تفسیر انوار القرآن - نوشته: عبدالرؤوف مخلص

سوره‌ یونس

مکي‌ است‌ و داراي 109 آيه‌ است‌.

 

وجه‌ تسميه: اين‌ سوره‌ به‌سبب‌ ذكر داستان‌ يونس‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در آن‌؛ «يونس‌» ناميده‌ شد.

موضوع‌ آن‌ همانند موضوعات‌ سوره‌هاي‌ مكي‌ ديگر، بر محور اثبات‌ توحيد، ويران‌سازي‌ مباني‌ شرك‌، اثبات‌ نبوت‌ و معاد، دفع‌ شبهات‌ گمراهان‌ و پايدار ساختن‌ روح‌ تقوي‌ در ضمير مؤمنان‌ مي‌چرخد.

 

الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ ‏(1)

«الف‌، لام‌، راء» سخن‌ درباره‌ حروف‌ مقطعه‌ اوايل‌ سوره‌ها، در آغاز سوره‌ «بقره‌» گذشت‌ «اين‌» آياتي‌ كه‌ سوره‌ يونس‌ متضمن‌ آن‌ است‌ «آيات ‌كتاب‌» يعني‌ قرآن‌ «حكيم‌ است‌» يعني: كتابي‌ كه‌ با بيان‌ حلال‌ و حرام‌ و حدود و احكام‌؛ محكم‌ و استوار ساخته‌ شده‌. اما به‌ قولي: (حكيم‌) در اينجا به‌ معني‌ حكمت‌ آموز است‌ زيرا قرآن‌ كريم‌ مشتمل‌ بر حكمتهاست‌. به‌ قولي‌ ديگر: (حكيم‌) در اينجا به‌ معني‌ حاكم‌ است‌ چنان‌كه‌ اين‌ آيه‌ شاهد مدعا است:

(وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ) ‌:  (و با پيامبران‌، كتاب‌ را به‌راستي‌ فرود آورد تا آن‌ كتاب‌، ميان‌ مردم‌ در آنچه‌ پيرامون‌ آن‌ اختلاف‌ كرده‌اند، حكم‌ كند...) «بقره‌/ 213».

 

أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَى رَجُلٍ مِّنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُواْ أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبِّهِمْ قَالَ الْكَافِرُونَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ مُّبِينٌ ‏(2)

در اين‌ آيه‌، خداوند متعال‌ تعجب‌ و شگفتي‌ در امر رسالت‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را مورد انكار و معترضان‌ به‌ قرآن‌ را مورد محكوميت‌ و سرزنش‌ قرار مي‌دهد: «آيا براي ‌مردمان‌ شگفت‌آور است‌» يعني: چگونه‌ براي‌ آنان‌ مايه‌ شگفتي‌ است‌ «كه‌ به‌سوي ‌مردي‌ از خودشان‌ وحي‌ فرستاديم‌ كه‌ مردم‌ را بيم‌ ده‌؟» يعني: پيامهاي‌ حق‌ را كه‌ در قرآن‌ و در اين‌ سوره‌ مي‌آيد، به‌طور هشدار آميز به‌ آنان‌ برسان‌؟ در حالي‌كه‌ در وحي ‌فرستادن‌ به‌سوي‌ مردي‌ از اهل‌ جنس‌ خودشان‌، چيزي‌ كه‌ مايه‌ تعجب‌ باشد وجود ندارد زيرا با اهل‌ يك‌ جنس‌ و نژاد، فقط اهل‌ همان‌ جنس‌ مي‌تواند آميزش ‌و معاشرت‌ داشته‌ باشد و بنابراين‌، فقط چنين‌ كسي‌ مي‌تواند پيامها، اخبار و ارشادات‌ الهي‌ را به‌ آنان‌ منتقل‌ كند پس‌ اگر پيامبر از جنس‌ فرشتگان‌، يا از جنس‌ جنيان‌ مي‌بود، برآوردن‌ اين‌ هدف‌، متعذر و دشوار مي‌گرديد چرا كه‌ انسانها به‌ او انس‌ نمي‌گرفتند.

اين‌ در صورتي‌ است‌ كه‌ تعجب‌ و شگفتي‌شان‌ از اين‌ باشد كه‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  پيامبري‌ از جنس‌ و نژاد خودشان‌ است‌، اما اگر سبب‌ تعجب‌شان‌ يتيم‌ بودن‌، يا فقر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم باشد، بايد گفت‌؛ اين‌ امر كه‌ يك‌ يتيم‌ يا يك‌ فقير، جامع ‌خصلت‌هاي‌ خوب‌، برخوردار از كمال‌ و شرف‌ و ديگر اوصافي‌ باشد كه‌ او را شايسته‌ امانت‌داري‌ وحي‌ و رسالت‌ الهي‌ گرداند، نيز به‌ هيچ‌وجه‌ شگفت‌آور نيست‌.

واقعيتي‌ مسلم‌ است‌ كه‌ حضرت‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم قبل‌ از آن‌كه‌ از سوي‌ خداي‌ متعال‌ به‌رسالت‌ برگزيده‌ شوند، چنان‌ در نزد قريش‌ و در دل‌ و ديده‌ آن‌ به‌ اوصاف‌ وخصلتهاي‌ كمال‌ و برتري‌ شناخته‌ شده‌ بودند كه‌ اين‌ حقيقت‌ نزدشان‌ از انوار خورشيد نيز درخشان‌تر بود تا بدانجا كه‌ آنها حضرتش‌ را «امين‌» مي‌ناميدند. «و مؤمنان‌ را به‌ اين‌ كه‌ ايشان‌ را نزد پروردگارشان‌ قدم‌ صدقي ‌است‌ بشارت‌ ده‌» قدم‌صدق: يعني‌ مقام‌ و منزلت‌ راستين‌ و درجه‌ و مرتبه‌اي‌ عالي‌ و رفيع‌. به‌ قولي: «قدم‌» به‌ معني‌ «متقدم‌» است‌. يعني‌ برايشان‌ در صدق‌ و راستي‌ سابقه‌ شرف ‌است‌. به‌ قولي‌ ديگر: مراد از «قدم‌»، خير و نيكي‌اي‌ است‌ كه‌ پيش‌ گذشته‌ است‌. بنابراين‌، معني‌ چنين‌ مي‌شود: براي‌ آنان‌ اعمال‌ شايسته‌اي‌ است‌ كه‌ آن‌ را پيشاپيش ‌خويش‌ براي‌ روز معاد فرستاده‌اند «كافران‌ گفتند: همانا اين‌ مرد» يعني‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم «جادوگري‌ آشكار است‌» پس‌ اي‌ پيامبر! بر اين‌ سخنانشان‌ شكيبا باش‌ و به‌ راه‌ دعوتت‌ پايدارانه‌ ادامه‌ بده‌.

 

إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ ‏(3)

«همانا پروردگار شما آن‌ خدايي‌ است‌ كه‌ آسمانها و زمين‌ را در شش‌ روز آفريد» يعني: از روزهاي‌ دنيا. كه‌ قول‌ صواب‌ در نزد جمهور همين‌ است‌. اما به‌ قولي‌ ديگر: مراد از اين‌ شش‌ روز، روزهايي‌ است‌ كه‌ هر روز آن‌، برابر با هزار سال‌ در مقياس‌ دنياست‌ چنان‌كه‌ در آيه‌كريمه‌ (47) از سوره‌ «حج‌» آمده‌ است: (و بي‌گمان‌ يك‌ روز نزد پروردگارت‌، مانند هزار سال‌ است‌ از آنچه‌ كه ‌مي‌شمريد). «سپس‌ بر عرش‌ مستقر شد» واين‌ ترجمه‌ شاه‌ ولي‌الله دهلوي‌ است‌. در برخي‌ از ترجمه‌هاي‌ ديگر آمده‌ است: (سپس‌ بر عرش‌ استيلا يافت‌). عرش: بزرگترين‌ مخلوقات‌ خداي‌ متعال‌ و سقف‌ همه‌ آنهاست‌ و چنان‌كه‌ در تفسير ابن‌كثير آمده‌، عرش‌ ياقوتي‌ است‌ سرخ‌فام‌[1] «امر را تدبير مي‌كند» يعني: حق‌ تعالي‌، كار فرمانروايي‌ آسمانها و زمين‌ و عرش‌ و ساير مخلوقات‌ را به‌ مقتضاي‌ حكمت‌ خويش‌، به‌ يگانگي‌ سامان‌ مي‌دهد «هيچ‌ شفاعتگري‌ مگر بعد از اذن‌ او نيست‌» يعني: به‌ كسي‌ اين‌ امكان‌ داده‌ نمي‌شود كه‌ نزد خداوند متعال‌ در امري‌ از امور ـ جز بعد از اذن‌ و دستور خود وي‌ ـ شفاعت‌ كند زيرا حق‌ تعالي‌ به‌ جايگاه‌ حكمت‌ و صواب‌ داناتر است‌. البته‌ اين‌ معني‌، بيانگر انفراد و انحصار پروردگار متعال‌ در تدبير همه‌ امور در همه‌ چيزهاست‌ «اين‌ است‌ خدا پروردگار شما» با اين‌صنع‌ بديع‌ و اقتدار عظيمش‌ «پس‌ او را بپرستيد» به‌ يگانگي‌؛ زيرا فقط او سزاوار پرستش‌ است‌ نه‌ غير او «آيا پند نمي‌گيريد؟» زيرا كسي‌كه‌ كمترين‌ استعدادي‌ براي ‌پندآموزي‌ و پايين‌ترين‌ تواني‌ براي‌ عبرت‌گيري‌ داشته‌ باشد، اين‌ حقيقت‌ بر وي ‌مخفي‌ نمي‌ماند كه‌ كسي‌ جز حق‌ تعالي‌ سزاوار پرستش‌ نيست‌ و مگر براي‌ شناخت ‌اين‌ حقيقت‌، جز وحي‌ و رسالت‌ راه‌ ديگري‌ وجود دارد؟.

حاصل‌ سخن‌ اين‌ است: چگونه‌ فرستادن‌ رسولي‌ به‌سوي‌ مردم‌ از جنس‌ خودشان‌ بر خداوندي‌ كه‌ همچو اقتدار عظيمي‌ دارد، محل‌ تعجب‌ خواهد بود؟!

 

إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ لَهُمْ شَرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُواْ يَكْفُرُونَ ‏(4)

«بازگشت‌ همه‌ شما يكجا به‌سوي‌ اوست‌» پس‌ با ره‌توشه‌اي‌ از پيروي‌ وحي‌ حق‌ تعالي‌ براي‌ ملاقات‌ وي‌ آماده‌ شويد. اين‌ از جنس‌ همان‌ هشداري‌ است‌ كه‌ درآغاز سوره‌ به‌ اجمال‌ مطرح‌ گرديد و بعد از آن‌ به‌ مؤمنان‌ بشارت‌ داده‌ شد.[2] «وعده‌ خدا حق‌ است‌» يعني: بازگرداندن‌ همگي‌تان‌ به‌سوي‌ او، وعده‌اي‌ حق‌ و راستين‌ از سوي‌ وي‌ است‌ كه‌ آن‌ را هرگز خلاف‌ نمي‌كند «بي‌گمان‌ هموست‌ كه ‌آفرينش‌ را آغاز مي‌كند» از خاك‌ پس‌ همو كه‌ آغازگر و ايجادگر است‌، به‌ طريق‌ اولي‌ امكان‌ بازآفريني‌ نيز در حوزه‌ قدرت‌ مطلقه‌ وي‌ مي‌باشد «سپس‌ آن‌ را بازمي‌گرداند» به‌سوي‌ حيات‌ اخروي‌ بعد از مرگ‌ آن‌ «تا كساني‌ را كه‌ ايمان‌ آورده‌اند و كارهاي‌ شايسته‌ كرده‌اند، به‌ قسط» يعني: به‌ عدالتي‌ كه‌ در آن‌ هيچ‌ ستمي‌ نيست ‌«پاداش‌ دهد و كساني‌ كه‌ كافر شدند، براي‌ آنها آشاميدني‌اي‌ از حميم‌ است‌» حميم: آب‌ نهايت‌ داغ‌ و جوشان‌ است‌ «و» آن‌ كافران‌ «به‌ سزاي‌ كفرشان‌ عذابي‌ دردناك‌در پيش‌ دارند».

 

هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاء وَالْقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُواْ عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللّهُ ذَلِكَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ‏(5)

«او كسي‌ است‌ كه‌ آفتاب‌ را ضياء و ماه‌ را نور ساخت‌» ضياء: روشني‌ و درخششي ‌است‌ كه‌ از ذات‌ يك‌ چيز پديد آمده‌ باشد، مانند روشني‌ آتش‌ و چراغ‌، اما نور: روشني‌اي‌ است‌ كه‌ از چيز ديگري‌ كه‌ خارج‌ از ذات‌ يك‌ چيز است‌ به‌وسيله ‌پرتوافگني‌ و انعكاس‌ نور به‌ وجود مي‌آيد، مانند انعكاس‌ نور از آيينه‌. و از آنجاكه‌ نور ماه‌ از نور خورشيد پديد مي‌آيد پس‌ آيه‌ كريمه‌، با دقتي‌ معجزانه‌ اين‌ معني‌ را به‌دست‌ داده‌ و يكي‌ از معجزات‌ علمي‌ قرآن‌ كريم‌ را به‌ تجلي‌ گذاشته‌ است‌. «و» هموست‌ كه‌ «براي‌ ماه‌ منزلهايي‌ معين‌ كرد» يعني: مسير ماه‌ را در منزلهايي‌، مقدر و معين‌ كرد. منزل‌ ماه: مسافتي‌ است‌ كه‌ ماه‌ آن‌ را با حركت‌ مخصوص‌ به‌خود در يك‌ شبانه‌روز طي‌ مي‌كند و منازل‌ آن‌ جمعا بيست‌ و هشت‌ منزل‌ است‌ كه‌ ماه‌ هر شب‌ در يكي‌ از آنها فرود آمده‌ و از آن‌ تجاوز نمي‌كند به‌طوري‌ كه‌ در اولين‌ منزل‌ خود بسيار كوچك‌ نمايان‌ گشته‌ و سپس‌ كم‌كم‌ بزرگ‌ و بزرگتر پديدار مي‌شود تا كه‌ به‌ كمال‌ خود رسيده‌ و به‌ شكل‌ ماهي‌ تمام‌ مي‌درخشد و چون‌ به‌سوي ‌آخرين‌ منازل‌ خود حركت‌ كند، باز در يك‌ سير نزولي‌، باريك‌ و مقوس‌ وضعيف‌ و ضعيف‌تر نمايان‌ مي‌شود تا بدانجا كه‌ در آخر ماه‌، دو يا يك‌ شب‌ از انظار پنهان‌ مي‌گردد. آري‌! حق‌ تعالي‌ براي‌ ماه‌ منزلهايي‌ معين‌ كرد «تا شمار سالها و حساب‌ را بدانيد» و اگر اين‌ برنامه‌ معين‌ و مقدر الهي‌ براي‌ سير ماه‌ و خورشيد نبود، مردم‌ شمار سالها و حساب‌ امور خويش‌ را نمي‌شناختند و باالطبع‌، بسياري‌ از مصالح‌ و منافعشان‌ را كه‌ به‌ شمار حساب‌ سال‌ و ماه‌ مربوط است‌، نمي‌دانستند. اين‌ آيه‌ به‌ آموختن‌ علم‌ نجوم‌ و حساب‌ تقويم‌ و شناسه‌هاي‌ زماني‌ دعوت‌ مي‌كند «خداوند اينها را جز به‌ حق‌ نيافريده‌ است‌» يعني: خداوند متعال‌ آسمانها و زمين‌ را نيافريده‌ و در آنها نيكوترين‌ برنامه‌ها و نظامها را برنامه‌ريزي‌ نكرده‌، مگر براي‌ آن‌كه‌ عظمت‌ و قدرت‌ و حكمت‌ و حقانيت‌ او دانسته‌ شود و لذا مورد پرستش‌ قراربگيرد. «نشانه‌هاي‌ خود را» يعني: دقايق‌ و باريكي‌هاي‌ نظام‌ هستي‌ را «براي‌گروهي‌ كه‌ مي‌دانند، به‌ روشني‌ بيان‌ مي‌كند» پس‌ هرگاه‌ خداي‌ عزوجل‌ از بيان‌ چنين ‌اموري‌ غفلت‌ نمي‌كند، ديگر چگونه‌ امري‌ به‌ عظمت‌ وحي‌ و رسالت‌ را فرومي‌گذارد؟ لذا شگفتي‌ شكاكان‌ از فرود آوردن‌ وحي‌، كاملا بي‌مورد است‌.

 

إِنَّ فِي اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَّقُونَ ‏(6)

«به‌ راستي‌ در آمدورفت‌ شب‌ و روز و آنچه‌ خدا در آسمانها و زمين‌ آفريده‌، براي ‌گروهي‌ كه‌ پرهيزگاري‌ مي‌كنند» از حق‌ تعالي‌ با اجتناب‌ از عذاب‌ و خشم‌ وي‌ «نشانه‌هاست‌» بنابراين‌، تقواپيشه‌گان‌ از ترس‌ اين‌كه‌ مبادا در ورطه‌اي‌ درافتند كه ‌با رضاي‌ خداوند جلّ جلاله  مخالف‌ باشد، در مخلوقات‌ وي‌ به‌ امعان‌ و دقت‌ نظر مي‌انديشند. البته‌ اين‌ تفكر و انديشه‌ ايشان‌ بدان‌ جهت‌ نيز هست‌ كه‌ ايشان‌، فرجام‌ و عاقبت‌ كار و آنچه‌ را كه‌ در معاد به‌ صلاح‌شان‌ است‌، مورد توجه‌ قرار مي‌دهند.تفسير در پي‌ يك‌ديگر آمدن‌ و آمدورفت‌ شب‌ و روز، در سوره‌«بقره/‌164» گذشت‌.

 

إَنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا وَرَضُواْ بِالْحَياةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّواْ بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ ‏(7) أُوْلَئِكَ مَأْوَاهُمُ النُّارُ بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ ‏(8)

«همانا كساني‌كه‌ به‌ لقاي‌ ما اميد ندارند» نه‌ از آن‌ ترس‌ و بيمي‌ دارند و نه‌ طمع‌ واميدي‌ به‌ آن‌ بسته‌اند «و به‌ زندگي‌ دنيا خشنود شده‌اند» به‌جاي‌ آخرت‌، با برگزيدن ‌اندك‌ فاني‌ بر بسيار باقي‌ «و بدان‌ اطمينان‌ يافته‌اند» يعني: به‌ زندگاني‌ دنيا دل‌سپرده‌اند و نفسهايشان‌ بدان‌ آرام‌ گرفته‌ و خوش‌ و خرم‌ شده‌ است‌ به‌طوري‌ كه ‌اندك‌ اضطراب‌ و پريشاني‌اي‌ از انديشه‌ آخرت‌ در نهادشان‌ باقي‌ نمانده‌ است‌ «وهم‌ كساني‌كه‌ از آيات‌ ما» يعني: از دلايل‌ و نشانه‌هاي‌ وحدانيت‌ ما «غافل‌اند» و درآنها تفكر و تأمل‌ نمي‌كنند؛ «اينان‌ جايگاهشان‌» محل‌ اقامتشان‌ «آتش‌ است‌، به‌سبب‌ آنچه‌ مي‌كردند» از كفر به‌ كتاب‌ و رسالت‌ و تكذيب‌ معاد.

 

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمَانِهِمْ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الأَنْهَارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ‏(9)

«كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ و كارهاي‌ شايسته‌ كرده‌اند» يعني: ميان‌ ايمان‌ و عمل‌ صالح‌ جمع‌ كرده‌اند «پروردگارشان‌ به‌ ايمانشان‌ آنان‌ را هدايت‌ مي‌كند» يعني: آنان‌را به‌ سبب‌ ايمانشان‌ به‌سوي‌ عمل‌ صالح‌ و شاهراه‌ هدايت‌ رهنمون‌ مي‌شود پس ‌بدين‌وسيله‌ «به‌ باغهاي‌ پر ناز و نعمت‌» واصل‌ مي‌شوند در بهشت‌ برين‌ «كه‌ جويباران‌ از فرودست‌ آنان‌ جاري‌ است‌» يعني: از فرودست‌ باغهاي‌ بهشتيان‌، يا از پيش‌روي‌ آنان‌ جويباران‌ جاري‌ است‌ زيرا ايشان‌ بر تختهاي‌ برافراشته‌اي‌ قراردارند.

 

دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ‏(10)

«دعوايشان‌ در آنجا» يعني: دعا و ندا و نيايش‌ بهشتيان‌ در بهشت‌ اين‌ سخن ‌است: «سبحانك‌ اللهم‌: خداوندا! پاكي‌ تو راست‌» پس‌ دعايي‌ كه‌ بهشتيان‌ آن‌ را زمزمه‌ مي‌كنند، تسبيح‌ و تقديس‌ خداي‌ سبحان‌ است‌ «و تحيتشان‌ در آنجا سلام ‌است‌» يعني: درود و دعايشان‌ در ميانشان‌، يا تحيت‌ و درود خداوند جلّ جلاله  يا فرشتگان‌ برايشان‌، سلام‌ گفتن‌ است‌ «و پايان‌ دعايشان‌ اين‌ است‌ كه: الحمد رب‌العالمين‌» يعني: پايان‌بخش‌ دعايشان‌ كه‌ تسبيح‌ الهي‌ است‌، اين‌ است‌ كه‌ مي‌گويند: همه‌ ستايشها از آن‌ خداوند، پروردگار عالميان‌ است‌.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «براهل‌ بهشت‌ تسبيح‌ و تحميد همان‌گونه‌ الهام‌ مي‌شود كه‌ نفس‌كشيدن‌ به‌ آنان‌ الهام‌ مي‌شود». يعني‌ بهشتيان‌ از گفتن‌ حمد و تسبيح‌ خداي‌ عزوجل‌، هيچ‌ نوع‌ دشواري‌اي‌ احساس‌ نمي‌كنند بلكه‌ ياد خدا جلّ جلاله  آرام‌بخش‌ جانها و روانهايشان‌ است‌.

 

وَلَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ ‏(11)

«و اگر خداوند به‌ همان‌ شتابي‌ كه‌ مردم‌ خير را مي‌طلبند، شر را به‌ آنها به‌ شتاب‌ مي‌رسانيد» يعني: اگر خداوند جلّ جلاله  عذاب‌ را براي‌ مردم‌ به‌ شتاب‌ مي‌رسانيد، همان‌گونه‌ كه‌ آنها به‌سوي‌ خير و پاداش‌ شتاب‌ مي‌ورزند؛ «قطعا اجلشان‌ فرامي‌رسيد» يعني: قطعا نابود ساخته‌ مي‌شدند ولي‌ حق‌ تعالي‌ به‌ آنان‌ مهلت‌ مي‌دهد. به‌ قولي‌ معني‌ اين‌ است: اگر خداوند جلّ جلاله  دعاي‌ بد مردم‌ را در حق‌ جانها و مالها و نزديكانشان‌، همانند دعاهاي‌ خيرشان‌ زود اجابت‌ مي‌كرد، قطعا هلاكشان‌ مي‌ساخت‌ زيرا بسياري‌ از مردم‌ در حق‌ خود يا ديگران‌ به‌ مرگ‌ و هلاكت‌ نفرين ‌مي‌كنند و برآورده‌ شدن‌ اين‌ نفرين‌ها را به‌ شتاب‌ مي‌طلبند، اما حق‌ تعالي‌ شر و بدي ‌را شتابان‌ به‌ آنان‌ نمي‌رساند بلكه‌ مهلتشان‌ مي‌دهد و اجابت‌ دعاهاي‌ بدشان‌ را به ‌تأخير مي‌اندازد و اين‌ به‌ خاطر حلم‌ و رحمت‌ بالغه‌ او به‌ بندگان‌ است‌. از همين‌رو در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «لا تدعوا على‌ أنفسكم‌، لا تدعوا على‌ أولادكم‌، لاتدعوا على‌ أموالكم‌، لا توافقوا من ‌الله‌ ساعة فيها إجابة‌ فيستجيب‌ لكم‌: در حق‌ جانهايتان ‌دعاي‌ بد نكنيد، در حق‌ فرزندانتان‌ دعاي‌ بد نكنيد، در حق‌ اموالتان‌ دعاي‌ بد نكنيد، با (قضاي‌) خدا جلّ جلاله  در ساعتي‌ كه‌ ساعت‌ اجابت‌ است‌ و دعاي‌ بدتان‌ هم‌ در آن‌ مستجاب‌ مي‌شود، موافق‌ نيفتيد». چنان‌كه‌ مشركان‌ مكه‌ دعا مي‌كردند: «خدايا! اگر اين‌ دين‌، دين‌ حقي‌ است‌ كه‌ از نزد تو آمده‌ است‌ پس‌ بر ما از آسمان‌ سنگ‌ بباران‌، يا بر ما عذابي‌ دردناك‌ بفرست‌» «انفال/‌32». ولي‌ خداي‌ متعال ‌دعايشان‌ را اجابت‌ نكرد، به‌خاطر اين‌ حكم‌ حكيمانه‌ خويش‌ كه‌ براي‌ بسياري‌ از آنان‌، ايمان‌ را مقدر كرده‌ بود.

«پس‌ كساني‌ را كه‌ به‌ ديدار ما اميدي‌ ندارند، در بيراهي‌شان‌ سرگردان‌ وامي‌گذاريم‌» يعني: نامؤمنان‌ را در گردن‌كشي‌ و تكبر و حق‌ ناباوري‌ و حق‌ستيزيشان‌، متحير و سردرگم‌ فرو مي‌گذاريم‌؛ زيرا آنان‌ خواهند گفت‌ كه‌ ما از خداوند جلّ جلاله  خواستيم‌ تا بر ما سنگ‌ بباراند پس‌ اگر قرآن‌ حق‌ مي‌بود، او اين‌ كار را مي‌كرد و چون‌ اين‌ كار را نكرد، ديگر مسلم‌ شد كه‌ قرآن‌ بر حق‌ نيست‌! بگذار كه ‌در اين‌ خيال‌ سرگردان‌ باشند.

 

وَإِذَا مَسَّ الإِنسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَآئِماً فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَّمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَّسَّهُ كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ ‏(12)

«و چون‌ به‌ انسان‌» كافر «رنجي‌ برسد، ما را» براي‌ دورساختن‌ آن‌ رنج‌ «به‌ پهلو يا نشسته‌ يا ايستاده‌ مي‌خواند» گويي‌ فرمود: به‌ بارگاه‌ ما در تمام‌ حالات‌ ياد شده‌ و غير آن‌ از حالات‌ دعا مي‌كند و به‌ هيچ‌ حال‌ از دعا دست‌ بر نمي‌دارد «وچون‌ گرفتاريش‌ را برطرف‌ كنيم‌، به‌ راه‌ خود مي‌رود، گويي‌ ما را براي‌ دفع‌ كردن‌ رنجي‌ كه ‌به‌ او رسيده‌، نخوانده‌ بود» يعني: چون‌ گرفتاريش‌ را برطرف‌ كنيم‌، همان‌ راه‌ وروش‌ كفرآلود و ناسپاسانه‌اي‌ را در پيش‌ مي‌گيرد كه‌ قبل‌ از رسيدن‌ رنج‌ و آسيب‌ بر آن‌ روان‌ بود و حالت‌ سختي‌ و بلا و محل‌ دعا و تضرع‌ را فراموش‌ مي‌كند و به‌ آن‌ باز نمي‌گردد، گويي‌ اصلا با آن‌ حال‌، هيچ‌ سابقه‌ و آشنايي‌اي‌ نداشته‌ است‌.

اين‌ حالت‌ براي‌ بسياري‌ از مسلمانان‌ نيز اتفاق‌ مي‌افتد زيرا زبانهايشان‌ در هنگام ‌نزول‌ مصايب‌ و رنجها و آفتها، به‌ دعا و نيايش‌ و زاري‌ نرم‌ مي‌شود، اما چون‌ خداي‌ متعال‌ آن‌ رنج‌ و آفت‌ را از ايشان‌ برطرف‌ كرد، ديگر غافل‌ مي‌شوند و واجب‌ شكر نعمت‌ در برابر اجابت‌ دعا و برطرف ‌ساختن‌ رنج‌ و آسيب‌ و بدي‌ از خود را از ياد مي‌برند در حالي‌كه‌ اين‌كار لايق‌ شأن‌ مؤمنان‌ نيست‌. در حديث‌ شريف‌آمده‌ است: «تعرف‌ إلي‌ الله في ‌الرخاء، يعرفك‌ في‌ الشده‌: خداوند جلّ جلاله  را در راحتي ‌بشناس‌؛ تو را در سختي‌ مي‌شناسد». پس‌ بار خدايا! ما را بر شكر نعمتهايت‌ برانگيز و آن‌ حالاتي‌ را كه‌ با اجابت‌ دعاهايمان‌ در آنها، بر ما منت‌ گذاشتي‌، هميشه‌ درخاطرهايمان‌ حاضر و زنده‌ نگه‌ بدار تا شكرت‌ را بسيار بجا آوريم‌ زيرا هرچند تو از شكر و سپاس‌ ما بي‌نيازي‌، اما ما سخت‌ به‌ آن‌ نيازمنديم‌. «اين‌گونه‌ براي ‌اسرافكاران‌ آنچه‌ انجام‌ مي‌دادند زينت‌ داده‌ شده‌ است‌» يعني: اعراض‌ و رويگرداني ‌از دعا، غفلت‌ از شكر و سرگرمي‌ و اشتغال‌ به‌ شهوات‌، در نظر اسرافكاران‌ آراسته ‌ساخته‌ شده‌ است‌.

 

وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُواْ وَجَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ وَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ كَذَلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ ‏(13)

«و هرآينه‌ قرن‌هاي‌ پيش‌ از شما را» يعني: امتهاي‌ پيشين‌ را «هلاك‌ كرديم‌، آن‌گاه ‌كه‌ ستم‌ كردند» با تكذيب‌ و جرأت‌ و جسارت‌ عليه‌ پيامبران‌ ما و تطاول‌ و درازدستي‌شان‌ در گناهان‌ و نافرماني‌ها «و پيامبرانشان‌» كه‌ ما به‌ سويشان ‌برانگيخته‌ بوديم‌ «با نشانه‌هاي‌ روشن‌» و معجزاتي‌ كه‌ بر صدق‌ و راستگويي‌ آن ‌پيامبران‌ دلالتي‌ آشكار و روشن‌ داشت‌ «به‌سوي‌ آنان‌ آمدند ولي‌ هرگز مستعد آن ‌نبودند كه‌ ايمان‌ بياورند» راه‌ ايمان‌ به‌روي‌ آنان‌ بدان‌ جهت‌ هموار نشد كه‌ براي‌ آن‌ آمادگي‌ نداشتند و نيز الطاف‌ الهي‌ از آنان‌ سلب‌ شده‌ بود «اين‌گونه‌ مردم ‌مجرم‌» يعني‌ كافر «را جزا مي‌دهيم‌» و اين‌ هشداري‌ است‌ سخت‌ براي‌ كفار مكه‌ و ديگر تكذيب‌كنندگان‌ رسالت‌ پيامبر خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم.

 

ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِي الأَرْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ ‏(14)

«آن‌گاه‌ شمارا» اي‌ كساني‌ كه‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌سويتان‌ به‌ رسالت‌ مبعوث‌ شده‌ است ‌«بعد از آنان‌ در زمين‌ خليفه‌ ساختيم‌» يعني: بعد از آن‌ امتهايي‌ كه‌ اخبارشان‌ را مي‌شنويد و آثارشان‌ را مي‌نگريد، شما را در زمين‌ جانشين‌ ساختيم‌ «تا بنگريم ‌چگونه‌ رفتار مي‌كنيد» آيا اعمال‌ خير انجام‌ مي‌دهيد، يا اعمال‌ شر؟ و بدانيد كه‌ با شما بر حسب‌ عملتان‌ رفتار مي‌كنيم‌ و بدانيد كه‌ شما زير نظر ما قرار داريد پس ‌مي‌نگريم‌ كه‌ آيا عمل‌ شما به‌گونه‌اي‌ است‌ كه‌ از پيشينيانتان‌ عبرت ‌گرفته‌ايد، يا اين‌كه‌ به ‌ناز و نعمت‌ و آسايشي‌ كه‌ در آن‌ قرار داريد، فريفته‌ مي‌باشيد؟ درحديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «بي‌گمان‌ دنيا شيرين‌ و سبز است‌ و همانا خداوند جلّ جلاله  جانشين‌ كننده‌ شما در آن‌ مي‌باشد پس‌ مي‌نگرد كه‌ چگونه‌ عمل‌ مي‌كنيد لذا از دنيا بپرهيزيد و از زنان‌ بپرهيزيد زيرا اولين‌ فتنه‌ بني‌اسرائيل‌ از زنان ‌بود».

 

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاء نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ ‏(15)

«و چون‌ آيات‌ بينات‌ ما بر آنان‌ خوانده‌ شود» مراد آياتي‌ در كتاب‌ مجيد الهي ‌است‌ كه‌ بر اثبات‌ توحيد و ابطال‌ شرك‌ دلالت‌ مي‌كند «كساني‌كه‌ به‌ ديدار ما اميد ندارند» يعني‌ منكران‌ معاد «مي‌گويند: قرآن‌ ديگري‌ جز اين‌ بياور» كه‌ در آن‌پرستش‌ بتان‌ مورد نكوهش‌ قرار نگرفته‌ باشد «يا آن‌ را عوض‌ كن‌» با منسوخ ‌ساختن‌ و از ميان‌ برداشتن‌ بخشي‌ از آيات‌ يا كل‌ آيات‌ آن‌ و نهادن‌ آياتي‌ ديگر به‌جاي ‌آن ‌كه‌ با اهداف‌ ما سازگار باشد «بگو: مرا نرسد كه‌ آن‌ را از پيش‌ خود تغيير دهم‌» بلكه‌ اين‌ در حوزه‌ فرمان‌ خداي‌ متعال‌ است‌ كه‌ اگر بخواهد، به‌ تغيير قرآن ‌فرمان‌ مي‌دهد پس‌ اين‌ كار هرگز در توان‌ و امكان‌ من‌ نيست‌ «جز آنچه‌ را كه‌ به‌ من‌ وحي‌ مي‌شود» از نزد خداي‌ سبحان‌ «پيروي‌ نمي‌كنم‌» بي‌ هيچ‌گونه‌ تغيير و تبديل‌ وتحريفي‌ «در حقيقت‌ اگر من‌ پروردگارم را نافرماني‌ كنم‌» بر فرض‌ و تقدير ـ با انجام‌ دادن‌ آنچه‌ كه‌ شما از من‌ مي‌طلبيد «از عذاب‌ روزي‌ بزرگ‌ مي‌ترسم‌» كه‌ همانا روز قيامت‌ است‌.

 

قُل لَّوْ شَاء اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِّن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ‏(16)

«بگو: اگر خدا مي‌خواست‌، آن‌ را بر شما نمي‌خواندم‌» يعني: اگرخدا جلّ جلاله  مي‌خواست‌ كه‌ قرآن‌ را بر شما نخوانم‌ و آن‌ را به‌ شما ابلاغ‌ نكنم‌، قطعا آن‌را بر شما نمي‌خواندم‌ زيرا خواندن‌ كتابي‌ اعجازگر از سوي‌ شخص‌ امي‌اي‌ چون‌ من‌، كاري‌ فراتر از مرز عادت‌ است‌ «و» اگر خدا جلّ جلاله  مي‌خواست‌ «خود او هم‌ شما را بدان‌ آگاه‌ نمي‌گردانيد» يعني: شما را از قرآن‌ به‌ زبان‌ من‌ آگاه‌ نمي‌گردانيد «قطعا پيش‌ از آن‌» يعني‌ پيش‌ از نزول‌ قرآن‌ «عمري‌ در ميان‌ شما به‌سر برده‌ام‌» يعني:زمان‌ درازي‌ به‌ مدت‌ چهل‌ سال‌ را، كه‌ در همه‌ آن‌ مدت‌ مرا به‌ راستگويي‌ وامانتداري‌ مي‌شناختيد و مي‌دانستيد كه‌ از كساني‌ نبودم‌ كه‌ خواندن‌ و نوشتن ‌مي‌دانند بنابراين‌، كتابهاي‌ نازل‌شده‌ بر پيامبران علیهم السلام را نخوانده‌ام‌ و علومي‌ را كه ‌نزد دانشمندان‌ است‌، نياموخته‌ام‌ و دنبال‌ چيزي‌ از اين‌ باب‌ نرفته‌ام‌ و نه‌ مشتاق‌ آن ‌بوده‌ام‌، آن‌گاه‌ در چنين‌ اوضاع‌ و احوالي‌، به‌ رسالت‌ مبعوث‌ شدم‌ و كتابي‌ را به‌شما آوردم‌ كه‌ از آوردن‌ سوره‌اي‌ همانند آن‌ عاجز و از معارضه‌ با آن‌ درمانده‌ايد در حالي‌كه‌ شما قوم‌ عرب‌، در فصاحت‌ و بلاغت‌ شهرتي‌ عالمگير داريد «آيا تعقل ‌نمي‌كنيد؟» تا اين‌ حقيقت‌ را بدانيد كه‌ صدور همچو قرآني‌ از شخصي‌ مانند من‌ با آن‌ پيشينه‌، ممتنع‌ است‌؟

 

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ ‏(17)

«پس‌ كيست‌ ستمكارتر از آن‌ كس‌ كه‌ دروغي‌ بر خدا بربندد، يا آيات‌ او را تكذيب ‌كند؟» چون‌ مشركان‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم خواستند تا قرآني‌ غير از اين‌ قرآن‌ را به‌ آنها بياورد، يا آن‌ را تبديل‌ كند، آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  برايشان‌ روشن‌ ساخت‌ كه‌ اگر چنين‌ كند، بر خداي‌ عزوجل‌ دروغ‌ بسته ‌است‌ و ستمي‌ بزرگتر از اين‌ وجود ندارد «به‌راستي‌ مجرمان‌ رستگار نمي‌شوند» يعني: به‌ مطلوبي‌ دست‌ نيافته‌ و به‌ مرادي‌ نمي‌رسند.

خداي‌ عزوجل‌ با اين‌ سه‌ آيه‌، بر اين‌ حقيقت‌ كه‌ قرآن‌ از سوي‌ وي‌ است‌، حجت‌ اقامه‌ كرد.

عبدالله بن ‌سلام‌ رضی الله عنه مي‌گويد: چون‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم به‌ مدينه‌ تشريف‌ آوردند، يهوديان‌ از آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  رميده‌ و از پذيرش‌ دين‌ حق‌ گريزان‌ شدند و من‌ هم‌ از كساني‌ بودم‌ كه‌ از ايشان‌ رميده‌ بودند ولي‌ چون‌ ايشان‌ را ديدم‌، دانستم‌ كه‌ چهره ‌ايشان‌، چهره‌ مردي‌ كذاب‌ نيست‌... و اولين‌ سخني‌ كه‌ از ايشان‌ شنيدم‌ اين‌حديث‌ شريف‌ بود: «اي‌ مردم‌! سلام‌ گفتن‌ را در ميان‌ خود انتشار دهيد، محتاجان‌ را اطعام‌ كنيد، صله‌ ارحام‌ را برقرار كنيد و در شب‌ ـ هنگامي‌ كه‌ مردم‌ در خوابند ـ نماز بگزاريد، در اين‌ صورت‌، به‌ سلامتي‌ به‌ بهشت‌ وارد مي‌شويد».

 

وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللّهَ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي السَّمَاوَاتِ وَلاَ فِي الأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ ‏(18)

«و» در حالي‌ كه‌ مشركان‌ پرستش‌ خداوند جلّ جلاله  را به‌طور كلي‌ ترك‌ هم ‌نمي‌كنند، اما «به‌جاي‌ خدا چيزهايي‌ را مي‌پرستند كه‌ نه‌ به‌ آنان‌ زيان‌ مي‌رساند» اگر آنها را نپرستند «و نه‌ به‌ آنان‌ سود مي‌رساند» درصورتي‌كه‌ آنها را بپرستند. درحالي‌كه‌ معبود راستين‌ كسي‌ است‌ كه‌ هرگاه‌ بخواهد، سود و زيان‌ برساند و اگر چنين‌ نباشد پس‌ فايده‌ پرستش‌ وي‌ چيست‌؟ «و مي‌گويند: اينها نزد خدا شفاعتگران‌ ما هستند» مشركان‌ مي‌پندارند كه‌ بتان‌ براي‌ آنها نزد خداوند جلّ جلاله  شفاعت‌ مي‌كنند و او بر اثر اين‌ شفاعت‌، آنان‌ را در برابر گناهانشان‌ عذاب‌ نمي‌كند، همچنان ‌مي‌پندارند كه‌ خدايانشان‌ نزد الله جلّ جلاله  در اصلاح‌ احوال‌ دنيايشان‌ نيز برايشان‌ واسطه ‌مي‌شوند! اين‌ است‌ منطق‌ سخيف‌ و ابلهانه‌ شرك‌ «بگو: آيا خداوند را از چيزي‌ كه‌ در آسمانها و زمين‌ نمي‌داند، آگاه‌ مي‌كنيد؟» يعني: خداي‌ سبحان‌ براي‌ خود از تمام ‌مخلوقاتش‌ كه‌ در آسمانها و زمين‌ وي‌ به‌سر مي‌برند، هيچ‌ شريك‌ و شفيعي‌ را سراغ‌ ندارد پس‌ شما اين‌ شريكان‌ را از كجا براي‌ وي‌ يافته‌ايد؟! «پاك‌ و برتر است ‌از آنچه‌ شريك‌ وي‌ قرار مي‌دهند».

 

وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُواْ وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيمَا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ‏(19)

آن‌گاه‌ حق‌ تعالي‌ از اين‌ واقعيت‌ خبر مي‌دهد كه‌ پديده‌ شرك‌ در ميان‌ مردم ‌امري‌ نوپيداست‌ و بشريت‌ در اصل‌ همگي‌ بر يك‌ دين‌ بوده‌اند: «و مردم‌، جز امتي‌ واحد نبودند» امتي‌ موحد و يكتاپرست‌ براي‌ خداي‌ سبحان‌ و مؤمن‌ به‌ وي‌. اين ‌يگانگي‌ ديني‌، يا در عهد آدم‌علیه السلام  و قرنهاي‌ ده‌گانه‌ بعد از وي‌ بوده‌ است‌، يا بعد از طوفان‌ نوح‌علیه السلام  كه‌ بر روي‌ زمين‌ هيچ‌ كافري‌ باقي‌ نگذاشت‌ «پس‌ اختلاف‌ پيدا كردند» بعد از آن‌، يعني‌ بعضي‌ كافر شدند و بعضي‌ ديگر همچنان‌ مؤمن‌ باقي‌ ماندند و در نتيجه‌، بعضي‌ با بعضي‌ ديگر در دين‌ اختلاف‌ پيدا كردند «و اگر كلمه‌اي ‌كه‌ سابقا از سوي‌ پروردگارت‌ صادر شده‌ است‌ نبود» آن‌ كلمه‌ اين‌ است‌ كه‌ خداوند متعال‌ در مورد اين‌ اختلاف‌، جز در روز قيامت‌ ميانشان‌ داوري‌ نخواهد كرد.آري‌! اگر اين‌ كلمه‌ نبود: «قطعا فيصله‌ مي‌كرد» خداي‌ سبحان‌ «ميان‌ آنان‌» دردنيا «در آنچه‌ كه‌ در آن‌ اختلاف‌ دارند» و در نتيجه‌، محق‌ را از مبطل‌ جدا مي‌ساخت ‌ولي‌ پروردگار متعال‌، نظر به‌ آن‌ كلمه‌اي‌ كه‌ هرگز برگشت‌پذير نيست‌، از اين‌ كار امتناع‌ كرد.

نسفي‌ مي‌گويد: «حكمت‌ در اين‌ فيصله‌ الهي‌ اين‌ بود كه‌ سراي‌ دنيا، سراي ‌تكليف‌ است‌ و سراي‌ آخرت‌، سراي‌ جزا و پاداش‌». به‌ قولي: آن‌ كلمه‌ اين‌ است‌ كه‌ خداوند متعال‌ كسي‌ را جز به‌ حجت‌ مؤاخذه‌ نمي‌كند، اين‌ حجت‌ عبارت‌ است ‌از: فرستادن‌ پيامبران علیهم السلام چنان‌كه‌ مي‌فرمايد: (وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً ‏) : (وما تا پيامبري‌ نفرستيم‌، عذاب‌ كننده‌ نيستيم‌) «اسراء/15».

نتيجه‌ سخن‌ اين‌ است‌ كه: برانگيختن‌ پيامبران علیهم السلام و فرودآوردن‌ وحي‌؛ در واقع ‌براي‌ بازگرداندن‌ مردم‌ به‌ اصل‌ توحيديشان‌ مي‌باشد پس‌ چرا مردم‌ از آن‌ در شگفت ‌مي‌شوند؟

 

وَيَقُولُونَ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ فَانْتَظِرُواْ إِنِّي مَعَكُم مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ ‏(20)

«و مي‌گويند: چرا معجزه‌اي‌ از سوي‌ پروردگارش‌ بر او فروفرستاده‌ نشده‌ است‌؟» گوينده‌ اين‌ سخن‌ مردم‌ مكه‌ بودند، گويي‌ آنان‌ به‌ نشانه‌هاي‌ آشكار و معجزات‌ بزرگ‌ و استواري‌ كه‌ بر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم نازل‌ شده‌ بود، هيچ‌ اهميتي‌ نداده ‌و از آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  خواستار معجزه‌ جديدي‌ چون‌ زنده ‌ساختن‌ مردگان‌، تبديل‌نمودن‌ كوهها به‌ طلا و امثال‌ آن‌ شدند «بگو: جز اين‌ نيست‌ كه‌ غيب‌ فقط مخصوص‌ خداوند است‌» يعني: فروفرستادن‌ معجزه‌، امري‌ غيبي‌ است‌ و علم‌ آن‌ به‌ خود خداوند جلّ جلاله  اختصاص‌ دارد بنابراين‌، نه‌ مرا به‌ آن‌ علمي‌ است‌، نه‌ شما و نه‌ سائر مخلوقات‌ را «پس‌ انتظار بكشيد» فرود آمدن‌ آنچه‌ را كه‌ پيشنهاد كرده‌ايد «كه‌ من‌ هم‌ با شما از منتظرانم‌» حكم‌ خدا جلّ جلاله  را درباره‌ خود و درباره‌ شما.

ابن‌كثير مي‌گويد: «اگر خداوند جلّ جلاله  مي‌دانست‌ كه‌ آنها به‌ خاطر كسب‌ يقين‌ و هدايت‌، طالب‌ معجزه‌ جديدي‌ هستند، قطعا اجابتشان‌ مي‌كرد ولي‌ دانست‌ كه‌ فقط از روي‌ عناد و مكابره‌ و لجاجت‌، اين‌ درخواست‌ را پيش‌ افگنده‌اند پس‌ آنان‌ را در عناد و لجاجتشان‌ واگذاشته‌ و با اين‌ آيات‌، بر حقانيت‌ قرآن‌ و پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و بطلان‌ عقايد مشركان‌ و خواسته‌هاي‌ نابجاي‌ آنان‌ حجت‌ بر پا كرد و شبهات‌ بي‌بنياد آنان‌ پيرامون‌ رسالت‌ را ويران‌ كرد».

امام‌ ابو محمد بن‌ حزم‌ اندلسي‌، بخشي‌ از معجزات‌ رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را كه‌ به‌تواتر نقل‌ شده‌ است‌، چنين‌ بر مي‌شمرد:

1 ـ قرآن‌ كريم‌.

2 ـ شق‌ القمر كه‌ به‌ درخواست‌ قريش‌ در مكه‌ روي‌ داد.

3 ـ اطعام‌ گروهي‌ بسيار با غذايي‌ اندك‌ در منزل‌ جابر رضی الله عنه و در منزل‌ أبوطلحه‌ رضی الله عنه در روز جنگ‌ خندق‌ و اطعام‌ سپاهي‌ كه‌ تعدادشان‌ نهصد تن‌ بود از خرمايي‌ چند كه ‌از بس‌ اندك‌ بود، دختر بشيربن‌ سعد آن‌ را به‌ دست‌ خود آورد و همه‌ از آن‌ خوردند تا سير شدند و هنوز هم‌ از آن‌ خرما چيزي‌ باقي‌ ماند.

4 ـ فواره‌ زدن‌ آب‌ از ميان‌ انگشتان‌ آن‌ حضرت‌ و نوشيدن‌ و سيراب‌ شدن‌ تمام‌ يك‌ لشكر از آن‌. همچنان‌، ريختن‌ از آب‌ وضوي‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  در چشمه ‌خشك‌ تبوك‌ و جوشيدن‌ آب‌ از آن‌ و نوشيدن‌ تمام‌ لشكر تبوك‌ كه‌ هزاران‌ تن ‌بودند از آن‌ چشمه‌ و سيراب‌ شدن‌ آنها و آب‌ دار شدن‌ اين‌ چشمه‌ تا روز قيامت‌. همين‌ طور از آب‌ وضوي‌ ايشان‌ در چاه‌ حديبيه‌ ريخت‌ و در حالي‌ كه‌ آن‌ چاه‌ قبلا خشك‌ بود و آب‌ نداشت‌، آب‌ از آن‌ جوشيدن‌ گرفت‌ به‌طوري‌ كه‌ هزاروچهارصد تن‌ از آن‌ نوشيدند و همه‌ سيراب‌ شدند.

5 ـ زدن‌ سپاه‌ مشركان‌ در بدر با مشتي‌ خاك‌ و رسيدن‌ آن‌ خاك‌ به‌ چشم‌ همه‌ آنها و تارومار شدنشان‌ كه‌ آيه‌ (17) سوره‌ «انفال‌» مبين‌ آن‌ است‌.

6 ـ ناله‌ ستوني‌ در مسجدالنبي‌ كه‌ رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در پاي‌ آن‌ خطبه‌ مي‌خواندند بعد از ساختن‌ منبر و شنيدن‌ تمام‌ حاضران‌ صداي‌ ناله‌ آن‌ را كه‌ چون‌ آواز شتر مي‌ناليد و مويه‌ مي‌كرد ـ كه‌ بعد از آن‌، رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم او را در بغل‌ گرفتند و آرام‌ شد.

7 ـ دعوت‌ ايشان‌ از يهوديان‌ كه‌ اگر بهشت‌ مخصوص‌ آنهاست‌ و در اين‌ ادعاراستگو هستند، آرزوي‌ مرگ‌ كنند و عجز يهوديان‌ از اين‌ امر ـ كه‌ قرآن‌ اين‌ماجرا را حكايت‌ كرده‌ است‌.

8 ـ خبر دادن‌ ايشان‌ از غيب‌، از جمله‌ در موارد آتي:

·         خبر دادن‌ ايشان‌ از اين ‌كه‌ عمار رضی الله عنه را گروهي‌ باغي‌ به‌ شهادت‌ مي‌رسانند ـ و چنين‌ شد.

·       خبر دادن‌ ايشان‌ از اين‌كه‌ به‌ عثمان‌ رضی الله عنه بلوايي‌ مي‌رسد و در قبال‌ آن‌ بهشت‌ ازآن‌ وي‌ است‌ ـ و چنين‌ شد.

·       خبر دادن‌ ايشان‌ از اين‌كه‌ حسن‌ بن‌ علي‌ رضي‌ا عنهما سيد و سالاري‌ است‌ كه‌خداوند جلّ جلاله  به‌ وسيله‌ او ميان‌ دو گروه‌ عظيم‌ از مسلمانان‌ صلح‌ پديد مي‌آورد ـ و چنين‌ شد.

·       خبر دادن‌ ايشان‌ در مورد دوزخي‌ بودن‌ مردي‌ كه‌ در جهاد حاضر بود و بعدا آن‌ مرد خودكشي‌ كرد ـ و چنان‌ شد كه‌ خبر داده‌ بودند.

9 ـ سراقه‌بن‌مالك‌بن‌جعثم‌ در راه‌ هجرت‌ ايشان‌ به‌ مدينه‌، ايشان‌ را دنبال‌ كرد تا با دستگير نمودنشان‌، جايزه‌ مشركان‌ مكه‌ را از آن‌ خود كند ولي‌ پاهاي‌ اسب‌ وي‌ در زمين‌ فرورفت‌ و به‌ دنبال‌ آن‌ دودي‌ او را دنبال‌ كرد و التماس‌ سراقه‌ در اين‌ حال‌ از آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  و دعاي‌ ايشان‌ و به‌ راه‌ افتادن‌ مجدد اسب‌ وي‌.

10 ـ خبر دادن‌ ايشان‌ از اين‌ كه‌ دستبندهاي‌ كسري‌ شاه‌ فارس‌، در دستان‌ سراقه ‌گذاشته‌ مي‌شود ـ و چنين‌ شد.

11 ـ خبر دادن‌ ايشان‌ از كشته‌ شدن‌ اسود عنسي‌ كه‌ به‌ دروغ‌ ادعاي‌ نبوت‌ كرده ‌بود، در شب‌ قتل‌ وي‌ در حالي‌كه‌ او در صنعاء يمن‌ بود و نيز خبر دادن‌ ايشان‌ در همان‌ شب‌ از اين‌ كه‌ چه‌ كسي‌ او را به‌ قتل‌ رسانده‌ است‌ ـ و چنان‌ بود كه‌ خبر دادند.

12 ـ اعلام‌ مرگ‌ نجاشي‌ از سوي‌ ايشان‌ در حالي‌كه‌ ميان‌ او و ايشان‌ چندين‌ روز راه‌ فاصله‌ بود و بيرون‌ شدن‌ ايشان‌ و تمام‌ اصحابشان‌ به‌ گورستان‌ بقيع‌ و نماز جنازه ‌خواندن‌ بر او و صحت‌ يافتن‌ اين‌ خبر كه‌ او در همان‌ روز وفات‌ كرده‌ بود.

13 ـ بيرون‌ شدن‌ ايشان‌ از خانه‌ خود در مكه‌ از حلقه‌ محاصره‌ دوازده‌ تن‌ از افراد قريش‌ كه‌ منتظر ايشان‌ بودند تا ايشان‌ را به‌ زعم‌ خود بكشند و پاشيدن‌ خاك‌ بر سرآنان‌ و در نتيجه‌ نديدن‌ آنها ايشان‌ را.

14 ـ شكايت‌ شتر نزد ايشان‌ و تواضع‌ آن‌ در برابر ايشان‌ در حالي‌كه‌ اصحابشان‌ نيز حاضر بودند.

15 ـ دعوت‌ ايشان‌ از دو درخت‌ كه‌ نزد ايشان‌ بيايند و آمدن‌ هر دو درخت‌ و يكجا شدن‌ آنها، سپس‌ دستوردادن‌ ايشان‌ به‌ رفتن‌ آن‌ دو درخت‌ و رفتن‌ آنها.

16 ـ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  بيشتر ميانه‌ بالا بودند ولي‌ چون‌ با قد بلندان‌ راه‌ مي‌رفتند، ازآنها بلندتر ديده‌ مي‌شدند.

17 ـ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  نصاري‌ را دعوت‌ به‌ مباهله‌ كردند و خبردادند كه‌ اگر آنان‌ مباهله‌ كنند، همگي‌ نابود مي‌شوند و نصاري‌ با اطمينان‌ از صحت‌ سخن‌ آن ‌حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم ، حاضر به‌ مباهله‌ نشدند ـ كه‌ قرآن‌ كريم‌ نيز شاهد اين‌ خبر است‌.

18 ـ خبر دادن‌ ايشان‌ از اين‌كه‌ خود كشنده‌ ابي‌بن‌خلف‌جمحي‌ خواهند بود ـ و چنان‌ شد زيرا آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  در روز احد اندك‌ خدشه‌اي‌ بر او وارد كردند ـ كه ‌بر اثر آن‌ هلاك‌ گشت‌.

19 ـ سخن‌ گفتن‌ بازوي‌ مسموم‌ گوسفند با ايشان‌ ـ كه‌ من‌ را به‌ سم‌ آلوده‌ اند و از من‌ تناول‌ نكنيد.

20 ـ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  در روز بدر به‌ اصحابشان‌ خبر دادند كه‌ قتلگاه‌ رهبران‌ قريش ‌در كجا و كجا از ميدان‌ بدر خواهد بود و چنان‌ شد كه‌ فرموده‌ بوند.

21 ـ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  خبردادند كه‌ گروه‌هايي‌ از امت‌ ايشان‌ در دريا به‌ جنگ ‌دشمن‌ خواهند رفت‌ و به‌ ام‌ حرام‌ بنت‌ ملحان‌ گفتند: تو نيز از آنان‌ هستي‌ و او نيز از ايشان‌ گرديد.

22 ـ زمين‌ براي‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  درهم‌ پيچانده‌ شد به‌طوري‌ كه‌ مشارق‌ و مغارب ‌آن‌ را ديدند و خبردادند كه‌ فرمانروايي‌ امتشان‌ به‌ آن‌ محدوده‌ها كه‌ ديده‌ بودند، خواهد رسيد ـ و چنان‌ شد زيرا فرمانروايي‌ امت‌ ايشان‌ از اول‌ مشرق‌ تا بلاد سند وترك‌ و تا آخر مغرب‌ به‌ اقيانوس‌ اطلس‌ و سرزمين‌ بربر رسيد، اما فرمانروايي‌ آنها در جنوب‌ و شمال‌ به‌ مانند مشرق‌ و مغرب‌، گسترده‌ نشد.

23 ـ به‌ فاطمه‌ دختر خود ـ رضي‌الله عنها ـ خبر دادند كه‌ او اولين‌ فرد از اعضاي‌ خانواده‌ ايشان‌ خواهد بود كه‌ بعد از درگذشت‌شان‌ به‌ ايشان‌ ملحق‌ خواهد شد ـ و چنان‌ شد.

24 ـ به‌ همسران‌ خويش‌ خبردادند كه‌ آن‌ كسي‌ كه‌ در انفاق‌ از ديگران‌ دراز دست‌تر است‌، زودتر به‌ ايشان‌ ملحق‌ خواهد شد و زينب‌ بنت‌ جحش‌ كه‌ در صدقه‌ دادن ‌دستي‌ درازتر داشت‌، اولين‌ همسر ايشان‌ بود كه‌ بعد از درگذشت‌ ايشان‌ به‌ ايشان ‌پيوست‌.

25 ـ پستان‌ گوسفندي‌ را مسح‌ كردند و بر اثر آن‌، پستان‌ خشكيده‌ آن‌ لبريز از شير شد، كه‌ همين‌ معجزه‌ سبب‌ اسلام‌ عبدالله بن‌مسعود رضی الله عنه گرديد. بار ديگر در خيمه‌ ام‌ معبد خزاعي‌ چنين‌ معجزه‌اي‌ از ايشان‌ روي‌ داد.

26 ـ در روز خيبر بر چشمان‌ علي‌ رضی الله عنه كه‌ ناراحتي‌ داشت‌، از آب‌ دهان‌ خود ماليدند و چشمان‌ وي‌ در دم‌ شفا يافت‌ و بعد از آن‌ ديگر هرگز او به‌ چشم‌ درد مبتلا نشد و پرچم‌ را به‌ او دادند و فرمودند: جز فاتحانه‌ برنمي‌ گردد ـ و چنان‌ شد.

27 ـ اصحاب‌ رضی الله عنهم، تسبيح‌ گفتن‌ غذا را در ميان‌ دستان‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  مي‌شنيدند.

28 ـ حكم‌بن‌ابي‌العاص‌، از روي‌ استهزا راه‌ رفتن‌ رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را تقليد كرد، فرمودند: همچنان‌ باش‌! و تا مرد، بدنش‌ مرتعش‌ بود».

 

وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِّن بَعْدِ ضَرَّاء مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُم مَّكْرٌ فِي آيَاتِنَا قُلِ اللّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ ‏(21)

«و چون‌ به‌ مردم‌ پس‌ از سختي‌اي‌ كه‌ به‌ آنان‌ رسيده‌ است‌، رحمتي‌ بچشانيم‌، بناگاه‌ آنان‌ را در آيات‌ ما نيرنگي‌ است‌» يعني: چون‌ خداوند متعال‌ بر مردم‌ با فرودآوردن ‌باران‌ و به‌عمل‌آوردن‌ ميوه‌ها و محصولات‌، نعمت‌ ارزاني‌ داشته‌ و بر آنان‌ در معيشت‌ و ارزاق‌، وسعت‌ و گشايش‌ پديد آورد ـ بعد از آن‌كه‌ بر اثر خشكسالي‌ وتنگي‌ معيشت‌، رنجها به‌ آنان‌ رسيده‌ است‌ ـ آنها نعمت‌هايش‌ را شكر نگزارده‌ وچنان‌كه‌ بايد، قدر آن‌ را نمي‌شناسند بلكه‌ مشركان‌ اين‌ نعمتها را به‌ بتان‌ بي‌جان ‌ناتوان‌ و غير قادر بر رساندن‌ سود و زيان‌ نسبت‌ داده‌ و در آيات‌ خدا جلّ جلاله  طعن‌ زدند و در جهت‌ دفع‌ اين‌ آيات‌، به‌ هر حيله‌ و نيرنگي‌ متوسل‌ گشتند «بگو: خداوند در مكر سريع‌تر است‌» يعني: در مجازات‌ كردن‌ شتابان‌تر است‌ «در حقيقت‌، فرستادگان‌ ما آنچه‌ را نيرنگ‌ مي‌كنيد، مي‌نويسند» مراد از فرستادگان: فرشتگان ‌(كرام‌ الكاتبين‌) هستند كه‌ نيرنگهاي‌ كفار را نوشته‌ و آن‌ را بر داناي‌ آشكار و نهان ‌عرضه‌ مي‌كنند لذا وقتي‌ اين‌ امر بر فرشتگان‌ نگهبان‌ مخفي‌ نباشد، چگونه‌ بر خداوند قدير عليم‌ و خبير، مخفي‌ تواند بود؟

 

هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُواْ بِهَا جَاءتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُاْ اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنِّ مِنَ الشَّاكِرِينَ ‏(22)

«او كسي‌ است‌ كه‌ شما را در خشكي‌ و دريا مي‌گرداند» يعني: شما در خشكي‌ به‌وسيله‌ پاهايي‌ كه‌ حق‌ تعالي‌ براي‌ بهره‌گيري‌تان‌ آفريده‌ است‌ و به‌ وسيله‌ چهارپايان‌ و ديگر وسايل‌ نقليه‌اي‌ كه‌ براي‌ سواريتان‌ خلق‌ كرده‌ است‌، راه‌ مي‌پيماييد و به‌ شما فن‌ ساختن‌ كشتي‌هايي‌ را كه‌ عرض‌ و طول‌ درياها و اقيانوسها را بر آنها مي‌پيماييد، نيز الهام‌ كرد «تا وقتي‌كه‌ در كشتيها نشينيد و آنها با بادي‌ خوش‌» كه ‌كشتي‌ها را به‌ جلو مي‌راند و توفاني‌ و ناپايدار نيست‌ كه‌ كشتي‌ها را بشوراند «آنان‌را ببرند و آنان‌ بدان‌ باد موافق‌ شاد شوند، بناگاه‌ بر آنان‌ بادي‌ تند وزد» عصوف: شدت‌ وزش‌ باد است‌ «و موج‌ از هر طرف‌» يعني: از تمام‌ جهات‌ و از همه‌ اطراف‌ «بر آنان ‌تازد و يقين‌ كنند كه‌ از هر سو گرفتار شده‌اند» و در محاصره‌ امواج‌ سركش‌ افتاده‌ اند، يعني‌ هلاكت‌ و نابودي‌ بر گمانهايشان‌ غلبه‌ كند «در آن‌ حال‌ به‌ جناب‌ الله دعا كنند» و خالصانه‌ به‌سوي‌ او متوجه‌ شوند، از آن‌رو كه‌ مي‌دانند: فقط او بر نجات ‌دادنشان‌ تواناست‌ «در حالي‌كه‌ دين‌ خود را برايش‌ پاك‌ و خالص‌ كرده‌اند» يعني: در اين‌ حال‌، دعايشان‌ را به‌ هيچ‌ شائبه‌اي‌ نمي‌آلايند چنان‌كه‌ عادتشان‌ در غير چنين‌ تنگنايي‌ برآن‌ بود كه‌ بتانشان‌ را در دعا شريك‌ مي‌ساختند. و با تأكيد و سوگند مي‌گويند: «كه‌ اگر ما را از اين‌ بلا برهاني‌، قطعا از شكرگزاران‌ خواهيم‌ شد».

البته‌ برگشت‌ به‌ آستان‌ الله جلّ جلاله  در هنگام‌ سختي‌ها، خود دليل‌ بر آن‌ است‌ كه‌ نهاد خلق‌، بر بازگشت‌ به‌سوي‌ خداي‌ متعال‌ سرشته‌ شده‌ و بشر فطرتا خداپرست‌ و خداشناس‌ است‌. همچنين‌ اين‌ آيه‌ نشان‌ دهنده‌ آن‌ است‌ كه‌ دعاي‌ فرد مضطر وبيچاره‌ مستجاب‌ مي‌شود، هر چند كافر باشد.

 

فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنفُسِكُم مَّتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَينَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ‏(23)

«پس‌ چون‌ نجاتشان‌ داد» خداوند جلّ جلاله  از اين‌ محنت‌ و دعايشان‌ را اجابت‌ كرد «ناگهان‌ در زمين‌ به‌ ناحق‌ سركشي‌ مي‌كنند» و بي‌آن‌كه‌ شبهه‌اي‌ داشته‌ باشند، فقط از روي‌ تمرد و عناد، در زمين‌ فساد ورزيده‌ و به‌ بيراهه‌ مي‌روند و آن‌ دعاها و سوگندها و پيمانها و عهدهايي‌ را كه‌ با خداوند جلّ جلاله  بسته‌ بودند، فراموش‌ مي‌كنند «اي‌ مردم‌! جز اين‌ نيست‌ كه‌ سركشي‌ شما فقط به‌ زيان‌ خود شماست‌» پس‌ سركشي‌ و تجاوز انسان‌ به‌ ديگران‌، در واقع‌ تجاوز و سركشي‌ بر خود وي‌ است‌، به‌ اعتبار اين‌كه‌ فرجام‌ و پيامد آن‌ تجاوز ـ كه‌ چيزي‌ جز مجازات‌ و انتقام‌ نيست‌ ـ به‌ خود وي‌ برمي‌گردد چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «هيچ‌ گناهي‌ چون‌ تجاوز و قطع‌ پيوند رحم‌ سزاوارتر به‌ آن‌ نيست‌ كه‌ خداوند عقوبت‌ آن‌ را در دنيا زود برساند، به‌ همراه‌ آنچه‌ كه‌ براي‌ صاحبش‌ در آخرت‌ از عذاب‌ ذخيره‌ مي‌كند». «بهره‌ زندگاني‌ دنياست‌» يعني: بهره‌مندي‌ شما از سركشي‌، فقط محدود به‌ زمان ‌تنگ‌ زندگاني‌ دنياست‌ «سپس‌ بازگشتتان‌ به‌سوي‌ ماست‌» بعد از اين‌ زندگي‌ گذرا و بهره‌مندي‌ چند روزه‌ دنيا «آن‌گاه‌ شما را از آنچه‌ مي‌كرديد» در دنيا از خير و شر «باخبر خواهيم‌ كرد» و شما را در برابر آن‌ جزا خواهيم‌ داد بنابراين‌، هر كس‌ خيري ‌مي‌بيند؛ بايد خدا جلّ جلاله  را سپاس‌ گويد و هر كس‌ شري‌ مي‌بيند؛ بايد جز خودش‌ كسي ‌ديگر را سرزنش‌ نكند.

مكحول‌ با استناد به‌ حديث‌ شريف‌ مي‌گويد: «سه‌ خصلت‌ است‌ كه‌ هر كس‌ آنها را داشته‌ باشد، آن‌ سه‌ خصلت‌ عليه‌ خود وي‌اند: نيرنگ‌، تجاوز و پيمان‌شكني‌».

 

إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالأَنْعَامُ حَتَّىَ إِذَا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ‏(24)

بعد از آن‌كه‌ خداي‌ متعال‌ از بهره‌ دنيا ياد كرد، اكنون‌ جمله‌ مستأنفه‌ و مستقلي‌ را مي‌آورد كه‌ متضمن‌ بيان‌ حال‌ دنيا و سرعت‌ انقضاي‌ آن‌ است: «جز اين‌ نيست‌ كه ‌مثل‌ زندگاني‌ دنيا مانند آبي‌ است‌ كه‌ آن‌ را از آسمان‌ فرو ريختيم‌» يعني: مثل‌ زندگاني ‌دنيا در سرعت‌ زوال‌ خود، همانند وصف‌ گياهان‌ روي‌ زمين‌ در سرعت‌ زوال ‌بهجت‌ و شادابي‌ و خرمي‌ آن‌ است‌ «پس‌ با آن‌» آب‌ «رستنيهاي‌ زمين‌ درهم ‌آميخت‌» و براثر آن‌، رستني‌ها به‌ حد كمال‌ خود رسيد «از آنچه‌ مردم‌ و چهارپايان ‌مي‌خورند» از دانه‌ها و ميوه‌ها و علوفه‌ «تا آن‌گاه‌ كه‌ چون‌ زمين‌ پيرايه‌ خود را بر گرفت ‌و آراسته‌ گرديد» يعني: چون‌ زمين‌ با انواع‌ رستني‌ها و گلها و گياهان‌ رنگارنگ‌، طناز و زيبا و نگارينه‌ شد و جلوه‌ها و آراستگي‌هاي‌ خود را به‌ تمام‌ و كمال‌ به ‌نمايش‌ گذاشت‌، رستني‌هايي‌ كه بعضي‌ از آنها مشابه‌ رنگ‌ طلا، بعضي‌ مشابه ‌رنگ‌ نقره‌، بعضي‌ مشابه‌ رنگ‌ ياقوت‌، بعضي‌ مشابه‌ رنگ‌ زمرد و... است‌.

خداي‌ متعال‌ در اين‌ آيه‌، زمين‌ را به‌ زني‌ تشبيه‌ كرده‌ كه‌ جامه‌هاي‌ زيبا و رنگارنگ‌ و زيوراتي‌ گونه‌ گون‌ بر خود مي‌پوشد و خود را به‌ انواع‌ آرايش‌ها مي‌آرايد تا انظار را به‌ خود جلب‌ نمايد. «و ساكنان‌ آن‌ پنداشتند كه‌ بر آن‌» يعني: برچيدن‌ محصولات‌ آن‌ و بهره‌گيري‌ از آن‌ «توانا هستند، بناگاه‌ فرمان‌ ما» يعني‌عذاب‌ ما «شبي‌ يا روزي‌ به‌ زمين‌ آمد پس‌ آن‌ را مانند زراعت‌ از بن‌ بريده‌ گردانيديم‌» يعني: كشت‌ آن‌ را شبيه‌ محصول‌ از بن‌ درويده‌ و تباه‌ شده‌اي ‌گردانيديم‌ «كه‌ گويي‌ ديروز» به‌صورت‌ سبز و تازه‌ و شاداب‌ «وجود نداشته‌ است‌، اين‌گونه‌» يعني: به‌ مانند اين‌ تفصيل‌ بديع‌ و اين‌ بيان‌ رفيع‌ «آيات‌» يعني: حجت‌ها و ادله‌ قرآني‌ «را» كه‌ از جمله‌ آنها يكي ‌هم‌ اين‌ آيه‌ است‌ «براي‌ مردمي‌ كه‌ انديشه ‌مي‌كنند» و از اين‌ مثلها به‌ زوال‌ دنيا و سرعت‌ نابودي‌ و تباهي‌ آن‌ پي‌ مي‌برند و درس‌ عبرت‌ مي‌گيرند، «به‌ روشني‌ بيان‌ مي‌كنيم‌».

 

وَاللّهُ يَدْعُو إِلَى دَارِ السَّلاَمِ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ‏(25)

آن‌گاه‌ كه‌ خداي‌ متعال‌ ارزش‌ ناپايدار زندگي‌ دنيا و سرعت‌ دگرگوني‌ و زوال‌ آن‌ را براي‌ بندگانش‌ بيان‌ كرد، در اينجا آنان‌ را به‌ سراي‌ آخرت‌ ترغيب‌ مي‌كند: «و خدا شما را به‌سوي‌ سراي‌ سلامتي‌ فرا مي‌خواند» يعني: سراي‌ بهشت‌ كه‌ سراي ‌سلامتي‌ از آفات‌ است‌ «و هركه‌ را خواهد، به‌سوي‌ راه‌ راست‌ هدايت‌ مي‌كند» يعني: توفيق‌ مي‌دهد. آري‌! خداوند جلّ جلاله  همه‌ بندگان‌ را به‌سوي‌ سراي‌ سلامتي‌ فرا مي‌خواند، اما جز هدايت‌يافتگان‌ به‌ آن‌ وارد نمي‌شوند. در حديث‌ شريف‌ به‌روايت‌ جابر رضی الله عنه از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده‌ است‌ كه‌ فرمودند: «در خواب‌ ديدم‌ كه‌ جبرئيل‌ بالاي‌ سر من‌ و ميكائيل‌ پايين‌ پاي‌ من‌ است‌ و يكي‌ از آنها به‌ ديگري ‌مي‌گويد: براي‌ او (پيامبر) مثلي‌ بزن‌. در اين‌ هنگام‌ يكي‌ از آنها خطاب‌ به‌ من ‌مي‌گويد: جز اين‌ نيست‌ كه‌ مثل‌ تو و مثل‌ امتت‌ همانند مثل‌ پادشاهي‌ است‌ كه‌ براي‌ خود سرايي‌ برگرفته‌، سپس‌ در آن‌ سرا خانه‌اي‌ بنا كرده‌ و باز در آن‌ خانه‌، سفره‌اي ‌گسترده‌، آن‌گاه‌ فرستاده‌اي‌ برانگيخته‌ تا مردم‌ را به‌سوي‌ غذايش‌ دعوت‌ كند ولي‌ برخي‌ از آنها آن‌ فرستاده‌ را اجابت‌ گفته‌ و برخي‌ هم‌ به‌ آن‌ دعوت‌ اعتنايي ‌نمي‌كنند پس‌ آن‌ پادشاه‌، خداوند جلّ جلاله  است‌، آن‌ سرا، اسلام‌ است‌ و آن‌ خانه ‌بهشت‌ و تو اي‌ محمد! آن‌ فرستاده‌ هستي‌ پس‌ هر كس‌ تو را اجابت‌ گفت‌، به‌ اسلام ‌در آمد و هر كس‌ به‌ اسلام‌ در آمد، به‌ بهشت‌ در آمد و هر كس‌ به‌ بهشت‌ درآمد، از نعمتها بهره‌مند شد».

 

لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ الْحُسْنَى وَزِيَادَةٌ وَلاَ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ‏(26)

«براي‌ كساني‌ كه‌ كار نيكو كرده‌اند، نيكويي‌اي‌ است‌» يعني: براي‌ كساني‌ كه‌ به‌ تكاليف‌ و واجبات‌ الهي‌ بر ذمه‌ خود، به‌ نيكويي‌ قيام‌ كرده‌ و آنها را به‌ درستي ‌انجام‌ داده‌اند و از نواهي‌ او خود را بازداشته‌اند، پاداش‌ نيكويي‌ است‌ كه‌ همانا بهشت‌ است‌ «و زيادتي‌ بر آن‌ است‌» آن‌ زيادت‌؛ فضل‌ و عنايت‌ الهي‌ بر ايشان‌ با دادن‌ اين‌ امكان‌ است‌ كه: بر روي‌ حضرتش‌ در بهشت‌ بنگرند. تفسير (زياده‌) به‌نظر كردن‌ الي‌ وجه‌ الله؛ قول‌ جمهور علما از سلف‌ و خلف‌ مي‌باشد.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ امام‌ احمد و امام‌ مسلم‌ از صهيب‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم اين‌ آيه‌ را تلاوت‌ كردند، آن‌گاه‌ فرمودند: «چون‌ اهل‌ بهشت‌ به ‌بهشت‌ و اهل‌ دوزخ‌ به‌ دوزخ‌ در آيند، منادي‌اي‌ چنين‌ ندا مي‌كند: اي‌ اهل‌ بهشت‌! همانا شما نزد خداوند جلّ جلاله  وعده‌اي‌ داريد كه‌ مي‌خواهد به‌ آن‌ وعده‌ براي‌ شما وفا كند. مي‌گويند: آن‌ وعده‌ چيست‌؟ مگر ميزان‌ اعمال‌ نيك‌ ما را سنگين‌ نساخت‌، مگر روسپيدمان‌ نگردانيد، مگر ما را به‌ بهشت‌ وارد نكرد و از دوزخ‌ دورمان ‌نساخت‌؟ در اين‌ هنگام‌ حق‌ تعالي‌ حجاب‌ را از برابر آنان‌ كنار مي‌زند و ايشان ‌به‌سوي‌ او مي‌نگرند. سوگند به‌ خداي‌ عزوجل‌ كه‌ او چيزي‌ را دوست‌ داشتني‌تر و آرام‌بخش‌تر براي‌ آنان‌، از نظركردن‌ به ‌سوي‌ خويش‌ نبخشيده‌ است‌». «وچهره‌هايشان‌ را هيچ‌ غبار و ذلتي‌ نمي‌پوشاند» نه‌ روي‌ آنان‌ را سياهي‌اي‌ مي‌پوشاند ونه‌ دود و دخان‌ دوزخ‌، گرد خواري‌ و حسرت‌ و ندامت‌ و افسردگي‌ را بر چهره‌هايشان‌ مي‌نشاند «اينان‌ اهل‌ بهشتند و در آن‌ جاودانه‌ خواهند بود».

 

وَالَّذِينَ كَسَبُواْ السَّيِّئَاتِ جَزَاء سَيِّئَةٍ بِمِثْلِهَا وَتَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مَّا لَهُم مِّنَ اللّهِ مِنْ عَاصِمٍ كَأَنَّمَا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِّنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ‏(27)

«و كساني‌ كه‌ مرتكب‌ بديها شده‌اند، بدانند كه‌ جزاي‌ بدي‌ مانند آن‌ است‌» يعني: خداوند متعال‌ جزاي‌ يك‌ بدي‌ را با يك‌ بدي‌ مي‌دهد و بر آن‌ نمي‌افزايد پس‌ جزاي ‌بدي‌ در كوچكي‌ و بزرگي‌ خود، همانند بدي‌ است‌ نه‌ بيش‌ از آن‌ «و بر آنان‌ غبار خواري‌ نشيند» از اثر گناهانشان‌ و ترس‌ و دلهره‌اي‌ كه‌ از آن‌ دارند «براي‌ آنان‌ در برابر خداوند هيچ‌ پشت‌ و پناهي‌ نيست‌» يعني: هيچ‌ كس‌ آنها را از خشم‌ و عذاب‌ خداي‌ قهار پناه‌ نمي‌دهد «گويي‌ چهره‌هايشان‌ با پاره‌هايي‌ از شب‌ تار پوشيده‌ شده‌است‌» از بس‌ كه‌ دود و دخان‌ آتش‌ و سياهي‌ آن‌، چهره‌هايشان‌ را فرو پوشانيده‌است‌ «آنان‌ اصحاب‌ آتش‌اند كه‌» هيچ‌ جدايي‌اي‌ از آن‌ ندارند و «جاودانه‌ درآنند».

 

وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُواْ مَكَانَكُمْ أَنتُمْ وَشُرَكَآؤُكُمْ فَزَيَّلْنَا بَيْنَهُمْ وَقَالَ شُرَكَآؤُهُم مَّا كُنتُمْ إِيَّانَا تَعْبُدُونَ ‏(28)

«و روزي‌ كه‌ همگي‌ آنان‌ را حشر كنيم‌» يعني: تمام‌ اهل‌ زمين‌؛ اعم‌ از انس‌ و جن‌، نيكوكار و بدكار، موحدان‌ و پرستشگران‌ معبودان‌ باطل‌ را براي‌ بازپرسي‌ گردآوريم‌ «آن‌گاه‌ به‌ كساني‌ كه‌ شرك‌ ورزيده‌اند، مي‌گوييم‌» به‌ منظور سركوب‌ و سرزنش‌ آنها در حضور اهل‌ محشر و در حضور معبودانشان: «شما وشريكانتان‌» كه‌ آنها را همراه‌ با خداي‌ لاشريك‌ به‌ پرستش‌ گرفته‌ بوديد «بر جاي‌ خود باشيد» يعني: در جاي‌ معين‌ خود، جدا از مقام‌ و موضع‌ مؤمنان‌ بايستيد «پس ‌ميان‌ آنها جدايي‌ مي‌افگنيم‌» يعني: معبودان‌ را از عبادت‌كنندگانشان‌ جدا مي‌كنيم‌، يا مشركان‌ و مؤمنان‌ را از يك‌ديگر جدا مي‌كنيم‌ و هرگونه‌ پيوندي‌ را كه‌ در دنيا ميان‌ آنان‌ بوده‌ است‌، مي‌گسلانيم‌ «و شريكانشان‌» به‌ آنان‌ «مي‌گويند: شما ما را نمي‌پرستيديد» يعني: ما شما را به‌ پرستش‌ خويش‌ دستور نداده‌ و فرا نخوانده ‌بوديم‌ بلكه‌ شما هوس‌ و گمراهي‌ خود و نيز شياطينتان‌ را كه‌ گمراهتان‌ كرده‌ بودند، مي‌پرستيديد زيرا آنان‌ بودند كه‌ شما را به‌ پرستش‌ ما فرمان‌ دادند و شما هم‌ از آنان ‌اطاعت‌ كرديد. بنابراين‌، معني‌ انكار پرستش‌ عابدان‌ از سوي‌ معبودان‌، انكار اين‌ امر است‌ كه‌ به‌ آنان‌ چنين‌ دستوري‌ داده‌ باشند.

 

فَكَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ إِن كُنَّا عَنْ عِبَادَتِكُمْ لَغَافِلِينَ ‏(29)

«پس‌ خدا به‌ عنوان‌ گواه‌ ميان‌ ما و ميان‌ شما بس‌ است‌» يعني: خداي‌ سبحان ‌گواه‌ است‌ بر اين‌كه: ما شما را به‌ عبادت‌ خويش‌ دستور نداده‌ايم‌، يا گواه‌ است‌ بر اين‌كه: ما به‌ اين‌ كار شما راضي‌ و خشنود نبوده‌ايم‌ «همانا ما از پرستش‌ شما بي‌خبر بوديم‌» ما آگاه‌ نبوديم‌ كه‌ شما ما را مي‌پرستيد و نه‌ هم‌ اين‌ كار را از شما خواسته ‌بوديم‌ چرا كه‌ عقل‌ و شعوري‌ نداشتيم‌.

اين‌ سرزنشي‌ است‌ بزرگ‌ براي‌ مشركان‌ كه‌ خدايان‌ ناشنوا، نابينا و بي‌شعوري‌ را به‌ پرستش‌ گرفته‌اند.

 

هُنَالِكَ تَبْلُو كُلُّ نَفْسٍ مَّا أَسْلَفَتْ وَرُدُّواْ إِلَى اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ ‏(30)

«آنجاست‌» يعني: در آن‌ مكان‌ يا در آن‌ زمان‌ است‌ «كه‌ هر كسي‌ آنچه‌ را پيش ‌فرستاده‌ بود، در مي‌يابد» يعني: هر كس‌ جزاي‌ عملي‌ را كه‌ پيش‌ فرستاده‌ بود، مي‌چشد و مي‌آزمايد؛ كه‌ آيا عملش‌ زشت‌ بوده‌ يا زيبا، سودمند بوده‌ يا زيانبار، مورد قبول‌ بوده‌ يا مردود؟ «و به‌سوي‌ خدا، مولاي‌ حقيقي‌ خود باز گردانيده‌ مي‌شوند» يعني: آنان‌كه‌ شرك‌ ورزيده‌اند، به‌سوي‌ پروردگار بر حق‌ خويش‌ كه ‌ربوبيتش‌ حق‌ است‌ بازگردانيده‌ مي‌شوند، نه‌ به‌سوي‌ معبودات‌ باطلي‌ كه‌ برگرفته‌ اند «و آنچه‌ افترا مي‌كردند از آنان‌ گم‌ شد» خدايان‌ باطلشان‌ در آخرت‌ ناپديد شده‌ وهيچ‌ سودي‌ به‌ آنها نمي‌رسانند و نه‌ مي‌توانند براي‌ آنان‌ ميانجي‌گري‌ و شفاعتي‌ بكنند پس‌ قبل‌ از آن‌كه‌ چنين‌ روزي‌ در رسد، بايد از پرستش‌ اين‌ معبودهاي‌ باطل ‌دست‌ بردارند.

 

قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ والأَبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيَّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ ‏(31)

«بگو: كيست‌ كه‌ به‌ شما از آسمان‌ روزي‌ مي‌بخشد» با فرستادن‌ باران‌ و بخشيدن‌ نتايج‌ و ثمرات‌ آن‌ «و» كيست‌ كه‌ به‌ شما از «زمين‌» روزي‌ مي‌بخشد؛ با روياندن ‌نباتات‌ و پديد آوردن‌ معادن‌؟ پس‌ لابد اعتراف‌ مي‌كنيد كه‌ خداوند جلّ جلاله ، بخشنده‌ و آفريننده‌ اينهاست‌ «يا كيست‌ كه‌ مالك‌ گوشها و ديدگان‌ است‌» چه‌ كسي‌ آنها را براين‌ اوصاف‌ عجيب‌ و بر اين‌ خلقت‌ شگفت‌انگيز آفريده‌ است‌، بدان‌ گونه‌ كه‌ از آنها به‌ چنين‌ بهره‌مندي‌ عظيمي‌ برخوردار مي‌شويد؟ «و كيست‌ كه‌ زنده‌ را از مرده ‌بيرون‌ مي‌آورد» يعني: چه‌ كسي‌ انسان‌ را از نطفه‌، جوجه‌ را از تخم‌، سبزي‌ را از دانه‌، عالم‌ را از جاهل‌ و مؤمن‌ را از كافر بيرون‌ مي‌آورد؟ «و مرده‌ را از زنده‌ بيرون ‌مي‌آورد» يعني: چه‌ كسي‌ نطفه‌ را از انسان‌، جاهل‌ را از عالم‌ و كافر را از مؤمن ‌بيرون‌ مي‌آورد؟ «و كيست‌ كه‌ كار جهان‌ را تدبير مي‌كند» يعني: آن‌ را به‌ نظم‌ و نظامي‌ بي‌مانند، اداره‌ مي‌كند و سامان‌ مي‌بخشد؟ «خواهند گفت: خدا» يعني: اگر انصاف‌ دهند و بر اساس‌ ايجابات‌ فكر صحيح‌ و عقل‌ سليم‌ قضاوت‌ كنند، به‌ زودي ‌به‌ اين‌ سؤالت‌ چنين‌ پاسخ‌ خواهند داد كه: فاعل‌ اين‌ امور، همانا خداوند جلّ جلاله  است‌ چنان‌كه‌ مشركان‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ اعتراف‌ داشتند «بگو: پس‌ چرا پروا نمي‌كنيد» يعني: با آن‌كه‌ اين‌ حقيقت‌ را مي‌دانيد، چرا از خدايي‌ كه‌ اين‌ پديده‌ها را نظم‌ و سامان‌ مي‌بخشد، پروا نمي‌كنيد تا او را به‌ يگانگي‌ پرستش‌ كنيد.

 

فَذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ ‏(32)

«اين‌ است‌ خدا، پروردگار حقيقي‌ شما» نه‌ آنچه‌ را كه‌ با وي‌ شريك‌ قرار داده‌ايد و بر چيزي‌ توانا نيستند «و بعد از حق‌ جز گمراهي‌ چيست‌؟» پس‌، ربوبيت‌ حق‌ تعالي ‌به‌ اقرار خودتان‌ حق‌ است‌ لذا غير آن‌ باطل‌ مي‌باشد «پس‌ چگونه‌ بازگردانيده‌ مي‌شويد؟» يعني: چگونه‌ از حق‌ آشكار عدول‌ كرده‌ به‌ بيراهه‌ مي‌رويد و غيرباري‌ تعالي‌ را به‌ پروردگاري‌ مي‌گيريد؟!

 

كَذَلِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُواْ أَنَّهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ ‏(33)

«اين‌گونه‌» يعني: به‌ مانند اين‌ حقيقت‌، يا به‌ مانند برگشتن‌ اين‌ گروه‌ از حق ‌«كلمه‌ پروردگارت‌» يعني‌ حكم‌ و فيصله‌ وي‌ «بر كساني‌ كه‌ فسق‌ ورزيدند» يعني: ازحق‌ به‌سوي‌ باطل‌ خارج‌ شده‌ و از روي‌ عناد و مكابره‌، در كفر خويش‌ تمرد كردند «به‌ حقيقت‌ پيوست‌ كه: آنان‌ ايمان‌ نمي‌آورند» آري‌! اين‌ است‌ آن‌ حكم‌ ازلي ‌خداوند جلّ جلاله  كه: كافر معاند و فاسق‌، اهليت‌ و شايستگي‌ هدايت‌ را ندارد و خداي‌ عزوجل‌ او را هدايت‌ نمي‌كند.

 

قُلْ هَلْ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ ‏(34)

بعد از آن‌كه‌ خداوند متعال‌ بر ربوبيت‌ خويش‌ حجت‌ برپا داشت‌، اينك‌ با بيان‌ عجز معبودان‌ باطل‌، بر نفي‌ شرك‌ و محكوميت‌ مشركان‌، حجت‌ برپا مي‌دارد: «بگو؛ آيا از شريكان‌ شما كسي‌ هست‌ كه‌ آفرينش‌ را آغاز كند و باز آن‌ را برگرداند» باآفريدن‌ انسان‌ و سپس‌ برانگيختنش‌ بعد از مرگ‌ و بازگردانيدن‌ شب‌ بعد از روز و غيره‌؟ «بگو: فقط خداست‌ كه‌ آفرينش‌ را آغاز مي‌كند و باز آن‌ را بر مي‌گرداند» يعني: شما جز اين‌ ديگر پاسخي‌ نداريد و هرگز نمي‌توانيد براي‌ شريكان‌ پنداري‌تان‌، چنين‌ توانايي‌اي‌ را ادعا كنيد «پس‌ چگونه‌ بازگردانيده‌ مي‌شويد» از حق‌ به‌سوي ‌باطل‌؟.

 

قُلْ هَلْ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ‏(35)

«بگو: آيا از شريكان‌ شما كسي‌ هست‌ كه‌ به‌سوي‌ دين‌ حق‌ راه‌ نمايد؟» يعني: به‌سوي‌ دين‌ اسلام‌ ارشاد كرده‌ و مردم‌ را به‌سوي‌ حق‌ دعوت‌ نمايد؟ طبعا پاسخ‌ آنان‌ منفي‌ است‌ پس‌ چون‌ گفتند: نه‌! «بگو: خداست‌ كه‌ به‌سوي‌ دين‌ حق‌ راه‌ مي‌نمايد» به‌ وسيله‌ فرستادن‌ پيامبران علیهم السلام و نازل‌ كردن‌ كتابهايش‌ و به‌ وسيله ‌نشانه‌هايي‌ كه‌ در مخلوقات‌ خويش‌ آفريده‌ و آنها را جلو چشم‌ و عقل‌ بشر قرار داده‌ تا با تأمل‌ و نگرش‌ در آنها از طريق‌ به‌كارگيري‌ خرد و فهم‌ خويش‌، به‌ حق‌ رهنمون‌ شوند «پس‌، آيا كسي‌ كه‌ به‌سوي‌ حق‌ هدايت‌ مي‌كند، سزاوارتر است‌ كه‌ مورد پيروي‌ قرار گيرد، يا كسي‌ كه‌ راه‌ نمي‌نمايد مگر آن‌كه‌ خود، هدايت‌ شود؟» يعني: آياكسي‌ كه‌ مردم‌ را به‌سوي‌ حق‌ هدايت‌ مي‌كند ـ كه‌ خداي‌ سبحان‌ است‌ ـ سزاوارتر به‌ پيروي‌ و اقتدا مي‌باشد، يا كسي‌ كه‌ حتي‌ خودش‌ به‌ نيروي‌ خود هدايت‌ نمي‌شود، مگر اين‌كه‌ ديگري‌ او را هدايت‌ نمايد، چه‌ رسد به‌ اين‌كه‌ غير خويش‌ را هدايت‌ كند؟ «شما را چه‌ شده‌، چگونه‌ داوري‌ مي‌كنيد؟» اين‌ چه‌ حكمي‌ است‌ كه‌ با شريك‌ گرفتن‌ اين‌ گروه‌ براي‌ خداي‌ سبحان‌، بدان‌ حكم‌ مي‌كنيد؟ آخر چگونه ‌ميان‌ خدا جلّ جلاله  و خلقش‌ تساوي‌ قايل‌ مي‌شويد؟ مگر عقلهايتان‌ پاك‌ از بين‌ رفته‌ و خردهايتان‌ تباه‌ شده‌ است‌؟

 

وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنّاً إَنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ عَلَيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ ‏(36)

«و بيشترشان‌ جز از گمان‌ پيروي‌ نمي‌كنند» يعني: اين‌ شيوه‌ پندار و عملشان‌، نه ‌از روي‌ خرد و بصيرت‌ بلكه‌ حاصل‌ پندار و گماني‌ است‌ كه‌ بر خاسته‌ از گمان‌ پيشينيانشان‌ است‌، همانان‌ كه‌ مي‌پنداشتند: اين‌ خدايان‌ دروغين‌، آنها را به‌ خداي ‌بزرگ‌ نزديك‌ مي‌سازند و نزد وي‌ برايشان‌ شفاعت‌ مي‌كنند. آري‌! اين‌ گمانشان ‌هرگز بر حجت‌ و سند و تكيه‌گاهي‌ از خرد و بينش‌ متكي‌ نبوده‌ بلكه‌ صرفا پندار و خيالي‌ باطل‌ و بي‌اساس‌ است‌ «و گمان‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ از معرفت‌ حق‌ بي‌نياز نمي‌گرداند» زيرا كار دين‌ بر علم‌ و يقين‌ مبتني‌ است‌، نه‌ بر خيال‌ و پندار و با علم‌ است‌ كه‌ حق‌ از باطل‌ متمايز مي‌شود نه‌ با گمان‌ و تكهن‌ «همانا خدا به‌ آنچه‌مي‌كنند» از پيروي‌ گمان‌ و فروگذاشتن‌ حق‌ «داناست‌» پس‌ اين‌ كارهايشان‌ بي‌كيفر نمي‌ماند.

 

وَمَا كَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَى مِن دُونِ اللّهِ وَلَكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ ‏(37)

«و چنان‌ نيست‌ كه‌ اين‌ قرآن‌ از سوي‌ كسي‌ غير از خداوند به‌ دروغ‌ ساخته‌ شده ‌باشد» يعني: با منطق‌ و عقل‌ برابر نيست‌ كه‌ چنين‌ قرآني‌ با اين‌ شأن‌ والا و اين ‌معجزات‌ عظيم‌، ساخته‌ و پرداخته‌ ديگران‌، اما منسوب‌ به‌ خداوند جلّ جلاله  باشد زيرا جز خداي‌ عزوجل‌، هيچ‌ كسي‌ بر آوردن‌ نظير آن‌ توانا نيست‌ «بلكه‌» خداي‌ سبحان ‌اين‌ قرآن‌ را نازل‌ كرده‌ در حالي‌كه‌ «تصديق‌كننده‌ آنچه‌ پيش‌ از آن‌ است‌، مي‌باشد» از كتابهاي‌ منزل‌ بر انبيا علیهم السلام و آن‌ كتابها قبل‌ از نزول‌ قرآن‌ به‌ آن‌ بشارت ‌داده‌اند پس‌ قرآن‌ آمده‌ است‌ تا آنها را تصديق‌ كند «و» احكام‌ و قوانين‌ بيان‌ شده‌ در قرآن‌ «تفصيل‌ كتاب‌ است‌» يعني: بيانگر همه‌ چيز است‌، اعم‌ از حلال‌ و حرام‌ و غير آن‌ از احكامي‌ كه‌ بر مردم‌ مقرر گرديده‌ چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «در قرآن‌ خبر پيشينيان‌ و پسينيان‌ شماست‌ و حكم‌ آنچه‌ در ميان‌ شماست‌». «درآن‌ هيچ‌ شبهه‌اي‌ نيست‌، از جانب‌ پروردگار عالميان‌ است‌» بنابراين‌، تعجب‌ شما از فرود آوردن‌ آن‌ بر رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم كاملا بي‌مورد است‌.

 

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ‏(38)

«يا مي‌گويند» كفار مكه‌ «آن‌ را به‌ دروغ‌ ساخته‌ است‌» پيامبر از نزد خود «بگو: پس‌ سوره‌اي‌ مانند آن‌ بياوريد» در بلاغت‌، حسن‌ صنعت‌ ادبي‌ و ساختار معجز بياني ‌زيرا شما نيز در شناخت‌ زبان‌ عرب‌ و بلاغت‌ كلام‌ آن‌، مانند من‌ هستيد «و فراخوانيد هر كه‌ را مي‌توانيد» فراخوانيد و به‌ وي‌ استعانت‌ جوييد از همياران‌ و پشتيبانان‌ خود ـ اعم‌ از قبايل‌ عرب‌ و خدايان‌ باطلي‌ كه‌ آنها را شركاي‌ خداي‌ سبحان‌ مي‌پنداريد «اگر راستگو هستيد» در اين‌ ادعاي‌ خود كه ‌قرآن‌ به‌ دروغ‌ بر ساخته‌ شده‌! پس‌ اگر چنين‌ كرديد، آن‌ وقت‌ در اتهامي‌ كه‌ به‌ من ‌نسبت‌ مي‌دهيد، راستگو هستيد. اما مشركان‌ و معاندان‌ به‌ هنگام‌ شنيدن‌ اين‌ سخن ‌منصفانه‌ و اين‌ تسليم‌ جدلي‌، حتي‌ كلمه‌اي‌ مانند قرآن‌ را هم‌ به‌ ميدان‌ آورده ‌نتوانستند بلكه‌ فقط به‌ دامن‌ عنادهاي‌ بي‌پايه‌ و لجبازي‌هاي‌ بي‌پشتوانه‌شان ‌چسبيدند.

ابن‌كثير مي‌گويد: «اين‌ سومين‌ مورد از اعلام‌ هماوردطلبي‌ (تحدي‌) قرآن‌ با مشركان‌ است‌ و در هر سه‌ جا هم‌، عجزشان‌ آشكار شد».

 

بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ ‏(39)

«بلكه‌ چيزي‌ را دروغ‌ شمردند كه‌ به‌ علم‌ آن‌ احاطه‌ نداشتند» يعني: به‌ تكذيب‌ قرآن‌ قبل‌ از آن‌ شتاب‌ ورزيدند كه‌ آن‌ را مورد تدبر قرار داده‌ و معاني‌ آن‌ را بفهمند و بر آنچه‌ كه‌ دربرگيرنده‌ آن‌ است‌، احاطه‌ علمي‌ داشته‌ باشند و هر كس ‌چيزي‌ را قبل‌ از آن‌كه‌ به‌ آن‌ احاطه‌ علمي‌ داشته‌ باشد، تكذيب‌ نمايد بي‌گمان‌ در اين‌ تكذيب‌ خويش‌، جز به‌ جهل‌ و بي‌دانشي‌ به‌ هيچ‌ اصل‌ و تكيه‌گاه‌ ديگري ‌متمسك‌ نشده‌ و بنابراين‌، با اين‌ تكذيب‌ به‌ بلندترين‌ صدا، منادي‌ جهل‌ و بي‌خردي ‌و اثبات‌كننده‌ كوته‌بيني‌ و كوته‌ انديشي‌ خويش‌ از دريافت‌ حجتها و برهانها شده ‌است‌ «و هنوز تأويل‌ آن‌ برايشان‌ نيامده‌ است‌» يعني: سرانجام‌ اخبار غيبي‌اي‌ كه‌ در قرآن‌ وعده‌ داده‌ شده‌، هنوز برآنان‌ روي‌ نداده‌ تا بدانند كه‌ آيا اين‌ اخبار راست ‌است‌ يا دروغ‌؟ پس‌ چرا گزاف‌ مي‌گويند و سفسطه‌ مي‌بافند؟!

حاصل‌ معني‌ اين‌كه: قرآن‌ از دو جهت‌ كتاب‌ اعجازگري‌ است‌؛ يكي‌ از جهت ‌اعجاز لفظي‌ و ديگري‌ از جهت‌ اخبار غيبي‌ خود، اما مشركان‌ قبل‌ از آن‌كه‌ در اعجاز لفظي‌ آن‌ نگريسته‌ و اخبار غيبي‌ آن‌ را در محك‌ آزمون‌ قرار دهند، به‌ تكذيب‌ آن‌ مبادرت‌ كردند «كساني‌ كه‌ پيش‌ از آنان‌ بودند» از امتها نيز «همين‌گونه‌» بي‌پشتوانه‌ دليل‌ و برهان‌ «تكذيب‌ كردند» پيامبرانشان‌ را و هنگامي‌كه ‌پيامبرانشان‌ حجتها و برهانهاي‌ خداوند جلّ جلاله را برايشان‌ آوردند، قبل‌ از آن‌كه‌ به‌ علم‌ آن‌ احاطه‌ داشته‌ و به‌ تأويل‌ اخبار آن‌ برسند، آنها را تكذيب‌ كردند «پس‌ بنگر كه‌ عاقبت‌ ستمگران‌» از امتهاي‌ پيشين‌ «چگونه‌ بوده‌ است‌» و آنها با چه‌ فرجام‌ بدي‌ روبرو شدند! چنان‌كه‌ قرآن‌ داستانهايشان‌ را بيان‌ كرده‌. پس‌ اي‌ تكذيب‌كنندگان‌! از سرنوشتي‌ همچون‌ سرنوشت‌ آنان‌ حذر كنيد، كه‌ مبادا گريبان‌گير شما نيز بشود.

 

وَمِنهُم مَّن يُؤْمِنُ بِهِ وَمِنْهُم مَّن لاَّ يُؤْمِنُ بِهِ وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ ‏(40)

«و از آنان‌ كسي‌ است‌ كه‌ بدان‌ ايمان‌ مي‌آورد» يعني: از آنان‌ كسي‌ است‌ كه‌ در نهان‌ و ژرفناي‌ وجود خود به‌ قرآن‌ ايمان‌ آورده‌ و مي‌داند كه‌ قرآن‌ راست‌ و بر حق ‌است‌ ولي‌ صرفا به‌ انگيزه‌ مكابره‌ و عناد، آن‌ را تكذيب‌ مي‌كند «و از آنان‌ كسي‌ است‌ كه‌ بدان‌ ايمان‌ نمي‌آورد» و در نهان‌ وجود خود نيز، قرآن‌ را تصديق‌ نمي‌كند بلكه‌ به‌ انگيزه‌ جهل‌، آن‌ را تكذيب‌ مي‌نمايد «و پروردگار تو به‌ حال‌ مفسدان‌ داناتراست‌» پس‌ آنان‌ را در برابر اعمالشان‌ جزا مي‌دهد. مراد از مفسدان: كساني‌اند كه‌ بر عناد خويش‌ اصرار مي‌ورزند. ابن‌كثير در معني‌ آن‌ مي‌گويد: «حق‌ تعالي‌ به‌ كساني‌ كه‌ مستحق‌ هدايتند، داناتر است‌؛ پس‌ هدايتشان‌ مي‌كند و به‌ كساني‌كه‌ مستحق‌ گمراهي‌اند نيز داناتر است‌؛ پس‌ گمراهشان‌ مي‌گرداند لذا حق‌ تعالي‌ عادلي ‌است‌ كه‌ هرگز ستم‌ نمي‌كند».

 

وَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل لِّي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَاْ بَرِيءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ ‏(41)

«و اگر تو را تكذيب‌ كردند» يعني: اگر بر تكذيب‌ خويش‌ استمرار ورزيدند و از اين‌كه‌ دعوتت‌ را اجابت‌ كنند، نا اميد شدي‌ «بگو: عمل‌ من‌ به‌ من‌ اختصاص‌ دارد وعمل‌ شما به‌ شما اختصاص‌ دارد» يعني: از آنان‌ و از عملشان‌ بيزاري‌ بجوي‌ و بگو: جزاي‌ عمل‌ من‌ به‌ خود من‌ و جزاي‌ عمل‌ شما به‌ خود شما اختصاص‌ دارد زيرا من ‌پيام‌ حق‌ را به‌ شما ابلاغ‌ كرده‌ام‌ و جز اين‌، بر عهده‌ من‌ هيچ‌ تكليف‌ ديگري‌ نيست ‌«شما از آنچه‌ من‌ مي‌كنم‌ بري‌ و بركناريد و من‌ از آنچه‌ شما مي‌كنيد بري‌ وبركنارم‌» يعني: شما به‌ عمل‌ من‌ مؤاخذه‌ نمي‌شويد و من‌ به‌ عمل‌ شما مورد مؤاخذه‌ قرار نمي‌گيرم‌.

 

وَمِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ كَانُواْ لاَ يَعْقِلُونَ ‏(42)

«و» اي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم! «از آنان‌ كساني‌ هستند كه‌ به‌ سوي‌ تو گوش ‌فرا مي‌دهند» آن‌گاه‌ كه‌ قرآن‌ مي‌خواني‌ و احكام‌ و برنامه‌هاي‌ اسلام‌ را تعليم‌ مي‌دهي‌، اما چه‌ سود كه‌ به‌ گوش‌ هوش‌ نمي‌شنوند «آيا تو مي‌تواني‌ به‌ ناشنوايان‌ بشنواني‌» يعني: به‌ كساني‌ كه‌ فراروي‌ شنوايي‌شان‌ مانعي‌ وجود دارد و اين‌ مانع‌، همان‌ بغض‌ و نفرتي‌ است‌ كه‌ آنان‌ را از پذيرفتن‌ حق‌ باز مي‌دارد؟ پس‌ هر كس ‌ناشنوا و لايعقل‌ باشد، يقينا چيزي‌ را نمي‌فهمد و سخني‌ را كه‌ به‌ وي‌ گفته‌ شود، نمي‌شنود «هرچند كه‌ تعقل‌ نكنند؟» يعني: آيا تو اصرار داري‌ كه‌ به‌ ناشنوايان ‌بشنواني‌، هرچند با وجود ناشنوايي‌، از عقل‌ هم‌ بي‌بهره‌ باشند؟ زيرا ناشنواي ‌عاقل‌، چه‌بسا با فراست‌ چيزي‌ را دريابد، اما اگر نبود عقل‌ و شنوايي‌ هر دو با هم ‌يكجا شد، ديگر فهم‌ چيزي‌ ناممكن‌ است‌.

 

وَمِنهُم مَّن يَنظُرُ إِلَيْكَ أَفَأَنتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَلَوْ كَانُواْ لاَ يُبْصِرُونَ ‏(43)

«و از آنان‌ كسي‌ است‌ كه‌ به‌سوي‌ تو» به‌ چشم‌ حقارت‌ «مي‌نگرد، آيا تو نابينايان‌را ـ هرچند نبينند ـ هدايت‌ تواني‌ كرد؟» و هر كس‌ كه‌ كوري‌ ظاهر و باطن‌ در او جمع‌ شود، يقينا از دريافت‌ حق‌ ناتوان‌ است‌.

هدف‌ اين‌ آيه‌، تسليت‌ و دلجويي‌ از رسول‌اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌. آري‌! طبيب‌ اگر بيماري‌ را ببيند كه‌ اصلا علاج‌پذير نيست‌، از وي‌ رو بر مي‌گرداند و از مشغول‌ شدن‌به‌ وي‌ صرف‌نظر مي‌كند پس‌ رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نيز كه‌ طبيب‌ دلهايند، بايد از اين ‌كوردلان‌ بي‌بصيرت‌ روي‌ برگردانند.

 

إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَلَكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ‏(44)

«در حقيقت‌، خداوند به‌ هيچ‌ وجه‌ به‌ مردم‌ ستم‌ نمي‌كند» با سلب‌ حواس‌ و خرد از آنان‌ «بلكه‌ مردم‌ خود بر خويشتن‌ ستم‌ مي‌كنند» به‌ سبب‌ تعصب‌ و لجبازي‌ در برابر حق‌ كه‌ در طبيعت‌هايشان‌ نهفته‌ است‌ و در نتيجه‌، تباه‌ ساختن‌ حواس‌ و خرد خويش‌ پس‌ اين‌ خود آنان‌ هستند كه‌ با اين‌ تعصب‌ و عناد، بر خويشتن‌ ستم‌ كرده‌اند و خداي‌ عزوجل‌ به‌ هيچ‌وجه‌ بر آنان‌ ستم‌ نكرده‌ بلكه‌ آنان‌ را آفريده‌ و برايشان‌ مشاعر و ادراكاتي‌ قرارداده‌ كه‌ بوسيله‌ آن‌ بتوانند حقايق‌ را به‌ كاملترين‌ شكل ‌دريابند و حواسي‌ را در آنها خلق‌ كرده‌ كه‌ به‌ وسيله‌ آن‌ به‌ خواسته‌هاي‌ خود رسيده‌ و مصالح‌ و منافع‌ دنيوي‌شان‌ را برآورده‌ سازند، همچنان‌ او راه‌ را ميان‌ آنان‌ و مصالح‌ ديني‌شان‌ باز گذاشته‌ تا غبار ديده‌ و دل‌ را بشويند و به‌ جاده‌ حق‌ روان ‌گردند، اما اسفا كه‌ هوسهاي‌ رنگارنگ‌، همچون‌ پرنده‌ براقش‌ بر نفسهايشان‌ برنشسته‌ و دمادم‌ لحظه‌هاي‌ غفلت‌شان‌ را شكار مي‌كند.

 

وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَن لَّمْ يَلْبَثُواْ إِلاَّ سَاعَةً مِّنَ النَّهَارِ يَتَعَارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِلِقَاء اللّهِ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ ‏(45)

«و روزي‌ كه‌ آنان‌ را حشر مي‌كند، گويي‌ جز به‌ اندازه‌ ساعتي‌ از روز درنگ نكرده‌اند» در دنيا، يا در گورهايشان‌. اين‌ مدت‌ دراز را بدان‌ جهت‌ بسيار كم‌مي‌پندارند كه‌ عمرهاي‌ خود را در دنيا ضايع‌ كرده‌ بودند، يا لذتهاي‌ دنيا را به‌ سبب ‌طول‌ درنگ‌ و توقف‌ در محشر فراموش‌ مي‌كنند، گويي‌ اين‌ لذتها اصلا وجود واقعي‌ نداشته‌ است‌ «با هم‌ اظهار آشنايي‌ مي‌كنند» يعني: احساس‌ مي‌كنند كه‌ در دنيا جز زماني‌ اندك‌ كه‌ بعضي‌ با بعضي‌ ديگر در آن‌ آشنا شده‌ و سپس‌ از هم‌ جدا گشته‌اند، به‌سر نبرده‌اند و اين‌ اظهار آشنايي‌ هم‌، در هنگام‌ برخاستن‌ ازگورهاست‌، سپس‌ همين‌ آشنايي‌ اندك‌ نيز در صحنه‌ هولناك‌ محشر از بين‌ مي‌رود، از اين‌رو آنها در محشر هيچ‌ منفعتي‌ را از يك‌ديگر اميدوار نيستند «قطعا كساني‌ كه‌ ديدار خدا را دروغ‌ شمردند زيان‌كار شدند» و كدام‌ زيان‌ از باختن‌ خود و كسان‌ و نزديكان‌ خويش‌، بزرگتر است‌ «و راه‌يافته‌ نبودند» در راه‌ و روشي‌ كه‌ در پيش‌ گرفته‌ بودند زيرا پايان‌ اين‌ راه‌، به‌ دوزخ‌ انجاميد و چون‌ براي‌ جزا و حساب‌ محشور شوند، به‌ اين‌ حقيقت‌ پي‌ مي‌برند.

 

وَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهِيدٌ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ ‏(46)

«و اگر بعضي‌ از آنچه‌ را كه‌ به‌ آنان‌ وعده‌ مي‌دهيم‌، به‌ تو بنمايانيم‌» در زندگي‌ات‌، چون‌ پيروزساختن‌ دينت‌ با قتل‌ و اسارت‌ آنان‌ «يا تو را بميرانيم‌» قبل‌ از آن‌كه‌ اين ‌وعده‌ها محقق‌ گردد «به ‌هرحال‌؛ بازگشتشان‌ به‌سوي‌ ماست‌» و آنان‌ را در آخرت ‌عذاب‌ مي‌كنيم‌، آن‌گاه‌ در آنجا عذابشان‌ را به ‌تو مي‌نمايانيم‌ پس‌ اگر به‌طور زودهنگام‌ و عاجل‌ از آنان‌ انتقام‌ نگيريم‌، قطعا بدان‌ كه‌ در آخرت‌ از آنان‌ انتقام‌ مي‌گيريم‌ «سپس‌ خدا بر آنچه‌ مي‌كنند گواه‌ است‌» يعني: سپس‌ خداوند جلّ جلاله  در روزقيامت‌ عليه‌ آنان‌ به‌ آنچه‌ كه‌ بعد از تو كرده‌اند، گواهي‌ مي‌دهد. نظير آن‌ اين‌ نقل ‌قول‌ قرآن‌ از عيسي‌علیه السلام  است: (وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مَّا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ أَنتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ) ‌:  (من‌ تا آن‌گاه‌ كه‌ در ميانشان‌ بودم‌، بر آنان‌ گواه‌ بودم‌، اما چون‌ مرا به سوي‌ خود فراخواندي‌، تو خود بر آنان‌ ناظر و گواه‌ بوده‌اي‌) «مائده/‌117».

 

وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ ‏(47)

«و براي‌ هر امتي‌» از امتهاي‌ گذشته‌ «پيامبري‌ است‌» كه‌ خداي‌ متعال‌ او را به‌سوي‌ آنان‌ فرستاد و آن‌ پيامبر احكام‌ مشروعه‌ وي‌ را به‌ آنان‌ بيان‌ نمود «پس ‌چون‌ پيامبرشان‌ آمد» و پيامي‌ را كه‌ خداوند جلّ جلاله  او را براي‌ ابلاغ‌ آن‌ فرستاده‌ بود، به ‌آنان‌ ابلاغ‌ كرد، آنها همگي‌ تكذيبش‌ كردند «ميانشان‌ به‌ قسط» يعني‌ به‌ عدل ‌«داوري‌ مي‌شود» يعني: ميان‌ آن‌ امت‌ و پيامبرش‌ در دنيا داوري‌ مي‌شود پس‌ پيامبر نجات‌ مي‌يابد و تكذيب‌كنندگان‌ هلاك‌ مي‌گردند «و بر آنان‌ ستم‌ نمي‌رود» با اين‌ عذاب‌ زيرا آنها مجرمند و در برابر جرم‌ خويش‌ كيفر يافته‌اند.

بعضي‌ از مفسران‌ برآنند كه‌ اين‌ رخداد در آخرت‌ است‌. يعني‌ ميان‌ هر امتي‌ و پيامبرش‌ در روز قيامت‌ داوري‌ مي‌شود... تا به‌ آخر.

 

وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ‏(48)

«و مي‌گويند» بعد از آن‌كه‌ به‌ آنان‌ اعلام‌ شد كه‌ عذاب‌ در انتظارشان‌ است‌ «اگر راست‌ مي‌گوييد» كه‌ وعده‌ عذاب‌ حق‌ است‌ پس‌ «اين‌ وعده‌ چه‌ وقت‌ است‌؟» اين‌ سؤال‌ را از سر شتاب‌زدگي‌ و استبعاد مطرح‌ مي‌كنند.

پس‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم مأمور شدند تا اين‌گونه‌ به‌ آنان‌ پاسخ‌ دهند:

 

قُل لاَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاء أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ ‏(49)

«بگو: براي‌ خود زيان‌ و سودي‌ در اختيار ندارم‌» پس‌ چگونه‌ مي‌توانم‌ چنين ‌اختياري‌ را براي‌ ديگران‌ داشته‌ باشم‌؟ «مگر آنچه‌ خدا خواسته‌ است‌» ليكن‌ آنچه ‌كه‌ خدا جلّ جلاله  از اين‌ سود و زيان‌ در حق‌ من‌ خواسته‌ است‌، تحقق‌ مي‌يابد زيرا من‌ هم ‌بنده‌اي‌ از بندگان‌ خداوند جلّ جلاله  هستم‌ و فرمان‌ و مشيت‌ وي‌ بر من‌ جاري‌ است‌.

امام‌ شوكاني‌ در تفسير «فتح‌القدير» مي‌گويد: «در اين‌ آيه‌، درسي‌ بس‌ بزرگ ‌و هشداري‌ بس‌ بليغ‌ براي‌ كساني‌ است‌ كه‌ خوي‌ و عادتشان‌ بر آن‌ قرار گرفته‌ كه‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم را پيوسته‌ به‌ فريادرسي‌ بخوانند و در هنگام‌ نزول‌ حوادث‌ و مصايبي‌ كه‌ جز خداي‌ سبحان‌ هيچ‌ كس‌ ديگري‌ بر دفع‌ آن‌ قادر نيست‌، به‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  استغاثه‌ بجويند. همچنين‌ در اين‌ آيه‌، درسي‌ بس‌ بزرگ‌ و هشداري ‌بس‌ بليغ‌ براي‌ كساني‌ است‌ كه‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم چيزهايي‌ را مي‌طلبند كه‌ جز خداي‌ سبحان‌، كس‌ ديگري‌ به‌ برآوردن‌ آن‌ قادر نيست‌ زيرا مقام‌ حاجت‌خواهي‌، مقام‌ رب‌العالمين‌ است‌. اينان‌ طلب‌ حاجت‌ از خداي‌ پرورنده‌ آفريننده‌ دهنده‌ بازدارنده ‌روزي‌ رسان‌ را فروگذاشته‌ و به‌جاي‌ آن‌ يا به‌ جناب‌ رسول‌ الله صلّی الله علیه و آله و سلّم يا به‌ ديگر اموات‌ متوسل‌ مي‌گردند و تحقق‌ مراد خويش‌ را از آنان‌ مي‌طلبند. چگونه‌ است‌ كه ‌اينان‌ از مخالفتي‌ كه‌ با معني‌ لااله‌الاالله در آنان‌ حلول‌ كرده‌، دست‌ بر نداشته‌ گاهي ‌اين‌ اموات‌ را رأسا و بالاستقلال‌ به‌ فرياد مي‌طلبند و گاهي‌ همراه‌ با ذات‌ ذوالجلال‌ و شكي‌ نيست‌ كه‌ شيطان‌ با اين‌ وسيله‌، به‌ «گمراه‌ ساختن‌» بسياري‌ از اين‌ امت‌ متوسل‌ گرديده‌ است‌ (وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً) ‏: (آنان‌ مي‌پندارند كه‌ اين ‌كار نيكي‌ است‌ كه‌ انجامش‌ مي‌دهند) «كهف/104». پس‌ بر اين‌ مصيبت‌ عظمي‌ إنا لله و إنا إليه‌ راجعون‌ مي‌گوييم‌».

«براي‌ هر امتي‌ اجلي‌ است‌» كه‌ آنچه‌ را خداي‌ سبحان‌ در باره‌ آن‌ امت‌ ـ از عذاب‌ يا غير آن‌ ـ اراده‌ كرده‌ است‌، در آن‌ ميعاد معين‌ بر آن‌ امت‌ فرود مي‌آورد «و چون‌ اجلشان‌ فرا رسد، نه‌ ساعتي‌ پس‌ افتند» از اين‌ اجل‌ و ميعاد معين‌ «و نه‌» ساعتي‌ از آن‌ «پيش‌ افتند» پس‌ اي‌ تكذيب‌ كنندگان‌! به‌ نزول‌ عذاب‌ شتاب ‌نكنيد.

 

قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُهُ بَيَاتاً أَوْ نَهَاراً مَّاذَا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ ‏(50)

«بگو: به‌ من‌ خبر دهيد؛ اگر عذاب‌ او شب‌ يا روز به‌ شما در رسد، به‌ هر حال‌، مجرمان‌ چه‌ چيزي‌ از آن‌ عذاب‌ به‌ شتاب‌ مي‌خواهند؟» زيرا عذاب‌ امري‌ منفور است‌ كه‌ دلها از آن‌ نفرت‌ داشته‌ و طبايع‌ از آن‌ مي‌پرهيزد پس‌ موجب‌ شتابشان‌ در طلب‌ عذاب ‌چيست‌؟ و در حالي‌كه‌ سزاوار شأن‌ مجرم‌ اين‌ است‌ كه‌ به‌ سبب‌ جرم‌ خويش‌ از عذاب‌ بترسد، آنها چگونه‌ عذاب‌ را به‌ شتاب‌ مي‌طلبند؟!

 

أَثُمَّ إِذَا مَا وَقَعَ آمَنْتُم بِهِ آلآنَ وَقَدْ كُنتُم بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ ‏(51)

«سپس‌ آيا هنگامي‌ كه‌ واقع‌ شد، اكنون‌ به‌ آن‌ ايمان‌ مي‌آوريد؟» آيا بعد از آن‌كه ‌عذاب‌الهي‌ بر شما فرود آمد و خشم‌ و انتقام‌ وي‌ بر شما وارد شد، به‌ او ايمان‌ مي‌آوريد در حالي‌كه‌ اين‌ ايمان‌ به‌حال‌ شما هيچ‌ سودي‌ نداشته‌ و هيچ‌ زياني‌ را از شما دفع‌ نمي‌كند؟ آري‌! «آيا اكنون‌» به‌ آن‌ ايمان‌ آورده‌ايد «در حالي‌كه‌ پيش‌ از اين‌ آن‌ را» يعني‌ عذاب‌ را «به‌ شتاب‌ مي‌طلبيديد» از روي‌ تكذيب‌ و استهزا؟!.

 

ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ ذُوقُواْ عَذَابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ ‏(52)

«سپس‌ به‌ كساني‌ كه‌ ستم‌ كرده‌اند» با كفر و تكذيب‌ و شك‌ و انكار «گفته ‌مي‌شود: عذاب‌ جاويد را» كه‌ هيچ‌ گسست‌ و انقطاعي‌ ندارد «بچشيد، آيا جز به‌ كيفر آنچه‌ مي‌كرديد» در زندگي‌تان‌ از كفر و تكذيب‌ و استهزا و نافرماني‌ «جزا داده ‌مي‌شويد؟» هرگز!.

 

وَيَسْتَنبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَرَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَمَا أَنتُمْ بِمُعْجِزِينَ ‏(53)

آن‌گاه‌ حق‌ تعالي‌ سؤال‌ ديگري‌ از سوي‌ مشركان‌ را مطرح‌ مي‌كند: «و از تو خبر مي‌گيرند كه‌ آيا آن‌ حق‌ است‌؟» يعني: آيا آنچه‌ را كه‌ به‌ ما از عذاب‌ و معاد و قيامت‌ وعده‌ مي‌دهي‌، راست‌ است‌؟ «بگو: آري‌، سوگند به‌ پروردگارم‌ كه‌ آن‌ قطعا حق‌ است ‌و شما عاجزكننده‌ نيستيد» يعني: شما نمي‌توانيد خداي‌ سبحان‌ را درمانده‌ كرده‌ و از چنگ‌ عذاب‌ بگريزيد پس‌ حتما گرفتار آن‌ مي‌شويد.

ابن‌كثير مي‌گويد: «اين‌ يكي‌ از سه‌ موردي‌ است‌ كه‌ خداوند متعال‌ در آن‌، بر وقوع‌ روز آخرت‌ سوگند ياد كرده‌ است‌».

 

وَلَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مَا فِي الأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَأَسَرُّواْ النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُاْ الْعَذَابَ وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ ‏(54)

«و اگر براي‌ هركسي‌ كه‌ ستم‌ كرده‌ است‌، آنچه‌ در زمين‌ است‌ مي‌بود، قطعا آن‌را فديه ‌خود مي‌داد» يعني: اگر تمام‌ آنچه‌ در روي‌ زمين‌ از اشيا و اموال‌ نفيس‌ و ذخاير گران‌بها وجود دارد، در روز قيامت‌ از آن‌ هر كافري‌ مي‌بود، قطعا دوست‌ داشت ‌تا آن‌ را براي‌ رهايي‌ از عذاب‌، فديه‌ و بلا گردان‌ خويش‌ كند «و چون‌ عذاب‌ را ببينند، پشيماني‌ خود را پنهان‌ دارند» يعني: چون‌ عذاب‌ آخرت‌ را كه‌ هيبت‌ و وحشت‌ آن‌، عقلهايشان‌ را ربوده‌ است‌، ببينند، پشيماني‌ خود را پنهان‌ مي‌دارند تا از شماتت‌ و سرزنش‌ مؤمنان‌ در امان‌ بمانند و اين‌ پنهان‌ ساختن‌ ندامت‌، در هنگام ‌ديدن‌ عذاب‌ است‌، اما بعد از ورود در عذاب‌ مي‌گويند: (يَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِيهَا) ‌:  اي‌ دريغ‌ بر ما، بر آنچه‌ درباره‌ آن‌ كوتاهي‌ كرديم‌» «انعام/‌31» و بدين‌گونه‌،آنچه‌ را كه‌ پنهان‌ كرده‌ بودند، آشكار مي‌كنند «و ميان‌ آنها» يعني: ميان‌ مؤمنان‌ و كافران‌، يا ميان‌ رؤسا و پيروانشان‌ «به‌ قسط» يعني‌ به‌ عدل‌ «فيصله‌ مي‌شود و برآنان‌ ستم‌ نمي‌رود».

 

أَلا إِنَّ لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَلاَ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ ‏(55)

«آگاه‌ باشيد كه‌ آنچه‌ در آسمانها و زمين‌ است‌، از آن‌ خداوند است‌» پس‌ او برآوردن‌ آنچه‌ كه‌ به‌ آنان‌ وعده‌ مي‌دهد، تواناست‌ «آگاه‌ باشيد كه‌ در حقيقت‌ وعده‌ خدا حق‌ است‌» يعني: وعده‌ او خواه‌ناخواه‌ شدني‌ و تحقق‌يافتني‌ است‌ «ولي‌ بيشتر آنان‌» يعني‌ بيشتر كفار «نمي‌دانند» كه‌ صلاح‌ و فسادشان‌ در چيست‌ تا خود را براي‌ ديدار الهي‌ آماده‌ كنند.

 

هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ‏(56)

«او زنده‌ مي‌كند و مي‌ميراند» پس‌ انتظار بكشيد كه‌ با شما چه‌ انجام‌ مي‌دهد «و به‌سوي‌ او باز گردانيده‌ مي‌شويد» و قطعا شما را در برابر عقايد و اعمالتان‌ جزا مي‌دهد.

 

يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ ‏(57)

«اي‌ مردم‌! به‌ يقين‌ كه‌ براي‌ شما از جانب‌ پروردگارتان‌ اندرزي‌ آمده‌ است‌» يعني: براي‌ شما كتابي‌ آمده‌ است‌ كه‌ مشتمل‌ بر پند و اندرز به‌ شيوه‌ بيم‌ و اميد دهي‌ است ‌و اين‌ يكي‌ از ويژگي‌هاي‌ قرآن‌ است‌ كه‌ همه‌ معاني‌ را به‌ شيوه‌ وعظ و اندرز مطرح ‌مي‌كند «و شفايي‌ است‌ براي‌ آنچه‌ در سينه‌هاست‌» يعني: قرآن‌ شكوك‌ و شبهاتي ‌را كه‌ بر شكاكان‌ چيره‌ مي‌شود، درمان‌ كرده‌ و پوچي‌ و ناروايي‌ عقايد باطل‌ را اثبات‌ مي‌كند. كه‌ اين‌ ويژگي‌ ديگري‌ از ويژگي‌هاي‌ قرآن‌ است‌ «وهدايتي ‌است‌» يعني: ارشاد و رهنمودي‌ است‌ براي‌ كساني‌ كه‌ از آن‌ پيروي‌ كرده‌ و در آن‌ مي‌انديشند و راهنماي‌ آنها به‌سوي‌ راهي‌ است‌ كه‌ به‌ بهشت‌ مي‌انجامد «و رحمتي‌ است‌ براي‌ مؤمنان‌» پس‌ قرآن‌ براي‌ مؤمنان‌ سراسر هدايت‌ و رحمت‌ است‌. اين‌ نيز يكي‌ از ويژگي‌هاي‌ قرآن‌ است‌ كه‌ انسان‌ به‌ اندازه‌ ايمان‌ و استعدادش‌ از آن ‌بهره‌ مي‌گيرد، اما كافران‌ و منافقان‌ را در آن‌ بهره‌اي‌ نيست‌.

 

قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُواْ هُوَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ ‏(58)

«بگو: به‌ فضل‌ و رحمت‌ خداست‌ كه‌ بايد شادمان‌ شوند» يعني: بايد مؤمنان‌ به ‌فضل‌ و رحمتي‌ كه‌ خدا جلّ جلاله  در قرآن‌ برايشان‌ داده‌ و ايشان‌ را از اهل‌ قرآن‌ گردانيده ‌است‌ و نيز به‌ غير آن‌ از فضل‌هاي‌ بيكران‌ و رحمتهاي‌ بي‌پايان‌ الهي‌ شادمان‌ شوند «اين‌ از هر چه‌ گرد مي‌آورند» از بهره‌هاي‌ فاني‌ دنيا «بهتر است‌» از ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ فرمود: «فضل‌ خدا، قرآن‌ و رحمت‌ وي‌ اسلام‌ است‌».

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ انس‌ رضی الله عنه از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده‌ است‌ كه‌ فرمودند: «خداي‌ عزوجل‌ بر پيشاني‌ كسي‌كه‌ او را به‌ اسلام‌ هدايت‌ كرده‌ و به‌ او قرآن‌ را آموخته‌ ولي‌ او از فقر و فاقه‌ شكايت‌ مي‌كند ـ تا روزي‌ كه‌ او را ملاقات‌ كند ـ فقر را مي‌نويسد. آن‌گاه‌ اين‌ آيه‌ كريمه‌ را تلاوت‌ كردند: (قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُواْ هُوَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ)  ».

 

قُلْ أَرَأَيْتُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ لَكُم مِّن رِّزْقٍ فَجَعَلْتُم مِّنْهُ حَرَاماً وَحَلاَلاً قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ ‏(59)

«بگو: به‌ من‌ خبر دهيد، آنچه‌ از روزي‌ كه‌ خدا براي‌ شما فرود آورده‌، چرا بخشي‌ از آن‌ را حرام‌ و بخشي‌ از آن‌ را حلال‌ گردانيده‌ايد» درحالي‌كه‌ حرام‌ ساختن‌ وحلال ‌ساختن‌، فقط حق‌ ويژه‌ خداوند جلّ جلاله  است‌؟ يادآور مي‌شويم‌ كه‌ مشركان‌ اين ‌حلال‌ و حرام‌ ساختن‌ را در گوشت‌ چهارپايان‌ اعمال‌ مي‌كردند و بعضي‌ از حيوانات‌ را بر مردان‌ حلال‌ و بر زنان‌ حرام‌ مي‌گردانيدند[3] «بگو: آيا خدا به‌ شما اجازه‌ داده‌، يا بر خدا دروغ‌ مي‌بنديد؟» اگر اين‌ حلال‌ و حرام‌ ساختن‌ به‌ صرف‌ هوي‌ و هوسهاي‌ شما باشد، اين‌ كار به‌ اتفاق‌ عقلا مردود است‌ ولي‌ اگر با اين‌ اعتقاد باشد كه‌ اينها حكم‌ خداوند جلّ جلاله  است‌، حكم‌ خداوند جلّ جلاله  فقط از جانب‌ پيامبرانش‌ شناخته‌ مي‌شود، درحالي‌كه‌ هيچ‌ حجت‌ و برهاني‌ بر اين‌ امر نداريد كه‌ پيامبران علیهم السلام آنچه ‌را كه‌ شما حرام‌ ساخته‌ايد، حرام‌ كرده‌ باشند بنابراين‌، شما در اين‌ حلال‌ و حرام‌سازي‌ فقط بر خداي‌ عزوجل‌ افترا مي‌بنديد.

امام‌ شوكاني‌ در تفسير «فتح‌القدير» مي‌گويد: «در اين‌ آيه‌ شريفه‌، هشداري ‌سخت‌ به‌ شتاب‌ كنندگان‌ در عرصه‌ فتوي‌ است‌، آنان‌ كه‌ به‌ شتاب‌ در مورد تحليل ‌يا تحريم‌، يا جواز و عدم‌ آن‌، براي‌ بندگان‌ خدا جلّ جلاله  در شريعتش‌ فتوي‌ صادر مي‌كنند. آري‌! اين‌ آيه‌ زنگ‌ خطر را در بيخ‌ گوش‌ آنان‌ به‌ صدا درآورده‌ و آنان ‌را متوجه‌ اين‌ حقيقت‌ مي‌گرداند كه‌ بايد در حجتهاي‌ خدا جلّ جلاله  ژرف‌ انديشانه ‌فروروند و آنها را چنان‌كه‌ بايد از كتاب‌ و سنت‌ بفهمند و به‌ اين‌ امر اكتفا نكنند كه ‌مستند نهايي‌ و تكيه‌گاه‌ قطعي‌شان‌ از علم‌، فقط نقل‌ و حكايت‌ قول‌ قائلي‌ از اين ‌امت‌ باشد كه‌ از او در امر دين‌ خويش‌ تقليد كرده‌ و به‌ آنچه‌ او از كتاب‌ و سنت ‌عمل‌ كرده‌، عمل‌ كرده‌اند و آنچه‌ را كه‌ به‌ آن‌ شخص‌ مجتهد نرسيده‌، يا رسيده ‌ولي‌ او چنان‌كه‌ بايد آن‌ را نفهميده‌، يا اين‌كه‌ فهميده ولي‌ در اجتهاد و ترجيح ‌خويش‌ در مورد آن‌ به‌ خطا رفته‌ است‌، منسوخ‌ تلقي‌ كرده‌ و حكم‌ آن‌ را از بندگان ‌خدا جلّ جلاله  مرفوع‌ پنداشته‌اند.

آنها بايد به‌ اين‌ امر توجه‌ داشته‌ باشند كه‌ آن‌ امام‌ مجتهد مرجع‌ تقليد، خود نيز مكلف‌ و متعبد به‌ اين‌ شريعت‌ است‌، همان‌گونه‌ كه‌ آنان‌ مكلف‌ و متعبدند و چنان ‌نيست‌ كه‌ او در مسند تقنين‌ احكام‌ و اصدار تكاليف‌ و اوامر قرار داشته‌ باشد وديگران‌ در جايگاه‌ عمل‌ و تقليد بلكه‌ او اجتهادش‌ را كرده‌ و رأيش‌ را ابراز داشته‌ و در واقع‌ آنچه‌ را كه‌ بر عهده‌ وي‌ بوده‌ انجام‌ داده‌ و در صورت‌ رسيدن‌ به‌ حق‌، به ‌دو پاداش‌ و در غير آن‌ به‌ يك‌ پاداش‌ دست‌ يافته‌ است‌ لذا بر غير وي‌ از اهل‌ علم ‌كه‌ بر نگرش‌ در دلايل‌ كتاب‌ و سنت‌ قادرند، پيروي‌ از وي‌ بدون‌ شناخت‌ دليل‌ و انديشيدن‌ در حجتش‌ شايسته‌ نيست‌».

 

وَمَا ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَشْكُرُونَ ‏(60)

«و كساني‌كه‌ بر خدا دروغ‌ مي‌بندند، روز قيامت‌ چه‌ گمان‌ دارند؟» يعني: مي‌پندارند كه‌ در آن‌ روز با آنان‌ چه‌ خواهد شد؟ آيا در برابر جرم‌ عظيم‌ افترا بر خداي‌ سبحان‌، همين‌ طور بدون‌ مجازات‌ رها خواهند گشت‌؟ «همانا خدا بر مردم ‌صاحب‌ فضل‌ است‌» زيرا به‌ آنان‌ عقل‌ و خرد بخشيده‌ و در كنار آن‌، پيامبران علیهم السلام را به‌سويشان‌ فرستاده‌ و حلال‌ و حرام‌ را برايشان‌ تبيين‌ كرده‌ «ولي‌» با همه‌ اين‌ فضل‌ واحسانها «بيشترشان‌ سپاسگزاري‌ نمي‌كنند» و كفران‌ نعمت‌ كرده‌ با دين‌ خدا جلّ جلاله  مي‌ستيزند و شريعت‌ وي‌ را به‌ بازي‌ مي‌گيرند.

 

وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَمَا يَعْزُبُ عَن رَّبِّكَ مِن مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّمَاء وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذَلِكَ وَلا أَكْبَرَ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ ‏(61)

«و نمي‌باشي‌» اي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم «در هيچ‌ شغلي‌» يعني: در هيچ‌ كاري‌ از كارهايي ‌كه‌ برايت‌ پيش‌ مي‌آيد، «و نمي‌خواني‌ هيچ‌ آيه‌اي‌ از قرآن‌ را كه‌ از سوي‌ باري‌ تعالي ‌آمده‌» يعني: در اين‌ حال‌، آيات‌ قرآن‌ را براي‌ اعلام‌ چگونگي‌ حكم‌ آن‌ كار، به ‌امتت‌ نمي‌خواني‌ تا حكم‌ آنها با خواندنت‌ دانسته‌ شود «و شما هيچ‌ عملي‌نمي‌كنيد» خطاب‌ براي‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم و امت‌ ايشان‌ است‌ «مگر اين‌كه‌ ما بر شما گواهيم‌» شما را مي‌بينيم‌ و از شما مي‌شنويم‌ «آن‌گاه‌ كه‌ بدان‌ مبادرت‌ مي‌ورزيد» به‌گفتار و كردار «و هم‌وزن‌ ذره‌اي‌، نه‌ در زمين‌ و نه‌ در آسمان‌ از پروردگار تو پنهان‌ نيست‌» ذره: موريانه‌ سرخ‌رنگ‌، يا كوچكترين‌ جزء از اجزاي‌ ماده‌ است‌ «و نه‌ كوچكتر از آن‌» يعني: كوچكتر از ذره‌، همچون‌ اجزاي‌ اتم‌ (الكترون‌، پروتون‌ ونوترون‌) «و نه‌ بزرگتر» از آن‌ «چيزي‌ نيست‌، مگر اين‌كه‌» آن‌ چيز نزد خدا جلّ جلاله  «در كتابي‌ روشن‌» كه‌ لوح‌ محفوظ است‌ «نوشته‌ شده‌ است‌» پس‌ چگونه‌ از او پنهان ‌مي‌ماند؟!

هدف‌ از اعلام‌ اين‌ حقايق‌، اولا: رد بر كساني‌ است‌ كه‌ مي‌پندارند؛ خداي‌ متعال‌ به‌ جزئيات‌ دانا نيست‌، ثانيا: رساندن‌ اهل‌ خرد به‌ اين‌ نتيجه‌ منطقي‌ است‌ كه‌ فقط دارنده‌ چنين‌ اوصافي‌ شايسته‌ آن‌ است‌ كه‌ حلال‌ و حرام‌ وضع‌ كند و به‌ يگانگي‌ مورد پرستش‌ قرار گيرد.

 

أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ‏(62)

«آگاه‌ باشيد كه‌ قطعا بر اولياي‌ الله نه‌ بيمي‌ است‌» (اولياء الله: دوستان‌ خدا): نخبگان‌ و برگزيدگان‌ از مؤمنانند كه‌ گويي‌ با طاعت‌ خداي‌ سبحان‌ و پرهيز از معصيت‌ وي‌، به‌ او نزديك‌ شده‌اند پس‌ بر اين‌ گروه‌ نه‌ در هنگامه‌ رستاخيز و حشر و نشر و عرصات‌ قيامت‌، بيمي‌ است‌ چرا كه‌ خداي‌ متعال‌ ضمانت‌ كرده‌ است‌ كه ‌ايشان‌ از هول‌ و هراس‌ آن‌ روز ايمن‌ باشند «و نه‌ آنان‌ اندوهگين‌ مي‌شوند» بر آنچه‌ كه‌ از دنيا از دست‌ داده‌ و پشت‌ سرگذاشته‌اند چنان‌كه‌ دوست‌داران‌ دنيا بر از دست‌ دادن‌ آن‌ اندوهگين‌ مي‌شوند.

 

الَّذِينَ آمَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ ‏(63)

اين‌ گروه‌ دوستان‌ خدا جلّ جلاله  «همانان‌» اند «كه‌ ايمان‌ آورده‌اند» به‌ آنچه‌ كه‌ بايد بدان‌ ايمان‌ مي‌آوردند «و تقوي‌ ورزيده‌اند» يعني: از خداي‌ سبحان‌ پروا داشته‌اند؛ با پايبندي‌ به‌ امر و نهي‌ وي‌. آري‌! اينان‌ هرگز به‌ مانند ديگران‌ بيم‌ و هراسي‌ ندارند زيرا به‌ تكاليفي‌ كه‌ خداوند جلّ جلاله  بر ايشان‌ وضع‌ كرده‌، عمل‌ نموده‌اند و خود را از معاصي‌ و نواهي‌ وي‌ بازداشته‌اند پس‌ ايشان‌ ضمن‌ اين‌كه‌ از اعتماد به‌ نفس ‌برخوردار بوده‌اند، به‌ پروردگار خويش‌ نيز گمان‌ نيك‌ داشته‌اند. همچنين‌ آنان‌، بر از دست‌ دادن‌ خواسته‌اي‌ از خواسته‌ها و مقصدي‌ از مقاصد دنيا اندوهگين ‌نمي‌شوند زيرا مي‌دانند كه‌ اين‌ هم‌ به‌ قضا و قدر الهي‌ است‌ پس‌ سينه‌هايشان‌ براي ‌هرگونه‌ رخدادي‌، باز و گشاده‌، جسم‌ و جانشان‌ پرنشاط و دلهايشان‌ شادمان‌ ومسرور است‌. در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ سعيدبن‌ جبير رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ ازرسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرسيدند: «اولياي‌ خدا جلّ جلاله  كيستند؟» فرمودند: «كساني‌ اند كه‌ ديدنشان‌ خدا جلّ جلاله  را به‌ ياد انسان‌ مي‌آورد».

 

لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَياةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ‏(64)

«براي‌ ايشان‌» يعني: براي‌ اولياءالله از جانب‌ خداوند جلّ جلاله  «در زندگي‌ دنيا و در آخرت‌ بشارت‌ است‌».

مفسران‌ در تفسير اين‌ بشارت‌، چهار وجه‌ را ذكر كرده‌اند:

1 ـ اين‌ بشارت‌، از طريق‌ وحي‌ الهي‌ بر انبيايش علیهم السلام در مورد حالشان‌ در آخرت ‌است‌ كه‌ ايشان‌ را به‌ بهشت‌ خويش‌ در مي‌آورد و از ايشان‌ خشنود مي‌شود.

2 ـ اين‌ بشارت‌، با خوابهاي‌ نيكويي‌ است‌ كه‌ به‌ آنان‌ در زندگي‌ دنيا، مژده‌ نيك‌ مي‌دهد چنان‌كه‌ در حديث‌ شريف‌ مرفوع‌ آمده‌ است: «بعد از من‌، از وحي‌ جز مبشرات‌، يعني‌ رؤياي‌ صالحه‌اي‌ كه‌ مؤمن‌ آن‌ را مي‌بيند، يا ديگران‌ در حق‌ وي ‌مي‌بينند، باقي‌ نمانده‌ است‌».

3 ـ اين‌ بشارت‌، فضل‌ خداوند جلّ جلاله  بر مؤمنان‌ با اجابت‌ دعاهايشان‌ در دنياست‌.

4 ـ اين‌ بشارت‌، مژده‌ دادن‌ فرشتگان‌ به‌ مؤمنان‌ در هنگام‌ احتضارشان‌ است‌ و مضمون‌ اين‌ مژده‌ اين‌ است: (أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ ‏) :  (بيم‌ نداشته‌ باشيد و اندوهگين‌ نباشيد و مژده‌ باد شما را به‌ بهشتي‌ كه‌ به‌ شما وعده‌ داده‌ مي‌شد) «فصلت/‌30».

اما بشارت‌ براي‌ اولياءالله در آخرت‌، عبارت‌ است‌ از: ملاقات‌ فرشتگان‌ با ايشان‌ و دادن‌ پيغام‌ كاميابي‌ ايشان‌ به‌ نعمتهاي‌ بهشت‌ و به ‌سلامت‌ماندنشان‌ از عذاب ‌دوزخ‌. «كلمات‌ خدا را تبديلي‌ نيست‌» سخنان‌ خدا جلّ جلاله  را عموما تغيير و تبديلي ‌نيست‌ و از جمله‌، وعده‌هاي‌ او براي‌ بندگان‌ نيكوكارش‌ را. يعني‌ اين‌ وعده‌ها خواه‌ناخواه‌ تحقق‌ يافتني‌ است‌ «اين‌» پاداش‌ وافر در زندگي‌ دنيا و آخرت‌ «همان‌ كاميابي‌ بزرگ‌ است‌».

 

وَلاَ يَحْزُنكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ‏(65)

«و سخن‌ آنان‌ تو را غمگين‌ نكند» سخني‌ كه‌ متضمن‌ طعن‌ و تكذيب‌ و عيب‌جويي‌ تو و دين‌ توست‌ زيرا «عزت‌ به‌ تمامي‌ از آن‌ خداست‌» يعني: غلبه‌ و قهر در گستره‌ ملك‌ و فرمانروايي‌ باري‌ تعالي‌، فقط مخصوص‌ اوست‌ پس‌ چگونه‌ آنان ‌را بر تو دستي‌ است‌ تا از سخنانشان‌ اندوهگين‌ شوي‌؟ «او شنواي‌ داناست‌» سخنان‌ بندگانش‌ را مي‌شنود و به‌ احوالشان‌ داناست‌ پس‌ آنان‌ را در برابر آن‌ جزا مي‌دهد.

 

أَلا إِنَّ لِلّهِ مَن فِي السَّمَاوَات وَمَن فِي الأَرْضِ وَمَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ شُرَكَاء إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ ‏(66)

«آگاه‌ باش‌ كه‌ هر كه‌» و هر چه‌ «در آسمانها و هر كه‌» و هر چه‌ «در زمين‌ است‌،از آن‌ خداست‌» در عبوديت‌ و در خلق‌ و امر پس‌ همه‌ ـ از جمله‌ اين‌ گروه‌ مشرك‌ ـ ملك‌ حق‌ تعالي‌ هستند و او در آنان‌ آن‌گونه‌ كه‌ بخواهد تصرف‌ مي‌كند بنابراين‌، چگونه‌ مي‌توانند برخلاف‌ اذن‌ وي‌ به‌ پيامبرش‌ آزاري‌ برسانند؟ آيه‌كريمه‌ متضمن‌ هشدار نابودي‌ كساني‌ است‌ كه‌ بشر و فرشتگان‌ و جمادات‌ را به‌پرستش‌ مي‌گيرند زيرا آنها مملوك‌ را پرستيده‌ و مالك‌ را فروگذاشته‌اند «و كساني‌كه‌ جز خدا شريكاني‌ را مي‌خوانند، از آنها پيروي‌ نمي‌كنند، اينان‌ در حقيقت‌ جز از گمان‌ پيروي‌ نمي‌كنند» يعني: مشركان‌ هر چند معبودات‌ باطل‌ خود را شركاي ‌خداوند جلّ جلاله  مي‌نامند، ليكن‌ اين‌ معبودات‌ نيز مملوك‌ خداي‌ سبحان‌ هستند پس‌ در حقيقت‌ امر، آنها شركاي‌ وي‌ نه‌ بلكه‌ نامهاي‌ بي‌مسمايي‌ هستند كه صلاحيت ‌مشاركت‌ با آفريننده‌ خويش‌ را ندارند لذا مشركان‌ نه‌ از اين‌ معبودات‌ باطل‌ بلكه ‌قطعا از اين‌ گمان‌ خويش‌ كه‌ بتان‌ خداياني‌ سزاوار پرستش‌ هستند، پيروي‌ مي‌كنند و گمان‌ هم‌ كه‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ انسان‌ را از حق‌ بي‌نياز نمي‌كند «و آنان‌ جز دروغگو نيستند» يعني: آنان‌ به‌ حدس‌ و گمان‌، معبودات‌ باطل‌ را شركاي‌ خداي‌ سبحان ‌فرض‌ مي‌كنند، درحالي‌كه‌ اين‌ حدس‌ و گمان‌، فرضيه‌اي‌ باطل‌ و دروغي‌ محض ‌است‌.

 

هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُواْ فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ ‏(67)

«اوست‌ آن‌كه‌ شب‌ را براي‌ شما آفريد تا در آن‌ بياراميد» يعني: در آن‌ از حركت‌ و خستگي‌ به‌ سكون‌ و آرامش‌ پيوسته‌ و خود را از رنج‌ كار و مشغله‌ روزگار، فارغ‌بال‌ و راحت‌ گردانيد «و روز را روشن‌» و روشنگر «گردانيد» كه‌ در آن ‌ديدني‌ها، آشكار و قابل‌ رؤيت‌ مي‌شوند و در نتيجه‌، انسانها در اين‌ عرصه‌گاه ‌روشن‌، به‌ كار و تلاش‌ منفعت‌ بار پرداخته‌ اسباب‌ و اوضاع‌ زندگي‌ و معيشت‌ خويش‌ را سامان‌ مي‌بخشند «بي‌گمان‌ در اين‌ امر، براي‌ گروهي‌ كه‌ مي‌شنوند» آنچه‌ راكه‌ بر آنان‌ از آيات‌ تنزيلي‌ خوانده‌ مي‌شود و در آن‌ انديشه‌ و تأمل‌ كرده‌ و به‌ ديده ‌عبرت‌ مي‌نگرند؛ «نشانه‌هايي‌ است‌» زيرا اين‌ انديشه‌ و تأمل‌، خود از بزرگترين ‌اسباب‌ ايمان‌ مي‌باشد.

 

قَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَات وَمَا فِي الأَرْضِ إِنْ عِندَكُم مِّن سُلْطَانٍ بِهَذَا أَتقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ‏(68)

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ نمونه‌هايي‌ از سخنان‌ فاسد اين‌ مشركان‌ را بيان‌ كرده‌ و مي‌فرمايد: «كافران‌ گفتند: خدا فرزندي‌ براي‌ خود اختيار كرده‌ است‌، او منزه‌ است‌، او بي‌نياز است‌» بدين‌گونه‌، خداي‌ سبحان‌ از اين‌ باطل‌ آشكار تنزيه‌ جسته‌ و اين ‌حقيقت‌ را كه‌ از چنين‌ تعلقي‌ بي‌نياز است‌، روشن‌ مي‌سازد زيرا فرزند فقط از روي ‌نيازمندي‌ خواسته‌ مي‌شود در حالي‌كه‌ بي‌نياز مطلق‌، هيچ‌ حاجتي‌ ندارد كه‌ فرزندآن‌ را برايش‌ برآورده‌ گرداند. همچنين‌، كسي‌ محتاج‌ فرزند است‌ كه‌ خود در معرض‌ انقراض‌ بوده‌ و خواستار فرزندي‌ است‌ كه‌ جانشين‌ وي‌ گردد در حالي‌كه ‌خداي‌ عزوجل‌ زنده‌ پاينده‌اي‌ است‌ كه‌ بر او مرگ‌ يا فنايي‌ عارض‌ نمي‌شود از اين‌رو، او به‌ اين‌ تعلق‌ و تعلقاتي‌ مانند آن‌ هيچ‌ نيازي‌ ندارد «آنچه‌ در آسمانها و آنچه‌ در زمين‌ است‌ از آن‌ اوست‌» پس‌ درست‌ نيست‌ كه‌ چيزي‌ از آنها فرزند وي‌ باشد زيرا ميان‌ مالكيت‌ و پدري‌ و فرزندي‌، منافات‌ وجود دارد «شما را بر اين‌ ادعا» كه‌ خداوند جلّ جلاله  داراي‌ فرزند است‌ «هيچ‌ حجتي‌ نيست‌» و هيچ‌ دليل‌ و برهاني‌ بر اين ‌ادعا نداريد «آيا چيزي‌ را كه‌ نمي‌دانيد» بي‌پشتوانه‌ علم‌ و حجت‌ و برهان‌ «به‌ دروغ‌ بر خدا مي‌بنديد؟» اين‌، تهديد و توبيخي‌ سخت‌ براي‌ آنان‌ است‌.

 

قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ ‏(69)

«بگو: در حقيقت‌ كساني‌ كه‌ بر خدا دروغ‌ مي‌بندند» با نسبت ‌دادن‌ فرزند و شريك ‌براي‌ وي‌ «رستگار نمي‌شوند» به‌ بهشت‌ و نجات‌ يافتن‌ از عذاب‌ دوزخ‌.

 

مَتَاعٌ فِي الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذَابَ الشَّدِيدَ بِمَا كَانُواْ يَكْفُرُونَ ‏(70)

«متاعي‌ است‌» فاني‌ «در دنيا» يعني: اگر هم‌ صاحب‌ اين‌ افترا به‌ چيزي‌ از خواسته‌هاي‌ گذراي‌ خود نايل‌ شود، قطعا آن‌ بهره‌منديي‌ اندكي‌ در دنياست ‌«سپس‌ بازگشتشان‌ به‌سوي‌ ماست‌» با مرگ‌ «آن‌گاه‌ به‌ سزاي‌ آن‌كه‌ كفر مي‌ورزيدند، به‌ آنان‌ عذاب‌ سخت‌ مي‌چشانيم‌» يعني: افتراكنندگان‌ را به‌ سبب‌ كفرشان‌ كه‌ عللي ‌چون‌ دروغ ‌بستن‌ بر خداي‌ سبحان‌ در پشت ‌سر آن‌ قرار دارد، به‌ عذابي‌ ابدي‌ معذب ‌مي‌كنيم‌.

 

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُم مَّقَامِي وَتَذْكِيرِي بِآيَاتِ اللّهِ فَعَلَى اللّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُواْ أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُواْ إِلَيَّ وَلاَ تُنظِرُونِ ‏(71)

«و خبر نوح‌ را بر آنان‌ بخوان‌» يعني: داستان‌ وي‌ را با قومش‌ كه‌ به‌پيام‌ حق‌ وي‌ كفر ورزيدند چنان‌كه‌ كفار قريش‌ با تو چنين‌ كردند، بر آنان‌ بخوان‌ «آن‌گاه‌ كه‌ به‌قوم‌ خود گفت: اي‌ قوم‌ من‌، اگر اقامت‌ من‌» در ميان‌ شما «و اندرز دادن‌ من‌ به‌ آيات ‌خدا» يعني‌ آيات‌ تكويني‌ و تنزيلي‌ وي‌ «بر شما گران‌ آمده‌ است‌» و تاب‌ تحمل‌ آن‌را نداريد «پس‌» بدانيد كه‌ من‌ «بر خدا توكل‌ كرده‌ام‌» بنابراين‌، روش‌ شما را جز با توكل‌ بر خداي‌ عزوجل‌، به‌ شيوه‌ ديگري‌ پاسخ‌ نداده‌ و بي‌باك‌ از عملكرد شما، به‌راه‌ دعوت‌ خويش‌ ادامه‌ مي‌دهم‌ «پس‌ عزمتان‌ را جزم‌ كنيد» و تصميمتان‌ را استوار گردانيد «همراه‌ شريكان‌ خويش‌» يعني: آنها را در تصميم‌گيري‌تان‌ عليه‌ من‌، يا ياري‌ دادنتان‌ عليه‌ من‌، به‌ همراهي‌ فراخوانيد «باز كارتان‌ بر شما پوشيده ‌نباشد» يعني: در توطئه‌ عليه‌ من‌، هيچ‌ پرده‌ پوشي‌ نكرده‌ و هر تصميمي‌ كه‌ عليه ‌من‌ مي‌گيريد، به‌طور آشكار و عريان‌ بگيريد «سپس‌ برسانيد به‌ من‌» يعني: آن‌كاري‌ را كه‌ در حق‌ من‌ اراده‌ كرده‌ و آن‌ تصميمي‌ را كه‌ در باره‌ من‌ گرفته‌ايد، به ‌معرض‌ اجرا بگذاريد «و مهلتم‌ ندهيد» بلكه‌ در كارتان‌ تعجيل‌ كنيد و آنچه ‌مي‌خواهيد با من‌ انجام‌ دهيد زيرا من‌ از شما هيچ‌ پروايي‌ ندارم‌ و مي‌دانم‌ كه‌ شما هيچ‌كاره‌ايد.

اين‌ سخن‌ نوح‌علیه السلام ، از روي‌ اعتماد و اطمينان‌ كامل‌ وي‌ به‌ نصرت‌ پروردگارش ‌و اهميت‌ ندادن‌ و بي‌پروايي‌ وي‌ به‌ تهديدهاي‌ قومش‌ بود.

 

فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللّهِ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ‏(72)

«پس‌ اگر روي‌ گردانيديد» از پندها و موعظه‌هاي‌ من‌ و از پرواي‌ خدا جلّ جلاله  و پيروي‌ از من‌ «بدانيد كه‌ من‌ از شما هيچ‌ مزدي‌ را نخواسته‌ام‌» يعني: من‌ در برابر پند و اندرز خويش‌، از شما هيچ‌ مزد و پاداشي‌ را نخواسته‌ام‌ تا مرا در دعوتم‌، به‌ چشمداشت‌هاي‌ مادي‌ متهم‌ سازيد «پاداش‌ من‌ جز بر عهده‌ خدا نيست‌» و فقط اوست‌ كه‌ اجر و ثواب‌ مرا عنايت‌ مي‌نمايد، چه‌ شما ايمان‌ آوريد و چه‌ روي‌ گردانيد «و دستور يافته‌ام‌ كه‌ از مسلمانان‌ باشم‌» يعني: از اهل‌ تسليم‌ و از اهل‌ اسلام ‌باشم‌، اسلامي‌ كه‌ دين‌ همه‌ انبياي‌ عظام علیهم السلام است‌، هرچند شريعتهايشان‌ متنوع‌ و متعدد باشد.

 

فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَمَن مَّعَهُ فِي الْفُلْكِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلاَئِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِينَ ‏(73)

«پس‌ او را تكذيب‌ كردند» يعني: قوم‌ نوح‌علیه السلام  به‌ تكذيب‌ خود استمرار و برمخالفت‌ و عناد خويش‌ اصرار ورزيدند «آن‌گاه‌ او و كساني‌ را كه‌ با او بودند» ازمؤمناني‌ كه‌ ـ به‌رغم‌ عناد و ايذاي‌ قومشان‌ ـ از او در دين‌ پيروي‌ كرده‌ و در راه‌ حق‌ پايداري‌ ورزيدند «نجات‌ داديم‌ در كشتي‌» اي‌ كه‌ نوح‌علیه السلام  را مأمور ساختن‌ آن ‌كرديم‌ «و آنان‌ را جانشينان‌ گردانيديم‌» در زمين‌، زميني‌ كه‌ قبلا از آن‌ نابودشدگان‌ در توفان‌ بود «و كساني‌ را كه‌ آيات‌ ما را تكذيب‌ كردند» از كفار معاند با نوح‌علیه السلام  «غرق‌ كرديم‌» به‌ وسيله‌ توفان‌ «پس‌ بنگر» اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم و اي‌ مخاطب‌ كه: «فرجام‌ كار بيم‌داده‌شدگان‌ چگونه‌ بود» يعني: پايان‌ كارشان‌ چه‌ عبرت‌انگيز بود؟ وما با دروغ‌انگاران‌ حضرات‌ پيامبران‌، اين‌ چنين‌ مي‌كنيم‌. اين‌ تسليت‌ و دلجويي‌اي‌ براي‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم و تهديدي‌ براي‌ مشركان ‌است‌.

داستان‌ نوح‌علیه السلام  قبلا در سوره‌ «اعراف‌» نيز گذشت‌ و اين‌ داستان‌ و امثال‌ آن‌ از داستانهاي‌ قرآني‌، در برخي‌ از سوره‌هاي‌ ديگر هم‌ تكرار مي‌شود پس‌ راز و حكمت‌ اين‌ تكرار در چيست‌؟

شيخ‌سعيد حوي‌ در تفسير «الاساس‌» براي‌ اين‌ تكرار، دو عامل‌ را ذكر مي‌كند:

اول‌ اين‌كه: داستاني‌ كه‌ در يك‌ سوره‌ مطرح‌ مي‌شود، به‌ سياق‌ آن‌ سوره‌ و جايگاه‌ آن‌ در ترتيب‌ قرآني‌ كمك‌ مي‌كند. يعني‌ آن‌ داستان‌، به‌ عنوان‌ بخشي‌ از مضمون ‌تبيين‌كننده‌ آن‌ سوره‌، به‌ معاني‌ مورد نظر آن‌، پيوند مي‌خورد.

دوم‌ اين‌كه: داستانهاي‌ قرآني‌ در چهارچوب‌ اندرزهاي‌ مطرح‌ شده‌ در آن‌، نقش ‌ويژه‌ خود را در هر سوره‌ ايفا مي‌كنند و اين‌ داستانها بر اساس‌ طول‌، توسط يا كوتاه‌بودن‌ يك‌ سوره‌، هماهنگ‌ با آن‌ عمل‌ مي‌نمايند». بنابراين‌، طرح‌ داستان‌ نوح‌علیه السلام ، به‌ سياق‌ و موضوع‌ عام‌ سوره‌ «يونس‌» كمك‌ مي‌كند و آن‌ عبارت‌ از نفي‌ تعجب‌ و شگفتي‌ آنان‌ از فرستادن‌ پيامبر هشداردهنده‌اي‌ است‌. چنان‌كه‌ طرح‌ اين‌ داستان‌، به‌ شفاي‌ قلب‌ بيماردلان‌ از بيماري‌ شك‌ نيز كمك‌ كرده‌ و مؤمن‌ را بر در پيش‌ گرفتن‌ موضعي‌ درست‌ و محكم‌ در برابر كفار تربيت‌ مي‌كند.

 

ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِ رُسُلاً إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَآؤُوهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ بِهِ مِن قَبْلُ كَذَلِكَ نَطْبَعُ عَلَى قُلوبِ الْمُعْتَدِينَ ‏(74)

«آن‌گاه‌ پس‌ از نوح‌ پيامبراني‌ را به‌سوي‌ قومشان‌ فرستاديم‌» چون‌ هود و صالح‌ و ابراهيم‌ و لوط و شعيب علیهم السلام را «پس‌ براي‌ آنان‌» يعني: براي‌ قومشان‌ «بينات‌ را آوردند» يعني: معجزات‌، ادله‌، برهانها و احكام‌ دين‌ را «ولي‌ آنان‌ هرگز مستعد آن‌ نبودند كه‌ به‌ چيزي‌ كه‌ قبلا آن‌ را دروغ‌ شمرده‌ بودند، ايمان‌ بياورند» يعني: ايمان ‌نياوردند بلكه‌ بر كفر خويش‌ اصرار و استمرار ورزيده‌ و به‌ سبب‌ اصرار پيشين‌شان‌ بر تكذيب‌ پيامبران‌، توفيق‌ ايمان‌ نيافتند. يا معني‌ اين‌ است: اقوام‌ اين‌ گروه‌ پيامبراني‌ كه‌ بعد از نوح‌علیه السلام  مبعوث‌ شدند، بر آن‌ نبودند تا به‌ آنچه‌ كه‌ قوم‌ نوح‌علیه السلام  قبلا آن‌ را تكذيب‌ كرده‌ بود، ايمان‌ بياورند «اين‌گونه‌ ما بر دلهاي‌ تجاوزكاران‌» ازحد در كفر و فساد «مهر مي‌نهيم‌» و در نتيجه‌، دلهايشان‌ پذيراي‌ ايمان‌ نمي‌شود. بنابراين‌، مهرنهادن‌، به‌ سبب‌ تجاوز خود آنهاست‌.

 

ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى وَهَارُونَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآيَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُواْ وَكَانُواْ قَوْماً مُّجْرِمِينَ ‏(75)

«سپس‌ بعد از آنان‌» يعني: بعد از پيامبراني‌ كه‌ ذكرشان‌ رفت‌ و بعد از امتهايشان ‌«موسي‌ و هارون‌ را با آيات‌ خويش‌ به‌سوي‌ فرعون‌ و سران‌ قوم‌ وي‌ فرستاديم‌» آيات: شامل‌ معجزات‌ و نشانه‌هاي‌ نه‌گانه‌اي‌ است‌ كه‌ در سوره‌هاي‌ قبل‌ ذكر شد «ولي‌ آنان‌ گردنكشي‌ كردند» يعني: از پذيرفتن‌ آيات‌، تكبر ورزيده‌ و در برابر آن‌ تسليم‌ نشدند و به‌ آنچه‌ كه‌ اين‌ آيات‌ دربرگيرنده‌ آن‌ بود، اذعان‌ ننمودند «و قومي‌ مجرم‌ بودند» به‌ سبب‌ استكبار و گردنكشي‌ از پيروي‌ آنچه‌ كه‌ موسي‌ و هارون‌ (علیهما السلام) با خود آورده‌ بودند، به‌ همين‌ جهت‌، موضعي‌ هماهنگ‌ با طبيعت‌ تبه‌كارانه‌ و مجرمانه‌ خود در پيش‌ گرفتند.

 

فَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُواْ إِنَّ هَذَا لَسِحْرٌ مُّبِينٌ ‏(76)

«پس‌ چون‌ حق‌ از جانب‌ ما به‌سويشان‌ آمد، گفتند» از روي‌ مكابره‌ و عناد «بي‌گمان‌ اين‌ سحري‌ آشكار است‌» فرعونيان‌ حق‌ را با تأكيد هر چه‌ تمامتر، سحر و جادو خواندند، در حالي‌كه‌ مي‌دانستند اين‌ سخنشان‌ دروغي‌ بيش‌ نيست‌.

 

قَالَ مُوسَى أَتقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءكُمْ أَسِحْرٌ هَذَا وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ ‏(77)

«موسي‌ گفت‌» اعتراض‌كنان‌ برآنان‌ «آيا وقتي‌ حق‌ به‌سوي‌ شما آمد، مي‌گوييد اين ‌سحر است‌؟ آيا اين‌ سحر است‌؟» در حالي‌كه‌ همين‌ معجزه‌ حق‌ بود كه‌ سحر ساحران‌ را تماما بي‌اثر كرد پس‌ اين‌، دورترين‌ چيز از سحر مي‌باشد «و حال‌ آن‌كه ‌ساحران‌ رستگار نمي‌شوند» يعني: به‌ مطلوبي‌ دست‌ نيافته‌ و به‌ خيري‌ نمي‌رسند و از شر و بلايي‌ نجات‌ نمي‌يابند پس‌ چگونه‌ كسي‌ كه‌ فرستاده‌ الله جلّ جلاله  و از اهل‌ نجات‌ و رستگاري‌ است‌، به‌ اين‌ وادي‌ سراسر زيان‌ در مي‌افتد؟

 

قَالُواْ أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا وَتَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاء فِي الأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ ‏(78)

«گفتند» فرعونيان‌ «آيا به‌سوي‌ ما آمده‌اي‌ تا ما را از ديني‌ كه‌ پدرانمان‌ را بر آن ‌يافته‌ايم‌» يعني‌ از پرستش‌ بتان‌ «بازداري‌ و تا كبريا در زمين‌ براي‌ شما باشد» اي‌ موسي‌ و هارون‌؟ مراد از كبريا: رياست‌ و پادشاهي‌ است‌. پس‌ فرعون‌ و فرعونيان‌، علت‌ عدم‌ پذيرش‌ دعوت‌ موسي‌علیه السلام  را به‌ دو امر مربوط ساختند: يكي‌ تمسك‌ به ‌تقليد از پدرانشان‌ و ديگري‌ حرص‌ بر رياست‌، چه‌ اگر آنان‌ دعوت‌ موسي‌علیه السلام  را اجابت‌ گفته‌ و او را تصديق‌ مي‌كردند، در اين‌ صورت‌، كليدهاي‌ امر امت‌ وي‌ در اختيارش‌ قرار مي‌گرفت‌ و براي‌ فرعون‌، رياست‌ تام‌ و كاملي‌ باقي‌ نمي‌ماند، چرا كه‌ تدبير و اداره‌ شئون‌ مردم‌ به‌وسيله‌ دين‌، اداره‌ فرعون‌ را با سياستها و روشها ومنشهاي‌ وي‌، ملغي‌ و بي‌اعتبار مي‌گردانيد. «و ما به‌ شما دوتن‌ ايمان ‌نمي‌آوريم‌» اين‌ همان‌ قرار نهايي‌ و فيصله‌ آخريني‌ بود كه‌ آن‌ را اعلان‌ كردند.

 

وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ ‏(79)

و چون‌ فرعون‌ معجزه‌ يد بيضا و عصاي‌ موسي‌علیه السلام  را ديد، براي‌ اين‌كه‌ موضع‌ خويش‌ در قبال‌ دعوت‌ موسي‌علیه السلام  را به‌ مردم‌، موضعي‌ درست‌ و بر حق‌ نمايش ‌دهد، به‌ گردآوردن‌ جادوگران‌ و ترتيب‌ دادن‌ نمايشنامه‌اي‌ بدين‌ مضمون‌ دستور داد: «و فرعون‌ گفت: هرجادوگر دانايي‌ را پيش‌ من‌ آوريد» زيرا او بر اين‌ باور بود كه ‌معجزات‌ موسي‌علیه السلام  از نوع‌ سحر و جادوست‌ پس‌ بر آن‌ شد تا مردم‌ را تحميق‌ كند و بفريبد و با سحر و شعبده‌بازي‌ و ايجاد آشوب‌ و هياهو و غوغاسالاري‌، با پيام‌موسي‌علیه السلام  معارضه‌ نمايد پس‌ خداي‌ متعال‌ اين‌ نيرنگ‌ و توطئه‌ وي‌ را بي‌اثر كرد چنان‌كه‌ مي‌فرمايد:

 

فَلَمَّا جَاء السَّحَرَةُ قَالَ لَهُم مُّوسَى أَلْقُواْ مَا أَنتُم مُّلْقُونَ ‏(80)

«و چون‌ جادوگران‌ آمدند، موسي‌ به‌ آنان‌ گفت: آنچه‌ را اندازنده‌ هستيد، بيندازيد» يعني: آنچه‌ را كه‌ با خود از ريسمانها و عصاها داريد به‌ ميدان‌ افگنيد.

دليل‌ اين‌كه‌ موسي‌علیه السلام  آنهارا به‌ پيشگام‌ شدن‌ در اجراي‌ نمايششان‌ فراخواند اين ‌بود كه: او مي‌دانست‌؛ نمايش‌ آنها خيالاتي‌ بيش‌ نيست‌ و آنها نمي‌توانند عصاها و ريسمانهاي‌ خود را در ميدان‌ واقعيت‌ به‌ مارها و اژدهاي‌ حقيقي‌ تبديل‌ كنند و چون ‌آنها اين‌ خيال‌افگني‌هايشان‌ را به‌ ميدان‌ افگنند، او با ابطال‌ و در هم‌ چيدن‌ عصاها و ريسمانهايشان‌، جادويشان‌ را محو و بي‌اثر مي‌گرداند و بدين‌گونه‌، عجز وناتواني‌شان‌ براي‌ همه‌ كساني‌ كه‌ در صحنه‌ حاضرند، آشكار مي‌شود چرا كه‌ او عصايش‌ را مي‌افگند و پس‌ از تبديل‌ آن‌ به‌ اژدها، مجددا آن‌ را به‌ حال‌ اولش‌ برمي‌گرداند و مردم‌ هم‌ آن‌ را در دستش‌ مي‌بينند كه‌ موجود است‌، اما ريسمانها و عصاهاي‌ ساحران‌ نابود مي‌شود، از آن‌رو كه‌ تخيل‌افگني‌اي‌ بيش‌ نبوده‌ كه‌ بر باد رفته‌ است‌ و اثري‌ واقعي‌ و برجاي‌ ماندني‌ از خود ندارد.

 

فَلَمَّا أَلْقَواْ قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللّهَ لاَ يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ ‏(81)

«پس‌ چون‌ افگندند، موسي‌ گفت: آنچه‌ را شما به‌ ميان‌ آورديد سحر است‌» يعني: باطل‌ قلابي‌اي‌ است‌ كه‌ به‌وسيله‌ آن‌ اموري‌ غير واقعي‌ را كه‌ هيچ‌ حقيقتي‌ ندارد، در خيال‌ مردم‌ به‌ صورت‌ اموري‌ واقعي‌ در مي‌افگنيد، به‌خلاف‌ آورده‌ من‌ كه‌ حق ‌و واقعيت‌ است‌ زيرا نشانه‌ و معجزه‌اي‌ از معجزات‌ خداوند جلّ جلاله  مي‌باشد «به‌ زودي ‌خدا آن‌ را باطل‌ خواهد كرد» يعني: خداوند متعال‌ به‌ زودي‌ برساخته‌هايتان‌ را محو و بي‌اثر خواهد كرد به‌طوري‌ كه‌ مردم‌، بطلان‌ آن‌ را ـ با نشانه‌هاي‌ اعجازگري‌ كه‌ خداي‌ سبحان‌ بر دست‌ من‌ آشكار مي‌گرداند ـ خواهند دانست‌ و به‌ حقيقت‌ امر آن‌ پي‌ خواهند برد «خدا كار مفسدان‌ را تأييد نمي‌كند» و برنامه‌هايشان‌ را به‌ كرسي‌حقيقت‌ نمي‌نشاند زيرا اين‌ سنتي‌ از سنت‌هاي‌ خداوند جلّ جلاله  است‌ كه‌ عمل‌ مفسد، قابليت‌ اصلاح‌ را ندارد.

آن‌گاه‌ حق‌ تعالي‌ سنتي‌ ديگر از سنن‌ خويش‌ را كه‌ متمم‌ و مكمل‌ اين‌ سنت‌ وي ‌است‌، ذكر نموده‌ و مي‌فرمايد:

 

وَيُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ ‏(82)

«و خدا حق‌ را ثابت‌ مي‌گرداند» يعني: حق‌ را به‌ عرصه‌ ظهور آورده‌ و آن‌ را به ‌كرسي‌ مي‌نشاند و در زمين‌ به‌ آن‌ تمكين‌ مي‌دهد. به‌ قولي‌ معني‌ اين‌ است: حق‌ را تبيين‌ كرده‌ و آن‌ را روشن‌ مي‌كند «با كلمات‌ خود» كه‌ آنها را در كتابهايش‌ بر انبياي‌ خويش‌ فرود آورده‌ است‌، كلماتي‌ كه‌ در برگيرنده‌ حجتها و برهانهاي‌ او مي‌باشند «هر چند مجرمان‌» از كسان‌ فرعون‌ و ديگران‌ «را خوش‌ نيايد» يا مراد از كلمات: فرمانهاي‌ تكويني‌ باري‌ تعالي‌ است‌، چون‌ اين‌ فرمان‌ وي‌ به‌ عصا كه: به‌ اژدها تبديل‌ شود و ريسمانها و عصاهايشان‌ را فرو بلعد.

 

فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِّن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِّن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ ‏(83)

«سرانجام‌، كسي‌ به‌ موسي‌ ايمان‌ نياورد جز ذريه‌اي‌ از قوم‌ وي‌» از زاد و ولد بني‌اسرائيل‌. به‌ قولي‌ ديگر: مراد از «ذريه‌»، گروهي‌ از جوانان‌ و كسان‌ قوم‌ فرعونند. يعني‌ جز شماري‌ اندك‌ از نژاد و كسان‌ فرعون‌، كسي‌ ديگر از آنان‌ به ‌موسي‌علیه السلام  ايمان‌ نياورد و از آن‌ جمله‌ بود مؤمن‌ آل‌ فرعون‌ كه‌ ايمانش‌ را پنهان ‌مي‌داشت‌[4] و از آن‌ جمله‌ بودند آسيه‌ زن‌ فرعون‌، ماشطه‌ دخترش‌ و زن‌ خزانه‌ دار وي‌ كه: «با وجود خوف‌ از فرعون‌ و ملأ آنها» يعني: اشراف‌ قومش‌ «كه‌ مبادا آنان‌ را در فتنه‌ افگنند» يعني: آنها را از دين‌ حق‌ با آزار و شكنجه‌ برگردانند؛ به‌ موسي‌علیه السلام  ايمان‌ آوردند «و همانا فرعون‌ در آن‌ سرزمين‌ گردنكش‌ بود» يعني: او در سرزمين ‌مصر و بر مردم‌ آن‌ برتري‌جو، سركش‌، متكبر و مستبد بود «و او از اسرافكاران ‌بود» در كفر و در آنچه‌ كه‌ از كشتن‌ و به‌ دار آويختن‌ و انواع‌ گوناگون‌ شكنجه‌ها و عذابها بر مردم‌ اعمال‌ مي‌كرد.

از برخي‌ روايات‌ تاريخي‌ بر مي‌آيد كه‌ فرعون‌ زمان‌ موسي‌علیه السلام ، رعمسيس‌ دوم ‌بود كه‌ در مصر منشوري‌ عام‌ صادر كرد و در آن‌ اعلان‌ پروردگاري‌ نمود. و در روشني‌ اين‌ روايات‌ تاريخي‌، به‌ عمق‌ معني‌ اين‌ آيه‌ پي‌مي‌بريم‌.

 

وَقَالَ مُوسَى يَا قَوْمِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّسْلِمِينَ ‏(84)

«و موسي‌ گفت: اي‌ قوم‌ من‌! اگر به‌ خدا ايمان‌ آورده‌ايد پس‌ بر وي‌ توكل‌ كنيد، اگر اهل‌ تسليميد» اين‌ فرماني‌ است‌ به‌ بني‌اسرائيل‌ كه‌ آنها را براين‌ امر برمي‌انگيزد كه‌ به ‌خداي‌ عزوجل‌ توكل‌ كنند و خود را به‌ او تسليم‌ كنند؛ يعني‌ خود را براي‌ وي‌ پاك‌ و خالص‌ گردانند به‌طوري‌ كه‌ شيطان‌ را در نفس‌هايشان‌ هيچ‌ بهره‌اي‌ نباشد زيرا توكل‌ جز با اخلاص‌ تحقق‌ پيدا نمي‌كند و بدون‌ توكل‌ هم‌ هيچ‌ امتي‌ نمي‌تواند به‌هدف‌ والاي‌ الهي‌ خويش‌ دست‌ يابد.

 

فَقَالُواْ عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ‏(85)

«پس‌ گفتند» بني‌اسرائيل: «بر خدا توكل‌ كرديم‌» و اين‌ فرمان‌ را پذيرا گشتيم‌. آن‌گاه‌ به‌ بارگاه‌ حق‌ تعالي‌ روآورده‌ و چنين‌ دعا كردند: «پروردگارا! ما را فتنه‌اي ‌براي‌ قوم‌ ستمگر مگردان‌» يعني: آنان‌ را بر ما مسلط نكن‌ تا ما را با هدف‌ برگرداندن‌ از دينمان‌ شكنجه‌ كنند. يا ما را فتنه‌اي‌ براي‌ آنان‌ نگردان‌ كه‌ ديگران‌ را به‌وسيله‌ ما بفريبند، بدين‌گونه‌ كه‌ به‌ آنان‌ بگويند: اگر اين‌ گروه‌ بر حق‌ مي‌بودند، ما هرگز بر آنان‌ مسلط نمي‌شديم‌ كه‌ اين‌گونه‌ در بندشان‌ كشيده‌ و شكنجه‌شان‌ كنيم‌.

 

وَنَجِّنَا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ‏(86)

«و» نيز بني‌اسرائيل‌ گفتند: پروردگارا! «ما را به‌ رحمت‌ خويش‌ از گروه‌ كافران ‌نجات‌ ده‌» و اين‌چنين‌اند مؤمنان‌ كه‌ با خداترسي‌ و اميد به‌ فضل‌ حق‌ تعالي‌، از او درخواست‌ عافيت‌ و نجات‌ مي‌كنند.

 

وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى وَأَخِيهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتاً وَاجْعَلُواْ بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ ‏(87)

«و به‌ موسي‌ و برادرش‌ وحي‌ كرديم‌ كه‌ شما دوتن‌، براي‌ قوم‌ خود در مصر خانه‌هايي‌ ترتيب‌ دهيد» يعني: براي‌ قوم‌ خود در مصر، مساجدي‌ را به‌ منظور عبادت ‌خداي‌ متعال‌ بنا كنيد. به‌ قولي: مراد از مصر در اين‌ آيه‌، شهر اسكندريه‌ است‌ وبه‌ قولي‌ ديگر: مراد مصر قديم‌ است‌ كه‌ در جوار قاهره‌ فعلي‌ قرار داشت‌ «وخانه‌هاي‌ خود را رو به‌ قبله‌ بسازيد» يعني: مساجد خود را رو به‌ قبله‌ بسازيد.به‌ قولي: مراد خانه‌هاي‌ مسكوني‌ آنهاست‌ كه‌ مأمور شدند تا آنها را روبه‌رو و نزديك‌ همديگر بسازند زيرا در اين‌ كار مصالحي‌ وجود دارد كه‌ بر كسي‌ پنهان ‌نيست‌. بنابر قول‌ اول: مراد از قبله‌، جهت‌ بيت‌المقدس‌، يا جهت‌ كعبه‌ است‌ «و نماز را برپا داريد» همان‌ نمازي‌ كه‌ خداي‌ متعال‌ شما را به‌ اقامه‌ آن‌ فرمان‌ داده ‌است‌ «و مؤمنان‌ را بشارت‌ ده‌» اي‌ موسي‌ به‌ آنچه كه‌ خداوند جلّ جلاله  از پيروزي‌ و جانشين‌ ساختنشان‌ در زمين‌ به‌ آنان‌ وعده‌ داده‌ است‌.

 

وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلأهُ زِينَةً وَأَمْوَالاً فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُواْ حَتَّى يَرَوُاْ الْعَذَابَ الأَلِيمَ ‏(88)

«و موسي‌ گفت: پروردگارا! تو به‌ فرعون‌ و اشراف‌ وي‌ زينت‌ و مالهاي‌ بسيار در زندگاني‌ دنيا داده‌اي‌» زينت: نام‌ هر چيزي‌ است‌ كه‌ ابزار آرايش‌ قرار مي‌گيرد؛ از لباس‌، وسيله‌ سواري‌، زيورات‌، فرش‌، سلاح‌ و غيره‌ «پروردگارا! تا گمراه‌ كنند از راه‌ تو» يعني: فرجام‌ كارشان‌ اين‌ بود كه‌ نعمت‌هايت‌ را، در برگرداندن‌ مردم‌ از دين‌ حقت‌ مورد بهره‌برداري‌ قراردادند «پروردگارا! اموالشان‌ را نابود كن‌» وبي‌بركت‌ و محو گردان‌ «و دلهايشان‌ را سخت‌كن‌» يعني: آنها را سنگدل‌ گردان‌ وبر دلهايشان‌ مهر بنه‌ كه‌ حق‌ را نپذيرند و به‌ استقبال‌ ايمان‌ نشتابند، به‌گونه‌اي‌ «كه‌ ايمان‌ نياورند تا عذاب‌ دردناك‌ را ببينند» يعني: ايمان‌ آنها با ديدن‌ عذابت‌ همراه‌ شود، كه‌ در اين‌ هنگام‌، ديگر ايمان‌ سودي‌ به‌ حالشان‌ ندارد.

اين‌ نفرين‌هاي‌ موسي‌علیه السلام  عليه‌ آنان‌، حكايتگر خشم‌ وي‌ به‌ خاطر خدا جلّ جلاله  و دينش‌، عليه‌ فرعون‌ و سران‌ قوم‌ وي‌، يعني‌ كساني‌ بود كه‌ براي‌ موسي‌علیه السلام  روشن‌ شده‌ بود كه‌ خيري‌ در آنان‌ نيست‌، به‌همين‌ جهت‌ بود كه‌ خداي‌ متعال‌ دعاي‌ او را اجابت‌ كرد چنان‌كه‌ مي‌فرمايد:

 

قَالَ قَدْ أُجِيبَت دَّعْوَتُكُمَا فَاسْتَقِيمَا وَلاَ تَتَّبِعَآنِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ ‏(89)

«خداوند فرمود: دعاي‌ هر دوي‌ شما اجابت‌ شد پس‌ استقامت‌ كنيد» استقامت: ثبات‌ و پايداري‌ آنها بر تمسك‌ به‌ دين‌، عدم‌ بيرون‌ رفتن‌ از دايره‌ احكام‌ آن‌ و دعا و التجايشان‌ به‌سوي‌ خداي‌ عزوجل‌ است‌ «و از راه‌ جاهلان‌ پيروي‌ نكنيد» يعني: از شريعت‌ خدا جلّ جلاله  منحرف‌ نشويد؛ با پيروي‌ از كساني‌ كه‌ علم‌ و دانشي‌ در دين ‌ندارند. و هرچند كه‌ دعاكننده‌ موسي‌علیه السلام  بود، ليكن‌ چون‌ هارون‌علیه السلام  نيز به‌ دعاي ‌موسي‌علیه السلام  آمين‌ مي‌گفت‌، در اينجا صيغه‌ تثنيه‌ به‌ كار گرفته‌ شد.

علامه‌ ألوسي‌ در تفسير «روح‌المعاني‌» از شيخ‌ ابومنصور ماتريدي‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ گفت: «رضا به‌ كفر از حيث‌ اين‌كه‌ كفر است‌، كفر مي‌باشد، اما رضا به‌ كفر كافر نه‌ از اين‌ حيث‌ بلكه‌ از حيث‌ اين‌ كه‌ سبب‌ عذاب‌ دردناك‌ براي‌ وي‌ است‌، كفر نيست‌ و دعاي‌ موسي‌علیه السلام  از همين‌ مقوله‌ دوم‌ بود».

 

وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْياً وَعَدْواً حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنتُ أَنَّهُ لا إِلِهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَاْ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ‏(90)

«و بني‌اسرائيل‌ را از دريا گذرانديم‌» خداوند متعال‌ دريا را خشك‌ كرد و بني‌اسرائيل‌ را از آن‌ عبور داد و به‌ ساحل‌ رسانيد[5] «پس‌ فرعون‌ و لشكريانش‌ از راه‌ ستم‌ و تجاوز، آنان‌ را دنبال‌ كردند» بغي: ستم‌ و عدو: تجاوز است‌ «تا وقتي‌كه‌» فرعون‌ «در شرف‌ غرق‌شدن‌ قرارگرفت‌» و آب‌ تا دهانش‌ بالا آمد، «گفت: ايمان‌ آوردم‌ كه‌ هيچ‌ معبودي‌ بجز آن‌كه‌ بني‌اسرائيل‌ به‌ او ايمان‌ آورده‌اند، نيست‌» زيرا هنگامي‌ كه‌ فرعون‌ و كسانش‌ در تعقيب‌ موسي‌علیه السلام  و قومش‌ به‌ دريا زدند تا از همان ‌راه‌ از دريا بگذرند، آب‌ از هر دو سو به ‌هم‌ آمد و غرقشان‌ كرد، در همين‌ كشاكش ‌غرق‌ بود كه‌ فرعون‌ اين‌ سخن‌ را گفت‌. آن‌ لعين‌ صراحتا نگفت‌ كه: به‌خدا جلّ جلاله  ايمان‌ آوردم‌ زيرا هنوز در او عرقي‌ از دعواي‌ الوهيت‌ باقي‌ مانده‌ بود «و» گفت‌ «من‌ از مسلمانانم‌» يعني: از تسليم‌ شدگان‌ به‌ امر خدا جلّ جلاله  و از كساني ‌هستم‌ كه‌ او را به‌ يگانگي‌ خوانده‌ و ماسوايش‌ را نفي‌ مي‌كنند. البته‌ آن‌ ايمان‌ درچنان‌ وقتي‌، به‌حال‌ وي‌ سودي‌ نكرد چنان‌كه‌ خداي‌ متعال‌ فرمود:

 

آلآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ ‏(91)

«اكنون‌؟» يعني: آيا اكنون‌ ايمان‌ مي‌آوري‌ «درحالي‌كه‌ پيش‌ از اين‌ نافرماني ‌مي‌كردي‌ و از تبهكاران‌ بودي‌؟» پس‌ بدان‌ كه‌ ايمان‌ آوردن‌ در هنگام‌ ديدن‌ مرگ‌، هيچ‌ سودي‌ به‌ حالت‌ ندارد. به‌ قولي: گوينده‌ اين‌ سخن‌ به‌ وي‌، جبرئيل‌علیه السلام  بود.

اجماع‌ امت‌ بر آن‌ است‌ كه‌ ايمان‌ فرعون‌ پذيرفته‌ نشد، به‌ سبب‌ اين‌ سنت‌ الهي ‌كه: ايمان‌ در حال‌ فرود آمدن‌ عذاب‌ پذيرفته‌ نمي‌شود.

 

فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيراً مِّنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ ‏(92)

«پس‌ امروز تو را با جسدت‌ مي‌رهانيم‌» يعني: تو را از دريا با جسد بي‌روحت ‌بيرون‌ مي‌آوريم‌. آري‌! دريا فرعون‌ را مرده‌ به‌ ساحل‌ افگند به‌طوري‌ كه‌ همگان ‌جسد وي‌ را مشاهده‌ كردند «تا براي‌ كساني‌ كه‌ از پي‌ تو مي‌آيند، آيتي‌ باشد» از آيات‌ و نشانه‌هاي‌ ما، كه‌ امت‌هاي‌ آينده‌ وقتي‌ خبر اين‌ واقعه‌ عبرت‌انگيز را مي‌شنوند، از آن‌ عبرت‌ بگيرند و كذب‌ و بهتان‌ اين‌ ناكسي‌ را كه‌ مدعي‌ ربوبيت ‌اعلي‌ شد، بدانند و در نتيجه‌ از تكبر و گردنكشي‌ و تمرد عليه‌ خداي‌ سبحان ‌بپرهيزند. آري‌! اينك‌ اين‌ جثه‌ بي‌جان‌ وي‌ است‌ كه‌ در ساحل‌ دريا در فضايي‌ بازافگنده‌ شده‌ پس‌ برويد و آن‌ را ببينيد؛ ببينيد كه‌ او نه‌ خداست‌ و نه‌ رب‌ اعلي‌ بلكه ‌جسد بي‌جان‌ بي‌نوايي‌ است‌ سپرده‌ شده‌ به‌ ماسه‌هاي‌ سوزان‌ ساحل‌. بايسته ‌يادآوري‌ است‌ كه‌ جسد فرعون‌ تا به‌ امروز هم‌ در موزه‌ آثار باستاني‌ مصر در قاهره‌ موجود است‌ و در معرض‌ بازديد عموم‌ قرار دارد، كه‌ همه‌ روزه‌، جهانگردان ‌بسياري‌ از آن‌ ديدن‌ مي‌كنند و اهل‌ اعتبار از آن‌ عبرت‌ مي‌گيرند «و بي‌گمان‌، بسياري‌ از مردم‌ از آيات‌ ما» يعني: از نشانه‌هاي‌ ما كه‌ موجب‌ عبرت‌گرفتن‌ و انديشيدن‌ است‌ و انسان‌ را از خواب‌ غفلت‌ بيدار مي‌كند «غافلند» و از آنها درس‌عبرت‌ فرا نمي‌گيرند.

 

وَلَقَدْ بَوَّأْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ فَمَا اخْتَلَفُواْ حَتَّى جَاءهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ‏(93)

«به‌ راستي‌ ما بني‌اسرائيل‌ را در جايگاه‌هاي‌ نيكو منزل‌ داديم‌» يعني: آنان‌ را در سرزمين‌ نيك‌ و ستوده‌اي‌ كه‌ همانا سرزمين‌ بيت‌المقدس‌ و ما حول‌ آن‌ است‌، اسكان‌ داديم‌ و فرود آورديم‌ «و از چيزهاي‌ پاكيزه‌» يعني: از روزي‌ حلال‌ و پاكيزه ‌در پيش‌ طبع‌ و شرع‌ «به‌ آنان‌ روزي‌ بخشيديم‌ پس‌ اختلاف‌ نكردند» در امر دينشان‌ و در آن‌ به‌ شعبه‌هاي‌ متفرق‌ منشعب‌ نشدند، بعد از آن‌كه‌ بر راه‌ و روش‌ واحدي ‌قرار داشتند؛ «مگر پس‌ از آن‌كه‌ علم‌ براي‌ آنان‌ حاصل‌ شد» يعني: مگر بعد از آن‌كه‌ تورات‌ را خواندند و به‌ احكام‌ آن‌ دانا شدند. به‌ قولي‌ معني‌ اين‌ است: اختلاف‌ نكردند مگر بعد از آن‌كه‌ علم‌ ـ يعني‌ قرآن‌ ـ به‌ آنان‌ آمد، آن‌گاه‌ در كار قرآن ‌اختلاف‌ كردند و بر اثر اين‌ اختلاف‌ بود كه‌ جمعي‌ به‌ آن‌ ايمان‌ آوردند و ديگران‌ به‌ آن‌ كافر شدند «همانا پروردگار تو در روز قيامت‌ ميانشان‌ درباره‌ آنچه‌ بر سر آن‌ اختلاف‌ مي‌كردند» از امور دين‌ و دنيا «داوري‌ خواهد كرد» پس‌ محق‌ را در برابر عملش ‌به‌حق‌ پاداش‌ داده‌ و مبطل‌ را به‌ آنچه‌ كه‌ سزاوار آن‌ است‌، مجازات‌ خواهد كرد.

 

فَإِن كُنتَ فِي شَكٍّ مِّمَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُونَ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكَ لَقَدْ جَاءكَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ ‏(94)

«و اگر از آنچه‌ به‌ سوي‌ تو فرو فرستاده‌ايم‌ در ترديدي‌» خطاب‌ براي‌ هر شنونده‌ يابراي‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است‌ كه‌ مراد از آن‌ امت‌ ايشانند «از كساني‌ كه‌ پيش‌ از تو كتاب‌ مي‌خواندند، بپرس‌» يعني: از اهل‌ كتابي‌ كه‌ اسلام‌ آورده‌ و به‌ دعوتت‌ ايمان ‌آورده‌اند ـ همچون‌ عبدالله بن‌ سلام‌ رضی الله عنه ـ بپرس‌ زيرا ايشان‌ به‌ تو خبر خواهند داد كه‌ قرآن‌ كتاب‌ بر حق‌ خدا جلّ جلاله  است‌ و تو پيامبر راستين‌ وي‌ هستي‌ چرا كه‌ تورات‌ به ‌اين‌ حقيقت‌ شاهد و ناطق‌ است‌ «قطعا حق‌ از جانب‌ پروردگارت‌ به‌ سوي‌ تو آمده ‌است‌» اين‌ بياني‌ است‌ كه‌ هرگونه‌ شكي‌ را قلع‌ و قمع‌ مي‌كند زيرا به‌ گواهي‌ خداي ‌سبحان‌ براين‌ حقيقت‌ ناطق‌ است‌ كه: آنچه‌ باطل‌پرستان‌ در آن‌ تشكيك‌ مي‌كنند، حقي‌ است‌ كه‌ هيچ‌ باطلي‌ با آن‌ آميخته‌ نيست‌ و شائبه‌ هيچ‌ شبهه‌اي‌ در آن‌ وجود ندارد «پس‌ از شك‌آورندگان‌ نباش‌» يعني: از دودلان‌ متردد و متحير نباش‌.

از قتاده‌؛ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ گفت: به‌ ما رسيده‌ است‌ كه‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  بي‌درنگ‌ پس‌ از نزول‌ اين‌ آيه‌ فرمودند: «نه‌ شك‌ مي‌كنم‌ و نه‌ «ازاهل‌كتاب‌» سؤال‌ مي‌نمايم‌ بلكه‌ گواهي‌ مي‌دهم‌ كه‌ قرآن‌ حق‌ است‌». پس‌، تعبير: (ازشك‌آورندگان‌ نباش‌) كه‌ در اين‌ آيه‌ خطاب‌ به‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم به‌كار گرفته‌ شده‌، به‌ معناي‌ اين‌ نيست‌ كه‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  در اين‌ مورد شكي‌ داشته‌ اند بلكه‌ اين‌ تعبير در ميان‌ اعراب‌ كاربرد ديگري‌ نيز دارد، مثلا يكي‌ از آنان‌ به‌ فرزندش‌ مي‌گويد: اگر تو به‌ راستي‌ فرزند مني‌ پس‌ شجاع‌ باش‌! چنان‌كه‌ فرض‌ نمودن‌ يك‌ چيز براي ‌نفي‌ احتمال‌ وقوع‌ آن‌ نيز در ميان‌ اعراب‌ مألوف‌ است‌.

ابوالليث‌ سمرقندي‌ در تفسيرش‌ «بحرالعلوم‌» مي‌گويد: «خداوند جلّ جلاله  خود به ‌اين‌ امر داناتر است‌ كه‌ نه‌ آن‌ حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم  شك‌ كردند و نه‌ شك‌ مي‌كردند ولي‌ او مي‌خواست‌ تا ايشان‌ بگويند كه: شكي‌ ندارم‌! چنان‌كه‌ به‌ عيسي‌علیه السلام  فرمود: «آيا توبه‌ مردم‌ گفتي‌ كه‌ من‌ و مادرم‌ را معبود خويش‌ بگيريد؟» «مائده/‌116» در حالي‌كه ‌خود مي‌دانست‌ عيسي‌ چنين‌ سخني‌ نگفته‌ است‌ ولي‌ مي‌خواست‌ تا او بگويد: «من‌به‌ مردم‌ چنين‌ سخني‌ نگفته‌ام‌».

صاحب‌ تفسير «المنير» مي‌گويد: «فرض ‌نمودن‌ شك‌، گاهي‌ مفيد اثبات ‌عكس‌ آن‌ مي‌باشد كه‌ يقين‌ است‌ و اين‌ نظريه‌اي‌ است‌ كه‌ فلاسفه‌اي‌ مانند دكارت ‌به‌ آن‌ باور دارند بنابراين‌، از تعبير فوق‌ اين‌ معني‌ برنمي‌آيد كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم در قرآن‌ شكي‌ داشته‌اند».

تأويل‌ ديگر اين‌ است‌ كه: مخاطب‌، رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم اند ولي‌ مراد شكاكان‌ امت ‌ايشان‌ مي‌باشند نه‌ خود ايشان‌ زيرا قرآن‌ به‌ زبان‌ اعراب‌ نازل‌ شده‌ است‌ و در ميان ‌آنان‌ اين‌ شيوه‌ رايج‌ است‌ كه‌ گاهي‌ كسي‌ را به‌ چيزي‌ مخاطب‌ مي‌كنند در حالي‌كه‌ غير او را اراده‌ دارند چنان‌كه‌ مي‌گويند: «اياك‌ أعني‌ و اسمعي‌ يا جاريه‌:  هدفم ‌تويي‌، اما دخترك‌! تو بشنو». در فارسي‌ نيز اين‌ شيوه‌ سخن‌ رايج‌ است‌ و اين‌ضرب‌ المثلي‌ است‌ كه‌ مي‌گويند: «در به‌ تو مي‌گويم‌، ديوار تو بشنو».

يادآور مي‌شويم‌ كه‌ شيوه‌ مخاطب‌ ساختن‌ رسول‌ اكرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و اراده‌ داشتن‌ غير ايشان‌، در قرآن‌ نظاير ديگري‌ نيز دارد.

 

وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِ اللّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخَاسِرِينَ ‏(95)

«و از زمره‌ كساني‌ كه‌ آيات‌ خدا را دروغ‌ انگاشتند نباش‌، كه‌ از زيانكاران ‌مي‌شوي‌» اين‌ خطاب‌ نيز از باب‌ برانگيختن‌ و پايدار ساختن‌ پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و امتشان‌ بر راه‌ حق‌ و قطع‌ طمع‌هاي‌ باطل‌پرستان‌ است‌.

 

إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ (96) وَلَوْ جَاءتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتَّى يَرَوُاْ الْعَذَابَ الأَلِيمَ ‏(97)

‏«همانا كساني‌ كه‌ حكم‌ پروردگارت‌» به‌ عذاب‌ «بر آنان‌ ثابت‌ شده‌» و قضا و قدر الهي‌ براين‌كه‌ آنان‌ بر كفر اصرار مي‌ورزند و بر كفر هم‌ مي‌ميرند، بر آنان‌ لازم ‌گرديده‌ «ايمان‌ نمي‌آورند» پس‌ از اينان‌ به‌ هيچ‌ حالي‌ از احوال‌، ايمان‌ بر نمي‌آيد «هر چند هرگونه‌ آيتي‌ برايشان‌ بيايد» از آيات‌ تكويني‌ و تنزيلي‌ خداوند جلّ جلاله  زيراآيات‌ (نشانه‌ها و معجزات‌) هيچ‌ سودي‌ به‌ حال‌ آنان‌ نمي‌كند «تا وقتي‌ كه‌ عذاب‌ دردناك‌ را ببينند» پس‌ فقط در هنگام‌ مشاهده‌ عذاب‌ است‌ كه‌ ايمان‌ مي‌آورند چنان‌كه‌ فرعون‌ ايمان‌ آورد ولي‌ اين‌ ايمان‌، نه‌ فايده‌اي‌ به‌ حالش‌ داشت‌ و نه ‌نجات‌بخش‌ او بود.

در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «همانا خداي‌ عزوجل‌ توبه‌ بنده‌ را ـ تا آن‌گاه‌ كه‌ او در غرغره‌ جان‌كندن‌ نباشد ـ مي‌پذيرد». حالت‌ غرغره‌، حالت‌ مرگ‌ است‌ كه ‌انسان‌ در تب‌ و تاب‌ آن‌ دست‌ و پا مي‌زند.

 

فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُواْ كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الخِزْيِ فِي الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ ‏(98)

«چرا هيچ‌ شهري‌ نبود كه‌ اهل‌ آن‌ ايمان‌ بياورد» آن‌گاه‌ كه‌ عذاب‌ را مي‌بيند «و ايمان‌ آن‌ به‌ حالش‌ سود بخشد؟ مگر قوم‌ يونس‌» كه‌ ايمانشان‌ ـ به‌ عنوان‌ يك ‌استثنا ـ در حال‌ مشاهده‌ عذاب‌ پذيرفته‌ شد. يا معني‌ اين‌ است: پس‌ چرا مردم‌ حتي ‌يك‌ شهر از اين‌ شهرهايي‌ كه‌ ما هلاكشان‌ ساختيم‌، نبودند كه‌ ايماني‌ به‌هنگام‌ و عبرت‌انگيز بياورند، چنان‌ ايماني‌ كه‌ براي‌ خدا جلّ جلاله  خالص‌ بوده‌ و قبل‌ از مشاهده‌ عذاب‌ وي‌ باشد و آن‌ را به‌ تأخير نيندازند چنان‌كه‌ فرعون‌ به‌ تأخير انداخت‌؛ مگر قوم‌ يونس‌علیه السلام  «كه‌ وقتي‌» در هنگام‌ مشاهده‌ مقدمات‌ عذاب‌ «ايمان‌ آوردند» به‌ايماني‌ معتبر و صادقانه‌ «عذاب‌ رسواگر را در زندگي‌ دنيا از آنان‌ برطرف‌ ساختيم‌» اين ‌همان‌ عذابي‌ است‌ كه‌ يونس‌علیه السلام  نزولش‌ را به‌ آنان‌ وعده‌ داده‌ بود، اما آنها عين‌ آن‌ را نديدند بلكه‌ علامات‌ و نشانه‌هاي‌ آن‌ را كه‌ ابري‌ سياه‌ و داراي‌ دود غليظي‌ بود، مشاهده‌ كردند «و تا مدتي‌ آنان‌ را بهره‌مند ساختيم‌» بعد از برطرف‌ ساختن‌ عذاب‌ از آنان‌.

داستان‌ قوم‌ يونس‌علیه السلام ، سومين‌ داستان‌ ذكر شده‌ در اين‌ سوره‌ پس‌ از داستان ‌نوح‌ و موسي‌ ـ علیهما السلام ـ است‌.

قتاده‌ در تفسير آيه‌، بنا را بر وجه‌ اولي‌ كه‌ در معني‌ آن‌ ذكر كرديم‌، قرار داده‌ و مي‌گويد: «حالتي‌ كه‌ براي‌ قوم‌ يونس‌علیه السلام  روي‌ داد، در امتهاي‌ قبل‌ از آن‌ رخ‌ نداده ‌بود. يعني‌ ايمان‌ مردم‌ هيچ‌ شهري‌ كه‌ كافر شده‌ و سپس‌ در هنگام‌ مشاهده‌ عذاب ‌ايمان‌ آورده‌ بودند ـ بجز ايمان‌ قوم‌ يونس‌علیه السلام  ـ سودمند واقع‌ نگرديد بنابراين‌، خداي‌ عزوجل‌ قوم‌ يونس‌علیه السلام  را از اين‌ سنت‌ عام‌ كه‌ عدم‌ پذيرش‌ ايمان‌ در هنگام‌ رؤيت‌ عذاب‌ است‌، استثنا كرد. قتاده‌ اضافه‌ مي‌كند: به‌ ما نقل‌ شده‌ كه‌ قوم ‌يونس‌علیه السلام  در نينوي‌ از سرزمين‌ موصل‌ مي‌زيستند پس‌ چون‌ پيامبرشان‌ را گم‌ كردند ـ زيرا وقتي‌ ايمان‌ نياوردند، او خشمگين‌ از ميانشان‌ بيرون‌ رفت‌، كه‌ خود اين‌، يكي‌ از نشانه‌هاي‌ آشكار نزول‌ عذاب‌ بر آنان‌ بود ـ در اين‌ هنگام‌، خداي‌ عزوجل‌ گرايش‌ به‌ توبه‌ را در دلهايشان‌ افگند پس‌ پوشاك‌هاي‌ زبر پشمينه‌اي ‌پوشيده‌ به‌ صحرا بيرون‌ رفتند و چهارپايان‌ خود را نيز با خود بردند و ميان‌ هر حيواني‌ با فرزندش‌ جدايي‌ افگندند و چهل‌ بامداد در اين‌ حالت‌ به‌سوي‌ خداي‌ عزوجل‌ بانگ‌ ناله‌ سر دادند و فرياد و ضجه‌ حيوانات‌ نيز همراه‌ با آنان‌ زمين‌ را پركرده‌ بود پس‌ چون‌ خداي‌ عزوجل‌ صدق‌ و راستي‌ را از دلهايشان‌ دريافت‌ و توبه‌ وندامت‌ راستينشان‌ از اعمال‌ گذشته‌شان‌ را به‌ علم‌ ظهور دانست‌؛ عذاب‌ را از آنان ‌برطرف‌ ساخت‌، بعد از آن‌كه‌ عذاب‌ بر آنان‌ فرو آويخته‌ شده‌ و ميان‌ آنان‌ و نزول ‌نهايي‌ عذاب‌، جز اندك‌ زماني‌ باقي‌ نمانده‌ بود. اين‌ واقعه‌ در روز جمعه‌، مطابق ‌روز عاشورا اتفاق‌ افتاد».

 

وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لآمَنَ مَن فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ ‏(99)

«و اگر پروردگار تو مي‌خواست‌، قطعا هر كه‌ در زمين‌ است‌ همه‌ يكجا ايمان ‌مي‌آوردند» به‌ طوري‌ كه‌ همه‌ برايمان‌ يكدل‌ و يكدست‌ مي‌بودند و در آن‌ هيچ ‌پراكندگي‌ و اختلافي‌ نمي‌داشتند ولي‌ پروردگار تو اين‌ امر را نخواست‌ زيرا ايماني ‌اين‌چنين‌، مخالف‌ مصلحتي‌ است‌ كه‌ خداي‌ سبحان‌ آن‌ را اراده‌ دارد، اين‌مصلحت‌؛ همانا حكمت‌ بالغه‌ پروردگار در اين‌ است‌ كه‌ قضيه‌ ايمان‌ را به‌ اختيار انسان‌ واگذارد «آيا تو» اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! «مردم‌ را به‌ اكراه‌ واميداري‌ تا مؤمن ‌شوند؟» بدان‌ كه‌ نه‌ اين‌ كار در وسع‌ و توان‌ توست‌ و نه‌ جزء تكاليف‌ تو زيرا در امر پذيرفتن‌ دين‌ هيچ‌گونه‌ اجباري‌ نيست‌ و سنت‌ الهي‌ بر آن‌ رفته‌ كه‌ فاسقان‌ ستمگر متكبر و گردنكش‌ را هدايت‌ نكند.

 

وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ ‏(100)

«و هيچ‌ كس‌ را نرسد كه‌ جز به‌ اذن‌ خدا» و خواست‌ وي‌ «ايمان ‌بياورد» بنابراين‌، آنچه‌ كه‌ خدا جلّ جلاله  نخواهد هرگز روي‌ نمي‌دهد «و بر كساني‌ كه‌ نمي‌انديشند، پليدي‌ را قرار مي‌دهد» يعني: عذاب‌ را، يا خواري‌ و رسوايي‌اي‌ را كه ‌همانا سبب‌ عذاب‌ است‌ بر كفاري‌ واقع‌ مي‌گرداند كه‌ در حجتهاي‌ خدا جلّ جلاله  تعقل ‌نمي‌كنند و در آيات‌ و ادله‌اي‌ كه‌ باري‌ تعالي‌ برايشان‌ بر پا كرده‌، تدبر و انديشه ‌نمي‌نمايند. چنان‌كه‌ از عدم‌ تعقل‌ آنان‌ يكي‌ اين‌ است‌ كه‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ كه‌ ايمان‌ و هدايت‌ در اختيار باري‌ تعالي‌ است‌ پي ‌نبرده‌اند، به‌ همين‌ جهت‌، به‌ بارگاه‌ وي‌ التجا نكردند تا به‌ راه‌ راست‌ خويش‌ هدايتشان‌ كند و نتيجه‌ اين‌ شد كه‌ در پليديشان‌ باقي‌ماندند، خواري‌ و رسوايي‌ بر آنان‌ استمرار يافت‌ و سزاوار خشم‌ حق‌ تعالي‌ گشتند.

 

قُلِ انظُرُواْ مَاذَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا تُغْنِي الآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ ‏(101)

«بگو: بنگريد كه‌ در آسمانها و زمين‌ چيست‌؟» يعني: در آفريده‌هايي‌ كه‌ دال‌ بر وجود، وحدت‌ و كمال‌ قدرت‌ صانع‌ و آفريننده‌ خويش‌اند، تفكر و انديشه‌ كنيد «ولي‌» بايد دانست‌ كه‌ «نشانه‌هاي‌ عبرت‌انگيز و هشدارها» يعني: معجزات‌، آيات‌و پيامبران علیهم السلام «براي‌ گروهي‌ كه‌ ايمان‌ نمي‌آورند» و ايمان‌ نياوردنشان‌ در علم‌ ازلي خداي‌ سبحان‌ رفته‌ است‌ «سود نمي‌بخشد» پس‌ هر كس‌ اين‌چنين‌ باشد، مشاهده‌ هيچ‌ نشانه‌ و معجزه‌اي‌ در وي‌ سودبخش‌ نيست‌ و هيچ‌ دافعي‌ هم‌ نمي‌تواند كفر را از وي‌ دفع‌ كند زيرا كساني‌ كه‌ شقاوت‌ آنها به‌ حد نهايي‌ خود رسيده‌ است‌، ديگر تفكر و تدبر در اين‌ دلايل‌ نيز، برايشان‌ مفيد هيچ‌ فايده‌اي‌ نخواهد بود.

 

فَهَلْ يَنتَظِرُونَ إِلاَّ مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِهِمْ قُلْ فَانتَظِرُواْ إِنِّي مَعَكُم مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ ‏(102)

«پس‌ آيا جز همانند روزهاي‌ كساني‌ را كه‌ پيش‌ از آنان‌ درگذشتند، انتظار مي‌برند؟» يعني: اين‌ گروه‌ كفار معاصر محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم، با تكذيب‌ خود، جز نظير واقعات‌ خداي‌ سبحان‌ بر كفاري‌ را كه‌ پيش‌ از آنان‌ درگذشته‌اند انتظار نمي‌برند زيرا انبياي‌ پيشين علیهم السلام ، كفار زمانشان‌ را از پيش‌ آمد ايامي‌ كه‌ در برگيرنده‌ انواع‌ عذاب‌ است‌ هشدار مي‌دادند، اما آنان‌، پيامبران‌ خود را تكذيب‌ كرده‌ و بر كفر خويش‌ بيشتر پاي‌ مي‌فشردند تا سرانجام‌، خداي‌ عزوجل‌ عذاب‌ خويش‌ را بر آنان ‌فرود مي‌آورد و انتقام‌ خويش‌ را بر آنان‌ روا مي‌داشت‌ «بگو: انتظار بكشيد» تحقق ‌هشدار پروردگار خويش‌ را «همانا من‌ نيز با شما از منتظرانم‌» تحقق‌ هشدار پروردگارم‌ را در حقتان‌.

 

ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُواْ كَذَلِكَ حَقّاً عَلَيْنَا نُنجِ الْمُؤْمِنِينَ ‏(103)

«سپس‌، پيامبران‌ خود و مؤمنان‌ را نجات‌ مي‌دهيم‌» يعني: امتهاي‌ تكذيب‌ پيشه‌ را نابود مي‌كنيم‌، آن‌گاه‌ پيامبران‌ خود و مؤمنان‌ همراهشان‌ را نجات‌ مي‌دهيم ‌«بدين‌گونه‌ نجات‌ مي‌دهيم‌ مؤمنان‌» به‌ محمد «از قريش‌ و ديگران‌ «را» از عذابي‌كه‌ براي‌ كفار آماده‌ كرده‌ايم‌ «وعده‌ داده‌ايم‌؛ وعده‌ حق‌ لازم‌ بر خود» كه‌ چنين‌ كنيم‌.

پس‌ كسي‌ كه‌ در تاريخ‌ بنگرد و زندگي‌ پيامبران: و اهل‌ ايمان‌ و فرجام‌ كافران‌ را مورد برسي‌ قرار دهد، يقينا اين‌ امر، انگيزه‌هاي‌ نيرومندي‌ براي‌ ايمان‌ او ايجاد مي‌كند، مگر اين‌كه‌ از كوردلان‌ باشد.

 

قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي شَكٍّ مِّن دِينِي فَلاَ أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ وَلَكِنْ أَعْبُدُ اللّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ‏(104)

«بگو: اي‌ مردم‌! اگر از دين‌ من‌» كه‌ عبادت‌ خداوند و احد لاشريك‌ است‌ «در شك‌ هستيد» و حقيقت‌ آن‌ را درنيافته‌ايد «پس‌ بدانيد كه‌ من‌ كساني‌ را كه‌ شما بجاي‌ خدا مي‌پرستيد، نمي‌پرستم‌» در هيچ‌ حالي‌ از احوال‌ و از پرستش‌ آنها بيزارم‌ «بلكه‌ خدايي‌ را مي‌پرستم‌ كه‌ جان‌ شما را مي‌گيرد» و شما را به‌ سختي‌ عذاب‌ مي‌كند «و دستور يافته‌ام‌ كه‌ از مؤمنان‌ باشم‌» و دينم‌ را براي‌ او خالص‌ گردانم‌.

اين‌ آيه‌ نشان‌ دهنده‌ آن‌ است‌ كه‌ هرگاه‌ مؤمن‌ با موضع‌گيري‌هاي‌ شك‌ برانگيز در برابر قرآن‌ و دين‌ خويش‌ روبرو شد، بايد از شكاكان‌ بيزاري‌ جسته‌ و بيش‌ از گذشته‌ به‌ خداي‌ خويش‌ روي‌ آورد.

 

وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ‏(105)

«و به‌ من‌ دستور داده‌ شده‌ كه‌ به‌ سوي‌ دين‌ حنيف‌ روي‌ آور» يعني: من‌ فرمان ‌يافته‌ام‌ كه‌ در راه‌ دين‌ حنيف‌، استقامت‌ و پايداري‌ كرده‌ و در آن‌ به‌ هيچ‌ حالي‌ ازاحوال‌ تزلزل‌ و ترديدي‌ به‌ خود راه‌ ندهم‌. وجه: يعني‌ چهره‌ را به‌ يادآوري‌ خاص ‌گردانيد زيرا چهره‌ آدمي‌ شريف‌ترين‌ اعضاي‌ اوست‌. حنيف: يعني‌ مايل‌ از هر ديني ‌به‌سوي‌ دين‌اسلام‌ «و» به‌ من‌ دستور داده‌ شده‌ كه‌ «زنهار از مشركان‌ مباش‌» نه‌ در عقيده‌، نه‌ در عمل‌ و نه‌ در راه‌ و روش‌.

 

وَلاَ تَدْعُ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَنفَعُكَ وَلاَ يَضُرُّكَ فَإِن فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِّنَ الظَّالِمِينَ ‏(106)

«و» به‌ من‌ دستور داده‌ شده‌ كه: «به‌جاي‌ خدا چيزي‌ را كه‌ هيچ‌ سود و زياني‌ به‌ تو نمي‌رساند، نخوان‌» زيرا پرستش‌ كسي‌كه‌ نه‌ سودي‌ را جلب‌ نموده‌ و نه‌ بر دفع‌ زياني ‌قادر باشد؛ بدون‌ شك‌ كاري‌ بيهوده‌ است‌ كه‌ هيچ‌ عاقلي‌ آن‌ را انجام‌ نمي‌دهد «كه ‌اگر چنين‌ كني‌» و آنها را بخواني‌ و مورد پرستش‌ قراردهي‌ «در آن‌ صورت‌، قطعا از جمله‌ ستمكاراني‌» بر خود زيرا ستمي‌ بزرگتر از شرك‌ نيست‌. پس‌ خواندن‌ اموات‌ و جمادات‌ به‌ قصد جلب‌ منفعت‌ يا دفع‌ ضرر، شرك‌ به‌ خداي‌ متعال‌ است‌ و پرهيز و احتياط از آن‌ لازم‌ مي‌باشد.

آن‌گاه‌ خداوند متعال‌ به‌ بيان‌ اين‌ حقيقت‌ مي‌پردازد كه‌ مالك‌ نفع‌ و زيان‌ فقط اوست‌ پس‌ نبايد بيم‌ يا اميد از ديگران‌، انسان‌ را از پرستش‌ او به‌ عبوديت‌ غيرش‌ بكشاند:

 

وَإِن يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ يُصَيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ‏(107)

«و اگر خدا به‌ تو زياني‌ برساند» يعني: اين‌ فقط خداي‌ سبحان‌ است‌ كه ‌زيان‌رسان‌ نفع‌بخش‌ است‌ پس‌ اگر به‌ بنده‌ خود زياني‌ برساند، يا وي‌ را در جسمش‌ به‌ آفتي‌ مبتلا گرداند «پس‌ برطرف‌ كننده‌اي‌ براي‌ آن‌ جز خود او نيست‌» يعني: هيچ‌كس‌ ـ هر كس‌ و هر نيرويي‌ كه‌ باشد ـ نمي‌تواند آن‌ شر و بلا را از وي‌ دفع‌ كرده‌ و ميان‌ او و آن‌ شر و بلا مانع‌ گردد، بجز خود خداي‌ يگانه‌ و لاشريك‌ «و اگر خيري ‌برايت‌ بخواهد» يعني: اگر خداوند متعال‌ بخواهد تا به‌ تو خيري‌ برساند «پس‌ فضل ‌او را هيچ‌ رد كننده‌اي‌ نيست‌» يعني: هيچ‌كس‌ نمي‌تواند ميان‌ او و آن‌ فضل‌ و بخشش ‌حائل‌ گردد و هر خيري‌ كه‌ به‌ انسان‌ مي‌رسد، فضل‌ و بخششي‌ از جانب‌ باري‌ تعالي‌است‌ زيرا نعمتهايي‌ كه‌ او بر بندگان‌ خود ارزاني‌ مي‌دارد، بر اساس‌ استحقاق‌ آنها نيست‌ بلكه‌ او نعمتها را بي‌ هيچ‌ استحقاقي‌ بر آنان‌ مي‌فرستد كه‌ آفرينش‌شان‌، نيكو ساختن‌ شكل‌ و شمايل‌شان‌، جاي‌ دادنشان‌ در زمين‌ و هر نعمت‌ ديگري‌ كه‌ بر آنان‌ ارزاني‌ مي‌دارد، از جمله‌ اين‌ نعمتهاست‌ و از آن‌ جمله‌ است‌ هدايت ‌نمودنشان‌ به‌ راه‌ راست‌ و از آن‌ جمله‌ است‌ نبوتي‌ كه‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم را بدان‌ مخصوص‌ گردانيده‌ است‌ پس‌ اين‌ نعمتها جملگي‌ از فضل‌ خداي‌ عزوجل‌ است‌ و هيچ‌ كس ‌قادر به‌ بازداشتن‌ آنها نيست‌.

«آن‌ را» يعني: فضل‌ خود را «به‌ هر كس‌ از بندگانش‌ كه‌ بخواهد مي‌رساند» به‌ محض‌ اختيار خود «و او آمرزنده‌ مهربان‌ است‌» و از جمله‌ آنچه‌ كه‌ مي‌آمرزد، كوتاهي‌ و قصور بندگانش‌ از شكر و سپاس‌ نعمتهاي‌ وي‌ است‌. پس‌ حال‌ كه‌ دانستيد؛ خير و شر، نفع‌ و ضرر و رحمت‌ و مغفرت‌ همه‌ در اختيار خداوند جلّ جلاله  است‌، ديگر چگونه‌ غير او را سزاوار پرستش‌ مي‌دانيد.

در حديث‌ شريف‌ به‌ روايت‌ انس‌ بن‌ مالك‌ رضی الله عنه آمده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «اطلبوا الخير دهركم‌ كله‌، وتعرضوا  لنفحات‌ ربكم‌، فإن‌ لله‌ نفحات‌ من‌ رحمته ‌يصيب‌ بها من‌ يشاء من‌ عباده‌، واسألوه‌ أن‌ يستر عوراتكم‌ ويؤمن‌ عوراتكم‌: در تمام ‌عمرتان‌ طالب‌ خير باشيد و خود را براي‌ دهش‌ و بخشش‌هاي‌ پروردگارتان‌ پيش ‌اندازيد زيرا خداي‌ متعال‌ را وزش‌هايي‌ از رحمت‌ است‌ كه‌ آن‌ را به‌ هر كس‌ از بندگانش‌ كه‌ بخواهد مي‌رساند و از او بخواهيد تا عيوب‌ شما را بپوشاند و ترسها ونگراني‌هاي‌ شما را برطرف‌ گرداند».

 

قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءكُمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنَاْ عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ ‏(108)

«بگو: اي‌ مردم‌! حق‌ از جانب‌ پروردگارتان‌ براي‌ شما آمده‌ است‌ پس‌ هر كه‌ هدايت ‌يافت‌، جز اين‌ نيست‌ كه‌ به‌ سود خودش‌ هدايت‌ يافته‌ است‌ و هر كه‌ گمراه‌ شد، جز اين ‌نيست‌ كه‌ به‌ زيان‌ خودش‌ گمراه‌ مي‌شود» يعني: سود راهيابي‌ وي‌ مخصوص‌ به‌خودش‌ هست‌ و زيان‌ كفرش‌ نيز محدود و منحصر به‌ خودش‌ بوده‌ و به‌ ديگري ‌متعدي‌ نمي‌شود و خدا جلّ جلاله  را به‌ ايمان‌ و هدايت‌ كسي‌ هيچ‌ نيازي‌ نيست‌ «و من‌ بر شما نگهبان‌ نيستم‌» تا عهده‌دار و وكيل‌ امور شما بوده‌ و شما را به‌ هدايت‌ مجبوركنم‌، جز اين‌ نيست‌ كه‌ من‌ مژده‌رسان‌ بيم‌دهنده‌اي‌ هستم‌ و بس‌.

 

وَاتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَاصْبِرْ حَتَّىَ يَحْكُمَ اللّهُ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ ‏(109)

«و» اي‌ محمد‌ صلّی الله علیه و آله و سلّم! «از آنچه‌ بر تو وحي‌ مي‌شود، پيروي‌ كن‌» و اوامر و نواهي‌ ما را بجا آور «و شكيبا باش‌» در برابر آزارهاي‌ كفار و مشقتهاي‌ تبليغ‌ و بر رنجهايي‌كه‌ از رنگارنگ ‌بودن‌ اخلاق‌ مشركان‌ و درشتي‌ها و ناكسي‌ها و كجروي‌هاي‌ آنها مي‌بري‌ «تا خداوند فيصله‌ كند» يعني: ميان‌ تو و آنان‌ حكم‌ كند؛ در دنيا با پيروز ساختنت‌ بر آنان‌ و در آخرت‌؛ با عذاب ‌نمودنشان‌ در آتش‌ دوزخ‌ «و او بهترين ‌فيصله‌كنندگان‌ است‌» لذا برايت‌ سزاوار نيست‌ كه‌ در فرارسيدن‌ اين‌ داوري‌ نهايي ‌عجله‌ كني‌ زيرا اين‌ داوري‌ حتما روي‌ مي‌دهد و هيچ‌ شكي‌ در آن‌ نيست‌.


 

[1] تفسير استوا بر عرش، قبلا گذشت.

[2] نگاه كنيد به (آيه/2).

[3] نگاه كنيد به سوره انعام «آيه/139» و ما بعد آن.

[4] نگاه كنيد به سوره «غافر/28».

[5] تفسير اين واقعه در سوره «بقره/50» گذشت.

 

بازگشت به لیست سوره ها                وب سایت تفسیر انوار القرآن            تلاوت قرآن           قرآن فلش          جستجو                دانلود                نظرات شما                درباره