدند و با وي‌ ازدواج‌ كردند و فرزندشان‌ ابراهيم‌ كه‌ در حيات‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  درگذشت، از وي‌ به‌ دنيا آمد «و خدا بر همه‌ چيز مراقب ‌است‌» پس‌ از مخالفت‌ اوامر وي‌ حذر كنيد.

اين‌ آيه‌ دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ نگريستن‌ به‌سوي‌ دختر، يا زن‌ به‌ منظور خواستگاري‌ از وي‌ جايز است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «إذا خطب‌ أحدكم‌ المرأة فإن ‌استطاع‌ أن‌ ينظر إلى‌ ما يدعوه‌ إلى‌ نكاحها فليفعل‌: هرگاه‌ يكي‌ از شما مي‌خواست‌ تا از زني‌ خواستگاري‌ نمايد، اگر مي‌توانست‌ كه ‌به‌سوي‌ آن‌كه‌ او را به‌ نكاح‌ وي‌ فرامي‌خواند بنگرد، بايد كه‌ چنين‌ كند». در حديث‌ شريف‌ ديگري‌ به‌ روايت‌ مغيره‌بن‌شعبه‌ رضی الله عنه آمده‌است‌ كه‌ گفت: «از زني‌خواستگاري‌ كردم‌. رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌ من‌ فرمودند: آيا به‌سوي‌ او نگريسته‌اي‌؟ گفتم: نه‌! فرمودند: به‌ او نگاه‌ كن‌ زيرا اين‌ امر نزديكتر به‌ آن‌ است‌ كه‌ در ميان‌ شما الفت‌ و محبت‌ برقرار سازد».

عائشه‌ و برخي‌ ديگر از صحابه‌ رضی الله عنهم گفته‌اند: «رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم رحلت‌ نكردند مگر اين‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ برايشان‌ حلال‌ گردانيد كه‌ ـ جز زنان‌ محرم‌ ـ هر تعداد از زنان‌ ديگر را كه‌ مي‌خواهند، به‌ همسري‌ بگيرند». برخي‌ بر اساس‌ اين‌ روايت ‌برآنند كه‌ حكم‌ اين‌ آيه‌ منسوخ‌ است‌ اما ترجيح‌ اين‌ است‌ كه‌ آيه‌ كريمه‌ محكم‌ است‌ و منسوخ‌ نيست‌ زيرا ـ چنان‌ كه‌ ابن‌ العربي‌ در «احكام‌القرآن‌» گفته ‌است‌ ـ انتساب‌ روايت‌ بالا به‌ عائشه‌ رضي‌ الله عنها ضعيف‌ است‌.

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلَى طَعَامٍ غَيْرَ نَاظِرِينَ إِنَاهُ وَلَكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنكُمْ وَاللَّهُ لَا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعاً فَاسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاء حِجَابٍ ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَمَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِيماً ‏ (53)

«اي‌ مؤمنان‌! به‌ خانه‌هاي‌ پيامبر داخل‌ نشويد» اين‌ نهي‌اي‌ است‌ عام‌ براي‌ تمام‌ صحابه‌ رضی الله عنهم كه‌ به‌ خانه‌اي‌ از خانه‌هاي‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم وارد نشوند: «مگر آن‌ كه‌ براي ‌صرف‌ طعامي‌ به‌ شما اجازه‌ داده‌ شود» يعني: مگر آن‌ كه‌ از سوي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  براي ‌صرف‌ طعامي‌ دعوت‌ شده‌ باشيد «بي‌ آن‌كه‌ منتظر آماده‌ شدن‌ آن‌ باشيد» يعني: بي‌آن‌كه‌ به‌ انتظار پخته‌ شدن‌ غذا، در خانه‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  بنشينيد «ولي‌ هنگامي‌ كه‌ دعوت ‌شديد، داخل‌ شويد» يعني: هنگامي‌ كه‌ از سوي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  دعوت‌ شديد و به‌ شما اجازه‌ دخول‌ داده‌ شد، وارد شويد در غير آن، دعوت‌ به‌تنهايي‌ نيز مجوز كافي ‌براي‌ داخل‌شدن‌ شما نيست‌ «پس‌ چون‌ غذا خورديد، پراكنده‌ شويد» لذا مؤمنان‌ به‌بيرون‌ آمدن‌ از منزلي‌ كه‌ در آن‌ دعوت‌ شده‌اند، بعد از صرف‌ غذا و به‌سر رسيدن ‌مقصود، ملزم‌اند.

بيضاوي‌ در بيان‌ سبب‌ نزول‌ مي‌گويد: آيه‌ كريمه‌ خطاب‌ به‌ كساني‌است‌ كه‌ چشم‌انتظار غذاي‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند و به‌ اتاقهايشان‌ داخل‌ شده‌ و منتظر مي‌نشستند تا غذا پخته‌ شود. روايت‌ شده‌است‌ كه‌ عائشه‌ رضي‌ الله عنها فرمود: «در امر گرانجانان‌ طفيلي‌ همين‌ بس‌ كه‌ خداوند متعال‌ آنان‌ را تحمل‌ نكرد وفرمود: فاذا طعمتم‌ فانتشروا». از سليمان‌بن‌ارقم‌ روايت‌ شده‌است‌ كه‌ گفت: اين‌ آيه‌ درباره‌ افراد تنبل، گرانجان‌ و طفيلي‌ نازل‌ شده‌است‌ و از همين‌ جهت‌ است‌ كه ‌برخي‌ اين‌ آيه‌ را، آيه‌ «ثقلاء: تنبلان‌» ناميده‌اند.

«و نه‌ سرگرم‌ سخني‌ گرديد» مراد نهي‌ از نشستن‌ بعد از صرف‌ غذا و سرگرم ‌شدن ‌به‌ سخنان‌ است‌. «بي‌گمان‌ اين‌ كار» يعني: داخل‌شدن‌ بدون‌ اجازه، يا داخل‌ شدن ‌با اجازه‌ و به‌ انتظار پخته ‌شدن‌ غذا نشستن‌ و به‌ سخنان‌ سرگرم‌ شدن‌ «پيامبر را رنج ‌مي‌دهد ولي‌ از شما شرم‌ مي‌دارد» از اين‌ كه‌ بگويد: برخيزيد و بيرون‌ رويد. «ولي ‌خدا از حق‌ شرم‌ نمي‌كند» يعني: خداوند جلّ‌ جلاله بيان‌ آنچه‌ را كه‌ حق‌ و راست‌ است، براي‌ شما فرو نمي‌گذارد. «و چون‌ از زنان‌ پيامبر متاعي‌ خواستيد» از اسباب‌ و ظروف‌ خانه‌ و غيره‌. يعني: چون‌ با زنان‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  از روي‌ ضرورت‌ سخن‌ گفتيد؛ «پس‌ از پشت‌ پرده‌» و حايلي‌ كه‌ ميان‌ شما و آنان‌ فروهشته ‌باشد «از آنان ‌بخواهيد» و به‌ طور كلي‌ به‌ سوي‌ زنان‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  نگاه‌ نكنيد «اين‌» خواستن‌ آن ‌كالا از پشت‌ پرده‌ و حجاب‌ «براي‌ دلهاي‌ شما و دلهاي‌ آنان‌ پاكيزه‌تر است‌» يعني: اين‌ كار، پاك‌ كننده‌تراست‌ براي‌ دلهاي‌ شما و آنان‌ از شك‌ و شبهه، وساوس‌ شيطاني‌ و برداشتهاي‌ بدي‌ كه‌ براي‌ مردان‌ در امر زنان‌ و براي‌ زنان‌ در امر مردان ‌پيش‌ مي‌آيد «و براي‌ شما سزاوار نيست‌ كه‌ رسول‌ خدا را برنجانيد» يعني: شما اين‌ حق‌ را نداريد كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم  را در چيزي‌ از چيزها برنجانيد و اذيت‌ نماييد «ومطلقا نبايد زنانش‌ را پس‌ از وفات‌ او به‌ نكاح‌ خود درآوريد» زيرا آنان‌ مادران‌ مؤمنان ‌هستند و نكاح‌ مادران‌ براي‌ فرزندان‌ حلال‌ نيست‌ «بي‌گمان‌ اين‌ كار» يعني: به‌ نكاح ‌گرفتن‌ همسران‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  بعد از رحلتشان‌ «نزد الله بزرگ‌ است‌» يعني: گناهي ‌بزرگ‌ و كاري‌ بس‌ سهمگين‌ و نادرست‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «زنان ‌من‌ در دنيا زنان‌ من‌ در آخرتند».

نقل‌ است‌ كه‌ برخي‌ از مردم‌ هنگامي‌ كه‌ براي‌ صرف‌ غذا به‌ منزل‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  دعوت‌ مي‌شدند، منزل‌ را بر پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  و خانواده‌ ايشان‌ تنگ‌ نموده‌ و سخناني ‌در ميان‌ مي‌آوردند كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم مطرح ‌كردن‌ آنها را دوست‌ نداشت‌ ولي‌ آن‌حضرت‌ صلّی الله علیه و آله وسلّماز روي‌ كرم‌ و بزرگواري‌اي‌ كه‌ داشتند، اين‌ سخن‌ درازي‌ آنان‌ را تحمل‌ كرده‌ و بر اين‌ رنج‌ و آزار شكيبايي‌ مي‌ورزيدند پس‌ خداي‌ عزوجل ‌خواست‌ تا به‌ اين‌ روند آزاردهنده‌ پايان‌ دهد لذا به‌ كساني‌ كه‌ به‌ محضر پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  آمدند، ادب‌ آموخت‌ و اين‌ آيه‌ ادب‌آموز آنان‌ و آيندگانشان‌ گرديد.

از انس‌بن‌مالك‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ روايت‌ شده‌است‌ كه‌ فرمود: «چون‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم زينب‌ دختر جحش‌ را به‌ همسري‌ گرفتند، مردم‌ را به‌ صرف‌ غذاي‌ عروسي‌ (وليمه‌) دعوت‌ كردند، مردم‌ آمدند و غذا را صرف‌ كردند. بعد از آن‌ به‌ سخنان‌ سرگرم‌ شده‌ و نشستند. رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم از خود حركتي‌ نشان‌ دادند كه‌ گويي ‌براي‌ برخاستنشان‌ آماده‌ مي‌شوند اما مدعوين‌ برنخاستند. چون‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم اين ‌وضع‌ را ديدند، خود برخاستند و كساني‌ از جمع‌ هم‌ با ايشان‌ برخاستند ولي‌ سه‌ نفر همچنان‌ نشسته‌ بودند و بعدا برخاستند و رفتند. در اين‌ هنگام‌ من‌ نزد رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم رفتم‌ و به‌ ايشان‌ خبر دادم‌ كه‌ آنان‌ رفته‌اند. پس‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌خانه‌شان‌ وارد شدند و من‌ هم‌ رفتم‌ تا با ايشان‌ وارد شوم‌ كه‌ در اين‌ هنگام، ميان‌ من‌ و آنان‌ پرده‌ افگنده‌ شد و خداوند جلّ‌ جلاله اين‌ آيه‌ را نازل‌ فرمود: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ) تا فرموده‌اش: (إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِيماً ‏ ).

اين‌ آيه، آيه‌ «حجاب‌» ناميده‌ مي‌شود.

 

إِن تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً ‏ (54)

«اگر چيزي‌» از آزار دادن‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  «را آشكار كنيد يا آن‌ را پنهان‌ داريد، قطعا خدا به‌ هرچيزي‌ داناست‌» و شما را در برابر آن‌ مجازات‌ مي‌كند.

بنا به‌ روايتي‌ در بيان‌ سبب‌ نزول: آيه‌ كريمه‌ هنگامي‌ نازل‌ شد كه‌ يكي‌ از اصحاب ‌گفت: اگر رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم رحلت‌ كردند، من‌ فلان‌ همسر ايشان‌ را به‌ نكاح ‌مي‌گيرم‌. سدي‌ گفته ‌است: گوينده‌ اين‌ سخن، طلحه‌بن‌عبيدالله بود كه‌ از اين‌ سخن ‌خويش‌ توبه‌ كرد و در توبه‌ از آن، برده‌اي‌ را آزاد و ده‌ شتر با بار آن‌ را در راه‌ خدا جلّ‌ جلاله انفاق‌ كرد و پاي‌ پياده‌ به‌ حج‌ رفت‌. ابوبكربن‌عربي‌ مي‌گويد: بجز روايت ‌انس‌ و عمر رضي‌الله عنهما، تمام‌ روايات‌ ديگر در اين‌باره‌ ضعيف‌ است‌.

 

لَّا جُنَاحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبَائِهِنَّ وَلَا أَبْنَائِهِنَّ وَلَا إِخْوَانِهِنَّ وَلَا أَبْنَاء إِخْوَانِهِنَّ وَلَا أَبْنَاء أَخَوَاتِهِنَّ وَلَا نِسَائِهِنَّ وَلَا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ وَاتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً ‏ (55)

بعد از آن‌كه‌ خداوند متعال‌ زنان‌ را به‌ رعايت‌ حجاب‌ در مورد بيگانگان‌ امر كرد، در اينجا روشن‌ مي‌سازد كه‌ حجاب گرفتن‌ از گروهي‌ از نزديكان‌ كه‌ در اين ‌آيه‌ به‌ ذكر ايشان‌ مي‌پردازد، واجب‌ نيست‌ چنان‌كه‌ در سوره‌ «نور» نيز آنان‌ را با تفصيل‌ بيشتري‌ استثنا كرده‌است: «بر زنان‌ هيچ‌ گناهي‌ نيست‌ در مورد فروگذاشتن‌حجاب‌ پيش‌ پدران‌ خويش‌ و پسران‌ خويش‌ و برادران‌ خويش‌ و پسران‌ برادران‌ خويش‌ و پسران‌ خواهران‌ خويش‌ و زنان‌ هم‌جنس‌ خويش‌» از نزديكان‌ يا همسايگانشان، يا زناني‌ كه‌ آنان‌ را به‌ ديدارشان‌ حاجتي‌ است‌ «و نه‌ آنچه‌ كه‌ دست‌ آنان‌ مالك‌ آن‌ شده ‌است‌» از غلامان‌ و كنيزان‌ ـ چنان‌كه‌ ابن‌كثير گفته‌ است‌. اما سعيدبن‌مسيب‌مي‌گويد: مراد، فقط كنيزان‌ زنانند نه‌ غلامانشان‌ و بايد از غلامان‌ حجاب‌ بگيرند. ومذهب‌ حنفي‌ نيز اين‌ است‌. نسفي‌ مي‌گويد: «خداوند جلّ‌ جلاله عمو و دايي‌ (خالو) را ذكر نكرد زيرا آن‌ دو به‌ منزله‌ پدر شخص‌ هستند». پس‌ بر زنان‌ حجاب‌ گرفتن‌ نزد اين‌ گروه‌ واجب‌ نيست‌. «و اي‌ زنان‌! از الله پروا بداريد» در تمام‌ امور؛ از جمله‌ در اموري‌ كه‌ در اينجا ذكر شد «همانا خدا بر همه‌ چيز شهيد است‌» يعني: دانا و گواه ‌است‌ و هيچ‌ امري‌ بر او پنهان‌ نمي‌ماند.

بخاري‌ و مسلم‌ از انس‌ رضی الله عنه در بيان‌ سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌ عمربن‌خطاب‌ رضی الله عنه گفت: يا رسول‌الله! افراد نيك‌ و بد همه‌ بر زنان‌ شما وارد مي‌شوند، اي‌ كاش‌ آنان‌ را در حجاب‌ قرار مي‌داديد. پس‌ خداوند جلّ‌ جلاله آيه‌ حجاب‌ را نازل‌ فرمود. لذا اين‌ آيه‌ از موافقات‌ عمر رضی الله عنه است‌.

 

إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً ‏ (56)

«همانا خدا و فرشتگانش‌ بر پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم لاه‌ مي‌فرستند» صلاه: در لغت‌ دعاء است‌ و از جانب‌ خداوند جلّ‌ جلاله رحمت‌ و رضوان، از جانب‌ فرشتگان‌ دعا و استغفار و از جانب‌ امت‌ دعا و بزرگداشت‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌ «اي‌ مؤمنان‌! شما نيز بر او درود فرستيد و سلام‌ گوييد به‌ سلام ‌گفتني‌» يعني: ميان‌ درود و سلام‌ گفتن‌ بر آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم جمع‌ كنيد و بگوييد: «اللهم‌ صل‌ علي‌ سيدنا محمد و آله‌ و سلم‌».

خداوند جلّ‌ جلاله در اين‌ آيه، از مقام‌ و منزلت‌ رسول‌ گرامي‌اش‌ نزد خويش‌ در ملا اعلي‌ خبر داده‌ و فرموده‌ است: او نزد فرشتگانش‌ بر پيامبر خويش‌ درود مي‌فرستد و فرشتگان‌ وي‌ نيز بر او درود مي‌فرستند بنابراين، حق‌ تعالي‌ بندگانش‌ را نيز دستور مي‌دهد تا در اين‌ كار به‌ او و فرشتگانش‌ اقتدا كرده‌ و بر آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم درود بفرستند تا ثنا و درود پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم ، بر زبان‌ همه‌ عالميان‌ از عالم‌ علوي‌ و سفلي‌ جاري ‌گردد.

علما اتفاق ‌نظر دارند بر اين‌ كه‌ درود فرستادن‌ بر آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم بر هر مسلماني ‌فرض‌ است‌ و كمترين‌ حد آن‌ در عمر يك‌بار مي‌باشد. البته‌ لفظ «صلاه‌» و«سلام‌» بر رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، شعاري‌ مخصوص‌ به‌ ايشان‌ است‌ پس‌ سزاوار نيست‌ كه ‌مستقلا گفته‌ شود: صلاه‌ (درود) خداوند بر فلان‌. يا: فلان‌ عليه‌السلام‌. اما به‌تبع ‌صلاه‌ و سلام‌ گفتن‌ بر آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، صلاه‌ و سلام‌ گفتن‌ بر ديگران‌ كه‌ اهل‌ آن‌ باشند جايز است، مانند اين‌ كه‌ گفته‌ شود: «اللهم‌ صل‌ و سلم‌ علي‌ رسول‌ الله‌ و آله‌ واصحابه: خدايا! درود و سلام‌ بفرست‌ بر رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و بر آل‌ و اصحابشان‌». در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ كعب‌بن‌ عجره‌ رضی الله عنه آمده‌است‌ كه‌ گفت: يكي‌ از اصحاب‌ رضی الله عنهم خطاب‌ به‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: يا رسول‌الله! اما سلام‌گفتن‌ بر شما را كه‌ شناختيم، يعني‌ در قعده‌؛ آن‌گاه‌ كه‌ در «التحيات‌» چنين‌ مي‌خوانيم: «السلام ‌عليك‌ أيها النبي‌ ورحمة‌ الله‌ وبركاته‌» پس‌ بفرماييد كه‌ صلاه‌ بر شما چگونه‌ است‌؟ فرمودند؛ بگوييد: «اللهم‌ صل‌ علي‌ محمد وعلي‌ آل‌ محمد كما صليت‌ علي‌ إبراهيم‌ وعلي‌آل‌ إبراهيم‌ إنك‌ حميد مجيد. اللهم‌ إنك‌ حميد مجيد».

در باب‌ فضيلت‌ درود فرستادن‌ بر رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ انس‌ رضی الله عنه آمده‌ است: «من‌ صلي‌ علي‌ صلاة واحدة صلي‌ الله‌ عليه‌ عشر صلوات‌ وحط عنه‌ عشر خطيئات: هركه‌ بر من‌ يك‌ بار درود بفرستد، خداوند متعال‌ بر او ده‌ بار درود مي‌فرستد و از دوش‌ او ده‌ گناه‌ را سبك‌ مي‌گرداند». همچنين‌ درحديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ علي‌ابن‌الحسين‌ از پدرش‌ رضی الله عنه آمده‌است‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «البخيل‌ من‌ ذكرت‌ عنده‌ ثم‌ لم‌ يصل‌ علي: بخيل‌ كسي‌ است‌ كه‌ نام‌ من‌ نزد وي‌ برده‌ شود اما بر من‌ درود نفرستد». همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «ما منكم‌ من‌ أحد يسلم‌ علي‌ إلا رد الله‌ علي‌ روحي‌ حتي‌ أرد عليه‌ السلام: هيچ‌ كس‌ ازشما نيست‌ كه‌ بر من‌ سلام‌ گويد مگر اين‌ كه‌ خداوند روح‌ من‌ را به‌ من‌ برمي‌گرداند تا جواب‌ سلام‌ وي‌ را به‌ وي‌ برگردانم‌».

بايد دانست‌ كه‌ درود گفتن‌ بسيار بر سول‌اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز جمعه، در هنگام ‌زيارت‌ قبر آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، بعد از اذان‌ و در هنگام‌ حضور نماز جنازه‌ مسنون ‌است‌. سهل‌بن‌ عبدالله تستري‌ مي‌گويد: «درود فرستادن‌ بر سول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم افضل‌عبادات‌ است‌ زيرا اول‌ خداوند جلّ‌ جلاله و فرشتگان‌ وي‌ عهده‌دار آن‌ شده‌اند و سپس ‌حق‌ تعالي‌ مؤمنان‌ را به‌ آن‌ دستور داده‌ در حالي‌ كه‌ ساير عبادات‌ اين‌چنين‌ نيست‌». اما درود فرستادن‌ بر رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم در نماز، نزد شافعي‌ واجب‌ و نزد جمهور فقها سنتي‌ ستوده‌ است‌.

 

إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُّهِيناً ‏ (57)

«بي‌گمان‌ كساني‌ كه‌ خدا و پيامبرش‌ را مي‌رنجانند، خدا آنان‌ را در دنيا و آخرت‌ لعنت‌ كرده‌» يعني: آنان‌ را از رحمت‌ خويش‌ طرد كرده‌ «و برايشان‌ عذابي‌ خواركننده‌ آماده‌ كرده‌است‌» آنان‌ مشركان‌ و يهود و نصاري‌اند كه‌ به‌ خداوند جلّ‌ جلاله نسبت‌ فرزند را دادند. همچنين‌ همه‌ كساني‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ و تقدس‌ را دشنام‌ مي‌دهند، يا به‌ وي ‌نسبتي‌ مي‌دهند كه‌ ـ به‌ هر گونه‌ و شكلي‌ ـ اهانت‌آميز است، در زمره‌ اين‌ گروه ‌داخل‌ مي‌شوند. چنان‌كه‌ آيه‌ كريمه‌ ناظر بر كساني‌ نيز هست‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را تكذيب‌ كرده، چهره‌ مبارك‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم را مجروح‌ و خون‌آلود ساخته‌ و دندان‌ آن‌ حضرت‌ صلّی الله علیه و سلّم را شكستند و كساني‌ كه‌ گفتند: او ديوانه، يا شاعر، يا دروغگو يا ساحر است‌. و هر سخن‌ يا عملي‌ كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را مي‌رنجاند، نيز در حكم‌ اين‌ آيه‌ داخل‌ است‌.

 

وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِيناً ‏ (58)

«و كساني‌ كه‌ مردان‌ و زنان‌ مؤمن‌ را بي‌ آن‌كه‌ مرتكب‌ عملي‌ ناروا شده‌ باشند، آزار مي‌رسانند» يعني: آنان‌ را به‌ وجهي‌ از وجوه‌ آزار رساني‌ به‌ ناحق‌ و ناروا مي‌آزارند؛ مانند گفتن‌ سخني‌ زشت، يا در پيش‌ گرفتن‌ رفتاري‌ نادرست‌ با آنان ‌«قطعا بهتان‌ و گناه‌ آشكاري‌ به‌ گردن‌ گرفته‌ اند».

ملاحظه‌ مي‌كنيم‌ كه‌ در آزار رساندن‌ به‌ خدا جلّ‌ جلاله و پيامبرش‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، حكم‌ مطلق‌ ذكر شد زيرا اين‌ كار ابدا و به‌ هيچ‌ صورتي‌ حق‌ نيست‌ اما آزار رساندن‌ به‌ مؤمنان‌ به‌قيد: (بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا)  : (بي‌ آن‌كه‌ مرتكب‌ عملي‌ ناروا شده‌ باشند) مقيد ساخته‌ شد زيرا آزار دادن‌ مؤمن‌ گاهي‌ به‌ حق‌ است‌ و گاهي‌ به‌ ناروا؛ آنچه‌ كه‌ به‌ حق‌ است، در حد و تعذير مي‌باشد: مثلا اگر مؤمن‌ كسي‌ را دشنام‌ دهد، يا او را بزند، يا به‌ قتل‌رساند، در اين‌ صورت‌ جايز است‌ كه‌ با او اين‌ عمل‌ به‌ عنوان‌ حد و قصاص‌ انجام ‌شود و اگر مالي‌ را تلف‌ كند، بر او غرامت‌ مانند آن‌ است‌ و چه‌بسا كه‌ مرتكب ‌معصيتي‌ شود و در قبال‌ آن‌ تعزير گردد.

بايد دانست‌ كه‌ از سخت‌ترين‌ انواع‌ آزاررساني‌ به‌ مؤمن، طعنه‌زدن‌ به‌ اصحاب ‌رسول‌ خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، غيبت‌ مسلمانان‌ و مباح‌ شمردن‌ آبروي‌ ايشان‌ است‌.

 

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً ‏ (59)

«اي‌ پيامبر! به‌ زنان‌ و دخترانت‌ و به‌ زنان‌ مسلمانان‌ بگو: جلبابهاي‌ خود را بر خود نزديك‌ سازند» جلباب: چادر يا جامه‌ گشادي‌ است‌ كه‌ زنان‌ بر روي‌ لباس‌ خود مي‌اندازند و تمام‌ بدنشان‌ را مي‌پوشاند. نزديك ‌كردن‌ جلباب‌ بر خود به‌ اين‌ معني ‌است‌ كه‌ آن‌ را بر خود فروپوشانند تا تجمل‌ و زينتي‌ را كه‌ خداي‌ عزوجل‌ ايشان‌ را به‌ پنهان‌ كردن‌ آن‌ دستور داده‌است، بر ايشان‌ بپوشاند. ابن‌عباس رضی الله عنه در تفسير آيه ‌كريمه‌ مي‌گويد: «خداوند متعال‌ زنان‌ مؤمن‌ را فرمان‌ داد تا چون‌ از خانه‌هاي‌ خود براي‌ حاجتي‌ بيرون‌ مي‌روند، صورت‌ خود را از بالاي‌ سر با چادر بپوشانند و فقط يك‌ چشم‌ خويش‌ را آشكار سازند». «اين‌» فروپوشيدن‌ چادرها «نزديك‌تر است‌ به‌ آن‌كه‌ شناخته‌ شوند» يعني: نزديك‌تر به‌ آن‌ است‌ كه‌ بيننده‌ آنان‌ را بشناسد و بداند كه‌ ايشان‌ از زنان‌ آزاد و پاك‌ و وارسته‌ هستند لذا ايشان‌ را از كنيزان‌ تمييز دهد «و مورد آزار قرار داده‌ نشوند» با تعرض‌ از سوي‌ مردم‌ ناپاك‌.

ابن‌كثير از سدي‌ نقل‌ مي‌كند: «در مدينه‌ گروهي‌ از فاسقان‌ و اوباشان‌ بودند كه‌ چون‌ در شب‌ هوا تاريك‌ مي‌شد، به‌ كوچه‌ها بيرون‌ آمده‌ و به‌ زنان‌ تعرض ‌مي‌كردند ولي‌ اگر مي‌ديدند كه‌ زني‌ چادر دارد، مي‌گفتند: اين‌ زن‌ آزاد است‌ نه‌ كنيز لذا از او دست‌ برمي‌داشتند و چون‌ زني‌ را بدون‌ چادر مي‌ديدند، مي‌گفتند: اين‌ زن‌ كنيز است‌ پس‌ به‌ او تعرض‌ مي‌كردند». «و خدا آمرزنده‌» است‌ از آنچه‌ كه‌ زنان‌ مؤمن‌ در گذشته‌ نكرده‌اند، از ننهادن‌ روسري‌ و چادر بر سر خود «مهربان ‌است‌» به‌ آنان‌.

ام‌سلمه‌ رضي‌ الله عنها مي‌گويد: «چون‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد، زنان‌ انصار كه‌ از خانه‌هاي‌ خود بيرون‌ مي‌آمدند، چنان‌ با وقار و آرامي‌ راه‌ مي‌رفتند كه‌ گويي‌ بر سر آنان‌ كلاغ‌ نشسته ‌است‌ در حالي‌ كه‌ جامه‌هاي‌ سياهي‌ پوشيده‌ بودند».

 

لَئِن لَّمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلاً ‏ (60)

«اگر منافقان‌ و كساني‌ كه‌ در دلهايشان‌ بيماري‌ است‌» يعني: شك‌ و شبهه‌اي‌ در امر دين‌ است‌. عكرمه‌ مي‌گويد: «مراد از آنان‌ در اينجا، زناكاران‌ اند» «و شايعه‌سازان‌ در مدينه‌» كه‌ اخبار و گزارشهاي‌ دروغيني‌ را كه‌ متضمن‌ ضعف‌ و ناتواني‌ و فروپاشي‌ مسلمانان‌ و برتري‌ و غلبه‌ مشركان‌ برآنان‌ است، پخش‌ مي‌كنند «دست‌ برندارند» از نفاق‌ و شك‌ و شايعه‌سازي‌ خود «البته‌ تو را بر آنان‌ سخت ‌برمي‌گماريم‌» يعني: قطعا تو را برآنان‌ مسلط مي‌گردانيم‌ و تو به‌ فرمان‌ و دستور ما آنان‌ را با كشتن‌ و تاروماركردن، ريشه‌كن‌ و نابود مي‌گرداني‌ «و سپس‌ جز اندك‌مدتي‌ در مدينه‌ در جوار تو نپايند» زيرا ما به‌ تو دستور مي‌دهيم‌ كه‌ آنان‌ را از مدينه‌ تبعيد و طرد كني‌. آري‌! اين‌ گروه‌ شايعه‌ساز و تزلزل‌افگن، اخباري‌ را در مدينه‌ پخش‌ مي‌ كردند كه‌ گاهي‌ در مورد شكست گروههاي‌ اعزامي‌ جنگي‌ مسلمانان، باري‌ در باره‌ كشته ‌شدنشان‌ و گاهي‌ حاكي‌ از مغلوبيت‌ آنان‌ بود و يا شايعه‌ هجوم‌ و حمله‌ دشمن‌ به‌ مدينه‌ را پخش‌ مي‌كردند در حالي‌ كه‌ اين‌ شايعه‌ها كاملا دروغ‌ بود، كه‌ اخبار و شايعاتي‌ از اين‌ دست، دلهاي‌ مسلمانان‌ را مي‌شكست ‌و روحيه‌هايشان‌ را آشفته‌ مي‌ساخت‌. پس‌ خداوند جلّ‌ جلاله با اين‌ آيه، آنان‌ را تهديد كرد.

يادآور مي‌شويم‌ كه‌ مجازات‌ منافقان‌ عملا تا اواخر زندگي‌ نبي‌اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به ‌تأخير افتاد و در اواخر بعثت‌ ـ آن‌گاه‌ كه‌ سوره‌ «برائه‌» نازل‌ شد ـ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور دادند تا مردم‌ گردهم‌ آيند آن‌گاه‌ منافقان‌ را رسوا ساخته‌ و خطاب‌ به‌ افرادي‌ در درون‌ جمعيت‌ گفتند: «اي‌ فلان‌! برخيز و بيرون‌ رو زيرا تو منافق‌ هستي، اي ‌فلان‌ برخيز...». پس‌ برادران‌ و اقوام‌ مسلمانشان‌ برمي‌خاستند و عهده‌دار اخراج ‌آنان‌ از مسجد مي‌شدند.

 

مَلْعُونِينَ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلاً ‏ (61)

«لعنت‌ كرده‌ شدگانند» يعني: منافقان، بيماردلان‌ و شايعه‌سازان، در آن‌ حال ‌طرد شده‌ و رانده ‌شده‌اند «و هر كجا يافته‌ شوند، اسير گرفته ‌شوند و به‌ كشتني‌ سخت ‌كشته‌ شوند» و هرگز كسي‌ را نيابند كه‌ پناهشان‌ دهد بلكه‌ مردم‌ بر آنان‌ يورش‌ برده، اسيرشان‌ مي‌كنند و به‌ قتلشان‌ مي‌رسانند، از آن‌ روي‌ كه‌ خدا جلّ‌ جلاله و رسول‌ وي ‌بر آنان‌ خشم‌ گرفته‌اند. آري‌! چنانچه‌ منافقان‌ دست‌ برندارند، اين‌ وقايع‌ همه‌ بر سر آنان‌ مي‌آيد.

 

سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً ‏ (62)

«در باره‌ كساني‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ گذشته‌اند، همين‌ سنت‌ خدا جاري‌ بوده‌ است‌» يعني: سنت‌ كشتار منافقان‌ را خداي‌ عزوجل‌ در امتهاي‌ گذشته‌ جاري‌ كرده‌ است‌ لذا حكم‌ منافقان‌ شايعه‌پراكن‌ تزلزل‌برانگيز در ميان‌ اين‌ امت‌ نيز، همين‌ است‌ «و در سنت‌ خدا هرگز تغيير و تبديلي‌ نمي‌يابي‌» بلكه‌ اين‌ سنت‌ در مورد امثال‌ اين‌ گروه‌ ـ اعم‌ از پيشينيان‌ و آيندگان‌ همه‌ ـ ثابت، هميشگي‌ و پايدار است‌.

از اين‌ آيات‌ درمي‌يابيم‌ كه‌ به‌ قتل‌ منافقان‌ در صورتي‌ حكم‌ مي‌شود كه‌ ضرورت‌ آن‌ را ايجاب‌ كند.

 

يَسْأَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللَّهِ وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً ‏ (63)

«مردم‌» يعني: مشركان‌ مكه‌ «از تو درباره‌ قيامت‌» يعني: از وقت‌ وقوع‌ آن ‌«مي‌پرسند» از روي‌ عناد و استبعاد و آزمودنت‌ «بگو: علم‌ آن‌ فقط نزد الله است‌» و هيچ‌كس‌ ديگر از آن‌ آگاهي‌ ندارد «و تو چه‌ داني‌» اي‌ محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم! «چه ‌بسا قيامت‌ نزديك‌ باشد» و در زماني‌ نزديك‌ روي‌ دهد. مخاطب ‌ساختن‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم براي‌ بيان‌ اين‌ حقيقت‌ است‌ كه‌ هرگاه‌ قيامت‌ از ايشان‌ در پرده‌ غيب ‌مستور باشد و ايشان‌ ـ درحالي‌كه‌ فرستاده‌ خدا جلّ‌ جلاله هستند ـ وقت‌ آن‌ را ندانند پس ‌در اين‌ صورت، ديگران‌ چگونه‌ وقت‌ آن‌ را خواهند دانست‌؟ آري‌! وقت‌ قيامت ‌پنهان‌ نگاه‌ داشته ‌شد تا بندگان‌ در هر حال‌ براي‌ آن‌ آماده‌ باشند.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ بخاري‌ آمده‌است‌ كه‌ رسول‌اكرم‌ صلّی الله علیه و سلّم فرمودند: «بعثت ‌والساعة كهاتين: من‌ در حالي‌ مبعوث‌ شدم‌ كه‌ قيامت‌ مانند اين ‌دو [انگشتم]‌ نزديك‌ است‌». و به‌سوي‌ دو انگشت‌ سبابه‌ و وسطاي‌ خود اشاره‌ كردند. يعني: چنان‌كه‌ اين‌ دو انگشت‌ مياني‌ به‌هم‌ نزديكند، قيامت‌ نيز نزديك‌ است‌.

 

إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكَافِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً ‏ (64)

«همانا خداوند كافران‌ را لعنت‌ كرده‌» يعني: آنان‌ را از رحمت‌ خويش‌ طرد كرده ‌و دور رانده‌ است‌ «و برايشان‌» در آخرت‌ همراه‌ با اين‌ لعنت‌ در دنيا «آتش ‌فروزاني‌ آماده‌ كرده ‌است‌» سعير: آتش‌ بسيار فروزان‌ و سهمگين‌ است‌.

 

خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً لَّا يَجِدُونَ وَلِيّاً وَلَا نَصِيراً ‏ (65)

«جاودان‌ و هميشه‌» بي‌ هيچ‌ گسست‌ و انقطاعي‌ «در آن‌ مي‌مانند» نه‌ از آن ‌بيرون‌ برده‌ مي‌شوند و نه‌ در آن‌ زوال‌ و فنايي‌ دارند «نه‌ هيچ‌ دوستي‌ مي‌يابند» كه ‌ياري‌ و پشتيباني‌شان‌ كند و آنان‌ را از عذاب‌ دوزخ‌ باز دارد «و نه‌ هيچ‌ ياوري‌» كه ‌نصرتشان‌ داده‌ و آنان‌ را از آن‌ برهاند.

 

يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا ‏ (66)

«روزي‌ كه‌ چهره‌هايشان‌ در آتش‌ دوزخ‌ گردانده‌ شود» يعني: زيروروي‌ شود، گاهي‌ به‌ اين‌ جهت‌ و گاهي‌ بر جهتي ‌ديگر، از پشت‌ به‌ رو، همانند گوشت‌ كه‌ در آتش‌ بريان‌ كرده‌ مي‌شود. يا مراد، دگرگون ‌شدن‌ رنگهايشان‌ با سوزش‌ آتش‌ است‌كه‌ گاهي‌ سياه‌ و گاهي‌ كبود مي‌شود. چهره‌ها به‌ يادآوري‌ مخصوص‌ ساخته‌ شد زيرا چهره‌ گرامي‌ترين‌ عضو جسم‌ انسان‌ است‌. «مي‌گويند: اي‌ كاش‌ ما الله را فرمان ‌مي‌برديم‌ و پيامبر را اطاعت‌ مي‌كرديم‌» يعني: كافران‌ آرزو مي‌كنند كه‌ كاش‌ در دنيا خدا جلّ‌ جلاله و رسول‌ او صلّی الله علیه و آله و سلّم را اطاعت‌ مي‌كردند و به‌ آنچه‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  آورده ‌بود، ايمان ‌مي‌آوردند تا از اين‌ عذابي‌ كه‌ در آن‌ درافتاده‌اند، نجات‌ مي‌يافتند چنان‌كه‌ مؤمنان ‌نجات‌ يافته‌اند.

 

وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا ‏ (67)

«و مي‌گويند: پروردگارا! ما از پيشوايان‌ و بزرگان‌ خود فرمان‌ برديم‌» يعني: از رؤسا و علماي‌ گمراه‌گر و رهبران‌ تباهي‌ و فساد فرمان‌ برديم‌ و به‌ آنان‌ اقتدا كرديم‌ «و ما را از راه‌ گمراه‌ ساختند» با آنچه‌ كه‌ براي‌ ما از كفر به‌ خدا جلّ‌ جلاله و رسولش ‌آراستند.

 

رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً ‏ (68)

«پروردگارا! آنان‌ را دوچندان‌ عذاب‌ ده‌» يعني: دو برابر عذاب‌ ما عذابشان‌ كن‌؛ يكي‌ عذاب‌ كفرشان‌ و ديگري‌ اين‌ عذاب‌ كه‌ ما را گمراه‌ ساختند «و لعنتشان‌ كن ‌لعنتي‌ بزرگ‌» يعني: لعنتي‌ كه‌ مقدار آن‌ بسيار بزرگ‌ و وقوع‌ آن‌ بر آنان‌ بسيار سخت‌باشد. بنا به‌ قرائتي: (لعنا كثيرا) آمده ‌است، يعني: لعنتشان‌ كن‌ به‌ لعنتي‌ بسيار. كه ‌اين‌ دو قرائت، در معني‌ به‌هم‌ نزديكند و ـ چنان‌كه‌ ابن‌كثير گفته‌ ـ خواننده‌ ميان ‌هر دو قرائت‌ مخير است‌.

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا وَكَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِيهاً ‏ (69)

«اي‌ مؤمنان‌! مانند كساني‌ نباشيد كه‌ موسي‌ را آزار دادند پس‌ خدا او را از آنچه‌ گفتند مبرا ساخت‌» به‌ اين‌ ترتيب، خداوند جلّ‌ جلاله مؤمنان‌ را اندرز مي‌دهد كه‌ پيامبرش‌ حضرت‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّم را نرنجانند و اذيت‌ نكنند چنان‌كه‌ بني‌اسرائيل‌ موسي‌ علیه السلام را رنجانيدند.

ابن‌ابي‌شيبه، ابن‌جرير و ابن‌منذر از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه روايت‌ كرده‌اند كه‌ فرمود: قوم ‌موسي‌ علیه السلام مي‌گفتند كه‌ او دبه‌ خايه‌ است‌. روزي‌ موسي‌ علیه السلام بيرون‌ آمد و جامه‌هاي‌ خود را از تن‌ خويش‌ بيرون‌ آورده‌ بر روي‌ سنگي‌ نهاد تا غسل‌ كند، آن‌ سنگ‌ برجامه‌ وي‌ پيچ‌ خورد و از جاي‌ خود پريده‌ به‌ چرخ‌ افتاد و روان‌ شد. موسي‌ علیه السلام ناگزير با تني‌ عريان‌ به‌دنبال‌ وي‌ افتاد و همين‌طور رفت‌ تا به‌ محل‌ مجالس ‌بني‌اسرائيل‌ رسيد. در اين‌ اثنا آنها تمام‌ بدنش‌ را به‌خوبي‌ ديدند و مشاهده‌ كردندكه‌ بيضه‌هاي‌ او ورم‌ ندارد و او دبه‌ خايه‌ نيست‌. اين‌ حديث‌ شريف‌ گوياي‌ برخي‌ ازمظاهر آزار رساندن‌ به‌ پيامبر ما صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌. ابن‌مسعود رضی الله عنه فرمود: رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم روزي‌ مالي‌ را ميان‌ اصحاب‌ رضی الله عنهم تقسيم‌ كردند. در اين‌ اثنا مردي‌ از انصار گفت: قطعا در اين‌ تقسيم‌ رضاي‌ خداوند متعال‌ مد نظر قرار نگرفته‌. پس چهره‌ مبارك‌ از فرط خشم‌ قرمز شد آن‌گاه‌ فرمودند: «رحمت‌ خداوند بر موسي‌ باد زيرا او بيشتر از اين‌ مورد آزار قرارگرفت‌ اما صبر كرد». «و موسي‌ نزد خدا با آبرو بود» و نزد وي ‌مقام‌ و منزلتي‌ عظيم‌ داشت‌ تا بدانجا كه‌ حق‌ تعالي‌ با وي‌ بي‌واسطه‌ سخن‌ گفت‌.

 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً ‏ (70)

«اي‌ مؤمنان‌! از خدا» در تمام‌ امور «پروا داريد و سخني‌ استوار بگوييد» يعني: در هر امري‌ از امورتان، سخني‌ درست، حق‌ و استوار كه‌ در آن‌ هيچ‌ كژي‌ وانحرافي‌ نباشد بگوييد. البته‌ سخن‌گفتن‌ مؤمنان‌ در شأن‌ زيد و زينب‌ رضي‌ الله عنهما، نيز در اين‌ فرمان‌ داخل‌ مي‌شود. چنان‌ كه‌ ذكر (لااله‌الاالله) و اصلاحگري‌ ميان‌ مردم‌ نيز در سخن‌ درست‌ و استوار داخل‌ است‌.

و اگر سخني‌ درست‌ بگوييد، توفيق‌ عمل‌ صالح‌ نيز در پي‌ آن‌ مي‌آيد، چنان‌ كه ‌مي‌فرمايد:

 

يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَمَن يُطِعْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِيماً ‏ (71)

«تا اعمال‌ شما را براي‌ شما به‌صلاح‌ آورد» يعني: اعمال‌ شما را ـ به‌سبب‌ آنچه‌ كه‌ شما را به‌سوي‌ آن‌ هدايت‌ مي‌كند و بر انجام‌ آن‌ توفيق‌ مي‌دهد ـ شايسته‌ و صالح‌ گرداند، نه‌ تباه‌ و فاسد «و گناهان‌ شما را براي‌ شما بيامرزد» يعني: گناهانتان‌ را آمرزيده‌ و كفاره‌ شده‌ بگرداند. اين‌ است‌ پاداش‌ سخن‌ حق‌ و تقواي‌ الهي، كه‌ هم‌ عمل‌ را به‌ صلاح‌ و سامان‌ مي‌آورد و هم‌ سبب‌ آمرزش‌ گناهان‌ مي‌شود پس ‌زهي‌ عز و شرف‌ كساني‌ كه‌ درست‌ و استوار سخن‌ مي‌گويند «و هر كس‌ خدا و رسول‌ او را فرمان‌ برد، قطعا به‌ رستگاري‌ بزرگي‌ نايل‌ آمده‌ است‌» هم‌ در دنيا و هم‌ در آخرت‌؛ زيرا او از آتش‌ دوزخ‌ نجات‌ يافته‌ و به‌ نعمتهاي‌ پايدار بهشت‌ نايل ‌مي‌گردد.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابوموسي‌اشعري رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ فرمود: رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم با ما نماز ظهر را ادا كردند و چون‌ از نماز فارغ‌ شدند، با دست‌ خويش‌ به‌سوي‌ ما اشاره‌ كردند كه‌ بنشينيد. پس‌ نشستيم‌. آن‌گاه‌ فرمودند: «خداوند جلّ‌ جلاله به‌ من‌ فرمان‌ داده ‌است‌ تا شما را دستور دهم‌ به‌ اين‌كه: از او پروا داريد و سخني‌ استوار و درست‌ بگوييد». سپس‌ به‌سوي‌ زنان‌ رفتند و خطاب‌ به ‌آنان‌ فرمودند: «خداوند جلّ‌ جلاله به‌ من‌ فرمان‌ داده ‌است‌ كه‌ شما را امر كنم‌ به‌ اين‌كه: از او پروا داريد و سخني‌ درست‌ و استوار بگوييد».

 

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً ‏ (72)

«همانا ما امانت‌ را بر آسمانها و زمين‌ و كوهها عرضه‌ داشتيم‌» مراد از امانت: تمام‌ تكاليف‌ و از آن‌ جمله‌ طاعات‌ و فرايضي‌ است‌ كه‌ بر اداي‌ آنها ثواب‌ و بر ترك ‌آنها عقاب‌ تعلق‌ مي‌گيرد، چنان‌ تكاليف‌ و طاعاتي‌ كه‌ اگر انسان‌ آنها را ترك‌ كند، جز خداوند متعال‌ كس‌ ديگري‌ بر ترك‌ آنها آگاه‌ نمي‌گردد. و از آن‌ جمله‌ است: امانت‌ اموال‌ و سپرده‌هايي‌ كه‌ بر آنها گواه‌ و مدركي‌ وجود ندارد.

علما گفته‌ اند: امانت، مصاديق‌ گسترده‌اي‌ دارد... گوش‌ امانت‌ است، چشم‌ امانت‌ است، زبان‌ امانت‌ است، شكم‌ امانت‌ است، دست‌ امانت‌ است، پا امانت ‌است، عقل‌ و آگاهي‌ و اختيار امانت‌ است، غسل‌ جنابت‌ امانت‌ است‌ و شرمگاه‌ امانت‌ است‌. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ عبدالله بن‌ عمرو رضي‌ الله عنهما آمده‌ است‌كه‌ رسول‌ خدا‌‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «أربع‌ إذا كن‌ فيك‌ فلا عليك‌ ما فاتك‌ من‌ الدنيا؛ حفظ أمانة‌ وصدق‌ حديث‌ وحسن‌ خليقة‌ وعفة‌ طعمة: چهار چيزند كه‌ اگر در تو باشند، باكي ‌بر تو نيست‌ در آنچه‌ كه‌ از دنيا از دست‌ داده‌ باشي: حفظ و نگهداري‌ امانت، راستي‌ در سخن، حسن‌ خلق‌ و عفت‌ طعمه‌» يعني: پاكي‌ و بي‌آلايشي‌ رزق‌ وروزي‌. آري‌! ما امانت‌ را بر آسمانها و زمين‌ و كوه‌ها عرضه‌ داشتيم‌؛ «پس‌ از برداشتن‌ آن‌ سر باز زدند و از آن‌ هراسناك‌ شدند» يعني: آسمانها و زمين‌ و كوه‌ها به‌رغم‌ بزرگي‌ اجرام‌ خود، بر حالي‌ قراردارند كه‌ اگر گذاردن‌ تكليف‌ بر دوش‌ آنها جايز بود، يقينا بر دوش‌ گرفتن‌ تكاليف‌ الهي‌اي‌ كه‌ به‌ انسان‌ موكول‌ شده‌است، برآنها سنگيني‌ مي‌كرد زيرا بر اين‌ تكاليف، ثواب‌ و عقاب‌ مترتب‌ مي‌شود اما همان ‌تكليفي‌ كه‌ بزرگترين‌ كهكشانها و اجرام‌ از پذيرفتن‌ آن‌ ترسيدند و خود را از برابر آن‌ كنار كشيدند، هنگامي‌ كه‌ بر انسان‌ عرضه‌ شد، او آن‌ را پذيرفت: «و انسان‌ آن‌ را برداشت، بي‌گمان‌ او ستمگري‌ نادان‌ بود» يعني: انسان‌ به‌ برداشتن‌ آن‌ امانت‌ وپرداختن‌ به‌ حق‌ آن‌ گردن‌ نهاد و قطعا او در اين‌ گردن ‌نهادن، برخود ستمكار و از سنجش، محاسبه‌ و ارزيابي‌ آنچه‌ كه‌ به‌ آن‌ درافتاده‌ است، نادان‌ بود. به‌قولي: معناي‌ (حملها) اين‌ است: انسان‌ به‌طور فطري‌ آماده‌ پذيرش‌ امانت‌ شد. يا هنگامي‌كه‌ خداي‌ عزوجل‌ در عالم‌ «ذر» امانت‌ رابر وي‌ عرضه‌ كرد، او آن‌ را برداشت‌.

عبدالله ابن‌ عباس رضی الله عنه مي‌گويد: «خداوند جلّ‌ جلاله پيش‌ از آن‌كه‌ طاعت‌ و فرايض‌ را بر آدم‌ عرضه‌ دارد، آنها را بر آسمانها و زمين‌ و كوهها عرضه‌ كرد پس‌ تاب‌ برداشتن ‌آنها را نياوردند آن‌گاه‌ به‌ آدم‌ گفت: من‌ امانت‌ را بر آسمانها و زمين‌ و كوهها عرضه‌ داشتم‌ اما آنها تاب‌ تحمل‌ آن‌ را نياوردند، آيا تو پذيرنده‌ آنچه‌ در آن‌ است ‌هستي‌؟ آدم‌ گفت: پروردگارا! مگر در آن‌ امانت‌ چه‌ چيزي‌ است‌؟ فرمود: اين‌ كه‌ اگر كار نيكو كردي، پاداش‌ داده‌ مي‌شوي‌ و اگر كار بد كردي، مجازات ‌مي‌شوي‌. پس‌ آدم‌ آن‌ را گرفت‌ و برداشت‌».

 

لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ وَيَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً ‏ (73)

«تا سرانجام‌ خدا مردان‌ و زنان‌ منافق‌ و مردان‌ و زنان‌ مشرك‌ را عذاب‌ كند» يعني: انسان‌ امانت‌ را برداشت‌ تا خداوند جلّ‌ جلاله ناشايستگانشان‌ را در برابر خيانت‌ در امانت‌ وتكليف، تكذيب‌ پيامبران علیهم السلام و شكستن‌ پيمانها، عذاب‌ كند «و بر مردان‌ و زنان ‌مؤمن‌» يعني: بر كساني‌ كه‌ امانت‌ها ـ مانند عبادات‌ و غيره‌ ـ را به‌ سر رسانده‌اند «به‌ رحمت‌ بازگردد» و توبه‌شان‌ را بپذيرد «و خدا آمرزگار» است‌ بر توبه‌كنندگان ‌«مهربان‌ است‌» به‌ آنان‌ چرا كه‌ امانتها را ادا كرده‌اند.

آيه‌ كريمه‌ دلالت‌ مي‌كند بر اين‌ كه‌ حكمت‌ در تكليف‌ مكلفان، عذاب‌ كردن‌ عاصيان‌ و پاداش‌ دادن‌ به‌ فرمان‌بران‌ است‌.


 

[1] نگاه‌ كنيد به‌ اول‌ سوره‌ «مجادله‌».

 

بازگشت به لیست سوره ها                وب سایت تفسیر انوار القرآن                    جستجو                دانلود                نظرات شما                درباره