تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص

سوره‌ هود

مکي‌ است‌ و داراي ‌ 123 آيه‌ است‌.

 

وجه‌ تسميه‌: اين‌ سوره‌ به‌ سبب‌ آن‌كه‌ مشتمل‌ بر داستان‌ هودعلیه السلام  است‌، «هود» ناميده‌ شد.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ترمذي‌ و حاكم‌ آمده‌ است‌ كه‌ ابوبكر صديق رضی الله عنه گفت‌: يا رسول‌ الله! شما هم‌ كه‌ پير شده‌ايد! آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمودند: «مرا سوره‌هاي ‌هود، واقعه‌، مرسلات‌، عم‌ يتسائلون‌ و إذا الشمس‌ كورت‌ پير ساخت‌». همچنين‌ درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم سؤال‌ شد: چه‌ چيز از سوره‌ هود شما را پير ساخت‌؟ فرمودند: اين‌ دستور خداي‌ متعال‌: (فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ) (چنان‌كه‌ مأمور شده‌اي‌، استقامت‌ كن‌).

فضيلت‌ آن‌: در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «سوره‌ هود را در روز جمعه‌ بخوانيد».

اين‌ سوره‌، در معني‌، موضوع‌، افتتاح‌ و اختتام‌ خود با سوره‌ «يونس‌» هماهنگ ‌است‌ و آنچه‌ را كه‌ در آن‌ سوره‌ از امور اعتقادي‌اي‌ مانند وصف‌ اسلام‌، قرآن‌، پيامبر‌ صلّی الله علیه و سلّم،  دعوت‌ به‌سوي‌ ايمان‌، اثبات‌ وحي‌، توحيد، معاد، ثواب‌ و عقاب‌، اعجاز قرآن‌، محاجه‌ با مشركان‌ و ذكر داستانهاي‌ بعضي‌ از انبيا علیهم السلام به‌ اجمال‌ بيان ‌شده‌ است‌، با اندك‌ تفصيل‌ بيشتري‌ بيان‌ مي‌دارد.

 

الَر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ ‏(1)

خوانده‌ مي‌شود: «الف‌، لام‌، را» تفسير حروف‌ مقطعه‌ در آغاز سوره‌ «بقره‌» گذشت‌. «اين‌» قرآن‌ كريم‌ «كتابي‌ است‌ كه‌ آيات‌ آن‌ استوار ساخته‌ شده‌» يعني‌: آيات‌ قرآن‌ چنان‌ محكم‌ و متقن‌ گردانيده‌ شده‌ كه‌ همچون‌ بنايي‌ استوار، از هرگونه ‌نقص‌ و نقض‌ و كوتاهي‌ و رخنه‌اي‌ بركنار است‌ و اين‌ كتاب‌ ـ برخلاف‌ تورات‌ و انجيل‌ ـ منسوخ‌ هم‌ نشده‌ است‌ «سپس‌ به‌ تفصيل‌ بيان‌ شده‌ است‌» با تبيين ‌وعده‌ها، هشدارها و ثواب‌ و عقاب‌ در آن‌. مجاهد و قتاده‌ در تفسير آيه‌ مي‌گويند: «قرآن‌ در لفظ خود محكم‌ و در معني‌ خود مفصل‌ است‌ لذا قرآن‌ در صورت‌ و معني‌ ـ هردو ـ كامل‌ مي‌باشد». «از جانب‌ حكيمي‌ آگاه‌» يعني‌: قرآن‌ را خداوندي‌ استوار ساخته‌ كه‌ حكيم‌ است‌ و كسي‌ آن‌ را به‌ تفصيل‌ بيان‌ كرده‌ كه‌ به‌ جايگاه‌ نزول‌ احكام‌ و عواقب‌ آنها دانا و آگاه‌ مي‌باشد.

 

أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِي لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ ‏(2)

«كه‌» اين‌ تفصيل‌ و تبيين‌، به‌ اين‌ مضمون‌ است‌: «جز خدا را نپرستيد» يعني‌: پيام‌ آياتي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  آنها را در قرآن‌ محكم‌ و استوار ساخته‌ و سپس‌ به ‌توضيح‌ و تفصيل‌ آنها پرداخته‌، مربوط به‌ پرستش‌ اوست‌ كه‌ اين‌ پرستش‌ بايد فقط از آن‌ او بوده‌ و احدي‌ بجز او مورد پرستش‌ قرار نگيرد «به‌ راستي‌ من‌ از جانب‌ او براي‌ شما هشداردهنده‌ام‌» و نافرمانان‌ را از عذاب‌ وي‌ بيم‌ مي‌دهم‌ «و بشارت ‌دهنده‌ام‌» كه‌ فرمانبرداران‌ را به‌ بهشت‌ و خشنودي‌ او مژده‌ مي‌دهم‌.

 

وَأَنِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَّتَاعاً حَسَناً إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنِّيَ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ ‏(3)

«و» نيز خداوند جلّ جلاله  در قرآن‌ شما را فرمان‌ داده‌ است‌ به‌ «اين‌كه‌: از پروردگارتان ‌آمرزش‌ بخواهيد، سپس‌ به‌ درگاه‌ او توبه‌ كنيد» آمرزش‌ خواستن‌ را بر توبه‌ مقدم‌ گردانيد زيرا هدف‌ مورد نظر و مطلوب‌ از توبه‌، مغفرت‌ و آمرزش‌ است‌ و توبه ‌سبب‌ دست‌يافتن‌ به‌ آن‌ مي‌باشد. به‌ قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: آمرزش‌ بخواهيد از گناهان‌ صغيره‌ و توبه‌ كنيد به‌سوي‌ خداوند جلّ جلاله  از گناهان‌ كبيره‌ «تا شما را بهره‌مند سازد» در دنيا «به‌ بهره‌ نيك‌» مانند بخشيدن‌ گشايش‌ در روزي‌ و بخشيدن‌ رفاه‌ و فراواني‌ در معيشت‌ «تا ميعادي‌ معلوم‌» كه‌ نزد خداوند جلّ جلاله  مقدر است‌ و آن‌ هنگام ‌مرگ‌تان‌ مي‌باشد «و تا به‌ هر صاحب‌ فضلي‌» در عقيده‌ و عمل‌ «فضل‌ او را» يعني‌: پاداش‌ فضل‌ او را «بدهد» در دنيا، يا در آخرت‌، يا در هر دو. به‌ قولي‌؛ معني‌ اين ‌است‌: خداوند جلّ جلاله  براي‌ هر كسي‌ كه‌ حسناتش‌ بسيار باشد، از فضلي‌ كه‌ بدان‌ بر بندگانش‌ تفضل‌ مي‌كند، مي‌بخشد پس‌ فضل‌ اهل‌ فضل‌ از جانب‌ حق‌ تعالي‌ است‌.

ابن‌مسعود رضی الله عنه در تفسير (وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ) مي‌گويد: «هر كس‌ مرتكب ‌گناهي‌ شود، بر دفتر اعمالش‌ يك‌ گناه‌ نوشته‌ مي‌شود و هر كس‌ يك‌ عمل‌ ثواب ‌انجام‌ دهد، بر دفتر اعمالش‌ ده‌ ثواب‌ نوشته‌ مي‌شود. پس‌ اگر در برابر گناهي‌ كه ‌مرتكب‌ شده‌ است‌، در دنيا عذاب‌ شود، همه‌ آن‌ ده‌ ثواب‌ برايش‌ باقي‌ مي‌ماند واگر با آن‌ در دنيا عذاب‌ نشود، از ده‌ ثواب‌ او فقط يكي‌ گرفته‌ مي‌شود و نه‌ ثواب ‌ديگر برايش‌ باقي‌ مي‌ماند. سپس‌ فرمود: هلاك‌ شد كسي‌ كه‌ يگانهاي‌ او بر دهگانهايش‌ غلبه‌ كرد». «و اگر رويگردان‌ شويد» از عبادت‌ و استغفار و توبه‌ «پس ‌در حقيقت‌ من‌ بر شما از عذاب‌ روزي‌ بزرگ‌ مي‌ترسم‌» كه‌ عذاب‌ روز قيامت‌ است‌.

البته‌ اين‌ مقام‌، مقام‌ ترهيب‌ و تخويف‌ است‌ چنان‌كه‌ مقام‌ اول‌ ذكر شده‌ در آغاز آيه‌، مقام‌ ترغيب‌ بود.

 

إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ‏(4)

«بازگشت‌ شما به‌سوي‌ خداست‌» با مرگ‌، سپس‌ زنده‌ شدن‌ بعد از آن‌ و آن‌گاه‌ دريافت‌ پاداش‌ و جزا «و او بر هر چيزي‌ تواناست‌» از جمله‌ بر عذاب ‌كردن‌ شما درمقابل‌ ترك‌ اوامرش‌.

پس‌ اين‌ آيات‌، مقاصد قرآن‌ را در دو چيز خلاصه‌ كرده‌اند: عبادت‌ و استغفار، و بشارت‌ و انذار زيرا هيچ‌ كس‌ نمي‌تواند عبادت‌ حق‌ تعالي‌ را چنان‌كه‌ بايد انجام ‌دهد لذا همراه‌ با عبادت‌، استغفار نيز لازم‌ است‌.

 

أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُواْ مِنْهُ أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ‏(5)

سبب‌ نزول‌ آيه‌ كريمه‌ اين‌ بود كه‌: چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم از برابر كفار مي‌گذشتند، برخي‌ از آنان‌ سينه‌هاي‌ خود را پيچانيده‌ و پشت‌هاي‌ خود را بر مي‌گردانيدند و جامه‌هاي‌ خود را بر سر خويش‌ مي‌كشيدند تا رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آنها را نبينند. به‌ قولي‌: اين‌ آيه‌ درباره‌ گروهي‌ از مشركان‌ نازل‌ شد كه‌ گفتند؛ چون‌ پرده‌هاي‌ خانه‌هايمان‌ را فروانداخته‌ و پتوهايمان‌ را بر سرهايمان‌ بيندازيم‌، آن‌گاه ‌سينه‌هايمان‌ را بر دشمني‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم بپيچانيم‌، چه‌ كسي‌ از اين‌ حال‌ ما آگاه‌ مي‌شود؟

«آگاه‌ باش‌ كه‌ آنان‌ سينه‌هاي‌ خود را مي‌پيچند» يعني‌: كافران‌ سينه‌هاي‌ خود را از پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر مي‌پيچند و از ايشان‌ به‌ سبب‌ اصرار بر كفر روي‌ بر مي‌گردانند. يا آنها دشمني‌ با اسلام‌ و پيامبر را در سينه‌هاي‌ خود پنهان‌ مي‌دارند؛ «تا از او پنهان ‌شوند» يعني‌: تا از خدا جلّ جلاله  يا پيامبرش‌ با اعمال‌ بد خود پنهان‌ شوند و بنابراين‌، خداوند جلّ جلاله  پيامبر خود و مؤمنان‌ را از اعمال‌ بدشان‌ آگاه‌ نگرداند؛ «آگاه‌ باش‌، آن‌گاه‌ كه‌ آنها جامه‌هايشان‌ را بر سر مي‌كشند» يعني‌: آن‌گاه‌ كه‌ بر بسترهاي‌ خواب ‌خود جاي‌ گرفته‌ و پتوهاي‌ خود را بر سرهاي‌ خود مي‌پوشانند، يا آن‌گاه‌ كه‌ جامه ‌بر سرمي‌كشند تا رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آنها را نبيند؛ «مي‌داند» خداي‌ سبحان‌ «آنچه‌ را پنهان‌ مي‌دارند و آنچه‌ را آشكار مي‌كنند» پس‌ از اين‌ پنهان‌سازي‌ خود هيچ‌ سودي نمي‌برند زيرا پنهان‌ و آشكارشان‌ نزد خداوند جلّ جلاله  يكسان‌ است‌ «چرا كه‌ او داناي‌ راز سينه‌هاست‌» مراد از صدر: ضمير انسان‌ است‌ كه‌ سينه‌ در برگيرنده‌ آن‌ مي‌باشد.

 

وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ ‏(6)

«و هيچ‌ جنبنده‌اي‌ در زمين‌ نيست‌ مگر اين‌كه‌ روزيش‌ بر عهده‌ خداست‌» حق‌ تعالي ‌انواع‌ خوراكي‌هايي‌ را كه‌ سزاوار حال‌ هرگونه‌ جانداري‌ با اختلاف‌ انواع‌ وگونه‌هاي‌ آنهاست‌، تأمين‌ مي‌كند. البته‌ تأمين‌ روزي‌ آنان‌، فضل‌ و بخشش‌ و احساني‌ از جانب‌ اوست‌، نه‌ اين‌كه‌ بر وي‌ واجب‌ باشد. پس‌ هرگاه‌ خداوند متعال ‌از حال‌ هيچ‌ جانداري‌ ـ به‌ اعتبار آنچه‌ كه‌ به‌ وي‌ از رزق‌ و روزي‌ مقدر كرده‌است‌ ـ غافل‌ نمي‌ماند، ديگر چگونه‌ از احوال‌، اعمال‌ و اوضاع‌ آنان‌ غافل ‌مي‌ماند؟ «و محل‌ استقرار آن‌ را مي‌داند» يعني‌: حق‌ تعالي‌ جايي‌ از زمين‌ را كه‌ آن‌ جاندار در آن‌ استقرار مي‌يابد و آرام‌ مي‌گيرد، مي‌داند «و بازگشتگاه‌ آن‌ را» يعني‌: جايي‌ را كه‌ آن‌ جنبنده‌ در آن‌ مي‌ميرد، نيز مي‌داند «همه‌ در كتابي‌ مبين‌ ثبت ‌است‌» يعني‌: همه‌ آنچه‌ كه‌ در باره‌ جانداران‌ ذكر شد؛ از محل‌ استقرار آنها گرفته ‌تا محل‌ مردن‌ و رزق‌ و روزي‌ آنها، در كتابي‌ روشن‌ كه‌ همانا لوح‌ محفوظ مي‌باشد، ثبت‌ است‌.

شاه‌ ولي‌ الله دهلوي‌؛ در معني‌: (وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا)  مي‌گويد: «مستودع‌ جايي‌ است‌ كه‌ آن‌ جاندار را به‌ غير اختيارش‌ در آنجا نگاه‌ داشته‌ بودند؛ مانند صلب‌ مرد و رحم‌ زن‌ اما مستقر جايي‌ است‌ كه‌ او به‌ اختيار خود در آن‌ مي‌ماند؛ مانند خانه‌».

 

وَهُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاء لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِينٌ ‏(7)

«و اوست‌ آن‌كه‌ آسمانها و زمين‌ را در شش‌ روز آفريد» براي‌ اين‌كه‌ تأني‌ و تأمل‌ رابه‌ بندگانش‌ بياموزاند «در حالي‌ كه‌ عرش‌ وي‌ بر آب‌ بود» يعني‌: قبل‌ از آفرينش‌ آسمانها و زمين‌، عرش‌ حق‌ تعالي‌ بر آب‌ بود. عرش‌: مركز تنظيم‌ ملك‌ وفرمانروايي‌ الله جلّ جلاله  و مصدر تدبير اوست‌ كه‌ از آسمانها و زمين‌ بزرگتر است‌. از ابن‌عباس رضی الله عنه پرسيدند: «در آن‌ هنگام‌ آب‌ بر چه‌ چيزي‌ قرار داشت‌؟ فرمود: بر بستر باد». اين‌ آيه‌ دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ عرش‌ و آب‌ قبل‌ از آفرينش‌ آسمانها وزمين‌ آفريده‌ شده‌ بودند و علم‌ جديد در اين‌ راستا روشني‌هايي‌ افگنده‌ است‌. «تا شما را بيازمايد كه‌ كدام‌يك‌ نيكوكار تريد» در امتثال‌ اوامر و نواهي‌ خداوند جلّ جلاله ، آن‌گاه‌ نيكوكار را در برابر نيكوكاري‌ اش‌ و بدكردار را در برابر بدكرداري‌اش ‌پاداش‌ مي‌دهد. دليل‌ اين‌كه‌ فرمود: (أَحْسَنُ عَمَلاً) : (نيكو كردار تريد) و نفرمود: «اكثر عملا !: بيشتر عمل‌ كننده‌ تريد»، اين‌ است‌ كه‌ مدار عمل‌ بر كيفيت‌ است‌ نه ‌بر كميت‌ و عمل‌ نيكو نيست‌ تا براي‌ خداي‌ عزوجل‌ خالص‌ نبوده‌ و با شريعت ‌پیامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم  منطبق‌ نباشد. پس‌ هرگاه‌ عملي‌ فاقد يكي‌ از اين‌ دو شرط بود، آن ‌عمل‌ هدر و بي‌ثمر است‌ «و اگر بگويي‌: شما پس‌ از مرگ‌ برانگيخته‌ خواهيد شد، قطعا كساني‌ كه‌ كافر شده‌اند مي‌گويند: اين‌ سخن‌ جز سحري‌ آشكار نيست‌» يعني‌: جز باطلي‌ همانند بطلان‌ سحر و فريبي‌ چون‌ فريب‌ آن‌ نيست‌.

 

وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَّعْدُودَةٍ لَّيَقُولُنَّ مَا يَحْبِسُهُ أَلاَ يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ ‏(8)

«و اگر عذاب‌ را از آنان‌ تا مدتي‌ شمرده‌ شده‌ به‌ تأخير افگنيم‌» يعني‌: تا مدتي ‌اندك‌ شمار. و به‌ قولي‌: تا آن‌ هنگام‌ كه‌ عمر گروهي‌ شمرده‌ شده‌ از مردم‌ سپري ‌شود «مي‌گويند: چه‌ چيز آن‌ را باز مي‌دارد؟» يعني‌: منافقان‌ در اين‌ هنگام‌ مي‌گويند: چه‌ چيز عذاب‌ را از فرود آمدن‌ باز مي‌دارد؟ اين‌ سخن‌ را از روي‌ شتابزدگي‌ و استهزا و تكذيب‌ مي‌گويند «آگاه‌ باش‌، روزي‌ كه‌ عذاب‌ به‌ آنان‌ برسد از آنان‌ بازگشتني ‌نيست‌» يعني‌: از آنان‌ بازداشتني‌ نيست‌ بلكه‌ حتما و خواه‌ناخواه‌ بر آنان‌ فرودمي‌آيد «و آنچه‌ را كه‌ مسخره‌ مي‌كردند آنان‌ را فروخواهد گرفت‌» يعني‌: عذابي‌ كه‌ آن ‌را از روي‌ استهزا و تمسخر به‌ شتاب‌ مي‌طلبيدند، بر آنان‌ احاطه‌ خواهد كرد و اين ‌امري‌ قطعي‌ است‌. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ «امت‌» در قرآن‌ كريم‌ در معاني‌ متعددي ‌به‌كار رفته‌ كه‌ از آن‌ جمله‌ است‌: 1 ـ امام‌. 2 ـ دين‌ و آيين‌. 3 ـ جماعت‌.4 ـ فرقه‌ و طائفه‌. 5 ـ زمان‌.

 

وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُوسٌ كَفُورٌ ‏(9)

«و اگر از جانب‌ خود به‌ انسان‌ رحمتي‌ بچشانيم‌» مانند آماده‌ كردن‌ روزي‌، بخشيدن‌ سلامتي‌ و دور ماندن‌ از رنجها و محنتها. رحمت‌: نعمت‌ است‌ «سپس‌ آن‌ را از وي‌ برگيريم‌» يعني‌: آن‌ نعمت‌ را از وي‌ سلب‌ كنيم‌ «قطعا او نا اميد است‌» از رحمت‌ ما و از بازگشت‌ آن‌ نعمت‌ و امثال‌ آن‌ سخت‌ مأيوس‌ است‌ «و ناسپاس‌» كفور: بسيار ناسپاس‌ و كفران‌كننده‌ نعمت‌ است‌ لذا همه‌ نعمتهايي‌ را كه ‌در گذشته‌ از آنها بهره‌ مند بوده‌، فراموش‌ مي‌كند و بر نمي‌گردد تا بعد از زوال‌ آنها شكر و سپاس‌ نعمتهاي‌ از دست‌ رفته‌ را بكند.

البته‌ نا اميدي‌ پس‌ از زوال‌ نعمت‌ و غفلت‌ بعد از زوال‌ مصيبت‌، از طبيعت‌ بشر است‌ و شامل‌ انسان‌ مؤمن‌ و كافر ـ هر دو ـ مي‌شود.

 

وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاء بَعْدَ ضَرَّاء مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ ‏(10)

«و اگر به‌ آدمي‌ پس‌ از محنتي‌ كه‌ به‌ او رسيده‌ نعمتي‌ بچشانيم‌، مي‌گويد: سختي‌ها از من‌ دور شد» يعني‌: اگر خداي‌ سبحان‌ به‌ بنده‌ خود ـ بعد از آن ‌كه‌ در رنج‌ و بلاي ‌فقر، يا بيماري‌، يا ترس‌ و بيم‌ گرفتار بوده‌ است‌ ـ نعمتهاي‌ خود ـ از جمله ‌سلامتي‌ و توانگري‌ ـ را بچشاند، او اين‌ نعمت‌ها را به‌ آنچه‌ كه‌ از شكرش‌ سزاوار است‌ مقابله‌ نمي‌كند بلكه‌ مي‌گويد: مصيبتها و رنج‌ و محنتهايم‌ از من‌ دور شد و اثر آنها از بين‌ رفت‌! بي ‌آن‌كه‌ در برابر دوركردن‌ آن‌ حال‌ و روز بد، شكرگزارخداوند متعال‌، يا منت‌پذير وي‌ باشد «بي‌گمان‌ او شادمان‌ و فخر فروش ‌است‌» يعني‌: او به‌ آنچه‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  بر وي‌ از نعمتهاي‌ آماده‌ خود منت‌ نهاده‌، بسيار فخر فروش‌، گردنكش‌، خودستا و برتري‌ جو و از روي‌ سرمستي‌، سبكسري‌، تكبر و ناسپاسي‌ بسيار شادمان‌ و به‌ خود بالنده‌ است‌.

آري‌! اين‌ طبيعت‌ انسان‌ است‌، به‌جز كساني‌ كه‌ به‌ وصف‌ صبر و عمل‌ صالح‌ موصوف‌ باشند:

 

إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ ‏(11)

«مگر كساني‌ كه‌ شكيبايي‌ ورزيده‌ و كارهاي‌ شايسته‌ كرده‌اند» پس‌ آنها در هر دو حال‌ نعمت‌ و نكبت‌، در مقام‌ شكر و صبر پايدار بوده‌ خداي‌ عزوجل‌ را در همه‌ حال‌ و از جمله‌ در هنگام‌ زوال‌ نعمت‌ نيز شكر مي‌گزارند و حمد و سپاس‌ وي‌ را بر زبان‌ دارند، همان‌ طوري‌ كه‌ او را در هنگام‌ زوال‌ نكبت‌ و بلا و حصول‌ نعمت‌ و رفاه‌ ياد مي‌كنند، از آن‌ رو كه‌ مي‌دانند اين‌ نعمتها از سوي‌ اوست‌. پس‌ به‌ داشتن ‌نعمت‌، سرمست‌ و متكبر نمي‌شوند «آن‌ گروه‌» موصوف‌ به‌ وصف‌ صبر و عمل‌ به‌ شايستگي‌ها «براي‌ آنان‌ است‌ آمرزشي‌» براي‌ گناهانشان‌ «و پاداشي‌ بزرگ‌» و بسيار عظيم‌ براي‌ اعمال‌ شايسته‌شان‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «سوگند به‌ ذاتي‌ كه‌جانم‌ در دست‌ [بلاكيف‌] اوست‌، خداي‌ عزوجل‌ در باره‌ مؤمن‌ هيچ‌ حكمي ‌نمي‌كند مگر اين‌كه‌ آن‌ حكم‌ به‌ خير اوست‌ زيرا مؤمن‌ چنان‌ است‌ كه‌ اگر به ‌اوشادي‌ و گشايشي‌ برسد، شكر مي‌گزارد پس‌ اين‌ به‌ خير اوست‌ و اگر به‌ او رنج‌ و سختي‌اي‌ برسد، صبر مي‌كند و اين‌ نيز به‌ خير اوست‌ و جز مؤمن‌ هيچ‌كس‌ ديگر چنين‌ حالي‌ ندارد».

 

فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَضَآئِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُواْ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ كَنزٌ أَوْ جَاء مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذِيرٌ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ ‏(12)

بعد از آن‌كه‌ خداي‌ عزوجل‌ به‌ بيان‌ اين‌ حقيقت‌ پرداخت‌ كه‌ قرآن‌ براي‌ تحقق ‌عبوديت‌ و معرفت‌ وي‌ نازل‌ شده‌ است‌ و بعد از آن‌كه‌ حكمت‌ آفرينش‌ آسمانها و زمين‌ و موضع‌ اهل‌ كفر و ايمان‌ را در قبال‌ سختي‌ها و نعمت‌ها بيان‌ كرد، اكنون‌ پیامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم  را به‌ پايداري‌ در تمسك‌ به‌ قرآن‌ فرامي‌خواند زيرا هرگونه‌ اخلالي‌ در تطبيق‌ قرآن‌، اخلال‌ به‌ عبادت‌ حق‌ تعالي‌ و اخلال‌ در تحقق‌ حكمت‌ آفرينش‌ هستي ‌است‌: «و مبادا برخي‌ از آنچه‌ را كه‌ به‌سويت‌ وحي‌ مي‌شود، فروگذاري‌» يعني‌: مبادا به‌خاطر خشونت‌ و درشتي‌ كفر و تكذيبي‌ كه‌ از سوي‌ كفار مي‌بيني‌ و به‌ سبب‌ اين‌كه‌ آنان‌ از روي‌ عناد و هوس‌، معجزات‌ و نشانه‌هاي‌ حسي‌ را درخواست‌ مي‌كنند، برخي‌ از آنچه‌ را كه‌ حق‌ تعالي‌ بر تو نازل‌ كرده‌ و تو را به‌ تبليغ‌ آن‌ مأمور كرده‌، ترك‌ كني؛ مانند اموري‌ كه‌ شنيدن‌ يا عمل‌ كردن‌ به‌ آن‌ بر آنها دشوار مي‌آيد، مانند دشنام ‌دادن‌ خدايان‌ باطلشان‌ و دستور دادنشان‌ به‌ يگانه‌پرستي‌. پس‌ نبايد چنين ‌كاري‌ از تو سر زند بلكه‌ تو مأموري‌ تا تمام‌ آنچه‌ را كه‌ بر تو نازل‌ كرده‌ايم‌ به‌ آنان‌ ابلاغ‌ كني‌، چه‌ آن‌ را دوست‌ بدارند و چه‌ از آن‌ نفرت‌ داشته‌ باشند. لعل‌: در اينجا براي‌ توقع‌ و ترجي‌ نيست‌ بلكه‌ استفهام‌ انكاري‌اي‌ است‌ كه‌ مراد از آن‌ نفي‌ يا نهي ‌است‌ «و مبادا از آن‌ دل‌ تنگ‌ داري‌ كه‌ بگويند: چرا گنجي‌ بر او فرو فرستاده‌ نشده‌» كه ‌از آن‌ بهره‌ گيرد «يا چرا فرشته‌اي‌ با او نيامده‌ است‌» تا او را تصديق‌ كرده‌ و از صحت‌ رسالتش‌ به‌ ما خبر دهد؟ «جز اين‌ نيست‌ كه‌ تو فقط هشداردهنده‌اي‌، و خدا بر هر چيزي‌ نگهبان‌ است‌» پس‌ بر او توكل‌ كن‌ و وحي‌ الهي‌ را با دلي‌ گشاده‌ و سينه‌اي‌ فراخ‌ تبليغ‌ كن‌، بي ‌آن‌كه‌ به‌ استكبار و استهزاي‌ آنان‌ پروا داشته‌ باشي‌ و بدان‌ كه‌ حق‌ تعالي‌ به‌حالشان‌ داناست‌ پس‌ آنان‌ را در برابر سخنان‌ و اعمالشان‌ مجازات ‌مي‌كند.

سپس‌ خداوند متعال‌ اعجاز قرآن‌ كريم‌ را به‌ معرض‌ تحدي‌ و هماورد طلبي‌ گذاشته‌ مي‌فرمايد:

 

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ‏(13)

«يا مي‌گويند: اين‌ قرآن‌ را به‌ دروغ‌ ساخته‌ است‌» و آن‌ را افتراكنان‌ به ‌خداوند جلّ جلاله  نسبت‌ مي‌دهد؟ «بگو: پس‌ ده‌ سوره‌ برساخته‌ شده‌ مانند آن‌ بياوريد» كه ‌در بلاغت‌، حسن‌ نظم‌ و ترتيب‌، استحكام‌ الفاظ و استواري‌ و بلندمرتبگي‌ معاني‌، مانند آن‌ باشد. يعني‌: بر فرض‌ كه‌ من‌ قرآن‌ را برساخته‌ باشم‌، آيا جز اين‌ است‌ كه ‌من‌ نيز بشري‌ مانند شما هستم‌. پس‌ اگر من‌ اين‌ قرآن‌ را بر ساخته‌ام‌، اينك‌ شما هم ‌به‌ ميدان‌ آييد و كمترين‌ تعداد از اين‌ سوره‌هايي‌ را كه‌ من‌ بر ساخته‌ام‌، بر سازيد «وفرا خوانيد» براي‌ پشتيباني‌ خود بر ساختن‌ ده‌ سوره‌ مانند قرآن‌ «هر كه‌ رامي‌توانيد» كه‌ فراخوانيد، از انسانهايي‌ كه‌ به‌ ياري‌ جستن‌ از آنان‌ تواناييد و همچنان ‌از كساني‌ كه‌ آنها را عبادت‌ كرده‌ و شريك‌ خداي‌ سبحان‌ قرار مي‌دهيد «اگر راستگو هستيد» در اين‌ پندارتان‌ كه‌ من‌ اين‌ قرآن‌ را برساخته‌ام‌ زيرا اگر قضيه‌ چنان‌ باشد كه‌ شما ادعا مي‌كنيد، در آن‌ صورت‌ در امكان‌ شما نيز هست‌ كه‌ مانند آن‌ را بياوريد.

شاه‌ ولي‌ الله هلوي رحمه الله مي‌گويد: «نخست‌ به‌ ده‌ سوره‌ تحدي‌ واقع‌ شد و چون‌ از آن‌ عاجز شدند به‌ يك‌ سوره‌ تحدي‌ فرمود. مانند كسي‌ كه‌ ديگري‌ را به‌ نوشتن‌ ده‌ سطر به‌ مبارزه‌ مي‌خواند و چون‌ عجز و درماندگي‌ او در انظار بينندگان‌ روشن‌ شد، مي‌گويد: ده‌ سطر نه‌؛ فقط يك‌ سطر از تو مي‌خواهم‌! خداوند متعال‌ اين‌چنين‌ بر اعجاز قرآن‌ حجت‌ اقامه‌ كرد و اين‌ حجت‌ تا روز قيامت‌ برپاست‌». ابن‌كثير مي‌گويد: «اعجاز قرآن‌ در اين‌ است‌ كه‌ كلام‌ پروردگار سبحان‌ به‌ كلام‌ مخلوق ‌هيچ‌ شباهتي‌ ندارد چنان‌كه‌ ذات‌ و صفات‌ وي‌ نيز هيچ‌ شباهتي‌ به‌ ذات‌ و صفات‌مخلوق‌ ندارد ـ مقدس‌ و منزه‌ است‌ پروردگار ذوالجلال‌ از آنچه‌ باطل‌ انديشان ‌مي‌گويند».

 

فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُواْ لَكُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أُنزِلِ بِعِلْمِ اللّهِ وَأَن لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ ‏(14)

«پس‌ اگر شما را اجابت‌ نكردند» يعني‌: اگر از عهده‌ كاري‌ كه‌ شما از آنان‌ خواسته‌ايد و در آن‌ تحدي‌ و معارضه‌ طلبي‌ كرده‌ايد، بر نيامدند و آن‌ را انجام ‌ندادند «پس‌ بدانيد» به‌ علم‌ يقين‌ اي‌ مؤمنان‌! يا اي‌ كافران‌! «كه‌ قرآن‌ نازل‌ كرده ‌شده‌ است‌ به‌ علم‌ خدا» يعني‌: به‌ علم‌ مخصوص‌ به‌ او كه‌ عقلها را به‌ كنه‌ و حقيقت ‌آن‌ دسترسي‌ نيست‌ زيرا قرآن‌ مشتمل‌ بر اعجازي‌ است‌ كه‌ احاطه‌ بر آن‌ از توان‌ وامكان‌ بشر خارج‌ است‌ «و بدانيد كه‌ هيچ‌ معبودي‌ جز او نيست‌» يعني‌: حق‌ تعالي‌ در الوهيت‌ منفرد و يكتاست‌ و ديگران‌ بر آنچه‌ كه‌ او بر انجام‌ آن‌ تواناست‌، توانا نيستند «پس‌ آيا شما گردن‌ مي‌نهيد؟» يعني‌: آيا شما مسلمانان‌ بر اسلام‌ ثابت‌ قدم‌ و براي‌ خداي‌ عزوجل‌ مخلص‌ هستيد و بر طاعات‌ خود مي‌افزاييد؟ آري‌! اين‌گونه‌ باشيد و براي‌ خدا جلّ جلاله  گردن‌ نهيد زيرا با عجز كفار از آوردن‌ نظير ده‌ سوره‌ مانند قرآن‌، براي‌ شما آرامش‌ و بينشي‌ افزونتر از آنچه‌ كه‌ قبلا بر آن‌ قرار داشته‌ايد، حاصل‌ شده‌ است‌، هرچند كه‌ از قبل‌ نيز، مسلمان‌ و مطيع‌ بوده‌ايد. اما اگر مخاطب‌ كفار باشند، معني‌ چنين‌ است‌: اي‌ كافران‌! شما بايد بعد از اين‌ حجت‌ قاطع ‌مسلمان‌ شويد زيرا عجزتان‌ از آوردن‌ قرآن‌، خود مستلزم‌ گردن‌ نهادن‌ به‌ اعجاز آن ‌است‌ و لازمه‌ آن‌ اين‌ است‌ كه‌: يگانگي‌ خدا جلّ جلاله  را باور نموده‌ و اسلام‌ را بپذيريد.

 

مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ ‏(15)

«كساني‌ كه‌ زندگي‌ دنيا و تجمل‌ آن‌ را خواسته‌ باشند، حاصل‌ اعمالشان‌ را در همين ‌دنيا به‌ تمامي‌ به‌ آنان‌ مي‌دهيم‌ و به‌ آنان‌ در دنيا كم‌ داده‌ نخواهد شد» يعني‌: كساني‌ كه‌بعد از حجت‌ قاطع‌ ياد شده‌، باز هم‌ به‌ قرآن‌ ايمان‌ نياورند، مسلما با اين‌ اعراض‌، جز دستيابي‌ به‌ دنيا هيچ‌ هدف‌ و مقصود ديگري‌ ندارند و هر كس‌ با عمل‌ خويش‌ فقط طالب‌ بهره‌ دنيا باشد، به‌ پاداش‌ دنيا  ـ چون‌ سلامتي‌، امنيت‌، گشايش‌ در روزي‌، بالارفتن‌ ميزان‌ برخورداري‌، برآورده‌ شدن‌ خواسته‌هاي‌ مادي‌ و مانند اينها ـ دست‌ مي‌يابد و اين‌ امر نيز بر اساس‌ مشيت‌ خداي‌ سبحان‌ است‌، به‌ دليل ‌اين‌كه‌ مي‌فرمايد: (مَّن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِيدُ) (هر كس ‌خواهان‌ دنياي‌ زودگذر است‌، به‌ زودي‌ هر كه‌ را بخواهيم‌ نصيبي‌ از آن‌ مي‌دهيم‌) «اسراء / 18».

شاه‌ ولي‌ الله دهلوي‌؛ در تفسير (وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ)   مي‌گويد: «پاداش‌ صدقه ‌و صله‌ رحمي‌ كه‌ كفار انجام‌ مي‌دهند، در دنيا ـ با گشاده‌ ساختن‌ روزي‌ و سلامت ‌بدني‌ آنان‌ ـ داده‌ مي‌شود».

 

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِيهَا وَبَاطِلٌ مَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ ‏(16)

«اينان‌ كساني‌ هستند كه‌ در آخرت‌ جز آتش‌ برايشان‌ نيست‌» به‌ سبب‌ آن‌كه‌ در قبال‌ چيزي‌ از اعمال‌ نيك‌ خود قصد پاداش‌ آخرت‌ را نداشته‌اند تا به‌خاطر آن ‌پاداش‌ نيك‌ سراي‌ آخرت‌ را دريافت‌ نمايند «و آنچه‌ در آنجا كرده‌اند به‌ هدر رفته‌» يعني‌: آنچه‌ كه‌ در دنيا از اعمال‌ به‌ ظاهر نيك‌ انجام‌ داده‌اند، در سراي ‌آخرت‌ به‌ هدر رفته‌ زيرا آنان‌ با فساد در اهداف‌ و عدم‌ خلوص‌ نيت‌، اعمال‌ خود را فاسد و تباه‌ گردانيده‌اند «و آنچه‌ به‌ عمل‌ مي‌آوردند، باطل‌ گرديده‌ است‌» يعني‌: اعمالشان‌ از اصل‌ و اساس‌، باطل‌ بوده‌ است‌ زيرا آن‌ اعمال‌ به‌ وجه‌ درستي‌ كه‌ موجب‌ پاداش‌ اخروي‌ باشد، انجام‌ نگرديده‌ است‌.

شايان‌ ذكر است‌ كه‌ هر دو آيه‌ فوق‌ در حكم‌ خود عام‌اند و شامل‌ تمام‌ كساني ‌مي‌شوند كه‌ با عمل‌ خويش‌ خواستار دنيا باشند؛ چه‌ كافر و چه‌ مؤمن‌.

 

أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إَمَاماً وَرَحْمَةً أُوْلَئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَن يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِّنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ ‏(17)

«آيا كسي‌ كه‌ از جانب‌ پروردگارش‌ بر بينه‌اي‌ روشن‌ قراردارد» در ايمان‌ به‌ او و پيروي‌ از پیامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم  ، همانند كسي‌ است‌ كه‌ تمام‌ هدف‌ و مقصدش‌ زندگاني‌ دنيا و آرايش‌ها و آسايشهاي‌ آن‌ است‌؟ مراد از بينه‌: قرآن‌ است‌ كه‌ حجت‌ روشن‌ حق‌ تعالي‌ مي‌باشد. به‌ قولي‌: مراد از كسي‌ كه‌ بر حجت‌ روشن‌ قرار دارد، رسول‌اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم اند «و شاهدي‌ از جانب‌ پروردگار او پيرو اوست‌» آن‌ شاهد، قرآن‌ كريم‌ است‌. و به‌ قولي‌: شاهد، معجزات‌ پيامبر اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم ، يا انجيل‌ است‌. به‌ قولي‌ ديگر: شاهد، فطرت‌ و قلب‌ و عقل‌ است‌. ابن‌عباس‌ و مجاهد مي‌گويند: «شاهد، جبرئيل‌علیه السلام  است‌». يعني‌: آيا كسي‌ كه‌ بر حجتي‌ روشن‌ قرار دارد و پيوست‌ به‌ آن‌حجت‌، گواه‌ و شاهدي‌ از جانب‌ پروردگار خويش‌ نيز دارد؛ همانند خواستاران ‌دنياي‌ دون‌ است‌؟ هرگز! «و پيش‌ از  قرآن‌، كتاب‌ موسي‌ امام‌ و مايه‌ رحمت ‌بود» تقدير آيه‌ چنين‌ است‌: با آن‌ گواه‌، گواه‌ ديگري‌ كه‌ پيش‌ از آن‌ است‌ پيوسته‌ مي‌باشد، آن‌ گواه‌ كتاب‌ موسي‌علیه السلام  است‌، كتابي‌ كه‌ مژده‌آور بعثت‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله وسلّمگرديد و از اين‌ حقيقت‌ كه‌ ايشان‌ فرستاده‌ خداوند متعال‌ اند خبر داد. آري‌! كتاب‌ موسي‌علیه السلام  راهنما و مايه‌ رحمت‌ و نعمت‌ بزرگي‌ بود كه‌ خداي‌ عزوجل‌ به‌ وسيله‌ آن‌ بر امت‌ موسي‌علیه السلام  منت‌ گذاشت‌. امام‌: كسي‌ يا چيزي‌ است‌ كه‌ در دين‌ به‌ آن‌ اقتدا شود. «اين‌ گروه‌» يعني‌: كساني‌كه‌ از جانب‌ پروردگار خويش‌ بر حجتي‌ روشن ‌قرار دارند و به‌ گواهي‌ آن‌ دو شاهد ذكر شده‌، دانا هستند «به‌ آن‌ ايمان ‌مي‌آورند» يعني‌: پيامبراكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم يا قرآن‌ را تصديق‌ مي‌كنند و بهشت‌ از آن‌ ايشان‌ است‌ «و هر كس‌ از احزاب‌ به‌ آن‌ كفر ورزد» اعم‌ از مردم‌ مكه‌ و غير آنها از تمامي ‌اهل‌ اديان‌. احزاب‌: گروه‌ها. «پس‌ آتش‌ وعده‌گاه‌ اوست‌» يعني‌: او خواه‌ناخواه‌ از اهل‌ آتش‌ است‌ چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «سوگند به‌ ذاتي‌ كه‌ جانم‌ در دست‌ اوست‌، احدي‌ از اين‌ امت‌ پيام‌ من‌ را به‌ گوش‌ يهودي‌ يا نصراني‌اي ‌نمي‌رساند و سپس‌ او به‌ من‌ ايمان‌ نمي‌آورد  مگر اين‌كه‌ به‌ آتش‌ وارد مي‌شود». «پس‌، از آن‌ در شبهه‌ مباش‌» يعني‌: از نزول‌ قرآن‌، يا از وعده‌گاه‌ آتش‌ براي ‌آنان‌، در شك‌ و شبهه‌ مباش‌ «كه‌ آن‌ حق‌ است‌ از جانب‌ پروردگارت‌» پس‌ در آن‌ مجال‌ هيچ‌ شك‌ و شبهه‌اي‌ نيست‌ «ولي‌ بيشتر مردم‌ ايمان‌ نمي‌آورند» به‌ سبب‌ عنادي‌ كه‌ دارند، با وجود آشكار بودن‌ دلايل‌ موجبه‌ ايمان‌ و روشن‌ بودن‌ حجت ‌و برهان‌.

 

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً أُوْلَئِكَ يُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَيَقُولُ الأَشْهَادُ هَؤُلاء الَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَى رَبِّهِمْ أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ ‏(18)

«و چه‌ كسي‌ ستمكارتر از آن‌ كس‌ است‌ كه‌ بر خدا دروغ‌ بر بست‌» با اين‌ سخن ‌خويش‌ كه‌ بتان‌ نزد خداوند جلّ جلاله  براي‌ ما شفاعت‌ مي‌كنند و فرشتگان‌ دختران ‌خدا جلّ جلاله  اند و مانند اين‌ از ياوه‌ها و اراجيف‌ ديگر «آنان‌ بر پروردگارشان‌ عرضه‌ مي‌شوند» در صحراي‌ محشر پس‌ آنان‌ را در برابر اعمالشان‌ مورد محاسبه ‌قرارمي‌دهد «و گواهان‌ مي‌گويند» مراد از گواهان‌: فرشتگان‌ و پيامبران‌ و علمايي‌اند كه‌ آنچه‌ را خداي‌ عزوجل‌ به‌ تبليغ‌ آن‌ دستور داده‌ است‌، به‌ آنان‌ ابلاغ‌ كرده‌اند.آري‌! اين‌ گواهان‌ در هنگامي‌ كه‌ آن‌ ستمكاران‌ بر پروردگارشان‌ عرضه‌ مي‌شوند، مي‌گويند: «اينان‌» يعني‌: اين‌ عرضه‌شدگان‌ «همان‌ كساني‌ بودند كه‌ بر پروردگارشان‌ دروغ‌ بستند» با شركي‌ كه‌ به‌ او نسبت‌ دادند «هان‌! لعنت‌ خدا بر ستمگران‌ باد» يعني‌: بر كساني‌ باد كه‌ با دروغ‌ بستن‌ بر خداي‌ عزوجل‌، بر خود ستم‌كرده‌اند.

بخاري‌ و مسلم‌ و غير آنها از ابن‌عمر رضي‌الله عنهما روايت‌ كرده‌اند كه‌ گفت‌: از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حديث‌ شريف‌ شنيدم‌ كه‌ فرمودند: «خداي‌ عزوجل‌ در روز حساب‌، مؤمن‌ را به‌ خود نزديك‌ مي‌كند تا بدانجا كه‌ او را در پناه‌ رحمتش‌ قرار داده‌ و از چشم‌ مردم‌ مستور مي‌گرداند، سپس‌ او را به‌ گناهانش‌ مقر و معترف‌ ساخته‌ و به‌ او مي‌گويد: آيا فلان‌ گناه‌ را كه‌ در دنيا مرتكب‌ شده‌اي‌ به‌ ياد مي‌آوري‌؟ آيا فلان‌ گناه‌ ديگر... را به‌ ياد مي‌آوري‌؟ مؤمن‌ مي‌گويد: پروردگارا! به‌ ياد مي‌آورم‌! و چون‌ او را به‌ گناهانش‌ معترف‌ و مقر گردانيد و او نزد خود متيقن ‌شد كه‌ به‌ هلاكت‌ رسيده‌ است‌، در اين‌ هنگام‌ مي‌فرمايد: اما من‌ اين‌ گناهان‌ را در دنيا بر تو ستر نمودم‌ و پوشاندم‌ و امروز هم‌ آنها را برايت‌ مي‌آمرزم‌. سپس‌ نامه‌ حسناتش‌ به‌ وي‌ داه‌ مي‌شود. اما گواهان‌ درباره‌ كافر و منافق‌ مي‌گويند: (هَؤُلاء الَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَى رَبِّهِمْ أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ !) اينان‌ همان‌ كساني‌ بودند كه ‌بر پروردگار خويش‌ دروغ‌ بستند؛ هان‌! لعنت‌ خداوند جلّ جلاله  بر ستمگران‌ باد».

 

الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ ‏(19)

«همانان‌ كه‌ مردم‌ را از راه‌ خدا باز مي‌دارند» يعني‌: اين‌ ستمگران‌ همان‌ كساني‌ هستند كه‌ هر كه‌ را مي‌توانند از دين‌ خدا جلّ جلاله  باز دارند، از آن‌ باز مي‌دارند «و براي ‌آن‌ راه‌، كجي‌ را مي‌خواهند» يعني‌: راه‌ خدا جلّ جلاله  را به‌ كجي‌ وصف‌ مي‌كنند تا مردم‌ را از آن‌ متنفر و بدان‌ بدانديش‌ كنند «و هم‌ آنان‌ آخرت‌ را منكرند» و باور ندارند.

آري‌! در عصر حاضر نيز بسياري‌ از شياطين‌ انسي‌ را مي‌يابيم‌ كه‌ هميشه‌ در پي ‌يافتن‌ نقطه‌ ضعفي‌ براي‌ دين‌ خدا جلّ جلاله  هستند و هرگاه‌ به‌ ظن‌ خود در آن‌ كجي‌ و عيبي ‌تراشيدند، آن‌ را در بوق‌ و كرنا گذاشته‌ اينجا و آنجا تبليغ‌ مي‌كنند. كه‌ لعنت ‌خداوند جلّ جلاله  بر اين‌ ستمگران‌ باد.

 

أُولَئِكَ لَمْ يَكُونُواْ مُعْجِزِينَ فِي الأَرْضِ وَمَا كَانَ لَهُم مِّن دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِيَاء يُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ مَا كَانُواْ يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَمَا كَانُواْ يُبْصِرُونَ ‏(20)

«آنان‌ در زمين‌ عاجزكننده‌ نيستند» يعني‌: آنان‌ از عذاب‌ خدا جلّ جلاله  در دنيا گريزي ‌ندارند؛ چنانچه‌ بخواهد آنان‌ را مجازات‌ كند بلكه‌ در زير قهر و غلبه‌ و در قبضه‌ و سلطه‌ وي‌ قراردارند «و جز خدا دوستاني‌ براي‌ آنان‌ نيست‌» تا عقوبت‌ وي‌ را از آنان ‌دفع‌ كند. چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «همانا خداوند جلّ جلاله  به‌ ستمگر مهلت ‌مي‌دهد تا اين‌كه‌ چون‌ او را فروگرفت‌، ديگر او را از در گرفت‌ وي‌ نجاتي‌ نيست‌». هم‌ به‌ اين‌ دليل‌ مي‌فرمايد: «عذاب‌ براي‌ آنان‌ دو چندان‌ مي‌شود» به‌ سبب‌ افترايشان ‌بر خداي‌ عزوجل‌، بازداشتنشان‌ از راه‌ او و وصف ‌نمودن‌ امت ‌اسلامي‌ به‌ كجي‌ ونقص‌ و بنابر همه‌ اين‌ عوامل‌ است‌ كه‌ عذاب‌ آنان‌ نسبت‌ به‌ عذاب‌ كفاري‌ كه‌ افعالي ‌مانند افعال‌ آنها را مرتكب‌ نشده‌اند، مضاعف‌ مي‌باشد «آنان‌ توان‌ شنيدن‌ حق‌ را نداشتند و حق‌ را نمي‌ديدند» يعني‌: آنان‌ در اعراض‌ از حق‌ و بغض‌ وكين‌ در برابر آن‌ تا بدانجا افراط كردند كه‌ گويي‌ از شدت‌ تنفر نسبت‌ به‌ حق‌، نه‌ توان‌ شنيدن‌ آن ‌را داشتند و نه‌ ياراي‌ ديدن‌ آن‌ را.

 

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ (21)

«اينانند كه‌» با پرستش‌ غير خدا جلّ جلاله  «به‌ خود زيان‌ زده‌اند» زيرا خود را به‌ عذاب ‌ابدي‌ دوزخ‌ در افگنده‌اند «و آنچه‌ بر مي‌بستند از آنان‌ گم‌ شد» يعني‌: شركاي‌ باطلي ‌كه‌ بر خداي‌ سبحان‌ افترا مي‌بستند و مدعي‌ شفاعتشان‌ بودند، ناپديد شد و جز زيان ‌و خسران‌ چيز ديگري‌ برايشان‌ باقي‌ نماند.

 

لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الآخِرَةِ هُمُ الأَخْسَرُونَ ‏(22)

«بدون‌ شك‌ آنان‌ در آخرت‌ زيانكارترند» زيرا بهشت‌ برين‌ را به‌ دوزخ‌ جحيم ‌فروخته‌اند.

 

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُواْ إِلَى رَبِّهِمْ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ‏(23)

سپس‌ حق‌ تعالي‌ بعد از بيان‌ حال‌ اشقيا و سيه‌ روزان‌، به‌ بيان‌ حال‌ نيك‌بختان ‌مي‌پردازد: «بي‌گمان‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ و كارهاي‌ شايسته‌ كرده‌ و فروتني‌ كرده‌اند رو نموده‌ به‌سوي‌ پروردگار خويش‌» يعني‌: در برابر پروردگار خود خشيت‌ و خشوع ‌داشته‌ و در پناه‌ ياد و نام‌ او آرامش‌ يافته‌اند «آنان‌ اهل‌ بهشتند و در آن‌ جاودانند».

 

مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالأَعْمَى وَالأَصَمِّ وَالْبَصِيرِ وَالسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ ‏(24)

سپس‌ خداوند متعال‌ براي‌ كافران‌ و مؤمنان‌ مثلي‌ زده‌ و مي‌فرمايد: «مثل‌ اين‌ دو گروه‌، چون‌ نابينا و ناشنوا با بينا و شنواست‌» پس‌ كافر به‌ كسي‌ تشبيه‌ شده‌ كه‌ هم‌ كور و هم‌ كر است‌ و مؤمن‌ به‌ كسي‌ تشبيه‌ شده‌ كه‌ هم‌ شنوايي‌ دارد و هم‌ بينايي‌ «آيا در مثل‌ يكسانند؟» يعني‌: آيا آن‌ دو گروه‌ در حال‌ و وصف‌ خود برابرند؟ هرگز! «پس‌ آيا پند نمي‌گيريد» از تأمل‌ در عدم‌ برابري‌ ميان‌ آنها و در تفاوت‌ آشكاري ‌كه‌ ميان‌ آنها وجود دارد تا به‌ خود آييد و از اهل‌ ايمان‌ گرديد؟.

 

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ ‏(25)

«و به‌ راستي‌ نوح‌ را به ‌سوي‌ قومش‌ فرستاديم‌» درحالي‌كه‌ مي‌گفت‌: «بي‌گمان ‌من‌ براي‌ شما بيم‌دهنده‌اي‌ آشكار هستم‌» از جانب‌ حق‌ تعالي‌ و با من‌ حجتي‌ است ‌روشن‌ بر اين‌كه‌ پيامبر او هستم‌.

 

أَن لاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنِّيَ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ ‏(26)

سپس‌ نوح‌علیه السلام  افزود؛ مضمون‌ دعوت‌ من‌ اين‌ است‌: «كه‌ جز خدا را نپرستيد زيرا من‌ از عذاب‌ روزي‌ سهمگين‌ بر شما بيمناكم‌» نوح‌علیه السلام  اين‌ روز سهمگين‌ را به‌طور مبهم‌ ياد نمود و آن‌ را برايشان‌ تفسير نكرد. و تفسير آن‌: روز قيامت‌، يا روز طوفان‌ است‌.

 

فَقَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قِوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلاَّ بَشَراً مِّثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ ‏(27)

«پس‌ ملاي‌ كه‌ كافر بودند از قوم‌ او گفتند» ملأ: سران‌ و اشرافند. اين‌ تعبير متضمن ‌آن‌ است‌ كه‌ برخي‌ از اشراف‌ قوم‌ نوح‌علیه السلام ، كافر نبودند. آري‌! اشراف‌ كافر از قوم ‌نوح‌علیه السلام  پاسخ‌ او را به‌ گونه‌اي‌ دادند كه‌ از سه‌ وجه‌ مقتضي‌ طعنشان‌ در نبوت‌ وي ‌است‌:

وجه‌ اول‌ اين‌ سخنشان‌ است‌: «ما تو را جز بشري‌ مانند خويش‌ نمي‌بينيم‌» اي‌ نوح‌! نه‌ تو فرشته‌ هستي‌ و نه‌ فرمانروا، از اين‌ رو، تو از چنان‌ مزيت‌ خاصي‌ برخوردار نيستي‌ كه‌ با آن‌ سزاوار نبوت‌ باشي‌ ولي‌ ما نباشيم‌.

وجه‌ دوم‌ اين‌ سخنشان‌ است‌: «و نمي‌بينيم‌ كسي‌ جز اراذل‌ ما از تو پيروي‌ كرده ‌باشد» اراذل‌: از نظر آنان‌ فقرا و كساني‌ بودند كه‌ مشاغل‌ و حرفه‌هاي‌ فرومايه‌اي‌ داشته‌ و از حسب‌ و شرف‌ ظاهري‌اي‌ برخوردار نبودند. يعني‌: كسي‌ از اشراف‌ از تو پيروي‌ نكرده‌ است‌ پس‌ تو را با اين‌ مشت‌ فرومايه‌ از پيروانت‌، بر ما هيچ‌ مزيتي ‌نيست‌ زيرا اين‌ فرومايگان‌ در آنچه‌ مي‌شنوند به‌ نقاط ضعف‌ و اشتباه‌ پي‌ نمي‌برند بلكه‌ هر كسي‌ را كه‌ به‌سوي‌ مذهب‌ و راه‌ و روش‌ جديدي‌ فراخواند، بي‌آنكه‌ ازسخن‌ وي‌ فهم‌ و برداشت‌ درستي‌ داشته‌ باشند، پيروي‌ مي‌كنند «آن‌ هم ‌نسنجيده‌» يعني‌: اين‌ فرومايگان‌ از تو به‌ طور سرسري‌، بي‌تأمل‌ و نسنجيده‌ پيروي ‌مي‌كنند، بي‌آن‌كه‌ در اين‌ امر كه‌ تو آيا حقيقتا پيامبر هستي‌ يا خير، تعمق‌ و تحقيق ‌كنند.

وجه‌ سوم‌ از طعنهايشان‌ اين‌ سخن‌ بود: «و براي‌ شما بر خود هيچ‌ برتري ‌نمي‌بينيم‌» اين‌ بخش‌ از سخنانشان‌ را خطاب‌ به‌ نوح‌علیه السلام  و پيروانش‌ ـ هر دو ـ گفتند. يعني‌: اي‌ نوح‌! ما براي‌ تو و كساني‌ از فرومايگان‌ كه‌ از تو پيروي ‌كرده‌اند، هيچ‌گونه‌ فضل‌ و برتري‌اي‌ بر خود نمي‌بينيم‌ كه‌ با آن‌ بر ما امتيازي‌ داشته‌ و شايسته‌ اين‌ تفوق‌ ادعايي‌ خويش‌ باشيد.

سپس‌ آنها بر سبيل‌ استدراك‌ از آن‌ طعنهاي‌ سه‌گانه‌ دست‌ برداشته‌ به‌ گمان ‌بي‌بهره‌ از برهان‌ خويش‌ كه‌ جز عصبيت‌ محض‌ و حسد و حرص‌ بر باقي‌ ماندن ‌رياست‌ دنيوي‌شان‌، هيچ‌ تكيه‌گاه‌ ديگري‌ نداشت‌، منتقل‌ شدند و گفتند: «بلكه‌ شما را دروغگو مي‌پنداريم‌» يعني‌: تو را اي‌ نوح‌ در دعوتت‌ و شما پيروانش‌ را در اجابت‌ و تصديقش‌، دروغگو مي‌پنداريم‌ و شما در دعوت‌ و اجابت‌ با هم‌ تباني ‌كرده‌ايد تا رياست‌ و رهبري‌ را به‌ چنگ‌ آوريد.

 

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّيَ وَآتَانِي رَحْمَةً مِّنْ عِندِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ ‏(28)

«گفت‌» نوح‌علیه السلام  «اي‌ قوم‌ من‌! به‌ من‌ خبر دهيد كه‌ اگر از سوي‌ پروردگارم‌ بر حجتي ‌روشن‌ باشم‌» يعني‌: اگر از سوي‌ پروردگارم‌ در نبوت‌ خود حجت‌ و برهان‌ روشني ‌داشته‌ باشم‌ كه‌ بر صحت‌ نبوتم‌ دلالت‌ كند و پذيرش‌ آن‌ را بر شما حتمي‌ گرداند چه‌طور؟ آيا باز هم‌ دعوتم‌ را انكار مي‌كنيد؟ «و» آيا باز هم‌ انكار مي‌كنيد اگر حق‌ تعالي‌ «مرا از نزد خود رحمتي‌» مانند نبوت‌ «بخشيده‌ باشد كه‌ از ديد شما پنهان‌ مانده‌ باشد» يعني‌: بر شما پوشيده‌ مانده‌ باشد؟ شما بايد بدانيد كه‌ برابر بودن‌ در وصف‌ بشريت‌، مانع‌ داشتن‌ امتياز در وصف‌ نبوت‌ نيست‌ زيرا ممكن‌ است‌ كه‌ همه ‌انسانها در آدميت‌ برابر باشند ولي‌ لزوما همه‌ آنها شايستگي‌ وصف‌ نبوت‌ را نداشته ‌باشند «پس‌ آيا ما شما را بدان‌ ملزم‌ كنيم‌» يعني‌: آيا ما مي‌توانيم‌ شما را به‌ پذيرش ‌اين‌ دعوت‌ مجبور كنيم‌ و ايمان‌ را علي‌رغم‌ ميل ‌باطني‌تان‌ به‌ دلهايتان‌ فرونماييم‌؟ «در حالي‌كه‌ شما بدان‌ اكراه‌ داشته‌ باشيد» بي‌آنكه‌ در آن‌ تدبر و انديشه‌ كنيد؟ قطعا اين‌ كاري‌ است‌ كه‌ جز خداي‌ عزوجل‌، هيچ‌ كس‌ ديگري‌ بر آن‌ توانا نيست‌.

 

وَيَا قَوْمِ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللّهِ وَمَا أَنَاْ بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّهُم مُّلاَقُو رَبِّهِمْ وَلَكِنِّيَ أَرَاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ ‏(29)

«و اي‌ قوم‌ من‌! بر اين‌ امر» يعني‌: بر تبليغ‌ رسالت‌ «مالي‌ از شما درخواست ‌نمي‌كنم‌» زيرا فرستاده‌ خدا جلّ جلاله  در برابر تبليغ‌ رسالت‌، از كسي‌ مال‌ و منالي‌ طلب‌ نمي‌كند تا با اين‌ كار در موضع‌ تهمت‌ قرار گيرد «مزد من‌ فقط بر خداوند است‌» و او برايم‌ كافي‌ است‌ «و من‌ طردكننده‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌اند» از فقرا «نيستم‌» چنان‌كه‌ شما مي‌خواهيد «قطعا آنان‌ با پروردگارشان‌ ديداركننده‌اند» يعني‌: آن‌ فقراي‌ مسلمان‌ به‌ لقاي‌ پروردگارشان‌ مشرف‌ مي‌شوند و اين ‌همه‌ فضل‌ و برتري‌ دارند پس‌ در واقع‌ امر، اشراف‌ حقيقي‌ آنانند كه‌ به‌ بارگاه ‌حق‌ تعالي‌ قرب‌ و منزلتي‌ داشته‌ و در برابر ايمانشان‌ از او پاداش‌ دريافت‌ مي‌كنند. يا معني‌ اين‌است‌: اگر طردشان‌ كنم‌، آن‌گاه‌ كه‌ با پروردگارشان‌ ملاقات‌ كنند، از من ‌شكايت‌ مي‌كنند «ولي‌ من‌ شما را قومي‌ مي‌بينم‌ كه‌ جهالت‌ مي‌كنيد» و قطعا فرومايه ‌پنداشتن‌ فقرا و درخواست‌ طرد آنان‌، از جهل‌ و ناداني‌ شما ناشي‌ شده‌ است‌، شما بايد بدانيد كه‌ اشراف‌ حقيقي‌ همانا پيروان‌ حق‌اند، هرچند كه‌ فقير و بي‌ حسب‌ ونسب‌ باشند و در مقابل‌، كساني‌كه‌ با حق‌ مي‌ستيزند، اراذل‌ و اوباش‌ فرومايه‌اند، هرچند كه‌ توانگر و سرمايه‌دار باشند و اين‌ حقيقتي‌ است‌ كه‌ در آن‌ كمترين‌ شك‌ و شبهه‌اي‌ وجود ندارد. همچنين‌ اين‌ سخن‌ شما كه‌: فقراي‌ مؤمن‌، سرسري‌ نگر، بي‌تأمل‌ و نسنجيده‌كارند، نكوهشي‌ برايشان‌ نيست‌ زيرا وقتي‌ حق‌ روشن‌ بود، ديگر براي‌ رأي‌ و انديشه‌ و فكر و تأمل‌، هيچ‌ مجالي‌ باقي‌ نمي‌ماند و اصولا فكر و تأمل ‌در امر حقي‌ كه‌ روشن‌ و آفتابي‌ است‌، خود مستوجب‌ مذمت‌ و نكوهش‌ است‌ چنان‌كه‌ نقطه‌ مقابل‌ آن‌ محل‌ ستايش‌ مي‌باشد، به‌همين‌ دليل‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حديث‌ شريف‌ راجع‌ به‌ ستايش‌ ابوبكر صديق‌ رضی الله عنه فرمودند: «هيچ‌كس‌ را به‌سوي‌ اسلام‌ دعوت‌ نكردم‌ مگر اين‌كه‌ برايش‌ درنگي‌ بود، جز ابوبكر كه‌ هيچ‌ درنگي‌ نكرد و بي‌تأمل‌ پذيرا شد».

 

وَيَا قَوْمِ مَن يَنصُرُنِي مِنَ اللّهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ ‏(30)

«و اي‌ قوم‌ من‌! اگر آنان‌ را طرد كنم‌، چه‌ كسي‌ مرا در برابر خداوند ياري‌ خواهد كرد؟» در حالي‌كه‌ ايشان‌ به‌سوي‌ ايمان‌ و اجابت‌ دعوتي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  مرا براي ‌برافراشتن‌ پرچم‌ آن‌ فرستاده‌ است‌، سبقت‌ گرفته‌ و پيشي‌ جسته‌اند؟ بنابراين‌، فقرا به‌سبب‌ پيشدستي‌ در ايمان‌، به‌ اكرام‌ و ترفيع‌ مقام‌ شايسته‌تر و سزاوارترند تا به‌ طرد و راندن‌ و اهانت‌ پس‌ جز جاهلان‌ به‌ حق‌ خداي‌ عزوجل‌، كسي‌ ديگر با آنان‌ چنان ‌رويه‌اي‌ در پيش‌ نمي‌گيرد و من‌ درحالي‌كه‌ فرستاده‌ خدا جلّ جلاله  هستم‌، چگونه‌ به‌ صف ‌جاهلان‌ از خدا بي‌خبر بپيوندم‌؟ وانگهي‌ اگر مرتكب‌ اين‌ معصيت‌ بشوم‌، چه‌ كسي ‌مرا در برابر خداوند جلّ جلاله  ياري‌ خواهد كرد زيرا شكي‌ نيست‌ كه‌ مؤمنان‌ شتابگر به‌سوي‌ طاعت‌ خدا جلّ جلاله ، اوليا و دوستان‌ وي‌اند، هر چند كه‌ فقير بوده‌ و مالك ‌چيزي‌ نباشند پس‌ اگر من‌ به‌ آنان‌ بدي‌ كنم‌ و طردشان‌ نمايم‌، يقينا خداي‌ قهار خصم‌ من‌ خواهد بود، آن‌ وقت‌ چه‌ كسي‌ مرا در برابر مجازات‌ او ياري‌ خواهدكرد؟ «آيا پند نمي‌گيريد» و نمي‌فهميد كه‌ هر كس‌ به‌ خداوند جلّ جلاله  ايمان‌ آورد، نبايد طرد شود بلكه‌ بايد مورد اكرام‌ و تجليل‌ قرار گيرد؟

اين‌ خواسته‌ قوم‌ نوح‌علیه السلام  همانند خواسته‌ كافران‌ همانندشان‌، از خاتم ‌پيامبران‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌ كه‌ ضعفا را از خود طرد كرده‌ و با اشراف‌ قوم‌ نشست‌ مخصوصي ‌داشته‌ باشد و به‌ آنان‌ شأن‌ و منزلتي‌ ويژه‌ قايل‌ شود.

 

وَلاَ أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَآئِنُ اللّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاَ أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَلاَ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَن يُؤْتِيَهُمُ اللّهُ خَيْراً اللّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِي أَنفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَّمِنَ الظَّالِمِينَ ‏(31)

نوح‌علیه السلام  افزود: «و به‌ شما نمي‌گويم‌ كه‌ گنجينه‌هاي‌ خدا پيش‌ من‌ است‌» تا به‌ اين ‌طريق‌ براي‌ خود فضيلتي‌ را مدعي‌ شوم‌ كه‌ شما با نيافتن‌ آن‌ در من‌، بر دروغگو بودنم‌ استدلال‌ نماييد. مراد از گنجينه‌هاي‌ خدا جلّ جلاله : گنجينه‌هاي‌ روزي‌ وي‌ است ‌«و غيب‌ نيز نمي‌دانم‌» يعني‌: اين‌ ادعا را نيز ندارم‌ كه‌ غيب‌ خداوند جلّ جلاله  را مي‌دانم‌ و بر نهان‌ كار پيروان‌ خويش‌ دانايم‌ بلكه‌ جز اين‌ به‌ شما نمي‌گويم‌ كه‌: من‌ هشداردهنده‌ آشكاري‌ هستم‌ و بس‌ «و نمي‌گويم‌» به‌ شما «كه‌ من‌ فرشته‌ام‌» تا شما بگوييد كه‌ ما تو را جز بشري‌ مانند خويش‌ نمي‌بينيم‌ «و درباره‌ كساني‌ كه‌ ديدگان‌ شما به‌ خواري‌ در آنان‌ مي‌نگرد» از مؤمنان‌ به‌ خداي‌ عزوجل‌ «نمي‌گويم‌ كه‌ خدا هرگز بديشان‌ هيچ‌ خيري‌ نخواهد داد» بلكه‌ بي‌گمان‌ خداي‌ عزوجل‌ جلّ جلاله  با بخشيدن‌ گوهر ايمان‌، به‌ آنان‌ خير و نعمت‌ داده‌ است‌ و او يقينا برتري‌ دهنده‌ آنهاست‌ در دنيا وپاداش‌دهنده‌ آنهاست‌ به‌ پاداشي‌ عظيم‌ در آخرت‌ «خدا به‌ آنچه‌ در ضمير آنهاست‌» از صدق‌ ايمان‌ و اخلاص‌ «داناتر است‌» پس‌ در قبال‌ آن‌ به‌ آنها پاداش‌مي‌دهد. يعني‌: اگر در دلهايشان‌ خيري‌ وجود داشته‌ باشد، قطعا خداي‌ عزوجل‌مطابق‌ آن‌، از فضل‌ خود به‌آنان‌ ارزاني‌ مي‌دارد و اين‌ امر كه‌ آنها ضعيف‌ و فقيرند، هرگز مانع‌ دادودهش‌ الهي‌ و ريزش‌ نعمتهايش‌ بر آنان‌ نيست‌ و اگر جز اين‌ بگويم‌: «من‌ در آن‌ صورت‌ از ستمكاران‌ خواهم‌ بود» يعني‌: اگر ايشان‌ را طرد كرده‌ و ايمانشان‌ را نپذيرم‌ و بگويم‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  هرگز به‌ ايشان‌ خير و نعمتي ‌نمي‌دهد ـ در حالي‌ كه‌ بدانچه‌ در ضميرشان‌ است‌ هيچ‌ علمي‌ ندارم‌ ـ بي‌شك‌ از ستمكاران‌ خواهم‌ بود.

نوح‌علیه السلام  اين‌ گونه‌ با پاسخ‌هاي‌ بليغ‌، حكيمانه‌، قاطع‌ و در عين‌ حال‌ نرم‌ خود، سخنانشان‌ را رد كرد.

 

قَالُواْ يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتَنِا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ ‏(32)

«گفتند: اي‌ نوح‌! به‌راستي‌ با ما مجادله‌ كردي‌ و بسيار هم‌ جدال‌ كردي‌» يعني‌: سخنان‌ ما را با هر گونه‌ حجتي‌ دفع‌ كردي‌ «پس‌ آنچه‌ را به‌ ما وعده‌ مي‌دهي‌» ازعذاب‌، همان‌ كه‌ از يك‌سو ما را از آن‌ مي‌ترساني‌ و از سويي‌ خود نيز از فرودآمدن‌ آن‌ بر ما بيمناكي‌ «براي‌ ما بياور، اگر از راستگويان‌ هستي‌» در اين‌ وعده ‌خويش‌.

 

قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُم بِهِ اللّهُ إِن شَاء وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ ‏(33)

«گفت‌: تنها خداست‌ كه‌ اگر بخواهد آن‌ را براي‌ شما مي‌آورد» چه‌ آن‌ را بر شما به‌ تعجيل‌ بفرستد، چه‌ به‌ تأخير. پس‌ آوردن‌ عذاب‌ در اختيار من‌ نيست‌ بلكه‌ دراختيار كسي‌ است‌ كه‌ شما منكر وي‌ هستيد «و شما عاجزكننده‌ نيستيد» كه‌ توان‌ بازداشتن‌ تحقق‌ اراده‌ الهي‌ را در مورد خود داشته‌ باشيد و بدانيد كه‌ با گريختن‌ يا دفاع ‌از خود، از دست‌ رفتني‌ هم‌ نيستيد بلكه‌ هر جا كه‌ باشيد، در قلمرو قدرت‌ و علم‌ و اراده‌ او هستيد.

 

وَلاَ يَنفَعُكُمْ نُصْحِي إِنْ أَرَدتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ اللّهُ يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ‏(34)

«و اگر خدا خواسته‌ باشد كه‌ شما را» به‌ سبب‌ كبر و ستمتان‌ «گمراه‌ كند» از راه ‌رشد و هدايت‌ و جدا كند از راه‌ حق‌ «نصيحت‌ من‌» كه‌ آن‌ را براساس‌ حق‌ نصيحت‌ و خيرخواهي‌ براي‌ خدا جلّ جلاله  ـ با ابلاغ‌ رسالت‌ و روشن‌كردن‌ حقيقت‌ ـ به‌شما نثار كرده‌ام‌ و بسيار هم‌ نثار كرده‌ام‌ «به‌ شما سود نمي‌بخشد اگر بخواهم‌» باز هم‌ «شما را نصيحت‌ كنم‌» و من‌ نمي‌دانم‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  درباره‌ شما چه‌ اراده ‌دارد؟ «او پروردگار شماست‌» پس‌ گمراه‌ كردن‌ و راه ‌نمودن‌ همه‌ در اختيار او و مفوض‌ به‌سوي‌ اوست‌ «و به‌سوي‌ او بازگردانيده‌ مي‌شويد» پس‌ شما را در قبال‌ اعمالتان‌ جزا مي‌دهد.

 

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرَامِي وَأَنَاْ بَرِيءٌ مِّمَّا تُجْرَمُونَ ‏(35)

اكنون‌ در ميانه‌ داستان‌ نوح‌علیه السلام ، آيه‌ معترضه‌اي‌ مي‌آيد كه‌ رفتار قوم‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را در قبال‌ داعي‌ حق‌ به‌ زير سؤال‌ مي‌برد: «آيا مي‌گويند آن‌ را بر بسته‌ است‌» يعني‌:آيا كفار مكه‌ مي‌گويند: محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّمداستان‌ نوح‌علیه السلام  را از نزد خود بر بسته‌ است‌؟ «بگو: اگر آن‌ را به‌ دروغ‌ سر هم‌ كرده‌ باشم‌» اين‌ جرمي‌ است‌ عظيم‌ «در آن‌ صورت‌ گناه‌ من‌» و جزاي‌ عملكرد من‌ «بر عهده‌ خود من‌ است‌ ولي‌ من‌ از جرمي‌ كه‌ به‌ من ‌نسبت‌ مي‌دهيد بر كنارم‌» بنابراين‌، فرجام‌ خفت‌بار اين‌ افتراي‌ شما در باره‌ من‌، گريبانگير خود شماست‌ و من‌ از آن‌ بيزار و بركنارم‌.

 

وَأُوحِيَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلاَّ مَن قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ ‏(36)

«و به‌سوي‌ نوح‌ وحي‌ فرستاده‌ شد كه‌ از قوم‌ تو جز كساني‌ كه‌ تاكنون‌ ايمان‌ آورده‌اند هرگز كسي‌ ايمان‌ نخواهد آورد» حق‌ تعالي‌ با اين‌ خبر قاطع‌، نوح‌علیه السلام  را از ايمان‌آوردنشان‌ مأيوس‌ كرد تا از دعوتشان‌ دست‌ برداشته‌ و براي‌ نجات‌ آماده‌ شود. بنابراين‌، اين‌ سخن‌ خداوند جلّ جلاله ، نوح‌علیه السلام  را از ايمان‌ كساني‌ كه‌ تا آن‌ وقت ‌ايمان‌ نياورده‌ بودند، نوميد مي‌كند «پس‌ به‌ سبب‌ آنچه‌ مي‌كردند اندوه‌ مخور» وبدان‌ كه‌ گاه‌ انتقام‌ از دشمنانت‌ به‌ سبب‌ عملكردشان‌ فرا رسيده‌ است‌. ابتئاس‌: اندوه‌ خوردن‌ به‌ سختي‌ و دشواري‌ است‌.

 

وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ ‏(37)

«و زير نظر ما و به‌ وحي‌ ما كشتي‌ را بساز» يعني‌: كشتي‌ را پيش‌ ديدگان‌ ما و با حفظ و حمايت‌ ما و براساس‌ آنچه‌ كه‌ به‌سوي‌ تو از كيفيت‌ ساختن‌ آن‌ وحي ‌مي‌فرستيم‌، بساز. قتاده‌ مي‌گويد: «طول‌ كشتي‌ نوح‌علیه السلام  سيصد گز و عرض‌ آن ‌پنجاه‌گز بود». به‌ قولي‌ ديگر: ارتفاع‌ آن‌ سي‌ گز در سه‌ طبقه‌ بود، هر طبقه‌ ده‌ گز، طبقه‌ زيرين‌ به‌ چهارپايان‌ و حيوانات‌ وحشي‌ اختصاص‌ داشت‌، طبقه‌ مياني‌ به ‌انسانها و طبقه‌ فوقاني‌ به‌ پرندگان‌. «و در باب‌ كساني‌كه‌ ستم‌ كرده‌اند، با من‌ سخن‌ مگوي‌» يعني‌: از من‌ براي‌ آنان‌ درخواست‌ مهلت‌ و شفاعت‌ نكن‌ «چراكه‌ آنان‌ غرق‌شدني‌ هستند» و حكم‌ محكوميت‌ به‌ غرق‌ از جانب‌ ما براي‌ آنان‌ صادر شده‌ وقضاي‌ بي‌برگشت‌ ما هم‌ بدان‌ رفته‌ است‌ پس‌ هيچ‌ راهي‌ به‌سوي‌ دفع‌ يا تأخير آن ‌نيست‌ و آنان‌ قطعا در وقتي‌ كه‌ تعيين‌ شده‌ است‌، غرق‌شدني‌ هستند.

 

وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلأٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُواْ مِنْهُ قَالَ إِن تَسْخَرُواْ مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ ‏(38)

«و نوح‌ كشتي‌ را مي‌ساخت‌» يعني‌: شروع‌ به‌ ساختن‌ آن‌ كرد «و هربار كه‌ اشرافي ‌از قوم‌ او بر آن‌ كشتي‌ مي‌گذشتند، او را مسخره‌ مي‌كردند» و مي‌گفتند: اي‌ نوح‌! بعد از نبوت‌، اكنون‌ نجار شده‌اي‌! يا مي‌گفتند: شگفتا! در خشكي‌ كشتي‌ مي‌سازي‌، آخر كشتي‌ در خشكي‌ چگونه‌ شناور مي‌شود؟ «مي‌گفت‌: اگر ما را مسخره ‌مي‌كنيد» امروز به‌ سبب‌ ساختن‌ كشتي‌ «ما نيز شما را همان‌گونه‌ كه‌ مسخره‌ مي‌كنيد، مسخره‌ خواهيم‌ كرد» در فرداي‌ عذاب‌، به‌ هنگام‌ غرق‌ شدنتان‌ در توفان‌.

 

فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ ‏(39)

«پس‌ به‌زودي‌ خواهيد دانست‌ كه‌ بر سر چه‌ كسي‌ عذابي‌ مي‌آيد كه‌ خوارش‌ سازد» وآن‌، غرق‌ شدن‌ در دنياست‌ «و بر او عذابي‌ پايدار فرود مي‌آيد» كه‌ همانا عذاب ‌پايدار دوزخ‌ در آخرت‌ است‌؟.

 

حَتَّى إِذَا جَاء أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلاَّ مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ ‏(40)

«تا آن‌گاه‌ كه‌ فرمان‌ ما» يعني‌: عذاب‌ ما «در رسيد و تنور فوران‌ كرد» يعني‌: آب ‌چنان‌ جوشش‌ گرفت‌ كه‌ حتي‌ از تنور نانوايي‌ فوران‌ كرد. به‌ قولي‌: مراد تنور نانوايي‌ نيست‌ بلكه‌ مراد روي‌ زمين‌ است‌ و فوران‌ آن‌ نشانه‌ آغاز توفان‌ بود «گفتيم‌: در كشتي‌ از هر جنسي‌» يعني‌: از هر صنفي‌ از اصناف‌ حيوانات‌ روي‌ زمين‌ «دو نر و ماده‌ را حمل‌ كن‌ و نيز خانواده‌ات‌ را» ايشان‌ شامل‌ همسر وي‌، فرزندانش‌ وهمسرانشان‌ بودند «مگر آن‌ كسي‌ كه‌ حكم‌ ما از پيش‌ بر او مقرر شده‌ است‌» كه‌ از غرق‌شدگان‌ است‌، او را حمل‌ نكن‌ و بدان‌ كه‌ اين‌ حكم‌ بر او مقرر نشده‌ مگر از روي‌ علم‌ به‌ اين‌ امر كه‌ او كفر را به‌ اراده‌ خويش‌ انتخاب‌ مي‌كند «و بردار» دركشتي‌ «كساني‌ را كه‌ ايمان‌ آورده‌اند» با تو از قومت‌. سپس‌ خداي‌ سبحان‌ قلت ‌ايمان‌آورندگان‌ همراه‌ با نوح‌علیه السلام  را نسبت‌ به‌ كساني‌ كه‌ به‌ وي‌ كفر ورزيده‌ بودند وصف‌ نموده‌ مي‌فرمايد: «و با او جز عده‌ اندكي‌ ايمان‌ نياورده‌ بودند» به‌ قولي‌: همه‌آنان‌ هشتاد تن‌ بودند كه‌ سه‌ تن‌ از پسران‌ نوح‌علیه السلام  به‌ نامهاي‌ سام‌، حام‌ و يافث‌ با همسرانشان‌ نيز در جمله‌ آنان‌ قرارداشتند.

 

وَقَالَ ارْكَبُواْ فِيهَا بِسْمِ اللّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏(41)

«و گفت‌» نوح‌علیه السلام  «در كشتي‌ سوار شويد، به‌ نام‌ خداست‌ روان‌ شدنش‌ و لنگرانداختنش‌» روان ‌شدن‌ كشتي‌ در توفان‌ و لنگر انداختنش‌ پس‌ از پايان‌ آن‌، به‌ نام‌خدا جلّ جلاله  و به‌ لطف‌ و رحمت‌ وي‌ است‌. اين‌ سخن‌ را گفت‌ تا آنان‌ را متوجه‌ الطاف ‌الهي‌ بگرداند «همانا پروردگار من‌ آمرزنده‌» است‌ گناهان‌ مؤمنان‌ با اخلاص‌ را «مهربان‌ است‌» كه‌ نجات ‌دادن‌ اين‌ گروه‌ براي‌ بقاي‌ نسل‌ بشر و نسل‌ حيوانات‌ و جانداراني‌ كه‌ نوح‌علیه السلام  آنها را با خود در كشتي‌ بعد از طوفان‌ حمل‌ كرد، از مهرباني ‌و فضل‌ و بخشايش‌ وي‌ است‌. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ بر مبناي‌ سنت‌ نوح‌ علیه السلام ، بردن‌ نام‌خدا جلّ جلاله  در آغاز سوارشدن‌ بر كشتي‌ يا هر وسيله‌ سواري‌ ديگري‌ مستحب‌ است‌چنان‌كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حديث‌ شريف‌ فرموده‌اند: «امان‌ امتم‌ از غرق‌ ـ وقتي‌كه‌ به‌كشتي‌ سوار مي‌شوند ـ اين‌ است‌ كه‌ بگويند: بسم‌الله الملك (وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاء بِهِ مُوسَى نُوراً وَهُدًى لِّلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيراً وَعُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُواْ أَنتُمْ وَلاَ آبَاؤُكُمْ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ ‏)  «انعام/‌91»، (بِسْمِ اللّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ)  ‌».

 

وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَب مَّعَنَا وَلاَ تَكُن مَّعَ الْكَافِرِينَ ‏(42) قَالَ سَآوِي إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاء قَالَ لاَ عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاَّ مَن رَّحِمَ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ ‏(43)

«و آن‌ كشتي‌، آنان‌ را در ميان‌ موجي‌ كوه‌ آسا مي‌برد» اين‌ تعبير، بيانگر شدت‌ هول ‌و هراسها و نيرومندي‌ توفاني‌ است‌ كه‌ تمام‌ روي‌ زمين‌ را فراگرفته‌ و پوشانده‌ بود ولي‌ خداوند جلّ جلاله  به‌ فضل‌ و رحمت‌ خويش‌ كشتي‌ و سرنشينان‌ آن‌ را به‌ رغم‌ آن‌ توفان‌ مهيب‌ و در دل‌ آن‌ موجهاي‌ كوه‌ پيكر كه‌ سرتاسر زمين‌ را فرا گرفته‌ بود، به‌سلامت‌ نگه‌ داشت‌ «و نوح‌، پسرش‌ را بانگ‌ در داد» به‌ قولي‌: نام‌ اين‌ پسر وي ‌كنعان‌، و او از جمله‌ كافران‌ بود. و به‌ قولي‌: او از منافقان‌ بود «كه‌ در كناري‌ بود» از قوم‌ و نزديكانش‌، به‌ نحوي‌ كه‌ اين‌ سخن‌ نوح‌علیه السلام  كه‌ گفت‌: در آن‌ سوار شويد... به‌ گوش‌ وي‌ نرسيده‌ بود. به‌ قولي‌ ديگر معني‌ اين‌ است‌: او در كناري‌ بود از دين‌ پدرش‌. آري‌! نوح‌علیه السلام  خطاب‌ به‌ او چنين‌ بانگ‌ درداد: «اي‌ پسرك‌ من‌! با ما سوار شو و با كافران‌ مباش» در خارج‌ از كشتي‌، يا بر دين‌ آنان‌ مباش‌ زيرا آنان ‌نابود مي‌شوند. اما او جاهلانه‌ بر اين‌ باور بود كه‌ توفان‌ به‌ قله‌ كوهها نمي‌رسد بنابراين‌، در پاسخ‌ پدرش‌: «گفت‌: به‌زودي‌ به‌سوي‌ كوهي‌ پناه‌ مي‌برم‌ كه‌ مرا از آب ‌نگاه‌ دارد» يعني‌: با ارتفاعش‌ مرا از غرق‌ شدن‌ در آب‌ باز دارد «نوح‌ گفت‌: امروز هيچ‌ نگاه‌ دارنده‌اي‌ از عذاب‌ خدا نيست‌» زيرا اين‌ روزي‌ است‌ كه‌ در آن‌ عذاب ‌همگاني‌ به‌ تحقق‌ مي‌پيوندد «مگر كسي‌ كه‌ خدا بر وي‌ رحم‌ كند» يعني‌: ليكن‌ كسي‌كه‌ خدا جلّ جلاله  بر وي‌ رحم‌ كرده‌ باشد، او را در پناه‌ حمايت‌ خويش‌ نگاه‌ مي‌دارد و اين‌ رحمت‌شدگان‌ فقط كشتي‌نشينانند و بس‌ «و» در اين‌ هنگام‌ بود كه‌ «موج‌ ميان‌ آن‌ دو حايل‌ شد» يعني‌: امواج‌ فراز آمد و چنان‌ بزرگ‌ و فلك‌ آسا گشت‌ كه‌ ميان ‌نوح‌ و پسرش‌ حايل‌ گرديد و بنابراين‌، نجات‌ وي‌ از غرق‌ دشوار گشت‌ «پس‌، از غرق‌شدگان‌ شد» ابن‌كثير نقل‌ مي‌كند: «امواج‌ آب‌ پانزده‌ گز، و به‌ قولي‌ هشتاد مايل‌ از قله‌ كوه‌ها ارتفاع‌ گرفت‌».

 

وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءكِ وَيَا سَمَاء أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاء وَقُضِيَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ‏(44)

«و گفته‌ شد: اي‌ زمين‌! آب‌ خود را فروبر» به‌ يكباره‌، نه‌ آن‌گونه‌ كه‌ زمين‌ عادتا وبه‌ تدريج‌ آب‌ را در خود فرو مي‌برد «و اي‌ آسمان‌! بازمان‌» از باريدن‌. گفته ‌مي‌شود: «أقلع‌ المطر!: باران‌ باز ماند» آن‌گاه‌ كه‌ از باريدن‌ باز ايستد «و آب‌ كم‌ ساخته‌ شد» يعني‌: آب‌ فروكش‌ كرد و فروكاست‌ تا خشك‌ شد «و فرمان‌ گزارده ‌شد» يعني‌: كار به‌ سرانجام‌ خود رسيد و خداوند جلّ جلاله  قوم‌ نوح‌علیه السلام  را جملگي‌ نابود كرد «و كشتي‌ بر كوه‌ جودي‌ قرار گرفت‌» جودي‌: كوهي‌ معروف‌ در نزديكي ‌«موصل‌» است‌. يادآور مي‌شويم‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ كشتي‌ نوح‌علیه السلام  را بر كوه ‌جودي‌ ابقا كرد تا عبرت‌ و نشانه‌اي‌ براي‌ آيندگان‌ باشد و پيشينيان‌ اين‌ امت‌ آن‌ را ديده‌اند.

شيخ‌ سعيد حوي‌ در تفسير «الاساس‌» مي‌گويد: «جودي‌ كوهي‌ است‌ در الجزيره‌ اما در سفر «تكوين‌» آمده‌ است‌ كه‌ آن‌ كوه‌، كوه‌ «آرارات‌» است‌. گفتني ‌است‌ كه‌ ماهواره‌ها ـ و قبل‌ از آنها يكي‌ از كاوشگران‌ ـ بقاياي‌ كشتي‌ نوح‌ را كه ‌معجزه‌ هميشگي‌ دين‌ حق‌ است‌، در كوهي‌ از كوههاي‌ ارمنستان‌ كشف‌ كرده‌اند. والله اعلم‌». قتاده‌ مي‌گويد: «نوح‌علیه السلام  و ديگر سرنشينان‌ كشتي‌، در ماه‌ رجب‌ بر آن‌ سوار شدند و صد و پنجاه‌ روز را در آن‌ به‌سر بردند و در روز عاشورا از كشتي ‌بيرون‌ آمدند». اين‌ روايت‌ را حديثي‌ مرفوع‌ نيز تأييد مي‌كند. «و گفته‌ شد: مرگ‌ بر قوم‌ ستمكار».

علماي‌ بلاغت‌ جملگي‌ اتفاق‌ نظر دارند بر اين‌كه‌ اين‌ آيه‌ شريفه‌، در جايگاهي ‌از فصاحت‌ و بلاغت‌ قرار دارد كه‌ در وصف‌ نمي‌گنجد و توان‌ توانايان‌ فنون ‌بلاغت‌ و ميدانداران‌ علم‌ بيان‌ و پيشاهنگان‌ علم‌ لغت‌، از آوردن‌ سخني‌ كه‌ حتي‌ در اين‌ عرصه‌ به‌ آن‌ نزديك‌ باشد، عاجز است‌. ابوحيان‌ توحيدي‌ در تفسير «البحرالمحيط» مي‌گويد: «به‌ رغم‌ آن‌كه‌ اين‌ آيه‌ شريفه‌، نوزده‌ لفظ بيشتر ندارد ولي‌ درآن‌ بيست‌ويك‌ نوع‌ از انواع‌ بديع‌ گرد آمده‌ است‌، از جمله‌: مناسبت‌، مطابقت‌، مجاز، استعاره‌، اشاره‌، تمثيل‌، ارداف‌، تعليل‌، احتراس‌، ايضاح‌، مساوات ‌وصف‌ و...»، ابوحيان‌ هر يك‌ از اين‌ انواع‌ را بر شواهد آن‌ در اين‌ آيه‌ تطبيق‌ كرده ‌است‌[1].

 

وَنَادَى نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابُنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ ‏(45)

«و نوح‌ پروردگار خود را آواز داد و گفت‌: پروردگارا! پسرم‌ از اهل‌ من‌ است‌» يعني‌:او از همان‌ كساني‌ است‌ كه‌ تو نجات‌ آنان‌ را با اين‌ فرموده‌ات‌: (وَأَهْلَكَ... ) به‌ من‌وعده‌ داده‌اي‌ «و البته‌ وعده‌ تو راست‌ است‌» كه‌ در آن‌ هيچ‌ خلافي‌ نيست‌ «و تو بهترين‌ حكم‌كنندگاني‌» يعني‌: تو داناترين‌ و عادل‌ترين‌ حكم‌ كنندگاني‌.

 

قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ ‏(46)

پروردگار عزوجل‌ در پاسخ‌ وي‌ «فرمود: اي‌ نوح‌! در حقيقت‌ او از اهل‌ تو نيست‌» كه‌ من‌ وعده‌ نجات‌ آنان‌ را داده‌ام‌ زيرا او از كساني‌ نبوده‌ است‌ كه‌ به‌ تو ايمان‌ آورده‌ و از تو پيروي‌ كرده‌اند پس‌ نزديكي‌ و قرابت‌ مورد اعتبار، قرابت‌ در دين‌ است‌ نه‌ قرابت‌ در نسب‌ «همانا او عملي‌ ناشايست‌ است‌» از بس‌ كه‌ او در كردار ناشايست‌ غرق‌ شده‌، گويي‌ خود عين‌ عمل‌ ناشايست‌ است‌. پس‌ اين‌ تعبير، گوياي‌مبالغه‌ در نكوهش‌ و مذمت‌ اين‌ فرزند نوح‌علیه السلام  مي‌باشد. يعني‌: تو اي‌ نوح‌! مي‌داني‌كه‌ هرگز عمل‌ ناشايست‌ را با تو نسبت‌ و مناسبتي‌ نيست‌، او در حقيقت‌ از خانواده‌ و كسان‌ تو نيست‌، خانواده‌اي‌ كه‌ پيامبران‌ خدا علیهم السلام به‌سوي‌ تشكيل‌ آن‌ دعوت ‌كرده‌اند. بر مبناي‌ اين‌ دعوت‌، فقط آن‌ رابطه‌اي‌ پابرجا و داراي‌ وجود حقيقي ‌خواهد بود كه‌ ميان‌ مؤمنان‌ به‌ خدا جلّ جلاله  برقرار شده‌ باشد لذا اگر ميان‌ دوستان ‌خدا جلّ جلاله  و ميان‌ دشمنانش‌ رابطه‌ دوستي‌ و موالات‌ وجود داشت‌، آن‌ رابطه‌ غيرقابل‌ قبول‌ است‌ و قطع‌ شده‌ اعلام‌ مي‌شود «پس‌ چيزي‌ را كه‌ بدان‌ علم‌ نداري‌، از من ‌مخواه‌» يعني‌: اگر در علم‌ ازلي‌ من‌ رفته‌ بود كه‌ فرزندت‌ مؤمن‌ است‌، بي‌گمان‌ او را نجات‌ مي‌دادم‌. اين‌ آيه‌ دليل‌ بر عدم‌ جايز بودن‌ دعايي‌ است‌ كه‌ انسان‌ به‌ عدم‌مطابقت‌ آن‌ با شرع‌ علم‌ دارد «من‌ به‌ تو اندرز مي‌دهم‌ كه‌ مبادا از نادانان‌ باشي‌» يعني‌: اي‌ نوح‌علیه السلام ! من‌ تو را از اين‌كه‌ از نادانان‌ باشي‌ و از من‌ چيزي‌ را بخواهي‌ كه‌ خواستن‌ آن‌ برايت‌ روا نيست‌، بر حذر مي‌دارم‌ بلكه‌ از عالمان‌ با عمل‌ باش‌.

و چون‌ نوح‌علیه السلام  دانست‌ كه‌ اين‌ درخواستش‌ مطابق‌ رضاي‌ خداوند جلّ جلاله  نبوده‌ بلكه ‌ناشي‌ از گماني‌ بوده‌ كه‌ او در آن‌ به‌سر مي‌برده‌، بي‌درنگ‌ به‌ خطاي‌ خويش ‌اعتراف‌ نمود و طلب‌ مغفرت‌ و رحمت‌ كرد:

 

قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلاَّ تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُن مِّنَ الْخَاسِرِينَ ‏(47)

«گفت‌» نوح‌علیه السلام  «اي‌ پروردگار من‌! همانا من‌ به‌ تو پناه‌ مي‌برم‌ از آن‌كه‌ از تو چيزي ‌بخواهم‌» در آينده‌ «كه‌ بدان‌ علم‌ ندارم‌» يعني‌: به‌ درستي‌ و جايز بودن‌ آن‌ علمي‌ ندارم‌ «و اگر بر من‌ نيامرزي‌» گناه‌ آنچه‌ را كه‌ از روي‌ ناآگاهي‌ و بي‌علمي‌ از تو خواسته‌ام‌ «و به‌ من‌ رحم‌ نكني‌» با پذيرفتن‌ توبه‌ام‌ «از زيانكاران‌ باشم‌» در اعمال‌ خود و از اعمال‌ خود هيچ‌ سودي‌ نخواهم‌ برد.

 

قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِّنَّا وَبَركَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ ‏(48)

«گفته‌ شد: اي‌ نوح‌! فرودآي‌» از كشتي‌ به‌سوي‌ زمين‌، يا از كوه‌ به‌سوي‌ زمين ‌هموار زيرا زمين‌ به‌ فرمان‌ پروردگار آبش‌ را فروبلعيد و خشك‌ شد. آري‌! فرودآي‌ «با سلامي‌ از جانب‌ ما» يعني‌: با درود و سلامي‌ از جانب‌ ما، يا با ايمني ‌كامل‌ «و با بركت‌هايي‌» يعني‌: با نعمتهاي‌ پايدار، فزاينده‌ و رشد يابنده‌اي‌ «فرود آمده‌ بر تو» و اين‌ بركات‌ در حق‌ نوح‌علیه السلام ، بسياري‌ نسل‌ و تبار اوست‌، به‌طوري‌ كه ‌اكثر انبيا علیهم السلام و ائمه‌ دين‌ از نسل‌ وي‌اند «و» با بركت‌هايي‌ فرود آمده‌ «بر امتهايي ‌از همراهان‌ تو» مراد امتهايي‌هستند كه‌ از نسل‌ شاخه‌هاي‌ مختلف‌ همراهان‌ نوح‌علیه السلام  در كشتي‌ به‌ وجود مي‌آيند، همچنين‌ اين‌ تعبير شامل‌ حيوانات‌ حمل‌ شده‌ بر كشتي ‌نوح‌علیه السلام  نيز مي‌شود زيرا آنها نيز امتها، يعني‌ گروه‌هاي‌ مختلف‌ و انواعي‌ گونه‌گون ‌و جداگانه‌ از جانوران‌ بودند «و امت‌هايي‌ ديگرند كه‌ به‌ زودي‌ آنان‌ را در دنيا بهره‌مند مي‌كنيم‌، سپس‌ به‌ آنان‌ از جانب‌ ما» در آخرت‌ «عذابي‌ دردناك‌ مي‌رسد» مراد: گروه‌هايي‌ از نسل‌ امتهاي‌ يادشده‌ تا روز قيامت‌ اند كه‌ كافر مي‌شوند. پس‌ خداوند جلّ جلاله  آنان‌ را در دنيا بهره‌مند و برخوردار مي‌سازد ولي‌ در آخرت‌ بهره‌اي ‌ندارند.

 

تِلْكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ ‏(49)

«اين‌» داستان‌ نوح‌علیه السلام  «از اخبار غيب‌ است‌ كه‌ آن‌ را به‌ تو وحي‌ مي‌كنيم‌. پيش‌ از اين‌» وحي‌ ما در قرآن‌ «نه‌ تو آن‌ را مي‌دانستي‌» اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم «و نه‌ قوم‌ تو» آن‌را مي‌دانستند. پس‌ بيان‌ اين‌ داستان‌ از سوي‌ تو با اين‌ تفصيل‌ شگرف‌ كه‌ گوياي ‌حقيقت‌ است‌، خود دليلي‌ است‌ براي‌ اهل‌ خرد بر اين‌ امر كه‌ تو رسول‌ بر حق‌ خداوند جلّ جلاله  هستي‌ «پس‌ صبر كن‌» اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! بر آنچه‌ كه‌ از كفار زمانت ‌مي‌بيني‌ چنان‌كه‌ نوح‌علیه السلام  صبر كرد «بي‌گمان‌ عاقبت‌» نيك‌ و پسنديده‌ در دنيا وآخرت‌ «از آن‌ تقواپيشگان‌ است‌» يعني‌: از آن‌ خداترساني‌ است‌ كه‌ به‌ پيام‌ پيامبران‌ علیهم السلام ايمان‌ دارند، همان‌گونه‌ كه‌ فرجام‌ نيك‌ از آن‌ نوح‌علیه السلام  و متقيان ‌همراهش‌ بود.

 

وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ ‏(50)

«و فرستاديم‌ به‌سوي‌ عاد» يعني‌: به‌سوي‌ قبيله‌ عاد كه‌ ساكن‌ احقاف‌ يمن‌ بودند «برادرشان‌ هود را» زيرا هودعلیه السلام  يك‌ تن‌ از اعضاي‌ قبيله‌ آنها بود «گفت‌: اي‌ قوم ‌من‌! خدا را بپرستيد، جز او هيچ‌ معبودي‌ براي‌ شما نيست‌، شما جز افتراكننده‌ نيستيد» با گرفتن‌ معبودي‌ جز خداي‌ يگانه‌ و ناميدن‌ آن‌ به‌ نام‌ خدا و دادن‌ حقوق‌ الوهيت‌ به‌ وي‌.

 

يَا قَوْمِ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ‏(51)

«اي‌ قوم‌ من‌! براي‌ اين‌» تبليغي‌ كه‌ به‌ شما مي‌كنم‌ و اندرزي‌ كه‌ به‌شما مي‌دهم‌ «پاداشي‌ از شما درخواست‌ نمي‌كنم‌» و بي‌چشمداشت‌ هيچ‌ پاداشي‌ از شما، رسالتم‌ را ابلاغ‌ مي‌نمايم‌ «پاداش‌ من‌ جز بر عهده‌ كسي‌كه‌ مرا آفريده‌ است‌، نيست‌» و اوست‌ كه‌ مرا در برابر اين‌ دعوتم‌ پاداش‌ مي‌دهد «پس‌ آيا تعقل‌ نمي‌كنيد» وقتي ‌نصيحت‌ كسي‌ را رد مي‌كنيد كه‌ از شما در برابر آن‌ هيچ‌ پاداشي‌ نمي‌طلبد؟!

 

وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاء عَلَيْكُم مِّدْرَاراً وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَلاَ تَتَوَلَّوْاْ مُجْرِمِينَ ‏(52)

«و اي‌ قوم‌ من‌! از پروردگارتان‌ آمرزش‌ بخواهيد» از كفر و گناهي‌ كه‌ از شما سر زده‌ است‌ «سپس‌ به‌سوي‌ او توبه‌ كنيد تا آسمان‌ را» يعني‌: باران‌ را «بر شما ريزان‌گشته‌ بفرستد» مدرارا: باراني‌ بسيار ريزان‌، پيگير و فراوان‌. ناقه‌ مدرار: يعني‌ شتر بسيار شيردهنده‌. پس‌ اين‌ آيه‌ دلالت‌ مي‌كند براين‌كه‌ استغفار و توبه‌، جلب‌كننده‌ روزي‌ آسمان‌ و بركات‌ زمين‌ است‌ و در اين‌ باره‌ حديث‌ شريف‌ بسيار بزرگي‌ آمده ‌است‌ كه‌ براي‌ آمرزش‌خواهان‌ هديه‌اي‌ بس‌ روح‌افزاست‌: «من‌ لزم‌ الإستغفار جعل‌ الله له‌ من‌ كل‌ هم‌ فرجاً ومن‌ كل‌ ضيق‌ مخرجاً ورزقه‌ من‌ حيث‌ لا يحتسب‌: هر كس‌ بر استغفار پايبندي‌ نمايد، خداوند جلّ جلاله  به‌ او از هر نگراني‌اي‌ گشايشي‌ و از هر تنگنايي ‌راه‌ بيرون‌ رفتي‌ پديد مي‌آورد و او را از آنجا كه‌ حساب‌ نمي‌كند، روزي ‌مي‌بخشد». «و نيرويي‌ بر نيروي‌ شما بيفزايد» يعني‌: آمرزش‌ بخواهيد و توبه‌ كنيد تا گشايش‌ و آسايشي‌ بر فراز گشايش‌ و آسايش‌ شما، يا عزتي‌ بر عزت‌ شما بيفزايد «و مجرمانه‌ روي‌ برنتابيد» يعني‌: از آنچه‌ كه‌ شما را به‌سوي‌ آن‌ دعوت‌ مي‌كنم‌، تبهكارانه‌ روي‌ بر نگردانيد كه‌ در اين‌ صورت‌، مرتكب‌ جرم‌ روگرداني‌ از دعوت ‌خداي‌ عزوجل‌ و كفر به‌ آيات‌ و به‌ فرستاده‌ وي‌ مي‌شويد.

 

قَالُواْ يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَمَا نَحْنُ بِتَارِكِي آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ ‏(53)

«گفتند: اي‌ هود! براي‌ ما بينه‌اي‌ نياوردي‌» يعني‌: براي‌ ما دليل‌ و حجت‌ روشني ‌نياوردي‌ كه‌ بر مبناي‌ آن‌ عمل‌ كنيم‌ و با آن‌ بر اين‌ امر راه‌ بريم‌ كه‌ تو فرستاده‌ بر حق‌ خدا هستي‌ و در اين‌ ادعاي‌ خود بر خدا دروغ‌ بر نمي‌بندي‌. اما اين‌ سخنشان ‌دروغي‌ بيش‌ نبود زيرا هر يك‌ از پيامبران‌ الهي‌ معجزاتي‌ با خود آورده‌اند كه ‌انسانهاي‌ منصف‌ با مشاهده‌ آنها به‌ ايمان‌ پيوسته‌ اند «و ما به‌ گفته‌ تو» يعني‌: به‌خاطر اين‌ سخن‌ بي‌حجت‌ تو، يا از روي‌ پشت‌ پازدن‌ به‌ سخن‌ تو و اهميت‌ ندادن ‌به‌ آن‌ «ترك‌كننده‌ معبودان‌ خود» كه‌ بجز خدا جلّ جلاله  آنان‌ را عبادت‌ مي‌كنيم‌ «نيستيم‌ و ما تو را باوردارنده‌ نيستيم‌».

 

إِن نَّقُولُ إِلاَّ اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوَءٍ قَالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللّهِ وَاشْهَدُواْ أَنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ ‏(54) مِن دُونِهِ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لاَ تُنظِرُونِ ‏(55)

«چيزي‌ جز اين‌ نمي‌گوييم‌ كه‌ بعضي‌ از خدايان‌ ما» كه‌ تو بر آنها عيب‌ و ايراد مي‌گيري‌ و رأي‌ ما را در پرستش‌ آنها، بر كم‌خردي‌ و ناداني‌ ما حمل‌ مي‌كني‌ «به‌تو آسيبي‌ رسانده‌اند» مرادشان‌ از اين‌ آسيب‌، جنون‌ و ديوانگي‌ است‌. يعني‌: آنچه ‌به‌ ما در نفرت‌ انگيزي‌ و فرافكني‌ عليه‌ بتان‌ مي‌گويي‌ و آن‌ را پيوسته‌ تكرار مي‌كني‌، نشانه‌ جنون‌ و ديوانگي‌ توست‌ «گفت‌» هودعلیه السلام  «همانا من‌ خدا را گواه‌ مي‌گيرم‌ و شما نيز گواه‌ باشيد كه‌ من‌ از آنچه‌ جز او شريك‌ وي‌ مي‌گيريد، بيزارم‌» يعني‌: من‌ از پرستش‌آنها برائت‌ مي‌جويم‌ و اعلام‌ مي‌كنم‌ كه‌ من‌ از كساني‌ نيستم‌ كه‌ آنها را به‌ ربوبيت‌ گرفته‌اند بلكه‌ من‌ دشمن‌ آنها هستم‌ و از شرك‌آوري‌ شما بيزارم‌ «پس‌ همه‌ شما درباره‌ من‌ هر كيد و نيرنگي‌ كه‌ داريد به‌كار بريد» يعني‌: شما و خدايانتان‌ ـ اگر مي‌پنداريد كه‌ آنها بر آسيب‌ رساندن‌ به‌ من‌ توانايند ـ هر تصميمي‌ كه‌ مي‌خواهيد درباره‌ من‌ بگيريد و هر آنچه‌ مي‌خواهيد با من‌ بكنيد «سپس‌ مهلتم‌ ندهيد» زيرا من‌ از شما و نيرنگ‌ شما هيچ‌ پروايي‌ ندارم‌ و براي‌ بتان‌ بي‌جان‌ شما هيچ‌ ارزش‌ و اعتباري‌ قايل‌ نيستم‌.

 

إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ‏(56)

«در حقيقت‌، من‌ بر خدا پروردگار خود و پروردگار شما توكل‌ كردم‌» پس‌ او مرا از نيرنگ‌ شما نگاه‌ مي‌دارد، هرچند كه‌ شما در جستجوي‌ راههاي‌ آسيب ‌رساندن‌ به‌من‌، تمام‌ سعي‌ و توانتان‌ را هم‌ به‌كار بريد زيرا هر كس‌ بر خدا جلّ جلاله  توكل‌ كرد، اوبرايش‌ بس‌ است‌ «هيچ‌ جنبنده‌اي‌ نيست‌ مگر اين‌كه‌ او مهار هستي‌اش‌ را در دست‌دارد» يعني‌: هر گونه‌ جنبنده‌اي‌ ـ و از آن‌ جمله‌ خود شما ـ در قبضه‌ قدرت‌ و اراده‌ حق‌ تعالي‌ و تحت‌ سلطه‌ وي‌ قرارداريد و مهار هستي‌ همه‌، در غايت‌ تسخير و نهايت‌ خضوع‌ و خواري‌ به‌دست‌ با كفايت‌ بلاكيف‌ تواناي‌ اوست‌. معني‌: (آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا) : (موي‌ پيشاني‌ او را در دست‌ گرفته‌) اين‌ است‌ كه‌: او مالك‌ همه‌ جنبنده‌ها، حاكم‌ بر همه‌ آنها، قادر بر تصرف‌ در آنها و مقهوركننده‌ آنهاست‌ كه ‌«ناصيه: دسته‌ موي‌ جلو»، تمثيلي‌ براين‌ معني‌ است‌ «همانا پروردگار من‌ بر راه ‌راست‌ است‌» يعني‌: اراده‌ او در جهت‌ حق‌ و عدل‌ است‌ پس‌ شما را بر من‌ مسلط نمي‌سازد زيرا من‌ به‌ او مؤمن‌ هستم‌ و به‌سوي‌ راهش‌ دعوت‌ مي‌كنم‌، در حالي‌ كه‌ شما به‌ او كافر بوده‌ و از دعوتش‌ روگردانيد.

به‌حق‌ كه‌ اين‌ سخنان‌ هودعلیه السلام ، متضمن‌ حجتي‌ بالغه‌ و دلالتي‌ قاطع‌ بر حقانيت ‌دعوتش‌ و بطلان‌ راه‌ و روش‌ مشركان‌ منكر وي‌ است‌.

 

فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَيَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّونَهُ شَيْئاً إِنَّ رَبِّي عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ ‏(57)

«پس‌ اگر روي‌ بگردانيد» يعني‌: اگر بر روگرداني‌ از اجابت‌ دعوت‌ حق‌ و تصميمتان‌ بر كفر استمرار ورزيد؛ «به‌يقين‌ پيغامي‌ را كه‌ به‌ منظور آن‌ به‌سوي‌ شما فرستاده‌ شده‌ام‌، به‌ شما رسانيدم‌» و جز اين‌ هيچ‌ تكليف‌ ديگري‌ بر عهده‌ من‌نيست‌. پس‌ حجت‌ بر شما تمام‌ است‌ «و پروردگارم‌ قومي‌ جز شما را جانشين‌ خواهد كرد» يعني‌: يقينا خداوند جلّ جلاله  شما را به‌ سبب‌ اين‌ موضع‌گيريتان‌ در برابر فرستاده‌اش ‌و اعراضتان‌ از دعوت‌ وي‌، نابود خواهد كرد سپس‌ قومي‌ غير از شما را به‌ ميان ‌خواهد آورد كه‌ در ديار واموالتان‌ جانشينتان‌ باشند «و به‌ او هيچ‌ زياني ‌نمي‌رسانيد» با اين‌ رويگرداني‌تان‌؛ نه‌ زياني‌ بسيار و نه‌ اندك‌ بلكه‌ فرجام‌ بد اين‌ كفر و شرك‌ به‌ خود شما بر مي‌گردد «در حقيقت‌، پروردگارم‌ بر همه‌ چيز حفيظ است‌» يعني‌: ناظر و مسلط و نگهبان‌ است‌ پس‌ اعمال‌ شما بر او پنهان‌ نمي‌ماند و سرانجام‌ شما را در برابر آن‌ جزا مي‌دهد، همچنين‌ او مرا از هرگونه‌ گزندي‌ از سوي ‌شما نگاه‌ مي‌دارد.

 

وَلَمَّا جَاء أَمْرُنَا نَجَّيْنَا هُوداً وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَنَجَّيْنَاهُم مِّنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ ‏(58)

«و چون‌ فرمان‌ ما» يعني‌: عذاب‌ ما كه‌ هلاك‌ كننده‌ قوم‌ عاد بود «در رسيد، هود و كساني‌ را كه‌ با او ايمان‌ آورده‌ بودند» و جملگي‌ چهار هزار تن‌ بودند «به ‌رحمتي‌ از جانب‌ خود» يعني‌: به‌ رحمتي‌ بزرگ‌ از جانب‌ خود «نجات‌ داديم‌» زيرا هيچ‌ كس‌ جز به‌ رحمت‌ ما نجات‌ پيدا نمي‌كند «از عذابي‌ غليظ» يعني‌: از عذابي ‌سخت‌. به‌ قولي‌: آن‌ عذاب‌، باد سموم‌ بود كه‌ ديارشان‌ را ويران‌ و خودشان‌ را نابود ساخت‌ تا بدانجا كه‌ از آنان‌ احدي‌ باقي‌ نماند.

 

وَتِلْكَ عَادٌ جَحَدُواْ بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْاْ رُسُلَهُ وَاتَّبَعُواْ أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ ‏(59)

«و اين‌ است‌ عاد» اشاره‌ به‌ گورستان‌ و ويراني‌هاي‌ برجاي‌ مانده‌ از قوم‌ عاد است‌، گويي‌ حق‌ تعالي‌ فرمود: در زمين‌ بگرديد و در آثار و ويرانه‌هاي‌ قوم‌ عاد به ‌ديده‌ اعتبار بنگريد «آيات‌ پروردگار خود را انكار كردند» يعني‌: به‌ آن‌ كفر ورزيده‌ وآن‌ را تكذيب‌ كردند و منكر معجزات‌ وي‌ شدند «و فرستادگانش‌ را نافرماني ‌نمودند» يعني‌: فقط هودعلیه السلام  را نافرماني‌ كردند زيرا در عصر هودعلیه السلام  پيامبر ديگري ‌غير از وي‌ نبود. ولي‌ آيه‌ كريمه‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ اشاره‌ دارد كه‌ هر كس‌ يكي‌ ازپيامبران‌ را تكذيب‌ كرد، در واقع‌ تمام‌ آنها را تكذيب‌ كرده‌ است‌ و از جمله‌، پيامبراني‌ را كه‌ قبل‌ از عصر وي‌ مبعوث‌ شده‌ بودند «و فرمان‌ هر جبار عنيدي‌ را پيروي‌ كردند» جبار: متكبر، و عنيد: سركش‌ طغيانگر و ستيزنده‌اي‌ است‌ كه‌ حق‌ را نمي‌پذيرد و به‌ آن‌ گردن‌ نمي‌دهد. يعني‌: آنان‌ به‌ سبب‌ اعراض‌ از طاعت‌ خدا جلّ جلاله  وطاعت‌ پيامبرش‌ و به‌ سبب‌ پيروي‌ از رؤساي‌ سركش‌ و رهبران‌ حق‌ستيز خود در راه ‌شر و فساد، به‌ اين‌ سرانجام‌ بد روبرو شدند.

 

وَأُتْبِعُواْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلا إِنَّ عَاداً كَفَرُواْ رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِّعَادٍ قَوْمِ هُودٍ ‏(60)

«و» سرانجام‌ «در اين‌ دنيا از پي‌ آنان‌ لعنتي‌ فرستاده‌ شد» كه‌ لعنت‌ كنندگان ‌هميشه‌ آنها را نفرين‌ مي‌كنند، از اين‌رو لعنت‌ پيوسته‌ گريبانگير آنهاست‌، بدان‌گونه‌كه‌ تا اين‌ دنيا باقي‌ باشد، اين‌ لعنت‌ هم‌ از آنان‌ جدايي‌ نداشته‌ و هميشه‌ بدرقه‌ راه‌ آنان‌ خواهد بود «و» لعنت‌ در «روز قيامت‌ نيز» گريبانگير آنان‌ شد و در آنجا نيز مورد لعنت‌ قرارگرفتند چنان‌كه‌ در دنيا مورد لعنت‌ قرار گرفتند «آگاه‌ باش‌ كه‌ همانا عاديان‌ به‌ پروردگار خود كافر شدند» يا نعمت‌ پروردگار خود را كفران‌ و ناسپاسي‌كردند «هان‌! دوري‌ بر عاد قوم‌ هود باد» يعني‌: آنها هميشه‌ از رحمت‌ خداي‌ قهار دور و مطرودند پس‌ نفرين‌ خداوند جلّ جلاله  بر آنان‌ باد. (قوم‌ هود) از باب‌ عطف‌ بيان ‌بر (عاد) عطف‌ شد تا اين‌ قوم‌ كه‌ «عاد اول‌» اند، از عاد دوم‌ كه‌ عاد «ارم‌» است‌، متمايز شوند.

 

وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنشَأَكُم مِّنَ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُّجِيبٌ ‏(61)

«و» فرستاديم‌ «به‌سوي‌ ثمود برادرشان‌ صالح‌ را» قوم‌ صالح‌ بعد از قوم‌ عاد به ‌ميان‌ آمدند و در منطقه‌ «حجر» كه‌ در ميان‌ مدينه‌ و شام‌ واقع‌ است‌، سكونت‌ داشتند «گفت‌: اي‌ قوم‌ من‌! خدا را عبادت‌ كنيد، براي‌ شما هيچ‌ معبودي‌ جز او نيست‌، او شما را از زمين‌ پديد آورد» يعني‌: او آفرينش‌ شما را از زمين‌ آغاز كرد زيرا تمام‌ بشر از صلب‌ آدم‌علیه السلام  اند و او از زمين‌ خلق‌ شده‌ است‌. (وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا)    يعني‌: «او شما را آبادكنندگان‌ زمين‌ گردانيد» كه‌ در آن‌ خانه‌ها بنا نموده‌ و درختان‌ را غرس ‌مي‌كنيد «پس‌ از او آمرزش‌ بخواهيد» يعني‌: از خداي‌ عزوجل‌ بخواهيد تا جرم ‌بزرگ‌ پرستش‌ بتان‌ و ساير گناهاني‌ را كه‌ مرتكب‌ گرديده‌ايد، بر شما بيامرزد «سپس‌ به‌سوي‌ او توبه‌ كنيد» يعني‌: به‌سوي‌ عبادت‌ خداي‌ يكتا بازگشته‌ و بر قصورو تجاوز از حدود وي‌ كه‌ از شما سرزده‌ است‌، نادم‌ شويد «كه‌ بي‌گمان‌ پروردگار من ‌نزديك‌» است‌ به‌ رحمت‌ خود «اجابتگر است‌» براي‌ كسي‌ كه‌ او را بخواند.

بدين‌گونه‌ است‌ كه‌ مي‌بينيم‌؛ دعوت‌ پيامبران‌ علیهم السلام همه‌ يك‌ پيام‌ دارد و آن‌: عبادت‌ حق‌ تعالي‌ و استغفار از وي‌ مي‌باشد.

 

قَالُواْ يَا صَالِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوّاً قَبْلَ هَذَا أَتَنْهَانَا أَن نَّعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِي شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ ‏(62)

«گفتند: اي‌ صالح‌! به‌راستي‌ تو پيش‌ از اين‌ در ميان‌ ما مايه‌ اميد بودي‌» يعني‌: ماپيش‌ از اين‌ اميدوار بوديم‌ كه‌ تو در ميان‌ ما سرور و سالاري‌ مطاع‌ باشي‌ كه‌ از رأي ‌و انديشه‌ات‌ سود بريم‌، البته‌ قبل‌ از آن‌كه‌ داعيه‌ نبوت‌ و دعوت‌ به‌سوي‌ توحيد را سردهي‌. عجبا برآن‌ قوم‌! كه‌ چون‌ صالح‌علیه السلام  آنها را به‌سوي‌ خداي‌ عزوجل‌ دعوت ‌كرد، گفتند: اكنون‌ اميد ما از تو قطع‌ شد!! «آيا ما را از پرستش‌ آنچه‌ پدرانمان ‌مي‌پرستيدند باز مي‌داري‌؟» استفهام‌ انكاري‌ است‌. يعني‌: اين‌ كار تو ناپسند و محكوم‌ است‌ «و بي‌گمان‌ ما از آنچه‌ تو ما را بدان‌ مي‌خواني‌» از عبادت‌ خداوند به ‌يگانگي‌ و ترك‌ عبادت‌ بتان‌ «سخت‌ دچار شكيم‌» اين‌ دعوت‌ قويا محل‌ شبهه‌ وسبب‌ نگراني‌ و ناآرامي‌ ماست‌.

 

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةً مِّن رَّبِّي وَآتَانِي مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنصُرُنِي مِنَ اللّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ ‏(63)

«گفت‌: اي‌ قوم‌ من‌! آيا ديديد» أرأيتم‌: يعني‌ در سخنم‌ انديشه‌ كنيد و به‌ من‌ خبر دهيد كه‌: «اگر» در اين‌ ادعا «بر بينه‌اي‌» يعني‌: بر حجتي‌ روشن‌ و برهاني‌ صحيح ‌و راستين‌ «از سوي‌ پروردگار خود باشم‌ و او به‌ من‌ از جانب‌ خود رحمتي‌» يعني‌: نبوت ‌را «عطا كرده‌ باشد پس‌ اگر او را نافرماني‌ كنم‌» در تبليغ‌ رسالت‌ و براي‌ رعايت‌ خاطر شما از شما بترسم‌ و بنابراين‌، تكليف‌ و وجيبه‌ خود را در رساندن‌ پيامهاي‌ حق‌ به‌شما ـ داير بر اين‌كه‌ پرستش‌ طاغوتها را فروگذاشته‌ و خداي‌ عزوجل‌ را به‌ يگانگي ‌بپرستيد ـ به‌ كناري‌ بگذارم‌، در آن‌ صورت‌؛ «چه‌ كسي‌ مرا در برابر خدا نصرت ‌مي‌دهد» يعني‌: چه‌ كسي‌ مرا از عذاب‌ وي‌ باز مي‌دارد؟ آري‌! شما فرض‌ را بر اين‌ قرار دهيد كه‌ من‌ حجت‌ روشني‌ از جانب‌ پروردگار خود دارم‌ و پيامبري‌ حقيقي‌ و راستين‌ هستم‌ در اين‌ صورت‌، اگر اوامر پروردگارم‌ را نافرماني‌ كنم‌، يقينا مرا از عذاب‌ وي‌ گريز و نجاتي‌ نيست‌. پس‌ راه‌ نجاتم‌ فقط در اين‌ است‌ كه‌ رسالت‌ ودعوت‌ خداوند جلّ جلاله  را كه‌ مرا بر آن‌ امين‌ خويش‌ قرار داده‌، به‌ شما ابلاغ‌ نمايم‌ «در نتيجه‌، شما جز بر زيان‌ من‌ نمي‌افزاييد» يعني‌: شما با سست‌ كردن‌ و بازداشتنم‌ از اجراي‌ اين‌ تكليف‌، مرا سخت‌ زيانكار مي‌گردانيد زيرا عملم‌ را نابود ساخته‌ و مرا بر عذاب‌ خداوند جلّ جلاله  پيش‌ مي‌افگنيد.

 

وَيَا قَوْمِ هَذِهِ نَاقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ ‏(64)

«و اي‌ قوم‌ من‌! اين‌ ماده‌ شتر خداست‌ كه‌ براي‌ شما آيه‌اي‌ است‌» يعني‌: اين‌ ماده‌شتر براي‌ شما معجزه‌ آشكار و پديده‌ شگرفي‌ است‌ زيرا خداي‌ متعال‌ طبق‌ درخواست‌ خودتان‌ و در جلو نگاه‌تان‌، آن‌ را از كوهي‌ برايتان‌ بيرون‌ آورد. شايان‌ ذكر است‌ كه‌ شتر براي‌ آنان‌ از شش‌ وجه‌ معجزه‌ بود:

1 ـ آفرينش‌ آن‌ از صخره‌.

2 ـ بيرون‌ آوردن‌ آن‌ از دل‌ كوه‌.

3 ـ آفرينش‌ آن‌ همراه‌ با حمل‌، بي‌نزديكي‌ به‌ جفت‌.

4 ـ آفرينش‌ آن‌ به‌ يكباره‌ با آن‌ هيكل‌ بزرگ‌، بدون‌ ولادت‌ آن‌ از شتري‌ ديگر.

5 ـ پيكر عظيم‌ آن‌؛ به‌گونه‌اي‌ كه‌ آب‌ چشمه‌ قوم‌ صالح‌ يك‌ روز از آن‌ وي‌ و روز بعد از آن‌ كل‌ آن‌ قوم‌ بود.

6 ـ شير بسياري‌ مي‌داد كه‌ خلقي‌ عظيم‌ را بسنده‌ بود.[2]

«پس‌ بگذاريد او را تا در زمين‌ خدا بخورد» از آن‌ چراگاه‌هايي‌ كه‌ حيوانات‌ ديگر از آن‌ مي‌خورند پس‌ در چراگاه‌ بر آن‌ تنگ‌ نگيريد زيرا اين‌ ماده‌ شتر خدا جلّ جلاله  است‌ و از زمين‌ او مي‌خورد «و آسيبش‌ نرسانيد كه‌ آن‌گاه‌ شما را عذابي‌ زودرس ‌فرومي‌گيرد» يعني‌: عذابي‌ زودهنگام‌ كه‌ نزديك‌ به‌ آسيب‌ رساندنتان‌ به‌ آن‌ شتر است‌. و چنين‌ هم‌ شد زيرا آن‌ عذاب‌، سه‌ روز بعد از پي‌ كردن‌ شتر بر آنان‌ نازل‌ گرديد.

 

فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُواْ فِي دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ ذَلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ ‏(65)

«پس‌ آن‌ ماده‌ شتر را پي‌ كردند» يعني‌: آن‌ را به‌ وسيله‌ شمشير يا مانند آن‌ از وسايل‌ كشتند «پس‌ گفت‌» صالح‌علیه السلام  به‌ آنان‌ «سه‌ روز در خانه‌هايتان‌ برخوردار شويد» يعني‌: در منازل‌تان‌ سه‌ روز از زندگي‌ بهره‌ گيريد زيرا بعد از آن‌، عذاب‌ بر شما فرودآمدني‌ است‌ «اين‌ وعده‌اي‌ بي‌دروغ‌ است‌».

 

فَلَمَّا جَاء أَمْرُنَا نَجَّيْنَا صَالِحاً وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَمِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ ‏(66)

«پس‌ چون‌ فرمان‌ ما در رسيد» بر فرود آمدن‌ عذاب‌ «صالح‌ و كساني‌ را كه‌ با او ايمان‌ آورده‌ بودند، به‌ رحمتي‌ از جانب‌ خود رهانيديم‌ و از خزي‌ آن‌ روز نجات‌ داديم‌» وآن‌ خزي‌؛ هلاك‌ ساختن‌ قومش‌ با «صيحه‌» يعني‌ بانگ‌ مرگبار بود. خزي‌: ذلت‌ وحقارت‌ و خواري‌ است‌ «به‌يقين‌ پروردگار تو همان‌ نيرومند شكست‌ناپذير است‌» كه‌ بر نجات‌دادن‌ دوستان‌ و نابود كردن‌ دشمنانش‌ توانا مي‌باشد.

 

وَأَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ ‏(67)

«و ستمكاران‌ را آن‌ بانگ‌ سخت‌ فراگرفت‌» يعني‌: بانگي‌ سخت‌ و مرگبار بر آنان‌ درداده‌ شد، در نتيجه‌ همه‌ مردند. به‌ قولي‌: آن‌ بانگ‌؛ بانگ‌ جبرئيل‌علیه السلام  بود، وبه‌ قولي‌ ديگر: بانگي‌ از آسمان‌ بود كه‌ دلهايشان‌ را تكه‌ پاره‌ كرد «پس‌ صبح‌ كردند در خانه‌هايشان‌ از پا درآمده‌» يعني‌: بامدادان‌ بر روهاي‌ خويش‌ چنان‌ درافتاده‌ و بي‌جان‌ بودند كه‌ بر خاك‌ چسبيده‌ بودند، همانند پرنده‌ كه‌ بر خاك‌ درمي‌غلطد و مرده‌ بر روي‌ مي‌افتد. اما در سوره‌ «اعراف‌» آمده‌ است‌ كه‌ آنها با «زلزله‌» نابود ساخته‌ شدند. پس‌ وجه‌ جمع‌ ميان‌ آيات‌ اين‌ دو سوره‌ آن‌ است‌ كه‌: زلزله‌ و بانگ ‌مرگبار هر دو برآنان‌ فرود آمد.

 

كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفرُواْ رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِّثَمُودَ ‏(68)

«گويي‌ هرگز آنجا نبودند» يعني‌: چنان‌ نابود شدند كه‌ گويي‌ هرگز در ديارشان ‌مقيم‌ نبوده‌اند و در آن‌ ديار، خانه‌ و بار و بنه‌ ننهاده‌ بودند «آگاه‌ باشيد كه‌ ثمود به ‌پروردگارشان‌ كفر ورزيدند» پس‌ سزاوار عذاب‌ شدند «هان‌! دوري‌ بر ثمود باد» از رحمت‌ خداوند جلّ جلاله ، و چنين‌ هم‌ شد.

قطعا اين‌ عذاب‌، درسي‌ بزرگ‌ براي‌ دعوتگران‌ راه‌ حق‌ و عبرتي‌ سهمگين‌ براي‌ منكران‌ آن‌ است‌.

 

وَلَقَدْ جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُواْ سَلاَماً قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاء بِعِجْلٍ حَنِيذٍ ‏(69)

«و به‌ راستي‌ فرستادگان‌ ما براي‌ ابراهيم‌ مژده‌ آوردند» چون‌ خداوند جلّ جلاله  فرشتگان ‌را فرستاد تا بر قوم‌ لوط عذاب‌ فرود آورند، آنان‌ در راه‌ رفتن‌ به‌سوي‌ شهر لوط علیه السلام نزد ابراهيم‌علیه السلام  فرود آمدند تا او را به‌ تولد اسحاق‌علیه السلام  فرزندش‌، و به‌ قولي‌: به ‌هلاكت‌ قوم‌ لوط مژده‌ دهند «آنها سلام‌ گفتند، ابراهيم‌ جواب‌ سلام‌ را داد» فرشتگان ‌به‌ صيغه‌ (سلاما) كه‌ به‌ تقدير (سلمنا سلاما) است‌ و مفيد گذرا بودن‌ سلامشان ‌مي‌باشد، به‌ ابراهيم‌علیه السلام  سلام‌ گفتند، اما او با صيغه‌ (سلام‌) كه‌ اسم‌ مرفوع‌ است‌ و مفيد دوام‌ و استمرار مي‌باشد، به‌ آنها سلام‌ گفت‌ بنابراين‌، سلام‌ گفتن‌ ابراهيم‌علیه السلام بليغ‌تر بود «پس‌ ديري‌ نپاييد كه‌» ابراهيم‌علیه السلام  «گوساله‌اي‌ بريان‌ آورد» حنيذ: يعني‌: گوشت‌ بريان‌ شده‌ با سنگ‌ داغ‌، بي‌آنكه‌ آتش‌ به‌ آن‌ برسد. آري‌! ابراهيم‌علیه السلام  از ميهمانان‌ ناشناخته‌ خود اين‌گونه‌ به‌ گرمي‌ پذيرايي‌ كرد. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «من‌ كان‌ يؤمن‌ بالله‌ واليوم‌ الآخر فليكرم‌ جاره‌ ومن‌ كان‌ يؤمن‌ بالله‌ واليوم‌ الآخرفليكرم‌ ضيفه‌: هر كس‌ به‌ خداوند جلّ جلاله  و روز آخرت‌ ايمان‌ دارد، بايد كه‌ همسايه‌ خود را گرامي‌ بدارد و هر كس‌ به‌ خداوند جلّ جلاله  و روز آخرت‌ ايمان‌ دارد، بايد كه‌ ميهمان‌ خود را گرامي‌ بدارد».

 

فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُواْ لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ ‏(70)

«پس‌ چون‌ ديد كه‌ دستهايشان‌ به‌ غذا نمي‌رسد» يعني‌: چون‌ ابراهيم‌علیه السلام  ديد كه‌ آنها دستهاي‌ خود را به‌سوي‌ گوساله‌ دراز نمي‌كنند «ناپسند يافت‌ از آنان‌» يعني‌: اين‌ كارشان‌ را ناپسند تلقي‌ كرد و پنداشت‌ كه‌ آنها برايش‌ شري‌ به‌ همراه‌ آورده‌اند زيرا عرف‌ و عادت‌ بر اين‌ بود كه‌ چون‌ ميهمان‌ وارد خانه‌ مي‌شد اما از غذايشان ‌نمي‌خورد، گمان‌ بر اين‌ مي‌رفت‌ كه‌ او با خود شري‌ آورده‌ و در حق‌ ميزبان‌ قصد بدي‌ دارد «و از آنان‌ در دل‌ خود ترسي‌ احساس‌ كرد» و از آنان‌ وحشتي‌ در دل ‌گرفت‌ «گفتند: نترس‌، همانا ما فرستاده‌ شده‌ايم‌» با عذاب‌ «به‌سوي‌ قوم‌لوط» يعني‌: ما فرستادگان‌ پروردگاريم‌ و به‌سوي‌ قوط لوطعلیه السلام  فرستاده‌ شده‌ايم‌ تا عذابشان‌ كنيم‌.

 

وَامْرَأَتُهُ قَآئِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاء إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ ‏(71)

«و زن‌ ابراهيم‌ ايستاده‌ بود پس‌ خنديد» زيرا در حالي‌كه‌ ابراهيم‌علیه السلام  با فرشتگان ‌نشسته‌ بود، او به‌ خدمت‌ ايستاده‌ بود پس‌ به‌ سبب‌ از بين‌ رفتن‌ ترس‌ و نگراني‌، خنديد، يا از غفلت‌ قوم‌ لوط با وجود نزديكي‌ عذاب‌ برآنان‌ خنديد. شاه‌ ولي‌ الله دهلوي‌ مي‌گويد: «خنده‌ او به‌ سبب‌ خوشحالي‌اش‌ از نابودي‌ قوم‌ لوط بود». به‌ قولي‌ ديگر، معني‌ (ضحكت‌) اين‌ است‌ كه‌: زن‌ ابراهيم‌علیه السلام  در اين‌ اثنا حيض‌ شد در حالي‌كه‌ پيره‌زني‌ نازا بود و در سن‌ يائسگي‌ قرار داشت‌. پس‌ بنابراين‌ توجيه‌، (ضحكت‌) به‌ معني‌ خنده‌ نيست‌ بلكه‌ بدين‌ معني‌ است‌ كه‌: او حيض‌ شد. «پس ‌مژده‌ داديمش‌ به‌ اسحاق‌» كه‌ او را براي‌ ابراهيم‌علیه السلام  به‌ دنيا مي‌آورد «و» مژده ‌داديمش‌ «از پي‌ اسحاق‌ به‌ يعقوب‌» كه‌ از فرزندش‌ اسحاق‌ به‌ دنيا مي‌آيد. دليل ‌اين‌كه‌ ساره‌ زن‌ ابراهيم‌علیه السلام  به‌ فرزند مژده‌ داده‌ شد نه‌ خود وي‌، اين‌ بود كه‌ زنان‌ از به‌ دنيا آمدن‌ فرزند شادتر مي‌شوند، نيز به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ ابراهيم‌علیه السلام  از هاجر فرزند ديگري‌ داشت‌ كه‌ اسماعيل‌علیه السلام  است‌ در حالي‌كه‌ ساره‌ فرزندي‌ نداشت‌.

ابن‌كثير مي‌گويد: «اين‌ آيه‌ از صحيح‌ترين‌، واضح‌ترين‌ و نيكوترين‌ دلايل‌ بر اين‌ امر است‌ كه‌ ذبيح‌ اسماعيل‌ است‌ نه‌ اسحاق‌ زيرا ممتنع‌ است‌ كه‌ از يكسو مژده‌ تولد اسحاق‌ و سپس‌ به‌ دنيا آمدن‌ يعقوب‌علیه السلام  از صلب‌ وي‌ داده‌ شود و باز در عين‌ حال‌ كه‌ او هنوز طفل‌ خردسالي‌ است‌، فرمان‌ قربان‌ كردن‌ وي‌ صادر گردد».

 

قَالَتْ يَا وَيْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَاْ عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ ‏(72)

«گفت‌» ساره‌ «واي‌ بر من‌!» اين‌ كلمه‌اي‌ است‌ كه‌ چون‌ كاري‌ شگفت‌آور بر زنان‌ پيش‌ آيد، بر زبانشان‌ بسيار جاري‌ مي‌شود «آيا فرزند مي‌زايم‌ با آن‌ كه‌ من ‌پيره‌زنم‌» كه‌ عمري‌ از من‌ گذشته‌ است‌. به‌ قولي‌: او در اين‌ هنگام‌، نود سال ‌داشت‌ «و اين‌ شوهرم‌ پيرمرد است‌؟ واقعا اين‌ چيز بسيار عجيبي‌ است‌» يعني‌: شوهرم‌ ابراهيم‌علیه السلام  نيز پيرمردي‌ است‌ كه‌ زنان‌ از چنين‌ كسي‌ باردار نمي‌شوند. به‌ قولي‌: ابراهيم‌علیه السلام  در اين‌ حال‌ صدوبيست ‌سال‌ داشت‌.

 

قَالُواْ أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَّجِيدٌ ‏(73)

«فرشتگان‌ گفتند: آيا از كار خدا تعجب‌ مي‌كني‌» درحالي‌كه‌ چيزي‌ در پيشگاه ‌قدرت‌ وي‌ مستحيل‌ نيست‌؟ دليل‌ انكار از تعجب‌ وي‌ و بي‌جا تلقي‌ نمودن‌ آن‌ ـ با آن‌كه‌ تعجب‌ ساره‌ در امري‌ از امور خارق‌ العاده‌ بود ـ اين‌ است‌ كه‌ ساره‌ از بيت ‌نبوت‌ و مهد معجزات‌ و خوارق‌ عادات‌ بود لذا بر همچون‌ اويي‌ اين‌ حقيقت‌ پنهان‌ نبود كه‌ اين‌ كار از مقدورات‌ خداي‌ سبحان‌ است‌. آري‌! تعجب‌ نكن‌ زيرا اين‌ و امثال‌ آن‌ از نعمت‌ها و موهبت‌هاي‌ ديگر «رحمت‌ خدا و بركات‌ او بر شماست‌ اي‌ اهل ‌اين‌ خانه‌» يعني‌: اي‌ اهل‌بيت‌ نبوت‌ كه‌ تو اي‌ همسر ابراهيم‌علیه السلام ، نيز يكي‌ از آنان ‌هستي‌. بركت‌: رشد و نمو و فزوني‌ است‌ «بي‌گمان‌ خداوند حميد است‌» يعني‌: ستوده‌اي‌ است‌ كه‌ موجبات‌ ستايش‌ وي‌ از جانب‌ بندگانش‌ بسيار فراوان‌ است ‌«مجيد» است‌، يعني‌: صاحب‌ مجد و رفعت‌ و بزرگي‌ است‌.

بدين‌گونه‌ بود كه‌ آرزوي‌ ديرينه‌ ساره‌ هم‌ به‌ ثمر نشست‌ زيرا او در آرزوي‌ آن ‌بود كه‌ مانند هاجر پسري‌ داشته‌ باشد، اما به‌ سبب‌ كبر سن‌ خود، از داشتن‌ فرزند مأيوس‌ بود تا اين‌كه‌ خداي‌ عزوجل‌ او را از طريق‌ فرشتگانش‌ به‌ اين‌ موهبت ‌بشارت‌ داد.

 

فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ ‏(74)

«پس‌ چون‌ ترس‌ ابراهيم‌» كه‌ از اين‌ ميهمانان‌ ناآشنا در دل‌ خويش‌ احساس ‌كرده‌ بود «زايل‌ شد و بشارت‌» فرزند دارشدن‌ «به‌ او رسيد» ديگر مطمئن‌ گرديد و«شروع‌ كرد به‌ جدال ‌كردن‌ با ما در باب‌ قوم‌ لوط» يعني‌: با فرستادگان‌ ما در باره‌ قوم ‌لوط چون‌ و چرا مي‌كرد. به‌ قولي‌ معني‌ اين‌ است‌: درباره‌ قوم‌ لوط با ما چون‌ وچرا مي‌كرد تا شايد راهي‌ براي‌ به‌ تأخير افگندن‌ عذاب‌ از آنان‌ بيابد. به‌ قولي‌: چون ‌ابراهيم‌علیه السلام  اين‌ سخن‌ فرشتگان‌ را كه‌ گفتند: (ما به‌ يقين‌ هلاك‌كننده‌ اهل‌ اين‌ شهر هستيم‌) شنيد، فرمود: آيا اگر در ميانشان‌ پنجاه‌ تن‌ از مسلمانان‌ باشند، شما نابودشان‌ مي‌كنيد؟ فرشتگان‌ گفتند: نه‌! فرمود: اگر چهل‌ تن‌ باشند؟ گفتند: نه‌! فرمود: اگر بيست‌ تن‌ باشند؟ گفتند: نه‌! فرمود: اگر ده‌ تن‌ باشند... اگر پنج‌ تن ‌باشند؟ گفتند: نه‌! فرمود: و اگر يك تن‌ باشد؟ گفتند: نه‌! در اينجا بود كه‌ گفت‌: (يقينا لوط در آن‌ شهر است‌. گفتند: ما به‌ كساني‌ كه‌ در آن‌ هستند داناتريم‌، قطعا او و خانواده‌اش‌ را نجات‌ مي‌دهيم‌) «العنكبوت‌ / 32».

 

إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُّنِيبٌ ‏(75)

«بي‌گمان‌ ابراهيم‌ بردبار و نرم‌دل‌ و بازگشت‌كننده‌ بود» به‌سوي‌ خدا جلّ جلاله . حليم‌: بردبار بود كه‌ در كارها و در انتقام‌ گرفتن‌ از بدكاران‌ شتاب‌ نمي‌كرد. اواه‌: بسيار آه ‌كشنده‌، دردمند، پر از سوز و گداز و نرم‌دل‌ بود. منيب‌: بازگشت‌ كننده‌ بود به‌سوي‌ خداوند جلّ جلاله . پس‌ اين‌ سه‌ دليل‌ روشن‌ بر رقت‌ قلب‌، رأفت‌ و رحمت ‌ابراهيم‌علیه السلام  است‌.

از آيه‌ كريمه‌ چنين‌ بر مي‌آيد كه‌ اوصاف‌ يادشده‌ بود كه‌ ابراهيم‌علیه السلام  را به‌ جدال ‌و چانه‌ زدن‌ در باره‌ قوم‌ لوط واداشت‌.

 

يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاء أَمْرُ رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ ‏(76)

پس‌، از بارگاه‌ الهي‌ جواب‌ آمد: «اي‌ ابراهيم‌! از اين‌ چون‌ وچرا بگذر» زيرا چون‌ و چراي‌ تو در امري‌ است‌ كه‌ از آن‌ فراغت‌ حاصل‌ شده‌ و قضاي‌ بي‌برگشت‌ ما بر آن‌ رفته‌ است‌ «قطعا فرمان‌ پروردگارت‌ در رسيده‌ است‌» بر عذاب‌ نمودنشان‌ و قضايش‌ بر اين‌ امر سبقت‌ گرفته‌ «و بي‌گمان‌ عذابي‌ بي‌بازگشت‌ بر آنان‌ خواهدآمد» يعني‌: نه‌ آن‌ عذاب‌ را دعايي‌ بر مي‌گرداند و نه‌ جدال‌ و چون‌ و چرايي‌ بلكه ‌آن‌ عذاب‌ خواه‌ناخواه‌ برآنان‌ آمدني‌ است‌، نه‌ برگشت‌پذير است‌ و نه‌ دفع‌ شدني‌.

 

وَلَمَّا جَاءتْ رُسُلُنَا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَقَالَ هَذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ ‏(77)

«و چون‌ فرستادگان‌ ما نزد لوط آمدند، به‌ آمدنشان‌ ناراحت‌ شد» بعد از آن ‌كه ‌فرشتگان‌ از نزد ابراهيم‌علیه السلام  بيرون‌ رفتند، آنها به‌ شكل‌ ميهماناني‌ نزد لوط آمدند. يادآور مي‌شويم‌ كه‌ در ميان‌ محل‌ اقامت‌ ابراهيم‌علیه السلام  و شهر لوط فقط چند فرسخ‌ فاصله‌ بود. يادآور مي‌شويم‌ كه‌ لوط برادرزاده‌ ابراهيم‌ علیهماالسلام است‌. آري‌! فرشتگان‌ ـ به‌ عنوان‌ ابتلايي‌ از سوي‌ خداوند متعال‌ بر قوم‌ لوط ـ به‌ هيأت‌ جواناني ‌پاكيزه‌ روي‌ و زيبا صورت‌ نزد لوط آمدند و چون‌ لوط ايشان‌ را ديد، از آمدنشان ‌ناراحت‌ و اندوهگين‌ گرديد «و بر آنان‌ تنگدل‌ شد» زيرا او اين‌ خوبرويان‌ را نمي‌شناخت‌ كه‌ چه‌ كساني‌اند و چه‌ مأموريتي‌ دارند و فقط آنان‌ را ميهماناني ‌محض‌ مي‌پنداشت‌، از اين‌رو تنگدل‌ شد كه‌ مبادا قوم‌ تبه‌كارش‌ برآنان‌ تجاوز كنند چرا كه‌ عمل‌ فسق‌ و لواطكاري‌ آنان‌ بر وي‌ هويدا بود «و گفت‌: امروز، روزي‌ سخت ‌است‌» زيرا دانست‌ كه‌ او براي‌ جلوگيري‌ قومش‌ از اعمال‌ آن‌ عادت‌ پليد با ميهمانانش‌، ناچار به‌ دفاع‌ خواهد شد و تصور مي‌كرد كه‌ قومش‌ در اين‌ مبارزه ‌احتمالا بر او پيروز مي‌شوند و او نهايتا قادر به‌ دفع‌ آنان‌ نخواهد شد.

سدي‌ مي‌گويد: «فرشتگان‌ در راه‌ خود از نزد ابراهيم‌علیه السلام  به‌سوي‌ شهر لوط، در نيم‌ روز به‌ رودخانه‌ سدوم‌ رسيدند و با دختر لوط روبرو شدند كه‌ از آن‌ رودخانه ‌آب‌ مي‌گرفت‌، گفتند: اي‌ دختر! آيا منزلي‌ هست‌ كه‌ پذيراي‌ ما باشد؟ گفت‌: همين‌جا درنگ‌ كنيد تا نزد شما برگردم‌. پس‌ نزد پدرش‌ رفت‌ و حكايت‌ را بازگفت‌... لوط آنان‌ را به‌ منزل‌ خويش‌ آورد به‌ طوري‌ كه‌ جز خانواده‌اش‌ كسي ‌ديگر از آمدنشان‌ آگاه‌ نشد، اما زن‌ لوط از خانه‌ بيرون‌ رفت‌ و قومش‌ را از آمدنشان‌ آگاه‌ كرد و آنها به‌مجرد شنيدن‌ اين‌ خبر، شتابان‌ به‌سوي‌ خانه‌ لوط روي ‌آوردند.

 

وَجَاءهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِن قَبْلُ كَانُواْ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ قَالَ يَا قَوْمِ هَؤُلاء بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُواْ اللّهَ وَلاَ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَلَيْسَ مِنكُمْ رَجُلٌ رَّشِيدٌ ‏(78)

«و قوم‌ او شتابان‌ به‌ سويش‌ آمدند» با هجوم‌ و تهديد. به‌ قولي‌: (يهرعون‌) بدين ‌معني‌ است‌ كه‌ آنان‌ مي‌دويدند، گويي‌ براي‌ ارتكاب‌ عمل‌ زشت‌ لواط با ميهمانان ‌لوط، به‌شتاب‌ از يك‌ديگر پيشي‌ مي‌گيرند «و پيش‌ از آن‌، كارهايي‌ زشت ‌مي‌كردند» يعني‌: پيش‌ از آن‌ نيز، عادت‌ زشت‌ مقاربت‌ با مردان‌ در ميانشان‌ مسلط بود. پس‌ چون‌ شيوه‌ فسق‌ و فجور، نزدشان‌ امري‌ عادي‌ بود، ديگر به‌ طور آشكارا و با حالت‌ هجومي‌، بسان‌ تندري‌ به‌سوي‌ لوطعلیه السلام  آمده‌ و به‌ منظور ارتكاب‌ اين‌ عمل‌ با ميهمانانش‌، قصد ايشان‌ كردند، لوط دفاع‌ كنان‌ به‌سوي‌ آنان‌ برخاست‌ و «گفت‌: اي‌ قوم‌ من‌! اينان‌ دختران‌ منند، آنان‌ براي‌ شما پاكيزه‌ترند» به‌ قولي‌: مراد لوطعلیه السلام  اين‌ بود كه‌ با دخترانم‌ ازدواج‌ كنيد. بدين‌گونه‌ بود كه‌ او خواست‌ تا دختران‌ خويش‌ را سپر نگهبان‌ ميهمانانش‌ گرداند و اين‌ منتهاي‌ كرم‌ و بزرگواري‌ است‌. يادآور مي‌شويم‌ كه‌ در عهد وي‌، به ‌نكاح‌ دادن‌ زنان‌ مسلمان‌ براي‌ كفار جايز بود. و به‌ قولي‌: مرادش‌ از اين‌ سخن‌ كه‌ (اينان‌ دختران‌ منند)، تمام‌ زنان‌ آن‌ شهر بود زيرا پيامبر يك‌ قوم‌، پدر همگي‌شان‌ است‌، گويي‌ او توجه‌شان‌ را به‌سوي ‌زنانشان‌ معطوف‌ ساخت‌. به‌ قولي‌ ديگر: اين‌ سخن‌ از سوي‌ لوط به‌ شيوه‌ مدافعه ‌صادر شد تا ميهمانانش‌ را به‌ عافيت‌ برگرداند. پس‌ او از اين‌ سخنش‌ حقيقت‌ را اراده‌ نداشت‌ و منظورش‌ اين‌ نبود كه‌ حتما دخترانش‌ را به‌ عقد نكاح‌ آنان‌ درمي‌آورد «آنان‌ براي‌ شما پاكيزه‌ترند» يعني‌: حلال‌تر و پاك‌ترند «پس‌، از خدا بترسيد» با ترك‌ آن‌ عمل‌ زشت‌ و انجام‌ اين‌ امر مباح‌ «و مرا در باب‌ ميهمانانم‌ رسوا نكنيد» اين‌ ننگ‌ و رسوايي‌ را در حق‌ ميهمانانم‌ بر من‌ روا نداريد «آيا در ميان‌ شما هيچ‌ مرد رشيدي‌ نيست‌» تا شما را به‌ ترك‌ اين‌ عمل‌ زشت‌ ارشاد كرده‌ و از آن‌ بازدارد؟.

 

قَالُواْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ ‏(79)

«گفتند: تو خوب‌ مي‌داني‌ كه‌ ما را به‌ دخترانت‌ هيچ‌ حقي‌ نيست‌» يعني‌: تو مي‌داني‌كه‌ ما به‌ دخترانت‌ هيچ‌ شهوت‌ و حاجتي‌ نداريم‌. به‌ قولي‌: آنها قبلا از دختران ‌لوطعلیه السلام  خواستگاري‌ كرده‌ بودند، اما او خواسته‌ آنان‌ را رد كرده‌ بود، از اين‌ رو اين‌ سخن‌ را گفتند «و تو خوب‌ مي‌داني‌ كه‌ ما چه‌ مي‌خواهيم‌» يعني‌: تو مي‌داني‌ كه‌ ما امردان‌ را مي‌خواهيم‌، نه‌ زنان‌ را.

 

قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ ‏(80)

«لوط گفت‌: كاش‌ براي‌ مقابله‌ با شما قوتي‌ مي‌داشتم‌» يعني‌: اي‌ كاش‌ بر دفع ‌كردن‌ شما قادر مي‌بودم‌، يا يار و مددكاري‌ را با خود مي‌يافتم‌ كه‌ به‌ همكاري‌ وي ‌شما را خرد و خوار سازم‌ «يا به‌ ركني‌ شديد پناه‌ مي‌جستم‌» يا كاش‌ مي‌توانستم‌ به ‌تكيه‌گاهي‌ استوار، مكاني‌ امن‌ و دژي‌ مستحكم‌ پناه‌ گيرم‌. به‌ قولي‌: هدف‌ وي‌ از «ركن‌ شديد»، قوم‌ و قبيله‌ قوي‌ و زورآوري‌ بود كه‌ از وي‌ حمايت‌ كند زيرا لوطعلیه السلام  خود با آن‌ قوم‌ هيچ‌ نسبت‌ عشيره‌اي‌ و قومي‌ نداشت‌، چه‌ او از اهالي‌ عراق ‌بود. يعني‌: اي‌ كاش‌ يكي‌ از اين‌ دو امر برايم‌ فراهم‌ مي‌بود: نيرومندي‌ و قدرت‌، يا قوم‌ و قبيله‌ زورآور كه‌ اگر چنين‌ مي‌بود، يقينا شما را با تمام‌ شدت‌ از هتك ‌حرمت‌ به‌ حريم‌ خانه‌ و ميهمانانم‌ باز مي‌داشتم‌ و در مقابل‌ شما سخت‌ مقاومت ‌نموده‌ و شما را چنان‌ سركوب‌ مي‌كردم كه‌ درس‌ عبرتي‌ براي‌ ديگران‌ گردد.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابوهريره‌ رضی الله عنه از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده‌ است‌ كه ‌فرمودند: «رحمت‌ خداوند بر لوط باد، در حقيقت‌ او به‌ تكيه‌گاهي‌ استوار پناه ‌مي‌جست‌»، يعني‌: حمايت‌ خداي‌ متعال‌.

 

قَالُواْ يَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَن يَصِلُواْ إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّيْلِ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ ‏(81)

فرشتگان‌ «گفتند: اي‌ لوط! همانا ما فرستادگان‌ پروردگار توييم‌» يعني‌: تكيه‌گاهت ‌سخت‌ محكم‌ و استوار است‌ زيرا ما فرستادگان‌ پروردگار تو هستيم‌ و بنابراين‌ «آنان‌ هرگز به‌ تو دست‌ نخواهند يافت‌» هرگز قدرت‌ آن‌ را نخواهند يافت‌ كه‌ بر تو دست‌ يافته‌ و گزندي‌ به‌ تو برسانند زيرا ما فرشتگان‌ خداييم‌ كه‌ ما را به‌سويت ‌فرستاده‌ است‌ تا از تو و مؤمنان‌ دفاع‌ كرده‌ و كفار فجار را به‌ هلاكت‌ رسانيم‌. آن‌گاه‌ به‌ وي‌ دستور دادند تا از ميانشان‌ بيرون‌ رود و گفتند: «پس‌ پاسي‌ از شب‌گذشته‌» يعني‌: در ساعتي‌ از شب‌ كه‌ تاريك‌ باشد «كسان‌ خود را ببر» با خود به ‌قصد كوچ‌ از اين‌ شهر «و هيچ‌ كس‌ از شما نبايد واپس‌ بنگرد» يعني‌: هيچ‌كس‌ از شما نبايد به‌ دنبال‌ خود نگاه‌ كند، يا نبايد به‌ آنچه‌ كه‌ پشت‌ سر خود از مال‌ و غيره‌ دارد، مشغول‌ شود «مگر زنت‌» يعني‌: ليكن‌ زنت‌ از اين‌ دستور مخالفت‌ كرده‌ و به ‌واپس‌ مي‌نگرد زيرا «كه‌ به‌ او رسيدني‌ است‌ آنچه‌ به‌ آنان‌ رسد» از عذاب‌ «بي‌گمان ‌وعده‌گاه‌ آنان‌ صبح‌ است‌» گويي‌ لوطعلیه السلام  پرسيد: وعده‌گاه‌ نابوديشان‌ چه‌ وقت ‌است‌؟ پس‌ به‌ او گفته‌ شد: صبح‌ هنگام‌! گويي‌ او مدتي‌ سريعتر از اين‌ را خواست‌ پس‌ به‌ او گفتند: «آيا صبح‌ نزديك‌ نيست‌؟» خداوند جلّ جلاله  صبح‌ را وقت‌ هلاكشان ‌گردانيد زيرا مردم‌ در آن‌ هنگام‌ در آرامش‌ به‌سر مي‌برند و از سوي‌ ديگر، آنها در آن‌ وقت‌ در منازل‌ خود مجتمع‌ اند و براي‌ پرداختن‌ به‌ مشاغل‌ و كارهاي‌ خود، پراكنده‌ نشده‌اند.

 

فَلَمَّا جَاء أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ مَّنضُودٍ ‏(82)

«پس‌ چون‌ فرمان‌ ما آمد» بر وقوع‌ عذاب‌ «آن‌ شهر را زير و زبر كرديم‌» يعني‌: شهر لوط و نواحي‌ آن‌ را چنان‌ واژگون‌ كرديم‌ كه‌ بلنداي‌ آن‌ زيرين‌ آن‌ شد و زيرين ‌آن‌ بلنداي‌ آن‌. به‌ قولي‌: خداوند جلّ جلاله  به‌ جبرئيل‌علیه السلام  فرمان‌ داد كه‌ آن‌ منطقه‌ را به‌وسيله‌ بال‌ خود از زمين‌ برداشته‌ و با ساكنانش‌ جملگي‌ واژگون‌ كند و او چنين‌ كرد «و بر آن‌، سنگ‌ پاره‌هايي‌ از سجيل‌ لايه‌ به‌ لايه‌ بارانديم‌» يعني‌: بر آنها سنگ‌ و گل ‌پياپي‌، لايه‌ به‌ لايه‌، بعضي‌ بر بالاي‌ بعضي‌ ديگر بارانديم‌. سجيل‌: گلي‌ است‌ كه‌ با پختن‌ در كوره‌، يا غير آن‌ به‌ سنگ‌ تبديل‌ مي‌شود. از عبدالله بن‌ عباس رضی الله عنه نقل‌ شده‌است‌ كه‌ فرمود: «سجيل‌، معرب‌ سنگ‌ و گل‌ است‌ و اين‌ كلمه‌ در اصل‌ فارسي ‌است‌».

 

مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّكَ وَمَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ ‏(83)

«سنگهايي‌ كه‌ نزد پروردگارت‌ نشان‌ كرده‌ بود» يعني‌: آن‌ سنگها در خزانه‌هاي‌ پروردگارت‌، يا در حكم‌ وي‌ نشانه‌گذاري‌ شده‌ بود و نشانه‌ قومي‌ را داشت‌ كه‌ به‌ آن‌ رجم‌ مي‌شوند. به‌ قولي‌: بر سنگها علامتهايي‌ مانند مهر نهاده‌ شده‌ بود. به‌ قولي‌ديگر: بر هر سنگي‌ نام‌ كسي‌ كه‌ بايد بر او زده‌ شود، نوشته‌ شده‌ بود. بايسته ‌يادآوري‌ است‌ كه‌ شهرهاي‌ قوم‌ لوط در ميان‌ شام‌ و مدينه‌ منوره‌ قرار دارد و از مردم‌ مكه‌ ـ كه‌ در هنگام‌ نزول‌ آيه‌ از ستمكاران‌ مشرك‌ بودند ـ دور نيست‌.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «در آخر امت‌ من‌ قومي‌ خواهند آمد كه‌ مردانشان ‌به‌ مردان‌ اكتفا مي‌كنند و زنانشان‌ به‌ زنان‌ پس‌ چون‌ وضع‌ چنين‌ شد، شما عذاب‌ قوم ‌لوط را انتظار داشته‌ باشيد: اين‌كه‌ خداي‌ عزوجل‌ برآنان‌ سنگهايي‌ از سجيل‌بفرستد. سپس‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  آخر اين‌ آيه‌ را تلاوت‌ كردند: (وَمَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ): «اين‌ نقمت‌ و عذاب‌ سخت‌ از ستمگران‌ دور نيست‌».

ابن‌كثير مي‌گويد: «امام‌ شافعي‌ ـ در روايتي‌ از وي‌ ـ و جمعي‌ ديگر از علما برآنند كه‌: لواط كار بايد كشته‌ شود، چه‌ محصن‌ باشد چه‌ غير محصن‌. اما امام ‌ابوحنيفه‌ بر آن‌ است‌ كه‌ لواط كار بايد از مكان‌ بلندي‌ به‌ پايين‌ افگنده‌ شود، آن‌گاه‌ اگر زنده‌ ماند، با پرتاب‌ سنگ‌ مورد هدف‌ قرار داده‌ شود»[3].

 

وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ وَلاَ تَنقُصُواْ الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ إِنِّيَ أَرَاكُم بِخَيْرٍ وَإِنِّيَ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُّحِيطٍ ‏(84)

«و» فرستاديم‌ «به‌سوي‌ مدين‌ برادرشان‌ شعيب‌ را» يعني‌: به‌سوي‌ قوم‌ مدين ‌برادر نسبي‌شان‌ شعيب‌علیه السلام  را فرستاديم‌. قوم‌ مدين‌ را به‌ نام‌ پدرشان‌ مدين ‌بن‌ابراهيم‌، «مدين‌» ناميدند و داستانشان‌ در سوره‌ اعراف‌: «آيات‌ 85 ـ 93» گذشت‌. شعيب‌علیه السلام  را خطيب‌ انبيا ناميده‌اند، به‌ سبب‌ آن‌كه‌ او در امر دعوت‌، به‌ رسايي‌ و شيوايي‌ هر چه‌ تمام‌ با قومش‌ گفت‌وگو و محاجه‌ مي‌كرد «گفت‌: اي‌ قوم‌ من‌! خدا را بپرستيد، براي‌ شما جز او معبودي‌ نيست‌» بدين‌گونه‌ او مانند همه‌ پيامبران علیهم السلام ، دعوت‌ خويش‌ را با نداي‌ توحيد آغاز كرد «و پيمانه‌ و ترازو را كم‌ نكنيد» بلكه‌ آن‌را به‌ تمام‌ و كمال‌ بپردازيد «به‌ راستي‌ من‌ شما را در نعمت‌ مي‌بينم‌» يعني‌: من‌ شما را در ثروت‌ و رفاه‌ و آسايش‌ مي‌بينم‌ پس‌ نعمت‌ خدا جلّ جلاله  را بر خود با معصيت‌ وي ‌و زيان‌رساني‌ به‌ بندگانش‌ تغيير ندهيد زيرا در اين‌ نعمت‌ چنان‌ گشايشي‌ فراروي‌ شما قرار دارد كه‌ شما را از گرفتن‌ اموال‌ مردم‌ به ‌ناروا، بي‌نياز مي‌كند «و در حقيقت‌، من ‌بر شما از عذاب‌ روزي‌ فراگير مي‌ترسم‌» كه‌ هيچ‌ يك‌ از شما را استثنا نكند و كسي‌ از شما را از آن‌ گريزگاه‌ يا پناهگاهي‌ نباشد. مراد از اين‌ عذاب‌ فراگير، يا عذاب ‌ريشه‌كن‌ كننده‌ در دنيا، يا عذاب‌ آخرت‌ است‌.

 

وَيَا قَوْمِ أَوْفُواْ الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَاءهُمْ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ ‏(85)

«و اي‌ قوم‌ من‌! پيمانه‌ و ترازو را تمام‌ و كمال‌ دهيد به‌ قسط» يعني‌: به‌ عدل‌ و داد كه‌ اين‌ عدل‌ و داد عبارت‌ از عدم‌ كاستن‌ و افزودن‌ در آن‌ است‌ «و به‌ مردم‌اجناسشان‌ را كم‌ ندهيد» با كاستن‌ از حقشان‌؛ از طريق‌ غش‌ و خيانت‌، يا تردستي‌ و فريبكاري‌، يا معامله‌ به‌ شيوه‌ نادرست‌ و رويه‌اي‌ ناهنجار «و در زمين‌ فسادكنان ‌تبهكاري‌ نكنيد» عيث‌: شديدترين‌ فتنه‌ و فساد ـ مانند دزدي‌ و غارت‌ و راهزني‌است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «هيچ‌ قومي‌ روش‌ كم‌فروشي‌ را در پيمانه‌ و ترازو در پيش‌ نگرفت‌  مگر اين‌كه‌ خداي‌ عزوجل‌ آنان‌ را به‌ قحطي‌ و گراني‌ مبتلا كرد».

 

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ وَمَا أَنَاْ عَلَيْكُم بِحَفِيظٍ ‏(86)

«باقيمانده‌ حلال‌ خدا براي‌ شما بهتر است‌» يعني‌: خير و بركت‌ در آن‌ چيزي ‌است‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  از حلال‌ براي‌ شما باقي‌ مي‌گذارد ـ بعد از تمام‌ و كمال‌ دادن‌ حقوق‌ مردم‌ به‌ عدل‌ و قسط ـ و در كم ‌دادن‌ و كم‌فروشي‌ و فساد در زمين‌ هيچ‌ خير و بركتي‌ نيست‌ «اگر مؤمنيد» زيرا اين‌ مؤمنانند كه‌ از حلال‌ خدا جلّ جلاله  بهره‌ مي‌گيرند، نه‌ كفار «و بر شما نگهبان‌ نيستم‌» كه‌ بر اعمال‌ شما نظارت‌ و مراقبت‌ و نگهباني ‌كنم‌ و شما را در قبال‌ آن‌ محاسبه‌ كرده‌ پاداشتان‌ دهم‌ يا مجازاتتان‌ كنم‌ بلكه‌ من ‌ابلاغگري‌ بيش‌ نيستم‌.

 

قَالُواْ يَا شُعَيْبُ أَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَّتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاء إِنَّكَ لَأَنتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ ‏(87)

«گفتند» قوم‌ شعيب‌علیه السلام  به‌ شيوه‌ تهكم‌ و استهزا «اي‌ شعيب‌! آيا نمازت‌ به ‌تو دستور مي‌دهد كه‌ آنچه‌ را پدران‌ ما مي‌پرستيده‌اند» از بتان‌ «ترك‌ كنيم‌؟» هدفشان‌ ازاين‌ سخن‌، به‌ ريشخند گرفتن‌ نماز شعيب‌علیه السلام  بود. و از آنجا كه‌ شعيب‌علیه السلام  بسيار نماز مي‌خواند، آنان‌ به‌ ويژه‌ از نماز ياد كردند. حسن‌ مي‌گويد: «آري‌ والله! اين‌ نماز شعيب‌علیه السلام  بود كه‌ به‌ او فرمان‌ مي‌داد تا آنها پرستش‌ بتان‌ را ترك‌ كنند». «يا» آيا نمازت‌ به‌ تو دستور مي‌دهد كه‌ «در اموالمان‌ به‌ ميل‌ خود تصرف‌ نكنيم‌» از گرفتن‌ و دادن‌ و افزودن‌ و كاستن‌؟ آخر اين‌ اموال‌ ماست‌ پس‌ بر ما هيچ‌ حرج‌ و مانعي‌ نيست‌ كه‌ در آنها هر طور كه‌ مي‌خواهيم‌ و مي‌پسنديم‌ تصرف‌ كنيم‌ «بدون‌ شك‌ تو بردبار و رشيدي‌» اين‌ سخن‌ را نيز به‌ شيوه‌ استهزا و تمسخر به‌ شعيب‌علیه السلام  گفتند زيرا آنان ‌معتقد بودند كه‌ او برخلاف‌ اين‌ دو وصف‌ است‌. به‌ قولي‌: او در باور آنان‌ به ‌راستي‌ بردبار و فهيم‌ و فرزانه‌ بود لذا آن‌ امر و نهي‌هايي‌ را كه‌ به‌ پندارشان‌ برخلاف ‌بردباري‌ و رشد بود، از وي‌ ناپسند شمردند.

 

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَىَ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّي وَرَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ ‏(88)

«گفت‌» شعيب‌علیه السلام  در مقام‌ برپاداشتن‌ حجت‌ عليه‌ آنان‌، همانند هر پيامبر ديگري‌: «اي‌ قوم‌ من‌! به‌ من‌ خبر دهيد اگر از جانب‌ پروردگار خود بر بينه‌اي ‌باشم‌» يعني‌: اگر در آنچه‌ كه‌ شما را به‌ آن‌ امر، يا از آن‌ نهي‌ مي‌كنم‌ بر حجتي ‌روشن‌ از جانب‌ پروردگار خود قرار داشته‌ باشم‌ «و به‌ من‌ از جانب‌ خود روزي‌ نيك‌ داده‌ باشد» باز هم‌ سزاوار اين‌ سرزنش‌ و اين‌ گونه‌ برخوردي‌ هستم‌؟ آيا باز هم‌ امر و نهي‌ شما را به‌ صرف‌ اين‌كه‌ شما آن‌ را رد مي‌كنيد فروگذارم‌؟ نقل‌ است‌ كه ‌شعيب‌علیه السلام  توانگر بود و مال‌ بسياري‌ داشت‌. ولي‌ به‌ قولي‌: هدفش‌ از «روزي ‌نيك‌» نبوت‌ بود. به‌ قولي‌ ديگر: هدف‌ وي‌ برخورداري‌ از انديشه‌ و حكمت‌ بود «و من‌ نمي‌خواهم‌ كه‌ در آنچه‌ شما را از آن‌ باز مي‌دارم‌، با شما مخالفت‌ كنم‌» يعني‌: در شأن‌ من‌ نيست‌ كه‌ شما را از چيزي‌ نهي‌ كنم‌ و باز خود مرتكب‌ آن‌ گردم‌ «من ‌قصدي‌ جز اصلاح‌ ندارم‌» يعني‌: از امر و نهيي‌ كه‌ مي‌كنم‌، قصدي‌ جز اصلاح‌ شما و دفع‌ فساد در دين‌ و معاملاتتان‌ ندارم‌ «تا آنجا كه‌ بتوانم‌» تا حدي‌ كه‌ در گنجايش‌توان‌ و طاقتم‌ باشد «و توفيق‌ من‌ جز به‌ تأييد خدا نيست‌» يعني‌: من‌ پيامبر و هدايتگر و راهبر نشده‌ام‌ مگر به‌ تأييد خداي‌ سبحان‌ و توان‌بخشي‌ و فضل‌ و بخشايش‌ وي‌ برمن‌، در تفويض‌ اين‌ موهبتهاي‌ بزرگ‌ «بر او توكل‌ كردم‌» در تمام‌ امور خويش‌ «و به‌سوي‌ او باز مي‌گردم‌» يعني‌: تمام‌ امورم‌ را به‌ انتخاب‌ او تفويض‌ مي‌كنم‌ و در همه‌ حال‌ به‌سوي‌ او باز مي‌گردم‌.

 

وَيَا قَوْمِ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِي أَن يُصِيبَكُم مِّثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِّنكُم بِبَعِيدٍ ‏(89)

«و اي‌ قوم‌ من‌! زنهار تا مخالفت‌ شما با من‌، شما را بدانجا نكشاند كه‌ بلايي‌ مانندآنچه‌ به‌ قوم‌ نوح‌ يا قوم‌ هود يا قوم‌ صالح‌ رسيد، به‌ شما نيز برسد» يعني‌: مبادا دشمني‌و ستيزه‌جويي‌، شما را به‌ تكذيب‌ من‌ وادارد كه‌ در آن‌ صورت‌ مجازات‌ شما فرودآمدن‌ عذاب‌ خواهد بود چنان‌كه‌ اين‌ عذاب‌ بر پيشينيانتان‌ فرود آمد «و قوم ‌لوط چندان‌ از شما دور نيست‌» منطقه‌ آنها از منطقه‌ شما، يا زمان‌ آنها از زمان‌ شما دور نيست‌ زيرا قوم‌ لوط از نظر زماني‌، نزديكترين‌ قوم‌ نابود شده‌ به‌ شما هستند پس‌، اگر شما نيز مانند آنان‌ خدا جلّ جلاله  را عصيان‌ كنيد، بايد از تكرار ايامي‌ برخود مانند ايام‌ آنان‌ بيمناك‌ باشيد.

از اين‌ آيه‌ چنين‌ بر مي‌آيد كه‌ ترتيب‌ ميان‌ داستانها در اين‌ سوره‌، ترتيبي‌ زماني ‌است‌، يعني‌ از نظر زمان‌ ابتدا نوح‌، سپس‌ هود، بعد از آن‌ صالح‌، سپس‌ ابراهيم‌ و لوط و در نهايت‌ شعيب‌ علیهم السلام مي‌زيسته‌اند.

 

وَاسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ ‏(90)

«و از پروردگار خود آمرزش‌ بخواهيد» در گناهان‌ گذشته‌ خود «سپس‌ به‌ درگاه‌ او توبه‌ كنيد» از گناهاني‌ كه‌ بعدا از شما سر مي‌زند «همانا پروردگار من‌ مهربان‌» است ‌بر تائبان‌ و «دوستدار است‌» بندگان‌ به‌فرمان‌ را زيرا او آنچه‌ را كه‌ مقتضاي‌ محبت ‌است‌، با توبه‌كاران‌ آمرزش‌خواه‌ انجام‌ مي‌دهد؛ از لطف ‌كردن‌ به‌ آنان‌، سوق ‌دادن‌ خير به‌سويشان‌ و دفع‌ شر از ايشان‌.

 

قَالُواْ يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِّمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفاً وَلَوْلاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَمَا أَنتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ ‏(91)

«گفتند: اي‌ شعيب‌! بسياري‌ از آنچه‌ را كه‌ مي‌گويي‌، نمي‌فهميم‌» تو به‌ ما خبرهايي‌ از عالم‌ غيب‌ مي‌دهي‌ كه‌ ما نسبت‌ به‌ آنها هيچ‌ آشنايي‌ و معرفتي‌ نداريم‌، همچون‌ خبر رستاخيز و حشر و نشر و ما آن‌ گونه‌ كه‌ امور محسوس‌ قابل‌ مشاهده‌ را درك‌ مي‌كنيم‌، اين‌ سخنانت‌ را نمي‌فهميم‌ و درك‌ نمي‌كنيم‌. يا معني‌ اين‌ است‌: ما صحت‌ و درستي‌ سخنانت‌ را در نمي‌يابيم‌ «و واقعا تو را در ميان‌ خود ناتوان ‌مي‌بينيم‌» يعني‌: تو چنان‌ نيرويي‌ نداري‌ كه‌ با آن‌ از خود در مقابل‌ ما دفاع‌ كني‌ وتوان‌ مخالفت‌ با ما را داشته‌ باشي‌ «و اگر قبيله‌ تو نبود قطعا سنگسارت ‌مي‌كرديم‌» رهط: عشيره‌ و قبيله‌ شخص‌اند كه‌ او به‌ آنان‌ تكيه‌ كرده‌ و از توان‌ و نيرومندي‌ آنان‌ نيرو مي‌گيرد. دليل‌ اين‌كه‌ آنها قبيله‌ شعيب‌علیه السلام  را مانع‌ زيان‌ رساندن ‌خود به‌ وي‌ معرفي‌ كردند ـ در حالي‌كه‌ قبيله‌ وي‌ از نظر شمار اندك‌ و آنان‌ هزاران ‌هزار تن‌ بودند ـ اين‌ بود كه‌ قبيله‌ شعيب‌ نيز بر دين‌ و آيين‌ آن‌ كفار قرار داشتند. پس‌آنها چنين‌ وانمود كردند كه‌ به‌ احترام‌ هم‌كيشان‌ خود و نه‌ به‌ خاطر ترس‌ از آنان‌، از شعيب‌ درمي‌گذرند «و تو بر ما عزيز نيستي‌» كه‌ گرامي‌ات‌ بداريم‌ بلكه‌ سنگسار كردنت‌ را به‌ خاطر حرمتي‌ كه‌ به‌ قبيله‌ات‌ قايل‌ هستيم‌، فروگذاشته‌ايم‌.

 

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءكُمْ ظِهْرِيّاً إِنَّ رَبِّي بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ ‏(92)

«گفت‌» شعيب‌علیه السلام  «اي‌ قوم‌ من‌! آيا قبيله‌ من‌ پيش‌ شما از خدا گرامي‌تر است‌؟» زيرا توهين‌ به‌ انبيا علیهم السلام در حقيقت‌ توهين‌ به‌ خداي‌ عزوجل‌ مي‌باشد پس ‌چگونه‌ شما به‌ خداي‌ عزوجل‌ در مورد رعايت‌ حق‌ پيامبرش‌ حرمت‌ نگذاشته‌ و به ‌قبيله‌ام‌ بيشتر از حرمتي‌ كه‌ به‌ خدا جلّ جلاله  قايليد، حرمت‌ مي‌گذاريد؟ «و خدا را» به‌سبب‌ عدم‌ اعتنا و ارج‌گذاري‌ به‌ پيامبري‌ كه‌ به‌سوي‌ شما فرستاده‌ است‌ «پشت‌ سر خويش‌ گرفته‌ايد» يعني‌: او را فراموش‌ كرده‌ و با او همانند چيزي‌ كه‌ پس‌ پشت ‌افگنده‌ مي‌شود، رفتار كرده‌ايد، بي‌آن‌كه‌ هيچ‌ اهميتي‌ به‌ او قايل‌ شويد؟ «درحقيقت‌ پروردگارم‌ به‌ آنچه‌ انجام‌ مي‌دهيد، احاطه‌ دارد» بنابراين‌، چيزي‌ از اعمال‌ شما بر او پنهان‌ نمانده‌ و او شما را در برابر آن‌ مجازات‌ مي‌كند.

 

وَيَا قَوْمِ اعْمَلُواْ عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَمَنْ هُوَ كَاذِبٌ وَارْتَقِبُواْ إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ ‏(93)

و چون‌ شعيب‌علیه السلام  اصرار آنان‌ بر كفر و تصميمشان‌ بر دين‌ پدرانشان‌ و عدم‌ تأثير پندواندر ز را در آنان‌ ديد، از آنان‌ مأيوس‌ شد و آنان‌ را تهديد كرد كه‌ هر چه‌ در توان‌ و امكان‌ دارند، فروگذار نكنند: «و اي‌ قوم‌ من‌! بر حالت‌ خود عمل‌ كنيد» علي‌مكانتكم‌: بر روش‌ و حالت‌ و بر حسب‌ توان‌ و امكانات‌ خود عمل‌ كنيد «همانا من‌نيز عمل‌ مي‌كنم‌» بر حسب‌ امكانات‌ و به‌ شيوه‌ خودم‌ «به‌ زودي‌ خواهيد دانست‌» فرجام‌ حال‌ و اعمالتان‌ را كه‌ مبتني‌ بر عبادت‌ غير خداوند جلّ جلاله  و زيان‌ رساندن‌ به‌ بندگانش‌ مي‌باشد، آري‌! خواهيد دانست‌ «كه‌ عذاب‌ رسواكننده‌» و خواركننده‌ فضيحت‌بار «بر چه‌ كسي‌ فرود مي‌آيد و دروغگو كيست‌؟» آيا من‌ عذاب‌شونده‌ خواهم‌ بود يا شما؟ آيا من‌ در دعوت‌ و پيام‌ خويش‌ دروغگو بوده‌ام‌، يا شما در انكار و استكبار و سخنان‌ باطلتان‌؟ قطعا عذاب‌ او، گريبانگير مستكبران‌ و برتري‌طلبان‌ مي‌شود «و انتظار بريد كه‌ من‌ هم‌ با شما منتظرم‌» حكمي‌ را كه‌ خداوند جلّ جلاله  در ميان‌ من‌ و شما فيصله‌ مي‌كند.

 

وَلَمَّا جَاء أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْباً وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مَّنَّا وَأَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ ‏(94)

«و چون‌ فرمان‌ ما آمد، شعيب‌ و كساني‌ را كه‌ با او ايمان‌ آورده‌ بودند، به‌ رحمتي‌ ازجانب‌ خويش‌» كه‌ همانا هدايت ‌كردنشان‌ به‌ راه‌ ايمان‌ بود «نجات‌ داديم‌» از عذاب ‌خفت‌بار «و كساني‌ را كه‌ ستم‌ كرده‌ بودند» به‌ ديگران‌؛ با گرفتن‌ اموالشان‌ به ‌ناحق‌ وستم‌ كرده‌ بودند بر خود؛ با تصميم‌ و پاي‌فشردن‌ بر كفر «بانگ‌ سخت ‌فروگرفت‌» جبرئيل‌علیه السلام  بر آنان‌ چنان‌ بانگي‌ برآورد و آن‌ بانگ‌ وي‌ چنان‌ سخت‌ و مرگبار بود كه‌ همه‌ قالب‌ تهي‌ كردند و ارواح‌ از اجسادشان‌ رخت‌ بربست‌ «پس‌ در خانه‌هايشان‌ از پا در آمدند» تفسير (جاثمين‌) در آيه‌ (67) گذشت‌.

 

كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا أَلاَ بُعْداً لِّمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ ‏(95)

«گويي‌ در آن‌ خانه‌ها هرگز اقامت‌ نداشته‌اند» يعني‌: گويي‌ هرگز در خانه‌ها و كاشانه‌هايشان‌ زندگي‌ نكرده ‌بودند «آگاه‌ باش‌، دوري‌ باد بر مردم‌ مدين‌، همان‌ گونه‌ كه ‌ثمود دور افتادند» بعدا: يعني‌ مرگ‌ بر مردم‌ مدين‌، همان‌گونه‌ كه‌ ثمود هلاك ‌شدند.

 

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِينٍ ‏(96)

«و به‌ راستي‌، موسي‌ را با آيات‌ خود» تورات‌ «و با سلطاني‌ مبين‌ فرستاديم‌» سلطان‌ مبين‌: معجزات‌ روشن‌ و حجتهاي‌ آشكار است‌. به‌ قولي‌ مراد از «آيات‌»، معجزات‌ نه‌گانه‌اي‌ است‌ كه‌ در سوره‌ «اسراء» بيان‌ شد و مراد از «سلطان‌»، معجزه‌ تبديل‌ شدن‌ عصا به‌ اژدهاست‌.

 

إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاتَّبَعُواْ أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ ‏(97)

«به‌سوي‌ فرعون‌ و ملأ وي‌» ملأ: اشراف‌ و سران‌ قوم‌اند كه‌ ساير قوم‌ در هر امر كوچك‌ و بزرگي‌، پيرو آنان‌ مي‌باشند «ولي‌ سران‌ از امر فرعون‌ پيروي ‌كردند» يعني‌: از فرمان‌ وي‌ بر كفر پيروي‌ كردند. همچنين‌ محتمل‌ است‌ كه‌ مراد از «امر» فرعون‌، راه‌ و روش‌ وي‌ باشد «و فرمان‌ فرعون‌ صواب‌ نبود» برشيد: يعني ‌اصلا در فرمان‌ وي‌ رشد و صوابي‌ وجود نداشت‌ بلكه‌ فرمان‌ وي‌ يكسره‌ گمراهي‌ و اغواگري‌ و عناد بود.

 

يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ ‏(98)

«او روز قيامت‌ پيشاپيش‌ قومش‌ مي‌رود» يعني‌: فرعون‌ در سبقت‌گرفتن‌ به‌سوي‌ آتش‌ دوزخ‌ پيشاهنگ‌ آنهاست‌، همچنان‌ كه‌ در دنيا جلودار آنان‌ در كفر بود و از او پيروي‌ مي‌كردند «پس‌ آنان‌ را به‌ آتش‌ درمي‌آورد» او پيشاپيش‌ آنان‌ در حركت ‌است‌ و از او پيروي‌ مي‌كنند تا آنان‌ را يكجا با خود وارد دوزخ‌ مي‌كند «و دوزخ‌ چه ‌ورودگاه‌ بدي‌ براي‌ واردان‌ است‌» ورد: آبي‌ است‌ كه‌ شتر برآن‌ وارد مي‌شود تا رفع‌ عطش‌ كند. و كسي‌ كه‌ به‌ آب‌ در مي‌آيد، براي‌ آن‌ در مي‌آيد كه‌ گرماي‌ عطش‌ را از خود فرونشاند در حالي‌كه‌ آتش‌ دوزخ‌ ضد آن‌ است‌. پس‌ تعبير (بئس‌ الورد المورود) متضمن‌ پيامي‌ بس‌ هولناك‌ براي‌ دوزخيان‌ است‌.

 

وَأُتْبِعُواْ فِي هَذِهِ لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ ‏(99)

«و از پي‌ آنان‌ لعنتي‌ آورده‌ شد» يعني‌: خداي‌ عزوجل‌ بعد از نابود كردن‌ فرعون‌ و سران‌ قومش‌، آنان‌ را به‌ لعنت‌ بدرقه‌ كرد، يعني‌: از رحمت‌ خويش‌ طرد كرد «و روز قيامت‌ نيز» به‌ لعنت‌ بدرقه‌ مي‌شوند و اهل‌ محشر آنان‌ را لعنت‌ مي‌كنند. پس ‌لعنت‌ در دنيا و آخرت‌ هميشه‌ بدرقه‌ راه‌ و گريبانگير حالشان‌ است‌ «چه‌ بد عطيه‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ آنان‌ داده‌ شده‌» يعني‌: اين‌ لعنت‌ پيوسته‌ و هميشگي‌ چه‌ بد عطا و اعانه‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ آنان‌ داده‌ شده‌!.

 

ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْقُرَى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهَا قَآئِمٌ وَحَصِيدٌ ‏(100)

بعد از آن‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  داستان‌ مجموعه‌اي‌ از پيامبران‌ را در اين‌ سوره‌ بيان‌ كرد، مي‌فرمايد: «اين‌» اخباري‌ كه‌ در اين‌ سوره‌ حكايت‌ كرديم‌ «از اخبار آن ‌شهرهاست‌ كه‌ آن‌ را بر تو حكايت‌ مي‌كنيم‌، بعضي‌ از آنها» يعني‌: بعضي‌ از آن‌ شهرها «هنوز بر سر پا هستند» بر سقفها و ستونهاي‌ خود «و بعضي‌ بر باد رفته‌اند» حصيد: درو و ويران‌ شده‌اند به‌ طوري‌ كه‌ مباني‌ و ساختمانهاي‌ آنها فروافتاده‌ و نابود شده‌است‌ تا بدانجا كه‌ از آنها اثري‌ هم‌ برجاي‌ نمانده‌ است‌.

خداوند متعال‌ در اين‌ آيه‌، نوع‌ اول‌ از آن‌ شهرها را به‌ كشتزاري‌ تشبيه‌ كرد كه‌ بر ساقه‌ خويش‌ ايستاده‌ است‌ و نوع‌ دوم‌ را به‌ كشتزاري‌ كه‌ درو شده‌ است‌.

 

وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَكِن ظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ مِن شَيْءٍ لِّمَّا جَاء أَمْرُ رَبِّكَ وَمَا زَادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ ‏(101)

«و ما به‌ آنان‌ ستم‌ نكرديم‌» با نابود كردنشان‌ به‌ وسيله‌ عذاب‌ «ولي‌ آنان‌ خود بر خويشتن‌ ستم‌ كردند» با كفر و معاصي‌اي‌ كه‌ سبب‌ نابودي‌ است‌ لذا اين‌ خود آنان ‌بودند كه‌ نابودي‌ را براي‌ خود خريدند «پس‌ چون‌ فرمان‌ پروردگارت‌» يعني‌: عذاب ‌وي‌ «آمد، معبوداتشان‌ كه‌ آنها را بجز خدا مي‌خواندند، هيچ‌ دفع‌ نكردند از آنان‌» عذاب‌ را «و جز بر هلاكت‌ آنان‌ نيفزودند» يعني‌: بتاني‌ كه‌ آنها عبادت ‌مي‌كردند، جز هلاكت‌ و زيان‌ بر آنها نيفزودند در حالي‌كه‌ آنها بر اين‌ باور بودند كه‌ بتان‌ در به‌چنگ‌ آوردن‌ منافع‌، ياريشان‌ مي‌رسانند.

 

وَكَذَلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِيَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ ‏(102)

«و گرفتن‌ پروردگارت‌ اين‌گونه‌ است‌؛ وقتي‌ كه‌ شهرها را» يعني‌: مردم‌ شهرها را «در حالي‌كه‌ ستمگر باشند فرومي‌گيرد» يعني‌: حق‌ تعالي‌ در حالي‌ اهالي‌ آن‌ شهرها را فرومي‌گيرد كه‌ ستمگر باشند «بي‌گمان‌ گرفتن‌ او» يعني‌: مجازات‌ و عذاب‌ او «دردناك‌ و سخت‌» و سهمگين‌ و سنگين‌ «است‌» اين‌ هشداري‌ است‌ به‌ هر ستمگري‌ كه‌ نبايد به‌ مهلت‌ خداي‌ عزوجل‌ مغرور شود. چنان‌كه‌ بخاري‌ و مسلم‌ از ابوموسي‌ اشعري‌ رضی الله عنه روايت‌ كرده‌اند كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حديث‌ شريف‌ فرمودند: «همانا خداي‌ سبحان‌ به‌ ظالم‌ مهلت‌ مي‌دهد تا اين‌كه‌ چون‌ او را گرفت‌، ديگر رهايش‌ نمي‌كند»، سپس‌ اين‌ آيه‌ را تلاوت‌ كردند: (وَكَذَلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِيَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ)

 

إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لِّمَنْ خَافَ عَذَابَ الآخِرَةِ ذَلِكَ يَوْمٌ مَّجْمُوعٌ لَّهُ النَّاسُ وَذَلِكَ يَوْمٌ مَّشْهُودٌ ‏(103)

«قطعا در اين‌» يادآوري‌ها و در اين‌ داستانها «آيتي‌ است‌» يعني‌: عبرت‌ و اندرزي‌ است‌ «براي‌ كسي‌ كه‌ از عذاب‌ آخرت‌ مي‌ترسد» زيرا فقط آنانند كه‌ از عبرتها درس‌ گرفته‌ و از موعظه‌ها پند مي‌گيرند «آن‌ روز، روزي‌ است‌ كه‌ مردم‌ درآن‌ گردآورده‌مي‌شوند» همگي‌ از اول‌ تا آخر، براي‌ محاسبه‌ و دريافت‌ پاداش‌ يا مجازاتشان‌ «وآن‌ روز، روزي‌ است‌ كه‌ جملگي‌ درآن‌ حاضر كرده‌ مي‌شوند» يعني‌: اهل‌ محشر جملگي ‌اعم‌ از فرشتگان‌، پيامبران‌ و خلايق‌ ـ انس‌، جن‌، پرندگان‌، جانوران‌ و جنبندگان‌ ـ در آن‌ احضار مي‌شوند.

 

وَمَا نُؤَخِّرُهُ إِلاَّ لِأَجَلٍ مَّعْدُودٍ ‏(104)

«و ما آن‌ را» يعني‌: روز قيامت‌ را «جز تا زمان‌ معيني‌» كه‌ به‌ شمار و عدد معلوم ‌است‌ «به‌ تأخير نمي‌افگنيم‌» و بعد از آن‌ مدت‌، ويراني‌ دنيا و تحقق‌ جزا را مقدر كرده‌ ايم‌.

 

يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ ‏(105)

«روزي‌ است‌» روز قيامت‌ «كه‌ چون‌ فرا رسد، هيچ‌كس‌ سخن‌ نگويد» در باب‌ حجت‌ يا شفاعتي‌ «جز به‌ اذن‌ وي‌» در سخن‌ گفتن‌ به‌ اين‌ حجت‌ يا شفاعت‌ زيرا كار در آن‌ روز تنها از آن‌ خداي‌ تبارك‌ و تعالي‌ است‌ و هيچ‌ شفاعتگري‌ نيست‌ مگر بعد از اذن‌ وي‌ «آن‌گاه‌ بعضي‌ از آنان‌ تيره‌بخت‌ و بعضي‌ نيكبخت‌ هستند» يعني‌: آن‌ وقت‌ مردم‌ به‌ دو گروه‌ تقسيم‌ مي‌شوند: اصحاب‌ دوزخ‌ كه‌ شقي‌ و نگونبخت‌اند و اصحاب‌ بهشت‌ كه‌ سعيد و نيكبخت‌ اند.

 

فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُواْ فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ ‏(106)

«اما آنان‌ كه‌ تيره‌بخت‌ شده‌اند» از كفار و گنهكاران‌. يعني‌: در سرنوشت‌شان‌ به‌سبب‌ كفر و فساد اعمالشان‌، شقاوت‌ و تيره‌بختي‌ نوشته‌ شده‌ است‌ «پس‌ در آتش ‌باشند، براي‌ آنان‌ در آنجا فرياد و عربده‌اي‌ است‌» زفير: بيرون‌ آوردن‌ نفس‌ همراه‌ با آواز و ناله‌ سخت‌ از اثر شدت‌ درد سينه‌هايشان‌ است‌. زفير در اصل‌، همان‌ مقدمه ‌عرعر خر است‌. شهيق‌: دم‌ فروبردن‌، يعني‌ ضد زفير است‌.

 

خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاء رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ ‏(107)

«تا آسمانها و زمين‌ برجاست‌، در آن‌ ماندگارند» يعني‌: آنان‌ در دوزخ‌ به‌ طور ابدي‌ ماندگارند كه‌ اين‌ امر هيچ‌ انقطاع‌ و انتهايي‌ ندارد. مراد از آسمانها و زمين‌، آسمانها و زمين‌ آخرت‌ است‌. به‌ قولي‌: مراد جاودانگي‌ كفار در دوزخ‌ بر سبيل ‌تمثيل‌ است‌ چنان‌كه‌ اعراب‌ مي‌گويند: «چنين‌ و چنان‌... نمي‌كنم‌ تا كبوتر آواز بخواند، ستاره‌ بدرخشد و تا آسمان‌ و زمين‌ پابرجا باشند». «مگر آنچه‌ پروردگارت ‌بخواهد» از واپس‌ افگندن‌ گروهي‌ از آنان‌ از همراهي‌ با اين‌ قافله‌ ابدي‌؛ به‌ سبب ‌وجود چيزي‌ از ايمان‌ در دلهايشان‌. به‌ قولي‌: مراد از اين‌ استثنا، گنهكاران ‌مؤمن‌اند كه‌ از دوزخ‌ بيرون‌ آورده‌ مي‌شوند «زيرا پروردگار تو همان‌ كند» در دنيا وآخرت‌ «كه‌ خواهد».

همان‌ طوري‌ كه‌ از نقل‌ دو قول‌ ياد شده‌ نيز بر مي‌آيد، مفسران‌ در اين‌ امر كه ‌مراد از اين‌ استثنا كيست‌، بر چندين‌ قول‌ اختلاف‌ نظر دارند؛ ابن‌جرير طبري‌ بسياري‌ از اين‌ اقوال‌ را نقل‌ كرده‌ و سپس‌ از ميان‌ آنها اين‌ قول‌ را انتخاب‌ نموده‌است‌: «استثنا، به‌ گنهكاراني‌ از اهل‌ توحيد بر مي‌گردد كه‌ خداي‌ ارحم‌الراحمين‌ آنها را به‌سبب‌ شفاعت‌ شفاعتگران‌ از دوزخ‌ بيرون‌ مي‌آورد، سپس‌ «رحمت‌» وي ‌در مي‌رسد و كساني‌ را كه‌ هرگز عمل‌ خيري‌ انجام‌ نداده‌ اما روزي‌ از روزگاران‌، كلمه‌ (لا إله‌ إلا الله) را بر زبانشان‌ جاري‌ كرده‌اند، از دوزخ‌ بيرون‌ مي‌آورد چنان‌كه ‌احاديث‌ صحيح‌ از رسول‌ گرامي‌  اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم مبين‌ اين‌ امر است‌ و بعد از آن‌، در دوزخ‌ جز كسي‌كه‌ جاودانه‌ بودن‌ در آن‌ بر وي‌ ثابت‌ و مؤكد شده‌ است‌، باقي‌نمي‌ماند». و اين‌ قولي‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از علماي‌ متقدم‌ و متأخر برآنند. از عمر رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: «اگر اهل‌ دوزخ‌ به‌ اندازه‌ ريگهاي‌ بيابان‌ هم‌در دوزخ‌ بمانند، قطعا برايشان‌ روزي‌ خواهد بود كه‌ در آن‌ از دوزخ‌ بيرون‌ آورده‌مي‌شوند». والله اعلم‌.

 

وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاء رَبُّكَ عَطَاء غَيْرَ مَجْذُوذٍ ‏(108)

«و اما كساني‌كه‌ نيكبخت‌ شده‌اند» يعني‌: سعادت‌ و نيكبختي‌ در حق‌شان‌ نوشته‌ شده‌ است‌ ـ به‌ سبب‌ ايمان‌ و اعمال‌ صالحشان‌ «تا آسمانها و زمين‌ برجاست‌، دربهشت‌ جاودانند  مگر آنچه‌ پروردگارت‌ بخواهد» از واپس‌ افگندنشان‌ در قبرهايشان‌ و در محشر ـ قبل‌ از ورود به‌ بهشت‌. اما ابن‌كثير مي‌گويد: «استثنا در اينجا ناظر بر اين‌ معني‌ است‌ كه‌ دوام‌آوردنشان‌ در بهشت‌، امري‌ واجب‌ باالذات‌ نيست‌ بلكه‌ به‌مشيت‌ خداوند جلّ جلاله  موكول‌ است‌». «اين‌ بخششي‌ غير منقطع‌ است‌» يعني‌: تا بي‌نهايت‌ پيوسته‌ و بادوام‌ است‌ و هرگز گسستني‌ و بريدني‌ نيست‌. ابن‌كثير مي‌گويد: «خداوند جلّ جلاله  بعد از استثناي‌ فوق‌ و ذكر مشيت‌، اين‌ جمله‌ را آورد تا كسي‌ گمان‌ نكند كه‌ بهشت‌ را بر بهشتيان‌ انقطاع‌ و گسستي‌ است‌ بلكه‌ ماندگار بودن‌ هميشگي‌آنها در آن‌، امري‌ حتمي‌ و برگشت‌ناپذير است‌».

 

فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِّمَّا يَعْبُدُ هَؤُلاء مَا يَعْبُدُونَ إِلاَّ كَمَا يَعْبُدُ آبَاؤُهُم مِّن قَبْلُ وَإِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنقُوصٍ ‏(109)

«پس‌ در باره‌ آنچه‌ كه‌ اين‌ گروه‌ مي‌پرستند، در شبهه‌ مباش‌» يعني‌: در بطلان ‌آنچه‌ كه‌ مشركان‌ از بتان‌ مي‌پرستند، هيچ‌ شك‌ و ترديدي‌ نداشته‌ باش‌، بتاني‌ كه‌ نه ‌به‌ رساندن‌ سودي‌ قادرند و نه‌ به‌ دفع‌ زياني‌ «آنان‌ جز همان‌گونه‌ كه‌ قبلا پدرانشان ‌مي‌پرستيدند، نمي‌پرستند» يعني‌: هرگز نقل‌ صحيحي‌ از جانب‌ خداوند جلّ جلاله ، يا عقل ‌صريحي‌ از درون‌ خميرمايه‌ خردهايشان‌، وادارنده‌ آنها به‌ پرستش‌ بتان‌ نيست‌ بلكه ‌اين‌ پرستش‌، تقليدي‌ محض‌ از پدرانشان‌ است‌ و لاغير «و البته‌ ما بهره‌ آنها را» ازعذاب‌ «تمام‌ و ناكاسته‌ خواهيم‌ داد» چنان‌كه‌ به‌ تمام‌ و كمال‌ به‌ پدرانشان‌ داديم‌، به‌طوري‌ كه‌ هيچ‌ چيز از عذابشان‌ كاسته‌ نمي‌شود. به‌ قولي‌: مراد بهره‌ آنان‌ از خير و شر است‌. البته‌ اين‌ عبارت‌ متضمن‌ تسليت‌ و دلجويي‌ از رسول‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم و مؤمنان ‌نيز هست‌.

 

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مُرِيبٍ ‏(110)

«و در حقيقت‌ ما به‌ موسي‌ كتاب‌» تورات‌ را «داديم‌ پس‌ در آن‌» يعني‌: در مورد آن‌ و در تفاصيل‌ احكام‌ آن‌ «اختلاف‌ واقع‌ شد» به‌ گونه‌اي‌ كه‌ گروهي‌ به‌ آن‌ ايمان ‌آوردند و گروهي‌ ديگر عمل‌ به‌ بعضي‌ از آن‌ را ترك‌ كردند. پس‌ اي‌ محمد! تو نيزاز آنچه‌ از سوي‌ اين‌ گروه‌ در مورد قرآن‌ روي‌ داده‌، تنگدل‌ مباش‌ «و اگر سخني‌كه‌ از جانب‌ پروردگارت‌ پيشي‌ گرفته‌ است‌ نبود، قطعا ميان‌ آنها فيصله‌ شده‌ بود» يعني‌: اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! اگر از قبل‌ حكم‌ و وعده‌ حق‌ تعالي‌ به‌ تأخير عذاب‌ آنها تا روزقيامت‌ نمي‌رفت‌ ـ به‌سبب‌ مصلحتي‌ كه‌ در اين‌ تأخير دانسته‌ است‌ ـ يقينا در ميان ‌قومت‌ يا در ميان‌ قوم‌ موسي‌علیه السلام  داوري‌ مي‌شد و در نتيجه‌ محقان‌ به‌ پاداش‌ و باطل‌پرستان‌ به‌ عذاب‌ روبرو مي‌شدند «و بي‌گمان‌ آنان‌ درباره‌ آن‌» يعني‌: درباره ‌عذاب‌، يا درباره‌ تورات‌ «در شكي‌ قوي‌اند» پس‌ در اين‌ باطل‌ خويش‌ يقين‌ ذهني‌ و آرامش‌ قلبي‌ ندارند.

 

وَإِنَّ كُلاًّ لَّمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمَالَهُمْ إِنَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ‏(111)

«و قطعا پروردگارت‌ نتيجه‌ اعمال‌ هر يك‌ را به‌ تمام‌ و كمال‌ به‌ آنان‌ خواهد داد» يعني‌: بي‌گمان‌ خداوند جلّ جلاله  جزاي‌ هر يك‌ از اين‌ گروههايي‌ را كه‌ اختلاف ‌كرده‌اند ـ اعم‌ از نيكوكاران‌ و بدكاران‌ ـ به‌ تمام‌ و كمال‌ خواهد داد «و همانا او به ‌آنچه‌ مي‌كنند، آگاه‌ است‌» و هيچ‌ حركت‌ و عملي‌ از وي‌ پنهان‌ نيست‌.

 

فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ وَلاَ تَطْغَوْاْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ‏(112)

«پس‌ همان‌ گونه‌ كه‌ دستور يافته‌اي‌ ايستادگي‌ كن‌» كه‌ تمام‌ اوامر و نواهي ‌پروردگار به‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم ، شامل‌ اين‌ خطاب‌ مي‌شود. يعني‌: در تمام‌ آنها استواري‌ و پايداري‌ كن‌ «و هركه‌ با تو توبه‌ كرده‌» يعني‌: كساني‌ كه‌ توبه‌ كرده‌ و رو به‌ خدا جلّ جلاله  آورده‌اند، نيز بايد با تو پايداري‌ و ايستادگي‌ كنند.

پيام‌ اين‌ آيه‌ و موضوع‌ آن‌ بسيار سخت‌ و سنگين‌ است‌ زيرا جز نفس‌هاي‌ زكيه‌ و روان‌هاي‌ تطهير شده‌، هيچ‌كس‌ ديگر نمي‌تواند ـ آن‌ گونه‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  بدان‌ دستور داده‌ ـ استقامت‌ و پايداري‌ كند «و طغيان‌ نكنيد» طغيان‌: تجاوز از حد است‌. يعني‌: با ارتكاب‌ معاصي‌ از حد در نگذريد «همانا او به‌ آنچه‌ مي‌كنيد بيناست‌» پس‌ شما را مطابق‌ استحقاقتان‌ پاداش‌ مي‌دهد زيرا او نه‌ از چيزي‌ غافل ‌است‌ و نه‌ چيزي‌ بر وي‌ پنهان‌ مي‌ماند.

ابن‌عباس رضی الله عنه مي‌گويد: «آيه‌اي‌ دشوارتر و سخت‌تر از اين‌ آيه‌ بررسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم نازل‌ نشده‌ است‌»، از اين‌ جهت‌ فرمودند: «سوره‌ هود و اخوات ‌آن‌ (يعني‌ واقعه‌، مرسلات‌، عم‌ يتسائلون‌ و اذالشمس‌ كورت‌) مرا پير ساخت‌». كه‌ بيان‌ آن‌ در آغاز سوره‌ گذشت‌.

 

وَلاَ تَرْكَنُواْ إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِيَاء ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ ‏(113)

«و به‌سوي‌ كساني‌كه‌ ستم‌ كرده‌اند، متمايل‌ نشويد كه‌ آتش‌ دوزخ‌ به‌ شما خواهد رسيد» به‌ سبب‌ گرايش‌ و تمايلتان‌ به‌ ستمگران‌. تمايلي‌ كه‌ از آن‌ نهي‌ به‌ عمل ‌آمده‌، راضي ‌بودن‌ به‌ حال‌ و وضعي‌ است‌ كه‌ ستمگران‌ بر آن‌ قراردارند، يا نيكو جلوه ‌دادن‌ و آراستن‌ روش‌ ظالمان‌ در نزد ديگران‌ و مشاركت‌ با آنان‌ در چيزي‌ از اين‌ گونه‌ اعمال‌ است‌، اما آميزش‌ و معاشرت‌ با ظالمان‌ براي‌ دفع‌ زيان‌ و جلب ‌منفعت‌ عاجلي‌، شامل‌ حكم‌ تمايل‌ و گرايش‌ به‌ آنان‌ نيست‌. قتاده‌ مي‌گويد: «معني‌آيه‌ اين‌ است‌ كه‌ به‌ شرك‌ برنگرديد كه‌ در آن‌ صورت‌ آتش‌ دوزخ‌ به‌ شما مي‌رسد» «و در برابر خدا براي‌ شما دوستاني‌ نيست‌» يعني‌: هنگامي‌ كه‌ آتش ‌دوزخ‌ به‌ شما رسيد، ديگر كسي‌ وجود ندارد كه‌ شما را ياري‌ داده‌ و از آن‌ برهاند، از جمله‌ اين‌ گروه‌ ظلمه‌اي‌ كه‌ به‌سويشان‌ گرايش‌ يافته‌ايد، براي‌ خود و شما هيچ ‌كاري‌ از پيش‌ برده‌ نمي‌توانند «و سرانجام‌ نصرت‌ داده‌ نمي‌شويد» از جانب ‌خداي‌ سبحان‌ زيرا اين‌ امر در علم‌ وي‌ سبقت‌ گرفته‌ كه‌ شما را به‌ سبب‌ اين‌ گرايش‌كه‌ از آن‌ نهي‌ شده‌ايد، عذاب‌ مي‌كند. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «المرء على‌ دين خليله‌، فلينظر أحدكم من يخالل: انسان‌ بر دين‌ دوستش‌ مي‌باشد پس‌ يكي‌ از شما بايد بنگرد كه‌ با چه‌ كسي‌ دوستي‌ مي‌كند».

 

وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفاً مِّنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ذَلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ ‏(114)

«و در دو طرف‌ روز نماز را برپادار» مراد از آن‌: اوقات‌ بامداد و عصر، وبه‌ قولي‌: اوقات‌ بامداد و شام‌ است‌. آيه‌ كريمه‌ دليل‌ بر اين‌ قول‌ امام‌ ابوحنيفه‌ است ‌كه‌: تأخير اداي‌ نماز بامداد تا سپيده‌ صبح‌ و تأخير اداي‌ نماز عصر افضل‌ است‌ زيرا اين‌ آيه‌ بر اقامه‌ نماز در دوطرف‌ روز، يعني‌ زمان‌ اول‌ نزديك‌ به‌ طلوع‌ و زمان‌ اول ‌نزديك‌ به ‌غروب‌، دلالت‌ مي‌كند «و ساعتي‌ چند از شب‌» زلفا: يعني‌: ساعتي‌ بعداز ساعت‌ ديگر نماز شب‌ را برپادار، يا مراد نماز «عشاء» است‌ «همانا حسنات‌» به‌طور مطلق‌ كه‌ نماز از جمله‌ آنها بلكه‌ ستون‌ آنهاست‌ «گناهان‌ را» به‌طور مطلق‌ «از ميان‌ مي‌برد». به‌ قولي‌: مراد از سيئات‌، گناهان‌ صغيره‌ است‌ كه‌ حسنات‌: يعني‌طاعات‌ و عبادات‌ از بين‌ برنده‌ آنهاست‌، به‌گونه‌اي‌ كه‌ گويي‌ اصلا وجود نداشته‌اند «اين‌» اوامري‌ كه‌ ذكر شد «پندي‌ براي‌ پندپذيران‌ است‌».

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ ابوبكر صديق‌ رضی الله عنه از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده‌ است‌ كه ‌فرمودند: «ما من‌ مسلم‌ يذنب‌ ذنباً فيتوضأ ويصلي‌ ركعتين‌ إلا غفر له‌: هيچ‌ مسلماني ‌نيست‌ كه‌ گناهي‌ مرتكب‌ شود سپس‌ وضو گيرد و دو ركعت‌ نماز بگزارد  مگر اين‌كه‌ بر وي‌ آمرزيده‌ مي‌شود». همچنين‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  در حديث‌ شريف‌ فرمودند: «الصلوات‌ الخمس‌ والجمعة إلى الجمعة ورمضان إلى الى رمضان‌ مكفرات‌ لما بينهن‌ ما اجتنبت ‌الكبائر: نمازهاي‌ پنجگانه‌ و جمعه‌ تا جمعه‌ و رمضان‌ تا رمضان‌، كفاره‌ گناهاني ‌است‌ كه‌ در ميان‌ آنهاست‌، به‌ شرط آن‌كه‌ از ارتكاب‌ گناهان‌ كبيره ‌اجتناب‌ شده‌ باشد». همچنين‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  در حديث‌ شريف‌ فرمودند: «اتق‌الله ‌حيث‌ كنت‌، وأتبع السيئة الحسنة تمحها وخالق ‌الناس‌ بخلق‌ حسن‌: هر كجا كه‌ هستي‌، از خدا جلّ جلاله  بترس‌ و گناه‌ را با نيكي‌ و ثواب‌ دنبال‌ كن‌ كه‌ آن‌ را از بين‌ مي‌برد و با مردم‌ به‌ خلقي‌ نيكو رفتار كن‌».

اما شروط توبه‌ راستين‌ چهار چيز است‌:

1 ـ دست‌ كشيدن‌ از گناه‌. 2 ـ پشيماني‌ از آن‌. 3 ـ تصميم‌ به‌ عدم‌ بازگشت‌ به‌آن‌ در آينده‌. 4 ـ انجام‌ دادن‌ عمل‌ صالحي‌ كه‌ به‌ از بين‌ بردن‌ اثر گناه‌ كمك‌ كند.

ترمذي‌ در سبب‌ نزول‌ اين‌ آيه‌ از ابي‌ايسر رضی الله عنه روايت‌ مي‌كند كه‌ فرمود: زني‌ نزدم ‌آمد تا از من‌ خرمايي‌ بخرد پس‌ به‌ او گفتم‌: در خانه‌ بهتر از اين‌ را دارم‌. و چون‌ به ‌خانه‌ام‌ آمد، او را بوسيدم‌. آن‌گاه‌ پشيمان‌ شده‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم رفتم‌ و حكايت ‌را به‌ ايشان‌ باز گفتم‌. فرمودند: با زن‌ مجاهدي‌ كه‌ در راه‌ خدا جلّ جلاله  به‌ جهاد رفته‌، در غيابش‌ اين‌ گونه‌ عمل‌ كردي‌؟ آيا آن‌ مجاهد را با چنين‌ عملي‌ پشتيباني‌ كردي‌؟! پس‌ ازآن‌، لحظاتي‌ دراز درنگ‌ كردند، آن‌گاه‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد.

 

وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ‏(115)

«و شكيبايي‌ پيشه‌ كن‌» بر آنچه‌ كه‌ به‌ آن‌ مأمور شده‌اي‌؛ از استقامت‌ و پايداري‌، عدم‌ طغيان‌ و سركشي‌، عدم‌ گرايش‌ به‌سوي‌ ظالمان‌ و برپا داشتن‌ نماز «كه‌ خدا پاداش‌ محسنين‌ را ضايع‌ نمي‌گرداند» بلكه‌ آن‌ را به‌ تمام‌ و كمال‌ به‌ ايشان ‌مي‌دهد. اين‌ تعبير اشاره‌ بدان‌ دارد كه‌ «محسنين: نيكوكاران‌» كساني‌ هستند كه ‌اين‌ اوامر و نواهي‌ را به‌ معرض‌ اجرا گذاشته‌ باشند.

 

فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الأَرْضِ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّنْ أَنجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا أُتْرِفُواْ فِيهِ وَكَانُواْ مُجْرِمِينَ ‏(116)

«پس‌ چرا از قرنهايي‌» يعني‌: از امت‌هايي‌ كه‌ «پيش‌ از شما» عذاب‌ شدند «صاحبان‌ فضلي‌ نبودند» بقيه‌: آنچه‌ كه‌ از يك‌ چيز بعد از ميان‌ رفتن‌ اكثر آن‌ باقي‌ مي‌ماند، اين‌ كلمه‌ اكثرا در چيز اصلحي‌ كه‌ باقي‌ مي‌ماند، به‌كار مي‌رود زيرا عادتا آنچه‌ پست‌ و دني‌ است‌ از بين‌ رفته‌ و آنچه‌ كه‌ خوب‌ و با ارزش‌ است‌ باقي‌ مي‌ماند و اين‌ است‌ همان‌ قانون‌ «بقاي‌ اصلح‌». از همين‌ باب‌ است‌ اين‌ سخن‌ اعراب‌: «فلان‌ من‌ بقية القوم‌: فلان‌ از برگزيدگان‌ قوم‌ است‌». پس‌ معناي‌ بقيه‌ در اينجا اين ‌است‌: چرا باقي‌مانده‌اي‌ از اهل‌ انديشه‌ و خرد و دين‌ در امتهاي‌ گذشته‌ نبودند «كه‌ نهي‌ كنند» مردم‌ را «از فساد در زمين‌، جز اندكي‌» يعني‌: ليكن‌ اندكي‌ بودند «از كساني‌ كه‌ از ميان‌ آنان‌ نجاتشان‌ داديم‌» يعني‌: اين‌ شمار اندك‌ از فسادافگني‌ در زمين‌ نهي‌ مي‌كردند لذا ما نجاتشان‌ داديم‌ «و كساني‌ كه‌ ستم‌ كردند، به‌ دنبال‌ ناز ونعمتي‌ كه‌ در آن‌ بودند، رفتند» يعني‌: نازپروردگان‌ تنعم‌ و سرمستان‌ باده‌ رفاه‌ وعشرت‌، اين‌ ناز و نعمت‌ را بر مشغول ‌شدن‌ به‌ اعمال‌ آخرت‌ ترجيح‌ دادند و عمرخويش‌ را در شهوات‌ و خواهشهاي‌ فاني‌ غرق‌ كردند «و آنان‌ مجرم‌ بودند» يعني‌: چون‌ از شهوات‌ خويش‌ پيروي‌ كردند لذا با اين‌ كار، مجرم‌ و تبهكار بودند. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «هنگامي‌كه‌ مردم‌ منكر را ديدند ولي‌ آن‌ را تغيير ندادند، نزديك‌ است‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  همه‌ آنان‌ را به‌ عذاب‌ خويش‌ فروگيرد».

 

وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ ‏(117)

سپس‌ خداوند متعال‌ سنت‌ خويش‌ در نابود كردن‌ مردم‌ شهرها را بيان‌ داشته‌ ومي‌فرمايد: «و هرگز پروردگار تو برآن‌ نبوده‌ است‌ كه‌ شهرها را به‌ ستم‌ هلاك‌ كند در حالي‌كه‌ مردمانش‌ اصلاحگر باشند» و با يك‌ديگر به‌ عدل‌ و انصاف‌ رفتار نمايند. پس‌ خداي‌ عزوجل‌ آنها را به‌ مجرد شك‌ و شركشان‌ هلاك‌ نمي‌سازد تا آن‌كه‌ فساد در زمين‌ را با شك‌ و شرك‌ ضميمه‌ نكنند و اين‌ از فرط رحمت‌ خداي‌ عزوجل‌ و سهل‌گيري‌ وي‌ در حقوق‌ خويش‌ است‌، از اين‌ جهت‌، فقها در هنگام‌ تزاحم ‌حقوق‌، حقوق‌ العباد را بر حقوق‌ الله مقدم‌ ساخته‌اند.

سپس‌ به‌ بيان‌ حكمت‌ اختلاف‌ پرداخته‌ مي‌فرمايد:

 

وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ ‏(118) إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لأَمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ ‏(119)

«و اگر پروردگار تو مي‌خواست‌، قطعا همه‌ مردم‌ را امت‌ واحدي‌ قرار مي‌داد» به‌طوري‌ كه‌ همه‌ بر حق‌ استوار و پايدار مي‌بوده‌ و در آن‌ اختلاف‌ نمي‌كردند و همه ‌بر دين‌ اسلام‌ گرد آمده‌ و اديان‌ ديگر را رها مي‌كردند «و هميشه‌ در اختلافند» يعني‌: پيوسته‌ مردم‌ در اختلافند؛ بعضي‌ به‌ راه‌ حق‌ روانند و بعضي‌ به‌ راه ‌باطل‌، بعضي‌ كافرند و بعضي‌ مؤمن‌. يا معني‌ اين‌ است‌: مردم‌ پيوسته‌ ـ به‌ سبب ‌پيروي‌ از هوي‌وهوس‌ و سركشي‌ و استكبارشان‌ ـ در حق‌ اختلاف‌ مي‌كنند «مگر كساني‌ كه‌ پروردگار تو به‌ آنان‌ رحم‌ كرده‌» با هدايت‌ نمودنشان‌ به‌سوي‌ دين‌ حق‌. پس ‌اينان‌ بر اصول‌ و اركان‌ عمده‌ دين‌ حق‌، اتفاق‌ نظر دارند و در آن‌ اختلاف‌ نمي‌ورزند «و» حق‌ تعالي‌ «براي‌ همين‌» چيزي‌ كه‌ ذكر شد از اختلاف‌، يا براي ‌رحمت‌ خويش‌ «آنان‌ را آفريده‌ است‌» به‌ قولي‌: اشاره‌ «ذلك‌» به‌ مجموعه‌ اختلاف ‌و رحمت‌ برمي‌گردد. يعني‌: آنان‌ را براي‌ اين‌ آفريده‌ است‌ كه‌ در حق‌ و باطل ‌اختلاف‌ كنند، در نتيجه‌ او حق‌پرستان‌ را به‌ رحمت‌ خويش‌ دريابد. ابن‌جرير طبري ‌به‌ نقل‌ از امام‌ مالك‌ در تفسير: (وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ) مي‌گويد: «يعني‌: آنان‌ را براي‌ اين ‌آفريده‌ تا گروهي‌ در بهشت‌ و گروهي‌ در دوزخ‌ باشند». «و تمام‌ شد كلمه‌ پروردگار تو» يعني‌: و عده‌ و هشدار و قضا و امر وي‌ ثابت‌ شد و در آن‌ هيچ‌ تغيير و تبديلي ‌نيست‌. به‌ قولي‌: مراد از «كلمه‌» اين‌ سخن‌ پروردگار است‌: «البته‌ جهنم‌ را از جن‌ و انس‌» يعني‌: از كساني‌ كه‌ سزاوار آنند از اين‌ دوگروه‌ «يكسره‌ پر مي‌كنم‌» زيرا در ازل‌ چنين‌ مقدر كرده‌ام‌ و اين‌ قضا و فرمان‌ من‌ است‌ كه‌ از هر نوع‌ تغيير و تبديلي ‌به‌دور است‌. در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌: «خداوند متعال‌ به بهشت‌ فرمود: تو رحمت‌ مني‌ پس‌ به‌وسيله‌ تو بر هركه‌ بخواهم‌ رحم‌ مي‌كنم‌ و به‌ دوزخ‌ فرمود: توعذاب‌ مني‌ پس‌ به‌وسيله‌ تو هر كه‌ را بخواهم‌ عذاب‌ مي‌كنم‌ و بر من‌ است‌ پر ساختن ‌هر يك‌ از شما».

 

وَكُلاًّ نَّقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاء الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَجَاءكَ فِي هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ ‏(120)

«و هر يك‌ از سرگذشتهاي‌ پيامبران‌ را كه‌ بر تو حكايت‌ مي‌كنيم‌، چيزي‌ است‌ كه‌ دلت ‌را بدان‌ استوار مي‌گردانيم‌» با افزودن‌ بر يقينت‌، تقويت‌ طمأنينه‌ و آرامشت‌ ومستحكم‌تر كردن‌ تكيه‌گاه‌هاي‌ روحي‌ات‌ «و براي ‌تو در اين‌» سوره‌ «حق ‌آمده‌» يعني‌: برتو در اين‌ سوره‌ برهان‌هاي‌ قاطعي‌ نازل‌ شده‌ كه‌ دال‌ بر درستي ‌عقيده‌ به‌ مبدأ و معاد است‌ «و موعظه‌ و تذكري‌ براي‌ مؤمنان‌ است‌» كه‌ مؤمنان‌ آگاه ‌از آن‌ پند مي‌گيرند و كسي‌ از ايشان‌ كه‌ در آن‌ تفكر كند، به‌ وسيله‌ آن‌ متذكر و متنبه‌ مي‌شود. مؤمنان‌ را از آن‌ جهت‌ به‌ اين‌ امر مخصوص‌ گردانيد كه‌ فقط ايشان ‌اهليت‌ و شايستگي‌ پند گرفتن‌ و توجه‌ و تنبه‌ به‌ آيات‌ قرآن‌ را دارند.

اين‌ سوره‌ دربرگيرنده‌ موعظه‌ها، تذكرات‌ و اندرزهاي‌ بسياري‌ در ضمن‌ طرح ‌داستانهاي‌ پيامبران‌ علیهم السلام با امتهايشان‌ است‌؛ و روشن‌ مي‌سازد كه‌ چگونه‌ آن ‌پيامبران‌، دعوت‌ امتهايشان‌ به‌سوي‌ خداي‌ عزوجل‌ را تداوم‌ و استمرار بخشيده‌ و مجادله‌ها، مخاصمه‌ها، آزار و اذيت‌هاي‌ اقوامشان‌ را در اين‌ راه‌ تحمل‌ كرده‌اند. همچنين‌ در اين‌ سوره‌، خداوند جلّ جلاله  كيفيت‌ نجات‌ دادن‌ پيامبرانش‌ و مؤمنان‌ همراهشان‌ را به‌ تفصيل‌ تمام‌ بيان‌ كرده‌ و اين‌ امر را روشن‌ كرده‌ است‌ كه‌ او چگونه‌ ستمگران‌ را نابود كرده‌ و آنها را بعد از آن‌كه‌ وجود عيني‌ داشته‌اند، به‌ آثار برجاي‌ مانده‌اي‌ از يك‌ ويرانه‌ نابود شده‌، تبديل‌ كرده‌ است‌.

مراد از بيان‌ همه‌ اين‌ درسها و ماجراها، استوار ساختن‌ قلب‌ رسول‌ گرامي ‌ اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم در دعوتشان‌ و تذكر دادن‌ و توجيه‌ اهل‌ حق‌ به‌سوي‌ اين‌ حقيقت‌ است‌ كه ‌سرانجام‌ نيك‌ و عاقبت‌ خوش‌ و پيروزمندانه‌، در نهايت‌ از آن‌ ايشان‌ است‌.

در اينجا مناسبت‌ دارد تا به‌ نقل‌ از تفسير «الاساس‌»، اهداف‌ داستان‌ (قصه‌) در قرآن‌ كريم‌ را به‌ اجمال‌ بيان‌ كنيم‌:

1 ـ يكي‌ از هدفهاي‌ بيان‌ داستانها در قرآن‌ خبر دادن‌ از تواريخ‌ برخي‌ از امتهاي ‌گذشته‌ و روشني‌ افگندن‌ بر حوادث‌ غيبي‌ مهمي‌ است‌ كه‌ رسول‌اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و هيچ‌يك‌ از قومشان‌، از آنها آگاهي‌ نداشتند.

2 ـ يكي‌ ديگر از اين‌ هدفها، آگاه‌ كردن‌ مردم‌ از كوشش‌ها و مجاهداتي‌ است‌ كه‌ پيامبران‌ جليل‌القدر الهي‌ در راه‌ نشر دعوتشان‌ به‌ خرج‌ داده‌اند و آگاه‌كردن‌ مؤمنان‌ از اين‌ حقيقت‌ است‌ كه‌ قافله‌ پيامبران‌ الهي‌ علیهم السلام براي‌ اظهار حق‌ و ابطال‌ باطل‌، مجادلات‌ و مناقشات‌ بزرگي‌ را از سر گذرانده‌اند.

3 ـ از ديگر اهداف‌، اظهار اين‌ حقيقت‌ است‌ كه‌ پيامبران علیهم السلام همه‌ در اصول ‌رسالت‌، يعني‌: در ايمان‌ به‌ توحيد، معاد، تبيين‌ حق‌، تعريف‌ ارزشها و ضد ارزشها و همچنان‌ تأييد يك‌ديگر در دعوت‌ به‌سوي‌ توحيد، اتفاق‌ تمام‌ داشته‌اند.

4 ـ داستان‌، عنصري‌ است‌ شوق‌برانگيز، جذاب‌ و دلچسپ‌ كه‌ با به‌ تصوير كشيدن ‌رخدادهاي‌ حسي‌، به‌ امر تربيت‌ و تعليم‌ و اثبات‌ برهانهاي‌ عقلي‌ كمك‌ نموده‌ و دراين‌ رابطه‌ أثري‌ اعجاب‌انگيز دارد و پيران‌، جوانان‌، زنان‌ و مردان‌ را يكسان‌ تحت ‌تأثير خويش‌ قرار مي‌دهد.

5 ـ داستان‌ قرآني‌ مبين‌ اين‌ حقيقت‌ است‌ كه‌ مأموريت‌ پيامبران علیهم السلام فقط تبليغ ‌وحي‌ و آگاه‌ كردن‌ مردم‌ از هشدارهاي‌ الهي‌ در وقوع‌ عذاب‌ بوده‌ است‌.

6 ـ داستان‌، ابعاد استعداد طبايع‌ بشري‌ را در امر ايمان‌ و كفر و خير و شر روشن ‌مي‌سازد.

7 ـ با داستانهاي‌ قرآن‌، سلطه‌ مطلقه‌ و قدرت‌ بي‌انتهاي‌ الهي‌ با پيش‌ فرستادن ‌عذاب‌ دنيوي‌ كه‌ نمونه‌اي‌ از عذاب‌ اخروي‌ است‌، نمايان‌ مي‌گردد.

8 ـ داستان‌ قرآني‌ متضمن‌ تأييد الهي‌ از پيامبران‌ علیهم السلام و آشكارسازنده‌ معجزات‌ و حجتهاي‌ او براي‌ مردم‌ است‌.

9 ـ هر يك‌ از داستانهاي‌ قرآن‌ مشتمل‌ بر موعظه‌ها و عبرتهاي‌ خاصي‌ است‌ كه‌ با تنوع‌ و اختلاف‌ نقش‌ پردازان‌ آن‌، متنوع‌ و مختلف‌ مي‌باشد، به‌ طور مثال‌؛ داستان‌ نوح‌علیه السلام  تمثيل‌كننده‌ غرور، داستان‌ قوم‌ عاد تمثيل‌كننده‌ استبداد و بها دادن‌ به‌ قدرت‌، داستان‌ قوم‌ لوطعلیه السلام ، تمثيل‌كننده‌ انحطاط انساني‌ و انحراف‌ جنسي‌، داستان‌ قوم‌ شعيب‌علیه السلام ، مظهري‌ از مظاهر انحراف‌ يا ستم‌ اجتماعي‌ و داستان‌ قوم ‌فرعون‌، تمثيل‌ روشني‌ از تكيه‌ نافرجام‌ بر سلطه‌ و ثروت‌ و جاه‌ است‌ كه‌ يادآوري ‌عاقبت‌ ناميمون‌ اين‌ اعمال‌، كيان‌ و كرسي‌ هر ستمگر طغيان‌ پيشه‌ و فرعون‌ منش‌ را در هر زمان‌ و مكاني‌ مي‌لرزاند.

10 ـ داستان‌ در كل‌، ارائه‌ كننده‌ پند و اندرز و درمان‌گر نفسها و روانهاست‌.

11 ـ خبر دادن‌ يك‌ پيامبر امي‌ كه‌ به‌ نوشتن‌ و روايتگري‌ نا آشناست‌ ـ يعني‌ حضرت‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّمـ از اين‌ داستانها، خود دليل‌ قاطعي‌ بر نبوت‌ ايشان‌ است‌.

12 ـ داستان‌هاي‌ قرآني‌ تبيين‌ كننده‌ صلابت‌ و استواري‌ تمام‌ پيامبران‌ علیهم السلام در راه ‌دعوتشان‌ است‌.

13 ـ تكرار يك‌ داستان‌ در سوره‌هاي‌ مختلف‌ قرآن‌، براي‌ برآوردن‌ مقاصد و اهداف‌ و معاني‌ بسياري‌ است‌ كه‌ هر بار پيامي‌ نو، اجرايي‌ جديد و اهداف ‌مخصوص‌ به‌خود را به‌ همراه‌ دارد و گاهي‌ اين‌ اهداف‌ در جمع‌بندي‌ نهايي‌ حول ‌يك‌ محور واحد گرد مي‌آيند.

 

وَقُل لِّلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ اعْمَلُواْ عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنَّا عَامِلُونَ ‏(121)

«و» اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم «به‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ نمي‌آورند» به‌ حق‌ و نه‌ پند مي‌گيرند، نه ‌به‌هوش‌ مي‌آيند و نه‌ بيدار مي‌شوند «بگو: بر مكانت‌ خود عمل‌ كنيد» مكانتكم‌: يعني ‌بر حسب‌ امكانات‌ و بر حال‌ و شيوه‌ و برنامه‌ و جهت‌گيري‌ خود عمل‌ كنيد «كه‌ ماهم‌ عمل‌ خواهيم‌ كرد» بر راه‌ و روش‌ و برنامه‌ خويش‌.

 

وَانتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ ‏(122)

«و منتظر باشيد كه‌ ما نيز منتظريم‌» يعني‌: منتظر فرجام‌ كار ما باشيد زيرا ما نيز منتظر فرجام‌ كار شما ـ يعني‌ آنچه‌ كه‌ بر شما از عذاب‌ و عقوبت‌ خداوند جلّ جلاله  فرود مي‌آيد ـ هستيم‌. البته‌ اين‌ انتظار به‌ درازا نكشيد زيرا ديري‌ نگذشت‌ كه‌ رسول‌خدا صلی الله علیه و آله وسلم و مؤمنان‌، شامل‌ نصرت‌ پروردگار متعال‌ شدند و ستم‌ و سلطه ‌كافران‌ از صحنه‌ روزگار برافتاد.

 

وَلِلّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ‏(123)

«و علم‌ غيب‌ آسمانها و زمين‌ از آن‌ خداوند است‌» يعني‌: علم‌ تمام‌ آنچه‌ كه‌ در آسمانها و زمين‌ از بندگان‌ غايب‌ است‌، از آن‌ خداوند جلّ جلاله  است‌ و ديگران‌ در اين ‌علم‌ با وي‌ مشاركت‌ ندارند «و تمام‌ كارها به‌سوي‌ او بازگردانده‌ مي‌شود» در روز قيامت‌ پس‌ همگان‌ را در برابر اعمالشان‌ جزا مي‌دهد. لذا اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! اين‌ امرقطعي‌ است‌ كه‌ خداي‌ عزوجل‌ براي‌ تو از آنان‌ انتقام‌ مي‌گيرد «پس‌ او را عبادت‌ كن ‌و براو توكل‌ كن‌» زيرا او تو را بسنده‌ است‌ و او از هرآنچه‌ كه‌ ناخوش‌ مي‌داري‌، بازدارنده‌ توست‌ و هرآنچه‌ را كه‌ دوست‌ مي‌داري‌ به‌ تو مي‌دهد «و پروردگار تو ازآنچه‌ مي‌كنيد غافل‌ نيست‌» بلكه‌ به‌ تمام‌ اعمال‌ بندگانش‌ داناست‌. پس‌ در برابر اعمال‌ خير؛ به‌ شما پاداش‌ خير و در برابر اعمال‌ بد؛ به‌ شما سزاي‌ بد خواهد داد.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «هوشيار كسي‌ است‌ كه ‌نفس‌ خود را خوار كرده‌ و براي‌ بعد از مرگ‌ عمل‌ كند و ناتوان‌ كسي‌ است‌ كه ‌به‌ دنبال‌ هواهاي‌ نفس‌ خود رفته‌ و بر خداوند جلّ جلاله  آرزوها و تمناها ببندد».

بدين‌گونه‌ است‌ كه‌ سوره‌ مباركه‌ «هود» با همان‌ پيامي‌ به‌ پايان‌ مي‌رسد كه‌ با آن‌ آغاز شده‌ بود، يعني‌: پيام‌ توحيد در عبادت‌ و پيام‌ توبه‌ و انابت‌.


 

[1] نگاه كنيد به حاشيه تفسير «البحرالمحيط 227/5»

[2] تفصيل اين داستان در سوره «اعراف» گذشت.

[3] آراي فقها در باره لواط كار ، در سوره [اعراف/ 81 ] گذشت.

 

بازگشت به لیست سوره ها                وب سایت تفسیر انوار القرآن            تلاوت قرآن           قرآن فلش          جستجو                دانلود                نظرات شما                درباره